مدرس - محقق - نویسنده - تهیه کنند ه و کار گردان -مخترع

چشمهایش را دادمش!

 

زیبا بود و شوخ ، جوان بودو دلربا، با یک دنیا عشق و آرزو تا  اینکه یک روز همه چیز  تمام شد و سوزشی شدید و تاریکی برای همیشه آمد .دیگر شکفتن هیچ شکوفه ای را نخواهد دید و غروب و طلوعی را نمی تواند ببیند او یک قربانی است قربانی عشقی کور و بی هویت .او تنها و اولین نبود اما ای کاش آخرین باشد سالانه چندین دختر و زن جوان در اثر اسید پاشی زیبایی  و گاه بینایی خود را از دست می دهند و اینکه چشم به جای چشم  بی شک تا مسکن درد سینه مجروه آسیب دیده را نمی تواند درمان نماید .اخبار دردناک و وحشت آوری که گاه بعضی رسانه ها بدلیل اهمیتش بیان می کنند بی شک برازنده بیان مجدد نیست اما کنکاش و پیگیری علت و از همه مهمتر پیش گیری ازآن ازهرمهمی مهم تراست این گونه رفتار ناشایست نه تنها چهره زیبای انسانی را ختچه دار می سازد بلکه تمام قداست و زیبایی انسانیت را زیر سوال می برد که ازهر فا جعه ای دردناک تر است ما تمایلی برای بیان این گونه رفتار ناشایست نداشتیم اما چاره ای نبود حرکت زیبا وانسانی صاحب آن دوچشم زیبا که چشمان آن دژخیم را به خودش بخشید آنقدر زیبا و انسانی بود که حیفمان آمد ازاوتقدیر ننمائیم . .ای کاش می شد از عشق و عاشقی گفت و عشق حقیقی را به تصویر کشید این چه عاشقی است که معشوق عشقش را مجروه سازد؟ در کدامین مکتب عشق این گونه آموخته اند که عاشق و معشوق پرده حرمت های عشق را بی پروا  بدرند و زشتی را جای زیبائی قرار دهند . ای کاش می شد از عشق های اصیل گفت و نوشت .جای خالی عشاق واقعی بسیار خالی است وقتی سینمای ما هنوز درگیر فروش بیشتر در گیشه است و رسانه ها و ادبیات ما از هویت ملی و مذهبی و تاریخی و فرهنگی ما دور می شود این فاجعه ها نا خواسته که نه بلکه خواسته پدید می آید و بسیار وحشتناک است که انسان در جامعه ای گام بردارد که هر کس به خودش اجازه دهد تا شخصاً حقوق  خود را کسب نماید و قانون را نادیده بگیرد . فرهنگ عشق و دوست داشتن و زندگی مشترک باید تعریف شود از همان سنینی که نوجوانان می فهمند که باید بفهمند!

قوانین بشدت باید از حقوق شهروندان دفاع نمایند وجای تاسف مجدد دارد که رسانه هایی هستند که نه تنها به دلیل برخوردهای نیروی انتظامی با ارازل و اوباش نمی پردازند بلکه کار ایشان را نیز زیر سوال می برند .گویا حقوق انسانی افراد جامعه باید تمامن برای اینکه دوست دارن راحت باشند نادیده گرفته شود .سوال این است که آیا در کشورهای دیگر با این گونه رفتار ناشایست هیچ گونه برخوردی نمی شود و افراد آزاد هستند هر کاری دوست دارند انجام دهند . مگر همین چند ماه پیش نبود که رئیس کل بانک جهانی را که گویا مزاحم خدمتکار هتلی شده با خفت به دادگاه و بعد بیکار کردند آیا ناموس این مردم نباید آسایش داشته باشد .آیا بهتر نیست به جای تنها گفتن واژه ارازل و اوباش دلایل رفتاری و گفتاری ایشان در محضر مردم بیان شود  تا رسانه های دیگر هم متوجه شوند اینان آزاد مردان و شیرزنانی نیستند که برای خدمت و آزادی خلق به ستم کشیده ایران قیام کرده باشند بلکه زالو صفتانی هستند که از مظلومیت و سکوت ملت شریف و انسانی ایران سوئ استفاده نموده به حریم آنها تجاوز نموده اند . هفته نامه همسر با داشتن بیشترین خبرنگاران در سطح کشوری و حتی خارج از ایران بدون اغراق می تواند بیشترین اخبار را به ویژه از این گونه رفتارهای ناشایست اخلاقی را به سمع و نظر خوانندگان خود برساند اما بیان این گونه فجایع غیرانسانی و غیراخلاقی شایسته نیست تنها امید ما آن است که حافظان نظم وقانون بتوانند با حمایت قوه قضائیه برخوردهای درست وشایسته ای بااین گونه افراد داشته باشند . همین چندی پیش در یکی از محلات تهران که توسط شهرداری سامانه نشاط برقرار شده بود شخصی با اربده کشی و درآوردن قمه و پاره کردن پیراهن خود بر همه ی مردم حاضردرپارک وحشتی راالقا نمود گرچه نیروی انتظامی هم در محل حاضر بود و برخورد شدیدی هم شد اما فردبا کمک دوستانش از محل متوالی شد . این گونه رفتار و روشهای پرخاشگرانه نتیجه چیست ومردم عادی چه گناهی مرتکب شده اند که شاهد این رفتار باشند کودکان و نوجوانان  و دختران  چه تامین جانی و هیسیتی دارند .آیا نباید با آنها برخورد شدید قانونی شود .

گاه چشمانی برای دیدن نداشتن بهتر است از داشتن ونتوانستن کاری کردن .

جعفر صابری

[ یکشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۰ ] [ 21:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

اطلاعیه

با عنایت به چاپ مقاله موزه مشاهیر  در شماره ۲۴۴ هفته نامه همسر که از شرایط فعلی هنرمندان کشور و مشاهیر گله شده بود و راه کار ارائه داده شده بود با همکاری دوست عزیزم  آقای حسن ضرغامی اساسنامه کانون پیشگامان را تهیه و برای اجراء به سیستم جاری کشور ارا ء نمودیم..امید وار هستم این کمترین کار ما مورد رضای خداوند قرار گیرد و تقدیری از انسانهای شریفی که برای این آبو خاک خدمتی کرده اند باشد.

جعفر صابری

ادامه مطلب

[ دوشنبه دهم مرداد ۱۳۹۰ ] [ 22:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

 اینجا  هیچ زنی به جهنم نمی رود

 

 هوای گرم تابستان 1390 چنان امانم را برید ه بود که برای لحظه ای به یاد تابستان 1365 فاو افتادم .آنجا بقدری هوا گرم و شرجی بود که به سختی می شد نفس کشید تنها شربت  آبلیمو بود که برای چند لحظه وجود انسان را خنک می کرد ولی خیلی زود هر چه خورده بودیم  به صورت عرق از بدنمان خارج می شد . کناری در سایه می نشستیم و از بی حالی دراز می کشیدیم لیاسهای خودمان را در می آوردیم …

ادامه مطلب

[ یکشنبه نهم مرداد ۱۳۹۰ ] [ 21:23 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

ابرها جز غم نمی بارند

 

 بیش از دوازده میلیون انسان در شرق آفریقا با دستانی خالی در حال مبارزه با وحشتناک ترین غول طبیعی هستند که در طول شصت سال گذشته چنین سایه ی مرگبارش را نشان نداده بوده . پنج کشور از جمله کنیا، سومالی و اتیوپی با بد ترین  و بزرگ ترین فاجعه بشری  دست به گریبان هستند . ناآرامی جنگ های قبیله ای و مذهبی همه و همه به شدت این فاجعه دامن می زند و هر لحظه به آمار کشته ها می افزاید . حیوانات  اهلی که تنها منبع غذایی مردم بوده  به جهت بی آبی از بین رفته اند و چیزی برای خوردن وجود ندارد کمک های جهانی یک دهم  خسارات وارده را پوشش نمی دهد و همه ی این درد ها برای آن است که حس انسان دوستی و یاری رسانی ما را زنده نماید که باید کاری کرد کاری برای نجات نه تنها انسانها، بلکه برای نجات انسانیت !

تصاویر از بی بی سی

[ پنجشنبه سی ام تیر ۱۳۹۰ ] [ 12:24 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز      حاجت آن به که بر قاضی حاججت بریم

موزه مشاهیر

درست سی ماه از تاراج و تخریب   ساختمان مرکزی موسسه فر هنگی هنری  آشتی می گذرد و ما هنوز نتوانسته ایم به حتی یک صدم انچه داشتیم دست یابیم و این دل نگرانی اصلی ما نیست ! بلکه ما بدان می اندیشیم که باز باید از نو همه چیز را ساخت. همه چیز را از جمله موزه مشاهیر را ، این کار بسیار بزرگی بود که ما بیش از بیست سال برایش تلاش  نموده بودیم   ومجدداً احیا نمودنش شاید بیش تر از آن زمان ببرد. اما هر راه درازی  وقتی یک قدم به سوی انتهایش برداری یک قدم  از آن کاسته می شود .امروز ما به همه ی ایران دوستان و وطن پرستانی که ایرانی اند و مذهبی دارند اعلام می کنیم بیایید دست به دست هم بدهیم و دوباره جای خالی موزه مشاهیر ایران را به مراتب بهتر از گذشته دایر نمائیم . مکان مناسب تر جیحاً یک فضا اما اگر نشد در چند جا با طبقه بندی مشاهیر، ورزشکاران، صنعت گران ،مخترعان  و هنر مندان و… را دایر نمائیم .  برای نمونه از هر هنر مند، حتی یک اثر، نقاش و یا فیلم ساز چه ایرادی دارد. مر کز آرشیو این موزه چون گذشته ی آثار هنر مندان را در خود جای دهد سینما ی آن، هر هفته چند اثر از آثار هنر مندان سینمای ایران را برای باز دید کنند گان به نمایش در آورد .هنر مندان با در اختیار دادن لوازم و یا لوح ها و یا د بود های خود در زمان حیاتشان، صاحب غرفه ای به نام خودشان باشند، ورزشکاران برای نشان دادن تلاششان صاحب غرفه ای باشند که به نامشان در موزه ثبت شده و بازدید کنندگان بتوانند از این غرفه ها دیدار نمایند . کودکان و نوجوانان و یا عموم مردم علاقه مند، بدانند چه انسانهایی برای سربلندی ایرانشان تلاش کرده اند و تا کجا رسیده اند . آرشیوی از تصاویر تهیه شود و حتی به صورت سی دی و کتاب در اختیار علاقه مندان قرار گیرد، تر جمه شود و بازدید کنند گان به زبان های مختلف این افراد را بدون در نظر گرفتن دین و آیین و یا عقاید سیاسیشان تنها بعنوان یک برگ از تاریخ ایران بشناسند . بعضی از خیابان ها به نام مشاهیر و بزرگان ایران ثبت شده از قبل از انقلاب تا کنون، اما خیلی ها حتی آنها را نمی شناسند موزه و مر کزی برای ثبت این افراد وجود ندارد . این موزه می تواند و شایسته است از بهترین و زیبا ترین سبک معماری بهره گیرد که  کار مهندسان معمار خودمان باشد مهندسینی که بی شک بهترین معماران جهان هستند این پروژه ملی الزاما نباید دولتی باشد ما پیشنهاد می کنیم حتی افراد حقیقی و یا حقوقی بر روی آن سرمایه گذاری نمایند، چرا که بازگشت سرمایه قابل توجهی است. این پروژه مانند یک اتوبان است که با در نظر گرفتن هزینه بازدید هایش می تواند باز گرد سرمایه باشد .

چنانچه دولتمردان غیر سیا سی هم ،همت نمایند بسیار شایسته خواهد بود. برای نمونه چند دوره نمایندگان همین مجلس شورای اسلامی برای آبادانی ایران تلاش کرده اند چرا نباید هر یک دارای فضایی باشند که همه با دستاورد های سیاسی و خدماتی آنها آشنا شوند و الگویی برای نسل های بعدی باشد که به آبادانی ایران می اندیشند .

چرا  نباید از فرهنگ مهندسی معماری ایرانی بهره گرفت و فضا سازی های ایرانی اسلامی را که بسیار هم چشم نواز می باشند را به تصویر کشید  سنگ فرشهای زیبا بناهای گو نا گون و الگو های غربی را به چالش کشید .

در زیبا ترین نقطه  کلان شهر تهران پارک و بوستانی دایر می شود که بی شک تلاش و همت بسیاری در ساختن آن صورت گرفته که نشان دهنده عزم ملی و تلاش مسئولین است  و با نام زیبای ولایت زینت گرفته اما آیا شایسته نبوده و نیست که به جهت ارج نهادن به مکان آن که اولین فرود گاه  تهران بوده با یک تعامل بین نیروی هوایی و شهرداری و یا دیگر مسئولین  چند فروند هواپیمای مستهلک و از دور خارج شده جهت سمبل این پادگان نظامی به یادگار بماند .تصاویری از خلبانان شجاع ایران بخصوص در هشت سال دفاع مقدس که غالباً در این مکان اولین پرواز های آموزشی خود را تجربه نمودند .

در بعضی از کشور ها که تمام تاریخشان به نیم قرن هم نمی رسد حتی لباس همسران رئیس جمهور را شب اول سخنرانی همسرشان به یادگار نگاه می دارند.  شایسته نیست لباس مقدس شیر مردان آسمان همیشه آبی این مرزو بوم را که در لحظه عروج به سوی خالقشان به تن می کردند، با نامی و یادی از ایشان به نمایش بگذاریم تا همواره غیرت و شرف شیر مردان و زنان ایرانی را به نسلهای بعد انتقال دهیم . آیا آنان جز برای ایران و تداوم همین نظام، از شیرین ترین متای وجودیشان یعنی جانشان گذشتند.

 اسب واستر ودرشکه یعنی از تکنولوژی و هواپیمایی که در آن جا برخاسته لازم تر است! ما گله و شکایت نداریم کار بس بزرگی صورت گرفته، اما اهم و افل نماییم و از کارشناسان  با سابقه هنرمند و وطن پرست مسلمان بهره گیریم که نگاهشان بسیار عمیق تر به موضوعات اطرافشان می باشد . اینکه هزینه های کلانی می شود ولی ثمره و باز دهی مناسب و در خور ندارد اگر کار شناسی شود.  نقاط ضعفش مشخص می شود. ما همه ایرانی هستیم برای ایران و اعتقاداتمان انقلاب کردیم، جنگیدیم .همه ی ملت ایران هیچ یک از متولدین این سرزمین نیست که در انقلاب اسلامی 1357 و یا هشت سال دفاع مقدس در ایران بوده باشد و حضور نداشته باشد همه بودند،  شاید کمی بعضی بیشتر و بعضی کمتر اما همه زخم خورده ستمکاران جهانی هستند و بعنوان یک ایرانی حقوقی دارند که کشورشان را در سایه سه رنگ زیبای پرچمشان سرسبز و آباد ببینند، چراکه خون های بسیاری داده اند .

 ما همچنان گذشته در راستای نیل به اهداف گفته شده حاضر هستیم تا دست در دست هم نهیم تا ایرانمان را آباد سازیم.هر عزیزی که احساس می کند در زمره مشاهیر ایران است  و تمایل دارد می تواند چون گذشته با ارائه مدارک و اسنادش به باز سازی این موزه به ما کمک نماید خیرینی هم که تمایل دارند می توانند با ما تماس بگیرند  چرا نباید در کنار خیرین مدرسه ساز خیرین فرهنگ ساز هم قرار گیرند چه اشکال دارد خانه ای وقف موزه شود و به یاد صاحبانش به یادگار برای نسل های بعد بماند.

بیائید دست در دست هم نهیم به مهر تا میهن خویش را کنیم آباد.

 جعفر صابری

 

 

 

 

 

 

 

[ سه شنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۰ ] [ 19:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
دیدار جعفر صابری با استاد پرویز شهریاری در دفتر ماه نامه چیستا.تیر ماه سال جاری.
[ دوشنبه بیستم تیر ۱۳۹۰ ] [ 1:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

دوست دارم کنار موتور بابام باشم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد و به موتور بابام  فکر کنم!عکسی  سال ۱۳۴۹

[ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۰ ] [ 21:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خدایا مرا ببخش

اشک در چشمانش حلقه زده بود و  بغض گلویش را می فشرد ، دستان مرا در دست گرفت و در چشمانم خیره شد و گفت : بگو  که می نویسی! مانده بودم چه بگو یم،  سرم را به علامت قبول تکان دادم و او آرام شد همانجا رو بروی من نشست و گفت : من در طول این مدت چه جنایت ها که نکرده ام من در حق فرزند خود ظلم کرده ام من یک پدر ظالم هستم چرا که فکر می کردم تنها وظیفه من نان آوردن و پول دادن برای خرج خانه است من نمی دانستم که یک پدر، وظیفه دیگری هم دارد من و همسرم هر دو جانی هستیم ما را نباید پدر و مادر بخوانند ای کاشک می شد  به گذشته برگشت و جبران کرد …………………………….

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 21:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

ننه بزرگ ها

پسری در همسایه گی ما هست که نامش آقا مجید است . پسری جوان که هنوز بیست و هفت سالش تمام نشده دوسالی هست که ازدواج کرده و کارگر ساده ایران خودرو است بسیار ساده و معمولی ،هیچ تحصیلات عالیه ای ندارد هیچ زبان خارجی را خوب صحبت نمی کند و حتی گواهی نامه رانندگی هم نگرفته  تا حالا حتی قم هم نرفته اما!

یک چیز بسیار مهم در وجود او است که او را با خیلی ها مجزا می سازد و آن این است که او یک مادر بزرگ دارد  که به او ننجون می گوید .این ننجون بیمار است و کنترل  رفتاری روی خود ندارد او نمی تواند به ساده ترین   مسائل خود رسیدگی کند او فراموشی شدید دارد و در یک اتاق در انتهای  حیاط یک خانه قدیمی زندگی می کند و گاهی که تنها می شود نمی تواند حتی به توالت برود و اینجا است که حتی فرزندانش از کمک به او در می مانند و به آقا مجید زنگ می زنند و او می آید استین ها را بالا میزند مادر بزرگ را خوب می شوید لباسهایش را عوض می کند موهایش را شانه می زند و لباسها را می شوید و غذای او را خودش به او می دهد . آقامجید برای رسیدگی به مادر بزرگ حتی ساعتی را از دست نمی دهد قبل از اینکه به خانه خودش برود به مادر بزرگ سر می زند و کار هایش را انجام می دهد قبل از رفتن به سر کار مادر بزرگ را می بیند  و از همه چیز خیالش را مطمئن می کند تا کمبودی نباشد . مادر بزرگ کمتر حرف می زند و بیشتر نگاه می کند و او از روی نگاه های مادر بزرگ می فهمد که چه نیاز دارد .

بله آقا مجید یک انسان ساده ساده ساده است شما چه فکر می کنید انسانی زیر آسمان همین شهر خودمان

[ سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 21:8 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

تهران تنها پایتخت جهان که باغ وحش ندارد . شاید بگو ئید مگر می شود حتماً هست پایتخت هایی دیگری در جهان که باغ وحش نداشته باشند .اما برای ما که داشتیم و دیگر نداریم کمی نا گوار است همین چندی پیش بود که شیر های باغ وحش تهران را کشتند و بعد هم همه حیوانات را یا بردند و یا کشتند .. این بی شک بهترین راه حل مشکل بیماری آنها بود .

همیشه همین طور است به جای حل مسئله باید کل صورت مسئله را پاک کرد . تهران که سخت ترین شرایط را بویژه در طول هشت سال دفاع مقدس تحمل کرده بود همواره میزبان چند پرنده و حیوان ریزو درشت بود که کودکان و نوجوانان با دیدن آنها شاد می شدند و از بازی آنها لبخند بر لبانشان می آمد اما امروز دیگر مدتی است که هیچ جیوانی در باغ وحش تهران نیست   پیر مردی که سالها کار باغبانی پارک و باغ وحش را انجام می داد می گفت خیلی وقت است که دلم برای شادی بچه ها تنگ شده ،دیگر اتوبوس هیچ مهد کودکی اینجا نمی ایستد و هیچ بچه ای برای حیوانات چیپس و پفک نمی اندازد  دیگر هیچ حیوانی نیست که خودش را به نرده ها نزدیک کند و یا خودش را تکان بدهد . دیگر صدای حیوانات در نمی آید که کودکان تقلید کنند و داد بزنند .  دلم برای این ها همه تنگ شده است . پایتخت ما دیگر شیر زنده ندارد!

[ سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 21:6 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مریم

پشت هر چراغ قرمز  همیشه چند نفری هستند که شما را برای لحظه ای به خودشان جلب می کنند یکی از این چراغ قرمز ها در محله شمالی شهر تهران است که ما نمی خواهیم نام آن چهار راه را بیاوریم . مریم  نام با نویی است با عصمت، که خانه اش در چهار راه مولوی است و سه فر زند دارد، روزی سه تا چهار ساعت به این مکان می آید تا کیسه و لیف های خودش را بفروشد غالباً بین ساعت 11 تا 3  درست در گر مای ظهر او گدا نیست و هر گز از کسی هم کمک ،قبول نمی کند او جنس های خودش را می فرو شد و باز با همان اتوبوس های واحد به خانه باز می گردد .  همسر مر یم در زندان است و او بی نهایت محجبه  است زیبایی خود را با دقت از چشم  هوسباز نا محرمان پوشانده و بسیاری از تو هین ها را نشنیده می گیرد .  چرا که او به سر نوشت فر زندانش بیش از هر چیز می اندیشد. اما فاجعه این جاست که درست در چند صد قدمی این چهار راه، یک مر کز بزرگ را  شهر داری دایر کرده که یک اتاق بزرگ بنام اتاق اسباب بازی در آن است جای تعجب است که این فر هنگ خانه اسباب بازی هم مثل خیلی چیز های دیگر که الگو برداری شده تعریف و جایگاه خود را در کشور ما پیدا نکرده چرا که چنین مکا نی با این امکانات در محلی درست شده که فرزندانش هر کدام   بجای یک اتاق اسباب بازی یک ساختمان اسباب بازی دارند و نیازی به این گونه تمهیدات فرهنگی ندارند . ای کاش به جای این فضا و امکانات شرایطی برای کار آفرینی و تولید  در اختیار چنین بانوان سر پرست خانواده ای قرار می گرفت که کار ساز زندگی هایشان باشد و از تولید به مصرف .

 با تشکر از شما خوانندگان عزیز که چنین صحنه هایی را به ما گزارش می کنید .  تا ما منعکس کننده آن باشیم.

[ سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 21:5 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

چماق

 شاید شما هم میان دوستان و اقوامتان کسانی را دارید که هر از چندی آنها را در تلاش و تقلای گرفتن ویزا و یا اقامت یک کشور ارو پایی و یا آمریکایی دیده اید . البته شر کت های مختلفی هم هستند که به این گونه نیاز ها پاسخ می دهند و شغلی مناسب شده با درآ مد خوب و گاه عالی .

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 21:3 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

حریم ما!

یادش بخیر یه ترسی همراه با احترام تو دل همه ما نسبت به والدینمون بود،خدا رحمتشون کنه  اما

بی شک فرزندان ما دارای حقوقی هستند که مابرایشان بوجود آورده ایم و این حقوق به آنها اجازه می دهد که از زندگی خود بیشتر لذت ببرند  برای نمونه اگر اتاقی دارند برای ورود به آن باید از خودشان اجازه بگیریم و یا اگر گوشی موبایلی دارند  و ما برای اینکه خدای ناخواسته دچار مشکل نشوند باید هر از چندی آن

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 21:2 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 شاید تو هم مثل من باشی؟

بازم بی خوابی آمده سراغم وقتهای اینجوری میشم که دلم خیلی گرفته  یعنی خیلی کم آوردم و درست در همین موقع هاست که می خوام تنها نباشم ،چراکه از تنهایی ،تو این موقع ها می ترسم، م یترسم چون می بینم خلی سخته  آدم نتونه به هیچ کس بگه چه حالی داره وای از این ساعات ولحظه ها چراکه هر چی می کنی زود تر تموم بشه تموم نمی شه دلت می خواد یه کاری کنی به خودت دلداری می دی که خوبه اما خوب نیست اصلاً خوب نیست چرا که آدم به همه چیز بد بین می شه احساس می کنه هیچ کس نمی فهمتش و او ن یه سر و گردن از دیگرون بالا تره ،حس خاصیه، آدم به خودش می گه چرا اون چیزهایی که من      می بینم و می فهمم دیگرون نمی تونن درک کنن. درست در همین لحظه هاست که آدم یاد تمام خاطرات تلخ و شیرین زندگیش می افته یاد اولین عشق ها و لبخند هایی که دوستشون داشته به خودش میگه شاید اگه اونطوری میشد این طوری نمی شد و یا اگه من اون کارو می کردم شاید این اتفاق نمی افتاد وای از این اگر ها بدترین درد هارو، رو قلب آدم همین خنجر اگر ها به یادگار می گذاره ،زخمهایی که هر گز خوب نمی شه چه قدر درد ناکه که خود آدم به خودش خنجر میزنه وای از سوزش درد درست پشت آدم سوز می کشه و رو قلبت یه چیزی سنگین میشه آنقدر که می خوای بغض مونده ،تو گلوتو رها کنی اما می ترسی که کسی ببینه . و یا کسی متوجه بشه بغضت رو قورت می دی و آروم می خوریش ،منتظر می شی تا همه چی تموم بشه حتی راه اشکت رو می بندی که نیاد پائین .به خودت می گی چی بگم به کی بگم واسه چی بگم اخرش که چی، این هم مثل خیلی چیزهای دیگه تموم میشه این درد هم مثل بقیه درد ها که اومدند و رفتند، یه روزی تموم میشه واسه من که فرقی نمی کنه ،بگم که چی بشه، دوست و دشمن خوشحال بشه که من درد دارم، بی خیال، باید رو زانوای خودم وایسم شاید این هم امتحان خداست . قربونش برم مثل اینکه همه ی بنده هاشو  ول کرده اومده سراغ من و می خواد منو امتحان کنه، پس بذار نشون بدم که کم     نمی آرم .

اصلاً گیرم که گفتی چی می شنوی، یکی میگه میگذره ، یکی میگه بی خیال ،یکی دیگه میگه بابا اینا که چیزی نیست ،یکی هم میگه خدا بزرگه و خلاصه هیچ کدوم مثل خودت خودتو آروم نمی تونه بکنه . صبر و سکوت اعجاز می کنه  محرم زخم های ما همین صبر و سکوت هست  . و خدایی ،این سکوت و صبر همون خلوت های تنهایی است .اگه این جوری نگاه کنی می بینی بد هم نیست که یه وقتهایی تو خودت تنهای تنها بشی و به هیچ چی جز خودت فکر نکنی !

باید خنجر اگر را بوسید و به آنچه کردی لبخند بزنی چو ن کردی دیگه نمی شه برگشت و درستش کرد شده ولی میشه درستش کرد از همین حالا اگه خوب فکر کنی می بینی میشه از همین حالا احساس کرد که تازه متولد شدی با کلی تجربه و خاطره که می تونه کمکت کنه بهتر ببینی و بیندیشی . بی خیال گذشته، بذارش کنار ،به  فکر چند لحظه ی دیگه باش که تو راه تا چند ساعت قبل که گذشته، چون نمی شه درستش کر دو برش گردوند، رفته که رفته بی خیال به  فکر درست کردن چیزی باش که داره میاد . مثل موج سوارا تخته به دست منتظر یه موج باش که بپری روش و ازش کولی بگیری ،حال بکنی و کیف بکنی، نه اینکه خودتو سر زنش بکنی که چرا این طور نشد و یا چرا اونطور نشد ،بی خیال ،شد که شده، دیگه تو که نمی دونستی این طور میشه خیلی چیزا دست به دست هم دادن که اونطوری شد اما می شه از اون چیزا که باعث شد قایق تو داقون کنن یه قایق دیگه بسازی و به مقصد برسی امید محرم خوبی واسه تمام زخمها یی  که با  خنجر اگر به خودت زدی .

یه همت و یه تکون بی خیال که کسی کنارت نیست تا باهاش درد ودل کنی، چون خودت همون عزیز یه روزی درد تو عزیز را به عزیز دیگری می گه اون وقت دلت خیلی می سوزه .  عزیز تر از خودت هیچ عزیزی نیست .

[ سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 20:58 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نی دونم چرا !

امروز باز نم بارون، رو می شد احساس کرد و پنجه هاش رو، رو شیشه می شد دید که چطور چنگ به خلوت میزد .

دلم گرفت و قل خوردم تو خاطرات دور دور، یک دفعه بوی خوب روستای مادری تو سرم پیچید و دستام هوس کرد که یک بید بلند رو در آغوش بکشه و مشامم تشنه بوی خوب سبزی آب دیده  شد . خدایا دلم برای گرد و خاک زیر پای گوسفندا که از بیابون بر می گشتند و صاحباشون منتظر بر گشتنشون بودند، تنگ شد گردخاکی که زیر نور نارنجی غروب ده ،هزار رنگ  می شد . خورشید خسته ود ستهای پینه بسته ی آدمای ساده وصمیمی  با لبخند هایی که تو صورتهای پر چروک و آفتاب، خرده شون به نشانه ی خسته نباشید نقش می بست . دستهایی که سفت و خشک بود مثل یه قلوه سنگ ،اما گرم گرم، طوری که احساس رفاقت و دوستی رو ازش حس می کردی، بوی تند تن مردهای زحمت کش ،که تمام طول هفته زیر نور خورشید تو بیابون خوشه های گندم را بغل بغل درو میکردند و شبها زیر نور چراغ زنبوری با یه سوزن که از تو کلاه هاشون در میاوردن شروع به در آوردن خار ها از کف دست یا زیر ناخوناشون می کردن  .وای چه قدر خوشمزه بود روغن محلی با نون محلی، بعدش هم اگه بود دوغ و پونه که از مشک در بیارن و تو لیوان یا کاسه روحی بخورن . مشکی که زیر پالن  خر شون تو بیابون         میگذ اشتن که کمتر آفتاب بخوره .

چه حالی داشت چای نباتی که تو قوری روحی سیاه شده کنار آتیش تو بیابون رو سه تا سنگ که کنار هم گذاشته بودند، میخوردی .وای وای عاشق کارهای بابا بزرگم بودم که بجای کبریت عینک ذره بینیش رو که با یه تیکه کش دسته هاشو به هم بسته بود تا موقع کار، از چشمش نیوفته، در میاورد و به طرف مقداری کاه می گرفت که با نور خورشید آتیش بگیره و بعد چای دم می کرد . چای تر کی غلیظ بود، ولی لذیذ، چرا که تو استکانهای کوچیک دسته دار، یکی برات می ریخت و تموم خستگیت در می آمد .

چی بگم از کنار رود خونه از کنار نیزار ها و سبزه ها از کلای زیر پا که لیز شده بود و سر می خوردیم تا توی آب .قربون اون سنگهای درشت و ریز داخل رود خونه که از بس آب رون روشون رفته بود، لیز شده بودند و گاهی پاها مون  لابلاش گیر می کرد . چه حالی داشت وقتی از آب بیرون می آمدیم و باد خنک به تنمون می خورد پوستمون زیر نور خورشید رنگ می باخت ومچاله می شدیم . تند وتند همون طور خیس خیس، لباس می پوشیدیم و راهی ده می شدیم . تو راه با بچه های همسن و سالمون مسابقه خر سواری می ذاشتیم و بیچاره خر بابا بزرگ که بخاطر شیطونی ما از بس میخ طویله به گردنش می زدیم که تند تر بره همیشه گردنش زخم بود . خدایا منو ببخش .

امروز بد جوری دلم برای همه ی اینها تنگ شده بود، خسته شده بودم از تهران و شلو غی هاش، از آدماش و رنگ و ریاش، از کسانی که خجالت می کشن از ده مادریشون بگن و یا از خر سواریاشون از بوی پای مردهای دهشون، چی بگم من عاشق این چیزا بودم عاشق صدای جیر جیرک ها که شبهای گرم تابستون یه گو شه از حیاط جیر جیر می کرد و من کنار نور فانوس یا زنبوری که به ستون چوبی وسط بالکن وصل بود دنبالشون می گشتم تا برم و پاهاشونو بکنم و یا بگیرمشون .چه حالی داشت باز کردن بال ملخ های بیچاره که به چنگ ما می افتادن .چقدر بالهاشون قشنگ بود وقتی که بازشون می کردیم .

آب خوردن از تو چشمه که جانورا توش ولو بودند ،هم حالی داشت اول کنار چشمه رو شکم دراز می کشیدیم و بعد آب  رو فوت می کردیم ،آنقدر زلال  و یخ بود که حال می کردیم اگه یخورده می خوردیم . بعدش هم، کمی آنطرف تر رو چمنها به پشت دراز می کشیدیم و به نور خورشید نگاه می کردیم . اینا همش کار ما تو تابستوونها بود که بابام   خدا بیامرز می برد ده .

لابلای درختهای بید، دنبال پرنده ها کردن و با تیر تفنگ بادی زدن اگر هم گیرمون نمی آمد مرغهای مادر بزرگمونو می زدیم و می خندیدیم .

شبها  خاله کوچیکمون ،تو بخاری دیواری هیزم می ریخت و از تو قوری کنار آتیش برامون چای می ریخت من رو زانوی مادر بزرگم که هنوز سفتی استخوناش را، رو تنم حس می کنم دراز می کشیدم و به پک زدن به قلیونش نگاه می کردم .خدا بیامرز عاشق قصه شب بود، قصه ای که از یه رادیو توشیبا با جلد مشکی که چهارتا باتری روباک می خورد گوش می کرد. و اوج پک زدناش آخرای داستان بود . چه حالی می کرد وقتی آخرای هفته یه مهمون داشت چون تموم قصه رو براش تا اون شب میگفت .  من هم تو بغلش بیدار می نشستم . و به قلیون کشیدنش نگاه می کردم. وای که چه حالی می داد وقتی نیم خواب و بیدار میذاشتنم تو رختخوابم  . هنوز سنگینی لحافهای اون روزها رو یادم هست .

یه خورده که بزرگ شدیم می دونستیم رو طاقچه پشت  قاب عکس مادر بزرگ که رفته بود امام رضا یه بسته سیگار اشنو پنجاه تایی هم هست وچه خوش می گذشت کش رفتن سیگار ا و رفتن کنار قبرستون و یواشکی با بچه ها کشیدن و فکرکردن اینکه بزرگ شدیم وسرفه های بلند بلند . .

امروز همه ی اینا ،تو چند دقیقه یادم افتاد فقط تو چند دقیقه قل خورده بودم تو خاطراتم و روزهای کودکی و نوجوانی .  چند سالیه که دیگه ده نرفتم، ده هم دیگه ده نیست دیگه تعداد تراکتور های ده به اندازه ی انگشتای دستمون نیست و بچه ها دنبال جیپ کد خدا یا پاسگاه نمی دوند . مینی بوس ده دیگه فقط روزی یک بار به شهر نمی آد و از شهر برای بیمارا دارو نمی آره .نه دیگه ده ما اون ده سابق نیست خیلی عوض شده خیلی .واسه چی برم کجا برم دنبال چی بگردم ؟

هر چی می خوام همین جاست، تو خاطراتم ،می تونم پیداشون کنم یه گوشه از همین ذهنم ،همه رو ریختم تو جعبه چوبی مغزم با یه قفل محکم هم بستمشون ،نمی خوام کسی بره سراغشون کلی چیزای قشنگ توش قایم کردم . نمی خوام بچه هام برن سراغش  می تر سم از دستشون بیفته یه وقت خدای ناخواسته بشکنه . .

امروز باد در جعبه رو باز کرد واسه این که قفلش نکرده بودم نور کم رنگ خورشید غروب آخرین روزهای بهاری لیز خورد تو صندوقچه من و نورش یه کم خاطراتم رو ، رو شن کرد . دلم نیومد به شما هم نشونشون ندم . گر چه برای خیلی ها خیلی غریبه، اما بعد نیست بدونید که چرا من و امثال من ،هزار بار از این خاک رفتند اما نتونستن تو خاک دیگری بمونند واسه همین باز قل خوردن اومدن . شاید بد نیست بدونن که ما عاشق چه چیزای این ده قدیمی هستیم واسه چی نمی تونیم از این صندوقچه قدیمی دل بکنیم و قلبمون چطور به یاد لحظه ،لحظه ش می تپد . خیلی ها هستند که اونور دنیا هم هنوز جعبه هاشونو سفت سفت بقل کردن که حتی باد بهاری هم نتونه بازش کنه و نور هم به خاطراتشون نرسه ،اونا کسانی هستند که قدر این همه چیز خوب رو می دونند بعضی وقتها، لباسهای قشنگ قشنگ تو دهشون رو می پوشند و میون تموم آدمهایی که با چشمای باز خیره نگاشون می کنند با افتخار میگن این لباس بابا بزرگمونه و یا مادر بزرگمونه . آره اونها، هم مثل من عاشق همین چیزهای قدیمی هستن . و هر از چندی تو خاطراتشون یه قلی می خورند . اما راستی بچه های ما هم یعنی مثل ما ده مادری دارن که وقتی بزرگ شدن به یادش بیفتن؟

خدایا خدایا خودت کمک کن .هر چیزی همونجوری که باید باشه باشه . قربونت برم .

شب 23 /3/ 1390

جعفر صابری

ساعت دو نیم صبح

[ سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 20:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بیخ دیواری!

 

تابستان هم در حال آمدن است و حضور دانش آموزان دیروز و نوجوانان پر از انرژی امروز بی شک می تواند بسیار مهم باشد  انرژی فراوان آزاد شده این جوانان بقدری است که  نمی توان آن را نا دیده گرفت .هر سال دهها برنامه فر هنگی هنری برای این قشر عظیم در نظر گرفته می شود از مدارس گرفته تا ادارات و شرکتها و حتی نهاد های دولتی که اوقات فراغت بچه ها را پر نمایند اما … در پایان تعطیلات همان برنامه های همه ساله اجرا شده و جلسات کار شناسان برای برنامه ریزی اوقات فراغت نوجوانان برای سال بعد تشکیل می شود و اما در این

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 19:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

حرف مفت!

 

 والا سلام در هر فرهنگی خوبه یعنی سلامتی و سر خوشی و شادی و از همه مهم تر یعنی احترام ،حالا اگه یکی به شما گفت :سلام که نباید باناراحتی بگین ها بله بفر مایید باید اول بگین علیک سلام بعد بگین بفرمایید چه خدمتی از ما ساخته است و شما  امرتون چیست و با کی کار دارید و خلاصه به این می گن فر هنگ برخورد و یا همون چیزی که چند وقت پیش اسمش بود فر هنگ  اکرام ارباب رجوع .نمی دونم این بدبخت مادر مرده  ،الکساندر گراهام بل  به چه منظور  تلفن را اختراع کرد بی شک یکی از این نیات همین بود که مردم با کمک آن

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 19:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

به مناسبت روز انسانی که هیچ وقت  نباید خلاصه به یک روز شود !

هر گاه زنی را کنار پرچین یا شعله آتش تنور و یا کنار ماده گاو در حال دوشیدن می نگرم به یاد مادرم می افتم …

گرچه شاید او هرگز هیچ یک از این کارها را نکرده بود. ولی زن بود!

هر ساله مقالات و کتب بسیاری پیرامون زن و شخصیت زن به چاپ می رسد. این را گفتم که به خود گوشزدی کرده باشم که این کار اولین و آخرین کار نیست … ولی آنچه هست سخن دل است که امید است لاجرم بر دل نشیند …

ادامه مطلب

[ چهارشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 19:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

کاروان نور!

شاید تعریف درستی  از شهید و یا جانباز و رزمنده نباشد اما چرا؟

این مهم بر می گردد به سالهای دفاع مقدس همان سالها که یک بسیجی که ترک خانه و خانواده کرده بود تا از ناموس وطن در مقابل دشمن تا دندان مسلح  با دست خالی بایستد . آن روز ها فر هنگ برخورد با یک بسیجی تعریف نشد و او وقتی به شهر خود می آمد و می دید  هستند افرادی که مزاحم خانواده و ناموس دیگران       می شوند اما در مقابل گوش زد او مردم و یا مدیران بر سرش می ریزند و …. این شد فرهنگی ماندگار . اما درست در همان روز

ادامه مطلب

[ دوشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ 20:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
سر مقاله 237

چای تو  بخور تامن بیام!

 

یکی بود یکی نبود، یه نامه اداری بود که وارد سیستم او تاماسیون اداری شد، رفت و رفت تا به روی مانیتور رئیس رسید اون فر ورد کرد برای قائم مقام و اون هم ندیده رئیس دفترش فرستاد برای امور شهرستانها و هنوز نرسیده به شهرستان رفت برای شهرستان مربوطه مدیر، اون شهرستان نخونده و ندیده داد به امور اداری و اداری داد به کار شناس مربوطه و کار شناس مربوطه فرستاد برای مدیر و اون داد به روابط عمومی و روابط عمومی هم داد قسمت مربوطه و قسمت مربوطه هم فرستاد رو مونیتور کار شناس خودش و کار شناس خودش که نفهمیده بودند متن نامه چیه هیچ کاری نکرد وقتی  صاحب نامه زنگ زد   برای پیگیری یه صدای خوب و خوشگل از تو گو شی تلفن گفت با عرض تشکر از تماس شما چنانچه با قسمت مدیریت کار دارید شماره صفر چنانچه با قسمت نایب رئیس کار دارید عدد یک و چنانچه با قسمت …… تا پانزده رفت ناچار دوباره شماره گرفت و اینبار سر شماره عدد نه فوری عدد نه را فشار داد اما همان صدای زیبا باز تا پانزده گفت و بعد باز نه و وقتی رفت به عدد شماره نه دوبار ه همان صدای خوب و زیبا عرض کرد با تشکر از شما برای تماس با قسمت بر رسی  نامه های اداری کشور عدد یک برای بررسی به نامه های استانی عدد دو برای بررسی به نامه های شهرستانی عدد سه و….. تا دهستان ها رفت نا چار این بار که خبره تر شده بود دوباره شماره گیری کرد و بعد از عدد نه وارد شهرستانها شد و بعد عدد مربوطه را زد و شنید که خانم با همان لحن آرام و متین گفت برای بررسی نامه های فر هنگی عدد …. و خلاصه بعد از پانزده بار تماس با همان شماره اول و شنیدن یکصدو پنچاه بار صدای خانم تلفن گو یا بالا خره  همان صدای متین فر مود شماره نامه خود را وارد کنید…. اینجا بود که     بلا فاصله پاسخ شنید نامه ی شما در حال بررسی است با نگاه به تاریخ نامه و زمانی که  به هدر رفته شال و کلاه بسر راهی شدیم و در همان بد و ورود به دبیر خانه رفتیم آنجا خیلی زود دانستیم که نامه کجا است و چرا مسکوت مانده به سراغ کار شناس مربوطه رفتیم او اعلام کرد که چیزی از نامه و متن دستورات نفهمیده برای اینکه همه دستور ار جاع داده اند و رسما، کسی دستوری برای انجام و یا رسیدگی نداده و او هم که یک        کار شناس معمولی است کاری نمی تواند بکند برای همین نامه بی پاسخ مانده . حیران و سر در گم بودیم که عباس آقا پسر خاله صغرا خانم همسایه مادر زن برادرم را در سالن دیدم که سینی بدست دارد چای می برد او که در ایام دهه محرم کار چای هیئت را هم انجام می دهد مرد با خدا و دلسوزی است تا مارا دید به داخل آبدار خانه راهنمایی کرد و بعد از یک چای خوردن از کل جر یان مطلع شد  شماره نامه اوتو ماسیون اداری را گرفت و گفت : چای تو بخور تا من بیام.ا و رفت و چند دقیقه بعد با کپی نامه که دستور مقام ریاست مبنی بر موافقت و اجرای پروژه بود را آورد و داد دست ما و گفت برید به سلامت حل شد بقیه اش ازرا ه  کامپیوتر انجام می شود و برای شما ایمیل می شود .

ما آمدیم بیرون و راهی دفتر کار مان شدیم ولی در طول راه به اوتاماسیون اداری و فر هنگ سرای فر هنگ و ادبیات فکر کردیم که چه نامی باید به جای او تاماسیون اداری بکار برود  دوستمان گفت : چای تو بخور تا من بیام.

جعفر صابری

[ دوشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ 19:40 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 

به بهانه جشنواره موسیقی نواهی ایران 

 دیداری با جعفر صابری

نویسنده و فیلم ساز

 

بیشتر هنر مندان و صاحب نظران با نام جعفر صابری بعنوان محقق نویسنده فیلمساز و مدرس آشنا هستند او متولد  21 آذر 1346 است و از اوایل سال 1356 کار هنری خود را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع کرد در طول سه سال او سه کتاب  کودکان نوشت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی  فقط دانش آموز راهنمایی بود اولین مجله خود را با کمک  دوستش به نام پیام طالقانی به چاپ رساند . سالها حضور وی در فر هنگ و هنر کشور از او بعنوان یک کار شناس دلسوز فر هنگی چهره ای مطرح ساخت که امروز می توان به نظراتش نه بعنوان یک هنر  مند بلکه بعنوان یک مدیر فر هنگی کشور توجه خاصی داشت . ما به بهانه جشنواره موسیقی آئینی کشور با او  که کمتر به گفت وگو می نشیند به بحث بر روی فیلم مستند جدیدش نشستیم که نظر شما را بدان جلب می نماییم.

با تشکر از شما آقای صابری راجع به فیلم جدید خود بگو ئید چه نام دارد ؟

با نام و یاد حضرت حق  و تشکر از شما این فیلم نامش گنج پنهان است

چرا گنج پنهان ؟

راستش اگر شما به دارایی کشور هایی که چیز های بجز نفت برای صادرات و منبع درآ مد دارند نگاهی بیندازید متوجه می شوید که فر هنگ و هنر هر کشور بیش از هر چیز می تواند منبع درامد و شناسایی آن کشور باشد .به همیین دلیل من نام گنج پنهان را برای فیلم جدیدم در نظر گرفته ام .

این فیلم به چه موضوعی بیشتر توجه دارد ؟

 

فیلم گنج پنهان ثمره بیش از دو دهه تلاش و تحقیق در باره موسیقی ایرانی است .موسیقی که بی شک اگر خوب معرفی می شد امروز می توانست رکن اصلی موسیقی جهان باشد .

مگر این طور نیست؟

چه بگو یم  خیلی مشکل است گفتنش چرا که ما  در کشوری هستیم که باید به قوانین آن مثل همه جهان احترام بگذاریم و بر طبق این قوانین نشان دادن ساز در تصویر صورت خوشی ندارد .حالا شما چگو نه می خواهید کاری عظیم برای معرفی موسیقی انجام دهید .

می شود بیشتر توضیح دهید ؟

ببینید من نمی خواهم از صحبت هایم بر داشت سیاسی شود من می گو یم بی شک  استفاده غلط یا بهتر بگو یم سلیقه ی بعضی از هنر مندان هنر واقعی را مظلوم و گمنام کرده و خانه نشین شده ما مدیون موسیقی هستیم با نگاه به طبیعت و صدای خوش پرندگان به معجزه پروردگار مهر بان پی می بریم که چگو نه جهان را بر روی طنین زیبای موسیقی بوجود آورده و حتی آیات قرآن را هم با صوت زیبا بهتر می توان شنید بهترین قاریان قرآن کسانی هستند که با صوت دل نشین قرآن می خوانند خود مسئولین کشور ما سالیانه هزاران تومان خرج آمدن این قاریان به ایران و خواندن قرآن شان می نمایند  که خوب خیلی هم خوب است اما مگر آنها کاری جز خواندن قرآن روی دستگاه های موسیقی می نمایند . بسیاری از مردم ساده و روستایی هستند که در جای جای ایران عزیزمان در ایامی از سال شعر ها و ترانه های محلی و فولکوری اجراء می کنند که بر خواسته از عقاید ملی و بخصوص مذهبی آنها است از رقص خنجر گرفته تا دعاهای ایام ماه رمضان .

شما در این تحقیقات به چه نکته مهمی رسیده اید :من  بعد از این مدت بیست و  پنج سال و جمع آوری ساعت ها صدا و موسیقی به یک واقعیت پی بردم که اگر دلسوزی هست باید ساختمانی چند طبقه  با حضور کار شناسان و فیلمسازان خوب در مکانی دانشگاهی تاسیس شود به مراتب بزرگ تر از ساختمان لغت نامه دهخدا تا بتواند تمام موسیقی این کشور را جمع آوری و از آن که متاسفانه کمتر ثبت شده و سینه به سینه است  آرشیوی کامل و مدون برای نسل های بعد بوجود بیاورند موسسه فر هنگی هنری آشتی و شخص من از صمیم قلب حاضر به همکاری هستیم ، چرا که تلاش بسیاری از عزیزان و محققان که متاسفانه بسیار هم گمنام هستند نیز به نوعی از این راه با نام خودشان به تاریخ این کشور افزوده خواهد شد .

منظور شما از ساخت این فیلم بیشتر چیست ؟

من و گروه سازنده در ابتدا حتی سر مایه هشتاد میلیونی را برای این کار در نظر گرفتیم که قابل افزوده شدن هم بود، اما خیلی زود متوجه شدیم که طبق قوانین ما نمی توانیم ساز ها را نشان دهیم و برای همین کار بسیار دشوار شد چرا که بیشتر باید گفتاری و شنیداری می شد شاید در یک فیلم سینمایی  خانوادگی و یا عشقی و داستانی برای مردم و مخاطب ایرانی این جا افتاده که شخصی در خانه کنار همسر و دخترش هست که آنها کاملاً با حجاب اسلامی هستند اما برای ساخت یک فیلم مستند در خصوص موسیقی این  خیلی مشکل است که ساز را نشان نداد و لی هنر انگشتان  نوازنده را نشان داد ! ما هنوز داریم به چگو نگی ساختاری فیلم می اندیشیم .ما نمی خواهیم مثل بیشتر بر نامه های مستند به یک میز گرد و نظر کار شناسانه پرداخته شود و از همه مهم تر مورد نظر ما ارائه فیلم است به عموم که باید مجوز پخش هم بگیرد ما با ارائه قاچاقی فیلم و یا از این کار ها مخالف هستیم و به قوانین احترام می گذاریم ما معتقدیم بالاخره راهی پیدا خواهد شد که این کار فر هنگی به نتیجه برسد .و ما  گو شه ای از مهمترین فر هنگ کشور مان را ثبت و نشان دهیم . بی شک سالها زمان نیاز است با دهها کار شناس و مستند ساز هزار بار بهتر از من  که بتواند این گنج پنهان را از جای جای کشور جمع آوری و ثبت نماید . در یک کلام هدف ما ایجاد انگیزه برای این کار بزرگ فر هنگی است .

فکر می کنید امیدی هست؟

البته ما نا امید نیستیم خوشبختانه کم نیستند افراد فر هیخته و هنر دوستی که در کشور تلاش می کنند و همین که جشنواره هایی این گونه در کشور بر گزار می شود جای قدر دانی بسیار دارد و ما امید وار هستیم که این تلاش فر هنگی ادامه یابد و جوانان ما بیشتر با موسیقی ایران آشنا شوند  ما می توانیم با تلفیق خوب موسیقی خودمان با موسیقی جهان هنر موسیقی ایران را جهانی نمایی و مخاطب جهانی داشته باشیم از راه موسیقی پیام های فر هنگی را انتقال دهیم و پلی بین فر هنگ و هنر ملل باشیم.  به لطف هنر مندان دلسوز ایران این مهم هر روز بهتر از دیروز انجام می شود. من فکر می کنم اگر کمی دلسوزانه تر و مدیرانه تر به جر یان نگاه کنیم و کارشناسی درستی صورت گیرد حتی می شود با موسیقی مبتذل و خالی از اهمیت هم بر خورد شایسته تری نمود .امید وار هستم این اتفاق هر چه زود تر بیفتد .

بدون شک افکار و اندیشه های آقای صابری و هنرمندانی از این دست، برخواسته از عشق و علاقه آنها به ایران و اسلام است که سعی دارند به هر شکل آن را زنده نگاه دارند .با امید بهروزی و پیروزی آنها.

[ دوشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ 19:37 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 

 

جنگ یا صلح

 

بودن یا نبودن مسئله این است !وقتی در چرخ تانک های ارتش هیتلر  دیگر سوختی برای حرکت نداشت و نیرو های ارتش آلمان و متحدین شان دیگر نمی توانست در مقابل متفقین توان بیاورد پس از کشتار هزاران انسان بی دفاع درنهم می 1945 آتش بس جنگ جهانی دوم اعلام شد و چرخ ماشین جنگ  در ظاهر ایستاد .

اما چرخ های دیگر به راه افتاد و  نقشه جهان روی میز  به چند قسمت تقسیم شد و جنگ برای بدست آوردن سهم بیشتر شروع شد و کشتاری تازه آغاز گشت که متاسفانه هنوز ادامه دارد ،کشتاری که هزاران کودک و زن و مرد بی دفاع را در کام خود کشید فجیع ترین آنها که از هیروشیما شروع شده بود به ویتنام و کامبوج ادامه یافت ونیمی از کشور های اروپائی را در بر گرفت مردمی که سایه سیاه کمونیست را بر سر خود باید تحمل می کردند استقلال دهها کشور، نادیده گرفته شد و هزاران اندیشه در گلو خفه شد و دهها هزار انسان برای داشتن اندیشه هایشان به سیاه چال ها راهی شدند. و لی دیگر اسمی از جنگ نبود ،دیگر تانکی برروی زمین کشوری  حرکت نمی کرد تا اینکه باز شروع شد امروز پس از سالها باز تانک ها و کشتار ها اینبار نه در خفا و نه در سرزمینی دیگر بلکه در کشور هایی که سرانشان می خواهند بمانند و حکمت کنند حال به هر قیمتی ! تانکها بر روی سرزمین خودشان در حرکت است و گلوله ها سینه ی مردم خودشان را می شکافد و زمین ها از خون مردم خودشان سرخ می شود دیگر ابرقدرتی برای تقسیم زمین در کار نیست هرچه هست تلاش برای بودن و زیستن بیشتر برای شاهان و سران است .سرزمینها یی که مردمش به دانشی رسیده اند که دیگر زیر بار زور نروند و تبعیض را نپذیرند .در این میان کودکان را باید به یاد آورد که با چشمانی نگران و تر سان وحشت زده از صدای خروش صلاحا به هر طرف می دوند و زنان که بی دفاع هستند و بیماران که در مانده نمی توانند جایی برای مخفی شدن داشته باشند .مردان و زنان روی زمین در خیابان ها و یا کوچه های شهر و دیارشان در خون خود می غلتند .این بار بلای آسمانی مانند سیل ،طوفان و یا زلزله در کار نیست گلوله و بمب است که بر سر آنها می بارد و جانشان را نه مالشان را می گیرد.

سازمان صلیب سرخ جهانی در نهم می برای یاری و امداد رسانی تاسیس شد که با نشان صلیب سرخ در جهان شناخته شد این سازمان که از جنگ جهانی اول برای یاری رساندن به سربازان و گرفتاران در جنگ متولد شده بود خیلی زود در اساس نامه خود یاری رساندن به آسیب دیدگان  بلایای طبیعی را در برنامه خود قرار داد اما همواره جنگ بود و جنگ جالب است بدانید که پس از دعوت این سازمان از کشور های اسلامی به سر کردگی دولت عثمانی به شرط آن که آرم هلال  را برای نشان دادن سمبل مسلمانان  در کنار صلیب سرخ باشد پذیرفت و بعد ها کشور ایران هم  به شرط آنکه آرم شیرو خورشید را در کنار سه آرم دیگر باشد وجهانی  گردد به این پیمان وارد شد .البته کشور های دیگر هم شرایطی داشتند که چند موردی هم قبول شد اما امروز نقش صلیب سرخ و هلال احمر بسیار درخشان تر بوده گر چه متاسفانه خیلی از کشور های در گیر جنگ داخلی، به هیچ عنوان به این آرم ها توجه نمی نمایند و بارها آتش سلاح خود را رو به این آرم می گشایند اما  نباید نا امید بود و برای نجات انسانها تلاش نمود .هر گز فراموش نمی کنم پس از خروج نیرو های ارتش شوروی سابق و در گیری های افقانستان چگونه هر قوم و قبیله ای برای خودش ارتشی راه انداخته بود و بار ها شهر های بی دفاع را محاصره می کردند و از ورود کمک های سازمانهای خیریه و صلیب سرخ جلو گیری می نمودند آن روز ها روزهای جنگ و کشتار بود مانند بوسنی و هیچ فریاد رسی نبود کاروان ما در مسیر خود با عده ای از این شبه نظامیان رو برو شد و نصف بیشتر کمک ها را از ما گرفتند تا ما بتوانیم مقدار کمی را با خود  به مردم بی دفاع برسانیم .آن روزها بود که جرقه تشکیل ارتشی بی طرف برای یاری رساندن و کمک های فر هنگی معنوی به ذهنم خطور نمود و خوشحال هستم که امروز این ارتش با نام ارتش صلح جان گرفته ما امید وار هستیم بتوانیم برای بشریت که همواره در گیر خواسته های عده ای معدود قرار دارند و  جان و مالشان در خطر است کاری بنماییم .

ارتشی که هیچ سلاحی را در خود ندارد و تنها برای خدمت کمر همت بسته است ، ما از روزهای تلخ و شیرین تاریخی درس می گیریم و با تمام بنیاد های بشر دوستانه دست برادری می دهیم به دور از هر گونه اندیشه سیاسی وعقیدتی ،ما به خدمت و یاری رساندن فکر می کنیم به جهانی که طبیعتش در خطر است به انسانهایی که نیاز به دانستن و یاد گیری و بهداشت دارند  و از شما هم دعوت به همکاری و همیاری می نمایم.

چرا که ما می گوئیم بودن یا نبودن ،مسئله این است بودنی باارزش های انسانی و عقلانی یا  بر عکس…؟

جعفر صابری

[ دوشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ 19:23 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سر مقاله 235

زیر آسمان زمین

انرژی هسته ای آری یا نه شاید اگر ملتی در جهان باشد که حق پاسخ دادن به این سئوال را داشته باشد   تنها ملت ژاپن است  .چرا که بیشترین لطمه را از این بابت ملت ژاپن تحمل کرده چه در زمان جنگ جهانی و چه در زمان صلح و آرا مش . فاجه زلزله و سونمی در ژاپن بیشتر جهانیان را به فکر فرو برد که آیا انرژی حاصل از نیرو گاهای هسته ای ارزش این ریسک را دارد یا نه . شایان ذکر است پس از فاجه نیرو گاه چرنوبیل  در رو سیه که آسیب های آن حتی تا کشور های  دیگر مانند سئد  نیز رسید کمی جهانیان را به فکر وادار کرده بود اما این فاجه سونومی در ژاپن باعث شد که بیشتر بیندیشن . گفتنی است در این میان گرو های بشر دوست جهانی و سازمان های حفظ محیط زیست بیش از هر جای دیگر موفق بودن برای نمونه حزب سبز ها در آلمان توانست حتی در انتخابات چند استان مقام اول را کسب کند و این واقعیت را که جهان نیاز به محیط زیستی بدور از آسیب ها ی خطر ناک دارد را به گوش  همگان برساند.

زمانی که در سال 1969 آقای اوتانت دبیر کل سازمان ملل متحد در چین گفت : مایل نیستم مبالغه  گر پنداشته شوم ،  من فقط از اطلاعاتی که در سمت دبیر کل  سازمان ملل متحد به من رسیده است می توانم نتیجه بگیرم که اعضاء  ملل متحد  شاید  ده سال فر صت دارند که نزاع های قدیمی خود را کنار بگذارند ، مشکلات جهانی برای پیش گیری از مسابقه تسلیحاتی را آغاز کنند و به تهیه کردن محیط زندگی بپردازند و با انفجار جمعیت  مقابله  کنند و مقدار حرکت لازم برای تلاش های توسعه را تامین  نمایند .اگر در دهه آینده به چنین  مشارکتی  جهان اقدام نکنند ، بیم آن دارم که مسایل مذکور به چنان نسبت  گیج کننده ای برسند که از کنترل  ما خارج باشند.

و اما متاسفانه کمتر کشوری در جهان به این هشدار جهانی توجه کرد و به اشکال مختلف  برای پیشرفت کشور خود تلاش نمود بدون توجه به اینکه شاید هر کشور مستقل باشد اما  همی ما در کری خاکی زندگی می کنیم که حقوق برابر و مساوی برای بهر برداری از آن را داریم انسانی که در آفریقازندگی می کند همان مقدر حقوق انسانی از این کری خاکی دارد که من در آسیا و یا شخص دیگری در آمریکا باید داشته باشد . وجود گاز های گل خانگی و آسیب های شدید به لایه اوزن همه و همه باعث می شود که بیشتر بیندیشیم و بیش از گزشته تلاش نمائیم که جهانی بدور از آلو دگی را برای خود و فرزندانمان بوجود بیاوریم . موسسه آشتی با نگرش جهانی  که همواره داشته با کمک فرد فرد افراد جامه بشری تلاشی را در این آغازین فصل بهار شروع نموده و از فرد فرد شما عزیزان دعوت می نماید تا با ما هماهنگ شوید تا محیط زیست سالمتری را برای خود بوجود بیاوریم.

سیاست کلی موسسه آشتی  در سال جدید این خواهد بود و امید وار هستیم که نمزد عرفی شده برای در یافت لوح سپاس آشتی در سال جدید  شخصی باشد که به محیط زیست انسان ها و دیگر جانداران توجه نموده باشد . هفته نامه همسر هم  بعنوان تریبون این نیت بشر دوستان در اختیار شما عزیزان خواهد بود .

با سپاس و تبریک مجدد سال نو

جعفر صابری

[ دوشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ 20:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

با یاد و نام خدا

 

با سلام و تشکر از اینکه تصمیم گرفته اید همکار ما شوید. لطفاً جهت تسریع در کار ها به تر تیب عمل نمائید و کلیه مدارک خواسته شده را ار سال کنید تا  دچار مشکل نشوید.

اسکن کارت ملی پشت و رو( چنانچه کد پستی شما تغییر کرده و دیگر کد پستی  روی کارت ملی نیست حتماً کد پستی جدید را در قسمت آدرس بنویسید)

لطفاً به همراه  شماره تلفن همراه خود حتماً شماره تلفن ثابت  و کد محل اقامت خود را نیز ارائه نمائید.

اسکن شناسنامه تمام صفحات  حتی صفحه آخر 

اسکن مدرک تحصیلی ( مهم نیست دارای چه مدرکی هستید)

اسکن عکس خود با  رعایت مسا ئل و شئونات اسلامی   چنانچه در ایران زندگی می نمائید ( صدور کارت برای افرادی که در خارج از ایران هستند و بعنوان خبر نگار ما فعالیت می نمایند به زبان لاتین  بوده و نیازی به رعایت این مورد نیست)

اسکن کارت اقامت و صفحه اول گذر نامه  برای افرادی که در خارج از ایران هستند لازم است.

تکمیل کامل فر م اشتراک  بویژه آدرس ایمیل  و دادن آدرس وب لاگ یا سایت شخصی اگر دارند .

 مطالعه دقیق شرایط پذیرش قوانین خبر نگاری وتکمیل فرم ،بدیهی است با تکمیل فرم ودر خواست کارت یعنی تمام شرایط و مقررات خبرنگاری را پذیرفته اید.

 واریز مبلغ  65000 هزار تومان  به حساب های ارائه شده وار سال اسکن رسید و یا شماره پیگیری برای ما .

( در صورت امکان ارسال وجه به صورت کارت به کارت و از طریق بابک تجارت شماره حساب:6273531010181159 به جهت رسیدگی زود تر برای ما  مناسب تر است )

 

——————————————————————————- 

جهت انتقال وجه از طریق کارت به کارت و یا واریز به حساب های زیر  :

 شماره کارت بانک ملی ( صفی علی شاه تهران )سیبا به نام جعفر صابری:6037991097779247

شماره حساب جاری 0105701728009

————————————————————

شماره کارت بانک صادرات  سپهر کارت  به نام جعفر صابری :6037691068185842

شماره حساب 0310264223007

————————————————————

شمار کارت  بانک تجارت  میدان بهارستان  تهران) به نام فائزه خانجان خان: 6273531010181159

شماره حساب:   003730571584

———————————————— 

فرم تقازای ثبت نام و اشتراک هفته نامه همسر:

 

بدینوسیله اینجانب:

فرزند :

به شماره شناسنامه : با شمار کارت ملی :

ساکن :

با کد پستی:

به شماره تلفن همراه :

و ثابت :که دارای تحصیلات :

در رشته:

فارغ التحصیل از دانشگاه:

 هستم  و مشغول فعالیت و کار در :

به نشانی :

 و تلفن:

 می خواهم ضمن  اشتراک یک ساله هفته نامه همسر به صورت اینتر نتی  به عنوان خبر نگار افتخاری با هفته نامه همسر  از تاریخ :

لغایت:                  ( یک سال بعد از تکمیل فرم)

 همکاری نمایم و از نظر من درج اخبار و گزارشها ی ارسالی اینجانب که با تشخیص  هیئت تحریریه هفته نامه همسر در این نشریه و یا سایت های مرتبط با این موسسه به چاپ می رسد بلا مانع است .

 تاریخ تکمیل فرم:

 ——————————————————————————————–

فر م و تعهد های ویژه خبر نگاران و نویسندگان

هفته نامه همسر

 

 بدینوسیله اینجانب به عنوان خبر نگار افتخاری هفته نامه همسر و موسسه آشتی  جهت عضویت در کانون  خبر نگاران  مجله همسر متعهد می شوم  که   مطالب شایسته و خواندنی را  با رعایت اصل و قوانین جاری در ایران و یا کشور محل اقامت خود تهیه و به وسیله ایمیل در اختیار  دفتر موسسه قرار دهم. چنانچه آدرس و محل  زندگی و یا کارم تغییر کرد بلا فاصله به دفتر  مجله اطلاع دهم و اگر کارت خود را گم کردم  نیز به همکاران خود  اطلاع دهم. در صورتی که برای حضور در مراسم و یا مکانهای رسمی و یا دولتی  یا نهاد خاصی دعوت شدم بلا فاصله به دفتر مجله اطلاع داده و بدون هماهنگی با مجله هر گز در مکانی بعنوان خبر نگار مجله حاضر نشوم از کارت خود صرفاً جهت شناسایی  استفاده نمایم و از  هر گونه سوء استفاده از آن جداً   خود داری نمایم . برای گرفتن عکس و یا فیلم و یا تهیه گزارش از مکانها و اشخاصی که نیاز به هماهنگی قبلی دارند  دفتر مجله را مطلع سازم و هر گز برای گرفتن گزارشهایی که  جنبه اطلاعاتی و امنیتی دارد شخصاً اقدام ننمایم .از مطالب و نوشته های دیگران  استفاده ننمایم و اگر موردی بود ماخذ را یاد داشت نمایم.  بدیهی است که هر گو نه استفاده ناشایست و نابه جا از این کارت باعث می شود حرمت و حریم شخصیتی خبرنگاران و جامعه مطبو عات لطمه پذیرد و به همین دلیل کلیه مسئولیت  عدم رعایت موارد فوق به عهده اینجانب می باشد و مجله همسر و موسسه آشتی هیچ گو نه مسئولیتی نسبت به عواقب آن را پذیرا نیست.

تاریخ تکمیل فرم  :                     نام و نام خانوادگی :

————————————————————————————

شما با نوشتن نام و تاریخ  تمام موارد فوق را پذیرا خواهید شد.

——————————————————————————————-

 ما امید وار هستیم که شما بعنوان خبر نگار ما لااقل در طول مدت اشتراک بیست  عنوان مطلب  برای ما ارسال نمایید  تا بتوانید در پایان دوره در امتحان مجازی ما شر کت و کارت خبرنگاری رسمی دریافت نمایید و از منافع خبر نگاران بهر مند شوید .  بی شک  ما در طول این مدت هر زمان شما نیاز داشته باشید مراتب همکاری تان را با هفته نامه و موسسه اعلام می نماییم تا به عنوان سوابق کاری و فعالیتی شما  درج شود  باعث افتخار مااست که بتوانیم این دوستی را با حسن دوستی و رفاقت ادامه دهیم .  

 

حال باید کل این صفحه را بعد از تکمیل برای ما ار سال نمایید .

با تشکر

روابط عمومی هفته نامه همسر

[ چهارشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۰ ] [ 20:12 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خبر نگار ما شوید

 

 حتماً این متن را تا پایان مطالع نمائید!

جهان امروز   علی رغم  بزرگی و گستردگی فراوان در محاصره ی  اخبار و اطلاعات است و  به نظر کارشناسان ،ارتباطات، بزرگترین قدرتهای جهانی آنها هستند که در حیطه خبر رسانی و اطلاعات می توانند قدرت خود را به دیگران نشان دهند. 

موسسه فر هنگی هنری آموزشی انتشاراتی و مطبوعاتی آشتی به شماره مجوز 8337 که  بطور رسمی از سال 1372 کار خود را شروع کرده .امروزه با دارا بودن بیش از هزار خبرنگار و دهها وبلاگ و دوسایت رسمی نه تنها در حیطه مطبوعات بلکه در حیطه مجازی و اینترنتی نیز از معدود مراکزی بوده و هست که بطور شفاف و روشن در  داخل و خارج از کشور فعالیت می نماید . گروههای مختلف فر هنگی و هنری و اجتماعی از مهمترین تشکیلات این موسسه می باشد  و افتخار موسسه آشتی این است که بیش از دیگران اقدام به تشکیل کانون خبرنگاران  در کشور ایران نمود وبدلیل عدم وابستگی های سیاسی به هیچ حزب و دسته خاصی همواره توانسته به بهترین شکل ممکن پایگاه  مناسبی برای اطلاع رسانی عموم باشد .

افتخار ما حضور درخشان عموم مردم و علاقه مندان است که با عضویت در خانواده ی بزرگ موسسه آشتی یاور ما بوده اند و همواره در سخت ترین شرایط  به لطف خدا نشان داده اند که  قابل اعتماد هستند . 

در آغازین سال جدید موسسه آشتی سیاست کاری خود را بیش از گذشته بر روی مسائل محیط زیست  قرار داده و  طرح جدیدی را برای کاهش  نابودی منابع طبیعی  در نظر گرفته که ار سال هفته نامه بصورت اینتر نتی از جمله آن می باشد . با این کار ما به مشترکین خود که تمایل دارند هفته نامه را  در اختیار داشته باشند این کمک را می کنیم که به محیط زیست خود هم خدمتی کرده باشند .بی شک از این راه در کاهش مصرف کاغذ  جلو گیری می نمائیم و از همه مهمتر  از قطع درختان سبز و زیبا جلو گیری می نمائیم ضمن اینکه  از تشکیل زباله  ها هم کاسته می شود . ما معتقدیم حتی یک برگ کاغذ را اگر هر انسان کمتر مصرف کند می تواند از قطع یک درخت و نهایتاَ نابودی یک جنگل خود داری نماید. ما برای عزیزانی که در این طرح با ما هم آهنگ می شوند خدمات قابل توجهی را هم در نظر گرفته ایم  از جمله  اینکه با پرداخت حق عضویت  و اشتراک هفته نامه  برایشان کارت خبر نگاری صادر می شود و به مدتی که مشترک هفته نامه هستند  قابل تمدید است .ایشان می توانند از همین راه آخرین اخبار و گزارشها ی خود را در اختیار ما قرار دهند .تا با نام خودشان  در هفته نامه همسر و همینطور سایتهای  وابسته به موسسه  درج شود. شایان ذکر است از اواخر سال گذشته موسسه انتشاراتی آشتی نیز اقدام به در اختیار گذاردن گنجینه کتابهای اینترنتی که قابلیت پرینت و یا ضبط  و سیو شدن را دارد نیز به طور صد در صد رایگان در اختیار عموم قرار داده است  .برنامه های دیگر موسسه تصویری نمودن مجله و ساخت برنامه های ویدئوئی روی سی دی می باشد که بی شک گام ارزنده ای برای پر نمودن اوقات فراغت خانواده های محترم خواهد بود . موسسه آشتی همواره پیش قدم در امور مختلف بویژه علمی بوده و امید وار هستیم با یاری شما عزیزان   جشنواره های علمی و فناوری های خوبی در سال جدید برگزار نمائیم.

برنامه های شاد تفریحی ، برگزاری کنسرت برای اعضا و تورهای تفریحی ، همه و همه گوشه ای از خدمات موسسه به اعضا ی خود خواهد بود . باما باشید و از برنامه های ما خود و خانواده و حتی دوستانتان لذت ببرید.

 

 ارادتمند

جعفر صابری

مدیر موسسه آشتی

 

 

فرم در خواست عضویت بعنوان خبرنگار افتخاری هفته نامه همسر را در سایت موسسه تکمیل و در انتظار تماس ما باشید.( قسمت ارتباط با ما) تلفن تماس برای پاسخ گویی شما در ساعات اداری :09191079254

www.ashti.ir

[ چهارشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۰ ] [ 12:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

بهار

 

مصطفی جوانی بود که فقط از ایستگاه گلوبندک تا چهاراه  خانی آباد  خیابان شوش با اتوبوس واحد خط سیزده آبان سفر کرد. کارگر جوراب بافی با ده سال سابقه کار ، سه سال بود که ازدواج کرده ویک فرزند دختر پنج ماهه  به نام بهار داشت .آرام و با وقار کلاهی به سر داشت و کودکش را در آغوش می فشرد، از کارش راضی بود و مدیریت صاحب کارش را می ستود .مصطفی مستاجر بود و ماهی چهارصدو پنجاه هزار تومان حقوق می گرفت . پنج شنبه بود و برای خرید شب عید مرخصی گرفته بود تا در بازار  به همراه خانواده اش خرید کند . او

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۸۹ ] [ 16:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

شما می تونید طرحتون رو بدین و برید!

 

 خیلی وقتها  تصمیم می گیریم کاری بکنیم طرحی و پیشنهادی داریم، فکر نو و ایده ای  و با یک دنیا امید به سراغ مدیر یا مسئولی می روید و در همان اول با اتاقی بزرگ که چند نفر پشت میز های  کوچک و بزرگ نشسته اند  که اگر خوش شانس با شید با لبخند می گو یند: بفر مایید امرتون چیه  ؟ چه خدمتی از ما ساخته است ؟ و بعد از اینکه متوجه شدند شما نیت خدمت و ارائه طرحی برای بهتر شدن کار ها دارید می گو یند  بسیار عالی است شما لطفاً طرح و

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۸۹ ] [ 16:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

یک داستان با چند روایت !

ادامه مطلب

[ چهارشنبه بیستم بهمن ۱۳۸۹ ] [ 18:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

او فرزند شما است !

گاهی وقت ها با نگاه به رفتار و روش زندگی و پوشش جوانان و نوجوانانمان، به قدری  دل خور می شویم که می گو ئیم این دیگر فر زند ما نیست و من دیگر او را نمی خواهم  و… اما در هر صورت او فر زند  ماست  . و به هر شکل ما نقشی در شخصیت او داشته ایم که باید بدان بیشتر توجه نما ئیم. شاید  کم بودن ما کنار آنها و

ادامه مطلب

[ چهارشنبه بیستم بهمن ۱۳۸۹ ] [ 18:47 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نان را باید به نرخ روز خورد!

 

اول بگم این مطلب سیاسی نیست و قرار هم نیست به شخصی توهین بشه فقط درددل مشتی مردم ساده و دل شکسته است که  در اتوبوس واحد یا تاکسی و یا صف نانوایی بارفتار دیگران موضوعی را می فهمند و زیر لب می خنددند و با کنار دستی شان یواش طوری که موشهای توی  جوب آب هم نفهند  گفت وگو می کنند.

ادامه مطلب

نوشته ای قدیمی از جعفر صابری

 

لباس عید سال بعد

گوشه لحاف را کنار زدم در روشنایی نور چراغ علاءالدین مادرم داشت با تکه پارچه ای ور می رفت و کمی
آن طرفتر پدرم در حالی که سیگار می کشید به شعله چراغ زل زده بود. هر چند مادرم دستش را پایین می آورد همراه دستش سرش را هم به نور نزدیک می کرد . پدرم مثل همیشه تو فکر بود آخه پدرم هر وقت توی فکر بود پکهای عمیق به سیگار می زد

و دودش راهم یواش بیرون می داد امان از وقتی که پدرم تو فکر بود، آن موقع خیلی زود جوش می آورد ولی بیشتر برای ما جوش می آورد تا برای مادرم وقتی ناراحت می شه همه را کتک می زد پدرم آدم خوبی است یعنی دست خودش نیست وقتی زیاد

فکر می کنه این جوری می شه.بیشتر وقتهایی که پدرم عصبانی است اول مهر و شب عید است من از ماه مهر و شب عید خوشم نمی آید آخه این موقعها اخلاق پدرم عوض می شود زود داد می زند با همه دعوا دارد…

نمی دانم شاید برای این است که مجبور ما را نانوا کند… یا شاید هم چیز دیگری هر سال اول مهر یا نزدیک عید ملدرم نخ و سوزنش را از سر شب دم دستکش می گذارد وقتی ما می خوابیم از پشت پرده یا زیر میز سماور یک بقچه را در می آورد و هی

می دوزد بعدش هم که کارش تمام می شود بقچه را ور می دارد می برد و جایی قایم می کند .وقتی مادرم دارد چیزی را می دوزد پدرم کنارش می نشیند و سیگار می کشد و حرص می خورد .من و برادر و خواهرم اگر بیدار باشیم از ترس پدرم خودمان

رابه خواب می زنیم.پدرم مرا دوست دارد .من می دانم آنروز از اتوبوس دو طبقه پیاده شدیم و توی باب همایون راه افتادیم دم یک فروشگاه ایستاد و بعد گفت:(حسن خیلی دلم می خواهد از این کاپشنا بخرم.) من که از آن کاپشنها خوشم آمده بود گفتم(بابا برام

بخرش .)بعد او گفت:(می خرم حتما برات می خرم )ولی نخرید.در عوض چند روز بعد چیزی برایم آورد که نه کت بود ونه کاپشن.گفت که چشمشو گرفته ،برای حمید کوچک بود تن من کرد برای من هم بزرگ بود.تازه آستیناش بلند بود. یقه اش هم پاره بود

خودشم یک خورده گشاد بود.ولی مادرم گفت:(زمستان است،روی لباس هم گرمه و هم قشنگه شاید مادرم باز داشت چیزی برای شب عید ما سر هم کرد. من چه قدر از عید بدم می آید. همه می خواهند لباس های نو بپوشند بعد بیان بیرون و پزبدهند

قمپزدرکنند.

پارسال حمید از اول تا آخر عید بیرون نیامد. می گفت:(درس دارم )ولی دروغ می گفت من می دانم برای چی با ما برای عید دیدنی نمی آمد برای این که آن شلوار خاکستری که می گفت خریده و مادرم کوتاهش کرده بود تا حمید بپوشد مال هاشم پسر عباس

آقا بود . راستش من هم باورم نمی شد آخه پدرم می گفت:از گمرک خریده ولی هاشم جلو عزیز، امیر و رضا تمام نشانی هایش را داد.

حتی انجایی را که سوخته بود . علامتها درست بود . بچه ها همه حرفهای هاشم را باور کردند حمید بیچاره خیلی خجالت کشید. برای همین دوتایی آمدیم بهخونه . حلا دوباره عید داره میاد ، من نمی دانم رفتن زمستان و آمدن بهار چرا باید برای ما انقدر ناراحتی بیاورد ؟ کاشکی عید نبود. اگر عید نبود همین لباسها که پدرم آورده خوب بود دیگه ! البته عید هم مثل تمام روزهای خداست برای من و حمید فرقی دره، اما آبجی بیچاره ام.. دلم به حالش می سوزد تمام دخترهای هم سن و سالش لباسهای قشنگ تنشان می کنند .

ولی عیبی ندارد . من تابستان سال دیگه بیشتر کار می کنم و برای عیدش یک لباس قشنگ می خرم . از امسال که گذشت تا سال دیگر خدا بزرگ است.

این نوشته را در سال ۱۳۶۵ نوشتم و برای اولین بار در سال ۱۳۷۰ در روزنامه اطلاعات در صفحه اندیشه به چاپ رسید و بعد در مجله جوانان در پاکستان و بعد در یک مجله انگلیسی زبان در هند. سه سال بعد..اما نام اصلی این اثر که من نوشته بودم چقدر از عید بدم میآید بود!

[ پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۰ ] [ 21:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سر مقاله264

 

با نام خدا

۱۱۱۵۵-۳۹۸۱

کاظم آقا اولین پستچی محله ما بود که من می شناختمش . دوچر خه داشت و دوچرخه اش هم یه زنگ بزرگ رو دسته اش بود و تنها زنگ دوچرخه ای بود که ما به اندازه زنگ تفریح و زنگ آخر مدرسه مون دوست داشتیم . بخصوص اینکه بیشتر وقتها برای ما نامه از کیهان بچه ها و یا روزنامه اطلاعات می آورد . همیشه داخل پاکت یه عکس هم بود و ما کلی عکس جمع کرده بودیم. شبهای عید هم رسم بود عیدی پست چی را باید کنار می گذاشتیم و با بقیه عیدی ها فرق داشت چرا که یک سال باهاش کار داشتیم . اما بعد ها دوچر خه موتور شد و یه وقتی نامه رسون هم خبرای خوب نمی آورد . تلگراف هم از همین راه به دست ما می رسید . خوب تو محل همه تلفن نداشتند . یکی دو نفری بودند که تلفن داشتند . مثلاً بقال محل حتماً یه گوشی داشت و همه ی محل تلفن او را داشتند . البته حمام های محله هم بودند که تلفن داشتند . اما بقالی ها خیلی بهتر بود . اون روزها کمتر کسی صندوق پستی داشت و بیشتر نامه ها میومد در خونه ولی ما که یواش یواش بزرگ شده بودیم ترجیح دادیم برای خودمون یه صندوق پستی کرایه کنیم . اولش میدون امام خمینی( ره) یا همان توب خانه ،درست در نیم طبقه اول ساختمان پست که امروز موزه شده صندوق کرایه کردم و بعد صندوقهای شخصی رفت زیر زمین . و چند سال بعد هم رفت در خیابان اکباتان .پست منطقه 11 . یادش بخیر خیلی ها را می شناختم که باز نشسته شدند از آقای .سید علی کتائی گرفته تاامروز محمد پور اسماعیلی اما همیشه لذت دیدن نامه در صندوق پستی چیزی بوده و هست که با هیچ چیز عوض نمی کنم . حتی ایمیلی از یک دوست . راستش ما ها که کار هنری انجام می دهیم خوب می دونیم لذت کار تاتر هزار بار بیشتر از سینما است و پست هم همین طور است یه حال دیگه ای داره نامه بوی خوبی داره بوی دوست داشتن بوی محبت بوی رفاقت و هنوز هم که نامه ای به دست ما می رسه اول بوش می کنیم . دست خودمون نیست . شاید نشه مانیتور را بغل کرد و ایمیل رو بوسید اما نامه را چرا! تازشم هنوز هیچ شعری برای ایمیل نساختند ولی برای نامه کلی شعر خوندند و حتی نامه رسون ..مثلاً نامه رسان نامه ی من دیر شد کودک دلبند فلک پیر شد… یا هنوزم نامه و نامه رسون برای شعرا جذابه و براش شعر می گن و ترانه سرایی می کنند . اصلاً بچه های پست یه حال و هوای دیگه ای دارند. شاید بهتر بود این نوشته را درست در روز بیست اردیبهشت ماه سال بعد می نوشتیم که بیست سال از باز کردن صندوق پستی ما می گذرد ویا در روز 17 مهر ماه که روز جهانی پست هست می نوشتیم . اما دلیل این کار که این آخرین سر مقاله سال 1390 را با نشانی صندوق پستی به اتمام رساندیم این بود که بگیم هنوز خیلی ها چشم انتظار هستند. آدمهایی که منتظر رسیدن نامه رسون هستند . تا خبر خوشی براشون بیاره بخصوص در این ایام که عمو نوروز هم نامه بهار به دست داره میاد، میاد تا با لبخندش شادی را برای ما بیاره ،میاد تا بچه هایی که منتظر بابا هاشون هستند خبری از بابا به دستشون برسه میاد تا کادوی شب عید را براشون بیاره این روز ها خیلی ها منتظر نامه رسان هستند گرچه بیشتر نامه رسان ها حالا بایه وانت زرد می آیند، اما هنوز بسته های پستی همون بوی خوب دوستی را می دهد . بسته هایی که یه وقتهایی توش لباس و خوراکی شب عید هست. کاری که حتی اگه سرعت اینترنت به صد هزار هم برسه نمی تونه انجام بده و هیچ ایمیلی نمی تونه پاکت شب عید را به دست ما برسونه. ما به سراغ قدیمی ترین دوستان خودمان در اداره پست منطقه 11 رفتیم و با تصویری و آوردن نام آنها مراتب قدردانی و تشکر خودمان را اعلام کردیم.

آقایان : مر حوم پرویز شکور – محمد پور اسماعیلی- وئسی – محمد رضا محمد- محمد کاکاوند- محمد نجات رحیمی – مصطفی اصفهانی – ناصر محمدی- مرحوم عباس زهره طلب- فرحبخش محمود طلایه- مصطفی فرحزادی- عباس عسگری-احمد ندمه-مر حوم مصطفی جعفری جورابی –حسن علیپور فاروقی- احمد قره قوزلو- داوود فلاحپور- علی طالبی- سید علی کتائیان- عباس نظری- محمد یوسف زاده- مرتضی رفیعی- کیومرث قاضی زاده- جعفر زاده- تاج آبادی- ابراهیم گلباری- محمد عابد- فرهمند شکاری- سید حسن سجادی- جلیل چابک- علی کریمی- صادق حیدری- ترابی – کریم عابدینی- اصغر رجبی- الیاسی- مر حوم ابراهیمی- پوراسماعیل – مرتضی رضائی – محمد تار زاده – محمد علی حجبر مقدم- محمود علیخانی و شهید عزیز علیرضا محرابی

خانمها: کار آمد- موسوی- نراقی- چوپان –قاضی میر سعید- بابائی- خدمتی- کاوه- خوششتراش – حاجی ابراهیم-

از مدیریت محترم اداره پست منطقه 11 جناب آقای مهندس علی اکبر هادوی نیز تقدیر و تشکر ویژه ای به عمل می آوریم.

بیایید با هم در این روزهای پایانی سال 1390 برای زنده نگه داشتن یاد نامه نامه ای به یک دوست بنویسیم . باشد که با این کارمان یاد دوستی هایمان را زنده نگه داریم ، حتی اگر کاغذی بی تمبر و پاکت به کار بریم!

پاکت بی تمبرو تاریخ نامه ی بی اسم و امضا ء کوچه ی دلواپسیها برسه بدست بابا

با سلام خدمت بابا عرض کنم که غربت ما آن قدام بد نیست که میگن راضیم الحمدلله

یادمون دادن که اینجا زندگی رو سخت نگیریم از غم ویرونی تو روزی صد دفعه نمیریم

یادمون دادن که یاد سوختن خونه نیافتیم خواب بود هرچی که دیدیم باد بود هرچی شنفتیم

راستی چند وقته که رفتم بی غم وغزل سرکار روزگارم هی بدک نیست شکر غربت گرمه بازار

قلم و دفتر شعرام توی گنجه کنج دیوار عکس سهراب روی طاقچه غزلش گوشه ی انبار

جعفر صابری عیدتان مبارک

[ پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۰ ] [ 21:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری- کرامت انسانی

سرمقاله

263

کرامت ایرانی !

اسمش احمد بود ما همه می دانستیم که پدرش فوت کرده و مادرش با کار در منازل مخارج زندگی آنها را فراهم می نماید . اما خود احمد بسیار پسر درس خوان و نمونه ای بود مودب و با وقار، خانه ما هم می آمد و هم بازی من بود . مر حوم پدرم هم احمد را خیلی دوست داشت و به او احمد آقا می گفت و برخلاف دیگر دوستانم همیشه با او خوش و بش می کرد . آن روز صبح معاون مدرسه آمد سر کلاس و اسم چند نفر را خواند از جمله احمد را که بروند دفتر ولی احمد نرفت . من که پرسیدم چرا ، نمی گفت : در این ایام به ما کت و شلوار می دهند مادرم می گوید تو نمی خواهی بگذار کسانی که نیاز مند ترند بگیرند! کرامت و بزرگی احمد همیشه یادم است گر چه بیش از سی سال از آن روز ها می گذرد.

دوستی می گفت : چند سالی قبل از انقلاب بود که برای سفر به استان خوزستان رفتم ،بازرس کشوری بودم و به همین دلیل استان داری شرایط بخصوص و ویژه ای را برایم فراهم نموده بود و همه چیز در حد عالی بود . شنیده بودم که بعلت مرزی بودن این شهر اجناس لوکس و خارجی به قیمت مناسبی ارائه می شود به همین دلیل برای خرید به بازار شهر سری زدم اتفاقاً خرید خوبی هم از یک مغازه انجام دادم و لی پس از تسویه حساب رو به مغازه دار به شوخی گفتم . برادر نکند مارا با این کت و شلوار و کراوات دیدی گرانتر از دیگران اجناست را با ما حساب کردی ! من در این شهر غریبم و مسافر هستم! مغازه دار تمام پول هایم را به من پس داد و گفت: باور کن این اجناس از نیم بها هم کمتر حساب شده این را در شهر خودت خواهی دانست ما با تمام مشریانمان این گونه حساب می کنیم . اما چون گفتی مسافر و غریب هستی تمام اجناس هدیه ما به شما و باید شب هم مهمان ما در منزل باشی تا از مهمان نوازی ما هم بی نصیب نمانی و علی الرغم اصرار من او چنان شوخی مرا جدی گرفت که هنوز سالهاست شرمنده کرامت انسانی و مهمان نوازی ایرانی او هستم. سر ور عزیز و ارجمند استاد فر زانه حضرت حجت الاسلام ولمسلمین حاج حسین اشرفی اصفهانی فرزند چهارمین شهید محراب که نماینده ولی فقیه و امام جماعت مسجد سید الشهدا چهاراه تهران پارس است می باشد ، نیز که چندی پیش افتخار دیدار و گفتگوی با او نصیب ما شد به مناسبت فرارسیدن ایام نوروز باستانی از نیاز نیاز مندان و کرامت انسانی برایمان گفت . او در این خصوص اشاره می کرد که نکند خدای ناخواسته با نا دانی باعث بی آبرویی انسانی شویم . او ازنحوه کمک رسانی خیرین به نیازمندان برایمان فرمودند و از اینکه حتی نیازمندانی از نقاط دور برای حل مشکلاتشان به آنجا می روند . دل نگرانی ایشان از این بود که نکند خدای ناخواسته مردم نسبت به حال یکدیگر بی تفاوت بشوند بویژه در این ایام و روزها که همه نیازمندان با آبرو دست به سوی خدا دارند . وی شخصاً به این گونه امور رسیدگی می کرد و از احوال فرد فرد نیازمندان پرس و جو می نمود الحق که فرزند چنان مرد بزرگواری باید هم این گونه باشد . عزیزی که از موضوع مقاله ما مطلع شده بود برایمان از روز های دور می گفت که خانواده همسر برادرش به منزلشان آمده بودند .او می گفت چون برادر بزرگ تر بود دیر تر ازدواج کرده بود و برای رسیدگی به امور برادران و خواهرانش ناچار بود کار کند . شبی که اقوام تازه برادر ش به منزل انها آمده بودند وی برای خرید یک شانه تخم مرغ راهی شده بود تنها دارای منزلشان ده تومان پول بود و یک راست به مغازه بقال محله که مردی با خدا و خداشناس در ظاهر بود رفته و وقتی پول یک شانه تخم مرغ را داده بود مرد با خدا گفته بود این نرخ روز است نه این وقت شب و در این ساعت از شب نرخش پانزده تومان است . این دوست می گفت تخم مرغ را زمین گذاشتم و برگشتم به طرف خانه چون مغازه دار گفت تخم مرغ باشد برو خانه بقیه پول را بیاور . می گفت در مسیر به این فکر می کردم که مردی با این خداپرستی که همیشه صف اول نماز مسجدمان است چرا! ناگهان به درب مغازه قهوه خانه محله رسیدم که شخصی لاابالی و بی خیال در ظاهر بود به سراغش رفتم و گفتم برادر به اندازه ده تومان به من تخم مرغ بده . مرد گفت نیمرو می خوای یا آب پز ؟ گفتم : نه برادر برای ما مهمان آمده و تمام دارایی ما همین ده تومان است اگر می شود می برم خانه خودمان درست می کنیم . با شنیدن این حرف مرد برخواست سه دست دیزی و تمام مخلفاتش به همراه یک شانه تخم مرغ به اضافه ده نان برشته داد دست من و گفت : خیر پیش . متعجب گفتم برادر من پول ندارم . مرد برفراشته گفت : کی از تو پول خواست مهمان حبیب خداست و تو هم همسایه ما برو به سلامت . روزها و سالها گذشت و او یک ریال بابت ان شب از من نگرفت کرامت و انسانیت او همواره مرا شرمسار خود نموده است. چندی پیش در خصوص یاری رساندن به افراد نیاز مند که همواره سازمان هلا ل احمر پیشگام بوده خدمت مسئول داوطلبان این سازمان در استان تهران بودیم و از دغدغه های ایشان نیز احترام به همنوع بود . چراکه بی شک این شایسته نیست که یک نیسان یا اتو مبیل پر از مواد و یا بسته های هدیه درب خانه ای بایستد و در صورت نبودن اهل خانه از همسایه ها سئوال شود که آنها کجا هستند و یا اگر بودند هدایا را در مقابل چشم همسایه ها به آنها بدهند و یا حتی رسید هم بگیرند . با عنایت به اینکه در دین اسلا م نیز به احترام به انسان ها اشاراتی شده و احادیث زیادی هم داریم .که حتی برای نمونه اگر خواستید کمکی به شخصی نمایید دست تان را پاین بگیرید تا آن شخص خودش از دست شما هدیه را بردارد و آبرو داری کنید او هم برای این کار خودش حرکتی کرده باشد . سالهاست که در این ایام خیرینی به مدارس سر میزنند . و گاه باز لباس شب عید می دهند و یا اینکه کارتی را می دهند تا نیاز مندان به همراه خانواده به فروشگاه و یا مغازه ای بروند تا وسیله و لباس خود را تحویل بگیرند . بی شک این روش بهتری است بخصوص اگر این کارت را ولی بچه خودش بگیرد چرا که وقتی برای گرفتن لباس و یا هدیه میرود کودکان می اندیشند ولی خودشان آن ها را خریداری کرده و نکته تربیتی و شخصیتی در این کار هست . گر چه متاسفانه من دیده ام که والدینی حتی این کارت ها را می فروشند و صرف مواد مخدر می کنند. داستان کرامت انسانی و دست گیری از نیاز مندان داستانی است که همواره ادامه دارد و طبق آیه صریح قرآن در سوره یاسین این آزمایشی است برای من و تو که انسانیم.

عید شما پیشا پیش مبارک

جعفر صابری

[ جمعه دوازدهم اسفند ۱۳۹۰ ] [ 21:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

چند مطلب از کتاب نامه ها نوشته جعفر صابری چاپ ۱۳۷۷

چند مطلب از کتاب نامه ها نوشته جعفر صابری چاپ ۱۳۷۷

بنام خداوند بخشنده و مهربان

سلام؛سلامي به گرمي تمام آشنائيها و به حرارت نور خورشيد و به لذت ديدن يك دوست قديمي كه سالها كه سالها از او بي خبر بوده اي .

مدتها بود در انتظار نامه اي از تو بودم ، تا آنكه ديدم در انتظار بودن ارزشي ندارد بايد دست به كار شوم برايت نامه نوشتم و تمام نامه هايي را كه داشتم و نامه هايي كه نوشته بودم را زير و رو كردم فقط به خاطر آنكه بتوانم نامه هايم را در قالب يك نامه برايت بفرستم و تو بخواني ،و بداني كه دوست داشتن سخت نيست .

حالا ديگر تمبرها هم نقش حروف يك ماشين است و چه بگويم.

نامه ها : براي تو در واقع يك بهانه است كه دست به قلم شوي ويك نامه براي خودت و خلوت خودت .

ميداني چه مي گويم ،اين روزها چقدر با خودت خلوت كرده اي و چقدر درد دلهايت را گوش مي كني .نامه ها يادت مي آورد كه بايد بنويسي و به خودت هم فكر كني به دور و برت هم نگاه كني و خوب نگاه كني نامه ها ،نامه هاي نوشته شده در خلوت آدمهائي است كه به خودت و به ديگران فكر مي كردند نامه ها را خوب بخوان و نامه هايت را از اين پس به ياد آنچه از نامه ها در ذهن داري بنويس .ساده روشن و….

اين نامه ها از جعفر صابري-مريم يار محمدي – مسعود امامي – علي بيگي – ببرك احساس مي باشد و اميدوارم كه در آينده نزديك نامه هايي از شما هم به دست ما برسد و به اميدآن روز……………………….

ادامه مطلب

[ جمعه دوازدهم اسفند ۱۳۹۰ ] [ 21:50 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

زنم منو می زنه!

 

زنم منو می زنه!

 

 باورش مشکله ولی به خدا خودش این جوری می گه، یه جورایی هم راست می گه. گرچه اسم هفته نامه همسر است و حق خانم ها وآقایونه که تمام مطالب را بخونن اما خواهش می کنم خانم ها این قسمت را نخونن، خواهش کردم.دیدی حتی علیرغم خواهش من شما به عنوان یک خانم متشخص داری می خونی!. همین نشان می دهد که این بنده خدا راست میگو ید و دیگر شما نمی توانید بگویید دروغ می گه همیشه مرد ها هستند که زنها را کتک می زنند!

وقتی به صحبتهای این دوستم گوش می دادم دیدم کم راست نمی گو ید و بیشترش به واقعیت نزدیک است . مثلاً میگفت : تو بمیری حاجی جون من اصلاً اهل نوشتن حساب و کتاب خانه نیستم راستش اصلاً سراغ یخچال خانه نمی رم ببینم چی داریم یا چی نداریم هر چی بگن می گم چشم. پول بده، باشه. این رو بخر، چشم.بریم اینجا،بفر مائید و خلاصه از آن مرد ها که بگم چرا و چطور، نه بودم نه می خوام باشم، واسه اینکه می گم خدا اگه یه لقمه نون به ما میده صدقه سر همین زن و بچه است ما وسیله هستیم ،ما باید کار کنیم یک لقمه نان حلال برای خانواده بیاوریم . خوب شکر خدا یه چیزایی هم هست، ما هم مثل بقیه مردم یه زندگی سالم و درست و درمون داریم، زیاد نداریم اما شکر،داریم . تن سالم و سقفی بالای سر،همینا جای شکر داره.نه اینکه خدای نا خواسته بگم زن و بچه ام پر توقع و اهل اسراف هستند،نه خدایش این طوری نیست و نبوده، اما چیزهایی که من را رنج می ده شاید خیلی ساده تر و خنده دار تر از این حرفها به نظر برسه.راستش این که میگن مردا همون پسر بچه های کوچکی هستند که بزرگ شدن، درسته،من هنوزهمون پسر بچه کوچک هستم که دل دارم و احساس،من ازدواج کردم و شریک زندگی انتخاب کردم تا در سختی و گرفتاری با هم باشیم،نه اینکه از خانه باباش بیاد خانه من،بچه دار بشیم و اون آشپزی و بچه داری کنه،من کار کنم و پول در بیارم و بخوریم ،گرچه ،این هم خودش قسمتی از زندگیه، اما همه زندگی نیست، عشق و دوستی ،شراکت و با هم بودن پس کجاست ؟؟

من صبح میرم دنبال یه لقمه نون حلال و وقتی میام به دورازآن چه به سرم آمده حرفها وبحثها وکارهای بیرون از خانه ،توقع دارم اهل خانه هم منتظرم باشن، شاید بگی من پر توقع هستم،من قبول دارم کار خانه هم سخته،من در طول روز و در مسیر زنانی را می بینم که مانند همسرمن درخیاباناز فروشگاه و میادین تره بار خرید می کنن و احساس می کنم همسر من هم مثل آنها با چه سختی خرید می کند،می آورد ،آماده می کند و در اختیار ما قرار می دهد .ولی آیا واقعاً زندگی همین است؟ ما درست شدیم که اینطوری زندگی کنیم؟ پس عشق و محبت و دوست داشتن چه؟؟؟

من که در خانه حرف می زنم زنم می گه خوبه دیگه منت سرمون می زاری و ول می کنه میره، با این کارش منو خورد می کنه،من نمی تونم و نمی خوام داد وبیداد کنم و چیزی بگم از اینکه محیط آرام خانه برای بچه ها تبدیل به جهنم بشه می ترسم ولی اون متوجه گذشته های من نیست. من مجبورم تو خودم بریزم،من حتی نمی تونم قهر کنم،چرا که برای بچه ها بدآموزی داره،ولی اون راحت کم محلی می کنه، حتی نمیاد جلو بچه ها بگه ببخشید، کوتاه نمیاد و کوچکترین فرد خانه رو می فرسته دنبال من که بگو بابات بیاد شام! این یعنی حقیر کردن من، زدن من به عنوان یه مرد،مردی که بیرون از خانه برای خودش شخصیت داره،غیرت داره،غرور داره. صبح هم صبحانه ای،ای چی بگم، میزاره جلوم و برای خالی نبودن غریزه یه چیزی مثل سلام هم زیر لب می گه … من باید هی تو خودم بریزم .

بچه ام رو جلوچشمم میزنه،فحش میده،ولی من نمی تونم چیزی بگم،میترسم بد تر بشه،هی کوتاه میام. یه روز که تو خونه می مونم کاری می کنه که از بودنم ناراحت بشم و بزنم بیرون که حرص نخورم. می دونی من از اون مردها نیستم که برم برای خودم خرید کنم،غذا بیرون بخورم و بریز و بپاش کنم، من حتی یه سیب هم بیرون از خانه و به دور از خانواده ام نمی خورم ،ما خانوادگی این طوری بودیم،خدا رحمت کندپدر بزرگم هم این طوری بود چه رسد به پدرم.ولی یه وقتایی تو طول روز چشمام سیاهی میره ،هوس یه میوه، یه تکه نان و خلاصه حتی یه شکلات می کنم ،اما اگه هم شکلات تو یه اداره می بینم بر میدارم برای بچه ام،من این طوری هستم .وقتی میرسم خانه کسی منتظر من نیست ،غذاشون رو سر وقت خوردن و دارن استراحت می کنن ،وقتی میرسم بعد از چند دقیقه میگن نهار خوردی؟ و یه چیزی مثل نهارمیزارن جلوم . به خودم می گم نمی شد یه لقمه نان یا یه سیب تو کیفم میزاشتن و نشان می دادن که برای من هم اهمیت قاعل هستند؟ چطور وقتی پول می خوان نمی گن از کجا یا چطوری؟ اما می خوان . به خودم می گم پولم خوبه خودم بدم!

زندگی من این طوریه و من بخاطر بچه هام نمی تونم کاری کنم،حرفی بزنم، اینه که میگم زنم منو می زنه . زدن فقط کشیدن کمربند و کتک زدن نیست، اینه که وقتی فامیلت میان خونه رفتاری از خودش نشون میده که تو حرص می خوری ،رفته بشقاب وقاشق آنچنانی خریده ،ولی وقتی مهمون داریم ظروفی را میآورد پای سفره یا جلو مهمان که آدم خجالت میکشه . حرف بزنی جلو مهمان بده، نزنی آبروت رفته،خوردت کرده، من این طوری از زنم کتک می خورم . از مسائل جنسی و زنا شوئی که دیگه نه بگو و نه بپرس. از پوشش و لباس پوشیدن هممسرم در خانه هم چیزی نمی گم چون روم نمی شه  یه جورایی ت… سر بالاست!

من چیزی برای گفتن در خصوص این برادرم ندارم ونمی دانم چه بگو یم که بد اخلاقی و بد آموزی نداشته باشد فقط می گویم خواهرم اگر تو هم این گونه رفتار می کنی کمی بیندیش! همینقدر بگم که این طوری میشه که اون طوری میشه!

 جعفر صابری

 

[ پنجشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۰ ] [ 20:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

ما می توانیم:

ما می توانیم:

 یکی بود یکی نبود سالها پیش ملتی بود که شادو خوش و خندون زندگی می کردن، شاه داشتن،ملکه داشتن،باغ داشتن، بوستان داشتن،بیشتر روزا هم جشن داشتن ،همه چی بود، ارزونی- خوشی تا اندازه ای بود که همه دنیا مونده بودن که اینا کین؟ چرا اینقدر شادن؟ آدمای این ولایت هر جا که میرفتن همه با تعجب بهشون نگاه می کردن و خیلی بهشون احترام می گذاشتن ، خلاصه هر چی از این ملت بگم کم گفتم… خلاصه کلام این بود که ملت و مملکت مثل یه ساعت کار می کرد و همه چیز درست درست بود .اما این ساعت یه اشکال داشت آن هم این بود که  قرار نبود زنگ بیدار باش بزنه ، قرار بود فقط تیک تاک کار کنه، به جلو بره و همین. یه روز یه باباای  صداش درومد، زود ساکتش کردن ،اما فقط اون بابا صداش در نیامده بود، راستش خیلی ها صداشون درآمده بود، خیلی ها … خیلی ها هم سالها بود که صداشون در آمده بود اما برده بودنشون یه جایی که صداشون را دیگران نشنون.صدا ها این نبود که چرا ما شادیم؟ چرا ما داریم؟ چرا ما خوشیم؟ واسه این بود که خدا کوش؟ انسانیت کوش؟ معرفت کوش؟ کجاست غیرت؟ کجاست همت؟ کجاست شجاعت؟ چیشد که زنو بچه های ما اینطوری شدن؟ چرا دنیا باید همه چیزمارو ببره؟ وبه جاش به ما احترام بزاره، چرا بچه روستا مثل بچه شهر زندگی نمی کنه؟ چرا ما نباید خودمون پزشک داشته باشیم؟ و به جاش دکتر بنگالی زن و بچه مارو ببینه، چرا ما نباید خودمون تو زمینهامون بکاریم؟ و بجاش میوه از این کشور و آن کشور بیاریم. صدای یکی که مثل خود مردم بود ،از دل مردم گفت: ما می تونیم . و دیگه نشد جلوی صدا را بگیرن، همه بودن ،همه، هیچ کس نبود که با این صدا ها یکی نشه، حالا دیگه همه ساعتاشون را کوک می کردن تا سر یه ساعت زنگ بزنه و با هم بیان تو خیابون و کوچه و همگی فریاد بزنن، شاه و ملکه و خیلی های دیگه فهمیدن که کار خوبی نکردن، گفتن ببخشید، اما درد ملت زیاد بود ،آخه اونایی که خوش بودن فکر نمی کردن بابت این خوشی ها چه خصارتی را زدن، اونایی که شاد بودن نمی دونستن چه آدمهایی سالها ناشاد بودن ! این شد که دولت شرمنده خیلی ها بود، تصمیم گرفته شده بود، باید ملت به حقشون میرسیدن، و رسیدن… ملتی که به همه ملتها و ارزش هاشون احترام میزاره و این  را نه امروز بلکه سالهاست در تاریخش هم نشان داده.

اولش جنگ شد، جوونای این ملت رو که خیلی هاشون از اولین صداهای انقلاب بودن، تیکه تیکه کردن، بعد شروع کردن به خراب کردن همه چیز.خوب آنها هم آدمای خودشون را داشتن، کم نبودن کسایی که خیلی چیزها بدست آورده بودن و با ید نگرش می داشتن. اما ملت وایسادن،سیلی خوردن، رنج کشیدن اما وایسادن. هنوز هم وایسادن.بمب گذاشتن، کشتن، غارت کردن اما باز وایسادن. توهین کردن، تحریم کردن اما باز وایسادن. زنو بچه هاشونو کشتن ولی باز وایسادن و گفتن باز وای میستیم.تو دنیا گفتن اینا آدمای بدی هستن، کوچیکشون کردن، از شمال یه سری، از جنوب یه سری دیگه دستهاشونو دراز کردن و حق ملت را به ناحق گرفتن. خیلی ها که از اول با ملت بودن پشت به ملت کردن و رفتن، خیلی ها هم  موندن و شروع به نا سازگاری کردن، ملت مونده بود با این بچه هاش چه بکنه. اما همه امید وار بودن تا چشمای دنیا باز بشه و با ور کنه که بابا این ملت هم حقی داره، حقوقی داره، خوب دوست نداره باج بده، احترام الکی و دروغکی را نمی خواد، می خواد خودش باشه.اما دنیا می خواست کمر این ملت رو بشکونه، از آب گرفته تا نون رو ازش دریغ می کرد، بچه های در غر بت این ملت یا باید به ساز اونا می رقصیدن و یا خوار و کوچیک به وطن بر میگشتن. تو وطن هم اگه کاری می کردن کارستون درخونه شون خونشونو میریختن، جلوی چشم زنو بچه شون! اما باز ملت وایسادن هنوز خیلی ها یادشون بود که یه روز یکی گفت ما می تونیم ، و تونستیم خیلی کارا بکنیم.قیمت زیادی هم پر داختیم اما نشون دادیم که ما می تونیم.اونا فکر می کردن ملت  فقط تو چند شهر بزرگه، اما نمی دونستن که این ملت نه تنها تو تمام این دیار بلکه هزارها سال ریشه تو تاریخ داره، بچه هاش ذاتاً باغیرتن، مادر زاد به کسی باج نمی دن، زیر بار زور نمی رن، هر کی مرد بود، بود، هر کی نا مرد بود همین ملت شاخشو میشکونن و جلوی پاش میندازن، فرق نمی کنه کی باشه و از کجا باشه،مادراش نه برای از دست دادن فرزند بلکه  برای بدست آوردن وطن اشک می ریزن، جووناش ساعتاشونو رو زنگ بیدار باش گذاشتن و بیداربیدار هستن، راستش اصلاً خواب ندارن، درست همون موقع که همه چی آروم آرومه، مثل زمون شاه و ملکه ،صداشون در میاد ، صدای شعور و درک، صدای غیرت و همت . دنیا از کار این ملت سر در نمی آره ،مونده اگه ناراضی هستن پس چرا اینجوری هستن، پس چرا هستن! دنیا نمی دونه این ملت فرد نیست، جداً یک ملت هست، ملتی که شعور داره، می فهمه، درک داره، می دونه چی درسته و چی نادرسته، می دونه کی دوسته، کی دشمن،سالهاست آبادی های ما رنگ آبادانی را دیده، جاده دیده، برق دیده، پزشک ایرانی دیده، میوه ایرانی خورده، نان دست رنج خودش رو خورده، آره خیلی ها هم نادرویشی کردن و به پیکر این ملت زخم زدن، اما این زخمها خوب شده، حتی دیگه آثاری از وجودش هم نیست، آره یه سری از این زخمها هم خب هنوز مونده،  خوب می شه، باید خوب بشه، همین جوونا خوبش می کنن، همت می کنن، غیرت نشون می دن، مملکت رو آباد تر می کنن، دل مادراشو شاد می کنن، اشکاشونو پاک می کنن و به دنیا نشون می دن که می شه خورشید شد وتابید، میشه ستاره بود و تو دل شب نور داد .میشه غیرت داشت و باج نداد، بالا خره دنیا هم باور می کنه چیزی که داره انکار میکنه.آره ما وایسادیم هر کی نمی تونه بره ، هر کی نمی خواد بره ، این جا، همین جا که من تو و ما  وایسادیم مال ماست ،هیچ جای دنیا مثل اینجا حق ما نیست  و مال ما نیست، اگه قراره کاری کنیم خودمون باید کنیم، پس می کنیم، با علم و دانشو شعور و درک و معرفت و غیرت نشون می دیم که ما وایسادیم ! واسه این که شما هم باورتون بشه می گیم و می نویسیم  که :

 

[ پنجشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۰ ] [ 20:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

وطنم

این سرزمین مادری این خاک گرانبها که بار ها مورد تجاوز اشقیا قرار گرفته سرزمین مادری من است ایران زمین من است من تنها در این خاک می توانم بایستم و با سر بلندی صدا زنم که ایران خانه من است و ایران وطن من است ، اگر جز این است بگو؟

جای بسی تاسف است که هستند افرادی که به جای با ایران بودن پشت به ایران کرده اند و ایران ایران را دم می زنند وطن من زاد گاه من است ،زادگاه فرهنگ و تمدن و هنر من است کافیست به عنوان یک ایران شناس به جای جای جهان سفر کنی تا با نا باوری ببینی در هر جای این جهان پهناور می توانی اثری از فر هنگ و تمدن و یا حتی دین و آئین ایران و ایرانی را پیدا کنی . زبان و ریشه های زبانی ملت و فر هنگ ایرانی در مسیر تاریخ و به درازای جاده ابریشم ادامه دارد جاده ای که به اعتقاد خیلی ها تا آمریکا و کانادا نیز ادامه یافته است.امروزه درهر کشوری آثاری از فرهنگ و تمدن کمتر ملتی در جهان امروز به سر می برد که با نام ایران آشنا نباشد و این آن نکته بسیار مهم و ارزشمندی است که باید هنر مندان و ایران دوستان در نظر بگیرند و از این فر صت طلائی برای بهتر شناختن ایران به جهانیان بهره گیرند و با این انگیزه و هدف موسسه فرهنگی هنری آشتی گامی بلند را با نام خدا و به امید یاری فرد فرد شما عزیزان ایران دوست در سراسر جهان برداشته که انشاءالله مستندی از فرهنگ و تمدن ایران در جهان تهیه نماید . ما برآن هستیم تا به راهنمایی و همکاری شما یاران گرامی فرهنگ و تمدن و گویش و هنر ایرانی را که در طول تاریخ به دیگر فر هنگ ها و تمدن ها راه یافته شناخته و به دیگر جهانیان معرفی نماییم . در همین خصوص شما می توانید بعنوان یک محقق در ریشه های زبانی و یا حتی پوشش و گویش یا تغذیه و کشاورزی به دنبال نقطه های مشترک بین فر هنگ ایرانی و دیگر فر هنگ ها باشید و به ما اطلاع دهید تا از این راه به گسترش فر هنگی کشور مان کمک کنیم و چهره بهتری از ایران و ایرانی به نمایش بگذاریم چهره ای که برازنده و شایسته هر ایرانی می باشد .

ما را در این کار بزرگ یاری دهید.

با سپاس

جعفر صابری

[ جمعه سی ام دی ۱۳۹۰ ] [ 22:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

به نام خدای همیشه شاهد

صبح شنبه ششم بهمن ماه 1387 بود و همه چیز آروم ، آروم آروم ، هر کسی با یاد و نام خدا کارهای روزانه اش را بعد از یک روز تعطیلی شروع می کرد بقال محله دم در مغازه اش را آب و جارو کرد و بچه ها شاد و خوشحال وارد مدرسه می شدند . معلم حاضر می شد که بره سر کلاس درس و تخته سیاه خوشحال بود که باز رو تن سیاهش با گچ سفید برای بچه ها از آینده نوشته می شه از زندگی علم بهتراست یا ثر وت . حق بهتراست یا ناحق راستی بهتراست یا نا راستی …اما هیچ کدام این ها نشد و تخته شرمنده از آنچه می دید و گچ له شده زیر پا ،درد بی فر هنگی را می چشید و کتاب بود که برگ برگ می شد و خودکار و مداد بود که می شکست. بجای صدای درس معلم ،فر یاد و ناسزا بود و … و این طور کمتر از دو زنگ درس مدرسه شهید سید مرتضی آوینی بعد از 15 سال تاراج شد و دفتر و کتاب های شاگردانش روی بار کامیون و نیسان به غارت می رفت . کتابخانه و آزمایشگاه و نیمکت همه و همه در هم می شکست و حق بود که نا حق می شد . دیگر معنای راستی در نا درستی له می شد و این ثر وت بود که درس و دانش را به مسخره گرفته بود . و این گو نه ننگی بر رخسار

عده ای انسان نما به یاد گار ماند تا اگر شرفی دارند دیگر نتوانند در آینه خود را ببینند. تا این روز و این ساعت هیچ روزنه ای از حق خود نمایی نکرده اما خورشید در پس این داستان خواهد درخشید خورشیدی که این بار از دل روشن همان شاگردان هنرستان شهید آوینی خواهد تابید گر چه این روزا: * * *

این روزا «گوزن»‌و سر نمی‌بُرن
می‌شکنن شاخش‌و می‌فرستن تو باغ
این روزا طاق‌و نمی‌ریزن سرش
سر گله‌شون‌و می‌کوبن به طاق

آخر نمایشا عوض شده
همه نقش هم‌و بازی می‌کُنن
اونایی که چشم‌شون به «قدرت»ه
هم‌پیاله‌هاش‌و راضی می‌کُنن

نمی‌دونم اگه برگردیم عقب
دل «طوقی»واسه کی پر می‌زنه؟
اگه «فرمون»‌و یه شب دوره کُنن،
چندتا چاقو پشت «قیصر»می‌زنه؟

نمی‌دونم اگه برگردیم عقب
«داش‌آکل»به عشق کی سر می‌کُنه؟
اگه «رستم»‌و ببینه روی خاک
پشتش‌و بازم به خنجر می‌کُنه؟

پای روضه‌ی خودت گریه نکن
وقتی گریه ننگ مردونگی‌یه
دوره‌ای که عاقلاش زنجیرین
«سوته‌دل»شدن یه دیوونگی‌یه

این روزا دوره‌ی غیرت‌‌کُشی‌یه
کی می‌دونه «قیصر»این‌روزا کجاست؟
بُکشی و نکُشی، می‌کُشنت!
این‌جا بازارچه‌ی «آب‌منگول‌»ی‌هاست.

به مناسبت سومین سال تاراج و تخریب موسسه فر هنگی هنری آشتی

[ جمعه سی ام دی ۱۳۹۰ ] [ 22:4 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سر مقاله 258

زبون بسته!

تا حالا به چشمهای گوسفند از فاصله نزدیک نگاه کردید ؟ زبون بسته وقتی نگاتون می کنه نمی دونه چه نقشه ای براش کشیدید! از کجا میدونه این همه آدم وایسادن تا سر بریدنشو ببینن و بعد تیکه تیکه شدنشو و بعد هم خوردنشو… یه لحظه خودمونو جای این زبون بسته بزاریم چه حالی داره؟ نگیم خوب این تقدیره این حیونه و ما انسانیم !انسانیت را در چه می بینیم در اینکه ما رو دو تا پا راه میریم و این زبون بسته رو چهارتا؟ تا حالا به بچه ها که کنار گوسفند حلقه میزنن و با چوب به تنش می زنند پرخاش کردید که بچه نکن زبون بسته گناه داره؟ خلاصه تقصیر این گوسفند چیه که تو شادی و یا غم در گرفتاری و یا رفع بلا یا دادای نظر ما باید سرش را گرد تا گرد ببرن؟ اینا رو گفتم که بیشتر بیندیشیم که ما آدم هستیم و اشرف مخلو قات ما بدنیا آمدیم تا همه چیز برای ما فراهم باشه همه چیز برای ما خلق شده تا ما راحت زندگی کنیم راحت راحت . خوب بخوریم خوب بپو شیم خوب بخوابیم و خلاصه زندگی به کام ماست این کل زندگی و خلقت ماست اما راز خلقت ما همینه؟ جداً آدم شدیم که اینجوری زندگی کنیم گاهی وقتها هیچ نو آوری فکر و اندیشه ای در زندگی و کارا مون نداریم گاهی وقتها همچین به هم می پریم که صد یاد به دوتا قوچ وحشی . اینا که گفتیم و نوشتیم درسته خنده داره اما اگه منصف باشیم و کمی هم فکر کنیم می بینیم جای تامل و تفکر داره . ماشین سوار می شیم تو ماشین شیک و خوشکل مون که خدا تومان قیمت داره برامون زیر سیگاری گذاشتن اما دستامونو بیرون می آریم و خاکستر سیگار مونو میریزیم از پنجره بیرون . گور بابای اون بدبختی که داره پشت سر ما با موتور یا دوچرخه و یا حتی پیاده راه میاد . گاهی وقتها فیلتر سیگارمون رو هم شوت می کنیم تو خیابون و چی بگم .تو ماشین نشستیم یه بدبخت بیچاره ا ی داره پیاده و یا با موتور از کنار مون میره با خدا کیلو متر سر عت از تو چاله آب رد میشیم و یه حمام لازم براش فراهم می کنیم که از بر کت لطف شهر داری ها گودالش کم هم نیست ! از این حمام های خیابانی . می ری تو مراسم دعا گوسفند خدا تومان گوشت رو سر بریدن گوشتشو تکه تکه کردن خورشت درست کردندو رو غن خوب ،برنج عالی اما تو ظرف یه بار مصرف بعد از کلی سینه زنی و عزاداری میدن دستت بدون قاشق ،حتی پلاستیکی ؟ از سمت چپ بزرگراه با سرعت بالا می پیچن به راست بدون اینکه حق تقدم را به وسیله ای که داره مستقیم میره بدهند و جواب بوق اعتراض را هم با بوق میدن که … گور بابای بدبختی که داره میاد و یا آن اطراف خانه و زندگی داره . یکی هم که داره درست رانندگی می کنه هی بوق میزنیم که برو تا من برم مثل اینکه این بابا بیکاره و یا ما خیلی عجله داریم . گرچه حالا جریمه ها زیاد شده ولی خدا وکیلی کک بعضی ها هم نمی گزه اصلاً براشون مهم نیست جریمه و قانون برای آدمای قانون دان اهمیت داره آدمایی که به حقوق دیگران توجه دارن . نه اونی که سالی یک بار هم زیر سیگاری ماشینش رو خالی نمی کنه و به جای خاکستر سیگار هر چیز دیگری توش هست. آخه کدوم عقل آدمی زادی قبول می کنه سر چهار راه مسافر پیاده و یا سوار کنن . حالا اگه یه بدبخت مسافر کشی باشه خوبه اما ماشینای آن چنانی که دلشون برای خلق مظلوم به درد میاد و درست سر چهاراه و یا بزرگراه یا وسط خیابون رو خط میان وای می ایستن تا به بشریت نیاز مند از نوع مونث کمک کنند تا به مقصد برسند . حالا اگه از عقب یه مادر مرده ای به این بابا بزنه مقصره ، چون حد فاصله رو رعایت نکرده… چشمش کور دنده ش نرم باید خسارت بده . اما یکی نیست بگه این بابا اون وسط برای چی وایساد تا مسافر سوار کنه و یا اصلاً مگه مسافر کشه. خلاصه سر آخر زنگ می زنی به آژانس تاکسی در بس بگیری می بینی راننده یک جوان گردن کلفت که با زیر پوش یا به قول امروزی ها تی شرت و گرم کن و دمپایی لا انگشتی آمده تا ننتو یا زنتو یا دخترتو ببره ازبس این ماشینهای ساخت وطن هم کوچیکه بدبخت زبون بسته راننده صندلیشو همچین کشیده عقب که انگار سرش رو زانو ننته … خلاصه اگه آدم خوبی باشه و سی دی جنگولک منگولک نگذاشته باشه یه سی دی عزا داری به سبک بنیمین می زاره که تا مقصد گوش ات بوم بوم کنه و حالشو ببری . داستان به این ها ختم نمی شه هر کسی به خودش این حق را میده که آنطور که دوست داره حرف بزنه و برخورد کنه تو اداره یکی کتش رو گذاشت رو صندلیش و لی خودش نیست وقتی بعد از ساعتها می پرسی این آقا کی میاد میگن همین جاست الان میاد بعد معلوم می شه اصلاً ان روز مرخصی گرفته. و نمی آد . آخ که چقدر خوبه گاهی وقتها آدم جای اون گوسفنده یه بار سرشو ببرن و خلاص بشه بیچاره زبون بسته یه بار راحت میشه … تموم میشه میره خورده میشه این ها بخدا فقط برای خنده نیست که گفتیم و نوشتیم دردو دل خیلی از ماهاست . این بیچاره زبون بسته حیون در بعضی از فر هنگ ها میگن یه روزی شاید آدم بوده و شاید هم ما بعد از مرگ مون گوسفند بشیم و دوباره برگردیم به دنیا اما از بخت خوب ما آن روز که ما گوسفند بشیم و برگردیم همه چیز بر عکس شده … غش غش غش به هم می خندیم بر نامه می سازیم و آدما رو مسخره می کنیم لهجه گو یش ،

فر هنگ، و فکر می کنیم خیلی هنر مندیم یکی نیست بگه بابا آدم، به جای به هم خندیدن بیا فر هنگ با هم خندیدن را یاد بگیر و یاد بده! بگذریم این بار یه خورده بیشتر و با دقت تر به چشمای گوسفند زبون بسته نگاه کنیم قبل از اینکه گوشتشو زیر دندان له کنیم!

جعفر صابری

[ سه شنبه ششم دی ۱۳۹۰ ] [ 14:2 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سر مقاله 257

فاصله ها

یه وقتهایی آدم فرق نمی کنه زن با شه یا مرد ، همه چی داری خونه ، همسر، ماشین ، بچه، حتی پول … اما یه چیزی هست که تورو از درون رنج میده نمی دونی چرا ولی فکر می کنی با دورو برت خیلی فاصله داری ،می گی می خندی شوخی می کنی حتی بعضی وقتا باهاشون گریه می کنی مثل همه می خوری می خوابی تفریح میری موسیقی گوش می کنی حتی مداحی گوش می کنی اما نه… هنوز هم یه چیزی هست که بین تو و همه خیلی فاصله ایجاد کرده . شبها تو رختخواب بیدار می شی اما هیچ کس بیدار نیست تا باهاش دردو دل کنی ! به خودت می گی چی بگم به کی بگم ؟ چی هست که بگم ! رو ز ها انگیزهایی برای کار و تلاش نداری، و یواش یواش میری سراغ یه چیزی که خیلی بهت نزدیکه شاید بار ها در گذشته در شرایطی کل وجودش را هم انکار کرده باشی اما درست در همین خلوت ها و تنهایی ها است که وجودش را احساس می کنی و خودت را بهش نزدیک می کنی .با دیدن طبیعت و هر چیزی که در اطرافت هست ولی صدا نداره احساس می کنی تو می توانی صدایش را بشنوی و می فهمی توخیلی با دیگران فرق داری خیلی با دیگران فاصله داری گر چه همه چیزت مثل دیگران است اما نه… فکر می کنی که با دیگران خیلی فرق داری همه ی ما مثل تو هستیم و به هم نیاز داریم زندگی فقط همه این چیزهایی که داریم نیست زندگی همدلی و هم زبونی هست اگه دنبال خدا هستیم خدا در کنار ما قرار داره ،دوست داشتن و هم صدا شدن اولین درس خدا شناسیه، اگه دیگران را دوست داشته باشیم دیگران هم تو را دوست دارند اگه برای کمک به مشکل دیگران شبها صدای دلشون رو بشنوی دیگران هم صدای شبهای تو را می شنوند و حتی اگه کسی در کنار تو نباشه یه جایی هست که درست در همان زمان داره به تو فکر می کنه و دلش برای تو می تپد. فاصله ای وجود نداره هرچی هست حس خودمونه حس تنهایی و بی کسی از خودمون که دور بشیم فکر می کنیم از دیگران دور شدیم ، وقتی از خودمون دور شدیم که یه بچه کنار خیابون را می بینیم که داره گل می فروشه و یا شیشه ماشین پاک می کنه اما صورتمون را اخمو می کنیم که سراغ ما نیاد و یا دست به ماشینمون نزنه . وقتی از خودمون دور می شیم که به درد آدما ی اطرافمون توجه نکنیم با خودمون بگیم این مشکل خودشونه حتماً خدا می خواسته که این طوری بشن و وقتی از خودمون دور می شیم که وقتی یه آدمی در مونده گرفتار کارش بهمون می افته با خودمون می گیم بیا این رو خدا فرستاده تا خرج ما در بیاد و به اشکال مختلف می تیغیمش و وقتی از خودمون دور می شیم که فکر می کنیم این آدم که امروز کارش به ما افتاده حقشه که این هزینه رو بپردازه و باید حقمون رو ازش بگیریم. وقتی از خودمون دور می شیم که از کنار بیمارستان و یا بیماری می گذریم و برای لحظه ای فکر نمی کنیم که شاید این تن سالم ما هم دچار درد بشه و … آره آنقدر از خودمون دور می شیم که وقتی می بینیم نزدیک ترین کسا نمون دچار مشکل شدند از خدا می پرسیم چرا؟ جواب را می بینیم و می دونیم اما باور نداریم انکارش می کنیم همین دردها یه درد دیگه میشه تو دلمون و از آدمهایی که مارو درک نمی کنند بدمون میاد می گیم چرا آنقدر فاصله بین ما و آدمها است ! اما نمی شینیم فکر کنیم چرا ما انقدر از آدما فاصله گرفتیم . در فر هنگ ما هست چیزایی که اگه بریم سراغش خیلی به ما کمک می کنه تا بهتر بفهمیم و بهتر درک کنیم . مغرور شدیم فکر می کنیم همه چیز را می فهمیم و می دانیم . از تجربه دیگران بویژه بزرگ ترها استفاده نمی کنیم فکر می کنیم خیلی قدیمی هستند . همین بر خورد روهم بچه هامون با ما دارند و و و اینا میشه فاصله ها .

شاعر می گه : این جهان کوه است و فعل ما ندا باز آید این ندا ها را صدا. این که به بچه های مردم بی تفاوت باشیم بچه های ما هم مورد بی تفاوتی قرار می گیرند و اینکه به دیگران توجه نکنیم خودمان مورد بی توجهی قرار می گیریم.

چند روز پیش پیامکی برای آمد بود که نوشته بود :به انگشتا نم که مینگرم یاد ت می افتم چون عزیزانم انگشت شمارند.امروز روز بخشایش و دوستی در ایران باستان است . بهترین دوستانمان را یاد آوریم. و لی خوشا به حال آن کسی که دوستان و یارانش نه به تعداد انگشتان دستانش بلکه به اندازه درازای تاریخ فر هنگ و تمدنش باشد اینکه به باستان شناسی تاریخ برویم در جای خود زیباست اما جامع شناسی امروز فاصله ها را بهتر در یابیم و به دنبال گذشته انسانیمان نباشیم امروز حیا تمان را در یابیم. تا ناچار نشویم که سفارش دهیم که روی سنگ قبر مان بنویسند :

تا که بودیم نبود کسی

کشت ما را غم بی هم نفسی

تا که رفتیم همه یار شدند

خفته بودیم همه بیدار شدند

قد ر آئینه بدانیم چون که هست

نه آن وقت که افتادو شکست

جعفر صابری

[ سه شنبه ششم دی ۱۳۹۰ ] [ 14:0 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

آذر بایجان به قلم: جعفر صابری


21 آذر  ماه روز نجات آذر بایجان مبارک 

  همواره بوده اند اندیشه هایی که به  ایران عزیزمان چشم طمع داشته اند ایرانی که در نوع خود بی نظیر است و در جهان سرآمد چرا که در وجودش از هر ملیت و آب و هوایی را دارد . زیبایی و گستردگی نگین  البرزش چنان زیبا و دل نشین است که نه تنها ایرانیان بلکه هر آن که از ایران و فر هنگ و تمدنش  کمی بداند  تا زنده است یادش را فراموش نمی نماید.
ایران سرزین مادری ما  در چنین روزهایی دست خوش  هجوم خیال پردازانی بود که قصد جدایی آذر بایجان زیبایش را داشتند ولی به لطف خدا و همت قیور مردان و زنان ایرانی بویژه خطه  آذر بایجان پس از اندک زمانی به خاکمان باز گشت همان گونه که جهان استکبار   تا دندان مصلح  آمدند تا جنوبش را بستانند اما سیلی خورده و شکست خورده پا به فرار گذاردند .  شعر زیبا و دل نشین  شاعر سلحشور و ایران پرست  که بار ها به صورت آواز و ترانه  اجرائ شده بهترین   کلام  پایانی این نوشته کوتاه است باشد که باشند ایرانیان سر افراز  مومن وطن پرست:

مرحوم استاد روح الله خالقی

 

آذربايجان

آرزوي ما تويي تو/قبله دلها تويي تو
جان بي تو آرامي ندارد/كارام جان ما تويي تو
عاشقم اي مه به رويت/سرخوشم اي گل به بويت
مجنون تر از مجنون منم من/زيباتر از ليلي تويي تو
مي ده به ياران كهن/اي ماه من
مي ده كه عمر دشمنان طي شد/دور نشاط و نوبت مي شد
شب سحر شد/مهر از افق جلوه گر شد
آه دل درويشان/سوزنده چون آذر شد
مطرب به شهناز شوري عيان كن/آهنگ آذربايجان كن
بر خاك تبريز/اشكي فرو ريز/از فتنه گردون فغان كن
برگو كه عشقت آذر به جان ها زد/وين شعله آتش بر خانمانها زد
منزلگه شيران تويي/جان و سر ايران تويي
فرخنده باد ايام تو/كز نام تو
آشفته خاطر دشمن دون شد/مي در گلوي مدعي خون شد

آرزوي ما تويي، تو قبله دلها تويي، تو

جان بي تو آرامي ندارد كآرام جان ما تويي،تو

عاشقم اي مه به رويت سر خوشم اي گل ز بويت

مجنون تر از مجنون منم من زيبا تر از ليلا تويي، تو(2)

مي ده به ياران كهن، اي ماه من

مي ده كه عمر دشمنان طي شد

دور نشاط و نوبت مي شد(2)

 

=========

شب سحر شد مهر از افق جلوه گر شد

آه دل درويشان، سوزنده چون آذر شد

مطرب ز شهناز شوري عيان كن، آهنگ آذربايجان كن

بر خاك تبريز اشكي فرو ريز

از فتنه گردون فغان كن وز ديده سيل خون روان كن

بر گو كه عشقت آتش به جانها زد

و ين شعله آتش بر خانمانها زد

اي قبله آزادگان، وي خاك آذر بادگان

فرخنده باد ايام تو،‌كز نام تو

آشفته خاطر دشمن دون شد

مي در گلوي مدعي خون شد(2)

[ چهارشنبه نهم آذر ۱۳۹۰ ] [ 1:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

لیمو شیرین :

در این شماره گفتگویی اختصاصی داریم با آقای جعفر صابری مدیر عامل موسسه آشتی و مدیر مسئول هفته نامه همسر فقط در خصوص هفته نامه همسر:

آقای صابری ضمن تشکر از اینکه قبول کردید دراین گفتگو شرکت نمایید اولین سئوال ما این است که چرا اول سر مقاله ها عکس خودتان را به چاپ می رسانید؟

–          با نام و یاد خدا فکر می کنم با طرح این سئوال در ابتدا می خواهید گربه را دم حجله بکشید (خنده) همانطور که می دانید در بیشتر مقالات عکس من قرار نمی گیرد اما اینکه من دوست دارم تصویرم در ابتدا سرمقاله قرار بگیرد عرض می کنم هفته نامه همسر در نوع خود بی نظیر است و از معدود مجلاتی است که در ایران در این شکل و قیافه و اندازه و سایز تولید می شود شاید نظیر خارجی داشته باشد اما در ایران کم نظیر است.ما سعی کردیم در شکل و ابعاد این هفته نامه مسائل حرفه ای را حتی الممکن لحاظ نماییم من بعنوان نویسنده مقاله یا بهتر بگویم سرمقاله با قرار دادن تصویرم در ابتدای مقاله با خواننده مقاله یک ارتباط بصری برقرار می نمایم .شما وقتی در انتهای مقاله یا نوشته خود نام و نشان خود را می گذارید به آن سندیت می بخشید اما بودن تصویر شما به خواننده کمک می کند تا با دیدن چهره و نگاه شما حس عاطفی بیشتری با شما داشته باشداین یک برقراری هارمونی با خوانند ه است من با نوشتن مطالب عامه پسند و مردمی و قرار دادن تصویرم بر روی نوشته به نوعی خود را نه تنها در چند سطر بلکه در حضور خواننده قرار می دهم تا او مرا ببیند و حرفهایم را بخواند .حرفهایی که از خودش یا از هم نوعش برایش بیان می کنم .در چند مورد نظر سنجی بین خوانندگان هفته نامه همسر ما متوجه شدیم این روش برای برقراری ارتباط بیشتر تاثیر قابل توجهی داشته است .

آقای صابری چرا دوستان نزدیک شما به شما لیمو شیرین می گویند؟

–          ای کاش از خودشان سئوال می کردید اما وقتی من پرسیدم درپاسخ به من گفتند چون مثل لیمو شیرین در ابتدا شیرین هستی و در کل تلخ اما مفید هستی

آقای صابری، جداً برای حفظ محیط زیست ،امسال تیراژ مجله را افزایش نداده اید؟

–          آره به خدا ولی مسائل مالی هم وجود داشت از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان موسسه آشتی و همچنین هفته نامه همسر پس از تاراج و تخریب دفتر مرکزی در سال 1387 هنوز نتوانسته چون گذشته خودرا دریابد پراکندگی مراکز وگستردگی کار موسسه این اجازه را به ما نمی دهد که تیراژ مجله را بالابرده ودر اختیار تمام کیوسکهای مطبوعاتی سراسر کشور قرار دهیم.از طرف دیگر تنوع مطبوعات و رنگین نامه های رایج در کشور که در ویترین کیوسکهای مطبوعاتی قرار گرفته جایی برای حضور مجلاتی مانند هفته نامه همسر را فراهم نمی سازد مردم نیز بیشتر به طرف سایتهای خبری و اطلاع رسانی روی آورده اند و تنها تعداد انگشت شماری از مطبوعات و روزنامه ها در کیوسکهای مطبوعاتی رسما به فروش می رسد .

هفته نامه همسر تا کی اینگونه عرضه می شود؟

–          ما در حال حاضر با تیراژمحدود 18000 در طول 8 سال گذشته سعی کرده ایم در بین مطبوعات کشور حاضر باشیم سازمانهایی چون تبلیغات اسلامی ،شهرداری، هلال احمراز حامیان اصلی ما برای پخش مجله بوده اند اما نهادها و اداره جات همچنین کارخانه ها و انجمن های فرهنگی هنری زیادی نیز هستند که به ارائه هفته نامه کمک می کنند ،اما با برنامه ریزی که از دو سال پیش صورت گرفته بود به لطف خدا 8 ماه گذشته به طور رسمی بیش از 68000 نسخه از هفته نامه همسر حتی قبل از چاپ به صورت صد در صد رایگان در اختیارخوانندگان ما در سراسر جهان از راه اینترنت ارائه می شود.جای تقدیر و تشکر دارد از همکاران خوب ما در واحد اینترنت و کامپیوتر که این کار بزرگ را انجام می دهند . باور کنید روزانه بیش از 1300 تا 2000 ایمیل به دست ما می رسد که حاوی مطالب بسیار خواندنی است ازسراسر دنیا همین مسئله باعث شده تا ما به تهیه یک خبرگزاری اینترنتی نیز بیاندیشیم .

تکلیف خبرگزاری آشتی چه می شود؟

–           خبرگزاری آشتی که بیش از 8 سال پیش توسط یکی از همکاران خوب ما طراحی شده بود در حال حاضر برقرار است اما به دلیل آنکه در طول سالهای گذشته چندین بار حک شده بود از تعداد خوانندگان و مراجعینش کاسته شده بود ما بهتر دیدیم ضمن درخواست کتبی از اداره کل مطبوعات و خبرگزاریهای داخلی به این خبرگزاری بطور قانونمندی ادامه دهیم .امیدوار هستم درآینده نزدیک این خبرگزاری به جمع خبرگزاریهای قانونی کشور افزوده شود.ما سیاسی نیستیم و نمی خواهیم سیاسی باشیم ما مجموعه  افرادی با تجربه در امر اطلاع رسانی هستیم.که کارمان را با بصورت حرفه ای دوست داریم این شغل ما است و تنها منبع درآمد ماست.

چرا بعضی از تصاویر هفته نامه همسر تکراری و یا نقاشی است؟

–          این تقصیر طراح و صفحه آرا ی مجله است اما و اقعیت آن است که قوانین و مقررات جاری ازدرج بعضی ازتصاویر و صحنه ها که به لحاظ اخلاقی و اسلامی دچار دوگانگی با فرهنگ ایرانی اسلامی است ما را برآن می دارد تا ازاینگونه تصاویر استفاده کنیم.

یعنی خودتان سانسور می کنید؟

–          احترام به قوانین هر کشور برای مجریان و دست اندرکاران امور اجرایی به نظر من لازم است ما درایران اسلامی زندگی می کنیم پس به قوانین ایران اسلامی احترام می گذاریم . اگر این به نظر شما سانسوراست بله سانسور می کنیم.

پس شما با سانسور موافقید؟

–          من سالهاست که کارهای فرهنگی انجام می دهم از کار تئاتر گرفته تا چاپ . نشر کتاب و یا حتی ساخت فیلم آنجا که قرار است کسی نظر بدهد من راحت تر هستم برای نمونه بارها نوشته های من به عنوان کتاب، سانسور و یا حتی توقیف شده است فیلمنامه هایم مجوز ساخت نگرفته اما در حیطه مطبوعات از آنجا که انتخاب موضوع و مطلب به من سپرده شده ناچار هستم دقت بسیاری داشته باشم تا از این مسئولیت قصور ننمائیم.

شده مطلبی را سانسور و یا چاپ نکنید؟

–          اکثر دوستان و همکاران با سیاست هفته نامه آشنا هستند هفته نامه همسر خبری ،نیست اطلاع رسانی است سیاسی نیست اجتماعی است به همین دلیل مطالب ارائه شده غالبا قابل چاپ بوده اگر مطلبی هم به چاپ نرسیده بیشتر بدان دلیل بوده که همخوانی زمانی نداشته یعنی اینکه یا مربوط به گذشته بوده یا هنوز زمان چاپش نرسیده .

چرا بعضی از همکاران شما مجموعه را ترک کرده اند ؟

–          هر فرزندی بعد از تولد رشد و نمو پیدا می کند بزرگ می شود بزرگ وبزرگتر می شود و والدینش را ترک می کند. اما خدا را شکر این رابطه هرگز به طور کامل قطع نشده و همواره ارتباط وجودداشته و دارد . برای آنها رفتن به اقیانوس، زیباتر است و برای برکه نیز جاری شدن آبی تازه بهتر است.

پس چرا بعضی ها هنوز مانده اند ؟

–          چون هنوز لیمو شیرین دلشان را نزده .(خنده)ما بیش از  800 نفر خبرنگار و گزارشگر داریم که خوشبختانه همواره به تعداد این عزیزان افزوده می شود ما جزو اولین مراکزی بوده ایم که بطوررسمی آموزش خبرنگاری و ژورنالیست را در کشور دایر نموده ایم ما کانون خبرنگاران آشتی را داریم .

چرا برای پانزدهمین سالگرد همسر که قرار بود با ما مصاحبه نمائید این کار را انجام نداده اید؟

–          من متاسف هستم شاید بهتر بود در همان زمان این گفتگو صورت می گرفت اما باور کنید امکانش برای من مهیا نبود و از طرفی این روزها هم روزهای خوبی است بخصوص در ایام باشکوه میلاد من هم هستیم (خنده).

سئوال دیگر اینکه چرا به تعداد صفحات مجله اضافه نمی شود؟

–          قال رسول الله: المفلس فی امان الله  از باب نداری است ما از معدود مجلات کشور هستیم که از بدو تولد تا کنون افزایش قیمتی نداشته ایم به همین دلیل امکان چنین کاری برایمان بدون افزایش قیمت وجود ندارد و از طرف دیگر افزایش قیمت یعنی ازدست دادن خوانندگان عزیز و محبوبمان ،البته ما ویژه نامه های یارمهربان و خبر خوش را هم داریم که به طور رایگان به همراه مجله تقدیم خوانندگان می شود.و خبر خوب برای شما اینکه ویژنامه ای تحت عنوان ورزش ،سلامت ،خانواده نیز در راه است .

گرچه قرار بود سئوال ها فقط در خصوص هفته نامه باشد .اما شما چه آرزویی دارید؟

شما که از هر دری سوال کردید (خنده) راستش من آرزو یا بهتر بگو یم برنامه های زیادی دارم اما مهم ترین آن ها که همه می توانند در آن سهیم باشد  این است که  دست به دست هم بدهیم هر جا دیدیم شخصی در میان زباله های شهرمان به دنبال چیزی است تا نان شبش را در بیاورد یک دستکش به او هدیه نماییم تا خدای ناخواسته دستش را شیشه یا چیز تیزی نبرد…

–           

در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمائید؟

–          ملالی نیست جزو دوری شما (خنده) نه تنها از فرد فرد عزیزانی که با موسسه آشتی و بخصوص هفته نامه همسر همکاری می نمایند کمال تشکر و قدردانی را به عمل می آورم .مدیران ،مسئولین ،هنرمندان ،ورزشکاران ،پیشکسوتان و همه آنانی که در طول این مدت یارو یاور و مشوق ما بوده اند .

ضمناً تولد شما هم مبارک!

[ چهارشنبه نهم آذر ۱۳۹۰ ] [ 0:23 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

بگو  نماز می خواند!

سرمقاله 256

 

بی شک برای شما هم پیش آمده که برای کاری به اداره ای رفته باشید و بعلت ترافیک و شلوغی خیابان ها سر ظهر  به آن اداره رسیده باشید درست در این زمان عرق سردی روی پیشانیتان می نشیند و سرتان گیج می رود با خود می گوئید خدای من یک بار دیگر هم باید بیایم… و لی غالباً شروع به دلداری خود می کنید و می گوئید خدا را چه دیدی یک وقت دیدی همین امروز کارمان انجام شد . بعد شروع به  قدم زدن در راهرو های اداره می کنید . کمتر می شود که بروید نماز خانه و نماز تان را هم همان اول وقت بخوانید جالب اینکه وقتی به نماز خانه می روید از آنچه فکر می کردید خلوت تر است ولی  وقت نماز است و شما باید در انتظار بمانید . وقتی پشت در مورد نظر می رسید به شما می گویند وقت نماز است و لی شما سایه فرد را می بینید که نشسته غذا می خورد و یا با دوستش حرف می زند در دل  می گو ئید عجب نمازی … و یا به کمرش بخورد این نماز و خلاصه هر چه دلخورید را بار می کنید … خدا رحمت کند مرحوم شهید رجایی را که گفت : به نماز نگو ئید کار دارم به کار بگو ئید نماز دارم .آن خدا بیامرز منظورش این بود که در چند دقیقه نماز را خوانده و به کار خلق خدا رسیدگی نمایید . نه اینکه از نیم ساعت قبل آماده نماز شوید و یک ساعتی هم نماز را طول بدهید و خلاصه با  طوری که به زمان رفتن سرویس ها نزدیک می شوید از نماز  فارغ شده راهی شوید . با سیاست جدید دولت  که نهار را هم برداشته دیگر نیم ساعت قبل بوی خورشت و بادمجان و قورمه سبزی در راهرو ها می آید و یا پیک های موتوری در راهرو ادارات می چرخند و غذا  ها را تقسیم می کنند . . اینکه آیا این کار درست است یا نه به ما مربوط نیست و وجدان خود تان می تواند محکمه شما باشد ولی خدا وکیلی نگو ئید که در حال نماز هستید … این کار بد ترین تبلیغ علیه نماز و نماز گزار واقعی است هیچ دین و آئینی و روش اخلاقی این کار و گفته را نمی پسندد . شایسته نیست که با دروغ شخصیت خود را لکه دار نمایید . این حق شماست که  غذا میل کنید چرا که صبح زود با سرویس از راه دور آمده اید و تمام طول روز هم کار کرده اید اما دروغ و مخفی شدن پشت سپر دین و نماز شایسته نیست . بفرمائید  نهار میل می کنیم .زیبا و شایسته تر است … این را عرض کردم بخصوص در این ایام که سالار شهدا امام حسین(ع) برای  برقراری نماز شهید شد.

بماند که مراسم عزاداری سید الشهدا را هم در این ایام در ادارات برقرار می کنند و بدبخت ارباب رجو ع که باید به این موضوع هم تن در بدهد … قبول کنیم که هر چیزی جایی دارد و عزاداری سالار شهدا در مکان خود و جای خود شایسته است ما ملتی هستیم که برای حفظ حرمت خون سید الشهدا قیام کردیم و لی ظاهر فریبی خلاف دین است و اساس دین ما  صداقت و درستی  است. چند صد روایت از خدمت به خلق خدا داریم که همه را هم حفظ هستیم. بیاییم به فر هنگ سازی های خود بیشتر توجه نماییم . دوستی  که بیش از شصت سال سن دارد می گفت چندی پیش در اتوبوس واحد ایستاده بودم پیر مرد دیگری سوار اتوبوس شد که بنده ی خدا لرزه داشت و تمام دست و پایش می لرزید .اما ناچار او هم مانند من ایستاد .در میان مسافران که نشسته بودند یک مرد میانسال  درشت اندام هم بود که تسبیح به دست داشت و  با صدای بلند مردم را تشویق به فرستادن صلوات بر محمدو آل محمد می نمود … بعد از آخرین صلوات خود را بدو رساندم و گفتم برادر  خدا به شما جزای خیر بدهد فکر می کنید حضرت محمد (ص) از این کار شما خشنود می شود ؟ مرد گفت : چطور مگر؟ گفتم بهتر نیست از همان حضرت احترام به بزرگتران را هم می آموختید و لااقل جای خود را به این پیر مرد بیمار می دادید؟ …

راستی ما کجا هستیم . چرا و به چه دلیل از هر چیزی می گو ئیم و می نویسیم و یا فیلم می سازیم  و حتی تبلیغات درست می کنیم اما این گونه فر هنگ ها را مطرح نمی کنیم . ما به کجا می رویم منظورم خودم و همکاران فر هنگیم است … سه یا چهار صفحه از فلان بازیگر یا ورزشکار می گو ئیم ولی سراغ این گونه مطالب نمی رویم و جالب اینکه می گو ئیم این را که مردم می دانند. و یا برایش خط قرمز تعریف می کنیم چرا که مسائل دینی است آیا از دین و اخلاق گفتن خلاف است! فرهنگ غربی کافر  از خدا بی خبر دشمن انسانیت  این است که از سالها قبل بر روی  شخصیت افراد کار کند . نمونه  آنکه سالها پیش از انقلاب اسلامی هواپیمایی هما به کار مندان دولت  چهل در صد تخفیف ویژه می داد تا در پرواز های خارجی از این هواپیمائی استفاده کنند و لی هواپیمایی  پیریتیش ایر باز پنجاه در صد جالب این که مردم بیشتر با همان پر واز همای خودمان  سفر می کردند … شب عید سال 1353 یکی از کار مندان دولت که به همراه خانواده خود عازم سفر اروپا بود ناچار چون بلیط  هما گیرش نیامده بود با پر واز بیریتیش ایر باز  راهی می شود در مسیر پر واز مهمانداران بقدری به کودک همراه آنها هدایا و امکانات تقدیم می کنند که مرد ناچار  به یکی از مهمانداران می گو ید  شما بیش از رقمی که به ما تخفیف بلیط دادید به من و خانواده ام بخصوص کودکم هدیه دادید  چرا؟ پاسخ را بشنوید: آنها در پاسخ می گو یند ما برآن هستیم تا سفری خاطر ه انگیز برای شما و خانواده بخصوص کودکتان بوجود بیاوریم تا اگر روزی پس از بزرگ شدن فر زندتان او شاید یک  مدیر و یا مدیر هواپیمایی کشورتان شد با شرکت ما آشنا باشد و تمایل به همکاری داشته باشد این یک سرمایه گزاری بلند مدت است. خدا وکیلی شما بعد از دانستن این موضوع چه حالی  خواهید داشت! من هیچ نمی گو یم جز اینکه ناچار خاطره ای از دوست دیگری برایتان نه از امروز  بلکه از همان سالهای قبل از انقلاب اسلامی و نه از ایران  بلکه از کفرستان غرب عرض می کنم … دوستی میگفت ما به همراه خانواده و همسرم برای خرید به یک فروشگاه بزرگ در آلمان رفته بودیم .  اینکه خانم ها خیلی خرید می کنند و در حین خرید به دنبال هر چیزی هستند جز آنچه که قرار بوده بخرند خود داستانی است ولی باور بفرمائید این کار خاص خانم های ایرانی نیست و حتی زنان خارجی هم مانند زنان ایرانی هستند . من و همسرم به همراه پسر بچه کوچکم و همسر برادرم که فرانسوی بود در فروشگا ه آنقدر گشتیم که من خسته شدم و به ناچار به همراه پسرم گو شه ای نشستم  و برای آنکه بچه صدا نکند و گله ای نداشته باشد برایش مقداری اسباب بازی ارزان قیمت خریدم تا مشغول باشد خودم هم سرگرم دیدن مردم شدم… گو یا در این میان پسر بچه من رفته بود روی یکی از پله های  فروشگاه که محل تردد افراد بود نشسته بود و بر روی پله بالا هم اسباب بازی خود را پهن کرده بود  و سخت مشغول بازی بود … من در یک آن متوجه شدم مردم حتی افراد مسن تا به این بچه می رسند مسیر خود را عوض می کنند و از راه دیگری میروند در این میان بودند افرادی که بر سر او هم دست نوازش می کشیدند و به زبان های مختلف مانند آلمانی و یا حتی فرانسه  چیزی می گفتند ( ای نازی – چه گل  پسری – عشق منی) و من متوجه شدم آنها حاضر نشده اند دنیای کوچک این بچه را خراب کنند و مزاحم بازی او نشده اند …در این میان در یک لحظه شخصی از کنار پسرم رد شد و با خشونت گفت: توله… کجا نشسته! نا خود آگاه گفتم : آقا دست شما درد نکنه. متشکرم مرد که متوجه شد من ایرانی هستم و فهمیدم چی گفته با پوزش خواست درست کنه ولی گفتم نه این  در خون ماست شما مقصر نیستید ما  این گو نه پر ورش یافته ایم  . ولی باور بفر مایید این تر بیت اسلامی و اخلاقی ما نیست رسول اکرم الگوی برخورد  با کو دکان بوده آخر چرا ما  این روش  و منش را نباید فرا گیریم!

چرا این گونه بر خورد می کنیم اگر قرار است  آمار بگیریم راستش را بگو ئیم که  مردم ما آمار می گیریم و این سئوال ها را می پرسیم . واژه درستش می شود آمار گیری  باور بفر مائید سر شماری تعریف دیگری دارد  و معنای دیگری چرا  این گونه  از واژه ها استفاده می کنیم . .ما قرار است خدمتگزار مردم باشیم .   صاحب این قلم بی پروا عرض می کند اگر راستش را بگو ئیم که نهار می خوریم نه نماز می خوانیم بهتر و شایسته تر است . با دین سر دین را نشکنیم و …….

با علی  از یا علی یک نقطه کم دارد .

ولی

یا علی گفتن کجا و  با علی بودن کجا ؟

جعفر صابری

[ چهارشنبه نهم آذر ۱۳۹۰ ] [ 0:22 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

شیطان پرستان!

 ملک طاوس !

سر مقاله255

هزاران کتاب و جزوه از شناخت حضرت حق  نوشته و گفته شده  اما از شیطان  کمتر گفته و نوشته اند .چرا؟

مگر نه این است که  شیطان به نام و جلال و جبروت خدا قسم یاد کرده که دود مان انسان را به باد خواهد داد و جز به فنای او نمی اندیشد .  ما کجاییم.  بزرگترین دشمن خود را در کنار خود داریم و  نمی اندیشیم که  او قسم یاد کرده ما را به نابودی بکشاند … چرا از او غافلیم و یا او را در  روش و منش زندگی خود دخیل نمی بینیم. گفتار مان نگاهمان اندیشه مان همه  و همه در زیر نظر اوست او حتی در کنار بستر ما حاضر است تا در خواب ما هم حاضر باشد، او در تنفس ما هم هست . هر چقدر اندیشمند تر،آسیب پذیر تر هر چقدر دانا تر شیطان قوی تر و آگاه تر . هر چه به خدا نزدیک تر حضورش بیشتر و  چه بگو یم از آنچه در کمین ماست .. داستان مردانی چون برسیسای عابد و یا حتی پیامبرانی که در لحظه ای دچار  شک شدند و خدا را هم به آزمایش گرفته اند … ما چنان آسیب پذیریم که جای بسی تامل دارد .  بیندیشیم که چه باید کنیم تا  خدای ناخواسته آسیبمان به شخصی   نرسد و یا اینکه آسیب شخصی به ما نرسد اینکه ما  در رانندگی به کسی نزنیم بسیار شایسته است اما بکار گیری آینه و ترمز و صبر  همه و همه وسایلی است که  مواظب هم باشیم کسی به ما نزند . این هوشیاری همه و همه  نیاز به دقت و حوصله  و توکل و تحقیق دارد .  بیائیم بیندیشیم که با که دوست هستیم و چه دوستانی داریم چه می خوانیم و چه می خوریم و چه می پوشیم و چگونه می نوشیم و چه وقت می خوابیم . و نفس که می کشیم به چه می اندیشیم . شاید هوشیار تر شویم . امیر المومنین علی (ع)  می فر ماید: دوستانی دارید که شما را می خندانند  هر گز آنها را از دست مدهید چرا که انسان گاه به لبخند و شادی نیاز دارد  اما هستند دوستانی که دست شما را می گیرند و به کار های شایسته  و بایسته راهنمایی می کنند آنها بسیار محدود هستند هر گز از دستشان ندهید … خوب بیندیشید چقدر دوستانی دارید که شما را می خنداند و چقدر راحت دوستانی که دست شما را می گرفتند  رها کردید چرا که  اوقات شادی با آنها نداشتید! در روز چند  پیامک شاد کننده برایتان می آید و در ماه چند پیامک که شما را به اندیشیدن وامی دارد؟ چقدر در ماه چشمانمان  تصاویری را می بیند که به یادگار می ماند و  حاوی درس و اندرزی است ؟

براستی حتی اگر منکر روز قیامت هم باشیم آیا به آن چه از زندگی خود پشت سر گذارده ایم افتخار می نمائیم؟ آیا در ساخت زندگی خود نقش مهمی داشته ایم، آیا برای فردای بهتر تصمیمی داریم.تا چه اندازه بر روی روند زندگی دیگران نقش داشته ایم . دیگران چه میزان در  زندگی ما نقش داشته اند؟  در چه لحظاتی فریب شیطان را خورده ایم و بعد متوجه شده ایم.؟ چقدر حضور شیطان را در وجود دوستان و اطرافیانمان  تشخیص داده ایم و برای نجاتشان چه کرده ایم ؟ آیا می دانید که همین شیطان رادر جایی از همین کره خاکی نه تنها لعن نمی کنند بلکه پرستش و مورد احترام نیز قرار می دهند ؟ از جمله این فرقه ها ،فرقه مطرح و قدیمی  یزیدی یا شیطان پرست نام دارد که :

کلمه شیطان را به زبان نمی آورند زیرا آن را مقدس می دانند و معتقدند که شیطان رئیس فرشتگان است . آن ها به خدا اعتقاد داشته و برخلاف مسلمانان گوشت خوک را حلال می دانند .

یزیدیها خوردن کاهو را حرام دانسته و عبادتگاه های ویژه آن ها ” القب ” نام دارد و از سنگ ساخته می شود .

یزیدیها حدود پانصد هزار نفر جمعیت داشته و در منطقه سنجار در حدود پانصد کیلو متری شمال غربی بغداد سکونت دارند اما بر اساس آمارهای دیگر ، مهاجران و یزیدیه هایی که در دیگر کشورها زندگی می کنند جزو این پانصد هزار نفر هستند.

این فرقه ترکیبی از ادیان و مذاهب مختلف مانند یهودیت ، مسیحیت ، اسلام ، مانی و صائبی ها بوده و دارای آئینی خاص هستند . به عنوان مثال ، آن ها به تولید مشروبات الکلی و شیرینی جات شهرت دارند .

گفتنی است ریشه این طایفه به قرن دوازدهم میلادی باز می گردد و موسس آن شیخ عدی بن مصطفی الاموی است که سال 1162 میلادی در دمشق متولد شد و در لالش مرد .

یزیدیها که از پذیرفتن مریدهای جدید خودداری می کنند به شش طبقه تقسیم می شوند : طبقه امرا ، شیوخ ، سناتورها ، وعاظ، پارسایان و مومنین .
مومنین هفتاد درصد پیروان یزیدیه را تشکیل می دهند و ازدواج در میان افراد این طبقات کاملا ممنوع است .
این طایفه در پارلمان عراق در قالب فهرست ائتلاف کردستان عراق یک نماینده ، در مجمع ملی سه نماینده و در پارلمان کردها نیز دو نماینده دارد .

میان فرق مادی می توان به فرقه یزیدیان که عموماً در کردستان عراق می باشند اشاره کرد. مراسم حجی نیز در لالش واقع در کردستان عراق دارند و طبق گفته برخی آیین، خشنی ندارند و حیوانات را در مراسمشان قربانی می کنند. اشاره ی مختصری به این مـراسم خالی از لطف نیست. چه اینکه بدانیم آنها تا چه حد در اعتقادات پوچ خود استوار هستند. و حتی برای تشرف به آن مراسم خاصی دارند.
برخی فرقه «یزیدیان» را به قبل از اسلام نسبت می دهند و البته خود آنها اعتقاد دارند حتی از «زرتشت» هم قدیمی تر است. اما حقیقت، این است که این فرقه مربوط به قرن پنجم هجری می باشد. و مؤسس آن شخصی به نام »شیخ عدی بن مسافر« می باشد.

نام شیطان در این فرقه که البته بسیار هم مورد احترام است «ملک طاووس» است.
«یزیدیان» هم مثل بسیارى از پیروان ادیان باستانى اعتقاد دارند که «جهان و هر چه در او هست» از چهار عنصر اصلى (آب، باد، خاک و آتش) ترکیب یافته است.
«خداوند انسان را از «آب و خاک» آفرید در حالیکه فرشتگان درگاه او همه از جنس «آتش» هستند. و آتش به باور آنها بـر گل برتری و ارجحیت دارد. وقتى خداوند از فرشتـگان درگاهش (از جمله ملک مقرب، طاووس) می خواهد که در مقابل ساخته دست او، (آدم) تعظیـم کنند، ملک طـاووس از این دستور نابجاى خداوندی سـر می پیچد. و از همان زمان سر به شورش می گذارد. شورشى که تا روز محشر ادامه خواهد داشت و یزیدیان آنرا شورشى بر حق و مقدس می شناسند.»

مراسم حج فرقه «یزیدیان»
مـراسم حج یزیدیان هـر ساله در «پرستشگاه لالش» برگزار می گردد. «لالش» روستائى است در مرکز «کردستان» عراق. پرستشگاه لالـش که به آتشکـده‌اى بزرگ شبیه است، در مـرکز این روستـا بر فـراز تپه‌اى بنا شده که خیلى قدیمى است.
مراسم حج در طول سه روز برگزار شده و چندین هزار نفر برای زیارت، آنجا جمع می گردند. نه تنها از کردستان عراق که از سوریه و ایران و حتی اروپا نیز عده ای در این مراسم شرکت می کنند. (ظاهراً تعداد زیادی از پیروان این دین در استانهاى کردستان و کرمانشاه ایران زندگى می کنند).
پرستشگاه لالش از سه قسمت تشکیل می شود: «شبستان، محـوطه حیـاط و صحـن دوزخ» (جـائیکه مـراسم حج در آن برگزار مـی شود). بزرگان فرقه (که به شیخ معروف هستند) دور سالن بزرگ نشسته‌ و نظاره گر مراسم هستند. از جمله موارد دیده شده در مراسم پذیرایی با ماده ای است که در استکان هائى به کوچکى انگشتانه، قهوه‌اى به تیرگى قیر می ریزند که در تلخى نظیر ندارد.

از آداب این مراسم این است همه باید با پای برهنه در دوزخ حاضر گردند.
سردر عمارت مربوطه مثل سردر همه مساجد و کلیساها پر از نقش و نگار است. اما آنچه جلب توجه می کند نام «ملک طاووس» است که به صورت سنگ برجسته بر دیوار نقش بسته است.
و اما دوزخى که در پرستشگاه لالش ساخته شده، تنها چند دخمه غار مانند تار و تیره دارد. با خمره هائى که کنار هم چیده شده اند و رویشان رنگ مشکى ریخته اند تا فضا را ترسناکتر کنند. درهاى دخمه آنقدر کوتاه هستند که باید خمیده از آنان عبور کرد.
بخـش مهـم و تعیـین کننده این مـراسم، جـدا از گـره زدن به پارچه‌هائى که به ستونهائى بسته شده‌اند (مثل دخیل بستن) و طواف کردن دور مقبره‌اى (که گور شیخ عدی و برخی قدیسین یزیدى است)، پرتاب دستمال به سنگ برجسته‌اى است که از دیواره غار بیرون زده است.
اصلى‌ترین مرحله حاجى شدن این است که با چشمان بسته از فاصله هفت مترى دستمال سیاهى را که به بزرگى چارقد زنان کرد است، به طرف آن سنگ پرتاب کنند. اگر در سه بار دستمال به برجستگى سنگ گیر کند، حج‌ آنان قبول شده است. وگرنه باید روز دیگر برگردند و دوباره تلاش کنند. در پایان، بعد از مراسم باید گاوی را قربانی نمایند.

در باب نامگذاری یزیدی مشهور است که منسوب به یزید بن معاویه هستند ولی خود یزیدی ها بر آنند که پسر معاویه موسس و موجد این دین نیست بلکه شریعت آنرا تقویت و ترویج کرده است .
موسس این دین را شاهد بن جراح فرزند منحصر به فرد آدم ! می دانند . می گویند یزید بن معاویه از اسلام برگشت و به این دین گروید از این رو یزید را مظهر دومین ملک از ملائک سبعه خود می شمارند .
در ملل و نحل شهرستانی آمده است که یزیدیه اصحاب یزید بن امینه هستند و این یزید معتقد بود که خدای تعالی از ایران پیغمبری خواهد فرستاد و کتابی که در آسمان نوشته شده است را بر او نازل خواهد کرد و او شریعت محمد را ترک خواهد کرد .
پس آشکار است که انتساب به یزید بن معاویه افسانه عامیانه ای بیش نیست و شاید علت این نسبت کینه مسلمانان باشد که این طایفه منفور و شیطان پرست را به منفورترین خلفا منسوب کرده اند .
از آثار موجود پیداست که این طایفه حافظ یک عقیده خیلی قدیمی هستند که در طی زمان به علت جهل پیشوایان و نداشتن کتب مدون آلوده به روایات و قصص شده که از یادگارهای ادیان عتیق یا دیانات جدیدتر محسوب می گردد . و این عقیده را باید شعبه ای از دین زردشتی یا دین مانوی دانست .
نام این طایفه از زردشتی ایزداست که در اوستایی یزتا و در پهلوی یزد و در فارسی جدید یزدان گفته می شود که همه ی این کلمات به معنای موجود قابل ستایش است .
در روایات یزیدی ملکی ازدا نام مذکور است و یکی از اجداد طایفه خود را ایزدان می نامند از این جهت اسلاف طایفه را ایزدانی خوانند . تعلق این طایفه به دین قدیم ایران از روی عقاید و آداب به جا مانده و فعلی یزیدی ها معلوم می شود .

معتقد به خدایی هستند که آفریدگار جهان است ولی پس از خلق جهان کاری به کار جهان و جهانیان ندارد .
گویند خدا نخستین موجودی را که خلق کرد ملک طاووس بوده است . ذات ملک طاووس با ذات خدا یکی است و پس از ملک طاووس شش ملک دیگر قائلند که رابط بین خدا و خلق هستند ولی ملک طاووس اولین ملک محسوب می شود.
در اینجا عقاید زردشتیان در ذهن متبادر می شود که پس از ذات باری به وجود خرد مقدس یا اسپنتامینو عقیده دارند که اولین موجود است و بعد از او شش امشاسپند دارند و اسپنتامینو گاهی جزو امشاسپندان محسوب می شود و عده آنها به هفت می رسد و گاهی او را به اعتبار لوهیت می نگرند و امشاسپندان شش تا می شوند .
بنا بر رای مستشرقینی مثل هورتن کیش یزیدی نور پرستی است و منشا آن ثنویت ایران قدیم است که به غلبه نور بر ظلمت منتهی می شود .
ملک طاووس اهریمن نیست بلکه تشخص اصل شر است که دنباله خیر محسوب می شود . و به این معنی است که شر از لوازم خیر و مخلوف بالعرض است و جزو نقشه آفرینش است . پس ملک طاووس هم از ارکان آفرینش به شمار می رود .
یزیدی ها شیطان را به عنوان معارض و خصم خدای متعال نمی پرستند بلکه ملک طاووس یا شیطان را ملکی می دانند که هرچند سبب طغیان و سرکشی و مغضوب درگاه الهی شد و به جهنم افتاد ولی 7000 سال در آنجا بگریست چندانکه هفت خم از شک دیدگانش پر شد . آنگاه خدا او را ببخشید .
از این قرار یزیدیها قائل به ابدیت عذاب نیستند و شر را فانی و زایل میدانند .
در این خصوص موافقند با دین زردشت که اهریمن را ابدی نمی دانند و معتقدند که پس از 9000 سال به دست اهورامزدا مغلوب خواهد گشت و جهان از شر پالوده خواهد شد .
بنا بر روایت شرفنامه ، کیش یزیدی در میان بسیاری از طوایف کرد انتشار دارد . مثل طوایف داسنی ، خالدی ، پسیان و قسمتی از عشایر بختی ، محمودی و دنبلی
رئوس اصول عقاید یزیدیان را که از ادیان مختلف مانند زرتشتی و مسیحی و یهودی گرفته شده باتوجه به دو کتاب اساسی آنان به نام «جلوه » و «مصحف رش »، (= قرآن نیاه ) و نامه ای که در سال 1211 ه’ . ق.بزرگان این فرقه به دربار عثمانی نوشته اند و کتابی که یکی از امرای یزیدیه سنجار تالیف کرده چنین می توان خلاصه کرد:
1- یزیدیان به هفت فرشته یا آفریدگار معتقدند و گویند خداوند نخست دری سفید و بعد پرنده ای آفرید و آنگاه پیش از خلقت زمین و آسمان آن هفت فرشته را در هفت روز هفته (از یکشنبه تا شنبه ) خلق کرد بدین ترتیب : 1- عزرائیل ، که همان ملک طاووس و رئیس همه فرشته هاست 2- دردائیل 3- اسرافیل 4- میکائیل 5- جبرائیل 6- شمنائیل 7- نورائیل .
2- برای طاووس مقامی والا قائلند (برخلاف بیشتر ادیان ) و آن را واسطه آفریدگار در آفرینش جهان می دانند و خصوصیاتی بر آن قائلندکه با خصوصیات شیطان مطابقت دارد و بیشتر بدین جهت به شیطان پرست ها معروف شده اند.
3- شیخ عدی بن مسافر راشخصیتی بزرگ میدانند و کرامات و معجزات بیشماری بدونسبت می دهند و قبر او را زیارتگاه خود قرار داده اندو گویند هر یزیدی باید مقداری از خاک قبر و لباس اورا همراه داشته باشد. عیدی به نام شیخ عدی یا عید کبیر دارند که به مقبره شیخ می روند و سه روز روزه میگیرند و نیز در عید قربان (همان دهم ذیحجه ) و در عیدبزرگ عمومی اواخر شهریور بر مزار او حاضر می شوند تاگناهانشان پاک گردد. و گویند شیخ عدی نماز و روزه آنها را به عهده گرفته و سرانجام هم آنها را به بهشت خواهد برد.
4- به یزید ستاش و احترام می کنند که سعی شده با یزیدبن معاویه تطبیق شود. و عیدی به نام عیدیزید دارند که معتقدند در روز تولد یزید باید باده گساری کرد و سه روز را روزه گرفت .
5- هر یزیدی باید هنگام طلوع آفتاب رو به مشرق بایستد و آفتاب را ستایش کند.
6- با «اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم » سخت مخالفند.
7- طلاق زن نازا جایز ولی طلاق زن بچه دار نارواست و اگر شوهر به مسافرتی بیش از یکسال برود زنش بر او حرام است .
8- برخی از خوردنی ها را حرام می دانند مانند ماهی ، کدو، کاهو و کلم .
9- به حسین بن منصور حلاج و شیخ عبدالقادر گیلانی و حسن بصری نیز اعتقاد دارند.
10- پیشوایان مذهبی آنان هفت طبقه است که هیچکس حق خروج از طبقه خود و ورود به طبقه دیگررا ندارد و باطبقه عوام کلاً یزیدیان هشت طبقه می شوند بدین ترتیب:
1- امیر شیخان 2- باباشیخ 3- شیخ 4- پیر 5- فقیر 6- سخنور (توان ) 7- کوچکها 8- مرید (طبقه عوام ).
عده یزیدیها را در سال 1370 ه’ . ق. در حدود هفتاد هزارتن نوشته اند ولی تعداد آنان بیشتر بوده است .
قسمت اعظم یزیدیها در موصل و در ناحیه شیخان سکونت دارند و شیخ بزرگ آنها در شهر سنجار است .
دولت عثمانی فرقه یزیدیه را مبتدع می شمرد و به رسمیت نمی شناخت ولی پس از تشکیل دولت عراق طبق قانون اساسی آن کشور از آزادی نسبی برخوردار شدند.
رجوع به مجموعه نشریه پژوهشی و علمی دانشسرای عالی شماره 1 ادبیات و علوم انسانی (مقاله خانم کامران مقدم ) و همچنین کرد و پیوستگی تاریخی او تالیف رشید یاسمی و تاریخ یزیدیه و اصل عقیدتی هم تالیف عزاوی و یزیدیها و شیطان پرستان تالیف و ترجمه جعفر غضبان شود.
از فرق شیعه ای که می گفتند فرزندان امام حسین همگی در موقع اقامه نماز مقام امام دارند و تا یکی از ایشان باقی است چه فاجر باشد چه صالح نماز پشت سر غیر ایشان جایزنیست . (خاندان نوبختی ص 267) (از تلبیس ابلیس ص 24).

این اندک  نوشتار بدان جهت است تا در این ایام بیش از گذشته به دانش و علم مان افزوده شود و در یک کلام 

 

به قول استاد ادب و شعر  جناب آقای محمد خرمشاهی :

به آنی که  آبی توان نوش کرد

خدا را نباید فراموش کرد

جعفر صابری

[ چهارشنبه نهم آذر ۱۳۹۰ ] [ 0:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سینما  فردین!

 راستش ما هم که بچه بودیم از طرف مدرسه سینما می رفتیم .  اردو میرفتیم   ،شیطونی می کردیم و خلاصه خوب بود اما خیلی چیزا فرق میکرد مثلاً  هفت صبح  باید مدرسه بودیم و ورزش صبحگاهی داشتی و تا 12 مدرسه بودیم و بعد از ظهر ها هم باز میرفتیم مدرسه  دو شیفت باید درس می خوندیم . و سینما هم نیم بها بود برای ما و سالی یک بار  پنج شنبه عصر که مدرسه شورای معلما یا  خانواده بود میرفتیم سینما . راستش بیشتر وقتا در مدرسه  تاتر یا فیلم پخش می شد و خود بچه ها کار های سرود و نمایشنامه داشتن . خانواده ها هم برای بازدید می آمدن با لباسهای کاملاً رسمی و حتی از شورای محله هم  می آمدند.  آزمایشگاه هم داشتیم و همین طور کار گاه و لی خیلی رسمی بود  همه چی رسمی بود .درس، معلم و کتاب .  هر فیلمی ، ما  رو نمی بردند، حتی تو خانه هم هر فیلمی را نمی شد دید و  بعضی از سریالها برای ما ممنوع بود . دیدن فیلمهای فردین آزاد بود اما همشون نه …… ………..

ادامه مطلب

[ دوشنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۰ ] [ 14:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

مطلب سانسور نشده از جعفر صابری

 

گرمابه   صداقت!

 

یادش بخیر آن موقع ها خانه ها حمام نداشت  ،یعنی آب گرم نداشت  چه برسه به حمام و لی هر محله ای یه حموم عمومی داشت که واسه کلاس کارشون هم که شده بود زیر تابلوش می نوشتند  با  ده تا خصوصی و این یعنی حموم خوبیه .البته بعضی از حمومای عمومی هنوز هم تو همون محله ها هستند یکیشون هنوز تو محله ما هست . گرچه دیواراشو سنگ کرده ولی توش همون جوری مثل قدیما. از نمره  و یا همون حمام خصوصی که بگذریم  عمومی ها خیلی باحال بود بیشتر عمومی ها  زنونه و  مردونه بودند البته  یه جاهایی هم بود که حموم عمومی یکی داشت و  بین زن و مرد ها تقسیم می شد . یکی  هم نمره یا خصوصی داشت که مخصوص بود مثلاً رئیس پاسگاه  یا زن کد خدا، چی بگم خاص بود دیگه اسمشم روش بود خصوصی  البته اینکه بهش نمره هم می گفتن واسه این بود که اولش باید نمره میگرفتی شماره ده، بیست و  خلاصه حمومی وسط راهرو راه میرفت و هی داد میزد زود باشید . یه وقتایی هم در یه نمره رو میزد و میگفت آب و ببند. یادش بخیر .تمام ذوق ما آن وقتا که کوچیک بودیم و با مادرمون حموم میرفتیم این بود که بچه خوبی باشیم و زیر کیسه که به جونمون می افتاد طاقت بیاریم وگریه نکنیم تا آخرش برامون کانادا یا پبسی بخرن . وای که چه حالی میداد وقتی تو آن بخار حموم نمره در نوشابه یخ را باز می کردند . چه حالی میداد وقتی توش هم یخ زده بود… بزرگ که شدیم دیگه مادرمون حموم نمیبردمون . از برنامه حمام با بزرگترا راحت شده بودیم . آخه اول باید  کیسه میکشیدیم و بعد دو دست صابون و بعد لیف و بعدشم یه دست شامپو . یادش بخیر شامپو ها اسم نداشت یعنی کسی به فکر اسمش نبود  همش تخم مرغی می گفتن  ولی یا زرد بود یا صورتی ما  زرد وبر می داشتیم . آخه حمومی  شامپو هآ رو  تو یه کاسه بزرگ جلو چشمش رو میزش می ذاشت که یه شیشه بزرگ هم داشت و زیر شیشه پر بود از انواع اسکناسها و یا چندتا عکس، اما همیشه یه عکس از صاحب حموم که رفته بود امام رضا و کنار زری  عکس گرفته بود پیدا می کردی . دور تا دور سالن انتظار هم  عکس و نوشته و یا پوستر بود .

بیشتر وقتا شعرها ی تو حموما یکی بود مثلاً امانتی خود را به صندوق بسپارید و… چی بگم … عمومی ها هم حا ل و هوای خودشو داشت یه چیزی مثل همین استخرهای سر پوشیده  حالا بود که اولش پا ها رو باید بزنی تو آب و بری تواستخر . و یا موقع خروج هم همین طور… دوش حموم عمومی تو بود سه یا پنج تا دوش داشت . باید منتظر می موندی تا دلاک کیسه ا ت کنه  و یا لیفت بزنه … اما یواش یواش شامپو هآ  بسته ای شدن . دیگه هرکی واسه خودش کیسه سوا می اورد و یا لیفش  سوا شد . کمتر کسی به دلاک ها  می گفت کارشو بکنه . دلاکا که  یه وقتی خیلی سرشون شلوغ بود و هر حمومی واسه خودش دو یا سه تا دلاک داشت حتی دلاک زن … کارشون کم شده بود .بیشتر وقتا دلاکا تو رختکن  کنار بخاری می نشستن  واگه کسی کارشون داشت همون جوری با لنگ میرفتن تو و کیسه یا لیف میزدن  و  بیشتر مشت و مال میدادن . چه حالی داشت وقتی مشت و مال تموم می شد رسم بود لنگ رو مینداختند رو سر طرف و یه مشت محکم رو کتفش میزدند این یعنی خیلی باحالی و  بعد نوشابه باز می شد …  همونجور که نشسته بودی نوشابه رو می خوردی و حال میکردی که مرد شدی … وقتی میامدی بیرون کنار میز مثل یه مرد میگفتی آب داشتم ونوشابه صابون و کیسه و شامپو… حمومی هم می گفت خرج دلاک باخودشه . یعنی اینکه باید پولشو به خودش بدی  یه چیز دیگه که تو حموم عمو می بود پیش دستی یا بشقاب جلوی حمومی بود که  خیلی قشنگ بود  نمی دونم چطور  یا از کجا ولی جزو چیزای خاص حموم بود  و  واسه اینکه حمومی دستش به نا محرم نخوره یا  چیزی تو این مایه ها پولو از توش بر میداشت و باقی پول رو هم توش میذاشت. … می رفتی تو و کنار در یه پیاله و یا بشقاب بود مثل خود صاحب حموم اما نه به اون شیکی  و پول خورد ها رو میریختی توش  مینشستی کفشاتو پات می کردی و بیرون میزدی .

حالا اگه فیلم قیصر را دیده بودی که خوب بیشتر حال می کردی وگرنه  میرفتی خونه و همه چی تموم می شد … از حموم عمومی و گرمابه ها خیلی خاطره هست مثلا محله ها رو با حمومای عمو می شون می شناختن و حتی آدرس دادن هم از رو حموم عمومی ها بود  مینوشتن خیابون کاشانی کوچه نوبخت پشت گر مابه صدف و یا رو بروی گرمابه صدف … یه چیز مهم دیگه گرما به ها  تلفن های رو میزشون بود بغالی و گر مابه ها جزو اولین مراکزی بودن که تلفن  داشتن و  مثل رادیو و یا تلویزیون که هی به کلاس کارشون اضافه میکرد آدم خوشش می آمد .مثلاً عصر جمعه که آدم دلش می خواست بشینه خونه   سریال  وسترن زورو چاپارل رو نگاه کنه گرمابه ای که تلویزیون داشت هرچقدر هم دور بود بهتر بود…

اما چی شد که حموما آمدن تو خونه ها اولش با آب گرم شروع شد و بعد حموم  یه چیزی مثل توالت بود بیشتر وقتا کنار توالت تو حیات و یا گوشه ساختمون ساخته میشد . یادش بخیر مر حوم پدرم وقتی داشت خانه می ساخت و قرار شد حمام را داخل ساختمان بسازد معمار گفت آبش نجسه نباید با آب برنج یکی بشه ما  هم ناچار لوله کشی کردیم که آب حموم بر ه تو چاه توالت، آره مردم اینجوری  اعتقاد داشتند که آب حموم نجسه نباید با آب آب کش برنج یکی بشه … چی بگم اینا همه رو گفتم که یه چیزی بگم اما بی خیال  ولش کن  هیچی نگم بهتره … دیگه حالا فکر ما قدیمی شده ما خیلی قدیمی فکر می کنیم . و عقاید مذهبی داریم . نوشابه ها شیشه هاش پلاستیکی شده دیگه کسی شیشه نوشابه رو بعداز خوردن نمی شوره  و تو جاش نمی زاره . یه جای خوندم دویست و پنجاه سال طول میکشه تا پلاستیک به چرخه طبیعت برگرده..250 سال طول میکشه میدونی یعنی چی… واسه همینه که می گم بی خیال دیگه از این حر فا گذشته که قصه  قاطی شدن آب حموم و آب برنج را داشته باشیم دیگه خند ه داره به فکر حلال و حروم باشیم و دست نامحرم و کاسه تو حموم که نکنه حمومی  دستش به دست نا محرم بخوره… نمی گم چی شد که این طوری شد فقط میگم شاید واسه اینه که فر مون  و فر مونا  به ناحق تو گذر زمون از پشت خنجر  نا رفیقی خوردند از آن نامردا که فکر می کردند چون بچه اون محله نیستن زرنگیه که پول حمومشونو ندند و پول دلاک بیچاررو و بعد بپیچن و برن …  واسه اینه  که نمی دونستند پول حموم یعنی پول غسل و نباید غصبی باشه . واسه اینه که حالا تو آپار تمانها آب و برقشون مشترکه و نفری  یا واحدی حساب میشه خلاصه بدجوری آبها قاطی شده . یعنی آب و نو ن ها قاطی شده…

 که  نطفه ها اینطوری شده!آیا بهتر نبود که دین از سیاست جدا می بود!

به قول معرف :

آخرین برگ سفر نامه باران اینست که زمین چرکین است

 

جعفر صابری

این روزا «گوزن»‌و سر نمی‌بُرن
می‌شکنن شاخش‌و می‌فرستن تو باغ
این روزا طاق‌و نمی‌ریزن سرش
سر گله‌شون‌و می‌کوبن به طاق

آخر نمایشا عوض شده
همه نقش هم‌و بازی می‌کُنن
اونایی که چشم‌شون به «قدرت»ه
هم‌پیاله‌هاش‌و راضی می‌کُنن

نمی‌دونم اگه برگردیم عقب
دل «طوقی» واسه کی پر می‌زنه؟
اگه «فرمون»‌و یه شب دوره کُنن،
چندتا چاقو پشت «قیصر» می‌زنه؟

نمی‌دونم اگه برگردیم عقب
«داش‌آکل» به عشق کی سر می‌کُنه؟
اگه «رستم»‌و ببینه روی خاک
پشتش‌و بازم به خنجر می‌کُنه؟

پای روضه‌ی خودت گریه نکن
وقتی گریه ننگ مردونگی‌یه
دوره‌ای که عاقلاش زنجیرین
«سوته‌دل» شدن یه دیوونگی‌یه

این روزا دوره‌ی غیرت‌‌کُشی‌یه
کی می‌دونه «قیصر» این‌روزا کجاست؟
بُکشی و نکُشی، می‌کُشنت!
این‌جا بازارچه‌ی «آب‌منگول‌»ی‌هاست.

[ دوشنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۰ ] [ 14:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

نوشته ای از جعفر صابری که در ماهنامه چیستا در سال 1370 به چاپ رسیده بود.

خرابه های ایزد خواست

هر جانداری را عشق واقعی وجود دارد و آن مهر و محبت به کاشانه است!

هرگز مباد که دلی بی عشق، کاشانه و آسایش داشته باشد. هرگز مباد کاشانه ای که بیگانه ای در آن مسکن گزیند. بیش از دو هزار و پانصد سال فرهنگ را کمتر می توان در کاشانه ای یافت و باعث شکوه و جلال ایران و ایرانیت که سرزمینش تمامی فصول را به یک جا در خود جای داد، هرگوشه از این میهن عزیز را رایحه گل های زندگی و افتخار فرا گرفته، که نوازش گر روح انسان های آگاه است، و خیناگر دوسان دست شسته از جهان .

بارها از یزدان بی همتا طلب آن را داشتم تاتوانی دهد که از ایران بگویم مادرم –پدرم- برادرم – خواهرم- دینم و همه چیزم و به راستی که خوش گفته: چون ایران نباشد تن من مباد….

پاره پاره تنم لرزان این میهن است گرچه پدر از تبار آذریست و مادر از تبار عیشوم کوه ودشت پارس….. اما دل را درکویر سپرده، خشکیش را چشیده و محبت دریای شمال را با گرمی دستان گوه و سیاه زابلی ها دیده ام.

واینکه از پارس می گویم همان جایی که سرفصل ماجراهای باستانی بود…. و از برای دخول به این ایالت پرشکوه، اول از کلپوش آغاز می کنم.

آباده ای فارس

آباده در مدخل ورودی استان فارس و بعد از شهر غمشه قرار گرفته، آباده از منزلگاه جاده اصفهان به شیراز به شمار می آورند و زمانی نه چندان دور از نظر نظامی کلید ایالات فارس به شمار می رفت. چرا که میان دو طایفه قشقائی  و خمسه بوده و معبر آمد و شد طوایف بادیه نشین به طرف یزد و اصفهان و سرانجام جاده اصفهان به بوشهر و نیز تا شهر شیراز، ناحیه اصفهان- فارس که از جنوب به خلیج فارس و از شمال به صحرای آباده و ایزد خواست محدود می شود، معبر سلسله جبال عدیده می باشد که سابقاً آتشفشانی بوده و با معانی غنی که ارتفاع آنها تا دری دالکی 733 متر و تاخان خوره تا 2037 متر است.

پیرامون آباده ، این شهر زیبا با مردمانی بسیار خون گرم ومهمان دوست، هم چون تمام خرابه های فرهنگ مان ، نرسیده به شیب تند ماهورهای ایزدخواست، می گشاییم.

ایزدخواست

دو بخش قدیمی و نوساز این شهرک، انسان را به دو گانگی خویشتن می خواند.

قلعه ایزدخواست با ده ها سال قدمت تاریخی، استوار اما شلاق خورده به دست طبیعت ویرانگر، هنوز خودنمائی می کند. آنچه اعتراف می کنم، ناتوانم از بیان این همه زیبایی. اما می کوشم با به یادگار گذاردن دیده ها بر لوح تصویر، آنچه را که دیده ام از همان نما، بر شما نیز بنمایم ، تا داوری کنید که ایران را هنوز دیوارهای آهنین هست تا دل مردان از آن قدرت گیرد…..

از کودکی هر گاه خشتی را سرخ شده در آتش ، اسیر در شن و سیمان می دیدم، نوای درونی ، پژواکم می داد که این توئی که میان سیمان و آهک اسیری…… و اگر غروبی را چون من،درده، با سنگفرش های خاک گرفته، دیوارهای با کاه گل زینت یافته و غبار برخاسته از زیر پای گوسفندها، دیده باشی، می دانی که معنای اسارت انسان یعنی چه!

خود را به فراز بلندترین برج قلعه ایزد خواست می رسانم، آنجا که سالهاست، دست نوازشی بر سرش کشیده نشده….. همان جای را می گویم که فرهنگ و اصالت ایرانیت را در خود جا داده و ما بی خبر از آن و بی تفاوت از اینکه هر لحظه تند بادی سینه اش را می شوید، و در اندک زمانی رویش را می پوشاند، به دنبال یافتن و شناختن فرهنگ و جامعه بهتر راهی دیاران دیگر……….

اما هستنددستانی که هنوز به گردش در می آورند پره چشم را تا نقشی به یادگار گذارند. دستانی پینه بسته، چشمانی بی فروغ، زیر سقفی که با هر وزشی، صدایی دلخراش به گوش می رساند، هم و هم حقیقت فرهنگ من و توست…

ارزشی اینجاست نهفته در خرابه ایزد خواست. همان جا که پیرمردش تنها تکیه به عصای خود داده نه چیزدیگری….. و آن سوتر، قبرهاکه در میان شان شیر سنگی با عمری طولانی جا خوش کرده تا بفهماند ایرانیان را هنر چگونه جلوه گر شد.

از تاریخ و جغرافیا این خطه، بزرگان کلام گفته وخواهند گفت، اما آنچه ما آوردیم برگ سبزی بود تحفه درویش و مکمل تصاویر خویش.

این نوشته برای یک بار و فقط در ماه نامه وزین چیستا در سال۱۳۷۰ به چاپ رسید نوشته ای که در سال ۱۳۶۷ نوشته شده بود آن روزها منزل ما در شهر زیبا و قدیمی آباده شیراز بود و ما در محله ای به نام معدولی ها زندگی می کردیم …جعفر صابری

[ یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ ] [ 15:8 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

نوشته ای قدیمی از جعفر صابری

لباس عید سال بعد

گوشه لحاف را کنار زدم در روشنایی نور چراغ علاءالدین مادرم داشت با تکه پارچه ای ور می رفت و کمی
آن طرفتر پدرم در حالی که سیگار می کشید به شعله چراغ زل زده بود. هر چند مادرم دستش را پایین می آورد همراه دستش سرش را هم به نور نزدیک می کرد . پدرم مثل همیشه تو فکر بود آخه پدرم هر وقت توی فکر بود پکهای عمیق به سیگار می زد

 و دودش راهم یواش بیرون می داد امان از وقتی که پدرم تو فکر بود، آن موقع خیلی زود جوش می آورد ولی بیشتر برای ما جوش می آورد تا برای مادرم وقتی ناراحت می شه همه را کتک می زد پدرم آدم خوبی است یعنی دست خودش نیست وقتی زیاد

 فکر می کنه این جوری می شه.بیشتر وقتهایی که پدرم عصبانی است اول مهر و شب عید است من از ماه مهر و شب عید خوشم نمی آید آخه این موقعها اخلاق  پدرم عوض می شود زود داد می زند با همه دعوا دارد…

نمی دانم شاید برای این است که مجبور ما را نانوا کند… یا شاید هم چیز دیگری هر سال اول مهر یا نزدیک عید ملدرم نخ و سوزنش را از سر شب دم دستکش می گذارد وقتی ما می خوابیم از پشت پرده یا زیر میز سماور یک بقچه را در می آورد و هی

 می دوزد بعدش هم که کارش تمام می شود بقچه را ور می دارد می برد و جایی قایم می کند .وقتی مادرم دارد چیزی را می دوزد پدرم کنارش می نشیند و سیگار می کشد و حرص می خورد .من و برادر و خواهرم اگر بیدار باشیم از ترس پدرم خودمان

رابه خواب می زنیم.پدرم مرا دوست دارد .من می دانم آنروز از اتوبوس دو طبقه پیاده شدیم و توی باب همایون راه افتادیم دم یک فروشگاه ایستاد و بعد گفت:(حسن خیلی دلم می خواهد از این کاپشنا بخرم.) من که از آن کاپشنها خوشم آمده بود گفتم(بابا برام

بخرش .)بعد او گفت:(می خرم حتما برات می خرم )ولی نخرید.در عوض چند روز بعد چیزی برایم آورد که نه کت بود ونه کاپشن.گفت که چشمشو گرفته ،برای حمید کوچک بود تن من کرد برای من هم بزرگ بود.تازه آستیناش بلند بود. یقه اش هم پاره بود   

خودشم یک خورده گشاد بود.ولی مادرم گفت:(زمستان است،روی لباس هم گرمه و هم قشنگه شاید مادرم باز داشت چیزی برای شب عید ما سر هم کرد. من چه قدر از عید بدم می آید. همه می خواهند لباس های نو بپوشند بعد بیان بیرون و پزبدهند

 قمپزدرکنند.

پارسال حمید از اول تا آخر عید بیرون نیامد. می گفت:(درس دارم )ولی دروغ می گفت من می دانم برای چی با ما برای عید دیدنی نمی آمد برای این که آن شلوار خاکستری که می گفت خریده و مادرم کوتاهش کرده بود تا حمید بپوشد مال هاشم پسر عباس

آقا بود . راستش من هم باورم نمی شد آخه پدرم می گفت:از گمرک خریده ولی هاشم جلو عزیز، امیر و رضا تمام نشانی هایش را داد.

حتی انجایی را که سوخته بود . علامتها درست بود . بچه ها همه حرفهای هاشم را باور کردند حمید بیچاره خیلی خجالت کشید. برای همین دوتایی آمدیم بهخونه . حلا دوباره عید داره میاد ، من نمی دانم رفتن زمستان و آمدن بهار چرا باید برای ما انقدر ناراحتی بیاورد ؟ کاشکی عید نبود. اگر عید نبود همین لباسها که پدرم آورده خوب بود دیگه ! البته عید هم مثل تمام روزهای خداست برای من و حمید فرقی دره، اما آبجی بیچاره ام.. دلم به حالش می سوزد تمام دخترهای هم سن و سالش لباسهای قشنگ تنشان می کنند .

ولی عیبی ندارد . من تابستان سال دیگه بیشتر کار می کنم و برای عیدش یک لباس قشنگ می خرم . از امسال که گذشت تا سال دیگر خدا بزرگ است. 

این نوشته را در سال ۱۳۶۵ نوشتم و برای اولین بار در سال ۱۳۷۰ در روزنامه اطلاعات  در صفحه اندیشه به چاپ رسید و بعد در مجله جوانان در پاکستان و بعد در یک مجله انگلیسی زبان در هند. سه سال بعد..اما نام اصلی این اثر که من نوشته بودم چقدر از عید بدم میآید بود! 

[ یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ ] [ 14:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

 

به روح اعتقاد داری!

سر مقاله 252

زندگی ما  هر روز رو به پیشرفت و ترقی است و سرعت اختراعات و اکتشافات گاه بقدری زیاد می شود که با چشم غیر مسلح امکان دنبال کردن همه ی این پیشرفت ها وجود ندارد و بزرگ ترین سایت های جستجو گر هم گاه در مقابل این گونه اطلاعات داد ه شده دست بشر هنگ می کند .مثل مخ من و تو در مقابل در خواست های بعضی از اطرافیان که گاه چنان سوزن می زند که برای چند دقیقه می مانی در مقابل این گونه رفتار چگونه باید برخورد نمایی .دوستی می گفت که پدرم 17 سالی است که فوت کرده آن روزها که بود  سالها توانی برای رفتن به آبادی اجدادیش را نداشت و زمین پدریش دست برادرش بود و کشاورزی هم با او بود  از حق نگذریم هراز چندی هم سوغات آبادی اجدادی برای ما مقداری گردو و بادام می رسید اما از زمانی که پدر فوت کرد دیگر جیره ما هم قطع شد .این بود تا چندی پیش که فرصتی شد تا به اصرار اقوام به آبادی پدری رفتم و  عمو زاده ها گفتند سالهاست که از باغ و باغستان در مقابل انواع آفت های طبیعی دفاع کرده اندو حال هم  دیگر بهتر است حقوق هر طرف مشخص گردد . زمانی  که بحث  ارث و میراث شد و حقوق شرعی و قانونی به میان آمد معلوم شد که نیمی از ارث پدری را در مقابل  این حفظ از آفت طلب دارند .  به خود گفتم خدا پدر آفت را بیامرزد که  میوه روی درخت را از بین می برد نه نیمی از اصل  میراث را … جالب این که چند باری هم ریش سفیدان فامیل  گفتند شما به روح اعتقاد دارید ؟  بگذار روح پدرت آرامش یابد!

ماکه در گیر زندگی شهری و کشمکش های زندگی شهر نشینی هستیم خبر از ده و ده نشینی نداریم بیشتر ما در کلان شهر هایی چون تهران  چنان به مصرف گرایی عآدت کرده ایم که خبر نداریم   صبح چگونه شب می شود و شب چگونه روز، کمتر وقت می کنیم حتی به آسمان نگاه کنیم  و جالب اینکه شب در خانه تصاویری از طبیعت را می نگریم و یا اینکه آسمان بالای سرمان را در تلویزیون می بینیم . حالا سعی هم داریم شارپ تر ببینیم و باید تلویزیون خانه حتما ً ال سی دی باشد  !

اگر به سرعت نور  بتوان دوید و نان دراورد باز هم نمی توان هزینه به روز رسانی امکانات خانه و زندگی را فراهم کر د پس بهتر  و شایسته تر آن است که با همین شرایط موجود ساخت و سوخت و به قول مرحوم پدر قاچ زین را گرفت که همین هم نعمتی است و به جای دیدن آسمان بالای سرمان در ال سی دی  گاهی سرمان را بالا بگیریم  و آسمان را ببینیم . زمانی را هم با اعضای خانواده سپری نماییم . به آنها که با ما هستند حق بدهیم که با ما بودن را تجربه کنند همش به فکر آذوقه نباشیم گرچه بسیار هم مهم است اما گاه می شود با همان لب تاب سه سال پیش هم کار کرد و یا گوشی پارسالی را دست گرفت . اگر به روح اعتقاد داریم روزی همه ی ما روح خواهیم شد . دوستی   می گفت : به دنیا آمده ایم که  از زندگی  لذت ببریم! و دیگری می گفت : پس نه، آمدیم  که زندگی  از ما لذت ببرد!ولی من در جواب این دوستان عرض می کنم :

به رندان می ناب معشوق مست —- خداوند می رساند زهر جا که هست

جعفر صابری

[ دوشنبه دوم آبان ۱۳۹۰ ] [ 19:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

 فریبا

سر مقاله 251

 

تمام درد من از این است که چه شد که او  دیگری را بر من ترجیح داد ؟ سکوت من همواره در زندگی مشترک برای آن بود که بستری مناسب برای ادامه زندگی به وجود بیاورم .من تنها سیزده سال داشتم که به عقد او در آمدم و خیلی زود وارد خانه او شدم . اوایل با خانواده او زندگی می کردیم  ، تا اینکه او سر بازیش تمام شد و خودش اتاقی تهیه کرد و کارش را شروع کرد از همان اول بنا به رفتن داشت و سرانجام بعد از چند بار رفتن به کشور های مختلف بالاخره رفت و در کشوری اروپایی اقامت موقت گرفت ما هم به همراه بچه ها رفتیم و زندگی در بیرون از ایران شروع شد سالها به سرعت می گذشت و ما کم کم به این نوع زندگی عادت کرده بودیم ، رفتار و منش زندگی او گاه آزارم می داد اما بخاطر بچه ها همیشه نادیده می گرفتم خیلی ها گفتند که اعتیاد هم دارد اما باور این واقعیت دیگر برایم غیر ممکن بود و سرانجام او رسماً ما را ترک کرد و من به همراه فرزندانم تنها ماندیم و این شروع زندگی جدیدی برای من بود بعد از بیش از بیست و شش   سال… حالا من بودم و یک دنیا فکر و خیال که چرا او این رفتار را با من داشته. دوستان  و اقوام نزدیک که از قبل  او را می شناختند می گفتند  تو خودت را گول می زدی و او از همان اول همین بود و تو باید می دانستی که دیر یا زود این اتفاق برای تو در زندگیت خواهد افتاد اما باورش برای من دشوار بود همیشه فکر می کردم که می توان با گذشت از کنار این بحران های زندگی گذشت و  نادیده گرفت.

چندین بار زنان زیادی را در حاشیه زندگی خود و فرزندانم دیدم ولی نادیده گرفتم، حتی این آخری را . شاید همین حال و  هوای من  او را رنج می داد نمی دانم!

پسرم بزرگ شده و در آمریکا  شغل خوبی دارد دختر هم در آستانه ازدواج است و دو پسر دیگرم هم زندگی خودشان را دارندحتی من هم چند پیشنهاد برای ازدواج مجدد داشته ام اما نسبت به زندگی  هیچ امیدی ندارم و رقبتی به  آن ندارم .با خود می اندیشم   اگر من  نبودم هم همه چیز این طور پیش می رفت .من هیچ نقشی در زندگی و آینده خود نداشتم و همه چیز همانطور که باید ادامه داشته باشد ادامه داشته .بود و نبود من هیچ ارزشی نداشته  و ندارد. یکی می گو ید هدف برای خودم معلوم کنم مثلاً گواهی نامه بگیرم و ادامه تحصیل بدهم.اما که چی آخرش چی بشه ؟

ساکت بودم و به او نگاه می کردم در چهره اش  مادرم ، خواهرم و آینده دخترم را می دیدم . این زن بود زنی که سوخته بود و ساخته بود تا زن زندگی باشد و مادری درست کار .حالا من بودم و او و هزاران حرف ناگفته که نمی توان گفت و نوشت … چون او را زیاد دیده بودم که رو به بیماری های گو نا گون می رفتند و در دراز مدت به پیری زود رس هم می رسیدند . می دانستم که کلامم برایش چون  مشت به سندان کوفتن است و اثری ندارد .آینده برایش بسیار سیاه خواهد بود اگر این گونه پیش برود .چندی پیش همسر دوست قدیمی ام هم  تماس گرفته بود که دیگر نتوانسته و با چهار فرزندش چاره ای جز ترک خانه و رفتن به همراه فرزندانش به منزل پدر را نداشته . او ناچار بود در سرویس های بهداشتی  حرم امام رضا (ع) کار کند تا هزینه تحصیل فرزندانش را بپردازد ودیگر نمی توانست هزینه مخارج اعتیاد همسرش را بپردازد. .اما آنچه  بی شک نباید نادیده گرفت نقش این گونه مادران است . مرحوم پدر بزرگم  روزی با دیدن دو فرزند پسرش که در خانه بودند در خلوت به  من گفت  انسان از طرف مادر یتیم می شود … بی شک او با سالها تجربه در زندگی می دانست که نقش مهم مادر در زندگی چیست . آرامشی که آغوش مادر به فرزند و طوفاانهای  اطراف زندگی کودکش می بخشد کمتر پدری می تواند بوجود بیاورد و اینکه مادر می تواند آینده فرزند خود را آینده ای مثبت اندیش سازد به مراتب بیش از پدر است واین را باید مادر باور کند تا بفهمد که نقش او نقشی بسیار مهم بوده ،حال هر چقدر پدر خانواده خود خواه تر و بی خیال تر، مادر نقشش مهم تر است و وای به حال فرزندانی که پدر و مادری بی خیال و بی تفاوت داشته باشند . اینکه فرزندی خودش بزرگ شود و قد بکشد بی شک می تواند اتفاق بیفتد مانند هرزه گیاهی در بیابان ،اما تلاش باغبان است که به رشد و زیبایی گیاه کمک می کند و اگر باغبان به نقش خود واقف نباشد   اطرافیان که واقف هستند .  گاهی وقت ها مادرانی را می بینم که برایشان تفاوتی ندارد که چه بر سر فرزندشان می آید و اگر همسرشان فریاد می زند او هم فریاد می زند اگر تو هین می کند او هم توهین می کند و گاه فرزندش را راه می سازد تا جان به در ببرد گرچه می داند همسرش هم چون او تعهد لازم را به فرزند ندارد . بیشترین فجایع و جنایت ها را امروز همین مادران و پدران می سازند با رفتار و گفتارشان در مقابل چشم فرزندانشان .  م زنی است که به همراه همسر و فرزند چند ماه هه اش به تازگی همسایه ما شده اند آنها کمتر از دوسال است که ازدواج کرده اند و یک دختر بچه چند ماهه دارند  .همسرش دوشب پیش چنان او را کتک زد که  به شهادت   همسایه ها دست راستش  از ساق شکست و پای چپش سوخت کمر و گردنش آسیب شدیدی دید و درد ناک آن بود که همسرش او را در این حال رها کرد و رفت  …  و هزار بار بدتر این که هیچ یک از همسایه ها حاضر نبودند استشاهدیه  را امضا نمایند! اگر ما دری این متن را می خواند بداند که مادر است همین … خودش بگردد بداند معنای ما در چیست؟ و بود و نبودش یعنی چه؟ و اگر پدری می خواند  بداند که او هم پدر است و در  بوجود آوردن انسانی به نا م فرزند نقش داشته و دارد!

 

 

[ دوشنبه دوم آبان ۱۳۹۰ ] [ 19:11 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

یار مهربان

در شماره 6 و 7 ماهنامه وزین چیستا اسفند و فروردین 89 -90 ردیف 280 سال 28 گفتگویی با بانو توران میرهادی انجام شده بود این بانوی فرزانه به همراه تنی چند از دوستان و هم اندیشانش سالها پیش اقدامی شایسته در راستای نشر فرهنگ و ادبیات بویژه برای کودکان و نوجوانان نموده است . آنها با تشکیل کتابخانه ای کوچک در مدرسه و برگزیدن کتابهای شایسته برای مطالعه کودکانشان گامی بلند را برای نسلهای بعد برداشتند که الگوییست مناسب برای همه والدین که فرزندی در حال تحصیل دارند . با تشکیل گروه های کوچک و انخاب کتاب فیلم، سیدی ،بازی و…. مناسب برای کودکان و نوجوانان خودمان می توانیم اینده آنها را تضمین نمائیم ،البته داشتن برنامه های متنوع مانند اردوهای آموزشی در غالب بازدید از موزه و نمایشگاه تفریح های سالم هم می تواند در این راستا به ما کمک نماید . حال که در آستانه فصلی نو برای آموزش و یادگیری قرار گرفته ایم بیاییم تعامل خود را با مراکز آموزشی بیش از گذشته نماییم. و با حضور خود از تجارب و اندیشه هایمان دیگران را نیز بهره مند سازیم کتابهایمان را که خوانده ایم فیلمهایی را که دیده ایم و هر آنچه که ارزش خواندن و دیدن و و یا شنیدن دارد رابدون مضایعقه در اختیار دیگران قرار دهیم . ساعاتی از عمر گرانبهایمان را در طول هفته و حتی ماه در اختیار هم نوعان خود قرار دهیم تا آنها نیز اینگونه رفتار نموده و از اندوخته های خود ما را بهرمند نمایند. هفته نامه همسر در استانه پانزده همین سال تولد خودش به همت سردبیر محترم سرکار خانم واله کردستانی اقدامی شایسته نموده و آن تهیه یک ویژه نامه با عنوان یار مهربان که در حال حاضر به صورت دو هفته نامه ویژه کودکان قبل از دبستان می باشد از این پس در اختیار شما قرار خواهد گرفت امید است با همکاری شما خوانندگان محترم موضوعات و مطالبی شایسته در این ویژه نامه در اختیار دیگران قرار گیرد. تا از این راه کودکان خود را به خواندن و دانستن بهتر تشویق نمائیم شاید از این راه به همان شعر زیبای کودکی مان که می خواندیم من یار مهربانم دانا و خوش زبانم….نزدیک شده باشیم

شایان ذکر است ویژه نامه خبر خوش نیز که به معرفی برترین برندهای صنعت،بازرگانی،فروش و خدمات، در سال گذشته تهیه می شد از این پس مجددا به صورت هر دو هفته یکبار در اختیار شما عزیزان قرار خواهد گرفت تا از این راه مردان و زنان موفق و کارآفرینان برتر را به حضورتان معرفی نماییم .و بتوانیم به صنعت و اقتصاد کشور عزیزمان خدمت نمائیم ، به همین منظور از صاحبان مشاغل مختف اعم از بهداشت و سلامت ، خوراک، گردش و سفر ، صنعت بازرگانی ،ارتباطات ، دعوت می نمائیم که در این ویژه نامه حضور داشته باشند.

هفته نامه همسر که در بهمن 1376 همزمان با میلاد با سعادت حضرت امام رضا (ع) به جمع مطبوعات کشور پیوست در طو ل این 14 سال با گذراندن روزهای تلخ و شیرین و پستی بلندی های بسیار شغلی و کاری افتخار آنرا دارد که قدر دان فرد فرد عزیزانی باشد که همواره مشوق و یار ما بوده اند عزیزانی که در بهبود روند تولید هفته امه نقش داشته اند از تهیه خبر و گزارش و عکس گرفته تا حروفچینی و چاپ و صحافی آن امیدوار هستیم این همکاری و همیاری بیش از گذشته ادامه یابد ،

با تشکر

جعفر صابری

[ شنبه دوم مهر ۱۳۹۰ ] [ 14:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

اولین روز دانشگاه

 

مثل کلاس اولی ها بودند همه هیجان داشتند ذوق قبولی در دانشگاه و ادامه تحصیلات عالیه .هیجان انجام کار ها و پرداخت شهریه . انتخاب واحد و مشخص شدن خوابگاه خلاصه همه و همه ساعات و روزهایی از عمر نسل جوانی است که با یک دنیا آرزو برای آینده روشن پا در راهی دراز می گذارند . والدینی که چشمانشان اشک دارد و گلویشان بقض چرا که فصل رسیدن میوه وجودشان را نزدیک می بینند و همه چیز اینجاست دانشگاه ساختمانهای بزرگ تر از دبستان و دبیرستان با دیوار هایی بلند تر و اتاق هایی بزرگ تر . و یک فرق بزرگ آن هم این است که اینجا نیم کت ها صندلی شده دیگر گرمای هم کلاسی را حس نمی توان کرد هر نفر یک صندلی هر نفر پشت نفر دیگر فاصله به اندازه یک دست و دیوار ها سرد است سرد سرد دیگر خبری از بخاری های قدیمی نیست و تخت سیا هها هم خیلی بزرگ تر از مدرسه است آنقدر بزرگ که گاه تمام دیوار مقابل را می پو شاند . اینجا دیگر خندیدن و شوخی کردن کار کودکانه ای است و جوابش اخم و اخراج است اینجا دیگر خبری از لقمه های مادر نیست و بوفه است و غذاهای سلف سرویس اینجا هر چه است آینده است دیگر جای هیچ اشتباهی نیست همه چشم به انتظارند که تو فارغ تحصیل شوی و بعد… دیگر هیچ … باید زندگی کرد باید شاد بود باید بزرگ شد باید پدر شد باید مادر شد و باید فرزنداانت را به مدرسه بفرستی و روز اول مهر را به یاد بسپاری… و به روز اول دانشگاه هم نیک نگاهی بیندازی اما عجبا که بیشتر از آن روز اول مدرسه را به یاد داری .با همان کلاس های کوچک و نیمکت های بزرگ که دو یا سه نفره می نشستی و کیفهای بزرگ و پاکن های قشنگ

[ شنبه دوم مهر ۱۳۹۰ ] [ 14:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سر مقاله 249

 

 دو بنده …

 پسر کوچکم به بازوانم دست می زد و  گفت : بابا تو کشتی هم گرفتی؟

 در خود فرو رفتم و به سالهای گذشته برگشتم سالهای 1357 تا 1359  آن سالها که در باشگاه تربیت بدنی شهر کوچک دامغان  به همراه دوستانم هر هفته سه روز به تمرین کشتی می رفتیم . یادش بخیر دوست عزیزم علی باقری که یکی از کشتی گیران به نام شهر بود مشوق من بود آن روز ها من از کشتی سوخته سرایی و برادران محبی و اکبر فلاح  خیلی خوشم می آمد سلیمانی هم بود .کشتی ورزش مردانه ای بود و حضور روی تشک کشتی غرور خاصی به انسان می داد … خوب یادم هست در یکی از سفر هایم به تهران پسر عمه ام عباس  وقتی دوبنده کشتی را در ساکم دید پرسید این چیست و من برایش توضیح دادم که لباس کشتی است و او آن لباس را از من گرفت و به دنبال کشتی رفت . عباس قهرمان جهان شد و من همان سالها رفتم  تا به قهرمانان گمنام دیگر در تشکی به رنگ خاک و از جنس  خاکستر بپیوندم . آنروز ها قهرمان ها زیاد بودند،هر روز به گردن خیلی هایشان دسته گلی می آویختند و به یادشان کوچه ای را به نامشان زینت می دادند، گاه  یک  کوچه چند قهرمان داشت هنوز هم اگر خوب بگردی حتی عکس بعضی هایشان را می توانی سر کوچه ها ببینی …   من هم رفتم و خوشحال هم هستم که رفتم  صدای کف و سوتی برای  هیچ قهرمانی در آن میدان ها به صدا در نمی آمد اما قهرمان ها از هم سبقت می گرفتند تا  قبل از یکدیگر  اول غرور و کبرشان را بر زمین بزنند و بعد دشمن را خورد کنند. با  همان دستان خالی .  نیازی به لباس مخصوص کشتی یا همان دوبنده نبود گاه همان لباس خاکی در تنشان دوبنده می شد و گاه همان کفنشها!

 این روز ها روز های باز در بعضی از میادین صدای ضرب آهنگ آن روز ها را با تصاویری از آن کشتی گیران و قهرمانان می شود دید هر سال هستند کسانی که یاد آن قهر مانان را زنده نگاه دارند که خود همین هم جای شکر دارد . بی شک این ها که یاد آنها را زنده نگاه میدارند  همان قهرمانان و کشتیگیرانی هستند که توفیق آن را نیافتند که دسته گلی به گردنشان آویخته شود اما  از آن گلستان نقش گلی بر تن دارند .گلی که مدالی است تا در روز حساب و کتاب نشان دهد  برای اول شدن تلاش کردند. اما  در بین آن قهرمانان و کشتیگیران چندم شدند.

 نمی دانستم با دیدن آن قهرمانان  به پسرم چه بگویم جز اینکه: آره بابا من هم کشتی می گرفتم!

 

جعفر صابری

[ شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۰ ] [ 21:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

ابراهیم در گلستان…

 بی شک داستان  حضرت ابراهیم ، این جوانی که در مقابل کفر و کناه  ایستاد و یکتاپرستی را دنبال کرد و تنها بر خدا توکل نمود و تن  در آتش داد اما تن به  ذلت نداد را شندیده اید .  اما داستان این ابراهیم   داستان دیگریست. ابراهیم قربانپور فرزند ارشد  خانواده ای کشاورز است که در شمال سر سبز کشور عزیز مان در استان گلستان شهر کوچک  گیلکیش  در سال 1365 متولد شده وی مانند همه ی کودکان دیگر ایرانی  به مدرسه رفت و درس خواند اما طبیعت زیبای استان گلستان و محل سکونت ابراهیم شرایطی   را برای او  …………………

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۰ ] [ 21:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

بهارات

هندوستان يا به قول ديگر بهارات كشوري واقع در آسيا مي باشدشبه جزيره ي  هندوستان با مساحت 590/287/3 كيلومتر مربع جمعيتي بالغ بر 051/810/683 نفر انسان را در خود گنجانده ،به نظر من اگر براي سير شدن هر انسان در هندوستان تنها يك روپيه در روز نياز باشد رقمي در حدود 051/810/683 روپيه براي سير كردن شكم اين همه انسان لازم مي باشد.راستش ما سفر ناگهاني خود را از بندري جنوبي واقع در ايران آغاز نموديم ومقصد، شهر بندري سورات بود تا از آنجا كشور پهناور هند را از نزديك ببينيم. سورات: نام اين بندر مرا ياد قهوه خانه ي شهر سورات نوشته ي نويسنده ي فرانسوي برناردن روسن پي پر كه سيد محمد علي جمالزاده آنرا ترجمه كرده مي اندازد. ……………………………………..

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۰ ] [ 21:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

 ن…

سرمقاله 248

به نام کسی کآفرید از عدم

به انسان عطاء کرد فکر و قلم

معجزه  قرآن همین است که ای انسان بخوان و بدان و بیندیش که خدایی جز یکتا آفریننده جهان هستی نیست و چه نیکوست که جهان امروز هشتم سبتامر را روز جهانی مبارزه با بیسوادی نام نهاده اند .خوشبختانه سالهاست به  همت نهزت سواد آموزی در ایران تعداد زیادی از هم وطنان بی سواد ما به نعمت خواندن و نوشتن رسیده اند و می توانند در جهان امروز با سر بلاندی  مشکلات خود را برطرف نمایند . اما هنوز هستند  افرادی که به هزاران دلیل گو نا گون  تن به یاد گیری نداده اند و در کوچه  باغ های  نادانی بی سوادی حیران هستند و بیش از هر کس به خود لطمع می زنند و چه نیکوست که همتی دو چندان بنماییم و این دیو نادانی را از روی سرزمین خود برداریم . اما این تنها یک روی سکه است آیا تنها آموزش خواندن و نوشتن می تواند یک جامعه را از گرفتاری های گو نا گون نجات دهد ؟ سئوال این است نقش آموزشهای علمی و تربیتی ما  در جامعه تا چه اندازه موفق بوده کودکان و نوجوانان و حتی دانشجویان ما  آیا خوب تربیت شده اند ؟ آیا  آموزش تربیتی ما نباید پیش از آموزش های علمی باشد ؟آیا سیستم آموزش ما توانسته با چیزی به نام تحاجم فر هنگی برخورد نماید . آیا رسانه های ما توانسته اند فراخور حال نسل جوان امروز برنامه های خود را ارائه دهند .جای خالی موسیقی  سالم را چگونه برای نسل نوجوان و جوان پور کرده ایم . فیلمهای سینمایی که ساخته می شود  تا چه اندازه در کار آموزشی موفق بوده آیا تنها برگزاری میز گرد و یا میز لوزی یا بیزی می تواند جزابیت های لازم را برای بیننده بوجود بیاورد … کلام و مطت های ارائه شده که گاه به نوعی فر هنگ سازی هم می شود آیا مناسب بوده  ؟ همه و همه  جای تعمل و تفکور دارد … بی شک راه کار های گونا گونی  را می توان ارائه داد که از جمله کانال جوان و نوجوان است که با ساخت برنامه هایی با حضور خود این نسل و ارائه برنامه هایی  فراخور حال این سن و سال  سعی نماید که جای خالی دل گرمی های نسل جوان را پور نمایند . از طرف دیگر دانشجویان و جوانان ما هستند که متاسفانه از کتاب و کتاب خوانی فاصله گرفته و بیشتر  نیاز های خود را از کامپیوتر و اینترنت مرتفع می سازند . جای خالی مطالع و کتاب بویژه در تصاویر و فیلمها و سریالها به شدت فاصله بین بیننده و کتاب را بالا برده نیکوست به این خله توجه شود  و حمایت شایسته ای از ناشرین شود تا تولیدات خود را با قیمتی مناسب در اختیار خوانندگان خود قرار دهند و از زمان بررسی کتاب ها کاست شود تا تولیدات به روز باشد در هر صورت کار نشر پیوسته گی شدیدی به آموزش دارد و باسواد  بودن اگر مطالع نداشته باشد معنی ندارد. می توان همی این موضوعات را با یک برنامه ریزی دقیق دنبال کرد و در کمترین زمان ممکن کاری نمود که شور وشعور همزمان تعالی یابد .درست آنچه اسلام واقعی از مسلمانان و بطور کلی بشریت خواسته . ایران روزگاری نه چندان دور سرامد جهانیان بوده با داشتن صدها کتابخانه با هزاران جلد کتاب و دانشمندانی که  هنوز در جهان با افتخار نامشان برده می شود . خوشبختانه هنوز بسیاری از ایرانیان در جهان  در رشته های گوناگونه علمی رشد و نمو قابل توجه ای داشته اند و ما می توانیم به آن خود باوری برسیم که ایرانی می تواند  همیشه سربلند  باشد.

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۰ ] [ 23:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

 

با نام آنکه فکرت آموخت 

سرمقاله 247

پرواز 5040

با ناراحتی و پرخاش گفت : آقا اینجا جای من است ! لبخند زدم و گفتم چشم  بفرمائید .می دانستم با توجه به اینکه خیلی دیر آمده و حسابی   به او سخت گزشته بحث و گفت گو بیشتر او را ناراحت می کند برای همین تر جی دادم صندلی خود را عوض کنم … پرواز با تاخیر صورت گرفت برای همین من همان جا نشسته نمازم را خواندم و بعد از نماز  دعا هایم را خواندم… کم کم هواپیما از زمین بلند شد و در مسیر خود قرار گرفت .زن که در تمام مدت اشک میریخت و آرام گریه می کرد اشک هایش را پاک کرد و به من گفت  : شما نماز خواندید من هم می توانم بخوانم / گفتم آن موقه هواپیما ایستاده بود و قبله مشخص بود .اما اگر شما را آرام می کند بخوان! زن با کمی شرمندگی گفت : ببخشید دیر کرده بودم ناراحت بودم . آخه من رفته بودم بهشت زهرا سر قبر پسرم  دلم نمی خواست بیام . من چهار سال است که هر هفته پنج شنبه میرم بهشت زهرا سر قبر پسرم . اون چهار ماه بعد از ازدواجش در گزشت … احساس کردم خیلی دلش خون است و نیاز دارد که درد دل کند و عمر سفر با شنیدن این درد دل ها هم گو تا می شود … گفتم : خدا رحمتش کند  چرا فوت کرد ؟ادامه داد : مهدی پسر خیلی خوبی بود هر روز باید من میدیدمش و وقتی مریز شد بردیمش سی سی یو و پزشکان به ما گفتن که هیچ کاری نمی شود برایش کرد ویروس در قلبش بود .من گفتم قرار در فروردین ماه ازدواج کنه و لی پزشکان گفتن بهتر این کار را نکنه .. هیچ کاری نمی شد کرد خودش نمی دانست . نامزدش گفت حتی اگه یک روز هم شده من می خواهم با مهدی زندگی کنم و  برای همین بالا خره ازدواج کردن و هرروز صبح مهدی از خانه که بیرون می آمد به من سر می زد آن روز سر نزد وشب زنگ زد که دیر شده بود فردا می آیم فردا نیامد و وقتی من زنگ زدم تلفنش را جواب نداد عمویش آمد و به همسرم چیزی گفت من متوجه شدم گریه کردم و بعد بیمارستان روز اول بعلت بسته شدن رگهای مغزش بیهوش بود و فردایش قلبش از کار افتاد و مرد … اشک در چشمانش باز حلقه زد و سکوت حالا باید من چیزی میگفتم تا کمی آرامش می کرد .راستی چه چیز می تواند مادری که فرزندش را از دست داده و هنوز چهار سال است که هر هفته  به مزارش می رود و اشک میریزد را آرام نماید! در میان خاطرات و دفتر چه ضهنم شروع به گشتن کردم و بالا خره سید مهدی یادم آمد .آرام گفتم اسم دوستی در جبهه سید مهدی بود خیلی پسر شوخی بود خیلی مدام با بچه ها شوخی می کرد .یک روز مرا دید و گفت حاجی من دیشب خواب دیدم که رفتم بهشت .آنجا باغی بزرگ بود و اتاق هایی  حجره حجره داشت در کنار یکی از پنجره ها که  باز بود داخل حجره ای را دیدم  شهید بهشتی داشت کنار تخت سیاه چچز هایی می نوشت شاگرد های کلاس خیلی ها بودن شهید رجایی باهنر  مفتح  مطهری و خیلی ها  شهید بهشتی به من گفت سید عباس بیا تو و من از همان پنجره رفتم داخل  روی یکی از نیم کت ها نشستم… من با تعجب پرسیدم خوب چی می گفت ؟ سید مهدی خندید و گفت  : گفتن نگیم …  و بعد رفت … چند روز بعد دوستی به من گفت سید مهدی شهید شده  باورم نمی شد جسم او جای بود که ما نمی توانستیم بیاوریمش  برای همین تنحا باید خبرش را کسی به خانواده ی او می داد … و همی دوستان این کار مهم را به من سپردن من به اصفهان رفتم روستا و کوچه و حتی درب خانی سید مهدی را گو یا سالها پیش من  در رویا هایم دیده بودم برای همین  حیرت زده بودم بعد از در زدن پیرزنی درب را باز کرد مادر سید بود تا مرا دید گفت سید شهید شده ؟ من نمی دانستم چه بگو یم لبخندی زدم و گفتم نه مادر حالش خوبه … شما تنها زندگی می کنید ؟ پیرزن رفت و چای آورد  خانه کوچکی بود با یک حوز آب داخل حیاط که چند  گلدان  شمدانی کنارش بود  و خانه کوچک بود او گفت: مادر قلیان می کشی ؟ گفتم نه  . بعد شروع به قلیان کشیدن کرد و ادامه داد : من می دانم پسرم شهید شده خودم خواب دیده ام .که سید وارد باغی شد  که  اتاق های حجره حجره داشت  رفت کناره یه پنجره و بعد رفت داخل من دیدمش مادر معلمشان آقای بهشتی بود و همه بودن شهید رجایی با هنر مطهری  مادر پسر من هم سر اون کلاس نشسته بود… سید من تنها بچم  تنها گل زندگیم مادر…

زنی که کنارم نشسته بود ساکت مانده بود و گفت : مادر بخدا من می دانم پسرم به بهشت رفته ان پسر خوبی بود و من از او خیلی رازی بودم . خدا به داغ دل این مادرا که بچشون را از دست دادن و حتی قبری هم ندارن برسه…او آرام شده بود ولی درون دل من هزاران درد و یاد و خاطره زنده شده بود . به این فکر می کردم که این سفر چرا باید پیش می آمد … دختر هم وتنی که دانشجوی پزشکی است از دوست خودش در فرود گاه ژارجه  مقداری پول سرغت کرده بود و  پلیس او را دست گیر کرده بود  .گر چه من فامیل شاکی بودم اما حیران از این که سرنوشت سارغ چه خواهد شد . پرواز نشست و من یک راست از دبی به فرود گاه شارژه رفتم و با پلیس فرود گاه در خصوص پرونده حرف زدیم البطه دوست عزیزم منصور هم  از دبی به من منحق شد  .پلیس قبول نمی کرد مدارک لازم را ارائه دادیم و بعد از حدود پنج ساعت در ساعت سه صبح  پلیس موفق شد در فیلمهای ظبط شده دوربین ها دخترک سارغ را شناسایی نمایند و این آغاز لحظه های سخت تری بود سارغ را به اداره پلیس آوردن و متاسفانه توحین ها و ..برخورد ها شروع شد گرچه خوشبختانه پلیس بسیار مدارا می کرد اما همان چند کلمه و گفتار ها تمام وجودم را به درد آورد  مقداری از پول به صاحبش همان زمان داده شد و مقداری را گویا دخترک به اوکراین فرستاده بود  که آن هم با کمک پلیس برگردانده شد … در فر صتی که پیش آمد من به دختر جوان گفتم : تو تنها از دوست همکلاسی و  هم وطنت سرغت نکردی تو شخصیت و شرف تنمام ایرانیان  بویژه زنان پاک دامن ایرانی را تا ابد لکه دار کردی تو همی مارا در دیار غربت خورد نمودی و از همه بد تر این نوع لباس پوشیدن تو به عنوان یک زن ایرانی است .نمی دانستم چه بگو یم از طرفی رفتار گفتار و پوشش او مرا رنج می داد و از طرفی دلم برای تمام بدبختی و گرفتاری هایش می سوخت چاری نبود بی شک او  فریب شیطان را خورده و نا آگاهانه  این گونه گرفتار شده باید کاری می کردیم و به لطف خدا  توانستیم از مهلکه پلیس نجاتش بدهیم .من راهی ایران شدم و لی در طول مسیر به سید مهدی و یاد و راه او می اندیشیدم که راستی او و امسال او چرا و برای چه این راه را رفتند و چقدر من و امسال من  به عنوان باز مانده از آن مدرسه و کلاس درس موفق بوده ایم!

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۰ ] [ 23:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

فقط هتفصد هزار تومان

 

 

تمام وجودش در آتش مي سوخت و ديگر پاهايش تحمل سنگيني اندامش را نداشت چشمهايش سياهي مي رفت و ساعات برايش به اندازه ی تمام عمرش طولاني شده بود صداي دورگه و   مردانه اي كه او را خوانده بود مثل زنگي در گو شش پيچيد و نگاهش به اتومبيل سفيد رنگ كنار خيابان دوخته شد باز همان صدا و قدمهايش وجودش را به سمت اتومبيل مي كشاند از خودش متنفر مي شد از خدا مي خواست تا اتفاقي بيفتد و او به اتومبيل نرسد با خود مي انديشيد اگر فقط پانصد هزار تومان  پول پيش داشت مي توانست خانه اي اجاره كند و بعد به……………

ادامه مطلب

[ چهارشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۰ ] [ 23:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

 

سرمقاله 246

 

یه روز یه تر که …

 

 سال 1358 بود ما برای گذراندن اردوای به بندر ترکمن رفته بودیم کشتی های  شوروی سابق در  لنگرگاه  پهلوگرفته بودن وما که جوان بودیم و سراسر شور به سراغ ملوانها رفتیم آنروزها که هنوز کشورسرگرم انقلاب اسلامی بود دوستانی بودند که به لحاظ سند وسالشان شعور و تجربه بیشتری از ما جوانان و نوجوانان داشتند وقتی آنها به ما رسیدن  یکی از آنها به نام آقای ناظمی از من سوال کرد ملوانان به شاه چه می گفتند ما خندیدیم و گفتیم هیچی بیشتر لطیفه می گفتند .یکی از آن لطیفه ها این بود که یک روز یک  تاجیکی به یک آذربایجانی می گوید ما یک ملت هستیم و نباید بین ما اختلافی باشد بیا با هم یکی شویم و برویم پدر ارمنی ها را در بیاوریم … آقای ناظمی چند دقیقه سکوت کرد و بعد گفت اینها روس هستند و اگر این اختلاف را بین ملت های خود برقرار نکنند نمی توانند بر آنها حکومت کنند . و این شد که جرقه ی ایران دوستی و وطن پرستی ما شعله ور گشت از همان زمان با خود عهد کردیم که به ملیت و فرهنگ جوامع هموطن خود هر گز توهین نکنیم اما متاسفانه این روزها بشدت این گونه لطیفه هاحتی در بین افراد روشن فکر و تحصیل کرده رواج پیدا نموده و فاجعه ی درد ناک آنکه بی پروا در بعضی برنامه های ما نشان هم داده می شود . فرهنگ هایی که جز مردانگی ،شرف، صداقت، درستی، سادگی، انسانیت، شهامت و … را نمی توان دید .شاید  جای خالی فرهنگ شناسان وفر هنگ دانان که با بیان جامعه شناسی ایران به نسل حاضر اهمیت با هم بودن را نشان دهد بسیار خالی است و فرهنگ عامه باید بیشتر در بین مردم مطرح شود موسیقی های محلی و گویشهای سنتی همه و همه اهمیت فروانی دارند که به زیبایی ایران عزیزمان بیش از بیش می افزاید بودن مسجد وشیعه و اهل سنت کنار کلیسا و  کنیسه و… نه تنها ناشایست نیست بلکه زیبا است همانگونه که نمایندگان محترم مجلس از میان اقلیت ها و فرهنگ ها ی جای جای میهن عزیزمان برای تصمیم گیری های سازنده کشور حضور دارند گاهی وقت ها بعضی از این نمایندگان محترم با لباسهای بومی خود در صحنه النی مجلس حاضر می شوند که بسیار زیبنده و شایسته است و نشان دهنده این  واقعیت است که ایران سرزمین پهناوری است که همه ی مردمش در آبادانیش نقش دارند . بیاییم از امروز با خود عهد نماییم که نه تنها از بیان چنین لطیفه هایی خود داری نماییم بلکه از شنیدنش هم که بی شک همان غیبت می تواند باشد هم خود داری نموده و آتش به خیمه دشمن بیندازیم که قصد آتش افروزی دارد .

آباد باد ای ایران سرفراز باد ای ایرانی

 

جعفر صابری 

[ دوشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۰ ] [ 21:25 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

از کتاب  نامه ها نوشته:

  جعفر صابری

 

                                       سرا پا اگر زرد و پژمرده ايم

ولي دل به طوفان نسپرده ايم

                                      چو گلدان خالي لب پنجره

پر از خاطرات ترك خورده ايم

 

 

بنام خداوند بخشنده و مهربان

سلام؛سلامي به گرمي تمام آشنائيها و به حرارت نور خورشيد و به لذت ديدن يك دوست قديمي كه سالها كه سالها از او بي خبر بوده اي .

مدتها بود در انتظار نامه اي از تو بودم ، تا آنكه ديدم در انتظار بودن ارزشي ندارد بايد دست به كار شوم برايت نامه نوشتم و تمام نامه هايي را كه داشتم و نامه هايي كه نوشته بودم را زير و رو كردم فقط به خاطر آنكه بتوانم نامه هايم را در قالب يك نامه برايت بفرستم و تو بخواني ،و بداني كه دوست داشتن سخت نيست …………………….

ادامه مطلب

جعفر صابری/ داستان عشق نامه

نوشته جعفر صابری

او نیز رفت…….

با عشق نامه

سعید بی آنکه دلیلی قاتع کننده برای خود داشته باشد مدام طول خیابان را طی میکرد وگهگاه نگاهی به ساختمان سفید رنگ آن طرف خیابان می انداخ و دوباره رد میشد و با خود می اندیشید.

شاید رفتند،آخ منخر ،آخرش هم هیچی نمیشوم.چند بار خودش با حالتش به من حالی کرد که دوستت دارم اما منم خر چی پیش خودم فکر میکردم.میگفتم بگذار پیش خودش فکر کند ادم سنگینیم ،بگذار به زبون اقرار گند که دوستم دارم،عاشقتم ،بی تو دنیا برام تنگ وتاریکه ،عجب آدم خریم ،اگر این طوری فکر میکردم پس چرا حالا مثل سگی که برای تکه استخ.انی از اربابی که بارها کتک خورده دمم را تکون میدهم ومدام بهآن پنجره نگاه میکنم؟

اگر رفتند که رفتند! اگر هم نرفتند به درک ،ول کن بابا بی خیال عشق ،من که به تمام دوستانش گفتم اگردیدنش بگن مادرم باهاش کارداره.بلکه بیاد خونمون .آخ ،آه…..

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:3 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/داستان سارا

سارا

Sara

جعفر صابری

آیئه تمام قد قاب چوبی که روی کفش کن کنار راهرو قرار داشت بار دیگر منعکس کننده چهره سارا بود.

سارا روی یک پا ایستاده بود و خود را نظاره میکرد . لباسی سر تا سر سفید وگوشواره هایی که نگینش الماسی بود لابلای موهای طلایی رنگ ساراچهره ءسفید همچون برف که دو باقوت آبی را در خود جای داده ئست به دست هم داده بودند و سارا زیبا تر از همیشه نمایان میکرد .سارا چرخی خورد و از اینکه میدید شانه ها یش در یک امتداد قرار دارند لذت میبرد درحالی که قطرات اشک از چشمانش جوشیدن گرفته بودآهی کشیدو

گفت :آه چی می شه

سپس سرش را پایین انداخت و به پای راست خود خیره ماند .پای چپش را به زمین گذاشت و دوباره همان احساس قدیمی را لمس کرد سنگینی تمام دنیا بر دوش چپش آمد و شانه چپش پایین افتاد.

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 13:47 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/شب آخر/داستان

 شب آخر

عقربه هاي ساعت شماته دار ساعت 7 بعداظهر را اعلام كرد.چشمان بي فروغ پيرمرد آرام گشوده شد ودر اطراف تخت خواب خود جمعي راديد كه دورش حلقه زده بودند. گويي به دنبال كسي مي گردد ودر ميان جمع نگاه خودرا چرخاند.اما ازگمشده اش اثري نديد نا اميد سر خود را به سوي ديگر چرخاند.گفت: وكيل مگر نگفتم به خواهرم بگوييد بيايد. وكيل در جواب گفت: چرا اما ايشان قبول نكردند.پيرمرد با خودگفت: حقم داره چون روزگاري بارها من دست رد به سينه اوزدم اما… ديگر اشك مجال ادامه دادن صحبت را به پيرمردنداد. وكيل جوان چند قدمي به جلوآمدوآرام گفت: براي شما ناراحتي خوب نيست دكتر گفته كمتر فكر كنيد. وكيل امشب شب آخرمن است ديگر هيچ چيز برايم مهم نيست.در هر صورت به خودتان مسلط باشيد. وكيل چه كساني اينجا هستند؟ تمام اقوام ودوستان شما.شركا،كارخانه داران بزرگ،تجاربازار وعده‌اي از تجار خارجي. وكيل توجوان فهميده اي هستي هميشه موردعلاقه ي من بودي من حسرت تو رامي خوردم وآرزوداشتم فرزندي چون توداشته باشم. حالا هم من جاي فرزند شما هستم. تشكر-تشكر دكتر هم اينجاست؟ بله. دكتر به طرف تخت پيرمردآمد.سلام كرده ونبض پيرمرد را مي گيرد. دكتر چند ساعت ديگر زنده هستم؟ مرگ هر كس به دست خداست.اما تو مي داني خدا از اول متعلق به بينوايان بود.خدا را بينوايان ،بدبخت ها،بيچاره ها،درمانده ها مي‌پرستند،نه پول داري مثل من… به من بگو تا صبح دوام مي آورم يا

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 13:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/نمایشنامه مرثیه کرد.

این نمایشنامه برای رادیو نوشته شده بود در سال۱۳۶۶ به قلم جعفر صابری

مرثیه کرد

 

مجلس اول

زن :ابو احمد …ابو احمد …ده پاشو مرد خجالتم خوب چيزيه تمام مرداي محل اين روزا كلي به جيب زدن …

مرد: باز چه مرگته زن ميذاري بتمرگيم يانه ،باز صبح شد ،خبر مرگت صدات رو بلند كردي …

زن : ابو احمد …حدس بزن صبح كي رو ديدم …ها …؟

مرد : عجب سئوالي ميكني من چه ميدونم تو صبح كي رو ديدي !

زن : اَه …خان بالا …خان بالا رو ديديم د ا شت از بالاي ده مي ا ومد …

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 13:35 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری /بندر لنگه 1390زمستان

جعفر صابری /بندر لنگه 1390زمستان /در حال تهیه فیلم وطنم.

زمانی که ایرلند اعلام استقلال از انگلستان کرد و در طی آن 9 جوان شورشی ایرلندی دستگیر و محکوم به مرگ شدند.

از آن جایی که حکم مجازات آنان قبل از ملکه ویکتوریا صادر شده بود ، او که تحمل اعدام کردن آنان را نداشت و به همین خاطر دستور داد تا آنان را به زندانی در مستعمره انگلستان یعنی استرالیا منتقل کنند .

حدود 40 سال پس از آن ، ملکه ویکتوریا از استرالیا دیدن کرد و مورد استقبال نخست وزیر آنجا یعنی آقای چارلز دافی(Charles Gavan Duffy ( قرار گرفت . وقتی آقای چارلز به اطلاع ملکه رساند که او یکی از 9 نفر ایرلندی محکوم به مرگ بوده است ، ملکه به راستی شوکه شد . ملکه از او پرسید که آیا از سرنوشت آن هشت زندانی دیگر خبری دارد یا نه ؟

او به آگاهی ملکه رساند که آنان همگی با یکدیگر در تماس هستند:

توماس فرانسیس(Tomas Francis Meagher) به ایالات متحده مها جرت کرد و خیلی زود به مقام فرمانداری مونتانا رسید.

ترنس مک مانس (Terrence McManus) و پاتریک دونا او (Patrick Don Ahue ) هر دو ژنرال ارتش ایالات متحده شدند و بسیار عالی خدمت کردند.

ریچارد اوگورمان (Richard O Garman) به کانادا مهاجرت کرد و فرماندار کل نیوفوندلند شد .

ماریس لین(Morris Lynne)و مایکل ایرلند) (Michael Ireland هر دو از اعضای هیئت دولت استرالیا شدند و جدا از هم به عنوان دادستان کل استرالیا انجام وظیفه کردند .

دارسی مگی (Darcy McGee) نخست وزیر کانادا شد . و در آخر جان میچل (John Mitchell) نیز در مقام شهردار نیویورک خدمت کرد .

همه ما نه تنها با سر خوردگیها و نا کامی ها بلکه با موانع و سدهایی در جاده های مختلف موفقیت روبرو می شویم. این داستان مصداق این جمله است : در معامله زندگی، گذشته شما هرگز برابر با آینده تان نیست.

سخن روز : من هفتصد بار اشتباه نکردم، من یک بار اشتباه نکردم. من زمانی موفق شدم که هفتصد راهی را که موفقیت آمیز نبود اصلاح کردم. هر گاه راهی را که عمل نمی کرد حذف کردم راهی را پیدا کردم که کار می کرد.توماس ادیسون……..

……………….و من چه بگویم !

[ پنجشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 19:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/نقش خانواده /زن کجاست مرد کجاست؟

زن کجاست مرد کجاست !

یه نگاه به زندگی و اطراف خودمان بیندازیم آیا این  تمام آن چیزی است که ما از زندگی و عمرمان می خواستیم؟

بدنیا آمدیم که این گونه زندگی نماییم؟ قد بکشیم .مدرسه برویم .درس بخوانیم ازدواج کنیم بچه دار شویم و …آخرش چی؟شاید این سئوال کمی پیچیده باشد  و در این حال پاسخی ساده داشته باشد چراکه در واقع زندگی بیش از این هم نیست اما همین زندگی که ما از آن صحبت می کنیم هر روزش 24 ساعت است و هر ساعتش شصت  دقیقه  که تماماً در اختیار شماست تا بتوانید از آن لذت ببرید و زندگی کنید .به درازای چهل ،پنجاه یا حتی صد سال…این آن چیزی است که باید به آن پاسخ دهیم .گاهی وقت ها فراموش می کنیم با انسانی که زندگی می کنیم به عنوان دوست و یا همکلاسی و یا هم اتاقی و یا همکار و یا حتی شریک زندگی عمری است با خصوصیات درست یا غلطی زندگی کرده برای نمونه از میوه ای بدش می آید و یا از کلمه ای دل خور می شود و یا ازغذایی بدش می آید و احترام به خواسته و سلیقه اش کمترین کاری است که می توانیم برای او که می شناسیمش انجام دهیم . توهین، تمسخر و …شایسته شخصیت ما نیست .که به علایق او توهین کنیم.زندگی ما مال ماست و زندگی زیباست .می توان با کمی همت و برنامه ریزی در آن نه تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز بهترین شرایط را بوجود آورد تا دیگران از با ما بودن لذت ببرند .کمک به دیگران و اطرافیان طوری که وجودمان ارزش داشته باشد و نبودمان حتی برای لحظه ای برای اطرافیانمان سخت و دلگیر باشد .می توان کاری کرد که جامعه و دوستان و مردم شهر و دیارمان نیز از بودن در کنار ما شاداب باشند . چرا باید چنان زندگی را به خود و دیگران سخت نماییم که از بودن در کنار ما آزرده خاطر باشند و اگر همسر یا دوست شما هستند از شما فراری باشند و سخت ترین لحظات زندگی شان با شما بودن باشد . قبول کنید این که ناچار باشید یا ناچار باشند شما را تحمل نمایند و به روی خودشان نیاورند هیچ لذتی ندارد . به دنبال این باشیم که اگر می توانیم نقاط ضعف زندگی خودمان را پیدا کنیم و به برطرف نمودن آن تلاش نماییم . از خواب و استراحتمان کم کنیم مطالعه داشته باشیم وقت بیشتری به اطرافیانمان تعلق بدهیم در گفتار و رفتارمان تغییرات کلی حاصل نماییم نه برای دوستمان و یا شریک زندگیمان، بلکه برای ترقی و رشد شخصیت خودمان، و بدانیم که این تحولات ،بی شک روی همه ی جوانب زندگیمان تغییر می گذارد . عشق را در گذشت و گذشت و صبوری در برخورد با مشکلات نشان دهیم .لقمه نانمان را با محبت تقسیم نماییم تا همه از آن بهره مند شوند . باور داشته باشیم که اگر به روشنایی چراغ همسایه بیندیشیم اطراف  خانه خودمان روشن تر خواهد شد . این روز ها فحش و ناسزا در خانواده ها زیاد شده حتی کتک زدن، گاه کودکان هم برای اثبات حقانیت خودشان رو به کتک زدن خواهر و یا برادر کوچکترشان و یا دوستانشان می نمایند این از کجا سر چشمه می گیرد جز از منش و روش  تر بیتی ما؟ این ثمره عمری است که ما در اختیار داشته ایم . روش زندگی ما اگر هر چیزی باشد به خودمان تعلق دارد تا زمانی که به دیگران آسیبی نرساند این که شما چه غذایی را دوست ندارید کاملاً شخصی است و لی این که چگونه رانندگی کنید و زباله ی داخل اتومبیلتان را از پنجره بیرون بیندازید دیگر شخصی نیست تربیت غلط شما ،یک جامعه را تهدید می کند . خاطری از  استاد زنده یاد مرحوم پرفسور حسابی هست که : یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید . من که نمی خواهم موشک هوا کنم. می خواهم در روستایمان معلم شوم.

دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول، ولی تو نمی توانی به من قول بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا، نخواهد موشک هوا کند.یادش گرامی و روحش شاد .

 چگونه انسانها به فر دا و فردا های حتی پس از خودشان این گونه می اندیشند و ما از لحظه لحظه زندگی خود به سادگی می گذریم . زندگی شیرین مشترک مان را که با کمی چاشنی گذشت و معرفت می توانیم شیرین کنیم ،می کنیم جهنم و به جای توهین و تمسخر یکدیگر از واژه های زیبایی که خوشبختانه در زبان شیرین فارسی هم کم نیست بهره نمی گیریم . باور بفر مایید حتی اگر طرف مقابل شما هم با این کلمات آشنایی نداشته باشد شما می توانید با بکار بردنشان او را به مرور زمان آشنا نمایید که ادب و گذشت زیباتر است. باور کنید چون خداوند ازدواج را یک قرار داد و عقد خدایی می داند جدایی و شکستن این عقد را هم ناشایست می شمارد  زمانی که این عقد و قرار داد را بستید قرار بوده که چون همان روز های اول با شیرینی همراه باشد .انشاءالله. سخنم با خواهران عزیز محترم است که کاری کنید تا همسرتان دلش بخواهد زود تر به خانه بیاید و بیشتر در خانه بماند و وقت بیشتری را با خانواده سپری نماید آن همان زندگی و زیبایی عمر است که نیمه بیشترش در ید قدرت شماست.

ارادتمند

جعفر صابری

 

[ پنجشنبه شانزدهم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 19:6 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/مهر…

سر مقاله ۲۷۸

مهر

 

کمی به اطراف نگاه کرد و سپس دستانش را در میان سطل بزرگ زباله فرو برد و کیف کوچکی را بیرون آورد و شروع به تمیز کردنش نمود . حالا دیگر من از کنارش باسرعت عبور کرده بودم و او را در آینه می دیدم… این تمام گنجی بود که او یافته بود تا بی شک کودکی را شاد نماید این کودک شاید فر زندش باشد که در انتظار باباست تا برای رفتن به مدرسه اش  لوازمی تهیه کند…خوب یادمان هست هنگام  رفتن به مدرسه چقدر خوشحال بودیم که کیف و کفش و لوازم التحریر نو داریم .چقدر ذوق مداد پاکن هایمان را داشتیم .چقدر به تعداد مداد رنگی هایمان می نازیدیم .شش رنگ تا سی و شش رنگ ، و شاد بودیم که مهر شروع شده .اما همین روز های پراز شاد ی  برای ما، روز های پر از اضطراب و غم برای خیلی ها بود .خیلی از پدران و مادران و کو دکانی که دستشان خالی بود و کیفشان تکراری ،کیفی که از سالهای قبل مانده بود و یا اینکه از دوستی رسیده بود و یا از بازار دست دوم فروشی ها خریداری شده بود.

اما  آیا خاطره کودکی که پدر کشاورزش  را صاحب زمین، از کشت و کار  منع کرده و به نا چار به کارگری در کارخانه ریسندگی رو آورده را شنیده ای؟ همان پدری را می گو یم که بعد از کمتر از دو سال چون از هوای پاک طبیعت جدا شده بود و به زیر زمین های  نمناک و مرطوبت کارخانه رفته بود دچار بیماری شد و مرد. در حالی که پسر بزرگش که فقط 14 سال داشت  را به اندازه یک وصیت هم ندید. و آن فرزند تا آخر عمر در حسرت  آخرین  کلام پدر بود…فرزندی که با فقر و سختی زندگی می کرد و می دید که مادرش پیله های پنبه را چگونه با سرانگشتان دست همیشه مجروهش،  چون زنان کارگر دیگر باز می کرد و شعر آمدن روز های خوش را زمزمه می نمود تا فرزندش بزرگ و بزرگ تر شود و آن فرزند بزرگ شد آنقدر که  ایران به او افتخار می کرد. او نه برای علاقه، بلکه برای ارزانی ،سخت ترین رشته دانشسرا را انتخاب کرد و سرآمد شد . کمتر کسی در ریاضیات به جایی رسیده و از درس او بهره مند نشده و یا نامش را نشناخته، بله صحبت از استاد مر حوم دکتر پر ویز شهریاری است  کسی که با آن همه سختی و رنجی که در کودکی متحمل شد توانست به سختی بخندد و بدرخشد . استاد زند یاد پر ویز شهریاری  صاحب کتب بی شمار و تر جمه های فراوان است مجله آشنایی با ریاضیات و ماهنامه چیستا همه و همه نتیجه تلاش علمی و همت والای او بود.بی شک کم نیستند انسان های والا مقامی که بشریت به نامشان و یادشان افتخار می نماید و اینها همه از مهر وطن و تلاش خودشان است که این گو نه زنده یاد مانده اند . آری اینها را گفتیم و نوشتیم که می شود در زجر و درد هم کمر همت بست و تلاش نمود، کم نیستند افرادی که در اوج خوشبختی و سر خوشی به فلاکت و بد بختی رسیده اند و ثروتشان به کارشان نیامد… اینجا نقش تر بیتی و همت والای  والدین است که کار ساز است  .امید وارم در این مهر ماهِ پیش رو، مهرو انسانیّت مان را شامل افرادی که شایستگی رشد و موفقیّت را دارند نموده و انسانیّت مان را یک بار دیگر نشان دهیم و فرزندان ایران را فر زندان خود بدانیم. از دور ترین نقطه این آب و خاک گرفته تا داخل خانه ی خودمان…

ارادتمند

 جعفر صابری

[ سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 21:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/آب دریا را اگر نتوان چشید…

 سر مقاله ۲۷۷

 

آب در یا را اگر نتوان چشید…

 

دوست ارجمندی داریم به نام آقای محسن مسعودی ،ایشان مرد ی است فر هیخته و به شدت وطن پرست و مسلمان، در سخت ترین روز های دفای مقدس به عنوان یک ایرانی کمر همت بست و در مقابل تحریم های دشمن، کار های ارزشمندی نمود از جمله ساخت فیلتر هایی برای وسایل سنگین  و ماشین آلات جنگی… آنچه این مرد را برای ما دوستان، شاخص می نماید همت والای اوست .آقای مسعودی به هیچ کاری نه نمی گوید و در هر زمینه ای حرفی برای گفتن دارد، جالب این که اگر هم نداند آنقدر تحقیق و مطالعه می نماید که چیزی برای گفتن بیابد و برای بیشتر موارد هم راه حلی دارد . سالهاست در جمع دوستان به مطرح کردن مشکلات اجتماعی می اندیشیم و او هم راه حلی پیشنهاد می نماید .که گاه اجرایی هم می شود . چند سال پیش طرحی را ارائه داد که بسیار جالب به نظر می رسید و آن ین بود که ما چرا باید دغدغه واردات محصولات کشاورزی و بیکاری را در کشور داشته باشیم چرا از این همه آب و منابع طبیعی بهره مند نشویم و کار ی ننماییم. برای نمونه همین در یا های شمال و جنوب کشور مان با این همه آب و منابع آبی، بهترین راه هستند که به کشاورزی ما رونق دهند . البته دلایلی را  آوردیم که طرح به کناری گذاشته شد ،اما جالب این که چندی پیش خواندیم و دیدیم طرحی است که آب در یای شمال را بیاورند و … برای ما که با این طرح غریبه نبودیم جای تعجّب بود که چرا دوستان و عزیزان صاحب نظر کمی نمی اندیشند،  دنیا بویژه کشورهای حاشیه دریای مازندران اجازه ی این کار را نمی دهند و بطور کلی منطقی نیز نیست که آب در یا را بیاوریم و شیرین نماییم و استفاده کنیم . اولاَ ازآلوده  کردن آب دریا جلو گیری کنیم و در ثانی  همین قدر که از بهترین منابع آبی که بی رویه وارد در یا می شود بهره مند شویم خودش عاقلانه ترین کار ممکن است . و نیازی به چنین سر مایه گذاری کلانی نیست بلکه بهره مندی از امکانات موجود است . بجای آنکه در یایی را خشک کنیم و از بهترین جاذبه

گردشگری و طبیعی، کمترین بهره مندی را نماییم از شرایط عقلانی تری برای پروژه های خود استفاده نماییم . ما که جمعی علاقه مند به ایران و آبادانی ایران هستیم و بی شک چنان کارشناس هم نیستیم تا این اندازه عقلمان می رسد، چرا کارشناسان و مدیران لایق کشور کمی بیشتر نمی اندیشند ؟ که همین آقای مسعودی پاسخی شاید درست داد و آن این بود که مشکل کار عدم تجربه و تحصیلات نیست، مشکل راه های رسیدن به خدااست …!بی شک وقتی می شود .

در یاچه ای را خشک کرد چرا کویری را  دریا نکنیم… و آب دریا را شیرین نکنیم!یا آب در یا را نبریم کویر …اینها همان می شود که دانشگاه می سازیم ،استاد تر بیت می نماییم و دانشجو تحصیل می کند و بعد میرود خارج از ایران تجربه و تحصیلات وعلمش را که اینجا آموخته برای آبادی  و آبادانی دیگرکشورها خرج می نماید! وبا این سه جمله از سه بزرگ حرفهایم را به پایان می رسانم. نیمی از مردم جهان، افرادی هستند که چیزهایی برای گفتن دارند ولی قادر به بیان آن نیستن ونیم دیگرافرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند ،اما همیشه در حال حرف زدن هستند. رابرت لی فراست………..همیشه حرفی بزن ،که بتونی آن را بنویسیوچیزی را بنویس ،که بتوانی آنراامضا کنی و چیزی را امضا کن که بتوانی پایش بایستی.ناپلئون  بنا پارت…اگر یک سال ثمر از کار ی را که خواستی  گندم بکار،اگر دوسال خواستی  درخت بکار اما اگر صد سال ثمر خواستی به مردم یاد بده .کنفوسیوس.

قر بان شما .جعفر صابری

[ سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 21:14 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

نامه ای به شما!

 

با شما هستم عزیزم:

بله با شما والدین محترم،قبل از هر چیز عرض سلام و ارادت دارم و امید وارم برای انتخاب شایسته فردایی بهتر برای فرزندت کمی وقت داشته باشی.

لازم می دانم خود و انگیزهای این کار بزرگی که شروع نموده ام برایتان بگو یم .من جعفر صابری مدیر عامل موسسه فر هنگی ،هنری،انتشاراتی،آموزشی و مطبوعاتی آشتی هستم .موسسه ای که با شماره ثبت 8337 و نام آشتی نشان می دهد که بیش از بیست سال است در کشور فعالیت داشته و دارد . موسسه ای که صاحب اولین هفته نامه خانوادگی با نام همسر است و بیش از پانزده سال است که منتشر می شود . موسسه ای که اولین هنرستان هنری غیر انتفاعی پسرانه را در ایران افتتاح نمود و موسسه ای که در نشر و آموزش و تحقیق و مطالعه سعی نموده همواره جزء اولین ها باشد . اما همه ی مقصود من این نیست که از خود و موسسه آشتی بگویم .هدف من و همکارانم این است که از دلایل و انگیز های کاری بگویم که برای ما بسیار اهمیت دارد و آن آینده کشور عزیزمان ایران است .بی شک شما هم مانند ما معتقد هستید آینده ایران را همین فرزندان کوچک ما می سازند و از این رو بی تفاوتی، به روش پرورش و آموزش آنها لطماتی را نه تنها به فردای جامعه بلکه به آینده خود این فردا سازان می زند. اگر زرّه ای اندیشمند باشیم و به دنبال سود کلان و دائمی، باید به فر دای این نسل نونهال بیشتر بیندیشیم .اما این یک واقعیت است که متاسفانه بعلت مشغله فراوان و هزینه های بالای زندگی و همچنین زندگی آپارتمان نشینی حتی اگر هم ما بخواهیم نمی توانیم کار قابل توجهی برای فر زندانمان انجام دهیم .اینکه به کلاس زبان و یا ژیمناستیک و یا موسیقی و حتی کلاس قرآن بفرستیمشان تمام وظیفه ما انجام نمی شود .اولاً وقت فراوانی از ما می گیرد و ثانیا هزینه بر می باشد و ثالثاً اگر به عللی وقفه ایجاد شود گویا تمام تلاش ما به هدر رفته است …واین است که ما بعد از بررسی و مطالعه فراوان بیش از سه سال تصمیم گرفتیم تمام تلاشمان را برای ایجاد یک سیستم پرورشی و آموزشی قرار دهیم که از ابتدا یی ترین آن یعنی پیش دبستانی شروع می شود .پر واضح است این پروژه به لطف خدا ادامه خواهد یافت و از امسال که ما چراغ پیش دبستانی را روشن نموده ایم برای سال بعد دبستان و سپس مقاطع دیگر را راه اندازی خواهیم کرد . امروز ما خود را آماده پذیرایی از 40 دانش آموز نموده ایم و در این پروژه نه تنها کارشناسان و معلمین محترم و با سابقه آموزش و پرورش بلکه چند موسسه و سازمان نیز همکاری با ما را شروع نموده اند . هدف ما استعداد یابی و کمک به پیشرفت علمی ،تحصیلی و… دانش آموزان است . بیش از بیست سال سابقه وتخصص آموزشی ما در کنار تجارب و تخصص دیگر همکارانمان بستری را فراهم خواهد نمود که ورودی های امسال ما کمتر از سه ماه دیگر تغییرات چشم گیرشان را به نمایش بگذارند.

این که ما از تصاویری رنگی و یا نوشته های آنچنانی استفاده ننموده ایم بیشتر بدلیل این بود که معتقد هستیم نباید شعور مردم را رنگامیزی کرد.تبلیغ ما حسن نام ماست. کافیست کمی وقت برای دیدار و گفتگو با مشاوران ما اختصاص دهید . این کمترین کاریست که امروز شما می توانید بطور رایگان برای فرزندتان صرف نمایید.

www.ashti.ir

http://andisheh-91.blogfa.com

 

ارادتمند شما

جعفر صابری

یک فرصت استثنایی برای انتخابی درست

استعداد یابی و گام نهادن در سرآغاز یک زندگی بهتر…

پیش دبستانی

اندیشه

زیرنظر مجرب ترین کارشناسان و معلمین باسابقه آموزشی و پرورشی کشور

با به روزترین متد آموزشی جهان

برنامه های آموزشی

زبان انگلیسی،ژیمناستیک،شنا، نقاشی،موسیقی ،بازیگری …

مهد قرآن

برنامه های متنوع و اردو های آموزشی

کلاسها شنبه تا پنج شنبه از ساعت 30/7 تا 30/13

برنامه های مشاوره ویژه خانواده ها وسمینار های خانوادگی

بر نامه های ویژه کودکان بیش فعال و استعداد

یابی ویژه کودکان، زیر نظر کارشناسان این امر …

انتخاب کودکان برای بر نامه سازی تلویزیونی ، سینمایی و تئاتر

افتخار ما سابقه درخشان ماست که بیش از بیست سال در سراسر کشور می درخشد.

موسسه فر هنگی ،هنری آشتی،فر هنگسرای طبرستان، موسسه شکوه، کانون فرهنگی تبلیغی اندیشه، هفته نامه همسر ،گروه فر هنگی ورزشی میثاق …اسپانسر های این پروژه پرورشی و آموزشی می باشند…

خیابان ستار خان بعد از فلکه اول نرسیده به چهار راه خسرو جنب خانه فراز کودک پلاک 599

ثبت نام فقط حضوری

شرایط ویژه برای پرداخت شهریه

مکانی مناسب برای مادران و پدرانی که به آینده فرزندشان بیشتر از هر چیز می اندیشند و می دانند که خشت اول تا چه اندازه کارساز است .ما در کنار شما هستیم نه در مقابل شما…

«روز مادر»، در هر کشور و نزد هر ملتی که باشد روزی ارزنده و بایسته‌ است. دومین دوشنبه از ماه ژوئن هر سال «روز مادر» افغانی‌هاست. در ادبیات مردمی هر ملت، «لالایی‌»های مادران، جای خاص خود را دارد. فرصتی دست بدهد مجموعه‌ای از «لالایی»‌های شنیده و ناشینده را با صدای خوانندگان مختلف در ترانه‌های ایرانی در اینجا می‌گذارم. امروز اما ترانۀ «للو» را با صدای «مهوش» خوانندۀ نام‌آشنای افغان بشنوید!

« للو »

آ للو، ای کودک افغان للو
طفلک بی‌دارو و درمان للو
خار لوچ دشت و بیابان للو
ای همه سو خشم و تو ویران للو

ای همه خواب و تو پریشان للو
آ للو، ای کوددک افغان للو

کودک من، بارش و باران رسید
نوبت بیداد زمستان رسید
رنج دگر غیر غم نان رسید
موقع خواب دیدن طفلان رسید

خورده به رخ سیلی دوران للو
آ للو ای کودک افغان للو

زین همه بیداد اگر سر شوی
وارث این ملت اختر شوی
روزی اگر صاحب لشکر شوی
قافله سالار مقرر شوی

ظلم مکن بر سر انسان للو
آ للو ای کودک افغان للو

صبر خدا کن که خدا عادل است
دادرس و چاره گر مشکل است
می‌رسد این غصه به پایان للو
آ للو ای کودک افغان للو

 

http://andisheh-91.blogfa.com

[ جمعه دهم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 21:14 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

مرا حلال کن!داستانی به قلم :جعفرصابری

مرا حلال کن!

داستانی به قلم: جعفر صابری

دستان فريبا در دستان رزا سرد و بي جان شده بود و چشمانش كه برنگ آسمان بود خيره به چشمان او دنيائي حرف را در خود داشت. رزا با ناباوري تمام دوباره دستان فريبا را فشار داد و گفت :نه نمي گذارم تو بميري!

دقيقاً در چنين شرايطي پروانه داخل آمبولانس كيلوترها انطرف تر از اينجا مثل امروز فريبا مي رفت تا سفر واقعي و بي بازگشت خود را شروع كند و فريبا با گريه مي گفت : نه خواهرم نه نيم گذارم توبميري اما چند لحظه بعد قبل از ورود به بيمارستان پروانه جان به جان آفرين تسليم كرده بود.

ادامه مطلب

[ چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 14:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

حیدر بابا

حیدر بابا

حیدر بابا اینجا وطن من است ، حیدر بابا اینجا قطعه ای از تن من است ، حیدر بابا اینان هم وطنان من هستند ، حیدر بابا اینان شب قدر تو در خون غلطیدند ،حیدر بابا …. حیدر بابا… من نمی دانم کودکی در بغل بابا ،شکسته استخوان و کبودچهره دیده ای! حیدر بابا اشک فرزند دور مانده از مادر دیده ای؟ حیدر بابا سینه  شکسته زیر تیر چوبی سقف ویران دیده ای ؟حیدر بابا دست نا توان در کمک به همسرزیر خاک مدفون شده در مقابل چشم شوهر دیده ای؟ حیدر بابا لالایی مادر فرزند شیر خوار از دست داده دیده ای؟ حیدر بابا آذر بایجان  شکسته دل دیده ای ؟ حیدر بابا …حیدر بابا…من چه گویم …هیچ غیرت مرد ان دست خالی را دیده ای؟

آری   یک بار دیگر خدا وند رحمان رحمت بندگانش را به حیطه آزمون گذارده تا در عیدی بزرگ شادیمان را با عزیزانمان تقسیم نماییم .  همکاران هفته نامه همسر و موسسه فرهنگی هنری  آشتی  با توجه به تعامل و همکاری که سال هاست با سازمان داوطلبان هلال احمر دارد تصمیم گرفت برای  انجام وظیفه ،اطلاع رسانی و جذب کمک های مردمی  ملت شریف ایران در جای جای وطن عزیزمان ایران ویژه نامه ای را به چاپ بر ساند  که انشاءالله راهی باشد برای کمک رسانی به این عزیزان هموطن بی شک بهترین و شایسته ترین راه همیاری زلزله زدگان  طی بررسی و گفت و گو با مسئولین محترم سازمان هلال احمر کمک های نقدی و یا اقلام خوراکی با ماندگاری بالا مانند کنسرو  ها و برنج و روغن می باشد ونه خوراکی هایی که زود خراب  و فاسد می شوند. کمک های نقدی نیز به حساب ویژه 99999 بانک ملت  که اعلام شده واریز شود .

در پایان ضمن عرض تسلیت به کلیه باز ماندگان این حادثه جان گداز طبیعی آرزوی صبوری و سلامت و بهروزی فرد فرد ایشان را داریم  و امید وارم ملت عزیزمان یک بار دیگر با حضور ارزشمندشان در یاری رساندن به  همنوعانشان ، شأن و شخصیت خود را  در هم نوع دوستی به نمایش بگذارند و بدانند که :

یاران ره  عشق  منزل  ندارد

این بهر مواج ساحل ندارد

با عرض تسلیت:جعفر صابری

[ پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 14:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سرمقاله276

خوش به حال دیوانه

یادش بخیر قدیما آدمای گرفتار با دستای خالی اما همت عالی کمر غیرت می بستند و تو گر مای تابستان قالب یخ را که تو گونی پیچیده شده بود را می شکستند و بعد از شستن ،آب روش می ریختند و آب رو می فروختند و یا با یه پیت حلبی تو کوچه راه می افتادند و با صدای بلند داد می زدند آب حوضی آب حوضی و پاچه شلوارشون رو بالا می زدند تا آب حوض را خالی کنند و یا تو زمستونای سرد و برفی با یه پارو راه می افتادند و می گفتند برفی برفی …از این راه اموراتشون هم می گذشت و این تنها در ایران ما نبود حتی یک مثال بود که می گفت: یخ فروش مصری فر یاد می زد بخرید سر مایه کسی را که اگر نخرید آب می شود!.مردم به کم اما سالم دل خوش بودند تمام ناراحتی همسایه ها بودن کفتر بازهای مزاحم رو پشت بوما بود. یواش یواش مردم گرفتاری هاشون بیشتر شد خیابو نا تنگ تر و ماشینا بیشتر حیاتها کوچکتر و آب سرد کن ها ی برقی هم آمد خلاصه خیلی چیزا عوض شد .راستش همت ها هم کم و کم تر شد .این اواخر حتی کار خانه های بزرگی که دو یا سه شیفت کار می کرد و کلی کار گر داشت هم تعطیل شد .حال سر این همه کار گر بی کار چی آمد الله اعلم . نمونه اش همین چهارراه چیت بافی بود که یکی از بزرگ ترین کار خانه های تولید پارچه خاور میانه در زمان خودش بود یادمه درست در آخرین روز های تعطیلیش یکی از کار گراش که نمی دونست بعد از تعطیلی این کار خانه باید چه کار کنه رفت داخل یکی از اتاقهای طبقه بالاش خودش رو حلقه آ ویز کرد اما فایده نداشت و این کار خانه مثل خیلی از کار خانه های دیگه تعطیل شد . تجار بنام و سر شناس، آدمهایی که دستشون به دهنشون می رسید بیشتر تر جیح دادند بجای تولید ،وارد کنند هم جا کمتر می خواست و هم هزینه اش کمتر بود سودش هم شکر خدا سه یا چهار برابر بیشتر . درد سر مالیات ،بیمه ،استاندارد و ده هاچیز دیگه رو هم نداشت بیچاره آدمای باغیرت که دنبال کار می گشتند هم حتی کارهایی مثل آب فروشی و یا کشیدن آب حوض هم گیرشون نمی آمد ! اما من و امثال من هر وقت از چهارراه چیت بافی و یا کنار کار خانه ی دیگری رد می شدیم به این فکر می کردیم که ای بابا مگه سال ها پیش تو همین خراسان خودمون بهترین کفشها را برای سر بازان ارتش هخامنشی تولید نمی کردند ارتشی به آن بزرگی که سال ها در جنگ و سفر بود و یا تو همین اصفهان خود مون تولید توپ های نظامی داشتیم و یا باز تو همین خراسان خود مان انواع پار چه تولید می شد که به لحا ظ زیبایی و مقاومت زبانزد دنیا بود خلاصه چی شد که این طوری شد . یا از لطفعلی خان زند که برای مر دم حمام عمومی می ساخت و کارهاش توسط مستشارهای خارجی بویژه فرانسوی به مردم دنیا گفته می شد ، طوری که کا مل کننده انقلاب فرانسه شد .چی شد که صنعت توپ خا نه ساز ما تعطیل شد و یا پارچه بافی ما نا بود شد ، مگه جز این بود که فتحعلی شاه از دخالت انگلیسی ها تر سید کار خانه عباس میرزا کار دستش بده و برای همین کار خانه مهمات سازی آن روز گار ها را تعطیل کرد . و یا همین دولت فخیمه انگلستان نبود که زمان قحطی ،آب رو که از چشمه داخل حیاط سفارت خانه اش در خاک ایران و شهر تهران می جو شید گالن گالن به ملت نیاز مند می فروخت . چی شد که ما تونستیم زمان هخامنشیها و یا همین نادر در بیشتر جنگ ها شر کت کنیم و پیروز و سر بلند در بیاییم و نیازی به آموزش نظامی مستشار ها ی خار جی نداشتیم اما بعد ها اسلحه دست گرفتن هم باید یادمون می دادند! به قول دوستی می گفت اجازه کار نمی دن بعد می گن ملت بی لیاقتی هستین! بابا یه نگاه به بعضی از صنعت های کشور مون بیندازید ببینید همین ملت به اصطلاح

بی لیاقت چقدر لیاقت نشون داده ،ماهواره هوا کرده صنعت نفتش رو مستقل کرده ،وای گفتم صنعت نفت داغ دلم تازه شد . همین صنعت نفت رو زهای اولش که رضا خان می رفت شیر نفت رو ،رو انگلیسی ها ببنده، بنده ی خدا نمی دونست که این شیر ها طوری طراحی شدند که بر عکس کار می کنه و هر وقت بسته بشه یعنی بازه و هر وقت باز باشه هم که بازه… امسال که نامش شد سال تولید ملی و حمایت از سر مایه ایرانی یه نفس عمیقی کشیدیم گر چه هنوز خبری نیست . دِ اگه خبری بود خدا وکیلی تو کشوری که چهار فصل خدا را داره گوشت گوسفند باید بیش از بیست هزار تو مان باشه و یا مرغ کیلویی هفت هزار تومان ، سال 1373 بود که یکی از مراکز، اقدام به ورود مرغ کرده بود صاحب همین قلم با مدیر اصلی آن مرکز مصاحبه کرد و بعد از مشخص شدن اینکه باید تولید را بالا برد پرسید شما چرا مرغ وارد می کنید و … این روزها می شنویم که برزیل جزو اولین کشور های مهم دنیا شده چرا! انقدر مهم که… بگذریم . همینقدر بگم که یادش بخیر یه خواننده قدیمی بود که می خوند خوش بحال دیونه که همیشه خندونه… عقل و دانش و هوش وقتی ارزش داره که یکی گوش کنه بابا دیگه به چه زبونی به شما حالی کنند لااقل مر دونه به حر مت نام امسال یه کاری کنید و آستینی بالا بزنید والله بالله این ملت لیاقت بیش از این ها رو داره و می تونه به دنیا نشون بده که هم غیرت داره هم همت و هم لیاقت!

التماس دعا

جعفر صابری

[ جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 18:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سرمقاله275

پول نداری هیچی نداری !

یک روز تو مغازه یکی از دوستها ی همکارم نشسته بودم که دوست دیگری هم وارد شد و از قد یمها گفتیم و خندیدیم از روز های جوانی و شادابی و سر خوشی .صاحب مغازه که که با مدرک دوم راهنمایی رفته بود سر بازی و بر خلاف من و دوست دیگر مان که دیپلم و فوق دیپلم بودیم بطور کل درس را کناری گذاشته بود و بعد از ده پانزده سالی که از سر بازی بر گشته بود شکر خدا مغازه و کسب و کار پر رونقی راه انداخته بود، ضمن پذیرایی از ما، سخنرانی زیبایی هم ایراد فر مود که خواندنش برای شما در این ایام ماه مبارک رمضان خالی از لطف هم نیست. بی شک پس از سی و سه سال انقلاب اسلامی و بعد از آن جنگ تحمیلی و سال ها تحریم و گر فتاری این گونه نوشته ها مرحمی بر دل خیلی از مر دم شریف و با شرف ایران می باشد. بگذریم به اعتقاد دوست صاحب مغازه ما پول که نداشته باشی هیچ چیزی نداری! برای نمونه می فر مود شما می روی داخل مسجد محله تان نماز مغرب است هم محلی می آید گرفتار است دختر دم بخت دارد و یا بیماری در بیمارستان ، کمک می خواهد ،امام جماعت به حضار نگاه می کند، آقای دکترای الهیات و فلسفه ،آقای مهندس شیمی فارغ التحصیل از دانشگاه صنعتی شریف ،آقای فوق لیسانس ادبیات و …. هم تشریف دارند با یک دنیا معلو مات و کمالات حاج احمد بنا هم هست… کدام یک راحت تر دست به جیب می کند و یک میلیون تو مان به شخص نیاز مند کمک می کند؟ و یا در مجلس ختمی خانواده نیاز مندی که عزیزی از دست داده همه هستند کدام شخصیت راحت تر اقدام به خرج کردن و حل مشکلات بازماندگان می نماید . برای ساخت ضریح حرم حضرت عباس در عراق کدام شخصیت جان فدایی می کند و پا پیش می گذارد! هیئت عزاداری کدام شخصیت ها در محله همواره پر از جمعیت مشتاق و سینه زن می باشد! دوست تحصیل کرده من که تحت تأثیر این بیانات قرار گرفته بود گفت : حق باشماست اما ملاک ،پذیرش خداست شاید گاهی مواقع اندک همت مردم عادی به مراتب نزد خدا وند از جا ه و مقام بالا تری بر خوردار باشد و بطور کلی ملاک ،تقوا و درستکاری انسان ها است نه مال و ثر وت ایشان ! همان دوست سخنران اولمان پاسخ داد . برادر من ، من که نگفتم این بابا دزدی کرده داره خیرات می کند گفتم پولداره وداره از مالش می گذرد . کاری که آدم بی پول حتی نمی تواند در مقابل خانواده خود سرش را بالا بیاورد . بچه چیزی می خواهد مثلاً یک لب تاب ساده ، دانشجو است و نیاز به این وسیله دارد . حال این بابا با تمام کمالات و سوادش باید بگو ید فر زند عزیزم در فصل سوم از باب پنجم کتاب المفتاح…. آمده که قناعت کنید تا بزرگ شوید؟ بابا بی خیال یادتون می یاد وقتی خد مت من تمام شد شما داشتید درس می خوندید و من بر می گشتم همان کار گاه نجاری که قبل و یا در طول خدمت توش کار می کر دم . حال من چی دارم شما چی دارید بیست و پنج سال گذشته رو ،رها کنیم من با پول ماشینم، تمام زندگی و خانه شما رو می خرم، نه که خدای نا خواسته فخر بفروشم نه ،می خوام بگم آیا این درسته … تمام روز روزه می گیرید گرسنه و تشنه … یکی هم که جلوی شما از روی بیماری و یا اصلاً لجبازی روزه می خوره به شما بر می خوره که طرف بی خداست اما درست موقع افطار که می شه می بینید سفره بعضی ها پهن می شه که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش گیر میاد، خود شما هم پای سفره این آدم نشستید! باز دوست شریف ما اجازه خواست و گفت : اینها که من و امثال من انجام می دهیم عشق است! با گفتن این جمله دوست دیگرمان آتش گرفت و گفت: بابا دست بردار انگار تو این مملکت نیستی ؟! دختره هنوز وارد خانه پسره نشده میره مهرش رو اجرا ء می گذاره همون که قرار بود با لباس سفید بیاد و با لباس سفید هم از دنیا بره . چه عشقی کدوم عشق کدوم خدا اینا خدا می شناسند! خدا کجاست که درد دل پسر مردم رو که از رو بی کاری و گرفتاری نمی تونه کرایه خانه و اقساطش رو بده ،بشنوه این چه خداییه که شما دارید و ما نداریم . نه ، نه برادر ، پول که داشته باشی خدا را هم داری بهترین زن ،بهترین خانه وزندگی را خواهی داشت چرا که همه به تو احترام می گذارند، زنه مگه چی میخواد آرامش و آسایش آبرو و یه زندگی راحت .دوست دیگرم رو به من که ساکت نشسته بودم کرد و گفت : من بیست ساله ازدواج کردم و شکر خدا به اندازه خودم دارم، بچه های خوب همسر خوب و زندگی آروم و آسایش … باز همان دوستم گفت : ببین خدا را شکر همسر تو خوبه بچه هات هم خوبن تو چقدر برای این ها خوب بودی تو برای بچه هات وهمسرت چه کار کردی ؟برای پسرت یه ماشین ساده خریدی و یا همسرت را به یک سفر زیارتی و یا تفریحی بردی . اصلاً شمال ویلا داری ؟می دونی اون هم حق داره تفریح کنه و شاد باشه اون جوانیش رو پای تو گذاشته تا حالا دستش رو گرفتی با خودت یه سفر خارجی ببری و فقط تفریح و استراحت باشه نه کار و …من حرفشر رو قطع کردم و گفتم برادر خیلی چیزها حق با شماست اما یه چیزهایی هم هست که شما به آن واقف نیستی و یا کمتر به آن توجه می کنی برای نمونه این مشکلات که می گی مثل فقر و گرفتاری و یا ازدواج های مشکل دار و یا هر چیزی که گفتی من فکر می کنم بر خواسته از مشکلاتی است که شما و آدمهایی از جنس شما با آنها گریبان گیر هستند و راستش در فر هنگ ما و خانواده های ما نیست، بچه هایمان هم مثل خودمان پر ورش یافته اند و گاهی وقتها یک کامپیوتر در خانه برای همه ی اعضای خانه کارآیی دارد و بدون آنکه نیازی به سفر خارج باشد عشق و علاقه بین همسران در یک سفر داخل هم دو چندان و یا صد چندان می شود بچه های ما نه برای اینکه وسیله ندارند بلکه برای اینکه زود تر و کم هزینه تر به دانشگاه و محل کارشون برسند مثل خیلی های دیگه از جنس خودشون با وسایل عمومی سفر می کنند و اگر هم کسی در مسجد محله ما بیاد بی شک افراد فر هیخته و کار بلدی که انجا هستند نه ماهی خوردن بلکه ماهی گرفتن راهم یادش می دهند . خدا برای هیچکس بد نخواهد ،اما اگه برای کسی مشکلی پیش بیاد این افراد می دونند چطور دست به دست هم چنان آبرو داری کنند که حتی نزدیک ترین افراد به خانواده داغدار، هم متوجه نشوند که خدا بیامرز داشته یا نداشته . در خصوص هیئت ها هم بگم ما سالهاست هیئت داریم و هیئت ما هر هفته سیار تو خانه یکی از دوستان اهل هیئت بر گزار میشه بیشتر از سی ساله و آن هیئتی که هفت ،هشت شب به ضرب شام و نهار آدم دور خودش جمع می کنه هم برای ما محترمه چرا که به اعتقاد من و امثال من برای سلامتی ،هم غذای روح لازمه هم غذای جسم … راستی تا یادم نرفته ما ها که روزه می گیریم برامون فرقی نمی کنه که آیا کسی از روی بیماری و یا لجاجت روزه می خوره ما می گیم حی علی خیرالعمل شاید آن بنده ی خدا عملش نزد خدا به مراتب بهتر و شایسته تر از ما باشه و لی بدان و آگاه باش روزه دار واقعی با هر نان و نمکی افطار نمی کنه و پای هر سفره ای هم برای افطاری نمی نشینه . ممنون از پذیراییت و حر فهای قشنگی که زدی!

ما از آنجا آمدیم بیرون و راهی خانه خودمان شدیم گر چه میدونم خیلی از شما خیلی وقتها در گیر این حرفها می شوید و در خلوت با خود به گفت وگو می پر دازید که این درسته یا نه … من میگم به دل و عقل خود رجوع کنید اساس دین رسیدن به منطق و استدلال لازم است و گر نه بی شک پول که نباشد هیچ چیزی نیست حتی خدا!

جعفر صابری

[ جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 18:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

موضوع : طرح اجراء همیار هلال

همیار هلال

اهداف اصلی این طرح بر خاسته از ماده دو اساس نامه سازمان یعنی:

ماده (2) اهداف جمعيت عبارتند از: تلاش براي تسكين آلام بشري، تأمين احترام انسانها و كوشش در جهت برقراري دوستي و تفاهم متقابل و صلح پايدار ميان ملت ها و همچنين حمايت از زندگي و سلامت انسانها بدون درنظر گرفتن هيچگونه تبعيض ميان آنها.

می باشد .که در همین خصوص در ماده 3 نیز ادامه داده شده و به مواردی چون:

ماده (3) وظايف جمعيت در سطح كشور و خارج از كشور بدين قرار است.

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و سوم تیر ۱۳۹۱ ] [ 19:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سرمقاله 274

نسل برتر!

 

این جا سخن از نسلی است که ابر کامپیوتر های جهان و موجودات فضایی با سرعت مافوق نور آنها را مسخ نموده اند و انبوه اطلاعات و طبقه بندی شده و برنامه ریزی شده به اشکال مختلف از راه های گو ناگون آنها را مسخ نموده است.بله سخن از فرزندان ماست که در جهان امروز قربانیان بی دفاع برنامه های جهان اطلاعات هستند اطلاعاتی که امواجش بقدری زیاد است که به هیچ عنوان توان یاری و دوری از آسیب های آنیست این امواج مخرب تر از هر سونامی است و بمبی است که ترکشش همه را نابود می سازد اینجا دیگر تعریف های مذهبی و اعتقا دی و ارزشی هر ملت و قوم با گشوده شدن کمترین روزنه از بین می رود .و هیچ چیزی به معنای واقعیش در ا مان نیست.

نسل بر تر هر روز و هر لحظه به دانش و بینشش افزوده می شود و احساساتی ماورای باور و اندیشه ها ی ما آنها را در بر می گیرد این که روزی جهان در اختیار ابر کا مپیوتر هایی قرار گیرد که ساخته دست خود انسان است اما به جان و مال انسان سازنده اش حجم خواهد برد دور از ذهن نیست در واقع این ابر کامپیوتر ها همین فر زندان و نسل جدید انسانها هستند که اگر کسی در خانه اش سه فرزند به فاصله ده –هفت و پنج سال داشته باشد متوجه می شود که اختلاف اندیشه و بیان و تربیت هر کدام تا چه اندازه است .و این ها همه بدان دلیل است که بدانیم یا باید پا به پای این نسل در حر کت و رویش باشیم و یا برخورد و مهار را شروع نماییم و یا …راستی چه باید کرد ؟آیا به این موضوع اندیشیده اید .اینکه یک دستگاه کامپیوتر و یک خط ای دی اس ال و اینترنت پر سرعت حق شماست هیچ جای شکی نیست اینکه بد نیست ،بر نامه های جهانی را از طریق ماهواره دنبال کنید هم حق شماست اما کنار شما چه کسی قرار دارد و این کودک و نوجوان شما چقدر کنترلش در دست شماست آیا شما می توانید با دکمه ای دیدن و یا شنیدن را برای این مموری کارت حافظه کوچک که کنار شما قرار دارد خاموش نمایید ؟ آیا شما می توانید روابط و ارتباطات گو نا گون اجتماعی را برای فر زندتان تعریف کنید و تجزیه و تحلیل نمایید ؟آیا می توانید از ورود کودکتان در جا معه و کوچه و دیدن دوستان هم سن و سالشان جلو گیری کنید ؟ آیا از تر بیت و پر ورش فرزند همسایه و یا هم کلاسی فر زندتان مطلع هستید ؟ آیا محیط های آموزشی و معلمین می توانند تمام نیاز های

پر ورشی نسل جدید را با الگو سازی های مناسب و اخلاقی پیش ببرند؟بله فاجعه این است که غیر ممکن است این همه اتفاقات را بتوان کنترل کرد .و علی رغم تمام تلاش های ممکن برای فیلتر کردن و یا جمع آوری سیستم های ماهواره ای و از این گونه فعالیت ها تا بانیان فر هنگ وهنر و پرورش کشور دست به دست هم ندهند و بر نامه ریزی درستی انجام ندهند هیچ اتفاقی نخواهد افتاد . چند باشگاه و امکا نات تفریحی و ورزشی در محله ما و یا شما است که خد ما تش رایگان و یا بسیار ارزان است . کدام کتابخانه و مر کز آموزشی در سطح شهر قرار دارد که نه فقط در آمار، بلکه در عمل هم کار های عامل المنفعه می نماید؟ چه تعداد از مساجد ما پذ یرای نسل جوان و نیاز مند یاد گیری هستند ؟ برنامه های اوقات فراغت

بچه ها چگو نه تعریف می شود و او قات فراغت فر زندان ما چگونه و به چه شکل می گذرد . این که بیلبرد و اطلاعیه زده می شود که بر نامه های تابستانی و … آیا کار شناسی شده که به درستی مورد نیاز و توجه کو دکان و نوجوانان ما باشد؟ از تمام فضا های آموزشی موجود در کشور بویژه مدارس در ایام تابستان چقدر بهر مند می شویم . آیا شرایط بهر مندی از این فضا ها را برای فر زندان خود بوجود می آوریم . ـ آیا با تعطیل شدن مدارس تر بیت هم باید تعطیل شود؟ همه و همه ی این پرسش ها هر ساله مطرح می شود ولی هیچ اتفاق خاصی در این ایام برای نسل آینده بوجود نمی آید . منطقی باشیم سوبسید و هزینه های لازم برای تر بیت نسل آتی منهای صفر است و این یعنی معادله ای که پاسخش مساوی با فاجعه برای آینده است .

جعفر صابری

[ جمعه بیست و سوم تیر ۱۳۹۱ ] [ 16:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

273

عشق سینما

همواره در هر شغلی هستند که در لباس مقدس افراد شایسته و صادق آن حرفه اقدام به کار های ناشایستی می نمایند که برای مدتی اذهان عمومی نسبت به آن شغل و مجموعه و خدماتش بد بین می شود که خوب به حق هم ،حق دارند اما در جوامع پیشرفته بشری از این گونه مسائل بسیار پیش می آید و وظیفه بر خورد با این گونه افراد بر عهده مراجع قانونی و انتظامی است . که بشدت نیز برخورد می کند. از جمله مشاغلی که بسیار در آن اتفاقات این گونه واقع می شود صنعت سینما است که از آموزش تا اجرا و ساخت یک پروژه سینمایی همواره مسائل حاشیه ای در کنارش اتفاق می افتد که علی رغم دقت و کنترل مسئولین محترم باز کم نیست این گونه موارد…و جالب این که گاه همین موارد دست مایه افراد خوش ذوقی هم می شود و فیلم سینمایی یا تئاتری هم به استناد آن ساخته می شود و باز جماعتی را مشغول دیدن می کند و این بار با طعم خنده و شوخی … از جمله این آثار خنده دار کاری بود که در سالهای قبل از انقلاب ساخته شد با محتوای اینکه گروه فیلم سازی متشکل از کارگردان صحنه و بازیگران دست چندم به مدیریت آبدارچی دفتر سینمایی، می روند در روستایی و مردم روستا را به بازی می گیرند تا هم پولی در بیاورند و هم شاید اثری بسازند.یا همین فیلم کلوزاپ ساخته دوست عزیزمان آقای کیارستمی که داستان واقعی شخصی بود که خود را به جای یکی از کار گردانان مطرح سینمای ایران معرفی کرده بود و الا آخر…اما داستان این یکی بسیار عمیق تر و یا درد ناک تر است، این حتی از تبلیغ خیلی از آموزشگاه نماها که می نویسند معرفی بعد از آموزش به پروژه های سینمایی و یا تست سینمایی درد ناک تر و ناراحت کننده تر است که متاسفانه واقعیت هم دارد… چندی پیش مطلع شدیم شخصی اقدام به جعل مهر موسسه ای نموده و به استناد این مهر و سر برگ موسسه مطرح و خوش نام اقدام به جذب سر مایه و دعوت از علاقه مندان و هنر پیشه های مطرح کشور نموده تا در یکی از شهر ستان های ایران فیلم داستانی و مستندی را تهیه نماید .این گروه با جعل عنوان و معرفی خود به عنوان فیلم ساز وارد این شهرستان شده اند و هنرمندان باشخصیت و خوش نام کشور بدور از پلیدی کار ایشان با قبول بازی در این پروژه و عقد قرار داد که همه کاملاً رسمی و قانونی هم بوده و در قرار داد های رسمی سینمایی منعقد شده بود در گیر این پروژه شده بودند مردم و مسئولین شریف و صمیمی این شهرستان نیز به رسم مهمان نوازی و احترام به هنر مندان از هر کاری دریغ ننموده اند تا این پروژه به نحو احسن در این شهر به پایان برسد وحتی در پایان کار هم جشنی باشکوه گرفتند و از هنر مندان شهرشان نیز دعوت کردند تا بنوازند و هدایایی را هم به رسم یاد بود به هنر مندان عزیز و متاسفانه این گروه جاعل تقدیم کردند .شایان ذکر است بعضی از همکاران مطبوعاتی ما نیز با انعکاس اخبار ساخت و تولید این فیلم از ابتدا تا پایان و حتی بر گزاری این جشن چنان خبر رسانی کرده اند که به ذهن هیچ کس نمی رسید که حتی یک بار مجوز های لازم که باید از طرف معاونت محترم سینمایی وزارت فر هنگ و ارشاد اسلامی صادر شود را از این گروه طلب نمایند.در هر صورت این اتفاق به خوبی و خوشی در ظاهر به اتمام رسیده اما واقعیت این است که مدیر این مر کز حیران از این همه قانون شکنی این افراد مانده که چه باید کرد. شاید در نگاه اول با اعلام به مراکز قانونی و سپردن این افراد به قانون مسئله تمام شود اما این مدیر هم حرف هایی دارد که برخواسته از سالها تجربه و مردم داری او است .به اعتقاد او بازتاب این واقعیت و خلاف صورت گرفته دل خیلی ها را به درد خواهد آورد و تمام قداست و پاکی و انسانیت هنر مندان و بویژه مردم شریف آن شهرستان و خلاصه همه ی انسانیت را از بین خواهد برد. به اعتقاد وی این افراد جاعل نه به شخص وی و موسسه او بلکه به جامعه هنری و مردم ایران توهین کرده اند و از همه ی اعتماد و انسانیت این جامعه سوء استفاده کرده اند …جالب این است که وقتی با مسئول اصلی این جعل به گفتگو نشستیم نه تنها او انکار نکرد بلکه همه را قبول نمود و در پایان علت اصلی این کار را عشق به سینما و استفاده از شرایطی که برای رشدش در این صنعت بوجود آمده بود بیان کرد . و این جا است که باید گفت هدف وسیله را توجیه می نماید و اگر نباشد منطق و اعتقاد و شرف انسانی و دینی نه تنها هنر، بلکه مدرک و تحصیلات عالیه نیز به پشیزی نمی ارزد وافسوس و صد افسوس که این گونه افراد در جوامع مختلف بشری وجود دارند که از هر تروریستی کارشان خبیث تر و پست تر می باشد چرا که تروریست جان افراد را می گیرد ولی این افراد همه ی هستی جامعه سالم را به چالش می کشند.

ارادتمند شما

جعفر صابری

[ جمعه بیست و سوم تیر ۱۳۹۱ ] [ 16:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

تست هوش و استعداد سنجی(زیر نظر:جعفر صابری)

فقط  40

نفر

تنها تا پایان تیر ماه فرصت دارید  تا آینده روشنی را

 

برای کودک  خود رقم زنید!

 

تست هوش و استعداد سنجی

زیر نظر

جعفر صابری

اولین مخترع  صفحه کلید مخصوص تست روان شناسی در جهان

طراح اولین مدرسه کودکان قبل از تولد

مدیر عامل موسسه آموزشی فر هنگی هنری آشتی

مدیر مسئول هفته نامه همسر اولین هفته نامه خانوادگی در ایران

ناشر نمونه کتاب کودک در سال1378

استاد  و مدرس دانشگاه –محقق- نویسنده –و گارگردان سینما و تلویزیون

نفرات بر تر از 30% تخفیف ویژه برای ثبت نام  بهر ه مند می شوند.

زیر نظر برترین کارشناسان آموزشی و فر هنگی کشور

پذیرش کودکان پذیرفته شده

 

در مرکز

 

 پیش دبستانی

 

  اندیشه

 

 با پیشرفته ترین متد تحصیلی در جهان

با مجوز از سازمان تبلیغات اسلامی

مکان:تهران خیابان ستار خان-بعد از فلکه اول صادقیه-نرسیده به چهاراه خسرو

پلاک:599 جنب خانه فراز کود ک

 فرهنگ سرای اندیشه

 

تلفن:

۴۴۲۱۱۰۷۸-۴۴۲۶۵۶۱۰ 

 

[ شنبه سوم تیر ۱۳۹۱ ] [ 20:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سر مقاله272

 

بچه:

بله بچه این موجود دوست داشتنی که ثمره عشق و زندگی دو نفر است گاه نبودنش و بوجود نیامدنش چنان زندگی ها را سخت و سرد و بی روح می نماید که  هر دو طرف از ادامه آن احساس خستگی و دل مردگی می نمایند گرچه گاه به روی خود نمی آورند اما همیشه با دیدن یک کودک در کنار والدینش آهی حسرت بار می کشند و این گونه است که به تلاش و تکاپو می افتند که  حتماً فر زندی داشته باشند .خوشبختانه در بیشتر مواقع به لطف خدا  در مانهای پزشکی هم کار ساز می افتد و فر زندی هم متولد می شود و زندگی تازه  با حضور کودک تازه وارد جان می گیرد . اما همان ها هم گاه دچار مشکلات زیادی می شوند و همواره در خانواده ها بحران کودک و کودکان به اشکال گو نا گون وجود دارد همان ها که با بودنشان به زندگی ما معنایی تازه دادند گاه  در حاشیه زندگی ها قرار می گیرند و چنان دستخوش خواسته ها و بر نامه های  ما می شوند که گو یا از ابتدا وجود نداشته اند و اگر هم نظری به آنها می شود تنها نظر ی از روی بیچارگی و در ماندگی آنها است و توجه نمی کنیم که او یک انسان است انسانی که تر بیت و پر ورشش به دست ماست و فردا  باید وارد جا معه ای بشود که دفاع از حقوقش و زندگیش بر عهده  خودش است و این تر بیت امروز اوست که شخصیت فردایش را می سازد . شخصیتی که گاه می تواند حتی جا معه را بسازد روشهای تر بیتی و رفتاری امروز والدین با کودکان است گاه جنایات و بحران ها و یا حتی بلعکس موفقیت ها و پیشرفت های بشریت مدیون همین تر بیت های درست و یا غلطی است که والدین نسبت به کو دکانشان نشان می دهند . بچه های امروز زنان و مردان فر دا هستند و فردا متعلق به همه ی جامعه بشری است و جا معه امروز  شایسته است نسبت به نسل فر دا و شخصیت  شان بی تفاوت  نباشد. اینکه شرایط غیر منطقی و نا درست است و مخارج و زندگی امروز هزینه های فراوانی دارد  همه و همه درست و منطقی است اینکه حقوق کار کنان دولت و بخش خصوصی هم حتی گاه با شدت  تورم و بالا رفتن قیمت ها مطابقت ندارد کا ملاً منطقی است . اینکه نان گران شده ولی حقوق همان مانده درست است اینکه یارانه ها را می گو یند می خواهیم بدهیم ولی هزینه ها و سوبسید ها را جاری کرده اند واقعیت دارد، واما بچه ها چه گناهی کرده اند . این ها همان هایی هستند که ما برای بوجود آوردنشان تلاش کردیم و نسل آینده در گرو همین تر بیت ما است . بی شک کمترین حس مسئولیت ما، امروز بر روی روحیه تک تک افراد جامعه  نقش بسزایی دارد و آینده در گرو همین روش های تر بیتی ما است . شا ید اگر مسئولین امروز هم به فکر فر دایی سالم باشند باید از همین روز ها  در بحث تر بیتی جا معه شر کت نمایند. به امید آن روز که همه ی افراد جامعه حس مسئولیت پذیری در مقابل بچه ها داشته باشند. بچه هایی که نان را به قیمت روز می خورند و با نرخ طلا و دلار نانشان هم قیمت گذاری می شود!

جعفر صابری

[ شنبه سوم تیر ۱۳۹۱ ] [ 20:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سر مقاله271

 

 

 

تاکسی

هر جای دنیا یه نشونه داره که بیشتر مردم با آن آشنا هستند مثلاً لندن را با تاکسی های مشکی و اتوبوس های قر مز دو طبقه ،کیوسک تلفن و پست ،را با رنگ قرمز  می شناسند ویا نیویرک را با تاکسی های زردش ، قدیما هم تهران را با تاکسی نارنجی می شناختن ویا آبادان را با تاکسی سیاه رنگش  یادش بخیر اتوبوسهای دو طبقه سبز رنگ ولوو تهران  که دیگه اثری ازشون نیست . بلیط های دوریالی و مسیرهای طولانی …اما از این رنگ و قیافه که بگذریم ، وسایل عمومی از هر نظر برای مردم جالب است چراکه نه تنها برای حمل و نقل مناسبه بلکه بهترین جا برای گفت و گو های دوستانه هم هست .البته یه وقت هایی هم به دعوا می کشه و آن هم دیدنی است! تاکسی تا قبل از اینکه برادر خوانده  های تازه ای پیدا کنه به اسم تاکسی تلفنی در شهر حکومت می کرد  و به سختی حضور این تاکسی تلفنی ها را هم قبول کرد. اما یه برادر نا خوانده هم داره به اسم مسافر کش های شخصی که این از آن پدیده های خاص تهران و ایران است . چرا که یه وقتایی یه ماشینهایی با یه  رانند ه هایی  جلوی مسافر های کنار خیابان می ایستند که آدم هاج و واج می ماند که  درست می بیند یا نه!

در هر صورت از این پدیده ها که بگذریم . صحبت ما در خصوص تاکسی آن هم بدون توجه به رنگ قدیم و یا جدیدش است ، بیشتر از معرفت و گذشت و انسانیت ،بیشتر با رانند ه تاکسی ها می خواهیم صحبت کنیم همانها که شغل شریف رانندگی را انتخاب کرده اند و در میان ما برای ما و آسایش ما تلاش می نمایند همانها که  در تمام ساعات شبانه روز با حضورشان در جای جای شهر های بزرگ و کوچک اطمینان خاطری برای خانواده ها ی ما هستند .افرادی که هر کدامشان هزاران خاطره تلخ و شیرین در سینه خود از سالها کار  و بودن با مردم دارند .گر چه کم نیستند افرادی که بدلیل مشکلات  معیشتی  و از روی نا چاری راننده شده اند اما راننده واقعی و کسی که با انگیزه و علاقه راننده تاکسی شده  عاشق کارش است و دلسوزانه تلاش می کند تا رضایت مسافران را بدست بیاورد .نا موس مردم را ناموس خود می داند از رفتار و گفتار زشت خود داری می کند در پوشش و لباس خود دقت لازم را دارد و علی رقم سختی ،تمام قوانین راهنمایی و رانندگی را هم لحاظ می کند .

اما با تمام این گفتار  باز یک مشکل اصلی وجود دارد که هم مسافرین مقصر هستند و هم بهترین رانندهای تاکسی و مسافر کش و آن این است که علی رقم گرانی بنزین بیشتر این عزیزان حیران و سر گردان در سطح شهر به دنبال مسافرمی گر دند و با دیدن یک نفر کنار خیابان همه هجوم می برند که او را سوار نمایند . حال اینکه این مسافر کجا ایستاده و آیا جای درستی برای ایستادن انتخاب کرده یا نه بماند  همین که یک تاکسی و یا مسافر کش شخصی او را می بیند به خود حق می دهد که درست جلوی پای طرف بایستد و راجع به مسیر و قیمت به چا نه زنی بپردازد . جالب و دیدنی این است که درست پشت سر همین تاکسی چند ماشین دیگر در انتظار هستند که اگر به نتیجه مطلوب نرسیدند آنها هم بخت خود را آزمایش کنند! حال این که سر چهار راه یا اول خیابان اصلی و یا سر کوچه  است یا بطور کلی دوبله و یا سوبله ایستادن بماند ! جای بسی تاسف است که با این کارشان به سادگی به ساده ترین حقوق شهر وندان دیگر توهین می کنند و اگر هم چیزی بگو ئی در بهترین حالتش لبخندی و پوزشی می بینی.  در بلاد کفر و کشور های کافر  به یک نتیجه اخلاقی رسیده اند که روزی  دست خداست و برای همین یک جا می ایستند مسافر هم می رود راحت در تاکسی می نشیند و دیگر هم لازم نیست پازل چیدن مسافر را راننده خودش تکمیل کند .

راستش وقتی به جر یانات ساده و قابل حلی مانند ترافیک –زباله  – و یا مدرسه  و آموزش می نگریم که چقدر ساده و آسان در جهان امروز این گونه مشکلات حل شده و ما هنوز در گیر   حل آنها هستیم انگشت حیرت به دهان می مانیم . جای تعجب این است که اگر ما اتوبوس دو طبقه را بر می داریم  که آلودگی کم شود چرا در لندن  هنوز اتوبوس دو طبقه هست؟ و یا وقتی رنگ تاکسی را از نارنجی به زرد مثل نیورک تغییر می دهیم چرا روش تاکسی های نیورکی را پیاده نمی کنیم!

در هر صورت باور بفر مایید حتی اگر جریمه خلاف های رانندگی دو برابر آنچه امروز هست شود و بهای بنزین هم سه برابر نرخ کنونی باز اتفاق قابل توجهی در سیستم حمل و نقل شهری نخواهد افتاد چرا که مسافر و راننده هر دو نیاز به آموزش و یاد گیری فر هنگ لازمه استفاده از وسایل نقلیه بویژه عمومی را دارند و این هم کار مشترکی از آموزش و پر ورش رسانه ملی و راهنمایی و رانندگی است . بی شک رسانه ها و جراید هم می توانند کمک شایسته ای بنمایند چندی پیش به دوست و هنر مند عزیز و ارجمند کمدین و شوخ وگرامیم آقای امیر رضا ماهی صفت پیشنهاد کردیم در بر نامه های شاد خود بیاید فر هنگ درست رانندگی کردن را با شوخی و طنز به مر دم بیاموزد .  برای شما آرزوی روز های خوب و سر شار از سلامتی و دوری از استرس را دارم.

جعفر صابری

[ شنبه سوم تیر ۱۳۹۱ ] [ 20:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

خداقوت

خداقوت

لبخند بزن کوهنورد

مرا آب ده

مبادا تشنه باشم

نگاهم کن ز طوفان طبیعت

مبادا خسته باشم

نگاهم کن مبادا دست دوستی از جفا دستانم را برای آتشی سوزانده باشد

مرا دریاب

تا دریابمت از سوزش آفتاب

عطش داری ،عطش دارم

تو پای راه داری، اما من اینجا سکنا دارم

به امید تو در این بوستان

ریشه به خاک ،کشورت دارم

من اینجا ایستادم

در بلندای زمینت

تا بدانی و بدانند

که ایرانی دلی شاد و همی همت دارد

به خاک کشورش هم ،نظر بسیار دارد

در این بستر

که می بینی

بیاد هر عزیزی

یک درخت سبز

به جامانده تا

همواره یادش در طبیعت یادگار ماند

خدا قوت

کوهنورد!

…………………………………………..سرو ده ای از:جعفر صابری………………………………

ادامه مطلب

[ جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۱ ] [ 19:14 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا

 تقدیم به شما عزیزان:

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست  تورا

خبراز سرزنش خار جفا نیست  تورا

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست  تورا

با اسیر غم خود رحم چرا نیست  تورا

جان من سنگ دلی ، دل به تو دادن غلط است

رفتن و لاس زکوی توستادن غلط است

 تو  نه آنی که غم  عاشق زارت  باشی

دیگری جز تو مرا این همه آزار  نکرد

 آنچه  کردی تو  به من هیچ ستم کار نکرد

بشنو پند و مکن قصد دل آزاری خویش

ور نه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش

[ یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ 19:57 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

تهران جدید!

تهران جدید!

  همزمان با موفقیت های بی شمار ایران اسلامی در جهان در زمینه های گو نا گون از علمی ، نظامی ،ورزشی و…شایسته است قدمهایی ماندگار نیز در جهان به یادگار بماند . این که تهران امروز به یاد گار مانده از سالها است و بشکلی غیر منطقی و نا درست رشد کرده جای هیچ شکی نیست و اینکه متاسفانه به لحاظ ایمنی در مقابل سوانح طبیعی مانند زلزله از استحکام کافی بر خور دار نیست هم جای بحث و گفتگو دارد . و اینکه با ریزش باران و شدت گرفتن آن و یا برف، شهر دچار مشکل شود و مدارس تعطیل و خطوط مترو از کار بیفتد هم جای نگرانی دارد .

تصور اینکه اگر تهران دچار بحرانی شود چه بر سر مدارک و امکانات و اسناد  می آید  بسیار مهم است .ترافیک وحشتناک ، رانندگی غیر مسئولانه بعضی همشهریان محترم ،هم مزید بر علت گرفتاری خیلی ها شده و همه ی این ها  دست به دست هم می دهند تا قبل از اینکه فاجعه ای تهران و تمام سیستم های زیر بنایی این کلان شهر را دچار مشکل نماید مدیران لایق و دلسوز و وطن پرست همت خود را جزم نموده و کاری بسیار ارزشمند و زیر بنایی را شروع نمایند .

حال که مقام معظم رهبری نیز به حمایت از تولید ملی و سر مایه ایرانی  توجه نشان داده چه نیکو و بایسته است که به فکر شهری بزرگ و لایق ایران و ایرانی باشیم شهری که  نه تنها در منطقه بلکه در جهان بدرخشد . کاری که کشور هندوستان سالها پیش بدلیل  تراکم وحشتناک منطقه دهلی به ناچار بوجود آورد و با ساخت دهلی نو  شهری امروزی تر در کنار شهر قبلی بوجود آورد . شهری که در زمان خودش شاید خوب بود اما نه تنها به نکات زیر بنایی مانند ترافیک و زیبایی توجه شده بود . اما شهری  مورد نظر صاحب این قلم است شهری به مراتب  ویژه و استثنایی است شهری به  وسعت تاریخ ،تمدن و تکنو لوژی فراتر از زمان فعلی شهری که امروز برای پنجاه سال آینده ساخته می شود شهری که به تمام معنا آخرین تکنولوژی های روز دنیا را بویژه در معماری و ساخت و ساز و شهر سازی به کار می گیرد این شهر سمبلی برای تمام شهر سازان دنیا خواهد شد شهری که بیشترین سر مایه دنیا را به خود جلب می سازد .بی شک تهران فر دا ی نه چندان دور تهرانی است که پایتخت بزرگ اقتصادی  منطقه و خاور میانه خواهد شد . این پایتخت در نوع خود بی نظیر است و امکانات شهر سازی و زیر بنایی بکار رفته در این شهر نه تنها جذابیت های فوق العاده تروریستی را به همراه خواهد داشت، بلکه الگویی برای بشریت خواهد بود تا هر آنچه در ذهنشان می پر ورانند در آن به عینه ببینند . اگر هستند کشور های کوچکی که با داشتن یک برج بلند  مورد توجه قرار می گیرند انبوه برج ها و هتل ها بقدری چشم گیر خواهد بود که کمتر کسی به ذهنش خطور خواهد کرد . ساختمانهایی که نه تنها به لحاظ امنیت و استحکام، بلکه بعنوان دژهای  تکنو لوژی در دنیا شاخص خواهند شد . بزرگ ترین بازار های اقتصادی جهان و بانکهای جهانی برای حضور در این آسمان خراشها حاضر خواهند شد .

شاید در نگاه اول هزینه ها و حجم بزرگ پروژه ،خیلی ها را  حتی از فکر کردن به آن منصرف نماید اما بد نیست بدانید حتی کشور آمریکا نیز بعد از جنگ جهانی دوم و درست در سخت ترین شرایط اقتصادی بدلیل تقویت بنیه  مردم و درخشش صنعت و اقتصاد خود اقدامات زیر بنایی چون ساخت اتوبان ها و برج ها را در مهمترین بر نامه های کاری خود قرار داد . امروز جهان باید بداند که تکنولوژی ایران درست در سخت ترین شرایط سیاسی و تحریم ها چگو نه شکو فا می شود و سر مایه های ایرانی چگو نه در رشد و نمو کشور بکار گرفته می شود . طرح ساخت تهران نو،  تهران جدیدی است که از بهترین امکانات ترافیکی  بر خور دار است و ضمن انتقال بیشترین آمار مردم در برجها و آسمان خراشها بهترین شرایط زیست محیطی را برای حفظ محیط زیست بوجود خواهد آورد این طرح  در ابتدا به وسعت 520  هکتار در شمال  تهران امروز شروع خواهد شد و با توجه به محاسبات و بررسی های به عمل آمده ی تیم تحقیقاتی موسسه آشتی میتوان کمتر از ده سال آینده از فاز های اولیه شهربهره  بر داری نمود . امید است همت و یاری ایرانیان عزیز که همواره پیشگا مان   حر کتهای مردمی و  ار زشمند بوده اند این بار هم چشم جهانیان را به کشور عزیز مان  جلب نمایند . همت ایرانی، غیرت ایرانی در جلوه  گری شهری جدید،خواهد درخشید.

جعفر صابری

[ یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ 19:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

زنگ آخر..

زنگ آخر..

به مناسبت  سوم خرداد روز نجات  خرمشهر

سر مقاله 269

خوب یادم هست در سال 1370 مطلبی با نام زنگ آخر نوشتم که آن روز ها در روزنامه جمهوری اسلامی  صفحه  فر هنگ و اندیشه  به چاپ رسید در آن مطلب به یک مجتمع رزمندگان اشاره شده بود و حال و هوای  آن روز های بچه های رزمنده را نوشته بودم ، بچه هایی که از جنگ و اسارت باز گشته بودند تا با همتی دو چندان کشورشان را بسازند همان ها که امروز بعد از گذراندن تحصیلات عالیه ، بیشترشان مدیران لایقی هستند که بی شک آینده گان مدیون خدمات شجاعانه آنها خواهند بود. مدیرانی که روزی از جانشان گذشتند و روز دیگر کمر به خدمت و باز سازی کشور بستند . افرادی که غریبانه زیستند و شجا عانه شهید شدند  مهندسینی که با غیرتشان به آبادانی کشورشان پر داختند و در سخت  ترین روز های تحریم به دنیا نشان دادند که ایرانی می میرد ذلت نمی پذیرد.

اما سخن امروز ما از فر زندان دیروز نیست از نسل امروز است که فاصله ای با نسل دیروز در بینشان وجود دارد نسلی که علی رغم تلاش همه جانبه  دیروزیان، امروز کمتر با آنها همراه هستند . سخن از این است که چه شده و از کدام سنگر و خط مقدم دشمن توانسته به فر زندان ما حمله کند . شاید خیلی ها خوششان نیاید و شاید خیلی ها به انکار این واقعیت بپر دازند و به کتمان وجود نسلی دور افتاده از حمیت ملی سر گرم باشند اما  حتی آنها هم معتقد هستند که یک جای کار مشکلی بوده و وجود تعداد قلیل جوانان  بی تفاوت و بی خیال و گرفتار در دام بی خیالی هم برای جامعه  دلسوز و اسلامی  بسیار خطر ناک و مهم است . با وجود سه قوه مقننه . مجریه  و قضایی  در کشور نشان از ثبات و استقلال کشور است و توجه به قوانین  از مهمترین ارکان جامعه است اما چطور می شود که شخصی به عنوان مدیر کل یا مدیر یک قسمت به خود اجازه می دهد تا با تغییر قسمتی از تاریخ تمدن و تفکر یک ملت هویت یک جا معه را  بطور کل پاک کند جای تامل  دارد . مگر حضور نمایندگان محترم مردم را می شود

 نا دیده گرفت و با تغییری به ظاهر نا چیز باعث شد تا هویت ملتی از بین بر ود  مگر همین شیر زنان و مردان  که امروز ایران اسلامی را در جهان می درخشانند  فر زندان دیروز نبودند ؟چگو نه ایشان دچار هویت تاریخی نشدند  و هنوز بیرق امام حسینشان بر قرار است . چرا به بحران حمیتی که نسل فعلی را در آینده نه چندان دور دچار خود خواهد کرد نمی اندیشیم .  فاصله تاریخی و ملی مذهبی  جوانان امروز با ما چرا روز به روز افزایش می یابد چه باید کرد . حضور نسل جدید در مسائل جدی  را چگو نه باید افزود و همه  وهمه  را باید بررسی نمود .

دیروز که زنگ آخر ،جدایی از مدرسه به صدا در می آمد و آخرین امتحان خود را می دادیم با دوستان گوشه ای از حیاط مدرسه که هر صبح و عصر میز بان ما در دو شیفت بود می نشستیم و از رسیدن تابستان و تعطیلات تابستانی سخن می گفتیم از گر مای تابستان و از دوری از یکدیگر . از ندیدن دوستان و ندیدن معلمینی که دوستشان داشتیم . از کلاسی که  در آن نه ماه   سرو صدا می کردیم . از بابای مدرسه ، حتی از سر ویس های بهداشتی هم خاطره داشتیم . همه ی اینها دلیل سختی جدایی ما از مدرسه بود .و دلتنگی معلمان حتی ناظم مدرسه که بیشتر وقتها او را با چوبش می دیدیم  هم دلش برای شیطنت های ما تنگ می شد مثل دل  خود ما که برای همه ی این چیز ها تنگ می شد . وامروز  بچه های ما چرا این گونه نیستند چه شده؟ کجای کار مشکل داشته ؟ چه کسی کارش را به نحو احسن انجام نداده ؟  آن روز که  ما می جنگیدیم تا به لطف خدا خرمشهر مان را پس بگیریم  چه کسانی  نقشه تهاجم به خرمشهر های ما را می کشیدند . آن روز که مقام معظم رهبری از تهاجم فر هنگی سخن می گفت چه چیزی برای ما جذاب تر می نمود که امروز این خلاء فر هنگی پدیدار آید . چه زمانی باید بگذرد تا بیشتر از امروز به خود بیاییم و همتی عالی برای کاری بزرگ داشته باشیم . کتب درسی ساختاری ارزشمند باید داشته باشد .اینکه روزگاری ما عاشق نمره بیست بودیم و امروز نمره معنایی ندارد و  در دوره ابتدایی که زیر بنایی ترین سالهای شکو فایی علم و دانش  هر ملت است تنها با سه شاخص ضعیف ، متوسط و خوب شناخته می شود خود یک فاجعه است!

شاید بهترین راه کا ر دعوت از مسئولین و دلسوزان آموزشی است  و بوجود آوردن بستر های علمی  و مناسب تا بخش خصوصی نه این گونه که در حال حاضر وجود دارد و بعنوان مدارس غیرانتفاعی تلاش می نمایند،بلکه بعنوان مدارس ملی ،مذهبی چون گذشته حتی در فضا های کو چک اما سالم شرایط بهتری برای رشد و نمو نسلی دلسوز ،هوشیار و بیدار را بوجود بیاورند . اینکه مدارس غیر انتفاعی باید دارای چه امکاناتی ، و فضایی باشند تا مجوز تاسیس بگیرند دلیلیست تا جلوی پیشرفت خدمات آموزشی گرفته شود و باید اذعان نمود ما فضای آموزشی بخصوص در تهران و شهرستان ها کم نداریم مدیریت آموزشی لازم وجود ندارد.

کتابهای درسی با فاجعه بی هویتی و عدم کارشناسی های لازم تولید می شود و مدام در حال تغییر است که خود یک فاجعه است . بودجه لازم برای  خد مات آموزشی کافی نیست .  امکانات کمک آموزشی کافی در اختیار دانش آموزان قرار نمی گیرد و … سر آنجام  نسلی خواهد بود بی تفاوت .بی سواد و بدون آینده ،مصرف گرا و بی خیال نسبت به شرایط کشور و مردمش  تعداد قلیلی هم که از این بحران  جان سالم بدر می برند  جذب کشور های دیگر می شوند و به توسعه  کشور های دیگر مشغول  خواهند شد .

چون گذشته  کار شناسان و محققینی که با موسسه آشتی همکاری نزدیک دارند صمیمانه اعلام آمادگی برای

هر گو نه راهنمایی و کمک به مدیران و مسئولین را دارند که باعث افتخار ما می باشد تا قدمی برای آبادانی کشور  عزیز مان بر داریم.

 جعفر صابری

 

[ یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ 19:47 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

استعمار یعنی چه!

استعمار یعنی چه!

 

 همزمان با پخش سریا ل  اوشین  و فیلمهای سیاه و سفید ژاپنی  شکلات و البسه ترک بویژه لباس های جنس جین  توسط مسافران وارد ایران می شد  آن روز ها شرکت سونی و بعد سونیا و ناسیو نال  مثل همین سامسونگ امروز در ایران جنس هایشان را  خوب می فروختند . بعد کره و چین و  راه دبی باز شد و خلاصه ما هنوز در گیر فرار سرمایه ها و ورد اجناس خارجی هستیم . اینکه چه دستی در کار است تا تولید ملی از بین برود و برای نمونه کار خانه چیت بافی  به آن عظمت با تمام امکانات تعطیل شود  مورد نظر ما نیست . بیش از هر چیز می خواهیم نگاهی به تاریخ استعماری نه از نوع انگلیسی و یا آمریکایی داشته باشیم . نگاهی از روی فر هنگی و در حد توانایی خودمان !

کشور دوست و برادر تر کیه  که روزگاری نه چندان دور با نام دولت عثمانی در بیشتر کشور های اسلامی  حضور استعمار گرانه ای داشت امروز در بیشتر این کشور ها و حتی  بیشتر کشور های ارو پایی  حضور شایسته ای دارد . از بازار لباس گرفته تا حتی  آموزش و پر ورش در بیشتر کشور های ارو پایی مدارس ترک اگر بهتر از مدارس آمریکایی نباشد کمتر نیست و بیشتر مواقع نه تنها مسلمانان بلکه خود مردم آن کشور از این گونه مدارس  استقبال می کنند.بدون تر دید حمایت های دولتی که از این گونه خدمات صورت می گیرد کم نیست . حتی به به گفتن  مردم این گونه کشور ها شرکت های تبلیغاتی و ساختمان سازی  ترک ها در بیشتر پروژه های این کشور ها گوی سبقت را از شر کت های داخلی ربوده اند . خوشبختانه بعد از استقلال  کردستان عراق  ایرانیان در این منطقه حضور خوبی داشتند اما خیلی زود به دلایلی که شرم گفتنش را داریم از دور خارج شدند و جالب این است که حتی در ساخت پروژه های مهر ایران هم شر کت های ترک حضور شایسته ای داشتند!

جالب اینکه این کشور چندین کانال تلویزیونی دولتی و دهها کانال تلویزیونی و رادیویی خصوصی نیز دارد که بر خلاف کانالهای خصوصی و شخصی فارسی زبان ما نه تنها سیاسی نیستند بلکه بسیار هم موفق و سر بلند در تمام دنیا می باشند .ساخت بیشتر فیلمهای سینمایی در این کشور و یا تولید دهها فیلم و سریال برای فروش و پخش در دیگر کشور ها و تر جمه آن به زبانهای دیگر نشان از تکامل این صنعت و فر هنگ در جهان است  که حتی تلویزیون رسمی ما هم خریدار این گونه بر نامه ها می باشد!

این که مردم یک کشور تا این انداز ه به آبادانی و پیشرفت کشورشان کمک می کنند شاید چون ترک هستند و ترکی حرف می زنند است! اما اگر کمی منصف باشیم می بینیم  حتی یک نفره هم می شود کار فر هنگی کرد نمونه اش خواننده خوش زبان و خوش سلیقه هنر مند عزیز سامی یوسف است .که به بیشتر زبانهای دنیا ترانه سرایی می کند و پل ارتباطی بین فر هنگ ها شده است بر خلاف  بعضی از خواننده  های ما که برای نشان دادن فر هنگ بالنده شان یا سیاسی می شوند و از کشور می روند و یا چند رقاص را استخدام می کنند و کنارشان به رقص در می آورند.

شاید هم یکی از دلایل اصلی عدم پیشرفت های فر هنگی و اقتصادی عدم حمایت های دولتی و یا دقت و نظارت زیاد دولت مردان است . آن جا که باید خدمات زیر بنایی و سر مایه گذاری صورت بگیرد بخش دولتی شخصاً حاضر می شود و شرکت های کوچک شخصی نقش زیادی ندارند و بلعکس جایی که خدمات آموزشی و فر هنگی صورت می گیرد مانند مدارس و مراکز فر هنگی دولت می خواهد خودش مستقیم حتی در تعیین معلمان دخالت داشته باشد و کرایه ملک و هزینه های جاری مدرسه را شخصاً متقبل می شود. و فاجعه آن است که حتی ایرانیان مقیم آن کشور ها هم  از این گونه خدمات کمتر  استفاده می نمایند و معتقد هستند جذابیت های لازم آموزشی را ندارد!

این بحث مدرسه متاسفانه حتی در کشور خودمان هم معضلی است . دهها مجوز گشایش مدرسه به  معلمین عزیز و ارجمند و یا افراد حقیقی و حقوقی  پس از طی مراحل سخت  داده شده که با توجه به قوانین مدرسه سازی و تاسیس مدرسه  بلا استفاده مانده . واقعیت این است که گاهی مواقع ما کمبود مدرسه نداریم مشکل بهره برداری از امکانات آموزشی را داریم . و رسماً  بیشتر مدارس و فضا های داخلی کشور در ساعات زیادی از روز  بلا استفاده است!

کسی نیست راهنمایی کند برای تاسیس مدرسه در سال های اول و دوم  کمتر مدارس ،با استقبال زیادی مواجه می شوند و لذا داشتن چند اتاق و فضای آموزشی و حیاط 200 متری که با امکانات شهر سازی امروز تهران کمتر چنین املاکی وجود دارد غیر ممکن است!

نتیجه آن است که کشوری چون تر کیه به چنین جایگاهی  در جهان بویژه ارو پا دست می یابد.

امید است که در سال جدید مسئولین دولتی کمی با دقت بیشتر به فر مایشات مقام معظم رهبری توجه کنند و حافظ بهتری برای حمایت از سر مایه ایرانی باشند.

 جعفر صابری

 

[ یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ 19:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

استاد پرویز شهریاری همواره زنده است.

استاد پرویز شهریاری همواره زنده است.

اولین بار که حضور استاد رسیدم صبورانه به سخنانم گوش دل سپرد و سرانجام با لبخندی راهیم کرد . این سرآغاز یک دوستی بود و تحصیل ،دیگر مشکلی نبود باید تلاش می کردم و این تلاش شیرین شده بود با عشق به استاد سختی دانستن به لطف راه نمایی وی هموارشده بود و این گو نه دوستی ما ماند و بی شک خواهد ماند…

برای تاسیس موسسه به نزد استاد شتافتم و اندیشه هایم را گفتم و او شنید پرسش من برگزیدن نامی برای موسسه فر هنگی و هنری بود که او بعد از چند نام که خودش گفته بود نام آشتی را بر گزید و این گونه موسسه فر هنگی هنری آموزشی انتشاراتی مطبو عاتی آشتی متولد شد .

اولین کتابی که موسسه آشتی به زینت چاپ  رسانید هم اثری از استاد بود که به صورت یک کتاب دو جلدی با نام ریاضیات و سر گرمی به چاپ رسید .

وقتی استاد دانست که موسسه می خواهد قدر دان بشریت باشد و از انسانهای شایسته که برای بشریت قدمی برداشته اند قدر دانی نماید .نام لوح سپاس آشتی رابر گزید و به پیشنهاد ایشان استاد فر زانه دکتر جابر عناصری متن لوح سپاس آشتی را تهیه نمود و از سال 2000 موسسه این لوح را به افراد شاخصی تقدیم نمود.

زمستان سال 1390 گویا دلم بیش از هر زمان برای استاد تنگ می شد.از این بابت بیش از گذشته روزهای

یک شنبه و چهار شنبه بین ساعات 10 تا 12 به دفتر  ماه نامه وزین چیستا می رفتم جایی که استاد  در طول این سالها همواره در سخت ترین شرایط در آنجا حاضر می شد . دوستان خوبی چون حسن نیک بخت . هادی آّبرهام و رکن الدین خسروی در آنجا نیز حضور داشتند . و چند سالی هم بود که خانم اکبری کنار استاد بود و بسیار دلسوزانه به کار ها رسیدگی می کرد . تازه ماه نامه روی روال خود افتاده بود  به چاپ می رسید .  کنار استاد می نشستم و تصمیم داشتم برای دلم هم که شده از زندگی و خاطرات ناگفته و نا نوشته استاد فیلمی تهیه نمایم .  و او صبورانه پاسخ می داد هنوز هم مثل سالهای گذشته  همان طور دوست داشتنی بود.

هنوز ماهی چند روز به دانشگاهای مطرح کشور سر میزد و در میان دانشجویان به حل مشکلات و راهنمایی آنها  مشغول بود  .صبورانه و دلسوزانه.

هنوز استاد شخصاً مطالب را بر می گزید و سطر به سطر گوش می کرد تا مطلب را باز سازی نماید . چه انسانهای بزرگی در چیستا مطلب نوشتند و به این نوشته ها افتخار کردند .

استاد چند سالی بود که بنیاد شهریاری را تاسیس کرد وتمام زندگیش را وقف فر هنگ و علم و دانش کشورش کرده بود .عاشقان استاد همواره کنار او بودند و از بودن با او لذت می بردند .

پروژه ساخت فیلم وطنم آخرین کاری بود که حسرت راهنمایی استاد را در دل من نهاد .

روزجمعه ساعت 11 بود که آقای حسن نیک بخت گفت استاد شب گذشته فوت کرد. دلم گرفت همین چند شب پیش با منزلش و همکارش خانم اکبری حرف زدم و اوگفت بود حال استا خوب خوب است…

 و این گونه من آرام شدم .

وعصر روز جمعه در آتشکده  قصر فیروزه برای همیشه  در خاک وطن جای گرفت.روحش شاد و یادش گرامی باد .

جعفر صابری

چشمه کوچکی که از جوی بزرگی منشعب شده

 

[ یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ 19:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

268

800×600

 

268

 

شمع را خاموش نکن!

چنان در گیر زندگی و روابط کاری شدیم  که روشنایی هایمان را نمی بینیم .گاه باید برای چند لحظه چراغ  خانه را خاموش کرد و در زیر روشنایی یک شمع بدون آنکه تلویزیون و موسیقی را بشنویم و ببینیم فقط روی

یکدیگر را ببینیم و با هم حرف بزنیم و هیچ صدایی را جز صدای  طرف مقابلمان نشنویم .

گاهی وقتها از رنج و درد و غم بازیگران سریالها چنان افسرده و نالان و گریان و مضطرب می شویم که یادمان می رود یکی در  نزدیکیمان هست که حسی دارد و جانی برای زیستن !

گاهی وقتها چنان با خود و اندیشه های خود مشغول می شویم که به یادمان می رود اندیشه و حسی هم هست که نیاز به  وجود و توجه ما دارد . دلمان برای کودک بازیگر فیلم می سوزد و لی کودکان واقعی اطرافمان را نمی بینیم . گل را دوست داریم و عطرش آراممان می کند اما برای خریدش پول خورد نداریم  ! تا دل گل فروش را شاد کنیم.  هات داگ را  گاز می زنیم پیتزا را سفارش می دهیم و اگر دیر شد چند بار  دیگر پیگیر می شویم اما اگر پیک موتوری در مسیر  آوردنش زیر چرخ ماشینی له شد  سراغش را نمی گیریم . زندگی ما در زیر نور چهل چراغ ها زیباست  و اما شمع نورش خیلی کم است ! تنها تفاوت شمع با چهل چراغ عمرش و نورش است چرا که خیلی زود  خاموش می شود و نورش هم به اندازه  د یدن یکدیگر کافیست بقدر دیدن و اندیشیدن به

 یکدیگر. این دیگر مادر ،خواهر ، دختر، و یا حتی همسر ،برادر ،پدر،پسر و یا دوست می تواند باشد .هم او که عمرش در کنار عمرت در حال سپری شدن است.

دوستی می گفت برادر  به سختی از یاران رفته بودم درد غربت و بی کاری و زبان و خلاصه همه چیز را به  جان خریدم و لی  سرانجام برای خانواده  برگشتم و  پا روی همه چیز ها که  به سختی بدست آورده بودم گذاردم  و چهل چراغ خوشبختی را با نور شمعی عوض کردم.  پشیمان نیستم چراکه باید این کار را برای احترام و عشق به خانواده می کردم اما… وقتی زمانی گذشت دیدم دیگران قدر دان این گذشت من نیستند و من چقدر تنها هستم! شاید بد نباشد گاهی نور ها را بقدری زیاد کرد که همه چیز را دید  هم بد نباشد اما  ای دوست نور شمع و گرمایش باید معنای زیستن  برای همه ی آنها که گردش نشسته اند را داشته باشد  و بدانند که شمع حر مت دارد .

مر حوم زنده  یاد پرو فسور حسابی در دیدار با انیشتن  در خصوص شمع پای سفره هفت سین ایرانیان

 می گو ید:

براي ما ايراني ها شمع نماد زندگيست و ما معتقديم که زندگي در دست خداست و تنها او مي تواند اين شعله را خاموش کند يا روشن نگه دارد.”

 

و اگر این گونه به شمع نگاه کنیم  زیبایی زندگی مان دو چندان می شود .گاهی وقتها بد نیست در یک فر صت

کو تا ه با پدر و یا مادر  مان خلوت کنیم به آنها نگاه کنیم و بپرسیم از زندگیتان راضی هستید ؟ از گذشته و دیروز تا امروز راضی هستید . از زندگی چه می خواستید آیا بدست آوردید .  و… دوست روانشناسی  می گفت : فقط کافیست روزی ده دقیقه با عزیزانتان بگذرانید اما بشرط آنکه  بین شما هیچ فاصله ای مانند تلفن و تلویزیون و … نباشد چشم در چشم و در بس در اختیار عزیزتان باشید  بیشتر مشکلات خانوادگی و حتی فرزند و  والدین به سادگی حل می شود . ده دقیقه . به اندازه عمر یک شمع برای یکدیگر روشن باشید و به هم نور و گر ما بدهید.

به امید آنکه برای هم وقت کافی بگذاریم قبل از آنکه دیر شود . و به یاد یکدیگر شمع روشن کنیم!

و این هم سروده ای در این خصوص:

 

بنام خالق هستی

بی خبر از همدگر آسوده خوابیدن چه سود

بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود

دوست را تا زنده است باید نمائی احترام

ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود

با محبت تا توانی دست پیران را ببوس

ورنه بر روی مزارش زار نالیدن چه سود

یک شبی را از وفا باز زنده ای غمخوار باش

ورنه بر روی مزارش تاج گل چیدن چه سود

تا زمانی زنده ایم با همدیگر بیگانه ایم

در عزاها روی همدیگر ببوسیدن چه سود

تا توانی زنده ای را در جهان دلشاد کن

در عزا عطر و گلاب ناب پاشیدن چه سود

گر ملاقاتش نرفتی خانه اش تا زنده است

خانه صاحب غمی را شب بخوابیدن چه سود

گر نپرسی حال من تا زنده ام در این جهان

بعد مرگم گریه و زاری و نالیدن چه سود

با وفا عید آمد و نکردی یاد من

جای خالی مرا در خانه ام دیدن چه سود

ای که یادم نیستی هرگز در ایام حیات

روی قبرم سنگ مرمر از پس مردن چه سود

 

جعفر صابری

[ جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ 0:50 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سر مقاله 267

800×600

سر مقاله 267

چینی بند زن!

 

یادش بخیر  قدیما صدای چینی بند زن ، نمکی ، لحاف دوزی،مسگرها  و میوه فروشها تو هر کوچه بلند بود. بیشتر وقتها سر کوچه زیر سایه ی یه ساختمان بلند بساطشون رو پهن می کردند و مشغول میشدند .ما که بچه بودیم برامون خیلی جالب بود بخصوص وقتی بساطشون رو پهن می کردند اول زیر اندازشون رو می انداختند و بعد ابزار کارشون رو دونه  دونه در می آوردند و کنار دستشون مثل جراحها می چیدند، بادقت طوری که انگار سانت بینشون گذاشتند و باید یه اندازه از هم فاصله داشته باشند . بعد  یه چیزی در می آوردند  و مشغول تعمیر آن می شدند  تا اگه مشتری آمد فکر نکنه بی کاره … جالب بود .ما کنار جوب آب رو زانو می نشستیم و زل می زدیم به کاراش یه وقتایی هم میگفت بابا یه پارچ آب برای ما می آری! می دویدیم  میرفتیم آب می آوردیم به مادرمون هم می گفتیم که چینی بند زن آمده چیزی برای بند زدن نداریم.بیشتر دوست داشتیم که ما هم کاری بکنیم.وقتی اولین مشتری می آمد کاری که در دستش بود را زمین می گذاشت و کار مشتری را دست می گرفت با دقت نگاه می کرد یه تیکه حلبی دست می گرفت می گذاشت روش و هی بالا پایین می کرد بعد می گفت حیفه درست میشه .قدیمیه .از همه چیز می گفت جز اجرت تعمیر . مشتری که خوب رام می شد می گفت . واله چی بگم یادگاری مادرمه . حالا چقدر میگیری بندش بیندازی؟تازه از قیمت و اجرت تعمیر می گفت و مشتری هم چونه میزد و اون کار رو میذاشت زمین و بعد مشغول کار خودش می شد مشتری غر می زد و اون هم حرف خودش رو می زد خلاصه آن که اتفاق می افتاد این بود که میان دو قیمت یه چیزی را دو طرف قبول می کرد ند و استاد کارش را شروع می کرد… اول تیکه حلبی را می برید و به اندازه های مساوی می برید و کنار هم می

گذ اشت و مشغول تعمیر میشد…

یادمه همون موقع ها شعری در همین خصوص در بین مردم رواج داشت که هنوز بیشتر قدیمیا یادشون هست و آن  ترانه ای بود با این معنا .چینی بند زن ،چینی بند زن .یه دل شکسته  رو بند میزنی؟ هرچی دارم به تو می دم تو بگو چند می زند… در ادامه خواننده از هفت شهر عشق می گفت و گذشت و معرفت از شهر هفتم که باید بعد از گذشتن از شش شهر دیگر بدانجا رسید. خلاصه این شعر همراه بود با سن و سال بلوغ جوانی و فکری ما  گرچه همزمان با انقلاب اسلامی در ایران شده بود اما  حال و  هوای آن شعر و آن شهر که هنوز در پی آن هستم و شاید هستید  همواره  در دلمان وجود دارد. شهری که هیچ چینی بند زنی نمی تواند بدان جا برسد  و اگر هم می رسد نمی تواند چینی شکسته کسی را هم بند بزند . من گشتم و  خواننده چینی بند زن ر ا یافتم به همان شفافیت شعرش بود بیش از سی سال است او را می شناسم و دوست  هستیم .رابطه ای مثل استاد و شاگرد اما هنوز نتوانسته مرا به شهر هفتم  برساند . این ها را گفتم و نوشتم که اگر شما راه شهر هفتم را یافتید به من هم بگو ئید شاید بتوانیم به جویندگان دیگر نیز بگو ئیم .

این که این روزها خیلی ها  چینی وجودشان ترک خورده  و هیچ چینی بند زنی صدایش نمی آید  خود جای نگرانی است ای کاش می شد با تکه حلبی و چند مفتول سیمی تکه شکسته را سر جایش محکم کرد . زندگی و رفاقت ها  گاه چنان ترک می خورد که هیچ چینی بند زنی  نمی تواند آن را بند بزند . به قول دوستی شاید  ورود کریستال این بلا را سر چینی ها آورده . دیگر کسی در لیوان ها و ظروف گلی چیزی نمی خورد و شاید همین نکته های کوچک باعث شده که فاصله ها زیاد شود و ترکها دیگر بسته نشود. زندگی شهری و امروزی، ما  را از حقایق واقعی مان دور کرده و باعث شده تا به آنچه در اطرافمان می گذرد بی تفاوت باشیم و ترک های

فر هنگی، انسانی و خانوادگی  اطرافمان را متوجه نشویم آنقدر که دیگر ترکها را نتوان ترمیم کرد گاهی وقتها بعضی  از  هنر مندان  ما چنان به دنبال فر هنگ و تمدن ها ی دیگران می روند که از فر هنگ و تمدن و خانه و خانواده خود دور می شوند و گاه آنقدر دور می شویم که تکه ای از وطنمان را که فقط به اندازه یک ترک از ما فاصله داشت بیگانه ای از آن خود می داند  و ادعای مالکیتش را می کند.  ای دوستان، رفقا به دنبال شهر هفتم که   بعد از شهر غیرت ،شرف، مروت، انسانیت وعشق … قرار دارد باشیم از خانه کوچک خود شروع کنیم و ترکها را تر میم کنیم تا شکاف نشود  . در ویش مصطفی جاویدان  که نام اصلیش سید مصطفی موسوی است  خواننده و ترانه سرا و آهنگ ساز چینی بند زن امروز علی رغم  زندگی راحت و آسایشی که  می توانست برایش فراهم باشد  هنوز در کنار ملتش نشسته و هنوز به چینی بند زدن دلها مشغول است  و حیفمان آمد که از چینی بند زن بگو ئیم و از او نگو ئیم . درود بر شرف او و امثال او  که معلم های خوبی بودند و هستند . روزشان و همه ی عمرشان مبارک باشد.

 

جعفر صابری

[ جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ 0:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سر مقاله 266

تولید ملی ،حمایت از کار و سر مایه ایرانی

خوشبختانه پیام مقام معظم رهبری در شروع سال جدید باعث دلگرمی ما برای ادامه هر چه بیشتر سیاست ها و بر نامه های سال 1391 موسسه آشتی شد .

موسسه آشتی از اواخر سال 1390 اقدام به همکاری و بر نامه ریزی برای توجه بیشتر به مسائل فر هنگی و بویژه صنایع دستی در ایران نمود . این حر کت با طرح ساخت مستندی به نام وطنم شروع شد که به لطف خدا با تعاملی که وزارت محترم

فر هنگ و ارشاد اسلامی با وزارت محترم امور خارجه به عمل آورده امکان اجراء ساخت این مستند برای موسسه در جای جای جهان و دیگر کشور ها امکان پذیر شده که بسیار شایسته است . ما در نظر داریم در سال 1391 پروژه ساخت این مستند را که به دنبال ارزشهای فرهنگی وهنری ایران در طول تاریخ دردیگر کشور ها بوده را به انجام رسانیم . و در همین خصوص همکاری بیشتری با بخش صنایع دستی نیز خواهیم داشت در شماره های آتی هفته نامه همسر بیشتر با صنایع دستی ایران و اساتید این رشته های گو نا گون آشنا خواهید شد و به تولید و ساخت این گونه هنرهای ماندگار و ارزشمند بیشتر واقف می گردید .

امید وار هستیم از این پس وزارت خانه ها و سازمان ها و نهاد های مهم حتی شر کتهای بزرگ برای قدر دانی و ارج نهادن به این گونه هنر های ملی با خرید و بر گزاری نمایشگاهای مختلف جهت حمایت از این سر مایه ملی گامی بر دارند .

شایسته است بجهت به یاد گار ماندن این اشیاء و هنر ها حتی در مراسم گو نا گون به جای تند یسهایی با اشکال هندسی

گو نا گون از این گونه هدایا و صنایع بهره مند شویم . و درساخت و تولید بر نامه های تلویزیونی بجای بکار بردن دکوراسیون های فرنگی و غربی از این فضاسازی های ملی و فر هنگی بهره مند شویم . چقدر زیباست در مراسم و حتی بعضی از هتل ها از لوازم و امکانات هنری و صنایع دستی استفاده شود . چقدر گواراست در میهمانی های شخصی و حتی رسمی ازطعم خوب نوشابه و عرقیجات طبیعی کشورمان به جای چای و نوشابه … بهره مند شد . یک لیوان گل گاوزبان که در یک فنجان سفالی نوش جان کنید به مراتب لذت بخش تر از هر نوشیدنی با اسانسهای گونا گون خواهد بود . ای کاش امکان این فراهم شود که موسسه آشتی و یا دیگر موسسه ها و مراکز اقدام به بر گزاری نمایشگاهها و فروشگاهای عرضه مستقیم کالا در خارج از ایران با هدف ارائه فر هنگ و هنر و بویژه حمایت از تولید داخلی داشته باشند . مدیران لایق بخش خصوصی می توانند در این خصوص کمر همت بسته و از این راه درامد های قابل توجهی را برای کشور بوجود آورند امید است از همین راه به بخش گردشگری ما نیز رونقی دوباره داده شود.

کمافی سابق ما در انتظار راهنمایی و مساعدت شما هستیم و لازم می دانیم از همه دست اندر کارانی که ما را یاری می نمایند کمال قدر دانی و تشکر را به عمل آوریم.

ارادتمند

جعفر صابری

[ پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۱ ] [ 21:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

265

سر مقاله

سوت را بزن !

اگه بیائیم بگیم مسلمان هستیم یه عده ای بهشون بر می خوره و می گویند مذهبی هستند ! اگه بگیم در ادیان مختلف دوستانی هستند که می گن داره برای دیگران خود شیرینی می کنه! اما فکر می کنم هر انسانی به اخلاق و رفتار درست اعتقاد داشته باشه و برای کسانی که از اخلاق درستی بر خوردار هستند احترام زیادی قائل است . بی شک افرادی که در بر خورد های اجتماعی از صبر و حوصله بیشتری در مقابل رفتار زشت دیگران بر خوردار هستند در دراز مدت موفق تر هستند .شاید در لحظات اول این توهین ها و بر خورد ها به انسان بسیار درد ناک باشد اما با بی تفاوتی و گذشت در دراز مدت و شاید چند دقیقه بعد باعث سر افکندگی و خجالت طرف مقابل می شود . البته این بدان معنا نیست که بی تفاوتی را مثل خدای ناخواسته بی غیرتی دانست . اما صبر و تحمل و حوصله به همراه اندیشه شایسته انسان متفکر و داناست . باور بفر مائید این موضوع را نه تنها تمام ادیان بلکه بسیاری از بزرگان و متفکران و صاحب نظران نیز مطرح می نمایند .

اینکه جماعتی وارد میدان ورزشی کشور شوند و بجای تشویق و تر غیب تیم مورد علاقه شان به توهین و گفتار رکیک اقدام نمایند در هیچ فر هنگی شایسته نیست . گر چه متاسفانه در بیشتر کشور های دنیا چنین فر هنگی جاری است و همواره طرفداران یک تیم به هر شکلی که دوست داشته اند به تیم مقابل و حتی داورتوهین کرده اند . در هر صورت در چنین مواقعی باید گفت که بی نهایت متاسف هستیم . بی شک رسانه ها باید کار فر هنگی بیشتری انجام دهند . بیش از سی و سه سال از انقلاب اسلامی می گذرد و ما باید مروج فر هنگ خوب اخلاق اسلامی و انسانی باشیم .در بیشتر مواقع ما با کمی اندیشه

می توانیم قبل از بوجود آمدن اتفاق، جلوی فاجعه را بگیریم ولی می گذاریم تا این اتفاق بوجود بیاید سپس با برخورد شدید نظامی و قانونی می خواهیم کار را به پایان برسانیم. سوال این است آیا ورزشکاران ما هنوز با اخلاق انسانی و اسلامی آشنایی کامل پیدا کرده اند ؟ آیا با کار گروهی و جمعی آشنا هستند . آیا با جایگاه خود در جامعه به عنوان یک الگوی اخلاقی و رفتاری برای مردم بویژه جوانان و نوجوانان آشنا هستند؟ امید است مسئولین به این نکات توجه بیشتری داشته باشند .

یکی از تعاملات اخیر موسسه فر هنگی هنری آشتی با سازمان  آموزش فنی و حر فه ای وزارت کار در خصوص نگاه بهتر به ورزش در این سازمان است که طی چندین جلسه با کار شناسان مربوطه به نکات قوتی نیز دست یافته ایم . خوشبختانه

دست اندر کاران فوتبال حر فه ای کشور بویژه تیم های مطرح هم در کنار ما هستند . و همکاری شایسته موسسه بین المللی

قهر مانان ماندگار به مدیریت آقای مهندس ناصر عظیمی از آغازین روز های سال 1391 باعث شده که موسسه آشتی در این مهم نیز حضور شایسته ای داشته باشد . گفتنی است مسئولیت آقای حسین خرمی (آب خضر) به عنوان مدیر این پروژه از طرف موسسه آشتی که از اواسط سال گذشته شروع شده بسیار ارزشمند بوده ایشان با سال ها سابقه مدیریت از آنجا که خود شخصی ورزشکار و بنام هستند برای بر قراری ارتباط و هماهنگی، بهترین نامزد این کار بودند . دوستان دیگری که لازم است از همکاری و مساعدتشان در این خصوص نام برده شود .آقای پهلوان احمد قومیان ، آقای مهندس مهران فرزین و در قسمت حقوقی آقای دکتر فرشاد سپهر را می توان نام برد ، امید است این حر کت ملی باعث تحولات ارزشمندی در سیاست های کلان ورزشی کشور شود . چرا که دوستان و عزیزان دلسوزی که از مدت ها قبل مشوق ما بودند چون حاج حسین شیریان و حاج محمد رضا طالقانی و جناب آقای علیرضا دهقان نماینده محترم مجلس و پهلوان سیاوش سعیدی و استاد حمید بهشتی مهرو استاد علی بهارستانی و … نیز بودند که باعث شد این حرکت ادامه یابد .گفتنی است بزودی وب سایت خبر رسانی ورزشی آشتی که چند سالی است بر قرار است با تحولات بهتری به روز رسانی خواهد شد و تریبون ورزشی موسسه خواهد بود. شاید این سوت آخر مارا هم به بازی کشاند امید وار هستیم چون گذشته همکاری و مساعدت و راهنمایی های شما عزیزان مشوق و کار گشای ما باشد . ما امید وار هستیم در کشوری که بیش از هفتاد میلیون جمعیت دارد مدال آورنده گانش در ورزشهای جهانی بیش از این باشند و شایستگی اخلاقی و ایرانی و اسلامی ورزشکاران ایران به اندازه مدالهایشان قابل توجه و زبانزد باشد و در خور شخصیت ایران عزیزمان.انشاءالله.

مجدداً سال خوبی را برای شما آرزو دارم.

ارادتمند

جعفر صابری

آسمان خاکستری

سر مقاله

۲۸۹

آسمان خاکستری

در افسانه ها آمده که روزی دیو بد طینتی سایه شومش را بر سر شهر و دیار مردم انداخت و شهر زیبای آنها را که آسمانی آبی داشت را به رنگ خاکستری کشا ند و مردم خندان را عبوس و خشمگین نمود و کودکان و سالمندان را که از همه ضعیف تر بودند را در کام خود می کشید و هر روز تنی چند از آنها را در خون خود می غلتاند تا اینکه فرشته خوبی ها آمد و نفسش را بر شهر راند و سایه شوم دیو سیاه بد کردار را از سر مردم شهر راند وسپس نشست و گریست و اشکهایش همه ی سیاهی های روی زمین را پاک کرد و بعد با بالهای سفیدش روی شهر دست نوازش کشید و اندوه را از دل مردمان زدود… ای کاش واقعاً چنین افسانه ای بود و چنین فرشته ی مهربانی با چنان قدرتی پیدا می شد که دود و سیاهی را از روی این شهر زیبای ما بر دارد تا کودکان ما رنگی جز خاکستری را هم ببینند .همه ساله در این ایام متاسفانه مردم تهران بجای بارش رحمت خدا و باد و باران و برف شاهد دود و سیاهی هستند .سر نوشتی که جز خود مردم هیچ کس مقصر اصلی نیست چرا که علی رغم تعطیلی ها باز شاهد تر دد بی حد اتومبیل ها هستیم گو یا جداً مردم به اهمیت موضوع توجه ندارند .این دیگر پارازیت های تصویری نیست که دیگران را مقصر بدانیم بعلت تحریم های اقتصادی و تولید سوخت نا مناسب افزایش سرب و آلو دگی های وحشتناک موجود در هوا جداً جایی برای درنگ نیست و هر کس که کمی حس انسانی و مسئولیت دارد باید توجه داشته باشد که هوای تهران متعلق به همه ی انسان های ساکن در این شهر است و آسیب های فرا وانی که آلودگی هوا بر انسان ها می گذارد تنها به بحث اقتصادی و اجتماعی نیست بلکه سلسله اعصاب مردم بویژه کودکان این نسل آینده را به خطر می اندازد . علی رغم تلاش عزیزان در دانشگاه شهید بهشتی و حتی تعطیلی تهران در چند روز گذشته هنوز هوای تهران برای تنفس ناسالم است و این مهم تنها با همت خود شهر وندان امکان پذیر است و این دیو سیاه که بر شهر ما حیطه افکنده اگر همت نکنیم بی شک گلوی خود ما را خواهد گرفت مسئولین هم باید به فکر چاره اساسی باشند با افزایش سرویس های عمومی بویژه خطوط مترو حتی به شکل رایگان باعث تشویق شهر وندان از استفاده نمودن ایشان از سر ویس های عمو می بنمایند .

· ما اتو بوس کم نداریم راننده کم داریم این پیام ما به مسئولین است متاسفانه در طول سالهای گذشته بهترین میادین و زیباترین میادین ما گاراژ اتو بوسهای واحد شده و این طرح خصوصی نمودن خدمات شهری باعث شده که بیشتر رانندگان در همان مبدا با تکمیل سرنشینان خود راهی شوند حال اینکه چه زمانی طول بکشد اصلاً مهم نیست و همین ایستادن در مبدا ها باعث می شود که آلودگی هوا چند برابر شود ضمن اینکه در ایستگاه ها انبوه مسافران در انتظار بمانند واین موضوع از عدم تمایل مسافران با استفاده از سر ویس های عمومی می کاهد . عدم حمایت از تاکسی رانان و تعاونی های تاکسیرانی همچنین کرایه بالا و هزینه های دیگر باعث می شود که استفاده از اتومبیل شخصی افزایش یابد . مترو نیز معضل بزرگی است که اگر حمایت درستی شود می تواند بار زیادی از ترافیک را بکاهد . در نظر بگیرید اگر اتو بوسهای مبدا و مقصد را در مسیر های طولانی تر به حرکت در آوریم طوری که این مسیر ها حتی به حاشیه شهر هم کشیده شود و در واقع اتو بوس از ابتدای بومهن به طرف پیکان شهر در حرکت باشد و بجای تعویض اتوبوس راننده ها در ایستگاه های مختلف تعویض شوند و استراحت نمایند چقدر سرعت کار بالا می رود و با ور کنید با کمترین هزینه نه تنها هیچ مسافری با دغدغه سرویس دهی روبرو نخواهد بود بلکه از امکانات به نحو احسنت بهره مند می شود کاری که در مترو انجا م شده دیگر لازم نیست مسافر ها در هیچ ایستگاهی در انتظار بمانند و هر پنج تا ده دقیقه یک اتوبوس در مقابل ایستگا ه عبور می نماید هزینه پایین سرویس های عمومی باعث استقبال بیشتر مردم از این گونه وسایل می شود و سرعت بالا برای رسیدن به کار ها می تواند انگیز های خوبی باشد .

شایان ذکر است در هیچ جای دنیا که پایتخت های بزرگ و شلوغ مانند ایران دارند این طرح خصوصی سازی را انجام نداده اند و دولت و شهر داری شخصاً به این مهم می پردازد ما باید به راننده هم حق بدهیم که به فکر منافع خودش باشد اگر شما مدیران به فکر او نباشید او چرا باید به فکر مردم باشد!

از طرف دیگر بیش از سه سال پیش موسسه آشتی به همت تنی چند از کارشناسان خود توانست موادی را بعنوان مکمل های سوخت با عنوان سوپر نانو به مسئولین معرفی نماید که نه تنها در مصرف سوخت بسیار کاهش به وجود می آورد بلکه در بهبود آلودگی هوا نیز کمک شایسته ای می نمود که با تائید نمایندگان مجلس و دانشگاهی هم همراه بود اما تا کنون این مهم اجرا نشد شاید با افزودن این مکمل به سوخت خود رو های شخصی و دولتی می شد مقدار قابل توجهی از آلودگی را نیز با کمترین هزینه کاست .

معذالک ما کما فی سابق برای هر گونه خدمت رسانی به عزیزان هموطن خود بویژه در خصوص رفع آلودگی هوای تهران اعلام آمادگی می نماییم . به امید آسمانی آبی و زیبا برای مردم شهر هایمان بویژه تهران عزیز..

جعفر صابری

[ جمعه بیست و دوم دی ۱۳۹۱ ] [ 21:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفرصابری/به بهانه 28 دسامبر

جعفرصابری/

 

 

سینمای ایران از آغاز تا تولدی دیگر

 

مقاله زیر در 20 شهریور ماه 1379 به مناسبت صدمین سال تولد سینمای ایران بوسیله صاحب این قلم   نوشته و چاپ شده بود لازم دیدم قسمتی تکمیلی را بدان اضافه و به مناسبت 28 دسامبر سالروز اولین پخش فیلم تاریخ سینمای جهان در سال 1895 میلادی به نام باغبان و پسر بچه شیطان ساخته برادران لومیر که در پاریس به روی پرده رفت و در زمان کمتر از 1 دقیقه نشان داد که سینما چه قدرتی میتواند داشته باشد به بیان واقعیت هایی مهمی از تاریخ پر فراز و نشیب سینمای جهان هم اشاراتی کوتاهی داشته باشم . برای نمونه در دسامبر 1976 برای اولین بار در مزرعه ای که 70 کیلومتر از شهر الجزیره فاصله داشت فیلمسازی به همراه گروهش شروع به فیلمبرداری کردند این گروه 7 نفره به همراه دو بازیگر در اتاق سکانسی را فیلمبرداری می کردند که مرد به همسر خفته اش نگاه میکند این لحظه بیش از یک دقیقه و نیم طول کشید آنها نمیدانستند که چه برگی به تاریخ سینمای جهان به ویژه اعراب و مسلمانان افزوده اند آنها زن مسلمانی را در بستر خوابش نه تنها به همسرش بلکه به جهانیان نشان داده بودند . و اینگونه سینما به جزییاتی می پردازد که نمیتوان از آن ساده عبور کرد در تاریخ سینما فیلمهایی چون تولد یک ملت ،رزمناو پوتمکین ،کازابلنکا،و اثر بیاد ماندی دیگر کم نیستند اما مقاله زیر شاید برای شما لحظه اندیشیدن را به همراه داشته باشد به خصوص  اینکه ما شاهد اتفاقاتی در سینمای امروز ایران هستیم منظورم از سینما تمام صنعت سینماست امیدوار هستم همکاری و همیاری بین سینماگران و مدیران سینما و مسئولین دست اندر کار حوزه سینما به وجود بیاید تا این صنعت هر چه بیشتر در کشور عزیزمان توسعه یابد . و بیانگر ارزشهای این ملت باشد .

آماده – لطفا  تکان نخورید – عالی شد…

همه چیز از این واژه شروع شد . عکاس و عکاس باشی سالها پیش عکاس باشی دربار ناصری مامور می شود که سینما  توگراف را به مملکت بیاورد و این گونه سینمای ایران متولد شد.

دهها مقاله ، کتاب ، جزوه سمینار و جشنواره برای شناختن سینما تهیه و بر پا شد ولی همواره یک موضوع آنه غربت نشناخته سینما بود که همه مدعی دفاع از آن هستند. به واقع درست هم این است که باید از سینما وداع کرد دیگر کمتر نامه نوشته می شود کمتر شعر خوانده میشود ،کمتر نمایشگاه برپا میشود و دیگر کمتر کسی به سینما می رود .ویدئو، ماهواره ،تلویزیون، کامپیوتر و اینترنت و… راستی تا چه اندازه سینما را میشناسید؟

چند بار در طول عمر خود به سینما رفته اید ؟اولین سینمایی که رفته بودید کی و کجا بود؟ بهترین سینمایی که رفته بودید کی و کجا بود؟ بهترین بازیگر شما چه شخصی بوده و هست ؟بهترین فیلم ایرانی که دیده اید که و چه نام داشت ؟و دهها سوال دیگر که اگر هر وقت در خلوت و یا جمع دوستان مطرح کنید می توانید بفهمید که تولد سینما برای شما از آن زمان بوده نه امروز که سینما صد ساله شد.

بعضی ها که قدیمی تر هستند هنوز با سینمای فردین و ناصر ملک مطیعی خوش هستند و تمام فیلمها را با آنها مطابقت می کنند بعضی ها با سینمای زمان جنگ زندگی می کنند و عده ای هم بدنبال سینمای نوین خانوادگی ،اجتماعی و عشقی … اما باید بدنبال تاریخ تولد سینما بود همان زمان ،مکان ،کی و کجا تا بهتر دید.

یک اتفاق در روی پرده  سینما به وجود آمد که آن خاطره ای را برایتان زنده کرد یک نگاه – یک صدا – یک حرکت و… آن تولد سینما برای شما بوده.

آماده لطفا تکان نخورید عالی شد.

درست این اتفاق برای شما می افتد در زمانی که روی پرده سینما آنچه دل تان می خواست را می بینید تکان نمیخورید و همه چیز ثبت می شود.

خواب اولین سینما توگراف بشر بود که گاه تمام رنگی و اسکوپ به طریق 75 میلیمتری و بعضا حتی انیمیشن بود ،هست و خواهد بود .

سینمای جهان اینگونه متولد شد آنچه بشر می دید می خواست ثبت و بعد پخش نماید اما به واقع اگر به واقع اگر بخواهیم از این نوشته نتیجه بگیریم در یک کلام باید بگویم غربت سینما هنوز نشناخته مانده ا ست . در واقع صدها فیلم سینما هنوز نشناخته مانده است . در واقع صدها فیلم هزارها انسان آمده و رفته اند اما هنوز سینما قربتی در بیان دارد که تماشاچی را بدنبال لحظه بی حرکت ماندن می کشاند ،سینما جوان است و صد سال عمری نیست که برای یک هنر آنهم به وسعت سینما تعریف شود دهها رقیب  قدر و توانا سینما را هر روز ضعیف و ضعیف تر می نماید . ما بر آن هستیم تا سینما را بشناسیم تعریف درست سینما فقط فیلم سینمایی نیست . پرده – نگاتیو- صدا برداری- گریم و… صدها نفر برای تولد یک فیلم سینمایی تلاش می نمایند و فیلم وقتی بر روی پرده در سینما توسط آپارات به نمایش در می آید و شما بر روی صندلی که بابت نشستن بر روی آن ،بلیط          خریده اید می نشینید و فیلم را می بینید تازه می شود سینما.

به امید آن روز که سینما تعریف خود را پیدا کند بتواند حرکت را از تماشاچی سلب و لحظات را برایش ثبت نماید.

در واقع آن روز تولد سینماست نه ….

جعفرصابری

[ پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۱ ] [ 11:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

آقای جعفر صابری تولدت مبارک

[ چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۱ ] [ 20:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

کی میگه 13 نحس نیست!

 

کی میگه 13 نحس نیست!

 

دوستی دارم که بازنشسته قوه قضا ئیه است و بسیار انسان وارسته ای می باشد .او  گاه از خاطرات زمان خدمتش  در جمع های دوستانه گفته هایی را بیان می کند که یکی از مهمترین و به یاد ماندنی ترین آنها این بود که معنای داد گاه یعنی اینکه جایی برای بیان داد از بیدادی که صورت گرفته و در اینجاست که دادگاه معنا می یابد لذا اگر شخصی دلش گرفت و صدایش بلند شد  قاضی چون پدری مهر بان  باید شنوا باشد… در مقابل  اگر جایی هم برای بیمار تعریف داشته باشد بیمارستان و یا در مانگاه است و طبیب مرهم درد بیمار است .شکر خدا دنیای پزشکی به اندازه ای وسعت و توسعه یافته که هر بیماری  متخصص خود را دارد از چشم و عروق گرفته تا قلب و ریه یا اعصاب و روان .از اعصاب گفتیم لازم است به اعصاب در هم گره خورده مردم این روز ها هم اشاره نماییم که همه اش اگر نه ،بیشترش سرانجام سر از همان دادگاه و قاضی  در می آورد .گاه چنان موارد ساده و کودکانه است که قبول اینکه چرا کار به داد گاه کشیده خودش نیاز به قضاوت دارد. جالب است که برایتان خاطره ای از همین چند روز گذشته بیان کنم خاطره یا داستان واقعی که بی شک شما را نیز به فکر وا می دارد که چرا  باید شاهد این چنین رفتار و گفتاری باشیم.  میدان ونک خیابان گاندی مکانی است که سالهاست به دلایلی لااقل دو بار ما را به خود دعوت می نماید .همین روز 13 آذر ماه سال جاری نیز  دست بر قضا به این خیابان رفته بودیم و در غروب آن روز در  خیابان چهارم  ناگهان صحنه ای دیدیم که نمی توان از آن نگفت و ننوشت. درست در مقابل مطب پزشکی ما شاهد زد و خوردی بود یم که بین یک جوان زیر سی سال و پیر مردی بالای هفتاد سال و زن جوانی صورت گرفت من ابتدا فکر کردم موضوع خانوادگی است ولی وقتی دیدم پیر مرد برروی زمین افتاد و مرد جوان به طرف زن حمله کرد و بازوی او را به دندان گرفت درنگ نکردم به کمک ایشان دویدم و چه بگو یم مرد جوان چنان فحاشی می کرد که  حتی از بیان آن هم شرم دارم…خیلی زود متوجه شدیم که این مرد جوان منشی آقای دکتر است و آن پیر مرد نیز بیمار بوده که به همراه دختر خوانده اش برای در مان و ویزیت نزد پزشک آمده … بسختی آرواره های جوان را از بازوی زن جدا کردیم و هزار بار سخت تر بستیم که دیگر فحاشی ننماید  و به

پیر مرد و زن کمک کردیم تا به اتو مبیلشان برسند .فرصتی شد که من کل جریان را از آنها سوال نمایم و گویا این در گیری از آنجا شروع می شود که آقای هوشنگ یا همان پیر مرد برای ویزیت وارد مطب می شود مطب شلوغ بوده و باید هر بیمار ابتدا فرم مخصوصی را تکمیل نماید که خوب این بسیار طبیعی و معقول است آقای هوشنگ از مرد جوان و منشی پزشک خواهش می نماید تا این فرم را در اختیارش قرار دهد تا  در زمان انتظار تکمیل نماید، اما مرد جوان در پاسخ به درخواست او گفته نه تو مچاله اش می کنی…آقا هوشنگ که از این پاسخ جا خورده سعی می کند مورد را نشنیده بگیرد ولی متوجه می شود این  مرد جوان با همه ی بیماران این برخورد را دارد از جمله پیرمردی که می گوید آقا من عینک همراهم نیست لطفاً خودتان بنویسید و مرد جوان باصدای بلند می گوید اسم پدرت چی بوده… شماره موبایلت چنده؟ و از این گونه بیانات …آقا هوشنگ در ادامه توضیح داد که وقتی موضوع را به جناب آقای دکتر عرض کردیم  ایشان خیلی خونسرد گفت نه او پسر خیلی خوبی است وحتماً شما کاری کردید که او ناراحت شده . آقا هوشنگ هم در جواب گفته من کاری نکردم ولی اگر هم کاری بکنیم شاید معقول باشد چرا که ما بیمار هستیم و بیمار اعصاب و روان ،او چرا این برخورد را دارد … در هر صورت زمان خروج از مطب دکتر و در محل انتظار بیماران ،آقا هوشنگ بسته به وظیفه انسانی و شاید پدرانه  باز رو به جوان کرده و وی را نصیحت می کند که بر خوردش را با بیماران بهتر نماید که جوان هر آنچه دلش می خواهد به او  و خانم همراش می گوید زن جوان هم  با سیلی پاسخ فحاشی های آن مرد را می دهد که با مداخله جناب دکتر و بیماران حاضر قضیه خاتمه می یابد  و آنها از مطب خارج می شوند که ناگهان مرد جوان از مطب  خارج شده و  آن اتفاقها که ما دیدیم و گفتیم درست درب مطب آقای دکتر مغز و اعصاب  پدید آمده بود… همکار من پیشنهاد کرد با توجه به آسیب شدید آقا هوشنگ و بویژه بازوی خانم همراهش به پزشک مراجعه نمایند و همین طور موضوع به مقامات قضایی و انتظامی اطلاع داده شود اما آقا هوشنگ که تازه یک هفته بود از کشور آلمان آمده بود ترجیح داد موضوع را دنبال ننماید و جای تعجب این بود که  آن خانم هم علیرغم آسیب شدیدی که دیده بود  در پاسخ ما که بهتر است به پزشک قانونی برود گفت:نه خدا را خوش نمی آید  مرداز نان خوردن می افتد… آنها رفتند و ما متعجب از دیدن این صحنه و حیران از این همه گذشت و انسانیت …  دوستی داشتیم که خدایش رحمت کند  می گفت خدا نصیب حکیم و حاکمت ننماید!

ومن یاد داستانی از خروشچف افتادم:

در کنگره حزب کمو‌نسیت شورو‌ی سابق در هنگام سخنرانی نیکیتا خرو‌شچف که با تقبیح جنایت‌های استا‌لین جهان را شگفت‌زده کرد ، یک نفر از میان جمعیت فریاد برآورد: رفیق خرو‌شچف، وقتی بی‌گناهان اعدام می‌شدند، شما کجا بودید؟ خرو‌شچف گفت: هر کس این را گفت از جا برخیزد. اما هیچ کس از جایش تکان نخورد. خرو‌شچف ادامه داد: خودتان به سوال خودتان پاسخ دادید.

در آن زمان من همان جایی بودم که الان شما هستید

جعفر صابری

 

[ چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۱ ] [ 22:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

دیگر نگران نباشید.

 

دیگر نگران نباشید.

آموزش خبر نگاری و …

شرکت تعاونی مطبوعات کل کشور با همکاری موسسه فر هنگی هنری آشتی بر گزار می نماید .

آموزش های خبر نگاری و بازار یابی حر فه ای ویژه

شرکت تعاونی مطبوعات کشور بعنوان بزرگترین مرکز صنفی مطبوعات کشور با دارابودن بیش از 1700 عضو در خانواده مطبوعات در نظر دارد با همکاری موسسه فر هنگی هنری آشتی از بین علاقه مندان به آموزش

خبر نگاری تعداد محدودی را آموزش و به سیستم مطبوعات و رسانه ی کشور معرفی نماید.

و

گواهی نامه رسمی ، بین المللی با تر جمه

مورد تائید وزارت امور خارجه دریافت نمایید

لازم است این را بدانیدکه:

لازم است این را بدانید که همیشه داشتن تحصیلات و سر مایه و یا دوستان و آشنایان برای پیشرفت و اشتغال شما کافی نیستند . حتی داشتن آموزشهای لازم و تجربه هم در بعضی مواقع

کار گشا نخواهد بود چرا که بوجود آوردن بستری مناسب برای نشان دادن تجربه و تخصص و همچنین خلاقیت ،همه و همه نیاز به بستری مناسب دارد و این بستر، امروز برای شما بله شما فراهم شده اگر تصمیم بگیرید .

سخن اول من با دوستان و عزیزانی است که در رشته ارتباطات تحصیل کرده اند و حتی در این رشته مشغول می باشند ،سپس به علاقه مندان به رشته خبر نگاری است و تصمیم دارند که هر چه زود تر صاحب یک رسانه مانند مجله و یا سایت شوند ،دوستانی که به شدت از اینکه در شغلی جز رشته تحصیلی خود مشغول هستند هم نباید این فر صت را از دست دهند و چرا شما بله شما که این رشته را دوست دارید با روش های حرفه ای آن در کو تا ترین زمان ممکن آشنا نشوید شاید در آینده نزدیک به جمع حر فه ای های مطبوعات و ارتباطات جهان در آمدید. اما اگر به دنبال شغل و درامد بالا هستید و یا می خواهید در شر کت و سازمانی که دوستش دارید هم بعنوان کار مند وارد شوید

می توانید از این در وارد شوید و در کمترین زمان ممکن خود را در مکانی مناسب و در خور شخصیت خود ببینید.

و اما بیش از همه ،شما که مدیر و یا مسئول شرکت و یا سازمان و حتی کار خانه ای هستید که به اشکال مختلف در گیر شرایط اقتصادی موجود می باشد و بیشتر راه کار های ممکن را تجربه کرده اید این فر صت برای شما ایده ال است به ما بپیوندید و در زمانی کو تا ه در هر شغلی که هستید بیش از گذشته بدرخشید .

فراموش نکنید حتی اگر دانشجوی رشته خبر نگاری و یا ارتباطات هستید از این فر صت بهره مند شوید تا آینده شغلی خود را در بستری که بیش از 1700 عضو دارد و بزرگترین مرکز صنفی مطبوعاتی رسمی کشور هست تعمین نمایید. برای شما بخصوص شما بر نامه های ویژه ای در نظر داریم.

دوستانی که سینما و هنر های نما یشی هم خوانده و یا آشنایی دارند حتماً به ما بپیوندند تا در

بر نامه سازی های تلویزیونی از تجربه و تخصصشان بتوانیم بهره مند شویم.

بله این ها اهداف اصلی ما از بر گزاری این دوره است که بی شک می توان تحولی در ساختار مطبوعات و رسانه های کشور دانست .

کارشناسان ما برای پاسخ گویی و راهنمایی بیشتر در دسترس شما هستند.

در زمانی کو تاه دریچه ای تازه در زندگی آینده و شغلی خود بگشائید.

شاید شما نیز بتوانید از این شرایط ویژه بهره مند شوید.

با سپاس

جعفر صابری

مدیر تحقیقات و پژوهش تعاونی مطبوعات کشور

قدم اول برای با ما بودن:

با سلام و تشکر از اینکه تصمیم گرفته اید همکار ما شوید. لطفاً جهت تسریع در کار ها به تر تیب زیر عمل نمائید و کلیه مدارک خواسته شده را ار سال کنید تا دچار مشکل نشوید.

اسکن کارت ملی پشت و رو( چنانچه کد پستی شما تغییر کرده و دیگر کد پستی روی کارت ملی نیست حتماً کد پستی جدید را در قسمت آدرس بنویسید)

لطفاً به همراه شماره تلفن همراه خود حتماً شماره تلفن ثابت و کد محل اقامت خود را نیز ارائه نمائید.

اسکن شناسنامه تمام صفحات حتی صفحه آخر

اسکن مدرک تحصیلی ( مهم نیست دارای چه مدرکی هستید)

اسکن عکس خود با رعایت مسا ئل و شئونات اسلامی چنانچه در ایران زندگی می نمائید ( صدور کارت برای افرادی که در خارج از ایران هستند و بعنوان خبر نگار ما فعالیت می نمایند به زبان لاتین بوده و نیازی به رعایت این مورد نیست)

اسکن معرفی نامه و سوابق کاری و تجربه ای و ارسال آن به ایمیل آدرس ما.

اسکن کارت اقامت و صفحه اول گذر نامه برای افرادی که در خارج از ایران هستند لازم است.

واریز مبلغ 185000هزار تومان به حساب های ارائه شده وار سال اسکن رسید و یا شماره پیگیری برای ما .

در صورت امکان ارسال وجه به صورت کارت به کارت و از طریق:

شماره کارت بانک ملی ( صفی علی شاه تهران )سیبا به نام جعفر صابری:

6037991097779247

انجام شود .و اسکن فیش دریافتی به ایمیل مربوطه ارسال شود.

فرم تقاضای ثبت نام در دو ره های آموزش خبر نگاری ویژه

بدینوسیله اینجانب:

فرزند :

به شماره شناسنامه : با شمار کارت ملی :

ساکن :

با کد پستی:

به شماره تلفن همراه :

و ثابت :که دارای تحصیلات :

در رشته:

فارغ التحصیل از دانشگاه:

هستم و مشغول فعالیت و کار در :

به نشانی :

و تلفن:

می خواهم به صورت حضوری و( اینتر نتی ) در دوره های خبرنگاری ویژه تعاونی مطبوعات کشور شرکت نمایم.

تاریخ تکمیل فرم:

حال باید کل این صفحه را بعد از تکمیل برای ما ار سال نمایید.

با تشکر

نکات مهم دیگر:

پس از تکمیل و ارسال مدارک با شما تماس خواهیم گرفت تا در ساعت اداری به آدرس و نشانی تعاونی مطبوعات کشور در وقت و زمانی که برای دیدار و گفت وگوبا شما در نظر گرفته شده تشریف بیاورید .( با دوستان اینترنتی نیز از راه اینتر نت تماس خواهیم داشت) بدیهی است چنانچه در زمان مقرر ملاقات حاصل نشود نوبت شما که از روی ارسال مدارک مشخص شده به انتهای لیست انتقال می یابد .

چنانچه معرفی نامه و یا سوابق کاری قابل توجهی هم دارید و یا می توانید تهیه نمائید شایسته است همراه داشته باشید.

خواهشمند است اصل مدارک و بویژه سوابقی هم اگر در خصوص این گونه فعالیت ها دارید برای آن جلسه به همراه داشته باشید.

اصل فیش بانکی حتماٌ همراه شما باشد.

خواهش ما آن است که حتی الامکان تلفن های شرکت تعاونی را اشغال ننمایید و قبل از دعوت شما از آمدن حضوری به مرکز جداً خود داری نمایید .

ساعت کلاسها و زمان برگزاری آزمون در روزهای زوج و از ساعت 13 تا 17 خواهد بود .بجز زمان های بازدید، در خصوص دوستانی که از طریق اینترنت در این برنامه شرکت می نمایند نیز زمان آزمون و نحوه اجرا اعلام خواهد شد.

محل برگزاری کلاسها در تعاونی مطبوعات کشور واقع در میدان هفت تیر می باشد .

شایان ذکر است:

این دوره بطور کامل در 120 ساعت تعریف شده است و بطور فشرده می باشد در دوقسمت تئوری و عملی و در پایان دوره به قبول شدگان در آزمون گواهی نامه رسمی و بین المللی با تر جمه مورد تائید وزارت امور خارجه اعطا ءمی شود .

فارغ التحصیلانی که از نمرات بالاتری بر خوردار باشند بلافاصله به دوره کار آموزی و در صورت موفقیت جذب سیستم مطبوعات کشور می شوند.

نشانی ما :تهران -میدان هفت تیر – روبروی مسجد الجواد – کوچه شهید پشت مشهدی پلاک 3 واحد 6 شرکت تعاونی مطبوعات کل کشور. تلفن:88812831الی3 و یا 09391199315

Info.tvnk@yahoo.com

حال باید کل این صفحه را بعد از تکمیل برای ما ار سال نمایید .

با تشکر

روابط عمومی شرکت تعاونی مطبوعات کشور

[ چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۱ ] [ 21:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

دل خوش سیری چند!

 دل خوش سیری چند!

 

نمی ترسم  اگه روزی  دعایم بی اثر میشه

همیشه لحظه آخر خدا نزدیکتر میشه

تازه خدا وند به آنها فرزندی عطا کرده بود و نوزاد چنان زیبا و با نمک بود که مادر لحظه ای از او رو برنمی گرداند و پدر محو تماشای مهر مادر به فرزند ،که نا گاه صدایی در آمد…مرد برخواست و به طرف درب حرکت کرد …چند دقیقه بعد  وارد اتاق شد و اشک در چشمانش حلقه زده بود و به سختی بغض گلویش را نگاه داشته بود ،همسرش از او پرسید چه کسی بود که در می زد؟ و او پاسخ داد صاحب خانه ،زن آشفته شد و گفت حتماً می خواست بگوید حالا که سه نفر شده اید باید کرایه خانه را بیشتر کنید؟ مرد بغضش را آزاد کرد و گفت :خیر ،آمده بود که بگوید  شما تا امروز دو نفر بودید و می توانستید کرایه خانه را بپر دازید از امروز سه نفر هستید و این کودک خرج دارد شما هم که درامدتان زیاد نیست پس بی شک در پرداخت اجاره به شما فشار می آید پس از این ماه ماهیانه دو سوم اجاره را بپردازید تا بتوانید به مخارج کودک تازه به دنیا آمده بیشتر برسید .این هم هدیه من به شما ،اگر خدا قبول کند!

آری این شخص کسی جز زنده یاد مرحوم رجب علی خیاط نبود .او و امثال او افسانه نبودند  انسانهایی بودند که درکنار ما زیستند و با تمام سادگی به ما درس اخلاق دادند .اگر در این  ایام  به دنبال یاد گیری اخلاق نباشیم کی فر صت خواهیم کرد که بیشتر بیندیشیم . ای بزرگوار که از گرانی ها  شاد می شوی و لبخند رضایت بر لبت نقش می بندد که انبار حجره ات پر است  می دانی در زیر همین سقف های بازار بزرگ تهران بودند و هستند افرادی که  اگر به سراغشان بروی و بگویی این جنس را می خواهم او می گوید من دارم اما از مغازه رو برو خرید نمایید چرا که او هم این جنس را دارد و هنوز دشت نکرده  …آری این همان شأن انسانیت است که روز روشن شیخ با چراغ روشن در پی آن بود و می خواند از دیو و دد ملولم وانسانم آرزوست!

دستان پینه بسته و چرکش را نشان می داد و می گفت: من با این دستان به وسیله این موتور سیکلت  کار می کنم تا شب برای زن و بچه خود لقمه نان حلالی تهیه نمایم  و او می گفت قانون است  و من مامور هستم و معذور!  این جمله چقدر آشناست در این ایام ،چرا که  در مقابل حسین (ع) هم ، مأموران کاری جز اجرائ مقررات بر عهده شان نبود .بزرگوار، این بی گناه جرمش این بود که لحظه ای کلاه ایمنیش را از سر دراورده بود تا یک نخ سیگار بکشد و این گونه قانون در حقش اجرا شد.تو بهترین کار را می کنی که قانون را اجرا می نمایی اما بدان که این همه ی قانون نیست .تو برای وصل کردن آمدی … مگر او انسان و  از جنس  تو نیست؟ تو هم هزاران گرفتاری و مشکل داری مانند او . اگر من نگویم یا  ننویسم  یکی دیگر می گوید و یا می نویسد. که ای برادر  در یاب برادر گرسنه ات را چرا که :

هر برادر تنی که  خواب می کند تو را و نان خویش می خورد!

 با تو که گرسنه ای خصم مادر زاد است .

 هر غریبه ی گرسنه ای،

 اما

با تو که گرسنه ای برادراست …

گاهی وقتها کار ما بیش از هر شغلی سخت تر می شود می بینیم ،می شنویم و نمی دانیم چه کنیم ،می بینیم که چگونه فشار های زندگی انسانیت را  گاه به بازی می گیرد و در مقابل چشم مردم شخصی با دشنه به جان دیگری می افتد و کسی یارای یاری به اورا ندارد .و یا با رندی و بی شرمی  می گوید :این قانون  طبیعت است .

   زمانی که کسی از ثبت نام منصرف بشود ،حتی قبل از شروع کلاس و یک روز بعد از ثبت نام  بیست درصد از شهریه را  بر می دارید.بنده ی خدا ،تو این گونه  درامد حاصل می کنی و ناله و نفرین  های مردم را نمی بینی !وای به حالت که فکر می کنی این درامد ،حاصل تلاش توست و نه رزق و روزی خداوند. و گاه می بینیم که کودکی را برای خرج عیاشی شان به سر چهارراه می فرستند تا  دست فروشی کند .اینها را می بینیم و لازم نیست که من بگویم ،شما هم چون من  در کنار من شاهدید و می بینید  .این داستان  مختص این سرزمین نیست و بی شک در جای جای جهان هم می توان نظیرش را دید و شنید اما آنچه  این سرزمین را متضاد می سازد و جرأت بیانش را به من و امثال من می دهد این است که ما در زیر بیرق حسین (ع) هستیم و معلم اخلاقی چون حسین (ع) داریم و به عشق او سینه چاک می کنیم پس در یابیم یکدیگر را در گرفتاری ها .نشود روز قیامت در مقابل تمام اجر خدماتمان و اشکهایمان  ناله و نفرین مظلومی را داشته باشیم  که وای اگر از پس امروز بود فر دایی!

جعفر صابری

 

[ دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۱ ] [ 19:15 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

نوشته روی پرچما حسین غریب فاطمه

نوشته روی پرچما حسین غریب فاطمه

چشمای خیس عاشقا داد می‌زنه محرمه

تا، روضه زهراست/ تو سینه‌هامون/ هدیه زهراست/ پیرهن سیامون

چه خوبه تو حسینیه/ نماز گریه هامون

دعا کنین امضا بشه/ برات کربلامون

(وای غریب مادر)

از بچگی تو هیئتا عشقتو یادمون دادن

با روضه‌های کربلا راهو به ما نشون دادن

شد، نام قشنگت/ ورد لب ما/ روضه عباس/ مشق شب ما

هنوز محرم که میاد/ پر می‌کشه دلامون

دعا کنین امضا بشه/ برات کربلامون

( وای غریب مادر)

نمک نداره سال ما اگه محرم نباشه

اگه محرم نباشه می‌خوام که عالم نباشه

تا، نگاه ارباب/ ما رو نشون کرد/ روضه اصغر/ بزرگمون کرد

دعا کنین که فاطمه دعا کنه برامون

دعا کنین امضا بشه برات کربلامون

(باز محرم اومد)

[ یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۱ ] [ 18:0 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

کجایی ؟

کجایی ؟

بی شک این سئوال برای خیلی ها آشنا است و در طول روز، هفته، ماه و یا سال بار ها یا از شما این سئوال را پرسیده اند و یا شما از شخصی پرسیده اید .خوب که  به تاریخچه پیدایش این سئوال دقت  کنیم می بینیم به گذشته های نه چندان دور می رسد .البته از سالها قبل این سئوال  مطرح بوده ولی در مقاطعی از تاریخ معنایش متفاوت بوده برای نمونه در مقطعی از تاریخ معنای آن دوست داشتن زیاد بوده و پرسش کننده منظورش از طرح این سئوال این بوده که کجا هستی دلمان برایت به شدت تنگ شده و از دوری و بی خبری از احوال شما دل تنگ شده ایم اما …به مرور زمان این سئوال کاربرد های دیگری پیدا کرد جالب اینکه شاید در همان زمان های دور مأمورین و مفتشین  از متهمین چنین سئوالی می کردند اما مورد مصرفش بسیار کم بود جالب این که این روز ها دیگر مورد استفاده مأمورین هم دیگر به ندرت قرار می گیرد چرا که تکنولوژی به قدری پیشرفت کرده که به سادگی از جا و مکان متهمین می شود با خبر شد اما این تکنولوژی تنها در اختیار سیستم های نظامی است پس کاربرد این سئوال در بین  افراد جامعه بسیار زیاد تر از گذشته می شود چرا که  این گونه افراد امکان

دسترسی به آن سیستم های نظامی و امنیتی را ندارند و همین مسئله ایشان را بشدت عصبی می نماید به همین دلیل قبل از هر چیزی بخصوص در اولین ارتباط تلفنی خود  حتی گاه قبل از سلام و علیک می گویند :کجایی ؟البته این که سلام وعلیک

نمی کنند بیشتر بدان جهت است که مطمئن هستند  نامشان در صفحه نمایش گر تلفن نشان داده می شود پس صاحب خط می داند که چه کسی پشت خط است و ناچار باید گزارش کامل وبدون کمی و کاستی را به سئوال کننده بدهد . حالا جالب این است که گاهی عکس العمل های  مردم در این گونه مواقع تغییر می نماید و بسیار دیدنی است یکی راستش را می گوید یکی می گوید داخل جلسه است ،یکی می گوید در حال رانندگی است و یکی می گوید تماس می گیرم و خلاصه داستانی است این پرسش کجا یی؟ آنتن نمی دی!جالب اینکه گاه  بنده ی خدا سر نماز است و ناچار گوشی تلفن را دم دهانش می گیرد و نماز را ادامه می دهد تا آن طرف خط بفهمد که چرا نمی تواند پاسخ گو باشد!

در مسیر تحقیق در خصوص ریشه یابی این سئوال بیشتر دوست داشتم معنای این سوال همانی بود که سالها پیش بود و خبر از دل تنگی و دوری دو دلدار باشد اما گرچه گاه این روز ها هم همین معنا را می دهد اما کاربرد غلط و زننده و بی موردش بیشتر مواقع چندش آور می شود ،چراکه  غالباً با دروغ همراه است و طرفین به ناچار دروغ می گویند و این اسباب ارتباطی شایسته بین انسانها تبدیل به وسیله ای برای دروغ  گفتن به یکدیگر می شود ،در مواقعی هم که پاسخی داده نمی شود این دروغ بدتر از یک دروغ می شود و دروغ بزرگ و بزرگ تر می شود چرا که باید اول دلیل در دسترس نبودن را توجیه نمود و بعد علت در دست نبودن  گوشی و خلاصه این که چرا خط نمی دادی و یا پشت خط کی بود و چرا  ارتباط قطع شد و اهم

همه ی این پرسش های ساده  گاه تبدیل به یک فاجعه می شود و خانواده ها رو به پرتگاه جدایی  می روند .

حالا من می پرسم  کجایی ؟ به هر دو طرف می گویم  کجا هستید ؟ این سئوال چقدر قشنگ تر بود که عاشقانه تر مطرح می شد و آیا اصلاً لازم بود که مطرح شود یا نه؟ گاه می شود با یک پیامک ساده اما هوشمندانه  نهال زندگی را آبیاری کرد و نیازی به هرس شاخه های زیا دی نیست. زندگی با پرسش، زیبا نمی شود با عشق  معنا می گیرد گاه  ساعت ها در کنار هم بودن به لحضه ای  با هم بودن  نمی ارزد با هم بودن  نه کنار هم بودن! گاه کیلومتر ها فاصله بین  انسانها وجود دارد اما  نبضشان با یکدیگر می تپد و گاه … واژه های زیبا تر ی هست که می تواند جایگزین کجایی ؟را بگیرد .بگذاریم  او هر کجا که می خواهد باشد اما با ما ماشد… گرچه تکنولوژی آمده تا فاصله ها را کم تر کند اما همین تکنولوژی می تواند خانه خراب ترین وسیله باشد اگر فر هنگ درستی در استفاده  ابزاری و کلامی آن  نداشته باشیم. به امید پیروزی و بهروزی شما در هر  جا!

جعفر صا بری

 

[ جمعه بیست و ششم آبان ۱۳۹۱ ] [ 19:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

ویلا با…

ویلا با…

فقط برای خنده

مدتی بود که دوست و آشنا به ما پیشنهاد می کرد که بیا بریم ویلا… ما که سالهاست از تهران خارج نشده بودیم دل را به در یا زدیم و در بین ال تعطیلات به وجود آمده مرخصی های خود را سر هم کردیم و راهی ویلا شدیم . از کرج که رد شدیم جاده چالوس و سد کرج را به سلامت طی کردیم اما بعد از تونل چهارم تازه فهمیدیم جاده چالوس یعنی چه…نه این که خیلی زیبا بود بلکه بسیار شلوغ بود آی وایسادیم آی ترافیک بود آی قیامت بود…من نمی دانم این چه لذتی دارد که آدم در ترافیک ساعت ها کلاج وترمز بگیرد… سرانجام وارد منطقه کلاردشت شدیم .خدایا چقدر ویلا و…چه خبره …کاخ چی بعضی ها برج ساخته بودند .ماشاءالله این همه آدم مایه دار در کنار ما زندگی می کنند و ما نمی دانستیم.فقر چیه غم چیه ما حیران از این همه شادی و خوشی شکر خدا از هر درختی بندی آویزان بود و جماعتی کنار بند آویزان شاد و خندان…شکر خدا جاذبیت های توریستی الحمدُلله فراوان ،اما از تمام این تفریحات و شادی ها که کمترین است در حق ملت شریفمان، بگذریم .جای آن دارد بیندیشیم این همه ویلا سازی آیا لازم است آدمهایی که شاید در طول سال کمتر از تعداد انگشت دستشان به ویلایشان سر بزنند آیا باید ویلا داشته باشند و زیباترین مناطق کشاورزی و اکو سیستم کشور عزیز مان را نابود نمایند. این ویلا ها درست در بهترین زمین های کشاورزی ما قرار گرفته اند و اگر کمی منصف باشیم در آینده ای نه چندان دور دیگر برنج شمال هم مثل خیلی از موجودات زنده اش کمیاب و کیمیا می شود . جنگل ها نابود و محیط زیست طبیعی جانوران بعلت زباله های

گو نا گون در حال نابودی است .هیچ گونه کنترلی صورت نمی گیرد و گو یا هیچ کس به فکر اهمیت موضوع محیط زیست نیست…در هر صورت امید واریم که در ویلا با …خوش بگذرد!

[ چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 15:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

خود باوری ملی

سر مقاله ۲۸۴

خود باوری ملی

غم انگيز ترين چيز توی زندگي، يه استعداد تلف شده است…!

وقتی طپانچه شلیک میشه  همه می دوند ولی فقط یک نفر به عنوان نفر اول از خط پایان می گذرد و دیگران نفرات بعدی هستند !چرا؟ خوب که نگاه می کنی می بینی از لباس  تا خوراک وحتی علم و دانش هم در اول شدن یک نفر بی تأثیر نیست .اما شادی این پیروزی برای او نیست همه خوشحال هستند که او برنده شده ،تلاشی که ملتش هم در شادی پیروزی وی سهیم می شوند و اما آخرین نفر کیست که کمتر به چشم می آید او از کجا آمده و چه شد که نفر آخر شد و او چرا تا آخر دوید تا از خط پایان بگذرد مگر نمی دانست که هیچ جایزه ای در انتظار او نیست و هیچ دوربینی عبور وی را از خط پایان ضبط نمی کند!و هیچ کس در کشورش برای آخرعبورش از خط پایان ،برایش جشن نمی گیرد.پس چرا او می دود و از خط پایان عبور می نماید؟

بی شک چیزی جز آموزش و خود باوری شخصی نیست ،او آموخته که نه برای قهرمان شدن بلکه برای عبور از خط پایان باید حرکت کند و در این حرکت زندگی معنا می گیرد و این معنا را او از کودکی آموخته از همان زمان که به زمین می خورد و باز می ایستاد تا ایستادن را بیاموزد او آنقدر در قدم برداشتن تلاش کرد که امروز بتواند بدود و او نه! همه ی ما این گونه ایستادن و راه رفتن را آموخته ایم .گاه دست پدر و یا مادری  تعادل مارا حفظ می کرد ولی در نهایت این خود ما بودیم که ایستادن را آموختیم و به خود باوری رسیدیم.چه شد  که اینک بیشتر ما  برای ایستادن تعمق می کنیم و شک داریم ؟

اگر خوب بیندیشیم برمیگردد به تربیت و آموزشمان ،به زمانی که اگر برای خانه نان می خواستیم  مادرمان به پدرمان می گفت: بزار درسش را بخواند واگر نهار یا شام می خوردیم ظرف ها را مادر می برد و می شست.کم کم این آموزش ما را از دویدن و عبور از خط پایان دور کرد .طوری که انگیزه ای برای تلاش نیست و اگر هم کسی می دود و یا ایستادن را تجربه می کند به او می خندیم و کارش را عبث می دانیم. اگر کسی  بخواهد اندیشیدن را تجربه کند اندیشه را در مقابل رویش می گذارند تا او از اندیشیدن هم شرمنده شود .جهان امروز بشریت را رو به نیاز پیش می راند، نیاز به همه چیز هر چه نیاز مند تر باشد پیشرفته تر است و هرچه پیشرفته تر نیازمند تر…اینجا بشر امروز حتی لازم نیست بایستد چه برسد به اینکه بخواهد بدود.در گفت و گو با بعضی از جوانان ایران زمین آنها می گویند چه نیازی به دویدن هست چرا که به چشم می بینند سرمایه داری را که با یک دهم قیمت تمام شد جنسی را وارد کشور می کند و دیگر نیازی به تولید و هزینه های بالای تولید داخلی نیست و سودش هم بسیار بیشتر است. در این میان هستند روشن فکر هایی که بجای  دیگران می اندیشند و حق اندیشیدن را هم از دیگران می گیرند و یا هستند هنر مندانی که با به کار گیری هنر و تجربه و آموخته ها یشان از دیگران به ما می آموزند و نشان می دهند که روش بهتر زندگی چیست و این روش بسیار قهقرانه حق شایسته ای برای ما نیست. همه ی اینها در یک نگاه زیباست چرا که به آورندگان آن هم جوایز جهانی تعلق می گیرد و در جهان مورد تشویق قرار می گیرند چراکه این اندیشه  را جهان می طلبد کدام جهان ؟همان جهانی که نیاز را تعریف می کند . همان جهانی که ماهی خوردن را بیش از ماهی گیری می آموزد همان جهانی که جوانی را در گرانترین اتومبیل های جهان نشان می دهد با ده ها دلبر در کنارش که عاشقانه برایش عشوه گری می نمایند این همان نیاز است که از جوان ما گرفته شده او در این جا نان ندارد بخورد کار ندارد و از کمترین حقوق انسانی برخوردار نیست اما جهان به او حق میدهد حق نه برای زیستن آن گونه که باید زیست نماید بلکه برای این که او باید یک انسان نیاز مند باشد . چند بار قهر مانان ما که با هزار سختی و بد بختی به سکوی قهر مانی رسیدند  طعم شکست و تبعیض را تجربه نمودند . چند صد بار دانشمندان جوانی که برای رشد و پیشرفت مقاله علمی خود را به جهانیان ارائه دادند بااستقبال ایشان روبرو شدند و ترجیح دادند تا دانش و تلاششان در اختیار کسانی قرار گیرد که ارزش و دانش این خدمت را دارند! آیا همه ی اینها نه برای آن بود که نیندیشند برای کشورشان و یا تلاش ننمایند برای ملتشان؟ برای اینکه جوان ما نیندیشد چه اندیشه هایی به کار نبردند .هروئین ،شیشه، کک ،کراک و چندین مواد دیگر آیا جز اندیشه غیر ایرانی سرچشمه دیگری دارد؟این ها از کجا آمده و چگونه به دست جوان ما می رسد تا نه او بتواند بدود بلکه حتی نتواند بایستد چه برسد به اینکه بیندیشد! منصف باشیم  .سالها پیش داستانی را زمزمه می کردیم از ماهی کوچکی که برخلاف دیگر ماهی ها ی  برکه رفتن  وبه دریا  رسیدن را ترجیح داد به خوابیدن و ماندن در برکه او رفتن را با تمام سختی های در مقابل رویش با آغوش باز پذیرفت و این شوقی بود که ما را به زیستن این گونه  تشویق می کرد. کم نبودند انسانهایی که نه تنها ایستادن را، بلکه  راه رفتن و دویدن را هم تجربه کردند و امروز ملتی دارند سر بلند و سرافراز . چرا ما نباید ایستادن را به کودکانمان بیاموزیم و چرا نباید آنها را به خود باوری برسانیم .هر دستی که ما را از ایستادن و راه رفتن وا می دارد بی شک از آستینی جز آستین دوست ما خارج شده اگر خوب بیندیشیم.امروز سر افرازی ما در استقلال و تلاش برای استقلال مان است و این استقلال در تولید و پیشرفت مان است در توجه به استعداد های داخلی هر چند بسیار کودکانه باشد و سالها قبل توسط دیگران تجربه شده باشد امروز ما باید یاد بگیریم تکنولوژی و علم و دانش به وجود آمده در جهان را در اختیار نسل جوان و کوشا ی کشورمان قرار دهیم با در گیر نمودن آنها برای

یاد گیری و کسب تجربه شرایط پیشرفت کشورمان را فراهم سازیم .به نسل جوانمان بیاموزیم که می توانند .هیچ سر مایه گذاری برای یاد گیری این نسل جوان ،نباید اسراف دانسته شود چراکه بیشترین سود را به کشور و ملت باز می گرداند هر شخصی که با بیان اسراف و جلوگیری از هزینه ها  از این حر کت ملی جلوگیری می کند فریب خورده و انسان نیازمندی است که نیازش را همواره در دسترسش  می بیند از همان راهی که برایش فراهم کرده اند که او حتی نیندیشد.

ما در شرایطی ،بعد از انقلاب را تجربه کردیم که دهها فتنه در جای جای ایران بر پا شد هزاران جوان ما که دارای بیشترین توان و سواد و غیرت ایرانی بودند در گیر جنگی شدند که نه با یک کشور بلکه با بیش از نیمی از جهان بود .اگر در جنگ جهانی نیمی از جهان با نیمی دیگر تنها چهار سال جنگید  ،ایران بعد از انقلاب به تنهایی با نیمی از جهان ،هشت سال جنگید اگر در جنگ جهانی چندصد بمب در کشور های متفقین توسط هیتلر شلیک شد تنها در یک شهر کوچک ما بیش از 230 بمب به زمین خورد. همین جهان ،چرا آن روز نمی اندیشید که ایرانی هم حقی دارد و مردم ایران نباید مورد هجوم موشک باشند .کودکانی که در مدرسه بمب باران شدند و یا مردم شریف نقاط مرزی ما در کردستان که زیر باران بمب های شیمیایی قرار گرفتند  همه و همه  هنوز هستند .چطور جهان امروز ادعای این را دارد که ایران جنگ را ادامه داد و چون این جنگ را او ادامه داده باید خسارت جنگ را هم به کشور عراق بپردازد .این همان اندیشه زیبا یی است که گاه در بین  عزیز ترین مردم ما هم مطرح می شود و وای به حال ملتی که این گونه قدرت اندیشیدن را از او گرفته اند که  چه کسی به ایران حمله کرد و چرا جهان به ندای ایران  در طول هشت سال پاسخی نداد؟ اگر کسی  هست که با  این گونه اندیشیدن ما مخالف است  حق دارد، اما شایسته است که خودش هم بیندیشد و لااقل تحقیق نماید  بدور از هر گونه تبلیغ خارجی .بیندیشد که  این حق اوست تا بیندیشد .اگر با قاچاقچی و گردن کشی که در خیابان و کوچه این مملکت به همه چیز ملت تجاوز می کند برخورد نشود چه اتفاقی  خواهد افتاد .تعریف آنها از قانون چیست!

راه نجات ما از هر تحریم تن دادن به  خواسته ها نیست بلکه اندیشیدن بیشتر برای چگونه ایستادن است .ما باید فر زندانمان را با درست اندیشیدن پیوند دهیم سالها پیش صاحب این قلم تلاشی نمود تا با هم اندیشانش موزه دفاع مقدسی را فراهم سازد تا اگر روزی فرزندان این آب و خاک پرسیدند چرا هشت سال جنگیدید به آنها پاسخی درست نشان دهیم برای نمونه تانکی را که از دشمن کیلومتر ها به خاک ما وارد شده نشان دهیم و به او بفهمانیم که برای بیرون راندن این دشمنان ما جنگیدیم. گر چه کم نبودند دستانی که با اندیشه و نیّات ما مخالف بودند و یا هستند ،اما امروز هم ما ایستاده ایم و برای هر پرسشی پاسخی داریم .اما هنوز هم اندیشیدن را برای فرزندانمان می دانیم و بهتر آن می دانیم که دیگران نیز این حقوق را از ما دریغ ننمایند . و فرصتی دهند تا فر زندان ما نه تنها بیندیشند بلکه تجربه هم نمایند تا به استقلال بیشتر کشورشان کمک نمایند.

شاید برگزاری جشنواره های علمی و تحقیقاتی برای کودکان و نوجوانان از بهترین کارهای ممکن است .اجرای بر نامه های بازدید از کار خانه ها و تولیدات ایرانی و ایجاد انگیزه برای یاد گیری و انتخاب شغل برای آینده نوجوانان همه و همه باعث

می شود تا انشاءالله نسل آینده نسلی صاحب نظر و متفکر باشد. به امید آن روز.

جعفر صابری

[ چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 14:58 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفرصابری/وصیت نامه

وصیت نامه

نفر مایید :انشاءالله بعد از 120 سال… و تعارف های این گونه که در بین ما رد و بدل می شود همه و همه نشان از یک سفر پیش رو دارد و چه نیکوست که قبل از این سفر وسایلمان را مهیا کرده باشیم ،یکی از این وسایل مهم و لازم همان وصیت نامه است چراکه تازه بعد از سفرمان عزیزانمان را به دشواری می اندازیم منظورم از وصیت نامه این نیست که بنویسیم جسدمان را در کدام مقبره و یا امامزاده دفن نمایند و یا در کدام رستوران با چه منو غذایی از میهمانان پذیرایی نمایند ،یا اینکه چند شبانه روز برای شادی روحمان به ایتام و اقوام شام و نهار بدهید .منظورم این است که اگر بدهی داریم بنویسیم تا حقی بر گردنمان نباشد و عزیزانمان در پرداخت آن کم لطفی ننمایند . اگر مالی به امانت نزد ماست به صاحبش بر گردانده شود و اگر ملکی و دارایی داریم چگونه بین فرزندان و بازماندگانمان تقسیم شود و خلاصه وصیت نامه ای داشته باشیم تا خدا و خلق خدا را از خود خشنود سازیم . اگر می شود گره از کار بنده ی خدایی نیز باز نماییم این را هم در وصیت نامه خود لحاظ نماییم  ولی یادمان باشد که نزدیکانمان، فرزندان ،مادر، پدر و یا خواهر و برادر از هر کس واجب تر است اگر می شود کاری کرد بیاییم تا مشکل ایشان حل شود و اگر بازماندگان نیاز مبرمی به این ارث ندارند آن را وقف امور خیریه نمایند تا همواره یادی و نامی از ما به یادگار بماند . نه در اسلام که در تمام ادیان الهی وقف و نوشتن وصیت ، کاری شایسته است .حال اگر خوب نگاه کنیم خانواده ها چگونه به سختی و دشواری دچار می شوند تا به نحو احسن مراسم ختم و تدفین را به جای آورند از تهیه قبر گرفته تا پذیرایی بعد از دفن میت و هفت روز عزاداری و گریه و پذیرایی و چهل روز ماتم تا  خانواده از عزا در بیایند .کمی بیندیشیم چقدر خوب است سنت نماییم که بعد از مرگمان عزاداری را طولانی ننماییم و از شادی دیگران نکاهیم .چه ضمانتی است که باز خدای ناخواسته اتفاق غم ناک دیگری در فامیل واقع نشود!

امید وار هستیم همه ی ما به مرگ و زندگی بعد از مرگ  ومهمتراز همه وصیت نامه قبل از مرگ کمی بیندیشیم.

جعفر صابری

[ چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 14:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

ما در شکم خدا هستیم!

سرمقاله ۲۸۱

ما در شکم خدا هستیم!

کودکان گاه چنان ساده  اما عمیق سخن می گویند که فیلسوفان را نیز به اندیشیدن وا می دارند.آ ن روز صبح جمعه فرزندم در میان صحن امامزاده ای که برای زیارت رفته بودیم گفت: بابا می دانی اینجا شکم خداست ،سپس ستون ها را نشانم داد و گفت این هم استخوان های خدا هستند ،بعد گنبد را نشان داد و گفت :این هم سر خدا است! شاید کاملترش این باشد که عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت ،گناه است. این روز ها حاجیان از سفر حجاز می آیند .هستند کسانی که این بار اولشان نبوده که به زیارت خانه خدا رفته اند اما خوشا به حال آنها که نخستین بار است که توفیق زیارت پیدا کرده اند بویژه آنها که سالها در انتظار بودند  و در سن و سالی توفیق زیارت را یافتند که خیلی چیز ها را بهتر درک کرده اند . خوب یاد دارم چند سال پیش در مراسم دعای عرفه حاج منصور ارضی مداح اهل بیت رو به سر مایه داران مسلمان گفت کا فران که جایشان معلوم است خدا به داد شما برسد که سرمایه دارید و از دل نیاز مندان بی خبرید . از دل آن خانواده دختر جوانی که برای نداشتن جهیزیه به پیشنهاد خانواده ،مراسم عقد و عروسی را و گاه ازدواجشان را هم به عقب  می اندازند و یا می گو یند منصرف شده اند و هزار بهانه می آورند. اما درد اصلی درد بی پولی است . از ساکهای بزرگ سوغاتی که بگذریم ترا به جان صاحب آن خانه که به دیدنش رفتید از خرج های آنچنانی بکاهید یا لااقل در همان شب دو زوج را خوشبخت کنید و راهی خانه بخت نمائید .والله اجر این کمتر از حجی که به عمل آوردید نیست . بیایید کارنیک را هم سنت کنید و برای رضای خدا هم که شده گامی بردارید و خشنودی خلق خدا را در لبخند دو جوان ببینید که دست در دست هم در جشنی که شما بر گزار کردید به خانه بخت بروند. به یاد آن عاشقی باشید که حجش را نیمه تمام گذاشت تا به قتل گاهش برود .مگر مسلمانی تنها حج است و حاجی شدن بعد از دادن ولیمه؟ بیاد بیاوریم که همه ی جهان خانه ی خدا است ودیدن و زیارت خانه ای چهار گوشه برای نزدیک شدن بیشتر به واقعیت دین است نه ظاهر دین . حال که توفیق یافتی و از نزدیک زادگاه اسلام را دیدی مسلمانی را به کمال برسان و در یاب بندگانی را که آبرو دارند و نیاز مند. وای به حال آنکه نه در یک سفر که در سفر های مکرر نیز هنوز نتوانسته درک درستی از حج را بنواید و می اندیشد که این توفیق خدابوده که او باز و باز به زیارت خانه خدا مشرف شود .وای به حال حاجی که از حج باز گردد و دینی بر گردنش باشد و آی بر حال حاجی که قر بانی کرده باشد واما  هنوز نفسش را نتوانسته باشد قر بانی نماید وای به حال حاجی که صفا و مر وه را طی نموده باشد اما درد هاجرها را درک ننماید که در شهر و دیارش زندگی می کنند . وآی به حال حاجی که در عرفه  امام زمانش را ندیده باشد و شب در مشعرو منا به گذشته و آینده اش نیندیشیده باشد.وای بر من وای بر آن حاجی که حاجی شده باشد و هنوزدر پی مال دنیا باشد .به تو می گویم حاجی از حج آمده خوش، حالی داری  این همان حالیست که باید داشته باشی قدرش را بدان و جواهری که در وجودت بعد از رمی جمره به وجود آمده را همواره صیقل یافته نگاه دار  .گوش و دل را از صدای وسوسه های شیطان دور کن و به صاحب خانه ای که در آن برای مدتی زندگی می کنی احترام بگذار و بدان که همه ی عالم محضر خداست و خدا ناظر بر اعمال ماست . اگر جوانی داری درکش کن اگر نه به جوان همسایه بیندیش و اگر نه به جوانی که در شهر و روستایت زندگی می کند بیندیش .همه ی آن لذت ها که تو دوست داری  حق او نیز می باشد .

چندی پیش مطلع شدیم دوستی که حدود پنجاه سال داشت و دررشته هنر های دستی فعالیت می کرد دار فانی را بدرود گفته ،نکته درد ناک آن بود که وی بعلت بدهی آن هم کمتر از ده میلیون تومان دق کرد .ما نمی دانستیم یعنی کمتر کسی مطلع بود شاید اگر می دانستیم دست به دست یکدیگر گره از کار این انسان باآبرو می گشودیم.

دوست دیگری که کار گر، شیفتی شرکتی است برای درد دل می گفت پسر بزرگش که دانشجوی رشته کامپیوتر است به پدرش گفته مبلغ پنجاه هزار تومان به او بدهد تا در کیف پولش باشد تا به دوستانش نشان دهد و به آنها بفهماند پول دارد اما نمی خواهد با آنها به ساندویجی برود .حاجی از حج برگشته، حجت قبول این جوان و امثال این جوان پول یک ساندویج را ندارند و ناچار هستند ادای پول دار ها را در بیاورند.آیا خدای شما هنوز در حجاز است؟این که دیگر سیاسی نیست دولتی نیست انسانیست …این پدر می گفت و اشک می ریخت .مادری می گفت : معلم مدرسه ابتدایی بچه ام گفته بچه ها: باید شیر و مرغ بخورید .گوشت باید بخورید و بچه من این ها را می خواهد ! او نمی فهمد که نداریم یعنی چه،عزیز دیگری می گوید دارو و مواد اولیه سر به فلک کشیده اما ماشین های گران قیمت خارجی هم کم نیستند .اگر پول نیست پس این همه ماشین خارجی از کجا و با کدام پول وارد می شوند؟دختر جوانی که منشی اداره ای است می گوید :چندی پیش برای کمک به تهیه جهیزیه دختری مراسم زنانه گرفتیم و مبلغی جمع کردیم من به خیلی ها گفتم  که حتی مبلغی ناچیز کمک  نمایند.اما هیچ کس کمکی نکرد فقط نگاه کردند و گفتند باشه خبرت می کنیم. جالب اینکه بیشتر آنها چندی بعد راهی سفر حج شدند و حاجی برگشته اند!

هنوز هم دیر نشده بیایید اکنون در خوشی سفر بازگشت از حج، نیاز مندان با آبرو را در یابید  و این شادی را با آنها  تقسیم نمایید، تا لذت حج هزار برابر شود .و ماندگار بماند اگر این نیّت را عملی نمایید همواره حج ،ادامه خواهد داشت و لذتش بی پایان خواهد ماند .

در این حال و هوا که بودی مارا نیز دعا ی خیر بنما  .

قربانت

حاجی جعفر صابری

[ چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 14:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

در حاشیه نمایشگاه 19 مطبوعات کشور

در حاشیه نمایشگاه ۱۹ مطبوعات کشور دیدار و گفتو گو با جعفر صابری  بعنوان مدیر و مشاور تحقیقات و پژو هش تعاونی مطبوعات کشور داشتیم  که به شرح زیر است:

در حاشیه نمایشگاه نوزدهم مطبوعات فرصتی شد تا با همکاران مطبوعاتی و رسانه  های دیجیتال (سایتهای خبری) از نزدیک بیشتر آشنا شویم همانطور که مدیریت محترم تعاونی در نظر داشتند هدف اصلی ما در این ملاقات و گفتگوها بیش از بیش آشنایی با یکدیگر و معرفی هر چه بیشتر خدمات تعاونی مطبوعات کشور به عزیزان همکار می باشد . من به نمایندگی تعاونی این فرصت را داشتم تا از عزیزان همکار دعوت کنم ارتباطشان با تعاونی بیش از گذشته باشد و با ارائه طرحها و پیشنهادات خود در بهبود کیفیت فعالیتها و خدمات تعاونی یاور ما باشند . تعاونی به عنوان رسمی ترین صنف مطبوعاتی کشور با بیشترین عضو می تواند از توانایی قابل توجه ای برخوردار باشد. و در راستای اطلاع رسانی بهتر و بیشتر به عموم مردم نقش اصلی اش را اجرا نماید.این خانواده بزرگ رسانه ای در صورتی که در کنار یکدیگر باشند  بهتر می توانند بر مشکلات فائق آیند . برای نمونه حل مشکل گرانی کاغذ و پیدا کردن مخاطب بیشتر برای مطبوعات به ویژه تخصصی در دستور برنامه تعاونی می باشد . امیدوار هستم بعد از این نمایشگاه همکاران با تعاونی ارتباطشان را ادامه دهند . شایان ذکر است همکاران مطبوعاتی علاقه مند به عضویت در تعاونی هم می توانند از این فرصت استفاده نمایند و از همین طریق عضو تعاونی شوند.

[ چهارشنبه دهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 10:2 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/در حاشیه ۱۹ نمایشگاه مطبوعات کشور

 

انتشار روزنامه و نقش آن در آگاهی دادن به ایرانیان

گردآورنده و نگارش :جعفر صابری

در حاشیه ۱۹ نمایشگاه مطبوعات کشور

 

کلمه روزنامه در زبان فارسی ، ریشه ای قدیمی دارد . در بسیاری از کتابهای قرون اولیه اسلامی ، این کلمه با معرب آن به صورت « روزنامجه » دیده می شود. از جمله ذکر گردیده که صاحب بن عباد ، کاتب و وزیر مشهور آل بویه (م ۳۸۵ ه.ق) روزنامه ای داشته و وقایع روزانه را در آن ثبت می کرده است . بنابراین، روزنامه در گذشته های دور به معنی دفتر یادداشت و گزارش های روزانه به کار می رفته است . اما روزنامه به معنی معمول و رایج کنونی ، همان کاغذ اخبار (Newspaper) انگلیسی است .

ادامه مطلب

[ دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱ ] [ 21:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

معرفی چند کتاب از نوشته های جعفر صابری

 

“گزارش”: “نمايشنامه”
موضوع:
نمايشنامه فارسي -قرن 14
پديدآورنده:
نويسنده:جعفر صابري
ناشر:
آشتي
20 صفحه – رقعي (شوميز) – چاپ 1 – 3000 نسخه 2 -40-5534-964
964-5534-40-2
تاريخ نشر:15/05/86
قيمت پشت جلد :8000 ريال
كد ديويي:8fa2.62
زبان كتاب:فارسي
محل نشر:تهران – تهران
صفحات اوليه كتاب معرفي مختصر كتاب:
“خوش‌اقبال”، مسئول بخشي از يك اداره‌ي دولتي در زمان رژيم پهلوي است. وي در تمام مدت خدمت خود سعي كرده تا مراتب ارادت خود را به خاندان پهلوي نشان دهد. اما اينك او و معاونش، “راستگو” در بحبوحه‌ي فرار شاه و ورود امام خميني به ايران بر سر اين كه شاه يا امام را انتخاب كنند قرار گرفته‌اند. تا اين كه با ورود جواني زخمي و مشاهده‌ي اعلاميه‌اي كه در دست وي است، راستگو، امام را انتخاب مي‌كند، اما خوش‌اقبال هنوز پايبند افكار خود است و به ارزش‌ها و خوبي‌هايي كه هدر مي‌رود، بي‌اعتنا است. در گرماگرم بحث‌ها جوان متوجه مي‌شود كه خوش‌اقبال مي‌تواند نسبتي با يكي از دوستانش كه چند ساعت پيش شهيد شده داشته باشد. خوش‌اقبال متوجه مي‌شود آن شهيد كسي جز “سياوش” پسرش، نيست. و اين زماني است كه نمايش به پايان مي‌رسد.
كتاب بعدي كتاب قبلي

سراب هويت
موضوع:
مسائل اجتماعي و اخلاقي
پديدآورنده:
نويسنده:جعفر صابري
ناشر:
آشتي
108 صفحه – رقعي (شوميز) – چاپ 1 – 3000 نسخه 9 -08-5534-964
964-5534-08-9
تاريخ نشر:14/05/87
قيمت پشت جلد :20000 ريال
كد ديويي:303.48255
زبان كتاب:فارسي
محل نشر:تهران – تهران
صفحات اوليه كتاب معرفي مختصر كتاب:
كتاب بعدي كتاب قبلي

[ پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱ ] [ 12:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

به بهانه 90 سالگی ابراهیم گلستان

 

به بهانه 90 سالگی ابراهیم گلستان

تقدیم به دوست عزیزم مرحوم زند یاد کاوه گلستان(جعفر صابری)

ابراهیم گلستان از نخستین نویسندگان معاصر ایران است که به زبان داستان توجه خاصی نشان داد و نثری آهنگین را در قالب‌های داستانی مدرن به‌کار گرفت.

تاریخ تولد این داستان‌نویس، مترجم و فیلم‌ساز در منابع مختلف اینترنتی، 22 و 26 مهرماه ذکر شده، در حالی‌که لیلی گلستان، دختر ابراهیم گلستان، می‌گوید، او متولد 21 مهرماه است.

ابراهیم گلستان متولد مهرماه سال 1301 در شیراز، فعالیت ادبی را با ترجمه‌ی داستان‌هایی از ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر آغاز کرد. «آذر، ماه آخر پاییز»، «شکار سایه»، «جوی و دیوار و تشنه»، «اسرار گنج دره‌ی جنی»، «مد و مه» و «خروس» از آثار داستانی این نویسنده‌اند.

«موج و مرجان و خارا»، «از قطره تا دریا»، «یک آتش»، «خواستگاری»، «تپه‌های مارلیک»، «خشت و آینه» و «اسرار گنج دره‌ی جنی» نیز از فعالیت‌های گلستان در زمینه‌ی فیلم‌سازی هستند.

گلستان دهه‌های اخیر عمرش را در انگلستان گذرانده و این سال‌ها تقریبا کار تازه‌ای ارایه نداده است.

بعضی‌ها داستان‌های ابراهیم گلستان را تأثیرگرفته از ارنست همینگوی دانسته‌اند، اما او ‌خودش در کتاب «نوشتن با دوربین» (به کوشش پرویز جاهد) درباره‌ی این‌که دنیای ویلیام فاکنر به او نزدیک‌تر است یا دنیای همینگوی، می‌گوید: «من نمی‌دانم. دیگران باید قضاوت کنند. ولی اگر از من بپرسند کی برایت مهم‌تر است، واضح است می‌گویم فاکنر. دنیایی که فاکنر می‌سازد، فوق‌العاده است. اصل کار همین دنیا ساختن است. فضا ساختن است. هیچ گفت‌وگو ندارد. وسعت دیدش، تنوع کارش، آدم‌هایی که ساخته. لوکاس بیچم در «به میان آمده در خاک». تمام کتاب‌هایش معرکه است. فاکنر فوق‌العاده است. فاکنر دنیایی دارد که هم بالزاک هست، هم داستایوفسکی است. همینگوی بیش‌تر به‌خاطر نثرش مهم است. البته همیشه این‌طور نیست. همینگوی خودش را فدای خودش کرده. همین است که قابل ترجمه به زبان دیگر نیست. به‌خاطر این که او فقط در زبان انگلیسی است که آن‌ کارها را می‌کند. آن کارها را در هیچ زبان دیگری نمی‌توان کرد.»

تقدیم به دوست عزیزم مرحوم زند یاد کاوه گلستان(جعفر صابری)

 

 

 

کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان و فخری گلستان، همسر هنگامه گلستان و پدر مهرک گلستان (خوانندهٔ رپ) داستان‌نویس و کارگردان سینما است. چاپ عکس‌های گلستان از رویدادهای انقلاب ایران و جنگ ایران و عراق در بسیاری از مطبوعات معتبر کشورهای غربی، نامش را در میان خبرنگاران عکاس بین‌المللی به نامی آشنا تبدیل کرد و جوایزی را نصیب او کرد. او در سال ۱۹۹۷ به دلیل آشکار کردن سرنوشت دهشتناک کودکانی که در یک یتیمخانه تحت شرایط بیرحمانه‌ای نگهداری می‌شدند به زندان محکوم و برای مدتی از کار روزنامه نگاری محروم شد.

گلستان در ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ هنگام انجام مأموریت تصویربرداری برای شبکه خبری بی‌بی‌سی در خط مقدم جنگ در شهر مرزی کفری در ۱۳۰ کیلومتری کرکوک در عراق که تحت کنترل اتحاد میهنی کردستان بود، بر اثر انفجار مین کشته شد.

یادش و نامش گرامی باد .

جعفر صابری

[ جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱ ] [ 22:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

بدون شرح!

[ یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۱ ] [ 20:59 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

حضور جعفر صابری در مراسم به عنوان نمایده ستاد ساماندهی شورای شهر در منطقه 5

 

عصر روز پنج شنبه 13/7/1391 در راستای اهداف تعامل ستاد ساماندهی سازمانهای مردم نهاد شورای شهر تهران با مناطق 22 گانه به همت نماینده ستاد در منطقه 5  (جعفر صابری)اولین حرکت قابل توجه اجتماعی با حضور بیش از هزارنفر ورزشکار و خانواده های ایشان در باشگاه ورزشی شهدای باغ فیض برگزار شد .در این تجمع ضمن معرفی هر چه بیشتر ستاد ساماندهی شورای شهر تهران و خدمات این ستاد و مدیران و اعضای آن ورزشکاران اقدام به اجرای بر نامه های فر هنگی و هنری و ورزشی نمودند که با حضور معاونت جانشین ستاد ساماندهی آقای مهندس محمد ابراهیمی از این ورزشکاران و هنر مندان که بیش از 400 نفر بودند تقدیر به عمل آمد و هدایایی را نیز به رسم یاد بود تقدیم ایشان نمودند.که باز تاب رسانه ای هم داشت.

[ سه شنبه هجدهم مهر ۱۳۹۱ ] [ 12:6 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

تگرگ

سر مقاله ۲۸۰

تگرگ

آقای محمود رضا خانی نویسنده رمان تگرگ

دل جوانرو لرزید قلبش فرو ریخت ،فرشته نبود یقین غریبه ای ساکن شده است پاسخ نگفت اما در گشوده شد ،غیر منتظره و نا باور او را در آستانه در دید ، آری نرگس بود جوانرو را با همه ی تغییری که کرده بود شناخت ،نفس در سینه ی هر دو ماند، نر گس صیحه ای سرداد، داشت بی هوش می افتاد که جوانرو پاپیش گذاشت و با دستانی نا توان او را گرفت ، مقاومت نداشت بایستد هر دو در دالان کنارهم تکیه بر دیوار افتادند ،وقتی نر گس به خود آمد نا باور سر بر شانه جوانرو محو گریه ی بی صدای او گریست !

و این آخرین نوشته های رمان تاریخی و زیبا ایست که به قلم محمود رضاخانی (کرمانشاهی ) با بیش از 1670 صفحه در قطع وزیری در سه مجلد انشاءلله توسط انتشارات آشتی به زینت چاپ خواهد رسید ،رمانی که به گوشه ای از تاریخ ایران زمین خواهد پرداخت ،گو شه ای که ماننده خیلی از گوشه های تاریخ این سر زمین هنوز مخفی مانده ،سالها دولت های ستمشاهی مردم این سر زمین را چپاول نمودند و به هیچ پنداشتند .غیور مردمی که از ترک و عرب و بلوچ و کرد و لر همواره پاره ی جدانشدنی از این وطن بوده اند . این رمان تلاشی بسیار شایسته است که خواندنش را نه تنها به هموطنان خود بلکه به تمام ایران دوستان جهان پیشنهاد می نمایم تا بهتر و بیشتر با ضلم و ستمی که سالها شاهان بر سر این مر دم آوردند آشنا شوند.

بی شک چشمان جستجوگر شما نیز چون ما نکات قابل توجه و مهمی که در اطرافمان وجود دارد را به خوبی مینگرند،یکی از این نکات مهم نوشته های روی تابلو های بزرگ و یا پل های عابر پیاده است که با دیدنش فکر انسان را در گیر می نماید، یکی از این نوشته ها ی قابل تامل و دیدنی و خواندنی نوشته ای بود که در خیابان شریعتی چندی پیش به چشممان خود نمایی کرد و آن این بود که :آدم های خجالتی فرصت های مهم زندگی شان را از دست می دهند! این نوشته مرا به یاد شعری انداخت که بی شک غالب شما عزیزن شنیده اید و آن این است که :

نعمت روی زمین قسمت پررویان است / خون دل می خورد آنکس که حیایی دارد ،.بله این نوشته تکمیل کننده آن شعر است ولی آیا به واقع این درست است ؟ بیشک اندرز و نصایحی که دانشمندان و محققان دیگر بلاد نوشته و یا بیان فرموده اند درغالب موارد ارزشمند و شایسته است اما فکر نمی کنید گاهی مواقع با فر هنگ و تمدن و اندیشه ها و بطور کلی تربیت عقیدتی و رفتاری ما ناسازگار باشد؟ چرا که مردم شرقی بویژه ایرانیان به مهمان نوازی و ادب زبانزد جهانیان بوده اند و این که به سادگی روشهای تربیتی خود را به دست فراموشی دهیم آیا کاریست شایسته ؟…این که انسان خجالتی نباشد و با کسی رودربایستی هم نداشته باشد بسیار شایسته و درست است اما مرز را چه چیز مشخص می نماید؟ چگونه می توان تعریف درستی از این رفتار داشت و منش درست در رفتار های اجتماعی چیست؟ سخن از حقوق فردی هر انسان است که گاه توسط خود فرد نادیده گرفته می شود . در نظر بگیرید کودکی در مدرسه به جهت تربیت خود پرخاشگر نیست و تر جیح می دهد در مقابل رفتار دوست همکلاسی اش که داد می زند و یا سر کلاس درس وی یا دوستان دیگرش را مورد تمسخر قرار می دهد سکوت نماید و معلم رفتار او را شجاعانه و اجتماعی بشمارد و سکوت دوستش را خجالتی و غیر اجتماعی ، نتیجه چه می شود؟ کودک ساکت و با ادب به جهت اینکه مدام حقوق فردی و اجتماعیش را نابود شده می بیند ناچار الگو بر داری می نماید و همان گونه می شود که جامعه از او می خواهد…چرا که او نیز می خواهد مطرح شود و سری بین سر ها در بیاورد… شاید مخالفین این نظریه زیاد باشند که نه معلم حواسش به همه چیز هست و این طور نمی شود و… اما واقعیت این طور نیست افرادی که به سادگی روی حقوق دیگران خط می کشند آنقدر در کار خود ماهر شده اند که گاه افراد جامعه ناچار می شوند تن به خواسته های نادرستشان بدهند … و این می شود که بدون رو دربایستی خیلی از حقوق مردم جامعه نادیده گرفته می شود مردمی که سکوت می کنند و چیزی نمی گویند تا نکند از طرف این افراد به آنها آسیبی برسد . فر هنگ و منش زندگی ما ایرانیان ادب داشتن و احترام گزاردن به بزرگتران و یاری رساندن به نیازمندان و …را ترویج می نماید که در دین اسلام و تمام ادیان بدان توجه خاصی شده است اما اگر ما با ترویج روشهای غیر اخلاقی و مثلاً اجتماعی امروزی جامعه را به سمتی سوق دهیم که مردم با بی تفاوتی به مشکلات یکدیگر گام بردارند چه خواهد شد؟ رودربایستی از خود و اطرافیان ناشایست است اما تر ویج فرهنگ بی تفاوتی به یکدیگر درد ناکتر و حتی یک بیماری لاعلاج است.امید است در رساندن پیام های شایسته به هموطنانمان دقت بیشتری داشته باشیم و گفتنی است که رمان تگرگ دقیقاً به این مهم توجه نموده و بی تفاوت نبودن به هم نوع پیام اصلی این رمان است رمانی که در جای جای خود رنج با هم بودن و برای هم بودن را به تصویر می کشد .این رمان اثری است که حتی با خواندن چند صفحه از آن هرگز از ذهن پاک نخواهد شد. امید وار هستم این کتاب که برای تائید نهایی به وزارت مطبوع فر هنگ و ارشاد اسلامی سپرده شده هر چه زود تر چاپ شود و به دست شما عزیزان برسد.

ارادتمند

جعفر صابری

[ سه شنبه هجدهم مهر ۱۳۹۱ ] [ 11:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

لقمه

لقمه

سر مقاله ۲۷۹

محبت وفا خلق و خوی من است

خرد آشتی راه جوی من است

من ایرانیم بهر خلق جهان

خوشی یکدلی آرزوی من است

چند روز پیش در میدان ونک ایستاده بودم و ناخواسته شاهد گفتگوی دو مرد بودم یکی موتور سواری بود که بعد از توافق با یک مسافر داشت راه می افتاد و دیگری مردی بود که کمی مسن تر بود و به آن جوان موتوری می گفت زود تر برو.در این میان مرد جوان موتور سوار با مسافرش رفت و لی چند دقیقه بعد باز گشت و مسافرش را پیاده کرد و رو به مرد میان سال گفت:برادر ما نان کسی را آجور نمی کنیم . من نمی دانستم شما هم مثل من مسافر کش هستی ببخشید!

دلم می خواست به جایی برسم که بتوانم سجده شکر کنم و خاک وطنم را ببوسم ، چرا که در چنین روزگاری که در ظاهر هر لحضه قیمت طلا و سکه با دلار آمریکا کم و زیاد میشود معرفت و انسانیت موج می زند و در میان مردم شریف و انسان هموطنم این گونه گذشت و معرفت وجود دارد. این آن چیزی از این ملت است که نمی شود از آن گرفتش .این همان واقعیت ایرانیست که نه به خاک و نه به دین بلکه به شیر مادر و لقمه حلال پدر بیش از هر چیز ربط دارد، همان لقمه که امروز این مرد جوان برای فرزندش می برد و این گونه انسانیت در این سر زمین جاودان می ماند .

چندی پیش خبری به دست ما رسید که تنها باشگاه ورزشی محله باغ فیض را که کودکان و نوجوانان و جوانان علاقمند این محله را در محل امامزاده باغ فیض تحت پوشش دارد قرار است به سازمان اوقاف و امور خیریه باز گردانده شود تا بعد از تغییراتی تبدیل به قبرستان شود .این خبر به قدری تکان دهنده و ناراحت کننده بود که همه مارا به مکان باشگاه سرازیر کرد اما بعد از گفتگو قرار به بعد ها موکول شد… مربی این باشگاه کاری شایسته و بسیار ظریف انجام داد، تعدادی از نوجوانان آموزش یافته را با لباس های مختلف آماده کرد و از مسئولین امامزاده دعوت نمود تا از نزدیک با این تلاش به عمل آمده برای سلامت و تندرستی بچه ها آشنا شوند.و شکر خدا نتیجه بخش هم بود . شایان ذکر است با در نظر گرفتن هزینه اجاره سالن و مخارج زندگی این مربی و باشگاهش که مانند دیگر مربیان دلسوز در مقابل شهریه ناچیزی که دریافت می نمایند کارشان بیش از یک ایثار است .و اما نتیجه کارشان همان لقمه حلال و درست است که برایش تلاش می نمایند . پرورش فرزندانی سالم و مودب در این گونه باشگاه های ورزشی رزمی و یا ژیمناستیک باعث می شود نسلی سالم و درست پرورش یابد و بی شک با توجه به عدم وجود فضاهای کافی در منازل و آپارتمانهای کوچک حمایت از این گونه باشگاه ها امری لازم و شایسته است .

چند روز بعد به همت همین مربی و دوستانش بیش از چهارصد هنر جو در فضایی بشدت دوستانه تلاششان را به نمایش گذاشتند ،طوری که هر بیننده ای را به شور می آورد .

من به نمایندگی شما به آن موتور سوار و این مربی که ایرانی هستند می گویم رحمت به شیری که مادرتان به شما داد و درود به شرف پدرتان!

جعفر صابری

[ سه شنبه هجدهم مهر ۱۳۹۱ ] [ 11:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

بیانیه جعفر صابری به مناسبت…

 

مشاهیر جهان درباره پیامبر اعظم(ص) چه می​گویند؟

جرج برنارد شاو: نویسنده معروف ایرلندی درباره پیامبر اکرم (ص) می‌گوید: « او را باید منجی بشریت خواند. من اعتقاد دارم که اگر مردی مثل او حاکمی در عصر جدید می‌شد، برای حل مشکلاتش از صلح و دوستی استفاده می‌کرد. او عالی‌ترین مردی بود که روی زمین پا گذاشته است. او به دین دعوت کرد. یک تمدن را پایه گذاری کرد. ملتی را بنا نهادنگاهی به اظهارات دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان درباره شخصیت پیامبر اعظم صلوات الله و سلامه علیه و آله نشان از تاثیر شگرف او بر جان و قلب همه بشریت با دین و ایین​های مختلف دارد.

گوته، شاعر پرآوازه آلمانی پس از آشنایی با دین اسلام و پیام آور این ایین یگانه، قطعه شعری با عنوان «نغمه محمد» درباره پیامبر اعظم (ص) سرود. این قطعه شعر از زبان نزدیک‌ترین خویشان پیامبر؛ یعنی حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه3 علیها السلام گفته می‌شود. گوته در شعرش همه مراحل و مقاطع دعوت رسول اکرم(ص) و راهنمایی‌اش در میان مردم را به زبان توصیف و تشبیه و نماد می‌آورد.

ویل دورانت:محمد، پیغمبری بزرگ و موحدی کامل بود که مانند نداشت و برای اصلاح بشر مبعوث شد.

کارل ماکس:حقیقت انکار ناپذیر این است که محمد مبعوث شد تا رسالتی را که خلاصه رسالات سابق و مافوق آنها بود، برای عالم بیاورد.

الکساندر دوما:محمد، معجزه شرق بود؛ زیرا دینش دارای آموزه‌های بزرگی بود. اخلاقش برجسته بود و رفتاری پسندیده داشت.

آلفرد گیوم:محمد، یکی از عظیم‌ترین شخصیت‌های تاریخی است که در ایمان به وجود خدای یگانه غرق شده بود.

لئو تلستو ی:شکی نیست که محمد از مردان بزرگ و مصلحانی است که به حقیقت خدمت بزرگی به بشر کرده است.

واشنگتن ایرونیگ :او سریع الانتقال و دارای حافظه قوی، دیدی بلند و استعدادی سرشار بود.

ژان ژاک روسو:حضرت محمد، پیامبر اسلام، نظریه بهتری داشت و توانست سیستم سیاسی خود را به خوبی متحد سازد.

با عرض تشکر فراوان

بیانیه جعفر صابری به مناسبت…

با عرض تشکر از فرد فر د عزیزانی که در طول چند روز گذشته ،سالروز تولد هفته نامه همسر را که مصادف است با میلاد باسعادت حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) به ما تبریک گفته اند . با عنایت به این که متاسفانه افراد نابخرد و نادانی به ساحت مقدس رسول خدا محمد مصطفی (ص) توهین نموده اند بهتر و برازنده تر دیدیم که مراسم تولد و شادی خود را در کنار هنرمندان متعهد کشورمان در تجمع اعتراض آمیزی ،عصر روز یک شنبه مصادف با 9/7/1391 در مقابل تئاتر شهر چهار راه ولی عصر ساعت 16 برگزار نماییم و به همین مناسبت هم ،بیانیه ای آماده نموده ایم که به پیوست تقدیم می شود .

به همین منظور از فرد فرد عزیزان همکار و دوستان ارجمند و هنر مندان گرامی که سالهاست با هفته نامه همسر و موسسه آشتی همکاری دارند دعوت می نماییم در این حرکت فرهنگی شرکت نمایند.

ارادتمند

جعفر صابری

مدیر عامل موِسسه آشتی

و صاحب امتیاز هفته نامه همسر

بيانيه همکاران و کارکنان موسسه آشتی و هفته نامه همسر وکانون هنرمندان آشتی و هنر مندان ايران در اعتراض به اهانت فيلم صهيونيستي آمريكايي به ساحت پيامبر اعظم(ص)

بسم الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارك و تعالي: ((يُريدونَ لِيُطفِئوا نورَاللهِ بِاَفواهِهِم واللهُ مُتِمُّ نورِه وَلوكَرِهَ الكافِرون)).

بار ديگر حقارت و كينه توزي عميق دشمنان اسلام و پيامبر اعظم(ص) براي عموم جهانیان و انسان های آزاد نمايان شد، تا همگان بدانند بغض اين دشمنان هنوز پس از گذشت قرن ها فروكش نكرده است.(( لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ))اقدامي كه امروز به دست صهيونیسم خبيث انجام شده، حلقه اي در پي اهانت هاي قبلي است. اين اقدام از جمله تعداد بيشمار مطالب اسلام هراسي و اسلام ستيزي است كه در رسانه هاي صهیونیستی جهاني منتشر و تكميل كننده اقدامات قبلی آنهاست.

به راستي سوالي مطرح است كه اگر سر دمداران نظام سلطه كه ادعاي آزادي، تعقل و سر دمداري علم ،

فر هنگ وهنر قافله بشري را دارند؛ اگر می توانند به دعوت قرآن كريم سوره اي مانند آن ارائه نمایند!

ديگر نيازي به آتش زدن قرآن و اهانت به رسول الله الاعظم كه خود تجسم عيني قرآن كريم است نبود!

آيا اين خود نشان دهنده ضعف و زبوني اين مدعيان دروغين نيست؟

آمريكا و غرب كه ادعاي آزادي بيان دارند چگونه است كه حتي به دانشمندان خود اجازه تفكر و بيان نظرات علمي در مورد مسائل ساده اي خلقت مدبرانه عالم هستي را نمي دهند و با برخوردي متحجرانه دانشمندان خود را از اين حق محروم مي كنند؛ اما با اهانت به پيامبران الهي و مقدسات مسلمانان پشت كلمه اي به عنوان آزادي بيان مخفي مي شوند؟

اين اقدام مشمئز كننده در اين برهه حساس كه بشريت در حال عبور از بهرانی ترین روزهای تاریخی بوده و ملل اسلامي بيدار شده اند ؛ در سالروز خود زني بزرگ غرب يعني 11 سپتامبر، مويد نقشه هاي شوم صهيونيزم و دولت مردان آمريكا براي مقابله با بيداري اسلامي در جهان است كه البته به لطف الهي با هوشمندي مسلمانان جهان عليرغم خواسته پليد آنان، باعث عمق بخشيدن بیشتر به اين بيداري خواهد شد..

اما خطاب به عاملان اين حرکت مذبوهانه:

اگر شما بويي از انسانيت و شناخت تاریخ و تمدن اسلامی برده بودید، نه به خاطر ارزش ها ،بلكه براي زندگي دنيايي خودتان مروري بر تاريخ و سرنوشت هتاكين به ذوات مقدسه پيامبر اعظم حضرت محمد(ص) و اهل بيتش مي كرديد؛ ديگر به خود اجازه چنين كاري نمي داديد.

ما هنرمندان و اصحاب رسانه ايران نيز همراه با همه ی مسلمانان جهان اين عمل ننگين را بار ديگر محكوم كرده و بر اين حكمِ ولي امر مسلمين جهان پاي مي فشاريم كه اگر دولت آمريكا دستي در اهانت اخير ندارد، هرچه سريعتر عاملان اين هتك حرمت را مجازات كند.

در پايان با تسليت اين ضايعه به قلب مبارك امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفدا و محضر رهبر بزرگوار انقلاب اسلامي از خداوند توفيق روزافزون ملل اسلامي را مسئلت كرده و اميدواريم تا با عنايت پروردگار و در پناه ولايت بتوانيم در اين برهه حساس تاريخي وظيفه خود را به درستي شناخته و در عمل به آن كوشا باشيم.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

پيامبر (ص) از نگاه انديشمندان غير مسلمان
اشاره

در اين مقاله از پنجره نگاه انديشمندان غير مسلمان نظري مي‌افکنيم به گستره پاک و بي‌نهايت گلستان محمّدي، باشد که شميم دلنواز آن يار و دردانه روزگار، ما را سرمست حضور مبارک خويش سازد و خوشه چين دشت گل‌هاي محمدي باشيم.

گوته

گوته، شاعر پرآوازه آلماني پس از آشنايي با دين اسلام و پيام آور اين ايين يگانه، قطعه شعري با عنوان «نغمه محمد» درباره پيامبر اعظم (ص) سرود. اين قطعه شعر از زبان نزديک‌ترين خويشان پيامبر؛ يعني حضرت علي عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام گفته مي‌شود. گوته در شعرش همه مراحل و مقاطع دعوت رسول اکرم(ص) و راهنمايي‌اش در ميان مردم را به زبان توصيف و تشبيه و نماد مي‌آورد.

شعر گوته با محوريت معرفي شخصيت والاي پيامبر از زبان دو دردانة تاريخ اسلام و تشيع روايت مي‌شود. اما همان طور که اين مسئله را با خواننده‌اش در ميان مي‌گذارد، مسير تاريخي پيامبر و همچنين گسترش مرزهاي اسلام در جهان را نيز به عنوان بخش تاريخي متن، مورد تأکيد و توجه قرار مي‌دهد. پايان شعر با اعتقاد و ايمان اين شاعر آلماني به معاد و جهان ازلي و همچنين يقين وي بر پيروزي رسالت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله همراه است. شايد شيفتگي و علاقه شاعر به زندگي و مذهب پيامبر است که فردي اروپايي و غربي را با آن همه تهاجم فلسفه‌هاي متضاد و مختلف در پيرامون خود، به مفاهيم معنوي و والاي اسلام علاقه‌مند مي‌سازد. اينک قسمتي از شعر “نغمه محمد” را مي‌آوريم:

«بنگر بدان چشمه

همان که از کوهساران مي‌جوشد

چه با طراوت و شاد

و مي‌تراود به سان چشمان ستارگان آن‌گاه که مي‌درخشند

و با ورودي پيشوا گونه و راهبر

همه چشمه‌ها را که برادر اويند

با خويش همراه مي‌سازد

و در آن پايين اعماق درّه

در مقدم اين رود، گل‌ها مي‌رويند

و سبزه‌ها از نفسش حيات مي‌يابند… (1)

برنارد شاو

جرج برنارد شاو، نويسنده معروف ايرلندي درباره پيامبر اکرم (ص) مي‌گويد:

« او را بايد منجي بشريت خواند. من اعتقاد دارم که اگر مردي مثل او حاکمي در عصر جديد مي‌شد، براي حل مشکلاتش از صلح و دوستي استفاده مي‌کرد. او عالي‌ترين مردي بود که روي زمين پا گذاشته است. او به دين دعوت کرد. يک تمدن را پايه گذاري کرد. ملتي را بنا نهاد. اخلاق را نهادينه کرد. اجتماعي زنده و قدرتمند ايجاد کرد تا آموزش‌هاي او را به صحنة عمل آورند و دنياي تفکر و رفتار انساني را براي هميشه و به طور کامل منقلب کرد. نام او «محمد» است. در سال 570 بعد از ميلاد، در عربستان چشم به جهان گشود. رسالت خود براي دعوت به دين راستين (اسلام) را در سال چهلم عمر خود آغاز کرد و در شصت و سومين سال عمرش با جهان وداع گفت. در مدت کوتاه 23 سال از پيامبري‌اش به پرستش خداي يگانه رهنمون شد. وي مردم را از جنگ و نزاع‌هاي قبيله‌اي رهانيد و به اتحاد و همبستگي ملي رسانيد. او در اين مدت، مردم را از هرزگي و مستي به اعتدال و پرهيزکاري، از بي قانوني به زندگي نظام‌مند، و از تباهي به بالاترين معيارهاي تعالي اخلاقي هدايت کرد. تاريخ بشري چنين دگرگوني کامل را از جانب يک شخص يا در مکان ديگر قبل از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله يا پس از او نشناخته است. تصور همه اين عجايب باور نکردني در طي اين دو دهه نخست است».[2]

گاندي

ماهاتما گاندي رهبر فقيد هند در کتاب «هند جديد» در مورد شخصيت محمد(ص) مي‌گويد:

«جالب است بدانيد که بهترين کسي که امروزه بدون هيچ چون و چرايي، در قلب ميليون‌ها انسان جا گرفته، «محمد» است. از اينجا من متقاعد شده‌ام که اين شمشير نبود که در آن روزها مردم زيادي را تسليم اسلام کرد. «محمد» سخت ساده زيست بود. مثل ديگر پيامبران متقي بود. به شدت امانتدار بود. از خودگذشتگي شديد نسبت به دوستان و پيروان، جسارت، بي‌باکي و توکل مطلق به خدا در رسالت شخصي، از ويژگي‌هاي محمد(ص) بود. قبل از اين ويژگي‌ها او به هيچ وجه از شمشير براي برداشتن سدهاي جلوي راه خود استفاده نمي‌کرد».[3]

لامارتين

لامارتين مورخ مشهور مي‌گويد:

« اگر بزرگي هدف، کم بودن ابزار و رسيدن به نتايج شگفت‌انگيز، سه محور سنجش هوش بشري باشد، چه کسي ادعاي مقايسه بزرگ مردان تاريخ کنوني را با «محمد» دارد؟ نام‌آورترين مردمان فقط ارتش، قوانين و فرمانروايي‌ها را ايجاد کرده‌اند. اگر نگوييم آنچه بنياد نهاده‌اند، چيزي نيست، بايد گفت: چيزي بيشتر از قدرت مادي که غالباً در چشم به هم زدني فرو مي‌پاشد، ايجاد نکرده‌اند.

اين مرد نه فقط ارتش ها، قوانين، فرمانروايي، مردمان و سلسله‌ها، بلکه ميليون‌ها نفر؛ يعني يک سوم از ساکنان اين جهان و حتي بيشتر از آن را حرکت داد. او پرستشگاه‌ها، خدايان، اديان، عقايد، انديشه‌ها و نفوس را متحوّل کرد. صبر او در پيروزي، بلند همتي او که تماماً در جهت يک عقيده بود، نه نوعي تلاش براي فرمانروايي، نمازهاي بي‌نهايت او، زمزمه‌هاي سرّي او با خدا، مرگ او و پيروزي او بعد از مرگ، نشانه ايماني راسخ است. محمد6يک معلم مذهبي، يک مصلح اجتماعي، يک رهبر اخلاقي معنوي، تجسم بزرگ اجرايي کردن امور، دوستي با وفا، همنشيني زيبا، شوهري علاقه‌مند و پدري با محبت بود. همه را با هم داشت. مرد ديگري در تاريخ نيست که در هر کدام از اين جنبه‌هاي مختلف زندگي، بر او برتري يابد يا با او برابري کند. فقط آن شخصيت نوع‌دوست بود که چنين کمالات باورنکردني را در خود جمع کرده بود».[4]

آرمسترانگ

خانم‌کارن‌آرمسترانگ، از صاحب‌نظران غير مسلمان وين است. پس از يازده سپتامبر 2002 م. در مورد زندگي پيامبر اسلام، کتابي نوشت که در رديف پرفروش‌ترين کتاب‌هاي سال آمريکا و اروپا قرار گرفت. انگيزه اصلي او در نوشتن کتاب مذکور، دفاع از اسلام و روشن کردن ذهن مسيحيان غربي به پيامبر اسلام بود. او در مقدمه کتابش چنين نوشته است:

«بيشتر همّ پيامبر صرف جلوگيري از برخوردهاي وحشيانه گرديد؛ زيرا لغت اسلام که به معناي تسليم بودن در برابر خداوند است، از ريشه «سلام» به معناي «صلح» گرفته شده است. محمد(ص) مرد جهاد بود، ولي يک صلح طلب واقعي هم بود؛ زيرا جان و اعتقاد نزديک‌ترين ياران خود را در جريان صلح با مکه به گرو گذاشت تا اين اتحاد بدون خونريزي به انجام رسد. او به جاي خونريزي و قتل عام، در فکر مذاکره و صلح بود. آگاهي از داستان واقعي زندگي حضرت محمد(ص) در اين مقطع خطرناک تاريخ بشري، لازم است و نبايد اجازه داد که متعصبين خيره سر با تحريف زندگي پيامبر به نفع خود از آن استفاده کنند. انسان غربي معاصر از داستان زندگي آن حضرت، مسائل بسيار مهم‌تري را براي هدايت خود در اين دنياي متغير بايد بياموزد».[5]

ويل دورانت:

محمد، پيغمبري بزرگ و موحدي کامل بود که مانند نداشت و براي اصلاح بشر مبعوث شد.

کارل ماکس:

حقيقت انکار ناپذير اين است که محمد مبعوث شد تا رسالتي را که خلاصه رسالات سابق و مافوق آنها بود، براي عالم بياورد.

الکساندر دوما:

محمد، معجزه شرق بود؛ زيرا دينش داراي آموزه‌هاي بزرگي بود. اخلاقش برجسته بود و رفتاري پسنديده داشت.

آلفرد گيوم:

محمد، يکي از عظيم‌ترين شخصيت‌هاي تاريخي است که در ايمان به وجود خداي يگانه غرق شده بود.

لئو تولستوي:

شکي نيست که محمد از مردان بزرگ و مصلحاني است که به حقيقت خدمت بزرگي به بشر کرده است.

واشنگتن ايرونيگ:

او سريع الانتقال و داراي حافظه قوي، ديدي بلند و استعدادي سرشار بود.

ژان ژاک روسو:

حضرت محمد، پيامبر اسلام، نظريه بهتري داشت و توانست سيستم سياسي خود را به خوبي متحد سازد.[6]

پي‌نوشت‌ها:

[1]. محمد در اروپا، مينو صميمي، مترجم: عباس مهرپويا، انتشارات مؤسسه اطلاعات.

[2]. پيامبر اعظم(ص) در ايينه گفتار انديشمندان غير مسلمان، محمد کاظم جعفر زاده فيروزآبادي، مرکز پژوهش‌هاي اسلامي صدا و سيما.

[3]. ويژه‌نامه پيامبر اعظم (ص)، مؤسسه فرهنگي قدس، مهدي نصيري، ص 61.

[4]. ماهنامه سياحت غرب، ش 38، پيامبر اعظم از نگاه متفکران غربي، حسين پاشا.

[5]. همان.

[6]. همان.

[7]. زندگي‌نامه پيامبر اسلام، کارن آرمسترانگ، مترجم: کيانوش حشمتي، انتشارات حکمت

[8]. پيامبر اعظم در ايينه گفتار انديشمندان غير مسلمان.

———————–

علاقه مندان مي توانند دائرة المعارف کاملي نسبت به شخصيت و سيره و زندگاني پيامبر اکرم (ص) را در سايت http://alrasol.valiasr-aj.com ملاحظه نمايند.

[ جمعه هفتم مهر ۱۳۹۱ ] [ 16:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ داستان شلوار سبز/به مناسبت فرارسیدن مهر ماه

داستانی از جعفر صابری(شلوار سبز)

به مناسبت فرارسیدن مهر ماه

شلوار سبز

 

با صدای بلند راننده که فریاتد زد : آخرشه رمضانعلی تکانی خورد و به خود آمد بعد دست جمال رو گرفت و از جلوی اتوبوس پیاده شده بتول هم به آنها رسید و بعد بچه را دست رمضانعلی داد و چادرش را را روی سر مرتب کرد بچه را گرفت و چهارتای راه افتادند.جمال همینطور که دستش توی دست باباش بود تقلا می کرد که زودنر به فروشگاه برسد.

از میدون اعدام تا فروشگاه راخه زیادی نبود اما قدمهای خسته و ناتوان رمضانعلی احساس می کرد فشار زیادی را باید تحمل کنه شاید این فشار ،فشار زندگی بود یا چیز دیگری با یک دست جمال و با دست دیگر دسته ی زنبیلی را با گونی دوخته بودند گرفتته و گاهی آن را محکم فشار می داد بتول سعی می کرد دوشادوش رمضان حرکت کند و بچه را هم حسابی پوشانده بود دم درب فروشگاه قیامت بود آخه ناسلامتی شب عید بود و بقول رمضانعلی عروسی کاسب کارها از خانه که راه افتاده بودند رمضانعلی سعی کرده بود به بتول چیزی نگوید خیلی دلش می خواست یک چیزی برای شب عید بخره اما دو هفته ی پیش عذرش را خواسته بودند می گفتند نیرو زیاد داریم می گفتند باید تحمل بشه می گفتند نیرو زیاد داریم می گفتند باید تعدیل بشه …حالا رمضانعلی مثل صدها نفر دیگر مثلا تعدیل شده بود – رمضانعلی خیلی سعی کرده بود که بتول چیزی نفهمه اما خودش هم می دونست که نمی تونه تا شب عید طاقت بیاره و بلاخره بتول می فهمه صبحهای زود بیدار و مثل همیشه راهی اداره می شد اما می رفت توی پارک و یا گوشه بازار تا شاید کاری پیدا کند امثال رمضانعلی زیاد بودند پارسال شب عید هم همین قصه بود شرکت ….

اعلام کرده بود که نیرو زیاد داریم اما به قول بچه ها ترکشش به اون نخورد اما امسال….

چند روز پیش وقتی گوشه ی بازار منتظر بود تا وانتی چیزی باتیستد و او انرا خالی کند یکی از همکاران اداره اش را دیده بود و طرف هم خیلی مردانگی کرده بود و هزار تومان به رمضانعلی داده بود حالا رمضانعلی با همان هزار تومان اهل و عیال را آورده بود برای خرید شب عید رمضانعلی می خواست بتول متوجه نشود که پول نداره اما نمی دونست چطور….جمال دست باباش را می کشید و از این طرف سالن به انطرف سالن می دوید با دیدن اسباب بازی های جمال دست باباش را می کشید و از اینطرف و سالن به آن طرف سالن می دوید با دیدن اسباب بازیهای جمال آرام می گرفت خیره به هواپیمای پلاستیکی و ماشینهای کوکی غرق لذت شد. بتول فریاد زد جمال یتیم شده بیا بریم لباس بخریم و رمضانعلی جمال را بکش بکش به طرف لباس کودکان برد..بتول یک شلوار سبز پیدا کرد و با خوشحالی به طرف رمضانعلی و جمال آمد و گفت رمضان ببین این قشنگه رمضانعلی شلوار را گرفت و شروع کرد به وراندازش بیشتر قصد داشت قیمت شلوار را بداند تا مرغوبیت آنرا …جمال فریادی از خوشحالی کشید و شلوار را چنگ زد بتول که متوجه حالات رمضانعلی شده بود شلوار را از دست جمال گرفت و گفت ریم جلوتر شاید بهتر این پیدا بشه همین رفتار و کردار بنول بود که رمضانعلی همیشه در مقابل این زن احساس خجالت می کرد چرا که نتوانسته بود خوب بهش خدمت کنه …

دک غرفه ی قصابی محشری بود گوشت یخی کیلویی 240 تومان بتول به فکر شب عید بود واسه همین خود را به جلوی صف زد بتول بی توجه به فریاد زنها با صدای بلند به رمضان گفت هزار تومان بده برق از وجود نحیف رمضان جریان گذشت ها ناخواسته دست در جیب برد و… خبری نبود دستش را خوب در جیب چرخاند .خبری نبود لحظات بری او مثل سالها می گذشت و صدایی را نمی شنید جز صدای قلبش و وقتی سرش را بالا آورد چهره اش برافروخته و لبهای در حرکت بتول را دید که با دستانی که به طرف او دراز کرده بود تقاضای پول داشت ….

ناگهان فکری به خاطرش رسید این همان چیزی بود که او می خواست بهانه ی برای آنکه بتول متوجه نشود او پول ندارد بی انکه درنگ کند فریاد زد کیفم .کیفم را دزدیدند بعضی با دست او را به بتول نشان می دادند .جمال متعجب از حالات پدر خیره به او و مادر و گاهی دزدانه به غرفه های اسباب بازیها نگاهی می انداخت – بتول صبورانه گفت عیبی نداره فدای سرت بر می گردیم خانه رمضان از خود و کردارش شرمنده بود. دلش احساس می کرد چاره ای جز این نداشت ….

بیرون هوا خنک بود و رمضان احساس سردی می کرد… رطوبت خاصی بر پیشانی حس می کرد شاید عرق شرم بود از خود بی خود شده بود و بی تفاوت قدم از قدم بر داشت با خود می گفت: آخه چرا باید تعدیل می شد حداقل چرا قبل از عید ؟ این عید چیست که مردها و خانواده ها را اینطور خوار و ذلیل می کند من کی هستم ما کی هستیم آسمان ما چرا آبی نیست ؟ چرا بتول اینهمه تنها و بدبخت است . چرا من باید تعدیل می شدم صدای بلند بتول که بیشتر شبیه جیغ بود با صدای ترمز اتومبیل در هم پیچید و بعد سر کوچک و نیم جان جمال بر روی زانوی نحیف پدر قطرات اشک و بغضی پدر به رنگ خون جمال درآمد و جمال آرام و با بغض خاص کودکانه آخرین جملات زندگی خود را بر لب می راند.

بابا آن شلوار سبز را برایم می خری؟

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 19:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ تاثیرات متقابل کوچ ………………….

جعفر صابری

تأثيرات متقابل كوچ، اسكان و توسعه برزندگي عشاير

 

مقدمه:

ازآنجا كه بررسي و حل مشكلات هموطنان به ويژه محرومين ومستضعفان ازاهميت فراواني برخوردارمي باشد و با درنظرگرفتن فرامين حضرت امام خميني( ره) بنيان گذارحكومت محرومين وستمديدگان پيرامون حل مشكلات اين عزيزان:

مقاله حاضرضمن بررسي مشكلات عزيزان عشايربه طرح آنچه تا كنون صورت گرفته وارائه پيشنهادات مي پردازد، كه اميد است مورد توجه قرارگيرد.

بررسي زندگي عشايردركوچ اسكان وتوسعه هركدام به نوبه خود ازاهميت فراواني برخوردارمي باشد كه با درنظرگرفتن محدوديت مطرح شده جاي مطرح كردن آن نبود، لذا سعي شد تا با بررسي اجمالي وطرح مطالب وپيشنهاداتي حدالممكن جديد، وغيرتكراري مسائل ومشكلات عشايرمطرح گرديده وراه گشاي اين عزيزان هموطن باشد:

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ کاووس/داستانی واقعی/

نوشته :جعفرصابری

کاووس

قطرات اشک از چشمانم جاری شد کاووس را از در حسینه وارد کردند مردان و زنان اخل حسینه شروع بهگفتن صلوا تو تکبیر کردند .کاووس در حالی کهیک جفت پوتین به گردنش آویزان و.دو قران در دستش و یک چاقوی باز بر روی قران است آرام آراموارد شد ،پاهای برهنه و زخمش نشانه ای از پنج سال درد بود خیلی ضعیف تر از روزهای قبل به نظر میآمد .مأورها دورش حلقه زده بودند. جمعیت به او زل زده بودند . کاووس هیچ چیز نمی گفت غلام علی روانه شد و به طرف کاووس رفت او ر ا در آغوش کشید و بوسید وکاووس گفت یا منو بکش و یا آزادم کن. چون این طوری بهتر.

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:47 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ داستان گل خشخاش…………….

گل خشخاش

جعفر صابری

در روزگاران نهچندان نزدیک در روستایی دور در میان مردمی فقیر کودکی متولد سد که از همان روز اول در زندگیش با سخت مواجه شد ،قبل از بدنیا آمدن پدرش مرده بود فومادرش رادر هنگام بدنیا آمدن از دست داده بود . تنعها احساسی که به او دست مید اد گرسنگی بود وبا تنها وسیله ءممکن –گریه آنرااعلام میکرد. وروزگار شاهد بود که هیچ دستی قادر به پاک کردن اشکهای او نیست . وآن دستهایی هم که توانایی اش را داشتند هرگز به سویش دراز نشد. تا مدت کوتاهی بحث در روستا ،در اطراف دخترکی دور میزدکه زنی نحیف ئلاغر وباردار از ناکجا آباد ی دور به ارمغان آورده بود ،وبه اجبار به امانت گذاشته ورفته بود. در هر خانه و هر جمع کوچک وبزرگ صحبت مهمان تازه واردبود وهر کس نامی برایش انتخاب کرد،امادخترانی که عصر ها در سر چشمه جمع میشدند واو را به رشته ها تشبیه میکردند ،فرشتگانی که از دیرباز در افسانه های آنان حضوری دائمی داشتند.پسران آبادی برای بدست آوردن دل دختران حرف آنهاراتایید میکردندوهر صبح از همدیگرسراغ آن مهمان رامیگرفتند.

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/نوشته قدیمی

 

بازگشت به گذشته

سرانجام :حضرت رضا مارابه خودطلبید . باتمام مشکلات راه زیارت هموارشد ومن ومادرم فارغ از هرگونه دقدقه فکری در روز 23 ذیقعده مصادف با 17/4/67 ساعت شش وصبح دقیقه سحرگاه .وارد شهر مشهد شدیم.

والاتر از هر چیز برای من صدای نقاره خانه وشیرن تر ازهر شربتی  آب سقاخانه ءاسمائیل طلا بود. عشق زیارت عقل از سرم ربوده بود . مدتها قبل برنامه ریزی کرده بودم ولی هر بار به دلیلی برنامه لغو میشد . تا اینکه یک هفته پیش نمیدانم چگونهخ شد که به نیت زیارت قبر آقا ثامن الحجج ازخانه خارج شدیم وسرانجام بعد از صد ها خان در  به مشهد رسیدیم هنگامی که جاده پر پیچ  وخم کنار را طی میکردیم تنها عشق دیدار بود در دل وهیچ فکری نبود مارا. پاهای دنیوی من بعد از نج سال بر روی تربت مشهد قرار گرفت.از یازده سال پیش ،خانه ای رادر مشهد سراغ داشتیم بارها برای  اقامت به آن خانه رفتیم.

صاحب خانه نبود اما حاج خانم همسر صاحب خانه در راه بهروی ما گشود. بعد از چاق سلامتی وصرف صبحانهمادرم اتاقی شدیم به محض ورود پنکه شخصی را روشن کردیم وبا گردش پره های پنکه سر خود را روی بالشت گذاشتم وبا صدای چرخش پنکه به گذشته فکر کردم.یازده سال پیش روزهایی بود،خاطرات تک تک در ذهنم زنده میشد . چشمان خسته راخواب فرا گرفت اما فکر ها مرا رها نمیکرد .خدای درونی از اینکه من به گذشته فکر میکنم مرا تشویق میکرد وصدایآشنایی به منن میگفت: به گذشته فکر کن. بازگشت به گذشته به خاطرات تلخ وشیرین لذتی خاص زدر من بوجود اورد.یادم به میمهانخانه آمد گرچه حیاطز هیچ تغیری نکرده بود اما من یک دنیا تغیر در خود احساس میکردم .چند تایی از موهایم سفید شده بود . شادابی ونشاط کودکی در من مرده بود .دیگر آن کودک یازده سال پیش نبردم . یازده سال پیش با چابکی از درختی که وسط حیاط این منزل قدیمی قرارد اشت بالا میرفتم خوب یادماست چوب هایی که جاجی  صاحب خانه برای سوزاندن درزمستان آورده بود ودر زیر زمینی خانه جای داده بود تفنگ میساختیم وهیهات که چگونه در خیابان مغازه داران ودست فروشان را به عذاب درآورده بودیم بله من ورضا که رضا نوهء صاحب خانه بود هم سن وسال ومن شیطان تر …….

براستی آن زمان من چه بودمو حال چه هستم ؟آینده چه خواهم شد ؟بازگشت به گذشته درسهای زیای درهمان چند لحظه به من داد که خود خاطره ای است برای آینده . در چند سطر وچند صفحه ویا چند دفتر هرگز نمیشود از یازده سال گفت .اما همین خاطرات دریک ثانیه میتواند ازذهن امی گذر کند. خاطرات تلخ وشیرین که گاهی اوقات در غبار ذهن ناپدید میشود.

روزگار خود استادی است برای من آری شاعر چه زیبا میگوید(یه توپ دارم قلقلیه)

1367

 

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ داستان …

جعفر صابری

قضاوت عجولانه

در حالی که در انتهای صف برای گرفتن صبحانه ایستاده بودم حرکات افراد داخل رستوران رااز نظر میگذراندم.

آقایی که دو سه نفر جلوتر از من ایستاده بود باژست خاصی از داخل سبد مخصوص استکانها ،استکانی را بیرون آورد وبعد از زیرورو کردن آن با صطلاح مطمئن شودکه تمیز است داتخل سینی مخصوص چای گذاردسپس کیف دستی سیاه رنگ خود را حرکتی دادوزیربغل جابجا کرد.

طولی نکشید که سربازی که جلو همین آقا بئد متوجه شد استکان نیاورده دستش را دراز کرد وازداخل سینی فرد مذکور استکان رابرداشت ،ایشان هنگامیکه این حرکت رااز سرباز دید خشمگین شد وقر زنان ئست خود را دراز کرد واستکان را دوباره ازسینی سرباز برداشت وقرقر کنان طوری هم که مخصوصاًآقای پشت سرش بشنود گفت:

-آقا شما تمدن ندارید مگر نمیبینی خودت از داخل سبد بردارچرااز داخل سینی من بر میدارید.

بیچاره سرباز سریع رفت،اما آقا ول کن نبود ودوباره روبه همان آقای پشت سرش کرد وگفت

-مردم از تمدن به دورماندن ،بی شخصیت شده اند توروخدا میبینید؟

از ساده ترین آداب معاشرت بویی نبردن نه وجداناً نظر شما چیه حق بامن هست یانه.

آقایی که مخاطب قرار گرفته بود ساکت فقط گوش میداد وحرفی نزد بی اعتنا،بدبخت هنگامیم که بی اعتنایی این بابا را دید حرفی نزد وبه قول معروف دماغ سوخته روانه سالن غذاخوری شد ومن ماندم وآقاوصف

چند لحظه بعد آقایی که بسیارخود را بی اعتاءنشان میداد به زبان آمد وگفت {انگلیسی این حرفها راگفت}دوسوم وقت انسان  در صف گرفته میشود. ناگاه لبخندی ناخداگاه برچهره ام نقش بست این بابا  خارجیه از صحبتهای آن آقا هیچ نفهمید.

بگذریم بعد از صرف صبحانه در حالی که مشغول خوردن چای بودم به فکر این مطلب که چرا انسان تا این اندازه عجول در فکر کردن میباشدکه متوجهرگر مخصوص رستوران آمد وقصد دارد قوری چای راازجلو من بردارد.

بدبخت فکر میکرد چای خورده امو حال در فکرم من که متوجه او شده بودم دوباره مشغول چای خوردن شدم وطوری که اومتوجه نشود که من فهمیدم خود را بی اعتناءبه وجود او نشان دادم.

بدبخت نگاهی به من انداخت در حالی که صدای بدوبیراه از درون قلبش به گوش مت رسید از سر میز من رفت.

خودمونیم قضاوت عجولانه ای بود .چرا؟….

14/4/1367 تهران

 

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/داستان به کدامین جرم

تقدیم به آنها که در جنگ پر پر شدن :

جعفر صابری

به کدامین جرم

صدای گرم و آشنائی مرا بخود آورد.

سلام جعفر آقا !سرم را بلند کردم. مادر شهید ….بود

چندی پیش فرزندش که یکی از دوستان من بود در جبهه ءشلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گشته بود.

هرگز فراموش نمی کنم لحظه وداع را گرچه چند سالی بود ما از تهران رفته بودیم اما هر وقت برایدیدن اقوام به تهران می آمدیم سری هم به دوستان میزدیم و شهید نیز یکی از آنها بود.آخرین بارکه از زندگیش سوال کردم با خنده گفت دیگر آدم شدم .یک مسلمان کامل:

ادامه مطلب

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:7 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

<< مطالب جدیدتر …….. مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

تقدیم به استاد ارجمندم حاج جعفر صابری

معرفی:دکتر جعفر صابري

متولد 21/9/1346 حوزه 2 زنجان ، فارغ التحصيل رشته هاي ساختمان .سينما . مديريت دولتي و علوم ارتباطات و روابط بین الملل , بعلت شغل پدر كه نظامي بود كودكي و نوجواني را در شهرهاي مختلفي به سر برد. سن بلوع وي كه همزمان با انقلاب اسلامي در ايران بود در شهر دامغان سپري شد وي مي گويد:

قوره نشوده مویز شدیم.

با شروع حركتهاي انقلابي وي فعاليت نوشتاري خود را شروع كرد و در سال 58 اولين مجله خود را تحت عنوان پيام طالقاني به چاپ رساند. فعاليت تئاتر وي از سال 56 آغاز شده بود ولي 58 اوج گرفت در سال 1362 با عظيمتي به تهران گروه هنری میثاق را راه انداخت و با دوستان هم سن وسال خود به کمک کمیته فرهنگی جهاد سازندگی که آن روز ها هنوز وزارت خانه نشده بود راهی مناطق جنگی شد و برای رزمندگان تئاتر و موسیقی اجراء می نمودند.

در سال 1365 فعالیت فرهنگی خود را در سپاه پاسداران به عنوان پاسدار افتخاری (برای سربازی)ادامه دادوی خیلی زود متوجه شد که با روحیه وی سازکار نیست و بعنوان بسیجی کار فرهنگی را دنبال کرد. پس از جنگ وی تحصیل را دنبال کرد و درآموزش و پرورش هم معلم پرورشی بود. فعالیت های پرورشی و هنری برای کودکان و نوجوانان وی بعنوان مدیر هنرستان چند سالی خدمت کرد و سپس برای تحقیق و مطالع بیشتر شغل های اداری را ترک کرد.
فعالیت مطبوعاتی وی از سال 1357 آغاز و تاکنون ادامه دارد.
سایر فعالیتها و تالیفات استاد صابری در قسمت انتهایی همین وبلاگ آمده است ضمن آنکه بد ندیدم تا تعدای از دست نوشتهای دکتر صابری را در این وبلاگ جهت آشنای بیشتر شما درج نمایم .
با تشکر از شما بازدید کننده محترم

موضوعات وب

تصویر

مصاحبه

سر مقاله

نمایشنامه

فیلمنامه

مطلب

گزارش

بیوگرافی دکتر جعفر صابری

معرفی دبیر جشنواره بین المللی دوربین دوم

آرشيو مطالب

مهر ۱۳۹۷

شهریور ۱۳۹۷

مرداد ۱۳۹۷

تیر ۱۳۹۷

خرداد ۱۳۹۷

اردیبهشت ۱۳۹۷

فروردین ۱۳۹۷

اسفند ۱۳۹۶

آرشیو

لینک های مفید

پیامک

فال انبیاء

دیکشنری آنلاین

خرید از اینترنت

ذکر ایام هفته

امکانات وب

———- بالابر
IranSkin go Up
———— آمار

[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ]

معرفی رشته تئاتر

از بازی تا بازی های نمایشی

جزوه ای برای آموزش تئاتر و بازیگری از الف تا ی

تقدیم به شما عزیزان  و هنر جو یانی که از سال ها

پیش  با من همراه بودند ،من همیشه عاشق تئاتر بودم و  خواهم بود ،تقدیم به همه ی عزیزانی که با آنها  تمرین کردم و اجراء داشتم  حتی یک شب !

قر بان شما

جعفر صابری

راستی این کتاب سال ۱۳۷۷ به چا پ رسیده بود…

به نام خدا وند بخشنده و مهربان

جزوه ی حاضر قسمتی ازتلاش چندین ساله حقیر است دررابطه با معرفی رشته تئاتر بویزه برای کودکان و نوجوانان که آن را تقدیم میکنم به تمام هنردوستان بویژه اهل تئاتر

 

عکس فوق از حضور دانش آموزان مدرسه راهمایی شهید همزه سیدالشهدا در جبهه های غرب کشور 14/11/1362 میباشد که دو تن ازآنها  به نامهای محمد شریفی و منصور رحمانی به درجه شهادت نائل شده اند.

جای عکس

 

 


دستورالعمل مل فعالیت های بازی های نمایشی در مراکز کانون

به منظور شناخت و استفاده هرچه بهتر از فعالیته ای نمایشی برای کودکان و نوجوانان لازم و ضروری است که مطالب درج شده کاملاً توجه شود

1- آموزش مربیان نمایشی براساس مطالب جزوه بازیهای نمایشی ، نحوه گزینش مربی ، نحوه آموزش ، نحوه بکرگیری درمراکز کانون

 2- برگزرای جلسات  توجیهی رابه کلیه مربیان فرهنگی به منظور توجیه و بر شمردن اهداف بازیهای نمایشی و حمایت بیشتر ازاین نوع فعالیت .

3- اعزام مربیان نمایشی و یا استفاده از مربیان فرهنگی در مراکز به منظور تبلیغ ، ثبت  نام و برگزاری کلاسهای نمایشی

4- هرمرکز میتواند به تناسب استقبال اعضاء 1 الی 3 گروه نمایشی درهر جنسیت داشته باشد.

5- بکارگیری حداقل یکی یا دو کارشناس و یا مسئول نمایشی که آگاه و متخصص در مسائل مربوطه به تئاتر کودک باشد.

6- اعلام آمادگی مراکز و گزارش از از چگونگی تشکیل گروه های نمایشی درمراکز با قید اسامی اعضاء هرگروه به منظور رسیدن به برنامه ریزی  بهتر و انسجام درفعالیت بین مراکز

7- بازدیدو نظارت دقیق از کلاسها ورودن آموزشی آن  وارائه گزارش  به مسئولان بالاتر با مدیر منطقه تهران

8- هدایت مربیان و اعضای کانون به منظور استفاده بهتراز قعایتهای نمایشی

9-تشکشیل جلسات بازیهای نمایشی بصورت فصلی وانتقال  تجربیات ، مشاهدات وارائه نقطه نظرات و رهنمودهای جدید که بیشتر جنه آموزی و کاربردی داشته باشد.

10-معرفی کتب و قصه ها ی که دارای  باردراماتیکی میباشد تا بتواند دربازیهای نمایشی کودکان ودر خلق نمایش خلاق مورد استفاده قرار گیرد.

11- برگزاری فستیوال یا جشنواره فوق ، مستلزم دستورالعمل دیگری میباشد که فهرست مطالب آن به شرح زیرباید تنظیم گرددد.

الف)شرایط برگزاری

ب)نحوه برگزاری در سطح مراکز کانون

                                     درسطح حوزه

 درسطج استان تهران و بصورت مرکز

ج)نحوه گزینش و همانگی بین گروها

د)سئولیت برگزاری هر مرحله (درسطح مرکز ،حوزه و استان )

ه)زمان و مکان  برگزاری

 

حضوردانش آموزان در جشنواره دانش آموزان در منطقه 16 تهران به همراه صاحب اثر

جای عکس

 

 

 

 


توضیح: هدف از برگزاری فستیوال یا جشنواره بازیهای نمایشی کودکان ،انتخاب گروه های نمایشی برتر، مسابقه و برنده شدن نمی باشد،بلکه به منظور انتقال تجربیات کودکان و فراهم آوردن زمینه بروز خلاقیتهای آنان در یک جمع بزرگتر  وهمگانی ، اما کودکانه  مورد نظر است.

12 -کشف وارائه نظرات مثبت و سازنده و کسب تجارب و اطلاعات  مفیدتر و تدوین مطالب به منظور دست یابی به روشهای کاربردی نمایش خلاق   

باتشکر

 

فهر ست مطالب

مقدمه:

مشخات کودکان از 6تا 12 سالگی

تقسیم بندی دوران کودکی

الف)تیل محددو

ب)تخیل آزد

ج) دوران گرایش به واقعیت

نظریاتی در مورد بازی

تقسیم بندی بازی ازدیدگاه پیاژه

اهداف و فوائد پروشی بازی

بازی تقلید

 همبازی شدن با کودکان

نمایش کودک

 تقسیم بندی نمایش کوک

ویژگی بازیهای دراماتیک

اهداف نماش خلق و بازیهای  نمایشی

شیوه  برائی کلاس

 شروع کلاس یا مرحله آماده سازی

زمان بندی برنامه کلاسها

 توضیحات مربوط هکلاسداری

شروع کلاس یامرحله آماده سازی

انواع آماده سازی

نمونه ها

آمادگی مربوط به بیان و تکلم

بازی با کلمات و جمله سازی

 پرورش حواس

روشهای بازی نماشی خلاق

بداهه سازی هبری شونده

 نموونه ها

مزیتهای این روش

بداهه سازی آزاد

 بداهه سازی براساس محیط ومکان

بدا سازی براساس شخصیت وموضوع

خلق شخصت

خلق موضوع

تمرین

بدا سازی براساسآخرین مجه

 بداهه سازی براساس اشیأ ومواد

بداهه سازی براساس تصویر

بداهه سازی براساس مسائل روزمره

مزایای روشهای بداهه سازی آزاد

بداهه سازی مطالعه

 شیوه اجرای نماش خلاق

 مزیتهای این روش

نکته

 پانتومیمی

 تابلو سازی( مجسمه سای)

میمیک ( حالت چهره)

حرف با  آینه  پیشنهاد یک روش برای پانتومیم

اعمال نمایش

قصه های نمایشی

اشعار نمایشی

 نمایش عروسکی

 یادآوری

 

مقدمه:

امروزه از امور هنری به عنوانابزری موثر و مفید در جهت رشد و شکوفایی وپربار نمودن امور فرهنگی و همچنینی تعادل به بخشین به رفتار و تعالی بخشیدن به رفتار افراد وگروهای اجتماعی به نحو احسن اتفاه مشود.لازم به ذکر است  که هر چقدر دامنه تجربیات فرد محددو باشد ه همان میزان هم تأثیر پذیری فرد بالاتر میرود وازآنجا که کودکان و نوجوانان  به لاظ اطلاعات و تجربیات  محدود به زمان هستند و تجربیات اندکی اززندگی دارند قالبیت پذیرش آنها بسیار بالاست واز هر مسئله خواه مستقیم و غیر مستقیم متأثر میشودن ،تقلید میکنندو الگو میپذیرند.

پس با این توضیح کوتاه حساسیت، برنامه ریزی دقیق کاملاًمشخص میشود و لذا باید با عنایت به مسائل پرورشی، تتربیتی و شناخت کامل ا کودکان و نوجوانان گامهای اساسی برای این قشر فرهنگی وآماده ، برداشته شود تادراینده  به لحاظ روحی و فکری در شرایط  کاملاً متعادلی  قرار گیرند و سلامت هر جامعه ای نیز در گرو  همین اصل عینی تعادل روحی است که میتوانند درشرایطی مختلف شخصیت خودرا حفظ و سالم نگاه دارند

گام اول برای برنامه ریزی و شرط  موفقیت دراین امر بینش وآشنائی است در پرورش نوین سعی میشود ،کودکان شناخته شوند ،استعداد ها و رغبتاهیشان شناسائی شود ، تا پرورش در جتی صحیح هدایت شود و به خطا منجر نشود

 خواجه نصیرالدین وطوسی در کتاب اخلاق ناصری میگوید:

 بهتراست که در طبیعت کودک دقت ونظر کنند وازرفتار  کردارش بفراست دریابند که علاقه و ذوق چه کاری را دارد اورا ه  همان کار وادارند.

 

مشخصات کودکان از 6تا 12 سالگی

از نظر بدنی: ضعیف امادر حال  رشد

از نظرروحی: متغیر ، پذیرای شدید و جستجوگر بدنبال  الگو

از نظر اخلاقی: دارای صفات فطری پاک و انسانی

روه هم رفته دارای پشتکار و مفید وارزیابی کننده  وواقعیات وازآنجا که دوران کودکی دارای اهمیت فراوانی است ،نباید مستقیماًدرآنها نفوذ کرد و باید شرایط را ونه ای  فراهم آوورد  که از خود به گزینش و انتخاب شایسته دست زند.

درواقع برایش محیطی پر از نشاط  خوشرویی ؛ اعتماد وصداقت ، جوشش و همکاری ایجاد کرد .محیطی توأم با شادی آرامش

تقسیم بندی دوران کودکی

برای  کودکان سه دوران قید شده است

الف) دوران کودکی  تا قبل از دبستان تحت عنوان  ( تخیل محدود)

ب) دوران دبستان                                                                                                                     تخیل آزاد

ج )دوران گرایش به واقعبت

 الف) تخیل محدود “

این دوران خاص کودکان تا قبل ازدبستان  است .کودک دراین دوران پذیرش دنیای وافعیت و مادی راندارد .البته باید متذکر شد که دراین دوران، کودکان قدرت تخیل به دنیای  ماورالطبیعی را هم  ندارند و تخیل آنها  در همان محدوده درک کودکی باقی میماند.به قولی آنها استنباط ویژه  ای برای دنیا دارند  واقعیات را  با خود درنظردارند مانند زندگی کردن کودک با عروسک ، ویژگی برجسته این دوران نیاز شدید کودک به بازی است

ب) تخیل آزاد :

دراین دوران  کودک  آمادگی دارد موجودات انتزاعی و موجوداتی که بطور عینی قابل مشاهد ه ودرک نیستند وبه عالم واقع وجود ندارند  درذهن مجسم و قابل درک کند کلاًبچه ها دراین دوران به شدت لذت میبرند  خوشحال هستند.

ج) دوران گرایش به واقعیت :

دراین دوران به واسطه پیوستگی  به گروه و کارهای جمعی درک و اقعیات اطراف  به دنیای واقعی  روی می آورند . البته دراین دوران نوع  گرایش بین جنس دخترو پسر متفاوت میشود . این مرحله دوران حساسیت ، شکاکیت ، اعتراض و سمامجت است. آنها برای یافتن نظامای ارزشی تلاش میکنند و با توسل به پشتوانه های  عقلی دنیایایدبه آلی برای خود میسازند .

نظریاتی در مورد بازی :

کوکان درسر تا سرزندگی به تقلید ازبزرگترها عمل میکنند (می نویسند ، نگاه میکنند ، کار میکنند ، پذیرائی  میکنند…)

بررسی این نوع فعالیتهای کودکان میتواند یررشته های باراشی برای شناخت کودکان وانگیزه های رفتاری آنان باشد

افلاطون از جمله کسانی  است که ارزش علمی بازی را شناسائی میکند و سفارش میکند  که به کودکان  خود ابزارهای واقعی کوچک بدهید.

 ارسطو نیز معتقد است کهادی کودکان را تشویق کرد تاآنچه رادربزرگی به طور جدی  انجام خواهدن داد بصورت بازی انجام دهند

از میان متفکرا ن آلمان در قرن  نوزهم دو نفر به نامهای شالوScgallor   ولازارس lazars  کتابای درباره  بازی وشته اند . کار گروس karal Grs  استاد  فلسفه  درمورد  بازی معتقد است:

اگرحیوانات بازی میکند برای آن است که بازی برای مباز درراه بقا مفید است زیرا بازی مهارتهایی  را به هنگام بزرگی در زندگی مورد مورد نیاز است . تمرین داده تکیل میکند . کودکان نیز باید مهارتهای خودرا بوسیله تمرین کاملند . آنها باید بازی کنند. بازی انگیزه ای عمومی برای ترین دادن غریزه هاست وارتباط نزدیکی با تقلید دارد .

هنوز هم عده ای اعتقاد دارند که بازی  نوعی تمرین است.شالو معتقد  بود  که نیروهای را که نزدیک به اتمام هستند تجدید میکند.لازارس بازی را در مقابل کار وتنبلی قرار میدهدو از تفرح فعالانه به عنوان بازگرداننده نیرودفاع میکند.

لوف اگلیسی  هربرت اسپنسر Herbert Sancr   با  نوشتن اثر خود به نام اول روانشناسی دراواسط قرن نوزدهم چیز را که اینک   تئوری  انرژی  اضافی  بازی شناخته میشود بوجو آورد و معتقد بود که کودکان برای دفع انرژی اضافی است که  بازی میکنند.

فردریک ون شیلر ،شاعر آلمان در قرن هجدهم، بازی را تجلی  انرژی  فراوان و منشاءهمه هنرها  میداند

البته شاید  پاره ای  ازاین نظریات کامل  نباشد  ونارسائی داشته باشد .زبرا که بزی  میتواند به عنان یک انکیزه  هم عمل کند . مثلاً اگر کودکی  که ازیک گردش  طولانی خسته  شده   قول یازی در خانه  داده شود  او دوباره زرنگ وبا نشاط مشودو به سرعت و دوان دوان  خو را به خانه  می رساند وصرفاً نمیتوان  گفت برای بازی انرژ  ی اضافی لازم است.

روانشناسان امروزی معتقدند  که بازی برای  کودکان مانند  نفس شیدن یک امر طبیعی است و برای رشد ضرورت دارد ومی گویند سن کودک مقتضی بازی و فعالیت و جنب جوش است.

امام جعفر صادق  میفرماید : بگذارید فرزند شما بازی کن .این حدیث نمایانگر اهمیت بازی دروران  کودکی است ودرباب اهمیت و نقش بازی درسالم ساز  جسم و روح همین بس که پیامبرعظیم الشأن  اسلام نیز با بچه  ها بای میکردند  و موجبات شادی آنها را   فراهم  می آوردند.

دریک تقسیم بندی که از مراحل پرورشی دراسلام آمده است قیده شده که مرحله اول پرورش یعنی از طفولیت  تا 7 سالگی  دورانی است  که کودک شدیداً به بازی  نیاز دارد و در مرحله دوم پرورش عی از 7 سالی تا 12 سالی  با  ز هم  نیازمند  به بازی  است اما  صورت بازی فرق میکند  وبه  جنبه های اجتماعی و گروهی نزدیک  میشود.

دکتر جعلی مظلومی در کتاب کلیدهای تربیتی و تعلیمی  نکاتی درمورد بازی میگوید که به چند  مورد آن اشاره  میشود

–         بازی برای بچه ها درس است نه تفریح

–         – دوره بازی،دوره آزاد فرزند است

–         بازی از امر لازم فزند است ،اما بازیهای  جهت دار (که هم لازمه زندگی است  و هم  احیاناً سرعت آموز ،سبقت دهنده  و مقاومت بخش) ونه فقط سرگرم کننده

–         بازی کودک در س  زندگی اوست و نمایش از سیر درونی او

به هر حال  بازی را نباید  به  بازی گرفت که کار اساسی تعلم و تربیت کودکان است.

ژان  پیاژه  در کتاب کودک چگونه فکر میکند   میگوید:« بازی  اساساً یکی ساختن  واقعیت با خود است  یعنی صورت  عینی  دادن به آموخته ها

یکی  ازویژگیهای بازیهای کودکان این است  که واقعیت راآنقدر  که با خواسته ای خود  مطابقت پیدا کند  تغییر میدهد و با دنیای  واقعی خود نزدیک میسازد . در واقع ، واقعیت بیرونی را با  خواست  درونی  خود تطبیق  میدهد.

کودک  از زمانی  که بتواند  خوب و بد را بشناسد به بازی  علاقه مند  میشود و ازیک سال  به بعد به بازی های  علاقه پیدا  میکند  که حرکت بدنی داشته باشد

پیاژه  میگوید 4 نوع  بازی  وجود دارد :

 1- بازیهای ورزشی  که اختصاص  به هر سنی دارد

 2- بازیهای که جنبه لذت ، نشاط و حرکات زیبا دارد.

3- بازیهائی  کایه ای که کارش حل وفصل کردن کشمکش های کودکان است  بازی  وسیله ارضاء سوالهای جوب داد ه نشده است

4- بازیهای دارای اسلوب و قوائد

آنتوان سیمونویچ  در کتاب  گفتارهای درباه  تربیت فرزندان  مطالبی درمورد بلزی میگوید که به ضرورت و اختیار  ، اهم مطب ذکر میشود.

بازی در زندگ کودکان آنقدر اهمیت  دارد که فعایلت  وکار و خدمت  درزندگی بزرگسالان .

 هررفتاری که کودک در حین بازی  دارد  ازبسیاری  جهات  در بزرگسالی دررفتار و کار  او هویدا  میشود . بنابراین تربیت  فرد آینده ، قبل از هر چیزی  دربازی  شکل  مگیرد . کودک غالباً  بازی را  خیلی زود آغاز  میند و شدیداً بزی را  دوست دارد .

 وی معتقد  است : در هر بازی خوب  قبل از هر چیز تلاش  مبتنی  بر کارو  تلاش  مغزی  نهته  است و نباید بابازیهای غیر عال که صرفاً منجر به هاج  وواج  شدن کودک میشود وفعالیت های جسمی وذهنی  نداردو فاقد  هرگونه ابتکار است  کودک را مشغول  ساخت.بلکه بازی باید  توأم بافعالیت  مجدانه وتلاش باشد.بازی مانند کار مسئولیت آوراست  .کار ، هدفها  اجتماعی را دنبال  میکند،اما بازی با هدف های اجتماعی  رابطه مستقیمی  ندارد  رابطه اش  غیر مستقیم است . پس باید  توجه داشت که بازی  یگانه ذوق و شوق وکه نباشد و اورا به کلی  از هدفهای  اجتماعی دور نکند. ثانیاً دربازی آن  ملکات جسمی  روی پرورش یابد  که برای  کاردرآینده  ضروری است.

آنتوان سیمویچ میگوید : بازیهای  کودکان  از چند مرحله رشد میگذرد  ودرهر مرحله مستلزم روش  خاص برای رهبری است

مرحله اول: 

 این مرحله تا قبل از 5 یا 6 سالی اطلاق  میشود . از خصوصیات مرحله اول  این است که  کوک ترجیح میدهد که تنها  بازی کند و به ندرت  اجازه میدهد که کسی با او شرکت  کند. در این مرحله کودک دوست دارد بااسباب بازیهای  خود بازی کند. درین مرحله استعدد شخصی کودک رشد مییابد. البته نباید  ترسید که کودک درنتیجه بازی درتنهایی  خود  خوه شود  بلکه  باید  این امکان را داد تا کودک  درتنهایی بتواند  بازی کند . اما باید مراقب بود این دوره زیاد طول نکشد

جان گرایی و جان بخشیدن به اشیاء و اسباب بازی   جزء خصایص روحی کودکان محسوب میشود. کوک دربازی  خودرا تصفیه روانی  می کند  وابته  تصفیه روانی ذدر سالهای  اول دبستان  هم وجود دارد همچنین  دراین مرحله  کودکان  مفاهیم عقلی را درک نمیکنند . مفهوم زمان را  درک نمیکنند . آنها تنها  حال  را میفهمند و آینده  و گذشته رادر ک نمیکنند.

با اندکی دقت نظر ازروی بازی کوذکان  میتوان   ناهنجاریهای آنها  را تشخیص داد در مررحله اول  کودک نمی تواند  علاقه جمعی باآنها  پیدا کند . باید دربازی های انفرادی  به او آزادی  داد و نباید  همبازی  را به او  تحمیل  کرد زیرا  چنینی تحمیلی  باعث تباهی روحه بازی درکودک  میشود  وعادت  میکند  که عصبانی شود  و یاهیاهو راه بیندازد .  همچنین  دراین مرحله روح تجاوز کاری کودک   بسیار چشمگیر  است  وباید بدانیم  که اوبه مفهومی یک مالک است.

 بعضی از کودکان زودتر و زی دیرتر بازیهای انفرادی  را رها  میکنند و به بازی های  انفردای  رارها  میکنند وبه ازی های جمعی روی میآورند. معمولاً این گذزبه صورت ازدیاد  علاقه  کودک   به بازی  های پر تحرک  در فضای  بازصورت میگیرد

مرحله دوم

درمرحله دوم بازی کودکان دشوار تر است .آنها وارد صحنه وسیع تر جامعه میشوند . مرحله دوم تا سن یازده و داوزده سالگی ادامه دارد. درمرحله دوم کودک بارفتن به مدرسه  به عضویت اجتماع درمیاید  اما اجتماعی کودکانه! نه انضباط سخت باید داشته  باشد  نه کنترل شدید اجتماعی .

 میتوان گفت که مدرسه شکل  انتقال به مرحله سوم بازی است زیرا  که هم به او توصیه میشود و هم اینکه یک کنترل اجتماعی بر کودکان  حاکم میشود.

مرحله سوم

درمرحله سو کودک کاملاً به عضویت جمع درمیاید  واین جمع نه تنها  جمع بازی است  بلکه جمع کار و تحصیل هم میباشد  وبیشتربه صورت بازی های ورزشی و بازی های نامیشی در می آید و عمدتاً این  بازی ها با هدفهای مشخص  تربیت فکری  ، جسمی  با قاعده  واز همه مهمتر با مفاهیم علاقه جمعی و انضباط جمعی پیوند میخورد.

اهمیت و فواید پروری بازی

– بازی یکی   از عوامل در سلامت و رشد جمعی و عقلی و روانی،؛  عاطفی  کودکان  است و موجبی برا ی آموزش اصول و قواعد  زندگی  به آنهاست .

 – کودک عاشق بازی است و شاید شدید ترین  محرومیت برای  او آن باشد که ازبازی محروم شود.

 -کودکی که همواره بازی میکند اخلاق فردی و اجتماعی او از کودکی  که پیوسته خمود و منزوی  در گوشه  ای آرام  خزیده بهتر  است

– بازی اراده کودک را تقویت میکندواوراوادار میکند   که بازی را مظفرانه  به پایان  برساند .

– بازی  نه تنها  برای تقویت جسم و تولید  تندزستی  لازم است بلکه میتواند  درپرورش  دماغی و اخلاقی  نیر مفید باشد .

– بازی ، هوش و فکر و عزم رادر کودکان پرورش  میدهد .

هر چه بازی  بیشتر  تحرک داشته باشد  بیشتر موجب شادی و نشاط روح میشود.

–         همه جا برای کودک صحنه بازی  است و این جنبه درسنین  ابتدائی  بیشتر است . صد البته فعالیت و علاقه مندی کودکان به بازی نشانه  سلامت روح است

–         بازی نمونه کوچکی اززندگی است وصفات و اخلاقی که لازمه زندگی روزمره است براثر بازی در کودکان تولید میشود .

–         – بازی در عین اینکه  وسیله سرگرمی است ، دارای جنبه آموزندگی و سازندگی نیز میباشد .

در برخی موارد ، ارزش اشتغال کودکان به بازی بیش از ارزش کتاب خواند ن است .

–         بازی اگر خوب و اندیشه طراحی  شود  به کودک فرصت میدهد تا به تقویت  جنبه های  جسمی ، ذهنی ، روانی و عاطفی  خود بپدازد .

–         بازی برای کودک یک امر کاملاً طبیعی است  وروانشناسان   امروزی معتقدند  که بازی  برای کودک ماند نفس کشیدن یک  امر  حیاتی  وضروری  است . لذا نباید  ازشیطنت کودکان  در سالهای اول مدرسه نگران  بود زیرا کودک مقتضی بازی  وفعالیت و جنب و جوش است

–         بازی حس کنجکاوی کودک را  برمی انگیزد  وقدرت وابتکار ذهنی اورا به حرکت در میاورد و درس اعتماد به نفس را به آنها  می آموزد.

–         از نظر  عاطفی فرصتی پیش می آید  تا تمایلات عاطفی خودرا  متعادل کند  و عواطف درونی خودرا  دربازی  بروز دهد.

–          بازی جنبه آموزشی دارد  زیرا   که بازی  به کودک  می آموزد  که برارسیدن به هدف باید نقشه بکشد  مشکلاتش را حل کند  ونقش دیگران رابازی   کند

–         بازی باعث میشود  که کودک  بتواند  در جمع زندگی گروهی درآید  و بتواند  با دیگران  رابطه صحیح برقرار کند و همکاری  وفعالیت های گروهی  راآموخته و تمرین کند.

–          بنا به مقررات و قوانین  خاص هربازی  و اجبار به رعایت ان  قوانین باعث میشود که اصول انضباطی واخلاقی  رادر زندگی  جمعی فراگیرد.

بازی  تقلید

به نظر محققان بیشتر هناصر  تشکیل دهند ه بازی ،  جنبه تقلیدی دارد  وتقلیدرامیتوان در برابر بازی قرار داد . بخشش اعظم بازیهای کودکانرا تقلید کارهای دیگران  و کارکرد اشیاء تشکیل میدهد .البته نباید فراموش  کرد که تقلید و تخیل  باهم اختلاف دارند.

تخیل عبارت است  از ترکیب کردن دوباره وجوهی از یک حادثه بتا شیو های نو.

وتقلید  عبارت است  از  تولید وانعکاس مجدد رویداد ها  به همان  شکل و شیو های  که درابتدا وجود داشته  است

البته باید اضافه کرد این تعریف دقیقی از تقلید نیست چرا که تقلید شامل  انواع گوناگونی ازرفتارآدمی است .

1- تقلیدگاه ناخودآگاه صورت میگیرد  وتقریباً غیرارادی است ماندن  تقلید کردن  حرکتهای  فیزیکی ولدین

2- آن است که کودک  تحت تأثیر رفتار دیگران انجام  میدهد که به این گونه از تقلید  تقلید ارادی میگویند.

 حال که بازی تا حد زیادی جنبه تقلید دارد  اگر در بازیها الگو ارائه شود  والگوها مورد تقلید قرار گیرند  میتوان  گامهای  موثری در جهت پرورش و تربیت کودک برداشت.

3- یکی دیگراز جنبه های  تقلید یادگیری و فراگیری  از طریق مشاده است

4-  ازانواع  دیگر تقلید میتوان به بازی در نقش  دیگران اشاره کرد که عبارات است از تکرار حالات  و اعمال دیگران  که  کودک دیده یادرباره آن شنید ه است.

تأثیر تقلید تا بدانجا است  که گفته شده که تقلید در تعلیم و تربیت کودک و سازندگی  او به مراتب بیشتر از پند  واندرز دادن اثر دارد . تقلید  بصورت  ناخودآگاه  صورت  می پذیرد  واحتیاجی  به تذکر ندارد .

 همبازی شدن با کودکان

 یکی از طرق پرورشی شخصیت کودک همبازی شدن با کودکان است و کارهای  کودکان در موقع بازی  و همچنین  سخنانی که میگویند  حاکی ازطرز تفکر وروحیه آنهاست و نشان دهنده درجه شخصیت  آنان  است .بزرگسالان  میتوانند در ضمن بازی  با کودکان به درجه  هوش و مراتب لیاقت  معنوی آنا ن پی ببرند . شرکت اولیاء و مربیان دربازی  کودکان  موجب علاقه مندی کودکان  به آنها  میشود. همچنین برگسالان  با شرکت  دربازی  کودکان میتواندن بسیاری ازاصول اخلاقی و انسانی رابه آنها  آموخته وروح  تعدل  و همکاری  رادرآنها  زنده  نمایند.

جای عکس

 

 

 


بازدید دانش آموزان از خانه صبا  همراه با صاحب اثر درسال  1370

                                                             

 

 

 

نمایش کودک

اگر که بپذیریم نمایش در ساده ترین شکل آن  عبارت باشد از(الف) در نقش (ب)  درحالی که (ج ) آنرا تماشا میکند ، می توان گفت بخش عمده های ازبازی کودکان  رانوعی خرده نمایش دانست زیرا کودک وانمود میکند  که کس دیگری است  و یا نقش اورا بازی میکند  .البته با این اختلاف  که کودک  نوعاً برای خودش و نه برای تماشاگر بازی میکند.

 نکته قابل تأمل  درمورد نمایش این است  که بنیاد نمایش بر مبنای  بازی استوار است . بچه ها از سه سالگی  دوست دارند  نقش بازی کنند ( کفش بزرگترهارا می پوشند )،با تلفن بازی کردن وحرف زدن  از 5 سالگی  ب هبعد بازی کودکان  خیلی جمعی میشود  .ماندن مهمان بازی ، پلیس بازی   و….. کودکان  خودشانرا در غالب آ ننقش ها فر ومیبرند .

تقسیم  بندی نمایش  کودک

بازی های نمایشی   کودکا ن را  میتوان به سه دسته تقسیم نمود.

1- بازی های تخیلی

 2- نمایشی  خلاق یا بازی های ددراماتیک

 3- بازیهای  نمایشی  که دارای  متن از پیش تعین شده هستند  وبه لحاظ شکل اجرا دسته سوم  را میتوان  ه 4 گونه دیگر تقسیم بندی نمود.

یکی از مهمتربن ویژگی های  نمایشهای  تخیلی  کودکان  فاصله گذاری  است . کودکان دراینکه بازی میکنند  به همدیگر تذکر میدهند وطرح بازی رااز نو میریزند.

آنها حتی دوست دارند براساس  داستان های که  میشننوند  ویا برایشان اتفاق  میافتد  بازی  کنند  آنها با استفاده  از کمترین  امکانات بدون اینکه درتخیل آنها  کاستی ایجاد شود دکورا عوض میکنند  مثلاً برای در کوچه از در کمد  اطاق  استفاده  میکنند  وبرای  جداسازی خانه  ازبالش  و یا پرده استفاده  میکنند .حتی اگر نقش  پدرو مادررابازی میکنند  لزومی نمی بینند  که لباس آنهارا به تن کنند  و یا مانند بابا  ریش و سبیل داشته باشند . باهمان  حالت خود  بهبازی  ادامه میدهدن  وبرای  این شیوه فاصله گذاری  کاملاً طبیعی  عمل  میکنند و بازی آنها حالت غیر تصعنی ندارد.

هیچکدام از عوامل  ازقبیل  کم بودن افراد ، نبودن دکوروغیره باعث نمیشود  بازی  و یا نمایش  خودرا قطع کنند و یاانجام ندهند. هیچگاه برای انجام بازی  طرح  ازپیش  تعیین شده ندارند و جالب آنجاست که  در حین بازی طرح  وداستان بازی ا به وجود می آورند  وازاین نظر مانند  تئاتر بداهه سازی عمل میکنند.

الف: نمایهای عروسکی که خوددارای  تقسیم بندی جدا گانه  ای است  وبه انواع  روشهای  عروسکی  و تکنیک های  خاص آن مربوط میشود از جمله آن روش ها

 می توان  به:

عروسکهای انگشتی

 عروسکهای میله ای  یابا طومی

عروسکهای نخی پ عروسک های سایه ای

 ب:  نمایشهایی که به وسیله بزرگترها  برای کودکان انجام میشود

ج:  نمایشهایی که توسط  خود بچه ها بریا خودشان انجام میشود

د:  نمایش های  سنتی و مراسمی  که شامل آئین ها  ورسومهای بومی است  که هم مورد توجه کودکان  است  وهم مورد توجه بزرگترها  ماندن  نمایشهای خیمه شببازی

ویژگی  های  بازی  های نمایشی تخیلی

 این بازی ها و نمایش ها  ازبازی های ورزشی  و غیره کلاً جدا ست و کودکان غالباً  درقالب  شخصیتی دیگر قرار میگیرند ( پدر، مادر،  معلم ،  هواپیما، پرنده

اینگونه بازی های نمایشی دارای  عوامل نمایشی هستند  مانند : صحنه  دکور ، لباس و گریم ،  البته در حد  محدود  و مناسب و گاهاً ازبرخی از عوامل  واقعی  استفاده  میکنند.

نمایشهای خلاق یا بازی های دراماتیک

 ادامه این بحث تا به انتها  درمورد نامیش خلاق و بازی های دراماتیک میباشدو لازم است مربیان محترم کانونهاب پرورش فکری  کودکان و نوجوانان با دقت نظر به مطالب مطرح شده توجه نشان دهند زیرا که جنبه های  کاریردی آن تا حد زیادی  میتواند مورد استفاده مراکز کانو ن قرار گیرد  ودر جهت رشد و پررور ش آنها  موثر واقع شود.

قبل از ورد وبه بحث لازم است  پاره ای ازاهداف پرورشی نمایش یادآورشود:

اهداف و فوائد تئاتر خلاق مودکان

1- یکی از فوائد تئاتر خلاق کودکان  به روش خلاق ، آموزش ادبی و تحلیل ادبی است

2-دیگر از فوائد  ،پروررش مهارت گوش کردن و تمرکز در گوش دادن است . زیرا که کودکان  وقتی قصه را میشنونددرشنیدن دقت  میکنند  وبرای درک مطالب  باید  در گوش دادن تمرکز  داشته باشند

3- غنی شدن گنجینه لغات وتسلط بر زبن ومهارت بیانی . از آنجا که کودکان بامتن آشنا  میشوند  گنجینه لغات آنان  گسترش  مییابد  و چون  میخواهند  متن را بازی کنند  برزبان تسلط پیدا میکنند.

4-اندیشدین خلاق  یکی دیگر از فوائد تئاتر خلاق است  .بدین معنی که کودک قصه و یا موضو عی را که برایش  گفته  میشود  با ذهن  خودآن را خلق  میکند . دربیشتر موارد از حد متن فراتر میرود  واین ناشی ازاندیشدن خلاق است . حتی در موادر یکه جمله ای رافراموش کرده باشد ، آن را باجمله ها و حرکاتهای دیگری پر میکند این عامل باعث خلاقیت دراندیشدن  میشود

5- تبدیل نمایش از حالت انتزاعی به حالت ملموس و عینی شدن است یعنی اینکه از حالت کلمات و جمله خارج شده  وآن را همراه بابازی و به عمل دراوردن ملموس وعینی میکند.

جای عکس

 

 

 

 

صحنه نماشنماه قندیل نوشته و کارگردانی صاحب اثر در سال 1376

جای عکس

 

 

 

                                                                   6- دربالا بردن مهارت ارزیابی موثراست. ازآنجا که کودکان در مورد بازی های یکدیگر بحث میکنند باعث میشود که مهارت ارزیابی پیدا کنند.البته ممکن است در وهله اول به جای ارزیابی ، ایرادگیری کنندو ارزیابی موثر نباشد . این وظیفه مربی است که باید راهرامشخص کند  تا از حالت ایرادگیری  به ارزیابی  موثر مبدل شود وفردی نیک اندیش و تحلیل گر شود.

7- کاربرردهای آموزشی  نمایش  خلاق یکی دیگراز فواید نمایش است . غالباً از نمایش خلاق  به عنوان  وسیله کمک آموزشی  استفاده میکنند . خیلی از مضامین ، مفاهیمی که مشکل است که کودک به آن علاقه مند شود  رامی توان از طریق نماش خلاق  انتقال داد.

وقتی ارائه مطلبی همواره بادیدن هم باشد تأثیرش  ماندگار تر میشود و بیشتر در ذهن کودکن  میماند و باعث میشود که دیرترفراموش شود . درواقع باتکرار مطالب از طریق بازی مفاهیم وومطالب  شیرین ترو با عمق بیشتری  انتقال پیدا میکند و کودک راحت تر یاآن ارتباط برقرار میکند.

8-پرورش حواس به ویژه قدرت حافظه . کودک ابتدا باید کلیات داستان وموضو ع نمایش رادر ذهن بپروراند تا بتواندآن را بازی و خلق کند . همین عامل باعث میشود  که مهارت حفظ کردن درآنان رشد یابد واین قوه بدرستی پرورش و تربیت یابد.

9- پرورش قوه استدال . کوداکن از طریق گفتار و اعمال خود  دربازی به روابط و  علت و معلولی نمایش و  حوادث آن پی میبرند  وباعث پرورش قوه استدال آنها  میشود

10-مهارت های بدنی  آنها پرروش می یابد . ازآن جا که بازی مستلزم حرکت است  درحین بازی آنها  بر اندام های خودمسلط  میشوند و مهارت های بدنی کسب  میکنند.

11- نمایش باعث کنترل  عاطفی آنان میشود . یعنی اینکه وقتی نقش آدم بدی را بازی میکند  در حین بازی  خودرا فراموش میکند  ونقش اورا بازی میکند واین امر باعث میشود  از نظر عاطفی بتواند  خودرا کنترل کند.

 12- درک موقعیت ها و فعالیت های گروهی  درآنان  باعث حس همکاری ، ایثار ووحدت در گروه میشود.

13- باعث خودشناسی و شناخت دیگران میشود . هنگام نمایش کودکان شخصیت  خودرا بهتر میشناسند و به توان  خود پی میبرند.  همچنین زمانی  که درنقش دیگران قرار میگیرند  باعث میشود  که شخصیت های دیگری را نیز تجربه کند  واین امر نه تناه موجب شناخت دیگران میشود بلکه قوه درک  اورا  دررابطه با شناخت دیگران  قوت میبخشد

14- از نمایش میتوان  به عنوان یک وسیله روان  درمانی استفاده کرد. اصولاً کودکانی  که دارای اختلالات روانی هستند  حرف کشیدن ازآنها مشکل است . چون میترسند  و ازنتیجه  حاصله واهمه دارند . اینگونه کودکان  نمیتوانند  بادیپگران  ارتباط برقرار کنند ، خجول هستند ، قدذت حرف زدن  ندارند  احساسات خودرا بروز نمیدهند.امااز طریق نمایش خلاق  میتوان  به ریشه های ناسازگری و اختلالات روانی کودک  پی برد. زیرا او در هنگام بازی احساسات خودرابروز  میدهد وازآن طریق  میتوان  به ناسازگاری ها پی برد .

یکی دیگراز روشها این است که  مضامینی به کودکان داده میشود  تا آن را به صورت  فی البداهه بازی کنند . عمدتاً درطول بازی کودکان یکسری  از مکنونات خودرا بروز  میدهند  ودرگیریهای خود را آشکار میسازند.

15-نماییش خلاق به کودکان اتماد به نفس میدهد. خجالت آنها راازبین میبرد،ترسشان میریزد . ازلکنت زبان آنها کاسته میشود و هنمچنین در مورد کودکانی که بزهکار و ناسازگار هستند  نمایش باعث میشود که دارای هدف شوند و معمولا به یک تعادل میرسند و ممکن اسیت تا مدتی از شدت اعمال  ناهنجار او کاسته شود.

از جمله سایر موارد  میتوان  به نکات زیر اشاره نمود

16-تمرین ادای کلمات و طرز مواجهه باافراد در هنگام گفتگو

17- آداب معاشرت  و گفتگو

18- تقویت روحیه اجتماعی

19- آشنایی با مشاغل و فنون

20- تقویت عواطف خانوادگی

21- طرز برقراری  ارتباط  صحصیح  با دیگران

22- آشنایی  با مسائل   گوناگون  زندگی

23- ترغیب  به کاووش وجستجو و کنجکاوشدن

24- آشنایی  با مسائل  گوناگون  زندگی

25- برانگیختن احساس  مسئولیت و گسترش این حس

26- شوق به مطالعه و گسترش دامنه دانستنی ها

27- پرورش صحیح عقل ومنطقی فکر کردن

28- تربیت ارزشهای اخلاقی

 اصولاً برای فعالیتهای نمایشی کودکان  از (6تا12)  سالگی   فهرست  مطالب  ومتون  از پیش تدوین شده    ومنظبطی وجودندارد. این امرباعث شده که مدرسین و مربیان علاقه مند  به نمایش کودک براساس  سلیقه  و تجربیات شخصی خود محتوای دروس راانتخاب  کنند  . اما   لازم به ذکر است که تنها  باسیستم مناسب می توان  مبانی واقعی  واصولی این فعالیت  نمایشی را تجلی و رشد داد .

اهمیت نمایش خلاق و بازی های دراماتیک

آنچه کودک در بای  و فعالیته ای آزاد نمایشی می آموزد در هیچ کتاب و کلاسی  آموخته نمیشود . امروزه در جوامع پیشرفته به دلیل  اهمییت  فعالیت  های نمایشی «بازی های دراماتیک » جزءبرنامه های آموزشی مدارس  گنجانده شده است . زیراکه به این اصل روانشناسی  پی برده اند  که کودکان وقتی  داستان میخوانند  به موضوع و شخصتهای آن علاقه مند میشوند و خودرا با خصائص قهرمان ها  داستان  همانند و یکی  میکنند.

بوسیله بازی های دراماتیک گروهی از کودکان  ونوجوانان  تجربه  مستقیم یاغیر مستقیمی  را دوباره  زنده  میکنند . بازی  های دراماتیک برخلاف عقیده  رایج برخی معلمان  ومربیان  نه تنها   موجب  اتلاف  وقت نمی شود ، بلکه از ساعت های درسی برای  کودکان و نوجوانان  مفید تر خواهد بود.

 بازی های دراماتیک فرصت خوبی است برای رشد ئ تکامل و تغییر  عواطف کودکان ، بازیهای دراماتیک میتواند بهترین روش برای آموزش تندرستی  به عادتهای مفید ، اصول  اخلاقی و نطرهای  سالم در مراکز کانون و یا  هرمرکز تعلیم و تربیت  باشد .

گاهی ممکن است  از خودبپرسیم درنمایش کودک میخواهیم چکار کنیم و منظور ازانجام این امور چیست؟

 در پاسخ باید گفت  میخواهیم در حد امکان  به احساسات ، علائق و خلاقیت کودکان و نوجوانان  پاسخ مثبت بدهیم.

درواقع نمایش کودک ، فعالیتی  است خلاق و قابل مقایسه  با هنر  کودک . بدین خاطر پاسخگویی میل خلاقه است.

دردوران کودکی و نوجوانی میل خلاقه به عنوان یک حقیقت در نمایش  کودک و نوجوان  مورد نظر قرار میگیرد و بسیار قابل  توجه است .زیرا فعالیت نمایشی  به میزان وسیعی به وجود او  به عنوان یک شخص نیاز مند است. اوباید از قوه تخیلش  استفاده کند.ازبدن و صورتش برایبروز احساساتش  سود برد ولازم است برای اجرا درآوردن اعتماد به نفس پیدا کند.

او میتواند حس مشاهده اش رابرای بررسی وت وصیف شخصیت بکار گیرد و درک مستقیمی ازآنچه  دراطرافش میگذرد ذداشته باشد . درواقع درک اجتماعی  آنلن  بابررسی و مطالعه شخصیت  گسترش  مییابد . علت  ومعلول رفتارهای  انسانی را تجربه میکنند.

از بازی نمایشی میتوانیم دامنه عواطف و هیجانات  آنان را  در موقعیت قابل نظارت کشف کرد وبدین ترتیب از  کیفیات خلاق  وهمین طور جنبه های منفی این  حالات آگاه شویم . این توع فعالیت میتواند  ذهنو جسم و عاطفه راآزاد کند  واین رهائی عواطف  ازقبیل تنفر  ، پرخاشگری  ، ترس … باید  توسط مربی مورد ارزیابی  قرار گیرد وآن گاه به عرصه عمل  خلاق فرخوانده شود. بدین ترتیب  به آنان آموخته  میشود  تابا هیجانات خود سازش  پیدا کنند و بیاموزند  چگونه برآنها مسلط شوند .

بطور  خلاصه  برانیم تا از طریق بازی های نمایشی  خلاق ، انسانی  حساس، شکیبا،  با تخیل، هدفدار، آگاه و باهوش  پرورش دهیم . گام اول  و مهمترین  عامل  برای فعالیت ، ایجاد فضای امن برای بروز  احساسات آنان  میباشد . کودکان میتوانند توانی های خودرا به کار گیرند  ودرنتیجه  به لحاظ جسمی  وروحی غنی شوند .زیرا ای نقعالیت در محیطی انجام  میشود  که کاملاً امن و بی خطر است .

قبل از برشمردن شیو ه های اجرلائی بازی هایی  نمایشی  خلاق لازم است که شیوه بر پایی کلاس به اختصار توضیح داده شود.

شیوه برپایی کلاس

 برای رسیدن به نتیجه مطلوب  و جلوگیری از اتلاف و قت در کلاس  باید سیستم برنامه ریزی  شده  کلاس را به جریان درآورد  که به عنوان  پیشنهاد  این روش معرفی میشود.

1- شرووع  کلاس  یامرحله آماده سازی .0تمرینات مربوط به آماده سازی )

2- گسترش کلاس و اصل درس ( تمرینات مربوط  به بازی های  نمایشی خلاق  یا بازی های دراماتیک که شامل  انواع بداهه سازی ، پانتومیم ، اعمال نمایشی

، قصه های نمایشی ، اشعار نمایشی  و نمایش عروسکس میشود)

3- پایان بخش کلاس

 زمانبندی برنامه های کللاس

 1- شروع کلاس یا مرحله آماده سازی  بین 15 تا 20 دقیقه

2- گسترش  کلاس و اصل درس بین 35 تا 45 ئقیقه

3- پایان بخش کلاس  بین 5 تا 10 دقیقه

 توضیحات مربوط به کلاس داری

1- از اهداف نمایش خلاق آگاه و مطمئن باشید.

2- همیشه با تمرینآماده سازی کلای را شروع کنید .

3- نگذارید خستگی بر کلاس حاکم شود زیراکه خستگی و ملامت منجر به بدرفتاری  میشود و کلاس رااز مسیر  خدو  منحرف میکند

4- برای گروههای اجرا کننده وقت تعیین کنید تادر قالب زمان  کارهای خودرا دسته بندی و منظم کنند.

 5- کمتر به بحث های تئوری پرداخته شود

6-در وهله اول بگذارید خوذشان  اعضا ء گروه  را انتخاب کنند.

 7- هرگز در مرز رضایت  قانع و ساکت نشوید

 8- بدانید که هدف بازی  نیست بلکه پیشرفت شخصی آنهاهست  که باید  مقدم بر همه چیز باشد

9- به بازیگوشی های شاگردان پاسخ صحیح و مثبت بدهید.

10 – سعی شود در کلاس ادبیات مأنوس  و علاقه مند شودن و ادبیات بهآنها  شناخته شود

 11- کلاس محل امنی برای رشد باشد وباید مورد تمسخر قرار نگیرند و بااطمینان بازی  کنند

12- کاری کنید کهانها کاملا ً برای انجام  فعالیت اعتماد به نفس پیدا کنند.

شروع کلاس یامرحله آماده سازی

 مهمترین اصل در هنگام آماده سازی  کودکان دادن انظباط به آنها و ایجاد روح تمرکز بریا  دریافت مطالب کلاس است .

کودکان را باید وسیله  اصول ونشانه هایی که بتواند همه فعالیت ها را  هماهنگ  نماید آگاه ساخت تا  از شلوغی جلوگیری به عمل آید . به عنوان مثال میتواند به آنها  تفهیم کنید. اگر صدای بهم زدن دست شنیدند  یعنی اینکه هیچ کاری انجام  ندهند  و تنها به مربی توجه کنند  واگردوبار پشت سر هم  دست زده شد یعنی اینکه درهر حالتی که هستند بایستند و حرکت نکنند.  درادامه  همین عمل اگر صدای دست برهم زذن به گوششان رسید میتوانندبه حرکت درآیند.

برای درک مطالب  از طرف کودکان  کار رابا انجام اعمال دارای حرکت شروع کنید . مطمئن باشید انجام این حرکات برای آنها  لذت بخش خواهد بود و آمادگی های لازم رابه آنها میدهد.

شروع کار شاید رضایت بخش نباشد . اما لازم است که مربی در این مورد صبور باشد . در جلسات  بعد  با تکرار این مطالب نتیجه ارزشنمندی بدست میآید .

 انواع آماده سازی

این  فعالیت ها نه تنها برای آماده سازی بسیار  لازم و مفید است  بلکه فضای شاد و خلاق  برای کوکان  ایجاد میشود  که صد البته با دقت نظر لازم،آنها را میتوان به طرف هماهنگیهای جمعی و نمایشی سوق داد .

برای تفهیم بیشتر مطالب  نمونه های ازآماده  سازی  بریا شما در نظر گرفته شده است ، دقت فرمائید.

 نمونه ها

1- از کودکان بخواهید ردکی دایره با حفظ  فاصله  به صورت هماهنگ  حرکت کند . کمک م این حرکت به دویدن تبدیل  شوداما سعی شود ضمن هماهنگی به صورت

 موزون حرکت رادامه دهند .سپس  میتوانند  بابرداشتن هرسه گام همزمان همگی دست بزنند. تکرار این حرکت باعث میشود  که کودکان به یک هماهنگی  جمعی برسند. خواهید دید که کودکان ازاینکه تحرک لازم را از نظر بدنی به کودکان  میدهد.

بعد از کسب این آمادگی  میتوانید آنها را راهنمادی کنید که بعد از برداشتن هر سه گام 2 یا 3 بار پشت سر هم  دست بزنند  تا فضای کابرای آنها متونع ترو پر تحرک ترباشد .

2- ازآنها  بخواهید بدون صدا در سالن حرکت کنند. این حرکت میتوانند  به صورت هماهنگ و یا میتواند  بنا به ذوق کودکان طراحی شود. زمانی که در حرکت هستند  دست زده شود .آنها بایدردرهر حالتی که هستند  مثل یک مجسمه  خشک(فیکس) شوند . توجه داشته باشید در هنگا م فیکس شدن نباید هیچکدام  ازاعضای آنها  حرکت کند . حتی مردمک چشم  عد از مکثی کوتاه  که به تناسب زمان تمرین  میتواند  کوتاه و یا بلند  باشد دست زده میشود وآنها ادامه حرکت میدند. هرچقدر حرکات کودکان تند باشد، فیکس شدن وآغاز حرکت دوباره  برای آنها لذت بخش تر خواهد بود.

3- در فضای سالن به صورت آزادانه قدم بزنند و سپس هر کدام در غالب یک شخصیت بروند و حالات و حرکات راانجام دهند. در مراحل بعد  میتواندن انواع  پرندگان ، چرندگان،  حیوانات جنگلی، موتورسیکلت ، ماشین وهواپیما ی جنگی را تصور کنند ودر هنگام حرکت بادادن علامت ( دست بر هم زدن ) آنهارااز حرکت باز نگاه داشت . یعنی اینکه فیکس شوند وسپس  با دست برهم زدن دوباره حرکت خودرا  ادامه دهند .این تمرین قدرت حرکت و توانای کودکان را توقف ، تمرکز و ایجاد حرکت دوباره ، بالا میبرد

4- حالتهای مخحتلفی بهآنها  داده شود وآنها بصورت حرکات نمایشی آنرا بازی  کنند . مثلاً ماندن یک درخت بلند بایستند – یک پیچ تاب دار – یک درخت انبوه از برگ و میوه – یک درخت بدون شاخ وبرگ – یک درخت شکسته – مردی چاق  در حال راه رفتن – مردی چاق در حال  دویدن – لاستیک یک ماشسن در حال چرخیدن _ پرنده ای که ناشیانه پرواز میکند – پروانه ایکه به آرامی پرواز میکند- شناگری که بامهارت دراب شنا  میکند – وصدها نمونه این چنینی که ذهن خلاق شما و کودکان  میتواند آنرا تصور کند.

در مرحله بعد همین تمرین رادو به دو میتوانید انجام  دهید  مثلاً دو نفر که بایکدیگر پینگ وپنگ بازی میکنند-  دو نفر که بایکدیگر والیبال بازی میکنند – دو نفر  که با هم بدمینتون بازی میکنند. –دو نفر که همدیگرابوسیله طناب به دنبال خود  میکشند .  دو نفر که میزی را جابه جا میکنند . صدها نمونه اینچنینی.

5- برای کسب آمادگی های بیشتر  جسمانی   میتوان  ماندن  تمرینات  معرفی شده زیر کودکان رابه حرکت و بازی واداشت .

-بصورت گروهی چیزی را بشکنند

– دو گروه شوند و به صورت پانتومیم ، مسابقه طناب کشی را  فرضی انجام دهند.

-قایقی رابا پارو زدن به ساحلی برسانند

  – از یک کوه صعود کنند

 -به یک تخته سنگ فشار بیاورند و آنرا جابه جا کنند

 – دربآهنی رابا تلاش زیادباز کنند

-اتومبیلی رادر سربالایی هل  دهند .

-شئی سبکرا  بلند کنند

-شخص مجروحی را بدوش بکشند

 -تیرک چوبی بلندی را  حمل کنند

روشن است که این تمرینات  میتواند  حالتی شاد و لذتبخش و یا دردناک داشته باشد . مربی جهت عاطفی و نوع محرکات راتنوع  بخشد و همچنین باید توجه داشت که کشیدنها ؛ فشار دادناه ، بلند کردنها  وسایر موارد در چهار جهت جلو ، عقب، بالا و پائین  انجام شود  تا عدم  هماهنگی و سوء اثر حرکات خاصل نشود

 آمادگی های مربوط به بیان و تکلم

 بعد از کسب آمادگی های جسمانی لازم است که تمریتنهای نیز در مورد بیان درسطح بسیار ابتدائی  اما مفید برای آناه  در نظر گرفته شود. این تمرینات نه تنها روحیه نشاط آوری به کودکان میدهد بلکه قدرت تمرکز  ، بیان مطلب ، سرعت بیان، قدرت بیان،  سرعت عمل و سرعت انتقال  آنها را  افزایش  میدهد.

بازی با کلمات و جمله سازی

به منظور تمرکز و حضورذهن بیشتر بهتراست دریک دایره  به صورت منظم بنشینید . کلمه ای انتخاب شود  و هر کدا م از کودکان با رعایت چرخش ازراست به چپ ادای همان  کلمه ، کلمه دیگری بهان اضافه کنند .(توضیح اینکه اضافه کردن کلمات باید به منظور ساختن یک جمله باشد)

جای عکس

 

 

 

 

 

 

 

نمایشنامه توابین نوشته و کارگزدانی صاحب اثر در سال 1364 آباده  که دو تن از بازیگران آن به درچه رفیع شهادت نائل آمده اند (شهید خدابنده و شهید حمید طهماسبی)

مري    

     meri

این فیلم در تابستان ۱۳۸۷ ساخته شد و لی متاسفانه بدلیل  تهاجم و تخریب  دفتر موسسه آشتی در زمستان  همان سال  اصل  فیلم نابود شد و تنها طرح های اولیه از آن موجود است  .فیلم نامه مری در واقع تکمیل کننده سه فیلم دیگر به نام های تاکسی  و خدا بس می باشد که هر سه محور اصلیش در خصوص نقش زنان و رنج های آنها می باشد.تقدیم به همه ی شیر زنان ایران !

جعفر صابری

1-             روز- فرودگاه تركيه، داخلي = صداي نفس زدن

2-             نمايي از خيابان – داخل ماشين – نمايي از شهر استامبول- حركت ماشين به طرف رستوران

3-روز ، داخل رستوران تركيه :

كتايون: نمي خواستم مزاحم شما بشم

عمه كتايون : (در حالي كه با بچه بازي ميكند  )  ولي شدي . مهم نيست . بيا اين پول، حل ميشه . من  خيلي ديرم شده تو هم زود برو پايين (سرد وبي احساس)خارج ميشود

عمه کتایون :غصه نخور هميشه اولش سخته . يادت باشه تو هدف بزرگي داري

سلامتي محمد وتحصيل و يه زندگي ساده وخوب

عمه كتايون:توخوبي

كتايون:حركت سر

عمه كتايون:خيلي ناراحتي كشيدي

كتايون:حركت سر

عمه كتايون: خدا كنه اين پسر چي بود؟

آره حبيب رفتارش مثل مرداي ايراني نباشه لاعقل عوض شده باشد چه ميدونم خدا كنه تو را خوشبخت كنه .

-من كه شانس نياوردم .بيچاره خواهرت تو سوئد   با اون شوهر كچلش چي ميكشه.

-محمد عزيزيم چطوره

-اون مجله ش.كه توش كار ميكردي اسمش چی بود؟

كتايون:همسر،هفته نامه همسر

-آه همسر..هفته نامه همسر، داري  يكي دو شما ره ميخوام ايراني بخونم اين مجله ها اين مجله هاش سكسي!(با خنده)

روبه محمد :خواهرت اينجا كار ميكرد

-اينجا  اروپاست چرا روسريت در نمي آوري

– هيچ ناراحت نباشيد . همه چيز با پول درست ميشه

عمه كتايون:سرم خيلي درد ميكنه(يه قرص بخورم)

شما چيزي ميخوريد؟

كتايون:نه من كه گرسنه نيستم،توچيزي ميخوري

عمه كتايون: خودم چيزي سفارش ميدهم (صدا كردن گارسونو سفارش غذا)

نگاه كتايون به عمه

عمه كتايون: من بايد برم خيلي ديرم شده ، براتون غذا سفارش دادم ،پولش هم حساب ميكنم.-يه مقدار پول هم براتون آورده ام-مراقب باش –اينجا تركيه است-وقتي به حبيب رسيدي به من زنگ بزن

روبه محمد: مراقب خواهرت باش

 خروج عمه –نمايي از رستوران –نمايي از كتايون

3-نماي از فرودگاه ، هواپما ي مي نشيند – روز – فرودگاه تركيه . صداي نفس زدن.

4- روز هواپيما  در حال نشستن – فرودگاه بخارس- كتايون كنار در منتظر ماشين ، با محمد، سوار ماشين ميشوند

5-روز-خيابان-  كتايون در حال جستجو به همراه عكس حبيب نمايي از شلوغي شهر و سردرگمي كتايون-ورود به پارك واحراي موسيقي در پارك

روز-فواره – كتايون روي نيمكت نشسته – نمايي از ساختمان –پياده رو-كتايوندرحال جستجو-خستگي كتايون ونشستن دركنار خيابان

6-روز خيابان پياده رو-صداي نفس  زدن كتايون در حال پرس وجو.

7-شب – محمد در حال ديدن فيلم.(نگراني محمد)

8- شب همان روز –كتايون- خيابان- كوچه ونفس هايش.

9-شب  داخلي- كتايون وارد اتاق ميشود .بچه كناري بخ كرده پاهايش  را گرفته به حالت ترس. (صحبت در مورد فيلمي كه محمد ديده بود)

كتايون:بميرم برات چيزي هم نخوردي .چرا گريه كردي.

بچه : با ناراحتي كتايون را كتك ميزند(يعني   تو  كجا    بودي  وچرا مرا تنها گذاشتي)وكتايون اورا بغل ميگيرد .و آرامش ميكند.همه چيز آرام ميشود لبخند وشادي

صداي در مردي   –  پشت در وارد ميشود رمان است. دستش بروي آلتش است                                 

و  با كتايون شروع به حرف   زدن ميكند،كتايون روسري خود  را سر ميكند ومانتوش را ميپوشد.ترسيده ،بازبان به اومي فهماندكه بايد از اتاقش بيرون برود

مرد خارج ميشود با دلخوري.

كتايون وبچه ترسيده اند- همديگر را بغل ميكنند كتايون در را قفل ميكندوكنار هم  خوابند.

10- كتايون- روز خيابان-در جستجو-پياده رو- ساختمان ها

11-  روز-كتايون ومحمد -ورود به پارك-محمد در حال بازي- نماي نزديك از كتايون افسرده ونگران- خروج از پارك-نمايي در حال عبور

12- روز –كتايون كنار خيابان- در حال گريه كردن (غمگين ومضطرب)–خارجي- روز –وارد اداره پلسي -.خيابان – سفارت

   13-شب داخل- مسافرخانه – كتايون با بچه در حال خوابيدن است،حرف ميزند ،تا آرام شود.صداي  كتايون  مرد  رمان ايستاده  لباس به تن ندارد.كتايون ساكش را سري جمع ميكند بچه را بيدار ميكندو از پنجره فرار ميكنند. صداي در قطع   نمي شود .

ترس و دلهوره –نفس زدنهاي پي در پي

 14-شب –كوچه- خارجي

كتايون  در خيابان وكوچه به همراه  محمد و ساك- در حال فرار-چند جوان مست هستند.كنار خيابان كتايون –آرام از كنار آنها ميرود. يكي از آنها بلند ميشود ،ناگهان دست كتايون را ميگيرد ..كتايون جيق ميكشيد.محمد فرار ميكند .كتايون دوره ميشود. محمد به طرف كوچه ديگري ميرود  وشخصي در كنار كاميون ايستاده ،بچه دست او را ميگيرد وميكشد.

به علامت كمك مرد حركت  ميكند با بچه  به كوچه ميرسند. به طرف    جوانها حمله ميكند آنها پراكنده ميشوند يكي را ميزند زمين  دختر(كتايون )را بلند ميكند لباسش پاره شده

ناگهان برق جاقوو در بازوي مرد فرو ميرود .مرد فرياد ميزند.

«يا ابوالفضل»

15-شب –درمانگاه- داخل.

مرد پانسمان ميشود ، كتايون سرش پائين است و دختر بچه به مرد نگاه مي كند ،

 مرد : پس شما هم ايراني هستيد.قسمت.

كتايون : آقا ترو خدا ببخشيد شما به خاطر من چاقوخورديد.

مرد: فداي سرت اينا رمانيائي نبودن ، كولي بودن ،تقصير من شد بايد  حواصم را جمع ميكرد م. شكر خدا خبري نيست. چاقوش كوچيك بود.ما هم جون سختيم .    

كتايون: بازم ببخشيد.

مرد :بريم.

16-شب –خيابان-درب درمانگاه

مرد : چيزي خوردين يا نه؟

كتايون: گوشنه  نيستم.

مرد : شما شايد اما اين بچه چه   گناهي   كرده ،  بريم  يه جاي خوب من سراغ دارم ،دنج وبا صفا

17- شب – داخل رستوران .

مرد : ده يه چيزي بخوريد ، من بخاطر شما چاقو خوردم  شما هم بخاطر من غذاتون بخوريد

  كتايون و بچه مشغول ميشوند با خنده ، مرد هم مي خندد….

 كتايون:راستي  يه مقدار پول وگذرنامه هامون توي مسافرخانه جا مانده

مرد:غصه نخور ميرم ميگيرمشون

18-شب- نمايي از خيابان – حركت ماشين به طرف خانه مرد

19- شب –داخل اتاق- مرد،كتايون- بچه

مرد : ببخشيد كه اينجا زياد تميز نيست، خونه مجردي هست ، ديگه بهتر از اين نيست.

كتايون ، خيلي هم  خوبه از سر ما هم زياده

مرد : نه اين  حرف  رو نزن ، هيچي  از سر شما  بالاتر نيست. زني كه براي شرفش با جونش بازي ميكنه  خيلي با شرفه خيلي ارزش داره

كتايون   : ممنونم  شما به آدم دل  داري ميدين

مرد: نه من از شما  ممنونم خيلي وقت بود كه زن ايراني را نديده بودم كه با ناموس باشه خيلي ها تنها راه را خود فروشي  ميدونن. استراحت كنيد من داخل ماشينم خيلي كار دارم ، در را هم از تو ببنديد من صبح زنگ  ميزنم   (تلفن را نشان  ميدهد)

 بعد در را باز  كنيد

 ، من رفتم،

 ميرود ودر بسته ميشود.

كتايون-نماي داخلي خانه –نامرتب بودن آن وتميز كردن خانه توسط وي

صبح – داخلي – همان اتاق

در را كتايون باز ميكند. مرد  با   دست پر بچه ميآيد جلو دستش  را دراز ميكند.مرد دست مي دهد . واو را بغل مي كند . نان – مربا و صبحانه چاي دم شده مينشينند. و مي خورند .

كتايون : شما ديشب داخل كاميون  خوابيديد.

مرد :آره

كتايون:خيلي ببخشيد اذيت شدين.

مرد : من حدود 15 سال داخل كاميون ميخوابم.

كتايون: بازم ببخشيد.

مرد با با بسه ديگه چقدر ببخشيد ول كن ب با ما كه كاري نكرديم بعد عمري يه هموطن   كارش گير كرده ما خدمتي كرديم

محمد:بله

مرد:  بگو ببينم جريان چي بوده؟

كتايون : من كه اسمم كتايون اين هم برادرم  محمد.

 بعد از اينكه پدرم هم  فوت كرد فاميل دستي بالا زدن وبه قول خود شون مرا سرو سامان دادن ،

 عكس يه جوان ايراني به نام حبيب را به من   نشون دادن خانواده  حبيب هم آمد منزل ما خواستگاري عموو دائيم براي من تصميم گرفتن و من را با اين عكس كنارسفره عقد گذاشتن.

 صیقه  خوانده  شد ومن زن اين عكس شدم

بعد شم پول به هم  دادن و من  راهي كردن .

 تو تركيه  كيفم را زدن زنگ زدم عمم از آلمان آمد باز پول بهم داد كه بيام رماني.

آنقدر كه بليط بخرم و بتونم بيام. بعد هم ر فت ،بیچاره کار داشت

آمدم رماني رفتم در خونش صاحب خونه اولش گفت : رفته جاي   ديگه رفتم آنجا نبود. گفتن رفته خارج از رماني – رفتم اداره  پليس – سفارت گفتتند : از رماني رفته 

صاحب مسافر خانه  مرد  مزاحمي بود . چند بار مزاحمم شد من خسته شدم  ديشب  دوباره آمد دم در ديدم ترسيدم از آنجا با محمد از پنجره فرار كرديم آمديم تو كوچه و ديگر خودتون در جريان هستيد

 محمد: صحبت در مورد فرار كردن

مرد : اينجا خوشبختانه پر از ايرانيه باغيرت

محمد: صحبت در مورد امام حسين (نشانه غيرت وي)

مرد روبه محمد: افرين به غيرتت

مرد: با اين همه تفاسير  اينجا پراز ايراني  با غيرت مشتي ، مرد با صفا با مردم لوتي

 اشكاتو پاك كن ، آقا حبيب هم اگه زير سنگ باشه  پيداش ميكنم  ولي قبلش يه كار كوچكي با اين   مسافرخانه چي نامرد دارم  كه بايد بدهيش را بدم. تا گذر نامه ء  شما را بگيرم

 ( موبايل را بر ميداردو شماره  ميگيرد)

الو علي جان سلام كجائي ماشين را بيار بريم يكي دوجا دمت گرم. منتظر هستم.

مرد-از فكر بيايد بيرون محمد دوست داري با هم بازي كنيم

(بعد با محمد شروع  به بازي  كردن –

راستي قبل از رفتن

 مرد روبه كتايون ومحمد:راستي قبل از رفتن بايد بگم كه اينجا يك مقدار تغيير كرده – ديگه هر جاكه زن ايراني باشه جمالش عشق است

 كتايون:نه بابا كاري نكردم

 

زنگ   موبايل ميخورد   مرد (جانم) آمديم وروبه كتايون و محمد بريم.

 از در خارج ميشوند.

20- روز خيابان –مرد كنار ماشين .

 عماد وارد ( ماشين ميشود – در را ميبندد-) سوار ميشوند .

 علي به عماد(مرد) كجا بريم

عماد : بريم دوتا كوچه پايين تر دم اين مسافرخانه كار دارم. همين  يارو مجاري.

ماشين راه مي افتد….

علي :   دستت چي شده ؟

عماد: مزاحم اين خواهرمون شده بودند

علي: باز فردين بازيت گل كرد

عماد :نميتونستم تنهاشون بذارم

21- روز – در آپارتمان زده ميشود . داخلي

مرد صاحب مسافرخانه در را باز ميكند  عماد با سر تو صورت وي ميرود و مرد ولو ميشود عماد يقش را ميگيرد و بلندمي كند به ديوار مي چسباند و كشان كشان كناري وبه رمانيائياني ميگويد :

 گذر نامه آن دونفر را بده تا به پليس  زنگ نزدم .

مرد: با ترس گذر نامه ها را ميدهد . عماد مشت ديگري به اوميزند و او پرت ميشود

عماد –داخل اتاق – پول را هم بر ميدارد –در حال رفتن مشتي ديگر به مرد ميزند –مرد مسافرخانه چي فحش ميدهد.

22-روز –خيابان – داخل ماشين.

عماد سوار ميشود: گذرنامه ها را به كتايون  ميدهد

بیا خواهرم این گذرنامه هاو وسائلتون

عماد : بريم حل شد  بدهيشو دادم . بي حساب شديم .

 علي : كجا بريم ؟

عماد:برو بريم تا بهت بگم.

23- روز خيابان هاي –رماني –بخاري داخل ماشين.

24-روز داخل بازار  دوربين در حال حركت –مغازه وورود كتايون و محمد به مغازه –در حال جستجو

كتايون: ميخوام ببينم اينجاكه مغازه ايراني هاست  و شما هم ايراني هستيد اين بابا رو ميشناسيد

صاحب مغازه (مكثي ميكند) بله

روبه مشتري ها :صاحب اين عكس را ميشناسيد ؟

مشتري هاوصاحب مغازه : آقا حبیب از اين جا رفته-خيلي وقته كه نديديمش

مشتري ها : (با مكث) فكر ميكنم- آره ميشناسيم

كتايون:مرسي- خداحافظ

صاحب مغازه: مثل اينكه كلاي اين بابا رو هم برداشته

24 –روز – داخل رستوران ايرانيان

عماد در گوش صاحب رستوران چيزي ميگويد.

صاحب رستوران :يه كار خير گل ريزون داريم هركس به همتش   يا علي….

ايرانيان داخل رستوران با لبخند به او مبالغي را مي دهند.

و بعضي ها ميرندند. عماد در حال خوردن بستني است.

كتايون ومحمد در حال رفتن به خانه –نمايي از ساختمان(سكانس تكميلي)

شب – داخلي آپارتمان عماد.

عماد: من دارم ميرم مسافرت . بار بايد ببرم!

كتايون : ما خيلي شما را اذيت كرديم نه.

عماد : نه.

 كتايون من خواهرم سوئد  اگر برم سوئد شايد بتونم اقامت بگيرم و بمونم.

عماد :!ديگه نگران چي هستيد.

كتايون : هنوز خبري از حبيب پيدا نكردم.

عماد: بي خبر هم نيستم !

كتايون: يعني شما ازش خبر ي داريد؟

عماد: آره ولي همچين خبر خوشي نيست.

كتايون : باشه بلاخره از بلا تكليفي كه بهتره

عماد:يكي از دوستانش به نام اكبر تو كار چنچ دلار ،باهاش قرار ميزاره كه بره ايتاليا ، آنجا حبيب از اون جدا ميشه وميره دنبال مواد با پليس در گير ميشه و با تير ميزننش . اكبر كه ميفهمه چون خودشم  سابقه دار بوده آشنائي نميده واونو ول ميكنه مياد.

كتايون:پس حالا من بايد برم ايتاليا دنبال حبيب بگردم؟كجاي ايتاليا.

عماد : چقدر درس خوندي؟

كتايون:من ليسانس مامائي هستم

عماد : پس بهتر بدونيد كه بايد دنبال يه كاري باشيد نه حبيب.

كتايون :براي چي؟

عماد : واسه اينكه اقا حبيب شما متاسفانه توهمون در گيري ميميره.

آدم  درستي نبوده خانوادش هم بدون اجازه اون وخواستنش براش زن ميگيرن .اون راضي نبوده ميگفته زن درد سره!

كتايون: شما اينارو از كجا مي دونيد ؟

عماد :رماني كشور كوچكي ، وايرانيا   همديگرو خوب ميشناسند!

سئوال من اينه  آخه شما چطور قبول كردي همچين نديده نشناخته زن اين بابا بشيد.

كتايون : چاره اي نداشتم ، فشار خانواده ، واز طرفي نجات از آن همه

 نگا هاي تحقير آميز  شما نميدونيد يتيمي   وبي كسي براي يه دختر چي!

عماد:واسه همين وقتي گفتن بيا زن اين بابا تو فرنگ شوتو ذوق كردي و قبول كردي .

كتايون اگر به من ميگفتن بايد زن هر ادم ديگه  هم بشي چار هء ديگه نداشتم.

  گفتم : ميخوام كار كنم ، خودم محمد روبزرگ ميكنم براي درمان بيارمش خارج ، اما قبول نكردن

يه چيزاي  توايران سنت شده كه آدم تو هيچ جا ي دنيا سراغ نداره

فكر ميكنند چادر حياست،

 فكر ميكنند دختر تو خونه بمونه گناست

.چي بگم بدبختي ما يكي و دوتا نيست ،

 من تازه خوشبخترينم

 خيلي  از دختربايد برن تن به خود فروشي بدهند.

شما ببينيد توي دبي وجاهاي ديگه چه خبر

عماد: اين يه مقدار پوله ، مال شماست

 هديه بچه هاي ايرانياي هموطنت.لطف كردن

 كتايون:   ما گدا نيستم،

 ما تهرون خونه داشتيم .

و پدر م  حقوق بازنشستگي ميگرفت .

 كاشكي قبول ميكرن ما هم مي مونديم

عماد : حالا هم دير نشده برگرديد. ايران

كتايون : نه آقاي عماد ، نه . ديگه بعد از اين بد بختي ها ، نه نمي خوام برگردم.

عماد : من فردا با صاحب كارم صحبت ميكنم شايد بتونم  بارم را عوض كنم خودم ببر تون سوئد تا لب مرز  هم كه بريد باز خوبه ، آنجا همه چيز درست ميشه . غصه نخوريد   ، خدا بزرگه….

26- صبح  – عماد – گاراژ-نمايي داخل از گاراژ

عماد – با صاحب كارش  حرف ميزند.

27- صبح – روز – خارجي.

عماد كمك ميكند  بچه سوار تريلي شود.كتايون هم سوار  ميشود.عماد هم سوار ميشود وتريلي روشن ميشود و هر دوحركت ميكنند .دوربين پلاك آويزان

روز- داخل تريلي.

صداي موسيقي قديمي ايران، پلاك

عماد: جاتون كه ناراحت نيست.

كتايون: نه خيلي هم خوبه.

عماد: (رو به محمد)توچطوري…..با لبخند)

ماشين درحال حركت –نمايي از داخل ماشين-جاده

محمد:خسته نباشيد

عماد :شماهم خسته نباشيد

كتايون : ميشه نوار عوض كنم.

عماد: چيزي داري ، بزار.

 كتايون در داخل جيب ساكش سي دي رااز  در مياورد

(لباس عروسي كتايون)

عماد: لباس عروسيت بود

كتايون:مثلا

و سي دي راداخل دستگاه ميگذارد،

 نوار سياوش قميشي ( غريبي مثل خودمي)

سكانس تكنيلي-نمايي از حركت تريلي در جاده-نماي داخل تريلي – غريبي محمد وكتايون در شهر ها –مناظر –پارك –خيابان-آدمها-

28-     روز- جاده – نوار- تريلي.

29-     روز – جاده –نوار- تريلي- ايستاده

 30-روز- كنار جاده-نوار – تريلي ايستاده

 

روز- عماد-كنار درياچه

عماد:اينم بهشت

محمد: ورود به درياچه-(روبه عماد)خسته نباشي

كتايون –نشسته در كنار درياچه 

 كتايون: شما ازدواج كرديد ؟

عماد:20 سال پيش.

كتايون :همسرتون كجاست؟

عماد:جنگ شد من شاگرد يه راننده  تريلي توجبهه بودم

 تازه دخترم شش ماهش بودكه براش عروسك خريدم رفتم مرخصي

 وقتي رسيدم موشك خورده بود تو خونم زن ودخترم هر دو مرده بودن ،

 با كسي جنگي نداشتم دينم روداده بودم

چهلم زن وبچم شده بود كه جنگ تموم  من هم زدم بيرون!

كتايون : دوستش  داشتي

عماد :كيو

كتايون: همسرتون

 عماد :ها (به لحجه آباداني )

كتايون: ولي بايد زندگي كني. 20 سال كم نيست ديگه بسه تنهايي

عماد : تو اين بابا حبيب رو نديدي ، اما زنش شدي .

واسه خاطرش از ايران تا اينجا آمدي ، دنبالش گشتي ،

 حتي گفتي برم ايتاليا پي ش

 اون وقت به من  ميگي با اين همه خاطره زنم ولش  كنم

بعد ليوان كوكا را بر ميداره روبا خنده ميگويد ( كمي بغض در گلو دارد )

كتايون : ولي بايد يه فكري به حال خودت بكني.

عماد : ها چي؟ فكر كردي رفتي تو خونم . لباسم شستي ،اتو كردي ،ظرفا رو شستي هوائي ميشم ميرم دنبال زن گرفتن .نه پس خودت هم بايد بري شوهر كني .اون عكس هم از توكيفت در بيار براي تو شوهر نميشه

كتايون:  شايد حق باشما باشه ولي اگر من بخوام فكركنم اول بايد يه فكري براي محمد بكنم بعد براي خودم

عماد :  به اين ميگن يه زن مرد

روز جاده ، نوار – حركت تريلي.

(نماهاي تميلي از داخل –خارج – آئينه وپلاك)

30-     شب ، تريلي ايستاده ، فارسي

عماد وكتايون ايستاده اند.

عماد : اينجا ديگه آخرش بايد از هم خداحافظي كنيم بريد به سلامت

كتايون : بابت همه چيز ممنون كاشكي ميشد يه جور ديگه تموم ميشد.

عماد:كاشكي اما اينجوري خيلي قشنگه

در نگاه هر دو عشق وعلاقه براي با هم بودن موج ميزند. كتايون از دست عماد ساك را ميگيرد . حس عاشقانه است . چند قدم فاصله ميگيرن . بچه باز ميگريد وعماد دلا ميشود و بچه او را مي بوسد.

شناسايي

پايان

بخارس 2008

نمایش نامه

 حضرت یوسف (ع)

 این نمایش نامه را در سال ۱۳۷۶  شروع به نوشتن نمودم که طرحی از باله و اوپرا است و در نوع خود کم نظیر اما هنوز تکمیل نشده .جالب این که  سال ۱۳۷۷ در مکه حج واجب  با آقای فرج الله سلحشور رو برو شدم  و او گفت در حال نوشتن فیلم نامه سریال حضرت یوسف است  ،ایشان این سریال را بالاخره ساخت و پخش هم شد اما من هنوز  نتوانستم این کار را تمام کنم شاید به دلیل کار ایشان بود!

جعفر صابری

                                                                                                                                      

 

نویسنده: جعفر صابری

مجلس اول

صحنه:

بازیها:برادران یوسف چرخی زده  ودرحالی که نور صحنه روشن میشود تاروشنای کامل بدور خود میچرخند نوعی اضطراب با روشن شدن کامل صحنه یکی ازآنها میگوید:

برادر2:آنکه چندین برادر یم پدر چنان دلبسته یوسف است که اوراتنها بیش از همه ما دوست میدارد وضلالت او در حبّ

یوسف نیک پدیدار است

 

when they said: certainly yusuf and his brother are dearer to our father than we, though we are a (stronger) company; most surely our father is in manifest error: (8)

برادر3: باید  یوسف را بکشید یادردیاری د.ر از پدر بیفکنید وروی پدر را یک جهت  به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل مردمی صالح و درستکار شوید

slay yusuf or cast him (forth) into some land, so that your father’s regard may be exclusively for you, and after that you may be a righteous people (9)

همه  چرخی  میزنند  و باز می ایستند طوری که نشان داده شود رأی را پذیرفته اند

برادر 1: اگر ناچار سوءقصدی دارید البته از کشتن وی صرف نظر کنیدولیاورابر سرراه کاروانان به چاهی درافکنید  که کاروانی اورابابد با خود به دیار دور برد.

a speaker from among them said: do not slay yusuf, and cast him down into the bottom of the pit if you must do (it), (so that) some of the travellers may pick him up (10)

همه میخندند  و دستهایشان را به نشاهنه وحدت دراین امر  در یکدیگر قرار میدهند –صحنه تاریک میشود

مجلس دوم

صحنه:

یعقوب نشسته بر سجده گاه در مناجات  است –برادران براو وارد میشوندوبه گردش مؤدبانه می نشینند

برادر 1: ای پدر چرا توبر یوسف ازما ایمن  نیستی و همراه ما اورا نمیفرستی درصورتیکه برادران  همه خیر خواه  یوسفیم واز ما به او هرگز آزاری نخواهد رسید

they said: o our father! what reason have you that you do not trust in us with respect to yusuf? and most surely we are his sincere well-wishers: (11)

برادر2: ای پدر فردا اورا باما به صحرا فرست که در چمن ومراتع بگردیم و بازی کند والبته ما همه  از هرخطری نگهبان اوییم

send him with us tomorrow that he may enjoy himself and sport, and surely we will guard him well (12)

یعقوب آهی از حسرت کشید و گویی بدل میداند آرام میگوید:

ای فرزندان  من ازآن ترسان و پریشان خاطرم که از او دربیابان غفلت کنید و طعمه گرگان شود.

he said: surely it grieves me that you should take him off, and i fear lest the wolf devour him while you are heedless of him (13)

برادر 3: والبته این  هرگز نخواهد شد زیرا اگر باآنکه  ما چند مرد نیرومند همراه اوئیم باز گرگ قصد او کند پس ما بسیار مردم ضعیف  و زیانکاری  خواهیم بود.

they said: surely if the wolf should devour him notwithstanding that we are a (strong) company, we should then certainly be losers (14)

یعقوب دست بهاسمان  میبرد وپس سجده میکند سراز سحدهبرمیدارد وبا سر نشام تسلیم رضایت میدهد

نور ضعیف  میشود

مجلس چهارم

صدابی  آب وزمزمه پرندگان – نورصحنه کاملاً روشن است.برادران یوسف را ححلقه کرده اند وصدای قهقه مستانه آناه ناله های یوسف رادر خود میگیرد وصدای پرندگان قطع میشود –صحنه روه تاریکی میرود – صدای جیرجیرکها

مجلس پنجم

یعقوب سرازسجده  برمیدارد –برادران باحزن واندوه سر فرودآورده وگرد پدرمینشینند

پدر چون آنانرا گریان دید و یوسف راندید حال   پرسید:فرزنادانم یوسفم چه شد

برادر 1: درحالی که خودرا غمگن نشان میدادگفت:

قصه این است که مادر صحرا برای مسابقه رفته ویوسف را بر سر متاع خود گذاردیم چون بازگشتیم یوسف را گرگ طعمه خود ساخته بود.

و هر چند ماراست گوئیم تو باز ازما باور نخواهی کردپیراهن یوسف  نشان صداقت ماست.

they said: o our father! surely we went off racing and left yusuf by our goods, so the wolf devoured him, and you will not believe us though we are truthful (17)

یعقوب آهی میکشد ومیگوید:

بلکه این امر زشت قبیح رانفس درنظر شما زیبا جلوه داد درهر صور ت در این مصیبت  صر جمیل کنم وارزخدایاری طلبم که بررفع این بلیّه  که شما اضهار میداردیدبسی خداست که مرا یاری تواند کرد

he said: nay, your souls have made the matter light for you, but patience is good and allah is he whose help is sought for against what you describe (18)

مجلس ششم

صحنه روشن است –صدای زنگ کاروان میاید که کم کم نزدیک میشود .کاروان میایستد وصدای ز کاروان  میگوید

صدا: سقا را بفرستید تااب برایمان بیاورد

سقا در صحنه بند به چاه میاندازد و لحظه ا ی بعد  یوسف در مقابلش پیدا میشود.

سقا: به به ازاین بشارت و خوشبختی که به ما رخ داده (واورا پنهان میکند) –

صحنه تاریک میشود

-drawer and he let down his bucket. he said: o good news! this is a youth; and they concealed him as an article of merchandise, and allah knew what they did (19)

صحنه روشن میشود –برادرارشد یوسف به کنار غافله سالار میرود وآهسته به او میگوید

برادر1: این پسر غلام ماست  شوم بخت است و از بدی روزگار به هر بهایی بخواهید به شما می بخشیمش وازاین دیار اورادورکنید شاید برکت به ما رو کند.

and they sold him for a small price, a few pieces of silver, and they showed no desire for him (20)

قافله سالار  سکه به او میدهد واوبه جمع برادران میآید و قافله باصدای زنگ شتر ها حرکت میکند

صدی هم همه براردران وشادی آنان – نور ضعیف میشود

مجلس هفتم

بازار- شلوغی و هم همه مردم و غلامان در کنر کدیگر ایستاده اند  یوسف در میان آنهاست

برده فروش با چوب دستی یوسف را نشان میدهد : این جوانرا که میخرد

عزیز مصر در کنار همسرش زلیخا ایستاه  باغرور و فخر دست بالا اورده  به علامت آنکه من خریدمش

سپس رو به لیخا  کردو گفت: مقامش بسیار  گرامی دار که این غلام امید است و به ما نفع بسیار بخشد. یااورابه فرزندی بگیریم

and the egyptian who bought him said to his wife: give him an honorable abode, maybe he will be useful to us, or we may adopt him as a son.

نور ضعیف میشود

مجلس نهم

زلیخا با حسرت  به یوسف  مینگردکه به کارها رسیدگی میکند   به سمتش میرود ودستش را بسویش دراز  مینماید ، یوسف عقب میرود زلیخا به سمتش میرود یوسف فریاد میزند:

بخدا پناه   میبرم که بر چنین  عمل زشت  اقدا م کنم خدا مرا مقامی متزه ونیکو عطا کرده چگونه خودرابه ستم وگناه آلوده کنم که خدا هرگز ستمکاران را رستگار نسازد.

: i seek allah’s refuge, surely my lord made good my abode: surely the unjust do not prosper (23)

زن باز به سوی او میرود و یوسف عقب مینشیند و یوسف مگریزد (به گرد صحنه میچرخد)

زلیخا  ست به گریبان  یوسف کرده از پشت سر پیراهنش را میدرد

درآن حال عزیز مصر همرراه ندیمان وارد صحنه میشود

زن مینشیند و یوسف ایستاده سر به پا فرو میآورد

زن ناله کنانطوری که یوسف را مخصر جلوه دهد میگوید:

جزای آنکه با اهل تو قصد بد کند  جزآنکه یا بزندان برند  یا به عقوبت  سخت کیفر کنند چه خواهد بود؟

she said: what is the punishment of him who intends evil to your wife except imprisonment or a painful hastisement? (25)

یوسف مضطرب  اما مصمم میگوید: چنین نیست  بلکه این زن خود  با وجود انکارمن قصد مراوده  کرد

he said: she sought to make me yield (to her);

عزیز مصر چند قدمی  ازآنها  فاصله میگیرد  ودر فکر فرور میرود

یکی از همراهانش  خود را به او یرساند و آرام میگوید:

همراه: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده زن راستگو ویوسف از دروغگویان است واگر پیراهن از پشت سر دردیه است زن دروغگو و یوسف ا زاستگویان است

witness of her own family bore witness: if his shirt is rent from front, she speaks the truth and he is one of the liars: (26)

and if his shirt is rent from behind, she tells a lie and he is one of the truthful (27)

عزیز مصر به یوسف نگریست  وچون متوجه شد پیراهنش  از پشت دریده شده گفت:     این شکوه و تظاهر به عفت و تهمت بردیگری بستن از مکر شماست که  مکر و حیله زنان بسیار بزرگ و حیرت انگیز است

so when he saw his shirt rent from behind, he said: surely it is a guile of you women; surely your guile is great: (28)

ای پسر ازاین در گذر

o yusuf! turn aside from this

عزیز مصر روبه زن: از گناه خود توبه کن  ککه تو مرتکب خطایی بزرگ شدی وسخت از خطا کاران گردیده ای

(o my wife)! ask forgiveness for your fault, surely you are one of the wrong-doers (29)

نور ضعیف میشود

مجلس دهم

نورزیاد میشودچند زن در صحنه حرکت  میکند یکایک به یکدیگر میرسند -ایستاده سخن میگویندو باز به حرکت  خود ادامه میدهند

زلیخا آنها را دعوت  میکند  تا بنشینند وقتی می نشینند باآنها وسائل پذیرایی میدهد .برای هریک بالش وتختی آماده میکند آنگاه یوسف از دری واردمیشود و می ایستد زنان  خیره به او میمانند

زلیخا: این است غلامی  که مرا در محبتش ملامت  میکردید  دیدید چگونه با یک نظر شمارا شیفته و از خود بیخدو ساخت. آری من خود از او تقاضای مراوده کردم و او عفت  ورزیده و اگر از این پس  هم خواهش  مرارد گند البته زندادنی شود   وذلیل و خوار گردد

she said: this is he with respect to whom you blamed me, and certainly i sought his yielding himself (to me), but he abstained, and if he does not do what i bid him, he shall certainly be imprisoned, and he shall certainly be of those who are in a state of ignominy (32)

یوسف  دست به دعا برمیدارد و میگوید : ای خدا مرارنج زندادن خوشتر ازاین کارزشتی است  که زنان  از من تقاضا دارند  بارالها  اگر تو حیله اینان به لطف وعنایت خود  از من  رفع نفرمایی  وبهانها میل کرده و ازاهل  شقاوت گردم

he said: my lord! the prison house is dearer to me than that to which they invite me; and if thou turn not away their device from me, i will yearn towards them and become (one) of the ignorant (33)

مجلس یازدهم

زندان- یوسف در کنار  دو جوان  دیگر –نوربه طور ملایم زیاد میشود

زندانی 1: من در خواب دیدم که انگور برا ی شراب میافرشم

i saw myself pressing wine

زندانی 2:من در خواب دیدم که بربالای سر خود طبق نان  میبرم ومرغان  هواازآن به منقار میخورند

i saw myself carrying bread on my head, of which birds ate. inform us of its interpretation

یوسفا مارا تو ازتعبیرآن آگاه کن  که تورااز نیکو کاران و دانشمندان جهان  می بینیم

surely we see you to be of the doers of good (36)

یوسف: من شما راازآن پیش که طعام آید و تناول کنید  به تعبیر خوابتان آگاه میسازم  که این علم را خدای من به من آموخته است .زیرا که من آئین گروهی که به خدا بی ایمان و به آخرت کافر ند ترک گفتم  و از آئین پدرانم  ابراهیم خلیل و اسخاق و یعقوب که دین توحید و خداپرستی است  پیروی  کردم  .درآئین ما هرگز نباید چیزی  با خدا شریک گردانیم و احدی را موثر در کارآفرینش دانیم . این توحیدو ایمان  به یگانگی خدافضلو عطای خداست برما و بره مه مردم لیکن اکثر مردامن شکر این عطارا بجای نمیاورند.ایدورفیق زندان من ازشما میپرسم ایا خدایان متفرق بی حقیقت  ماندن بتنا و فراعنه  وغیره بهتر ودر نظا م خلقتموثرند یا خدای یکتای قاهر و غالب بر همه قوای  عالم وجودو بدانید ه  آنچه غیر از خدا می پرستید اسماء بی حقیقت و الفاظ بی معنی  ات که شما خودتان و پدرانتان ساخته اید  خدا هیچ نشانه الهیت و کمترین اثر  خالقیت درآن خدایان  بلاطل نناهده  وهمه بیاثرند و تنها حکم فرمائی  عالم وجود خداست و به شما بندگان  امر فرمده که  جزآن ذات  پاک یکتا  کسی را  نپرستید این آئین  محکم است ولکن اکثر مردم از جهالت براین حقیقت آگاه نیستند

he said: there shall not come to you the food with which you are fed, but i will inform you both of its interpretation before it comes to you; this is of what my lord has taught me; surely i have forsaken the religion of a people who do not believe in allah, and they are deniers of the hereafter: (37)

and i follow the religion of my fathers, ibrahim and ishaq and yaqoub; it beseems us not that we should associate aught with allah; this is by allah’s grace upon us and on mankind, but most people do not give thanks: (38)

o my two mates of the prison! are sundry lords better or allah the one, the supreme? (39)

you do not serve besides him but names which you have named, you and your fathers; allah has not sent down any authority for them; judgment is only allah’s; he has commanded that you shall not serve aught but him; this is the right religion but most people do not know: (40)

مرور ادامه

سر مقاله :

گل خر زهره

بعد از انتخابات شورایاری های اسلامی در میان مردم این گفت و گو ها به گوش می رسید که شاید شما هم شنیده باشید عجب شورای شهری شد همه ورزشکار هستند و از این گونه حرفها .قبل از هر چیز باید بگو ئیم که خوشبختانه همه ی اعضای شورای شهر ورزشکار نیستند و اساساً اگر اهل کار و تلاش باشند چه اشکالی می تواند داشته باشد که خواننده و یا ورزشکار هم در تصمیم گیری های شهری شریک باشند…

در خیابان های شهر های بزرگ که قدم می زنی اگر با نگاه منتقدانه همراه با عشق و علاقه به شهر و کشور نگاه کنی می توانی دلسوزانه نواقص زیادی را ببینی که به سادگی هم می شود بعضی از آنها را حل کرد و بی شک وجود مشاوران و کارشناسان متخصص می توانند با کمی فرصت و بر نامه ریزی با کمترین سر مایه گذاری و هزینه ،کار های زیر بنایی ارزشمندی را انجام دهند. برای نمونه توجه به این مهم که شهر تهران در چه شرایطی به بیست و دو منطقه تقسیم شد و چرا امروز که بیش از دو برابر آن زمان جمعییت ثابت دارد هنوز همان بیست و دو منطقه مانده و آیا گنجایش افزوده شدن مناطق دیگر را دارد یا نه و همین طور آیا منطقی هست که مناطق دیگری به آن افزوده شود یا می توان با انتقال قسمت های مهم کاری به نواحی شهر داری کار سخت رسیدگی و نظارت بر مناطق و ناحیه و حتی محله را به ناحیه های شهر داری واگذار نمود تا با این بر نامه ریزی بتوان از تراکم زیاد کاری در مناطق و مراکز شهر داری کاست و بطور کل نواحی، خود مستقلاً بتوانند به مشکلات ناحیه خود رسیدگی نمایند در این روش مشکل نواحی در اسرع وقت مرتفع می شود و محله ها نیز از همین راه به مشکلات خود فائق می آیند … بی شک این روش از آن جهت که حجم زیادی از خد مات شهری مناطق را کم می نماید باعث می شود تا مناطق به کار های زیر بنایی و ستادی بیشتر خود رسیدگی نمایند و نواحی با حضور شورایاری ها و شوراهای محلی در بهترین شکل ممکن می توانند به مسائل شهری در کوچکترین مقیاس ممکن همت بندند و در نهایت، کار نظارت و بازرسی و همینطور رسیدگی و راهنمایی، بر عهده شهر داران مناطق خواهد بود هر محله بسته به نیازش سر مایه و بودجه لازم را در اختیار خواهد داشت و این تأمین بودجه بسته به تلاش نواحی در انجام پروژه های مورد نظر خواهد بود … از این راه می توان حجم زیادی از ایاب و ذهاب شهری را هم کاست و از همه مهم تر رسیدگی به امور با سر عت بیشتری انجام می شود و سر مایه کلانی از شهر داری ها بابت هزینه های بی مورد کاسته می شود و به چرخه باز سازی بهتر شهر بازگردانده می شود…

مطلب دیگر نامی زیبا برای پایتخت ایران عزیزمان می توان گزید و آن این است که تهران و یا دیگر شهر های ایران را به باغهای میوه ای تبدیل نمائیم که شاید در نگاه اول دست نایافتنی باشد ،اما غیر ممکن نیست چرا که در حال حاضر همین هزینه ها انجام می شود ولی متاسفانه بدلیل عدم مدیریت کافی به آن توجه نشده ،ما در بیشتر خیابان های تهران و دیگر شهر های بزرگ و کو چک ایران درختکاری و فضای سبز داریم اما کمی دقت کنید آیا بهتر نیست بجای درخت خر زهره و یا زبان گنجشک که همان آب و مراقبت را می طلبد درخت زردالو و یا گیلاس در خیابان ها کاشته شود و برای نمونه تهران، بزرگ ترین باغ جهان نام بگیرد ! آیا فکرش را کرده اید چه تحولی در کشاورزی ما صورت می یابد و چه مقدار میوه و تره بار آماده صادرات می شود و بهترین ویتامین ها ی مورد نیاز مردم با کمترین هزینه در اختیارشان قرار می گیرد و گرانی میوه تا چه اندازه کنترل می شود . آیا نباید کاری مرد می برای مردم کرد این که امروز مردم نسبت به درخت های محله شان توجه نشان نمی دهند بدلیل این است که انگیزه ای برای حفظ و نگهداری آن ندارند چون منافعی برای آنها ندارد اما اگر چند درخت میوه در کوچه مسکونی باشد همه ی اهل محل در نگهداری و حفظ آن کو شا خواهند بود . همان آب و نگهداری انجام می شود با این تفاوت که مردم از آن بهره مند می شوند و همان سر ویس را به سیستم اکو سیستم محیط زیست می رساند. آیا بهتر نیست کوچه هایمان در فصل شکو فه های گیلاس سفید و زیبا و در تابستان و یا زمستان میوه های فصل را به رایگان به رهگذران تقدیم نمایند تا این که درختی در محل ما باشد که هیچ ارزشی و سودی برای مردم جز همان سر سبزی ندارد، آیا بهتر نیست بوی خوش گلهای زیبای طبیعی در محل ها به مشام آید تا دیدن گلهای بی خاصیت و گاه سمی ؟ بیایید تهران را و شهر های ایران را تبدیل به بزرگترین باغهای جهان کنیم.

مبحث دیگری که در بیشتر شهر های ایران و بخصوص همین تهران ما بشدت به چشم می خورد مسئله ساده ای است که با کمی دقت می توان به علت آن پی برد…برای نمونه تا کنون به خیابان ولی عصر تهران بعد از میدان ولی عصر سری زده اید آیا دقت کرده اید که این خیابان در تمام طول روز بیشترین باز دید کننده و رهگذر را در چه زمانی در خود جای داده ؟ آیا می دانید که بیشتر مردم برای خرید و انجام کار های خود بعد از ساعت چهار و یا پنج بعد ازظهر به خیابان ها می آیند و غالباً از سمت غربی خیابان استفاده می کنند و بهمین دلیل تفاوت قیمت ملکی و … مغازه ها ی سمت غرب این خیابان با سمت شرقش بسیار زیاد است، آیا دقت کرده اید چرا این موضوع پیش آمده پاسخ ساده است” آفتاب ” بله این محبت الهی دلیل افت قیمت و همچنین بوجود آمدن این مشکل شهری شده … در صورتی که با یک پروژه بسیار ساده می توان آن مشکل را به بهترین شکل ممکن مرتفع ساخت و نه تنها به سود رسانی بالا رساند بلکه از این مشکل بهترین بهره بر داری اقتصادی را نیز برد .

گاهی وقت ها می شود مشکلات شهری را به سادگی حل نمود همین استفاده از جدول جوبهای آب و هزینه کلان بلوک چینی ها را در نظر بگیرید که چقدر کار و هزینه را در بر می گیرد و همه ساله نیاز به رسیدگی دارد در صورتی که از یک روش ساده می توان بهره مند شد و در عمر و سر عت نصب و هزینه هایی این گونه ،به شدت کاست…

حال اگر به موضوع باز یافت زباله هم بخواهیم بطور منطقی و فر هنگی نگاه کنیم چقدر ساده می شود این مهم را تبدیل به یک منبع مالی مناسب برای خانواده ها نمود با این رو یکرد که هم کمک اقتصادی برای خانواده هاست و هم کمکی برای حفظ محیط زیست و زیبایی شهر …

در خصوص ترافیک هم که بار ها گفته ایم ما اتوبوس واحد کم نداریم ما حتی راننده کم داریم این که امروز زیبا ترین میادین ما تبدیل به گاراژ های اتوبوس واحد شده یک مدیریت بسیار ضعیف و قرون وسطایی است که جای بسی تعجب و افسوس دارد که چگو نه به این مشکل نباید توجه نماید اگر اتو بوس ها در حال حرکت باشند مسافری در انتظار نخواهد بود و ترافیک بقدری روان خواهد شد که کمتر کسی تمایل به آوردن وسیله شخصی و پرداخت هزینه های گران آن را دارد .

آری می توان شهری لایق همشهریان را تقدیم آنها که مارا دوست دارند نمود … و راه کار های شهری بسیاری هست ، می شود به اندیشه ایرانی هم اطمینان کرد و مدام به دنبال الگو های غر بی و یا شرقی شهر ی نبود که در زمان اجرایش هم دچار مشکل شد ما بار ها گفته ایم مؤسسه فر هنگی هنری آشتی در صورت احترام به نظرات کارشناسانش همواره آماده خدمت به مدیران لایق و مسئولین محترم خواهد بود.

ارادتمند

جعفر صابری

[ یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲ ] [ 16:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

دعای خیر ما بدرقه یارانمان

سلام و درود بر شما خوبان همراه

در پی تماسهای شما در خصوص اینکه موسسه فر هنگی هنری آشتی و هفته نامه همسر در سال حماسه سیاسی و اقتصادی چه برنامه ای دارد ،ضمن تشکر فراوان از فرد فرد شما بزرگواران عرض می نماییم در طول سالها تلاش در بخش فر هنگی و اجتماعی کشور دوستان و عزیزانی در کنار ما بوده و هستند که بودن با آنها از افتخارات ما است ،خرسند هستیم که تنی چند از این عزیزان و یاران ما برای حضور در فعالیت های اجتماعی شهری بعنوان نامزد چهارمین دوره شورای شهر تهران کمر همت بسته اند و حضور شایسته ای نیز داشته اند . ما در این جا لازم می دانیم حضور ایشان را نیز به اطلاع شما خوبان برسانیم گرچه در شب میلاد امام حسین (ع) نیز در جشنی که به همین مناسبت در تالار پیوند واقع در تهرانسر با حضور هنر مندان و ورزشکاران و همچنین تعدادی از شما خوبان همیشه همراه بر گزار نموده بودیم این دوستان و خد ماتشان را به محضرتان معرفی نمودیم معذالک لازم دیدیم تا از این راه نیز از با معرفی بیشتر ،نام و کد شان را تقدیم شما نمائیم.

امید وار هستم با حضور سبز و ارزشمند تان در صبح روز ۲۴ خرداد ماه سال جاری به یاران و دوستان خودتان که در بخش های مختلف اجتماعی صاحب نظر و کار بلد هستند رای دهید .

ارادتمند شما

جعفر صابری

مدیر عامل موسسه فر هنگی هنری آشتی

اسامی و کد همکاران موسسه آشتی

برای چهارمین دوره شورای شهر تهران

مهوش صابری

۵۴۱۸

دکتر هیربد معصومی …

با کد انتخاباتی 7242

علیرضا سودائی

با کد انتخاباتی ۴۹۵۴

حاج ناصر نجفی رستگار

کد انتخاباتی ۷۶۲۹

غلامحسین در بندی

کد انتخاباتی :۴۲۱۶

عباس قلي زاده
کد انتخاباتی ۶۴۷۹
و
عباس جدیدی
[ چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سرمقاله ۳۰۶

دیروز، ا مروز! فردا

همین دیروز بود که به خیابان ها آمدیم و گفتیم که باید از زیر بار حکومت شاهنشاهی خارج شویم و آنقدر ماندیم و فریاد کشیدیم ،مشت گره کردیم و خون دادیم تا شاه رفت…و حکومتی مردمی را بر پا کردیم…آمدند با دشمنی که تا دندان مسلح شده بود واز هر جایی برایش کمکی ارسال می شد تا بلکه آنچه بدست آورده ایم را از ما بستانند . اما ماندیم و هشت سال دفاع کردیم از آنچه که برایش به خیابان ها آمده بودیم …خون ها ریخته شد و جوانانی چون سرو بر وجب وجب این خاک قامتشان شکسته شد تا ماندنمان با خونشان استوار تر شود انقدر که سی و چهار سال گذشت و نهال دیروز ،امروزسروی بلند شد! فتنه ها دیدیم چه یارانی از ما جدا شدند و رفتند در مقابل ما ایستادند و چه دستانی که از آستین خودی بر قامت ما دشنه زد.چه تاریکی ها که برسر مان کشاندند و می کشند تا از دیدار آفتاب محروممان کنند اما خورشید تابید از بلندای کوه سربلند البرز و آب کرد برف نشسته شده از سرمای دیروز را با حرارت و گرمایش امروز …حربه ها کارساز نبود و اندیشه هایشان کودکانه هر روز رنگ می باخت وگرمای وجود فرد فرد مان چنان آتشی بود ه و هست که اسپند سوزان را طلب می کند…تا نگاه شومشان از ما بدور ماند…

امروز ما ایستاده ایم به درازای تاریخ به بلندای ا لبرز و به پهنای زاگرس، ما ایستاده ایم در هر قدم شانه به شانه بدور از هر رنگ و زبان و گویش دوش در دوش چون سدی بلند و سترگ …تا از تیر هایشان با سینه ی بازمان استقبال کنیم .امروز ما با دانش،بینش ، روش و منش خود آماده هستیم تا فرصت یابی کنیم از فرصت هایمان و بجنگیم با فرصت سوزی های دشمنانمان …امروز ما ایستاده ایم تا بیاموزیم آنچه آموخته ایم از دیروز و امروز به نسل فردا …

و فردا سپِیده می تابد بیش از آنکه امروز تابیده …فردا روز ماست همان گونه که امروز از پس فردا آمد همان فردایی که ما دیروز نگرانش بودیم فردایی خواهد آمد همان فر دایی که …

چو فردا براید بلند آفتاب ، من و گرز و میدان و افراسیاب

تنها بدان شرط که امروز را با اندیشه و بینش ورق بزنیم…

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سر مقاله ۳۰۵

به آفتاب سلامی دوباره خواهیم کرد

باز این چه شورشست…صبح روز 16خرداد سال جاری چنان شهر و دیار ایران زمین به جنب و جوش افتاده که گوئی کاری بس بزرگ در شرف انجام است !که به واقع این گونه نیز می باشد .دهها نامزد انتخاباتی برای اداره شهر و شهرستان حاضر شده اند و با طلوع آفتاب صبح شانزدهم بدان سلامی دوباره نمودند تا باز سازی بیش از گذشته شهر و دیارشان را ادامه دهند از شور و حال انتخاباتی ریاست جمهوری که بگذریم حضور اقشار مردم ایران با ائتلافهای گونا گون صنفی و عقیدتی در گوشه و کنار ایران عزیز نشان از حضور همه جانبه مردمی دارد پوستر ها و بروشور ها که هنوز در رراه هستند و بنر های تبلیغی همه و همه با شعار هایی از نامزد ها این روز ها کسب و کار همه داغ است از طراحان و گرافیست ها گرفته تا حتی رستورانها چراکه مدام نهار و شام سفارش می گیرند…اما الگوی بیشتر مردم، شهر های بزرگی چون کلان شهر تهران است شهری که در دوره گذشته نشان داده می توان از شهر داری این شهر به جایگاه ریاست جمهوری کشور نیز رسید! شهری که این روز ها هم از طول و عرض و هم از ارتفا ع، قدو قامتی چشم گیر پیدا کرده شهری که از چند منطقه و ناحیه تبدیل به 22 منطقه و دهها ناحیه شده شهری که با دارا بودن شهر کهای اغماری کنارش گاه چهره نه چندان زیبایی را به نمایش می گذارد شهری که ترافیک و آلودگیش بی نظیر و حتی گاه کم نظیر می باشد شهری که هوایش هم قیمت بسیار ارزنده ای دارد و بدون توجه به اخطار های متخصصین زلزله هر روز سر مایه قابل توجهی را در بخش های گو نا گون خود جاری می سازد .سخن از بودن یا نبودن است این که آیا چنین شهری در طول سال های گذشته بدرستی مدیریت شده یا نه چرا که نا خواسته الگوی شهر سازی ایران همین کلان شهر است .آیا اصول معماری و شهر سازی در پایتخت ایران اسلامی رعایت شده یا خیر؟ آیا با توجه به درامد بالای شهر داری این نهاد و سازمان خدماتی و مدیریتی شهر توانسته به نحو شایسته ای اداره امور را داشته باشد یا خیر در این شماره ما در بین مردم خواهیم رفت و سخنان آنها را خواهیم شنید با مدیران شهر سخن می گو ئیم و نظرات شهروندان را برای بهبود این کلان شهر خواهیم شنید. شهر تهران که در گذشته در کنار شهر ری قرار داشته و با قرار گرفتن بعنوان پایتخت ایران به مرور تبدیل به یک شهر بزرگ شده هنوز دارای همان بافت های قدیمی و تاریخی خود است که بی شک ارزشمند هم می باشد اما همین ارزشها اگر به درستی مدیریت نشود تبدیل به فاجعه شهر نشینی خواهد شد . احداث چندین اتوبان و بزرگراه در جا به جایی شهری نقش مهمی داشته و دارد اما نبود فر هنگ درست ترافیکی و رانندگی و از همه مهمتر تنظیم نا درست زمانهای حرکتی در این شهر ،گاه گره ترافیکی را بقدری سر در گم می نماید که این شهر در بعضی ساعات و مکانها تبدیل به یک پارکینگ بزرگ می شود متاسفانه نبود درست مدیریت شهری و عدم توجه و توسعه بیش از بیش حمل و نقل شهری این مشکل را دو چندان نیز نموده . این که سخن از مدیریت ضعیف می شود بدان معنا است که می توان با کمی دقت مشکل را رفع نمود برای نمونه به یک کوچه به انتخاب شما در خیابان آفریقا و یا حتی علی آباد جنوب شهر تهران می رویم آیا عرض و پهنای کوچه در طول بیش از چهار دهه گذشته تغییری نموده ؟پاسخ به سادگی منفی است اما همین کوچه هشت یا ده متری چهل یا پنجاه سال پیش که مجموع خانوار های داخلش بین ده تا سی خانواده بوده امروز بیش از سیصد خانواده شده یعنی خانه های یک یا دو طبقه تبدیل به برج های پانزده یا شش طبقه شده و انبوه تولیدات اتومبیل و ورود ماشین های سواری …حال ساده می توان قضاوت نمود ایا این کلان شهر که الگوی دیگر شهر های ایران خواهد بود در دراز مدت موفق بوده یا نه…پر واضح است که مشکل از مدیریت فعلی و یا حتی قبلی شهر تهران نیست بلکه عدم اجراء برنامه ای درست و پیگیری لازم برای به انجام رساندن اصل موضوع توسط ایشان است بی شک بحث طرح تفصیلی و یا طرح هایی این گونه در کلان شهر تهران جرأت و قدرتی قابل ستایش می طلبد و این که اتوبانی در مسیری مسکونی به انجام برسد از شایستگی زیادی برخوردار است اما سخن ما این نیست بلکه اساساً اصل موضوع تهران در هر شکلش زیر سؤال است اینکه خانه چگو نه ساخته شود و یا اصلاً ساخته شود یا نه مهم است اینکه همین تهران امروز نمی تواند تحمل جمعیت روز را برای شب داشته باشد و ناچار فشار زیادی بر شهر های اغماری اطراف تهران وارد می شود شهرک هایی که با کمترین امکانات رفاهی تاسیس شده و در صورتی که بدرستی از امکانات داخل شهر تهران برای اسکان و ساخت و ساز بهره گیری نشده و الی آخر…تأسیس پارک و محیط های تفریحی با گستردگی فراوان اما دسترسی غیر ممکن برای شهر نشینان ،برای نمونه پارکی با امکانات خوب و عالی در کنار اتوبانی طراحی و ساخته می شود که در قالب کمک به کمر بند سبز شهری عالی است اما برای استفاده مردم و بهره مندی ایشان بالاخص نبود امکان تردد و یا توقف ،بی مصرف و غیر قابل استفاده است !

با نگاه به مسیر هاو ایستگاه های مهم مترو در کلان شهر تهران متوجه می شویم که هیچ اندیشه و دانش قابل توجهی درساخت و ساز این مکانها نبوده برای نمونه در هیچ ایستگاه مترویی شما نیاز های مهمتان را نمی توانید رفع نمائید. شاید پاسخ این باشد که همه ی ارگانهای اداری و یا سازمان با شهر داری همگام نیستند اما خود شهر داری که میتواند پیش قدم باشد برای نمونه به سادگی از فضا های داخلی این ایستگا هها برا ی رفع مشکلات شهری و شهرنشینی بهره مند شود طوری که مردم ناچار نباشند به شهر داری ها مراجعه نمایند و در همین ایستگاهها کارشان انجام شود در اغلب کشور ها از نانوائی تا شیرینی فروشی ،مراکز تعمیر و سرویس وسایل صوتی و تصویری گرفته تا حتی کپی و رستوران و فروشگاه در همین ایستگاهها طراحی شده و از کمترین زمان برای بهره مندی شهر وندان بهره جسته اند اما در این کلان شهر برای نمونه در ایستگاه میر داماد بعد از طی چندصد متر راه تازه باید از وسیله نقلیه دیگری مانند سواری های شخصی و یا عمومی بهره مند شد تا به مرکز شهر و یا حتی مکان دیگری رسید…فاصله زیاد ادارات از این ایستگا هها و تراکم ادارات بزرگ و چند طبقه در خیابان های تنگ و باریک مرکز شهر بیشتر کوچه ها را مبدل به پارکینگ های عمومی نموده و معضلی برای شهر وندان گردیده …شاید با کمی تأمل و اندیشه بتوان مراکز تجاری و اداری مهم را در مسیر های مناسب با دسترسی راحت تر و عقلانی تر قرار داد که از استحکام و زیبایی امروزی تری نیز بر خوردار باشند …اتو بانها ی بزرگ حاشیه این کلان شهر که در بعضی ساعات از شبانه روز از کوچه های تنگ و باریک هم پر ترافیک تر است بسیار دیدنی است چرا که شما در هیچ جای دنیا گل فروش و یا حتی سی دی فروش را در میانه اتوبان لابلای اتومبیل ها نمی توانی ببینی که با خونسردی در بین اتومبیل های ایستاده قدم می زنند و مشغول فروش کالای خود هستند… سؤال ساده این است که بودجه شهرداری و درامدش در شکوفاترین زمانش صد میلیارد بود اما امروز بیش از دوازده هزار میلیارد است که بیشترآن از فروش تراکم است و این یعنی چه !اینکه باخرید طرح روزانه ترافیک بشود وارد محدوده شد و به سادگی تمام حقوق تنفسی ساکنین منطقه را به خطر انداخت چه تعریفی می تواند داشته باشد ، شاید همان خرید تخلف از راه قانون! توقع ما مردم باید چگونه لحاظ شود.با توجه به این گونه معضلات شهری است که می گو ئیم چه نیکوست نیکو بیندیشیم!

باید بدانیم که: هر شهر برای زنده بودن نفس می خواهد.

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:40 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

اینجا کفرستان است

نمی گم کجاست ولی در اروپاست . وقتی مادری فرزندش متولد میشود دولت برای نگه داری فرزند پرستار معرفی می نماید ودر صورتی که مادر خودش تمایل و تصمیم به نگه داری و پرورش کودک داشته باشد ماهیانه مبلغی را به عنوان کمک هزینه به مادر می پردازد . یا اگر افراد مسن تمایل به رفتن به سرای سالمندان را نداشته باشند برایشان دو شیفت پرستار استخدام می نمایند. و حقوق آنها را خودش پرداخت م یکند.

حالا اگر مادری در ایران خودمان قبل از زایمان درخواست میوه ویا چیزی را داشته باشد اطرافیان با چه لحنی با او برخورد می کنند . آیا تا کنون قرآن خوانده ایم و به دادن پول شیر دادن مادر توجه و عمل نموده ایم .

آیا تا کنون به رسم اسلام حضرت محمد برای کمک به مادر دایه گرفته ایم ؟ و یا کارش را ههم چند برابر کرده ایم ما چقدر مردیم و چه صدای مردانه ای داریم و بله ما مردیم !خرج خانه را میدهیم و همسرمان هم زن است و…

جز نماز خواندن و حج رفتن و… چیزهای دیگر هم در دین اسلام هست که باید به آن توجه کرد. چرا کافرا بهتر از ماباید به دستورات انسانی دینمان عمل نمایند.

شاید اگر کمی انصاف داشته باشیم می توانیم علل مشکلات خانوادگی را در نحوه زندگی خود پیدا کنیم وبه این بیندیشیم که می توانیم با رعایت اصول انسانی زندگی بهتر داشته باشیم.

[ جمعه سوم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 21:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سر مقاله

هر فارسی زبانی ایرانی نیست

این که جهان با زبان شیرین فارسی آشنا باشند و به این زبان سخن بگویند آرزوی همه ی ایرانیان است اما سوال این است که آیا به راستی هر فارسی زبانی ایرانی است؟ پس با این اندیشه باید بگو ئیم هر که به زبان انگلیسی سخن می گو ید انگلیسی است! پر واضح است که این گونه نیست…و تنها هم زبانی هم دلی نیست !آن روز ها که موشک های نه متری به شهر های وطن عزیز مان اصابت می کرد خیلی از فارسی زبانها در دور دست تنها نظاره گر بودند و هنوز هم که پیکر گلگون جوانی را از دل خاک بیرون می کشند این فارسی زبان ها زبانی جز زبان همدر دی دارند! آن روز ها که مادر و خواهر و در یک کلام زن ایرانی ایستادن را تجربه می کرد وشکستن شاخه و برگش را تحمل میکرد فارسی زبان ها کمتر همدردی میکردند…کتاب پر تیراژ معلمی که به من دروغ گفت به نکته جالبی اشاره می نماید و آن این است که در بیشتر مواقع معلم تاریخ به ما و نسل بعد از ما دروغ می گوید! و وای بر ملتی که تاریخش تحریف شود و از واقعیت دور بماند. اما هنوز تاریخ زنده همان جوانان ومردان در کنار ما زندگی می کنند هنوز اگر در بعضی قهوه خانه های شهر های مرزی شمال ایران مثل آستارا اگر خوب دقت کنی مردانی را می بینی که یک و یا چند انگشت در دست ندارند و این نشان از آن است که روزگاری نه چندان دور که شمال کشور مان را بابت عشرت طلبی و خوش گذرانی و حماقت شاهان قاجار از دست می دادیم نیمی از خانواده شان در آن سوی مرز ها ماندند و ایشان برای دیدار خانواده تنه ی درختان را در آب می انداختند و خود در زیر آن مخفی می شدند تا شبانه با تن بر آب زدن خود را به آن سوی رود برسانند و دیدار تازه نمایند…ولی سر بازان مرزی روسیه به سمت این تنه درختان شلیک می کردند و انگشتان این شیر مردان این چنین قطع می شد! آری سالها از پیکر وطن قطعاتی این گونه مانند انگشت این شیر مردان قطع شد اما به لطف خدا و شجاعت شیران ایران در طول هشت سال دفاع مردانه یک سانت از خاک وطن از آن جدا نشد واین نبود جز همت مردانی که در دامن شیر زنان ایران پرورش یافته بودند .زن و حضورش در پشت جبهه ها واقعیتی است که متاسفانه خیلی کمرنگ دیده شده و افسوس و صد افسوس که زن شناخته نشد…گر چه آن زمان هم که آذربایجان ما را از ما جدا می کردند شیرزنانی بودند که مردانه نعره سر دادند شیر زنانی چون زینب پاشا شاعر آذری زبان این خطه از کشور عزیزمان بود.

چندیست سخن از جدایی ها به میان آمده،ای کاش در این گرما گرم روزمره گی هایمان صدایی هم برای بررسی تاریخ دیروز مان بلند می شد ، به اندازه یک ندا که حق مان را می خواهیم ،قطعه ای از ما به تاراج رفته، کشور مان را …گرچه این داستان بیشتر به یک ارزوی کودکانه می ماند ،اما ان را هم بقدر زره ای باید چشید! داستان پانا ترکیس و یا هر داستانی با نام دیگری که به خود گیرد داستن مردمانیست ساده که با هم بودن را فراموش کرده اند و:

این روز ها که حتی در صدا و سیمای رسمی کشور مان به سادگی می گوئیم ما نیز پسته نمی خریم تا با گرانی مبارزه کنیم یادمان رفت که سال پیش به نام سال حمایت از تولید ملی و سر مایه ایرانی بود چرا هیچ کس از نخریدن تلویزیون سامسونگ بیست و چند اینچ ننالید و تنها از نخریدن یک کیلو پسته گفتند چرا کسی از نخریدن تولید ملی خودرو سخن نگفت که در اندک زمانی نشان داد چقدر ملی است! تولید ملی این است که شیر مردان ایران موشک و سلاح مورد نیاز دفاع از کشور را در کشور بدون نیاز به تکنولوژی استکبار تولید انبوه کردند این همت است و غیرت ایرانی !گاهی وقت ها بد نیست که نویسندگان آزاد بنویسند و شجاعانه حرف ملت را بزنند این گونه سخن دل به دل نیز می نشیند …اگر به دور افتاده ترین نقاط این کشور پهنا ور سری بزنید ثبات و استقلال و قدرت را در سایه پرچم سه رنگش می بینید که نشان از قدرت و صلابتش است در جهان مدعیان قدرت جهانی در شهر کوچکشان نمی توانند برای مردمشان امنیت را بوجود بیاورند اما در همین کشور پهناور بیش از نیمی از رؤسای جمهور جهان می آیند و می روند .این همان صلابت و قدرت است که گاه دشمنان نادیده می گیرند ما ایستاده ایم و با هر صدای فارسی زبانی نمی پنداریم که ایرانیست و به آبادانی ایران ما می اندیشد.

وینسون چرچیل می گفت :چپ ها باعث می شوند که ما کمتر دروغ بگوئیم. و این همان نکته مهم است که آزادی بیان و قلم باعث می شود که دروغ گویان سیاسی به خود اجازه دروغ گویی ندهند!

به امید روزی که وطن هر روز بهتر از دیروز در جهان بدرخشد. و در سال حماسه ملی و اقتصادی و سیاسی بدرخشیم.

جعفر صابری

 

یک عمر به شوق درس مستم کردند

در مدرسه خاک و گچ به دستم کردند

خامی بنگر که داعیان فر هنگ

چون پخته شدم، باز نشستم کردند

[ یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 22:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

ن ،والقلم و مايسطرون

خيلي وقته كه چيزي ننوشتم .چيزي كه از دل بربيايد و بر دل نشيند .از آن حرفها كه مي زدم كلي دل خوش يم شد….سبك مي شد جون مي گرفت تا دوباره زندگي كند ..هر وقت به گذشته و آِينده فكر مي كنم يك احساس غريبي به دلم چيره مي شود گويا چند ساعت گذشته و يا چند ساعت آينده است. خيلي به هم نزديكه ……

ادامه مطالب خواندنی است….

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 23:12 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سرمقاله :

آیا درست رانندگی می کنم؟

چندی است در بیشتر خیابان ها و بزرگراهها این تابلو به چشم می خورد که رویش نوشته شده (آیا درست رانندگی می کنم) با توجه به تلاش قابل ستایش مامورین محترم راهنمایی ورانندگی باید انصاف داشت و اذعان نمود که تخلفات رانندگی هر چند به نظر ما کوچک و قابل اغماض باشد در فرهنگ شهر نشینی و حتی فرهنگ انسانی بسیار زشت و…می باشد.شاید بعضی از روش های رانندگی ما خود فرهنگ شده و برای مردم هم عادی شده اما همین مسائل کوچک است که باعث می شود زندگی به خیلی ها در جامعه لطماتی را وارد نماید که غیر قابل جبران است.برای نمونه در نظر بگیرید که مردی نان آور خانه است و سایه سر خانواده ،با موتورش در حال نان درآوردن برای خانواده اش ،همه ی اصول را هم در رانندگی رعایت می نماید ولی یک روز شخصی داخل اتومبیلی که قیمتش پول دیه یک انسان کامل است و بیش از 120 میلیون تومان ارزش دارد نشسته اما نمی داند که می تواند از زیر سیگاری این اتومبیل هم استفاده کند و حتی بدلیل جلو گیری از اصراف و خرابی راهنما از این وسیله داخل اتو مبیل مانند زیر سیگاریش استفاده نمی کنند و باریختن خاکستر سیگارش در خیابان، این زیر سیگاری بزرگ و زیبا نشان می دهد که چقدر پای بند فر هنگ بیش از دو هزارو پانصد ساله جامعه مدنی ایرانی است و حتی فیلتر سیگار خود را از پنجره بیرون می اندازد و به صورت موتور سوار بنده ی خدا می خورد او سرش را پایین می آورد و ناگهان اتومبیل دیگری که از یکی از ورود ممنوع های ورودی به خیابان وارد خیابان می شود برخلاف عرف و عقل بجای اینکه به سمت چپ خود نگاه کند و بایستد و بعد از اطمینان وارد خیابان اصلی شود به راست نگاه می کند و از کوچه ای که اساساُ و رود ممنوع بوده وارد خیابان اصلی می شود و بدلیل آنکه کسی متوجه نشود به سرعت می پیچد تا هیچ کس متوجه نشود و این می شود که موتور سوار بی گناه با سر به جلوی اتومبیل اصابت و علی رغم داشتن کلاه ایمنی به شدت آسیب می بیند…

راننده اتومبیل شیک و گران قیمت که جوانی کمتر از بیست و دو ساله است چنان سر گرم صحبت با خانم جوان کنار دستش است که بی تفاوت به راه خود ادامه می دهد و راننده اتومبیل مقصر بر سر خود می زند که این چطور رانندگی است و … موتور سوار نیز آهی می کشد و نا له ای که از فر دا چه کسی می تواند اجاره خانه و مخارج او را جبران کند …تازه بیمه هم نیست…اینجا وجدان و شرف انسانی دیگر هیچ معنایی ندارد . عابرین از کنار این صحنه می گذرند و بعضاً کارشناسی هم می کنند و همین مورد که راننده های دیگر که در حال حرکت هستند و در داخل اتومبیل همزمان با عبورشان از کنار این صحنه مشغول بررسی و تعین خسارت نیز هستند باعث می شود که اورژانس همیشه در صحنه با امکانات بسیار به روز و پیشرفته خود که در آمبولانس های مجهز نصب شده نتوانند خود را به موقع برساند و پلیس هم نقش مامور رد کردن عابرین را از صحنه دارد.این نمونه ای از چهره شهر زیبا و دیدنی ما تهران است که بسیار ساده و همیشگی می باشد .حالا خدا وکیلی خود تان قضاوت کنید آیا شما راننده خوبی هستید؟

راه کار:

اگر به ازای هر راننده یک پلیس در جامعه باشد شاید بتوان کاری کرد ،و مشکلات رانندگی را کم نمود و همین طور فر هنگ رانندگی را درست در جامعه جا انداخت . حال این که یکی دوست دارد سگش را بغل بگیرد و یا در زمان رانندگی با موبایلش حرف بزند و یا اس ام اس های رسیده اش را بخواند و یا پاسخش را بنویسد بماند…کمی انسانی ،مانند موجوداتی که خلق شده اند تا قبل از هر کار بیندیشند بیندیشیم…از من گله نکنید که چرا این گونه می نویسم و رعایت ادب را در نوشتن به کار نمی برم کار من نوشتن است و خوب می دانم که باید ادبیات بهتری بکار ببرم اما این زشتی در نوشتن به همان اندازه زشت است که شما بله شما در زمان رانندگی به همه ی ما توهین می نمایید. هر کدام از ما که رانندگی می کنیم در بهترین شرایط در ماه یک خلاف رانندگی را مرتکب می شویم و این را اگر در سطح تهران بزرگ در نظر بگیریم متوجه می شویم که روزانه چه مقدار خلاف رانندگی فقط در تهران بوجود می آید…

ادامه راه کار…

پیشنهاد ما به اداره محترم راهنمایی و رانندگی این است که به هیچ عنوان خود و ماموران زحمت کش شان را در گیر موضوع حل ترافیک و بالا بردن فر هنگ رانندگی در تهران و ایران ننمایند که بی شک نتیجه نخواهند گرفت .گران کردن بنزین و یا جریمه و یا طرح فرد یا زوج که مغازه سوپری است برای شهر داری محترم چرا که به طور قانونی شرایطی را فراهم می سازد تا قانون شکنان محترم با پرداخت مبلغی بتوانند اصل زیستن در هوای سالم را از دیگر انسان ها سلب نمایند را هم فراموش کرده و به طرح پیشنهادی ما لطفاً عمیقتر بیندیشند…ما حتی در این طرح منافع مالی را نیز برای مجریانش در نظر گرفته ایم و از همه مهمتر بحث کار آفرینی را هم مد نظر داشته ایم وآن این است که:

چشم پلیس

در این روش همشهریان محترم در هر جا که باشند ،به وسیله ی دوربین تلفن های همراه یا دوربین های پیشرفته عکاسی برای ثبت و ضبط هر گونه خلافی بهره مند استفاده می نمایند و به وسیله سامانه اینترنتی که در اختیار ایشان توسط پلیس راهنمایی و رانندگی قرار گرفته ارسال می نمایند . همچنین تصاویر به سامانه ای با همین عنوان نیز به طور اتو ماتیک ارسال می شود و پس از بررسی مأموران محترم پلیس راه نوع خلاف و مقدار جریمه مربوطه محاسبه می شود به اضافه مبلغی برای هدیه به فرد عکاس که تصویر مورد نظر را برای پلیس ارسال نموده است .در این روز هر همشهری یک چشم پلیس خواهد بود و در هر جایی حضور خواهد داشت .شاید امکان نصب و راه اندازی سیستم های دوربین شهری در هر کوچه و خیابان و محله امکان پذیر نباشد اما با این روش هر محله چندین چشم پلیس خواهد داشت و کمتر کسی به خود اجازه خلاف های رانندگی را می دهد .بی شک بر خورد شدید و قانونی با فرد متخلف در این گونه مواقع باید بیشتر هم باشد تا افرادی که قوانین راهنمایی و رانندگی و بهتر گفته شود حقوق دیگران را نادیده می گیرند به خود اجازه تخلف ندهند.

شاید اینجا این سوال مطرح شود اگر متخلف اعلام کند عکس ساختگی است اینجاست که دوربین های دیگر و شاید تصاویر گرفته شده توسط دیگر همشهریان به شهادت می آیند و متخلف به حق قانونی خود می رسد .

بی شک مبلغ خرید عکس باید به اندازه ای باشد که مردم را تشویق به همکاری نماید ضمن این که این مبلغ بسته به نوع تخلف و جریمه خواهد بود و فرد متخلف باید بپردازد .

این که ما تصاویر زیادی از تخلف رانندگی در شهر تهران داریم و هیچ برخوردی با آنها نمی شود مگر اینکه در سایت های اجتماعی به نمایش می گذاریم و به قانون شکنی لبخند می زنیم قابل تأسف است . بد تر این که روی صورت و یا پلاک فرد متخلف را می پوشانیم تا به ساحت شخصیت وی تو هین نشود .و این که او به قداست قانون و حقوق دیگران توهین کرد مهم نیست! در صورتی که شایسته و بایسته این است که نه تنها پلاک بلکه چهره واضح این شخص قانون شکن مشخص شود و حتی مانند کشور های پیشرفته فر هنگی جهان او در بعضی مواقع از انتساب شغلهای مهم اجتماعی نیز باز داشته شود.

در کنار این حرکت فر هنگی بر گزاری جلسات و سمینار های فر هنگ رانندگی نیز توسط افراد خوش ذوق و خوش کلام با تم شوخی و خنده به همراه نشان دادن همین تصاویر از رانندگان متخلف و تجدید دوره های آموزشی رانندگی و شناخت دوباره علائم در جای جای کشور باعث می شود که در کنار ایجاد ساعاتی خوش و شاد همشهریان محترم و قانون دان بیش از گذشته با موارد قانونی و تخلفات آشنا شوند . که در این خصوص نیز موارد اجراء شده ای هم موجود می باشد که می توان آن را ارائه نمود.

در پایان امید است همان گونه که از نام پلیس راهنمایی و رانندگی برمی آید روش کار ماموران محترم پلیس راه روش راهنمایی باشد و بجای برخورد با متخلف تقدیر از فرد قانون دان باشد و اگر کسی قوانین را رعایت نمود از وی به شکلی تقدیر شود برای نمونه اگر موتور سواری در فصل گرما از کلاه استفاده کرد و قوانین را مراعات نمود به وی کلاه بهتری هدیه شود و یا در بیمه خودرو وی یا راننده قانون دان تخفیف قائل شد و از این گونه تشویق ها که باعث همراهی همشهریان شود .انشاءالله…

جعفر صابری

[ دوشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 20:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مطلبی خواندنی در خصوص

مطبوعات و تاریخ چه چاپ و…

مطبوعات: بطور اعم ارتباط دهنده گذشته با حال و آینده و در واقع اوراقی از تاریخ اند که رویدادها

را درخود ثبت و به آیندگان منتقل می سازند.

تاریخ روزنامه نگاری: درواقع از زمانی آغاز می گردد و به دوره ای بر می گردد که کتابت آغاز شده است و تاریخ کتابت به روایتی تا 70000 سال می رسد، از آنجا که فرهنگ و تمدن اندوخته های فکری و معنوی بشر است که بوسیله کتابت از نسلی به نسل دیگر رسیده است خط و کتابت عامل انتقال دهنده افکارواندیشه های بشری است.

آثاری از نوع نوشتاری و خطوط ابتدایی و در واقع نوعی نقاشی ژئومتری، هندسی مربوط به 20 تا 40 هزار سال قبل ازمیلاد در نواحی آلتامترای اسپانیا و لاسکوی فرانسه به دست آمده است.

اولین نوع خط:

اولین مرحله نوع خط را می توان خط هیروگلیف = خط مقدس را از مصری هاکه خط تصویری یا PICTOGRAPHY بوده است، دانست.

مرحله دوم: پندارنگاری، اندیشه نگاری = IDEAGRAPHY دانست.

مرحله سوم: الف بایی = ALPHA BETA می باشد.

فینیقی ها یا سامی ها که در ناحیه سور وصیدا که لبنان امروز و در جبل عامل است خط را به مرحله تازه وارد کردند و هم اینکه تمدن عظیمی را بوجود آوردند بدین صورت که از هزاران حروف تصویری و پنداری 36 حرف و پندار پدید آوردند.

سومری ها خط میخی را پدید آوردند که بالغ بر 1000 حرف بود.

آشوریها خط را به 500 واحد تقلیل دادند.

لوح گلی مربوط به 1800 سال قبل از میلاد از سومری ها بدست آمده است که میتوان به عنوان اولین سند روزنامه نگاری تلقی کرد. بدین استدلال که این سند برای مردم خوانده می شده است تا در مقابل حوادث پیش آمده عکس ا لعمل نشان دهند.

پایه گذار تشکیلات اداری و سازمان و روابط عمومی را می توان به دوره هخامنشی ربط داد. زیرا این دولت تشکیلات عظیم و پیچیده ای را در امپراطوری عظیم خود بوجود آورد، کتیبه ای از این دوره به جا مانده است با نقش هایی از داریوش که فرمان هایی روی ان نوشته و ملت های بسیاری را تحت فرمان خود قلمداد کرده است به واسطه 3 اختراع بوده است:

1- صنعت کاغذ

2- چاپ

3- ساعت

و مخترع هرسه را چینی ها قلمداد می کند و در کاغذ و چاپ شکی وجود ندارد نوشته اند که شخصی به نام تایی لون خمیر کاغذ را اختراع کرد که این اختراع را از نظر دیگر ملت ها دور نگه میداشتند تا اینکه در سال751 م-134 ه در کنار رود تالاس از مسلمانان شکست سختی می خورند و از بین اسیران چینی 2 تن طرز تهیه کاغذ را به مسلمانان یاد می دهند و از آنجا که مسلمانان طالب علم و عاشق یادگیری بودند به سرعت یافته های خود را جامعه عمل پوشانده، اولین کارخانه کاغذسازی را در سال 139 ه در شهر سمرقند بوجود آوردند. و بدین صورت صنعت کاغذ سازی که تا آن زمان پوشیده بود بوسیله مسلمانان اشاعه یافت و احتمال اینکه از طریق مسلمانان به اندلسن و شبه جزیره ایبری یا اسپانیا رفته باشد و یا اینکه از طریق عثمانی ها به اروپا سرایت کرده باشد. آنچه از تاریخ ساخت کاغذ در اروپا بدست آمده مربوط به سالهای 1200 میلادی که در شهر لوزان یک کارگاه کاغذسازی بوده است و تا اینکه در سال 1823 تحول عظیمی در این صنعت بوجود آمد و شیمی دان سوئدی از سلولز چوب کاغذ را بدست آورد که امروزه ساخت آن معمول است.

چاپ

چینی ها اولین کسانی بودند که صنعت چاپ را اختراع کرده و آن به نوعی چاپ برگردان در سال 100 قبل از میلاد دست یافته بودند، و اولین اسکناس را که به آن چاو = چاپ گفته می شد ابداع کردند و در جهان اسلام و دوره مغول به کی خاتون در سال 682 ه پیشنهاد شد که بعد از انتشار آن بازرگانان ایرانی و جهان اسلام اعتراض کردند و دست از کار کشیدند که نهایت به جمع شدن آن انجام شد.

در اواخر قرن 13 م با توجه به اینکه صنعت چاپ به دنیای اسلام و از سرزمین های اسلامی به اروپا کشیده شده بود مردی به نام لوران کاستر از اهالی آمستردام در کارگاه خود به جای تخته چاپ از فلز استفاده کرد و شاگرد وی به نام یوهاگوتمبرگ از اهالی آلمان حروف را به صورت جداجدا در کنار هم گذارد و در واقع پایه اول صنعت چاپ در جهان را گذارد.

روزنامه نگاری در کشورهای گوناگون:

بنا به قولی روزنامه ای که امروز مطرح است اولین بار ونیزی ها ابداع کردند و نام آن را GAZZAETA که ایتالیایی شده کلمه غازی است و غازی به معنای مردجنگ نهادند و این در سال 1477 م بوده است چرا که مردم و نیز وجنوا عموما بازرگان پیشه بودند و بر آبها و شاهراه های آبی حکومت می کردند همچنانکه مردم آلمان خشکی ها را در دست داشتند و بعدها ونیزی ها جای خود را به انگلستان دادند و تجارت جهان بدست انگلیس افتاد و راههای آبی نیز در اختیار آنان بود. درسال 1452 م قسطنطنیه که مرکز بیزانس و روم شرقی بود بدست عثمانی ها از صفحه جهان محو گردید و این سرآغاز عصر جدید شد بطوریکه در 1492 م کشف آمریکا توسط کلمپ صورت گرفته گرچه روایات و اسنادی دال بر اینکه مسلمانان قبلا به آمریکا رفته اند وجود دارد. پس اولین روزنامه تک برگی به نام گاز تا توسط ونیزی ها که حوادث جنگ را می نوشتند انتشار یافت، کشور آلمان را نیز به عنوان کشور ژورنالیست یعنی روزنامه نگاری می شناختند و اولین روزنامه 2 برگی در سال 1615 م در شهر فرانکفورت به نام فرانکفورت جورنال بوجود آمد و نشریافت و قبلا نیز در سال 1516 م هم روزنامه را در شهر فرانکفورت دایر کرده بودند که پس از چندی به دلایلی تعطیل شده بود. روزنامه دیگر نیز در سال 1616م در فرانکفورت بدست رقبای گروه اول انتشار یافت به نام فرانکفورت جورنال اورمات پست زایتینگ.

روزنامه نگاری در انگلستان:

بعد از اینکه پادشاه انگلیس در سال 1099 م حق خود را به نام ماگناکارتا = قانون کبیر به مردم واگذار کرد این کشور معنی دموکراسی را چشید و به دنبال آن دو مجلس عوام و سناد بوجود آمد که از ویژگیهای مهم تاریخ انگلستان و تجربه دمکراسی دراین کشور محسوب می شود و به دنبال آن در سال 1618 م فردی به نام ریچارد، قانون اساسی انگلیس را زیرپا گذاشت و دیکتاتوری را به مردم تحمیل کرد و در مقابل وی مردی به نام کرامول که یکی از سرداران ریچارد بود قیام کرد و وی را در سال 1624 م در مقابل مردم گردن زد. بدینصورت بعد از کرامول دوباره مجلس سنا و عوام راه خود را ادامه داد و دموکراس به کشور بازگشت که بعدها در سال 1788 در این کشور روزنامه ای به نام تایمز = وقت، یا شاید برگرفته از رودخانه تایمز گرفته شده است که ابتدا با تیراژ هر 3 روز 12 هزار نسخه بود و یکی از کارهای مهم این روزنامه بکارگیری نویسنده ای صاحب نام به نام دانیال دفورا نویسنده کتاب رابینسون کروزه بود.

کشور فرانسه به لحاظ موقعیت استراتژیک و مسایل سیاسی وبه عنوان سمبل اروپا بود نام فرانسه از نام فرانک ها گرفته شده و واژه فرنگ در فارسی به کسی که به اروپا می رفت، میگفتند فرنگ رفته است. کسی که توانست به فرانسه عظمت بدهد لویی، چهاردهم بود. وی وزیری به نام کاردینال دلشو داشت که باعث رشد فرانسه شد، دوره لویی را عصر طلایی فرنسه می گفتند. از دانشمندان معروف این کشور می توان از ولتر و منتسکیو- رنه دکارت- روسو و مولیر و غیره نام برد انقلاب کبیر فرانسه سر فصل دوره رنسانس در اروپا نیز بود که در سال 1789 رخ داد. ناپلئون را می توان فرزند انقلاب کبیر فرانسه دانست. وی انقلاب را میخواست به جهان صادر کند، و زیر بنای جمهوری ها در دنیا از فرانسه است. بعد از ناپلئون، روزنامه های فرانسوی متأثر از روزنامه های انگلیسی بودند و به روزنامه گازت می گفتند. اولین روزنامه فرانسه به نام گازت دوفرانس بود که 3 صفحه داشت، اخبار داخلی و خارجی و قیمت اجناس را می نوشت.

وضعیت روزنامه های آمریکا،اشاره:

به سرزمین آمریکا آتازولی هم می گفتند که شامل ایالات متحده: کانادا و مکزیک می شود. آمریکا در سال 1776م از انگلستان جدا شدند و جرج واشنگتن رئیس ایالات متحده آمریکا شد، روزنامه نگاری آمریکا بعد از فرانسه بود، آنان مطالب مربوط به جنگ استقلال را در روزنامه منعکس می کردند. و در شهر بوستون روزنامه ای را منتشر کردند به نام بستون نیوز لتو= کاغذ اخبار بوستون.که از روزنامه های انگلیسی بهتر بود که در واقع نوعی ژرنالیسم جنگی بود که تا به حال باقی مانده است.

وضعیت روزنامه های روسی، اشاره:

روسیه آخرین کشوری بود که بعداز اروپا به وضعیت نوزایی دست یافت و در واقع روسیه اصلی شامل: روسیه، بیلوروسیه و اکراین بود و از اقوام اسلام که فرهنگ روسی داشتند. روسیه اصلی شامل پترزبورک که بعداً به نام مسکو تغییر نام داد و این کشور به لحاظ توسعه طلبی چون نتوانست از طرف اروپا پیشرفت کند به جنوب روی آورد و بسیاری از شهرهای ایران را از چنگ پادشاهانی جاهل و ضعیف قاجار بیرون آورد.

و این تصرفات در زمان ناصرالدین شاه و فتحعلی شاه وبا تحمیل دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای صورت گرفت. پطر که خواب و خیال تصرفات بیشتری را در سر داشت، عده ای از دانشجویان روسی را به اروپا فرستاد و با بازگشت آنان روزنامه نگاری در روسیه از سال 1750م آغاز شد، روسیه چه بعد از انقلاب کبیر و چه قبل از آن هیچگاه از سانسور مصون نماند و انتشار روزنامه روسیه و اتحاد جماهیر شوروی در خفقان بود.

وضعیت روزنامه ها در ایران، اشاره:

در دوره قاجار2 گروه 48و27 نفری به فرانسه و انگلیس فرستاده شدند ویکی از فرنگ رفتگان به نام میرزاصالح شیرازی چاپخانه ای آورد و روزنامه ای را منتشر کرد به نام کاغذ اخبار که اخبار ایالاتی و ولایتی و دارالخلافه و نرخ اجناس را می نوشت و یک نسخه از آن باقی است. میرزا جعفرخان نیز چاپخانه ای آورد که درتبریز به انتشار کتاب پرداخت. دومین روزنامه ایران که پیشاهنگ روزنامه نگاری درایران بود به نام وقایع اتفاقیه بود که با کمک های مادی و معنوی میرزاتقی خان در سال 1266 انتشار یافت و 11 سال منتشر شد و اخبار دارالخلافه را به جز در سال اول زمان امیرکبیر می نوشت و تا شماره 471 منتشر شد. و از این شماره به بعد روزنامه دولت علیه ایران و نیز بعدها با نام روزنامه دولت ایران منتشر شد. ناصرالدین شاه را سلطان صاحبقران به علت اینکه یک قرن حکومت کرد می نامیدند.

درسال1300 اداره سانسور مطبوعات و انتظامات بوجود آمد و میرزا محمد حسن خان اعتمادالسلطنه وزیر مطبوعات شد.

روزنامه های ایران 2 گونه بودند: 1. درون مرزی، داخلی

2. برون مرزی، خارجی

[ دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 22:7 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
[ پنجشنبه یکم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 22:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
سر مقاله ها

هفت سنگ

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

بچه که بودیم بازی ها یی هم داشتیم که خیلی هیجان داشت، از کمر بند بازی  تا هفت سنگ . کمر بند بازی یه دایره بزرگ بود و چند کمربند که در شعای دایره روی زمین می خواباندیم و یک نفر وسط می ایستاد با کمر بند ی که روی سرش می چرخاند  تا دیگران بترسند و نزدیک نشوند  و بقیه  به  او حمله می کردند تا او را غافلگیر کند و کمر بندی را از زیر پایش بکشد هر کس  باید کمر بند خودش را می کشید و  می شد میون دار…بازی خشنی بود . اما طرف دار زیاد داشت. بازی دیگری هم بود که به هفت سنگ معروف بود و باید هفت سنگ را روی هم می گذاشتیم و از فاصله هفت قدمی سنگ دیگری به طرف آن ستون سنگی می انداختیم و به تعداد سنگ های افتاده برنده بودیم این شادی وقتی تکمیل می شد که از طرف دیگر کولی می گرفتیم و روی دوشش سوار می شدیم این بازی  و باز ی های دیگر بیشتر به ما کمک می کرد تا تمام جانمان و وجودمان در تلاش و تقلا باشد  بعد ها فوتبال و گل کوچک هم آمد اما بازی هایی این گونه، لذتش بیشتر بود …چندی پیش دیدم بچه هام مشغول بازی  کامپیوتری هستند به نام انگری  بیرد، برام جالب بود چون ماهیت بازی همان بازی هفت سنگ خودمان بود با این تفاوت که در آن بازی تمام وجود ما در تلاش بود و در این بازی تنها دو انگشت بچه ها روی مووس تکان می خورد…جالب تر این بود که این بازی توسط شرکتی در ایران حتی باز سازی شده و ترجمه هم شده بود تا  حتی بچه ها همان دو واژه انگلیسی را هم خدای نا خواسته تلاش نکنند و یاد نگیرند .این جا بود که  غمم گرفت و به یاد این شعر  شاعر بزرگوارمان مرحوم فریدون مشیری افتادم که در بیتی می سرود :

گر نکوبی شیشه  غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

راستی چه بر سر ما آمده چطور برای چهار شنبه سوری و دیگر سنت های با ارزش خود یقه پاره می کنیم که خدای ناخواسته به فراموشی نرود اما به این سادگی چشم بر نابودی نسل جوانمان می بندیم..خودم را هم می گویم .گرچه همان زمان کامپیوتر را از برق کشیدم و با پسرا م رفتیم هفت سنگ بازی کردیم اما این چه داستانیست که  هوشمان را ربوده…کجا هستیم و چرا دست یاری به یکدیگر نمی دهیم تا  فرهنگ و هنر مان را حفظ کنیم…عید در  راه است و بیش از هر چیز لذت های عید، تعطیلات آن است بیائیم در کنار بر نامه های عید مان آموزش  تفریحات کودکانه خود را به فرزندانمان بیفزائیم . بازی هایی مانند الک دولک و یا هفت سنگ و یا خیلی های دیگه عید زمان ما  همش قشنگ بود از  مراسم قاشق زنی که پشتش یه فر هنگ قشنگ یاری رساندن به همد یگر بود تا شال آندازی و خلاصه  تخم مرغ شکو نی …اگه قراره عید و فر هنگ عید برامون ارزشی داشته باشه تمام ارزش هاش را حفظ کنیم .با هم بودن با هم خندیدن و شاد بودن را تمرین کنیم تا با این کار شیشه غم را به سنگ بشکنیم  تا هفت رنگش هرگز هفتاد رنگ نشه  انشاءالله.

عید تان میارک عزیزان و این هم تقدیم به شما:

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛

ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ …

شعر از: فریدون مشیری

جعفر صابری

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آب زنید راه را

 قدیما در خونه ها  یه سکو هایی بود که  رهگذرا روش می نشستن  و نفس چاق می کردن بخصوص  بزرگ ترا و پیر مرد ها و پیر زن ها و یا مسافرا ورهگذار ها  .البته صاحب خانه هم گاهی  برای لذت بر دن از دیدن محلش روی این سکو ها می نشیت  ولی از همه بهتر سنت  آب زدن در خانه بود .جارو کشیدن در خانه و نظافت در ب خانه ،اون موقع ها  مامور بلدیه یا همین شهر داری نبود  هر کی در خونه خودش را آب و جارو می کرد هنوز هم  تو  بعضی جا هها این سنت هست و هر کسی در خانه خودش را تمیز می کند .این طوری نبود که صبح بیایی ببینی کلی آشغال در خونت هست و کیسه زباله  های سیاه و سفید گاهی هم باز شده و پاره شده در خونت ریخته…داد بزنی و نتونی کاری کنی …شعارهای این جوری هم که سر ساعت  نه شب زباله به دست در انتظار ماشین  زباله باشید نبود…زندگی یه شکلی داشت هر کس برای نظافت شهرش از در خانه اش شروع می کرد  و با آب هر روز غروب نظافت  کوچه و حتی در خانه همسایه اش را تمیز می کر د و آب پاشی می کرد…

قبول کنیم یه چیزایی باید در فرهنگ مان حفظ شود و ار زشهای ملی  و باور هایمان را بر اساس آن بر قرار نماییم.

سال گذشته برای سخنرانی به یکی از محله های تهران رفته بودم البته این محله بر خلاف محله های قدیم  محله عمودی بود و چندین برج  مسکونی در کنار هم قرار دشت  در محل باشگاه به همت مدیر محله و با یاری بخش اجتماعی کلانتری محل نمایشگاهی بر قرار بود  برای جلوگیری از اعتیاد و… فرصتی شد تا  با  حضار درد ودل کنیم و در این گفت وگو بود که بیشترشان گله می کردن که همسایه  هایی دارند که رعایت نمی کنند و فرزندانشان به اعتیاد و یا موارد  دیگر غیر اخلاقی دچار هستند .عزیزی می گفت من می دیدم که پسر همسایه  کار های ناشایستی می کند به مادرش گفتم گفت به من ربطی ندارد به باباش گفتم او هم گفت سیگار خوبه  خدا کنه چیز دیگری نکشه…و وقتی گفتم چیز دیگر هم می کشد گفت مگه شما فضولید…آن  خانم محترم ادامه داد  من نگران فرزند خودم هم هستم که در  این محله زندگی می کند و با این بچه ها سلام و علیک دارد …من چه کنم…بیکاری-  گرانی و خیلی دلایل اجتماعی دیگر باعث می شود که بلا ههای اجتماعی گریبان گیر خانواده ها شود و این همان زباله ای است که ناخواسته دست روزگار درب خانه شما می گذارد و این که شما به وجود آن بی تفاوت باشی همانا باعث آلودگی و بیماری اهالی و خانواده  خود شما می شود…توجه به اطراف مان و خانه و شهر مان  از خانه و خانواده شروع می شود و بعد در خانه و همسایه و محله و شهر و بعد کشور…اگر هر کدام از ما اهالی محله دست به دست یک دیگر بد هیم و در امور مشارکتی محله و شهر مان دخیل باشیم می توانیم شهر و کشور آبادی داشته باشیم در غیر این صورت فاجعه ، ما و خانواده مان را نابود می سازد…این که ما ساختمانی شیک و بلند و زیبا با سنگ های گران قیمت داشته باشیم و با این اندیشه که هیچ کس تا از دوربین  آیفون ما دیده نشود نمی تواند وارد خانه ما شود  خیالی کودکانه است زندگی در جر یان است و خواسته  و ناخواسته ما  و خانواده ما جزعی از این جامعه هستیم  پس باید در نظافت آن کو شا باشیم شهر داری و یا همان بلدیه  هم بدون یاری ما هیچ کاری نمی تواند  از پیش ببرد حتی اگر به تعداد هر نفر هم یک پلیس  مشخص شود باز بدون همیاری ما این کار غیر ممکن است .باید در خدمات اجتماعی شرکت نمود خوشبختانه شهر داری ها معاونتی را با عنوان معاونت اجتماعی در مناطق دایر دارند که بخشی با نام خدمات شهری  را در خود جای داده و انجمن های مردمی با هر سبک و سلیقه ای  فعالیت می نمایند انجمن های مردمی که  با همان حس احساس نیاز شکل گرفته اند و در بخش هایی چون سلامت ، ورزش،بانوان ،کار آفرینی ،محیط زیست و …که گاهی وقت ها اگر کمی منصف باشیم کار های بزرگی را هم انجام داده اند شایان ذکر است بودجه قابل توجهی هم  در این خصوص صرف می شود که اگر خوب مدیریت شود نتیجه قابل  ستایشی هم در بر خواهد داشت . تنها کافیست که تصمیم بگیرید و در این سال جدید عضو یکی از این انجمن های محلی شوید  شاید هم در محله شما نباشد که این نه تنها بد نیست بلکه خوب هم هست چرا که شما می توانید با الگو بر داری از دیگر محلات خود بانی تشکیل یک انجمن شوید و به آبادی محله و شهر و کشورتان  رنگ و بوی تازه ای بدهید .  ما سالهاست در این خصوص تلاش کرده ایم و لذا  تجارب خوبی هم کسب کرده ایم برای همین کارشناسان موسسه   بدون هیچ توقعی در خدمت شما هستند تا  راهنمای شما برای بهبود شرایط زندگیمان و  اطرافمان هستیم. باید قبول کنیم یک  دست صدا ندارد و لی می توان با کار گروهی  کار های بزرگی را انجام داد.

به امید دیدار شما در کنار مان  این شعر را تقدیم تان می نمایم.

تواین روزا ما آدما گل نمیدیم به دست هم…

تو این روزا ما آدما…

 

تواین روزا ما آدما گل نمیدیم به دست هم
از یادمون داره میره دلتنگی ها ی دم به دم
این روزا دیگه همه جا صحبت بی وفاییه
ورد زبون آدما تنهایی و جدایی
هر کی به فکرخودشه همدلی معنا نداره
حتی دیگه بی بهونه عشق میره تنهات میذاره
یکی بیاد داد بزنه که دوره دوره وفاست
دشمنی معنا نداره دنیا پراز صلح وصفاست
من میمونم تا که نگن عشق، دیگه بی دووم شده
من میمونم تا که نگن دوره عشق تموم شده
من میمونم تا که بگم دوست داشتنم حقیقته
برای اعتبار عشق همین خودش غنیمته
یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه
دل کسی رو نشکونه
من میمونم تا بدونم عاشق و با وفا کیه
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه!!

 

 جعفر صابری

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 فرهنگ واژه های سینمایی

 بخش اول

 آپاراتچی             ( Projectionist )


فردی که مسئول راه اندازی دستگاه نمایش ( آپارات ) برای نمایش فیلم و همچنین تنظیم سایر تجهیزات نمایش فیلم مثل نور و صدا می باشد .


آروماراما              ( Aromarama )
فرایندی که طی آن ، هم زمان با پخش فیلم در سالن سینما ، بویی متناسب با تصویر در سالن پخش می شود.

 

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 فرهنگ واژه های سینمایی

 بخش اول

 آپاراتچی             ( Projectionist )


فردی که مسئول راه اندازی دستگاه نمایش ( آپارات ) برای نمایش فیلم و همچنین تنظیم سایر تجهیزات نمایش فیلم مثل نور و صدا می باشد .


آروماراما              ( Aromarama )
فرایندی که طی آن ، هم زمان با پخش فیلم در سالن سینما ، بویی متناسب با تصویر در سالن پخش می شود.

 

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 

سبک ها ، مکاتب

و

انواع فیلم

 

اقتباس                   ( Adaptation )
در حالت کلی هر اثری در قالب یک رسانه خاص که بر اساس اثری در رسانه ای متفاوت شکل می گیرد را اقتباس گویند.

اقتباس های سینمایی را می توان بر اساس نمایش نامه ، رمان ، داستان کوتاه ، وقایع تاریخی ، زندگی نامه ها و گاه حتی شعر یا تصنیف ساخت.
اقتباس هم می تواند آزاد باشد (
Loose Adaptation ) و در آن حال و هوای کلی اثر ، بخشی از آن ، شخصیتی ، یا حتی یک عنوان حفظ گردد و هم می تواند کاملا وفادارانه باشد و در آن داستان اصلی ، شخصیت ها و حتی گفت و گوها را تا حد ممکن حفظ کرد.
آثار سینمایی درخشانی از روی آثار ادبی به ویژه رمان های محبوب و پر فروش ساخته شده اند ، از همین رو برخی جشنواره های سینمایی جایزه متفاوتی را برای فیلم نامه های اقتباسی در نظر گرفته اند. بسیاری از محبوب ترین فیلم های تاریخ سینما بر اساس رمان های پر فروش ساخته شده اند

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

امروز قرار بود برم انجمن صنفی روزنامه نگاران آزاد شهر تهران ولی برف بارید و نهتنها نتوانستم آنجا بروم بلکه برای آزمایش و وقت دکتر هم نتوانستم بروم .دوستی زنگ زدکه چرا اصرار به آمدن به انجمن را داری و برای روزنامه نگاران ارزش زیادی قائل هستی ؟من گفتم شنیده ای که :

روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است …. لبخند بزنيد.

[ پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 14:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

تقدیم به آنها که عاشقانه  جان به جانان تقدیم کردند :

در بهار آزادی جای شهیدان خالی:

 

زهی شیرین و شیرین مردن او

زهی جان دادن و جان بردن او

چنین واجب کند در عشق مردن

به جانان جان چنین باید سپردن

[ جمعه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 15:57 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بسم الله الرحمن الرحيم

و یک کلام… 

كودكي ديده به جهان مي گشايد .. اطرافيان دو دسته  هستند …دسته اي ناشاد…

كودك سالم است،اما دختر مي باشد … اين سئوال كه چرا دختر نه ؟از زماني كودكي براي من وجود داشت و دارد…

دختر چيست و چه خواهد شد؟شايد كمي غير منطقي باشد اما اگر چون نودونه درصد مردم چه ايراني و چه غير ايراني به آن نگاه كنيم مي بينيم چيز زياد نامعقولي را دنبال نكرده ايم….

از دير باز فرزنداناث مشكل بوده و دارنده آن با بي ميلي از آنچه دست روزگار بر دامانش نهاده ياد مي كند…. اگر ديدگان را بقول فيلم برداران كمي گسترش دهيم و لانگ شاتي از آنچه در اطراف و جوانب امر در جريان است تهيه نماييم به سادگي علت را در مي يابيم مهمترين درد يك جامعه فقر چه مادي و چه معنوي است و متاسفانه كشورهاي جهان سوم با هر دو آن بويژه نوع دومش دست به گريبان مي باشند.

شايد براي اكثر قريب به اتفاق سما دوران تحصيلاتتان اين موضوع انشاء مطرح شده باشد كه علم بهتر است يا ثروت …راستش آن روزها كمتر كسي مي توانست بنويسد ثروت و بيستر محصلين به هر شكلي مي توانست علم را برتر مي خواند ، اما امروز با مطرح كردن اين سئوال در ذهنيت چون من اين مطلب مطرح مي شود كه آيا خداوندمي تواند سنگي را بسازد كه خود قادر به حركت دادن آن نباشد؟

دوست گرامي لطفا تعمق داشته باشيد رشته كلام در دستم مي باشد و از اصل مطلب دور نشده ام اين يكي از خواص يا به قول ديگر عادات حقير مي باشد كه براي بيان يك مطلب به استدلال هاي گوناگون رجوع كنم….

گفتيم آري خدا مي تواند سنگي بسازد كه قادر به حركت آن تكه نباشد ،بلكه چون او قادر و تواناست اين نمي تواند پاسخي براي علم بهتر است يا ثروت باشد زيرا آن مكمل يكديگرند ؟ با اين فرق كه كمتر اتفاق مي افتد و ثروتي در يك مجموعه وجود داشته باشد علاوه بر آنكه مهمترين عامل كه هرگز از آن ياد نمي شود وجود نداشته باشد… آن به نظر من ايمان است… اميد است،منطق و يقين است.

مطلب را بررسي مي كنيم عالمي به علت فشارهاي مادي به هر شكلي ممكن تن به برطرف نمودن موانع مي سپارد و براي اين كار علم خود را سرمايه مي فروشد و در اينجا ديگر نمي توان گفت علم بهتر يا بدتر از ثروت است،چرا كه عالم بي ايمان نمي تواند منطقي بياورد و لذا چاره اي جز اين نمي بيند نتيجه اين مي شود كه اگر عالمي در جهان سوم و كشورهاي اين منطقه از اره زمين باشد به علل مختلف تن به بيگانه مي سپارد و اين مي شود كه جهان گرسنه ،گرسنه تر مي شود…

ضعف فرهنگ و شناخت علت ما باعث مي شود كه راه علاج را در ماديات جستجو نمايند و هر چيزي كه به نحوي مشكل درراه رسيدن به ماديات است مفيد بدانند و اين دختر و زن يك صداست و براساس همان نظريه اي كه عرض كردم بايد نابود شود چرا كه در كوتاه زماني بر پايه يك سري رسوم و عادات كه بر خواسته ها از همان فرهنگ خود جوش جهان سومي است بايد طي مراسمي راهي منزل بخت شود الزامي مي باشد كه كالاهايي را به عنوان جهيزيه با خود ببرد يا نه كمي به عقب بر گرديم زماني كه جنگي صورت مي گرفت و زنان را به كنيزي مي بردند … و اين ننگ قبيله مغلوب بود كه زنانش به اسارت برود اما اگر مرد بود يك سرباز بشمار مي آمد و مدافع قبيله … يك انسان با عقيده آزاد منطقي به شمار مي آيد.

راستش زماني كه به دادگاه مدني خاص سر مي زنم انبوه زناني كه نااميدانه قرباني مي شوند مرا به اين سئوال وا مي دارد چرا آن زمان اينها رادر همان بدو تولد نابود نكردند كه حالا بايد همراهشان جمعي ديگر به وادي حسرت كشيده شوند …زن كالا بوده ،هست ،و خواهد بود حقيقتي است تلخ ولي بايد قبول كرد چرا كه انسان جهان سوم مقصودم نژاد مذكر است او هم بايد محكوم شود همه بايد فاني شوند تا يك پنجم از انسانهاي كره زمين زندگي كنند…

اين برنامه اي است كه تنظيم شده به ماشين زمان سپرده شده و رباط هائي كه از گوشت و استخوان هستند آن را عملي مي سازند .. ساخت سلاحهاي گوناگون ،دسته بندي هاي سياسي اختلافات مذهبي سبك گرائي و غيره …. همه و همه براي آن است كه رباط ها بهتر كار خود را انجام دهند…

به خود نگاه كن با مشكلات فراوان پنجه پنجه افكندي بر آنها فارغ شدي و حالا بهعنوان يك الگوي كم و بيش مورد توجه خاص و عام هستي اما آيا حاضري حتي براي يك روز جاي آن زن روستائي يا عشاير در كوه و دشت زندگي كني ..كارهاي اورا انجام دهي شلتوك بكاري يا در آب گل آلود فرو برده شنا كني ؟جواب خير شما منطقي است چرا كه تو تلاش خود رابه نوع ديگري به نمايش گذارده اي ..ولي من مي گويم چند درصد از همنوعان شما به درجاتي در حد شما رسيده اند ..در يك حساب سرانگشتي آمار بسيار ناچيزي حاصل مي شود،اقليتي در مقابل اكثريت قابل توجه حالا چه مي گوئيد آيا اين شما نيستيد كه محكوم به فنا شده ايد؟ آيا اين شما نيستيد كه براي القاي واقعيت خود حاضر به انجام هر كاري حتي نابودي قشر عظيمي از همنوعان خود هستيد؟ حتي جنس مرد كه چون شما درگير اين طرز  برخوردار است، يك پزشك كمتر رغبتي به كار در يك روستا از خود بروز مي دهد چرا كه به دنبال آينده روشن تر و بهتر است حتي اگر وجودش در روستا يا شهرستاني نياز هم باشد … نياز را معني مي كنم همان احتياج در قالب 900 بيمار ديگر كه تنها با دستان پزشك جراح ماهري مي تواند به زندگي خود حياتي دوباره ببخشد و با حياتش نام و توشه فرزندانش را فراهم سازد و فرزندانش هستند كه جامعه فردا والي آخر…

حالا احساس مي كنم رشته كلام سخن را بهخ دست شما سپرده ام و در گشايش آن با مشكل روبرو شده ايم به ياريتان مي آيم تا سر نخ را با بيابيم و بلوزي در خور صحبتمان تهيه و يا به تنش كنيم تا زيبائي خود را دريابد ….

غرض از بيان اين سخن تنها گفتن اين جمله است كه انسان امروز بويژه جهان سوم را اسير ضد ارزشها ساخته اند … و هر چيزي كه به نوعي تو و مرا مي دارد تا از قافله تمدن و علم و دانش وا بمانيم ضد ارزش مي باشد…

ارزش يك انسان به اخذ مدارك عاليه تحصيلي نيست والا درجه انسانيت آن زمانيست كه سلولهاي كوچك خود را دريابي و بداني كه انساني براي چه آمده اي و براي چه بايد زنده باشي در غير اينصورت همان بهتر كه چون گذشتگان زنده بگور شوي بياييد خويشتن را بشناسيم و بفهميم در كجاي اين جهان ايستاده ايم ..چه هستيم و چه بايد بگوئيم …

هيچ نسلي به وجود نمي آيد يا قدرت و توانايي تو…مرد فردا و انديشه فردا را تو مي سازي .

انگيزه دست يافتن به ناشناخته ها را قواي تو در ذهن نسل فردا جاي مي دهد..

بيائيد زنجيره ها را پاره كنيم به ميان خودي ها همنوع  هايمان را مي گوئيم …..آنها را كه چون من و تو آينده ساز هستن ..بايد دستشان را اين زمان گرفت فردا دير است زيرا كه نسلي به عقب مي ماند با اندك غفلت ما ….

آنچه تو و مرا اسير مي كند حجاب نيست بلكه انديشيدن به آن است غفلت از حقايق اطرافمان و انديشيدن به اينگونه موضوعات دقيقا آنچه را مي سازد كه آن را يك پنجم جمعيت جهان مي طلبند…پر واضح است هر نگيني زماني جلوه و ارزش بيشتري نزد خريدار مي يابد كه در انگشتري و ركابي جا گرفته باشد پوشش كه دوام و زيبايي به نگين مي بخشد و حجاب مناسب براي زن بي شك همان ركابيست كه نگين ارزشمند وجودي او را د رخود محفوظ و با دوام نگاه مي دارد.

ارزش هر شخصيتي زماني گران و قابل است كه دست خوش ناملايماتي هاي روزگار شده اما مقاومت نموده نشكسته باشد …تنها پوشش چه جسمي و چه معنوي است كه مي تواند ياري با ارزش در مقابل ناملايمات براي آن شخص باشد …

پوشش تن كه اعتقادات را در بر مي گيرد و پوشش ظاهر كه جسم را محفوظ مي دارد .

زماني كه به تاريخ اين اسناد ارزشمند مراجعه مي كنيم مي بينيم قريب به اتفاق حوادث بر اثر يك جريان ساده رخ داده اي كاش آماري دقيق مي وانستيم ارائه بدهيم و از آمار دريابيم كه چه تعداد از علل انحرافات اجتماعي  ريشه در عدم رعايت همين نكات ساده دارد .

عدم شناخت صحيح از معناي عشق و محبت بلاشك علتي جز در ك ناقص از فرهنگ نيست و اين فرهنگ آيا ايرادي دارد؟ تنها درك ما از فرهنگ است كه آن را اين گونه جلوه گر مي سازد ….

اگر چه تمايلي به مطرح كردن دين خاصي ندارم اما تنها چون كه مسلمانم اين ابيات را مي آورم .

آبادي ميخانه ز ويراني ماست

                          اسلام به ذات خود ندارد عيبي

هر عيب كه هست

                       از مسلماني ماست …

اينكه زنان امروز متاسفانه با تن و ابعاد دروني جامعه هنوز بي ارزشتر از مردان به شمار مي آيند حقيقتي است غير قابل انكار اما علت دارد و به قول ديگر هر معلولي را علتي هست و اين معلول علتهاي مختلفي دارد كه چند مورد آن ار به اختصار توضيح دادم.

توصيه مي كنم يك بار ديگر مطلب را مطرح بفرمائيد …

بررسي و تشريح شخصيت زن واقعي داراي يك كليشه واحد نيست زمان در تكامل است ….گرچه شايد به د عقيده بسياري پوشش را مي توان در تمام جهان اواخر قرن بيستم رايج كرد؟

آيا يك برنامه تلويزيوني مي تواند براي برقراري صميمت بيشتر و انعكاس حقايق درون يك خانواده زني را بهمان حالات و بدون رعايت حجاب وطرح نمايد (گرچه گاهي ديده مي شود كه بله..)؟

اينها سئوالاتي است كه با كمي دقت در مطالعه متن حاضر به پاسخ آن دست مي يابيد//

بياييد خويشتن را بشناسيم و بفهميم در كجاي اين جريان ايستاده ايم بيش از هر چيز اين نكته مد نظر است كه قبول داريم زمان در تغيير است و نمي توان الگوئي را دنبال كرد…

يكي از محاسن دين اسلام در همين جا نهفته شده است كه در زمان امام غايب ولي فقيه با درك صحيح از جامعه قوانين شرع را مطرح مي كند .

هر شخصيتي قبل از اينكه ساخته شود بايد خود ساخته شود و خود را با منطق و استدلالهاي واقعي به يقين برساند بعد از آن مي تواند براي اطرافيانش و حتي نسل آتي هم الگو باشد و از اين گونه شخصيتهاي خود ساخته در دين اسلام كم نيست و مطالعه زندگي آنها مي تواند گرد و غبار نشسته به شخصيت اين نسل را بروبد …

حقيقت زندگي آن است كه بيش از دو سوم انسانها به تخيلات خود مي پردازد و آنچه دارند را ناديده مي گيرند … قبول داشته ها و تطابق آن به زنان بلاشك موفقيت را به همراه مي آورد و اين بحثي خواهد بود كه انشاالله در آينده دنبال مي نمائيم.

 

 

 

 

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

ن ،والقلم و مايسطرون

 

خيلي وقته كه چيزي ننوشتم .چيزي كه از دل بربيايد و بر دل نشيند .از آن حرفها كه مي زدم كلي دل خوش يم شد….سبك مي شد جون مي گرفت تا دوباره زندگي كند ..هر وقت به گذشته و آِينده فكر مي كنم يك احساس غريبي به دلم چيره مي شود گويا چند ساعت گذشته و يا چند ساعت آينده است. خيلي به هم نزديكه ……

اين روزها با اين حال كه دارم نميدونم چي بگم از كجا و از چي و كي ….ولي مي دانم همه چيز تقصير سياسته ،پدر سياست بسوزه كه هيچ كس اختياردار خودش نيست . اگر كسي بخواهد واقعا انسان باشد نميتونه ،چون تا چشم به هم بزند سياست پدرش را در مياره بايد در مسير جريان بود يادم نيست كدام يك از بزرگان ولي فكر مب كنم زنده ياد علامه دهخدا بود كه مي گفت انسان بايد بر خلاف جريان رود حركت كند وگرنه در مسير رود هر تكه پاره اي مي تونه حركت داشته باشد.عجيب حالا ما شديم همان تكه كه شايد به جنس پوست و استخوان ..خدايا عرفان و استدلالهاي عقيدتي در اين قرن به چه كار مياد حافظ و سعدي و خيام چطور مي توانند به انسان قرن بيستم بگن ما از عشق حرف نزديم چون عشق واقعي چيز ديگري بود،…

از اينكه دنباله رو يك قلم يا يك خط باشم بدم مياد ولي گاه و بيگاه كه به نوشته ها يا به قول ديگر ،سياه پاره ها نگاه مي كنم ،مي بينم بيشتر ،حرفهاي تكراري زدم ،اكثر قريب به اتفاق شبيه خدا بيامرز جلال يادش زنده باد….

حرف دل را مي زد چوب استعمار به گردنش خورده بود مي دونست از كجا خورده و واسه همين آنجوري جيغ مي كشيد …ولي كو گوش شنوا!؟..آخر وقتي كلي چيز مي نويسم حرف مي زنم جيغ مي كشم و آخرش مي بينم همين به اصطلاح خلق مظلوم چطور سر سوار متنفر ميشم،ميگم آخر مرد واسه كي واسه چي يك عمر ،عمري كه ديگر بر نمي گردد افتادي دنبال اين حرفها و آخرش تو سيكل ماندي يكي آمد بگويد بيا اين هم اول يا دوم دبيرستان ….

اي دل غافل تازه متوجه شديكه بايد از نو شروع كني مثل …چي …كار مي كني واي مي ايستي تا يقه تو پاره كنند تو گوشت بزنند.زندان بندازند هزار و يك جور دري وري بهت بگن آن هم به نا حق و تو فقط نگاه مي كني كه چي؟

نماز مي خوني روزي هفت بار رو به خدا خم ميشي سر به يك تكه خاك كه دلتو خوش كردي مخلوط كربلاست ولي مي دوني كه از يك كاميون خاك معمولي شايد يك قاشق خاك كربلا قاطي داشته باشد و هموطنهاي راست و مسلمونت …..

الله اكبر ما چه ملتي هستيم چرا راستي چرا بايد تا اين اندازه بد طينت بشيم.وقتي به تاريخ پر فراز و نشيب اين ملت نگاه مي كنيم مي بينيم كه روزگاري ما جزو بهترين ها بوديم قوم آريايي از آن سوي خزر بسوي فلات آمدند و پارسيان از يك سو و كلداني ها از سوي ديگر و خلاصه تا چشم به هم زدند حكومت انوشيروان و بعد جمشيد هم نوروز را آورد بله بيشتر حرف سر نوروزه كه چي با خودم نيستم مي دونم نوروز چيه از كجا آمده و براي چي آمده تو كه مسلماني و نسبت به دينت هم يقه پاره مي كني هان ….نه نمي دوني بيخود هم بهانه نياور كه رسمه ! چه رسمي ؟! اين حرفها  چيه ؟!آيا رسميه كه مثل عروسك سالي يك بار لباس نو بپوشي و بزك كني راه بيفتي خانه اين و اون شيريني بخوري بخندي عيدي بدي و عيدي بگيري و گور و گور پدر آن كه در چند صد متري تو نون شب نداره بخره …. به ولاي علي قسم اين عيد نيست و اگر حتي جمشيد اين عيد رو رسم كرده به گور پرش  خنديده .. بريد بخونيد كه چطور عيد نوروز را جشن مي گرفت اگر قرار رسم  را رعايت كنيد حسابي نه ناقص  غير معقول …..بعضي وقتها فكر مي كنم انساني كه دل به زنده بودن بسته  خيلي بدبخته چرا كه بايد په همه چيز رو به تن خودش بمالد ميفهمي كه….

 

بعضي وقتها فكر مي كنم انساني كه دل به زنده بودن بسته خيلي بدبخته چرا كه بايد پيه همه چيز رو به تن خودش بمالد ميفهمي كه…

اما كسي كه ميره به طرف  مرگ خيلي مرده اما نه … چرا كه اون ميدونه چرا كشته ميشه ولي اگر عزيزش رو جلوش

كشتن يا تهديد به قتل كردن و اون باز استقامت كرده اين درسته و حسين اين كار رو كرد اون مي دانست چرا بايد كشته بشه ولي علي اصغر چي؟ آيا مي دانست ؟ نه معلومه كه نميدونست تازه اگر هم ميدونست كسي كه با اون جنگ نداشت جنگ با حسين بود و فكر حسين و حسين كي بود و چه مي كرد بايد بري دنبالش به ولاي او كه هنوز خود را مريد مريدش هم نمي توانم به شمار بياورم حسين يك انسان بيش نبود و ما چقدر كوته نظريم كه به خود نام يك انسان رامي دهيم بي آنكه انساني را شناخته باشيم . هر روز صبح آدمها راه مي افتند ميرن به جائي كه ساعتي وايسن يا بشينن دستا يا پاها حركت مي كند چيزي به حركت در مي آيد وبعد باز بر ميگردن شب ميشه آنهايي كه همسردارن بغل همسرانشون  بخوابند و آنهائي كه ندارند به ياد يكي مي خوابند به اين ميگن عشق به به كل اين كارها ميگن زندگي و آخرش بقول دكتر يك جلوش تا بي نهايت صفر ….

آخر اين يك كيه؟ چيه ؟ كجاست؟ من و تو ماچنديم ؟صفري هستيم كه جلوي اين يكيم؟ آيا مي تونيم يك يا دو حتي 9 باشيم ؟هان ؟آخر تا كي بايد صفر باشيم ؟…

سختي و گرسنگي و تشنگي را تحمل مي كنيم حداقل در محيطي كه ديگران ما را مي بينند بعد ميآييم تو خلوت خودمون  يواشكي مشغول ميشيم يا نه صبر ميكنيم  زنگ رو بزنند. زنگ كه خورد دست ميره تو سفره رون مرغ تو دهن يكي ، پيش سينه تو دهن اون يكي گردن آويزون لاي  دندان اين يكي و خلاصه ساعتي بعد شكمها كه گورستان اجساد حيوانات شده …ورمي قولمبد ….و همه چيز  تمام ميشود….و اما كودكي آن سوتر از پشت شيشه به انبوه آهائيكه پول خريد يك كيلو زولبيا را دارند مي نگرد و با خود مي انديشد روزي او هم معناي روزه گرفتن را خواهد آموخت.

آه دنياي غريبي است . مي آيي و مي روي و رفتنت را باور نداري گر چه وقت صابر با تو هستم ديگران را كنار بگذار تو چرا ساكتي تا كي براي ديگران حرف داري كمي هم به فكر خودت باش صبوري بس است. هان تصميم داري زنده بماني تلاش كني و عاقبت تو هم بميري يا نه حقيقتا قصد داري بخواني بكوشي و بگوئي و اگر مردي نه بجا ..من كه مي گويم اگر اين است خوشا به سعادتت…

 

 

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

 

نسل….

آدم كه كهنه شد،حرفهايش بوي خاطره مي گيرد،نسل ديروز تكيده است،شايد صحبت ياد است يا وقتي كه محبت جوشيد و قيام كرد،يا وقتي كه همه دستهايشان را در گلدان سپيد ايثار و فداكاري كاشتند ….گذشت.

از آن نسل شايد عده اي بريده اند،آنها عقيده شان را در كيفي دور گذاشته اند ،و به روزنامه اي مي انديشند كه هر روز در خلوت ظهرهاي گرم تابستان در يك گوشه پارك خواند و تنهايي را شمارش كرد و بس .از آن نسل عده اي عفب ماندگي هاي اقتصادي چند سال مبارزه و حبس را مي خواهند جبران كنند. آن عده ايد ه آلهاي ديروزيشان را در ازاي كمي آرامش به دنياي امروزشان بخشيدند.

از آن نسل عده اي سفره لبخند را چيدند از لبانشان و معتقدند كه جهان جايي را براي مبارزه آرماني ندارد.

خستگي بر چهره شان نشست و تنها آن ماند و يادش بخير و كمي اندوه .

ازآن نسل اما عده اي نمانده اند كه اين روزها را ببينند روزي در يكي از نقاط اين خاك شليك گلوله و خمپاره به زندگيشان پايان داد،آنان كه بر خاك افتادند به اين فكر مي كردند سپيده فردا را با رنگي ديگر به انتظار هموطنانشان خواهند بخشيد به اينكه نسل آينده از خون آنان بيرقي ديگر خواهد ساخت براي آرماني ديگر، اما خوان آنها به گمانم كمي تا بيشتر فراموش شده چه كسي پاسخ گو خواهد بود ؟

ازآن نسل هم عده اي ماندند كه هنوز ايمانشان را با هيچ چيز معاوضه نكردند.

اي عزيز مي تواني باور زكني كه هفده ساله ها و نوجوانان ما به چه مي انديشيند شايد سخت قابل باور باشد اما از نظر آنان سلطنت مرداني مثل تو و كساني كه شهيد شدند تمام نشده ،اين نسل براي آرنولد و استالونه دست مي زند براي بروس ويلسين،مايكل گوش مي كند ،آرم رپ جاي گروه هاي ديگر را گرفته است.

به گمانم در چنين دوراني تنها راهي كه به ذهن هفده ساله ها مي رسد اين است كه توي دل خود مادونا نامه آي لاو يو دار بنويسد و در ذهن خود با جرج مايكل عكس بگيرند اين چه راه گريزي است؟

آخر عزيز هفده ساله ام ،اگر خسته اي عينك آفتابي بزن اگر دلت براي هيچ آرزويي پر نمي كشد آسمان را هم نگاه نكن اگر اميد را سر مي بري تباهي چشمانت را كه زلالي برق از آن گرفته را نخواه سياهي روحت را نخواه خورشيد و درياي آبي را هم نخواه منتظر كدام قاصدكي كدام پيام؟

در ازاي كدام سكه كدام كالا ،دلت را مي فروشي ؟فكر مي كني مي تواني چيزي جايگزينش كني ؟ چه را مي جوئي تفسير كلمه كافي شاب را پيتزا ؟پيت زا ،مادر پيت ؟

مي تواني فرياد بكشي اما عشقهايت را دو زاري نفروشي دو ريالي ديگر به درد تلفن هم نمي خورد ادامه اين روند فرهنگي يعني تاريخ  چهار هزار ساله ما بايد با قرص خواب بخوابد وقتي نوجوانهاي هم نسل تو هر روزشان را مي فروشند مولوي بايد سماع را فراموش كند.

آخر چرا خودت را از عينك ديگري مي بيني چرا فكر نمي كني دنيا را مي شود اينگونه ساخت؟

بيا و از پنجره نور را خواستگاري كن و هر روز ميهمان خورشيد باش زندگي بي حضور آرزو جز پستي نخواهد زاييد.

برادر برايت از نسلي بگويم با دين بيگانه تر زخم هر لحظه كاري تر رهروان حركت ايستاده ايستادگان افتاده جهان بي عشق عشقها بي معرفت معرفتها بي حب محبتها بي شور شورها بي هدف هدفها نامعلوم ..

برادر عزيز معلم عزيز دوستان و دوستداران راه تو همچنان تنها تنهايان غريب غريبان بي امن امانان خسته عاشقان از معشوقان كه تو گفتي رنجيده اند اما همچنان عاشق اين درد را به كدامين زبان بايد نوشت برادر چگونه به تو بگويم بسياري از جوانان دين را نشناخته مذهب را نفهميده اسلام را نخوانده شيعه را ندانسته رد مي كنند اصلا حوصله اين بحث را ندارند چگونه به تو بگويم نسل جوان امروز نه تنها از دين بلكه از لحظه اي انديشيدن هم گريزان است . از تفكر از هر آنچه رنگ و بوي مسئوليت دارد بيزار است .يورش فرهنگ مهاجمي كه سيد جمال مي گفت…

امروز كلاس درس دانشگاه نه ديگر جاي مبادله افكار و عقايد كه مكان رد و لدل كردن شماره است (شماره تلفن)چگونه به تو بگويم كتابها هر روز بي خاصيت تر كه ويترين كتابفروشي ها از كتاب يوگا احضار روح و تعبير خواب ارتباط با اشباح پر است يا آموزش آشپزي و جلوگيري از ناتواني هاي جنسي و پيشگيري ا زريزش موي سر فاجعه تو مي كفتيي دارد از دست مي ورد اما بايد فرياد كرد از دست رفته

برادر حال تو بگو تو كه اميد خستگان بودي تو كه عشق را بر ايمان تفسير كردي ايمان را احيا تو كه از شبهاي كويري اين برهوت گفتي تو كه از شبهاي كويري اين برهوت گفتي تو كه استادت علي (ع) بود و رهبرت …تو كه باز هم بگو حالا سر در كدام چاه فرياد اين دردها را فرياد كنيم؟

مريم 13/3/1376

 

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

این داستان را تقدیم می کنم به عزیزانی هم رزم بودیم و جنگیدن برای شرفشان و کشورشان یادشان گرامی باد که مشتی از کاکشان را هم به بیگانه ندادن.

دعا توسل

حالا ديگر من تنها بودم . رنگ خورشيد گرچه از همان طلوع ،روشنايي نداشت اما در اين ساعت پاياني روز با تلاش فراوان سعي مي كرد كه خودي نشان دهد.ولي 40 سانت برف و سرماي استخوان سوز مجالش نمي داد .

براي يك لحظه ،و هم مرا در خود فرو برد .من تنهاي تنها بر فراز يكي از بلنديهاي شمالي رشته كوه زاگرس جايي كه از شمال به مرز تركيه و ا زغرب به مرز عراق منتهي مي شود، درمانده بر كوهي از برف و سرما خيره به چه چيز جز آينده مي توانم باشم ،ينده را چگونه مي ديدم و گذشته را چگونه به ياد مي آورم . هر كدام يك مثنوي با يك من كاغذ مي خواهد . منطقه اي كه من در آن قرار داشتم ،در آينده نزديك شاهد عملياتي خواهد بود و در آن چه اتفاقاتي خواهد افتاد .

همه تخيلاتم را تشكيل مي دهد شهرك دزلي چند كيلومتر پايينتر در دامنه كوه برافراشته ،قله ملخپور كه در عمليات والفجر به دست مرتضي جاويدي فرمانده شهيد گردان فجر ،از فساد آزاد شده بود هم سر به فلك كشيد منتظر ماوياران بود. ولي در حال حاضر من بودم شب بود و سرماي سوزان كوهستان كه مكمل تمامشان تنهايي بود.

در همان اوايل روز به ياري دوستان ادري علم كرد ه بوديم وارد چادر شدم كف چادر را قبل از علم كردنش با مشماي نايلوني پوشانده بودم و رويش هم سه لايه پتو انداخته بوديم . يك چراغ علاءالدين هم داشتيم و روشنايي چادر هم يك فانوس بود كه ناميزان مي سوخت و نور چادر را تامين مي كرد.

علي الرغم خستگي فراوان نمي تواستم به خواب برم . مي دانم از ترس نبود چرا كه سالها بود ترس از همه چيز حتي مرگ را در خود كشته بودم . من تنها فرزند خانواده فرزند پسر يكي يك دانه خانه از سالهاي آغازين انقلاب عاسقانه پا در راهي گذارده بودم كه برايم يك ارزش به شمار مي آمد….

خوب كه نگاه مي كردم . مي ديدم بدنم مي لرزد . دوست داشتم گريه كنم بغضم تركيد و شروع به گريه كردن نمودم.چقدر سبك شدم . يك كتابچه دعا هميشه همراهم بود و از تمام دعاها دعاي توسل را بهتر مي خواندم .

اي بار توسل به امام جعفر صادق نمودم و دعا را شروع كردم. چه صفايي داشت آن لحظات خلوت خود و خويشتنم .پلك هايم سنگين شده بود و خستگي داشت ديوانه ام مي كرد. براي يك لحظه همه چيز را تمام شده احساس مي كردم. پلكهايم آنقدر سنگين شده بود كه به زحمت مي توانستم بازش كنم. دستهايم حركت مي كرد اما چه حركتي به سمت پاهايم نگاه كردم. يك آن احساس كردم پا ندارم .بعد خوب كه نگاه كردم ديدم پا دارم. ولي ناگهان احساس دردي به دلم افتاد . دانستم در حال يخ زدن هستم . بايد حرارت را به خود نزديك مي كردم .ولي چراغ خاموش بود و من نمي توانستم برخيزم .به سختي خود را به آن طرف چادر كشاندم .كبريت را از جيبم درآوردم و چراغ را روشن كردم . خاموش شدكبريت دوم،سوم،چهارم…. اما خاموش مي شد. حالا ديگر يك كبريت مانده بود و من و چراغ خاموش سرما تا كمرم رسيده بود….

آخرين كبريت را زدم چراغ روشن شد و بعد از چند لحظه دور تا دور فتيله آتش گرفت ولي بد مي سوخت ، با آخرين قدرت در بدنم چراغ را حركت دادم. به زحمت سرم را بالا آوردم كه ببينم چراغ را حركت دادم به زحمت سرم را بالا آوردم كه ببينم چراغ چگونه مي سوزد .حرارت آتش ناگهاني بودن آن باعث شد كه هم رمق آخرا را از دست بدهم و هم از حال بروم .

يك روز بعد در مريوان چشمم را گشودم و دانستم زنده هستم .

دكتر مي گفت معجزه بود و من مي گفتم نه ياري و مساعدت همنامم بود كه به او متوسل شده بودم….

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

با توجه به اینکه بیشتر کتابها و آثار موسسه آشتی در سال ۱۳۸۷ نابود شد بران شدیم تا نوشته های موجود و کتابهای مانده خود مان را از این راه در اختیار شما عزیزان خواننده قرار دهیم باشد که باشیم و باشید. کتاب نامه  ها از جمله ارزشمند ترین آثار ارزشمند به یاد گار مانه موسسه آشتی است که به شما تقدیم می کنم.

سرا پا اگر زرد و پژمرده ايم

ولي دل به طوفان نسپرده ايم

چو گلدان خالي لب پنجره

پر از خاطرات ترك خورده ايم

بنام خداوند بخشنده و مهربان

سلام؛سلامي به گرمي تمام آشنائيها و به حرارت نور خورشيد و به لذت ديدن يك دوست قديمي كه سالها كه سالها از او بي خبر بوده اي .

مدتها بود در انتظار نامه اي از تو بودم ، تا آنكه ديدم در انتظار بودن ارزشي ندارد بايد دست به كار شوم برايت نامه نوشتم و تمام نامه هايي را كه داشتم و نامه هايي كه نوشته بودم را زير و رو كردم فقط به خاطر آنكه بتوانم نامه هايم را در قالب يك نامه برايت بفرستم و تو بخواني ،و بداني كه دوست داشتن سخت نيست .

حالا ديگر تمبرها هم نقش حروف يك ماشين است و چه بگويم.

نامه ها : براي تو در واقع يك بهانه است كه دست به قلم شوي ويك نامه براي خودت و خلوت خودت .

ميداني چه مي گويم ،اين روزها چقدر با خودت خلوت كرده اي و چقدر درد دلهايت را گوش مي كني .نامه ها يادت مي آورد كه بايد بنويسي و به خودت هم فكر كني به دور و برت هم نگاه كني و خوب نگاه كني نامه ها ،نامه هاي نوشته شده در خلوت آدمهائي است كه به خودت و به ديگران فكر مي كردند نامه ها را خوب بخوان و نامه هايت را از اين پس به ياد آنچه از نامه ها در ذهن داري بنويس .ساده روشن و….

اين نامه ها از جعفر صابري-مريم يار محمدي – مسعود امامي – علي بيگي – ببرك احساس مي باشد و اميدوارم كه در آينده نزديك نامه هايي از شما هم به دست ما برسد و به اميدآن روز.

ح .ج . صابري

20/2/1379

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خانه مشهد ی رمضان کجاست؟

سرم پایین بود و منتظر بودم که دوستم بیاید و برویم ،کارش طول کشیده بود و هوا هم سرد بود که پیر مردی به من نزدیک شد و خیلی صمیمی پرسید :عمو خانه مشهدی رمضان کجاست؟ با لبخند گفتم: نمی دانم ، من اهل این محل نیستم! پیر مرد گفت : عجیب است خانه خودم است نمی دانم کجاست باید داخل یکی از همین کوچه ها باشد ! و رفت… حیران مانده بودم و به زندگی و روزگار فکر می کردم که ما کجا هستیم این بابا در خیابان محلشان دنبال خانه خودش می گردد. چقدر تلاش کرده که خانه ای بسازد ،برای پیریش و امروز خانه را گم کرده وای بر ما !کجا هستیم و دنبال چه خانه ای می گردیم اینهمه تلاش و تقلا برای چه ؟چقدر حقی را نا حق کردیم !چقدر راستی را دروغ کردیم و چقدر حقیقتی را کتمان ! وای که در خلوت خود اگر کنکاش کنیم چه با خود کردیم.عارف نیستم عاشق نیستم من هم مثل همه ی شما موجودی هستم که دست و پا دارم و فکر می کنم که بشرم .بشر اشرف مخلو قات را می گو یم که جنگ به پا می کند و خون ها می ریزد !جنایت ها می کند و حق ها را نابود می سازد .ظلم ها در حق هم نوع خود می کند و همه ی اینها برای آن است که خانه ای بزرگ تر و آراسته تر برای خود فرا هم سازد.گاه بهتر است قبل از اینکه به دنبال خانه خود بگردیم به دنبال خانه دوست بگردیم .چندی پیش با دوستی آشنا شدم که سادگی کلامش پشت زبان تندی که داشت مخفی بود و دل پاکش را نمی شد در همان ابتدا دید و شناخت …دوستان گفتند او را چگو نه دیدی؟ گفتم او پسر بچه ای است که بزرگ شده ولی همان طور ساده و بی آلایش مانده …کاشکی می شد ما هم این گونه می ماندیم . وقتی فرزند کوچکم از من چیزی می خواهد خنده ام می گیرد که او چه آرزو های کوچکی دارد و با چه چیزی شاد می شود بعد یاد خواسته های خودم که از خدا دارم می افتم که چقدر کودکانه است و چقدر حقیر! به خود می آیم که می شود چیزی هایی را خواست و به آن اندیشید که زیباییش هزاران بار بهتر و بیشتر . یک صدو بیست و چهار هزار پیامبر از طرف خدا وند آمدند که همین ها را به ما بگو یند تا در پیری به دنبال خانه خود نگردیم .ما چه کردیم !اگر همان گونه کودک بمانیم و به خدای خود دل ببندیم چقدر زیبا خواهد بود.

یکی از شخصیت های ادبی و فر هنگی ایران زمین که در همان کودکی ماند بود و با همان سادگی شعر می سرود مرحوم داراب افسر (بختیاری) بود که حتی با خدای خود ساده سخن می گفت :

خداییه

ای که روزی همه خلق ز انبار تونه / آسمونها و زمین کرده کردار تونه
ای همه نقش و نگاری که منه دنیا هد / همه از پرتو یک جلوه زدیدار تونه
افتو ئی همه نوری که اتاوه به زمین / مختصر ذره ای از تابش رخسار تونه
عاقلون هر چه کنن فکر و ابالن به خوسون / اشتباه کردنه/ پای جمله زافکار تونه
هرکه رهد از پی مقصود و به مقصود رسید / او نرفت و نرسیده یو ز رفتار تونه
هرحکیمی که دوا داد و مریضس خو، ابید / او دواها همه از قیطی عطار تونه
هرچه فردوسی و سعدی گودنه / همه سون از اثر طبع درربار تونه
پیر ابون خلق و همه سال تفاوت اکنن / غیر ذات تو که امسال تو چی پار تونه
عرش فرش کردی و قلیون نهادی گر لو / هر چه ورمون اکنن پای همه آزار تونه
گدیه کردمه مختار تونه ور خو وبد / نیکنم زِت مو قبول یو سر و یو دار تونه
هر شر وشور به دنیا منه مخلوقت ابو / ازنیم یا اکشیم پاک همه سون کارتونه
خان چنگیز که دنیانه سر از ته رفتی / هرچه بد کرد به مردم همه وادار تونه
شاه تیمور که مشهور به خین ریزی بید / کمتریم بنده ای اِز مردم تاتار تونه
یه نفر کی ایترس ئی همه ادم بکشه؟ / اونکشت دست تو بید، قدرت قهّار تونه
وندیه جنگ اروپا و تپستی ته عرش / هرچه مردن منه جنگ خین همه بار تونه
هر رسولی افرستی و کتابی داره / یا کرت یا کر گَوت یا که جلور دار تون
آدمه گول ازنی و اکونیس وُر منه باغ / اِنهی تِرد بریشس که یو دیف وار تونه
هو که شیطونه و ئی گول به آدم زیده / گوش و نفتس بزبکنی خوس دزّ بازار تونه
باغته رفت به یه شَو و گرهد از چنگت / میل خت بید که بَرِ ارنه گرفتار تونه
گدیه روز قیامت ز لر ایخوم مو حساو / تو چه دادیس هو چه داره چه بدهکار تونه
کرّ یارونه اتومبیل سُواری دادی / منکر بیدنته، لر که طرفدار تونه
حق تو داری بکنی هرچه به دنیا بخویی / چون همه بید و نبید زنده ز دوّار تونه
هربنایی که بسازن همه ویرون ابوهه / غیر پاینده فقط گنبد دوّار تونه
افسر ئی فخر بسه سی تو که بعد از مرگت / اسم لر تا به ابد زنده زاشعار تونه

یاد و نام این بزرگ مرد فر هنگ و ادب کشور مان زنده باشد .در ادامه گوشهای از زندگی نامه او را نیز تقدیم می نمایم:

داراب افسر


پدر شعر بختیاری و


کسی که گویش بختیاری را ماندگار کرد.


داراب افسر در سال 1279شمسی در چقاخور بختیاری متولد شد. پدرش آ اصلان از طایفه احمد خسروی و مادرش بی بی گوهردختر حسینقلی خان ایلخانی بود. کودکی های داراب افسر درمیان کوههای شگفت انگیز بختیاری، لاله های واژگون ، غوغای ایل وکوچ ومردمان ساده و صمیمی گذشت و اینها همه در روح او آنچنان ژرف تاثیر نهاد که جلوهای آن درشعر وی ، شگرف و بدیع بوده وسرشار از این تصاویر زیباست.
داراب در مکتب ، خواندن ونوشتن را آموخت و روح بیقرار و هوش استثنایی اش او را که تشنه آموختن هرچه بیشتر بود یاری دادند که در نه سا لگی قرآن را ازحفظ باشد. داراب در کتابخانه دایی خود سردار اسعد بختیاری ، این فاتح مشروطه که خود ادیبی اندیشمند بوده به گنجینه بزرگی از تاریخ وادبیات ایران و جهان دسترسی داشت وتوانست که جام وجود خود را از این دریای علم و معرفت لبریز نماید و صفای وجود خویش را در شبهای شاهنامه خوانی و خسرو و شیرین خوانی و ابیات شورانگیز فولکلوریک بختیاری در پیوند میان شعر و موسیقی بیابد.
داراب افسر در طول سفرهای زیادی که به اصفهان و تهران داشت توانست با شعرا واندیشمندان هم عصر خویش همانند ملک شعرا بهار وپژمان بختیاری و بسیاری دیگر از فرزانگان ، مجالست و دوستی نماید و با شرایط سیاسی اجتماعی آنروز کشورش آشنا شود.
حاصل این همه ، دیوان شعر داراب افسر بختیاری است که تنها قسمتی از اشعار او را در بر میگیرد وحتی همین نیز آ نچنان سرشار ازاستحکام ، ظرافت و تصاویر زیبای شاعرانه بوده و معانی بلند عارفانه ، وطن پرستانه و عاشقانه را در خود جای داده است که مورد تحسین فرهیختگان همزمان و بعد از خود قرار گرفت. وآنچنان با قدرت و صلابت ، کلام و زبان بختیاری را بزیبایی به شعر جاری ساخت که اینک فرهیختگان دیار بختیاری او را پدر شعر بختیاری مینامند . همچنانکه ملک شعرای بهار در مورد او گفته بود : کاری که فردوسی در مورد زبان فارسی انجام داد افسردر زبان بختیاری انجام داده است.
داراب افسر در سال 1320شمسی از چقاخور بختیاری به اصفهان رفته و ساکن گردید ولی از هر فرصتی برای بازگشت به بختیاری و دیدار مردمان مهربانش تا زمانی که بیماری او را ازپای انداخت استفاده میکرد.
اشعار این شاعر شوریده بختیاری آمیزه ای از جلوه های زندگی ، اندیشه های والا ، عرفان ، احساسات میهن پرستانه وعشق به سرزمین بختیاری است که نمود آن را در شعرهای رستاخیز مسجد سلیمان ، خداییه ، همیلا و کلاریه بدرستی می توان دید . اما جدای از همه اینها افسر که همواره شیفته مولایش حضرت علی ابن ابیطالب(ع) بود شعر مدح حضرتش را همیشه با شور و اشتیاق وصف ناپذیری میخواند و تا واپسین دم حیاتش نام علی (ع) بر زبانش جاری بود. شعر عمرویه حماسه نبرد علی (ع) در جنگ خندق ازشاهکارهای مسلم شعر بزبان بختیاری است.
داراب افسر بسیارمهربان ، خوش سخن و نیک رفتاربود، محضرش شوری داشت وکلامش گرمی خاص، برای سخاوت و بخشش به دیگران حد و مرزی نمی شناخت بارها او را دیدند که در سرمای زمستان کت خود را به فقیری رهگذر بخشید.
افسرکتاب رمانی هم نوشته به نام گل سعادت که ماجراهایش در سرزمین بختیاری می گذرد.اما هنوز چاپ نگردیده است و کتاب دیگر وی که تاریخ بختیاری نام داشته دیگر در دسترس نیست و اوراق آن از بین رفته است.
شاعردر سالهای آخر عمر به علت بیماری خانه نشین بود و همسر نازنینش از او پرستاری می کرد و پنچ فرزند داشت که آنها را عاشقانه دوست می داشت.
داراب افسر در یکی از روزهای پاییزسال1350 در اصفهان چشم از جهان فرو بست و در تخت فولاد اصفهان ، تکیه میر بخاک سپرده شد، در حالی که بدرستی سروده بود:
افسر ای فخر بسه سی تو که بعد از مرگت
اسم لر تا به ابد زنده ز اشعار تونه

ا

ارادتمند

جعفر صابری

[ جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
سر مقاله ۲۹۳

بیرون هوا چطوره؟

روی تخت دراز کشیده بود و به سقف اتاق خیره مانده بود .او تمام نقطه های روی سقف را هم می شناخت و می دانست که کجا ی سقف چه لکی گرفته …صدای زنگ آمد ،پرستارش بود ،این ساعت کسی جز او نمی توانست باشد ! دستش را دراز کرد و کنترل در را بر داشت و در را باز کرد .چند دقیقه بعد پرستار در آپارتمان را باز کرد و وارد شد .سلام وعلیکی رد وبدل شد و پرستار دستانش را گرفت بلند کرد وقت بلند شدن بود حالا او با تمام نیرویش باید روی زمین خودش را تا دست شویی می کشید …ساعت 10 صبح بود و این رفتن و آمدن کمی بیشتر از 40 تا 50 دقیقه طول می کشید…پرستار به کار های خودش رسید صدایی نمی آمد …سکوت بود . پرستار به طرف او رفت و دید هنوز کنار در مانده و ساکت است .پرسید چه شده و او آرام گفت نمی توانم بازو هایم توان ندارد … پرستار ناراحت گفت: خوب صدا می کردید ؟و او ساکت ماند …حالا کار بیشتر شده بود باید تمام لباسها یش هم عوض می شد و … ساعت 12 بود پرستار حاضر می شد که بر ود و او باز تنها می شد ساکت بود و به آماده شدن پرستار نگاه می کرد .پرستار رو به او کرد و پرسید :چیزی می خواهی؟ او سرش را تکان داد و گفت :نه ! بیرون هوا چطوره ؟پرستار گفت خوبه خیلی خوبه!می خواهی پنجره را باز کنم ؟ و او گفت : نه می ترسم یک دفعه سرد شود و یا باد بیاید. و پرستار رفت…این یک روز کسی بود که در همسایگی ما زندگی می کند…هر وقت صحبت از حقوق بشر می شود یاد او می افتم و امثال او چرا که این همه مراکز بشر دوستانه در جهان که دم از حقوق انسان ها می زنند آیا کاری هم برای امثال او می کنند .کسانی که مانند همه ی ما انسان هستند و حق زندگی دارند آیا حتماً باید سیاسی باشند تا انسان باشند و مورد توجه قرار گیرند؟آنها که دم از بشریت و حقوق بشریت می زنند و غالباً تحصیل کرده هستند هیچ می دانند انسانهای مثل این هم در کنار دستشان و همسایگی شان هستند که اگر حتی هفته ای یک ساعت وقت برای رسیدگی و دیدن او بگذارند هم کاری انسان دوستانه کرده اند! نمی دانم هیچ وقت از سیاست خوشم نمی آمد گرچه اگر معنای فارسیش را دنبال کنیم به زبان ساده بر نا مه هایی برای اداره ی کار ها می شود، و لی ترجمه خارجی جالب تری دارد پولتیک یا کلاک به معنای دیگر بگذریم این معانی هیچ دردی از انسانهای این چنینی در مان نمی کند من نمی گویم به دنبال حقوق بشر نباشیم اما این ها را هم بشر بدانیم کودکان و بیمارانی که به شدت نیاز به توجه ما انسان های سالم دارند و تنها با دیدارشان دلشان را شاد می کنیم اگر بتوانیم حمامشان ببریم و یا حتی به سرویس بهداشتی برسانیمشان… و بدانیم که سهراب زیبا سروده بود که و خدایی که همین نزدیکیست… هر وقت به آسمان بالای سر مان نگاه می کنیم به این بیندیشیم که خیلی ها حتی از پنجره هم نمی توانند هوا را ببینند…به این فکر کنیم که بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گو هرند… و یا بهتر بگم:

ضیافت

من خودمم نه خاطره منظره ام نه پنجره
من یه هوای تازه ام نه انعکاس حنجره
می خوام سکوت کوچه رو ترانه بارون بکنم
دلارو به ضیافت ترانه مهمون بکنم
می خوام بگم که این صدا هر چی که هست مال منه
شیشه ی رخوت شبو سنگ ستاره می شکنه
خونه من همین وراست پیش شما پیاده ها
هر جا که چشم عاشقی مونده به خط جاده ها
هر جا که چشم عاشقی مونده به خط جاده ها

همنفس این وطنم همدل دلبستگیاش
همدم دلواپسی و همقدم خستگیاش
بغض ترانه سنگیه من ولی جنس شیشیه ام
دل رو به غربت نزدم تیشه نخورده ریشه ام
بغض ترانه سنگیه من ولی جنس شیشیه ام
دل رو به غربت نزدم تیشه نخورده ریشه ام

تنها دلیل بودنم خوندن این ترانه هاست
زخم هزار تا خاطره تو دل عاشقانه هاست
تنها دلیل بودنم خوندن این ترانه هاست
زخم هزار تا خاطره تو دل عاشقانه هاست

جعفر صابری

[ جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
[ سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 19:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
[ پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۱ ] [ 22:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

[ پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۱ ] [ 22:5 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سرمقاله ۲۹۰

وطن ابر بهارانت دل انگیز

تگرگ و برف و بارانت دل انگیز

صدای بزم یارانت دل انگیز

خروش سربدارانت دل انگیز

وطن پاینده و جاوید مانی

چو گل در پرتو خورشید مانی

 

در جای جای ایران عزیزمان   شیر زنان و دلیر مردانی را می توان دید که  از هر انگشتشان هنری  بر خواسته از عشق و وطن پرستی می جوشد. ایران عزیزمان همان گونه که پرچمی رنگی دارد مردمی و فر هنگی غنی و رنگارنگ نیز دارد با فولکور و فر هنگی خاص و دیدنی ،گویشهایی زیبا و شنیدنی  و از همه مهمتر هنر های گونا گون .از پخت  و پز گرفته تا صنایع دستی ،هرگز  نمی توان به گوشه ای از ایران سری زد و سوغات  خاص آن منطقه را تهیه نکرد .زیبایی این کشور به معنای واقعی در شعر و موسیقی  فرهنگ های گوناگونش ملموس است و ساز ها با صداهای زیبایشان هزار برابر زیبا تر می شود هنگامی که همراه با صدای گرم خواننده های بومی به گوش میرسند.رقص های محلی  چقدر دیدنیست وقتی رقصنده ها با لباسهای زیبایشان حاضر می شوند و زمین چه حس خوشی دارد وقتی فر زندانش را شاد و خوش حال  و پای کوبان می بیند.ضرب آهنگ طبل ها و نغاره ها شنید نیست وقتی به صدا در می آید و صدای غرش تفنگ ها که به شادی و سور در آسمان غرش می کنند .چه دلگرم کننده است ،دستان رقصند گان  زمانی که به یکدیگر متصل می شوند و حلقه ای  به نشان یاری و با هم بودن را به تصویر می کشند . حیا و شرم دختران زیبا  که چشم از نا محرم می دزدند و در گوشه ای به نظاره می نشینند.و جوانان برومندی که سرشار از زندگی و شادی  هستند چرا که می دانند ایران  با تمام گستردگیش از آن آنهاست .از دریای شمال تا خلیج همیشه فارس جنوب .از کوههای بلند البرز تا  دشت زیبای کویر لوت .و وای و وای که  دشمن در چه اندیشه ای است  این ایران یک پارچه با تمام سبزی و زیباییش  ده بار  تاخت و تاز های بیگانه را بر خود  تحمل کرده اما آنچه مانده و می ماند خاک وطن است و فر زندانش  که می مانند با همان صلابت همیشگی .واما چه زیبا می شد هنر و صنعت این بوم و بر نیز جهانی می شد حال که به هر دلیلی کمتر  جهانگردی به این سر زمین می آید .بد نیست فرصتی را به وجود آورند تا بخش خصوصی بتواند در کشور های جهان صنایع دستی و خوراکی های محلی ایران را در قالب نمایشگاه های ایران شناسی و ایران گردی به جهانیان نمایش دهند . بسیار شایسته و خوب است هنر مند ایرانی  در بیرون از ایران نمایشگاه نقاشی و یا عکس بر گزار نماید اما چقدر زیبا تر می شد  هنر و صنعت ایرانی، خوراک ایرانی از شیرینی ها و تنقلات گرفته تا آجیل و پسته  اش در کنار نمایشگاه های عکس و فیلم های مستند  از طبیعت و زیبایی های ایران در جای جای جهان بر گزار شود. بی شک روزی خواهد آمد که نفت این سرزمین به پایان می رسد و شایسته است از همین امروز پایه های اقتصادی و دوام فر دای ایرانی آباد را طراحی و مستحکم نماییم.خود باوری  و تقویت صنعت داخلی و حمایت از تولید کنندگان هر چند کوچک تضمین بقای یک

سر زمین است و می تواند پشتوانه پیشرفت و حفظ بقای آن باشد .توجه به محیط زیست  و گسترش  منابع طبیعی  بخصوص جنگلها و توجه به بخش کشاورزی از  وابستگی های آتی می کاید ،باید کشور هایی را که به معنای واقعی به استقلال رسیدند و تلاش می نمایند تا در جهان بدرخشند را الگو قرار دهیم و به همت  و تلاش فرد فرد مان بیفزائیم تا  انشاءالله در سایه لطف

خدا وند  رحمان ایرانی آباد داشته باشم. هر ایرانی می تواند در سفر های خارجی خود  مقداری از صنایع دستی و یا  تنقلات ایرانی  را به جوامع دیگر معرفی نماید تا از این راه قسمتی از بازار های جهان هم  به ایران  تعلق گیرد. به امید سربلندی  و سر افرازی همیشگی ملت بزرگوار ایران زمین . و اینجا سروده ای از شاعر عزیز معاصر کشورمان آقای علیرضا شجاعی پور را تقدیم می نمایم.

ای وطن ای مادر تاریخ ساز

ای مرا بر خاک تو روی نیاز


ای کویر تو بهشت جان من

عشق جاویدان من ایران من

ای ز تو هستی گرفته ریشه ام

نیست جز اندیشه ات اندیشه ام

آرشی داری به تیر انداختن

دست بهرامی به شیر انداختن

کاوه آهنگری ضحاک کش

پتک دشمن افکنی ناپاک کش

رخشی و رستم بر او پا در رکاب

تا نبیند دشمنت هرگز به خواب

مرزداران دلیرت جان به کف

سرفرازان سپاهت صف به صف

خون به دل کردند دشت و نهر را

باز گرداندند خرمشهر را

ای وطن ای مادر ایران من

مادر اجداد و فرزندان من

خانه من بانه من توس من

هر وجب از خاک تو ناموس من

ای دریغ از تو که ویران بینمت

بیشه را خالی ز شیران بینمت

خاک تو گر نیست جان من مباد

زنده در این بوم و بر یک تن مباد

 و مگر می توان از ایران گفت و نوشت  و از خالق شاهنامه نامی نبرد که فر هنگ ا یرانی با نام فر دوسی زنده و درخشان است:
فردوسی استاد بی همتای شعر و خرد پارسی و بزرگترین حماسه سرای جهان است. شاهنامه فردوسی به 30 زبان مختلف در دنیا ترجمه شده است
.

نيم نگاهي به تنديسهاي فردوسي در كشورهاي مختلف

براي يادبود اين شاعر پر آوازه تنديس هاي زيادي توسط استادان بنام ساخته شده كه زينت بخش ميادين ، دانشگاهها و موزه ها ي داخل و خارج بوده است .

مهمترين مجسمه هاي ساخته شده عبارتند از تنديسي كه توسط لرنزي استاد مجسمه ساز معروف فرانسوي ساخته و در باغ نگارستان در سال 1313 نصب شده است.

همچنين مجسمه اي كه توسط پارسيان هند به ايران اهدا ء شد و در تاريخ 10 مهر 1324 در ميدان فردوسي نصب شد و تا قبل از نصب مجسمه جديد فردوسي ساخته ابوالحسن صديقي در اين ميدان قرار داشت و اكنون در دانشگاه تهران قرار دارد.

مجسمه ديگري از فردوسي در شهر دوشنبه تاجيكستان وجود دارد كه تاجيكها پس از فروپاشي شوروي آن را جايگزين مجسمه لنين كرده اند.

تنديس شاعر نامدار ايراني فردوسي ، همزمان با هزارمين سال پايان سرودن شاهنامه و در آستانه روز بزرگداشت فردوسي، در دانشگاه آكسفورد انگليس نصب و رونمايي شد.

اما تنديس ديگري از فردوسي در ايتاليا قرار دارد كه از جنس سنگ مرمر سفيد به ارتفاع 185 سانتيمتر است.

در این خاک زر خیز ایران زمین ……………… نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود ……………… کزان کشور آزاد و آباد بود

بزرگی به مردی و فرهنگ بود ……………… گدائی در این بوم و بر ننگ بود

از آن روز دشمن به ما چیره گشت ……………… که ما را روان و خرد تیره گشت

از آن روز این خانه ویرانه شد ……………… که نان آورش مرد بیگانه شد

بسوزد در آتش گرت جان و تن ……………… به از بندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگانی بندگیست ……………… دو سد بار مردن به از زندگیست

 

شعر در وصف ایران زمین

شعر در وصف ایران زمین

به نام خداوند جان و خرد

کز آن برتر اندیشه برنگذرد

به کوروش به آرش به جمشید قسم

به نقش و نگار تخت جمشید قسم

که ایران همی قلب و خون من است

گرفته ز جان از وجود من است

بخوانیم همه این جمله در گوش باد…

چو ایران نباشد تن من مباد

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد…

 جعفر صابری

به مناسبت فرارسیدن سالگرد انقلاب اسلامی

[ شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۱ ] [ 22:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خدابس

khodabas

این فیلم نامه علی رغم اینکه مجوز ساخت در ایران را گرفت ولی بدلیل تهاجم و تخریب موسسه آشتی در سال ۱۳۸۷ تا کنون ساخته نشده است.

جعفر صابری

سكانس 1 ( A ـ 1 )

داخلي ـ سالن همايش

سالن همايش مملو از جمعيت است از دور ، سن را مي بينيم كه سخنران پشت

تريبون رفته جمعيت نيز در حال تشويق كردن هستند .

سخنران : افتخار دارم تا جايزه هيئت علمي را مبني بر بهترين مقاله ي علمي

آقاي (نفس در سينه ي حاضرين حبس مي شود)نه خير دانشجوي رشته

پزشكي خانم ستاره كوهپايه تقديم میكنم.

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۱ ] [ 20:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نمایش نامه

حضرت یوسف (ع)

این نمایش نامه را در سال ۱۳۷۶ شروع به نوشتن نمودم که طرحی از باله و اوپرا است و در نوع خود کم نظیر اما هنوز تکمیل نشده .جالب این که سال ۱۳۷۷ در مکه حج واجب با آقای فرج الله سلحشور رو برو شدم و او گفت در حال نوشتن فیلم نامه سریال حضرت یوسف است ،ایشان این سریال را بالاخره ساخت و پخش هم شد اما من هنوز نتوانستم این کار را تمام کنم شاید به دلیل کار ایشان بود!

جعفر صابری

مجلس اول

صحنه:

بازیها:برادران یوسف چرخی زده ودرحالی که نور صحنه روشن میشود تاروشنای کامل بدور خود میچرخند نوعی اضطراب با روشن شدن کامل صحنه یکی ازآنها میگوید:

برادر2:آنکه چندین برادر یم پدر چنان دلبسته یوسف است که اوراتنها بیش از همه ما دوست میدارد وضلالت او در حبّ

یوسف نیک پدیدار است

when they said: certainly yusuf and his brother are dearer to our father than we, though we are a (stronger) company; most surely our father is in manifest error: (8)

برادر3: باید یوسف را بکشید یادردیاری د.ر از پدر بیفکنید وروی پدر را یک جهت به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل مردمی صالح و درستکار شوید

slay yusuf or cast him (forth) into some land, so that your father’s regard may be exclusively for

ادامه مطلب

عاونی مطبوعات آذر 92

تعاونی مطبوعات آذر

عکس از محمود رضا آشتیانی پور

[ جمعه پانزدهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 12:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:فراماسونری

فراماسونری

جنگجویان صلیبی

بیشتر مورّخان «فراماسونری»بر این باورند که مبدأ این سازمان، به جنگ‌های صلیبی در قرن دوازدهم بازمی‌گردد.اگرچه فراماسونری به طور رسمی در اویل قرن هیجدهم میلادی در انگلستان بنا نهاده شد، امّا در نقطه عطف حکایت آشنای فراماسونری، دسته‌ای به نام «شوالیه‌های معبد»یا شهسواران معبد قرار دارد.1

برخلاف آنچه بسیاری بر آن اصرار می‌ورزند، جنگ‌های صلیبی؛ اردوکشی نظامی با هدف گسترش مسیحیت نبود، بلکه تنها با اهداف مادی صورت پذیرفت. در دوره‌ای که اروپا فقر شدید و بیچارگی مفرط را تجربه می‌کرد، کامیابی و رفاه شرق – به ویژه مسلمانان خاورمیانه – توجه اروپاییان را به خود جلب نمود. این وسوسه، رونمایی از مذهب به خود گرفت و به نماد‌های مسیحی آراسته گردید. در عین حال اندیشه جنگ‌های صلیبی، از میل به منافع مادی و دنیایی متولد شده بود و این، علت تغییر رویکرد مسیحیان اروپا از سیاست‌های صلح‌طلبانه در دوران اولیه تاریخشان، به تجاوزهای نظامی ویرانگر به شمار می‌رفت.

ادامه مطلب

[ یکشنبه دهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 23:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:شعر عاشورا…

همین که نام مرا میبرند میگریم

چارپاره ای برای بانو ام البنین(س)

دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم

دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!

دوباره گفتم و گفتی: “به روی چشم عزیز!”

فدای چشمت، چشم تو بی بلا مادر

مدام بر لب من “ان یکاد” و “چارقل” است

که چشم بد ز رخت دور بهتر از جانم!

بدون خُود و زره نشنوم به صف زده ای

اگرچه من هم “جوشن کبیر” میخوانم

شنیده ام که خودت یک تنه سپاه شدی

شنیده ام که علم بر زمین نمی افتاد

شنیده ام که به آب فرات لب نزدی

فدای تشنگی ات …شیر من حلالت باد

بگو چه شد لب آن رود، رود تشنه من!

بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل من!

بگو که در غم تو رود رود گریه کنم

کدام دست تو را چید میوه دل من!

بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید؟

که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟

بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت

بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد

همین که نام مرا میبرند میگریم

از این به بعد من و آه و چشم تر شده ای

چه نام مرثیه واری ست “مادر پسران”

برای مادر تنهای بی پسر شده ای

چند شعر عاشورایی دیگر

سیب سرخی سر نیزه ست…

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم

باید امروز به غوغای قیامت برسم

من به “قد قامت” یاران نرسیدم، ای کاش

لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم

آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد

که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟

طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من

نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم

سیب سرخی سر نیزه ست…دعا کن من نیز

اینچنین کال نمانم به شهادت برسم

نماز شام غریبان…

ما را نمانده است دگر وقت گفتگو

تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو

از خار،گرچه گرد حرم پاک کرده ای

تا شام و کوفه راه درازی است پیش رو…

خون گوشواره ها زده بر گوشهایمان

صد بغض مانده جای گلوبند در گلو

تنها گذاشتیم تنت را و می رویم

اما سر تو همسفر ماست کو به کو

بی تاب نیستیم…خداحافظت پدر!

بی آب نیستیم …خداحافظت عمو!

ای کاش…

ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود

این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!

ای کاش این روایت پرغم سند نداشت

بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود

ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز

مانند گرگ قصه کنعان دروغ بود!

حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار…کاش

برجان باغ داغ زمستان دروغ بود…

[ پنجشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۲ ] [ 11:24 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:زنده باد آماندا

جعفر صابری:

 

 

زنده باد آماندا…

دوست نکته  سنجی با دلخوری میگفت نه اینکه من بگویم ماندلا انسان بدی است اما عجیب ملتی هستیم که خودی را فراموش کرده ایم و نمی بینیم  ،ماندلا انسانی بود که برای مبارزه با آپارتا سی سال زندان را تحمل کرد و همین اواخر در سن بیش از نود سالگی بیمار شد ازبس مردم زیر پنجره بیمارستان فریاد زدند زنده باد ماندلا  جان دوباره گرفت  و به آغوش مردم پیوست …ما هم داشتیم مردانی که سالها بیشتر از ماندلا در زندان ستم شاهی ماندند و فریاد استقلال بر آوردند مردانی چون صفر خان قهرمانی ،این روزها صحبت از استقلال و ایستادگی در مقابل ظلم می شود ،شایسته است که به یاد زنان و مردانی باشیم که سالها در مقابل ظلم ایستادند و سر خم نکردند در این میان فرد فرد ملت شریف ایرانمان را هم می توانیم مثال بیاوریم چراکه سالهاست در مقابل تمام فشار های جهانی  و تحریم ها ،جنگ و ترور ها ایستادگی کرده اند .

زمان دفاع مقدس  کم نبود بازداشتگاههایی که اسرای ایرانی را بطور مخفیانه دولت عراق به دور از چشم ماموران صلیب سرخ مخفی کرده بود و از کمترین امکانات انسانی هم بی بهره بودند .آن روز ها یکی از هنرمندان رفته از وطن بعنوان میهمان برای اجرای برنامه و دعوت از این اسرا برای پیوستن به دشمن به این گونه  بازداشتگاهها دعوت می شده او بعد از شناسائی و فیلمبرداری از مکان ،بطور محرمانه این اطلاعات را در اختیار ماموران صلیب سرخ جهانی قرار می داد و از این راه چند بازداشتگاه اسرای ایرانی شناسی  شده بود…

دوستی می گفت : مرد میانسالی در میان هیئت ما بود که گاهی با رفتار و منش و سادگیش  باعث خنده و شادی دیگران می شد ،یک شب وقتی شام هیئت را دادیم  خودمانی ها نشستیم تا شام بخوریم مردی هم رسید که تصمیم گرفتیم به او هم شام بدهیم مرد عجیبی بود و بسیار ژنده پوش بود طوری که در کنار سفره  دور از ما نشست و مشغول  شام خوردن شد من به او نگاه می کردم که در حال جمع کردن نانهای داخل سفره  بود و ته مانده غذا ها را جمع می کرد  چند نفری هم نیم نگاهی به او کردند اما همین مرد میانسال  دوستمان ،شروع به درآوردن حرکات  مسخره ای کرد ،طوری که  حواس همه ی ما را به خود جلب نمود…ما می خندیدیم و لی من ناراحت شدم …بعد از اینکه همه رفتند به او گفتم  عمو سن و سالی از تو گذشته این رفتار و منش زشته تو بچه بزرگ داری و مرد کاملی هستی کاری نکن که دیگران به تو بخندند…این چه کاری بود سر سفره می کردی…سرش را پائین انداخت  و آرام گفت پسرم حق با توست  تو جای پسر من هستی اما دیدی آن مرد نیاز مند خجالت می کشید دست در سفره کند و نان  ها را جمع کند من این کار ها را کردم تا حواس شما را به خود جلب کنم  او خجالت نکشد و راحت کارش را انجام دهد شما به من میخندیدید بهتر بود تا او خجالت بکشد…

ما کجا هستیم در کنار خود چه انسانهایی را می بینیم و بهتر بگو یم  نمی بینیم…

شهید شریفی نیا جوان ساده و لاغر اندامی بود که با چهره بورش نورانی به نظر می رسید در میان بچه هایی که سال 1362 با خود به جبهه می بردم او قاری قرآن و یکی از بچه های گروه سرود  بود…جا نماز کوچکی داشت که تسبیح ریزی درونش بود  و فقط برای ذکر بعد از نماز از جا نمازش بیرون می آورد وقتی پرسیدم چرا ؟گفت: این جان دارد و دلش می خواهد بعد از نماز برای ذکر دستم بگیرمش نه برای  تفریح و …شریفی نیا کمتر از دو سال بعد شهید شد و لی درسی که به من داد هرگز فراموشم نشد چراکه دانستم همه ی اجسام اطرافم جان دارند و برای رفاه حال ما در اختیار ما  قرار گرفته اند .

جای تعجب دارد  که جوان ایرانی عکس چگووارا را در اتاق خودش نصب می کند و خوب می شناسدش اما ستار خان و باقر خان را نمی شناسد و یا  کلنل محمدتقی خان پسیان را به یاد نمی اورد و یا دیگرشیران ایران زمینش را…

به یاد شیرمردان و دلیر زنانی که هر روز وهرساعت برای استقلال کشورمان از جانشان هم دریغ نکردند…

جعفر صابری

 

 

 

[ شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ ] [ 13:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:صورتش از خجالت سرخ شد!

جعفر صابری:سرمقاله ۳۲۶

صورتش از خجالت سرخ شد!

معقول پیش از این حرمتها حفظ میشد …کوچیک و بزرگی بود ،راست و دروغی بود !حلال و حرامی بود ،حق الناسی بود !بچه ها یاد می گرفتند که آب از کوچیکتر و چای از بزرگ تر باید باشه…اگه کسی کاری میکرد و می فهمید غلطه از تاب خجالت صورتش سرخ میشد و سرش را پائین می انداخت و خیس عرق میشد و خجالت می کشید …خیلی وقته که لااقل من این جوری سرخ شدن را ندیدم نمی دانم شما چطور؟

استاد عزیزم زنده یاد  پرویز شهریاری را برای سخنرانی در یکی از دانشگاهای معتبر دعوت کرده بودند وقتی ماشینی را که برای بردن ما فرستاده بودند را دیدم دلم گرفت پیکان درب و داغونی بود که در طول مسیر خیلی خشک و گرم بود…وقتی رسیدیم با ناراحتی گفتم این چه ماشینی بود و…اما استاد لبخندی زد و گفت اما راننده خوبی داشت انسان وارسته ای بود و از خوبی های راننده و خوش صحبتی او گفت…تمام وجودم خیس عرق شرم شد و صورتم سرخ …داشتم از درون می سوختم …خجالت می کشیدم در چشم استاد نگاه کنم …چرا که من ماشین را دیده بودم و او انسان را …استاد فهمید و برای دلداری خاطره ای برایم بیان کرد:او از روزهایی گفت که می توانست از کشور برود و لی چون عاشق وطن بود ماند و برخلاف خیلی ها سعی کرد  در کنار مردمش بماند و خود را از مردم می دانست  …تعریف می کرد روزی در یکی از مترو های کشور کانادا نوازنده جوانی را دیده بود که تار میزند و ایرانی است از او پرس و جو کرده بود جوان گفته بود مهندس مکانیک است و در کانا دا زندگی میکند…در پاسخ استاد شهریاری که در این کشور غربت چه می خواهی  جوان گفته بود همان چیزی که فرزندان تو می خواهند  و مانده اند! استاد میگفت :از خجالت سرخ شدم وبا خود عهد کردم به کسی نگویم چرا از ایران رفته ای و یا می خواهی بروی…

فرزندان ما پرخاشگر شدند ،داد میزنند ،وقتی کار زشتی می کنند خجالت نمی کشند!

اگر ما بگیم میگن باز حرفهای تکراری باز ادای مسلمانان را در می آورند و باز میگن کار استکبار جهانی…اماخدا وکیلی خودتون بنشینید چند دقیقه فکر کنید …وقتی بچه شما  ساکت کنار کامپیوتر ش می شینه و بازی میکنه  نگاه کردید چه بازی داره میکنه؟اون داره بازی میکنه و هر مرحله که یکی را میکشه اسلحه جدید به اسلحه هاش اضافه میشه و جایزه می گیره …این یه جورشه و یا وقتی قهر مان بازیش برنده میشه میره تو رختکن، چند تا خانم میان و میرن ماساژش میدن و بعد براش تو حموم لخت میشن!این بازی ها که بچه من و یا تو در سکوت  ساعت ها بازی می کنند به نظر شما چیزی به اسم خجالت و سرخ شدن براش میزاره!

از صدا و سیمای خودمان چیزی نگیم بهتره  یه وقتهایی باید بگیم صد مرتبه شکر از برنامه های ماهواره و کارتونهای آنطرف آب…ادبیات غلط و کارشناسی نشده گاه چنان مخرب است که  سالها طول می کشد  تا آسیبهای وارده را ترمیم کرد…برای نمونه وقتی بچه ها برای برنامه زنده  به تلویزیون و استودیو های  برنامه ساز دعوت می شوند دقت می شود که موی سرشان را ژل نزده باشند و یا بلوزشان آرم های خارجی نداشته باشد و حتی بلوز ها را  در صورت امکان پشت و رو می نمایند والدین باید از بدو ورودشان به سازمان صدا و سیما دارای پوشش مناسب باشند که همه منطقی و بسیار شایسته است اما…سوال این است  آیا ادبیات و روش برخورد مجری برنامه و گویش او نیز کنترل می شود؟ برای نمونه به مجری خانم برنامه ی کودکان آن یکی مجری بگوید  چه قشنگ شدی  و طاووس شدی چه معنا و چه جایگاهی در برنامه زنده کودکان دارد؟

ما می گو ئیم چرا که لازم می دانیم اگر قرار است دقت در همه موارد صورت گیرد  در تمام موارد صورت گیرد…

شایان ذکر است این گونه موارد به مسئولین مربوطه نیز گفته شده .هیچ کس با شادی و خنده مخالف نیست امّا به چه قیمتی و با چه اد بیاتی! این جای تأمل دارد ، در تئاتر هایی که با عنوان تئاتر خانوادگی و شاد  و زنده در بعضی از  تالار های همین کلانشهرمان اجرا می شود ،ادب و رفتار و منشی دیده می شود که زشت ترین برنامه های ماهواره نیز  در نشان دادن آن صحنه ها  مراعات می نمایند…همین صدا و سیمای خودمان اگر انصاف داشته باشیم بیشتر فیلم های سینمایی خارجی را با تغییر دادن اساسی سناریو و تصویر چنان تغییر می دهند که مخاطب بزرگسال  حتی اگر آن فیلم را دیده باشد برایش تاز گی دارد…

این گونه ادبیات وبرنامه ها  هستند که نتیجه اش این می شود که دیگر در مقابل رفتار زشت و شرم آور کسی سرخ نمی شود و در واقع از ماست که بر ماست.

به امید دقت لازم  من ،شما و مسئولین زیربط…

جعفر صابری

 

[ شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ ] [ 13:3 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری-خیمه

جعفر صابری خیمه سرمقاله

۳۲۴

خیمه

 

دلم خیلی گرفته …ماندم چی بگم !از کودکی مادرم به ما میگفت:بترس از کسی که از خدا نمی ترسه!وقتی گفتم سپردمت به همان حضرت معصومه که داری میری پیشش .گفت یکی کمه بسپر به همه اهل بیت !من مثل پیر زنها نفرین نمی کنم عمل می کنم…وای چی بگم این که به قول خودش بیشتراز سی سال نوکری اهل بیت را کرده اینه،وای به حال اونایی که اساساً اهل بیت را نمی شناسند. این که خودش مثل روز براش روشنه، داره حقیقت را حاشا می کنه وای به حال دیگران…یه جایی خوانده بودم که بترسید از کسی که جز خدا پناهی نداره …میشه مثل خودش بود میشه اما این جوری بودن به نطفه آدم برمیگرده، به لقمه حلال برمیگرده، به شیر مادر ی که خوردی، و من این طور نمی تونم باشم نه من ،که خیلی ها نمی تونن اینطوری باشند …کم نیستند آدمهایی که حتی مسلمان نیستند اما هرگز پا رو حق نمی گذارند فرق نمی کنه چه زن باشند و چه مرد …گاهی وقتها خیلی از زنها قول و مردانگیشان از هزارتا به ظاهر مرد بیشتره…یه عمر ما از مادروپدرامون یاد گرفتیم که درستکار باشیم مال مردم را نخوریم دروغ نگیم و بعد پا منبر ها نشستیم دیدیم و شنیدیم که اهل بیت هم همین حرفها را زدند ما این راه را انتخاب کردیم شاید به نظر خیلی ها سادگی و بچگی باشه شاید حماقت باشه اما میگیم انسان از درستی و راستی کم نمی آره همه جای دنیا  آدمها با درستی و راستی زندگی بهتری دارند .راستی و درستی …ماشنیده بودیم که امام اول شیعیان زمانی که خلیفه بود، با کسی که دزد زره اش بود  رفت پیش قاضی و قاضی حق را به یهودی داد. ما اینها را دیدیم ما اینها را شنیدیم و چی بگم …ما دیدیم و شنیدیم آدمهایی که عرق می خوردند ولی راست حرف میزدند ما دیدیم آدمهای که اسم اهل بیت را که می شنیدند اشک تو چشمهاشون حلقه می زد و از گناه نکرده بدنشون می لرزید…ما دیدیم گُنده لاتهای شهرمون که وسط هیئت بچه کوچولوها چراغ  مهتابی دست میگرفت و به پهنای صورتش اشک می ریخت تا  حسین ببینه و روز محشر شفاعتش رو کنه…اونی که میاد دروغ میگه حق را ناحق میکنه خودش که می دونه من چی بگم…دنیا با تمام بزرگیش و عمر با تمام بلندیش خیلی کوچیکه و خیلی کوتاه است اگر کسی بفهمه …میگن آدم نجس آدم جنوب نباید وارد مسجد بشه من میگم آدم مال مردم خور آدم دروغگو آدم ریا کار آدمی که میدونه حق الناس به گردنشه نباید وارد خیمه حسین بشه…فکر میکنه میتونه طلب عفو بکنه !نمیشه نه نمی شه …علم و خیمه بزرگ ،طبل و سنج صدا دار اکو، بلندگوی قوی  مداح و روضه خوان با کلاس گوسفند و گاو حتی شتر قربونی، شام و نهار زیاد هیچ کدام نمی تونه ذره ای از حق الناس را بپوشونه و وای به حال کسانی که می دونند و بی تفاوت هستند میدونند حق مسلمان نه، انسانی داره توسط شخصی که میشناسند به ناحق ضایع می شه و سکوت می کنند …بله داستان کربلا و خیمه سوزی حسین به همین سادگی دروغ نیست یه بابایی که همه میدونستند حق با اوست روز روشن حقش ناحق شد و خیلی ها سکوت کردند سکوت این جماعت به آن ظالم  قدرت داد و زن و بچه آن مظلوم را به درد و رنج انداخت حالا شما بروید گوسفند سرببرید روضه گوش کنید و اشک بریزید …حسین حسن کنید و دعا کنید تا مشکلاتتون حل بشه …امید داشته باشید که خدا کمکتون می کنه و امام حسین شفاعتتون را میکنه و یا …من میگم کمی بیندیشیم !خیمه امام حسین جای مرداست ،جای آدمهایی است که اگه  ناله میکنند حسین جان کاش بودیم روز عاشورا و حق تو میگرفتیم و یاریت می کردیم باید شب که می خوابند کمی به رفتارشون فکر کنند به همسایه بغلی خانه شون که یتیمی هست و یا زندانی به ناحق در بند افتاده ای، و یا خانواده آبرو داری که برای خرج جهیزیه و یا عروسی بچه اش مانده .این که میگیم حُر از لشکر یزید جدا شد و آمد خدمت حسین به سادگی یه کلام نیست حُر می تونست جای شمر حکومت ری را قبول کنه ولی دست رد زد به سینه خوشبختی دنیا و رفت تا باخونش ارادتش رو به اهل بیت نشان بده علم نداشت لشکر نداشت گوسفند نداشت مداح و روضه خوان نداشت خیمه آنچنانی نداشت یه جون داشت که به عنوان اولین شهید کربلا نثار امامش کرد و این شد که حسین (ع)  گفت مادرت چه خوب نام حُر را بر تو نهاد…آی اونایی که میخوان مثل حُر زندگی کنند آی اونایی که اگه حُر نیستند  لااقل مثل زینب صدای حق را فریاد میزنند و از حق دفا ع می کنند.خوشا به حال هیئتی و عزاداری که بیش از هر چیز به فکر همسایه اش و همشهریانش و هموطنش هست صدای مداحی ضبط ماشینش را زیاد نمی کنه کد  عزاداری پشت خط گوشیش نمی زاره تا بگه ما خیلی عزاداریم …قرار نیست عزاداری کنیم قرار شاگردی کنیم قرار رسم  و منش اهل بیت را دنبال کنیم !

ورود به خیمه ،آدابی داره که تا آن آداب را یاد نگیریم علم کردن خیمه دل خوشی بیش نیست .ما میگیم عزاداری شما قبول ،اما شما خودتون بسنجید کجای این عزاداری هستید…تو میدون هفت تیر تهران روز تاسوعا صدها نفر از اقلیت های مذهبی می آن که حاجت گرفتند و دلاشون عاشق حسین (ع)  و اهل بیت هست  هیچ علمی و طبلی و یا سنجی هم ندارند بعضیاشون هم حجاب درست و حسابی ندارند اما عاشق هستند و عاشقانه آمدند …وای به حال من و تو مسلمون درگیر ظاهر وفریب! خوشا به حال عزادارای واقعی انسانهای درست …

تو کوچه ما و یا شاید بیشتر کوچه ها همیشه قبل از بزرگترها چند تا بچه هیئتشون علم میشه…خیمه میزنند با چادر سیاه مادرشون که به هم گره زدند یه پرچم بر میدارند و راه میفتند سینه میزنند بلند گو ندارند طبل بزرگ ندارند کسی براشون گوسفند و گاو زمین نمی زنه اما اونها راه میفتند زیر بارون خیمشون سقف درستی نداره فرش زیر پاشون خیس میشه،تنشون خیس میشه ولی راه میفتند مداحشون هنوز بلد نیست درست بخونه اما میخونه  حسین را درست هجی میکنه بقیه هم همین را بلدند و میگن حسین همین و اینا هستند که پاکند دلاشون نیّت هاشون عشقاشون …درست مثل دیروز و پریروز من  یا تو، چی شد که گم شدیم رفتیم به فکر تهیه لوازم ظاهری برای هیئت و دلامون سیاه شد…به خودمون بیاییم هنوز دیر نشده….

زنده  یاد استاد پرویز شهریاری که زرتشتی بود از زمان ستم شاهی میگفت : از زمانی که به زندان افتاده بود و بعد از ساعت ها شکنجه وقتی به داخل سلول تاریک و سیاهش آمده بود می بینه یه نفر براش یه نخ سیگار و یه استکان چای میاره در تاریکی نمی شناسدش اما زندان بانی به نام ساقی بوده ،ساقی به او میگوید فردا حاضر باش می برمت دادگاه…شهریاری باتعجب به این فکر میکنه که چرا دادگاه به این زودی …فردا ساقی به همراه یک نفر دیگر شهریاری را میبرند بیرون از زندان و در یکی از خیابانهای نزدیک خانه شهریاری جیپ زندان را نگه می دارد و رو به شهریاری میگوید برو و بعد از سه ساعت برگرد همین جا  هفته گذشته وقتی همسرت آمده بود زندان ملاقاتت ازمشکلات مالیش گفت و تو گفتی مقداری پول در یک بانک درحسابت هست برو بگیر بده به زنت خدا را خوش نمی آید زن جوان  در این شهر بزرگ بدون پول باشد،من منتظرت هستم!شهریاری با تعجب و کمی نگرانی مانده بود ه که چرا او این کار را می کند و شاید تله باشد اما رفتم چاره ای نداشتم خود را به خدا سپردم به خانه رسیدم همسرم را دیدم رفتیم بانک پول را گرفتم و به او دادم و بعد سر قرار رفتم و ساقی مرا برگرداند زندان..شهریاری میگفت در مسیر راه ساقی از حسین و حُر برایش حرف زده و اینکه او عاشق حسین است…

استا د حجت الاسلام والمسلمین قرائتی تعریف می کرد زمان ستم شاهی ماموران زندان مارا کتک می زدند و میگفتند حاج آقا مارا ببخشید می دانیم حق باشماست اما می خواهیم همین لقمه نانی که برای زن و فرزندانمان می بریم حلال باشد !

چه کسانی به حلال و حرام و خدا و اهل بیت اعتقاد دارند و ماچقدر اعتقاد داریم!

جعفر صابری

[ شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ ] [ 13:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سکانس اول

به بهانه چاپ  ماه نامه سینما آشتی

هفته نامه همسر در آستانه هفدهمین سال تولدش در تعاملی که با اداره کل مطالعات و توسعه دانش و مهارت‌ های سینمایی، سازمان سینمایی کشور داشت برآن شد تا از این پس  ماهی یک بار به کنکاش در خصوص بر نامه های سینما ،تلویزیون بخصوص و دیگر هنر ها بسته به موضوع بپردازد .بی شک شناخت مشکلات و مطرح نمودن راه کار های هنری کاری بس دشوار است که حضور کارشناسان و متصدیان امور خود را طلب می نماید اما از آنجا که موسسه فر هنگی هنری آشتی از اولین مراکز آموزشی سینمایی کشور بوده و در واقع اولین هنرستان هنری غیر انتفاعی را سالها پیش دایر نموده شاید بتواند به بکار گیری تمام تجربه و تخصوص  همکاران درمحیطی تحقیقاتی و علمی  بانی این حرکت سالم و لازم باشد تا خانواده های ایرانی و اهل هنر بیش از پیش با هنر بویژه سینما آشتی نمایند .جای خالی مطبوعات هنری  فراخور خانواده ها سالهاست که احساس می شود کدام آموزشگاه بهتر است،کدام فیلم دیدنی تر است ،چرا باید به سینما برویم و یا چرا تاتر دیدنش خالی از لطف نیست همه و همه اهدافی است که مارا وداشت تا در این راه گام بر داریم امید وار هستیم با حضور شایسته جناب آقای دکتر ایوبی ریاست محترم سازمان سینمایی وزارت فر هنگ و ارشاد اسلامی و راهنمایی های ایشان گامهای ارزشمندی را برداریم ،ما در این راه چشم امید مان به یاری فرد فرد شما عزیزان نیز می باشد بخصوص همکاران خوب سینمایی مان و از جمله مراکز آموزشی و هنری سراسر کشور .به امید بهبود هر چه روز افزون صنعت سینمای  ایران…

ارادتمند

جعفر صابری

[ چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲ ] [ 16:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:جل دوز…

 سرمقاله ۳۲۰ هفته نامه همسر بمناسبت روز جهانی کودک…

جل دوز

کم نیستند انسانهایی که با درخشش یک جمله در زندگانیشان تحولی ایجاد شد و نور معرفت الهی وجودشان را آکنده نمود به معراج رسید ند و این از ان بابا است که نوشته است که: هر روز یک جل میدوخت و این جل ها پیشا پیش فروخته شده بود آن زمان استفاده از چهار پایان زیاد بود و این جل ها یا همان پالان ها مشتری زیادی داشت وی برای این که به کار هایش برسد کارگر کودکی را هم در کنار دستش به کار گرفته بود که بیش از هشت نه سال نداشت ،پایان هر هفته به حساب و کتاب هایش می پرداخت و می دانست که چه مقدار از چه کسی طلب دارد اما یک روز پنج شنبه هر چه فکر کرد که در طول شش روز گذشته  کدام یک از مشتریان پولش را نپرداخته  به یاد نیاورد از کار گر کودکش سئوال کرد و او هم اعلام کرد که استاد من نمی دانم مشغول کار های دیگر بودم و از حساب کتاب شما مطلع نیستم… استاد به نماز ایستاد و بعد از چند دقیقه  خندان رو به شاگردش کرد و گفت یادم افتاد  حاج عبدالله  حسابش را نداده !شاگرد کوچک اما بزرگوارش رو به استاد کرد ه گفته بود : اوستا شما نماز می خوندید یا دنبال جل خر می گشتید!

استاد بغض گلویش را گرفت و از شرم، کودک را پی کاری روانه کرد و سجده ای به نشان توبه کردو عارفی شد که همگان پس از آن ،وی را با نام آقااسدالله پالان دوز  بنام استاد اخلاق و عرفان شناختند…

بله این باب گفت و گویی  است به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید و روز کودک است ، که کو دکان و نو نهالان  میهن عزیزمان راهی مدارس می شوند تا با کسب  علم و دانش روش و منش کسب علم و اخلاق را بیاموزند ،اما پرسش این است که چه می شود  بوی خوش این عزیزان در محیطی که برای علم و دانش باید هر روز معطر شود به مرور زمان از بین می رود و گاه  زیبایی و طراوتشان را از دست می دهند!

سئوال این است هر یک از ما بخصوص معلمین و مسئولین آموزش و پرورش  و حتی کسبه و مغازه داران یا راننده های سرویس و مربیان …چگونه با کو دکان برخورد می نمایند ؟ چقدر آداب  و روشهای روانشناسی برخورد با کو دکان را می دانند چقدر به حرف های آنها توجه می کنیم آیا می دانیم که کو دکان هنوز نمی توانند مانند ما بزرگ تر ها روان و سلیس سخن بگو یند !

حضرت محمد رسول خدا می فر ماید: از کو دکان بیاموزیم که ساده سخن می گویند و کینه ندارند- زود آشتی می کنند و زود دوست می شوند .

و یا حضرت عیسی  می فر ماید باید کو دک شد و دوباره متولد بشویم و باز سعی کنیم کودک بمانیم .اینها همه پیام هایی هستند که  هر انسانی می تواند مد نظرداشته باشد و بداند که کو دکان هیچ گناهی ندارند و باید مورد توجه و احترام افراد جامعه باشند دوستی می گفت ارزش و جایگاه افراد هر جامعه را در روش و منش برخورد با کودکانش باید ارز یابی کرد.

گاهی وقت ها بی توجهی و بی احترامی به حقوق کودکان چنان تخریبی نه تنها به شخصیت آینده آنها بلکه به ساختار جامعه فردا وارد می سازد که نتایجش برای همه ی افراد مخرب خواهد بود . شاید باورش مشکل باشد اما بزهکاری های اجتماعی و جنایات و مشکلات اخلاقی بزرگ  جامعه ازنقاط بی ارزش و ساده ای چون کم توجهی و یا عدم عشق و احساس  محبت سرچشمه می گیرد .این روز ها که فصل حج هم هست شایسته و بایسته است عشق را از معبود بیشتر بیاموزیم و بیش از هر کس به کو دکان بخصوص آنها که از سایه والدین  بر سرشان محروم هستند دریغ ننمائیم و با محبت به آنها نه به آنها بلکه به خود کمک کنیم .چراکه گاه یک نگاه یک پیام و یک کلام می تواند زندگی ما را تغییر دهد و کودکان که فرشتگانی بی بال و پر در کنار ما هستند می توانند راه رستگاری ما باشند. بد نیست بدانیم که:

طفل محروم از محبت  چون به جایی میرسد

می ستاند از خلایق انتقام خویش را

ارادتمند

جعفر صابری

[ چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲ ] [ 16:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

تصاویری از گزشته…

جعفرصابری نیمه شعبان 1365

 

 

 

جعفرصابری خرمشهر 72 ساعت بعد از قطعنامه 598

 

جعفرصابری زمان آموزش نظامی سال1365

 

جعفر صابری هیئت رزمندگان سال1365 اهواز با آهنگران و…

 

جعفر صابری در حال مصاحبه با امام جمعهاهواز در پادگان امام خمینی سال1365

 

تعدادی از عضاء اولیه موسسه میثاق که بعد ها موسسه آشتی شد .از جمله شهید خدابنده…

 

جعفر صابری در استدیو صدا برداری 1389

 

جعفر صابری در جلسه نقد و بررسی فیلم دختران با حضور عوامل فیلم 1389

 

جعفر صابری در کنار جمع مسئولین انجمن ها و مسئولین سازمان هلال احمر و سلیب سرخ1390

 

جعفر صابری در کنار دکتر بکله گلتا دبیر کل فدراسیون بین المللی جمعیت های صلیب سرخ و هلال احمر 1390

 

جعفر صابری در ساختمان داوطلبان هلل احمر 1390

 

[ سه شنبه دوم مهر ۱۳۹۲ ] [ 16:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

هفته نامه همسر هفده ساله شد!

 هفته نامه همسر هفده ساله شد!

 

 

به لطف خدا مجله همسر  هفده ساله شد و این یعنی اینکه سیصدو شصت و پنج روز دیگر را پشت سر گذاشتیم روزهایی که پر بود از خاطرات تلخ و شیرین در این روزهایی که پشت سر گذاشتیم بعد از لطف بی کران خدای مهربان  یاری و دوستی شما بود که به ما کمک کرد تا بمانیم و تلاش کنیم .صحبت از مشکلات نمی کنیم بلکه از دل شکستن ها می کنیم که گاهی وقت ها از افرادی سر میزند که به لحاظ شخصیت و جایگاه اجتماعی شان ما به خود مان اجازه نمی دهیم به ایشان توهین نمائیم. ساده است اگر شخصی حتی اگر دو عدد تخم مرغ خریداری نماید با احترام وجهش را به مغازه دار می پر دازد اما چرا در مقابل این همه تلاش و کوشش فر هنگی کمترین احترام را قائل نیستیم و می اندیشیم که این چند برگ کاغذ ارزشی ندارد !چرا به این فکر نمی کنیم که  مطالعه  چند سطر از نوشته های همین نشریه چقدر به ما آرامش می دهد و یا دیدن تصاویرش به قوه بصری ما کمک می کند .صحبت از مجله همسر نیست  متاسفانه این نگاه به بیشتر مطبو عات است و مردم و شور بختانه قشر عظیمی از فر هنگیان و تحصیل کرده های اجتما ع نیز این بر خورد را با یک مجله دارند ،جای تاسف است که مطبوعات تا این اندازه حقیر و کوچک شمرده می شوند گاهی وقت ها تمام تلاش و هویت شخصیتی خود را زیر سئوال می بینیم که چگونه افراد اجتما ع به اهمیت آن توجه ندارند سالها تلاش و تحصیل در مقاطع گو نا گون  و مشکل با هزینه های گزاف  در مقابل درآمد اندک و توجه کم افراد جامعه چنان قلب انسان را به درد می آورد که حیران می شویم این روز ها که  صحبت از ارزش افزوده  هر کالایی است کسی به ارزش افزوده فر هنگی  کمتر توجه می نماید اینکه جمعی با سختی و دقت و توجه فراوان گرد هم جمع می شوند و با رعایت تمام خطوط سرخ و سفید مطالبی را آماده می نمایند تا به بالا بردن فر هنگ و اطلاعات اجتماع کمک نمایند کاری بس دشوار است وخود ارزشی افزوده می باشد حال اینکه با تمام گرانی های مواد اولیه و هزینه های جانبی افرادی بعنوان دست اندر کار مطبوعات با کمترین حقوق و مزایا تلاش می نمایند تا مجله ای حاضر شود می توان گفت کار قابل توجهی است .گاه در محیط های بسیار ساده و امکانات اولیه و بسیار دشوار. در این میان عکاسها و گزارشگرهایی که به سختی و دشواری هر کار غیر ممکنی را ممکن می نمایند تا عکس و گزارشی را هم آماده نمایند نباید فراموش نمود.عکاسانی که خیلی خوب می دانند اگر عکاس مراسم عروسی و شادی بودند چند برابر این درآمد را می توانستند داشته باشنداما  ما نده اند و به کارشان افتخار می نمایند خبر نگارانی که گاه به سختی ،مطلب و گزارشی را دنبال می کند اما جایی برای چاپش ندارند و ناچار در وب لاگ ساده خود قرار می دهند .همآنهایی که بیشترشان حتی وسیله ایاب وذهاب مناسبی هم ندارند و تمام امکاناتشان را در کوله و کیفشان همواره به دوش می کشند …این قاعده  البته در تمام دنیا یکسان است و به همین دلیل خبرنگاری جزء سخترین مشاغل شمرده می شود .گرچه بی نهایت برای فرد فرد شما خوانندگان هفته نامه همسر احترام قائل هستم ولی با اجازه شما و به نیابت از طرف شما به همکاران عزیزم   نه در هفته نامه همسر بلکه در تمام جهات مطبوعات و رسانه تبریک عرض می کنم بویژه عزیزانی که در طول سالهای گذشته در کنار ما بودند و هستند.

در بهمن سال 1376 همزمان با میلاد با سعادت حضرت امام رضا (ع)  هفته نامه  همسر متولد شد و شکر خدا  تا کنون در حال چاپ می باشد ماسعی کرده ایم مخاطبین خود مان را از بین صد ها  عقیده و سلیقه پیدا نمائیم و در همین راستا هم باز تلاش می نمائیم همواره  به انتقادات و پیشنهادات شما  توجه داشته  و داریم که کیفیت مجله بهتر شود شایان ذکر است ما می دانیم با گرانی کاغذ و هزینه های جانبی اگر  حتی بدون مجوز و تلاش زیاد تنها با خرید کاغذ و برشش به اندازه دفتر  مدرسه بیش از سه برابر این کار فر هنگی سود حاصلمان می شود و ارزش افزوده هم شامل حالمان نمی شود و  تولید مان را می توانیم در زیر زمین خانه انجام و در صندوق عقب ماشینمان ارائه دهیم و با استقبال  خریداران نیز مواجه خواهیم شد و نه دارایی  و نه بیمه و نه هیچ کسی با ما کاری نخواهد داشت اما به عشق شما است که همه ی درد ها و رنج ها را متحمل می شویم  پس شما هم کمی فر هنگی با  فرهنگ اطرافتان بر خورد نمائید…

با تشکر

 جعفر صابری

[ چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 17:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

عشق پیری گربجنبد…

سر مقاله 318

عشق پیری گربجنبد…

پشت خط هرچی دلش می خواست می گفت  و من ساکت بودم ترجیح می دادم هرچی دلش می خواد بگه چرا که احساس می کردم در بعضی جا ها حق با اوست و از این راه می تواند کمی تخلیه شود و آرام گیرد، شاید به لحاظ سن و سال جای مادر من بود پس ادب حکم می کرد که ساکت باشم و گوش بدهم  راستش او از معدود افرادی بود که بالاخره دست از سکوت برداشته بود و جرأت گفتن پیدا کرده بود او و شاید افرادی که مانند او دچار این گونه مشکلات خانوادگی هستند شا ید در بعضی از کشور های دیگر امکان این باشد که زنان  بعد از میان سالگی ترجیح بدهند از همسرشان جدا وازد واج دیگری داشته باشند اما در ایران ما این موضوع خاص آقایان است و در بیشتر کشور های اسلامی هم همین گونه است این که اسلام به مرد اجازه می دهد که می تواند در آن واحد چهار همسر  رسمی و …را در اختیار داشته باشد .برای بیشتر عقاید مذهبی دیگر ناپسند است اما در همان عقاید و اعتقاد ها کم نیستند افرادی که چه زن و چه مرد در یک زمان با یک و یا دو معشوقه  زندگی می نمایند.ما اینجا به درست و یا غلط بودن کاری نداریم آنچه بیش از هر چیز مورد نظر است این است که چه عواملی باعث می شود خانواده  دچار این مشکل شود ؟ شاید اهمیت همین موضوع باعث شد که از یک مقاله ساده به سر مقاله  این هفته ما تبدیل شود ،راستش اینکه عشق پیری به جنبش در می آید علل زیادی می تواند داشته باشد عللی که در بیشتر مواقع کودکی و نوجوانی و جوانی نا تمام فرد برمیگردد و در میان سالگی هم گریبانگیر می شود و آن کم بود محبت و دوست داشتن است .نشناختن درست  واژه عشق و بیان آن  از مهمترین این دلایل است ! جالب است در جوانی و  زمان نامزدی بی محابا  بارها به یکدیگر ابراز عشق می کنیم اما  بعد از سالها زندگی و کنار هم بودن و داشتن تعدادی فرزند و نوه و حتی نتیجه دیگر از بیان آن شرم داریم !از این که دست همسرمان را بگیریم و در مقابل چشم دیگران به خلوت برویم و کنار او باشیم را گناهی شرم آور و نابخشودنی می دانیم بی آنکه بدانیم همین ابراز عشق و علاقه و دوست داشتن چقدر می تواند محبت را بین فرزندان ما و همسرانشان تقویت نماید. از اینکه بگو ئیم عزیزم تو را دوست دارم شرم داریم اما در میان جمع بر سرش فر یاد می زنیم و حق خود می دانیم که هر گونه می خواهیم با او صحبت نمائیم این نه بدان معنا است که  مرد با زنش این گونه بر خورد می نماید بلکه حتی گاه زنان هم با همسرشان همین بر خورد را دارند.این محبت که در کودکی  توسط والدین بطور کامل و درست به کودکشان انتقال نیافت بعد از ازدواج ادامه داشته و دارد و هر یک از ما بعنوان همسر به نوعی از ابراز آن دریغ می ورزیم و نمی دانیم که سرانجام در جایی این برگ کم آب خشک می شود و هر سرابی را در یا می بیند!اگر از اینکه در کنار همسرتان باشید شرم دارید و از داماد و یا عروستان شرمند ه می شوید بترسید که با همین رفتار و گفتارتان پای شخص دیگری را به زندگی می گشائید. پر وائی نیست که گفته شود اگر  مردی  بر  سر سفره ی خانواده سیر نشود در خیابان سراغ رستوران را خواهد گرفت.البته کم نیستند افرادی که بدلایل دیگری  واقعاً بیمار گونه هستند وباید به در مانشان اندیشید…یکی دیگر از نتایج کمبود محبت که در سنین بالاتر بیشتر می شود نیاز به توجه بیشتر است و کمبود های مالی و معنوی بشدت به بالا رفتن این نیاز کمک می کند این گونه افراد خواسته و ناخواسته رفتار و گفتاری را  از خود نشان می دهند که شاید کمتر مورد علاقه دیگران باشد و اگر در سابقه کاری خود مسئولیت و یا کار فر مایی هم داشته اند گاه بشدت پرخاشگر هم خواهند بود و اینها همه زمانی که با کمبود محبت و توجه همراه شود بیشتر خود نمایی می نماید و گاه تبدیل به عشقی می شود که معروف شده به عشق پیری …اینکه او را به حال خود سپرده و از حقوق طبیعی و انسانی شرعی و قانونی اش محروم شود و به جهت اینکه در مقابل دیگران زشت است تنها دلیل کم محبتی باشد نتیجه معکوسی خواهد داشت شاید این نوع گفتار و نوشتار  صاحب این قلم به ذائقه بعضی ها خوش نیاید اما نوشدارویی است که باید با میل و تیپ خاطر میل نمایند اگر زندگی آرام و درستی را می طلبند .متاسفانه غالب زنان ایرانی بعد از اینکه فرزندانشان به لطف خدا بزرگ شده و همسر انتخاب می نمایند خود را آنقدر پیر و سالخورده احساس می کنند که بیشتر وقتشان را در امور دینی و مذهبی صرف می نمایند بدون اینکه همسر داری هم نوعی عبادت و نیاز است .عشق در زمان  میان سالی و سالخوردگی به مراتب زیبا تر و دل نشین تر از زمان جوانی است چرا که هر چه هست از دوست داشتن و در کنار هم بودن سر چشمه می گیرد برای این که این بستر را فراهم نمائید شایسته است از خاطرات زیبا و دلنشین جوانی  و کو دکان بیشتر یاری گیرید تا این که خاطرات بد و تلخ را به یاد یکدیگر بیاورید،بدانید همواره لطف و محبت شماست که به شریک زندگی شما کمک می کند تا در کنار شما بماند و احساس آرامش نماید  این شما هستید که می توانید به او توجه کنید و نیاز های محبتی او را بپو شانید و چقدر خوب است که گاه پدر بزرگ ها هم این توجه را به مادر بزرگ ها نمایند و همه ی تلاش و عشق و گذشت از طرف مادر خانه نباشد…دوست بزرگواری داشتم که  روزی از من سئوال کرد آیا به خانه خدا مشرف شده ای گفتم بله و او ادامه داد می دانی اگر به خانه خدامشرف بشوی و از در باب الجبرئیل برای اولین بار وارد  خانه خدا شوی در زمان ورود هر دعایی و آرزویی نمایی برآورده می شود گفتم بله چطور مگر او خندید و گفت فکر می کنی من زمانی که برای اولین بار از این در وارد خانه خدا شدم از خدا چه خواهشی کردم؟برایم جالب بود گفتم نمی دانم بفر مائید: و او خندید و گفت از خدا خواستم دعوای پدر 73 ساله و مادر 69 ساله ام که غالبا سر موضوع حمام است دیگر تمام شود!

به امید قبولی آرزوی تمام بچه های این گونه ،که نگران مشکل والدینشان هستند!

ارادتمند

جعفر صابری  

[ چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 17:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

خیرو شر هر عمل کز آدمی سرمیزند…

با نام و یاد خدا

سر مقاله 

316

خیرو شر هر عمل کز آدمی سرمیزند

آن عمل مزدش بزودی پشت در ، در میزند!

دستان  چروکیده و سردش را بوسه میزد و حلقه های اشک روی گونه هایش غلت می خورد دیگر بغض در گلویش جایی برای ماندن نداشت و هق هق گلویش آن بغض را رها کرد .دیگران نیز مانند او نفس را رها کردند تا راه بغضشان گشوده شود و آسمان یک دست صدای ناله شد . سقف شب سیاه  و تاریک شرمنده از عشق و ناله های این ها که شانه هایشان دیگر طاقت نگاه داشتنش را نداشتند لرزید. و اول زانو هایشان خم شد آنقدر که آسمان به زمین نزدیک تر شد…گو یا دیگر هیچ قدرتی در جان خسته شان نیست تا یاری دهد که بایستند. سه پزشک و دو مهندس ثمره تلاش این مادر خسته بود که از میان فرزندانش بار سفر بسته بود .فرزند بزرگ، دستان مادر را می بوسید و دختر کوچک پنجه در موهای کم پشت مادر می کشید و ناله می کرد…

انگار همین دیروز بود که خبر آوردند پدرشان در راه خانه کشته شده ،گرچه قاتل هرگز پیدا نشد اما آنچه روشن بود پدرشان نتیجه رفتار و کردارزشت خودش را در دل تاریکی شب دیده بود .پدری که بیشتر شب ها مست و لاقید به خانه می آمد و مادرشان را که تا دیر وقت در انتظار آمدن همسر بود را زیر بار کتک می گرفت و همواره وحشت و ترس بر سر تمام اعضاء خانواده مستولی بود…در این میان تنها مادر بود که با لبخند های تلخش حتی زیر  مشت و لگدهای پدر به بچه ها دلداری می داد . آن روزها کم نبود این گونه خانواده ها که به برکت آزادی و پیشرفت کشور، مردانش شبها را تا دیر وقت در کافه و کاباره ها سپری می کردند، ولی همواره بودند مادرانی نمونه و زنانی دلسوز نسبت به خانه و خانواده که کمر همت بسته و کشتی شکسته خانواده را به ساحل نجات رساندند.این که چگو نه تربیت فرزند و رشد و نمو او را هم به بهترین شکل اداره می کردند جای  تأمل داشت .کم می خوردند و نقش والای انسانی را در کودکانشان تقویت می کردند آنها را به زندگی امید وار می کردند و همواره نظر لطف خدا را بر ایشان متذکر می شدند سر  فرزندانشان را روی زانو می گذاشتند و با بیان داستان های زیبا و شنیدنی از انسانهای موفق و خدا ترس مسیر درست زندگی کردن را به فر زندانشان متذکر می شدند از مردانی می گفتند که با امید و یاد خدا به دنبال خوشبختی به پشت کو ههای بلند  میرفتند و با زنان پاک دامن و شریف وصلت می کردند آن روز ها همه ی قصه ها  بعد از بالا رفتن و پائین آمدن  با کلمه قصه ما راست بود به پایان می رسید و این طور بود که شیرانی پرورش یافتند که گرچه گاه در منجلاب فساد و کثافت ها بزرگ شدند اما چنان سالم و درست پرورش یافته بودند که خاکشان را از دیو گرفتند و سالها در مقابل تمام دشمنان کشورشان ایستادند .همان مادران که قصه  ها از شجاعت و مردانگی و عشق و صداقت را برای فر زندانشان گفتند و سرشان را شانه زدند  گاه بیست سال در انتظار نشستند تا تکه استخوانی از فرزندشان نیز به دستشان برسد و به یاد کودکی شان ببوسندشان و ببویندشان… و چه نوع تربیتی بود که آن زمان مادران این گونه فرزندانشان را تربیت کردند و امروز با بودن این همه امکانات و رسانه های گو نا گون در تربیت فرزندان  دچار مشکل هستیم…  شاید زیادی همین امکانات تربیتی و رسانه های گو نا گون باعث شده ما در تربیت فرزندانمان دچار مشکل شویم به خودمان نگاه کنیم چه طور امکان دارد ما در زندگی امروزمان موفق باشیم وبه نقش تربیتی والدین خود  بی توجه باشیم؟ چه چیزی باعث می شود به والدین خود بگوئیم شما اجازه بدهید ما خودمان بچه هایمان را تربیت کنیم! یاد مان هست چگونه در بحرانی ترین زمان نوجوانی و جوانی  به ما گوشزد می کردند که چگونه باید رفتار نمائیم و با خواندن چند بیت شعر ساده اما گویای روش درست زندگی کردن حتی درست نگاه کردن را به ما می آموختند! چقدر محتاط بودند  که حلال خدا را حرام نکنند و لقمه های سالم  بر سر سفر ها بیاورند. کم بود اما حلال بود زلال…مادرم  با لهجه  شیرین شیرازیش میگفت : ننه اگه بزنی در کسی میزنن درت…منظورش این بود که اگه به دنبال ناموس  و مال کسی بیفتی بزودی نگاه نامحرمی به دنبال ناموس و یا مالت خواهد افتاد!شاید بد نباشد به گذشته خود با دقت بیشتری نگاه بیندازیم همان زمان که یک کانال تلویزیونی داشتیم و صبح ها ی جمعه با صبح جمعه با شما می خندیدیم.از الگو های تربیتی که در کنارمان بودند بهره بگیریم اگر ما به آنها احترام بگذاریم فرزندانمان نیز می آموزند که به ما احترام بگذارند و بدانیم که دیر یا زود پدر بزرگ و یا مادر بزرگ خواهیم شد…

ارادتمند

جعفر صابری

 

 

[ چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 17:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

دو دقیقه با جعفر صابری…

نمایش نامه پانتو میم با بازی جعفر صابری در سال 1357

این نمایش نامه که اسمش را یادم رفته دوستان مرکز تربیت معلم دامغان کارگردانی کردن و در سالن دبستان کورش کبیر دامغان در سال ۱۳۵۷ اجرا شد از بچه های بازیگر من دوستانم ناصر ایروانی منش همان که کنارم ایستاده و علی کنعانی عزیز یادم هست و چقدر دلم برای این دو دوست بخصوص علی کنعانی تنگ شده…

 

پشت صحنه تاتر برزخ نوشته و کار گردانی جعفر صابری 1362

نمایش نامه برزخ را در همان سالهای ۱۳۶۲ یا ۱۳۶۱ نوشتم و کار گردانی هم کردم در این صحنه که سر کلاس درس است آقای حمید گودرزی و دوست عزیز دیگرم که نامش را فراموش کردم در حال تمرین هستند این دوست که نامش را فراموش کردم همان روزها از ما جدا شد و رفتن فردیس کرج برای زندگی …حمید گودرزی هم با ما به جبعه نیامد و فکر می کنم پزشک شده است اما از میان بچه های که با ما آمدن .علی مرادی – محمد حاج بابائی – تقی جانقلی و… دو عزیز دیگر که بعد ها شهید شدن بودند که علی شریفی در گروه سرود و مسعود حیدری که تدارکات بود…جالب این است که دوستان زیادی بودن ولی محمد حاج بابائی و علی مرادی و بخصوص تقی جانقلی که از کار کنان بانک مرکزی است بهترین بازی را داشتند البته باید یادی هم از خلیل گرگ وندی کنم که آلی بود و اما علی مرادی که که سالها است در کشور رومانی زندگی می کند و بسیار دوست عزیزی است …اما دکتر محمد حاج بابائی از همه باصفا تر است و بعد از بازگشت از اسارت پزشک بسیار قابلی شده که در رشته دندانپزشکی فعالیت می کند …شکر خدا هنوز رفیق هستیم…

این نمایش نامه به همراه چند کار دیگر مانند موجزه – توابین و…در سال ۱۳۶۲ با کمک امور تربیتی منطقه ۱۶ تهران و کمیته فر هنگی جهاد سازندگی که آن روز ها هنوز وزارت خانه نشده بود ( در بهمن ۱۳۶۲ وزارت خانه شد و آقای فوزش وزیر شد) ما در جبعه بودیم روز های خوبی بود کمیته فر هنگی جهاد در همین میدان انقلاب بود ساختمان جهاد حالا شده گاج و آقایان شهید سید مرتضی آوینی – فرجال ا… سلحشور و محمد نوری زاد هم اتاقی های من بودن…ما رفتیم و در محور غرب کشور این بر نامه های هنری را در ده فجر برای رزمندگان اجرا کردیم. یادش بخیر…

 

تمرین تاتر قندیل در سال 1368 تهران پارک خزانه…

نمایش نامه قندیل را در سال ۱۳۶۵ نوشته شد .که از جریان فلسطینی ها و زندگی آنها و چریک های مسلمان در سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹ بیان می کند.

این نمایش نامه در آن سال اجرائ نشد چون خرداد همان سال امام خمینی رحلت نمود . این کار قرار بود با همکاری نیروی هوای سپاه پاسداران در سال ۱۳۶۸ اجرائ شود که نشد ولی در سال ۱۳۷۶ اجرا شد من خوشحالم که یک تاریخ خوب و مستند از آن روز ها را به تصویر کشیدم.

در این صحنه آقایان علی سپهری – امیر قاسمی – قاسم حنجانی و خود من هستیم و دختر ک بازیگر دوشیزه فتانه تاجیک است…

جعفر صابری

 

برگزاری نمایشگاه نقاشی از کار های جعفر صابری در سال 1359 کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دامغان

برگزاری نمایشگاه نقاشی از کار های جعفر صابری در سال 1359 کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دامغان

 

دو دقیقه با جعفر صابری…

مجله:سلام

جعفر صابری: سلام از ما است…

مجله:چه خبر؟

جعفر صابری : سلامتی

مجله : طاعات و عبادات قبول

جعفر صابری: و همچنین شما و همه آنها که دلشون با روزه دارا بود و یا روزه بودن…

مجله:یک خاطره گوتا برامون بگین؟

جعفر صابری :دیروز در اتوبان یک پوستر دیدم از تاتری که آقای رضا حداد کارگردانی کرده فکر می کنم کار خوبی باشه و امید وارم بتونم برم ببینم اگه بلیطش را بهم بدن…

مجله: این کجاش خاطره بود؟

جعفر صابری: آه حق باشماست .خاطره از خود رضا حداد است از سال های دور شاید بیست و چند سال (۱۳۶۵) قبل و تاتری که من نوشته و کارگردانی کرده بودم به نام غریان مصر که در تالار شهر داری شهر آباده اجرا شد و آقای رضا حدا نقش وزیر عظم را در آن اجرا می کرد همچنین سید حسین آزادی – مهدی کارگران -عظیمی و خیلی های دیگر که با پوزش نام شان در یادم نیست ولی امید وارم هر جا هستند مانند آقای رضا حداد موفق و پیروز باشند .

این ه عکسی از شب آخر ا آن تاتر است …

مجله: دیگه چه خبری…

جعفر صابری:امروز هم در کتابخانه خودم دیدم بیشتر داستان های مجموعه کتاب عشق ممنوع را در همان سالها نوشته بودم از جمله پسر همسایه و یا هنوز از خواب بیدار نشده و یا خود داستان عشق ممنوع را…روز های خوبی بود…

[ چهارشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 19:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

دست ها…از زنده یاد فریدون مشیری

از دل و دیده ، گرامی تر هم

آیا هست ؟

– دست ،

آری ، ز دل و دیده گرامی تر :

دست !

زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،

بی گمان دست گرانقدرتر است .

هر چه حاصل كنی از دنیا ،

دستاورد است !

هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،

دست دارد همه را زیر نگین !

سلطنت را كه شنیده ست چنین ؟!

شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست !

خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .

در فروبسته ترین دشواری ،

در گرانبارترین نومیدی ،

بارها بر سرخود ، بانگ زدم :

– هیچت ار نیست مخور خون جگر ،

دست كه هست !

بیستون را یاد آر ،

دست هایت را بسپار به كار ،

كوه را چون پَر كاه از سر راهت بردار !

وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،

دست هایی كه به هم پیوسته است !

به یقین ، هر كه به هر جای ، در آید از پای

دست هایش بسته است !

دست در دست كسی ،

یعنی : پیوند دو جان !

دست در دست كسی

یعنی : پیمان دو عشق !

دست در دست كسی داری اگر ،

دانی ، دست ،

چه سخن ها كه بیان می كند از دوست به دوست ؛

لحظه ای چند كه از دست طبیب ،

گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛

نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !

چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ

پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای !

لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست !

دست ، گنجینه مهر و هنر است :

خواه بر پرده ساز ،

خواه در گردن دوست ،

خواه بر چهره نقش ،

خواه بر دنده چرخ ،

خواه بر دسته داس ،

خواه در یاری نابینایی ،

خواه در ساختن فردایی !

آنچه آتش به دلم می زند ، اینك ، هر دم

سرنوشت بشرست ،

داده با تلخی غم های دگر دست به هم !

بار این درد و دریغ است كه ما

تیرهامان به هدف نیك رسیده است ، ولی

دست هامان ، نرسیده است به هم !

 

 

[ شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 16:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :آخه من عاشقشم…

جعفر صابری :آخه من عاشقشم…

 

آخه من عاشقشم…

هیچ چیز بد تر و دلگیر تر از این نیست که کودکی را از آنچه دوست دارد جدا سازیم و دردناک ترین لحظه ،لحظه ای است که او با تمام علاقه و عشقش به آنچه دوستش داشته نگاه می کند و دست تقدیر، او را از آن جدا می سازد حال این عشق می تواند اسباب بازی و یا یکی از والدین او باشد .می تواند خانه و یا حتی یک برگ کاغذ باشد که رویش تصویری به یاد گار گذاشته شده…عشق آن کودک به آن چیز به حدی است که وجدان هر انسان صاحب دلی را به درد می آورد و این نه برای فرزند انسان بلکه حتی برای خود انسان هم در بعضی مواقع بشدت پدید می آید که بدان چیزی که امید و دل خوشی داشته جدایش می سازند…و جالب است که بدانید این نه برای بشر که برای بیشتر موجودات حسی آشنا است .حس مالکیت و حس دوست داشتن و عشق ،بله حتی جانوران هم حس مالکیتی بر آنچه دارند پیدا می کنند و قلمرو خود را مشخص می کنند تا مورد تجاوز قرار نگیرد و گاه جانشان را در راه عشقشان از دست می دهند…اما همه ی این ها بدان دلیل است که دل بریدن را هم بیاموزیم که دل از عشق بریدن هم گاه ماورای عشق است…فرزند ،خانه ، ماشین ،ثروت و هر چیزی که چون جلبرگ های کنار رود زندگی ،چنگ به وجود مان می زند و ما را وا می دارد تا زمانی از حرکت با رود زندگی بایستیم نه اینکه به اینها بی تفاوت باشیم اما عشق به آنچه به سادگی از دستمان خواهد رفت جز خستگی برای پنجه هایمان به همراه نمی آورد چراکه باید مدام آنها را از خود دور نسازیم! رفتن و بزرگ شدن ،رفتن و رسیدن به دریا و اقیانوس همان مسیری است که جز با گذشت از آنچه دوستش داریم فراهم نمی شود…این را آن کودک نمی داند اما وقتی بزرگ شد و دید که لباس کودکی چقدر برایش کوچک شده خواهد دانست که چقدر اندیشه و ذهنش بزرگ تر شده است!این همان دانش و اندیشه ای است که امروز باید بدان بیندیشیم که بزرگ شده ایم …گاه چون کودکان برای آنچه بدان دل بسته ایم به هر کاری دست می زنیم دروغ کمترین آن است حرص زشت ترین آن و تهمت و خیانت همه و همه بر خاسته از همان دلبستگی های کودکانه ماست که چون جلبرگ کنار رود زندگی به وجود ما نزدیک است و این ما هستیم که بدان چنگ زده ایم و نه تنها با رود زندگی در جریان نیستیم که بزرگ هم نشده ایم و در کودکی خود مانده ایم و افسوس که گاه با همین کودکیمان دست و پای دیگری را هم می گیریم و آنها را نیز از ادامه زندگی وا می داریم.اگر به دادگاه و محکمه ها سری بزنیم انباشته است از افرادی که در گیر کودک درونشان هستند و همواره پنجه در زندگی دیگری فرو می برند و او را نیز از زندگی وا می دارند حال در این جریان زندگی نه تنها باید از چنگ خواسته های درونی خود نجات یابیم گاه باید از چنگ این گونه افراد هم خود را نجات دهیم…و این گونه است که وقتی به پشت سر نگاه می اندازیم می بینیم چقدر از عمر گران بهای خود را صرف چه چیز های بی ارزشی کرده ایم …شادی حق هر انسانی است که خدا وند خلق کرده و این خود ماهستیم که باید بیندیشیم و شادی را به خود هدیه کنیم…به امید شادی و کشف عشق واقعی برای فرد فرد شما عزیزان و خودم…

عیدتان مبارک

جعفر صابری

[ شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:سکه ها همیشه سرو صدا می کنند…

 

 

سر مقاله :جعفر صابری

سکه ها همیشه سرو صدا می کنند

در زمان کو دکی و نوجوانی و حتی جوانی ،مرحوم پدر خیلی کم فرصت می کرد با من به گفت و گو بنشیند تا اینکه من راهی جنگ شدم جوان بودم و سر شار از شور و نشاط …مطلع شدم پدر نیز به جبهه آمده به دیدنش شتافتم و با تعجب از او سؤال کردم شما که بازنشست شده اید چرا به جبهه آمده اید ؟ او لبخندی زد و گفت تمام طول خدمتم از ملت حقوق گرفتم که اگر روزی کشورم مورد تهاجم قرار گرفت از آن دفاع کنم و امروز روز دفاع است…هم خوشحال شدم و هم دلم گرفت چرا که توقع داشتم بگو ید تو که تنها فرزند پسرم بودی آمدی چطور طاقت دوری تو را تحمل نمایم …اما او این حرف را نزد و وقتی دید من کمی دلگیر شدم مرا در آغوش گرفت و گفت: پسرم اینجا همه پسر های من هستند و من درکنار آنها تو را همیشه در کنارم احساس می کنم…جنگ تمام شد سردار حاج مهدی اسدی که آن روز ها فر مانده لشکر 33 المهدی بود و این روز ها مشاور حضرت آقا بار ها به مر حوم پدر گفته بود از خدا می خواهم که در بستر نمیری !پدر اربعین سال 1384 در محل کارمان با داشتن زخم هایی از آن روز های دفاع مقدس فوت کرد ،در آن زمان من ایران نبودم …وچند روزی طول کشید که خود را به ایران برسانم ..در طول پروازم به ایران به لحظاتی فکر می کردم که می توانستم با پدر باشم ولی نبودم و بعد نشستم و به چیز هایی فکر کردم که پدرم به عنوان اولین معلم زندگیم به من آموخته بود و من فراموش کرده بودم.از روزها و شب هایی که به همراه خودش در کودکی مرا به ماموریت های گو نا گون می برد و با مردم روستا ها آشنا می کرد هرگز پدرم به خانه کسی برای رسید گی به پرونده ها پا نمی گذاشت و همواره به حسینیه و یا مساجد روستا ها می رفت رسید گی و ثبت پر ونده ها را در حضور شاهدان و در همان محل حسینیه انجام می داد و صورت جلسه می کرد. او ژاندارمی بود که بشدت لباس و شغلش را دوست داشت .هر گز نهار و شام کسی را در زمان خد مت نمی خورد و مادرم برای او و راننده اش بقچه ای از خوراکی تهیه می کرد تا او با خودش ببرد و این طور من شاهد رفتار او بودم .در سیستمی که بسیاری از افراد نظام به ظلم و ستم به مردم می پرداختند کم نبودند افرادی وظیفه شناس چون مرحوم پدر …گرچه پدر را همان زمان ،تبعید کردند و سالها از دریافت درجه عقب افتاد وبعد از انقلاب که درجه هم گرفت از طرحی برای بازنشستگی استفاده کرد و زمان فرماندهی قوای بنی صدر از نظام جدا شد .اینها را گفتم که به بعضی کلمات کوتاه ولی حکیمانه پدر اشاره کنم .درسهایی که بعد ها در زندگیم بسیار تأثیر گذاشت . خوب یادم هست علی رغم تمام تجربه و تخصصش در نظام شروع کارش در جبهه بعنوان یک راننده ساده بود و خیلی زود به مسئول آموزش و بعد معاون گردان و بعد مسئول گردان و حتی مسئول محور در خط مقدم فاو رسید . وقتی از او پرسیدم چرا خودش از توانایی هایش نمی گوید و اجازه می دهد تا دیگران به این تجربه و تخصص ها پی ببرند جمله ای گفت که شاه بیت این سر مقاله است .چرا که در این روز ها که صحبت از انتخاب مدیر و مسئول و وزیر و مدیر کل است ،او و امثال او که عاشق نظام و کشور بودند این گونه می اندیشیدند:

سکه ها همیشه سرو صدا می کنند…

اما پولهای کاغذی همواره ساکتند.

پس وقتی ارزش شما زیاد می شود،

ساکت و فرو تن باقی بمانید.

 

جعفر صابری

تقدیم به رئیس جمهور محترم و منتخب مردم

[ چهارشنبه نهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/زنگ ورزش

 

 

سرمقاله :جعفر صابری

زنگ ورزش

با توجه به اینکه تعطیلات تابستان رو به اتمام است و خیلی زود مدارس باز می شود لازم دیدیم توجه مسئولین و بخصوص مسئولین ورزش و آموزش و پرورش را به یکی از مهمترین مباحث رشد جامعه جلب نماییم .اگر اعتیاد و معضل های اجتمایی در کشور قابل توجه است اگر بزهکاری های جامعه رو به افزایش است و اگر می خواهیم کاری اساسی برای نسل آینده کشور بنماییم که قابل ستایش باشد و از طرف دیگر در جهان هم حضوری درخشان در بخش ورزش داشته باشیم باید این مهم را جدی بگیریم.

توجه به ورزش بخصوص ورزشهای انفرادی از اهمیت فوق العاده ای بر خوردار است شاید بد نیست بدانید در انگلیس هم که مهد فوتبال است کمتر از سه میلیون نفر به این ورزش توجه حرفه ای دارند ولی بیش از شش میلیون نفر حرفه ای به ورزشهای انفرادی مشغول هستند …

با کمی دلسوزی می توان به وضع ورزش کشور سامانی درست وحسابی داد. که ابتدا تعامل مسئولین ورزشی و آموزش و پرورش کشور را می طلبد. جای بسی تأسف است که مدارس و مکان های ورزشی ما نیز چون مساجدمان تنها در ساعات و زمان های خاص دربشان برروی مردم گشوده می شود!

بر خلاف خیلی ها که عتقاد دارند ما مکان ورزشی کم داریم می گوئیم ما نه تنها این گونه مکان ها را کم داریم بلکه فر هنگ استفاده درست از آنچه هم داریم را نداریم!

توجه به ورزشهایی مانند دو میدانی ژیمناستیک و ورزشهای رزمی که تکیه بر توانایی های شخصی دارد و در پرورش جسم و جان فوق العاده مهم است را نباید فراموش کرد.

کشور ایران با گستردگی ارزشمندش و دارا بودن چهار فصل همزمان ، کشوری بی نظیر است که می توان از هر گوشه اش قهر مانانی را در جهان سربلند نمود. ورزش خلاصه به فوتبال و یا کشتی نباید باشد که توجه مسئولین و جوانان را به خود جلب سازد …چرا از سابقه و تجربه قدیمی های ورزش بهره مند نمی شویم که سالها حضور شایسته ای در میادین ورزشی داشته و دنیایی از تجربه هستند.

مشکلات زنگ ورزش در ایران

آقای احمد رجایی : مفهومی به نام (زنگ ورزش ) در مدرسه ها ، از دیرباز با تصویری از یک زنگ اضافه در خوش بینانه ترین حالت جست وخیزی در حیاط مدرسه و عموما انجام تکالیف باقی مانده زنگ فراغت و درد دل به ویژه در کلاس های دخترانه بوده و گاهی مجالی برای توفیق تعطیلی کلاس ،این همه در حالی است که سنگ بنای ورزش ،سلامتی ،تحرک و شادابی از همین سال های پایه آموزشی تا بالا ادامه می یابد.

غربت زنگ ورزش در مدارس

اما سوی دیگر قضیه بعد سخت افزاری ورزش مدارس است . اختصاص بودجه و امکانات و برنامه ریزی ورزش مدارس یکی از نکات اساسی بهبود و گسترش تربیت بدنی مدارس است. آقای حمید اولیایی فر کارشناس تربیت بدنی به میانگین سرانه ورزش برای هر دانش آموز اشاره می کند که عبارت از 500 تومان در یک سال است که البته این میزان از سوی استاندار هر استان تعیین می شود و ممکن است در برخی از استان ها به هزار تومان و البته در برخی استان ها به 460 تومان برسد. در این میان وجود فدراسیونی به نام فدراسیون دانش آموزی به ابعاد ورزش قهرمانی دانش آموزی اشاره دارد . از کارکردهای این فدراسیون می توان به تعیین رشته های بیشتر در مسابقات دانش آوزی کیفیت مسابقات و استقرار دانش آموزان در استان های محل اجرای مسابقات و کمیت و کیفیت ورزش قهرمانی مدارس در کل اشاره کرد.

ایشان به این نکته می رسد که فدراسیون به مجموعه ای اطلاق می شود که دارای اساسنامه مشخص باشد اما متاسفانه از آنجایی که فدراسیون ورزش دانش آموزی از قبل نیز فاقد چنین اساسنامه ای بوده اعتبار لازم به این فدراسیون هنوز اختصاص نیافته است . این در حالی است که این فدراسیون برای برگزاری مسابقات قهرمانی ورزش دانش آموزی به پنج میلیارد تومان اعتبار مستقل نیازمند است .

مربی ورزش

هم اکنون 140 هزار مدرسه در سطح کشور داریم و هر مدرسه نیازمند یک نیروی تمام وقت در بخش تربیت بدنی است، اما در حال حاضر 36 هزار مربی و معاون پرورشی در مدارس مشغول به کارند که بر این اساس به 90 هزار مربی دیگر نیاز است . در حقیقت کمبود مربی به عنوان یکی از چالش ها ی اصلی در تحقق افزایش ساعات درس تربیت بدنی عنوان می شود. به نظر می رسد فقر حرکتی دانش آموزان و محدود بودن فضا امری است که در آموزش و پرورش به آن اذعان می شود. از همین روست که معاون تربیت بدنی این وزراتخانه تاکید میکند . نیاز شدید دانش آموزان به جنب و جوش و فعالیت بدنی دلیلی بر جذب نیروهای متخصص تربیت است . این در حالی است که 26 هزار فارغ التحصیل دوره های کاردانی و کارشناسی تربیت بدنی در سطح کشور وجود دارند . اما مجوز جذب آنان به عنوان معلم ورزش در مدارس داده نشده است . در حالی که در برنامه چهارم توسعه ساخت دو هزار سالن ورزشی روباز و سرپوشیده در مدارس کشور پیش بینی شده مدارس کشور با محدودیت شدید فضای ورزشی درگیر هستند. این در حالی است که در صورت عدم اختصاص اعتبارات لازم برای ارتقا سرانه فضای ورزشی سرپوشیده و سرباز مدارس این طرح ناکام می ماند.

آقای حسین جعفری کارشناس مسوول توسعه و تجهیز فضاهای ورزشی با اشاره به سرانه 16 سانتیمتری فضاهای ورزشی دانش آموزان می گوید : 11 سانتیمتر از این فضاها روباز وباقی آن فضای سرپوشیده است که در کل تا پایان برنامه توسعه چهارم باید به یک متر مربع برسد. در مدارس ابتدایی 10 کلاسه به بالا و مدارس راهنمایی و متوسطه شش کلاسه باید فضاهای سرپوشیده وجود داشته باشد . همچنین برای مدارسی که دارای مساحت 18 در 40 متر مربع هستند باید چمن مصنوعی ورزشی کشت شود .

از سویی ورزش مدارس به تصحیح تفکر ورزشی در مدارس نیز نیازمند است . چنانچه اهمیت ندادن به ورزش و تبدیل آن به ساعت هایی برای درس با تکالیف عقب ماند حکایت از ان دارد . ورزش صبحگاهی و اهمیت آن یکی از اولویت های دیگر برنامه های مدارس می تواند باشد که خود پیش نیاز ورزش هفتگی است. اهمیت بهبود و ارتقای ورزش مدارس هنگامی بیشتر مشخص می شود که بدانیم زیر مجموعه چنین مساله ای 18 میلیون دانش آموز از سنین هفت تا 18 سال هستند. فقر حرکتی اضافه وزن ضعف و کم بینه گی کوتاهی قد و حتی نارسایی یادگیری همگی از کم تحرکی و عدم توجه به ورزش ناشی میشود. با وجود روش های نادرست غذایی بازی های ساکن نشستی و کامپیوتری زندگی آپارتمانی والدین شاغل و… در اولویت قرار دادن و بازنگری به ورزش مدارس از ضرورت های حتمی حوزه آموزش و پرورش با همکاری دیگر نهادها و سازمان های مربوط است و البته در این میان نقش سخت افزاری بودجه و اعتبارات لازم انکارنشدنی است .

آسیب شناسی توسعه ورزش در کشور

دکتر رضا قراخانلو عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس و رئیس سابق المپیک ایران به یکی از مهمترین راه کارهای آسیب شناسی ورزش در ایران را یافتن رویکرد جامعه شناسی در این زمینه دانست .

وی در آغاز سخنانش مساله اهمیت ورزش را مورد توجه قرار داد و در این رابطه اشاره کرد: ورزش به نوعی زبان مشترک بین همه مردم فارغ از هر گونه تفاوت نژادی و زبانی به شمار می رود از سوی دیگر این نهاد اجتماعی از ظرفیت بالایی در حوزه تربیتی و فرهنگی برخوردار است . در عین حال ورزش وسیله ای مناسب برای پر کردن اوقات فراغت بوده و حتی در درمان بسیاری از بیماریها نیز نقش موثر ی ایفا می کند . به عنوان نوعی دیدن مدنی به شمار می رود چرا که مسائل اخلاقی و انسان ساز فراوانی در آن وجود دارد . علاوه بر این ورزش یکی از مهمترین دروازه های گفت و گو با سایر ملت دولت هاست واز این نظر توجه به آنها از اهمیت بالایی برخوردار است.

قراخانلو در ادامه با تاکید بر اهمیت ورزش بهعنوان یک نهاد اجتماعی در جامعه و تاثیر گذاری ان در ابعاد مختلف زندگی انسانها خاطرنشان کرد که ورزش می تواند در ساختار جامعه و جهت دادن به آن نیز نقش بسزایی ایفا کند .

وی در بخش دیگری از سخنرانی خود به بررسی وضع ورزش در کشور و علل توسعه نیافتگی آن پرداخت او در این باره چگونگی مدیریت ورزش در کشور بزرگی مثل ایران را بسیار مهم دانست و گفت: بر خلاف تصورهای اولیه به خصوص در سال های اول انقلاب مدیریت در ورزش حتی کم اهمیت تر از مدیریت نفت و آب نیست و البته در این زمینه نیاز شدید به مدیریت اطلاعات در جامعه احساس می شود.

در اینجا لازم می دانم به نقش مهم کارشناسان با تجربه و متخصصی که دلسوزانه در رفع این مشکلات طرح های سازنده و کاربردی دارند اشاره نمایم و از مدیران کشور دعوت کنم از ایشان برای بهبود این مهم بهره مند شوند. ما به همین بهانه پای درد دل یک پیشکسوت ورزش قهرمانی و یک جوان ورزشکار نشسته ایم که خواندنش بی لذت نمی باشد.باز هم ما عرض می کنیم بدلیل تحقیق و مطالعه ای که در این خصوص داشته ایم صمیمانه در خدمت مسئولین هستیم تا آنچه به دست آورده ایم به ایشان تقدیم نمائیم.

[ چهارشنبه نهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری در خصوص رنگ و رنگ شناسی در عکاسی

جعفر صابری در خصوص رنگ و رنگ شناسی در عکاسی

فصل اول

1- رنگ وعكس رنگي

عكس رنگي در برابر عكس سياه وسفيد ابزار كاملا ً تازه اي است ،كه شايسته است بطور كا مل صحيح به كار گرفته شود . هنگامي كه به عكس بر داري رنگي مي پردازيم ، مايليم تصويري تازه و متفاوت به دست آوريم . رنگ نياز هاي خود را دارد وبايد نخستين دغدغه عكاس باشد . رنگ بعد تازه اي از آفرينش هنري را در عكاسي وارد كرده و عنصر تازه اي را براي آن به همراه آورده است كه هنوز به صورت بسيار بدي بو سيله اغلب عكاسان درك مي شود . براي ثبت يك تصوير رنگي زيبا بايد با دو نوع رنگ از نظر جنس به خوبي آشنا شويم :

رنگ هاي شيميايي كه شناخت آن با زيبا شناسي و تركيب بندي رنگ تصوير ارتباط دارد .

رنگ هاي نوري كه آشنايي با خواص فيزيكي آنها براي ثبت صحيح رنگ بر روي مواد خواص عكاس كاملاً ضروري مي باشد .

ادامه مطلب

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 16:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :نگاهی به تاریخچه مطبوعات…

 نوشته ای از جعفر صابری

نگاهی به تاریخچه مطبوعات …

کوتاه

 

مطبوعات: بطور اعم ارتباط دهنده  گذشته با حال و آینده و در واقع اوراقی از تاریخ اند که رویدادها

 

را درخود ثبت و به آیندگان منتقل می سازند.

تاریخ روزنامه نگاری: درواقع از زمانی آغاز می گردد و به دوره ای بر می گردد که کتابت آغاز شده است و تاریخ کتابت به روایتی تا 70000 سال می رسد، از آنجا که فرهنگ و تمدن اندوخته های فکری و معنوی بشر است که بوسیله کتابت از نسلی به نسل دیگر رسیده است خط و کتابت عامل انتقال دهنده افکارواندیشه های بشری است.

آثاری از نوع نوشتاری و خطوط ابتدایی و در واقع نوعی نقاشی ژئومتری، هندسی مربوط به 20 تا 40 هزار سال قبل ازمیلاد در نواحی آلتامترای اسپانیا و لاسکوی فرانسه به دست آمده است.

 

اولین نوع خط:

اولین مرحله نوع خط را می توان خط هیروگلیف = خط مقدس را از مصری هاکه خط تصویری یا PICTOGRAPHY بوده است، دانست.

مرحله دوم: پندارنگاری، اندیشه نگاری = IDEAGRAPHY دانست.

مرحله سوم: الف بایی = ALPHA BETA می باشد.

فینیقی ها یا سامی ها که در ناحیه سور وصیدا که لبنان امروز و در جبل عامل است خط را به مرحله تازه وارد کردند و هم اینکه تمدن عظیمی را بوجود آوردند بدین صورت که از هزاران حروف تصویری و پنداری 36 حرف و پندار پدید آوردند.

سومری ها خط میخی را پدید آوردند که بالغ بر 1000 حرف بود.

آشوریها خط را به 500 واحد تقلیل دادند.

لوح گلی مربوط به 1800 سال قبل از میلاد از سومری ها بدست آمده است که میتوان به عنوان اولین سند روزنامه نگاری تلقی کرد. بدین استدلال که این سند برای مردم خوانده می شده است تا در مقابل حوادث پیش آمده عکس ا لعمل نشان دهند.

 

پایه گذار تشکیلات اداری و سازمان و روابط عمومی را می توان به دوره هخامنشی ربط داد. زیرا این دولت تشکیلات عظیم و پیچیده ای را در امپراطوری عظیم خود بوجود آورد، کتیبه ای از این دوره به جا مانده است با نقش هایی از داریوش که فرمان هایی روی ان نوشته و ملت های بسیاری را تحت فرمان خود قلمداد کرده است به واسطه 3 اختراع بوده است:

1-    صنعت کاغذ

2-    چاپ

3-    ساعت

و مخترع هرسه را چینی ها قلمداد می کند و در کاغذ و چاپ شکی وجود ندارد نوشته اند که شخصی به نام تایی لون خمیر کاغذ را اختراع کرد که این اختراع را از نظر دیگر ملت ها دور نگه میداشتند تا اینکه در سال751 م-134 ه  در کنار رود تالاس از مسلمانان شکست سختی می خورند و از بین اسیران چینی 2 تن طرز تهیه کاغذ را به مسلمانان یاد می دهند و از آنجا که مسلمانان طالب علم و عاشق یادگیری بودند به سرعت یافته های خود را جامعه عمل پوشانده، اولین کارخانه کاغذسازی را در سال 139 ه  در شهر سمرقند بوجود آوردند. و بدین صورت صنعت کاغذ سازی که تا آن زمان پوشیده بود بوسیله مسلمانان اشاعه یافت و احتمال اینکه از طریق مسلمانان به اندلسن  و شبه جزیره ایبری یا اسپانیا رفته باشد و یا اینکه از طریق عثمانی ها به اروپا سرایت کرده باشد. آنچه از تاریخ ساخت کاغذ در اروپا بدست آمده مربوط به سالهای 1200 میلادی که در شهر لوزان یک کارگاه کاغذسازی بوده است و تا اینکه در سال 1823 تحول عظیمی در این صنعت بوجود آمد و شیمی دان سوئدی از سلولز چوب کاغذ را بدست آورد که امروزه ساخت آن معمول است.

 

 

چاپ

 

چینی ها اولین کسانی بودند که صنعت چاپ را اختراع کرده و آن به نوعی چاپ برگردان در سال 100 قبل از میلاد دست یافته بودند، و اولین اسکناس را که به آن چاو = چاپ گفته می شد ابداع کردند و در جهان اسلام و دوره مغول به کی خاتون در سال 682 ه پیشنهاد شد که بعد از انتشار آن بازرگانان ایرانی و جهان اسلام اعتراض کردند و دست از کار کشیدند که نهایت به جمع شدن آن انجام شد.

در اواخر قرن 13 م با توجه به اینکه صنعت چاپ به دنیای اسلام و از سرزمین های اسلامی به اروپا کشیده شده بود مردی به نام لوران کاستر از اهالی آمستردام در کارگاه خود به جای تخته چاپ از فلز استفاده کرد و شاگرد وی به نام یوهاگوتمبرگ از اهالی آلمان حروف را به صورت جداجدا در کنار هم گذارد و در واقع پایه اول صنعت چاپ در جهان را گذارد.

روزنامه نگاری در کشورهای گوناگون:

بنا به قولی روزنامه ای که امروز مطرح است اولین بار ونیزی ها ابداع کردند و نام آن را GAZZAETA که ایتالیایی شده کلمه غازی است و غازی به معنای مردجنگ نهادند و این در سال 1477 م بوده است چرا که مردم و نیز وجنوا عموما بازرگان پیشه بودند و بر آبها و شاهراه های آبی حکومت می کردند همچنانکه مردم آلمان خشکی ها را در دست داشتند و بعدها ونیزی ها جای خود را به انگلستان دادند و تجارت جهان بدست انگلیس افتاد و راههای آبی نیز در اختیار آنان بود. درسال 1452 م قسطنطنیه که مرکز بیزانس و روم شرقی بود بدست عثمانی ها از صفحه جهان محو گردید و این سرآغاز عصر جدید شد بطوریکه در 1492 م کشف آمریکا توسط کلمپ صورت گرفته گرچه روایات و اسنادی دال بر اینکه مسلمانان قبلا به آمریکا رفته اند وجود دارد. پس اولین روزنامه تک برگی به نام گاز تا توسط ونیزی ها که حوادث جنگ را می نوشتند انتشار یافت، کشور آلمان را نیز به عنوان کشور ژورنالیست یعنی روزنامه نگاری می شناختند و اولین روزنامه 2 برگی در سال 1615 م در شهر فرانکفورت به نام فرانکفورت جورنال بوجود آمد و نشریافت و قبلا نیز در سال 1516 م هم روزنامه را در شهر فرانکفورت دایر کرده بودند که پس از چندی به دلایلی تعطیل شده بود. روزنامه دیگر نیز در سال 1616م در فرانکفورت بدست رقبای گروه اول انتشار یافت به نام فرانکفورت جورنال اورمات پست زایتینگ.

 

روزنامه نگاری در انگلستان:

بعد از اینکه پادشاه انگلیس در سال 1099 م حق خود را به نام ماگناکارتا = قانون کبیر به مردم واگذار کرد این کشور معنی دموکراسی را چشید و به دنبال آن دو مجلس عوام و سناد بوجود آمد که از ویژگیهای مهم تاریخ انگلستان و تجربه دمکراسی دراین کشور محسوب می شود و به دنبال آن در سال 1618 م فردی به نام ریچارد، قانون اساسی انگلیس را زیرپا گذاشت و دیکتاتوری را به مردم تحمیل کرد و در مقابل وی مردی به نام کرامول که یکی از سرداران ریچارد بود قیام کرد و وی را در سال 1624 م در مقابل مردم گردن زد. بدینصورت بعد از کرامول دوباره مجلس سنا و عوام راه خود را ادامه داد و دموکراس به کشور بازگشت که بعدها در سال 1788 در این کشور روزنامه ای به نام تایمز = وقت، یا شاید برگرفته از رودخانه تایمز گرفته شده است که ابتدا با تیراژ هر 3 روز 12 هزار نسخه بود و یکی از کارهای مهم این روزنامه بکارگیری نویسنده ای صاحب نام به نام دانیال دفورا نویسنده کتاب رابینسون کروزه بود.

کشور فرانسه به لحاظ موقعیت استراتژیک و مسایل سیاسی وبه عنوان سمبل اروپا بود نام فرانسه از نام فرانک ها گرفته شده و واژه فرنگ در فارسی به کسی که به اروپا می رفت، میگفتند فرنگ رفته است. کسی که توانست به فرانسه عظمت بدهد لویی، چهاردهم بود. وی وزیری به نام کاردینال دلشو داشت که باعث رشد فرانسه شد، دوره لویی را عصر طلایی فرنسه می گفتند. از دانشمندان معروف این کشور می توان از ولتر و منتسکیو- رنه دکارت- روسو و مولیر و غیره نام برد انقلاب کبیر فرانسه سر فصل دوره رنسانس در اروپا نیز بود که در سال 1789 رخ داد. ناپلئون را می توان فرزند انقلاب کبیر فرانسه دانست. وی انقلاب را میخواست به جهان صادر کند، و زیر بنای جمهوری ها در دنیا از فرانسه است. بعد از ناپلئون، روزنامه های فرانسوی متأثر از روزنامه های انگلیسی بودند و به روزنامه گازت می گفتند. اولین روزنامه فرانسه به نام گازت دوفرانس بود که 3 صفحه داشت، اخبار داخلی و خارجی و قیمت اجناس را می نوشت.

 

وضعیت روزنامه های آمریکا،اشاره:

به سرزمین آمریکا آتازولی هم می گفتند که شامل ایالات متحده: کانادا و مکزیک می شود. آمریکا در سال 1776م از انگلستان جدا شدند و جرج واشنگتن رئیس ایالات متحده آمریکا شد، روزنامه نگاری آمریکا بعد از فرانسه بود، آنان مطالب مربوط به جنگ استقلال را در روزنامه منعکس            می کردند. و در شهر بوستون روزنامه ای را منتشر کردند به نام بستون نیوز لتو= کاغذ اخبار بوستون.که از روزنامه های انگلیسی بهتر بود که در واقع نوعی ژرنالیسم جنگی بود که تا به حال باقی مانده است.

وضعیت روزنامه های روسی، اشاره:

روسیه آخرین کشوری بود که بعداز اروپا به وضعیت نوزایی دست یافت و در واقع روسیه اصلی شامل: روسیه، بیلوروسیه و اکراین بود و از اقوام اسلام که فرهنگ روسی داشتند. روسیه اصلی شامل پترزبورک که بعداً به نام مسکو تغییر نام داد و این کشور به لحاظ توسعه طلبی چون نتوانست از طرف اروپا پیشرفت کند به جنوب روی آورد و بسیاری از شهرهای ایران را از چنگ پادشاهانی جاهل و ضعیف قاجار بیرون آورد.

 و این تصرفات در زمان ناصرالدین شاه و فتحعلی شاه وبا تحمیل دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای صورت گرفت. پطر که خواب و خیال تصرفات بیشتری را در سر داشت، عده ای از دانشجویان روسی را به اروپا فرستاد و با بازگشت آنان روزنامه نگاری در روسیه از سال 1750م آغاز شد، روسیه چه بعد از انقلاب کبیر و چه قبل از آن هیچگاه از سانسور مصون نماند و انتشار روزنامه روسیه و اتحاد جماهیر شوروی در خفقان بود.

 

وضعیت روزنامه ها در ایران، اشاره:

در دوره قاجار2 گروه 48و27 نفری به فرانسه و انگلیس فرستاده شدند ویکی از فرنگ رفتگان به نام میرزاصالح شیرازی چاپخانه ای آورد و روزنامه ای را منتشر کرد به نام کاغذ اخبار که اخبار ایالاتی و ولایتی و دارالخلافه  و نرخ اجناس را می نوشت و یک نسخه از آن باقی است. میرزا جعفرخان نیز چاپخانه ای آورد که درتبریز به انتشار کتاب پرداخت. دومین روزنامه ایران که پیشاهنگ روزنامه نگاری درایران بود به نام وقایع اتفاقیه بود که با کمک های مادی و معنوی میرزاتقی خان در سال 1266 انتشار یافت و 11 سال منتشر شد و اخبار دارالخلافه را به جز در سال اول زمان امیرکبیر می نوشت و تا شماره 471 منتشر شد. و از این شماره به بعد روزنامه دولت علیه ایران و نیز بعدها با نام روزنامه دولت ایران منتشر شد. ناصرالدین شاه را سلطان صاحبقران به علت اینکه یک قرن حکومت کرد می نامیدند.

درسال1300 اداره سانسور مطبوعات و انتظامات بوجود آمد و میرزا محمد حسن خان اعتمادالسلطنه وزیر مطبوعات شد.

روزنامه های ایران 2 گونه بودند: 1. درون مرزی، داخلی

  1. برون مرزی، خارجی

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری در یک نگاه از زبان خودش

بسم الله الرحمن الرحيم

مصاحبه با جعفر صابری در سال ۱۳۸۷ به مناسبت سی سال کار فر هنگی هنری

 

اولين قدمها

 

تابستان 1357 بود، پدرم را بعلت مخالفت با دولت رژيم پهلوي قرار بود به بدترين نقطه آب و هوايي كشور تبعيد كنند.

بعد از چند روز اقامت در يك مسافرخانه‌ي كوچك در شهر سمنان پدرم بخاطر من و خواهرم رشوي زيادي داد تا بلكه بتواند در همان استان بماند. او را به دامغان تبعيد كردند و ما به دامغان رفتيم.

تنها تفريح ما رفتن به كتابخانه كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بود و همانجا بود كه با كمك دوستان و مربيان خوبي چون علي وثوقي و آقاي عبدالهي من با كتاب و نوشتن آشنا شدم.

آقاي عبدالهي برايمان داستان مي خواند و ما بايد داستانها را خلاصه مي كرديم و به همراه درك خودمان به او باز مي‌گردانديم.

من چند داستان را تجزيه و تحليل كردم كه مورد توجه مسئولين استان و كانون قرار گرفت و از من خواسته شد كه قصه بنويسم.

موش كوچولو پسرك شجاع از جمله داستانهايي بودند كه من نوشته بودم و پس از ارسال به مركز كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان يك سال بعد از انقلاب پاسخ آنها آمد و من دانستم كه مي توانم بنويسم.

اين نامه‌ها گواهي خوبي است از اين ادعا

 

 

 

 

AkfA

126

 

غروب يك روز زمستاني در سال 1357 بود كه تلفن خانه ما به صدا در آمد ، مرحوم پدرم گفته بود كه بايد من تلفن ها را جواب بدهم. براي همين گوشي را برداشتم . صداي گريه و ناله مي‌آمد و پيام كوتاهي از عموي بزرگم كه بگو بابات به من زنگ بزنه.

آن روزها ايران شور و حال ديگري داشت و هر گوشه‌اش قوقايي بود با پدرم كه مسئول پاسگاه ژاندارمري دامغان بود تماس گرفتم و پيام عمو را به او  رساندم.

ساعتي بعد او آمد منزل و ما همگي راهي تهران شديم.ساعت از 10 گذشته بود . گشتيها در خيابان بودند اما صداي مردم و تكبيرها به گوش مي‌رسيد. هر چند متر يك لاستيك را سوزانده بودند.

پدرم كارتش را نشان مي داد و جريان را مي‌گفت كه مادرش فوت كرده براي همين ما از دامغان به تهران آمده‌ايم . مامورين اجازه عبور مي دادند و ما اينطور با انقلاب به تهران آمديم.

فرداي آن روز من به همراه دو پسر عمه خود راهي خيابان شديم. عباس جديدي كه كوچكتر از من بود و عليرضا كه بزرگتر بود. دور فلكه اول خزانه فرح آباد آن زمان عكاسي چلچله يك دوربين عكاسي آگفا 126 خريديم با يك حلقه فيلم.

اگر چه من دوربين عكاسي داشتم و تا آن زمان هم عكس‌هاي زيادي گرفته بودم اما چون با خودم نياورده بودم بهتر ديدم دوربين را بخرم.

هر سه پولهايمان را روي هم گذاشتيم و بعد از خريد دوربين به وسيله موتور ركس آبي رنگ آقا رضا شوهر عمه‌ام راهي شديم. تا ميدان 24 اسفند خبري نبود ولي آنجا كه رسيديم شلوغ بود و مردم در حال تظاهرات بودند ومن هم دوربين به دست شروع به عكس گرفتن كردم.

هوا ملايم بود مردم شعار مي دادندو ارتشي ها نگاه مي‌كردند. از چهارراه كالج گذشتيم.

عباس گفت: بريم بهشت زهرا، ما هم راهي شديم. آنجا محشر كبري بود من چند عكس هم آنجا گرفتم. سرقبر عزيز (مادر بزرگمان) هم رفتيم.

شهيدان را مي‌آورند و آقا رضا هم جزو كساني بود كه شهيدان را مي‌شستند. آن روزها را خوب به ياد دارم.

دو سال گذشت و ما رسما آمديم تهران. عباس و عليرضا آن دوربين را به من برگرداندند. جالب اين بود كه فيلم داخلش بود. من پول نداشتم كه عكسها را چاپ كنم، ماند يكسال ديگركه چاپش كردم  اينگونه خود را تاريخ نگار انقلاب يافتم.

 

 

 

اولين تاتر

جغجغه‌اي براي بيداري

 

زمستان 57 من كلاس پنجم دبستان بودم البته با دو سال عقب ماندگي تحصيلي كه دلايلش هم زياد بود. شايد مهمترين دليلش تبعيد پدر و دوري ازمدرسه بود.

با بچه‌هاي كلاس خودمان و همكاري تعدادي از دانشجويان دانشسراي تربيت معلم دامغان نمايشنامه تهيه كرديم ، كار گروه ما اجراي پانتوميم بود ولي كاربچه‌هاي تربيت معلم بيان داشت.

نمايشنامه بعد از پيروزي انقلاب در اسفند 57 در سالن دبستان كوروش دامغان به مدت ده شب با نام جغجغه اجرا شد و اين آغاز كار تاتر من بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قلمو و رنگ

 

حالا ديگه من نه تنها عكس مي‌گرفتم و داستان مي‌نوشتم بلكه كارگرداني تاتر هم مي‌كردم.

كار ماهي سياه كوچولو نوشته صمد بهرنگي را من به پيشنهاد آقاي وثوقي كار ‌كردم. و در همين زمان دوستان از من خواستند كه نمايشگاهي از عكسهايم به همراه نقاشي‌هايي كه كشيده‌ام را نيز در محل كانون برگزار نمايم. براي اولين بار تجربه خوبي بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پيام طالقاني

 

مدرسه راهنمايي طالقاني در مجتمع بزرگي قرار گرفته بود و من در سال 58 – 59 شاگرد اين مدرسه بودم. آن روزها سازمان چريكيهاي فداي خلق، سازمان مجاهدين، حزب انقلاب اسلامي و حزب جمهوري اسلامي از مهمترين دسته‌هايي سياسي بودند ولي حضور من در مسجد جامع و عضويت در انجمن اسلامي دانش آموزي شهر دامغان باعث شد كه ما اولين نشريه خود را تحت عنوان پيام طالقاني به چاپ برسانم.

جالب اين كه اين خبرنامه تنها دو صفحه A4  پشت رو بود و به قيمت 20 ريال به فروش مي رسيد.

مرحوم شهيد شاه‌چراغي نماينده شهر دامغان كل هزينه را به ما پرداخت نمود و از ما خواست كه مجله را رايگان پخش نماييم. بعدها كار مطبوعات ادامه يافت آن روزها حسينيه حضرت ابوالفضل دامغان كانوني بود براي جوانان پرشور و انقلابي، ماهنامه جوانه كه به لطف خدا هنوز هم به چاپ مي‌رسد تلاش آن روزهاي ما بود.

 

 

 

گروه هنري ميثاق

 

زمستان 1362 بود از دوسال قبل من به همراه تعدادي از دوستان همكلاسي مدرسه راهنمايي شهيد حمزه سيد  شهداي خزانه بخارايي فلكه چهارم چند كار نمايشي وتاتر را آماده كرده بوديم كه پس از انتخاب استاني، در بهمن سال 62 توسط جهاد سازندگي كه هنوز وزارت خانه نشده بود ساماندهي شد و سپس با هماهنگي و همكاري كميته فرهنگي جهاد سازندگي كه آن روزها مي‌رفت كه وزرات خانه شود راهي جبهه‌ها شديم.

حضور در جبهه براي اجراي برنامه‌هاي هنري فرصتي شد كه مجددا من كار عكاسي را دنبال كنم و اين آغازي مجدد براي ادامه فعاليت تصويرگري من بود.

نمايشنامه‌هاي عاشقان شهادت، برزخ، حاج عباس كه نوشته و كارگرداني من بود. از جمله اين نمايشنامه‌ها بودند كه آن روزها در محورهاي جنگي مهران، قصرشيرين و به طور كل غرب كشور به اجرا درآمد

 

 

 

طليعه

 

زمستان 1365 شهر فاو آزاد شده بود و رزمندگان اسلام حضور شايسته‌اي را در تمام صحنه‌ها داشتند. حالا ديگر همه چيز تحت كنترل قواي ايران بود.

بيش از 2 هزار قطعه عكس از جبهه‌ها من گرفته بودم  و مجموعه خود را با نام جنگ به شهادت تصوير تكميل كرده بودم.

يك كتابچه كوچك هم تهيه كرده بودم كه سال 1364 شهيد آويني آن را ديد و بعدها گفت: قسمت هايي از روايت فتح را از آن الهام گرفته‌ام.

من تصميم گرفتم به كار ساخت فيلم بپردازم. تا آن موقع چند كار مستند و داستاني داشتم ولي فيلم سينمايي بلند كار بزرگي بود با همكاري سپاه پاسداران، لشگر 33 المهدي و صدا و سيماي شيراز در شهر آباده فارس فيلم سينمايي طليعه را كليد زدم.

كار موسيقي اين فيلم را به آقاي احمد توكلي سپردم  خوشحال هستم كه اين همكاري من با او باعث شد كه گروه سرود بچه‌هاي آباده شهرتي جهاني پيدا كند.

تمرين و ساخت اين سرودها هنوز در آرشيو شخصي من موجود است.

آباده شهر كوچكي بود كه حتي سينماي آن شهر را تعطيل كرده بودند و من با مسئوليت خودم آن را باز كردم و در سال 64 تاتر توابين را در آن اجرا نمودم.

آن روزها سينماي آباده پروژكتورش ذغالي بود و براي تهيه ذغال آپارات بايد به اصفهان مي آمديم من حقوق سپاهم 1800 تومان بود و 3200 تومان ضرر دادم. شكر خدا

البته در شهر آباده نمايشنامه‌هاي به روايت تلخك، طلائيه قديم و چند نمايشگاه عكس و نقاشي كه با همكاري پايگاه مقاومت شهيد مطهري و امام سجاد برگزار شد هم مي‌توان نام برد.

 

 

 

 

 

 

كار دوباره در تهران

قنديل

 

من پس از خروج از نيروي زميني سپاه پاسداران به نيروي هوايي سپاه پاسداران پيوستم .شايان ذكر است از بدو ورودم به سپاه پاسداران در قسمت تبليغات و امور فرهنگي فعاليت نمودم و از هر گونه كار اجرايي و نظامي فاصله مي‌گرفتم. با اين همه  در هفته چند روز اصفهان و چند روز تهران بودم سرانجام تصميم گرفتم بيايم تهران و با بچه‌هاي پدافند نيروي هوايي سپاه كار نمايش نامه قنديل را شروع كنم. اين نمايشنامه براي ماه مبارك رمضان و روز قدس قرار بود اجرا شود كه متاسفانه در خرداد 68 امام خميني(ره) فوت كرد.

من علارغم روحيه ناراحتم براي ثبت تشريح جنازه امام دوربين را برداشتم و بيش از 60 قطع عكس به يادگار گرفتم كه چند تايي از آنها همان روزها در روزنامه اطلاعات و ديگر نشريات به چاپ رسيد.

اين عكسها تاكنون بارها در نمايشگاههاي مختلف به نمايش در آمده كه باعث افتخار من است . نام اين نمايشگاه را ياد يار مهربان گذاردم.

 

 

 

بنياد

 

بنياد جانبازان و مسئوليت‌هاي مختلف در آن بهترين شرايط بود كه من كار عكاسي را با جانبازان ادامه دهم. ساخت فيلم ، نوشتن داستان، برگزاري نمايشگاه و هر كار فرهنگي و هنري براي من عادت شده بود و در سال بارها اين حركتهاي فرهنگي را من انجام مي دادم كه فقط لطف خداوند بوده و دعاي خير شهدا.

كتاب غنچه به قلم فرزندان شهدا.از جمله كارهاي ارزشمندي بود كه همواره به آن افتخار مي‌كنم . بررسي و مطالعه اين نوشته ها و تصحيح و ويراستاريشان چنان تاثيري در روحيه من گذارده كه بعيد مي دانم تا لحظه مرگ از من جدا شود.

 

 

 

آشتي

 

موسسه آموزشي و فرهنگي، هنري و انتشاراتي آشتي همان چيزي بود كه آرزو داشتم . لذا با تلاش فراوان و به لطف خدا اين موسسه به شماره ثبت 8337 و در سال 1372 بعد از دو سال تلاش و نامه‌نگاري ثبت شد،در ابتدا من و موسسين موسسه تصميم داشتيم نامي مذهبي براي موسسه انتخاب نماييم اما خيلي زود به جهت اينكه موسسه را كانوني براي همگان به دور از هر گونه تفكر مذهبي ، سياسي و حتي رنگ و مليت بوجود بياوريم نامي جهاني را جستجو كرديم و سرانجام استاد پرويز شهرياري سردبير محترم مجله وزين چيستان نام آشتي را به ما پيشنهاد كردند و ما موسسه آشتي را ثبت نموديم  . به لطف خدا چاپ كتاب و … تا ساخت فيلم در اين موسسه امكان پذير شد.

برگزاري نمايشگاه و جشنواره و همه چيز در آن لحاظ شده بود و با توجه به سالها تجربه من بستري بود براي تمام عزيزاني كه تمايل به كار فرهنگي و هنري داشتند.

متاسفانه سازمان تبليغات اسلامي و ديگر نهادها فرمتي غير قابل عبور پيدا كرده بودند حتي اجراي يك كار تاتر ساده هم با مشكلاتي مواجه بود. اما موسسه آشتي براي حمايت از هنرمندان و جوانان علاقه‌مند بهترين شرايط را به وجود مي‌آورد. و ياري دهنده خوبي بود.

من خوشحال هستم كه مديريت اين موسسه را تاكنون به عهده داشتم. هفته نامه همسر كه از سال 1376 به چاپ مي‌رسد يكي از زير مجموعه هاي موسسه آشتي است پل ارتباطي خوبي بين مردم و ما بوده و هست.

 

 

 

هنرستان غير انتفاعي شهيد آويني

 

وقتي 20 فروردين 1372 شهيد سيد مرتضي آويني به راهي كه آرزو داشت قدم گزارد. من به همراه چند تن از دوستان مصمم شديم كه يك مركز فرهنگي، هنري را به نام آن شهيد بنياد نماييم و آن مركز هنرستان غير انتفاعي شهيد سيد مرتضي آويني بود كه در واقع اولين هنرستان هنري پسرانه غير انتفاعي بودكه براي اولين بار در ايران رشته‌هاي عكاسي و فيلم برداري و گرافيك را آموزش مي‌داد. سيلابس درسي و كتوب آموزشي اين درسها را، من به لطف خدا تهيه نمودم ولي پس از پنج سال بعلت مجروحيت‌هاي گذشته و فشار زياد كاري، اين هنرستان را رها كردم.

و در قسمت آموزش خود را به تدريس در دانشگاه آن هم رشته ارتباطات، درس ژورناليست و عكاسي و خبري دل خوش نمودم.

اما گويا تقدير با من يار نبود و بيماري شيميايي اجازه نداد تا اين حركت مداوم باشد در سال 86 ناچار براي مدتي دوري گزيدم و به برگزاري جلسات و سخنراني‌هاي هنري اكتفا كردم.

 

 

 

آموزشگاه آشتي

 

پس از اينكه هنرستان غير انتفاعي آويني را واگذار نمودم با توجه به امكانات و لوازم بويژه عكاسي و فيلم برداري و تصوير برداري آموزشگاه سينمايي آشتي را داير نمودم كه به لطف خدا تاكنون در دو مقطع كوتاه و بلند مدت اين مركز فعاليت مي نمايد و جزو قديمي‌ترين مراكز آموزشي بويژه در رشته عكاسي و فيلم برداري مي‌باشد.

شايان ذكر است هر سال كه امتحانات ادواري كل كشور برگزار مي شود اين افتخار نصيب ما است كه ميزبان هنرجويان كشوري باشيم و امتحان رشته عكاسي و فيلم‌برداري را برگزار نماييم.

موسسه آشتي جزو معدود مراكز آموزشي كشور است كه ديپلم پايان دوره اش معادل ديپلم رسمي آموزش و پرورش است. و در شاخه كار ودانش رشته عكاسي و فيلم برداري و تصويربرداري مورد تاييد مراجع قانوني كشور مي باشد و همه ساله تعداد زيادي از خانمها و آقايان براي گرفتن ديپلم به اين مركز مراجعه مي كنند.

توليد فيلم كوتاه ، برگزاري نمايشگاه و فعاليت‌هايي از اين دسته كمترين‌ها در اين مركز مي‌باشد.

 

 

 

 

عشق ممنوع

 

كودكي كه در سال 1357 آرزويش چاپ داستانش بود امروز نمي داند دقيقا چند عنوان مقاله و يا نوشته از او به چاپ رسيده . همينقدر بگويم كه شايد تنها در هفته نامه همسر بيش از 300 عنوان مطلب به چاپ رسانده كه از سال 1376 تاكنون مي‌باشد تمام سرمقاله‌هاي اين مجله از اين دست مي‌باشد.

بيش از ده‌ها عكس از مجموعه كارهايم در هفته نامه به چاپ رسيده و تنها در دو سال نزديك به دوازده كتاب از من به چاپ رسيده است( 77 و 78). كه عشق ممنوع مجموعه خواندني چند داستان بود كه برايم بسيار عزيز است چرا كه يك دهه از انقلاب را كالبد شكافي مي‌نمايد.

از جمله كتابهاي هنري من

فلموي طلايي

آغازي براي طراحي

نقاشي كودكان

از بازي تا بازي هاي نمايشي

نمايشنامه ديناميت

نمايشنامه گزارش

نمايشنامه غريان مصر

بود كه بيشتر براي دانشجويان ارزش مطالعاتي داشت.

 

 

 

كانون

 

سال 1364 به سفارش كميته انقلاب اسلامي درگير تهيه يك سريال شدم داستان اين سريال با نام بزهكار باعث شد كه به كانون اصلاح و تربيت توجه كنم تحقيق و مطالعه تا سال 70 ادامه يافت و سرانجام من وارد كانون شدم.

اولين روز ورودم به كانون براي تمرين با بچه‌هاي زنداني بود كه سرود كار كنيم. اما خيلي زود مشغول كار تاتر شديم و همين حضور در كانون باعث شد كه من لحظات بودن با بچه‌ها را شكار كنم. عكسهاي كانون به مراتب از فيلم‌هايم برايم با ارزشتر بود.

روزهاي اول بچه‌ها سخت مرا مي‌پذيرفتند حتي يكبار صندلي شكسته زيرم گذاشتند و وقتي افتادم آنها خنديدند . ولي وقتي متوجه شدند صندلي شكم مرا پاره كرده و درست جايي كه تركش آن را زخمي نموده دوباره دهان باز كرده خيلي ناراحت شدند و بيشترناراحت اين بودند كه من چيزي نمي‌گفتم و فقط درد مي‌كشيدم.

آنها گناهي نداشتند چرا كه در سلولهاي يك متر در يك و نيم متر روزها را به سر مي‌بردند لذا بارها اقدام به خودزني مي‌كردند برادراني مثل آقاي خاجي و ابن رحمان و رئيس وقت كانون آقاي حديدي به من كمك كردند كه بيشتر با بچه‌ها باشم . دوستي به نام محمد شفيعي همكار خوبي بود ساخت فيلم – كار نمايش و سرود بچه‌ها را آرام كرد سلولهاي را خراب كرديم گلدان وارد زندان شد و اين لحظات همه با عكسهايم ثبت شده است.

حالا ديگر به فكر ساخت سريال بزهكار نبودم .كارهاي فرهنگي در كانون بويژه چاپ دو مجله يكي براي دخترا و يكي براي پسرا كه هنوز ادامه دارد و دهها عكس براي من شكر خدا

 

.

هميشه خودم راتشنه احساس مي‌كردم و مي‌كنم لذا چون ماهي به دنبال آب هستم. حضور در جمع هنرمندان بزرگ و كسب فيض ازاين عزيزان آرزوي من بوده و هست. لذا عضويت در مراكز فرهنگي از جمله انجمن صنفي هنرهاي تجسمي را افتخاري مي دانم و عضو كوچكي از آن هستم.

هميشه از خود گفتن برايم سخت بود و سعي مي كردم كوتاه بگويم اما دوستان هنرمند مي‌دانند كه هر يك لحظه براي هنرمند يك قرن است. و نوشتن و گفتن اين مطالب برايم خيلي دشوار بود اما فقط به بهانه سي سال تلاش براي يادگيري گفتم و نوشتم.

من ساختمان خواندم سينما خواندم هنر خواندم ولي هيچوقت به مدرك فكر نكردم.

عاشق كارم بودم و هيچ وقت نخواستم فخر بفروشم و نخواستم بگم هستم. تنها گفتم اين هم كاري از من است. لطفا نظر بدهيد اين را دوستان نزديكم شهادت مي دهند.

شايد تقدير اين بود كه با ياران عزيزم كه رفتند نروم و بمانم…

در پايان مي گويم من عاشق بوي كاهگل و روستا هستم بوي خاكي كه از زير پاي گوسفندان در غروب كه از سحرا بعد از چرا باز مي‌گردند. من عاشق خشت گلي هستم، از آجر و شكل چهار گوش كامل و خشكش خوشم نمي آيد. دوست دارم هر چيزي شكل طبيعي خودش را داشته باشد شايد براي اين كه من هنوز دهاتي هستم. و به قول خيام مي گويم :

 

يك چند به كودكي به استاد شديم

يك چند ز استادي خود شاد شديم

پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد

از خاك برآمديم و بر خاك شديم .

 

التماس دعا

در اینجا لازم می دانم از اساتید محترم جناب آقای علی وثوقی  و ناصر عبدلاهی  که در کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر دامغان به من کمک کردن تشکر کنم و یادی از بچه هاای که با من کار کردن  چه آنها که شهید شدن و به درجه رشادت برای کشور رسیدن و چه آنها که ماندن و در هنر و فر هنگ موفق هستند تقدیر نمایم .

 

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:هنوز از خواب بیدار نشده…

نوشته ای از جعفر صابری

 

هنوز از خواب بیدار نشده

می خور  که به زیر  گل بسی  خواهی خفت                                                                                                                                                    بی مونس و بی رفیق و بی همدم  و جفت

 زینهار  به کس  مگو  تو این  راز نهفت                                                                                                                                                       هر لاله  که پژمرد نخواهد شکفت

 نور خورشید از لابه لای  شیشه های رنگی  و گرد گرفته قدیمی اتاق  برروی ثالی رنگ و رو  رفته  افتاده  بود  . علا ءالدین  نا میزان  میسوخت و در کتری از بخار آب جوش بالا وپاین  میشد ،اما مسعود  زیر لحاف  چهل   تکه خود تکان نمی خورد .

حتماً باز به زندگی  یکنواخت  خود فکر میکرد . شاید با خود  میگفت ، بلند شم که چی . شهر  همان شهر و  دکان همان  دکان و باز حاجی با  کلاه کشی آبی رنگش ، پشت میز میشینه  و با فاکتورهاش بازی میکنه و مشتریان که با باز شدن بانکها و ادارات  دولتی  به کتا ب فروشی هجوم میآورند  را ببینم و لبخند بزنم و بگویم آقا شما چند برگ ؟

آنها هم بگویند آقا   مسعود  دو برگ پشت و رو  لطف کنید

چشم چشم چشم

 مسعود  بعضی جملات رازیبا  بیان میکرد زیرا  تجربه به او آموخته بود  که اینگونه با مشتریان  صحبت   کد.

اودیشب  نیز چون شبهای  قبل  دیر به خانه آمده بود . هر  چند  بعضی  اوقات   اصلاً شب را به خانه نمی آمد و مادرش نیز بی تفاوت بود

هرروز  صبح با چشمهایی که نشان  ازبیخوابی  شب  گذشته بود  ، کرکره  مغازه را بالا  می کشید  و در کشویی را به کناری میزد و تنها روشن نشدن  چراغ آویزان  از سقف مغازه  بود که تغیری در زندگی  او تلقی  میشد ودیگر هیچ .

صبحدم زندگی او  اینگونه آغاز میشد ، شنبه  ، یکشنبه  ، دوشنبه ، فروردین ، اردیبهشت ، خرداد و بهار وتابستان و پاییز و زمستان  اینگونه بود.

ماه ها  میگذشت  و مسعود  زندگی  بی تحرکی را به خود  هدیه کرده بود . گاه به سرش میزد  خانه بخرد، خواهر و برادر کوچکترش  و مادر داغدارش  را  در زیر  سقفی  که  متعلق به خودشان   باشد جای دهد . افسوس میخورد  که چرا نمی شود ؟

 مسعود  که جوانی  25 ساله  بااندامی نسبتا ً چاق  و قدی متوسط  باموهای سیاه و صورت تراشیده  برای خود شخصیت متفاوتی  در جامعه ساخته بود  و از دیگران  میخواست  که او را  مسعود  روشن  فکر  و علاقمند  به هنر  ، صاحب نظر  و مسعود  کوه نورد  بدانند . نه مسعودی  که خواهر دم بخت  دارد ، برادر بزرگترش دانشجو  است  وپول توجیبی رااز خانه میگیرد  و یا برادر کوچکترش درس نمی خواند وآن یکی که فرزند بزرگ خانواده است  تنها به فکر خوش است . مسعود برای  خود  و خانواده اش افسوس میخورد همین  مسعود میخواست تاکسی  نداند که پدرش حتی یک خانه به ارث  نگذاشته  و حال  در منزل مادربزرگ  بسر  میبرند وتنها  در خلوت  و یا با دوستان  صمیمی  خود  به گذشته  و آینده  فکر  میکرد .  درمحط کار بشاش و  خوش گذزان بود . دوستان  را به مهمان سرای  کوک شهر  دعدت  میکرد و برایشان  چلو کباب  و چلو مرغ و ….. سفارش  میداد و بادی به  غبغب  می انداخت و لب به کلام میگشود  . اما اینگونه نبو د  خود او هم میدانست   ولی  راه گریزی  برایش  نمی یافت  . در کنار  دیوار  بلند مشکلات ایستاده  بودوتنها  یک  نردبان کوتاه داشت  . یعنی ماهیانه  چهارهزارتومان

مسعود جوانی ساده  و دلسوز بو د او هنوز کودک بود برای همین  میدانست  ناخودآگاه  کارهایی  چون  کودکان  میکرد  و زندگیش  را وقف  خانواده  اش کرده  بود . اماهنوز  نتوانسته بود کاری چشمگیر  برای آنها  بکندو گاه  و بیگاه  به یاد پدرش می افتاد  پدریکه شبها دیر به خانه  می آمد  ویا اصلانمی آمد  پدریکه  عصاره زندگیش  الکل و مواد مخدر  بود . پدری که  زندگی  رادر کنار  دوستان  سر میکرد  و بلاخره  پدریکه  تنها  …..

آری  شاید  مسعود  به اینها فکر میکرد که هنوز  از خواب بیدار نشده بود

آباده  . دهم بهمن 1366

 

 

 

 

 

 

 

 

معرفی کتاب ای منتشر شده

ریاضیات و سرگرمی ها جلد 1و2

نویسنده مارتین گاردتر

ترجمه مهندس هرمز شهریاری

نشر موسسه انتشاراتی اشتی

 

 کتاب ریاضیات و سرگرمی در 17 بخش متفاوت به زمینه های مختلف  و سرگرم کننده ریاضیات در قالب سفسطه های هندسی بازیهای فکری و جایزه شعبده های ریاضی نقش هیچ چیز و همه چیز درریاضیات ترفندهای علمی اریگامی و معمهای منطقی بخش پذیزی هندسی تقسیم مربع به مربع های نابرابر فیبوناچی و رشته های عدد ی و دنباله های عددی چند مربعی عا و توپولوژی در سرگرمیها  شگفتهای توپولوژی  توپولوژی گره و نظریه ی ترکیباتی میپردازد

نویسنده کتاب مارتین گاردنر فیلسوف و ریاضیدان نامی بیش از همه چیز به نقش ریاضیات در سرگرمیها پرداخته و این روش را ریاضیات شاد ویا ریاضیات تفریحی مینامد

مارتین گادنر نزدیک به پنجاه کتاب منتشر کرده است که همه آنها حاوی ریاضیات شاد و سرگرم کننده است . او ریاضیات را قوه محرکه کلیه دانشها و ریاضیدانان را چراغی فرا راه دانشمندان میداند و میگوید : پژوهش های علی وابستگی زیادی به دانش ریاضی و نیاز فراوانی به ریاضی دانان دارند. تا تئوری ها بتوانند پیشرفت و تکامل پیدا کنند.

کتاب ریاضیات و سرگرمی های 1و2 شامل گفتارهای است تا پیوسته از سرگرمی های ریاضی آنچنان که میتون هریک را جدا ازدیگری خواند و مطالعه کرد و اگر یکی ناتوان یا نامفهوم ماند اثری در فهم گفتارهای دیگر نخواده داشت

 به گفته گاردنر این گفتاراه دست کم میتواند کسانی را که از ریاضیات گریزانند ه راه بکشاند و کسانی را که در این راهنده اشتیاقی فزون تر بخشند

درگفتار های این دو کتاب مسئله های شیرین بازیهای سرگرم کننده معماهای فریب امیز و عملیات باور نکردنی را با زبان دنشین ریاضی به بحث گذاشته است و کسی را نمیتوان یافت که اندک میل و کششی به اندوختن معلوماتی تازه وشاد خرسند نشود.

دو کتاب ریاضیات و سرگرمی ها دارای مشخصات زیر میباشند:

کتاب ریاضیات و سرگرمی ها : جلد 1 در 10 بخش و 160 صفحه در قطع وزیری به قیمت 4500 ریال

کتاب ریاضیات و سرگرمی ها : جلد 2 در 9 بخش 160 صفحه در قطع وزیری به قیمت 4500 ریال

 این دو کتاب میتوانند مورد استفاده دانش آموزان و دانشجویان و دبیران و استادان ومحققان و کلیه علاقه مندان باشند.

 

***

دستها و سایه ها

نویسنده : منصور پاک بین

 نشر : موسه انتشاراتی آشتی

کتاب دست ها و سایه ها کتابی آموزشی و سرگرم کنند ه است که میتواند در جهت رشد وتقویت قوه خلاقه افراد موثر باشد

بازی های سایه ای این کتاب را میتوان به وسیله دست و با کمک یک منبع نوری ثابت برریو دیوار پرده یا هر صفحه سفید و صاف دیگر انحام داد

 نویسنده کتاب منصور پاک بین که خود فارغ التحصیل  رشته هنرهای نمایشی عروسکی از دانشکده هنرهای زیبا ی دانشگاه تهران  است در مورد سایه بازی میگوید:سایه بازی با دست که سابقه ای دیرینه دارد یکی از نشانه های دیرپای وتداوم جذابیت سایه است و سرگرم کننده بسیار ی از ملل در مشرق  و غرب جهان بوده و این بازی ها که عبارتند از بازری با سایه های دست و ایجاد شکل های گوناون حیوانی و انسانی  امروزه در قالب آثار نمایشی به نام سایه بازی باقی  مانده است

نویسنده  ایجاد چهل و دو تصویر سایه ای را با استفاده از صفحات مصور کتاب به خواننده می آموزد

 کتاب دستها و سایه ها  شامل  پنجاه صفحه و در قطع وزیری میباشد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:پسر همسایه ما

 

نوشته ای از جعفر صابری

پسر همسایه ما

مدتی بود  که فکر خرید کفش برای خودم بودم تا اینکه  یک روز صبح ازدرخانه به نیت خرید یک جفت کفش بیرون رفتم .برنامه ریزی کرده بودم که به سراغ آقا بهنام برم تااینکه درعالم رفاقت  یک جفت ارسی درست وحسابی ازش بخرم . خلاصه از طول و عرض خیابانها  که گذشتم در مقابل درو دکور مغازه دوست کفش فروشم ایستادم  و مشغول ساحت …..

صدای آشنای  آقا بهنام  مرا به داخل  دعوت کرد بعد از چاق  سلامتی  و صرف چای  مشغول توضیح دادن اجناس  داخل مغازه  و قیمت  های سرسام آور کالا  ها  و  از جمله کفش  شد ،  از گرانیهای  روز   میگفت از گوشت که داغ دل مرا تازه کرد از گوشت به پارچه  اشاره کرد  بحث پارچه تمام نشده بود که به سراغ  لامپ  رفت وهنوز  لامپ را روشن  نکرده  به سراغ تلویزیون  رنگی و بالاخره  از دستدلالان موتور سیکلت می نا لید . خلاصه کلام  ارزانترین کالا راهمین کفش های داخل  مغازه  بشمار  می آورد  شاید  هم  با این تجزیه  و تحلیل  حق  داشت . طولی نکشید  که درمقابل  من کوهی از لنگه کفش های  مختلف قرار گرفت .

آقارضا  شاگرد مغازه  پشت سر هم کفش میآورد ودرمقابل من میثگذاشت .

این چند؟

آفرین به این  سلیقه خوشم اومد قابلی نداره

خواهش میکنم

برای شما در میاد 860 تومان

 ای بابا  ، چسبیه ولش کن

رضا  جان از اون کف  چرمیا  بیار ، این چطوره

برم کفش  ملی بگیرم   بهتراز اینه

جعفرآقا چی شد انگار از جنسای ما خوشت نیومد. ؟نکنه قیمتش گرونه

نه  آخه میدونی دیگه اینا تو بورس نیست ،صحبت پولش نیست .

در همین موقع قاسم واردمغازه شد و صحبت ما قطع شد . قاسم پسر همسایه  ما بود پ س از چاق سلامتی و  صرف چای من فرصتی  پیدا کردم تا چاره جویی کنم.

اما ز قاسم  بگم ، او از بچه های لوطی  محله ما بومد  شاید  بهره بهتر ه بگم او ازاولین کسانی  بو ک تو محله مون هرویینی شد  بدبخت  بچه روشن فکری بود  هر کی میگی  نمیشه ترک  کرددروغه آقاقاسم  یکی از اون آدمها  بود که بعداز مدتها  اعتیاد به مواد مخدر  تر ک  کرد.  حقیقتاً  مرحبا ، به اراده  و عزم  اینجورآدمها . بله آقا قاسم ترک کرده بود وتا چندی  پیش  که من اطلاع  داشتم  داخل یک کار گاه   باماهی سه هزار  تومن مشغول  کار بود .

آقا قاسم بعد از صرف  چای  سکوت را شکست وگفت ک از خدا چنهان نیست از شما چه پنهان  یک بارو که خیلی پولدار اومده خواستگاری خواهرم  منم قبول  کردم  حالا دارم بساط  عروسی میچینم  مقداری  پول لازم داشتم  حتما  شما میتوانید  کمکم  کنمید  راستش  اگر هر  کدوم از دوستانم کم پول بهم قرض بدن عروسی آبرمندانه  برای عفت راه می اندازم .

در حالیکه  به بلند  پروازی قاسم  خنده ام گرفته  بود از  او سوال کردم :

حالا چیکار میکنی ؟

با کمی مکث  گفت  :  الان  وقت  پول  درآوردنه هر جنسی  این دست  بخری  و از اون ست بفروشی پولی  رو پولته ….

 دراین موقع بهنام آهی کشید و گفت :

– این کار مثل قمار میمونه

قاسم  با حالتی جدیدی ادامه داد :

پسر زندگی خودش قمار  از لحظه  تولد تا مرگ  اگر  دست  طرف  رو بخونی بردی  وگرنه بازنده ای

قاسم آقا تو بردی ؟

 تو حرفم دوید  و گفت ک

زندگی  منو یه گرگ کرد ، تو جامعه من یه گرگ شدم مثل همه افراد جامعه ،آهی  کشید و عرق  پیشانی  را پاک کرد ادامه داد:

کامران رفته ترکیه میخواد پناهنده  بشه  بعد ازاینکه جا پاش قرص و محکم شد  وکاردرست و حسابی  پیدا کرد برای  من دعوتنامه  میفرسته منم میرم پیشش کار  میکنم  .مقیم اونجا میشم وزندگی آبرومندانه ای  برای خودم راه می اندازم

دقیقا نمیانم چند ساعت داخل مغاز ه ماندم و به حرفای قاسم  گوش دادم .  تپ برای همین نگاهی به ساعت انداختم واز همه خاحافظی کردم

هنگامیکه داشتم از مغازه بیرون  میامدم صدای قاسم  می آمد  که میگفت  میرم توکار تجارت  لبنیات شیر میخرم مادرم ماست درست میکنه و منم ماست  میفروشم

خنده ام گرفت  به خودم گفتم: بالا رفتیم  دوغ بو د پایین اومدیم ماست بود  قصه ما راست بود

تهران  ، سوم تیر   هزار سیصد وشصت وهشت

 

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:امید در آینه

نوشته ای از جعفر صابری

امید درآینه

 

امید خوشحال ا اینکه  بلاخره جای دنجی را پیدا  کرده  به  دیوار  آجری ساختمان  نوساز  و نیمه تمامی واقع در شهر ک  نزدیک محل  سکونتشان تکیه داد ، نفس عمیقی  کشید . گویی  میخواهد  خستگی  تمام  زندگی ش  را  دریک  نفس جبران کند.

چشمانش به رنگ آسمان  بود   ولی   نه آسمان آرام !  به  دست راست  خود  که  مشت کرده بو د نگاه کرد و با بی رمقی  مشت  خودرا باز کرد . هنگامیکه  سرانگشتان زردش از  کف دست جدا شد بسته ای  که از فشار زیاد مچاله  شده بود  ، نمایان  شد و  با دست دیگر آببینی  خودرا پاک کرد وسپس  بسته رااز هم گشود . هنگامیکه  چشمان ناآرامش  به محتویات  بسته افتاد  ، لبخند رضلیت بر لبانش  نقش  بست  با دست چپش آب بینی را   با زاک کر و همان دستش را به پشت  سر برده و زیر موهای گردنش را با ناخن چنگ زد. سپس  بسته رابه روی خاکها ی کف اتاق گذاشت و دست به جیب  شلور  خود کردو  قوطی کبریتی ازآن خارج نمود   .دانه های چوب کبریت رااز قوطی  بیرون کشید  کف اتاق  ریخت  . 22 عد بود به تعداد سن امید

چقدر زیبا ! برای چند لحظه   خیره به دانه های چوب  کبریت ماند . شاید  با خود میگفت 22 یعنی 22 سال

22 سال تما م داشت  حالا  گوشه خرا به ای  همدم و تنها مونس جانش  دیو سفید بود .  با خود  فکر میکرد  روزگاری نه  چندان دور   دختران زیبا محله شان  چگونه  برای دلربایی  از کننار او میگذرند و هر یک سعی دارند  اورا  که جوان  بود ودانش آمو ز دبیرستان  تصاحب  کنند و به قول معرف  عروس مادر امید بشوند.

اما بی تفاوت  به تما م آنها  به آنها نیم نگاهی اندازد  از کنارشان  میگذشت و دریغ  از کمی مهر نسبت  به آنها

ولی  حالا  او عاشق  شده بو آن هم عاشق  یاری با زلفهای برنگ  سفید همچون برف .آریدربهار  زندگی او عاشق  زمستان شده  بود و خودرا به سرمای  سوزان  زمستان سپرده بود.

حرکت سوسک سرخ رنگی نگاه امید را به خود جلب کرد . به ناگاه  بر کشتی  خیال نشست ، به روزگاران  قدبم برگشت ، به دوران  طفولیت  بهآن  زمان که  امید مادربود و  چشم پدر ، امید تنها فرزند خانه  بود . پدر چون  شمعی  گرد امید  میسوخت  تادنیای تاریک اطراف رابرایش روشن  کند و  امید  از هر نظری  کمبوی احساس  نکند . امید به فکر پسرش بود.

عرق سردی بر پیشانی  امید  نشست . با گوشه  کتش  آن پاک کرد.  خارش  شدیدی بر  روی  سینه  خود  و اطراف گردنش  احساس میکرد.  برای همین   با سر ناخن  مشغول  خاراندن  بدن  خود شد  ناگاه  به یاد نواز شهای مادرش افتاد وگویبی از  خود نفرت دارد  ، دست  ازاین کار  کشید  و چوب  کبریتی را  به قوطی  نزدیک کردو  کبریت شعله  ور شد.

میله  خودکاری  ازجیب بغل خوددرآورد  و یک سر آن را به دهان  گذارده  کاغذ  محتوی مواد مخدر را بر سر دیگر میله  خودکار  نزدیک کرد و شله   چوب کبریت  رابه زیر  کاغذ  آورد . هنگامیکه دود غلیظی  از سطح کاغذ  بر خاست  ، نشاط  و سر مستی  خاصی  در چهره  امید  نمایان  شد. کبریت  بعدی  و باز  کبریت لعدی

امید  غرق  لذت  بو  اما میدانست  این لذت  بادوام  نیست و بعد ا زمدتی دوباره  خمار میشو . باز مجبور   میشود  برای  تهیه  پول  این عصاره  سفید دست  به دزدی   و کارهای   بدتر ازآن بزند.  اما اینک   او نوعی  بی خیالی و بی تفاوت  در وجودش احساس میکرد.

چوب کبریت  ها   کم کم  به پایان میرسید  و او سرمست  ازاین بی خیالی  هزاران  گونه فکر  و خیال  در چشمانش  نمایان  شده بود. گاه چشمانش  را می  بست  و گاه  باز میکرد .

گونه هایش  فر رو رفت   و حالت  مکش  به خود  گرفته  بود . بیش  از دو  سوم دود  حاصل  راه  توسط  همان  میله  خودکار   به  درون   ریه های  خود هدایت  میکرد . ردیک  آن  لرزش   شدیدی   بدن  نحیف و بی رمق امید  راتکان  داد.  طوریکه  سرش  به شدت  به آجرهای  دیوار  اصابت  کرد .  کاغذ از دستش   افتاد  و میله   خودکار  به گوشه ای  پرت   شد . امید  از  حالت  چمپاته  درآمد  و پاهایش  دراز ب دراز از هم فاصله   گرفتند.  چشمانش  باز  و  خیره  به در ماند   ،   کمی   خاک  از لابلای  درز  بین آجرهای  دیوار  به سر  و صورت  امید ریخت.

دیگر   او حرکتی  نداشت . چند روز  بعد   در پزشک  قانونی   پزشکان علت مرگ  امید را   مصرف زیاد مواد مخدر که موجب سکته قلبی وی شده است را اعلام کردندو  روزنا مه های  کثیر الانتشار  ازامید به عنوان  یکی از قربانیان   مواد مخدر نام  بردندو سطرها در این مورد مطلب  به چاپ رساندد

آباده  ، رمضان  1367

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:عشق ممنوع

نوشته ای از جعفر صابری

عشق ممنوع

 

کاشکی میشد  یه چرت دیگه بزنم ، خواب چقدر شیرینه ، وقتی آدم  خوابه ، میتونه احساس  بکنه هر چی دوست داره مال خودشه ،دیگه هیچکس نمی  تونه به آدم بگه اینجانشین  اونجا بشین .

بازم صبح شد ومن خواب زده  واسه خودم خیال بافی  کردم . واسه همین  فکرای بیخودی  که تا به حالا به صاحب زندگی نشدم .

نخیر انگار خبری از اتووس  نیست! این صف هم که حرکت  نمی کنه . انگار  از اون ور خیابون یه اتوبوس دور زد، اینم که رفت ! خودشه ، سرپا  هم شده  وای می ایستم . امروز یگه نباید دیر  کنم . نخیر . این مردمو هرکاریشون بکنی حق همدیگرو رعایت  نمی کنند و بازم خدا رو شکر  این صندلی خالیه . همین جا  کنار پنجره  می شینم . خا پدرو مادرآلمانیها رابیامرزه که این اتوبوسه رابه جای اینکه بریزن بیرون ، دادن  به ما ، اتوبوس  که نه دلیجان ، آدم  یاد فیلماهای و سترن  می افته ، صندلی  های دلیجان  هم همین  جوریه ،کاشکی بچه بودم ،فکر خرج خونه ، کرایه ، جهزیه عفت … خلاصه این بدبختی ها رو  نداشتم و بجای  اینکه تو فکر زود رسیدن به سر کارم باشم ، پا میشدم ادای آرتیستها رو در میاوردم.

خدا کنه زن سوار نشه  که مجبور شم  وایستم یکی نیست  به  این زنها  بگه اولاً اول صبحی کجا راه می افتید ، دوماً وقتی میبینید اتوبوس شلوغ چراسوار میشین؟

خوب شد این آقا کنار من نشست ، حالا  اگر هم کسی  سوار شد ، اول  این باید  بلند شه وایسته . بیا ، شانس بچه یتیم  یا برف  میاد یا بارون ، من بدبخت  اگه شانس داشتم  بهم میگفتن شانس علی ، 24 ماه آزگار  رفتم خدمت نظام  حالا ایناهم سربازی میکنن، خوب  شانسیه ،شاید تو سال موش  یا یه سالی به دنیا آمدن که شانس  زیادی  میارن و گرنه  همدوره  ای های  من اکثراً تو سال  بز و  اسب بودن .

بازم شروع کردم به بافتن چرت وپرت ، حیف  و قت  که ازاین فکر  ا کنم ، ولی  خوب پس به فکر چی  باشم  همه فکرآخرش  به این جا  میرسه که درد ، درد بی پولی ، ولی خوب  همین  فکرا شیرینه ، بیا ! تو همین  فکرا بودم  که چند  تااایستگاه  پشت  سر گذاشتم ، بازم خدا رو شکر  ، اون عادت قبلی رو کهمسافرارو برانداز میکردم و ترک کردم.

-بله!؟

-آقا یه کم  جمع تر بشینید  تا این خانم ها جاشون بشه …

– چشم .

نگفتم ، شانس ندارم ، بیا این خانم با دختراش عرصه  رو به  ما تنگ کردن ، نه  دیگه میشه  به جلو نگاه  کرد ونه  تکون خورد . راستی چرا ما اینقدر  بد بینینیم .حالا گیرم …. ولی خدای من ! اینم از اون چشماست ً خدایا  منو بخش ، ولی خوب  واقعیته  دیگه  ….بیا روشو برگردوند ً نگفتم  شانس ندارم ، د اگه شانس  داستم که سانس علی  بودم .

توبه گرگ مرگه، نمیشه  اون عادت سابق رو ترک کرد ، یعنی چرا باید  ترکش کنم ؟ خوب به مردم  نگاه میکنم  بعد  وقتی آقا  اسماعیل نیست  تو کارگاه  هر چی دیدم   مینویسم .از این حرفها که بگریم ، این توپول با  تمام درشتی اندام  سنگین تر به نظر میرسه ، اون یکی  یه خورده آره ، افادیه ایه. خوب نباید زیاد نگاه کنم  چی تنش بود؟مانتوی سیاه  رو سری سیاه  و کلاسور سرمه ای ؛ خوشم  اومد  از همون اولش  معلوم بود  نجیب تر از این یه کیه ، این  یکی انگار میخواد بره گردش  ،  خوب شاید  م میخواد بره ، نه چنگی به دل نمیزنه ف اگه به   ننه ام نشون  بدم  میگه قرتیه ، بله همین  توپوله که روبروم نشسته بهتر ه…..

کاشکی میفهمیدم به چی نگاه میکنه ، این نرمان میلر هم بجای  اینکه اصول روانشناسی  رو از پایه  و به صورت لمی شروع  کنه ، بهتر بوداز فکر خونی شروع میکرد  کهمن زود تر بفهمم این  توپوله به چی فکر میکنه ، چون  همچین سنگین منگینه . معلوم پدرومدرش  ادمای خوبی  هستن، پس  باید  اسمش  یا فاطمه باشه یا کبری  یا زینب ….. نه خیر  هر چی  اسم بود گفتم از پیدا کردن اسم بگذریم.

چه نگاهی میکنه جان خودم فهمیده   ارم رو اسمش  کار میکنم . الانه که یواشکی  بهم برسونه  ،  شاید م پشه شقی  بزنه تو گوشم  ولی نه  خیلی با معرفت تر ازاین حرفا به نظر میرسه .

حتماً  دانشجو ییه ،چیزیه ، شایدم واسه خوشگلی کلاسور  دست گرفته ، وای  چه نگاهی میکنه ، ولی بهر شکل بهتر درست بشینم . فهمیدم  داره به ساعتم نگاه میکنه ،  حتما  پیش خودش  فکر میکنه این ساعت مال جوونای چهل سال پیشه که به دستم بستم . فکر  میکنه آدمی  مثل  من  که  به ظاهر  سعی داشته  صورت  ظاهرش  تمیز و امروزی  نشون  بده ، ساعت وستن واچ که چهل  سال پیش  تو بورس بوده ، دستم انداختم واسه چی ؟

ولی به هر شکل  ، الان  آستینمو  می کشم رو ساعتم که از نگاهش  مخفی  بمونه . آره با این کار میفهمه که فهمیدم  به چی فکر میکنه. رو شو بر میگردونه ، دیدی  درست  فکر کرده  بودم ، چقدرزرنگم حتما  الان پیش خودش میگه چه پسر زرنگی ، چقدر روانشناسیش قویه یعنی چی  ، داره به بغل ستیش  میگه ، واسه چی  لبخند  میزنه ، حتما یه  جایی از  لباسم ی…..آخه چیم خنده داره؟ کاشکی  میشد   منم بارفیقم  بوم و به اونا میخندیدیم .  سن وسال زیادی نداره مطمئنم  چیزی نزدیک  20 یا 21 باشه   قاعدتاً تو سال های اسب ، بز ، خوک شاید هم ….. خلاصه  توسالهاییی به دنیا اومده  که طالع اش   با طالع من میخوره معلومه ، انگار  یه چیزی از کلاسورش در میاره ، آره یه برگ کاغذ  یعنی  چی میخواد  توش بنویسه؟ …. شاید میخواد آرس  یا  شماره تلفن  بنویسه ؛، ولی بهش   نمی یاد . سنگین  تر ازاین  حرفها به  نظر میاد  . به هر شکل  خدا کنه  این کار ونکنه  چون دراین صورت  معلوم  میشه  تا حالا هر چی از روانشانسی خوندم  دروغ   بوده ….. مثلا ژان  پل  سارتر ، تو  انگیزه های روانی  یه چیزایی تو این  مایه داره ..

خدای من ،آخه چرانباید   من عاشق  بشم ، ن همن ، احمد ، علی ، رضا ، قاسم  ، بهرام ولی در عوض  سیروس  ، کامران و شهرام … هر وقت دلشون  بخواد  با یکی  رفیق  میشن  اونا مکه به عشق چطوری نگاه میکنندکه  من و امثال من نمی کنیم ؟ یعنی  تمام دخترا  مثل رفیقای اینا هستند ؟ ه آدم سنگین  و باپدر و مادر هم که  بتونه  عروس ننه ام  بشه گیر میاد . تو  بمیری  اگر اونی که دنبالشم  یه روز گیر  بیارم ، بهش  میگم  همین جوری راست وحسینی  به قول معروف پایین شهری وار  ، لری لری ، میگم خانم ، نه  دخترخانم نه خلاصه یه چیزی  که فکر نکنه  ازاین بچه  ها هستم، باید اولش بفهمه که  مرد زندگیم ، فقط  خدا کنه روانشانسش خوب  باشه  و درک کنه  این چین وچروک تو پیشونیم  مال پیری نیست  مال  فکرزیاد   به قول معروف

نگاه نکن که تازکی  یه چین  تو پیشونیمه                                                                                                                                         هنو ز صدای اول چلچله جونیمه

آی  برگ سبزه  بیشه                                                                                                                                                                                                دود از کنده  پا میشه

نه ،  نه  اینو تمثال  این هرگز نمیتونه با منو و امثال منم زندگی کنند. حتی  اگر تمام افکار و عقایدمون یکی باشه ، واسه  اینکه  یه دیوارشیشه ای که نمیدونم  اسمشو چی  بذارم وسط ما قرار داره گرچه همدیگرو  میبینیم و شاید  هم از  پشت  شیشه عاشق  همدیگه  باشیم  ولی صدامون  هیچوقت  به هم نمیرسه و همین  دردناکه . از سفر هم بدم  میاد و هم خوشم میاد دوستش دارم  واسه اینکه  آدم  درحرکته و باخیلی  ها دوست   میشه و بدم میاد که سرانجام به مقصد  میرسه و  اون موقع است  که باید دوستیها  ،آشنایی  ها و  سلام وعلیک ها رودور بریزی . لعنت به این زندگی . کاشکی  میشد  پاشم وسط اتوبوس  نه این مملکت نه ،  تو جهان فریاد بزنم ، چرا نباید  راست راستی  آدم  عاشق بشه . واسه چی نباید  منو وامثالمن دلمونو  بادی یکی دیگه عوض  کنیم ،حرف بزنیم و دوست داشته   باشیم و زندگی کنیم ، چرا باید  امثال  من پیر بشن ولی عاشق  نشن . ولی  بعضی ها  همین  که دلشون خواست گاردن پارتی  راه بیاندازن و ووستای جدید   به دوستاشون اضافه کنن. نه خیر  به قول زنده یاد  جلال آل اححمد  رفتیم تو غرب زدگی ….واقعبت هم همینه  تجمل گرایی ، رفاه طلبی ، چشم وهم چشمی  و خیلی  چیزای دیگه ک همه وهمه  رومن  ارزشهای  کاذب به  حساب یارم . مانع از عشق و  دوستداشتنم واقعی ، مثلاً همینکه جلوی من  اون دیوار بلند شیشه ای  که گفتم نشسته  حتما دراولین قدم این مانع رو جلوی من قرارداده  اگر هم  خودش این کار رو نکنه  والدینش میکنند. شاید هم  حق دارند که بپرسند  مدرک شما چیه ؟ حالا  برو اینو یه جا  فریاد بزن  بابا من دوستش  دارم . من درکش   میکنم  من حاضرم زندگیم باهاش  قسمت  بکنم ،   من حاضرم فداش بشم . بلندی اون دیوار نمیذاره  صدات به گوش کسی رسه . پس تو محکوم  هستی کسی روواقعاً  دوست نداشته باشی ، تو  نمی تونی  عاشق بشی  من باید  تابع ننه ام  باشم که پاشو کرده  تو یهکفش که باید دختر خالمو که  دیپلم داره بگیرم . همین که روبروم نشیته  حتی اگر  عاشف من باشه باید بره  بافلان دکتر  یا مهندس   یا نه کارمند  ازدواج کنه . بعد هم  فاجعه  دم ردادگاه ها  . کنار  ر محضر خانه ها .گریه و ناله و نفرین و  … سرانجام …..

کاشکی  میشد  طوری  فریاد  زد  که راست راستی   این  شیشه بریزه ، صدا ها  ب همدیگه  برسه …. دوست داشتن  منوع نباشه و حد ومرز  نداشته  باشه .  من بتونم با هرکی دلم میخواد ازدواج  کنم …… باز حرف  ، حرف …و وامان  از حرف

نه به  من دیگه   نگاه نکن  تو  نباید به من نگاه   کنی   . حتی نگاه کردن هم ممنوع . چون نگاه میتونه  باعث باشه  که دوست داشتن  رو بوجود  بیاره  و دوستداشتن برای تو هم ممنوعه .

خدایا شکر ، داره میره  مثل   تمام کسانیکه آمدن  و رفتن   بدون  اینکه  تغیری  صورت بگیره گرچه  میشد  باهرآمدنی  یک مرده رو زنده کرد  و به یک مرده   روح داو….حرفای  نهیلیستی م یزنم . این چیه ؟

چرا این کاغذ  رو مچاله کردوانداخت زمین ، دیدی  اینهم مثل اونای  دیگه بود  بذار نگاه کنم  بی خیال چشمایی که  داره  نمگاهم میکنه ومنو می پاد . همین؟..چرااین کاررو کرد  . از طرحش معلومه  نقاش و  یا گرافیک کار کرده  خیلی تمیزه  قلبی  که برروش تابلو  توقف ممنوع خود نمایی میکنه .خدای من چقدر فکرش به فکر من نزدیک بود . یعنی اونم  کتابهای روانشاسی میخونه حتماً تو دانگاه یه چیزایی یاد گرفته  . پس چرا  مچاله  اش کرد وانداخت  زمین ؟ شاید   بااین کارش  میخواست  اون دیوار  رو خراب کنه ،آره  حتماً همین  کارو میخواست  بکنه

تهران  22/ 5 / 1369    -آقا ببخشید  پیاده میشم

 

 

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:25 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:چه زندگی چه بساطیه!

 

نوشتهای از جعفر صابری

 

چه زندگی چه بساطیه !

 

آن روز صبح به امید آنکه بلاخره درهای بسته باز میشود وآن اقای ریش پرسوری با چشمهای آبیش درون جمیعت مشتاق قیافه ای را پسندیده با خدو به داخل میبرد باز به سراغ همان در رفتم.

پشت در غلغله بود . همه بودند. درمیان جمیعت کمی نگاه کنجکاوانه خودرا چرخاندم تا بلکه اشنایی ، دوستی ، رفیقی  کسی را ببینم اصغرشله پسر حبیب اقا مغازه دار سر کوه هم آمده بود گویی  او نیز چون ما در پی شغل اداری استو  کسب و کار پررونق بابا مورد علاقه اش نیست. طوریکه متوجه نشود نگاهم را از  او دزدیدم و به سراغ دیگران رفتم .

ناگهان حس شنوائیم به کمکم امد و صدای آشنایی به گوشم خورد. چه زندگی  چه بساطی!

یک لحظه گفتم شاید خودش باشد برای همین به سراغ صاحب صدا رفتم درست حدس زده بودم حسین بود نمیدانم این دیگر اینجا چکار میکند. بقول معروف او دری اباد نگذاشته بود اینا چه میکند

این جمله را همیشه به زبان داشت آخرین بار پشت گوشی تلفن ملاقات زندان این جمله را گفت:

چه زندگی ؟ چه بساطی!

بله او به علت اعتیاد به مواد مخدر مدتهای مدیدی ازاین زندان به آن زندان منتقل میشد و  اکنون گویی ترک دود ودم کرده و مرد زندگی شده به سراغ کار وبار آبرومندانه ای آمده شاید هم ترک معصیت کرده و راستی راستی قاطی ادمهای زحمتکش روزگار درآمده در هر صورت واجب دانستم به سراغش بروم و از نزدیک با او صحبت کنم.

با دیدن من از جا برخاست و بعد از روبوسی و چاق سلامتی صحبت به آنجا رسید که تو اینجا چکار میکنی ؟

 گفتم: در پی کار اداری آمده ام  خنده ای از روی تمسخر کردو گفت  ای بابا  من فکر میکردم تو روشنتر ازاین حرفهایی . پسر ایناه از قبل بابایی را که میخواستند انتخاب کردند و اینها همه اش فرمالیته است این را گفت و از جیب پیراهنش یک نخ سیگار اشنو دراورد و به گوشه لب گذاشته دستش  را به سوی  آقایی که از آن طرف تر مشغول کشیدن سیگار بود دراز نمود سیگارروشن او را گرفت و با آن سیگار خودرا روشن کرده و در حالی که داشت سیگار طرف را به او باز میگرداند  به من گفت: میبینی همه اش دوشاخه محبتمان جلو این و او ن درازه. کبریت بسته ای سه تومن. ترک کرده بودم روزی یک یا دو تا خیلی زور بزنه پنچ نخ میخوام هموم رو هم ترک کنم مقرون به صرفه نیست

با خنده  گفتم : حالا چرا اشنو میکشی ؟

 با ژست شاعرانه ای گفت:

اغنیا کنت کشند ما فقرا اشنو                          جانم به فدای اشنو که کنت فقرای

 

آره باباجون خوش به حالت که سیگاری نیستی . میدونی قصد دارم بعد از درست شدن ازدواج کنم . کار خوبیه؟

البته واجب است

 آفرین مخصوصاً برای من . شما چند سالتونه؟

22سال

خوش بحالت من 31 سالمه پیر شدم مگه نه. تو هنوز جوونی  باید از همین الان دستت رو بزاری روی کلات که کلاتو باد نبره

راستش ازدواج رو دز زندگیم نقطه صفر قرار دادم و میخوام زندگی رو از اول شروع کنم از قدیم گفتند ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است  نفس عمیقی کشید وادامه داد راستی راستی زندگی کردن هم عجب عالمی داره . تو زندان  به امید زندگی روز شماری میکزدم همش امید داشتم یه روز درهای بزرگ زندان باز میشه و من داخل جامعه بشم .

میدونی بند ما همه موادی بودند . همه معتاد همه هم خرجیهای من با سواد بودند همه فوق لیسانس فوق دیپلم فقط من دیپلمه بودم

چه زندگی چه بساطی

بابا لیسانس روانشناسی داشت ولی مود مصرف میکرد . تو تموم بنده ها فقط بند ما بود که سالم تر از همه و بیشتر از همه کار میکرد .صنایع دستی و خیاطی  وکفشدوزی و تابلو سوزنی و نقاشی و کوبلن . همه چیز چقدر مغز تو این دام گیر افتاده بودند. میدونی اکثریت معتادین به مواد مخدر به دو دسته تقسیم میشن  یک دسته که ناآگاهانه به دام  موادمخدر میافتند . دسته دوم که باآغوش باز به پیشواز این سم سفید میرودن. بخاطر اینکه نعشه بشن بی خیال دنیا . من از واون دسته وبدم که آگاهانه واردشدم اما حالا فهمیدم که اشتباه فکر میکردم

 قطرات اشک از گوشه چشمانش به بیرون جوشید و صایش تغیر کرد با ناله وگریه ادامه میداد : بخدا ترک کردم میخوام زنده باشم من عاشقم عاشق زندگی من بخاطر این عشق تو زندان هزار جور کار یاد گرفتم نمیخوام تو جامعه آدم بی خاصیتی باشم میتون گلیمم رااز آب بیرون بکشم.

من میتونم زندگی نم ازروزی ک هازاد شدم همه جا دنبال کاررفتم هر جایی ک هاگهی تو روزنامه ها چاپ کردن رفتم این اخرین مکان امیدمنه. من فقط به اینجا امیددارم بخدا اگه درست نشه من دیونه میشم دیگه از دست نگاهای مردم به ستوه اومدم دیگه نمیخوام کسی برام احساس ترحم کنه نمیخوام منو با انگشت نشون بدن بگن فلانیه ترک کرده من دیگه نمیخوام مرده متحرک باشم.

قطرات اشک مجال صحبت کردن را از او گرفت .اشکهایش برروی پوشه ابی رنگی که لوله شده در دستهایش جای داشت میریخت و هق هق گریه جسم نحیفش رابه لرزه آورد.

باخود به صحبتهای که کرده بود فکر کردم . نمیدانستم در مقابل او چه کنم. دلم به حالش میسوخت اما ااو ازاین دلسوزی نفرت داشت .شاید بارها اورا به دوستان نشان داده بودم تابرایش کاری بکنند اام او اینک به زبان میگفت من ازا این ایما و اشاره  بیزارم . درهای بسته باز شد و مرد ریش پرفسوری چون روزهای قبل از در نیمه باز اسم حسن خوشنام راخواند . حسن از جا پرید اشکهایش را با استین پیراهن کرم رنگ خود پاک کرد نگاهی آکنده از امید به من انداخت و من در حالی که به او لبخند میزدم گفتم به امید موفقیت وااو با لخبند از من جدا شد .

بار دیگر درهای دفتر پذیرش بسته شد و جمیعت پشت دذهای بست مشغول لولیدن شدند.نمیدانم چند ساعت گذشت ام سرانجام درها دوباره باز شد چهره رنگ پریده و موهای سیخ شده و جوگندمی حسین در مقابل چشمان از حدقه درآمده جمیعت  خودنمایی میکرد .هرگز استخدام شدگان ازاین در خارج نمیشودن تنها کسانی که به نحوی مورد رضایت نبودند ازاین درخارج مشده و به انبوه بیکاران محوطه اضافه میشدند

حال حسین یک بار دیگر به انبوه بیکارن میپیوست از دور به من نگاه کرد ودرحالی که خنده های دیوانه واری میکرد گفت: میگن تو سابقه دار هستی میگن تو زندان بودی  ه ه ه

چه زندگیه چه بساطیه

 وآنگاه با صدای بلند ایت اشعاررا خواند

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم                  سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

بشنوای سنگ بیابان بشنوید ای بادباران                      باشما همرازم اکنون با شما همرازم اکنون

من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم…..

 

 

پارچین

———————

نوزدهم رمضان یک هزار و سیصد شصت و هفت

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:23 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :او نیز رفت

نوشته ای از جعفر صابری

 

اونیز رفت

با عشقنامه

 سعید بی آنکه دلیلی قاتع کننده برای خود داشته باشد مدام طول خیابان را طی میکرد وگهگاه نگاهی به ساختمان سفید رنگ آن طرف خیابان می انداخ و دوباره رد میشد و با خود می اندیشید.شاید رفتند، ،آخرش هم هیچی نمیشوم.چند بار خودش با حالتش به من حالی کرد که دوستت دارم اما منم خر چی پیش خودم فکر میکردم.میگفتم بگذار پیش خودش فکر کند ادم سنگینیم ،بگذار به زبون اقرار گند که دوستم دارم،عاشقتم ،بی تو دنیا برام تنگ وتاریکه ،عجب آدم خریم ،اگر این طوری فکر میکردم پس چرا حالا مثل سگی که برای تکه استخ.انی از اربابی که بارها کتک خورده دمم را تکون میدهم ومدام به آن پنجره نگاه میکنم؟ اگر رفتند که رفتند! اگر هم نرفتند به درک ،ول کن بابا بی خیال عشق ،من که به تمام دوستانش گفتم اگردیدنش بگن مادرم باهاش کارداره.بلکه بیاد خونمون .آخ ،آه…..خودمونیم ،نمیدونم  میشه اسم این کار  منو عشق گذاشت یا نه در هر صورت درد عجیبیه آخه …..آخه  دارم دیوانه میشم .این موجود گرچه خوشگلی هم ندارد اما عقل از سر ما ربوده ،بدحوری دلم پیشش گیر کرده ،کاشکی میشد صدایش کنم و بگم میتراقلبم را پس بده …..اما نمیشه کاشکی میشد باهاش صحبت کنم و بهش بگم دوستت دارم واز آن جوان های الافز وهرزه نیستم .صبر کن سربازیم تموم بشه بامامانم می آیم خواستگاری ،با هم عروسی میکنیم و زندگی جدید تشکیل میدهیم .

سعید بدجوری توی فکر بود برای خودش خیالهای قشنگی داشت مثل همه ءجوانهای دیگر که تویی این سن وسال عاشق مبشوند.یک هفته ازاین ماجرا گذشت یک روز مادر سعید به او گفت :میترا ،عصر میاد اینجا .سعید خوشحال ازاین خبر خودش را به مریضی زد ولحاف رو سرش کشید وگوشه اتاق روی فرش رنگ ورو رفته شون خودش زابخواب زد .ساعت هشت  شب مادر سعید با تکان دادن شانه های سعید او را از خواب بیدار کرد و به او که با چشمان پف کرده وموهای سیخ شده در مقابلش بود گفت: پاشو شامت را بخور .سعید با حالتی که درد و غصه درآن موج میزد گفت :نیومد؟

مادر  که متوجه شده بود سعید از که حرف میزند گفت:-نه خیر میای بخوری یا سفره راجمع کنم.

سعید  دمق ازاین بد قولی بلند شد و رفت. هنوز لقمهءاول ودوم را نخورده بود که یک جرقه درذهنش ایجاد شد وبا خود می اندیشید …یک یاداشت برایش مینویسم که آدرسش را بنویسد ،یک نامه هم برایش مینویسم و را دلم را برایش میگم . آره این درسته ،چون از بابت مادرم هم خیالم هم جمع که سواد نداره ،پس نمیتونه نامه را بخونه به مامانم میگم این نامه را نه نه ……نامه را توی یک کتاب میگزارم و میگم این کتاب را بده میترا عجب فکر بکری . شادازینکه بلاخره فکری به نظرش رسیده بلند شد وبه طرف میز کارش رفت چند تکهکاغذ سفید برداشت و قلم بدست گرفته مشغول کار شد.

بنام خدای اگاه به اسرار

با  نوشتن این کلمه با خود فکر کرد یک شعر بنویسم بد نیست.سریع به سراغ کتابخانه رفت و کتابهارا بیرون ریخت .کتابر دیوان حاظ را گشود وبلاخره شعری در موضوع دلخواه خود پیدا کرد ونوشت:گرچه سالها از عشق بویی نبرده بودم وهیچ وقت عاشق نشده بودم اما اینک احساس میکنم به شما علاقه پیدا کرده ام نمیدانم چگونه بیان کنم من امیدوارم در آینده ،یک زندگی خوب را در کنار یکدیگر داشته باشیم و……..شما میتوانید آدرستان را به من بدهید و مطمئن باشید من به سراغتان می ایم وصدها حرف دیگر نوشت ونوشت….تاچندصفحهءامتحانی با خطی درهم وبرهم وخط خوردگی های عجیب وغریب زینت گرفت.

هنگامی که سعید  خود به این عشقنامه نگاه میکرد ناخودآگاه خندهاش گرفت .ساعت در حدود یک ونیمشب بود واوچندین برگ کاغذ نوشته بود وبی هدف…..نگاهی به ساعت انداخت وبا خود میاندیشید این کار من فایده ای ندارد جز کوچک کردن خودم .هیچ ارزشی ندارد تا حالا خودم را نباختم جایز نیست حالا سر خم کنم بهتر است تنها روی جلد کتاب افتصادبنویسم لطفاً آدرستان را یاداشت کنید .بله این کار عاقلانه است و بعد بلند شد وکتاب اقتصاد سال قبل خود را برداشت و برروی جلد پلاستیکی آن نوشت:

لطفا آدرس خودتان را برایم بنویسید.

بعدکتاب را روی تلویزون گذاشت و بروی  تشک خود افتاد ،غلتی زدو به خواب رفت.صبح هنگامیکه بلند شد بعد از صرف صبحانه رو به مادرش کرد وباروشی خاص گفت :-این کتاب مال میترا است .مادر بدبخت که سوادی نداشت سری تکان دادو گفت باشه.

سعید خودش شاد از خانه خارج شد ،نزدیک ظهر به طرف خانه روان گشت وبعد از بازشدن در یک راست به سراغ تلویزوین همان جایی که کتاب راروی آن قرار داده بود رفت ودید کتاب هنوز آن جاست.با همان حالت تعجب فریاد زد…..مامان میترا نیومد

مادرش که گویی از چیزهایی آگاه شده خندان گفت چرا

سعید با کامل تعجب گفت:پس چرا کتاب رو بهش ندادی

مادربا خنده گفت:میترا گفت بهت بگم رشته ءمن تجربیه نه علوم انسانی ،اقتصاد کتاب ما نیست

سعیدبا بهت زدگی گفت-همین

مادر به همان بی میلی وسادگی گفت:نه خداحافظی هم کرد وگفت شما را هرگز فراموش نمیکنم

مشهد17 /4 /1367

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :آن روزها

نوشته  :جعفر صابری

 

آن روزها

 

غروب یک روز پائیزی سال 1358 بود ، عقربه اهی ساعت دیواری منزل محمد علی شاگرد حاج اضغر صرف ، شهادت میداد که ساعت 36/   4 دقیقه است .مرصع خانم  درحالی که قنداق بچه چهل روزه اش را عوض میکرد روبه فاطمه دختر خانمش کرد و گفت :

فاطی ورپریده برو پنج تانون بخر .فاطمه خانم بابی اعتنایی نسبت به دستور مادر شانه هایی خودرا بالا انداخت که یعنی من نمیرم.

مرصع خانم که توقع این حرکت را نداشت ذو به آقا رضا که ماشاء ….شباهتش به یک بشکه صدوده لیتری میماند کرد و گفت:

مادر به قربونت  بپر برو پنج تا نون بخر وبیا ، باریکلا…

آقا رضا در حالی که با میل فراوان نان خشک های سفره  گسترده شده مقایلش را زیر دندان خرد میکرد با همان دهان پر گفت:

مامان جون کارتون داره

مرصع خانمک ه حاا کار قنداق کردن بچه را تمام کرده بود با غیظ گفت: پدر سگ تو یازده سالته …. وباادای خاص ادامه داد: کارتون داره .این توپ و تشرها کارسازنیفتاد و مرصع خانم که گویا چیزی را کشف کرده  از جا پرید و به طرف در اتاق رفت و فریاد زد :

زهرا خانم-، زهرا خانم

طولی نکشید که از طبقه  بالاصدای لرزانی پاسخ داد :

بله خانم …..

مرصع خانم در حالیکه سماجت و حیله گری در چهره و به خصوص در چشمانش موج میزد گفت :

ببخشید احمد جون خونه س ؟

همان صای لرزان که گویا متوجه شده بود برای  چه با احمد جون کاردارند در حالیکه از صدایش نمایان بود که راضی نیست گفت:

به امری دارید ؟

وباز همان حلت در صدای مرصع خانم پدید آمدکه ،آره قربونت بهش بگد یه تکپا بره برامون پنج تا نون بخر

چنددقیقه طول کشید و پسر لاغر اندام سسیاه چهر ه ای که گودی زیر چشمانش را با یک بندانگشت هم نمیشد پرکنی از پله پائین آمد.

سلام جونم قربون تو پسر ناز ، یه تکپا برو پنج تا نون تازه برای ما بگیر و بیا . باریکلا

احمد با شجاعتی که بعید به نظر میرسید ولی آمیخته با دلهره و ترس و برخاسته از بغض  و کینه  درونی بود گفت:

مگه آقا رضا نیست ؟

مرص خانم دست و پای خودشو گم کرد و درحالیکه سعی میکرد به نحوی سر وته قضیه رو به هم بیاره گفت:

نه مادر چرا

شرم و حیا و شاید هم ترس از عاقبت کار جلوی  احمد را گرفت و دستش را دراز کرد و پول را دا خل جیبش انداخت و راهی شد .

آقا رضا که گویا تصمیش برای صرف سفره ، موکول به آینده شده است برخاست و به طرف تلویزیون مبله و رنگ و رو رفته لامپیشان دستش را دراز کرد و با شار یک دکمه کانال دیگر را که برنامه دیگری را پخش میکرد. آورد با این کار آقا رضا ، قشقرقی به پا شد و فاطمه خانم فریاد کشید که: مامان این بشکه رو نگاه نمیذاره م ن کارتون ببینم

مرصع خانم که گوا از رفتار دلبندانش به تنگ آمده بود بچه خودرا به بغل کشید و چادر رنگو  رو رفته را به  سر انداخت و از در اتاق بیرون رفت.

کوچه غلغه بود یکدسته پسر بچه هم سن و سال اقا رضا در حال بازی با توپ پلاستیکی بودند که یک لایه توپ دیگر رویش کشیده شده بوددوسه نفر دیگر گوشه ای نشسته بودن و به حرکات و گفته های دوستشان که سرپا ایستده بو و در حال توصیف فیلم سینمایی بود که دیگران سعادت دیدنش را نداشتند گوش میدادن او سعی میکرد حتی چیزی را از قلم نیندازد

چنددختر نوجوان در حالی که چادرهایشان را هب خود پیچیده بودند در خانه ای ایستاده و به حرفهای دختر صاحبخانه که از خواستگار دیشبش برایشان میگفت گوش دل میدادند.

وآن جمع که تعداشان از همه این افراد بیشتر بود جمع مادران بود . زنانی در همه سنو سال کنار در کوچک سبز رنگ که درست روبروی در خانه محمد علی شاگرد حاج اصغر صراف بود گرد هم نشسته بودندو یکی شان چیزی میبافت و دوتایشان هم به دستان زن بافنده که به سرعت حرکت میکرد نگاه میکردند آن یکی هم هیکل مرص خانم بود سینی برنجی بزرگی را در مقابل خود گذاشته بود وبا چاقو داشت ک.هی ازسبزی را خرد میکرد و درهمان  حال پر جانگی که نمیدانم…

زن جوانی هم از لپهای سرخ و چشمان گشاد شده اش که تازه از دهات حوالی اذربایچن آمده بچه اش را بغل چسبانده و گمان میکرد بچه در حال شیر خوردن است بی توجه به آنکه طفل مدتهاست خوابیده .سراپا گوش از زن چاقو به دست تهرونی حرف زدن زا فرا میگرفت.

باامدن مرصع خانم جمع به جنبو جوش افتاد جایی برایش باز کردن و مرصع خانم تکیه بر دیوار سمانی زده  بچه راروی پای خود گذات سینه اش را از لای یقه پیراهن چیت بیرون کشید وبه دهان طفل فرو برد که صدای گریه اش را بند بیاورد این تغیرو تحول باعث شد که آن زن جوان هم به خود بیاید و موقعت خود را اصلاح کند.

زنک لاغر اندام چاقو بدست با حرکت چاقوبالای سر خود رسمیت جلسه را اعلام کرد و خود به عنوان سخنران پیش از دستور این وطر شروع کرد

شهین خانم که شوهرش تو سپاه میگفت : شوهرش  اینا آماده باشن .خودمونیم راستی راستی جنگ شده .

زنک سیاه سوخته در حالیکه با انگشتان دست راستش زیر نافش را ازروی پیراهن بشورو بپوشش چنگ میزد گفت :

حالا یعنی چی میشه

صغرا خانم طرف صحبت ، با دستیکه چاقو را نگاه داشته بود عرق پیشانی را پاک کرد و گفت:

مریم خانم  یعنی جنگ میشه همین . باید اول فکر آذوقه بود .فردا تو مملکت قحطی میاد

مرصع خانم که تا آن موقع شنونده بود  آهی از ته دل کشید و چون بانوی با شخصیت و کمالات فراوان طوری شروع به حرف زدن کرد انگار حقش را بعد انقلاب ندادند :

والا چی بگم حالا با جنگ چیکار کنیم

صغرا خانم خودرا پائین ترآورد و یواشکی طوریکه تشان بدهد مطلب خیلی محرمانه ایست گفت:

شهین خانم میگه کار کار آمریکاست وگرنه عراق سگ کیه

زن گرد و قلمبه ای که بحق دست مرصع خانمو صغرا خانم رادر چاقی ازپشت بسته و حق مریم خانم را هم خورده بود به صدا درامد که : میگم بیاد به این شوهرهای بیغیرتمون بگیم از همین فردا به فکر آذوقه و خوردو خواراک باشن

رقیه خانم که سعی میکرد حرفی پیدا کنه که مورد تحسین جمع قرار بگیرد گویا موفق شده بادی به غبغب انداختو گفت:

ننه  ام خدابیامرز میگفت سالی که جنگ جهانی شده بود  مرد سنگک  میخریدن و میبردن ولو میکردن خشک که میشد قایمش میکردن و برای روز مبدا . خدا بیامرز میگفت :تو مملکت قحطی افتاده بود مگفت بعضی ها گوشت خر میخوردن.

مرصع خانم خلط گلو را که به زحمت و سرو صدای زیادی در دهان جفت و جورمیکرد گفت:

ای بابا  خواهر تو همین گیر و دار انقلاب خیلی از چلو کبابی های توی اه به مردم گوشت خوراندند آب هم از اب تکون نخورد

مریم خانم با عجله طوریکه میترسید حرفش یادش بره تو حرف صغری خانم دوید که  همین الان هم میدن . اتفاقاً عموی شوهرم پسرش راننده است میگفت یه روز پسرش تو جاده چلو کباب خریده بعد مسموم شده بردن دکتر گفته گوشت خر خورده میگفت گوشت سرخ و خوشمزه هم بود.

ننه ام خدا بیامرز میگفت اون روز که جنگ بود مردم سرمرغ ، پای مرغ ، یا پاچه گوسفند و یاروده شون رو میپختند  میخوردند . خواهر قحطی دیگه

رقیه خانم است میگه از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون چندروز پیش دیدم اقا جعفر شوهر همین زهرا خانم مستأجرمون چند تا پای مرغ و سر مرغ ریخته تو کیسه آورده خونه

صغرا خانم که بز سعی میکرد خلط دهانش را بالا بشکد گفت:

اه  .. چه جوری میخورن من که حالم به هم میخوره

مریم خانم دستی به زلفهایش که رنگ چهره اش بود کشد و گفت:

خواهر نداریه دیگه تو هم که مجبور بشی باید بخوری

درهمین گیر ودار گفتگو که صدای قارو قور موتور گازی محمد علی شاگرد حاج اصغر صراف و شوهر مرص خانم از سر کوچه بلند شد . موتوریکه باکش آبی تنه اش زرد و سیاه و خورجین برزنتی روغنی و چرکینش پر بود از پاکتهای میوه پیداشد.

مرصع خانم که میدید شوهرش در مقابل در و همسایه  با دستی پر به منزل آمده بادی به غبغب  ادناخت و تکانی خوردو با کسب اجازه از ریاست جلسه یعنی صغری خانم به طرف خانه اش روان شد.

موتور گازی جناب محمد علی شاگرد …باسرو صدای زیاد در مقابل پای مرصع خانم  . خانم خانه ایستادو مرصع خانم بچه را به سمت راست خود انداخت و با سلامی گرم به استقبال همسرش رفت و پاکتها را که همسرش از خورجین مقابل چشمان باش شده مریم خانم و صغری خانم و رقیه خانم و آن زن جوان بیرون میآورد دست گرفت چندتایی را هم معلوم بود چه میوه هایی درآنهاست و نیازی به نشان دادنشان نبود  برروی ترک موتور یاقی گذاشت و بعد موتور رابا تلاش فراوان وارد حیاط کرد.

 

جعفر آقا ساکت بود و به حرفهای زهرا خانم همسرش گوش میداد باهمان پر چانگی  های که مخصوص خانمهاست  علی الخصوص خنم های فقیر با دلتنگی وبغض زنانه طوریکه مشخص بود به ۀنچه میگود اعتقادی ندارد میگفت:

بی غیرتی –والا بیغیریتی .تو عرضه کارکردن نداری بیااین مرده  تو هم مردی هررزو میاد خونه دستش پره همه جور میوه میخره تو هم خیلی بخری یا یه هندوانه س یا دو تا بربری که شام وناهار و صبحانه…. حرفم که بزنم میگی دزده داره .خوب تو هم بدزذد اگه عرضه اش داری بدزد .زنگ جونم مستءجر که نیاورده گماشته آورده  من که لباسشو بشورم و خونه رو براش مثل دسته گل نم پسرم هم بره خریدشون بکنه .توهم باید پول توجیبی بچه هاشون دربیاری

جعفر آقا با انگشتان دراز لاغرش موهای خودرا چنگ زدو  بعد از جیب پیراهن چهار خانه رنگ ورورفته  اش پاکت سیگر زری را بیرون کشید یک نخ ک هآخرین آن هم بود به دهان گذاشت و پاکت سیگار ر به حالتی که نشان میداد خشمگین است مچاله نمود و به گوشه  اتاق  همان جائیکه زیر ناداز آنجا تمام میشد  انداخت . بعد سیگارش را با شعله چراغ علائالدین که وسط اتاق میسوخت روشن کرد و گفت:

خوب میگی چیکار کنم والا  بالله نمیتونم دزدی کنم . تو ذاتم نیست حالا که دزدی نمیکنم و یک لقمه نون حلال به هزار جون کندن در میارم حال و روزم اینه وای به اون روزیکه ……

زن بیا بالا غیرتاً ازاین حرفها دست بردار .بچه هامون عقده ای بار نیار . گفتم وایسم تو ده .بالاخره نون بریا خوردن که داشتیم روی یه پا وایسادی و آوردیمون تهرون خوب اینم تهرون  تا ما آمدیم انقلاب شد .بعدشم جنگ حالا میگی چه خاکی به سرم بریزم.

زهرا خانم با خشونت تمام در مقابل همسرش در حالی که ادای اورا در میآورد گفت :یک لقمه نون … آخه کدوم نون .کدوم زمین . کدوم آب  تو دو جریب زمین که آب هر پانزده روز به سرش میاد چی میخواستی بکاری ؟ همچین زمین زمین میکنی که انگار مالک ده بودی حالا گیرم نمی اومدیم تهرون میخواستس اونجا نوکری مردم رو کنی خوب اینجا بکن ….حالا که زمین و پول نداریم همه دنیا برامون یکیه

جعفر آقا پکی محکم به سیگارش زد وگفت:

خدا پدرت بیامرزه تو هم میدونی پس چرا نمک به زخمم میپاشی

زهرا خانم که کم کم آروم گرفته بود گفت :

دیشب وقتی داشتم میرفتم مستراح شنیدم که محمد علی آقا به مرصع خانم میگفت :حاجی بدبخت از ترس گفته محمد علی خودت میدونی که دو دانگ ریکت میکنم فقط آبرومو نبر.میگفت بیچاره حاجی از ترسش  گفت : تمام مال واماکم رو بهت میدوم فقط هیچی  نگو تا من و زن و بچه ام از ایرون بریم.

جعفر آقا با کنجکاوی سر خود را نزدیکتر آورد و گفت :

یعنی کار اینقدر خرابه؟

زهرا خانم هم به خاطر اینکه بچه ها نفهمند یواش گفت:

ازاین حرفا گذشته مثل اینکه فامیل حاجی تو دربار بوده ، اعدامش کردن حالا نوبت فامیلاش جعفر آفا با ناباوری سری تکان داد وگفت:

نه بابا ، واسه اینکه فامیل آدم تو دربار رو نمکشن حتماً کاسه ای زیر نیم کاسه ات

زهرا خانم با همان احتیاط شاید کمی بیشتر گفت : الله اعلم

 

غروب بود غروبی چون همه غروب ها ف غروبی با ان غروب تفاوت زیادی نداشت و تنها ده سال ازآن زمان گذشته بود تناه زمان حرکت بود نه چیزی دیگر

پسر بچه هایی به سن و سال آن روزهای آقا رضا و احمد با لباسهایی چون آن روزها و با توپی مثل توپ ده سال پیش سررم بازی بودند

ذخترنا تازه به سن بلوغ رسسیده هم جمع بودند و از خواستگارهایشان برای همدیگر میگفتند . چند تایی هم از نوجوانان  محل گوشه ای کز کرده بودند و به البومی که عکس هنر پیشه ها ی هندیو  خارجی را در خود داشت مینگریستدن . یکی دوتایی هم گوشه ای دیگر گرد هم نشسته بودند و به حرکات جوانکی نگاه میکردند که اندامش رابه صورت موج دریا به حرکت درمی آورد

جمع زنان چون گذشته از تمام جمیعت ها بیشتر بود .صغری خانم که حالا به در بزرگ کرم رنگی که دیوار سفید رنگ مرمری آن را نگاه داشته بود تکیه زده بود و دست راستش که تا نزدیکی بازو دستبند و النگو پوشانده بود را زیر آرنج قرار داده بود و دو زن جوان در اطراف نشسته بودند که کمتر از صغری خانم نبودندو با موهی طلایی رنگ خود و لبهای لبوی و چشمهای مداد کشیده شده

مریم خانم همچون سابق سیاه ولی با ریختو قیافه بهتر جای رقیه خانم خالی بود و لی آن یکی بود. دراین لحظه اتومبیل بنز سواری به رنگ طوسی در مقابل زنها ایستاد و در سمت شاگرد آن باز شد . جمال حضرت حاجه مرصع خانم که از گردش با تمام کلفتی زیر بار این همه فشار طلا و جواهر خم شده بو وبه دستان گوشت آلود ش انباشته از النگوهای متخلت و دستبند  جواهر نشان بود نمایان شد.

حاجیه مرصع خانم از همان دورسعی کرد طوری لبخند بزند که آن سه تا دندان طلا در حاشیه دنداناهی پائین  دهانش قرار داشت هم به جمع طلاها افزوده شود و از قلم نیافتد.

بابازکردن چادر سیاه گلار کن کن خود پیراهنش را که با یقه توری و پارچه شرمن بود نشان داد

جمع زنان  که دور هم نشسته بوددن همه از جا برخاستند به طرف حاجیه مرصع خانم هجوم بردند و لی به رعایت حق تقدم عقب کشیدند و نوبت را به صغری خانم دادند که پیشکسوت است . حاجیه مرصع خانم بعد از روبوسی که سعی میکرد صورت کسسی را نبوسد بلکه دیگران او را بوسند رو به صغری خانم نمود و گفت:

خواهر خیلی دلم براتون تنگ شده بود  برای همین به حاج آقا رضا جونم گفتم مادر حتماً منو از بهشت زهرا باید بری محل این بنده  خدا هم گفت باشه .

مریم خانم  که حالا موهای سرش حنایی بود دستی به زلفانش کشید و گقت:

خوب خوش آمدید حاج خانم تشریف بیارید منزل . اینطورکه بده ولی حاجیه خانم مرصع  خانم بی تفاوت به مریم خانم ادامه داد که نذر کرده بودم فاطمه جونم تو دانشگاه قبول بشه اگه قبول شد سفره حضرت عباس میاندازم .حاج اقا قبول کردند اجازه دادند حالا شما میتویند برای هفته دیگه بعد از ظهر تشریف بیارید منزل ما .

زنی که تا آن لحظه ساکت بوئ و گویا مایل نبود ب آن لهجه آذربایجانی آمیخته شه با تهرانی چیزی بگوید گفت: متشچرم

که جمع حضار زدن زیر خنده

حاجیه مرصع خانم بادی به غبغب انداخت و فرمود:

فراموش نکنید حتما بیاین راستی زهرا خانم هم بیارید بیچره از وقتیکه احمدش شهید شده ندیدمش  دلم براش تنگ شده

بناگاه صدای حاج اقا رضا که به حق غیز این اتومبیل هیچ اتومبیلی تابو توان و گنجایش یک چنین  هیولایی را نداشت به گوش رسید:

حاج مامان خانم تشریف بیاورید حاج آقا اطلاع ندارند

تهران – خانه مستأجری خانی آباد نو

——————————————–

روز جمعه 5مرداد ماه مصادف با 4 محرم الحرام

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:راه نمای املاء فارسی

راه نمای املاء فارسی

نوشته :جعفر صابری

انتشارات آشتی

صفحه 100 صفحه

تیراژ10000

قیمت 10000

شابک 7-18-5534-964-978

این نوشته وتحقیق را تقدیم می نمایم به همه ی عزیزانی که در جای جای جهان در پی فرا گیری بهتر و شایسته تر زبان و نوشتن فارسی هستند .زبان و نوشتنی که در طول سالها با تلاش دلسوزانه مفاخر فر هنگ و ادب این سرزمین همواره جاودان مانده و بی شک با تلاش فرد فرد شما سر وران چون گذشته زنده خواهد ماند .دوستدار شما که می خواهید فارسی بخوانید و فارسی بنویسید .

جعفر صابری

راهنمای املای فارسی

موارد نیم غلطی :

اینجا سخن از التزام و باید و نباید ها ست در محدوده ضابطه مقدماتی به شرح زیر :

ادامه دارد…………….

ادامه مطلب

[ یکشنبه سی ام تیر ۱۳۹۲ ] [ 17:58 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

به یاد زنده یاد اصغر فرزام

با یاد زند یاد اصغر فر زام  همکار خوب و عزیزمان در موسسه فرهنگی هنری آشتی  بازیگر خوب و نویسنده و کارگردان ارزشمند سینمای ایران ، مربی دلسوز و مدرسی ارزشمند .یاد و نامش گرامی باد.

مرحوم اصغر فر زام (نفر دوم از چپ) در کنار دوستاد در موسسه فر هنگی هنری آشتی در سال ۱۳۸۴ برای آماد سازی فیلم سینمایی باجناقها…

[ یکشنبه سی ام تیر ۱۳۹۲ ] [ 17:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/امانت دار اصلح…

 

 

سر مقاله:

جعفر صابری…

امانت دار اصلح…

 

جهت شادی روح مرحوم تازه درگذشته الفاتحه مع صلوات…

و این گونه مجلس ختم ادامه می یابد … اما بین حضار هستند کسانی که زیر لب زمزمه می کنند می دانی خدا بیامرز چقدر گذاشت و رفت؟ یکی میگه دویست و چهل میلیارد و آن یکی می گو ید که خدا پدرت را بیامرزد فقط موجودی یکی از بانک هایش دویست و چهل میلیار تومان بوده و بقیه بماند…خانه …ویلا و همه چیز داشته…خدا رحمتش کند… و دوستی نکته دان از گوشه ای دیگر میگوید:خدابیامرز عجب امانت دار خوبی بود!

آری او و خیلی های دیگر این گونه امانت داری می نمایند تا به دیگران برسانند …همین چند ماه پیش بود که دوستی می گفت شخصی در جنوب تهران مغازه کوچک دوچرخه سازی داشته و بیست سال پیش ارثی به او می رسد می رود شمال شهر تهران مقداری زمین می خرد و بعد از مدتی زمینش قیمتی حدود یکصدو پنجاه میلیارد تو مان ارزش پیدا می کند بنده ی خدا حیران ومجنون شده و در خانه شصت متری اجاره ای نشسته و تکان نمی خورد شش ماه است که حتی مغازه کارش هم نمی رود و فرزندانش هر چه به او می گویند او می گوید شما مرا برای پول هایم دوست دارید!

افسانه نیست داستان نیست هرچه هست در همین نزدیکی خود مان است خانه کناری کوچه بغلی و شاید یکی از همین اقوام نزدیکمان باشد…

البته این روز ها بساط سفره های آنچنانی افطار هم در جای جای وطن اسلامی گستر ده می شود و شکر خدا همه از خوان نعمت حضرت حق بهر ه مند می شوند اما ای کاش نفس روزه و روزه داری را هم در می یافتیم و روزه دار واقعی می شدیم . این که برای چه باید دهان را از خوردن و آشامیدن در ساعاتی از روز باز نگاه داریم خود داستانی است که مثنوی صد من کاغذ می خواهد اما می توان در چند جمله گفت و نوشت که این برای انسان کامل شدن است .حال اگر به مرگ و دیار باقی امیدی هست و نظری داریم باید بدانیم که رسم زیستن این است که خوب زندگی کنیم و خوب بخوریم و خوب بیاشامیم و از نگاه حرام و مال حرام و …دوری بورزیم… مال انباشته نسازیم و گرسنگی و تشنگی بر خود هموار نسازیم که بعد از مرگمان نیز تنها وارثین باشند و رنج تقسیم آنچه مانده …

یاد مان باشد بی خبر، آمدی ،همچو رهگذر و بی خبر، می روی ، توشه ای ببر…

امانت داری، دنیا ارزش این همه تلاش ندارد..شاید این ابیات تمام آنچه باشد که این ماه رمضان ما تقدیم حضورتان می کنیم و بیاد زنده یاد بنان عزیز که این شعر را خواند…

—–

چون درای کاروان در میان شبروان
بانگ عمر ما، می رسد به گوش
با گذشت این و آن می دهد ندا زمان
هر سحر، که ای

خفتگان به هوش
بی خبر، آمدی، همچو رهگذر

بی خبر، می روی، توشه ای ببر
عمر دیگر، کی دهندت؟
داستان ها در زمانها مانده از کاروانها
زین حکایت، با خبر شو
تا بماند، داستانی، از تو هم بر زبانها
نیمه شب از رهگذری می گذری در سفری،
بی خبر از، قافله در، گوشه صحراها
در دل این دشت سیه جان تو ای مانده به ره
گمشده در، پیچ و خم، شوق و تمنّاها
نکنی گر هوسی، ملکوتی نفسی، تو که مرغ فلکی، منشین در قفسی
ز چه دل بسته شوی؟ به خدا خسته شوی،
چو مرادت نبود، به مرادی برسی
چون درای کاروان در میان شبروان
بانگ عمر ما، می رسد به گوش
با گذشت این و آن می دهد ندا زمان

هر سحر، که ای

خفتگان به هوش

===========

خواننده : استاد غلامحسین بنان

شعر : معینی کرمانشاهی

آهنگ : مهدی مفتاح

دستگاه : همایون-گوشه شوشتری

 

با کمال احترام :جعفر صابری

جعفر صابری/ با نه مشکلی داری

جعفر صابری/ با نه مشکلی داری

شنبه 9 خرداد 1394

با نه مشکلی داری؟

 

 

 

 

زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

چندی پیش دوست و عزیزی با لحنی حکیمانه و نگاه عاقل اندر سفی به حقیر گفت: شما با

 کلمه ی نه مشکل دارید؟

کمی مکث کردم و بعد با تعجب علت این سئوال را پرسیدم. و او ادامه داد شما با نه گفتن موردی داری؟ می دونی تمام این آدما که معتاد شدند و یا گرفتار شدند در زندگیشان فقط بخاطر این بوده که نمی تونستن بگن نه!

گرچه همان اول تا اندازه ای متوجه مطلب شده بودم ولی بهتر فهمیدم که منظورش دقیقاً چیه .او می خواست به من بفهماند که در مسائل کاری بد نیست گاهی از کلمه نه استفاده کنم و بگویم نه…نمی شود و از این جمله…بی شک گاهی هم برای شما پیش آمده که در شرایطی قرار بگیرید که نمی دانید باید نه را بگوئید یا نگوئید!

به دوستم گفتم :عزیزم این موضوع بر میگردد به آمیزه های دینی و پرورش وآموزش خانوادگی  فرد ،چرا که بیشتر مواقع همین نه در واقع همان دروغ است که تنها برای رهایی از یک موضوع ساده به کار می رود و در این میان گاهی لطمات شدیدی به فرد یا افراد زیادی وارد می گردد که فقط با همان کلمه نه شروع شده…برای نمونه شخصی از کارمند یک سیستم اداری سئوال می کند نامه در خواست وام من آمده؟ و او می گوید نه!

در صورتی که او یا حالش را نداشته بگردد و یا بی اطلاع است و یا باید شخصاً خودش برود و پیگیر شود و حال این کار را ندارد و می خواهد این روند اداری خودش طی شود و…نه ساده گفته شده ولی فرد با یک دنیا گرفتاری راهی می شود اول باید برود دنبال این که به شکلی به طلبکار خود موضوع را بگوید و یا اگر وام ضروری است و بحث بیماری و بیمارستان است  و عمل جراحی باید صورت بگیرد و…شاید طلبکار حوصله اش سر برود و از روی ناراحتی به درب خانه شخص بیاید و بعد از کلی فحاشی کار به درگیری بکشد و حتی یکی از آنها کشته شود…و یا بیمار بدلیل اینکه مخارج عملش آماده نشده  فوت می کند…حالا بگوئید این نه، به چه قیمتی است …اگر نه گفتن به این سادگی است من همین حالا می گویم  که نمی توانم نه بگویم…

برخلاف این هم هست متاسفانه همان کارمند، بدلیل آموزش های دینی و اخلاقی راست می گوید که نه نیامده  من گشتم و هنوز  ریاست پاسخ شما را نداده .او راست می گوید و نه از روی راستی و درستی است اما فرد سوال کننده اصرار میکند و داستان را طور دیگری می فهمد و بحث بالا میگیرد …طوری که کارمند به جرم راست گفتن توبیخ می شود …و همکارانش به او می گویند یه نه می گفتی خودت رو خلاص

 می کردی.

اینجا نه دروغ بلکه فقط کلمه ساده نه را بررسی می کنیم و می بینیم که این همان دروغ ساده  و مصلحتی است…

 

 

 

 که فرد از همان اول می گفت بهتر بود…

در جوامع سالم و درست به لحاظ اخلاقی، دروغ کاری زشت و ناپسند است . ص 2

 و از کودکی انسان ها را آموزش می دهند که دروغ نگویند و اگر کسی کلمه نه را به کار می برد بی شک آخرین برداشت غیر اخلاقی که می توان از این نه داشت همان دروغ است ودر غیر این صورت  موارد  دیگر بررسی

می شود. جالب است حتی مجرمین بیگناه هم  دروغ نمی گویند و لااقل در ساخت فیلم ها و بر نامه های تلویزیونی این گونه آموزش داده می شود که فرد دروغ نمی گوید.سکوت می کند . اما دروغ نمی گوید…با فرا رسیدن ماه پر فیض و برکت رمضان ماه انسان سازی و درستی چه نیکو است که یاد بگیرم چه وقتی نه بگوئیم و اگرذره ای نه گفتن  ما به دروغ نزدیک است اساساً نه نگوئیم.

چه زندگی های زنا شوئی و خانواده هایی که با یک نه ساده متلاشی شده و چه اعتماد هایی که با یک نه دروغ بطور کلی به نابودی کشیده شده است . فرزندی که به والدینش دروغی با معنای نه میگوید و یا همسری که به شریک زندگیش نه از روی دروغ می گوید همه و همه فاجعه هستند  چه رفاقت هایی که بدلیل اینکه راست گوئی به میان آمده از  بین رفته  و تبدیل به دشمنی هم شده…

قدر زندگی های سالم را بدانیم .

التماس دعا

جعفر صابری

 

 

 

[ شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ] [ 20:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ کار و کار آفرینی

جعفر صابری/ کار و کار آفرینی

 

به نام خدای بخشنده مهربان

کار و کار آفرینی

 

ممتاز و نمونه شدن برای یک سال است

و ماندگار شدن برای یک عمر

سلام بر معلمی که هر سال نمونه است

و یک عمر ماندگار

مقدمتان گلباران

توماس پیکتی در کتاب خود با عنوان سرمایه در قرن بیست و یکم بعنوان یک محقق و نظریه پرداز دریچه ای تازه بر روی بشر امروز می گشاید که شایسته است دوستان این کتاب  و همین طور مقالاتی که در خصوص نقد و بررسی آن نوشته شد را مطالعه نمایند ،ویژه نامه اقتصاد ی روزنامه شرق بهمن 1393 به همین مقوله پرداخته که بسیار جامع و کامل  است.

اما آنچه  باید در ایران و کشور هایی نظیر ایران مورد توجه قرار گیرد این است که کمی اقتصاد و کار و کار آفرینی در این جا ، نگاهی متفاوت را می طلبد.

برای درک بهتر موضو ع بیائیم  نگاهی به آموزش عالی این کشور بیندازیم که چهار نسل از دانشگاه های دیگر جهان عقب مانده و متاسفانه باید بگوئیم فاجعه ای دیگر در بخش آموزش ما و بطور کل کشور، این است که از 365 روز یک سال 180 روز آن تعطیل است!

و بیماری وحشتناکی که دامنگیر بیشتر مردم و حتی کار آفرینان ما است کپی کاری است . کپی از روی یک موضوع کاری و شغلی ،برای نمونه در کشاورزی  اگر در منطقه ای از کشور لوبیا در یک سال با استقبال فروش رو برو شود سال بعد همه ی کشاورزان رو به کشت لو بیا می آورند و طبیعی است که عدس و یا نخود گران می شود و لوبیا ارزان ! اگر شخصی در شهری یک تولیدی و یا مغازه فلافلی بزند که مورد استقبال مردم قرار گیرد کم نیستند افرادی که به سراغ این شغل بروند و سر مایه خود را در آن کار وارد نمایند و گاهی مواقع با حس رقابت بیشتری هم با موضوع روبرو می شوند.

بد نیست همین جا به این نکته مهم اشاره شود که کار آفرینی بشدت با ایجاد شغل متفاوت است و اساساً کار آفرین ، یک شخصی متفاوت است . نگاه کار آفرین همواره نگاهی زیر بنائی و اصولی است بیشتر به داشته ها و امکانات توجه می کند و در واقع کار آفرین سرمایه واقعی یک جامعه است . او با نظرات و پیشنهادات خو د که برخواسته از تحقیق و داشتن اطلاعات مختلف می باشد می تواند ایجاد شغل های گوناگون بنماید .

 سر مایه یک کشور نیروی کار و استعداد ایشان و منابع آن کشور است که متاسفانه بیشتر مواقع بطور کل نا دیده گرفته می شود و شور بختانه گاه با نگاه زبا له به آن نگریسته می شود!

برای نمونه در کشور ما سالیانه بیش از 230 هزار تن برنج دور ریخته می شود که کافیست با نصب و راه اندازی چند دستگاه ساده و ارزان نه تنها کار آفرینی و اشتغال بوجود آورد بلکه از دور ریزی این سرمایه نیز جلوگیری شود این دستگاه طی یک فرایند این برنج ها را خمیر و مجدد آن را به صورت برنج دانه بلند و خوشبویی با نام تجاری باسماتی وارد بازار نماید کاری که همسایه های ما انجام می دهند و ما یکی از مهمترین خریداران آن هستیم.

در بعضی از کشور ها مانند تایلند تنها در ده هکتار زمین شروع به کشت درخت می نمایند و همه ساله یک هکتار آن را مورد مصرف قرار می دهند و تا ده سال بعد باز همان یک هکتار آماده بریدن و مصرف می شود .

 در کشور کره از طناب و رخت چرک ها استفاده می کنند و جلبک پرورش می دهند این جلبک را به سازمان ملل  می فروشند و در صنایع بهداشتی و آرایشی مورد مصرف قرار مید هند و یا  موارد دیگر…

اگر فقط به آمار برترین ها ی جهان نگاه کنیم کشور ایران را همواره جزو برترین ها می بینیم در معدن و طبیعت …همواره ما جزو چند کشور شاخص دنیا بوده ایم که همه چیز داریم حال چرا نرخ بیکاری و تورم و …در کشور ما این گونه است کمی هم برمی گردد به همت عالی ملت و خود مان…

دهها سمینار موفقیّت و راز موفقیّت و شاد زیستن و از این دسته در جای جای این کشور بر گزار می شود و افراد زیادی از این راه مشغول کسب درآمد هستند . گاهی وقت ها می گویند شما کافیست بیندیشید که سرمایه دار می شوید و یا تصویر

خانه اید ه آل خود را  مقابل چشمتان بگذارید حتماً به آن خواهید رسید …لبخند بزنید حالا کف بزنید شاد باشید برخیزید ،بنشینید و …مدتی میگذرد هیچ کس سرمایه دار نمی شود هیچ کس پولدار نمی شود و زندگیش عوض نمی شود جز همان کسی که سمینار برگزار کرده …افسردگی و نا امیدی بیشترین سود این گونه سمینار ها می شود …البته نهایتاً اگر این گونه بر نامه ها بد نباشد اما تا حرکت و اندیشه نباشد  هیچ اتفاقی در زندگی هیچ کس می افتد؟ باید برخواست به خدا توکل کرد مطالعه نمود و شرو ع به کار نمود این گونه بی شک به مطلوب خواهیم رسید.

چرا بعضی کسب و کار ها در یک خانواده رشد می کند و چرابعضی کسب و کار ها در اوج خود نابود می شود .چقدر به مرگ شغل خود فکر کرده ایم این پرسشی است که من از موفق ترین تجار و کار خانه داران و سرمایه داران امروز می پرسم .

اگر صبح فر دا شما کار خانه و شرکت و سرمایه اصلی خود را از دست بدهید چه برخوردی با زندگی خواهید کرد؟

آلمان در کمتر از یک روز کار خانه مهم فولکس  را از دست داد اما همین کار خانه نیمه ویران در جنگ بلافاصله تولید سه شیفت خود را شروع کرد …ولی این بار نه خودرو ،بلکه قابلمه و لوازم انفرادی سربازان را تولید نمود …چراکه مدیر ان کارخانه پیش بینی لازم را نموده بودند که با کمترین امکانات بیشترین باز دهی را داشته باشند . امروز چند کار خانه ما نابود شده ؟ چیت بافی و کار خانه عظیم چیت  بافی به تلی از خاک تبدیل شده !

مهم نیست ، مهم این است که اگر  فرد فرد ما بخواهیم، هنوز دیر نیست اما اگر

بی تفاوت باشیم علی رغم تمام سر مایه های ملی و دارایی های این کشور ما خیلی زود تبدیل به یکی از فقیر ترین کشور های جهان خواهیم شد . نگاه ما به صنعت نفت نگاهی تک محصولی نباید باشد ما تنها در همین صنعت بیش از هفتاد هزار زیر شاخه صنعتی پترو شیمی رامی توانیم تولید کنیم .

باز مثالی از آلمان عرض می کنم که در جنگ دچار کمبود سوخت شد و لی  از امکانات موجود بهر ه مند شد و از ذرت، این گیاهی که به وفور در اختیار شان بود سوخت تهیه نمودند و جالب اینکه از همین ماده نایلون هم تولید شد که ما به آن بشور بپوش می گو ئیم…

 بی آبی یک و اقعیت  غیر قابل انکار است و کشور ما را بشدت تهدید می کند اما اگر امروز بدان توجه لازم بشود می توان کار های بزرگی کرد .

 بیائیم کمتر از واژه متاسفانه و بد بختانه و …استفاده کنیم و بگوئیم می شود کشاورزی مان را بروز کنیم هزاران شغل و درآمد در همین صنعت کشاورزی است و درد ناک است که بدان بی توجه بود .

کشاورزی بشدت سنتی و قدیمی ما باعث شده میلیون ها دلار به خود مان لطمه بزنیم در بعضی از صنایع  ما باید انقلابی را بوجود بیاوریم و از دانش و علم روز بهره مند شویم . این غیر ممکن نیست که ما از یک کیلو گندم در کمترین مساحت ممکن با کمترین هدر رفت آب  پنج کیلو گندم زیر ده روز بدست بیاوریم .

 میل130 میلیون حلقه لاستیک ضایعاتی یک فاجعه نیست یک گنج است که می توان از آن حتی سوخت تولید کرد و گازوئیل کمترین آن آست که مشتری اش نیز دست به نقد است همین گازوئیل که  به ترکیه و یا پاکستان قاچاق می شود.

ما چقدر دارائی هایمان را  می شناسیم ؟

 سئوال این است ؟

 مسئولین و مردم بخصوص آنها که بدنبال شغل و درآمد و سود هستند چقدر از داشته هایمان مطلع هستند ؟ چقدر نیاز ها را می شناسند ؟ چقدر تلاش می کنند که راهی برای بدست آوردن درآمد داشته باشند؟ سرآمد درآمد کشور ما چهار هزار دلار است و لی اروپا که هیچ یک از امکانات مارا ندارد 45 هزار دلار ! نقص در کجاست ؟

 بهترین زمین های ما که می تواند هزار برابر از صنعت نفت به ما سود بدهد و این سود شخصی ما است توسط کشاورزان تبدیل می شود به ویلا و این گونه  کشاورزی ما نابود می شود !

در کشاورزی ما هنوز میانگین فاصله بین درختان بین چهار تا شش متر است در صورتی که در کشاورزی امروز دنیا می توان این فاصله را به کمتر از یک متر تبدیل کرد و درختان را به صورت طولی پرورش داد در این نو ع صنعت می توان  حتی از پشت بام ها بهره گرفت و با کمترین آب بیشترین  بهره بر داری را نمود . چند صد نمونه میوه و خوراکی هست که ما اساساً ندیدیم چه برسد به آنکه خورده باشیم؟

باور کنید می شود در یک متر مربع ده نوه گل را پرورش داد و بعد که خشک شد تخم آنها را بسته بندی و بیشتر از قیمت گل فروخت.  این کمترین کاری است که دانش آموزان هلندی انجام می دهند و با یک بسته بندی زیبا و ارزان با یک پرینتر ساده رنگی ولی با کمی ذوق و هنر بسته بندی و میفروشند.

 دریای خزر ، در یای مازندران ، در یای کاسپین  و…این منبع درآمد و گنج الهی  تنها برای شنا کردن نیست ! تنها برای بهره بر داری از ساحل زیبایش نیست ؟ می تواند منبع برکت و درآمد هم باشد اگر کمی دانش و تحقیقات بنمائیم و دنبال کسب درآمد و سود باشیم . با توجه به اینکه عمق این در یاچه در قسمت جنوبی بیش از شمالی آن است موجودات در یائی زیادی به حاشیه در یای خزر سرازیر شده که ما آن را آفت می دانیم اما نعمت است این موجودات چیزی نیست جز کاموروس که نوعی میگو است و دارای بیشترین منبع غذایی است بخصوص برای پرورش ماهی قزل آلا و حتی دیگر دامها  و جالب است که بدانید در صنعت  لوازم آرایش نیز مورد استفاده قرار می گیرد.

گوشت گوسفند در کشور ما میتواند از نان ارزان تر باشد و چرا نباشد ، این فاجعه است که افرادی گوشت سگ و خر را و یا آشغال و …را در صنایع سوسیس و کالباس بکار می برند .

ما باید گوسفند و گوشت وارد کنیم .

چند کشتار گاه فوق صنعتی در ایران  داریم؟

 چقدر ظرفیت خالی کارخانه داریم که می توان از فضا و سالن و امکانات و ماشین آلات آن بهره مند شد.

چقدر تحقیق کرده ایم که چه داریم و چه می توانیم بکنیم؟

این کار آفرینی است و این همان سرمایه واقعی است!

بیش از هر چیز ما نیاز به یک بانک سرمایه ملی داریم و وزارت صنعت ،معدن  می تواند اولین قدم را در این خصوص بر دارد و یا چرا این وزارت خانه، شما هم می توانید  تیم هایی را تشکیل دهید و در کو تاه ترین زمان ممکن  این بانک موجودی سرمایه ملی را بوجود بیاورید .  و در اختیار افرادی قرار دهید که می خواهند شغل و کار آفرینی را بوجود بیاورند.

صد البته در ازای در یافت مبلغی ! این آن سرمایه واقعی است .

 حتی می توان کمی دور تر،  کشور های همسایه و یا باز دورتر کشور های دیگر را رصد کرد و از موجودی ملی آنها که بلا تکلیف  و ناشناخته است بهره مند شد .

 می شود از امکانات ارزان آن کشور بهره مند شد و در آن کشور شغل ایجاد نمود و از این راه به بازارهای جهانی وارد شد . می شود به بازار های کشور های همسایه راه پیدا کرد و از این راه دهها شغل بوجود بیاوریم …

 تازه این قدم نیم بلند ما  است . قدم کو تاه ما توجه به یک اتاق و یک زیر زمین و همین خانه خود مان است و آن هم تجارت خانگی و یا همان مشاغل خانگی است این صنعت کوچک که می تواند جهان را در بر بگیرد . نمونه بارز آن  کشور چین است که بسادگی الگوی تمام جهان  می تواند باشد علی الخصوص کشور ما !

اما مشکل این است که ما مقرورانه به داشته های نداشته مان می نازیم !

بی شک خیلی ها خوششان نمی آید و این را نوعی توهین به نژاد آریایی می دانند و دور از شخصیتشان است که به تولید ملی و صنعت جهانی و کسب و کار  این چنینی توجه کنند همه ایشان می خواهند کار خانه های بزرگ و و تو لید فراوان و …را به چشم ببینند در صورتی که می توان از امکانات  بالفعل کمال بهره برداری را نمود .

همین مشاغل خانگی را می توان هم بصورت  مستقل و هم بصورت تعاونی ایجاد نمودو توسعه داد و از هزینه ها  کاست.

دهها نمونه ماشین آلات ساده موجود را که در صنعت خانگی می توان بکار گرفت و دهها شغل  بوجود آورد ،بی شک ایجاد شغل و درآمد کمک به توسعه و پیشرف می نماید ،تبلیغات و امور فرهنگی جان تازه میگیرد و زندگی  افراد جامعه رو به بهبود می رود بهداشت تعریف تازه ای مییابد و سلامتی  به جامعه باز می گردد . در سایه این آرامش و آسایش چرخ تولید بیشتر و بهتر به چرخش در می آید و صنایع دیگر مانند جهانگردی و توریست را می تواند بازنگری نمود در همین خصوص می توان به طبیعت گردی و حتی طبیعت در مانی توجه نمود و جذابیت های این گونه را به جهانیان معرف نمود . ما دارای سرزمینی هستیم که به لطف خدا هر چهار فصل را در آن واحد داریم در یا و جنگل ، را در کنار کویر و کوه با هم داریم  بیکاری و نبود شغل  واژه ای خند ه دار است که به سادگی باید گفت این خود ما هستیم که نمی خواهیم مشغول بشویم و درآمد داشته باشیم .آمار تحصیل کرده های بیکار ما نشان از افسردگی و مشکلات روحی روانی ما می باشد و اینکه بشدت بدنبال کپی کاری و سرمایه گذاری در امور تکرار ی و بلکه خطر ناک هستیم  سرمایه مالی ما یا وارد مسکن شده که با تورم و خواب سرمایه روبرو است و یا وارد بانک ها شده و با سود به ظاهر بیست درصد وبهره چهل درصد مواجه است ! داستان ساده ای که از یک اقتصاد بیمار  پرده بر

 می دارد .

اینجا تنها خود ما هستیم که می توانیم به فکر خود مان باشیم .

در جایی خواندم که :

دنیا به این دلیل خطرناک نیست که بعضی آدمها به دیگران آسیب می رسانند ، به این دلیل خطرناک است که کسانی که شاهد این آسیبها هستند هیچ کاری نمی کنند.

خوشحالم که فرصتی شد تا مؤسسه آشتی مجری برنامه هایی این گونه باشد .  ما سعی خواهیم کرد تا با حضور در کنار همکاران خوب و صاحب ذوقمان در بخش فرهنگی کشورشرایطی را برای رشد بهتر جامعه بوجود بیاوریم. بی شک امور فرهنگی بخصوص بخش فرهنگ سازی و مهارت های زندگی در رشد هر جامعه بسیار مهم می باشد .

از اینجا شروع کنیم که اگر گفته می شود ما فرهنگ کتاب خوانی نداریم کم لطفی است ما بیشترین آمار کاربران کامپیوتری و استفاده کنندگان تلفن های هوشمند را داریم و این خودش یک نمونه از فرهنگ مطالعه است، کم کاری از بخش مدیریت فرهنگی است که این بستر مساعد را نادیده گرفته و کمتر در این حوزه وارد میشود .امید ما این است که بتوانیم با بکار گیری استعداد و علاقه نسل جوانمان در این خصوص خدماتی را ارائه دهیم  و با بکارگیری تکنولوژی روز دنیا از این کارزار بهره مند شویم.

تلاش دیگر من و دوستانم ایجاد اشتغال و خود باوری خواهد بود استعداد یابی و بکارگیری توان و علاقه افراد، بسیار مهم است و کشور را رو به جلو خواهد برد . ما امید وار هستیم در یک پروسه زمانی کوتاه به شرط اینکه جوانان و خانواده های محترم در کنار ما قراربگیرند گامهای ارزشمندی برای استعداد یابی و فعالیت های آینده شان برداریم.

مؤسسه ما دورنمای ورود به بازارهای جهانی را برای اعضا ء خود می بیند. ما در بهترین شرایط فعلی هستیم و امروز می توانیم با بهره گیری از سواد بالا وعلاقه نسل جوان و همین طور تجربه بزرگتر هایمان به خروج از بازار تک محصولی نفتی بیندیشیم و با رویکرد علمی در بخشهای گوناگون از کشاورزی تا صنعت گارگروههایی را برای تولید و گسترش صنعت و گار گاه های کوچک بوجود بیاوریم.

شاید این نکته امروز غریب به نظر بیاید که ما در کشور هزاران مشکل داریم از جمله بیکاری و …اما واقعیت چیزی دیگر است که امید واریم با توجه به همت بالای ملت و مردم، خیلی زود این بحران را پشت سر بگذاریم و به خود باوری ملی برسیم. ما نشان دادیم که می توانیم و باید بتوانیم ما بحرانهای بزرگی را از سر گذرانده ایم، امروز نسل جوان ما می تواند باور کند که اگر خوب با واقعیت ها کنار بیاید  در دهه آینده جزو کشور های پیشرفته خواهیم بود و این یعنی موفقیت ،برای نسل جوان امروز و آینده خوب برای فرزندان ما و نسل فردا، همه ی این بر نامه ریزی ها و تلاش ها زمانی امکان پذیر خواهد بود که مسئولین فرهنگی و دولتمردان در کنار هم برای آبادانی کشور و پیشرفت نسل جوانمان  بیش از گذشته دل بسوزانند. و خانواده ها و خود جوانان هم از پوسته

ناباوری ها بیرون آیند و کمی همت کنند تا به سر مقصد مطلوب برسیم ان شاءالله..

یکی از مهمترین و بزرگ ترین مشکل ما این است که هنوز کار گروهی را خوب یاد نگرفته ایم وبیشتر به موازی سازی و کار انفرادی فکر می کنیم ، حاضر نیستیم بپذیریم شخصی و یا گروهی بهتر از ما کار می کنند و این همه  نه تنها از آموزشهای دینی ما نیز بدور است ،بلکه از علوم اجتماعی نیز عقب تر است.

ما در برنامه های خود بیش ازهر چیز به کار گروهی و فر هنگ کار گروهی و اتاقهای فکر توجه خواهیم داشت .

 

 خوشحال هستم که با شخصی به نام آقای دکتر علی اصغر جهانگیری  پدر کار آفرینی ایران آشنا شدم و او را نه تنها همفکر، بلکه بسیار  پیشرو تر از خود در دلسوزی برای ایران عزیز و کار آفرینی دیدم .

 و پیشنهاد می کنم جهت بهره مندی بیشتر از منابع ایشان نیز می توانید بهره مند شوید . معذالک  اینجانب و مؤسسه آشتی کما فی سابق  جهت مشاوره رایگان  در خد مت عزیزان بخصوص جوانان علاقه مند به ایجاد شغل  و درآمد می باشد.

به امید موفقیت برای فرد فرد مردم عزیز کشورمان.

جعفر صابری

 

[ شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ] [ 20:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/بیداری از بیداری

جعفر صابری/بیداری از بیداری

پنج شنبه 4 تیر 1394

بنام خدا وند بخشنده مهربان

بیداری از بیداری

 چند حس را در وجود خود می شناسید ؟

اینکه میگوئید حس خوبی ندارم  و یا دلشوره دارم و یا بد جوری آشفته هستم یعنی چه؟

آیا تا کنون احساس تهد ید برای شما به وجود آمده است؟

آیا تا کنون احساس نا امنی عاطفی برای شما به وجود آمده است؟

مثل علاقه شما به فرزند تان از کودکی ولی وقتی بزرگ می شود از شما فاصله می گیرد و برای شما احترام لازم را قائل نیست!

تا حالا حس نا امنی و بی معرفتی آدم های اطرافتان  برایتان آزار دهنده بوده است؟

به قول حافظ :

سحر بلبل شکایت با صباکرد

که هر چه کرد با من، آن  آشنا کرد

بعضی ها با یک سفر به خارج از کشور و یا دیدن یک آدم هم سن و سال خود شون و یا قرار گرفتن در یک فضای سرشار از موفقیّت  ،در وجودشان چیزی شکسته میشه و ندایی درونی به آنها می گوید اگه اینها زندگی کردند  وای بر تو و یا اگه این آدم موفق زندگی کرده  ؟وای بر تو .

 تا حالا  زندگی را باختی !

یه جور نا امنی وجودی ؟

همه چیز برای شما تهدید میشه و به شد ت وحشت آفرین.

جالبه وقتی از آدمهای اطرافمان سؤال می کنیم که چرا درس می خوانید ؟

 چرا تلاش می کنید و دنبال چی  هستید ؟

 پاسخ خیلی ساده وسطحی می گیرید، برای نمونه به شما می گویند چون بتونم مدرک بالا تر بگیرم.  خوب، چرا مدرک بالا تر بگیری ؟ چون در جامعه کار بهتری داشته باشم ،خوب چرا کار بهتری داشته باشی ؟ چون درآمد بیشتری داشته باشم، خوب درآمد بیشتر برای چی ؟برای اینکه پول داشته باشم و …آخرش میگه خوب برای روز مباد که پیر میشم و نیاز دارم و گرفتارم…

این گمشده درونی و حس نا امنی، بیشتر از هر چیز آدمها را ناراحت میکنه .

وقتی میبینی بعد از ده  بیست سال زندگی مشترک با همسرت حس نا امنی می آید سراغت و می بینی  باختی، یه چیزی هست که تو نمی دونی و اون داره بهت خیانت میکنه، حالا تو یه بازنده هستی و حس نا امنیت قوّت میگیره …

وقتی صحبت از حس امنیت میشه بلا فاصله امنیت فیزیکی و مکانی به نظر ما می آد و در ذهن ما این تخیل به وجود می آد که آیا این مکان امن هست؟ کسی مارا آزار نخواهد داد؟ آیا در مقابل بلاهای طبیعی مقاوم هست ؟و …که البته تا اندازه ای هم درست است اما این تمام یک بحث  امنیت فیزیکی نیست.

 شاید امنیت عاطفی مهمتر باشد .

برای نمونه به پزشک مراجعه می کنید و پزشک بعد از کلی آزمایش با نگرانی به شما می گوید:بیماری شما نوعی سرطان است.

اما همسر  یا دوست شما در کنارتان می گوید: به هیج وجه نگران نباش من باهات هستم تا تهش ،هیچ اتفاقی نمی افته و تو خوب میشی…و جالبه بعد از مدتی تو خوب میشی …امنیت عاطفی در وجود شما کار میکنه و همه چیز درست میشه…

محققین سوئدی ده سال در بین مطبوعات این کشور به دنبال واژه ای به نام شاد کامی بودند و بسیار جالب بود که  واژه شاد کامی را در کنار ارتباط پیدا کردند و ارتباط را در کنار رابطه با خانواده و دوستان بیشتر از هر چیز دیدند . یعنی شاد کامی و خوشحالی در کنار خانواده و دوستان و عزیزان معنا پیدا می کند .

پیشنهاد می کنم :

کتاب پنج زبان عشق 

نوشته گری چاپمن را  بخوانید.

زبان ها:

 

۱-     کلام تأیید آمیز

۲-     وقت گذاشتن

۳-     هدیه دادن

۴-     خدمت کردن

۵-     تماس فیزیکی

 

 یک آزمایش ساده وقتی ما  در تاریکی مطلق قرار میگیریم بیش از هر چیز این که ما نمی دانیم کجا هستیم و اطرافمان  چه چیز هایی هست ،ترس وجود مان را میگیرد و درست در چنین شرایطی اگه نور و روشنایی به آن مکان تابیده شود و ما ببینیم که چه چیز هایی در اطرافمان هست آرامش می گیریم .این نور همان چیزی است که به دانش ما کمک می کند و دانش دانستن در واقع ما را آرام می سازد.

امنیّت در دانش بالا است

 

با خوب فهمیدن و درست اندیشیدن نگرانی ها کم و کمتر میشوند ،

به نوعی می توان گفت :موفقیّت یعنی همراه شدن با قوانین جاری در اطرافمان.

 اگر بیمار می شویم این بیماری ناشی از معنا های ضعیف مان از زندگی است .

بو دا رنج را زیبا تعریف می کند او میگوید:

رنج  را دانشی بدان که در پی آن فشار ها به تو  می آموزد.

 شاید بد نباشد کتاب انسان به جستو جوی معنا را  از ویکتور امیل فرانکل  مطالعه کنید.

 انسان یعنی تلاش ،و مهمترین راه موفقیت،   می تواند این دو روش  باشد که :

یک همواره انسانهای موفق را الگوی خود قرار دهیم و زندگی آنها را مطالعه کنیم.

و راه دیگر این است که:

 بین یاد گیری و احساس لذت یک چرخش ذهنی به وجود بیاوریم.

 و در واقع باید با افتخار بگویم شخصاً همواره  از یاد گیری بیشترین لذ ت را میبرم.

اما امنیّت وجود ی هم مهّم است

از آدمهای اطرافتان چقدر حس آرامش میگیرید؟

آیا واقعاً مؤمن هستید و می دانید معنای مؤمن یعنی امین و آرام…

انسان نما زیاد است اما انسان چطور؟

گاهی وقتها شخصی دارای انواع مدارک تحصیلی است و دهها کتاب نوشته اما حس انسانیّت در وجودش مرده و دیدنش به شما آرامش نمی دهد . پزشک است و فوق تخصص دارد وارد مطبش می شوید با کلی شادی و خوشحالی و انرژی مثبت، لبخند بر لب و لی حتی جواب سلام شمارا سنگین می دهد و شما با لبخند خشکیده روی لب می مانید که این کوه یخ آیا آدم است؟

 البته این گو نه افراد بیشتر به دنبال جبران حقارت های خود هستند  و انگیزه ی اصلی و پنهان را که همان امنیت است را برای ما به همرا ه نمی آورند.

معنای  امنیت :

تجربه ی احساس امنیت یافتن

انگیزه همه ی رفتار ها 

و امنیت خواهی

نیروی درونی، پیش برنده ی زندگی است.

این امنیت و آرامش را حتی کودک و در نوزادی متوجه می شود .و در واقع این حس از کودکی و تولد حتی قبل از تولد در وجود انسان قرار دارد.

بچه ها از کوچکی از تاریکی می ترسند .

دنیای سیری و گرسنگی را می فهمند درد را می فهمند.

 بعد ها ما  بزرگتر ها به آنها می فهمانیم که چه چیز هایی غلط و چه چیز هایی درست است ،خوب ها و بد ها را ما به آنها نشان می دهیم که همان قوانین جاری جامعه هستند.

 نوزاد وقتی گرسنه می شود گریه می کند احساس نا آرامی دارد و وقتی سیر می شود آرام است، احساس خوب آرامش ،این همان احساساتی است که در ابتدا عرض شد.

او از همان ابتدا شروع می نماید امنیت و نا امنی، به مرور زندگی را به دو قسمت تقسیم می کند.منطقه امن و منطقه نا امن، به همین سادگی، ترس و نا امنی، غم وغصه ، شادی و خوشحالی را می فهمد و به نوعی ما می فهمیم …

اگر مغز مان را به دو قسمت تقسیم کنیم و این دایره را از وسط با کشیدن یک خط از هم جدا سازیم و نام یک قسمت را منطقه امن و قسمت دیگر را منطقه نا امن بگذاریم می توانیم یک آزمایش ساده را انجام دهیم.

نام یک انسان که به شما آرامش می دهد در منطقه امن خود قرار دهید و حالا برعکس نام یک انسان که نام و یادش شمارا دچار ناراحتی وافسردگی میکند را در منطقه نا امن قرار دهید حالا یک آرزوی خوب و شادی آفرین ، یک موضوع را که دوست دارید در منطقه امن قرار دهید و بلعکس یک موضوع ناراحت کننده که شمارا سخت آشفته می سازد را در منطقه نا امن قرار دهید .

خیلی زود متوجه میشوید که چیز های بیشتری برای نا آرامی و نا امنیتی دارید که در قسمت نا امن قرار دهید و بلعکس موارد آرام بخش کم  و کمتر هستند. این همان شناخت بیماری است و شروع کار از همین جا  است .ما باید  این ترازویی را که کفه نا امنیش بسیار سنگین تر از کفه امنش است را ابتدا بالانس و بعد بطور کل تغییر دهیم و امنیت را بیشتر سازیم.

در واقع مولد های نا امنی بسیار بیشتر از مولد های امنیت در وجود ما فعال هستند .

صبح که از خواب بیدار می شویم  اولین کلیدی که در مغز ما زده می شود کلید مولد های بد بینی و اضطراب و نگرانی است گاهی این مولد ها بقدری خوب کارشان را انجام می دهند که ما در بیداری دچار کابوس می شویم و برای نمونه با یک بوی سیگار و یا دیدن یک نخ سیگار سناریو و داستانی را تا انتها دنبال می کنیم و فیلم سینمائی وحشتناکی را همان لحظه تا ته می بینیم ،می بینیم که او معتاد شده بیچاره شده ما بدبخت شدیم و …و به ترتیب کلید های مولد های بد بختی و اضطراب و دلشوره و نا امنی را روشن می کنیم این نا امنی ها  با همان نام های نا امنی از عاطفی ،نا امنی بی معرفتی ،نا امنی فیزیکی و نا امنی وجودی هر کدام به تنهائی کافیست تا شما را بیمار کند و به بیماری های گو نا گون دچار شوید.که در زبان ساده میشود گفت :افسردگی  به سراغتان آمده است.

ترس از اینکه یک فاجعه بزرگ در راه است … یک فاجعه بزرگ را به همراه خواهد آورد!

چه بکنیم!

 

کلید مولد ها را تک تک خاموش کنیم و این کار غیر ممکن است مگر به کمک نوری در تاریکی همان اتاق تاریک و نوری که نور دانش می باشد ،   باید به کار گرفته شود و تاریکی را که همان نادانی و ناپختگی است را با نور دانش و دانستن از بین برد این گونه کلید ها ی مولد غم و غصه ترس و وحشت  خاموش می شوند و مهمترین آن :

حضور در لحظه است!

 اول یک نفس عمیق بکشید  و بعد آرام به لحظه باز گردید.(که آن هم هنری است و نیاز به آموزش دارد )

بعد پیش داوری را کنار بگزارید.

و بعد کمی مثبت بیندیشید .

حضور در همین لحظه و همین حالا:

 در نظر بگیرید  :  شما  در خواب هستی و در حال دیدن  یک کابوس ترسناک ، بسیار هم وحشت کرده اید ، ناگهان دستی   شما را با تکان دادن از خواب بیدار می کند و شما  نفس عمیقی می کشی و آرام می گیرید و خوشحال می شوید که بیدار شد ه اید  و چقدر خوشحال می شوی وقتی که بیدار شد ه اید  و می بینی هرچیزی که  شما را نگران می کرده همه اش خواب بوده…

 در واقع  خواب ذهن  نام درست این حس شما است.

 و خیلی جالب است که این حس افسردگی درست وقتی به سراغ شما آمده که تازه از خواب شبانه بیدار شده اید و لی با چشم باز و بیدار  در حال دیدن کابوس هستید. پس در  بیدارید  کابوس می بینید.

 باید بیدار شوید و این یعنی :

بیداری از بیداری

 

و یا فرا آگاهی …

خیلی ها زیارت می روند نماز می خوانند اما تنها گاهی مواقع خاص دچار یک حس لطیف و دوست داشتنی می شوند و آن زمانی است که خود را در حال و زمان رها می کنند و از دیروز و فر دا های ذهنشان خارج می شوند.

در واقع ذهنشان را بیدار می کنند و از خواب بیدار میشوند

وقتی کسی را از دست می دهیم که برایمان خیلی عزیز بوده و د رد جدایی از او را با تمام وجود احساس می کنیم در جایی از وجود مان حس خالی بودن به ما دست می دهد و این حس را حس فقدان می نامیم.

وقتی نوزاد بودیم در شرایط درد و گرسنگی و ناراحتی دستی به سراغ ما می آمد دستی برای نوازش و آرامش ،سیر که می شدیم آرام می شدیم ، دست نوازش که به سر ما کشیده می شد آرام می شدیم  و وقتی که دچاراین حس  فقدان می شویم  بشدت کودک می شویم و در حالت جنینی و کودکی خود فرو می رویم که همان حس امنیت به سراغمان بیاید…

 

افسردگی چیست:

 تجربه ی زندگی با فقدان واقعی و یا ذهنی مولد های ایمن کننده …………

یکی از شایع‌ترین تشخیص‌های روانپزشکی است که مشخصه آن خلقافسرده و با احساس غمگینی، اعتماد به نفس پایین و بی‌علاقگی به هر نوع فعالیت و لذت روزمره مشخص می‌شود؛ چیزی که از آن به عنوان «سرماخوردگی روانی» یاد می‌شود. افسردگی مجموعه‌ای از حالات مختلف روحی و روانی است که از احساس خفیف ملال تا سکوت و دوری از فعالیت روزمره بروز می‌کند. افسردگی اساسی واژه‌ای است که توسط انجمن روانپزشکی آمریکا جهت مجموعه‌ای از علایم اختلال خلق برای DSM-III در سال ۱۹۸۰ به کار رفت و پس از آن عمومیت یافت. افسردگی اساسی منجر به از کارافتادگی قابل توجه فرد در قلمروهای زندگی فردی و اجتماعی و اشتغال می‌شود و عملکردهای روزمره فرد همچون خوردن و خوابیدن و سلامتی فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

فصل دوم  داستان ما و …

به کمک اعتقاداتمان چه کنیم که افسرده نشویم

منابع سلامت زیستی

منابع سلامت روان شناسی

 منابع سلامت ارتباطی

 منابع سلامت محتوایی

وقتی اضطرآب می آید به کجا فشار می آید ؟

به قولی به همه جای وجود و درونمان…

ما بجز هوش آی کیو  هوش های دیگری هم داریم که کارهای مهمتری دارند.

باز همان اتاق تاریک و ترس از تاریکی و نوری که به کمک ما آمد. حال در همان تاریکی هوش های ما به کمکمان می آیند هوش اخلاقی ،هوش معنوی و در این میان این هوشها به ما کمک می کنند که درست انتخاب کنیم و در مقابل اضطراب هایمان و مشکلاتمان کاری کنیم…

اما قبلش بدانیم که خوب بخوابیم خوب بخوریم و این ها همه روش زندگی بهتر است و دوری از استرس و افسردگی .

لقمان به پسرش می گوید پسرم شب خود را روز وروز خود را شب نکن یعنی شب زمان استراحت است و روز برای کار…

 

 

 هوش ها را بهتر بشناسیم:

 

هوش‌ها انواع و اقسام دارند؛ باید هر کسی در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصیلات و شغلش را بر پایه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان‌شناسی بود که اولین بار این حرف را بر سر نظام آموزشی سنتی دنیا فریاد کشید.

 درس پشت درس، دارید می‌افتید؟ کم کم دارد از تحصیلات آکادمیک حالتان به هم می‌خورد؟ دپ زده‌اید که آن‌قدر خنگید که نمی‌توانید درس‌هایی را که نصف بیشتر همکلاسی‌هایتان پاس می‌کنند، پاس کنید؟ دارید حس می‌کنید که بلا نسبت ما، «خنگ» هستید؟

 اما آیا واقعا چون نمی‌توانید درس‌هایتان را پاس کنید، خنگ هستید؟ آیا فقط آنهایی که مدرک دکترا و فوق لیسانس‌شان را قاب گرفته‌اند و زده‌اند بالای میز کامپیوترشان، باهوش هستند؟

تا موقعی که هوش به معنی همین آی‌کیویی بود که از تست‌های سنتی به دست می‌آمد بله؛ باهوش‌ترین‌ها همان آقا مهندس‌ها و خانم دکتر‌ها بودند. اما نظریه‌های جدیدتر هوش، چیز دیگری می‌گویند.

 آنها برگشته‌اند به تعریف اصلی هوش یعنی «توان سازگاری  و پیشرفت در شرایط مختلف» و به این نتیجه رسیده‌اند که یک مکانیک ماهر با تحصیلات سیکل، یک نوازنده دوتار بی‌سواد، یک فوتبالیست لیگ برتر یا یک کشاورز که از زمینش محصول بیشتری برداشت می‌کند هم باهوش هستند.

در واقع هوش‌ها انواع و اقسام دارند؛ باید هر کسی در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصیلات و شغلش را بر پایه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان‌شناسی بود که اولین بار این حرف را بر سر نظام آموزشی سنتی دنیا فریاد کشید.

هوش تصویری
هوش تصویری یا فضایی یعنی توانایی تجسم تقریبا هر چیزی حتی تجسم فکر‌ها؛ یعنی اینکه وقتی به شما می‌گویند دموکراسی، بتوانید برای مفهوم دموکراسی، یک تصویر ذهنی از آدم‌های یک جامعه دموکرات در ذهنتان بسازید.

 اگر خیلی باهوش باشید، می‌توانید همین تصویر را تغییر بدهید طوری که مفهوم دیکتاتوری را القا کند. کسانی که هوش بالای تصویری دارند به جزئیات یک تصویر خیلی خوب دقت می‌کنند و می‌توانند تصویرهایی که در ذهنشان می‌سازند را روی کاغذ بیاورند.

پرورش: تصور کنید که کره چشمتان از بدنتان جدا شده و دارد در اتاقی که در آن نشسته‌اید سیر می‌کند. بگذارید این کره بازیگوش همه جا برود و بالا و پایین و پشت و روی همه چیز را ببیند. حالا تصور کنید چیز‌ها از دید کره چشمتان چگونه است. اگر این کارخیلی برایتان راحت است، مطمئن باشید از نظر تصویری با هوش هستید.

یک تمرین خلاقانه‌تر هم اینکه تصور کنید شما همزمان، هم مدیر هنری و هم عکاس هستید. حالا عکس‌هایی که می‌شد برای مطالب همین هفته گرفت و صفحه‌بندی‌های احتمالی را‌ در‌ذهنتان تصور کنید، البته یادتان باشد فقط یک هفته وقت دارید

کاربرد: معماری، نقاشی، عکاسی، تصویرسازی، صفحه‌بندی، مرمت بنا‌های تاریخی و جعل اسناد با فتوشاپ!

هوش زبان‌ شناختی
نوع دیگرهوش  یعنی هوش زبان‌شناختی، درواقع بخشی از همان چیزی است که میان عامه مردم هم به عنوان هوش پذیرفته شده است؛ داشتن اطلاعات عمومی‌زیاد، توانایی سخنوری و زبان بازی، توانایی خوب نوشتن و خوب خواندن؛روی هم‌رفته، کسی که بتواند از زبان به بهترین نحو استفاده کند.

 پرورش: همه چیزهایی که در کارگاه‌های نویسندگی می‌گویند، می‌تواند این هوش را در شما پرورش دهد. توجه به ریشه‌های شفاهی فرهنگ خودمان (مثلا معنای ضرب‌المثل‌ها، قصه‌های پریان و قصه‌های پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها) و خواندن بازیگوشانه و لذت‌بخش کتاب‌ها – بدون اینکه هدفی خارجی مثل اضافه شدن معلومات یا پز دادن به خاطر اضافه شدن به کلکسیون کتاب‌های خوانده شده، مدنظرمان باشد- هم می‌تواند این هوش را پرورش دهد.

 اگر شما می‌توانید برای همین مطلب یک تیتر جذاب‌تر انتخاب کنید، مطمئن باشید از این نوع هوش برخوردارید. اصلا یک تمرین می‌تواند این باشد که برای تمام مطلب‌های دوباره تیتر بزنید.

کاربرد: روزنامه نگاری، نویسندگی، تدریس ادبیات، مسئول روابط عمومی، وکالت و… .

هوش منطقی – ریاضی
انگار کسانی که اولین‌بار اصطلاح «دو دوتا چهار تا کردن» را به وجود آورده‌اند، ناخودآگاه می‌دانسته‌اند بین منطقی بودن و ریاضی دانستن، یک رابطه‌هایی هست! کسانی که هوش منطقی ریاضی بالایی دارند، هم در عملیات ریاضی – مثل حساب کتاب کردناز دور و بری‌هایشان بهتر عمل می‌کنند، هم بهتر می‌توانند استدلال کرده و روابط علی و معلولی را درک کنند.

این هوش هم از آن نوع هوش‌هایی است که در تست‌های معمولی هوش سنجیده می‌شود و در مدرسه و دانشگاه زیاد به کار می‌آید

پرورش: بروید ببینید چرتکه چطور کار می‌کند. یک زبان کامپیوتری، مثلا پاسکال را یاد بگیرید. برای مسئله‌های ساده ریاضی از ماشین حساب استفاده نکنید. به این فکر کنید که چه قوانین علمی‌ای ‌در سیستم‌های خانه شما تاثیر دارند و  برای یک‌بار هم که شده سعی کنید از صفحه اقتصادی روزنامه ها  سر درآورید.

 کاربرد: مهندسی، حسابداری، برنامه‌نویسی کامپیوتر، متخصص فلسفه مخصوصا فلسفه علم و مجری طرح‌های پژوهشی.

هوش موسیقایی
کسی که به زیر و بم‌ آهنگ‌ها، ریتم و تن صداها و نغمه‌ها حساس است، مطمئنا از هوش موسیقایی برخوردار است.

 آدم‌هایی که هوش موسیقایی بالایی دارند حتما لازم نیست که نوازنده یا خواننده باشند؛ کسی که می‌تواند از تن صدای شما تشخیص دهد که دارید دروغ می‌گویید یا به خوبی می‌تواند صدای مشابه 2 خواننده  را از هم تشخیص دهد هم، به‌نوعی دارد از هوش موسیقایی‌اش استفاده می‌کند

پرورش: آواز بخوانید. سوت بزنید. دوش بگیرید. سبک‌های مختلف موسیقی را گوش کنید. برای هر زمان از زندگی روزمره‌تان یک موسیقی متن تصور کنید. به آواز طبیعت (صدای پرنده‌ها یا رودخانه) دقت کنید.هر چه در یک روز بر سرتان آمده را برای یک دوست صمیمی ‌ با آواز بخوانید.

کاربرد: آهنگسازی، خوانندگی، نوازندگی،نقد آثار موسیقایی و تدریس موسیقی در کودکستان.

هوش جسمی‌– حرکتی
این نوع هوش را احتمالا هیچ کدام از شما تا به حال هوش به حساب نمی‌آوردید؛ استعداد کنترل حرکات بدن و دستکاری ماهرانه اشیا. حتی بعضی‌ها می‌گویند ما هوش نشستن و هوش پیاده‌روی هم داریم.

معلوم است که اولین تصویر که از این نوع هوش به ذهنتان می‌آید، تصویر ژیمناستیک‌کار‌های ماهر است اما خدمت‌تان عرض شود که جراح‌ها و کسانی که خوب از پس حرکات موزون بر‌می‌آیند هم در این زمینه تبحر خاصی دارند

پرورش: برای اینکه یک بد نسازی ذهنی انجام دهید قبل از هرچیز باید ورزش کنید، یکی از صنایع دستی را یاد بگیرید،  وبالاخره اینکه، تا می‌توانید پانتومیم بازی کنید.

کاربرد: ورزشکاری حرفه‌ای (از فوتبال گرفته تا پرتاب دیسک)، جراحی، مکانیکی .


هوش میان فردی
بخشی از آن چیزی که این روزها به نام هوش هیجانی معروف شده است و همه جا توی بوق و کرناست، همین هوش میان فردی است که اولین بار گاردنر از آن نام برده است. هوش میان‌فردی، توانایی ارتباط برقرار کردن و خوب ارتباط برقرار کردن و خوب درک کردن دیگران است. اگر در دوستان‌تان به سنگ صبور مشهور هستید، حتما از این نوع هوش برخوردارید.

پرورش: به یک  NGO  بپیوندید  و ببینید برای عمل‌کردن به شعارهای مردمی‌تان چند مرده حلاج هستید. هر روز 15 دقیقه به حرف یک نفر خوب گوش دهید (سخت است نه؟). اگر وبلاگ دارید به کامنت‌هایش جواب بدهید. در یک کلوپ اینترنتی عضو شوید. زندگی آدم‌های مردم‌دار را بخوانید و ببینید چه کرده‌اند که این طور مشهور شده‌اند

کاربرد: مشاور مدرسه، مشاور خانواده، مدیر روابط عمومی ‌یک شرکت، معلمی، پزشکی، مددکاری و فروشندگی.

هوش درون فردی
هوش درون فردی یعنی هوش درک کردن خود و استفاده از خودشناسی برای انتخاب هدف‌های زندگی. کسانی که هوش درون فردی دارند بسیار مستقل و فردیت یافته‌اند. آنها ریز و درشت عیب و خوبی‌های خودشان را می‌دانند و یک تصویر کامل از خودشان در ذهن دارند

پرورش: مطلب‌های خودشناسی را دوباره بخوانید، زندگینامه خودتان را بنویسید، رؤیاهای خودتان را بنویسید و ردی از خودتان را در آنها کشف کنید. تست‌های معتبر خودشناسی یا شخصیت را علامت بزنید تا تصویر بهتری از خودتان در ذهن داشته باشید

 کاربرد: روحانی، روان شناس بالینی و مخصوصا روانکاو، متخصص الهیات و شغل‌هایی که آدم آقای خودش است.
هوش طبیعت
گاردنر وقتی که نظریه هوش‌های هفت‌گانه‌اش در تمام دنیا سر و صدا کرده بود، دریافت که نظریه‌اش یک چیزی کم دارد و آن هوشی بود که آدم‌های عاشق طبیعت دارند؛ کسانی که می‌توانند طبیعت را بفهمند، در آن کار کنند و از آن لذت ببرند

پرورش: یک باغچه شخصی در گوشه‌ای از خانه درست کنید و گیاه پرورش دهید. آخر هفته‌ها بروید کوهنوردی و تغییرات فصل‌های مختلف را ببینید و از طبیعت عکاسی کنید.

کاربرد: کشاورزی، متخصص گیاه شناسی، متخصص جانور شناسی، نقاشی و عکاسی از طبیعت و عضویت در تیم ملی یا فدراسیون کوهنوردی.

 

منبع سلامتی روانشناسی :

 

 اولاً پذیرش واقعیت است  .

دوماً مسئله این لحظه را با دیروز و فردا یا بهتر بگویم  حال را با گذشته و آینده در هم  نیاوریم.

منابع اجتماعی  اطراف مان

منابعی که حال ما  را خوب می کنند منابع معنوی ما هستند .

اینجا منابع معنوی به ما کمک می کنند که حال بهتری داشته باشیم منابعی که از کودکی با ما بوجود آمده اند و در نهان ما با نام خدا شناخته می شوند.

اما دانش  و فهم ما از خدا

و رابطه ما با خدا

این دو مورد بسیار مهم است که ما بدانیم و به کار ببندیم .

 فروید می گوید :

همه آدم ها یک نا خود آگاه فر دی دارند

و لی  یک نا خود آگاه جمعی هم داریم

این همان الگوهای قهرمان ما یا کهن الگو ها  هستند

 خدا همان کهن الگو ی ما است.

 این ساده ترین تعریف است و باید توجه داشت که آن را با نام های گو نا گون می شناسیم .

اما مهمترین نکته این است که فرا انسان است و قدرتی بیش از انسان دارد  و این یکی از همان قوانین است که ما از کودکی آموخته ایم و آن را خدا می نامیم.

هر وقت دعا می کنیم به طور نا خود آگاه جملاتی مانند بزرگ ، رحمان ، رحیم ، کریم و… به کار می بریم و این شناخت اولیه ما از خدا  است.

در واقع خدا به نوعی صورت احترام آمیز خود ما  است

و  ما خدا  را آن گونه که هستیم می فهمی

در یک تحقیق بین انسانهای که بیشتر مذهبی بوده اند مشخص شد:

آنچه در ذهن ما از خدا وجود دارد بر میگر دد به کودکی و نوزادی ما . و به نوعی احساسات کودکانه داریم مانند اینکه خدا رحمان است ،خدا رحیم است  و این خصوصیات را با خصوصیات والدین خود می سنجیم مادر ما مهربان بود و پدر ما رحیم و اگر روزی مادر یا پدر ما را تنبیه کرد پس خدا هم مارا تنبیه می کند و این گونه بر داشتی سطحی و نا آگاهانه از وجود خداوند داریم.

در  واقع این  نا هوشیاری ما  است از   وجود حضرت الهی

اگر به خود مراجعه کنیم و از دوستان واطرافیانمان سئوال کنیم  خدا را دست نایافتنی می دانیم. و تنها تنی محدود ،خدا را بواقع در خود و نزدیکتر از هر چیزی به خود می دانند .

 تعریف های غلط ما از خدا  یا همان کهن قهرمان،  ما را از خدا دور می سازد در صورتی که خدا با ماست.

اگر ذکر می گوئیم لازم نیست هزار بار بگوئیم ،نه یک با ر با تمام وجود کفایت می کند به شرط آنکه با تمام وجود و شعور بگوئیم.

ما در نماز هایمان 58 بار سبحان الله می گوئیم :

ما در واقع خدا را باور نداریم اگر کمی به وجود خدا اعتقاد پیدا کنیم دیگر اضطراب معنا ندارد دلشوره معنا ندارد ما در آغوش خدا هستیم و وقتی می گوئیم لااِلهَ الُا الله  یا الله اکبر یعنی خدا بزرگترین قدرت است ،اما متاسفانه سر نماز و در زندگی هزاران خدای قدرتمند دیگر را به یاد می آوریم و از خدای اصلی و اکبر غافلیم این ندا از زبان تا گوش جسم ما راه میرود و به درون و روح ما راه نمی یابد ،اگر این اتفاق بیفتد همان بیداری حاصل می شود و از خواب غفلت بر می خیزیم و دیگر ترسی نیست و ترس و غم و استرس در مقابل عظمت، نامش نابود می شود .

ذکر می گو ئیم که در واقع  فرایند تقویت کهن خدای ما است .

اما باید بگو ئیم: ذکر باید گفت تا فکر آورد

بینش و دانش بیاورد شعور بیاورد که خدای رحمان و رحیم و قادر و توانا از هر قدرتی به ما نزدیک تر و در حق ما رحیم تر است و بالای همه قدرت ها است.

اگر نگران رزق مان هستیم چه نیکوست که بگو ئیم یا رزاق و با تمام وجود باور کنیم که خدا وند رزاق است این وعده خدا در قرآن و حتی دیگر کتابهای آسمانی است.

با ید سعی کنیم خدایمان را بیش از گذشته به خود نزدیک کنیم . بدانیم در صورت افسردگی از هوش معنوی خود که بسیار می تواند به ما در روشن نمودن تاریکی اطرافمان کمک کند بهره مند شویم و با نور شناخت ذات احدیت، تاریکی هایی را که باعث اضطراب و نگرانی و دلهره و آشوب ما شده را در نور معرفت شناسایی کنیم و به جنگ تاریکی و ظلمت برویم.

 اینجا ذکر به ما کمک می کند ذکر با هوشیاری و درک درست  از اطرافمان، اعتماد به نفس پایئن یعنی نداشتن شعور و دانش و درک درست، اگر تلاش کنیم و بفهمیم  و دانشمان را بالا ببریم داستان تاریکی را بکل به فراموشی سپرده ایم .

 به یا د داشته باشیم که معجزه مسلمانان  مشعل شعور و دانشی بود که پیامبر ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) با خود به  بشریت هدیه نمود و آن چیزی جز قرآن نیست .

در این ماه پر برکت رمضان ماه نزول قرآن ،خود را با قرآن بیش از پیش آشنا بنمائیم و پنجه در ریسمان نجات بشریت بزنیم و با درک درست و شعور وآفی و کافی از این در یای بیکران ،خود را سیراب سازیم .

این جهان کوه است و فعل ما ندا

باز آید این ندا ها را صدا

 در پایان بی نهایت از فر مایشات استاد فرزانه جناب آقای حسین اقبالی نسب این دانشمند و محقق عزیز ،بنیان گذار سبک زندگی هوشمند و مدرس دوره های علمی درمان روان با اسماء الهی با تمرکز بر اضطراب و افسردگی  که منشأ نوشتن این مطلب شد سپاسگزارم.

شب پنجم ماه مبارک رمضان

اول تیر ماه 1394

جعفر صابری

[ شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ] [ 20:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ چماق!

جعفر صابری/ چماق!

شنبه 6 تیر 1394

چماق!

خدا وکیلی تا حالا دقت کردید  یکی از مهمترین وسایلی که در بیشتر اتومبیل های ایرانی جزو لوازم اصلی داخل اتومبیل پس از خریدن  توسط مشتری افزوده میشود چیست؟

بله درست کنار دست راننده زیر صندلی و یا کنار صندلی  …البته لنگ  هم هست اما این وسلیه چیزی است که بیشتر در اتومبیل آقایان است و مثل لنگ، مشترکاً بین اتومبیل خانم ها و آقایان  مورد مصرف قرار نمی گیرد! بله پاسخ آنها که گفتند چماق کاملاً درست است .

این وسیله بیشتر برای بیان احساسات درونی مورد مصرف قرار میگیرد و افراد ی که از آن استفاده می کنند اغلب بعد از کشیدن ترمز دستی بلافاصله به هنگام خروج از اتومبیل آن را به نشان استدلال و منطق ابتدا به طرف فرد مورد نظر گرفته و بعد چند بار دور سر خود می چرخانند. و همزمان با این حرکت از بیاناتی که امکان نوشتنش در این مقاله نمی باشد استفاده می نمایند.

البته خوشبختانه همواره افراد و کارشناسان محترمی که دست یاران پلیس راهنمایی و رانندگی هستند بلافاصله در صحنه حاضر و از ادامه این گفت و گو و معاشقه دوستانه جلوگیری می نمایند!

اما بواقع عزیزان این صحنه ها نه تنها زیبا و شایسته نیست بلکه بسیار زشت و زننده هم می باشد بخصوص زمانی که افرادی چون بانوان و یا کودکان در اطراف مان باشند ، ریشه این گونه خشونت های خیابانی به موارد زیادی برمیگردد که یکی از مهم ترین آنها از خانه و خانواده است در بیشتر مواقع  کمتراز سه ساعت از اختلاف خانوادگی این گونه افراد می گذرد و حضور ایشان در خیابان و بین مردم بزرگترین آسیب های اجتماعی را به همراه خواهد داشت .

قبل از هر چیز شایسته است خود این افراد در چنین مواقعی از خانه خارج نشوند و یا اینکه اطرافیانشان از خروج وی برای ساعتی هم که شده جلو گیری کنند . و اما وظیفه دیگر بر عهده فردی است که در مقابل این گونه افراد قرار میگیرد ،این است که به هیچ عنوان با این گونه افراد در گیر نشوند و تا حد امکان به خونسرد نمودن ایشان تلاش نمایند.

بحث و گفت و گو و …بسیار خطر ناک است گاهی مواقع اتفاق هایی می افتد که به هیچ عنوان قابل ترمیم نیست  .

درهر یک ساعت بیش از 60 مورد  در گیری خیابانی ودر هفته 1600 مورد مراجعه به پزشک قانونی در اثرضرب و جرح فقط در تهران نشان از یک بحران اجتماعی است . در این میان افرادی  مظلوم بیش از هر کس در خطر هستند و آسیب اصلی به ایشان وارد می شود.

اما واقعیت این است که مشکلات خانوادگی ،اقتصادی و از همه مهم تر زنا شوئی از دلایلی است که باید به آن توجه شود و ریشه یابی گردد ، حتی مسائل زنا شوئی و جنسی را نباید  نا دیده گرفت .

امید است افراد بدون هیچ نگرانی و شرمساری به مراکز مشاوره مراجعه بنمایند و از مشکلات روحی و روانی خود با مشاوران بگویند این بهترین روش برای  بوجود آوردن بستری مناسب در جامعه است . در این میان حتماً از مشکلات زناشوئی خود نیز غافل نشوند و بدون هیچ نگرانی با مشاوران  ،موارد شخصی خود را در میان بگذارند این گونه موارد، یک بیماری ساده است که باید با طبیب و کارشناس کار بلد مطرح نمود . به امید جامعه و شهری آرام و بدور از خشونت.

پیشا پیش عید تان نیز مبارک.

جعفر صابری

[ شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ] [ 20:12 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ زبان حال

زبان حال

 

 

 

زبان حال…


زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

چندی پیش دوست و عزیزی با لحنی حکیمانه و نگاه عاقل اندر صفی به حقیر گفت: شما با کلمه ی نه مشکل دارید؟

کمی مکث کردم و بعد با تعجب علت این سئوال را پرسیدم. و او ادامه داد شما با نه گفتن موردی داری؟ می دونی تمام این آدما که معتاد شدند و یا گرفتار شدند در زندگیشان فقط بخاطر این بوده که نمی تونستن بگن نه!

گرچه همان اول تا اندازه ای متوجه مطلب شده بودم ولی بهتر فهمیدم که منظورش دقیقاً چیه .او می خواست به من بفهماند که در مسائل کاری بد نیست گاهی از کلمه نه استفاده کنم و بگویم نه…نمی شود و از این جمله…بی شک گاهی هم برای شما پیش آمده که در شرایطی قرار بگیرید که نمی دانید باید نه را بگوئید یا نگوئید!

به دوستم گفتم :عزیزم این موضوع بر میگردد به آمیزه های دینی و پرورش وآموزش خانوادگی  فرد ،چرا که بیشتر مواقع همین نه در واقع همان دروغ است که تنها برای رهایی از یک موضوع ساده به کار می رود و در این میان گاهی لطمات شدیدی به فرد یا افراد زیادی وارد می گردد که فقط با همان کلمه نه شروع شده…برای نمونه شخصی از کارمند یک سیستم اداری سئوال می کند نامه در خواست وام من آمده؟ و او می گوید نه!

در صورتی که او یا حالش را نداشته بگردد و یا بی اطلاع است و یا باید شخصاً خودش برود و پیگیر شود و حال این کار را ندارد و می خواهد این روند اداری خودش طی شود و…نه ساده گفته شده ولی فرد با یک دنیا گرفتاری راهی می شود اول باید برود دنبال این که به شکلی به طلب کار خود موضوع را بگوید و یا اگر وام ضروری است و بحث بیماری و بیمارستان است  و عمل جراحی باید صورت بگیرد و…شاید طلبکار حوصله اش سر برود و از روی ناراحتی به درب خانه شخص بیاید و بعد از کلی فحاشی کار به درگیری بکشد و حتی یکی از آنها کشته شود…و یا بیمار بدلیل اینکه مخارج عملش آماده نشده  فوت می کند…حالا بگوئید این نه، به چه قیمتی است …اگر نه گفتن به این سادگی است من همین حالا می گویم  که نمی توانم نه بگویم…

برخلاف این هم هست متاسفانه همان کارمند بدلیل آموزش های دینی و اخلاقی راست می گوید که نه نیامده  من گشتم و هنوز  ریاست پاسخ شما را نداده .او راست می گوید و نه از روی راستی و درستی است اما فرد سوال کننده اصرار میکند و داستان را طور دیگری می فهمد و بحث بالا میگیرد …طوری که کارمند به جرم راست گفتن توبیخ می شود …و همکارانش به او می گویند یه نه

می گفتی خودت رو خلاص می کردی.

اینجا نه دروغ بلکه فقط کلمه ساده نه را بررسی می کنیم و می بینیم که این همان دروغ ساده  و مصلحتی است که فرد از همان اول می گفت بهتر بود…

در جوامع سالم و درست به لحاظ اخلاقی، دروغ کاری زشت و ناپسند است و از کودکی انسان ها را آموزش می دهند که دروغ نگویند و اگر کسی کلمه نه را به کار می برد بی شک آخرین برداشت غیر اخلاقی که می توان از این نه داشت همان دروغ است ودر غیر این صورت  موارد  دیگر بررسی

می شود. جالب است حتی مجرمین بیگناه هم  دروغ نمی گویند و لااقل در ساخت فیلم ها و بر نامه های تلویزیونی این گونه آموزش داده می شود که فرد دروغ نمی گوید.سکوت می کند . اما دروغ نمی گوید…با فرا رسیدن ماه پر فیض و برکت رمضان ماه انسان سازی و درستی چه نیکو است که یاد بگیرم چه وقتی نه بگوئیم و اگرذره ای نه گفتن  ما به دروغ نزدیک است اساساً نه نگوئیم.

چه زندگی های زنا شوئی و خانواده هایی که با یک نه ساده متلاشی شده و چه اعتماد هایی که با یک نه دروغ بطور کلی به نابودی کشیده شده است . فرزندی که به والدینش دروغی با معنای نه میگوید و یا همسری که به شریک زندگیش نه از روی دروغ می گوید همه و همه فاجعه هستند  چه رفاقت هایی که بدلیل اینکه راست گوئی به میان آمده از  بین رفته  و تبدیل به دشمنی هم شده…

قدر زندگی های سالم را بدانیم .

التماس دعا

جعفر صابری

زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

چندی پیش دوست و عزیزی با لحنی حکیمانه و نگاه عاقل اندر صفی به حقیر گفت: شما با کلمه ی نه مشکل دارید؟

کمی مکث کردم و بعد با تعجب علت این سئوال را پرسیدم. و او ادامه داد شما با نه گفتن موردی داری؟ می دونی تمام این آدما که معتاد شدند و یا گرفتار شدند در زندگیشان فقط بخاطر این بوده که نمی تونستن بگن نه!

گرچه همان اول تا اندازه ای متوجه مطلب شده بودم ولی بهتر فهمیدم که منظورش دقیقاً چیه .او می خواست به من بفهماند که در مسائل کاری بد نیست گاهی از کلمه نه استفاده کنم و بگویم نه…نمی شود و از این جمله…بی شک گاهی هم برای شما پیش آمده که در شرایطی قرار بگیرید که نمی دانید باید نه را بگوئید یا نگوئید!

به دوستم گفتم :عزیزم این موضوع بر میگردد به آمیزه های دینی و پرورش وآموزش خانوادگی  فرد ،چرا که بیشتر مواقع همین نه در واقع همان دروغ است که تنها برای رهایی از یک موضوع ساده به کار می رود و در این میان گاهی لطمات شدیدی به فرد یا افراد زیادی وارد می گردد که فقط با همان کلمه نه شروع شده…برای نمونه شخصی از کارمند یک سیستم اداری سئوال می کند نامه در خواست وام من آمده؟ و او می گوید نه!

در صورتی که او یا حالش را نداشته بگردد و یا بی اطلاع است و یا باید شخصاً خودش برود و پیگیر شود و حال این کار را ندارد و می خواهد این روند اداری خودش طی شود و…نه ساده گفته شده ولی فرد با یک دنیا گرفتاری راهی می شود اول باید برود دنبال این که به شکلی به طلب کار خود موضوع را بگوید و یا اگر وام ضروری است و بحث بیماری و بیمارستان است  و عمل جراحی باید صورت بگیرد و…شاید طلبکار حوصله اش سر برود و از روی ناراحتی به درب خانه شخص بیاید و بعد از کلی فحاشی کار به درگیری بکشد و حتی یکی از آنها کشته شود…و یا بیمار بدلیل اینکه مخارج عملش آماده نشده  فوت می کند…حالا بگوئید این نه، به چه قیمتی است …اگر نه گفتن به این سادگی است من همین حالا می گویم  که نمی توانم نه بگویم…

برخلاف این هم هست متاسفانه همان کارمند بدلیل آموزش های دینی و اخلاقی راست می گوید که نه نیامده  من گشتم و هنوز  ریاست پاسخ شما را نداده .او راست می گوید و نه از روی راستی و درستی است اما فرد سوال کننده اصرار میکند و داستان را طور دیگری می فهمد و بحث بالا میگیرد …طوری که کارمند به جرم راست گفتن توبیخ می شود …و همکارانش به او می گویند یه نه

می گفتی خودت رو خلاص می کردی.

اینجا نه دروغ بلکه فقط کلمه ساده نه را بررسی می کنیم و می بینیم که این همان دروغ ساده  و مصلحتی است که فرد از همان اول می گفت بهتر بود…

در جوامع سالم و درست به لحاظ اخلاقی، دروغ کاری زشت و ناپسند است و از کودکی انسان ها را آموزش می دهند که دروغ نگویند و اگر کسی کلمه نه را به کار می برد بی شک آخرین برداشت غیر اخلاقی که می توان از این نه داشت همان دروغ است ودر غیر این صورت  موارد  دیگر بررسی

می شود. جالب است حتی مجرمین بیگناه هم  دروغ نمی گویند و لااقل در ساخت فیلم ها و بر نامه های تلویزیونی این گونه آموزش داده می شود که فرد دروغ نمی گوید.سکوت می کند . اما دروغ نمی گوید…با فرا رسیدن ماه پر فیض و برکت رمضان ماه انسان سازی و درستی چه نیکو است که یاد بگیرم چه وقتی نه بگوئیم و اگرذره ای نه گفتن  ما به دروغ نزدیک است اساساً نه نگوئیم.

چه زندگی های زنا شوئی و خانواده هایی که با یک نه ساده متلاشی شده و چه اعتماد هایی که با یک نه دروغ بطور کلی به نابودی کشیده شده است . فرزندی که به والدینش دروغی با معنای نه میگوید و یا همسری که به شریک زندگیش نه از روی دروغ می گوید همه و همه فاجعه هستند  چه رفاقت هایی که بدلیل اینکه راست گوئی به میان آمده از  بین رفته  و تبدیل به دشمنی هم شده…

قدر زندگی های سالم را بدانیم .

التماس دعا

جعفر صابری

[ جمعه پنجم تیر ۱۳۹۴ ] [ 17:7 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

نشست مدیران مطبوعات کشور با حضور معاونت محترم مطبوعات

نشست مدیران مطبوعات کشور با حضور

معاونت محترم مطبوعات

 

 

شنبه 12 اردیبهشت 1394

نشست مدیران مطبوعات کشور با حضور  معاونت محترم مطبوعات

در شر کت تعاونی مطبوعات کشور

 عصر روز چهارشنبه 9 اردیبهشت ماه شرکت تعاونی مطبوعات کشور میزبان معاونت محترم مطبوعات  وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جناب آقای دکتر حسین انتظامی بود و قبل از ایشان جعفر صابری یکی از اعضاء هیئت مدیره و مدیر پژوهشهای  شر کت تعاونی مطبوعات در مورد بعضی از خد مات این تعاونی از جمله راه اندازی و اختصاصاً سایت خبری ویژه هر یک از نشریات عضو تعاونی به صورت رایگان خبرداد و ازهمکاران مطبوعات خواسته شد تا با ارسال آخرین شماره های چاپ شده مجلات خود به تعاونی از شرایط معرفی در سایت تعاونی بر خور دار شوند و همچنین اعلام گردید که توسط  مدیران مطبوعات به همکاران اعلام شود چنانچه مطلب ، مقاله ، عکس و یا حتی کاریکاتوری دارند، با ارسال آن به  شر کت تعاونی ضمن در یافت گواهی حضور در این بر نامه  فرهنگی در مسابقه بهترین مطلب ارسالی نیز که در سال 94 بر گزار می شود برخوردارشوند ، مطلب دیگر که اطلاع رسانی شد، حضور کارشناسان شرکت تعاونی برای  راهنمایی و همکاری با دیگر نشریات بخصوص تخصصی  بود که می تواند به فروش و بازاریابی بیشتر این گونه  مطبوعات کمک کند .آقای صابری از همکاران محترم دعوت کرد از شرایط بسیار مطلوبی که معاونت آموزشی شرکت تعاونی مطبوعات کشور زیر نظر آقای هوشمند بوجود آورده بهره مند شوند و از کلاسهای آموزشی بهره مند شوند و از این راه بتوانند از صرف هزینه های جاری بکاهند .

آقای مهندس هاشمی نیز بعنوان یکی از اعضاء، روش استفاده از سامانه اینترنتی معرفی مطبوعات را برای همکاران توضیح داد و از روش اشتراک مطبوعات ،در تهران و سهولت کار برای همکاران ،مطالبی را مطرح نمود.

 در ادامه دکتر بهبهانی مدیر عامل شرکت تعاونی مطبوعات کشوراز همکاری تعاونی با بانک سپه همکاران را مطلع ساخت که چگونه می توانند از منابع مالی این بانک با معرفی نامه شرکت تعاونی برای خرید کاغذ بهره مند شوند. همچنین از برگزاری جلسات ماهانه خبر داد و اینکه از این پس هر ماه تولد همکاران آن ماه را در تعاونی جشن می گیرند .

سپس مدیران محترم در خصوص موارد مختلف و مشکلات مطبوعات سئوالات خود را بیان نمودند، که نحوه اعلام وصول ،چگونگی پرداخت یارانه ،علت صدور مجوزهای گو نا گون به متقاضیان ، مطرح شد و همچنین آقای مدنی از اختصاص روزی به نام مدیر مسئولان مطبوعات گفتند و آقای دکتر حلت از برون سازی مسئولیت های معاونت مطبوعات و یا آقای موسوی که از توانمند سازی مطبوعات و نه توانمند سازی توانمندان مطبوعات بیاناتی را داشتند.

 دکتر انتظامی با صحه صبر و حوصله ضمن تبریک ایام به همکاران به تک تک موضوعات مطرح شده پاسخ دادند و از مطالب دوستان بویژه پیشنهاد برون سازی مواری چون نمایشگاه، استقبال نمودند . بحث مهم بیمه خبر نگاران و حمایت های ویژه از مطبوعاتی که در کنار کار مطبوعاتی به موضوع اینترنتی شدن نیز توجه دارند ویا بیمه نمودن همکاران وبطورکلی کارآفرینی در مطبوعات، بیاناتی داشتند که مورد توجه همکاران قرارگرفت . درپایان مجدداً آقای صابری پیشنهاد یکی ازاعضاء را در خصوص خرید مجلات و مطبوعات خصوصی توسط معاونت فرهنگی وزارت ارشاد، برای کتابخانه های سراسر کشور را مطرح نمود که مورد توجه و استقبال معاونت محترم مطبوعات قرار گرفت .همچنین تقویت مطبوعات واحداث نمایندگی ها را دربرنامه کار مطبوعات قرار داد و بر نامۀ برگزاری اولین سمینار معرفی بنگاه های مطبوعاتی را مطرح نمود که با تأیید مقام محترم معاونت، مقرر شد شرکت تعاونی مطبوعات در این مهم اقدام شایسته ای به عمل آورد.

 این جلسه که در جمع بسیار دوستانه ای بر گزار شده بود مورد توجه همکاران قرار گرفت و ما امید وار هستیم که همواره چنین شرایطی مهّیا شود که بیش از گذشته روابط بین مدیران مطبوعات و مسئولین نزدیک شود.

 

[ شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 14:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/Մեծ Եղեռն

جعفر صابری/Մեծ Եղեռն

دوشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴

Մեծ Եղեռն

4/27/2015 12:55:07 PM

آدنا…

 

 

صد سال پیش  جامع بشری شاهد نسل کشی وحشتناکی بود که متاسفانه علی رغم وجود همه امکانات تبلیغاتی هنوز خیلی ها از آن بی اطلاع هستند ،  این نسل کشی که در همسایگی کشور ما اتفاق افتاد باعث شد تا یک بار دیگر ملت ما روحیه انسان دوستانه خود را به نمایش بگذارد و با میزبانی ، قسمتی از پناه جویان این نسل کشی، بستری را برای زندگی مجدد برای باز ماندگان این جنایت بوجود بیاورد .

این  کشتار  به بهانه ها یی  چون جغرافیایی  صورت گرفت  ،چرا که ارمنیان همچون دیواری آهنین میان تُرکهای عثمانی و ترک زبانان قفقاز که هیچگونه پیوست نژادی با آنان ندارند و تُرکان آن سوی دریای خزر بودند، قرار گرفته بودند.

دوم اینکه مسیحی بودند و باوجود فشار و تعقیب و تجاوز حاضر نمی‌شدند که دین خود را عوض کرده به اسلام بگروند، ازاین رو از میان برداشتن این سد و نابودی ملت ارمنی امری ضروری می‌نمود.

سوم، ترک سازی کلیه اقلیت‌های ملی.

چهارم، اشغال سرزمین باستانی ارمنستان

جنگ جهانی اول چنین فرصت مناسبی را به ترکان جوان داد. سرانجام در سال ۱۹۱۵ طی یک برنامه از پیش ریخته شده، نسل‌کشی ارمنیان را به مرحله اجرا درآوردند — برنامه‌ای که الگویی برای آلمان نازی در جنگ جهانی دوم شد. نابودی ملت ارمنی توسط دولت وقت ترکیه (ترکان جوان) به شکلی دقیق و محرمانه طرح ریزی و اجرا شد. در راس این طرح محمد طلعت پاشاوزیرکشور، اسماعیل انور (انور پاشا) وزیر دفاع و احمد جمال پاشا وزیر دریاداری ترکیه قرارداشتند و ازاعضای حزب اتحاد و ترقی بودند. اینان برای پیشبرد هدف‌های خود به دولت آلمان وابسته شده بودند. دولت ترکیه برای اجرای این طرح کمیته‌ای سه نفره تشکیل داد که اعضای آن بهاءالدین شاکر، علی شکری و دکتر ناظم بودند. این طرح در سال‌های ۱۹۲۳–۱۹۱۵ در ارمنستان غربی که تحت اشغال امپراتوری عثمانی بود، به اجرا در آمد و طی آن یک و نیم میلیون از مردم بی‌دفاع ارمنی از زن و مرد و پیر و جوان قربانی شدند و حدود هشتصد هزار نفر دیگر در سراسر جهان پراکنده شدند.

بنا بر این طرح نخست کلیه مردان ارمنی از ۱۵ سال تا ۵۰ سال را که توان داشتند، به بهانه بردن به جبهه‌های نبرد به ارتش فرا خوانده شدند. در آنجا آنها را خلع سلاح کرده و به گردانهای بیگاری در پشت جبهه منتقل کردند.

 دولت مردان  کشور ترکیه قتل عام ارامنه این کشور را شروع کرد و در بد ترین شرایط زندگی ایشان را قرار داد، فاجعه ای که هنوز هم به نوعی  از بیان آن شرم دارند .در این جریان بیش از یک و نیم میلیون انسان کشته شدند و در  بین آنها بیشترین آمار را زنان و بخصوص کودکان داشتند . بیابانهای کشور عراق و سوریه و همچنین لبنان سرزمین هایی بودند که ارامنه در آن زنده به گور شدند و تنها تعداد کمی از ایشان در مسیر راه پیمایی طولانی از گرسنگی ،تشنگی و بیماری جان سالم به در بردند. تجاوز، قتل و غارت کمترین حوادثی بود که به سر این جامعه بزرگ انسانی سرازیر شده بود. اموالشان مصادره وغارت می شد و جانشان به سادگی  گرفته می شد . گروهی از جوانان ترک  برای این نسل کشی آماده شده بودند و بدلیل مسائل سیاسی دولت های جهانی بخصوص انگلیس از بیان و حتی دفاع از این انسانها خود داری می نمود . همزمان شدن وقایع گوناگون از جمله جنگ جهانی و مسائلی از این دسته  سکوت جوامع بشری را به دنبال داشت ، افراد شاخص این ملیت بیش از هر کس دیگر در خطر بودند و هر روز تعداد زیادی از ایشان کشته می شدند .

یکی از فجیح ترین جنایات قتل‌عام آدانا، قتل‌عامی بود که در سال ۱۴ آوریل ۱۹۰۹ میلادی به مدت ده روز علیه ساکنین ارمنی شهر آدانا توسط کودتاچیان و واحدهای نظامی سلطان عبدالحمید دوم انجام گرفت. در طی این قتل‌عام ۳۰٬۰۰۰ ارمنی و ۱۳۰۰ آشوری به قتل رسیدند. ترکان جوان که کمیته‌ای به نام کمیته اتحاد و ترقی تشکیل داده بودند و علیه سلطان عبدالحمید دوم مبارزه می‌کردند سرانجام در ۱۹۰۸ میلادی طی کودتایی سلطان را به پذیرش مشروطیت و تشکیل مجلس ملی وا داشتند و خود راس زمام امور را در دست گرفتند.

یک سال بعد (۱۹۰۹میلادی) سلطان دست به ضد کودتایی زد و مدتی نیز موفق شد تا بر اوضاع مسلط شود اما بار دیگر تُرک‌های جوان زمام امور را دست گرفتند و این بار سلطان عبدالحمید برای همیشه از سلطنت خلع شد. زمانی که ارمنیان می‌پنداشتند با برکناری سلطان عبدالحمید همه بدبختی‌ها و دوران ترس و وحشت به پایان رسیده ناگهان یک بار دیگر در ۱۹۰۹ میلادی سیمای خشونت بر آنان ظاهر شد.

این کشتار بازتاب گسترده‌ای در اروپا داشت و لطمه شدیدی به حیثیت سلطان وارد آورد و القابی مانند سلطان سرخ، هیولای ایلدیز و … به او داده شد؛ سیاست‌مداران و روشنفکران اروپا نیز کشتار ارمنیان عثمانی را به شدت محکوم کردند.

البته بیشتر اتفاقات مهم تاریخی  خاور میانه در همین زمان  به وقوع پیوست، ظهور جمال عبدالناصر در مصر و تفکر شدید عرب های ناسیونالیست و همچنین الگو شدن او برای جماعت دیگری که در شام و دمشق بنیاد حزب بعث را راه انداختند و یکی از مهمترین این افراد شخص صدام حسین بود .استقلال کشور عراق و همچنین سوریه و در نهایت پدید آمدن کشور اسرائیل همه بر نامه هایی بود که در سایه جنگ جهانی دوم صورت می گرفت و یکی از مهمترین دستاویز های این جنگ مطرح کردن دین بود و اسلامی برخورد کردن با جریانات آلمانی ها از حمایت جوانان مسلمان هدف یار گیری داشتند و دولت عثمانی در پی حفظ  مستمره های خود و گسترش آن بود  در این میان  از هر کاری دریغ نداشتند.

 در هر صورت تاریخ، علی رغم تمام شفافیتش هنوز نمی تواند همه ی واقعیت های آن روز ها را بیان کند و در سینه تاریخ نگارها و محققان  ناگفتنی های بسیاری وجود دارد .

 و بهانه نسل کشی  را حتی در همین سالهای اخیر در بوسنی و یا عراق و آسیای دور ما به وضوح می بینیم . که ننگی است بر پیشانی  سیاستمدارانی که سکوت را پیشه می نمایند.

 همه ساله در 24 آوریل مراسم یاد بود کشتار ارامنه در  جای جای جهان برگزار می شد  معذالک  امسال به بهانه یکصدمین سال کشتار ارامنه  ما فرصت را غنیمت شمرده و یادی از این عزیزان نمودیم که سالهاست در کنار مان زندگی می نمایند شایان ذکر است که به همین بهانه آرمی طراحی شده که به شرح زیر می باشد :

 

نماد و لوگوی یکصدمین سالگرد نسل‌کشی ارمنیان

  • گل پنج پر با نام «بخاطر داشته باش و فراموش مکن»
  • شعار اصلی: بخاطر دارم و حق می‌طلبم
  • رنگ اصلی :بنفش
  • رنگ‌های فرعی: زرد، مشکی و بنفش کم رنگ

این نماد در قرون وسطی نماد حضور خداوند محسوب می‌شده است و در تمامی زبان‌های ذکر شده معنای نام این گل «بخاطر داشته باش» است و این جمله پیام اصلی یکصدمین سالگرد نسل‌کشی ارمنیان می‌باشد. این نماد (گل) پنج گلبرگ دارد که هر گلبرگ نشان دهنده قاره‌های پنج‌گانه است. قاره‌های پنج‌گانه از این لحاظ در نظر گرفته شده که پراکندگی بازماندگان نسل‌کشی ارمنیان در پنج قاره جهان را نشان می‌دهد.

مفهوم رنگ‌ها:

  • مشکی: بیانگر خاطره تلخ و وحشت حاصل از نسل‌کشی در زمان گذشته.
  • بنفش: به معنای مشارکت در امری همگانی در زمان حال و نمادی از لباس روحانیان ارمنی.
  • زرد: نماد نور خورشید که منبع حیات و امید به آفرینش است و این نماد بیانگر شکل دوازده وجهی از بنای یادبود نسل‌کشی ارمنیان (یادمان نسل‌کشی ارامنه) در ایروان می‌باشد. این رنگ به عبارتی بیانگر جاودانگی محسوب می‌شود.

با تقدیم احترام  فراوان به تمام کشته شدگان به ناحق بشریت بویژه ارامنه  عزیز

 جعفر صابری

[ دوشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 13:0 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ پدر بزرگ

 

بیک آتا…

یه لایه شیشه ای رو چشماش بود و دستاش علی رغم مردانگی بودنش وقتی دست ما رو در دست می گرفت نرم و لطیف بود و گرمای عجیبی داشت طوری که به سرعت قلب آدم احساس گرما می کرد . از وقتی  یادم میاد به همه بچه ها آقا ، یا خانم می گفت ، کمتر اخم می کرد و اگه کاری خوب به نظرش نمی رسید فقط میرفت یه جای دیگه هیچی نمیگفت…

 

وقتی از قدیما تعریف می کرد از روز های گذشته ، آدم انگار خواب می دید… خودش می گفت تک فرزند بوده و از هشت سالگی در مغازه به پدر کمک میکرده و بعد از بیماری پدرش ناچار از 12 سالگی به شغل بازرگانی و یا همان پیله وری مشغول می شود و به روستاها و شهرستانهای دیگر استان ها مانند کرمانشاه و کردستان سفر میکرده…

پدر بزرگ  تا در قید حیات بود  شش پسر و سه دختر داشت که از مجموع آنها 23 نوه و 2  نتیجه بودند.

پدر بزرگ  بازنشسته بود ،ولی  در یک بنگاه بلور فروشی مشغول کار حسابداری بود و با داشتن بیش از هشتاد سال سن تا روز های آخر عمرش کار میکرد ،خوب یادمه میگفت من با این کارم نشان میدم که کار کردن عآر نیست و از همه مهمتر اینکه از این راه درامد مضاعفی هم به دست می آورم و در مخارج لازم نیست کسی کمکم کنه!آن روز ها متوجه این حرف پدر بزرگ نمی شدم ولی این روز ها می بینم که چطور پدر بزرگ ها و مادر بزرگ های بازنشسته در صف های مختلف می ایستند و با دقت هزینه هایشان را کنترل می کنند بخصوص پدر بزرگ هایی که تنها منبع درا مدشون همان حقوق بازنشستگی است   و در شرایطی که حتی برای جوانها هم کار نیست چه برسه به بازنشته ها !،انصاف داشته باشیم حتی اگر ثمره  سالها تلاش این پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها یک واحد ساده آپارتمان باشه وقتی فرزندان و یا نوهایشان برای دیدنشان می آیند در بهترین شرایط با دشواری باید پاسخگو ی آنها باشند! حقوق و مزایای یک بازنشسته در ظاهر مناسب دو نفر است اما در واقع بسیار ناچیز  است چراکه بچه ها و بخصوص نوه ها این ثمره زندگی و نور چشم بزرگ تر ها بیش از هر کس به محبت بزرگ تر ها بویژه پدر بزرگ و مادر بزرگ نیاز دارند و عجبا کرامت و منش ایشان به هیچ عنوان اجازه نمی دهد که از مشکلات زندگی بنالند حتی برای فرزندانشان اما ما چی؟ ما که می دانیم این بزرگواران این عزیزان چه مناعت طبعی دارند ! ما که میدونیم زندگی چقدر  سخت شده بد نیست یه وقتهایی مثل همین روز پدر هرچی داریم توطبق اخلاص بگذاریم و به صورت یه کارت بانک چند روز جلو تر از اینکه بریم دست بوسیشون تقدیمشون کنیم، بدونیم اگه لازمشون نباشه برامون هدیه میخرند و بهمون بر می گردونند ! با ور کنیم یه پیراهن یه هدیه کوچک خیلی با ارزشه اما این روزها بهانه ای برای اینکه به خود مون بفهمونیم که می فهمیم !

می فهمیم که به برکت وجود همین بزرگترهاست که ما هستیم به برکت همین پدر بزرگ ها و مادر بزرگها است که ستون خانواده استواره و هر از چندی دور هم جمع میشیم  فرقی نمی کنه به چه زبونی؟  کُردی یا فارسی  یا ترکی، مهم اینه که از دلمون بگیم آتا یا بویک دده یا  با وگره همون پدر بزرگ …

مهم اینه که بدونیم سنگهای بزرگ رود خونه هستند که هوای سنگ ریزه ها رو دارند ،مهم اینکه بدونیم چشم سفید نداریم و موسفید داریم،   باغبا ن هایی  که زمستون را بیشتر از بهار دوست دارند وبیایید قدر آینه بدانیم  تا که  هست  نه آن وقت که افتاد و شکست . لازم نیست تو مرگشون سنگ خوش تراش و قبر گران تهیه کنیم و در صفحه آگهی ها به هم تسلیت بگیم!لازم نیست چند روز خرج بدیم و تو چشم و هم چشمی بگیم که ما خرج بابامون کردیم و بزرگ خاندان را از دست دادیم … یاد ش بخیر پدر بزرگم وقتی همه جمع بودیم می گفت:

  عشق است و مستی

مستی است و راستی

 هرگز نمیر ی مادر  ،امان از  بی مادری

 رفیق بی کلک مادر

 دوست بهتر از دوست مادر

 اول و آخر مادر

کوه رنج پدر

عقاب عرش میگیره  میره بالا به بالها ش می نازه ،

سرمایه دار به  مالش می نازه

 خوشگلا  به  چهره زیباشون می نازند

 خوش صدا ها به صوت زیباشون می نازند

 فوتبالیستها به شوتشون ،کوشتی گیرها به فنشون می نازند

 بوکسرها  به مشتشون می نازند  ، شطرنج بازها به مهره چینیشون می نازند  

 ولی من به این گلچیدنیم می نازم …

  یادش بخیر و روزش گرامی …

 تقدیم به تمام پدران  و پدر بزرگان…

جعفر صابری…

 

[ دوشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 12:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

پدر…

پدر…

 

پدر

 

فیلم دیدنی و زیبایی به نام پدر را به شما تقدیم می کنیم برای دیدن این فیلم به آدرس زیر مراجعه نمائید.

 

روابط عمومی موسسه آشتی و هفته نامه همسر

http://www.aparat.com/www.ashti.co

[ دوشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 12:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ شوشتر

خوزستان/ جعفر صابری

شوشتر

گر چه جای جای سرزمین عزیزمان ایران دیدنی است اما نوروز 1394 بهانه ای بود تا به سرزمین خوزستان عزیز سری بزنیم و بعد از دیدن مناطق جنگی به نقاط تاریخی و دیدنی این سرزمین نیز برویم که از جمله آنها شهر شوشتر است، این نقطه از استان گُهر بار خوزستان  مانند دیگر نقاط این استان سرشار از دیدنی ها ی تاریخی است اما شوشتر با آسیابهای آبی ومردمی دوست داشتنی بی شک از مهمترین نقاط دیدنی این سرزمین است که دیدنش را به همه ی هموطنان پیشنهاد می نمایم.

 13 فر وردین ماه روز طبیعت میهمان مردم شوشتر بودیم جوانان شوشتری با  نواختن موسیقی این نقطه از کشور فضای دوست داشتنی را برای مردم به وجود آورده بودند که حیفمان آمد از آنها یادی و تشکری نکنیم . این تصویر ها از ایشان می باشد .

سد  شوشتر که بهترین مکان برای بازدید کنندگان است با تاریخ فراوانش از زیباترین مکانهای دیدنی این شهر می باشد . در دیدار از این سد  متوجه شدیم که خوشبختانه تنی چند از جوانان هنر مند و تحصیل کرده اقدام به تشکیل شرکتی برای حفظ آثار باستانی این شهر کرده اند و با ارائه خد ماتشان به بازدید کنندگان اسباب خاطره انگیز بودن این سفر را برای ایشان مهیا می سازند.

 مدیر محترم این مجموعه جناب آقای هادی سرابی با  ما همراه شد و همکار محترم ایشان آقای مهندس جعفر قلندری هم با توضیحاتش از تاریخ هزار ساله این مجموعه برایمان گفت. شایان ذکراست دوستان و عزیزان دیگری که در این مجموعه به میهمانان نوروزی و بازدید کنندگان خد مات شایسته ای را ارائه میدادند خانم ها: مریم قصاب پور – نجمه سیاه زاده – معصومه ملکی – طیبه قصاب پور بودند و کم نبودند عزیزانی که با ارائه صنایع دستی و همچنین خوراکی های خوشمزه و محلی این استان و بخصوص شهر شوشتر اوقات خوشی را برای بازدید کنندگان بوجود می آوردند که در این میان با خانواده محترم جمال پور آشنا شدیم که گر چه اصالتاً بختیاری بودند اما این زوج هنر مند و تحصیل کرده که کمتر از یک ماه از ازدواجشان میگذشت در کنار هم مشغول ارائه خد مات به بازدید کنندگان نوروزی بودند و  ما نیز به رسم قدر دانی از ایشان تصویر شان را روی جلد به یاد گار گذاشتیم .

 خانم زهرا جمال پور که کارشناس زمین شناسی بود برایمان گفت همسرش میکانیک خوانده و خودش هم تحصیلاتش را در شهر دامغان بوده این بهانه ای شد که از مردم خوب و با صفای دامغان نیز یادی کنیم که همواره به صبوری و مهمان نوازی شُهره بوده اند. برای این زوج جوان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم و امید واریم تا مسئولین محترم به این تلاش های ارزنده ارج نهاده و بستر ترقی و پیشرفت ایشان را فراهم سازند.

 ما قصد گله و یا شکایت نداریم اما همواراه نگاه منتقدانه و دلسوزانه  است که آبادانی و پیشرفت را شامل حال این گونه مکانها می نماید .

متاسفانه علی رغم تمام تلاش این عزیزان  می توان بیان داشت اگر در سرزمین دیگری کمتر از این فرهنگ و امکانات می بود هزار برابر بهتر و بیشتر مورد توجه قرار می گرفت و چرا همت لازم برای معرفی و پیشرفت این گونه مکانها نمی شود جای تأسف دارد.

 موسسه آشتی همواره با داشتن تجربه و کارشناسان متخصص آمادگی خود را برای کار آفرینی و بهبود این گونه  فضا ها اعلام داشته که بتواند شرایط بهتری بوجود بیاورد.

امید واریم این ارتباط بر قرار شود  تا خد مات این عزیزان بی ارج نماند.

 جعفر صابری…

[ چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 21:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/جامعه مصرفی …

جعفر صابری

جامعه مصرفی!

 

 

 

این که چه شخصی و در کجا این جمله را بکار برد م را مورد بررسی قرار نمی دهیم.

اما عرض می کنیم مدیران  کشور آلمان بعد از پایان یافتن جنگ جهانی، تصمیم به باز سازی  کشورشان نمودند که میلیونها دلار نیز بدهکار بود ،بعد از بررسی های فراوان تصمیم گرفته شد که بیشترین سرمایه گذاری برای باز سازی، را در بخش آموزش و پرورش هزینه بنمایند و این اعتقاد را داشتند که آینده بهتر از این راه امکان پذیر خواهد بود ، نظریه ای که امیر کبیر برای آموزش داشت و خشت دارالفنون را این گونه بنا نمود او معتقد بود برای آینده بهتر باید درخت گردو کاشت …بهمن ماه سال جاری مؤسسه آشتی صاحب امتیاز هفته نامه همسر در گیر موضوعی با عنوان پنج شنبه ها تعطیل نیست شد پروژه ای که آموزش و پرورش شهر تهران برای مدارس خود تعریف کرده بود و صاحب این قلم نیز طرح را بطور کلی بررسی و مطالب دیگری که جنبه  کاربردی داشته باشد را به آن افزوده بود، خوشبختانه این طرح علی رغم کم کاری های بعضی ها به شکل معقولی پیش رفت و ما توانستیم به بهانه دهه ی فجر نمایشگاهی را با عنوان هفت  شهر عشق  در یکی از دبستانهای منطقه پنج تهران به نام شهید مهدی زاده 1 با کمک انجمن اولیاء و مربیان و مدیریت و کار کنان این  دبستان بر گزار نمائیم که از 12 بهمن تا نیمه اسفند ماه نیز بر قرار بود .در این نمایشگاه به آموزش و پر ورش قبل و بعد از انقلاب همچنین نقش دانش آموزان در دفاع مقدس و همچنین موارد دیگر به صورت آماری پرداخته شده بود،که بیش از هر چیز به معرفی و اهمیت نقش آموزش و پرورش در یک کشور اشاره می شد.

در جهان امروز مدیران دلسوز به نقش مهم آموزش و پرورش بیش از هر چیز دیگری توجه می نمایند و نه تنها آنرا یک جامعه مصرفی نمی دانند بلکه تولیدی ترین رکن اصلی کشور به شمار می آورند و همواره با برگزاری انواع جشنواره های جهانی و کشوری به شناخت استعداد های جوان در جای جای جهان می پردازند و با صرف هزینه های میلیون دلاری سعی به بکار گیری استعداد های نوشکفته جهان دارند . این نگرش، همان سرمایه گذاری بلند مدتی است که در آینده ،کشور های پیشرفته را پیشرفته تر و جهان سوم و مصرفی را مصرفی تر خواهد نمود.

بار ها صاحب این قلم به نقش مخرب خروج تحصیل کرده های کشور اشاره داشته و توجه به این مهم را از اهم واجبات دانسته است . داشتن دانشگاه هایی مانند جُندی شاپور در سالها پیش و همچنین کتابخانه های ارزشمند و رصد خانه همه و همه از ارزش والایی برخوردار می باشد که مسئولین کشور باید به آن فخر بفروشند و در راستای پرورش این گونه استعداد ها و مراکز بیش از گذشته کوشا باشند.

 معلمی، شغل انبیاء است و با عنایت به مخارج و هزینه های کلان جاری اگر به بحث معیشتی این قشر عظیم توجه نشود، آسیبهای غیر قابل بازگشتی به جامعه وارد می شود .  نگرش درست به مشکلات این جامعه ارزشی ،چنانچه از روی برنامه ریزی درستی صورت گیرد می تواند آینده درخشانی را برای کشور مان به همراه بیاورد. شایسته و بایسته است فرد فرد  افراد جامعه که به اشکال مختلف از خد مات آموزشی آموزش و پر ورش ،بهره مند هستند بخصوص در بخش  مدارس دولتی با همکاری و هم فکری به حل مشکلات این بخش عظیم توجه نمایند و با روشهای معقول و مطلوب به پیشبرد بهتر امورآموزشی کشور کمک کنند.

شهادت استاد عزیز و ارجمند شهید مطهری وروز معلم گرامی باد…

جعفر صابری

 

 

 

[ چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 21:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری /کار وان نور

جعفر صابری

کار وان نور…

 

 

 

غروب عصر روز یازدهم فر وردین ماه 1394

 کو ههای سر به فلک کشیده و در هم گره خورده استان لرستان را که سینه پُرزتاریخشان را گشوده بودند تا در میان سبزی دستانشان راه را برای ما بگشایند به آرامی طی می کردیم و گاه سینه کوه که بدست لایق شیر مردان وطن شکافته شده بود،فرصت این را می داد تا در میان عظمت طبیعت ،خود را مخفی سازیم و مسیر نا هموار کوهستان را کو تاه کنیم.

زاگرس عزیز را پشت سر گذاشتیم و به دشت زیبای استان خوزستان وارد شدیم و اولین ایستگاه رو بروی ما دوکوه بود…پادگانی که از اولین روز های دفاع مقدس هزاران خاطره در خود جای داده .اینجا ایستگاه بچه های باصفای لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود و بعد شهر اندیمشک و تابلو پر افتخار دزفول که خار چشم دشمنان بوده و هست…شهری که بیشترین جراحت  موشک های جنگ تحمیلی را بر جان خود دارد…

و این مسیر سبز دشت خوزستان را پیمودیم …در هر قدم از این مسیر خاطرات هشت سال دفاع مقدس را به یاد آوردم ، از مقابل پادگان امام خمینی که روزگاری مقر لشگر 33 المهدی (بچه های استان فارس ) بود گذشتیم و میدان چهار شیر و تک تک محله های با صفای اهواز را پشت سر گذاشتیم تا به محل سکونت  مان رسیدیم.

مسیر بعدی ما شلمچه بود و در این مسیر از شهر های آبادان و خرمشهر باید عبور میکردیم…وقتی به شلمچه رسیدیم و میدان امام رضا را دیدم که مملو از میهمانان نوروزی بود بر خود بالیدم …در طول مسیر به این فکر میکردم که چه مصافتی را دشمن بعثی اشغال کرده بود و با چه خفتی بیرون رانده شد…امروز این پرچم سه رنگ ایران عزیزاست که در جای جای دشت خوزستان برفراشته شده و اروند خروشان مسیر سبز دشت خوزستان را در هم می درد و با وقار به خلیج همیشه فارس می ریزد و خدا را هزاران بار شکر که این سرزمین همچنان با هزاران تاریخ و فر هنگ، زینت بخش خاک سرزمین عزیزمان ایران است.

و شلمچه این سرزمین شیر مردان ،قدمگاه عاشقان ،با کمترین تغییری آغوش محبتش را برای میهمانان نوروزی گشوده بود…خاکی که روزهای تلخ و شیرین زیادی را به خود دیده بود، تا امروز مأوای فرزندان ایران زمین باشد…بچه ها شاد بودند زنان و مردان با سر بلندی بر روی خاکریز های به یادگار مانده از روزهای دفاع مقدس ،می ایستادند و تصاویری را به یاد گار میگذاشتند …مسیر میان آب ها را با پرچم و فانوس مشخص کرده بودند و تانک ها و ضد هوایی ها هم نشان از آن روز ها بود ،درست در همان جا که معروف شده بود به سه راه استقامت ایستادم و به یاد روزی افتادم که این خط ،با حمله دشمن بعثی در هم شکسته شده بود… پدرم که درست در سالگرد رفتنش، به میعاد گاهش رفته بودم همین جا بود که جسمش پر شده بود از زخم های دشمن …خوب یادم هست حاج مهدی اسدی فرمانده آن روزهای لشکر 33 المهدی پدرم را در آغوش کشید و گفت دعا میکنم در بستر از دنیا نروی …و چه شیر مردانی در همین خاک ارزشمند به خون خود غلتیدند…

در سنگر پدرم نوشته شده بود قامت بشکسته ی مارا نبین در شکسته نفس خود ،مردانه ایم…و این بدان دلیل بود که باید با قد خمیده وارد سنگر ها می شدیم…امروز همان سنگر ها سجده گاه نسل سوم انقلاب بودند و این زیباست که ملتی قدر دان دلیر مردانش باشند…همه ی آن خاطرات را با خود به مسجد خرمشهر آوردم چرا که هر چه داریم از برکت همین مساجد است به خصوص این مسجد که یاد ها و خاطرات فراوانی از آن روز ها برایم به یادگار دارد . نماز مغرب بود و یاد دوست عزیزمان همشهری خوب مان ناصر پلنگی که با نقاشی های دیواریش به این مسجد تاریخ بخشید، را زنده کردم.این بار من بودم و فرزندم که قامت برای نماز بستیم و نماز شکر به جا آوردیم.

امروز خرمشهر خرم شده و اما دشمن خار و کشورش هنوز تکه تکه و در هم پیچیده شده است این همان ناله ها و فر یاد های مادران و پدارن و همسران و فر زندان شهدا یی است که ایستادند تا ما امروز بایستیم.

در جای جای این سرزمین زندگی در جریان است و این نشان از اقتدار است و قدرت ،قدرتی که بر خاسته از ایمان و همت ملتی دلیر و با غیرت است و چه زیباست که  در همین روز های آغازین سال جدید شاهد پیروزی دیگری در صحنه جهانی بودیم و آن هم همین حق غنی سازی هسته ای بود که به جهانیان ثابت کردیم ما مردمی صلح جو و طالب صلح و دوستی هستیم و تاریخی داریم  سراسر از سربلندی و مقاومت در مقابل ظالمان و دژخیمان.

 تقدیم به روح پر فتوح پدرم و تمام رزمندگان و شیر مردان  این سرزمین در طول تاریخ ، سبز و سر بلند باشی ای ایران عزیز…

جعفر صابری 12 فر وردین ماه 1394خوزستان

 

[ چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 21:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ چه زنی…

چه زنی!

جعفر صابری

مردش را رانده بودند ،بعد از مرگ پدرش دیگر کسی به شوهرش احترام نمی گذاشت،حتی به مشورت نمی خواندنش،کوچه ها ی شهر تنگ و نفس گیر شده بود…مردش  به کارگری می رفت و روز مزد کار میکرد. حتی برای  دیگر ادیان هم کار گری میکرد،مردش شرمنده بود که نمی تواند برای خانواده اش چیزی بخرد و بیاورد اما زن صبور …هر گز از مردش چیزی نخواست و با کمترین ساخته بود…هر چه بود عشق و ادب و گذشت بود …آنقدر که حتی صورت کبودش را از همسرش مخفی می کرد. فرزندان را به ادب و احترام نسبت به پدر تشویق میکرد و هرگز صدایش را بالاتر از صدای همسر نمی آورد . از آنچه بود غذای خانواده را محیا می کرد و در مقابل همسر تنها با لبخند حاضر می شد …همسر را در راه صبر و تحمل درد ها مشوق و همراه بود و از بیکاری و مشکلات روزگار هرگزنمی نالید. می دانست که مردش در چه شرایط روحی و روانی است و با بیان درد هایش او را نمی رنجاند .خانه و کاشانه را امن ترین مکان شویش ساخته بود و جز صبر و توکل کاری نمی کرد حتی فرزندان خُرد سالش را به روزه گرفتن تشویق میکرد و همه ی این ها بر خواسته از عشق و احترام بود ،او نزد فامیل و دوستان چنان بزرگ و با وقار بود که همه با احترام فراوان  حتی نامش را به زبان می آوردند ولی نزد همسر، خاشع بود و به احترامش سر به زیر می افکند…فرزندانش را به نکویی تربیت می کرد آن طور که نسل ها از روش ،منش و کلام هر یک از آن فرزندان متحول شدند ، فرزندانی که نسل ها را به حیرت انداختندو بیش از 1400 سال است که نام و یادشان انسان ساز است. وقتی شویش رادر  خطردیدتامرزجاندادن سینه سپرکردتاازدستیابیدشمنان به همسر ش جلوگیرینماید.

هم او وقتی دیدکه هیچکس نیست تاازمردش دفاع کند،درراستایاحیایحق،صدایش راچنان بلندکردکه تاتاریخ هست به گوش بیاید. و این همه در زمانی بود که نوزادان دختر را بی هیچ گناهی  زنده به گور میکردند و داشتن دختر، ننگی بر پیشانی بود.

حال شما بگو یید ؟ چه زنی لایق شنیدن تبریک روز زن است؟

آیا هستند زنانی که در مقابل سختی های زندگی صبور باشند و در مقابل بیکاری و یا درآمد کم همسرشان صبور باشند ؟ آیا هستند زنانی که نگذارند مردشان شرمنده خانواده شود ؟ آیا هستند زنانی که خانه را امن ترین مکان برای همسرشان قرار می دهند تا آنها که از هر جا رانده و مانده شده اند در کاشانه اشان امنیت یابند؟ آیا هستند زنانی که فرزندان را به احترام و توجه  به شرایط پدر تشویق نمایند و آنهارا با تربیت و اخلاقی نیکو در خانه پرورش بدهند ؟ آیا هستند زنانی که از حجاب شایسته ای بر خوردار باشند و رخ از نا محرم بپوشانند ؟ آیا هستند زنانی که علی رغم تمکن مالی پدر و اقوامشان مردشان را شرمنده و شرمسار نسازند ؟ آیا هستند زنانی که صدایشان را در مقابل همسر بالا نبرند و با صبر  و متانت پاسخگوی مردشان باشند؟ آیا هستند زنانی که اگر مردشان خسته و گرسنه از کار سخت روزانه به منزل آمد به تیمار و نظافت او بپردازند وغبار کار و زندگی را از چهره ی مردشان بزدایند؟

اگر روزی را روز زن می نامند تا از مقام شامخ زن یا مادر و خواهری تقدیر شود نه تنها شایسته بلکه بایسته نیز می باشد اما سئوال حقیر این است آیا تنها نام این روز باید مورد توجه باشد و نه منش صاحب این روز؟

چه زنی و کدام زن شایسته آن است که تقدیر شود و قدردانش بود؟  شاید همه ی مرد ها خوب نباشند اما آیا زنان نیز خوبی از خود به نمایش می گذارند؟ چند هزار مرد در گوشه زندان ها بدلیل مهریه و یا داستانهایی این گونه در بند هستند؟ چند هزار مرد به جرم سرقت ،قتل و احکامی این چنین در بند هستند که نتیجه زیاده خواهی زنانشان بوده و هستند؟ چند هزار مرد به جرم هایی که انتهایش به مشکلات خانوادگی میرسد در گوشه زندان ها هستند؟ این واقعیتی تلخ ،اما حقیقتی است که نمی شود انکار کرد . چند هزار خانواده متلاشی و یا در حال متلاشی شدن است بدلیل دخالت های زنانه دیگران ،مادر زن ، مادر شوهر ، خواهر شوهر ، زن داداش ،خواهر زن و یا زنانی که …بگذریم .

چه زنی و کدام زن لیاقت این را دارد که تمام قد ،در مقابلش خم شد و نه دستش بلکه خاک جای پایش را بوسید.کم نیستند مادران دیروز شیر زنان و انسانهای کاملی که  با هزاران کمبود ساختند و سوختند و لب نگشودند تا هسته خانواده متلاشی نشود. اماکم نیستندزنان،مادرانوخواهرانیکه همسر،فرزندوبرادررادرخون غلتاندیدندوایستادندوحتی اشک هم نریختندتادلدشمن  شادنشود.

کم نیستندبانوان گرامی که درراستای علم ودانش وفناوری وآموزش،گامهای ارزشمندیرابرداشتهاند .

پس روز شان مبارک …

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 21:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:عمه لیلا

جعفر صابری:عمه لیلا

 

عمه لیلا

 

 

 

 

 

معقول پیش از این سمنو پزی آدابی داشت رسم و رسومی داشت ،شب زنده داری و دعا خواندنی داشت ،زمان و ساعت داشت ،پا دیگ سمنو پزی آدما ی حاجتمند با دلهای شکسته و دستانی لرزون کفکیرسمنو پزی رو  تو دست می گرفتند و در دیگ سمنو هم می زدند و زیر لب حاجتشونو میگفتن،تا اینکه یواش یواش تو کوچه ذغال فروشای تجریش یه بنده ی خدایی سمنو پخت و فروخت!و این طوری شد که سمنو از قداستش افتادو شد سمنوی عمه لیلا…

خوب که نگاه کنی همیشه همینجوری میشه مثلاً همین شب چله ای میگی بابا  شب چله درسته نه شب یلدا اما کو گوش شنوا. فقط یاد گرفتیم بگیم باید رسم ها را زنده نگه داشت اما چطوری ؟نمیدونیم. همین شب چها ر شنبه سوری آخر سال یه فرهنگ خیلی قشنگه که اگه درست برگزار بشه بسیار هم زیبا و بجاست.

اینکه قاشق زنی درآن  هست اینکه شال اندازی درآن هست اینکه رفتن به در خونه همدیگه و دست یاری به هم رسوندن درآن هست زیباست ،که اساساً دیگه وجود نداره.در عوض شده یه جشن آتیش بازی مثل کارنوال های شادی و ترقه بازی که آخرش هم میگن جزء فر هنگ ماست .کدوم فر هنگ ؟کی گفته ترقه بازی و این جور آتیش بازی تو فرهنگ ما بوده کجا نوشته …کی یادشه ؟ خدا را شکر دهها استاد فرهنگ شناس باسواد و با تجربه در این کشور زندگی می کنند که سالها تحقیق کردند و اطلاعات جامع و کاملی از نحوه درست فرهنگی این جشنها و آئین های ملی ما دارند که شایسته است به سراغشون برویم و لااقل رسانه ها از این فر هنگ درست بنویسند.

متأسفانه ظواهر  فرهنگی بدون شناخت درستش ،لطمات غیر قابل برگشتی به پیکره فرهنگ و تمدن،وارد میکنه و اگرنسل جوان ما همت لازم را برای بهتر شناختن و درست شناختن موضوع فرهنگ کشورشون به عمل نیاروند در آینده همین چند موضوع ساده هم به شکل دیگری واژگون اجراء میشه که جای بسی نگرانی است.

هیچ ایرانی وطن پرست و دلسوز فرهنگ کشورش، با مراسم فرهنگی و هنری کشورش مشکل نداره مشکل از زمانی شروع میشه که افرادی بی اطلاع از فرهنگ، سعی می کنند کار فرهنگی و ملی را دنبال کنند . و آتیش بازی را میگن جزو مراسم چهارشنبه سوری است و اصل فر هنگ چهارشنبه سوری که دست گیری از افراد بی بضاعت و یاری رساندن به هم نوعان ،در شب های نزدیک سال نو است را فراموش می کنند .مشکل از افرادی است که فرق سمنوی عمه لیلا را که یک کیلوش پنج هزار تومانه با صد گرم سمنوی معنوی مراسم فاطمیه را نمی شناسند و این ها جای تأمل و تفکر داره. دوستی به شوخی میگفت : همین طوریه که دیگه دعا هامون اثر نداره!

در هر صورت سالی پر از شادی ها و غم ها فراز ها و نشیب ها در حال پایان است و بی شک سالی هم نظیر امسال با فراز ها و نشیب های بیشتر پیش رو است ولی این واقعیت که اگر کسی می افتد بدان دلیل است که ایستاده و اگر کسی شکست خورده بدان دلیل است که تلاش کرده از هر چیز مهمتر است .همواره کار ،مساوی است با استهلاک و بدین جهت تعریف درست زندگی همین افتادن ها و استهلاک ها است ،روایتی بدین معنا  از امام علی (ع)  است .که به فرزندش امام حسن (ع) میفرماید: در دنیا آرامش نمی بینی مگر زمانی که مرگت نزدیک باشد!سالی خوش همراه با پیروزی و بهروزی برای فرد فرد شما آرزو می کنم.

 التماس دعا

 جعفر صابری

 

[ چهارشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۳ ] [ 21:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:تست هوش

جعفر صابری:تست هوش

 

تست هوش

 

 

 

 

 

 

تست هوش، تست استعداد یابی،تست استرس،تست …بعضی از خانواده های محترم همواره در گیر این گونه واژه ها هستند و برای اینکه از شرایط روحی و روانی فرزندشان مطلع شوند هر نوع هزینه ای را حاضرند بپردازند ،متاسفانه در این میان کم نیستند والدینی که این گونه خدمات را برای نشان دادن ضریب هوشی فرزندشان به دیگران انجام می دهند و بیش از هر چیز فخرفروشی این موضوع برایشان اهمیت دارد.

این که تست هوش و استعداد یابی و تست هایی این گونه چقدر مهم و ارزشمند می باشد به هیچ عنوان مورد بحث ما نیست اما باید موضوعات مهم دیگری مانند نحوه زندگی ، شرایط خانواده و مطالبی از این دسته را نیز در شناخت بهتر روحیه و روان کودکان و نوجوانان در نظر گرفت ،بی شک اگر از کودکی ،با کشیدن یک تصویر آدمک تستی گرفته می شود ، عوامل مهم دیگری مانند خانواده و زندگی فعلی او نیز باید بررسی کارشناسانه شود ،نکته مهم دیگر اینکه بسیاری از کودکان و نوجوانان که در تست های اولیه بسیار می درخشند چنانچه بستر تربیتی و پرورشی مناسبی نداشته باشند در مسیری قرار می گیرند که به نا کجا آباد ختم می شود.بدین دلیل صرف اینکه ضریب هوشی کودکی 130 به بالا است و استعداد زیادی دارد کفایت نمی کند و تازه بعد از اطلاع از این مهم، وظیفه اصلی خانواده شروع می شود .متاسفانه کم نیستند کودکان و نوجوانانی که از ضریب هوشی بالایی برخوردار می باشند و خانواده هایشان هم از هر کاری برای رشد و نمو ایشان دریغ نمی نمایند. اما توان مالی و امکانات خانواده اجازه این را نمی دهد که این کودک و یا نوجوان بتواند در جامعه رشد نماید و متأسفانه  مدارسی که سرویس های ویژه ای را به این کودکان و نو جوانان ارائه می دهند، مدارس گران قیمتی می باشند و محدودیت مکانی این مدارس باعث می شود تا اساساً امکان بهره برداری از این گونه مراکز برای خیلی از کودکان و …  نوجوانان مستعد وجود نداشته باشد.

پس نتیجه می گیریم که نه تنها فاکتور استعداد بچه ها بلکه خانواده و مسئولین زیربط هم برای رشد یک فرد نابغه بسیار مهم و اساسی می باشد .

نکته درد ناک دیگر اینکه بیشتر این استعداد ها در آینده بروز می کند و کم نیستند بزهکاران اخلاقی جامعه که بدلیل داشتن استعداد های مادر زادی صرفاً بدلیل اینکه در مسیر درست خود قرار نگرفته اند رو به کار های خلاف آورده اند و بهترین استعداد های جامعه در بند زندان ها اسیرند!

انجمن ها و مراکزی که به صورت مردمی اداره می شوند چنانچه حمایت شوند و در مسیر درست قرر گیرند، می توانند با کمک به این گونه افراد و خانواده ها گامهای ارزنده ای ای را بر دارند و بعد از شناسایی این کودکان و افراد با حمایت های مادی و معنوی بتوانند با در اختیار قرار دادن مربیان و کارشناسان زبده و کار بلد در کنار خانواده ها ی محترم و والدین این بچه ها ،به رشد معنوی و درست ایشان کمک کنند . انجمن آشتی زیر نظر مؤسسه فرهنگی هنری آشتی ،یکی از این گونه مراکز است که به صورت غیر انتفاعی سعی در کمک به این گونه افراد دارد .

معذالک اینکه والدین در کنار فرد باشند از اهمیت زیادی برخوردار می باشد و شایسته است که چنین خد ماتی مشترکاً بین فرد،خانواده ، مرکز و انجمن های مردمی و در نهایت دولت صورت گیرد چرا که بی شک این سرمایه انسانی از هر معدنی باارزش تر خواهد بود و سرمایه گذاری روی افرادی که می توانند آینده کشورشان را به بهترین شکل تغییر دهند از اهم واجبات است.

 امید است مسئولین محترم و والدین عزیز به این مهم با نگاهی دلسوزانه تر بنگرند  تا انشاءا… آینده ای سرشار از زیبایی و پیشرفت  را شاهد باشیم.

ارادتمند

 جعفر صابری

 

[ چهارشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۳ ] [ 21:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری /قلبم

قلبم

دور نگر ،کز سر نا مردمی

بر حذر است آدمی از آدمی

مدت ها ست به دلایلی رانندگی برایم مشکل است و ناچار از دوستانم خواهش می کنم به سفر های طولانی برویم…آن روز قرار ما ساعت هشت صبح بود ،با تأخیر یک ساعته دوستم آمد وبا تعجب دیدم دست و پای راستش لمس است و به سختی حرکت میکند!ترسیدم به او بگویم که شاید سکته کرده ولی خودش گفت : علی رغم میل باطنی و اسرار من او دوست داشت برویم و ما راهی شدیم…مسیر طولانی بود و سفر ما قرار بود بیش از یک هفته طول بکشد،وقتی از تهران خارج شدیم اینطور شروع کرد هیچ کس باورش نشد که من سکته کردم !همان شب او را در بیمارستان شهر گلپایگان بستری کردم و چند روز بعد تهران بودیم خدا را شکر خطر بخیر گذشته بود .اما او سکته کرده بود.این روز ها خیلی ساده می گوئیم فلانی سکته کرده .ای کاش این نوشته ها را اهلش می خواند .روزی به دوست منبری عرض کردم حاج آقا آنچه شما می گوئید  ما می دانیم !و او گفت : ای کاش اهلش هم می دانست! اهلش همان فرزند  – همسر  – دوست و گاهی خود  خودمان می دانستیم که همه چیز در یک لحظه اتفاق می افتد ،و اشکها و شیونها ی بعدش به هیچ نمی ارزد .سردی خاک  چنان است که خیلی زود فراموش می کنیم چه عزیزی را از دست دادیم.هم او که رنجش برای ما بود و دردش از نداری ما حرصش برای بهتر شدن اوضا ع زندگی و چه بگم…هوای آلوده ،استرس های روزمره و همه و همه به اندازه کافی برای کم کردن عمر ها ی امروزی کافیست پس دیگر برای رضای خدا هم که شده یکدیگر را به دشواری نیندازیم و بیش از این برای هم  زندگی را سخت نکنیم.فرزند یکی با رفتار ناپخته خود به نصایح والدینش کمترین توجه را نمی کند همسری که هنوز با درد ها و نداری های شریک زندگیش آشنا نیست ورفیقی که از رفاقت دور مانده و در این شرایط بد اقتصادی بیش از هر چیز به فکر منافع خودش است کافیست برای لحظه ای بیندیشید که همه چیز به رفتن  مراسم خاک سپاری آن که دوستش داشتیم ختم نمی شود گاهی وقتها می توانیم همین امروز کینه ها و خودیت های خود را خاک کنیم و بر روی غرور کاذبمان مشتی خاک ریخته ،انسانیّت را دوباره زنده کنیم…وقتی دونفر گرچه به هم نزدیک هستند اما با صدای بلند بر سر هم فر یاد می کشند گویا هر یک ،کیلومتر ها از هم فاصله پیدا کرده اند که صدای هم را نمی شنوند .وقتی دستهایشان بالا و پائین می رود گویا زبان ها دیگر نمی تواند بار کلمات را تحمل کند و به همین دلیل دستها به کار می آیند…قلب کوچکی که قرار بود همه ی خوبی ها را تقسیم کند دیگر نمی تواند و در یک لحظه همه چیز تمام می شود حالا دیگر  چه سودی دارد هزاران تن طلا و جواهر و یا گذشت و انسانیّت و معرفت  هیچ یک به پشیزی نمی ارزد و نمی تواند حتی یک تلمبه برای خروج خون در دهلیز قلب را به انجام رساند وبه همین سادگی همه چیز تمام می شود.

اگر عشقی هست اگر دوست داشتنی هست اول از خود شروع کنیم با گذشت و کمی نادیده گرفتن بیش از هر چیز باید به فکر سلامتی خود بود .هیچ چیز ارزش درد و رنج بیماری های بعدی را ندارد و بعد اگر عاشق خانواده و اطرافیان هستید باید بدانید که در نبود شما و یا بیماریتان چقدر آنها به رنج و درد دچار می شوند.حتی اگر کمی منطقی باشید این را در نظر بگیرید که در نبردی که شروع کردید اگر از پا در بیائید این شما هستید که بازنده هستید و طرف مقابل پیروز خواهد بود…پس به فکر سلامتی خود باشید هیچ چیز ارزش سلامتی خودتان را ندارد این که اهلش این را نمی خواند مهم نیست مهم این است که تو که اهلش هستی بخوانی این که اهلش نمی داند مهم نیست مهم اینست که تو اهلش باشی و بفهمی …وقتی در رانندگی با افراد ناشی رو برو می شوی تمام سود خطر را به او هدیه کن و اگر او تو را به سرعت زیاد دعوت می کند تو از سرعتت بکاه بگذار تا او در مسیر خود به نا کجا آباد برسد اگر دوستی برسرت فر یاد می کشد و عزیزی تورا می رنجاند برخیز و یک لیوان آب نوش جان کن و اگر دوست داشتی برای او هم یک لیوان آب بیاور.گاه همین یک لیوان آب بزرگترین آتش  سوزی ها را خاموش می نماید.

دری به بلندای قامتت بساز به نام به جهنم و درد و رنج ها یی که تو را آزار می دهد درون آن بینداز  !گفتم به اندازه تمام  قامتت  ،هر چه بلند قد تر زیبا تر…قرار نیست تو تمام مشکلات دیگران را به تنهایی حل نمایی تو می توانی یاری دهنده کسی باشی که خودش هم از تو یاری طلبیده باشد .

بد نیست بدانید این جماعت حرف نشنو همانها بودند که حضرت موسی را از نافر مانی خدا به رنج انداختند و حضرت عیسی را به صلیب کشیدند و حضرت محمد را به سنگ بستند و حضرت علی را فرق شکستند و حضرت امام حسین را در کربلا زیر سم اسبانشان کوبیدند…بله این جماعت را باید خوب بشناسی !

دوست سالخورده و دانشمندی داشتم که  همواره به من می گفت همواره در انتظار بد ترین حادثه ها باش اگر کسی به طرفت آمد منتظر باش بدون هیچ تأملی به گوشت بزند و به تو ناسزا بگوید ،اگراو با لبخند از تو جدا شد بگو خدا را شکر و این همان چیزی هست که زندگی برایت شیرین تر می شود.

امروز متعلق به توست تمام روز و تمام شب این هفته و این ماه این سال و این عمر حتی یک لحظه اش را از دست نده  زندگی کن و به زنده بودن بیندیش به این بیندیش که تو می توانی انسان باشی گرچه دیگری از انسانیّت دور افتاده و زبانی جز آدمیت دارد.به جای اینکه دیگری در مرگ تو عزا دار باشد تو در مرگش عزاداری کن بگذار بگویند این اندیشه بسیار بدیست اما یادت باشد که او همان عزیزی است که اهلش نیست اساساً اگر اهلش بود که این نبود!گاهی وقتها بد نیست برویم توی گنجه خاطراتمون بگردیم دوستی ،رفیقی ،یاری را یاد کنیم و اگر شد باخودش واگر نه با خاطرات خوشش به طپش بیشتر قلبمون کمک کنیم.سفر به خاطرات خوش در زیر یک درخت و یا در حال قدم زدن و دوری از درد ها و رنج ها باعث میشه تا به مرگ بخندیم و زندگی را باز به آغوش بگیریم .یادمون نره هر یک از اجزای بدنمان هدیه ای است از طرف خدای مهر بان برای اینکه به او بعنوان یار عزیز و دلسوز بیشتر بیندیشیم و قدر دان الطاف او باشیم .به امید زندگی و داشتن قلبی سالم و سرزنده جوان و شاداب…

بیا تا قدر زیبایی بدانیم

به زیبایی غم از دل ها برانیم

جعفر صابری

Saberi.jafar@gmail.com

موضوعات مرتبط: سر مقاله

[ پنجشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 17:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

مصاحبه با جعفر صابری در خصوص دفاع متحرک عراق

 

عملیات متحرک عراق

 

در جریان قرار گرفتیم که آقای جعفر صابری در گیر  تولید مستندی با عنوان عملیات متحرک عراق است. فرصت را غنیمت شمرده و با ایشان به گفت و گو نشستیم:

 

لطفاً از این مستند برای ما بگوئید؟

راستش ساخت این مستند به پیشنهاد و در واقع تلاش عزیز گرانقدری به نام آقای میثم ترابعلی است که مدتها  تحقیق و تلاشی را در خصوص عملیات  متحرک ارتش عراق داشته و به زبان ساده تر  کلیه عملیاتهای ایران را از والفجر هشت تا پایان دفاع مقدس مطالعه نموده و با دوستان و عزیزان زیادی هم به گفت و گو نشسته است .طرح ایشان محدود به یک مستند چند قسمتی بود ولی من پیشنهاد کردم که کار بزرگتری صورت گیرد و به همین بهانه از رزمندگان دفاع مقدس بخصوص دلیر مردان والفجر هشت در ایام سالگرد این  عملیات قدردانی شود. حتی با بسیج وزارت  فر هنگ و ارشاد اسلامی هم هماهنگی هایی به عمل آمد و شکر خدا پروژه مذکور کلید خورد امید وار هستیم این کار در پرونده  ما مورد رضای خدا وند قرار گیرد و نشانی از تقدیر و تشکر ما از این بزرگواران باشد .چراکه درست در این ایام بارها آنها از جانشان گذشتند تا طعم شیرین پیروزی را در جبهه های جنگ با شیرینی سالگرد انقلاب به کام ملت  شریف ایران  هدیه نمایند.

این پروژه چگونه است؟ و به چه شکل ساخته می شود؟

در این مورد خاص به اسناد و مدارک توجه زیادی شده و نشان از اهمیّت روزهای پایانی جنگ دارد و این که  رزمندگان ایران چگونه تمام جهان را در مقابل خود به زانو درآورده بودند و اگر بحث موشک باران ها نبود به واقع دشمن بعثی در جنگ شکست خورده بود .

فکر می کنید که این پروژه کی به اتمام برسد؟

امید وار هستم خیلی زود این کار به نتیجه برسد و راستش من بیشتر امید وار هستم خود آقای میثم ترابعلی بعنوان نویسنده اولیه  این  اثر است  کار را به نتیجه مطلوب برساند گرچه  عملیات والفجر هشت از  جمله عملیات هایی بوده که من کاملاً به آن اجحاف دارم و با بیشتر موارد آن بدلیل حضورم  در آن آشنایی دارم. من امید وارم این اطلاعات مهم و ارزشمند مستند سازی شود و به  برگ زرّینی در تاریخ این ملت  تبدیل گردد.

از این که در این مصاحبه شرکت کردید بی نهایت سپاسگزار هستیم و بیشتر از همه متشکریم که تصویری از آن روز های خودتان را  جهت چاپ در اختیار ما قرار دادید.

 

[ چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 9:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ خبرنگار…

 

خبر نگار…

پرواز انقلاب به زمین نشست و روح تازه ای  در کالبد جامعه درد کشیده و رنج دیده ایران زمین دمیده شد ،نسیم آزادی و رفاه وسربلندی در جهان به مشام خُرد و کلان می رسید و این گونه ایران، سراسر شکوفه باران شد.

بیش از هر قشری اهل قلم و نویسندگان و پیش تر از آنها خبر نگاران شاد بودند چرا که آزادی قلم و بیان که نهایت آرزویشان بود فراهم می شد و از این پس  تصویری از حقایق در ایران  به جهانیان نمایش داده خواهد شد، و این گونه بود که قلم ها در دستها قرار گرفت ،هنرمندان از عکاس تا فیلم ساز وحتی اهل موسیقی در این فضا بال گشودند و سرود ها سروده شد…

هوا دلپذیر شد ،گل ازخاک بردمید

پرستو به بازگشت  سرزد نغمه امید

و لی دژخیمان و تنگ نظرها سربلندی و استقلال ملت شریف ایران را در زیر بیرق جمهوری اسلامی ایران نمی توانستند تحمل نمایند و از گوشه و کنار، فتنه ها سر زد…فتنه بابل- سیاهکل – ترکمنستان- کردستان  – خوزستان  و سرانجام جنگ تحمیلی هشت ساله…بیش از سی و چهار سال تحریم و … هرگز خدشه ای به پیکر ملت شریف و نجیب ایران وارد نساخت و کم نبودند مادرانی که  فرزند شهیدشان را خود در قبر می گذاشتند و رویشان خاک می ریختند…هزاران دست و پا در جای جای مرزها و حتی شهر های ما توسط دژخیمان خارجی و یا داخلی (منافقین) قطع شد و سرو های قد کشیده بسیاری شکسته شد و خون های زیادی در  مقابل چشم خانواده شان زمین سیاه را سرخ کرد .همه و همه نشان از استقامت این ملت در خواسته های خود بوده و هست ملتی که ایستاد تا شرفش و غیرتش را به جهانیان نشان دهد.

کم نبودند خبرنگارانی که در این میان دوشادوش ملت ایران به ثبت لحظه به لحظه این ایثار و شجاعت ها  کمر همت بسته بودندو تا سر حد جان باختن نیز رفتند و همه و همه نشان از با هم بودن بوده وهست.

حال اینکه جماعتی را به دادن پول نفت و آوردنش روی سفره به سخره گرفتند بماند ،اما جدا نمودن قشری باعنوان نیازمند ترین افراد جامعه و قرار دادن زیر  خط فقر داستانی است  درد ناک و قابل تأمل که چرا فقر و چرا خط و چرا تبعیض…اما دردناک تر از هر یک از آنچه گفته شد و آنچه گفته و نوشته نشد این است که در انتهای این خط فقر جماعتی قرار گرفته که من نیز در آن هستم و این نه بدان معناست که از بودن در کنار نیازمندان و محرومان شرمسار و یا دردمندم نه… بلکه  سربلندم چراکه نشان دادم که هنوز به آمال و آرزوهایم برای نجات بشریت از درد فقر  در کنار همنوعانم مانده ام…

حال اگر دوستی در کنار دشمن به من و ما می خندد من سر بلند هستم وخُرسند که سبدی چون سبد نیاز مند ترین افراد جامعه ام را به خانه خود می برم خانه ای که از آن من نیست و خانه همه ملت من است …من بر سر سفره خود نه فقرا را ،که همه ی ملت شریفم را دعوت می نمایم تا در آنچه بعد از سالها به من رسیده  شریک باشند و از آنچه  قرار است کامم را شیرین نماید  نوش جان کنند.

 تنها صحبت من با رئیس دولت  شریف ایران اسلامی این  است که اخوی :

ما زیاران چشم  یاری داشتیم !

[ چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 9:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ عشق و نفرت

* بنام خدا

سرمقله

تقدیم به روح ساناز عزیز که در غربت و مظلومانه مرد!

عشق و نفرت

پسرم گفت :بابا دیگه داوود مدسه ما نمی آید… این خانواده را من می شناختم مادر خانواده

نا شنوا بود و پدر سالم ،مدتها بود بین آنها اختلاف بود و گاه و بیگاه فرزندشان به مدرسه نمی آمد…و این که دیگر فرزندشان به مدرسه نمی آید یعنی اینکه  یا با مادر رفته و یا با پدر در هر صورت در این فصل از تحصیل،او قربانی شده !

 شاید شما هم مثل من گاهی وقتها تو خیابون دیدید دو تا جوان چطور دستاشون را به هم دادند و

قدم می زنند واین تصویر چقدر زیبا و دوست داشتنی است  و یا مرد جوانی که دستش بر روی شانه های دختر جوانی است و از خیابان عبور می کنند این یعنی عشق و علاقه  البته این  مخصوص آدمهای جوان نیست گاهی وقتها میان سالی را هم می بینی اما…در بد بینانه ترین شکلش باید بگیم که …همیشه  عشق باعث میشه  تا زندگی شکل بگیره اما قرار نیست  که این زندگی  ادامه هم پیدا کنه! چراکه وقتی میری تو دادگاه خانواده جوان هایی را می بینی که با عشق شروع کردند و حرفهای قشنگ قشنگ …عزیزم ،دوستت دارم ،تو زندگی من هستی ،من بدون تو میمیرم، و یا از این حرفهای عاشقانه…این که دست یکی تو دست آدم باشه نه که بد نیست خیلی هم خوبه ،اینکه حرفهای خوب به هم بزنند نه که بد نیست خیلی هم خوبه ! اما داستان اینکه  چقدر میشه گذشت کرد و بدی ها ی یکدیگر را نادیده گرفت !چقدر میشه بخاطر عشق و علاقه به یکدیگر  کارهای ناشایست یکدیگر را نا دیده گرفت ! باید یادمان باشه هر دو طرف قبل از اینکه به هم برسند چند سالی را  بدون آن یکی زندگی کردند و در محیطی جز محیط فعلی بودند و خصوصیاتی جز  آنچه امروز نشان میدهند داشتند اساساً  هر آدمی  قابل تغییر هست یه روزی یه جوری بوده که حالا نیست و یا یه جوری بوده که دوست داره هنوز هم همان طور باقی بمانه  از اول از یه چیزی بدش میومده  خوب حالا هم بدش میاد  من یا تو نمی تونیم به خاطر این که دوست داریم مثل ما باشه تصمیم می گیریم طرف را تغییر بدهیم.

اگه فکر می کنی می تونی  منش و روش زندگی آدمی را که بیست یا سی سال  زندگی کرده به سادگی تغییر بدهی متاسفانه باید بگم  در اشتباه هستی هرچقدر هم عشق  قوی باشه و دوست داشتن زیاد این کار کمی مشکل است و بدون شک دچار درد سر های زیادی خواهید شد که بیش از هر کس خودتان آسیب خواهید دید و شور بختانه در این میان زنان قربانیان واقعی هستند  و این نه در کشور ایران بلکه در بیشتر کشور های جهان حتی پیشرفته ترینشان هم اتفاق خواهد افتاد. سؤال این است  چه باید کرد؟ 

شاید توجه  به رسوم قدیمی بد نباشد ازدواج فامیلی  بدلیل شناخت قبلی از یکدیگر و خانواده یکدیگر ولی در نهایت با توجه به زندگی شهر نشینی و فاصله بین اقوام این روش هم همیشه کار ساز نیست .ضمن اینکه  روشهای همسر گزینی هم تغییراتی  در طول زمان داشته …ازدواج های دانشجوئی و یا فاصله بین زوجین  به لحاظ سنی و حتی طبقاتی  زیاد شده و همه و همه تصمیم گیری را دشوار می نماید !

شاید بد نباشد به داد گاه های خانواده مراجعه کنیم و ببینیم نتیجه عشق های آنچنانی چطور تبدیل به نفرت  شده . دروغ های قبل از ازدواج و عدم شناخت از یکدیگر ، نبود تحقیقات کافی از طرف مقابل  ریشه های اصلی  پدید آمدن نفرت بعدی بین زوجین می شود که  نیاز دارد امر ازدواج با دقت بیشتری انجام شود…

این که قدیمی ها می گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز هم مثال کار سازی بوده اما  اگر با زندگی های امروز بخواهیم پیش برویم شایسته است  تشخیص بیشتری از طرف مقابل داشته باشیم.

بد نیست به فر هنگ سازی بین جوانان توجه نمایئم.متاسفانه واقعیت  عدم توجه به مسائل جنسی و به نوعی بلوغ زود رس جوانان به لحاظ رسانه هایی چون کامپیوتر و ماهواره باعث شده کنترل کافی  از طرف والدین صورت نگیرد ولی این مهم با حضور هر چه بیشتر و بهتر رسانه ها ی اجتماعی و صدا و سیما همچنین مطبوعات می تواند در مان شود .کما اینکه به نظر میرسد در بهترین شرایط بازدهی این همه حتی کمتر از بیست در صد خواهد بود و بهترین روش ،روش های کانونی و انجمنی است بکار گیری متخصصین کار آشنا و کاربلد در خصوص حل مشکل جنسی و روشهای روانشناسی در قالب کلوپ های جوانان در صورتی که مسائل جانبی و اخلاقی به روش صحیح کنترل شود می تواند تا اندازه زیادی محیط های سالم  مطلوبی را برای دوست گزینی و شناخت بهتر از یکدیگر بوجود بیاورد این کلوپ ها وانجمن ها و یا همان انجیوها می تواند بر نامه هایی را برای سنین مختلف حتی میانسالگی وکهنسالان بوجود بیاورد چرا که اینجا صحبت از بوجود آوردن محیط های سالم برای همسر گزینی است و این روش درست است که هسته مرکزی و استوار جامعه سالمی را برای فر دا بوجود می آورد فرزندانی که در این خانواده ها بوجود می آیند اگر نتیجه درست اخلاقی داشته باشند آینده جامعه خوبی خواهیم داشت و در غیر این صورت همه ی افراد جامعه حتی آنکه احساس می کند خانواده مستحکمی دارد از آسیب های اجتماعی در امان نخواهد بود.

 باید در این کلاس ها افراد بیاموزند که چگونه عاشق باشند و چگونه راست بگویند و چگونه زندگی مشترک نمایند و از همه مهمتر به یکدیگر و خواسته های هم احترام بگذارند.

عشقی که  به نفرت مبدل می شود بیماری مزمنی خواهد بود که نسلهای بعد را نیز دچار مشکل می نماید . در اینجا زیباست که از انجیل مثال زیبائی بیاورم که حضرت عیسی به حواریّون خود فرمود اگر این مُشت گندم که بر روی زمین می پاشیم در مکان  درستی قرار گیرد  نتیجه خوبی خواهد دا د و گرنه هرگز ثمری نخواهد داشت.به امید روزی که عشق هرگز به نفرت تبدیل نشود.

ساناز …زن جوانی که در کشور کانادا به دست همسرش به قتل رسید.

[ چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 9:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ خاک سرخ

خاک سرخ نام مستندی است از جزیره هرمز که در بهار ۱۳۹۱ تهیه نمودم و همکار خوبمان خانم سارا ستوده متن فیلم را این گونه به نگارش در آورده بی شک دیدن فیلم چیز دیگری است اما در ادامه تحقیقاتم از حضور بیگانگان در سرزمین مادری مطالب و موضوعات جالب تری را دیدم که باید در ساخت فیلم خاک سرخ باز نگری نمایم.

جعفر صابری

خاك سرخ

**

تيتراژ آغاز—كره زمين درحال گردش-لوگوي آشتي-موسيقي محلي بوشهري

نمايي از دريا-متن خاك سرخ- ادامه موسيقي

نمايي از لنج ها و قايق هاي خالي كنار اسكله-ادامه موسيقي

نمايي از مسافران در حال سوارشدن به لنج قديمي-ادامه موسيقي

نمايي ديگر از قايق ها و لنج هاي خالي اطراف-ادامه موسيقي

ناخداي لنج- در حال حركت فرمان- ادامه موسيقي

نمايي از عده اي ازمسافران روي لنج

نمايي ديگر از مسافران روي لنج- نماي شهر اززاويه نزديك- ادامه موسيقي..

.ادامه…

 

ادامه مطلب

[ دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 10:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ يك داستان با چند روايت!

نوشته یک داستان با چند روایت  از نوشته ها ای است که خیلی دوستش داشتم ولی هنوز تکمیل نشده  وباید در آینده کامل شود و در سال ۱۳۸۰ نوشته شد…

جعفر صابری

ليلا با يك دنيا عشق درجواني22 سالگي با مردي كه حدوداً 15 سال از خودش بزرگتر است ازدواج مي كند و 20 سال بعد تنها در سينما بامردي همسن و سال خودش آشنا مي شود كه زنش او را ترك كرده و مرد داراي پسر بچه اي به نام كامران است پدر كامران ازليلاا خوشش مي آيد و سعي مي كند به هر شكلي شده به ليلا نزديك شود سيروس شوهر ليلا جريان را مي فهمد و باعث دلخوري و.. ميشود ليلا به سيروس مي فهماند كه بچه مي خواهد و سالهاست سيروس به او كم توجه اي كرده است و سيروس هم دلايلي براي خودش رادرد همه در اين داستان دلايلي دارنند كه گناهشان را بپوشاندن .

سرانجام سيروس كاري را مي كند كه درست است و بايد سالها پيش مي كرده.

به نام خداوند بخشنده مهربان

يك داستان با چند روايت!

مي خواهم حقيقتي را بگويم وخواهش مي كنم اين قبل ازهرچيزدرنظرگرفته شود كه من عاشق او بودم همين. وهرگزنمي خواستم به او خيانت كنم من يك قرباني هستم من نمي خواهم ازخودم تعريف كنم ويا نظرشما را نسبت به خودم تغييردهم.

پدرم خصوصيات خاص خودش را داشت وبه نوعي درميان دامادها اين خصوصيات تقسيم شد وبه او بدترين اين خصوصيات رسيد: يكي دروغ مي گويد، يكي هوسبازي هاي زيادي دارد، ويكي دمدمي مزاج است ويكي بي تفاوت است واو دست بزن را به ارث برد.

ادامه مطلب

[ دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 10:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

دیدار دکتر جعفر صابری به همراه دانشجویان رشته ارتباطات دانشگاه دماونداز روزنامه اطلاعات 1385

 

 

با آنکه انتقام از دشمن حرام نیست

در عفو لذتی است که در انتقام نیست

همه را ببخشید

 ششم بهمن سالگرد  تخریب و غارت  تمام موجودیت مؤسسه فر هنگی هنری آموزشی انتشاراتی و مطبوعاتی آشتی است که در سال 1387 صورت گرفت .همیشه  دوستان زیادی به من به جهت دلداری،  سخنانی را می گویند که نکند دلم بگیرد از جمله این سخنان نوشته زیر است اما  راستش من خودم این گونه خود و دیگران را  دلگرم می نمایم… واین نوشته را در آغازین روزهای سال جدید میلادی تقدیم شما خوبان می نمایم  امید وارم کمی حس و حال ما را داشته باشید …ولی قبل از آن چند نوشته از دوستان  عزیزم را هم می آورم :

زندگی حکمت اوست

زندگی دفتری از حادثه  هاست

چند برگی را تو ورق میزنی  و مابقی را قسمت …

همه را ببخشید

و روح خود را آزاد کنید

آنهایی موفق‌اند و از زندگی‌شان لذت می‌برند که روحی بزرگ، غنی و آزاد دارند.

هر گونه وابستگی ذهنی، جسمی و روحی به كوچك شدن انسان‌ها می‌انجامد. شما به هر شكلی كه به چیزی وابسته باشید یعنی خود را بدون آن كامل حس نمی‌كنید. حتی این كه شما هدفدار هستید و به دنبال اهداف خود می‌روید، نباید در شما این احساس را ایجاد كند كه زندگی بدون رسیدن به هدف شما، برایتان كاملاً غیر ممكن است. این كه می‌گویند آرزوهای بزرگ، انسان را خرد می‌كند، بخاطر آن است كه وابستگی فراوانی ایجاد می‌كند.

همان قدر مشتاق و علاقه مند به اهداف خود باشید و برای رسیدن به آنها تلاش كنید كه آمادگی رها كردنشان را دارید.

یكی از مهم‌ترین چیزهایی كه وابستگی ذهنی و عاطفی ایجاد می‌كند و مانع غنی شدن و آزادی روح می‌شود، نبخشیدن دیگران است. آنها كه نفرتی به دل دارند و كسی یا موضوعی یا خود را نبخشیده‌اند و یا خاطره تلخی را از ذهن خود دورنمی كنند، روح خود را اسیر كرده‌اند.

بخشش لطفی است به خود، نه به دیگران.

هر كسی و به هر شكلی به شما بدی كرده است، او را ببخشید. اگر او لایق بخشیدن نیست، شما شایسته رها شدن هستید.

ما با نبخشیدن، افراد را در ذهن خود زندانی کرده، با فکر به او، بزرگش می‌کنیم و انرژی خود را بیهوده هدر می‌دهیم، در حالی که زندانی‌های ذهنمان حتی خبر نداشته و ممکن است با خیالی آرام در خانه خود در حال استراحت باشند و ما در حال میگرن گرفتن!

به جای آن كه به آزار روح خود و بی‌توجهی نسبت به خود، مشغول شوید و نهال اعتماد بنفس خود را بخشكانید، او را ببخشایید و رها كنید و حتی در حقش دعای خیر كنید تا روح شما بزرگ و غنی شود؛ خود را نیز ببخشایید.

این موضوع در مورد خودتان هم صدق می‌کند. اگر كار خطا یا گناهی مرتكب شده‌اید نگویید كه هرگز خود را نمی‌بخشم. نبخشودن خود، یعنی صدها بار آن اشتباه را در ذهن تكرار كردن و صدها بار احساس گناه را در ذهن، تشدید نمودن و این یعنی كشتن خود به دست خود به فجیح‌ترین شكل ممكن ! فكر نكنید كه نبخشودن خود، نوعی مجازات است، این فقط و فقط خودشكنی است و بس. بجای این طور مجازات كردن خود، سعی كنیدگذشته خود را با روحی آزاد كه تنها با بخشودن به دست می‌آورید، جبران كنید. آنچه محكوم و بد است، رفتار بد است نه انسان. انسان، بالفطره خوب است و پاك. روح الهی در او جریان دارد، حالا اگر اشتباهی كرد، باید توبه کند و تصمیم بگیرد تا خطایش را جبران کرده و دیگر آن را تکرار نکند.

از همین روزهای آغازین سال شروع کنید، بخشودن را تمرین كنید و دیگران را ببخشایید و روح خود را رها كنید. برای رهایی از احساس گناه و بخشیدن دیگران روی یك كاغذ بارها بنویسید. همه را بخشیدم حتی او را كه …، خود را هم بخشیدم و رها شدم. خود و دیگران را كاملاً بخشیدم و چقدر آزاد و رها هستم. سبك شدم. خداوند حتماً مرا می‌بخشاید.

ارادتمند: جعفر صابری

[ یکشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۲ ] [ 13:47 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری: چرا آب تو تلمبس؟

 جعفر صابری

چرا آب تو تلمبه س؟

چرا گوشت کوب قلمبه س؟

بچه  چقدر حرف می زنی ! بسه دیگه مخمو  خوردی! خسته شدم از بس پرسیدی چرا آب تو تلمبه س ؟چرا گوشت کوب قلمبه س؟

بله اگه امروز شما با بچتون حرف نزدید دیروز بزرگترهاتون با شما این طوری حرف  زدن ! درسته  ؟ بی شک شما سعی دارید که مثل بزرگترهای دیروز این طور با بچه ها حرف نزنید ولی جداً گاهی آدم در مقابل سئوالهای جور واجور بچه ها کم میاره ،تازه این مال وقتی بود که  ماهواره و اینترنت و حتی هفت هشت  تا کانال تلویزیونی نداشتیم حالا که هر کدام این برنامه ها  صد تا سوال تو ذهن بچه های ما بوجود میاره. بچه که بودیم سوال که می کردیم  اولش خوب بود ولی وقتی چند تا سوال می پرسیدیم  داد و بیداد والدین و یا معلم در میامد که چقدر سوال می پرسی و اگه نمی گفتن خفه شو…می گفتن بچه با این سئوالات یه روزی سرت رو به باد می دی! خود همین  بزرگ ترین سئوال بود که برای چی باید  به جرم سئوال پرسیدن آدم سرشو به باد بده؟ خیلی از معلمها یا اساتید دانشگاه وقتی دانش آموز و یا دانشجو  سوال پشت سر هم می پرسه  با یه نگاه تحقیر آمیزی  جواب میدن خیلی ها شون اصلاً جواب نمی دن و یا میگن سوالها  باشه آخر زنگ و غالباً یادشون میره و یا وقت پاسخ گفتن ندارند.در طول تمام مدت تدریسم از ابتدایی تا دانشگاه  سعی می کردم حتی زمان امتحانات پاسخگوی  سئوال بچه ها باشم چرا که یه دنیا سئوال هنوز تو سرم بود که هر روز باید دنبال جوابش می گشتم تازه سئوالهای بچه ها هم بودند که می پرسیدند .بعضی از همکارها میگفتن خودت رو خسته نکن ولی همیشه پیدا کردن پاسخ درست و قانع کننده تنها راه کاری بود که  آرامم می کرد و  باعث می شد از شغلم راضی باشم تا اینکه  فهمیدم گاهی وقتها نباید پاسخی بدم و سکوت باید کنم… این همان وقتی بود که  دوستانم می گفتند این حرفها  و پاسخ ها بالاخره سرت رو به باد میده…  مانده بودم که این چه جرمیه  که اگه سئوال کنی سرت را به باد می دی و اگه پاسخ بدی باز هم سرت رو از دست می دی… همیشه چشمهای منتظر جواب  را میشه دید وقتی کنار دستیت سئوال میکنه و تو میدونی جوابش چیه اما سکوت می کنی   و دور میشه به خودت میگی  اصلاً به من چه که جواب بدم چرا آنهایی که باید پاسخگو باشند نیستند!اما وقتی خوب فکر می کنیم می بینیم  تمام پیشرفت انسانها از همین  پرسش ها  صورت گرفته خوشبختانه یکی از مهمترین ارکان دین اسلام براساس همین پرسش و پاسخ ها بنا شده و حتی در پذیرش دین هم اساسش رسیدن به پاسخ درست است و علمای اعظم  و مراجع محترم  وظیفه پاسخگویی به این موارد دینی را بر عهده دارند که خود همین مسئله نشان می دهد می توان سئوال کرد و نباید از پاسخ گریزان بود.

اینکه سئوالی شود نه تنها بد نیست بلکه می تواند بستری برای سازندگی و پیشرفت را هم فراهم بیاورد .اما نحوه پرسش و طرح سئوال هم می بایستی  اخلاقی و بدور از هر گونه  ایجاد تشنج و شک به جامعه باشد .بی شک  ارباب جراید و رسانه های عمومی  بهترین سئوال کنندگان می توانند باشند که اگر در مسیر درستی هدایت شوند می توانند به توسعه  و پیشرفت همه جانبه کشور کمک نماید، و چه بسا افرادی که متصدی امور هستند از ترس نداشتن پاسخ درست در مقابل تخلفاتشان هرگز دست به خلافی هم نزنند و بدانند که همواره  در مقابل  عمل های درست  یا نادرستشان باید پاسخ گو باشند گاهی  وقت ها می توان مسائل ریز و یا درشت را قبل از رسیدن به  جایگاه قضا در قالب پرسش و پاسخ های مطبوعاتی و رسانه ای  به نتیجه مطلوب رساند .رسانه در جوامع  پیشرفته می تواند  دوشا دوش قوه های مجریه و قضائیه و حتی مقننه با ارائه طرح ها و مطرح نمودن پرسش ها  نقش بسزایی داشته باشد  با توجه به نقش رسانه و بخصوص مطبوعات بعنوان اتاق های فکر و گفت و گو  میتوان کار های بزرگی را به سرانجام رساند و مطبوعات بعنوان رکن چهارم کشور شناخته شوند ، این مهم خوشبختانه سالهاست توسط مدیران محترم کشور مورد توجه قرار گرفته و به اهمیت  رسانه توجه شده است .امید است  کودکان  و نوجوانان و جوانان ما که در زیر بار بارش اطلاعات درست و غلطی قرار گرفته اند پاسخ هایی به درستی و فراخور حال  از منابع داخلی دریافت نمایند چرا که نسل  آینده ساز ایران اسلامی عزیزمان ایشان هستند.

ارادتمند

جعفر صابری

[ پنجشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۲ ] [ 23:5 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :من که مامان ندارم!

آغاز سال ۲۰۱۴ مبارک

من که مامان ندارم!

بیا جلو ببینم تو کی میخوای درست بشی چرا از بقیه یاد نمی گیری ببین همه مشقاشونو چقدر خوش خط نوشتن مگه من ننوشتم که  تو خونه بهت املاً بگن چرا کتابتو جلد نکردی این چه وضعیه بگو فردا مادرت بیاد مدرسه…در مقابل تمام این حرفها سرش پائین بود و سکوت کرده بود نمی دونست چی بگه ! بگه پدرش کارگره و در عسلویه کار می کنه و مادرش دو ساله که  طلاق گرفته رفته شوهر کرده و مادر بزرگش  هم که سواد نداره  و در خانه کسی نیست که به او املا بگه …

گاهی وقتها پاسخ سئوالات که برای ما  خیلی ساده است برای بعضی ها بقدری مشکله که نمی شه بیان کرد .گاهی وقتها  آسمون بالای سر بعضی ها برعکس آسمون سر ما ،آبی آبی نیست که نیست بلکه یا سیاه سیاهه یا طوفانی و بارانی!

گاهی وقتها به این سادگی که من و تو فکر میکنیم نمی شه راه اشک را باز کرد و زد زیر گریه و بغض را از درد سکوتش نجات داد .گاهی وقتها بعضی کارها که برای ما مثل آب خوردنه برای بعضی ها خیلی مشکله .گاهی وقتها خرج کردن بعضی ها با ما خیلی فرق میکنه  اونا باید یه جوری خرج کننند که تا آخر برج  براشون یه چیزی بمونه…گاهی وقتها همین کفشای  واکس نزده و از ریخت و رو رفته بعضی ها   چند تا شب عید را رد کرده و هنوز هم باید صاحبش رو حالا حالا ها بکشه…

آره گوشت یخ زده بو میده  و سنگدان مرغ  ارزش غذایی لازم را نداره اما  وقتی با گوشت چرخش کنی  یه جورایی مزه همون گوشت را میده!

آنتن ماهواره که قطع میشه فرقی نمیکنه چقدر ولی باید وصل بشه به هر قیمتی که شده !ست مداد رنگی بچت دوتا از مداداش گم شده  دیگه به درد نمی خوره  باید تازه بخری …میدونی یه مداد  قرمز و یه پاکن و یه تراش قیمتش دو هزار تومانه … و خیلی ها فکر خریدن حتی همین یه مدادهستند!

کم نیستند آنهایی که برنج را یک یا دو کیلویی میخرند آن هم  اروگوئه یا ارزونترین   نوعش رو…زندگی ها سخت شده بالاخره  بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گو هرند .

می دونستید  یه پاکت سیگار که بیست نخ سیگار توش هست کم کمش  پنج هزارتومانه! و میشه باهاش تو همین گرونی چهار روز شیر خرید وداد دست  نیازمندش تا بنوشه نه مثل تو  دودش کنه بره تو آسمون .آره میشه  آسمون خیلی ها رو که سیاهه  مثل آسمون خودمون آبی کنیم بجای اینکه با دود  خاکستریش کنیم.آره داداش خیلی مشتی هستی ،خیلی مردی که سیگار میکشی  ؟خیلی بزرگ شدی ؟

گاهی وقتها لازم نیست بایستیم تا بشنویم  که چینی وجود یکی مثل خودمون بشکنه و بگه من که مامان ندارم!

و خیلی چیزهای دیگه  که تا  وقتی خوب بهش توجه نکنی ،نمی تونی بفهمی. لازم نیست  حتماً مثل آنها  بشی کافیه کمی دقت کنی …چند سال پیش یکی از دانشجویان رشته سینما برای پایان نامه اش آمد سراغم که استاد  یه سوژه بهم معرفی کن  تا برم برای پایان نامه ام بسازم…دست کردم تو جیبم و یه بلیط  اتوبوس واحد بهش دادم خندید و گفت آقا ما رو گرفتی ؟ بلیط را تو جیبم گذاشتم و گفتم نه تو باید پیاده بری !گفت کجا ؟گفتم از انقلاب تا آزادی و یا انقلاب تا امام حسین فرقی نمی کنه فقط راه بیفت برو قدم بزن و خوب ببین چیزهایی که بیشتر از بیست ساله ندیدی ببین مردم چطوری زندگی می کنن ببین آدمها چطور با هم حرف می زنن ببین اونی که تو ماشین نشسته به موتور سوار چطور نگاه میکنه خوب ببین مادری که دست بچش رو گرفته چطور با سرعت از جلو  میوه فروشی و یا اسباب بازی فروشی رد میشه نمی دونم برو و فقط راه برو…خیلی چیزها را پیدا می کنی که هر کدومش می تونه یه پایان نامه باشه !

مخلصیم

جعفر صابری

تو زل تابستون چقدر زمستونه!

دلت که میلرزید
من با چشام دیدم
تو ضلع تابستون
چقدر زمستونه
هوا گرفته نبود
دلم گرفت اون شب
به مادرم گفتم
هنوز بارونه
هنوووز بارونه

قطار رد شد و رفت
مسافرا موندن
مسافرا که برن
قطار میمونه
تو برف بارونی
قطار قلب منه
قلب شکسته من
تو برف مدفونه
دونه به دونه غمی
ریل به ریل شبم
غم تو خونه من
هر شب و میمونه
هر شب و میمونه

امشب بخوابه من بیدارم
من شب و زنده نگه میدارم
امشب بخوابه من بیدارم
من شب و زنده نگه میدارم

یه شب که سردم بود
به مادرم گفتم
هوا که سرد میشه
یاد تو می افتم
طفلی دلش لرزید
دلش دوباره شکست
تو ضلع تابستون
تو کوچه برف نشست
تو کوچه برف نشست

مسافرا شعرن
تو برف و بارونی
قطار قلب منه
چشم پنجره هاش
پنجره ها بستن
مسافرا خستن
ببار تا دم صبح
به فکر هیچی نباش

دونه به دونه غمی
غصه به غصه شبم
کاش کی یه روز صبح شه
کاش فقط ای کاش
کاش فقط ای کاش

امشب بخوابه من بیدارم
من شب و زنده نگه میدارم
امشب بخوابه من بیدارم
من شب و زنده نگه میدارم

 

 

[ پنجشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۲ ] [ 23:3 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:در سالن سازمان سینمای وزارت فر هنگ و ارشاد اسلامی

جعفر صابری:در سالن سازمان  سینمای وزارت  فر هنگ و ارشاد اسلامی  در حال  مطرح نمودن مشکلات آموزشگاها و مراکز سینمایی کشور و راه کار های درست  برای حل آن آذر ماه ۱۳۹۲

عکس :بیتا یحیی

[ یکشنبه هشتم دی ۱۳۹۲ ] [ 0:37 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری نویسنده نمایشنامه ثارچه…

نمایش نامه ثارچه را تقدیم می کنم به شما عزیزان

این نمایش نامه نوشته من در سال ۱۳۶۵ بود و در سال ۱۳۷۶   اجراء شد…

 

نمایشنامه

ثارچه

نویسنده :جعفر صابری

صحنه تئاتر:

 ثارچه در جنگلی است که صدای آب و صدای بلبلها و قناریها و گنجشکها می آید ،نوری از بالا به وسط می تابد و راوی یک کبوتر سفید است با نوکی کوچک و عینکی به چشم و عصایی بدست در وسط صحنه زیر نور می ایستد بعد از آهنگ معرفی و آهنگ متن راوی از حالت سکون در آمده و می گوید:

راوی : کوچولوها سلام ،بزرگترها سلام من کبوتر نامه بر این جنگل بودم بله این جنگل! حالا می خوام براتون قصه ای از قصه های این جنگل سرسبز را تعریف کنم . اما ..اما قصه ما چند قهرمان داره بچه ها یک وقت فکر نکنید قصه ما راست راستی قصه اس !بلکه  یک داستان واقعی از جنگل ثارهاست .. بله جنگل ثارها !

 

بعد زیر درخت میرود و در حالی که او می رود آهنگی که تئاتر بخورد پخش می شود سپس…

 

روای : آره عزیزانم سالها پیش در جنگل سرسبز ثارها .. ثارچه ای بود که خیلی دوست داشت همه ثارها بهش احترام بگذارن ثارچه با تمام حیوانات جنگل دلش می خواست دوست باشه اما راه درست و اصلی این کار را نمی دانست یک روز صبح زود موقع خروس خوان که هنوز ستاره سپید نرفته بود و جنگل ثارها را روشن نکرده بود ثارچه بیدار شد و از لونه پدرش خارج شد       ……بله همین جا!

(آرام آرام و پاورچین ثارچه کوچکی با پیراهن سیاه و منقاری کوچک به زیر درخت آمد و با خود گفت…)

ثارچه : آخی تا حالا که کسی متوجه آمدن من نشده خدا کنه همه کارها اینطوری پیش بره،پس چرا عمو کلاغ نیومد نکنه …؟

(صدای بال زدن کلاغ به گوش می رسد و کلاغ آرام بسراغ ثارچه آمد)

ثارچه:سلام عمو کلاغ

کلاغ:علیک السلام ثارچه خوب کوچولو چه زود آمدی

ثارچه :مگه میشه یک کار مهمی باشه و من دیر بیام من وظیفه شناسم!

کلاغ: خوب حالا واقعا دوست داری برای عقاب کار کنی؟

ثارچه:آرزومه

کلاغ:چرا آرزوته ؟

ثارچه: چون که بتونم یک ثار معروف و سرشناس بشم  و همه به من احترام بذارن

کلاغ: حالا عقاب به تو قول مردانه داده که تورا سرشناس کنه؟

ثارچه: بله پس من الکی دلمو خوش کردم

کلاغ: پس تکلیف اون ثار اخراجی چی میشه؟

ثارچه: کی همون ثار شاه را می گی ؟

کلاغ : آره همون ثارشاه اون چه کار می شه؟

ثارچه:عقاب گفت بعد از اینکه گلوی ثار بزرگ را پاره کرد و خونشو خورد ثارشاه رو به جای ثار بزرگ میذاره یعنی جای  قبلی خودش .

کلاغ:آفرین به عقاب آفرین. آخ یعنی میشه منم یک روز با همین چنگالم گلوی جغد دانا را  بگیرم . چشماشو از کاسه در بیارم .راستی راجع به موش زیرک چه چیزی گفت؟

ثارچه:بله میگفت بالاخره این( زنجیری که به پا دارد نشان می دهد)  که به چنگالم زده باز می کنم و آن روز خدا به داد موش زیرک برسه

کلاغ : ساکت انگار صدای یک پرنده  می یاد تو چیزی می بینی؟

ثارچه: آره دیگه هوا روشن شده انگار خفاش خون آشامه

(نور کاملا زیاد میشه راوی به پشت درخت رفت و خفاش خون آشام آرام به روی زمین می نشیند )

ثارچه: سلام خفاش خان

خفاش: سلام از ماست… چیه کلاغ جواب سلام نمیدی؟

کلاغ: من با خفاش ها میانه خوبی ندارم مخصوصاً اگر خون آشام هم باشند !

خفاش: خوب بهتره بحثهای خودمانی را کنار بگذاریم .ثارچه!

ثارچه:بله

خفاش: اینجا از هر نظر دل جنگله و امنه .

کلاغ: ثارچه مطمئنی اصلاً من که تا قبل از ورود خفاش خان خیالم جمع بود .

خفاش: منظورت رو نمی فهمم؟

ثارچه: توروخدا کوتاه بیاین اگر عقاب بفهمه برای هر دوتون بد میشه

(همه ساکت می شوند راوی از پشت درخت بیرون می آید همه در یک حالتند ایستاده سکوت می نمایند)

روای: خوب دوستان واجب شد که کمی درباره این شیطانها حرف بزنیم بله این کلاغ از وقتی که ثار بزرگ به رهبری و همسایگی کلاغ در آمد آن همش قارقار می کنه ولی این خفاش خون آشام از اسمش معلومه خیلی پرنده بدیه جای مشخصی نداره هر جا دوست داشته باشه و از هر حیوون خوشش بیاد حیونرو می کشه و لونشو می گیره آره دوستان خوب حالا بریم بقیه داستان رو ببینیم

(راوی به پشت درخت بر می گرده و پرندگان بحالت آزاد در می آیند)

ثارچه : خفاش به نظر تو من می تونم یک ثار معروف بشم .

خفاش : البته تو و امثال تو اگر بتوانید خدمتگذار خوبی باشن به همه جا می رسند مگه نه کلاغ (به کلاغ نگاه معنا داری می اندازد به نشانه تأیید…)

کلاغ: (متوجه منظور خفاش می شود و )شکی نیست مثلاً من خیلی ها رو می شناسم که از صفر شروع کردن ،حالا خیلی معروف شدن!

خفاش:ساکت انگار یک پرنده  ای داره می یاد اینجا !

(جغدی آرام بطرف پرنده ها می آید)

جغد: به به جمعتون جمعه دوستاتون فقط یکیتون  کمه

خفاش: منظورت چیه؟ جغد پیر!

جغد:هیچی سلام کردن گناه داره

کلاغ:خوب سلامت کردی برو

جغد: (نگاه معنا داری به ثارچه می اندازد)به به ثارچه تو هم اینجایی !ثارچه عزیز خجالت نکش بیا جلو تا قشنگ چشماتو نگاه کنم .

ثارچه:چرا من که خجالت نمی کشم.

جغد:ای وای یعنی تو از کار زشتی که می کنی خجالت نمی کشی ؟

کلاغ:چه کار زشتی زود؟ برگرد و گرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی!

جغد: اگه با رفتن من کارها درست میشه من رفتم ولی ثارچه عزیز از این  ها  دور شو!

خفاش:مگه نشنیدی کلاغ چی گفت!

جغد:چرا باشه من رفتم ولی یادتون باشه مخصوصاً تو ثارچه با اجازه .

(جغد پرواز می کند و می رود )

خفاش:دوستان بهتره ما هم برویم.

کلاغ:پس جناب عقاب چی اگر یک وقت آمد و ما نبودیم؟

خفاش:من آماده ام .بهش می گم حالا بهتره بریم راستی ثارچه به کسی چیزی نگی ها !

ثارچه : نه خیالت جمع باشه.

کلاغ: پس من رفتم خفاش بیا تا بریم.

خفاش:بریم…

(هر دو از صحنه خارج مشوند ) ثارچه گوشه ای می نشیند و راوی از پشت درخت بیرون می آید )

راوی:خوب تا دیدید که این گروه قصد دارن کاری بر علیه ثار بزرگ  و جنگل ثارها بکنند ولی بچه ها این کارها خیلی طول میکشه که نمیشه حرفشو زد باید دید برم پشت درخت مخفی بشم تا ببینم دیگه چی میشه .

(چند ثار داخل صحنه می شوند)

ثار پدر: ثارچه ثارچه کجاست بچم 

ثاربزرگ: فکر نکنم اینجا باشه اگر بود صدای شما را می شنید

ثار یک:ثار بزرگ اگر اشتباه نکنم چند تا  پرنده ای اینجا بوده !

ثار بزرگ: درسته یک پرنده اینجا بوده می ترسم بلایی سر ثارچه بیاد

ثار پدر: نگاه کنید ثارچه اینجاس مثل اینکه خواب

ثار یک: بیدارش کنید تا بریم ثارها منتظر ما هستن

ثار پدر : بله مخصوصا مادر ثارچه

(بعد ثار پدر به طرف ثارچه می رود و او را بیدار می کند)

ثارچه:سلام پدر سلام ثار بزرگ سلام به همگی

ثار پدر : چه سلامی پسر چرا بی خبر از خانه خارج شدی

ثارچه : حق با شماست من بدکاری کردم قول می دم دیگه از این کارها نکنم

ثار بزرگ: خوب همین که فهمیدی کار اشتباهی کردی خیلی خوبه ،خوب بریم دوستان برویم منتظرمون هستند.

(همه از صحنه خارج می شوند راوی بیرون می آید )

راوی : آخه چرا باید بعضی ها دروغ بگن مثلا همین ثارچه برای اینکه معروف بشه چه کارهایی که نمی کند و شاید هم باز کارهای دیگری بکنه که بهتره بریم ببینیم

(آرام به پشت درخت می رود و بعد از چند دقیقه جغد و موش وارد می شوند )

موش: پس کوش کجا رفتن؟

جغد: موش زیرک مثل اینکه اونا ازتو زیرک تر بودن و رفتن

جغد:بله اگه مطمئن نبودم که به من جغد دانا نمی گفتن

موش: ولی مثل اینکه ایندفعه از دستمون فرار کرد

جغد: گوش کن انگار صدای حرف زدن چند پرنده می آید.

موش: راست میگی

جغد:بریم

(هر دو به پشت سنگی بزرگ می روند صدای عقاب و ثارشاه و خفاش بگوش می رسد وارد می شوند)

عقاب :خوب پس کوشن

ثارشاه:کی چی کوش قربان

عقاب:خوب احمق ثارچه ثارچه کوشش

خفاش قربانت گردم فکر کنم همین جاها باشه اگر هم نیست حتما رفته

عقاب: رفته غلط کرده کار اشتباهی کرده کجا رفته

خفاش: والا قربان من و کلاغ که خواستیم بیایم خدمت شما ثارچه همینجا بود.

عقاب :بیا انوقت توقع داره من بهش مقام و منصب بدم.

ثارشاه: قربان همش بخاطر بی کفایتی کلاغ و خفاش، ثارچه  خیلی جوانه با کوچکترین حرف امکان داره همه را لو بده

عقاب:ثارچه ،ها ها ها نه اون ،چشماشو مقام و منصب گرفته عقلشو برده

خفاش:قربان حق با ثارشاست ،ما گناهکار هستیم هر کاری شما بگوئید در حق ما ،ما دم در نمی آوریم.

عقاب : آفرین همش به نوکری تو اعتماد داشتم می دونستم که خوب کار می کنی آفرین بارک الله اما راجب کلاغ باید بگم اگرچه خیلی خودخواه است اما در صداقت و سادگیش شکی نیست .

ثارشاه : قربانت گردم یک فکر اساسی برای عملیات بگوئید

عقاب:در همین فکر هستم

خفاش:قربان، اسمش رو بزاریم عملیات خون آشام .

ثارشاه: بهتره بزاریم بازگشت ،چطوره

عقاب: نه اسم عملیات را ثارشاه می زاریم

خفاش: چی ثارشاه

ثارشاه :نفهمیدم قربان چرا؟

عقاب : حسن این کار زیاده  هاها ها …

کلاغ به آرامی کنار آنها می آید

کلاغ: سلام قربانت گردم

عقاب: چرا انقدر دیر کردی

کلاغ:داشتم صحنه عملیات را بازدید می کردم

عقاب: کسی متوجه تو نشد

کلاغ: خیر قربان من قالب پنیری به دهان گرفته بودم که کسی متوجه من نشه

همه فکر  می کردن جای خالی برای خوردن پنیر لازم داشتم

عقاب: آفرین ای سپاه پرنده ها ها ها ….

خفاش : می خندد

کلاغ: می خندد

ثارشاه: می خندد

عقاب: اما راجع به عملیات، ما عملیات را بنام ثارچه نامگذاری کردیم

کلاغ: بله قربان عملیات ثارچه

عقاب: بله عملیات ثارچه این کار دلیل زیادی داره تو .. تو بگو خفاش

خفاش:فکر کنم علتش این باشه که تاریخ به ما امیدوار بشه و هر کاری ما خواستیم بکنه

عقاب: یکی شم همین حالا تو ثارشاه بگو

ثارشاه : ببینم علتش این نیست که می خواهید که ثارچه را با همین شاد کنید و او را معروفش کنید و بعد از عملیات به او مقامی ندید.

عقاب: آفرین یکی هم همین الان تو بگو کلاغ

کلاغ قربانت گردم من مغرورم قوه تعقل من ا زاین محیط خارجه

عقاب: ای بدبخت پس عقلت را جمع کن تا بهت بگم همون طور که ثارشاه و خفاش گفتن حسن این کار زیاد ولی مهم تو نیتش این که تمام پرنده ها به ثارچه به چشم یک خائن نگاه می کنن و بعد از پیروزی ما ،ثارچه را خودشان از روی ناراحتی می کشن

کلاغ: احسن آفرین درسته قربان

خفاش: بنازم هوش شما رو

ثارشاه: همیشه بلند پرواز بودید قربان

عقاب:خواهش می کنم خجالتم ندید

خفاش: خوب قربان، وقت عملیات کی هست؟

عقاب: فردا در همینجا کار را شروع می کنیم

خفاش: به چه شکل

عقاب: ثارشاه و من به لانه ثار بزرگ حمله می کنیم و بعد از کشتنش ثارشاه محکومیت می رسه اما برای جلوگیری از هر خطری کلاغ از جنوب و غرب و شرق لانه ثارها را در زیر حملات خود قرار می دهد شما هم کمکش می کنید و در این راه از تمام دوستان کمک بگیرید.

کلاغ: چشم قربان خیالتون جمع باشه طوری حمله کنم که از شما زودتر به لانه ثار بزرگ برسم

عقاب: آفرین حالا زود متفرق بشوید تا کسی شما را نبیند.

همه متفرق می شوند و از صحنه خارج بشوند  جغد و موش به داخل صحنه می آیند

موش: خوب دوست عزیزم می گی چکار کنیم

جغد: بهتره خودمون دست به کار بشیم و قال قضیه روبکنیم

موش: غیره ممکنه یک دست صدا نداره

جغد: پس با ثار بزرگ  و ثارهای دیگر در میان بگذاریم

موش: حق با توست درست میگی خوب بریم

جغد : بریم

هر دو از صحنه بیرون می آیند و راوی بیرون می آید

راوی: خدا را شکر که جغد دانا و موش زیرک بودند و حالای دو نفر چکار باید بکنند بچه ها اصلا نترسید خیالتون جمع جمع باشه ولی مبارزه ثارها با عقاب دیدنیه بریم که اگه همه شما ساکت باشید با هم دیگه گوش می کنیم انگار صدای پا می آید برم قایم بشم

پشت درخت مخفی می شود دو تا ثار وارد میشوند

ثار 2: می گم ها دیدی ثارچه چی می گفت

ثار3: هر چی می خواست می زاشتی بگه از یک گوش بشنو و از گوش دیگه بیرون کن

ثار2: ببینم چرا ثارچه اینگونه تغییر کرده

ثار3: والا چی بگم قبلا اینطور نبود حالا چی می گفت

ثار2: چی می خواستی بگه همه را به شورش دعوت می کرد

ثار3: بر علیه کی ؟

ثار2: علیه ثار بزرگ

یک پرنده گنجشک وارد می شود می گوید

گنجشک: ثارها کجائید ثار بزرگ دستور داده تمام پرنده ها جمع بشن میاین بریم

ثار 2: کجا بریم

ثار3:هی رفیق چرا حرفای ثارچه زود اثر بزاره

ثار2:باشه بریم

همه از صحنه خارج می شوند راوی به داخل صحنه می آید

راوی : خوب دوستان بهتره تا روشن شدن هوا صبر کنیم آخه جنگل زود هوا تاریک میشه

نور کم و کمتر می شود صحنه تاریک می شود

راوی : اما خیلی هم هوا زود روشن  تا یک چشم به هم بزنید فردا صبح روز خوبی هم منتظر بنشینید

راوی بیرون می رود و صحنه برای چند لحظه  که فقط صدای حیوانات شب می اید خالی است نور کم کم زیاد می شود در صحنه چند ثار و پدر ثارچه ثار بزرگ و خود ثارچه و موش و جغد هستند

ثار بزرگ: دوستان در میان ما یک خائن است من شما راجمع کردم که درواقع حادثه مهم و همین قدر شناسایی این خائن در اطلاع باشید خوب من می خوام که خودش خودش را معرفی کنه

جغد: دوستان اگر چه من ثار نیستم اما یک پرنده هستم که آزادم و در محدوده زندگی شما زندگی می کنم و نسبت به تمام مشکلات شما هم حق به گردن دارم .

ثار بزرگ: دوستان اگر بفهمید من خائن هستم به شما خیانت می کنم شما چه می کنید

ثار 3: اولا غیر ممکن ولی اگه هم باشی می کشیمت  .

ثار بزرگ: نه کار اشتباهی اما باید دلیل خیانت را بپرسید

موش: بله ثار بزرگ راست می گن باید دلیل بخواهیم بعد اگر قانع نشدیم هر کاری کنیم درسته

ثار بزرگ: خوب چرا خودت را معرفی نکردی

ثار 3: منظور شما اینه که خائن در میان ماست

جغد: بله دوستان خائن در میان شماست

ثار 3: خوب کیه

جغد اون باید خودش ،خودش را معرفی کنه

ثارچه یک قدم جلو می گذارد و شروع به گریه کردن می کند .

ثار بزرگ: خوب چرا گریه می کنی ؟

ثارچه: من بخدا پشیمونم پشیمون

پدر ثارچه: چی می گی بچه چرا پشیمونی

ثارچه: پدر ثار بزرگ همه چیز را می دونه جغد و موش هم همینطور ولی شما نمی دونید حقم دارید

پدر ثارچه: چیو نمیدونم چیو حق دارم

ثار بزرگ: خوب دوستان ثارچه به ما خیانت های زیادی کرده ولی حالا می گه پشیمونه حالا چکارش کنیم

پدر ثارچه : بکشیدش تیکه تیکه اش کنید

ثار3: راست میگه همه با هم همهمه می کنند

موش: خیر، این کار درست نیست باید بعد از فهمیدن تمام مسائل بکشیدش .چه فرقی بین جنگل ما و بیشه شیرهای درنده است.

ثار بزرگ: بله حق با موشه چون ثارچه خودش پشیمونه میبخشیمش اما به شرط اینکه به ما کمک کنه

ثارچه : نه منو بکشید من خائنم من شما ها رو لو دادم باید بمیرم

ثار بزرگ: ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست این مثالیه  که آدمها می زنند .

جغد: بله ثارچه تو به ما کمک کن که امروز شر عقاب و دارو دسته اش رو بکنیم گناهات پاک میشه .

ثار بزرگ: خوب دوستان بهتره ما بریم به لونه ها مون و وقتی به ما حمله شود ما ضد حمله بکنیم و دشمنمون رو تا اینجا بکشیم اینجا قتلگاه عقابه

ثار پدر : من دیگه با این فرزند نابه کار راه نمی رم

ثار بزرگ: نه این حرفو نزن بهتره ثارچه اینجا باشه و با او نا همکاری کنه تا او نا فکر نکنن ثارچه با ماست وقتی عقاب و دارو دسته اش خواستند فرار کنن جای دیگه ثارچه اینجا نگه شون داره

گنجشکی وارد میشود

ثار بزرگ : گنجشگ توهمه خبرارو  برای ما بیار که چی میشود

گنجشگ: چشم خیالتون راحت

ثار بزرگ: خوب دوستان بریم ولی ثارچه یادت نره بریم

همه از صحنه خارج می شوند و ثارچه به جلوی صحنه می آید

ثارچه : خدایا من دوست داشتم معروف بشم اما راه درست این کار را نمی دونستم خودت کمکم کن من چقدر به عقاب بگم اینجا بمون اون میفهمه منو می کشه خوب بکشه مگه من خونم از ثارای دیگه رنگین تره مگه نه من خودم  کارو به چنگ عقاب و کلاغ و خفاش دادم حقمه

صدای خنده ثارشاه و عقاب و خفاش

عقاب: به ثارچه مهربان تو کجا اینجا کجا

ثارچه: سلام قربانت گردم آمدیم تا در غم تان شریک باشیم

عقاب: چه غمی منظورت چیه

ثارچه:منظورم اینه که شما ها باید همتون اینجا جمع بشین آنوقت کلاغ نباشه

عقاب: این چه ربطی داشت به غم

ثارچه: خوب قربان این غم نیست که یکی از ما همش کم هست

عقاب: ها ها ها …ها .. ثارچه مهربان کلاغ در جمع ماست ولی در حال ماموریت

ثارچه: چطور

عقاب: او مشغول مبارزه با ثارهاست

ثارچه : چی شما حمله را شروع کردید؟

عقاب: چون تو نبودی به یاد تو نام تو را بر حمله گذاشتیم

ثارچه : به جلو صحنه می آید عقاب و بقیه حالت فیکس دارند ثارچه رو به جمعیت می گوید .

ثارچه : ای نابکار تو می خوای همه تقصیرها به گردن من بیفته

عقاب: چی داری فکر می کنی

ثارشاه: خوب دیگه ما کارمان با شما تموم شد

عقاب: ثارشاه برگرد برو کمک کلاغ

ثارشاه میرود عقاب به این طرف و آنطرف حرکت می کند گنجشک می آید و به پشت در ختی بر می گرده

خفاش: قربان حال چه بگویم

عقاب: تا حالا خوب بود ثارچه هم با ما شد

خفاش: قربان خودش آمد تو قتلگاهش

عقاب: وقتی ثارشاه آمد ترتیب ثارچه را بدید

خفاش : خیالتان راحت قربان خودم خونشو می مکم

عقاب: خوب برید یک وقت ثارچه می فهمه ما حرف می زنیم

خفاش: قربان بریم

عقاب: کجا

خفاش: به لانه ثار بزرگ

عقاب: راست می گی بریم

ثارچه: نه نه وایسید

عقاب : چرا برای چی

ثارچه : الان همه ثارها مسلح هستند دارن می جنگند اگه شما برید شمارو می کشند چون حاضرند

عقاب : ای موذی حق با توست در این فرصت بیاین دنبال موش بگردیم تا این تله  را از پاهای من باز کنه

ثارچه : قربان اجازه بدید من خودم با ز کنم

عقاب: زود باش

ثارچه آرام آرام به طرف عقاب می رود و مشغول باز کردن تله می شود همه فیکس راوی بیرون می آید

راوی : دوستان کلاغ به لانه ثارها حمله کرد اما غصه نخورید ثار بزرگ پدر کلاغ را در آورد تک تک ثارها یکی یکی پر کلاغ را کندند کلاغ لخت لخت شد ثار شاه هم فرار کرد ولی ثارها به دنبال او به رهبری ثار بزرگ را ه افتادند .

گفت که ثار چه مشغول سرگرم کردن عقابه خوب بریم بریم قایم بشیم بقیه داستان را ببینیم و مخفی می شود . ثارشاه وارد می شود

ثارشاه : یالا فرار کنید .

عقاب : چی داری  می گی احمق کجا فرار کنیم

ثارشاه : نمی دونم نمی دونم فقط فرار

عقاب: ده چی شد

ثارشاه : یک نفر گفته بود که ما  می خوایم حمله کنیم او نا حاضر و آماده بودند بدبخت کلاغ تیکه تیکه شده رو  به میز محاکمه کشیدند زود باشید

عقاب: ده همش تقصیر ثارچه است تو نگذاشتی ما بریم خوب حالا می کشمت

و بعد با چنگالش به گردن ثارچه کوچک می زنه و ثارچه را نقش زمین می کند

 ثارشاه : فرار کنید قربان

عقاب : کجا باید فرار کنیم تو تو رو باید کشت بکش خفاش

خفاش به طرف ثارشاه می رود که تمام ثارها به رهبری ثار بزرگ و همراه با موش و جغد وارد صحنه می شوند همه دور عقاب و ثارشاه و جغد حلقه می زنند

ثار بزرگ : خوب تو ثارشاه برو  برو این خائنه

ثارشاه : من من برم ها

ثار بزرگ بله تو سزای عملت را دیدی زود از جلو چشمام گمشو

ثارشاه بسرعت از صحنه خارج می شود

ثار بزرگ : اما تو و تو رو اول نو کر می کنیم تا ارباب ببینه و نتونه حرفی بزنه خوب چکارش کنیم.

موش : من یک قلاده برای خفاش آوردم که به دهانش بزند چون نمی تواند چیزی بخورد خودبه خود می میرد و ما دستهایمان آلوده به خون کثیفش نمی شود

بعد موش به جلو می رود و قلاده را به دهان خفاش می زند

ثاربزرگ : خوب تو هم دیگر برو برو

 خفاش آرام آرام ازصحنه خارج می شود .

ثار بزرگ : خوب عقاب مگر  ما تو را مجازات نکردیم مگر به پای تو قفل نزدیم که به خاک کسی حمله نکنی چرا با زهم شیطانی کردی

عقاب : من غلط کردم من بی جا کردم منو ببخشید ثار بزرگ توبه می کنم

ثارچه : توبه گرگ مرگ مگه نه جغد دانا

جغد دانا : بله من هم همین رو می گم بهتره همان طور که او ن حلقه محاصره را به ما تنگ کرد ما همه به او دنیا را تنگ کنیم

همه دور عقاب حلقه زدند و محاصره را تنگ و تنگ تر می کنند

عقاب من غلط کردم ..

همه یک دایره بزرگ می زنند و با هم در حالی که می خوانند . همگی

خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر

حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر

اندرآنجاکه باطل امیراست

اندرآنجاکه حق سربه زیرست

راستی زندگی ناگواراست

مرگ بالاترین افتخارست

بازی ها

گنجشک :  لیدا حکیمی

ثار بزرگ : حمید سلامت

پدر ثارچه : علی رضا  کرمی

عقاب : آزاده محتشم

ثارشاه: رویا مقصصی

خفاش خون آشام : آیدین عزیزی

جغد دانا : سمیه محمدینی

موش زیرک: سحر یوسفی

کلاغ : محمود رستمی

راوی : افشین هزاری

ثار 1 و 2و 3 سپیده اما م نژاد – سپیده مرادی – سیمین اطیایی

کاش باران میدانست که گنجشک

 

لباسی برای عوض کردن ندارد !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[ یکشنبه یکم دی ۱۳۹۲ ] [ 15:35 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

فرصتی شد تا با آقای جعفر صابری مدیر عامل موسسه …

كاش بودم چون كتاب افتاده در كنجي خموش
تا نگردد روبرو جز مردم دانا مرا

 

وای اگه خون سیاوش دامن شب رو بگیره …

 

 

یک بار دیگه بعد از سه سال فرصتی شد تا با آقای جعفر صابری مدیر عامل موسسه فر هنگی هنری آشتی و صاحب امتیاز هفته نامه همسربه بهانه تولدش در 21 آذر ماه  به گفت و گو بنشینیم و از نظرات و پیشنهاد هایش در باره فعالیت های موسسسه و هفته نامه سئوال  کنیم…

تولد جعفر صابری 21آذر ماه 1392 همرا ه با خانم دکتر واله کردستانی سردبیر هفته نامه همسر

 

 

آقای صابری چه خبر؟

سلامتی شکر هستیم و  بودن ما خاریست به چشم دشمنانمان شکر!

از موسسه برایمان بگوئید ؟

شکر انتشارات تعطیل است  و هنوز دلیل تعطیلیش را نمی دانیم و آموزشگاه سینمایی هنوز در حال بررسی است و دیگه چی بگم…

این روزها بیشتر مشغول چه کارهایی هستید؟

راستش  خیلی خوشحالم این دوسه سال گذشته حسابی دنبال کارهای تحقیقاتی بوده و هستم از مدیریت  پژوهش  تعاونی مطبوعات کشور گرفته  تا بررسی مسائل سینمایی کشور و ایجاد چند سایت خبر رسانی و تحقیقاتی برای بهبود سینما و مطبوعات و یک سری کارهای انتشاراتی هم انجام دادم شکر خدا هنوز با سازمان هلال احمر و خد مات داوطلبان دل خوش هستم و اما امور خیریه بر قراره و انسان های با صفا هنوز دستانشون قوت دهندی دستانمان هست همین شکر…

از سیاست چه خبر؟

بعد از انتخابات خرداد  هیچی ،ساکتیم  راستش امسال ترجیح دادم دنبال هیچ کس نباشم  ناظر صندوق بودم و همه چی آرام  بود و خوب،

از  ته دل با کی بودید ؟

 راستش چی بگم یه سر به جلیلی زدیم  و ستاد عارف خیلی ساکت اما باصفا بود سعی کردم یه کاری بکنم  ولی … همین …

از آمدن آقای روحانی خوشحال هستید؟

چی بگم  ، سیاسی حرف نزنیم بهتره ،خدا انشاءالله  به هرکسی به این ملت خدمت می کنه توفیق بده من بلد نیستم  چاپلوسی کنم و  الکی بگم که کی خوبه  و من با کی بودم  و یا هستم ،همه خوبند اگر نبودند که برای خدمت به ملت نامزد و یا تائید نمیشدند، من بیشتر  به شورای شهر تهران توجه داشتم و شکر خدا از هشت نامزد ی که  موسسه آشتی  کارهای تبلیغاتیشان را انجام می داد سه نفر وارد شورای شهر شدند.

خوشحال هستید؟

 البته ولی هنوز فرصت نشده که مستقیم بهشون تبریک بگم.

 

چه کسانی  بودند؟ حالا بگین؟

آقایان مرتضی طلائی ، هادی ساعی و عزیز دلم عباس  جدیدی که از همین جا بهشون تبریک می گویم.

خوشحال هستید عباس  جدیدی عضو شورای شهر شده؟

البته هم دوستش دارم  و هم پسر  عمه ام است از خانواده و خونم می باشد  و می دونم جداً دلش می خواد یه کاری برای شهرش بکنه! و امید وارم بتونه…

حرف دیگه ای دارید که زدنش براتون مهم باشه ؟

راستش خیلی حرف دارم اما گاهی سکوت سرشار از نا گفتنی ها است همینقدر بگم که امسال زمستون خیلی سردی روبرو مون هست ،  چند جای این مملکت مردم بلا دیدند سرما و بی خانمانی رنجشان میدهد، هنوز هموطنان ما در آذربایجان که زلزله آمده در رنج هستند و کو دکان و زنان آواره سوریه در لبنان و ترکیه در رنج هستند  نمی دونم تا حالا دستهای کوچک یه بچه که داره از سرما می سوزه را دیدید یا نه ؟ در جای جای این جهان متاسفانه کم نیستند انسانهایی که در رنج و درد زندگی می کنند رنج و دردی که بیست درصد مردم جهان برای هشتاد درصد دیگه بوجود آوردند.  خیلی چاق شده بودم از خودم خجالت کشیدم   که راحت مینشینم و سیر پا سفره می خورم  کم کردم اما نمی شه کاری کرد راستش ملت شریف ایران دلشون می خواد برای  دیگران کاری کنند اما هم خودشون گرفتارند و هم مدعیان حقوق بشر  اجازه نمیدهند …مردم ایران هزار تا مشکل دارند اما هنوز خیلی انسان هستند و  دلسوزند. خدا انشاءالله به همشون  توفیق و لیاقت بده من به نوبه ی خودم دستاشون را می بوسم. و آرزوی روزهای خوب و سرشار از شادی و سلامت  برای مردم کشورم و همه ی مردم دنیا دارم.امید وارم ویروس دروغ و حرام خوری ازآنها همیشه دور باشه،برای  خانواده  و همکارانم هم آرزو می کنم که بیشتر از گذشته را بتوانند من راتحمل کنند  و دوستم داشته باشند! و میگم:

وای اگه خون سیاوش دامن شب رو بگیره .

 

گزارشگر و عکاس :محمود رضا آشتیانی پور

 

 

 

خبری از  شرکت تعاونی مطبوعات کشور

 

عصر روز 14 آذر ماه سال جاری شرکت تعاونی مطبوعات کشور شاهد برگزاری انتخابات هیئت مدیره و بازرسین بود و به ترتیب آقایان :بهبهانی-حلت – خطیب–موسوی – مدنی – صابری وآذرنگار  بعنوان اعضای هیئت مدیره انتخاب شدند و همچنین آقایان ملاسعیدی  ،پیمان و رضا زاده نیز بعنوان بازرسین شرکت تعاونی مطبوعات کشور انتخاب شدند .اما در حاشیه این انتخابات حرکت زیبا و شایسته ای که توسط تنی چند از اعضاء صورت گرفت قدردانی از دو تن از اعضای قبلی هیئت مدیره و همچنین برگزاری  جشن تولد دو تن از همکاران قدیمی و اعضاء تعاونی بود که در خاطر هر یک از اعضا ء به یادگار ماند.آقایان هوشمند و برنجی از مدیران شایسته و لایق مطبوعات کشور می باشند که سالهاست به عنوان اعضای شرکت تعاونی همواره در کنار دوستان و دیگر مدیران بوده اند ،امید است همبستگی و همکاری مدیران این نهاد  که در نوع خود کم نظیر است همواره ادامه یابد و سرمشق دیگر تعاونی ها و نهاد ها باشد.

[ شنبه سی ام آذر ۱۳۹۲ ] [ 17:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

هدیه جعفر صابری

به دهکده ما خوش آمدید

دو روز مانده به پایان عمرش تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده ….

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده بود ،پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد !

داد زد بد و بیراه گفت خدا سکوت کرد .

آسمان و زمین را به هم ریخت خدا سکوت کرد

جیغ زد و جنجال به راه انداخت خدا سکوت کرد

به پر و پای فرشته ها پیچید خدا سکوت کرد

دلش گرفت و با درماندگی به تلخی گریست و به سجده افتاد..

خدا سکوتش را شکست و با مهربانی گفت : تمام روز رابه  بد و بیراه گفتن و جار وجنجال از دست دادی و یک روز دیگر هم رفت تنها یک روز از عمرت باقیست بیا و لا اقل این یک روز زندگی کن …!

لا به لای هق هق بی امان گریه اش گفت : اما خدایا فقط یک روز مانده در یک روز چه می توان کرد ؟!

و خدا پاسخ د اد : آنکه لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید

! حالا برو زندگی کن  : آنگاه سهم یک روز زندگی را در میان دستانش ریخت و گفت

مهمترین عوامل موثر در افزایش بهره وری عبارتند از :

1- ایجاد فضای روانی مناسب

2- تجربه و سوابق مناسب برای ایفای وظایف شغلی

3- فرهنگ کار و اعتقاد کارکنان نسبت به ایفای موثر وظایف خود در سازمان

4- انگیزه ی افراد برای انجام وظایف شغلی خود در حد بهینه

5- روحیه کارکنان سازمان و خشنودی آنان از کار در سازمان

6- تعادل روانی و جسمانی کارکنان سازمان

7- مشارکت کارکنان در تصمیمات

8- نوآوری و خلاقیت و فراهم بودن محیط برای رشد خلاقیتها

9- فراهم بودن امکانات آموزشی اثر بخش در سازمان

10- اعمال مدیریت اثر بخش و کارآمد

11- نظم و انضباط در کار و اعمال مدیریت زمان در سازمان

12- میزان همکاری افراد در سازمان و علاقه به انجام کارهای گروهی

13- دانش و اطلاعات تخصصی متصدیان گوناگون مشاغل در سازمان

14- نگرش کارکنان نسبت به کار و سازمان محل کار خود

15- ماهیت کار

عوامل موثر در بهره وری نشان می دهد تنها هنگامی افراد بکار خود علاقه نشان می دهند . و انگیزش کار در آنان افزایش مییابد که فضای روانی مناسب در سازمان فراهم آمده باشد. فضای روانی مناسب میتواند روحیه کارکنان را نیز بهبود بخشد مشارکت آنان را در سازمان فراهم آورد خلاقیت و نوآوریها را بیشتر کند

نیروی انسانی ،عامل مهم بهره وری

افزایش بهره وری در هر سازمان نیاز به تامین شرایط متعددی دارد

که مهمترین آن نیروی انسانی است

برای افزایش رضایت شغلی کارکنان می باید فضای روانی مناسب در سازمان فراهم شود.

فضای روانی مناسب روحیه کارکنان را بهبود می بخشد و مشارکت آنان در کار را فراهم می آورد . و سبب ایجادخلاقیتها و نوآوریها خواهد شد.

سئوالی که هر مدیر کارآمد وواجد صلاحیت از خود میپرسد آن است که چرا مردم کار می کنند؟

چرا کسانی که قبلا به کار خود علاقه مند بوده اند اکنون نسبت به آن دلسردی نشان می دهند؟

چرا کارمندی که در یک واحد با شوق و علاقه کار می کند و در واحد دیگر همان سازمان جز کارکنان ناموفق محسوب

می شود؟

خصوصیات یک واحد اداره یا سازمان چگونه بر انگیزش و بهره وری کارکنان اثر می گذارد؟

در پاسخ به این سئوال باید گفت مردم بدلایل مختلف کار می کنند.

طی تحقیقاتی که به مدت 7 سال با صدها کارمند و کارگر انجام شده و در سال 1382 انتشار یافته نشان می دهد که انگیزه ی افراد یک جامعه برای کار به سه دسته تقسیم می شود.

1-برای کسب در آمد و پول

2- کارکردن را دوست دارند

3- بخاطر منزلت اجتماعی کار می کنند

بدین ترتیب عوامل موثر در ارتقای بهره وری عبارتند از :

مدیریت

فن آوری تکنولوژی

سرمایه کار

و مهمتر از همه نیروی انسانی

نیروی انسانی نیز هنگامی بهره وری بهینه خواهد داشت که برای کار انگیخته شده باشد . برای تقویت انگیزه ی افراد باید محیط کار نیاز های شخصی و مسائل اقتصادی آنان مورد توجه قرار گیرد.

بخوانیم، ببخشیم، عمل کنیم

در سازمان موفق = در سازمان ناموفق

 

سازمان موفق

 

کارکنان با احساس مسئولیت و انگیزه و علاقه مندی اجرای کاررا بر عهده می گیرند.

همه فکر می کنند – مشورت می دهند مدیران تصمیم می گیرند و ابلاغ می کنند و بازتاب دریافت می کنندجریان اطلاعات دو سویه از بالا به پایین و برعکس است.

اساس روابط بر اعتماد است.

کارکنان به کار خود فکر می کنند و مدیران به کارکنان.

همه چیز کیفی است و کیفیت اهمیت دارد.

هم به امار و هم به آمال می اندیشیند.

ترکیبی از ضوابط و روابط برقرار است.

تشویق بر تنبیه و جاذبه بر دافعه غالب است.

آموزش با برنامه صورت می گیرد و یک سرمایه گذاری ضروری تلقی می شود .روابط انسانی است.

محیط کار برای کارکنان محل تولید است.

جسم و روح کارکنان در سازمان است.

کار وسیله ای برای شکوفائی جوهره انسان است. کارکنان به بلوغ کاری خود فکر می کنند . کارکنان به سازمان خود می بالند.

محیط کار زیباست و بوی عود می دهد.

از تراوشات فکری و انگیزه های قلبی کارکنان هم در کار استفاده میشود.

کارکنان لایحه (پیشنهاد ) و رایحه می سازند.

روابط و عملکرد سازمان های غیر رسمی به نفع سازمان است .

عموما کارها مطلوب انجام می شود.

افراد به اشتباه خود در کار پی می برند و مسئولیت آن را می پذیرند و همه احساس مسئولیت می کنند.

اختیار با مسئولیت تناسب دارد.

افراد جسارت اشتباه کردن به خاطر پذیرش این پدیده از طرف مدیران را دارند و نوآوری رایج است.

تاکید بر واقعیت است.

سازمان به جهش و صعود است.

احساس کارکنان از کار ،محیط کار و مدیریت بهروری است.

سازمان نا موفق

کارکنان طبق دستور با کنترل و با حربه پاداش های مادی کار می کنند.

مدیران فکر می کنند تصمیم میگیرند دستور می دهند و کنترل و نظارت می کنند.

جریان اطلاعات دو سویه از بالا به پایین و برعکس است ..اساس روابط بر بی اعتمادی است

کارکنان در همه سطوح و در هر کاری کنترل می شوند همه چیز کمی است و کمیت اهمیت دارد.

تنها به آمار می اندیشند.

ضوابط و مقررات و اجرای خشک بر آن ها حاکم است.

تنبیه بر تشویق و دافعه بر جاذبه غالب است.

آموزش اتفاقی است با برنامه انجام نمی شود . و هزینه مند ووفت گیر تلقی می شود.

روابط غیر انسانی است.

محیط کار برای کارکنان محل تبعید است.

تنها جسم انسان ها در داخل سازمان است.

کار صرفا وسیله ای برای امرار معاش است.

محل کار فقط کارگاه است و بعضا اردوگاه همه با هم در انجام کار اختلاف و تقابل دارند.

کارکنان به حقوق خود فکر فکر می کنند.

کارکنان از سازمان خود می نالند.

محیط کار بوی آلودگی و بوی دود می دهد.

تنها از نیروی دست و بازوی کارکنان در کار استفاده می شود.

کارکنان شایعه و ضایعه می سازند.

روابط و عملکرد سازمانی غیر رسمی کارکنان علیه سازمان است.

عموما کارها معیوب انجام می شود .

هیچکس مسئولیت اشتباهی را نمی پذیرد و همه دیگران را مسئول می دانند.

اختیار با مسئولیت تناسب ندارد.

افراد جرأت و جسارت اشتباه کردن ندارند و درنتیجه نوآوری تحقیق نمی یابد.

سازمان رو به کاهش سقوط است.

احساس کارکنان از کار محیط کار ومدیریت بهره دهی است.

 

[ سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ ] [ 21:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری : از زن کمتر!

سر مقاله شماره ۳۲۸ هفته نامه همسر

 

از زن کمتر!

جوان که  بودم تو محلی زندگی می کردیم که هر وقت مردهای گردن کلفت با هم دعواشون میشد دست به چاقو میشدند و داد میزدن و فحاشی می کردن  و در میان  فریاد ها و فحاشیها  جملاتی از قبیل :از زن کمتر ،زن صفت ،اگه مردی  وایسا !بزن سبیلاتو  جاش سرخاب سفیداب بمال… واز این گونه  کلمات استفاده میشد و این خاص  مردان گردن کلفت محله ما نبود  و در جای جای کشور این گونه ادبیات استفاده میشد و جالب اینکه نه تنها در کوچه و بازار بلکه در ادبیات نوشتاری و حتی سینمایی هم این گونه گفتار به راحتی بیان می شد  و یه وقتهایی  هم متاسفانه  هنوز  می شه… گاهی وقتها در ادبیات خانگی و  شوخیهای خانوادگی و بین دوستان هم این گونه واژه ها رد وبدل می شود و از همه رایج تر  واژه  زن ذلیل است که با کمال تعجب  هر مردی که به خانواده و زندگیش احترام می گذارد  نزد دوستانش به عنوان زن ذلیل مطرح می شود… اینکه حساب و کتاب خانه دست شریک زندگی باشه و او هم مدیریت کنه همیشه بد نیست و اگه خدای ناخواسته مرد بعد از خوردن نهار و یا شام  بشقابشو بشوره آسمون به زمین نمی آد و … من که نمی شورم!  دروغ چرا بگم شاید در طول سال  کمتر از انگشتهای دست من  و خیلی از مردهای دیگه سراغ یخچال خانه برن و کار های خانه را انجام بدهند خدا وکیلی  قیمت نان را هم نمی دانند و این نه بدان دلیل است که  ارزش خانواده را نمی دانند بلکه داستان این است که به راستی کار ها را تقسیم کرده اند  میگن کار از ما خرج از شما…حالا اگه فرصتی شد و رفتند و با اهل و عیال کیف و کفشی هم خریداری کردند بیشتر به این فکر میکنند که زودتر بخرند و برگردند  تا از همکاران و دوستان کسی آنها را نبیند.

خاطره  جالبی برایتان تعریف کنم: وقتی قرار شد  مجله همسر منتشر بشود دوره انتشاردو هفته  نامه بود ولی گاه یک و یا دو ماه طول میکشید تا ما پیش شماره ها را آماده کنیم و اهل مطبو عات قبول دارند که طرح روی جلد یکی از مهمترین دغدغه های مدیران نشریه است  برای نمونه صاحب یک  بوتیک  هر فصل یک بار ویترین  مغازاش را می چیند ولی  مطبوعاتی ها  بسته به دوره انتشارشان  ناچار هستند هر روز هر ماه و یا هر هفته  برای طرح روی جلد یا همان ویترینشان  فکر کنند و این مهم برایشان بسیار اهمیت دارد. ما نیز  بعد از اولین شماره که تصویر حرم امام رضا(ع)  را چاپ کردیم  سخت در اندیشه این بودیم که  چه تصویری روی جلد کار کنیم ،آن روز ها من مدیر هنرستان غیر انتفاعی بودم که  برای اولین بار در کشور دایر شده بود و در رشته های عکاسی و گرافیک و همچنین تصویر برداری و فیلمبرداری هنر جو داشت در میان هنر جویانمان پسر شهید نوری هم بود که سال دوم  هنرستان تحصیل می کرد یک روز که ما با هیئت تحریریه مجله ، جلسه ای برای  تعین عکس روی جلد داشتیم ، با خوشحالی آمد و گفت آقا اجازه :  من شمال کشور بودم و  از یک پیر مرد با همسرش عکس گرفتم چون اسم مجله شما همسر است من فکر کنم برای روی جلد شما مناسب است! این فکر و ایده ، ما را متحول ساخت چرا که از نگرانی طرح روی جلد ،تا ابد مارا نجات داد و دانستیم که از این پس  به معدنی بی انتها به نام خانواده و همسران دست یافته ایم و هرگز دیگر نگران تصویر روی جلد نخواهیم بود! بی خبر از آنکه خیلی از افراد سرشناس هنر مندان و یا ورزشکاران و یا… تمایلی  برای اینکه با همسرشان دیده شوند را ندارند و افراد مختلف جامعه هم  که  با همان  نظرهای زن ذلیل  و …کمتر دوست دارند با همسرشان عکس بیندازند و روی جلد چاپ شود وای که چه سختیها کشیدیم، گر چه بعد از ما خیلی از مطبوعات  بویژه خانوادگی تصاویرهنر مندان و ورزشکاران را با همسرشان چاپ کردند امّا  آنها با خودعهد نبسته بودند که فقط زن و شوهر را چاپ کنند برای همین متنوع کار کردند و راستش خیلی سخت بوده که ما بیش از 330 شماره  عکس زن و شوهر ها را انتخاب و روی جلد کار کردیم . و این بر خاسته از همان ادبیاتی است که ابتدا عرض کردم …و تا زمانی که این گونه ادبیات رایج جامعه باشد و اندیشه های مردم  و فرهنگ  ما این باشد که امروز هست  و ما نیمی از پیکره اصلی  جامعه را بطور کل نادیده بگیریم چه توقعی از پیشرفت و موفقیت خواهیم داشت  گاه آدم های با سواد جامعه  وقتی مجله همسر را می دهیم دستشان  میخندند و می گویند ما خیلی از زنمان خوشمان می آید که همسر هم میدهی دستمان! و این همان نکته درد آور جامعه است . زن همان مادر و خواهر وبطور کلی  تکمیل کننده  پیکره جامعه است و جای بسی تأسف دارد که در بعضی ادیان حتی به مراتب بیشتر و شدید تر از اسلام به نقش وجودی زن نگاه می شود و از کمترین حقوق حقه او هم جلوگیری می گردد. باید  به  نقش زنان  توجه شود  ،در صورتی که بی شک شخصیت و جایگاه انسانی زن و مرد یکسان است  و  کم نیستند زنانی که  از نظر قول و کار و صداقت و درستی در رفتار و کردار نه تنها  با بعضی مرد ها مساوی، بلکه سر تر هم هستند! امروزه جهان به نقش  این نیمه کامل جامعه پی برده و حال اگر در گویش و یا پوشش با بعضی فرهنگ ها و عقاید  تفاوتی وجود دارد  شایسته است که احترام متقابلی باشد وبرای حق و حقوق دیگران احترام  لازم را قائل شد..

امید وار هستیم برابری و احترام ، همواره سر لوحه  فرد فرد جوامع باشد. و در پایان این ابیات زیبا را  زنده یاد پروین  اعتصامی  تقدیم می کنم:

 

زن اگر بود از اين پيش اسير
يا كه در جامعه نادان و حقير
چون نشد تربيتش همچو رجال
بود محروم ز تحصيل كمال
حاليا دوره علم و هنر است
زن هم از علم و هنر بهره ور است
بانوانى كه به دانش سمرند
همه داراى كمال و هنرند
چون دم از عفت و ناموس زنند
بر سر بام شرف كوس زنند
دارى از سامعه روحانى
گوش كن اين سخن عرفانى
طاير آدميت راست دو بال
يك نسإ است و دگر هست رجال
اين دو بال ار كه برابر نشود
طيران هيچ ميسر نشود.

به بهانه  جریان قره کشی انتخابات جام جهانی  و …

با احترام

جعفر صابری

[ سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ ] [ 21:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری: چرا نداری؟

 سر مقاله شماره ۳۳۰ هفته نامه همسر

چرا نداری؟

مادرم میگه پسر جون این همه درس خوندی ،برای دولت کار کردی ،موهاتو سفید کردی پس ننه چرا نداری؟

زنم میگه همه نصف تو کار میکنن خونه دارن،ماشین آخرین مدل دارن ،ویلا دارن ،سفر خارج هم میرن پس تو چرا نداری؟

بچم میگه مگه میشه همه بابا ها دارن واسه بچشون خرج می کنن پس تو چرا نداری؟

همکارا میگن بریم بیرون ،چرا استخر نمیری ،اسمتو تو یه باشگاه بنویس ،بسه دیگه چقدر کار ول کن هی میگی ندارم ندارم!

نگات میکنن و با تعجب میگن مگه میشه نداشته باشی!

شما باشید چی میگید؟

دزد حاضر بز حاضر ! چطوری میشه آدم حقوق بگیر باشه و مقدار درآمدش معلوم باشه و بتونه همه ی شرایط و مخارج را بپوشونه…

موتور ساز محله مون صدام کرد که آقای دکتر بیا تا موتورت درست میشه یه چای پیش ما بخور…بعد درد دلش  شروع شد که این مردم درست نمی شن حتی خود من البته دور از جون شما! من یه طرح دارم آن هم اینه که اگر میدان آزادی را یک چرخ گوشت بزرگ فرض کنیم از هر طرف آدما را باید بفرستند داخل این چرخ گوشت  تا یه آدم دیگه  با یه شکل دیگه درست بشه…دوست دیگری یه جوری دیگه ای از آدما و رفتارشون دلش گرفته بود،اگر منصف باشی در خلوت خودت هم همین حس و حال را داری  ؟خجالت نکش ! با خودت رو راست باش چند بار دلت از آدمای دور و برت گرفت؟ پروفسور هشترودی استاد عزیز و ارجمند در مصاحبه ای سالها پیش در مقابل سئوال گوینده رادیو که پرسید آقای دکتر اگر شما به قدرتی  مطلق  برای تعین و تکلیف  می رسیدید چه می کردید؟ ایشان  پاسخ دادند  که تمدن را از بین می بردم ،انسان ها را به غارها منتقل می کردم  تا با آتش افروخته از سنگ  چخماق خود را گرم کنند و با چماق  از خود دفا ع نمایند .

دوست دیگری که می دانست من فارغ التحصیل رشته ساختمان هستم به شوخی می گفت شما مهندسا چی از جون آدم می خواهید؟ برج می سازید  به بلندی سیصد متر و آن بالا همواره در حرکت است  حتی نمی شه یه استکان چای خورد  و انسان آرامش ندارد! تازه هنوز تمام نشده مهندسای دیگه ای هستند که  دارند هزاران محاسبه سخت را  انجام می دهند تا برجی چند متر بلندتر از این یکی بسازند این چه مسابقه ای که میخواهید آدم ر از خاک که جای اصلیش است جدا کنید  تا حالا فکر کردید که انسان وقتی وارد زیر زمین میشه چقدر آرام می گیره و چه سکوت خوبی داره ! یادش بخیر زنده یاد سهراب سپهری که میگفت:خاک  موسیقی احساس تورا  میشنود.

و چقدر انسان نیاز به خلوت دارد امید وارم قسمت فرد فرد شما دیدار خانه خدا شود زمانی که لباس احرام به تن به دور این خلنه خشت و گلی می چرخی برای لحظه ای جز خود و خدایت هیچ نمی بینی هر چه هست حس زیبای تنهایی است و چقدر انسان نیاز به تنهایی دارد.حال این حس زیبای تنهایی را اگر می توان در سبزه زاری یا دل کوهی و حتی کویری یافت چراکه نه…

آدم دلش می خواد بقول فرنگی ها  برگرده به پست مدرنیسم که از لحاظ لغوى Post بیشتر تداوم جریانى را ثابت مى کند، و پست مدرنیسم به معناى پایان مدرنیسم نیست، بلکه نقد مدرنیسم و تداوم جریان مدرنیسم مى باشد.

این اصطلاح در زبان فارسى به فرانوگرایى، یا نوگرایى، پسامدرنیسم و فرامدرنیسم و… ترجمه شده است. از اصطلاح پسامدرنیسم در … تاریخ ادبیات اسپانیا، پیش از جنگ جهانى اول و در تاریخ ادبى آمریکاى لاتین در سالهاى میان دو جنگ جهانى استفاده شده است.

در واقع پسامدرن بیانگر همان پرسشهاى اصلى مدرنیسم است، با این تفاوت که این بار پرسشها به گونه اى آگاهانه مطرح مى شود. دیگر اینکه مفهوم پست مدرنیسم را نباید با جامعه فرامدرن و فراصنتعى (Post – industrial society) خلط کرد. (Post – industrial society) جامعه فرا صنعتى نخستین بار بوسیله دانیل بل در کتاب او بنام (industrial society The comial of Post) در سال 1974 براى توصیف تغییرات اقتصادى و اجتماعى اواخر قرن بیستم بسط و گسترش یافت.(ادامه این مقاله در سایت جعفر صابری است) و با این چیزای که  هر روز می شنویم  …

 

این حال دل گرفتگی از انسانهای اطراف و دوستان ،حال دیروز و امروز و فردا نیست . حتی حافظ نیز  با زبان خود حرف همان موتور ساز را می گو ید که:

سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟ ساقیا! جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم: «این احوال بین» خندید و گفت: «صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی»
سوختم در چاهِ صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟
در طریقِ عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست ره‌روی باید، جهانْ سوزی، نه خامی بی‌غمی!
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش “بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق؟ کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

ارادتمند: جعفر صابری

پست مدرنیسم

 

 

از لحاظ لغوى Post بیشتر تداوم جریانى را ثابت مى کند، و پست مدرنیسم به معناى پایان مدرنیسم نیست، بلکه نقد مدرنیسم و تداوم جریان مدرنیسم مى باشد. این اصطلاح در زبان فارسى به فرانوگرایى، یا نوگرایى، پسامدرنیسم و فرامدرنیسم و… ترجمه شده است. از اصطلاح پسامدرنیسم در …

 
تاریخ ادبیات اسپانیا، پیش از جنگ جهانى اول و در تاریخ ادبى آمریکاى لاتین در سالهاى میان دو جنگ جهانى استفاده شده است.

در واقع پسامدرن بیانگر همان پرسشهاى اصلى مدرنیسم است، با این تفاوت که این بار پرسشها به گونه اى آگاهانه مطرح مى شود. دیگر اینکه مفهوم پست مدرنیسم را نباید با جامعه فرامدرن و فراصنتعى (Post – industrial society) خلط کرد. (Post – industrial society) جامعه فرا صنعتى نخستین بار بوسیله دانیل بل در کتاب او بنام (industrial society The comial of Post) در سال 1974 براى توصیف تغییرات اقتصادى و اجتماعى اواخر قرن بیستم بسط و گسترش یافت. قبل از بررسى ویژگیهاى جامعه فراصنعتى ابتدا ویژگیهاى یک جامعه صنعتى را بیان مى نماییم. ویژگیها و خصلتهاى یک جامعه صنعتى عبارت است از:

1 – بوجود آمدن دولتهاى ملى منسجمى که از تجانس قومى و فرهنگى برخوردارند و در حول فرهنگ و زبان مشترک سازمان یافته اند؛

2 – تجارتى شدن تولید؛

3 – سیطره تولید ماشینى و سازمان یافتن تولید در کارخانه؛

4 – شهرى شدن جامعه؛

5 – رشد همگانى سواد و تحصیلات؛

6 – بکاربستن علم در کلیه عرصه هاى زندگى و عقلانى شدن تدریجى حیات اجتماعى؛

7 – برخوردار شدن مردم از حق راى و شرکت در انتخابات و نهادى شدن امور و فعالیتهاى سیاسى در حول احزاب سیاسى و جامعه فراصنتعى در اقتصاد بصورت افول تولید کالا و ساخت مصنوعات و جایگزین شدن آن بوسیله خدمات انعکاس یافته است.

از ویژگیهاى جوامع فوق صنعتى، اقتصاد مبتنى بر دانش و کارگران تحصیل کرده مى باشد که عنصر اصلى نیروى انسانى است.

همچنین مباحثى را که آلوین تافلر در مورد تحولات تکنولوژیک مطرح کرده است، نباید به عنوان بحثى در پست مدرنیسم تلقى نماییم و معناى پست مدرنیسم را بایستى بیشتر در جریانات فکرى اواخر قرن بیستم جستجو کرد. نه در تحولاتى که از لحاظ تکنولوژیک پیدا شده است که البته مفهوم عامیانه از پست مدرنیسم بعضا منجر به پیدایش چنین تلقیاتى شده است. تافلر معتقد است که جهان سه موج مدرنیزاسیون را طى کرده است و الان در آستانه موج سوم هستیم. کتاب «جابجایى در قدرت » او در مورد ساخت قدرت و دولت در موج سوم است؛ او معتقد است تضادهاى جهان معاصر ناشى از تضادهاى سه گانه موج نوسازى است و تلاش کشورها براى توسعه چیزى نیست، جز گذار از یک موج به موج دیگر. پس بحث تافلر بحث مدرنیستى است نه پست مدرنیستى.

ویژگییها و خصوصیات پست مدرنیسم

در رابطه با اینکه پست مدرنیسم چه مشخصات و ویژگیهایى دارد توافقى وجود ندارد. براى نمونه لیوتار معتقد است پست مدرن، عصر تشکیک یا مردن تعاریف منطقى است و این تشکیک بطور حتم از پیشرفت علوم حاصل شده است. براى مثال لیوتار مطرح مى کند که توجه به موسیقى راک، تماشاى برنامه هاى غربى، خوردن غذاى مک دونالد، جورابهاى ژاپنى، لباسهاى هنگ کنگى، بازیهاى تلویزیونى را مى توان در فرهنگ معاصر بیان نمود. به طور خلاصه مى توان نظریات و اندیشه سیاسى لیوتار را این گونه خلاصه نمود.

1 – به پایان رسیدن عصر ساختن تئورى یا تئوریهاى کلان در باب سیاست و جامعه.

2 – عدم دسترسى به یک تئورى مطلق گراى اخلاقى و ارزشى؛

3 – شکاکیت اخلاقى (moral skepticism) نهایتا به یک جهان اعتبارى و اعتبارگرایى ختم خواهد شد؛

4 – اهمیت فوق العاده به معنا و جهان معنان دادن و خصوصى و شخصى کردن معنا؛

و یا جمسون معتقد است عوامل پیدایش پست مدرن عبارتند از:

1 – از بین رفتن عمق و ضعفهاى نگرشى نسبت به تاریخ

2 – خمود عاطفى که در عصر پست مدرن اتفاق افتاد.

ترى ایگلتون نیز دوران پست مدرن را عصر فک استقلال ذاتى از هنرها و فنون پایه و نیز عصر از بین رفتن مرزها بین فرهنگ و جامعه سیاسى مى داند.

باید توجه داشت زمینه هایى که واژه پست مدرنیسم بکار رفته بسیار چشمگیر و در خور توجه است که مى توان به موارد زیر اشاره کرد:

1 – موزیک (استاک هازن، هالى وى، لورى آندرسن و تردیسى)

2 – هنر (ماخ، راوشن برگ و باسیلنز)

3 – رمان (بارث، بالارد و داکترو)

4 – فیلم [فیلمهاى (The wdding) ,(wenther by) و [(Body Heat)

5 – عکاسى (شرمان، لوین، پرنیس)

6 – معمارى (خبگز، بولین)

7 – ادبیات (اسپانوس، حسن، فیلور)

8 – فلسفه (لیوتار، دریدا، بادریلارد و ریچارد رورتى)

9 – انسان شناسى (کلیفورد، مارکوز و تایلر)

10 – جامعه شناسى (دنزین)

11 – جغرافى (soja)

شاید بتوان بطور فهرست وار ویژگیها و خصوصیات ذیل را براى پست مدرنیسم بیان نمود:

1 – در روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى؛

2 – نفى دولت به عنوان سمبل هویت ملى

3 – نفى ساختارهاى حزب و اعمال سیاسى آنها؛ به عنوان کانالهاى یگانگى و تصورات جمعى

4 – ترفیع و ترویج نسبى بودن اخلاقیات

5 – مخالفت با قدرت یا بى اساسى دولت متمرکز

6 – مخالفت با رشد اقتصادى به بهاى ویرانى محیط زیست

7 – مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگى مسلط

8 – مخالفت با نژاد پرستى

9 – مخالفت با نظارت بوروکراتیک بر تولید

10 – زیر سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع؛

11 – شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایى و طغیان همه جانبه علیه روشنگرى

12 – مخالف برنامه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان

13 – به رسمیت شناختن نسبیت گرایى (relativism)

14 – اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن در دل نظام سرمایه دارى

15 – اعلام ورود به یک دوره جدید فراتاریخى؛ از نقطه نظر شناخت شناسى نگاه پست مدرنیستها نگاهى هرمنوتیک و تفهمى است. یکى از برجسته گان این تفکر هانس گئورگ گادامرا مى باشد که نظریات خود را در کتاب حقیقت و روش ( warheit and Methode) بیان نموده است او قصد دارد؛ با استفاده از هستى شناسى هیدگرى بار دیگر پرسش علوم انسانى را مطرح سازد. او فاصله گذارى بیگانه ساز (Alienating distanciation) را پیشفرض اصلى علوم انسانى مى داند. این فاصله گذارى ذهنیت جدید بر اساس تقابل ذهن و غین یا سوبژه و اوبژه قرار دارد؛ او بحث فاصله گذارى را در سه قلمرو زیبایى شناسى، تاریخى و زبان بسط مى دهد. بطور کلى فلسفه گادامر معرف ترکیب دو جریان یا دو حرکت است که ما آنها را تحت عنوان حرکت از هرمنوتیک خاص (Regional) به هرمنوتیک عام (General) و حرکت از معرفت شناسى علوم انسانى به هستى شناسى توصیف مى کنیم. اگر در بحث مدرنیسم، پوزیتیویسم را به عنوان متولوژى مدرنیسم بیان کنیم شاید بتوان رویکرد هرمنوتیک را در مقابل پوزیتیویسم به عنوان متدولوژى پست مدرنیسم مطرح کنیم. البته رویکرد هرمنوتیک تاریخى طولانى دارد و ریشه در مسائلى دارد که با تفاسیر انجیلى ارتباط داشته اند و مى توان این موضوع را در آثار کسانى همچون دبلیودلتاى و ویندلباند (windelband) و کارل مانهایم و یا ریکرت (Richert) مشاهده کرد. بطور کلى تحقیق تفسیرى یا تاویل متن بخشى از انتقاداتى است که از پوزیتیویسم در جامعه شناسى صورت گرفته است.

پست مدرنیسم و جامعه شناسى

اصطلاحات مدرنیته (modernity) و پست مدرنیسم در دهه 1980 با مناظره هابرماس و فوکووارد جامعه شناسى شد. این اصطلاح در اواخر دهه 1970 وارد جامعه شناسى فرانسه شد و مورد پذیرش کسانى همچون کریستوا (kristeva) و لیوتار قرار گرفت و دوباره در قالب ساخت زدایى یا شالوده زدایى فراساخت گرایى (Post – industrial society) دریدا قرار گرفت. پست مدرنیسم فرا تشریح ها یا فراروایتهاى (Meta narrative) مدرنیسم از قبیل علم ( Science) دین ,(religion) فلسفه و اومانیسم (humanism) سوسیالیسم و آزادى زنان (Femenism) را مورد انتقاد قرار مى دهد و ایده توسعه تاریخى (historical Development) مدرنیست ها را رد مى نمایند.

و مابعد ساخت گرایى ( post structuralism) و پست مدرنیسم قائل شد. شاید به جرات بتوان گفت که بسیارى مدرنیسم همکارى داشته اند. یک وجه تشابه ساخت گرایى، ما بعد ساخت گرایى و مابعد مدرنیسم توجه آنها به زبان است که جملگى ریشه در زبان شناسى بخصوص ایده هاى دو سو سور دارند به عنوان نمونه لیوتار معتقد است که «شناخت علمى نوعى گفتگو است » و بطور خلاصه آنها معتقدند که «زبان ضرورتا امروزه مرکز توجه تمامى دانسته ها، کنشها و زندگى است »، یکى از کسانى که آثارش هم جنبه هاى ساخت گرایى و هم ما بعد ساخت گرایى و هم پست مدرنیستى داشته است، میشل فوکو جامعه شناس فرانسوى (1984-1962) مى باشد. میشل فوکو از افراد مختلفى تاثیر پذیرفته است. مثلا از عقلانیت ماکس وبر، ایده هاى مارکسیستى، روش هرمنوتیک، ساخت گرایى و همچنین از ینچه تاثیر پذیرفته است. البته باید توجه داشت که ساخت گرایى نیز مورد انتقاد قرار گرفت و باعث شد نظریات ضد ساخت گرایى (Anti – Structuralism) نیز وارد جامعه شناسى شود و در این ارتباط مى توان به جامعه شناسى هستى شناسانه (Existential Sociology) و نظریه سیستمها در برابر ساخت گرایى اشاره کرد.

انتقاد از پست مدرنیسم

تا کنون انتقادات فراوانى به پست مدرنیسم صورت گرفته است که از مهمترین آنها مى توان به انتقادهاى یورگن هابرماس اشاره کرد. هابرماس در سال 1981 حملات سختى را به پست و تئورى شان را نیز تئورى ماقبل مدرن ( Premodern) خواند. او حملات خود را متوجه طرفداران فرامدرنیته بخصوص لیوتار و فوکو نمود؛ البته انتقادات هابرماس فقط متوجه پست مدرنیست ها نیست. او همچنین مناظراتى با کارل پوپروهانس آلبرت درباره پوزیتیویسم و با نیکلاس لوهمان درباره نظریه سیستم ها و با هانس گئورگ گادامر درباره هرمنوتیک و با کارل آتوآپل درباره اخلاق داشته است. هابرماس یکى از کسانى است که دلبستگى شدیدى به پروژه مدرنیته داشته و نمى خواهد آنرا کنار بگذارد، او حملات سختى را به روشنفکران فرانس دارد و خودش را به عنوان محافظ پروژه مدرنیته معرفى مى نماید. او میشل فوکو را ضد عقلگرا (irrationalist) و بادریلارد را محافظه کار نو (neo – conservatism) معرفى مى نماید. علاوه بر انتقادات هابرماس از پست مدرنیسم، پاسخهاى دیگرى نیز از جانب محافظه کاران (communitarian) و نئوکانتى هایى از قبیل راولز (Rowls) و پیروانش نیز علیه حمله پست مدرنیستها به ارزشهاى لیبرال وجود دارد. راولز معتقد است ما مى توانیم و مى باید بطور عقلانى از ارزشهایمان دفاع کنیم، یعنى ارزشهایى همانند حقوق بشر و دموکراسى. محافظه کاران نیز مى گویند ما باید از ارزشهایمان دفاع کنیم و باید هر چه بیشتر مجذوب سنتهایمان شده و به تاریخ گذشته رجوع کنیم.

منابع و ماخذ

1 – احمدى، بابک، مدرنیته و اندیشه انتقادى، تهران؛ نشر مرکز،1373

2 – احمدى، بابک، ساختر و تاویل متن، 2 جلد، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم اسفند 1372

3 – ریترز، جورج، نظریه هاى جامعه شناسى، ترجمه احمد رضا غروى راد، تهران: انتشارات ماجد،1373

4 – کورنز هوى، دیوید، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهاد پور، تهران: انتشارات گیل و با همکارى انتشارات روشنگران، 1371

5 – جنگز، چارلز، پست مدرنیسم چیست؟ ترجمه فرهاد مرتضایى، تهران: نشر مرندیز

6 – رورتى، ریچارد، اختلاف هابرماس و لیوتار در باب وضع پست مدرن، ترجمه مهدى قوام صفرى، نامه فرهنگ، سال پنجم، شماره 18، تابستان 1374، ص 62.

7 – داورى، رضا، پست مدرن، دوران فترت، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى 1373، ص 11.

8 – لاریجانى، محمد جواد، از مدرنیسم تا فرامدرنیسم، مجلس و پژوهش، شماره پنجم، سال اول، آذروى 1372، ص 33.

9 – دریابندرى، نجف، پست مدرنیزم در یک زمان، دنیاى سخن، خرداد و تیر 1374، شماره 64، ص 20.

10 – عضدانلو، حمید، مناظره مدرنیته و فرامدرنیته در زمینه مفاهیم، ماهنامه سیاسى – اقتصادى، شماره 84-83، ص 23.

11 – عضدانلو، حمید، کانت، مدرنیته و فرامدرنیته، ماهنامه سیاسى – اقتصادى، شماره 80-79، ص 23.

12 – عضدانلو، حمید، تفکر انتقادى چیست؟ اطلاعات سیاسى – اقتصادى، شماره 74-73، ص 51.

13 – بشیریه، حسین، هابرماس: نگرش انتقادى و نظریه تکاملى، اطلاعات سیاسى – اقتصادى، شماره 74-73، ص 8

14 – گیدنز، آنتونى، مدرنیته و هویت فردى، ترجمه امیر قاسمى، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى 1373، ص 54.

15 – گنون، رنه، بحراى دنیاى متجدد، کلمه دانشجو، شماره 8 و9، ص 86.

16 – نامه فرهنگى شریف، مدرنیسم و توسعه، نامه دوم و سوم، تابستان و زمستان 73، ص 6.

17 – احمد، اکبر، دیوشرور: رسانه ها در مقام آموزگار عصر ما، ترجمه سیما ذوالغقارى، نامه فرهنگ، شماره 18، ص 111

18 – تسون، فرناندو، اعاده حیثیت از دمکراسى: چالش عصر ما بعد مدرن، ترجمه علیرضا حسین پور، دانش سیاسى، پیش شماره سوم، بهمن و اسفند 1372.

19 – روجر، ریشه هاى شورش پست مدرن در چیاپاس، مجله آدینه، شماره 104، ص 54.

20 – حداد عادل، غلامعلى، سکولاریسم، ویژگى مکاتب غربى، ویژه نامه 27 آذر، ص 24.

21 – نظرى، حمید رضا، نظرى بر سکولاریسم، مجله 15 خرداد، شماره 10

22 – نکاتى پیرامون سکولاریسم، مجله کیان، شماره 26، ص 16.

23 – مدخل الى ما بعد الحداثه، احمد حسان، نامه فرهنگ، شماره 18، ص 202

24 – ریکور، پل، رسالت هرمنوتیک، ترجمه مراد فرهاد پور، یوسف اباذرى، فرهنگ کتاب چهام و پنجم، بهار و پاییز 1368، ص 263 تا ص 300.