وفا
دوستی تماس گرفت که کجای برادر و کمتر از نیم ساعت بعد روبرویم نشسته بود و شروع کرد که:شنیدم چند ماهی هست دفتر را بستی آمدی خانه نشین شدی!حتی میر یت مجله را هم به شخص دیگری واگذار کردی ! سالار تو بچه مسلمانی ! توبچه انقلابی بودی ! تو سالها تو جنگ بودی ! تو دیگه چرا؟ سرم پائین بود و گوش میکردم و او ادامه داد . خیلی دلم گرفته بود عصبی، شاکی ،دل شکسته و خلاصه از هر کی بگی لطمه خورده بودم و ماندم چه کنم من از هشت سالگی که به خودم آمدم مشکلات خانواده دعوای پدر و مادر و داستان های این جوری داشتم تا بزرگ شدم از 12 سالگی کار کردم و خرجی خانه دادم ،راستش یک وقتهایی میگم کی میگه حضرت امام حسین (ع) تنها بوده اون بزرگوار لااقل 70 مرد را داشت که جان فدایش بودند و یا از همه مهمتر حضرت عباس (س) را بعنوان برادر در کنارش داشت و شیرزنی مانند حضرت زینب همشیره اش بوده که پیام آورکربلا شد و خلاصه اگه من ده تا از این یار ها را داشتم نصف تهران را میتونستم بخرم! من بدبخت تنها حتی از همسرم که سالها بقول معروف همسرم بود چند سالی بود که میدونستم داره بدجوری بهم دروغ میگه دروغهایی که اساساً ارزشی هم برای دروغ گفتن نداشت بعد دیدم یه چیزایی هم کم میشه و بعد دیدم … زن خوبیه، فرشته اس اما ماندم چه کنم دوستی میگفت مال شرایط اقتصادی مملکته ، یکی دیگه میگفت مال شبکه های اجتماعی ، یکی دیگه میگفت این سریالهای ترکی و خارجی ماهواره ها مردم رو بدبخت کرده، و خلاصه یکی هم گفت برو پیش مشاوره!رفتم بنده ی خدا از خصوصیات زنان برام گفت که اینجوری هستند و باید تحمل کنی باید روش زندگیت را عوض کنی سخت نگیر ، گل بگیر ، اخم نکن ! لبخند بزن وخلاصه پا گذاشتیم رو همه غیرت ومردونگیمون و همونی شدیم که آقای روانشناس یا همان مشاور گفت.یکی گفت بی خیال طلاقش بده بره ، یکی گفت ولش کن به حال خودش برو دنبال عشق و حالت ، یکی گفت بزن روشن شی، یکی گفت سر خودت را گرم کن با ورزش سینما وخلاصه…احساس میکردم بهم توهین شده، تحقیر شدم کوچیک شدم بیشتر جلو بچه ام راستش چند باری هم جلو همسایه ها زنه پاک آبرو وحیثیت مارا به باد داد! دیگه زدن هم فایده نداره ! یعنی ارزش نداره !بحث کردن هم چیزی را عوض نمی کنه به بچه هام نگاه میکنم میبینم هر کاری کنم آنها به فنا میروند و آینده شون نابود میشه راستش بدجوری گیر کردم ! ماندم مگه مادرای ما زن نبودند بنده ی خدا ها سواد درست وحسابی هم نداشتند. همین ننه من سواد نداشت شش تا بچه که پنج تاشون تحصیلات دانشگاهی دارند! این زنهای قدیم چرا آنقدر با وفا بودند و هرچیزی را از باباهای ما تحمل میکردند! دیگه پیش روانشناس هم نرفتم چرا که بیشتر باید برم پیش روان پزشک تا دارو برایم بنویسه چه میدونم یه چیزی که بتونم تحمل کنم !دکتر خدا وکیلی تو از این دارو ها سر در نمیاری! کاشکی بلد بودی من چی بخورم که بتونم تحمل کنم !راستش به هرکی میگم تو چه شرایطی روحی و روانی هستم میخنده میگه بابا دنیا را آب برده تو تو چه فکر هایی هستی این وضع اقتصادی مملکت، گرانی روز افزون وخلاصه مشکلات معیشتی مردم، همه و همه به نظر من برای اینه که عشق و محبت معرفت و انسانیت از بین رفته زیاده خواه شدیم دنبال چیز هایی هستیم که میدونیم به ما خوشبختی و آرامش میده هرچی بیشتر داشته باشیم بیشتر نگرانیم. دوستم ماشینش هشصد میلیون بود شده نهصد بدبخت میگه میترسم سوارشم کجا پارکش کنم وخلاصه اون یکی میگه ویلای شمالم هزینه نگهداریش ماهی سی میلیونه … و من میخندم که هرروز دارم خسارت کلانی را بابت نداشتن پول خرید و سرمایه گزاری میدم خدا را شکر! که نداریم به قول معروف خوش بحال خودم که خر ندارم از قیمت جو خبر ندارم!دوستی میگفت بنده ی خدا حضرت علی(ع) مگه فرزندانی چون امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نداشت ؟ چرا میرفت تو چاه ناله میکرد ؟ چند تا از امام های مارا همسرانشان کشتند ! چند تا پیامبر داشتیم که از دست زناهاشون شاکی بودند!خلاصه دکتر یه فکری برای ما بکن بلکه آرام بشیم !
ساکت بودم و از خدا کمک میخواستم که یاد این دعا افتادم و به دوستم گفتم بهشت و دوزخ خیلی از آدمها همین دنیاست گاهی باید در همین دنیا قسمتی از تاوان رفتار هایمان را بدهیم و نتیجه اعمالمان را ببینم.از وفا گفتی مگر من یا حتی خود تو به عهد هایمان با خدایمان وفا کرده و یا میکنیم که توقع وفا از بنی بشری داریم … برادر زیاد استغفار کن و این دعا را بخوان که بلکه گره های زندگیمان باز شود : و به یاد اشته باش تازه اولشه و :
بلا ندیده دعا را شروع باید کرد
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
یا حق
جعفر صابری
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند .
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .
تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند…
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه .
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟