آسمان خاکستری
سر مقاله ۲۸۹ آسمان خاکستری در افسانه ها آمده که روزی دیو بد طینتی سایه شومش را بر سر شهر و دیار مردم انداخت و شهر زیبای آنها را که آسمانی آبی داشت را به رنگ خاکستری کشا ند و مردم خندان را عبوس و خشمگین نمود و کودکان و سالمندان را که از همه ضعیف تر بودند را در کام خود می کشید و هر روز تنی چند از آنها را در خون خود می غلتاند تا اینکه فرشته خوبی ها آمد و نفسش را بر شهر راند و سایه شوم دیو سیاه بد کردار را از سر مردم شهر راند وسپس نشست و گریست و اشکهایش همه ی سیاهی های روی زمین را پاک کرد و بعد با بالهای سفیدش روی شهر دست نوازش کشید و اندوه را از دل مردمان زدود… ای کاش واقعاً چنین افسانه ای بود و چنین فرشته ی مهربانی با چنان قدرتی پیدا می شد که دود و سیاهی را از روی این شهر زیبای ما بر دارد تا کودکان ما رنگی جز خاکستری را هم ببینند .همه ساله در این ایام متاسفانه مردم تهران بجای بارش رحمت خدا و باد و باران و برف شاهد دود و سیاهی هستند .سر نوشتی که جز خود مردم هیچ کس مقصر اصلی نیست چرا که علی رغم تعطیلی ها باز شاهد تر دد بی حد اتومبیل ها هستیم گو یا جداً مردم به اهمیت موضوع توجه ندارند .این دیگر پارازیت های تصویری نیست که دیگران را مقصر بدانیم بعلت تحریم های اقتصادی و تولید سوخت نا مناسب افزایش سرب و آلو دگی های وحشتناک موجود در هوا جداً جایی برای درنگ نیست و هر کس که کمی حس انسانی و مسئولیت دارد باید توجه داشته باشد که هوای تهران متعلق به همه ی انسان های ساکن در این شهر است و آسیب های فرا وانی که آلودگی هوا بر انسان ها می گذارد تنها به بحث اقتصادی و اجتماعی نیست بلکه سلسله اعصاب مردم بویژه کودکان این نسل آینده را به خطر می اندازد . علی رغم تلاش عزیزان در دانشگاه شهید بهشتی و حتی تعطیلی تهران در چند روز گذشته هنوز هوای تهران برای تنفس ناسالم است و این مهم تنها با همت خود شهر وندان امکان پذیر است و این دیو سیاه که بر شهر ما حیطه افکنده اگر همت نکنیم بی شک گلوی خود ما را خواهد گرفت مسئولین هم باید به فکر چاره اساسی باشند با افزایش سرویس های عمومی بویژه خطوط مترو حتی به شکل رایگان باعث تشویق شهر وندان از استفاده نمودن ایشان از سر ویس های عمو می بنمایند . · ما اتو بوس کم نداریم راننده کم داریم این پیام ما به مسئولین است متاسفانه در طول سالهای گذشته بهترین میادین و زیباترین میادین ما گاراژ اتو بوسهای واحد شده و این طرح خصوصی نمودن خدمات شهری باعث شده که بیشتر رانندگان در همان مبدا با تکمیل سرنشینان خود راهی شوند حال اینکه چه زمانی طول بکشد اصلاً مهم نیست و همین ایستادن در مبدا ها باعث می شود که آلودگی هوا چند برابر شود ضمن اینکه در ایستگاه ها انبوه مسافران در انتظار بمانند واین موضوع از عدم تمایل مسافران با استفاده از سر ویس های عمومی می کاهد . عدم حمایت از تاکسی رانان و تعاونی های تاکسیرانی همچنین کرایه بالا و هزینه های دیگر باعث می شود که استفاده از اتومبیل شخصی افزایش یابد . مترو نیز معضل بزرگی است که اگر حمایت درستی شود می تواند بار زیادی از ترافیک را بکاهد . در نظر بگیرید اگر اتو بوسهای مبدا و مقصد را در مسیر های طولانی تر به حرکت در آوریم طوری که این مسیر ها حتی به حاشیه شهر هم کشیده شود و در واقع اتو بوس از ابتدای بومهن به طرف پیکان شهر در حرکت باشد و بجای تعویض اتوبوس راننده ها در ایستگاه های مختلف تعویض شوند و استراحت نمایند چقدر سرعت کار بالا می رود و با ور کنید با کمترین هزینه نه تنها هیچ مسافری با دغدغه سرویس دهی روبرو نخواهد بود بلکه از امکانات به نحو احسنت بهره مند می شود کاری که در مترو انجا م شده دیگر لازم نیست مسافر ها در هیچ ایستگاهی در انتظار بمانند و هر پنج تا ده دقیقه یک اتوبوس در مقابل ایستگا ه عبور می نماید هزینه پایین سرویس های عمومی باعث استقبال بیشتر مردم از این گونه وسایل می شود و سرعت بالا برای رسیدن به کار ها می تواند انگیز های خوبی باشد . شایان ذکر است در هیچ جای دنیا که پایتخت های بزرگ و شلوغ مانند ایران دارند این طرح خصوصی سازی را انجام نداده اند و دولت و شهر داری شخصاً به این مهم می پردازد ما باید به راننده هم حق بدهیم که به فکر منافع خودش باشد اگر شما مدیران به فکر او نباشید او چرا باید به فکر مردم باشد! از طرف دیگر بیش از سه سال پیش موسسه آشتی به همت تنی چند از کارشناسان خود توانست موادی را بعنوان مکمل های سوخت با عنوان سوپر نانو به مسئولین معرفی نماید که نه تنها در مصرف سوخت بسیار کاهش به وجود می آورد بلکه در بهبود آلودگی هوا نیز کمک شایسته ای می نمود که با تائید نمایندگان مجلس و دانشگاهی هم همراه بود اما تا کنون این مهم اجرا نشد شاید با افزودن این مکمل به سوخت خود رو های شخصی و دولتی می شد مقدار قابل توجهی از آلودگی را نیز با کمترین هزینه کاست . معذالک ما کما فی سابق برای هر گونه خدمت رسانی به عزیزان هموطن خود بویژه در خصوص رفع آلودگی هوای تهران اعلام آمادگی می نماییم . به امید آسمانی آبی و زیبا برای مردم شهر هایمان بویژه تهران عزیز.. جعفر صابری [ جمعه بیست و دوم دی ۱۳۹۱ ] [ 21:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات
سینمای ایران از آغاز تا تولدی دیگر
مقاله زیر در 20 شهریور ماه 1379 به مناسبت صدمین سال تولد سینمای ایران بوسیله صاحب این قلم نوشته و چاپ شده بود لازم دیدم قسمتی تکمیلی را بدان اضافه و به مناسبت 28 دسامبر سالروز اولین پخش فیلم تاریخ سینمای جهان در سال 1895 میلادی به نام باغبان و پسر بچه شیطان ساخته برادران لومیر که در پاریس به روی پرده رفت و در زمان کمتر از 1 دقیقه نشان داد که سینما چه قدرتی میتواند داشته باشد به بیان واقعیت هایی مهمی از تاریخ پر فراز و نشیب سینمای جهان هم اشاراتی کوتاهی داشته باشم . برای نمونه در دسامبر 1976 برای اولین بار در مزرعه ای که 70 کیلومتر از شهر الجزیره فاصله داشت فیلمسازی به همراه گروهش شروع به فیلمبرداری کردند این گروه 7 نفره به همراه دو بازیگر در اتاق سکانسی را فیلمبرداری می کردند که مرد به همسر خفته اش نگاه میکند این لحظه بیش از یک دقیقه و نیم طول کشید آنها نمیدانستند که چه برگی به تاریخ سینمای جهان به ویژه اعراب و مسلمانان افزوده اند آنها زن مسلمانی را در بستر خوابش نه تنها به همسرش بلکه به جهانیان نشان داده بودند . و اینگونه سینما به جزییاتی می پردازد که نمیتوان از آن ساده عبور کرد در تاریخ سینما فیلمهایی چون تولد یک ملت ،رزمناو پوتمکین ،کازابلنکا،و اثر بیاد ماندی دیگر کم نیستند اما مقاله زیر شاید برای شما لحظه اندیشیدن را به همراه داشته باشد به خصوص اینکه ما شاهد اتفاقاتی در سینمای امروز ایران هستیم منظورم از سینما تمام صنعت سینماست امیدوار هستم همکاری و همیاری بین سینماگران و مدیران سینما و مسئولین دست اندر کار حوزه سینما به وجود بیاید تا این صنعت هر چه بیشتر در کشور عزیزمان توسعه یابد . و بیانگر ارزشهای این ملت باشد . آماده – لطفا تکان نخورید – عالی شد… همه چیز از این واژه شروع شد . عکاس و عکاس باشی سالها پیش عکاس باشی دربار ناصری مامور می شود که سینما توگراف را به مملکت بیاورد و این گونه سینمای ایران متولد شد. دهها مقاله ، کتاب ، جزوه سمینار و جشنواره برای شناختن سینما تهیه و بر پا شد ولی همواره یک موضوع آنه غربت نشناخته سینما بود که همه مدعی دفاع از آن هستند. به واقع درست هم این است که باید از سینما وداع کرد دیگر کمتر نامه نوشته می شود کمتر شعر خوانده میشود ،کمتر نمایشگاه برپا میشود و دیگر کمتر کسی به سینما می رود .ویدئو، ماهواره ،تلویزیون، کامپیوتر و اینترنت و… راستی تا چه اندازه سینما را میشناسید؟ چند بار در طول عمر خود به سینما رفته اید ؟اولین سینمایی که رفته بودید کی و کجا بود؟ بهترین سینمایی که رفته بودید کی و کجا بود؟ بهترین بازیگر شما چه شخصی بوده و هست ؟بهترین فیلم ایرانی که دیده اید که و چه نام داشت ؟و دهها سوال دیگر که اگر هر وقت در خلوت و یا جمع دوستان مطرح کنید می توانید بفهمید که تولد سینما برای شما از آن زمان بوده نه امروز که سینما صد ساله شد. بعضی ها که قدیمی تر هستند هنوز با سینمای فردین و ناصر ملک مطیعی خوش هستند و تمام فیلمها را با آنها مطابقت می کنند بعضی ها با سینمای زمان جنگ زندگی می کنند و عده ای هم بدنبال سینمای نوین خانوادگی ،اجتماعی و عشقی … اما باید بدنبال تاریخ تولد سینما بود همان زمان ،مکان ،کی و کجا تا بهتر دید. یک اتفاق در روی پرده سینما به وجود آمد که آن خاطره ای را برایتان زنده کرد یک نگاه – یک صدا – یک حرکت و… آن تولد سینما برای شما بوده. آماده لطفا تکان نخورید عالی شد. درست این اتفاق برای شما می افتد در زمانی که روی پرده سینما آنچه دل تان می خواست را می بینید تکان نمیخورید و همه چیز ثبت می شود. خواب اولین سینما توگراف بشر بود که گاه تمام رنگی و اسکوپ به طریق 75 میلیمتری و بعضا حتی انیمیشن بود ،هست و خواهد بود . سینمای جهان اینگونه متولد شد آنچه بشر می دید می خواست ثبت و بعد پخش نماید اما به واقع اگر به واقع اگر بخواهیم از این نوشته نتیجه بگیریم در یک کلام باید بگویم غربت سینما هنوز نشناخته مانده ا ست . در واقع صدها فیلم سینما هنوز نشناخته مانده است . در واقع صدها فیلم هزارها انسان آمده و رفته اند اما هنوز سینما قربتی در بیان دارد که تماشاچی را بدنبال لحظه بی حرکت ماندن می کشاند ،سینما جوان است و صد سال عمری نیست که برای یک هنر آنهم به وسعت سینما تعریف شود دهها رقیب قدر و توانا سینما را هر روز ضعیف و ضعیف تر می نماید . ما بر آن هستیم تا سینما را بشناسیم تعریف درست سینما فقط فیلم سینمایی نیست . پرده – نگاتیو- صدا برداری- گریم و… صدها نفر برای تولد یک فیلم سینمایی تلاش می نمایند و فیلم وقتی بر روی پرده در سینما توسط آپارات به نمایش در می آید و شما بر روی صندلی که بابت نشستن بر روی آن ،بلیط خریده اید می نشینید و فیلم را می بینید تازه می شود سینما. به امید آن روز که سینما تعریف خود را پیدا کند بتواند حرکت را از تماشاچی سلب و لحظات را برایش ثبت نماید. در واقع آن روز تولد سینماست نه …. جعفرصابری [ پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۱ ] [ 11:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات [ چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۱ ] [ 20:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات
کی میگه 13 نحس نیست!
دوستی دارم که بازنشسته قوه قضا ئیه است و بسیار انسان وارسته ای می باشد .او گاه از خاطرات زمان خدمتش در جمع های دوستانه گفته هایی را بیان می کند که یکی از مهمترین و به یاد ماندنی ترین آنها این بود که معنای داد گاه یعنی اینکه جایی برای بیان داد از بیدادی که صورت گرفته و در اینجاست که دادگاه معنا می یابد لذا اگر شخصی دلش گرفت و صدایش بلند شد قاضی چون پدری مهر بان باید شنوا باشد… در مقابل اگر جایی هم برای بیمار تعریف داشته باشد بیمارستان و یا در مانگاه است و طبیب مرهم درد بیمار است .شکر خدا دنیای پزشکی به اندازه ای وسعت و توسعه یافته که هر بیماری متخصص خود را دارد از چشم و عروق گرفته تا قلب و ریه یا اعصاب و روان .از اعصاب گفتیم لازم است به اعصاب در هم گره خورده مردم این روز ها هم اشاره نماییم که همه اش اگر نه ،بیشترش سرانجام سر از همان دادگاه و قاضی در می آورد .گاه چنان موارد ساده و کودکانه است که قبول اینکه چرا کار به داد گاه کشیده خودش نیاز به قضاوت دارد. جالب است که برایتان خاطره ای از همین چند روز گذشته بیان کنم خاطره یا داستان واقعی که بی شک شما را نیز به فکر وا می دارد که چرا باید شاهد این چنین رفتار و گفتاری باشیم. میدان ونک خیابان گاندی مکانی است که سالهاست به دلایلی لااقل دو بار ما را به خود دعوت می نماید .همین روز 13 آذر ماه سال جاری نیز دست بر قضا به این خیابان رفته بودیم و در غروب آن روز در خیابان چهارم ناگهان صحنه ای دیدیم که نمی توان از آن نگفت و ننوشت. درست در مقابل مطب پزشکی ما شاهد زد و خوردی بود یم که بین یک جوان زیر سی سال و پیر مردی بالای هفتاد سال و زن جوانی صورت گرفت من ابتدا فکر کردم موضوع خانوادگی است ولی وقتی دیدم پیر مرد برروی زمین افتاد و مرد جوان به طرف زن حمله کرد و بازوی او را به دندان گرفت درنگ نکردم به کمک ایشان دویدم و چه بگو یم مرد جوان چنان فحاشی می کرد که حتی از بیان آن هم شرم دارم…خیلی زود متوجه شدیم که این مرد جوان منشی آقای دکتر است و آن پیر مرد نیز بیمار بوده که به همراه دختر خوانده اش برای در مان و ویزیت نزد پزشک آمده … بسختی آرواره های جوان را از بازوی زن جدا کردیم و هزار بار سخت تر بستیم که دیگر فحاشی ننماید و به پیر مرد و زن کمک کردیم تا به اتو مبیلشان برسند .فرصتی شد که من کل جریان را از آنها سوال نمایم و گویا این در گیری از آنجا شروع می شود که آقای هوشنگ یا همان پیر مرد برای ویزیت وارد مطب می شود مطب شلوغ بوده و باید هر بیمار ابتدا فرم مخصوصی را تکمیل نماید که خوب این بسیار طبیعی و معقول است آقای هوشنگ از مرد جوان و منشی پزشک خواهش می نماید تا این فرم را در اختیارش قرار دهد تا در زمان انتظار تکمیل نماید، اما مرد جوان در پاسخ به درخواست او گفته نه تو مچاله اش می کنی…آقا هوشنگ که از این پاسخ جا خورده سعی می کند مورد را نشنیده بگیرد ولی متوجه می شود این مرد جوان با همه ی بیماران این برخورد را دارد از جمله پیرمردی که می گوید آقا من عینک همراهم نیست لطفاً خودتان بنویسید و مرد جوان باصدای بلند می گوید اسم پدرت چی بوده… شماره موبایلت چنده؟ و از این گونه بیانات …آقا هوشنگ در ادامه توضیح داد که وقتی موضوع را به جناب آقای دکتر عرض کردیم ایشان خیلی خونسرد گفت نه او پسر خیلی خوبی است وحتماً شما کاری کردید که او ناراحت شده . آقا هوشنگ هم در جواب گفته من کاری نکردم ولی اگر هم کاری بکنیم شاید معقول باشد چرا که ما بیمار هستیم و بیمار اعصاب و روان ،او چرا این برخورد را دارد … در هر صورت زمان خروج از مطب دکتر و در محل انتظار بیماران ،آقا هوشنگ بسته به وظیفه انسانی و شاید پدرانه باز رو به جوان کرده و وی را نصیحت می کند که بر خوردش را با بیماران بهتر نماید که جوان هر آنچه دلش می خواهد به او و خانم همراش می گوید زن جوان هم با سیلی پاسخ فحاشی های آن مرد را می دهد که با مداخله جناب دکتر و بیماران حاضر قضیه خاتمه می یابد و آنها از مطب خارج می شوند که ناگهان مرد جوان از مطب خارج شده و آن اتفاقها که ما دیدیم و گفتیم درست درب مطب آقای دکتر مغز و اعصاب پدید آمده بود… همکار من پیشنهاد کرد با توجه به آسیب شدید آقا هوشنگ و بویژه بازوی خانم همراهش به پزشک مراجعه نمایند و همین طور موضوع به مقامات قضایی و انتظامی اطلاع داده شود اما آقا هوشنگ که تازه یک هفته بود از کشور آلمان آمده بود ترجیح داد موضوع را دنبال ننماید و جای تعجب این بود که آن خانم هم علیرغم آسیب شدیدی که دیده بود در پاسخ ما که بهتر است به پزشک قانونی برود گفت:نه خدا را خوش نمی آید مرداز نان خوردن می افتد… آنها رفتند و ما متعجب از دیدن این صحنه و حیران از این همه گذشت و انسانیت … دوستی داشتیم که خدایش رحمت کند می گفت خدا نصیب حکیم و حاکمت ننماید! ومن یاد داستانی از خروشچف افتادم: در کنگره حزب کمونسیت شوروی سابق در هنگام سخنرانی نیکیتا خروشچف که با تقبیح جنایتهای استالین جهان را شگفتزده کرد ، یک نفر از میان جمعیت فریاد برآورد: رفیق خروشچف، وقتی بیگناهان اعدام میشدند، شما کجا بودید؟ خروشچف گفت: هر کس این را گفت از جا برخیزد. اما هیچ کس از جایش تکان نخورد. خروشچف ادامه داد: خودتان به سوال خودتان پاسخ دادید. در آن زمان من همان جایی بودم که الان شما هستید جعفر صابری
[ چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۱ ] [ 22:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات
دیگر نگران نباشید. آموزش خبر نگاری و … شرکت تعاونی مطبوعات کل کشور با همکاری موسسه فر هنگی هنری آشتی بر گزار می نماید . آموزش های خبر نگاری و بازار یابی حر فه ای ویژه شرکت تعاونی مطبوعات کشور بعنوان بزرگترین مرکز صنفی مطبوعات کشور با دارابودن بیش از 1700 عضو در خانواده مطبوعات در نظر دارد با همکاری موسسه فر هنگی هنری آشتی از بین علاقه مندان به آموزش خبر نگاری تعداد محدودی را آموزش و به سیستم مطبوعات و رسانه ی کشور معرفی نماید. و گواهی نامه رسمی ، بین المللی با تر جمه مورد تائید وزارت امور خارجه دریافت نمایید لازم است این را بدانیدکه: لازم است این را بدانید که همیشه داشتن تحصیلات و سر مایه و یا دوستان و آشنایان برای پیشرفت و اشتغال شما کافی نیستند . حتی داشتن آموزشهای لازم و تجربه هم در بعضی مواقع کار گشا نخواهد بود چرا که بوجود آوردن بستری مناسب برای نشان دادن تجربه و تخصص و همچنین خلاقیت ،همه و همه نیاز به بستری مناسب دارد و این بستر، امروز برای شما بله شما فراهم شده اگر تصمیم بگیرید . سخن اول من با دوستان و عزیزانی است که در رشته ارتباطات تحصیل کرده اند و حتی در این رشته مشغول می باشند ،سپس به علاقه مندان به رشته خبر نگاری است و تصمیم دارند که هر چه زود تر صاحب یک رسانه مانند مجله و یا سایت شوند ،دوستانی که به شدت از اینکه در شغلی جز رشته تحصیلی خود مشغول هستند هم نباید این فر صت را از دست دهند و چرا شما بله شما که این رشته را دوست دارید با روش های حرفه ای آن در کو تا ترین زمان ممکن آشنا نشوید شاید در آینده نزدیک به جمع حر فه ای های مطبوعات و ارتباطات جهان در آمدید. اما اگر به دنبال شغل و درامد بالا هستید و یا می خواهید در شر کت و سازمانی که دوستش دارید هم بعنوان کار مند وارد شوید می توانید از این در وارد شوید و در کمترین زمان ممکن خود را در مکانی مناسب و در خور شخصیت خود ببینید. و اما بیش از همه ،شما که مدیر و یا مسئول شرکت و یا سازمان و حتی کار خانه ای هستید که به اشکال مختلف در گیر شرایط اقتصادی موجود می باشد و بیشتر راه کار های ممکن را تجربه کرده اید این فر صت برای شما ایده ال است به ما بپیوندید و در زمانی کو تا ه در هر شغلی که هستید بیش از گذشته بدرخشید . فراموش نکنید حتی اگر دانشجوی رشته خبر نگاری و یا ارتباطات هستید از این فر صت بهره مند شوید تا آینده شغلی خود را در بستری که بیش از 1700 عضو دارد و بزرگترین مرکز صنفی مطبوعاتی رسمی کشور هست تعمین نمایید. برای شما بخصوص شما بر نامه های ویژه ای در نظر داریم. دوستانی که سینما و هنر های نما یشی هم خوانده و یا آشنایی دارند حتماً به ما بپیوندند تا در بر نامه سازی های تلویزیونی از تجربه و تخصصشان بتوانیم بهره مند شویم. بله این ها اهداف اصلی ما از بر گزاری این دوره است که بی شک می توان تحولی در ساختار مطبوعات و رسانه های کشور دانست . کارشناسان ما برای پاسخ گویی و راهنمایی بیشتر در دسترس شما هستند. در زمانی کو تاه دریچه ای تازه در زندگی آینده و شغلی خود بگشائید. شاید شما نیز بتوانید از این شرایط ویژه بهره مند شوید. با سپاس جعفر صابری مدیر تحقیقات و پژوهش تعاونی مطبوعات کشور قدم اول برای با ما بودن: با سلام و تشکر از اینکه تصمیم گرفته اید همکار ما شوید. لطفاً جهت تسریع در کار ها به تر تیب زیر عمل نمائید و کلیه مدارک خواسته شده را ار سال کنید تا دچار مشکل نشوید. اسکن کارت ملی پشت و رو( چنانچه کد پستی شما تغییر کرده و دیگر کد پستی روی کارت ملی نیست حتماً کد پستی جدید را در قسمت آدرس بنویسید) لطفاً به همراه شماره تلفن همراه خود حتماً شماره تلفن ثابت و کد محل اقامت خود را نیز ارائه نمائید. اسکن شناسنامه تمام صفحات حتی صفحه آخر اسکن مدرک تحصیلی ( مهم نیست دارای چه مدرکی هستید) اسکن عکس خود با رعایت مسا ئل و شئونات اسلامی چنانچه در ایران زندگی می نمائید ( صدور کارت برای افرادی که در خارج از ایران هستند و بعنوان خبر نگار ما فعالیت می نمایند به زبان لاتین بوده و نیازی به رعایت این مورد نیست) اسکن معرفی نامه و سوابق کاری و تجربه ای و ارسال آن به ایمیل آدرس ما. اسکن کارت اقامت و صفحه اول گذر نامه برای افرادی که در خارج از ایران هستند لازم است. واریز مبلغ 185000هزار تومان به حساب های ارائه شده وار سال اسکن رسید و یا شماره پیگیری برای ما . در صورت امکان ارسال وجه به صورت کارت به کارت و از طریق: شماره کارت بانک ملی ( صفی علی شاه تهران )سیبا به نام جعفر صابری: 6037991097779247 انجام شود .و اسکن فیش دریافتی به ایمیل مربوطه ارسال شود. فرم تقاضای ثبت نام در دو ره های آموزش خبر نگاری ویژه بدینوسیله اینجانب: فرزند : به شماره شناسنامه : با شمار کارت ملی : ساکن : با کد پستی: به شماره تلفن همراه : و ثابت :که دارای تحصیلات : در رشته: فارغ التحصیل از دانشگاه: هستم و مشغول فعالیت و کار در : به نشانی : و تلفن: می خواهم به صورت حضوری و( اینتر نتی ) در دوره های خبرنگاری ویژه تعاونی مطبوعات کشور شرکت نمایم. تاریخ تکمیل فرم: حال باید کل این صفحه را بعد از تکمیل برای ما ار سال نمایید. با تشکر نکات مهم دیگر: پس از تکمیل و ارسال مدارک با شما تماس خواهیم گرفت تا در ساعت اداری به آدرس و نشانی تعاونی مطبوعات کشور در وقت و زمانی که برای دیدار و گفت وگوبا شما در نظر گرفته شده تشریف بیاورید .( با دوستان اینترنتی نیز از راه اینتر نت تماس خواهیم داشت) بدیهی است چنانچه در زمان مقرر ملاقات حاصل نشود نوبت شما که از روی ارسال مدارک مشخص شده به انتهای لیست انتقال می یابد . چنانچه معرفی نامه و یا سوابق کاری قابل توجهی هم دارید و یا می توانید تهیه نمائید شایسته است همراه داشته باشید. خواهشمند است اصل مدارک و بویژه سوابقی هم اگر در خصوص این گونه فعالیت ها دارید برای آن جلسه به همراه داشته باشید. اصل فیش بانکی حتماٌ همراه شما باشد. خواهش ما آن است که حتی الامکان تلفن های شرکت تعاونی را اشغال ننمایید و قبل از دعوت شما از آمدن حضوری به مرکز جداً خود داری نمایید . ساعت کلاسها و زمان برگزاری آزمون در روزهای زوج و از ساعت 13 تا 17 خواهد بود .بجز زمان های بازدید، در خصوص دوستانی که از طریق اینترنت در این برنامه شرکت می نمایند نیز زمان آزمون و نحوه اجرا اعلام خواهد شد. محل برگزاری کلاسها در تعاونی مطبوعات کشور واقع در میدان هفت تیر می باشد . شایان ذکر است: این دوره بطور کامل در 120 ساعت تعریف شده است و بطور فشرده می باشد در دوقسمت تئوری و عملی و در پایان دوره به قبول شدگان در آزمون گواهی نامه رسمی و بین المللی با تر جمه مورد تائید وزارت امور خارجه اعطا ءمی شود . فارغ التحصیلانی که از نمرات بالاتری بر خوردار باشند بلافاصله به دوره کار آموزی و در صورت موفقیت جذب سیستم مطبوعات کشور می شوند. نشانی ما :تهران -میدان هفت تیر – روبروی مسجد الجواد – کوچه شهید پشت مشهدی پلاک 3 واحد 6 شرکت تعاونی مطبوعات کل کشور. تلفن:88812831الی3 و یا 09391199315 Info.tvnk@yahoo.com حال باید کل این صفحه را بعد از تکمیل برای ما ار سال نمایید . با تشکر روابط عمومی شرکت تعاونی مطبوعات کشور [ چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۱ ] [ 21:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات دل خوش سیری چند!
نمی ترسم اگه روزی دعایم بی اثر میشه همیشه لحظه آخر خدا نزدیکتر میشه تازه خدا وند به آنها فرزندی عطا کرده بود و نوزاد چنان زیبا و با نمک بود که مادر لحظه ای از او رو برنمی گرداند و پدر محو تماشای مهر مادر به فرزند ،که نا گاه صدایی در آمد…مرد برخواست و به طرف درب حرکت کرد …چند دقیقه بعد وارد اتاق شد و اشک در چشمانش حلقه زده بود و به سختی بغض گلویش را نگاه داشته بود ،همسرش از او پرسید چه کسی بود که در می زد؟ و او پاسخ داد صاحب خانه ،زن آشفته شد و گفت حتماً می خواست بگوید حالا که سه نفر شده اید باید کرایه خانه را بیشتر کنید؟ مرد بغضش را آزاد کرد و گفت :خیر ،آمده بود که بگوید شما تا امروز دو نفر بودید و می توانستید کرایه خانه را بپر دازید از امروز سه نفر هستید و این کودک خرج دارد شما هم که درامدتان زیاد نیست پس بی شک در پرداخت اجاره به شما فشار می آید پس از این ماه ماهیانه دو سوم اجاره را بپردازید تا بتوانید به مخارج کودک تازه به دنیا آمده بیشتر برسید .این هم هدیه من به شما ،اگر خدا قبول کند! آری این شخص کسی جز زنده یاد مرحوم رجب علی خیاط نبود .او و امثال او افسانه نبودند انسانهایی بودند که درکنار ما زیستند و با تمام سادگی به ما درس اخلاق دادند .اگر در این ایام به دنبال یاد گیری اخلاق نباشیم کی فر صت خواهیم کرد که بیشتر بیندیشیم . ای بزرگوار که از گرانی ها شاد می شوی و لبخند رضایت بر لبت نقش می بندد که انبار حجره ات پر است می دانی در زیر همین سقف های بازار بزرگ تهران بودند و هستند افرادی که اگر به سراغشان بروی و بگویی این جنس را می خواهم او می گوید من دارم اما از مغازه رو برو خرید نمایید چرا که او هم این جنس را دارد و هنوز دشت نکرده …آری این همان شأن انسانیت است که روز روشن شیخ با چراغ روشن در پی آن بود و می خواند از دیو و دد ملولم وانسانم آرزوست! دستان پینه بسته و چرکش را نشان می داد و می گفت: من با این دستان به وسیله این موتور سیکلت کار می کنم تا شب برای زن و بچه خود لقمه نان حلالی تهیه نمایم و او می گفت قانون است و من مامور هستم و معذور! این جمله چقدر آشناست در این ایام ،چرا که در مقابل حسین (ع) هم ، مأموران کاری جز اجرائ مقررات بر عهده شان نبود .بزرگوار، این بی گناه جرمش این بود که لحظه ای کلاه ایمنیش را از سر دراورده بود تا یک نخ سیگار بکشد و این گونه قانون در حقش اجرا شد.تو بهترین کار را می کنی که قانون را اجرا می نمایی اما بدان که این همه ی قانون نیست .تو برای وصل کردن آمدی … مگر او انسان و از جنس تو نیست؟ تو هم هزاران گرفتاری و مشکل داری مانند او . اگر من نگویم یا ننویسم یکی دیگر می گوید و یا می نویسد. که ای برادر در یاب برادر گرسنه ات را چرا که : هر برادر تنی که خواب می کند تو را و نان خویش می خورد! با تو که گرسنه ای خصم مادر زاد است . هر غریبه ی گرسنه ای، اما با تو که گرسنه ای برادراست … گاهی وقتها کار ما بیش از هر شغلی سخت تر می شود می بینیم ،می شنویم و نمی دانیم چه کنیم ،می بینیم که چگونه فشار های زندگی انسانیت را گاه به بازی می گیرد و در مقابل چشم مردم شخصی با دشنه به جان دیگری می افتد و کسی یارای یاری به اورا ندارد .و یا با رندی و بی شرمی می گوید :این قانون طبیعت است . زمانی که کسی از ثبت نام منصرف بشود ،حتی قبل از شروع کلاس و یک روز بعد از ثبت نام بیست درصد از شهریه را بر می دارید.بنده ی خدا ،تو این گونه درامد حاصل می کنی و ناله و نفرین های مردم را نمی بینی !وای به حالت که فکر می کنی این درامد ،حاصل تلاش توست و نه رزق و روزی خداوند. و گاه می بینیم که کودکی را برای خرج عیاشی شان به سر چهارراه می فرستند تا دست فروشی کند .اینها را می بینیم و لازم نیست که من بگویم ،شما هم چون من در کنار من شاهدید و می بینید .این داستان مختص این سرزمین نیست و بی شک در جای جای جهان هم می توان نظیرش را دید و شنید اما آنچه این سرزمین را متضاد می سازد و جرأت بیانش را به من و امثال من می دهد این است که ما در زیر بیرق حسین (ع) هستیم و معلم اخلاقی چون حسین (ع) داریم و به عشق او سینه چاک می کنیم پس در یابیم یکدیگر را در گرفتاری ها .نشود روز قیامت در مقابل تمام اجر خدماتمان و اشکهایمان ناله و نفرین مظلومی را داشته باشیم که وای اگر از پس امروز بود فر دایی! جعفر صابری
[ دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۱ ] [ 19:15 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات نوشته روی پرچما حسین غریب فاطمه نوشته روی پرچما حسین غریب فاطمه چشمای خیس عاشقا داد میزنه محرمه تا، روضه زهراست/ تو سینههامون/ هدیه زهراست/ پیرهن سیامون چه خوبه تو حسینیه/ نماز گریه هامون دعا کنین امضا بشه/ برات کربلامون (وای غریب مادر) از بچگی تو هیئتا عشقتو یادمون دادن با روضههای کربلا راهو به ما نشون دادن شد، نام قشنگت/ ورد لب ما/ روضه عباس/ مشق شب ما هنوز محرم که میاد/ پر میکشه دلامون دعا کنین امضا بشه/ برات کربلامون ( وای غریب مادر) نمک نداره سال ما اگه محرم نباشه اگه محرم نباشه میخوام که عالم نباشه تا، نگاه ارباب/ ما رو نشون کرد/ روضه اصغر/ بزرگمون کرد دعا کنین که فاطمه دعا کنه برامون دعا کنین امضا بشه برات کربلامون (باز محرم اومد) [ یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۱ ] [ 18:0 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات کجایی ؟ بی شک این سئوال برای خیلی ها آشنا است و در طول روز، هفته، ماه و یا سال بار ها یا از شما این سئوال را پرسیده اند و یا شما از شخصی پرسیده اید .خوب که به تاریخچه پیدایش این سئوال دقت کنیم می بینیم به گذشته های نه چندان دور می رسد .البته از سالها قبل این سئوال مطرح بوده ولی در مقاطعی از تاریخ معنایش متفاوت بوده برای نمونه در مقطعی از تاریخ معنای آن دوست داشتن زیاد بوده و پرسش کننده منظورش از طرح این سئوال این بوده که کجا هستی دلمان برایت به شدت تنگ شده و از دوری و بی خبری از احوال شما دل تنگ شده ایم اما …به مرور زمان این سئوال کاربرد های دیگری پیدا کرد جالب اینکه شاید در همان زمان های دور مأمورین و مفتشین از متهمین چنین سئوالی می کردند اما مورد مصرفش بسیار کم بود جالب این که این روز ها دیگر مورد استفاده مأمورین هم دیگر به ندرت قرار می گیرد چرا که تکنولوژی به قدری پیشرفت کرده که به سادگی از جا و مکان متهمین می شود با خبر شد اما این تکنولوژی تنها در اختیار سیستم های نظامی است پس کاربرد این سئوال در بین افراد جامعه بسیار زیاد تر از گذشته می شود چرا که این گونه افراد امکان دسترسی به آن سیستم های نظامی و امنیتی را ندارند و همین مسئله ایشان را بشدت عصبی می نماید به همین دلیل قبل از هر چیزی بخصوص در اولین ارتباط تلفنی خود حتی گاه قبل از سلام و علیک می گویند :کجایی ؟البته این که سلام وعلیک نمی کنند بیشتر بدان جهت است که مطمئن هستند نامشان در صفحه نمایش گر تلفن نشان داده می شود پس صاحب خط می داند که چه کسی پشت خط است و ناچار باید گزارش کامل وبدون کمی و کاستی را به سئوال کننده بدهد . حالا جالب این است که گاهی عکس العمل های مردم در این گونه مواقع تغییر می نماید و بسیار دیدنی است یکی راستش را می گوید یکی می گوید داخل جلسه است ،یکی می گوید در حال رانندگی است و یکی می گوید تماس می گیرم و خلاصه داستانی است این پرسش کجا یی؟ آنتن نمی دی!جالب اینکه گاه بنده ی خدا سر نماز است و ناچار گوشی تلفن را دم دهانش می گیرد و نماز را ادامه می دهد تا آن طرف خط بفهمد که چرا نمی تواند پاسخ گو باشد! در مسیر تحقیق در خصوص ریشه یابی این سئوال بیشتر دوست داشتم معنای این سوال همانی بود که سالها پیش بود و خبر از دل تنگی و دوری دو دلدار باشد اما گرچه گاه این روز ها هم همین معنا را می دهد اما کاربرد غلط و زننده و بی موردش بیشتر مواقع چندش آور می شود ،چراکه غالباً با دروغ همراه است و طرفین به ناچار دروغ می گویند و این اسباب ارتباطی شایسته بین انسانها تبدیل به وسیله ای برای دروغ گفتن به یکدیگر می شود ،در مواقعی هم که پاسخی داده نمی شود این دروغ بدتر از یک دروغ می شود و دروغ بزرگ و بزرگ تر می شود چرا که باید اول دلیل در دسترس نبودن را توجیه نمود و بعد علت در دست نبودن گوشی و خلاصه این که چرا خط نمی دادی و یا پشت خط کی بود و چرا ارتباط قطع شد و اهم همه ی این پرسش های ساده گاه تبدیل به یک فاجعه می شود و خانواده ها رو به پرتگاه جدایی می روند . حالا من می پرسم کجایی ؟ به هر دو طرف می گویم کجا هستید ؟ این سئوال چقدر قشنگ تر بود که عاشقانه تر مطرح می شد و آیا اصلاً لازم بود که مطرح شود یا نه؟ گاه می شود با یک پیامک ساده اما هوشمندانه نهال زندگی را آبیاری کرد و نیازی به هرس شاخه های زیا دی نیست. زندگی با پرسش، زیبا نمی شود با عشق معنا می گیرد گاه ساعت ها در کنار هم بودن به لحضه ای با هم بودن نمی ارزد با هم بودن نه کنار هم بودن! گاه کیلومتر ها فاصله بین انسانها وجود دارد اما نبضشان با یکدیگر می تپد و گاه … واژه های زیبا تر ی هست که می تواند جایگزین کجایی ؟را بگیرد .بگذاریم او هر کجا که می خواهد باشد اما با ما ماشد… گرچه تکنولوژی آمده تا فاصله ها را کم تر کند اما همین تکنولوژی می تواند خانه خراب ترین وسیله باشد اگر فر هنگ درستی در استفاده ابزاری و کلامی آن نداشته باشیم. به امید پیروزی و بهروزی شما در هر جا! جعفر صا بری
[ جمعه بیست و ششم آبان ۱۳۹۱ ] [ 19:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات ویلا با… فقط برای خنده مدتی بود که دوست و آشنا به ما پیشنهاد می کرد که بیا بریم ویلا… ما که سالهاست از تهران خارج نشده بودیم دل را به در یا زدیم و در بین ال تعطیلات به وجود آمده مرخصی های خود را سر هم کردیم و راهی ویلا شدیم . از کرج که رد شدیم جاده چالوس و سد کرج را به سلامت طی کردیم اما بعد از تونل چهارم تازه فهمیدیم جاده چالوس یعنی چه…نه این که خیلی زیبا بود بلکه بسیار شلوغ بود آی وایسادیم آی ترافیک بود آی قیامت بود…من نمی دانم این چه لذتی دارد که آدم در ترافیک ساعت ها کلاج وترمز بگیرد… سرانجام وارد منطقه کلاردشت شدیم .خدایا چقدر ویلا و…چه خبره …کاخ چی بعضی ها برج ساخته بودند .ماشاءالله این همه آدم مایه دار در کنار ما زندگی می کنند و ما نمی دانستیم.فقر چیه غم چیه ما حیران از این همه شادی و خوشی شکر خدا از هر درختی بندی آویزان بود و جماعتی کنار بند آویزان شاد و خندان…شکر خدا جاذبیت های توریستی الحمدُلله فراوان ،اما از تمام این تفریحات و شادی ها که کمترین است در حق ملت شریفمان، بگذریم .جای آن دارد بیندیشیم این همه ویلا سازی آیا لازم است آدمهایی که شاید در طول سال کمتر از تعداد انگشت دستشان به ویلایشان سر بزنند آیا باید ویلا داشته باشند و زیباترین مناطق کشاورزی و اکو سیستم کشور عزیز مان را نابود نمایند. این ویلا ها درست در بهترین زمین های کشاورزی ما قرار گرفته اند و اگر کمی منصف باشیم در آینده ای نه چندان دور دیگر برنج شمال هم مثل خیلی از موجودات زنده اش کمیاب و کیمیا می شود . جنگل ها نابود و محیط زیست طبیعی جانوران بعلت زباله های گو نا گون در حال نابودی است .هیچ گونه کنترلی صورت نمی گیرد و گو یا هیچ کس به فکر اهمیت موضوع محیط زیست نیست…در هر صورت امید واریم که در ویلا با …خوش بگذرد! [ چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 15:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات سر مقاله ۲۸۴ خود باوری ملی غم انگيز ترين چيز توی زندگي، يه استعداد تلف شده است…! وقتی طپانچه شلیک میشه همه می دوند ولی فقط یک نفر به عنوان نفر اول از خط پایان می گذرد و دیگران نفرات بعدی هستند !چرا؟ خوب که نگاه می کنی می بینی از لباس تا خوراک وحتی علم و دانش هم در اول شدن یک نفر بی تأثیر نیست .اما شادی این پیروزی برای او نیست همه خوشحال هستند که او برنده شده ،تلاشی که ملتش هم در شادی پیروزی وی سهیم می شوند و اما آخرین نفر کیست که کمتر به چشم می آید او از کجا آمده و چه شد که نفر آخر شد و او چرا تا آخر دوید تا از خط پایان بگذرد مگر نمی دانست که هیچ جایزه ای در انتظار او نیست و هیچ دوربینی عبور وی را از خط پایان ضبط نمی کند!و هیچ کس در کشورش برای آخرعبورش از خط پایان ،برایش جشن نمی گیرد.پس چرا او می دود و از خط پایان عبور می نماید؟ بی شک چیزی جز آموزش و خود باوری شخصی نیست ،او آموخته که نه برای قهرمان شدن بلکه برای عبور از خط پایان باید حرکت کند و در این حرکت زندگی معنا می گیرد و این معنا را او از کودکی آموخته از همان زمان که به زمین می خورد و باز می ایستاد تا ایستادن را بیاموزد او آنقدر در قدم برداشتن تلاش کرد که امروز بتواند بدود و او نه! همه ی ما این گونه ایستادن و راه رفتن را آموخته ایم .گاه دست پدر و یا مادری تعادل مارا حفظ می کرد ولی در نهایت این خود ما بودیم که ایستادن را آموختیم و به خود باوری رسیدیم.چه شد که اینک بیشتر ما برای ایستادن تعمق می کنیم و شک داریم ؟ اگر خوب بیندیشیم برمیگردد به تربیت و آموزشمان ،به زمانی که اگر برای خانه نان می خواستیم مادرمان به پدرمان می گفت: بزار درسش را بخواند واگر نهار یا شام می خوردیم ظرف ها را مادر می برد و می شست.کم کم این آموزش ما را از دویدن و عبور از خط پایان دور کرد .طوری که انگیزه ای برای تلاش نیست و اگر هم کسی می دود و یا ایستادن را تجربه می کند به او می خندیم و کارش را عبث می دانیم. اگر کسی بخواهد اندیشیدن را تجربه کند اندیشه را در مقابل رویش می گذارند تا او از اندیشیدن هم شرمنده شود .جهان امروز بشریت را رو به نیاز پیش می راند، نیاز به همه چیز هر چه نیاز مند تر باشد پیشرفته تر است و هرچه پیشرفته تر نیازمند تر…اینجا بشر امروز حتی لازم نیست بایستد چه برسد به اینکه بخواهد بدود.در گفت و گو با بعضی از جوانان ایران زمین آنها می گویند چه نیازی به دویدن هست چرا که به چشم می بینند سرمایه داری را که با یک دهم قیمت تمام شد جنسی را وارد کشور می کند و دیگر نیازی به تولید و هزینه های بالای تولید داخلی نیست و سودش هم بسیار بیشتر است. در این میان هستند روشن فکر هایی که بجای دیگران می اندیشند و حق اندیشیدن را هم از دیگران می گیرند و یا هستند هنر مندانی که با به کار گیری هنر و تجربه و آموخته ها یشان از دیگران به ما می آموزند و نشان می دهند که روش بهتر زندگی چیست و این روش بسیار قهقرانه حق شایسته ای برای ما نیست. همه ی اینها در یک نگاه زیباست چرا که به آورندگان آن هم جوایز جهانی تعلق می گیرد و در جهان مورد تشویق قرار می گیرند چراکه این اندیشه را جهان می طلبد کدام جهان ؟همان جهانی که نیاز را تعریف می کند . همان جهانی که ماهی خوردن را بیش از ماهی گیری می آموزد همان جهانی که جوانی را در گرانترین اتومبیل های جهان نشان می دهد با ده ها دلبر در کنارش که عاشقانه برایش عشوه گری می نمایند این همان نیاز است که از جوان ما گرفته شده او در این جا نان ندارد بخورد کار ندارد و از کمترین حقوق انسانی برخوردار نیست اما جهان به او حق میدهد حق نه برای زیستن آن گونه که باید زیست نماید بلکه برای این که او باید یک انسان نیاز مند باشد . چند بار قهر مانان ما که با هزار سختی و بد بختی به سکوی قهر مانی رسیدند طعم شکست و تبعیض را تجربه نمودند . چند صد بار دانشمندان جوانی که برای رشد و پیشرفت مقاله علمی خود را به جهانیان ارائه دادند بااستقبال ایشان روبرو شدند و ترجیح دادند تا دانش و تلاششان در اختیار کسانی قرار گیرد که ارزش و دانش این خدمت را دارند! آیا همه ی اینها نه برای آن بود که نیندیشند برای کشورشان و یا تلاش ننمایند برای ملتشان؟ برای اینکه جوان ما نیندیشد چه اندیشه هایی به کار نبردند .هروئین ،شیشه، کک ،کراک و چندین مواد دیگر آیا جز اندیشه غیر ایرانی سرچشمه دیگری دارد؟این ها از کجا آمده و چگونه به دست جوان ما می رسد تا نه او بتواند بدود بلکه حتی نتواند بایستد چه برسد به اینکه بیندیشد! منصف باشیم .سالها پیش داستانی را زمزمه می کردیم از ماهی کوچکی که برخلاف دیگر ماهی ها ی برکه رفتن وبه دریا رسیدن را ترجیح داد به خوابیدن و ماندن در برکه او رفتن را با تمام سختی های در مقابل رویش با آغوش باز پذیرفت و این شوقی بود که ما را به زیستن این گونه تشویق می کرد. کم نبودند انسانهایی که نه تنها ایستادن را، بلکه راه رفتن و دویدن را هم تجربه کردند و امروز ملتی دارند سر بلند و سرافراز . چرا ما نباید ایستادن را به کودکانمان بیاموزیم و چرا نباید آنها را به خود باوری برسانیم .هر دستی که ما را از ایستادن و راه رفتن وا می دارد بی شک از آستینی جز آستین دوست ما خارج شده اگر خوب بیندیشیم.امروز سر افرازی ما در استقلال و تلاش برای استقلال مان است و این استقلال در تولید و پیشرفت مان است در توجه به استعداد های داخلی هر چند بسیار کودکانه باشد و سالها قبل توسط دیگران تجربه شده باشد امروز ما باید یاد بگیریم تکنولوژی و علم و دانش به وجود آمده در جهان را در اختیار نسل جوان و کوشا ی کشورمان قرار دهیم با در گیر نمودن آنها برای یاد گیری و کسب تجربه شرایط پیشرفت کشورمان را فراهم سازیم .به نسل جوانمان بیاموزیم که می توانند .هیچ سر مایه گذاری برای یاد گیری این نسل جوان ،نباید اسراف دانسته شود چراکه بیشترین سود را به کشور و ملت باز می گرداند هر شخصی که با بیان اسراف و جلوگیری از هزینه ها از این حر کت ملی جلوگیری می کند فریب خورده و انسان نیازمندی است که نیازش را همواره در دسترسش می بیند از همان راهی که برایش فراهم کرده اند که او حتی نیندیشد. ما در شرایطی ،بعد از انقلاب را تجربه کردیم که دهها فتنه در جای جای ایران بر پا شد هزاران جوان ما که دارای بیشترین توان و سواد و غیرت ایرانی بودند در گیر جنگی شدند که نه با یک کشور بلکه با بیش از نیمی از جهان بود .اگر در جنگ جهانی نیمی از جهان با نیمی دیگر تنها چهار سال جنگید ،ایران بعد از انقلاب به تنهایی با نیمی از جهان ،هشت سال جنگید اگر در جنگ جهانی چندصد بمب در کشور های متفقین توسط هیتلر شلیک شد تنها در یک شهر کوچک ما بیش از 230 بمب به زمین خورد. همین جهان ،چرا آن روز نمی اندیشید که ایرانی هم حقی دارد و مردم ایران نباید مورد هجوم موشک باشند .کودکانی که در مدرسه بمب باران شدند و یا مردم شریف نقاط مرزی ما در کردستان که زیر باران بمب های شیمیایی قرار گرفتند همه و همه هنوز هستند .چطور جهان امروز ادعای این را دارد که ایران جنگ را ادامه داد و چون این جنگ را او ادامه داده باید خسارت جنگ را هم به کشور عراق بپردازد .این همان اندیشه زیبا یی است که گاه در بین عزیز ترین مردم ما هم مطرح می شود و وای به حال ملتی که این گونه قدرت اندیشیدن را از او گرفته اند که چه کسی به ایران حمله کرد و چرا جهان به ندای ایران در طول هشت سال پاسخی نداد؟ اگر کسی هست که با این گونه اندیشیدن ما مخالف است حق دارد، اما شایسته است که خودش هم بیندیشد و لااقل تحقیق نماید بدور از هر گونه تبلیغ خارجی .بیندیشد که این حق اوست تا بیندیشد .اگر با قاچاقچی و گردن کشی که در خیابان و کوچه این مملکت به همه چیز ملت تجاوز می کند برخورد نشود چه اتفاقی خواهد افتاد .تعریف آنها از قانون چیست! راه نجات ما از هر تحریم تن دادن به خواسته ها نیست بلکه اندیشیدن بیشتر برای چگونه ایستادن است .ما باید فر زندانمان را با درست اندیشیدن پیوند دهیم سالها پیش صاحب این قلم تلاشی نمود تا با هم اندیشانش موزه دفاع مقدسی را فراهم سازد تا اگر روزی فرزندان این آب و خاک پرسیدند چرا هشت سال جنگیدید به آنها پاسخی درست نشان دهیم برای نمونه تانکی را که از دشمن کیلومتر ها به خاک ما وارد شده نشان دهیم و به او بفهمانیم که برای بیرون راندن این دشمنان ما جنگیدیم. گر چه کم نبودند دستانی که با اندیشه و نیّات ما مخالف بودند و یا هستند ،اما امروز هم ما ایستاده ایم و برای هر پرسشی پاسخی داریم .اما هنوز هم اندیشیدن را برای فرزندانمان می دانیم و بهتر آن می دانیم که دیگران نیز این حقوق را از ما دریغ ننمایند . و فرصتی دهند تا فر زندان ما نه تنها بیندیشند بلکه تجربه هم نمایند تا به استقلال بیشتر کشورشان کمک نمایند. شاید برگزاری جشنواره های علمی و تحقیقاتی برای کودکان و نوجوانان از بهترین کارهای ممکن است .اجرای بر نامه های بازدید از کار خانه ها و تولیدات ایرانی و ایجاد انگیزه برای یاد گیری و انتخاب شغل برای آینده نوجوانان همه و همه باعث می شود تا انشاءالله نسل آینده نسلی صاحب نظر و متفکر باشد. به امید آن روز. جعفر صابری [ چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 14:58 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات وصیت نامه نفر مایید :انشاءالله بعد از 120 سال… و تعارف های این گونه که در بین ما رد و بدل می شود همه و همه نشان از یک سفر پیش رو دارد و چه نیکوست که قبل از این سفر وسایلمان را مهیا کرده باشیم ،یکی از این وسایل مهم و لازم همان وصیت نامه است چراکه تازه بعد از سفرمان عزیزانمان را به دشواری می اندازیم منظورم از وصیت نامه این نیست که بنویسیم جسدمان را در کدام مقبره و یا امامزاده دفن نمایند و یا در کدام رستوران با چه منو غذایی از میهمانان پذیرایی نمایند ،یا اینکه چند شبانه روز برای شادی روحمان به ایتام و اقوام شام و نهار بدهید .منظورم این است که اگر بدهی داریم بنویسیم تا حقی بر گردنمان نباشد و عزیزانمان در پرداخت آن کم لطفی ننمایند . اگر مالی به امانت نزد ماست به صاحبش بر گردانده شود و اگر ملکی و دارایی داریم چگونه بین فرزندان و بازماندگانمان تقسیم شود و خلاصه وصیت نامه ای داشته باشیم تا خدا و خلق خدا را از خود خشنود سازیم . اگر می شود گره از کار بنده ی خدایی نیز باز نماییم این را هم در وصیت نامه خود لحاظ نماییم ولی یادمان باشد که نزدیکانمان، فرزندان ،مادر، پدر و یا خواهر و برادر از هر کس واجب تر است اگر می شود کاری کرد بیاییم تا مشکل ایشان حل شود و اگر بازماندگان نیاز مبرمی به این ارث ندارند آن را وقف امور خیریه نمایند تا همواره یادی و نامی از ما به یادگار بماند . نه در اسلام که در تمام ادیان الهی وقف و نوشتن وصیت ، کاری شایسته است .حال اگر خوب نگاه کنیم خانواده ها چگونه به سختی و دشواری دچار می شوند تا به نحو احسن مراسم ختم و تدفین را به جای آورند از تهیه قبر گرفته تا پذیرایی بعد از دفن میت و هفت روز عزاداری و گریه و پذیرایی و چهل روز ماتم تا خانواده از عزا در بیایند .کمی بیندیشیم چقدر خوب است سنت نماییم که بعد از مرگمان عزاداری را طولانی ننماییم و از شادی دیگران نکاهیم .چه ضمانتی است که باز خدای ناخواسته اتفاق غم ناک دیگری در فامیل واقع نشود! امید وار هستیم همه ی ما به مرگ و زندگی بعد از مرگ ومهمتراز همه وصیت نامه قبل از مرگ کمی بیندیشیم. جعفر صابری [ چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 14:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات سرمقاله ۲۸۱ ما در شکم خدا هستیم! کودکان گاه چنان ساده اما عمیق سخن می گویند که فیلسوفان را نیز به اندیشیدن وا می دارند.آ ن روز صبح جمعه فرزندم در میان صحن امامزاده ای که برای زیارت رفته بودیم گفت: بابا می دانی اینجا شکم خداست ،سپس ستون ها را نشانم داد و گفت این هم استخوان های خدا هستند ،بعد گنبد را نشان داد و گفت :این هم سر خدا است! شاید کاملترش این باشد که عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت ،گناه است. این روز ها حاجیان از سفر حجاز می آیند .هستند کسانی که این بار اولشان نبوده که به زیارت خانه خدا رفته اند اما خوشا به حال آنها که نخستین بار است که توفیق زیارت پیدا کرده اند بویژه آنها که سالها در انتظار بودند و در سن و سالی توفیق زیارت را یافتند که خیلی چیز ها را بهتر درک کرده اند . خوب یاد دارم چند سال پیش در مراسم دعای عرفه حاج منصور ارضی مداح اهل بیت رو به سر مایه داران مسلمان گفت کا فران که جایشان معلوم است خدا به داد شما برسد که سرمایه دارید و از دل نیاز مندان بی خبرید . از دل آن خانواده دختر جوانی که برای نداشتن جهیزیه به پیشنهاد خانواده ،مراسم عقد و عروسی را و گاه ازدواجشان را هم به عقب می اندازند و یا می گو یند منصرف شده اند و هزار بهانه می آورند. اما درد اصلی درد بی پولی است . از ساکهای بزرگ سوغاتی که بگذریم ترا به جان صاحب آن خانه که به دیدنش رفتید از خرج های آنچنانی بکاهید یا لااقل در همان شب دو زوج را خوشبخت کنید و راهی خانه بخت نمائید .والله اجر این کمتر از حجی که به عمل آوردید نیست . بیایید کارنیک را هم سنت کنید و برای رضای خدا هم که شده گامی بردارید و خشنودی خلق خدا را در لبخند دو جوان ببینید که دست در دست هم در جشنی که شما بر گزار کردید به خانه بخت بروند. به یاد آن عاشقی باشید که حجش را نیمه تمام گذاشت تا به قتل گاهش برود .مگر مسلمانی تنها حج است و حاجی شدن بعد از دادن ولیمه؟ بیاد بیاوریم که همه ی جهان خانه ی خدا است ودیدن و زیارت خانه ای چهار گوشه برای نزدیک شدن بیشتر به واقعیت دین است نه ظاهر دین . حال که توفیق یافتی و از نزدیک زادگاه اسلام را دیدی مسلمانی را به کمال برسان و در یاب بندگانی را که آبرو دارند و نیاز مند. وای به حال آنکه نه در یک سفر که در سفر های مکرر نیز هنوز نتوانسته درک درستی از حج را بنواید و می اندیشد که این توفیق خدابوده که او باز و باز به زیارت خانه خدا مشرف شود .وای به حال حاجی که از حج باز گردد و دینی بر گردنش باشد و آی بر حال حاجی که قر بانی کرده باشد واما هنوز نفسش را نتوانسته باشد قر بانی نماید وای به حال حاجی که صفا و مر وه را طی نموده باشد اما درد هاجرها را درک ننماید که در شهر و دیارش زندگی می کنند . وآی به حال حاجی که در عرفه امام زمانش را ندیده باشد و شب در مشعرو منا به گذشته و آینده اش نیندیشیده باشد.وای بر من وای بر آن حاجی که حاجی شده باشد و هنوزدر پی مال دنیا باشد .به تو می گویم حاجی از حج آمده خوش، حالی داری این همان حالیست که باید داشته باشی قدرش را بدان و جواهری که در وجودت بعد از رمی جمره به وجود آمده را همواره صیقل یافته نگاه دار .گوش و دل را از صدای وسوسه های شیطان دور کن و به صاحب خانه ای که در آن برای مدتی زندگی می کنی احترام بگذار و بدان که همه ی عالم محضر خداست و خدا ناظر بر اعمال ماست . اگر جوانی داری درکش کن اگر نه به جوان همسایه بیندیش و اگر نه به جوانی که در شهر و روستایت زندگی می کند بیندیش .همه ی آن لذت ها که تو دوست داری حق او نیز می باشد . چندی پیش مطلع شدیم دوستی که حدود پنجاه سال داشت و دررشته هنر های دستی فعالیت می کرد دار فانی را بدرود گفته ،نکته درد ناک آن بود که وی بعلت بدهی آن هم کمتر از ده میلیون تومان دق کرد .ما نمی دانستیم یعنی کمتر کسی مطلع بود شاید اگر می دانستیم دست به دست یکدیگر گره از کار این انسان باآبرو می گشودیم. دوست دیگری که کار گر، شیفتی شرکتی است برای درد دل می گفت پسر بزرگش که دانشجوی رشته کامپیوتر است به پدرش گفته مبلغ پنجاه هزار تومان به او بدهد تا در کیف پولش باشد تا به دوستانش نشان دهد و به آنها بفهماند پول دارد اما نمی خواهد با آنها به ساندویجی برود .حاجی از حج برگشته، حجت قبول این جوان و امثال این جوان پول یک ساندویج را ندارند و ناچار هستند ادای پول دار ها را در بیاورند.آیا خدای شما هنوز در حجاز است؟این که دیگر سیاسی نیست دولتی نیست انسانیست …این پدر می گفت و اشک می ریخت .مادری می گفت : معلم مدرسه ابتدایی بچه ام گفته بچه ها: باید شیر و مرغ بخورید .گوشت باید بخورید و بچه من این ها را می خواهد ! او نمی فهمد که نداریم یعنی چه،عزیز دیگری می گوید دارو و مواد اولیه سر به فلک کشیده اما ماشین های گران قیمت خارجی هم کم نیستند .اگر پول نیست پس این همه ماشین خارجی از کجا و با کدام پول وارد می شوند؟دختر جوانی که منشی اداره ای است می گوید :چندی پیش برای کمک به تهیه جهیزیه دختری مراسم زنانه گرفتیم و مبلغی جمع کردیم من به خیلی ها گفتم که حتی مبلغی ناچیز کمک نمایند.اما هیچ کس کمکی نکرد فقط نگاه کردند و گفتند باشه خبرت می کنیم. جالب اینکه بیشتر آنها چندی بعد راهی سفر حج شدند و حاجی برگشته اند! هنوز هم دیر نشده بیایید اکنون در خوشی سفر بازگشت از حج، نیاز مندان با آبرو را در یابید و این شادی را با آنها تقسیم نمایید، تا لذت حج هزار برابر شود .و ماندگار بماند اگر این نیّت را عملی نمایید همواره حج ،ادامه خواهد داشت و لذتش بی پایان خواهد ماند . در این حال و هوا که بودی مارا نیز دعا ی خیر بنما . قربانت حاجی جعفر صابری [ چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 14:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات در حاشیه نمایشگاه 19 مطبوعات کشور در حاشیه نمایشگاه ۱۹ مطبوعات کشور دیدار و گفتو گو با جعفر صابری بعنوان مدیر و مشاور تحقیقات و پژو هش تعاونی مطبوعات کشور داشتیم که به شرح زیر است: در حاشیه نمایشگاه نوزدهم مطبوعات فرصتی شد تا با همکاران مطبوعاتی و رسانه های دیجیتال (سایتهای خبری) از نزدیک بیشتر آشنا شویم همانطور که مدیریت محترم تعاونی در نظر داشتند هدف اصلی ما در این ملاقات و گفتگوها بیش از بیش آشنایی با یکدیگر و معرفی هر چه بیشتر خدمات تعاونی مطبوعات کشور به عزیزان همکار می باشد . من به نمایندگی تعاونی این فرصت را داشتم تا از عزیزان همکار دعوت کنم ارتباطشان با تعاونی بیش از گذشته باشد و با ارائه طرحها و پیشنهادات خود در بهبود کیفیت فعالیتها و خدمات تعاونی یاور ما باشند . تعاونی به عنوان رسمی ترین صنف مطبوعاتی کشور با بیشترین عضو می تواند از توانایی قابل توجه ای برخوردار باشد. و در راستای اطلاع رسانی بهتر و بیشتر به عموم مردم نقش اصلی اش را اجرا نماید.این خانواده بزرگ رسانه ای در صورتی که در کنار یکدیگر باشند بهتر می توانند بر مشکلات فائق آیند . برای نمونه حل مشکل گرانی کاغذ و پیدا کردن مخاطب بیشتر برای مطبوعات به ویژه تخصصی در دستور برنامه تعاونی می باشد . امیدوار هستم بعد از این نمایشگاه همکاران با تعاونی ارتباطشان را ادامه دهند . شایان ذکر است همکاران مطبوعاتی علاقه مند به عضویت در تعاونی هم می توانند از این فرصت استفاده نمایند و از همین طریق عضو تعاونی شوند. [ چهارشنبه دهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 10:2 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات جعفر صابری/در حاشیه ۱۹ نمایشگاه مطبوعات کشور
انتشار روزنامه و نقش آن در آگاهی دادن به ایرانیان گردآورنده و نگارش :جعفر صابری در حاشیه ۱۹ نمایشگاه مطبوعات کشور
کلمه روزنامه در زبان فارسی ، ریشه ای قدیمی دارد . در بسیاری از کتابهای قرون اولیه اسلامی ، این کلمه با معرب آن به صورت « روزنامجه » دیده می شود. از جمله ذکر گردیده که صاحب بن عباد ، کاتب و وزیر مشهور آل بویه (م ۳۸۵ ه.ق) روزنامه ای داشته و وقایع روزانه را در آن ثبت می کرده است . بنابراین، روزنامه در گذشته های دور به معنی دفتر یادداشت و گزارش های روزانه به کار می رفته است . اما روزنامه به معنی معمول و رایج کنونی ، همان کاغذ اخبار (Newspaper) انگلیسی است . [ دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱ ] [ 21:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات معرفی چند کتاب از نوشته های جعفر صابری
[ پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱ ] [ 12:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات به بهانه 90 سالگی ابراهیم گلستان
کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان و فخری گلستان، همسر هنگامه گلستان و پدر مهرک گلستان (خوانندهٔ رپ) داستاننویس و کارگردان سینما است. چاپ عکسهای گلستان از رویدادهای انقلاب ایران و جنگ ایران و عراق در بسیاری از مطبوعات معتبر کشورهای غربی، نامش را در میان خبرنگاران عکاس بینالمللی به نامی آشنا تبدیل کرد و جوایزی را نصیب او کرد. او در سال ۱۹۹۷ به دلیل آشکار کردن سرنوشت دهشتناک کودکانی که در یک یتیمخانه تحت شرایط بیرحمانهای نگهداری میشدند به زندان محکوم و برای مدتی از کار روزنامه نگاری محروم شد. گلستان در ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ هنگام انجام مأموریت تصویربرداری برای شبکه خبری بیبیسی در خط مقدم جنگ در شهر مرزی کفری در ۱۳۰ کیلومتری کرکوک در عراق که تحت کنترل اتحاد میهنی کردستان بود، بر اثر انفجار مین کشته شد. یادش و نامش گرامی باد . جعفر صابری [ جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱ ] [ 22:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات [ یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۱ ] [ 20:59 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات حضور جعفر صابری در مراسم به عنوان نمایده ستاد ساماندهی شورای شهر در منطقه 5
عصر روز پنج شنبه 13/7/1391 در راستای اهداف تعامل ستاد ساماندهی سازمانهای مردم نهاد شورای شهر تهران با مناطق 22 گانه به همت نماینده ستاد در منطقه 5 (جعفر صابری)اولین حرکت قابل توجه اجتماعی با حضور بیش از هزارنفر ورزشکار و خانواده های ایشان در باشگاه ورزشی شهدای باغ فیض برگزار شد .در این تجمع ضمن معرفی هر چه بیشتر ستاد ساماندهی شورای شهر تهران و خدمات این ستاد و مدیران و اعضای آن ورزشکاران اقدام به اجرای بر نامه های فر هنگی و هنری و ورزشی نمودند که با حضور معاونت جانشین ستاد ساماندهی آقای مهندس محمد ابراهیمی از این ورزشکاران و هنر مندان که بیش از 400 نفر بودند تقدیر به عمل آمد و هدایایی را نیز به رسم یاد بود تقدیم ایشان نمودند.که باز تاب رسانه ای هم داشت. [ سه شنبه هجدهم مهر ۱۳۹۱ ] [ 12:6 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات سر مقاله ۲۸۰ تگرگ آقای محمود رضا خانی نویسنده رمان تگرگ دل جوانرو لرزید قلبش فرو ریخت ،فرشته نبود یقین غریبه ای ساکن شده است پاسخ نگفت اما در گشوده شد ،غیر منتظره و نا باور او را در آستانه در دید ، آری نرگس بود جوانرو را با همه ی تغییری که کرده بود شناخت ،نفس در سینه ی هر دو ماند، نر گس صیحه ای سرداد، داشت بی هوش می افتاد که جوانرو پاپیش گذاشت و با دستانی نا توان او را گرفت ، مقاومت نداشت بایستد هر دو در دالان کنارهم تکیه بر دیوار افتادند ،وقتی نر گس به خود آمد نا باور سر بر شانه جوانرو محو گریه ی بی صدای او گریست ! و این آخرین نوشته های رمان تاریخی و زیبا ایست که به قلم محمود رضاخانی (کرمانشاهی ) با بیش از 1670 صفحه در قطع وزیری در سه مجلد انشاءلله توسط انتشارات آشتی به زینت چاپ خواهد رسید ،رمانی که به گوشه ای از تاریخ ایران زمین خواهد پرداخت ،گو شه ای که ماننده خیلی از گوشه های تاریخ این سر زمین هنوز مخفی مانده ،سالها دولت های ستمشاهی مردم این سر زمین را چپاول نمودند و به هیچ پنداشتند .غیور مردمی که از ترک و عرب و بلوچ و کرد و لر همواره پاره ی جدانشدنی از این وطن بوده اند . این رمان تلاشی بسیار شایسته است که خواندنش را نه تنها به هموطنان خود بلکه به تمام ایران دوستان جهان پیشنهاد می نمایم تا بهتر و بیشتر با ضلم و ستمی که سالها شاهان بر سر این مر دم آوردند آشنا شوند. بی شک چشمان جستجوگر شما نیز چون ما نکات قابل توجه و مهمی که در اطرافمان وجود دارد را به خوبی مینگرند،یکی از این نکات مهم نوشته های روی تابلو های بزرگ و یا پل های عابر پیاده است که با دیدنش فکر انسان را در گیر می نماید، یکی از این نوشته ها ی قابل تامل و دیدنی و خواندنی نوشته ای بود که در خیابان شریعتی چندی پیش به چشممان خود نمایی کرد و آن این بود که :آدم های خجالتی فرصت های مهم زندگی شان را از دست می دهند! این نوشته مرا به یاد شعری انداخت که بی شک غالب شما عزیزن شنیده اید و آن این است که : نعمت روی زمین قسمت پررویان است / خون دل می خورد آنکس که حیایی دارد ،.بله این نوشته تکمیل کننده آن شعر است ولی آیا به واقع این درست است ؟ بیشک اندرز و نصایحی که دانشمندان و محققان دیگر بلاد نوشته و یا بیان فرموده اند درغالب موارد ارزشمند و شایسته است اما فکر نمی کنید گاهی مواقع با فر هنگ و تمدن و اندیشه ها و بطور کلی تربیت عقیدتی و رفتاری ما ناسازگار باشد؟ چرا که مردم شرقی بویژه ایرانیان به مهمان نوازی و ادب زبانزد جهانیان بوده اند و این که به سادگی روشهای تربیتی خود را به دست فراموشی دهیم آیا کاریست شایسته ؟…این که انسان خجالتی نباشد و با کسی رودربایستی هم نداشته باشد بسیار شایسته و درست است اما مرز را چه چیز مشخص می نماید؟ چگونه می توان تعریف درستی از این رفتار داشت و منش درست در رفتار های اجتماعی چیست؟ سخن از حقوق فردی هر انسان است که گاه توسط خود فرد نادیده گرفته می شود . در نظر بگیرید کودکی در مدرسه به جهت تربیت خود پرخاشگر نیست و تر جیح می دهد در مقابل رفتار دوست همکلاسی اش که داد می زند و یا سر کلاس درس وی یا دوستان دیگرش را مورد تمسخر قرار می دهد سکوت نماید و معلم رفتار او را شجاعانه و اجتماعی بشمارد و سکوت دوستش را خجالتی و غیر اجتماعی ، نتیجه چه می شود؟ کودک ساکت و با ادب به جهت اینکه مدام حقوق فردی و اجتماعیش را نابود شده می بیند ناچار الگو بر داری می نماید و همان گونه می شود که جامعه از او می خواهد…چرا که او نیز می خواهد مطرح شود و سری بین سر ها در بیاورد… شاید مخالفین این نظریه زیاد باشند که نه معلم حواسش به همه چیز هست و این طور نمی شود و… اما واقعیت این طور نیست افرادی که به سادگی روی حقوق دیگران خط می کشند آنقدر در کار خود ماهر شده اند که گاه افراد جامعه ناچار می شوند تن به خواسته های نادرستشان بدهند … و این می شود که بدون رو دربایستی خیلی از حقوق مردم جامعه نادیده گرفته می شود مردمی که سکوت می کنند و چیزی نمی گویند تا نکند از طرف این افراد به آنها آسیبی برسد . فر هنگ و منش زندگی ما ایرانیان ادب داشتن و احترام گزاردن به بزرگتران و یاری رساندن به نیازمندان و …را ترویج می نماید که در دین اسلام و تمام ادیان بدان توجه خاصی شده است اما اگر ما با ترویج روشهای غیر اخلاقی و مثلاً اجتماعی امروزی جامعه را به سمتی سوق دهیم که مردم با بی تفاوتی به مشکلات یکدیگر گام بردارند چه خواهد شد؟ رودربایستی از خود و اطرافیان ناشایست است اما تر ویج فرهنگ بی تفاوتی به یکدیگر درد ناکتر و حتی یک بیماری لاعلاج است.امید است در رساندن پیام های شایسته به هموطنانمان دقت بیشتری داشته باشیم و گفتنی است که رمان تگرگ دقیقاً به این مهم توجه نموده و بی تفاوت نبودن به هم نوع پیام اصلی این رمان است رمانی که در جای جای خود رنج با هم بودن و برای هم بودن را به تصویر می کشد .این رمان اثری است که حتی با خواندن چند صفحه از آن هرگز از ذهن پاک نخواهد شد. امید وار هستم این کتاب که برای تائید نهایی به وزارت مطبوع فر هنگ و ارشاد اسلامی سپرده شده هر چه زود تر چاپ شود و به دست شما عزیزان برسد. ارادتمند جعفر صابری [ سه شنبه هجدهم مهر ۱۳۹۱ ] [ 11:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات لقمه سر مقاله ۲۷۹ محبت وفا خلق و خوی من است خرد آشتی راه جوی من است من ایرانیم بهر خلق جهان خوشی یکدلی آرزوی من است چند روز پیش در میدان ونک ایستاده بودم و ناخواسته شاهد گفتگوی دو مرد بودم یکی موتور سواری بود که بعد از توافق با یک مسافر داشت راه می افتاد و دیگری مردی بود که کمی مسن تر بود و به آن جوان موتوری می گفت زود تر برو.در این میان مرد جوان موتور سوار با مسافرش رفت و لی چند دقیقه بعد باز گشت و مسافرش را پیاده کرد و رو به مرد میان سال گفت:برادر ما نان کسی را آجور نمی کنیم . من نمی دانستم شما هم مثل من مسافر کش هستی ببخشید! دلم می خواست به جایی برسم که بتوانم سجده شکر کنم و خاک وطنم را ببوسم ، چرا که در چنین روزگاری که در ظاهر هر لحضه قیمت طلا و سکه با دلار آمریکا کم و زیاد میشود معرفت و انسانیت موج می زند و در میان مردم شریف و انسان هموطنم این گونه گذشت و معرفت وجود دارد. این آن چیزی از این ملت است که نمی شود از آن گرفتش .این همان واقعیت ایرانیست که نه به خاک و نه به دین بلکه به شیر مادر و لقمه حلال پدر بیش از هر چیز ربط دارد، همان لقمه که امروز این مرد جوان برای فرزندش می برد و این گونه انسانیت در این سر زمین جاودان می ماند . چندی پیش خبری به دست ما رسید که تنها باشگاه ورزشی محله باغ فیض را که کودکان و نوجوانان و جوانان علاقمند این محله را در محل امامزاده باغ فیض تحت پوشش دارد قرار است به سازمان اوقاف و امور خیریه باز گردانده شود تا بعد از تغییراتی تبدیل به قبرستان شود .این خبر به قدری تکان دهنده و ناراحت کننده بود که همه مارا به مکان باشگاه سرازیر کرد اما بعد از گفتگو قرار به بعد ها موکول شد… مربی این باشگاه کاری شایسته و بسیار ظریف انجام داد، تعدادی از نوجوانان آموزش یافته را با لباس های مختلف آماده کرد و از مسئولین امامزاده دعوت نمود تا از نزدیک با این تلاش به عمل آمده برای سلامت و تندرستی بچه ها آشنا شوند.و شکر خدا نتیجه بخش هم بود . شایان ذکر است با در نظر گرفتن هزینه اجاره سالن و مخارج زندگی این مربی و باشگاهش که مانند دیگر مربیان دلسوز در مقابل شهریه ناچیزی که دریافت می نمایند کارشان بیش از یک ایثار است .و اما نتیجه کارشان همان لقمه حلال و درست است که برایش تلاش می نمایند . پرورش فرزندانی سالم و مودب در این گونه باشگاه های ورزشی رزمی و یا ژیمناستیک باعث می شود نسلی سالم و درست پرورش یابد و بی شک با توجه به عدم وجود فضاهای کافی در منازل و آپارتمانهای کوچک حمایت از این گونه باشگاه ها امری لازم و شایسته است . چند روز بعد به همت همین مربی و دوستانش بیش از چهارصد هنر جو در فضایی بشدت دوستانه تلاششان را به نمایش گذاشتند ،طوری که هر بیننده ای را به شور می آورد . من به نمایندگی شما به آن موتور سوار و این مربی که ایرانی هستند می گویم رحمت به شیری که مادرتان به شما داد و درود به شرف پدرتان! جعفر صابری [ سه شنبه هجدهم مهر ۱۳۹۱ ] [ 11:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات
مشاهیر جهان درباره پیامبر اعظم(ص) چه میگویند؟ جرج برنارد شاو: نویسنده معروف ایرلندی درباره پیامبر اکرم (ص) میگوید: « او را باید منجی بشریت خواند. من اعتقاد دارم که اگر مردی مثل او حاکمی در عصر جدید میشد، برای حل مشکلاتش از صلح و دوستی استفاده میکرد. او عالیترین مردی بود که روی زمین پا گذاشته است. او به دین دعوت کرد. یک تمدن را پایه گذاری کرد. ملتی را بنا نهادنگاهی به اظهارات دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان درباره شخصیت پیامبر اعظم صلوات الله و سلامه علیه و آله نشان از تاثیر شگرف او بر جان و قلب همه بشریت با دین و ایینهای مختلف دارد. گوته، شاعر پرآوازه آلمانی پس از آشنایی با دین اسلام و پیام آور این ایین یگانه، قطعه شعری با عنوان «نغمه محمد» درباره پیامبر اعظم (ص) سرود. این قطعه شعر از زبان نزدیکترین خویشان پیامبر؛ یعنی حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه3 علیها السلام گفته میشود. گوته در شعرش همه مراحل و مقاطع دعوت رسول اکرم(ص) و راهنماییاش در میان مردم را به زبان توصیف و تشبیه و نماد میآورد. ویل دورانت:محمد، پیغمبری بزرگ و موحدی کامل بود که مانند نداشت و برای اصلاح بشر مبعوث شد. کارل ماکس:حقیقت انکار ناپذیر این است که محمد مبعوث شد تا رسالتی را که خلاصه رسالات سابق و مافوق آنها بود، برای عالم بیاورد. الکساندر دوما:محمد، معجزه شرق بود؛ زیرا دینش دارای آموزههای بزرگی بود. اخلاقش برجسته بود و رفتاری پسندیده داشت. آلفرد گیوم:محمد، یکی از عظیمترین شخصیتهای تاریخی است که در ایمان به وجود خدای یگانه غرق شده بود. لئو تلستو ی:شکی نیست که محمد از مردان بزرگ و مصلحانی است که به حقیقت خدمت بزرگی به بشر کرده است. واشنگتن ایرونیگ :او سریع الانتقال و دارای حافظه قوی، دیدی بلند و استعدادی سرشار بود. ژان ژاک روسو:حضرت محمد، پیامبر اسلام، نظریه بهتری داشت و توانست سیستم سیاسی خود را به خوبی متحد سازد. با عرض تشکر فراوان بیانیه جعفر صابری به مناسبت… با عرض تشکر از فرد فر د عزیزانی که در طول چند روز گذشته ،سالروز تولد هفته نامه همسر را که مصادف است با میلاد باسعادت حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) به ما تبریک گفته اند . با عنایت به این که متاسفانه افراد نابخرد و نادانی به ساحت مقدس رسول خدا محمد مصطفی (ص) توهین نموده اند بهتر و برازنده تر دیدیم که مراسم تولد و شادی خود را در کنار هنرمندان متعهد کشورمان در تجمع اعتراض آمیزی ،عصر روز یک شنبه مصادف با 9/7/1391 در مقابل تئاتر شهر چهار راه ولی عصر ساعت 16 برگزار نماییم و به همین مناسبت هم ،بیانیه ای آماده نموده ایم که به پیوست تقدیم می شود . به همین منظور از فرد فرد عزیزان همکار و دوستان ارجمند و هنر مندان گرامی که سالهاست با هفته نامه همسر و موسسه آشتی همکاری دارند دعوت می نماییم در این حرکت فرهنگی شرکت نمایند. ارادتمند جعفر صابری مدیر عامل موِسسه آشتی و صاحب امتیاز هفته نامه همسر بيانيه همکاران و کارکنان موسسه آشتی و هفته نامه همسر وکانون هنرمندان آشتی و هنر مندان ايران در اعتراض به اهانت فيلم صهيونيستي آمريكايي به ساحت پيامبر اعظم(ص) بسم الله الرحمن الرحيم قال الله تبارك و تعالي: ((يُريدونَ لِيُطفِئوا نورَاللهِ بِاَفواهِهِم واللهُ مُتِمُّ نورِه وَلوكَرِهَ الكافِرون)). بار ديگر حقارت و كينه توزي عميق دشمنان اسلام و پيامبر اعظم(ص) براي عموم جهانیان و انسان های آزاد نمايان شد، تا همگان بدانند بغض اين دشمنان هنوز پس از گذشت قرن ها فروكش نكرده است.(( لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ))اقدامي كه امروز به دست صهيونیسم خبيث انجام شده، حلقه اي در پي اهانت هاي قبلي است. اين اقدام از جمله تعداد بيشمار مطالب اسلام هراسي و اسلام ستيزي است كه در رسانه هاي صهیونیستی جهاني منتشر و تكميل كننده اقدامات قبلی آنهاست. به راستي سوالي مطرح است كه اگر سر دمداران نظام سلطه كه ادعاي آزادي، تعقل و سر دمداري علم ، فر هنگ وهنر قافله بشري را دارند؛ اگر می توانند به دعوت قرآن كريم سوره اي مانند آن ارائه نمایند! ديگر نيازي به آتش زدن قرآن و اهانت به رسول الله الاعظم كه خود تجسم عيني قرآن كريم است نبود! آيا اين خود نشان دهنده ضعف و زبوني اين مدعيان دروغين نيست؟ آمريكا و غرب كه ادعاي آزادي بيان دارند چگونه است كه حتي به دانشمندان خود اجازه تفكر و بيان نظرات علمي در مورد مسائل ساده اي خلقت مدبرانه عالم هستي را نمي دهند و با برخوردي متحجرانه دانشمندان خود را از اين حق محروم مي كنند؛ اما با اهانت به پيامبران الهي و مقدسات مسلمانان پشت كلمه اي به عنوان آزادي بيان مخفي مي شوند؟ اين اقدام مشمئز كننده در اين برهه حساس كه بشريت در حال عبور از بهرانی ترین روزهای تاریخی بوده و ملل اسلامي بيدار شده اند ؛ در سالروز خود زني بزرگ غرب يعني 11 سپتامبر، مويد نقشه هاي شوم صهيونيزم و دولت مردان آمريكا براي مقابله با بيداري اسلامي در جهان است كه البته به لطف الهي با هوشمندي مسلمانان جهان عليرغم خواسته پليد آنان، باعث عمق بخشيدن بیشتر به اين بيداري خواهد شد.. اما خطاب به عاملان اين حرکت مذبوهانه: اگر شما بويي از انسانيت و شناخت تاریخ و تمدن اسلامی برده بودید، نه به خاطر ارزش ها ،بلكه براي زندگي دنيايي خودتان مروري بر تاريخ و سرنوشت هتاكين به ذوات مقدسه پيامبر اعظم حضرت محمد(ص) و اهل بيتش مي كرديد؛ ديگر به خود اجازه چنين كاري نمي داديد. ما هنرمندان و اصحاب رسانه ايران نيز همراه با همه ی مسلمانان جهان اين عمل ننگين را بار ديگر محكوم كرده و بر اين حكمِ ولي امر مسلمين جهان پاي مي فشاريم كه اگر دولت آمريكا دستي در اهانت اخير ندارد، هرچه سريعتر عاملان اين هتك حرمت را مجازات كند. در پايان با تسليت اين ضايعه به قلب مبارك امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفدا و محضر رهبر بزرگوار انقلاب اسلامي از خداوند توفيق روزافزون ملل اسلامي را مسئلت كرده و اميدواريم تا با عنايت پروردگار و در پناه ولايت بتوانيم در اين برهه حساس تاريخي وظيفه خود را به درستي شناخته و در عمل به آن كوشا باشيم. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
[ جمعه هفتم مهر ۱۳۹۱ ] [ 16:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات جعفر صابری/ داستان شلوار سبز/به مناسبت فرارسیدن مهر ماه داستانی از جعفر صابری(شلوار سبز) به مناسبت فرارسیدن مهر ماه شلوار سبز
با صدای بلند راننده که فریاتد زد : آخرشه رمضانعلی تکانی خورد و به خود آمد بعد دست جمال رو گرفت و از جلوی اتوبوس پیاده شده بتول هم به آنها رسید و بعد بچه را دست رمضانعلی داد و چادرش را را روی سر مرتب کرد بچه را گرفت و چهارتای راه افتادند.جمال همینطور که دستش توی دست باباش بود تقلا می کرد که زودنر به فروشگاه برسد. از میدون اعدام تا فروشگاه راخه زیادی نبود اما قدمهای خسته و ناتوان رمضانعلی احساس می کرد فشار زیادی را باید تحمل کنه شاید این فشار ،فشار زندگی بود یا چیز دیگری با یک دست جمال و با دست دیگر دسته ی زنبیلی را با گونی دوخته بودند گرفتته و گاهی آن را محکم فشار می داد بتول سعی می کرد دوشادوش رمضان حرکت کند و بچه را هم حسابی پوشانده بود دم درب فروشگاه قیامت بود آخه ناسلامتی شب عید بود و بقول رمضانعلی عروسی کاسب کارها از خانه که راه افتاده بودند رمضانعلی سعی کرده بود به بتول چیزی نگوید خیلی دلش می خواست یک چیزی برای شب عید بخره اما دو هفته ی پیش عذرش را خواسته بودند می گفتند نیرو زیاد داریم می گفتند باید تحمل بشه می گفتند نیرو زیاد داریم می گفتند باید تعدیل بشه …حالا رمضانعلی مثل صدها نفر دیگر مثلا تعدیل شده بود – رمضانعلی خیلی سعی کرده بود که بتول چیزی نفهمه اما خودش هم می دونست که نمی تونه تا شب عید طاقت بیاره و بلاخره بتول می فهمه صبحهای زود بیدار و مثل همیشه راهی اداره می شد اما می رفت توی پارک و یا گوشه بازار تا شاید کاری پیدا کند امثال رمضانعلی زیاد بودند پارسال شب عید هم همین قصه بود شرکت …. اعلام کرده بود که نیرو زیاد داریم اما به قول بچه ها ترکشش به اون نخورد اما امسال…. چند روز پیش وقتی گوشه ی بازار منتظر بود تا وانتی چیزی باتیستد و او انرا خالی کند یکی از همکاران اداره اش را دیده بود و طرف هم خیلی مردانگی کرده بود و هزار تومان به رمضانعلی داده بود حالا رمضانعلی با همان هزار تومان اهل و عیال را آورده بود برای خرید شب عید رمضانعلی می خواست بتول متوجه نشود که پول نداره اما نمی دونست چطور….جمال دست باباش را می کشید و از این طرف سالن به انطرف سالن می دوید با دیدن اسباب بازی های جمال دست باباش را می کشید و از اینطرف و سالن به آن طرف سالن می دوید با دیدن اسباب بازیهای جمال آرام می گرفت خیره به هواپیمای پلاستیکی و ماشینهای کوکی غرق لذت شد. بتول فریاد زد جمال یتیم شده بیا بریم لباس بخریم و رمضانعلی جمال را بکش بکش به طرف لباس کودکان برد..بتول یک شلوار سبز پیدا کرد و با خوشحالی به طرف رمضانعلی و جمال آمد و گفت رمضان ببین این قشنگه رمضانعلی شلوار را گرفت و شروع کرد به وراندازش بیشتر قصد داشت قیمت شلوار را بداند تا مرغوبیت آنرا …جمال فریادی از خوشحالی کشید و شلوار را چنگ زد بتول که متوجه حالات رمضانعلی شده بود شلوار را از دست جمال گرفت و گفت ریم جلوتر شاید بهتر این پیدا بشه همین رفتار و کردار بنول بود که رمضانعلی همیشه در مقابل این زن احساس خجالت می کرد چرا که نتوانسته بود خوب بهش خدمت کنه … دک غرفه ی قصابی محشری بود گوشت یخی کیلویی 240 تومان بتول به فکر شب عید بود واسه همین خود را به جلوی صف زد بتول بی توجه به فریاد زنها با صدای بلند به رمضان گفت هزار تومان بده برق از وجود نحیف رمضان جریان گذشت ها ناخواسته دست در جیب برد و… خبری نبود دستش را خوب در جیب چرخاند .خبری نبود لحظات بری او مثل سالها می گذشت و صدایی را نمی شنید جز صدای قلبش و وقتی سرش را بالا آورد چهره اش برافروخته و لبهای در حرکت بتول را دید که با دستانی که به طرف او دراز کرده بود تقاضای پول داشت …. ناگهان فکری به خاطرش رسید این همان چیزی بود که او می خواست بهانه ی برای آنکه بتول متوجه نشود او پول ندارد بی انکه درنگ کند فریاد زد کیفم .کیفم را دزدیدند بعضی با دست او را به بتول نشان می دادند .جمال متعجب از حالات پدر خیره به او و مادر و گاهی دزدانه به غرفه های اسباب بازیها نگاهی می انداخت – بتول صبورانه گفت عیبی نداره فدای سرت بر می گردیم خانه رمضان از خود و کردارش شرمنده بود. دلش احساس می کرد چاره ای جز این نداشت …. بیرون هوا خنک بود و رمضان احساس سردی می کرد… رطوبت خاصی بر پیشانی حس می کرد شاید عرق شرم بود از خود بی خود شده بود و بی تفاوت قدم از قدم بر داشت با خود می گفت: آخه چرا باید تعدیل می شد حداقل چرا قبل از عید ؟ این عید چیست که مردها و خانواده ها را اینطور خوار و ذلیل می کند من کی هستم ما کی هستیم آسمان ما چرا آبی نیست ؟ چرا بتول اینهمه تنها و بدبخت است . چرا من باید تعدیل می شدم صدای بلند بتول که بیشتر شبیه جیغ بود با صدای ترمز اتومبیل در هم پیچید و بعد سر کوچک و نیم جان جمال بر روی زانوی نحیف پدر قطرات اشک و بغضی پدر به رنگ خون جمال درآمد و جمال آرام و با بغض خاص کودکانه آخرین جملات زندگی خود را بر لب می راند. بابا آن شلوار سبز را برایم می خری؟ [ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 19:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات جعفر صابری/ تاثیرات متقابل کوچ …………………. جعفر صابری تأثيرات متقابل كوچ، اسكان و توسعه برزندگي عشاير
مقدمه: ازآنجا كه بررسي و حل مشكلات هموطنان به ويژه محرومين ومستضعفان ازاهميت فراواني برخوردارمي باشد و با درنظرگرفتن فرامين حضرت امام خميني( ره) بنيان گذارحكومت محرومين وستمديدگان پيرامون حل مشكلات اين عزيزان: مقاله حاضرضمن بررسي مشكلات عزيزان عشايربه طرح آنچه تا كنون صورت گرفته وارائه پيشنهادات مي پردازد، كه اميد است مورد توجه قرارگيرد. بررسي زندگي عشايردركوچ اسكان وتوسعه هركدام به نوبه خود ازاهميت فراواني برخوردارمي باشد كه با درنظرگرفتن محدوديت مطرح شده جاي مطرح كردن آن نبود، لذا سعي شد تا با بررسي اجمالي وطرح مطالب وپيشنهاداتي حدالممكن جديد، وغيرتكراري مسائل ومشكلات عشايرمطرح گرديده وراه گشاي اين عزيزان هموطن باشد: [ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات جعفر صابری/ کاووس/داستانی واقعی/ نوشته :جعفرصابری کاووس قطرات اشک از چشمانم جاری شد کاووس را از در حسینه وارد کردند مردان و زنان اخل حسینه شروع بهگفتن صلوا تو تکبیر کردند .کاووس در حالی کهیک جفت پوتین به گردنش آویزان و.دو قران در دستش و یک چاقوی باز بر روی قران است آرام آراموارد شد ،پاهای برهنه و زخمش نشانه ای از پنج سال درد بود خیلی ضعیف تر از روزهای قبل به نظر میآمد .مأورها دورش حلقه زده بودند. جمعیت به او زل زده بودند . کاووس هیچ چیز نمی گفت غلام علی روانه شد و به طرف کاووس رفت او ر ا در آغوش کشید و بوسید وکاووس گفت یا منو بکش و یا آزادم کن. چون این طوری بهتر. [ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:47 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات جعفر صابری/ داستان گل خشخاش……………. گل خشخاش جعفر صابری در روزگاران نهچندان نزدیک در روستایی دور در میان مردمی فقیر کودکی متولد سد که از همان روز اول در زندگیش با سخت مواجه شد ،قبل از بدنیا آمدن پدرش مرده بود فومادرش رادر هنگام بدنیا آمدن از دست داده بود . تنعها احساسی که به او دست مید اد گرسنگی بود وبا تنها وسیله ءممکن –گریه آنرااعلام میکرد. وروزگار شاهد بود که هیچ دستی قادر به پاک کردن اشکهای او نیست . وآن دستهایی هم که توانایی اش را داشتند هرگز به سویش دراز نشد. تا مدت کوتاهی بحث در روستا ،در اطراف دخترکی دور میزدکه زنی نحیف ئلاغر وباردار از ناکجا آباد ی دور به ارمغان آورده بود ،وبه اجبار به امانت گذاشته ورفته بود. در هر خانه و هر جمع کوچک وبزرگ صحبت مهمان تازه واردبود وهر کس نامی برایش انتخاب کرد،امادخترانی که عصر ها در سر چشمه جمع میشدند واو را به رشته ها تشبیه میکردند ،فرشتگانی که از دیرباز در افسانه های آنان حضوری دائمی داشتند.پسران آبادی برای بدست آوردن دل دختران حرف آنهاراتایید میکردندوهر صبح از همدیگرسراغ آن مهمان رامیگرفتند. [ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات
بازگشت به گذشتهسرانجام :حضرت رضا مارابه خودطلبید . باتمام مشکلات راه زیارت هموارشد ومن ومادرم فارغ از هرگونه دقدقه فکری در روز 23 ذیقعده مصادف با 17/4/67 ساعت شش وصبح دقیقه سحرگاه .وارد شهر مشهد شدیم. والاتر از هر چیز برای من صدای نقاره خانه وشیرن تر ازهر شربتی آب سقاخانه ءاسمائیل طلا بود. عشق زیارت عقل از سرم ربوده بود . مدتها قبل برنامه ریزی کرده بودم ولی هر بار به دلیلی برنامه لغو میشد . تا اینکه یک هفته پیش نمیدانم چگونهخ شد که به نیت زیارت قبر آقا ثامن الحجج ازخانه خارج شدیم وسرانجام بعد از صد ها خان در به مشهد رسیدیم هنگامی که جاده پر پیچ وخم کنار را طی میکردیم تنها عشق دیدار بود در دل وهیچ فکری نبود مارا. پاهای دنیوی من بعد از نج سال بر روی تربت مشهد قرار گرفت.از یازده سال پیش ،خانه ای رادر مشهد سراغ داشتیم بارها برای اقامت به آن خانه رفتیم. صاحب خانه نبود اما حاج خانم همسر صاحب خانه در راه بهروی ما گشود. بعد از چاق سلامتی وصرف صبحانهمادرم اتاقی شدیم به محض ورود پنکه شخصی را روشن کردیم وبا گردش پره های پنکه سر خود را روی بالشت گذاشتم وبا صدای چرخش پنکه به گذشته فکر کردم.یازده سال پیش روزهایی بود،خاطرات تک تک در ذهنم زنده میشد . چشمان خسته راخواب فرا گرفت اما فکر ها مرا رها نمیکرد .خدای درونی از اینکه من به گذشته فکر میکنم مرا تشویق میکرد وصدایآشنایی به منن میگفت: به گذشته فکر کن. بازگشت به گذشته به خاطرات تلخ وشیرین لذتی خاص زدر من بوجود اورد.یادم به میمهانخانه آمد گرچه حیاطز هیچ تغیری نکرده بود اما من یک دنیا تغیر در خود احساس میکردم .چند تایی از موهایم سفید شده بود . شادابی ونشاط کودکی در من مرده بود .دیگر آن کودک یازده سال پیش نبردم . یازده سال پیش با چابکی از درختی که وسط حیاط این منزل قدیمی قرارد اشت بالا میرفتم خوب یادماست چوب هایی که جاجی صاحب خانه برای سوزاندن درزمستان آورده بود ودر زیر زمینی خانه جای داده بود تفنگ میساختیم وهیهات که چگونه در خیابان مغازه داران ودست فروشان را به عذاب درآورده بودیم بله من ورضا که رضا نوهء صاحب خانه بود هم سن وسال ومن شیطان تر ……. براستی آن زمان من چه بودمو حال چه هستم ؟آینده چه خواهم شد ؟بازگشت به گذشته درسهای زیای درهمان چند لحظه به من داد که خود خاطره ای است برای آینده . در چند سطر وچند صفحه ویا چند دفتر هرگز نمیشود از یازده سال گفت .اما همین خاطرات دریک ثانیه میتواند ازذهن امی گذر کند. خاطرات تلخ وشیرین که گاهی اوقات در غبار ذهن ناپدید میشود. روزگار خود استادی است برای من آری شاعر چه زیبا میگوید(یه توپ دارم قلقلیه) 1367
[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات جعفر صابری قضاوت عجولانهدر حالی که در انتهای صف برای گرفتن صبحانه ایستاده بودم حرکات افراد داخل رستوران رااز نظر میگذراندم. آقایی که دو سه نفر جلوتر از من ایستاده بود باژست خاصی از داخل سبد مخصوص استکانها ،استکانی را بیرون آورد وبعد از زیرورو کردن آن با صطلاح مطمئن شودکه تمیز است داتخل سینی مخصوص چای گذاردسپس کیف دستی سیاه رنگ خود را حرکتی دادوزیربغل جابجا کرد. طولی نکشید که سربازی که جلو همین آقا بئد متوجه شد استکان نیاورده دستش را دراز کرد وازداخل سینی فرد مذکور استکان رابرداشت ،ایشان هنگامیکه این حرکت رااز سرباز دید خشمگین شد وقر زنان ئست خود را دراز کرد واستکان را دوباره ازسینی سرباز برداشت وقرقر کنان طوری هم که مخصوصاًآقای پشت سرش بشنود گفت: -آقا شما تمدن ندارید مگر نمیبینی خودت از داخل سبد بردارچرااز داخل سینی من بر میدارید. بیچاره سرباز سریع رفت،اما آقا ول کن نبود ودوباره روبه همان آقای پشت سرش کرد وگفت -مردم از تمدن به دورماندن ،بی شخصیت شده اند توروخدا میبینید؟از ساده ترین آداب معاشرت بویی نبردن نه وجداناً نظر شما چیه حق بامن هست یانه. آقایی که مخاطب قرار گرفته بود ساکت فقط گوش میداد وحرفی نزد بی اعتنا،بدبخت هنگامیم که بی اعتنایی این بابا را دید حرفی نزد وبه قول معروف دماغ سوخته روانه سالن غذاخوری شد ومن ماندم وآقاوصف چند لحظه بعد آقایی که بسیارخود را بی اعتاءنشان میداد به زبان آمد وگفت {انگلیسی این حرفها راگفت}دوسوم وقت انسان در صف گرفته میشود. ناگاه لبخندی ناخداگاه برچهره ام نقش بست این بابا خارجیه از صحبتهای آن آقا هیچ نفهمید. بگذریم بعد از صرف صبحانه در حالی که مشغول خوردن چای بودم به فکر این مطلب که چرا انسان تا این اندازه عجول در فکر کردن میباشدکه متوجهرگر مخصوص رستوران آمد وقصد دارد قوری چای راازجلو من بردارد. بدبخت فکر میکرد چای خورده امو حال در فکرم من که متوجه او شده بودم دوباره مشغول چای خوردن شدم وطوری که اومتوجه نشود که من فهمیدم خود را بی اعتناءبه وجود او نشان دادم. بدبخت نگاهی به من انداخت در حالی که صدای بدوبیراه از درون قلبش به گوش مت رسید از سر میز من رفت. خودمونیم قضاوت عجولانه ای بود .چرا؟….14/4/1367 تهران
[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات جعفر صابری/داستان به کدامین جرم تقدیم به آنها که در جنگ پر پر شدن : جعفر صابری به کدامین جرم صدای گرم و آشنائی مرا بخود آورد. سلام جعفر آقا !سرم را بلند کردم. مادر شهید ….بود چندی پیش فرزندش که یکی از دوستان من بود در جبهه ءشلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گشته بود. هرگز فراموش نمی کنم لحظه وداع را گرچه چند سالی بود ما از تهران رفته بودیم اما هر وقت برایدیدن اقوام به تهران می آمدیم سری هم به دوستان میزدیم و شهید نیز یکی از آنها بود.آخرین بارکه از زندگیش سوال کردم با خنده گفت دیگر آدم شدم .یک مسلمان کامل: [ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 15:7 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ] آرشیو نظرات |
درباره وبلاگ
تقدیم به استاد ارجمندم حاج جعفر صابری معرفی:دکتر جعفر صابري متولد 21/9/1346 حوزه 2 زنجان ، فارغ التحصيل رشته هاي ساختمان .سينما . مديريت دولتي و علوم ارتباطات و روابط بین الملل , بعلت شغل پدر كه نظامي بود كودكي و نوجواني را در شهرهاي مختلفي به سر برد. سن بلوع وي كه همزمان با انقلاب اسلامي در ايران بود در شهر دامغان سپري شد وي مي گويد: قوره نشوده مویز شدیم. با شروع حركتهاي انقلابي وي فعاليت نوشتاري خود را شروع كرد و در سال 58 اولين مجله خود را تحت عنوان پيام طالقاني به چاپ رساند. فعاليت تئاتر وي از سال 56 آغاز شده بود ولي 58 اوج گرفت در سال 1362 با عظيمتي به تهران گروه هنری میثاق را راه انداخت و با دوستان هم سن وسال خود به کمک کمیته فرهنگی جهاد سازندگی که آن روز ها هنوز وزارت خانه نشده بود راهی مناطق جنگی شد و برای رزمندگان تئاتر و موسیقی اجراء می نمودند. در سال 1365 فعالیت فرهنگی خود را در سپاه پاسداران به عنوان پاسدار افتخاری (برای سربازی)ادامه دادوی خیلی زود متوجه شد که با روحیه وی سازکار نیست و بعنوان بسیجی کار فرهنگی را دنبال کرد. پس از جنگ وی تحصیل را دنبال کرد و درآموزش و پرورش هم معلم پرورشی بود. فعالیت های پرورشی و هنری برای کودکان و نوجوانان وی بعنوان مدیر هنرستان چند سالی خدمت کرد و سپس برای تحقیق و مطالع بیشتر شغل های اداری را ترک کرد. موضوعات وب معرفی دبیر جشنواره بین المللی دوربین دوم آرشيو مطالب لینک های مفید امکانات وب |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |