» «واگیر ندارد» به روی صحنه رفت

 

» تماشاخانه مهرگان میزبان نمایش «واگیر ندارد شد»

مکان

نشانی: خیابان انقلاب، خیابان خارک، بن بست اول، پلاک ۵ خانه نمایش مهرگان
تلفن:  ۶۶۷۲۲۶۲۲ – ۶۶۷۲۴۸۱۵

 

 

واگیر ندارد

 

 

واگیر ندارد

📍  خانه نمایش مهرگان (سالن شماره ۱)
📅  ۱۹ مهر تا ۰۸ آبان
⏰  ۱۹:۰۰
⏳  ۱ ساعت و ۱۰ دقیقه
💳 بها: ۴۰,۰۰۰ تومان

نویسنده: ساشا کشوادی، مریم یاسین زاده
کارگردان: ساشا کشوادی
بازیگران: (به ترتیب ورود) فرشته آلوسی، بهنام سرلک، فاطمه نوروزی، سارینا رزاق، بهروز عبادی، سمن قناد، سارینا ترقی، مرضیه علی اکبری، احمد بهاروند، علیرضا اسفندیاری
تهیه کننده: انوشه زاهدی
مدیر اجرایی: احمد بیگیدستیار کارگردان و برنامه ریز: معصومه دهقاندستیار دوم کارگردان: علی جغتاییمنشی صحنه: فلور آل‌آقامدیر روابط عمومی: احمد بیگیمدیر صحنه: مریم امینیمدیر رسانه: صادق سیادتطراح نور: حمید سلامیطراح لباس: غزل آلوسیطراح گریم: سامان مه‌آبادیطراح لوگو و پوستر: مسعود کاظمی‌پورآهنگساز: مبینا چاپیگروه موسیقی: سپندارمذعکاس: فوژان پارسانوازندگان: مبینا چاپی، احسان عسکری، ماهان موسویمجری گریم: نسرین کمالی، مهدیه یزدانی، زینب علیخانیتیزر: امید راهوار
خلاصه: مستندی واقعی از زندگی بیماران مبتلا به ایکتیوز

واگیر ندارد

نمایش نامه واگیر ندارد از 19 مهر تا هشت آبان خانه نمایش مهرگان

کارگردان ساشا کشوادی

» «واگیر ندارد» به روی صحنه رفت

 

 

انجمن اکتیوز

انجمن اکتیوز

تاریخچه و فعالیتهای انجمن ایکتیوز

بیماری ژنتیک ایکتیوز از گذشته دور وجود داشته است و همیشه تولد یک نوزاد مبتلا با خود مصائب مختلفی را به بار می‌آورده در ابتدا برای والدین و به‌تدریج برای خود کودک.

 

تا حدود سال ۱۳۹۱ هیچ مرکز مطلع و پاسخگو برای ایکتیوز وجود نداشته است. کمبود این نیاز توسط تعدادی از جوانان خوش‌فکر که خود مبتلا بودند حس شد. در ابتدا خانم ملیحه رحمتی با راه‌اندازی سایت اختصاصی iktiuz.ir ، همچنین آقای کاوه خادم حسین با راه‌اندازی صفحه اکتیوز ایران در فیس بوک شروع به اطلاع‌رسانی و پیدا کردن مبتلایان در سطح کشور کردند.

[ شنبه بیستم مهر ۱۳۹۸ ] [ 12:19 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

نوشته ای قدیمی از جعفر صابری

لباس عید سال بعد

گوشه لحاف را کنار زدم در روشنایی نور چراغ علاءالدین مادرم داشت با تکه پارچه ای ور می رفت و کمی
آن طرفتر پدرم در حالی که سیگار می کشید به شعله چراغ زل زده بود. هر چند مادرم دستش را پایین می آورد همراه دستش سرش را هم به نور نزدیک می کرد . پدرم مثل همیشه تو فکر بود آخه پدرم هر وقت توی فکر بود پکهای عمیق به سیگار می زد

 و دودش راهم یواش بیرون می داد امان از وقتی که پدرم تو فکر بود، آن موقع خیلی زود جوش می آورد ولی بیشتر برای ما جوش می آورد تا برای مادرم وقتی ناراحت می شه همه را کتک می زد پدرم آدم خوبی است یعنی دست خودش نیست وقتی زیاد

 فکر می کنه این جوری می شه.بیشتر وقتهایی که پدرم عصبانی است اول مهر و شب عید است من از ماه مهر و شب عید خوشم نمی آید آخه این موقعها اخلاق  پدرم عوض می شود زود داد می زند با همه دعوا دارد…

نمی دانم شاید برای این است که مجبور ما را نانوا کند… یا شاید هم چیز دیگری هر سال اول مهر یا نزدیک عید ملدرم نخ و سوزنش را از سر شب دم دستکش می گذارد وقتی ما می خوابیم از پشت پرده یا زیر میز سماور یک بقچه را در می آورد و هی

 می دوزد بعدش هم که کارش تمام می شود بقچه را ور می دارد می برد و جایی قایم می کند .وقتی مادرم دارد چیزی را می دوزد پدرم کنارش می نشیند و سیگار می کشد و حرص می خورد .من و برادر و خواهرم اگر بیدار باشیم از ترس پدرم خودمان

رابه خواب می زنیم.پدرم مرا دوست دارد .من می دانم آنروز از اتوبوس دو طبقه پیاده شدیم و توی باب همایون راه افتادیم دم یک فروشگاه ایستاد و بعد گفت:(حسن خیلی دلم می خواهد از این کاپشنا بخرم.) من که از آن کاپشنها خوشم آمده بود گفتم(بابا برام

بخرش .)بعد او گفت:(می خرم حتما برات می خرم )ولی نخرید.در عوض چند روز بعد چیزی برایم آورد که نه کت بود ونه کاپشن.گفت که چشمشو گرفته ،برای حمید کوچک بود تن من کرد برای من هم بزرگ بود.تازه آستیناش بلند بود. یقه اش هم پاره بود   

خودشم یک خورده گشاد بود.ولی مادرم گفت:(زمستان است،روی لباس هم گرمه و هم قشنگه شاید مادرم باز داشت چیزی برای شب عید ما سر هم کرد. من چه قدر از عید بدم می آید. همه می خواهند لباس های نو بپوشند بعد بیان بیرون و پزبدهند

 قمپزدرکنند.

پارسال حمید از اول تا آخر عید بیرون نیامد. می گفت:(درس دارم )ولی دروغ می گفت من می دانم برای چی با ما برای عید دیدنی نمی آمد برای این که آن شلوار خاکستری که می گفت خریده و مادرم کوتاهش کرده بود تا حمید بپوشد مال هاشم پسر عباس

آقا بود . راستش من هم باورم نمی شد آخه پدرم می گفت:از گمرک خریده ولی هاشم جلو عزیز، امیر و رضا تمام نشانی هایش را داد.

حتی انجایی را که سوخته بود . علامتها درست بود . بچه ها همه حرفهای هاشم را باور کردند حمید بیچاره خیلی خجالت کشید. برای همین دوتایی آمدیم بهخونه . حلا دوباره عید داره میاد ، من نمی دانم رفتن زمستان و آمدن بهار چرا باید برای ما انقدر ناراحتی بیاورد ؟ کاشکی عید نبود. اگر عید نبود همین لباسها که پدرم آورده خوب بود دیگه ! البته عید هم مثل تمام روزهای خداست برای من و حمید فرقی دره، اما آبجی بیچاره ام.. دلم به حالش می سوزد تمام دخترهای هم سن و سالش لباسهای قشنگ تنشان می کنند .

ولی عیبی ندارد . من تابستان سال دیگه بیشتر کار می کنم و برای عیدش یک لباس قشنگ می خرم . از امسال که گذشت تا سال دیگر خدا بزرگ است. 

این نوشته را در سال ۱۳۶۵ نوشتم و برای اولین بار در سال ۱۳۷۰ در روزنامه اطلاعات  در صفحه اندیشه به چاپ رسید و بعد در مجله جوانان در پاکستان و بعد در یک مجله انگلیسی زبان در هند. سه سال بعد..اما نام اصلی این اثر که من نوشته بودم چقدر از عید بدم میآید بود! 

قدیما  معرفت بود لباس رفاقت

حالا منفعت شده لباس رفاقت

 

همه  ی ما فرزندانی داریم که بیشتر وقت ها به اشکال مختلف با ما مخالفت میکنند وعلی رغم اینکه می دانیم کارشان غلط است اما ناچار به پذیرش سکوت و یا گذشت در مقابل رفتارشان هستیم.

گاهی وقت ها سعی می کنیم استقامت کنیم و حرفمان را  روی کرسی بنشانیم ولی در درازمدت نتیجه معکوس میگیریم که این هم به نوعی برمیگردد به سن و سال فرزندانمان ونوع تربیت ما از کودکی !

اما سن نوجوانی و جوانی یعنی از 12 تا 25 سالگی سن و سالی است که این مخالفت ها کم کم بیشتر میشود و اگر ما آموزش لازم در مورد مقابله با این گونه رفتار ها را ندیده باشیم  بدون شک با دست خود آینده فرزندانمان را به تباهی میکشیم، حمایت های غلط یکی از والدین و یا حتی فردی دیگر مانند خاله ، عمه ،

پدر بزرگ ، مادر بزرگ ، دایی و یا عمو و یا حتی شخص دیگری که به خانواده نزدیک است نیز گاه باعث بروز بحران می شود.

آموزش مهارتهای زندگی بخصوص مهارت فرزند پروری چیزی نیست که ما بگوئیم می دانیم و حاضر نباشیم برای یاد گیری بیشتروقت بگذاریم !پس شرط اول برای موفقیّت در زندگی یاد گیری نوع روش های درست است و این گام ،بسیار مهم است چراکه گام پیشگیری نام دارد!

مدتها است  رسانه هایی چون تلویزیون  و سینما کم یا زیاد به موضوع اعتیاد پرداخته اند ومطبوعات نیز در حد توانشان مطالبی را به چاپ رسانده اند حتی این روز ها از پنج کانال تلویزیون چهار کانال به موضوع اعتیاد  پرداخته اند .

شاید آمار شش تا هشت میلیون معتاد که گفته میشود کمی به نظر بالا بیاید اما زنگ خطر اصلی آن است که  واقعیت چیزی بیش از این می باشد !

واین آمار افرادی هستند که شناسایی شده و در دسترس می باشند یا در حال ترک هستند ولی خیلی ها هنوز حتی خودشان باور ندارند که معتاد هستند و این را فقط یک سرگرمی  میدانند متاسفانه تعداد زیادی از دانشجویان بخصوص در رشته های پزشکی و یا مهندسی ، اساتید نیز دچار این بلای خانمان سوز شده اند و  بنوعی معتادین کت و شلواری هستند وجود این افراد برای فرزندان ما بیشتر خطر ناک است چرا که به هیچ عنوان ظاهراًعملی مانند یک معتاد را ندارند  و برخلاف انتظار گاهی بسیار هم در جامعه موفق و سربلند هستند !اینجا است که بحث اعتقادی و ایمانی لازم میشود.

گاهی وقت ها والدین پیش بینی میکنند فرزندشان در سنی هست که باید روی پای خودش بایستد و بد نیست به او فرصت تجربه آزمون و خطا را داد ، رها کرد ن فرزند در خانه تنها ، در اختیار بودن اینترنت و یا ماهواره و حتی بازی های کامپیوتری و … هر یک سرا آغاز اعتیاد است ،

روزی فرزند ما به ما نیاز دارد ولی ما مشغول هستیم و روزی می آید که او دیگر دوستانی دارد که نیاز هایش را ارضاء میکنند و نیازی به ما ندارد.

 پخش فیلم و سریال های گونا گون با محوریت اعتیاد بیشتر مراحل موجود در جامعه را نشان میدهد و حتی نشست های تخصصی نیز در قالب میز گرد  به طرح موضوع از نگاه کار شناسان می پردازد و در نهایت دولت و سیاست گزاری آنها را مسئول این بحران می دانند و بیکاری را مطرح میکنند گویا ما همه به دنبال یک مقصر هستیم و خودمان هیچ تقصیری نداریم!

حال خوشی که فرزند ما با دوستانش برایش به وجود می آید همان حال خوبی است که باید ما برایش بوجود می آوردیم و لی غافل بودیم !

بهانه هایی چون مشکلات اقتصادی، نبود آرامش فکری، همه و همه درست است اما اینها نیز همان دلیلی است که ما دیگران را مقصر بدانیم و بگوئیم اگر این چنین نبود این چنین نمی شد!

صحبت پایانی ،در یاد گیری مهارت های زندگی و برخورد با تک تک افراد خانواد کوشا باشیم و حتی از کلاسهای ویژه این مهارت ها استفاده کنیم این کلاسها برای همه لازم است ، ای کاش میشد دوستان عزیز در نشست های گروهی که انجمن های ترک اعتیاد برگزار می کنند شرکت میکردند ، ای کاش صدا و سیما  به جای ساخت و تولید برنامه و سریال های پر خرج که دشمن را عامل اصلی اعتیاد جوانان قلمداد می نماید از این گروه های ترک اعتیاد فیلم میگرفت و صحبت ایشان را برای خانواده ها پخش میکرد. ای کاش به جای بحث درمان ما به موضوع پیشگیری، بخصوص در مدارس ،خصوصاً در دبستان ها کمر همت می بستیم .

یا حق

جعفر صابری

صاویری دردناک از اعتیاد زنان (16+)

این بلای خانمان سوز !

استعمال مواد مخدر زنی در مقابل چشمان فرزندانش در یکی از پارک های جنوب شهر تهران





0









ترک آلونک پس از استراحت توسط افراد معتاد در یکی از محله های جنوب شهر تهران


فارس

جعفر صابری:امید در آینه

نوشته ای از جعفر صابری

امید درآینه

 

 

امید خوشحال ا اینکه  بلاخره جای دنجی را پیدا  کرده  به  دیوار  آجری ساختمان  نوساز  و نیمه تمامی واقع در شهر ک  نزدیک محل  سکونتشان تکیه داد ، نفس عمیقی  کشید . گویی  میخواهد  خستگی  تمام  زندگی ش  را  دریک  نفس جبران کند.

 

چشمانش به رنگ آسمان  بود   ولی   نه آسمان آرام !  به  دست راست  خود  که  مشت کرده بو د نگاه کرد و با بی رمقی  مشت  خودرا باز کرد . هنگامیکه  سرانگشتان زردش از  کف دست جدا شد بسته ای  که از فشار زیاد مچاله  شده بود  ، نمایان  شد و  با دست دیگر آببینی  خودرا پاک کرد وسپس  بسته رااز هم گشود . هنگامیکه  چشمان ناآرامش  به محتویات  بسته افتاد  ، لبخند رضلیت بر لبانش  نقش  بست  با دست چپش آب بینی را   با زاک کر و همان دستش را به پشت  سر برده و زیر موهای گردنش را با ناخن چنگ زد. سپس  بسته رابه روی خاکها ی کف اتاق گذاشت و دست به جیب  شلور  خود کردو  قوطی کبریتی ازآن خارج نمود   .دانه های چوب کبریت رااز قوطی  بیرون کشید  کف اتاق  ریخت  . 22 عد بود به تعداد سن امید

 

چقدر زیبا ! برای چند لحظه   خیره به دانه های چوب  کبریت ماند . شاید  با خود میگفت 22 یعنی 22 سال

 

22 سال تما م داشت  حالا  گوشه خرا به ای  همدم و تنها مونس جانش  دیو سفید بود .  با خود  فکر میکرد  روزگاری نه  چندان دور   دختران زیبا محله شان  چگونه  برای دلربایی  از کننار او میگذرند و هر یک سعی دارند  اورا  که جوان  بود ودانش آمو ز دبیرستان  تصاحب  کنند و به قول معرف  عروس مادر امید بشوند.

 

اما بی تفاوت  به تما م آنها  به آنها نیم نگاهی اندازد  از کنارشان  میگذشت و دریغ  از کمی مهر نسبت  به آنها

 

ولی  حالا  او عاشق  شده بو آن هم عاشق  یاری با زلفهای برنگ  سفید همچون برف .آریدربهار  زندگی او عاشق  زمستان شده  بود و خودرا به سرمای  سوزان  زمستان سپرده بود.

 

حرکت سوسک سرخ رنگی نگاه امید را به خود جلب کرد . به ناگاه  بر کشتی  خیال نشست ، به روزگاران  قدبم برگشت ، به دوران  طفولیت  بهآن  زمان که  امید مادربود و  چشم پدر ، امید تنها فرزند خانه  بود . پدر چون  شمعی  گرد امید  میسوخت  تادنیای تاریک اطراف رابرایش روشن  کند و  امید  از هر نظری  کمبوی احساس  نکند . امید به فکر پسرش بود.

 

عرق سردی بر پیشانی  امید  نشست . با گوشه  کتش  آن پاک کرد.  خارش  شدیدی بر  روی  سینه  خود  و اطراف گردنش  احساس میکرد.  برای همین   با سر ناخن  مشغول  خاراندن  بدن  خود شد  ناگاه  به یاد نواز شهای مادرش افتاد وگویبی از  خود نفرت دارد  ، دست  ازاین کار  کشید  و چوب  کبریتی را  به قوطی  نزدیک کردو  کبریت شعله  ور شد.

 

میله  خودکاری  ازجیب بغل خوددرآورد  و یک سر آن را به دهان  گذارده  کاغذ  محتوی مواد مخدر را بر سر دیگر میله  خودکار  نزدیک کرد و شله   چوب کبریت  رابه زیر  کاغذ  آورد . هنگامیکه دود غلیظی  از سطح کاغذ  بر خاست  ، نشاط  و سر مستی  خاصی  در چهره  امید  نمایان  شد. کبریت  بعدی  و باز  کبریت لعدی

 

امید  غرق  لذت  بو  اما میدانست  این لذت  بادوام  نیست و بعد ا زمدتی دوباره  خمار میشو . باز مجبور   میشود  برای  تهیه  پول  این عصاره  سفید دست  به دزدی   و کارهای   بدتر ازآن بزند.  اما اینک   او نوعی  بی خیالی و بی تفاوت  در وجودش احساس میکرد.

 

چوب کبریت  ها   کم کم  به پایان میرسید  و او سرمست  ازاین بی خیالی  هزاران  گونه فکر  و خیال  در چشمانش  نمایان  شده بود. گاه چشمانش  را می  بست  و گاه  باز میکرد .

 

گونه هایش  فر رو رفت   و حالت  مکش  به خود  گرفته  بود . بیش  از دو  سوم دود  حاصل  راه  توسط  همان  میله  خودکار   به  درون   ریه های  خود هدایت  میکرد . ردیک  آن  لرزش   شدیدی   بدن  نحیف و بی رمق امید  راتکان  داد.  طوریکه  سرش  به شدت  به آجرهای  دیوار  اصابت  کرد .  کاغذ از دستش   افتاد  و میله   خودکار  به گوشه ای  پرت   شد . امید  از  حالت  چمپاته  درآمد  و پاهایش  دراز ب دراز از هم فاصله   گرفتند.  چشمانش  باز  و  خیره  به در ماند   ،   کمی   خاک  از لابلای  درز  بین آجرهای  دیوار  به سر  و صورت  امید ریخت.

 

دیگر   او حرکتی  نداشت . چند روز  بعد   در پزشک  قانونی   پزشکان علت مرگ  امید را   مصرف زیاد مواد مخدر که موجب سکته قلبی وی شده است را اعلام کردندو  روزنا مه های  کثیر الانتشار  ازامید به عنوان  یکی از قربانیان   مواد مخدر نام  بردندو سطرها در این مورد مطلب  به چاپ رساندد

 

آباده  ، رمضان  1367

 

 

شبکه رشد فراگیر و توسعه پایدار

 

 

 

 

 

نشست دوستانه و اهداء گواهی نامه شر کت در کار گاه unodcدر دفتر شبکه رشد فراگیر و توسعه  پایدار چهار شنبه 10 مهر ماه98

 

[ پنجشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۸ ] [ 13:54 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری در جشن

مراسم جشن گرامی داشت هفته بلد راه و راهنمایان بر گزار شد.

جناب حجت الاسلام علی هوشیار و هنر مند گرامی  آقای سجاد زارع وند پور

 

[ پنجشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۸ ] [ 13:51 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

[ یکشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۸ ] [ 20:14 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

[ یکشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۸ ] [ 20:13 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

حس خوب یاری

حس خوبی  است اگر بتوانیم در خودمان تقویتش کنیم ، حس کمک به دیگران حتی، به اندازه یک هدیه کوچک .

 بیشتر وقت ها ما به این اندیشیده ایم که آرزوهای بزرگی داریم و برای رسیدن به آنها باید اول یک برنامه ریزی درست داشته باشیم و به طرف آنچه  میخواهیم  حرکت کنیم، فکر میکنیم  ، اما در ابتدای حر کت اندیشه های زیادی به سراغمان می آید که  مهم ترین آن تغییرات احتمالی است که در زندگی اطرافیانمان بوجود خواهد آمد و این مارا نگران می کند که شاید با این تغییرات آینده و زندگی آنها دچار بحران شود .بیشتر وقتها همین نوع نگرش، ما را از حرکات بزرگ و تصمیمات مهم در زندگی وا میدارد و حتی به خود اجازه نمی دهیم که یک تنوع در زندگیمان بوجود بیاوریم. ماشینمان را عوض کنیم و یا وسیله ای را که دوست داریم داشته باشیم را بخریم و همه این ها برخواسته از همان حس زیبای دوست داشتن دیگران است پس چقدر خوب است که گاهی با دادن هدیه و یا کمک کردن به دیگران هر چند کوچک این حال خوشمان را افزایش دهیم.

داستان زیبایی هست که میگوید شخصی زمان سوار شدن در قطار، یک لنگه از کفشهای نواش را در ایستگاه جا میگذارد و بدون درنگ لنگه دیگر را از پنجره قطار بیرون میاندازد تا لااقل یابنده صاحب یک جفت کفش نو شود!

گذشتن از چیز هایی که دوست داریم اگر کوچک باشد هم زیباست و به مرور در وجودمان نهادینه میشود .

بیشتر وقتها گذشته های مادران بیشتر به چشم می آید ولی از حق نگذریم که پدران در این خصوص خیلی از خودشان گذشت نشان میدهند بخصوص مردان زحمت کشی که از صبح زود به نیت کسب روزی حلال راهی بیرون از خانه میشوند و تا شب   می کوشند تا  برای اطرافیانشان زندگی  آرامی فراهم نمایند. از حق نگذریم گاهی زنانی هم هستند که یا به تنهایی و یا دوشادوش همسرشان تلاش میکنند تا چرخ این زندگی به گردش درآید ولی نمی شود که نمی شود !

این روز ها روز های سختی است فشار های اقتصادی و درد ها و مشکلات معیشتی همه و همه باعث شده که کمتر به دیگران بیندیشیم و لذت شاد کردن دیگران را از دست بدهیم .

 حتی مدارس دولتی نیز کمک های مردمی دریافت می کنند و تحصیل برای پچه ها بسیار دشوار شده است .حالا  اگر کسی اقدام به شاد کردن دلی میکند به واقع کاری ارزشمند انجام داده و قابل ستایش  و خدا پسندادنه است حتی اگر این کار هدیه چند دفتر و خود کار و مداد به یک دانش آموز نیازمند باشد.

 گرچه ما میدانیم که کشوری سرشار از منابع طبیعی و امکانات وتوانمندی ها داریم اما ضعف مدیریت در بعضی بخش ها شرایط را  برای همه ما دشوار کرده پس باید به فکر خود مان باشیم و دستگیر یکدیگر .

یا حق

جعفر صابری