بنام خدای بخشنده مهر بان

یک استکان چای

روز تولدم

بخار روی شیشه ما به یاد کودکی هایمان انداخت و بلند شدم با انگشت روی شیشه یک قلب کشیدم و بعد تیری که از قلب میگذرد کاری که بار ها وبار ها در نوجوانی و جوانی روی شیشه های بخارگرفته انجام میدادم بعد برگشتم چایم هنوز داشت بخار میکرد شال گردنم را کمی شل کردم و خودم را روی مبل راحتی انداختم استکان چای را برداشتم و دوستی گرفتمش تا گرمایش جانم را گرم کند و بعد خیر به آسمان پشت پنجره شدم ابی نبود رنگش را دوست نداشتم ولی چه باید کرد آخرین روزهای پاییز است و هوای شهر مان آلوده مدارس تعطیل و از کسب و کار هم که خبری نیست خدا را شکر که تلفنم هم زنگ میخورد به جورابهایم نگاه کردم دلم میخواست مثل بچگیم شستم از لای سوراخی معلوم می شد اما نمیدانم چرا سالهاست دیگر جورابهایم سوراخ نمی شود چقدر مادرم سوراخ جوراب هایم را می دوخت و مدام قر میزد که چه غلطی میکنی !؟

مادرای کاش اینجا بود برایم لبو درست میکرد یا …چند وقت است به او زنگ نزدم این استکان چای را که خوردم حتما به او زنگ میزنم، آره حتماَ به او زنگ میزنم!

خوب شد امروز بیرون نرفتم بهانه خوبی بود که هوا سرد است و بارانی من نمیتونم بیام ،گاهی وقت ها خوبه که به خودم مرخصی بدم بعد از بازنشستگی کار کردن چه معنی دارد بیشتر از سی سال کار کردم صبح های زود بیدار شدم رفتم سر کار تا دیروقت جون کندم که یه روز بازنشسته بشم راحت بشینم تو خونه استراحت کنم و حقوق بازنشستگی بگیرم ای لعنت به این حقوق چندر گاز که باهاش نمیشه ده روز را هم سر کرد چه برسه به سی روز ماه!

باز هم دم بانک ها گرم که سالروز تولدم را تبریک میگن!

صدای مسیج بود ای وای لعنتی حالا چکار کنم جهندم ببینم کی چی نوشته ؟عجب خدا رحمتش کنه مرد خوبی بود مجلس ختمش را انداختن شنبه، پس شنبه عصر هم باید برم مجلس ختم حاج احمد آقا بیچاره سنی هم نداشت خوب یادمه وقتی اولین بار دیدمش حدود بیست سالش بود میگفت میخوام ازدواج کنم همین پارسال رفتم مجلس عروسی دخترش چقدر زود گزشت راحت شد این روز ها وقتی یکی میمیره باید گفت راحت شد!

چای هم سرد شد!

برم بگیرم بخوابم خسته هستم خیلی خسته هستم انگار یک عمر این خستگی تو تنم مانه دوست دارم گریه کنم اما بهانه ندارم لا مذهب اشکم هم در نمیاد !

چای هم خیلی سرد شد دیگه نمیشه خوردش باشه بعدن…

و هرگز بدنیا نیامد این آخرین اندیشه ها ی قبل از یک چرت کوچک بود که به خواب ابدی تبدیل شد!

بله همیشه همین طوری است ،حتی فرصت خوردن یک چای را هم نخواهیم داشت دوست من لحظات زندگی را خوب درک کن و اگر کسی را دوست داری همان لحظه که به او اندیشیدی گوشی را بردار و به او زنگ بزن شاید دیگر هرگز نتواند حتی فرصت یک تماس ار داشته باشی .

امروز تولد من و تو است تمام امروز مال من و تو است تمام این لحظات مال من و تو است و هیچ سرمایه ای بالاتر از این نیست که در اختیار من و توست !

یا حق

جعفر صابری

بیست و یکم آدر ماه روز نجات آذر بایجان عزیز و تولد دکتر جعفر صابری در دفتر کارش با حضور دوستان

جناب تشت ضرب مدیر محله خزانه و هنر مند دوست داشتنی و فعال حقوق