سر مقاله :
گل خر زهره
بعد از انتخابات شورایاری های اسلامی در میان مردم این گفت و گو ها به گوش می رسید که شاید شما هم شنیده باشید عجب شورای شهری شد همه ورزشکار هستند و از این گونه حرفها .قبل از هر چیز باید بگو ئیم که خوشبختانه همه ی اعضای شورای شهر ورزشکار نیستند و اساساً اگر اهل کار و تلاش باشند چه اشکالی می تواند داشته باشد که خواننده و یا ورزشکار هم در تصمیم گیری های شهری شریک باشند…
در خیابان های شهر های بزرگ که قدم می زنی اگر با نگاه منتقدانه همراه با عشق و علاقه به شهر و کشور نگاه کنی می توانی دلسوزانه نواقص زیادی را ببینی که به سادگی هم می شود بعضی از آنها را حل کرد و بی شک وجود مشاوران و کارشناسان متخصص می توانند با کمی فرصت و بر نامه ریزی با کمترین سر مایه گذاری و هزینه ،کار های زیر بنایی ارزشمندی را انجام دهند. برای نمونه توجه به این مهم که شهر تهران در چه شرایطی به بیست و دو منطقه تقسیم شد و چرا امروز که بیش از دو برابر آن زمان جمعییت ثابت دارد هنوز همان بیست و دو منطقه مانده و آیا گنجایش افزوده شدن مناطق دیگر را دارد یا نه و همین طور آیا منطقی هست که مناطق دیگری به آن افزوده شود یا می توان با انتقال قسمت های مهم کاری به نواحی شهر داری کار سخت رسیدگی و نظارت بر مناطق و ناحیه و حتی محله را به ناحیه های شهر داری واگذار نمود تا با این بر نامه ریزی بتوان از تراکم زیاد کاری در مناطق و مراکز شهر داری کاست و بطور کل نواحی، خود مستقلاً بتوانند به مشکلات ناحیه خود رسیدگی نمایند در این روش مشکل نواحی در اسرع وقت مرتفع می شود و محله ها نیز از همین راه به مشکلات خود فائق می آیند … بی شک این روش از آن جهت که حجم زیادی از خد مات شهری مناطق را کم می نماید باعث می شود تا مناطق به کار های زیر بنایی و ستادی بیشتر خود رسیدگی نمایند و نواحی با حضور شورایاری ها و شوراهای محلی در بهترین شکل ممکن می توانند به مسائل شهری در کوچکترین مقیاس ممکن همت بندند و در نهایت، کار نظارت و بازرسی و همینطور رسیدگی و راهنمایی، بر عهده شهر داران مناطق خواهد بود هر محله بسته به نیازش سر مایه و بودجه لازم را در اختیار خواهد داشت و این تأمین بودجه بسته به تلاش نواحی در انجام پروژه های مورد نظر خواهد بود … از این راه می توان حجم زیادی از ایاب و ذهاب شهری را هم کاست و از همه مهم تر رسیدگی به امور با سر عت بیشتری انجام می شود و سر مایه کلانی از شهر داری ها بابت هزینه های بی مورد کاسته می شود و به چرخه باز سازی بهتر شهر بازگردانده می شود…
مطلب دیگر نامی زیبا برای پایتخت ایران عزیزمان می توان گزید و آن این است که تهران و یا دیگر شهر های ایران را به باغهای میوه ای تبدیل نمائیم که شاید در نگاه اول دست نایافتنی باشد ،اما غیر ممکن نیست چرا که در حال حاضر همین هزینه ها انجام می شود ولی متاسفانه بدلیل عدم مدیریت کافی به آن توجه نشده ،ما در بیشتر خیابان های تهران و دیگر شهر های بزرگ و کو چک ایران درختکاری و فضای سبز داریم اما کمی دقت کنید آیا بهتر نیست بجای درخت خر زهره و یا زبان گنجشک که همان آب و مراقبت را می طلبد درخت زردالو و یا گیلاس در خیابان ها کاشته شود و برای نمونه تهران، بزرگ ترین باغ جهان نام بگیرد ! آیا فکرش را کرده اید چه تحولی در کشاورزی ما صورت می یابد و چه مقدار میوه و تره بار آماده صادرات می شود و بهترین ویتامین ها ی مورد نیاز مردم با کمترین هزینه در اختیارشان قرار می گیرد و گرانی میوه تا چه اندازه کنترل می شود . آیا نباید کاری مرد می برای مردم کرد این که امروز مردم نسبت به درخت های محله شان توجه نشان نمی دهند بدلیل این است که انگیزه ای برای حفظ و نگهداری آن ندارند چون منافعی برای آنها ندارد اما اگر چند درخت میوه در کوچه مسکونی باشد همه ی اهل محل در نگهداری و حفظ آن کو شا خواهند بود . همان آب و نگهداری انجام می شود با این تفاوت که مردم از آن بهره مند می شوند و همان سر ویس را به سیستم اکو سیستم محیط زیست می رساند. آیا بهتر نیست کوچه هایمان در فصل شکو فه های گیلاس سفید و زیبا و در تابستان و یا زمستان میوه های فصل را به رایگان به رهگذران تقدیم نمایند تا این که درختی در محل ما باشد که هیچ ارزشی و سودی برای مردم جز همان سر سبزی ندارد، آیا بهتر نیست بوی خوش گلهای زیبای طبیعی در محل ها به مشام آید تا دیدن گلهای بی خاصیت و گاه سمی ؟ بیایید تهران را و شهر های ایران را تبدیل به بزرگترین باغهای جهان کنیم.
مبحث دیگری که در بیشتر شهر های ایران و بخصوص همین تهران ما بشدت به چشم می خورد مسئله ساده ای است که با کمی دقت می توان به علت آن پی برد…برای نمونه تا کنون به خیابان ولی عصر تهران بعد از میدان ولی عصر سری زده اید آیا دقت کرده اید که این خیابان در تمام طول روز بیشترین باز دید کننده و رهگذر را در چه زمانی در خود جای داده ؟ آیا می دانید که بیشتر مردم برای خرید و انجام کار های خود بعد از ساعت چهار و یا پنج بعد ازظهر به خیابان ها می آیند و غالباً از سمت غربی خیابان استفاده می کنند و بهمین دلیل تفاوت قیمت ملکی و … مغازه ها ی سمت غرب این خیابان با سمت شرقش بسیار زیاد است، آیا دقت کرده اید چرا این موضوع پیش آمده پاسخ ساده است” آفتاب ” بله این محبت الهی دلیل افت قیمت و همچنین بوجود آمدن این مشکل شهری شده … در صورتی که با یک پروژه بسیار ساده می توان آن مشکل را به بهترین شکل ممکن مرتفع ساخت و نه تنها به سود رسانی بالا رساند بلکه از این مشکل بهترین بهره بر داری اقتصادی را نیز برد .
گاهی وقت ها می شود مشکلات شهری را به سادگی حل نمود همین استفاده از جدول جوبهای آب و هزینه کلان بلوک چینی ها را در نظر بگیرید که چقدر کار و هزینه را در بر می گیرد و همه ساله نیاز به رسیدگی دارد در صورتی که از یک روش ساده می توان بهره مند شد و در عمر و سر عت نصب و هزینه هایی این گونه ،به شدت کاست…
حال اگر به موضوع باز یافت زباله هم بخواهیم بطور منطقی و فر هنگی نگاه کنیم چقدر ساده می شود این مهم را تبدیل به یک منبع مالی مناسب برای خانواده ها نمود با این رو یکرد که هم کمک اقتصادی برای خانواده هاست و هم کمکی برای حفظ محیط زیست و زیبایی شهر …
در خصوص ترافیک هم که بار ها گفته ایم ما اتوبوس واحد کم نداریم ما حتی راننده کم داریم این که امروز زیبا ترین میادین ما تبدیل به گاراژ های اتوبوس واحد شده یک مدیریت بسیار ضعیف و قرون وسطایی است که جای بسی تعجب و افسوس دارد که چگو نه به این مشکل نباید توجه نماید اگر اتو بوس ها در حال حرکت باشند مسافری در انتظار نخواهد بود و ترافیک بقدری روان خواهد شد که کمتر کسی تمایل به آوردن وسیله شخصی و پرداخت هزینه های گران آن را دارد .
آری می توان شهری لایق همشهریان را تقدیم آنها که مارا دوست دارند نمود … و راه کار های شهری بسیاری هست ، می شود به اندیشه ایرانی هم اطمینان کرد و مدام به دنبال الگو های غر بی و یا شرقی شهر ی نبود که در زمان اجرایش هم دچار مشکل شد ما بار ها گفته ایم مؤسسه فر هنگی هنری آشتی در صورت احترام به نظرات کارشناسانش همواره آماده خدمت به مدیران لایق و مسئولین محترم خواهد بود.
ارادتمند
جعفر صابری
دعای خیر ما بدرقه یارانمان
سلام و درود بر شما خوبان همراه
در پی تماسهای شما در خصوص اینکه موسسه فر هنگی هنری آشتی و هفته نامه همسر در سال حماسه سیاسی و اقتصادی چه برنامه ای دارد ،ضمن تشکر فراوان از فرد فرد شما بزرگواران عرض می نماییم در طول سالها تلاش در بخش فر هنگی و اجتماعی کشور دوستان و عزیزانی در کنار ما بوده و هستند که بودن با آنها از افتخارات ما است ،خرسند هستیم که تنی چند از این عزیزان و یاران ما برای حضور در فعالیت های اجتماعی شهری بعنوان نامزد چهارمین دوره شورای شهر تهران کمر همت بسته اند و حضور شایسته ای نیز داشته اند . ما در این جا لازم می دانیم حضور ایشان را نیز به اطلاع شما خوبان برسانیم گرچه در شب میلاد امام حسین (ع) نیز در جشنی که به همین مناسبت در تالار پیوند واقع در تهرانسر با حضور هنر مندان و ورزشکاران و همچنین تعدادی از شما خوبان همیشه همراه بر گزار نموده بودیم این دوستان و خد ماتشان را به محضرتان معرفی نمودیم معذالک لازم دیدیم تا از این راه نیز از با معرفی بیشتر ،نام و کد شان را تقدیم شما نمائیم.
امید وار هستم با حضور سبز و ارزشمند تان در صبح روز ۲۴ خرداد ماه سال جاری به یاران و دوستان خودتان که در بخش های مختلف اجتماعی صاحب نظر و کار بلد هستند رای دهید .
ارادتمند شما
جعفر صابری
مدیر عامل موسسه فر هنگی هنری آشتی
اسامی و کد همکاران موسسه آشتی
برای چهارمین دوره شورای شهر تهران
مهوش صابری
۵۴۱۸
دکتر هیربد معصومی …
با کد انتخاباتی 7242
علیرضا سودائی
با کد انتخاباتی ۴۹۵۴
حاج ناصر نجفی رستگار
کد انتخاباتی ۷۶۲۹
غلامحسین در بندی
کد انتخاباتی :۴۲۱۶
سرمقاله ۳۰۶
دیروز، ا مروز! فردا
همین دیروز بود که به خیابان ها آمدیم و گفتیم که باید از زیر بار حکومت شاهنشاهی خارج شویم و آنقدر ماندیم و فریاد کشیدیم ،مشت گره کردیم و خون دادیم تا شاه رفت…و حکومتی مردمی را بر پا کردیم…آمدند با دشمنی که تا دندان مسلح شده بود واز هر جایی برایش کمکی ارسال می شد تا بلکه آنچه بدست آورده ایم را از ما بستانند . اما ماندیم و هشت سال دفاع کردیم از آنچه که برایش به خیابان ها آمده بودیم …خون ها ریخته شد و جوانانی چون سرو بر وجب وجب این خاک قامتشان شکسته شد تا ماندنمان با خونشان استوار تر شود انقدر که سی و چهار سال گذشت و نهال دیروز ،امروزسروی بلند شد! فتنه ها دیدیم چه یارانی از ما جدا شدند و رفتند در مقابل ما ایستادند و چه دستانی که از آستین خودی بر قامت ما دشنه زد.چه تاریکی ها که برسر مان کشاندند و می کشند تا از دیدار آفتاب محروممان کنند اما خورشید تابید از بلندای کوه سربلند البرز و آب کرد برف نشسته شده از سرمای دیروز را با حرارت و گرمایش امروز …حربه ها کارساز نبود و اندیشه هایشان کودکانه هر روز رنگ می باخت وگرمای وجود فرد فرد مان چنان آتشی بود ه و هست که اسپند سوزان را طلب می کند…تا نگاه شومشان از ما بدور ماند…
امروز ما ایستاده ایم به درازای تاریخ به بلندای ا لبرز و به پهنای زاگرس، ما ایستاده ایم در هر قدم شانه به شانه بدور از هر رنگ و زبان و گویش دوش در دوش چون سدی بلند و سترگ …تا از تیر هایشان با سینه ی بازمان استقبال کنیم .امروز ما با دانش،بینش ، روش و منش خود آماده هستیم تا فرصت یابی کنیم از فرصت هایمان و بجنگیم با فرصت سوزی های دشمنانمان …امروز ما ایستاده ایم تا بیاموزیم آنچه آموخته ایم از دیروز و امروز به نسل فردا …
و فردا سپِیده می تابد بیش از آنکه امروز تابیده …فردا روز ماست همان گونه که امروز از پس فردا آمد همان فردایی که ما دیروز نگرانش بودیم فردایی خواهد آمد همان فر دایی که …
چو فردا براید بلند آفتاب ، من و گرز و میدان و افراسیاب
تنها بدان شرط که امروز را با اندیشه و بینش ورق بزنیم…
جعفر صابری
سر مقاله ۳۰۵
به آفتاب سلامی دوباره خواهیم کرد
باز این چه شورشست…صبح روز 16خرداد سال جاری چنان شهر و دیار ایران زمین به جنب و جوش افتاده که گوئی کاری بس بزرگ در شرف انجام است !که به واقع این گونه نیز می باشد .دهها نامزد انتخاباتی برای اداره شهر و شهرستان حاضر شده اند و با طلوع آفتاب صبح شانزدهم بدان سلامی دوباره نمودند تا باز سازی بیش از گذشته شهر و دیارشان را ادامه دهند از شور و حال انتخاباتی ریاست جمهوری که بگذریم حضور اقشار مردم ایران با ائتلافهای گونا گون صنفی و عقیدتی در گوشه و کنار ایران عزیز نشان از حضور همه جانبه مردمی دارد پوستر ها و بروشور ها که هنوز در رراه هستند و بنر های تبلیغی همه و همه با شعار هایی از نامزد ها این روز ها کسب و کار همه داغ است از طراحان و گرافیست ها گرفته تا حتی رستورانها چراکه مدام نهار و شام سفارش می گیرند…اما الگوی بیشتر مردم، شهر های بزرگی چون کلان شهر تهران است شهری که در دوره گذشته نشان داده می توان از شهر داری این شهر به جایگاه ریاست جمهوری کشور نیز رسید! شهری که این روز ها هم از طول و عرض و هم از ارتفا ع، قدو قامتی چشم گیر پیدا کرده شهری که از چند منطقه و ناحیه تبدیل به 22 منطقه و دهها ناحیه شده شهری که با دارا بودن شهر کهای اغماری کنارش گاه چهره نه چندان زیبایی را به نمایش می گذارد شهری که ترافیک و آلودگیش بی نظیر و حتی گاه کم نظیر می باشد شهری که هوایش هم قیمت بسیار ارزنده ای دارد و بدون توجه به اخطار های متخصصین زلزله هر روز سر مایه قابل توجهی را در بخش های گو نا گون خود جاری می سازد .سخن از بودن یا نبودن است این که آیا چنین شهری در طول سال های گذشته بدرستی مدیریت شده یا نه چرا که نا خواسته الگوی شهر سازی ایران همین کلان شهر است .آیا اصول معماری و شهر سازی در پایتخت ایران اسلامی رعایت شده یا خیر؟ آیا با توجه به درامد بالای شهر داری این نهاد و سازمان خدماتی و مدیریتی شهر توانسته به نحو شایسته ای اداره امور را داشته باشد یا خیر در این شماره ما در بین مردم خواهیم رفت و سخنان آنها را خواهیم شنید با مدیران شهر سخن می گو ئیم و نظرات شهروندان را برای بهبود این کلان شهر خواهیم شنید. شهر تهران که در گذشته در کنار شهر ری قرار داشته و با قرار گرفتن بعنوان پایتخت ایران به مرور تبدیل به یک شهر بزرگ شده هنوز دارای همان بافت های قدیمی و تاریخی خود است که بی شک ارزشمند هم می باشد اما همین ارزشها اگر به درستی مدیریت نشود تبدیل به فاجعه شهر نشینی خواهد شد . احداث چندین اتوبان و بزرگراه در جا به جایی شهری نقش مهمی داشته و دارد اما نبود فر هنگ درست ترافیکی و رانندگی و از همه مهمتر تنظیم نا درست زمانهای حرکتی در این شهر ،گاه گره ترافیکی را بقدری سر در گم می نماید که این شهر در بعضی ساعات و مکانها تبدیل به یک پارکینگ بزرگ می شود متاسفانه نبود درست مدیریت شهری و عدم توجه و توسعه بیش از بیش حمل و نقل شهری این مشکل را دو چندان نیز نموده . این که سخن از مدیریت ضعیف می شود بدان معنا است که می توان با کمی دقت مشکل را رفع نمود برای نمونه به یک کوچه به انتخاب شما در خیابان آفریقا و یا حتی علی آباد جنوب شهر تهران می رویم آیا عرض و پهنای کوچه در طول بیش از چهار دهه گذشته تغییری نموده ؟پاسخ به سادگی منفی است اما همین کوچه هشت یا ده متری چهل یا پنجاه سال پیش که مجموع خانوار های داخلش بین ده تا سی خانواده بوده امروز بیش از سیصد خانواده شده یعنی خانه های یک یا دو طبقه تبدیل به برج های پانزده یا شش طبقه شده و انبوه تولیدات اتومبیل و ورود ماشین های سواری …حال ساده می توان قضاوت نمود ایا این کلان شهر که الگوی دیگر شهر های ایران خواهد بود در دراز مدت موفق بوده یا نه…پر واضح است که مشکل از مدیریت فعلی و یا حتی قبلی شهر تهران نیست بلکه عدم اجراء برنامه ای درست و پیگیری لازم برای به انجام رساندن اصل موضوع توسط ایشان است بی شک بحث طرح تفصیلی و یا طرح هایی این گونه در کلان شهر تهران جرأت و قدرتی قابل ستایش می طلبد و این که اتوبانی در مسیری مسکونی به انجام برسد از شایستگی زیادی برخوردار است اما سخن ما این نیست بلکه اساساً اصل موضوع تهران در هر شکلش زیر سؤال است اینکه خانه چگو نه ساخته شود و یا اصلاً ساخته شود یا نه مهم است اینکه همین تهران امروز نمی تواند تحمل جمعیت روز را برای شب داشته باشد و ناچار فشار زیادی بر شهر های اغماری اطراف تهران وارد می شود شهرک هایی که با کمترین امکانات رفاهی تاسیس شده و در صورتی که بدرستی از امکانات داخل شهر تهران برای اسکان و ساخت و ساز بهره گیری نشده و الی آخر…تأسیس پارک و محیط های تفریحی با گستردگی فراوان اما دسترسی غیر ممکن برای شهر نشینان ،برای نمونه پارکی با امکانات خوب و عالی در کنار اتوبانی طراحی و ساخته می شود که در قالب کمک به کمر بند سبز شهری عالی است اما برای استفاده مردم و بهره مندی ایشان بالاخص نبود امکان تردد و یا توقف ،بی مصرف و غیر قابل استفاده است !
با نگاه به مسیر هاو ایستگاه های مهم مترو در کلان شهر تهران متوجه می شویم که هیچ اندیشه و دانش قابل توجهی درساخت و ساز این مکانها نبوده برای نمونه در هیچ ایستگاه مترویی شما نیاز های مهمتان را نمی توانید رفع نمائید. شاید پاسخ این باشد که همه ی ارگانهای اداری و یا سازمان با شهر داری همگام نیستند اما خود شهر داری که میتواند پیش قدم باشد برای نمونه به سادگی از فضا های داخلی این ایستگا هها برا ی رفع مشکلات شهری و شهرنشینی بهره مند شود طوری که مردم ناچار نباشند به شهر داری ها مراجعه نمایند و در همین ایستگاهها کارشان انجام شود در اغلب کشور ها از نانوائی تا شیرینی فروشی ،مراکز تعمیر و سرویس وسایل صوتی و تصویری گرفته تا حتی کپی و رستوران و فروشگاه در همین ایستگاهها طراحی شده و از کمترین زمان برای بهره مندی شهر وندان بهره جسته اند اما در این کلان شهر برای نمونه در ایستگاه میر داماد بعد از طی چندصد متر راه تازه باید از وسیله نقلیه دیگری مانند سواری های شخصی و یا عمومی بهره مند شد تا به مرکز شهر و یا حتی مکان دیگری رسید…فاصله زیاد ادارات از این ایستگا هها و تراکم ادارات بزرگ و چند طبقه در خیابان های تنگ و باریک مرکز شهر بیشتر کوچه ها را مبدل به پارکینگ های عمومی نموده و معضلی برای شهر وندان گردیده …شاید با کمی تأمل و اندیشه بتوان مراکز تجاری و اداری مهم را در مسیر های مناسب با دسترسی راحت تر و عقلانی تر قرار داد که از استحکام و زیبایی امروزی تری نیز بر خوردار باشند …اتو بانها ی بزرگ حاشیه این کلان شهر که در بعضی ساعات از شبانه روز از کوچه های تنگ و باریک هم پر ترافیک تر است بسیار دیدنی است چرا که شما در هیچ جای دنیا گل فروش و یا حتی سی دی فروش را در میانه اتوبان لابلای اتومبیل ها نمی توانی ببینی که با خونسردی در بین اتومبیل های ایستاده قدم می زنند و مشغول فروش کالای خود هستند… سؤال ساده این است که بودجه شهرداری و درامدش در شکوفاترین زمانش صد میلیارد بود اما امروز بیش از دوازده هزار میلیارد است که بیشترآن از فروش تراکم است و این یعنی چه !اینکه باخرید طرح روزانه ترافیک بشود وارد محدوده شد و به سادگی تمام حقوق تنفسی ساکنین منطقه را به خطر انداخت چه تعریفی می تواند داشته باشد ، شاید همان خرید تخلف از راه قانون! توقع ما مردم باید چگونه لحاظ شود.با توجه به این گونه معضلات شهری است که می گو ئیم چه نیکوست نیکو بیندیشیم!
باید بدانیم که: هر شهر برای زنده بودن نفس می خواهد.
جعفر صابری
اینجا کفرستان است
نمی گم کجاست ولی در اروپاست . وقتی مادری فرزندش متولد میشود دولت برای نگه داری فرزند پرستار معرفی می نماید ودر صورتی که مادر خودش تمایل و تصمیم به نگه داری و پرورش کودک داشته باشد ماهیانه مبلغی را به عنوان کمک هزینه به مادر می پردازد . یا اگر افراد مسن تمایل به رفتن به سرای سالمندان را نداشته باشند برایشان دو شیفت پرستار استخدام می نمایند. و حقوق آنها را خودش پرداخت م یکند.
حالا اگر مادری در ایران خودمان قبل از زایمان درخواست میوه ویا چیزی را داشته باشد اطرافیان با چه لحنی با او برخورد می کنند . آیا تا کنون قرآن خوانده ایم و به دادن پول شیر دادن مادر توجه و عمل نموده ایم .
آیا تا کنون به رسم اسلام حضرت محمد برای کمک به مادر دایه گرفته ایم ؟ و یا کارش را ههم چند برابر کرده ایم ما چقدر مردیم و چه صدای مردانه ای داریم و بله ما مردیم !خرج خانه را میدهیم و همسرمان هم زن است و…
جز نماز خواندن و حج رفتن و… چیزهای دیگر هم در دین اسلام هست که باید به آن توجه کرد. چرا کافرا بهتر از ماباید به دستورات انسانی دینمان عمل نمایند.
شاید اگر کمی انصاف داشته باشیم می توانیم علل مشکلات خانوادگی را در نحوه زندگی خود پیدا کنیم وبه این بیندیشیم که می توانیم با رعایت اصول انسانی زندگی بهتر داشته باشیم.
سر مقاله
هر فارسی زبانی ایرانی نیست
این که جهان با زبان شیرین فارسی آشنا باشند و به این زبان سخن بگویند آرزوی همه ی ایرانیان است اما سوال این است که آیا به راستی هر فارسی زبانی ایرانی است؟ پس با این اندیشه باید بگو ئیم هر که به زبان انگلیسی سخن می گو ید انگلیسی است! پر واضح است که این گونه نیست…و تنها هم زبانی هم دلی نیست !آن روز ها که موشک های نه متری به شهر های وطن عزیز مان اصابت می کرد خیلی از فارسی زبانها در دور دست تنها نظاره گر بودند و هنوز هم که پیکر گلگون جوانی را از دل خاک بیرون می کشند این فارسی زبان ها زبانی جز زبان همدر دی دارند! آن روز ها که مادر و خواهر و در یک کلام زن ایرانی ایستادن را تجربه می کرد وشکستن شاخه و برگش را تحمل میکرد فارسی زبان ها کمتر همدردی میکردند…کتاب پر تیراژ معلمی که به من دروغ گفت به نکته جالبی اشاره می نماید و آن این است که در بیشتر مواقع معلم تاریخ به ما و نسل بعد از ما دروغ می گوید! و وای بر ملتی که تاریخش تحریف شود و از واقعیت دور بماند. اما هنوز تاریخ زنده همان جوانان ومردان در کنار ما زندگی می کنند هنوز اگر در بعضی قهوه خانه های شهر های مرزی شمال ایران مثل آستارا اگر خوب دقت کنی مردانی را می بینی که یک و یا چند انگشت در دست ندارند و این نشان از آن است که روزگاری نه چندان دور که شمال کشور مان را بابت عشرت طلبی و خوش گذرانی و حماقت شاهان قاجار از دست می دادیم نیمی از خانواده شان در آن سوی مرز ها ماندند و ایشان برای دیدار خانواده تنه ی درختان را در آب می انداختند و خود در زیر آن مخفی می شدند تا شبانه با تن بر آب زدن خود را به آن سوی رود برسانند و دیدار تازه نمایند…ولی سر بازان مرزی روسیه به سمت این تنه درختان شلیک می کردند و انگشتان این شیر مردان این چنین قطع می شد! آری سالها از پیکر وطن قطعاتی این گونه مانند انگشت این شیر مردان قطع شد اما به لطف خدا و شجاعت شیران ایران در طول هشت سال دفاع مردانه یک سانت از خاک وطن از آن جدا نشد واین نبود جز همت مردانی که در دامن شیر زنان ایران پرورش یافته بودند .زن و حضورش در پشت جبهه ها واقعیتی است که متاسفانه خیلی کمرنگ دیده شده و افسوس و صد افسوس که زن شناخته نشد…گر چه آن زمان هم که آذربایجان ما را از ما جدا می کردند شیرزنانی بودند که مردانه نعره سر دادند شیر زنانی چون زینب پاشا شاعر آذری زبان این خطه از کشور عزیزمان بود.
چندیست سخن از جدایی ها به میان آمده،ای کاش در این گرما گرم روزمره گی هایمان صدایی هم برای بررسی تاریخ دیروز مان بلند می شد ، به اندازه یک ندا که حق مان را می خواهیم ،قطعه ای از ما به تاراج رفته، کشور مان را …گرچه این داستان بیشتر به یک ارزوی کودکانه می ماند ،اما ان را هم بقدر زره ای باید چشید! داستان پانا ترکیس و یا هر داستانی با نام دیگری که به خود گیرد داستن مردمانیست ساده که با هم بودن را فراموش کرده اند و:
این روز ها که حتی در صدا و سیمای رسمی کشور مان به سادگی می گوئیم ما نیز پسته نمی خریم تا با گرانی مبارزه کنیم یادمان رفت که سال پیش به نام سال حمایت از تولید ملی و سر مایه ایرانی بود چرا هیچ کس از نخریدن تلویزیون سامسونگ بیست و چند اینچ ننالید و تنها از نخریدن یک کیلو پسته گفتند چرا کسی از نخریدن تولید ملی خودرو سخن نگفت که در اندک زمانی نشان داد چقدر ملی است! تولید ملی این است که شیر مردان ایران موشک و سلاح مورد نیاز دفاع از کشور را در کشور بدون نیاز به تکنولوژی استکبار تولید انبوه کردند این همت است و غیرت ایرانی !گاهی وقت ها بد نیست که نویسندگان آزاد بنویسند و شجاعانه حرف ملت را بزنند این گونه سخن دل به دل نیز می نشیند …اگر به دور افتاده ترین نقاط این کشور پهنا ور سری بزنید ثبات و استقلال و قدرت را در سایه پرچم سه رنگش می بینید که نشان از قدرت و صلابتش است در جهان مدعیان قدرت جهانی در شهر کوچکشان نمی توانند برای مردمشان امنیت را بوجود بیاورند اما در همین کشور پهناور بیش از نیمی از رؤسای جمهور جهان می آیند و می روند .این همان صلابت و قدرت است که گاه دشمنان نادیده می گیرند ما ایستاده ایم و با هر صدای فارسی زبانی نمی پنداریم که ایرانیست و به آبادانی ایران ما می اندیشد.
وینسون چرچیل می گفت :چپ ها باعث می شوند که ما کمتر دروغ بگوئیم. و این همان نکته مهم است که آزادی بیان و قلم باعث می شود که دروغ گویان سیاسی به خود اجازه دروغ گویی ندهند!
به امید روزی که وطن هر روز بهتر از دیروز در جهان بدرخشد. و در سال حماسه ملی و اقتصادی و سیاسی بدرخشیم.
جعفر صابری
یک عمر به شوق درس مستم کردند
در مدرسه خاک و گچ به دستم کردند
خامی بنگر که داعیان فر هنگ
چون پخته شدم، باز نشستم کردند
ن ،والقلم و مايسطرون
خيلي وقته كه چيزي ننوشتم .چيزي كه از دل بربيايد و بر دل نشيند .از آن حرفها كه مي زدم كلي دل خوش يم شد….سبك مي شد جون مي گرفت تا دوباره زندگي كند ..هر وقت به گذشته و آِينده فكر مي كنم يك احساس غريبي به دلم چيره مي شود گويا چند ساعت گذشته و يا چند ساعت آينده است. خيلي به هم نزديكه ……
ادامه مطالب خواندنی است….
سرمقاله :
آیا درست رانندگی می کنم؟
چندی است در بیشتر خیابان ها و بزرگراهها این تابلو به چشم می خورد که رویش نوشته شده (آیا درست رانندگی می کنم) با توجه به تلاش قابل ستایش مامورین محترم راهنمایی ورانندگی باید انصاف داشت و اذعان نمود که تخلفات رانندگی هر چند به نظر ما کوچک و قابل اغماض باشد در فرهنگ شهر نشینی و حتی فرهنگ انسانی بسیار زشت و…می باشد.شاید بعضی از روش های رانندگی ما خود فرهنگ شده و برای مردم هم عادی شده اما همین مسائل کوچک است که باعث می شود زندگی به خیلی ها در جامعه لطماتی را وارد نماید که غیر قابل جبران است.برای نمونه در نظر بگیرید که مردی نان آور خانه است و سایه سر خانواده ،با موتورش در حال نان درآوردن برای خانواده اش ،همه ی اصول را هم در رانندگی رعایت می نماید ولی یک روز شخصی داخل اتومبیلی که قیمتش پول دیه یک انسان کامل است و بیش از 120 میلیون تومان ارزش دارد نشسته اما نمی داند که می تواند از زیر سیگاری این اتومبیل هم استفاده کند و حتی بدلیل جلو گیری از اصراف و خرابی راهنما از این وسیله داخل اتو مبیل مانند زیر سیگاریش استفاده نمی کنند و باریختن خاکستر سیگارش در خیابان، این زیر سیگاری بزرگ و زیبا نشان می دهد که چقدر پای بند فر هنگ بیش از دو هزارو پانصد ساله جامعه مدنی ایرانی است و حتی فیلتر سیگار خود را از پنجره بیرون می اندازد و به صورت موتور سوار بنده ی خدا می خورد او سرش را پایین می آورد و ناگهان اتومبیل دیگری که از یکی از ورود ممنوع های ورودی به خیابان وارد خیابان می شود برخلاف عرف و عقل بجای اینکه به سمت چپ خود نگاه کند و بایستد و بعد از اطمینان وارد خیابان اصلی شود به راست نگاه می کند و از کوچه ای که اساساُ و رود ممنوع بوده وارد خیابان اصلی می شود و بدلیل آنکه کسی متوجه نشود به سرعت می پیچد تا هیچ کس متوجه نشود و این می شود که موتور سوار بی گناه با سر به جلوی اتومبیل اصابت و علی رغم داشتن کلاه ایمنی به شدت آسیب می بیند…
راننده اتومبیل شیک و گران قیمت که جوانی کمتر از بیست و دو ساله است چنان سر گرم صحبت با خانم جوان کنار دستش است که بی تفاوت به راه خود ادامه می دهد و راننده اتومبیل مقصر بر سر خود می زند که این چطور رانندگی است و … موتور سوار نیز آهی می کشد و نا له ای که از فر دا چه کسی می تواند اجاره خانه و مخارج او را جبران کند …تازه بیمه هم نیست…اینجا وجدان و شرف انسانی دیگر هیچ معنایی ندارد . عابرین از کنار این صحنه می گذرند و بعضاً کارشناسی هم می کنند و همین مورد که راننده های دیگر که در حال حرکت هستند و در داخل اتومبیل همزمان با عبورشان از کنار این صحنه مشغول بررسی و تعین خسارت نیز هستند باعث می شود که اورژانس همیشه در صحنه با امکانات بسیار به روز و پیشرفته خود که در آمبولانس های مجهز نصب شده نتوانند خود را به موقع برساند و پلیس هم نقش مامور رد کردن عابرین را از صحنه دارد.این نمونه ای از چهره شهر زیبا و دیدنی ما تهران است که بسیار ساده و همیشگی می باشد .حالا خدا وکیلی خود تان قضاوت کنید آیا شما راننده خوبی هستید؟
راه کار:
اگر به ازای هر راننده یک پلیس در جامعه باشد شاید بتوان کاری کرد ،و مشکلات رانندگی را کم نمود و همین طور فر هنگ رانندگی را درست در جامعه جا انداخت . حال این که یکی دوست دارد سگش را بغل بگیرد و یا در زمان رانندگی با موبایلش حرف بزند و یا اس ام اس های رسیده اش را بخواند و یا پاسخش را بنویسد بماند…کمی انسانی ،مانند موجوداتی که خلق شده اند تا قبل از هر کار بیندیشند بیندیشیم…از من گله نکنید که چرا این گونه می نویسم و رعایت ادب را در نوشتن به کار نمی برم کار من نوشتن است و خوب می دانم که باید ادبیات بهتری بکار ببرم اما این زشتی در نوشتن به همان اندازه زشت است که شما بله شما در زمان رانندگی به همه ی ما توهین می نمایید. هر کدام از ما که رانندگی می کنیم در بهترین شرایط در ماه یک خلاف رانندگی را مرتکب می شویم و این را اگر در سطح تهران بزرگ در نظر بگیریم متوجه می شویم که روزانه چه مقدار خلاف رانندگی فقط در تهران بوجود می آید…
ادامه راه کار…
پیشنهاد ما به اداره محترم راهنمایی و رانندگی این است که به هیچ عنوان خود و ماموران زحمت کش شان را در گیر موضوع حل ترافیک و بالا بردن فر هنگ رانندگی در تهران و ایران ننمایند که بی شک نتیجه نخواهند گرفت .گران کردن بنزین و یا جریمه و یا طرح فرد یا زوج که مغازه سوپری است برای شهر داری محترم چرا که به طور قانونی شرایطی را فراهم می سازد تا قانون شکنان محترم با پرداخت مبلغی بتوانند اصل زیستن در هوای سالم را از دیگر انسان ها سلب نمایند را هم فراموش کرده و به طرح پیشنهادی ما لطفاً عمیقتر بیندیشند…ما حتی در این طرح منافع مالی را نیز برای مجریانش در نظر گرفته ایم و از همه مهمتر بحث کار آفرینی را هم مد نظر داشته ایم وآن این است که:
چشم پلیس
در این روش همشهریان محترم در هر جا که باشند ،به وسیله ی دوربین تلفن های همراه یا دوربین های پیشرفته عکاسی برای ثبت و ضبط هر گونه خلافی بهره مند استفاده می نمایند و به وسیله سامانه اینترنتی که در اختیار ایشان توسط پلیس راهنمایی و رانندگی قرار گرفته ارسال می نمایند . همچنین تصاویر به سامانه ای با همین عنوان نیز به طور اتو ماتیک ارسال می شود و پس از بررسی مأموران محترم پلیس راه نوع خلاف و مقدار جریمه مربوطه محاسبه می شود به اضافه مبلغی برای هدیه به فرد عکاس که تصویر مورد نظر را برای پلیس ارسال نموده است .در این روز هر همشهری یک چشم پلیس خواهد بود و در هر جایی حضور خواهد داشت .شاید امکان نصب و راه اندازی سیستم های دوربین شهری در هر کوچه و خیابان و محله امکان پذیر نباشد اما با این روش هر محله چندین چشم پلیس خواهد داشت و کمتر کسی به خود اجازه خلاف های رانندگی را می دهد .بی شک بر خورد شدید و قانونی با فرد متخلف در این گونه مواقع باید بیشتر هم باشد تا افرادی که قوانین راهنمایی و رانندگی و بهتر گفته شود حقوق دیگران را نادیده می گیرند به خود اجازه تخلف ندهند.
شاید اینجا این سوال مطرح شود اگر متخلف اعلام کند عکس ساختگی است اینجاست که دوربین های دیگر و شاید تصاویر گرفته شده توسط دیگر همشهریان به شهادت می آیند و متخلف به حق قانونی خود می رسد .
بی شک مبلغ خرید عکس باید به اندازه ای باشد که مردم را تشویق به همکاری نماید ضمن این که این مبلغ بسته به نوع تخلف و جریمه خواهد بود و فرد متخلف باید بپردازد .
این که ما تصاویر زیادی از تخلف رانندگی در شهر تهران داریم و هیچ برخوردی با آنها نمی شود مگر اینکه در سایت های اجتماعی به نمایش می گذاریم و به قانون شکنی لبخند می زنیم قابل تأسف است . بد تر این که روی صورت و یا پلاک فرد متخلف را می پوشانیم تا به ساحت شخصیت وی تو هین نشود .و این که او به قداست قانون و حقوق دیگران توهین کرد مهم نیست! در صورتی که شایسته و بایسته این است که نه تنها پلاک بلکه چهره واضح این شخص قانون شکن مشخص شود و حتی مانند کشور های پیشرفته فر هنگی جهان او در بعضی مواقع از انتساب شغلهای مهم اجتماعی نیز باز داشته شود.
در کنار این حرکت فر هنگی بر گزاری جلسات و سمینار های فر هنگ رانندگی نیز توسط افراد خوش ذوق و خوش کلام با تم شوخی و خنده به همراه نشان دادن همین تصاویر از رانندگان متخلف و تجدید دوره های آموزشی رانندگی و شناخت دوباره علائم در جای جای کشور باعث می شود که در کنار ایجاد ساعاتی خوش و شاد همشهریان محترم و قانون دان بیش از گذشته با موارد قانونی و تخلفات آشنا شوند . که در این خصوص نیز موارد اجراء شده ای هم موجود می باشد که می توان آن را ارائه نمود.
در پایان امید است همان گونه که از نام پلیس راهنمایی و رانندگی برمی آید روش کار ماموران محترم پلیس راه روش راهنمایی باشد و بجای برخورد با متخلف تقدیر از فرد قانون دان باشد و اگر کسی قوانین را رعایت نمود از وی به شکلی تقدیر شود برای نمونه اگر موتور سواری در فصل گرما از کلاه استفاده کرد و قوانین را مراعات نمود به وی کلاه بهتری هدیه شود و یا در بیمه خودرو وی یا راننده قانون دان تخفیف قائل شد و از این گونه تشویق ها که باعث همراهی همشهریان شود .انشاءالله…
جعفر صابری
مطلبی خواندنی در خصوص
مطبوعات و تاریخ چه چاپ و…
مطبوعات: بطور اعم ارتباط دهنده گذشته با حال و آینده و در واقع اوراقی از تاریخ اند که رویدادها
را درخود ثبت و به آیندگان منتقل می سازند.
تاریخ روزنامه نگاری: درواقع از زمانی آغاز می گردد و به دوره ای بر می گردد که کتابت آغاز شده است و تاریخ کتابت به روایتی تا 70000 سال می رسد، از آنجا که فرهنگ و تمدن اندوخته های فکری و معنوی بشر است که بوسیله کتابت از نسلی به نسل دیگر رسیده است خط و کتابت عامل انتقال دهنده افکارواندیشه های بشری است.
آثاری از نوع نوشتاری و خطوط ابتدایی و در واقع نوعی نقاشی ژئومتری، هندسی مربوط به 20 تا 40 هزار سال قبل ازمیلاد در نواحی آلتامترای اسپانیا و لاسکوی فرانسه به دست آمده است.
اولین نوع خط:
اولین مرحله نوع خط را می توان خط هیروگلیف = خط مقدس را از مصری هاکه خط تصویری یا PICTOGRAPHY بوده است، دانست.
مرحله دوم: پندارنگاری، اندیشه نگاری = IDEAGRAPHY دانست.
مرحله سوم: الف بایی = ALPHA BETA می باشد.
فینیقی ها یا سامی ها که در ناحیه سور وصیدا که لبنان امروز و در جبل عامل است خط را به مرحله تازه وارد کردند و هم اینکه تمدن عظیمی را بوجود آوردند بدین صورت که از هزاران حروف تصویری و پنداری 36 حرف و پندار پدید آوردند.
سومری ها خط میخی را پدید آوردند که بالغ بر 1000 حرف بود.
آشوریها خط را به 500 واحد تقلیل دادند.
لوح گلی مربوط به 1800 سال قبل از میلاد از سومری ها بدست آمده است که میتوان به عنوان اولین سند روزنامه نگاری تلقی کرد. بدین استدلال که این سند برای مردم خوانده می شده است تا در مقابل حوادث پیش آمده عکس ا لعمل نشان دهند.
پایه گذار تشکیلات اداری و سازمان و روابط عمومی را می توان به دوره هخامنشی ربط داد. زیرا این دولت تشکیلات عظیم و پیچیده ای را در امپراطوری عظیم خود بوجود آورد، کتیبه ای از این دوره به جا مانده است با نقش هایی از داریوش که فرمان هایی روی ان نوشته و ملت های بسیاری را تحت فرمان خود قلمداد کرده است به واسطه 3 اختراع بوده است:
1- صنعت کاغذ
2- چاپ
3- ساعت
و مخترع هرسه را چینی ها قلمداد می کند و در کاغذ و چاپ شکی وجود ندارد نوشته اند که شخصی به نام تایی لون خمیر کاغذ را اختراع کرد که این اختراع را از نظر دیگر ملت ها دور نگه میداشتند تا اینکه در سال751 م-134 ه در کنار رود تالاس از مسلمانان شکست سختی می خورند و از بین اسیران چینی 2 تن طرز تهیه کاغذ را به مسلمانان یاد می دهند و از آنجا که مسلمانان طالب علم و عاشق یادگیری بودند به سرعت یافته های خود را جامعه عمل پوشانده، اولین کارخانه کاغذسازی را در سال 139 ه در شهر سمرقند بوجود آوردند. و بدین صورت صنعت کاغذ سازی که تا آن زمان پوشیده بود بوسیله مسلمانان اشاعه یافت و احتمال اینکه از طریق مسلمانان به اندلسن و شبه جزیره ایبری یا اسپانیا رفته باشد و یا اینکه از طریق عثمانی ها به اروپا سرایت کرده باشد. آنچه از تاریخ ساخت کاغذ در اروپا بدست آمده مربوط به سالهای 1200 میلادی که در شهر لوزان یک کارگاه کاغذسازی بوده است و تا اینکه در سال 1823 تحول عظیمی در این صنعت بوجود آمد و شیمی دان سوئدی از سلولز چوب کاغذ را بدست آورد که امروزه ساخت آن معمول است.
چاپ
چینی ها اولین کسانی بودند که صنعت چاپ را اختراع کرده و آن به نوعی چاپ برگردان در سال 100 قبل از میلاد دست یافته بودند، و اولین اسکناس را که به آن چاو = چاپ گفته می شد ابداع کردند و در جهان اسلام و دوره مغول به کی خاتون در سال 682 ه پیشنهاد شد که بعد از انتشار آن بازرگانان ایرانی و جهان اسلام اعتراض کردند و دست از کار کشیدند که نهایت به جمع شدن آن انجام شد.
در اواخر قرن 13 م با توجه به اینکه صنعت چاپ به دنیای اسلام و از سرزمین های اسلامی به اروپا کشیده شده بود مردی به نام لوران کاستر از اهالی آمستردام در کارگاه خود به جای تخته چاپ از فلز استفاده کرد و شاگرد وی به نام یوهاگوتمبرگ از اهالی آلمان حروف را به صورت جداجدا در کنار هم گذارد و در واقع پایه اول صنعت چاپ در جهان را گذارد.
روزنامه نگاری در کشورهای گوناگون:
بنا به قولی روزنامه ای که امروز مطرح است اولین بار ونیزی ها ابداع کردند و نام آن را GAZZAETA که ایتالیایی شده کلمه غازی است و غازی به معنای مردجنگ نهادند و این در سال 1477 م بوده است چرا که مردم و نیز وجنوا عموما بازرگان پیشه بودند و بر آبها و شاهراه های آبی حکومت می کردند همچنانکه مردم آلمان خشکی ها را در دست داشتند و بعدها ونیزی ها جای خود را به انگلستان دادند و تجارت جهان بدست انگلیس افتاد و راههای آبی نیز در اختیار آنان بود. درسال 1452 م قسطنطنیه که مرکز بیزانس و روم شرقی بود بدست عثمانی ها از صفحه جهان محو گردید و این سرآغاز عصر جدید شد بطوریکه در 1492 م کشف آمریکا توسط کلمپ صورت گرفته گرچه روایات و اسنادی دال بر اینکه مسلمانان قبلا به آمریکا رفته اند وجود دارد. پس اولین روزنامه تک برگی به نام گاز تا توسط ونیزی ها که حوادث جنگ را می نوشتند انتشار یافت، کشور آلمان را نیز به عنوان کشور ژورنالیست یعنی روزنامه نگاری می شناختند و اولین روزنامه 2 برگی در سال 1615 م در شهر فرانکفورت به نام فرانکفورت جورنال بوجود آمد و نشریافت و قبلا نیز در سال 1516 م هم روزنامه را در شهر فرانکفورت دایر کرده بودند که پس از چندی به دلایلی تعطیل شده بود. روزنامه دیگر نیز در سال 1616م در فرانکفورت بدست رقبای گروه اول انتشار یافت به نام فرانکفورت جورنال اورمات پست زایتینگ.
روزنامه نگاری در انگلستان:
بعد از اینکه پادشاه انگلیس در سال 1099 م حق خود را به نام ماگناکارتا = قانون کبیر به مردم واگذار کرد این کشور معنی دموکراسی را چشید و به دنبال آن دو مجلس عوام و سناد بوجود آمد که از ویژگیهای مهم تاریخ انگلستان و تجربه دمکراسی دراین کشور محسوب می شود و به دنبال آن در سال 1618 م فردی به نام ریچارد، قانون اساسی انگلیس را زیرپا گذاشت و دیکتاتوری را به مردم تحمیل کرد و در مقابل وی مردی به نام کرامول که یکی از سرداران ریچارد بود قیام کرد و وی را در سال 1624 م در مقابل مردم گردن زد. بدینصورت بعد از کرامول دوباره مجلس سنا و عوام راه خود را ادامه داد و دموکراس به کشور بازگشت که بعدها در سال 1788 در این کشور روزنامه ای به نام تایمز = وقت، یا شاید برگرفته از رودخانه تایمز گرفته شده است که ابتدا با تیراژ هر 3 روز 12 هزار نسخه بود و یکی از کارهای مهم این روزنامه بکارگیری نویسنده ای صاحب نام به نام دانیال دفورا نویسنده کتاب رابینسون کروزه بود.
کشور فرانسه به لحاظ موقعیت استراتژیک و مسایل سیاسی وبه عنوان سمبل اروپا بود نام فرانسه از نام فرانک ها گرفته شده و واژه فرنگ در فارسی به کسی که به اروپا می رفت، میگفتند فرنگ رفته است. کسی که توانست به فرانسه عظمت بدهد لویی، چهاردهم بود. وی وزیری به نام کاردینال دلشو داشت که باعث رشد فرانسه شد، دوره لویی را عصر طلایی فرنسه می گفتند. از دانشمندان معروف این کشور می توان از ولتر و منتسکیو- رنه دکارت- روسو و مولیر و غیره نام برد انقلاب کبیر فرانسه سر فصل دوره رنسانس در اروپا نیز بود که در سال 1789 رخ داد. ناپلئون را می توان فرزند انقلاب کبیر فرانسه دانست. وی انقلاب را میخواست به جهان صادر کند، و زیر بنای جمهوری ها در دنیا از فرانسه است. بعد از ناپلئون، روزنامه های فرانسوی متأثر از روزنامه های انگلیسی بودند و به روزنامه گازت می گفتند. اولین روزنامه فرانسه به نام گازت دوفرانس بود که 3 صفحه داشت، اخبار داخلی و خارجی و قیمت اجناس را می نوشت.
وضعیت روزنامه های آمریکا،اشاره:
به سرزمین آمریکا آتازولی هم می گفتند که شامل ایالات متحده: کانادا و مکزیک می شود. آمریکا در سال 1776م از انگلستان جدا شدند و جرج واشنگتن رئیس ایالات متحده آمریکا شد، روزنامه نگاری آمریکا بعد از فرانسه بود، آنان مطالب مربوط به جنگ استقلال را در روزنامه منعکس می کردند. و در شهر بوستون روزنامه ای را منتشر کردند به نام بستون نیوز لتو= کاغذ اخبار بوستون.که از روزنامه های انگلیسی بهتر بود که در واقع نوعی ژرنالیسم جنگی بود که تا به حال باقی مانده است.
وضعیت روزنامه های روسی، اشاره:
روسیه آخرین کشوری بود که بعداز اروپا به وضعیت نوزایی دست یافت و در واقع روسیه اصلی شامل: روسیه، بیلوروسیه و اکراین بود و از اقوام اسلام که فرهنگ روسی داشتند. روسیه اصلی شامل پترزبورک که بعداً به نام مسکو تغییر نام داد و این کشور به لحاظ توسعه طلبی چون نتوانست از طرف اروپا پیشرفت کند به جنوب روی آورد و بسیاری از شهرهای ایران را از چنگ پادشاهانی جاهل و ضعیف قاجار بیرون آورد.
و این تصرفات در زمان ناصرالدین شاه و فتحعلی شاه وبا تحمیل دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای صورت گرفت. پطر که خواب و خیال تصرفات بیشتری را در سر داشت، عده ای از دانشجویان روسی را به اروپا فرستاد و با بازگشت آنان روزنامه نگاری در روسیه از سال 1750م آغاز شد، روسیه چه بعد از انقلاب کبیر و چه قبل از آن هیچگاه از سانسور مصون نماند و انتشار روزنامه روسیه و اتحاد جماهیر شوروی در خفقان بود.
وضعیت روزنامه ها در ایران، اشاره:
در دوره قاجار2 گروه 48و27 نفری به فرانسه و انگلیس فرستاده شدند ویکی از فرنگ رفتگان به نام میرزاصالح شیرازی چاپخانه ای آورد و روزنامه ای را منتشر کرد به نام کاغذ اخبار که اخبار ایالاتی و ولایتی و دارالخلافه و نرخ اجناس را می نوشت و یک نسخه از آن باقی است. میرزا جعفرخان نیز چاپخانه ای آورد که درتبریز به انتشار کتاب پرداخت. دومین روزنامه ایران که پیشاهنگ روزنامه نگاری درایران بود به نام وقایع اتفاقیه بود که با کمک های مادی و معنوی میرزاتقی خان در سال 1266 انتشار یافت و 11 سال منتشر شد و اخبار دارالخلافه را به جز در سال اول زمان امیرکبیر می نوشت و تا شماره 471 منتشر شد. و از این شماره به بعد روزنامه دولت علیه ایران و نیز بعدها با نام روزنامه دولت ایران منتشر شد. ناصرالدین شاه را سلطان صاحبقران به علت اینکه یک قرن حکومت کرد می نامیدند.
درسال1300 اداره سانسور مطبوعات و انتظامات بوجود آمد و میرزا محمد حسن خان اعتمادالسلطنه وزیر مطبوعات شد.
روزنامه های ایران 2 گونه بودند: 1. درون مرزی، داخلی
2. برون مرزی، خارجی
هفت سنگ
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
بچه که بودیم بازی ها یی هم داشتیم که خیلی هیجان داشت، از کمر بند بازی تا هفت سنگ . کمر بند بازی یه دایره بزرگ بود و چند کمربند که در شعای دایره روی زمین می خواباندیم و یک نفر وسط می ایستاد با کمر بند ی که روی سرش می چرخاند تا دیگران بترسند و نزدیک نشوند و بقیه به او حمله می کردند تا او را غافلگیر کند و کمر بندی را از زیر پایش بکشد هر کس باید کمر بند خودش را می کشید و می شد میون دار…بازی خشنی بود . اما طرف دار زیاد داشت. بازی دیگری هم بود که به هفت سنگ معروف بود و باید هفت سنگ را روی هم می گذاشتیم و از فاصله هفت قدمی سنگ دیگری به طرف آن ستون سنگی می انداختیم و به تعداد سنگ های افتاده برنده بودیم این شادی وقتی تکمیل می شد که از طرف دیگر کولی می گرفتیم و روی دوشش سوار می شدیم این بازی و باز ی های دیگر بیشتر به ما کمک می کرد تا تمام جانمان و وجودمان در تلاش و تقلا باشد بعد ها فوتبال و گل کوچک هم آمد اما بازی هایی این گونه، لذتش بیشتر بود …چندی پیش دیدم بچه هام مشغول بازی کامپیوتری هستند به نام انگری بیرد، برام جالب بود چون ماهیت بازی همان بازی هفت سنگ خودمان بود با این تفاوت که در آن بازی تمام وجود ما در تلاش بود و در این بازی تنها دو انگشت بچه ها روی مووس تکان می خورد…جالب تر این بود که این بازی توسط شرکتی در ایران حتی باز سازی شده و ترجمه هم شده بود تا حتی بچه ها همان دو واژه انگلیسی را هم خدای نا خواسته تلاش نکنند و یاد نگیرند .این جا بود که غمم گرفت و به یاد این شعر شاعر بزرگوارمان مرحوم فریدون مشیری افتادم که در بیتی می سرود :
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
راستی چه بر سر ما آمده چطور برای چهار شنبه سوری و دیگر سنت های با ارزش خود یقه پاره می کنیم که خدای ناخواسته به فراموشی نرود اما به این سادگی چشم بر نابودی نسل جوانمان می بندیم..خودم را هم می گویم .گرچه همان زمان کامپیوتر را از برق کشیدم و با پسرا م رفتیم هفت سنگ بازی کردیم اما این چه داستانیست که هوشمان را ربوده…کجا هستیم و چرا دست یاری به یکدیگر نمی دهیم تا فرهنگ و هنر مان را حفظ کنیم…عید در راه است و بیش از هر چیز لذت های عید، تعطیلات آن است بیائیم در کنار بر نامه های عید مان آموزش تفریحات کودکانه خود را به فرزندانمان بیفزائیم . بازی هایی مانند الک دولک و یا هفت سنگ و یا خیلی های دیگه عید زمان ما همش قشنگ بود از مراسم قاشق زنی که پشتش یه فر هنگ قشنگ یاری رساندن به همد یگر بود تا شال آندازی و خلاصه تخم مرغ شکو نی …اگه قراره عید و فر هنگ عید برامون ارزشی داشته باشه تمام ارزش هاش را حفظ کنیم .با هم بودن با هم خندیدن و شاد بودن را تمرین کنیم تا با این کار شیشه غم را به سنگ بشکنیم تا هفت رنگش هرگز هفتاد رنگ نشه انشاءالله.
عید تان میارک عزیزان و این هم تقدیم به شما:
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ …
شعر از: فریدون مشیری
جعفر صابری
آب زنید راه را
قدیما در خونه ها یه سکو هایی بود که رهگذرا روش می نشستن و نفس چاق می کردن بخصوص بزرگ ترا و پیر مرد ها و پیر زن ها و یا مسافرا ورهگذار ها .البته صاحب خانه هم گاهی برای لذت بر دن از دیدن محلش روی این سکو ها می نشیت ولی از همه بهتر سنت آب زدن در خانه بود .جارو کشیدن در خانه و نظافت در ب خانه ،اون موقع ها مامور بلدیه یا همین شهر داری نبود هر کی در خونه خودش را آب و جارو می کرد هنوز هم تو بعضی جا هها این سنت هست و هر کسی در خانه خودش را تمیز می کند .این طوری نبود که صبح بیایی ببینی کلی آشغال در خونت هست و کیسه زباله های سیاه و سفید گاهی هم باز شده و پاره شده در خونت ریخته…داد بزنی و نتونی کاری کنی …شعارهای این جوری هم که سر ساعت نه شب زباله به دست در انتظار ماشین زباله باشید نبود…زندگی یه شکلی داشت هر کس برای نظافت شهرش از در خانه اش شروع می کرد و با آب هر روز غروب نظافت کوچه و حتی در خانه همسایه اش را تمیز می کر د و آب پاشی می کرد…
قبول کنیم یه چیزایی باید در فرهنگ مان حفظ شود و ار زشهای ملی و باور هایمان را بر اساس آن بر قرار نماییم.
سال گذشته برای سخنرانی به یکی از محله های تهران رفته بودم البته این محله بر خلاف محله های قدیم محله عمودی بود و چندین برج مسکونی در کنار هم قرار دشت در محل باشگاه به همت مدیر محله و با یاری بخش اجتماعی کلانتری محل نمایشگاهی بر قرار بود برای جلوگیری از اعتیاد و… فرصتی شد تا با حضار درد ودل کنیم و در این گفت وگو بود که بیشترشان گله می کردن که همسایه هایی دارند که رعایت نمی کنند و فرزندانشان به اعتیاد و یا موارد دیگر غیر اخلاقی دچار هستند .عزیزی می گفت من می دیدم که پسر همسایه کار های ناشایستی می کند به مادرش گفتم گفت به من ربطی ندارد به باباش گفتم او هم گفت سیگار خوبه خدا کنه چیز دیگری نکشه…و وقتی گفتم چیز دیگر هم می کشد گفت مگه شما فضولید…آن خانم محترم ادامه داد من نگران فرزند خودم هم هستم که در این محله زندگی می کند و با این بچه ها سلام و علیک دارد …من چه کنم…بیکاری- گرانی و خیلی دلایل اجتماعی دیگر باعث می شود که بلا ههای اجتماعی گریبان گیر خانواده ها شود و این همان زباله ای است که ناخواسته دست روزگار درب خانه شما می گذارد و این که شما به وجود آن بی تفاوت باشی همانا باعث آلودگی و بیماری اهالی و خانواده خود شما می شود…توجه به اطراف مان و خانه و شهر مان از خانه و خانواده شروع می شود و بعد در خانه و همسایه و محله و شهر و بعد کشور…اگر هر کدام از ما اهالی محله دست به دست یک دیگر بد هیم و در امور مشارکتی محله و شهر مان دخیل باشیم می توانیم شهر و کشور آبادی داشته باشیم در غیر این صورت فاجعه ، ما و خانواده مان را نابود می سازد…این که ما ساختمانی شیک و بلند و زیبا با سنگ های گران قیمت داشته باشیم و با این اندیشه که هیچ کس تا از دوربین آیفون ما دیده نشود نمی تواند وارد خانه ما شود خیالی کودکانه است زندگی در جر یان است و خواسته و ناخواسته ما و خانواده ما جزعی از این جامعه هستیم پس باید در نظافت آن کو شا باشیم شهر داری و یا همان بلدیه هم بدون یاری ما هیچ کاری نمی تواند از پیش ببرد حتی اگر به تعداد هر نفر هم یک پلیس مشخص شود باز بدون همیاری ما این کار غیر ممکن است .باید در خدمات اجتماعی شرکت نمود خوشبختانه شهر داری ها معاونتی را با عنوان معاونت اجتماعی در مناطق دایر دارند که بخشی با نام خدمات شهری را در خود جای داده و انجمن های مردمی با هر سبک و سلیقه ای فعالیت می نمایند انجمن های مردمی که با همان حس احساس نیاز شکل گرفته اند و در بخش هایی چون سلامت ، ورزش،بانوان ،کار آفرینی ،محیط زیست و …که گاهی وقت ها اگر کمی منصف باشیم کار های بزرگی را هم انجام داده اند شایان ذکر است بودجه قابل توجهی هم در این خصوص صرف می شود که اگر خوب مدیریت شود نتیجه قابل ستایشی هم در بر خواهد داشت . تنها کافیست که تصمیم بگیرید و در این سال جدید عضو یکی از این انجمن های محلی شوید شاید هم در محله شما نباشد که این نه تنها بد نیست بلکه خوب هم هست چرا که شما می توانید با الگو بر داری از دیگر محلات خود بانی تشکیل یک انجمن شوید و به آبادی محله و شهر و کشورتان رنگ و بوی تازه ای بدهید . ما سالهاست در این خصوص تلاش کرده ایم و لذا تجارب خوبی هم کسب کرده ایم برای همین کارشناسان موسسه بدون هیچ توقعی در خدمت شما هستند تا راهنمای شما برای بهبود شرایط زندگیمان و اطرافمان هستیم. باید قبول کنیم یک دست صدا ندارد و لی می توان با کار گروهی کار های بزرگی را انجام داد.
به امید دیدار شما در کنار مان این شعر را تقدیم تان می نمایم.
تواین روزا ما آدما گل نمیدیم به دست هم…
تو این روزا ما آدما…
تواین روزا ما آدما گل نمیدیم به دست هم
از یادمون داره میره دلتنگی ها ی دم به دم
این روزا دیگه همه جا صحبت بی وفاییه
ورد زبون آدما تنهایی و جدایی
هر کی به فکرخودشه همدلی معنا نداره
حتی دیگه بی بهونه عشق میره تنهات میذاره
یکی بیاد داد بزنه که دوره دوره وفاست
دشمنی معنا نداره دنیا پراز صلح وصفاست
من میمونم تا که نگن عشق، دیگه بی دووم شده
من میمونم تا که نگن دوره عشق تموم شده
من میمونم تا که بگم دوست داشتنم حقیقته
برای اعتبار عشق همین خودش غنیمته
یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه
دل کسی رو نشکونه
من میمونم تا بدونم عاشق و با وفا کیه
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه!!
جعفر صابری
بخش اول
آپاراتچی ( Projectionist )
فردی که مسئول راه اندازی دستگاه نمایش ( آپارات ) برای نمایش فیلم و همچنین تنظیم سایر تجهیزات نمایش فیلم مثل نور و صدا می باشد .
آروماراما ( Aromarama )
فرایندی که طی آن ، هم زمان با پخش فیلم در سالن سینما ، بویی متناسب با تصویر در سالن پخش می شود.
بخش اول
آپاراتچی ( Projectionist )
فردی که مسئول راه اندازی دستگاه نمایش ( آپارات ) برای نمایش فیلم و همچنین تنظیم سایر تجهیزات نمایش فیلم مثل نور و صدا می باشد .
آروماراما ( Aromarama )
فرایندی که طی آن ، هم زمان با پخش فیلم در سالن سینما ، بویی متناسب با تصویر در سالن پخش می شود.
سبک ها ، مکاتب
و
انواع فیلم
اقتباس ( Adaptation )
در حالت کلی هر اثری در قالب یک رسانه خاص که بر اساس اثری در رسانه ای متفاوت شکل می گیرد را اقتباس گویند.
اقتباس های سینمایی را می توان بر اساس نمایش نامه ، رمان ، داستان کوتاه ، وقایع تاریخی ، زندگی نامه ها و گاه حتی شعر یا تصنیف ساخت.
اقتباس هم می تواند آزاد باشد ( Loose Adaptation ) و در آن حال و هوای کلی اثر ، بخشی از آن ، شخصیتی ، یا حتی یک عنوان حفظ گردد و هم می تواند کاملا وفادارانه باشد و در آن داستان اصلی ، شخصیت ها و حتی گفت و گوها را تا حد ممکن حفظ کرد.
آثار سینمایی درخشانی از روی آثار ادبی به ویژه رمان های محبوب و پر فروش ساخته شده اند ، از همین رو برخی جشنواره های سینمایی جایزه متفاوتی را برای فیلم نامه های اقتباسی در نظر گرفته اند. بسیاری از محبوب ترین فیلم های تاریخ سینما بر اساس رمان های پر فروش ساخته شده اند
امروز قرار بود برم انجمن صنفی روزنامه نگاران آزاد شهر تهران ولی برف بارید و نهتنها نتوانستم آنجا بروم بلکه برای آزمایش و وقت دکتر هم نتوانستم بروم .دوستی زنگ زدکه چرا اصرار به آمدن به انجمن را داری و برای روزنامه نگاران ارزش زیادی قائل هستی ؟من گفتم شنیده ای که :
روزي مرد کوري روي پلههاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است …. لبخند بزنيد.
تقدیم به آنها که عاشقانه جان به جانان تقدیم کردند :
در بهار آزادی جای شهیدان خالی:
زهی شیرین و شیرین مردن او
زهی جان دادن و جان بردن او
چنین واجب کند در عشق مردن
به جانان جان چنین باید سپردن
بسم الله الرحمن الرحيم
و یک کلام…
كودكي ديده به جهان مي گشايد .. اطرافيان دو دسته هستند …دسته اي ناشاد…
كودك سالم است،اما دختر مي باشد … اين سئوال كه چرا دختر نه ؟از زماني كودكي براي من وجود داشت و دارد…
دختر چيست و چه خواهد شد؟شايد كمي غير منطقي باشد اما اگر چون نودونه درصد مردم چه ايراني و چه غير ايراني به آن نگاه كنيم مي بينيم چيز زياد نامعقولي را دنبال نكرده ايم….
از دير باز فرزنداناث مشكل بوده و دارنده آن با بي ميلي از آنچه دست روزگار بر دامانش نهاده ياد مي كند…. اگر ديدگان را بقول فيلم برداران كمي گسترش دهيم و لانگ شاتي از آنچه در اطراف و جوانب امر در جريان است تهيه نماييم به سادگي علت را در مي يابيم مهمترين درد يك جامعه فقر چه مادي و چه معنوي است و متاسفانه كشورهاي جهان سوم با هر دو آن بويژه نوع دومش دست به گريبان مي باشند.
شايد براي اكثر قريب به اتفاق سما دوران تحصيلاتتان اين موضوع انشاء مطرح شده باشد كه علم بهتر است يا ثروت …راستش آن روزها كمتر كسي مي توانست بنويسد ثروت و بيستر محصلين به هر شكلي مي توانست علم را برتر مي خواند ، اما امروز با مطرح كردن اين سئوال در ذهنيت چون من اين مطلب مطرح مي شود كه آيا خداوندمي تواند سنگي را بسازد كه خود قادر به حركت دادن آن نباشد؟
دوست گرامي لطفا تعمق داشته باشيد رشته كلام در دستم مي باشد و از اصل مطلب دور نشده ام اين يكي از خواص يا به قول ديگر عادات حقير مي باشد كه براي بيان يك مطلب به استدلال هاي گوناگون رجوع كنم….
گفتيم آري خدا مي تواند سنگي بسازد كه قادر به حركت آن تكه نباشد ،بلكه چون او قادر و تواناست اين نمي تواند پاسخي براي علم بهتر است يا ثروت باشد زيرا آن مكمل يكديگرند ؟ با اين فرق كه كمتر اتفاق مي افتد و ثروتي در يك مجموعه وجود داشته باشد علاوه بر آنكه مهمترين عامل كه هرگز از آن ياد نمي شود وجود نداشته باشد… آن به نظر من ايمان است… اميد است،منطق و يقين است.
مطلب را بررسي مي كنيم عالمي به علت فشارهاي مادي به هر شكلي ممكن تن به برطرف نمودن موانع مي سپارد و براي اين كار علم خود را سرمايه مي فروشد و در اينجا ديگر نمي توان گفت علم بهتر يا بدتر از ثروت است،چرا كه عالم بي ايمان نمي تواند منطقي بياورد و لذا چاره اي جز اين نمي بيند نتيجه اين مي شود كه اگر عالمي در جهان سوم و كشورهاي اين منطقه از اره زمين باشد به علل مختلف تن به بيگانه مي سپارد و اين مي شود كه جهان گرسنه ،گرسنه تر مي شود…
ضعف فرهنگ و شناخت علت ما باعث مي شود كه راه علاج را در ماديات جستجو نمايند و هر چيزي كه به نحوي مشكل درراه رسيدن به ماديات است مفيد بدانند و اين دختر و زن يك صداست و براساس همان نظريه اي كه عرض كردم بايد نابود شود چرا كه در كوتاه زماني بر پايه يك سري رسوم و عادات كه بر خواسته ها از همان فرهنگ خود جوش جهان سومي است بايد طي مراسمي راهي منزل بخت شود الزامي مي باشد كه كالاهايي را به عنوان جهيزيه با خود ببرد يا نه كمي به عقب بر گرديم زماني كه جنگي صورت مي گرفت و زنان را به كنيزي مي بردند … و اين ننگ قبيله مغلوب بود كه زنانش به اسارت برود اما اگر مرد بود يك سرباز بشمار مي آمد و مدافع قبيله … يك انسان با عقيده آزاد منطقي به شمار مي آيد.
راستش زماني كه به دادگاه مدني خاص سر مي زنم انبوه زناني كه نااميدانه قرباني مي شوند مرا به اين سئوال وا مي دارد چرا آن زمان اينها رادر همان بدو تولد نابود نكردند كه حالا بايد همراهشان جمعي ديگر به وادي حسرت كشيده شوند …زن كالا بوده ،هست ،و خواهد بود حقيقتي است تلخ ولي بايد قبول كرد چرا كه انسان جهان سوم مقصودم نژاد مذكر است او هم بايد محكوم شود همه بايد فاني شوند تا يك پنجم از انسانهاي كره زمين زندگي كنند…
اين برنامه اي است كه تنظيم شده به ماشين زمان سپرده شده و رباط هائي كه از گوشت و استخوان هستند آن را عملي مي سازند .. ساخت سلاحهاي گوناگون ،دسته بندي هاي سياسي اختلافات مذهبي سبك گرائي و غيره …. همه و همه براي آن است كه رباط ها بهتر كار خود را انجام دهند…
به خود نگاه كن با مشكلات فراوان پنجه پنجه افكندي بر آنها فارغ شدي و حالا بهعنوان يك الگوي كم و بيش مورد توجه خاص و عام هستي اما آيا حاضري حتي براي يك روز جاي آن زن روستائي يا عشاير در كوه و دشت زندگي كني ..كارهاي اورا انجام دهي شلتوك بكاري يا در آب گل آلود فرو برده شنا كني ؟جواب خير شما منطقي است چرا كه تو تلاش خود رابه نوع ديگري به نمايش گذارده اي ..ولي من مي گويم چند درصد از همنوعان شما به درجاتي در حد شما رسيده اند ..در يك حساب سرانگشتي آمار بسيار ناچيزي حاصل مي شود،اقليتي در مقابل اكثريت قابل توجه حالا چه مي گوئيد آيا اين شما نيستيد كه محكوم به فنا شده ايد؟ آيا اين شما نيستيد كه براي القاي واقعيت خود حاضر به انجام هر كاري حتي نابودي قشر عظيمي از همنوعان خود هستيد؟ حتي جنس مرد كه چون شما درگير اين طرز برخوردار است، يك پزشك كمتر رغبتي به كار در يك روستا از خود بروز مي دهد چرا كه به دنبال آينده روشن تر و بهتر است حتي اگر وجودش در روستا يا شهرستاني نياز هم باشد … نياز را معني مي كنم همان احتياج در قالب 900 بيمار ديگر كه تنها با دستان پزشك جراح ماهري مي تواند به زندگي خود حياتي دوباره ببخشد و با حياتش نام و توشه فرزندانش را فراهم سازد و فرزندانش هستند كه جامعه فردا والي آخر…
حالا احساس مي كنم رشته كلام سخن را بهخ دست شما سپرده ام و در گشايش آن با مشكل روبرو شده ايم به ياريتان مي آيم تا سر نخ را با بيابيم و بلوزي در خور صحبتمان تهيه و يا به تنش كنيم تا زيبائي خود را دريابد ….
غرض از بيان اين سخن تنها گفتن اين جمله است كه انسان امروز بويژه جهان سوم را اسير ضد ارزشها ساخته اند … و هر چيزي كه به نوعي تو و مرا مي دارد تا از قافله تمدن و علم و دانش وا بمانيم ضد ارزش مي باشد…
ارزش يك انسان به اخذ مدارك عاليه تحصيلي نيست والا درجه انسانيت آن زمانيست كه سلولهاي كوچك خود را دريابي و بداني كه انساني براي چه آمده اي و براي چه بايد زنده باشي در غير اينصورت همان بهتر كه چون گذشتگان زنده بگور شوي بياييد خويشتن را بشناسيم و بفهميم در كجاي اين جهان ايستاده ايم ..چه هستيم و چه بايد بگوئيم …
هيچ نسلي به وجود نمي آيد يا قدرت و توانايي تو…مرد فردا و انديشه فردا را تو مي سازي .
انگيزه دست يافتن به ناشناخته ها را قواي تو در ذهن نسل فردا جاي مي دهد..
بيائيد زنجيره ها را پاره كنيم به ميان خودي ها همنوع هايمان را مي گوئيم …..آنها را كه چون من و تو آينده ساز هستن ..بايد دستشان را اين زمان گرفت فردا دير است زيرا كه نسلي به عقب مي ماند با اندك غفلت ما ….
آنچه تو و مرا اسير مي كند حجاب نيست بلكه انديشيدن به آن است غفلت از حقايق اطرافمان و انديشيدن به اينگونه موضوعات دقيقا آنچه را مي سازد كه آن را يك پنجم جمعيت جهان مي طلبند…پر واضح است هر نگيني زماني جلوه و ارزش بيشتري نزد خريدار مي يابد كه در انگشتري و ركابي جا گرفته باشد پوشش كه دوام و زيبايي به نگين مي بخشد و حجاب مناسب براي زن بي شك همان ركابيست كه نگين ارزشمند وجودي او را د رخود محفوظ و با دوام نگاه مي دارد.
ارزش هر شخصيتي زماني گران و قابل است كه دست خوش ناملايماتي هاي روزگار شده اما مقاومت نموده نشكسته باشد …تنها پوشش چه جسمي و چه معنوي است كه مي تواند ياري با ارزش در مقابل ناملايمات براي آن شخص باشد …
پوشش تن كه اعتقادات را در بر مي گيرد و پوشش ظاهر كه جسم را محفوظ مي دارد .
زماني كه به تاريخ اين اسناد ارزشمند مراجعه مي كنيم مي بينيم قريب به اتفاق حوادث بر اثر يك جريان ساده رخ داده اي كاش آماري دقيق مي وانستيم ارائه بدهيم و از آمار دريابيم كه چه تعداد از علل انحرافات اجتماعي ريشه در عدم رعايت همين نكات ساده دارد .
عدم شناخت صحيح از معناي عشق و محبت بلاشك علتي جز در ك ناقص از فرهنگ نيست و اين فرهنگ آيا ايرادي دارد؟ تنها درك ما از فرهنگ است كه آن را اين گونه جلوه گر مي سازد ….
اگر چه تمايلي به مطرح كردن دين خاصي ندارم اما تنها چون كه مسلمانم اين ابيات را مي آورم .
آبادي ميخانه ز ويراني ماست
اسلام به ذات خود ندارد عيبي
هر عيب كه هست
از مسلماني ماست …
اينكه زنان امروز متاسفانه با تن و ابعاد دروني جامعه هنوز بي ارزشتر از مردان به شمار مي آيند حقيقتي است غير قابل انكار اما علت دارد و به قول ديگر هر معلولي را علتي هست و اين معلول علتهاي مختلفي دارد كه چند مورد آن ار به اختصار توضيح دادم.
توصيه مي كنم يك بار ديگر مطلب را مطرح بفرمائيد …
بررسي و تشريح شخصيت زن واقعي داراي يك كليشه واحد نيست زمان در تكامل است ….گرچه شايد به د عقيده بسياري پوشش را مي توان در تمام جهان اواخر قرن بيستم رايج كرد؟
آيا يك برنامه تلويزيوني مي تواند براي برقراري صميمت بيشتر و انعكاس حقايق درون يك خانواده زني را بهمان حالات و بدون رعايت حجاب وطرح نمايد (گرچه گاهي ديده مي شود كه بله..)؟
اينها سئوالاتي است كه با كمي دقت در مطالعه متن حاضر به پاسخ آن دست مي يابيد//
بياييد خويشتن را بشناسيم و بفهميم در كجاي اين جريان ايستاده ايم بيش از هر چيز اين نكته مد نظر است كه قبول داريم زمان در تغيير است و نمي توان الگوئي را دنبال كرد…
يكي از محاسن دين اسلام در همين جا نهفته شده است كه در زمان امام غايب ولي فقيه با درك صحيح از جامعه قوانين شرع را مطرح مي كند .
هر شخصيتي قبل از اينكه ساخته شود بايد خود ساخته شود و خود را با منطق و استدلالهاي واقعي به يقين برساند بعد از آن مي تواند براي اطرافيانش و حتي نسل آتي هم الگو باشد و از اين گونه شخصيتهاي خود ساخته در دين اسلام كم نيست و مطالعه زندگي آنها مي تواند گرد و غبار نشسته به شخصيت اين نسل را بروبد …
حقيقت زندگي آن است كه بيش از دو سوم انسانها به تخيلات خود مي پردازد و آنچه دارند را ناديده مي گيرند … قبول داشته ها و تطابق آن به زنان بلاشك موفقيت را به همراه مي آورد و اين بحثي خواهد بود كه انشاالله در آينده دنبال مي نمائيم.
ن ،والقلم و مايسطرون
خيلي وقته كه چيزي ننوشتم .چيزي كه از دل بربيايد و بر دل نشيند .از آن حرفها كه مي زدم كلي دل خوش يم شد….سبك مي شد جون مي گرفت تا دوباره زندگي كند ..هر وقت به گذشته و آِينده فكر مي كنم يك احساس غريبي به دلم چيره مي شود گويا چند ساعت گذشته و يا چند ساعت آينده است. خيلي به هم نزديكه ……
اين روزها با اين حال كه دارم نميدونم چي بگم از كجا و از چي و كي ….ولي مي دانم همه چيز تقصير سياسته ،پدر سياست بسوزه كه هيچ كس اختياردار خودش نيست . اگر كسي بخواهد واقعا انسان باشد نميتونه ،چون تا چشم به هم بزند سياست پدرش را در مياره بايد در مسير جريان بود يادم نيست كدام يك از بزرگان ولي فكر مب كنم زنده ياد علامه دهخدا بود كه مي گفت انسان بايد بر خلاف جريان رود حركت كند وگرنه در مسير رود هر تكه پاره اي مي تونه حركت داشته باشد.عجيب حالا ما شديم همان تكه كه شايد به جنس پوست و استخوان ..خدايا عرفان و استدلالهاي عقيدتي در اين قرن به چه كار مياد حافظ و سعدي و خيام چطور مي توانند به انسان قرن بيستم بگن ما از عشق حرف نزديم چون عشق واقعي چيز ديگري بود،…
از اينكه دنباله رو يك قلم يا يك خط باشم بدم مياد ولي گاه و بيگاه كه به نوشته ها يا به قول ديگر ،سياه پاره ها نگاه مي كنم ،مي بينم بيشتر ،حرفهاي تكراري زدم ،اكثر قريب به اتفاق شبيه خدا بيامرز جلال يادش زنده باد….
حرف دل را مي زد چوب استعمار به گردنش خورده بود مي دونست از كجا خورده و واسه همين آنجوري جيغ مي كشيد …ولي كو گوش شنوا!؟..آخر وقتي كلي چيز مي نويسم حرف مي زنم جيغ مي كشم و آخرش مي بينم همين به اصطلاح خلق مظلوم چطور سر سوار متنفر ميشم،ميگم آخر مرد واسه كي واسه چي يك عمر ،عمري كه ديگر بر نمي گردد افتادي دنبال اين حرفها و آخرش تو سيكل ماندي يكي آمد بگويد بيا اين هم اول يا دوم دبيرستان ….
اي دل غافل تازه متوجه شديكه بايد از نو شروع كني مثل …چي …كار مي كني واي مي ايستي تا يقه تو پاره كنند تو گوشت بزنند.زندان بندازند هزار و يك جور دري وري بهت بگن آن هم به نا حق و تو فقط نگاه مي كني كه چي؟
نماز مي خوني روزي هفت بار رو به خدا خم ميشي سر به يك تكه خاك كه دلتو خوش كردي مخلوط كربلاست ولي مي دوني كه از يك كاميون خاك معمولي شايد يك قاشق خاك كربلا قاطي داشته باشد و هموطنهاي راست و مسلمونت …..
الله اكبر ما چه ملتي هستيم چرا راستي چرا بايد تا اين اندازه بد طينت بشيم.وقتي به تاريخ پر فراز و نشيب اين ملت نگاه مي كنيم مي بينيم كه روزگاري ما جزو بهترين ها بوديم قوم آريايي از آن سوي خزر بسوي فلات آمدند و پارسيان از يك سو و كلداني ها از سوي ديگر و خلاصه تا چشم به هم زدند حكومت انوشيروان و بعد جمشيد هم نوروز را آورد بله بيشتر حرف سر نوروزه كه چي با خودم نيستم مي دونم نوروز چيه از كجا آمده و براي چي آمده تو كه مسلماني و نسبت به دينت هم يقه پاره مي كني هان ….نه نمي دوني بيخود هم بهانه نياور كه رسمه ! چه رسمي ؟! اين حرفها چيه ؟!آيا رسميه كه مثل عروسك سالي يك بار لباس نو بپوشي و بزك كني راه بيفتي خانه اين و اون شيريني بخوري بخندي عيدي بدي و عيدي بگيري و گور و گور پدر آن كه در چند صد متري تو نون شب نداره بخره …. به ولاي علي قسم اين عيد نيست و اگر حتي جمشيد اين عيد رو رسم كرده به گور پرش خنديده .. بريد بخونيد كه چطور عيد نوروز را جشن مي گرفت اگر قرار رسم را رعايت كنيد حسابي نه ناقص غير معقول …..بعضي وقتها فكر مي كنم انساني كه دل به زنده بودن بسته خيلي بدبخته چرا كه بايد په همه چيز رو به تن خودش بمالد ميفهمي كه….
بعضي وقتها فكر مي كنم انساني كه دل به زنده بودن بسته خيلي بدبخته چرا كه بايد پيه همه چيز رو به تن خودش بمالد ميفهمي كه…
اما كسي كه ميره به طرف مرگ خيلي مرده اما نه … چرا كه اون ميدونه چرا كشته ميشه ولي اگر عزيزش رو جلوش
كشتن يا تهديد به قتل كردن و اون باز استقامت كرده اين درسته و حسين اين كار رو كرد اون مي دانست چرا بايد كشته بشه ولي علي اصغر چي؟ آيا مي دانست ؟ نه معلومه كه نميدونست تازه اگر هم ميدونست كسي كه با اون جنگ نداشت جنگ با حسين بود و فكر حسين و حسين كي بود و چه مي كرد بايد بري دنبالش به ولاي او كه هنوز خود را مريد مريدش هم نمي توانم به شمار بياورم حسين يك انسان بيش نبود و ما چقدر كوته نظريم كه به خود نام يك انسان رامي دهيم بي آنكه انساني را شناخته باشيم . هر روز صبح آدمها راه مي افتند ميرن به جائي كه ساعتي وايسن يا بشينن دستا يا پاها حركت مي كند چيزي به حركت در مي آيد وبعد باز بر ميگردن شب ميشه آنهايي كه همسردارن بغل همسرانشون بخوابند و آنهائي كه ندارند به ياد يكي مي خوابند به اين ميگن عشق به به كل اين كارها ميگن زندگي و آخرش بقول دكتر يك جلوش تا بي نهايت صفر ….
آخر اين يك كيه؟ چيه ؟ كجاست؟ من و تو ماچنديم ؟صفري هستيم كه جلوي اين يكيم؟ آيا مي تونيم يك يا دو حتي 9 باشيم ؟هان ؟آخر تا كي بايد صفر باشيم ؟…
سختي و گرسنگي و تشنگي را تحمل مي كنيم حداقل در محيطي كه ديگران ما را مي بينند بعد ميآييم تو خلوت خودمون يواشكي مشغول ميشيم يا نه صبر ميكنيم زنگ رو بزنند. زنگ كه خورد دست ميره تو سفره رون مرغ تو دهن يكي ، پيش سينه تو دهن اون يكي گردن آويزون لاي دندان اين يكي و خلاصه ساعتي بعد شكمها كه گورستان اجساد حيوانات شده …ورمي قولمبد ….و همه چيز تمام ميشود….و اما كودكي آن سوتر از پشت شيشه به انبوه آهائيكه پول خريد يك كيلو زولبيا را دارند مي نگرد و با خود مي انديشد روزي او هم معناي روزه گرفتن را خواهد آموخت.
آه دنياي غريبي است . مي آيي و مي روي و رفتنت را باور نداري گر چه وقت صابر با تو هستم ديگران را كنار بگذار تو چرا ساكتي تا كي براي ديگران حرف داري كمي هم به فكر خودت باش صبوري بس است. هان تصميم داري زنده بماني تلاش كني و عاقبت تو هم بميري يا نه حقيقتا قصد داري بخواني بكوشي و بگوئي و اگر مردي نه بجا ..من كه مي گويم اگر اين است خوشا به سعادتت…
نسل….
آدم كه كهنه شد،حرفهايش بوي خاطره مي گيرد،نسل ديروز تكيده است،شايد صحبت ياد است يا وقتي كه محبت جوشيد و قيام كرد،يا وقتي كه همه دستهايشان را در گلدان سپيد ايثار و فداكاري كاشتند ….گذشت.
از آن نسل شايد عده اي بريده اند،آنها عقيده شان را در كيفي دور گذاشته اند ،و به روزنامه اي مي انديشند كه هر روز در خلوت ظهرهاي گرم تابستان در يك گوشه پارك خواند و تنهايي را شمارش كرد و بس .از آن نسل عده اي عفب ماندگي هاي اقتصادي چند سال مبارزه و حبس را مي خواهند جبران كنند. آن عده ايد ه آلهاي ديروزيشان را در ازاي كمي آرامش به دنياي امروزشان بخشيدند.
از آن نسل عده اي سفره لبخند را چيدند از لبانشان و معتقدند كه جهان جايي را براي مبارزه آرماني ندارد.
خستگي بر چهره شان نشست و تنها آن ماند و يادش بخير و كمي اندوه .
ازآن نسل اما عده اي نمانده اند كه اين روزها را ببينند روزي در يكي از نقاط اين خاك شليك گلوله و خمپاره به زندگيشان پايان داد،آنان كه بر خاك افتادند به اين فكر مي كردند سپيده فردا را با رنگي ديگر به انتظار هموطنانشان خواهند بخشيد به اينكه نسل آينده از خون آنان بيرقي ديگر خواهد ساخت براي آرماني ديگر، اما خوان آنها به گمانم كمي تا بيشتر فراموش شده چه كسي پاسخ گو خواهد بود ؟
ازآن نسل هم عده اي ماندند كه هنوز ايمانشان را با هيچ چيز معاوضه نكردند.
اي عزيز مي تواني باور زكني كه هفده ساله ها و نوجوانان ما به چه مي انديشيند شايد سخت قابل باور باشد اما از نظر آنان سلطنت مرداني مثل تو و كساني كه شهيد شدند تمام نشده ،اين نسل براي آرنولد و استالونه دست مي زند براي بروس ويلسين،مايكل گوش مي كند ،آرم رپ جاي گروه هاي ديگر را گرفته است.
به گمانم در چنين دوراني تنها راهي كه به ذهن هفده ساله ها مي رسد اين است كه توي دل خود مادونا نامه آي لاو يو دار بنويسد و در ذهن خود با جرج مايكل عكس بگيرند اين چه راه گريزي است؟
آخر عزيز هفده ساله ام ،اگر خسته اي عينك آفتابي بزن اگر دلت براي هيچ آرزويي پر نمي كشد آسمان را هم نگاه نكن اگر اميد را سر مي بري تباهي چشمانت را كه زلالي برق از آن گرفته را نخواه سياهي روحت را نخواه خورشيد و درياي آبي را هم نخواه منتظر كدام قاصدكي كدام پيام؟
در ازاي كدام سكه كدام كالا ،دلت را مي فروشي ؟فكر مي كني مي تواني چيزي جايگزينش كني ؟ چه را مي جوئي تفسير كلمه كافي شاب را پيتزا ؟پيت زا ،مادر پيت ؟
مي تواني فرياد بكشي اما عشقهايت را دو زاري نفروشي دو ريالي ديگر به درد تلفن هم نمي خورد ادامه اين روند فرهنگي يعني تاريخ چهار هزار ساله ما بايد با قرص خواب بخوابد وقتي نوجوانهاي هم نسل تو هر روزشان را مي فروشند مولوي بايد سماع را فراموش كند.
آخر چرا خودت را از عينك ديگري مي بيني چرا فكر نمي كني دنيا را مي شود اينگونه ساخت؟
بيا و از پنجره نور را خواستگاري كن و هر روز ميهمان خورشيد باش زندگي بي حضور آرزو جز پستي نخواهد زاييد.
برادر برايت از نسلي بگويم با دين بيگانه تر زخم هر لحظه كاري تر رهروان حركت ايستاده ايستادگان افتاده جهان بي عشق عشقها بي معرفت معرفتها بي حب محبتها بي شور شورها بي هدف هدفها نامعلوم ..
برادر عزيز معلم عزيز دوستان و دوستداران راه تو همچنان تنها تنهايان غريب غريبان بي امن امانان خسته عاشقان از معشوقان كه تو گفتي رنجيده اند اما همچنان عاشق اين درد را به كدامين زبان بايد نوشت برادر چگونه به تو بگويم بسياري از جوانان دين را نشناخته مذهب را نفهميده اسلام را نخوانده شيعه را ندانسته رد مي كنند اصلا حوصله اين بحث را ندارند چگونه به تو بگويم نسل جوان امروز نه تنها از دين بلكه از لحظه اي انديشيدن هم گريزان است . از تفكر از هر آنچه رنگ و بوي مسئوليت دارد بيزار است .يورش فرهنگ مهاجمي كه سيد جمال مي گفت…
امروز كلاس درس دانشگاه نه ديگر جاي مبادله افكار و عقايد كه مكان رد و لدل كردن شماره است (شماره تلفن)چگونه به تو بگويم كتابها هر روز بي خاصيت تر كه ويترين كتابفروشي ها از كتاب يوگا احضار روح و تعبير خواب ارتباط با اشباح پر است يا آموزش آشپزي و جلوگيري از ناتواني هاي جنسي و پيشگيري ا زريزش موي سر فاجعه تو مي كفتيي دارد از دست مي ورد اما بايد فرياد كرد از دست رفته
برادر حال تو بگو تو كه اميد خستگان بودي تو كه عشق را بر ايمان تفسير كردي ايمان را احيا تو كه از شبهاي كويري اين برهوت گفتي تو كه از شبهاي كويري اين برهوت گفتي تو كه استادت علي (ع) بود و رهبرت …تو كه باز هم بگو حالا سر در كدام چاه فرياد اين دردها را فرياد كنيم؟
مريم 13/3/1376
این داستان را تقدیم می کنم به عزیزانی هم رزم بودیم و جنگیدن برای شرفشان و کشورشان یادشان گرامی باد که مشتی از کاکشان را هم به بیگانه ندادن.
دعا توسل
حالا ديگر من تنها بودم . رنگ خورشيد گرچه از همان طلوع ،روشنايي نداشت اما در اين ساعت پاياني روز با تلاش فراوان سعي مي كرد كه خودي نشان دهد.ولي 40 سانت برف و سرماي استخوان سوز مجالش نمي داد .
براي يك لحظه ،و هم مرا در خود فرو برد .من تنهاي تنها بر فراز يكي از بلنديهاي شمالي رشته كوه زاگرس جايي كه از شمال به مرز تركيه و ا زغرب به مرز عراق منتهي مي شود، درمانده بر كوهي از برف و سرما خيره به چه چيز جز آينده مي توانم باشم ،ينده را چگونه مي ديدم و گذشته را چگونه به ياد مي آورم . هر كدام يك مثنوي با يك من كاغذ مي خواهد . منطقه اي كه من در آن قرار داشتم ،در آينده نزديك شاهد عملياتي خواهد بود و در آن چه اتفاقاتي خواهد افتاد .
همه تخيلاتم را تشكيل مي دهد شهرك دزلي چند كيلومتر پايينتر در دامنه كوه برافراشته ،قله ملخپور كه در عمليات والفجر به دست مرتضي جاويدي فرمانده شهيد گردان فجر ،از فساد آزاد شده بود هم سر به فلك كشيد منتظر ماوياران بود. ولي در حال حاضر من بودم شب بود و سرماي سوزان كوهستان كه مكمل تمامشان تنهايي بود.
در همان اوايل روز به ياري دوستان ادري علم كرد ه بوديم وارد چادر شدم كف چادر را قبل از علم كردنش با مشماي نايلوني پوشانده بودم و رويش هم سه لايه پتو انداخته بوديم . يك چراغ علاءالدين هم داشتيم و روشنايي چادر هم يك فانوس بود كه ناميزان مي سوخت و نور چادر را تامين مي كرد.
علي الرغم خستگي فراوان نمي تواستم به خواب برم . مي دانم از ترس نبود چرا كه سالها بود ترس از همه چيز حتي مرگ را در خود كشته بودم . من تنها فرزند خانواده فرزند پسر يكي يك دانه خانه از سالهاي آغازين انقلاب عاسقانه پا در راهي گذارده بودم كه برايم يك ارزش به شمار مي آمد….
خوب كه نگاه مي كردم . مي ديدم بدنم مي لرزد . دوست داشتم گريه كنم بغضم تركيد و شروع به گريه كردن نمودم.چقدر سبك شدم . يك كتابچه دعا هميشه همراهم بود و از تمام دعاها دعاي توسل را بهتر مي خواندم .
اي بار توسل به امام جعفر صادق نمودم و دعا را شروع كردم. چه صفايي داشت آن لحظات خلوت خود و خويشتنم .پلك هايم سنگين شده بود و خستگي داشت ديوانه ام مي كرد. براي يك لحظه همه چيز را تمام شده احساس مي كردم. پلكهايم آنقدر سنگين شده بود كه به زحمت مي توانستم بازش كنم. دستهايم حركت مي كرد اما چه حركتي به سمت پاهايم نگاه كردم. يك آن احساس كردم پا ندارم .بعد خوب كه نگاه كردم ديدم پا دارم. ولي ناگهان احساس دردي به دلم افتاد . دانستم در حال يخ زدن هستم . بايد حرارت را به خود نزديك مي كردم .ولي چراغ خاموش بود و من نمي توانستم برخيزم .به سختي خود را به آن طرف چادر كشاندم .كبريت را از جيبم درآوردم و چراغ را روشن كردم . خاموش شدكبريت دوم،سوم،چهارم…. اما خاموش مي شد. حالا ديگر يك كبريت مانده بود و من و چراغ خاموش سرما تا كمرم رسيده بود….
آخرين كبريت را زدم چراغ روشن شد و بعد از چند لحظه دور تا دور فتيله آتش گرفت ولي بد مي سوخت ، با آخرين قدرت در بدنم چراغ را حركت دادم. به زحمت سرم را بالا آوردم كه ببينم چراغ را حركت دادم به زحمت سرم را بالا آوردم كه ببينم چراغ چگونه مي سوزد .حرارت آتش ناگهاني بودن آن باعث شد كه هم رمق آخرا را از دست بدهم و هم از حال بروم .
يك روز بعد در مريوان چشمم را گشودم و دانستم زنده هستم .
دكتر مي گفت معجزه بود و من مي گفتم نه ياري و مساعدت همنامم بود كه به او متوسل شده بودم….
با توجه به اینکه بیشتر کتابها و آثار موسسه آشتی در سال ۱۳۸۷ نابود شد بران شدیم تا نوشته های موجود و کتابهای مانده خود مان را از این راه در اختیار شما عزیزان خواننده قرار دهیم باشد که باشیم و باشید. کتاب نامه ها از جمله ارزشمند ترین آثار ارزشمند به یاد گار مانه موسسه آشتی است که به شما تقدیم می کنم.
سرا پا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به طوفان نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ايم
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام؛سلامي به گرمي تمام آشنائيها و به حرارت نور خورشيد و به لذت ديدن يك دوست قديمي كه سالها كه سالها از او بي خبر بوده اي .
مدتها بود در انتظار نامه اي از تو بودم ، تا آنكه ديدم در انتظار بودن ارزشي ندارد بايد دست به كار شوم برايت نامه نوشتم و تمام نامه هايي را كه داشتم و نامه هايي كه نوشته بودم را زير و رو كردم فقط به خاطر آنكه بتوانم نامه هايم را در قالب يك نامه برايت بفرستم و تو بخواني ،و بداني كه دوست داشتن سخت نيست .
حالا ديگر تمبرها هم نقش حروف يك ماشين است و چه بگويم.
نامه ها : براي تو در واقع يك بهانه است كه دست به قلم شوي ويك نامه براي خودت و خلوت خودت .
ميداني چه مي گويم ،اين روزها چقدر با خودت خلوت كرده اي و چقدر درد دلهايت را گوش مي كني .نامه ها يادت مي آورد كه بايد بنويسي و به خودت هم فكر كني به دور و برت هم نگاه كني و خوب نگاه كني نامه ها ،نامه هاي نوشته شده در خلوت آدمهائي است كه به خودت و به ديگران فكر مي كردند نامه ها را خوب بخوان و نامه هايت را از اين پس به ياد آنچه از نامه ها در ذهن داري بنويس .ساده روشن و….
اين نامه ها از جعفر صابري-مريم يار محمدي – مسعود امامي – علي بيگي – ببرك احساس مي باشد و اميدوارم كه در آينده نزديك نامه هايي از شما هم به دست ما برسد و به اميدآن روز.
ح .ج . صابري
20/2/1379
خانه مشهد ی رمضان کجاست؟
سرم پایین بود و منتظر بودم که دوستم بیاید و برویم ،کارش طول کشیده بود و هوا هم سرد بود که پیر مردی به من نزدیک شد و خیلی صمیمی پرسید :عمو خانه مشهدی رمضان کجاست؟ با لبخند گفتم: نمی دانم ، من اهل این محل نیستم! پیر مرد گفت : عجیب است خانه خودم است نمی دانم کجاست باید داخل یکی از همین کوچه ها باشد ! و رفت… حیران مانده بودم و به زندگی و روزگار فکر می کردم که ما کجا هستیم این بابا در خیابان محلشان دنبال خانه خودش می گردد. چقدر تلاش کرده که خانه ای بسازد ،برای پیریش و امروز خانه را گم کرده وای بر ما !کجا هستیم و دنبال چه خانه ای می گردیم اینهمه تلاش و تقلا برای چه ؟چقدر حقی را نا حق کردیم !چقدر راستی را دروغ کردیم و چقدر حقیقتی را کتمان ! وای که در خلوت خود اگر کنکاش کنیم چه با خود کردیم.عارف نیستم عاشق نیستم من هم مثل همه ی شما موجودی هستم که دست و پا دارم و فکر می کنم که بشرم .بشر اشرف مخلو قات را می گو یم که جنگ به پا می کند و خون ها می ریزد !جنایت ها می کند و حق ها را نابود می سازد .ظلم ها در حق هم نوع خود می کند و همه ی اینها برای آن است که خانه ای بزرگ تر و آراسته تر برای خود فرا هم سازد.گاه بهتر است قبل از اینکه به دنبال خانه خود بگردیم به دنبال خانه دوست بگردیم .چندی پیش با دوستی آشنا شدم که سادگی کلامش پشت زبان تندی که داشت مخفی بود و دل پاکش را نمی شد در همان ابتدا دید و شناخت …دوستان گفتند او را چگو نه دیدی؟ گفتم او پسر بچه ای است که بزرگ شده ولی همان طور ساده و بی آلایش مانده …کاشکی می شد ما هم این گونه می ماندیم . وقتی فرزند کوچکم از من چیزی می خواهد خنده ام می گیرد که او چه آرزو های کوچکی دارد و با چه چیزی شاد می شود بعد یاد خواسته های خودم که از خدا دارم می افتم که چقدر کودکانه است و چقدر حقیر! به خود می آیم که می شود چیزی هایی را خواست و به آن اندیشید که زیباییش هزاران بار بهتر و بیشتر . یک صدو بیست و چهار هزار پیامبر از طرف خدا وند آمدند که همین ها را به ما بگو یند تا در پیری به دنبال خانه خود نگردیم .ما چه کردیم !اگر همان گونه کودک بمانیم و به خدای خود دل ببندیم چقدر زیبا خواهد بود.
یکی از شخصیت های ادبی و فر هنگی ایران زمین که در همان کودکی ماند بود و با همان سادگی شعر می سرود مرحوم داراب افسر (بختیاری) بود که حتی با خدای خود ساده سخن می گفت :
خداییه
ای که روزی همه خلق ز انبار تونه / آسمونها و زمین کرده کردار تونه
ای همه نقش و نگاری که منه دنیا هد / همه از پرتو یک جلوه زدیدار تونه
افتو ئی همه نوری که اتاوه به زمین / مختصر ذره ای از تابش رخسار تونه
عاقلون هر چه کنن فکر و ابالن به خوسون / اشتباه کردنه/ پای جمله زافکار تونه
هرکه رهد از پی مقصود و به مقصود رسید / او نرفت و نرسیده یو ز رفتار تونه
هرحکیمی که دوا داد و مریضس خو، ابید / او دواها همه از قیطی عطار تونه
هرچه فردوسی و سعدی گودنه / همه سون از اثر طبع درربار تونه
پیر ابون خلق و همه سال تفاوت اکنن / غیر ذات تو که امسال تو چی پار تونه
عرش فرش کردی و قلیون نهادی گر لو / هر چه ورمون اکنن پای همه آزار تونه
گدیه کردمه مختار تونه ور خو وبد / نیکنم زِت مو قبول یو سر و یو دار تونه
هر شر وشور به دنیا منه مخلوقت ابو / ازنیم یا اکشیم پاک همه سون کارتونه
خان چنگیز که دنیانه سر از ته رفتی / هرچه بد کرد به مردم همه وادار تونه
شاه تیمور که مشهور به خین ریزی بید / کمتریم بنده ای اِز مردم تاتار تونه
یه نفر کی ایترس ئی همه ادم بکشه؟ / اونکشت دست تو بید، قدرت قهّار تونه
وندیه جنگ اروپا و تپستی ته عرش / هرچه مردن منه جنگ خین همه بار تونه
هر رسولی افرستی و کتابی داره / یا کرت یا کر گَوت یا که جلور دار تون
آدمه گول ازنی و اکونیس وُر منه باغ / اِنهی تِرد بریشس که یو دیف وار تونه
هو که شیطونه و ئی گول به آدم زیده / گوش و نفتس بزبکنی خوس دزّ بازار تونه
باغته رفت به یه شَو و گرهد از چنگت / میل خت بید که بَرِ ارنه گرفتار تونه
گدیه روز قیامت ز لر ایخوم مو حساو / تو چه دادیس هو چه داره چه بدهکار تونه
کرّ یارونه اتومبیل سُواری دادی / منکر بیدنته، لر که طرفدار تونه
حق تو داری بکنی هرچه به دنیا بخویی / چون همه بید و نبید زنده ز دوّار تونه
هربنایی که بسازن همه ویرون ابوهه / غیر پاینده فقط گنبد دوّار تونه
افسر ئی فخر بسه سی تو که بعد از مرگت / اسم لر تا به ابد زنده زاشعار تونه
یاد و نام این بزرگ مرد فر هنگ و ادب کشور مان زنده باشد .در ادامه گوشهای از زندگی نامه او را نیز تقدیم می نمایم:
داراب افسر
پدر شعر بختیاری و
کسی که گویش بختیاری را ماندگار کرد.
داراب افسر در سال 1279شمسی در چقاخور بختیاری متولد شد. پدرش آ اصلان از طایفه احمد خسروی و مادرش بی بی گوهردختر حسینقلی خان ایلخانی بود. کودکی های داراب افسر درمیان کوههای شگفت انگیز بختیاری، لاله های واژگون ، غوغای ایل وکوچ ومردمان ساده و صمیمی گذشت و اینها همه در روح او آنچنان ژرف تاثیر نهاد که جلوهای آن درشعر وی ، شگرف و بدیع بوده وسرشار از این تصاویر زیباست.
داراب در مکتب ، خواندن ونوشتن را آموخت و روح بیقرار و هوش استثنایی اش او را که تشنه آموختن هرچه بیشتر بود یاری دادند که در نه سا لگی قرآن را ازحفظ باشد. داراب در کتابخانه دایی خود سردار اسعد بختیاری ، این فاتح مشروطه که خود ادیبی اندیشمند بوده به گنجینه بزرگی از تاریخ وادبیات ایران و جهان دسترسی داشت وتوانست که جام وجود خود را از این دریای علم و معرفت لبریز نماید و صفای وجود خویش را در شبهای شاهنامه خوانی و خسرو و شیرین خوانی و ابیات شورانگیز فولکلوریک بختیاری در پیوند میان شعر و موسیقی بیابد.
داراب افسر در طول سفرهای زیادی که به اصفهان و تهران داشت توانست با شعرا واندیشمندان هم عصر خویش همانند ملک شعرا بهار وپژمان بختیاری و بسیاری دیگر از فرزانگان ، مجالست و دوستی نماید و با شرایط سیاسی اجتماعی آنروز کشورش آشنا شود.
حاصل این همه ، دیوان شعر داراب افسر بختیاری است که تنها قسمتی از اشعار او را در بر میگیرد وحتی همین نیز آ نچنان سرشار ازاستحکام ، ظرافت و تصاویر زیبای شاعرانه بوده و معانی بلند عارفانه ، وطن پرستانه و عاشقانه را در خود جای داده است که مورد تحسین فرهیختگان همزمان و بعد از خود قرار گرفت. وآنچنان با قدرت و صلابت ، کلام و زبان بختیاری را بزیبایی به شعر جاری ساخت که اینک فرهیختگان دیار بختیاری او را پدر شعر بختیاری مینامند . همچنانکه ملک شعرای بهار در مورد او گفته بود : کاری که فردوسی در مورد زبان فارسی انجام داد افسردر زبان بختیاری انجام داده است.
داراب افسر در سال 1320شمسی از چقاخور بختیاری به اصفهان رفته و ساکن گردید ولی از هر فرصتی برای بازگشت به بختیاری و دیدار مردمان مهربانش تا زمانی که بیماری او را ازپای انداخت استفاده میکرد.
اشعار این شاعر شوریده بختیاری آمیزه ای از جلوه های زندگی ، اندیشه های والا ، عرفان ، احساسات میهن پرستانه وعشق به سرزمین بختیاری است که نمود آن را در شعرهای رستاخیز مسجد سلیمان ، خداییه ، همیلا و کلاریه بدرستی می توان دید . اما جدای از همه اینها افسر که همواره شیفته مولایش حضرت علی ابن ابیطالب(ع) بود شعر مدح حضرتش را همیشه با شور و اشتیاق وصف ناپذیری میخواند و تا واپسین دم حیاتش نام علی (ع) بر زبانش جاری بود. شعر عمرویه حماسه نبرد علی (ع) در جنگ خندق ازشاهکارهای مسلم شعر بزبان بختیاری است.
داراب افسر بسیارمهربان ، خوش سخن و نیک رفتاربود، محضرش شوری داشت وکلامش گرمی خاص، برای سخاوت و بخشش به دیگران حد و مرزی نمی شناخت بارها او را دیدند که در سرمای زمستان کت خود را به فقیری رهگذر بخشید.
افسرکتاب رمانی هم نوشته به نام گل سعادت که ماجراهایش در سرزمین بختیاری می گذرد.اما هنوز چاپ نگردیده است و کتاب دیگر وی که تاریخ بختیاری نام داشته دیگر در دسترس نیست و اوراق آن از بین رفته است.
شاعردر سالهای آخر عمر به علت بیماری خانه نشین بود و همسر نازنینش از او پرستاری می کرد و پنچ فرزند داشت که آنها را عاشقانه دوست می داشت.
داراب افسر در یکی از روزهای پاییزسال1350 در اصفهان چشم از جهان فرو بست و در تخت فولاد اصفهان ، تکیه میر بخاک سپرده شد، در حالی که بدرستی سروده بود:
افسر ای فخر بسه سی تو که بعد از مرگت
اسم لر تا به ابد زنده ز اشعار تونه
ا
ارادتمند
جعفر صابری
بیرون هوا چطوره؟
روی تخت دراز کشیده بود و به سقف اتاق خیره مانده بود .او تمام نقطه های روی سقف را هم می شناخت و می دانست که کجا ی سقف چه لکی گرفته …صدای زنگ آمد ،پرستارش بود ،این ساعت کسی جز او نمی توانست باشد ! دستش را دراز کرد و کنترل در را بر داشت و در را باز کرد .چند دقیقه بعد پرستار در آپارتمان را باز کرد و وارد شد .سلام وعلیکی رد وبدل شد و پرستار دستانش را گرفت بلند کرد وقت بلند شدن بود حالا او با تمام نیرویش باید روی زمین خودش را تا دست شویی می کشید …ساعت 10 صبح بود و این رفتن و آمدن کمی بیشتر از 40 تا 50 دقیقه طول می کشید…پرستار به کار های خودش رسید صدایی نمی آمد …سکوت بود . پرستار به طرف او رفت و دید هنوز کنار در مانده و ساکت است .پرسید چه شده و او آرام گفت نمی توانم بازو هایم توان ندارد … پرستار ناراحت گفت: خوب صدا می کردید ؟و او ساکت ماند …حالا کار بیشتر شده بود باید تمام لباسها یش هم عوض می شد و … ساعت 12 بود پرستار حاضر می شد که بر ود و او باز تنها می شد ساکت بود و به آماده شدن پرستار نگاه می کرد .پرستار رو به او کرد و پرسید :چیزی می خواهی؟ او سرش را تکان داد و گفت :نه ! بیرون هوا چطوره ؟پرستار گفت خوبه خیلی خوبه!می خواهی پنجره را باز کنم ؟ و او گفت : نه می ترسم یک دفعه سرد شود و یا باد بیاید. و پرستار رفت…این یک روز کسی بود که در همسایگی ما زندگی می کند…هر وقت صحبت از حقوق بشر می شود یاد او می افتم و امثال او چرا که این همه مراکز بشر دوستانه در جهان که دم از حقوق انسان ها می زنند آیا کاری هم برای امثال او می کنند .کسانی که مانند همه ی ما انسان هستند و حق زندگی دارند آیا حتماً باید سیاسی باشند تا انسان باشند و مورد توجه قرار گیرند؟آنها که دم از بشریت و حقوق بشریت می زنند و غالباً تحصیل کرده هستند هیچ می دانند انسانهای مثل این هم در کنار دستشان و همسایگی شان هستند که اگر حتی هفته ای یک ساعت وقت برای رسیدگی و دیدن او بگذارند هم کاری انسان دوستانه کرده اند! نمی دانم هیچ وقت از سیاست خوشم نمی آمد گرچه اگر معنای فارسیش را دنبال کنیم به زبان ساده بر نا مه هایی برای اداره ی کار ها می شود، و لی ترجمه خارجی جالب تری دارد پولتیک یا کلاک به معنای دیگر بگذریم این معانی هیچ دردی از انسانهای این چنینی در مان نمی کند من نمی گویم به دنبال حقوق بشر نباشیم اما این ها را هم بشر بدانیم کودکان و بیمارانی که به شدت نیاز به توجه ما انسان های سالم دارند و تنها با دیدارشان دلشان را شاد می کنیم اگر بتوانیم حمامشان ببریم و یا حتی به سرویس بهداشتی برسانیمشان… و بدانیم که سهراب زیبا سروده بود که و خدایی که همین نزدیکیست… هر وقت به آسمان بالای سر مان نگاه می کنیم به این بیندیشیم که خیلی ها حتی از پنجره هم نمی توانند هوا را ببینند…به این فکر کنیم که بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گو هرند… و یا بهتر بگم:
ضیافت
من خودمم نه خاطره منظره ام نه پنجره
من یه هوای تازه ام نه انعکاس حنجره
می خوام سکوت کوچه رو ترانه بارون بکنم
دلارو به ضیافت ترانه مهمون بکنم
می خوام بگم که این صدا هر چی که هست مال منه
شیشه ی رخوت شبو سنگ ستاره می شکنه
خونه من همین وراست پیش شما پیاده ها
هر جا که چشم عاشقی مونده به خط جاده ها
هر جا که چشم عاشقی مونده به خط جاده ها
همنفس این وطنم همدل دلبستگیاش
همدم دلواپسی و همقدم خستگیاش
بغض ترانه سنگیه من ولی جنس شیشیه ام
دل رو به غربت نزدم تیشه نخورده ریشه ام
بغض ترانه سنگیه من ولی جنس شیشیه ام
دل رو به غربت نزدم تیشه نخورده ریشه ام
تنها دلیل بودنم خوندن این ترانه هاست
زخم هزار تا خاطره تو دل عاشقانه هاست
تنها دلیل بودنم خوندن این ترانه هاست
زخم هزار تا خاطره تو دل عاشقانه هاست
جعفر صابری
سرمقاله ۲۹۰
وطن ابر بهارانت دل انگیز
تگرگ و برف و بارانت دل انگیز
صدای بزم یارانت دل انگیز
خروش سربدارانت دل انگیز
وطن پاینده و جاوید مانی
چو گل در پرتو خورشید مانی
در جای جای ایران عزیزمان شیر زنان و دلیر مردانی را می توان دید که از هر انگشتشان هنری بر خواسته از عشق و وطن پرستی می جوشد. ایران عزیزمان همان گونه که پرچمی رنگی دارد مردمی و فر هنگی غنی و رنگارنگ نیز دارد با فولکور و فر هنگی خاص و دیدنی ،گویشهایی زیبا و شنیدنی و از همه مهمتر هنر های گونا گون .از پخت و پز گرفته تا صنایع دستی ،هرگز نمی توان به گوشه ای از ایران سری زد و سوغات خاص آن منطقه را تهیه نکرد .زیبایی این کشور به معنای واقعی در شعر و موسیقی فرهنگ های گوناگونش ملموس است و ساز ها با صداهای زیبایشان هزار برابر زیبا تر می شود هنگامی که همراه با صدای گرم خواننده های بومی به گوش میرسند.رقص های محلی چقدر دیدنیست وقتی رقصنده ها با لباسهای زیبایشان حاضر می شوند و زمین چه حس خوشی دارد وقتی فر زندانش را شاد و خوش حال و پای کوبان می بیند.ضرب آهنگ طبل ها و نغاره ها شنید نیست وقتی به صدا در می آید و صدای غرش تفنگ ها که به شادی و سور در آسمان غرش می کنند .چه دلگرم کننده است ،دستان رقصند گان زمانی که به یکدیگر متصل می شوند و حلقه ای به نشان یاری و با هم بودن را به تصویر می کشند . حیا و شرم دختران زیبا که چشم از نا محرم می دزدند و در گوشه ای به نظاره می نشینند.و جوانان برومندی که سرشار از زندگی و شادی هستند چرا که می دانند ایران با تمام گستردگیش از آن آنهاست .از دریای شمال تا خلیج همیشه فارس جنوب .از کوههای بلند البرز تا دشت زیبای کویر لوت .و وای و وای که دشمن در چه اندیشه ای است این ایران یک پارچه با تمام سبزی و زیباییش ده بار تاخت و تاز های بیگانه را بر خود تحمل کرده اما آنچه مانده و می ماند خاک وطن است و فر زندانش که می مانند با همان صلابت همیشگی .واما چه زیبا می شد هنر و صنعت این بوم و بر نیز جهانی می شد حال که به هر دلیلی کمتر جهانگردی به این سر زمین می آید .بد نیست فرصتی را به وجود آورند تا بخش خصوصی بتواند در کشور های جهان صنایع دستی و خوراکی های محلی ایران را در قالب نمایشگاه های ایران شناسی و ایران گردی به جهانیان نمایش دهند . بسیار شایسته و خوب است هنر مند ایرانی در بیرون از ایران نمایشگاه نقاشی و یا عکس بر گزار نماید اما چقدر زیبا تر می شد هنر و صنعت ایرانی، خوراک ایرانی از شیرینی ها و تنقلات گرفته تا آجیل و پسته اش در کنار نمایشگاه های عکس و فیلم های مستند از طبیعت و زیبایی های ایران در جای جای جهان بر گزار شود. بی شک روزی خواهد آمد که نفت این سرزمین به پایان می رسد و شایسته است از همین امروز پایه های اقتصادی و دوام فر دای ایرانی آباد را طراحی و مستحکم نماییم.خود باوری و تقویت صنعت داخلی و حمایت از تولید کنندگان هر چند کوچک تضمین بقای یک
سر زمین است و می تواند پشتوانه پیشرفت و حفظ بقای آن باشد .توجه به محیط زیست و گسترش منابع طبیعی بخصوص جنگلها و توجه به بخش کشاورزی از وابستگی های آتی می کاید ،باید کشور هایی را که به معنای واقعی به استقلال رسیدند و تلاش می نمایند تا در جهان بدرخشند را الگو قرار دهیم و به همت و تلاش فرد فرد مان بیفزائیم تا انشاءالله در سایه لطف
خدا وند رحمان ایرانی آباد داشته باشم. هر ایرانی می تواند در سفر های خارجی خود مقداری از صنایع دستی و یا تنقلات ایرانی را به جوامع دیگر معرفی نماید تا از این راه قسمتی از بازار های جهان هم به ایران تعلق گیرد. به امید سربلندی و سر افرازی همیشگی ملت بزرگوار ایران زمین . و اینجا سروده ای از شاعر عزیز معاصر کشورمان آقای علیرضا شجاعی پور را تقدیم می نمایم.
ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشه ام
نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
آرشی داری به تیر انداختن
دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش
پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دلیرت جان به کف
سرفرازان سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت و نهر را
باز گرداندند خرمشهر را
ای وطن ای مادر ایران من
مادر اجداد و فرزندان من
خانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس من
ای دریغ از تو که ویران بینمت
بیشه را خالی ز شیران بینمت
خاک تو گر نیست جان من مباد
زنده در این بوم و بر یک تن مباد
و مگر می توان از ایران گفت و نوشت و از خالق شاهنامه نامی نبرد که فر هنگ ا یرانی با نام فر دوسی زنده و درخشان است:
فردوسی استاد بی همتای شعر و خرد پارسی و بزرگترین حماسه سرای جهان است. شاهنامه فردوسی به 30 زبان مختلف در دنیا ترجمه شده است.
نيم نگاهي به تنديسهاي فردوسي در كشورهاي مختلف
براي يادبود اين شاعر پر آوازه تنديس هاي زيادي توسط استادان بنام ساخته شده كه زينت بخش ميادين ، دانشگاهها و موزه ها ي داخل و خارج بوده است .
مهمترين مجسمه هاي ساخته شده عبارتند از تنديسي كه توسط لرنزي استاد مجسمه ساز معروف فرانسوي ساخته و در باغ نگارستان در سال 1313 نصب شده است.
همچنين مجسمه اي كه توسط پارسيان هند به ايران اهدا ء شد و در تاريخ 10 مهر 1324 در ميدان فردوسي نصب شد و تا قبل از نصب مجسمه جديد فردوسي ساخته ابوالحسن صديقي در اين ميدان قرار داشت و اكنون در دانشگاه تهران قرار دارد.
مجسمه ديگري از فردوسي در شهر دوشنبه تاجيكستان وجود دارد كه تاجيكها پس از فروپاشي شوروي آن را جايگزين مجسمه لنين كرده اند.
تنديس شاعر نامدار ايراني فردوسي ، همزمان با هزارمين سال پايان سرودن شاهنامه و در آستانه روز بزرگداشت فردوسي، در دانشگاه آكسفورد انگليس نصب و رونمايي شد.
اما تنديس ديگري از فردوسي در ايتاليا قرار دارد كه از جنس سنگ مرمر سفيد به ارتفاع 185 سانتيمتر است.
در این خاک زر خیز ایران زمین ……………… نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود ……………… کزان کشور آزاد و آباد بود
بزرگی به مردی و فرهنگ بود ……………… گدائی در این بوم و بر ننگ بود
از آن روز دشمن به ما چیره گشت ……………… که ما را روان و خرد تیره گشت
از آن روز این خانه ویرانه شد ……………… که نان آورش مرد بیگانه شد
بسوزد در آتش گرت جان و تن ……………… به از بندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگانی بندگیست ……………… دو سد بار مردن به از زندگیست
شعر در وصف ایران زمین
به نام خداوند جان و خرد
کز آن برتر اندیشه برنگذرد
به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نقش و نگار تخت جمشید قسم
که ایران همی قلب و خون من است
گرفته ز جان از وجود من است
بخوانیم همه این جمله در گوش باد…
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد…
جعفر صابری
به مناسبت فرارسیدن سالگرد انقلاب اسلامی
خدابس
khodabas
این فیلم نامه علی رغم اینکه مجوز ساخت در ایران را گرفت ولی بدلیل تهاجم و تخریب موسسه آشتی در سال ۱۳۸۷ تا کنون ساخته نشده است.
جعفر صابری
سكانس 1 ( A ـ 1 )
داخلي ـ سالن همايش
سالن همايش مملو از جمعيت است از دور ، سن را مي بينيم كه سخنران پشت
تريبون رفته جمعيت نيز در حال تشويق كردن هستند .
سخنران : افتخار دارم تا جايزه هيئت علمي را مبني بر بهترين مقاله ي علمي
آقاي (نفس در سينه ي حاضرين حبس مي شود)نه خير دانشجوي رشته
پزشكي خانم ستاره كوهپايه تقديم میكنم.
نمایش نامه
حضرت یوسف (ع)
این نمایش نامه را در سال ۱۳۷۶ شروع به نوشتن نمودم که طرحی از باله و اوپرا است و در نوع خود کم نظیر اما هنوز تکمیل نشده .جالب این که سال ۱۳۷۷ در مکه حج واجب با آقای فرج الله سلحشور رو برو شدم و او گفت در حال نوشتن فیلم نامه سریال حضرت یوسف است ،ایشان این سریال را بالاخره ساخت و پخش هم شد اما من هنوز نتوانستم این کار را تمام کنم شاید به دلیل کار ایشان بود!
جعفر صابری
مجلس اول
صحنه:
بازیها:برادران یوسف چرخی زده ودرحالی که نور صحنه روشن میشود تاروشنای کامل بدور خود میچرخند نوعی اضطراب با روشن شدن کامل صحنه یکی ازآنها میگوید:
برادر2:آنکه چندین برادر یم پدر چنان دلبسته یوسف است که اوراتنها بیش از همه ما دوست میدارد وضلالت او در حبّ
یوسف نیک پدیدار است
when they said: certainly yusuf and his brother are dearer to our father than we, though we are a (stronger) company; most surely our father is in manifest error: (8)
برادر3: باید یوسف را بکشید یادردیاری د.ر از پدر بیفکنید وروی پدر را یک جهت به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل مردمی صالح و درستکار شوید
slay yusuf or cast him (forth) into some land, so that your father’s regard may be exclusively for