جعفر صابری/طلحه ،زبیر

طلحه، زبیر

جعفر صابری/طلحه ،زبیر

طلحه، زبیر

شب بود و تاریکی

سرانجام حکومت  به خلف واقعیش رسید و عدالت، فرصتی پیدا کرد تا عرض اندام نماید و تاریکی رفت و صبح آمد .

حالا دیگر می شد لبخند پیروزی را بر لبها دید و یتیمان و گرسنگان دلشاد باشند که حقشان از ظالمان گرفته و از کوخ ها به کاخ ها را خواهند یافت و حقوقشان که سالها در انتظارش بودند بدانها خواهد رسید ،دیگر فخر فروشی معنا نخواهد داشت و همه میتوانند از زندگی و عدالتی یکسان برخوردار باشند و برده سیاه یا کنیز مطبخ، حقوقش ضایع نخواهد شد. سرمایه دارانی که به ناحق صاحب زور و قدرت شده اند ، حتی اگر ثروتشان را صرف خرید خلخال برای پای زنشان کرده اند باید بیاورند و به حکومت تحویل دهند دیگر داستان داستان عدل و عدالت بود ، خلیفه ،حتی زمان دیدن برادرش،  روشنی شمعِ بیت المال را بر خود حرام می دانست و نزدیکانش حیران از این همه عدالت بودند که چگونه باید پس از این، زندگی نمایند هرکس از برای  نیتی همراه شده بود ولی  این مرد هیچ هدفی جز ساده زیستن و ساده گفتن نداشت . پس باید سرش می شکست و حکومتش نابود می شد و این گونه نیز شد!

هزاران طلحه و زبیرها بودند که با حکومتی این چنین هیچ همراهی نداشتند و اساساً این گونه نمی اندیشیدند که حکومتی این چنین ادامه یابد،دیگر نه قدرت  شرق و نه غرب  و نه هیچ قدرتی نزد صاحب حکومت، به پشیزی نمی ارزید و این گونه بود که فتنه ها برپا شد و از هرگوشه جمعی سازِ ناسازگاری زدند و شیر مردان سینه سپر کردند و صاحبان قدرت خانه اختیار کرده نزد اهل و ایال بنشستند و علی(ع) ماندو خدایش و شب های کوفه و نخلستانهایش و سرانجام فرق بشکسته ودرد هایش!

همیشه این گونه است  و به یاد سید شهیدان، اهل قلم آقاسید مرتضی آوینی که در خلوت دوستان میگفت حق همیشه از انزوا برمی خیزد!

استا د عزیز و ارجمند فرزانه گرانمایه جناب آقای امید مجد که هم ترجمه زیبایی از قرآن مجید را به صورت  نثر  تهیه و هم ترجمه ای زیبا ازنهج البلاغه را به صورت نثر درآورده در ترجمه سومین خطبه با عنوان شقشقیه  ابیاتی را آورده که از زبان مولا  امیر المؤمنین علی علیه السلام می  فرماید:

تا گرفتم من مهارش را بدست

هرکسی سنگی زدو جامی شکست

ادای پیمان  شکستند ای دریغ

 تا کشیدی کار ما بر تیرو تیغ

دسته ای دیگر همه غرق گناه

بارکج کردند بربیراه راه

 دستهای جاهل به نام اعتقاد

 دادغافل خرمن دین را به باد

[ چهارشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 11:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
به روز شده در : 1394/11/19
رسانه خبری سازمان های غیر دولتی ایران

تعداد بازديد : 99

 رئيس هيئت مديره موسسه آشتي در گفتگو با ” وطن “:
 سمن ها مي توانند با همكاري يكديگر معضلات جامعه را كاهش دهند
تاريخ  :  1394/11/19
 رئيس هيئت مديره موسسه آشتي گفت: هماهنگي و همكاري سمن ها مي تواند با افزايش هم افزاي مخاطرات جامعه را كاهش داده و محتواي و نحوه فعاليت سمن ها را در جامعه هدفمند و اگاهانه كند.

به گزارش وطن (پايگاه خبري سازمان هاي غير دولتي ايران)؛ جعفر صابري از اعضاي هيئت مديره موسسه آشتي به “وطن” گفت: موسسه فرهنگي، هنري، آموزشي، انتشاراتي و مطبوعاتي آشتي جزء اولين موسسات ثبت شده در كشور است كه تقريبا از زمان جنگ يعني از سال 62 با نام گروه فرهنگي هنري ميثاق شكل گرفته است كه امور فرهنگي و هنري جبهه را عهده دار بوده است و بعدا تبديل به كميته دانش آموزي جهاد سازندگي شده و فعاليت زيادي داشته است.

وي بيان كرد: بعد از جنگ براي مورد تاكيد قرار نگرفتن فعاليت هاي مذهبي براي مجموعه اسمي غير مذهبي انتخاب شد تا ريشه مذهبي بودن مسئله را مورد تاكيد قرار ندهد به اين جهت كه اراده اي براي فعاليت مذهبي وجود نداشت هرچند كه انديشه مذهبي وجود داشت ولي كار مذهبي در مجموعه تعريف نمي شد به اين معنا كه اصلا وظيفه اي در حوزه مذهبي بر عهده مجموعه نبود و احساس هم نمي شد كه به اين مسئله پرداخته شود.

صابري افزود: اراده براين بود مجموعه اي شكل بگيرد كه توسط همه اقشار جامعه مورد استفاده قرار گيرد به همين دليل زنده ياد پرويز شهرياري كلمه “آشتي” را با درخواست گروه براي مجموعه انتخاب كردند كه در زبان پهلوي به معناي صلح و دوستي است و دقيقا اسمي است كه محتواي مورد نظر فعاليت هاي مجموعه را انعكاس مي دهد.

وي ضمن اشاره به كمبود هاي قانوني در تدوين اساسنامه در ايران بيان كرد: در آن زمان در وزارت ارشاد اساسنامه اي براي اين مجموعه ها طراحي نشده بود براي انتشارات الگوي اساسنامه اي وجود داشت ولي براي موسسات فرهنگي هنري اساسنامه موجود نبود براي همين تيمي از موسسين طرحي را آماده كرديم كه با آزمون و خطا بعدا تصويب شد كه الگوي اساسنامه موسسات فرهنگي و هنري كشور قرار گرفت.

وي افزود: موسسه “آشتي” با اين اساسنامه با كد 8337 مجوز دريافت كرد و آغاز به كار كرد و مجموعه كتاب هايي را دراين سال ها چاپ كرده است كه در بحث فرهنگي كمك شاياني به كشور شده است و موسسه چند دوره به عنوان ناشر نمونه در كشور معرفي شده است.

وي ضمن انتقاد از مشكلات آموزشي كشور افزود: اولين هنرستان غير انتفاعي به نام «هنرستان شهيد مرتضي آويني»دركشور به همت موسسه تاسيس شده و براي اولين بار در ايران رشته هاي مانند گرافيك، عكاسي، فيلمبرداري و تصوير برداري داير شد كه سيلابس اين رشته ها هم در ايران به همت فعالين موسسه تهيه شده است كه به نوعي نظام جديد سالي واحدي براساس اين طراحي در سيستم آموزش و پرورش پايه گذاري شد.

صابري ضمن بيان مشكلات آموزشي تصريح كرد: دانش آموزان موسسه الان جزء افراد شاخص جامعه هستند و 54 نفر قبولي ديپلم و 63 نفر قبولي در دانشگاه ها جزء افتخارات مجموعه بوده است كه براي مدرسه غير انتفاعي پولي نتيجه خيلي جالبي ارائه كرده است كه خروجي مثبتي را نشان مي داد وبچه ها نشان دادند كه در مقوله كنكور افراد شاخصي هستند.

وي با توجه به مشكلات جامعه تاكيد كرد: موسسه در اول كار با وجود برنامه كاري براي چاپ مجله؛ اركان اصلي جامعه يعني خانواده را نشانه گرفت و اولين هفته نامه و يا مجله خانوادگي را در ايران به نام “همسر ” را منتشر كرد كه هنوز چاپ مي شود و باز در كنار اين موضوع در اوايل سال 76 احساس توجه به بيرون از ايران در موسسه به وجود آمد وكار فرهنگي در بيرون از ايران شروع شد و موسسه در كشورهاي حوزه خليج فارس، تاجيكستان و اروپا با داير كردن نمايندگي فعال شد.

وي تاكيد كرد: مجموعه موسسه آشتي يكي از مجموعه هاي موفق و فعال است كه سياست هاي كلاني را همزمان اجرا كرده است به عنوان مثال براي حفظ محيط زيست تيراژ مجله را افزايش نداد عليرغم اينكه اين كار مي توانست صورت بگيرد كه در اين فرايند با استفاده از اينترنت و شبكه هاي مجازي سعي شده است از آسيب هاي زيست محيطي كاسته شود.

صابري ادامه داد: موسسه ، توانايي گسترش فعاليت ها را داشت اما براي اين كه موازي كاري نشود شعبه اي احداث نشد و با همكاري با ساير مجموعه ها هم افزايي را در فرايند امور مشترك در نظر گرفتيم كه بااين دغدغه با ناشران ، موسسات خيريه و انجمن ها كرديم كه باعث افزايش توان دو طرفه شده است و همين امر ، همكاري با ستاد توان افزايي در شهرداري تهران را براي موسسه و همكاران پديد آورده است.

جعفر صابري يادآور شد: موسسه آشتي از مجموعه ها و انجمن هاي فعال براي گسترش فعاليت هايشان حمايت تبليغي كرده است و كمتر مركز خيريه و موسسه مردم نهادي وجود دارد كه با رصد تيم ها و كارگروه هاي موسسه و يا با مراجعه اعم از انجمن هاي بيماران كليوي، تالاسمي، سرطاني و رعد و … مورد حمايت قرار نگيرد البته موسسه آشتي به كليه موسسات و تشكل هايي كه هويت قانوني داشته اند كمك كرده است.

وي در مورد برنامه هاي موسسه بيان كرد: موسسه يك سري خطوط قرمز با يك دور نما و يك سري اهداف را دنبال مي كند؛ هفته نامه و مجموعه سياست هايش را به روز رساني مي كند در اين سياست هاي به روز شده آيتم هاي مصلحت نظام مورد تاكيد است. و اعتقاد بر اين است كه ما در هر كشوري كه زندگي مي كنيم قوانين آن كشور محترم است.

وي افزود: هنجار ديگر مورد تاكيد اين مجموعه شئونات جامعه است گاهي وقت ها به خصوص در حيطه مطبوعات چون قائل به اسناد است بايستي مسئله اي به نگارش در بيايد كه به درد جامعه بخورد گاهي اشاره كردن به يك موضوع در حيطه مطبوعات مضراتي بيشتر به وجود مي آورد. و رعايت اخلاق در نوشتن باعث آرامش در جامعه مي شود.

وي در مورد سياست مجله همسر گفت: مجله همسر وظيفه اطلاع رساني دارد؛ بعضي از مطبوعات در مورد مخاطب خود دچار اشتباه هستند و در تعريف حوزه فعاليت با غلط انگاري موضوعات غير مرتبط را منعكس مي كنند و مجله همسر براي پوشش موضوعات ديگر با سياست جديد با فعال شدن وبلاگ ها و سايت هاي متفاوت، تلاش كرده است اين گونه مسائل به شكل تخصصي در فضاهاي مربوط انتشار پيدا كند.

وي در مورد موسسه آشتي بيان كرد: موسسه شامل كانون هاي جوانان، هميار، بانوان، جهانديدگان و خبرنگاران و هنرمندان است، موسسه اولين اساسنامه كار هنري را ارائه كرده است كه با الگوبرداري شهرداري و وزارت ارشاد مواجه شده است.

جعفرصابري درباره فعاليت هاي بين المللي آشتي بيان كرد: كشورهاي كه مستقيما در آن فعاليت شده است روماني، تاجيكستان، عمان، ابوظبي و دبي ( امارات متحده عربي) ،ايتاليا، انگليس، فرانسه و آمريكا بوده است و چون مجله قبل از چاپ به صورت پي دي اف در سايت قرار مي گيرد و افراد از آن استفاده مي كنند؛ هفته نامه مجله بين المللي است ولي صحفه انگليسي و عربي ندارد و بين المللي بودن مجله تصويب شده است و مجوزمطلب به زبان خارجي را ندارد.

وي در مورد فعاليت هاي مجموعه اشاره كرد: اين مجموعه از اولين موسساتي است كه در مورد سينما فعاليت كرده و در سال 74 با طراحي جشنواره اي به عنوان “دوربين دوم” كه نگاهي به پشت صحنه فيلم ها تلاش مي شد تا شئونات جمهوري اسلامي ايران كه رعايت نميشد انعكاس داده شود و چون امكان اجراي اين پروژه در ايران وجود نداشت كشورهاي عربي براي اكران جشنواره فيلم انتخاب شد با عمان هماهنگي صورت گرفت و براي اينكه جشنواره در بعد بين المللي برگزار شود ارتباط با كشورهاي اروپايي و امريكايي برقرار شد كه با بحث تحريم از اين جهت كه ما ايراني هستيم با ما مشكل داشتند واين هم باز جاي ناراحتي است كه موضع گيري سياسي بر هنر تاثير دارد.

وي با اشاره به تاريخچه جايزه نوبل از تحت تاثير سياست قرار گرفتن اين جايزه انتقاد كرد و گفت: امور سياسي در جايزه صلح نوبل دخيل است و كمتر مسائل انساني در آن لحاظ شده است به همين منظور بنيان گذاران “لوح سپاس آشتي” را كه به زبان پهلوي نوشته شده است را به افرادي كه در متن اقدام بشر دوستانه تاثير گذاشته اند اهدا مي كند.

وي ادامه داد: هر كسي براي بشريت در دنيا اقدامي كرده باشد به اشكال مختلف لوح به او اهدا مي شود در سال اول به بانوي ايراني كه در مورد بچه هاي عقب مانده ذهني كار كرده بود اهدا شد، از رحمان امام علي اف به خاطر پايان دادن جنگ داخلي تاجيكستان با قدرداني سازمان ملل اهدا شد، به ابرام كن دوم به خاطر خدمات بشردوستانه اش اهدا شد به گورباچف اهدا شده است، كوين راد نخست وزير استراليا اهدا شده است كه حقوق بوميان را در سال 2010 به رسميت شناخت و از بوميان معذرت خواهي كرد، به پادشاه قطر بيشتر از 1300 نفر از زن و دختر را كه در وريه اسير شده بودند را با ميانجگري آزاد كرد امسال در 2015 دو كانديد داشتيم يكي مركل و يكي از دانشگاه هاي امريكا كه در حوزه مالاريا نرم افزار شناسايي بيمار را بر روي گوشي موبايل اندرويد توليد كرده است و جان بشريت را از تهديد نجات داده اند لوح به اين مجموعه تعلق گرفت.

وي در مورد تقدير از فعالان اجتماعي داخلي بيان كرد: در حوزه داخلي لوح يادبود و تقدير به افراد فعال اهدا مي شود.به طور مثال به رهبر معنوي اهل سنت در سيستان و بلوچستان كه در نوروز 93 چهار نفر از سربازان را كه اسير تروريستها بودند را با پادر مياني از اسارت نجات دادو از آنجا كه وي چندبار در اين راستا قدم برداشته بود. اين لوح براي تقدير به ايشان اهدا شد.

وي در مورد حمايت موسسه از هنرمندان و پيشكسوتان اظهار داشت: در كشور با راه اندازي مراسمي در كانون آشتي هنرمندان براي اين افراد گلريزان صورت مي گيرد و با اهداي هداياي مادي تلاش مي شود بخشي از مشكل هنرمندان حل شود.

وي ضمن انتقاد از مسولين رسانه تاكيد كرد: ديوار مهرباني هم خوبه و هم بد و اين مسئله بايستي انعكاس داده شود مسئولين رسانه اي بايستي تامل كنند كه چرا كاري را كه ما خودمان مي توانيم انجام بدهيم بايستي از بيرون از ايران تبليغ شود و خودمان كاري انجام نمي دهيم و بعد با كپي برداري تلاش داريم خودمان را همگام با جامعه كنيم. در دانشگاه رشته اي به اسم فرهنگ عامه وجود دارد و يكي از بهترين اساتيد اين رشته كه در حال حاضر كنار كشيده است دكتر جابر عناصري است كه اين بزرگ مرد محقق در اين خصوص صحبت دارد.

وي ادامه داد: شب چله در ايران جشن گرفته مي شود كه همه چيز در مورد آن رعايت مي شود ولي به معنويت شب چله اشاره و دقت نمي شود كه چرا شب چله در ايران وجود دارد ما روستازاده هستيم گاهي در بارش برف و باران زياد و سرماي زياد مردم دچار مشكلات مي شدند كه اين اتفاقات باعث مي شد بعضي از خانواده ها براي اتمام فصل سرما قوت و غذاي كافي نداشته باشند و دراين شب “بزرگ قوم “با تقسيم مايحتاج سعي در كمك به نيازمندان قوم براي به پايان رساندن فصل سرما داشته است كه شب چله بهانه اي بود كه همه اقوام در خانه بزرگتر با تقسيم بندي مايحتاج را در اختيار فقير با عزت و احترام قرار دهند كه بهانه اي براي دور هم بودن وشادي بوده است.

وي درمورد تغيير بسترهاي جامعه و كاهش آسيب ها تاكيدكرد: بزرگترين ضعف در اين موارد عدم درك جايگاه بزرگتر ها و روساي قبايل است كه مي توانند پيشرفت را ايجاد كند كه احترام به بزرگترها در قبيله ها وجود دارد و ورود در اين موارد توسط بزرگترها راهگشا است كه آمريكا و بويژه انگليس اين مسئله را در مورد كشور هاي مستعمره رعايت كرده اند.

وي ضمن نگاه انتقادي به رسانه ها تصريح كرد: ما در حوزه اطلاع رساني تلويزيون، اينترنت، مطبوعات و ماهواره و شبكه هاي اجتماعي را داريم و در عين حال از هيچ كدام درست استفاده نمي كنيم و اساسا برنامه سازي مناسب صورت نمي گيرد، 36هزار كارمند صدا سيما نمي توانند با يك شبكه زير 100 نفر رقابت بكند و آمار بازديد كنندگان يكساني ندارند.

شايان ذكر است جعفر صابري متولد 1346 و در حوزه ساختمان، سينما، مديريت و زبان هاي خارجي تحصيل كرده است و با عضويت در هيئت مديره تعاوني مطبوعات كشور، مسئوليت مركز پژوهش تعاوني مطبوعات كشور، فعاليت در معاونت پژوهش سينمايي، عضويت هئيت امناي محله سه منطقه 5، عضويت ستاد سمن ها و عضويت در رسانه و تيلبغات منطقه 5 در حوزه سمن ها فعاليت مي كند.

0/5
[ دوشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 21:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ عاطفه

 

جعفر صابری/ عاطفه

 

یک شنبه 4 بهمن 1394

عاطفه

 نمکدان ها را از کنار سفره غذا بردارید…

گرچه این یک پیام  برای سلامت است اما درست مقابل با فرهنگ  بودن  نان و نمک بر سر سفره های ما ایرانیان است!

روزگاری نه چندان دور سنت صله رحم بشدت در بین ما رواج داشت و بیشتر وقت ها  اقوام و دوستان  به هر بهانه ای در خانه یکدیگر و یا دشت و دامن طبیعت  اطراف شهر ها گرد هم می آمدند و روزگار را با خوشی سپری میکردند … تا این که  بچه هایمان بزرگ شدند و خانه های قدیمی با حیاط و حوض که داشت دیگر برای زندگی مان خیلی کوچک شد … خانه های بزرگمان جایش را به آپارتمان های کوچک داد و اتاق های مهمانمان تبدیل به هال و پذیرایی شد و آشپزخانه ها که روزی  حریم کد بانوی خانه بود دیوارش کوتاه شد و دستشویی ها از کنار حیاط به داخل همان هال و پذیرایی که میهمانهایمان  باید بنشینند انتقال یافت!

کم کم محبت هایی که با دیدن روی یکدیگر  جان میگرفت جایش را به  شنیدن صدا و بعد پیامک و بعد هم تصویری از دور داد و حریمی به نام حریم خصوصی، حتی برای فرزندانمان  بین ما و آنها حائل آمد و این طور شد که عاطفه ها کم رنگ و کم رنگ تر شد…

این روزها دیگر به ندرت در شهر های بزرگ  اقوام دور هم جمع میشوند و یا با هم به دشت و بیابان و دامن طبیعت می روند …اگر هم دست بر قضا  دور هم جمع می شوند برخلاف گذشته که سراغ قبله خانه یکدیگر را می گرفتند که کدام سو است شماره وای فا  را می پرسند و این کل زندگی ما شده …

به کجا میرویم به جای ابعاد صفحه تلویزیون ها و گوشی هایمان چقدر دلهایمان را بزرگ کردیم … مادر بزرگ ها و پدر بزرگ هایمان کجا هستند… آنها همان پدر و مادر هایی بودند که ما  خوب یاد مان هست چقدر به بزرگتر هایشان احترام می گذاشتند،آن زمانها این همه مرکز نگهداری ازسالمندان نبود حیاط ها بزرگ بود اما خانه ها و اتاقها تو در تو و کوچک بود ولی خیلی جا داشت آنقدر که عروس با مادر شوهر و یا داماد با مادر زن زندگی میکردند…بچه ها که ما ها بودیم بزرگ می شدیم درس می خواندیم تو یه خونه یکی دوچرخه داشت و یک کتابخانه بود …یادش بخیر تلویزیون ها کنترل نداشت و یک رنگ بود ،با غروب آفتاب برنامش شروع می شد و هنوز نیمی از شب باقی بود که تمام برنامه هاش تمام میشد…

پشه بند ها ی سفید جایی برای غلت خوردن در شب های تابستان های داغ بود و صدای خوب قمری ها بخصوص در تهران، راستی دیگه حتی کلاغ ها هم در شهر ها کمتر دیده می شوند . شاید این ها برای سلامتی ما بهتره!

نمک نباید بخوریم مریض می شویم نمک و نمکدان ها را باید از کنار سفره برداریم و راستی کدام سفره ؟کدام غذا ؟ مگه فست فوت و پیتزا نمک می خواد…بگذریم به خودمون بیائیم فرهنگ ما با همین چیزهای خوب ساخته میشه تمام دنیا حسرت مهمان نوازی و درِ باز خانه های ایرانی را دارند و ایرانی به جهت رویِ گشاده و سفره پهنش که میهمان را به نان و نمک دعوت می کند می شناسد…

خیلی چیزهای دیگه هست که سلامتی ما را به خطر می اندازد  بیاییم آن ها را از کنار سفره های دلمان برداریم و عاطفه هایمان را بیشتر کنیم.

 یا حق

جعفر صابری

[ یکشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 12:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ آسمان آبی زمین پاک

یک شنبه 4 بهمن 1394
 

آسمان آبی زمین پاک
جعفر صابری/ آسمان آبی زمین پاک

در اواسط دوره ریاست آقای دکتر محمود احمدی نژاد  بعنوان شهر دار شهر تهران تیمی از جوانان  علاقه مند عضو کانون جوانان مؤسسه آشتی بعد از معرفی پروژه   تفکیک و بازیافت زباله در مبدا

که توسط صاحب همین قلم آماده شده بود تحقیقات میدانی خود را آغاز و پس از تحقیق و مطالعه و گفت و گو با کارشناسان و متخصصان، آماده و بطور مستقیم به دست ایشان رساندند . مدتی بعد این طرح توسط کارشناسان سازمان بازیافت شهر داری بررسی و در جلسه ای به ما اعلام شد که بدلیل اینکه  در طرح تفکیک و بازیافت ما استفاده از موتور سیکلت های سه چرخه پیش بینی شده بود و  اداره راهنمایی و رانندگی این گونه وسایل را شماره گذاری نمی نماید این طرح قابل اجراء نیست!

اما متأسفانه کمتر از دوسال بعد قسمت هایی از این طرح به طور ناقص در تهران و بعضی از کلان شهر ها اجراء شد و هم اکنون نیز در حال اجراء است.

شایان ذکر است این طرح به شکل و شرایط دیگری با عنوان جشنواره حفظ محیط زیست در دو نوبت ،ابتدا مدیریت دولت آقای دکتر احمدی نژاد و بار دوم  دولت آقای دکتر روحانی به ریاست سازمان محیط زیست تقدیم شد ولی تا کنون هیچ نتیجه ای نگرفتیم.

 اینکه چرا و به چه دلیل این اتفاقات در برخورد با بیشتر طرح ها و بر نامه های جاری در کشور صورت  میگیرد مهم نیست. اما اینکه  مجدد  بحث آسمان آبی و زمین پاک مطرح می شود ما را برآن داشت تا قسمت هایی از طرح را تقدیم نمائیم  به امید اینکه شاید این بار  ثمر بخش باشد.

طرح تفکیک زباله از مبدأ برای بازیافت…

با در نظر گرفتن هزینه های فراوان تفکیک و بازیافت زباله و مشکلات فراوان این گونه خد مات شایسته و بایسته است تفکیک و بازیافت زباله در مبدأ صورت گیرد وایجاد طرح های تشویقی   منطقی است.

در حال حاضر انتقال زباله  ها از درب منزل در ساعت  ده شب مقرر شده و تبلیغات گسترده ای نیز در این خصوص صورت میگیرد  ولی متأسفانه این نقل و انتقال، گاه تا صبح و یا ظهر روز بعد ادامه دارد و این موضوع نیز معضلی است.

هدف اصلی :

 طرح حاضر با دو رویکرد ایجاد انگیزه های مالی برای خانواده ها ، همچنین شرکت ها ، مؤسسات شخصی و حتی دولتی و همچنین ایجاد شغل و کسب درآمد برای افراد علاقه مند مطرح می شود. که بیشترین سود را برای شهر داری و محیط زیست به همرا ه خواهد داشت .

توضیح طرح:

در زمان نه چندان دور  خانواد ها نان خشک و زباله های قابل تفکیک خود مانند ظرف پلاستیکی،شیشه و ملامین، حتی مسی و آلمینیومی خود را تفکیک و به افرادی که با چرخ های دستی بعنوان چوبکی و نمکی همه ساعت روز در خیابان ها حاضر بودند ارائه می دادند و به ازای آن نمک مصرفی، لوازم نو پلاستیکی و حتی پول نقد دریافت می نمودند…این روش ساده ولی بسیار کار آمد، چند حسن فراوان داشت:

اولاً انگیزه ای برای تفکیک زباله های در مبدأ،برای بخش عظیمی از خانواده ها بوجود می آمد،

دوماً  هزینه  قابل توجهی بابت جمع آوری ، حمل و تفکیک زباله از دوش شهر داری کاسته میشد

سوماً شکل  کار تفکیک زباله  بسیار زیبا تر و شایسته تر از شرایط فعلی که بیشتر وقتها افرادی را تا کمر دولا شده در بین سطل های جمع آوری زباله مشاهده میکنیم بوجود می آمد و از پاره شدن کیسه های زباله و در هم شدن آنها و بوجود آمدن بوی بد و … کاسته میشد.

 چهارماً…پنجماً… و…

 در این طرح بجای پرداخت پول نقد  از کوپن های خرید نقدی که امکان خرید را برای شهر وندان از فروشگاهای شهر وند فراهم می سازد استفاده می شود حتی گاه بدلیل مسائل تشویقی شایسته است بهای زباله خریداری شده بیشتر از اصل کالا باشد چراکه هزینه های بعدی جمع آوری و حمل و تفکیک و یا نابودی این زباله بیشتر از قیمت تمام شده است لازم به ذکر است بعضی از این زباله ها آسیب شدیدی به محیط زیست وارد می سازد که غیر قابل جبران است و با در نظر گرفتن این فاکتور ها پرداخت بهای بیشتر برای زباله هایی که اگر درست مدیریت شود  نه تنها به محیط زیست آسیب نمی زند بلکه می تواند مجدداً با بازیافت درست به چرخه تولید نیز باز گردد و به صورت ماده اولیّه حتی چرخ تولید را نیز به گردش در آورد.

ما در این طرح بیش از هرچیز به کسر هزینه ها و حفظ محیط زیست توجه کرده ایم و شاید در نگاه اول این طرح هزینه به همراه خواهد داشت، اما  با ارائه اصل برنامه ها منابع قابل توجهی را برای مدیریت شهری به همراه خواهد داشت که بازگشت آن در چرخه مدیریت شهری نه تنها به هزینه های جاری بلکه به  شهر وندان نیز خدمت می نماید.

کم نیستند افراد و شرکت هایی که با کمال میل تمایل به ورود به بخش سرمایه گذاری در بخش تفکیک و بازیافت زباله دارند و این حرکت  می تواند شرایط ورود ایشان را فراهم سازد و از حضور افرادی که هنوز اصرار به جمع آوری سنتی زباله ها دارند جلوگیری نماید.

دیگر در هر محله و یا محیط های زیست طبیعی ما شاهد انباشته شدن زباله ها نخواهیم بود و با توجه به درآمد قابل توجه تفکیک زباله ها در مبدأ همه مردم سعی خواهند کرد از این منبع مالی بهره مند شوند و شرکت ها و مؤسسات خصوصی و یا دولتی حتی بیمارستانها نیز ابتدا از راههای تشویقی فراوان و در نهایت با برخورد های قانونی و حتی تنبیهی به جمع حامیان محیط زیست افزوده خواهند شد . این جهان با همه ی کستردگی که دارد هرلحظه در حال کوچک شدن است و محیط زیست ما به دست خود مان در حال نابودی است .

 همان طور که عرض شد متأسفانه قسمت هایی از این طرح در حال حاضر  در حال اجراء است حتی همان  موتور های سه چرخه در حال حاظر به کار گرفته شده اند و کیسه های دریافت زباله هایی چون ظروف پلاستیکی ، روزنامه و مجلات باطله و… در بیشتر  محلات وجود دارد اما این همه، طرح ما نبوده و نیست… ما در طرح خود این شرایط را به وجود آورده بودیم که موتور سوار های سه چرخه بتوانند  هرزمان در طول روز در محلات حاضر باشند و  تفکیک زباله درب منزل صورت گیرد اینکه شخصی از خانواده، زباله بدست راه بیفتتد و برود درب کیوسک های بازیافت و به جای کلی زباله،هدیه یک دفتر چه یادداشت بیست برگ کوچک بگیرد هیچ انگیزه ای به وجود نخواهد آورد ضمن اینکه بیشتر مواقع افراد مسئول در این مراکز هم حضور ندارند. اینکه هزاران بروشور و کاتالوک با صرف میلیونها تومان برای آگاه سازی مردم به چاپ برسد و در سراهای محله به دست مراجعه کنندگان داده شود، هیچ جایگاه منطقی ندارد و شایسته است از مطبوعات  فعال و همچنین صدا وسیما بهره گیری شود. بی شک اگر مدیریت شهری درستی صورت گیرد انگیزه های مردمی بیشتری برای ایجاد آسمانی آبی و زمینی پاک فراهم خواهد شد.

معذالک چون گذشته ما در خدمت  مسئولین محترم هستیم.

 روابط عمومی  هفته نامه بین المللی همسر

[ یکشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 12:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/فروش شبکه ای

جعفر صابری  جعفر صابری/فروش شبکه ای

اقتصاد بیمار و شرایط بحرانی بیکاری قشر عظیمی از جوانان جویای کسب وکار را به  هر سویی می کشاند و این گونه نگرشهای برخواسته از اقتصادی بیمار و جهان سومی در دراز مدت لطمات غیر قابل  جبرانی را به پیکره جامعه بخصوص روح و روان همین جوانان وارد میسازد که به هیچ وجه قابل جبران نخواهد بود.

 برای بهتر شناختن این معضل اجتماعی باید ابتدا تعریف درستی از کار را داشته باشیم:

 کار می‌تواند به‌عنوان انجام وظایفی تعریف شود که متضمن صرف کوشش‌های فکری و جسمی بوده و هدفشان تولید کالاها و خدماتی است که نیازهای انسانی را برآورده می‌کند و شغل یا پیشه، کاری است که در مقابل مزد یا حقوق منظمی انجام می‌شود. کار در همه فرهنگ‌ها اساس نظام اقتصادی یا اقتصاد است،‌ که شامل نهادهایی است که با تولید و توزیع کالاها و خدمات سروکار دارند.

 اما آنچه در این روش از فروش کالا  با عنوان شبکه ای مطرح میشود. به زبان ساده این است که شما کالایی را  به قیمت حداقل یک میلیون تومان خریداری میکنید و سپس با معرفی سه یا چها ر نفر که آنها هم یک میلیون تومان خرید می کنند از درصد تخفیفی برخوردار میشوید و البته شما می توانید خریدی هم نداشته باشید اما بهتر است که داشته باشید این فروش اگر نقدی و همان اول کار باشد بیست درصد برای شما تخفیف به همراه دارد ودوستان شما که معرفی کرده اید هم با خریدشان هم تخفیف میگیرند و هم به شما سود ی میرسد و این ادامه پیدا میکند والی آخر… شاید در نگاه اول داستان همان گلدکویست  باشد اما بااین تفاوت که اینجا جنسی وجود دارد و خرید وفروشی هم صورت میگیرد اما خرید از یک شرکت مثلاٌ ایرانی با کالا های صد در صد خارجی و مونتاژ شده در وطن، و این داستان با تمام بدی که دارد  به نظر خوب است چرا که در آمار اولیه بیش از ششصد هزار نفر در این سیستم وجود دارند که حدود دویست هزار نفر حسابی مشغول این کار هستند و هر روز هم بیشتر میشوند ودرواقع هرروز در حال خرید از کالا های این شرکت اولیه هستند که اقلامی چون ساعت مچی – ادویه جات – لوازم بهداشتی و آرایشی و حتی دم جوش دارد البته عسل هم موجود است!  در این روش از فروش، کالا توسط عزیز ترین دوستتان به شما معرفی می شود و شما نیز می توانید وارد این شبکه بشوید یعنی بهتر است که وارد شوید و در گیر آوردن مشتری برای این شرکت شوید  تا سود ی از فروش بگیرید!

این کل داستان فروش شبکه ای است که در ایران تعریف شده ، اما مهمترین سؤال ها اینها هستند؟

 این جا چه اتفاقی بعنوان کار برای این ششصد هزار نفر افتاده و اساساً  جز بازار یابی و فروش کالا به دوستان و اقوامشان چه اتفاقی افتاده البته تولید و فروش شرکت  اولیه بشدت افزایش داشته و دارد!و سود زیادی برای صاحب کار خانه و مدیران شرکت واسطه فروش …

این روش به تنهایی  بد نیست که گاه بسیار هم خوب است ! اما واقعاً تعریف کار در این پروسه چیست؟

 مگر نه اینکه در فقه اسلامی اگر کالائی مثل طلا  بدون اینکه کاری رویش صورت گرفته باشد تنها با خرید و فروشش دارای مشکل شرعی است؟

این انبوه جوانان مشتاق کار و درآمد که  غالباً تحصیل کرده  نیز هستند  چگونه چرخ تولید این مملکت را می چرخانند و ما در آینده چه چیزی داریم که نامش را تولید  ملی می گذاریم؟

اینکه وزارت خانه ای با دادن مجوز و حتی قیمت گذاری روی کالای تولید این مراکز پشتیبان  قانونی ایشان می شود فاجعه ای هست که در آینده ی نه چندان دور  آسیب شدیدی به جامعه   جوان ما وارد می سازد و از طرف  دیگر  وجاهت  این گونه کسب و کار را که در جهان تعریف  درستی هم دارد را در ایران از بین می برد و اعتماد مردم را سلب می سازد.

هشدار ما به خانوادهای محترم، بخصوص جوانان عزیز این است که بیشتر بیندیشند و به دنبال مشاغل عاقلانه و درستی باشند که گرچه درآمدش اندک است اما منطقی و آینده دار باشد.

ضمناً صرفاً جهت اطلاع مسئولین محترمی که در این خصوص فعالیت میکنند ،عرض میکنم بد نیست  تاریخ این شرکت ها را مطالعه بیشتری نمایند و برای نمونه توجه داشته باشند که یکی از مهمترین دلایل فروپاشی دولت شیلی این گونه شرکت ها بودند!

 جعفر صابری

دکتر آلنده و دکتر چه گوارا ــــــــــــــــــــــــ دکتر آلنده۱۱

11سپتامبر سال ۱۹۷۳ سالروز پایان حکومت سالوادور آلنده رئیس جمهور سوسیالیست کشور شیلی است. در این روز جمعی از نظامیان شیلی به ریاست ژنرال اوگوستو پینوچت (پینوشه) کاخ ریاست جمهوری …

۱۱سپتامبر سال ۱۹۷۳ سالروز پایان حکومت سالوادور آلنده رئیس جمهور سوسیالیست کشور شیلی است. در این روز جمعی از نظامیان شیلی به ریاست ژنرال اوگوستو پینوچت (پینوشه) کاخ ریاست جمهوری شیلی را محاصره کردند. آلنده با تفنگی که قبلا فیدل کاسترو به او هدیه کرده بود به میان مدافعان کاخ رفت و ضمن مبادله گلوله کشته شد. همسر او همان روز اعلام کرد که کودتای نظامیان با کمک و نقشه واشنگتن و به دست CIA انجام شده است. آلنده که در سال ۱۹۷۰ به ریاست جمهوری شیلی انتخاب شده بود بسیاری از شرکتهای آمریکایی فعال در شیلی را ملی کرده بود. کمپانی آمریکایی «آی تی تی» در ساقط کردن آلنده نقش موثر داشته است. آلنده که افکار مارکسیستی داشت پس از روی کارآمدن، تلاش کرد که سوسیالیسم را در شیلی در چارچوب دمکراسی و با تعاونی کردن موسسات پیاده کند که توام با خشونت نباشد ـ همین روشی که کمونیستها پس از فروپاشی شوروی در پیش گرفته اند.

آلنده بارها گفته بود که برای دولت آمریکا ـ به سبب نفوذ کمپانی های بزرگ در دولت واشنگتن ـ تامین منافع مادی در درجه اول اهمیت قرار دارد. مورخان چگونگی کودتا بر ضد آلنده را با آن چه که در ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ (ماه اوت ۱۹۵۳) در ایران منجربه سقوط دولت دکتر مصدق شد مقایسه کرده و مشابه هم می دانند. آلنده در دفتر خاطراتش نوشته است که «تاریخ» نثار دولت هایی که بدون دلیل برای رسیدن به هدفهایشان از زور استفاده می کنند شرم خواهد کرد.

در پی کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ شیلی، ظرف یک ماه، هفت حزب هوادار آلنده غیرقانونی اعلام شدند و بیش از دو هزار تن از جمله چند روشنفکر بنام شیلیایی سر به نیست گردیدند و ….

«تاریخ نشان داد که مردم شیلی در نخستین فرصتی که به دست آوردند قدرت را به پیروان آلنده سپردند و دختر او اینک رئیس پارلمان است و دختر یک ژنرال مقتول وی رئیس جمهور، و پیونوشه هم آخر عمر در حبس خانگی و داشتن چندین پروند قتل و سوء استفاده مالی و نقض قانون اساسی در دادگاه درحالیکه دچار بیماری آلزایمر (فراموشی) بود درگذشت.

همین کار (انتقامیگری و عمدتا به طرق دمکراتیک) را مردم اندونزی قبلا کرده و دختر سوکارنو را سالها پس از برکناری پدرش که بنیادگذار این کشور بود به رهبری اندونزی برگزیده بودند. در یونان، گواتمال و کنگو نیز چنین شد. در کنگو «کابیلا» از پیروان لومومبا «موبوتو» را برکنار و در به در کرد. به خاطر داشته باشیم که پس از پیروزی انقلاب ایران، بسیاری از پیروان راه دکتر مصدق که با آنان پس از براندازی ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ بدرفتاری شده بود به کار و مقام باز گشتند و با کودتاگران همان معامله ای شد که بعدا موبوتو، سوهارتو و پینوشه به صورتی دیگر دچار آن شدند.


[ یکشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 12:15 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مدیریت شهری

 


 

 گاهی وقتها انسان در حیرت قرار میگیرد که این چه مدیریت شهری است که در بیشتر موارد ،هر انسانی را متحیر میسازد و میماند که این همه دقت و توجه در بعضی موارد مدیریتی تا چه اندازه ؟عجیب است!

چندی پیش به یکی از شهر داری های ناحیه ای در تهران بزرگ سر زده بودم، از همان بدو ورود بوی بسیار تند و زننده ای مانند بوی مدفوع انسان به مشام مان آمد ،که بعداز تحقیق مشخص شد پیمانکاری که وظیفه اش تأمین کود لازم برای گیاهان داخل ساختمان بود از مدفوع  و کود انسانی برای گل  و گیا هان ساختمانی استفاده نموده…که چون خود این عزیزان هم در رنج بودند، پیگیری اش کاری بی ارزش می نمود.

 شاید شما هم گاهی اندیشیده اید که چرا  درست در فصل زمستان و اصولاً با شروع سال تحصیلی تمام کار های عمرانی نظیر  تغییر جدول ها ی خیابان و عریض نمودن مسیر آب ها و آسفالت کاری و یا  تعمیر و تعویض لوله ی آب ها و یا گسترش و تقویت خطوط گاز ها و یا گسترش شبکه تلفنی ، خلاصه همه ی کار های این چنینی در این فصل و روزهای آخر سال باید انجام شود،فصلی که ترافیک برای ادارات و مدارس و خلاصه کار های شب عید  و…بیش از حد ممکن است . یکی از دلایل اصلی که در پاسخ به این سئوال به ما داده شد، این است که همواره ماههای ابتدایی سال به تأمین بودجه و تخصص آن در بخش مربوطه میگذرد و به همین دلا یل زمان کار، همواره به نیمه دوم سال و شروع فصل مدارس و سرما مطابق میشود . البته کارشناسان محترم این سازمانها و ادارات خود می دانند که حتی آسفالت  نمودن هم در این سر ما بی ارزش است گاهی وقتها یک خیابان در طول سه ماه سه بار کنده و باز آسفالت می شود . گاهی وقتها آسفالت ها چنان صورت میگیرد که استخری از آب بوجود می آید و همه ی اینها بدان دلیل است که امثال آن پیمانکار به اشتباه بجای کود حیوانی از کود انسانی استفاده نموده است!

هرس درختان و یا تعمیر و باز سازی و خد مات اینچنینی در هر شهری لازم و ضروری است اما این چه مدیریت شهری است که این گونه  خدمات را درست در ساعت اوج ترافیک شهری و تردد عمومی انجام می دهد این روز ها در بیشتر خیابانها حتی اتوبان ها ما شاهد ترافیک شدیدی هستیم که وقتی به علت آن توجه میکنیم هرس درختان  اطراف خیابان ها است. یعنی مسئولین مربوطه نمی توانند ساعات کم ترد و یا ایام تعطیل آخر هفته این خدمات را به انجام برسانند؟  خوشبختانه ایام تعطیلی  در کشور ما  کم نیست!

آیا آقایا نی که برای بازدید و دیدار به شهر های مختلف جهان سفر میکنند ندیده اند که بیشتر خدماتی این گونه، حتی شبها صورت میگیرد تا مردم در رفاه بیشتری باشند… 

 

باید عرض شود یک روز، 24 ساعت است که نیمی از ان شب و نیمی روز است و تمام شب برای استراحت و آرامش نیست !

خد مات شهری بخصوص در کلان شهر ها شایسته است 24 ساعته باشد. نه از ساعت 9 صبح تا 14 …معذالک شایسته است مدیریت شهری نه با برخورد شدید و تند با نویسنده گان  اینگونه  مقاله و یا دوستانی که به طرح موضوع می پردازند، بلکه با بکار گیری اندیشه و دانش بیشتر و خرد اجتماعی  به رفع این گونه موارد همت لازم را بنمایند .

این کشور متعلق به فرد فرد ما است و هریک از ما مسئول هستیم که در راه  آبادانی آن نه تنها بیندیشیم بلکه کوشا نیز باشیم.

بیاد بیاورید حضرت علی (ع) را که حتی به برادرش هم در خصوص بیت المال رحم ننمود و عزیزترین دوستانش را  آنجا که حقوق مردم به میان آمد از خود رنجاند . امید است حال که مسئولین دلسوز نظام  بشدت با این عوامل برخورد می کنند افراد نابخرد به هوش بیایند و قبل از اینکه دیر شود حسابشان را از دشمنان ملت سوا سازند!

التماس دعا

جعفر صابری

 

 

[ یکشنبه سیزدهم دی ۱۳۹۴ ] [ 21:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/تناقض

شنبه 12 دی 1394

تناقض

جعفر صابری/تناقض

  بچه که بودیم یادمون داده بودند هر چیزی که می شنویم نباید باور کنیم و یا حتی اگه می بینیم باز باید در باره اش تحقیق کنیم !این موضوع را طوری برای ما مطرح کرده بودند که نه تنها جزو اخلاقی در پرورش  شخصیت مان شده بود بلکه از اهمیت دینی نیز بر خوردار بود.

ما یاد گرفتیم که دروغ بد است ،مال مردم  خوردن بد است ، دزدی بد است و این موضوعات با دین و دینداری ما همسو است. اما به مرور که بزرگ شدیم  دیدیم نه، هر چیزی تبصره و ماده و خلاصه راه در رویی دارد و این تناقضات رفته رفته در وجود ما نفوذ کرد و یک طوری شد شخصیت  فرد فرد ما ،به بچه هامون راحت دروغ می گوئیم به زنمون و به نزدیک ترین دوستانمون و اسمش رو می زاریم دروغ مصلحتی و توجیح می کنیم ،این براش بهتره اگه راستش رو بفهمه ناراحت میشه! مال مردم را می خوریم و می گوئیم این حقش است و آنقدر دزدیده که این توش گمه! شخصاً داد گاه تشکیل میدهیم، حکم میکنیم ، رای میدهیم ، و حکم را اجراء میکنیم… گاهی وقتها قسم دروغ میخوریم و می گوئیم این طوری بهتره …پشت تلفن به دروغ هزار موضوع را مطرح میکنیم و می گوئیم اگه راست بگیم طرف ناراحت میشه … این ربطی به دین و دینداری نداره ،این خلاف اخلاق و شرف انسانی است که در جامعه ما بشدت رشد پیدا کرده و در چنین شرایطی باید به انتظار یک فاجعه باشیم که نه امروز بلکه آینده ما را نابود خواهد کرد.

در سال 1328 گروهی که به دعوت دولت وقت ایران از چند کشور اروپایی از جمله اتریش به ایران آمده بودند به بیش از 40 شهر، 19 روستا و 140 مدرسه سر زدند و در پایان یاد داشتی را به مسئولین وقت تقدیم نمودند که به پیوست تحقیقی که در سال 1340انجام شد ه در اداره کل فرهنگ و هنر آن زمان ،ثبت و در حال حاضر در دفتر مطالعات و تحقیقات وزارت  فرهنگ وارشاد اسلامی موجود می باشد.

در این سند به زبان ساده شده نوشته که: در راه گسترش توسعه در ایران  سه نکته مهم  وجود دارد  که عبارت است از:

 1-ایرانیان با هوش و با ذکاوت هستند.

2- ایرانیان دردرک زیبا یی ها مشکلی ندارند.

3- ایرانیا ن به سنت های پیشین خود پایدار هستند.

و اما هشت عامل و ما نع نیز در راه توسعه ایران وجود دارد که عبارتند از :

پائین بودن حمایت از کار های ملی  در دولت

تمایل به مخفی کردن خطا ها ی شخصی و اجتماعی

تمایل بی اندازه به تحصیل ،اقتضا منافع در کوتا ه ترین زمان ممکن

تمایل به برنامه کوتاه مدت

کارهای مداوم و کلیشه ای روزانه

کمبود ابتکار و اتکاء به دولت و حکومت

 اعتقاد راسخ به قضا و قدر و قدرت

انتظار عجولانه از حمایت های خارجی بدون تغییر

جالب این است که در سال 1353 یک تحقیق  و مطالعه نیز با عنوان گرایشات فر هنگی نگرشهای اجتماعی در ایران  توسط مرحوم علی اسدی  انجام شد که در آن اعتماد مردم به مردم 53% مشخص گردید و همین مطالعات در سال 1383 با تلاش آقای دکتر محسن گودرزی صورت گرفت که  تبدیل شد به 24%.

 در خصوص شبکه های اجتماعی لازم است  گفته شود در سالهای نه چندان دور گفتمان اجتماعی از بالا به پائین بود،  و بعد از بررسی های لازم و کارشناسی شده به رسانه ملی راه پیدا میکرد و نظر کارشناسان و صاحبان اندیشه بر موضوع، نظارت داشتند ولی در حال حاضر این گفتمان از پائین به بالا است و هر کس می تواند نظری بدهد و به سرعت گسترش می یابد که عیوب زیادی دارد از جمله مهمترین آن این است که شایعه  گسترش سریعی می یابد و از آن بد تر اینکه نا بخردانه این کار میشود و به همین دلیل آسیب شدیدی به اذهان عمومی وارد می شود. در واقع آنچه امروز مورد نظر است این است که پروژه آن شرق شناس معروف،اجرائی می شود و در آن سه محور مهم هدف گرفته شده است :

خانواده و نظام اصلی جامعه 

نظام آموزش و پر ورش 

ونادیده گرفتن گروه شاخصین و صاحب نظران اجتماعی و نخبگان

در واقع ما خود مان این کار را شروع کرده ایم و نابودی هر سه را شروع کردیم .

 شخصی گفته : ما کاری می کنیم که ایرانیان زنانشان در 2020 در حد برهنگی به خیابان ها بیایند. اما جالب این که او معتقد است مر دان ایرانی خودشان برای این کار پا پیش می گذارند.

 متاسفانه حتی اروپایی ها هم در این مهم از ما جلو  تر هستند و امروز در گیر بهبود وضع خانواده می باشند.

 بی شک بیان این واقعیت ها با برخورد های شدید افراد ی همراه خواهد بود که نه ،این طور نیست و شما عاملین دشمنان بیگانه هستید واز این جمله موارد که ضمن عرض احترام به ایشا ن و توجه به دلسوزی این عزیزان باید بگوئیم ما نیز چون شما عاشق ایران و اسلام هستیم و اگر نبودیم اینجا نبودیم ! دوستان و عزیزان واقعیت این است که ما امروز با تناقض های شدیدی در جامعه رو برو هستیم که بشدت به نسل آینده ما لطمه وارد خواهد نمود اگر درست اندیشه ننمائیم.

 شهر داری تهران تنها برای رفع معضل کارتن خواب ها و معتادین در هر منطقه از  این کلان  شهر میلیار د ها تومان  خرج تأسیس مراکز نگهداری و آموزش نموده که  جنبه در مان دارد  که اگر یک سوم این مبالغ در آموزش و پرورش و ایجاد شغل برای فارغ التحصیلان بیکار هزینه می شد  و جنبه پیشگیری پیدا می کرد ، چند سال بعد نیازی به  گسترش بیشتر مراکز باز پروری نبود. گرچه باید از تلاش شهردار محترم و اعضای شورای شهر کمال تشکر را به عمل آورد.اما بحران تنها بحران بی آبی و یا آلودگی هوا و…نیست باور بفرمائید تناقضات رفتاری و کرداری فرد فرد ما اعم از مسئولین وحتی والدین ،باعث نابودی نسل آینده می شود و متأسفانه دین گریزی را به همراه می آورد. دینی که پیام آوری چون محمد مصطفی (ص) را داشته و دارد. پیامبری که ختم پیامبران بود و انتهای اخلاق و درستی و رحمت است …بیائید در این ایام خجسته میلاد آن بزرگوار و فرزند عزیزش حضرت اما م جعفر صادق (ع)  معلم اخلاق و درستی، کمی بیشتر به مسائل انسانی و ایمانی توجه کنیم نه برای لطف به دیگران ،که برای نجات خودمان!

التماس دعا

 جعفر صابری

[ شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۴ ] [ 20:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/طرح اجرائ نماد های ملی مردمی

 جعفر صابری/طرح اجرائ نماد های ملی مردمی سه شنبه 24 آذر 1394

طرح اجرائ   نماد های ملی مردمی

 در این طرح  بران هستیم تا با ارج نهادن به فرهنگ و تمدن و همچنین ارزشهای دیگر ملت ها به نشان قدر دانی از تلاش انسانهایی که خدماتی ارزشمند برای رفاه حال بیشتر بشریت انجام داده اند در محل تولد و یا کشور یا شهری که تمایل به اجراء پروژه را داشته باشند تندیس  یا نشانی ویژه بنا سازیم که همواره نشان دهنده ی قدردانی و تقدیر جامعه  بشری از آن شخص باشد.

حدف

همانطور که گفته شد این تندیس و نشان به جهت قدر دانی از تلاش آن شخص بنا می شود و همچنین ترقیب کننده نسل جوان خواهد بود که در راه خدمت به دیگران پیش قدم باشند و بازدید کنندگان نیز به این بهانه با فرهنگ و تمدن و همچنین مردم و منطقه بیشتر آشنا می شوند و از طرف دیگر تمایل برای دیدن و بهتر شناختن ااین افراد باعث جلب بیشتر توریست و گردشگر منطقه می گردد که به رونق اقتصادی و همچنین معیشتی مردم آنجا نیز کمک می کند و همین عاملی است که مسئولین بیشتری در جای جای جهان به اجراء این پروژه تمایل نشان دهند چرا که هم  وجه فرهنگی شهر و کشورشان را در جهان بالا میبرد و هم منافع اقتصادی برای مردم شان را به همراه  می آورد.

از طرف دیگر برای مجریان اصلی نیز نام و نشان نیکی برای نسل ها به یاد گار خواهد داشت که همواره نه تنها مردم ان منطقه بلکه کلیه بازدید کنندگان از سراسر چهان با بانیان این بنا بیش از گذشته آشنا خواهند شد و همواره به نیات خیر ایشان توجه می کنند که البته از صفر تا صد موضوع یعنی از طرح تا اجرأ پایانی منافع مالی نیز تامین می شود ولی بیشتر برنامه از کمک های مردمی منطقه و سازمانهای خیریه و بشر دوستانه خواهد بود و اهمیت این کار ایجاد وحدت و همبستگی آحاد مردمی است .

نکته مهم

 این تندیسها  و نشانه ها با روشهای نوین و معماری بسیار پیشرفته  با بکار گیری بهترین طرح ها و اصول طراحی و اجرأ می شود که برای نشان دادن همت و تلاش گرو و مردم از بکار گیری منابع طبیعی و همچنین بازیافتی خواهد بود که خود نشان دیگری از حفظ محیت زیست و برنامه های محیط زیستی است و لذا حمایت های بخش عظیمی از دست اندر کاران محیط زیستی را نیز به همراه خواهد داشت و برای باز دید کنندگان نیز از این جهت مورد توجه  خواهد بود .

 البته فاکتور هایی مانند سن افراد و یا سال مرگشان و یا سال دریافت  مهمترین نشانشان و … در ساخت  یا طراحی بنا  بی شک لحاض خواهد شد و پیشنهادات کارشناسانه و بخصوص بومی محلی  مورد توجه سازندگان خواهد بود.

در این پروژه سازندگان فرصت این را خواهند داشت تا در زمان اقامت و حضور به اهداف و نیات بشر دوستانه گروه بیش تر اطلاع رسانی محلی  و بومی بنمایند و این فرهنگ و اندیشه را بیشتر گسترش دهند .

 این پروژه شامل چه افرادی می شود

همانطور که گفته شد یعد از رصد و یررسی اولیه کارشناسان  سازنده و طرح موضوع بامسئولین و مدیران شهری مورد نظر ابتدا از افراد شاخص و مطرح در جهان و سپس به پیشنهاد  همان مسئولین شهری خواهد بود چرا که یکی دیگر از اهداف گروه سازنده معرفی افراد گمنام ولی خوشنامی است که شاید بطور کلی  آن طور که باید و شاید به جهانیان معرفی نشده اند.

توضیح  دیگر

چنانچه مسئولین و مردم آن منطقه خود برای ساخت  این تندیس و نشان اقدام نماید نیز  حمایت های معنوی و راهنمایی   های ما شامل ایشان خواهد بود  چرا که بی شک از طراحی و نهایت بازدید و مشاوره در آن سازه صاحب نظر خواهیم بود و باز قسمت اصلی نیات و اهداف ما در آن لحاز شده است.

 روشهای تبلیغی

همزمان با تبلیغات محلی خود مسولین  سازندگان و دست اندر کاران این پروژه با بکار گیری روشهای نوین تبلیغاتی بخصوص شبکه های اجتماعی به اهداف و دلایل اجرا, پروژه اشاره خواهند نمود تا هم جذب کمک های مردمی بیشتری برای تاسیس و اجراء در اختیار تیم سازنده باشد و هم خود مبلغ اندیشه های گروه باشد و برای جذب بازدید کننده نیز تیم های گردشکری تاسیس می شود که از ابتدا ی اجرأ پروژه تا زمان بازدید همواره بازدید کنندگان علاقه مند را به دیدن این بنا  ها راهنمایی نمایند .

بدیهی است که همین نو تبلیغ باعث می شود مسئولین شهری و کشوری خود نیز به جمع  علاقه مندان برای تاسیس و ساخت بنا ها افزوده شوند.

این بنا ها  الضاما در کشور و شهر زاد گاه فرد هم می تواند نباشد و حتی نمونه های زیادی از آن در مکانهای گونا گون و پر تردد حتی هتل ها و  مکانهای گردشگری جهان باشد.

هدف اصلی معرفی این افراد و همچنین سازندگان پروژه است.

البته با توجه به عقاید  و مذهب  مردم و ملیت ها می توان بجای تندیس و یا نشان بنا  های معماری را نیز لحاز نمود که منافاتی با عقاید  مذ هبی ملت ها هم نداشته باشد.

چاپ بروشور و همچنین کتاب که  به معرفی این بنا ها و تاریخچه آن اشاره کرده بسیار مفید خواهد بود و نه تنها در اختبار بازدید کنندگان آن بنا بلکه در مکانهای گوناگون و مراکز گردشگری و توریستی نیز باید لحاز گردد که به همراه هدایای و یاد بود های تبلیغی اعم از لیوان ،تیشرت ،کلاه، خودکار ،عکس و کارت پستال،جاکلیدی و…از اهمیت فوق العاده ای برخوردار می باشد حتی باید به آموزش  افراد و اشتغال زایی برای تور لیدری  بازدیداز این بنا ها نیز اندیشید و در نظر داشت  چرا که به معرفی بهتر موضوع و اهداف بسیار کمک خواهد نمود.

حرف پایانی

 آنچه در پایان باید بدان اشاره شود این است که هیچ بنایی جز بنای صداقت و درستی هرگز پا بر جا نخواهد ماند و تمام تلاش سازندگان این بنا ها اشاعه صداقت ،درستی و سلامت نسل بشر است و بس…

 ارادتمند

 جعفر صابری

 بامداد روز 24 آذر ماه 1394

ساعت 30/4 صبح

تهران / ایران

[ سه شنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۴ ] [ 15:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ حیا

حیا

جعفر صابری/ حیا

در سفر اخیرم به سیستان و بلوچستان  توفیق دیدار و گفت وگو با حضرت شیخ الاسلام مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت نیز شامل حال من شد که گرچه مطالب بسیار ارزنده ای از زبان ایشان در خصوص مسائل دینی ارائه گردید، اما در بین سخنرانی های گذشته ایشان بخصوص خطبه های نماز جمعه در 30 شهریور ماه 1391 به موضوع بسیار ارزنده ای بر خوردم  که لازم و شایسته دیدم به آن اشاره نمایم  و آن بحث داشتن حیا می باشد که در اسلام نیز بدان بسیار اشاره شده و از اهم واجبات است .

یکی از مهمترین مطالب و فرایض دینی که  توجه به آن باعث می شود ارکان جامعه بخصوص خانواده تحکیم یابد  توجه به حیا است.

حیا قطره آبی در وجود انسان  است که اگر ریخته شود هیچ چیزی دیگر نمی ماند و همه چیز از بین می رود.

آنچه در این بیانات مورد توجه است امر به معروف است که  بیان می گردد . و اشارات درستی که اگر فرد فرد افراد جامعه بدان توجه نمایند نه تنها دین اسلام بلکه انسانیت جانی دوباره خواهد گرفت متأسفانه بیشتر ارکان جامعه امروزه دچار بحرانهای غیر اخلاقی،  شده اند و مهمترین این نابسامانی ها همان عدم توجه به حیا است ،مثال زیبایی که می گوید از کسی بترس که از خدا نمی ترسد . این نمونه ساده افرادی است که حتی نزد خدا نیز حیا را رعایت نمی نمایند و قدردان الطاف او نیستند اگر فرزندی قدردان تلاش والدین خود باشد  و احترام به  ایشان و بزرگتر های خانواده و جامعه بگذارد همه و همه به بهبود بهتر شرایط کمک می نماید. در این بیانات که قسمتی از آن برداشت شده و تقدیم می گردد. ایشان می فرمایند:

حضرت محمد رسول الله (ص) اسلام را به درختی تشبیه نموده که ریشه اش درزمین به استحکامش می افزاید و شاخه هایش سربه افلاک کشیده و آسمان را زینت بخشیده است در بین این شاخه ها، شاخه ایمان و حیا از همه تنومند تر و زیباتر است تمام زیبایی درخت اسلام ،به داشتن شاخه حیا است و این است که به اسلام زیبایی می بخشد . انسان بایستی حیا را  در وجود خود حفظ  و تقویت نماید .حیا در انسان عفت، آبرو، شرف ،غیرت و همت را تقویت می کند . حضرت امام حسن (ع) می فرماید شرف انسان و عفت انسان اگر نباشد انسانیت نیست . خدا ما را به داشتن ایمان و حیا رهنمود نموده است اگر حیا نداشته باشیم و آنرا در بین خود تقویت ننمائیم و به فرزندان خود نیاموزیم که با حیا زندگی کنند، به حقوق انسانها و حقوق حق تعالی خیانت خواهیم کرد حیا به انسان شرف می دهد که قدردان باشد و شاکر محبت خداوند، اگر طبیبی نسبت به شغل مقدسش حیا نداشته باشد دست به کاری می زند که انسانیت را لکه دار می کند حیا به ما یاد می دهد تا امانت دار باشیم حیا به ما یاد می دهد تا قدردان الطاف بیکران خداوند باشیم . حیا به زندگی ما برکت می دهد ،اگر زنهای ما در پوشش و حتی نگاه خود حیا را مد نظر داشته باشند جامعه رو به پیشرفت و انسانیت می رود. حیا در حفظ آرایش و زینت آلاتشان  و ارائه آن به محرم خود نه در نمایش آن به نامحرم و چه نیکوست که مرد مسلمان نیز در نگاهش حیا داشته باشد . و چشم چرانی نکند چرا که هر آنچه دیده بیند ،دل کند یاد .انسان با حیا انسانی است که به مال مردم خیانت نمی کند . به ناموس مردم نگاه نمی کند خداوند در قرآن، حوریان بهشتی را مثال می زند که تنها به مردان خود نگاه می کنند. روزی مردی برادر خود را نکوهش می کرد که حیا هم اندازه ای دارد حضرت رسول خدا فرمود : حیا هیچ اندازه ای ندارد، و هر چه قدر با حیا باشیم کم است .اسلام دینی است که اخلاق را پرورش داده و در این پرورش اخلاق به حیا توجه خاصی داشته است و رعایت حقوق انسانها، از وظیفه ی  هر مسلمانی است .با داشتن حیا خیانت در جامعه اسلامی کم می شود انسان با حیا دروغ نمی گوید و به عهد خود وفا می کند آنها که نماز می خوانند روزه می گیرند ولی به اعمالی که خداوند با آنها سفارش نموده عمل نمی نمایند، منافقند و ظاهر فریبنده واینگونه افراد هستند که به اسلام واقعی خیانت می کنند انفاق و احسان در اسلام بین مسلمانان از اهم واجبات است اسلام یکی از بهترین تمدن ها است که در کتاب آسمانی خود قرآن و زبان اهل بیت و بزرگان مدام به داشتن اخلاق حسنه بخصوص حیا اشاره نموده است بعضی از ادیان و تفکرات دینی و مذهبی علی رغم اینکه به اندازه اسلام در آن به رعایت مسائل اخلاقی اشاره نشده، معذالک پیروانشان توجه بیشتر ی از خود به مسائل اخلاقی نشان می دهند چرا که می دانند آفت هر جامعه، آفت بی اخلاقی است . مسلمانان در کتاب دینی خود یاد می گیرند که به تمام ادیان احترام بگذارند وبا حیا به تفکرات دیگران توجه کنند حتی توهین ننمایند ، با اینکه جهان اسلام بیش از یک و نیم میلیارد جمعیّت دارد و در واقع یک سوم جهان را مسلمانان در اختیار خود  دارند متأسفانه بیشترین توهین ها از طرف غیر مسلمانان به اسلام میشود . مسلمانان به دین و آئین کسی توهین نمی کنند حتی بت پرستان  تا جایی که گفتگو و اندیشه وجود دارد نباید توهین جایش را بگیرد . پدر و مادر بایستی به فرزند خود دروغ نگویند و تا می توانند به فرزندانشان راستگویی بیاموزند دروغگو دشمن خداست و خداوند این دشمنی را در قرآن نیز به صراحت بیان می کند .

برداشتی از بیانات حضرت شیخ الاسلام مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت شهر زاهدان در 30/6/1391

 

[ دوشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۴ ] [ 18:31 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ تو نمی فهمی

تو نمی فهمی

جعفر صابری/ تو نمی فهمی

با عصبانیت به من نگاه میکرد و میگفت یه الف بچه به من می گه تو نمی فهمی ! من با خونسردی  به او نگاه می کردم و می اندیشیدم چگونه و ا زکجا شروع کنم که او نیز بیش از این عصبی نشود از طرفی حق داشت و ازطرفی نیز نه و برداشتش کاملاً غلط است که فرزند ش او را نفهم فرض می کند . سیستم جدید آموزشی کشور به درست یا غلط روشهای جدیدی را برای تدریس و یاد گیری ،برنامه ریزی نموده که بیشتر خانواده ها حتی معلمین و فرهنگیان  که خود درگیر مستقیم  آموزش هستند نیز در روشهای آموزشی  فرزندانشان دچار مشکل می شوند. و این نشان از یک برنامه ریزی غلط و احساس سیستم آموزشی کشور است که با آزمون و خطا همواره فرزندان مارا دچار سردرگمی های فراوان آموزشی می نمایند . تنها در کمتر از بیست سال گذشته چهار بار کل سیستم آموزشی ابتدائی و متوسطه ما دچار تغییرات زیر بنایی شد این در حالی است که همواره کتابهای درسی  و سیستم تحصیلی نیز در تغییر است و مدام معلمین در گیر فراگیری تغییرات و بروز رسانی هستند  فاجعه کتابهای درسی و تغییرات آنها نیز از دیگر معضلات آموزشی است و سئوال اکثر خانواده ها در خصوص سیستم آموزش کشور این است که اگر این سیستم درست است که  چه نیازی به کتابهای کمک درسی و کمک آموزشی مؤسسات خصوصی دیگر است که معلمین بچه ها را ناچار به خرید این کتابها می نمایند و یا این که اساساً  تهیه جزوات و برنامه هایی چون کار در منزل و یا power point و نظیر آن و یا انجام تکالیف و گرفتن کپی رنگی و درست کردن جزوات و از این قبیل، آیا براستی لازم و  مورد نیاز است؟ اگر سیستم هوشمندی در مدرسه ها فعال است پس این همه کاغذ و دفتر و کتاب برای چه است و آیا تعریف سیستم هوشمند در نظام آموزشی همین هست که امروز است؟ چطور بچه های ما  امروز به نسل تحصیل کرده و گاه متخصص و مشغول در  پست های اداری مهم می گویند تو نمی فهمی و این طور نیست ولی خودشان نیز در گیر دوگانگی آموزشی هستند. با توجه  به حذف نمره در آموزش ابتدایی و نبود چیزی به نام مردودی و همچنین برداشتن کنکور تا سطح کارشناسی ، آیا نیازی به این هم فشار های آموزشی است و بچه های ما به کدام سمت و سو میروند. فشارهای ناشی به کودکان و نوجوانان بخصوص در مقاطع ابتدایی و سالهای پایانی دبیرستان بقدری است که در بیشتر مقاطع با افسردگی و استرس  دانش آموزان مواجه می شویم .  بر گزاری انواع تست های گونا گون، آن هم از طرف مؤسسات غیر دولتی و خصوصی و کسر هزینه های فراوان و تحمیل آن به خانواده ها همه و همه دلایلی است که  فاصله زیادی را بین محصلین و خانواده ها ایجاد می نماید . با توجه به سیستم غلط مدارس ویژه و یا تیزهوشان و از این قبیل واژه ها که بیشتر بازی با کلمات است در آینده این بچه ها،دچار بحرانهای شدید روحی و روانی می شوند . درسیستمی که دانشگاه ها و نظام آموزش عالی کشور دارد، چیزی به نام تیز هوش و  نابغه معنا ندارد.  زیر بنای علمی  بچه ها ،گر چه در نظام جدید بیشتر مبنی بر یاد گیری است و سعی شده که بچه ها بیشتر بیاموزند تا حفظ کنند ،اما این روش بهای زیادی را می پردازد، نیاز به  حضور شدید خانواده در کنار دانش آموز و از همه مهم تر هزینه های فراوان، این حضور باعث میشود تا  بعضی از دانش آموزان آن طور که باید و شاید خودشان را نشان ندهند و نکته جالب و قابل توجه این است که همواره دانش آموزان ساده ای از شهرستانها با کمی  تلاش درست  از شهرستانها و نقاط دور دست هستند که مقامات اول کنکور را بدست می آورند و این نشان می دهد که اگر قرار به قبولی در سطح عالی باشد، همین سیستم آموزشی می تواند پاسخ گو باشد و این همه کلاس کنکور ،آزمون و کتاب های فوق برنامه و فشارهای تحصیلی  به دانش آموزان  نیازی نیست .

نکته دیگر و ازهمه مهمتردر سیستم فعلی آموزشی کشور جای خالی امور پرورشی است و اساساً واژه آموزش و پرورش بطور کل خالی از پرورش شده و بیشتر آموزش است .دروسی مانند ورزش و هنر و حتی همان دروس دینی و قرآن نیز از کمترین ارزش تحصیلی برخوردار است و مباحث پرورشی که نیاز اصلی پرورش شخصیت هر انسانی، بخصوص در سنین رشد و بلوغ است ، بطور کلی نادیده گرفته شده و علی رغم تمام نگرانی های مسئولین  و حتی مقام معظم رهبری در خصوص توجه داشتن به مشکلات روحی روانی جوانان و نوجوانان و شبیخونهای فرهنگ هیچ گام درستی برداشته نمی شود این که ما خدمات  پرورشی را در حد حفظ حجاب در محیط مدرسه ، پخش سرود های مذهبی از بلند گو ، بردن به کاروان نور ، برگزاری نماز جماعت و از این دسته بدانیم یک از هزار است . تمام نیازهای معنوی و رشدی دانش آموزان ما را نمی پوشاند. توجه به مشکلات معیشتی و خانوادگی بیشتر دانش آموزان که غالباً بدلیل مسائل اقتصادی خانواده هایشان دچار بحران های شدید اخلاقی شده اند و مطالبی از این دسته ریشه های عمیقی در پرورش بچه ها دارد. نبود سامانه درستی برای یاری رساندن به کودکان و نوجوانان نیازمند به کمک، گاه خود این عزیزان را تبدیل به مخربترین افراد دربین دوستانشان می نماید و تأثیرات شدیدی بر روح و روان دیگر محصلین می گذارد . بی تفاوتی مسئولین مدارس، بدلیل موارد قانونی و عدم دخالت ایشان در مشکلات  دانش آموزان، محیط مدرسه را یک محیط خنثی قرار می دهد و بدیهی است که نبود این رابطه معنوی نه تنها به خود دانش آموز بلکه به دیگر دانش آموزان لطمه وارد می سازد . با عنایت به اینکه میانگین حضور یک دانش آموز در سال تحصیلی در مدرسه ،حدود یک چهارم از عمرش است لازم و ضروریست که به مسائل مهم پرورشی توجه بیشتری شود . بیشتر آسیب های روحی و روانی این بچه ها در خانواده است ، چه بسیار استعدادها و نبوغی که بدلیل عدم توجه مسئولین  نه تنها نابود، بلکه تبدیل به شخصیتی بزهکارمی شود که بیشترین مشکلات را در جامعه بوجود خواهد آورد . اینکه سرانه هزینه های دانش آموزان سربه فلک می کشد این که بودجه کافی در اختیار سیستم آموزش و پرورش کشور نیست همه و همه درست و غیر قابل انکار می باشد اما آن طرف، هزینه های بسیاری برای مواردی مانند طلاق بزهکاری  افراد، اعتیاد و هزاران مورد دیگر است که دولت و مسئولین همواره با آن دست به گریبان هستند و مدام در حال صرف هزینه های کلان برای در مان این گونه موارد اجتماعی می باشند عدم هماهنگی بین سیستم های اجرائی کشور و نبود همکاری شایسته و بایسته بین این ارگانها همواره به موازی کاری منجر می شود . بسیاری از موارد مهم اجتماعی را در زمان تحصیل، می توان به دانش آموزان آموخت و در نتیجه آینده از صرف هزینهای کلان جلوگیری نمود  و نکته جالب و دردناک این بحث آن است که کلیه مسئولین محترم ،نه تنها با این عرایض  مخالف نیستند بلکه بشدت نیز تأیید می نمایند، اما اینکه چرا و به چه دلیل به کار نمی بندند  جای بسی تعجب است.

   جعفر صابری


[ دوشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۴ ] [ 18:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

پیام تلگرامی وزیر بهداشت درباره حادثه

بیمارستان خمینی‌شهر/ ماجرا آنطور که

رسانه‌ای شد، نیست

دکتر حسن هاشمی

سیدحسن هاشمی،‌وزیر بهداشت شامگاه ۱۷ آذرماه ۹۴ در پیامی در کانال تلگرامی خود، توضیحاتی درباره ماجرای کشیده شدن بخیه از صورت یک کودک ۵ ساله در بیمارستانی در خمینی‌شهر اصفهان ارائه کرده است.

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از خبرآنلاین؛ متن پیام وزیر بهداشت به شرح زیر است؛

درباره حادثه تلخ بیمارستان خمینی شهر اصفهان؛ دو نکته دارم. یکی با مردم، و دیگری با همکارانم.

به مردم مهربانمان می گویم که بعد از تحقیقات مفصل دو تیم بازرسی از وزارت بهداشت، روشن شده روایت هایی که برخی شبکه های اجتماعی و خبری، از رفتاری غیرانسانی در اورژانس بیمارستان ارائه کردند، صحیح و کامل نبوده است.

جزئیات حادثه را همکارانم بیان کرده اند و اکنون روشن است. تکرار نمی کنم. اما نمی توانم شگفتی ام را از ترویج ناشایست بی اعتمادی میان اقشار مختلف جامعه ابراز نکنم؛ آنهم میان بیمار و کادر پزشکی.

به مردم عزیز اطمینان می دهم که مهم تر از حقوق آنان، هیچ مصلحت و ملاحظه ای در کار ما نیست؛ و برخورد شدیدی که با دست اندرکاران و مقصرین این حادثه صورت گرفته، نه به دلیل بزرگی جرم، که حاکی از اهتمام همه خدمتگزاران شما در عرصه بهداشت و درمان است؛ بر اینکه تضییع عامدانه اندکی از حقوق بیماران نیز در نظام سلامت، قابل اغماض نیست.

اما سخنی نیز با همکاران پزشک و پرستاران شریف و خدوم. حق می دهم دلشکسته و آزرده باشید از اینکه قصور یا اشتباه فردی، سبب شده خدمات فداکارانه شما در دور افتاده ترین نقاط و در سخت ترین شرایط، زیر سوال برود.

مگر نه اینکه؛ در همین چند هفته گذشته، سه نفر از پزشکان نخبه و جوان، جانشان را در راه خدمت به مردم از دست دادند؛ آقای دکتر عزت الله صادقی جراح و فوق تخصص عروق در کرمانشاه، خانم دکتر شهپوری در مسیر خدمت رسانی به زایران کربلا و دکتر پویان، متخصص جوان جراحی مغز و اعصاب، آنهم در اولین روز خدمت خود در کاشمر.

ایمان دارم، مردم ما قدرشناس خادمان خود هستند. همچنان که یقین دارم، جامعه خدوم پزشکان و پرستاران کشور هم در مسیر پرفراز و نشیب خدمت به مردم، همچنان استوار خواهند ماند.

برای صدرای عزیز و پر جنب و جوش هم آرزوی سلامتی می کنم. امید که خود روزی در لباس مقدس پزشکی به مردم خدمت کند.

 

 آقای وزیر : اسم بچه من هم صدراست!

در اخبار و گزارشها آمده آست که پزشکی در شهرستانی برخورد ناشایستی با یک کودک چهارساله به نام صدرا داشته و بدلیل عدم پرداخت هزینه ی بخیه، ناچار بخیه را دوباره شکافته است! شاید کمی بی انصافی باشد اما اگر من می توانستم، به این پزشک و پرسنل وظیفه شناس و درست کار و … نشان لیاقت داده و بعنوان کارمند وظیفه شناس تقدیر ویژه ای از ایشان به عمل می آوردم و جای تعجب است که همواره در این گونه موارد ،افراد دون پایه و وظیفه شناسی مانند این پزشک و کادر بیمارستان، مورد باز خواست و تنبیه قرارمیگیرند!

مگر این کار در ایران برای اولین بار اتفاق افتاده؟ مگر همین چند ماه پیش مادر معتادی سر فرزندش را بعد از زایمان از تن جدا نکرد؟ چراکه هزینه بیمارستان را نداشته که بدهد؟ مگر گذر هیچ کس به بیمارستان های دولتی ایران نیفتاده که تا قبض دریافت نکنند حتی در بخش اورژانس نیز رسیدگی صورت نمی گیرد.

همین هفته گذشته درست در تاریخ 28/8/1394 فرزند من هم که دست برقضا نامش صدرا است بدلیل آسیب دیدگی در چشمش به بیمارستان فارابی در دل تهران، پایتخت ایران برده شد و چشم،نه چانه،  آن هم برای آسیب دیدگی نه پارگی ،آن هم اورژانس نه درمانگاه برده شد اما برطبق قوانینی که بی شک از طرف یک سیستم اداری  وشخص وزیر، آن هم وزیر دولت اقتدار و امید،آن هم وزیر ی که فوق تخصص چشم دارد و از هر شخص دیگری به اهمیت چشم و چشم پزشکی واقف است. اول به صندوق برای دریافت قبض معرفی وسپس به معالجه در بخش اورژانس انتقال یافت!تازه حتما باید برای پرداخت، کارت عابر داشته باشی و به صورت نقد دریافت نمی شود .

لازم نیست هیئتی از پزشکان و متخصصین به دیدن آن شهر و خانواده بروند و از نزدیک، جریان را دنبال کنند. به اولین درمانگاه و یا بیمارستان دولتی سری بزنید متوجه می شوید ! یعنی واقعاً خبر ندارید؟

حالا اینکه من بد بخت ،کسی را نداشتم که بگویم و رسانه ای کنم و یا ترسیدم و یا اساساً نیازی نمی بینم و یا بگه که چی بشه و یا اینکه انقدر این گونه موارد ساده و ابتدائی است که گفتنش لازم نیست  و مگر می شود وزیر این مملکت نداند که چه دستورالعملی در درمانگاه و بیمارستانها برای پذیرش بیمار صادر شده ،همه و همه باعث شد که چیزی نگویم ولی حالا که همه میگویند، من هم تنها بدلیل دفاع از حقوق آن پزشک وظیفه شناسی که  بجرم انجام وظیفه دارد محکوم می شود میگویم .

عزیزان،آن پزشک مانند هزاران پزشک دیگر و کارمند بخش خدمات،  تنها وظیفه ای را که به آنها محول نموده اید را به نحو احسن انجام می دهد و قانون گذار محترم که بیمارستان و در مانگاه دولتی را موظف به انجام این گونه دستورات می نماید مقصر است.

 هیچ کس حق اعتراض ندارد به اینکه اول بیمار را به بخش اورژانس ببرید و خدمات لازم را به وی برسانید، بالاخره هزینه های این خد مات پرداخت خواهد شد. با ور کنید ما پزشک بد نداریم…قوانین باید باز نگری شود…

سازمان تامین اجتماعی یکی از بزرگترین اداراتی است که بیشترین سرمایه ها را در اختیار دارد و حتی بیشتر هتل ها و مراکز جهانگردی و ایرانگردی را بدلیل طلبش از این سازمان مصادره نموده و در اختیار دارد این تشکیلات، وقتی در سرویس دهی به  اعضاءخود کم لطفی می کند باید به چه کسی شکایت نمود؟ این همه سرمایه و درآمد از جیب چه کسی چند ماه آینده بیرون میزند و صدای اختلاصش کی در می آید؟ مسئولین دلسوز نظام ،چقدر باید دنبال دزدان  بیت المال باشند ؟چه کسی پاسخ گوی آبروی نظام  که ثمره خون شهدا است خواهد بود؟ این ملت چقدر باید تحمل کند و رفتار و قوانین غیر اخلاقی و ناپسندانه ی تنی چند نابخرد و نا دان دوست نظام را پذیرا باشد؟

امید واریم به خود بیائید آقای وزیر محترم، یا شما میدانید که چه اتفاقی در تشکیلاتتان می افتد که خوب هیچ،و یا نمی دانید که باز هم هیچ…

در اینجا یاد ابیاتی از یک شعر زیبا افتادم که بد نیست تقدیم تان نمایم:

سخن عشق تو بی آنکه براید به زبانم

 رنگ رخساره، خبر می  دهد از حال نهانم

 گاه گویم که بنالم زپریشانی حالم

 باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم

جعفر صابری

نوشته ای در روز تولدم…

میگن در یزد، خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید :

چه کسی متوجه نشده است ؟

سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند….

معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .

تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند .

معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :

پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !

دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟

معلم گفت: پسرم مطمئنا” من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید…!!! به همین دلیل باید تنبیه شوم!

دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .

نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :

خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوببه دست شما بزنم .

از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !

دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند….!!!

از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .

و اما نتیجه ……

این داستان واقعی در یزد مصداقی برای مسئولان مملکت است که در حوزه ای اگر خطایی از مخاطبان حوزه آن ها سر زد ،خود را باید تنبیه نموده تا الگویی برای رسیدن به جامعه سالم باشیم….!!!

اگر هر کدام از مدیران در حوزه فعالیت خود این گونه عمل کنند ….

مملکت و جامعه ای انسانی خواهیم داشت .

 

[ شنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۴ ] [ 12:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ زاهدان

 

جعفر صابری/ زاهدان

بنام خدا ی بخشنده مهربان

زاهدان

در پی برنامه های موسسه آشتی در خصوص اشتغال زائی وبرگزاری دورهای آموزش مهارت های زندگی ،همزمان در تهران اقدام به بررسی و تحقیق در خصوص ایجاد شرایط مناسب و حل معضلات و مشکلات بیکاری عزیزان مرزنشین در دورافتاده ترین نقاط کشور عزیز اسلامیمان نیز نمود ه و به همین دلیل سفری چند منظوره به استان سیستان و بلوچستان داشتیم .

بر نامه   مهارت های زندگی بر اساس اصول سازمان جهانی بهداشت WHO  می باشد و پاسخی به چالشهای فرآروی افراد ،بخصوص جوانان، برای رشد و بالندگی و رسیدن به آرامش و تعادل در زندگی فردی و اجتماعی می باشد.

امید واریم با ایمان به خدا وند مهربان و به کار گیری 10 مهارت اصلی ارتقاء مهارتهای زندگی،مثبت اندیشی و استفاده از توانایی ها و شایستگی های فردی و گروهی الگوی متمایزی از زندگی یک انسان معنوی ،آگاه ،مسئولیت پذیر . متعهد را در جامعه شاهد باشیم.

ما اعتقاد داریم:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانى‏اش همیشگى است،

جنبش و نیرویى نیست جز به خداى والاى بزرگ.

فر دا دیر است

فراموش مکن

بزرگ فکر کن

کوچک عمل کن

از همین حالا شروع کن

در این جلسه ابتدا به پرسشهای پیش رو با دقت بیشتری توجه می کنیم:

چرا بیکار ی؟

شغل و درآمد تازه؟

 امروز روز تولد شما است!

شغل دوم و درآمد ی بیشتر؟

 لازم نیست برای کسی کار کنی!

 چقدر خود مان را می شناسیم؟

 میشه زندگی تازه شروع کرد!

از کمترین ساعت هم درآمد بدست بیاوریم!

اگر مطالبی مثل نداشتن سر مایه ، نبود آشنا برای اشتغال در شرکتها و از این دسته پاسخها  باشد . باید بگوئیم :البته حق باشماست، اما این دلیل درستی برای بیکاری نیست !همه ی این موارد ده تا بیست درصد مشکل بیکاری را تشکیل می دهد پاسخ درست این است که بیش از 50% خود افراد نمی خواهند کار کنند !

بیائید این طور به جر یان نگاه کنید. تا حالا به شغل و درآمد تازه فکر کرده اید؟

 چقدر به آنچه فکر کردید ایمان داشتید و چه تلاشی برای رسیدن به آن انجام داده اید ؟

مشکل شما کجا بود ؟

برای حل مشکل چه اقداماتی را انجام داده ید؟

شاید بد نباشد  درهمین ابتدا ی سخن به این موضوع اشاره کنم که بطور کلی به شناخت بهتر این مطالب،می گویند :

(مهارت های زندگی)

 که درستش می شود:

ایجاد روابط مناسب و موثر، بین افراد ،انجام فعالیت های اجتماعی ،انجام تصمیم گیری های صحیح،حل تعارض ها و کشمکش ها بدون توسل به اعمالی که  به خود و دیگران صدمه می زند.

بر اساس تعریف سازمان جهانی بهداشت ،مهارت های زندگی عبارتست از :

(توانایی انجام رفتار سازگارانه و مثبت به گونه ای که فر د بتواند با چالش ها و ضروریات  زندگی روزمره به بهترین شکل کنار بیاید)

که به بهترین شکلش همانا آموزش مهارت های زندگی است و از اهمیت زیادی بر خوردار می باشد.

ده سال دیگر شما کجا هستید؟

 بر نامه ی شما در طول پنج سال آینده چیست؟

بیا ئید یک محور  اعداد برای زندگی و آینده خود رسم کنیم :

امروز را نقطه صفر نه ،بلکه منفی انتخاب کنیم عدد فرضی 20 خوب است شما روی عدد 20- هستید و نقطه صفر زندگی شما همان پنج سال یا ده سال آینده است، حرکت کنید و این شما هستید که می توانید فاصله امروز را تا نقطه صفر کم و کمتر کنید . این شما هستید که می توانید زود تر به نقطه صفر برسید.

  و مهمترین بر نامه برای زندگی بهتر آموزش مهارت های زندگی است که سازمان یونیسف از آگوست 1993 بعنوان مدل برای پیشگیری از آسیب های روانی ، اجتماعی به جهانیان معرفی کرده است. این برنامه  در کشور های زیادی به کار گرفته شده و نتیجه آماری خوبی هم داشته . که به دو محور تقسیم می شود:

 افزایش سلامت روانی و جسمانی :

پیشگیری از مشکلات روانی ،رفتاری و اجتماعی شامل پشگیری :

هر کدام از موارد، بحث مستقلی دارد که به وقتش به آن می پر دازیم.

کار شناسان مهارت های زندگی را در چند سطح دسته بندی می کنند :

 سطح اول :

 مهارت های پایه ای و اساسی روانشناختی و اجتماعی هستند .این مهارت ها به شدت متأثر از فر هنگ و ارزشهای اجتماعی هستند نظیر خود آگاهی و همدلی.

سطح دوم :

مهارت هایی هستند که تنها در شرایط خاص مورد استفاده قرار میگیرد، نظیرمذاکره،رفتار جرأت مندانه و تعارض.

سطح سوم :

 مهارت های زندگی کار بردی هستند  نظیر امتناع از سوء مصرف مواد .

 پر واضح است که افرادی موفق تر هستند که از مجموع مهارت های زندگی در بر خورد با مشکلات بتوانند بهر ه مند شوند.

سازمان جهانی بهداشت ده مهارت اساسی را به این شکل مطرح نموده:

 مهارت حل مسئله

مهارت تصمیم گیری

مهارت تفکرانتقادی

مهارت تفکر خلاق

مهارت خود آگاهی

مهارت  مدیریت احساسات و هیجان

مهارت مقابله با استرس

مهارت بر قراری ارتباط موثر

 مهارت ایجاد و حفظ روابط بین فردی سازگارانه

مهارت همدلی

که باید هر کدامشان به طور کلی شناخته و آموزش داده شود.

پس از بررسی های فراوان در طول نزدیک به یک سال گذشته با احترام به تمام موارد و برنامه های سازمان ملل، به این نتیجه رسیدیم که کشور ایران بدلیل گستردگی  فرهنگی ، دارای موارد خاصی از مردم شناسی است که قبل از هر برنامه ریزی فرهنگی و آموزشی باید این موارد جامعه شناسی، مورد توجه قرارگیرد و به همین دلیل با آنکه با بیشتر فرهنگ های قومی مردم ایران عزیزمان آشنا بودیم معذالک برای هماهنگی بیشتر ترجیح دادیم تا با طرح موضوع ،به صورت کلی با مسئولین هر محل به کارشناسی موارد به شکل جزعی زیر نظر کارشناسان بومی هر منطقه بپردازیم.

 در این خصوص سفر خود را از استان سیستان و بلوچستان شروع نمودیم .

 شایان ذکر است که در این سفر کارشناسان و مسئولین عزیزی که در شهریور ماه در نمایشگاه توانمندی های روستائیان در تهران آشنا شده بودیم مارا بسیار همراهی نمودند. ازجمله آقایان مهرالله ریواز و  سعید آسوده که هماهنگی های لازم را برای دیدار و گفت وگو با عزیزان و مسئولین شورای اسلامی شهر زاهدان فراهم نموده بودند در این دیدار ها ضمن استقبال این عزیزان از برنامه های مطرح شده مؤسسه آشتی برای اشتغال زائی به طرح مشکلات و نواقص موجود نیز اشارات کارشناسانه ای شد ،خوشبختانه  نظر این افراد نه تنها بعنوان کارشناس، بلکه بدیل بومی بودن، بسیار ارزشمند بود و بطور کلی نشان از همت و دلسوزی فرد فرد ایشان میداد.

همکار خوب و مطبوعاتی ما آقای عبدا… شاهوزی  عضو و رئیس کمیسیون فرهنگی شورای  شهر و عضو شورای  شهرستان زاهدان بود با عنایت به اینکه صاحب امتیاز و مدیر هفته نامه تلکی نیز می باشد از مدت ها قبل به دنبال معایب و مشکلات هموطنان و همشهریان خود بود و در مقالات بسیار ارزنده ی خود به طرح موضوع اقدام نموده بود. در این میان آقای عبدالناصر گرگیج  نیز بعنوان یکی از اعضای اصلی شورای شهر با در اختیار گذاردن تجارب و نظرات خود و معرفی بهتر مشکلات موجود در منطقه، کمک شایسته ای به ما نمود . شایان ذکر است  آقای محمد امیر براهویی ریاست محترم  شورای شهر نیز در خصوص طرح ها ی مطرح شده از جمله گردشگری ،صاحب نظر بود و فرصتی شد تا در کنار دوستانی چون آقای در محمد شه بخش  به روستای منزل آب برویم و از کار شایسته دهدار محترم این روستا آقای رحمان شه بخش نیز که رستوران و سفره خانه سنتی  با عنوان پدیده منزل آب  تأسیس و تعدادی از جوانان تحصیل کرده روستا را مشغول به کار نموده اند بازدید نمائیم.

 بی شک همین کار های کوچک اما زیر بنایی نه تنها اشتغال زائی را در منطقه افزایش می دهد بلکه   در نگاه کلان زیر ساخت های گردشگری را نیز فراهم می سازد و به همین دلیل  توجه  به آن از اهمیت بسیاری برخوردار است…

یکی از مهمترین اهداف و برنامه های ما دیدار و گفت و گو با  حضرت شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید اسماعیل زهی(دامت برکاتهم) امام جمعه و بارزترین شخصیت معنوی ،نزد هموطنان اهل سنت منطقه بود که به لطف خدا این ملاقات  نیز صورت گرفت و لوح تقدیری که به نشان قدر دانی از خد مات صلح طلبانه و بشر دوستانه ایشان در منطقه بود تقدیمشان گردید.

در این جلسه گزارشی در خصوص اهداف سفر و برنامه ها ی موسسه تقدیم ایشان گردید که اهم آن بحث اشتغال زائی برای مرزنشینان عزیز که غالباً از برادران اهل سنت ما هستند بود و همچنین مشکلات موجود ازجمله حمایت های مردمی و سرمایه داران محلی برای یاری، به اجراء طرح و حضور جوانان برای شرکت در برنامه ها مورد اشاره قرار گرفت که با بیانات ایشان در خصوص اهمیت  و توجه اسلام به مشکلات مردم و حمایت مسلمانان از یکدیگر،برای فقرزدائی به پایان رسید.

شایان ذکر است دراین ملاقات ها با  آقایان  حافظ اسماعیل زهی و مفتی حافظ طیب نیزبه گفت و گو نشستیم که بسیار ارزشمند و مفید بود .

البته دیدار و گفت و گو با  جناب آقای  آرش جمال زهی  بعنوان مدیر کل امورروستایی و شوراهای استان  سیستان و بلوچستان  بعنوان یکی از مهمترین مدیران صاحب نظر و کارشناس در منطقه بسیار مفید بود چرا که دوستانی چون آقای افسری و ریگی که از معاونین  ایشان نیز هستند نقطه نظرات مهمی را در خصوص آموزش و اشتغال در منطقه بیان نمودند .

آنچه باید کلیه کارشناسان و صاحب نظران در خصوص اجراء درست طرح های مشابه در نظر بگیرند ،همین تحقیقات و مطالعات منطقه ای و میدانی است، چرا که توجه به حضور شایسته   صاحب نظران و معتمدین منطقه وهمچنین کارشناسان محترم که سالها تحقیق و مطالعه در موارد مشابه داشته و دارند گنجینه ای ارزنده است، که به اجراء درست برنامه ها در فاکتور های زمان و سرمایه بسیار  اهمیت  دارد.

 یکی از مهم ترین منابع اطلاعاتی ، مطبوعات محلی هستند که با توجه به نوع تخصص و تلاششان  همواره اطلاعات  فراوانی از منطقه  اعم از معیشتی ،اجتماعی ،فرهنگی و هنری و… برخوردار می باشند و لذا خرسند هستم که امکان ملاقات با یکی از مهمترین  افراد مطرح در حیطه مطبوعات محلی استان برایم فراهم آمد و با آقای محمود براهویی نژاد مشاور استاندار وسردبیر هفته نامه ی نگاران و تیم همکارانشان به گفت و گو نشستم و از نقطه نظراتشان بهره مند شدم.

باید اذعان داشت از مهمترین ارکان اجراء برنامه های مهارت آموزی توجه داشتن به اهمیت مراکز علمی ودانشگاهی است که به لطف خدا توفیق دیدار با ریاست دانشگاه علمی و کاربردی استانداری استان سیستان و بلوچستان ، جناب آقای دکترامان الله تمنده رو،برای من فراهم شد و این ملاقات  برای اجراء درست برنامه های ما بسیار مفید بود.

سرمایه های ملی و معنوی هر کشور توان و اندیشه فرد فرد افرادش است که با توجه به تجربه و تحصیلاتشان  می توانند در بهبود هرچه بیشتر شرایط ومعیشت کشورشان خد مت نمایند.گاهی وقتها چنان درگیر استدلال های عقلی و تحصیلی خود  میشویم که اندرزها و تجارب افرادی ساده ولی باتجربه که سالها در محیط ،زندگی کرده اند را نادیده میگیریم در صورتی که این افراد همانهایی هستند که قراراست در اجراء درست برنامه ها به ما کمک کنند و عدم توجه به نظرات و پیشنهادات آنها که برخواسته از  نیازها یشان می باشد در کوتاه مدت  نابودی طرح و پروژه ها را به دنبال دارد . برنامه هایی مانند مهارت های زندگی، بی شک در شکل و اصل خود زمان طراحی توسط مدیران و کارشناسان سازمان ملل ،بسیار کلی ولی دقیق طراحی شده اما الگوی نادرست اجرائی آن در مناطق و کشورهای روبه رشد مانند ایران، بدلیل عدم توجه به همین نکات ریز، همواره با صرف هزینه های کلان و نابودی طرح ها مواجه می شوند. امید است بتوانیم با دقت و حوصله و تحقیق بیشتر در برنامه ها موفقیت بیشتری بدست بیاوریم.

آنچه در طول سالهای اخیر در کشور صورت گرفته ،بدون شک همت بالا و تلاش دلسوزانه تک تک مسئولین نظام مقدس بوده و خواهد بود اما شایسته است ازاین پس نکات گفته شده مورد توجه قرارگیرد.

کم نیستند افرادی  مانند سرکار خانم منیر تقدسی که با همت و تلاش و تجربه و عشقشان به کشور عزیزمان سعی در آبادانی این مرزو بوم دارند وی با توجه به علاقه و تجربه ی شخصیش در بخش صنعت گردشگری در استان سمنان ،اقدام به تأسیس یک مهمان پذیر،در روستا نموده و برای اجراء پروژه خود به استانهای دیگر مانندسیستان و بلوچستان نیز سفر نموده است و اینگونه افراد کم نیستند شخصاً میتوانم دهها مورد را نام ببرم که کار آفرین و نمونه بوده و هستند.تنها حمایت و محبت مسئولین را می طلبد که شرایط خدمات این گونه را برای ایشان فراهم سازند و از بروکراسی اداری در این گونه موارد بکاهد.

 التماس دعا

جعفر صابری

 

 

[ دوشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۴ ] [ 17:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

یک شنبه 15 آذر 1394

جعفر صابری/


جعفر صابری/   غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

 

 


غریبه ای، که خیلی به من نزدیکی

از خودم بدم میاد،وقتی تو آینه نگاه می کنم از خودم خجالت می کشم ،بار ها به خودم میگم چه کردی؟ کجایی؟
حس غریبیه ،وقتی به آدم ظلم میشه ،وقتی آدم احساس می کنه که  حقوقش مورد تجاوز قرار گرفته و نمی تونه کاری هم بکنه…چیزی دستش نیست هر بلایی سرت آورده اند و تو می دانی بی تقصیر بودی و مورد ظلم  و ستم قرار گرفته ای
گاهی وقتها انسان در شرایط روحی و روانی، قرار میگیرد که احساس می کند در خلاءای وحشتناک گیر کرده و روحش به هیچ عنوان احساس آرامش نمی کند. ازبودن در کنار دیگران لذت نمی برد، و خواندن،شنیدن وحتی دیدن هم به او آرامش نمی بخشد هوای اطراف ،برایش بسیار سنگین است و نفس هم ،او را یاری نمی کند. بغض غریبی در گلو ی خود احساس می کند و نمی داند به چه چیزی نیاز دارد وهزاران اندیشه و تصویر در ذهنش می گذرد چنانکه نمی تواند روی یکی از آنها تمرکز کند .

کو دکی و نوجوانی خود را به وضوح می بیند و تک تک دوستان و دشمنانش را در مقابل خود می بیند ، صداهایشان را

می شنود و چشمانش را می بندد، تا چیزی وارد آن ها نشود. اما نمی شود .سر درد و سر گیجه پیدا می کند خیانت ها بیشتر از هر چیز رنجش می دهند و یاد نا رفاقتی ها دلش را به درد می آورد، از خدای خود دل گیر می شود که این چه سرنوشتی بوده که برایش رقم زده و از زادگاه مادریش نفرت پیدا می کند ،دعا می کند ای کاش جای دیگری جز این مکان بود و سرنوشتی جز این سر نوشت داشت و…که ناگاه لبخندی و چهره ای را به یاد می آورد .هم او که می تواند اولین عشقش با خاطرات خوش باشد .با او همراه می شود حالا دیگر بهانه ای برای گشتن در خاطره ها دارد و می گردد تا اینکه بیشتر از او بیاد بیاورد. از لحظه اول دیدار تا لحظات خوش با او بودن، انتظار های شیرین و گفت و گو هایش با او و یا ناگفته هایش که هرگز فرصت نشد بگوید و…باز سنگینی خیانت و دوری قلبش را به درد می آورد و سکوت فاصله وحشتناکی بین تو و او و همه ی شیرینی های زندگی، باز پدید می آید ،این بار روی بر می گردانی و …این همان چیزی است که در انتظارش بودی درست است اشک چشمانت را  می سوزاند و گرم می شود لبهایت داغ داغ می شود و صورتت کمی سرخ می شود حالا دیگر هر چه هست نا گفتنی است .اینجا دوست داری فر یاد بکشی و همان بغض مانده در گلویت را رها کنی اما،نیست ،هیچ جایی برای فریاد زدن نیست .حس می کنی چقدر در حقت در طول زندگی ظلم شده و چقدر تنها بوده ای …از پدر و مادرت که تورا به وجود آوردند شاکی هستی و تحمل این همه درد را نداری با خود می گویی ای کاش می مردم…و دیگر نبودم …تا دیگران راحت می شدند و من هم از این زندگی خلاص می شدم
شما را نمی دانم اما بیش از چهل سال است که من هفته ای یکی دو بار این حال را دارم و بعدش چقدر آرام می شوم. حس می کنم خیلی با آدمهای دیگه فرق دارم به خودم می گم من یه چیزی دارم که هیچ کس نداره و من یه چیزهایی را می بینم که دیگران نمی بینند.به خودم می گم بی خیال، بذار همه فکر کنند از من زرنگ ترند، بذار فکر کنند ،می تونند سر همه کلاه بگذارند، بگذار فکر کنند موفق تراز همه هستند.هیچ کس مثل من نیست، من این حس را دوست دارم، حس آدم بودن، حس اینکه می تونم خوب باشم و از بدی، بدم بیاد ،دروغ نگم، حتی اگه می دونم می تونم موفق تر باشم. من از این آدم بودن خوشحالم و حالا می دونم تو هم مثل منی ،مثل خود خود من، چرا که بیشتر این حالات را داشته و داری .

 دستم بهت نمی رسه اما دستهای خودت را روی هم قرار بده وخودت، خودت را نوازش کن و بگذار اشکهات آروم آروم رو گونه هات بلغزه و بیاد پائین ،نترس وقتی رسید نزدیک لبهات بهشون زبون بزن شوره می دونی چرا؟ چون از وجودت داره می جوشه آنجا که بهش می گن قلب ،داغه، می دونی چرا ؟چون از میان گرمای وجودت داره میاد ،نفس بکش نفس بکش به این نفس نیاز داری و نباید بگذاری که وجودت تشنه هوای اطراف باشه ،تو باید که باشی من باید که باشم ،ما باید که باشیم…امسال چقدر بوی گلهای بهاری را استشمام کردی؟ دوست داری باز روی برگ های زرد پاییز پا بگذاری و خش خش اونها را بشنوی؟ دوست داری دونه های برف رو صورتت بنشینه؟نه …نه…دست نزن اشکهاتو پاک نکن بگذار خط اشکهات از چشمات ،تا رو لبهات و گونه هات بمونه. حالا اگه بری تو آینه نگاه کنی یه آدم دیگه هستی  یه آدم ،تازه پوست انداختی حالا دیگه دلت بزرگ تر شده حالا دیگه باز می تونی رفتار دیگران را تحمل کنی و بدیهاشون رو هی بریزی یه گوشه از دلت،قلبت میزنه …خوبه این یعنی تو زنده هستی. بقیه اش  را بی خیالیه ،اون که دوستش داری ولی اون کنارت نیست مهم نیست. اصلش اون نباید کنار تو می بود ،اگر بود که این نبود،حالا اگه مثل من حال داشتی هرچی دوست داری بنویس، بنویس، حتی اگه شده یه خط یا یه کلمه،اما دورش نینداز، نگهش دار ،این حرفها،حرفهای قشنگی مال خودته ، بی خیال حرفهای مردم، خودت رو عشق است،من این جوری آروم می شم و امید وارم تو هم مثل من باشی ،دوستت دارم غریبه ای که خیلی به من نزدیکی و اصلاً خود منی


جمعه 26/2/1393 تهران


این شعر را درست بعد از چنین حال و هوایی نوشتم،امروز بعد ازبیشتر از 23 سال دوباره خواندمش و همان حس قشنگه به سراغم آمد و باز نوشتم.هنوز هم فکر می کنم عشق همین معنا را داره و خوشحالم که هنوز نظرم عوض نشده.
اما درک این نوشته شاید با معنای آخرش بهتر بشه برای همین می خواهم آخرش معنی خیلی چیزها را بگم ،چرا که شاید در نگاه اول معنای ساده ای از این حروف را بتوانیم درک کنیم اما در واقع پشت هر کدام از این حرفها، معنای عمیقی را من دنبال کردم که بد نیست بدونید

عشق
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن، هیچ گشتن
عشق را باور ندارم
آن حبابی است
تنها بر روی خیال
خیال ،مادر انتظار است
انتظار امید می زاید
و
امید ،عشق را متولد می کند
و
فرزند عشق ،حقیقت است
و چه تلخ است آن زمان
که شکفته می شود.

+++++++
نهر زندگی در جریان است.
و
تکه پاره ی وجودم شناور در آن
گاه سنگی ،شاخه ای، چیزی
وا می داردش از حرکت
اما نهر  در جر یان است
و
سخت است جدایی از آنچه وا داشته بودم.

+++++++
در فرا سوی مه،
پشت بوی خوب روستا
صداقت زنده است
عشق زنده است
هنوز خروس کربلایی می خواند
و
لیلا مشکش را با کاسه ی گلی آب می کند
 و گوشه چشمی هم به سوی مه دارد
آنجا که احمد کربلایی می آید
مه شکافته می شود
و
لیلا چشم به حرکت نهر می دوزد

+++++++
عشق را این گونه معنا میکنم
سوختن ،پروانه گشتن،هیچ گشتن
عشق رازی  است میان تو و او
که زمان گفتنش در می مانی
و
صدا ی دیگر به گوش نمی آید
هرچه هست احساس است
و درک

++++++++
دست خسته ،چرخ آخر را می زند.
دیگر چرخ نمی چرخد.
پشم  میش نرگس، نیم ریسیده شده می ماند
و
نرگس خیره  به چرخ ،در خود می غلطد
و
می رود به آن سوی زندگی
در راه ،چنگی به خاطره ها می زند
و
تنها در مشتش یاد آن چشمان خمار می ماند
در کهنه، بر روی پاشنه می چر خد.
لیلا در آستانه ی در، خیره  به نرگس
آه نرگس
پس چه کسی پشم قالی مرا می ریسد؟
احمد آمد
مشکم کنار نهر  بی  صاحب است. ..

++++++++++
عشق را این گونه معنا می کنم .
سوختن ،پروانه گشتن ،هیچ گشتن!


این شعر را در زمستان 1370 زمانی که مسئول دفتر تحقیق و مطالعات مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان  واقع در خیابان غزالی بودم در پاسخ به شعری که سرکار خانم فاطمه راکعی سروده بودند سرودم.واین شعر تنها یک بار آن هم در خرداد 1377در مجله همسر به چاپ رسید.

و بد ندیدم که در این فرصت بدست آمده این شعر را  با هم نگاهی دوباره  بیندازیم ،
اینجا واژه عشق در حقیقت  به ما کمک می کند تا بتوانیم به بهانه ای در وجود خود غوطه ور شویم چرا که :

عشق استرلاب اسرار خداست

چگونه می شود انسانی، نام انسان را بر خود گذارد و از عشق به دور باشد عشقی فراتر ازمعنای جسمانی و شهوانی ،عشقی به تمام معنا ی انسانی و لطیف،عشقی که با دیدن و لمس کردن و در فضای یار قرار گرفتن معنا می گیرد شاید بتوان عشق لیلی و مجنون را نیز مثال آورد . چرا که اینجا همان معنای عشق تعریف می شود که مجنون حتی از خدای خود هم دل گیر می شود که ای خدای من، چرا با من این گونه نمودی تا دل به گرو یاری بندم که مرا آشفته نموده و :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در راه لیلا ی خویش نشست
و …
کی خدای من، این چه باز ی بود با من
و این سرآغاز همان نزدیکی و قرب الی الله است و عشق بازی تازه ی این مجنون شدن آغاز می شود.

عشق
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن، هیچ گشتن
در اینجا اشاره به عدم قبول عشق است که به طعنه معنای عشق مجازی و غیر واقعی را به سخره گرفته ایم .چرا که عشق ،اگر عشق باشد هیچ گشتن به دنبال دارد.  و عشق را باور نداشتن در واقع اصرار به وجود عشقی واقعی و حقیقی است که بی شک باور داریم!
عشق را باور ندارم
آن حبابی است
تنها بر روی خیال
گفته شد عشق، حبابی است  غیر واقعی و تنها بر روی خیال، آری این خیال، ادامه یک واقعیت است به نام انتظار؛ چرا که انسان با همین خیال ها و آرزو هاست که زنده است؛ امید ها و انتظار ها مادر همه ی این ها می باشد و درست زمانی که نطفۀ  امید در میان این انتظار شیرین  پدید می آید ، عشق  دیده به جهان می گشاید و احساس دوست داشتن معنا پیدا می کند.
خیال، مادر انتظار است
انتظار امید می زاید
و
امید عشق را متولد می کند
و
فرزند عشق حقیقت است
و چه تلخ است آن زمان
که شکفته می شود.
و این همان زمانی است که عشوه از معشوق می شود و ناز از خریدار عشق و در این میان چه حقایقی هویدا می شود که هر کدام می تواند خنجری باشد در میان دل عاشق دل سوخته که زخمی عمیق پدید می آورد و سالها این درد می ماند


نهر زندگی در جریان است.
و
تکه پاره ی وجودم شناور در آن
گاه سنگی ،شاخه ای، چیزی
وا می داردش از حرکت
اما نهر  در جر یان است
و
سخت است جدایی از آنچه وا داشته بودم.


صحبت از همان عشق است که گاه دلبستگی هایش باعث می شود که غافل بمانیم که زندگی در جریان است و هر روز صبح با طلوع خورشید آغاز می شود و با غروبش به پایان می رسد و در این میان زندگی چون نهر به سرعت در جریان است و این سکون تو نشان از وا ماندن از زندگی و جریان زندگی است. وجود تو مانده است پشت یک عشق ،که اگر خوب بنگری می تواند همان تکه پاره ای باشد که به سنگی ،شاخه ای ،چیزی پنجه انداخته و مانده، هرچند  گاهی نهر زندگی به آن شلاقی می زند  تا از آنچه واداشته رها سازد، اما رهایی دشوار است. نهر در جریان است و به سرعت، زندگی می گذرد. این روزهای عمر من و یا توست که سپری می شود و ما هنوز دلبسته به آن شئ و یا سنگ و یا چوب هستیم .اینجا شاید کمی نا جوانمردانه باشد که بگوئیم آن عشق به مانند  سنگ  و یا تکه چوبی است ،اما روزی خواهد آمد که در خلوت خود بر این شئ حتی نام سنگ و تکه چوب را هم به سختی بگذاریم و … چراکه اگر حسی داشت دست در دست تو راهی جریان نهر می شد و در زندگی روان می شدیدجایی خواندم :

اگر چیزی مال تو باشد به تو تعلق می گیرد و اگر نه اساساً  از آن تو نبوده است .
گر چه می دانم و می دانی چقدر سخت است  جدایی از آنچه دل بدان بسته ای و دوستش داشتی،حال هر چه می خواهد باشد. عشق به معنای حقیقیش که جای خود دارد
در فرا سوی مه،
پشت بوی خوب روستا
همیشه راه های دور پشت کوه و مه است ،همیشه روستا جایی برای صداقت و دوست داشتن  واقعی است .چرا که مردمانش با راستی و درستی زندگی می کنند .هنوز بوی کاه گِل های روستایی و غبار  برخواسته از زیر پای گله های گوسفند روستا، انسان را به راستی و درستی آرام می کند. و عجبا در میان این همه خاک وغبار همه چیز شفاف تر است .جالب است بدانید زنان روستایی در زمانی نه چندان دور برای شستن ظروف خود ،مشتی از خاک کنار نهر را به کار می بردند و با مالش آن خاک ظروفشان را می شستند و عجبا که بسیار شفاف هم می شد،این گونه عشق و سادگی و صداقت آنقدر زیبا و دوست داشتنی است که نمی شود با محاسبه دقیق نشان داد. و گفت!اما باید گشت و این گونه روستاها یی را پیدا کرد، درست پشت همان کوه ها و مه هایی که گفته شد. آن روستا نباید ساعت شماته داری داشته باشد و باید هنوز مردمش با صدای خروس بیدار شوند و بفهمند که صبح شده،چراکه در غیر این صورت به قول استاد عزیز و ارجمند زنده یاد احمد شاملو:


بیچاره خلق، خورشید را رها کرده به دنبال ساعت شماته دار هستند


آن روستا نباید ساعت داشته باشد .آن روستا باید این گونه باشد ،تا صداقت در آن زنده باشد .و عشق در آن زنده باشد .هنوز نباید  آجرها ی هم شکل و هم اندازه در میانش جا پیدا کرده باشند و با آن خشکی و سنگینی و  با آن رنگ های سرخ وسوخته درکورها ی آتش افروخته شده به دست بشر، برای آسایش و استحکام بیشتر، محاصره شده باشند .این روستا باید هنوز خشت های گِلی خشک شده با نور و گر مای خورشید ،خانه هایش را تشکیل داده باشند و مردمانش از گر مای خورشید ،درون این خانه ها لذت ببرند .نباید تیرآهن های زمُخت و سنگین روی بام خانه هایشان باشد و همان چوب درختان و شاخه و برگ های طبیعی ،بامشان را بپوشاند حتی اگر هم گاه در سرمای زمستان و زیر بارش باران نم کشیده و قطرات باران را از خود عبور دهند و نا چار صاحب خانه باید به پشت بام برود و سقف را تعمیر نماید.این گونه روستا و بنای روستایی مورد نظر است.چرا که صداقت هنوز در آن می تواند باشد.

شاید می تواند باشد!
در جایی که صنعت حتی به اندازه ی  یک ساعت هم وجود ندارد و مردم ده ،همگی با صدای یک  خروس آن هم خروس کد خدا بیدار می شوند.بی شک کد خدا از نظر مالی بیش از مردم ده در رفاه است و پسر او که از سفر دور می آید همان احمدی است که تمام دختران ده به او علاقه مند هستند. اما تنها یکی از این دختر ها است که نامزد اواست و این دختر کسی جز لیلا نیست که مشکش را کنار نهر با کاسه گلی پر می کند، آنها که با مشک ،آشنایی دارند می دانند . لازم است عرض شود مشک از پوست قلفتی کنده شده ی بز یا میش تهیه می شود و گردن مشک در واقع همان گردن بز یا میش است برای همین پر کردن آن مشکل است و با حوصله و دقت باید  با کاسه ای آب را درون آن ریخت. اینجا سعی شده کاسه هم از جنس گل باشد چراکه ارزانتر از هر چیز دیگری است و در دسترس بیشتر روستائیان است.
لیلا بعد از دیدن  احمد پسر کدخدا که از راه دور و سفری طولانی باز گشته ،ازشوق دیدار این جوان گونه هایش سرخ می شود و نگاهش را از مسیر دیدار احمد به درون رود می  اندازد و این همان شرم و حیا است، رودی که حتی در این شرایط هم در حرکت است و این همان زندگی است که به سرعت می گذرد.

صداقت زنده است
عشق زنده است
هنوز خروس کربلایی می خواند
و
لیلا مشکش را با کاسه ی گلی آب می کند
و گوشه چشمی هم به سوی مه دارد
آنجا که احمد کربلایی می آید
مه شکافته می شود
و
لیلا چشم به حرکت نهر می دوزد

++++++++++++
عشق را این گونه معنا میکنم
سوختن ،پروانه گشتن،هیچ گشتن
عشق رازی است میان تو و او
که زمان گفتنش در می مانی
و
صدای دیگر به گوش نمی آید
هرچه هست احساس است
و درک
و به درستی این حس را عاشقان می دانند و می شناسند چرا که در این شرایط نمی توان فریاد برآورد و نمی شود تمام حس درون را بیان کرد و شرمی دوست داشتنی و خجالتی شدید باعث می شود که حتی نگاه را از آنکه دوستش داری برگردانی
دست خسته چرخ آخر را می زند.
دیگر چرخ نمی چرخد
پشم  میش نرگس نیم ریسیده شده می ماند
و
نرگس خیره  به چرخ در خود می غلطد
و
می رود به آن سوی زندگی
در راه چنگی به خاطره ها می زند
و
تنها در مشتش یاد آن چشمان خمار می ماند.
اما کمی آن سو تر درست در نزدیکی لیلای داستان ما، در خانه ای بشدت روستایی و ساده پیر زنی تنها و دل سوخته نیز زندگی می کند هم او مشغول تهیه رزق روزانه خود از راه ریسیدن و آماده کردن  پشم برای قالی دیگران ازجمله تازه عروسان  روستا است
این پیر زن تنها با چرخ ریسندگی خود مشغول کار است که ناگهان فرشته مرگ به سراغش می آید و در خود می غلطد و میرود آن سوی زندگی که ناشناخته است و نامش مرگ  میباشد
همواره انسان در زمان مرگ، لحظه جان سپردن تکانی می خورد و گاه دستانش مشت می شود و نگاهش به سویی دوخته می ماند …در این لحظه انسان رو به موت به هزاران موضوع می اندیشد و شیرین ترین و یا تلخ ترین لحظات زندگیش را به یاد می آورد اما شیرینی دیدن اولین بار معشوقش و لحظات خوش با او بودن را می توان از به یاد ماندنی ترین لحظات زندگی دانست و نرگس هم به عشق اولش می اندیشد و جان می سپارد اما در مشتان گره شده او هیچ چیزی نیست این همان معنای عشقی است که از ابتدا عرض کردم .
نرگس می میرد و سفری تازه را شروع می کند ، اینجاست که او پروانه گشته و سوخته و لی عشق هنوز مانده
در کهنه بر روی پاشنه می چر خد
لیلا در آستانۀ در، خیره  به نرگس
آه نرگس

پس چه کسی پشم قالی مرا می ریسد
احمد آمد
مشکم کنار نهر  بی  صاحب است.
در کهنه، دری بین نسل دیروز و امروز، بر روی پاشنه خود می چرخد و گشوده می شود این همان زمانی است که دیر یا زود فرا می رسد و اتصال و نیازامروز با دیروز است .لیلا در آستانه ی دری ایستاده که صاحبش دیگر نیست تا کارریسیدن پشم قالی جهیزیه لیلا را به اتمام برساند .بی شک لیلا از مرگ نرگس دل گیر شده اما بیشتر ناراحتی او این است که چه کسی  هست تا بتواند کار نیمه تمام نرگس را به اتمام برساند و لیلا را صاحب پشم ریسیده شده ای نماید تا با آن قالی جهیزیه اش را ببافد… و این است آن چهره خشن زندگی که حتی مرگ را هم خیلی ها باور ندارند که شاید به سراغ خودشان نیز بیاید و تنها به فکر منافع از دست رفته خودشان هستند.
لیلا ی قصه ما نگران پشمش است و اینکه احمد کد خدا آمده و باید همه چیز آماده باشد از جمله قالی او …چرا که مشکش کنار رود  یا همان سمبل زندگی در جریان بی صاحب است ،چه کسی می تواند تضمین این باشد که احمد کد خدا نگاهش به دختر دیگری نیفتد و  لیلا نیز سرنوشتی مانند نرگس پیدا نکند و به عشقش  هرگز نرسد!  ومشک بی صاحب  می تواند صاحبی تازه پیدا کند

عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن ،هیچ گشتن!
این است که   در ابتدای همین نوشته آوردم عشق را باور ندارم ،آن را حبابی  می دانم تنها بر روی خیال  و خیال را مادر انتظار می دانم همیشه ما با خیال بافی هایمان برای خود مان زندگی و آینده را آن گونه که دوست داریم می سازیم و انتظار می کشیم تا آن چه دوست داریم پدید بیاید. این امید ما را گاه به فراسوی مرگ راهنمایی می کند و از حر کت وا می دارد .نه این که امید بد باشد نه این که انتظار و سکوت بد باشد نه اینکه صبر کاری عبث باشد اما گاه باور اینکه  زندگی  هر لحظه اش می تواند سرشار از عشق و امید و لذت باشد است که زیباست. تنها یک لحظه  می تواند بسیار ارزشمند باشد و بدان که  :
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد ، می داند .
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جامانده ، خوب می داند.
ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، می داند
باز به خاطر بیاورید که زمان ،به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند . . . و نهر زند گی به سرعت  در جر یان است .
زندگی دو قسمت است،آنچه گذشته،رویایی بیش نبوده و آنچه هنوز نیامده آرزویی بیش نیست.
زبان عاقل درقلب اوست  پس در بیان آنچه در قلبت جای گرفته عاقل باش و دانه ی گرانبهای کلامت را بدان که در چه سرزمینی می خواهی برای ماندن بکاری این واژه عشق که به لب می رانی در سرزمینی از وجود ی برای همیشه خواهد ماند تا ریشه بدواند و به میوه بنشیند. بدان که تنها قلب احمقها در زبانشان جاری می شود!
سخاوتمند  باش و ببخش  پیش از آن که از تو تقاضا  شود بگذار همواره نیاز مند در مقابلت سربلند باشد چرا که بتواند با تمام قدش در مقابل لطف تو قرار گیرد و باز احساس حقارت کند . در مقابل این همه احسان بی دریغ تو، نه اینکه خودت را در مقابل تقاضای او قرار دهی و یا با تقاضای از او خودت را هم اندازه ی وی سازی.
با ید بدانی گاه سنگین ترین بار در سفر، کیف خالی است که فکر می کنی می تواند برای تو ارزشی داشته باشد ،از آنچه تو را وا می دارد، دل بکن و وجودت را خالی از نیاز های گونا گون ساز تا سبک تر سفر کنی.
سکوت گاهی بهترین پاسخ است در مقابل تمام آنچه باید گفت :بی شک در سکوت است که عشق واقعی و دوست داشتن  خود را نشان می دهد فریاد زدن برای آنهایی است که فاصله زیادی بینشان وجود دارد نه آنها که  قلبهایشان به هم نزدیک است و می توانند با نگاه هم کلام شوند.
مرگ تمام نفرتها را دفن می کند، تو از مرگ سبقت بگیر و برو به طرف زندگی جاودانه و این تنها با بخشش است و دوری از نفرت ها
دوست داشته باش حتی آنکه به تو ظلم کرد تا این گونه به آرامش برسی چرا که آنچه اتفاق افتاده ، اتفاق افتاده و در گیر ماندن با آن تنها بیشتر روح تورا رنج می دهد  تا دیگران را، از این جلبرگ ها و خش و خاشاک های کنار نهر زندگی خودت را رها ساز و به زندگی بپرداز و خود را به نهر زندگی بسپار تا از روان بودن در آن لذت بیشتری ببری
دوستت دارم تویی که می شناسمت و از منی.
غریبه ای، که خیلی به من نزدیکی


جعفر صابری
31/2/1393
تهران

[ یکشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۴ ] [ 17:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ هرگز تسلیم نشوید

پنج شنبه 5 آذر 1394
جعفر صابری/ هرگز تسلیم نشوید

هرگز تسلیم نشوید

Never

Giveup

همین حالا

DO NOT

WAIT  FOR

(سرنوشت من)

 بیشتر وقتها  به خودمون میگیم این سرنوشت من است و گاهی وقتها هم  به این درجه میرسیم که  حتماً خدا می خواهد که این طوری بشود و این قسمت من است!

این مجموعه که تقدیم شما شد تنها چند راه کار ساده است برای اینکه به لطف خدا و توکل بر خدا همت نمائیم و کاری بکنیم تا زندگیمان دچار تغییر گردد.

 سرنوشت من:

 در ابتدا با دوستان و عزیزان زیادی در خصوص نام این مجموعه صحبت کردم که هر یک نامی را معرفی کردند،یکی از زیبا ترین این نام ها  (سرنوشت من )  بود که سرکار خانم دکتر واله کردستانی (ش-ا)  بعنوان  الگوی بارزی از یک زن موفق  پیشنهاد کرد ه بود ،خیلی از اسامی، مضمون هایی از موفقیت داشت که بدلیل  نزدیکی به نام نشریه وزین موفقیت که تلاش قابل ستایش دوست و برادر عزیزم جناب آقای دکتر احمد حلت است ترجیح دادم از این گونه نامها نباشد .

اما بواقع قسمت دوم این مجموعه همان سرنوشت من است ، نه تنها سرنوشت من بلکه سرنوشت هر یک از ما میتواند باشد، وقتی ما در گیر زندگی هستیم  گاه متوجه نمی شویم که چه لحظاتی را در زندگی خود پشت سر می گذاریم و با چه دشواری هایی در زندگی پنجه در پنجه می اندازیم و چقدر لطف خدا شامل حال مان می شود که این

 

 

 

 

خطرات و دشواری ها را پشت سر می گذاریم و چه چیز هایی را می خواهیم که اساساً خدا  صلاح نمی داند که برایمان  به وقوع  یابد.

 

و این قسمتی از:

سرنوشت من

   صبح روز 21آذر ماه 1346 مصادف با 10 رمضان 1387دوازدهم دسامبر1967 در خانه  اجارهای واقع در حوزه 2 استان زنجان یعنی شهر ابهر بعد از فرزند دختری که خدا وند به خانواده ما داده بود من دیده به جهان گشودم.

پدرم ژاندارم بود و به همین  دلیل محل سکونت ما در این شهر بود، که شد محل تولد من ،جالب اینکه خواهرم در نورآباد ممسنی از توابع شهر کازرون  استان فارس متولد شده بود و اساساً زندگی نظامیان این گونه بوده و هست…که البته به نوبه خودش بسیار شیرین می باشد ،چرا که انسان می تواند طعم خوب آب و هوای کشورش را بیشتر از دیگران استشمام نماید.

 پدرم متولد صالح آباد همدان و از خانواده بزرگ صابری و باب الحوائجی بود و مادرم نیز متولد سده اقلید فارس بود. مادر نیز از خانواده بزرگی است که هر دو باعث افتخارمن هستند.

دوره ابتدایی را در دواستان قزوین و دامغان به پایان رساندم و راهنمائی را در دامغان و تهران خواندم اما با شروع جنگ هشت ساله،  درس را رها کردم و شدم رزمنده…

قسمت های مهم سرنوشت من این ها نیستند که عرض کردم . چرا که بیشک خیلی ها هم مثل من زندگی کرده اند، اما نکته های جالب زندگی من این است که :

 قبل از دبستان برادر کوچکم را در روستایی به نام نیک پی که توابع استان زنجان است  از دست دادم ،داغی که هنوز مرا رنج می دهد ،مارم می گوید ساعت ها برسر مزار برادرم می رفتم و اشک میریختم و برایم سخت بود که هم بازی و برادر کوچکم را از دست داده ام. آن هم بدلیل یم بیماریه  ساده پزشکی  و فقر مردم کشورم .

کلاس اول دبستان را  ابتدا در شهر قزوین وبعد روستای اسفرورین و بعد شهر تاکستان خواندم و به همین دلیل علیرغم اینکه قبول شدم اما بدلیل ضعف در دروس ریاضی و املاء فارسی  به دستور مرحوم پدرم باز از ابتدا خواندم و همین مسئله باعث شد که کمی با دیگران متفاوت باشم ،شایان ذکر است که من بدلیل اینکه متولد 21 آذر ماه بودم یک سال دیر تر از همسالان خود مدرسه رفته بودم و یک سال هم که به عقب برگشتم،  پس بسیار  از دوستان هم سن و سالم درشت تر و فهمیده تر به نظر میرسیدم …که خوب این هم جای شکر داشت…

مرحوم پدرم بدلایلی با رکن دو(ساواک) به مشکل خورده بود و وی را بدلایل سیاسی بعد از چند بار که بدون حقوق کرده بودند سرانجام در اوایل  سال 1357 به منطقه بی آب و علفی تبعید نمودند که پدرم امتنا کرد و مدتی ما در یک مسافر خانه بسیار ساده در شهر سمنان بسر بردیم و این همزمان شد با آتش سوزی سینما رکس آبادن،  پدر با دادن رشوه که دو تخته قالیچه کناری بود توانست مارا به شهر دامغان ببرد و در پاسگا ه دامغان  مشغول شود…که این هم خودش بسیار عالی بود…

 شهر دامغان شهر مذهبی، با مردمی بسیار دوست داشتنی و مهمان نواز است، بخصوص وقتی از سرنوشت ما مطلع شدند  برخوردشان با ما بهتر شده بود. پدرم برای مأموریت  ها که همان سرکوبی تظاهرات  بود، بویژه به معادن ذغال سنگ میرفت اما هرگز با کسی برخورد نمی کرد و من هم به همراه خواهرم به تشکیلات انقلابی پیوسته بودیم…سرود تئاتر و کار های این چنینی …خوب یادم هست تصویر بزرگ شاه را که در کلاس مان بود من برداشتم و زدم زمین طوری که قاب عکس چوبی آن شکست و مدیرمان از من خواست که پدرم به مدرسه بیاید. و این طور شد که اسم من در لیست  انقلابیان درج شد.و با فرار از مدرسه ، رفتن دنبال تظاهرات ها ادامه یافت.

روز های انقلاب، خیلی زود تمام شد و زیبا ترین خاطرات من از آن روزها بود بخصوص روز های  حضور در فعالیت های اجتماعی مانند جهاد سازندگی …

 از همان بدو ورودمان به شهر دامغان مرحوم پدر، من و خواهرم را به کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برد و این تاریخ عطف شکوفاعی دانش و بینش در ذهن کوچک من شد ،که به همت دوستان و عزیزانی مانند آقایان  علی وثوقی در بخش تئاتر  و طراحی ، محمد رضاعبدالهی و محمد ناظمی بعنوان معلم نویسندگی بوند.

اولین نوشته های من مورد توجه مسئولین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان و منطقه قرار گرفت و سه سال متوالی که ما در دامغان بودیم همواره شاخص بودم .

گرچه در درس و مشق زیاد موفق نبودم اما عضویت در اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزی شهر بعنوان هیئت مدیره و همین طور شرکت در مسابقات نقاشی من را حسابی مشهور کرده بود حتی یک مجله هم در مدرسه راهنمائی خودمان چاپ می کردیم به نام پیام طالقانی که نام مدرسه ما بود آن زمان امام جمعه شهر مان آقای شاهچراقی، بخش عمده هزینه را پرداخت می کرد و ما دو تومان آن را می فروختیم …

سختی های زندگی و تبعید پدر، مارا حسابی ساخته  بود تازه به زندگی روزمره عادت کرده بودیم که پدرم بدلایلی  تقاضای بازنشستگی زود هنگام را نمود و از قوانین زمان بنی صدر استفاده کرد و از نظام،خود را بازنشسته نمود. که البته بعد ها پدرم گفت این یک سیاست دولت بنی صدر بود برای پاکسازی نیرو های انقلابی …و خود همین موضوع خیلی در زندگی و سرنوشت من تأثیر داشت .

بعد از بازنشستگی زود هنگام پدر، ما چاره ای جز ترک شهر دامغان و آمدن به تهران نداشتیم چراکه خانواده پدری  همه در تهران بودند… خزانه بخارائی یکی از محله های پائین شهر تهران محل سکونت ما شد و ادامه دوره راهنمائی را من در این شرایط دنبال کردم…

جنگ از دو جبهه برای من شروع شده بود  خانواده و عراق ،من به جبهه  جنگ با عراق میرفتم و لی جنگ داخلی  خانواده من  ادامه داشت…که خودش برای ایجاد  تغییرات مهم در سرنوشت من بی تأثیر نبود…جدائی پدر از مادر  سرنوشت من بود ولی شکر …

بعد از ازدواج خواهرم  در تهران  من  به شهر آباده که نزدیک به زادگاه مادرم بود رفتم این بار بعنوان یک مرد جوان شانزده ساله به همراه مادر… اما سرنوشت  این بود که من با مردم خوب شهر آباده آشنا شوم جوانانی که با من درد ودل می کردند  و می گفتند ما  حتی یک سینما در شهرمان نداریم که باز باشد. من با مسئولیت خودم با کمک مسئول پایگاه بسیج یکی از محله های آباده سینمارا باز گشائی کردم و تئاتر توابین را به روی صحنه بردم …این سرنوشت را به لطف خدا  خودم ساختم  و همزمان داشتم تجربه ساخت اولین خانه خود را هم بدست می آوردم کم کم میدانستم باید چه کنم حالا دیگر هم برای مادرم مغازه  تولیدی  بافندگی باز کرده بودم و هم داشتم خانه می ساختم، خوب یادم هست کسی حاضر نبود برای من چک  بکشد و بشدت نیاز داشتم که برای کار های  ساختمان از چک بانکی استفاده کنم سن من هم اجازه نمی داد و تازه ضامن  من هم برای گرفتن دسته چک باید یک مغازه دار یا کارمند  اداری می شد  و به همین دلایل افتتاح مغازه تولیدی مادرم برایم چند دلیل مهم داشت اولاً ایجاد کسب و کار و درآمد ، ایجاد ثبات شغلی ، ایجاد هویت و شخصیت کاری و از همه مهم تر ایجاد یک ضمانت معتبر در شهر… من  همه ی  کار های هنری شهر را دنبال می کردم…خیلی زود گروه هنری به نام میثاق را که ادامه تلاشم در تهران بود را در آباده برقرار کردم وضمن برگزاری دوره های آموزش نویسندگی ،تئاتر و بازیگری، تئاتر هایی چون توابین ، گزارش ، به روایت تلخک و پاسگاه طلایع قدیم را بر روی صحنه بردم…البته فیلم های بلند ویدئویی مانند طلیعه را هم همزمان با اهواز در آباده ساختم که  آن زمان ها سرو صدا کرد… این قسمتی از سرنوشت من بود…

متأسفانه یا خوشبختانه  علی رغم سالهای حضورم در جبهه بدلیل اینکه من پاسدار افتخاری سپاه پاسداران بودم و بعد از جنگ از سپاه استعفا داده بودم با عنایت به اینکه زمان جنگ خودم نامه ایی را در دفتر خانه شهر نوشته بودم با این عنوان که باتوجه به اینکه من تک فرزند پسر و کفیل مادرم هستم  و می توانم  از سربازی معاف شوم معذالک می خواهم بروم سربازی و لذا ریاست محترم پاسگاه شهر آباده لطفاً دفترچه آماده به خد مت مرا بدهید!

این کاری بود که کمتر آدم عاقلی آن زمان می کرد و لی من کرده بودم و به همین دلیل بعد از پایان جنگ علی رغم بارها مجروحیتم و مشکلات فراوانم،چون از سپا ه پاسداران استعفا داده بودم  پاسگاه ژاندارمری شهر مرا خواست و دفترچه آماده به خد مت مرا با کمال احترام تقدیمم نمود.

طبیعی بود که برای من خیلی دشوار بود بعد از حضورم در جنگ و جبهه و مسئولیت های گوناگونم  بعنوان یک سرباز صفر عازم خد مت شوم  ولی چون سرنوشتم بود راهی شدم…

 این که شروع خدمت من در چه شرایطی بود و چه برسرم آمد را نادیده میگیرم همین اندازه بگم که سرنوشت من این گونه بودکه تلخی های زیادی را بچشم…

من به تهران و نیروی هوایی سپاه آمدم و در قسمت معاونت فرهنگی نیرو ی هوایی سپاه مشغول به خدمت شدم بلافاصله گروه هنری  راه انداختم و اولین کار رسمی خود را بهمن  سال 1367  در سالن ناشنوایان خیابان دماوند  به روی صحنه بردم  و این سرنوشت من بود.

یکی از بهترین دوستان آن زمان من برادر عزیزم استاد مسلم موسیقی سنتی کشور آقای هاشم احمد وند است که آن روز ها هم اتاقی من بود.دوستان خوب تالار وحدت آقای دکتر منتظری و عزیز دلم حسن ضرغا می را می توانم نام ببرم که برای تهیه لوازم صحنه خیلی کمکم می کردو همچنین  آقای  دکترناصر پلنگی که از زمان دفاع مقدس هم می شناختمش و ضمن اینکه هم شهری پدرم بود یکی از بهترین نقاشان کشور هم در بحث دفاع مقدس بودو کمک کرد تا در پروژه کتاب های غنچه که در بخش فرهنگی بنیاد شهید به چاپ می رسید همکاری کنم و  تجربه خوبی برای من بود که این سرنوشت من بود.

 دیگر تمایلی به بازگشت به آباده  را نداشتم و ترجیح دادم در تهران  تحصیل  و کار کنم .

زمان وزارت آقای خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ،من به ایشان بعنوان عکاس دفاع مقدس معرفی شدم و مجموعه ارزنده ای بیش از 2000 تصویر را که با خط استاد هاشم احمد وند و دوستان دیگر به همراه تزهیبهای بسیار زیبا تهیه کرده بودم را دید و قرار شد نمایشگاهی برگزار کنم که من قبول نکردم  پیشنها د چاپ کتاب شد باز من قبول نکردم و در نهایت به پیشنهاد ایشان راهی دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس واقع در موزه هنر های معاصر شدم و مشغول کار  بر روی پروژه پیشنهادی به نام قصر شیرین … با اختتام دوره وزارت آقای خاتمی کلیه معاونین وی نیز جا بجا شدند از جمله مسئول دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس،  من که عضوهیچ دسته و گروهی نبودم بدلیل نداشتن آشنا و دوست یا پارتی عذرم خواسته شد و جالب اینکه تمام تحقیات من در خصوص فرهنگ عامه ی مردم قصر شیرین را در سطل زباله انداخته بودند و من با کسب اجازه از مدیریت جدید آنها را برای خودم برداشتم و این گنجینه ارزشمند شد سرنوشت من  و نتیجه همکاری با این دفتر …

کار در بنیاد جانبازان و معاونت بهداشت و درمان را به پیشنهاد یکی از هم خد متی هایم که زمان خد مت بعنوان مسئول به او خیلی  محبت  کرده بودم  پذیرفتم و خیلی زود شدم مسئول روابط  عمومی مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان و این بهترین شرایط بود که با زندگی و سختی های این همرزمان قدیمی بیشتر آشنا شوم و این سرنوشت من بود…

درس می خواندم و با تلاش و همتم به لطف خدا چهار سال را کمتر از سه سال خواندم و خیلی زود در رشته ساختمان فارغ التحصیل شدم . پروژه پایان دوره کارم  نصر شش در شهرک قدس (شهرک غرب بود ) و جالب اینکه دو برابر حقوق ماهیانه  بنیاد جانبازان را بعنوان  حقوق طرح کار آموزی به من دادند. این گونه سرنوشت را تغییر دادم به لطف خدا وند!

گرچه در ابتدا رشته  کشاورزی را انتخاب کرده بودم  ولی نشد بعد  رشته اقتصاد که نتوانستم ولی عاشق رشته ساختمان بودم و بوی خاک را خیلی دوست داشتم  و دارم…

البته در رشته حقوق هم قبول شده بودم دارالمفید قم اما علی رغم علاقه ام ترجیح دادم نروم…این هم سرنوشت من بود…

وقتی صحبت از سرنوشت می شود یاد این شعر می افتم که می گوید :

 اینکه گوی این کنم یا آن کنم

خود دلیل …است ای صنم

بله از اوقات فراغتم استفاده کردم و در امور تربیتی و مدرسه هم کار مربی گری را دنبال نمودم گروه سرود و تئاتر در چند مدرسه و بعد هم  با دوستانم اولین هنرستان هنری غیر انتفاعی کشور را دایر نمودیم که برای اولین بار در رشته های هنر گرافیک ، فیلم بر داری ، تصویر بر داری ،و رشته های حسابداری ،کامپیوتر دانش آموز ثبت نام کردیم راستش شروع کار ما با  چهار دانش آموز بود و این فاجعه ی بزرگی بود که هیچ عقل سلیمی حاضر نبود کار را ادامه دهد اما  من به لطف خدا ادامه دادم اولین کاری که کردم به تمام مدارس اطراف، نامه دادم که شاگردانی که علاقه مند هستند بصورت رایگان ثبت نام می کنیم و لی مردم همیشه همه چیز دانا با تعجب و ترس نیامدند تنها  هفت نفر  آمدند که از من هم نامه کتبی گرفتند تا آخرین سال  تحصیلشان  که سه سال طول میکشید یک ریال  نپردازند و من قبول کردم .این را دیگر هیچ دیوانه ای نمی پذیرفت اما من می دانستم چه هدفی دارم و برای همین قبول کردم و آنها شاگرد های من شدند.

 متأسفانه ملکی را که من از سازمان زندانها برای مدرسه کرایه کرده بودم بعلت مشارکت با آموزش و پرورش دچار مشکل شد و هنرستان غیر انتفاعی ما همزمان با مدرسه راهنمایی دولتی شروع به کار نمود بیش از سه ماه هم گذشت و خیلی سخت بود ما ناچار بودیم کلاس درسمان را در یک اتاق که هم دفتر من و هم دفتر منشی من بود برگزار کنیم و جالب اینکه معلمین ما هم در همان جا زنگ تفریح حضور داشتند بچه های کلاس ما نیز حق نداشتند زنگ تفریح از کلاس خارج شوند و با دانش آموزان مدرسه دولتی برخورد کنند این دیگر سرنوشتی بود که به هیچ عنوان من درآن نقشی نداشتم …

روزهای سختی بود ولی به لطف خدا با صبر و همت پشت سر گذاشتم و در آذر ماه همان سال درست تولد امام رضا ما وارد ملک تازه خودمان که اجاره کردم شدیم ملکی که من باید برای اجاره ماهیانه اش هر ماه 100 هزار تومان می دادم و جالب بود که از کل شاگرد ها همان چهار نفر جمعاً مبلغ 570 هزار تومان  تا پایان سال تحصیلی گرفته بودم حالا چالش بزرگی بود من باید بیش از یک میلیون تومان اجاره میدادم به اضافه حقوق کارکنان و معلمان که نزدیک به یک و نیم میلیون تومان می شد .ولی کل درامدم 570 هزار تومان بود و ملکی که گرفته بودم نیز باید تجهیز میشد میز ،صندلی و نیمکت که به لطف خدا همه چیز درست شد… این سرنوشت من بود…

 کمتر از یک سال بعد آمار شاگردان ما به سیصد نفر رسید و مدرسه راهنمایی ، دبیرستان کار دانش ، هنرستان  در دوشیفت صبح و عصر مشغول به کار شد ملک های ما از هشصد متر به 1800 متر تبدیل شد و کار خوب بود، آمار دانش آموزان از مرز هفتصد نفر هم گذشته بود و در کشور نامی شده بودیم هنر جویان ما بسیار فعال بودند اما صحبت ها زیاد بود دوستان نا درویش گاه می گفتند این بچه ها به جایی نمیرسند اما سیاست کاری هنرستان چیز دیگری بود درس و کار عملی و نمایشگاه های متعدد و خلاصه آمار پذیرش کنکور آن سال نشان داد که تمام بچه های سال آخر مدرسه ،دردانشگاه های کشور قبول شدند حتی چهار نفر که هنوز دیپلم نگرفته بودند هم دانشگاه قبول شدند…این آن سرنوشتی بود که  به لطف  خدا من ساخته بودم …

یک سال گذشته بود یک سالی که من از شهرستان رباط کریم شهریار هر روز صبح به تهران می آمدم و طوری حرکت می کردم که قبل از ساعت هفت صبح درب مدرسه را باز میکردم  البته زمستان  ناچار بودم قبل از ازان صبح راه بیفتم و در بین راه نماز صبح می خواندم  چراکه اتومبیل نداشتم روزانه بیش از چهار کیلومتر پیاده روی میکردم و این گونه یک سال گذشت و مجتمع آموزشی شهید آوینی جان گرفت و آمار شاگرد هایش از یازده نفر به هفتصد نفر رسید . اما آن روز امروز را میدیدم و دوست داشتم چیز های دیگری که در ذهنم ساخته بودم را هم میدیدم ولی نشد.

 گرچه بیش از هشتاد درصد از هنرجویان فارغ التحصیل  مجتمع ،امروز تحصیلات عالیه دارند و به لطف خدا بی نهایت هم به من احترام می گذارند  ولی این سرنوشت من بود.

خیلی زود طعم درآمد زیاد بین دوستان اختلاف انداخت و من ناچار در اوج موفقیت و پیشرفت مجتمع ناچار شدم آن را ترک کنم و این یعنی انحلال آن، که سرنوشت تلخی بود…

 دیگر روزهای خوش تمام شده بود و تازه با مشکل پاسخ گویی هنرجویان و حرف های مردم من روبرو بودم …روزها می گذشت و من سختی را بیشتر احساس میکردم راستش هنوز هم این مشکلات بعد از سالها ادامه دارد و این سرنوشت من بود…

هیچ وقت تخم مرغ هایت را در یک سبد نگذار

 این یک مثال انگلیسی است و چقدر هم خوب است چرا که اگر من تمام امیدم به آن مرکز آموزشی بود با انحلالش منهدم می شدیم ولی شکر… ما همزمان مؤسسه آشتی و هفته نامه همسر را داشتیم و مشغول بودیم آموزشگاه سینمایی را دایر کردیم و کار ادامه داشت …و سرنوشت را ساختیم…

 

 

 

 

 

 

 

چه کسی پنیر مرا برداشت…

 کتابی بود که  خواندنش روح تازه ای به من داد و توجه من را به بیرون از مرزهای کشور جلب کرد و برای همین به محض اینکه توانستم روی پروژه های خارجی مثل بر گزاری جشنواره فیلم و کار های فرهنگی بیرون از ایران کشاند. یکی از این کار ها رفتن به امارات متحده عربی بود که جشنواره فیلم دبی کلید خورد…اما یه جورایی ما دور خوردیم و این سرنوشت من بود …

از این تجربه استفاده کردم و این بار در کشور عمان سرمایه گذاری کردم ولی مسیر جشنواره به سمت دیگری میرفت و من ناچار بودم که به کشور های اروپایی بروم و سرنوشت این بود…

کار ها خوب پیش میرفت ولی  پشت  این  آرامشی که بسختی بدست آمده بود،داستان یک فاجعه و خیانت در انتظار بود و در صبح روز ششم بهمن ماه 1387 بعد از یک دوره کار های حقوقی و قضائی مالکین اولیه ملک مؤسسه آشتی، بعد از 16 سال  دوستی و آشنائی، با دروغ ودغل کاری کردند که حکم تخلیه ملک مؤسسه را از مرجعی که اساساً مجوز صدور این حکم را نداشت گرفتند و چون می دانستند این حکم بی شک بعداز پیگیری من شکسته خواهد شد ،بلافاصله کمتر از سه ساعت، تمام زندگی و تشکیلات مؤسسه آشتی را به غارت بردند وخیلی زود شروع به تخریب این مرکز فرهنگی آموزشی و مطبوعاتی کشور کردند  وفریاد من در راهروهای دادگستری و داد گاه گم شد. این هم سرنوشت من بود .

 سال 1388 شروع شده بود و نوروز بسیار سختی بود اما شکر… بعد از مرگ ناگهانی پدرم این برایم خیلی سخت بود حتی شناسنامه و کارت ملی هم نداشتم هیچ چیزی برایم نمانده بود هیچ چیز به تمام معنا…

سرنوشت من طوری خودش را نشان داده بود که بیشتر دوستان و آشنایان گاه در سکوت و صبر من حیران می ماندند…

 ترجیح دادم در گیر موضوعات دیگری بشوم هفته نامه باید چاپ می شد و با کمترین امکانات در یکی از اتاقهای خانه مان شروع کردیم به کار و شکر…به اصرار دوستان در گیر کار های انتخاباتی شدم وسعی کردم سرنوشتم را دوباره دنبال کنم…

من آدم سیاسی نبودم و نمی خواستم که سیاسی هم باشم در طول تمام اختشاشات  در خانه ماندم و به لطف خدا اختراعی را با عنوان صفحه کلید تست هوش به مرحله ثبت رساندم.

 اما باز آرام نبودم خسته و دل شکسته بودم برای همین از ایران رفتم چند سال پیش شرکتی را در کشور رمانی ثبت کرده بودم  و رفتم تا زندگی دیگری را شروع کنم…

 رومانی  کشوری است که تعداد ایرانیان کمی در آن هستند و بیشتر مشغول کار های خودشان هستند در بین ایرانیان آنجا  که خیلی هم به من محبت داشتند یک دوست قدیمی داشتم  ولی دوست دیگری که با تمام زن بودنش مرامی بسیار مردانه داشت به من خیلی کمک کرد .

در رومانی هفته نامه تبلیغاتی بهنام دراگ ما یا lovlyرا راه انداختم و قسمتی از هزینه هایم را از این راه تأمین می کردم  بعد از اخذ اقامت برای سال جدید به ایران برگشتم و شکر این سرنوشت من بود که خداوند برایم  رغم زده بود گرچه خودم هم در ساختش آن طور که دلم می خواست نقش بازی می کردم.

سال 1389 چنان در ایران درگیر کار هایم شده بودم که تا آمدم بجنبم خیلی دیر شد و دیگر نشد که برگردم رمانی و این طور اقامتم باطل شد…این هم سرنوشت من بود…

  من در ایران ماندم و مشغول شدم دیگر ترجیح دادم که بیشتر کار کنم در همین ایام چند فیلم ساختم و مشغول تحقیق و امور اجتماعی شدم ستاد سازمان های مردم نهاد شورای شهر تهران و کار هایی این گونه، انجیو های مردمی و در اوایل سال 1393 تصمیم گرفتم تا بیشتر توانم را برای انجام خد مات مردمی بخصوص اشتغال زائی و کار آفرینی بگذارم و این سرنوشت را دنبال کنم .

 گرچه این تمام داستان و سرنوشت من نیست ولی تنها اشاره ای دارد به اینکه همیشه هم زندگی به وفق مراد من نبوده و خیلی  هم کمر شکن میشد.

زندگی این است و به همین دلیل زیباست سرنوشت را میشود نوشت گرچه من بشدت به این جمله خیام معتقدم.

دهها برنامه و طرح دارم که هنوز نا نوشته است ،خیلی از کارهایم نیمه  تمام است و هنوز کلی مطلب برای گفتن و نوشتن دارم ،چقدر خوبه همیشه به زندگی به چشم یه آدم زنده نگاه کرد و برای هر روز و هر دقیقه کلی برنامه داشت ،چقدر خوبه که به مشکلات جامعه توجه نمود و سعی کرد راه حل هایی را پیدا و بعد به بهترین شکل ممکن به مردم  و مسئولین گفت و چقدر ساده هست که بگی به من چه!لازم نیست دنیا را عوض کرد به قول :

این جمله چارلی چاپلین را به یاد داشته باشیم که :

 

 

داستان سرنوشت من یا شما در هر شرایطی می تواند به دست خود مان و توکل بر خدا تغییر کند  باید حرکت کرد همین حالا…

من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم

تصویر هزار آینه حیرانی خویشم

عالم همه هر چند که زندان من و توست

از همه آزادم و زندانی خویشم

زند یاد  قیصر امین  پور

[ پنجشنبه پنجم آذر ۱۳۹۴ ] [ 10:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

هفت دلیل که ما را از کار و پیشرفت وا می دارد.

جمعه 29 آبان 1394

هفت  دلیل که ما را از کار  و پیشرفت وا می دارد.

هفت  دلیل که ما را از کار  و پیشرفت وا می دارد.

 

همیشه عادت‌هایی را به شما معرفی می‌کنیم که مفید هستند، اما اینبار می‌خواهیم 7 عادتی را برایتان مطرح کنیم که تا می‌توانید باید از آنها دوری کنید.

درست مثل شناختن عاداتی که برایتان مفید است، خیلی مهم است که عاداتی که موجب عقب افتادن شما می‌شود را هم بشناسید.

اکثر این 7 عادت خیلی راحت می‌توانند جزئی از زندگی روزمره شما شوند، بدون اینکه حتی متوجه شوید.

این 7 عادت باعث می‌شود در اکثر جنبه‌های زندگیتان کارایی و بازده خود را از دست بدهید.

1. حضور نداشتن.

شاید این جمله از وودی آلن را شنیده باشید:

“هشتاد درصد از موفقیت، حضور داشتن است.”

یکی از بزرگترین و ساده‌ترین کارهایی که می‌توانید برای تصمین موفقیتتان در زندگی انجام دهید،چه زندگی اجتماعیتان باشد، چه زندگی شغلیتان یا سلامتتان این است که بیشتر حضور داشته باشید. اگر می‌خواهید سلامتیتان را ارتقاء بخشید، یکی از مهمترین و موثرترین کارهایی که باید انجام دهید این است که در مواقع لازم در باشگاه ورزشی حضور داشته باشید.ممکن است هوا سرد باشد، حوصله بلند شدن از رختخواب را نداشته باشید یا کلی کار روی سرتان ریخته باشد. اگر با تمام این شرایط باز هم به باشگاه بروید، وقتی انگیزه‌تان پایین است خود را در باشگاه نشان دهید و حضور داشته باشید، بسیار سریعتر از اینکه در خانه بمانید و روی مبل لم بدهید، پیشرفت خواهید کرد.

این نکته در اکثر جنبه‌های زندگی کاربرد دارد. اگر بیشتر بنویسید یا نقاشی بکشید، سریعتر پیشرفت می‌کنید. اگر بیشتر بیرون بروید، دوستان بیشتری پیدا خواهید کرد. اگر روابط بیشتری ایجاد کنید، احتمال اینکه همسر ایده آلتان را پیدا کنید بیشتر خواهد شد. بیشتر حضور داشتن تفاوت شگرفی در زندگی شما ایجاد می‌کند. حضور نداشتن شما را به هیچ کجا نمی‌رساند.

2. نصف روز را وقت‌ تلف کردن.

سه راه عالی برای خارج شدن از حالت وقت‌گذرانی و حرام کردن وقت اینها هستند:

– قورباغه را قورت دهید.

 این یعنی چه؟

یعنی سخت‌ترین و مهمترین کارتان را اول صبح انجام دهید.

 داشتن یک شروع خوب در ابتدای روز روحیه‌تان را تقویت کرده و نیرو حرکت خوبی برای کل روز شما ایجاد می‌کند و باعث می‌شود روزی پربازده داشته باشید.

– چطور یک فیل را بخورید؟

لازم نیست همه آن را در یک لقمه ببلعید.

 یک کار را به چند قسمت کوچک‌تر تقسیم کنید، بعد فقط روی قدم اول آن تمرکز کنید و نه هیچ چیز دیگر.

 آن قم را پیش ببرید تا آن را به اتمام برسانید. بعد وارد قدم بعدی شوید.

– کمی وقت تلف کنید.

اگر روزی 20 دقیقه را به وقت‌گذرانی و انجام کاری که از آن لذت می‌برید صرف کنید، میل کمتری برای وقت تلف کردن در سراسر روز خواهید داشت.

3. وقتی می‌خواهید کاری انجام دهید، کاری انجام دهید که در آن لحظه مهمترین کار ممکن نیست.

یکی از ساده‌ترین رفتارهایی که ممکن است به آن عادت کنید، علاوه بر وقت تلف کردن، این است که خودتان را مشغول کارهای کم‌اهمیت کنید.

برای مفید بودن باید بتوانید زمانتان را مدیریت کنید

 این سیستم مدیریت زمان می‌تواند خیلی ساده باشد، مثل قانون 20/80 در ابتدای هر روز قانون 20/80 می‌گوید : شما 80 درصد از نتیجه خود را از 20 درصد از کارها و فعالیت‌هایی که انجام می‌دهید دریافت می‌کنید. بنابراین باید بیشتر انرژیتان را وقف آن چند کار مهم کنید تا موثر باشد.

وقتی با استفاده از این قانون برای خودتان اولویت‌بندی کردید، 3 کار اصلی و مهمی که باید هر روز انجام دهید را یادداشت کنید. بعد از بالا به پایین لیست شروع به انجام کارها کنید. حتی اگر موفق شوید فقط یکی از کارها را انجام دهید، باز هم مهمترین کار آن روزتان را انجام داده‌اید. ممکن است سیستم‌های دیگری را برای مدیریت زمان ترجیح دهید اما هر چه که باید، باید بتوانید مهمترین کارهای روزمره‌تان را پیدا کنید تا روزتان را صرف انجام کارهای بی‌اهمیت نکنید.

همین که فقط کارها را سریع انجام دهید مهم نیست، باید کارهایی را به اتمام برسانید که برایتان اهمیت داشته باشند.

4. زیاد فکر کردن.

تجزیه وتحلیل می‌تواند سالهایی از زندگی شما را حرام کند.

 فکر کردن قبل از انجام کار هیچ ایراد و اشکالی ندارد. کمی تحقیق کنید، برنامه بریزید، مشکلات و فواید احتمالی آن کار را بررسی کنید.

فکر کردن مداوم و وسواسی یک راه دیگر برای اتلاف وقت است

 لازم نیست قبل از اینکه چیزی را امتحان کنید، آن را از همه جنبه‌ها بررسی کنید. و نمی‌توانید هم منتظر بهترین زمان برای انجام یک کار بمانید. چون آن زمان هیچوقت سر نمی‌رسد. و اگر وقتتان را به فکر کردن بگذرانید، فقط خودتان را عمیق‌تر و عمیق‌تر در آن فرو می‌برید و وارد عمل شدن برایتان سخت‌تر و سخت‌تر خواهد شد.

درعوض باید دست از فکر کردن بردارید. ذهنتان را ببندید و بروید و کاری که لازم است را انجام دهید.

5. منفی دیدن در همه چیز و هر چیز.

وقتی به همه چیز از دیدگاه منفی نگاه کنید، سوراخی در انگیزه‌تان ایجاد خواهید کرد. در همه چیز ایراد و اشکال خواهید دید، حتی در جاهایی که واقعاً هیچ مشکلی وجود ندارد. آنجاست که درگیر جزئیات می‌شوید. اگر بخواهید دلیلی برای انجام ندادن یک کار پیدا کنید، هیچ ایرادی ندارد. از دید منفی می‌توانید هر بار ده دلیل جدا پیدا کنید.اینطور می‌شود که همیشه مشغول شکوه و شکایت از زندگی و کارتان خواهید بود. یک راه‌حل آن این است که:

محدوده دیدگاه منفی را درک کنید

 اینکه بفهمید دیدگاه شما تصویر 100% واقعی دنیا نیست. بعد باید دیدگاه‌های دیگر را امتحان کنید:

 بعنوان مثال، سعی کنید عادت کنید به همه چیز از دیدی مثبت‌تر نگاه کنید. شاید کار ساده‌ای نباشد، اما اگر وارد این چالش شوید و سعی کنید برای 7 روز فقط چیزهای مثبت را ببینید، بینشی نصیبتان می‌شود که دیدگاهتان را به دنیا عوض می‌کند.

6. چسبیدن به اعتقادات خودتان و پشت کردن به تاثیرات بیرونی.

قبول کردن اینکه فکر یا عقیده شما بهترین نبوده است کار آسانی نیست. به همین خاطر سخت‌تر و سخت‌تر به اعتقاداتتان می‌چسبید و ذهنتان را بسته نگه می‌دارید. این راه را برای پیشرفت شما و موثر واقع شدن می‌بندد. حتی فکر اینکه می‌توانید زندگیتان را تغییر دهید در چنین موقعیتی دشوار به نظر می‌رسد. یک راه‌حل مشخص این است که:

کمی ذهنتان را بازتر کنید. از اشتباهات دیگران درس بگیرید

از اشتباهات خودتان و منابع دیگری مثل کتاب‌ها هم همینطور. البته گفتن اینها آسان است. یک توصیه که برای این مشکل می‌توان کرد درست مثل چیزی است که برای مورد قبلی توضیح دادیم: اینکه محدوده چیزهایی که می‌دانید و طریقه انجام کارهایتان را بدانید. بعد یک چیز کاملاً جدید را امتحان کنید.

یک نکته دیگر این است که:

کمی بیشتر درمورد نفس انسان مطالعه کنید

اگر سعی کنید کمتر خود را درگیر افکارتان و نفستان کنید، پذیرفتن ایده‌ها و افکار جدید برایتان راحت‌تر خواهد شد. باید افکار قدیمی که هیچ فایده‌ای برایتان نداشته‌اند را هم دور بریزید.

7. مدام اطلاعات جمع کردن.

منظور از جمع‌آوری زیاد اطلاعات این نیست که زیاد مطالعه کنید. منظور این است که در هر زمینه‌ای خودتان را با اطلاعات بمباران کنید. اینکه اجازه بدهید همه جور اطلاعاتی وارد ذهنتان شود، فکر کردن را برایتان دشوار خواهد کرد. چند مورد دیگر از مشکلات این کار عبارتند از:

برخی از اطلاعاتی که دریافت می‌کنید ممکن است منفی باشند

 رسانه‌ها و اطرافیانتان معمولاً به دلایل مختلف روی همه چیز برچسب منفی می‌زنند. اگر خودتان انتخاب نکنید که چه اطلاعاتی را وارد زندگیتان می‌کنید، ممکن است شما هم به منفی‌گرایی کشیده شوید. این بر طرز تفکرتان، احساستان و رفتار و اعمالتان تاثیر می‌گذارد.

 گاهی این میل را در شما ایجاد می‌کند که همه رویدادها را دنبال کنید ،اما همیشه دها اتفاق جدید دیگر در آن لحظه می‌افتند که دنبال کردن همه  ی آنها با هم برایتان دشوار می‌شود. این زندگی را برایتان پر از استرس خواهد کرد.

وقتی ذهنتان همواره در بمباران دریافت اطلاعات باشد، تصمیم‌گیری و وارد عمل شدن برایتان دشوار خواهد شد. وقتی حجم زیادی از اطلاعات را مدام دریافت کنید، ذهنتان درگیر تجزیه و تحلیل همیشگی خواهد شد و هیچ عملی انجام نمی‌شود. یا درگیر عادت شماره 3 می‌شوید و مدام مشغول کارهای کم‌اهمیت خواهید شد.برای اینکه بتوانید تمرکز کنید:

روشن‌تر فکر کنید و وارد عمل شوید

 بهتر است اطلاعاتی که وارد ذهنتان می‌شود را به دقت انتخاب کنید. وقتی کار می‌کنید بهتر است تلفنتان را خاموش کنید، خود را از اینترنت دور نگه دارید و در اتاق را هم ببندید. تعجب خواهید کرد که در چنین شرایطی چطور می‌توانید چندبرابر همیشه کار کنید و بازده داشته باشید.

منظورمان این نیست که دست از خواندن بلاگ‌ها و روزنامه‌ها بردارید. اما درمورد اینکه چه بخوانید خوب فکر کنید.

بعنوان مثال، لازم نیست که همه جور احساس منفی را از اطرافیانتان دریافت کنید. وقتی همه آدم‌های اطرافتان به اتلاف وقت مشغول باشند یا سعی ‌کنند با انجام کارهای کم‌اهمیت خود را مشغول نشان دهند، شما هم می‌توانید خیلی راحت تحت‌تاثیر قرار بگیرید:

برای خودتان در بگذارید

 در چنین مواقعی می‌توانید در را ببندید و روی انجام کارهای مهمتر متمرکز شوید.

 

نویسند اولیه این مقاله مشخص نبود من با مقداری تعقیرات آن را برای مطالع جزاب و خواندنی دیدم.

 سر بلند و موفق باشید…

جعفر صابری

 

[ جمعه بیست و نهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 15:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/استکان

استکان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادش بخیر همین چند سال پیش بود که بیشتر مسجدها و هیئتها  استکان های شیشه ای داشتند وخانوادها هر وقت یکی، دو تا از استکانهای خونشون می شکست و دیگه یک دست نبود بقیه رو هدیه میکردند به مسجد یا هیئت ها، البته بیشتر ظروف مساجد و هیئتها  هدیه مردم بود و بطور کل چیزی به اسم یکبار مصرف وجود نداشت…

نمی دونم چطوری و از کجا شروع شد اما اولش برای سرعت بخشیدن در پذیرایی ها از بسته های یکبار مصرف استفاده شد و به مرور این یکبار مصرف ها به همه جا راه پیدا کردند.

گرچه شاید در نگاه اول ظروف یکبار مصرف بسیار بهداشتی تر از استکان و ظروف قدیمی  بوده و هست اما کمی بیندیشیم چطور به محیط زیست آسیب می زنیم . این موضوع خاص مساجد و هیئت ها نیست ،اگه یادتان باشد حتی چلو کبابی ها نیز در ظروف مخصوص  با درپوش خاصی  برای بیرون نهار و شام سرو می کردند و اگر کسی هم نهار و شام میخواست  خودش قابلمه میبرد و خرید میکرد، یادش بخیر بیشتر وقتها چلو کبابی ها یکی دوتا کفکیر بیشتر برنج  برای مشتریان میکشدند و حتی یکی دوسیخ بیشتر کباب میذاشتن…

آن زمان ها حتی مردم قابلمه بدست میرفتند دم هیئت و یا مسجد و نذری می گرفتند . هرکی به اندازه نیازش می گرفت …

راستش خیلی چیزها تغییر کرده، در روستاها دیگه کمتر درو دیوار کاه گلی را میشه دید خوب پیشرفت خیلی خوبه توسعه عالیه، اما هر وقت به شکل یک آجر نگاه میکنم  دلم برای خشت های گلی تنگ میشه که گرمای خانه را در طول سرمای زمستان حفظ میکرد و در تابستان هم بدلیل بزرگیش خانه را خنک نگه میداشت و وقتی به سقف هایی با تیر های چوبی فکر میکنم دلم برای درز بین آنها که گاه و بیگاه مقداری خاک هم ازش رو زمین میریخت تنگ میشه،شاید خیلی از شما ها یادتون نباشه و اصلاً ندیده باشید اما من  بدلیل شغل مرحوم پدر به روستا ها و شهرستانهای زیادی سفر میکردم و خوب یادم هست.

 برام جالبه یکی از دوستانم که تازه از استانبول آمده بود با شوق از حمام های ترکی میگفت و مُشت و مال و لیف و خلاصه انقدر گفت که خنده ام گرفت گفتم بنده ی خدا این حمام که تومیگی سالها پیش با نام خزینه و  تو ایران بود و آن مُشت و مال را ما دلاک می گفتیم و تو خیلی از حمام های عمومی بیشتر شهرها و روستاهایمان بود  و اگه بگردی هنوز هم هست، اما مرغ همسایه غازه!

  در آن خانه ها وزندگیها  پشت آن دیوار ها نه تنها گرما و سرما بلکه عشق هم محفوظ بود !

طلاق وجود نداشت .ای چی میشد چطور میشد که یکی دو تا تو خانواده و یا روستا یا شهر ها طلاق صادر میشد ، شاید برای خاطر همین ظرفهای راحت یکبار مصرفه، که ما به خودمون اجازه میدیم زندگی  و آینده اطرافیانمان را یک بار مصرف ببینیم شاید بخاطر همین سبکی و شکل و قیافه ظرف یک بار مصرف باشه باید زود خوردو انداخت بیرون و نمیشه زیاد نگهش داشت و یا حتی گرمش کر!شاید بخاطر همین باشه که لیوان های پلاستیکی  اولش  چای توش داغ و بعد هم سرد وب یمزه…  ظرف  قدیمی نگه داشتنش سخت بود و نظافتش کار دشواری اما یه حال دیگهی داشت وقتی ازش اصتفاده میکردی!

حتی شکستش هم ارزش داشت آین آخریا ظرف استیل زیاد شده بود  که ظایعاتش هم قیمت داشت.

 بگزریم دیگه نمیشه به گزشته برگشت …

حتی نوشابه ا هم دیگه شیشهای نیست و پلاستیکی شده ،خدا بداد نسل بعد از ما  برسه  به نسلی که قرار ظرف یک بار مصرف هم قابل خوردن  و مصرف کردن بشه…

لاعقل این روزا ته مانده ظرف یک بار مصرف رو زمین می مونه و بعد میر تو زبالها آن زمان که …بگزریم…

 پاشیم بریم تواستکام کمر باریک  بلوری که از شیشتا فقط سه تاش برای ما مونده یه استکام چای دبش بخوریم و از امروز لزت ببریم تا فردا هم خدا بزرگه…

[ سه شنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۴ ] [ 21:22 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

  جعفر صابری /آندرانیک خچومیان

دو شنبه 18 آبان 1394
آندرانیک خچومیان

 سال های نفرین شده

در خانه ای که کتاب وجود ندارد اجنه  در  پرواز است  ( مثال ارمنی)

  سالهای نفرین شده  نام کتابی است که نویسند ه گرانمایه  یرواند  اوتیان  از روزهای سخت قتل عام و نسل کشی ارامنه نوشته است ،شایان ذکراست دراردیبهشت ماه سال جاری مقاله ای تحت عنوان آدنا به  بهانه  یکصدمین سال نسل کشی ارامنه در هفته نامه به چاپ رساندیم و قسمتی از وظیفه انسانی خود را در افشا گری  این واقعه تلخ تاریخی انجام دادیم.

کتاب سالهای  نفرین شده مجموعه  یادداشتهای شخصی  یرواند اتیان  است که صاحب قلم خود سبک خاصی از نوشتن است و به همت آقای  آندرانیک خچومیان  اخیراً به فارسی برگردانده شده و گفتنی است از این نویسنده تا کنون کتاب دیگری نیز ترجمه شده  که رفیق پا جونی  نام دارد،

شایسته است نه تنها به معرفی این کتاب و نویسنده بلکه فاجعه نسل کشی ارامنه توسط جوانان عثمانی در سالهای سیاه 1914و 1919  در فرصتی بیشتر بپردازیم ، و از تلاش جناب آقای آندرانیک خچومیان  که پل ارتباطی فرهنگ ایران و ارمنستان است کمال تشکر را به عمل آوریم و از ایشان و یا هر بزرگوار دیگری که با صحه صبر و دقت کافی  همت به ترجمه آثار دیگر ملل  می پردازند کمال تشکر را بنمائیم  وگفتنی است که ایشان نه تنها از زبان ارمنی کتاب هایی را به فارسی برگردانده بلکه از فارسی نیز کتابهایی را به ارمنی ترجمه نموده است و شخصیتی کاملاً فرهنگی در ایران و ارمنسان می باشد .

 این هموطن مسیحی ما  متولد 1334 است و در سال 1360 ازدواج نموده و صاحب  دو  فرزند است او بیشترین وقت خود را به نوشتن – ترجمه –  بازیگری – نمایشنامه نویسی- کارگردانی  و بطور کل امور فرهنگی و هنری در ایران و ارمنستان مشغول است .

 در مراسمی که به همت  جامعه ارامنه  در سالن رافیک روز  شانزدهم آبان ماه برگزار شد از کتاب سالهای نفرین شده رو نمائی شد و در این جلسه ادبی افراد شاخصی در زمینه فرهنگ و ادب حضور داشتند .

و این همه بهانه ای شد که ما به موضوع مهم  24 آبان ماه روز  کتاب و کتابخوانی  بپردازیم.

یکی از مهمترین  مباحث این  اقدامات فرهنگی  هموطنان ارمنی ما این بود که صدمین سالگرد کشتار ارامنه را با چاپ این کتاب گوشزد نمودند. مورد دیگر ایجاد فضای مناسب تبادل فرهنگی است که جامعه ارامنه ایران و ایرانیان با ارامنه جهان بویژه کشور ارمنستان  به وجود می آورند .  اما  نکته مهم این است که جامعه ارامنه ایران در طول سالهای گذشته با حفظ ارزشهای ایرانی خود به زبان و فرهنگ و تمدن خود نیز بسیار اهمیّت داده اند و  باعث افتخار ایرانیان است که با توجه به داشتن دین اسلام بعنوان دین اصلی کشورمان ایران سالها  در کنار عزیزان ارامنه ، زرتشتی ، یهودی  صمیمانه زندگی نموده ایم وشرایط اقداماتی این چنین ارزشمند را نیز برایشان فراهم نموده ایم .حتی بعد از انقلاب اسلامی نیز این پیوند بمراتب بیشتر شده است ،و هموطنان عزیز ارمنی ما چون دیگر اقلیت های دینی برادرانه در کنار مان زندگی می نمایند.

 نکته بسیار مهم:

 نکته بسیار مهم این کتاب و حرکت فرهنگی درست بدین دلیل است که در صفحه نخست آن نوشته شده ،این کتاب به همت برگزار کنندگان یک صدمین سال نسل کشی ارمنیان  – منتخب انجمن ها و نهاد های مستقل ارمنی ایران و به یاد مرحوم آراما ئیس میرزاخانیان  فعال  فرهنگی و اجتماعی ارمنی که سالها در ایران ، ارمنستان  و سوئد به فعالیت  پرداخت چاپ می شود.

 و در ادامه قسمتی از زندگی مرحوم  میرزاخانیان آورده شده است.

 بله  ملتی که چند تکه شده است و شاهد فجیع ترین نسل کشی تاریخ در آغاز  سده جدید بوده این  اندیشه اش است ( در خانه ای که  کتاب نیست اجنه در حرکتند ) و فرهیختگانش همت می نمایند، نه تنها زبانشان و دانشمندانشان را به دیگران معرفی می کنند بلکه فر هنگ و تمدن دیگران را نیز ترجمه و در اختیار همزبانان خود قرار می دهند و این گونه نام و یاد عزیزان ازدست رفته شان را گرامی می دارند که هزینه چاپ کتاب را بپردازند و فرهنگ خود را زنده نگه دارند .

 بله نکته بسیار مهم این است که عزیزان هموطن بیاموزیم این گونه فرهنگ را باید ارج بنهیم ،

گرچه کم نیستند عزیزانی چون دوست عزیز و هنرمند گرامی آقای  ماهی صفت که کتابهای  آموزش نماز و یا دینی را خریداری و هدیه می نمایند اما بیائید  کمی هم فرهنگی عمل کنیم و قسمتی از درآمد و خیرات خود را صرف چاپ و نشر فرهنگ بنمائیم.

 با سپاس فراوان از دقت شما سروران گرامی ، لازم می دانم از دوست گرامی جناب آقای کشیشان  سردبیر محترم  هفته نامه وزین آراکس در این خصوص کمال تشکر را به عمل آورم و همچنین برای دوست خوبم جناب آندرانیک عزیز و همسر گرامی و محترمش که به واقع یکی از مهمترین پشتیبانان فرهنگی  ایشان، بوده کمال تشکر را به عمل آورم.همچنین دست اندر کاران انجمن ارامنه بویژه مسئولین مرکز فرهنگی رافیک ازجمله  جناب آقای ژوزف امیریان .

جعفر صابری

[ دوشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 18:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/Zor nazn farsi naveshtm

دو شنبه 18 آبان 1394

Zor nazn farsi naveshtm

 

جعفر صابری/Zor nazn farsi naveshtm

مرحوم پدر برای نصیحت و داشتن ادب، روزی داستان مردی دائم الخم را گفت که شب هنگام در مسیر برگشت به خانه سگی را دیدکه به همراه توله هایش زیر باران خیس شده اند و در گوشه ای کز کرده اند آن مرد علی رغم مستی  شروع به گشتن می کند و دو تکه چوب را پیدا کرده در بین درز دیوارها فرو می کند و بعد کتش را درآورده سقفی برای آن سگ و توله هایش می سازد و سپس به خانه میرود ،چند سال بعد از مرگ این مرد،عالِم شهر او را در عالَم خواب می بیند که در بهشت خدا با شادی به سرمی برد علت را جویا می شود و فرشتگان به او می گویند خدا برای رفتارش با یک سگ او را بخشید! و عالِم نقل میکند که خدا سگی را به سگی بخشید!

 اینکه ما امروز سگهایی را با تیر می زنیم و یا اینکه سگهایی را تکه تکه می کنیم و در تولید سوسیس از آن استفاده می کنیم مورد نظر مان نیست اما دیدن این تصویر که سگی فرزند انسانی را این گونه نجات داده باید مارا به فکر فرو برد!

اینکه ما بیش از دو هزاورو پانصد سال فرهنگ داریم ،اینکه مسلمانان مارا به زور مسلمان کردند و هزاران دلیل ومنطق که می آوریم و هر دولت که سرکار می آید را مقصر می دانیم کمی ناجوانمردانه است !چرا که شرف و انسانیت ربطی به دین و دولت و سیاست ندارد!

از ضمانت حضرت رضا (ع) در خصوص آهویی می گوئیم و اشک می ریزیم اما وقتی شتری زیر تیغ برمیخیزد و می گریزد با قلدری می آوریم و در مقابل صلیب های آهنی به نام عَلم سید الشهدا سر میبریم!

 یا اینکه دسته های چند تایی گوسفندان را  کنار هیئت به نخ بسته و در مقابل چشم شان یک به یک سرمی بریم!

این کدام فرهنگ است که آموخته ایم آیا این تمام درس هایی است که از دین آموخته ایم! نه فقط دین آیا  وقتی با توجه به دیدن خط ممتد و سفید، باز به سادگی آن را نادیده می گیریم و دور میزنیم یا سبقت می گیریم  هیچ به فرهنگ و تمدن و تاریخ مان می اندیشیم!  گاهی وقتها تصاویر و نوشته هایی را می بینیم و می خوانیم و به نشان تأیید سرتکان می دهیم اما در زمان  مشابه هزار برابر بد تر می شویم.

امروز روز فرهنگ عمومی است و چقدر زیباست که کمی نه در این روز، بلکه در روزهای زندگی خود  به فرهنگ و تمدن خود بیندیشیم . یکی از علمای محترم و وعاظ عزیز و گرانمایه در بحث اخلاق خود به سادگی می گفت گیرم  حیوان چهار پایی هم به شما لگدی انداخت آیا به جهت  جبران شما نیز باید اورا با دندان گاز بگیرید!

از صاحب این قلم دل آزرده نشوید اینها نه ربطی به فرهنگ دارند و نه ربطی به دین و سیاست ،اینها روش و منش شخصی فرد فرد  هر یک از ما انسانها می باشد .

خوب نگاه کنید در تصویر زیر  برای کمک به محرومین مردم، کشور ترکیه چگونه فرهنگ سازی می کند و  با شرمندگی فراوان در کشور  با فرهنگ ما چطور…

 خوب بخوانید و ببینید پاسخ این مرد ژاپنی را به ما با هزاران سال فرهنگ .

نه که در هیچ جای دنیا دزدی نمی شود نه که خلافی صورت نمی گیرد اما مدعی هم نیستند و کمتر ادعا دارند، صحبت از ادعا است  که ما داریم.

 وطن و خاک هر کشور تنها سرمایه ملی آن است و هر کس باید به خاک  ،دین و فرهنگش  نه تنها افتخار کند بلکه  تلاش نماید در همه جای جهان زبانزد باشد.

اگر هر یک از ما کمی منصف باشیم و در تلاش که فرهنگ درست را اول  خود رعایت کنیم و بعد مُبلغ آن  باشیم باور بفرمایید خیلی  از موارد مان برطرف می شود. اگر بخواهیم موارد غیر اخلاقی را که هر روز دهها مورد آن را می بینیم و یا می شنویم و یا در شبکه های اجتماعی به نمایش میگذاریم را بیان کنیم باعث شرمندگیمان می شود و لذا  نا دیده می گیرم .

 نادیده می گیرم ولی جای تأسف دارد که وقتی یک نفر در مقابل چشم ما علی رغم اینکه خیلی ها در ترافیک ،یک طرف خیابان ایستاده اند او سبقت می گیرد و خلاف می راند و دیگران نه برای توقیف و برخورد با او بلکه به جهت پیروی و احیاء حقوقشان که چرا او می تواند ما نتوانیم   دنبالش می روند و خیابان را بند می آورند. مثل آب خوردن زباله داخل ماشین را از پنجره به بیرون می اندازد ،حالا اگر از همین راننده محترم در خصوص فرهنگ سؤال کنی ،کلی مطلب دارد که از دین و پیامبر اشکال میگیرد تا سیاست های دولت و تحریم های هسته ای !

 وقتی به سادگی حقوق انسانی و شهروندی مان را تنی چند به هر دلیلی زیر پا له میکنند و ما چون منافع خود را در خطر نمی بینیم  سکوت کنیم.  مگر پیام عاشورای سیدالشهدا (ع) جز این بود !

 مگر وعاظ عزیز و گرامی جز امر به معرف و نهی از منکر  و داشتن فرهنگ و انسانیت چیز دیگری به ما می آموزند! مگر شعرا و ادبای فرهنگی سالها نیست که از داشتن فرهنگ و انسانیت و اخلاق  برای ما پیام می آورند!

چه مقدار از عمرمان را با مطالعه و کتاب خوانی سر میکنیم مگر این جماعت که خودشان مخترع  جامعه مجازی هستند نمی توانند از آن استفاده بکنند چرا اینگونه کتاب به دست می گیرند، تیراژ وحشتناک یکصد جلد یا  تنها  هزار نسخه کتاب در ایران نشان کدام فرهنگ و تمدن است!

گرچه کم نیستند افرادی که سنت شکنی می کنند و کارهای فرهنگی بارزی انجام می دهند حتی به اندازه سپر یک کامیون که می نویسد بر چشم خوب  رحمت!

 

 

عکس زن و …

چشم ها را باید شست طوردیگر باید دید و یکی از بهترین راه کارها  کانون خانواده است و باید فرهنگ سازی از خانه و خانواده شروع شود اگر حتی صدا و سیمای ما برنامه مناسبی پخش نمی کند نبینیم و خودمان در هر کاری به پرورش و فرهنگ فرد فرد مان در خانه و خانواده بکوشیم.این واقعیت را بپذیریم که جامعه  و فرهنگ را  فرد فرد افرادش می سازند پس باید به نقش مادران و همسران بسیار بیش از گذشته توجه نمود و ایشان نیز به اهمیت تربیت و پرورش، هزار بار بیشتر از گذشته توجه نمایند چرا که نسل آینده با همین روش های ساده تربیتی و اخلاقی ما شکل می گیرند. لازم نیست ازفرهنگ و تمدن دیگران بگوئیم و بنویسیم کافیست خودمان در تربیت فرزندانمان کوشاباشیم و در امور اجتماعی بخصوص فعالیت های آموزشی و پرورشی مدارس ،محلات و مساجد حضور فعال داشته باشیم .و بد نیست که فرهنگ و نگرشمان رانیز اصلاح نمائیم تازمانی که اینگونه به زنان و مادران می نگریم  نتیجه اخلاقی خوبی نخواهیم گرفت:

اﮔﺮ ﭘﺪﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ چشمان ﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻮﺳﻴﺪﻧﺪ
ﺍﮔﺮ قدیمی تر ها ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﮔﻔﺘﻨﺪ “ﻣﻨﺰﻝ”
و یا ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪِﭘﺴﺮ ﺧﻄﺎﺑﺸﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ
ﺍﮔﺮ ﮔﻬﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﭘﻮﺷﻚ ﻭ ﻣﻼﻗﻪ ﻭ ﺁﺑﻜﺶ، ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻳﻢ
ﺍﮔﺮ ﻳﺎﺩ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﻋﻄﺮ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻧﻴﺴﺖ
ﺍﮔﺮ ﻳﺎﺩ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ می خندد و ﮔﻴﺴﻮﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﻲ ﺳﭙﺎﺭﺩ ﻗﺼﺪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﻲ ﻧﺪﺍرد
ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﻫﺎﻱ ﻛﻔﺶ ﻳﻚ ﺯﻥ، ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﻳﻚ ﺳﺮ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﻴﺪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ صدا
ﺍﮔﺮ هر ﻣﺮﺩﻱ را که با همسرش مهربان بود و به او ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻠﻲ تقدیم می کرد ﺯﻥ ﺫﻟﻴﻞ نامیده نمی شد
ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﻳﻚ ﺍﮔﺮ ﻭ ﺍﻣﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮ…
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﻥ ﻫﺎ
“تهمینه میلانی”

 

 

 

قبول کنیم فرهنگ باید از کودکی نهادینه باشد و مانند نهال درختی می ماند که اگر بزرگ شد و کج رشد نمود نمی توان آن را صاف نمود وقتی از کودکی به فرزندان پسر می گوئیم تو پسری و او دختر و در دبستان و دبیرستان بین این دو فاصله ایجاد می کنیم حتی اگر در خیابان و جامعه آنها را کنار هم و با هم ببینیم به پرس و جو مشغول می شویم، چطور در دانشگاه آنها را کنار هم می گذاریم و بعد می گوئیم فرهنگ ازدواج را گسترش دهیم تا با ازدواج سفید مبارزه کنیم این واژه ازدواج بسیار مقدس است و برای انسان ها بار تعهد و اخلاق به همراه دارد نباید به سادگی برای دو همخواب و هم اتاق بکار رود ارکان خانواده نابود می شود این نامش ازدواج نیست آن هم سفید! چطور اصرار داریم به کامپیوتر  رایانه بگوئیم !آن وقت با با هم بودن و هم خانه بودن میگوئیم ازدواج  !

گاهی وقتها باید واژه ها را درست به کار ببریم و ساده از کنار معضلات اجتماعی تنها با تغییر نامش نگذریم.

حمله اعراب و غارت مغولها نتوانست زبان و خط ایرانی را که ریشه در فرهنگ ما دارد را کمرنگ نماید اما این روزها یک گوشی تلفن همراه زبان  و خط جدیدی آورده ،رئیس جمهور آمریکا تبریک شب عید را سعی می کند به زبان فارسی بگوید بعضی از تازه متمدنین، زبانی اختراع کردند که  حروف لاتین را می نویسند و فارسی می خوانند اسمش را هم گذاشته اند فینگلیش!طرف هنوز پایش را از ایران خارج نگذاشته مدام می گوید مرسی ، اوکی !

نه که فکر کنید این تنها در ایران ما رایج شده و دین و منطق را نشانه گرفته اند  بلکه موضوع بسیار عمیق تر از این حرفها است  برای نمونه توجه کنید:

 جوبلی احمد هوجا که یکی از عالمان دینی و خطیبان مشهور در ترکیه است در دکان (فروشگاه) اینترنتی خود کفن های ضد عذاب قبر به قیمت 370 دلار میفروشد،قیمت یک کفن معمولی در ترکیه 70 لیر است.
او گفته روی این کفن ها از پوست آهو ادعیه ها و اسماء الهی نوشته شده که مرده را در شب اول قبر از عذاب الهی دور می کند و از عذاب شب اول قبر کم می کند!!

منتظر محصولات جدید ما مانند تله کابین عبور از پل صراط، جلیقه ضد آتش جهنم و امثالهم هم باشید…


به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم

 اینها همان موضوعات ساده ولی مهمی است که فرهنگ را تشکیل می دهد انشاءالله دست به دست یک دیگر، کاری برای اصلاح فرهنگی ،بکار ببندیم ، و وطنمان را  آباد سازیم.

 

عشق وطن

خاکم به سر، زغصه به سر، خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم
برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کلَهش بر سر است و من
نامردم ار به بی کلهی آنی به سر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت
تسلیم هرزه گرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما
ای چرخ، زیر و روی تو زیر و زبر کنم
جائیست آرزوی من، ار من به آن رسم
از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسریست که از سر به در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
باشیر اندرون شد و با جان بدر کنم

میرزاده عشقی

[ دوشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 18:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

قول چراغ جادو

 

 

قول چراغ جادو

 

 

چشمایت را برای لحضهای ببند و فکر کن که همین العان قول چراغ جادو در مقابل تو حاضر است تا سه آرزوی تورا براورده کند.چه آرزو خوهی خواهی داشت !اصلاً تا حالا فکرشو کردی که چه آرزو هایی داری ،بهر زیبا در راه است و با رفتن زمستان فصل زند شدن در راه است و درختان خوابیده در زمستان کم کم بیدار می شوند و نشانهای بیداری شکوفه های زیباای است که در سرشاخه هایشان خود نمایی می کن…در سر تو در این فصل بهار چه شکوفهای خواهد شکفت و جوانه خواهد زد .میوه درخت وجود ما در فصل رسیدن چه خواهد بود آرزوی ما برای فر دا چیست؟ باور نداریم که ما صاحب قول چراغ جادو هستیم و این قول دردستان ما قرار دارد.شاید فکر می کنید این دروغی بیش نیست و این قول هر گز وجود نداشته و نخواهد داشت اگر پاسخ این است باید بگویم که اشتباه میکنید کافیست یکی دو نفر از تحصیل کرده های قبل از انقلاب را درفرنگ پیدا کنید و از آنها سئوال کنید که دیگران آن زمان در باره ایرانیان چه اندیشهای داشتند، می گویند : بیشترشان فکر می کردند هر ایرانی صاحب یک چاه نفت است و نفت یعنی سروت و درآمد بدون آنکه بدانند همه ی نفت ایران خرجه چه چیزاهایی می شد! آنها می دانستند که نفت سیاه است و مادهای است که برای روشن کردن چراق به کار می رود پس قولی که می تواند هر کاری کند را اسیر در چراغی که سالها باید بماند تا به نفت تبدیل شود و ارزش مند شود تا بتواند هر کاری را به انجام برساند را در افسانه هایشان به تصویر می کشیدند .که در دست یک مرد یا زن شرغی در بیابان از چراق زاهر می شود و چون دود و آتش به آسمان می رود و دست به سینه می ایستد تا فرامین صاحبش را به انجام برساند.آنها این دیو را هرگز نداشتند .در افسانه های آنها مردی به سرزمین آدم کوچولو ها میرود و همه در چشمانشان حقیر و کوچک هستند گر چه در ابتدا آن مرد اسیر آدم کوچولو ها می شود اما سرانجام آن مرد زندگی و صلح را در سرزمین آدم کوچولو ها در دست می گیرد…وبگزریم…این روزها قول چراق جادو دیگر در دست یک نفر یا یک ملت نیست ،گرچه مرحوم مصدق نامی تلاشی نمود تا این قول چراق جادو را در دست صاحبش قرار دهد تا به آرزو هیش برسد اما خیلی زود جهان به او فهماند که داستان قول چراق جادو تنها یک افسانه است . آرزو های هر کس با بود و نبود قول چراق جادو معنا نمی گیرد آگر این چنین بود جهانیان هر گز به آرزو هایشان نمی رسیدن و فاتح کرات دیگر نمی شدن .تنها در خود باوری و تلاش مضاعف است که انسان به حققت می تواند صاحب قدرتی چند برابر بیشتر از قول چراق جادو شود…دیگر کاری که قول چراق جادو می توانست انجام دهد با جدا سازی کوچکترین زره از درون زره دیگر بنام اتم در یک فضای بسته می توان انجام داد و نگران نبود که این انرژی به اتمام می رسد و حتی یک کیلو از این انرژی می تواند بزرگترین شهر های جهان را صاحب انرژی بی نهایتی نماید تا تمام چراغ هایشان را برای مدتها روشن نگاه دارند! داشتن آرزو نه تنها بد نیست بلکه لازم هم هست اما آرزو ای که برای خود و دیگران تعریف شده بوشد دیگر داشتن آرزوی خوشبختی برای تنها خودت معنایی ندارد .اگر سری به کلانتری ها و دادگستری ها بزنیم میبینیم که دیگر کمتر اختلافات بیرونی است و بیشتر مشکل بین عضای خانواده است فرزند با والدین ویا بلعکس بین زوجین و یا اقوام …مشکلات این کونه تعریف شده و همه نشان از این است که اگر منصف باشیم باید همه چیز را برای همه بخواهیم و بدانیم مشکل مشکل فقر است در غیر این صورت ما در زندگی خوشبخت نخواهیم بود. همان که مولا علی (ع) فر مود اگر از در بیاید عدالت از پنجره می رود…دیدیم حتی چندی پیش با هزینه فراوانی از تجار کشور فرانسه دعوت کردیم تا به سرزمین ما بیایند و در این کشور اسباب خوبختی ما را فراهم سازند اما همان ها که هنوز در گیر سرزمین آدم کوچولو ه هستند اجازه ندادند تا ما به آرزو هایمان برسیم…باید در فصل شکفتن کمی اندیشه هایمان را نیز پرورش دهیم و بدانیم اینکه بزرگتری با تجربه بیشتری می گوید :نمی شود به قول اینها اعتماد کر باورش کرد !داشتن آرزو های بزرگ باعث خوشبختی و پیشرفت است اما به چه قیمتی و با چه هزینهای و نادیده گرفتن چه چیز هایی این ها همه همان داشتن دانش و بینشی است که انشالله در فصل شکو فایی در وجود همی ما به وجود آید و به درستی صاحب چراق جادو شویم…

ارادتمند

 

جعفر صابری

 

 

[ دوشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 18:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

اِفهم!

چی رو بفهم؟ چطور بفهمه این بابا اگه می خواست بفهمه تو این شصت و چند سال عمری که از خدا گرفته بود می فهمید! به خودم آمدم وبدنبال صاحب صدا گشتم مردی با محاسن سفید بود که بیشتراز هفتاد سال داشت و چهره ای نورانی با چشمانی نافذ که بعد از لحظه ای درنگ ،روی از من برگرداند و درمیان جمعیت  گم شد…دوباره برگشتم و ادامه مراسم را دیدم بر روی جسد خاک ریختند و …در طول تمام مسیر به این فکر میکردم که تا امروز  شاهد تولد چند نفر بودم و مرگ چند نفر را دیده ام چند انسان را دید ه ام که به خاک سپرده اند و چند بار این جمله را شنیده ام که افهم…و چطور نفهمیده ام .

نفهمیده ام که کجا هستم و چرا هستم من برای چه آمده ام و برای چه باید زنده بمانم ودر این ایام فرصتی شد تا یک بار دیگر با دقت وصیت نامه حضرت سید الشهدا را به دقت بخوانم و عجبا که چقدر زیبا بیان میکند که من برای امر به معرف و نهی از منکر آمده ام . شاید خیلی از ما ندانیم که برای چه آمده ایم و باید برای چه زند ه بمانیم آیا وقتی زنده هستیم و زندگی میکنیم.این تمام علت تولد مااست؟

شاید بد نباشد که یک بار دیگر با هم این وصیت نامه را بخوانیم و بفهمیم که جز عزاداری و سینه زدن و اشک ریختن برای سید الشهدا(ع) پیام دیگری هم از ایشان می باشد که باید بدانیم شاید راهی برای بهتر شناختن ادامه زندگی ما ن را بیابیم.

وصيّت امام حسين (ع) به محمّد بن حنفيّه

در وقتي كه آن حضرت مي خواستند از مدينه منوّره به مكّه مكرّمه حركت كنند، وصيّت نامه اي نوشته و آن را به خاتم خود ممهور نمودند؛ و سپس آن را پيچيده و به برادر خود محمّدبن حنفيّه تسليم نمودند. و پس از آن با او وداع نموده و در جوف شب سوّم شعبان سنه شصت هجري با جميع اهل بيت خود به سمت مكّه رهسپارشدند. و آن وصيّت چنين است :

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا مَا أَوْصَي بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إلَي أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّه:

إنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ، وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ. وَأَنَّ مُحَمَّدًا صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَآءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ. وَأَنَّ الْجَنَّه وَالنَّارَ حَقٌّ. وَأَنَّ السَّاعَه ءَاتِيَه لاَ رَيْبَ فِيهَا. وَأَنَّ اللَهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ. إنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلاَبَطِرًا وَلاَمُفْسِدًا وَلاَظَالِمًا وَإنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاْءصْلاَحِ فِي أُمَّه جَدِّي مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ أُرِيدُ أَنْ ءَامُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ، وَأَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّي وَسِيرَه أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام. فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَهُ أَوْلَي بِالْحَقِّ، وَمَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّي يَقْضِيَ اللَهُ بَيْنِي وَبَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ؛ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ. وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي إلَيْكَ يَا أَخِي ؛ وَمَا تَوْفِيقِي إلاَّ بِاللَهِ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ أُنِيبُ. وَالسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَعَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي . وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ. 1

«بسم الله الرّحمن الرّحيم . اينست آن وصيّتي كه حسين بن عليّ بن أبي طالب به برادرش : محمّد كه معروف به ابن حنفيّه است مي نمايد:

حقّاً حسين بن عليّ گواهي مي دهد كه هيچ معبودي جز خداوند نيست ؛ اوست يگانه كه انباز و شريك ندارد. و بدرستيكه محمّد صلّي الله عليه وآله ، بنده او و فرستاده اوست كه به حقّ از جانب حقّ آمده است . و اينكه بهشت و جهنّم حقّ است ، و ساعت قيامت فرا مي رسد و در آن شكّي نيست . و اينكه خداوند تمام كساني را كه در قبرها هستند برمي انگيزاند.

من خروج نكردم از براي تفريح و تفرّج ؛ و نه از براي استكبار و بلند منشي ، و نه از براي فساد و خرابي ، و نه از براي ظلم و ستم و بيدادگري ! بلكه خروج من براي اصلاح امّت جدّم محمّد صلّي الله عليه وآله مي باشد. من مي خواهم امر به معروف نمايم ، و نهي از منكر كنم ؛ و به سيره و سنّت جدّم ، و آئين و روش پدرم عليّ بن أبي طالب عليه السّلام رفتار كنم . پس هر كه مرا بپذيرد و به قبولِ حقّ قبول كند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ. و هر كه مرا در اين امر ردّ كند و قبول ننمايد، پس من صبر و شكيبائي پيشه مي گيرم ، تا آنكه خداوند ميان من و ميان اين جماعت ، حكم به حقّ فرمايد؛ و اوست كه از ميان حكم كنندگان مورد اختيار است .

و اين وصيّت من است به تو اي برادر! و تأييد و توفيق من نيست مگر از جانب خدا؛ بر او توكّل كردم ، و به سوي او بازگشت مي نمايم . و سلام بر تو و بر هر كه از هدايت پيروي نمايد. و هيچ جنبش و حركتي نيست ، و هيچ قوّه و قدرتي نيست ؛ مگر به خداوند بلند مرتبه و بزرگ

منبع

کتاب لمعات الحسين ، تاليف حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس سره از طريق پايگاه علوم و معارف اسلام


1- اين وصيّت را محدّث قمّي در «نفس المهموم » ص 45، از علاّمه مجلسي در «بحار الانوار» از محمّد بن أبي طالب موسوي آورده . و نيز در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 602، از خوارزمي در كتاب «مقتل الحسين » ج 1، ص 188 طبع نجف آورده است . و در «مقتل علاّمه خوارزمي » ج 1، ص 188 موجود است .

[ پنجشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 19:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بنام خدا

اولین نمایشگاه  توانمند سازی روستائیان

روستا کانون تولید و ارزش آفرینی

14 الی 17 مهر

نمایشگاه بین المللی تهران

272871505

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 16/7/1394

نمایشگاه بین المللی تهران شاهد حضور ارزشمند و فوق العاده شهرستان و روستا های ایران زمین بود و تولیدات و امکانات رشد آنها را به نمایش گذاشته بود.

 در این نمایشگاه بیشتر توانمندی ها ی روستائیان در تولید محصولات خاص منطقه ای به نمایش گذارده شده بود که در نگاه کلی با ارزش و قابل ستایش می بود .  اما متأسفانه  در مکانی نا مناسب  و  ایامی که کمترین بازدید کننده را در بر خواهد داشت  و با  هزینه زیاد  و تبلیغات بسیار کم، برگزار شد.

البته مکان نمایشگاه بین المللی به تنهایی برای این کار مناسب بود اما بار ترافیکی و فشار زیاد تردد خودرو ها همواره از اهمیت مکانی این نمایشگاه می کاهد . همچنین قسمت عمده ای از غرفه ها در خیابان ها و اطراف سالنها  طراحی و تشکیل شده بود که به هیچ عنوان استاندارد و معقول نبود و متاسفانه  هزینه های در یافتی از این افراد هم بابت حضور در نمایشگاه بیش از توان و حتی فروش ایشان بود.

 تبلیغات ضعیف و نا موزونی که تنها در سطح شهروبنر ها خلاصه شده بود هم بسیار نا چیز بود و رسانه های جمعی و مطبوعات ،حتی اصناف و اتحادیه ها نیز از اجراء این نمایشگاه مطلع نبودند.

نبود امکانات بهداشتی کافی از معضلات همیشگی مکان نمایشگاه بین المللی بوده و هست.

 ایجاد غرفه های متعدد در مسیر تردد افراد و وجود وسایل حمل و نقل در مسیر تردد پیاده رو ها جلوه نا مطلوبی را فراهم می سازد و…

 نمایشگاه بیشتر به ایجاد آشنائی بین  غرفه داران و معرفی ایشان به یکدیگر تشکیل شده بود که البته در جای خود بسیار هم مفید می باشد اما نیکو تر می بود که از فرصتهای خالی و زمانهایی که تعداد باز دید کنندگان کم تر بودند برای برگزاری کلاسهای آموزشی و معرفی بیشتر این توانمندی ها به یکدیگر می بود.

 

[ چهارشنبه ششم آبان ۱۳۹۴ ] [ 13:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بسم الله الرحمن الرحیم

بر بال مرز نشینان مهربان

فقر آشکار ، گنج پنهان

آنچه در ادامه می آید طرحی به جهت خد مات رسانی به هموطنان عزیزمان می باشد که در سخت ترین شرایط زندگی و در حاشیه این خاک گهر بار بعنوان مرز نشین ها زندگی می نمایند و متاسفانه از کمترین امکانات رفاهی و معیشتی برخوردار نیستند و به واقع بال های پر از مهر و محبتشان را بر روی نوار مرزی کشور عزیزمان ایران گسترده اند…در حالی که فقری آشکار دارند و گنجی پنهان.

در طول تاریخ پر از فراز و نشیب ایران عزیزمان همواره  مردم شریف مرز نشین   با صبوری و بزرگواری شاهد تقسیم بیشترین امکانات رفاهی در بین  شهر نشینان  بوده اند و آنها از امکانات کمی بر خوردار بوده اند ، این موضوع تقسیم نا عادلانه حتی در جزایری مانند قشم و  هرمز نیز بشدت به چشم می خورد درکل جزیره قشم ،علی رغم وجود دهها پاساژ و هتل، هیچ درمانگاه و کلینیک مجهزی وجود ندارد و مردم این نقطه از کشور برای ساده ترین مشکلات در مانی باید به شهر هایی مانند یزد ،شیراز و یا حتی تهران سفر کنند…

معذالک روح والا و بزرگوار ایشان بعنوان یک ایرانی مسلمان همیشه زبانزد بوده و هست.

در منطقه سیستان و بلوچستان نیز مشکلات مرز نشینان عزیز فراوان است ،و بیشتر این عزیزان یا بیکار و یا مشغول شغل های کاذبی هستند و از کمترین  درآمد برخوردار می باشند. همچنین مردم کردستان  نیز به شغل های خطر ناکی رو می آورند و نام قاچاقچی  برازنده  ایشان نیست.

همه ی این مشکلات در نگاهی مسئولانه درد های جامعه ما می باشند و لذا شایسته است که هر ایرانی وطن پرست در حد توان و امکان خود به رفع مشکلات این عزیزان همت لازم را مبذول دارد.

  به همین دلیل طرح  زیر تقدیم می شود.

 با توجه به روحیه و امکانات و شرایط  زندگی و فرهنگی مردم هر گوشه از ایران که خوشبختانه  دارای فرهنگ های گو نا گون و سرشار از سلایق و نظرات مختلف می باشند  طرح های زیر در دو بخش کلی و  اختصاصی  تفکیک شده و تقدیم می گردد.

 طرح های کلی

در این بخش ما به موارد عمدتاً رفاهی و معیشتی بخصوص بهداشتی و شغلی توجه می نمائیم که شامل همه مردم و فرهنگ ها می شود و لازم است حمایت های دولتی و مردمی بخصوص خیرین را در گیر  این موضوعات نمائیم.

 طرح های اختصاصی  و منطقه ای

 با عنایت به فرهنگ های خاص مناطق و نظرات گو نا گون  مردم  در مناطق مرز نشین  باید طرح ها فرا خور  حال و توقعات این  عزیزان تعریف شود که به ماندگاری و دوام بینجامد در غیر این صورت در کوتاه زمان بدلیل نا هماهنگی های فرهنگی و قبیله ای  از حیطه ی اجرایی خارج خواهد شد .

 شایان  ذکر است نقش مهم ائمه جماعات وبزرگان مذهبی حاضر در این مناطق را باید بشدت جدی گرفت و تجارب ایشان را در ساخت بهتر این مناطق کاملاً جدی گرفت.

 شرح طرح

  بیشک بیشترین کمک و یاری را در اجراء صحیح بر نامه ها و طرح ها خود این عزیان مرز نشین  و بخصوص جوانان و افراد تحصیل کرده این مناطق می توانند اجرائی نمایند. به همین دلیل  برنامه اصلی ما نشست های جمعی و استفاده از خرد جمعی این عزیان می باشد که  نه تنها از کمک فکری بلکه یاری حضوری ایشان نیز بهره مند شویم.

 افراد سرشناس و خیرین منطقه نیز در بهبود طرح ها کمک شایسته ای در اجراء صحیح امور می نمایند و باید از وجود ایشان نیز  بهره مند شد.

 تأمین سر مایه و بودجه بعد از برآورد هزینه های مورد نظر  برای موارد بهداشتی و اشتغال زایی  از اهمیت فراوانی برخوردار است .

 طرح حاضر به ایجاد مشاغل بومی و اشتغالهای کوچک و زود بازده توجه می نماید که هر خانواده  با کمترین امکانات بتواند به درآمد لازم دست یابد و  میانگین درآمد روزی دو تا پنج دلار  برای هر نفر(به استناد میانگین بانک جهانی )  را برایش بوجود بیاورد که از خط فقر فاصله بگیرد.

با توجه به مشکلات فراوان کشاورزی و کم آبی و یا مهیا نبودن امکانات لازم در این بخش باید به اموری چون دامپروری و دامداری توجه فراوان شود و در نظر داشت که بدلیل کمبود علوفه لازم برای تغذیه دام ها این فرایند هم خالی از مشکل نخواهد  بود و می طلبد که بر نامه ریزی درستی صورت بگیرد .و لذا پرورش شتر – و بوقلمون  یکی از راههای مطرح شده می تواند باشد.

 پیش بینی لازم برای برآورد امکانات و دارائی های هر منطقه از اهمیت فراوانی بر خوردار است که طی بررسی اولیه و تحقیقات میدانی ابتدائی  و سطحی که صورت گرفته به نواقص و مشکلات بسیاری ،از جمله منابع مالی و مشکلات تأمین بودجه بشدت اشاره میشود . این مهم را بخش دولتی با تأسیس کار خانه های سنگین و حتی نیم سنگین بخش صنعت می تواند مرتفع سازد نظر به وجود نیرو های کاری و امکانات فراوان فیزیکی، شایسته است که به این موضوع بیش از گذشته توجه شود.

یکی دیگر از مشکلات این  منطقه نبود مسیر های تردد برای وسایل است و زیرساختهای درست صنعت حمل و نقل در بیشتر نقاط مرزی  با مشکل رو برو است .

در بررسی های به عمل آمده ،مشخص شد که به ارزشهای انسانی و شخصیتی افراد و بومیان محل کمتر توجه شد ه و همین بی اعتنائی باعث بی تفاوتی محلیان با موضوعات و طرح های مطرح شده و اجرائی در محل می شود که در واقع بیشترین آسیب را ابتدا به خود ایشان و بعد به سرمایه ملی  وارد می کند…

ولذا سعی خواهد شد زین پس معتمدین محلی و ریش سفیدان همچنین جوانان هر محل را در موضوع کاری و طرح ها مستقیماً دخالت داد و از نظرات و برنامه های ایشان استفاده نمود.

مهمترین مسائل مالی دراین مناطق  تأمین سر مایه از طریق منابع  بانکی است که بدلیل  اعتقادات مذهبی  ایشان هیچ تمایلی برای تأمین سرمایه مورد نیازشان از طرف بانک ها نشان نمی دهند و دلیل اصلی آن بهره و کار مزد موجود در سیستم بانکی کشور است که بشدت با عقاید مذهبی ایشان مغایرت دارد.

متأسفانه عدم توجه لازم به عزیزان مرز نشین در طول سالهای گذشته و همچنین عدم انعکاس درست خد مات ارائه شده در مناطق محروم ،همه و همه باعث شد که نسل فعلی این مناطق اساساً خود را شهر وند ایرانی به حساب نیاورند و از هر گونه حقوق شهر وندی خود را محروم می دانند.که باید در عمل، این  ذهنیت برطرف شود.

جای تأسف دارد که علی رغم نظر و فرمایشات مقام معظم رهبری و نگاه روشن بین ایشان و مسئولین، دستهایی بعد از بیش از سی و شش سال انقلاب اسلامی و ملی مردم هنوز بحث شیعه و سعی را مطرح می نمایند که این خود از تفکرات خیانت کاران و فرصت  طلبان می باشد.

پروژه اصلی ما :

 تأمین بخش اصلی سرمایه مورد نیاز برای  ایجاد اشتغال از منابع محلی و همکاری خود ایشان است و سپس ایجاد مشاغل زود بازده  با سرمایه اندک است و از نیرو های علاقه مند نیز در بخش فروش و تبلیغات بهره مند شویم . طرح اصلی مخصوص یک منطقه نمی باشد و با توجه به گستردگی میهن عزیزمان در کل کشور اجراءمی شود .

در پایان امید وار هستیم در سایه لطف خدا وند همکاری مردم و مسئولین منطقه و همچنین افراد خیر  به اجراء درست طرح های عمرانی و خد ماتی و بویژه اشتغال زایی ما کمک نماید.

                                                                                                     با سپاس

جعفر صابری

مهر 1394

[ چهارشنبه ششم آبان ۱۳۹۴ ] [ 13:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

محله ما شهر ما

 

 محله ما شهر ما

 

 

با توجه به شیوه نامه حوزه اختیارات و نحوه تصمیم گیری های داخلی هیئات امنای محلات، در مسیر تحقق بخشیدن به توسعه مشارکتهای اجتماعی و اداره امور محلات ،با بهره گیری  بهینه از خرد جمعی ، هم افزایی استفاده از استعداد ها و ظرفیتهای محلی و توانمند یهای هیئات  امنای محله،وهم چنین با هدف ایجاد وحدت، رویه و قاعده مند سازی فعالیت های هیئات امنا در حوزه تصمیم گیری و هدایتگری ،به استناد مصوبه دستورالعمل سازماندهی مشارکتهای اجتماعی در محلات شهر تهران، ابلاغیه شهر داری تهران به تاریخ 27/12/ 93  طرحهای زیر را تقدیم دوستداران ایرانی آباد  می نمائیم.

گفتنی است این موضوعات هم در کلان شهر تهران و هم در دیگر شهر ها و بخشهای ایران عزیزمان می تواند اجرائی شود . با توجه به تلاش قابل ستایش عزیزان شورای اسلامی شهر تهران بخصوص جناب آقای دکتر مرتضی طلائی  که جمعی 6 نفر بعنوان منتخبین دستگاهای دولتی و همچنین نهاد های مردمی نیز در کنار اعضاء شورایاری های محله به عنوان هیئت امنا مطرح شوندبسیار ارزشمند می باشد.

در همین خصوص شایسته دیدیم که با آقای جعفر صابری بعنوان نماینده معرفی شده به محله باغ فیض منطقه پنج شهر تهران برای عضویت در هیئت امنا  از طرف ستاد  توان افزایی و حمایت از فعالیت  سازمانهای مردم نهاد شهرتهران به گفتگو بنشینیم .

ضمن عرض تشکر، خرسند هستم که نظرات و پیشنهادات خود و همکارانم را که ثمره سالها تلاش و تحقیق در بخش مدیریت شهری است را به اطلاع شما برسانم . شایان ذکر است این خد مات در نگاه اول شاید کوچک باشد اما در بحث کلان می تواند تحولات عظیمی در سیستم مدیریت شهری و حتی کشوری  به وجود بیاورد. 

نکات مهم

با عنایت به زمان حضور اعضاء  در هیئت امنای محلی، پیشنهاد می شود طی یک بر نامه کاری اهم موضوعات را مشخص و در طول تصدی این سمت، به اهداف مشخص شده دست یابیم .که این اهداف بطور کلی اهداف عمرانی و فر هنگی هنری خواهد بود.

 به همین منظور شایسته است تقویمی از مهمترین ایام سال و مناسبت ها همواره در نظر باشد تا اقدامات و بر نامه ها با مناسبت و زمانهای مهم  هماهنگ  و مطابقت گردد.

طرح ها

 با عنایت به اینکه قطب معنوی جامعه اسلامی مکان مقدس مساجد می باشد، شایسته است که اهداف و برنامه های فرهنگی از کانون مساجد ساماندهی شود به همین دلیل طرح پیوست در خصوص مساجد تقدیم می شود.

 همواره نقش افراد خیّر و کسبه محترم در مناطق، مورد توجه مسئولین بود و هماهنگی این افراد در آبادانی و خد مات محلی اهمیّت فراوانی داشته و دارد با عنایت به اینکه غالب این افراد خود از مؤمنین و معتمدین محل نیز می باشند و نه تنها در امور خیر بلکه خد مات مذهبی پیشقدم بوده و هستند به همین دلیل طرح اهداء گواهی نامه هایی به شکل پیوست تقدیم می شود تا ضمن شناسایی ایشان از توان معنوی و مادی ایشان نیز در ساماندهی محله بیش از گذشته و در قالب  و فرمتی صحیح تر بهره مند شویم.

شایان ذکر است این گو اهی نامه ها  نه تنها به کسبه بلکه افراد و اشخاص مطرح محله، مانند فرمانده های محترم نیروی انتظامی و یا اساتید و مدیران، حتی پزشکان و وکلا  و… نیز اهداء شود .

 با عنایت به گستردگی محله و زمان اندک اعضاء، شایسته است که با هماهنگی قبلی و برنامه ریزی وظیفه ملاقات با افراد و بازدیدهای اعضاء هیئت امنا  در طول هفت روز هفته، بسته به زمان و امکان حضور اعضاء در محل تعریف شود وهمواره این بازدید ها صورت گیرد و خلاصه بازدید ها در هر جلسه به اطلاع ریاست هیئت امنا و دیگر اعضا ءبرسد.

 

 

 به جهت ارائه خدمات بیشتر به اهالی محل ،شایسته است هماهنگی با بخشهای خصوصی و عمومی محل،مانند پزشکان،وکلا ومشاورین مستقر درمحل صورت گیرد ،تا خدماتی را به صورت رایگان و یا با تخفیف ویژه  به نیازمندان هم محلی ارائه نمایند.

 از آنجا که خانواده محترم شهدا و جانبازان چشم وچراغ ملت هستند حضور و قدردانی از ایشان در مناسبتهای مختلف بسیارشایسته است.معذالک بسیارشایسته وبایسته است که از حضورپرمعنای معنوی ایشان در امور گونا گون ،بویژه خدمات فرهنگی،هنری درمحلات استفاده شایسته ای به عمل آید و ایشان با حضورشان کنار اعضاء هیئت امنای محله به خصوص در باز دید ها و مراسم، بار معنوی و ارزشی بیشتری به موضوع خواهند بخشید.

 شناسائی نیازمندان و افرادی که به نوعی ناهنجارهای محله به شمار می آیند و برطرف نمودن نیازهای مادی و معنوی ایشان، بی شک از اهم واجبات هیئت امناءیک محله می باشد چرا که این افراد در پیکره جامعه وجود دارند و چنانچه شناسایی و درمان نشوند بیش از هرچیز دیگری به پیکره جامعه لطمه می زنند و اگر در فصل پیشگیری اقدامات لازم صورت نگیرد ،باید در بخش درمان هزاران بار هزینه بیشتری در یک جامعه صورت گیرد و گاه همین اقدامات کوچک باعث میشود که از نا هنجاری محله و کاستی های بعدی  جلوگیری شود.

همواره استفاده از امکانات موجود و بالفعل درراستای بهبود شرایط فعلی بهتر از بوجود آوردن امکانات بالقوه می باشد و این مهم تنها با شناخت امکانات و توان فعلی مکانی و زمانی و نیروی انسانی  محل  امکان پذیر است .در این خصوص برنامه های خاصی موجود است ازجمله تعامل با مراکز موجود درمحله ،مانند مساجد وبخصوص مدارس،خوشبختانه درحال حاضرحضور نمایندگانی از مساجد ،هیئات مذهبی و بخصوص مدارس و پایگاهای بسیج کمک شایانی به ایجاد این تعامل و همکاری ها می نماید و امید است مسئولین مربوطه ،شورایاری ها و هیئت امنا از این شرایط کمال بهره برداری را بنمایند.

 معذالک با عنایت به طرح ارائه شده توسط  مؤسسه آشتی  دراسفند 1389 با عنوان تصویر شهر که به معاونت محترم وقت ،هماهنگی امور عمرانی وزارت کشور و رئیس سازمان شهر داری ها و دهداری ها ارائه شد . سعی شده بود که تصویری مدون از هر محل و کوچه در جای جای ایران تهیه شود که حتی هر فصل بروز رسانی شده و آمار دقیقی از امکانات و حتی فضا سازی یک کوچه به نمایش گذارده شود و این اطلاعات آماری، کمک شایانی به مدیریت شهری می نماید و حال شایسته است در مقیاس کوچکتردر هرمحله با کمک نیروهای محلی انجام پذیرد و به سازندگی محله هایمان کمک نماید.

در این راستا شایسته است از نیرو های جوان و علاقه مند بسیجی و محصلین ، پس از آموزش های لازم بهره مند شد و این نیرو های محلی با نام همیار محله به انجام امور فرهنگی و اجتماعی بکار گرفته شوند.

 بدیهی است از نیروی بالفعل همین عزیزان ، می توان در خصوص اهداف مهمی چون محیط زیست و سلامت محله نیز  بهره مند شد .

 

شایسته است از علایق ایشان در خصوص مسائلی چون ورزش (برگزاری مسابقات محله و بین محله ای حتی شهری و کشوری ) بهره مند شد. این مسابقات می تواند در خصوص عکاسی – سرود و آهنگ های انقلابی ،اسلامی  – فیلمسازی –  مقاله نویسی و… باشد که بهترین شکل درگیر نمودن مردم بخصوص جوانان با موضوع  هم اندیشی  است.

 در این خصوص طرح ارائه مسابقه پیامکی و یا حتی تصویری و خبری در سایت محله و یا شبکه های اجتماعی را می توان مطرح نمود و با مطرح نمودن موضوع مورد نظر  خرد جمعی را درگیر  نمود تا محله و شهری سالمتر و بهتر داشته باشیم.

ما باید تلاش کنیم تا برنامه های فرهنگی ،هنری مانند اجراء سرود و موسیقی  – تئاتر و از این گونه را به مناسبت های گو نا گون توسط اهالی محله خود مان به نمایش بگذاریم و این مراسم با حضور همه جانبه مردم همان محله برگزار شود.

یکی دیگر از معضلات اجتماعی، بحث زباله است که چنانچه با برنامه ریزی درستی پیش بینی شود می تواند نه تنهااشتغال زایی به همراه بیاورد بلکه اگر مدیریت لازم صورت گیرد بعنوان یک سرمایه ملی نیز دید شود . که مؤسسه آشتی از سال 1382 طرح بازیافت و تفکیک زباله در مبدأ را مطرح نموده و مدارک و اصل طرح موجود است که می توان مورد توجه قرارداد و به کار بست. شایان ذکر است این طرح پس از مطرح نمودن ما ،به بد ترین شکل ممکن اجراء شد و متأسفانه مجریان ناشی ،تنها ازما بعنوان مطرح کنندگان اصلی طرح هیچ گونه استفاده ای ننمودند و لذا خروجی مطلوبی نیز حاصل نشد.

با توجه به مشکل کم آبی ،شایسته است فرهنگ درست مصرف کردن آب را در خانواده ها نهادینه بنمائیم و در این خصوص از مراکز عمومی مانند پارکها و مدارس باید شروع بنمائیم بکارگیری سیستم آبیاری درست قطره ای، گرچه در نگاه اول هزینه بر است اما در کوتاه مدت منافع مالی زیادی به همراه خواهد داشت. مدارس و مجتمع های مسکونی با حمایت و همکاری و راهنمایی هیئت امنا می توانند از بر نامه های اصلی در محلات باشند که الگوی دیگر مناطق هم شوند.

 در همین راستا طرح مطرح شده همشهری نمونه  را که در اوایل سال 93 توسط مؤسسه آشتی مطرح و درهفته نامه همسر قسمت هایی از آن به چاپ رسیده و اصل موضوع در سایت اینجانب موجود است را مطرح می نمایم و امید وارهستم با توجه به ابعاد گسترده این طرح کمک شایسته ای برای بهبود روند همکاری مردم در انجام امور خود باشند و این در واقع اجراء درست و شایسته  قانون اساسی است که کار مردم را به دست مردم باید سپرد.(که به پیوست تقدیم می شود)

اما اهداف اصلی و بلند مدت  هیئت امنا ، ضمن انجام امور روزمره و دستوری که بر حسب وظیفه باید انجام شود بهتر و شایسته تر است که در قالب یک برنامه دراز مدت تعریف شود برای نمونه ما در پایان این دوره اطلاعات کامل و درستی از امکانات و توان محله خود در اختیار داشته باشیم- فر هنگ زیست محیطی و محیط زیست را در محله خود نهادینه نموده باشیم – آمار مشارکت های مردمی را در محله به بالاترین حد ممکن رسانده باشیم – مشارکت بین مراکز گونا گون موجود در محل را با یکدیگر در حد مطلوبی رسانده باشیم واموری از این دست که گرچه نیاز زیادی به موارد مالی ندارد اما نشان دهنده مشارکت های مردمی می باشد.

آبادی خیابان ها و رفع موانع و زیبا سازی شهری و طبیعی، درخت کاری و ایجاد پارک هاو  فضاهای سبز برای رفاه حال همشهریان  محترم.

در این خصوص نیز طرحی با عنوان گُل خر زهره مطرح شده بود که در شماره های گذشته هفته نامه همسر همان اوایل سال 93 به چاپ رسید و پیشنهاد شد که چقدر شایسته است فرهنگ کشت درختان میوه، مانند گردو یا توت و یا حتی میوه های دیگر، که سالها پیش، از خد مات عام المنفعه مردمی به شمار می آمد و سنتی نیکو در بین مردم ایران زمین بود  مجدد مورد نظر قرار گیرد وانجام شود.

در ادامه شایسته است به بحث آسمان آبی نیز توجه شود که در کنار زمین پاک مطرح می شود و در همین خصوص نظر شما را  به مطلبی که اخیراً با عنوان چشم پلیس  در شماره 396 هفته نامه همسر و سایت های مربوط  به مؤسسه آشتی مطرح شده جلب میکنم.

امید است مطالب آورده شد بعنوان طرح های اولیه مورد  توجه همشهریان و هموطنان عزیز قرار گیرد و ما شاهد ایرانی آباد و آزاد که ثمره خون هزاران جوان گلگون کفن که کمتر محله ای با نام یکی از آنها مزین شده  است باشیم.

باز هم انتخاب شایسته  شما را تبریک ارض می نمائیم و امید وار هستیم کمافی سابق در امر خد مت به مردم کوشا باشید.

                                                                         التماس دعا

                                                                         جعفر صابری

 عضو کوچکی از هیئت امنای محله باغ فیض

[ یکشنبه بیست و ششم مهر ۱۳۹۴ ] [ 19:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/بابام کیه؟

بابام کیه؟

بابام کیه؟بابام کیه؟

داستان ساده است .  زندگی مشترکی بعد از مدتی بدلیل عدم توافق طرفین  به پایان می رسد و مرد به مسیر خود می رود و زن نیز همچنین ،اما یک موضوع نا تمام می ماند این میان فرزند یا فرزندانی هست که  نا خواسته به این جهان دعوت شده اند و حال ، یا با مادر و یا با پدر همراه می شوند ،و زندگی جدیدی را بدون یکی از این دو شروع می کنند. البته پیش می آید که یک پدر جدید و یا یک مادر جدید هم در زندگی او باشند ولی پدر واقعی او نیستند. اگر شانس بیاورد و پسر باشد که می تواند تا آخر عمر بدون دیدن پدر یا مادر به زندگی خود ادامه دهد و تنها درد نشناختن و ندیدن او را تحمل کند اما وای اگر دختر باشد! چرا که برای مهمترین برنامه های زندگیش مثل ازدواج و یا حتی گرفتن گذرنامه باید بگردد و پدرش را یا جده پدری را بیابد و بعنوان ولی، کسب اجازه نماید . حال اگر این پدر باشد و یا بتواند و یا بخواهد این مهم  انجام می یابد در غیر این صورت قانون به میان می آید و داستانی طولانی پیش خواهد آمد.

حال این پدر که روزگاری با خوشی و خوشحالی نقش بسزایی در تولد این فرزند داشته کجا است ؟و چه می کند ؟و در چه اندیشه ای است و یا اساساً تمایلی برای  دیدن فرزند دارد یا نه ؟ مشکل او نیست مشکل فرزند او است اینکه این زن  در نقش مادر گاه چه زجرهایی را متحمل شده تا فرزندش را به سن بلوغ برساند  و از چه لذاتی چشم پوشیده مشکلی است که به خودش مربوط است وبه هیچ کس بخصوص  این مرد یا پدر مربوط نمی باشد!

با بای من کیه ؟ فریاد بی صدای خیلی ها است که هرگز به گوش کسی نمی رسد و از معدود فریادهایی است که علی رغم نداشتن هیچ صدایی، به گوش فلک هم می رسد.

اینجاست که این  آیه معنا می یابد (به کدامین گناه … بأىّ ذنب قتلت  …) بله به کدامین گناه فرزندی را که در تولدش شما نیز نقش داشته اید این گونه رها می سازید واین نه تنها از اسلام بلکه از انسانیت بدور است .البته این داستان در تمام دنیا وجود دارد!

با امید اینکه کمی به خود بیائیم…

یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۴ ] [ 11:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

معیار های فراموش شده…

 

 

 

آیا تا کنون به این اندیشیده اید که جوانی بیست ساله یا حتی سی ساله، دختر یا پسر را در همسایگی خود دیده اید که با پدر و مادر خود زندگی می کند؟آیا تا کنون اندیشیده اید که این جوانان هم فرزندان ما هستند و حقوقی بر دوش ما بعنوان  یک مسلمان  هست ؟

 خیلی ها نه تنها نماز یومیه بلکه نماز های مستحبی را هم به جامی آورند ،خیلی ها  نه تنها اعمال واجب بلکه بیشتر اعمال مستحبی را هم انجام می دهند و این بسیار نیکوست که در سرزمین مسلمانان افرادی تا این اندازه مقید به اصول دینی باشند که در کنار واجبات  دینی  مستحبات را نیز بجا آورند.

اما  به واقع تمام دینداری همین است که اعمال مستحب را درست انجام دهیم ،گاهی وقت ها نماز یومیه بخصوص نماز صبح مان قضا می شود اما در خصوص نماز مستحب و یا زیارت رفتن  از هیچ کاری دریغ نمی کنیم . اگر انجام موارد دینی را پذیرفته ایم و لازم می دانیم همین دین و قرآن مجید و اهل بیت ومراجع تقلید هم دستوراتی داده اند و مواردی را گوشزد کرده اند از جمله اینکه  فرزندان  پسر باید در 14 سالگی و دختر در نه سالگی ازدواج نمایند!

 از صاحب این قلم آزرده خاطر نشوید و هزار دلیل برای این که این اتفاق نباید بیفتد نیاورید !

داستان ساده است ؛ازدواج  و تشکیل خانواد حق همه افراد  جامعه است ،اما این که واجبی چنین روشن را ما نا دیده می گیریم و می گوئیم مشکلات مالی از مهم ترین دلایل  ازدواج نکردن جوانان ما می باشد  هم کاملاً درست است .

پس چه  باید کرد؟

آیا از حضور سیدالشهدا در کربلا هیچ درسی در طول سالها عزاداری و سینه زنی آموخته ایم ؟ آیا حضرت سید الشهدا (ع) فریاد بر نیاورد که من برای احیاء دین خدا ،خود و فرزندانم را قربانی خواهم نمود؟

چه بجا است در این ایام به معیار های کم رنگ شده اسلامی بیشتر بیندیشیم و فرامین خداو اهل بیت  (ع) را در زندگی خود جاری نمائیم. اینکه به مشکلات یکدیگر توجه نموده و اگر جوانی در همسایگی ما وجود دارد که از وقت ازدواج و تشکیل خانواده او سالها است گذشته بجای اینکه دکوراسیون خانه وابعاد تلویزیون مان را افزایش دهیم به او ومشکلات خانواده ی او بیندیشیم! به این که او هم حق دارد که بعد از سالها تحصیل و تلاش صاحب کار و زندگی شود و در کنار همسر و فرزندش روزگار بگذراند.

 چه راحت بلیط سفر خارج از کشور تهیه میکنیم و فیلم و عکسش را در شبکه های اجتماعی به نمایش می گذاریم !چه راحت شانه هایمان را بالا می اندازیم و می گوئیم این مشکل ما نیست !چه راحت نان  خود را می خوریم و از کنار درد ها و رنج های یکدیگر می گذریم . چه راحت سفره خیرات برای سید الشهدا می اندازیم و خیرات می کنیم !چه راحت خیمه امام حسین بر پا می کنیم!


این تمام دینداری من و تواست ای بردر و خواهر مسلمان!

آیا معیار های دیگری جز نذر کردن پلو برای اسلام نیست ؟ آیا نظر کنیم گره از مشکلمان باز شود ومخارج ازدواج یک جوان مسلمان با آبرو را بپردازیم ؟ آیا شایسته است در یک کوچه بن بست هشت متری سه یا چهار خیمه سیدو الشهدا(ع)  بر پا کنیم و دیگ برنج و پلو بار بگذاریم اما خبر از مشکلات همسایه آبرو دارمان نداشته باشیم که با سیلی صورت خود را سرخ میکند !

 این کدام آموزش  دینی و آینی است که ما با افتخار برایش خیمه بر پا می کنیم ،کدام یک از وعاظ  و خادمان واقعی اهل بیت مشوق چنین عزاداری هستند !کدام یک از رو حانیون محترم و وعاظ عالی مقام  بر سر منبر ، اهل بیت را این گونه معرفی نموده اند ؟ پس چرا این همه نصایح و دستورات دینی را ما جماعت ظاهر بین فراموش می کنیم  و به تعداد دیگ هایمان که برای چشم و هم چشمی بار گذاشتیم می نازیم.

 وای از مسلمان نمایی ما ! وای از دینداری ما ! وای بر ما که هر چیزی را بر دین خدا  و حقانیتش ترجیح می دهیم . وای بر ما که معیارهای درست دینی و اخلاقی را به فراموشی سپرده ایم و به جایش تیغه عَلَم های سر کوچه هیئتمان را افزوده ایم ! وای بر ما که به تعداد گوسفند هایی که در مقابل عَلَم های آهنی سربریده می شود به هم فخر می فروشیم . وای بر ما…وای بر ما که بر طبل هایی می کوبیم که بجای نام حسین (ع) بررویش نوشته yamaha وای بر ما که اولین نیاز های انسانی جوانانمان را نادیده میگیریم، اما مستحبات مان را پر رنگ جلوه می دهیم .

 برادر و خواهر مسلمان حضرت حافظ چه نیکو می فر ماید که:

گر مسلمانی از  اینست  که حافظ دارد

آه  اگر از پی امروز بود فر دایی…

 

[ جمعه هفدهم مهر ۱۳۹۴ ] [ 20:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نیم تخت

قدیما زندگیها یه جور دیگه بود،وقتی یه چیزی خراب می شد ،می بردنش تعمیر گاه و تعمیرکار تا آنجایی که جا داشت خود  وسیله را  درست میکرد و اگه نمی شد  آن قطعه خراب را عوض میکرد،وخلاصه مردم بابیشتراشیاءو وسایلشون سالها زندگی میکردند ، حتی اگه کفششون خراب میشد می بردند کفاشی و کفاش ،حسابی درستش میکرد . جالب بود کفش نو هم که می خریدیم یه سری میخ دور کفه کفش می زدند که عمر کفش بیشتر بشه و گاهی وقتا میخ بنفش میزدند این اسم میخه بود، ریز و محکم ، وای گاهی وقتا کفاش  اشتباهی میخ میزد و مدتها میخ جوراب  آدم را پاره میکرد. البته یه وقتایی هم  میخ های مخصوصی بودند که جلو کفش و یا ته پاشنه میزدند و این خیلی باحال بود ، وقت راه رفتن یه صدای باحال میداد. بیشتر وقتا کفه کفش،یه تیم تخت می انداختند که در مرور زمان ،اول نیم تخت از بین بره و اصل کفه آسیب نبینه  و گاهی وقتا هم وقتی کفش از کفه اش آسیب میدید نیم تخت میزدند و در هر صورت روی کفش همیشه سالم و خوب بود جنس کفشها یه طوری بود که مدتها ،حتی سه  یا چهار سال  دوام می آورد و یه کفش در یه خانواده دست به دست یا بهتر بگم پا به پا میشد. البته بعد از سالها خد مت صادقانه، تازه می شد کفش دمپایی ،یعنی پشتش را می خوابوندند و  به عنوان دمپایی از اون استفاده می کردند. این وقتی بود که روی کفش خراب شده بود ولی هنوز زیره ی کفش جون داشت و قرص و محکم بود…

چند وقت پیش یه دوستی از قرآن می گفت: که زن و مرد را لباس هم دیگر تشبیه کرده، یاد همین داستان نیم تخت افتادم …اینکه چقدر میتونه بودن نیم تخت به زندگی ها دوام و بقاء ببخشه .زن در خانه  و کنار همسر، که رویه کفشه، تو چشمه وچقدر میتونه به زندگی قوت ببخشه و مثل لباس بر تن ،لختی ها را بپوشونه و یا اگه سرد بشه ،تن را از سرما بپوشونه این لباس، گاهی مرد و گاهی زن هست که بر تن یکدیگرند. دوستی داشتم که از همسرش جدا شده بود و هر وقت صحبت می شد میگفت چیزی نگید، آن زمان که همسرم بود ،ناموسم بود و این زمان که همسرم نیست چرا غیبت کنیم. چقدر راحت  از زندگیهامون به این و اون میگیم و چقدر راحت اجازه میدیم سرمای اطراف،تن شریک زندگیمون را بلرزونه…لباس تن که باشه اگه آدم بدنش به چیزی  بخوره اول لباس آسیب می بینه، بعد تن ، کاشکی از لباس یاد میگرفتیم…

کاشکی از نیم تخت ،تو زندگیهامون الهام می گرفتیم و کاشکی تعمیر گاه ها و کفاشی هایی بود که بشه بریم و زندگیهامون و تعمیر کنیم… دوستی، خوب میگفت :

یکی بود و یکی نبود

عشق بودو نفرت نبود

خالی اگر  سفره ها ،عشق تو دلها جاری بود

شب همه ماه بود ونور،دلها همه سنگ صبور

سفره شام بهانه ای ، واسه شادی و سرور

سادگی کو ،عشق کجاست؟

سفره ی ما ،ای  دوست  بی ریاست

ساده اگر سفره مون ،حالت ما اون زمون

بوسه به دست پدر،شکر خدا بر زبون

سفره دل واکنیم

غصه رو پیدا کنیم

عشق و صفا جای اون  ،توی دلها جا کنیم

سادگی کو ،عشق کجاست …

سفره ی ما ای دوست بی ریاست…

 

جعفر صابری

 

[ جمعه هفدهم مهر ۱۳۹۴ ] [ 20:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 قسمتی از کتابی  اروپای تسخیر شده… نوشته جعفر صابری…

ارو پای تسخیر شده

Captured   Europe

jafar saberi

 

 

سئوال پیش رو این است که چرا واژه تسخیر شده را برای این کتاب بکار برده اید؟

به نکته خوبی اشاره فرمو دید : در واقع باید کمی به عقب تر برگردیم حدود سی سال پیش یعنی 1985 که من مقاله ای با عنوان کریستیانیزم جهانی را نوشته بودم و این نظریه را دنبال می کردم، که جهان غرب و مسیحیت به سمت تبلیغ برای مسیحی شدن گام برمی دارد که البته هم اینک نیز این کار می شود ولی  آن زمان بیشتر بود و شرایط هم محیّا تر بود .اما همین سیاست خودباوری جهان غرب و جاری نمودن قوانین به اصطلاح بشر دوستانه باعث شد تا به مرور زمان تعداد زیادی از مهاجرین وارد اروپا شوند و این جماعت عظیم با دارا بودن فرهنگ های غنی، بخصوص مذهبی که داشتند یک نظم نوین را  برای مردم اروپا رقم زدند و اساساً واژه ها و فرهنگ جدید در این قاره پدید آمد ،که گرچه در گذشته ی دور هم وجود داشت اما نه به این شدت که در حال حاضر می باشد . این فرهنگ، از تابلو سازها و اسامی آنها تا نوع پوشش مردم به شدت خود را نشان می دهد و آن حضور بالای مسمانان در این قاره است .

شما می گوئید به اصطلاح بشر دوستانه  چرا این واژه را بکار می برید؟

پرواضح است که علی رغم تلاش بعضی  از سازمانها و مردم ، بحث بشر دوستی  هرگز نمی تواند در جوامع غربی بویژه توسط دولتمردان  اجراء شود! چراکه بیشتر دولت های حاکم در اروپا و جهان غرب به دنبال منافعی برای خود هستند و در این خصوص تولید سلاح و جنگ افزار های کشتار جمعی از کمترین آنها می باشد. پس واژه بشر دوستانه برای این دولت ها که بیشترشان دستانی آغشته به خون انسانهای بی گناه دارند کمی نا عادلانه است.

اما به هر شکل با وضع  قوانینی که امکان حضور مسلمانان و یا مهاجرین را  در ارو پا امکان پذیر می کند نشان می دهند که پذیرای موضوع هستند که باید شرایط زندگی بهتر ی را برای آنها که قربانی هایشان محسوب می شوند، هستند. لازم نیست کشتاری صورت گیرد و مسئولین اروپایی مستقیم در گیر باشند گاهی مواقع حمایت های  دولت ها از دولتهای ستم گر مناطق آسیایی و یا آفریقایی باعث می شود تا حقوق مردم آن کشور ها نادیده گرفته شود و این خود نقض حقوق بشر است .

چرا فکر می کنید مسلمانان به  فر هنگ جوامع غربی آسیب میزنند؟

 من فکر نمی کنم، بلکه مطمئن هستم و سادگی هر انسان غربی و مسیحی را  می رساند که غیر از این فکر کند. این  بر خلاف آمیزه های دینی اسلام است که در شرایطی جز شرایط اسلامی ،زندگی نماید و یا حتی خوراکی جز خوراک حلال  تغذیه نماید.

یعنی شما می گوئید : این نو نگرش که سالهاست با وجود بودن مسلمانان در اروپا و بطور کل غرب  وجود دارد آسیبی به فر هنگ غرب می زند؟

 بله من باز تکرار میکنم این موضوع حتمی است اما شما در حال مقایسه سیصد سال یا پانصد سال پیش اروپا  با امروز هستید. نه، این درست نیست ارو پای امروز ارو پای سی سال اخیر مورد نظر من است ارو پایی که بیش از هر زمان، امروز میز بان مسلمانان  شده است؟

 

شما از انعکاس این گونه مطالب وحشتی ندارید؟

 من یک نظریه پرداز هستم و خود نیز  در یک خانواده مسلمان و کشوری مسلمان بدنیا آمده ام اما این حقیقتی است که شما به آن اشاره درستی کرده اید،من امید وار هستم که دوستان مسلمان  و یا همچنین مسیحی پس از مطالعه دقیق این کتاب و بررسی واقعیت ها تصمیم بگیرند و من نمی توانم نظر کسی را نسبت به خود تغییر دهم تنها به استناد همان آزادی حقوق بشر در غرب من هم نظر خود را می گویم؟

پیشنها شما برای  دولت های اروپایی  در مقابل مسلمانان چیست؟

دیگر خیلی دیر شده و به واقع ارو پا تسخیر شده است اما هنوز هم امید هست و آن این است که به حقوق بشر احترام بگذارند و گر نه  بی شک ارو پا دستخوش یک فاجعه بزرگ بشری خواهد شد!

 یعنی شما جنگ جهانی را پیش بینی می کنید؟

نه بدان معنا که شما در نظر دارید، اما این جنگ مدّتهاست که شروع شده !

چطور؟

 فاجعه 11 سپتامبر و یا مترو لندن و یا هر اتفاقی که  توسط اسلام گراهای مسلمان افراطی بوجود می آید.الام جنگ  است!

احترام به حقوق بشر که شما می گوئید، آیا بیش از این اگر باشد خود به مسلمانان کمک بیشتری نمی کند که تقویت شوند؟

من فکر میکنم دولت های اروپایی مسیر درستی را طی نمی کنند ،آنها اصرار دارند وجود این جمع بزرگ  مسلمانان را در کنار خود بدون انگیزه ها ی مذهبی ببینند و این یعنی شناخت  نا درست آنها ازاسلام .

بیشتر توضیح دهید؟

 همانطور که گفتم در اسلام قوانین  شدیدی هست که نا دیده گرفتند .آن هم توسط هر  کس ،حتی خود مسلمانان ،یعنی اعلام جنگ به همه مسلمانان و این وحدت و یکپارچگی مسلمانان به سادگی در نماز های یومیه شان به تصویر کشیده می شود!

ولی خیلی از مسلمانان  با این قوانین در ارو پا کنار آمده اند؟

البته این طبیعی است اما ادامه نخواهد داشت و به مرور هر روز  صف مخالفین  با قوانین جاری در ارو پا بیشتر خواهد شد و اروپا چاره ای جز پذیرفتن و دادن امتیازات بیشتر نخواهد داشت و این همان چیزی است که ما نامش را تسخیر شدن اروپا گذارده ایم.

ادامه دارد…

ادامه مطلب

[ ] [ 18:35 ] [ آشتي ]

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 18:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جایی برای نشستن…

روز خبرنگار 17/5/1394

 

به قلم :جعفر صابری

 

 

 

 

جایی برای نشستن…

 در اخبار آمد بود، ملا عمر  مرد شماره یک طالبان درگذشت ، بیش از سه ماه بود که درگذشته بود و بالاخره این خبر افشا شد . گر چه مرگ او برای خیلی ها اهمیت داشت، اما برای من  و همکارانی چون من این مرگ آرام بخش بود. زیرا به دستور او نه تنها یکی از همکاران  خبرنگار من، بلکه هشت تن از دیپلمات های کنسولگری ایران در مزار شریف به بد ترین شکل کشته شده بودند. و به همین دلیل 17 مرداد ماه را در ایران  روز خبر نگار نام گذاری کرده بودند.

فصل اول…

محمد عمر در سال ۱۹۵۹ در روستای نوده ولایت قندهار زاده شد.اما طالبان می‌گوید ملا عمر در سال ۱۳۳۹ خورشیدی (۱۹۶۰ میلادی) در جنوب افغانستان و در روستایی به نام چاه همت در ولسوالی خاکریز ولایت قندهار به دنیا آمد و با این حساب آن طور که خود طالبان می‌گوید در سن ۵۵ سالگی درگذشته است. هرچند گزارش‌های دیگر حاکی است که او در زمان مرگ ۵۲ یا ۵۳ سال داشت. در اوایل جهادافغانستان علیه شوروی، ملاعمر به عنوان یک سربازپیاده و عادیِ مجاهدین، دو هفته به پاکستان سفر کرد. گفته می‌شود در جریان یکی از جنگ‌ها یک چشم ملاعمر بر اثر برخورد ترکشزخمی شد و به شدت آسیب دید، وی بدون استفاده از مواد بیهوش کننده و ضد عفونی کننده، به وسیله چاقو این چشمش را درآورد و پلک‌هایش را به هم دوخت. پس از عقب‌نشینی ارتش شوروی از افغانستان، بین سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ ملاعمر امامِ مسجدِ یک روستا در ولسوالیدر غرب قندهار شد. در اکتبر ۱۹۹۴ ملاعمر، امیر یا رهبر طالبان شد. در ۱۹۹۶ اجلاس بزرگی که شورا خوانده می‌شد و متشکل از ۱۵۰۰ طالب دینی بود در قندهار برگزار شد و به ملا عمر لقب «امیرالمؤمنین» اعطا کرد. تا این زمان، طالبان تقریباً ۹۰ درصد خاک افغانستان را اشغالکرده بود. در نهایت در پی حملات ارتش آمریکا و همزمان نیروهای ائتلاف شمال (ناتو) در اکتبر ۲۰۰۱، حکومت ،تحت رهبری ملا عمر پس از مقاومت کوتاهی سقوط کرد.

پس از سقوط رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱میلادی، وی هیچ‌گاه در دید عمومی ظاهر نشد تا سرانجام خبر مرگش منتشر شد.

در تاریخ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴ (۲۹ ژوئیه ۲۰۱۵ میلادی) اداره امنیت ملی افغانستان مرگ ملاعمر، رهبر گروه طالبان را تأئید کرد. در بیانیه رسمی که از دفتر اشرف غنی، رئیس جمهوری افغانستان منتشر شده آمده است که ملا عمر در آوریل ۲۰۱۳ میلادی در بیمارستانی در شهر کراچی درگذشته است. سخنگوی طالبان نیز مرگ وی را تأیید کرد و ملا اختر محمد منصور، فرد شماره دو این گروه، بعنوان رهبر جدید آن انتخاب شد. این تصمیم در جلسه چهارشنبه شب شورای طالبان گرفته شده است. اما بستگان ملا عمر، از جمله پسر و برادر او، رهبری منصور را رد کردند و خواهان انتخابات جدید شدند.

دولت افغانستان برگزاری مراسم یادبود برای ملا عمر را ممنوع ساخت و گفت این عمل، موجب رنجش و تحقیر هزاران قربانی طالبان خواهد شد.

 

فصل دوم…

آخرین پیام و مکالمه شهید محمود صارمی با خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا)  این بود…

 

هفدهم مردادماه سال1377. اينجا محل كنسولگري ايران در مزار شريف است، من محمود صارمي خبرنگار خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران هستم، گروه طالبان چند ساعت پيش وارد مزار شريف شدند.

خبر فوري:مزار شريف به دست طالبان سقوط كرد، عده‌اي از افراد طالبان در محوطه كنسولگري ديده مي‌شوند به من بگوييد كه چه وظيفه‌اي

                                                                       و ناگهان ارتباط تلفني قطع می‏‌شود

محمود صارمی، سال 1348 در شهرستان بروجرد متولد شد. او در کنکور سراسری در رشته جغرافیای انسانی دانشگاه تهران قبول شد. به همین علت تهران را برای زندگی برگزید و پس از گذراندن چندترم از طریق بسیج دانشجویی دانشگاه تهران راهی جبهه‏‌های نبرد حق علیه باطل شد و مدت 17 ماه آنجا ماند و سپس به دانشگاه بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت.
در سال 1370 مشغول به همکاری با خبرگزاری ایرنا شد و در سال 1371 و درحالی‌که به تحصیلات خود در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه شهید بهشتی ادامه می‏‌داد، ازدواج کرد.
صارمی پس از چهار سال به سمت دبیر سرویس فارسی ایرنا برگزیده و در روز 26 دی‌ماه سال 1357 به‌عنوان مسئول دفتر خبرگزاری ایرنا در افغانستان راهی مزار شریف شد و حدود دو سال بعد یعنی در 17 مردادماه سال 1377 درنهایت مظلومیت، به دست گروه طالبان به شهادت رسید.
آمنه صارمي خواهر شهید صارمی در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا -منطقه لرستان- مي‌گويد: محمود چند روز قبل از اینکه برای آخرین بار به افغانستان سفر کند به دلیل گذراندن دوران نقاهت در بروجرد به سر می‏‌برد اما در این چند روز چند بار از تهران از با او تماس گرفتند. هر بار که با تلفن صحبت می‏‌کرد تغییر حالت در چهرهاش نمایان می‏‌شد؛ یک روز علت تماس‌ها را از او جویا شدم اما مثل همیشه لبخند زد و گفت چیزی نیست. فردای آن روز مجدداً از تهران محمود را خواستند و این بار با قطع تلفن به فکر فرو رفت و به همسرش گفت باید به تهران برگردیم. با راهی شدن آن‌ها من و خانواده‏ام حس عجیبی داشتیم .محمود هنگام رفتن از اوضاع افغانستان به‌خوبی مطلع بود و موقع رفتن از همه حلالیت طلبید اما برای آنکه ما ناراحت نشویم به ما می‏‌گفت آنجا جای من امن است و کسی به ما کاری ندارد من زود برمی‏‌گردم.
سرانجام 17 مردادماه، زمانی که درگیری در افغانستان به اوج خود رسیده بود نیروهای طالبان با حمله به کنسولگری، همه دیپلمات‏ها و خبرنگار ایران را تیرباران کردند به‌طوری‌که در پیکر محمود و همراهانشان بیش از 30 گلوله ديده مي‌شد.
دفن کردن آن‌ها در گور دسته‌جمعی موجب شد تا شناسایی آن‌ها بعد از 40 روز به‌سختی صورت گیرد. روز 17 مردادماه از خبرگزاری تماس گرفتند و گفتند برای محمود مشکلی پیش‌آمده و ممکن است اخبار ساعت 21 در این مورد چیزی بگوید اما شما به پدر و مادر بگویید که جای محمود امن است و نگران نباشید.
ناگهان دلم پرآشوب شد و بلافاصله موضوع را با برادرم در میان گذاشتم و آن شب سعی کردیم که با سرگرم کردن پدر و مادرم مانع از روشن کردن تلویزیون و گوش دادن به اخبار شویم اما این امر صورت نگرفت چون پدرم عادت داشت هر شب اخبار افغانستان را گوش کند.
موضوع را به پدرم گفتیم و در همین لحظه خبر درگیری شدید و دیپلماتها و خبرنگار ایرانی را اعلام کردند. شب سختی را پشت سر گذاشتیم، پدر و مادرم آرام و قرار نداشتند.
از 17 مرداد تا 23 شهریور روزها را بافکر اینکه محمود اسیر است و به آغوش خانواده برمی‏‌گردد،سپری کردیم. روزهایی که هیچ‌کس نمی‏‌توانست به بهانه‏‌های پی‌درپی «سینا» تنها فرزند محمود پاسخی مثبت دهد و اشک از چشم پدر و مادر و همسرش خشک نمی‌شد.
سرانجام پس از پیگیری‌های فراوان دولت ایران پیکر 9 شهید و خبرنگار ایرانی را در روز 23 شهریور پس از شناسایی به ایران بازگرداندند و در میان حزن و اندوه مردم در تهران و بروجرد تشییع شدند.
محمود صارمی، مردم مظلوم افغانستان را همچون خانواده خود دوست داشت. او با آن‌ها بر سر یک سفره می‏‌نشست و از درد و مشکلات آن‌ها رنج میبرد.

به‌قدری با مردم آنجا مأنوس شده بود که درد آن‌ها را درد خود می‏‌دانست و در سرمای زمستان، لباس‌های گرم خود را به آن‌ها می‏‌بخشید.
صارمي خبرنگاري جسور و بي‌باك بود كه به حرفه‌ خود عشق مي‌ورزيد و نقش خطير و حساس خود را در آگاهي بخشي به جامعه به‌خوبی درك مي‌كرد و ارتقاي سطح آگاهي جامعه را دغدغه‌ اصلي خود مي‌دانست.
17
مرداد، نمادی از تلاش و سخت‌کوشی کبوترانی است که عاشقانه و بی‏‌پروا در عرصه وسیع اطلاع‏‌رسانی جان خود را بر کف نهاده و با عشقی وصف‏‌ناپذیر به کار و حرفه خود‏، پروازی بي‌پايان و خستگی‏‌ناپذیر را دنبال می‏‌کنند
.

فصل آخر…

 

بله این مهمترین قسمت داستان به وجود آمدن یک روز با نام خبرنگار بود و به همین بهانه چند سالی است که مراسم گوناگونی در جای جای ایران و توسط افراد و یا مراکز مختلف برگزار می شود و از جمله مهمترین این مراسم ،همین امروز در تالار وحدت تهران با حضور وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاونت مطبوعاتی ایشان، آقای دکتر حسین انتظامی از ساعت 9 صبح الی 13 برگزار شد…

روز گذشته دکتر علی کبر بهبهانی مدیر عامل  شرکت تعاونی مطبوعات کشور، به من زنگ زد که فردا حتماً بیا و من با کمی تأخیر خود را رساندم.

جلسه شروع شده بود و وزیر حرف می زد گویا قبل از ایشان معاونش سخنانی را ایراد فرموده بود و مجری شوخ طبع صدا وسیما آقای رفیعی هم مدیریت برنامه را داشت. سالن شلوغ بود و به سختی جایی برای نشستن پیدا کردم ردیف ششم بود از سمت در های شرغی همان  همکف ،دوستان دیگر هم بودند. مشغول فرستادن پیامک تبریک روز خبرنگار، شدم و خبر این روز و حضور وزیر را هم در توییتر و دیگر شبکه های اجتماعی گذاردم…

بعد از سخنرانی جناب وزیر قرار شد حضاری که فرصت نوشتن  نام و انداختن در گوی بلوری را داشتند  روی سِن پشت میکروفن  بروند و حرفشان را در کمتر از چهار دقیقه بگویند…

داستانی بود، اولی نبود، دومی خود را به سختی از میان مرم و لابلای صندلی ها به میکروفن رساند. و خلاصه دوستان گفتند و ما شنیدیم اهم اخبار داستان، بسته شدن انجمن صنفی

 روزنامه نگاران بود و بیمه ،و بیکاری و درآمد کم و… خلاصه تأمین جانی و مالی و…حتی در فیلمهای مستندی که پخش شد هم درد دل خبر نگاران این بود. حرف هایی با رئیس جمهور و یکی هم روی سن آمد و حسابی حال بنده ی خدا رفیعی را گرفت و به او فهماند که جمع حاضر جمع خبرنگاران فر هیخته ای هست که از بد روزگار اینجا به پناه آمده اند.

در این روز فر خنده و میمون  جناب آقای وزیر در پاسخ به سؤالات متعددی که شد  از جمله مهمترین بیاناتش این بود که مطبوعات باید دقت کنند، خط قرمز ها را رعایت کنند. روزنامه 9 دی چند بار این خط قرمز ها را رعایت نکرده، این بار ما لغو امتیازش میکنیم. و یا در جواب خانم خبرنگاری که با شجاعت ،نام چند خبر نگار ممنوع القلم را از همان میان سالن و در بین جمعیت با صدای بلند آورد گفت: اینها را ما  ممنوع القلم  نکردیم  و باید تک تک بررسی شوند  تا معلوم شود که چرا ممنوع القلم شده اند. امّا در وزارت ارشاد  ما چیزی به نام ممنوع القلم نداریم و ناشری که نشرش تعطیل شده نداریم و…

 بله خود من در آن جمع نمونه بارزی از توقیف شدگان انتشاراتی بودم که  حی و حاضر نشسته بودم وبگذریم.

 یاد سخنان شیوای ریاست محترم دولت، جناب آقای دکتر حسن روحانی که در مراسم دیدار با هموطنان کُرد ما فرمودند  ما نه تنها استاندار سُنی داریم بلکه سفیر هم داریم که اهل سنت میباشد،افتادم!

 بگذریم، داستان این بود که دراین روز سراسر شادی و نشاط ،با دعوت مهمانی به غایت شاد و خوشحال، به نام دکتر محمد جواد ظریف ، جمع حاضررا سوپرایز نمودند و البته در ابتدا نیز گفته شد که خط قرمزی است این که ما بگوئیم توافق خوب نبوده و …الا آخر…

 اما جناب آقای ظریف که در طول عمر سیاسی اش  هر گز  باور نمی کرد تا این اندازه محبوب قلوب خاص و عام شود آمد و مجری توانای مراسم چه کرد، از اشعاری که همه شاد کننده و لذت بخش بود.

حتی مرد میانسالی بنر بدست رفت روی سِن و در مقابل جمعیت چیز هایی گفت که من نفهمیدم اما گویا  نوعی تقدیر و تشکر می کرد… اما مؤدبانه انداختنش بیرون و …

آقای دکتر ظریف با ظرافت از جریان مذاکرات گفت: ایشان فر مودند : اگر دشمن می خواست جایی تعطیل شود که نشد.اگر می خواست  غنی سازی قطع شود که نشد و اگر می خواست ما را شکست بدهد دید که نمی شود ،و اینکه ایرانی را نمی توان  تهدید نمود.

اما به نکته جالبی هم اشاره نمود و آن این بود که در روز 17 مرداد 1377 به همراه شهید صارمی،هشت دیپلمات دیگر نیز به شهادت رسیده بودند که این  از زرنگی ما بود که این روز را روز خبرنگار اعلام کردیم وگرنه باید روز دیپلمات می شد…

 پر واضح است ،سالها تلاش در کار سیاست و سیاستمداری از او و همکارانش مردی توانا و صاحب نظر و دانشمند در کارش ساخته که کمتر می توان آن را به چالش کشید.

تنها عرض میکنم آنچه مقام محترم ولایت فرمودند: به  این معنا  بود که آمریکا قابل اعتماد نیست،  واما آنچه در حاشیه این بیانات، من را به عنوان یک خبر نگار آزار می داد نکات ریزی بود که بشدت رنج آور بود . نمی دانم شاید مهمترین دلیلش همین صندلی بود که رویش نشسته بودم این صندلی که از بدو  ساخت و تأسیس تالار وحدت در زمان نظام ستم شاهی تا کنون فنرهایش سرویس نشده بود.  بواقع من یکی را حسابی سرویس نموده بود. و نشستن برایم بسیار دشوار شده بود،سمت راستم خانمی بود و در سمت چپم آقا یی که همین مسئله مزید بر علت بود که نتوانم تکان بخورم و نشستن با زجر را تحمل نمایم.

 اینکه این سالن را برای بر گزاری چنین مراسمی در نظر گرفته اند و مراسمی به عنوان خبر نگار را در تنها سالن اپرای کشور برگزار نمایند بسیار جای تعجب بود و داستان حضور خبر نگاران برای گفت و گو با وزیر پشت میکروفن روی سِن، خودش مکافاتی بود .

 اینکه اساساً جماعت دولتی این روز را جشن بگیرند بد نیست، اما فاجعه است  و نشان از مطالب عمیقی می دهد که یعنی ما جماعت خبر نگار و ارباب جراید هنوز غلام مطبوعات کشور هستیم و داستان تکراری بیمه و کمک مالی و …بشدت ناراحت کننده بود.

 البته سال گذشته دوستان مدیر روزنامه  در سالن برج میلاد مراسمی گرفتند و نام چند عنصر نامطلوب فتنه گر را آوردند که به همین دلیل امسال از حضور آن سخنرانان خبری نبود. گرچه دوستی از مشکلات مطبوعات شهرستان گفت و عزیزی از کار مطبوعات در مغازه کوچکی در شهرستان برایمان سخنانی گفت که همراه با صدا و اِفکت هایی که از خودش در آورد بسیار جذاب شده بود، اما تنها صارمی شهید مطبوعات نبوده و نیست ما دهها شهید  والا مقام در دفاع مقدس را از دست داده بودیم که نام و نشانی از ایشان نبود، دهها صاحب نظر و پیشکسوت خبری در کشور داریم که اثری از آثارشان نبود و هیچ کس از ایشان قدر دانی نکرد.چه بسیار خبرنگارانی که می شد خانواده ایشان را دعوت نمود و در مقابل چشم خانواده از خد ماتشان یاد نمود که این کار هم نشد.

 و با کمال شرمندگی در پایان این مراسم باشکوه و دیدنی به رسم مراسم سالهای اخیر، هنگام خروج،به میهمانان و فرهیختگان فرهنگی کشور، درب خروجی پکیج نهار را در یک بسته بندی بسیار شیک و دیدنی تقدیم نمودند .که البته بعد از حضور ایشان در یک صف طولانی و طویل نسیبشان شد و این پکیج البته نه فرهنگی بلکه تغذ یه ای محتویاتی چون یک پرس جوجه کباب،نوشابه ، قاشق و چنگال یکبار مصرف ، آب لیمو ، ماست و صد البته برای پاک کردن دهان بعد از خوردن نهار چوب خلال دندان و یک دستمال کاغذی بود…
راستش با عنایت به این که مدتها است می خواهم مطلب در خصوص پکیج  های  خوراکی  که در این گونه مراسم داد ه می شود و یا اینکه هدایایی را داخل زنبیل به فرهیختگان کشور روی سِن  طی مراسم باشکوهی اهداء میکنند بنویسم، اما بواقع شرمم شد که از این نحوه تحویل پکیج تصویر بگیرم . ای کاش دوستان عکاس و خبر نگار،هم این کار را نمی کردند. وقتی دیدم عزیزان مطبوعاتی و ارباب جراید که از جای جای میهن اسلامی به شوق شرکت در این مراسم باشکوه با لباسهای رسمی و فاخر  تشریف فرماشده اند  ولی ناچار کنار ماشین حمل غذا داخل همان حیاط تالار عظیم اوپرای کشور چهار زانو نشسته اند و مشغول میل کردن ناهار شدند، ازشغل شریف خبرنگاری در این بلاد فرهنگی، بی نهایت مفتخر شدم و دانستم که  تا بوده و هست این چنین خواهد بود.

سال گذشته من تصویری از کم لطفی همکاران خبرنگار و عکاس گرفتم که بی تفاوت به صحبت های همکارشان مدام از ورود میهمانان تصویر می گرفتند ودر سایت ها گذاردم اما امروز شرم کردم از این همه محبت و پذیرایی تصویری بگیرم و امید وارم هرگز شاهد این گونه تصاویر نباشم.

ای کاش به اندازه ی احترامی که برای قلم و نوشتن با آن بود این اهل قلم ر به رستورانی حتی در بدترین نقطه از شهر، دعوت می کردند تا لااقل بتوانند نشسته نهار بخورند و با ابزار وادوات ساده بشری مانند قاشق و چنگال استیل،مانند آدمهای  امروزی ناهار میل می کردند.

 حالا اگه کسی کار داشت و می رفت میل خودش بود اما این گونه احترام به مقام شامخ خبرنگار نهادن، تنها از بخش دولتی بر می خیزد که بدان و بفهم که این نگاه من به تواست.

و توقع ما که جایی برای نشستن در آرامش به تمام معنا را می خواهیم…

 بگذریم روزمن و تو مبارک…

جعفر صابری

 خبرنگار کوچکی از جامعه بزرگ مطبوعات…

 یاد داشتی بر این نوشته…

(شایان ذکر است  دوست عزیز و ارجمندم آقای یوسفی مدیر انجمن صنفی مدیران  رسانه  جهت روز خبرنگار ما را در مؤسسه نشر آوران روز 19 دعوت کرد که بسیار برنامه شایسته و خوبی را هم در حد توانشان فراهم نموده بودند که جای بسی تشکر دارد. در این مراسم، آقایان مسجد جامعی و دکتر انتظامی هم حضور داشتند من باز شرم از حضور دوستان نمودم و در پایان جلسه با آقای دکتر انتظامی در خصوص نوع بزرگداشت روز خبرنگار در  تالار وحدت صحبت کردم و پیشنهاد نمودم، ای کاش کمیته ای مشترک از مدیران و خبرنگاران از چند ماه قبل برای این مراسم برنامه ریزی

می کردند و همچنین در جای مناسب تری برگزار می شد. ایشان متواضعانه پذیرفت و اعلام داشت خودش هم از این مورد بی نهایت شرمند ه و متأسف است که نشان از شخصیت والا و انسانیش دارد. )


[ دوشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 14:40 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خواستگاری زنان از مردان

یا :رفتن سرکار…

مادرم همان طور که سر سجاده نماز بود ، با تعجب نگاهم کرد و گفت :خجالت نمی کشی ؟ اسم خودت را مرد میزاری ؟ بیان خواستگاریت؟ مردی گفتن زنی گفتن ! مگه چی داری که بیان خواستگاریت؟

آرام گفتم مادر درست به همین دلیل است که میگم بیان خواستگاریم!

مگه من چی دارم که باید برم خواستگاری دختر مردم و بعد بگم این را نمی خوام یا آن را نمی خواهم. تو مادر من هستی از هشت سالگی که پدر ما فوت کرده مثل یک مرد مارا بزرگ کردی کار کردی آبرو داری کردی مگه مرد ها چه دارند که باید به زن مثل یک برده نگاه کنند که بروند برای خریدش!

مادرم اشک هایش را با گوشه چادر نمازش پاک کرد و گفت :پسرم برخلاف دید شما اتفاقاً همین رفتن به خواستگاری نشان از این است که تو به چه اندازه به شخصیت همسر آیندات احترام می گذاری و تا چه اندازه به جایگاهش بعنوان یک زن واقف هستی! پسرم ای کاش مرد ها همواره به خود بگویند که این همان زنی است که روزی برای خواستگاری اش رفتم،ای کاش مرد ها یادشان باشد که چگونه عاشقانه به دختر آرزوهایش  می اندیشید که اگر بیاید  خانه او چگونه فدائی او می شود و چگونه دست به سینه او خواهد بود و…حالا چی شده که حتی زورش میاد یه لیوان آب بره برای  خودش بیاره، پسرم یادت باشه این همان دختری که قرار بود تا آخر عمر پاش بمانی و خوشبختش کنی!

با زنت شوخی کن، سر به سرش بگذار، از غذا یش بچش، از دستپختش تعریف کن بدان که اگه گاهی هم ظرف ها را  تو بشویی آسمان خدا به زمین نمی آید…

آخر میدانی؟او همان دختر رویا های دیروزت است،که به آشپزخانه ی زندگی امروزت آمده!باور کن  بدون او اجاق خانه ات حسابی کور کور است!

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش دنیای زنها کاملاً متفاوت ومرموز است. زن اگر سکوت کرد بدان سکوتش نشانه پایان توست…

پسرم نبین  دخترانی که این روزها به محض اینکه تقی به توقی میخوره میرن مهریه شون رو اجرا میذارن تا مردشون بره زندان ،پسرم نبین زنایی را که راحت بچه و همسرشون را رها میکنند میرن سرکار و نمی فهمند که رفتن سر کار! نمی فهمند که اگه یه کم قناعت کنند ولی همسر داری کنند و فرزندانشان را خوب پرورش دهند  کار کردند. نبین زنهایی را که میرن سرکار با تحصیلات عالیه هزار جور بد بختی میکشن تا چندر غاز حقوق بگیرند بعد غذای حاضری میزارن جلوی همسر و بچشون و یا قسمتی از حقوقشون را میدن مربی نگه دارنده بچه و یا مربی کلاس زبان و یا…نبین زنهایی که فکر میکنند …              

با رفتن سر کار و هم کلام شدن با مرد های نامحرم میشن شیر زن و زن امروزی، نبین زنهایی که راحت با مرد های گرگ صفت هم کلام میشن و میگن زن باید خودش زن باشه ولله خیلی از مرد ها اساساٌ ارزش هم کلام شدن را ندارند.مادر، من دست زنی را می بوسم که مادرانه تحصیل کرده شغل درستی را انتخاب کرده که خدمت میکنه به هم نوع خودش و با پاکی و نجابت ،خودش را وقف همسر و فرزندانشان می کنند. مادر آن زنی که ساعتها با عشق در خانه شرایط آرامش و آسایش را برای دیگر اعضا ء خانواده بوجود میاره زن نیست فرشته است .این که یه زن مثل یه مرد کار کنه خیلی خوبه ولی باید همان زن بداند که ارزشش خیلی بیشتر از یک مرده و هرگز هیچ مردی مثل یک زن نمی تواند مادری کند. کدام مرد می تواند نَه ماه نطفه ای را در رحم پرورش بدهد و بعد دو سال پرورش بدهد و سالها مادرانه به او عشق بورزد. کدام مرد می داند درد زایمان چیست؟

عزیزم هیچ زنی مرد نمیشه و هیچ مردی هم زن !یعنی اگر قرار بود این طور بشه که خدا این دو را مثل هم می آفرید .اما زن خوب ،می تواند زن خوب و مرد خوب، می تواند مرد خوب باشد این آن چیزی است که خدا می خواهد بشود.وزیبایی خلقت بشر هم همین است.

مادر، امروز دنیا هم فهمیده که بی احترامی به زن یعنی بی احترامی به انسانیت و آدمیت زن فقط اندام و سکس نیست ،مادر اگه به خانواده بی احترامی کنید به انسانیت بی احترامی کرده اید ،به خدا بی احترامی کرده اید. کفران نعمت کردید چه مرد و چه زن باید برای خانه و خانواده و بخصوص سفره که نان و نمک در آن است احترام بگذارد. درود به شرف آن جوانی که در این نداری و هزاران مشکل میره با توکل به خدا وامید، دست دختری را میگیره و مردانه کار میکنه تا بااین کارش نشان بده که مردهست. نه آن جوانی که هم خودش داره و هم باباش، اما می ترسه پا در راه مردانگی بگذاره ،مادر برای عاشق شدن نباید خیلی تلاش کرد بلکه باید برای عشق ورزیدن، زمان گذاشت .

پسرم امید وارم زن زندگی نصیبت بشه و تو هم مرد زندگی باشی…

دوستم اینها را گفت و از من خواهش کرد که بگم و بنویسم…

ارادتمند

 جعفر صابری

[ پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 19:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

من چلاق نیستم

 

تنها کافیست تصمیم بگیرید که یک ساعت دراز بکشید و با چشم باز به سقف بالای سرتان نگاه کنید، بعد از چند دقیقه می خواهید از جای خود برخیزید اما سعی کنید که همان طور بمانید،چقدر تحمل دارید؟نیم ساعت؟ یک ساعت ؟ یک روز؟ یک هفته؟ یک ماه؟ چقدر می توانید در این حالت بمانید؟ این همان سؤالی است که گاهی بد نیست از خود تان بپرسید؟ و بدانید که کم نیستند افردی که سالهاست در این حالت مانده اند…

ولی همین افراد هزاران اندیشه و توانایی نهفته دارند که بسیاری از افراد به ظاهر سالم جامعه از آن برخوردار نیستند. کم نیستند افرادی که بدلیلی  باید تا آخر عمرشان روی ویلچر بنشینند ولی  دهها توانایی در وجودشان می باشد که کمترین آن، ترجمه و یا نوشتن مقاله و یا حتی کشیدن نقاشی و یا ساختن و مونتاژ کردن است.

حتی افراد کم توان ذهنی و بدنی نیز توانایی هایی دارند که خیلی از افراد سالم از آن برخوردارنیستند و تنها با شناخت این توانایی ها می توان به آنها کمک نمود .کم نیستند افراد کم توان ذهنی که به کارهایی چون حصیر بافی و حتی خیاطی می پردازند!

کم نیستند افراد روشن دلی(نابینا) که در زمینه های دیگر زندگی توانا هستند.

این زمانی است که بسیاری از افراد سالم تن به هیچ کاری نمی دهند!

متأسفانه بسیاری از توانایی های افراد در جوامعی نظیر جامعه ما قبل از تولد، در نطفه نابود می شوند و با پرسشها و چالشهایی که برایشان به وجود می آید هرگز به نقطه شکوفایی نمی رسند. بسیاری از اختراعات و اکتشافات هرگز به مرحله تولید  نمی رسد و شاید در چنین شرایطی  که بخشی از افراد سالم جامعه با داشتن تحصیلات عالیه  و جسمی سالم بیکارهستند،صحبت از توانایی افراد معلول کردن بسیار کودکانه باشد و همان بهتر که روزی را بعنوان روز معلول در تقویم ها نامگذاری بنمائیم و به همین اکتفا کنیم.

آیا به تلاش و مدال آوری های همین افراد معلول در طول سالهای اخیر توجه لازم شده ، آیا به بحث درمان و هزینه ی در مانی ایشان توجه شده که اگر با یک برنامه پیشگیری و اشتغال درست برایشان بسترهای مناسبی را فراهم آوریم تا چه اندازه از همین هزینه های جانبی کاسته می شود؟

 آیا به این فکر کرده ایم که اگر از بخش خصوصی دعوت بشود  و از سنگ اندازی های گونا گون کاسته شود  تا  در این بخش سرمایه گذاری کنند چقدر از هزینه های دولتی کاسته می شود ؟

چرا باید تنها به ایجاد مراکز خیریه بیندیشیم. آیا امکان این نیست که بخشی از نیاز های جامعه را به این افراد بسپارند تا لااقل ایشان از زنده بودنشان بیشتر لذت ببرند.  

 

ی توانای صدا و سیما بوده و نه تنها از صدای بسیار زیبائی برخورداراست بلکه دارای تحصیلات عالیه نیز می باشد با من تماس گرفت و از شرایط سخت زندگی در منزل و نبود آسایش و آرامش برای حتی نوشتن مطالبش گله میکرد او در اواخر خد متش دچار بیماری شد که ناچار باید روی ویلچر بنشیند.چه تعداد از افراد را می شناسید که در همین نزدیکی شما هستند و می توان از توانایی های بالفعل ایشان بهره مند شد حتی در بخش آموزش آیا این سرمایه ملی تلف شده نمی باشد.

 تعریف درست سرمایه ملی را ما باید در چه بیابیم. فقط نفت و منابع زیر زمینی یا همین گونه سرمایه ها که برای داشتنش هزینه شده و امروز به دلیل نقص عضوی که پیدا کرده ،باید نابود شود و به چشم یک تکه گوشت به آن نگاه کرد؟

بد نیست بدانیم در دین و شریعت ما اگر حتی در خواندن نماز مان دچار مشکل شویم آن را  با بجا آوردن دو رکعت سجده نشسته  نماز مورد قبول است و نیازی نیست نماز را از ابتدا و کامل بخوانیم و حتی اساساً جایز نیست!آنگاه چطور انسان کاملی را بطور کل نا دیده می گیریم و او را نمی بینیم؟

البته کم نیستند مراکزی که سالهاست نه بعنوان مرکز خیریه بلکه با سربلندی  به آموزش و خد مت رسانی به این گونه افراد در جامعه می پردازند از جمله مرکز رعد  و یا تعاونی عقب ماندگان ذهنی و بدنی هفت تیر و …الی ماشاءا… اما عزیزان مسئول، بیائیم دستی به سوی این مراکز دراز کرده و افرادی که علی رغم تمام مشکلات فیزیکی و اندامی سعی دارند تا با بالندگی به جامعه خود خد مت نمایند، را ارج بنهیم و با چشم یک چلاق یا یک تکه گوشت او را نبینیم.

 به امید این خد مت رسانی از طرف مسئولین و مردم فهیم کشور عزیزمان ایران…

جعفر صابری