ژاور

 نگاهش کردم و آهی حسرت بار کشیدم و گفتم خیلی متاسف هستم و او رفت!

برای لحظه ای به سادگی خودم خندیدم که من کجای داستان هستم و بعضی ها کجا! شاید خیل از شما نیز چون من در چنین شرایطی قرار گرفتهاید که با تمام وجود آرزو میکردید ای کاش می توانستید بای شخصی کاری انجام دهید و لی چند لحضه بعد آن شخص با گفتار و یا رفتارش شمارا حیرت زده میکند که نمی دانید در ممقابل این همه حسادت و کبر وکینه چه رفتار انسانی باید از خود بروز بدهید.

دوستم بود سالها پیش شاید بیش از چهل سال قبل من شاگرد بسیار تنبی در درسهای چون ریاضی و زبان بودم و لی او بسیار موفق بود من بیشتر وقتها به بازی گوشی مشغول بودم ولی او درس هایش را سر وقت میخواند تااینکه سالها گزشت و من در مقطعی از زندگی دیدم چاری جز درس خواندن ندارم و لی بهتر دیدم آنچه را بخوانم که دوستش دارم و بالاخره خواندم و خواندم تا به لطف خدا و تلاش های شبانه روز خودم توانستم وارد دانشگاه بشوم و ادامه تحصیل بدهم . یادم هست گاهی وقتها ساعت ها می خواندم و هیچ چیزی متوجه نمی شدم و باز میخواندم و حتی حفض میکردم و … بگذریم سالها گزشته بود و من مدیر مجتمع بزرگ آموزشی شده بودم و برای کمک به خیل از دوستانم که عقب ماندگی تحصیلی داشتن کلاسهای فوق برنامه میگزاشتم  او را نیز بار ها دعوت کردم ولی نیامده وبد و ان روز به او گفتم چند سالی گزشته و تو هنوز نتوانستی دیپلم بگیر ای کاش می آ»دی و کمک میکردیم تا این مشکل شما حل میشد !و او با بقض در گلو و اشک در چشم گفت نم یتوانستم ! وقتی من خیل اسرار کردم چرا نم یتوانستی گفت:

حسادت!نمی توانستم تحمل کنم تنبل ترین شاگرد کلاس و یا مدرسه حالا مدیر یک مجتمع آموزشی شده و من باید بروم پیش او درسم را تمام کنم حتی اگر بهترین دوست نوجوانی و جوانیم بوده باشد!

او رفت و من به یاد شخصیت ژاور این بازرس بشدت کینهای و اقدای داستان بی نوایان اثر ویکتور هوگو افتادم که چقدر خوب ساخته شده بود و در پایان داستان چاری جز خود کشی نداشت!

بعضی از ما چنان تربیت شده ایم که حتی حاظر نیستیم از وسیله و یا شیعی که هرگز از آن استفاده نمی کنم برای کمک به دیگران بگزریم!

چندی پیش به ناچار به اداره ای … رفتم ، علی رغم اینکه برخورد خوب با من و خیل های دیگر نشده وبد احساساس کردم هوای سالن بسیار آلوده و خفه کننده است رفتم نزد مسئول آن قسمت و از او خواستم به خاطر سلامتی خودشان هم که شده پنجره ها را باز کنند و دستگاه تحویه تهیه نمایند او با لبخند سردی گفت مسئول مافوق باید بخواهد رفتم پیش معاون اداره برخورد بسیار زشتی کرد و من رفتم پیش مشاور اداره و سرانجام این رئیس اداره بود که با تمعنینه و آرامش به صحبت من گوش کرد و دانست حدف من خدمت به سلامتی همکاران او است و نه چیز دیگری . در پایان این بانوی رئیس از من تشکر کرد و قرار شد که برای افراد و اتاقها دستگاه تحویه تهیه نماید .من وظیفه انسانی خود را انجام داده بودم و از آن اداره خارج شدم .

من حس خوبی داشتم حس یک انسان که برای حقوق دیگر انسانها چند قدمی برداشته بود گرچه می توانستم بی تفاوت باشم !حسادت عامل بیماری و درد است ، حسادت حاصل عقده های درونی است که وقتی در خودمان نابودش نکنیم او مارا نابود میسازد و حتی فرزندان مان را نیز چون ما بیمار مینماید.

ژاور شخصیتی سمبلیک  اما واقعی از  آدمهای هستند که کمو و بیش در اطرافمان وجود دارند.

پیشنهاد میکنم درمان خودمان را از همین ساعت شروع نماعیم متاسفانه همه ی ما کم یا زیاد دچار این بیماری هستیم و بد نیست بدانیم که این بیماری یک از علل زود قضاوت کردن نیز می شود و دیگران را آن طور که خودمان می خواهیم قضاوت میکنیم .

دوست عزیز و گرامی باور بفرمائید حدف سلامت شخص خودت است و نه دیگران پس شروع کن ابتدا ئ کینه هارا کنار بگزار و بعد روی خودت بیشتر کار کن اگر احساس کردی کمی دشوار است با یک روانشناس نیز مشورت کن گاه یاین حس چنان در کودکی ما فرو رفته که آزادی از آن دشوار میشود.

ژاور یک بازرس پلیس است که در طول داستان، برای دستگیری ژان والژان تلاش می‌کند. در انتها خود را به رودخانهٔ سن پرت کرده، خودکشی می‌کند.در وقع او از شیطان درونش این گونه  خلاص میشود و به رهایی میرسد .

 بد نیست این چند روایت  را نیز مطالع بفر مائید .

سرمقاله 501 هفته نامه بین المللی همسر نوشته جعفر صابری

امام صادق عليه السلام:

  قالَ لُقمانُ لاِبنِه ِ: …. وَ لِلْحَاسِد ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ يَغْتَابُ إِذَا غَابَ وَ يَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ وَ يَشْمَتُ بِالْمُصِيبَة
 

لقمان به فرزندش گفت: حسود را سه نشانه است: پشت سر غيبت مى كند، روبه رو تملّق مى گويد و از گرفتارى ديگران شاد مى شود.

خصال ص 121

 امام على عليه السلام:

اَلحَسَدُ عَيبٌ فاضِحٌ وَشُحٌّ فادِحٌ لايَشفى صاحِبَهُ إِلاّ بُلوغُ آمالِهِ فيمَن يَحسِدُهُ؛
 

حسادت عيبى رسوا و بخلى سهمگين است و حسود تا به آرزوى خود درباره محسودش نرسد آرام نمى گيرد.

غررالحکم و دررالکلم ص 128 ، ح 2229

امام على عليه السلام:

اَلحَسودُ سَريعُ الوَثبَةِ، بَطى ءُ العَطفَةِ؛
 

حسود زود خشمگين مى شود و دير كينه از دلش مى رود.

بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 70، ص256، ح29

امام على عليه السلام:

 الْحَسَدُ لَا يَجْلِبُ إِلَّا مَضَرَّةً وَ غَيْظاً يُوهِنُ قَلْبَكَ وَ يُمْرِضُ جِسْمَك‏
 

حسادت نتيجه اى جز زيان و ناراحتى كه دلت را سست و تنت را بيمار مى گرداند به بار نمى آورد.

بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 70، ص256، ح29

امام صادق عليه السلام:

يَقُولُ إِبْلِيسُ لِجُنُودِهِ أَلْقُوا بَيْنَهُمُ الْحَسَدَ وَ الْبَغْيَ فَإِنَّهُمَا يَعْدِلَانِ عِنْدَ اللَّهِ الشِّرْك‏
 

شيطان به سپاهيانش مى گويد: ميان مردم حسد و تجاوزگرى بياندازيد چون اين دو، نزد خدا برابر با شرك است.

كافى(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 327، ح 2  

امام صادق عليه السلام:

اَلنَّصيحَةُ مِنَ الحاسِدِ مُحالٌ؛

نصيحت و خيرخواهى از حسود محال است.

من لا یحضره الفقیه ج 4 ، ص 58 ، ح 5092 – خصال ص 269

پيامبر صلى الله عليه و آله:

اِستَعينوا عَلى قَضاءِ حَوائِجِكُم بِالكِتمانِ، فَإِنَّ كُلَّ ذى نِعمَةٍ مَحسودٌ؛

در برآوردن نيازهاى خود از پنهان كارى كمك بگيريد، زيرا هر صاحب نعمتى مورد حسد واقع مى شود.

شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید) ج 1 ، ص 316

پيامبر صلى الله عليه و آله:

 إِيَّاكُمْ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّهُ يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب‏

از حسادت بپرهيزيد، زيرا حسد نيكى ها را مى خورد چنان كه آتش هيزم را مى خورد.

جامع الأخبار(شعیری) ص 159

امام على عليه السلام:

لِلّهِ دَرُّ الحَسَدِ ما اَعدَلَهُ ! بَداَ بِصاحِبِهِ فَقَتلَهُ؛

آفرين بر حسادت ! چه عدالت پيشه است ! پيش از همه صاحب خود را مى كشد.

شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید) ج 1 ، ص 316 – ارشاد القلوب(دیلمی) ج 1 ، ص 129

امام صادق عليه السلام:

سِتَّةٌ لا تَكونُ فِى مُؤمِنِ : اَلعُسرُ وَ النَّكَدُ وَ الحَسَدُ وَ اللَّجاجَةُ وَ الكَذِبُ وَ البَغىُ؛
 

شش (صفت) در مؤمن نيست: سخت گيرى، بى خيرى، حسادت، لجاجت، دروغگويى و تجاوز.

تحف العقول ص 377

امام على عليه السلام:

اَلحَسَدُ يُضنِى الجَسَدَ ؛
 

حسد، بدن را فرسوده و عليل مى كند.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 301 ، ح 6833

امام على عليه السلام:

 الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الِاسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصِيرُ عَنِ الِاسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَد
 

تعريف بيش از استحقاق، چاپلوسى و كمتر از استحقاق، از ناتوانى در سخن و يا حسد است.

نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 535 ، ح 347

امام صادق عليه السلام:

إِنَّ المُؤمِنَ يَغبِطُ وَ لا يَحسُدُ وَ المُنافِقُ يَحسُدُ وَ لا يَغبِطُ؛
 

مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.

(غبطه آن است كه آرزو كنى آنچه ديگرى دارد، داشته باشى بدون اينكه آرزوى نابودى نعمت ديگرى را داشته باشى و حسد آن است كه بخواهى نعمتى را كه ديگرى دارد، نداشته باشد).

كافى(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 307، ح 7  

پيامبر صلى الله عليه و آله:

 رَأَى مُوسَى علیه السلام رَجُلًا عِنْدَ الْعَرْشِ فَغَبَطَهُ بِمَكَانِهِ فَسَأَلَ عَنْهُ فَقَالَ كَانَ لَا يَحْسُدُ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه‏
 

حضرت موسى عليه السلام مردى را نزد عرش ديد و به جايگاه او غبطه خورد و در مورد او سؤال كرد. به او گفته شد كه او به آنچه خداوند از فضل خود به مردم داده است حسد نمى برد.

روضة الواعظين(ط-القدیمة) ص 424

امام على عليه السلام:

 الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوب‏
 

حرص و تكبّر و حسادت، انگيزه هاى فرورفتن در گناهانند.

نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 541 ، ح 377

امام حسن عسکری علیه السلام:

التَّواضُعُ نِعمَةٌ لا یُحسَدُ عَلیها؛
 

تواضع و فروتنی نعمتی است که بر آن حسد نبرند.

تحف العقول ص489

امام صادق عليه السلام:

اِنَّ صاحِبَ الدّينِ فَكَّرَ فَـعَـلَـتهُ السَّكينَةُ وَ استَـكانَ فَـتَواضَعَ وَ قَنِعَ فَاستَغنى وَ رَضىَ بِما اُعطىَ وَ انفَرَدَ فَكُفىَ الخوانَ وَ رَفَضَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرّا وَ خَلَعَ الدُّنيا فَتَحامَى الشُّرورَ وَ اطَّرَحَ الحَسَدَ فَظَهَرتِ المَحَبَّةُ وَ لَم يُخِفِ النّاسَ فَـلَـم يَخَفهُم وَ لَم يُذنِب اِلَيهِم فَسَلِمَ مِنهُم وَ سَخَت نَفسُهُ عَن كُلِّ شَى‏ءٍ ففازَ وَ استَكمَلَ الفَضلَ وَ اَبصَرَ العافيَةَ فَاَمِنَ النَّدامَةَ؛
 

آدم دين‏دار چون مى ‏انديشد، آرامش بر جان او حاكم است. چون خضوع مى‏ كند متواضع است. چون قناعت مى‏ كند، بى‏ نياز است. به آنچه داده شده خشنود است. چون تنهايى را برگزيده از دوستان بى ‏نياز است. چون هوا و هوس را رها كرده آزاد است. چون دنيا را فرو گذارده از بدى‏ ها و گزندهاى آن در امان است. چون حسادت را دور افكنده محبتش آشكار است.مردم را نمى ‏ترساند پس از آنان نمى‏ هراسد و به آنان تجاوز نمى‏ كند پس از گزندشان در امان است. به هيچ چيز دل نمى‏ بندد پس به رستگارى و كمال فضيلت دست مى ‏يابد و عافيت را به ديده بصيرت مى‏ نگرد پس كارش به پشيمانى نمى‏  کشد.

امالى (مفيد) ص 52، ح 14

پيامبر صلى الله عليه و آله:

 أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِأَبْعَدِكُمْ مِنِّي شَبَهاً قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْفَاحِشُ الْمُتَفَحِّشُ الْبَذِي‏ءُ الْبَخِيلُ الْمُخْتَالُ الْحَقُودُ الْحَسُودُ الْقَاسِي الْقَلْبِ الْبَعِيدُ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ يُرْجَى غَيْرُ الْمَأْمُونِ مِنْ كُلِّ شَرٍّ يُتَّقَى.
 

آيا شما را از كم شباهت‏ترينتان به خودم آگاه نسازم؟ عرض كردند: چرا، اى رسول خدا! فرمودند: زشتگوىِ بى آبروىِ بى شرم، بخيل، متكبر، كينه توز، حسود، سنگدل، كسى كه هيچ اميدى به خيرش و امانى از شرش نيست.

كافى(ط-الاسلامیه) ج 2، ص 291، ح 9

امام صادق عليه السلام:

 إِيَّاكُمْ أَنْ يَحْسُدَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَإِنَّ الْكُفْرَ أَصْلُهُ الْحَسَد
 

از حسـد ورزى به یکـدیگـر بپـرهیزیـد، زیـرا ریشه کفـر، حسـد است.

کافی(ط-الاسلامیه) ج 8، ص 8 – تحف العقول ص 315

امام صادق عليه السلام:

اصولُ الکُفرِ ثَلاثَهٌ الحِرصُ وَ الاِستِکبارُ وَ الحَسَدُ؛
 

ریشه های کفر سه چیز است:حرص و بزرگ منشی نمودن و حسد ورزیدن.

کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 289 ، ح 1- امالی(صدوق) ص 419 ، ح 7 – خصال ص 90 ، ح 28

امام صادق عليه السلام:

آفَةُ الدِّینِ الحَسَدُ وَ العُجبُ وَ الفَخرُ؛
 

آفت دینداری حسد و خودبینی و فخر فروشی است.

ژاور

شخصیت داستانی

شرح

ژاور نام شخصیت منفی داستان بینوایان اثر ویکتور هوگو است. او یک بازرس پلیس است که در طول داستان، برای دستگیری ژان والژان تلاش می‌کند. او در انتها خود را به رودخانهٔ سن پرت کرده، خودکشی می‌کند. ویکی‌پدیا

خالق شخصیت: ویکتور هوگو

علت مرگ: خودکشی

پیشه: نگهبان زندان بازرس پلیس

در دو روزه عمر کوته ….

به دنبال کدامین قصه و افسانه میگردی

                                                                                          در این بیغوله رد پایی از یاران نمیابی

   چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد

                                                                                          که در شهر ددان میراثی از انسان نمیابی

در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم

با همه نامهربانان مهربانی کرده ام

همدلی هم آشیانی هم زبانی کرده ام

**************

بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست

آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست

هدیه از ایام جز موی سفیدم نیست نیست

**************

من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام

نه شکایت از دو رنگیهای یاران کرده ام

گرچه شکوه بر زبانم میفشارد استخوانم

من که با این برگ ریزان روز و شب سر کرده ام

صد گل امید را در سینه پر پر کرده ام

دست تقدیر این زمانه کرده همرنگ خزانم

پشت سر پلها شکسته پیش رو نقش سرابی

هوشیار افتاده مستی در خرابات خرابی

مهربانی کیمیا شد مردمی دیریست مرده

سرفرازی را چه نداند سربه زیری سر سپرده

میروم دلمرگی ها را ز سر بیرون کنم

گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم

بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم

در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم

در دو روز عمر خود بسیار …. ……………..

بس ملامت ها کز این نامردمی بشنیده ام

سر دهد در گوش جانم موی همرنگ شبانم

من که عمر رفته بر خاکستر غم چیده ام

زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام

گر بمانم یا نمانم بنده پیر زمانم

یه بیت ناب

                                         ره پنهانی میخانه نداند همه کس


                                  جز من و عارف و شیخ و دو سه رسوای دگر

+ نوشته شده در جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ ساعت 20:30 توسط امیر امامی  | نظر بدهيد

روزگاري من و دل ساكن كويي بوديم

دوستان شرح پريشاني من گوش كنيد
داستان غم پنهاني من گوش كنيد
قصه‌ي بي سر و ساماني من گوش كنيد
گفت وگوي من و حيراني من گوش كنيد

شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا كي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا كي
روزگاري من و دل ساكن كويي بوديم
ساكن كوي بت عربده‌ جويي بوديم

عقل و دين باخته، ديوانه‌ي رويي بوديم
بسته‌ي سلسله‌ي سلسله مويي بوديم
كس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يك گرفتار از اين جمله كه هستند نبود

نرگس غمزه زنش اينهمه بيمار نداشت
سنبل پرشكنش هيچ گرفتار نداشت
اينهمه مشتري و گرمي بازار نداشت
يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت

اول آن كس كه خريدار شدش من بودم
باعث گرمي بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او
داد رسوايي من شهرت زيبايي او

بس كه دادم همه جا شرح دلارايي او
شهر پرگشت ز غوغاي تماشايي او
اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
كِي سر برگ من بي سر و سامان دارد

پيش او يار نو و يار كهن هر دو يكي‌ست
حرمت مدعي و حرمت من هردو يكي‌ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو يكي‌ست
نغمه‌ي بلبل و غوغاي زغن هر دو يكي‌ست


گر چه از خاطر وحشي هوس روي تو رفت
وز دلش آرزوي قامت دلجوي تو رفت
شد دل‌آزرده و آزرده دل از كوي تو رفت
با دل پر گله از ناخوشي خوي تو رفت


حاش لله كه وفاي تو فراموش كند
سخن مصلحت‌آميز كسان گوش كند

وحشي بافقي

+ نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 12:57 توسط امیر امامی  | نظر بدهيد

خانه دوست کجاست؟

خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار .

آسمان مکثی کرد .

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

به تاریکی شن ها بخشید .

… و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :

نرسیده به درخت,

کوچه باغی است

که از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است .

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد

پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی

و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد

در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی :

کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا

جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی خانه دوست کجاست ؟

سهراب سپهری