جعفر صابری/چهره زیبا یا سیرت زیبا
چهره ی زیبا
یا سیرت زیبا
با صدای لرزان از پشت گوشی تلفن صحبت می کرد ، متوجه شدم خجالت می کشد کمکش کردم تا بتواند حرفش را تمام کند و دعوتش کردم تا بتواند بیاید دفتر،چند روز بعد او در مقابلم نشسته بود بدون هیچ مقدمه ای، فرم های مخصوص گزینش را در اختیارش قرار دادم و منتظر ماندم تا فرم را تکمیل کند و بعد با دقت خواندم ؛نوشته ها را خواندم و متوجه شدم اهل نوشتن شعراست و چند داستان کوتاه هم نوشته ،توضیح داده بود که دارد یک رُمان هم می نویسد و یک وبلاگ هم دادکه از سال 79 در آن مطلب می نویسد ؛ با کامپیوتر آشنا است و دستش برای تایپ خوب است و کمی هم زبان انگلیسی می داند؛ عربی هم می داند و این عالی بود. تمام فاکتورهای استخدام ما را داشت و مسیرما هم برایش مهم نبود و در خصوص ساعت کار هم مشکلی نبود! ولی وقتی من حقوق مان را گفتم عذر خواهی کرد و رفت. پیش خودم گفتم بدون شک حقوق بیشتری مورد نظرش بود، ولی برای ما پرداخت بیش از این مقدار امکان نداشت ، از طرف دیگر ما نیرویی می خواستیم که در صورت نیاز بتواند به مراکز دیگر هم سری بزند و به نوعی تعاملات فرهنگی ما را نیز برقرار نماید ولی بدلیل شرایط فیزیکی او ما نمی توانستیم این کار را به او پیشنهاد بدهیم البته شاید هم می پذیرفت ولی من چیزی نگفتم و در هر صورت او رفت و من فرم درخواست کارش را در بایگانی قرار دادم…
چند روز بعد دوستی که معرف او بود از من سئوال کرد از کار او راضی هستم و من توضیح دادم که گویا او با مقدار حقوق ما مشکل داشت و برای همین همان روز رفت ! دوستم با تعجب گفت: عجب! این بنده ی خدا میگفت هر مقدار حقوق هم که باشد راضی است شاید از محیط کار شما خوشش نیامد ! نکند چیزی بهش گفتید ؟ او خیلی حساس است ! و من توضیح دادم که نه او تمام شرایط همکاری ما را داشت و تنها موضوع ،صورت بود که آن هم اساساً برای ما مهم نبود و کارش بیش از هرچیز مهم بود!
چند ماه بعد دوستم برایم کتابی آورده بود که نویسنده اش همان خانم بود که برای کار، پیش ما آمده بود و من با تعجب دیدم در صفحه نخست این کتاب را به من هدیه نموده است و با خواندن جمله اش تازه متوجه شدم که چه سوءتفاهمی پیش آمد و او آن روز چرا دفتر کار ما را ترک کرده و حاضر نشده پیش ما کار کند!
قبل از هر چیز خودم را توبیخ کردم که علی رغم این سن و سال هنوز بلد نیستم با مردم ارتباط برقرار کنم و بعد به این اندیشیدم که چرا نباید شرایط کار و تلاش های اجتماعی برای همه با هر شرایط فیزیکی و روحی و روانی وجود داشته باشد تا افراد مختلف بتوانند در جامعه سربلند حضور اجتماعی خود را ثابت کنند و نقاط ضعف مدیریت اجتماعی در کجا هست و چرا نباید به افرادی که احساس می کنند نقصی در وجودشان هست بتوانند خود را باور کنند و بدون هیچ دغدغه ای در جامعه دوشادوش دیگران حاضر بشوند.
چه مقدار از پیشرفت یک جامعه را همین افراد میتوانند به دوش بکشند و چه کارهایی را این افراد میتوانند انجام دهند، برای نمونه ،شخصی که مشکل حرکتی دارد مگر نمی تواند از دست ها و یا زبان و …برای کار بهره بگیرد و یا بالعکس اگر کسی دست ندارد نمی تواند کارهای دیگری را انجام دهد مگر یک نا بینا نمی تواند کار های دستی را انجام دهد و الی آخر، گیریم چهره ی زیبای فردی به هر دلیلی از بین رفته اما او توانایی های فراوان دیگری دارد که همه در سیرت او نهفته شده پس چرا باید از چشم بر سیرت زیبای او ببندیم.
آیا اگر کمی منصف باشم این ما ئیم که معلول واقعی هستیم و درستی افراد را نمی بینیم نه او !
سلامتی یک نعمت الهی است ،اما هیچ کار خدا وند بی حکمت نیست و شایسته است ما قدر دان الطاف خداوند باشیم .خیلی ازافراد جامعه هستند که به دلایل مختلف یک دهم بعضی از معلولین هم تلاش نمی کنند و در واقع این آنها هستند که باید برایشان فکری کرد و دل سوزاند !
شاید مشکل بی کاری نه تنها در ایران بلکه در بیشتر کشورهای جهان باشد اما درهرصورت بخشی از مشاغل موجود در جامعه و همین طور بخش دولتی باید به افراد کم توان جسمی و معلولین تعلق بگیرد چرا که درغیر این صورت عدالت اجتماعی و حقوق شهر وندی رعایت نشده است . متأسفانه کشور ایران بدلیل هشت سال جنگ تحمیلی بخش عظیمی از جوانانش را در جبهه های حق علیه باطل از دست داد و عده زیادی نیز معلول و جانباز شده اند همینطور کم نیستند افرادی که به دلایل مختلف حتی مادر زاد معلول می باشند و اینها نیز شهر وندان این کشور می باشند پس باید بدرستی با ایشان برخورد نمود.
متأسفانه بدلیل عدم آشنائی ما با این گونه موارد بیشتر برخوردهای اجتماعی ما با این افراد از روی ترحم و دلسوزی است که خود این گونه برخورد ها باعت دل شکستن و دل آزاردن این افراد می شود و یا حتی به نوعی در بعدی از این افراد تن پروری را تقویت می نماید و صد افسوس که بعضی افراد سود جو نیز با فریب و ریا کاری خود را معلول جا میزنند تا از همین حس ترحم و دلسوزی مردم بهره مند شوند و صاحب منافع هایی شوند.
اما خوشبختانه مراکزی هستند که صادقانه به آموزش و خدمت رسانی به این عزیزان می پردازند و نتیجه فوق العاده ای هم دیده اند.
من به محض اینکه متوجه شدم این دوست عزیزمان دچار سوء تفاهم شده گوشی تلفن را برداشتم و با اوتماس گرفتم و به وی توضیح دادم که آن طور که او متوجه شده نیست و من به هیچ عنوان دلم برای اونسوخته که مبلغ حقوق به نظر او بالایی را به او پیشنهاد کرده ام بلکه این کمترین حد حقوق ی بوده که متاسفانه ما می توانیم به این چنین نیروی کارآمد و توانایی تقدیم نمائیم و او نیز پذیرفت که با ما همکاری نماید .
شاید این گونه بهتر شد که من به او و افرادی نظیر ایشان بفهمانم که مشکل ، نداشتن صورت زیبا نیست بلکه سیرت افراد باید زیبا باشد…
به امید روزی که بدانیم نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت…
جعفر صابری
حرف نزنی نمی میری!
باور کنید داشتن دو گوش و دو چشم و یک دهان بی حکمت نبوده و نیست!
شایسته است ما ابتدا خوب ببینیم و بعد خوب بشنویم و اگر لازم شد چیزی به حد نیاز بگوئیم هرگز با حرف نزدن انسانی نمرده و گا هی مواقع از مرگ هم رهایی یافته است !
قالب دلخوری ها و در گیری ها بین زن و شوهر بر سر موضوعات ساده ای است که ته اش به این میرسه تو گفتی !و غرور بی جا باعث میشه که نگیم ببخشید منظوری نداشتم و یا از دهنم در رفت و خلاصه به همین سادگی زندگی ها از هم پاشیده میشه و در این میان بچه ها هستند که لطمه می خورند همین بچه ها هم فردا جامعه را درست میکنند و در بهترین شرایط پدر و مادر های فردا هستند .
متاسفانه بزرگ تر های نسل فعلی همانها یی هستند که دیروز خودشان بدلیل غرورشان زندگیشان را از دست داده اند و کمتر میتوانند الگوی مناسبی در اختیار نسل فعلی قراردهند و بد تر ازآن نسل آینده خواهند بود.
جای تأسف دارد که هیچ الگوی مناسب و درستی هم از صدا و سیما پخش نمی شود و یا اگر هم پخش میشود بقدری کم رنگ و بی رنگ است که دیده نمی شود.
دوستی میگفت : هر بلایی سر ما می آد ازاین گوشی های تلفن و شبکه های اجتماعی است! همسرم زنگ زد تا علی رغم میل باطنی کدورت حاصل بینمان را از بین ببرم اما او با تندی و پرخاش جواب داد طوری که من ترجیح دادم گوشی را قطع کنم ، شیطان را لعنت کردم و دوباره تماس گرفتم این بار قرارگذاشتیم تا با بچه ها بریم پارک نزدیک ، ساعتی را سپری کنیم عزم هم کردیم بدون گوشی تلفن بریم ولی تا رسیدیم همسرم گفت عکس های خانم بازیگر… را با همسر تازه اش دیدی؟ عرض کردم خیر مگه از شوهرش جدا شده؟ بله حدود دوسال است خودش تمام عکسهای جدیدشو با این شوهر تازه اش گذاشته تو شبکه های اجتماعی ! با تعجب پرسیدم خوب برای چی ؟ و همسرم گفت : میخواد بگه زندگی با طلاق تمام نمی شه… و میتونه آغاز یک زندگی تازه و خوب باشه…
دوست دیگری میگفت دیدی در برنامه های تلوزیون هنر مندان یا ورزشکاران را که دعوت میکنند و یا خود مجری راحت میگه من روزها تا نزدیک ظهر خوابم بعد پامی شم… خدا وکیلی اگه اهل نماز و خدا نیستی نباش اما دیگه ترویج بی نمازی و بی خدایی نکن یکی پیدا نمی شه بگه من عاشق اذان صبح هستم و قبل و بعدش حسابی با خدای خودم خلوت میکنم تا لااقل دوتا جوان ما هم این کار را تجربه کنند!
تا شوهر،یک کلمه میگه زنه بیست تا جوابشو میده و یا بالعکس از دور که نگاه میکنی مثل بچه های کوچک سرهیچی دارند داد میزنند و یا درو محکم می بندند و یا قهر میکنند میرن خانه باباشون …حالا تو مسیر، زن گیر کی میفته که می خواد بهش خدمات روانشناسی بده و یا مَرده چشمش به کدام زن می افتد بماند …
کاشکی می شد قبل از حرف زدن کمی فکر کرد ! اول خوب گوش کنیم و بعد جواب بدیم…قضاوت عجولانه نکنیم ، خودمان را در جایگاه فرد مقابلمان قراربدهیم ، برای لحظه ای با خودمان فکر کنیم که آیا گفتن این حرف ضرورتی دارد،باور داشته باشیم حرف نزنیم نمی میریم!
چقدر خوبه وقتی فرصتی پیدا میشه تا با شریک زندگیمان تنها بشویم بیشتر از گفتن درد ها و سختی های گذشته از بیان ساعات و لحظات شیرین پیش رو بگوئیم به هم امید بدهیم و از هم تشکر کنیم حتی اگر فرد مقابل هم ساز ناسازگار دارد باز این ما باشیم که با طمئنینه سکان زندگی مان را بدست بگیریم.
باور کنیم که اگر دستی شکست چاره کار قطع کردنش نیست باید صبورانه تحمل کنیم تا ترمیم حاصل شود …
باور کنیم زخم حرف ها، بیش از هرزخمی عمیق و کشنده است حتی اگر سالها از آن بگذرد ومهریه ازمهر می اد وقتی بین زن و شوهری مهر نباشه مهریه بهانه ای بیش نیست!
یا حق
جعفر صابری
مرغ یا تخم مرغ
دوستی میگفت از اینکه زنم به من توجه نمی کنه ناراحت هستم !خندیدم و گفتم این مشکل همه ی مرد ها است و لی ناراحت نباش چراکه زنان بخصوص ایرانی بیشتر به بچه ها توجه میکنند و این یه جورایی خوبه!
اما بنده ی خدا راست میگفت! چه زنان شاغل و چه زنان خانه دار بیشترشان بعد از مادر شدن دغدغه خود را نگهد اری از فرزند میدانند که هم خوب است و هم فاجعه ! چرا که تازه اول گرفتاری ها شروع می شود زنان با هوش و فهمیده خوب میداند که مردان همان پسر بچه هایی هستند که کمی بزرگ شده اند و همیشه نیاز به همراهی یک زن در کنارشان دارند که خوب همین راز عشق ورزیدن است! و این بسیار به نفع شما بانوان ارجمند است اگر هوشیار باشید.
گاهی مطرح می شود خدا مرغ را آفرید اول یا تخم مرغ را؟
پدرعزیزتر است یا فرزند اگر پدر نبود یا نباشد که ارکان خانواده دچار مشکل میشود و فرزند یا فرزندان دچار مشکلات زیادی میشوند و اگرهم توجه لازم به فرزند نشود بدون شک مشکلاتی پیش می آید که همه ی اعضاء خانواده چه مادر و چه پدر درگیر آن می شوند و جالب این است که یکی از مهمترین دلایل این مشکلات همین عدم توجه به پدر خانواده است!
متأسفانه به لحاظ شرایط اقتصادی موجود در کشور کمتر پدران می توانند وظایف پدری خود را انجام دهند و از طرف دیگر سطح توقعات خانواده نیز بسیار متفاوت شده که دلایلی چون چشم و هم چشمی و رقابت در این خصوص بی علت نیست!
خانم خانه شرایط دوست خود را می بیند و برای مدتی می سنجد چرا او شرایط مشابه ای ندارد و از طرفی با خود می گوید: شاید کلی ازحقش ضایع شده و این مرد ایده آلش نیست… آهنگ های عاشقانه گوش میدهد سریالهای آنچنانی می بیند و می گوید این شوهر من چرا با این مرد هافرق میکند! قدرت تصاویر بقدری زیاد است که نا خواسته ذهنیت زن به این سو کشیده میشود تا اینکه تلویزیون و برنامه هایش را تعطیل کنیم اما بد نیست در کنارش برنامه های آموزشی و خواندن کتاب یا شرکت در سمینار ها و گرد همایی های ویژه بانوان در راستای آموزش نکات مهم خانه و خانواده نیز ترویج داده شود .
دوستی به نشان گله میگفت :همسرم بیشتر اوقات به مهمانی های زنانه میرود که متأسفانه بعضاً مذهبی است برای نمونه سفره حضرت عباس(س) ونمیدانی وقتی می آید منزل تازه اول بدبختی من و فرزندانم است این چه زندگیه که ما داریم مردم هر سال کل لوازم منزلشان را نو می کنند ما هنوز همین تیر و تخته عروسیمان را نگه داشتیم .
بدون شک در چنین فضایی کودکان نیز درگیر میشوند و وقتی برنامه های تلویزیون و رسانه های دیگر را می بینند از خود سؤال می کنند چرا ما نباید از این شرایط زندگی بهر ه مند باشیم.
وقتی تبلیغ تلویزیون، آشپزخانه با آن وسعت و امکانات رفاهی فراوان را نشان میدهد و یا رستوران را بدون شک هر انسانی تمایل به این گونه زندگی پیدا می کند و پدرخانواده که با قدرت هزار اسب بخار در جامعه تلاش میکند هرگز نمی تواند تمام خواسته های فرد فرد خانواده را فراهم سازد ولذا خانم خانه به رسم ناز زنانه کم محلی های خود را شروع می کند تا شاید مردش کاری بکند و دلش را به دست بیاورد اولین حرکت دفاعی بانوان محترم توجه بیشتر به بچه ها و کم محلی به همسر است و این شروع یک فاجعه است!
مرد هر روز در خانه ی خود تنها و تنها تر میشود و مدام به دنبال یک هم صحبت است بیشتر آقایان که حتی تا قبل از ازدواج سیگار هم نمی کشیدند رو به اعتیاد می آورند و یا اوقات بیشتری را با دوستان می گذرانند و به سادگی کانون خانواده در زمان کوتاهی متلاشی میشود و جای تأسف دارد، هیچ یک از طرفین نه زن و نه مرد حاضر نیست از جبهه خود خارج شود و به جنگ ادامه میدهند موضوعات کوچک ،بزرگ دیده می شود هیچ کس نیست در این میان به این دو بفهماند که هیچ اختلافی بین شما نیست تنها باید بجای فاصله گرفتن از یکدیگر بیشتر به هم نزدیک شوید و ساعات و دقایق بیشتری را با هم سپری نما یید اگر خانم خانه شب ها می رود کنار بچه ها می خوابد بیشتر به کنار همسر بیاید و یا اگر مرد خانه بیشتر با دوستان می گردد وقتش را با همسرش بگذراند از درد ها و گرفتاری ها و مشکلات با هم حرف بزنند و یادشان نرود که آنها با هم ازدواج کرده اند تا شریک یکدیگر باشند در شادی ها و غم ها بیان مشکلات و دردها و یا پیگری آنها توسط طرف مقابل مرحمی بر زخم های یکدیگر است و بی تفاوتی درد ی لاعلاج .
دوستی می گفت: همسر من به فکر همه هست و مشکل گشای تمام دوستانش است از جان برای حل مشکلات دوستان و یا اقوامش مایه می گذارد اما گویا هیچ نمی فهمد که من هم مشکلاتی دارم آنقدر که به فکر تغییر رنگ موی سرش است به فکر دوختن پارگی شلوار من نیست حرف هم که میزنم می گوید خوب من بلد نیستم چه کار کنم !
داستان زندگی های ما وقتی درد ناک می شود که همین موضوعات ساده و خنده دار تبدیل به فاجعه طلاق میگردد و زنان و یا مردان بیوه در جامعه فراوان میشوند و بچه هایی که نا خواسته باید شرایط جدیدی را تجربه کنند.
راهکار شایسته درک یکدیگر و قبول شرایط موجود و کمک به رفع مشکلات و یاری به یکدیگر است …ساده ولی کار ساز می باشد اینکه ما بپذیرم وسیله نقلیه ما یک پراید مدل 78 است نه سمند مدل 95 یا مگان اینکه تلویزیون خانه ما 20 اینچ است و برای حال کوچک سی متری ما مناسب است و لازم نیست تلوزیون بزرگ تری تهیه کنیم و خلاصه بپذیریم که با نابود کردن شرایط فعلی هرگز شرایط مطلوب تری فراهم نمی شود و یا کمتر امکان دارد. شرایط از این که هست بهتر شود ولی میتوان شرایط فعلی را تبدیل به احسن نمود… خانم خانه باید قبول کند مردش تمام تلاشش را بیرون از خانه برای شادی او و فرزندانشان میکند پس او نیز شرایط آرامش و رفاه همسرش را در خانه فراهم سازد شخصیت مردش را در مقابل چشم بچه ها خرد نکند چرا که بدون شک در اندک زمانی شخصیت خودش نیز توسط همین بچه ها خرد میشود و تمام قداست خانواده از بین میرود … به بچه ها یاد بدهد که باید به پدر خانواده همچون او احترام بگذارند و عاشقانه همسرش را دوست بدارد.حس خوب دوست داشتن حس عجیبی است حسی که حتی جانوران هم آن را درک می کنند. جالب است بار ها در بیشتر فیلم ها علی الخصوص کینگ کنگ ما می بینم وقتی آن حیوان عظیم و جثه شهری را به نابودی کشیده دستان با محبت یک زن او را آرام می سازد وباید خانم های محترم بپذیرند که اگر از این قدرت فوق العاده اش درست استفاده نمی کند اشکال از ایشان است و اگر همسرشان رانتوانسته اند رام و مطیع خود سازند برای این است که از درِ محبت واحترام وارد نشده اند …
هیچ اشکالی ندارد در طول روز به بهانه ای به همسرتان زنگ بزنید قهر و ناز و نشان شخصیت شما نیست که هیچ نشان از نا پختگی و… میباشد . قهر و کج رفتاری با چه کسی می کنید؟ همسرتان شریک زندگیتان پدر فرزند تان هم او که بارها یک دیگر را در آغوش کشیده اید و بوسیده اید !
پدر ،مادر،خواهر،برادر و حتی فرزند بسیار اهمیت دارند اما یادمان باشد ما با شخص دیگری پیوند مشارکت بسته ایم و آن همسرمان است !
حالا دوستات بماند!بترس ازروزی که تعداد پست های همسرت تو تلگرامت ازدیگران کمتر است!
خانم گرامی بد نیست بدانید گاهی ناز کردن بهتر از ناز بودن است اگر همسرت را ناز کنی در دراز مدت بیشتر نتیجه می گیرید تا اینکه مدام ناز کنید !
فراموش نکنید یک مرد تنها سرمایه اش غرور و شخصیتش است که اگر از او بگیرید دیگر هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد حتی ناموسش را!
امید وارم هر روز حس خوب عشق و دوست داشتن بین خانواده ها بخصوص شما خوانندگان محترم هفته نامه بین المللی همسر که به لطف خدا بیست و یکمین سال تولدش را هم جشن گرفتیم بیشتر شود. و ما سالها ی زیادی در کنار شما عزیزان باشیم و با واژه خوب و عاشقانه همسر زندگی کنیم.
قربان فرد فرد شما
جعفر صابری
مینا
دوست عزیزی میگفت آدما عاشق میشن ازدواج میکنن و بچه دار میشن تا به زندگیشون رنگ و رو ببخشن ولی بیشتر وقتها بر خلاف میلشان میبینند بین خودشون و عشقشون همیشه اختلاف نظره و بچه ها بعد از اینکه بزرگ میشن بیشتر وقت هابطور کل والدینشون را نمیبینن و اگه از آنها دلخور بشن حتی بهشون سلام هم نمی کنن و این دیگه خیلی بی معرفتی…
شاید هم ما جنبه نداریم و طاقتمون خیلی کمه یادمه دوستی به شوخی میگفت روزی بنده ی خدایی پرنده کوچکی را انداخت تو آکواریوم و بعد پرنده صداش درآمد که من را بذارتو قفس و او هم با ناراحتی عصبانیت گفت دیدی جنبه نداری و لیاقتت همان قفسته!
مرحوم زنده یاد خسرو شکیبایی:
ماهی مون هی میخواست یه چیزی بگه تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش و نمیتونست بگه…
دست کردم تو آکواریوم و درش آوردم شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن.. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو، انقد بالا پایین پرید خسته شد خوابید…!!
دیدم تا خوابه بهترین موقست بذارمش توی آکواریوم ولی الان چند ساعته بیدار نشده.. یعنی فک کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب…!!
این داستان رفتار ما با بعضی از آدم های اطراف مونه… دوسشون داریم… دوسمون دارن…
ولی اونارو نمیفهمیم!!!!
فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم..!
آدما این طوری هستند قدر چیزایی که دارند را نمی دانند داشتن خانواده داشتن آرامش و داشتن سلامتی و خیلی چیزای دیگه که ملتی دارند و این میشه که از هم خیلی دور میشن و بقول استاد هوشنگ ابتهاج (سایه) آدم ها تا حد مرگ از خودشون خسته ات میکنند !ترکت نمی کنند. اما مجبورت میکنند ترکشون کنی آنگاه تو می شوی بنده ی سرتا پا خطا کار.
داستان ما آدمها داستان عجیبی است گویا باور نداریم که خدا وند مارا برای چه اشرف مخلوقات ساخته و بار امانت را به ما سپرده :
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
بله وقتی عاشق میشوی و دل میبندی میدانی که ته این عشق چیست؟ و چه مسئولیت ها از پس همین عاشقتم ، دوستت دارم بر خواهد آمد ؟
برتر اند راسل روانشناس بزرگ معاصر در جایی می گوید : از خودتان انسانیت به یادگار بگذارید نه انسان،تولید مثل را هر جانوری بلد است.
گاهی وقت ها من میبیینم دختری جوان در کنار پسری نشسته و لی بجای تقسیم لذت با هم بودن و گفتگو هر یک مشغول دیدن صفحه موبایلشان هستند و یا زن و شوهر ها در خانه هیچ ساعتی برای با هم بودن ندارند و تمام صحبتهایشان به چند کلمه ساده و بی ارزش سپری می شود ! گاهی وقتها چنان با صدای بلند و پرخاش با هم صحبت میکنند که گویی فاصله آن دو سالهاست و هیچ نزدیکی بینشان از روز اول نبوده!
دلم می سوزد و نمی دانم چگونه بنویسم و چرا ننویسم مگر شما که اهل دل هستید نباید این هارا بدانید ! بدانید که روزگاری نه چندان دور با دنیایی عشق و علاقه و دوست داشتن ولذت کنار همسرتان قرارگرفتید و شیرین ترین لحضات زندگی بینتان بوجود آمد و از پیوند هر دوی شما میوه ای به ناام فرزند جان گرفت و این ها همه برای این بود که بدانید عشق چقدر زیباست و دوست داشتنی ! پس چه شده که حالا گا هی صبح ها هم به سختی مینگرید و سلام هم به یک دیگر تقدیم نمی کنید چطور دلتان می آید زیباترن لحضات با هم بودن را در این دنیای فانی و زود گذر به همین سادگی با قهر و دلخوری از هم فاصله بگیرید و دور شوید و چرا نمی اندیشیم که انسان بودن ماورای آنچه ما می اندیشیم است . ما خلق نشده بودیم که بخوریم و بزرگ شویم و ازدواج کنیم و فرزند داشته باشیم و… بعد بمریم … ای کاش لحظه ای با تمام وجود کنار هم بودن را تجربه کنیم و بدانیم هیچ لذتی بالا تر از آن نیست … پس چرا بعد از مدتی با بی احترامی و توهین با یک دیگر به گفتو گو مینشینیم و عجبا مگر در خلوت ما چه گذشته که آن همه پرده ادب و نزاکت واحترام بعد از با هم بودن دریده میشود و جایش را با بی ادبی و توهین عوض می کند ! چطور میشود که دوستی ها و محبت ها بعد از اینکه طولانی تر میشود جایش را به بی ادبی و بی تفاوتی می دهد آیا این رسم انسانیت و آدمیت است.
چگونه میشود حیوانی دست آموز بعد از مدتی زندگی با انسان می آموزد چه رفتاری داشته باشد تا مورد محبت قرار گیرد و لی ما درست برخلاف میل یک دیگر عمل میکنیم و زندگی را هم به خود و هم به شریک زندگیمان تلخ می کنیم!
عشق اسطرلاب اسرار خداست…
عااشق باشیم و باور داشته باشیم که مهمترین راز خلقت بشر عشق بود و لا غیر عشق آمد تا ما یک دیگر را دوست داشته باشیم دین و آیین آمد تا ما یاد بگیرم عاشق یک دیگر باشیم و به حقوق هم احترام بگذاریم و خدا مارا برای دوست داشتنش خلق کرد و ما چه بندگان ناسپاسی هستیم که حتی به او نیز بیشتر وقتا سلام نمی کنیم و احترامش را بجا نمی آوریم.
دوستی میگفت وقتی دیدم فرزندانم صبح ها آنها یادشان میرود به من سلام کنند رفتم و پرنده کوچک مینایی خریدم و حدود چهار سالی است که همیشه این مینای کوچک به من و همه سلام میکند ! حتی یادش داده ام که به من میگوید سلام بابا ،باباسلام! هر وقت وارد خانه میشوم به طرفم می آید و میگوید باباسلام ،سلام بابا!
جعفر صابری
جعفر صابری/گزارش تصویری
گزارش تصویری
سال ها پیش خوزستان را با مشعل های همیشه روشن گاز هایش می شناختیم طوری که شبانه روز گاز ها میسوخت و شعله اش به آسمان میرفت من می اندیشیدم چرا این گاز باید بسوزد و هیچ ارزشی نداشته باشد ! شکر خدا امروز دیگر این سرمایه ملی به هدر نمی رود!
در مراسم حج هر سال هزاران رأس گوسفند سر بریده می شود و با لدر جا بجا میشوند و این که چه بر سر این گوشتهای ذبح اسلامی می آید برایم سئوال است؟
در اخبار آمده بود که شخصی در کشور کانادا از یک فروشگاه مقداری مواد خوراکی سرقت می کند و زمانی که به دادگاه میرود رئیس داد گاه رو به هیئت منصفه کرده ابتدا خودش را جریمه نقدی میکند که چرا از احوال این گونه افراد بی اطلاع بوده است! و یا در آمریکا وقتی پلیس متوجه سرقت زن سیاه پوستی از یک فروشگاه مواد خوراکی میشود ضمن محاسبه کل بدهی زن برایش مواد لازم بیشتری تهیه نموده و به درب خانه او میبرد !
این گونه موارد اگر رسانه ای بشود بسیار شایسته است چرا که من و شما کمی به خود می آئیم و به این می اندیشیم که چرا در کشور خودمان از این گونه رفتارهای بشر دوستانه نباید نشان دهیم؛ که خوب شکر خدا سالیان سال است مردم خودشان خود جوش به یکدیگر کمک می کنند و علیرغم تمام سختی های اقتصادی هنوز کم نیستند افرادی که برای رضای خدا و آرامش درونی خویشتن دست هموطن خود را میگیرند وبه دیگران کمک نقدی و یا غیر نقدی می نمایند . در اخبار آمده بود بیش از پنجاه و دو هزار مرکز و صندوق برای جمع آوری فطریه و…در سراسر کشور برپا شده و این عالیست اما آیا مدیریت لازمی بر این سرمایه ملی می شود؟
چند سالی است که سازمانهای مربوطه با صدور مجوز برای مراکز خیریه به ایشان اجازه می دهد در روز عید و فردای روز عید با قرار دادن صندوق هایی برای مراکز خود جذب کمک های مردمی داشته باشند و همچنین مراکزی هستند که با گرفتن مجوز می توانند صندوق های خیریه را به درب منازل تحویل دهند و برای جمع آوری به این شکل هم اقدام نمایند. و اخیراً در دو سه سال گذشته مراکز خیریه خانم های جوانی را با سرو وضع مناسب به استخدام خود درآورده اند تا درست در نزدیکی عابر بانکها و یا سر چهار راهها به افراد ،مراجعه و ضمن ارائه مدارک از ایشان فی المجلس وجوه نقدی را دریافت و رسید تحویل می دهند!
راستش شخصاً با هیچ یک از این کارها مخالف نیستم چرا که درست یا غلط نوعی کار آفرینی است ولی فکر میکنم اگر مدیریت درستی صورت گیرد کارهای زیادی را میتوان سامان داد.
تا چند سال پیش ما شاهد حضور حیوانات مانند سگ ها و یا گربه ها بودیم که کیسه های زباله را پاره میکنند و مدام سر در سطل های آشغال می نمایند اما امروز متأسفانه می بینیم آدم ها بخصوص کودکان و نوجوانان سر در این سطل های بزرگ زباله میکنند و تا کمر درون اینها فرو می روند و بعد از گشتن در بین آشغالها مقداری پلاستیک و یا کاغذ را از بین آنها جدا نموده و سپس در کیسه ای خود قرار میدهند و با حمل این کیسه ها بر دوش از محل دور می گردند.
حال اگر تنها بگویی آخی وای وای و از این حرفها و تنها دل بسوزانیم اتفاق خاصی در زندگی ایشان و ما نمی افتد . شاید بهتر باشد فکر اصولی کرد. برای نمونه از خود مان شروع کنیم ابتدا در منزل زباله های تر و خشک را از هم جدا کنیم . سپس مواد پلاستیکی مانند ظروف نوشابه و یا آب و حتی پلاستیک و نایلون ها را در یک کیسه قرار دهیم . حتماً کاغذ ها و مقوا ها را در یک نایلون جداگانه قرار دهیم و به هیچ عنوان با دیگر زباله های بخصوص تر مخلوط ننمائیم.
لباس و یا وسایل قابل استفاده را شسته درصورت امکان اتو نموده و در پلاستیک با رنگ روشن قرار دهیم و در کنار درب منزل بگذاریم. هرگز لامپ و باتری را در زباله ها نریزیم و موارد بسیار دیگر… برای نمونه چقدر خوب است که چون گذشته با خود زنبیل برای خرید ببریم و از گرفتن کیسه های نایلونی که متأسفانه بیشترشان از مواد بازیافت است و بسیار مضر هم برای انسان ها و هم برای طبیعت کمتر استفاده نمائیم .
دقت کنیم بیشتر این مواد آلوده می باشند هرگز دست خود را به دهان نزده و سپس به این کسیه ها تا درش را باز نمائیم.
اگر بتوانیم مواد خوراکی برای نمونه خورشت و یا برنج های مانده را در ظروف یکبار مصرف به نیاز مندان برسانیم . چه اشکال دارد اگر به هر دلیلی شام و یا نهار زیاد آماده نموده اید برای دوست و نیاز مندی بفرستیم .
و آنها را دور نریزیم.
نان خشک ها را در بین زباله ها قرار ندهید و آنها را حتماً جدا در بسته بندی قرار دهید . چرا که قابل بازیافت است و موارد مصرف زیادی دارد. اگر به انسان بودن خود بعنوان اشرف مخلوقات اعتقاد داریم باید کمی بیندیشیم کدام یک از موجودات خدا وند به اندازه ما انسانها درطول حیاتشان تولید زباله می نمایند؟
باور کنید تا ما خود مان به این موارد توجه نکنیم هیچ اتفاقی نمی افتد و سرمایه های کلانی برای جمع آوری و نابودی زباله ها در کلانشهرها ،توسط مسئولین هزینه می شود که میتواند صرف تربیت، آموزش و به سازی شهر و کشورمان و کره کوچک خاکیمان گردد.
اینکه ما بیائیم مبالغی را بعنوان کمک های نقدی جمع آوری کنیم بسیار شایسته است اما این کمک ها با تمام زیادیش در مقابل اسراف های ما بسیار ناچیز و اندک است. هر سال ده هزار جلد کتاب و دفتر قابل استفاده تنها بوسیله دانش آموزان مدارس به دور ریخته میشود مقدار زیادی لوازم تحریر که هنوز می توان از آن ها استفاده نمود . این یک فاجعه بشری است .که ما این گونه نادیده می گیریم و اول در حق خود مان بعد همنوع مان انجام می دهیم.
جای تأسف دارد که در مقابل این همه اسراف و هزینه های غیر معقولانه ی خود، گاه برای دادن گزارش کار خیرمان باید ضمن گرفتن امضاء و اثر انگشت از افراد آبرو دار نیاز مند در مقابل چشم همه از نحوه کمک رسانی های مان تصویر گرفته و در گزارشی مدون و مصور اعلام کنیم که چه مقدارکمک به نیاز مندان جامعه صورت گرفته است! این آبرو داری اسلامی و قرآنی است که خداوند به ما مؤمنان دستور داده ؟ آیا همان خداوند در خصوص اسراف چیزی نفرموده است! چرا مقداری از کلام خدا را متوجه شده و بخش عظیمش را بطور کل نمی بینیم؟
امید وارم این زنگ خطر را بشنویم و حال که تازه از سفره با برکت ماه پرفیض رمضان برخاسته ایم به آنچه با خدای خودعهد کردیم پای بند باشیم . روی سخن ابتدا به خود و سپس به شما عزیزان مؤمن و با خدا است تا الگوی شایسته ای برای دیگران شویم انشاءا…
در صورت نیاز برای نوع بازیافت و خدمات مشاوره در خصوص زباله شخصاً در همه ساعت شبانه روز در خد مت هستم و تلفتن مستقیم خود را در اختیار شما عزیزان قرار میدهم.
اراتمند
جعفر صابری
09121199415
جعفر صابری/گوس
گوس
هنوزیکی از مهمترین موضوعات انشاء دانش آموزان ،علم بهتر است یا ثروت می باشد !
شاید بشود دهها و هزاران مورد آورد که علم بهتر یا برتراز ثروت است و یا حتی بالعکس اما جای بسی تعجب است که بسیار کمتر به موضوع تربیت توجه شده است و برتری تربیت بر علم به هیچ عنوان مورد توجه نبوده گرچه در بیشتر مواقع افراد و صاحب نظران بدون شک به برتری تربیت بر علم اشاره نموده اند اما همان طور که شاهد هستیم حتی نام آموزش و پرورش نیز خود حاکی از این است که ما برای آموزش آمده ایم و پرورش در مرحله بعد قراردارد!
گرچه در تمام ادیان بخصوص اسلام و کتاب آسمانی مسلمانان به صراحت آمده که اول تزکیه و تربیت و آماده سازی بشر و سپس آموزش ، انسانی که نفسش و ذهنش آمده پذیرش واقعیت ها و ارزشهای انسانی خود شود بدون شک به دنبال آموزش می رود و بدون شک نه تنها مراحل آموزش روانتر بلکه بهتر هم طی می گردد چرا که او می داند برای چه باید آموزش ببیند .
قسمت مهم تربیت را ابتدا خانواده و قسمت اعظمی را سیستم های آموزشی هر کشور و سپس جامعه و رسانه ی اجتماعی بر عهده دارند و این مهم را در تمام مدت ،بشر باید تکمیل نماید اما نقش اولیه یعنی خانواده و سیستم آموزشی است که باید تربیت را برای فرد تعریف نماید و شرایط درس را فراهم سازد.
در این نوع پرورش است که فرد به ارزشهای والای انسانیت پی می برد و از خود شناسی به خدا شناسی میرسد در واقع انسان ظرف خالی نیست که آن را با آموزش پر سازیم و میتوان آن را یک معدن پر از جواهر دانست که باید به دنبال جواهرات گرانبها در وجودش باشیم و این نقش مهم خانواده پدر و مادر و مهم تر ا زهمه معلم است تا با دقت و صحه صبر به دنبال ارزشها و استعداد های این بشر باشد.
که البته تعداد زیاد شاگردان و حجم زیاد کار، توان معلم را از بین می برد اما آیا معلم کاری جز همین مهم بر عهده دارد و نباید عاشقانه انجام وظیفه نماید؟
آیا عدم برخورد درست با همین دانش آموز با عث پرورش غلط وی و لطمات شدید بعدی فردی و اجتماعی او نخواهد شد ؟
آیا اگر امروز به بحث پرورش و آموزش به درستی توجه شود و هزینه ای مناسب توسط دولتمردان صورت گیرد فردا لازم نیست مبالغ کلانی برای مبارزه و رفع معضلات اجتماعی و بزهکاری ها صرف گردد!
انبوه زندانیان و مجرمان در زندان آیا بدلیل عدم درست پرورش امروز، هزینه ی کلانی را به جوامع بشری تحمیل نمی نمایند؟
اگر در بین این زندانیان باشیم آیا کم نیستند افراد تحصیل کرده و یا باهوشی که در واقع دارای نبوغ بسیاری نیز می باشند؟
آمار بالای طلاق و جدایی همسران و بزهکاری های اجتماعی ،اعتیاد و مواردی از این دست همه نشان از چیست؟
آیا بهتر نبود به جای توجه بیشتر به آموزش به پرورش این افراد می پرداختیم؟
آیا شایسته نیست برای فرزندانمان زمان بیشتری را به بحث یادگیری نکات زندگی و برخورد با مشکلات صرف نمائیم؟
چیزی که به تازگی سازمان یونسکو بدان اشاره نموده یعنی سواد ارتباطی بین افراد جامعه!
شاید باورنکنید اما همین انسان می تواند در یک دقیقه یک میلیون ایده و طرح برای هر موضوعی بدهد !
امروز جهان به طرف سیستم نوینی میرود با عنوان IFR تا بشر بتواند به اصل انسان بودن خود که همان اشرف مخلوقات است دست یابد.
بد نیست بدانید این روش به اصطلاح نوین ،سالیان درازی در بین ما بوده ولی توجهی بدان نمی شود برای نمونه دانشمندان داخلی و یا خارجی افرادی که شاخص های علم و دانش و پیشرفت بشر بوده اند . داشتن اید ه های نوین بدون آموزش، باور کنید در وجود بشر بود ه و خوهد بود!
برای نمونه گوس را که نابغه ریاضی است کمتر کسی نمی شناسد او کسی بود که در کودکی توانست یک مسئله پیچیده ریاضی را کمتر از یک دقیقه حل نماید !
باور داشته باشیم اگر به پرورش و ارزشهای آن به درستی توجه نمائیم می توانیم بگوئیم:
5 دقیقه تفکر نبوغ آمیز ، ارزشی بالاتر از یک ساعت تفکر با محاسبات ترتیبی عالی دارد!
این گونه روش های تفکری واندیشه ها و یا به نوع دیگر پرورشی توسط دانشمندان زیادی از جمله چارلز اس وایتینگ تجربه شده و به نوعی به اندیشه های درونی بشر توجه نموده اند .
داستانی از مادری که دو فرزندش را برای آموزش نزد حکیم بوعلی سینا می برد و به ایشان میگوید فرزند بزرگش یک سال آموزش دیده ولی دومین فرزند، هیچ آموزشی ندیده هزینه هریک چه مقدار میشود را عرض میکنم . حکیم بوعلی سینا می گوید برای فرزند دوم پنجاه سکه و برای فرزند اول یکصد سکه نیاز است ! زن با تعجب می گوید حکیم گویا متوجه نشدید فرزند اولم یک سال آموزش دیده ولی دومی هیچ نمی داند !و حکیم برایش توضیح می دهد که درست است من باید یک سال وقت بگذارم آنچه فرزند اولت آموخته از ذهنش خارج سازم ولی این فرزندت آماده و بکر است !
منظور استاد همان پرورش است و آماده سازی برای یاد گیری درست !
شاید شما نیز این گونه خبرها را خوانده و یا دیده اید:
باقر احمدی لیسانس ریاضی محض فوق لیسانس برنامه ریزی شهری، کسب رتبه 12 کشوری در آزمون دکترای سال 96 کشتی گیر در حال حاضر عضو تیم کولبری !
این یعنی چه؟ آیا این همان علم و دانش نیست؟ مدرک لازم است یا تخصص ؟با ید بپذیریم که چه تعداد از جوانان این مملکت تنها مدرک دریافت نموده اند و بدون شک برای تأمین هزینه های کمر شکن تحصیل در دانشگاه خود و خانواده هایشان هزینه های کلانی را متحمل شده اند.
چه تعداد از تحصیل کرده های ما در جایگاه خودشان و تخصص تحصیلی شان قرارگرفته اند!
در بین نزدیکان شما چه تعداد افراد تحصیل کرده بیکار هستند؟
در بخش توزیع درآمد و اشتغال چه مقدار درآمد و اشتغال بین افراد تحصیل کرده و کار بلد جامعه که تخصص لازم را هم دارند تقسیم شده و مقدار تحصیل کرده های متخصص ما در بخش خصوصی چه میزانی است؟ آیا در بخش خصوصی سازی و اشتغال زایی ما موفق بوده ایم؟
چه تعداد از این تحصیل کرده های محترم خودشان برای اشتغالشان تصمیم گرفته اند !
آیا اگر به پرورش و استعداد یابی این افراد توجه لازم می شد امروز آنها هر کدامشان یک کار آفرین نبود؟
آیا این درست است که شخصی مدرک تحصیلی و تخصصی داشته باشد اما نداند چگونه از این مدرک و تخصص باید بهره مند شود؟
آیا این همان پیدا نکردن جواهر وجودی شخص توسط یک معلم شایسته نبوده !
گرچه بعضی از دانشمندان معتقد هستند که ذهن بشر مانند تخته سفید است و باید بر آن شروع به آموزش نمود اما چگونه آموزش داده شود و چگونه نقش پرورش را دید بسیار مهم است و مهمتر از آن چه کسی معلم است !
معلم واقعی جامعه هر یک از ما هستیم ما باید بیاموزیم چگونه آموزش بدهیم از شخص خود شروع نمائیم و سپس فرزندان و بعد دوستان و همشهریان ! یک معلم باید عاشق کار خود باشد و از جان برایش زمان بگذارد نه از سر نیاز !
در غیر این صورت هزینه ای کلان صرف آموزشی میشود و نیروهای فراوانی آموزش می بینند وبدلیل نبود پرورش درست تنها برای کسب روزی و زندگی مناسب تر که حقشان هم هست از کشور خارج می شوند و این گونه می شود فرار مغز ها آنها می روند تا با دانش و آموخته هایشان در یک سیستم درست که به تربیت و پرورش افراد توجه دارد بعد از اندکی توجه به پرورش بکار گرفته شوند .
سوال ساده ای است چرا در دو کشور چین و هندوستان با آمار جمعیتی بیش از یک میلیارد و دویست هزار نفر که در بیشتر قسمت های فراوانش هم فقر وجود دارد اتباعش در کشور های دیگر اقدام به پناهندگی نمی نمایند؟
البته نباید نقش مهم دولت ها را نادیده گرفت و این دولت ها هستند که باید به مسئله مهم پرورش و آموزش توجه لازم را نشان دهند و در گیر موضوعات تکرای و کهنه فکری نباشند چراکه:
بزرگترين دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقايد و باورهاى غلط است.
برتراند راسل
با عرض پوزش باید عرض کنم ،ما باید بپذیریم و با این واقعیت کنار بیائیم که :
انسان ها نادان به دنيا مى آيند نه احمق
آنها توسط آموزش اشتباه ، احمق میشوند!
در دیدار با یک کشاورز مازندرانی او در چند دقیقه برای من از دغدغه های زندگیش گفت که بسیار قابل تأمل است :
یقه سفید ها
حسین آقا کشاورز شالیکار مازندرانی وقتی فهمید من خبرنگار هستم شروع به درد ودل کرد که:این مملکت مال یقه سفید ها است !
من در طول یک سال باید بیش از هشت ماه کار سخت کشاورزی در شالیزار را تحمل کنم و جای هیچ اشتباهی هم نیست اگر دیر به کارم برسم و یا به محصول رسیدگی لازم را نکنم همه ی تلاشم نابود می شود و بعد در بهترین شرایط صاحب بیست تا سی میلیون تومان درآمد هستم ! آن وقت یک بازیگر در یک ماه یکصدو پنجاه میلیون تومان دستمزد می گیرد هر وقت هم که جلو دوربین خراب می کند میگویند کات دوباره فیلم می گیرند !من برای تأمین جهیزیه دخترم رفته ام وام بگیرم از من ضامن می خواهند من به کی رو بیندازم که کارمند باشد تا بتواند ضامن من هم شود ! ناچار هستم قسمتی از زمین کشاورزی ام را بفروشم تا آن یقه سفید ها بخرند و برای خودشان در دل طبیعت ویلا بسازند این میشود که کشاورزی نابود می شود و من سال بعد زمین برای کشاورزی و تولید ملی ندارم باید بروم برای شخص دیگری کار کنم او نیز مانند من روزی ناچار به فروش زمینش می شود ما بیکار میشویم و این گونه کشاورزی نابود می شود!
بچه را فرستادم شهر درس خوانده خوب کار نیست برگشته اما دیگر زمینی برای کشاورزی هم نداریم ! او تحصیل کرده بیکار است!
چرانباید برای دانشجو زمان تحصیلش کار آموزی بگذارند تا همراه آموزش برای شغلش هم پرورش یابد !
دولت باید کار خانه بسازد و به هر بهانه ای به کار فرمایان و کار آفرینان کمک کند تا نیرو استخدام کنند نه جلو پیشرفت و کار را با مالیات و بیمه و هزار مورد دیگر بگیرد !
دوست دیگری در همین خصوص پیشنهاد میکرد اگر دولت بگوید هر کار فرمائی که به ازاء هر نیروی کار مردی را استخدام کند، مالیات و بیمه او را پنجاه درصد کمتر می نمائیم جوانان مشغول به کار میشوند و ازدواج میکنند و زندگی در جریان خواهد شد ولی دولت می خواهد فقط بگیرد خوب ملت هم نمی دهد و این همه جوان آموزش دیده تحصیل کرده بیکار می مانند .
یا عزیزی به شوخی میگفت وقتی کسی می بیند که با داشتن مدرک دیپلم آبدارچی و کارگر ساده نمی شود می رود لیسانس و یا فوق لیسانس میگیرد که چه کند کجا میتواند کار کند و اساساً کی او را استخدام میکند آیا او حاضر هست با مدرک لیسانس برود مانند یک کارگر ساده جای مشغول به کار شود!
این ها نتیجه عدم توجه به همان پرورش نادرست است وای کاش درست در این زمان که مدارس تعطیل هستند به بحث مهم تربیت و پرورش توجه بهتر و شایسته تری شود !
همه ساله ما شاهد هزینه کلان چاپ جدید کتابهای درسی هستیم که مدام تغییرات دارند و انبوهی از کتابهای درسی و کمک درسی در مدارس برای آموزش علمی بکار گرفته میشود میلیون ها ساعت زمان برای آموزش نکات مختلف علمی به دانش آموزان صرف میشود که بطور کلی هشتاد تا نود درصد از آن در طول زندگی هیچ یک از ایشان بکارشان نمی آید حتی در تحصیلات تکمیلی آنها اینهمه هزینه برای عقب ماندن از دنیا برای چیست؟
داستانی از یک دانشجوی دکترا در خارج از ایران به دستم رسید که آن را تقدیم میکنم :
یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچک شان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.
روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟
پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند و بحث کردیم، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.
پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه
روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفس مان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به ما یاد دادند که باید قسمتی از درآمدمان را به دولت بدهیم تا برای آبادی شهرها و روستاها خرج شود.
بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آن جایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت:
پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.
بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت. دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است. دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند. بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.
وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت. بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا این قدر کم درس درست و حسابی می خوانند.
مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:
ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.
تعریف باسوادی فقط خواندن فیزیک و شیمی و ریاضی نیست بلکه احساس مسئولیت و مشارکت نسبت به مسائل جامعه است.
مهارت های زندگی و اجتماعی شدن در یک جامعه مدنی برای همه لازم است ولی فیزیک و شیمی ممکن است برای گروهی خاص کارگشا باشد .
و متأسفانه باز باید همان جمله را در اینجا بیاورم که:
انسان ها نادان به دنيا مى آيند نه احمق
آنها توسط آموزش اشتباه ، احمق میشوند!
در پایان بد نیست جمله ای از بنیان گذار کبیر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) بیاورم که فرمودند : عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل!به امید توجه لازم به بحث تربیت و پرورش در کشورمان!
التماس دعا
جعفر صابری
شایان ذکر است موسسه آشتی در نظر دارد با توجه به استعداد های نهفته در وجود هر فرد بخصوص کودکان و نوجوانان یک دوره فشره استعداد یابی( (IFR برگزار نماید که خانواده های علاقه مند می توانند جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره های زیر تماس حاصل نمایند: و از این راه آینده ای متفاوت برای فرزندان و حتی خودشان رقم زنند.:
09213174722
گربه
با سرو صدای همسایه آمدم بیرون و متوجه شدم یکی از همسایه هایمان که میگفت : آقا این گربه های شما اینجا را کثیف میکنند و ما میترسیم بخصوص این شبهای احیا وقتی میاییم اینها تو دست و پای ما هستند و… همکارم آرام و شمرده گفت : این گربه تازه زایمان کرده و چهارتا هم بچه داره ما دلمون سوخت رفتیم براش یه مقدار خوراکی تهیه کردیم … چشم شما ببخشید آشغال های مانده را من خودم جمع می کنم … ولی خانم همسایه باز توضیح میداد که اینا نجس هستند و …من به فکر فرو رفتم و علی رغم اینکه مطلب تربیت را برای سرمقاله جدید آماده کرده بودم تصمیم گرفتم در خصوص انسانیت به باد رفته مطلبی بنویسم،بنویسم که چرا وقتی ساعت ها دست نیاز خود را به سوی آسمان دراز میکنیم حاجتمان برآورده نمی شود؟ چرا وقتی حاجتی داریم رو به خدا مینشینیم و خدا خدایا می کنیم و به یاد م آمد که در قرآنآیهای هم هست که به صراحت می گوید: ایبشر وقتی گرفتاری حتی در بستر به پهلو می خوابی و در همه حال مرا یاد می کنی اما زمانی که حاجت روا می شوی فراموش میکنی! شب های عزیز قدر را به احیا نشستیم و قرآن بر سر گرفتیم و سحر بعد از سحری مفصل خوابیدیم و حتی دولت هم ساعت کار های اداری را یکی دو ساعتی برای آسایش ما روزه داران گرامی به تعویق انداخت، بی آنکه بدانیم آن کشاورز و یا کارگر زحمت کش چگونه با زبان روزه این ساعت را در زیر نور خورشید کار کرده ! ما روزه گرفتیم تا درد گرسنگی یا تشنگی را بچشیم اما آیا چشیدیم؟
با را ه به عظمت خدا وند اندیشیده ایم که چقدر رحمان و رحیم است و ما چگونه انسانهایی هستیم و چقدر رحمانیت خدا را در خود تقویت نموده ایم ما که دلمان برای گرسنگی یک گربه ای نمی سوزد ،ما که درد همسایه را نمیبینیم و…
وقتی بلایی ناظل می شود شادمانیم که خود یا عزیزانمان جان سالم بدر بردیم و به یاد انسانهای دیگر نیستیم چگونه نام زیبای انسان را بر خود می نهیم . وای برما !
هر سال بعد از شب های قدر تعداد زیادی از قر آن های امامزاده محلمان را باید به کارخانه مقوا سازی بدهیم چرا که جماعتی ان را باز کده بر سر خود می گزارند و دست به صوی آسمان می نمایند تا حاجت بگیرن وای کاش بجای خیر شدن به اسمان به کنار دستمان مینگریستیم و میدیدم برادر یا خواهر یا همین انسان کنار دستمان را شاید به را حتی می توانستیم به آرزویش برسانیم و دردش ا در مان کنیم ، ای کاش باور می کردیم که هر کدام از ما نماینده خدا هستیم بر روی زمین و خدا به ما توانایی های داده تا اشرف مخلوقات باشیم … ای کاش می دانستیم خاموش کردن چراغ ها نه برای این است که اشکهایمان را کسی نبیند بلکه برای آن است تا آبری انسانی را در تاریکی دریابیم!چند هزار خانه مسکونی در تهران یا کلانشهر ها هست که خالی می باشد و چقدر انسان آبرو دار است که تنها بدلیل مشکل مسکن در همین شبها دست به دعا برداشته بود! چرا باور نداریم که درد هایی مانند سرطان به جان مان افتاده درد بی خیالی است! وای بر ما که ناله گربه مادری را نمی شنویم و اشک مادر زجر کشیدهای را نمی بینم وای به ما که زانوان لرزان زن آبرو داری را کنار خیابان نمی بینم وای به ما که اشک میریزیم و اشک دوستانامان را نمی بینیم!خدایا ما خود مان چه می کنیم!وای بر زنان و مردانی که بعد از سالها زندگی به یک دیگر بد دهنی می کنند و پرده های معرفت را به راحتی میدرند و برای هیچ و پوچ زندگی مشرکشان را به فنا میکشند ! خدا وندا کاش می دانستیم این ایام چه چیز هایی را سرنماز زمزمه می کردیم و می گفتیم!
بیش از هر کس سخنم با تو برادر دینی است که سخت گرفتاری همسر بیمار یا فرزند بیماری داری گره در کارت افتاده و کمتر نتیجه تلاشت را می بینی بدان که باید بیشتر در خود و نیاتت بنگری و بدان که خدا دوستت دارد که به فکر می اندازدت تا بسیار یادش کنی !
با ماشین گرانقیمت خوددر مقابل هر زنی می استی تا به او خدمت نمایی و به مقصدش برسانی بی خبر از اینکه ناموس تو نیز در همین خیابان ها خواهد ایستاد!
برادر بدان که اگر هرزگی من یا تو نباشد هرزه ای بوجود نخواهد آمد ! برادر بدان این جهان دار مکافاتست و اگر خود را بفریبی فریفته خواهی شود ! دوستی از آنچه در خیابانهای شهر میگزرد میگفتو دیگری از شبکه های اجتماعی و … من تنها می گویم چه مرگ های سختی در انتظار بعضی ها نشسته و چه روزگار درد ناکی را شاهد خواهند بود زنان و مردانی که یادشان رفته انسان هستند !نه همین لباس زیباست نشان آدمیت!
عزیزی میگفت خدا را شکر ما که چیزی برای خد مت به خلق خدا ندداریم ! شاید هم اگر داشتیم مثل خیلی های که دارند می شدیم و به کسی کمک نمی کردیم . درغ گو هم دشمن خداست به قول معروف خدایا به ما که رحم نمی کنی دکه دوسسات هستیم و خودت در حق ما دشمنی کرید و چقدر دشمن داری ای خدا!
و من از زبان زندیاد احمد شاملو می گویم که:
عشق یا ترس
زن خجل بود و مرد شرمنده از بیان بعضی جمله ها و من غوطه ور در خاطرات نوجوانی ،یادم هست کلاس پنجم دبستان بودیم که نمایش نامه ای را در سالن مدرسه اجراء می کردیم قرار بود بلیط نمایش نامه ها را بین مدارس دیگر بفروشیم و من با طرحی که دادم قرارشد به شاگرد اول مدارس دیگر بلیط رایگان بدهیم و می دانستم دختری که دوست دارم شاگرد نمونه کدام مدرسه است وبه همراه دوستم یک دسته بلیط را بردیم برای مدرسه آنها و به مدیرشان توضیح دادم که می تواند به دانش آموزان نمونه بلیط رایگان با یک همراه هدیه بدهد… شب اجراء دوستم از لای پرده گفت :آمده اند با خواهر بزرگش ! می دانستم می آید چون خانه آنها طبقه بالای مطب پدرش بود که درست روبروی مدرسه ما قرارداشت!
یادم نیست ولی اگر قرارباشد از این گونه عشق ها بنویسم بیش از صدهامورد در ذهن دارم ، تعجب نکنید هر یک از ما در خلوت ذهنمان کلی از این خاطرات داریم که به سراغشان نمی رویم ، ما هم که گاهی چنگی به آنها میزنیم بخاطر نوع شغلمان است که مینویسیم ، البته کم نیستند نویسندگان عزیزی که از بیان بعضی خاطرات خود واهمه دارند اما گفتن اینکه من چقدر عاشق بودم برای منبسیار لذت بخش است …بعد از انقلاب و شروع جنگ معنای عشق و نیاز بکلی برای ما و نسل مان عوض شد راهی جایی شدیم که لابلای دودو غبار عشق بشدت خود نمایی می کرد ،خون بودو جنون عشق بودو عاشقی معشوق بودو دل دادگی وتنها دلدادگان آن زمان حال ما را میداندو بس…
این روز ها عشق و عاشقی واژه غریبی است بیشتر افراد و جوانان درگیر موضوعات فرعی یک رابطه هستند، برای همین به سادگی دل میدهند و ساده تر دل میبرند!
مرد میگفت همسرش می گوید از تو خسته شده ام و نمی توانم زندگی با تورا دیگر تحمل کنم … میگفت که همسرش میگوید من جوان هستم چرا نباید زندگی کنم و چه اصراری به ادامه این زندگی سخت و نکبت بار است به اطرافمان نگاه کن کدام یک از این وسایل را با دل خوش خریداری کردیم ، همین مبلها … در
یا همین تلویزیون ببین این فرش یادت هست… مرد میگفت وبغضش را در گلو نگه داشته بود!
و زن سرش را پائین انداخته بود !
زن هم حرف داشت از گرانی و خرج سخت زندگی میگفت از اجاره خانه و هزینه های بچه و اینکه به واقع چیزی برای دل خوشی و ادامه زندگی ندارد!
با خودم باز به نو جوانی و عشق های آن زمان فکر میکردم … این که با خودمان راجع به زندگی چی فکر میکردیم که اگه با دختر مورد علاقه مان ازدواج کنیم یه خونه و دوسه تا بچه و بعد ما میریم سر کار زنمون تو خونه نهار شام درست میکنه بچه داری و برمیگردیم شبا با خانم بچه ها میریم تفریح نوشابه میخوریم و از چلو کبابی سرکوچه کوبیده میگیریم وشب که بچه ها خوابند ما تا نیمه هایش با هم از بزرگ شدن بچه ها و از آیند حرف میزنیم و به همانقدر نگاه میکنیم که چشمامون خسته بشه و بعد…
چقدر عشق های آن موقع قشنگ و ساده بود…
مادرآمون را میدیدیم فکر میکردیم همه ی زنای دنیا مثل مادرآمون زن زندگی هستند!لباس بچه هارامیشورند و ته تهش ماهی یه سینما خرجشونه و سالی یک سفر مشهد!
اما این روزا با این گرونی ها اساساً کی مردشه زن بگیره .
هم زن وهم مرد حق داشتن، و لی یک موضوع را فراموش کرده بودند و آن عشق بود!
این روزا که عروس خانم ها با مهریه هایی بیش از هزارتا سکه بهار آزادی وارد خانه داماد میشوند همون اول کار چنان میخ را می کوبند که پدر جد آقا داماد هم فکرجدایی نمی کنه و از ترسش مردانه باید زندگی را ادامه بدهد! و یا دختر خانم از ترس اینکه بهش خیانت نشه و ولش نکنه باید مهریه سنگین بگیره.
دوستم میگفت داستان ما از اینجا شروع شد که مادرزنم اصرارکرد خوبه زنت بره سرکار چرا نمیزاری بره و بعد زنم گفت یه شغل زنانه است همه زنیم و ساعت کارش دست خودمه و … تو چرا نمی زاری من اجتماعی بشم و…خلاصه رفت سر کار و هر روز بیشتر از روز قبل ما از هم جدا شدیم شبها من تنها بودم و او خسته … بچه هم به امان خدا تو خونهی این دوستو آشنا و یا تنها در خانه…نمیه شب ها بیدار میشد و میرفت تو یه اتاق با موبایلش مشغول بود و هر وقت من نگاهش میکردم مثل دزد زده ها با خشم میگفت چی ؟ مگه چی ! باز میخوای گیر بدی؟ و حالا میگه نمیتونه و دیگه خسته شده از من از این زندگی!
اگه به من نخندید میگم والله مال لقمه نان حرامه… باورنمی کنید ولی من نمی دونم یه جایی کار اشکال از خود مااست ما نمیدونیم چی وارد خانه هایمان میکنیم و به چه قیمتی … باید یک جای تاوان پس بدیم یا زن یا بچه و خلاصه این دست تقدیر چوب خداست من خیلی سعی کردم مبازب باشم ولی گویا موفق نبودم !
و اما زن میگفت : این طوری بهتره من نمی خوام با ترس زندگی کنم من میگم بزار من این راه را برم قول میدم موفق که بشم به نفع هر دوتای مااست و لی این نمی فهمه…من میگم هیچی نمی خواهم حتی مهرم را هم بخشیدم ولی بچم را بده بزاره خودم بزرگش کنم !
ساکت بودم و فقط نگاهش میکردم مانده بودم چی بگم پرسیدم : پول برای چی میخوای پولداربشی؟
و اون گفت برای خوشبختی و ساعدت هممون!
حالا دیگه مرد ساکت بود و ملتمسانه به من مثل یه مرد نگاه میکرد اما ته چشماش مردی را میدیم که کشتی آرزوهاش به گل نشسته و بدلیل اقتصاد خراب که همه ی مردم این روزها درگیرش هستن دیگه حرفی برای گفتن نداشت یا اگر هم داشت فکر میکرد چی بگه …میخواستم به زن بگم بهتر نیست قناعت کنید و چنتا حدیث از قناعت براش بگم ولی ترسیدم چرا که میدونستم کار از این حرف ها گذشته و برای همین ساکت شدم.
مرد آهی کشید و گفت درست زندگی سخت شده ولی این شرایط برای همه هست باید زندگیمون و آینده بچه مون را به نابودی بکشیم تو میدونی جدایی یعنی چی ؟
حالا این آنها بودن که حرف میزدن و بیشتر هم مرد و من ساکت بودم … چیزی نمیگم چون شاید هرکسی بخونه فکر کنه دارم طرف مرد ها را میگیرم ولی یه جمله تکونم داد و اون این بود که مرد با تمام احساس مردانگیش و غرورش گفت من دوست ندارم زنم برای پول دراوردن مجبور بشه با هر مردی ساعت ها حرف بزنه … و زن گفت با این هم منطقشه من حرف نمی زنم آموزششون میدم!
مرد شکسته شد بود و صدای شکستنش تو اتاق پیچید!
به زن گفتم چی میخوای ؟
و زن گفت کاری به ما نداشته باشه فقط بچم را بده همین من خودم میدونم و زندگیم!من نمی خوام از ترس رفتار های بعدش و یا از ترس اینکه بچم را بهم نده بااین مرد زندگی کنم من دیگه دوستش ندارم! نمی تونم نگاش کنم …
دعا میکردم چیزی که بار ها به نوک زبونش آمد را نگه و اون کلمه تنفر بود ولی انقدر صریح حرف میزد که همان معنی را در حرفهاش میشد فهمید !
مرد بیچاره له شد ه بود و داغون بود هیچی نمیگفت ولی کوه خشم بود و شرم از من ته دلم می دونستم که زن بسیار نجیبیه و هیچ مردی توزندگیش نیست و عاشق بچه و زندگیشه اما تمامشده بود و این حرفها داشت همه چی را خراب میکرد!
پدرم میگفت : وقتی یه زن خانه دار یا کارمند با حقوقی مشخص و معلوم میگه من پول نمی خوام و خودم یه جوری درستش میکنم ! یا داره از خرجیش میدزده که خیلی بده ! یایه ارثی براش رسیده که شوهره نمی دونه و اون هم بده ویا داره از یه جای پول در میاره که شوهرش نمی دونه و قرار هم هست ندونه که اگه همسرش ندونه هزارتا فکر میکنه…
بهتر دیدم بزنم به شوخی و خنده و گفتم : هر چی فکرشو میکنم میبینم همون که قدیمیا میگن زن و شوهر دعوا کنند و ابلهان باور کنند! پاشید هیچی هم نمی خواد به ما بدین برین متوجه شدم خودتون هم میدونید که چقدر عاشق هم هستید و هم دیگر را دوست دارید نه تو شوهرتونمیخوای و نه شوهرت بدون تو میتونه زندگی کنه، برید سرزندگیتون همه چی به مرور زمان درست میشه ظرف نهار شام تون را یکی کنید و شبا بیشتر همو تحویل بگیرید بابا زندگی اینه اوضای اقتصادی همه خرابه با ناراحت کردن هم و یا توهین به یک دیگرهیچیدرست نمی شه…واز این حرفا… هی گفتم و سردی نگاه هر دو را احساس میکردم… نه هیچ عشقی نبود… رفتن و من سرم درد میکرد …طوری که بهتر دیدم برم خونه و بخوابم.
========
چند وقت بعد مرد را دیدم خیلی شکسته تر شده بود و لی میخندید گفتم چه خبر و او گفت: وقت داری و شروع کرد…
راستش خیلی چیزا ی بود که من به شما نگفتم شرم داشتم و الان هم ارزش گفتن نداره شاید یه روز یه گوشه هایش را براتون نوشتم و فرستادم بخونید! بد نیست بدونید!
علی رغم میل باطنیم او را با بچه همانطور که میخواست ترک کردم، یه مدتی تنها زندگی کردن وبه شدت کارش را در همان شرکتهای شبکه ای ادامه داد و بعد … بگذریم…
تو خودت خوبی!
من ساکت بودم و با سر م حالیش کردم که نه! خوب نیستم داغونم ریختم به هم و اون ادامه داد:من خیلی سعی کردم هیچ حسی برام از عشق و زنا شوئی نمونده بود چند بار هم بخودش گفتم و اون هم همین هارا بمن می گفت همش شده بود یه معامله اگه چیزی و یا کاری و یا پولی میخواست رابطه ای بین ما بود وگر نه اون سوی خودش بود و من هم یه گوشه از خونه شب رو روز میکردم ساعت ها روی مبل مینشستم و در تاریکی اتاق به تاریکی زندگیم فکر میکردم …که چی شد که این طوری شد! یکی میگفت دعا نوشتن و یکی میگفت تقصیر مادر زنته و یا خواهرزنات بیچاره ا ت کردن ولی نه خودم مقصر بودم نباید از اول قبول میکردم زنم بره سرکار بعضی از زنها گنجایشش را ندارند و زود خودشونو میبازند فرق داره یه زنی از اول کار کنه تا این که بعد از ده پانزده سال خانه داری بره سرکار و لی هیچ کدوم اینها به اندازه نتونست منو بشکونه تا اینکه!
گوشهام تیز شد و وحشت شنیدن یه داستان ترسناک همه وجودم را گرفت هم میخواستم بدونم و هم میترسیدم و شرم داشتم بشنوم.
مرد آرام و با طمعنینه گفت متشکرم که سعی کردی بین ما عشق را باز زنده کنی ولی هیچی بین ما نبود شاید سالها بود که هیچی بین ما نبود من فکر میکردم یه چیزی هست عشق ما یه طرفه بود و اون داشت منو تحمل میکرد شاید بخاطر بچه و ترس از آینه و نمی دونم تا اینکه رفت سرکار کاری که به اون یا به درست یا به غلط اعتماد به نفس بالای داد اون باور کرد که میتونه رو پای خودش بایسته و میتونه مردونه یه زندگی را اداره کنه زن خیلی خوبی بود پاک و نجیب اما باور نداشت که جامعه اون هم جامعه فعلی به زنای بی شوهر رحم نمی کنه راستش به زنای شهور دار هم رحم نمی کنند و لی من حیلی گفتم التماس کردم نتیجه نداشت بیشتر مغرور میشد اون همیشه آنلاین بود و همیشه برای همه وقت داشت ساعت ها با دوستاش حرف میزد و وقت میگذراند اما با من زمان براش سخت میگذشت و من با اوخیلی تنها بودم یا کتاب میخوندم و یا تلویزیون نگاه میکردم بچمون هم همین طوری بود یه وقتای چند بار میگفت مامان تا اون نگاش کنه… با هم زیر یک سقف بودیم ولی خیلی جدا ، بیشتر وقت ها یا حرف نمی زدیم یا بلند بلند حرف میزدیم مثل اینکه خیلی دور هستیم و صدای هم را نمی شنویم و یا هم دیگر را مسخره میکردیم و با طعنه و تمسخر به هم متلک میگفتیم!
خیلی سعی کردم که رابطمون را حفظ کنم و همه چیز را فراموش یا نادیده بگیرم اما نشد .به نظر من برای یه چیز مشترک نمیشه تنهایی جنگید !
گاهی وقتها یه کلمه حرف همه چیز را ازنو بسازه و یا از بین میبره و نابود میکنه …من خیلی منتظر بودم یه حرف عاشقانه و یا جملات عاشقانه بشنوم شاید بتوانم خیلی چیز ها را فراموش کنم و یا نادیده بگیرم اما روزها میگذشت و اون قدمی برای جبران برنمی داشت!و بد تر هم میشد…با هر اس ام اسی فکر میکردم اون که پیام داده هرکی زنگ میزد فکر میکردم اونه … سردی و بی تفاوتی در حد بی احترامی برای من محسوب میشد اون خوب فهمید بود که داره غرور من را از بین می بره…
یه شب بعد از اینکه من سعی میکردم خیلی چیزها را تمام شده بدونم و پیش خودم یه فرصت دیگه بهش بدم برای اینکه شاید یه قدم به طرف من برداره و یه جمله یا کلمه عاشقانه بگه … آخرش گفت…تو که نمی تونی یه رابطه خوب جنسی را داشته باشی چرا ادای جونا را درمیاری … من داغون شدم … خسته بودم و دل شکسته نمیدونم این چه حرفی بود که زد و چه معنای داشت ولی احساس پیری و خستگی کردم من فکر میکردم وقتی بهش میگم خسته شدم و نا ندارم نازم میکنه و به همیگه ببخش همه چی درست میشه یا میگه بهم فرصت بده و از این حرفا ولی اون چیزی گفت که من انتظارش را نداشتم !اون چی را تجربه کرده بود ! اون به دنبال چی بود ! و من به دنبال چی!
راستش شما دکترید و من یه آدم معمولی من قد شما سواد ندارم مثل شما بلد نیستم حرف بزنم ولی فکر میکنم دوران قدیم تو فیلمای فارسی نشون میداد زنه رقاصه کاباره اس تو خراب خونس اما عاشق میشه همه چیر و میزار کنار کتک میخوره اما با عشقش میره و … حالا برعکسه زنه تو خونس بچه داره شوهر داره زندگی سالمی داره ولی میگه میخوام برم دنبال پول دراوردن و مگه چی!
من تو این شبکه های اجتماعی حدود هشصد تا جمله پیدا کردم که همهرو نوشتم بیشترش راجع به خیانت و خیانت کارا، همش میگن عاشق نشید دل نبندید بترسید و… از این حرفا همش آدم را از دوست داشتن میترسون و به آدم میفهماند که باور نکن رو پای خودت وایسا و از این حرفها… جالب بیشترشون همکارای شما روانشناس و یا مشاورا میگن! ناراحت نشی آقای دکتر ولی قدیما ما عاشقیرو یه جور دیگه میدونستم تو داستایی که برامون تعریف میکردن عشق و عاشقی یه چیز دیگه بود ادبیات ما یه معنای دیگری از دوست داشتن بود …
نه که بد باشه اتفاقاً برای خیلی ها هم لازمه چون شکست عشقی خوردن و لازمه که به خودشون بیان ولی نه برای کسایی که میخوان یه رابط را شروع کنند چون همش نگران آینده هستن و هیچ اعتمادی به هم نه دارن و یا نه برای کسی که داره زندگی میکنه و همه چی یه زندگی را داره!
قدیما یه زن و یا مرد وقتی میگفت یا علی تهتش وایمیساد چقدر زنایی بودن که تو محل ما پا شوهرای ناجور و معتادشون یا تو زندون نشستن و به بدبختی بچه هاشونو بزرگ کردن و بچه هاشون الان برای خودشون کسی هستند !
کی مهرشون رو تو سر شوهره زدن … کی گفتن تو لیاقت نداری منو خوشبخت کنی و…
کلی برنامه میسازن برای خندیدن مردم و یا شادیشون اما یه فیلم یا سریال از درستی و زندگی ساخته نمی شه ملت عاشق برنامه های ماهواره ها شدن خودشون باور نمکنند اما یه جورای اعتیاد دارند اعتیاد به بی اعتمادی و ناجوان مردی … صد رحمت به معتاد ذره ذره دراند این جملات و این حرفا رو مخ ملت کار میشه ما نمی فهممی که با هامون چه میکنند کمترینش بی اعتمادی زن به شوهر شوهر به زن بچه به والدینش معلم به شاگرد پدر مادر به بچه و وای بر ما چی شده حالیمون نیست.
قربونش برم صدا سیما و یا رسانه های دیگه هم که کلاً تعطیل هستند و هیچ کاری نمی کنند اگه راستی راستی کمی دلشون بحال این ملت میسوخت وقتی میدیدن یه برنامه پر مخاطبه چند دقیقه راجع به فاجه های که در حال اتفاق بین خانواده ها است حرف میزدن هر شب چند دقیقه در باره زندگی زنا شوعی حرف میزدن این همه سخنران خوب خود شما را دعوت میکردن بابا آدم به کی بگه … فقط بلد هستیم آمار بدیم هر دقیقه سه تا طلاق تو کشورمون ثبت میشه!
آقای دکتر من یاد گرفتم دردمو درمون کنم و با دوست داشتنم کنار بیام و برم دنبال سرنوشتم ممنون از شما ممنون از همسر سابقم که امید را در من زنده کرد گر چه تو تمام این مدت من مثل اون ماری که خاطر خاییه شلنگ آب بودم ولی بیخیال…در واقع من چیزی را از دست ندادم بلکه اون یک نفر را که عاشقش بود را از دست داد .
دارم میرم یه چیزای هم نوشتم با عنوان عشق و ترس برات میفرستم اگه دوست داشتی بده دوستان و آشنایان بخونن شاید به دردشون خورد!نمی دونم این جور زنها بعد از جدایی از همسرشون چی بدت میارند ولی میدونم هرچی باشه به هر قیمتی که باشه مثل روز های اولش نیست.
به نظر من آدمهای تمام شده تمام شده اند …و دیگر از نو شروع کردن ش خطا است . نه آنها مثل قبل خواهند شد و نه ما و نه حتی رابطه بینمان… عذت زیاد …
جعفر صابری/درخت
درخت
دیروز بعد از باد شدیدی که آمد بزرگترین و قدیمی ترین درخت نزدیک خانه ما را که کنار میدان بود،با حضور مأمورین شهرداری و آتش نشانی و چند نفر از نیروی انتظامی قطع کردند!
درخت بزرگی بود ،خیلی بزرگ می ترسیدند وقتی باد بیاید شاخه و برگهایش به مردم آسیب برساند!
به یاد شعری از مارگوت بیکل ترجمه: احمد شاملو افتادم که میگفت:
درخت هر چه سالخورده تر باشد
سُترگ تر است و پُر ارزش تر
ريشه اش هر چه عميق تر
پاي در جاي تر در برابر توفان
شاخه اش هر چه انبوه تر
پناه اش امن تر
تنه اش هر چه بنيرو تر
تكيه گاهي اطمينان بخش تر
تاجش هر چه بَرتر
سايه اش دعوت كننده تر.
هر حلقه اش نشان نماياني است
از روزگاري كه پسِ پشت نهاده:
همچون چيني بر چهره اي.
آدم ها هم این طور هستند،اگر عمرشان بیشتر شود ،بدون شک تجربه هایشان هم بیشتر میشود و شاخه و برگش هم بزرگ تر میشود اما عجیب است نباید خیلی بزرگ شود درخت هم که باشد کنار هم که باشد به کسی هم که کار نداشته باشد باز دلیلی برای شکستن و یا از ریشه کندنش خواهد بود… ترس از اینکه شاخه هایش زمانی که باد می وزد به دیگران آسیب نرساند !
تازه کسی هم به حرفهایش گوش نمی دهد و گاهی برای عکس یادگاری کنارش می آیند و یا برتن خسته اش یادگاری می نویسند … زیر سایه اش و کنارش سفره پهن میکنند و لی وقتی میروند حتی زباله های بجا مانده شان را هم با خود نمی برند.
من صدای ناله درخت بزرگ کنار خانه مان را شنیدم و اگر به من نخندید اشکهایش را هم دیدم!
دیدم که چطور خیره به آدمها نگاه میکرد من را شناخت و دردلش گفت یادت هست از کودکی و نوجوانی چقدر به من تکیه میدادی؟به مغازه دار محله نگاه کرد و گفت یادت هست چقدر تفاله قوری چایی خودت را پای من ریختی!ولی من تابستانها سایه بر سر مغازه ات انداختم!
من دیدم دختر بچه ای به طرف درخت دوید ولی مأمور او را از درخت دور کرد، دخترک قسمتی از پوست خشکیده تنه درخت را در دست داشت خوب که نگاه کردم دیدم نیمه ی قلبی است که سالها پیش شاید پدرش بر روی درخت با چاقو جا گذاشته بود!
عصر فردای آن روز جلسه شورایاری محله بود ،یکی از اعضاء گفت کار مهمی انجام داده و به دوستان شهر داری پیشنهاد داده از امسال دیگر نهال های یک ساله را در روز درخت کاری نکارند چراکه زود میشکند بهتر است نهالها، چند ساله باشند!
اما این روز ها بیشتر درختهای قدیمی و بزرگ را در گذرگاه ها حتی خیابان ها ی بزرگ شهر ما از ریشه جدا میکنند و شاخه و برگهایش را می برند تا مزاحم کسی نباشد!
اما درخت تمثیلی از ریشه های ماست و تو میدانی که من چه میگویم و از چه سخن در میان می آورم؟ پس بیائید به حفظ ریشه و اندیشه ها و فرهنگمان بیشتر بیندیشیم. چرا که نابودی اینها ،نابودی خود مان خواهد بود گنجینه ای به نام سالمندان را کنارمان داریم که منبع خیرات هستند آنها را دریابیم نه برای خودشان که برای خودمان، این گونه شایسته است!
زنده یاد سیاوش کسرایی می سراید:
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها
در برگهای در هم تو لانه میکنند
وقتی که بادها
گیسوی سبز فام تو را شانه میکنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا ؟
خورشید را کجا ؟
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت ؟
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند میکنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت
ثریا و محسن
جناب آقای رئیس جمهور عرض سلام و احترام
جناب آقای رئیس جمهور از این که مجدد توفیق خدمت به ملت شریف ایران را پیدا کردید عرض تبریک دارم و امید وارم خداوند به شما و همکاران اجرائی تان توفیق روز افزون عطا نماید.
در طول تبلیغات انتخاباتی عکسها و تصاویر زیادی از شما و دیگر نامزد های انتخاباتی با شعارها ی زیادی بین مردم دست به دست شد و شبکه های اجتماعی نیز به این موضوع کمک شایانی نمودند. اما در میان تمام تصاویر و نوشته ها و فیلمها یک تصویرنظرهمه را جلب کرد .
میرزا آقا مردی میان سال درحالی که تصویری از شمارا بالای سر گرفته بود در اردبیل برای دیدنتان آمده بود ، نگاهی توأم با بیم و امید را به مخاطب القاء می نمود که هزاران نکته ی نا نوشته و نا گفته به همراه داشت!
همچنین سخنان حضرت شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید (حفظه الله) امام جمعه محترم اهل سنت زاهدان که به اهمیت نقش شما به عنوان بالا ترین مقام اجرائی کشور اشاره می نمود همه و همه بیانگر عشق و علاقه جمعیّت کثیری به حضرتعالی است و لذا مستحضر هستید که این عشق و علاقه چه مقدار وظایف تان را دشوار تر می نماید.
گر چه اینجانب به شما رأی ندادم ولی به احترام بیش از بیست میلیون ایرانی برای شما چون گذشته احترام خاصی قائل هستم و امید وارم این صراحت بیان مرا به من و تمام کسانی که به شما رأی ندادند خرده نگیرید و بدانید که همه ی ما عاشق ایران عزیزمان هستیم .
من نیز مانند خیلی از ایرانیان معتقد هستم کار بزرگی را شما برای بوجود آوردن صلح در منطقه و حتی جهان بوجود آوردید و باید از فرد فرد شما عزیزان بویژه وزیر محترم امور خارجه جناب آقای دکتر ظریف قدردانی نمائیم.
و لی صرفاً تقدیر و تشکر و تعریف، مشکلی از مشکلات فراوان ایران، این سرزمین پهنا ور را حل نمی نماید .
تعداد زیادی از مردم به شما رأی ندادند و این به معنای عدم رضایت از خدمات شما بوده نه عدم قدردانی ! تعدادی هم صرفاً برای دلشان به شما رأی دادند و آنها هم قابل احترام هستند.
معذالک باید بپذیرید که هرآن کس جز شما هم رأی می آورد؛ همین جماعت از او تقدیر و تشکر و قدردانی می نمود! امّا درود به شرف انسانهایی که صادقانه لب به گلایه می گشایند و به دور از هر کینه و دشمنی دستانشان را برای آبادانی کشور به سوی شما دراز می کنند، همانطور که شما بهتر از هر کسی می دانید ایران کشوری است پهناور دارای فرهنگهای گونا گون ،لهجه و زبانهای شیرین و دوست داشتنی گویش های زیبا و پستی و بلندی های فراوان ،موسیقی هر نقطه از این کشور خود یک سمفونی است و طبیعت جای جایش دیدنی ، اقلیت های عزیز وگرامی ، و مردمی که با هزاران آرزو در زیر سقف آسمان آبیش زندگی میکنند .
آقای رئیس جمهور بیائید ایران را برای همه ی ایرانیان بدانید ، دختران و زنان این سرزمین مادران آینده هستند و فرزندانشان ایران را اداره خواهند کرد ؛آنها را ببینید! جوانان این سرزمین برومند و توانا و پر تلاش هستند برایشان کاری کنید تا عمرشان به بطالت نگذرد!
باور بفرمائید با یک دهم این ثروت که خبر چپاول و غارتش هر از چندی در رسانه ها منتشر می شود، می توان ایران را هزار بار آباد کرد و مشکل بیکاری و بحرانهای ناشی از آن را برطرف نمود ،تا ماهیگیر ستم دیده و زجر کشیده اش در چنگال دژخیمان آدم ربای سومالیایی بیش از دو سال اسیر نباشند و با سخت ترین شکنجه های غیر انسانی تنها هشت نفر از بیست و یک نفرشان زنده بماند !
آقای رئیس جمهور این درد آور است که ایران نتواند برای مردانش منبع درآمد بوجود آورد تا زیر بار بهمن در سرمای کوههای کردستان جان بدهند!
آقای رئیس جمهور سخت است نام هموطن را داشتن ولی بی خبر از حال و روز سیل زده آذربایجان بودن!
آقای رئیس جمهور من می دانم چقدر به شما سخت گذشت شنیدن خبر سانحه قطار مسافربری!
مگر می شود شخصی چون شما، آگاه از شرایط بد کودکان کار و زنان بد سرپرست یا بی سرپرست نباشید! مگر میشود شما مطلع از آمار کارتن خواب ها و معتادین نباشید!
شایسته است به معیشت و تحصیل مهاجرین عزیز افغانستانی نیز که مسلمان هستند در دولت شما توجه ویژهای شود!
و به ادیان و اقلیت های مذهبی بیش از گذشته خدمت نمائید.
جناب آقای رئیس جمهور، هفته نامه همسر یک رسانه سیاسی نیست، کلامم راهم نباید سیاسی ببینید چراکه درد دلی است از طرف مردم و خوانندگان هفته نامه و من ناچار به بیانش هستم .
جناب آقای رئیس جمهور هفته نامه همسر بیش از بیست سال است که بین خانواده های ایران و جهان حضورداشته و بدون شک مخاطبین زیادی دارد که از میان آنها تعدادی به حضوردباره حضرتعالی آری گفته اند پس بگذارید هم از طرف آنها و هم از طرف دیگران به شما خدا قوت عرض کنم و آرزو نمایم نه مانند گذشته که با نگاهی تازه به ایران بنگرید .
جناب رئیس جمهور بیش از چهارده سال است که بهای هفته نامه همسر تنها هزار تومان بوده و هست در صورتی که بهای هر چیزی در کشور چند برابر شده است!
جناب رئیس جمهور بد نیست بدانید هفته نامه همسر مانند بسیاری از مطبوعات آزاد این سرزمین در طول دوره ریاست شما و حتی قبل از شما هیچ کمک نقدی و غیر نقدی را نیز دریافت ننموده و از هر نظر مستقل بوده و هست!و به لطف خدا و یاری همین خوانندگان محترم به سختی اما به انجام وظیفه خود کوشیده است.
شما مستحضر بودید مقام معظم رهبری چگونه نگرانی خود را از معیشت مردم محروم بیان نمود و شما یک بار دیگر در مقابل همه اعلام نمودید که می توانید دردی از دردهای ملت را کاهش دهید.
اینجانب عرض میکنم اگر بواقع چنین تصمیمی دارید باید از قشر فرهنگی و تحصیل کرده و باسواد این مرز و بوم بیشتر استفاده نمائید دخالت دادن مردم در تصمیم گیری ها و بکار گیری نظراتشان کار خردمندانه ای است باور کنید هموطن کُرد یا عرب یا تُرک یا سیستانی و بلوچ یا لُر اگر درست به کار گرفته شود بهتر به لحاظ آشنایی با منطقه اش انجام وظیفه می نماید.
کم نیستند افرادی که حرف برای گفتن و ایده برای آبادانی کشور دارند کافیست هر ماه یک بار در جلسه هایی ولو به مدت دو یا سه ساعت پای صحبتهایشان بنشینید و گلچینی از نظرات و پیشنهاداتشان را گوش فرا دهید.
برای نمونه همین دو جوان که با تحصیلات عالی آمدند تا پیامشان را در چند جمله به شما بگویند ثریا و محسن از طرف هزاران جوان ایرانی به شما و دولتِ تدبیر و امیدتان می گویند:
1- برقراری عدالت آموزشی جهت کاهش ترک تحصیل کودکان سیستانی و بلوچستانی
2-برقراری عدالت اجتماعی
3- اجرای عدالت در استخدامی ها
جناب آقای رئیس جمهور بدون شک چهار سال آینده شما هرگز برای پاسخ گویی آنچه کرده یا نکرده اید دعوت نمی شوید ! پس همین امروز گوش دل به سخنان سازنده بسپارید .
پیشنهاد دیگرم، این است که بجای هر تصویری تصویر میرزا آقا را در دفتر کار خود قرار دهید و زیرش جمله ای که ما همواره بر سربرگ خود می نویسیم را بنویسید امروز برای رضای خدا چه کردم! را بنویسید.
یا حق
اراتمند
جعفر صابری
جعفر صابری/ وکیل خانواده
طرح وکیل خانواده
وکیل خانواده
مطلع شدیم آقای جعفر صابری و تیم همکارانش در جلسات اتاق فکر موسسه آشتی در خصوص کاهش مشکلات حقوقی و مسائل ناشی از این موارد طرحی را با عنوان ( وکیل خانواده ) مطرح نمودند، که بهتر دیدیم از زبان خود ایشان باشد:
بله خوشبختانه در جلسه هفته گذشته دوستان با طرح مطرح شده آقای مهدی اکبری همکار خوب ما پس از بررسی های لازم موافقت نمودند .
این طرح دقیقاً چیست؟
به کمک این طرح نه تنها اشتغال زائی می شود بلکه بیش از 80% از مشکلات حقوقی کشور نیز کاسته می شودچرا که هر خانواده ایرانی موظف میشود برای همه امور خود از یک وکیل مشاور در کنار خود بهره مند شود و دستگاه های مختلف حتی دفتر خانه ها و یا بنگاه های خرید و فروش ماشین یا خانه نیز بدون امضاء وکیل خانواده هیچ کاری انجام نخواهند داد .
برای معرفی این طرح چه اقداماتی صورت گرفته؟
در خصوص طرح ما بیش از سه اه بررسی نمودیم و بدون شک مواردی هست که نگاه کارشناسانه و دقیقتری از طرف مسئولین محترم قوه قضائی را می طلبد ولذا ما برحسب وظیفه این موضوع را بطور کامل در اختیار این عزیان قرارداه ایم و طی نامه ای کانون وکلا را نیز در جریان قراداده ایم. و امیدوار هستیم گرهای از مشکلات جاری گشوده شود چرا که موتقد هستیم دستگا ه قضا کشور علارغم کارامدی فراوانش متاسفانه در گیر موارد بسیار پیش پا افتادهای شده که اصاصاً نیازی به طرح دعوی نداشته معذالک بدلیل عدم آشنای افراد جامعه معذلات کلان جقوقی پیش آمده است.
برای شما و همکارانتان آرزوی موفقیت داریم.
هر خانواد ایرانی یک شغل یک خانه
مسکن برای هر خانواده ایرانی
اگر من نامزد انتخابات بودم
بدون شک ،اداره ی کشوری به گستردگی و اهمیت کشور ایران، کاری بس بزرگ و دشوار است و داشتن زمام امور اجرائی چنین کشوری باید در اختیار انسانهای کار بلد و متخصصی باشد که بیش از همه ،سالها تجربه ی مدیریت در کار نامه خود داشته باشند و این که بعضی افراد به هر دلیل و هر مقصودی به خود اجازه میدهند برای ثبت نام در این سمت، نامزد شوند؛متأسفانه شوخی بسیار تلخی است که جای تأمل و تفکر دارد، معذالک اینجانب صرفاً بدلیل ارادتی که به شخصیت هر یک از عزیان نامزد های انتخابات ریاست جمهوری دارم و بر حسب وظیفه یک ایرانی عرض میکنم ، بعضی رفتار ها و گفتارها اساساً در شأن و شخصیت هیچ یک از این بزرگواران نبوده ونیست ایشان نباید فراموش نمایند که تخریب شخصیت و جایگاه اجتماعی دوست و همکار اجرائیشان قبل از هر چیز آب به آسیاب دشمن ریختن است.
ملت ایران ملتی فهیم و همیشه در صحنه است که به لطف خدا و درایت مقام معظم رهبری قدر دان خون هزاران شهید و جانباز سرافراز بوده و هستند و به هیچ عنوان ارزشهای انقلاب و اصولی را که بدان معتقد میباشند را فراموش نمی نمایند ،بسی خامی و ساده انگاری است که حتی به ذهن بعضی ها خطور نماید سهل انکاری و قصور افرادی را ملت بر پای نظام و عقاید و اعتقاداتشان فرض نمایند . اینکه مدیران ارشد و لایق ایران اسلامی بدین سراحت در مقابل چشم مردم سیستم مدسریتی کشور را به چالش بکشند نه تنها بد نیست بلکه بسیار شایسته و بایسته است و ای کاش سنتی گردد تا نه هر چهار سال یک بار بلکه هر ماه یک بار مدیران و مسئولین بتوانند در جلسه ای این گونه و در مقابل چشم مردم به مطرح نمودن مشکلان و نواقص جاری کشور وارائه تریق بپردازند تا لاعقل راهی برای جبران مطرح و بکار آید نهاین که هر چهار سال بعداز جاری شدن و انجام دهاآزمون و خطا مورد بررسی و تفحص آ« هم در حد کلامی باشد. اگر بواقع آنچه دولت مردان بیان می کنند صحت دارد چرا در طول چهار سال مهر سکوت بر لب می نهند و تنها در یک زمان مشخص و صرفاً برای تبلیغ خود بیان می نمایند؟
چقدر شایسته می بود اگر هر یک از بزرگواران بیان می نود بدون شکا عزیزان در جایگاهاجرائی شایسته بود و مورد تائید و قطاً در زمان تصمیم گیری موضوعات بهترین گزینه را انتخاب نموده اند و چه بسا اگر شخص دیگری هم بود همین گزینه را انتخاب می نمود!
ای کاش هر یک از ایشان و یا رسانه ملی ،این فرصت را همواره برای بیان واقعیت های جاری کشور فراهم سازد تا علاج واقعه قبل از وقوع حادثه باشد و ای کاش نظرات و پیشنهادات نه تنها این افراد بلکه دیگر کارشناسان و صاحب نظران در طول هر چهار سال بدین شکل عمومی بررسی و مورد توجه قرار گیرد تا مملکت سریع تر به سوی آبادانی برود.
کاری که رهبر انقلاب اسلامی بدون هیچ واهمه ای هر ازچند با نشست های مردمی و شنیدن نظرات و پیشنهادات عموم مردم ، دانشجویان ، خبرنگارن ، دانشجویان و حتی دولتمردان به انجام می رساند و بعنوان قطب نظام ،چنان مدبرانه به موضوعات توجه می نماید که می تواند بهترین الگوی هر فردی و مدیری در جامعه باشد، ای کاش مدیران اجرائی از خود باوری خود دست برداشته این گونه مدیرت روز جهانی را که باید با مردم بود تا بر مردم حکومت نمود را می آموختند.
معذالک اگر فرصتی بعنوان یک نامزد انتخاباتی داشتم ،نه بعنوان تخریب و توهین و نبش قبر موضوعاتی که انجام شده و من می دانستم و هیچ اقدامی نکردم بلکه بعنوان یک ایرانی دلسوز و وطن پرست ،ارائه طریق می نمودم و لااقل در راستای معیشت مردم چند راه کار مهم و ارزنده مطرح می نمودم تا نشان دهم برای چهار سال پیش رو چه موضوعاتی را به سرانجام برسانم.
مسکن و اشتغال از مهمترین دغدغه های هر ملت و جامعه، بخصوص ایرانی ان بوده و هست که با الگوبرداری درست از کشور های پیشرفته جهان و با عنایت به توان بالفعل و موجود کشور بسادگی می توان آن را مرتفع نمود و معضل بیکاری و کم کاری و عدم استفاده شایسته از متخصصین و تحصیل کرده ها را به انجام رساند.
طرح هر خانواد ایرانی یک شغل یک خانه بدون شک قابل اجراء است اگر مسئولین دست به دست هم دهند در این طرح که ثمره ماه ها تلاش و محاسبه کارشناسانه اینجانب و دوستانم می باشد با آوردهایی در حد سی تا چهل درصد بسته به تمایل افراد و اعطاء کمک های مالی در قالب وام مسکن بلند مدت و کم بهره ی یک رقمی ،می توان افراد متقاضی را صاحب مسکن مورد نظرشان نمود کاری که سالهاست در جهان در حال اجراء می باشد.
بدون شک در راستای اجراء این طرح بیش از هشتصد شغل مربوط به صنعت ساختمان سازی بطور مستقیم تقویت می شود و مشاغل دیگر نیز به همان اندازه رونق می یابد و این خود اشتغال زایی است.شایان ذکر است تحول قابل توجهی نیز در صنعت بیمه کشور بوجود خواهد آمد که خود حائز اهمیت می باشد.
اینجانب به عنوان یک ایرانی دلسوز وطن و عاشق پیشرفت و سربلندیش در جهان که بیش از بیست سال سابقه مدیریت یک نشریه ی خانوادگی را داشته و دارم( هفته نامه بین المللی همسر)به دلیل مواجهه مستقیم با مشکلات و دغدغه های آحاد مختلف مردم، بر خود واجب و لازم دیدم مراتب راتقدیم شما بزرگواران نمایم.صمیمانه آماده ارائه طریق به هر یک از عزیزان نامزد انتخاباتی هستیم بخصوص آنها که گمان می کنند می توانند و نیتشان خدمت بیشتر به ملت است!
ارادتمند
جعفر صابری
مدیر عامل مؤسسه آشتی
جشنواره فر هنگی اداری اخلاق کار گزاران
بی شک یکی از بزرگ ترین تحولات قرن حاضر بر خواسته از اندیشه های بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) بود که شایسته و بایسته است تا برای نشان دادن اقتدار و ثبات نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که ثمره جانفشانی هزاران شهید و جانباز ی عزیزان و شیر مردان این آب و خاک بوده همچنان چون پرچم سه رنگ این مرز و بوم برافراشته بماند .
ادامه در …
شهر وند نمونه
مطلع شدیم آقای جعفر صابری طرحی را برای بهبود فر هنگ شهر نشینی مطرح کرده که بعنوان شهر وند نمونه قابل بررسی است به همین دلیل از او خواستیم تا در این خصوص بیشتر برای ما و شما توضیح بدهد…
قبل از هر چیز عرض می کنم این طرح هنوز خیلی کار دارد و می طلبد که فرد فرد همشهریان محترم به ما کمک نمایند تا به بهترین شکل اجرائیش نما ئیم. اما لازم می دانم از حمایت افراد و مؤسسات و شرکت ها و بخصوص انجمن های مردم نهاد ، که از همین ابتدا اعلام آمادگی نموده اند کمال تشکر را بنمایم و عرض میکنم:
همواره در جوامع بشر خدمات هر یک از افراد جامعه که در راستای ارج نهادن به ارزشهای فرهنگ جامعه نشینی بوده مورد توجه و احترام دیگران بوده از این رو قدر دانی ازاین افراد امری مهم و بدیهی بوده که مرکز مؤسسات مردمی (NGO) این امر را به عهده گرفته اند که ضمن شناسایی این افراد خدمات ایشان را بررسی و به بهترین شکل به اطلاع عموم برسانند و از این رو نه تنها قدردان این گونه اشخاص باشند. بلکه فرهنگ خدمت به دیگران را نیز در فرد فرد افراد جامعه به وجود بیاورند و زنده نگاه دارند .
هدف از اجراء طرح همشهری نمونه
شهروند نمونه :
شناخت و معرفی افراد شاخص جامعه که سعی در خدمت رسانی بیشتر و بهتر به دیگر همشهریان خود دارند.
از این راه نه تنها از این افراد قدردانی به عمل می آید بلکه روحیه تلاش و همکاری در دیگر افراد جامعه تقویت می شود و در نهایت جامعه رو به بالندگی و بهبودی خواهد رفت .
شهروند نمونه
بی شک افراد گوناگون ارزش و جایگاه خاصی در جامعه دارند و بیشتر مشاغل اجتماعی قابل احترام می باشند، اما آنچه یک فرد را در جامعه شاخص و قابل قدردانی بیشتر می نماید خدمات ارزشمند قابل توجهی است که در طول زمان انجام داده است . شغل و خدمت افراد از آنجا که همواره بعنوان وظیفه شناخته شده نمی تواند همه ارزشهای فرد را نشان دهد که می تواند باز خورد یک تصمیم و اراده ای برای ساختن یک جامعه مطلوب مورد توجه و کارشناسی قرار گیرد چرا یکی از اهداف مؤسسین این طرح بررسی علل – راه کارها و مشکلات پیش روی فرد بود که در دراز مدت با آنها روبرو شده و توانسته بر آنها پیروز شود .
البته فرد یا افرادی که در یک لحظه تصمیم درستی را اتخاذ می کنند به جامعه خدمتی شایسته می نمایند قطعا قابل احترام می باشند چرا که چه بسا این تصمیم فوری نتیجه سالها بررسی و مطالعه و تحقیق است اما قرار گرفتن در شرایط دشوار و استقامت در مقابل سختی ها و مشکلات و موانع پیش رو به جهت انکه بتوان الگو سازی نمود مورد توجه هیئت مؤسسه شهروند نمونه است.
شهروند نمونه دولتی نیست
قابل توجه شهروند نمونه این است که :
هیچ عنوان دولتی ویا حتی نیمه دولتی نیست و نباید باشد . هیئت مؤسسه ترکیبی از هفت نفر هستند مرکزی و هیئت داوران است .
هیئت داوران بعد از اعلام آمادگی خود شان می توانند به جمع هیئت داوران بپیوندند و بعد از بررسی هسته مرکزی به جمع اصلی هیئت داوران افزوده شدند که هیچ محدودیتی در تعداد ندارند و هر چه بیشتر هم باشند نتیجه اعلام رای ارزشمند تر خواهد بود .
نامزدها نیز توسط هیئت مؤسسه و یا هیئت داوران ویا افراد جامعه و حتی خود فرد مشخص می شود . فرد می تواند بعنوان نامزد شهروند نمونه خدمات خود را به دبیر خانه شهروند نمونه ارسال نماید و پس از بررسی و تائید در لیست نامزدها افزوده شود . از این رو این تشکیلات به هیچ عنوان دولتی و یا نیمه دولتی وابسته به تشکیلات کشوری نباید باشد .
منابع مالی و هدایا :
هر یک از افراد جامعه که بعنوان یک شهروند در جامعه زندگی می کند خود را در این مهم شرکت نماید و با کمک های مالی و معنوی خود نقش ارزشمندی در راستای قدردانی از شهروند نمونه داشته باشد.
حساب جاری که به همین دلیل مشخص شده می تواند راه کمک های مرد می باشد . ضمنا مؤسسات دولتی و یا خصوصی، شرکتها و هر یک از از جوامع کوچک یا بزرگ اجتماعی می توانند در این مهم یا ر و یاور ما باشند و ما نیز قدر دان فرد فردشان هستیم و بی شک کلیه این خدمات بازتاب تبلیغی و اطلاع رسانی شایسته ای خواهد داشت ، که بتواند قدر دان حرکت ارزشمند این افراد نیز باشد .
شرایط نامزدهای شهروند نمونه :
این افراد در زمینه فرهنگ و هنر همچنین علوم اجتماعی نیز می توانند شرکت داشته باشند توجه ویژه به علوم طبیعی ، فیزیک و پزشکی …
شایان ذکر است همه ساله گزارش عملکرد مالی مرکز به صورت کتبی به اطلاع کلیه اعضا خواهد رسید .
با توجه به برنامه ها و زمان من فکر می کنم همین اندازه کفایت می کند وجزئیات بیشتر انشاء الله در آینده نزدیک به اطلاع عموم می رسد.
جعفر صابری/ به طواف کعبه رفتم…
سه شنبه 15 فروردین 1396
به دستهایم نگاه میکنم و می بینم لابلای موهای سیاه، چند تایی هم موی سفید هست و این یعنی اینکه دارم پیر میشوم، جوان که بودم جلو آینه به خودم میگفتم چقدر قشنگ میشود اگه چند تایی از موهای کنار گوشم هم سفید میشد و حالا به یاد تمام موهای سیاه تو سرم دارم به پیر شدن اعضاء دیگر بدنم می نگرم.
رو به خدا کردم و با حسرتی درونی گفتم (مثل خیلی از شما خوانندگان گرامی)با من چه کردی این همه عبادت و خدا پرستی و دوری از گناه و نوکری تو، حالا چی دارم؟
چند لحظه بعد یه صدایی از درونم گفت هیچی! و بعد از سکوتی همان صدا گفت : اما ! میتونستی خیلی چیزها را هم داشته باشی ! مثل یه مریضی خیلی بد و یا معلولیت و یافقر و گرفتاری و یا فرزند بد و یا…اما نداری! این اون چیزی هست که تو داری …ما پیشا پیش به تو و خیلی ها ، خیلی چیز ها را دادیم که قدردانش نیستند و اگر شاکر و قدر دان آن باشند هم کافیست … اگر به آنچه دارید قناعت کنید و در راستای همان ها تلاش کنید صاحب خیلی چیز های بیشتر می شوید و زندگی بهتری خواهید داشت …و …ادامه صدای درونم که بی شک اگر شما هم منصفانه با خود تان خلوت کنید این صدا را خواهید شنید.
یاد داستانی از سعدی بزرگوار افتادم که میگوید: جوانی پرنده کوچکی را شکار می کند و لی پرنده به زبان می آید و میگوید : تو این همه مرغ و پرنده خورده ای اگر مرا نخوری به تو سه پند می دهم که بسیار تورا به کار آید…و جوان می پذیرد ! پرنده در دست جوان می گوید : هرگز دروغ کوچک یا بزرگ را باور نکن و به آنچه می شنوی خوب بیندیش دوم اینکه هرگز بابت چیزی که از دست دادی حسرت مخور که رفته را بازگشتی نیست!و سومی را زمانی می گویم که مرا رها سازی تا بر روی آن شاخه درخت بنشینم! پرنده آزاد شد و بر روی شاخه درختی نشست و وقتی جانش را در امان دید گفت : تو مرا ارزان از دست دادی چرا که در شکم من سنگ گران قیمتی به وزن سیصد گرم بود و تو می توانستی صاحب آن شوی! جوان انگشت حسرت به دندان گرفت و ساکت بماند … و رو به پرنده کرد و گفت سومین پند چیست حال آن را بگو…پرنده خندید و گفت من به تو گفتم هر چیزی را که می شنوی در آن بیندیش آخر چگونه سنگی به وزن سیصد گرم در شکم من وجود خواهد داشت که خودم هم سیصد گرم نیستم! دوم اینکه به فرض آنکه من راست گفتم مگر به تو اندرز ندادم که هرگز حسرت آنچه از دست دادی را مخور… از این دو پندی که دادم چقدربهره گرفتی تا پند سوم را به تو بگویم…
به راستی ما چقدر از پند ها و داشته هایمان در زندگی بهره مند شده ایم که به دنبال بیشتر داشتن هستیم…ما تا چه اندازه به زندگی مان اهمیت می دهیم و به اطرافیانمان توجه میکنیم … مثال زیبایی است که میگوید هر ساعت خرابی در هر بیست و چهارساعت دو بار ساعت دقیق را به ما نشا ن میدهد.
گا هی وقتها ما توجه نمی کنیم و از نگاه خود مان، به موضوعات اطرافمان می نگریم ؛برای نمونه می گوئیم این وسیله و یا این آدم و یا … هیچ مورد استفاده ای ندارد بلا استفاده است و …ولی همین مورد و یا نظر و یا پیشنهاد یا آدم که به نظر شما بلا استفاده یا بی ارزش است خیلی جا ها بدرد میخورد.
دوشیزه هدا یک نوجوان عزیز است که با نوجوانان دیگر حتی هم سن و سالش که بسیار هم سالم و تندرست هستند متفاوت است او علی رغم معلولیتش یک کار آفرین است و زندگی می کند و پول در میاورد.
نگاه ما به اطرافمان فقط مختص ما نیست ، شاید داستان حضرت سلیمان را در قرآن خوانده و یا شنیده باشید که خیلی از مورچه ها را میبیند و متوجه میشود که رئیس مورچه ها چه میگوید و به همین دلیل به سربازانش دستور میدهد تا مواظب مورچه ها باشند و بعد که با خدا ملاقات میکند به خدا عرض میدارد، این مورچه ها به چه کار می آیند و پاسخ خدا وند این بوده که اتفاقاً مورچه نیز از من سئوال میکرد خلقت انسان به چه کاری می آید؟
ما اگر ندانیم به چه دلیل خلق شده ایم و چه توانائی هایی داریم همواره در حسرت آنچه نداریم می مانیم و از زندگی مان بهره مند نمی شویم . ماندن در گذشته و حسرت ناداشته هایمان همه و همه از بی توجهی ما به خودمان است!
در سوره نمل آیه هشتادو پنج،خدا وند به همین موضوع اشاره می کند که به آنچه در اختیارتان بود چه اندازه اهمیت دادید و چقدر شاکر بودید و چقدر به کار بستید!
امید است در زندگی مان بخصوص زندگی شخصی به داشته هایمان بیشتر توجه کنیم و با احترام به اطرافیانمان و بویژه شخصیت درونی خودمان به ارزشهای انسانی مان بیفزائیم و بپذیریم که صرف مدرک تحصیلی و جمال زیبا و …برتر از دیگران نیستیم ویا بلعکس کمتر !بلکه آنچه از خود بعنوان انسان برای دیگران به یاد گار می گذاریم و همانا خدمت به خلق خدا است ارزش واقعی ما می باشد و می ماند.بیائید در این سال اقتصاد مقاومتی و تولید ملی به اشتغال زائی کمک کنیم و جوانانمان را مشغول کسب و کار و درآمد نمائیمو بدانیم که روزی از ما سئوال میشود:
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جـدایی
چــه کنم که هست اینها گل باغ آشنــــایــی
همهشب نهادهام سر، چو سگان بر آستانت
کــــه رقـیـب در نیـایـد به بهانــهء گدایـــــــــی
مـــژهها و چـــشم یارم به نظر چـــنـان نماید
که میـان سنبلستـان چرد آهـــوی ختــایـــی
در گلستان چشمم زچه رو همیشه باز است
به امیـــد آنکه شاید تو به چــشم من درآیــی
ســر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گــلشن
که شنیــــدهام ز گلها همه بوی بــــــیوفایی
بهکدام مذهبست این بهکدام ملتاست این
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چــرایی
به طـــــواف کعبه رفتم به حــــــرم رهم ندادند
که برون در چـــــه کردی که درون خـــــانه آیی
به قــــــمارخــــــانه رفــتـم، همـه پاکـباز دیدم
چو به صــــــومــــعه رسیـدم همه زاهد ریایی
در دیـــر مــیزدم من، که یـکـــی ز در در آمد
که: درآ، درآ، عراقی! که تو خاص از آن مـایی
سال خوبی پیش رو داشته باشید.
جعفر صابری
فروردین 1396
جعفر صابری/گرامافون
بنام خدای خوب ،مهربان و بخشنده
گرامافون
خوب یادمه مرحوم پدر،قدیما هر وقت یک صفحه تازه به بازار می آمد حتماً یکی می خرید و به خانه می آورد .ما هم با خوشحالی تمام دستگاه گرام را می آوردیم و می نشستیم به شنیدن آن آهنگ ،من مدام می خواستم دست بذارم روی صفحه تا ببینم اگه نچرخه چی میشه و یا اگه کند بچرخه صدای خواننده چه جوری شنیده میشه راستش بعضی وقتها هم با دست صفحه را با سرعت می چرخاندم تا صدای خواننده مثل بچه ها بشه و ما بخندیم! یه وقتهایی آنقدر این کار را میکردیم که یا صفحه خراب می شد و یا سوزن گرام و صدای خواننده همان طور می موند و ترانه مدام تکرار میشد! و ما کلی می خندیدیم .
بعضی ها خوب یادشون هست که چه حالی می داد این جور شیطونی کردن های کودکی،مطمئن هستم اگه امروز هم بود ،بچه هایمان بیشتر از ما این شیطونی ها را میکردن!
اما یک روز پدرم حرفی زد که بیشتر از چهل سال بعد، همین دیشب به دخترم گفتم و اون این بودکه:زندگی مثل صفحه گرام می مونه اگه بخواهی یا نخواهی میچرخد و در گذر است گا هی وقتها کُند میشه و گاهی وقتها تند ،اما می چرخه و یه صدایی ازش در میاد که همه ازش لذت می برند… اما وقتی یه جا وایسه و بقول معروف سوزن بزنه حرفها تکراری میشه و آهنگ زندگی یکنواخت میشه و به مرور صفحه و یا گرام خراب میشه و دیگه نمی چرخه ! اگه نذاری بچرخه این لذت امروز را از دست میدی ! دیگه خودت میدونی…و من دیگه هرگز از چرخیدن صفحه جلوگیری نکردم چون عاشق شنیدن خوب صدای آهنگ زندگی بودم!
هنوز یه گرام و کلی صفحه دارم که هروقت خیلی دلم میگیره میشینم و بیشتر از اینکه به صدای آهنگ ها گوش کنم به چرخیدن صفحه زندگی نگاه میکنم.
آره با رفتار بد خودمون از چرخش زندگی جلو گیری نکنیم چون ناخواسته لذت شنیدن آهنگ زندگی را از دست می دهیم.
ضمن تبریک سال نو آرزو می کنم سال پیش رو سالی پر از آهنگ های زیبا و شنیدنی باشه برای فرد فرد مون …
یا حق
شاد باشید و شاد زندگی کنید
ارادتمند
جعفر صابری
( آقای آشتی)
به تقویم ها اعتمادی نیست.
اگر تحولی در دل و زندگی ات روی داد،
مبارک است!
راز نو شدن را باید دانست..
و گرنه گذ شت که عمر تبریک ندارد.
صافی دل ها و نو شدن ها تبریک دارد!
همه به شما می گویند : سال خوبی داشته باشید.
ولی من به شما می گویم سال خوبی را برای خودتان خلق کنید.
به فکر آمدن روزهای خوب نباشید ،آنها نخواهند آمد!
عکس از آقای :داود کریمی
جعفر صابری/مترو در خدمت شما!
مترو در خد مت شما!
درست این جمله این است که : پست در خد مت شماست!
چرا که خیلی از خد مات را پست برای مشتریان انجام می دهد تا از سفر های درون شهری نیز کاسته شود البته در تهران و کلان شهر های ایران این خد مات را پیک های موتوری بر دوش میکشند .
اما داستان مترو چیست؟
کافیست مقداری پول برای خرید هر آنچه نیاز دارید و یا شاید نیازتان بشود به همراه داشته باشید و وارد یکی از خطوط مترو شوید و به محض سوار شدن انبوهی از عزیزان دست فروش برای ارائه کالا های خود خدمت شما می رسند و ستون دست فروشها با چند کیسه و یا ساک که با خود حمل می کنند مدام راهرو مترو را طی کرده و با صدای بلند و رسا به محاسن کالا های خود اشاره داشته و حتی برای نمونه و یا تست نیز در اختیار افراد قرار می دهند البته این موارد بین خانم ها به روایت همکاران خانم ما بیشتر است!
دوست همکار ما از خانم فروشنده لوازم آرایش که در مترو دست فروشی میکند از رقم واقعی درآمدش سؤال میکند تا اگر شد از کار خبر نگاری استعفا و به شغل دست فروشی لوازم آرایش در مترو مشغول شود و با کمال تعجب متوجه میشود درآمد میانگین بین ده تا دوازده میلیون تومان سود حاصل از این تجارت بی دکه و مغازه است که بدون پرداخت مالیات و عوارض هر ماه نصیب این خانم دست فروش میشود.
این که دست فروشی درست است یا غلط ،خود به تنهایی جای ساعت ها بحث و گفت و گو دارد؛ اما با توجه به کمبود فضای کافی برای مسافران واقعی خطوط مترو حضور عزیزان دست فروش با آن همه وسیله و طی نمودن راهرو های مترو در حال حرکت بین مسافران ایستاده و یا نشسته بقدری زجر آور است که بیانش نیز باعث آزردگی خاطر می شود.
سؤال این است آیا مسئولین مربوطه جز گرفتن و تنبیه و یا توقیف کالای ایشان و یا ورود شان به داخل خطوط مترو کار دیگری به ذهنشان نمیرسد؟
بدیهیست معضل وحشتناک بیکاری بخصوص در بین جوانان باعث میشود به شرف و غیرت این عزیزان دست فروش که با این همه سختی حاضر شده اند این گونه امرار معاش نمایند تبریک گفت و قدردانشان بود اما آیا این شایسته جامعه ای با فرهنگ و تمدن و …است؟
آیا شایسته نیست حالا که ما صاحب یکی از زیباترین و بهترین ایستگاه های خطوط مترو جهان هستیم و با این همه بار ترافیکی که مترو از دوش مردم و شهر بر میدارد فکر عاقلانه ای بنمائیم؟
یادتان هست صاحب همین قلم در خصوص زیر گذر چهار راه ولی عصر تهران چه بیان نمود ؟ عرض کردم شایسته است که این زیر گذر برای جذابیت و استفاده بهینه اگر چند مغازه و یا سرویس بهداشتی و یا اتاق مادر برای شیر دادن به بچه و یا اتاق سالمند و … داشته باشد بهتر است ، عرض کردم چقدر شایسته است حال که با کمبود فضا و زمین در شهر تهران مواجه هستیم از این گونه فضا های زیر زمینی با بهترین شکل ممکن و بهره برداری از طرح های عالی معماری بهره مند شویم ؟ خوشبختانه امروز این اتفاق در این زیر گذر افتاده اما از آنجایی که قبلاً پیش بینی های لازم نشده غرفه های دست فروشان و صنایع دستی روی میز بر قرار شده و و متأسفانه از فضای عبور عابرین گرفته شده است .
و یا در مقاله ای دیگر با نام گل خر زهره که در تیر ماه 1392 انتشار یافت اشاره می شود تهران را اولین پارک شهری و یا عمومی بنمائیم،کاری که شهر داری لندن به تازگی اقدام به آنجام دادن آن نموده و با حفظ درختان شهری و گسترش آن سعی دارد تا لندن تبدیل به یک پارک شود! ما چه به سر همین چند هزار درخت شهری آورده ایم!
آیا این است اندیشه مدیریت شهری ؟
گویا در میدان ولی عصر نیز در چند طبقه ،این پروژه تا چند روز آینده افتتاح خواهد شد اما این بار با احداث مغازه های فرهنگی هنری و… اما یاران و عزیزان خوب خواننده گرامی از من گفتن، کافیست شش ماه بعد از افتتاح این مکان نیز به آنجا سری بزنید و خواهید دید که راهرو های آنجا نیز مکانی برای فروش و ارائه کالا های دست فروشان شده است.
اهل تهران خوب یادشان هست که در ضلع جنوبی میدان انقلاب پل عابر پیاده ای بود که شهر داری منطقه تصمیم به جمع آوری آن نمود چرا که یکی از پر فروش ترین مکانهای دست فروشان شده بود!
گاهی وقتها بد نیست مسئولین محترم در مسائل گونا گون که بعد ازتجربه ی سفر های خارجیشان بدست می آورند ابتدا به بومی سازی آن بیندیشند.
مولا علی (ع) به عنوان یک مدیر و رهبر شایسته سالها قبل از مارکس و یا اساتید و اقتصاد دانهای بزرگ جهان می فرماید: اساس کار فرهنگی حل مشکل اقتصادی مردم است! این تفسیر ساده ای از بیان آن بزرگواران می باشد که اگر مسئولین متوجه باشد می توانند مشکلات مردم را حل نمایند!
در خصوص مترو نیز پیشنهاد میشود کمی منطقی و عاقلانه با قضیه برخورد نمائیم و بدانیم در هیچ شرایطی نمی توانیم دست فروشان داخل مترو را جمع آوری کنیم و بهتر است این مشکل را تبدیل به یک فرصت بنمائیم کاری که در بیشتر کشور های اروپایی نیز صورت گرفته و کم و بیش در بعضی از ایستگاه های مترو تهران نیز بدان توجه شده و آن اختصاص غرفه ای برای ارائه کالای این عزیزان می باشد .
کافیست مدیریت لازم صورت بگیرد و هر دست فروش فقط یک کالا را ارائه دهد برای نمونه لوازم موبایل و یا خوراکی در تمام ایستگاه ها غرفه ای یک متری پیش بینی شود و روزانه در اختیار این عزیزان قرارگیرد و حتی ملزم به پرداخت اجاره هم شوند باور کنید هم اکنون بیشترین ضرر مالی را مترو تهران متحمل می شود چرا که بخش عظیمی از سرویس دهی رایگانش به همین عزیزان دست فروش است و فشار روحی وروانیش بر ای مسافران …در صورتی که می تواند به صورت درآمدی ثابت و قابل توجه نیز تبدیل شود . هر غرفه برای فروش یک کالا و با یک شماره طوری که خریدارن بدانند در تمام غرفه های شماره یک که در ایستگا ه های مختلف میباشد فقط یک نوع کالا ارائه می شود نه بیشتر و تنها یک فروشنده آنجا است درست به اندازه یک متر مربع فضا را اشغال نموده!
این که بگوئیم با این کار شهرستانی ها و روستائیان برای کار به تهران هجوم می آورند و یا فلان وزارت خانه یا سازمان با اجراء این موضوع دچار مشکل می شود ؛مباحثی است که چه بخواهید چه نخواهید اتفاق می افتد و بهتر آن است که مدیریت شود .
خوشبختانه این کشور، انقلابی، اسلامی نموده است و به فرمایش رهبر کبیر مان، انقلاب پا برهنه ها بوده و صد هزار بار شکر، مقام معظم رهبری نیز در کمال سادگی و درستی زندگی کرده و می کند و به شما مسئولین نیز مدام می فرماید که ساده باشید و ساده زندگی کنید و صادقانه با مردم برخورد نمائید و به اقتصاد و سازندگی کشور برسید!
اسلام، دین سادگی و درستی است کافیست به سیره پیامبر گرامی توجه نمائید که حتی در جلساتش نیز دایره وار می نشستند تا تازه واردی متوجه نشود چه کسی رئیس جلسه است و یا سادگی مولا علی (ع) که خود لباس هایش را وصله می نمود؛ اما برای غلام جوانش لباس نو میخرید این است اسلام و نگرش درست به دین ،باید این گونه با مشکلات مردم جامعه اسلامی برخورد نمود نه تنبیه و توبیخ و تشر که چرا برای گذران زندگیت ناچار هستی از روستایی که آب ندارد و یا امکانات رفاهی لازم مانند مدرسه و یا در مانگاه به تهران برای کار می آیی ! چرا دست فروشی میکنی و چرا نان در میاوری!
زمان اندکی تا انتخابات پیش رویمان است و باز همین جماعت دست فروش و ساده زیست است که پای صندوق های رأی می آیند تا باز برای رفاه بیشتر، شما را انتخاب نمایند چقدر شایسته است شما نیز به رفاه ایشان بیندیشید انشاءا…و این اتفاق نمی افتد مگر اینکه برای نمونه هراز چندی شما نیز مانند همین جماعت ساده زیست با مترو سفر کنید ،بدون شک با توجه به تجربه ، تحصیلات تان خود نیز می توانید صاحب طرح های بهتری برای رفع مشکل هموطنانتان بشوید …
ارادتمند
جعفر صابری
جعفر صابری/ عمو نوروز
عمو نوروز
کم کم بوی بهار می آد و مردم در جای جای ایران می روند تا یک سال دیگر را پشت سر بگذارند و به استقبال بهار بروند، همیشه این وقت سال که میشه بعضی ها با پوشیدن لباسهای سرخ و سیاه کردن قسمتهایی از صورتشان و نواختن یه ساز یا حتی یه ضرب کوچک سر چهارراه ها جلوی ماشینها سعی می کنند تا با تکان دادن اندامشون، دل سرنشین های اتومبیل را به دست بیاورند و ازشون عیدی بگیرند!
اینکه بیشتروقت ها کمتر کسی چیزی کمک میکنه بماند! یا اینکه بیشتر وقتها حتی کسی بهشون نگاه نمیکنه! اینکه چرا این آدما مهمترین رسم و فرهنگ این ملت را آنقدر خوار می کنند، بماند و یا اینکه یه جورایی موسیقی با آن بزرگیش حقیر میشه…که اگه بخواهیم برای هر کدام مطلبی بنویسیم خودش یه سرمقاله خواهد بود. اما من دلم برای این آدما میسوزه که فکر میکنند با رفتن جلو این ماشینهای گرون قیمت از اونا خیری می بینند!شاید فکر می کنند این جماعت دست به جیب هستند و کمکی قابل توجهی میکنند.
بیشتر وقتها ،حتی سرنشینان این ماشین ها هیچ نگاهی هم به کناردستشون نمی کنند ،حتی اگه بچه ای بخواهد شیشه ماشین اونها رو پاک کنه، داد می زنند که نکن کثیف میشه! تازه بردم کارواش!
حتماً شما هم مثل من خیلی دیدید! بیشتر وقتها من با موتور سیکلت هستم و برای همین بهتر شاهد این صحنه ها هستم…یادمه وقتی جوان تر بودم خیلی دلم می خواست شبهای سه شنبه برم جمکران و بعد ها نذر کردم اگه ماشین داشتم چند نفر را هم با خودم ببرم و گذشت… این روزها آنهایی که اهل رفتن به جمکران هستند دیدند چند تا جوان هنرمند با قوتی های رنگ میان و روی ماشین ها با اجازه صاحبشون اسماء اهل بیت و یا شعر های مذهبی مینویسند اما من ندیدم هیچ صاحب ماشین گران قیمتی اجازه بده روی ماشینش ازاین چیزها بنویسند. بدبخت حق هم داره پول رنگ زدن این ماشین ها خودش یه ماشین میشه!
عمونوروزهای عزیز که سر چهارراه ها می ایستند و ساز میزنید و با لباس های سرخ و صورت سیاه میخواهید پول در بیاورید. پول شما از جیب این آدمها در نمی آد، برعکس جماعتی از جنس خودتون دست به جیب میشن و خرج عید شما را میدن…اگر این جماعت مایه دار میخواست خرج کنه که مایه دار نمی شد و نمی تونست سوار این ماشین ها بشه… حضرت رسول اکرم (ص)می فر ماید :فقر فخر من است! نه اینکه فقیر بودن خوب است نه این که با ثروت مشکلی داریم ولی اگر انسانیت در جامعه ای جاری باشد فقیری به چشم نمی خورد !اگر هر کس به حقش قانع باشد و اگر مسئولین و دولتمردان بدانند که چگونه باید فقر را ریشه کن کنند فقیری باقی نمی ماند! نکته درد ناک این است که آن کسانی که رسماً لباس عمو نوروز را می پوشند و چهره سیاه می کنند و با تکان دادن اندامشان و زدن سازی سر چهارراهها کسب روزی میکنند بسیار اندک تر از آن جماعت فراوانی هستند که چه مخفی می سازند و روز سیاهشان در مقابل خانواده را پنهان می کنند تا عمونوروز بیاید و برود…حضرت صادق (ع) می فر ماید عزم کردم برای رستگاری ، دیدم هیچ نیست جز اندیشه و اشک! چگونه می توانیم به رستگاری بیندیشیم وقتی این گونه زندگی میکنیم؟هرچه اتومبیل هایمان ارزانتر است دعاو نوشته های مذهبی داخل و یا آویزان شیشه بیشتر است و روی ماشین کلی دعا و شعر می نویسیم.همینکه ماشینمان گران قیمت میشود ساده و شیک میکنیم…خدای ما چگونه خدایی است؟ رنگ خدای ما چیست؟ آسمان بالای سر ما چه رنگی است ؟ تاحالا فکرشو کردید که چرا دعاهایمان کمتر اجابت میشود؟چشمها و گوشهایمان و حتی دستها و دهانمان را برای چه چیز هایی به کار میبریم. این همه نعمتی که خدا وند به رایگان به ما ارزانی داشته و خیلی ها آرزوی صحت و سلامتی که در وجود ما است را دارند را چگونه گرامی می داریم . باچشمانمان چه تصاویری را می بینیم و با گوشهایمان چه چیزهایی را می شنویم از دستانمان چگونه استفاده میکنیم و چقدر از عمرمان را در شبانه روز به اندیشیدن می گذرانیم؟فقیر واقعی ما هستیم که در مقابل چیز های بی ارزش این جهان فانی با پوشیدن لباسی و سیاه کردن چهره مان اندام خود را می لرزانیم تا شاید بنده ای ما را ببیند و به ما ترحم کند! در صورتی که خالق هستی و واقعی را می شناسیم ! دل به چه خوش کردیم و در انتظار کدام بهاریم وقتی هنوز ریشه خود را در خاک بیدار نکرده ایم!
عید در راه است و زمستان می رود یک سال دیگر هم از عمر ما سپری شد و نمی دانیم که آیا سالی دیگر را هم به پایان خواهیم رساند یا نه ! ؟
شاد باشیم و شادمانه بیندیشیم به فردایی که بی شک با ما یا بی ما خواهد آمد!
حق یارتان نورزتان پیروز
یا مقلب القلوب والابصار یا مدبراللیل ونهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال .
جعفر صابری/ لوله باز کن
لوله باز کن
دوستم با ناراحتی میگفت یکصدو پنجاه هزار تومان بابت باز کردن لوله زیر سینک آشپزخانه پول داده بودم و زنم با لبخندی طعنه آمیز می گفت سرت کلاه گذاشتند؟ رفتم تأسیساتی سر کوچه مون گفت پنجاه تومان میشه اما شما چهل بده… رفتم اتحادیه گفت زیاد گرفته تماس گرفتند و بالاخره طرف راضی شد پنچاه هزار تومان پس بدهد! حسابی دلش گرفته بود نه برای اینکه سرش کلاه رفته و یا طرف بیشتر ازش پول گرفته نه برای اینکه احساس میکرد تحقیر شده و کوچیکش کردند!
لبخند زدم و گفتم یادته بچه که بودیم وقتی تو کوچه دعوا می کردیم مادرمون چی میگفت: اگه زده بودیم میگفت ننه جون دعوا خوب نیست فردا کسی به آدم شرو شور زن نمی ده ! اگه کتک خورده بودیم و زخمی بودیم نازمون میکرد و میگفت ننه قربونت برم بزرگ میشی یادت میره ، باید کتک بخوری تا مرد بشی این درسته.. کم کم یاد میگری که دعوا کار خوبی نیست!
و این طوری ما آروم میشدیم …مادرها مارا سپردند دست زنهامون ولی بعضی وقتها زنهامون یادشون میره ما هنوز همون پسر بچه های کوچکی هستیم که بیشتر وقتها تو کوچه خیابون دعوامون میشه!کتک می خوریم کوچیک میشیم بخاطر زندگی و عشقمون، بیشتر وقتها چیزی نمی گیم ، ساکت میشیم و … خلاصه این دوره زمون مرد بودن و مرد موندن خیلی سخت شده و این را کمتر زنهامون میفهمند و خوش بحال آنهایی که زنشون این رو می فهمه و راستی خواهرم، خانم محترم بیا و درک کن که مرد تو همون پسر بچه کوچکی که بیشتر وقتها خسته و خراب به عشق دامن مادرش میاد خونه تا سرشو بذاره رو زانوش و از یه روز سخت که پشت سر گذاشته براش بگه و تو هم نوازشش کنی ! ولی وقتی تو گرفتار باشی و بگی به من چه ! چرا اون منو درک نمی کنه !خسته شدم از این زندگی ! همه چی دارند ما هیچی نداریم ! مَرد مردم مَرده ! و خلاصه از این حرفها این آدم میره دنبال یه دامن دیگه یکیش دامن اعتیاده و آن دیگری دامن دیگری!
باور نداری ! باور نمی کنی میگی به من چه، می گی همینه که هست میگی باید بفهمه میخوای لج کنی داری لج میکنی ! می خوای حالیش کنی ! با شه تو موفق میشی اما نه آنطور که فکر میکنی، این آدم را تو از دست دادی باور کن یواش یواش سردی میاد هرچقدر با غرور مَردت بازی کنی و بخواهی این غرور رو ازش بگیری بیشتر ازش دور میشی مَردی که روزی چند بار تو این جامعه غرورش را نادیده می گیره ، به عشق تو و فرزندانش تنها دل خوشی اش کلام محبت آمیز تو و آرامشی هست که تو باید برایش در خانه بوجود بیاوری. در غیر این صورت نابود میشه ،می شکنه خرد میشه! و اگه مردی خرد بشه خانه و خانواده از هم پاشیده میشه …بچه ها نابود میشن و بیشتر از همه تو خودت لطمه میخوری …لوله ها را باید باز کرد گاهی وقتها اگه به سراغ لوله نروی رسوب می گیره و کثافت بالا میزنه و زود تر از همه خانه ی خودمان و بعد جامعه ما را آلودگی میگیره!
گاهی وقتها یه لبخند و یه کلام ساده میتونه آب باشه رو آتیش مثلاً همین که بگی بی خیال عزیزم ما که داریم فدای سرت این بنده ی خدا هم دیده وضع ما شکر خدا خوبه، خواسته یه چیزی بیشتر برای زن و بچه اش ببره توهم شاکر باش که خدا بهت داده، تنت سالم باشه ،فدای سرت ،مرد با گذشت من، اصلاًمن عاشق همین مرام مردونگی هات شدم که زنت شدم…
کی گفته اگه یه زن برای همسرش خودشو لوس کنه و ناز کنه خلافه شرعه ، چه غروری، برای چی قیافه گرفتن بگو همسرم،عزیزم سایه ی سرم، من این را میخوام ، من اون را میخوام من باید از تو بخواهم و می دونم خدا هم بهت میده …نه اینکه وقتی می بینی نداره شرمنده اش کنی، یه چیزه کوچک بگو یه کار کوچک بخواه ولی بخوا ه بذار اون باور کنه که مرد خانه است و تو به اون احترام میذاری و به بودنش کنارخودت نیاز داری! با گفتن اینکه من نیازی به تو ندارم تو که نمی تونی زندگی منو اداره کنی اگه مادرم اگه بابام اگه داداشم اگه خواهرم نبود ما که زندگی نداشتیم… فکر نکن بزرگ میشی نه هرچی ساختی خراب میکنی به همین سادگی !اگه تا حالا هر کاری کردی که زندگی را در کنار همسرت بگذرانی پس خرابش نکن ! و اگر واقعاٌ او نمی توانسته زندگی را بچرخاند و همیشه تو نیازمند دیگران بودی او را دوستانه و با احترام ترک کن ،شاید تقدیر تان عوض شود و زندگی بهتری در پیش روی تو یا حتی او باشد!
به بدنش دست بزن و بگو ماشاءالله چه مردونه هست، کوه من ،مرد من و…یه وقتهایی کنارش بشین تا وقتی از خواب بیدار میشه ببینه که تو داری نگاش میکنی ، براش اسفند دود کن و شبها که دیر می اد بگو دلم برات تنگ شده بود ، طی طول روز یه پیام بهش بده و بگو که نگرانش هستی! اگه زندگیت رو دوست داری!
آره چه اشکالی داره یه وقتهایی به مردمون غرور بدهیم و دلش رو قرص کنیم…اما هیچ وقت بهش دروغ نگین حتی یه دروغ کوچولو چون دیگه راست هم که بگین باور نمی کنه…به روی شما نمی آره اما به همه ی کارهاتون شک میکنه و این هم خودش آخر تیرگی یه زندگی شیرینه!
زندگی خیلی قشنگتر از آنی هست که فکرش را میکنیم ،دنبال راز خوشبختی تو کانال های تلگرام نباشیم ، راز سلامت و ثروت و خوشبختی همین جاست کنار دستمون …
یا علی
حق یارتان
جعفر صابری
شما در مقابل دوربین هستید ،لبخند بزنید!
باور این نکته که بیش از دوسوم از عمر فرد فرد ما آدم های شهر نشین در مقابل دوربین سپری می شود کمی دشوار است اما واقعیت دارد ، از زمان خروج از خانه دوربین های ترافیکی و یا مغازه ها و اداره و خلاصه تمام شهر مارا کنترل می کند و هر جا هم که دوربینی نباشد از ترس نگاه های سنگین مردم اطرافمان سعی می کنیم که بعضی اصول اخلاقی و اجتماعی را در ظاهر هم که شده حفظ کنیم و این گونه نشان دهیم که فردی اجتماعی هستیم ،اما به محض آزادی و رسیدن به جای خلوت، رخت بازیگری خود را از تن درآورده و همان می شویم که بودیم!
این گونه رفتارهای اجتماعی در دراز مدت انرژی زیادی از ما می گیرد و در واقع در یک زمان، دوبرابر زندگی کرده ایم و شاید هم چند برابر و این فشار های روحی، روانی باعث میشود که حتی زود تر از موعود بمیریم.
این که ما با زدن ماسک شادی روی غم هایمان را بپوشانیم شاید بد نباشد اما این که روزانه به طور خواسته و ناخواسته دهها دروغ ،آنهم به نزدیک ترین افرادمان و عزیزانمان بگوئیم بسیار خطر ناک است.
به خانه دوستمان می رویم دوستی در ظاهر صمیمی ، کمی از ظهر گذشته ما چیزی نخورد ه ایم از ما سئوال میشود،چیزی میل دارید نهار میخوری ؟ با لبخند میگویم نه بابا تازه صبحانه خوردم و یا باز دروغ میگوئیم نه گرسنه بودم سر کوچه شما دوتا ساندویج خوردم… و بیشتر این دروغ ها اساساً لازم نیست که بگوئیم ولی می گوئیم. .
فیلم «نمایش ترومن» را یادتان هست؟ جیم کری بخت برگشته در یک دنیای ساختگی زندگی می کرد که خودش پاک از مصنوعی بودن آن بی خبر بود. یک کارگردان ماهر به مدد تکنولوژی روزی شهری ساخته بود که هم زمینش غیرواقعی بود، هم آسمانش، هم دریا و ساحلش. در عوض، چندین و چند دوربین او را همه جا تعقیب می کردند تا از زندگی واقعی او، به مثابه بازیگری که از بازیگر بودن خود خبر ندارد، فیلم بگیرند و در تلویزیون برای مردم نمایش بدهند..
دنیای جیم کری دنیای ساختگی رسانه ها بود؛ دنیای نیازهای جعلی، حتی باران و ابر جعلی. پیتر ویر، کارگردان نمایش ترومن، داستان را طوری تعریف کرده است که تماشاگر تجربه بازیگر نقش اول را به خوبی حس کند، طوری که ما به عنوان مخاطبان فیلم تا اواخر داستان، درست مثل جیم کری، از ساختگی بودن این دنیا بی اطلاع می مانیم.
بیشتر ما زمانی که برای تهیه لوازم زندگی صرف میکنیم بیشتر از زمانی است که از آن لوازم و امکانات بهره مند هستیم. برای نمونه بیشتر وقتمان کار میکنیم و گاه دست به هر کاری میزنیم تا به اندازه اینچ تلوزیونمان و یا ماکرو فرمان بیفزائیم و یا مثل دختر خاله اقدس، در شمال یک ویلا بخریم در صورتی که هر سه ماه یک بار هم فرصت رفتن به شمال را نخواهیم داشت و یا وقتی به خانه می آئیم تنها فرصت دوش گرفتن و خوابیدن را داریم و دیگر نمی رسیم حتی تلوزیون نگاه کنیم . اما داریم اقساط این وسایل را می دهیم. متأسفانه در تبلیغات گونا گون نیز این نیاز های کاذب هم بشدت تقویت می شود و ما ناخواسته به این می اندیشیم که چرا ما نباید داشته باشیم. دلایلی هم برای خود و خانواده می آوریم و داشتن این امکانات را حقوق اولیه خود می دانیم بی خبر از اینکه بسیاری از چیز های مهم دیگر را از دست می دهیم و فاجعه این است.
ساعت ها بیرون از منزل در مقابل دهها دوربین و چشم آدم های دیگر زندگی دروغی خود را ادامه میدهیم و وقتی به خانه میرسیم هم باز به برکت تکنو لوژی روز آنلاین می شویم تا در دسترس باشیم و با دوستانمان حتی موقع شام و نهار در گفتگو هستیم و به گروه های مختلف سر میزنیم و پیام می گذاریم…
زندگی که خود مان هم می دانیم دروغی است و جالب این است که با لبخند می گوئیم نه باباچیزی نیست. صبح نشده گوشیمان را از زیر بالشت بیرون میکشیم و بعد از چرخی زدن در شبکه های اجتماعی به اطرافمان نگاه میکنیم آنهایی که دوستمان دارند و یا دوستشا ن داریم بعد از دیگران قرار گرفته اند و نمی فهمیم که با خودمان چه می کنیم…
در یک کلام، ما دانسته در حال دروغ گفتن و نقش بازی کردن هستیم و این اوج یک بیماری است که به هیچ عنوان باورش نداریم.
امید وار هستم در اولین فرصت تصمیم درستی برای سلامتی خود بگیریم.چرا که بسیار کوتاه و زود گذر است :
رفتم ز پا خاری کشم
محمل زچشمم دور شد!
ارادتمند
جعفر صابری.
چشم پلیس
دو شنبه 2 اسفند 1395
چشم پلیس
همواره مشکلات اجتماعی از مهمترین دغدغه های مدیران شهری بوده و از مهمترین این مشکلات ترافیک شهری و حمل و نقل عمومی می باشد، متأسفانه به دلایل فراوانی از جمله مسائل فرهنگی،بیشترین آسیب های اجتماعی نیز از همین راه به وجود می آید که باعث درگیری فراوان کاری در تمام ادارات اعم از نیروی انتظامی ،قوه قضائیه و حتی بخشهای خصوصی و بیمه می شود.
بی شک حضور مأموران راهنمایی و رانندگی در سطح کلان شهری مانند تهران، در تمام ساعات شبانه روز و یا جای جای این شهر غیر ممکن می باشد و ضبط و ثبت تصاویر متخلفین نیز در تمام نقاط امکان پذیر نیست. به همین دلیل پیشنهاد زیر با رویکرد فرهنگ سازی و جلوگیری از تخلفات رانندگی تقدیم محضر آن مقام مسئول، می گردد و امید است که با رفع مشکلات، طرح به جهت جلوگیری از روند تخلفات بیشتر، ان شاءالله با دستور و راهنمایی حضرت عالی اجرائی گردد.
خلاصه طرح چشم پلیس
بکار گیری از توان بالفعل مردم برای به تصویر کشیدن کلیه تخلفات راهنمائی و رانندگی در سطح کلان شهر ها.
در این روش عموم مردم با کمک تلفن های همراه می توانند هر گونه تخلف راهنمایی و رانندگی را به تصویر کشیده و به سامانه مشخص شده راهنمایی و رانندگی ارسال نمایند و از همین راه بعد از توقف اتومبیل و راننده متخلف توسط اولین ایستگاه پلیس ابتدا جریمه نقدی به همراه هزینه ای برای ارسال کننده تصویر متخلف، که مشخص شده است (هر تصویرارسالی پنجاه هزار تومان) و سپس انتقال اتومبیل به پارکینگ از مدت یک هفته تا شش ماه باشد.
بی شک جریمه هایی این گونه و ثبت تخلف ها توسط مردم ازهر گونه رفتار غیر اخلاقی در جامعه بشدت می کاهد و رانندگان محترم وسایل نقلیه از این پس با دقت بیشتری رانندگی خواهند نمود.
اگر چنانچه تصمیم به ریشه کن نمودن معضلات رانندگی و ایجاد یک شرایط مطلوب ،می باشیم باید هزینه کلانی رابپردازیم و آن هزینه بدون حضور و درگیر نمودن خود مردم غیر ممکن است.
و حضور مردم نیاز به انگیزه دارد و چه انگیزه ای بالاتر از اینکه در ثبت خلاف های رانندگی با پلیس کمک نمایند و هزینه هایی را بعنوان پاداش دریافت بنمایند که شخص خلافکار می پردازد و هیچ تحمیلی بر دولت و مسئولین دولتی به لحاظ هزینه ها نیست.
شایان ذکر است روش کار بدین گونه است که این هدیه به اولین کسی که تصویر را تهیه و سپس به سامانه مربوطه ارسال نموده باشد تعلق میگیرد و چنانچه افراد دیگری هم از متخلف تصاویری گرفته باشند از این فرصت بهره مند نخواهند شد. اما کمک می کند که به واقعی بودن تصویر بیشتر پی برده شود و متخلف نمی تواند با انکار موضوع طفره رود.
در این روش مردم هستند که از حقوق حق خود محافظت می نمایند و کار به دست مردم سپرده شده است.
تنها نظارت و همکاری پلیس مهم است . البته نیروهای ویژه و امنیتی که در حال مأموریت و یا مسائل امنیتی هستند با هماهنگی های لازم هیچ نیازی به برخورد و توضیح موضوع ندارند.
تعریف درستی از جرم و هزینه های نا دیده گرفتن قوانین:
یکی از مهم ترین عوامل تخلف، نشناختن درست واژه جرم و تخلف است متأسفانه بیشتر تخلفات رانندگی، جرم محسوب نمی شوند، که با همکاری اداره محترم آموزش و در اختیار قرار دادن این اطلاعات به عموم ،از راه نشریات و همچنین صدا وسیما فرهنگ شناخت درست از جرم ترویج داده می شود .
وضع قوانین سنگین برای متخلفین ، کمک هرچه بیشتری به ایجاد نظم و قانون می نماید و این باید مهمترین هدف باشد.
و از همه مهمتر توقیف اتومبیل متخلف و انتقال به پارکینگ می باشد و یا توقف در همان محل،
جریمه های نقدی هم هرچه سنگین تر برای شروع کار بهتر و شایسته تر است.
یکی از مهمترین تخلفات رانندگی مسافرکشی اتومبیل های شخصی می باشد که نه تنها چهره بسیار زشت و زننده ای را در سطح شهر بوجود می آورد بلکه مسائل غیر اخلاقی زیادی را نیز به همراه می آورد.
تعداد بی شماری از ایشان بدلیل عدم رعایت رانندگی صحیح، همواره خطر ساز می باشند.
البته کم نیستند رانندگان محترمی که برای کمک به معیشت خانوادگی اقدام به مسافر کشی می نمایند واز این راه کمک بزرگی به حمل و نقل شهری نیز می شود، اما بوجود آوردن یک سیستم قانون مدار و شناسایی این افراد و داشتن شناسنامه کاری و داشتن نشان های ویژه این خدمات،مانند تابلو و نوشته های قانونی دیگر ،به مردم و بخصوص بانوان و دوشیزگان محترم کمک به تشخیص درست می نماید.
بدیهی است افرادی که این قوانین و شرایط را نادیده می گیرند از حمایت های دولتی برخوردار نخواهد شد و در واقع خواسته و دانسته اقدام به قانون شکنی نموده اند . و حامی متخلفین هستند.
از این پس اگر اتومبیل شخصی در مقابل بانوی محترم ایستاد و فاقد شرایط یاد شده بود کافیست تصویر و یا گزارش خلاف آن درج شود تا با برخورد شایسته قانونی مواجه شوند.
اگر موتور سواری فاقد کلاه ایمنی باشد از کمترین حمایت بیمه و دولت برخوردار نشد و این گونه می توان قانون را جاری و ساری نمود .
متأسفانه با ید اذعان داشت شاید در نگاه اول وضع این گونه قوانین خوشایند نباشد، اما بجهت ارتقاء فرهنگ عمومی و حمایت از حقوق شهروندان لازم وضروری است که موارد قانونی به شدت جدی گرفته شود .اینکه اتومبیل های شخصی هر جا به هرشکل قانون و مقرارت را نادیده بگیرند و هرگونه که تمایل دارند رانندگی نمایند ،توهین به کلیه مقدسات و ارزشهای ایرانی و اسلامی ما است و عدم توجه به حقوق حق بانوان و دوشیزگان محترمی که همواره با رفتاری زشت و ناشایست مورد آزار و اذیت عده ای می گردند، خود جای بسی تأسف دارد و به سادگی می توان این معضل اجتماعی را مرتفع نمود . شاید این فرمایش رهبر کبیر انقلاب که کار مردم را باید به دست خود مردم سپرد اینجا معنا و مفهوم یابد که چشم پلیس می تواند کاری مردمی باشد برای ایجاد نظم و قانون.
در صورت تمایل برای توضیح جزئیات بیشتر این طرح در خدمت هستم.
ارادتمند
جعفر صابری
مدیر عامل مؤسسه فرهنگی هنری آشتی
تلفن جهت توضیحات بیشتر: 09213174722
جعفر صابری/کلثوم ننه
کلاه کشی را از سر برداشت ابرو نداشت با تعجب پرسیدم با خودت چه کردی و او گفت داستانش بلنده، مادر زنم میگفت شوهر تو چرا همش تو خونه نشسته و میگه دارم کار میکنم ، مرد باید صبح زود بره بیرون کار کنه و دنبال یک لقمه نان حلال برای زن و بچه اش باشه… و خلاصه تا به خودمان جنبیدیم که به مادرزنمان حالی کنیم کار من تحقیق و نوشتن است گویا یه دعا و آب دعا گرفته بود ه و داده بود به زنم تا بریزه تو چایی ام و خلاصه دادند به خورد من بیچاره و این هم نتیجش حالا دیگه اگر هم بخواهم بروم بیرون نمی توانم…
هم خندم گرفته بود و هم ترسیدم چون من هم بیشتر وقتها در منزل هستم و مشغول کارم !
اماداستان دعا و دعا نویسی و خرافات و ترویج بعضی مطالب و دینی جلوه دادنش هر آدم عاقلی را به فکر وا میدارد. و این داستان نه تنها فقط در ایران، بلکه ریشه بیشتر فرهنگ ها بخصوص غربی ها هم دارد ، بعضی ها میگویند مسلمانان این گونه هستند ولی باور بفرمائید در تمام ادیان است.
البته فرق بسیاری بین دعا و مناجات تا دعانویسی و خرافات است اما گاهی چنان این فرق در ذهن انسانها باریک می شود که به هیچ وجه قا بل تشخیص نمی باشد.
کتاب زیبا و خواندنی کلثوم ننه به قلم شیوا ی آقای جمال خوانساری که بیش از سیصد سال است موجود است ،دلیل این مدعا می باشد، که خواندنش خالی از لطف نمی باشد. و خوشبختانه در بیشتر سایت ها موجود می باشد.
حضرت آيت الله خامنهاي، رهبر معظم انقلاب اسلامي در رابطه با کتاب کلثوم ننه به نوشه آقا جمال خوانساري اظهار نظر کردند و فرمودند: «مسئله ديگر، مبارزه با خرافات است. در کنار ترويج و تبليغ معارف اصيل دينى و اسلام ناب، بايد با خرافات مبارزه کرد. کسانى دارند روزبهروز خرافات جديدى را وارد جامعه ما مىکنند. مبارزه با خرافات را بايد جدى بگيريد. اين روش علماى ما بوده. مرحوم آقا جمال خوانسارى، عالم معروف، مُحشىّ شرح لمعه – که حاشيههاى او را در حواشى شرح لمعههاى قديم ديدهايد. نمىدانم حالا هم چاپ مىشود يا نه. پسر مرحوم آقا حسين خوانسارى (که پدر و پسر از علما و برجستگان تاريخ روحانيت شيعهاند) – سيصد سال پيش براى اينکه خرافات را برملا کند، کتابى به نام «کلثوم ننه» را نوشت، که الان هست. بنده چاپهاى قديمش را داشتم و اخيرا هم ديدم مجددا چاپ شده است، که چاپ جديدش را هم براى من آوردند.
ايشان با زبان طنز، معروفترين خرافات زمان خودش را به زبان فتواى فقهاى زنان درآورده و مىگويد زنان پنج فقيه بزرگ دارند! يکىاش، کلثوم ننه است! يکى، دده بزمآراست! يکى، بىبىشاه زينب است! يکى، فلان است. آن وقت از قول اينها مثلا در باب محرم و نامحرم، در باب طهارت و نجاست و در باب انواع و اقسام چيزها، مطالبى را نقل مىکند. يعنى عالم دينى به اين چيزها مىپردازد. ما خيال مىکنيم اگر با يک مطلبى که مورد عقيده مردم است و خرافى و خلاف واقع است، مقاومت کرديم، بر خلاف شئون روحانى عمل کردهايم؛ نه، شأن روحانى اين است.
خلق را تقلیدشان بر باد داد…
ای دو صد لعنت براین تقلید با…
متاسفانه جامعه گرفتار به لحاظ اقتصادی و معیشتی که دچار چند گونگی عقاید مذهبی هم شده و کتاب خدا را فراموش کرده و بجایش مطالب ارسالی در شبکه های اجتماعی و یا مطبوعات یا رسانه هایی که شوربختانه بدون تحقیق تهیه و در دسترس عموم قرارگرفته ر به سادگی باور می کنند و حتی زحمت تحقیق در خصوص آن را هم به خود نمی دهند و تنها با بیان اینکه اینجا نوشته و یا این آقا گفته صد در صد باور می کنند. و این تقلید وحشتناک خلق، باعث گرفتاری خودشان می شود. خانواده ها با توجه به عدم شناخت کافی از واقعیت های جاری جامعه به تشخیص سطحی خود از موارد اطرافشان نه تنها به خودشان بلکه به پیکره اندیشه و شعور جامعه نیز لطمه میزنند . یکی از زشت ترین این خدمات دعا و دعا نویسی است و امید وارم به مرور زمان با بالا رفتن فرهنگ مردم این مشکل از بین برود و با مراجعه به مشاور و یا روانشناس یا پزشک راه حل های منطقی و درست را در راستای بهبود زندگی خود برگزینند و از نوشتن دعا و یا خوراندن انواع حشرات و جانوران به آنها که دوستشان داریم و یا می خواهیم شرشان از زندگیمان کم شود خود داری نمائیم.
جعفر صابری
جعفر صابری/ شغل همسرم را دوست ندارم!
شغل همسرم را دوست ندارم…
خانم محترمی بود و ابتدا از مشکلات زندگی و بعد از این که او هم صبور و هم با اراده است سخن گفت و در ادامه توضیح داد بیشتر از بیست و هشت سال پیش ،وی ازدواج کرده بود همسرش ده سال از او بزرگتر بوده ولی بدلیل اصرارپدر و خانواده او می پذیرد او که آن زمان کمتر از هیجده سال داشته بعد از ازدواج متوجه می شود همسرش اعتیاد دارد ولی بدیل داشتن یک فرزند تحمل میکند و بعد فرزند دیگر ،دو بار از همسرش جدا شده بود بار اول بعد از اصرار دوستان و اقوام به زندگی برگشته بود اما این بار چهار سال بود که از همسرش جدا شده و تنها با مادرش زندگی میکرد. از این که مرد دیگری را در طول این چند سال دوست داشته ولی آن مرد تصمیم به ازدواج با او را نداشته حرف میزد و از بی لیاقتی های همسرش و …بالاخره نوبت به حرف زدن من رسید و گفتم خواهرم یعنی در طول این مدت زندگی هیچ چیز دلخوش کننده ای میان شما نبود؟ حتی وجود همین دو فرزند پسر؟ باستی او هیچ حس انسانی و عاطفی نداشت و از عاطفه و انسانیت بدور بود؟ …باز ادامه داد که نه خیر او اتفاقاً بسیار آدم با احساسی بود او یک هنر مند ماهر در رشته منبت و تذهیب بود مرد ساده ای بود که گاهی وقتها حتی از شاگردانش هم شهریه نمی گرفت ولی این که زندگی نشد شغل نشد و …دیگر حرفهایش را نمی شنیدم و به این موضوع می اندیشیدم که چرا بیشتر مشاغل ما این اندازه مظلوم و حقیر هستند؟ بی شک شما برنامه دور همی را در کانال نسیم می بینید با اجراء بسیار خوب همکار عزیزمان جناب آقای دکتر مهران مدیری ،در این برنامه او در انتهای مصاحبه هایش از میهمان برنامه سئوال می کند از زندگی خود راضی هستی ؟ نمیدانم این سئوالی است که هر کس می تواند از خودش بپرسد و در خلوت بدان پاسخ دهد اما این که در مقابل جمعی و از یک شبکه تلویزیونی اجبار به پاسخ داشته باشد کمی بی انصافی است ! اگر جوابش مثبت باشد که بسیار عالی است و اما اگر جوابش منفی باشد آیا او به راحتی می تواند بیان کند که من از زندگی خود راضی نیستم! البته درود به شرف بعضی از هنر مندان میهمان این برنامه که خیلی راحت میگفتند خیر و دلایلی هم داشتند اما وقتی به درد ودل ایشان توجه میکنیم می بینیم این دوستان و عزیزان در واقع بدلیل سادگی و درستی رفتار و کردارشان ،امروز نمی توانند چون دیگران از زندگی خود لذت ببرند و شاد باشند. هنرمندی که بیش از سه سال است جلو دوربین نرفته و یا آهنگی نساخته و یا کنسرتی نداده و یاتابلویی نفروخته از کجا و چطور شاد زندگی کند! متاسفانه جماعت هنرمند و بدلیل حضورشان در بین مردم ناچار هستند خوب بپوشند ،خوب بگردند و این موضوع خود بسیار جای تأمل و دقت دارد، هیچ حمایت رسمی از این عزیزان نمی شود ، صندوق حمایت از نویسندگان و هنرمندان و روزنامه نگاران با کمبود بودجه مواجه است و بسیاری از نویسندگان و روزنامه نگاران با مشکلات معیشتی روبرو هستند. کدام یک از ما به گالری میرویم و تابلو نقاشی و یا تابلو عکسی را می خریم .کدام یک از حضراتی که میلیاردی حقوق می گیرند یک صدم حقوق شان را صرف خرید یک کالای هنری و یا صنایع دستی می نمایند. کدام یک البسه ایرانی می خرند و به تن می کنند. حتی اتومبیل ایرانی هم سوار نمی شوند. گرچه سخن ما در این باره نیست اما این ها را گفتم نه بدان جهت که مسئولین بدانند که یا می دانند و کاری نمی کنند یا نمی دانند که اصاصاً مسئول نیستند و بی دلیل آن جایگاه را اشغال نموده اند.
روی سخن من با شما است خواهرم تو که دغدغه اصلیت رفتار و کردار همسرت است می دانی او از چه راهی باید مخارج جاری زندگی را فرارهم سازد.
ساده است که رو به همسرت بگویی به ما چه، چشمت کور دنده ات نرم، این مشکل تو است قربون مرد مردم بری ببین فلانی چطور زندگی میکنه ،ببین چقدر زن و بچه اش خوش هستند و…واژگانی این گونه ،زندگی را به خوشبختی نمی کشاند و مردش را موفق نمی کند! وای اگر در مقابل بچه ها این گونه موارد گفته بشود دیگر جایی برای تربیت و اخلاق باقی نمی ماند.و این داستانی است بسیار وحشتناک که متاسفانه همه روزه در بیشتر خانواده های ما ایرانیان به وقوع می پیوندد.
عزیزانم ،بزرگواران با بیانی دلسوزانه و همدردی با مردت است که می توانی زندگی را به سمت موفقیت و پیروزی جلو ببری اگر فکر میکنی او نمی تواند، در کنارش قراربگیر و با دادن ایده های بهتر به کارش رونق بده و یا اگر نمی توانی ،از توهین و تحقیرش بشدت خودداری نما.در جمع از او و موفقیت ها و برنامه های کاریش تعریف و تمجید کن ، در خلوت به او بفهمان که عاشق او هستی و به کارش و صداقت و درستیش افتخار میکنی بگو دوستش داری و اگر باز هم پیش می آمد با او ازدواج میکردی باور کنید که تاثیر این گونه حرف ها بیشتر است و مردت را مصر می کند که تلاش بیشتری کند اما هرگز فکرش هم نکن که با حیله گری این حرف ها را بزنی چرا که دروغ ،آفت همه چیز بویژه زندگی مشترک است و شک نکن که همسرت خیلی زود متوجه ریا کاری تو میشود این فقط قدرت عشق و باور آن است که زندگی تو را تغییر می دهد. کم نیستند زنانی که مرد معتادشان را دوباره به زندگی باز گرداندند و کم نیستند زنانی که همسرشان را بعد از سالها حبس و زندان تحمل نمودند اما امروز صاحب بهترین زندگی ها هستند .
همسر تو یا قبل از ازدواج با شما شغلش را انتخاب کرده بوده که خوب شما می دانستی با چه کسی و دارای چه شغلی ازدواج می کنید و یا بعد از ازدواج بوده که بی شک با هماهنگی شما بوده … اینکه اقتصاد امروز کمر شکن شده بی شک مقصر همسر تو نیست این واقعیت را بپذیر و دوشادوش همسرت از این بحران بگذر … تو می توانی چرا که بانویی سربلند و نجیب ایرانی هستی!
درود بر شما
جعفر صابری
جعفر صابری/ چرا طلاق!
دو شنبه 11 بهمن 1395
چقدر زندگیت را دوست داری!
چرا طلاق!
باورم نمی شد اما خودش بود به نظرم بیست سال پیر تر می رسید لبخند تلخی بر لب داشت و وقتی پرسیدم چی شده گفت بگذریم:
داستان عجیبی داشت ،بعد از هیجده سال زندگی مشترک می گفت همش از یک شوخی شروع شد و چهار سال پیش شروع شد و همسرم به پیشنهاد خواهرش گفت بروم آرایشگری یاد بگیرم ،او میگفت بچه ها بزرگ شدند من هم در خانه حوصله ام سر میرود تو هم که مدام درسفر هستی میروم هم یه چیزی یاد میگرم و هم کمک خرج خونه میشوم و من بخاطر خودش و علاقه ام به او احساس کردم با قبول این موضوع میتوانم کمکش کنم تا سرزنده تر شود و بداند که دوستش دارم.
خیلی زود او کار را یاد گفت و بعد قرارشد من برایش در منزلمان یک اتاق درست کنم تا همانجا کارش را شروع کند ولی بعد از مدتی گفت اینجا مشتری نداره به من پیشنهاد شده برم تهران در یک آرایشگاه بالا شهر کار کنم و خلاصه از ما نه ،از او آره، حالا چند وقت برم و …هرروز صبح حتی قبل از من بیدارمیشد و جلو آینه می ایستاد بعد از آرایش و آماده شدن راهی تهران میشد و شبها هم بیشتر وقتها بعد از من خسته و خراب به خانه می رسید وروزهای تعطیل هم باید میرفت میگفت مشتری داریم ،خلاصه من دیدم کل زندگیم به هم ریخته شاکی شدم و او گفت همینه که هست من نمی تونم کارم رو بذارم کنار و اینکه تومیگی من چی بپوشم و چطور بگردم نمیشه کار من این طوریه باید خوب لباس بپوشم، جلو مردم آرایش خوب کنم و …کار بالا کشید طوری که رفت و مهریه اش را اجرا گذاشت …دیگر هرچی بود سردی و بی مهری و توهین و تحقیر، من از خودم متنفر شده بودم عشق ما تبدیل شده بود به اینکه من باید همه رفتار های او وگفتارش را می دیدم و هیچی نمی گفتم نتیجه این شد که بروم و هرچی داشتم بدهم و او برود دنبال کارش و زندگیش و من هم برم خانه بابام و بشینم تواین سن و سال هم نه دیگه کسی به من کار میده و نه من حس کار کردن دارم…حتی بچه ها هم رفتن پیش او بچه ای که باید این روزها راهی دانشگاه میشدند، دارند کار میکنند یکی شون در یک موبایل فروشی و آن یکی هم فروشند بوتیک شده، دوتا دختر بدون سایه پدر…زندگی خوبی داشتیم معمولی بود اما خوب بود …
خانه ماشین و من کار میکردم هر چهارنفر جلو دوست و آشنا خوب بود …نمی دونم چرا این طوری شد!
و ده ها داستان این گونه، هر روز و یا هر هفته من می شنوم داستانهایی که وقتی بررسی میکنم به نتیجه تلخی میرسم که جای تأمل دارد.
حضرت عیسی مسیح به صراحت می گوید زنانتان را طلاق ندهید هر زنی که طلاق می دهید یک فاحشه زیاد میشود. و کلام خدا در قرآن این است که با طلاق عرش خدا می لرزد. اما چقدر ساده قبح این موضوع در جامعه ما ریخته شده.هر ساعت سه طلاق ثبت میشود !
دوستی میگفت : به ازای هر زنی که مشغول کار است یک مرد بیکار،یک زن بی شوهر است!
این واقعیت را باید پذیرفت واقرار کرد ، با تمام حقوقی که برای زنان در جهان قائل هستند متاسفانه بیشترین حق کشی و ظلم به ایشان در حال اجرا است و این درد ناک است که خود زنان هستند که به همنوعشان ظلم می کنند نه مرد ها!
وقتی صحبت از برابری و حقوق یکسان میکنند در واقع اصل را بر بدبختی و گرفتاری خود می نمایند. این چه برابری است که اصرار به آن دارند. کدام مؤسسه و شرکت است که حقوق یکسان برای زنان و مردان را فراهم سازد ،همواره زنان بعنوان نیروی انسانی ارزان بکار گرفته میشوند و متاسفانه با هزاران حربه ی گوناگون در بخش های عظیم تبلیغاتی نیز برای عرضه کالا هایشان بکار گرفته می شوند.
برهنگی، ساده ترین و بیشترین استفاده ابزاری از زنان است و تا زمانی که زنان به سادگی تن به این گونه امور بدهند باید در انتظار خشونت های بیشتر هم باشند . هر لحظه در جهان چندین جنایت بر علیه زنان صورت می گیرد که طلاق کمترین آن است اما باید گفت سرآغاز بیشتر این جنایات طلاق و نداشتن کانون خانواده و امنیت است . زنان این نیمه مهم جامعه بشری باید در امنیت و آسایش بسر ببرند تا اسباب آسایش و امنیت را برای فرد فرد خانواده بوجود بیاوند مرد خانواده با آرامش به خانه بیاید و فرزندان نیز در کمال امنیت و آسایش پرورش یابند . این حق اصلی زنان است و چنانچه این امنیت از او گرفته شود و یا او بخواهد خودش تغییری در این روش از زندگی بوجود بیاورد در واقع تلاشی سخت برای تغییرغریزه و تحولی در خلقت است . باید قبول کرد زایمان مرد همانقدر نا بخردانه است که کلاغی را برای نگهبانی گله برگزینیم و یا تلاش کنیم،میمونی به سخن در بیاید و حرف بزند، اینکه میان این همه مشاغل مورد نیاز بانوان و شایسته برای شخصیت او اصرار به کاری داشته باشد که شأن و شخصیتش زیر سؤال برود و یا امنیتش در جامعه مورد تهدید قرار گیرد ،خود دلیل نابخردی او است و از شخصیت دانا و هوشمند او بدور است. اصراربرای اینکه کاری مردانه را انجام دهد مانند رانندگی تریلر و یا راندن اتوبوس و یا حتی جنگیدن کنار مردان و سربازان یا راندن لیفتراک و یا تراکتورو یا دستفروشی و …گرچه در ظاهر شاید هیچ مشکلی نداشته باشد اما در واقع ظلمیست که زنان در حق خود می نمایند. و تنها بهانه هم این است که مگر چه ایرادی دارد. در بیشتر کشور ها مشاغلی مانند رفتگری و یا تعمیرات ساختمان و کارگری ساده نیز به زنان داد میشود و ایشان بدلیل مشکلات معیشتی و گرفتاری های اقتصادی ناچار به این کار ها، نیز تن در می دهند. زنی که همسر بیمار و یا فرزندانی چشم انتظار دارد، ناچار است تن به این گونه مشاغل دشوار نیز بد هد تا مشکل مالی خود را برطرف نماید . زنانی که به سختی کار میکنند کم نیستند اما در مقابل هستند زنانی که کانون خانواده و امنیت خود را به سادگی به خطر می اندازند و با درشتی و خشونت در مقابل همسر خود سعی می کنند تا چیزی را بدست آورند که باید هزینه گرانی را در مقابلش بپردازند.
هرگز هیچ مردی نمی تواند به اندازه یک مادر دلسوز فرزندش باشد و هرگز هیچ زنی نمی تواند به اندازه یک مردی مدافع حقوق خانواده اش در مقابل سختی ها باشد اگر هر یک دچار نقصانی شوند یک جای کار می لنگد!
باید زنانی که پس از سالها زندگی مشترک رو به اشتغال و کار در بیرون از منزل می آورند و با مخالفت همسرشان رو برو می شوند بپذیرند که همسرشان زن شاغل نمی خواسته و به این گونه زندگی علاقه ای ندارد و اگر به ناچار تن در می دهد بیشتر برای حفظ ادامه زندگی است و نباید طرف مقابل احساس خود بزرگی و خود رای نماید . او نیز شایسته است تا قدم هایش کوتا هتر و منطقی تر باشد و حفظ احترام دو طرفه باشد . توهین ، تحقیر و تهدید ،روش منطقی برای ادامه زندگی مشترک نخواهد بود . ذکاوت و مدیریت شایسته یک بانوی زیرک است. جدایی و ترک کانون گرم خانواده آغاز بیچارگی و تنهایی و تحقیر شدن خود زنان است . بخصوص در ایران و یا کشور های مسلمان که هنوز این پارادکس حقوق شهروندی معنای واقعی خود را پیدا نکرده است. تنهایی و نگاه های حریص اطرافیان و خلاصه همه و همه فضای ناامن و دشواری را برای یک زن تنها و یا صاحب اولاد بوجود می آورد که نشان میدهد بازنده واقعی همان زن است.
جامعه ای که کمتر جوانی به دلایل گونا گون حاضر است ازدواج نماید بستر مناسبی نیست که زنان خورا بدان بیندازند.
وقتی دلسوزانه به موضوع اشتغال زنان می نگریم در بسیاری مواقع ناچار، حق را به ایشان می دهیم ،چرا که با توجه به هزینه های فراوان زندگی و شرایط بد اقتصادی چاره ای نمی ماند،بخصوص برای زنانی که می خواهند دوشادوش همسرشان چرخ کند اقتصاد منزل را بچرخانند اما باز نکته تربیتی و اخلاقی این است قرارنیست شغل مورد نظرشان همانی باشد که آنها می پسندد و یا دوست دارند گاهی وقتها ناچار هستند مسائل مهم دیگری از جمله شرایط محیط کار ،زمان و ساعت کار و مسائلی از این دسته را نیز مورد توجه قراردهند و شاید به لحاظ درآمدی، آنچه مورد نظرشان است نباشد اما برای حفظ کانون خانواده که اهمیتش بسیار زیاد تر از درآمد حاصله از کاری است که باید بدان تن در بدهند. در غیر این صورت تشنج و اختلاف بین خانواده ها بالا می گیرد و متأسفانه طلاق راه حلی است که در بیشتر مواقع به ذهن این افراد میرسد.
تحقیر کردن همسر، توهین به او یا شغلش و یا جایگاه اجتماعی اش یا مقایسه او با دیگران آسیبی وحشتناک به پیکره خانواده وارد میسازد که کمتر امکان باز سازی آن وجود دارد.
هرگز از جملاتی مانند تو لیاقتش را نداری ،قربان مرد های مردم بروی ، ما که چیزی نداریم ، این چه زندگیه که ما داریم ، مرد مردم مرده توهم …و…اگر می خواهید آرامش داشته باشید نباید در مقابل همسرتان استفاده کنید. حتی اگر حق با شما هم باشد !در نظر بگیرید این همان مردی است که روزگاری عاشقانه وارد خانه مهرش شدید ولی امروز به هزار و یک دلیل بخصوص مسائل اقتصادی و معیشتی او نیز مانند هزاران مرد دیگر دچار بحران شده و در سختی های زندگی مانده، از در سازش و نرمی و یاری به او و تقویت شخصیتش برآئید ، اجازه ندهید فرزندانتان به همسرتان درشتی کنند و هرگز در مقابل دید فرزندانتان به همسرتان توهین نکنید بحث و گفت و گو های شما در مقابل چشم فرزندانتان موضوعی نیست که آنها فراموش کنند و دردراز مدت بر علیه شما بکار می بندند. اگر فکر می کنید که فرزند شما نمی فهمد و یا حق را به شما می دهد کاملاً در اشتباه هستید ،جالب این است که در بیشتر جوامع شرقی، بخصوص ادیان اسلامی زنان بشدت فرزندمحور میشوند و بعد از تولد فرزندشان بطور کلی فراموش میکنند که همسری هم دارند و تمام توجه شان به فرزندشان می شود و وقتی به خودشان می آیند که همسرشان راهی مسیر دیگری شده و آنها نیز می خواهند تلافی کنند و با همین بیان که من هم حق دارم و خسته شده ام از اینکه فقط در خانه بودم و بچه ها هم بزرگ شدند، می روند تا فصل جدید را در زندگی خود شروع نمایند. درست زمانی که فرزندان و یا حتی همسرشان بشدت نیاز عاطفی به بودن کنارشان را دارد.
مرد ها بعد از مدتی سرخوشی و سرگردانی های دوران جوانی در میانسالی بیشتر نیاز به بودن کنار همسر و خانواده را دارند و این بهترین زمان برای اصلا ح و حل مشکلات است . بازگشت به گذشته و توجه به آنچه روزگاری بین شما پیش آمده بیشتر باعث درگیری های بی فایده آینده میشود.
برای چند دقیقه چشمانتان را ببندید کدام یک از دوستان و اقوام خواهر یا برادر و یا مادر حتی پدر می تواند میزبان شما و مشکلات بعد از طلاقتان باشد چقدر می توانید نقش مادر و پدر را همزمان برای فرزند یا فرزندانتان داشته باشید آیا بهتر نیست عاقلانه همین زندگی را مدیریت کنید و نشان دهید که می توانید آنچه سالها برایش تلاش کرده اید را به سادگی از دست ندهید .
فکر کنید همسرتان دچار یک بیماری شده و یا بدلیلی به حبس افتاده و یا مشکل روحی برایش پیش آمده آیا این آن مشارکت و همیاری بوده که ابتداء زندگی بدان تعهد نمودید . آیا حاضر هستید تا با کنار کشیدن از این زندگی نشان دهید که پیروز شدید و برنده بازی شما هستید! این چه بردی است که بدان باید افتخار کنید. بعد از سالها با هم بودن، سختی کشیدن ،همسر بودن و همراه بودن این چه سودی است که بدان دل خوش می شوید. لحظه ای بیندیشید، فرزند تان در بهترین شرایط در مقابل خانواده همسر آینده اش چه پاسخی خواهد داشت وقتی شما و همسرتان کنار هم نباشید. خوشبختانه ما ایرانیان همواره به لحاظ عاطفی بشدت احساسی عمل می کنیم و حتی در ادبیات خود می گوئیم از محبت خار ها گل می شود . خواهرم این را من بعنوان یک دوست و برادر کوچک عرض میکنم مشکلات اقتصادی و معیشتی آفت بزرگ خانواده ها شده و متاسفانه چشم و هم چشمی و نادیده گرفتن واژه زیبای عشق و محبت باعث شده تا ما از هم دور شویم . برای ارزشهایی که برای آن روزگاری از خیلی چیز ها گذشتیم به سادگی نگذریم و قدر زندگی مشترکتان را بدانید . مرد ها پسر بچه های کوچکی هستند که شما می توانید خوب با آنها زندگی کنید کافیست دوستشان بدارید هر چقدر هم که بزرگ شده باشند اگر به موقع ترو خشکشان کنید همیشه در کنارتان هستند و زندگی شیرین است . شکستنشان بی شک شکست با خود شما را به همراه خواهد داشت . کافیست یک بار برای کسب حقوق خود اقدام کنید…اگر منصف باشید می پذیرید که مردتان در بسیاری موارد از خیلی ها مرد تر است.
التماس دعا
جعفر صابری
جعفر صابری.مرد من نمونه است،زن من تو دنیا تکه…
مرد من نمونه است،
زن من تو دنیا تکه…
مردت رابغل کن و با شوق بگو تو بهترین مرد دنیا هستی من اگه صدبار به دنیا می آمدم بازم زن تو می شدم تو بهترین هستی و من عاشقتم تو بهترین همسر و بهترین پدر هستی تو تمام تلاشت رو میکنی که ما خوشبخت باشیم!این را بگو و به این واژه ها ایمان داشته باش. با همین چند کلمه تو تا ابد صاحب مردت میشی و اون هرچقدر هم بد باشه از این همه محبت شرمنده تو میشه و باورکنید او نیز عاشق شما میشه و هزار بار بیشتر برای خوشبختی شما تلاش میکنه …نه نگو…بجاش بگو ول کن بابا تو لیاقتش رو نداری من اگه زن هرکی میشدم هزار بار بیشتر از تو منو خوشبخت میکرد!تو پدر خوبی نیستی و بلد نیستی با بچه ارتباط بر قرار کنی، بچه می ترسه با تو حرف بزنه، شده یکبار ما رو ببری سینما ، تاحالا رفتیم تو پارک یه شام مثل مردم بخوریم؟ گاهی وقتا نمیدونید تأثیر این حرفها چقدر زیاده و وقتی چشمهاتون رو می بندید و دهانتون رو باز میکنید نمیدونید چگونه آتش به زندگی قشنگتون میزنید ، حتی اگه همه ی این حرف ها هم درست باشه با این ادبیات هرگز به نتیجه مطلوب نخواهید رسید و جز نفرت و کینه و تنفر در قلب مردتان هیچ چیز را زنده نمی کنید.وای، وای اگر این گونه بیانات هم در مقابل چشمان فرزندانتان باشد .درنگ نکنید که بازنده واقعی این زندگی شما خواهید بود و فرزندانتان را نابود میکنید نکته درد ناک این است که نه تنها فرزندانتان را بلکه فرزند فرزندانتان را نیز به ورطه نابودی می کشاند. امان از بد دهنی و یا دست درازی روی مردتان، کم نیستند مرد هایی که در مقابل همسرشان سکوت میکنند تا شاید این گونه کانون گرم خانواده را از نابودی دور نگه دارند و زنانشان با بی شرمی دست برروی این مرد بلند می کند و او سکوت میکند …و فرزندتان می بیند این چه زندگی خواهد بود اگر به دادش نرسید.وای بر زنی که هر لباسی را بپوشد وهر طور دلش میخواهد آرایش کند و بگوید همین هست که هست به هیچ کس هم ربطی ندارد …من اینم، میخواهم این طور باشم …باور ندارید اما هستند …و مردش نه از روی بی غیرتی که از روی انسانیت می ماند با این زن که هنوز خرجیش را از مردش میگیرد چه برخوردی کند… باور کنید جنون ،یک آن است و به همین سادگی است که یک جنایت اتفاق می افتد و یا کمترینش جدایی است و سرخوردگی فرزندتان! فرزندی که برای داشتنش بسیار تلاش کردید و ریشه جانتان است .بسنجید چه شغلی و چه درآمدی بالاتراززندگی مشترک و آسایش در کنار همسر و فرزندتان است . اما اگر انتخاب شما این است روش انسانیش را برگزینید نه…
با پرخاش و بی ادبی و تهدید و توحین، انسانی بایستید و مسیر زندگی را جدا کنید …نشه یک وقت باور کنی، مردی که می دونه تو همسر داری و زندگی و صاحب بچه هستی، مردی که امکان داره تورا خوشبخت تر از همسرت کنه ،این نامرد اگه ذره ای مردانگی و انسانیت حالیش بود به تو نزدیک هم نمیشد چه برسه به اینکه پیش بده تورا خوشبخت میکنه و تو حیفی و از این حرفها…مرد اگه خوب بود که مرد خودت بابای بچت بود دیگه!تو اگه میتونستی درستش کنی همین اولی را درست کن که ریشش هم پیشت گیره!
و اما تو برادر، کجای آسمان خدا می لرزد اگر هر روز به همسرت بگویی دوستت دارم و عاشقت هستم و تو زن آرزوهایم هستی و اگر تو نبودی من تنها ترین مرد دنیا بودم. چه می شود هراز چندی به یاد زمان جوانی و نامزد بازی بروی و همسرت را بدزدی و بروید یک جای دنج خلوت کنید. چه میشود هر روز بدنش را نوازش کنی و نازش رابکشی نترس او هرچقدر هم بد باشد از نوازش تو خوشش می آید و ای برادر اگر تو برایش پیام عاشقانه نفرستی و جملات زیبا ننویسی او بدنبال این جمله ها در جای دیگری می گردد . کار و زندگی بسیار ارزشمند است زندگی سخت است اقتصاد مردم را نابود کرده بخصوص قشر آسیب پذیر جامعه را ،اما زن و بچه تو چه گناهی کرده اند که باید قیافه شش در چهار تو را همیشه خشمگین ببینند. برادر من، عزیز من، مردی گفتن زنی گفتن تو بسلامتی مرد خونه هستی باید سنگ صبور باشی بی خیال اگه همسرت یه چیزی هم گفت بخند و زیر سبیلی رد کن .وای بر مردی که چشمش دنبال این و اون باشه و خدای ناخواسته زنش را با دیگران مثال بزند ،بزرگوار اگه دوست نداری زنت مسیر خطا را در زندگی برود تو هم نرو، فرق نمی کنه چه مرد و چه زن هر دو باید قداست خانواده را حفظ کند . سالار اگه دیدی رفیقت از زنها بد میگه برو دست زنت رو ببوس که یه فرشته است، بذار فرشته بمونه …اگه دیدی زنی در مسیر زندگیت قرار گرفته انسان باش کمکش کن تا در مسیر درست قراربگیره با همسرت صحبت کن تا اون کمکش کنه و با هم به آینده یک انسان که میتونه یک جامعه رو نابود کنه کمک کنید نه اینکه خودت در مسیر غلط قراربگیری .برادر دنیا خیلی کوچیکه بزنی دری را میزنند درت را… این زن اگه زن زندگی بود با تو نبود…چرا خودت را گول میزنی چطور دلت میاد حق زن و بچت را خرج این آدم کنی ؟
خلاصه از دست من و نوشته هایم دلخورنشوید مرحوم زنده یاد پدرم می گفت پسرم قدر دوستی را بدان که چون آیینه روبرویت حرفها را میزند و نه مانند شانه پشت سرت مو به مو می گوید!
حق یارتان باد
مارا هم دعا کنید
جعفر صابری/ الو هستی؟
الو هستی!
یه وقت ها یی بوده که با یکی کار داشتیم و فکر میکردیم همه ی مشکلاتمان با یک تماس با او حل میشه ولی وقتی زنگ زدیم شنیدیم! مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد، تماس شما از طریق پیامک به او منتقل می شود…و یا بوق اشغال و یا بوق و موزیک انتظار شنیدیم و لی خبری نشد که نشد…
تا اینکه با دل شکسته و نا امید ،ته دلمون گفتیم
خدایا خودت کمک کن…وهمه چی درست شد…
درست مثل حال آن شب مجنون که :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
– شعر از: مرتضی عبداللهی
باید در سجاده عشق یار نشست و و با دل شکسته گفت: خدایا خودت کمکم کن! تا کمکت کنه وگرنه در خونه ی این و اون رفتن جز رو سیاهی به همراه نمیاره…
مولا نا زیبا میگوید:
با درد بساز ،چون دوای تو منم
درکس منگر،که آشنای تو منم
گر کشته شوی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خون بهای تو منم
گاهی وقتها خدا آنقدر دوستمان دارد که تمام دوست داشتنی هایمان را از ما میگیرد تا فقط جا برای دوست داشتن خودش بمونه! بفهمونه و نشون میده که مادر ، پدر ، خواهر ، برادر ، یا همسر ، فرزند و دوست …هیچ کدام به اندازه خودش ما را دوست ندارد و وقتی دردی داریم هیچ مال دنیا یی نمی تونه به ما کمک کنه.خیلی وقتها ما آدمها آنچه داریم را نمی بینیم و دل به یه چیزهایی خوش می کنیم که حتی ارزش نگاه کردنش را هم نداره. خیلی وقتها خیلی چیزها را داریم مثل آرامش ،آسایش، سلامتی خود و اطرافیانمان ،ولی نگرانیم و دنبال چیزهای دیگه میگردیم و خلاصه یک وقت به خودمان می آییم که همه چیز را از دست داده ایم . مرحوم پدر بزرگم بعد از مرگ مادر بزرگم میگفت بچه از مادر یتیم میشه و درستشم همینه مرد خیلی مهمه ولی تهش در گیر امور بیرونه خانه است و آرامش و آسایش خانه و گرمایش به وجود مادر خانه است ،بچه ها حتی مرد خانه وقتی به خانه میرسند اولین چیزی که بهشون آرامش میده بوی خوب نهار و یا شامی که به محض باز کردن در خانه به مشامشان میرسه ، موقع خواب هرچقدر هم که بزرگ شده باشند باز برطبق عادت دوست دارند مادر بهشون سربزنه و جای خابشان را درست کنه و یا صبح ها با صدای مادرشون بیدار بشن و پای سفره صبحانه که مادر فراهم کرده بنشینن و خلاصه اگر شده یه لقمه نون و پنیر هم مادر برای میان وعده ی روزشان بگذارد و اگر مریض بشن این مادره که دلسوزه و بهشون میرسه…حتی خود آقای خونه…اما همین مادر با تمام پر رنگیش تو زندگیامون یه وقتایی خیلی کمرنگ میشه و اون وقتی که خودش سعی میکنه پرنگ بشه ،میخواد به چشم بیاد و دیده بشه از زندگی یکنواخت خسته میشه و میگه مگه من چیم از دیگرون کمتره ، همیشه یه دیگرونی هستند و این طوری میشه که یواش یواش غذا ها حاضری میشه و از رستوران سفارش میدن و شبها هم یه چیزی همینجوری درست میشه و فرداش هم آقای خونه غذایی برای بردن نداره و با دوستاش میره رستوران و بچه ها هم با پول توجیبیشون میرن فسفوت و خلاصه اجاق خونه کم کم سرد میشه… خانم خونه گاهی وقتها بعد از بچه ها و یا حتی مرد خونه به خونه میرسه و از بس خسته اس دیگه حس رسیدگی به بچه ها را نداره و بچه ها هم که بزرگ شدن خودشون میرن میخوابند و این درست زمانی است که بچه ها یا به سن بلوغ نزدیک شده اند و یا دوران نوجوانی و جوانی را طی می نمایند و چند برابر کودکی نیاز به توجه و مشاوره دارند چرا که سن بحران و انحرافات اخلاقی ودرست از همین جا شروع میشود و اگر آغوش گرم خانواده و محبت فرد فرد اعضاء خانواده بویژه مادر نباشد ایشان به آغوش نا امن دیگری مانند مواد مخدر و یا دیگر بزهکاری ها ی اجتماعی پناه می برند…یه نوشته دیدم که به نقل از رابرت مرداک مدیر شبکه ماهوارای فارسی 1 که گفته بود برای نابودی ایران باید در خصوص کلمه ی مقدسی به نام خانواده هزینه کرد و من قصد دارم تا موضوع مادر را در دستور کار خود قرار دهم ،در ایران مادر خانواده همه چیز را مدیریت میکند و اگر مادر را به لجن بکشیم تمام این جامعه به لجن کشیده خواهد شد، راستش من این جمله را در شبکه های اجتماعی دیدم و نمی توانم منبع آن را تأیید و یا رد کنم ،اما آمار وحشتناک طلاق را نمی توان انکار کرد.وجود شبکه های ماهورای و این روز ها شبکه های اجتماعی بدلیل عدم فرهنگ سازی بین مردم، باعث سرد شدن روابط خانواده ها شده و متاسفانه آمار جدایی بین همسران و فرزندان بیشتر در خانواده هایی به چشم میخورد که بیش از ده یا پانزده حتی بیست سال است که زندگی مشترک دارند. و این درست زمانی است که هر دو زن و مرد به شدت نیاز به وجود یکدیگر دارند اما بدلیل عدم فر هنگ سازی درست در جامعه به خصوص توسط ما ارباب جراید فاجعه ای به نام جدایی در خانواده ها هر روز بیشتر میشود . قبح موضوع طلاق و جدایی، بطور کل در خانواده ها از بین رفته و قناعت ، صبر و توکل و خلاصه خدا کاملاً فراموش شده و همین مسئله در بیشتر خانواده ها بحران ساز شده است. موضوع اقتصادی و شرایط نا بسامان جامعه هم مزید بر علت است و به همین دلایل افسردگی، اضطراب ،خشونت و پرخاشگری در بین بیشتر خانواده ها وجود دارد و باید عدم آشنایی با موارد جنسی را مزید بر علت دانست که تبدیل به معضل روابط جنسی می شود و خود بهانه ای برای سردی بیشتر همسران میشود.
ادبیات غلط و حتی گفتار ناشایستی که نه تنها در شبکه های ماهواره ای بلکه صدا وسیمای ما رایج است و نامش را ادبیات مردمی می گذاریم نتیجه بسیار غلطی را به همراه می آورد که این گونه گفتمان در خانواده ها رواج می یابد . حقم را می خواهم، مهریه ام را بده ، این حق منه ، و خیانت مرد ها ،روابط غیر اخلاقی دوطرف و خیانت،همه و همه بدان دلیل ساده است که خدا را فراموش کرده ایم ؛و دیگر اتصالمان به ارزشهای خدایی کم رنگ شده است . به دنبال یکی هستیم واین یکی را نمی شناسیم . سینمای ما برای داشتن مخاطب بیشتر سعی به بیان هر واژه ای می کند تا مخاطب لبخندد بزند و حتی قسمت های مهم فیلم که این گونه بیانات و صحنه ها را دارد در آگهی ها بیشتر تکرار میشود تا فیلم پر بیننده تر شود. دیگر این روز ها کسی به فکر سنت ها و باور های ارزشمند رایج بین خانواده ها نیست ؛و عجبا بشدت به ایرانی بودن و داشتن فرهنگ تاریخی مان می نازیم. هیچ مناسبت و یا روزی را که در شبکه های اجتماعی بیان می شود را فراموش نمی کنیم و بشدت به آن توجه داریم با تمام ریزه کاریهایش حتی در مدارس و سر کلاس درس برای بچه هایمان شب چله می گیرم و لی در خانه و خانواده نه… بی خبر از اینکه همه ی این سنت ها برای داشتن خانواده و عشق به خانواده و فرزندان است میلیار د ها ثروت و دارایی به یک دانه انار نمی ارزد که شب چله بدست بانوی خانه دانه دانه شده و در بشقاب های خانه قرار میگیرد. بی خبر از حج، به حج میرویم بیخبر از اینکه به کج میرویم.
تا فرد فرد مان نخواهیم درست نمی شود و باید بپذیریم که این مسیر ،راه بی بازگشتی است که مارا ابتدا از خود و بعد از خانواده دور می سازد . چه مرد خانه باشی چه زن، باید بدانی که ستون خانه و خانواده تو هستی و این سقف بر دوش تو استوار است دوشی که گاه با گذشت و گاه با صبر و حوصه باید لرزش های چند ریشتری خانواده را از سر بگذراند تا سقف بر سر اعضا ی خانواده نریزد.
یا حق…
جعفر صابری
جعفر صابری
تلفن را الکساندر گراهام بل اختراع کرد
اولین خط تلفن را به خانه معشوقه اش “آلساندرا لولیتا اوسوالدو “
وصل کرد. در هر تماس او را با نام کاملش میخواند.
گراهام بل مدتی بعد نام معشوقه اش را کوتاه کرد
“آله لول اس”!
و دفعات دیگر نیز کوتاهتر: الو.
از آن پس بل با گفتن “الو” تلفن جواب میداد.
بل به چند نقطه شهر خط تلفن کشید و انسان ها مانند بل موقع زنگ زدن تلفن “الو” میگفتند.
امروزه از هر نقطه دنیا صدای “الو” شنیده میشود اما بیشتر افراد ماجرای الو را یا نمیدانند و یا اصلاً کنجکاوی هم نمیکنند.
نمایشنامه دینامیت
متن کامل نمایش نامه برای تمرین و اجراء گروه های هنری
از : یان دردا ( نویسنده چک )
ترجمه : مهندس کاظم انصاری
برداشتی آزاد از: جعفر صابری
دینامیت
مقدمه :
دینامیت نوشته یان دردا نویسنده چک به سال 1341 در مجموعه ای با نام کتاب هفته(کیهان هفته) به چاپ رسید ، ترجمه این متن که توسط جناب آقای مهندس کاظم انصاری صورت گرفته بود آنقدر به نظرم زیبا آمد که تصمیم گرفتم در اولین فرصت آن را برگردان نموده و با برداشتی آزاد تبدیل به نمایشنامه کنم ….. این تصمیم از سال 1367در ذهن من جای داشت و بعد از مطالعه و بررسی و بحث فراوان با تنی چند از دوستان و سروران عزیز و ارجمند تصمیم به تهیه متن حاضر به این شکل گرفته شد که امید دارم مورد قبول قرار گیرد .
شب 15 خرداد 1371 تهران
خلاصه داستان
فرانس ملیک مسؤل انبار یک معدن است ، او به خواهش تنی چند از دوستان و همکارانش حاضر می شود مقداری دینامیت را هر هفته در اختیار آن ها قرار دهد ، تا بتوانند به ماشین جنگی آلمانیها آسیب وارد نمایند .
در این میان بتوشکا همسر فرانس از خود گذشتگی فراوانی نشان می دهد ، و با یک حرکت منطقی و شجاعانه ضمن استقامت فراوان در مقابل شکنجه های گشتاپو ، خود را قربانی می کند تا همه ی آنها را به نابودی بکشد .
نقش ها :
فرانس ملیک
بتوشکا
ژوزف کارانت
ماریا
مارتینک
یاردایهنه
کارداس
هاوارنیک
مدیر معدن
افسر آلمانی
چهار سرباز مسلح
صحنه :
اتاقی با یک میز نهار خوری که چهار صندلی به دورش گذارده شده یک صندلی در کنار شومینه بر روی پیش بخاری چند مجسمه و یک مجسمه از عیسی مسیح تختخواب در گوشه ای از صحنه کنارش صندلی چوبی دیگری است . چند ظرف آشپرخانه که به دیوار آویزان است و یک پنجره طوری که نیمی از آن دیده می شود درب و وسایل دیگر که در یک اتاق می باشد ، ( زنی که با لباس بلند در حدود چهل پنجاه ساله پیشبند بلندی جلوی پیراهن بسته و روسری خود را محکم بسر پیچانده با یک تشت پر از لباس که تازه شسته وارد خانه می شود ( بتوشکا ) در حالی که زیر لب آهنگی می خواند تشت را کنار اتاق می گذارد و در حالی که سعی می کند لباسها را بر روی بندی که در گوشه دیگر اتاق آویزان است بیندازد شروع به حرف زدن می کند …
بتوشکا :
چه هوای سردی . استخوان آدم هم یخ می بندد … این زمستون لعنتی هم تمام نمی شه ! ( با تعجب و کمی دلخوری ) پس چرا فرانس نیامد ؟ … ساعت از پنج هم گذشت .
( صدای در بتوشکا به طرف در می دود پشت در زنی با لباس ساده و تشتی در دست که حدود پنجاه سالی هم سن دارد ( ماریا )
…. ادامه …
جعفر صابری /
تلگرامی…
تشکر…
جعفر صابری
بیشتر معتادین هر وقت به آنها می گویید شما دچار اعتیاد هستید با لبخندی بر لب تمسخر آمیز نگاهت میکنند و میگویند چی فکر میکنی من معتادم؟ گیرم که این طور باشد هر وقت بخواهم به آنی میگذارمش کنار! دست خودمه، تو نگران نباش برای چند لحظه است و…بله ! ولی او معتاد است و نمی خواهد باور کند .
اما اعتیاد چیست؟
بدون شک بیشتر ما به موضوع و یا موضو عاتی اعتیاد داریم و این بیماری را بدون آنکه بخواهیم بپذیریم در خود تقویت می کنیم ،تعجب نکنید اعتیاد میتواند یک سری عادات خاص باشد خوب یا بد ،اینکه گلدان گل را روی کدام میز بگذاریم و یا مسواکمان باید کجا باشد هم می تواند اعتیاد شود که بشدت به وسواس نزدیک می شود و لی بدلیل اصرار به اجرایش و تکرار آن برای ما ساده و بی اهمیت می شود همین موضوع ساده و بی اهمیت از نگاه اطرافیانمان گاهی بسیار درد ناک است و آنها را رنج زیادی میدهد ،شکل زشت و بد اعتیاد که بیشتر ما فکر میکنیم این تنها نوع اعتیاد است اعتیاد به مواد مخدر و یا حتی سیگار است که به آن نوعی بیماری هم میگویند و این روزها معتادین را بیمار خطاب می کند،اما همین ارتباطات تلگرامی و یا اینترنتی و خلاصه داستان گوشی های همراه و پیام زدن و پیام گرفتن هاهم نوعی اعتیاد است که با کمال تعجب هیچ کس آن را اعتیاد نمی داند و لی همه ی مبتلایان به آن معتاد هستند ، حتی آمار وحشت ناکی در انگلستان نشان میدهد که بیست و چهار درصد از مردم حتی مسواک نمی زنند تا مگر از موبایلشان دور نشوند!
این روز ها رابطه های زن و شوهر ها هم تلگرامی شده و پیام هایشان را از طریق تلگرام به هم میرسانند و جالب تر اینکه بیشتر وقتها حتی دیگر از نوشتن نیز کمک نمی گیرند و از تصاویری موجود در سیستم بهرمند می شوند و این اشکال هر کدام یک یا چند معنی دارد که مخاطب باید بسته به متن تشخیص بدهد که چه پیامی مورد نظر ارسال کننده است .
متاسفانه بیشتر دوستان و عزیزان نیز چنان در گیر این موضوع تلگرام و شبکه های اجتماعی هستند که حضورشان در گرو های اجتماعی اگر لحضه ای با تاخیر مواجه شود چنان با عجله خود را به جمع می رسانند و اعلام تاسف میکنند که آدم می ماند راستی راستی باورشان شده که این یک شغل است و کار بسیار مهمی در حال صورت گرفتن است!
تو این روزا ما آدما گل نمی دیم به دست هم از یادمون…
تو این روزا ما آدما
گل نمی دیم به دست هم
از یادمون داره میره
دلتنگی های دم به دم
این روزا دیگه همه جا
صحبت بی وفاییه
ورد زبون آدما
تنهایی و جداییه
هرکی به فکر خودشه
همدلی معنا نداره
حتی دیگه بی بهونه
عشق میره تنهات می ذاره
یکی بیاد داد بزنه
که دوره دوره ی وفاست
دشمنی معنی نداره
دنیا پر از صلح و صفاست
من می مونم تا که نگن
عشق دیگه بی دووم شده
من می مونم تا که نگن
دوره ی عشق تموم شده
من می مونم تا که بگم
دوست داشتنم حقیقته
برای اعتبار عشق
همین خودش غنیمته
همین خودش غنیمته
یکی بیاد یکی بیاد
تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه
دل کسی رو نشکونه
من می مونم تا بدونم
عاشق و با وفا کیه؟
تا که دیگه کسی نگه
یک دل با صفا چیه؟
یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه
من می مونم تا بدونم عاشق و با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟
یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه
من می مونم تا بدونم عاشقو با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟
و راستی راستی عشق و دوستی خلاصه شده به چند تصویر و عکس که مدام در شبکه های اجتماعی کپی و دست بدست میشود . و با چند پیام متاسفم ، این جای تاسف دارد ، باید کاری کرد ، و از این پیام ها و یا تصاویری مانند این تایید یا حتی رد می شود و حتی زحمت نوشتن یک متن کامل را هم به خودمان نمی دهیم از دوستی می پرسیم خوبی خوشی چه خبر؟ و او برایمان این تصویر را می فرستد که یعنی خوب هستم.
لااقل معتادین برای لذت بیشتر با هم از یک مواد مصرف میکنند و یا سرنگ خود را برای تزریق به دست دوستشان میدهند اما این اعتیاد بشدت خلوت میطلبد وعجیب اینکه هر کس فکر میکند همان زمان که در گروه است کل گروه او را می بینند و ری اکشن های گونا گون را از خود بروز می دهد.
بعضی ها با موبایلشان می خوابند و با همان هم بیدار میشوند و کم نیستند زنان و شوهرانی که با دیدن رخ صفحه موبایلشان چشمشان را در پاسی از شب می بنددند و قبل از طلوع خورشید هم با دیدن همان صفحه موبایل از رختخواب برمیخیزد.
به قول معروف :
چنگی به دل نمیزنه این روزا عشق و عاشقی
از ته دل برات بگم نمونده قلب صادقی
اونا که اهل دل بودن دلو گذاشتن زیر پا
بی سر و سکه مونده دل شکسته بازار وفا
عاشق خوب شهرمون معرکه بود رنگ چشاش
تو این روزای قحط عشق راستی عجب خالیه جاش
یادش به خیر که عشقشو از دل و از جون میخرید
نگاه گرم یارشو به قیمت خون میخرید
اما تو این روزا که دل منگوله ی عروسکاست
واژه ی خوب عاشقی بازیچه ی آدمکاست
تو حجره های رنگارنگ تجارت دل میکنن
بعد یه چشم بهم زدن عشقشونو ول میکنن
از آنجا که زنان و مردان هر دو بیمار این بیماری شده اند شخصاً دعا میکنم که شفا حاصل شود و این بلای هزار بار بد تر از ایدز از بین مردم بخصوص مردم کشور ما برود، اما وحشت من از برای فرزندانمان است که در این میان چه بلایی در آینده به سراغشان خواهد آمد .نسلی سرد و بی عاطفه بدون عشق و محبت !چند هزار بار شاهد برخورد والدین با بچه ها بودیم که به نظرشان مزاحم کار مان بودن و در بر قراری ارتباط های مجازی مان مارا دچار مشکل می کردند جالب این است که وقتی به این افراد می گوئیم چه می کنی که از تربیت و ارتباط با بچه خودت و یا همسرت مهم تر است می گوید: دارم یک متن روانشناسی و یا تربیتی در خصوص کودکان می خوانم و یا رمز همسر داری و آئین عشق ورزی به همسر را می خوانم! و یا دارم بیزینس میکنم و کار من این است !و عجبا که یا بیشترشان مطلقه هستند و یا اساساً به هزارو یک دلیل نتوانسته اند هنوز ازدواج نمایند…نکته جالب دیگر این است که همیشه کسانی که مشوق اصلی برای افراد هستند و آنها را به اعتیاد های گو نا گون میکشانند خود علی رغم شور و حال اولش هرگز معتاد نیستند و معتاد هم نمی شوند ! برای نمونه میگویند همسرم نگذاشت من بیام . موبایلم را شکست ! برای من کاری پیش آمد و نشد که بیام و خلاصه داستانی را میسازند و خود را به حاشیه موضوع میکشند و افراد احساساتی و مغرور نا خود آگاه به منجلابی که برایشان فراهم شده فرو میروند و گاهی با خشم به طرف اصلی داستان هم میگن تو لیاقتش را نداشتی و یا تو عرضه نداری و ….دیگر نمی دانند آنها برای همین اندازه که پا پیش گذاشتن بسیار هم با عرضه و با لیاقت بودن و در واقع کارشان را به بهترین شکل انجام دادند حالا این فرد معتاد است که باید از این باتلاق خودش را بیرون بکشد!و همان دوستش نظاره گر بسیار هوشیاری است که به او و بدبختیهایش مینگرد و گاه هم میگوید من که گفتم برای همین من نیامدم و …
چندی پیش مطلبی را خواندم که برداشتی زیبا از داستان مثنوی مولانا بود داستان شیر جنگل و خرگوش … با عنوان این که شیرمن جای تو در چاه نیست … این داستان که قصه بسیار زیبائی است داستان شیری است که می نشسته تا برایش غذارا بیاورند و روزی خرگوش باهوشی به نمایندگی حیوانات جنگل با یک ترفند شیر را در میان چاه میندازد و…این برداشت که توست دانشمند گرامی استاد سعید روح افزار نوشته شده بسیار خواندنی است . این کتابچه کوچک را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسانده است.
ما در کشوری زندگی میکنیم که رسماً نیمی از سال را با توجه به تعطیلات دیگر کشور ها یعنی شنبه و یک شنبه ها رسماً تعطیل هستیم پس تو چه زمانی مشغول کار و کسب درآمد هستیم !
روایتی از رسول خدا است که می فر ماید رطب خورده را منع رطب نتوان و لذا حقیر نیز به همین مدار بسنده می کنم تا اینکه در اولین فرصت اول خودم از این منجلاب نجات یابم و بعد در خدمت شما باشم .
یا حق
جعفر صابری
جعفر صابری/ ما گلهای خندانیم
ما گل های خندانیم…
چندی پیش دوستی از مردان نیک سیستان و بلوچستان تصاویری از وضعیت نا بسامان تحصیلی دانش آموزان این استان برای هفته نامه همسر ارسال نمود که بسیار درد ناک بود حتی فیلمی از یک مدرسه که تخته سیاه هم نداشت فرستاده بود که در کانال تلگرام موسسه آشتی موجود است . همین دوست عزیزمان به نکته مهمی اشاره نمود که قابل تامل است و آن این است که همه ساله چند هزار برگ کاغذ که میتواند سرمایه ساخت دهها مدرسه شود را ما دور میریزیم و این فاجعه است ! این که سیاست دولت در حمایت از کشور و یا دولتی است بطور کل موردی است که ورود به آن به هیچ عنوان وظیفه من و یا حتی افراد غیر مسئول دیگر نیست ما از دید خود مان و بعد انسانی داستان به موضوع می نگریم . بیشتر معلمین عزیز به دانش آموزان اعلام می کنند که باید دفترتان را عوض کنید و یا دفتر نو بیارید و بچه ها نیز گاه با آنکه هنوز چند صفحه از دفترشان سفید است آن را دور میریزند و متاسفانه با عنایت به اینکه فرهنگ باز یافت در کشور ما هنوز جا نیفتاد بیشترین درصد این دفاتر در شهر ها ی بزرگ به زباله سپرده میشود و این گونه سرمایه عظیمی از کشور نابود میشود…سرمایه ای که می تواند به بهترین شکل در سیستم آموزشی کشور هزینه شود.شاید باورش برای شما مشکل باشد اما هر برگ کاغذی که تولید و یا وارد کشور می شود هزینه ای بیش از ارزش واقعیش را به فرد فرد جامعه تحمیل می کند و این درست زمانی است که زمزمه های تحریم برای ده سال دیگر سایه خود ..
را بر سر همین ملت می اندازد. فرزندان این سرزمین بدون اینکه بخواهند و بدانند در گیر موضوعات بزرگی شده اند که چون ما بزرگتر ها برایشان فراهم ساختیم پس باید خودمان نیز آن را هدایت نمائیم و از بوجود آمن بحران ها ی بعدی بکاهیم ، این حقوق اولیه همه فرزندان کشور ایران است که از تحصیل رایگان و اولین امکانات آموزشی در سراسر ایران بهره مند باشد چنانچه در قانون اساسی این کشور نیز آورد ه شد ه است معذالک جای بسی تاسف است که ما هنوز شاهد رنج و درد بسیاری از کودکانمان هستیم که برای لوازم تحصیلی و یا فضای آموزشی دچار مشکل هستند . موسسه آشتی و هفته نامه همسر بران است تا با یاری و حمایت شما عزیزان و هموطنان گرامی اقدام به جمع آوری کمک های در همین خصوص بنماید در حال حاضر به لطف خدا هستند افرادی که مدرسه سازی می نمایند اما همین بعضی از مدارس ما حتی یک بخاری برای گرم کردن کلاس ندارند پس می توانیم با کمک های اندک خود گامی هرچند کوچک اما کار ساز در این خصوص برداریم و به این فکر کنیم که در این سال تحصیلی شرایطی را برای یک دانش آموز هم وطنمان بوجود بیاورید تا بهتر بتواند درس را متوجه شود.
با شعار ما گلهای خندانیم کمک های نقدی خود را در راستای آبادنی بخش آموزش نقاط محروم کشورمان هزینه کنیم.
شماره تلفن روابط عمومی هفته نامه همسر در ساعت اداری در اختیار شما است تا آن گونه که تمایل دارید در خدمتتان باشیم.
09213174722
یا حق
جعفر صابری
جعفر صابری/دچرخه آبی
دوچرخه آبی
با چشمانی پر از اشک گفت: پسر بچه ده دوازده ساله ای را ندیدید که دوچرخه آبی داشته باشد؟ او پسر من است !ده سال او را ندیده بودم سال پیش که آزادی مشروط گرفتم دیدمش در طول این مدت نمی خواستم ببینمش طاقت دیدنش را نداشتم . و یک سال ماندم کنارش به قیمت نا دیده گرفتن آزادی مشروطم و لی وقتی از من یک جفت کفش خواست و من دیدم هزینه خریدش را ندارم ناچار باز دزدی کردم ! من یک دزد سابقه دار هستم آخرین بار 10 سال حبس و قبلش هم باز حبس بیش از پانزده سال از عمرم را در حبس بودم از بیست و دو سالگی تا امروز ،تمام جوانیم در زندان گذشت به جرم دزدی ! هروقت آزاد شدم دنبال هر کاری رفتم این ننگ سابقه دار بودن در پیشانیم بود و هیچ کس به من کار نمیداد بخصوص که جرمم نیز دزدی بود کدام آدم عاقلی مالش را دست دزد میسپارد؟ کمتر از نیمساعت از دزدیم نگذشته بود که گرفتنم و حتی نتوانستم برای بچه ام کفش بخرم!حالا او هر روز صبح میاید دم دادسرا تا وقتی ماشین آگاهی میاد مرا ببیند!
حمید نگاهی به من انداخت و گفت : 19 سالم بود ،مادرم مرده بود پدرم زن دیگری گرفت و خانه را فروخت و رفت قوچان زندگی کند من مدتی منزل خواهر بزرگم بودم و کار میکردم ولی شب ها منزل او بودم شما بگو چند شب منزل خواهرم باید می ماندم …رفیق نامرد به من گفت دوتا کیف بزنیم پول پیش یه خونه مجردی درست میشه کیف سوم گیر افتادیم و ده سال حبس برام نوشتن و سی ساله بودم که آزاد شدم ،تعجب نکن وقتی گیر افتادیم به هزار کار نکرده اعتراف کردم دوستم این کاره بود بدبختم کرد…معتاد هم شدم و خلاصه …بگذریم ،تازه با عفو مشروط آزاد شده بودم که ماشین بهم زد پام پنج سانت کوتا شد، خرج دکتر و در مان بیچارم کرد رفتم دنبال کسی که بهم زده بود داد چند تا قل چماق زدن پای دیگرم را هم شکوندن و من چه میکردم به عالم و آدم بده کار بودم و ناچار رفتم کیف قاپی اولی هیچی تو کیفش نبود دومی سه هزار تومان و سومی گیر افتادم ، ده تا شاکی آمدن داد گاه هرکی یه چیزی میگفت یکشون یه خانم بود آن چنانی ! من مونده بودم این چطوری تونسته وارد دادگاه بشه جلو میز قاضی میگفت ساعت دو نیم شب این آقا زیر پل فردیس منو خفت کرد گوشیم را گرفت ! زد زیر خنده گفتم آقای قاضی خدا وکیلی شما جای من باشید ساعت دونیم شب زیر پل فردیس این خانم که با این قیافه آمده داد گاه تو خیابون ببینید خودشو میبرید یا موبایلشو!
اصغر بچه لرستان بود و به یازده فقره سرقت ماشین اعتراف کرده بود میگفت در کمتر از نیم ساعت دو تا زانتیا را دزدیده بود!تنها نگرانیش این بود که همسرش وقت زایمانش است و دوست داشت بچه خودش را ببیند!
و ده ها نفر دیگر که هر کدام دنیای حرف داشتند !گاهی وقتا بد نیست وقتی از در خانه خارج میشویم و به داخل خیابان و کوچه و بازار می آئیم اول به آسمان نگاه کنیم و یک نفس عمیق بکشیم که زنده هستیم و آزاد و بعد به این بیندیشیم که زیر این سقف کبود چه داستانهایی در جریان است، آدمهایی هستن که برای کمتر از پانصد هزار تومان مدتها است که در حبس هستند آدمهای هستند که بدلیل ندانستن یک مسئله ساده حقوقی گرفتار شدن و کارشان با کرام الکاتبین است و خلاصه دنیای رنگارنگی داریم.
امام صادرق (ع) جمله زیبایی میگه :
هر کس مومنی را بر انجام دادن گناهی سرزنش کند، نمی میرد تا آن که خود آن گناه را مرتکب شود.
برای همین نمی شود کسی را شماتت کرد، تا در موقعیت آدمی قرار نگرفتیم نمی توانیم او را قضا وت کنیم .
این روز ها روز میلاد پیامبر رحمت و محبت است و چقدر زیباست که دست به دست هم بدیم و به اندازه توانمان گره از کار انسانی بگشائیم . چقدر خوبه اگه در اطرافمان آدمی را سراغ داریم که زندان بوده به هر جرمی بریم سراغش و دستش را بگیرم و یا اگه هنوز زندان است به خانوادش کمکی کنیم . باور کنیم که فقط از راه محبت و دوست داشتن میشه دنیا را درست کرد و با نشان دادن تصاویر و حسرت خوردن هیچ اتفاقی نمی افتد و دنیا تعقیر نمی کند . این ما هستیم که می توانیم دنیا را عوض کنیم .
یا حق
جعفر صابری
اول ربیع الاول1395