بنام خدای بخشنده مهربان

سخنرانی:آقای دکتر جعفر صابری
بنیانگذار بنیاد مشاوران دانش بنیان آشتی

سلام
از اینکه توفیق دیدار نسیب من شده  تا یک بار دیگر دوستان عزیز قدیمی را ملاقات نمایم  و همچنین یاران محربانی که قبول زحمت نموده اند و در این جلسه شرف حضور دارند را زیارت کنم به خودم می بالم ، و امید وارم پایان این جلسه سراسر  عشق و محبت خروجی بسیار عالی برای هر یک از ما به همراه داشته باشد.
کتاب آتوسا را که مینوشتم

احساس میکردم خیلی از تجاربم را دارم در اخیتار افراد قرارمیدهم وامید وار بودم که بتواند راه گشای ایشان باشد چرا که در این کتاب من چند مقاله نوشته بودم که هر کدام چراغ راهی باشد برای موفقیت بیشتر .
زکات علم نشر آن است
ولذا بعد از فروش بیش از هزار نسخه از آن که به صورت جزوه و نه کتاب مجوز گرفته شده از طرف ارشاد تهیه شده بود ، تصمیم گرفتم که آن را به صورت رایگان نیز در اختیار دوستان قرار
بدهم و در شبکه های اجتماعی برای عزیران ارسال میکردم، معذالک  باز تصمیم به چاپ آن گرفتم واین بار گفتم مجوز چاپ بگیرم از آنجایی که بیشتر نوشته های من باید قلم سانسور بر رویش بخورد  حدود دوصفحه از آن باید سانسور میشد که البته مهم هم نبود به اصل مطلب لطمه نخورد!
بعد از مجموع مقالات آتوسا مجموع مقالات دیگری را شروع به نوشتن کردم که با نام کاساندا آماده چاپ است ولی مقالات اش مدتی است  در سایت من می باشد و قابل دسترسی به صورت رایگان است!
حالا چرا آتوسا و یا چرا کاساندا آتوسا به معنای قدرت و موفقیت است و نام دختر کورش کبیر می باشد و من برخلاف پیشنهاد دوستان که میگفتن اسم این کتاب را سرنوشت من یا نام مقاله اول آن کتاب  یعنی  بیداری از بیداری بگذار، تصمیم گرفتم آتوسا یا موفقیت و پیروزی بگذارم .
و اما کاسندا نیز همسر کوروش است زنی که بیست وهشت کشور ا  در کنار کورش رهبری می کرد، خیلی دوست داشتم نام این کتاب را نیز نام اولین مقاله آن یعنی( قورباقت را بساز) بزارم ولی چون به شدت شبیه نام کتابی به نام قورباقت را قورت بده بود ترجیح دادم که این کار را نکنم حالا مشغول نوشتن مجموعه مقالات بعدی هستم و زین پس تصمیم دارم که نام هر مجموع که آماده برای چاپ میشود را نام یک از زنان تاریخ باستان ایران زمین این سرزمین مادری بگذارم ، چرا که ما را زنان  به دنیا می آورند و زنان و مادران نقش کلیدی در رشد شخصیت و توانمندی ما دارند زن از زاده شدن می گوید و لایق احترام  فراوانی می باشند. به افتخار زنان و مادران می ایستیم و کف مرتبی میزنیم.
و اما در کتاب آتوسا مقاله ای دارم با عنوان مبدل که اگر بخواهیم ساد تر، این مقاله را در چند جمله بیان کنیم مبدل همان کاتالیزور است  باز هم ساد تر بگویم اگر شما وارد یک ساختمان ده طبقه بشوید و قرارباشد بروید طبقه  هشتم اولین جای که دنبالش میگردید آسانسور است و این طبیعی می باشد .
نه فقط  در ایران  بلکه در همجای دنیا  این طور است .
اما قبول کنید فقط ما ایرانیان هستیم که مطالب واتساپ یا تلگرام را چند خط میخوانید و می دانیم چی گفته ! اساساً ما ایرانیان همه چیز را میدانیم هرکدام از ما علامه دهر هستیم و در تمام زمینه ها صاحب نظر هستیم و ساعت ها میتوانیم در خصوص یک موضوع کاملاً تخصصی صحبت کنیم !
من مقاله ای دارم با عنوان 99 یعنی ما هیچ کدام حتی 99 هم نیستم ماشاالله همه صد در صد هستیم و هر شغل و سمتی که به ما  پیشنهاد کنند با کمال میل می پذیریم .
اما داستان مبدل یا آسانسور یعنی من اینجا  درخدمت شما  به عنوان آسانسور هستم !
یک نفر دانش پژوه میرود از یک یا چند استاد مطالبی را در طول یک دوره مشخص  فرا میگیرد و یا کتاب و مقالاتی را میخواند که به تجربه اش افزوده شود و اگر برای نمونه به او بگوئیم این کتاب که خواندی در خصوص چیست ؟ در یک خط توضیح بده ؟ می گوید در باره نحوه درست تجارت و صادرات!
حالا ما همان کتاب هستیم و یا کتابها  و مقالات . در خدمت شما مبدلی که شما می توانید با استفاده درست از آن به طبقات بالاتشریف ببرید و موفقیت بیشتری داشته باشید ،به افتخار خودتان که ما را قابل دانستید و تشریف آوردید تا از تجارب یک دیگر بهرمند شویم .
مادر من همیشه با همان سادگی خود میگوید:
دانا همی دانه همی پرسه
نادان نه میدانه  نه میپرسه
ما چقدر دانا هستیم ؟
ما چقدر میدانیم ؟
صادقانه و در خلوت خود بیندیشم چقدر تا حالا اشتباه داشتیم و با نگاه به گزشته زندگی خود گفتم ای کاش این کار را نمی کردم و یا ای کاش مشورت میکردم و ای کاش !
افسوس نخوریم و مثل یک قمارباز واقعی بگویم به جهنم .
آخرین زیان  پانصد میلیونی  که دادم دوستی گفت:
دادش سرباشه کلاه بسیار است خودت بدست آوردی پس نگران نباش باز هم بدست می آوری!
دل گرمی داد، چقدر خوبه که آدم گاهی رفیقی کنارش باشه که در سختی ها و شکست ها دلگرمیش بدهد به افتخار آنهای که رفیق های با حال دارند و یا انشاالله رفیق بدرد بخور گیرشون بیاد.
دکتر احمد حلت دوست و نازنین رفیق و همکار گرامی من چند سال پیش گفت : دکتر تمام شمارهای گوشیت را پاک کن و در انتظار باش ببین کی سراقت رو برای خودت میگیره و یادی از تو میکنه!
نمی خوام بگم که وقتی دوستی تماس میگیره و از من کمک یا سوالی داره  ناراحت میشم شما هم ناراحت نشید رو به خدا بگین خدارا شکر که من صاحب نظر و تجربه هستم و الهی صد هزار مرتبه شکر که من قابل هستم.
دیدید وقتی در خیابان کسی از شما آدرسی می پرسه و شما میدانید چه حس خوب به شما دست میدهد .
همین چند وقت پیش من در خیابانی چشمم به بیمارستانی افتاد که نامش در ذهنم ماند و بعد از بیست روز دیگر در اتوبان ماشینی را دیدم که ایستاده و آدرس میگیرد درست آدرس همان بیمارستان را میخواست  و من به او گفتم که باید از چه مسیری برود و او رفت!
چقدر سخته گاهی وقت ها ما در خانواده و دوستان میخواهیم نظرمان را که نظر کارشناسی و کار بلدی و برخواسته از سالها  تجربه است را به فردی بدهیم اما او نمی پذیرند، بخصوص فرزندان و یا همسرمان درست همان ها که ما بشدت نگرانشان هستیم و عاشقانه دوستشان داریم!چقدر این لحظه برای فرد فرد ما درد ناک است ولی میدانم که نمی توانیم کاری کنیم آنها به ما میخندند و در دلشان می گویند او نمی فهمد.
مقاله ای با نام نزدیک بین_ نوشته ام که در همین خصوص است!
بگذریم، این ها همان حرفهایی است که در خلوت به خودمان می گویم  و افسوس میخوریم البته گاهی وقتها به دوستی میگوئیم . که من دوستانه توصیه میکنم  به هیچ  عزیزی از زندگیتان نگویید  چرا که به قول دوستان  افغانی :
هر عزیزی عزیزی دارد!
البته مشاور و  مشاوره امری الاحده است.
داستان زیبای هست که میگوید روزی شکارچی پرنده زیبای کوچکی را شکار میکند . پرنده به زبان می آید و میگوید اگر مرا رها کنی سه پند به تو خواهم آموخت که زندگیت را متحول میسازد.
شکارچی می پذیرد و او را رها میکند .
پرنده میرود و روی شاخه ای دور از دست شکار چی مینشیند و میگوید هرگز حسرت چیزی را که از دست داده ای نخور! و اما بدان که من در شک خود گوهری گرانبها داشتم که پنج برار وزنم بود .
شکارچی ناله کنان فریاد میزند که نه!
و بعد میگوید پند سوم چیست؟
پرنده بال میشکد و میرود و در همان حال میگوید مگر پند اول را فهمیدی که پند سوم را بگویم !
آخه پدر جان چطور یک پرنده با آن کوچکی گوهری بیش از پنج برا بر خود را در شکم دارد !
خدا وکیلی چقدر مال باختیم  و از همه بالاتر زمان زندگیمان را در شنیدن ماملاتی که همش خند دار است از دست داده ایم .
برای نمونه :
ده بی پول کش (دلار) موجود  هست بیست در صدر زیر تابلو  بورس!
جداً خنده دار نیست !
یا صد هزار تن آهن ضایعات هست تو انبار موجود حق بورکری هم سی درصد میدهند !
یا بیست هزار تا سوناتا سفر مدل 2008 تا 2012 موجود تقاطر با ملک منطقه یک و دو!
برادر من عزیز من اگه من بیست هزار تا ماشین خارجی وارد این مملکت کردم خودم میدانم چطور بفروشم و لازم نیست شما خودت را به زحمت بیندازید که هزار تا هزار تا برام بفروشید!
چقدر پول نهار و شام و میوه دادی که تو دفترکار شما  این قرارداد بسته شه چند درصد از این قرارداد ها به نتیجه رسیده ؟
چقدر پول موبایل و یا تلفن  و یا آژانس دادید رفتید تواین جلسه ها نشستید و پیش خودتان درصد بروکری خودتان را محاصبه کردید .
چقدر معامله ها بدلیل  عدم رضایت واسته ها به هم خورده و بعد معلوم شده خریدار واقعی با فروشنده رفتن یه گوشه با خودشون راحت معامله کردن  و هیچی هم گیر شما یا ما نیامده ؟
من میگم :
هر چیزی از نازکی پاره میشه الا حق بروکری که از کلفتی !
یادمان باشد اگر فرزند ما و یا همسرمان به ما می گوید تونمی فهمی یه جاهای هم پر بی راه
نمی گویند!
هیچ چیزی راحت بدست  نمی آید  اگر راحت به دست بیاد راحت از دست  خواهد رفت .بیشتر از هر کسی این را شما میدانید !
شخصی  با من تماس میگیرد  میگوید  دکتر میشه یک مدرک برای من در رشته مدیریت بازگانی درست کنی ؟
میگم بله به نظر من با توجه به تجربه و سوابق کاری شما این کار امکان پذیر است و مدرک معادل را میتوانیم بعد از بررسی مدارک شغلی و تجربی شما در اختیارتان قرار دهیم .
میگه: فکر میکنید چه مدرکی شامل حال من میشه ؟
میگم: هر ده سال یک مقطع شاید لیسانس و یا فوفق لیسانس ، البته شما از نظر  ما دکتر هستید!
میگه: نه این که لطف شماست هزینه در رفته من میتونم ادامه تحصیل هم بدهم تا مقطع دکترا؟ یا اگه بشه همون مدرک  دکترا  را هم بدین خوبه ! بشرطی این که وزارت علوم هم تائید کند!
من چی دارم به این بزرگوار بگم ! جز اینکه با لبخند  بگم  چشم در خدمتتان هستم .
اولین موضوعی که مرا رنج میدهد این است که این دوست عزیز رسماً یه جورای مدرک خود من را هم زیر سوال میبره و من می مانم که نکنه خود ایشان فکر میکند من مدرکم را رفتم خریدم !
طرف میرود مکه حج واجب هفت بار صفا و ومرومیرو رمل جمرات میکند و خلاصه سه روز گرمای صحرای عرفه و شب مشعر را میگزراند تاز می شود حاجی  یک دیگه هم میره سفر تفریحی  و بهش میگن حاجی !
خال محبوبان سیاه و دانه فلفل سیاه
هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا
مردم دریا کنارو مردم درواز قار
هردو عریانند اما این کجا و آن کجا
به افتخار خودتان که خیل با حال هستید.
یه روز ی من کیف میکردم بهم بگن حاجی زمان جنگ بود و جبهه  و بعد دیدم آقای مهندس بیشتر حال میده یه وقت دیدم هرچی عمله هست بهش میگن مهندس! ذوق میکردم بهم میگن دکتر  حالا برام فرقی نمی کنه چی صدام میکنند گاهی وقتها سر چهارراه رو موتورم نشستم یک داد میزنه: داداش  موتوری برو کنار بزار برم.
بهش میگم :عزیزم چراغ قرمزه توهم که پیک موتوری هستی جانت در خطره نکن کجا با این عجله؟
میگه :بابا ول کن بزار بمیرم بلکه خانوادم دیه ام را بگیرن! من بدبخت مهندسی شیمی دارم شدم پیک موتوری!
به افتخار هرچی پیک موتوری ، چرا که زیر این گرما و یا توی سرما برای بدست آوردن یک لقمه نان حلال  تلاش میکنند .
نان حلال همان چیزی که عرض کردم بدون زحمت بدست نمیا ید. شعور و دانش ، بینش و آموزش میخواهد .
استیو جا و بیلگست و خیلیهای دیگر دانشگاه را ول کردن و رفتن پی کسب و کار در میان شما  عزیزان کم نیستن افراد و مدیران لایقی که شاید تحصیلات دانشگاهی ندارند اما به واقع در جامعه میدرخشند .
به افتخار خودتان
راستی تا حالا فکر کردید چرا بیشتر تحصیل کرده ها کارمند میشند و کار فرماه  کمتر رفتن دنبال تحصیل؟
همه ی ما جاش برسه میگیم می دانیم و می توانیم اما اگر کمی منطقی باشیم باید بپذیریم که ما همه چیز را نمیدانم .
آیا میدانستید گاهی زیاد دانستن خودش علت عقب ماندن از دیگران و عدم پیشرفت میشود؟
بوعلی سینا در یک جمله می گوید که:
همی دانستم که هیچ نمی دانم .
یا
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت

بله گرفتار مسائل حقوقی میشیم، نمیدانیم چرا زمین میخریم خانه میخریم و یا معامله ساده ماشین میکنیم نمیدانیم چی مینویسم میگیم خوب این قرارداد چاپی بود  چرا در داد گاهای ما بیش از 17 میلیون پرونده هست اگه شما نیستید پس کی هست بالا خره فرزند برادر دوست فامیل شما هم گیر یکی از این پروندها هستند به نوعی شما اسیر شدید برادر شما گیر کرده زن و بچش از شما توقع داره  پسر  شما زن گرفته نه دخترت شوهر کرده حالا مهریه گیرش انداخته و یا پسره دخترت را میزنه و …هزاران موضوع این شکلی!
جنس تولید کردید با خون دل قرض و قوله نمودید چک تان برگشت خورده  و ماندید طلب کار آمد سراقتان حقش و میخواد آن بدبخت هم که گناه نکرده اگه مالشو به تونمی داد امروز سه برابر می فروخت و خلاصه اینجاست که باید بشینی یه گوشه در خلوت بگی عجب اشتباهی کردم کجای کارم غلط بود ؟
پول داری زیاد هم داری اما جرعت ریسک نداری! بردی گذاشتی بانک میدونی داری چندرغاز میگیری و باید سود  بانکی  سی درصدی بدی اما میترسی که دست به پولت بزنی و میگی چه کار کنم! آپارتمان خریدی و دادی اجاره پول پیشش را ماندی چکار کنی ماشین میخری یه درد سر داره بانک میزاری ارزشی نداره میخوای اجاره بگیری طرف بعد از سه ما اجاره نداره بده! ماهی سه یا چهار میلیون کم نیست در نمیاورد! خودت مستاجری  کرایه خانه و دفتر کارت را در نمیاوری !
حقوق کارمندات را دیر به دیر میدی اصلا میدونی حقوق کار مندان چیه ؟ تا حالا گذرت به اداره بیمه افتاده ؟
آیا میدانید که در سال 16 ماه حقوق  باید بدی  اما 12 ماه حساب میشود؟   و از طرفی هم درست نیست که حق کار گر و کار مند بندی خدا را ندهید ، چرا که اون برای تو داره تلاش میکند و اگر برایش کم بگذاری بدون شک برات کم میزاره !
چقدر از قوانین کار و تامین اجتماعی مطلع هستیید .
یادتان هست که همین چند سال پیش بود با کمتر از یک میلیون تومان هفت روز ترکیه  کنار دریا نهار شام و صبحانه نوشیدنی هتل پرواز ترک کیش !حالا چی؟ میدونید کف این سفر شد بین چهار تا پنج میلیون تومان این یعنی واقعیت اقتصادی  کشور ما!
یادتون هست با کمتر از دویست میلیون تومان شما میتوانسیتد صاحب یک خانه و اقامت کشور ترکیه بشوید . آن هم به  صورت اقساد ! حالا چی ؟
تا حالا شده به این فکر کنید که  کسب و کاری  در خارج از کشور حداقل همین کشورهای همسایه مثل ترکیه، ارمنستان، آذربایجان  ،عمان و یا دبی داشته باشید .
تا حالا به تاجیکستان که فارسی زبان هم هستن  فکر کرید یا سفر داشته اید؟
اندیشده اید  که می توانید آینده خود تان را خودتان رغم بزنید و نگذارید  دیگران برایتان تصمیم بگیرند ؟
و به نوعی نقشه راه داشته باشید وصبح که بیدار میشید بدونید قرار است  امروز چه بکنید و فردا هم چه و بلاخره تا آخر سال چه برنامه ریزی برای خودتان کرده اید ؟
البته به شرط آنکه مشورت و دانشی در کار باشد و بینشی !
در همین خصوص من جمله ای دارم که می گویم:
اول صعود نظری بعد صعود عملی!
و در خصوص همایت نیز میگویم :
بدون همایت یعنی حماقت!
شما برنامه کار و بهتر بگم نقشه راه را نوشته اید؟  طوری که  هر لحظه اراده کنید بتوانید جای خودتان را در آن بیابید؟
نگران تولید و فروش محصولاتتان  هستید ؟و یا مشغول ساخت و ساز و یا حتی فعالیت اقتصادی دارید ؟ می خواهید وام بگیرد و یا شریک انتخاب کند نظرتان با جذب سرمایه چیست ؟
درود بر شما این درسته !
به افتخار خودتان
چرا به فکر خودتان نیستید ؟ میخواین بزارید برای وارث! که بگه کم گذاشت اگه این را میخواهید خودتان میدانید!
نمیگم به فکر آینده فرزند و همسر و یا اطرافیانتان نباشید میگم شما به دنیا آمد ه اید که زندگی کنید تلاش میکند که زندگی کنید نه جمع کنید.
دوستی با من تماس گرفت و از من خواست تا قیمت عطر های تولیدی من را بداند گفتم بین 1200000 تا سه میلیون تومان البته 400 تا 500 هم داریم معمولی است!
گفت: چقدر زیاد! بعد تماس مگیرم و قطع کرد من میگم خدمت شما فقط سیصد تا پانصد هزار تومان هزینه رفت و آمدو طراحی جلد  یک شیشه عطر می شود .
این  آدم  این کاره نبود !
کارخانه رویز رویز و یا رولکس یا فرتکس تولید انبوه ندارد  اما  تبلیغات دارد ، ولی  تولید محدود است.ُ افرادی که برای خودشان هزینه میکنند . قرار نیست شما برای خودتان رویز رویز بخرید اما چه اشکال دارد یک عطر دو یا سه میلیونی برای خود یا دوست عزیزتان بخرید و به او هدیه دهید ؟
جمله ای از والت دیزنی ،کاریکاتوریست انیماتور، صداپیشه ،تهیه کننده و کار آفرین آمریکایی هست که می گوید :هرچی بیشتر خودتان را دوست داشته باشید کمتر شبیه دیگران می شوید و این امر است که شمارا منحصر به فرد می کند.

دوستی  من را برده ساندویجی و میگه دکتر فلافلاش حرف نداره!
دقت کنید حتی حاضر نیست من انتخاب دیگری  جز فلا فل داشته باشم!
این آدم میخواهد با زندگیش چه کند؟ ماشین شاسی بلند نیم میلیاردی سوار میشه اما ته سیگارش را از پنجره بیرون میندازه ! به نظر شما این آدم به شما حق  بلوکری میدهد ؟
خیلی ها یک کارت ویزیت برای خودشان  درست نمی کنند که  آخر  قیمتش دویست هزار تومان است و میگه شماره تلفن من 0936! نه اینکه خط اعتباری بد باشه اما برای کسی که کار اقتصادی میکنه باید یک چیزهای اهمیت داشته باشه .
ماشین خیلی مهمه خانه مهمتر و لی ظاهر از  همه مهمتراست !چقدر به ظاهر خودتان میرسید .
دوستی صاحب بهترین برند چرم کشور است روزی به او گفتم شما حداقل یک کیف چرمی از کار های خودتان دست تان بگیرد !
بد نیست یاد بگیرم اگر جای رفتیم حداقل یک خودکار از مجموعه خود به میزبان هدیه دهیم و این نشان شخصیت ما است که  برای  این ملاقات ارزش قائل بوده ایم … میز بان نیز به مهمان هدیه بدهد تا یادش باشد که با کی در کجا و به چه منظوری ملاقات داشته حتی اگر مهمان وظیفه خود را درست انجام نداده باشد!
در یک ا ز پلانهای فیلم جدای نادر از سیمین ،بازیگر زن میگوید اون  که  نمیداند تو پسرش هستی و مرد  میگوید من که می دانم او پدرم هست!
چرا ساعت و انگشتر و یا لباس بدلی ! خودت که میدانی این بدل است !یک درصد فکر کن طرف مقابل خودش این کاره باشد چی  فکر میکنه وقتی تو میخوای بهش بفهمونی که ساعتت اصل !
من میخواهم بگویم:
در دنیای مجازی باش اما واقعی باش
کم باش اما واقعی با ش
با فالور های دروغکی زندگی نکن
در بازار کسب و کار حرفی بزن که بتوانی اجرایش کنی
چیزی را بنویس که پاش وایسی
و مطلبی را که امضا میکنی از  ته اش مطلع باش.
وگرنه مشورت کن
نترس !
یه چیزای هست که  بهش میکن اتکت  در واقع این واژه فرانسوی است ، بد نیست بدانیم  خیلی چیز ها را در بر می گیرد   از نشستن تا حرف زدن و بطور کلی کسب و کار را در بر میگیرد !
خیلی ها میگن ما میدانیم ولی نمیدانند که روش درست کسب و کار در دنیای امروز خیلی تغییر کرده و ایشا ن اصرار دارند که به همان روش های گذشته  کار کنند .
چرا بعضی ها کم تر کار میکنند ولی  بیشتر در میاورند و برعکس خیلی ها هم بیشتر سرمایه میگذارند و هم بیشتر تلاش میکنند اما کمتر سود میکنند ؟
چقدر با واژه  فرد حقیقی  و یا حقوقی آشنا هستیم و تفاوت این دو را چقدر میدانیم؟
چقدر از بار  جایگاه قانونی  این دو مطلع هستیم ؟
با واژه ورشکستگی رو برو شده اید؟
طرف میره یک ماشینی میخره بالای یک میلیارد داره، مفت چنگش! آن هم ماشینی که خارج از ایران یک دهم همین قیمت  را داره، میگی چرا میخری ؟میگه جلو چشم مردم بد است باید داشته باشم و بعد همین کارخانه دار و یا صاحب بیزنس ،چکش برمیگرده ،میندازنش زندان و با همه داشته هایش  دربدر دنبال یک مغازه دار یا کاسب هستند که بیاد ضامنش بشه یک کارمند دولت می تواند صاحب یک کار خانه چند میلیاردی را از رسوایی نجات بدهد!
میدانید اگه یک مغازه سه در چهار ته شهریار داشته باشید که پای مرغ بفروشید میتواند ضمانت یک کار خانه دار و مزرع دار را بنمائید اما خود این شخص نمی تواند سند کار خانه و یا کار گاه اش را ضمانت بگذارد!
میدانستید اگر با یک شرکت قرارداد ببندید و بعد معلوم شود این شرکت ورشکسته شده و طلب شما ده میلیارد باشد نمی توانید از آنها بگیرد چون سرمایه ثبتی آنها فقط یک صد هزار توان است!
دانستن همین چیز های کوچک و بی ارزش گاهی میلیارد ها شمارا نجات میدهد !
دکتر پرویز غریب پور دوست نازنینم در سالها پیش مسئول روابط عمومی فرهنگسرای بهمن شده بود  من با او ملاقات کردم و ابتدا اسم کامل و بعد شماره تماس و بعد آدرس مرا و بعد از جایی که آمده بودم را پرسید و در دفترش نوشت !
چون آدم  محققی بودم و یا بهتر بگم  هستم   از ایشان سئوال کردم : شما که اسم من  را میدانستید و اطلاع داشتید  از کجا آمده ام چرا این قدر دقیق پرسیدید و نوشتید !
گفت من نام شمارا میدانستم و معرفی نامه شمارا هم دیدم اما بد نیست بدانید بیشتر آدمها در جلسه اول ودوم تا 95 درصد راست حرف میزنند و از جلسه دوم به بعد میروند در پی ظاهر سازی و اگر در همان جلسه اول سوال کردی خانه و محل کارش و شماره تماسش چیست  او درستش رابه تو می گوید و در غیراین صورت اگر حتی یک درصد  با او به مشکل خوردی هیچ آدرس و ردی از خود برایت  نمیگذارد و در نتیجه  تو باید بدوی دنبالش تا ببینی درست بود یا نه!پس همان جلسه اول یه بیوگرافی کامل تست شخصیت ورفتاری  از طرف مقابل برای خودت داشته باش.
خیلی ها نیروی انسای استخدام میکنند،  البته بجز  آنهایی که فقط منشی استخدام میکنند! وقتی کسی میخواهد کار مند استخدام کند باید رفتار شناسی بداند و تجربه این را داشته باشد که چه برخوردی در جلسه اول باعث ماندگاری و حرف شنوایی  آن نیرو میشود !
این یک علم و دانش است و به هیچ عنوان تجربی محض  نیست !
دانستنی های حقوقی شاید برای شما مهم نباشد اما در اندک زمانی متوجه میشوید که زندگی تان را متحول میسازد .ارتباط با آدم ها و تیپ شناسی و زبان بادی لنگویج یک علم است !
اطلاعات فرد را حتماً جای سیو کنید و قرارملاقات ها را برای خودتان بنویسید و صورت جلسه داشته باشید و بدانید همین صورت جلسه های ساده می شود نقشه راه و روش کار، و بسیار مهم است.
وای از آدمهای که می گویند یادمان می ماند و در جلسه هیچ یادداشتی برمی دارند !
من میگویم :
ارزش هر نوشته کم رنگی از هر ذهن پور رنگی بیشتر است!
طرف می آید و ساعتی هم مینشیند از هر دری  صحبت می کند  و میرود ما توقع داریم اتفاقی بیفتتد ! قرار است  با برخورد مان  با این فرد صاحب ثروت شویم !
شما فکر میکنید قرار های در منزل ویا کافی شاپ یا قهوه خانه نتیجه بخش خواهد بود! چند درصد نتیجه گرفته اید ؟
فکر میکنید چند درصد از قرارهای ملاقات در ساعت های غیر متعارف نتیجه بخش خواهد بود ؟
خیلی وقت کم داریم !
چه برای زندگی کردن و چه برای کسب درامد بیشتر !
همه شما میدانید بدن انسان یک سیستم خداداد دارد که خودکارعمل میکند و برای نمونه  کافی در بیست و هشت روز عادت کنید که ساعت شش بیدارشوید و یا ورزش کنید یا نماز اول وقت بخوانید تمام! فقط کافیست در این مدت مراعات کنید دیگر بدن عادت میکند و بخصوص عادت کنید که ورزش را در هر شرایطی داشته باشید و دنبال کنید من که میگم ورزش فقط ورزش باستانی حسابی آدم را درست میکند.
از فرصت ها باید استفاده کرد  و زمان را باید مدیرت کرد، بدون شک اگر کمی با دقت به موضوعات اطرافمان توجه کنیم متوجه میشویم که چه فرصت های را برای کسب درآمد داشتیم و به راحتی از دست داده ایم .
تجارت ، صنعت ، کشاورزی حوزه فرهنگی بخصوص  خیریه ها عالیه، مگه نمیخواهیم کار خیر کنیم مگر نمیخواهیم مدرسه سازی کنم ؟
سیستم های تبلیغاتی عوض شده دیگر در دنیا خیلی چیز ها عوض شده حتی پپسی  و کوکا هم آرمشان  را از حروف درشت به ریز تبدیل کرده اند!
تبلیغات نباید مستقیم باشد! نه اینکه بد است بلکه  بی نتیجه است! تلویزیون ،تراکت ،ایمیل زدن کم جواب میده دنیای اینترنت است!
من تعجب میکنم بعضی شرکت ها و حتی افراد سایت ندارند بعضی هم که سایت دارن به روز رسانی نمیشه ! رنگینگ یک هنره مگه میشه آدم دست فروشی کنه داد نزنه نمی شه بشینی تا مشتری بیاد سراغت باید بدوی دنبال مشتری ،این که یکی راحت پول در میاره به همین منظور  است.
رستوران بسیار  عالی تاسیس میشود  دوسال بعد خاک مرده ریختن جواب نمی ده چرا چون کار تبلیغاتی نکردی میگه ما مشتری خودمان را هم داریم ! مگه اشکالی داره یک کارخانه دوتا بشود؟ یک خونه سه تا بشود؟ سه ماشین ده تا بشه! مگه پول درآ وردن بده که میگی نه ما نیازی به تبلیغات نداریم باید کار را گسترش بدی  ما اینجا هستیم تا با هم و کمک هم کار هایمان را رونق بدهیم .
میخوای چکار کنی؟ چرا نمی روی  یک سلمانی خوب سرتو بعد از اسلاح بشوره سشوار بکشه و ریشت  را آنکادر کنه ،چرا تو خونه رنگ به موهات میزاری مگه نمیخوای دیده بشی آن لباس قشنگه مال تو است ! تو باید بپوشیش وزندگی کنی چرا خودتو سر کار میزاری و به خودت دروغ میگی  چرا راحت سرطان میگیری و یا راحت قلبت درد میگیره ،اوره، فشار خون و اینا نتیجه اینکه  میخوای نادانسته همه چیز را بدست بیاری و مدیریت کنی ودقت نداری که دنیای مدیرت کاملاً تعقیر کرده.
در واقع برنامه بنیاد مشاوران آشتی برای همکاری با شما در خصوص تمام مسایل خدمتتون عرض شد
امیدوار هستیم این توفیق همکاری شامل حالمان گردد.
زاعقه ها عوض شدن و مردم دیگر مثل سابق نیستن  جوانان حلقه در بینی میکنند و مردم تبلیغاتی را نگاه میکنند که اساساً درآن جنس مورد نظر دیده نمیشود !
میروید دفتر دوستتان و یا مهمانی میز بان می پرسد چی میل دارید چای ، قهوه و یا نسکافه  شما میگین فرقی نداره! فرقی نداره؟ چطور چای با نسکافه و یا قهوه  فرقی نداره؟
به خودمان بیاییم ما اینجا هستیم تا یک چیز را با هم دنبال کنیم آن هم تغییر روش  در سیستم مدیرت است .
پنجاه شرکت مطرح دنیا را بررسی کردن  تا معرفی بهترین ها باشند ماکرو ساف در این جمع نبود  مدیران ماکرو ساف گفتن چرا از ما قوی تر کدام شرکت است  توضیح دادن اولین شرط موفق بودن  این است که شرکت عمری بیش از پنجاه سال  داشته باشد!
چرا تویوتا و یا سونی و یا جنرال موتور موفق است چون مدیرانش هر روز بروز رسانی میکنند مدیر بنز مدیر بنزه چون  دنبال یاد گیری و تجربه است کدام از ما بخش روابط عمومی و بین الملل داریم که  ما  را به دنیا  معرفی کند؟ کدام از ما هر سال حداقل یک بار برای دوستان و پرسنل جشن میگیرم و شادی میکنیم که سالگرد تاسیس کسب و کارمان است .
چرا میترسیم جنسمان را تضمین کنیم چرا خودمان را اثبات نمی کنیم ؟چرا میترسیم بیمه بشیم و بیمه را یک کار زائد می دانیم مگه مرگ حق نیست چه اشکالی داره بیمه عمر باشیم و یا چه اشکالی داره شغلمون را بیمه کنیم !ما بطور کل چقدر صنعت بیمه را میشناسم ؟
میدانید بیمه عمر چیست؟
و مرگ هم حق است !
چرا به کسب درآمد های ارزی فکر نمیکنیم ؟و به بازار های اطرافمان توجه لازم را نداریم؟
پول نداریم! تولید نداریم ! زبان که داریم !ایده که داریم این همه کار خانه راکت ! طرف کار خانه داره که می تواند سه شیفت کار کند اما یک شیفت کار میکند و آن هم با یک سوم کار گر ! میگوید ما نیروی کار و امکانات و سرمایه اولیه نداریم! عزیزم نیروی کار و امکانات و سرمایه دوستت را به کار بگیر و مشارکت کن !
این روز ها
یا ایده دارید سرمایه ندارید
یا سرمایه دارید ایده ندارید
و یا سرمایه و ایده دارید
شما کدام یک هستید ؟
چرا ما با واژه مشارکت مشکل داریم میگیم اگر شریک خوب بود خدا برای خودش درست میکرد این که کفر است. خدا می فر ماید : شما باهم مشارکت کنید من هم شریک میشم و برکت به کسب و کارتان میدهم چرا با نیت درست کار را شروع نمی کنیم شراکت  یعنی  مساعدت و تعا مل و همکاری تا مرگ برای مشارکت طولانی مدت مشکل دارید؟ خوب میشود روی یک پروژه  مشارکت کنید با یک قراد داد سفت و محکم که یک وکیل کار بلد بنویسه  تا حق هیچ یک از طرفین از بین نرود .
ما اینجا جمع شدیم تا با هم همکاری کنیم جماعتی که از بهترین مدیران و موفق ترین افراد جامعه هستند جماعتی که علی رغم بینش و دانش و هوش سرشارشان در موارد اقتصادی و فرهنگی امروز تشخیص دادن بهتر است  دراین نشست شرکت کنند شما بسیار متفاوت هستید و بسیار مقتدر پس  لطفاً بایستید و به افتخار خودتان کف مرتبی بزنید و با هم بخواینم:
ای ایران ای مرز پور گوهر
سرود ای ایران خوانده شود
ممنون از شما ابتدا در خصوص کتاب های آتوسا و کاساندا عرض میکنم اگر دوستی تمایل به داشتن این دو جواهر گرانبها دارد می تواند ثبت  سفارش کند و همکاران من این زحمت را میکشند .
اما مورد اصلی من و تیم همکارانم که بدون شک شما نیز می توانید به عنوان کارشناسان و مدیران لایق این بیناد با ما همکاری نماید.
با عقد یک قرار داد خرید خدمت یک ساله در خدمت شما خواهیم بود! دقت کنید هزینه یک سال مشاوره در تمام زمینه ها حتی خانوادگی و تحصیلی درباره  فرزندانتان تنها برای یک سال ده میلیون تومان است یعنی حدود  ماهی هفت صد هزار تومان  نصف حقوق یک کار مند ساده !اما اگر امروز همینجا پیش پرداخت عقد قرارداد یک ساله را با بنیاد مشاوران دانش بیناد آشتی ببندید  شامل پنجاه درصد تخفیف خواهد شد و فقط با پنج میلون تومان که   ابتدا   سه میلیون تومان نقدی و الباقی در سه قست دریافت خواهد شد  ما مشاور شما می شویم و هر هفته یک جلسه دو ساعته  در خدمت شما هستیم و در ساعت اداری همیشه پاسخگو و مشاور شما  و در کنارتان تا برای گرفتن وام ، نوشتن پروپزار کاری و یا همان نقشه راه و هر قراردادی که مورد نظرتان است حتی قرارداد خرید ماشین یا خانه و یا اجاره ملک و ثبت نام فرزندتان از مشاورین ما بهرمند شوید !
ما در کنار شما هستیم تا شما هیچ دغ دغه کار و شغلی نداشته باشید و بتوانید با خیال راحت سرمایه گزاری کند ما تصمیم هایتان  را برایتان بیمه میکنیم و ضمانت میدهیم  یا حرف نمیزنیم و یا حرفمان را ضمانت می کنیم تا سود شما تضمین شده باشد .
نکته مهم این است که شما در پایان یک سال بدون شک بیش از این رغم در مشاوره با ما سود خواهید کرد و لی چنانچه از این مشارکت راضی نبودید بدون هیچ قیدو شرطی ما کل مبلغ شما را باز میگردانیم !
در صورت تمایل کافی است تا مبلغ پیش پرداخت قررداد را به همکارانم تحویل دهید تا یک سال گارانتی خدمات ما را داشته باشید.
ضمنا” با عنایت به اینکه ما بشدت نیاز به مشارکت و مشاوره شما داریم  ، از امروزشما نیزمیتوانید با تکمیل فرم همکاری  عضو افتخاری این بنیاد شوید و حکمی نیز برایتان صادر میشود در صورت تمایل برای بررسی و مشاوره های مختلف مبلغ  پورسانت خود را از بنیاد دریافت خواهید کرد.
پس با خیال راحت از مشاوره با  ما بهرمند شوید .
و بدانید اگر یک سال با ما همکاری کنید یک عمر کسب تجربه کرده اید و شاید سال بعد دیگر نیاز به ما نداشته باشید .
شما میدانید چطور از مغزها  بهر مند شوید و این هم همان بهر مندی درست است از سواد و تجربه دیگران به نفع خودتان .
همان بحث  مبدل است که در زمان و انرژی و سرمایه شما بسیار موثر خواهد بود .
کار ها را به ما  بسپارید و راحت زندگی کنید به این فکر کند که چطور بهتر بفروشید و یا بخرید و یا سرمایه گزاری کند کجا سفر کنید و با کی معامله کنید ،این کار را با ما تجربه کند و نتیجه آن  را ببیند .
عزیزانی که در بخش های کشاورزی ، صنعت ، تجارت و فرهنگی ثبت نام کرده اند میتواند بعد از عقد قرارداد با ما در جلسات تخصصی اولین تجربه مشاوره با کارشناسان  ما داشته باشند . در خدمت تان هستم و ضمنان در پایان از حضور ارزشمند شرکت های و موسسات و همین طور عزیزانی که  بواقع مدیران درخشانی بوده و هستند قدر دانی میکنم و به رسم تقدیر و تشکر هدایای را نیز تقدیم ایشان میکنم .
تا یادم نرفته گواهی نامه بین المللی  و همین طور حکم عزیزان در کمتر از یک هفته دیگر حاضر است که به حضورتان تقدیم می شود .
به امید دیدارتان در محل کارتان!
یا حق
جعفر صابری

حس خوب یاری

حس خوبی  است اگر بتوانیم در خودمان تقویتش کنیم ، حس کمک به دیگران حتی، به اندازه یک هدیه کوچک .

 بیشتر وقت ها ما به این اندیشیده ایم که آرزوهای بزرگی داریم و برای رسیدن به آنها باید اول یک برنامه ریزی درست داشته باشیم و به طرف آنچه  میخواهیم  حرکت کنیم، فکر میکنیم  ، اما در ابتدای حر کت اندیشه های زیادی به سراغمان می آید که  مهم ترین آن تغییرات احتمالی است که در زندگی اطرافیانمان بوجود خواهد آمد و این مارا نگران می کند که شاید با این تغییرات آینده و زندگی آنها دچار بحران شود .بیشتر وقتها همین نوع نگرش، ما را از حرکات بزرگ و تصمیمات مهم در زندگی وا میدارد و حتی به خود اجازه نمی دهیم که یک تنوع در زندگیمان بوجود بیاوریم. ماشینمان را عوض کنیم و یا وسیله ای را که دوست داریم داشته باشیم را بخریم و همه این ها برخواسته از همان حس زیبای دوست داشتن دیگران است پس چقدر خوب است که گاهی با دادن هدیه و یا کمک کردن به دیگران هر چند کوچک این حال خوشمان را افزایش دهیم.

داستان زیبایی هست که میگوید شخصی زمان سوار شدن در قطار، یک لنگه از کفشهای نواش را در ایستگاه جا میگذارد و بدون درنگ لنگه دیگر را از پنجره قطار بیرون میاندازد تا لااقل یابنده صاحب یک جفت کفش نو شود!

گذشتن از چیز هایی که دوست داریم اگر کوچک باشد هم زیباست و به مرور در وجودمان نهادینه میشود .

بیشتر وقتها گذشته های مادران بیشتر به چشم می آید ولی از حق نگذریم که پدران در این خصوص خیلی از خودشان گذشت نشان میدهند بخصوص مردان زحمت کشی که از صبح زود به نیت کسب روزی حلال راهی بیرون از خانه میشوند و تا شب   می کوشند تا  برای اطرافیانشان زندگی  آرامی فراهم نمایند. از حق نگذریم گاهی زنانی هم هستند که یا به تنهایی و یا دوشادوش همسرشان تلاش میکنند تا چرخ این زندگی به گردش درآید ولی نمی شود که نمی شود !

این روز ها روز های سختی است فشار های اقتصادی و درد ها و مشکلات معیشتی همه و همه باعث شده که کمتر به دیگران بیندیشیم و لذت شاد کردن دیگران را از دست بدهیم .

 حتی مدارس دولتی نیز کمک های مردمی دریافت می کنند و تحصیل برای پچه ها بسیار دشوار شده است .حالا  اگر کسی اقدام به شاد کردن دلی میکند به واقع کاری ارزشمند انجام داده و قابل ستایش  و خدا پسندادنه است حتی اگر این کار هدیه چند دفتر و خود کار و مداد به یک دانش آموز نیازمند باشد.

 گرچه ما میدانیم که کشوری سرشار از منابع طبیعی و امکانات وتوانمندی ها داریم اما ضعف مدیریت در بعضی بخش ها شرایط را  برای همه ما دشوار کرده پس باید به فکر خود مان باشیم و دستگیر یکدیگر .

یا حق

جعفر صابری

 بیوگرافی

جعفر صابري

متولد 21/9/13۴۶ حوزه 2 زنجان ، فارغ التحصيل رشته ساختماني سينما و مديريت دولتي بعلت شغل پدر كه نظامي بود كودكي و نوجواني را در شهرهاي مختلفي به سر برد. سن بلوغ وي كه همزمان با انقلاب اسلامي در ايران بود در شهر دامغان سپري شد وي مي گويد:

غوره نشده مویز شديم.

با شروع حركتهاي انقلابي وي فعاليت نوشتاري خود را شروع كرد و در سال 58 اولين مجله خود را تحت عنوان پيام طالقاني به چاپ رساند.

 و این شروع آشنایی او با شهید شاه چراغی   که بعد ها مدیر  روزنامه کیهان شده بود . فعاليت تئاتر وي از سال 56 آغاز شده بود ولي 58 اوج گرفت .  و زیر نظر اساتید کانون پر ورش فکری کودکان و نوجوانان رشد یافت .در سال 1362 با عظيمت به تهران  گروه هنری میثاق را راه انداخت و با دوستان هم سن وسال خود به کمک کمیته فرهنگی جهاد سازندگی که آن روز ها هنوز وزارت خانه نشده بود راهی مناطق جنگی شد و برای رزمندگان تئاتر و موسیقی اجراء می نمودند.  آشنایی او با شهید آوینی و گروه جهاد سازندگی از آن زمان شروع شد.

در سال 1365 فعالیت فرهنگی خود را در سپاه پاسداران بعنوان پاسدار افتخاری (برای سربازی)ادامه داد وی خیلی زود متوجه شد که با روحیه وی سازگار نیست و بعنوان بسیجی کار فرهنگی را دنبال کرد. پس از جنگ وی تحصیل را دنبال کرد و درآموزش و پرورش هم معلم پرورشی بود. فعالیت های پرورشی و هنری برای کودکان و نوجوانان وی بعنوان مدیر هنرستان چند سالی خدمت کرد و سپس برای تحقیق و مطالعه بیشتر شغل های اداری را ترک کرد.

و تا کنون علی الرغم اینکه با سازمانها و نهاد ها و بیشتر بخشهای دولتی همکاری می نماید اما  همچنان   آزاد است و خودش می گو ید این گونه بسیار  راحت تر هستم !

او خود را محقق –نویسنده-  مدرس – روزنامه نگار  و فیلمساز می داند . و عاشق  عکاسی است   به طوری که چندین نمایشگاه عکاسی  بصورت جمعی و منفرد بر گزار کرده است.

فعالیت مطبوعاتی وی از سال 1357 آغاز و تاکنون ادامه دارد.

وی در حال حاضر مدیر مسئول هفته نامه همسر می باشد.

همکاری او با روزنامه انقلاب اسلامی ،

 روزنامه جمهوری اسلامی ،

 روزنامه رسالت،

 روزنامه کیهان ،

 روزنامه اطلاعات ،

 زن روز،

 روزنامه رسالت،

 روزنامه سلام،

 مجله چیستا،

 مجله آدینه، و دیگر نشریات بویژه دانشجویی ،

 ماهنامه کلام دانشکده سوره ،

 ماهنامه اندیشه دانشگاه امیرکبیر و…

وی با نهادها و ادارات دیگر فعالیت فرهنگی داشته و دارد…

جعفر صابری علی الرغم سن و سالش پرونده هنری زیادی دارد.

نمایشنامه های که وی کار کرده عبارتند از:

شهادت 1357

ماهی سیاه کوچولو1358

معجزه 1360

  برزخ 1361

توابین1362

عاشقان شهادت 1362

اختلاف انگوری1362

قندیل1364

هتل نیم کت 1365

شغل جدید1365

طلایه قدیم 1366

به روایت تلخک1366

ثارچه1376

همچنین فیلهای مستند زیاد را ساخته از جمله:

 عروج ، (سینمایی داستانی)

گشمده در جزیره، (داستان)

 طلیعه ،(سینمایی  داستانی)

 درس نو، (آموزشی)

فردای دیروز،(سیاسی )

مستند جنگ به  شهادت تصویر.

تاسوکی (مستند )

بچه های خورشید(مستند)

مری (سینمای بلند)

گنج پنهان( مستند  در خصوص موسیقی ایران)

کاتوزیان(مستند)

خاک سرخ(مستندی در باره جزیره هرمز)

وطنم کاری در  باره  فرهنگ و تمدن ایران که در طول سالها از ایران به کشور های دیگر راه یافته است…

خبرنگار ککار مستندی از  مطبوعات ایران در طول سال های اخیر بویژه از سال ۱۳۸۸ تا کنون…

 فیلم نامه های نوشته شده:

سر زمین مقدس

قدرت ستاره

انتقام –

خدا بس

تاکسی

وطنم ( در حال ساخت- مستندی از تاریخ و فر هنگ ایران از ابتدا تا کنون در تمام جهان- به دنبال فر هنگ و تمدن  ایرانی…)

 خاک سرخ ( مستندی  -ساخته شده در حال مونتاژ)

کلیپ های ساخته شده:

بوی وطن

محرم

بچه های زندان

15 خرداد

جنگ و صلح

 نمایشگاه ها

چندین نمایشگاه عکس و نقاشی بویژه در شهرستان های دامغان- آباده  و تهران

کتابهای که به چاپ رسانده :

عشق ممنوع

افسانه محبت

قلموی ملائی

آغازی برای طراحی

ازبازی تا بازی های نمایشی

کتاب صلح

نامه ها

پای صحبت دوست

زمانها در دستور زبان انگلیسی

بچه های شاد

سراب هویت

ورود خانم ها ممنوع

 نمایشنامه ها :

 توابین

ثارچه

به روایت تلخک

دینامیت

عا شقان شهادت

گزارش

ورود خانم ها ممنوع

سابقه همکاری با نهادهای مختلف :

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

روابط عمومی جهاد سازندگی

روابط عمومی کمیته انقلاب اسلامی

روابط عمومی سپاه پاسداران

امور تربیتی آموزش و پرورش

روابط عمومی کانون اصلاح و تربیت کودکان (زندان کودکان)

کمک به نگهداری و اسکان کودکان نیاز مند

کمک به نگهداری و اسکان دختران فراری ویاری رساندن برای ساماندهی زندگیشان

طرح اشتغال و کمک به زنان بی سرژرست و بد سرپرست  (مراکز خیریه  مربوطه)

همکاری با مراکز خیریه مانند مرکز تالسمی و مرکز عقب ماندگان ذهنی و بدنی

روابط عمومی بنیاد جانبازان مرکز ضایعات نخائی

تدریس در دانشگاه  های مختلف  و مراکز علمی

سازمان داوطلبان  هلال احمر

ستاد سامان دهی سازمانهای مردم نهاد شهر تهران

معین ستاد سا مان دهی سازمانهای مردم نهاد شهر تهران در منطقه پنج شهر تهران

مسئول ماهنامه سمن ها

مدیر و مشاور پژوهشهای  تعاونی مطبوعات کشور

بازرس هیئت های مذهبی شمال غرب تهران

مسئول  رسانه و مطبوعات پیش کسوتان و قهر مانان  ورزشی کشور

معاونت فرهنگی  و مطبوعات شرقی در کشور  و آسیا (انجمن طب سنتی و شرقی )

 مدیر پژوهشهای  شرکت تعاونی مطبوعات کشور و عضوئ هیهت مدیر

دبیر کار گروه آموزش حقوق شهر وندی منطقع پنج

 عضو هیئت امنا ناحیه 3 از منطقع پنج شهر داری تهران

وی در حال حاضر مدیریت آموزشگاه سینمایی و مرکز مهارت آشتی را داراست و مدیرعامل موسسه آموزش فرهنگی هنری و انتشاراتی آشتی می باشد و سر پرست گروه کوهنوردی میثاق نیز می باشد .

فعالیت های اقتصادی و تجارتی  او بویژه در بخش تولید و صادرات و واردات نیز قابل توجه است و او مدیر عامل شر کت تولیدی کشت و صنعت مائده خجسته نیز می باشد که در بحث کار آفرینی   گفتنی است.

خدمات وی در امور خیریه و همکاریش با بیشتر مراکز و موسسات خیریه نیز سالها ادامه داشته و دارد.

وی بعنوان مدیر هیئت مذهبی   جواد الائمه(ع)  و صندوق قرض الحسنه  هم می باشد.

 موسسه آشتی از سال 1379 فعالیت خود را در خارج از کشور  شروع کرد و این بر نامه اصلی  وی بوده . موسسه آشتی در سالهای گذشته  در کشور های عمان –امارات متحده عربی – رمانی – تاجیکستان  نیز فعالیت داشته که  مدیریت اصلی با  آقای جعفر صابری بوده و هست.

گفتنی است او در گیر بر گزاری   اولین  جشنواره فیلم بین المللی به نام دوربین دوم  نیز می باشد که در تاریخ سینما  جهان برای اولین بار اجرئ می شود.

ایمیل موسسه . ایمیل و تلفن همراه ایشان و سایت موسسه آشتی به شرح زیر می باشد.

پيام گير شبانه روزي:09391199315

همراه : 09121199415        

 44608672-021

44608419-021 فکس                                                           

ashti_js@yahoo.com

ashti.js@gmail.com

saberi.jafar@gmail.com

 jafar-saberi.blogfa.com

www.ashti.ir

www.2ndcamera.com

هرگز تسلیم نشوید

Never

Giveup

همین حالا

DO NOT

WAIT  FOR

(سرنوشت من)

 بیشتر وقتها  به خودمون میگیم این سرنوشت من است و گاهی وقتها هم  به این درجه میرسیم که  حتماً خدا می خواهد که این طوری بشود و این قسمت من است!

این مجموعه که تقدیم شما شد تنها چند راه کار ساده است برای اینکه به لطف خدا و توکل بر خدا همت نمائیم و کاری بکنیم تا زندگیمان دچار تغییر گردد.

 سرنوشت من:

 در ابتدا با دوستان و عزیزان زیادی در خصوص نام این مجموعه صحبت کردم که هر یک نامی را معرفی کردند،یکی از زیبا ترین این نام ها  (سرنوشت من )  بود که سرکار خانم دکتر واله کردستانی (ش-ا)  بعنوان  الگوی بارزی از یک زن موفق  پیشنهاد کرد ه بود ،خیلی از اسامی، مضمون هایی از موفقیت داشت که بدلیل  نزدیکی به نام نشریه وزین موفقیت که تلاش قابل ستایش دوست و برادر عزیزم جناب آقای دکتر احمد حلت است ترجیح دادم از این گونه نامها نباشد .

اما بواقع قسمت دوم این مجموعه همان سرنوشت من است ، نه تنها سرنوشت من بلکه سرنوشت هر یک از ما میتواند باشد، وقتی ما در گیر زندگی هستیم  گاه متوجه نمی شویم که چه لحظاتی را در زندگی خود پشت سر می گذاریم و با چه دشواری هایی در زندگی پنجه در پنجه می اندازیم و چقدر لطف خدا شامل حال مان می شود که این

خطرات و دشواری ها را پشت سر می گذاریم و چه چیز هایی را می خواهیم که اساساً خدا  صلاح نمی داند که برایمان  به وقوع  یابد.

و این قسمتی از:

سرنوشت من

   صبح روز 21آذر ماه 1346 مصادف با 10 رمضان 1387دوازدهم دسامبر1967 در خانه  اجارهای واقع در حوزه 2 استان زنجان یعنی شهر ابهر بعد از فرزند دختری که خدا وند به خانواده ما داده بود من دیده به جهان گشودم.

پدرم ژاندارم بود و به همین  دلیل محل سکونت ما در این شهر بود، که شد محل تولد من ،جالب اینکه خواهرم در نورآباد ممسنی از توابع شهر کازرون  استان فارس متولد شده بود و اساساً زندگی نظامیان این گونه بوده و هست…که البته به نوبه خودش بسیار شیرین می باشد ،چرا که انسان می تواند طعم خوب آب و هوای کشورش را بیشتر از دیگران استشمام نماید.

 پدرم متولد صالح آباد همدان و از خانواده بزرگ صابری و باب الحوائجی بود و مادرم نیز متولد سده اقلید فارس بود. مادر نیز از خانواده بزرگی است که هر دو باعث افتخارمن هستند.

دوره ابتدایی را در دواستان قزوین و دامغان به پایان رساندم و راهنمائی را در دامغان و تهران خواندم اما با شروع جنگ هشت ساله،  درس را رها کردم و شدم رزمنده…

قسمت های مهم سرنوشت من این ها نیستند که عرض کردم . چرا که بیشک خیلی ها هم مثل من زندگی کرده اند، اما نکته های جالب زندگی من این است که :

 قبل از دبستان برادر کوچکم را در روستایی به نام نیک پی که توابع استان زنجان است  از دست دادم ،داغی که هنوز مرا رنج می دهد ،مارم می گوید ساعت ها برسر مزار برادرم می رفتم و اشک میریختم و برایم سخت بود که هم بازی و برادر کوچکم را از دست داده ام. آن هم بدلیل یم بیماریه  ساده پزشکی  و فقر مردم کشورم .

کلاس اول دبستان را  ابتدا در شهر قزوین وبعد روستای اسفرورین و بعد شهر تاکستان خواندم و به همین دلیل علیرغم اینکه قبول شدم اما بدلیل ضعف در دروس ریاضی و املاء فارسی  به دستور مرحوم پدرم باز از ابتدا خواندم و همین مسئله باعث شد که کمی با دیگران متفاوت باشم ،شایان ذکر است که من بدلیل اینکه متولد 21 آذر ماه بودم یک سال دیر تر از همسالان خود مدرسه رفته بودم و یک سال هم که به عقب برگشتم،  پس بسیار  از دوستان هم سن و سالم درشت تر و فهمیده تر به نظر میرسیدم …که خوب این هم جای شکر داشت…

مرحوم پدرم بدلایلی با رکن دو(ساواک) به مشکل خورده بود و وی را بدلایل سیاسی بعد از چند بار که بدون حقوق کرده بودند سرانجام در اوایل  سال 1357 به منطقه بی آب و علفی تبعید نمودند که پدرم امتنا کرد و مدتی ما در یک مسافر خانه بسیار ساده در شهر سمنان بسر بردیم و این همزمان شد با آتش سوزی سینما رکس آبادن،  پدر با دادن رشوه که دو تخته قالیچه کناری بود توانست مارا به شهر دامغان ببرد و در پاسگا ه دامغان  مشغول شود…که این هم خودش بسیار عالی بود…

 شهر دامغان شهر مذهبی، با مردمی بسیار دوست داشتنی و مهمان نواز است، بخصوص وقتی از سرنوشت ما مطلع شدند  برخوردشان با ما بهتر شده بود. پدرم برای مأموریت  ها که همان سرکوبی تظاهرات  بود، بویژه به معادن ذغال سنگ میرفت اما هرگز با کسی برخورد نمی کرد و من هم به همراه خواهرم به تشکیلات انقلابی پیوسته بودیم…سرود تئاتر و کار های این چنینی …خوب یادم هست تصویر بزرگ شاه را که در کلاس مان بود من برداشتم و زدم زمین طوری که قاب عکس چوبی آن شکست و مدیرمان از من خواست که پدرم به مدرسه بیاید. و این طور شد که اسم من در لیست  انقلابیان درج شد.و با فرار از مدرسه ، رفتن دنبال تظاهرات ها ادامه یافت.

روز های انقلاب، خیلی زود تمام شد و زیبا ترین خاطرات من از آن روزها بود بخصوص روز های  حضور در فعالیت های اجتماعی مانند جهاد سازندگی …

 از همان بدو ورودمان به شهر دامغان مرحوم پدر، من و خواهرم را به کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برد و این تاریخ عطف شکوفاعی دانش و بینش در ذهن کوچک من شد ،که به همت دوستان و عزیزانی مانند آقایان  علی وثوقی در بخش تئاتر  و طراحی ، محمد رضاعبدالهی و محمد ناظمی بعنوان معلم نویسندگی بوند.

اولین نوشته های من مورد توجه مسئولین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان و منطقه قرار گرفت و سه سال متوالی که ما در دامغان بودیم همواره شاخص بودم .

گرچه در درس و مشق زیاد موفق نبودم اما عضویت در اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزی شهر بعنوان هیئت مدیره و همین طور شرکت در مسابقات نقاشی من را حسابی مشهور کرده بود حتی یک مجله هم در مدرسه راهنمائی خودمان چاپ می کردیم به نام پیام طالقانی که نام مدرسه ما بود آن زمان امام جمعه شهر مان آقای شاهچراقی، بخش عمده هزینه را پرداخت می کرد و ما دو تومان آن را می فروختیم …

سختی های زندگی و تبعید پدر، مارا حسابی ساخته  بود تازه به زندگی روزمره عادت کرده بودیم که پدرم بدلایلی  تقاضای بازنشستگی زود هنگام را نمود و از قوانین زمان بنی صدر استفاده کرد و از نظام،خود را بازنشسته نمود. که البته بعد ها پدرم گفت این یک سیاست دولت بنی صدر بود برای پاکسازی نیرو های انقلابی …و خود همین موضوع خیلی در زندگی و سرنوشت من تأثیر داشت .

بعد از بازنشستگی زود هنگام پدر، ما چاره ای جز ترک شهر دامغان و آمدن به تهران نداشتیم چراکه خانواده پدری  همه در تهران بودند… خزانه بخارائی یکی از محله های پائین شهر تهران محل سکونت ما شد و ادامه دوره راهنمائی را من در این شرایط دنبال کردم…

جنگ از دو جبهه برای من شروع شده بود  خانواده و عراق ،من به جبهه  جنگ با عراق میرفتم و لی جنگ داخلی  خانواده من  ادامه داشت…که خودش برای ایجاد  تغییرات مهم در سرنوشت من بی تأثیر نبود…جدائی پدر از مادر  سرنوشت من بود ولی شکر …

بعد از ازدواج خواهرم  در تهران  من  به شهر آباده که نزدیک به زادگاه مادرم بود رفتم این بار بعنوان یک مرد جوان شانزده ساله به همراه مادر… اما سرنوشت  این بود که من با مردم خوب شهر آباده آشنا شوم جوانانی که با من درد ودل می کردند  و می گفتند ما  حتی یک سینما در شهرمان نداریم که باز باشد. من با مسئولیت خودم با کمک مسئول پایگاه بسیج یکی از محله های آباده سینمارا باز گشائی کردم و تئاتر توابین را به روی صحنه بردم …این سرنوشت را به لطف خدا  خودم ساختم  و همزمان داشتم تجربه ساخت اولین خانه خود را هم بدست می آوردم کم کم میدانستم باید چه کنم حالا دیگر هم برای مادرم مغازه  تولیدی  بافندگی باز کرده بودم و هم داشتم خانه می ساختم، خوب یادم هست کسی حاضر نبود برای من چک  بکشد و بشدت نیاز داشتم که برای کار های  ساختمان از چک بانکی استفاده کنم سن من هم اجازه نمی داد و تازه ضامن  من هم برای گرفتن دسته چک باید یک مغازه دار یا کارمند  اداری می شد  و به همین دلایل افتتاح مغازه تولیدی مادرم برایم چند دلیل مهم داشت اولاً ایجاد کسب و کار و درآمد ، ایجاد ثبات شغلی ، ایجاد هویت و شخصیت کاری و از همه مهم تر ایجاد یک ضمانت معتبر در شهر… من  همه ی  کار های هنری شهر را دنبال می کردم…خیلی زود گروه هنری به نام میثاق را که ادامه تلاشم در تهران بود را در آباده برقرار کردم وضمن برگزاری دوره های آموزش نویسندگی ،تئاتر و بازیگری، تئاتر هایی چون توابین ، گزارش ، به روایت تلخک و پاسگاه طلایع قدیم را بر روی صحنه بردم…البته فیلم های بلند ویدئویی مانند طلیعه را هم همزمان با اهواز در آباده ساختم که  آن زمان ها سرو صدا کرد… این قسمتی از سرنوشت من بود…

متأسفانه یا خوشبختانه  علی رغم سالهای حضورم در جبهه بدلیل اینکه من پاسدار افتخاری سپاه پاسداران بودم و بعد از جنگ از سپاه استعفا داده بودم با عنایت به اینکه زمان جنگ خودم نامه ایی را در دفتر خانه شهر نوشته بودم با این عنوان که باتوجه به اینکه من تک فرزند پسر و کفیل مادرم هستم  و می توانم  از سربازی معاف شوم معذالک می خواهم بروم سربازی و لذا ریاست محترم پاسگاه شهر آباده لطفاً دفترچه آماده به خد مت مرا بدهید!

این کاری بود که کمتر آدم عاقلی آن زمان می کرد و لی من کرده بودم و به همین دلیل بعد از پایان جنگ علی رغم بارها مجروحیتم و مشکلات فراوانم،چون از سپا ه پاسداران استعفا داده بودم  پاسگاه ژاندارمری شهر مرا خواست و دفترچه آماده به خد مت مرا با کمال احترام تقدیمم نمود.

طبیعی بود که برای من خیلی دشوار بود بعد از حضورم در جنگ و جبهه و مسئولیت های گوناگونم  بعنوان یک سرباز صفر عازم خد مت شوم  ولی چون سرنوشتم بود راهی شدم…

 این که شروع خدمت من در چه شرایطی بود و چه برسرم آمد را نادیده میگیرم همین اندازه بگم که سرنوشت من این گونه بودکه تلخی های زیادی را بچشم…

من به تهران و نیروی هوایی سپاه آمدم و در قسمت معاونت فرهنگی نیرو ی هوایی سپاه مشغول به خدمت شدم بلافاصله گروه هنری  راه انداختم و اولین کار رسمی خود را بهمن  سال 1367  در سالن ناشنوایان خیابان دماوند  به روی صحنه بردم  و این سرنوشت من بود.

یکی از بهترین دوستان آن زمان من برادر عزیزم استاد مسلم موسیقی سنتی کشور آقای هاشم احمد وند است که آن روز ها هم اتاقی من بود.دوستان خوب تالار وحدت آقای دکتر منتظری و عزیز دلم حسن ضرغا می را می توانم نام ببرم که برای تهیه لوازم صحنه خیلی کمکم می کردو همچنین  آقای  دکترناصر پلنگی که از زمان دفاع مقدس هم می شناختمش و ضمن اینکه هم شهری پدرم بود یکی از بهترین نقاشان کشور هم در بحث دفاع مقدس بودو کمک کرد تا در پروژه کتاب های غنچه که در بخش فرهنگی بنیاد شهید به چاپ می رسید همکاری کنم و  تجربه خوبی برای من بود که این سرنوشت من بود.

 دیگر تمایلی به بازگشت به آباده  را نداشتم و ترجیح دادم در تهران  تحصیل  و کار کنم .

زمان وزارت آقای خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ،من به ایشان بعنوان عکاس دفاع مقدس معرفی شدم و مجموعه ارزنده ای بیش از 2000 تصویر را که با خط استاد هاشم احمد وند و دوستان دیگر به همراه تزهیبهای بسیار زیبا تهیه کرده بودم را دید و قرار شد نمایشگاهی برگزار کنم که من قبول نکردم  پیشنها د چاپ کتاب شد باز من قبول نکردم و در نهایت به پیشنهاد ایشان راهی دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس واقع در موزه هنر های معاصر شدم و مشغول کار  بر روی پروژه پیشنهادی به نام قصر شیرین … با اختتام دوره وزارت آقای خاتمی کلیه معاونین وی نیز جا بجا شدند از جمله مسئول دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس،  من که عضوهیچ دسته و گروهی نبودم بدلیل نداشتن آشنا و دوست یا پارتی عذرم خواسته شد و جالب اینکه تمام تحقیات من در خصوص فرهنگ عامه ی مردم قصر شیرین را در سطل زباله انداخته بودند و من با کسب اجازه از مدیریت جدید آنها را برای خودم برداشتم و این گنجینه ارزشمند شد سرنوشت من  و نتیجه همکاری با این دفتر …

کار در بنیاد جانبازان و معاونت بهداشت و درمان را به پیشنهاد یکی از هم خد متی هایم که زمان خد مت بعنوان مسئول به او خیلی  محبت  کرده بودم  پذیرفتم و خیلی زود شدم مسئول روابط  عمومی مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان و این بهترین شرایط بود که با زندگی و سختی های این همرزمان قدیمی بیشتر آشنا شوم و این سرنوشت من بود…

درس می خواندم و با تلاش و همتم به لطف خدا چهار سال را کمتر از سه سال خواندم و خیلی زود در رشته ساختمان فارغ التحصیل شدم . پروژه پایان دوره کارم  نصر شش در شهرک قدس (شهرک غرب بود ) و جالب اینکه دو برابر حقوق ماهیانه  بنیاد جانبازان را بعنوان  حقوق طرح کار آموزی به من دادند. این گونه سرنوشت را تغییر دادم به لطف خدا وند!

گرچه در ابتدا رشته  کشاورزی را انتخاب کرده بودم  ولی نشد بعد  رشته اقتصاد که نتوانستم ولی عاشق رشته ساختمان بودم و بوی خاک را خیلی دوست داشتم  و دارم…

البته در رشته حقوق هم قبول شده بودم دارالمفید قم اما علی رغم علاقه ام ترجیح دادم نروم…این هم سرنوشت من بود…

وقتی صحبت از سرنوشت می شود یاد این شعر می افتم که می گوید :

 اینکه گوی این کنم یا آن کنم

خود دلیل …است ای صنم

بله از اوقات فراغتم استفاده کردم و در امور تربیتی و مدرسه هم کار مربی گری را دنبال نمودم گروه سرود و تئاتر در چند مدرسه و بعد هم  با دوستانم اولین هنرستان هنری غیر انتفاعی کشور را دایر نمودیم که برای اولین بار در رشته های هنر گرافیک ، فیلم بر داری ، تصویر بر داری ،و رشته های حسابداری ،کامپیوتر دانش آموز ثبت نام کردیم راستش شروع کار ما با  چهار دانش آموز بود و این فاجعه ی بزرگی بود که هیچ عقل سلیمی حاضر نبود کار را ادامه دهد اما  من به لطف خدا ادامه دادم اولین کاری که کردم به تمام مدارس اطراف، نامه دادم که شاگردانی که علاقه مند هستند بصورت رایگان ثبت نام می کنیم و لی مردم همیشه همه چیز دانا با تعجب و ترس نیامدند تنها  هفت نفر  آمدند که از من هم نامه کتبی گرفتند تا آخرین سال  تحصیلشان  که سه سال طول میکشید یک ریال  نپردازند و من قبول کردم .این را دیگر هیچ دیوانه ای نمی پذیرفت اما من می دانستم چه هدفی دارم و برای همین قبول کردم و آنها شاگرد های من شدند.

 متأسفانه ملکی را که من از سازمان زندانها برای مدرسه کرایه کرده بودم بعلت مشارکت با آموزش و پرورش دچار مشکل شد و هنرستان غیر انتفاعی ما همزمان با مدرسه راهنمایی دولتی شروع به کار نمود بیش از سه ماه هم گذشت و خیلی سخت بود ما ناچار بودیم کلاس درسمان را در یک اتاق که هم دفتر من و هم دفتر منشی من بود برگزار کنیم و جالب اینکه معلمین ما هم در همان جا زنگ تفریح حضور داشتند بچه های کلاس ما نیز حق نداشتند زنگ تفریح از کلاس خارج شوند و با دانش آموزان مدرسه دولتی برخورد کنند این دیگر سرنوشتی بود که به هیچ عنوان من درآن نقشی نداشتم …

روزهای سختی بود ولی به لطف خدا با صبر و همت پشت سر گذاشتم و در آذر ماه همان سال درست تولد امام رضا ما وارد ملک تازه خودمان که اجاره کردم شدیم ملکی که من باید برای اجاره ماهیانه اش هر ماه 100 هزار تومان می دادم و جالب بود که از کل شاگرد ها همان چهار نفر جمعاً مبلغ 570 هزار تومان  تا پایان سال تحصیلی گرفته بودم حالا چالش بزرگی بود من باید بیش از یک میلیون تومان اجاره میدادم به اضافه حقوق کارکنان و معلمان که نزدیک به یک و نیم میلیون تومان می شد .ولی کل درامدم 570 هزار تومان بود و ملکی که گرفته بودم نیز باید تجهیز میشد میز ،صندلی و نیمکت که به لطف خدا همه چیز درست شد… این سرنوشت من بود…

 کمتر از یک سال بعد آمار شاگردان ما به سیصد نفر رسید و مدرسه راهنمایی ، دبیرستان کار دانش ، هنرستان  در دوشیفت صبح و عصر مشغول به کار شد ملک های ما از هشصد متر به 1800 متر تبدیل شد و کار خوب بود، آمار دانش آموزان از مرز هفتصد نفر هم گذشته بود و در کشور نامی شده بودیم هنر جویان ما بسیار فعال بودند اما صحبت ها زیاد بود دوستان نا درویش گاه می گفتند این بچه ها به جایی نمیرسند اما سیاست کاری هنرستان چیز دیگری بود درس و کار عملی و نمایشگاه های متعدد و خلاصه آمار پذیرش کنکور آن سال نشان داد که تمام بچه های سال آخر مدرسه ،دردانشگاه های کشور قبول شدند حتی چهار نفر که هنوز دیپلم نگرفته بودند هم دانشگاه قبول شدند…این آن سرنوشتی بود که  به لطف  خدا من ساخته بودم …

یک سال گذشته بود یک سالی که من از شهرستان رباط کریم شهریار هر روز صبح به تهران می آمدم و طوری حرکت می کردم که قبل از ساعت هفت صبح درب مدرسه را باز میکردم  البته زمستان  ناچار بودم قبل از ازان صبح راه بیفتم و در بین راه نماز صبح می خواندم  چراکه اتومبیل نداشتم روزانه بیش از چهار کیلومتر پیاده روی میکردم و این گونه یک سال گذشت و مجتمع آموزشی شهید آوینی جان گرفت و آمار شاگرد هایش از یازده نفر به هفتصد نفر رسید . اما آن روز امروز را میدیدم و دوست داشتم چیز های دیگری که در ذهنم ساخته بودم را هم میدیدم ولی نشد.

 گرچه بیش از هشتاد درصد از هنرجویان فارغ التحصیل  مجتمع ،امروز تحصیلات عالیه دارند و به لطف خدا بی نهایت هم به من احترام می گذارند  ولی این سرنوشت من بود.

خیلی زود طعم درآمد زیاد بین دوستان اختلاف انداخت و من ناچار در اوج موفقیت و پیشرفت مجتمع ناچار شدم آن را ترک کنم و این یعنی انحلال آن، که سرنوشت تلخی بود…

 دیگر روزهای خوش تمام شده بود و تازه با مشکل پاسخ گویی هنرجویان و حرف های مردم من روبرو بودم …روزها می گذشت و من سختی را بیشتر احساس میکردم راستش هنوز هم این مشکلات بعد از سالها ادامه دارد و این سرنوشت من بود…

هیچ وقت تخم مرغ هایت را در یک سبد نگذار

 این یک مثال انگلیسی است و چقدر هم خوب است چرا که اگر من تمام امیدم به آن مرکز آموزشی بود با انحلالش منهدم می شدیم ولی شکر… ما همزمان مؤسسه آشتی و هفته نامه همسر را داشتیم و مشغول بودیم آموزشگاه سینمایی را دایر کردیم و کار ادامه داشت …و سرنوشت را ساختیم…

چه کسی پنیر مرا برداشت…

 کتابی بود که  خواندنش روح تازه ای به من داد و توجه من را به بیرون از مرزهای کشور جلب کرد و برای همین به محض اینکه توانستم روی پروژه های خارجی مثل بر گزاری جشنواره فیلم و کار های فرهنگی بیرون از ایران کشاند. یکی از این کار ها رفتن به امارات متحده عربی بود که جشنواره فیلم دبی کلید خورد…اما یه جورایی ما دور خوردیم و این سرنوشت من بود …

از این تجربه استفاده کردم و این بار در کشور عمان سرمایه گذاری کردم ولی مسیر جشنواره به سمت دیگری میرفت و من ناچار بودم که به کشور های اروپایی بروم و سرنوشت این بود…

کار ها خوب پیش میرفت ولی  پشت  این  آرامشی که بسختی بدست آمده بود،داستان یک فاجعه و خیانت در انتظار بود و در صبح روز ششم بهمن ماه 1387 بعد از یک دوره کار های حقوقی و قضائی مالکین اولیه ملک مؤسسه آشتی، بعد از 16 سال  دوستی و آشنائی، با دروغ ودغل کاری کردند که حکم تخلیه ملک مؤسسه را از مرجعی که اساساً مجوز صدور این حکم را نداشت گرفتند و چون می دانستند این حکم بی شک بعداز پیگیری من شکسته خواهد شد ،بلافاصله کمتر از سه ساعت، تمام زندگی و تشکیلات مؤسسه آشتی را به غارت بردند وخیلی زود شروع به تخریب این مرکز فرهنگی آموزشی و مطبوعاتی کشور کردند  وفریاد من در راهروهای دادگستری و داد گاه گم شد. این هم سرنوشت من بود .

 سال 1388 شروع شده بود و نوروز بسیار سختی بود اما شکر… بعد از مرگ ناگهانی پدرم این برایم خیلی سخت بود حتی شناسنامه و کارت ملی هم نداشتم هیچ چیزی برایم نمانده بود هیچ چیز به تمام معنا…

سرنوشت من طوری خودش را نشان داده بود که بیشتر دوستان و آشنایان گاه در سکوت و صبر من حیران می ماندند…

 ترجیح دادم در گیر موضوعات دیگری بشوم هفته نامه باید چاپ می شد و با کمترین امکانات در یکی از اتاقهای خانه مان شروع کردیم به کار و شکر…به اصرار دوستان در گیر کار های انتخاباتی شدم وسعی کردم سرنوشتم را دوباره دنبال کنم…

من آدم سیاسی نبودم و نمی خواستم که سیاسی هم باشم در طول تمام اختشاشات  در خانه ماندم و به لطف خدا اختراعی را با عنوان صفحه کلید تست هوش به مرحله ثبت رساندم.

 اما باز آرام نبودم خسته و دل شکسته بودم برای همین از ایران رفتم چند سال پیش شرکتی را در کشور رمانی ثبت کرده بودم  و رفتم تا زندگی دیگری را شروع کنم…

 رومانی  کشوری است که تعداد ایرانیان کمی در آن هستند و بیشتر مشغول کار های خودشان هستند در بین ایرانیان آنجا  که خیلی هم به من محبت داشتند یک دوست قدیمی داشتم  ولی دوست دیگری که با تمام زن بودنش مرامی بسیار مردانه داشت به من خیلی کمک کرد .

در رومانی هفته نامه تبلیغاتی بهنام دراگ ما یا lovlyرا راه انداختم و قسمتی از هزینه هایم را از این راه تأمین می کردم  بعد از اخذ اقامت برای سال جدید به ایران برگشتم و شکر این سرنوشت من بود که خداوند برایم  رغم زده بود گرچه خودم هم در ساختش آن طور که دلم می خواست نقش بازی می کردم.

سال 1389 چنان در ایران درگیر کار هایم شده بودم که تا آمدم بجنبم خیلی دیر شد و دیگر نشد که برگردم رمانی و این طور اقامتم باطل شد…این هم سرنوشت من بود…

  من در ایران ماندم و مشغول شدم دیگر ترجیح دادم که بیشتر کار کنم در همین ایام چند فیلم ساختم و مشغول تحقیق و امور اجتماعی شدم ستاد سازمان های مردم نهاد شورای شهر تهران و کار هایی این گونه، انجیو های مردمی و در اوایل سال 1393 تصمیم گرفتم تا بیشتر توانم را برای انجام خد مات مردمی بخصوص اشتغال زائی و کار آفرینی بگذارم و این سرنوشت را دنبال کنم .

 گرچه این تمام داستان و سرنوشت من نیست ولی تنها اشاره ای دارد به اینکه همیشه هم زندگی به وفق مراد من نبوده و خیلی  هم کمر شکن میشد.

زندگی این است و به همین دلیل زیباست سرنوشت را میشود نوشت گرچه من بشدت به این جمله خیام معتقدم.

دهها برنامه و طرح دارم که هنوز نا نوشته است ،خیلی از کارهایم نیمه  تمام است و هنوز کلی مطلب برای گفتن و نوشتن دارم ،چقدر خوبه همیشه به زندگی به چشم یه آدم زنده نگاه کرد و برای هر روز و هر دقیقه کلی برنامه داشت ،چقدر خوبه که به مشکلات جامعه توجه نمود و سعی کرد راه حل هایی را پیدا و بعد به بهترین شکل ممکن به مردم  و مسئولین گفت و چقدر ساده هست که بگی به من چه!لازم نیست دنیا را عوض کرد به قول :

این جمله چارلی چاپلین را به یاد داشته باشیم که :

داستان سرنوشت من یا شما در هر شرایطی می تواند به دست خود مان و توکل بر خدا تغییر کند  باید حرکت کرد همین حالا…

من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم

تصویر هزار آینه حیرانی خویشم

عالم همه هر چند که زندان من و توست

از همه آزادم و زندانی خویشم

زند یاد  قیصر امین  پور

موضوعات مرتبط: بیوگرافی دکتر جعفر صابری

 

پارچه سفید رنگی را بر روی دیوار می بینم که بر رویش نوشته دعای عرفه ساعت14 در مسجد محله واز کنارش می گذرم.چیزی وا میداردم که یک بار دیگر به آن نوشته روی پارچه فکر کنم، به خود می اندیشم چه نوشته بود، نوشته را دوباره در ذهنم تداعی می کنم وبعد به ساعت مچی ام نگاه می کنم. ساعت چند دقیقه ای از 2 گذشته است.کم کم به مسجد نزدیک می شوم اصلا نمی خواستم به مسجد بروم ولی حالا کنار در آن هستم اگر ترمز نکنم رفتم.واگر نه باید بایستم ودنبال جای پارک برای ماشینم باشم…

حالا در میان جمعیت دنبال جای مناسبی هستم کنار یک ستون می نشینم ،زمین سرد است ومی خواهم گرم شوم کمی خودم را جمعتر می کنم، پایم را زیر خودم می گذارم وبه ستون تکیه می زنم دعا شروع شده ودر فکر فرو میروم چرا من آمدم اینجا؟

چرا حسین(ع)این دعا را خواند کاشکی میشد من معنی آنرا می فهمیدم؟صحبت از این است که خدا مرا ببخشد کسی می گوید:حسین(ع)اوکه نوه پیامبر،فرزند علی وزهرا است او که خود امام معصوم است ومی داند که چه سرنوشتی دارد، اگر او اینگونه ناله می کند وای بر من وامثال من.چند روز دیگر محرم است وحسین عاشورا سازی می کند.چقدر دلم برای ظهر عاشورای مسجد سید الشهدا سر نازی آباد خیابان شهید رجایی تنگ شده هیئت سجادیه- بچه های ته خط نازی آباد- سر بیست متری خانی آباد نو ،چه خوراک قیمه خوبی، چه جمع صمیمانه ای دیگر سردم نیست، دیگر دیگر نیازی به تکیه گاه ندارم؛ چقدر خوب شد که آمدم اینجا، من به یاد آن روز عاشورا دلم گرم شد پس حسین(ع)هم بیاد آن عاشورا دلگرم بود. روزیکه تمام هستی خود ،فرزند ویاران و برادرش عباس را می دهد تا اسلام بماند. تا عاشورا بماند. تا صداقت وصفا ومردانگی بماند . تا گذشت بماند. حسین(ع) دیگر از عرفات به خانه خدا باز نگشت. او قربانی های خود را برد، تا در منای کربلا تقدیم دوست کند .او رفت، تا ما امروز بمانیم. او رفت.تا حاجی، حاجی شود وگوسفند به جای اسماعیل ذبح شود. حسین(ع) رفت تا عرفات بماند. یادش بخیر. آن سال در صحرای عرفات با دوستان وحاجی های همراه نماز ظهر خواندیم. آقا مرتضی وحاج محسن دعای عرفات خواندند ومن اذان ظهر را گفتم. مکبر نماز من بودم .آن سال گذشت. ده سالی هست که گذشته. ده سالی که من حاجی شده ام حاجی…ایکاش سر گوسفند وگاو نفسم را می بریدم .ایکاش در مقابل خالقم خون غرور کاذبم را می ریختم. ایکاش به یاد ظهر عاشورا وهر روز به قربانی کردن نفسم می اندیشیدم. ایکاش می فهمیدم حسین چرا آنقدر ناله میکرد. در آن صحرای عرفات شاید که نباید در عاشورا دشمن اشک او را می دید. شاید حسین اشک ریخت تا گناهان آنانی را که سرش را بریدند را بشوید. شاید حسین در عرفات حاجی شد ومن باید در عاشورا حاجی شوم. عرفات امسال را چند دقیقه ای از دست دادم اما عاشورا را نمی گذارم از دست بدهم باید در عاشورای امسال حاجی شوم باید به حسین(ع) نشان دهم که لایق بودم که عرفات را درک کنم. خدایا از تو متشکرم که آمدم اینجا….

التماس دعا

[ دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۸۵ ] [ 22:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

اگر به این فرضيه که جهان بی مرز و دیوار هست یا خواهد شد معتقد باشيم باید بگویم که شهر بزرگ دبی که یکی از 7 شهر بزرگ کشور امارات متحده عربی است امروز جایگاه ایرانیان مشتاق برای سرمایه گذاری – زندگی – کار و خلاصه هر چیزی شده است. دبی که به چند دلیل پدید آمد تا تمام کشور های خلیج فارس بویژه ایران بازاری برای ارائه و یا فروش کالاها نه داخلی و بلکه خارجی را داشته باشند و در واقع یک بازار فروش بین المللی است. پایگاهی بسیار مناسب برای تمام آنها که می خواهنـــد کالاهـــــای خود را در تمام زمینه ها در خاور میانه به خریداران خود عرضه نمایند. همان طور که در جهان رسم است بیشتر فعالیتهای اقتصادی در دنیا توسط تاجران مختلف تعریف دارد وبه طور نمونه 49%، بیشتر حق سرمایه گذاری و حضور در شرکت با خارجی ها نیست . حال اینکه اگر سرمایه و تلاش شرکت اصلی طی مراحلی دچار مشکل شود نتیجه کار چه خواهد شد؟ با کرام الکاتبین است . خیلی راحت می توان عذر فرد خارجی را خواست و سرمایه او در خارج از کشور بلوكه می شود . دقت کنید اینکه سرمایه یک ایرانی هر چه قدر هم که باشد چون فرد است زیاد مهم نیست چرا که در حد یک مغازه – فروشگاه و غیره است اما فاجعه وقتی شروع می شود که سرمایه ها کلان تر و سنگین تر از حد و توان یک تاجر معقول ایرانی باشد، پر واضح است که سرمایه و توان مالی که می توانست با یک سیاست گذاری درست در ایران هزینه شود در چنین مواقعی چه شرایطی خواهد داشت دولت ها نیز طبیعتاٌ وقتی در ابتدا برای خروج سرمایه کاری فکری نکرده اند براي باز ستادن آن که دیگر اصلاً نیازی به تلاش خودنمی بینند .و به این شکل پولی که در این مملکت به دست آمد خارج شده و نه خود آن سرمایه گذار و نه ایرانیان دیگر استفاده بهینه از آن کرده اند، این که جلوی خروج سرمایه ها گرفته شود که غیر ممکن و ناممکن است ما چه باید بكنيم . تضمین سرمایه – اقتصادی سالم- عدم رعایتی که به سرمایه لطمه وارد شود حمایت از سرمایه گذار و تولید کننده و غیره…. از جمله مهمترین مسائلی هستند که لااقل از خروج سرمایه برای تجارت و صنعت باشد. خوشحال می شویم افراد بویژه صاحب نظران اقتصادی راه حل هایی را به ما ارائه دهند تا بتوانیم به مسئولین هم ارائه طریق نمائیم.

                                                                                                           جعفر صابری

[ دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۸۵ ] [ 21:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

صبح جمعه پنجم دیماه 1382 حادثه اسفبار زمین لرزه 8/6 ریشتری در شهر بم وکشته ومجروح شدن دهها هزار نفر از هموطنان ما علی الرقم تمام دردی که به ملت ایران وحتی بشریت وارد ساخت یک حقیقت مهم را آشکار نمود و آن این بود که انسانها بدون مرز ودین وهر اندیشه ای یکدیگر را دوست دارند وقلبشان برای یکدیگر می تپد.اما از این همه انسان دوستی که بگذریم…آنچه در بم به وجود آمد آیا امروز بم ساخته شده یا نه؟آیا کاری صورت گرفته یا نه؟یک پاسخ دارد به مسئولین مربوطه وآن این است که حی الا خیر العمل.رهبر از همان اولین ساعات رفت ودستورات خود را داد حال اگر کاری نشد…روزی که همه ما به آن معتقد هستیم باید جوابش را بدهند.اما جلوه های عشق را باید گفت وباید شنفت.آنها که فقط گفته شد وظیفه شان بود به واقع بیش از وظیفه عمل کردن وآنها نبودن جز زنان ومردانی که بر روی سینه هایشان هلال سرخ رنگی نقش داشت. ما به شما قول می دهیم که به همین زودی به سراغ بچه های هلال احمر برویم ؛ از مجموع عکسی که این عزیزان تحت عنوان فعالیت جمعیت هلال احمر در زلزله بم به روایت تصویر در اختیار ما قرار دادند عکس زیر را که کار آقای کورش ادیم است را انتخاب وبه عنوان «جلوه های عشق» و«گذشت زن ایرانی» به شما تقدیم می نمائیم ومی دانیم گرچه شما را آزرده می کند اما بدانید که وفای زن ایرانی چقدر است.

 

[ دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۸۵ ] [ 21:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 مدتی است که صحبت از چای، آن هم چای ایرانی است. چائی که اگر منصف باشیم، یکی از اجزاءزندگی ما ایرانیان شده هیچ مهمانی ومجلسی بدون چای صورت نمی گیرد.بیشتر ارزیابی ها وسنجش ها روی پذیرایی اولیه آن هم با چای است.گرچه از اول قهوه خانه های ایران با چای از مهمانان پذیرایی می کردند،ولی در هر صورت قهوه خانه همان چای خانه بود که هست.هنوز کنار هر ظرف میوه یک استکان چای هست؛ حالا اگر چای وطن خریداری ندارد وچای دیگر کشورها به عنوان کالای قاچاق وارد کشور می شود جای تامل وتفکر دارد.دوست شوخی می گفت:این چه کالای قاچاقی است که تی بک آن بر روی اتوبوس شرکت واحد هم تبلیغ می شود ویا در سوپر مارکتها همه نوع آن فروخته می شود.که پاسخ آن با از ما بهتر آن است.اما آیا مبارزه با ورود چای راه حل درستی است؟آیا سرمایه ملت باید به این شکل دلار شود واز کشور خارج شود؟وصد آیا وچراهای دیگر…

چای وطن را می توان چای کرد به شرط آنکه به طعم آن وسلیقه ایرانی احترام گذاشت.

کشاورزایرانی-تولیدکننده وکارخانه دار حق دارد که نگران باشد.ولی در جهان صنعت وپیشرفت حرف اول را رقابت می زند.هرگز صورت مساله را نباید پاک کردو کالائی را رسما غیر بهداشتی ویا حتی نامطلوب دانست وآن را کالای قاچاق به شمار آورد.این گونه برخوردها در جهان صنعت کمی دور از اخلاق است.کیفیت را بالا ببریم-حمایت لازم صورت گیرد-ارتباط با صنعهت گران موفق جهانی ونهایتا موفقیت از آن ما خواهد بود.ان شاءالله.

موسسه آشتی که همواره یک موسسه علمی،تحقیقاتی ،فرهنگی وهنری بوده وهست در این خصوص برنامه هایی را داشته ودارد که در صورت نیاز در خدمت مسئولین قرار گرفته می شود. .به امید موفقیت کشاورزان بویژه چایکاران ایرانی

 

[ دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۸۵ ] [ 21:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 رمضان ماه ضیافت خداوند هم تمام شد. و خوشا به حال آنان که روزه دار واقعی بودند و تنها دهان را از اذان صبح تا ربنای غروب فرو نبستند و شب های احیا را قرآن سر نگرفتند و الهی والعفو بی عمل نگفتند! دوستی به من گفت: شب پس از دعا آمدم کنار ماشینم دیدم مردی آشفته و پریشان می گوید آقا این اتومبیل که روی پل منزلم است آیا متعلق به شماست؟ گفتم: خیر! در همین جریانات آقایی آمد و معلوم شد اتومبیل مال اوست. وقتی صاحب منزل تذکری داد که برادر من مادرم بیمار است و شما نباید اتومبیل خود را روی پل منزل مادرم بگذارید شاید کاری داشته باشند! صاحب خودرو با فریاد گفت: خانه مال شماست، خیابان که نیست نخریدی که! صاحب خانه رفت من جلو رفتم و به صاحب ماشین گفتم آقا شما شب احیا بودی، قرآن به سر گرفتی، الهی والعفو گفتی، برو از آن اقا پوزش بخواه بگذار خدا هم به تو رحم کند. ولی ایشان با خشم گفت:کی من؟! سی سال سیاه! و بعد ماشینش را روشن کرد و رفت.

با حرف او دلم شکست بنده خدا از 11 شب تا 5/3 قرآن را روی سرش گرفته بود که…

بگذریم .یاد شهرداری افتادم که به کسبه و مغازه دارها مثل تعویض روغنی ها اعلام می کرد پل ورودی مغازه خودتان را باید بردارید و یا مالیات بدهید حتی گاهی وقتها پل را می بردند و می گفتند باید این مقدار پول ب دهید.

در هر صورت رمضان ماه خداست، همه ماهها ماه خداست، و خوشا به حال آنان که همواره خود را کنار سفره لطف الهی می بینند و شاکر آن الطاف بی نهایت خداوند هستند.

در سینه بود هر آنچه درسی نبو د

درسی نبود هر آنچه در سینه بود

[ دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۸۵ ] [ 21:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

به گفته رئیس محترم قوه قضا ئیه جناب آقای آیت الله شاهرودی در مقام یک مسئول کشوری مطالبی را فرمودن که در نوع خود بسیر عقلانه و دقیق بود، فرمایشات ایشان در خصوص فرار سرمایه و نیروی کار آمد شایسته بود اما آنچه جای گله گذاری دارد ، این است که متأ سفا نه همکا ران مطبو عاتی و حتی صدا و سیما نیز به این مهم کم توجهی کرده و بر خلافه رول یک خبر گذاری قسمتی از آن را مطرح وما بقی را مطرح نننمایید. یا این که بجای اختصاص روی جلد این مهم فقط در حد یک خبر آن هم در صفحه اقتصادی به چاپ برسانند. شایسته بود که این مطلب مهم نه تنها در قسمت تحلیلی صدا وسیما بلکه درقسمت سر مقاله ها ی روزنامه های کثیر الانتشار به چاپ برسد . اینجا نب بعنوان شخصی که سال ها فعالیت روابط عمومی داشتم از همکاران خوب روابط عمومی قوه قضا ئی خواهش می کنم این مطلب را دنبال نمایند.

و اما هرچه داریم از خودمان است انعکاس خبری اینگونه که : آ قای آیت الله شاهرودی « فرار سرمایه های ایران را بیش از 800 میلیون دلار براورد و با تأ سیس 10 هزار شرکت ایرانی درکشور امارات بزرگترین فساداقتصادی دانست. پر وازه است این گونه مطلب را وا ژه گونه مطرح کردن یعنی اینکه مسئولین ایرانی بیش ازفرارمغزهابه فرارسرمایه ها فکر می کنند. در شماره 37 مرداد 1381 سر مقا له مفسلی ، د ر خصوص فر ا ر سرمایه های فکری و مالی توسط این مجله مطرح شد که به آمارآن توجه شما را جلب می کنم .

فرا ر مغزها 38 میلیارد دلار براورد شده که در آمد نفتی ایران 12 میلیارد دلار بوده.طبق سر شمار 1990 آمریکا بیش از 15% ایرانیهاتحصیلات دانشگاهی غیرآمریکایی را دارند. و 240 هزار ایرانی با تحصیلات علیه در این کشور هستند .

1862 نفر رسمأ عضو ، هیئت علمی دانشگاهها ی آمریکا و3200 نفر نیم وقت عضو هیئت علمی هستند در صورتی که در سال 76 ـ 75 کل آمار هیئت علمی ایران 1900 نفر بوده ، و در سال 1378 فقط 5475 نفر با مدرک کارشناسی از کشور مهاجرت کرده اند .

بله این واقعیت است که در هر صورت مسئولان نظام به آن توجه پیداکرده اند. و باید جدی گرفت.

جعفر صابري

 

 

 

[ سه شنبه نهم خرداد ۱۳۸۵ ] [ 12:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 بیوگرافی

 

جعفر صابري

متولد 21/9/13۴۶ حوزه 2 زنجان ، فارغ التحصيل رشته ساختماني سينما و مديريت دولتي بعلت شغل پدر كه نظامي بود كودكي و نوجواني را در شهرهاي مختلفي به سر برد. سن بلوغ وي كه همزمان با انقلاب اسلامي در ايران بود در شهر دامغان سپري شد وي مي گويد:

غوره نشده مویز شديم.

با شروع حركتهاي انقلابي وي فعاليت نوشتاري خود را شروع كرد و در سال 58 اولين مجله خود را تحت عنوان پيام طالقاني به چاپ رساند.

 و این شروع آشنایی او با شهید شاه چراغی   که بعد ها مدیر  روزنامه کیهان شده بود . فعاليت تئاتر وي از سال 56 آغاز شده بود ولي 58 اوج گرفت .  و زیر نظر اساتید کانون پر ورش فکری کودکان و نوجوانان رشد یافت .در سال 1362 با عظيمت به تهران  گروه هنری میثاق را راه انداخت و با دوستان هم سن وسال خود به کمک کمیته فرهنگی جهاد سازندگی که آن روز ها هنوز وزارت خانه نشده بود راهی مناطق جنگی شد و برای رزمندگان تئاتر و موسیقی اجراء می نمودند.  آشنایی او با شهید آوینی و گروه جهاد سازندگی از آن زمان شروع شد.

در سال 1365 فعالیت فرهنگی خود را در سپاه پاسداران بعنوان پاسدار افتخاری (برای سربازی)ادامه داد وی خیلی زود متوجه شد که با روحیه وی سازگار نیست و بعنوان بسیجی کار فرهنگی را دنبال کرد. پس از جنگ وی تحصیل را دنبال کرد و درآموزش و پرورش هم معلم پرورشی بود. فعالیت های پرورشی و هنری برای کودکان و نوجوانان وی بعنوان مدیر هنرستان چند سالی خدمت کرد و سپس برای تحقیق و مطالعه بیشتر شغل های اداری را ترک کرد.

و تا کنون علی الرغم اینکه با سازمانها و نهاد ها و بیشتر بخشهای دولتی همکاری می نماید اما  همچنان   آزاد است و خودش می گو ید این گونه بسیار  راحت تر هستم !

او خود را محقق –نویسنده-  مدرس – روزنامه نگار  و فیلمساز می داند . و عاشق  عکاسی است   به طوری که چندین نمایشگاه عکاسی  بصورت جمعی و منفرد بر گزار کرده است.

 

فعالیت مطبوعاتی وی از سال 1357 آغاز و تاکنون ادامه دارد.

وی در حال حاضر مدیر مسئول هفته نامه همسر می باشد.

همکاری او با روزنامه انقلاب اسلامی ،

 روزنامه جمهوری اسلامی ،

 روزنامه رسالت،

 روزنامه کیهان ،

 روزنامه اطلاعات ،

 زن روز،

 روزنامه رسالت،

 روزنامه سلام،

 مجله چیستا،

 مجله آدینه، و دیگر نشریات بویژه دانشجویی ،

 ماهنامه کلام دانشکده سوره ،

 ماهنامه اندیشه دانشگاه امیرکبیر و…

وی با نهادها و ادارات دیگر فعالیت فرهنگی داشته و دارد…

جعفر صابری علی الرغم سن و سالش پرونده هنری زیادی دارد.

 

نمایشنامه های که وی کار کرده عبارتند از:

شهادت 1357

ماهی سیاه کوچولو1358

معجزه 1360

  برزخ 1361

توابین1362

عاشقان شهادت 1362

اختلاف انگوری1362

قندیل1364

هتل نیم کت 1365

شغل جدید1365

طلایه قدیم 1366

به روایت تلخک1366

ثارچه1376

 

 

همچنین فیلهای مستند زیاد را ساخته از جمله:

 

 عروج ، (سینمایی داستانی)

گشمده در جزیره، (داستان)

 طلیعه ،(سینمایی  داستانی)

 درس نو، (آموزشی)

فردای دیروز،(سیاسی )

مستند جنگ به  شهادت تصویر.

تاسوکی (مستند )

بچه های خورشید(مستند)

مری (سینمای بلند)

گنج پنهان( مستند  در خصوص موسیقی ایران)

کاتوزیان(مستند)

خاک سرخ(مستندی در باره جزیره هرمز)

وطنم کاری در  باره  فرهنگ و تمدن ایران که در طول سالها از ایران به کشور های دیگر راه یافته است…

خبرنگار ککار مستندی از  مطبوعات ایران در طول سال های اخیر بویژه از سال ۱۳۸۸ تا کنون…

 

 فیلم نامه های نوشته شده:

سر زمین مقدس

قدرت ستاره

انتقام –

خدا بس

تاکسی

وطنم ( در حال ساخت- مستندی از تاریخ و فر هنگ ایران از ابتدا تا کنون در تمام جهان- به دنبال فر هنگ و تمدن  ایرانی…)

 خاک سرخ ( مستندی  -ساخته شده در حال مونتاژ)

کلیپ های ساخته شده:

بوی وطن

محرم

بچه های زندان

15 خرداد

جنگ و صلح

 نمایشگاه ها

چندین نمایشگاه عکس و نقاشی بویژه در شهرستان های دامغان- آباده  و تهران

 

کتابهای که به چاپ رسانده :

عشق ممنوع

افسانه محبت

قلموی ملائی

آغازی برای طراحی

ازبازی تا بازی های نمایشی

کتاب صلح

نامه ها

پای صحبت دوست

زمانها در دستور زبان انگلیسی

بچه های شاد

سراب هویت

ورود خانم ها ممنوع

 نمایشنامه ها :

 توابین

ثارچه

به روایت تلخک

دینامیت

عا شقان شهادت

گزارش

ورود خانم ها ممنوع

 

سابقه همکاری با نهادهای مختلف :

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

روابط عمومی جهاد سازندگی

روابط عمومی کمیته انقلاب اسلامی

روابط عمومی سپاه پاسداران

امور تربیتی آموزش و پرورش

روابط عمومی کانون اصلاح و تربیت کودکان (زندان کودکان)

کمک به نگهداری و اسکان کودکان نیاز مند

کمک به نگهداری و اسکان دختران فراری ویاری رساندن برای ساماندهی زندگیشان

طرح اشتغال و کمک به زنان بی سرژرست و بد سرپرست  (مراکز خیریه  مربوطه)

همکاری با مراکز خیریه مانند مرکز تالسمی و مرکز عقب ماندگان ذهنی و بدنی

روابط عمومی بنیاد جانبازان مرکز ضایعات نخائی

تدریس در دانشگاه  های مختلف  و مراکز علمی

سازمان داوطلبان  هلال احمر

ستاد سامان دهی سازمانهای مردم نهاد شهر تهران

معین ستاد سا مان دهی سازمانهای مردم نهاد شهر تهران در منطقه پنج شهر تهران

مسئول ماهنامه سمن ها

مدیر و مشاور پژوهشهای  تعاونی مطبوعات کشور

بازرس هیئت های مذهبی شمال غرب تهران

مسئول  رسانه و مطبوعات پیش کسوتان و قهر مانان  ورزشی کشور

معاونت فرهنگی  و مطبوعات شرقی در کشور  و آسیا (انجمن طب سنتی و شرقی )

 مدیر پژوهشهای  شرکت تعاونی مطبوعات کشور و عضوئ هیهت مدیر

دبیر کار گروه آموزش حقوق شهر وندی منطقع پنج

 عضو هیئت امنا ناحیه 3 از منطقع پنج شهر داری تهران

 

وی در حال حاضر مدیریت آموزشگاه سینمایی و مرکز مهارت آشتی را داراست و مدیرعامل موسسه آموزش فرهنگی هنری و انتشاراتی آشتی می باشد و سر پرست گروه کوهنوردی میثاق نیز می باشد .

فعالیت های اقتصادی و تجارتی  او بویژه در بخش تولید و صادرات و واردات نیز قابل توجه است و او مدیر عامل شر کت تولیدی کشت و صنعت مائده خجسته نیز می باشد که در بحث کار آفرینی   گفتنی است.

خدمات وی در امور خیریه و همکاریش با بیشتر مراکز و موسسات خیریه نیز سالها ادامه داشته و دارد.

وی بعنوان مدیر هیئت مذهبی   جواد الائمه(ع)  و صندوق قرض الحسنه  هم می باشد.

 موسسه آشتی از سال 1379 فعالیت خود را در خارج از کشور  شروع کرد و این بر نامه اصلی  وی بوده . موسسه آشتی در سالهای گذشته  در کشور های عمان –امارات متحده عربی – رمانی – تاجیکستان  نیز فعالیت داشته که  مدیریت اصلی با  آقای جعفر صابری بوده و هست.

گفتنی است او در گیر بر گزاری   اولین  جشنواره فیلم بین المللی به نام دوربین دوم  نیز می باشد که در تاریخ سینما  جهان برای اولین بار اجرئ می شود.

ایمیل موسسه . ایمیل و تلفن همراه ایشان و سایت موسسه آشتی به شرح زیر می باشد.

پيام گير شبانه روزي:09391199315

همراه : 09121199415        

 44608672-021

44608419-021 فکس                                                           

ashti_js@yahoo.com

ashti.js@gmail.com

 

saberi.jafar@gmail.com

 jafar-saberi.blogfa.com

www.ashti.ir

www.2ndcamera.com

هرگز تسلیم نشوید

Never

Giveup

همین حالا

DO NOT

WAIT  FOR

(سرنوشت من)

 بیشتر وقتها  به خودمون میگیم این سرنوشت من است و گاهی وقتها هم  به این درجه میرسیم که  حتماً خدا می خواهد که این طوری بشود و این قسمت من است!

این مجموعه که تقدیم شما شد تنها چند راه کار ساده است برای اینکه به لطف خدا و توکل بر خدا همت نمائیم و کاری بکنیم تا زندگیمان دچار تغییر گردد.

 سرنوشت من:

 در ابتدا با دوستان و عزیزان زیادی در خصوص نام این مجموعه صحبت کردم که هر یک نامی را معرفی کردند،یکی از زیبا ترین این نام ها  (سرنوشت من )  بود که سرکار خانم دکتر واله کردستانی (ش-ا)  بعنوان  الگوی بارزی از یک زن موفق  پیشنهاد کرد ه بود ،خیلی از اسامی، مضمون هایی از موفقیت داشت که بدلیل  نزدیکی به نام نشریه وزین موفقیت که تلاش قابل ستایش دوست و برادر عزیزم جناب آقای دکتر احمد حلت است ترجیح دادم از این گونه نامها نباشد .

اما بواقع قسمت دوم این مجموعه همان سرنوشت من است ، نه تنها سرنوشت من بلکه سرنوشت هر یک از ما میتواند باشد، وقتی ما در گیر زندگی هستیم  گاه متوجه نمی شویم که چه لحظاتی را در زندگی خود پشت سر می گذاریم و با چه دشواری هایی در زندگی پنجه در پنجه می اندازیم و چقدر لطف خدا شامل حال مان می شود که این

 

 

 

 

خطرات و دشواری ها را پشت سر می گذاریم و چه چیز هایی را می خواهیم که اساساً خدا  صلاح نمی داند که برایمان  به وقوع  یابد.

 

و این قسمتی از:

سرنوشت من

   صبح روز 21آذر ماه 1346 مصادف با 10 رمضان 1387دوازدهم دسامبر1967 در خانه  اجارهای واقع در حوزه 2 استان زنجان یعنی شهر ابهر بعد از فرزند دختری که خدا وند به خانواده ما داده بود من دیده به جهان گشودم.

پدرم ژاندارم بود و به همین  دلیل محل سکونت ما در این شهر بود، که شد محل تولد من ،جالب اینکه خواهرم در نورآباد ممسنی از توابع شهر کازرون  استان فارس متولد شده بود و اساساً زندگی نظامیان این گونه بوده و هست…که البته به نوبه خودش بسیار شیرین می باشد ،چرا که انسان می تواند طعم خوب آب و هوای کشورش را بیشتر از دیگران استشمام نماید.

 پدرم متولد صالح آباد همدان و از خانواده بزرگ صابری و باب الحوائجی بود و مادرم نیز متولد سده اقلید فارس بود. مادر نیز از خانواده بزرگی است که هر دو باعث افتخارمن هستند.

دوره ابتدایی را در دواستان قزوین و دامغان به پایان رساندم و راهنمائی را در دامغان و تهران خواندم اما با شروع جنگ هشت ساله،  درس را رها کردم و شدم رزمنده…

قسمت های مهم سرنوشت من این ها نیستند که عرض کردم . چرا که بیشک خیلی ها هم مثل من زندگی کرده اند، اما نکته های جالب زندگی من این است که :

 قبل از دبستان برادر کوچکم را در روستایی به نام نیک پی که توابع استان زنجان است  از دست دادم ،داغی که هنوز مرا رنج می دهد ،مارم می گوید ساعت ها برسر مزار برادرم می رفتم و اشک میریختم و برایم سخت بود که هم بازی و برادر کوچکم را از دست داده ام. آن هم بدلیل یم بیماریه  ساده پزشکی  و فقر مردم کشورم .

کلاس اول دبستان را  ابتدا در شهر قزوین وبعد روستای اسفرورین و بعد شهر تاکستان خواندم و به همین دلیل علیرغم اینکه قبول شدم اما بدلیل ضعف در دروس ریاضی و املاء فارسی  به دستور مرحوم پدرم باز از ابتدا خواندم و همین مسئله باعث شد که کمی با دیگران متفاوت باشم ،شایان ذکر است که من بدلیل اینکه متولد 21 آذر ماه بودم یک سال دیر تر از همسالان خود مدرسه رفته بودم و یک سال هم که به عقب برگشتم،  پس بسیار  از دوستان هم سن و سالم درشت تر و فهمیده تر به نظر میرسیدم …که خوب این هم جای شکر داشت…

مرحوم پدرم بدلایلی با رکن دو(ساواک) به مشکل خورده بود و وی را بدلایل سیاسی بعد از چند بار که بدون حقوق کرده بودند سرانجام در اوایل  سال 1357 به منطقه بی آب و علفی تبعید نمودند که پدرم امتنا کرد و مدتی ما در یک مسافر خانه بسیار ساده در شهر سمنان بسر بردیم و این همزمان شد با آتش سوزی سینما رکس آبادن،  پدر با دادن رشوه که دو تخته قالیچه کناری بود توانست مارا به شهر دامغان ببرد و در پاسگا ه دامغان  مشغول شود…که این هم خودش بسیار عالی بود…

 شهر دامغان شهر مذهبی، با مردمی بسیار دوست داشتنی و مهمان نواز است، بخصوص وقتی از سرنوشت ما مطلع شدند  برخوردشان با ما بهتر شده بود. پدرم برای مأموریت  ها که همان سرکوبی تظاهرات  بود، بویژه به معادن ذغال سنگ میرفت اما هرگز با کسی برخورد نمی کرد و من هم به همراه خواهرم به تشکیلات انقلابی پیوسته بودیم…سرود تئاتر و کار های این چنینی …خوب یادم هست تصویر بزرگ شاه را که در کلاس مان بود من برداشتم و زدم زمین طوری که قاب عکس چوبی آن شکست و مدیرمان از من خواست که پدرم به مدرسه بیاید. و این طور شد که اسم من در لیست  انقلابیان درج شد.و با فرار از مدرسه ، رفتن دنبال تظاهرات ها ادامه یافت.

روز های انقلاب، خیلی زود تمام شد و زیبا ترین خاطرات من از آن روزها بود بخصوص روز های  حضور در فعالیت های اجتماعی مانند جهاد سازندگی …

 از همان بدو ورودمان به شهر دامغان مرحوم پدر، من و خواهرم را به کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برد و این تاریخ عطف شکوفاعی دانش و بینش در ذهن کوچک من شد ،که به همت دوستان و عزیزانی مانند آقایان  علی وثوقی در بخش تئاتر  و طراحی ، محمد رضاعبدالهی و محمد ناظمی بعنوان معلم نویسندگی بوند.

اولین نوشته های من مورد توجه مسئولین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان و منطقه قرار گرفت و سه سال متوالی که ما در دامغان بودیم همواره شاخص بودم .

گرچه در درس و مشق زیاد موفق نبودم اما عضویت در اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزی شهر بعنوان هیئت مدیره و همین طور شرکت در مسابقات نقاشی من را حسابی مشهور کرده بود حتی یک مجله هم در مدرسه راهنمائی خودمان چاپ می کردیم به نام پیام طالقانی که نام مدرسه ما بود آن زمان امام جمعه شهر مان آقای شاهچراقی، بخش عمده هزینه را پرداخت می کرد و ما دو تومان آن را می فروختیم …

سختی های زندگی و تبعید پدر، مارا حسابی ساخته  بود تازه به زندگی روزمره عادت کرده بودیم که پدرم بدلایلی  تقاضای بازنشستگی زود هنگام را نمود و از قوانین زمان بنی صدر استفاده کرد و از نظام،خود را بازنشسته نمود. که البته بعد ها پدرم گفت این یک سیاست دولت بنی صدر بود برای پاکسازی نیرو های انقلابی …و خود همین موضوع خیلی در زندگی و سرنوشت من تأثیر داشت .

بعد از بازنشستگی زود هنگام پدر، ما چاره ای جز ترک شهر دامغان و آمدن به تهران نداشتیم چراکه خانواده پدری  همه در تهران بودند… خزانه بخارائی یکی از محله های پائین شهر تهران محل سکونت ما شد و ادامه دوره راهنمائی را من در این شرایط دنبال کردم…

جنگ از دو جبهه برای من شروع شده بود  خانواده و عراق ،من به جبهه  جنگ با عراق میرفتم و لی جنگ داخلی  خانواده من  ادامه داشت…که خودش برای ایجاد  تغییرات مهم در سرنوشت من بی تأثیر نبود…جدائی پدر از مادر  سرنوشت من بود ولی شکر …

بعد از ازدواج خواهرم  در تهران  من  به شهر آباده که نزدیک به زادگاه مادرم بود رفتم این بار بعنوان یک مرد جوان شانزده ساله به همراه مادر… اما سرنوشت  این بود که من با مردم خوب شهر آباده آشنا شوم جوانانی که با من درد ودل می کردند  و می گفتند ما  حتی یک سینما در شهرمان نداریم که باز باشد. من با مسئولیت خودم با کمک مسئول پایگاه بسیج یکی از محله های آباده سینمارا باز گشائی کردم و تئاتر توابین را به روی صحنه بردم …این سرنوشت را به لطف خدا  خودم ساختم  و همزمان داشتم تجربه ساخت اولین خانه خود را هم بدست می آوردم کم کم میدانستم باید چه کنم حالا دیگر هم برای مادرم مغازه  تولیدی  بافندگی باز کرده بودم و هم داشتم خانه می ساختم، خوب یادم هست کسی حاضر نبود برای من چک  بکشد و بشدت نیاز داشتم که برای کار های  ساختمان از چک بانکی استفاده کنم سن من هم اجازه نمی داد و تازه ضامن  من هم برای گرفتن دسته چک باید یک مغازه دار یا کارمند  اداری می شد  و به همین دلایل افتتاح مغازه تولیدی مادرم برایم چند دلیل مهم داشت اولاً ایجاد کسب و کار و درآمد ، ایجاد ثبات شغلی ، ایجاد هویت و شخصیت کاری و از همه مهم تر ایجاد یک ضمانت معتبر در شهر… من  همه ی  کار های هنری شهر را دنبال می کردم…خیلی زود گروه هنری به نام میثاق را که ادامه تلاشم در تهران بود را در آباده برقرار کردم وضمن برگزاری دوره های آموزش نویسندگی ،تئاتر و بازیگری، تئاتر هایی چون توابین ، گزارش ، به روایت تلخک و پاسگاه طلایع قدیم را بر روی صحنه بردم…البته فیلم های بلند ویدئویی مانند طلیعه را هم همزمان با اهواز در آباده ساختم که  آن زمان ها سرو صدا کرد… این قسمتی از سرنوشت من بود…

متأسفانه یا خوشبختانه  علی رغم سالهای حضورم در جبهه بدلیل اینکه من پاسدار افتخاری سپاه پاسداران بودم و بعد از جنگ از سپاه استعفا داده بودم با عنایت به اینکه زمان جنگ خودم نامه ایی را در دفتر خانه شهر نوشته بودم با این عنوان که باتوجه به اینکه من تک فرزند پسر و کفیل مادرم هستم  و می توانم  از سربازی معاف شوم معذالک می خواهم بروم سربازی و لذا ریاست محترم پاسگاه شهر آباده لطفاً دفترچه آماده به خد مت مرا بدهید!

این کاری بود که کمتر آدم عاقلی آن زمان می کرد و لی من کرده بودم و به همین دلیل بعد از پایان جنگ علی رغم بارها مجروحیتم و مشکلات فراوانم،چون از سپا ه پاسداران استعفا داده بودم  پاسگاه ژاندارمری شهر مرا خواست و دفترچه آماده به خد مت مرا با کمال احترام تقدیمم نمود.

طبیعی بود که برای من خیلی دشوار بود بعد از حضورم در جنگ و جبهه و مسئولیت های گوناگونم  بعنوان یک سرباز صفر عازم خد مت شوم  ولی چون سرنوشتم بود راهی شدم…

 این که شروع خدمت من در چه شرایطی بود و چه برسرم آمد را نادیده میگیرم همین اندازه بگم که سرنوشت من این گونه بودکه تلخی های زیادی را بچشم…

من به تهران و نیروی هوایی سپاه آمدم و در قسمت معاونت فرهنگی نیرو ی هوایی سپاه مشغول به خدمت شدم بلافاصله گروه هنری  راه انداختم و اولین کار رسمی خود را بهمن  سال 1367  در سالن ناشنوایان خیابان دماوند  به روی صحنه بردم  و این سرنوشت من بود.

یکی از بهترین دوستان آن زمان من برادر عزیزم استاد مسلم موسیقی سنتی کشور آقای هاشم احمد وند است که آن روز ها هم اتاقی من بود.دوستان خوب تالار وحدت آقای دکتر منتظری و عزیز دلم حسن ضرغا می را می توانم نام ببرم که برای تهیه لوازم صحنه خیلی کمکم می کردو همچنین  آقای  دکترناصر پلنگی که از زمان دفاع مقدس هم می شناختمش و ضمن اینکه هم شهری پدرم بود یکی از بهترین نقاشان کشور هم در بحث دفاع مقدس بودو کمک کرد تا در پروژه کتاب های غنچه که در بخش فرهنگی بنیاد شهید به چاپ می رسید همکاری کنم و  تجربه خوبی برای من بود که این سرنوشت من بود.

 دیگر تمایلی به بازگشت به آباده  را نداشتم و ترجیح دادم در تهران  تحصیل  و کار کنم .

زمان وزارت آقای خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ،من به ایشان بعنوان عکاس دفاع مقدس معرفی شدم و مجموعه ارزنده ای بیش از 2000 تصویر را که با خط استاد هاشم احمد وند و دوستان دیگر به همراه تزهیبهای بسیار زیبا تهیه کرده بودم را دید و قرار شد نمایشگاهی برگزار کنم که من قبول نکردم  پیشنها د چاپ کتاب شد باز من قبول نکردم و در نهایت به پیشنهاد ایشان راهی دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس واقع در موزه هنر های معاصر شدم و مشغول کار  بر روی پروژه پیشنهادی به نام قصر شیرین … با اختتام دوره وزارت آقای خاتمی کلیه معاونین وی نیز جا بجا شدند از جمله مسئول دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس،  من که عضوهیچ دسته و گروهی نبودم بدلیل نداشتن آشنا و دوست یا پارتی عذرم خواسته شد و جالب اینکه تمام تحقیات من در خصوص فرهنگ عامه ی مردم قصر شیرین را در سطل زباله انداخته بودند و من با کسب اجازه از مدیریت جدید آنها را برای خودم برداشتم و این گنجینه ارزشمند شد سرنوشت من  و نتیجه همکاری با این دفتر …

کار در بنیاد جانبازان و معاونت بهداشت و درمان را به پیشنهاد یکی از هم خد متی هایم که زمان خد مت بعنوان مسئول به او خیلی  محبت  کرده بودم  پذیرفتم و خیلی زود شدم مسئول روابط  عمومی مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان و این بهترین شرایط بود که با زندگی و سختی های این همرزمان قدیمی بیشتر آشنا شوم و این سرنوشت من بود…

درس می خواندم و با تلاش و همتم به لطف خدا چهار سال را کمتر از سه سال خواندم و خیلی زود در رشته ساختمان فارغ التحصیل شدم . پروژه پایان دوره کارم  نصر شش در شهرک قدس (شهرک غرب بود ) و جالب اینکه دو برابر حقوق ماهیانه  بنیاد جانبازان را بعنوان  حقوق طرح کار آموزی به من دادند. این گونه سرنوشت را تغییر دادم به لطف خدا وند!

گرچه در ابتدا رشته  کشاورزی را انتخاب کرده بودم  ولی نشد بعد  رشته اقتصاد که نتوانستم ولی عاشق رشته ساختمان بودم و بوی خاک را خیلی دوست داشتم  و دارم…

البته در رشته حقوق هم قبول شده بودم دارالمفید قم اما علی رغم علاقه ام ترجیح دادم نروم…این هم سرنوشت من بود…

وقتی صحبت از سرنوشت می شود یاد این شعر می افتم که می گوید :

 اینکه گوی این کنم یا آن کنم

خود دلیل …است ای صنم

بله از اوقات فراغتم استفاده کردم و در امور تربیتی و مدرسه هم کار مربی گری را دنبال نمودم گروه سرود و تئاتر در چند مدرسه و بعد هم  با دوستانم اولین هنرستان هنری غیر انتفاعی کشور را دایر نمودیم که برای اولین بار در رشته های هنر گرافیک ، فیلم بر داری ، تصویر بر داری ،و رشته های حسابداری ،کامپیوتر دانش آموز ثبت نام کردیم راستش شروع کار ما با  چهار دانش آموز بود و این فاجعه ی بزرگی بود که هیچ عقل سلیمی حاضر نبود کار را ادامه دهد اما  من به لطف خدا ادامه دادم اولین کاری که کردم به تمام مدارس اطراف، نامه دادم که شاگردانی که علاقه مند هستند بصورت رایگان ثبت نام می کنیم و لی مردم همیشه همه چیز دانا با تعجب و ترس نیامدند تنها  هفت نفر  آمدند که از من هم نامه کتبی گرفتند تا آخرین سال  تحصیلشان  که سه سال طول میکشید یک ریال  نپردازند و من قبول کردم .این را دیگر هیچ دیوانه ای نمی پذیرفت اما من می دانستم چه هدفی دارم و برای همین قبول کردم و آنها شاگرد های من شدند.

 متأسفانه ملکی را که من از سازمان زندانها برای مدرسه کرایه کرده بودم بعلت مشارکت با آموزش و پرورش دچار مشکل شد و هنرستان غیر انتفاعی ما همزمان با مدرسه راهنمایی دولتی شروع به کار نمود بیش از سه ماه هم گذشت و خیلی سخت بود ما ناچار بودیم کلاس درسمان را در یک اتاق که هم دفتر من و هم دفتر منشی من بود برگزار کنیم و جالب اینکه معلمین ما هم در همان جا زنگ تفریح حضور داشتند بچه های کلاس ما نیز حق نداشتند زنگ تفریح از کلاس خارج شوند و با دانش آموزان مدرسه دولتی برخورد کنند این دیگر سرنوشتی بود که به هیچ عنوان من درآن نقشی نداشتم …

روزهای سختی بود ولی به لطف خدا با صبر و همت پشت سر گذاشتم و در آذر ماه همان سال درست تولد امام رضا ما وارد ملک تازه خودمان که اجاره کردم شدیم ملکی که من باید برای اجاره ماهیانه اش هر ماه 100 هزار تومان می دادم و جالب بود که از کل شاگرد ها همان چهار نفر جمعاً مبلغ 570 هزار تومان  تا پایان سال تحصیلی گرفته بودم حالا چالش بزرگی بود من باید بیش از یک میلیون تومان اجاره میدادم به اضافه حقوق کارکنان و معلمان که نزدیک به یک و نیم میلیون تومان می شد .ولی کل درامدم 570 هزار تومان بود و ملکی که گرفته بودم نیز باید تجهیز میشد میز ،صندلی و نیمکت که به لطف خدا همه چیز درست شد… این سرنوشت من بود…

 کمتر از یک سال بعد آمار شاگردان ما به سیصد نفر رسید و مدرسه راهنمایی ، دبیرستان کار دانش ، هنرستان  در دوشیفت صبح و عصر مشغول به کار شد ملک های ما از هشصد متر به 1800 متر تبدیل شد و کار خوب بود، آمار دانش آموزان از مرز هفتصد نفر هم گذشته بود و در کشور نامی شده بودیم هنر جویان ما بسیار فعال بودند اما صحبت ها زیاد بود دوستان نا درویش گاه می گفتند این بچه ها به جایی نمیرسند اما سیاست کاری هنرستان چیز دیگری بود درس و کار عملی و نمایشگاه های متعدد و خلاصه آمار پذیرش کنکور آن سال نشان داد که تمام بچه های سال آخر مدرسه ،دردانشگاه های کشور قبول شدند حتی چهار نفر که هنوز دیپلم نگرفته بودند هم دانشگاه قبول شدند…این آن سرنوشتی بود که  به لطف  خدا من ساخته بودم …

یک سال گذشته بود یک سالی که من از شهرستان رباط کریم شهریار هر روز صبح به تهران می آمدم و طوری حرکت می کردم که قبل از ساعت هفت صبح درب مدرسه را باز میکردم  البته زمستان  ناچار بودم قبل از ازان صبح راه بیفتم و در بین راه نماز صبح می خواندم  چراکه اتومبیل نداشتم روزانه بیش از چهار کیلومتر پیاده روی میکردم و این گونه یک سال گذشت و مجتمع آموزشی شهید آوینی جان گرفت و آمار شاگرد هایش از یازده نفر به هفتصد نفر رسید . اما آن روز امروز را میدیدم و دوست داشتم چیز های دیگری که در ذهنم ساخته بودم را هم میدیدم ولی نشد.

 گرچه بیش از هشتاد درصد از هنرجویان فارغ التحصیل  مجتمع ،امروز تحصیلات عالیه دارند و به لطف خدا بی نهایت هم به من احترام می گذارند  ولی این سرنوشت من بود.

خیلی زود طعم درآمد زیاد بین دوستان اختلاف انداخت و من ناچار در اوج موفقیت و پیشرفت مجتمع ناچار شدم آن را ترک کنم و این یعنی انحلال آن، که سرنوشت تلخی بود…

 دیگر روزهای خوش تمام شده بود و تازه با مشکل پاسخ گویی هنرجویان و حرف های مردم من روبرو بودم …روزها می گذشت و من سختی را بیشتر احساس میکردم راستش هنوز هم این مشکلات بعد از سالها ادامه دارد و این سرنوشت من بود…

هیچ وقت تخم مرغ هایت را در یک سبد نگذار

 این یک مثال انگلیسی است و چقدر هم خوب است چرا که اگر من تمام امیدم به آن مرکز آموزشی بود با انحلالش منهدم می شدیم ولی شکر… ما همزمان مؤسسه آشتی و هفته نامه همسر را داشتیم و مشغول بودیم آموزشگاه سینمایی را دایر کردیم و کار ادامه داشت …و سرنوشت را ساختیم…

 

 

 

 

 

 

 

چه کسی پنیر مرا برداشت…

 کتابی بود که  خواندنش روح تازه ای به من داد و توجه من را به بیرون از مرزهای کشور جلب کرد و برای همین به محض اینکه توانستم روی پروژه های خارجی مثل بر گزاری جشنواره فیلم و کار های فرهنگی بیرون از ایران کشاند. یکی از این کار ها رفتن به امارات متحده عربی بود که جشنواره فیلم دبی کلید خورد…اما یه جورایی ما دور خوردیم و این سرنوشت من بود …

از این تجربه استفاده کردم و این بار در کشور عمان سرمایه گذاری کردم ولی مسیر جشنواره به سمت دیگری میرفت و من ناچار بودم که به کشور های اروپایی بروم و سرنوشت این بود…

کار ها خوب پیش میرفت ولی  پشت  این  آرامشی که بسختی بدست آمده بود،داستان یک فاجعه و خیانت در انتظار بود و در صبح روز ششم بهمن ماه 1387 بعد از یک دوره کار های حقوقی و قضائی مالکین اولیه ملک مؤسسه آشتی، بعد از 16 سال  دوستی و آشنائی، با دروغ ودغل کاری کردند که حکم تخلیه ملک مؤسسه را از مرجعی که اساساً مجوز صدور این حکم را نداشت گرفتند و چون می دانستند این حکم بی شک بعداز پیگیری من شکسته خواهد شد ،بلافاصله کمتر از سه ساعت، تمام زندگی و تشکیلات مؤسسه آشتی را به غارت بردند وخیلی زود شروع به تخریب این مرکز فرهنگی آموزشی و مطبوعاتی کشور کردند  وفریاد من در راهروهای دادگستری و داد گاه گم شد. این هم سرنوشت من بود .

 سال 1388 شروع شده بود و نوروز بسیار سختی بود اما شکر… بعد از مرگ ناگهانی پدرم این برایم خیلی سخت بود حتی شناسنامه و کارت ملی هم نداشتم هیچ چیزی برایم نمانده بود هیچ چیز به تمام معنا…

سرنوشت من طوری خودش را نشان داده بود که بیشتر دوستان و آشنایان گاه در سکوت و صبر من حیران می ماندند…

 ترجیح دادم در گیر موضوعات دیگری بشوم هفته نامه باید چاپ می شد و با کمترین امکانات در یکی از اتاقهای خانه مان شروع کردیم به کار و شکر…به اصرار دوستان در گیر کار های انتخاباتی شدم وسعی کردم سرنوشتم را دوباره دنبال کنم…

من آدم سیاسی نبودم و نمی خواستم که سیاسی هم باشم در طول تمام اختشاشات  در خانه ماندم و به لطف خدا اختراعی را با عنوان صفحه کلید تست هوش به مرحله ثبت رساندم.

 اما باز آرام نبودم خسته و دل شکسته بودم برای همین از ایران رفتم چند سال پیش شرکتی را در کشور رمانی ثبت کرده بودم  و رفتم تا زندگی دیگری را شروع کنم…

 رومانی  کشوری است که تعداد ایرانیان کمی در آن هستند و بیشتر مشغول کار های خودشان هستند در بین ایرانیان آنجا  که خیلی هم به من محبت داشتند یک دوست قدیمی داشتم  ولی دوست دیگری که با تمام زن بودنش مرامی بسیار مردانه داشت به من خیلی کمک کرد .

در رومانی هفته نامه تبلیغاتی بهنام دراگ ما یا lovlyرا راه انداختم و قسمتی از هزینه هایم را از این راه تأمین می کردم  بعد از اخذ اقامت برای سال جدید به ایران برگشتم و شکر این سرنوشت من بود که خداوند برایم  رغم زده بود گرچه خودم هم در ساختش آن طور که دلم می خواست نقش بازی می کردم.

سال 1389 چنان در ایران درگیر کار هایم شده بودم که تا آمدم بجنبم خیلی دیر شد و دیگر نشد که برگردم رمانی و این طور اقامتم باطل شد…این هم سرنوشت من بود…

  من در ایران ماندم و مشغول شدم دیگر ترجیح دادم که بیشتر کار کنم در همین ایام چند فیلم ساختم و مشغول تحقیق و امور اجتماعی شدم ستاد سازمان های مردم نهاد شورای شهر تهران و کار هایی این گونه، انجیو های مردمی و در اوایل سال 1393 تصمیم گرفتم تا بیشتر توانم را برای انجام خد مات مردمی بخصوص اشتغال زائی و کار آفرینی بگذارم و این سرنوشت را دنبال کنم .

 گرچه این تمام داستان و سرنوشت من نیست ولی تنها اشاره ای دارد به اینکه همیشه هم زندگی به وفق مراد من نبوده و خیلی  هم کمر شکن میشد.

زندگی این است و به همین دلیل زیباست سرنوشت را میشود نوشت گرچه من بشدت به این جمله خیام معتقدم.

 

دهها برنامه و طرح دارم که هنوز نا نوشته است ،خیلی از کارهایم نیمه  تمام است و هنوز کلی مطلب برای گفتن و نوشتن دارم ،چقدر خوبه همیشه به زندگی به چشم یه آدم زنده نگاه کرد و برای هر روز و هر دقیقه کلی برنامه داشت ،چقدر خوبه که به مشکلات جامعه توجه نمود و سعی کرد راه حل هایی را پیدا و بعد به بهترین شکل ممکن به مردم  و مسئولین گفت و چقدر ساده هست که بگی به من چه!لازم نیست دنیا را عوض کرد به قول :

این جمله چارلی چاپلین را به یاد داشته باشیم که :

 

 

داستان سرنوشت من یا شما در هر شرایطی می تواند به دست خود مان و توکل بر خدا تغییر کند  باید حرکت کرد همین حالا…

من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم

تصویر هزار آینه حیرانی خویشم

عالم همه هر چند که زندان من و توست

از همه آزادم و زندانی خویشم

زند یاد  قیصر امین  پور

موضوعات مرتبط: بیوگرافی دکتر جعفر صابری

آمد نیامد

آمد نیامد

 

 

يه چيزاي خاص ما ايرانيان است كه فقط خودمان ازآن سردرمياوريم ،رسم ورسوم هاي كه توهيچ جاي دنيا لنگه نداره، امابين ده هااخلاق خوب وبدكه ماداريم يه چيزي هست كه بهترخودشما تشخيص بدين كه خوب

ادامه مطلب

[ سه شنبه دهم مهر ۱۳۸۶ ] [ 20:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

عشق را گدايي نكن

عشق را گدايي نكن

 

 

 

سرش را كه بالا آورد ديدم چشمانش پر اشك است ، گفتم راستي چرا ؟ و او گفت: بارها خودش گفته بود كه من دوستت دارم و وقتي ديدم مرا ترك كرده و باشخص ديگري قرار و مدار گذاشته تا ازدواج كند. نفهميدم چطور شد ولي چند لحظه بعد بدبخت پسره مرده بود و من دسته چاقو راتو دستم داشتم .

ادامه مطلب

[ یکشنبه هشتم مهر ۱۳۸۶ ] [ 21:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

خواهي نشوي رسوا…

خواهي نشوي رسوا…

 

 

 

 

 

گاهي وقت ها به خودم مي گم مردونگي وانسانيت چيزي است كه بايد وقتي مادر شير به بچش ميده وارد سلول هاي بدنش بشه يا بهتر از اون وقتي نتيجه اي بسته ميشه       يك مرد باشد. فرقي نمي كند بچه پسر باشد يا

ادامه مطلب

[ یکشنبه هشتم مهر ۱۳۸۶ ] [ 21:24 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

مردان بزرگ:

مردان بزرگ:

 

 

 

دستم را گرفت و با صدايي مردانه گفت : تورو به امام رضا فقط بگو باشه .گفتم:‌نمي شه گفت:‌مي ترسي

ادامه مطلب

[ یکشنبه هشتم مهر ۱۳۸۶ ] [ 21:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

خرج كه از كيسه مهمان بود…

خرج كه از كيسه مهمان بود…

 

 

دوستي داشتم كه چندي پيش رسمأ خودراباز نشسته كردوبه قول خودش بازن نشسته شد ،وقتي از او علت را جويا شدم گفت:خسته شدم از اينكه هرچي تلاش مي كنم به آن آرامش

ادامه مطلب

[ یکشنبه هشتم مهر ۱۳۸۶ ] [ 21:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

عهد جدید

 

 

15 هنگامی که بار دیگر وارد اور شلیم شدند، عیسی به خانه خدا رفت و آنانی را که در آنجا مشغول خرید و فروش بودند، بیرون راند و بساط صرافان و کبوتر فروشان را واژگون ساخت

ادامه مطلب

[ پنجشنبه هجدهم مرداد ۱۳۸۶ ] [ 15:4 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

حق مسلم ما…

 

 

وقتی برای نوشتن سر مقاله توسط هیئت تحریریه مأمور می شوم قبل از هر چیز به سراغ تقویم رفته و مهمترین ایام هفته را نگاه می کنم این هفته با دیدن تاریخ 6 اوت یعنی 15 مرداد بلا فاصله هیرو شیما 1945 افتادم و 160 هزار انسان که کشته و یا مجروح شدن در واقع دوشهر با خاک یکسان شد.

ادامه مطلب

[ پنجشنبه هجدهم مرداد ۱۳۸۶ ] [ 14:58 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

 

خدایا مرا ان ده که ان به

 

 

 

 

تقدیم به استاد زنده یاد استاد دکتر علی شریعتی وخانواده محترمش.

چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد،چه تلخ است میوه درخت بینایی.

ادامه مطلب

[ پنجشنبه هجدهم مرداد ۱۳۸۶ ] [ 14:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

                    پرچم هيچ كشوري را نسوزانيد

 

من نمي توانم بگويم كه مسلمان واقعي هستم قطعاً مشكلات زيادي دارم كه عاقلانه است كه بگويم مسلمانم ولي زياد چيزي نمي دانم . همين قدر مي دانم كه درقرآن كتاب آسماني ما مسلمانان آمد اگر كافري به ما و مسلمانان ما توحين كرد سعي كنيم جواب آنها را با توحين و ناسزا ندهيم چرا كه اين كار ادامه پيدا مي كند وغيره …

ادامه مطلب

[ یکشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۸۶ ] [ 12:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

بسم الله الرحمن الرحیم

دل چوشکست از کسی خورسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است

کوه ناهموار را هموارکردن سخت ا ست

حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است

در فرهنگ وتمدن فارسی گاهی مواقع ادبیات اینگونه تمامی آنچه ساعت ها کلاس های مشاوره باید بگوید را به سادگی بیان می نماید. این گونه ادبیات در جای خود مشکل گشای بسیاری از اختلافات به ویژه خانوادگی می تواند

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۸۶ ] [ 22:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

چاره چيست ؟

 

 

چند هفته اي از آنچه در خصوص ازدواج موقت گفته شد گذشته است. گرچه اين بيانات تازه نبود و چندين بار اشخاص مختلف كشور به آن اشاره داشتند ولي صحبت همچنان قابل تامل و دقت است .

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۸۶ ] [ 0:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

واژه ها را جدی بگیریم:

 

در فرهنگ واژه شناسی گاهی مواقع واژه و یا کلمه ای وارد جامعه می شود که به مرور زمان آثار درست یا غلطش را نشان می دهد. برای نمونه چند سال قبل واژه نفوذ فرهنگ بیگانه یا شبیخون

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۸۶ ] [ 0:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

زندگی شاید همین باشد

گشتم نبود ،نگرد نیست و صدها جمله یا بیت این گونه را بارها پشت اتوبوسی یا کامیونی در جاده و یا روی کاپوت ماشینی خوانده ایم ، و شاید چند لحظه ای ما را به فکر فرو برده اما این گونه نوشته ها از روی دیوار قهوه خانه ها گرفته تا زیر شیشه میز حمامهای عمومی سالهاست که به بیننده و

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۸۶ ] [ 16:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

دروغ

نگاهش را ا ز او گرفت و برای لحظه ای فقط به گلهای داخل باغچه حیاط نگاه کرد و با تکان دادن سرش به علامت خداحافظی او را به خودش سپرد و وقتی مطمئن شد که رفته پنجره را باز کرد و

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۸۶ ] [ 16:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

  • پرنده عشق
  • فصل بهار هزاران زيبايي و جلوه در خود نهان نموده كه اگر كمي منصف باشيم با ديدن هريك از آن ها درس عشق و محبت را از درياي بي پايان مهر خداوند مي آموزيم .يكي از اين جلوه هاي زيبايي كه كمتر كسي است كه آن را نديده باشد ولي غالباً به آن بي توجه هستيم همين پرنده هاي قمري زيبايي هستند كه با نام قمري و يا كريم مي شناسيم حتي بچه ها هم براي اين پرنده احترام خاصي قائل هستندو كمتر آن ها را آزار مي رسانند.

ادامه مطلب

[ یکشنبه ششم خرداد ۱۳۸۶ ] [ 18:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

  • چی شد که اینجوری شد
  • خوب یادم هست آن روز با صدای هیا هوی دوستانم ا ز خواب بیدار شدم ، هنوز سوزش زیادی کنار قلبم و بخصوص در ناحیه شکمم احساس می کردم با تعجب ونگرانی فقط صداها و شادی ها را می شنیدم و می‌دیدم . لابه لای این فریادها و شادی ها متوجه شدم که یکی از دوستان مجروحم فریاد زد خرمشهر آزادشد.

ادامه مطلب

[ یکشنبه ششم خرداد ۱۳۸۶ ] [ 18:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

لوح سپاس آشتي

شايسته است كه بشريت در مقابل افرادي كه ازجان و مال خود گذشته و همواره بيش از آنكه به خود بينديشند به ديگران و حتي ديگر موجودات كه خداوند خلق نموده مي انديشند و در راه رفاه و آسايش آنها تلاش مي نمايند . نگاهي قدرشناسانه داشته باشد.

ادامه مطلب

[ پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۸۶ ] [ 19:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

درس معلم گر بود ………..

كدام يك از ما در هرپست و مقامي كه باشيم ، وقتي به كودكي خود مي انديشيم ،بعد از پدر و مادرمان معلم هايمان را به ياد نمي آوريم .حداقل يكي از چند معلم زمان كودكي يا ناظم و مدير خود را به ياد مي آوريم .

كدام يك از ما دبير يا استاد خود را در كوچه و خيابان مي بينيم وخداي ناخواسته به او بي احترامي مي نماييم.حتي آن هايي كه مارا تنبيه كرده بودند، براي مان عزيزتر هستند.

ادامه مطلب

[ دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۸۶ ] [ 23:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

نامه اي به پسرم

با تو هستم اي پدر ، كه مثل من فرزندي داري و حتماً دوستش هم داري ، چند سالشه ؟ چقدر بزرگ شده ؟ رو لبش سبز شده يا نه ؟ صداش كلفت شده يا نه ؟ چقدر باهاش رفيقي ؟ چقدر مي شناسيش؟ چقدر باهاش تفريح مي‌كني؟ چقدر بهش راست مي گي ؟ مي دوني چه رنگي دوست داره ؟ مي دوني چه ورزشي دوست داره ؟ از چه درسي ضعيفه ؟ چه درسي را دوست داره ؟ با كدام معلمش خوبه ؟ از كدام دوستش خوشش مي آد ؟خلاصه بي پولي و گرفتاري و درد و رنج و هرچي كه هست مال خودته پسره هم مال توست!

ادامه مطلب

[ دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۸۶ ] [ 23:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

اگر خدا نباشد همه چيز مجاز است

سال ها پيش وقتي براي اولين بار كتاب جنايت و مكافات داستايوفسكي را خواندم ساعت ها ، روزها ،سال ها و ماه ها به اين فكر مي كردم كه چگونه انسان به اين درجه از خشونت مي رسد كه به يك پيرزن حمله و او را با ضربات تبر تا مرز مرگ كتك بزند !

ادامه مطلب

[ شنبه یکم اردیبهشت ۱۳۸۶ ] [ 18:25 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

از ماست كه بر ماست

اواخر سال گذشته در اكثر رسانه ها وبه ويژه اخبارفرهنگي صحبت از آخرين توليد سينمايي كمپاني برادران وارنر فيلمي به نام سيصد بود . كه در آن به نوعي به گذشته و تاريخ ايران و فرهنگ چند هزار ساله ما ايرانيان برخورد ناشايستي شده بود . كه البته مسئولين اين كمپاني پس از شنيدن اعتراضات مردم به ويژه ايرانيان اعلام كردند كه اين فيلم تخيلي و … بوده است و به نوعي پوزش خواستند . كه متاسفانه همين نوع برخورد چند صد ميليون دلار سود براي اين كمپاني به همراه آورد !

ادامه مطلب

[ شنبه یکم اردیبهشت ۱۳۸۶ ] [ 18:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

معرفی دبیر جشنواره بین المللی دوربین دوم

JAFAR SABERI
Managing Director of Ashti Institute
Author
Researcher
Producer

FRIENDLY Q AND A SESSION WITH JAFAR .SABERI
Q: MR.SABERI,ASHTI INSTITUTE INTENDS TO IMPLEMENT A PROJECT INTRODUCED BY YOU IN THE FORM OF A CONTEST OR FESTIVAL .CAN YOU PLEASE ELABORATE?
A: THIS PROJECT HAS BEEN CALLED “THE SECOND CAMERA”DUE TO THE INTENTIONS OF SHOWING WHAT TAKES PLACE BEHIND THE SCENES DURING THE FILMING OR RECORDING OF ANY MOTION PICTURE OR TELEVISION SERIES.
Q: WHY WOULD THIS BE INTERESTING TO ANY ONE?
A: THERE ARE MANY I HAPPENINGS BEHINND THE SCENES BESIDES THE ACTUL TAKING AND RETAKING OF A CUT.FOREXAMPLE ,FRIND SHIPS ,DISAGE REEMENTS,UNITY.DIVISIONS..THAT ARE RESULTS OF A SPECIFIC GROP OF PEOPLE SPENDING A LONG PERIOD OF TIME TOGETHER WITHIN A LIMITED SPACE UNDER A LIMITED TIME FRAME.
Q: DOESN’T THIS FESEMBLE THE “BLOOPERS SHOWS”?
A: WHAT WE HAVE IN MIND IS MORE THAN JUST A REPORT ON WHAT WENT ON DURING FILMINGWE KNOW THAT MANY TYPES OF SKILLS ARE INVOLVED IN A FILM PROJECT .BOTH THE VIEWER AND THE ARTISIT ARE INTERESTED TO KNOW MORE ABOUT THE METHODS OF A CERTAIN FILM CREW
Q:WHAT ARE THE MAIN GOALS?
A:INTERODUCTION OF:ART OF PRODUCTION,CLOSE FRIEND SHIPS,THE AMOUNT OF ENERGY AND DEDICATION REQUIRED TO MAKE A SUCCESSFUL FILM.
Q:WHAT SHOULD BE SENT IN FOR PARTICIPATION?
A:CUTS OR OUT TAKIS SHOWING :CLOSE CO-OPERATION,ACCIDENTS,USES OF CAMERA OTHER TOOLS, EFFORTS OF THE DIRECTOR
Q:SO,BASICALLY THE BLOOOERS ?
A:NO,WE WANT TO SHOW THE THINGS THAT PEOPLE NORMALLY DON’T AVE THE CHANCE TO SEE.
Q:WHERE IS THE FESTIVAL TAKING PLACE AT?
A: WE HAVE VISITED SOME POTENTIAL SITES IN THE 5 OUTH COAST NATIONLS OF THE PERSIAN GULF BUT THE FINAL CHOICE IS YET TO BE MADE.
Q:WHAT ABOUT THE JUDGES?
A:WE WILL DECIDE ON THE TYPE OF PEOPLE WHO SHOULD BE THE JUDGES AFTER WE FINALIZE THE THEME OF THE PRIJECT.
Q:ARE THERE ANY OTHER DETAILS?
A:I am anxiously waiting to see every one at the festival

 

 

www.2ndcamera.com

موضوعات مرتبط: معرفی دبیر جشنواره بین المللی دوربین دوم

[ جمعه دهم فروردین ۱۳۸۶ ] [ 15:8 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سال نو مبارک

[ پنجشنبه دوم فروردین ۱۳۸۶ ] [ 22:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

گرانی چاره کار نیست

گرانی چاره کار نیست

سالهاست خانواده های محترم ایرانی با آغاز سال نو انواع هدایا را دریافت می نمایند که اولین آن با گران شدن نرخ بنزین شروع میشود . که نه تنها چاره ساز نیست بلکه بطور وحشتناکی بر روی دیگر کالاها و هزینه های زندگی تاثیر می گذارد کمی کودکانه است که فکر کنیم نمره فرد و یا زوج ترافیک را کم می کند ، طرح ترافیک کارساز خواهد بود. دو سوم خبرنگاران مجله ما هنوز طرح ترافیک خود را نگرفته اند و قرار است وقتی گرفتن جریمه ای مربوطه ورود به طرح ترافیک درست شود .در هر صورت نمی خواستیم با گفتن این مطالب در /اغازین روزهای سال جدید شما را آزرده خاطر سازیم ولی بد ندیدیم که با گفتن این تیتر به صاحب نظران و اقتصاد دانان بگویم به فکر مردم آن هم آدمهای از جنس زیر خط فقر باشند.

مجله همسر به نمایندگی موسسه آموزشی، هنری و انتشاراتی آشتی به عنوان تریبون این موسسه سال خوشی را برای فرد فرد شما آرزو می نماید و امیدوار هستیم که در آغازین روزهای سال بی توجه به سختی و نگرانی های روزمره اطرافمان بیش از گذشته به راز خلقت خود بیندیشیم و لذا سعی نمائیم که با کمی صبر و گذشت ، بر مشکلات فائق آئیم و با چاشنی تجربه و اندیشه تلخی زندگی را مبدل به شیرینی سازیم. دردها و گرفتارهای خود را با توکل به خدا رفع نمایم. و سعی کنیم تا آنجا که می توانیم لااقل برای سلامتی خودمان حرص نخوریم . تا می توانیم به فکر انسانهای مثل خودمان با شیم از جنس خودمان خوشحال نباشیم چون بنزین گران می شود ویا …. می توانیم ما هم خدمات و یا کالایمان را گران بفروشیم .

نمی دانم چه کسی ولی شعری هست که تقدیم می کنم به همه آدمهای مثل خودمان …

هر برادر تنی که خواب می کند ترا

و نان خود را می خورد

با تو گرسنه ای خسم مادرزاد است

هر غریبه گرسنه ای اما با تو که گرسنه ای

برادر است!

[ یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۸۵ ] [ 23:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری /نت ورك ماتيك

دوستي به اصرار دستم را گرفته بود و مي گفت : تو يا به من اعتماد داري و يا نداري ، اگر اعتماد داري هيچي نگو فقط بيا وبشنو، شعور داري ، فكرداري ،عقل داري هرچي تصميم گرفتي انجام بده همين.

كمتر از 40 دقيقه بعد من در اتاقي بودم و سه نفر در اطرافم نشسته بودن ، يكي از آنها به شدت عالي صحبت مي كرد و مدام چند تراكت رنگي را روبروي چشمانم نگاه مي داشت وباز توضيح مي داد كه راه درست چيست! در پايان قرارشد من12 سهم بخرم ، چيزي نزديك به يك ميليون تومان و بعد بامعرفي فقط 2 نفركمتر از مدت يك ماه       مبلغ ماهيانه 19 ميليون تومان به حسابم مي آيد. نمي دانم شايد شما كه اين سرمقاله را مي خوانيد، يكي از اين خريداران باشيد وشايد به سراغ شما هم آمده باشد و يا شرايطي پيش بيايد كه به سراغ شماهم بيايند. ولي قبل از هرچيز انسان وطن پرست وعاقل دلش به حال اقتصاد بيمار وشرايط غلط مي سوزد كه جداً چه اتفاقي در حال وقوع است يعني به چه قيمتي انسان بايد ديگران را قرباني كند تا بتواند زندگي خوشي را براي خود به همراه بياورد. چقدر كار مفيد صورت گرفته، كدام چرخ توليد به گردش درآمده و كدام زنجيراستسمار از دوش ملت ماباز شد ، چقدر به خودكفايي نزديك شديم و ….

من نمي‌گويم آيادرست است ياغلط ، دنبال مقصر هم نيستم . فقط مي گويم اگر خريد اينگونه انجام داديم محض رضاي خدا ديگري را قرباني نكنيم واگر هم وارد اين بازي نشديم هرگز به آن حتي فكر نكنيم ، گرچه شكل و ماهيت كار در دنيا تعريف دارد و جاافتاده اما متاسفانه در كشور ما اين نوع تجارت به كثيف ترين نوع خود مطرح شده و قرباني واقعي اين چرخه در كوتاه زمان ممكن خود ما خواهيم بود..

چقدر خوب است به جاي آنكه قوي كردن بازوهايمان در اين گونه تجارت فكر كنيم . فكر ، انديشه وبازوان خود را تقويت نمايم طوري كه عرق روي پيشانيمان نقش ببندد و با تلاش مردانه خود صاحب حتي اندك سرمايه اي شويم كه هم حلال باشد و هم پاك .نان خود را در خون دل ديگران فرو نبريم تا در سفره خانواده قراردهيم .

سال جديد را با ياد و نام خدا آغاز نماييم و بگوييم خدايا مرا آن ده كه آن به ….

عيدتان مبارك

[ یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۸۵ ] [ 23:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

اطلاعیه

مجله باهمکاری کانون خبر نگاران آشتی بر گزار میکند.

سومین دوره آموزش روزنامه نگاری با همراهی اساتید مطرح علوم ارتباطات

مختص علاقه مندان  استان تهران .

علاقه مندان عزیز میتوانند جهت در یافت اطلاعات تکمیلی با ایمیل ashti.club@gmail.com

تماس بگيرند .ياد آور ميگردد عزيزاني كه موفق به طي نمودن دوره گردند مدرك معتبر از

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعطاء میگردد  و همچنين از هنر جوياني كه با نمره عالي

موفق به طي نمودن دوره گردند جهت همكاري دعوت به عمل مي آيد.

علاقه مندان شهرستاني هم ميتوانند جهت در يافت اطلاعات و همکاری با موسسه به  ايميل

ashti.group@gmail.com

تماس بگيرند.

 

[ شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۸۵ ] [ 0:4 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

برای اولین بار در دنیا نگاهی تازه به پوشت صحنه فیلمهای سینما www.2ndcamera.com

[ یکشنبه ششم اسفند ۱۳۸۵ ] [ 1:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

sms

معقول پيش از اين دفاتر مخابرات با آن صندلي هاي چوبي و بزرگ براي انتظار ،تماس با يك دوست يا فاميل لذت بخش بود، قبل از آن هم نامه و انتظار رسيدنش توسط پست چي شيرين ترين انواع انتظار بود. تمبرها را كه برداشتند و نقش تمبر جايش را گرفت تمبر جمع كردن از رونق افتاد و با زياد شدن تلفن هاي سكه اي و كارتي در ميادين دفاتر مخابرات هم خلوت تر شدن . و با افزايش خطوط تلفن و واگذاري آنها ديگر كمتر كسي بود كه تلفن نداشته باشد. پس ديگر نامه به چه درد مي خورد، هر چه گفتني بود را گفتند، نوشتن ديگر معني نداشت، باآمدن تلفن همراه حتي زحمت رفتن به تلفن خانه و يا خانه هم كمتر شد. از هر جا حتي اتومبيل اگر ياد دوستي به دلت مي افتاد با يك تماس او را ياد مي كردي و اين بود تا اينكه تكنولوژي به خدمت بشر آمد و پديده اي به نام تمام آنچه تا چندي پيش ارتباط حسي بود را از بين برد . ديگر حتي كلام هم نياز نبود فقط حرف آن هم به زباني من درآوردي نه فارسي نه انگليسي چيزي كه در فرهنگ نامه ها هم موجود نيست. ديگر پيام هاي كوتاه حتي لطيفه ها مي آمدن كه كلام بكار گرفته نشود، ديگر كسي زحمت تلفن زدن را هم به خود نمي دهد ديگر حتي پيام تبريك ها و تسليت ها هم با امكان پذير است و گاهي وقت ها به جاي كارت پستال هم تصويري براي دوستان ارسال مي شود. آن روزها عشق و علاقه نسلي مثل ما جمع كردن نامه ها – تمبرها و حتي كارت پستال شب عيد بود و امروز چه؟

دوستی         کرده بود که به نیت امام هشتم ،هشت بار او را صدا و سپس برای هشت نفر           نما! و آن یکی به مناسبت شب عید و تبریک مسیح پیام زیر را ارسال کرده بود . شاید نظر شما چیزی جز این باشد ولی گاهی وقتها بد نیست بعنوان یادگاری مثل نامه- کارت پستال و… باشد که انسان را به یاد گذشته ها بیندازد به امید روزی که همه چیز تبدیل به حروف آنهم اینگونه نباشد

Ba arezouye 12 mah shadi 52 hafteh khandeh 365 ruz salamati 8760 saat eshgh 52600 daghighe barekat 315300 saniye dusti va

Sal no mobarak

 

[ یکشنبه ششم اسفند ۱۳۸۵ ] [ 1:15 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

درد دل

وقتی تصمیم گرفتم از کارهای دولتی کناره گیری وبه کارهای مورد علاقه خود در قسمت خصوصی بپردازم مرحوم پدر ومادرم سخت مخالفت کردند گله می کردند که امکانات وشرایط بخش دولتی بهتر است واز همه مهمتر در سنین پیری وکهنسالی آب باریکه ای هم خواهی داشت ولی نصایح واندرزهای ایشان افاقه ننمود ومن وارد بخش خصوصی وفعالیتهای هنری غیر وابسته به دولت شدم مثل تمام کسبه وتجار وآمهایی که آقای خودشان ونوکر خودشان هستند.

اما داستان از اینجا تازه شروع شد که هر کسب وکاری برای رونقش نیاز به افرادی دارد که در هیبت کارکنان ونیروی انسانی چرخ آن تشکیلات رابگرداند.

افزایش حقوق کارکنان ،تعرفه های اداره بیمه، مالیات بر درآمد،قوانین قانون کار شرایط محیط کار و…همه و همه یکطرف نگاههای همکاران ودوستان از طرف دیگر هر مدیر با وجدان را دراین گونه ایام بویژه نوروز شرمنده می نماید، وبا خود می اندیشد که من باید به اعضا خانواده همانقدر ارج ومقام قایل باشم که برای دیگران بویژه همکارانم هستم، چراکه آنها هم امیدشان بعد از خدا به من است. هیئت مدیره هر شرکت وموسسه خصوصی در روزهای پایانی سال به این فکر می کند که چگونه باید از تلاش وخدمات نیروهای صادق وسالمش قدردانی نماید اما علی رغم میل باطنی همواره این دلگیری برای کارکنان وجود دارد که از ما تقدیری شایسه بعمل نیامد دوستس که خود مدیر یک مجله است بشوخی می کفت:درایام زندانیان در بند را که بدهی دارند آزاد می کنند ایکاش مارا هم کسی آزاد می کرد عدم وصول نقدینگی ها ومشکلات فراوان مدیران بخش خصوصی بویژه در این ایام همواره باعث پاره دلخوری ها می شود شایسته است مسئولین کشور به این موضوع توجه بیشتری داشته باشند وحمایتهایی را از بخش خصوصی بویژه مراکز و موسساتی که فعالیتهای صرف فرهنگی هنری را سرلوح امور خود قرار داده اند نماید تا مدیران لایق این بخش ها نیز برای سال جدید توان ونیروی بیشتری از خود نشان دهند.این کمترین کاریست که می توان در راستا مبارزه با فرهنگ بیگانه از خود نشان داده.

به هر شکل یکی باید به ما هم عیدی بدهد دیگر.

[ یکشنبه ششم اسفند ۱۳۸۵ ] [ 1:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

فرهنگ اسلامی

انقلاب ما انفجار نور بود.با نگاه به چنین فرمایشاتی متوجه می شویم خشت اول را معمار صاف گذاشت حال اینکه در طول چند سال گذشته دستانی ارزشهای والای انقلاب را کمی کمرنگ کردن نه این است که از اول به آن فکر نشده بود.شخصیتی چون شهید باهنر سالهادر سیستم آموزش وپرورش حتی زمان حکومت پهلوی سعی داشتن که فرهنگ اسلامی را بین نوجوانان و جوانان ترویج نمایند پس از انقلاب یکی از بهترین حرکتهای صورت گرفته تشکیل امور تربیتی در مدارس بود که بعد از جنگ وفوت امام(ره)برچیده شد وبخشی از کار آمدترین ارکان پرورشی آینده بطور کل از صحنه آموزشی کضشور پاک شد.8/12/1384روز امور تربیتی وتربیت اسلامی است وبسیار شایسته است که در این ایام توسط مسئولین مربوطه بویژه آموزش وپرورش-صدا وسیما، ارباب جراید به این مهم توجه شود.پر واضح است که با عنایت به چنین مواردی است که جامعه آینده شکل می گیرد ونسل مستقل،متفکر وسانده ای خواهد شد.

چطوري خوبي

 

معمولا نامه‌هاي دوستانه و غير اداري اين گونه شروع ميشود.

پس ازعرض سلام اميدوارم حالت خوب باشد و هيچ گونه ملالي نداشته باشيد و اگر خواستاراحوالات اين جانب باشيد بحمدالله خوبيم و ملالي نيست جز دوري شما كه آن هم اميد وارم بزودي بر طرف شود و…

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و نهم شهریور ۱۳۸۷ ] [ 1:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

 

رمانی

 

پس از فرو پتشي شووروي سابق كشورهاي بلوك شرق هم مانند جموري هاي شوروي از زير بيرق كمونيست خارج شدند و هر كدام كه به غرب و بلوك غرب نزديكتر بودند زودتر غربي شدن .گرچه غرب به ويژه آمريكا بي كار ننشست و با حضور شايسته خود با كمپاني هاي مختلف هم چيز را در كنترل خود در آورد ولي خود مردم هم با يد از خودشان هركتي نشان مي دادن و رماني از جمله كشور هائي بود كه بواقع در اين خصوص چيزي كم نزاشته كه بيشتر از هد هم از خود كزشت و همرنگي نشان داده است

ادامه مطلب

[ شنبه نهم شهریور ۱۳۸۷ ] [ 0:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

 

حرفی تازه

 

روابط آدمها و دوست داشتن يك ديگر در غرب گاهي وقتها آنقدر امروزي مي شود كه براي ما شرقي ها سوال پيش مي ايد كه آيا اين درست است يا نه با هم قسمتي از آن را مورور مي كنيم :

مردي نزديك به سي و پنج ساله به همراه خانواده همسر و پسر و دوخترش براي زندگي بهتر و موفقيت

ادامه مطلب

[ شنبه نهم شهریور ۱۳۸۷ ] [ 0:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

زنان فرشته اند

 

كدام انسان باوجدان و اخلاقي است كه نسبت به مادر خود بي تفاوت باشد . در كدامين دين و آئين سفارش خاص به احترام والدين به خصوص مادر را نداشته باشد . كدام قهرمان ملي و شخصيت جهاني را مي توان نام برد كه مديون تربيت مادر خود نباشد . زن در واقع همان مادر است

ادامه مطلب

[ چهارشنبه پنجم تیر ۱۳۸۷ ] [ 10:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

بنام نامي حق

 

يك بار ديگر خداوند محك آزمايش را بر ما انسانها قرار داد . در اخبار آمد ه بود كه زلزله اي در چين اتفاق افتاده و طوفاني كشور برمه را در نورديده هزاران نفر انسان در شرايطي سخت قرارگرفته اند شرايطي كه شايد براي هر يك از ما نيز اتفاق بيفتد بايد بينديشيم در آن شرايط از ديگر انسانها ما چه توقعي داريم پس همان كونه باشيم كه توقع داريم ديگران در اين گونه مواقع با ما باشند . اما اين گونه صوانح طبيعي است وغير قابل اجتناب.

ادامه مطلب

[ چهارشنبه پنجم تیر ۱۳۸۷ ] [ 10:14 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

AkfA

126

 

غروب يك روز زمستاني در سال 1357 بود كه تلفن خانه ما به صدا در آمد ، مرحوم پدرم گفته بود كه بايد من تلفن ها را جواب بدهم. براي همين گوشي را برداشتم . صداي گريه و ناله مي‌آمد و پيام كوتاهي از عموي بزرگم كه بگو بابات به من زنگ بزنه.

آن روزها ايران شور و حال ديگري داشت و هر گوشه‌اش قوقايي بود با پدرم كه مسئول پاسگاه ژاندارمري دامغان بود تماس گرفتم و پيام عمو را به او رساندم.

ادامه مطلب

[ سه شنبه چهارم تیر ۱۳۸۷ ] [ 11:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

150دكمه تلوزيون خاموش

 

 

 

 

وقتي صحبت از تابستان مي شود بيشتر خانوادهاي ايراني زاني قم به بقل ميگيرن كه حالا بايد چه كار كنند.

حق هم دارند چرا كه سه ما ه پرورش و آموزش كودكان و نو جوانان براي والدين دلسوز كه با يد به فكرمخارج و هزينه هاي زندگي هم باشند خود كاريست بسيار مهم .زندگي شهر نشيني و شرايط آن باعث شده كه اين گونه مشكلات

ادامه مطلب

[ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۸۷ ] [ 0:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

فصل تابستان در راه است

 

 

 

فصل تابستان در راه است وكمو بيش خانواده ها براي اين فصل برنامه ريزي مي نمايند از جمله اين برنامه ها سفر است . ايران كشوري است با هزاران نقطه ديدني و زيبا كه براي بازديد بويژه فرزندان ايراني لازم و زروري مي باشد . اگر به دنبال يك خود باوري ملي هستيم برنامه هاي ايران گردي را بايد در برنامه آموزشي فرزندانمان قرار بدهيم و لاعقل سالي دو بار به يكي از نقاط ايران سفر نماييم حتي اگر براي مدارس در تابستان اجراء اين گونه برنامه ها امكان پزير نمي باشد بهتر است چند خانواده با هم يكي را به عنوان سرپرست انتخاب و بچه ها را با او به سفر هاي يك يا چند رو زه بفرستن .

ادامه مطلب

[ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۸۷ ] [ 0:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

يك داستان با چند روايت!

 

 

مي خواهم حقيقتي را بگويم وخواهش مي كنم اين قبل ازهرچيزدرنظرگرفته شود كه من عاشق او بودم همين. وهرگزنمي خواستم به او خيانت كنم من يك قرباني هستم من نمي خواهم ازخودم تعريف كنم ويا نظرشما را نسبت به خودم تغييردهم

ادامه مطلب

[ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۸۷ ] [ 0:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

گفت و گوی دوستانه

 

 

يك بار ديگر خداوند محك آزمايش را بر ما انسانها قرار داد . در اخبار آمد ه بود كه زلزله اي در چين اطفاق افتاده و طوفابي كشور برمه را در نورديده هزاران نفر انسان در شرايطي سخت قرار گرفته اند شرايطي كه شاير براي هر يك از ما نيز اتفاق بيفتد بايد بينديشيم در آن شرايط از ديگر انسانها ما چه توقه اي داريم پس همان كونه باشيم كه توقو داريم ديگران در اين گونه مواقه با ما باشند . اما اين گونه صوانه طبيي است وقير قابل اجتناب.

ادامه مطلب

[ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۸۷ ] [ 0:14 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

زنان فرشته اند

 

 

كدام انسان باوجدان و اخلاقي است كه نسبت به مادر خود بي تفاوت باشد . در كدامين دين و آئين سفارش خاص به احترام به والدين به خصوص مادر را نداشته باشد . و كدام قهرمان ملي و شخصيت جهاني را مي توان نام برد كه مديون تربيت مادر خود نباشد . زن در واقع همان مادر است حالا چرا به او و نقش او گاهي بي تفاوت مي شويم جاي

ادامه مطلب

[ یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۸۷ ] [ 0:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

يك داستان با چند روايت!

 

مي خواهم حقيقتي را بگويم وخواهش مي كنم اين قبل ازهرچيزدرنظرگرفته شود كه من عاشق او بودم همين. وهرگزنمي خواستم به او خيانت كنم من يك قرباني هستم من نمي خواهم ازخودم تعريف كنم ويا نظرشما را نسبت به خودم تغييردهم.

ادامه مطلب

[ پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۷ ] [ 20:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

مكتب هاي موختلف

ابسولوتیسمAbsoltismeابسولو به معنی مطلق و مقصود از ابسولوتیسم حکومت مطلقه و ریاست یکنفر شخص مطلق العنان است بر جامعه.

اپیس کوپالیسمEpiscopalismeنام مسلکی است که در قرن 16 در اروپا بوجود آمد. این مسلک منسوب به ژان کالون تئولوژیست فرانسوی است. او به سلطنت تکیه نداشت ومعتقد بود که قدرت روحانی تفوق بر قدرت جسمانی دارد.

ادامه مطلب

[ پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۷ ] [ 20:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

معرفي موسسه آشتي

The festival by the title of “second camera” or better to say “second vision”

ادامه مطلب

[ پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۷ ] [ 20:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

امكانات‌ بانك‌ جهاني؛ فرصتهاي‌ بنگاهها
دامنه‌ عمليات‌ بانك‌ جهاني‌ و كمكهاي‌ مالي‌ آن‌ بيشتر متوجه‌ اقتصاد خرد در كشورها از طريق‌ كمك‌ به‌ احداث‌ تاسيسات‌ زيربنايي‌ است.

ادامه مطلب

[ پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۷ ] [ 20:8 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

آقا اجازه

 

 

‏   سرمقاله شماره 144‏

 

پيرمرد را با همان نگاه اول شناختم ، گرچه تمام موها يش به رنگ برف در آ مده بود و كمي هم خم شده بود اما مثل گذشته ها قدم با صلابت بر ميداشت و بر گوشه لبش هم لبخندي پدرانه جاي داشت .

ادامه مطلب

[ پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۷ ] [ 20:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

بهشت و دوزخ همينجاست

 

سخنران جلسه ليوان آب روي ميز را سركشيد و ادامه داد .گوته ميگويد: … هنوز فرمايش گوته را به اتمام نرسانده بود كه با لبخندي مليح و نگاه عاقل اندر سفيه به مردم حاضر در جلسه فرمود : كنفوسيوس در جائي مي گويد :….

و جالب اينكه انبوه حاضران در جلسه اين مطالب را به دقت ميشنيدند و يادداشت مي كردند .طوري كه گويا اهميت بسي

ادامه مطلب

[ پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۷ ] [ 19:58 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سرمقاله

 

صدسال گذشت و امروز تكه هائي از وطن ما ايران آزاد شدند و ميتوانند با افتخار بگويند كه ما ايراني هستيم بله قرارداد ننگين تركمن چاي به پايان رسيد و تكه هاي ايران بايد به آن بازگردانده شود اما اين اتفاق هرگز صورت

ادامه مطلب

[ پنجشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۸۷ ] [ 1:5 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال نكنيم!

 

دوستي دارم كه سالهاست او را خوب مي شناسم مرد بزرگواروانسان شريفي است. چندي پيش براي عيد ديدني به دفترمجله آمد وبعد ازاحوال پرسي هاي دوستانه سرگله را بازكرد كه: آقا شما كه ازارباب جرايد هستيد و كارمطبوعات مي كنيد، يك مطلبي هم بنويسيد راجع به اينكه چرا حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي كنيم.

ادامه مطلب

[ پنجشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۸۷ ] [ 1:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

لوح سپاس آشتي

 

 

شايسته است كه بشريت در مقابل افرادي كه ازجان و مال خود گذشته و همواره بيش از آنكه به خود بينديشند به ديگران و حتي ديگر موجودات كه خداوند خلق نموده مي انديشند و در راه رفاه و آسايش آنها تلاش مي نمايند . نگاهي قدرشناسانه داشته باشد.

ادامه مطلب

[ سه شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۸۶ ] [ 0:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

طرح نو

 

 

چند سال پيش در همين هفته نامه همسر ستوني را باز كرديم بانام طرح نو كه دست بر قضا بسيار مرد استقبال شما خونندگان نيز قرار گرفت و در آن افراد وطن پرست و با ذوق طرهايي را جهت بهبود موضلات اجتمايي و يا حتي شهري مطرح مينمودن. و بدينوسيله به گوش مسولين ميرسيد.

ادامه مطلب

[ یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۸۶ ] [ 22:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

فقط او

 

 

خانواده و نقش اصلي آن در شكل گيري شخصيت فردي كودكان در جامعه فردا مهمترين بحثي است كه امروزه در جوامع بشري مطرح است .حتي سخنراني جناب پاپ، در سال جديد به توجه داشتن به نقش خانواده، آن هم خانواده سنتي پرداخته شد. ايشان در سخنراني خود به جهانيان، توجه داشتن بيشتر به خانواده نه فقط زن و شوهر بلكه پدر مادر و تمام اقوام در نظر است .شايان ذكر است در اسلام احاديث زيادي هست كه به خانواده به ويژه پدر و مادر توجه شود. صله رحم از اهميت زيادي در اسلام برخوردار مي باشد .

ادامه مطلب

[ یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۸۶ ] [ 22:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

خودباوري ملي

 

ملت ما به رهبري پير و مرشدشان در سال 1357 انقلابي را به عرصه وجود رساندند كه نظر تمام دنيا را به خور جلب كرد . يكي از فرمايشات بنيان گذار حكومت اسلامي در ايران اين بود كه دولت شاه با به كارگيري مستشاران غربي شخصيت و مقام ايراني را كوچك مي كند كه به واقع هم كاملاً درست بود . چراكه اگر ملتي به درجه اي از خود با وري و استقلال نرسد كه كاري نكرد ه به نام انقلاب ، خوشبختانه مردم ايران بويژه دانشمندان و جوانان با غيرت   ايران پس از انقلاب ثابت كردند كه در تمام رشته ها ي علمي و فني مي توانند استقلال خود را داشته با شند .

ادامه مطلب

[ یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۸۶ ] [ 22:14 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

بيست سي ميليون خرج كنم !

با ناراحتي گفتم بارآخرتان باشد كه روزنامه اتاق مرا بر مي داريد تا من نخوندم از اتاقم بيرون نبريدو بدون اينكه به تيتر هاي آن توجه كنم آن را پرت كردم كنار ميزم و….درست ديده بودم خدايا خودش بود مرحوم حاج حسن….الله اكبر روي صفحه اول روزنامه اعلاميه بزرگي از مرحوم حاج حسن ….به چاپ رسيده بود.كه قبل از هر چيز دو موضوع يك قيمت آگهي ودوم نام افرادي كه زير آگهي با خط سبز نامشان آمده بود نظرم را جلب كرد.

ادامه مطلب

[ یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۸۶ ] [ 22:6 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

[ جمعه بیست و ششم بهمن ۱۳۸۶ ] [ 13:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سراب

سراب داستان .
ادامه مطلب

[ چهارشنبه بیست و ششم دی ۱۳۸۶ ] [ 0:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

نشستی با صابری برای جشنواره فیلم

نشستی دوستانه با جناب آقای صابری

  • جناب آقای صابری،موسسه فرهنگی هنری آشتی در نظر دارد بر اساس طرحی که شما ارائه نموده اید یک مسابقه و یا در سطح گسترده تر، در قالب جشنواره فیلم و عکس برگزار نمایید. باتوجه به این که طرح اجرایی این جشنواره (فیلم) از جانب شما بوده است چه ضرورتی در ارائه این موضوع می بینید؟

ادامه مطلب

[ دوشنبه هفدهم دی ۱۳۸۶ ] [ 22:2 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

خود کشی کن

 

خود کشی کن

 

جلسه تمام شده بود و جمعيت مشتاق باصدای بلند تشکر می کردند و برای جند دقیقه صدای کف و حتی سوت سالن را در خود فرو برد برخاستم و به ادای احترام سر خم کردم .

برای لحظه ای با خود اندیشیدم با توجه به دویست تومانی که در جیبم هست میتوانم اول برم تهران پارس و بعد بهارستان و اگه زود برسم به مترو میرم خونه خوب خدارا شکر کم ندارم .

ادامه مطلب

[ سه شنبه ششم آذر ۱۳۸۶ ] [ 19:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

32 ثانی

 

۳۲

 

 

دكتر بهرام عكاشه محققي ايراني است كه راجع به زلزله تحقيقات قابل توجه اي بويژه در ايران و تهران داشته ، او معتقد است هر170 سال يك زلزله بزرگ در تهران اتفاق مي افتد.

از استان سمنان تا تهران پارس و از تهران پارس يك دوشاخه يكي به شمال به طرف كرج و

ادامه مطلب

[ سه شنبه ششم آذر ۱۳۸۶ ] [ 19:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سپيد سپيد ياس من !تمام احساس من

سپيد سپيد ياس من !تمام احساس من

 

 

 

 

والا بلا هيچ كدوم مقصرنيستيد! يه نگاه به خودتون بندازيد و كمي فكر كنيد چي شد كه آنقدر از هم دور شديد ؟

ادامه مطلب

معماری در ایران

 

پدرم از پدرش كه پدري داشت بنا و ماهر آموخته بود كه براي گچ وخاك بايد مقدار گچ و خاك به يك اندازه باشد از انجا كه بنائي و ساختمان ساختن در خانواده ما سنت شده من هم كه يك مهندس  ساختمان هستم هنوز اين گونه كار مي كنم و به همكارانم هم سفارش مي كنم كه اين كار را بنمايند . چرا كه سالها است ساختمان سازي

ادامه مطلب

[ شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ ] [ 9:4 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

اينجا آفريقا است!

اينجا  جايست كه بيشترين معادن الماس  را در خود جاي داده است اينجا معروف است به سرزمين طلاي سفيد .اينجا آفريقا است ! جاي كه گرچه مردماني سياه چهره دارد اما سروتي  ماوراي انديشه در زير پايشان است و اما اي كاش اين سروت نبود و مردم راحت زندگي مي كردن چرا كه همواره براي بيشتر داشتن سروت

ادامه مطلب

[ شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ ] [ 9:2 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

اصناف

شايد در يك مقاله نتوان به طور كامل از اصناف و صنف صحبت كرد ولي اگر  تا ريخچه ي آن را در جهان و ايران بررسي نماييم بسيار قابل توجه است .در معناي ساده صنف به جمعي مي گويند كه در يك فعاليت مشترك و موازي همكاري دارند و همكار هستند براي نمونه پوشاك توليد مي نمايند و يا مي فروشند.

ادامه مطلب

[ یکشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۸۸ ] [ 8:22 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

به جرم راست گفتن

 

بخواطر اين كه مطن حاضر سياسي نشه و كسي به خودش نگيره همين اول كار ميگم كه اين يك مطن تنز و شوخي است !

همه ي ما دوست داريم حرف راست بشنويم و ميگوايم دروغ گو دشمن خداست . اما وقتي حرف راست ميشنويم اولين كاري كه ميكنيم براي تلافي تصميم مي گيريم .صبر و شكيبايي و قدر داني از اين كه طرف راست شو گفته و خلاصه اين حرفا هم پشيزي نمي ارزه و ميگوايم حالا كه خودت هم قبول داري پس بايد اينطوري تنبي بشي و ال آخر .

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۸۸ ] [ 0:11 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آينه دروغ نمي گويد

گاهي وقتها بد نيست انسان به آينه نگاهي بيندازد و خود را در آن ببيند . و بهتر است اين كار را در خلوت انجام دهد . شايد با اين كار به خودش باز گردد و بداند كه چقدر آدم بوده با تمام خصوصيات آدميت .

در تنهايي فرستي پيش مي آيد كه با خود روراست باشيم و قبول كنيم كه كجاها خلاف كرديم . ولي اين يك نعمت است كه هر كس آن را دارد خوشا به حالش و آن كه ندارد …

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۸۸ ] [ 0:8 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سميرا

 

نفس عميقي كشيد و از داخل به بيرون ساختمان نگاه كرد درست همان جااي كه براي اولين بار در سال 1384 سميرا از آن در وارد ساختمان شد و ناخواسته در همان برخورد اول وي را فريفته خود نمود .

ادامه مطلب

[ جمعه هجدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ ] [ 18:12 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خدايا ما فقط شاكريم

 

پس از حدود چهل روز وقفه در چاپ هفته نامه همسر در پي ارسال ايميل ها و تماسهاي تلفني شما با مدير مجله برآن شديم تا مجددا” از روند جريان موسسه و مجله همسر شما را آگاه سازيم .

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 19:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بهار در زمستان

 

چي بگم ، كه اگه  نگم  بهتره .اين روز آ كسي به كسي گل نمي ده .آدما در گير كاراي

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:59 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

چمين

 

 

چمين فقط يك نام نيست . چمين يك سند است .سندي از برگ تاريخ براي انسانها. چمين را نمي شود نگاه داشت و چون يك بناي تاريخي به معرض نمايش گذارد .چمين مظلوميت يك قوم نيست بلكه واقعيت

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:57 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بنام خداوند بخشنده مهربان

كي ميگه جهمدم هست!

وقتي صحبت از انقلاب به ميان مي آيد خيلي ها نفس عميقي مي كشند و كويي حق وحقوقشان پرداخت نشده سري تكان مي دهند و با پوذ خند مي گويند:چي فكر مي كرديم و چي شد!

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نيمه پنهان علي اشرف درويشي

 

براستي كدام نويسنده و ايراني كتاب خوان هست كه با قلم استاد علي اشرف درويشي آشنا نباشد .كدام محقق و فرهنگ شناس بدون استفاده از تحقيقات ايشان مجموعه خود را تكميل كرده و يادي از اين استاد ننموده است .

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

فرياد بي صدا

با نام خداي رحمان و رحيم

روز يكشنبه پنجم بهمن ماه سال جاري تعدادي به دفتر موسسه آشتي و هفته نامه همسر وارد و بعد از توهين و ضرب و شتم كاركنان و هنرجويان كليه وسايل و امكانات موجود در اين مركز آموزشي و مطبوعاتي را تخريب و تخليه نمودن و تمام امكانات و آرشيو اين مركز را به جاي نا معلومي انتقال دادند .

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

اشك مرد

 

تابستانهاي گرم سالهاي دور براي آنكه طعم زندگي مردانه را بچشم كار مي كردم و در ميان شغلهاي مختلف كارهاي به اصطلاح مردانه تر و يدي را بيشتر ترجيح ميدادم ، كارهايي مثل قلب زني ،پاكت زني ، خياطي صنعتي، تريكو بافي ،تعويض رو غني . من هم مثل خيلي از

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

قسمت آخر خدابس

تقدیم به دوستم جناب آقای رضا هارونی

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

قسمت چهارم خدابس

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

قسمت سوم خدابس

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

قسمت دوم خدابس

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:37 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

قسمت اول فیلم نامه خدابس

ادامه مطلب

[ جمعه نهم اسفند ۱۳۸۷ ] [ 18:35 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

 

 

امروز براي رضاي خدا چه كردي ؟

 

آيا تا كنون به چشمان نيازمند يك كودك توجه كرده ايد . آيا ناله هاي يك زن را درلحظه  نياز به كمك شنيده ايد

بيست دقيقه براي  آن است كه كمي به فكر فرو رويم و به جهاني بينديشيم كه پس از اين حيات تجربه خواهيم كرد .با اين كار نه تنها ارزش زيستن بلكه ارزش بودن را بيش از گذشته خواهيم دانست ، و به تمام موجودات اطرافمان  از دريچه بهتري  مي نگريم  .

زمان براي زيستن بسيار  كوتاه است اما آن  قدر هست كه از آن لذّت فراواني ببريم بشرط آنكه زيستن با انديشه همراه باشد.

منافع اين مجموع براي امور بشر دوستانه از طرف موسسه آشتي  در نظر گرفته شده ، كودكان و زنان قربانيان واقعي خشونتهاي بشري هستند و  ما براي آنها تلاش مي نماييم و براي محيط زيستمان براي دهكده اي  كوچكي كه همه ي ما در آن زندگي مي نماييم .

جعفر صابري بنيان گزار موسسه آشتي است اين موسسه ابتدا در ايران و سپس در كشور هاي ديگري چون افغانستان ، تاجيكستان، عراق ، كردستان عراق ، پاكستان ،عمان  و رماني به خدمات بشر دوستانه توجه دارد  .

بيشترين  خدمات اين موسسه از راه فرهنگي و هنري است ، اين موسسه غير دولتي و مردمي است . برگزاري نمايشگاه ،كنسرت ،جشنواره ، سمينار و ساخت و توليد فيلم هاي سينمايي، اجراء تاتر و يا باله ، چاپ كتاب و مجلات  آموزنده و..

آشتي به زبان فارسي باستان به معناي صلح و دوستي است . اين موسسه  خدمات خود را در بخش درماني ،فرهنگي ،مسكن، آموزش و بطور كلي ياري رساني معطوف مي دارد.

اعضاء اين موسسه سربازان آشتي ناميده مي شوند و بدون توجه به رنگ ، نژاد ، دين و حتي مليت به انسانها و محيط زيست آنها مي انديشند و در هر جايي كه باشند به   اهداف گفته شده  كمك مي نمايند .

به ما بپيونديد و از همين امروز با ما باشيد. و شعار ما را تكرار نماييد .

ما به خدا ايمان داريم و براي خدا هر كاري مي نماييم .

 

سرباز آشتي

[ چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۸۷ ] [ 19:50 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

معلم را به خانه ببريد

        يادش به خير، در  زمان  تحصيل، يك بار تنبيه شدم، حتي مادرم به مدرسه خواسته شد. ناظم  مدرسه ميگفت: بگو از كي گرفتي تا نمره انظباتت را كم نكنم! علي رغم تمام تهديد ها دلم نيامد دوستم را معرفي كنم .

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۸۷ ] [ 19:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سرمقاله 163

 

 

دوستي براي درد دل مي‌گفت : تصميم به ازدواج نداشتم  چون احساس ميكردم خيلي زود است و بيشتر به فكر پول درآوردن بودم  ولي وقتي با همسرم آشنا شدم ديدم دختر پر كار و مسئوليت پذيري است براي همين تصميم گرفتم راجب به ازدواج  تجديد نظر كنم  آستينها را بالا زدم و ازدواج كرديم خيلي

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۸۷ ] [ 19:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جايگاه فرهنگ و هنر در ايران

 

 

دوستي داشتم كه بيست سال پيش از كار دولتي كناره گرفت وبراي تحصيل دخترانش راهي يكي از كشور‌هاي اروپايي شد. وي پس از مدتي اقامت  به همراه خانواده، تصميم گرفت شغلي را براي خود راه

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۸۷ ] [ 19:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

چطوري خوبي

معمولا نامه هاي دوستانه و غير اداري اين گونه شورو ميشود.

پس از عرض سلام اميدوارم حالت خوب باشد و هيچ گونه ملالي نداشته باشيد و اگر از حال اين جانب خواسته باشيد بحمدالله ..خوبيم و ملالي نيست جز دوري شما كه آن هم اميد وارم بزودي بر طرف شود .و…

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۸۷ ] [ 19:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

    خا نه‌ي پدري

اشك تو چشماي هر دوشون جمع شده بود و با هم ميگفتن يعني نمي‌شه ما از هم جدا نشيم .‏

گوشي را برداشتم و به پدر هر دوشان زنگ زدم .‏

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۸۷ ] [ 19:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال نكنيم!‏

دوستي دارم كه سالهاست او را خوب مي شناسم مرد بزرگواروانسان شريفي است. چندي پيش براي عيد ديدني به دفترمجله آمد وبعد ازاحوال پرسي هاي دوستانه سرگله را بازكرد كه: آقا شما كه ازارباب

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۸۷ ] [ 19:37 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

كلبه عمو تام

سالها پيش وقتي كتاب كلبه عمو تام نوشته هاريت پيچر ستو نويسنده قرن نوزدهم كه يك معلم ساده درنيواينگلند يكي از ايالات شمال شرقي آمريكا به چاپ رسيد هيچ كس فكر نمي كرد كه اين بانوي متولد

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۸۷ ] [ 19:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

 

فيلمي براي تمام سالها

چندي پيش چون سالهاي گذشته شب چله بود و به رسم هشت هزار ساله ايرانيان باستان خانواده هاي ايراني گرد يك ديگر نشستند ، و ضمن خوردن هندوانه و گرفتن فال حافظ  فيلم هم ديدن .

ادامه مطلب

[ جمعه ششم دی ۱۳۸۷ ] [ 21:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

زن در غرب

چهره زن در جهان امروز تفاوتي با زن ديروز ندارد ، حتي آزادي و راحتي زن امروز هم نمي‌تواند غبار ظلمي كه در حق زن مي‌شود را بزدايد .

اگر آزادي و راحتي به پوشيدن لباسهاي كوتاه و راحت باشد .اگر حضور در جمع مشاغل مردانه باشد . و اگر راحتي در انتخاب همسر و يا عشق باشد بايد گفت غرب مهد آزادي براي زن است .

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و نهم شهریور ۱۳۸۷ ] [ 1:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

شهر بي‌اذان

در محله رازي، خيابان كارگر جنوبي پاركي تاسيس شده است  با همين نام (پارك رازي). سالها پيش محله‌اي به نام جمشيد و قله درمكان كنوني پارك قرار داشت  كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اين محله بد نام تبديل به پارك شد و از آنجا ديگر اثري باقي نمانده است. اما در آن محله مسجدي  بود، بزرگواري

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و نهم شهریور ۱۳۸۷ ] [ 1:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

159

روابط آدمها و دوست داشتن يكديگر در غرب گاهي وقتها آنقدر امروزي مي‌شود كه براي ما شرقي‌ها سوال پيش مي‌آيد كه آيا اينگونه روابط درست است يا نه با هم قسمتي از آن را مرور مي‌كنيم :

مردي حدوداً سي و پنج

امپرياليسم !

حتي يك ليوان آب هم اگر در جايي بماند از بين مي رود!

يك در ياچه اگر ساكن باشد و آب در آن جريان نداشته باشد بركه مي شود و آبش از بين مي رود .

و همين بلا برسر اقتصادي مي آيد كه فعال نباشد و جريان نداشته باشد .

ادامه مطلب

[ جمعه بیستم آذر ۱۳۸۸ ] [ 18:6 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

زير آسمان شهر

مادر بزرگ ها هميشه قصه هاي زيادي براي گفتن دارند . سينه مادر بزرگها پور است از داستانها و افسانه ها از شاهزاده هايي كه مي روند تا ديو را بكوشند و مردم آبادي را نجات بدهند . مادر بزرگها خيلي قصه بلد هستند اما اين روزها كمتر قصه مي گن و بچه ها بيشتر با آسباب بازي هاشون دل خوشن و كمتر خانه اي  مادر بزرگ داره .

ادامه مطلب

[ دوشنبه دوم آذر ۱۳۸۸ ] [ 23:11 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

ستاره داران

با چشماني اشك بار در مقابلم ايستاده بود وشانه ها يش تكان مي خور ولحظه اي بعد پاهايش هم طاقت نياورد و نشست.

ادامه مطلب

[ دوشنبه دوم آذر ۱۳۸۸ ] [ 23:7 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

با سلام و صلوات بر اهل بیت  میلاد امام هشتم را را برعاشقان آن حضرت تبریک می گویم.

 وسیزدهمین سال تولد مجله همسر را به همکاران و شما خوانندگان تبریک می گویم.

جعفر صابری

اشعاری برای تقدیم به شما

بخارست

درسکوتی سبز،یک صدا هستیم

هر کدام از ما، یک ندا هستیم

ما همه رستم ،ما همه سهراب

در رهت ایران، جان به کف بی باک

شیر زنان ایران زمینیم،ما از نژاد گُرد آفرینیم

هر جوان ما یک سیاوش هست،هر وجب این خاک جان آرش هست

از خون جوانان وطن لاله دمیده

شب رفت و سیاهی به تن جامه دریده

ها ها هاها هاها…

ما نه خس هستیم ،مانه خاشاکیم

جرم ما عشق

عاشق این خاکیم

خس تویی ناپاک ،کمتر از خاشاک

ما فریدونیم،خصم تو ضحاک

++++++++++++++++++++++=

بیا در گفت و گو باشیم ،نه با هم چون عدو باشیم

حقیقت گم شده امروز ،بیا در جستجو باشیم

بیا تا سینه در سینه،بدور از نفرت و کینه

یکی برگو ،یکی بشنو،حقیقت گم نشد ،اینه

تفنگت را زمین بگذار،که دست بالای دست بسیار

گلوله حل مشکل نیست،نقاب از چهره ات بردار

ببین آن مادری را که،یه چشم آه و یه چشم اشک است

تفنگ از آهن و دود است،نه تمرین است و نه مشق است

تو کی هستی که می بخشی،تو کی هستی که میگیری

هم او داده هم او بخشد،تو خود روزی می میری

لالالایی لالالایی لالا حالالای لای

۰۰۴۰۷۳۰۶۱۲۶۰۸

[ سه شنبه دوازدهم آبان ۱۳۸۸ ] [ 13:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

زير آسمان شهر

اواخر سال 1382 بود كه پس از چند سال تلاش و كار كارشناسي توسط يك تيك از دانشجويان جوان و علاقه مند توانستيم بدانيم كه بازيافت زباله در ايران و بويژه تهران بايد به چه شكل انجام شود و پس از تلاش فراوان شرايط ديدار با شهردار وقت كه نه اما معاونت بازيافت  زباله كسي بود كه امكان

ادامه مطلب

[ شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ ] [ 9:40 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

زير آسمان شهر ما:

بيش از سي سال از انقلاب مي گذرد و فرهنگ صف  كامل و كامل تر شده .يادش بخير يك روزي اگر قرار بود ساعت هشت ونيم صبح در مغازه باطري فروشي و يا لاستيك فروشي باز شود ما از شب قبل در صف بوديم يك سري هم اسم مي نوشتن و خلاصه داستاني بود البته هنوز هم هست اما خيلي كمتر و لي داستان صف گاهي وقتها بايد كمي با كلاس

ادامه مطلب

[ شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ ] [ 9:31 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

لبخند در معاملات

معقول پيش از اين وقتي معامله ميشد تو دفتر خانه ها صداي خنده وشادي بلند مي شد فرو شنده ميگفت : خيرش را ببيني و خريدار هم ميگفت : سلامت باشي شادي ببيني شيريني مي داد و همه خوشحال از دفتر خانه خارج مي شدند ولي حالا كمتر كسي از فروش ماشين يا خانه اش رازي است و يا افسوس

ادامه مطلب

[ شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ ] [ 9:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

پوشت هر زن موفقي يك !

يكي از خوانندگان هفته نامه همسر كه خانم موفقي هم در جامعه است  رو به من كرد و گفت آقا بنويسيد پشت سر هر زن موفقي در جامه يك زن هست ! بيشتر مرد ها پس از ازدواج جلو رشد همسران خود را مي گيرند !و اين را شما بايد بنويسيد كه چرا ؟

ادامه مطلب

[ شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ ] [ 9:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

زير آسمان شهر

به بهانه روز نوجوان و تولد امام هشتم

همواره نقشه نسل جوان در رشد جوامع از اهميت خواصي برخوردار بوده و هست و براي داشتن كشور و ملتي آزاد و مستقل به آن توجه شده به همين منظور برنامه ريزي هاي دقيقي صورت گرفته و مي گيرد . در ايران نيز به همين منظور هزينه هاي صرف مي شود كه بسيار قابل توجه است اين هزينه ها بيش از هر چيز براي دست اندر كاران آن مي باشد

ادامه مطلب

[ شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ ] [ 9:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

فارسي شكر است

 

اين مسراي از يك بيت است كه مي گويد :فارسي و زبان فارسي چون شكر شيرين و زيبا است .

سالها از پاشيده شدن امپراتوري ايران مي گذرد اما هنوز در زبان و كلام بسياري از ملت ها آثار زبان فارسي بجا مانده و سالها زبان فارسي جزو زبانهايي بوده كه دانشمندان

ادامه مطلب

[ شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ ] [ 9:14 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

زير آسمان شهر

وقتي صحبت از شهر مي شود در واقع ابعاد و اندازه و جمعيت و بطور كل خيلي چيزهاي ديگر را هم بايد در نظر گرفت و در يك كلام كلان شهر تهران يا به قول دوستي ژولاسيون پارك تهران هيچ قاعده و اندازه و اصولي ندارد شما هر خلافي را در معماري انجام مي دهي و سپس با  پرداخت جريمه مشكل حل مي شود

ادامه مطلب

[ شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ ] [ 9:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آخرين نامه

 

پس از شهادت حضرت امام حسن عسگري (ع) و آغاز امامت حضرت مهدي (عج)محمدبن اسماعيل تا پنجاه سال نايب امام زمان (عج) بود در سي پنج سالگي مادر بزرگوارش را از دست داد ومحمدبن اسماعيل هم پس از پنجاه سال نيابت حضرت فوت كرد و پسرمحمدبن اسماعيل ده سال نايب حضرت بود و سپس حسين ابن نور نوربختي شش سال و سپس علي ابن محمد سيوري هشت سال و در نيمه شعبان 329 در سند

ادامه مطلب

شلوار سبز

 

با صدای بلند راننده که فریاتد زد : آخرشه رمضانعلی تکانی خورد و به خود آمد بعد دست جمال رو گرفت و از جلوی اتوبوس پیاده شده بتول هم به آنها رسید و بعد بچه را دست رمضانعلی داد و چادرش را را روی سر مرتب کرد بچه را گرفت و چهارتای راه افتادند.جمال همینطور که دستش توی دست باباش بود تقلا می کرد که زودنر به فروشگاه برسد.

ادامه مطلب

[ شنبه دوم بهمن ۱۳۸۹ ] [ 18:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سر مقاله229

نمی دونم!

آخرین گل زندگی من کودکی است که کمتر از چهار سال دارد و پسر بچه شیرین زبانی است مثل همه ی کوچولو ها با نمک .اما این کودک مثل تمام بچه ها یک کلمه را بیشتر از هر چیزی به کار می برد و هر وقت جایی در می ماند می گو ید نمی دانم.

برای نمونه می پرسم چقدر من را دوست داری می گو ید سیصد تا . و وقتی می گم چرا؟ او می گو ید نمی دانم. این نمی دانم گاهی وقتها ساعت ها من را در فکر فرو می برد . چرا که بیشتر وقتها ما آدم بزرگ ها جایی که باید بگو ئیم نمی دانم مفصل توضیح      می دهیم و گاهی وقتها که می دانیم و یقین هم داریم می گو ئیم نمی دانیم! سئوال این است آیا برای شما چنین شرایطی پیش آمده که بدانید و بگو ئید نمی دانم و یا برعکس ندانید و بگو ئید می دانم؟بی شک اگر این کو دک می گو ید نمی دانم در بیان احساس خود توانایی لازم را نمی بیند ولی خیلی وقت ها ما بزرگ تر ها  مانند این کو دک می شویم ومی گوییم نمی دانم. کمی عقب تر که می رویم به کودکی خود می نگریم و  همان بازی های کودکانه برای نمونه درخصوص فرهنگ کار تیمی- بازی بهترین آموزشه

در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و …. ادامه بازی. بچه ها هم همدیگر رو  هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.

با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هرکی باید به فکر خودش باشه.

در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که  كل تيم  10 نفره  روي 9 تا صندلي جا بشن و كسي بي صندلي نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلي، بعد 10 نفر روی 7 صندلي و  همینطور تا آخر.

با این بازی اونا به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر رو یاد میدن.

شما بگو ئید آیا پاسخی بهتر از نمی دانم سراغ دارید؟من فکر می کنم باید از کمی قبل از تولد کودکانمان ،روی خودمان کار هایی بکنیم که شاید نسل بعد از فر زندان ما هم پاسخ بسیاری از نمی دانم ها را بدانند، در غیر این صورت من همین  حالا می گو یم       نمی دانم!

جعفر صابری

[ سه شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۸۹ ] [ 19:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سر مقاله229

نمی دونم!

آخرین گل زندگی من کودکی است که کمتر از چهار سال دارد و پسر بچه شیرین زبانی است مثل همه ی کوچولو ها با نمک .اما این کودک مثل تمام بچه ها یک کلمه را بیشتر از هر چیزی به کار می برد و هر وقت جایی در می ماند می گو ید نمی دانم.

برای نمونه می پرسم چقدر من را دوست داری می گو ید سیصد تا . و وقتی می گم چرا؟ او می گو ید نمی دانم. این نمی دانم گاهی وقتها ساعت ها من را در فکر فرو می برد . چرا که بیشتر وقتها ما آدم بزرگ ها جایی که باید بگو ئیم نمی دانم مفصل توضیح      می دهیم و گاهی وقتها که می دانیم و یقین هم داریم می گو ئیم نمی دانیم! سئوال این است آیا برای شما چنین شرایطی پیش آمده که بدانید و بگو ئید نمی دانم و یا برعکس ندانید و بگو ئید می دانم؟بی شک اگر این کو دک می گو ید نمی دانم در بیان احساس خود توانایی لازم را نمی بیند ولی خیلی وقت ها ما بزرگ تر ها  مانند این کو دک می شویم ومی گوییم نمی دانم. کمی عقب تر که می رویم به کودکی خود می نگریم و  همان بازی های کودکانه برای نمونه درخصوص فرهنگ کار تیمی- بازی بهترین آموزشه

در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و …. ادامه بازی. بچه ها هم همدیگر رو  هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.

با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هرکی باید به فکر خودش باشه.

در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که  كل تيم  10 نفره  روي 9 تا صندلي جا بشن و كسي بي صندلي نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلي، بعد 10 نفر روی 7 صندلي و  همینطور تا آخر.

با این بازی اونا به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر رو یاد میدن.

شما بگو ئید آیا پاسخی بهتر از نمی دانم سراغ دارید؟من فکر می کنم باید از کمی قبل از تولد کودکانمان ،روی خودمان کار هایی بکنیم که شاید نسل بعد از فر زندان ما هم پاسخ بسیاری از نمی دانم ها را بدانند، در غیر این صورت من همین  حالا می گو یم       نمی دانم!

جعفر صابری

[ سه شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۸۹ ] [ 19:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

کلیسای خانگی

متاسفانه چندی است که در اخبار و جراید خبرهایی از تشکیلاتی به نام کلیسای خانگی و تغییر دین و آیین به گوش می رسد. بی شک با توجه به اهمیت موضوع مسئولین محترم خودشان رسیدگی به امور را انجام می دهند اما اگر به تاریخ رجوع کنیم  از سالیان دراز بیشتر ملت ها در جنگ و گریز بوده اند و متاسفانه کشور ما هم یا به گسترش خود می پرداخته یا از گسترشش کاسته می شده یا کورش فتح می کرد و یا مغول حمله کرده، در هر صورت این ملت و سر زمین بسیار از این جریانات را از سر خود

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۸۹ ] [ 19:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خلوت یک مرد

سرد بود سرد سرد .سیاه بود سیاه سیاه . سوز بود سوزی سخت و استخوان سوز و بادکه گوشهایم را سرخ کرده بود دیگه نمی شد وایساد راه افتادم و در مسیر به یاد آن چهره مهربان و دوست داشتنی ،به یاد آن لبخند  و صدای گرم ،گرم گرم وقتی نگاه می کرد محبت در چشمانش بود. تمام لحظات زندگیم با او ،را به یاد دارم تمام تمامش را و چه بگویم : از  ظهر گرم یک روز تابستانی در سال 1355در شهر قزوین   که با اتومبیل فولکس طوسی رنگمان

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۸۹ ] [ 19:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
با سلام وپوزش از اینکه مطالب کمی جا به جا شده برای نمونه آرامگاه شمشیری قرار ۲۳-۱۰- چاپ بشه .
[ سه شنبه بیست و یکم دی ۱۳۸۹ ] [ 20:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

محبت در مانی

 

چندی پیش دوست عزیزی برای در مان کمر درد و پادرد مادرم پیشنهاد کرد که به  اطراف تهران برویم و با شخصی که ماساژ در مانی می کند ملاقات نماییم . اینکه چه بود و چه خبر بود بماند  که نا خواسته از بس به او آقای دکتر گفتند و لو ح تقدیر های آقای دکتر  هم چقدر بود  خودش داستانی بود که  ما هم به او دکتر گفتیم و تا چشم گشودم دیدیم زیر پای آقای دکتر دارم لگد مال می شوم تا کمر درد خودم هم خوب شود البته  نوعی روغن که ساخته

ادامه مطلب

[ یکشنبه نوزدهم دی ۱۳۸۹ ] [ 19:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

فرش قرمز

 

 شهر فاو  قدم به قدمش آتش  بودو دود آنها که اهل جنگ بودند می گفتند فرماندهی عملیات را خود صدام حسین به دست گرفته قرار بود خیلی زود آنجا را پس بگیرد .خط از طرف لشگر قوامین شکسته شده بود و نیرو های دشمن از داخل کانال بیرون زده بودند صدا ی انفجار بقدری زیاد بود که از فاصله زیاد هم می شد شنید که چه  جهنمی بر قرار است بیشتر ماشین

ادامه مطلب

[ یکشنبه نوزدهم دی ۱۳۸۹ ] [ 19:0 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

هوا بس نا جوانمردانه سرد است

 

حالا دیگه هوا هم سرد شده ،سرد سرد، برفی هم آمده و زمستان خودش را نشان داده اما سر مای واقعی در گرمترین خانه ها گاه چنان استخوان ها را می سوزاند که آدمی در پندارش هم نمی گنجد. این روز ها هیچ هیزمی در شومینه ای ریخته نمی شود که  خانواده هارا گرم سازد همه به فکر آنچه هستند که خدا وعده ی  دادنش را داده،  همه در تلاش آنچه هستند که از روز عزل برایشان مقدرشده وباخود می اندیشند که باید بکوشند تا بیابند بی آنکه بدانند قرار است تقدیر مان این باشد و هرانچه تقدیر است

ادامه مطلب

[ یکشنبه نوزدهم دی ۱۳۸۹ ] [ 18:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرامگاه شمشیری

  مرحوم پدرم از روزهای بیست و چهار اسفند و کودتای آمریکایی آن روز ها می گفت و از رشا دت مردان و زنانی که آتش خشمشان را تا 1357 در دل نگاه داشتند .مردانی که کم هم نبودند، شاید شاخص ترین  آنها جهان پهلوان تختی بود که بازار تهران بعد از زلزله ی بوین زهرا زیر پاهای او فرش معرفت انداخت و دستان مردم باز به یاری هموطنانشان دراز شد .اما آن جهان پهلوان که  نه میزی داشت ونه اتاق کاری ،نه ماشینی و نه اسکورتی با همان دل پاک و نیت انسانی بار ها سر بلند از مردی و انسانیت  پا به

ادامه مطلب

[ یکشنبه نوزدهم دی ۱۳۸۹ ] [ 18:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 

عید  مبارک

حضرت عیسی  (ع) پیامبر  صاحب کتابی است که آئین زیبای مسحیت را بنیان گذاشته آئینی که برادان و خواهران عزیز ما در جای جای جهان  پیرو آن هستند و بی شک مومنان واقعی برای رسیدن به خدا شناسی  همواره به  دستورات آن حضرت احترام می گذارده اند . سالیان سال است کشور عزیز ما ایران بعلت کستردگی  خود عزیزان مسیحی زیادی را در خود جای داده هم وطنانی که در بسیاری از سخت ترین شرایط دوشآدوش   خواهران و برادران مسلمان و یا زر تشتی و یا یهودی خود بوده اند و به وطن خود بسیار با احترام برخورد نموده اند .  که این یکی از بهترین آموخته های دین مسیحت می باشد. در بیشتر مراسم و اعیاد مسلمانان این عزیزان حضور داشته و به بهترین شکل ممکن دوشا دوش هموطنانشان بوده اند  حتی در مرا سم سوگواری سالار شهیدان  دسته سینه زنی داشته و مرا سمی هم بر پا می نمایند  که بر خواسته از عشق و علا قه آنها به آقا سیدو شهدا است .

 یکی از زیبائی های دین اسلام از بدو تشکیل  و حضور رسول اکرم (ص)  همین قرار گرفتن تمام ادیان در کنار هم و در یک شهر بوده مدینه  و چه زیباست که ما نیز پس از سالها دوستی و برادری با این عزیزان اعیاد ایشان را به آنها تبریک گفته و برای  ساعاتی برنامه هایی را به ایشان در صدا و سیما اختصاص دهیم که نه تنها  قدر دانی خود را به این عزیزان هموطن نشان دهیم بلکه بنوعی  زیبایی و تنوع کشور فر هنگ های کشور عزیزمان ایران را هم به  دیگر هموطنان بنمائیم. کشوری  به را حتی در سرد ترین روز سال می توان به گرم ترین نقطه آن سفر کرد و یا بلعکس . کشوری که از دریا تا کویر و از کوه تا دشت و صحرا و جنگل را همه در خود جای داده کشوری که خدا وند مهر بان همه گونه محبت خود را از انواع حیوانات تا معادن در آن قرار داده ایران عزیزمان  که در سایه  پر چم سرنگ زیبایش سالیان سال آست که با برادری و اخوت بر قرار می باشد و تمام فر هنگ ها  با گو یش های فراوان در آن با احترام زندگی می نمایند .و تمام ادیان  با حقوقی برابر  برای تصمیم گیری در موردهم وطنشان حضور دارند و سر نوشت  خود را خود رقم می زنند.

ما عید  تولد حضرت مسیح را به همی مسیحیان جهان بویژه هموطنان عزیزمان تبریک می گو ئیم.

 

[ جمعه نوزدهم آذر ۱۳۸۹ ] [ 14:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

پشت شیشه برف می بارد!

انگار همین دیروز بود که با   لبخند بهم نگاه می کردیم و قند در دلمان آب می شد که  دانه های درشت برف روی زمین می نشست و با شادی به هم می گفتیم فردا تعطیل است !

و فر دای آن روز زیر بارش برف بازی و شادی بود و زندگی خنده و خوردن برف تازه ،خرد شدن دانه های برف زیر دندان و یا آب شدنش در دهان و البته گلو درد های بعدش و…

 اما امروز بچه های ما  پشت شیشه می نشینند و با همان شادی کودکانه لبخند می زنند و به هم می گو یند فر دا تعطیل است با این فرق که بعلت آلودگی هوا  با ید در خا نه بنشینند !

 انگار همین دیروز بود که اول جاده خراسان مردم راه می افتادن و میرفتند نماز بارون می خواندن و یا علمای قم  برای بارون دعا می کردند. انگار همین دیروز بود که موسسه آشتی با همکاری هنر مندان و پیش کسوتان و ورزشکاران جشن برگزار می کرد و اسمشو گذاشته بود اگه بارون بباره !

 چند سالی هست که دنیا در خصوص گاز های گلخانه ای حرف  می زنند و میلیون ها دلار صرف  کنترل اون می کنند . اما  ما چی کشور ما  چه کار کرده هر روز آمار می دیم که این تعداد خود رو اضافه شده و یا این تعداد اتو بوس واحد کم داریم بیشترشم تو همین تهران چند میلیونی است .

ما غیر اینکه اسم خیابونارو عوض کرده با شیم کار دیگری در شهر سازی کردیم . چقدر خیابانهای بزرگ تر ساختیم . تازه گاهی وقتا بزرگ راه های خودمان را هم مثل خیابان هایمان نرده کشی کردیم.  فر هنگ استفاده از وسیله نقلیه رو داریم ؟ اصلاً  وسیله عمومی به اندازه همه داریم .همین هفت هشت سال پیش بود که همکار خوب ما  آقای محسن مسعودی  طرح استفاده از خطوط اتوبوس های ویژه را داد و  معلوم نشد به نام کی اما اجرا شد جالب اینه که در مجله  ما در خواست کردیم و اعلام کرده بودیم ما با تمام وجود آماده هستیم که نتیجه تحقیقاتمونو به مسئولین بدیم و لی آنها فقط  طرح اولیه مارا استفاده کردن و  نتیجه هم بد نبود. اما واقعیت این است که ما نه تنها اتوبوس واحد کم نداریم بلکه اگه درست استفاده کنیم زیاد هم داریم و بی شک بیشترین آلودگی هوا از همین اتوبوس های واحد است . در بهترین و زیبا ترین میادین ما در تهران شاهد وجود انبوهی از اتوبوس های واحد هستیم که راننده هایشان  دور هم نشسته اند چای می خورند و گل می گن و گل می شنوند  و خستگی در می کنن تا اتو بوس کاملاً پر بشود و بعد راه بیفتند .و ملت بی گناه و گرفتار در ایستگاه های بین راه مثل گوشت یخی آویزان این دست گیره ها باشند و یا اتوبوس از کنارشان برود و دود و کثیفی هوا و همه وهمه برای یک بی برنامگی ساده  . کافی است اتوبوسها بدون توقف طولانی در حر کت باشند و راننده ها در ایستگاه های مخصوصی تعویض شوند هم برای رفع خستگی و هم برای تعویض خود رو و انتقال آن به راننده دیگر !

با ور بفر مائید گاهی وقتها بقدری کار ها راحت انجام می شود . حالا بیا ایم دو یا سه روز را تعطیل کنیم . و یا … در انتظار رفتن  آلودگی هوا روی شهرمان باشیم  کمی خنده دار نمی باشد . خدا وند به انسان توانایی و  علم داده در قرآن مجید هم آمده که ما انسان را اشرف مخلوقات قرار دادیم  علم و دانش بشری در خدمت ماست  همین طرح دور بر گردان خیابان برای نمونه در بزرگ راه شهید چمران برای ورود به محله نصر ( گیشا) باید بیش از شش کلومتر رانندگی کرد و جالب اینکه  چون اتو بان نرده کشی شده باید از ترافیک طولانی گذشت و بعد دور زد و به این محله رسید. انبوه اتومبیل ها  خود باعث آلودگی هوا و مصرف بالای بنزین می شوند . و این که اتومبیل ها بیشترشان تک سرنشین است خود داستانی دارد که باید در فرصتی به آن پرداخت.

ختم کلام آلودگی هوا و بیماری و نازیبایی که امروز ما برای فرزندانمان به وجود آورده ایم نتیجه کم لطفی و بی دقتی است که تاوان سنگی نی را اگر چاره نکنیم باید بپردازیم.

یاد فروق بخیر که می گفت :پشت شیشه برف می بارد

درون سینه ام دستی دانهی اندوه می کارد!

[ جمعه نوزدهم آذر ۱۳۸۹ ] [ 14:50 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

100 سال گذشت

چهار انگشت نداشت و لی کار کردن در آشپز خانه برایش  مشکل نبود . خیلی راحت چای می ریخت و در مقابل مهمانان قهوه خانه می گذاشت . وقتی نگاههای سنگین من را دید با لبخند با همان لهجه ی  آذری گفت : حتی حاضر بودم جانم را بدهم.  چهار تا انگشت که چیزی نیست.

ادامه مطلب

[ جمعه چهاردهم آبان ۱۳۸۹ ] [ 18:7 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 از کر دستان چه خبر !

 

از مرز ایران که می گذری وارد ساختمان شیک و نوسازی می شوی که بوی تازگی می دهد همه چیز نو است و لباسهای معمولی، شبک و اتو کشیده می باشد، با چهره ای گشاده با شما برخورد می کنند و آرزوی اقامت خوشی را برایتان دارند زندگی به شدت در جریان است و بیش از هر چیز ساخت و ساز نمود دارد. هتلها یکی پس از دیگری با نامهای مختلف ساخته می شود، کالاهای مختلف با نامهای مختلف در فروشگاهها و مغازه ها به چشم می

ادامه مطلب

[ جمعه چهاردهم آبان ۱۳۸۹ ] [ 18:6 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

ولی دم

 

هر دو کلیه را از دست داده از کمر به پا ئین حر کت ندارد و روی چرخ است دیالیز می شود و  پزشکان و پرستاران می گو یند قبل از آوردن به بیمارستان آثار شدید جراحت های ناشی از تنبیه بدنی و آزار روی بدنش هویدا بود . پلیس و ماموران تشخیص دادند که به عمد وی را زیر چرخ کامیون انداخته اند و راننده کامیون قصم می خود قبل از حر کت حتی چرخ عقب را هم دیدم و لی تا حر کت کردم صدای   ….                                                                                                                

نامادری   مضمون اصلی است اما پدر و ولی دم شاکی نیست. این تمام ما جرا بود که معلمی با چشمان خیسش از دانش آموز دخترش می گفت و می خواست که من بگو یم  .

 دیگر چیزی برای گفتن ندارم هیچی …

[ جمعه شانزدهم مهر ۱۳۸۹ ] [ 18:7 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

             حق با کیست!        

       پدرم خدا بیا مرز  بعد از مراسم خوستگاری به من گفت : پسرمهمان روز های اول عروسی بی بهانه چند بار بزن تو گوش زنت و به او بگو فامیلات نیان  اینجا  دنبال بهانه باش اگه داد دستت که هیچ بزن اگه نداد خودت یه بهانه درست کن و بزن ولی حتماً بزن  اگه نزنی اون یادش دادند که جلوی فامیلاش تورو خرد کنه  تو هم چاره ای نداری جز سکوت و بعد هم دعوا اون می خواد جلوی فامیلش به همه بفهماند حرف اول را او میزند می داند بعد تو با او دعوا می کنی اما مهم نیست چون جلوی فامیل تورا خرد کرده .                      

ادامه مطلب

[ جمعه شانزدهم مهر ۱۳۸۹ ] [ 18:4 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

The world is not dangerous because of those who do harm but because of those who look at it without doing anything.

 

دنیا به این دلیل خطرناک نیست که بعضی آدمها به دیگران آسیب می رسانند ، به این دلیل خطرناک است که کسانی شاهد این آسیبها هستند هیچ کاری نمی کنند

[ جمعه شانزدهم مهر ۱۳۸۹ ] [ 17:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

هم نفس بودن یا هم قفس زیستن!

سلام :

حالا که به لطف خدا وند دویست و بیستمین  شماره هفته نامه همسر را در آستا نه چهار دهمین سال تلاش فر هنگی خود تقدیم می نمایی عرض می کنیم:

واژه ها زیباست و با شنیدن آنها آدم می ماند که مگر می شود از کنار آن گذشت و توجه نداشت. بعد چاپ سر مقاله گذشته با هم بودن یا در کنار هم بودن  دوستی این

ادامه مطلب

[ جمعه شانزدهم مهر ۱۳۸۹ ] [ 17:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 با هم بو دن  یا با هم ماندن ؟

شاید این سئوال مانند آموزش یا پرورش باشد که لازم و ملزوم یک دیگر است کدام یک با ید  اول با شد !

با نگاه به اطراف خود و کندو کاو در  زندگی خود متوجه می شویم بیشتر مواقع  بیش از آن که  با هم با شیم و کنار هم در سختی ها و گرفتاری ها   کنار هم بمانیم  از دور با هم بودیم و احساس کردیم که کنار هم هستیم.  اگر دوستی به شما در خصوص سر قت اتو مبیلش  مرا جعه کرد و شروع به درددل نمود در بهترین شرایط برای هم در دی به او گفته اید  انشاا… پیدا میشه غصه نخور  . اما  فکر می کنید این برای او کافی بوده؟

ادامه مطلب

[ جمعه شانزدهم مهر ۱۳۸۹ ] [ 17:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

رمضان سلام

 

رمضان هم آمد و یک سال پیش بود که خیلی ها کنار ما بو دن و امسال نیستند. دوستی سخت آشفته و گرفتار بود می گفت هر چی از خدا می خواهم به من می دهد اما نمی دانم چرا سر نماز که خیلی هم دلم می خواهد بخوانم همه چیز را فراموش می کنم و نمی توانم حتی یک آیه را درست بخوانم ، گاهی وقتها به خودم می گو یم این همه چیز های مختلف برای من ارزش یک لحضه با خدا بو دن را ندارد.

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و نهم مرداد ۱۳۸۹ ] [ 15:31 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جای خالی فیلم های فارسی !

 

حاج  احمد می خندید و می گفت : با با قدیم وقتی یکی، صد تو مان تو کافه برای رفقاش خرج می کرد یعنی خیلی هزینه کرده .صد تو مان سال پنجاه خیلی پول بود اما تو همون جمع یکی که چتر بازی کرده بودو   خود شو دعوت کرده بود به گار سون می گفت نو

ادامه مطلب

[ پنجشنبه هفتم مرداد ۱۳۸۹ ] [ 20:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جای خالی ستاره:

 

سئوال این بود که چرا جوانان و نو جوانان امروزی ایرانی کمتر  مسئولیت پذیر هستند و تمایل کمتر یه خدمات اجتمائی نشان می دهند و … در مقابل این سئول  بررسی کاخ سفید آمریکا را در خصوص علت چاقی نو جوانان  داشتم  که در چند روز گذشته مهمترین بر نامه کاری رئیس جمهور آمریکا بوده و در کاخ سفید به آن فکر می کنند.

ادامه مطلب

[ پنجشنبه هفتم مرداد ۱۳۸۹ ] [ 20:14 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

استاد عزیز و ارجمند، هنرمند گرامی

ادامه مطلب

[ پنجشنبه هفتم مرداد ۱۳۸۹ ] [ 20:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سخت ترین شغل دنیا!

 

باز تلفن زنگ خورد این بار هم  جوانی بود که با صدایی گرفته و ملتمس می گفت : آقا بخدا آبروم در خطر است و اگر مدارک تحصیلی خود را ارا ئه ندهم از کار اخراج می شوم .هیچ کاری نمی توانستم برایش انجام دهم نمی دانستم چه بگو یم تنها به آسمان نگاهی کردم و آهی کشیدم .د
ادامه مطلب

[ شنبه دوازدهم تیر ۱۳۸۹ ] [ 12:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

روز گار غریبیست !

 شا ید بهتر بود می نوشتم  پل های پشت سر را خراب نکنید  وقتی دل گیر و دل شکسته می شوید چشمان خود را نبندید و هر چه بر زبان می آید  جاری نسازید ،
ادامه مطلب

[ شنبه دوازدهم تیر ۱۳۸۹ ] [ 12:8 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

 لباسی برای زندگی بهتر

 

خوب  که اشک هایش را ریخت سرم را بالا آوردم و گفتم خوب خواهرم  شما شب عرو سی  عکس هم گرفتید؟ با همسرتان داخل ماشین در شهر چرخیدید و بوق هم زدید؟ شام به مهمانان دادید؟ چند سکه بهار آزادی مهریه شما بود؟ اصلاً چطوری با همسرت آشنا شدید؟ قبل از ازدواج با کسی مشاوره کردید؟
ادامه مطلب

[ شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۹ ] [ 20:15 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سال همت مضاعف و کار مضاعف

 

 

بیش از هشت ماه دوری از وطن عزیزم می گذشت و هر چیز این خاک گهر بار، برایم تازگی داشت گر چه از لحضه ورد به آسمان ایران بوی خانه را در تمام وجودم احساس می کردم اما تا وقتی که پایم را روی خاک وطن نگذاشته بودم هنوز ایران را لمس نکرده بودم. این بار بیش از همیشه از آغوش مادرم دور
ادامه مطلب

[ شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۹ ] [ 20:14 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

برو قوی شو ای اگر راحت جهان طلبی

 

 

شاید این گونه بهتر بود که نمی نوشتیم ،ولی واقعیت این است می نویسیم  یکروز و سه خاطره ،داستان سه دوست در یک مجتمع اداری در همین نزدیکی خودمان است که می تواند با کمی دقت سرآغاز علل رفتاری دوستانمان را در خود نشان دهد.
ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ 22:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

پینو کیو

 

خیلی وقتها، دل شکسته و دل مرده می شویم و ناامید از همه جا به افق می نگریم.

خدارا باور داریم اما احساس می کنیم که مارا تنها گذارده و توجهی به ما ندارد ، با خود می گو ییم ای کاش فرجی می شد و راهی برای ما باز می شد. در همین تفکر ها هستیم که یک نفر یا یک اتفاق برای ما بوجود می آید و احساس می کنیم این فرد ،فرشته نجات ما بود بی آنکه حتی خودش بداند و یا بخواهد به ما خدمت کرد ه  و مارا از آن شرایط  نجات داده است .

بله فرشته ی من وجود دارد و خدای من نگاه دار من است .این همان چیزی بود که من می خواستم.

شاید بهترین تقدیر و تشکر از خدا و شکر نعمت ،آن باشد که ما هم سعی کنیم . آن روز فرشته ی نجات شخصی دیگر باشیم . چقدر خوب است که به جای یک روز هر روز به دنبال فرشته ی خود باشیم و به این بیندیشیم که اگر ما فرشته ی دیگران باشیم فرشته ی نجات ما زود تر به سراغ ما می آید .

 گاهی کارتون کودکان و نوشته هایی که برای بچه ها نوشته می شود هم می تواند برای ما درسهای بزرگی به همراه داشته باشد وقتی پینوکیو ناراحت میشه و یا کار خوبی را انجام می دهد فرشته می آید و کمکش می کند دروغگو دشمن خداست و پینو کیو وقتی دروغ می گو ید دماغش بزرگ می شود به این بیندیشیم که اگر دروغ بگو ییم دماغ مان بزرگ می شود و آبرویمان بعنوان دروغگو می رود . و چقدر فرشته خوبی با ما هست که دستور نمی دهد دماغ ما بزرگ شود . پس کمتر دروغ بگو ییم و کار هایی را انجام دهیم که فرشته ما از ما خوشش بیاید و به مشکلات ما رسیدگی نماید.

اما بدور از این تفکر شاید کودکانه ،آیا بهتر نیست به ارزشهای انسانی  این گونه تفکرات بیشتر بیندیشیم و سعی کنیم انسان باشیم و به یکدیگر خدمت نماییم.

به امید اینکه فرشته ما هر روز بیشتر از روز گذشته در کنار ما ماشد و روح فرشته ی خویی در وجود خود ما   متولد شود.

جعفر صابری

Saberi.jafar@gmail.com

[ دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ 22:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

(سرمقاله    روز معلم)205

 

باران ،شدید بود و راه طولانی ،و من خسته از کار زیاد اداری به پنجره نگاه کردم و احساس کردم یک نفر در انتظار من است .راهی شدم میدان فردوسی تا چهاراه سیروس راه زیادی بود و لی باید می رفتم و رفتم .

در کلاس را که باز کردم نگاهم به نگاه منتظرش دوخته شد او در انتظار من بود و هیچ کس در کلاس نبود تنها شاگردی که آن روز استاد داشت من بودم و شاهد بر این خلوت بارش باران ،بیش از بیست سال از آن روز بارانی گذشته بود و باز باران بود و لطافت بهاری که من به یاد استاد جشن آن روز را زنده کردم و به او  روزش را تبریک گفتم.  هر انسانی در زمانی از عمر خود می اندیشد که بسیار می داند و نیاز به راه نما ندارد اما این واقعیت وقتی دیدار می شود که پا در راه می گذارد وجای خالی یک راه بلد را لمس می نماید. استاد و معلم همان راه بلد است .که بی پاداش مارا راهنمایی می نماید.

جویبار کوچک ما از رود بزرگ دانش معلم ،منشعب می شود تا در مسیرروشن تر خود، در  درازای زندگی و کوهستانهای بلندو کوتاه، دره های عمیق و جنگلهای پر از حادثه تبدیل به رودی بزرگ شود. جویبار وجود ما  از رود ی سر منشآ گرفته که از چشمه ای می جوشد واین را باید به یاد داشته باشیم. و قدر دان او باشیم.

دستان توانا و اندیشه ی

امروز کارگران زحمتکش  همان رود ها هستند که با حرکتشان چرخ جامعه را        می چرخانند و این دستان را باید بوسید که با چرخش چرخها حیات را به جامعه هدیه می کنند .

و چه زیباست که روز معلم و کارگر تا این اندازه به هم نزدیک است.

 روز و روزگارتان گرامی باد ای زحمت کشان

تهران : صادقیه – باغ فیض – میدان باغ فیض – ابتدای خیابان شهید قربانی شریف -پلاک هشت واحد 7

ملاقات با وقت قبلی  saberi.jafar@gmail.com

saberi.jafar اینستاگرام

00989121199415

تلفن 02144608672

فکس

02144608419

برای  هر گونه پرداخت از همینجا اقدام کنید: