لقمه های دوستی

بچه که بودیم  برای سیر شدن شکم هر چیزی را نمی خوردیم و هر جایی هم نمی رفتیم اگه مدرسه بود لقمه نانی مادر درست میکرد و در طول زنگ تفریح میان آن هیاهوی کودکانه میخوردیم و گاهی هم به دوستمان تعارف میکردیم . اگر به درب منزل رفیقمان می رفتیم مادرش لقمه نانی هم برای ما می داد که او بیاورد و دوتایی وقت بازی در کوچه نوش جان کنیم .

کمی که بزرگ شدیم فهمیدیم نمیشود هر جایی، هر چیزی را با هر کسی بخوریم برای همین بار ها اگر هم اصرار دوستی بود برمی خواستیم و می رفتیم خانه خودمان .   نمی دانم تا حالا برای شما هم پیش آمده است یا نه ،سفره که پهن می شد می دیدم همان نوع غذایی است که دوستمان اصرار داشت بمانیم و بخوریم .

بله اگر روزی ما سبزی پلو با مرغ بود هر جای که برویم همان غذا را خواهیم خود .

 تقلا و اصرار بیجا چرا ؟

روزیِ ما همان که هست  و این بدان معنا نیست که تلاش ننمائیم بدان معنا است که حقی را ضایع نکنیم دروغ نگویم، کلک نزنیم و بدانیم که خداوند حواسش به ما هست لازم نیست با ظلم به انسانهای دیگر تلاش کنیم صاحب زندگی شویم خیلی ها درآمد های زیادی دارند اما تهش را که خوب بنگرید زندگی و آسایش ندارند.

خیلی ها برای بدست آوردن سودی بیشتر به همکارشان و یا دوستشان ناجوانمردانه خیانت می کنند و نا رفاقتی پیشه می کنند. بد نیست بگوئیم نکن رفیق به جایی نمی رسی!

قهرمان دانمارکی

” اوج مردانگی دانمارکی ها در بازی با تیم ملی فوتبال ایران در سال 2003 “

((شاید این تصویر رو خیلی ها ندیده باشند یا خیلی ها هم دیدند اما یادشون رفته….))

در رقابت های چهارجانبه “هنگ کنک” در سال 2003 تیم ملی فوتبال “ایران” در مقابل تیم ملی “دانمارک” قرار گرفت. در اواخر نیمه ی اول بازی “نیکبخت واحدی” با شنیدن صدای سوت که از سمت تماشاگرها بود با تصور اینکه بازی پایان یافته است توپ را داخل محوطه 18 قدم با دست بر می دارد تا به داور بدهد اما داور با دیدن این صحنه به سمت دروازه تیم ایران می آید و نقطه ی پنالتی رو نشان میدهد . کاپیتان تیم ملی دانمارک “مورتن ویگهورست” (morten Wieghorst) که متوجه حرکت غیر عمد نیکبخت میشود به سمت سرمربی تیم ملی دانمارک “مورتن پر اولسن” (Morten Per Olsen) می رود و با مشورت با او تصمیم می گیرد که ضربه ی پنالتی را به بیرون بزند . بعد از این از خود گذشتگی مورد تشویق تماشاگرها و تیم بازیکنان تیم ملی ایران قرار می گیرد. این بازی با نتیجه 1 بر 0 به سود ایران با تک گل “جواد نکونام” از روی نقطه ی پنالتی در نیمه دوم بازی به پایان می رسد .

این هم نوعی مردانگی است 

یا حق

جعفر صابری

توت

اسمش عطا است و آذری زبان .میگفت کم سواد است ولی خیلی زود توانسته بود آژانس املاک دایر کند و بهترین زمینهای منطقه خودشان را بخرد و حسابی کاسب بوده طوری که جزو خیرین شهرشان محسوب میشده و بانکهای شهرشان  بدلیل خوش حسابی نمی گذاشتند چکش برگردد.تا اینکه با تریاک آشنا شد رفیق بد و زغال خوب و پول هم که بود درآمد عالی و زندگی راحت کم کم باعث شد تا عطا بیشتر وقتش را با دوستان بگذراند و همین مسئله به مرور پول نزول و بهره را در زندگیش وارد کرد اولین بار که زندان افتاد چند ماه بیشتر طول نکشید و بعد باز چک بعدی و مشکلات مالی این بار سه سال طول کشید و فرصتی بود تا او با مواد مخدری بنام شیشه آشنا شود و پس از آزادی دیگر آدم گذشته نبود این بار نه تنها در گیر مواد بود بلکه دچار توهم مصرف مواد هم بود طوری که یک هفته احساس می کرد زنبور ها به خانه اش حمله کرده اند و برای همین کل خانه را سم پاشی کرد و با تبر به جان دیوار ها افتاد تا لانه زنبور هارا خراب کند .

 با زنی شریک شد تا کارآژانس مسکن را ادامه دهد اما تأثیر مواد نمی گذاشت فکرش را متمرکز سازد سرانجام راهی کمپ شد اما با بیماری شدید جسمی و روحی فراوان جمجمه اش آسیب شدید خورده بود و قسمتی از آن کاملاً شکسته بود بیش از هشت ماه زندگی در کمپ و نهایت ترک مواد .

حالا او دیگر حتی سیگار هم نمی کشد و مدتها است که زندگی پاکی را در یک مرکز نگهداری این گونه افراد تجربه میکند هنوز دور از خانواده است اما نه برای اعتیاد بلکه بدلیل خجالت از خانواده ،خودش می گفت تصمیم گرفتم دوباره زندگیم را بسازم هیچ سرمایه ای نداشتم حتی  لباس مناسب هم نداشتم یکی از دوستان به من  چهارده هزار تومان داد که آن لحظه به اندازه چهارده میلیارد بود رفتم چند لیوان یک بار مصرف خریدم و از درختی که داخل مرکز نگهداری ما بود میوه های توتش را کندم و شروع به فروختن آدها نمودم اندک اندک صاحب سرمایه شدم و لباس نو خریدم و حالا هم مشغول فروش البسه هستم تی شرت و لباس های مردانه ،شکر سرمایه ام چندیدن برابر شده و این را مدیون همین درخت توت داخل مرکز هستم و لطف خدا باید توکل داشت و گذشته را ساخت نباید نشست و حسرت گذشته را خورد .

به امید  سلامتی و موفقیت همه مردم با همت و جنم

 یا حق

جعفر صابری

شب دامادی کمتر از پادشاهی نیست

تقدیم به هنرمند جوان : حمید صفت (خواننده رپ)

بدون شک این بیت را بسیار شنیده ایم که می گوید:شب دامادی کمتر از پادشاهی نیست به شرط آنکه پدر پسر کند داماد!

البته چند سالی است که کمتر پدری توانایی آن را دارد که فرزندش را آنطور که دوست دارد داماد نمایدو از طرفی نیز بدلایل اقتصادی جامعه جوانان کمتر میتوانند ازدواج نمایند و این موضوع خود نیاز به چندین جلسه کارشناسی دارد .

بسیاری از موارد دست به دست هم داده که نسل جوان ، امروزه کمتر به نظرات والدین خود توجه نمایند و غالباً با پرخاشگری و بی تفاوتی نسبت به نصایح والدین برخورد مینمایند.

نقش مهم تربیت  فرزندان بخصوص تا هفت سالگی بر عهده والدین مخصوصا مادر است و اینجاست که ما میبینم کشورهای پیشرفته بیش از سه سال حقوق به مادران  چه شاغل و چه خانه دار میدهند تا در کنار فرزندانشان باشند آنها میدانند که شخصیت کودک باید درست شکل بگیرد تا آینده کشورشان دچار بحران نشود آنها متوجه هستند اگر این هزینه ها را امروزبرای سلامت جامعه ننمایند . فردا باید چندین برابر بیشتر هزینه نگهداری این فرزندان و همچنین رفع آسیب های اجتماعی بنمایند.

در تربیت دختر مادر و در پرورش شخصیت پسر این پدر ها هستند که باید وقت بگذارند و همیشه بدانند والدین در مقابل فرزندانشان جایگاهشان را حفظ نمایند ،بدترین شکل زندگی این است بحث ها و گفتگو های والدین در مقابل چشم بچه ها اتفاق بیفتد که متأسفانه بدیلیل مشکلات فضای مسکن این موضوع ها اجتناب نا پذیر است.

در یک نگاه کلی به بیشتر زندگی هایمان میبینیم ابتدا عاشقانه آغاز میشود علی رغم تمام مخالفت های بعضی از نزدیکان، بعد همین نظرات دلسوزانه آرام آرام زندگی ها را سرد میکند با تولد فرزند احساس میشود کانون خانواده به استحکام نزدیک شده اما کم نیستند افرادی که در حاشیه زندگی ها خواسته یا ناخواسته از روی دلسوزی یا حسادت شروع به بیان موضوعاتی میکنند که کمتر انسانی توان تحملش را خواهد داشت و بالاخره یک جایی کم می آورد و سردی زندگی با بیان این موضوعات شروع میشود. ابتدا با مقایسه ،بعد با تحقیر،بعد با توهین و سرانجام با بی تفاوتی وبی اعتنایی ،این هم تازه اول ماجرا است جدایی بین زن ومرد در آنچه حق و حقوقشان است و خدا هم آن را حلال نموده و اساساً ارکان خانواده بر همین موضوع  شکل گرفته و مسائل جنسی همسران بسیار مهم است و برای تکمیل کردن خلا های روحی و روانی پایه گذاری شده باعث میشود زندگی به مسیری برود که بیشتر به طلاق ختم می شود.

با همین رفتار ها به مرور حرمت احترام به خودمان را بعنوان والدین از بچه ها میگیریم و آنها یاد میگرند که به ما به یکی از ما بی احترامی کنند و در دراز مدت به هر دو توهین خواهند کرد آنها یاد میگرند که بگویند شما چرا وقتی نمیتوانستید بفهمید مارا بدنیا آوردید؟

در ظاهر بحث بر سر بچه  یا بچه ها در میگیرد و یا نسیب مادر میشود و یا پدرهمان بچه ای که پس از تولدش دیگر حتی مطرح کردن مطالب عاشقانه بین همسران ممنوع میشود تا چه رسد به همخوابی و مطالب زنا شوئی!

در بیشتر مواقع دیر یا زود یک یا هر دو والدین ازدواج میکنند و این گونه میشود که فرزندان بلاتکلیف خواهند شد و در بیشتر مواقع یک جزیره برای خودشان درست میکنند جزیره ای که تنهای تنها هستند و این آغاز آسیب پذیری هر کدام است اول خود زوجین و بعد فرزندانشان .

 کم نیستند افرادی که سودشان در جامعه شکار این گونه در ماندگان است و مواد مخدر، اعتیاد ،سرقت و …کمترین آسیب ها ی اجتماعی برای افراد میباشد .

در بهترین شرایط به ازدواج مجدد والدین ختم میشود و فرزندان بلاتکلیف دختر بزرگ میشود و خطر نا پدری گاه او را تهدید میکند. پسر بزرگ میشود و خطر نا پدری او را تهدید میکند او نمی تواند شاهد روابط مادرش با دیگری باشد سرخورده میشود لجباز خشن و گاه فاجعه ای پدید می آید همه این ها که به ظاهر ساده است و شاید بتوان گفت هیچ مهم نمی باشد گاه چنان مهم میشود که از پس خود قتلی را هم به دنبال خواهد داشت !

چه باید کرد؟

این نسخه همیشه جواب نمی دهد در واقع بدون یاری شما هرگز جواب نمی دهد .اولین قدم خود خواستن است یعنی شخص باید خودش بخواهد و کمی دور نگر و صبور و با گذشت باشد تا بتواند مسیر زندگی را درست طی کند پس :

دور نگر

 صبور

با گذشت

همانطور که ملاحظه نمودید هیچ نسخه ای برای طرف مقابل نیست و از خودمان باید شروع کنیم و لا غیر اگر خودمان را دوست داریم و آینده خوب را میخواهیم بسازیم راهش همین است اگر میخواهیم ازدواج فرزندانمان و موفقیتشان را ببینیم و اگر میخواهیم شب دامادی پسرمان کنار او باشیم باید صبور باشیم و گاهی وقت ها در مقابل طرف مقابلمان فقط شنونده باشیم همین. برای اینکه شب عروسی دخترمان را ببینیم باید گذشت کنیم برای اینکه نخواهیم حضور شخص دیگری را بعنوان والدین فرزندمان تحمل کنیم باید خیلی جا ها گذشت کنیم .

 برادر عزیزم که از بابت داشتن دو سهم ارث خوشحالی و اینکه مردی و حق طلاق داری  وچندین حسن دیگر از زنها پس این موارد نیز تو باید بیشتر داشته باشی گذشت  بیشتر، صبر بیشتر، میدانم که خیلی سخت است بخصوص  برای آنها که خیلی مرد تر هستند و ادعای بیشتری دارند مثل خودم!

بگذریم امید وارم اصل مطلب را گرفته باشی رفیق

یا حق

 جعفر صابری

حاجی فیروز


حاجی فیروز

نوای حاجی فیروز در کوچه و محله های شیراز نوید بخش رسیدن بهار

پشت چراغ قرمز ایستاده بودم که شخصی نظرم را جلب کرد ،مرد جوانی بود با لباس های قرمز در حال سیاه نمودن صورت و دست هایش  .

این روز ها کسب درآمد حلال بسیار سخت شده و انسانهای آبرو دار با سیاه کردن روی خود نان در می آورند و خوشا به غیرتشان چرا که با سیاه کردن دیگران کسب روزی نمی نمایند!

اما فلسفه عمو نوروز و این داستان سیاه برزنگی چیزی جز این است که ما میبینم و در طول تاریخ نه چندان طولانی بسرعت عوض شده و امروز یک فرهنگ غلط در بین مردم ایران و متأسفانه خارج از ایران نیز مطرح شده که جای بسی تأسف دارد.

 برده داری که میراث غرب و اعراب بوده و بطور کلی ایران را نیز تحت تأثیر قرار داده بود سالها پیش وقتی کشتی های حامل برده های به تاراج رفته از کشور های آفریقایی برای ادامه راه ناچار بودند به خلیج فارس بیایند و در این جا آب و آذوقۀ  ادامه راه را تهیه نمایند بعضی از برده های سیاه را که حال خوشی نداشتند و بیمار بودند را در این حاشیه ها یا می فروختند و یا رها میکردند بعضی از ملاکین و صاحبان قدرت و ثروت این بندگان خدا را می خریدند و خوب این سیاه های دوست داشتنی که کم کم زبان فارسی را یاد می گرفتند گاه واژه ها و کلمات را به طرز شیرینی بیان می کردند که صاحبان خانه به خنده در می آمدند .

 این نوع گویش و زبان در بین بردگان رواج داشت و چون لباسهای مورد علاقه آنها از رنگهای شادی مثل قرمز بود و چهره سیاهی داشتند به شوخی مردم محلی ایشان را حاجی فیروز می نامیدند و اینگونه ماند که امروزه ما با دیدن این چهره و لباس به شادی خرسند میشویم ولی جای تاسف آن است که این شخص و چهره امروز در جهان معرف فرهنگ و تمدن ایران شده و چند سال پیش وقتی  سازمان ملل از ایران عروسکی به نشان هویت و فرهنگ ایران را طلب کردند، اشخاصی  بی اطلاع این عروسک را که در خیمه شب بازی هم بسیار کار برد داشته بعنوان سمبل ایرانی به آن سازمان ارائه نمودند.

در عوض کشور دوست و برادر آذربایجان شخصیت ایرانی نظامی گنجوی را فقط بدان دلیل که مجموعه اشعاری به زبان آذری سروده به نام خود میداند و او نیز چندی بعد مانند کشور ترکیه که مولانا را از خود میدانند خواهند گفت نظامی گنجوی از آن ماست و …

بگذریم البته نباید بگذریم اما چاره ای نیست !

همانطور که گفتم درد نان آنقدر زیاد است که سیاه و سفید نمی شناسد و ملت بقدری در گیری دارند که کسی به فکر نکات ریز این چنینی نیست !

اما درد ناک است که بیشتر وقت ها در کنار این عزیزان کودکانی را نیز سیاه میکنند و با ساز و آواز او  هم در کنارشان می رقصد تا  خرج نانی بدست آرد !

ای کاش کمتر  شاهد این گونه صحنه ها بودیم.

البته آنقدر مطلب هست که نوشتن و گفتنش گاه ساعت ها وقت نیاز دارد از جمله اینکه در کشوری زندگی میکنیم که در بیشتر محله هایش حتی صدای اذان هم بگوش نمیرسد .تا لااقل روزی سه بار یادمان باشد که عمل خیری هم هست …

آنچه گفته شد قسمت بسیار کوچکی از موضوع بود چنانچه برای شما جذاب می باشد می توانید گفتار تصویری اینجانب را در همین خصوص در سایت شخصی من  به آدرس زیر ملاحظه بفر مائید.

یا حق

 جعفر صابری

 www.jafarsaberi.ir

 ساعت ها

اوایل انقلاب من و خواهرم  در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر دامغان  عضو بودیم ،خوب یادم هست یک روز آقای عبدلی یکی از مربیان کانون کتابی را برداشت و در جمع ما شروع به خواندن کرد با نام ساعت ها .داستان این بود که شخصی کلکسیونی از ساعت های دیواری و رو میزی داشت که همه کوکی بودند آن شخص هر روز فقط  ساعت هارا کوک میکرد  تا کار کنند و گاهی هم که نیاز بود روغن کاری میکردشان ،و از صدای تیک تاک آنها لذت میبرد تا این که یک روز دستی آمد و یکی از ساعت ها را برداشت و این بار کوک زنگ ساعت را هم پر کرد تا در زمان مشخصی به صدا در بیاید.همین اتفاق افتاد و صاحب ساعت ها بسیار عصبی شد آن ساعت را شکست ولی فردای آن روز باز همان دست آمد و این بار دو تا دیگر از ساعت هارا برداشت و زنگ کوکشان را پر کرد و برای ساعت خاصی تنظیمشان نمود و باز همان داستان صاحب ساعت ها با شنیدن صدای زنگ آن دو ساعت باز آنها را شکست و این کار چند بار ادمه یافت  هر بار هم چند ساعت به ساعت هایی که زنگ میزدن افزوده میشد تا اینکه همان دست آمد و این بار همه ساعت ها را برای یک زمان مشخص آماده کرد و همه با هم صدای زنگشان در آمد صاحب ساعت ها این بار از سالنی که ساعت ها را نگه میداشت رفت…

ما باید برداشتمان را از این داستان مینوشتیم من هم این داستان را به انقلاب ایران ربط دادم و گفتم صاحب ساعت ها شاه  ساعت ها ما و دست هم امام بود که  ملت را هوشیار نمود و باعث فرار شاه شد!

سالها از آن تاریخ میگذرد امروز من به زندگی خود و اطرافیانم نگاه میکنم و میبینم بیشتر خانواده ها در بحرانی شدید زندگی می کنند دستهایی هستند که ذهن و اندیشه نه تنها اطرافیان مارا بلکه خودمان را نیز مشغول میکنند درست یا غلطش را کاری ندارم اما روشش این است که صدای ناساز باشد ،شخصاً تفکرات اسلامی را برگزیدم چرا که بشدت به اندیشیدن استوار است و اساس ایدئو لوژی اش بر پایه اندیشیدن است و این خود ما هستیم که باید برویم و تحقیق نمائیم و خوب بیندیشیم اما در این میان باید هوشیار هم باشیم که در چه حوزه ای می اندیشیم و از چه منابعی بهره میگیرم .

اما داستان ساعت ها برایم جذاب است چون بعد ها باساعت های مختلفی آشنا شدم از جمله ساعت های مچی که باطری میخورد ولی هنوز عاشق ساعت های قدیم مچی هستم که به صورت کوکی و یا اتوماتیک کار میکنند .در بین ساعت های کوکی و اتوماتیک هم اتوماتیک هارا بیشتر دوست دارم همین  تازگی هاهم یک نمونه کلاسیک قدیم را خریدم .خوبی این ساعت هاآن است که صاحبش باید مدام آن را در دست داشته باشد و با حرکت دست او در طول روز ساعت کار میکند و اگر برای زمانی حدود ده تا دوازده ساعت آن ساعت را کنار بگذارد بطور اتوماتیک ساعت از کار می افتد و نیاز به تنظیم دوباره خواهد داشت !

تطابق آن با زندگی ما و اطرافیانمان در همین نکته ریز است نمیشود آنها را کوک کرد و به حال خود رها نمود ،نمی شود یک باطری بر رویش گذاشت تا برای خودش کار کند باید مدام در کنار ما باشند تا بتوانند کار کنند و ما باید مدام حواسمان به آنها باشد !

کمپانی های ساعت سازی وقتی دیدند خیلی ها یادشان میرود ساعتشان را کوک کنند به فکر چاره افتادند و در مدت زمانی ساعت های اتوماتیک وارد بازار شد اما باز همین که خیلی ها یادشان میرفت و توجه لازم را به ساعت دستشان نداشتنند باعث شد که ساعت هایی که با باطری کار می کنند به بازار بیاید و مورد استقبال شدید نیز قرار گرفت برای همین امروز کمتر کسی ساعت اتوماتیک و یا حتی کوکی استفاده میکند .

دوست من زندگی ما خلاصه به این نشده که فقط شارژ شود و با کار و درآمد ما اطرافیانمان روز گار بگذرانند بلکه باید مورد توجه قرار گیرند و همیشه در کنارمان باشند این عمومیت دارد چه در زندگی شخصی ما چه در کلان موضوع کشور داری ما نمیشد فقط ساعت هارا کوک کرد و یا باطری انداخت گاه خواب میروند گاه صدای زنگشان در می آید و گاه مارا آزار میدهند و برای همین باید حواسمان به اطرافیانمان آدمهای  کنارمان بخصوص خانواه مان باشد

یا حق

جعفر صابری