جعفر صابری/ عینک
عینک
گاهی وقتا حسادت قشنگه …حسادت برای اینکه شادی دیگران را بببینی و از خدا بخواهی که همیشه شاد باشند و تو هم مثل اونا شاد باشی ،حسادت برای وقتی که موفقیت یکی را ببینی و ضمن آرزوی سلامت و سربلندی بیشتر برای اون از خدا بخواهی که به تو هم توان بده تا بتوانی مثل اون موفق بشی…شاید اسم اینا حسادت نباشه ولی هرچی هست قشنگه…اما راستش یه حسادت دیگه هم هست که من خیلی دوست دام و اون حسادت اینه که زن و شوهر ها با هم پیر میشوند و هنوز دستشون تو دست همه …کاشکی هنرمندای ما بخصوص آنهای که کار فیلم سازی میکنند بگردند و این زن و شوهر های باحال را پیدا کنند و از زندگیاشون فیلم بسازند کاشکی میشد ساعت ها جوانترها پای درد دل این زوجهای عاشق مینشستند و حرفاشونو گوش میکردن کاشکی میشد بی تفاوت از کنار این همه خاطره و لحظات تلخ و شیرین رد نشد و عشق و صبوری را در این جماعت دید…کاشکی میدیدم که حتی سوی چشماشون هم با هم کم شد وشماره عینکاشون هم با هم یکی و برای خوندن یه متن از یک عینک استفاده میکنند …چه لذتی داره با هم پیر شدن و با هم دیدن…دوستی میگفت :بیشتر وقتها وقتی دلم میگرفت میرفتم خونه ی بابام و مادرم میدیدم دوتایی نشستن و تا من میرفتم چای جلوم میزاشتن انگار این سماور همیشه براشون جوشه و نه انتظارکسی را بکشن برای خودشون چای دم کردن…میگفت همیشه دور تا دور خونه اشعاری را میدیدم که رو ی کاغذ معمولی یا با خودکار و یا تایپ و پیرینت شده با پونز به دیوار ای خونه چسبیده و مدام عوض میشود یه روز پرسیدم اینا چیه؟مادرم مثل دخترای چهارده ساله خنده ای از روی خجالت کرد و گفت باباته دیگه برای من شعر میگه…بابامم میگفت شما ها که نیستید ما هم که اهل دیدن تلویزیون و این برنامه ها نیستیم تمام ذوقمون اینه که یا من برای مادرت شعر بخونم یا اون بعد هم از هر کدوم خوشمون آمد میریم این کافی نت سرکوچه میدیم تایپ میکنه میاریم میزنیم جلو چشمون حالشو میبریم…
آره من با دیدن و یا شنیدن این حرفها حسودیم میشه و دلم میخواد این جوری با عشقم پیر بشم …ودعا میکنم شما هم این جوری پیر بشید ، کنار اونیکه دوستش داری و اون هم شمارا دوست داره اما خیلی سخته بخصوص حالا با این همه اسباب و وسایل جور بجور که همش آمده تا خلوت مارا پر کنه بله خلوت مارا اما تا ما به چی خلوت بگوییم خلوت تنهایی مان را یا خلوت با هم بودنایمان رو آری این که بدون کمترین هزینه با عزیزی در آن طرف دنیا حر ف بزنیم و یا ببینیمش خیلی عالی اما بشرط اینکه عزیز دیگری که کنار دستمون هست را فراموش نکنیم.اینکه کلی مطلب عاشقانه و عارفانه را تو این کانال ها بخونیم و از نویسنده یا فرستندش تشکر کنیم و نشان بدهیم که آدم قدر شناس واجتماعی هستیم عالیه اما یادمون نره عشقمون درست کنار دستمون نشسته و داره زیرچشمی به ما نگاه میکنه تا با یک لبخند و یا نگاه عاشقانه خستگی روزانه اش را از تنش دربیاریم….فرق نمی کنه زن باشی یا مرد…مهم اینکه عاقل باشی و منصف…اگه قرار پیربشیم خوبه که قشنگ با هم پیر بشیم …
یا حق
جعفر صابری
در زمانيكه وفا
قصّه ي برف به تابستان است
و صداقت گل نايابي
ودر چشمان پاك شقايق ها
عابر بي عاطفه ي غم جاري است
به چه كسي بايد گفت
با تو انسانم و خوشبخت ترين؟
قانون گریزی
در قسمتی از داستان شازده کوچولوآنتوان دو سن اگزوپری سلطانی که حاکم یک سیاره است رو به شاهزاده کوچولو میگوید :یک حاکم نباید دستوری بدهد که مردمش آن را نادیده بگیرند و قانون شکنی کنند …همواره بعنوان یک شهر وند که سعی میکند قوانین را رعایت کند در حیرت هستم که چرا بیشتر وقت ها مردم بخصوص هموطنانم قانون شکنی میکنند ،وقتی ناچار میشوم به هر دلیلی از شبکه های ممنوع اجتماعی مانند فیسبوک یا تویتر با کمک فیلتر شکن استفاده کنم نوعی شرمندگی و عرق خجالت برپیشانیم می نشیند و حس یک انسان خطا کار را دارم ،وقتی برای چند دقیقه که روی موتور هستم کلاه ایمنی نمی گذارم از این رفتارم شرمنده میشوم وساعت ها بعدش هم از خودم بدم می آید نه اینکه من خیلی خوب هستم و بطور کل رفتارم خلاف نیست اما بعضی وقت ها شرمنده میشوم ،وقتی می بینم هموطن عزیزی به سادگی یک طرفه را می رود و یا وارد خط ویژه میشود و یا ورود ممنوع می آید و یا …هزاران خلاف دیگر ،حیران میشوم و بعد که می بینم میشود بعضی خلاف ها را خرید می اندیشم، پس این کار که دیگر خلاف نیست ،حیرانم چگونه زن خارجی به کشورم که می آید وبدلیل رعایت قوانین ایران اسلامی حجاب بر سر میکند ولی زن ایرانی که تابع قانون ایران و تبعه ایران است وقتی میرود خارج ،با اینکه هیچ کس برایش محدودیتی هم ندارد اما حجابش را برمیدارد!
می روی وام بگیری هزار قانون درست یا غلط برایت می گذارند،آن هم با بهره ی 28 یا 30 درصد ولی یکی می آید میرود بدون هیچ مشکلی صد برابر بیشتر با شرایطی راحت تر و زمانی کوتاه تر می گیرد.
میروی بیمارستان با امید اینکه سالها حق بیمه داده ای ولی نوبت میدهند برای یک یا سه ماه دیگر اما دوستی می گوید من آشنا دارم و این نوبت میشود یکی دوروز دیگر…بیمار بیچاره بدون آشنا هم باید بماند و بمیرد!
حیرانم چطور میشود که مجوز ساخت ساختمانی چند طبقه برای خدمات اداری داده می شود و با علم براینکه در هر یک از اتاقهای این ساختمان یک یا دو نفر یا بیشتر بعنوان کارمند کار میکنند و روزانه صد یا حتی هزار نفر مراجعه کننده وارد و خارج می شوند واین جمعیت حتی اگر یک پنجمش با ماشین شخصی آمده باشند برای پارک دچار مشکل خواهند شد و این همه تابلو توقف ممنو ع که نادیده گرفته میشود، خود یک قانون شکنی آشکار است و چرا باید این گونه باشد؟
انسان بدوی در ابتدای زندگیش تعریفی از قانون نداشت اما برای اینکه زند ه بماند و از زندگی خود لذت ببرد قوانین ساده ای را مقرر نمود اول این قوانین در قبیله و بعد بین قبیله ها بوجود آمد و این نتیجه جنگ های فراوان بود…قوانین به مرور بین ملت ها و کشور ها جای خود را پیدا کرد و حتی اگر کشوری قانون شکنی کرد دیگر کشور ها برای حفظ قانون میانشان به آن کشور حمله کردند … گاهی وقت ها پدر و یا مادر و یا حتی بزرگ خانواده ،اقدام به برقراری یک سری قوانین می نماید برای نمونه هیچ کس حق ندارد بعد از ساعت هشت شب در منزل نباشد و یا به محض آمدن از مدرسه باید تکالیف را بنویسد و تمام موارد مورد نیاز برای فردا را آماده سازند…این قوانین گاهی به مزاج بچه ها خوش نمی آید مثلاً وقتی که باید ساعت ده یا یازده حتماً بخوابند و لی ناچار تن در میدهند ولی همین که می بینند راهی برای قانون گریزی هست و میتوانند قانون را بپیچند بی درنگ این کار را می کنند و جالب این است که ما خودمان بعنوان بزرگتر به آنها می آموزیم که چگونه قانون را دور بزنیم و نادیده بگیریم . و با آوردن هزارو یک دلیل هم سعی می کنیم این قانون شکنی را منطقی جلوه دهیم و باز جای تعجب است که گاهی قوانین به مرور زمان تغییر می کند برای نمونه یک روزی قانون بود که ویدئو ممنوع است و حتی بعضی ها تنبیه بدنی هم شدند اما امروز یکی از ادارات رسمی و دولتی، مؤسسه رسانه های تصویری است و به سادگی در بیشتر خانه ها این مورد هست و هیچ منع قانونی ندارد ،شاید در آینده نیز ماهواره آزاد شود و از نظر قانون داشتن و دیدنش اشکال نداشته باشد ،اما اینکه بعضی ها دارند و بعضی ها به احترام رعایت قوانین از تهیه آن خود داری میکنند برای فرزندان مان کمی تضاد به وجود می آورد که بالاخره اگر قانونی نیست چرا این همسایه بالائی و پایینی و بغلی دارد اما ما نداریم؟گاهی وقت ها در صف ایستاده ایم تا به قانون احترام بگذاریم ولی شاهدیم که شخصی و یا اشخاصی می آیند و به سادگی از کنار ما میگذرند و میروند یا دوستی دارند و یا فامیلی …و انسان در مقابل فرزندانش شرمنده می شود و حقیر حالا هرچی می خواهی به این بچه بفهمانی این کار ما درست است وآن کار ناشایسته …ترافیک سنگین است و همه ی اتومبیل ها ایستاده اند اما یک یا دونفر می آیند و حتی از حاشیه جاده …مسیری برای خود پیدا میکنند و میروند آنها می روند و ما می مانیم و ترافیک و شلوغی و سکوت پر معنای فرزندانمان که چه پدر بی لیاقتی داریم!
بیشک تلاش ارزشمند نیرو های انتظامی کشور است که همین اندازه امنیت در کشور جاری است و قانون گریزان چاره ای جز رعایت قانون را ندارند. که باید قدردان این عزیزان نیز باشیم.
بیشتر وقتها قوانین اهمیّت خود را از دست میدهند و گاهی وقتها هم قانون گزار با بی تفاوت نشان دادن خود این فرصت را می دهد که افراد جامعه به خود اجازه بدهند به دیگر قوانین هم با نگاه تردید و بی توجهی برخورد نمایند و گاهی مواقع دیه چند گونه اجراء و برخورد با قوانین و مجرمان قانونی انسان را به حیرت وامی دارد و این سلیقه ای برخورد کردن هم فرصتی میدهد تا بعضی، قانون را نادیده بگیرند.بد نیست ما که دارای هزاران سال تمدن و فرهنگ هستیم اولاً قوانین درستی را صادر نمائیم وثانیاً درهر صورت بدانها احترام بگذاریم . قوانینی که همواره قابل احترام باشد و عقل سلیم نیز پذیرای آن باشد و همه افراد جامعه نیز بتوانند آن را اجراء نمایند و فرقی در برخورد با متخلفین نباشد انشاءالله!
التماس دعا
جعفر صابری
جعفر صابری/نذر یاب
بنام خدابی بخشنده مهربان
نذر یاب
مرحوم پدربزرگم غلامرضا نام داشت و درای قد و قامتی بلند و کشیده بود که از پدر به ارث برده بود،جد پدری من بدلیل همین خصوصیت از ابتدای جوانی در تعزیه خوانی ها یا نقش حر را بازی میکرد و یا نقش شمر را!مرحوم پدر بزرگم از پدر این را به ارث برده بودو همه ساله در ایام محرم بویژه روزهای تاسوعا و عاشورا کتابهای دست نوشته خود و مرحوم پدرش را کنار دستش می گذاشت و در گوشه ای از خانه و یا حیاط می نشست و شروع به خواندن میکرد او تمام عمرش هرروز حتی روز های تعطیل به محل کارش می رفت. اما تحت هیچ شرایطی در این دو روز از خانه خارج نمی شد و تمام روز تعزیه می خواند… یک روز علت این همه مراقبت و دقت را از او سئوال کردم و او داستان را برایم این گونه گفت که : مرحوم پدرش یعنی دریا قلی بعد از بیست سالی که نقش حر و شمر را در تعزیه ها بازی میکرد مورد شوخی چند تن از هم محلی ها شده بود و او را با نام شمر در مراسم و مجالس خوانده بودند ، وی نیز به همین دلیل در یک از ده های محرم تصمیم می گیرد که دیگر در تعزیه بازی نکند وبه خانه می رود اما بیمار میشود و از شب اول دهه ی محرم تا صبح روز تاسوعا درد در وجودش بود،طوری که هیچ دوا و دکتری هم برایش کار ساز نمی افتد ، وی نیز در همان حال بیماری دست به دعا برمیدارد و میگوید اگر شفا یابد تا آخر عمرش فقط نقش شمر را بازی خواهد کرد و به لطف خدا شفا هم پیدا میکند و این گونه این نقش از پدر به پسر می رسد ولی بدلیل مسائل سیاسی و تعطیلی بعضی تعزیه ها مرحوم پدر بزرگم ازروستای صالح آباد همدان به تهران مهاجرت می کند و ناچار در خانه و تنها تعزیه می خواند…درس مهمی که ایشان به من داد این بود که هرگز تعزیه خوان واقعی بعد از پوشیدن لباس و آماده شدن در مقابل آینه نمی ایستاد تا خود را ببیند … جماعت تعزیه خوان تنها برای خدا و عشقشان به سالار شهدا این لباس را می پوشیدند و در میان جمعیت می رفتند تا بدین وسیله ابعاد فاجعه عاشورا را به مردم نشان دهند و بدلیل نبود سینما و تلوزیون این بهترین روش برای بیان آن واقعه بود….
استاد زنده یاد دکتر جابر عناصری که به حق تلاش های بسیار ارزنده ای در خصوص ثبت و ضبط فر هنگ عامه کشور بخصوص تعزیه در ایران نمود گنجینهای ارزشمندی از فرهنگ مداحی و روضه خوانی نیز فراهم نمود ه که خواندنش برای عموم خالی از لطف نمی باشد و تازه بعد از مطالعه این اشعار است که ما می فهمیم عزاداری و سینه زنی برای اهل بیت بخصوص سید الشهدا(ع) باید چگونه باشد . البته خوشبختانه هنوز در بیشتر شهرستانها و دهستان های کشور عزیزمان ایران فرهنگ واقعی عزاداری با کمترین دست خوردگی در حال اجراء است معذالک آنچه امروز ما در تهران و شهر های بزرگ بعنوان عزا داری محرم شاهد آن هستیم بخصوص عزاداری ها و سینه زنی ها و مداحی ها هر انسان باشعور و درک را دچار افسردگی و آشفتگی میکند که بواقع ما به کجا می رویم ، عجبا من با توجه به گنجینه به ارث رسیده از جدم و پدربزرگم وقتی اشعار آن زمان رامیخوانم ،قدرت بیان و صلابت کلام، بسیار زیبا و دقیق و مثال زدنی است ، ونکته جالب تر اینکه همین چند ماه پیش به همت سازمان تبلیغات اسلامی بخصوص شمال غرب تهران ،با تقدیر و تشکر از مدیریت آن ،حاج آقا محمدی و همچنین آقای حبیب جمشیدی مسئول هیئت های مذهبی و آقای هاشمی در شهرداری منطقه پنج،که جلساتی در همین خصوص مبنی بر اینکه چگونه عزاداری شود و اشعار را با دقت کنترل کنیم برگزار شد اما چه سود؟…گوش اگر گوش تو ناله اگر اگر ناله ماست آنچه البته به جایی نرسد فریاد است…متأسفانه تعداد زیادی سی دی به همت شهرداری تهران در بین هیئت های عزاداری در نمایشگاه عطر سیب پخش شد که بیش از هشتاد درصد آن نیز از همین گونه عزاداری ها بود . جای خالی اشعار محلی و منطقه ای از جای جای ایران عزیزمان یا سخنرانی های کوتاه و مفید علما نشان از بی تفاوتی فرهنگی است و تخریب بزرگتری که به پیکره واقعی این مراسم واردمیشود این است که به تازگی برنامه ندر یاب نیز در بازار آمد و حتی در سایت های اینترنتی موجود می باشد و این که بدانیم کجا جوجه یا کوبیده و یا قیمه میدهد انسان را به فکر می اندازد وای ما کجا هستیم!بد نیست کمی بیندیشیم بستن کانالهای ماهواره ای و فیلتر کردن سایت ها شاید یکی از راهکار های مبارزه با دشمن باشد اما این بی توجهی ها لطمه به اصل دین و شیعه می زند . نفس اطلاع رسانی مورد نظر نیست ای کاش در این ایام که قشر عظیمی از ملت، بخصوص جوانان در حسینیه ها و مساجد شرکت می کنند به بررسی مشکلات و ارائه طریق می پرداختیم و از این تریبون عالی کمال بهره برداری را برای بالا بردن شعور نه شور ملت استفاده میکردیم.
جای تأسف است که ما هنوز خطیبی چون مرحوم کافی را در جمع خطیبان خود کم داریم. ای کاش دوستان رسانه ای نیز اقدام به برنامه سازی های شایسته می کردند و با بررسی موضوع واقعه ی کربلا به درک بهتر این واقعیت در بین مردم کمک می کردند . ای کاش از بیانات مقام معظم رهبری که در این خصوص هم کم نیست بهره می گرفتیم .والله هدف از برگزاری مراسم برای امام حسین (ع) نباید خلاصه به قیمه و قورمه باشد ای کاش هیئت های عزاداری که در هر چند قدم بساط چای و قهوه و شیرو آب میوه را برقرارکرده اند دست به دست هم می دادند و قسمتی از این هزینه ها را صرف ساخت مدرسه ای در مناطق نیاز مند می کردند و نام سالار شهدا را بر آن می گذاشتند تا سالها هموطنان ما بدون توجه به دین و مذهبشان از آن بهره مند می شدند . یاران و برادران ،عزیزان، خواهران گرامی که سفره حضرت عباس (س) به گستردگی پنج متر با انواع غدا ها می گسترانید به فکر آن جماعتی هم باشید که در آرزوی داشتن کمترین امکانات برای ازدواجشان هستند . عزادران سالار شهدا، تا چهلم آقا نیامده دست به دست هم بدهیم و یک کار حسینی کنیم و به جای خرید آخرین تکنولوژی صوتی و تصویری برای هیئتمان دست بیمار نیازمندی را بگیریم که حتی دراین ایام باید کنار بیمارستانهای تهران بسر ببرد، وای بر ما اگر حسین زهرا (س) روز قیامت از انسانیت ما سئوال کند وما فقط سینه خود را نشان دهیم که برای عزایش سرخ کردیم! سینه بدون قلب و عشق به همنوع چه دردی از ما درمان می نماید ، وای بر ما که با تغیر و تلاش نذری های گونا گون را از هیئات مختلف جمع می کنیم و حتی نمی توانیم میل کنیم . ما کجائیم و به کجا میرویم …این دین ماست این آئین ماست این بود انقلاب اسلامی ما این است ثمره خون عزیزترین، عزیزان ما پاسخ شهدا را چه خواهیم داد که از جانشان برای یاری حسین زمان گذشتند تا وجبی از خاک کشور عزیزمان به دشمن داده نشود . این است نتیچه حضور سبز و ارزشمند مدافعان واقعی حرم که ما در این ایام پشت میکروفن ها این عزاداری ها را بشنویم وسکوت کنیم و یا همراه ایشان شویم .
خدایا مارا به راه راست هدایت کن!
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.
افسوس که به جای افکارش
زخم های تنش را نشانمان دادند
و بزرگترین دردش را
بی آبی نامیدند…..
عاشورای 1395
جعفر صابری
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر
دین دیوانه بدین عشق تو شد
جاده شک به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
شعر از:افشین یدالهی
جعفر صابری/ نارنگی
نارنگی
دوست عزیزی که سالهاست یکی از بهترین های مدیران آموزشی کشور است ،از داخل کشوی میز کارش چیزی را درآورد و به من گفت فکر میکنی این چیست؟ تشخیص برایم بسیار مشکل بود و او با لبخند گفت: خواهم گفت:اوایل مهر سال گذشته شاگردی در مدرسه ما بود که با هم کلاسی هایش مدام در گیر بود و شیطنت میکرد چند بار به دفتر مدرسه آوردندش و او چیزی نمی گفت ،بیشتر وقت ها والدینش دیر برای بردنش می آمدند و او گاه چند ساعت بعد از بچه های دیگر میرفت منزلشان و در حیاط مدرسه بود خلاصه هر وقت هم که پدرش می آمد دنبالش زمانی را برای گفت و گو با من صرف میکرد و برای من از نکات مهم آموزشی و پرورشی صحبت می کرد و نواقص پرورشی و آموزشی کشور را گوشزد می کرد ،گاهی وقت ها هم مادر بچه می آمد و از این که دیر شده پوزش می خواست و میگفت کارش طول کشیده است…
مدتها گذشت و سال تحصیلی به پایان نزدیک می شد من از پدر و مادر این دانش آموز دعوت کردم که یک روز مشترک برای گفت و گو بیایند و آنها یک روز عصر به دفتر کار من آمدند و برای اولین بار در طول سال تحصیلی من این دو را کنار هم دیدم و بعد همین چیزی که به شما نشان دادم را از داخل کشوی میزم در آوردم و به آنها نشان دادم و گفتم فکر می کنید این چیست؟ پدرش گفت انجیر خشک شده است و مادرش گفت آلو است چطو ر مگر؟ برایشان توضیح دادم که نه این یک نارنگی است که تا همین سه روز پیش داخل کیف مدرسه فرزندتان بوده است …واین یعنی شما در طول سال تحصیلی حتی یک بار کیف مدرسه فرزندتان را باز نکرده اید که داخلش را ببینید ،بار ها جلسه انجمن و اولیا بود اما شما تشریف نیاوردید ، چندین بار به مدرسه تشریف آوردید و لی هرگز به صحبتهای من که در حاشیه صحبت های شما میشد گوش نمی دادید ،این نارنگی روزی نارنگی بود و به مرور زمان آبش را از دست داد و این گونه خشک و بی شکل و زشت شده است ! نارنگی که شما برای فرزندتان فراهم کرده بودید تا او نوش جان کند اما او به این خد مت شما توجه نداشته . شاید او بیشتر به محبت و حضور شما در کنار خودش نیاز داشته با رها خد مت شما عرض کردم فرزندتان پرخاشگر است و این از روی کمبود محبت می تواند باشد و لی شما گفتید ما برایش همه چیز فرا هم کردیم و زندگی ما چیزی کم ندارد …
دوستم ادامه داد که این زن و شوهر بحثشان را در مقابل من شروع کردند و کارشان بالا گرفت طوری که من ناچار اتاق را ترک کردم تا شاهد و ناظر صحبت های شان که گاه به فحاشی میرسید نباشم.
اما می شنیدم که مرد میگفت : بتو گفتم به زندگی برس به بچه برس تو گفتی خسته شدم درس خوندم ده سال تو خونه نشستم می خوام برم سرکار مگه چی ام از مردم کمتره میخوام من هم تو اجتماع باشم و همش به من گفتی تو چشم دیدن موفقیت من را نداری و زن میگفت مگه این همه زن کار میکنند کجای زندگیشون به هم خورده تو پدری میکردی این هم شغله که داری اگه من کار نکنم هشتمون گرو نوهمونه …
باشنیدن صحبت های دوست فر هنگیم در خصوص این دانش آموز باعث شد من چیزی بنویسم نمی شود گفت حق با کدام یک از این والدین است و لی واقعیت این است که با توجه به هزینه های جاری در کشور و مشکلات معیشتی و اقتصادی بیشتر خانوادها ی ایرانی اشتغال مادران در کنار پدران اجتناب نا پذیر است معذالک این مشکلات نباید به آیند بچه ما لطمه وارد کند ،دوستان زیادی را می شناسم که این اشتغال خانم خانه ارکان زندگیشان را به هم زده و زن متوجه شده که مردش با شخص و یا اشخاص دیگری ارتباط پیدا کرده و یا متاسفانه حالت دیگر که زن بدلیل سادگی و نیاز شدید به محبت در دام هوس بازی گرفتار شده است .
بی شک تمام تلاش ما برای ساختن آیندی بهتر و زیبا تر برای فرزندمان است و این حق ما می باشد که صاحب فرزندانی سالم و صادق باشیم اما به چه قیمتی دوری از فرزندمان نداشتن خبر از شرایط تحصیلی و پرورشی بچه عدم حضور فعال در فعالیت های آموزشی و پرورشی فرزندانمان لطمات شدید روحی و روانی به شخصیت بچه وارد می کند ، فاصله بین زن و شوهر بخصوص در مسائل عاطفی و جنسی باعث میشود ایشان بدنبال ارضاء خود در مسیر خطر ناک جبران باشند و فاجعه جدایی و طلاق بیش از هر چیز به همان لطمه می زند که برایش تلاش میکنیم ، بی احترامی و بد زبانی توهین به یک دیگر و خلاصه نا دید گرفتن شرایط و مشکلات باعث سردی می شود ، کم نیستند مردانی که بدلیل توهین همسرشان ترجیح می دهند با زن دیگری ارتباط برقرار کنند و یا وقتشان را بیشتر بیرون از خانه سپری نمایند، با ید توجه داشت مهمترین نقش زن حفظ کانون خانواده است و و این از هر کاری اهمیتش بیشتر است زن اگر توانا باشد مدیریت همسر و فرزندانش را بطور کل در اختیار میگیرد ، شاید خیلی ها به صاحب این قلم خورده بگیرند و لی باید قبول کنیم که اگر زن کارش را خوب انجام دهد مردش سرش جای دیگری گرم نمی شود ، چطور می شو د خانمی یک ساعت قبل از رفتن سر کارش خودش را حاضر می کند تا زیبا و شایسته در محل کار و جامعه حاضر باشد اما یک سوم این وقت را در منزل و برای همسرش نمی گذارد، مردش این ها را می بیند و شاهد برخورد های اجتماعی او با دیگران است ،زنی که میرود و کار ی را شروع میکند که بیشتر برخوردش با مردان در جامعه است از نظر شوهرش که شاهد رفتار بعضی زنان اطراف خود است در دراز مدت می افتد ، اینجا قصد بررسی درست یا غلط بودن موضوع را نداریم تنها به بیان واقعیت می پردازیم و این که این اتفاق در حال جریان است، بدون شک هم مرد و هم زنش هیچ نیت بدی ندارند اما متاسفانه جامعه بستر نا مطلوبی شده است ، جوانان بی کار و مجرد یا زنانی که بدلیل مشکلات مادی رو به تن فروشی آورده اند همه و همه زنگ خطری است که باید بیش از مردان زنان خانواده نقش مدیریتی خود را بیش از گذشته اجراء کنند اگر کم هست باشد کم بخورند ، باید از بیانی شیوا و برخواسته از محبت و دوستی با همسر و فرزندانشان برخورد کنند ،به هیچ عنوان با فرزندانشان با ادبیات توهین آمیز برخورد ننمایند ، باید تلاش کنند تا کانون خانواد بستری مناسب و آرام بخش برای فرد فرد اعضاء خانواده باشد . استرس را بکاهند و با رواج قناعت به زندگیشان سامان دهند . با زیرکی به خلوت همسر و فرزندشان وارد شوند و از هر چیز کوچکی که شاید خانواده را مورد تخریب قرار دهد مطلع باشند باید باور داشت که زندگی مانند یک کشتی است که ناخدایش شما هستید بله شما خواهر عزیز و ارجمند خانم محترم این کشتی اگر به بزرگی تایتانیک هم باشد کافیست یک سوراخ ریز در آن پدید بیاید تا غرقش کند…
در طبیعت نقش شیر ماده آماده سازی خوراک و رسیدگی به همسر و فرزندان است و یا بد نیست بدانید که گرگ ها هرگز به گله های که سگ نگهبانش ماده است نزدیک هم نمی شوند و سکوت و متانت و آرامش سگ های ماده همیشه زبان زدنی است . بیشترین محبت را در طبیعت حیوانات ماده به فرزندان خود نشان میدهند و بشدت از حریم زندگیشان و فرزندانشان دفع میکنند.
انسان اشرف مخلوقات است و این انسان از مادر زاده شده پس ای مادر اشرف مخلوقات نقش خود را شایسته دان و جایگاهت به انجام رسان.
ارادتمند
جعفر صابری
جعفر صابری/عندالمطالبه…
عندالمطالبه
دوستی که سرانجامش به ازدواج منجرب شود یکی از زیبا ترین انواع ازدواج ها است و بدون شک هیچ قدر و اندازه ای هم در آن وجود ندارد، معذالک بر حسب یک سنت زیبا و شایسته برای زوجه هدیه ای را بعنوان مهریه در همان ابتدای عقد ازدواج معین می نمایند که زوج با قبول آن می پذیرد که این هدیه و مهریه را بپردازد و البته مطالبی دیگر نیز گاه به این مورد افزوده می شود مانند حق طلاق ، حق مسکن ، حق کار و حتی مطالبی و حقوقش که گاهی درعین ناباوری زوج می پذیرد و این گونه قبول می کند که موضوع این قرار داد ازدواج و پیوند زیبا تبدیل به یک معامله و کسب شود و کم نیستند فامیلی که همان ابتدا با مشکل های گونا گون روبرو میشوند و یا بدلیل چشم و هم چشمی کار های عجیبی را انجام می دهند و در همین خصوص مواردی را بیان می کنند که والدین آقا دامادم دادشان به افلاک می کشد اما شاه داماد که تنها نگاهش به گوشه ی چشمان عروسش دوخته شده هیچ نگاهی را نمی بیند و جز صدای قلبش هیچ صدایی را نمی شنود و حتی متوجه نیست که عاقد می گوید بنویسم عندالمطالبه یا عندالاستطاعه …خلاصه شاه داماد می پذیرد که آنچه عروس خانم اراده کند را برایش فراهم سازد و این گونه می شود که ناخواسته همین دوست داشتن زیبا گاهی به فاجعه ای تبدیل می شود و آقا داماد و خانواده اش را و حتی گاه کل فامیل را در گیر موضوع پرداخت مهریه مینماید و از همه بد تر نکته غیر اخلاقی است که برای دیگر جوانان بوجود می آورد، دوست جوانی با اذعان این موضوع که وقتی می شود با هر دختری دوست بود و حتی خانه مشترک داشت چرا ازدواج که بعد دچار مشکل مهریه شویم! ما عاشق هم هستیم و داریم زندگی هم می کنیم ازدواج دیگر برای چه؟ وبا کمال تاسف باید گفت وقتی سخت گیری بعضی خانواده ها را در خصوص ازدواج می بینیم و یا اصرار برای ازدواج های سنگین با مخارج وحشتناکش را شاهد هستیم باید در انتظار بد تر از این موارد هم باشیم.
طی یک بررسی به عمل آمده مشخص شد علی الرغم چند سال گذشته که بیشتر آمار طلاق بین زوج های جوان بود این روز ها میانگین طلاق بین زوجهایی است که گاه ده سال یا بیشتر از ازدواجشان سپری می شود و این دیگر دلایل کم تجربه بودن زوجها و مسائل این گونه را ندارد.طلاق که در روزگار نه چندان دوری در جامعه از جایگاه زیبنده ایی در بین مردم برخوردار نبو د این روز ها کاری بسیار ساده و آسان شده و بسادگی با آن برخورد می شود و با توجه به شرایط نسبتا دشوارش گاه به سادگی صورت می گیرد و کانون یک خانواده متلاشی می شود ،دیگر تعریفی از تعمیر و باز سازی نیست وقتی می توان به تازگی اندیشید چرا تحمل درد ! بچه ها نیز باید با این شرایط کنار بیایند.
دوستی می گفت من نمی دانم عشق چیست ولی همانقدر بگویم وقتی می بینم پسر ده ساله ام به من نگاه میکند و با نگاهش می خواهد که سکوت کنم و فر یاد نزنم خشم را در خود فرو میدهم و می اندیشم که عشق یعنی این …
دوست دیگری میگوید پس از جنگ با همسر شهیدی ازدواج کردم که صاحب یک دختر از شهید بود و بعد از مدتی ما صاحب دو فرزند پسر شدیم، دخترمان وارد دانشگاه شد و تحصیلات عالیه دارد اما مدتی است که همسرم مراترک کرده و میگوید می خواهم طلاق بگیرم!
دوست دیگری می گوید شانزده سال از زندگی مشترکمان می گذرد ولی مدتی است که همسرم می گوید می خواهم بروم سرکار و از نشستن در خانه خسته شده ام!من با کار همسرم مشکلی ندارم ولی این تغییر مرا بد جوری ناراحت می کند.
دوستی میگفت سر سفره عقد هرچی به پسرم گفتم بابا دقت کن این موضوع مهمی است پذیرش این موارد یعنی دربست در اختیار عروس خانم بودن او فقط گفت بابا دوره این حرفا گذشته!
عزیزی میگفت شاید در نگاه اول بیشتر حقوق به آقایان داده می شود اما باور کنید این طور نیست و فاجعه است به زندان ها و یا دادگاههای طلاق بروید من نمی گویم همیشه حق با آقایان است اما یک وقت هایی داستان هایی از طلاق را می بینیم و می شنویم که خودش باعث میشود جوانان جرات اندیشیدن به ازدواج را نداشته باشند.
هنوز کم نیستند افرادی که در طول زمان زندگی مشترکشان عشق و عقلشان چند برابر شده و هر روز هم بیشتر می شود امید وار هستیم این روابط زیبا را بیشتر در نظر بگیرم و همسران بیشتر با هم سر سازگاری داشته باشند ،باور کنید کمی گذشت و صبر می تواند خیلی از موارد را برطرف نماید .
به امید روزگاری خوش برای فرد فرد شما عزیزان
جعفر صابری
یک فرصت استثنایی
قابل توجه خانواده های محترم
اجراء مجموعه تست های روانشناسی ارزیابی سلامت
تست عزت نفس
تست سلامت روان
مقیاس سازگاری زناشوئی
مقیاس حل مشکلات خانوادگی
تست افسردگی
رفع مشکلات جنسی
و تست های ویژه کودکان و نوجوانان
با ارائه پاسخنامه و برگه نتیجه کتبی
زیر نظر آقای جعفر صابری
مخترع صفحه کلید تست هوش در دنیا
مدیر عامل موسسه فرهنگی هنری آشتی
و صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر اولین
و تنها هفته نامه ویژه همسران
تلفن جهت هناهنگی :09213174722
www.hamsar-magazine.ir
www.ashti.co
www.ashti.ir
www.jafar-saberi.ir
فقط برای شما که می خواهید متفاوت باشید
قابل توجه مدیران بخش های خصوصی و دولتی
آموزشی و تولیدی و همچنین خدماتی و تبلیغاتی
مشاوره وآموزش
خصوصی و ویژه جهت بالا بردن کیفیت خدمات و برنامه های کاری شما
بررسی شرایط موجود برنامه ریزی برای توسعه بیشتر و پایدار
شناخت مشکلات و موانع پیشرفت
گسترش بازار خدمات و فروش
آموزش و شناخت برنامه های روز جهان
همراه با تست های ویژه
(ارائه گواهینامه های بین المللی جهت افراد و شرکت ها و موسسات)
زیر نظر استاد جعفر صابری
مخترع صفحه کلید تست هوش در دنیا
مدیر عامل موسسه فرهنگی هنری آشتی
و صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر
اولینو تنها هفته نامه ویژه همسران
تلفن جهت هناهنگی: 09213174722
www.hamsar-magazine.ir
www.ashti.co
www.ashti.ir
www.jafar-saberi.ir
نمایشنامه حضرت یوسف (ع)
نویسنده: جعفر صابری
مجلس اول
صحنه:
بازیها:برادران یوسف چرخی زده ودرحالی که نور صحنه روشن میشود تاروشنای کامل بدور خود میچرخند نوعی اضطراب با روشن شدن کامل صحنه یکی ازآنها میگوید:
برادر2:آنکه چندین برادر یم پدر چنان دلبسته یوسف است که اوراتنها بیش از همه ما دوست میدارد وضلالت او در حبّ
یوسف نیک پدیدار است
when they said: certainly yusuf and his brother are dearer to our father than we, though we are a (stronger) company; most surely our father is in manifest error: (8)
برادر3: باید یوسف را بکشید یادردیاری د.ر از پدر بیفکنید وروی پدر را یک جهت به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل مردمی صالح و درستکار شوید
slay yusuf or cast him (forth) into some land, so that your father’s regard may be exclusively for you, and after that you may be a righteous people (9)
همه چرخی میزنند و باز می ایستند طوری که نشان داده شود رأی را پذیرفته اند
برادر 1: اگر ناچار سوءقصدی دارید البته از کشتن وی صرف نظر کنیدولیاورابر سرراه کاروانان به چاهی درافکنید که کاروانی اورابابد با خود به دیار دور برد.
a speaker from among them said: do not slay yusuf, and cast him down into the bottom of the pit if you must do (it), (so that) some of the travellers may pick him up (10)
همه میخندند و دستهایشان را به نشاهنه وحدت دراین امر در یکدیگر قرار میدهند –صحنه تاریک میشود
مجلس دوم
صحنه:
یعقوب نشسته بر سجده گاه در مناجات است –برادران براو وارد میشوندوبه گردش مؤدبانه می نشینند
برادر 1: ای پدر چرا توبر یوسف ازما ایمن نیستی و همراه ما اورا نمیفرستی درصورتیکه برادران همه خیر خواه یوسفیم واز ما به او هرگز آزاری نخواهد رسید
they said: o our father! what reason have you that you do not trust in us with respect to yusuf? and most surely we are his sincere well-wishers: (11)
برادر2: ای پدر فردا اورا باما به صحرا فرست که در چمن ومراتع بگردیم و بازی کند والبته ما همه از هرخطری نگهبان اوییم
send him with us tomorrow that he may enjoy himself and sport, and surely we will guard him well (12)
یعقوب آهی از حسرت کشید و گویی بدل میداند آرام میگوید:
ای فرزندان من ازآن ترسان و پریشان خاطرم که از او دربیابان غفلت کنید و طعمه گرگان شود.
he said: surely it grieves me that you should take him off, and i fear lest the wolf devour him while you are heedless of him (13)
برادر 3: والبته این هرگز نخواهد شد زیرا اگر باآنکه ما چند مرد نیرومند همراه اوئیم باز گرگ قصد او کند پس ما بسیار مردم ضعیف و زیانکاری خواهیم بود.
they said: surely if the wolf should devour him notwithstanding that we are a (strong) company, we should then certainly be losers (14)
یعقوب دست بهاسمان میبرد وپس سجده میکند سراز سحدهبرمیدارد وبا سر نشام تسلیم رضایت میدهد
نور ضعیف میشود
مجلس چهارم
صدابی آب وزمزمه پرندگان – نورصحنه کاملاً روشن است.برادران یوسف را ححلقه کرده اند وصدای قهقه مستانه آناه ناله های یوسف رادر خود میگیرد وصدای پرندگان قطع میشود –صحنه روه تاریکی میرود – صدای جیرجیرکها
مجلس پنجم
یعقوب سرازسجده برمیدارد –برادران باحزن واندوه سر فرودآورده وگرد پدرمینشینند
پدر چون آنانرا گریان دید و یوسف راندید حال پرسید:فرزنادانم یوسفم چه شد
برادر 1: درحالی که خودرا غمگن نشان میدادگفت:
قصه این است که مادر صحرا برای مسابقه رفته ویوسف را بر سر متاع خود گذاردیم چون بازگشتیم یوسف را گرگ طعمه خود ساخته بود.
و هر چند ماراست گوئیم تو باز ازما باور نخواهی کردپیراهن یوسف نشان صداقت ماست.
they said: o our father! surely we went off racing and left yusuf by our goods, so the wolf devoured him, and you will not believe us though we are truthful (17)
یعقوب آهی میکشد ومیگوید:
بلکه این امر زشت قبیح رانفس درنظر شما زیبا جلوه داد درهر صور ت در این مصیبت صر جمیل کنم وارزخدایاری طلبم که بررفع این بلیّه که شما اضهار میداردیدبسی خداست که مرا یاری تواند کرد
he said: nay, your souls have made the matter light for you, but patience is good and allah is he whose help is sought for against what you describe (18)
مجلس ششم
صحنه روشن است –صدای زنگ کاروان میاید که کم کم نزدیک میشود .کاروان میایستد وصدای ز کاروان میگوید
صدا: سقا را بفرستید تااب برایمان بیاورد
سقا در صحنه بند به چاه میاندازد و لحظه ا ی بعد یوسف در مقابلش پیدا میشود.
سقا: به به ازاین بشارت و خوشبختی که به ما رخ داده (واورا پنهان میکند) –
صحنه تاریک میشود
-drawer and he let down his bucket. he said: o good news! this is a youth; and they concealed him as an article of merchandise, and allah knew what they did (19)
صحنه روشن میشود –برادرارشد یوسف به کنار غافله سالار میرود وآهسته به او میگوید
برادر1: این پسر غلام ماست شوم بخت است و از بدی روزگار به هر بهایی بخواهید به شما می بخشیمش وازاین دیار اورادورکنید شاید برکت به ما رو کند.
and they sold him for a small price, a few pieces of silver, and they showed no desire for him (20)
قافله سالار سکه به او میدهد واوبه جمع برادران میآید و قافله باصدای زنگ شتر ها حرکت میکند
صدی هم همه براردران وشادی آنان – نور ضعیف میشود
مجلس هفتم
بازار- شلوغی و هم همه مردم و غلامان در کنر کدیگر ایستاده اند یوسف در میان آنهاست
برده فروش با چوب دستی یوسف را نشان میدهد : این جوانرا که میخرد
عزیز مصر در کنار همسرش زلیخا ایستاه باغرور و فخر دست بالا اورده به علامت آنکه من خریدمش
سپس رو به لیخا کردو گفت: مقامش بسیار گرامی دار که این غلام امید است و به ما نفع بسیار بخشد. یااورابه فرزندی بگیریم
and the egyptian who bought him said to his wife: give him an honorable abode, maybe he will be useful to us, or we may adopt him as a son.
نور ضعیف میشود
مجلس نهم
زلیخا با حسرت به یوسف مینگردکه به کارها رسیدگی میکند به سمتش میرود ودستش را بسویش دراز مینماید ، یوسف عقب میرود زلیخا به سمتش میرود یوسف فریاد میزند:
بخدا پناه میبرم که بر چنین عمل زشت اقدا م کنم خدا مرا مقامی متزه ونیکو عطا کرده چگونه خودرابه ستم وگناه آلوده کنم که خدا هرگز ستمکاران را رستگار نسازد.
: i seek allah’s refuge, surely my lord made good my abode: surely the unjust do not prosper (23)
زن باز به سوی او میرود و یوسف عقب مینشیند و یوسف مگریزد (به گرد صحنه میچرخد)
زلیخا ست به گریبان یوسف کرده از پشت سر پیراهنش را میدرد
درآن حال عزیز مصر همرراه ندیمان وارد صحنه میشود
زن مینشیند و یوسف ایستاده سر به پا فرو میآورد
زن ناله کنانطوری که یوسف را مخصر جلوه دهد میگوید:
جزای آنکه با اهل تو قصد بد کند جزآنکه یا بزندان برند یا به عقوبت سخت کیفر کنند چه خواهد بود؟
she said: what is the punishment of him who intends evil to your wife except imprisonment or a painful hastisement? (25)
یوسف مضطرب اما مصمم میگوید: چنین نیست بلکه این زن خود با وجود انکارمن قصد مراوده کرد
he said: she sought to make me yield (to her);
عزیز مصر چند قدمی ازآنها فاصله میگیرد ودر فکر فرور میرود
یکی از همراهانش خود را به او یرساند و آرام میگوید:
همراه: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده زن راستگو ویوسف از دروغگویان است واگر پیراهن از پشت سر دردیه است زن دروغگو و یوسف ا زاستگویان است
witness of her own family bore witness: if his shirt is rent from front, she speaks the truth and he is one of the liars: (26)
and if his shirt is rent from behind, she tells a lie and he is one of the truthful (27)
عزیز مصر به یوسف نگریست وچون متوجه شد پیراهنش از پشت دریده شده گفت: این شکوه و تظاهر به عفت و تهمت بردیگری بستن از مکر شماست که مکر و حیله زنان بسیار بزرگ و حیرت انگیز است
so when he saw his shirt rent from behind, he said: surely it is a guile of you women; surely your guile is great: (28)
ای پسر ازاین در گذر
o yusuf! turn aside from this
عزیز مصر روبه زن: از گناه خود توبه کن ککه تو مرتکب خطایی بزرگ شدی وسخت از خطا کاران گردیده ای
(o my wife)! ask forgiveness for your fault, surely you are one of the wrong-doers (29)
نور ضعیف میشود
مجلس دهم
نورزیاد میشودچند زن در صحنه حرکت میکند یکایک به یکدیگر میرسند -ایستاده سخن میگویندو باز به حرکت خود ادامه میدهند
زلیخا آنها را دعوت میکند تا بنشینند وقتی می نشینند باآنها وسائل پذیرایی میدهد .برای هریک بالش وتختی آماده میکند آنگاه یوسف از دری واردمیشود و می ایستد زنان خیره به او میمانند
زلیخا: این است غلامی که مرا در محبتش ملامت میکردید دیدید چگونه با یک نظر شمارا شیفته و از خود بیخدو ساخت. آری من خود از او تقاضای مراوده کردم و او عفت ورزیده و اگر از این پس هم خواهش مرارد گند البته زندادنی شود وذلیل و خوار گردد
she said: this is he with respect to whom you blamed me, and certainly i sought his yielding himself (to me), but he abstained, and if he does not do what i bid him, he shall certainly be imprisoned, and he shall certainly be of those who are in a state of ignominy (32)
یوسف دست به دعا برمیدارد و میگوید : ای خدا مرارنج زندادن خوشتر ازاین کارزشتی است که زنان از من تقاضا دارند بارالها اگر تو حیله اینان به لطف وعنایت خود از من رفع نفرمایی وبهانها میل کرده و ازاهل شقاوت گردم
he said: my lord! the prison house is dearer to me than that to which they invite me; and if thou turn not away their device from me, i will yearn towards them and become (one) of the ignorant (33)
مجلس یازدهم
زندان- یوسف در کنار دو جوان دیگر –نوربه طور ملایم زیاد میشود
زندانی 1: من در خواب دیدم که انگور برا ی شراب میافرشم
i saw myself pressing wine
زندانی 2:من در خواب دیدم که بربالای سر خود طبق نان میبرم ومرغان هواازآن به منقار میخورند
i saw myself carrying bread on my head, of which birds ate. inform us of its interpretation
یوسفا مارا تو ازتعبیرآن آگاه کن که تورااز نیکو کاران و دانشمندان جهان می بینیم
surely we see you to be of the doers of good (36)
یوسف: من شما راازآن پیش که طعام آید و تناول کنید به تعبیر خوابتان آگاه میسازم که این علم را خدای من به من آموخته است .زیرا که من آئین گروهی که به خدا بی ایمان و به آخرت کافر ند ترک گفتم و از آئین پدرانم ابراهیم خلیل و اسخاق و یعقوب که دین توحید و خداپرستی است پیروی کردم .درآئین ما هرگز نباید چیزی با خدا شریک گردانیم و احدی را موثر در کارآفرینش دانیم . این توحیدو ایمان به یگانگی خدافضلو عطای خداست برما و بره مه مردم لیکن اکثر مردامن شکر این عطارا بجای نمیاورند.ایدورفیق زندان من ازشما میپرسم ایا خدایان متفرق بی حقیقت ماندن بتنا و فراعنه وغیره بهتر ودر نظا م خلقتموثرند یا خدای یکتای قاهر و غالب بر همه قوای عالم وجودو بدانید ه آنچه غیر از خدا می پرستید اسماء بی حقیقت و الفاظ بی معنی ات که شما خودتان و پدرانتان ساخته اید خدا هیچ نشانه الهیت و کمترین اثر خالقیت درآن خدایان بلاطل نناهده وهمه بیاثرند و تنها حکم فرمائی عالم وجود خداست و به شما بندگان امر فرمده که جزآن ذات پاک یکتا کسی را نپرستید این آئین محکم است ولکن اکثر مردم از جهالت براین حقیقت آگاه نیستند
he said: there shall not come to you the food with which you are fed, but i will inform you both of its interpretation before it comes to you; this is of what my lord has taught me; surely i have forsaken the religion of a people who do not believe in allah, and they are deniers of the hereafter: (37)
and i follow the religion of my fathers, ibrahim and ishaq and yaqoub; it beseems us not that we should associate aught with allah; this is by allah’s grace upon us and on mankind, but most people do not give thanks: (38)
o my two mates of the prison! are sundry lords better or allah the one, the supreme? (39)
you do not serve besides him but names which you have named, you and your fathers; allah has not sent down any authority for them; judgment is only allah’s; he has commanded that you shall not serve aught but him; this is the right religion but most people do not know: (40)
ادامه دارد…
جعفر صابری/سرمقاله…
سرمقاله…
قبول بفر مائید بیشتر وقتها تمام کار هفته نامه حاضر است ولی سرمقاله هنوز نوشته نشد همین یک ستون کوتاه! هر زمان که می خواهم مطلبی را به عنوان سر مقاله بنویسم اول با دوستان و نزدیکان در موردش صحبت میکنم نقطه نظرهایشان و حرفهایشان را میشنوم و یاد داشت بر میدارم دوستان زیادی هستند و حتی مردم و یا خوانندگان دوستان انجمن فر هنگی ادبی میثاق ،مادرم ،خانواده ام نزدیکانم و دوستان خوبم چون خانم دکتر واله کردستانی ، آقایان محسن مسعودی ، صلاح دین خطیر ،محمد امینی …و خلاصه هر کسی که حس میکنم به من نزدیک است که از همین تریبون سپاسگزاری خود را تقدیمشان می نمایم. اما باز دیر میشود و به این دلیل است که هفته نامه گاه با یک تاخیر کوتا هی به دست شما عزیزان می رسد . شاید اگر تهیه یک مقاله علمی و یا فنی یا حتی هنری بود کار راحت تر می نمود اما نوشتن مقاله ای با موضوعات اجتماعی که مردم در گیر آن باشند و برایشان مهم باشد و با خواندنش آرام بگیرند باور کنید کار بسیار مشکلی است . بیش از شصد مقاله در طول این بیست سال نوشته ام و کمتر یا بیشتر مطالب دیگر اما تنها 420 سرمقاله در هفته نامه همسر به چاپ رسید ه و این یعنی اینکه گاهی خودمان آن را سانسور نموده و برای چاپ در هفته نامه همسر شایسته ندیدیم ! از جمله همین دو مقاله گذشته که با نام های این دیگر مشکل شماست و حق با آقای علم الهدی است را می توان نام برد. بگذریم این گونه نوشتن بسیار دشوار است بدان دلیل که حرمت قلم و جایگاهش نزد اهل فرهنگ و دانش بی نهایت ارزنده می باشد و ایشان مطلع هستند که هر نوشته ای برگی از تاریخ خواهد شد و سندیت پیدا می نماید . اینکه آماری نوشته شود و گفته شود روزانه بیش از 440 مورد طلاق داریم یعنی دادن آمار و اعلام یک اتفاق که صد سال دیگر هم می توان بدان مراجعه نمود و گفت در سال 1395 در ایران فلان شخص بیان داشته روزانه 440مورد طلاق ثبت میشده!
در جوامع پیش رفته بخصوص غربی دو علوم نظری و فنی مورد توجه است و بیشترین مدیران لایق مدیریت کشور ها را همان افرادی تشکیل میدهند که تحصیلات و تجربیا تشان در علوم نظری می باشد و لی برای پیشرفت فنی و مهندسی از افراد شاخص این رشته بکار میگیرند حتی با برگزاری جشنواره های علمی و فنی و پذیرش دانشجو از سراسر دنیا در این رشته ها و بورسیه نمودن آنها خلا های علمی خود را پر می نمایند و عجبا جماعت جهان سوم خرسند هستند که به دانشگاههای غربی رفته و جایگاه علمی بدست می آورند این یعنی آنکه ایشان هرگز حق و جایگاه ورود به سیستم اداره کشور را نخواهند داشت و تنها یک فرد فنی در چرخه تولید این کشور ها و پیشرفتشان خواهند بود ! اما در کشور های جهان سوم ما شاهد این هستیم که افراد با داشتن تجربه و تحصیلات در علم نظامی، فنی و مهندسی ، حتی پزشکی در پست های بسیار حساس اجتماعی قرار میگیرند و خوب نتیجه چه میشود شخصی که نگاه و تجربه و تحصیلات فنی مهندسی دارد می خواهد یک موسسه فر هنگی را اداره نماید برای نمونه طرف دکتر مهندس محیط زیست است مسئول حوزه فرهنگی یک سازمان و یا وزارت خانه می شود یا دکتر عمومی است مدیرکل بخش بهداشتی می شود ! این که اساساً یک دکتر عمومی یا پزشک متخصص بایسته و شایسته مدیریت یک بیمارستان است خودش جای بحث دارد چرا که او باید از تخصص و تجربه اش در کارش بهر مند شود و مدیر یک بیمارستان باید علم مدیریت بداند با مسائل مالی و کاری و برخورد با کارکنان وغیر آشنا باشد و الا آخر…
آسیب پذ یری یک جامعه از همین چیز های ساده شروع میشود و بیشترین آسیب را در بخش های فر هنگی و اجتماعی ناظر هستیم . تصمیم گیری های احساسی و تجربی و …لطمات شدید به پیکر نظام مقدس وارد می نماید که ثمره خون پاک هزاران شهید و جانباز عزیز مان می باشد.
جالب این است که در هر صنفی اشخاص به خود اجازه میدهند تا با نظرات شخصی و تجربی خود در حوزه فر هنگ و هنر و امور اجتماعی دخالت نمایند و مقاله ، سخنرانی ، حتی کتاب یا فیلم بسازند…البته ما در غرب هم کم نداشتیم که شخصی پزشکی خوانده ولی موارد اجتماعی را دنبال می کرده و صاحب اثر هم هست اما تحصیلاتش را در شاخه پزشکی رها و یا در ادامه به فرا گیری علوم نظری و اجتماعی پرداخته است .
از طرف دیگر می بینیم بیشتر مدیران لایق کمتر تشویق و شناخته میشوندو بلعکس تنبیه بشدت رایج است یعنی تشویق نه تنبیه آری!برای همین نتیجه عقلانی این است که کار کمتر کنیم تا مشکلی پیش نیاید.
در هر صورت نوشتن کار بسیار مشکلی است و اینجانب به مناسبت شروع بیستمین سال تولد هفته نامه بین اللملی همسر از شما بزرگواران پوزش می خواهم و استدعا دارم مرا در نوشتن یاری نمائید و با پیشنهادات تان به من و همکارانم بفرمائید در چه موردی تحقیق و مطالعه و مطلب تقدیمتان بنمائیم .
ارادتمند
جعفر صابری
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او میکشدم میرویم
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا میشویم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن میبویم
جعفر صابری/امید
امید
چندی پیش تصمیم گرفتم در خصوص امید مطلبی بنویسم و به نقد این واژه بپردازم که امید یعنی چه؟
اینکه ما امید وار باشیم قراراست در زندگی ما یک معجزه اتفاق بیفتد و دختر شاه پریان یا غول چراغ جادو به سراغ مان بیاید و یک شبه زندگی مان را عوض کند آیا درست است یا غلط؟
امید و آرزو با هم چه تفاوتی دارد؟ و داشتن امید در زندگی ما چقدر مفید و یا زیانبار است اگر نقش درستش را نشناسیم و ندانیم .
بیگمان داشتن تجربه ، مشاوره و برنامه ریزی ،تحقیق و مطالعه و مواردی از این دسته به ما در شناخت بهتر روش های انتظار کمک می کند انتظار از آینده انتظار از دیگران انتظار از خودمان راه های درست انتظار است بیشتر وقتها داشتن امید و آرزو بدلیل شباهتشان مارا دچار مشکل می سازد و گاه نام دیگری بر این امید و آرزو می گذاریم و آن می شود توکل …شایسته است ابتدا به بهترین شکل هر یک از این واژه ها را بشناسیم و سپس بدانیم که خدا وندی هست که همواره نظر لطفش شامل حال ما است .
اینکه ما علی رغم تمام شرایط اقتصادی و اجتماعی موجود در انتظار معجزه ای باشیم بیش از اندازه کودکانه است ،هرگز بحرانهای اقتصادی و شرایط موجود به دیروز بر نمی گردد و لذا زندگی فر دا را باید با برنامه ریزی امروز بسازیم و تلاش بنمائیم که با تحقیق ومطالعه و مشاوره و کسر توقعات نامقبول با امکانات موجود فردایی بهتر را برای خود و اطرافیانمان ترسیم نمائیم.
برای نمونه دیروز بانکها با روی باز وام پرداخت می کردند اما امروز بدلیل بهره پائین و سود کم دهها بهانه برای عدم پرداخت وام های کوچک می آورند و لذا برنامه ریزی برای خرید مسکن و یا ایجاد شغل را باید تا مدتی بایگانی نمود.
این که امید داشته باشیم فرزندمان با شرایط تحصیلی معمولی و مدارس دولتی و یا حتی غیر انتفاعی برای نمونه تنها با استفاده از زنگ قر آن قاری قر آن بشود و یا زنگ ورزش یک ورزشکار بیشک غیر ممکن است .و اینکه همسری نمونه خواهیم داشت حتی اگر به او کم محلی و بی احترامی کنیم !
بیشتر ما در شرایط فعلی به دنبال یک اتفاق در زندگیمان هستیم برای نمونه ملک پدری مان در طرح افتاده و یا سازنده ای پیدا شده و می خواهد خانه را خراب و از نو بسازد و یا زمینی را معامله میکنیم و پورسانت میگیریم و خلاصه دلالی و واسطه گری این روز ها بازارش داغ است و همه این ها یعنی اقتصادی بیمار و نادرست که مارا به این وامی دارد که بیشتر به اتفاقات دل خوش کنیم . دوستی را دارم که در طول ده سال گذشته بار ها به او گفته ام تو مرد موفقی هستی واز تجربه و توانت می توانی در راه درست استفاده کنی اما او یا وارد کار واسته گری می شود و یا کار اهای که بطور کل نه تجربه و نه تخصصش را دارد اما بشدت امیدوار است که یک اتفاق خوب خواهد افتاد.
او نیز در شبکه های اجتماعی در گرو هایی که خبر از امید و شادی و لبخند میدهند عضو است و همواره به خود می قبولاند که اتفاق خوبی در راه است …بسیار خوب خدا را چه دیدی شاید این اتفاق افتاد اما اگر نیفتاد چه؟
مادر من بانوی با تجربه ای است و گاه مثالهایش شنیدنی است یکی از مثالهایش این گونه است که: کشاورزی بدهکار بوده و زمان شخم زدن گاوش مینشیند روی زمین هرچه کشاورز تلاش میکند گاو تکان نمی خورد سرانجام کشاورز پیر خسته کنار گاو مینشیند و کیسه چوپقش را در میآورد و مشغول کشیدن میشود و رو به گاو می گوید بشین بالاخره وقتی طلب کار بیاد تورا می برد نه من را!
در هر صورت با اینکه من نیز چون بیشتر شما عزیزان بشدت به امید و معجزه اعتقاد دارم پیشنهاد میکنم کمی هم به عقل و شعور و تجربه و دانشمان توجه کنیم!
ارادتمند
جعفر صابری
جعفر صابری/کاروان صلح
*The conciliation caravan
The world has too much evilness . If the men ignored the world evilness they may become less. but the men find the way .
A caravan for bringing of message of friendship and peace, for bringing of whatever that implies on goodness and joy. For informing the human being that the others are read to help and to reduce their grief. A caravan from every villages and cities , A caravan for participation in a kind of philanthropy along with blue flag of navy blue and with a branch of olive and according to its leaves which implies on the number of participating countries in this useful movement .
*Objective:
Assisting to society poor people and the introduction of the culture and civilization of each nation to other nations.
The showing of ideas and opinions of each nation to other nations and a symbolic action in which can show the sense of philanthropy and also the absorbing of popular helps and governmental helps in this respect.
The method and the form of the implementation of caravan : A caravan which consisting of theatre , music and etc… artists along with handicrafts and the production of each country initially moves from the mentioned country and then moves into neighbour countries . and so the other countries will be added to this caravan will reach to final destination in a circular way and this method will turning over and the hosting country moves every year .and in every place of caravan road will have stations in which the people become familiar with caravan and its objectives . the Introduction of folk wears and the special music of each country are the main symbols of this journey . we can help UNICEF in order to keep the nations culture through this method , since the available countries responsible in caravan will act so much for the better introduction of their nation and cultures .
*Remarkable Point:
Long ago, not so far, the Gypsies and circus have such journeys and that was interesting to people to become familiar with various cultures.
With sampling from this philanthropic action we provide a caravan under the name of peace and conciliation or better to say the nation’s friendship. We believe that the globe is too small. However, it’s the big one. Therefore the world people need to know each other and respect the culture and opinion of each other. Actually, this is one of the main Guidelines of united nation . We hope that may one day the people of the world respecting to their colour , race , religion and whatever which belonging to every nation .
Jafar saberi
جعفر صابری /حق با علم الهدی است
حق با علم الهدی است!
این روز ها که جماعت اهل فرهنگ داد برگزاری کنسرت را بلند کرده اند ای کاش لحضه ای درنگ میکردند می اندیشیدند که بر سر فر هنگ چه آمده آن هم بدست مدیران فرهنگ !
بیشک شما هم شنیده و یا دیده اید که در بعضی مراکز مدیری را با عنوان سردار و یا مهندس یا دکتر خطاب می کنند ! اما چه مرکزی و چه سازمانی بسیار مهم است برای نمونه مسئول روابط عمومی یک سازمان فر هنگی و یا وزارت خانه شخصی باشد که نظامی بوده که صد البته هیچ مشکلی نیست و ایشان بدلیل سالها صداقت و درستی و مدیریت و شایستگی بیش از این را هم دارد اما یک نکته تربیتی وجود دارد و آن این است که اساساً این شخص آموزش دیده که حافظ اسرار باشد و این خصوصیت یک شخص نظامی است و پست سازمان روابط عمومی و تبلیغات شایسته این فرد و آموزشهایش نیست چرا که چنین مدیری باید بشدت تبلغاتی باشد و هر اتفاق کوچکی را بسیار بزرگ کرده انعکاس دهد از این جهت باید در انتخاب چنین شخصی تامل نمود .
و یا وقتی در وزارت خانه فر هنگی کشوری آمار مراجعین پیک موتوری و کارمندان بیشتر از اهالی فرهنگ و هنر و صاحبان اندیشه فر هنگی است چه توقعی باید داشت که دیگر سازمانها به اهل فر هنگ احترام بگذارند که خوشبختانه بیشتر هم احترام می گذارند. داستان ساده است وقتی همه جا صحبت از سیستم ارسال و پاسخ گوئی اینترنتی است و سامانه های گونا گون در خد مت مراجعه کنندگان است دیگر کدام اهل فر هنگ به وزارت خانه میرود؟ اگر هم لازم باشد یک پیک موتوری و یا کارمند ساده انجام وظیفه می نماید البته این کمک به ارباب رجوع است اما نه در هر سازمان و سیستم ویا وزارت خانه ای !این درخت با حضور اهل فرهنگ آبیاری می شود.
مشهد مقدس شهری است که چون نگینی در جهان اسلام می درخشد و چنین شهر های در جهان کم نیستند هر شهری بجهتی مورد توجه مردم بخصوص مسافران است اصفهان برای دیدن بناهای تاریخی و صنایع دستی ،شیراز همچنین شهر های شمالی دریا و تفریح ،کیش خرید و استراحت و تفریح و مشهد برای زیارت …البته داستان از وقتی شروع شد که جماعتی برای جلو گیری از هزینه های ازدواج و یا نشان دادن ارادتشان برای ماه عسل به این شهر آمدن و این شهر شد مکانی برای ماه عسل…
در حال حاضر نیز مکانهای تفریحی چون باغ وحش شهر بازی و بازار های بزرگ و بسیار دیدنی در این شهر کم نیستند و مشکلی هم نیست اما داستان اینکه کنسرت از هر شکلش در این مکان مقدس برگزار شود کمی توقع نا بجای است ! امام جمعه محترم مشهد حضرت آیت الله علم الهدی با توجه به اینکه در سخت ترین روز های انقلاب بخصوص دهه شصت یکی ازسکاندار نظام مقدس بوده و مسئولیت های ارزشمندی را بر عهده داشته فردی لایق و شایسته است و تشخیص درستی میدهد که بیائیم شهر ها را با جایگاهش بشناسیم نه برایش جایگاه درست کنیم. ای کاش حضرات فر هنگی کشور دلشان برای فرهنگ بیشتر میسوخت چه مقدار از اهالی فرهنگ و هنر در بد ترین شرایط معیشتی زندگی میکنند و چه خدمت فر هنگی به ایشان شده کدام نمایشگاه و کدام خدمت فر هنگی به جماعت فرهنگی شد نمایشگاه کتاب و مطبوعات میگذارید در بیابانهای اطراف تهران و بابت هر متر مربع خداد تومان از این جماعت میگیرید . کدام موزه و یا سینما را تاسیس کرده اید و اساساً این همه جماعت کارکنان در وزارت خانه ای این چنینی که همه کارها را سیستم هایتان میکند نیاز است !شاید افتتاح سرویس اختصاصی برای معاونینتان و یا اختصاص آسانسور ویژه از اهم خد مات فر هنگی بوده و هست .کدام یک از این مدیران لایق فرهنگی هرازچندی به نماز خانه وزار تخانه برای اقامه نماز جماعت با همکاران می آیند و یا کدامیک از این فرهیختگان فرهنگ شناس با جماعت همکارشان در سالن غذا خوری نهار میل میکنند . این است فر هنگ و ارشاد اسلامی !؟ مگر حضرت پیامبر (ص) با یارانش بر یک سفر نمی نشست ؟ مگر ایشان در یک صف با یارانش نماز نمی خواند ! مگر این وزارت خانه مکان فر هنگی این مملکت نیست که مقام معظم رهبری بیش از بیست سال است فریاد میزند بترسید از شبیخون فر هنگی و کسی گوش نمی دهد و در اتاقهایشان را می بندند تا فقط با هماهنگی حتی همکارشان وارد شود! وزارت خانه ای که صدای وزیران و معاونین اسبقش از جایی جز وطن اسلامی می آید می خواهد دم از فر هنگ بزند و سینه چاک می کند که چرا کنسرت در مشهد برگزار نمی شود! مشکل فر هنگی ما کنسرت است! چه تعداد از مدیران لایق و تحصیل کرده و شایسته پست مدیرت در همین وزارت خانه بطور کل به بازی گرفته نمی شوند ! مگر ما کارمندان لایق و با سواد و با تجربه فر هنگی که میدانند چگونه با اهل فر هنگ برخورد نمایند کم داریم ؟
اگر جماعت فر هنگی کشور سکوت میکنند و چیزی نمی گویند دال بر این نیست که شرایط فر هنگی را قبول دارند بلکه نشان از بی اعتباری بخش عظیمی از این سیستم است.
امید وارم لا اقل بابرخوردی فر هنگی از صاحب این قلم و دیگر اهالی فرهنگ بخواهید تا لااقل در خانه خودشان با مدیران خودشان به گفتگو و یا گفتمان فر هنگی بشینند و از بیان واژه های زیبا کم کرده به عمل شایسته بپردازیم . نباید از فر مایشات شخصی که منزلت مذهبی و جایگاه دینی مکانی را شاخص تر از موارد دیگر می داند برنجیم ،چرا که او به وظیفه خود به شایستگی اعمل می کند شما نیز بیاموزید به وظیفه خود به شایستگی عمل کنید!
باور کنید هیچ کس دشمن تر از دوستانی نابخرد نیستند که می توانند به دوستشان لطمه بزنند.
ارادتمند
جعفر صابری
جعفر صابری/مشکل مشکل شماست!
مشکل مشکل شماست!
بیشک نقش مادر و پدر در خانواده بسیار مهم است و هر کدام از ایشان وظیفه ی مهمی بر عهده دارند و با درست انجام دادن این وظیفه ها است که بیشترین نقش تربیتی و شخصیتی فرزندانشان را برای قبول مسئولیت های اجتماعی آینده به ایشان آموزش می دهند و بدیهی است اگر چنانچه فردی امروز در جایگاه مادر و یا پدر و مهم تر از آن یک مدیر نمی تواند نقش خوبی از خود نشان دهد به عواملی این چنینی و همچنین تربیت نادرست بر میگردد . اینکه شخص یاد بگیرد مسئولیت پذیر باشد و مسئولیت کار هایش را بپذیرد خود نشان از درستی تربیت و شخصیت وی است .
سابق بر این در خانواه های ایرانی طرح و یا مطرح نمودن واژه طلاق گناهی نابخشودنی بود و کمتر در خانواده ها این گونه مسائل مطرح میشد و لی به مرور زمان بدلایل گونا گون این موضوع بسیار ساده و روان مطرح می شود و بلافاصله بعد از تصمیم اجرائی میشود حضرت عیسی مسیح (ع) می فر ماید با طلاق دادن همسرتان فحشا را افزایش میدهید. با ید به باز خورد چنین موضوعی در جامعه مفصل پرداخته شود . اما مسئولیت پذیری و مدیریت بحث اصلی ما است که متاسفانه این روز ها کمتر مدیران ما این موضوع را می پذیرند که مدیر هستند و تصمیم گیرنده .سابق بر این شعار یک مدیر این بود که من آمده ام درست کنم ولی امروز بر سرشان تابلوای با خط خوش خود نمائی می کند که نوشته :
ما مامور به وظیفه هستیم ،نه مسئول به نتیجه…!
حالا چه کسی باید دنبال نتیجه باشد ! همین آقای مدیر که غالبا از جای دیگری به این جا برای مدیرت تشریف فر ا شده حتی نمی داند ساختمان اداریش چند اتاق و چند پرسنل دارد و برای اینکه وقتش در برخورد با پرسنل گرفته نشود یک آسانسور ویزه در اختیارش می باشد حتی دبیر خانه حوضه ریاست هم مستقل عمل میکند و نماز خانه ای هم مستقل برای ایشان تزئین شده که برای مهمانان ویژه مورد استفاده قرارمیگیرد. یک مدیر هرگز به همکاران حتی سالمندان و قدیمی تر ها سلام نمی کند و در شان و شخصیتش نیست که به آنها سر بزند . ایشان با توجه به تربیت خانوادگی که داشته و دارد هرگز نیامده که جواب گوی مردم وارباب رجوع باشند و بدون هماهنگی ورود به اتاقش ممنوع است حتی برای همکارانش!مدیر در جامعه ما برخلاف مدیران موفق جهان امروز به سادگی ،پرسنلی را که دوست ندارند و یا مازاد می شمارند اخراج و یا تعدیل مینمایند و بدون توجه به سابقه و سنوات او تصمیمی میگیرند که برون سازی و یا تعدیل نیروی انسانی صورت گیرد. این مدیر شایسته توجه ای به پاشیده شدن زندگی انسانهایی که از جانشان ،سالها ی جوانی و عمرشان گذشته و در این سیستم کار کرده اند در یک صبح زیبای بهاری یا تابستانی و یا پایئزی و یا زمستانی تصمیم میگیرد و اجراء میکند و وقتی هم که از مدیریت این مجموعه رفت هرگز به سرنوشت آدمهای که با یک تصمیم مدیریتی او زندگیشان نابود شده فکر نمی کند اما به هرچه باشکوه تر برگزارشدن مراسم تودیع خود و معارفه مدیر جدید میاندیشد و از شبکه های مختلف صدا و سیما همچنین خبرنگاران جراید کثیرالنتشار دعوت ویژه به عمل می آورد و نا گفته نماند که در همین مراسم نیز از همکاری معاونین و مدیرانی که با خود به این مجموعه آورده کمال قدردانی و تشکر را به عمل می آورد . البته ناگفته نماند که پرسنل زحمت کش اداری بخصوص روابط عمومی و تبلیغات در این گونه موارد چند هفته قبل و بعد باید قید خانواده را زده شبانه روز در اداره حاضر باشند تا زمان ورود مهانان ویژه بخصوص از استانهای دیگر و پذیرایی در هتل ها و رستورانها و… چیزی از قلم نیفتد که باعث شود اذهان عموی در لیاقت مدیر شایسته تردید به خود راه دهند.
جالب اینکه گاهی مواقع بعضی پرسنل ساده و دلسوز نیز هدیه ای به رسم یاد بود تهیه نموده و مدیر را به همان نمازخانه که در طول مدت ریاستش هرگر بدانجا نیامده دعوت می نمایند والبته گاهی هم مدیر برای اولین و آخرین بار بدانجا میرود و هدیه را نیز از افرادی که از لبه تیغ تعدیلش جان بدر برده اند تحویل میگیرد. معذالک مدیری شایسته است که علی رغم اینکه کار خاصی ندارد باز در این مراسم شرکت ننماید و یکی از معاونین خود را به جهت احترام و تشکر راهی نماید که البته بعد از نماز ضمن تقدیر از این حرکت شایسته همکاران دلایل مشغله مدیریت را بجهت انجام پاره ای از امور محوله به ااطلاع همکاران رسانده و هدیه را گرفته و برود!
بدون شک شما با ین موارد به کرات برخورده اید که اگر نامه ای به دست یک مدیر لایق به سختی برسانید با خطی خوش مینگارد ،بررسی شود! و نفر بعدی نیز به واژه بررسی، اعلام نتیجه شود را می افزاید و این گونه نامه چنان به گردش خود ادامه میدهد که گویی سفری تاریخی و دراز را باید بپیماید تا به دست نگارنده اصلی برسد اگر لازم باشد در غیر این صورت در پی دوندگی های لازم تنها با واژه: نامه شما رد شد مواجه می شود و این یعنی همان شایستگی مدیر !
البته نباید فراموش کرد که در پاره ای موارد نامه در مقابل خود رئیس در اتاق ایشان با راهنمایی و مساعدتشان نوشته و بلافاصله مورد تفعل حضرت والا قرار گرفته تاییدات لازم مبذول میگردد و یکی از معاونین شایسته شخصاً مسئول پیگیری موضوع شده و تا قبل از پایان وقت اداری مورد اجرائی شده و مهمان ویژه که با دست خط و یا پیام تلفنی ویژه تشریف فر ما شده بود ند بعداز صرف نهار پشت در های بسته راهی می شود و شاد و خورسند میرود …که بی شک دعای خیر ایشان نیز نصیب مدیریت محترم و خانواده ایشان خواهد بود … اما این محبت بدون ارج نمانده و با توجه به حقوق ناچیز مدیریت که صرفاً نشان از خدمت است و نه قدرت از طرف دوستان مورد لطف قرارگرفته و مبلغ ناچیزی و یا هدیه ناقابلی نیز تقدیم می شود که بطور کل بدلیل ناچیز بودنش در فهرست لیست دریافتی ها و درامد این مدیر زحمت کش متخصص با لیاقت قرارنمی گیرد و اگر هم روزی روز گاری ادعای نا بخردانه ، ناجوانمردانه، نالایق ناسپاسگویی که قدر شناس خدمات شایسته این گونه مدیران لایق نیستند حرفی حدیثی بحثی را در خصوص حقوق ایشان مطرح نمودند بدون دل خوری و با خون سردی می گویند حاضرند تمام حقوق دریافتی خودشانرا حتی حق جالسات و اضافه کاری هایی که پشت درهای بسته با همان مهمانان ویژه دریافت نموده اند را پس بدهند! و اگر هم می خواهید استعفا میدهیم و میرویم جای دیگر مدیریت می کنیم البته در همین کشور به خدمت گذاری مشغول خواهیم شد و علی رغم اینکه خانواده و بچه ها در بیرون از کشور در بلاد کفر مشغول تحصیل و کار هستند تا پس از کسب تجربه و توان لازم برای مدیریت و خدمت به وطن عزیز مان باز گردند او در کشور می ماند و از جان برای توسعه و پیشرفت کشور چون گذشته کوشا خواهد بود!
این گونه مدیران در طول مدت خدمات شایسته خود شعاری را نیز دارند که در بیشتر مواقع به کار می برند و آن این است که این دیگر مشکل خودتان است و بشدت سعی دارند تا همین تفکر را به همکاران شایسته خود انتقال دهند تا در برخورد با مشکلات بخصوص ارباب رجوع بکار بگیرند و از همین طریق گره گشای مشکلات نظام مقدس اسلامی ایران که ثمره خون هزاران شهید و جانباز است باشند.
شایان ذکر است چنانچه در زمان تصدی ایشان در پست ریاست کارمند ساده ای یا آبدارچی اداره صرفا جهت انجام وظیفه و خدمت به خلق الله از ایشان حق الزحمه ای دریافت نموده باشد به عنوان یک مفسد اقتصادی و اداری به شدت با وی برخورد شده و اعلام میشود مسئولیت کلیه ی این اشتباهات با این کارکنان است و آن مدیر به هیچ عنوان مسئولیتی در خصوص مواردی که بوجود آمده را ندارد .
غالب این مدیران اجرائی در سیستم های مجریه بسر میبرند و از بی لیاقتی و نابخردی مدیران در دیگر قوه ها بشدت ناخرسند هستند و بدون شک این مشکلات جاری را دال بر بی لیاقتی مدیران قبلی و ناشایستگی ایشان میدانند و گاهی مواقع که بعنوان مهمان در برنامه های تلویزیونی افتخار حضور می یابند از سفر های خارجی که نموده اند و کسب تجاربشان برای مجری و ملت شریف همیشه در صحنه بیاناتی را مبذول میدارند که بسیار ارزشمند است و در راستای توسعه اقتصادی و فرهنگی کشور بسیار مهم است. هم ایشان در مراسم ویژه و یا برنامه ها و سمینار ها با کمی تاخیر بین یک تا دوساعت از در پشتی وارد و بعداز نشستن روی صندلی های ردیف جلو بلافاصله سخنرانی مبصوتی را داشته و بدلیل حجم فراوان کاری از همان در خارج می شوند .
گاهی مواقع به قدر ناشناسی ملتمان دلم می سوزد که چرا باید قدر این گونه مدیران شایسته را درک ننما ئیم و باید بدانیم که اینگونه کفر نعمت کردنها نعمت از کفمان بیرون می کند.
همواره این گونه مدیران شایسته حرفی برای گفتن دارند از مشکلات مملکتی خود مان گرفته تا دیگر بلاد کفر و هرچه رهبر دلسوز و دیگر مسئولین بدانها بگویند ایشان تشخیص خود را می دهند و با پوزخند به کل این نظرات مسیر رشد خود را طی می نمایند.
چرا که در هرصورت مشکل مشکل شماست!
ارادتمند
جعفر صابری
بازیافت
شرکت کانزاس بعد از اینکه فهمید مردم فقیر از کیسه های برنج برای خودشان لباس تهیه میکنند ، با یک حرکت زیبا این کیسه ها را طوری طراحی کرد که این افراد بیشتر و بهتر این کار را انجام دهند! به زبان ساده باز یافت یعنی این ! شایسته است مسئولین دست اندر کار و ارباب جراید اقدام به فرهنگ سازی لازم در خصوص بازیافت بنمایند و در این راستا ابتدا از ساده ترین شکل ممکن بازیافت یعنی تفکیک زباله در منزل و یا شرکت و کارخانه حتی بیمارستان ها شروع نمایند که بسیار مهم و ضروریست.
متأسفانه فرهنگ ملت ما در نگاه به بحث بازیافت و زباله نگاه عجیبی است برای نمونه اگر به رستوران و یا سفره خیراتی دعوت شویم وقتی مقداری از مواد خوراکی باقی می ماند نوعی شرم و یا خجالت باعث میشود که باقی مانده غذا را رها سازیم و این مصرف وحشتناک مواد خوراکی بسیار زیان آور است . حتی در بیشتر منازل نیز موقع صرف شام و نهار مقدار زیادی برنج و خورشت و مواد خوراکی بدلیل اینکه درابتدا بیش از حد مصرف در بشقابها کشیده میشود باقی می ماند و بیشتر هم برای کودکان و نوجوانان این اتفاق می افتد و والدین با کمی غُر زدن از این مورد عبور می کنند در صورتی که کم کشیدن و بعد در صورت نیاز باز هم کشیدن غذا می تواند از دست خوردگی مواد غذایی جلو گیری کند باور کنید اگر شما هر شب یک بشقاب برنج و خورشت که از دست نزدن و کم خوردن کنار بگذارید می توانید همان شب به یکی از کارگران و اشخاص نیاز مند بدهید که بیش از هر چیز حس خوبی به شما دست می دهد.
اگر شرکت های تولید کننده برنج و یا محصولا تی که مانند برنج نیاز به کیسه دارند کیسه ها را طوری طراحی کنند که بعد بعنوان وسیله ای برای خرید خانواده مانند زنبیل قابل استفاده باشد مقدار زیادی از تولید نایلونهای میوه فروشی و بقالی ها و سوپر مارکت ها کم می شود به شرط اینکه مردم نیز استقبال نمایند همان طور که میدانید مقدار زیادی از این کیسه ها به دور ریخته می شود همین چند سال قبل بود که از این کیسه ها خانم های خانه دار ساک دستی تولید می کردند و یا حتی کیف مدرسه اگر یاد تان باشد از پاکت های ساندیس هم ساک دستی تولید می کردند و چقدر هم زیبا و محکم بود.
در هر صورت اگر جمع آوری و تفکیک زباله نه یک کار بی ارزش بلکه یک کار مفید و با کلاس توسط فرهیخته گان جامعه معرفی و فرهنگ سازی شود می تواند بسیاری از مشکلات زیست محیطی ما را حل نماید .
حضور در بیابان ،محیط زیست و تفریح، بسیار شایسته و لازم است اما برخورد با انبوه زباله های بجا مانده از این سفر های تفریحی، هر انسان مسئولی را آزرده خاطر می سازد.
بسیاری از لوازم با کمی دقت از همین وسایل دورریختنی قابل تهیه می باشد و چقدر خوب است که ما با همدیگر برای حفظ محیط زیستمان بکوشیم و این مهم را شهر داری ها ی محلات و مناطق می توانند مدیریت نمایند . یکی از نمونه های بارز این مورد استفاده از سطل های زباله است که گرچه به لحاظ اندازه با نمونه خارجی برابر است اما متأسفانه در و چرخ و حتی نحوه قرار گرفتنش در ایران بطور کلی تغییر کرده و به همین دلیل از ارزشش کاسته شده است . البته موارد دیگری هم در خصوص زباله و بازیافت است که در فرصت های بعدی تقدیم حضورتان می شود. اما لازم می دانم از همکار خوب مان آقای محسن مسعودی کمال تشکر را به عمل آورم که تصاویری از نمونه سطل های زباله خارج از ایران و نحوه تفکیکش را برای ما تهیه نموده است.
با تشکر از شما هم وطنان دلسوز و با فر هنگ.
جعفر صابری
نان بُری
نان قرض میدادند
سالروز میلاد امام هشتم بر تمام عزیزانی که آن حضرت را دوست دارند مبارک ،ما نیز سالهاست ارادتمند ایشان هستیم و به همین بهانه است که سالگرد تولد مجله همسر را با میلاد ایشان جشن میگیریم، بیست سال پیش همزمان با تولد حضرت امام رضا (ع) مجله همسر نیز متولد شد و چه داستانها از سرش گذ شت تا بیست ساله شده… فقط باید گفت شکر…
شکر برای همه چیز بخصوص همیاری شما دوستان و عزیزان همراه ،متشکرم از دوستان و یاران و همکارانم که همراهیمان کردند…
همین چند سال پیش بود که وقتی به مغازه بعضی از کسبه میرفتی و سراغ جنسی را میگرفتی بالبخند میگفت مغازه بقلی هم داره و یا لطفآ از مغازه روبرو سئوال کنید.
بعد ها متوجه شدم که این حرکت انسانی بدان دلیل بوده که دوست و همسایه آن مرد هم جنسش را بفروشد و کسب و کارش رونق داشته باشد و به نوعی به هم نا ن قرض میدادند… بین کسبه بازار قوانین نانوشته ای بود که بسیار زیبا هم اجراء میشد ،برای نمونه اگر فروشنده ای چک اش به هر دلیل نقد نمیشد همکارش هرگز به خود اجازه نمیداد تا با مأمور به درب مغازه صاحب چک برود و این کار نزد دیگر بازاریان دور از اخلاق بود و چنین مواردی بین خودشان دوستانه و با مساعدت چند تن از بازاریان دیگر به خوبی و خوشی حل میشد.آن روز ها نان بریدن کاری زشت و نا جوانمردانه بود.اینکه چه شد و چرا گفتنش مثنوی یکصد من کاغذ می خواهد معذالک در یک کلام باید در وجود خود به دنبال انسانیت فراموش شده بگردیم ؟ دوستی میگفت شاید بخاطر زیاده خواهی مان شده و می خواهیم بیشترین ها و بهترین ها را خودمان داشته باشیم، بیشتر مواقع خانواده ها دچاره بحران های شدید خانوادگی میشوند و احترام بین اعضاء خانواده کم رنگ میشود،حتماً مشکلات اقتصادی در این میان نقش مهمی دارد اما فکر نمی کنید کمی هم خودمان دچار تناقض های گفتاری و رفتاری شده ایم . آیا بهتر نیست قبل از هر گونه تصمیم گیری و یا حتی بیان موضوعی به جوانب کلام مان بیندیشیم و باز خورد آن در بین تمام اعضاء خانواده ،آیا شایسته تر نیست به نوع درآمد و کسب و کار مان بیشتر بیندیشیم و بدانیم که چه چیزی را به چه قیمتی پای سفره نان خانه خود می آوریم!
تولستوی نویسنده شهیر روس در بیانی زیبا می گوید: زمانی که بخواهید وصیت نامه بنویسید متوجه خواهید شد تنها کسی که سهمی از داراییتان ندارد خودتان هستید،نسبت به خودسخاوت داشته باشید…
حالا تا میتوانی نان بُری کن و حق را نادیده بگیر بی شک نداشتن ایمان و توکل کافی به وجود حضرت حق تعالی است که مارا این گونه به جان یکدیگر انداخته و به هم رحم نمی کنیم و از هر فرصتی برای نابودی یکدیگر استفاده می کنیم تا تکه نان بیشتری برای خود و اهل و عیالمان فراهم سازیم ،و ای کاش این همه تلاش تنها برای نان و رزق وروزی بود و وای بر آنان که به هر کاری دست میزنند تا به اینچ تلویزیون شان و یا بلندی شاسی ماشینشان بیفزایند!
نان بُری و نان قرض دادن و آنچه به نان و نمک در فرهنگ ما ملت ریشه دارد تلاش سالها رنج و تجربه نسل های قبل از ما بوده که بسیار هم در فرهنگ و ادب و ادبیات ما نقش داشته و دارد. گرچه متأسفانه این روز ها هنر مندان ما کمتر به سراغشان میروند و بیشتر سعی در بیان امروز دارند اما بد نیست که به خویشتن خویش باز گردیم همان نهان خانه ای که در وجود فرد فرد ما بوده و خواهد بود.
باز هم میلاد اما هشتم را به شما عزیزان همرا ه تبریک عرض میکنم و در انتها می گویم:
پرندهای که پرواز را نمی داند
به قفس میگوید سرنوشت…
ارادتمند شما
جعفر صابری
تعارف
همه جای دنیا ادب و نزاکت ارزشمند است، ولی مردم شرقی بخصوص خاور میانه و ایرانیان در بعضی موارد ازجمله تعارف کردن زبانزد هستند .ایشان گاهی چنان تعارف میکنند که طرف مقابل بیشتر شرمنده میشود و اساساً می ماند که چه باید بکند! این رفتار و تعارفات بیشتر مواقع همان ابتدای دوستی و جلسات اول است و با کمال تعجب به مرور زمان و جلسات دیدار و ملاقات های بعدی بدون هیچ تعارف و رو دربایستی و گاهی وقتها با وقاحت تمام میگویند ما که با هم رو دربایستی نداریم و…عجیبه زمانی که ما تازه با شخصی آشنا میشویم و نمی دانیم آیا انسان درستی است ؟آیا صادق است آیا راستگو است ؟آیا همان که نشان میدهد هست؟ و دهها آیای دیگر، کاملاً به او اعتماد میکنیم و با کمال ادب و احترام برخورد میکنیم و آنچه نباید او بداند و یا از ما در اختیارش باشد را با روی گشاده در اختیارش قرارمیدهیم ولی بعد از اندک زمانی موضع میگیریم و به شدت در لاک دفاعی قرار میگیرم !
حتماً برای شما نیز پیش آمده و در این گونه موارد با من هم عقیده هستید و چه بسیار از همین موضوع ، بارها لطمه نیز خورده اید ، بیشتر دختران جوان و یا آقا پسر ها و حتی خانواد هایشان در اولین جلسه ملاقات برای ازدواج چنان با دقت و احترام صحبت میکنند که آدم باور نمی کند ایشان قرار است با هم زندگی مشترکی را شروع نمایند.
گاهی وقت ها این گونه رفتار را با داشتن حیا اشتباه میگیرند و میخواهند آن را ادب و احترام متقابل بدانند.
جای تعجب است همین افراد در رانندگی و یا امر اجتماعی مانند صف و احترام به حقوق یکدیگر بطور کل فراموش می کنند که کی هستند و چه جایگاه اجتماعی دارند !
نکته جالب توجه این است که برخلاف تمام دنیا که در برخورد های اول با احتیاط و دقت بیشتری با موضوع برخورد می نمایند و به مرور زمان اعتماد می کنند ما اول اعتماد و بعد حواسمان را جمع می کنیم . عجیب این است که اگر هم کسی بر خلاف این رفتار را از خود نشان دهد مورد مؤاخذه قرار گرفته و فردی بی ادب و بی اخلاق معرفی می شود!
امید وارم گرچه شخصاً بشدت به این رفتار غیر منطقی دچارهستم اما بتوانیم زین پس کمی عاقلانه تر واژه تعارف را بشناسم!
جعفر صابری
غول چراغ جادو
جعفر صابری
قسمتی از مقاله ای که به دلایلی علی رغم آنکه در بهمن 93 نوشته شده بود معذالک جایی چاپ نشد ولی امروز با توجه به شرایط فعلی و خریدها و برنامه های جاری ترجیح دادم تا به انعکاس آن بپردازم .
چشمایت را برای لحضه ای ببند و فکر کن که همین الان غول چراغ جادو در مقابل تو حاضر است تا سه آرزوی تورا برآورده کند.چه آرزو خواهی داشت !اصلاً تا حالا فکرشو کردی که چه آرزو هایی داری ،بهار زیبا در راه است و با رفتن زمستان فصل زنده شدن در راه است و درختان خوابیده در زمستان کم کم بیدار می شوند و نشانه های بیداری شکوفه های زیبایی است که در سرشاخه هایشان خود نمایی می کنند…در سر تو در این فصل بهار چه شکوفه هایی خواهد شکفت و جوانه خواهد زد .میوه درخت وجود ما در فصل رسیدن چه خواهد بود آرزوی ما برای فر دا چیست؟ باور نداریم که ما صاحب غول چراغ جادو هستیم و این غول دردستان ما قرار دارد.شاید فکر می کنید این دروغی بیش نیست و این غول هر گز وجود نداشته و نخواهد داشت اگر پاسخ این است باید بگویم که اشتباه میکنید کافیست یکی دو نفر از تحصیل کرده های قبل از انقلاب را درفرنگ پیدا کنید و از آنها سئوال کنید که دیگران آن زمان در باره ایرانیان چه اندیشه ای داشتند، می گویند : بیشترشان فکر می کردند هر ایرانی صاحب یک چاه نفت است و نفت یعنی ثروت و درآمد بدون آنکه بدانند همه ی نفت ایران خرج چه چیزهایی می شد! آنها می دانستند که نفت سیاه است و ماده ای است که برای روشن کردن چراغ به کار می رود پس غولی که می تواند هر کاری کند را اسیر در چراغی که سالها باید بماند تا به نفت تبدیل شود و ارزشمند شود تا بتواند هر کاری را به انجام برساند را در افسانه هایشان به تصویر می کشیدند .که در دست یک مرد یا زن شرقی در بیابان از چراغ ظاهر می شود و چون دود و آتش به آسمان می رود و دست به سینه می ایستد تا فرامین صاحبش را به انجام برساند.آنها این دیو را هرگز نداشتند .در افسانه های آنها مردی به سرزمین آدم کوچولو ها میرود و همه در چشمانشان حقیر و کوچک هستند گر چه در ابتدا آن مرد اسیر آدم کوچولو ها می شود اما سرانجام آن مرد زندگی و صلح را در سرزمین آدم کوچولو ها در دست می گیرد…وبگذریم…این روزها غول چراق جادو دیگر در دست یک نفر یا یک ملت نیست ،گرچه مرحوم مصدق نامی تلاشی نمود تا این غول چراغ جادو را در دست صاحبش قرار دهد تا به آرزو هایش برسد اما خیلی زود جهان به او فهماند که داستان غول چراغ جادو تنها یک افسانه است . آرزو های هر کس با بود و نبود غول چراغ جادو معنا نمی گیرد آگر این چنین بود جهانیان هر گز به آرزو هایشان نمی رسیدند و فاتح کرات دیگر نمی شدن .تنها در خود باوری و تلاش مضاعف است که انسان به حقیقت می تواند صاحب قدرتی چند برابر بیشتر از غول چراغ جادو شود…دیگر کاری که غول چراغ جادو می توانست انجام دهد با جدا سازی کوچکترین ذره از درون ذره دیگر بنام اتم در یک فضای بسته می توان انجام داد و نگران نبود که این انرژی به اتمام می رسد و حتی یک کیلو از این انرژی می تواند بزرگترین شهر های جهان را صاحب انرژی بی نهایتی نماید تا تمام چراغ هایشان را برای مدتها روشن نگاه دارند! داشتن آرزو نه تنها بد نیست بلکه لازم هم هست اما آرزو ای که برای خود و دیگران تعریف شده باشد دیگر داشتن آرزوی خوشبختی برای تنها خودت معنایی ندارد .اگر سری به کلانتری ها و دادگستری ها بزنیم میبینیم که دیگر کمتر اختلافات بیرونی است و بیشتر مشکل بین اعضای خانواده است فرزند با والدین ویا بلعکس بین زوجین و یا اقوام …مشکلات این گونه تعریف شده و همه نشان از این است که اگر منصف باشیم باید همه چیز را برای همه بخواهیم و بدانیم مشکل مشکل فقر است در غیر این صورت ما در زندگی خوشبخت نخواهیم بود. همان که مولا علی (ع) فر مود اگر فقر از در بیاید عدالت از پنجره می رود…دیدیم چندی پیش با هزینه ی فراوانی تعدادی از تجار کشور فرانسه را دعوت کردیم تا به سرزمین ما بیایند و در این کشور اسباب خوشبختی ما را فراهم سازند اما همان ها که هنوز در گیر سرزمین آدم کوچولو ها
هستند اجازه ندادند تا ما به آرزو هایمان برسیم…باید در فصل شکفتن کمی اندیشه هایمان را نیز پرورش دهیم و بدانیم اینکه بزرگتری با تجربه بیشتری می گوید :نمی شود به قول اینها اعتماد کر باورش کرد !داشتن آرزو های بزرگ باعث خوشبختی و پیشرفت است اما به چه قیمتی و با چه هزینه ای و نادیده گرفتن چه چیز هایی این ها همه همان داشتن دانش و بینش است! که انشالله در فصل شکو فایی در وجود همه ی ما به وجود آید و به درستی صاحب غول چراغ جادو شویم…
اگر کمی به با دقت به سیاست های گذشته ایشان بیندیشیم خواهیم فهمید که هرگز آن اتفاق مطلو بی را که ما می اندیشیم رخ نخواهد افتاد واین جماعت قرانی به شکل ریال یا دلار را به ما بابت آنچه داشته و یا داریم نخواهند بخشید بلکه قسمتی را بابت طلب ،قسمتی را بابت سود، قسمتی را بابت همفکری، فسمتی را بابت حقوق، قسمتی را بابت خسارت و در نهایت اگر چیزی ماندآنچه خودشان میخواهند جنس و کالا با قیمتی که خودشان می خواهند به ما می دهند !اگاه باشید هر زمان اراده کنند می توانند باز شرایط را همانگونه که بوده به نفع خود برگردانند درست مثل همان غول سرزمین آدم کوچولوها! ناگفته نماند اگر به فکر اموال شخصی و دارای یتان که در گروایشان است هستید بدانید که پیرمان بدرستی این جماعت و سیاستهایش را می شناسد .
و حال دلخوش و سرمست از این بده بستان باشیم تا ببینیم خدا چه می خواهد!
ارادتمند
جعفر صابری
جعفر صابری/بنگاه عدالت
بنگاه عدالت
از بچگی با شنیدن نام عدالت ، صداقت ، راستگو،حق گو ، یاوری …و یا صفت های دیگری که یا تبدیل به فامیلی شده بود یا نام بیشتر مراکز، مانند بنگاه های معاملات ملکی یا اتو مبیل و یا… به فکر فرو می رفتم ،که راستی راستی این ها آنچه می گویند هستند؟!
آقای عدالت مکث طولانی کرد و با همان تومأنینه ی خودش که بیشتر بنگاه داران موقع گفتن این که من خیر تو را می خواهم بکار می برند رو به بابام کرد و گفت : من خیر تو را میخواهم این ملک نون توشه! از این دست بخری هر وقت بخواهی بفروشی با اون دست بهت نون میده کم کم دو برابر! طرف گرفتاره ، ناچاره زیر قیمت بفروشه ، حالا میاد شما هیچی نگو بگذار خودم جمعش میکنم، میخوام این پسرت آخر عاقبت بخیر بشه ،بابا بذار یه چیزی برای آینده ات بمونه ، این ملک به درد نوه هاتم می خوره !
و چقدر راست میگفت : چهل و پنج سال از اون روز گذشته و ما هنوز این ملک را داریم پسرمن سی سالش شده و آقای عدالت هم نزدیک هشتاد سالشه ولی مثل سابق هنوز خیلی قشنگ حرف میزنه: پسرم خدا رحمت کنه بابات رو نمی خواست این ملک رو بخره میگف تو طرح هست، میگفت خارج از محدوده هست ، میگفت …ولش کن پشت سر مرده چیزی نگیم ،خدا رحمتش کنه! کدوم طرح تو این مملکت صد سال طول میکشه یه طرحی به اجراء در بیاد من میدونم این طرف سازنده اس شما هیچی نگو ساکت، بذار من خودم درستش میکنم!
به هر شکل از بنگاه عدالت که خارج شدیم به این فکر میکردم که اگر اشخاصی مثل آقای عدالت و یا ،یاوری و یا راستگو …نبودند من و امثال من که هم خودم کارمند وحقوق بگیر هستیم و هم بابامون، چطور می تونستیم تواین مملکت زندگی کنیم؟حقوقامونو چطور می تونستیم خرج کنیم ؟ اصلاً چطوری به فکر آینده بچه هایمان بودیم؟ من موندم این همه اطلاعات را این آدما از کجا دارند؟ نه فقط اطلاعات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی! حتی ادبی و فرهنگی ، وقتی دید من خیره به شعر بالای سرش که از مولوی بود ،هستم ،همچنین قشنگ از مولوی و حافظ برای من استاد دانشگاه رشته ادبیات حرف میزد که تو دوره دکترا هم استادم این جوری مولوی را به من معرفی نکرده بود! چقدر قشنگ دلایل اشغال فلسطین را مطرح کرد و بعد فروش قسمتی از زمینهای کشور مکزیک را به آمریکا و تقسیمش بین دو تا ایالات بزرگ جنوبی و سرانجام گفت آقا ،مولوی حقشونه ،مالشونه ما خاکمون رو دادیم فکر اسم مولوی هستیم. یه روزی این سرزمین، بزرگ بود ،مولوی داشت ، سنائی داشت و خلاصه کلی دانشمند و شاعر و فیلسوف، خوب که چی، دادیم رفت زمین ها ی این مملکت را دادیم رفت. خودمون آقا ! شاهامون! دولتمون ! بحرین را بی خیال ! آذربایجان را که سند هم داریم صدسال پیش دادیم بریم پس بگیریم دیگه! حالا نشستیم داد میزنیم که مولوی مال ماست ، مثنوی مال ماست! کم شاعر ،نویسنده ، دانشمند داریم که همین حالا فی المجلس خاک وطن را ترک کردند و رفتند فرنگ …بابا بی خیال ول کن این داستان منم منم را، حالا گیرم کورش نامی هم داشتیم که چی،یه سری به خیابان مولوی بزن بدبخت مولوی اگه زنده بشه بیاد میخواد تواین خیابون زندگی کنه؟ حالا افغانی جماعت یا عثمانی ،دلش خوشه میخواد بگه مولوی مال ماست خوب بگه .بشه مثل عربها که میگن خلیج عربی با این حرفها خلیج عربی میشه؟ پس تاریخ چی میشه؟!نه ،شما که اهل دانش و فرهنگ و سواد هستید بفرمائید!
جعفر صابری
جمعه 18تیر 1395 تهران
خدایا به لوح و قلم سوگند به راز وجود و عدم سوگند
به آشفته حالی که بر خاکت زند بوسه ها دم به دم سوگند
به مرغ اسیری که در قفسی غریبانه سر زیر پر دارد
به مرز فراتر از اوج فلک به پرواز مرغان نظر دارد
دور از ما کن چهره ی خود خواهی را بر ما افشان پرتو آگاهی را
تصنیف سوگند:
شاعر: مسعود محمودی
خواننده : مجمد رضا شجریان
آهنگساز: سلیم فروزان
تنظیم کننده: فرهاد فخرالدینی
جعفر صابری/ توبه
تو به
تنها چند روزی از ماه مبارک رمضان می گذرد.
ماهی که شب های بیداری در آن بود ،آیا واقعاً بیدار شدیم؟ یا فقط بیدار ماندیم! آیا نخوردیم و نیاشامیدیم که این روز ها بخوریم و بیاشامیم یا اینکه نخوردیم و نیاشامیدیم که یاد بگیریم از حرام نخوریم و نیاشامیم !
شب های قدر شب های شب زنده داری بود . بیدار می ماندیم و به بیداری اندیشیدن.اما کم نبودند آدم هایی که بعد از ساعتها بیداری وقتی می خواستند به خانه برگردند با صدای بلند می خندیدند و یا ماشین هایشان را در مسیر عبورومرور مردم گذاشته بودند و یا کم نبودند آدم هایی که حتی در این شب ها و روز ها هم مانند شب ها و روز های دیگر خوردند و خوابیدند …
درستی اعمال هر کس با کریم الکاتبین است و لا غیر…
اما بودند کسانی که پا در راه توبه گذاردند و به ذات پاک انسانی خود باز گشتند.راهی که با
پشیمانی از ته دل و شرمساری از آنچه که سالها انجام داده بودند همراه بود و تصمیمی راسخ که دیگر هرگز به لطف خدا در آن مسیر انحرافی قرار نگیرند.
راهی که شروعش با بازگرداندن حق والنا س آغاز میشود، حق والناسی که دانسته و نادانسته از مردم و اطرافیان اجحاف کرده بودند.حقوقی که گاه به آبرو و مال و حتی جان خیلی ها لطمات شدیدی را وارد کرده بودند.و همین طور حق الله چه نماز ها و عباداتی که دانسته و نا دا نسته قضا نمودند و به حق خود جفا کردند.
ایشان پا در راهی گذاردند که باید چنان ریاضت بکشند که تمام گوشت های بدنشان که از راه حرام بدست آورده اند آب شود .
فرج تراب قمارخانه داشت،با اصرار دوستی،در یک مجلس مذهبی شرکت می کند و فردای آن روز هر چه داشت و نداشت را بخشید و با دو تکه پارچه زندگی را از ابتدا شروع کرد طوری که خود خطیب مذهبی از این همه تحول در حیرت ماند ،نفس توبه نیز لیاقتی است که در وجود انسان باید زنده شود تا جان در آن جای گیرد…توبه را باید از:
پشیمانی قلبی از آنچه آنجام داده ایم و شرمساری و ترک آن برای همیشه…
خیلی وقتها هزارن دلیل و برهان برای انجام کارهای ناشایست داریم و بیشتر وقتها دلایل زیادی برای کارهای انجام داد ن خود داریم.
حق الله کمترین قدر دانی است که بر دوش ماست در مقابل خالقمان که در آن هم بسیار سستی کرده و می کنیم.
چه زیباست داستان فضیل که با صدای قاری قرآنی که میخواند آیا زمان آن نرسیده که انسان شوید: انسان شد و صاحب مقام شفاعت گردید .
و حق والناس که بسیار سنگین است ،چه بسیار حقوقی که از هم نوعانمان به دوشمان مانده و ما سآپا تقصیریم ولی به روی خود نمی آوریم و می اندیشیم که حق باماست و هزار بهانه برای نا دیده گرفتن این حقوق در دل و زبان خود می رانیم…من نیز چون شما هستم و چه کسی هست که حق وناس بر گردنش نباشد و مای برما…
آب کردن گوشتها کاش می شد اما نمی شود به این سادگی نمی شود مال حرام قطراش هم دریاست وچنان جان و مال انسان را به نجاست می کشد کهپاک شدن از آن بسار دشوار است بیشتر سلولهای وجودمان از حام و نا پاکی انباشته شده و مگر خدای رحمان در حقمان لطفی کند تا از ا« نجات پیدا کنیم .
چه لذت ها از گناهان بر جانمان باقی گزاردهایم که به این سادگی ها پاک نمی شود .
جعفر صابری /یک داستان با چند روایت
خلاصه داستان…
ليلا با يك دنيا عشق درجواني 22 سالگي با مردي كه حدوداً 15 سال از خودش بزرگتر است ازدواج مي كند و 20 سال بعد تنها در سينما بامردي همسن و سال خودش آشنا مي شود كه زنش او را ترك كرده و مرد داراي پسر بچه اي به نام كامران است پدر كامران ازليلاا خوشش مي آيد و سعي مي كند به هر شكلي شده به ليلا نزديك شود سيروس شوهر ليلا جريان را مي فهمد و باعث دلخوري و.. ميشود ليلا به سيروس مي فهماند كه بچه مي خواهد و سالهاست سيروس به او كم توجه اي كرده است و سيروس هم دلايلي براي خودش رادرد همه در اين داستان دلايلي دارنند كه گناهشان را بپوشاندن .
سرانجام سيروس كاري را مي كند كه درست است و بايد سالها پيش مي كرده.
به نام خداوند بخشنده مهربان
داستانی از جعفر صابری…
يك داستان با چند روايت!
مي خواهم حقيقتي را بگويم وخواهش مي كنم اين قبل ازهرچيزدرنظرگرفته شود كه من عاشق او بودم همين. وهرگزنمي خواستم به او خيانت كنم من يك قرباني هستم من نمي خواهم ازخودم تعريف كنم ويا نظرشما را نسبت به خودم تغييردهم.
پدرم خصوصيات خاص خودش را داشت وبه نوعي درميان دامادها اين خصوصيات تقسيم شد وبه او بدترين اين خصوصيات رسيد: يكي دروغ مي گويد، يكي هوسبازي هاي زيادي دارد، ويكي دمدمي مزاج است ويكي بي تفاوت است واو دست بزن را به ارث برد.
آخرين باركه مرا كتك زد دلم شكست خواستم فقط كاري بكنم كه او را رنج بدهم يا با او لج كنم او بدش مي آمد كه من سينما ويا تأترتنها بروم براي همين فقط براي لجبازي مي رفتم سينما حتي نمي دانستم چه فيلمي پخش مي شود.
روزبه پسربچه كوچك وبا نمكي بود كه وقتي به طرف من آمد دلم مثل يك مادربرايش به تپش افتاد. شما نمي دانيد مادربودن گاه آرزوي هرزني مي شود به خصوص زني كه فوق العاده تنهاو….
هميشه آرزو داشتم پسري داشته باشم ونامش را روزبه مي گذاشتم.وقتي روزبه به من گفت: تو چرا سينما آمدي؟ گفتم: آمدم فيلم ببينم. روزبه گفت: پس كو بچه ات؟ نمي دانستم چه بگويم، گفتم: من خودم بچه هستم روزبه با شيرين زباني گفت: وا…پس تو هم كارتون دوست داري؟ تازه فهميدم فيلم سينما كارتون است. ساسان پدرروزبه را ديدم بسيارخوش پوش ومؤدب بود ونمي دانم شايد فقط براي لجبازي با اوشروع به حرف زدن كردم.ما هردو درسالن سينما تا شروع فيلم حرف زديم. ساسان خيلي راحت حرف زد وگفت: مادرروزبه فوت كرده ، روزبه عاشق كارتون است، من هرهفته او را به سينماي كودكان مي آورم. من مترجم هستم ويك دفترترجمه زبان دارم.
ساسان با قد بلند و كشيده وموهاي طلايي وصورت تراشيده چشمان به رنگ آسمانش ساده ونافذ بود بسيارشمرده ومردانه حرف زد طوري كه من دلم به حال او و تنهايي او سوخت. به من نخنديد راستش من درجلسه اول تحت تأثيرافراد قرارمي گيرم وبعد به خوب وبد آنها فكرمي كنم.
ساسان مؤدبانه همان لحظه ازمن جدا شد ولي روزبه با آن زبان كودكان ازمن خواهش كرد كه كناراو بنشينم وقتي درطول فيلم دست مرا مي فشرد آن حس مادرانه بيشتروبيشترمي شد و وقتي كه بغل من خوابيد اين حس به اوج خود رسيد.
ساسان فقط براي تشكرمرا به منزل رساند ومن تنها به عنوان يك دوست ازاو جدا شدم واگربه او به دروغ گفتم: من هم شوهرم را ازدست دادم فقط براي اين بود كه اولاً با او همدردي كرده باشم ودوماً شرايطي حاصل شود كه بيشترروزبه را مي بينم وسوماً كه واقعاً نمي دانم من شوهردارم يا نه.
من عاشق او بودم ، ساده حرف مي زد، عاشقانه.آنچه بايد بگويد را مي گفت، همه را دوست داشت ، به همه كمك مي كرد، زيبا بود، خوب مي خنديد وخشم مردانه اي داشت دريك كلام خيلي مرد بود ومي خواهم بگويم حتي هست حتي كتك زدنش هم قشنگ بود ولي….
من همه چيزرا تحمل كردم ،قبول كردم من قبول كردم درحاشيه زندگي او باشم من را مثل مادرم وفرزندانش را مثل فرزندانم دوست داشتم. اما خيلي مرا رنج داد من ازاو محبت بيشتر را مي خواستم به من داشته باشد مسائل مختلف برنامه هاي مكرراو باعث شده بود كه من همواره سعي كنم خودم را به او برسانم ولي سرعت او سرعت نوربود.نمي دانم شايد دريك مدت كم كه پابه پاي وبيشتروقتها او را كيلومترها ازخودم جلوترمي ديدم فاصله بين ما زياد و زيادترشد من ازاينكه او رابيشتروقتها با ديگران مي ديدم رنج مي بردم او نمي دانم چرا ولي خيلي خوش برخورد بود وجذبه زيادي داشت.
روايت دوم:
براي من فرشته اولش مثل تمام زنها بود وقتي ازدورديدمش كه چگونه با روزبه هم كلام شده دنبال بچه اي كه با او آمد باشه مي گشتم وقتي ديدم تنها آمد متوجه شدم مشگل روحي دارد براي همين سعي كردم دربرخورد اولم با او بيشترمراقب باشم وچطوربگويم مي خواستم ازمن بدش بيايد روزبه به من خيلي كمك كرد، چطوربگويم شايد خواست خدا بود .او زن زيبائي بود وروزبه هم به او علاقه مند شد نمي دانم چرا ولي احساس كردم مي توانم با او دوست شود وحتي فراترازآن شايد.
من ضمن رعايت شئونات اخلاقي وادب ونزاكت سعي كردم خود را ازلحاظ روحي به او نزديك كنم وقتي احساس كردم او مشگل روحي دارد با او صميمي ترشدم وازمشكلاتم به او گفتم، گفتم: كه مادرروزبه دركودكي مرده است وشايد اين تنها دروغ من بود اما به واقع سالها پيش وقتي سوسن، مادرروزبه مرا با يك بچه شيرخوارتنها گذاشت وبه دنبال آرزوهايش رفت ازهمه زنها متنفرشدم وتصميم گرفتم بارزندگي را به عنوان پدرومادرتحمل كنم سعي كردم روزبه جاي خالي مادررا احساس نكند ولي وقتي روزبه را كنارفرشته ديدم براي لحظه اي متوجه شدم كه دراين راستا موفق نبوده ام واو يك مادرمي خواهد.
وفرشته خيلي خوب بود احساس كردم خدا او را فرستاده ، وقتي گفت: همسرش فوت كرده، هم ناراحت وهم خوشحال شدم وقتي دانستم فرزندي ندارد، براي يك لحظه خواستم به او پيشنهاد ازدواج بدهم اما به چند دليل ترسيدم اولش گفتم: شايد دربرخورد اول بگويد من ديوانه هستم شايد هم قبول نكند وخلاصه دوست داشتم همه چيزرا خدا درست كند وهمين طورهم شد او را رساندم واين باب دوستي هامان شد. وكم كم از او بيشتر خوشم آمد من فكرمي كنم او هم ازمن خوشش آمده بود وازهمه مهمتراينكه فرشته به نوعي دررفتاروگفتارش
نشان داد كه با زنان ديگركاملاً متفاوت است بسياراجتماعي ومؤدب بود خوب حرف مي زد و واژه ها را قشنگ ادا مي كرد. روزبه عاشق اوشده بود-فرشته صميمي ودوست داشتني بود ودريك كلام زني با مشخصات يك زن جا افتاده وبا شخصيت كه مي توانست براي من تنها همسرايده آلي باشد.من هم مي توانستم او را خوشبخت كنم.من عاشق او شده بودم وفكرمي كنم آنقدربزرگ شده ام كه عشق را بشناسم و ازروي هوس ازكسي خوشم نيايد!
روايت سوم:
چرا فكرمي كنيد من مقصربوده ام من نه شما خودتان را جاي من بگذاريد ازخانه پدربا يك دنيا عشق وعلاقه راهي خانه شوهرشدم همه ازپدرومادرگرفته تا برادرو خاله حتي مادربزرگم هم مي گفت: جمال مرد زندگي نيست. اما كو گوش شنوا همه چيزبراي من جمال بود دركلامش استواري مي ديدم او به تمام معنا مرد زندگي بود اوعاشق من بود هرهفته كيلومترها راه را ازتهران تا شهرستان مي آمد تا من را ببيند وساعتي با من باشد.
جمال آنقدرزندگي را دوست داشت كه ازهمان روزهاي اول كارهاي مختلف را انجام داد تا من راحت باشم- براي خاطرمن حتي حاظرنشد يك قلم جهيزيه بگيرد.عروسي خوبي گرفت درتالارفيلمبرداري ماشين عروس، گل و…. چي بگم من هم براي او زن خوبي بودم كسي حاضربود با مادرشوهرزندگي كنه من سالها با مادرش زندگي كردم درست بود كه مادرش عمه من بوداما هيچ جورنمي شد به او اعلام نظركرد گاهي وقتها حتي كوچكترين، درخانه بايد با اجازه او مي شد ومن هيچ حقي نداشتم حتي كانال تلويزيون را هم او انتخاب مي كرد.
جمال غالباً بيرون ازخانه بود ونمي دانست داخل خانه چه مي گذرد. عمه ام گاهي وقتها با من سرمسائل كوچك بحث مي كرد وخدايي ناخواسته اگرچيزي مي شكست مي گفت : تو مگه كوري ازخانه بابات كه نياوردي براي همين دلت نمي سوزه ونياوردن جهيزيه را پتك مي كرد برسرم مي زد. ما چندسال اول زندگيمان صاحب فرزند نشديم خدا مي داند چقدربا من بحث كرد مي گفت تو لياقت پسرمرا نداري و…
ما درخانه موقردراطراف تهران زندگي مي كرديم وجمال صبح زود مي رفت وشب مي آمد.جمال براي تولد پسرم كه بچه اولمان بود، نبود.آنقدرمشغول كارهايش بود كه كمتربه من توجه مي كرد مدام كاروكارو…..
صبح زود مي رفت وشب ديروقت مي آمد.تمام وقت خود را مشغول بود واوغات فراغتي هم اگرپيدا مي كرد مي رفت درمراكزخيريه جشن به پا مي كرد،با ديگران خوش بود اما خانه حال نداشت حرف بزند هروقت با او حرف مي زدم مي گفت:تو مقصرهستي بايد با مادرم كناربيايي .هميشه طرف مادرش را مي گرفت وازمن طرفداري نمي كرد خوب من دلم نمي خواست كهنه هاي بچه هاي خواهرش را بشورم حالم به هم مي خورد مي گفت: چرا به آنها احترام نمي گذاري .چه كارمي كردم فداشان بشم؟
خرجي كم مي داد وتا مي گفتم پول مي گفت چه كاركردي خوب من ازاو ورفتارش خسته مي شدم ومي خواستم يه طوري تلافي كنم براي همين وقتي مي خواست كنارمن بخوابد كمي با او مخالفت مي كردم. او حتي اجازه نمي داد من كناراو باشم ومدام مرا مخفي مي كرد جمال براي جشنها همه را دعوت مي كرد الا من را وبچه ها با هم مي گفت ومي خنديد اما درخانه بي حال بود وعصبي حرف مي زد،داد مي زد،وفوق العاده دست بزن داشت مدام فحش مي داد ويا لوازم خانه را مي شكست ويا با كمربند به جانم مي افتاد. بعد هم مثل ديوانه ها مي نشست خودش را كتك مي زد لباسش را پاره مي كرد وگريه مي كرد.راستش من درد كتكها را فراموش مي كردم و دلم به حالش مي سوخت هميشه مي گفت من زن مي گيرم وبالااخره هم گرفت. اوايل خيلي ناراحت شدم حتي زنك را كتك زدم آبروريزي درآوردم ،گريه كردم التماس كردم براي خاطرخدا وبچه ها اما جمال تصميمي كه مي گرفت تمام بود حرف مي زد انجام مي داد مردي بود كه سرش مي رفت حرفش نمي رفت من ازاو خواستم بگويد نه اما او خنديد وكارخودش را كرد.
نمي دانم تا حالا سردي دست همسرتان را دردست خود احساس كرده ايد آيا سربربالشتي گذاشته ايد كه يك طرف آن يك سنگ قرارگرفته بي احساس وذره اي عشق.گاهي وقتها فكرمي كردم من كناريك جنازه خوابيده ام واو يك مرده است.راستش مدتهابود كه برايم جزاين چيزي نبود.
روايت چهارم:
من بايد بنشينم قلبم تيرمي كشد، با اجازه يك ليوان آب بخورم حرفهاي همه اين عزيزان درست بود واگركمي انسانيت دروجود هرآدمي باقي مانده باشد بايد به هرسه حق بدهد من چيزي براي گفتن ندارم.
فقط براي آنكه راحت ترخود را آماده مجازات كنم چند سؤال دارم اول ازهمسرم گفت من عاشق او بوده ام گفت من ازجان مايه گذاشته ام گفت من جهيزيه نخواستم گفت من درتالارعروسي گرفتم گفت من مثل…. كارميكردم گفت من كيلومترها راه را براي با او بودن درهفته طي كردم وبازگفت من هميشه حق به مادرم مي دادم گفت من با مردم خوش بودم .گفت من جشن خيريه راه مي انداختم ولي آنها را خبرنمي كردم گفت من به او ارزش قائل نمي شدم ودراجتماع او را مطرح نمي كردم گفت من او را كتك مي زدم آن هم با كمربند وفحش مي دادم گفت براي حفظ كانون خانواده مرا قسم داد به جان بچه هايم وبه خدا كه ازدواج نكنم وگفت كه آن زنك را كتك زد وگفت شبها بغل يك مرده مي خوابيد!
بله همه اينها حرف هاي حقيقت است من سوگند مي خورم كه درست گفت،اما!
مگرنه اين بود كه من قبل ازازدواج با ايشان شرايط خود را گفتم آيا درمقابل وجدانش يك بارسعي كرد كه كمي گذشت داشته باشد آيا تمام اين حرفها كه گفت مگرچيزي جزشرايط من براي ازدواج بود مگرنه آنكه همه را قبول كرد و وقتي گفتم: چرا به آنچه ميان ما به عنوان شرط مطرح شده عمل نمي كني گفت: من نمي دانستم اولين باراست كه ازدواج كرده ام و….. آنچه كرد كه خودش مي خواست. بي توجه به شرايط من حتي يك بارهم سعي نكرد كه گذشت داشته باشد وعذرخواهي كند آيا شبها كه من خسته خانه مي آمدم جزبا ترش رويي با من برخورد نمي كرد كه تا حالا كجا بودي و….. گفت من كيلومترها راه را براي ديدنش مي پيمودم اما او پاسخ نامه مرا يك تا دو ماه بعد داد. گفت من هميشه حق به مادرم مي دادم سؤالم اين اسن هرگزگذاشتي كه من حرف تو ومادرم را بشنوم وبعد حق به يكي ازشما ها بدهم مگرنه اين است كه كارمن با مردم وبراي مردم است پس من اگر با مردم خصمانه برخورد كنم چگونه مي توانم امورات زندگي خود رابگذرانم .من جشن خيريه برگزارمي كردم براي رضاي خدا وخدمت به خلق خدا بارها گفتم: بيائيد گفت: من حالم به هم خورد بچه هاي عقب مانده و….. من آنقدربه او ارزش قائل شده بودم كه ازهمان اول عقدمان مطلب مي نوشتم وبا نام او به مجلات مي فرستادم تا به چاپ برسد وبه اصراراو را راهي دانشگاه كردم وصبورانه كمك كردم تا چهارسال تحصيل را 10 سال بخواند واورا به عنوان سردبيرمجله، ويراست كتابها، طرح روي جلد كتابها وچه وچه مطرح كردم ديگرچه مي كردم جزآنكه خودش كم لطفي كرد.بله كتك زدن اوايل براي خالي كردن خشمم بود بعدها التماسي بود ودرپايان احساس كردم او مي خواهد خودش را ارضاع كند ولذا ديگردست به بالا نبردم. به او گفتم گاهي وقتها راه رفته برگشتي ندارد چرا كه طرف مقابل انسان انسان است وازگوشت وپوست واستخوان درست شده نخواه كه نتوانم بازگردم. ازاوخواهش كردم خودش را كنترل كند وبا آبروريزي مرا كوچك نكند اما او با فحش دادن وكتك زدن مرا تحقيركرد. گفت كه من براي او ودركنارش مثل مرده بودم راستي شما كنارچنين همسري چقدربي تفاوت هستيد.آيا همه زندگي به همبستربودن خلاصه مي شود وهيچ يك به هم مربوط نمي باشد.
واما تو اي همه آرامش من،مرا ببخش من درحق تو ستم كردم وتو خوب تحمل كردي واگرنزد تو من مرده ام حق داشتي كه اينگونه فكركني چرا كه من درحق تو آنجه بايد مي كردم نكردم.عشق من اين من هستم جمال تو زينت وآراستگي تو اين منم با 130 كيلو وزن و2 مترقد ايستاده درمقابل تو فقط به من بگو چگونه قبل ازبه خاك سپردن من مرا مرده دانسته آيا بهترنبود لااقل يك مجلس ترحيم برايم برپا مي كردي ودرآن رسماً ازمن كه برايت مرده بودم جدا مي شدي ومرا دست مرده شور سپردي آيا اين كمترين حق من بعد ازآن همه معاشقه اين نبود.
شايد اين چندمين بارباشد كه من اين حرفها را مي زنم ولي قول مي دهم كه آخرين بارباشد چراكه ديگرنخواهم گذارد كه تو تا اين اندازه رنج ودرد متحمل شوي
و اما شما آقاي … … … به واقع مرد تنهائي بوده ايد كه اگر من هم جاي شما بودم شايد دست به اين كار مي زدم و در يك نااميدي سعي مي كردم تا با زن تنهايي كه به واقع نيازبه كمك و همدردي دارد باب دوستي و مساعدت را باز كنم در نگاه اول كار شما نه تنها بد نيست بلكه كاملاً انساني هم مي نمايد! اما چگونه مي توان اسم خود را انسان گذاشت ولي از همان آغاز زندگي و دوستي راه كج و دروغ را پيشه كرد چگونه مي توان با احساسات زني تنها و بي كس فقط براي آنكه ساعات خلوت خود را پر نمود بازي كرد چگونه مي توان انسان انساني را مثل عروسك بازي گرفت و چقدر تقدير و قسمت مسخره است ولي خودمان را آنگونه كه مي خواهيم مي سازيم و تعريف مي كنيم چرا اين همه اتفاق را يك آزمايش الهي ندانيم كه خداوند براي آزمودن ايمان و انسانيت ما بوجود آورده .اگر به جاي آنكه بادروغ آغاز مي كردي واقعيت را مي گفتيم تا حس ترحم و دلسوزي ديگري را كه برخواسته از فطرت پاك هر بشرياست را تحريك نمي كرديم شما در همان اول از صداقت و پاكي يك انسان كه نه به تو بلكه به فرزند تو علاقه مند شده سوءاستفاده كرد هو او را فريب دادي گرچه خود نيز در دراز مدت دانستي كه چه اشتباهي مرتكب شدي ولي دوست من صداقت هرگز كالائي نيست كه دربازار روزگار به حراج گذارده شود و از قيمت آن كاسته شود.و من متاسف هستم از آنكه انساني چون تو كه ظاهري زيبا و تحصيلات عاليه داري هويتي اينچنين داشته اي من براي تمام انسانها ي مانند تو متاسف هستم و آرزو مي كنم خود نيز توجه شده باشي كه كينه از تو ندارم فقط يك حس ترحم و دلسوزي نسبت به تو دارم ،همين.
داستانی از
جعفر صابری
جعفر صابری/ وقتی پدرم راه افتاد!
وقتی پدرم راه افتاد!
همه تشویقم می کردند و شاد وخوشحال بودند حتی پدرم هم از شدت خوشحالی در گوشه چشمانش قطرات اشک حلقه زده بود و به من نگاه میکرد ،خواهرم میگفت نری مارا فراموش کنی؟ چند تایی از دوستانم هم بودند که ته دلشون بد جوری حسادت میکردند وعلی رقم تلاششون برای نشان دادن شادی یه جورایی ناراحت بودند، اما هیچ کس از دل من خبر نداشت !تمام این ماجرا مال سه ماه قبل بود وقتی جواب در خواست من برای پذیرش بورسیه به چند تا دانشگاه خارجی ،همه مثبت و با پیشنهاد های مختلف به دستم رسیده بود من برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا از همه ی دانشگاههای معتبر که در خواست داده بودم، بورسیه گرفته بودم ولی یک دانشگاه بود که خودش برایم بورسیه فرستاده بود و من برخلاف همه تصمیم گرفته بودم در این دانشگاه ثبت نام کنم و با سعی و تلاش و توکل بر خدا بتوانم نمره قبولی بگیرم و امروز بعد از چند ماه در ترم اول نتیجه تلاشم را دیدم ! پدرم چند قدم راه رفت…بله او توانست چند قدم خودش باکمک عصا بردارد و همه ی ما را خوشحال کند، امروز من می توانم بگویم همان حسی را دارم که پدرم وقتی برای اولین بار دید من راه میروم داشت … حس خوبی بود، عالی بود من دیدم پدرم ایستاد و چند قدم برداشت و این یعنی او رو به بهبود است.
چند هفته قبل از اینکه نتیجه دانشگاهها برایم بیاید ،پدرم سکته مغزی کرد و ما مشغول رسیدگی و در مان او شدیم حتی خواهرم که بلیط هوا پیما یش راهم گرفته بود نرفت و مسئله اصلی ما شد رسیدگی به پدر، او تمام عمرش را برای ما گذاشته بود ،حتی بعد از بازنشستگی هم کار میکرد تا بتواند هزینه تحصیل مارا تأمین کند و حالا او سکته مغزی کرده بود و نوبت ما بود که نشان بدهیم چقدر قدر دان محبت های او هستیم برای همین ماندیم و تمام خوشبختی آینده خود را با خوشبختی کنار او بودن عوض کردیم و او امروز بیش از هر کس و هر چیزی برای ما اهمیت دارد .
شاید اگر می رفتم می توانستم خیلی به خانواده بیشتر کمک کنم اما عشق در ماندن بود آن روز پدرم دوست داشت من کنارش باشم مثل تمام روز هایی که من زمین می خوردم و او دستم را می گرفت تا دوباره برخیزم و هر وقت مشکل داشتم فقط میخندید و میگفت پسر غمت نباشه من هستم تو فقط درست رو بخون …
خیلی ها رفتند حتی نامزدم هم مرا در این شرایط ترک کرد اما من برایش آرزوی موفقیت می کنم و خوشحالم که رفت…امروز خیلی نه ولی موفقم، راضی هستم دوسالی گذشته ولی من هر روز شاهد بهبود بیشتر پدرم هستم و همین بسیار عالیست.
خوب یادمه ماه رمضان بود و شب های احیا ء ،شب هایی که مسلمانان قرآن بر سر می گیرند و دعا می خوانند ،من در حال خواندن دعای ابو حمزه ثمالی بودم که خواندم:خدایا مرا و پدر و مادر مرا بیامرزو بر آنها رحمت فرست که آنان در خردی مربی من بودند و پاداش احسانهای آنها به من در حقشان احسان فرما و گناهانشان ببخش،شاید همین یک جمله از این دعا برای من کفایت می کرد که به خود گوشزد کنم چقدر آنها در حقم خدمت کرده اند.
خواستم بگم که قدر پدرو مادرمان را بدانیم شاید آنها نخواهند ولی روزی صد هزار بار به آنها بفهمانیم که دوستشان داریم ،آنها بهترین دوستان ما هستند و بدون شک بیشتر والدین عاشق فرزندانشان هستند و جز موفقیت آنها آرزویی ندارند ،تقدیر این بود که من در دانشگاهی که خداوند برایم رقم زده بود خودی نشان دهم و امید وارم که قبول شده باشم.
جعفر صابری
متن آهنگ بتراش ای سنگتراس از نعمت الله آغاسی:
سنگ تراش ، سنگ تراش چون نقش بی ستونی تندیسی از امید بتراش
تا بماند یادگاری تا بماند یادگاری
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
سنگی از معدن درد
بهر مزارم بتراش
روی سنگ قبر من
عکسی از چهره ی زیبای نگارم بتراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
سنگی از معدن درد
بهر مزارم بتراش
روی سنگ قبر من
عکسی از چهره ی زیبای نگارم بتراش
بنویس ای سنگ تراش
عاقبت شدم فداش
بنویس تا بدونه
عمرمو دادم براش
عمرمو دادم براش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
رو نوشته های سنگ قبر من
تو با خون جگرم رنگی بزن
در کنار دل صد پاره ی من
جلوه ای از یک دل سنگی بکش
سنگ تراش پایین این دل بنویس
عاشق زاری رو کشته با جفاش
بس که روزو شب می جنگید با دلم
سایه ای از یک خروس جنگی بکش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
روز آشنایی مون رو تنه ی درخت بید
یار بی وفای من عکس دو تا دلو کشید
روز آشنایی مون رو تنه ی درخت بید
یار بی وفای من عکس دو تا دلو کشید
گفت یکی از اون دل ها فدای اون یکی میشه
عاقبت کشت دلمو تا که به آرزوش رسید
عاقبت کشت دلمو تا که به آرزوش رسید
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
سنگی از معدن درد
بهر مزارم بتراش
روی سنگ قبر من
عکسی از چهره ی زیبای نگارم بتراش
بنویس ای سنگ تراش
عاقبت شدم فداش
بنویس تا بدونه
عمرمو دادم براش
عمرمو دادم براش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
دو دو تا…
در جهان غرب بخصوص سوئد به نقش والدین بخصوص پدر بزرگ و مادر بزرگ اشاره میشود و می نویسند که اگر همه ی در ها بر روی شما بسته بود درب خانه پدر و مادر بزرگ همیشه بر روی شما باز است.
چقدر زیبا و لازم است که ما فرهنگ مان را باز سازی نمائیم ودر راستای شناخت فرهنگی بهتر است به سراغ فرهنگ غیر ملموس برویم همان چیزی که بین مردم وجود دارد اما قوانینی ثبت نشده است مانند حق نان و نمک ، احترام به والدین و بزرگسالان و این گونه موارد …
در روانشناسی مبحثی با نام روانشناسی تبلیغاتی وجود دارد که در خصوص بسیاری از موارد تربیتی و اخلاقی می توان از این روش بهره گرفت و در راستای فرهنگ سازی و باز نگری فرهنگی بهره مند شد.
این که ما بیائیم تصویر و یا نام خیابانی را به یاد شهیدی اختصاص بدهیم بسیار زیبا و نیکو است اما شایسته تر و زیبا تر این است که هنر را به خد مت بگیریم برای نمونه در بهترین و مهمترین مکانها تندیس و مجسمه های زیبا یی از اشخاص و موارد مورد نظر خود قرار دهیم با لوحی از تاریخ و سرگذشت آن تا همگان با آن اثر هنری ارتباط برقرار سازند به این می گویند یک کار هنرمندانه. برای نمونه درکشور فرانسه در کوههای مویلن (اولیند) برف زیادی می آید و بیشتر وقتها بهمن های شدیدی می آید و به همین دلیل تعدادی از کشیشان و رو حانیان مسیحی در دامنه این کوه کلیسایی را ساخته و خود نیز به عنوان ناجی کوه و کوهنورد آموزش فراوانی دیده اند تا در موقع خطر به نجات کوهنوردان بشتابند شایان ذکر است مهمترین یار و وسیله این ناجیان کوه،سگهای آموزش دیده است ، آنهاآسیب دیدگان را به کلیسا آورده و امداد می نمایند. سالها پیش زن و شوهری در کوه ، جانشان را از دست می دهند ولی فرزند کوچکشان توسط همین راهبان نجات می یابد و چون کسی را نداشته آنجا می ماند و بزرگ می شود و خود نیز یکی از این راهبان ناجی میشود دست تقدیر یک زوج دیگر نیز دچار بهمن می شوند و این جوان نیمه شب با صدای سگش بیدار میشود و برای نجات آنها می رود ولی متاسفانه خود نیز جانش را از دست می دهد اما سگش به زیر تن دو کودک ماند در بهمن میرود و به سختی آنها را با خود به پناهگاه می آورد و نجاتشان می دهد.
این حرکت سگ در نجات کودکان را هنرمندی هنرمندانه به تصویر کشیده و یک تند یس ساخته که هزاران نفر برای دیدنش از سراسر جهان می آیند و با تاریخچه این نجات نیز آشنا میشوند.
تند یس، یک کار هنری و زیبا است و انسان از دیدنش لذت می برد بیشتر کشور های جهان تندیس افراد بزرگ را در فضا های ارزشمند خود ساخته و به نمایش می گذارند برای نمونه در دانشگاه کنستانس کشور آلمان تندیس بزرگی از بوعلی سینا در حالی که کتاب قانون رادر دست دارد وجود دارد. این ارزش هنری و هنرمندانه بودن کار، را نشان میدهد.
متأسفانه بعضی حرکات و رفتار ما اسلام ستیزانه است و این نابخردانه است برای نمونه زنگ تلفن خود را موسیقی مذهبی قرار میدهیم و یا آوای انتظارش را مداحی و یا قرائت قرآن میگذاریم. شخصی از ما طلب دارد و با ما تماس می گیرد اما قرآن می شنود اگر ما به قرآن و مذهب اعتقاد داشتیم که مال مردم را نمی خوردیم این بنده ی خدا می خواهد به ما ناسزا بگوید ما برایش قرآن پخش می کنیم ! یا در مکان مناسبی هستیم اما صدای زنگ و یا آوای اذان در آن جا به صدا در می آید این برداشت دینی ما است از هنر اسلامی؟
هر چیزی جایگاهی دارد. در نظر بگیرید اخوی مرحوم ذبیحی در حرم امام رضا سالها پیش یک تا دو ساعت قبل از اذان صبح شروع به خواندن دعای سحر میکرد، این لذت بخش بود یا اینکه ما در هر جایی این اشخاص را بیاوریم و بخوانند …
جای تأسف دارد ،دولت عربستان برای مسلمانان و حاجیان، بزرگترین چاپ خانه را فراهم نموده و قرآن های نفیس تهیه می نماید و به رایگان بین حجاج و جهان اسلام هدیه می کند و اما در کشور ما یک برنامه کامپیوتری برای گوشی های تلفن همراه ساخته میشود و آن هم می خواهند بفروشند لااقل این را به صورت رایگان در این ماه مبارک در اختیار افراد قرار دهند تا شاید از این راه ارتباط قرآنی بیشتری در جامعه بوجود بیاید ! خوب یادم هست در زمان قبل از انقلاب قرآن های فوق العاده نفیسی به نام قرآن آریامهری توسط بانک ملی تهیه می شد که بیشتر افراد پای سفره عقد خود از این قرآن ها تهیه می کردند، این قرآن ها به پول آن زمان یکصد تومان بود و کمتر کسی توان خرید داشت حتی بسیار در نوبت بودند تا بتوانند از این قرآن تهیه نمایند و ارزش این گونه اثر هنری داشت!
تبلیغات اسلامی ضعیف است باید بپذیریم قرآن را می خوانیم ولی کمتر به معنای آیات توجه می کنیم و این فاجعه است مادر بزرگ من بار ها قرآن را خوانده بود اما دریغ از درک درست یک آیه مثل خیلی ها که نماز را می خوانند ولی نمی دانند چه می گویند اگر میدانستند بی شک لذتی دو یا چند برا بر از نماز خواندن می بردند.
دوستی میگفت من با خواندن یک آیه در قرآن رفتم و ازدواج کردم بااینکه برادر و خواهران کوچکترم قبل از من ازدواج کرده بودند اما من میترسیدم که نتوانم و در مخارج زندگی بمانم تنها یک آیه از قرآن مرا به خود آورد که نوشته بود ای انسان تو چه می اندیشی رزق و روزی تو را نیز ما می دهیم…
من تعجب می کنم که بیشتر ما زنگ موبایلمان و یا آوای انتظارمان قرآن است این به سخره گرفتن این آیات الهی است آیادیگر ادیان از این گونه آوا ها بهره مند می شوند . خیر، هر گز ایشان جملات و آیات را در بهترین و زیبا ترین شرایط در دید عموم قرار میدهند و این هنر مندانه است!
حجاب ارزش بسیاری دارد اما وقتی روی اتومبیلی نوشته می شود گشت ارشاد معنایش ارشاد است. نه بازداشت و زندان و توبیخ ! بی شک داستان بینوایان و ژان والژان را خوانده و یا شنیده اید زمانی که وی را بازداشت و به کلیسا نزد پدر روحانی می آورند آن کشیش با خونسردی و متانت می گوید این ها را من به او هدیه داده ام و مال خودش است حتی این مقدار هم مانده که فراموش کرده بود ببرد … کدام یک ارشاد است شما تشخیص بدهید؟
سالها پیش من با پرونده ای رو برو شدم که کودکی زیر ده سال بدلیل دزدی عروسک در زندان بود.برایم موضوع، جالب شد تحقیق کردم و همه از پلیسی که آن کودک را بازداشت کرده بود تا فرد مغازه دار می گفتند این کودک نیمه شب بدلیل سرمای هوا و به ناچار وارد مغازه میشود و در حالی که عروسکی در دست داشته خوابش میبرد ،شش ماه بلاتکلیفی در زندان و سرانجام آزادی، اما به چه قیمتی! دوستی میگفت چند سال پیش در نمایشگاه کتاب تهران نوجوانی را با کتک و توسری آوردند به جرم دزدی یک جلد کتاب ،وقتی از آن نوجوان سؤال کردم که این کتاب را برای چه دزدیدی گفت من عاشق خواندن نوشته ی این نویسنده هستم و راستش پول خرید این کتاب را نداشتم با تعجب پرسیدم تو رومن رولان را می شناسی و او به بهترین شکل ممکن وی را معرفی کرد!ما سعی کردیم برایش کتاب های زیادی تهیه کنیم و به عنوان هدیه به او بدهیم … به تمام ناشرین گفتم در تمام دنیا در بهترین هتل ها هدایای ارزنده و گرانبهایی را قرار میدهند تا مسافرین ببرند و این را نوعی تبلیغ برند خود می دانند ما باید به این که یکی کتاب را تا این اندازه دوست دارد ارزش بدهیم.
در کشور ما به افرادی که بیمه و مالیات خود را می پردازند کمترین بهایی داده نمی شود ،کارمندی که سالها مالیات حقوقش پیشا پیش برداشته می شود و بیمه از او کسر میشود اگر به بیمارستان برود به چشم یک مستحق نگاه میکنند و اگر اعتراض کند پاسخ می شنود اگر ناراحتی برو بیمارستان شخصی! این تناقض ها ،ضد فرهنگ و اسلام است …
حرف ها را ما میزنیم اما عده ای نابخردانه آن را سیاسی می شمارند، خیر این سیاسی نیست ومغرضانه نمی باشد این دلسوزانه است ما برای این می گوئیم که بهتر و بیشتر توجه شود . تا با نام اسلام ، اسلام سوزی نشود !
امید وارم این موضوعات مورد توجه مسئولین نیز قرارگیرد.
جعفر صابری
بچه شون پسره!
آقا سید آهی کشید و ادامه داد…خیلی درد داره !وقتی میبینی جوانت با آن قد رعنا خمیده شده ،خیلی درد داره جوانت که بارها در کودکی ترو خشکش کردی برات صداشو بلند کنه ،آدم دیوانه میشه بچه اش را قاطی یک مشت بی خانمان ببینه شبا کنار هم رو زمین زیر درخت یا توپارک بخوابند،وقتی ناچار شدم بگم بیان ببرنش برای ترک التماس میکردم یه وقت کتکش نزنید ،نزنید دنده اش بشکنه مواظب باشید تو چشمش چیزی نخوره، خدایا خیلی درد داره تو نمی دونی خدا کنه به حق جگر سوخته حضرت زینب هیچ پدر یا مادری شاهد این صحنه ها نباشه تو مراکز ترک یه اتاقی هست به اسم قرنطینه بعضی وقتها معتا دا خود کشی میکنند سوزن میخورن تا بمیرن میخواهند درد کمتری بکشند وای خدا برادر خیلی درد داره!من دیدم . پا حرفا هایشان نشستم یکیشون میگفت : مادرم بعد از مرگ بابام پلاستیک کهنه جمع میکرد تا برای خواهر دم بختم جهیزیه بخره تا خواستگار آمد و همه چی درست شد من یه روز که رفته بودند سفره حضرت عباس (ع) یه وانت کرایه کردم رفتم تمام جهیزه خواهرم را بار کردم بردم فروختم تا مواد بخرم! حاجی خدا منو میبخشه؟ یا یکی دیگرشون بود میگفت انقدر خمار بودم که هرچی به زنم گفتم حلقه ی دستتو بده نداد من هم آب جوش را از رو چراغ ریختم رو پای بچه نوزادم زنه هم ناچار حلقه را داد تا بفروشم خرج بچه کنم اما من در بیمارستان آنها را ول کردم رفتم !با شنیدن این حرفا میخواستم سرم به دیوار بکوبم .یکی دیگرشون میگفت : روز عاشورای سید والشهدا بود همه سینه میزدند من و دوستام کنار همین پارک بالای محله داشتیم سرنگ میزدیم!حرفهای سید به قدری درد ناک و همراه اشک و آه بود که احساس میکردم نفسم بالا نمی آید ساکت بودم چند بار گفت حالت خوبه ؟ ناراحتت کردم ببخشید! اما خیلی درد داره! تکه کلامش این بود ؟ سرم را بالا آوردم و گفتم آخرش چی شد؟ لبخندی زد و گفت بار آخر که به زور فرستادیمش کمپ از همونجا راهیش کردیم بره خارج میخواستم بره استرالیا که نشد سه سال تو کمپ بود پدرشو در آورده بودن روزی صد بار آرزوی مرگ میکرد خیلی ها خود کشی کردن واو تصمیم گرفت برگرده حالا حتی سیگار هم نمیکشه یه خورده عصبی هست ولی شکر خدا دیشب با عروسم آمدن خانه ی ما عروسم یواشکی گفت داره…
مادر میشه گفت بچشون پسره! یادم افتاد وقتی زنم گفت :بچه مون پسره چقدر خوشحال شده بودم …خدا کنه بچشون اهل بشه…خدا کنه بچه هامون اهل بشن!
جعفر صابری
موجی
دوستی اصرار میکرد که اگر امکان دارد با همسرم حرف بزن و راضیش کن که به منزل برگردد، بیشتر از پنج سال است رفته منزل پدرش و من تنها زندگی میکنم . تقصیر من است و او زن خوبی بود،همین که بیشتراز بیست سال هم مرا تحمل کرده بود …اما من خیلی تنها هستم و به او نیاز دارم!
وقتی با همسر این دوست صحبت کردم گفتنی های زیادی داشت خیلی بیشتر از یک خط و نوشته اولش گفت شما میدونید موجی یعنی چه؟ ومن ساکت شدم چیزی نگفتم و او ادامه داد من بیشتر از بیست سال با یک موجی زندگی میکردم تازه نجات پیدا کردم تازه تواین چند ساله یه نفس راحت میکشم ،آقا دخترم بدبخت شد از دست این بابا ما آبرو نداریم گاهی وقتا آنقدر مرا کتک میزد که همسایه ها نه، رهگذرها از خیابان به پلیس زنگ می زدند و برای کمک می آمدند ،بشدت شکاک و وحشتناک بد دهن است هرچی دلش میخواهد میگه هرجور دلش میخواد لباس میپوشه و اصلاً به فکرآبروی من و دخترمان نیست بچم بزرگ شده چندتا خواستگار را رد کردیم تو محل که آبرویمان رفته بود اینجا منزل پدرم ،باز کمتر کسی ما رامیشناسد. اما همین جا هم آرامش نداریم آنقدر آمد و رفت که پدرم دق کرد و مُرد ،شب عقد دخترم مثل مهمان ها آمد و با کل خانواده اش حتی یک دسته گل نیاورد. به من میگفت باید پنج میلیون بدهی تا اجازه عقد دخترم را بدهم و گرفت!یک بار وقتی بعد از کتک زدنهایش مرا به پزشک قانونی بردند برایم شش ماه استراحت نوشتند ،آقا من چی بگم از شب ها و روزهایی که مرگ را آرزو میکردم ،گاهی وقت ها چند هفته و یا چند ماه میگذشت اما به صورتش نگاه نمی کردم به چشماش خیره نمی شدم فقط صدایش را می شنیدم و پاسخ میدادم، یک بار بعد از مدتها نگاهمان به هم دوخته شد و خودش گفت چقدر پیر شدی!او هم پیر شده بود خیلی پیر شده بود و شکسته تمام این مدت ما با هم میجنگیدیم و من به خودش هم گفتم حاضر نیستم به این زندگی ادامه دهم اما قصد ازدواج… هم ندارم اگر او میخواهد ازدواج کند من برایش آرزوی موفقیت میکنم من به همین که نامش در شناسنامه من باشد راضی هستم و نمی خواهم نگاه های سنگین نامرد مردم، روی من باشد همینقدر که اجازه بدهد سفری به کربلاکنم راضی هستم، هیچ مهریه ای هم نمی خواهم همه چیز از شیر مادر حلالترش باشد…شما چه می گوئید ؟ساکت بودم و گوش میدادم بیشتراز دو ساعت درد دل میکرد و من سکوت کرده بودم و بعد گفتم چه بگویم همان اول خود شما گفتید او یک موجی است و اگر این را میدانید دیگر من چیزی برای گفتن ندارم و گوشی را گذاشت!
او گوشی را گذاشت و من می خواستم بگویم خواهرم تو میدانی موج چیست؟ تو می دانی موشک فرانسوی چیست؟ تو می دانی خمپاره 120 و یا 80 چیست؟ تو میدانی فشاری که بعد از سالها گذشت زمان،هنوزبر جان و دل خیلی از رزمندگان سنگینی میکند چیست!تو میدانی اگر رزمنده ی دیروز که امروز بعنوان یک همشهری در نزدیکی ما زندگی میکند ساکت و آرام بدون دفترچه و سند بدون هیچ ادعا یی چقدر رنج میکشد وقتی بعضی حق کشی ها را می بیند ؟ تو میدانی آنکه از جانش گذشته تا از آب و خاک و ناموسش دفاع کند وقتی بعضی ناهنجاری ها را می بیند چه زجری میکشد ؟ تو میدانی انسان باشعور و شوری که دیروز بدلیل دانستنش همه ی هستیش را به قربانگاه برده بود، امروز چقدر برایش سخت است که جماعتی او را نادان فرض میکنند و به سادگی به حقوق او و همنوعش تجاوز میکنند و او ناچار سکوت میکند و بیشتر وقتها نزدیک ترین آدمها به او دورترین افراد هستند . پدر ،مادر،خواهر، برادر، همسر و فرزند …یاد آن دوست فیلم سازمان افتادم که با تمام شدن جنگ فیلمی به نام عروسی خوبان را ساخت تا نشان دهد چه بر سر بعضی ها آمد و یا چقدر فیلم های گونا گونی از جنگ و سربازان در هالیود ساخته شده تا مردم بدانند یک سرباز و رزمنده در چه شرایط روحی و روانی قرارگرفته بوده و چه روزهایی را پشت سر گذاشته متاسفانه بدلایلی در ایران به بیشتر رزمندگان حاضر در جنگ به چشم سلامت نگاه میشود و بیماری های روحی و روانی این عزیزان را به هیچ عنوان مورد توجه قرارنمی دهند در صورتی که این افراد هرچه به میانسالی و سالمندی نزدیک میشوند بیشتر عوارض حضورشان در جنگ ،خود نمائی میکند چرا که به تعداد موشک هایی که در اطرافشان اصابت نموده سلول نابود شده در مغزشان افزوده شد و این آسیبها به مرور خود نمائی میکند . درد های فراوان مفصلی و خلاصه جنگ ،چیزی نبوده که به سادگی آن را فراموش نمود . شاید خیلی ها خوششان نیاید شاید عزیزانی که سالهاسکوت اختیار کرده اند دوست نداشته باشند از آنها و درد هایشان بگوئیم و بنویسیم اما واقعیت این است که هست! آن جوان شاد و دل زنده که روزگاری با لبخند راهی جنگ شد و آن صحنه ها را دید در طول تمام این مدت با خود می جنگیده تا دیگران از درد درونش مطلع نباشند اما واقعیت چیز دیگری است او سکوت میکند اما صدای فریادش بسیار بلند است او از درون متلاشی است هیچ یار و یاوری در کنار خود نمی بیند فاصله زیادی را با دیگران احساس میکند و گاه ترجیح میدهد در سنگر وجودش مخفی شود عزاداری را دوست دارد، سکوت را دوست دارد،تصاویری که از دفاع مقدس پخش میشود را دوست دارد تفنگ را دوست دارد و لباس خاکی زمان جنگش را دوست دارد اگر به او بگوئی کجا آرامت میکند با لبخند میگوید خط جبهه و او این گونه است اوو تنها با دیدن دوستانش و هم رزمانش آرام می گیرد و با شنیدن حرفهای آن روزها لبخند بر لب می آورد . هنوز دوست دارد به بهشت زهرا برود و ته دلش یاد شهدا آرامش میکند…بله خواهرم من نمی خواهم بگویم که تو چه اجری میبری اگر تا کنون با همسر رزمنده دیروز هنوز زندگی میکنی من می خواهم بگویم از این پس هم تواجر خواهی برد بشرط آنکه درکش کنی و بدانی او هنوز همان رزمنده است و او تا آخرین روز زندگیش همان گونه خواهد مان. موج گرفتگی یعنی این، یعنی ماندن در آن شرایط و این را نه تو، بلکه خیلی ها باید بدانند …هیچ دارو و مسکنی هم نمی تواند این افراد را درمان کند مگر برای زمان کوتاهی که مسکن باشد ، ایشان خودشان به درمان خویشتن همت نموده اند و با سکوتشان در کنار ما با درد هایشان کنار می آیند و این تمام آنچه است که در توان دارند اما شما نیز بد نیست کمی درکشان بنمائید و خود را به آنها نزدیک نمائید بخصوص نسل جدید فرزندانشان که احساس میکنند خیلی بیشتر از والدینشان میدادند و اساساً ایشان را از هر نظر دور تر از خود میدانند احترام کافی نیست باید احساس و درک را نیز به این رابطه افزود به امید داشتن آرامش و آسایش در کنار یک دیگر آرامش و آسایشی که خیلی ها از دست دادند تا امروز ما صاحبش باشیم!تقدیم به بانوانی که در زندگی مشترکشان با عزیزان جانباز از جان گذشتند.
التماس دعا
جعفر صابری
Mp3
Mp3
جعفر صابری
چندی پیش توفیق دید و بازدید از اماکن تفریحی و تاریخی کاشان و نطنز شامل حالمان شد و به باغ موزه فین کاشان رفته ضمن بازدید از قتلگاه صدر اعظم فقید مان میرزا امیر کبیر خان ، درست همان جایی که ایشان به گفته خودشان در کنار همشیره ی سلطان نشسته و گوشه ی نان ها را میشکسته ! گشتی هم در نما یشگاه -ها ی حاشیه باغ زدیم .
در این میان خواستگاه چون منی که بیشتر کتاب و هنر و فر هنگ است به تنها غرفه کتابفروشی مستقر در باغ رسانده شد و عجبا که بعد از گفت و شنود و درد ودل با مدیر این غرفه که خود ناشر به نامی هم بود مشخص شد علی رغم حضور بی کران ملت همیشه در صحنه فرهنگی و بازدید کنندگان محترم، رقم کل فروش کتاب های این غرفه تا 11 فر وردین ماه به یک میلیون تومان هم نرسیده است. که اصل داستان از زبان خود ناشر در سایت هفته نامه به صورت فیلم و گزارش مصور موجود است اما در همین گشت و گذار فرهنگی چشممان به غرفه های دیگری از جمله فروش محصولات فرهنگی CDو DVD نیز منور شد که مهمترین آن ها غرفه ای بود که نشان جام جم و سروش را بر سینه داشت و فیلم چگونگی قتل میرزا تقی خان امیر کبیر را نشا ن ملت مشتاق میداد . در این میان آنچه بیش از هر چیز نظر مرا جلب کرد کلمه mp3که بر روی بیشتر سی دی ها و دی وی دی ها نوشته شده بود، بعد از پرسش از متصدیان مشخص شد مجموعه حاضر در واقع تلاشی ارزشمند از جمع آوری چند مجموعه اصل کار اروژینال دیگر هنرمندان است که بدلیل گرانی قیمت بدین گونه جهت استفاده ملت عزیز و هنر دوست ایرانی و بازدید کنندگان محترم بصورت لوح فشرده و با قیمت باور نکردنی …در اختیارشان قرار می گیرد خیلی از این فروشندگان محترم در مقابل سؤال حقیر که این چه کاریست و نوعی دزدی فر هنگی می باشد چیزی نگفتند جز کشیدن ابرویی و گره زدنش در هم، به معنای سکوت! اما متصدی همین غرفه سروش خاضعانه توضیح داد که تنها قیمت یکی از مجموعه های محتوی این مجموعه دوازده هزار تومان است و اگر کسی بخواهد اصل این مجموعه ها را تهیه کند باید بیش از یک صد هزار تومان بپردازد! آنجا بود که من دانستم چقدر این کار فرهنگی ارزشمند و…
در راستای زدودن فقر و حل مشکل گرسنگی ملت مفید می باشد. تا باشد درسی برای گران فروشان از خدا بی خبری که در حق ملت عزیز خود جفا کرده و می خواهند مالشان را به قیمتی گزاف بفروشند! این جا بود که به یاد این ابیات افتادم که میگوید:
گر دوست، دشمن است، شکایت کجا برم؟
الحقیر بی تقصیر
جعفر خان صابری
چی جام!
این روز ها که صحبت از فر جام و بر جام و …می شود برای من و امثال من که با سیاست و سیاستمداران آشنایی نداریم بسیار غریبه است ولی از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، در مقابل دوستان تنها به جهت آنکه عرض اندام کرده و بگویم ما هم بله… هرچی از صدا و سیما شنیدیم میگیم …اما شما باور نکن…آنچه از برجام، من فهمیدم این است که درِ باب امور فرهنگی، کشور مان گشاده شده و شکر خدا هنرمندان دیگر کشور ها ی جهان نیز با آثارشان به کشور ما وارد شده اند ازجمله آقای ویم دلووی از کشوربلژیک…
موزه هنر های معاصر تهران شاهد برگزاری نمایشگاه دیدنی از آثار هنر مند ی از کشوربلژیکی می باشد که آثار بسیار زیبا و بدیعی را از تاریخ17 اسفند سال گذشته تا اوایل اردیبهشت ماه سال جاری به نمایش گزارده که بازدید از این نمایشگاه را به هنر دوستان بخصوص هنر مندان اصفهانی پیشنهاد میکنم.
اما واقعیت این است که بعد از شنیدن سخنان این هنرمند و بازدید این نمایشگاه برای مدتی به این موضوع اندیشیدم که راستی چقدر هزینه شده تا این آثار برای دیدن من و افرادی چون من به این موزه آورده شود و اساساً آیا این همه هزینه ارزش دیدن را دارد یا نه؟ گله نیست و جای شکایت هم ندارد به شخصه آرزو می کنم حال که امکان بازدید آثار هنر مندان جهان برای من و هموطنانم در دیگر نقاط جهان وجود ندارد بسیار شایسته است که آثاری را از جای جای جهان بیاورند و ما ببینیم.
با یک حساب سر انگشتی فکر میکنم بین صد تا دویست هزار یورو هزینه آوردن این آثار و به نمایش گزاردنش در موزه هنر های معاصر تهران شده باشد ،که البته بسیار هم ناچیز می باشد اما! سؤال حقیر این است که راستی چرا هیچ دولت خارجی، از هنر مند ایرانی این گونه دعوت نمی کند که آثار شخصی خود را ببرد و در بهترین نه، اما یک موزه هنری کشورشان به نمایش بگذارند، ایشان حتی برای من ایرانی ویزا هم صادر نمی کنند و خلاصه …بگذریم… البته موارد خاصی هم که ویزا صادر شده بماند .اما در طول این سال ها شما چند مورد نمایشگاه آثار هنری هنر مندان ایران را دیده اید و سراغ داشته اید که دولت کشوری برگزار نموده باشد. آن هم به این شکل ،که دعوت کرده و امکان برگزاری نمایشگاه را برایش فرا هم نموده باشد بجز نمایشگاه هایی که سفارت خانه های ایران با هزینه های خودش برگزار نموده ؟
هیجدهم اسفند ماه سال گذشته درست فردای روز بر گزاری این نمایشگاه پنجمین سالگرد درگذشت شاد روان ایرج افشار بود، شخصی که پدر کتاب و کتابخوانی در ایران نام گرفته و تلاش های وی در راستای شناخت فرهنگ کتاب و کتابداری بر هیچ کس پنهان نیست و اندیشمندان داخلی و خارجی او را به حسن نام می شناسند و به همین مناسبت مدیریت کتابخانه ملی ایران مراسمی هم به یاد آن مرحوم برگزار نمود و از کتاب های ایشان نیز رو نمایی کرد که هزینه اش صد برابر کمتر از این نمایشگاه بود! ای کاش همواره ما قدر دان فرزانه هایی چون این بزرگوار بودیم و یاد ونامشان را در کشور خودشان زنده نگه می داشتیم !
در این مراسم فیلم مستندی از زنده یاد سید محمدعلی جمالزاده نویسنده و مترجم معاصر ایرانی که توسط کار گردان عزیزمان آقای سید مهدی هاشمی ساخته شده بود به نمایش گزارده شد و در این فیلم مردمی که در خیابان جمالزاده بودند و حتی کسبه و ساکنین این خیابان نام او را نمی شناختند و نمی دانستند او چه کاره بوده است! آقای سید جواد میرهاشمی فیلمساز، زمان دریافت لوح تقدیرش از دست یکی از اعضاء محترم شورای شهر تهران گفت : قربان، یک بار دیگر خواهشم را تکرار میکنم که لطفاً نام کوچک این نویسنده فقید کشور مان را بر روی تابلو نشان خیابانی که به نامش نموده اید بنویسید تا مردم بدانند او مرد بود یا زن و یا چه جایگاهی داشته…
این شد که به ذهنم رسید مطلبی را با همان وزن بر جام و یا فر جام بنویسم که شد …چی جام!
ارادتمند
جعفر صابری
گوشواره
چشمم که به زمین افتاد برق زد و خیلی زود خم شدم تا آنچه دیده بودم را از زمین بردارم ، درست حدس زده بودم یک لنگه گوشواره طلا بود وزنش کم نبود دانه های درشتی داشت در زیر نور چراقهای سالن ،برق می زد در جیب شلوارم گذاشتم و می دانستم که اگه زیاد بهش فکر کنم شاید هیچ وقت به دنبال صاحبش نگردم !برای همین بلافاصله رفتم روی سِن و اعلام کردم، یک لنگه گوشواره پیدا شد ه صاحبش بیاید و بگیرد …مراسم بیشتر از یک ساعت ادامه پیدا کرد و هیچ کس به دنبال گمشده اش نیامد. من هم تا رسیدیم خانه بطور کل فراموش کرده بودم ولی در خانه وقتی دستم را در جیبم کردم یادم افتاد، فرصتی شده بود که بهتر به آن نگاه کنم و تازه متوجه شدم که آن یک قطعه گوشواره بدلی است…و این آغاز اندیشیدن من بود به اینکه خدایا بعضی از ما چه ملت شریفی هستیم و چگونه با سیلی صورت خود را سرخ نگاه میداریم، یادم افتاد که وقتی امپراطوری روسیه منحل شد،همه میگفتند جواهرات تزار به غارت رفته ولی هیچ چیزی نبود. بعضی از مردم ما مردمی با آبرو هستند که درون غمزده خود را پشت لبخندی شاد مخفی می سازند ، بله بعضی ازمردم کشور من مردمی هستند که با دست خالی سفر هایی را در مقابل میهمان می گسترانند که دیدنیست.مردم من مردمی هستند که صبورند و ساکت ،مردم من مردمی هستند که در چشمانشان عشق موج میزند و در دلشان آرزوی خوشبختی همه، حتی دشمنشان را دارند ،ملت من ملت ریا نیست ،ملت نفاق نیست ،ملتی درد کشیده ،رنج کشیده و غارت شده است که در طول تاریخ کمتر پادشاهی او را شناخته ،مردمی که غارتگران از جمجمه سر مردانش مناره ساختند، بیشتر افراد ملت من مردمی هستند که آب را می فهمند و به نان احترام می گذارند ،مردم کشور من حرمت نمک را می دانند و میهمان نوازیشان همیشه زبانزد بوده ،در میان مردم من رنگ و نژاد سالهاست که معنایی ندارد، زبان و گویش سدی نیست که باعث جدایی آنها از یکدیگر شود.
مردم من مردمی با عشقند و میدانند که شقایق چه گُلی است…سکوت صاحب آن گوشواره و شرمش از اینکه در پی گمشده اش بیاید، درس های زیادی به من داد وامید وارم شما نیز چون من بیندیشید و باور کنید که ما ملت با حیائی هستیم. پس این حیا را از بین نبریم. گاه سکوت دوستی، دال بر رضایتش نیست ،گاهی صبررفیقی، نشان از گذشتش نیست ! گاهی وقتها آدمهای اطرافمون سکوت میکنند و حتی لبخند میزنند و میروند… نه سکوتشان ،نه لبخندشان و نه رفتنشان را تو باور نکن!شاید جایی ثبت نشود ،شاید جایی گفته نشود ، ،شاید مغرور باشی که این بار نیز حق با تو بود ، ولی نه مغرور باش و نه باور کن که حق با تو بوده…همان حیا و شرم و صبرو شعور هموطنت این بار نیز تو را قابل ندید که در مقابلت بایستد و پاسخت را بدهد. بله سال جدید را با این نیت شروع کنیم که هیچ طلا و جواهری بالاتر از شرف و انسانیّت همنوعی نیست که در کنارش زندگی میکنیم و باید بگویم این گونه هموطنان آبرودارهم کم نیستند.
یا حق..
جعفر صابری
من تموم قصه هام قصه ی توست
اگه غمگینه اون از غصه ی توست
یدفه مثل یه آهو توی صحراها رمیدی
بس که چشم تو قشنگ بود گله ی گرگ رو ندیدی
دل نبود توی دلم ، تورو گرگا نبینن
اونا با دندون تیز، به کمینت نشینن
الهی من فدای تو ، چیکار کنم برای تو؟!
اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو
یدفه مثل پرنده قفس عشق رو شکستی
پرزدی تو آسمونا رفتی اون دورا نشستی
دل نبود توی دلم گم نشی تو کوچه باغا
غروبا که تاریکه، نریزن سرت کلاغا !!!
نخوره سنگی به بالت ، پرت نشه فکروخیالت …
من تموم قصه هام قصه ی توست
اگه غمگینه اون از غصه ی توست
یه دفه مثل یه گل،رفتی تو دست خزون
سیل بارون و تگرگ میومد از آسمون
بردمت تو گلخونه ، که نریزه رو سرت
که یه وقت خیس نشه ، یخ کنه بال و پرت
نشکنی زیر تگرگ،نریزه از تو یه برگ …
من تموم قصه هام قصه ی توست
اگه غمگینه اون از غصه ی توست
یه دفه مثل یه شمع ، داشتی خاموش می شدی
اگه پروانه نبود تو فراموش می شدی …
آره ، پروانه شدم که پرام سوخته شه
تاکه آتیش دلت به دلم دوخته شه …
دارم ازتو می نویسم ، توکه غم داره نگات
اگه دوست داشتی بگو، تا بازم بگم برات
اونقده می گم ، تا خسته شم ، با عشق تو شکسته شم
که بسوزه پروبالم ، که راحت بشه خیالم …..
من تموم قصه هام قصه ی توست
اگه غمگینه اون از غصه ی توست
(مسعود فرد منش)
جعفر صابری/حافظه ی تاریخی
حافظه ی تاریخی
شاید تصویر و نوشته ، بهترین شاهدی باشند که باز گو کننده یک حقیقت تاریخی و یا سندی از گذشته باشد ،متأسفانه فاصله گرفتن از مطالعه و تحقیق باعث میشود تا بیشتر ما فراموش کنیم که دوستان و دشمنان ما چه کسانی بوده اند .
اینکه بگوئیم ملاک ،گذشته ی افراد نیست، کمی کم لطفی در حق خود مان است .
داستان ملی شدن صنعت نفت بار ها و بار ها از زبان و قلم افراد زیادی گفته و نوشته شده اما کتاب مستند و مصوری که روابط عمومی شرکت ملی نفت ایران با عنوان نفت در گذر زمان به همت جناب آقای مجتبی آقایی سریزه تهیه و چاپ نموده بسیار دیدنی و غنی است . به رسم امانت چند سند تاریخی را از این کتاب به مناسبت سالگرد ملی شدن صنعت نفت تقدیم حضورتان می کنیم، باشد که بدانیم و آگاه باشیم که تاریخ این مرز و بوم چه پستی و بلندی هایی را پشت سر گذاشته است.
استخراج نفت از چاه شماره یک مسجد سلیمان اولین بار به دست جورج رینولدز انگلیسی انجام شد که با سرمایه گذاری و حمایت ولیام ناکس دارسی و کمک مهندسین کانادایی و انگلیسی و کارگران ایرانی و لهستانی تحقق یافت.
این اتفاق در ساعت چهار بامداد صبح روز پنجم خرداد ماه یک هزارو دویست و هشتاد و هفت هجری شمسی در عمق سیصدو شصت متری زمین به نتیجه رسید و بعد از هفت سال به کشف میدان عظیم نفتی ناحیه منجر شد.
و از همان ابتدا با رنج و سختی و تلاش همان کارگران ایرانی این سرمایه و گنج ملی ایران به کمترین بها از این مملکت رفت که رفت …
و این داستان ادامه یافت تا اینکه بالا خره مردانی در ایران تصمیم گرفتند با نوشتن این متن حق ملت را به ملت برگردانند:
بنام سعادت ملت ایران و بمنظور کمک و تأمین صلح جهانی امضا ء کنندگان ذیل پیشنهاد می نمائیم که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثناء ملی اعلام شده یعنی تمام عملیات اکتشاف ، استخراج ،و بهره برداری در دست دولت قرار گیرد…
بله این لایحه به مجلس رفت و سرانجام در آذر ماه سال هزارو سیصدو سی و سه ،همان گونه که در تصویر ملاحظه می فرمائید نه تنها در ایران، بلکه در لندن نیز تابلو شرکت ملی نفت ایران بجای اصلی خودش نشست!
اما شخص دکتر محمد مصدق خاضعانه و فرو تنانه این گونه نوشت که:
اگر ملی شدن صنعت نفت خدمت بزرگی است که به مملکت شده باشد از آن کسی که در اول این پیشنهاد را نمود سپاسگزاری گردد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است که روزی در خانه ی جناب آقای نریمان پیشنهاد خود را داد بر عهده ی نمایند گان جبهه ملی حاضر در جلسه آن را باتفاق آراء تصویب نمودند و بحمدالله که تمام مدت همکاری با این جناب حتی یک ترک اولی هم از آن بزرگواردیده نشده.
و این گونه از طراح ملی شدن حق ملت ،دکتر حسین فاطمی و دیگر یارانش از جمله شخص مصدق نیز تقدیر و تشکر فراوان به عمل آمد! که میدانید!
جای تعجب است با این همه سند و مدرک چرا ما تا این اندازه حافظه ی تاریخی ضعیفی داریم.
جعفر صابری/خود سانسوری
یک شنبه 16 اسفند 1394
خود سانسوری…
چند روز پیش زن جوانی را دیدم که ترک موتور همسرش نشسته بود ،بیش از هر چیز چکمه هایش نظرم را جلب کرد و با خود اندیشیدم چه بسیار دختران و زنانی هستند که دوست دارند چون این زن چکمه به پا کنند و ترک موتور همسر شان بنشینند و یا با همان چکمه ها در خیابانهای شهرشان قدم بزنند ولی نوعی شرم و شاید حیا یا بهتر بگویم خود سانسوری این حق را برایشان غیر ممکن می سازد. حتی وقتی تصمیم گرفتم این مطلب را بنویسم خود سانسوری به سراغم آمد که ننویس! اما نوشته ای از یک بانوی محترم به نام خانم مریم مظفری پورمرا برآن داشت که بنویسم :بنویسم از نیمه وجودی جامعه ام که زایش از او بود و زن نام دارد .اما آنقدر پیش از من بهتر و زیبا تر نوشته بودند که حیفم آمد از خواندنشان شما را محروم سازم .این روز ها که به پیشواز نوروز باستانی می رویم شایسته است که افکار قدیمی مان را تغییر بدهیم و از واقعیت های اطرافمان بنویسیم . از زنان ،خواهران ، دختران وما درانمان از آنها که گاه کوه صبر و تحمل بودند! نه بهانه یک روز بلکه به دلیل قدر دانی از همه تلاشهایشان.از اینکه بار ها و بار ها از آنچه حقشان بوده و هست چشم پوشیدند و سکوت کردند !سوختند ولی ساختند.و سختترین خود سانسوری برای این بانوان است که با سکوتشان سالها در کنار ما زندگی کردند ولی لب نگشودند.روی سخنم با زنانی است که هزار بار بیشتر از یک مرد سنگ زیرین آسیاب بودند نه آنها که ارزشهای والای زنانگی و مادر بودن را به طاق فراموشی زدند سخنم با بانوانی است که داغ فرزند ، همسر و زجرهای گونا گون را چشیدند و باز ایستادند و چون کوه در مقابل طوفانهای زندگی از دیگران محافظت کردند.درود بر شرفشان…آنها که آرزوی یک کفش نارنجی داشتند و دارند…
شیرین پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود, قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود, افتاد.
بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد, قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود, آن شب, بر سر سفره شام, به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد, بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت:فردا برو بخرش
شیرین تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده بود.
فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت, مادر تا کفش نارنجی را دید اخمهایش را درهم کشید و گفت:دخترم تو دیگه بزرگ شدی برای تو زشته …
و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید, آن شب شیرین خواب دید, همان کفش نارنجی را پوشیده با یک دامن بلند مشکی و هر چقدر دامن را بالا نگه میدارد. کفشهایش معلوم نمی شود. شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود, با نامزدش به خرید رفته بودند, کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود, دل شیرین برایش پر کشید, به مهرداد گفت:چه کفش قشنگی اینو بخریم؟ مهرداد خنده ای کرد و گفت:خیلی رنگش جلفه, برای یه خانم متاهل زشته. فقط لبهای شیرین, خندید. دو سال بعد پسرش به دنیا آمد.
بیست و هفت سال به سرعت گذشت, دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت. یک روز که با مهرداد در حال قدم زدن بودند, برای هزارمین بار, کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه, دل شیرین را برد. به مهرداد گفت:بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه. مهرداد اخمی کرد و گفت: با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون!!! این بار حتی لبهای شیرین هم نتوانست بخندد.
بیست سال دیگر هم گذشت, شیرین در تمام جشن تولدهای نوه اش, که دختری زیبا, شبیه به خودش بود, بعلاوه کادو یک کفش نارنجی هم میخرید. این را تمام فامیل میدانستند و هر کس علتش را می پرسید شیرین میخندید و می گفت:کفش نارنجی شانس میاره. آن شب, در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش, در میان کادوها, یک کفش نارنجی دیگر هم بود, پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین گذاشت, گفت:مامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره.
بالاخره شیرین در سن هفتاد سالگی, کفش نارنجی پوشید, دلش میخواست بخندد اما گریه امانش نمیداد, در یک آن, به سن دوازده سالگی برگشت, پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد, نوه اش, او را بوسید و گفت:مامان بزرگ چقدر به پات میاد.
شیرین آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش میرقصد.
وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت:امروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم.
جعفر صابری
به مناسبت 8 مارس روز جهانی زنان
جعفر صابری اخلاق
اخلاق
فرزند ادب باش نه فرزند پدر
فرزند ادب زنده کند نام پدر را
هیچ چیز زیبنده تر از داشتن اخلاق نیکو نیست که برخواسته از ادب و تربیت درست است و خوشبختانه نیکوترین خوشنامی ملت های شرقی بخصوص ایرانیان همین تربیت و ادبیست که خرد و کلان داشته و دارند… بی شک انسان با ترقی در علم و دانش و یا حتی کسب درآمد و ثروت در جامعه اگر تربیت و ادب درستی نداشته باشد بین مردم از محبوبیت و ارزشی برخوردار نخواهد بود.
شاید برای شما پیش آمده باشد که باشخص مهمی قرار ملاقات داشته باشید و لحظه شماری کنید تا با او برخورد نما ئید، حتی لباس مناسب این ملاقات را تهیه می کنید و به همراه هدیه و یا دسته گلی به خدمت ایشان شرف حضور پیدا میکنید و در طول مسیر به این می اندیشید که این ملاقات چقدر می تواند برای شما اهمیّت داشته باشد و تا چه اندازه مسیر زندگی و مشکلات شما را مرتفع می نماید، اما نوع و روش برخورد کلامی و منش او چنان روحیه شما را مکدر می سازد که اساساً از زمانی که برای دیدار او صرف نموده اید پشیمان می شوید و مدتها و گاه سالها به این روش برخورد و ملاقات می اندیشید که با شما صورت گرفته و درد ناک تر اینکه متوجه می شوید این شخص همواره با افراد ،این گونه برخورد داشته و دارد. البته مگر زمانهای خاصی! غالباً این افراد دارای چهره و شخصیت دیگری نیز هستند که در زمانهای مختلف بشدت تغییر می کند برای نمونه وقتی نیاز به شما دارند و یا در مقابل دوربین هستند و یا در جمعی می خواهند سخنرانی کنند و …در این شرایط ،افرادی با شخصیت و معادی ادب و نزاکت می شوند و اگر مرد باشند حامی شدید جنس مخالف می گردند و مدافع حقوق تمام افراد جامعه بخصوص محرومین و مظلومین می شوند. اما همان طور که عرض شد این موضوع تا زمانی ادامه دارد که به شما نیاز دارند و شما را وسیله ای برای رسیدن به اهدافشان تلقی می کنند .
البته مستثنی هم هستند وافرادی هستند که این گونه نیستند معذالک روش و منش برخورد با مردم اخلاق و تربیتی است که باید در ذات افراد نهادینه شده باشد وگرنه مشکل می توان بدان دست یافت.
گاهی وقت ها یک پزشک ، یک مأمور ، یگ کارمند اداره و حتی یک معلم … بی اخلاقی میشود که بواقع بسیار درد ناک است و تأثیر فراوانی بر روی همه افرادی که با او برخورد دارند می گذارد و اگر این افراد ،کودکان و یا سالمندان باشند بسیار عمیق تر است چرا که این روش برخورد همواره در ذهن یک کودک باقی می ماند …برای نمونه یک چشم پزشک که قرار است کودکی را معاینه کند را در نظر بگیرید اگر با پرخاشگری واز روی خستگی کار و مشغله با یک کودک برخورد کند .چه نتیجه ای به جا می گذارد، و به همین شکل مشاغل دیگر،بیشتر افراد یک جامعه در گیر مشکلات فراوانی هستند که ریشه در موارد زیادی ازجمله اقتصادی دارد و اگر آموزش لازم را برای فرونشاندن خشم و استرس را ندیده باشیم این فشار روحی را به دیگران انتقال می دهیم . و متأسفانه اخلاق در رانندگی ، کار ، و حتی زنا شوئی نیز تأثیر مستقیم دارد .
در اینجا روی سخن با افرادی است که دارای روحیه چند گانه و اخلاقی غیر معقول هستند می باشد که بد نیست بدانند مردم و اطرافیان شما دارای شخصیت و شعورفراوانی می باشند و در نهایت، این شما هسیتد که به مرور زمان جایگاه و ارزش اجتماعی خود را در میان ایشان از دست خواهید داد .
به یاد داشته باشیم که جایگاه امروز ما ثمره ازجان گذشتگی های بسیاری از شیرمردان و دلیر زنان این آب وخاک می باشد که بی احترامی به آنها بی شک بدترین بی اخلاقی است!
دوستی عزیزابیاتی را از آقای محمد تقی فریدون صفائی مقدم برایم ارسال کرد که تقدیم شما عزیزان می کنم.
چه کسی می گوید :که گرانی شده است ؟
دوره ارزانی است!
دل ربودن ارزان!
دلشکستن ارزان
آبرو قیمت یک تکه نان .
ودروغ از همه چیز ارزانتر!
قیمت عشق عجب کم شده است
کمتراز آب روان . وچه تخفیف بزرگی
خورده ،قیمت هرانسان!
التماس دعا
جعفر صابری