جعفر صابری /دوستی سرحد ندارد

جمعه 1 تیر 1397

دوستی سرحد ندارد

جعفر صابری /دوستی سرحد ندارد

18 خرداد ماه به دعوت کتابخانه دولتی کودکان و نوجوانان استاد میر سعید        میر شکر در شهر دوشنبه پایتخت کشور تاجیکستان قراربود از زبان هنر که هستی میدهد صحبت کنم و میزبان، دوستان زیادی را هم دعوت کرده بود من نیز دوستانی را دعوت کرده بودم از جمله آقای ملک زاده مسئول فرهنگی سفارت کشور افغانستان  همچنین مدیر کفالت بانک آقای کاوه که به رسم تقدیر از حضور به شش نفر از بچه ها نیز هدیه نقدی داد .

اما موضوع اصلی این نشست و یا به زبان تاجیکی چاره اندیشی دوستی سرحد ندارد بود و این به معنای آن است که روابط بین انسان ها مرز ندارد و کشور ها روابط خوبی باید با هم داشته باشند .این که ما سه نماینده فرهنگی از سه کشور هم دین و هم زبان و هم فرهنگ کنار هم برای نسلی صحبت کنیم که آینده جهان را میسازند بسیار ارزنده بود و شایسته است مسئولین دست به دست هم بدهند تا بتوانند لااقل در این جهان کوچک که بیشتر کشور های بزرگ و پیشرفته مرز هایشان را بین خودشان برداشته اند و حتی واحد پول مشترکی هم برای خودشان تعریف کرده اند ما نیز بدیل سالها سابقه فرهنگی  مرزها را بینمان برداریم و به پاس احترام متقابل به یکدیگر تلاش کنیم تا فرهنگ و تمدن فارسی زبانان  را گسترش دهیم .        امید وارم روزی برسد که هر سه ملت بیش از پیش با هم یکی شوند .

در اینجا لازم می دانم از مدیریت شایسته کتابخانه  جناب آقای حسین صفرزاده ،حضور ارزشمند جناب آقای حاتم حامید مدیر هفته نامه آموزگار وآقای  جلال شفیعی  فیلمساز ایرانی نیز کمال تشکر را به عمل آورم.

یا حق

جعفر صابری

دوشنبه پایتخت تاجیکستان

[ جمعه یکم تیر ۱۳۹۷ ] [ 15:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

انجمن همیشه بهار

انجمن همیشه بهار پنج شنبه 10 خرداد 1397

انجمن  ادبی همیشه بهار
ذر سفر مدیر عامل موسسه آشتی و صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر آقای دکتر جعفر صابری به همراه استاد جلال شفیعی از انجمن ادبی همیشه بهار در کتابخانه ملی شهر دوشنبه  پایتخت کشور تاجیکستان  نیز بازدید نمودن که با مدیرت استاد خیر اندیش بیش از 36 سال است فعالیت می نماید.
[ پنجشنبه دهم خرداد ۱۳۹۷ ] [ 22:59 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/مناجات نامه

جمعه 21 اردیبهشت 1397

جعفر صابری/مناجات نامه

 

 

بسم الله ارحمن ارحیم

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد ،

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

واو یکریز و پی در پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را

                عاشقانه ها

دکتر علی شریعتی

عنوان کتاب : عاشقانه ها

نویسنده جعفر صابری

چاپ اول : زمستان 86

تیراژ : 2000 نسخه

قیمت : رایگان

حروفچینی : آشتی

انتشارات : موسسه فرهنگی هنری آموزشی و انتشاراتی آشتی

آدرس فلکه دوم صادقیه  – اشرفی اصفهانی – باغ فیض –خیابان قربانی شریف – خیابان مفتح – پلاک 15 – تلفن  44608672  www.ashti.ir

خواننده گرامی :

این کتاب صرفا برای کسانی مفیداست که احساس می کنند

رابطه ای که با مولایشان داشته اند کم رنگ شده و از این بابت دچار فراق و نگرانی گشته اند .

راز و نیاز و مناجات با پروردگار چیزی نیست که در طول عمر بتوان از آن گذ شت  و آن را نادیده گرفت چرا که ذکرش باعث لطافت روح و آرامش قلب ها شده و برای کسانی که با توجه و اخلاص با او سخن می گویند لذتی بی انتها خواهد بود .

در این کتاب تنها مناجاتی که در گوش انسان نجوا دارد برگرفته از محبت معشوق است که عشق

انسانی را با صفای علی (ع) تجلی می بخشد و مهربانی را برای زندگی ابدی انتخاب می نماید .

                                  بسم الله ار حمن الرحیم

بارالها از تو مسِئلت می کنم به رحمتت که همه چیز را فرا گرفته است وبه قوتت که با آن همه موجودات را مقهور گردانده ای ودر مقابل آن هر چیزی سر تواضع پیش نهاده وهر موجودی ذلیل و خوار گردیده است وبه جلال و جبروتت ،که با آن بر هر چیزی غلبه یافته ای وبه عزتت که چیزی را در برابر آن یارای مقاومت نیست وبه عظمتت که همه چیز را فرا گرفته است و به سلطنتت که از هر چیزی برتر آمده است

وبه ذات حضرتت که بعد از فنای موجودات همچنان باقی وبرقرار است به اسم هایت که ارکان همه موجودات را فراگرفته است وبه نور ذاتت که هر چیزی از آن روشنی جسته است .

ای منبع نورانیت وای منزه از هر عیب و منقضت ، ای ابتدای اولیان وای واپسین آخریان .

بارالها بر من ببخشای آن گناهانی را که پرده عصمتم می درد بارالها بر من ببخش آن گناهانی را که باعث نزول عذاب می گردد.

بار الها بر من ببخشای آن گناهانی را که سبب بی اثر ماندن دعاهایم می شود .بارالها بر من ببخشای آن گناهانی را که باعث نزول بلایت می شود .بارالها بر من ببخشای آن گناهانی را که باعث نزول بلایت می شود .بارالها برمن ببخشای آن گناهانی را که قطع امید من میکند .

بارالها بر من ببخشای هر گناهی را که مرتکب شده وهر خطایی را که عامل گردیده ام .

بارالها من با یاد کردن تو به شما تقرب ونزدیکی می جویم وبه وسیله تو از حضرتت شفاعت می طلبم وبه اتکای وجود تو از حضورت استدعا میکنم که مرا به بارگاه تقربت نزدیک فرمایی وتوفیق سپاسگزاری عطا کنی و ذکر خود به اندازی .

بارالها مانند یک بنده خاشع وخوار و بی مقدار از تو مسئلت میکنم که خطای من بر من نگیری و مرا ببخشایی و به آنچه روزیم فرموده ای خشنود وقانعم سازی ودر هر حال از تواضع و فروتنی ام دور سازی .

بارالها از تو درخواست می کنم ،درخواست کردن کسی که در ماندگیش به غایت رسیده واز هجوم سختی ها ،حاجت به در گاه تو آورده وبر آنچه از عنایت و محبت ،نزد تو سراغ دارد رغبت فراوان نشان داده است .

بارالها سلطنتت بزرگ است و پاییگاه بلند و تدبیرت پنهان است و آمریتت آشکار و قهرت همگان را مسلط است و قدرتت همه جا جاری واحدی را از حوزه حکومتت فرار میسر نمی باشد  .

بارالها بر گناهانم بخشنده ای وبر قبایح اعمالم پرده پوشی و سیئات عملم را به حسنات بدل کننده ای .نمی بینم غیر حضرتت که خدایی جز اونیست .به پاکیت یاد می کنم وبه ستایشت قیام .

خدایا بر نفس خود ستم ها کرده ام وبه نادانی جرات و جسارت ورزیده ، راه خطا رفتم و اعتمادم به این بوده که از قدیمم یاد کرده ای و به نعمت بی منت متنعمم فرموده ای .

خدای من ، مولای من ،چه بسا از افعال بدم را که پرده پوشی کرده ای .وچه بلایای سنگینی که از من دفع فرموده ای و چه بسا گناهانی که مرا از آنها باز داشته ای وچه ناملایماتی که از من دور داشته ای وچه بسا مدح نیکویی که من اهلیت آن را نداشته اما از من بر زبان ها رانده و نقل مجالس کرده ای .

بارالها بلایم بزرگ است وبد حالیم از حدود گذشته وبه افراط پیوسته ودر خور قابلیت خود

 کاری نکرده ام .بندهای نفسانی ام زمین گیرم کرده و آرزوهای دور و دراز از راه بندگی منحرفم نموده وبه دخود مشغولم ساخته اند .

دنیا مرا به غرورش فریبم داده و نفسم به جنایتها و کشش های ناروای خود گمراهم ساخته است .

ای آقای من ،به عزتت از تو مسئلت می کنم .که به خاطر بدی رفتار وکردار من ،دعایم را از اجابت دور نداری وبه دآنچه از اسرار پنهانی من اطلاع داری رسوایم نسازی وبر آنچه از بدی ها در خلوت انجام داده وجز تفریح و جهالت ومتابعت شهوت و تقصیر در خدمت نکرده ام و نادانی وبسیاری شهوات و غفلتم ،به کیفر و عقوبتم تعجیل مفرما .

بارالها به عزتت قسم که در هر حال نسبت به من مهربان باشی ودر کلیه امورم نظر عطوفت از من دور نداری .

خدای من وپروردگار من ،کیست مرا غیر از تو که دفع مضرات ورفع سختی هایم را از او بخواهم و هم از وی استدعا کنم که به کار من در نکرده و سر خودم نگذارد .

خدای من مولای من ،به انجام حکمی مامور وموظفم ساختی ودر اجرای آن غفلت ورزیده ،از تو رو بر تافته ام وتابع هوای نفسم گردیدم واز متابعت چنین دشمنی خودداری ننموده ام ،او هم با لذتهای آنی و خواهش های نفسانی من ،مرا فریب داده ودر این طغیان و تمرد ثابت قد مم گردانید واز این جریان شومی که بر من گذشت از اجرای برخی از احکام تو در گذشتم واز پاره ای اوامرت مخالفت کردم .

پس بر من است که به خود آیم ودر همه این احوال راه تو پویم وستایش تو گویم .

اکنون از حکمتی که درباره من فرمایی وبلایی که از این تمرد بر من لازم دانستی مرا حجت وبرهانی نیست و مستوجب آنم.

اینک ای خدای من ،با این همه تقصیر واسراف بر نفس خود ،رو به تو می آورم ،در حالی که پوزش خواه وپشیمانم ، با عجز وانکار از تو طلب بخشش می طلبم و آمرزش می جویم وبه گناه خود اذعان واقرار واعتراف دارم ،جز پذیرفته شدن عذرم در پیشگاه تو واستدعای در آوردنم در فراخنای رحمت تو برخودفرارگاهی از آنچه در آن گرفتارم وپناه گاهی که بدان رو آورم نمی بینم و نمی یابم .

بارالها پوزشم بپذیر وبر شدت بد حالیم ترحم فرما واز بندهای گرانم رهایی ده . بار پروردگار ا ، بر ناتوانی تنم و نازکی پوست بدنم وبی تابی استخوانم ترحمی فرما .

ای آنکه اول از همه نامم در دفتر آفرینش و صحیفه ایجاد تو افتاد ،خلعت خلقتم بخشیدی ودر کنف عنایت ربانی پرورشم دادی و مشمول احسان خود ساخته از خوان کرم و سفره انعام عام غذایم دادی ،راه خطا رفتم و طریقت غفلت گرفتم .اینک پشیمانم باز بر من بر کرم اولیه و محبتت در گذشته ها باش .

ای خدا و ای مولا وای پروردگار من ،آیا خود چنین می بینی که مرا پس از اقرار به یگانگی تو و معرفتی که از تو در سراسر وجودم پیدا شده است و زبانم گویای ذکر تو گشته و خانه دلم محبت سرای تو گردیده با صدق نیت وحسن عقیده ت اقرار به بندگی تو کرده خاضعا و خاشعا از پیشگاه ربوبیت تو استدعای بخشش می کنم.

باز به آتشت معذبم فرمایی وبه خاکسترخزلانم نشانی ؟هیهات ،تو بزرگتر از آنی که پرورده خود ضایع و باطل گذاری، یا آن را که افتخار تقربش بخشیده ای تبعیدش فرمایی یا آنرا که خانه و مکانش داده ای پراکنده وسرگردانش سازی یا آنرا که در کنف کفایت و سایه رحمتش گرفته ای تسلیم بلایش کنی .

ای کاش می دانستم ای آقای من تو خدای من و مولای من ،آیا آتش را بر روی هایی که در آستان عظمت تو به سجده در آمده اند بر زبان هایی که صادقانه وحدانیت تو را گویا وبه سپاسگزاری تو مد حت افزا شده اند و یا دل هایی که محققا به خدایی تو اقرار کرده اند ویا بر خاطرهایی که پرتو دانش به آنها تابیده و خاشع در گاه تو گردیده اند .

یا اعضایی که در شهرستان بندگی تو افتخار فرمانبرداری داشته وبا اقرار به گناهان خود در رحمت وبخشایش تو کوبیده وقلبا در صدد بازگشت به سوی تو بوده اند مسلط می سازی ؟

نه ای رب بزرگوار ما بر تو چنین گمانی نمی برم و از فضل و کرم تو چنین خبری در نیافته ام .

بار پروردگارا ،تو ناتوانی مرا در مقابل بلای اندک دنیا و عقوبت ناچیز و ناملایمات حادثه آن ،با آنکه دورانش کم است و تحملش آسان و مدتش کوتاه است و زودگذر و ناپایدار ،می دانی .

پس چگونه تاب و تحمل بلای آخرت و نا ملایمات طاقت فرسای آن را خواهم داشت و حال آن بلایی است که مدتش طولانی و دورانش همیشگی و تخفیفی در وی حاصل نخواهد شد .

زیرا که آن نیست مگر از غضب و انتقام و خشم تو ،آن چنان غضب و انتقام و خشمی که زمین و آسمان ها تاب آنرا نیاورند . پس حالم چگونه خواهد بود و حال آنکه من بنده ناتوان خوار و بی مقدار و محتاج زاد و توشه عنایت توام .ای خدای من وای پروردگار من و ای آقای من ،شکایت کدامین کارم به حضور تو آرم وبرای کدامش ضجه وناله دکنم با عذاب درد ناک و سختی آن ،یا به طول بلا و مدت آن پس اگر عقوبت مرا هم دشمنانت گردانیده وبین من و اهل بلا الفت انداخته و میان من و دوستانتان و اولیا ئت جدایی افکند از  من در گذر و این همه خواری و عذاب ها بر من روا مداری .

ای خدا ی من و ای آقای من و پروردگار من ،گیرم بر عذابت تحمل کردم دوری و جدائیت را چگونه تحمل نمایم .گیرم با حرارت آتشینت شکیبایی کنم ،چگونه تحمل آن کنم که نظر به غیر کرامت تو افتد که هر چه دیده ام کرم تو را دیده ام.یا چگونه مسکن و مکان خود در آتش بینم ،حال آنکه امیدواری من به لطف و بخشش تو است .ای بزرگ وای مولای من به عزتت صادقانه قسم میخورم اگر مرا گویا گذاری البته میان دوزخیان مانند خروشیدن امید بخروشم و چون فریاد زنندگان به درگاهت فریادها برآرم وچون بچه مردگان به ناله های جانسوز بنالم و حتما تورا صدا کنم و گویم که کجایی ای دوست مومنان ای منتهای آرزوی عارفان ای کس بی کسان ای فریاد رس فریاد خواهان .

ای که دل دوستان و صداقت پیشگان اشغال شده محبت تو است و ای که جهان و جهانیان تجلی گاه الوهیت تو .ای خدایی که تو را تقدیس وستایش می کند آیا خود را چنین می بینی که از دوزخ صدای بنده مسلمانت را که به عمل مکافات گناهش مزه عذاب را می چشدوبه انتقام معاصی ،بین طبقات آن زندانی مانده و خروشیدن یک بنده آرزو مند به رحمتت می خروشد وتورا به زبان اهل توحیدت می خواند وبه پروردگار ی تو ،توسل می جوید وحال آن که چون گذشته نیز امید بردباری ومهربانی ورافت تورا دارد .یا چگونه اورا آتش درد و شکنجه دهد وحال آنکه امید فضل و گذشت ورحمت تورا دارد.

ودیده به سوی تو دوخته است ؟یا چگونه زبانه های آتش اورا می سوزاند وحال آنکه تو صدای او ر می شنوی وحال ومقالش را می بینی ؟ویا چگونه شعله های آن وی را احاطه خواهد کرد وحال آنکه تو از ناتوانی او با خبری یا چگونه دستخوش طبقات آتش خواهد شد وحال آنکه تو از صداقت وراستی او آگاهی ؟ویا چگونه زبانه های آتش اورا صدمه و آسیب رسانده وحال آن که او تورا می خواند و یا رباه می گوید ؟آنکه در خلاصی خود از آتش به فضل تو امید وار است چگونه اورا وا می گذاری ومتوجهش نمی شوی ؟هیهات ،هیهات،کسی به تو این گمان نبرد واز فضلت این انتظار نرود واین معامله ای نیست که از نیکی واحسان با یکتاپرستان می کنی .

من یقین قطعی دارم اگر نه حکم فرموده بودی منکرانت را عذاب دهی ودشمنانت را جاویدان در دوزخ نگهداری حتما همگی آتش آن را سرد و منبع سلامتیش می کردی و هرگز کسی را در آن نه جایگاهی بود ونه قرار گاهی و ولیکن ای که پاکیزه ومقدس است نام هایت .

قسم خورده ای که آن را از کافرین جن وانس پر سازی و دشمنان را در آن جاودان داری .وتو ای که حمد وثنایت بزرگ است ،ابتدا تا چنین گفته ای و اکراما از راه افضال و انعام فرموده ای :آیا ممکن است آن که ایمان آورده با آن حکم کرده ای .

وتسلطی که بر بنده ات  داشته فرمانت را در باره آن اجرا نموده ای که در این شب واین ساعت بر من ببخشی هر گناهی را که کرده ام وهر معصیتی که مرتکب شده ام وهر عمل زشتی را که در پنهانی انجام داده ام و هر حرکت جاهلانه ای که آشکارا وپنهانی یا هویدا ویا در نهان از من سر زده وکرام الکاتبین را به ثبت آن امر فرموده ای و آنان را بر آن گماشته ای که حافظ حرکات وسکنات وشاهد اعضاوجوارح من باشند وخود از ورای ایشان مراقب من بوده وبا اعمال و نیات که از نظر ایشان پنهان مانده است .

تو توجه داشته ای واز راه رحمت آشکارش نساخته وبه فضل و بزرگواریت پرده پوشی کرده وهم مسئلت دارم از هر چیزی که از آسمان فرو فرستی

یا احسانی که مشمول بندگانت فرمایی یا نیکی هایی که بین خلایق پراکنده سازی یا نعمتی بگسترانی یا گناهی که مورد بخشایش قرار دهی یا خطایی که پرده پوشی فرمایی نصیب مرا فراوان گردانی .

ای پروردگار من وای آفریدگار من ،ای خدای من و بزرگ من و آقای من ،ای صاحب اختیار من ،ای آنکه بر سختی ودرماندگی و زبونی من واقفی وبر فقر و تنگدستی من آگاهی .

ای پروردگار من و کردگار من و آفریدگار من به حق تو و پاکیزگی تو و اعظم صفات ونام های تو ،از تو مسئلت می کنم که اوقات شبانه روز مرا به یاد خودت گذاری وبه خدمتت پیوسته داری وکارهایم چنان گردانی که قبول درگاهت گردد.

وبه مقامی برسانی که کار و بارم تو باشی وذکر وفکرم توگردی وخانه دلم منحصرا از آن تو باشد وبندگی ام در آستان تو دائمی وهمیشگی. ای آقای من ،ای آن که اعتماد من فقط به توست وای آن که شکایت احوالم به آستان تو ،ای خدای من وای آفریدگار من ،اعضا ء مرا برای انجام خدمتت تقویت فرما .

دست و پای مرا در عزیمت به سوی خود مقاوم گردان وثباتشان بخشای ومرادر ترس از حضرتت کمالی ودر پیوستن به خدمتت مداومتی مرحمت فرما تا هم شمار عزیمت کنندگان به سوی تو گردم ودر عدد پیشی گیرند گان به حضرتت قرار گیرم ودر صف مشتقان ،اشتیاق تقرب تو جویم.

ومانند اخلاص مندان به دائره اخلاص تو در آیم واز تو بپرسم وبه حلقه گرویدگان به تو در آیم .

بارالها آن که درباره من اراده سوئی کند تو اراده او کن و آن که نسبت به من حیله و مکر ورزد به حیله خود چاره او فرما ومرا از بهترین بندگانت قرار ده که در پیشگاه تو نصیبی دارند ودر آستانت ودر حضورت اختصاص تقربی.

حقا که کسی به این سعادت ها نرسد جز به فضل وعنایت تو به جودت مرا ببخش وبه بزرگواریت بر من مهربانی فرما وبه رحمتت مرا نگهداری کن و زبانم را به ذکرت گویا فرما ودلم را در محبتت بی تاب گردان ودر حسن قبول و انجام حاجتم منت نه واز لغزش من در گذر وگناهم را بیامرز .

همانا تویی که بندگانت را به بندگی خود حکم کرده ای و امر فرموده ای که تو را بخوانند و ضامن

شده ای که دعای آنان را اجابت فرمایی .پس بار پروردگارا ،رو به آستان تو کرده ام ودست نیاز به درگاه تو درازنموده ام به عزتت قسم که دعای مرا مستجاب فرما ومرا به آرزویم برسان وقطع امیدم منما وشر دشمنانم را از انس وجن ،خود کفایت فرما واز من باز دار. ای که از بندگانت زود خشنود می شوی کسی را که جز به دعا مالک نیست ،بیامرز که تویی فعال مایشاء و بکنی هر چه بخواهی .ای که نامش هر مرضی را دواست و ذکرش هر مریضی را شفا و بندگیش هر بنده را ثروت و غنا ،بر کسی که سرمایه اش امید است و سلاحش زاری ،رحمت کن .ای تمام کننده نعمت ها وبرطرف سازنده زحمت ها ای نور وحشت زدگان از تاریکی ها و ای عالم معلم ندیده .

بر محمد و آل محمد درود فرست وبا من آن کن که در خور اهل بیت تو است و رحمت فرست ای خدا بر رسول و امامان از اولاد او و آنان را درود فرست درودی فراوان .

                                                                                                 التماس دعا

                                               هوالباقی

آن کس که مرا روح و روان بود پدر بود

آن کس که مرا فخر زمان بود پدر بود

افسوس که رفت از سرم آن سایه رحمت

آن کس که برایم نگران بود پدر بود

به مناسبت  سالگرد فوت مرحوم

هوشنگ صابری

مصادف با اربعین حسینی ( ع )

قطعه 224 ردیف 33 شماره 48

[ جمعه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 14:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/عشق نامه ای دیگر

جمعه 21 اردیبهشت 1397

جعفر صابری/عشق نامه ای دیگر

جعفر صابری

عشق نامه ای دیگر

 

می خواهم حرفهای دلم را برای تو بنویسم تا همیشه بمونه .

وقتی برای اولین بار دیدمش فکر نمی کردم اونقد دوسش داشته باشم که نتونم لحظه ای فراموشش کنم و هر روز بیشتر از روز گذشته جای خالیش برام بیشتر احساس بشه.

دیشب وقتی پشتش به من بود گفتم برگرد رو به من بخواب ،خندید و گفت :روی قلبم فشار میا د ،تو توشی درد میاد !

از امروز جای خواب را طوری درست می کنم که نه به قلبش فشار بیاد و نه پشتش به من باشه!

                                                                                       شنبه نمیدونم چندم.

*************

1440 دقیقه

خدا از من نگذرد،یک بار دیگر دلشو سوزوندم .آخه مگه این بنده خدا چه توقعی داره ،مگه چقدر ما با هم هستیم ،دیروز حساب کردم 1440 دقیقه شبانه روز ، یک روز کامل چقدر از یک روز اون با منه که من دلش را بسوزونم.

باید برم مرغ پختن رو اون طور که اون دوست داره یاد بگیرم . نباید کاری کنم که احساس کسری و یا کمبود کنه .

اون به امید ی میاد به این خونه باید همه دچیز بوی انتظار و دوست داشتن بده تا بفهمه چقدر دوستش دارم .خدایا کمکم کن تا بتونم بهش نشون بدم چقدر دوستش دارم .

یکی از روزهای هفته

**************

راست می گفت :باز هم قبض ها را بده اما من یادم رفته بود ،نباید بحث می کردم ،حالا ناراحت رفت وتا فردا شب همین طور ی ناراحته .می ترسم که زنگ بزنم ،خجالت می کشم .چی بگم حق با اون بود.

اصلا حق هم که با اون نباشه نباید ناراحت از خونه بره بیرون ،روزش خراب میشه .مگه چی کافی من کوتا بیام مرده دیگه ،اگه تو خونه هم برای ما رئیس بازی در نیاره پس چه مردی

گناه داره باید کوتاه می آمدم وبحث نمی کردم ،دلش سوخت هیچی نگفت و رفت .اما نمی دونم که اگه زنگ بزنم حرف نمی زنه …

عیبی نداره ساعت 5/4 پنج دفتر کارشه ، میرم براش خوردنی می برم هم ازش عذر خواهی می کنم هم می بینمش تلافی شب که نمیاد را هم در میارم.

**************

از سیاست مدار ها بدم میاد زیاد دروغ نمیگن و ساده از روی واقعیت می گذرند اما با نگاه به بعضی واقعیت ها احساس می کنم باید سیاست داشته باشم ،اون عاشق مادرش هست و بی تفاوتی و یابی خیالی من می ترسم کار دستم بده.بهتر هست کمی از خوبی های مادرش بگم و بدی ها را بزرگ نکنم بهتر وساطتت کنم ویه کاری کنم کینه نشه.هر چی باشه من نفر سوم بین مادر و پسر هستم ،بهتر ه نقش مهمی داشته باشم .با این کار علاقه اون هم به من بیشتر میشه ، من بخاطر اون همه کار می کنم .فقط بخاطر عشقمون .

                                                                                           آخرین روز هفته

*************

این طوری بهتر شد ،خودش فهمید که با من چه رفتاری شد.گرچه نمی تونه کاری کنه و خوب من خودم هه چیز را می دانستم واین طبیعی است که همسر اون بخواد از منبدش بیاد ،من هم بودم همین کارها را می کردمبا ناراحتی اون بیشتر شرایط را براش دشوار می کنم ،اون که نمی تونه بچه هاش رو رها کنه باید بسوزه و بسازه و خدای نا خواسته من کم رنگ می شم .پس بهتر ه کوتا بیام ،این طور اون بیشتر دلش برام می سوزه و حق هم به من میده ،چرا ناراحتش کنم و دلش رو بشکنم.اون همه چیز رو به من گفته بود و من این طوری خواستم .

اما دلم خیلی گرفت خدایا کمکم کن که صبور باشم .بخاطر عشقمون.

                                                                                          یه روز خیلی بد

*************شاید من خیلی زشت شدم یا پیر و کمتر به خودم می رسم .

نباید گله کنم باید شرایط را طوری درست کنم که اون همیشه من رو مثل روز اول که دید و خواست دوست داشته باشد ،لباسهایم را باید عوض کنم .حمام برم و آرایشم ملایم و خوب باشد .

از موهای بسته خوشش نمی یاد ،غذا که تمام شد موهایم را باز می کنم و مواظب هستم که داخل غذا مو نباشه .خدایا من چقد شلخته شدم.

مثل زنای …نه فقط مثل خودم تنبل شدم .

عصر یک روز از هفته

حق با اونه ،چقد باید با این تلفن حرف بزنم .

اگه حوصله م سر میره خب باید کار دیگه ای بکنم .این همه کار ،صبح که میره تا ظهر من ده

تا کار دارم.

به من چه که دیگران چکار میکنن ،اونا مردشون همش مال خودشونه ،مرد من نصفه است ،نمی زارم از دستش بدم.

از ساعت 8 صبح تا یک هر کجا زنگ زدم ،زدم ،ولی عصر تلفن آزاد باید باشد که هر وقت زنگ زد من بتونم صداشو بشنوم.

باید بدونه که من همیشه منتظر صداش

                                                                                           همین امروز

***********

خدایا کمکم کن تمام دیشب به فکر این بودم که چرا شبهای جمعه اون باید اینجا نباشه و کنار من ،خیلی برام سخته تنها وبدون اون .کاشکی زنش نبودم ،شاید کمتر حسادت می کردم ،ولی چه باید کرد امروز شمردم 98 روز دیگر تابستونه ،اونا میرن شهرستان و چند هفته همیشه ،هر شب و حتی جمعه ها اون پیش منه ،مال من ،خود خودم…

یه روز از 98 روز گذشت .

                                                                                صبح یه جمعه دلگیر

****************

حوصله نوشتن ندارمفقط می نویسم که نوشته باشم ، با من اسم اونو رو لبش میاره ،نمی دونم چی من شبیه اونه …

خودش میگه ناراحت بودم ،اعصابم را خورد کرده 10 ماه ! شاید راست میگه ،شاید آدم ناراحت اینطوری میشه …

خدا کنه دیگه ناراحت نشه !

                                                                                          یه روز بد

***********

دیشب تولدش بود ،یه شام خوب ،اتاق خوب ،و نباید می زاشتم تلفن زنگ بخوره ،الکی ناراحت شد و دلش شکست .

حرفای زیادی هست من باید بیشتر حواسم را جمع کنم .

همیشه یه چیزایی هستند که می تونند لحظات خوش آدم ناخوشایند و یا به عکس ناخوش را خوش کنند .

*************

سه روزه رفته مسافرت !

خیلی دلم براش تنگ شده .غذا درست کردم میرم دفترش ،پدرش آنجاست با هم می خوریم .پیر مرد خوشحال میشه .وحرفهای خوبی هم برامخ از بچه گی های اون می زنه .

بهتره برم ،از خونه نشستن هم بهتره .

                                                                                   یه روز بدون اون

***************

فکر نمی کردم جریان درست باشه .

باورم نمی شد همه درست می گفتن و اون واقعا …

به من نگاه کرد و گفت :تو خودت این طور خواستی !

خدایا منو بکش …

                                                                                روزی که واقعیت فاش شد

************

دیگه با اون بودن مثل سابق واسم لذت نداره .

سرده ،خیلی سرد شده ،شبهایی که هست بیشتر احساس تنهایی میکنم تا وقتی که نیست .

فکر می کنم خودش هم متوجه شده .

                                                                                         روزهای تلخ

***************

وقتی جدی حرف می زنه ازش میترسم ،می دونم یا یه کار خیلی بدی کردمیا

یه کار خیلی بد میخواد بکنه !

اما دیشب فقط گفت :ما باید با هم حرف بزنیم .ولی امشب نه خیلی خسته هستم .و سرم درد می کنه و رفت خوابید .

من هم بعد از اینکه اون خوابید آمدم داخل حال و شروع به نوشتن کردم .

نماز هم خواندم !با خداغ درد دل کردم .ای خدا خودت کمکم کن .

روزهای تنهاییم!

*********

گفتم می خوام چند روز برم خانه مادرم ،چیزی نگفت ،

فقط مقداری پول گزاشت روی تلویزیون و رفت …

حتی به من نگاه هم نکرد .نمی فهمم من کار بدی کردم یا اون!

**********

تو خونه حوصله م سر میره :بهش گفتم :می خوام برم سر کار …

گفت برو خوبه .بعد با نات بوکش مشغول شد ،وصل شد به اینترنت و کار کرد …

تا نزدیک صبح !من هم رفتم خوابیدم .

یعنی خوابم برد ه بود .فهمیدم که حرف بی موردی زدم !

**********

خیابونا خیلی شلوغ بود وهمه برای خرید با همسرانشان بودن.می خندیدن و به وسیله های کنار پیاده رو و یا داخل مغازه ها نگاه می کردن …

اجناس مختلف از لباس ،کیف ،کفش و همه چیز …

سفره هفت سین هم بود .من پول داشتم ،اما حال نداشتم .بیشتر مردم را دیدم و برگشتم .چیز زیادی نخریدم ،فقط سفره هفت سین کوچکی خریدم به اندازه خانه و تمام زندگیم …

                                                                                      یکی از روزای تنهاییم

***************

آمد سعی می کرد نشان ندهد که عجله ندارد .نشست چای خوردیم و شیرینی .لبخد تلخی داشت .

پرسید سال تحویل کجا بودی ؟ بدون توجه به حالش گفتم :توالت !

با خنده تلخی گفت :پس آغاز سال جدید را خیلی خوب شروع کردی !و چند لحظه بعد رفت …

من هم خوابیدم!

                                                                                         اولین روز سال نو

**************

خیلی وقت بود که باهم  سفر نیامده بودیم .اون عاشق سفر بود ،مثل خود من …چون ماه تولد هر دومون یکی هست .

هر دو در آذر ماه بدنیا اومدیم . ولی هیچ وقت سفرهایمان خوب تمام نمی شود و یا همیشه در سفر ناراحتی پیش می آید .

خدایا کمکم کن تا خرابکاری نکنم ..

                                                                                          اولین روز سفر

*************

شاید اگر مادرش با ما نبود بیشتر خوش می گذشت ،خیلی کارها را در حضور مادرش نمی توان انجام داد .ولی او مادرش را خیلی دوست دارد ،پس باید بخاطر او مادرش را هم تحمل کرد .

ولی کاشکی یه سفر دوتایی بیایم ،خیلی خوش میگذرد .

                                                                                             دومین روز سفر

**********

نمی دونم چی شد ولی تمام عقده هایم توی گلوم یه دفه باز شد .شاید بخاطر این بود که من در این سفر یه عکس با همسرم نگرفتم و مادرش می گوید :زشته چرا زن اولش را نبرد .وشاید بخواهد این که او در تمام شرایط به فکر بچه هاش است .وحتی در کتابی که به من داده نام بچه هاش را می نویسد .اون بچه ه9اش را دوست دارد .چیزی که از من ریغ کرد و حتما زنش را هم دوست دارد .

خوب کاری کردم سر نهار  اون کار را کردم!

                                                                                        چهار مین روز سفر

***************

بهتش زده بود .زبونش می گرفت و بغض تو گلوش گیر کرده بود .لباس را از تنش در آورد و از مغازه خارج شد ….

من ومادرش دنبالش بودیم .مغازه دار گفت :نمی خرید گفتم نه … مثل اینکه پدرش فوت کرد …

عصر جمعه ساعت 5/4  دوازده فروردین 1384 مصادف با اولین امام حسین (ع) سوریه…

***********

سفرمان با مرگ پدرش بد تمام شد .دو روز و نصفی در فرود گاه دمشق منتظر یک پرواز بودیم که بیایم ایران و وقتی رسیدیم او رفت …

من فکر نمی کردم تا این اندازه پدرش را دوست داشته باشد .

پیر مرد می رود حمام داخل دفتر کار همسرم و بعد از شست و شو ی خودش دم در تمتم می کند.

عجیب بود همان روز همسرم سر نماز به پدرش زنگ زد و همه حتی مادرش با پدرش حرف زدن .

پدر می گفت : برایم یک جفت جوراب بخرید…

وهمسرم برایش کفش خرید …امروز پدرش را بخاک سپردن .

**********

حرفای فامیل همسرم حالب است .انگار نه انگار یکی از آنها مرده ،می خندند و شوخی میکنن ،سر به سر مادر شوهرم می زارند که عجب عروسی گرفتی .

خیلی ها هم با بهت زدگی به من نگاه می کنند و به همسرم می گویند : راسته !

بیچاره همسصرم هنوز زبانش موقع حرف زدن می گیرد و حرفها یادش میرود .

                                                                          چند روز بعد از مرگ پدر شوهرم

**********

روزها به سرعت می گذرد و خیلی تکراری . او یک شب در میان می آید اینجا و شب سه شنبه و چهار شنبه دو شب را اینجا می ماند ولی هنوز شب های جمعه می رود آن خانه .

من هم هر یکی دو هفته پنج شنبه ها میرم منزل پدر مادرم !

چیزی برای نوشتن ندارم .چیزی نشده .

                                                                                            یک روز تکراری دیگر

خواهرم زنگ زد گفت امسال زودتر میاد .خیلی خوشحال شدم .قرار گزاشتیم بریم مشهد .

اون هم قبول کرد .

**********

به من گفت اگر بچه می خوای باید تمام مهرت را ببخشی ،جز مکه و 14 سکه ،همان چیزی که از اول قرار بود .

اگر چه ناراحت شدم اما مهم نیست .ما از اول بر پایه عشق زندگیمان را شروع کردیم و مادرم سر عقد به او تحمیل کرد که هزار تا سکه باید مهرش باشد .

او فقط مرا نگاه کرد و قبول کرد .

**********

کاغذ را روی میز کارش گذاشتم و گفتم بیا  فقط قول بده بچم مال خودم باشه .

خندید و گفت باشه !

سردم شده بود فکر نمی کردم یه همچین آدمی باشه و فکر کنه من از اون زنها هستم که مهرم را اجرا بزارم و… بازم دلم را شکست!

                                                                                      عصر یک روز دلگیر

**************

خیلی ناراحت بود .

خانه برایش تنها سرمایه بود ونامه از بانک خیلی ناراحتش کرده بود .

به من نگاه کرد و گفت :دیدی چی شد .باید کاری کنیم اما چه کار…

من گفتم صبر کن همه چیز درست میشه.با ناراحتی گفت :بخاطر مادرت و سه میلیون پول

خانه رو گرو ی بانک گذاشتم .حالا دوستت کجاست .

راست می گفت :حق داشت باید کوتاه می آمدم .از خدا می خواهم هر چه زودتر مشکل او حل شود.

                                                                                                یه روز سخت

***********

این دومین باره که داره میره دبی ،بعد از سال 1380

نمی دونم چی برام می خره ،ولی منتظرم زودتر بیاد ،سه روزه رفته با دوستش.انشالله بهش خوش بگذره…

                                                                         روزی بدون اون ولی در فکر اون

**********

خدای من باورم نمیشه یه دست لباس بچه پسرانه چقد با نمکه …

گفت :به من الهام شده که بچه ما پسر است و این لباس را برای او از دی تو دی خریدم.

شب خیلی خیلی خوبی بود …

ومن لباس را روی دستگیره کمد آویزان کرده بودم .باورم نمی شد .

                                                                                           شبی خوش با او

**********

امروز دلم برای پدرش تنگ شده بود .خدا رحمتش کنه .مرد خوبی بود .کاش کی میشد بود.

هر کی میاد پیشش اذیتش می کنه ،حتی عموش!

ودو تا از کارمنداش از اون شکایت کردن و ناراحته…

خدایا این روزا کی تموم میشه…

**************

شب با هم رفتیم بیمارستان اون آزمایش داد و من هم…

اون نمی دونست من برای چی آزمایش دادم ولی من احساس می کنم مسافرم در راه است .

                                                                                     شب خانه با فرزندم

*************

تصمیم گرفتم از امروز نماز بخوانم و

شروع کردم ،خدا هر چی می خواستم به من داده …شکر.

**********

برگه را داد دستم و گفت تو می دونستی !

گفتم آره و خندید و گفت :مبارک…

من شروع کردم به خواندن سوره یوسف …شنیدم هر کی سوره یوسف را بخواند پسرش خوشگل میشه ایشالا.

*=================================

امروز وقتی دکتر سنو گرافی کرد گفت :پسره و صدای قلبش رو شنیدم و به اون ایمان دوباره آوردم.

مرد خوب و با خدایی است .وقتی کاغذ را دادم فکر نمی کردم بره و عمل کنه … با ما آمد مشهد .

ما وقتی رسیدیم هتل او صبح زود رفت و صبحانه نخورد .

فردای آن روز عصر آمد وبه من گفت عمل کردم و 11 ساعت بی هوش بودم .

باور نمی کردم تا دیدم چقدر بخیه و چسب …

زخم . همان شب با ما آمد پارک بدون این که خانواده من چیزی بفهمد .

فیلم گرفت .خندید و حتی شوخی کرد …خیلی مرده .این رفتار مردانش رو دوست دارم .

و عاشقش هستم .خدا کنه پسرم هم مثل خودش بشه .انشالله میشه…

************

صدای قلبش را می شنوم آرام است .صداش را می شنوم .یک وقتهایی هم لگد می زند .

قربون لگدش …

حالا دیگه ناراحت نیستم مردم چی میگن ،هر چی میخوان بگن بگن مهم اینه که من زنش هستم و این هم پسرم هست.حالا خدا را شکر من دوتا مرد دارم .

خدایا متشکرم.!

********

دلم می خواست می ماند خانه اما گفت : خیلی کار دارم و رفت …

کاشکی می ماند .دوست داشتم نهار را با من بخورد .اما رفت

وقتی این وقت روز یعنی سر ظهر می رود دلم بیشتر و زودتر برایش تنگ می شود .

اما او می رود یعنی باید برود.                                      یک روز بهاری

امروز از صبح تو دلم شور افتاده بود .همش فکر میکردم یه اتفاقی میافته …

زنگ زدم دفتر حاجی آمده بود و دعا می خوند ،برای همین قطع کردم.

وقتی دعا می خوند شماره منو می بینه بر می داره ،زیر لب دعا می خونه من می فهمم و قطع می کنم .

می خواستم حالشو بپرسم ،خوب خوب بود ،خدایا شکر…شب می بینمش . تا شب …

********

دیشب نیامد زنگ زدم از شهرستان فامیلاشون آمده بودن .چاره ای نبود ،خیلی دلم براش تنگ شده بود .

صبح زنگ زدم ،هنوز نیامده بود .حالا هم ظهره می ترسم زنگ بزنم ،

امشب هم حتما نمیاد .چقد اینطوری زندگی کردن سخته !

***********

دیشب آمد من فکر می کردم نمیاد.

خیلی خوشحال شدم .ولی اون ناراحت شد .پتو توی اتاق پهن بود ومن دراز کشیده بودم .ظرفا نشسته و خلاصه خانه ریخت و پاش بود …

چیزی نگفت نشست و تلویزیون نگاه کرد.صدای آمریکا…اخبار و بعد خوابیدیم .

من نمی دونم چرا پرسیدم می تونم برم کرج ؟خودم رو لوس کردم . گفت امروز ؟گفتم آره و اون گفت خب برو…

**********

دیروز کرج نرفتم .کرج نرفتم ولی امامزاده رفتم …با پسرم درد دل کردم.

حالا دیگه حاجی لگد می زنه …خدا کنه مثل باباش بی معرفت نشه !

یه وقتایی خیلی نامرده…

                                                                          عصر روز پنج شنبه بهاری !

***********

صبح زنگ زد ،سرحال بود و گفت :چه خبر ؟کرج خوش گذشت !بیشرف مسخرم می کرد.

می دونست نرفتم !حالم رو گرفته بود .حالشو می گیرم شب که بیاد…

دیشب باز اذیتش کردم و گفتم :حالم خوش نیست  گفت :باشه خوابید !

بی معرفت .

خواستم خودم رو باز لوس کنم …برای همین صبح سرد بااون خداحافظی کردم گرچه می دونم کار خوبی نکردم .ولی دلم بد جوری سوخت!

*********

تمام روز تنها در خانه بودم .روز را اکرم و اعظم خانم زنگ زدن اما حرف نزدم .

حالا هیچ کس را نداشتم .شب یک فیلم ترسناک دیدم و جلو تلویزیئن خوابیدم.

یکی می پرسد اندوه تو از چیست

سبب ساز سکوت مبهمت کیست

برایش صادقانه می نویسم :

برای انکه باید باشد و نیست !

                                                                              یک روز بی روح بهاری

***********

دیشب زودتر آمد گفت بچه ها رفتن شیراز ،نشستیم و حرف زدیم ،کلی از این طرف و آنطرف حرف زدیم و خندیدیم.

حرفهای خوب از گذشته های نه چندان دور با موبایل از او عکس گرفتم.

***************

دیشب فیلم دیدیم سه تا …تا 4 بیدار بودیم .خیلی خوش میگذره وقتی هست .

دستش رو می زاشت رو شکمم که پسرم لگدش بزند و می خندید .خدایا شکرت.خیلی شکرت…

**************

صبح رفت ولی من دلم آط شوب بود…

رفتم میدان خرید و بعد خانه خیلی درد داشتم .ناهی خانم و فرشته خانم آمدن و راهی بیمارستان میلاد شدم.

**********

خدایا شکرت .دکتر می گفت ناراحت نباش خیلی درد داشتم .گفت طبیعی بدنیا بیاد بهتره .من داشتم می مردم .دعا می خوندم .داد می زدم .گریه می کردم و…

خدایا شکرت دیدمش چه ناز بود .شب روزاو حاجی آمدن بیمارستان فیلم گرفت .فرداش آمد دنبالم .گوسفند سر برید ولی خیلی ناراحت بود .داد و بیداد می کرد .اما خوشحال بود مادرم .

روزا و فریبا و همه خوشحال بودند .زری هم اسفند دود می کرد و خیلی خوب بود .

شب کنار پسرم و همسرم …خدایا شکرت.

***********

همه رفتن حتی اواما پسرم پیشم است .خدا را شکر دیگه تنها نیستم .

دستای کوچک و قشنگش را می بوسم .

محمد یوسف من همان شد که می خواستم .خدارا شکر .تمام روز با محمد یوسف هستم .

*********

تمام شب با محمد یوسف بازی می کرد و یوسف هم می خندید .من فکرش را هم نمی کردم این قدر بچه را دوست داشته باشد .

*************

حالا اون پدر چهار تا بجه شده بود و کمتر از بیست روز بعد از تولد محمد یوسف ،امیر صدرا هم متولد شد .ولی اون نرفت شیراز و فقط خبرش را شنید.

بعضی وقتها به این فکر می کنهم یعنی کدام یک از بچه هارا اون بیشتر دوست دارد ؟

خیلی آرامتر از گذشته شده بود .

**********

محمد یوسف خیلی زرد شده بود ،نبردیمش دکتر ،نگران بود و شکر خدا خیلی بهتر شد…

برگشتیم خانه … مهتابی آورد و کنار تخت محمد یوسف گذاشت و نماز خواند کنارش .

**********

روزها به سادگی می گذرد ولی به نظرم یک آتش زیر خاکستر است .همش دلم آشوب است و نگران هستم .این روزها صحبت از رفتن او به رومانی است ومی خواهد شرکتی آنجا بزند…

اما پول نداره و نگرانه .دیشب از شرایط بد ایران می گفت و می ترسید .او احساس خطر می کرد و می گفت ایران بوی 1356 را می دهد.

من آن سال هنوز بدنیا نیامده بودم .برای همین نمی فهمیدم چی میگوید .اما می دانم دکه خوب می فهمد.

****************

دیشب خانه بود و ناراحت.می گفت امروز چیزی را امضاء کردم که خیلی می ترسم .کار دستم بده.

گویا داماد صاحب ملک موسسه برگه ای را به او نشان داده بود که تمدید اجاره بوده و او با توکل به خدا آن را امضاءکرده بود .بعد خوانده بود دیده بود که چیزی از تمدید نیست .ولی باز گفت :پناه بخدا…

خدایا گاهی وقتها دلم بقدری برای او و تنهایی هایش می سوزد که همه چیز را فراموش میکنم

خدایا خودت کمکش کن …

***********

این روزها سخت گرفتار مسائل مالی است و حسابی ناراحت است .تنها دل خوشی ما محمد یوسف است که بازی می کند و می خندد.

زندگی رنگ و بوی تازه ای گرفته .خدا را هزار بار شکر .

****************

باز سر هیچ و پوچ او را ناراحت کردم .با اینکه خودم هم ناراحت می شوم .نمی دانم چرا .خیلی سرد شده و بی تفاوت به همه چیز!

اولین پاییز زندگی محمد یوسف است .

او در حال بزرگ شدن است

همه چیز با یوسف برایم عوض شده .و تنهایی هایم را در کنار او دیگر احساس نمی کنم .

                                                        پایان

جعفر صابری

این  نوشته ها را تقدیم می کنم به تمام تنهایی های عزیزی که فکر میکرد خیلی تنهاست!

نوشته شده مهر 1388 بخارس – رمانی

مینویسم از همه عقبتر که دوستت دارم از همه بیشتر

هر که دوستت داره از من بیشتر بنویسه از من عقبتر

faezeh

[ جمعه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 14:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/کاروان صلح

کارناوال شادی 

 

*The conciliation caravan

The world has too much evilness . If the men ignored the world evilness they may become less. but the men find the way .

A caravan for bringing of message of friendship and peace, for bringing of whatever that implies on goodness and joy. For informing the human being that the others are read to help and to reduce their grief. A caravan from every villages and cities , A caravan for participation in a kind of philanthropy along with blue flag of navy blue and with a branch of olive and according to its leaves which implies on the number of participating countries in this useful movement .

کارناوال نمایشی در رشت برگزار شد

*Objective:

 Assisting to society poor people and the introduction of the culture and civilization of each nation to other nations.

The showing of ideas and opinions of each nation to other nations and a symbolic action in which can show the sense of philanthropy and also the absorbing of popular helps and governmental helps in this respect.

The method and the form of the implementation of caravan : A caravan which consisting of theatre , music and etc… artists along with handicrafts and the production of each country initially moves from the mentioned country and then moves into neighbour countries . and so the other countries will be added to this caravan will reach to final destination in a circular way and this method will turning over and the hosting country moves every year .and in every place of caravan road will have stations in which the people become familiar with caravan and its objectives . the Introduction of folk wears and the special music of each country are the main symbols of this journey . we can help UNICEF in order to keep the nations culture through this method , since the available countries responsible in caravan will act so much for the better introduction of their nation and cultures .

کارناوال شادی

*Remarkable Point:

Long ago, not so far, the Gypsies and circus have such journeys and that was interesting to people to become familiar with various cultures.

With sampling from this philanthropic action we provide a caravan under the name of peace and conciliation or better to say the nation’s friendship. We believe that the globe is too small. However, it’s the big one. Therefore the world people need to know each other and respect the culture and opinion of each other. Actually, this is one of the main Guidelines of united nation . We hope that may one day the people of the world respecting to their colour , race , religion and whatever which belonging to every nation .

Jafar saberi

Sitges Carnival 2018: The Biggest Party of

the Year

Sitges Carnival Parades

Carnival is one of the brightest, most vibrant celebrations to hit the picturesque town of Sitges near Barcelona every year, and 2018 will be no exception! The festival will take place from February 8th – February 14th, and if you’re lucky enough to be visiting the Catalan capital during this period, then we suggest you head on down to the usually quiet seaside village of Sitges, located just 40 minutes outside Barcelona. Here you’ll find a week-long fiesta boasting wild parties, colorful parades and delectable delicacies, as well as live music, dancing and some traditional celebrations.

Read on to find out why the Sitges Carnival 2018 is one event not to be missed…

WHERE: Sitges, 35km south of Barcelona.

HOW TO GET THERE: Trains departing from Barcelona Sants to Sitges.

COST: Free!

 

[ سه شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 7:24 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

لاتاری

فیلم لاتاری

مقاله ای که هرگز چاپ نخواهد شد!

ما یاد گرفتیم  که همیشه دنبال معلول بگردیم و علت را فراموش کنیم !

این روزها یکی از پر سرو صدا ترین فیلمهای سینمای ایران فیلمی با نام لاتاری است که همچون  فیلم به وقت شام جزو فیلم های برتر سینمای ایران شناخته شده و  قسمتی  از جوایز جشنواره فیلم فجر را نیز به خود اختصاص داد ، دراین که ساختار فیلم و بازی بازیگران و همه، بطور کل خوب و قابل توجه بود جای بحثی نیست اما همواره یک موضوع مهم در چنین فیلم هایی مورد فراموشی قرارمیگیرد که علت رفتن و یا گول خوردن یک انسان برای رفتن و انگیزه اش برای خروج از کشور چه بوده ؟علت حضور و درگیر شدن در یک موضوع جنگی در کشوری ثالث و کشته شدن و هزینه کردن میلیارد ها دلار برای مردم یک کشور دیگر چیست؟ شاید تمام پاسخ داستان لاتاری در به وقت شام داده شود!

من نه می دانم و نه می خواهم که به آن پاسخ دهم چراکه بیش از هشت سال ما درگیر جنگی خانمان سوز با بیشتر دنیا شدیم که به نوبه خود من هم  در آن حضور داشتم .حال اگر چون یکی از قهرمانهای  فیلم لاتاری شیمیایی و موجی محسوب میشوم و به نوعی طرد شدن از جامعه بدان دلیل است که علت جنگ یا همان دفاع مقدس را بدرستی هنوز نفهمیده ام و نمی دانم چرا یک زن و دختر ایرانی بدنبال خوشبختی و پیشرفت و آرزوهایش باید فریب بخورد وبه همه ی آنچه دارد و یا باید داشته باشد پشت کند و برود !

لاتاری بیش از آنکه یک فیلم باشد سؤالی  است که باید پاسخ داده شود !سربریدن، کشتن یک نفر یا صد نفر حل مسئله نیست. هر روز چند پرواز از ایران برمی خیزد ، کم نیستند آدم هایی که قرار نیست هرگز یا حالا حالا ها باز به این زمین برگردند! در بین این افراد کم نیستند افرادی که به دنبال آرزوهایشان میروند ، افرادی که تجربه و تخصصشان را می برند ،افرادی که سرمایه مالیشان را میبرند ، افرادی که همه چیزشان را اینجا میگذارند تا جان به درببرند!چند لشگر باید برود به دنبال گرفتن حق و حقوق این افراد در بیرون از مرزهای این کشور ؟ چه برخوردی با ایرانی مهاجر میشود! بد نیست فیلمی هم از  مهاجرین به استرالیا واسیر شده در جزیره پاپوآ و گینه‌ نو بسازیم !

فیلم ساز متحد ،هنر مند متحد آن است که به طرح موضوع بپردازد که گویا این کار صورت گرفته حال باید به دنبال پاسخ ،نه حل موضوع بود !

چرا بیشتر کشور های خارجی برای دادن ویزا به ایرانیان از ترس رفتن و پناهنده شدنشان دهها سند و مدرک میگیرند ؟ از چه  میترسند ! چرا باید بطور کل بترسند؟ این سؤال است نه آن پاسخ !

این دغدغه  مسئولین دلسوز نظام مقدس است که کاری بکنیم تا مردم ایران، درایران بمانند و عاشق ماندن در کشورشان باشند.

اگر کار و صنعت و تأمین اولین نیاز های انسانی فراهم شود، اگر حقوق برابر برای هر شهر وند فراهم شود ،اگر فاصله طبقاتی و نحوه زندگی و برخورد با آدمها تغییر کند ،اگر جلو چپاول و سرقت اموال  بیت المال گرفته شود اگر با عاملان خیانت به حقوق این ملت برخورد قاطعی صورت گیرد اگر و اگر واگر… این سئوالاتی است که در لاتاری نهفته شده و یا سالها قبلش در فیلم فقر و فحشا ی آقای ده نمکی !

تن فروشی زنان خیابانی چرا دیده نمی شود !تن فروشی زن شوهر دار چرا گفته  نمی شود و به تصویر کشیده نمیشود؟ بیکاری و شغلهای کاذبی که تنها با واسطه گری و دست به دست کردن کالا صورت میگیرد چرا دیده نمی شوند!درآمد های کاذب و مشاغل مجازی و واسطه گری که فقط بعنوان شغل آن هم به لحاظ درآمدش در کشور مطرح می شود چه تاثیر مخربی به اقتصاد میزند شغلهایی که با تعریف نادرستی در ایران بعنوان فروش شبکه ای مطرح میشود!و رسماً  بیش از  یک سوم درآمد  ش به حساب  های دولتی میرود !

به اقتصاد می اندیشیم! می خواهیم وضع اقتصادی کشور را درست کنیم ! میخواهیم از فرار نخبگان جلو گیری کنیم !نه هرگز این برنامه نبوده و نخواهد بود وقتی حتی آب خوردن را  میفروشیم !

بد نیست  همین حالا سرچ کنیم که  صاحب همین قلم فیلمینامه ای را که هرگز مجوز ساخت نگرفت و نخواهد گرفت را با عنوان تاکسی نوشته که اتفاقاً به لحاظ مکانی با مکان وقوع فیلم لاتاری  هم برابر است . واقعیت این است که لاتاری از روی واقعیت ها ساخته شده و مستند فقر و فحشا نیز همین طور، حتی فیلمنامه تاکسی نوشته این جانب نیز بر اساس واقعیت ها است اما پاسخی هنوز گرفته نشده و گویا قرارهم نیست پاسخی بدهند!

تنها باید گفت انشاءالله درست میشود.با دعای خیر شما ملت شریف و شهید پرور و دلسوز و مقید به نظام و خون پاک شهدا درست میشود و به قول زنده یاد سید شهیدان اهل قلم : حق همیشه از انزوا برمیخیزد!

                                                                                                                                   یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 10:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بچه مال منه!

 جعفر صابری/لاتاری

فرزندی متولد میشود و همه بفکر خرید لوازم کودک هستند از کالسکه تا … بعد کلاس زبان ،کلاس، موسیقی، کلاس ورزش و خلاصه همین که خودش را پیدا کرده ، نکرده مادر بچه یا پدرش از زندگی مشترک سیر می شوند و میگویند ما با هم همفکری لازم را نداریم و به هیچ عنوان برای هم ساخته  نشدیم ما باید به فکر خود مان باشیم و جوان هستیم چرا باید به زندگی که می دانیم هیچ آینده خوبی پیش رویمان نیست دلخوش باشیم.

پس بچه چه میشود؟ آینده او بدون داشتن پدر یا مادر چه خواهد شد؟

بیشتر وقتها نقش کلیدی را مادرها بر عهده می گیرند و با اصرار می خواهند که بچه را خودشان تربیت کنند تا مثل بابا نشود و این جا ،گاهی با بحث و گاهی هم به خوبی و خوشی، بابا از حق خود میگذرد و بچه به مادر می رسد که پرورش یابد.

مادر که روزی یک تن بود حالا سه تن شده چرا ؟ چون یک تن فرزندش است که باید بزرگ کند و یک تن دیگر نیمی از وجود مردیست که یادش را در خود باید همیشه تا آخر عمر حمل کند !

من فکر میکنم خانم های محترم وقتی اصراربه نگهداری فرزند میکنند می خواهند پل  پشت سر مرد خراب نشود و به نوعی به او لطف میکنند ،اما بواقع به خود ظلم میکنند حتی اگر مرد تمام مخارج لازم برای زندگی شان را تأمین کند باز ظلمی که در حق مادر شده بیشتر است  فرقی نمیکند فرزند پسر باشد یا دختر!یا در چه سن و سالی باشد !

برای نمونه فرض کنید پسر بچه باشد و بخواهد مثل بقیه بچه ها باپدرش به استخر برود!

مادر بزرگوار، چه میخواهی بکنی !گاهی وقت ها دلایل جدایی بقدری ساده و ابتدایی است که نه مرد و نه زن              نمی توانند بیان کنند چرا که نه خیانتی بوده ، نه اعتیادی،  تنها عدم تفاهم فکری و یا مسائلی این گونه که  می توانستند با کمی گذشت و تعامل و گفت و گو  برطرف کنند. و به این سادگی با خود خواهی و نا بخردی شان آینده فرزند یا فرزندانشان را به  نابودی نمی کشیدند.

متاسفانه بیشتر وقتها ریشه اختلافات در خانواده ها  به موارد اقتصادی میرسد که این از کم لطفی طرفین است که بجای مبارزه و استقامت با مشکلات موجود تن به طلاق بدهند و جدایی را انتخاب نمایند.

در هر صورت روی سخن با خانم های محترمی است که اگر مردی  از نظر شما مرد زندگی نبوده  و شما قبول کردید که فرزند  یا فرزندانتان را شخصاً پرورش دهید مطمئن باشید اولاً به او بسیار خدمت بزرگی کرده اید و ثانیاً هرگز او به شما آن سرویسی که باید بدهد را نمی دهد و ثالثاً امکان بازگشت  به زندگی مشترتان بسیار کم خواهد بود!

حال بد نیست  کمی بهتر و درست تر با زندگی و آینده خود معامله کنید!

یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 10:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

دَم را غنیمت است

 بیشتر وقت ها برای آرام کردن ما از نگرانی های گذشته و آینده می گویند :دَم را غنیمت است!

بدون شک این جمله ی کوتاه  معنای عمیقی را در خود جای داده است که از نظر روانشناسی می تواند بسیار آرامبخش باشد و از نگرانی های انسان بکاهد؛ اما راستش را بخواهید . دَم یا حال همان فردایی بوده که متأسفانه شما در دَم یعنی گذشته ساخته بوده اید!

یعنی اینکه اگر امروز درست نیندیشیم و برنامه ریزی خوبی نداشته باشیم  بدون شک در آینده دچار بحران  خواهیم شد و نگران چیزی خواهیم بود که در انتظارمان است!

امروز همان فرداییست که نگرانش بودید و فردا همان روزیست که دیروز ساخته اید.

امروز همان دمی است که در آن قرارگرفته ایم و با بی خیالی و بی تفاوتی و ساده انگاری فردایی را می سازیم که باید از همین امروز نگرانش باشیم چرا که دیروز به فکر امروز نبودیم .

این ها را عرض کردم نه فقط برای افراد جامعه ،بلکه بیشتر برای مسئولین محترمی که گاه بود یا نبودشان پشت میز ریاست هیچ توفیقی  به حال آینده این مملکت ندارد.

 وقتی مقام معظم رهبری از حمایت و خرید کالای ایرانی می گوید باید امروز کاری برای تولید و حمایت از تولید کننده ایرانی بنمائید وتنها بانوشتن حمایت از تولید کننده ایرانی و یا تصویر  کالای ایرانی نمی توان گفت حامی تولید کننده ایرانی هستید.

بیمه ، دارایی، انواع عوارض و کرایه ملک و …هر کدام از اینها کمر تولید کننده ایرانی را می شکند و او ناچار کالای تولید خود را با قیمتی وارد بازار رقابتی می کند که هیچ جای رشدی نخواهد داشت . برای نمونه یک پیراهن تولید ایران در فروشگاه شهروند بدلیل حضورش در آن جا و ارزش افزوده و دلایل دیگر بیش از صد هزار تومان باید به دست خریدار برسد در صورتی که پیراهنی به مراتب شیک تر، زیبا تر و مارک دار، حتی ترک در مغازه بیرون از فروشگاه زیر این قیمت و حتی نیمی از این قیمت است ، بماند که نمونه چینی آن یک سوم یا یک چهارم قیمت در بازار می باشد !سؤال این است این جنس خارجی از کجا و چطور وارد شده ؟ چه کسی و کسانی از آن منفعت خواهند برد و در نتیجه تولید کننده ایرانی جایی برای رشد نخواهد داشت و نابودیش قطعی است .

بدون شک بهترین راه برای حمایت از تولید داخلی حمایت های دولتی است ،بیمه کمتر ،عوارض کمتر ،مالیات کمتر ومواردی این گونه که باعث شود تولید کننده رقابتی برای تولید و اشتغال زایی داشته باشد تازمانی که گمرکی ورود کالا های مورد نیاز تولید کننده بیشتر از ورود کالای تولید شده باشد تولید کننده اقدام به تولید نمی نماید . تا زمانی که حمایت های ارزی از وارد کننده لوازم اصلی و کالای مورد نیاز کارخانه ها صورت نگیرد تولید کننده چاره ای جز افزایش بی رویه قیمت کالا هایش را نخواهد داشت و این ها یعنی نابودی تولید ملی و نا دیده گرفتن دغدغه های مقامات و مسئولین دلسوز نظام مقدس،پس امروز به فکر ساخت کشوری تولید کننده و مستقل باشیم همانگونه که به لطف خدا در صنایع نظامی حرفی برای گفتن داریم؛ در موارد دیگر نیز گام های درست برداریم.

بد نیست در مقابل این جمله، جمله دیگری را بیاوریم که:

وقتی جیک جیک مستونت بود

فکرزمستونت بود!

یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 10:40 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

معرفي موسسه آشتي

 

The festival by the title of “second camera” or better to say “second vision”

Description:

 

معرفی موسسه آشتی

 this festival which is the unique one and happens for the first timearound the world tend to show scenes which is regarded as the worthless films according to directors opinion , despite of famous festival in the world and may be also the boring one for viewers and lead the viewers, s mind into the weakness of director . anyway , maybe taking several films from the plan of several scenes and select the best one as the original plan . sometimes some incidents, matter or story become valuable , because they record by the second camera , there fore they are valuable and holding of such festivals is useless according to director ,s idea and the human values can be considered which are adorable .

Objective :

1)The better presentation of equipment and the technology of cinema industry which reduces the risk of making of incidents.

2) The special consideration of responsible and producers of cinema industry to the producing of better instrument for the reducing of such incidents.

3) The better presentation of cinema industry available technology to the people concerning with film producing and cinema , particularly the directors and executive producers .

4) The holding of discussing forums between the film-producers and the producers of film-making instrument .

5) The public show of such scenes and incidents for people and especially for the people concerning with cinema in order to recognize the cinema better than before and also for the reduction of relevant incidents.

6) The holding of seminars and discussing forums concerning the films back stages by the attending of the film relevant producers.

7) A market for the better selling of produced films in the cinema world .

The term of holding :

the term of festival holding is as follows :

1)    The holding of festivals concerning the selected films and also showing the latest cinema industry production s .

2)     The holding of photograph exhibition from the incidents wich taking place in film production .

3)    The holding of cinema-makers and producers(the persons which are interest in film can also attend . )

4)    The holding of exclusive shop and exhibition concerning the latest world production in the field of film industry .

*The notable points :

As is said previously , so many cinema producers including of film-producers or cinema industrial persons and also those ones who interest in cinema will attend in this festival within the holding of second camera film festival . naturally they will visit the holder country as the tourists . there fore we have consider this industry very seriously ( we mean tourism industry )

*meanwhile , if the holder country possess the folkloric culture and even music or handy craft which can be regarded as the cultural heritage of that country , it’s so much better to be considered in order to underlining to the global reflex of this subject for that country .

It is necessary to say that the attending of industrial persons and producers of cinema industry and relevant persons , normally requires the control and supervision of industry and business and even custom departments of the country which holds this festival , whether they attending in television or cinema or in the relevant responsible must take deep consideration with this note .

  • · The  city which the festival may held on it , must be the one which equipped with the holding specifications because the cinema-producers are very sharp-sighted persons and if there was no suitable condition for then within next years . there fore this point is very important to holders of this festival .
  • · The attending of hundreds of experienced film-producers along with specialists and experts of cinema industry and television is the important and trainings scientific incident , thus the aware of university-personnel of such these festival is too important in which they provide a situation for students of university to take the advantages of these festivals and specially attending in discussing sessions .

The festival duration and time :

the festival time and duration depends on the following factors :

1)    The number of films which propose to this festival and their durations .

Explain : The films can be between 10 minutes and 60 minutes and the board of judgment is free to select the scenes for showing .

2)    The number of attending company in shops and exhibitions .

3)    The number of discussion sessions between experts . but generally , this festivalis going to be held within 3 or 7 days from the 9:a.m until 9:p.m which one day belongs to opening ceremony and one day belong to closing ceremony .

there are some days in which the attendance can visit the interesting places of the holder country and also the relevant objectives are :

1) The better introduction of holder country .

2) The interest-making for investment concerning the film-producing in the mentioned country.

3) The interest-making for the establishment of cinema producing and industrial factory .

4) The introduction of the ability and favourite conditions of helder country concerning the sale-production and cinema production .

 

*The amount of expenses or primary investment :

The determining of a completed program for this section seems to be little hard , because may depend on the factors such as :

The number of guests

The number of award’s and prizes .

1)    The number of days in which the festival going to be held .

Note : If the main inviters be the holder country the participants expectation will grow up and normally must observe more precise regulations which this form is the favourite form for the main investors and supporters the mentioned festival. any way , the main awards to the winners which are in 2 main parts is as follows :

the golden eagle with the weight of 1 kg for 5 persons and one silver crystal for 5 second persons and 10 pcs of 1 kg crystals for 10 persons which can be accompanied with some amounts of money . also the cinema-industry producers will be given by one golden eagle to first one , and silver to second one and the crystal to third person .

The tablet of memorial will also given to the participants .

The tablet and special shield of host country will be given to all participants under the permission of host country responsible .

  • · Note

The number of prizes &awards in such festival is too important .

The amount of predicted profits:

We can simply analyze this point, because depending on the factors such as :

1)    The number of attendance in shops and exhibitions ( which must purchase )

2)    The free participants number ( must pay much – amounts )

3)    The purchasing of entrance ticket for the showing halls or shops .

4)    The renting of exhibition stands and also the other factors are still important in order to collect money for this project.

5)    The providing of investment situation for other companies in the form of festival advertisement as the financial sponsor.

6)    The renting and cooperation with world newspapers specially the mas media and famous too channels for the renting of advertisement time between the showing programs.

by the appreciation from dear Mr. faisal bin turki al – said ( the head of planning and follow up department ) which provide the visiting and appointments arrangement for myself . I here by ask after the visiting and discussing with the responsible which had been already considered by me for the inserting of mentioned items into the festival implementation project , since they may become more familiar with festival implementation and its motivations and also find out the reason of responsible visiting request . I again thank for your collaboration , specially from your sincere and nice colleague , dear Mr. khalid bin khalfan al hashli ( The head of planning & follow up division) .

I again remain faithfully and thank from the below ladies & gentleman which meet me and keep-Informed of this festival :

*Ladies: abeer Abdullah al-farsi ministry of tourism sabrah al riyami darran enterprises L.L.C

*Gentleman : Mr. Mohsen-bin-mohammad alrahbi

The Dr.khaled abdullrahim Alzedjali (the head of omanian cinema Assaciation) .

The engineer abdullah-bin-suleiman Alsari (The general manager of television of municipality .

Mr. salem-binodai-alomri(The marketing-manager of Tourism ministry)

The scientist Mr.Ayman Helal . (the general manager of darran Enterprises L.L.C.

Its necessary to say that designing and implementation of this festival project is enforceable by our Institute , but I ask your cooperation concerning the spiritual aids and also giving the facilities for the better holding of this project . I hope we may open a new horizon for the transaction in the nice and good country of Oman by your cooperation in this case .

I cordially say that sultan Ghaboos, leadership and insight in the managing of Oman and also the management of beloved and sincere responsible of Oman overshadows me and make the beauty of this ancient country as much as possible for me .

With the best wishes for victory and productivity of sultan Ghaboos and his colleagues as much as possible .

 

Best regards

 Jafar saberi

www.ashti.co

www.ashti.ir

 

[ دوشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 20:8 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
jafar saberi

To: The Esteemed Slovenian Ambassador,

With Best Regards,

 

I deem  it necessary, first, to express my greatest thanks for allowing me to have a friendly visit and conversation. I am so pleased to be able to present you some issues pertaining to the production project of a documentary film named:”My Home Country”.

This project is the world concern more than being national and Iranian and it’ll be interesting to introduce Ashti Institute to you briefly before explaining the object of the film. Ashti cultural, art, educational, publication, press and research institute was officially registered in Iran as from 1993 and it has carried on providing its services in spite of all problems which has happened from time to time. Hamsar (Spouse) weekly is the first family weekly in Iran which is affiliated to this institute and it is issued for more than 15 years. This institute has several training center which provide their services to the interested people in different fields. Ashti institute is active in producing films and providing training for film production for many years and particularly it is considered as the first official centers for training.

The plan for holding the international 2nd camera festival which has a look at the backstage of the world movies and will be held in Oman is one of this institute’s services.

Ashti institute sometimes is forced to carry on its human, cultural and art services outside Iran due to the ongoing laws and regulations. But not because of political and anti-state issues but further for the sake of presenting arts and cultures which are not applicable with the Islamic Iran’s laws.

From the point of establishment, this institute has provided and still provides special humane services. Among them we can mention services to needful children, widowed women, patients and particularly the mental and physical disabled.

As from 2000, Ashti institute embarked on a big job in line with its objectives which is appreciating the humans who have taken good steps for mankind. As one of such acts we can name the special gratitude by this institute of Pope John Paul II as well as Mr. Queen Rod, the Italian prime minister I 2009. This appreciation is known under the name of Ashti Recognition Tablet. This tablet is prepared in Pahlavi and historical language and is presented to humans who have provided appropriate services toward serving the mankind. It has been presented to 7 peoples. The production project of producing the documentary film” My Home Country” is the continuation of theses services, because we intend to familiarize the Iranian nation with the world culture and civilization as well as to make the world familiar with the pre- Islamic Iranian culture and civilization. The countries that doubtlessly have had and still have noticeable cultures and civilizations. The cultures and civilizations which will be introduced through this project to not only Iranians but also to the other countries. In this documentary the people of the world will be familiarized with each other’s cultures and civilizations more than ever and I hope that we can complete this project to the end in spite of the difficulties present for the Iranian film producing team. Undoubtedly the process of production of this documentary will not end quickly and it will last for several years. However the result of the work may be seen from the beginning and after research and study stages.

The Procedure

The film production team will be introduced after acquiring the approvals from Ministry of Iranian Culture to the Ministry of Foreign Affairs and this Ministry will contact to its embassies in different countries. The related officials will announce to Ministry of Foreign Affairs their readiness for hosting the research group after the initial preparation of the team. Then  the Ministry of Foreign Affairs through a note will request visas for the film production team in order to make the team familiar with the different centers and intended individuals in that country. In this visiting trip, the research group will have some initial study and will take some photos, videos and interviews and they will revisit that country in another time if necessary so that the documentary producing group will complete its job. Actually this is the initial specified procedure for the film production group.

It is to mention that I had and still have no role in selecting and or designating the individuals and I only  bear the responsibility of producing the movie which is confirmed. All stages of confirmation of the individuals shall be borne by the Iranian Ministry of Guidance and Ministry of Foreign Affairs. So that if an individual is not confirmed by them he/she shall leave the group.

As to the facilities and equipment with us, there will be about 3 to 4 complete cameras with the essential equipment and we will work by an HD system.

The approximate duration of the work will be less than 2 weeks. Arrangements for the place of accommodation and the exact time of the flight tickets, hotel reservation and also arrangement for personnel and members of the group shall be borne by Mr. Mohammad PERMEH.

I deem it necessary to thank your esteemed colleagues and inform you that after the initial meeting with them a list of the centers which provide cultural services in your country was given to us and we contacted some of them and it was provided that at the time of arriving in that country we pay a visit to them.

I hope this cultural project by Ashti institute may be regarded as a mere cultural and art work and the cooperation conditions will be provided for us to be the commencement of a friendship between the nations.

 

Sincerely Yours

Jafar SABERI

Managing Director of Ashti Institute

 

[ دوشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 20:4 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

دیدار با سفیر اکراین

دیدار با سفیر اکراین
دیدار با سفیر اکراین

پنج شنبه ششم اردیبهشت ماه سال 97  تعدای از اعضا ء و خبرنگاران شرکت تعاونی مطبوعات کشور  به دعوت سفیر محترم کشور اکراین در یک نشست دوستانه پیرامون شناخت بهتر امکانات و توانایی های هر دوکشور به گفت و گو نشستند
در این دیدار دوستانه جناب آقای شانا سرگی بوردیلیاک، سفیر اکراین در تهران با برشمردن توانایی های هر دوکشور آرزو نمود تا بتوانیم  بیش از گذشته همکاری مشترک در بخش های مختلف بویژه صنعت توریست، هواپیما سازی ، دارو سازی ، علم و فناوری ،کشاورزی و…داشته باشیم همچنین به پیشنهاد آقای دکتر جعفر صابری مدیر عامل مؤسسه آشتی و صاحب امتیاز هفته نامه همسر به تشکیل یک انجمن فر هنگی و ادبی بین دوکشور اقدام شود و مؤسسه آشتی اولین جشنواره فیلم را در این کشور برگزار نماید که مورد استقبال جناب آقای سفیر قرار گرفت و دستور جلسه دیگری برای رسیدگی به ابعاد آن مشخص شد
جناب سفیر اعضاء حاضر را برای بازدید و ملاقات حضوری از کشور اکراین نیز دعوت نمودند که در اولین فرصت صورت گیرد
در این جلسه شخص کنسول و همچنین دبیر سوم سفارت  نیز حضور داشتند.

 

[ شنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 8:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آوای ترنس

آوای ترنس

آوای ترنس

برای اولین بار در ایران

گروه هنری سایه روشن

(هنرمندان ترنس)

تقدیم میکند

آوای ترنس

نما آهنگی شاد و دیدنی

موسیقی زنده

به کار گردانی حسن خوانساری

زیر نظر دکتر جعفر صابری

نگاهی عمیق ولی تازه به شرایط آنها که ملال جنسیتی دارند

با حضور هنر مندان ، ورزشکاران و چهر ه های محبوب شما

کاری از موسسه فر هنگی هنری آشتی، صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر

درراستای فر هنگ سازی و بالا بردن اذهان عمومی

فقط برای یک بار ودر یک  روز !

عصر جمعه 25/12/1396

ساعت 15

میدان امام حسین خیابان دماوند نبش خیابان شهید فتحنایی

( کهن سابق) ساختمان شهر کتاب (سینما نپتون سابق)

به روی صحنه رفت و برگی از تاریخ شد

[ پنجشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۷ ] [ 8:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/دل شکسته

جعفر صابری/دل شکسته

 

 

 دل شکسته

 

         دل چوشکست از کسی خرسند کردن مشکل است

                                                              شیشـۀ بشکسته را پیوند کردن مشکل است

    کوه ناهموار را هموارکردن سخت  است

                                                        حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است

در فرهنگ وتمدن فارسی ،گاهی مواقع ادبیات، اینگونه تمامی آنچه ساعت ها کلاس های مشاوره باید بگوید را به سادگی بیان می نماید. این گونه ادبیات در جای خود مشکل گشای بسیاری از اختلافات به ویژه خانوادگی می تواند باشد.

هریک از همسران درطول زندگی زناشوئی خود هرگاه دچار ناملایمتی شدند کافیست روزهای اول ازدواج ویابهتر بگویم قبل از ازدواج خودرابه یادبیاورند که چگونه هرآنچه مورد توجه یار بود را بی کم وکا ست می پذیرفتند و حال پس از گذشت زمان اگر دلخوری پیش می آید قبل از هر چیز با خود می گوییم او قول های خود را شکسته، نا درستی کرده و به آنچه بین ما گفته شده بود پشت پا زده است.

سوال این ا ست که شما چطور؟ 

آیا شما به آنچه قرار بود عمل کنید عمل کردید. و یا نه شریک زندگی  شما عمل نکرد شما هم لج کردید وتصمیم دارید به لجاجت خود ادامه دهید تا کی ،تا خدای نا خوا سته طلاق ؟ !

فکر نمی کنید با شکستن غرور یکدیگر در واقع پروبال پریدن های آینده را در شریک زندگی خود می شکنید ! گفتن کلمات رکیک وزننده، توهین به افراد خانواده یکدیگر و خدای نا خوا سته تهمت، حرف هایی است که جبران آنها گاهی مواقع غیر ممکن می نماید.

خانمی که برای مشاوره به دفتر مؤسسه آشتی آمده بود می گفت: همسرم رسمأ تصمیم گرفته با شخص دیگری ازدواج نماید وقتی علت را از او جویا شدم گفت: او خیلی بهتر از تو با من حرف میزند، چقدر با تو حرف زدم و تو قبول نکردی که رفتارت غلط است . همان خانم ادامه داد،من به همسرم گفتم :اگر در مقابل بچه ها من می گفتم ببخشید بچه ها دیگر به حرف من گوش نمی کردند!

مورد داشتیم خانمی برای شوهرش با داشتن فرزند مینویسد: بهتره مدتی از هم جدا باشیم تا بیشتر فکر کنیم آیا این زندگی ادامه یابد یا نه !دوستت دارم!

استدلال های این گونه گاهی مواقع کانون گرم یک خانواده را متلاشی می نماید.و باید ساده بگویم یا از روی حسادت اطرافیان است یا سادگی و ندانی ایشان و یا دیدن بعضی برنامه ها ی تلوزیونی و ماهواره ای،  راضی هست به غرورش لطمه نخورد ونگوید :ببخشید. بی خبر از اینکه در آینده چنان دچار بحران میشوند که روزی چند بار باید بگویند ببخشید!

این نوشته هارا بخوانید که یک مشاور و راهنمای بسیارعالی نوشته و خواندنش خالی از لطف نیست.

مردان عهده دار امور زندگى زنانند. این از آن روست که خداوند برخى از مردم را بر برخى دیگر به خردمندى و توانمندىِ بیشتر برترى داده، و نیز از آن روست که مردان از اموال خود هزینه زندگى زنان را مى پردازند. پس زنان شایسته در برابر خواسته هاى بحقِّ شوهرانشان فرمانبردارند و به پاس این که خداوند حقوقشان را حفظ کرده است، در غیاب شوهرانشان نگهبان حقوق آنانند. و زنانى را که از سرکشى آنان بیم دارید پند دهید، اگر نتیجه نداشت، در خوابگاه ها از آنان کناره گیرى کنید و اگر اثربخش نبود آنان را بزنید. پس اگر در مورد حقوقى که برعهده آنان دارید از شما اطاعت کردند، راهى براى آزارشان مجویید که خدا بلند مرتبه و بزرگ است.

 

 

و اگر از دشمنى و جدایى میان آن دو بیم دارید، داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن تعیین کنید. اگر آنها خود بخواهند به نوعى میانشان آشتى برقرار شود، خداوند میان آن دو به وسیله داوران سازگارى ایجاد خواهد کرد، چرا که خدا به حال آنان دانا و به کارشان آگاه است.

خدا را بپرستید و چیزى را شریک او نسازید، و به پدر و مادر و خویشاوند و یتیمان و بینوایان و همسایه نزدیک و همسایه دور و همنشین و در راه مانده و برده و کنیزى که مالک آنهایید نیکى کنید. به یقین خداوند کسى را که متکبّر و خیالبافِ فخرفروش است دوست نمى دارد.

همان کسانى که بخل می ورزند و با عملکرد زشت خویش مردم را به بخل وا مى دارند و نعمت هایى را که خدا به فضل خود به آنان عطا کرده است کتمان مى کنند و خود را فقیر جلوه مى دهند. و ما براى کسانى که نعمت هاى الهى را به منظور محروم ساختن نیازمندان پوشیده مى دارند و حق را انکار مى کنند عذابى خوارکننده، آماده کرده ایم.

به امید آنکه برای دلگرمی خودتان هم که شده گاهی وقتها کمی گذشت داشته باشید، لا اقل برای همان کود کانمان، و یاد بگیریم در خانه از کلماتی چون خواهش می کنم ، ببخشید ، بفرمائید و… استفاده کنیم.

 

یاحق

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۷ ] [ 8:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بِلَه دیگ، بِلَه چغندر

 

 بِلَه دیگ، بِلَه چغندر

 

 

 

  جعفر صابری /بِلَه دیگ، بِلَه چغندر

حدود سی سال پیش وقتی به کشور هند سفر میکردی چنانچه وسیله ای داشتی که برای آن کشور ناشناخته بود مدتی از ورود آن جلوگیری می شد ولی در نهایت، زمان خروج آن را به شما برمی گرداندند و نکته جالب این بود که اگر چند ماه بعد به هند سفر میکردی و  باز همان وسیله همراهت بود ورودش اشکالی نداشت، این موضوع برای من سؤال شد و از دوستی پرسیدم و او توضیح داد که در این کشور بشدت مهندسی معکوس رایج است و تولیدات هندی کم از کشور های دیگر ندارد ! و این مدیون تلاش  بزرگ مردی به نام گاندی است که حفظ ارزشهای کشورش را در حمایت از تولید ملی می دید!

چند سال قبل وزیر اقتصاد سوئد در یک برنامه تلوزیونی که از اقتصادشان میگفت وقتی مجری تلوزیون سؤال کرد: کفش شما تولید چه کشوری است ؟و او ناچار دروغ گفت زمانی که به اصرارمجری، کفش ازپا درآورد و مشخص شد ایتالیایی است از سمت خود استعفا داد!

حمایت از تولید ملی یعنی اینکه اگر یک تولید کننده آمریکایی به هر دلیلی نمونه و یا کپی تولیداتش را در کشور دیگری ببیند، میتواند به دادگاه شکایت کند و اگرکالایی را وارد کننده ای به کشور آمریکا بیاورد که در این کشور نمونه اش تولید میشود ، آن  تولید کننده میتواند شکایت کند و حقش را بگیرد!

 که خوشبختانه هیچ یک از این اتفاقات در کشور ما نمی افتد برای نمونه، ما که کلاً بلد نیستیم کفش تولید کنیم ! و یا اساساً ما بزرگترین کارخانه تولید پارچه خاور میانه را نداشتیم! همین طور کی ما توانایی تولید لوازم کشاورزی حتی داس را داشتیم! باورتان نمی شود همین نوروز گذشته در بازار وکیل شیراز داس وارداتی چینی فقط چهار هزارو پانصد تومان ! صاحب همین قلم در  تابستان سال 1373 در نمایشگاه بین المللی تهران با رئیس بنیاد مستضعفان وقت ،مصاحبه ای داشت و از ایشان در مقابل  حمایت از تولید ملی سؤال کرد پس چرا مرغ از خارج  وارد می کنید؟ و صنعت مرغداری هارا نابود میسازید!

حال سؤال این است ،اگر تولید ملی ارزش دارد چرا دوست عزیزمان در برنامه تلوزیونی که چند میلیون مخاطب دارد میگوید جایزه ویژه ما ده خودرو … !مگر پراید ، پژو ویا سمند خودرو های ملی نیستند؟

جالب این است که گاه چنان تخفیف هایی را میبینیم که حیران می مانیم، مگر می شود 80%به یک کالا تخفیف داد و واقعاً قیمت واقعی این کالا چقدر بوده که تا این اندازه تخفیف میخورد ؟

دوستی میگفت ما به تولید ملی رسیده ایم هرچی کار خانه  تولیدی از کوچک تا بزرگ بود به هزارو یک دلیل بسته شده و خدارا شکر انواع مختلف بانک ها و صندوق های مالی و موسسات مالی اعتباری درست شده که  تا 19%  به صاحب سرمایه بهره می دهند و خودشان در بدترین شرایط 25 تا 32 درصدبهره میگیرند! برای نمونه در خیابان 13 ولنجک  تهران یازده بانک و موسسه مالی اعتباری است که هر کدام اگر ده کار مند داشته باشد، هم به کسی بر نمی خورد. برآورد موجودی این مراکز مالی ته تنها از سود موجودی سپرده گذاران بقدری است که طعنه بر هر بودجه کشور میزند و کم نیستند افرادی که تنها با  سود سپرده مالیشان در سال میتوانند یک مدرسه یا یک بیمارستان بسازند!

در همان اولین روز های سال نو شاهد افزایش قیمت دلار بودیم و این را باکمال تأسف باید عرض کنم بیش از ده سال پیش نود نفر از اقتصاد دانان و اساتید محترم دانشگاه های کشور طی نامه ای نوشتند اقتصاد ایران دچار بحران است و پیش بینی دلار بالای ده هزار تومان هم شده، اما کسی گوش نداد و این سونامی اقتصادی را جدی نگرفت!

دغدغه های مقام معظم رهبری را برای رسیدن به استقلال واقعی جدید بگیریم و بدانیم تنها با فرستادن مرگ برای این و آن به استقلال نمی رسیم . خوشبختانه کم نداریم جوانان فعال و دانشمندی را که صاحب اندیشه و توانایی های فوق العاده ای هستند؛ کافیست کمی آنها را جدی بگیریم و حمایتشان بنمائیم.

تا بقول دوستمان که اندک سوادی هم ندارد دچار این تناقض های شدید نشویم که بله دیگ بله چغندر ! یعنی این اندازه دیگ چگونه چغندری با این اندازه را در خود جای میدهد!

 یا حق

جعفر صابری

نحوه اداره جهان  در سال ۹۷

نوشته مشترک ۸ عضو گروه تحقیق محمد حسین ادیب ( این مقاله ۵۹ بار به درخواست محمد حسین ادیب مورد ویرایش قرار گرفت ، این مقاله با ۵ رای مثبت و ۴ رای منفی انتشار یافت )

یونانی ها ملتی به شدت ولخرج هستند و آلمانی ها ملتی به شدت حسابگر ، یونان در دهه گذشته ۲۳۰ میلیارد دلار وام خارجی گرفت و  با وام خارجی به ولخرجی ادامه داد .اما ۷۰ درصد وام پرداختی به یونان را بانکهای آلمان و فرانسه پرداخت کردند ،

سیستمی در اروپا ایجاد شده تا پس انداز های آلمانی ها و فرانسوی ها را در اختیار یونانی ها ، ایتالیائی ها ، اسپانیائی ها و پرتفالی ها قرار گیرد .ملت های ولخرج؛  هیچ گاه نمی توانند وام خود را پرداخت کنند .

ایتالیا در دهه گذشته ۵۲۰ میلیارد دلار از فرانسه استقراض و در رفاه زندگی کرد، سیستمی در فرانسه ایجاد شده تا پس انداز فرانسوی ها به ایتالیايی هايی پرداخت شود که هر گز نمی توانند آن را پس دهند.

۸۰ درصد مردم آمریکا ۱۱۰ درصد درآمد خود مصرف می کنند ، نه یک ماه نه دو ماه ؛ بلکه یک عمر .

استیگلیتز برنده جایزه نوبل در رشته اقتصاد می نویسد سیستمی در جهان ایجاد شده که مقصد همه پس انداز ها در  جهان آمریکا و انگلیس باشد ،  برای فهم بهتر مطلب ، ایران ۵۵ میلیارد دلار سپرده ارزی دارد اما ۵۴ میلیارد دلار آن در بانکهای اروپا ( منهای انگلیس ) و شرق آسیا نگهداری میشود ، اما سپرده های بانکهای شرق آسیا و  اروپا هم در بانکهای آمریکا و انگلیس است یعنی نقدینگی جهانی در بانکهای آمریکا و انگلیس نگهداری میشود .

۸۰ درصد آمریکائی ها ده درصد بیش از درآمدشان مصرف می کنند اما اضافه مصرف از محل استقراض از جهان تامین میشود ، استقراضی که هیچ گاه قرار نیست پرداخت شود .

سیستمی در جهان ایجاد شده تا پس انداز همه مردم سیاره زمین جمع شود و در اختیار ۸۰ درصد مردم آمریکا قرار گیرد تا ۱۰ درصد بیشتر از درآمد خود مصرف کنند.

در ژاپن سیستمی ایجاد شده که پس انداز مردم دهها سال است در اختیار دولت قرار می گیرد ، دولت ژاپن مالیات جدی نمی گیرد اما مثل همه دولتها هزینه دارد ، دولت ژاپن هزینه خود را بیشتر از طریق استقراض از مردم تحت عنوان اوراق قرضه تامین می کند اما تورم در ژاپن باید حدود صفر باشد تا سود یک درصدی اوراق قرضه جذابیت داشته باشد.

هشتاد درصد از مردم ایران بسیار کمتر از درآمد خود زندگی می کنند و اختلاف را پس انداز می کنند ، اما ۸۰ درصد مردم ایران پس انداز خود را به بانک می دهند و بعد بانکها این پس انداز را در اختیار ۵۰۰۰ شرکت بزرگ قرار می دهند که از سال ۹۱ زیان ده هستند و به جای تعطیل شدن وام می گیرند و ادامه می دهند  ، پس انداز ۸۰ درصد قشر ضعیف و متوسط را صرف ادامه فعالیت ۵۰۰۰ شرکت کرده اند که ۶ سال قبل باید به خاطر زیان دهی تعطیل می شدند .

رئیس بانک مرکزی اظهار داشتند ۴۰ درصد وام های بانکی در اختیار ۲۰۰ شرکت بزرگ است که نه اصل وام را پرداخت می کنند و نه فرع آن را و هم اصل وام را تمدید می کنند و هم فرع آن را ، چون قصد باز پرداخت ندارند ، معاون نظارت بانک مرکزی هم سه سال قبل گفتند ۵۰ درصد وام های بانکی را به شرکتهای بزرگ داده اند که آن را پرداخت نمی کنند و اگر پرداخت کنند از یک بانک می گیرند و به بانک دیگر می دهند، یعنی حاصل جمع مثبت آن برای نظام بانکی صفر است.

نتیجه گیری :

در ایران هم مثل بقیه دنیا عمل میشود ، در دنیا سیستمی ایجاد شده تا پس انداز مردم دنیا صرف ولخرجی مردم آمریکا شود .

در ژاپن پس انداز مردم صرف هزینه های دولت شود .

در ایران هم پس انداز مردم صرف جبران زیان ۵ هزار شرکت بزرگ شود .

کسی نباید نگران این وضعیت باشد ، در همه دنیا سیستمی ایجاد میشود تا پس انداز یک عده صرف اداره یک عده دیگر شود .

بدهی ها نباید پرداخت شود بدهی ها باید مدیریت شود .

ذکر یک خاطره از محمد حسین ادیب …

مدیر عامل یکی از بانکهای بزرگ ایتالیا به ایران آمده بود در سر میز ناهار مدیر عامل بانک ایتالیائی بگونه ای تهاجمی شروع به دفاع از نظام بانکی منطقه یورو کرد.

من قصد ورود به بحث را نداشتم اما شیوه تهاجمی او کم کم من را وارد بحث کرد، از او پرسیدم منطقه یورو ۱۶ هزار میلیارد دلار بدهی خارجی دارد و این بدهی را چگونه می خواهد باز پس دهد ؟

ابتدا به پاسخ های متعارف پرداخت که منطبق با صورت های مالی است و وقتی اظهار شد که دو فروپاشی بانکی در غرب طی ۱۵ سال گذشته هیچ کدام با صورت های مالی نشان داده نمی شد و در حالتی که صورت های مالی همه چیز را عالی نشان می داد فروپاشی بانکی اتفاق افتاد ؛ جمله سنگینی گفت که مگر قرار است این بدهی ها پرداخت شود ؟ این بدهی ها فقط باید مدیریت شود ؛ همین !

با جمله او من معنی بانکداری را فهمیدم و مگر غیر از این است ؟

دنیا با این منطق اداره میشود که  بخشی از مردم با پس انداز بخشی دیگر ، اداره شود .

باید معنی مدیریت بدهی را فهمید

🌏چرا در کشور بزرگ ترکیه اردوغان هنوز محبوبیت چشمگیری دارد؟

🌎چرا در کشور ترکیه هم بخشی از شهروندانی که سکولار هستند و هم شهروندانی که مذهبی ترند از رجب طیب اردوغان حمایت میکنند و خواستار حفظ قدرت حزب عدالت و توسعه بر کشور ترکیه هستند ؟

به بخشی از کارهای اردوغان در این سالها دقت کنید .

🌏تولید ناخالص ملی ترکیه در سال 2013 حدود یک تریلیون و یکصد ملیارد دلار بوده است.

🌏اردوغان باعث جهش چشمگیر کشورش از رتبه 111 دنیا به رتبه 16 با میانگین سالانه 10 در صد بوده است و این یعنی ورود این کشور به گروه 20 (G-20) بیست کشور قدرتمند دنیا.

🌏سال2023 موافق  با تاریخ بنای کشور ترکیه نوین و همان تاریخی است که اردوغان مشخص کرده که ترکیه در میان پنج قدرت اقتصادی و سیاسی اول دنیا باشد و اگر با همین شیب رشد اقتصادی پیش برود موفق خواهد شد.

🌍فرودگاه بین المللی استانبول بزرگترین فرودگاه در اروپاست و در هر روز 1260 هواپیما در آن می نشیند. و این علاوه بر فرودگاه دیگر استانبول یعنی صبیحه است که نصف این تعداد را می پذیرد.

🌎هواپیمایی ترکیه به مدت سه سال متوالی به عنوان بهترین خطوط هوایی در جهان انتخاب شده است.

🌍در مدت ده سال در ترکیه دو میلیارد و هفتصد و هفتاد ملیون درخت و گیاه میوه دار کاشته شده است!

🌎ترکیه برای اولین بار در دوران یک دولت مدنی توانسته اولین تانک مسطح و اولین نفربر هوایی و اولین هواپیمای بدون سرنشین و اولین ماهواره نظامی جدید چندکاره بسازد.

🌎اردوغان در مدت ده سال 125 دانشگاه جدید و 189 مدرسه و 510 بیمارستان و 169000کلاس جدید که تعداد دانش آموزان آن از 21 نفر تجاوز نمیکند ، ساخته است.

🌏هنگامی که بحران اقتصادی اروپا و آمریکا را درنوردید دانشگاههای آمریکایی و اروپایی شهریه هایشان را بالا بردند در حالیکه اردوغان دستور داد که آموزش در همه دانشگاهها و مدارس ترکیه رایگان و بعهده دولت باشد!

🌎 ده سال گذشته درآمد هر فرد در ترکیه3500 دلار در سال بود که سال 2013 این مقدار به 11000 دلار افزایش یافت و این بالاتراز درامد یک شهروند فرانسوی در کشورش است.و ارزش پول ملی ترکیه را 30 برابر کرد.

🌍در ترکیه تلاش دولت این است که تعداد دانشمندان در عرصه تحقیق و پژوهش را تا سال 2023 به سیصد هزار نفر برساند!

🌏در بزرگترین دستاورد سیاسی اردوغان توانست میان دو بخش قبرس صلح پایدار برقرار کند و با حزب کارگران کردستان (پ ک ک) به توافق نزدیک شود تا از خونریزی جلوگیری شود و از ارامنه عذرخواهی کند. که اینها پرونده های سیاسی بودند که 9 دهه بدون راه حل و معلق بودند!

🌎در ترکیه حقوق و دستمزدها افزایش یافت و حداقل حقوق برای یک کارمند تازه کار از 340 لیره به 957 لیره ارتقا پیدا کرد و میزان بیکاری از 38% به 2% کاهش یافت.

🌍در ترکیه  بودجه آموزش و بهداشت از بودجه امور دفاعی بیشتر شد و یک معلم به اندازه یک پزشک حقوق دریافت میکند! بنگرید که اولویتهای اردوغان آخرین چیزی است که شما به آن اهمیت میدهید!

🌎در ترکیه 35 هزار مرکز آزمایشگاهی و فناوری و پایگاه کلامی جدید احداث شده است و جوانان ترک در این مراکز تحت تاثیر سازمانهای جهانی که نگاه ویژه مربیان  را  با یک گردش تفریحی و یا یک شام شاهانه و دادن مشروب میخرند قرار نمیگیرند!

🌏اردوغان کسری بودجه که بالغ بر 47 ملیارد دلار بود را جبران کرد و آخرین بدهی خارجی به بانک جهانی که 300 ملیون دلار بود را در ماه ژوئن گذشته تسویه کرد. و همین ترکیه به همین بانک جهانی  5 میليارد قرض داد و اردوغان 100 میلیارد را در خزانه این بانک ودیعه گذاشت .

🌎صادرات ترکیه تا ده سال پیش 23 ميليارد بود و اکنون به153 ميلياردرسیده که این صادرات به 190 کشور می رود. که بیشتر آن اتومبیل و پس از آن وسایل الکترونیکی است .

🌎دولت اردوغان بنای جمع آوری زباله ها و استفاده از آنها در تولید انرژی و برق را گذاشت به طوری که یک سوم ساکنان ترکیه از آن استفاده میکنند. برق به 90% خانه های ترکیه در شهرها و روستاها رسیده است!

شهر استانبول در طول کمتر از ۱۰ سال از رتبه ۳۰ به رتبه ۵ شهر اول جذب توریست دنیا ارتقا یافت و همچنین کشور ترکیه بیشترین رشد را در طول ۷ سال گذشته در جذب توریست در بین کشورهای دنیا داشته است. و آیا میدانید مقصد اول مسافرتهای خارجی کشورهای اسکاندیناوی اکنون ترکیه است.

صنعت پوشاک ترکیه اکنون پس از ایتالیا در مقام دوم از لحاظ صادرات قرار دارد و اگر با همین رول حرکت کند در چند سال آینده ایتالیا را نیز پشت سر خواهد گذاشت.

کشور ترکیه عضو ناتو میباشد و اعضای ناتو اکنون موظف میباشند در صورت بروز هر تهدیدی علیه ترکیه وارد صحنه شوند.

ایران ما میتوانست به این شکل باشد :

کسی تا بحال فکر کرده که میشود از تبریز به باکو و تفلیس و مسکو و دیاربکر و آنکارا و استانبول و اربیل و تهران و گیلان قطار سریع‌السیر گذاشت یا شرکت هواپیمایی ارزان قیمت مثل «رایان ایر» یا «ایزی جت» در منطقه درست کرد؟

آخر هفته سوار قطار شد و دو ساعت دیگر در تفلیسی. ماه بعد میتوان برای نهار به «دیاربکر» یا «طرابزون» رفت یا باکو مثلا.

یکبار در سال میتوان به استانبول رفت و بازی بشیکتاش منچستر را در ورزشگاه جدید بشیکتاش از نزدیک دید.

و یا میتوان دهکده‌ای سبز مثل آنهایی را که در سوئیس است در کوهپایه‌های سهند و سبلان و میشوو و اورین درست کرد و با تبلیغاتی که در «سی‌ان‌ا‌ن» و فوکس و الجزیره میشود سالانه حداقل ده میلیون توریست را در آذربایجان پذیرفت.

بجای فرودگاه فعلی تبریز و اردبیل و …که دو ساعت باید مننظر باشی تا کیف صد نفر مسافر هواپیمایی … آتا توسط مامورین گمرگ بازرسی شود میتوان فرودگاهی زد که سالانه پنجاه میلیون ظرفیت داشته باشد.

سیستم ویزا را برای کشورهای منطقه کلا برداشت و اختلافات را به معامله و نفع همگانی تبدیل کرد.

میتوان دانشجویان رشته اقتصاد را یک سال فرستاد کره جنوبی تا ببینند توسعه در این کشور چگونه رخ داد.

یا برای دانشگاه زنجان یا اردبیل و اورمیه اساتید مدعو از «ام‌آی‌تی» یا «هاروارد» و «استنفورد» و «کمبریج» آورد تا آرام ارام بفهمیم چگونه مسئله رقابت و بهترشدن موضوع جهان توسعه یافته است .

جشنواره انگور در مراغه، جشنواره سیب در زنوز، جشنواره آفتاب‌گردان در خوی، عسل در سرعین و زردآلو در مرند درست کرد. هم خرید و فروخت و هم شادی کرد و خندید.

یا به روستائیان آموزش داد چگونه میتوانند پنیرشان را کیلویی پنجاه دلار بفروشند. یا مثلا چگونه میشود نان اسکو را بسته‌ای بیست یورو در پاریس و یا خامه سراب را با بسته‌بندی خوب لندن کیلویی صد پوند فروخت.

چقدر پروژه میتوان تعریف کرد؟

میتوان از فرودگاهی در مغان هر روز صبح محصولات ارگانیک کشاورزی را به اروپا و کشورهای عرب همسایه صادر کرد.

میتوان مثلا به چرم‌فروش تبریزی آموزش داد با انرژی و مواد اولیه ارزان چگونه میتواند «کفش‌فروشی منوچهر و پسران شعبه دیگری ندارد» را به هزاران شعبه در جهان تبدیل کند.

میتوان بچه‌های ده ساله را سوار قطار کرد تا ببینند غذا و لباس و قیافه یک کرد، یا فارس، یک روس، یک گرجی و یا یک عرب و گیلکی عین ماست. آنها هم ببینند. ببینند که عین همیم و … و چنان مشغول خودیم که نمی‌دانیم چقدر پرتیم از عالم.

میتوان بجای اخبار جنایات … دائما این لیست سرانه تولید ناخالص را ورانداز کرد و راهی یافت که در طی پنجاه سال آینده یکی از این بیست کشور اول دنیا باشیم.

میتوان بجای شرمندگی و اضطراب و استرس ، خنده به خانه‌ها برد.

میشود از صبح تا شب به حل یک مشکل نه بیشتر کردن آن فکر کرد.

می‌شود؟

نمی‌شود.

سیدعلی سیدرزاقی

دانشجوی دکتری علوم سیاسي مدرسه اقتصاد لندن

🔴 چرا ما راحت تحریم می‌شویم؟ (✍🏻: دکتر محمود سریع القلم)

چرا ایران براحتی مورد هدف قرار میگیرد؟ چرا هر نسبتی دادن به ایران تقریباً مجانی است؟ چرا پیوسته ما را متهم میکنند؟ چرا بیشتر وقت سخنگوی وزارت خارجه صرف رد اتهام است تا تبیین سیاست خارجی کشور؟ چرا از جیبوتی گرفته تا همسایگان بزرگ و قدرتهای جهانی ما را نفی میکنند؟ چرا تقریباً همه اعضای سازمان کنفرانس اسلامی علیه ایران رأی دادند؟

از منظر علم روابط بین الملل، پاسخ به این پرسشها بسیار ساده و روشن هستند. اما قبل از طرح پاسخ به این نکته توجه فرمایید: با سرمایه‌گذاری و همکاری بین‌المللی که عربستان طی ۴۰سال گذشته انجام داده به مهمترین بازیگر انرژی چه در قالب اوپک و غیر اوپک تبدیل شده‌است. ۱۰ میلیون کارگر خارجی با درآمدی حدود ۱۸ میلیارد دلار در این کشور کار میکنند. حدود ۴۴۰۰۰ نفر متخصص عرب و غیر عرب در بهداشت، صنعت، آموزش و غیره از دولت عربستان حقوق معادل پنج میلیارد دلار دریافت میکنند. اروپا در تحریم روسیه بعد از الحاق کریمه، بسیار ملایم تر از آمریکا رفتار کرد. چون اتحادیه اروپا، حدود نیم تریلیون دلار با روسیه تجارت می‌کند. تجارت آمریکا با روسیه حدود ۴۰میلیارد دلار است که در مقیاس جهانی بسیار ناچیز است و بنابراین، تحریم روسیه بسیار آسان و کم‌هزینه بود. آمریکا با چین بسیار محتاطانه عمل میکند چون نیم تریلیون دلار با آن کشور تبادل دارد. چینی‌ها بقدری آرام و پیچیده عمل میکنند که غربی‌ها به طور دقیق از قدرت مالی و نظامی آنها، اطلاعات دقیقی ندارند و بیشتر حدس میزنند. درنهایت آمریکا در قبال مکزیک کوتاه خواهد آمد چون بدون نیروی کار مکزیک، بخش کشاورزی و خدمات در آمریکا دچار اختلال جدی میشود. اروپایی‌ها به شدت یکدیگر را رعایت میکنند چون ۷۰ درصد تجارت آنها در میان اعضای اتحادیه اروپاست. همه به آلمان احترام میگذارند چون مازاد تجاری آن در سال ۲۰۱۶، رتبه اول جهانی را آورد: ۲۸۵ میلیارد دلار. نیم میلیون مهندس چینی فقط در آفریقا، مشغول تولید وساخت عمرانی هستند. یک شرکت مسافری هوایی رتبه سوم هندی، اخیراً ۲۰۵ هواپیمای ایرباس سفارش داد. سالانه حدود ۱۷۰ میلیون نفر خارجی از ۵۳۵ راه ورودی، به آمریکا سفر می‌کنند. ۹۰۰ نفر افسر مسلمان در اداره پلیس شهر نیویورک کار میکنند. پنج میلیون انگلیسی در اسپانیا ویلا دارند. در سال حدود ۱۳ میلیون نفر خارجی از دوبی بازدید میکنند. شش میلیون هندی در کشورهای عربی حوزه خلیج فارس کار میکنند. و هزاران آمار دیگر در تبادلات و ارتباطات متقابل میان کشورها.

مقایسه کنید این واقعیات جهانی را با هیجان و خندۀ افراد اجرایی در راهروی هواپیمای ایرباس که به ایران تحویل داده شده بود. حقیقت این است که ایران یک کشور صرفاً وارد کننده‌است. استقبال اروپایی‌ها از برجام بخاطر فروش کالا و خدمات است. آمریکا به ایران نیازی ندارد اما به عربستان، ترکیه و مصر نیاز دارد. بخش اعظم احترامی که یک کشور به کشوری دیگر میگذارد به خاطر نیاز است و نه اخلاق. روابط بین الملل در سه واژه خلاصه میشود (به ترتیب): نیاز،ترس و بنابراین احترام.

چرا هر حرفی و اتهامی به ایران روا داشتن بدون هزینه است؟ افرادی هستند حتی نمى‌توانند بگویند که ایران کجای کرۀ زمین است اما هرچه میخواهند نسبت میدهند. چرا؟ چون بود و نبود ایران برای آنها اهمیت ندارد. کدام کشور و صنعت و شرکت به ما نیازمند است؟ کدام کشور از ما می‌ترسد؟ اصل اجتناب‌ ناپذیری (Indispensability) به این معناست. هندی‌ها برای آنکه توازنی در روابط با همسایه چینی خود ایجاد کنند، تبادلات وسیع و عمیق عمرانی و خدماتی با ژاپن برقرار کرده‌اند. عربستان ۲۰ میلیارد دلار در روسیه سرمایه‌گذاری کرده تا سیاستهای مسکو را تعدیل کند. وقتی کشوری بخصوص همسایگان را به خود وابسته کند بطور طبیعی مانع از رفتار و گفتار خصمانه آنها می‌شود. نفت و گاز و محصولات پتروشیمی ما به وفور در بازارهای بین‌المللی قابل یافت است. محصولات کشاورزی ایران، رقبای خارجی نیز دارد ضمن اینکه فرش هندی، ترکیه‌ای و چینی، خریداران متوسط را راضی کرده‌است.

بنابراین، استراتژی ما برای آنکه حداقل تعدادی از کشورها را به خود نیازمند نماییم چیست؟ دستگاه دیپلماسی به معنای علمی و کاربردی مفهوم، استراتژی سیاست خارجی نداشته است زیرا سیاست خارجی = ملاقات، جلسه و سفر. سیاست خارجی = اعلام مواضع، رد اتهام و دفاع از خود. سیاست خارجی = موعظه و دعوت به مراعات کردن و انسان خوب بودن. کدام اندیشه‌های اقتصادی، فنی و سیاسی، ارتباطات خارجی کشور را تئوریزه کرده است؟

[ چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۷ ] [ 8:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/سخاوت

جعفر صابری/سخاوت

اسمش محمود بود و حدود شصت سال سن داشت، کارگر ساده ای بود و بیشتر وقتها بارهای دم در مغازه حاج عمو را  جا بجا میکرد ،سالی یک بار هم که عمویم برای اربعین امام حسین (ع) شام می داد کمک میکرد ، بخاطر سادگی و رفتارش ما او را کمی شیرین عقل میدانستیم و سربه سرش هم میذاشتیم ولی اون فقط میخندید و با شوخی از موضوع میگذشت!

یک شب بعد از این که همه ی مهمانان سفره امام حسین (ع)  رفتند  ما برای دوستانی که  ایستاده بودند و کار میکردند سفره انداختیم شخصی هم که سر و وضع درستی نداشت رسید بچه ها برای ثوابش گفتند به او هم شام بدهیم او نیز نشست و با ما شروع به شام خوردن کرد…ناگهان من متوجه شدم داره از سفره بیشتر شام بر میداره ولی از بس آقا محمود از خودش ادا درآورد    حواس ها پرت شد طوری که همه بقدری سر به سر محمود گذاشتیم که صدای خنده و شوخیمان حاج عمو را به آنجا کشاند و او هم جلو همه اول هرچی از دهنش درآمد به آقا محمود گفت و بعد هم به ما، من آخر شب به آقا محمود گفتم شما جای پدر من هستی سنی از شما گذشته این رفتار چی بود که میکردی و…او سرش را با افتخار بالا آورد و خیلی محکم گفت: چون من تورا آدم با معرفتی میدانم و فکر کردم متوجه حال آن مرد نیاز مند شدی ،من با این رفتارم کاری کردم که همه متوجه من شوند تا او بتواند با خیال راحت چند پرس غذای بیشتر را با خودش ببرد!

بغض در گلویم ترکید میخواستم دستانش را ببوسم این همه مردانگی و معرفت و سخاوت در وجود او بود و من سالها او را ابله و ساده میدانستم…

چند روز بعد آقا محمود از پیش عموم رفت و من داستان را به عموم گفتم او نیز شرمنده شد ولی محمود رفته بود و من به یاد شعر حافظ افتادم که میگوید:

بیا ای شیخ واز خمخانه ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرس مایی

که علم عشق در دفتر نباشد

 

وقتی صحبت از سخاوت میشه بیشتر ما به این فکر میکنیم که باید با پول ارزش سخاوت مندی یک انسان را برابر بدانیم والبته که درست هم هست ولی اگر پول نداشتیم چی ؟ اگر احساس کردیم ما که نمی توانیم کمک مالی کنیم پس تکلیف از روی دوش ما برداشته شده چی؟  دوستی به شوخی میگفت ما برای چی زنده هستیم؟ کار میکنیم از صبح تا شب به امید یک لقمه نون  از خونه میزنیم بیرون حتی پول ناهارمون هم در نمیاد ،باورت نمی شه چند وقت از خونه ناهار میاوردم بعد دیدم نمیشه بهتر دیدم بگم بیرون یه چیزی میخورم که راستش هیچی هم نمی خوردم اما یه روز زنم برگشت گفت تو نمی خوای خرج خونه بدی اصلاً میفهمی  خونه خرج داره؟ خودت که میری بیرون با رفیقات سیر میخوری نمی گی ما هم آدم هستیم و… فقط نگاش کردم و ساکت ماندم راستی ما برای چی زنده هستیم؟ میری مدرسه بچه ات پول میخوان میری تو مسجد نماز بخونی پول جمع میکنن و جالبه یکی از ته جلسه داد میزنه من انقدر میدم ، آدم می مونه همه میگن برای سلامتیش صلوات! بعد میشنوی بغل دستیت میگه خدا وکیلی آدم دست به خیریه خیلی وقتها سخاوت از خودش نشان میده! خدا پدرش را بیامرزد.

دوست دیگری میگفت وقتی آدم معتاد میشه به خودش و خانواده اش لطمه میزنه ولی همه باهاش کنار میان میگن گناه داره بیماره اما وقتی بیکاره و یا بی پوله هیچکس درکش نمی کنه زنده نبودنش بهتر از زندگی کردنه!

رفیق سالهای دفاع مقدسم می گفت: حاجی به جان مادرم زهرا (س) روزی صد بار شرمنده زن و بچم میشم آرزوی مرگ میکنم از خودم از مردم خجالت میکشم ما برای این شرایط انقلاب کردیم ؟ ما برای راحتی این حضرات نجنگیدیم ؟ بابا نمی شه از امام حسین (ع) دم زد  ولی مثل یزید حکومت کرد !چقدر آقا بهشون گوش زد کنه اینا به فرمان کی هستند جز شیطان نفسشون ؟ مگه  بچه ی ما دل نداره آدم نیست  چرا آقا زاده ها تو این مملکت  اما م زمان (عج) باید حکومت کنن! من به نوبه ی خودم شرمنده مردم هستم خجالت میکشم، بابا ما از جانمان گذشتیم این جوری اهل سخاوت بودیم چند هزار نفر دست و پا دادند چشم دادند اینها  سخاوت مند ترین آدم ها هستند!

این روزها خیلی ها دست به کار خلاف می زنند تا شرمنده زن و بچشون نشن !

متأسفانه باید بگم کاملاً درسته ، نمیدونم  شاید  به معلمی که با تمام عشقش بیشتر از وظیفه اش برای یک دانش آموز دل می سوزونه هم گفت که انسان سخاوت مندی است ، میشه به  وقتی   میوه فروش  سیاری که می بینه یکی داره میوه های لک دار را می خره و اون چند تا میوه خوب و سالم را هم می ریزه تو مشمای طرف ،گفت  کار سخاوتمندانه.

وقتی   پشت چراغ  قرمز یه دختر بچه میاد جلوی ماشین گران قیمتی اسفند  دود میده ولی کسی بهش پول نمی ده ولی اون کارش را انجام میده گفت کار سخاوت مندانه.

 وقتی چند نفر جوان پا میشن میرن حاشیه یه شهر بزرگ دود گرفته به بچه های نیاز مند درس خوندن یاد میدن و مشکلات درسیشون را مرتفع میکنن میشه گفت کار سخاوت مندانه ای کردند. یا وقتی زنی میدونه شوهرش چیزی  به خونه نیاورده با روی خوش میگه امشب یه غذای سبک درست میکنیم تا بهتر بخوابیم  ،کم بخوریم کمتر مریض میشیم!

سخاوت آخر معرفته و معرفت در گرانیست به هر کس ندهند!بیشتر وقت ها  برای دلگرمی به خودم میگم همین کار ما که میکنیم کار سخاوت مندانه ای است چراکه با دل خونین لب خندان می آریم!  راستی … پیشاپیش عید نوروز مبارک!

یا حق

جعفر صابری

[ جمعه یازدهم اسفند ۱۳۹۶ ] [ 15:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/بدنبال خوشبختی

جعفر صابری/بدنبال خوشبختی

بدنبال خوشبختی

دوستی میگفت سالگرد ازدواجمان بود و فرصتی شد تا با همسرم تنها باشم او فراموش کرده بود ،من از او خواستم تا کنارم بنشیند و به درد دل های عاشقانه بپردازیم ولی او باز گوشی بدست آمد و شروع کرد به خواندن مطالب گرو ها ،آرام پرسیدم :دنبال چه هستی؟ گفت :این گرو ه مطالب خوبی در خصوص موفقیت و خوشبختی دارد، برایت بخوانم؟ ساکت نگاهش کردم و بعد گفتم : نه دلم درد میکند و رفتم دست شویی. وقتی آمدم جا را انداخته بود و من خوابیدم …البته تا ساعت چهار صبح به این

می اندیشیدم که ما کجادنبال خوشبختی هستیم؟

 چندی پیش در همین شبکه های اجتماعی خانمی با لحجه شیرین یزدی به خانم ها پیشنهاد میکرد چقدر خوب است وقتی همسرتان به منزل می آید از او با روی باز پذیرای کنید و گاهی مواقع پایش را بشوئید. و خلاصه این موضوع بهانه ای شد تا خیلی ها نظرشان را در همین شبکه های اجتماعی به دیگران بگویند .چند سال پیش در همین هفته نامه همسر مطلبی با عنوان ماساژ در مانی به چاپ رسانده بودم . شاید شستن پای همسر آن هم با شیر زیاد امکان پذیر نباشد اما  به یاد دوران نامزدی و جوانی بد نیست گاهی دست و پای همان یاردیروز و عشق جوانی ،دستی به رسم نوازش بر سرو گردن یک دیگر بکشیم و بفهمانیم که گذر زمان نتوانسته از محبت مان بکاهد. اگر کمی منصف باشیم خوب یادمان هست که  گویا همین دیروز بود که چقدر دوست داشتیم کنار هم بنشینیم و دست در دست هم قرار دهیم و ساعت ها به صحبت های یکدیگر گوش دل بسپاریم و از با هم بودنمان لذت ببریم .

  به خود مان بگوئیم :این همان مرد است  که روزی با صدایش آرام می گرفتیم وامروز مرد خانه من است و سایه اش بر سرمان و یا این همان دختر زیبای شوخی است که  زن من  است و مادر بچه هایم و در آشپزخانه برایمان غذا محیا میکند.

خوشبختی همین است و پس اگر بدانیم ، خوشبختی درست در کنار دستمان قرارگرفته فرزند مان که سالم و سرحال است و مدام بهانه های جور باجور میگیرد ، خوشبختی همسرمان است که از خستگی زندگی مدام غر میزند و مینالد و دنبال بهانه است تا ما او را …           

 با سخنی دل نشین آرامش کنیم ، خوشبختی بوی خوب غذایی است که در فضای خانه می پیچد و سفره  پهن شده که گوشه ای از آن را سبزی های خوردن پرمیکند. خوشبختی نمکدان سر سفره است که دست بدست میگردد و یا سس سرخی که همه منتظر هستند تا به دستشان برسد و روی خوراکشان بریزند! خوشبختی جای نیست که دنبالش بگردی خوشبختی نفس  عمیقی است  که روی بالشت  کنار همسرت میکشی درست وقتی که او هم بازدمش به  صورتت میخورد …

باور کنید خوشبختی همین نداری های مالی است ،اگر بدانیم … موفقیت همان است که این همه نعمت را بشناسیم  و قدردان باشیم خیلی ها کمتر از این را هم ندارند.

خیلی ها آرزوی برخاستن از جایشان را دارند خیلی ها آرزوی کنار خانواده بودن را دارند خیل ها سالهاست که رنگ آسمان آبی را هم ندیدن و خیل ها هستند که نان در سفره و سقف بر سرشان نیست!

 باور داشته باشیم که با هم بودن و قدر شناس بودن است که تحول ایجاد میکند و موفقیت با هم بودن  است وخانواده معنای درستش کنار هم بودن است ،هم درد و هم راز بودن، گفتن و شنفتن و همین…

شاکر باشیم  و باطن زندگی مان را با  ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنیم ، داشته هایمان را به ارزانی از دست ندهیم و بدانیم هر روز چه چیز های با ارزشی را می توانیم با توکل به خدا بدست بیاوریم ،به هم احترا م بگزاریم الفاز تحقیر آمیز و توهین به یک دیگر را کنار بگزاریم و بدانیم توان  انرژی مثبت  در بیان مثبت است نه پرخاش و توهین … شرایط فعلی اقتصادی جامعه را باور کنیم و برای بدست آوردن ساعتی خوش ،عمری گران را از دست ندهیم و عزت نفس خود را به هیچ نفروشیم .

و بدانیم که :

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

 سعادت همدم او گشت و دولت هم نشین دارد

 حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

 کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

 دل آرام باشد زن نیک خواه

 ولی از زن بد خدایا پناه

  دل آرامی که دارد دل براو بند

 دگر چشم از همه عالم فرو بند

 چو شادی بکاهد، بکاهد روان

 خرد گردد اندرمیان  ناتوان

به امید سربلندی و سلامت روح و جان برای فرد فرد شما عزیزان

یا حق

 جعفر صابری

[ سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۶ ] [ 0:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/اسنپ

یک شنبه 8 بهمن 1396

اسنپ

 جعفر صابری/اسنپ

من هیچی نیستم!

این را گفت و از دفترم خارج شد…

اسمش صادق بود سی و دو سال سن داشت در نوجوانی پدرش را از دست داد.هم خودش و هم مادرش کار کردند تا بتوانند چرخ زندگی را بچرخانند حتی خواهرش هم بعد از  گرفتن دیپلم،دانشگاه نرفت و مشغول کار شد روزها ی سختی را گذراندند خواهرش ازدواج کرد اما او با مادرش زندگی می کردند، یک خانه استیجاری در جنوب شهر تهران، کارهای زیادی رابه ناچار تجربه کرد.  در بیست و هفت سالگی به  سختی دیپلمش را گرفت و سه سال بعد به دانشگاه رفت ؛کار میکرد مخارج زندگی و تحصیل و خلاصه توانست فوق لیسانس هم بگیرد؛ اما هنوز نه کار درستی نه بیمه ای و نه ازدواج و زندگی… خودش میگفت بار ها عاشق شده یکی دوبار هم تا مرز ازدواج پیش رفتند اما قسمت نبود.حالا اوهنوزمستاجر است همان مناطق پائین شهر تهران توانسته یک ماشین با اقساط بخرد و در اسنپ کار کند راضی است و می گوید چاره ای چیست!

اسنپ این پدیده نوظهور قرن حاضر در کشور ما توانست کار آفرین باشد و هزاران ایرانی با کار یا بیکار را سرکار بگذارد که بی نهایت قابل ستایش است.

همه جای جهان تاکسی و سرویس های عمومی تعریف خودش را دارد و بالاخره یک سیستم نظارتی و درستی بر روی خد مات آن نظارت می کند که صد البته در ایران نیز این چنین می باشد . اما شما در نظر بگیرید یک ماشین شخصی  با قیمت نزدیک به پنجاه میلیون  بعنوان سرویس ایاب و ذهاب یا تاکسی بدون هیچ علامت و نشانه ای در مقابل شما بایستد و یا  در بیشتر خیابان ها سر چهارراهها یا میادین و یا گلوگاه های اصلی شهر، چند ماشین همیشه ایستاده و راننده مشغول چک کردن سفارشات مشتریان باشد نه ایستگاه مشخصی نه رنگ معلومی نه کنترل درستی و نه…با توجه به نیاز فراوان به وسایل حمل و نقل شهری ،آیا شایسته تر نیست کنترل معقول تری انجام شود.

مشخص نیست این ماشین که خانمی داخل آن نشسته  مسافر کش است  یا خیر ! مشخص نیست این ماشین که سر چهار راه می خواهد مسافر سوار کند کارش مسافر کشی و کسب درآمد حلال است یا خیر!

و دهها سؤال دیگر که  هر کدامش مشکلات فراوانی را به همراه می آورد.متأسفانه دولتمردان ما صِرف اینکه مردم مشغول باشند،سیاست های غلطی را اجراء میکنند و به آسیب های کلان آن در دراز مدت به هیچ عنوان توجه نمی کنند بیشتر به این امید کار ها پیش می رود که انشاءالله مشکلی پیش نخواهد آمد و اگر هم روزی موردی بود در زمان خودش رسیدگی میکنیم.

شرکت اسنپ و یا شرکتهایی نظیر آن، مانند شرکتهای فروش شبکه ای، مشاغل کاذبی را بوجود آورده اند که مرحمی بر روی زخم بیکاری و جامعه است و درد ناک است جوانی تحصیل کرده تنها راه درآمد و گذران زندگیش شغل مسافرکشی باشد ، وقتی با این همه دقت و نظارت اتوبوس های واحد و یا دانشگاه ها را مجزا می نمائید تا محرم و نامحرم  حفظ شود چطور است این جوان می تواند در این ترافیک های طولانی، ساعت ها با نامحرم خلوت کند! چه نظارتی ،چه کنترلی چه شناختی روی این افراد وجود دارد ؟آیا یک راننده تاکسی به همین سادگی می تواند صاحب  کارت رانندگی شود؟

جای تأسف است که هزاران واقعیت در جامعه را می بینم ولی با بودن راه ،بی تفاوت از کنارش   می گذریم. جای تأسف است که این جوان یا شخصی که برای حل مشکلات معیشتی زندگیش تن به مسافر کشی داده با صدای گوشی تلفنش که می گوید : اسنپ… باید به خود بیاید و برود دنبال مسافر!

ما خوشحال می شویم با توجه به تجربه و تحقیقاتی که انجام داده ایم روش مناسبی را برای حل این معضلات به انجام برسانیم. که نه تنها به ترافیک روان بلکه به داشتن هوای سالم نیز در شهری چون تهران کمک نماید. تا جوانان با لیاقت ما به همین سادگی نگویند من هیچی نیستم.

 یا حق

 جعفر صابری


[ یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۶ ] [ 9:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/دروغ

یک شنبه 8 بهمن 1396

دروغجعفر صابری/دروغ

 

 

رنگ زندگی

 دوستی می گفت بیش از یک سال است که میدانم همسرم به من دروغ میگوید و جالب این که اصلاً این  موضوع ارزش آن را ندارد که او بخواهد به من بعنوان همسرش پس از پانزده سال دروغ بگوید و در واقع این موضوع مرا بسیار رنج میدهد! بدون شک دروغ یکی از مهمترین آفت های یک زندگی مشترک است و دروغ زن به مرد و یا مرد به زن اعتماد را نابود می سازد .این دوست  میگفت من هرگز به همسرم شک نداشته و ندارم ولی وقتی میبینم به این راحتی دروغ میگوید دلم برایش میسوزد او با دوستانش کاریرا شروع کرده که به هیچ عنوان عقلانی نیست، لاعقل از نظر من کار درستی نیست ما بیش از یک سال قبل به این نتیجه رسیدیم که او بین زندگی  مشترک و کارش یکی را انتخاب نماید و او پذیرفت که دنبال این شغل نرود و کار دیگری را جایگزین نمود. بار ها از خانه خارج میشد و میگفت برای کارش میرود و من علی رغم این که میدانستم دروغ میگوید و دنبال همان شغل است تنها میگفتم باشه مواظب خودت باش … روزها و هفته ها میگذرد و هنوز چیزی نگفتم تنها چند بار به او گفتم بنظر تو اشکال کار من چیست که زندگی مان به این سمت میرود و او سکوت میکرد…راستش زندگی ما خوب بود و همه چیز معمولی ، یک زندگی ساده با کمو زیاد می ساختیم ولی دخالت های دوستان و اقوام بخصوص روی رفتار همسرم تاثیر گذاشت. خودش میگوید هیچ کس بر روحیات او تاثیر نداشته ولی به نظر من او خیلی عوض شده شاید میترسد که راستش را بگوید ،…

شاید عشق زیادی به من دارد و نمی خواهد مرا ناراحت کند و هزاران شاید دیگر! سوالم این است اگر من به  او دروغ میگفتم و  با او این چنین برخورد میکردم تکلیف چه بود؟

بدون شک کسی که بیش از یک سال است به همسرش دروغ میگوید بار ها و بار ها نه تنها دروغ بلکه کار های دیگری هم نموده که از چشم همسرش مخفی مانده و فرق نمی کند مرد باشد یا زن ! افراد از کودکی خود دچار این مشکل میشوند به نوعی بیشتر رفتار های درست و یا غلط ما ریشه در کودکی مان دارد برای نمونه پدری داشتیم که سخت گیر بود و اگر در قوری میشکست مادرمان میگفت بابات متوجه نشود! چیزی به همین سادگی نطفه دروغ و ترس از واقعیت را در ما بوجود می آورد و سالها بعد نا خواسته دچار این بیماری میشویم، میگویم بیماری چون می توانیم آن را با کمی ریاضت و درست اندیشیدن برطرف کنیم !حتی دزدی هم در خانواده   ما ایرانیان رایج  است ، زن از شوهرش کمی میدزدد و یا مرد به  زنش در خصوص مخارج  دروغ میگوید. که نوعی دزدی میشود .و فرزندان ما که به شدت الگو پذیر هستند  وقتی می بینند  والدینشان چطور به هم دروغ میگویند و یا دزدی میکنند دیگر به نادرستی این عمال نمی اندیشند و در زندگی خود همین گونه می شوند.

موضوع دروغ و مخفی کاری خیلی به هم نزدیک است اما فاجه وقتی است که همه بدانند جز فرد مورد نظر و همه بخواهند عمداٌ موضوع را از آن فرد مخفی نمایند .در اینجا با ید بگویم فردی که به او دروغ میگویند محکوم نیست و آسیب نمی بیند بلکه بیشتر از همه خود دروغ گوی اصلی نابود میشود ! نزدیک ترین دوستانش در خلوت به این می اندیشند این دوست ما چه ساده به همسرش دروغ  میگوید  در واقع خیانت میکند !چه  ضمانتی  است که به ما خیانت نکند شاید به ما هم دروغ بگوید و… به همین سادگی فرد اگر عاقل باشد دوستان خوبش را از دست می دهد حتی اگر فکر کند که دوستانش هم افرادی مانند خود او هستند ! بد نیست بداند که اتفاقاً این افراد بیشتر مواظب کار هایشان و روابطشان هستند.

حا اگر حتی پیشنهاد گفتن دروغ به همسر مطرح میشد او با کمال قدرت میگفت :نه من هرگز به شریک زندگیم خیانت نمی کنم و به او دروغ نمی گویم.

 دو حالت داشت یا دوستانش او را رها میکردن و یا پس از آن میدانستن  این شخص  یک انسان واقعی  است و  آنها با  یک   شخص  درست کار سرو کار دارند و همیشه به او اعتماد مینمودند!

حال متوجه میشویم که چقدر بی ارزش است که انسان بخودش دروغ بگوید و  تا چه انداز با همین دروغ های ساده  آینده خود و فرزندانش را به خطر میاندازد!

می توان چندین صفحه در این  خصوص نوشت ، ولی در یک جمله : با دروغ خود مان را گول نزنیم!

واما  چه باید کرد؟

اول شخص دروغ گوینده اگر دوست داشت بهترین راه نجات برای خودش گفتن حقیقت است به طرف مقابل چرا که لاعقل وجدانش راحت میشود و این بار سنگین را زمین میگذارد.

دوم طرف دیگر داستان با گذشت و صبر اگر می تواند فرصت جبران را به طرف مقابل بدهد و به نوعی فراموش کند …اما بد نیست برای آرامش بیشتر به یک مشاور مراجه نماید چون کار بسیار سخت است خیانت عزیزی را نادیده بگیرم.

 یاحق

 جعفر صابری

[ یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۶ ] [ 9:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
[ پنجشنبه سی ام آذر ۱۳۹۶ ] [ 18:25 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

تصویر آخر

جعفر صابری/تصویر آخرآذر ماه 1392اصفهان

دوستی میگفت غروب که از مسجد برمیگشتم گربه کوچکی را دیدم، می خواست از خیابان عبور کند کمکش کردم و به حاشیه جدول ها رساندمش ماشین ها بوق می زدند و  چند نفری هم  شاهد جریان بودند… یه  جورایی دلم برای گربه سوخته بود… از اینکه کمکش کردم خوشحال بودم ،و لی فردا صبح کمی آن طرف تر از جای شب قبل جسد بی جان حیوان را دیدم که مرده بود…  مدت ها از این ماجرا می گذرد ولی هنوز فکر من مشغول است و این تصویر در ذهنم نقش بسته!

عزیزی میگفت همکارم گفت در مسیر ت سری به بیمارستان بزن و این بسته را به مادرم که در انجا بستری است برسان من رفتم وبعد از دیدن مادر دوستم کلی نشستیم با هم حرف زدیم فردای آنروز متوجه شدم پیززن فوت کرده و بیست سال گذشته بطور کلی دوستم را از یاد برده ام ، اما هنوز آن چهره مهربان  مادرش را فراموش نکرده ام !

گاهی وقت ها یه تصویر در ذهن ما از تمام تصاویری که از یک نفر در ذهنمان مانده پر رنگ تر است و خدا کند که این تصویر تصویر خوبی باشد تصویری از آخرین دیدار ،محسن مسعودی دوست و یاری بود که بیش از سی سال از رفاقت و دوستی ما می گذشت و بار ها در همین هفته نامه طرح ها و ایده هایش را که برای رفاه حال مردم بود نوشتیم  بیشتر سفر های کاری را با او می رفتیم مردی بود که برای هر مشکلی یک یا گاه چند راه کار ارائه می داد هنرمندی توانا و چیره دست بود زمان دفاع مقدس با تمام توان در بخش تولید فیلتر های گونا گون پیش رفت تا جایی که به خود کفایی رسید و چندین کار خانه را  از ورشکستگی نجات داد ،محسن مسعودی با قلم نقاشیش تصویر نمی ساخت بلکه زندگی می بخشید و تا لحظه آخر او از کار دست نکشید!

کمتر از یک ماه پیش دوست و همکار خوبمان زنده یاد محسن مسعودی دار فانی را ترک نمود ولی متأسفانه علی رغم تمام تصاویر زیبا و دوست داشتنی که از او در ذهنم بود آخرین تصویری که از او دیدم زمانی بود که در بیمارستن بدلیل سکته مغزی کاملاً بی هوش بود.

  ای کاش می دانستیم که چه زمانی قرار است  برای همیشه از هم جدا شویم تا بهترین تصویر را در ذهن مخاطبمان به یادگار بگذاریم!

ای کاش می دانستیم که فرصتی برای جبران کردن داریم یا نه؟

ای کاش میدانستیم این دروغ  مصلحتی که امروز میگوئیم  آیا می توانیم فردا  با راست گفتن جبرانش کنیم!

آیا صبح که از خانه خارج می شویم با لبخند و روی خوش از همسرمان خدا حافظی میکنیم؟آیا زمان بد رقه همسرمان برایش دعای خیر میکنیم ؟ آیا در برخورد با همکاران و ارباب رجوع سعی میکنیم تا خاطره ای خوش در ذهنش به یاد گار بگذاریم ؟ آیا قبول داریم هر یک از ما می تواند یک لحظه بیاد ماندنی برای دیگری بوجود بیاورد حتی اگر غریبه ای  باشد که فقط قرار است یک بار او را برای همیشه ببینیم!

آیا باور داریم که عمر دست خداست و ما نمی دانیم چقدر از زندگیمان باقی مانده و قرار است چگونه بمیریم؟

به همین دلیل است که مرگ یک راز است!

پس بیاییم به لحظات بیندیشیم و هر  ثانیه  از عمر خود را جاودانه سازیم .

هر لحظه از زندگی یک تصویر جاودانه است.

اگر خوب بیندیشیم.

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند

که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

شب چله شما  مبارک

جعفر صابری

تقدیم به زند یاد محسن مسعودی همکار خوبمان که آذر ماه 1396 از بین ما رفت.


[ پنجشنبه سی ام آذر ۱۳۹۶ ] [ 17:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری: پاسخی به رئیس جمهور

 

       جعفر صابری:  پاسخی  به رئیس جمهور

 

       جعفر صابری:  پاسخی  به رئیس جمهور

 

پاسخی به پرسش جناب رئیس جمهور:

چگونه باید در محیط مدرسه تحمل و احترام به افکار دیگران و اخلاق و ادب را تمرین کنیم؟

این پرسشی بود که جناب آقای روحانی  رئیس جمهور محترم  از دانش آموزان درآغاز سال تحصیلی 97-96 پرسیده اند و قرار است دانش آموزان با همکاری والدینشان پاسخ گو باشندولذا بد ندیدیم ما هم پاسخی  تقدیم نمائیم .آن هم از زبان دوست و استاد عزیزم جناب آقای مهندس سید مصطفی موسویکه خود نه تنها یک پدر است بلکه معلم و مدیر باز نشتسته  سیستم آموزشی کشور نیز می باشد: البته با کمی تعقیرات که حقیر در آن داده ام.

 گاهی وقت ها به این می اندیشم که چرا هر کاری می کنم؛ باز همه چیز جور نمی شود ؟ ساده ترین مطالب انسانی و اجتماعی ،برای ما معنایش را از دست داده و کلاسهای اخلاق و تربیت و فعالیت هایی این گونه ،چرا در  جامع تأثیری ندارد؟

 تا اینکه دوست  و استاد عزیزم جناب آقای مهندس موسوی در دیداری  پاسخ سؤالم را این گونه داد : وقتی صحبت از تربیت و آموزش می شود آن هم در آموزش و پرورش باید ببینیم زیر ساخت های لازم را فراهم نموده ایم یا نه ؟

اینکه  بدون توجه به نیاز های اولیه و فطری انسان بخواهیم او را تربیت کنیم کار سختی است.چرا که با تاًمین این نیازهای اولیه بدون شک بسیاری از مشکلات تربیتی و آموزشی ،خود بخود برای نسل  های بعد ،از بین  خواهد رفت .

کمترینش خورد و خوراک است که انسان نگران خورد و خوراکش نباشد ، انسانی که گرسنه باشد برای سیر کردن خود هر کاری میکند و یا اینکه به هیچ عنوان گوش به فرمان تربیت نیست!

امنیت هم بسیار مهم است ،البته  امنیت هم انواع گونا گون دارد که می توان امنیت از زبان و زخم زبان و حسادت یا تهمت و افتراء را هم امنیت دانست، راحت غیبت می کنیم و آبروی افراد را به باد میدهیم .

 این که انسان احساس نماید اطرافیانش به او حس تعلق  دارند و او هم برایش همین حس تعلق  نسبت به دیگران بوجود بیاید!

بعد حس زیبای توجه، اینکه  به آدم ها توجه شود به نوعی دیده شوند هم ،نوعی حقوق انسانی است ،متأسفانه بیشتر وقتها ما کسی را جز خودمان نمی بینیم  کمتر به اطرافمان توجه می کنیم برای نمونه از خانه خودمان و اطرافیانمان گرفته تا محله و شهر و استانمان، ما که در مرکز کشور هستیم کی توجه به مردم روستاها و شهرستانها داریم.

و حس زیبای تحسین و قدردانی ، تازه وقتی کسی را دیدیم موقع آن است خوبی هایش ،توانایی هایش و بطور کلی وجودش را تحسین کنیم .این گونه فرد احساس میکند که دیده می شود تحسین می شود و به او تعلقی هست و وجودش ارزشمند است پس سعی میکند بیشتر دیده شود و بیشتر تحسین شود و … حالا  کمی تأمل کنیم  اگر  این کمترین ها در خصوص افراد جامعه  و یا فرد فرد  افراد خانواده مان  بطور  متقابل رعایت شود   صدها مشکل رفتاری جامعه مان کم نمی شود؟

و در ادامه عرض میکنم:

اگر نمی توانی در باره دیگران چیز خوبی بگویی اصلاً حرف نزن.

هشدار:افکار منفی رشد میکنند،بزرگ می شوند و تو را غرق می کنند.

بزرگترین دشمن آرامش انسان ،مقایسه خود با دیگران است.

مثبت بیاندیشیم تا مثبت زندگی کنیم.

نیمی از نگرانی ها و اضطراب ها ی ما مربوط به دیگران است.

زندگی ای موفق،شاد و بادوام به وسیله احترام به یک دیگر

مهمترین علتی که آدمها نمی خواهند پیش روانشناس یا مشاور بروند مکانیسم (انکار) است.

سه دلیل اصلی برای ازدواج (عشق ،هم نشینی،تحقق انتظارها) است.

مشکلات زوجین در صورتی که حل نشود رشد میکنند.

زندگی انسان با شانس بهتر نمیشود بلکه با تغییر بهبود می یابد.

بنیاد اختلافات زوجین از دخالت های دیگران آغاز میگردد.

موفقیت ازدواج ،وابسته به میزان آمادگی و  درک واقع بینانه از روابط زوجی است.

زندگی را با عشق آغاز  و با عشق به پایان برسانید.

[ یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۶ ] [ 11:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/پارکیگ

پارکینگ 

 جعفر صابری/پارکیگ

 

تنها در 20 ثانیه ی اول موتور های جستجو گر گوگل 626000 مورد در خصوص پارکینگ، ملاحظه میکنیم که بیش از 80% آن پیرامون در گیری بر سر جای پارک است ، دعوا و خشونت مردم  بر سر جای پارک ماشین ، تاریخچه ای به اندازه تاریخ پیدایش بشر دارد!

 شاید بد نباشد این موضوع را دنبال کنیم که بیشتر جنگ ها و کشتار های انسانی بر سر زمین و همین جای پارک می باشد حتی غالب حیوانات ،منطقه سکونت خود را علامت گذاری می نمایند تا در صورت حضور بیگانه با آن برخورد نمایند و طبیعی است که جنس بشر نیز نسبت به جایی برای ماندن حتی چند دقیقه از خود حساسیت نشان دهد .

بدون شک پیدایش وسیله های حمل و نقل از درشکه و گاری گرفته تا پورشه و پراید برای این بوده تا انسان در آرامش و رفاه باشد اما تا چه اندازه؟ برای نمونه  وقتی قرار می شود فرزندمان را برسانیم مدرسه و یا بالعکس  آیا لازم است درست درب اصلی مدرسه بایستیم؟ وقتی قرار است مادر بچه ها را از جلو فروشگاه یا آرایشگاه یا آموزشگاه سوار کنیم باید درست در مقابل درب آن جا بایستیم تا ایشان بعد از خداحافظی مفصل با دوستان و رهگذران عزم حرکت بکنند و سوار ماشین شوند ؟ و یا برای رفتن به اداره ، یا محل کارمان باید درست در مقابل درآنجا پارک نمائیم ؟

آیا شایسته نیست این  وسیله رفاه و آرامش را اگر کمی دور تر قراردهیم واز پاهایما ن  چون گذشتگان نه چندان دور یاری  جسته تا  دیگر اجزاء بدنمان را به مقصد برسانیم؟

بعضی وقت ها بیشتر وسایل  همچنان کاربردی ندارند بخصوص در اتومبیل، برای نمونه زیر سیگاری و یا فندک ماشین یا حتی راهنما و جالب این است که از بوق برای موارد بسیاری می توان بهره جست از سلام و خدا حافظی گرفته تا اعلام خطر و یا اخطار حتی برای مراسم شادی و عروسی هم این وسیله مورد استفاده فراوان دارد و اما چراغ ها بخصوص نور بالا برای آن است که وقتی کنار خیابان می ایستیم بتوانیم از  مشاهده عبور عابرین پیاده و سواره  نیز لذت کافی ببریم!د بی فر هنگی و…

حال اینکه از داخل اتو مبیل خود زباله و یا ته سیگار و یا حتی کیسه آشغالهای منزلمان را به بیرون شوت کنیم بماند که چه نام دارد!

از فرهنگ بالای رانندگان تاکسی و مسافر کشهای محترم که دیگر چه بگویم؟

اما باور بفر مائید عدم رعایت  همین موارد در در جوامعی چون ما بار ها باعث در گیری ،حتی منجربه مرگ شده است و دیگر به هیچ عنوان خنده دار نیست!

افرادی که سالهاست درون زندان ها در انتظار اجراء حکمشان هستند  همانهایی هستند که فقط برای لحظه ای حاضر نشدند چند قدم دورتر ماشین خود را پارک نمایند و قدم زنان به مقصد برسند!اندیشیدن و داشتن صبر و تحمل در زندگی امروز که به شدت ماشینی شده ازواجبات است متأسفانه ما درگیر بیماری آلزایمر میشویم بدون اینکه بدانیم از کودکی ریاضی خواندیم تا لااقل مسائل ساده را با کمک ذهنمان حل کنیم نه ماشین حساب!

استفاده از گوشی های همراه برای رفاه حال بشر است نه اینکه در هر شرایطی و مکانی حتی پشت فرمان  اتو مبیل پیام ها ی رسیده  را بخوانیم و پاسخشان را بدهیم و یا فیلمها را با دقت ببینیم و زیر نویسشان را  نیز ترجمه نمائیم. همین رفتار به ظاهر ساده  و معمولی مان  نامش بی فرهنگی است و بیشتر مواقع منجر به تصادف و مرگ انسانی شده!

بدون شک اگر پس از ایستادن در جای مناسب و توضیح اینکه بدلیل رانندگی و پشت فر مان بودن نتوانسته اید پاسخگو  مخاطبتان باشد ایشان را نگران و خشمگین نخواهد کرد فرض کنید دوست محترمی است که نمی خواهید پاسخش را بدهید و او مدام تلاش میکند تا شما جواب تلفنش را بدهید و شما خونسرد او را در انتظار می گذارید!که این کار هم نوعی بی فرهنگی محسوب میشود!

بگذریم دوستی دارم که نامش فرهنگ است و بسیار انسان با فرهنگی است.شاهنامه می خواند ،گردنبند فروهر می اندازد و لوح کورش را نیز از حفظ میداند!اما…

یا حق

جعفر صابری

 

 

[ چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۶ ] [ 23:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/آبکو شت شریکی

سه شنبه 7 آذر 1396

آبگوشت شریکی

جعفر صابری/آبکو شت شریکی

 

 

 

همین چند سال پیش خیلی ها پول خرید یک دست آبگوشت را نداشتند با صدای بلند می گفتند آبگوشت شریکی و یکی هم که مثل خودشون بود می آمدو دوتایی یک دست آبگوشت را میخوردند حتی اگر یکدیگر را نمی شناختند!

صفا  و صمیمیت و رفاقت بود حالا هم هست ،همین چند روز پیش بود که یک بار دیگه  زمین زیر پامون لرزید تا دلامون را بلرزونه و بیشتر به هم نزدیک کنه!

خیلی ها که خودشون هم چیززیادی نداشتند، نداشته هایشان را نصف کردند تا به یکی مثل خودشون از جنس خودشون از آن آدما که در بی مهری بعضی ها به خانه های مهر پناه برده بودند برسونند.

از مهر گفتیم و مهر نشینان از درد گفتیم و درد مندا ن ،از آنهایی که تا بیست سال دیگه باید قسط سقفی را بدهند که دیگه بالای سرشون نیست.

ای کاش حل  مشکلات و درد ها به دست مردم بود  چرا که نماینده واقعی خدا هستند و بدرستی به یکدیگر خد مت میکنند آنچه درد ناک است و غیر قابل تحمل بی تفاوتی مسئولین است که نماینده مردم می شوند تا به حل مشکلات ایشان رسیدگی نمایند و این کمترین کاریست که زمان نیازملت ،دولتی می تواند در حقش بنماید سرمایه و برنامه ریزی ها بدست ایشان است و توقع اندکی است که مردم از دولتمردان خود داشته باشند متأسفانه تنها آبگوشت شراکتی که ما میبینم شراکت در خوردن مال ملت و بیت المال است که بعضی از مسئولین خدانشناس دارند و هرچه دلشان میخواهد می نمایند در این آغازین روز های سرمای  منطقه  غرب کشور اگر فکر درستی نشود درد ها بیشتر میشود همین چند سال پیش بود که استان آذربایجان نیز دچار زلزله شده بود و  هنوز هم مردمش رنگ آبادانی را ندیده اند .

بم هم هنوز آباد نشده و این ها نشان از مدیریت ضعیف مدیران ما که با حقوق اندکی  که میگیرند قرار است خد متی بنمایند به این ملت!

اما چه جای گله و شکایت که هرگز گوش این جماعت شنوا  نبوده و نیست این همه مقام معظم رهبری پدرانه این جماعت را اندرز می نماید و این عده ی قلیل باعث رسوایی عده ی         کثیری از خدمت گزاران  واقعی می شوند که گمنام و صادقانه در حال خدمت هستند نیرو های ارتشی  حاضر در منطقه نشان دادند که چقدر فدایی ملت می باشند و همچنین گروه های امدادی بویژه سازمان هلال احمر و دیگران …

 با ید پذیرفت این گونه سوانح مدام در حال اتفاق است و باید پیش بینی های لازم را نمود مسکن مناسب آمادگی فراوان نیرو ها ی امدادی و مواردی از این دسته که همواره بدان اشاره می شود اما فقط در صفحات کاغذ صورت جلسات، باقی می مانند و هرگز به مرحله اجرا نمی رسند تنها بودجه آن بعنوان حق ماموریت و یا حضور در جلسات  بین حضار تقسیم  میشود .

گِله من و امثال من  برای رفع مشکل است  این همه کمک مردمی بلاتکلیف باقی نماند و انشاءالله در این زمان به دست نیاز مندان واقعی برسد مردم باید به مسئولین اعتماد نمایند و کار را به کار بلدها بسپارند؛اما عدم اعتماد باعث شده هرکس خودش راه بیفتد، برای کمک و نیاز های واقعی مورد توجه قرار نگرفته، امید وارم انشاءالله  مدیران لایق، زمام امور را بدست گیرند و به نوبه خود از کلیه دوستان و یارانی که از همان ساعات اولیه اعلام آمادگی نمودند و بعنوان داوطلب کمر همت بستند سپاسگزار هستم.

یا حق

جعفر صابری

[ چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۶ ] [ 23:31 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/نمایشگاه ویژه

نمایشگاهی ویژه…

پنج شنبه 18 آبان 1396

نمایشگاهی ویژه…

نمایشگاهی ویژه...

همزمان با سالگرد صدور مجوز هفته نامه بین المللی همسر و به بهانه نمایشگاه مطبوعات، نمایشگاهی از عکس و پوستر کار آقای جعفر صابری مدیرمسئول هفته نامه همسر و سجاد زارع وندپور عکاس مجله  در دفتر مرکزی مؤسسه آشتی برگزار شد که مورد توجه مهمانان و همچنین بازدید کنندگان قرارگرفت این نمایشگاه از روز 6 تا 11 برقرار بود .

به همین بهانه با آقای صابری به گفت وگو نشستیم :

-من هم به نوبه ی خودم خوشحال هستم که توفیقی حاصل شد تا به بهانه سالگرد صدور مجوز هفته نامه همسر که بیش از بیست سال از تولدش میگذرد  این کار فرهنگی صورت بگیرد و بتوانیم حضور خودمان را نیز جشن بگیریم. در پاسخ به سئوال شما که چرا امسال نیز ما در نمایشگاه مطبوعات حضور نداشتیم باید عرض کنم بیش از ده سال است که ما تنها بعنوان عضو رسمی تعاونی مطبوعات کشور، آن هم بدلیل صنفی بودن این تعاونی حضور عمومی داشته و داریم ،و ضمن احترام به عقیده همکاران مطبوعاتیم جایی برای حضور خود بعنوان یک نشریه آزاد نمی بینم ما را نمی بینند  ، هیچ حمایتی از ما نمی شود ما نیز مثل خیلی از مطبوعات آزاد از هیچ حقوق و کمکی برخوردار نیستیم حتی اخیراً بازرسین بیمه تأمین اجتماعی شعه 28 به دفتر مجله آمدند و علی رغم حضور شخص من و توضیحاتم که ما مجله هستیم و نیازی به حضور همیشگی و ثابت همکارانمان نیست به بهانه هایی چون مسکونی بودن ملک و نبود همکارانمان کل لیست بیمه ی ما را معلق نمودند. این یعنی رسماً مارا ندیدند؛ من سؤالم این است چطور امکان دارد هفته نامه ای بین المللی به چاپ  برسد و حتی پنج نفر هم کارمند نداشته باشد که مورد تأیید این عزیزان باشد . این فاجعه است و من متأسف هستم گر چه مراتب به مسئولین محترم مطبوعات گزارش شد،معذالک هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده، من و همکارانم نیز با پذیرش این موضوع بیش از گذشته مصر هستیم که به کارمان ادامه دهیم و افسوس و صد افسوس که این گونه با اهل قلم برخورد می شود.شخصاً بیش از سی سال است کار مطبوعات می کنم و این روزها، روزهای بازنشستگی من بود که این داستان را بوجود آوردند، من و یکی از همکاران تا چند ماه دیگر رسماً بازنشسته می شدیم.

جناب صابری چه درخواستی از مسئولین دارید؟

هیچی ،هیچ موضوعی نیست که من از کسی بخواهم من فقط چیزی را میخواهم که باید به همه بدهند نه یکی کمتر و نه یکی بیشتر من چیزی از دیگران زیادترنداشته و ندارم ما نیز مانند دیگران یک مجموعه فرهنگی هستیم و خواهشم این است که به ما به چشم فرهنگی نگاه کنند.

 از کار های داخل نمایشگاه بگوئید ؟

 سوای عکسهای من که نمک این کار بود پوستر های ارائه شده توسط آقای سجاد زارع وند پور، بسیار زیبا و دیدنی است بخصوص اشعاری که توسط خانم سهرابی سروده شده و باید از سجاد عزیزم تشکر کنم که این ایده را داشت تا نمایشگاهی برگزار کنیم . سجاد که از هنرجویان سال 1375 مؤسسه و مدرسه ما بوده از بیماران تالسمی است و علی رغم تالاسمی دچار بیماری هپاتید و همین طور کلیوی و ناراحتی قلبی نیز می باشد و لی بواقع یک الگو از استقامت و تلاش می باشد و من خیلی خوشحال هستم که توانستیم کار های او را در دفتر مؤسسه به نمایش عموم بگذاریم.

برای شما و کلیه همکاران بخصوص آقای سجاد زارع وند پور نیز آرزوی صحت و سلامت داریم.

[ پنجشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۶ ] [ 13:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/بابام مرد

جمعه 12 آبان 1396

 

جعفر صابری/بابام مرد

 

غیرت

هرگز با مردی که به همراه یک زن است بحث نکن! جعفر صابری

غیرت زیادی بی غیرتی می آره!

این  معنای جمله ای بود که مرحوم پدر بزرگم به زبان آذری  در یک ظهر گرم تابستانی سال 1355وقتی با یکی از بچه های محله دعوام شده بود به من گفت! آن پسر بچه  در بین بازی به من فحش ناموسی داد و من زدمش! سالها بعد استاد و مربی محترم کارته آقای اسداللهی وقتی دید مردی جلوی زنش با ما که از باشگاه بیرون آمده بودیم بحث و فحاشی  میکرد گفت: آقا شما این جوانان را ببخشید و کلی عذر خواهی کرد اما در خلوت به من گفت غیرت زیادی بی غیرتی می آره!

حالا دوستم ازدلایل بدبختی ها و گرفتاری هایش و شکستهایش میگفت: که پدری داشته، بسیار خود رأی و قوی طوری که حتی اهالی محل هم از او حساب میبردند ، درآمد خوبی داشته و زندگیشان متوسط بود اما خرج های پدرش زیاد بود بیشتر وقت ها پدرش به نیاز مندان و یا حتی هر کسی که میگفت نیاز دارم کمک مالی میکرد ه حتی اگر بچه ها و همسرش چیزی نداشتند او میگفت بیشتر وقتها ما غذای ساده میخوردیم ولی پدرم با دوستاش میرفت و حسابی  تو کاباره ها ی شهر برای دوستاش و خودش خرج میکرد ،اگه دوستش چیزی می خواست براش میخرید ولی ما برای داشتن یک مداد معمولی باید کلی التماس میکردیم وضع ما در مدرسه  بقدری خراب بود که گاهی دیگران دلشان به حال ما میسوخت !پدرم همیشه مسلح بود نمی دانم چرا ولی یا چاقو داشت یا پنجه بوکس و همیشه آماده جنگ بود ،میگفت دشمن زیاد داره ،پدرم به مادرم میگفت زن سالم چادر سرش میکنه ولی همیشه از زنهای بدون چادر خوشش می آمد!بابام مرد خوبی بود ما هیئت هم داشتیم همه ی لاتها و اسمی های محله حتی از محله های دیگه می آمدن هیئت ما هر شب شام می دادیم و ظهر عاشورا و تاسوعا هم نهار بود تا سوم امام خرج می دادیم.بنده ی خدا مادرم همیشه پا دیگ بود… دادش بزرگم هم حتی زمانی که سرباز بود می آمد کمک تا اینکه یه روز کلاً رفت گفت من نمی تونم میرم شاید زندگی شما را بتونم درست کنم رفت خارج یکی دیگه از داداشهام هم درس را ول کرد رفت شاگرد میکانیک شد خواهرم که از من دو سال بزرگ تر بود همون سوم راهنمایی شوهر کرد و فقط من در خانه بودم…

خوب یادمه وقتی خبر مرگ پدرم را آوردند مادرم زد تو سرش و گفت یتیم شدید!میدونستم یه روز میکشنش!

بابام را کشته بودند میگفتن تو یه محله دیگه سر ناموسی یکی میزنه تو گوشه یه پسره اون هم از عقب با یه چاقو میکنه تو پلوی بابام واین طوری بابام مرد.

همه میگفتن بابات خیلی باغیرت بود!

خیلی ها آمدند مجلس ختمش هفت هشت روز خرج دادیم ولی بعدش دیگه هیچ کس سراغ مارا نگرفت ما ناچار خانه را فروختیم از آن محل رفتیم و بعد از چند سال خواهرم هم طلاق گرفت شوهرش یه زن دیگه گرفته بود و آبجیم با سه تا بچه آمد خانه ما… من هم دبیرستان  را ول کردم و رفتم سر کار…یه روز تو کار گاه با یکی بحثم شد فحش مادر داد زدمش افتاد زمین اجلش آمده بود بدبخت سرش خورد به یه میله و مرد!

بیست سال پشت میله ها و …چی بگم تنها چیزی که تواین سالها یاد گرفتم این بود که غیرت زیادی بی غیرتی میاره ننم دق کرد آبجیم دوباره شوهر کرد و برادرم معتاد شد وخلاصه… کاشکی بابام بیشتر غیرت برای خانوادش نشان میداد تا مردم!

ساکت بودم و نگاهش میکردم و به روح مرحوم پدرم صلوات میفرستادم!و به این فکر میکردم که ما ایرانیان  چقدر مردمان باغیرتی هستیم.

 جعفر صابری

[ جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۶ ] [ 10:2 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جهانی برای داشتن صلح

جعفر صابری/جانی برای داشتن صلح

همیشه به خودم می گفتم 124 هزار پیامبر و هزاران هزار انسان دانا و خرد مند تنها به نیت راهنمای جنس بشر آمدند و گاه کاملاً نا امید و گاه با اندکی توفیق  از دنیا رفتند برای چه؟

یه چیزایی تو خون و جون آدم است به قول دوستی در ژن انسانهاست! و هیچ جوری نمیتوانیم از آن سر در بیاوریم.

فرزند دختر نبی خدا را دعوت میکنند و بعد راه را بر او می بندند و غسل می کنند تا با بدنی طیب و طاهر او و همراهانش را تکه تکه نمایند! آن هم با اندکی فاصله زمانی از ظهور پیامبری با آن همه محبت و معجزه!

وقتی به تاریخ می نگری  حیران می شوی که این چه جماعتی بوده و هست… بله هست مگر امروز همان گونه مردان را سر نمی برند و زنان را به اسارت و کنیزی نمی برند و نمی فروشند! مگر شلاق نمی زنند و یا دست نمی برند و چشم در نمی آورند این جماعت با نام بر قراری اسلام دایه حکومت جهانی را نیز دارد و با سلاحهای آمریکایی و اسرائیلی به جان نه خارجی بلکه مسلمانان هم دین و هم کیش خود می افتند . و هر روز با نام تازه ای مانند طالبان ، داعش و یا… در جای جای جهان جنایت می کنند !

این چهره اسلامیست که به جهانیان نشان میدهند!

مگر پیامبر اسلام در مدینه با ادیان دیگر زندگی نمی کرد مگر اساس دین اسلام بر برادری و برابری نیست ؟مگر میشود با زور و کتک راه درست رفتن به بهشت را به ملتی تحمیل کرد !آنهم این زمان با بودن این همه امکانات و رسانه های گونا گون ؟ امواج اطلاعات چه درست چه غلط در اطراف ما در جریان است و باهوش ترین افراد هم نا خواسته در گیر موضوعی میشوند که اطلاعاتشان در آن خصوص کم است . دنیای تصویر و رنگ و رسانه چنان مسیر فکری بشر امروز را تغییر میدهد که سالها بعد متوجه خواهد شد که چقدر عوض شده است.

پیامبران امروز دیگر کمتر به منافع صلح جهانی و آسودگی بشر می اندیشند و با هزاران حربه سعی در بدست آوردن منافع مادی و معنوی برای خودشان هستند . از این راه یعنی رسانه بهره میگیرند.

چقدر خوب است که ما بدانیم اهمیت مان به عنوان یک انسان در چیست .بخصوص اگر مسلمان هستیم توجه داشته باشیم هیچ فرقی بین اندیشه های ما در اصل نیست خدا یکی ، پیامبر یکی و حتی قبله نیز یکی است و هر نزاع و جنگی بین ما خرسندی دشمنان را به همراه خواهد داشت.

تنها در طول  سی سال گذشته چند میلیون انسان  آن هم مسلمان به دست هم کیش خود کشته شده حال بماند که در بوسنی نیز هزاران مسلمان را قتل عام نمودند.

امروز کردستان بعد از جنگ با داعش برای انتخابات و استقلال قد علم میکند و مردمش می خواهند تا بهتر دیده شوند و حقوق از دست رفته شان را بدست آورند ،اگر جهان امروز به درستی به تقسیم قدرت بین ملت ها و نظارت جهانی نپردازد امکان اینکه هر قسمت از جهان ملتش اعلام استقلال کنند بعید نیست کما اینکه ما فقط کردستان را دیدیم اما بسیاری از قبایل افریقایی نیز همین گونه اعلام استقلال و خود مختاری میکنند ،عدالت اجتماعی برابری و درستی و تقسیم منابع بین همه و بوجود آوردن شرایط زندگی مناسب برای همه افراد جهان بر عهده دولتمردان است و چه نیکوست که بشر امرز برای بدست آوردن سود بیشتر نه از راه فروش سلاح و بدست گرفتن منابع طبیعی بلکه با همزیستی مسالمت آمیز  و احترام به دیگران کار های خود را پیش ببرد و بدانیم که دیر یا زود بشریت چاره ای جز پذیرش این اندیشه نخواهد داشت کما اینکه با کمی دقت می بینیم به همین سمت نیز در حال حرکت هستیم. 

احترام به حقوق همه لازمه انسانیت واقعی است،بد نیست این روز ها که سالگرد شهادت حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی است به نقل از فرزند ایشان  می نویسم که:

پدرم از آشپزخانه می‌خواست به اتاق برود، عصا دستش بود، یك مرتبه دید كه گربه دارد می‌دود گوشت دهانش است. تا دید گوشت دهانش است، با عصا روی گربه زد. بعد رفت در اتاق و به خودش گفت: چرا زدی؟! گربه غریزه‌اش این است كه هرجا گوشت دید ببرد. چون هم گرسنه اش است هم بچه دارد. تو هنر داری باید گوشت خودت را حفظ كنی ، تو مقصر هستی.

صدایم كرد و گفت: برو گربه را بیاور عذرخواهی كنم. گفتم: آخر گربه كه عذرخواهی نمی‌خواهد. گفت: من به ایشان بیخود چوب زدم. من وظیفه دارم حیوان غریزه، وظیفه‌ی من حفظ گوشت است. غریزه‌ی او هم بردن گوشت. من مقصر هستم، نه گربه! گفتم: خوب حالا عوضش گوشت را برد. گفت: نه! این چوبی كه من زدم به او، گناه كردم ، تو را به خدا برو او را بیاور، گربه در سرداب رفته. گفتم: آقا مرغ كه نیست، چنگ می‌اندازد صورتمان را زخمی می‌كند. گفت: ببین یك كلاه روی سرت بكش، چشم‌هایت پیدا باشد، دستت را هم بكن در این كیسه‌های حمام و بیاورش. به همان صورت رفتم؛ یواش گربه را گرفتم به آقا دادم.

 آیت الله اشرفی بغلش كرد و مرتب می گفت: خدایا! مرا ببخش! ظلم كردم. این حیوان كه گناه نكرده بود، خدایا من را ببخش. و از گربه هم عذر خواهی می كرد كه من را ببخش در حقت ظلم كردم، حلالم كن و گریه می كرد. همه بهت زده شده بویم . بعد از آن؛ هروقت می‌خواست غذا بخورد یك مقدار غذا در یك ظرف می‌‌كرد، پیر مرد 80، 90 ساله زیرزمین می‌برد و به گربه می داد و برمی‌گشت بعد غذا می‌خورد. می‌گفت: باید این چوب را جبران كنم.

 آیت الله اشرفی كه شهید شد گربه تا صبح نعره كشید. هرچه غذا به این گربه دادیم نخورد. جنازه را اصفهان بردیم، گربه‌ای هم كه چند سال در خانه‌ی ما بود، برای همیشه از خانمان رفت.

ما که ناممان را انسان اشرف مخلوقات قرر میدهیم چرا باید گاه نادانسته و نیندیشیده کاری بنمائیم که دچار مشکلات بعدی شویم . گاه یک کلمه و یا جمله که بر زبان می رانیم تا  اقلیتی  را خورسند کنیم اکسریتی را می آزاریم.یاد مان باشد زبان نیز چون چشم به راهتی گناهان بسیاری را مرتکب میشود .

امید است در این ایام اندیشه،زبان ،چشم و وجودمان را آلایش دهیم و بیش از گذشته به فکر یکدیگر باشیم و به حقوق هم احترام بگذاریم و بپزیریم که جهان را انسانهایی با رنگ ،نژاد ،فرهنگ ،گویش، و…گوناگون زیبا ساخته و اگر خداوند می خواست می توانست همه را یک دین یک شکل و آئین و… بوجود بیاورد و این همه پیامبر   برای هر ملت لازم نبود.

 

التماس دعا

جعفر صابری

تصویر روز اول مهر در دبیرستان امام هادی ناحیه سه منطقه پنج شهرداری با حضور عضاء محترم شورایاری

[ پنجشنبه ششم مهر ۱۳۹۶ ] [ 10:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/86

جعفر صابری/86

86َ

گاهی وقتها آدم چنان دلش میگیره که حوصله خودش را هم نداره! به خدای خودش میگه دِ نوکرتم این چه امتحانهایی هست که از من می گیری، مگه من چه گناهی مرتکب شدم که باید همه بلاها و درد ها را برسر من بریزی … خدایا به هر کی دل دادم نا جوانمردی دیدم به هر کی امید بستم امیدم را نا امید کرد برای هرکی  قدمی برداشتم قدر ناشناسی کرد به هر کی اطمینان کردم یه جوری بهم لطمه زد …

خدایا سپاسگزارتم که به من می فهمانی هیچ کس جز تو برام  نمی مونه و تنها تو هستی که به دردم می خوره…چقدر آدم باید ساده باشه که بشینه با کسی درد ودل کنه ،کسی که تهش یا حرفهات رو میره به یکی دیگه میزنه و یا یه روز دونه دونه شو مثل پتک تو سرت میکوبه…داستان عجیبیه، ما باید یاد بگیرم تو این دوره و زمونه  خلوتمون مال خودمونه و خیلی چیز ها را نباید عزیز ترین کسانمون هم بدونند ،کافیه چشمامونو ببندیم و بریم به گذشته ها ی زندگیمون فکر کنیم بدون شک کلی اشتباه داشتیم ،چه حرفهایی که نباید می زدیم و زدیم،چه کار هایی را که نباید می کردیم و کردیم،چه جاهایی که نباید می رفتیم و رفتیم ،چه آدمهایی که ارزش اعتماد نداشتند ولی مورد اعتمادمون قراردادیم و…ولی در تمام موارد تنها خدا بود که با ما بود…چه جاهایی می شد آبرومون بره ولی خدا آبرو داری کرد و نگذاشت ما شرمنده بشیم .

اما ما چقدر شاکر بودیم ؟آیا در مقابل این همه لطف خدا کمی قدر دان بودیم؟اگر هم کاری کردیم بیشتر از همه به خدا گفتیم که چه کارهایی براش کردیم!تا دلمون میگیره براش ناز میکنیم و ابرو نازک کرده باهاش قهر می کنیم و داد میزنیم این چه رسمیه … باور نداریم که خیلی وقتها خیلی چیزها که ما فکر می کنیم صلاحمونه آخر بدبختی و گرفتاری هارا برای ما به همراه می آره اگه آن طور که ما می خواهیم بشه ونشه با خدا قهر میکنیم برای چیزی که نمی دونیم چقدر برای ما زیان داره و ناشکر نعمت هایش هستیم بدون اینکه قدر دان داده هایش باشیم.

کافیه فقط به اندازه ایستادن پشت یه چراغ قرمز به خدا فکر کنیم و کلاه مون را قاضی کنیم تازه میفهمیم که چقدر خدای خوبی داشتیم و داریم!

تو این دوره زمونه که بدلیل مشکلات اقتصادی و شرایط معیشتی بیشتر آدما یه جورایی تو روی هم می ایستند و راحت به هم توهین می کنند کم نیستند زنانی که به شوهرانشون بی احترامی میکنند و یا بالعکس ،بچه هایی که والدینشون را مورد بی احترامی قرارمیدهند ویا چه رفاقتهایی که سر پول خراب میشه…

چقدر خوبه تو زندگیمون گاهی وقتها برای خودمون یه چراغ قرمز هایی را تعریف کنیم و وایسیم تا اعداد چراغ قرمز به مرور کم بشه و مطمئن باشیم نوبت چراغ سبز هم میشه!

اون روز پشت یه چراغ قرمز وقتی عدد 86 را دیدم کلافه شدم که حالا چقدر باید بایستم ولی وقتی به کنار دستم نگاه کردم دیدم یه آقای موتور سوار داره شکلک در می اره و کلی میخنده… خوب که نگاه کردم دیدم کمی آن طرف تر کودکی یک ساله یا کمی بیشتر داره به رفتار موتور سوار میخنده و زندگی یعنی این یعنی شناخت لحظه ها ایستادند پشت چراغ قرمز ها ولی تن ندادند به غم ها و شاد بودن از اینکه ایستادی تا هزار تا بلا رد بشه به خودم آمدم و به حال آن موتور سوار حسودی کردم که انقدر خوب زندگی را شناخته خدا را شناخته و… چند تا از ما وقتی تو ماشینای گرون قیمتمون نشستیم سعی میکنیم چراغ قرمز را رد کنیم وزود تر به مقصد برسیم…راحت پیش خودمون فکر می کنیم برنده شدیم و در زمان صرفه جویی کردیم راحت به آنهایی که پشت چراغ قرمز ایستادند و به قانون احترام گذاشتند می خندیم ولی خوش به حال تمام آدمهایی که آدم هستند و حس خوب آدمیّت را در وجودشون تقویت میکنند، دروغ نمیگن ، به مال همدیگر ،ناموس یکدیگر و …چشم طمع نمی دوزند ودزدی نمی کنند …

یا حق

جعفر صابری

با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي

تا بي خبر بميرد در درد خودپرستي

عاشق شو ار نه روزي کار جهان سر آيد

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستي

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارت گر بت نمي پرستي

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را

تا کي کند سياهي چندين درازدستي

در گوشه سلامت مستور چون توان بود

تا نرگس تو با ما گويد رموز مستي

آن روز ديده بودم اين فتنه ها که برخاست

کز سرکشي زماني با ما نمي نشستي

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ


[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 11:12 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مرگ از دید صمد

مرگ خیلی اسان می تواند الان به سراغ من بیاید . اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم البته یک وقتی ناچار با مگ روبرو می شوم که می شوم مهم نیست مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته است .

ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی

من و صمد

 بعد از انکه به تاتر ما اجازه داده نشد کتاب ماهی سیاه کوچولو نزد من ماندن و آن را بارها خواندم بعدها چند کتاب دیگر از صمد را خواهرم به مناسبت تولدم به من داد و پسرک لبو فروش صمد بعد از موفقیت در ارائه طرح به حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) دامغان در سال 1358 به من هدیه شد. اما دری در من بود و آن این بود که چرا باید صمد صمد شود  و را ما دیگر چون صمد نداریم . علی اشرف درویشی هم چون صمد می نوشت اما آن کجا و صمد کجا همیشه نوعی احساس دین به صمد می نمود اودر ماهی سیاه کوچولو ی خود نه به افکار من که آن جمع تاثیر گذاشته بود مربیان مدام صفحه ها را وصیف می کرد و خوب یادم هست که آن روزها مرا رنج می داد که چرا باید دریا…

 

شعر گونه ای تهیه کردم و آن را دکلمه کردم و ضبطش نمودم اما این احساس من به صمد نبود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من ماهی سیاه صمد بودم

که از تنگنای کور ده رودی در جستجوی کشور دریا گریختم

از آنبهشت راحت و آرامش تا مرز یک جهنم

جهنم سوزان با عشق  و شور

با مشعلی ز آتش و آگاهی و شور

 در پرتو هدایت این چهل چراغ نور

تنها گریختم

انبوه ماهیان

در زاقه های پر لجن زیر صخره ها

دیدم که می زند

بر مرگ خویش رنگ دروغین زندگی را

بر لب هزار نغمه آزادی

بر پا هزار زنجیر بردگی

شنیده بودم که ماهی قزل آلا ماهی است که بر خلاف آب رودخانه شنا می کند و این شد خمیر مایه داستان گنجشک کوچولوی من که این طور شروع میشود.

گنجشک کوچولوی

یکی بود و کی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود …!

یک گنجشک کوچولو هم بود که هم پدر داشت و هم مار و هم برادر و هم خواهر هم کلی دوست و آشنا … تمام ذوق گنجشک کوچولوی ما این بود که شب بره روز بیاد، سپیده بزنه و اون بالای شاخ و برگ چنار پیر که لونه شون رو یکی از شاخه هاش بود از این شاخه به اون شاخه بپره و جیک جیک کنه … تمام دلخوشیش این بود که زیر نور آفتاب بالشو باز کنه چرخ بزنه از اون بالا دونه گندم یا جوئی ببینه بیاد پائین با نوکهای کوچولوش دونه رو که افتاده بر روی زمنی بر دارد و سرشو را بلند کنه و هم دانه رو بخوره و هم شکر خدا رو بگه …

یک روز صبح مثل تمام صبحهایی که خورشید خانم طلوع می کنه و گنجشکا جیک جیک کنون از این شاخه به اون شاخه می پرند گنجشک کوچولوی صدای خودش را هم نمی شنید حتی نمی فهمید دیگران چی می گن برای همین بالش را باز کرد ورفت …رفت و رفت جلو دید گنجشکه دارد گریه می کنه بالهایش را به هم می زند سرش را تکان می دهد نوکش را می مالد به زمین لای خاکها قشنگ که نگاه کرد دید سه تا جوجه گنجشک کوچولوی کوچولو که هنوز پر و بال در نیاورده اند یک مشک کاه و علف خشک افتادند هیچ کدام ا زآن سه تا گنجشک را پاک کرد بعد گفت: چی شده چرا گریه می کنی …

گنجشکه دوباره شورع به گریه کردن همینطور که اشک می ریخت گفت: مگه نمی بینی لونه ام خراب شده جوجه هام مردن….

گنجشک کوچولو آهی کشید و گفت:

چرا می بینم ولی با گریه کاری نمی شه کرد بس کن تو را خدا گریه نکن !

گنجشکه گفت:

پس چکار کنم ؟

گنجشک کوچولو چرخی زد  و دوباره نشست و گفت:

ببین دنیا خیلی بزرگه تو باد دوباره بسازی با خواست خدا … باید یک لونه دیگه درست کنی…

گنجشک نگاه حسرت باری به گنجشک کوچولو انداخت و گفت :

گنجشک کوچولو این بار اول نیست که لونه من خراب شده شاید ده بار شاید هم بیست بار و من می ساختم .

گنجسک کوچولو دوباره بالاشو باز کرد چرخی زو و باز کنار گنجشکه نشست و با تعجب گفت: خوب پس برای چی گریه می کنی چرا ناله میکنی؟

گنجشک سرشو تکان داد و گفن:

برای تو و امثال تو بعد بالاشو باز کرد و پرید و رفت…

گنجشک کوچولو هاج و واج مانده بود که منظور گنجشکه چی بوده .. هر چی فکر کرد عقلش به جایی نرسید واسه همین رید و رفت و رفت و رفت . آنقدر رفت که خسته شد از اون بالا دید یه رخت راست و استوار وسط بیابان وایساه عین درخت چنار خودشان ولی صدای جیک یک گنجشک ها نیم آید . رفت پائین تا استراحت کند ولی همین که به درخت نزدیک ششد صدای دو تا جوجه گنجشک قصه ما نمی فهمید چی میگن .. وقتی خوب به لونه جوجه گنجشکهای که روی درخت چنار بود نزدیک شد دید سه تا جوجه گنجشگ که مثل اون سه تا جوجه گنجشک قبلی هنوز پرو بال در نیاوردن دهنشو باز کردن و رو به آسمان هی جیک جیک می کنند . جوجه گنجشکها وقتی دیدن سایه که مثل سایه مادرشان نیست صداشونو بلند و بلندتر کردن گنجشک کوچولو رفت و کنار لونه گنجشکها نشست بعد گفت – چه ؟ چرا انقدر داد می زنید…!

یکی از جوجه گنجشک گفت مامانمون رفته برامون غدا بیاره خیلی وقته رفته … بعد شروع کرد به جیک جیک ….

گنجشک کوچولو سرش را پائین انداخت از لابلای برگهای درخت چنار دید یه چیزی روی زمین افتاده رفت پای  درخت دید… یه گنجشک مرده … با خودش گفت شاید مادر همین جوجه ها باشد ؟بیچاره ج.جه ها به آسمان چایی  که همیشه مادرشاناز اونجا می آمد نگاه می کردند دیگه نمی دونند که پای درخت چنار مادرشان  افتاده ….

بیچاره ها بهتر ه چیی بهشون نگم . بزرگ که شدند خودشان می فهمند برم برم برای جوجه  کوچولوها ی مادر از دست داده یه چیزی پیدا کنم بیارم از گشنگی نمیرند.

بلند شد پرید و رفت توی اسمان رفت و رفت و رفت تا رسید کنار یک رود خونه همون جانشست و با نوکش دنبال کرم لای گلا گشت همین جوری که وکش ت گلا فرو می کرد یواش یواش آمد کنار رودخانه دید صد تا شاید هم هزار تا ماهی ریز و درشت دارن بر خلاف حرکت آب شنا می کنند و می رن بالا.. خوب نگاه کرد اون دور ا تو مسیر ماهی های یه آبشار دید که آب از بالا می ریخت تو رودخانه . یه ماهی کوچولو تک بود که دنبال بابا و ننش شنا می کرد و می رفت . گنجشک کوچولو گفت:

آهای ماهی هیچ معلومه دارید کجا می رید؟

ماهی کوچولو خودشو به کنار ساحل رودخونه رسوند و گفت:

داریم می ریم برسیم بهسر چشمه ی این رودخونه .

گنجشک کوچولو گفت:

آخه چرا ؟ سرچشمه این رودخونه نزدیک او نکوه بلند سر قله اون کوه . این آبشار هم که جلوی شماست .. اصلا شما از کجا می یاین

ماهی کوچولو خندید و گفت :

ما از دریا می یائیم و باید این راه را برویم . باید سرچشمه  برسیم جائی که آب زلاله اونجا باید تخم بزاریم باید بچه ها مون اونجا بدنیا بیان پدر و مادر بزرگ من این راهو رفتند حتی از آبشار هم پریدن .. و خودشونو به سرچشمه این رودخانه که آب زلال داره رسوندن ….

(برداشتی از ماهی سیاه کوچولو)

گنجشک کوچولو با تعجب گفت:

اولا خودت کوچولوئی دوما چرا تو دریا نموندید.

ماهی کوچولو گفت:

زندگی پدر و پدر بزرگ من لیطوری بود. ما تمام عمر کارمون اینه که مسیر این رودخونه را طی کنیم اینم بار اول منه اگر سالم رسیدم بالا باید برگردم پائین و اگر سالم رسیدم پائین باز باید برگردم بالا و اما من نمی دونم چرا تو دریا تخم نمیزاریم شاید برای اینه که من تو سرچشمه بدنیا اومدم پدرم و پدربزرگ من تو سرچشمه بدنیا اومدن . نمی دونم باید برم به امید دیدار …

ماهی کوچولو رفت گنجشک هم دو تا کرم چاق و چله پیدا کرد و با نوکش گرفتشون و خوشحال پرید بطرف لونه اون سه تا جوجه گنجشک … اما تو راه همش فکر حفهای ماهی کوچولو بود ..

به درخت  چنار رسید دید یه عقاب بزرگ از لابلای شاخ و برگها درخت پر گرفت و رفت درخت چنار از حرکت بال عقاب تکون تکون میخورد . خوب که نگاه کرد دید تو چنگال عقاب سه تا جوجه هست که دیگه جیک جیک نمی کند. کرمها از دهانشان افتاد خواست بره سراغ عقاب ولی ترسید عقاب خیلی قویتر بود واو به اندازه ی ناخنون پای عقاب هم نمی شد تازه جوجه ها هم که دیگه مرده بودند … رفت روی یک از شاخه ها ی چنار نشست و آروم آروم اشک ریخت پیش خودش فکر می کرد . آخه چرا من باید به گنجشک کوچولو تنها باشم….

اشکهای گنجشگ کوچولو از لابلای شاخ و برگ درخت چنار روی زمین همون جایی که گنجشکه مرده افتاده بود می ریخت گنجشک کوچولو رفت  کنار گنجشک مرده بانوکش شروع کرد زمین را کندن کند و کند و کند تا یه گودالی به اندازه ی گنجشک مرده درست شدبعد گنجشک را کشید انداخت توی گودال روشم خاک ریخت و چندتا برگ خشکیده از درخت چنار هم که روی زمین ریخته بود جمع کرد گذاشت روی قبر گنجشک مرده بعد شروع کرد به گریه کردن راستش درخت چنار هم که حالا حسابی تنهای تنها شده بود و دیگه صدای جیک  جیک جوجه  ای روی لابلای شاخ وبرگاش نمی شنید همراه گنجشک کوچولو شروع کرد به گریه ..

گنجشک سرشو بالا آورد دید درخته داره گریه می کنه گفت:

واسه چی گریه می کنی؟

درخت گفت: واسه تو امثال تو

گنجشک کوچولو گفت:

منکه نمردم . من که لونمو از دست ندادم منو که جوجه عقاب نبرده من زنده هستم ببین ایناهاش می تونم بال لزنم جیک جیک کنم بپرم .

بعد هم نگاه کرد به آسمون و ساکت شد…

درخت خیلی یواش یواش و شمرده گفت:

دلم خیلی به حال تو و امثل تو می سوزد که  باید بمونید و منتظر باشید تا خواست خدا به سراغتون بیاد بیچاره ها ..

گنجشه فریاد زد:

که من بیچاره نیستم من چاره دارم من نمی خواهم مل اینها باشم من می دونم که خدا هست

درخت لبخندی زد و گفت:

کوچولو تو از کجا می دونی که خداهست اگر خدا هست که این گنجشکه  نباید میمرد یا جوجه هاشو عقاب می برد؟

خدا هست دونه که تو زمین لای خاک کاشته می شه به دستور خدا و به عشق سر در آوردن از لای خاک  می رویه باد میاد خاک را از روی زمین بلند می کنه با خودش می بره شاید یه گنجشکو به درخت بزنه گنجشک هم بمیر ه . شاید هم لونه رو خراب کنه سه تا جوجه گنجشک بیفتن بمیرن . ولی همین باد و خاک رو از روی زمین بلند می کنه رو سر دونه باز بشه سبک بشه دونه بتونه جوونه بزنه مثل تو درخت بشه گنجشکی بیاد لابلای شاخه هایش لونه بسازه و اگه نبود عقابی بیاد  جوجه هاشو برداره بره برای غذای جوجه های خودش شاید عقاب گنجشک مادر و دید ه بود که مرده آره حتما دیده بودش و گرنه دلش نمی آمد جوجه ها یی که مثل جوجه های خودش منتظر آمدن مادرشان هستند را برداری ببره .. تازه اگر این کارونکنه جوجه ها خودشان می میرن خدا هست . عشق هست من می دونم ولی نیم تونم برای تو بگم حالا دیگه چرا گریه می کنی …

گریه من برای اینه که می بینیم حق با توس و افسوس می خورم که ریشه ام تو خاکه و نمی تونم مثل تو پرواز کنم تازه خلی پیر شدم

گنجشکه اشکاشو با بالش پاک کرد بعد بال زد و رفت رویکی از صد شاخه درخت چنار نشست و گفت:

ولی تو  نباید گریه کنی تو باید شاد باشی امروز و فردا دوباره یک جفت گنجشک میان رو شاخه های تو لونه می سازن شاید هم ده تا شاید هم صد تا و تا چشم بهم بزنی صدای جیک جیک که تو آسمون بلند شده جیک جیک جوجه ها و گنجشک هایی که لابلای شاخ و برگ تو زندگی م یکنند . تو بمون تو باید بمونی و می مونی …

درخته اشکهاشو پاک کرد بعد گفت:

پس تو چی؟

گنجشک کوچولو سرشو بالا گرفت و به طرف آسمون کرده و گفت بزرگتر از ما که تو آسموناست من می رم که به خدا برسم …

بعد بالاشو باز کرد و پر زو و رفت آنقدر رفت که سایه اش روی درخت افتاد و گنجشک کوچولو زیر سقف گنبد کبود رفت  ورفت و رفت

قصه ما همین بود

خیال نکن دروغ بود

در ماهی سیاه کوچولو صمد سعی می کرد رسیدن به دریا را آمال آرزو ها قرار دهد . اما در داستان گنجشک کوچولو من سعی کرده بودم تا درخت استوار کشورم با ریشه هایی به قدمت تاریخ و برافراشته چون بیرق بودن  و زیستنن درخت وطن پا  برجاست و فرزندان آن کوچه  شاهد طوفان و هجوم عقابها سمبل استعمار آمریکاست.

اما بودن و ماندن را می شناسد گنجشک من به آسمون می پرد و به خورشید نزدیک می شود هر چه سوزان است .

ماهی من از دریا سفر را آغاز می کند و بر خلاف آب رودخانه به سرچشمه هستی اش باز می گردد چرا که می خواهد فرزندش در سرچشمه ی زلال نمتولد شود و دریا و دریانیان را برای خودشان می گذارد چرا که می داند سرچشمه هستی پاک و منزه است.

و اینها همه از پس بودن و زیستن شکل می گیرد و راستی چقدر زیبا می گوید شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی که :

هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبدا و منشاء حیات آنند که چنین مرده اند .

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 11:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مرگ از دید صمد

مرگ خیلی اسان می تواند الان به سراغ من بیاید . اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم البته یک وقتی ناچار با مگ روبرو می شوم که می شوم مهم نیست مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته است .

ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی

من و صمد

 بعد از انکه به تاتر ما اجازه داده نشد کتاب ماهی سیاه کوچولو نزد من ماندن و آن را بارها خواندم بعدها چند کتاب دیگر از صمد را خواهرم به مناسبت تولدم به من داد و پسرک لبو فروش صمد بعد از موفقیت در ارائه طرح به حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) دامغان در سال 1358 به من هدیه شد. اما دری در من بود و آن این بود که چرا باید صمد صمد شود  و را ما دیگر چون صمد نداریم . علی اشرف درویشی هم چون صمد می نوشت اما آن کجا و صمد کجا همیشه نوعی احساس دین به صمد می نمود اودر ماهی سیاه کوچولو ی خود نه به افکار من که آن جمع تاثیر گذاشته بود مربیان مدام صفحه ها را وصیف می کرد و خوب یادم هست که آن روزها مرا رنج می داد که چرا باید دریا…

 

شعر گونه ای تهیه کردم و آن را دکلمه کردم و ضبطش نمودم اما این احساس من به صمد نبود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من ماهی سیاه صمد بودم

که از تنگنای کور ده رودی در جستجوی کشور دریا گریختم

از آنبهشت راحت و آرامش تا مرز یک جهنم

جهنم سوزان با عشق  و شور

با مشعلی ز آتش و آگاهی و شور

 در پرتو هدایت این چهل چراغ نور

تنها گریختم

انبوه ماهیان

در زاقه های پر لجن زیر صخره ها

دیدم که می زند

بر مرگ خویش رنگ دروغین زندگی را

بر لب هزار نغمه آزادی

بر پا هزار زنجیر بردگی

شنیده بودم که ماهی قزل آلا ماهی است که بر خلاف آب رودخانه شنا می کند و این شد خمیر مایه داستان گنجشک کوچولوی من که این طور شروع میشود.

گنجشک کوچولوی

یکی بود و کی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود …!

یک گنجشک کوچولو هم بود که هم پدر داشت و هم مار و هم برادر و هم خواهر هم کلی دوست و آشنا … تمام ذوق گنجشک کوچولوی ما این بود که شب بره روز بیاد، سپیده بزنه و اون بالای شاخ و برگ چنار پیر که لونه شون رو یکی از شاخه هاش بود از این شاخه به اون شاخه بپره و جیک جیک کنه … تمام دلخوشیش این بود که زیر نور آفتاب بالشو باز کنه چرخ بزنه از اون بالا دونه گندم یا جوئی ببینه بیاد پائین با نوکهای کوچولوش دونه رو که افتاده بر روی زمنی بر دارد و سرشو را بلند کنه و هم دانه رو بخوره و هم شکر خدا رو بگه …

یک روز صبح مثل تمام صبحهایی که خورشید خانم طلوع می کنه و گنجشکا جیک جیک کنون از این شاخه به اون شاخه می پرند گنجشک کوچولوی صدای خودش را هم نمی شنید حتی نمی فهمید دیگران چی می گن برای همین بالش را باز کرد ورفت …رفت و رفت جلو دید گنجشکه دارد گریه می کنه بالهایش را به هم می زند سرش را تکان می دهد نوکش را می مالد به زمین لای خاکها قشنگ که نگاه کرد دید سه تا جوجه گنجشک کوچولوی کوچولو که هنوز پر و بال در نیاورده اند یک مشک کاه و علف خشک افتادند هیچ کدام ا زآن سه تا گنجشک را پاک کرد بعد گفت: چی شده چرا گریه می کنی …

گنجشکه دوباره شورع به گریه کردن همینطور که اشک می ریخت گفت: مگه نمی بینی لونه ام خراب شده جوجه هام مردن….

گنجشک کوچولو آهی کشید و گفت:

چرا می بینم ولی با گریه کاری نمی شه کرد بس کن تو را خدا گریه نکن !

گنجشکه گفت:

پس چکار کنم ؟

گنجشک کوچولو چرخی زد  و دوباره نشست و گفت:

ببین دنیا خیلی بزرگه تو باد دوباره بسازی با خواست خدا … باید یک لونه دیگه درست کنی…

گنجشک نگاه حسرت باری به گنجشک کوچولو انداخت و گفت :

گنجشک کوچولو این بار اول نیست که لونه من خراب شده شاید ده بار شاید هم بیست بار و من می ساختم .

گنجسک کوچولو دوباره بالاشو باز کرد چرخی زو و باز کنار گنجشکه نشست و با تعجب گفت: خوب پس برای چی گریه می کنی چرا ناله میکنی؟

گنجشک سرشو تکان داد و گفن:

برای تو و امثال تو بعد بالاشو باز کرد و پرید و رفت…

گنجشک کوچولو هاج و واج مانده بود که منظور گنجشکه چی بوده .. هر چی فکر کرد عقلش به جایی نرسید واسه همین رید و رفت و رفت و رفت . آنقدر رفت که خسته شد از اون بالا دید یه رخت راست و استوار وسط بیابان وایساه عین درخت چنار خودشان ولی صدای جیک یک گنجشک ها نیم آید . رفت پائین تا استراحت کند ولی همین که به درخت نزدیک ششد صدای دو تا جوجه گنجشک قصه ما نمی فهمید چی میگن .. وقتی خوب به لونه جوجه گنجشکهای که روی درخت چنار بود نزدیک شد دید سه تا جوجه گنجشگ که مثل اون سه تا جوجه گنجشک قبلی هنوز پرو بال در نیاوردن دهنشو باز کردن و رو به آسمان هی جیک جیک می کنند . جوجه گنجشکها وقتی دیدن سایه که مثل سایه مادرشان نیست صداشونو بلند و بلندتر کردن گنجشک کوچولو رفت و کنار لونه گنجشکها نشست بعد گفت – چه ؟ چرا انقدر داد می زنید…!

یکی از جوجه گنجشک گفت مامانمون رفته برامون غدا بیاره خیلی وقته رفته … بعد شروع کرد به جیک جیک ….

گنجشک کوچولو سرش را پائین انداخت از لابلای برگهای درخت چنار دید یه چیزی روی زمین افتاده رفت پای  درخت دید… یه گنجشک مرده … با خودش گفت شاید مادر همین جوجه ها باشد ؟بیچاره ج.جه ها به آسمان چایی  که همیشه مادرشاناز اونجا می آمد نگاه می کردند دیگه نمی دونند که پای درخت چنار مادرشان  افتاده ….

بیچاره ها بهتر ه چیی بهشون نگم . بزرگ که شدند خودشان می فهمند برم برم برای جوجه  کوچولوها ی مادر از دست داده یه چیزی پیدا کنم بیارم از گشنگی نمیرند.

بلند شد پرید و رفت توی اسمان رفت و رفت و رفت تا رسید کنار یک رود خونه همون جانشست و با نوکش دنبال کرم لای گلا گشت همین جوری که وکش ت گلا فرو می کرد یواش یواش آمد کنار رودخانه دید صد تا شاید هم هزار تا ماهی ریز و درشت دارن بر خلاف حرکت آب شنا می کنند و می رن بالا.. خوب نگاه کرد اون دور ا تو مسیر ماهی های یه آبشار دید که آب از بالا می ریخت تو رودخانه . یه ماهی کوچولو تک بود که دنبال بابا و ننش شنا می کرد و می رفت . گنجشک کوچولو گفت:

آهای ماهی هیچ معلومه دارید کجا می رید؟

ماهی کوچولو خودشو به کنار ساحل رودخونه رسوند و گفت:

داریم می ریم برسیم بهسر چشمه ی این رودخونه .

گنجشک کوچولو گفت:

آخه چرا ؟ سرچشمه این رودخونه نزدیک او نکوه بلند سر قله اون کوه . این آبشار هم که جلوی شماست .. اصلا شما از کجا می یاین

ماهی کوچولو خندید و گفت :

ما از دریا می یائیم و باید این راه را برویم . باید سرچشمه  برسیم جائی که آب زلاله اونجا باید تخم بزاریم باید بچه ها مون اونجا بدنیا بیان پدر و مادر بزرگ من این راهو رفتند حتی از آبشار هم پریدن .. و خودشونو به سرچشمه این رودخانه که آب زلال داره رسوندن ….

(برداشتی از ماهی سیاه کوچولو)

گنجشک کوچولو با تعجب گفت:

اولا خودت کوچولوئی دوما چرا تو دریا نموندید.

ماهی کوچولو گفت:

زندگی پدر و پدر بزرگ من لیطوری بود. ما تمام عمر کارمون اینه که مسیر این رودخونه را طی کنیم اینم بار اول منه اگر سالم رسیدم بالا باید برگردم پائین و اگر سالم رسیدم پائین باز باید برگردم بالا و اما من نمی دونم چرا تو دریا تخم نمیزاریم شاید برای اینه که من تو سرچشمه بدنیا اومدم پدرم و پدربزرگ من تو سرچشمه بدنیا اومدن . نمی دونم باید برم به امید دیدار …

ماهی کوچولو رفت گنجشک هم دو تا کرم چاق و چله پیدا کرد و با نوکش گرفتشون و خوشحال پرید بطرف لونه اون سه تا جوجه گنجشک … اما تو راه همش فکر حفهای ماهی کوچولو بود ..

به درخت  چنار رسید دید یه عقاب بزرگ از لابلای شاخ و برگها درخت پر گرفت و رفت درخت چنار از حرکت بال عقاب تکون تکون میخورد . خوب که نگاه کرد دید تو چنگال عقاب سه تا جوجه هست که دیگه جیک جیک نمی کند. کرمها از دهانشان افتاد خواست بره سراغ عقاب ولی ترسید عقاب خیلی قویتر بود واو به اندازه ی ناخنون پای عقاب هم نمی شد تازه جوجه ها هم که دیگه مرده بودند … رفت روی یک از شاخه ها ی چنار نشست و آروم آروم اشک ریخت پیش خودش فکر می کرد . آخه چرا من باید به گنجشک کوچولو تنها باشم….

اشکهای گنجشگ کوچولو از لابلای شاخ و برگ درخت چنار روی زمین همون جایی که گنجشکه مرده افتاده بود می ریخت گنجشک کوچولو رفت  کنار گنجشک مرده بانوکش شروع کرد زمین را کندن کند و کند و کند تا یه گودالی به اندازه ی گنجشک مرده درست شدبعد گنجشک را کشید انداخت توی گودال روشم خاک ریخت و چندتا برگ خشکیده از درخت چنار هم که روی زمین ریخته بود جمع کرد گذاشت روی قبر گنجشک مرده بعد شروع کرد به گریه کردن راستش درخت چنار هم که حالا حسابی تنهای تنها شده بود و دیگه صدای جیک  جیک جوجه  ای روی لابلای شاخ وبرگاش نمی شنید همراه گنجشک کوچولو شروع کرد به گریه ..

گنجشک سرشو بالا آورد دید درخته داره گریه می کنه گفت:

واسه چی گریه می کنی؟

درخت گفت: واسه تو امثال تو

گنجشک کوچولو گفت:

منکه نمردم . من که لونمو از دست ندادم منو که جوجه عقاب نبرده من زنده هستم ببین ایناهاش می تونم بال لزنم جیک جیک کنم بپرم .

بعد هم نگاه کرد به آسمون و ساکت شد…

درخت خیلی یواش یواش و شمرده گفت:

دلم خیلی به حال تو و امثل تو می سوزد که  باید بمونید و منتظر باشید تا خواست خدا به سراغتون بیاد بیچاره ها ..

گنجشه فریاد زد:

که من بیچاره نیستم من چاره دارم من نمی خواهم مل اینها باشم من می دونم که خدا هست

درخت لبخندی زد و گفت:

کوچولو تو از کجا می دونی که خداهست اگر خدا هست که این گنجشکه  نباید میمرد یا جوجه هاشو عقاب می برد؟

خدا هست دونه که تو زمین لای خاک کاشته می شه به دستور خدا و به عشق سر در آوردن از لای خاک  می رویه باد میاد خاک را از روی زمین بلند می کنه با خودش می بره شاید یه گنجشکو به درخت بزنه گنجشک هم بمیر ه . شاید هم لونه رو خراب کنه سه تا جوجه گنجشک بیفتن بمیرن . ولی همین باد و خاک رو از روی زمین بلند می کنه رو سر دونه باز بشه سبک بشه دونه بتونه جوونه بزنه مثل تو درخت بشه گنجشکی بیاد لابلای شاخه هایش لونه بسازه و اگه نبود عقابی بیاد  جوجه هاشو برداره بره برای غذای جوجه های خودش شاید عقاب گنجشک مادر و دید ه بود که مرده آره حتما دیده بودش و گرنه دلش نمی آمد جوجه ها یی که مثل جوجه های خودش منتظر آمدن مادرشان هستند را برداری ببره .. تازه اگر این کارونکنه جوجه ها خودشان می میرن خدا هست . عشق هست من می دونم ولی نیم تونم برای تو بگم حالا دیگه چرا گریه می کنی …

گریه من برای اینه که می بینیم حق با توس و افسوس می خورم که ریشه ام تو خاکه و نمی تونم مثل تو پرواز کنم تازه خلی پیر شدم

گنجشکه اشکاشو با بالش پاک کرد بعد بال زد و رفت رویکی از صد شاخه درخت چنار نشست و گفت:

ولی تو  نباید گریه کنی تو باید شاد باشی امروز و فردا دوباره یک جفت گنجشک میان رو شاخه های تو لونه می سازن شاید هم ده تا شاید هم صد تا و تا چشم بهم بزنی صدای جیک جیک که تو آسمون بلند شده جیک جیک جوجه ها و گنجشک هایی که لابلای شاخ و برگ تو زندگی م یکنند . تو بمون تو باید بمونی و می مونی …

درخته اشکهاشو پاک کرد بعد گفت:

پس تو چی؟

گنجشک کوچولو سرشو بالا گرفت و به طرف آسمون کرده و گفت بزرگتر از ما که تو آسموناست من می رم که به خدا برسم …

بعد بالاشو باز کرد و پر زو و رفت آنقدر رفت که سایه اش روی درخت افتاد و گنجشک کوچولو زیر سقف گنبد کبود رفت  ورفت و رفت

قصه ما همین بود

خیال نکن دروغ بود

در ماهی سیاه کوچولو صمد سعی می کرد رسیدن به دریا را آمال آرزو ها قرار دهد . اما در داستان گنجشک کوچولو من سعی کرده بودم تا درخت استوار کشورم با ریشه هایی به قدمت تاریخ و برافراشته چون بیرق بودن  و زیستنن درخت وطن پا  برجاست و فرزندان آن کوچه  شاهد طوفان و هجوم عقابها سمبل استعمار آمریکاست.

اما بودن و ماندن را می شناسد گنجشک من به آسمون می پرد و به خورشید نزدیک می شود هر چه سوزان است .

ماهی من از دریا سفر را آغاز می کند و بر خلاف آب رودخانه به سرچشمه هستی اش باز می گردد چرا که می خواهد فرزندش در سرچشمه ی زلال نمتولد شود و دریا و دریانیان را برای خودشان می گذارد چرا که می داند سرچشمه هستی پاک و منزه است.

و اینها همه از پس بودن و زیستن شکل می گیرد و راستی چقدر زیبا می گوید شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی که :

هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبدا و منشاء حیات آنند که چنین مرده اند .

[ یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 18:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری /نقطه سرخط

جعفر صابری /نقطه سرخط جمعه 10 شهریور 1396
نقطه سرخط

از صبح روز عرفات چند نفری از دوستان عزیزم با من تماس گرفتند تا فرارسیدن عید قربان را به من تبریک بگویند و این موضوع باعث شد تا برکشتی خاطره ها سوار به صحرای عرفات بروم و آن روز باصفا را بیاد بیاورم ، سالهاست که  از آن روز گذشته اما  هرسال  با فرا رسیدن روز عرفات یاد و خاطره آن ساعت برایم زنده می شود و می دانم کمتر حاجی عرفات رفته ای هست که حس مرا درک نکند. حس نشستن در زیر چادری که از هر طرف باد ملایمی به سرو صورتش می وزد و زمزمه خواندن دعای عرفات و بعد از آن همراه با غروب آفتاب راهی میشویم به سوی مشعر و میرویم تا جایی که باید توقف کنیم در طول  راه با خود می اندیشیم که چه کرده ایم و چگونه به این نقطه سرخط رسیده ایم !
بله آنجا برای خیلی ها نقطه سر خط است ، سر خط زندگی تازه ای که باید  وقتی بر می گردند  بدان توجه کنند اگر دروغ میگفتند ، اگر به حقوق دیگران توجه لازم را نداشتند ، اگر حقی را ناحق میکردند ، اگر به مال مردم چشم می دوختند ، اگر چشم چرانی میکردند ، اگر و اگر و اگر های زیادی که گاه شرم دارم بگویم دیگر تمام می شود و این زندگی دوباره است که شامل حال او شده این بار با داشتن دانش و بینشی چند برابر و حالا او باید باز گرد د و فردای عرفات بعد از گذشتن از مشعر و رمی جمرات و قربانی نمودن او سر می تراشد تا نشان دهد که حاجی شده و با گفتن لّبیکّ لّکّ لّبّیک ، جز خدا را ندیده،امروز او حاجی شده تا نشان دهد چه مسیری را طی نموده تا زین پس الگوی انسانی کامل باشد او رفته حج تا دینش را تکمیل نماید او رفته حج تا بگوید به فرمان خدا تن داده و…
قربانی کردن موجودی زنده معنای عمیقی دارد و اگر زرهای ناخالصی در تمامی نیتت و رفتار من حاجی باشد کارمان با کرام الکاتبین است و وای بر  من که باید روز قیامت پاسخ گوی خون به ناحق ریخته این گوسفند ها هم باشم!
حاجی به حج رفته نباید از یاد ببریم که ما احرام بستیم و روزها و شبها را با احرام گذراندیم تا نشان دهیم روز قیامت  برهنه خواهیم بود نزد خالقمان و هیچ چیزی از مال دنیا را همراه نخواهیم داشت لحظه دیدار یار!
دل بریدن از آنچه به سختی بدان دل بسته ایم را  همواره در نظر داشته باشیم و بدانیم که نشستن در اتومبیل گران قیمت و کولر دار و رفتن به ویلای شمال و زندگی در خانه ای آنچنانی و یدک کشیدن نام حاجی هیچ هم خوانی با یکدیگر ندارد!و مواظب باشیم شامل حال آن شعر نشویم که میگوید:
حاجی که از صفا و عرفات برگشته
مار خورده اژدها برگشته!
یا حق!
جعفر صابری

عید قربان
1396

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید

حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
جسته از محنت و بلای حجاز
رسته از دوزخ و عذاب الیم
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تنعیم
یافته حج و کرده عمره تمام
باز گشته به سوی خانه سلیم
من شدم ساعتی به استقبال
پای کردم برون ز حد گلیم
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم
گفتم او را «بگو که چون رستی
زین سفر کردن به رنج و به بیم
تا ز تو باز مانده‌ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم
شاد گشتم بدانکه کردی حج
چون تو کس نیست اندر این اقلیم
باز گو تا چگونه داشته‌ای
حرمت آن بزرگوار حریم:
چون همی خواستی گرفت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم؟
جمله برخود حرام کرده بدی
هرچه مادون کردگار قدیم؟»
گفت «نی» گفتمش «زدی لبیک
از سر علم و از سر تعظیم
می‌شنیدی ندای حق و، جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو در عرفات
ایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چون می‌کشتی
گوسفند از پی یسیر و یتیم
قرب خود دیدی اول و کردی
قتل و قربان نفس شوم لئیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو می‌رفتی
در حرم همچو اهل کهف و رقیم
ایمن از شر نفس خود بودی
وز غم فرقت و عذاب جحیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو سنگ جمار
همی انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسر
همه عادات و فعلهای ذمیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو گشتی تو
مطلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشی خویش را به حق تسلیم؟»
گفت «نی» گفتمش «به وقت طواف
که دویدی به هروله چو ظلیم
از طواف همه ملائکتان
یاد کردی به گرد عرش عظیم؟»
گفت «نی»گفتمش «چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه بر دل ریم
کردی آنجا به گور مر خود را
همچنانی کنون که گشته رمیم؟»
گفت « از این باب هر چه گفتی تو
من ندانسته‌ام صحیح و سقیم»
گفتم «ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم
رفته‌ای مکه دیده، آمده باز
محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی، پس از این
این چنین کن که کردمت تعلیم»
۰۸ نوامبر ۲۰۱۱ – ۱۷ آبان ۱۳۹۰