قدیما  معرفت بود لباس رفاقت

حالا منفعت شده لباس رفاقت

 

همه  ی ما فرزندانی داریم که بیشتر وقت ها به اشکال مختلف با ما مخالفت میکنند وعلی رغم اینکه می دانیم کارشان غلط است اما ناچار به پذیرش سکوت و یا گذشت در مقابل رفتارشان هستیم.

گاهی وقت ها سعی می کنیم استقامت کنیم و حرفمان را  روی کرسی بنشانیم ولی در درازمدت نتیجه معکوس میگیریم که این هم به نوعی برمیگردد به سن و سال فرزندانمان ونوع تربیت ما از کودکی !

اما سن نوجوانی و جوانی یعنی از 12 تا 25 سالگی سن و سالی است که این مخالفت ها کم کم بیشتر میشود و اگر ما آموزش لازم در مورد مقابله با این گونه رفتار ها را ندیده باشیم  بدون شک با دست خود آینده فرزندانمان را به تباهی میکشیم، حمایت های غلط یکی از والدین و یا حتی فردی دیگر مانند خاله ، عمه ،

پدر بزرگ ، مادر بزرگ ، دایی و یا عمو و یا حتی شخص دیگری که به خانواده نزدیک است نیز گاه باعث بروز بحران می شود.

آموزش مهارتهای زندگی بخصوص مهارت فرزند پروری چیزی نیست که ما بگوئیم می دانیم و حاضر نباشیم برای یاد گیری بیشتروقت بگذاریم !پس شرط اول برای موفقیّت در زندگی یاد گیری نوع روش های درست است و این گام ،بسیار مهم است چراکه گام پیشگیری نام دارد!

مدتها است  رسانه هایی چون تلویزیون  و سینما کم یا زیاد به موضوع اعتیاد پرداخته اند ومطبوعات نیز در حد توانشان مطالبی را به چاپ رسانده اند حتی این روز ها از پنج کانال تلویزیون چهار کانال به موضوع اعتیاد  پرداخته اند .

شاید آمار شش تا هشت میلیون معتاد که گفته میشود کمی به نظر بالا بیاید اما زنگ خطر اصلی آن است که  واقعیت چیزی بیش از این می باشد !

واین آمار افرادی هستند که شناسایی شده و در دسترس می باشند یا در حال ترک هستند ولی خیلی ها هنوز حتی خودشان باور ندارند که معتاد هستند و این را فقط یک سرگرمی  میدانند متاسفانه تعداد زیادی از دانشجویان بخصوص در رشته های پزشکی و یا مهندسی ، اساتید نیز دچار این بلای خانمان سوز شده اند و  بنوعی معتادین کت و شلواری هستند وجود این افراد برای فرزندان ما بیشتر خطر ناک است چرا که به هیچ عنوان ظاهراًعملی مانند یک معتاد را ندارند  و برخلاف انتظار گاهی بسیار هم در جامعه موفق و سربلند هستند !اینجا است که بحث اعتقادی و ایمانی لازم میشود.

گاهی وقت ها والدین پیش بینی میکنند فرزندشان در سنی هست که باید روی پای خودش بایستد و بد نیست به او فرصت تجربه آزمون و خطا را داد ، رها کرد ن فرزند در خانه تنها ، در اختیار بودن اینترنت و یا ماهواره و حتی بازی های کامپیوتری و … هر یک سرا آغاز اعتیاد است ،

روزی فرزند ما به ما نیاز دارد ولی ما مشغول هستیم و روزی می آید که او دیگر دوستانی دارد که نیاز هایش را ارضاء میکنند و نیازی به ما ندارد.

 پخش فیلم و سریال های گونا گون با محوریت اعتیاد بیشتر مراحل موجود در جامعه را نشان میدهد و حتی نشست های تخصصی نیز در قالب میز گرد  به طرح موضوع از نگاه کار شناسان می پردازد و در نهایت دولت و سیاست گزاری آنها را مسئول این بحران می دانند و بیکاری را مطرح میکنند گویا ما همه به دنبال یک مقصر هستیم و خودمان هیچ تقصیری نداریم!

حال خوشی که فرزند ما با دوستانش برایش به وجود می آید همان حال خوبی است که باید ما برایش بوجود می آوردیم و لی غافل بودیم !

بهانه هایی چون مشکلات اقتصادی، نبود آرامش فکری، همه و همه درست است اما اینها نیز همان دلیلی است که ما دیگران را مقصر بدانیم و بگوئیم اگر این چنین نبود این چنین نمی شد!

صحبت پایانی ،در یاد گیری مهارت های زندگی و برخورد با تک تک افراد خانواد کوشا باشیم و حتی از کلاسهای ویژه این مهارت ها استفاده کنیم این کلاسها برای همه لازم است ، ای کاش میشد دوستان عزیز در نشست های گروهی که انجمن های ترک اعتیاد برگزار می کنند شرکت میکردند ، ای کاش صدا و سیما  به جای ساخت و تولید برنامه و سریال های پر خرج که دشمن را عامل اصلی اعتیاد جوانان قلمداد می نماید از این گروه های ترک اعتیاد فیلم میگرفت و صحبت ایشان را برای خانواده ها پخش میکرد. ای کاش به جای بحث درمان ما به موضوع پیشگیری، بخصوص در مدارس ،خصوصاً در دبستان ها کمر همت می بستیم .

یا حق

جعفر صابری

صاویری دردناک از اعتیاد زنان (16+)

این بلای خانمان سوز !

استعمال مواد مخدر زنی در مقابل چشمان فرزندانش در یکی از پارک های جنوب شهر تهران





0









ترک آلونک پس از استراحت توسط افراد معتاد در یکی از محله های جنوب شهر تهران


فارس

جعفر صابری:امید در آینه

نوشته ای از جعفر صابری

امید درآینه

 

 

امید خوشحال ا اینکه  بلاخره جای دنجی را پیدا  کرده  به  دیوار  آجری ساختمان  نوساز  و نیمه تمامی واقع در شهر ک  نزدیک محل  سکونتشان تکیه داد ، نفس عمیقی  کشید . گویی  میخواهد  خستگی  تمام  زندگی ش  را  دریک  نفس جبران کند.

 

چشمانش به رنگ آسمان  بود   ولی   نه آسمان آرام !  به  دست راست  خود  که  مشت کرده بو د نگاه کرد و با بی رمقی  مشت  خودرا باز کرد . هنگامیکه  سرانگشتان زردش از  کف دست جدا شد بسته ای  که از فشار زیاد مچاله  شده بود  ، نمایان  شد و  با دست دیگر آببینی  خودرا پاک کرد وسپس  بسته رااز هم گشود . هنگامیکه  چشمان ناآرامش  به محتویات  بسته افتاد  ، لبخند رضلیت بر لبانش  نقش  بست  با دست چپش آب بینی را   با زاک کر و همان دستش را به پشت  سر برده و زیر موهای گردنش را با ناخن چنگ زد. سپس  بسته رابه روی خاکها ی کف اتاق گذاشت و دست به جیب  شلور  خود کردو  قوطی کبریتی ازآن خارج نمود   .دانه های چوب کبریت رااز قوطی  بیرون کشید  کف اتاق  ریخت  . 22 عد بود به تعداد سن امید

 

چقدر زیبا ! برای چند لحظه   خیره به دانه های چوب  کبریت ماند . شاید  با خود میگفت 22 یعنی 22 سال

 

22 سال تما م داشت  حالا  گوشه خرا به ای  همدم و تنها مونس جانش  دیو سفید بود .  با خود  فکر میکرد  روزگاری نه  چندان دور   دختران زیبا محله شان  چگونه  برای دلربایی  از کننار او میگذرند و هر یک سعی دارند  اورا  که جوان  بود ودانش آمو ز دبیرستان  تصاحب  کنند و به قول معرف  عروس مادر امید بشوند.

 

اما بی تفاوت  به تما م آنها  به آنها نیم نگاهی اندازد  از کنارشان  میگذشت و دریغ  از کمی مهر نسبت  به آنها

 

ولی  حالا  او عاشق  شده بو آن هم عاشق  یاری با زلفهای برنگ  سفید همچون برف .آریدربهار  زندگی او عاشق  زمستان شده  بود و خودرا به سرمای  سوزان  زمستان سپرده بود.

 

حرکت سوسک سرخ رنگی نگاه امید را به خود جلب کرد . به ناگاه  بر کشتی  خیال نشست ، به روزگاران  قدبم برگشت ، به دوران  طفولیت  بهآن  زمان که  امید مادربود و  چشم پدر ، امید تنها فرزند خانه  بود . پدر چون  شمعی  گرد امید  میسوخت  تادنیای تاریک اطراف رابرایش روشن  کند و  امید  از هر نظری  کمبوی احساس  نکند . امید به فکر پسرش بود.

 

عرق سردی بر پیشانی  امید  نشست . با گوشه  کتش  آن پاک کرد.  خارش  شدیدی بر  روی  سینه  خود  و اطراف گردنش  احساس میکرد.  برای همین   با سر ناخن  مشغول  خاراندن  بدن  خود شد  ناگاه  به یاد نواز شهای مادرش افتاد وگویبی از  خود نفرت دارد  ، دست  ازاین کار  کشید  و چوب  کبریتی را  به قوطی  نزدیک کردو  کبریت شعله  ور شد.

 

میله  خودکاری  ازجیب بغل خوددرآورد  و یک سر آن را به دهان  گذارده  کاغذ  محتوی مواد مخدر را بر سر دیگر میله  خودکار  نزدیک کرد و شله   چوب کبریت  رابه زیر  کاغذ  آورد . هنگامیکه دود غلیظی  از سطح کاغذ  بر خاست  ، نشاط  و سر مستی  خاصی  در چهره  امید  نمایان  شد. کبریت  بعدی  و باز  کبریت لعدی

 

امید  غرق  لذت  بو  اما میدانست  این لذت  بادوام  نیست و بعد ا زمدتی دوباره  خمار میشو . باز مجبور   میشود  برای  تهیه  پول  این عصاره  سفید دست  به دزدی   و کارهای   بدتر ازآن بزند.  اما اینک   او نوعی  بی خیالی و بی تفاوت  در وجودش احساس میکرد.

 

چوب کبریت  ها   کم کم  به پایان میرسید  و او سرمست  ازاین بی خیالی  هزاران  گونه فکر  و خیال  در چشمانش  نمایان  شده بود. گاه چشمانش  را می  بست  و گاه  باز میکرد .

 

گونه هایش  فر رو رفت   و حالت  مکش  به خود  گرفته  بود . بیش  از دو  سوم دود  حاصل  راه  توسط  همان  میله  خودکار   به  درون   ریه های  خود هدایت  میکرد . ردیک  آن  لرزش   شدیدی   بدن  نحیف و بی رمق امید  راتکان  داد.  طوریکه  سرش  به شدت  به آجرهای  دیوار  اصابت  کرد .  کاغذ از دستش   افتاد  و میله   خودکار  به گوشه ای  پرت   شد . امید  از  حالت  چمپاته  درآمد  و پاهایش  دراز ب دراز از هم فاصله   گرفتند.  چشمانش  باز  و  خیره  به در ماند   ،   کمی   خاک  از لابلای  درز  بین آجرهای  دیوار  به سر  و صورت  امید ریخت.

 

دیگر   او حرکتی  نداشت . چند روز  بعد   در پزشک  قانونی   پزشکان علت مرگ  امید را   مصرف زیاد مواد مخدر که موجب سکته قلبی وی شده است را اعلام کردندو  روزنا مه های  کثیر الانتشار  ازامید به عنوان  یکی از قربانیان   مواد مخدر نام  بردندو سطرها در این مورد مطلب  به چاپ رساندد

 

آباده  ، رمضان  1367