اتاق خواب
اتاق خواب
بیشتر ما تلاش میکنیم زندگی درست میکنیم ازدواج و به سختی یک خانه تهیه می کنیم یا اجارای و یا خرید به امید اینکه سرپناهی باشه برای پیری و خستگیامون ، ولی تازه یواش یواش بچه ها بزرگ میشن و اولین چیزیی که از ما توقع دارند یک اتاق تا مستقل باشن حالا با این شرایط زندگی اگر معمولی باشد یک اتاق و یا نه نهایت دو تا اتاق هر خانواده داره چی بشه که جماعتی مثل ما یک آپارتمان سه خوابه داشته باشد آن هم بدون شک دو یا ستا بچه خواهد داشت و با این شرایط بیشک جای پدر خانواده همیشه گوشای از حال است و مادر نیز یا تو اتاق دختراس یا همان دور ور حال پذیرایی یه جای رو زمین یک پتو میندازه زیرش میخوابه!
خلاصه کمتر خانه ای از جماعت ایرانی را می توان سراغ گرفت که زن و شوهر بعد از بیست سی سال زندگی مشترک صاحب یک اتاق مخصوص و یا اتاق خواب باشند !
تازه یک جورایی هم این موضع در بعضی خانواده ها بشدت مورد تعجب است بچه ها هم که دیگر بزرگ شده اند کم کم باور کردند که آنها را لک لکی آورده و روی بام خانه گذاشته و تولدشان نتیجه یک رابطه زناشویی نبوده است!
بیچاره مادرم از پدر که خبر ندارد بندی خدا بابای خانه هراز چندی باید ماموریت های شهرستان برود و این کار بازدید و ماموریت ها حتی بعد از بازنشستگی هم بیشتر وقتها ادامه دارد به هر شکل هزینه ای زندگی بالا است .
اگر از حال و هوای طنز این نوشته بگذریم و به جنبه واقعیتش بنگریم متوجه میشویم که چرا بخش زیادی از زندگی های ما بی روح شده و در خانه هایمان سرما بیداد می کند هیچ عشقی نیست و اگر هم هست بی روح است روابط زناشویی به مرور کم رنگ شده و یا بی رنگ شده شرم حضور بچه ها و حتی عروس و داماد یا نوها همه و همه گویا زندگی زناشویی تنها تا قبل از تولد فرزند اول و همان دو سه سال ابتدای بوده و دیگر همه چیز تمام شده بیشتر اختلافات که به طلاق هم ختم می شود ریشه در همین داستان ساده اتاق خواب دارد اما کمتر سراغش می روند و گویا تابویی است بسیار ترسناک !
خانم ها بعد از تولد فرزندشان نقش مادری را بسیار پر رنگ تر می کنند و محبتشان را به همسر یا همان فرزند پسر بزرگترشان کمتر می نمایند البته بیشتر مواقع این موضوع را انکار کرده میگویند نه اما اگر منصف باشیم باید بگوییم پاسخ همان بله است !
اینجاست که مرد خانواده احساس بی مهری و توجهای را کم کم حس میکند و فیلش هوای هندوستان کرده دلش به دنبال درمان تنهایی هایش می رود، بهانه گیری ها شروع میشود لجبازی ها و خلاصه اگر از من می پرسید علت بیشتر طلاق ها همان کم رنگ شدن اتاق خواب همسران است ولا غیر
یا حق
جعفر صابری
جاده سبز
بیشتر ما ها این روز ها دارای گوشی های هوشمند هستیم گوشی هایی که بدان دلیل هوشمند نام گرفته اند که همه چیز را به هوششان میسپارند چه دوست داریم و چه مسیری می رویم و یا چه می خوریم و …هر یک از برنامه های داخل گوشی های هوشمند ما طوری طراحی شده اند که همان ابتدای نسبشان هرچه برای ما ارزش دارد را به هوش خود می سپارند و برخلاف ذهن ما که شاید روز فراموش نماییم آنها هرگز فراموش نمیکنند !
آنه به داد خواهند داشت در چه روزی چه حسی داشتی و کدام پیام تو را شاد کرده حتی توانایی آن را دارند که هر زمان اراده نمایند تصویر و یا فیلم هر لحظه از زندگی ما را بردارند و در بایگانی خود ثبت و نگهداری کنند ولی ما گاه حتی فراموش میکنیم رمز ایمیلمان که برای اولین بار به کمک آن این برنامه را نصب کرده بودیم چیست باز آنها به یاریمان می آیند و رمز را به ما گوشزد می نمایند و این همه به برکت تکنولوژی است که میلیارد ها دلار پایش سرمایه گذاری شده تا ما را در مسیری قرار دهند که جاده سبز نام گرفته جاده سبز یا جاده مورد تایید و قابل اطمینان است جایی که همه چیزش قابل کنترل است و هیچ نکته محرمانه و خطرناکی در آن نیست این آن چیزی است که بشر امروز با آن که میداند اما یا بی تفاوت است و یا با آن کنار آمده و چاری نیز ندارد !
خیلی مهم است که بتوانیم خود را کنترل نماییم و هر تصویر را تائید یا ارسال نکنیم کار دشواری است که هر مطلبی را باز نکنیم و نبینیم و همه این ها تعریف شده است من پیشنهاد میکنم بد نیست بعضی مواقع رمز ایمیل آدرس خود را تغییر دهیم و بسیار در تایید و یا رد مطالب شبکه های اجتماعی دقت نماییم و بطور کلی زمان کمتری خود را اسیر این عفریته چند چهره نماییم.
زندگی ما بیش از این ها می ارزد که بخشی از آن را به دانلود و پخش دیگرش را به آپلود بگذرانیم، زندگی ما مثل یک کلاف کاموا می ماند که باید با وصله آن را ببافیم غافل شویم در آن پیچی می افتد و ساعت ها از عمرمان را باید صرف باز کردن آن گیرو گور نماییم وو اگر نتوانیم ناچار میشویم آن را از هم جدا کنیم و بعد به هم گره بزنیم و به سختی این گره را در لابلای بافته خود مخفی کنیم ،خیلی ها از من می خواستند تا اگر آشنا دارم حتی شناسنامه خود را عوض کنند تا نامی و نشانی از فردی یا حتی نام قبلیشان نباشد!
غافل از اینکه دنیای هوشمندی داریم و همه چیز ثبت شده !
دوست گرامی خیلی با دقت در جاده سبز قدم بردار و بافتنی خودت را بباف آنطور که شایسته و بایسته تو است کینه و نفرت گاه گره های گوری در کلاف زندگی به وجود می آورد و گذشت و صبوری راه چاره است زمان را مدیریت کنیم و با دقت به کارمان بپردازیم در لحظه زندگی کنیم ،گاهی وقتها میبینم شخصی با عجله رانندگی میکند و با سرعت می راند بزرگوار یه جای اگر ترومپت نگیره ساعت ها و روزها و شاید سالها گیر بیفتی و ناچار بشی صبور باشه !
یا حق
جعفر صابری
پرده
داستان از این قرار است که دوستی میگفت :رفیق هم خدمتیم آمد پیشم و گفت فلانی من بد جوری گیرم خانه خریدم ولی هیچی توش نیست حتی پرده هم نداریم و آرویم در خطر است همه می آیند خانه دیدنی ما ولی ما …گفتم نگران نباش با چقدر کارت راه میفته رقمی را گفت و من با توجه به اینکه ان رغم را برای قصتم کنار گزاشته بودم گفتم به پاس سالهای گزشته و دوستی قدیمی به او میدهم دادم و او مرا قصم داد که در آخر هفته آینده با همسرم و بچه ها به منزلشان برویم حتی گفت خودم با ماشین میام دنبالتان ،بگزریم روز موعود فرا رسید و آمد تا ما را ببرد منزلش وقتی رسیدیم خدارا شکر منزل بسیار آبرو مندانی داشت ما هم به رسم ادم کادی برای خانه نو برده بودیم و شام و پذیرایی اما بعد از شام دوستم گفت ببخشید تا شما این فیلم را با خانم بچه ها نگاه کنید من ضروف شام را بشورم و بعد رفت آشپزخانه و بعد از شستن ضروف با یک سینی چای آمد و نشست کنار ما و شروع کرد به صحبت خانه چطوره خوبه ؟ شما هم باید انشالله بزودی صاحب خانه شوید و بعد رو به من کرد گفت مرد بیشتر تلاش کن خانم شما بیشتر از این ها حق به گردنت دارد من که دربس نوکر خانمم هستم بخدا نمیزارم ضرف هارا هم بشوره هر چی میخواد فقط میگم چشم مگه میشه آدم به این فرشته ها که حاضر شدن با من و امثال من و تو زندگی گنند چیزی جز چشم هم گفت و بعد یک پرتقال پوست کند و گزاشت حلو خانمش و من متوجه نگاهای خانمم شدم دلم میخواست من هم یک پرتقال برایش پوس بکنم ولی راستش خیلی خجالت میکشیدم ترجی دادم چیزی نگم اما این نا رفیق دوران خدمتم گویا آن شب مارا دعوت کرده بود که حسابی از خجالت مان در بیاید برای همین ادامه داد پرده ها ی خانه خوب است تازه دوختیم قبلی ها خز شده بود خانم اینا چند شد؟ خانمش هم رقم یرا گفت که ده براربر پولی بود که من به او قرض داده بودم و من ماندم خدایا چی میگه!دوستم گفت این روزها فقط خانم ها برای یه رنگ موشون باید و رقمی را گفت که من به او قرض داده بودم اینجا بود که من سرخی و حرارت وجود همسرم را از همان فاصله دو سه متری احساس کردم چرا که او در جریان دادن آن مبلغ به دوستم بود و چقدر هم ناراحت شد که ما قصدمان عقب می افتاد ولی من ترجی دادم مثل احمق ها همه چیز را نشنیده بگیرم و فقط با میوه خوردن سر خود را گرم کنم …و منتظر بمانم که ساعت رفتنمان برسد اما با کمال تعجب دوست نامردم گفت اگر دوست دارید شب بمانید وگرنه این سر کوچه ما آژانس تاکسی هست تماس بگیرم برای بردن تان …نامرد اگر می گفت برای برگشتن باید ما آن کرایه را هم میدیم هرگز به منزلش نمی رفتیم …بگذریم شب جمعه و آخر هفته بسیار خوبی را برای ما ساخت طوری که تا یک ماهی زنم فقط به من میگفت خوردی ! قربونش بری !
داستان این رفیق ما آنقدر برای من و شاید شما آشنا هست که جای هیچ گفت و گویی نمی ماند جز اینکه خداوکیلی با این نارفیق ها چه باید کرد !؟
آنچه بیش از هر چیزی مرا و دوستان چون مرا شاکی مینماید این است که میدانیم این گونه آدم ها بطور کلی بسیار خیانت کار هستند بخصوص به همسرانشان و وقتی این گونه عزیزم عزیزم میکنند بدون شک یه جای دارن یه غلطی می کنند و جالب این است که خانم های این افراد بشدت هوشیار و توانا هستند و بهتر از هر کس از خیانت همسرشان مطلاع می باشند !
اما زن های دیگر که نمی دانند و ظاهر داستان را میبینند و میگن عجب مرد خانواده دوستی است!
بگذریم آن دوستمان با همسرش آشتی کرده ولی آخرین خبر این است که دوست دوران سربازیش همسر دیگری هم گرفته و در حال جدایی از زن اولش هست که باید مهریه سنگینی هم بپردازد!
من فقط میگم خیلی مواظب زندگی هایمان باشیم و فریب حرف و ظاهر افراد اطرافمان را نخوریم !
یا حق
جعفر صابری