زندگی جزیره ای

جزیره

 تا حالا دقت کردی وقتی در میان انبوه مطالب رسیده در گوشی خودت مطلب یا فیلم یا حتی موسیقی به دستت میرسه و میخواهی این لذت شنیده شدن و یا دیدنش را با شخصی تقسیم کنی چه حسی داری؟

بیشتر وقت ها ترجیح می دهی به بعضی ها بخاطر شناختی که از رفتار و گفتار و یا بهتر بگم شخصیتشان داری ارسال نکنی ولی بعضی ها را انتخاب میکنی ! و جالب اینکه اون موضوع را راحت در یک گروه به اشتراک میزاری و چقدر برات جالب میشه وقتی میبینی که چند نفر به آن موضوع توجه کردند و پیام هم دادند .

خیلی از ما تصمیم میگیریم یک گروه راه بیندازیم و اول فقط دوستان و بعد همکاران و بعد و بعد و بعد یک وقت نگاه میکنیم بیشتر این آدمها را حتی نمی شناسیم ولی آنها در حال ارسال مطلب در گروه هستند و جالب اینکه وقتی پیام های گوشی را باز میکنی آنها اولین پیام ها را به ما ارسال کرده اند کم کم این سلام و علیک ها  خیلی جدی میشه و ما احساس خوبی به این آدمها پیدا میکنیم و این ما میشیم که اگر آنها پیام ندادند پیام بدیم و حتی اگر شده با ارسال یک شاخه گل بگیم که به فکر تو هستیم !

نمیخوام به درستی و یا غلطی این کار بپردازم چون خودش به تنهایی میتواند یک کتاب باشد !

اما در  جمله ای کوتاه باید گفت  هر یک از ما در  جزیره تنهایی مان  نشسته ا یم و هیچ کس جز آنها که دوستشان داریم را در آنجا راه  نمیدهیم!

شبکه های اجتماعی نیز به ما  این فرصت را میدهد تا بیشتر با خودمان و مردم جزیره مان تنها باشیم  و در تمام مدت می شنویم که صداهایی میگوید کی به تو رحم کرده و چه کسی دلش برای تو میسوزد که تو دلت برای او بسوزد و…

آیا شایسته تر نیست به این بیندیشیم  که راز خلقت انسان با دیگر موجودات در همین ها است که او فهم دارد و شعور و باید  قبل از هر چیز انسان باشد.

دوستان و عزیزان کمی به این بیندیشیم اگر هر یک از ما در جزیره  خود بنشینیم و پاسخ رفتار دیگران و بخصوص عزیزانمان را با لجبازی و کج رفتاری بدهیم صاحب چه جهانی خواهیم شد؟اگر قرارباشد گذشت و معرفت و محبت را نادیده بگیریم و هر کدام به خلوت خود بخزیم  در دراز مدت چه بر سر ما خواهد آمد !

آیا اندیشیده ایم اگر نسبت به رفتار نا خوشایند اطرافیانمان رفتاری متشابه برگزینیم صاحب چه جهانی خواهیم شد؟ آیا از شرایط فعلی جامعه نگران نیستیم؟

اینکه در جای جای جهان انسان ها برای ساده ترین حقوق انسانیشان مورد تعرض وآزار قرار میگیرند و در رنج و ستم زندگی میکنند نگران کننده نیست؟

چرا تنها در نوشته هایمان از محبت سخن میگوئیم و دوست داشتن و یا گذشت ؟چرا فقط به دنبال اسطوره میگردیم و خود اسطوره نمی شویم !میدانم خیلی دشوار است اما به یک بارتجربه می ارزد!

چقدر دشوار است دیدن تصاویر درد ناک از زندگی و سختی مردم و بی تفاوت بودن نسبت به آنچه در جامعه به وجود می آید همین چند روز پیش صحنه ای را دیدم که تعدادی مامور نیروی انتظامی  نه راهنمایی و رانندگی موتور سواران را که کلاه یا گواهی نامه و مدارک موتور نداشتند می گرفتند و حتی موتورشان را توقیف میکردند . در بین این موتور سواران یکی دو نفر هم بودند که روی موتورشان وسیله  حمل غذای رستوران  با آدرس و نشانی بود می خواستم بایستم و بگویم برادر عزیز آن که با موتور سرقت میکند و یا خلافی انجام می دهد نه این بندگان خدا هستند این برای تهیه یک لقمه نان شرافت مندانه چون خود شما در حال کار هستند و خدا را خوش نمی آید که به ایشان ستمی شود آن هم عصر روز پنج شنه که روزی برای گفتن صلوات و فاتحه به قبر مردگان است چرا برای خود ناله و نفرین و این مردان شریف گرفتاری ایجاد می کنید کم نیستند افرادی که میلیاردی میبرند و میخورند این ها همه برادر تو هستند و بدون شک تو لباس خدمت بر تن کرده ای برای ایران و ایرانی  به این قشر مظلوم تاریخ ستم نکن !

اما ترسیدم و خدایا تا وقتی من بترسم و تو بترسی که امر به معروف و نهی از منکر کنیم همین است ! بله امر به معروف برای همین است همین اندازه که به آن موتور سوار بگویی کلاه سرت بگذار و مدارک شناسایی همراهت باشد امر به معروف است ولی من ترسیدم !

هنوز هم میترسم ، اما باز میگویم تا به خود بیاییم از این جزیره تنهایی خارج شویم و در کنار یکدیگر باشیم در هر لباسی به هم خدمت کنیم و دست یاری به هم برسانیم.

برادر نظامی تو که از جان خود برای امنیت ا ین کشور سرمایه می گذاری و از کنار خانواده خود برای بودن در کنار اجتماع جدا می شوی  تو قطعه ای  جدا نشدنی از این ملت هستی .

بد نیست دیالوگ ماندگار فیلم قیصر را یک بار بخوانیم :

احترامت واجبه خان دایی

احترامت واجبه خان دایی

قیصر : «احترامت واجبه خان‌دایی! اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمی‌آد … کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟ … این دنیا همیشه واسه من کلک بوده و نامردی … به هر کی گفتم نوکرتم خنجر کوبید تو این جیگرم … دیدم فرمون که می تونست یه محلی رو جابجا کنه … وقتی زجرش می دادن می رفت عرق می خورد و عربده می کشید دیوارا تکون می خوردن و هرچی نامرده عینهو موش تو سوراخ راه‌آب‌ها قایم می شدن، چی شد؟ …. رفت زیارت و گذاشت کنار … مثل یه مرد شروع کرد کاسبی کردن و پول حلال خوردن … اما مگه گذاشتن … این نظام روزگاره … یعنی این روزگاره خان‌دایی … نزنی، می زننت … حالا داش فرمون کجاست ؟ … اون فاطی که تو این دنیا آزارش به یه مورچه هم نرسیده بود کجاست؟ … همه دل خوشیش تو این دنیا ما بودیم و همه سرگرمیش اون رادیو .. الهی نور به قبرشون بباره … چقدر شبای ماه رمضون من و داش فرمون راه می افتادیم و می‌رفتیم، هر چی اون کاسبی کرده بود برای فقیر فقرا، سحری می‌خرید و پول افطاری‌شونو می‌داد … حالا چی شد؟ … سه تا بی‌معرفت … سه تا از خدا بی خبر، مفت مفت اونو فرستادند زیر خاک … منم این کار و می کنم … منم می‌فرستمشون زیر خاک … تازه این اولیش بود … تو نمره … رو پاهام افتاده بود … نمی‌دونی چه التماسی می‌کرد، ننه … چشاش داشت از کاسه در می‌اومد خان‌دایی … می‌فهمی … چشاش داشت از کاسه در می‌اومد … اونارم وادار به التماس می‌کنم … حساب یک یک شونو می رسم … بدتون نیاد .. شما دیگه برا خودتون عمرتونو کردید … منم دو تا گیر کوچیک دارم … یکی این‌که به این ننه مشهدی قول دادم ببرمش مشهد زیارت … یکیم یه جوری مهرم و از دل اعظم بیارم بیرون .. فقط همین و همین … خیال می‌کنی چی می‌شه خان‌دایی … کسی از مردن ما ناراحت می‌شه؟ … نه ننه … سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب و بگن همه یادشون می ره که ما چی بودیم و واسه چی مردیم … همینطور که ما یادمون رفته … دیگه تو این دوره زمونه کسی حوصله داستان گوش کردنو نداره.» 

#دیالوگ_های_ماندگار #دیالوگ_قیصر #دیالوگ_مسعود_کیمیایی #دیالوگ_بهروز_وثوقی

یا حق

 جعفر صابری