چشمهایش را دادمش!
زیبا بود و شوخ ، جوان بودو دلربا، با یک دنیا عشق و آرزو تا اینکه یک روز همه چیز تمام شد و سوزشی شدید و تاریکی برای همیشه آمد .دیگر شکفتن هیچ شکوفه ای را نخواهد دید و غروب و طلوعی را نمی تواند ببیند او یک قربانی است قربانی عشقی کور و بی هویت .او تنها و اولین نبود اما ای کاش آخرین باشد سالانه چندین دختر و زن جوان در اثر اسید پاشی زیبایی و گاه بینایی خود را از دست می دهند و اینکه چشم به جای چشم بی شک تا مسکن درد سینه مجروه آسیب دیده را نمی تواند درمان نماید .اخبار دردناک و وحشت آوری که گاه بعضی رسانه ها بدلیل اهمیتش بیان می کنند بی شک برازنده بیان مجدد نیست اما کنکاش و پیگیری علت و از همه مهمتر پیش گیری ازآن ازهرمهمی مهم تراست این گونه رفتار ناشایست نه تنها چهره زیبای انسانی را ختچه دار می سازد بلکه تمام قداست و زیبایی انسانیت را زیر سوال می برد که ازهر فا جعه ای دردناک تر است ما تمایلی برای بیان این گونه رفتار ناشایست نداشتیم اما چاره ای نبود حرکت زیبا وانسانی صاحب آن دوچشم زیبا که چشمان آن دژخیم را به خودش بخشید آنقدر زیبا و انسانی بود که حیفمان آمد ازاوتقدیر ننمائیم . .ای کاش می شد از عشق و عاشقی گفت و عشق حقیقی را به تصویر کشید این چه عاشقی است که معشوق عشقش را مجروه سازد؟ در کدامین مکتب عشق این گونه آموخته اند که عاشق و معشوق پرده حرمت های عشق را بی پروا بدرند و زشتی را جای زیبائی قرار دهند . ای کاش می شد از عشق های اصیل گفت و نوشت .جای خالی عشاق واقعی بسیار خالی است وقتی سینمای ما هنوز درگیر فروش بیشتر در گیشه است و رسانه ها و ادبیات ما از هویت ملی و مذهبی و تاریخی و فرهنگی ما دور می شود این فاجعه ها نا خواسته که نه بلکه خواسته پدید می آید و بسیار وحشتناک است که انسان در جامعه ای گام بردارد که هر کس به خودش اجازه دهد تا شخصاً حقوق خود را کسب نماید و قانون را نادیده بگیرد . فرهنگ عشق و دوست داشتن و زندگی مشترک باید تعریف شود از همان سنینی که نوجوانان می فهمند که باید بفهمند!
قوانین بشدت باید از حقوق شهروندان دفاع نمایند وجای تاسف مجدد دارد که رسانه هایی هستند که نه تنها به دلیل برخوردهای نیروی انتظامی با ارازل و اوباش نمی پردازند بلکه کار ایشان را نیز زیر سوال می برند .گویا حقوق انسانی افراد جامعه باید تمامن برای اینکه دوست دارن راحت باشند نادیده گرفته شود .سوال این است که آیا در کشورهای دیگر با این گونه رفتار ناشایست هیچ گونه برخوردی نمی شود و افراد آزاد هستند هر کاری دوست دارند انجام دهند . مگر همین چند ماه پیش نبود که رئیس کل بانک جهانی را که گویا مزاحم خدمتکار هتلی شده با خفت به دادگاه و بعد بیکار کردند آیا ناموس این مردم نباید آسایش داشته باشد .آیا بهتر نیست به جای تنها گفتن واژه ارازل و اوباش دلایل رفتاری و گفتاری ایشان در محضر مردم بیان شود تا رسانه های دیگر هم متوجه شوند اینان آزاد مردان و شیرزنانی نیستند که برای خدمت و آزادی خلق به ستم کشیده ایران قیام کرده باشند بلکه زالو صفتانی هستند که از مظلومیت و سکوت ملت شریف و انسانی ایران سوئ استفاده نموده به حریم آنها تجاوز نموده اند . هفته نامه همسر با داشتن بیشترین خبرنگاران در سطح کشوری و حتی خارج از ایران بدون اغراق می تواند بیشترین اخبار را به ویژه از این گونه رفتارهای ناشایست اخلاقی را به سمع و نظر خوانندگان خود برساند اما بیان این گونه فجایع غیرانسانی و غیراخلاقی شایسته نیست تنها امید ما آن است که حافظان نظم وقانون بتوانند با حمایت قوه قضائیه برخوردهای درست وشایسته ای بااین گونه افراد داشته باشند . همین چندی پیش در یکی از محلات تهران که توسط شهرداری سامانه نشاط برقرار شده بود شخصی با اربده کشی و درآوردن قمه و پاره کردن پیراهن خود بر همه ی مردم حاضردرپارک وحشتی راالقا نمود گرچه نیروی انتظامی هم در محل حاضر بود و برخورد شدیدی هم شد اما فردبا کمک دوستانش از محل متوالی شد . این گونه رفتار و روشهای پرخاشگرانه نتیجه چیست ومردم عادی چه گناهی مرتکب شده اند که شاهد این رفتار باشند کودکان و نوجوانان و دختران چه تامین جانی و هیسیتی دارند .آیا نباید با آنها برخورد شدید قانونی شود .
گاه چشمانی برای دیدن نداشتن بهتر است از داشتن ونتوانستن کاری کردن .
جعفر صابری
اطلاعیه
با عنایت به چاپ مقاله موزه مشاهیر در شماره ۲۴۴ هفته نامه همسر که از شرایط فعلی هنرمندان کشور و مشاهیر گله شده بود و راه کار ارائه داده شده بود با همکاری دوست عزیزم آقای حسن ضرغامی اساسنامه کانون پیشگامان را تهیه و برای اجراء به سیستم جاری کشور ارا ء نمودیم..امید وار هستم این کمترین کار ما مورد رضای خداوند قرار گیرد و تقدیری از انسانهای شریفی که برای این آبو خاک خدمتی کرده اند باشد.
جعفر صابری
اینجا هیچ زنی به جهنم نمی رود
هوای گرم تابستان 1390 چنان امانم را برید ه بود که برای لحظه ای به یاد تابستان 1365 فاو افتادم .آنجا بقدری هوا گرم و شرجی بود که به سختی می شد نفس کشید تنها شربت آبلیمو بود که برای چند لحظه وجود انسان را خنک می کرد ولی خیلی زود هر چه خورده بودیم به صورت عرق از بدنمان خارج می شد . کناری در سایه می نشستیم و از بی حالی دراز می کشیدیم لیاسهای خودمان را در می آوردیم …
ابرها جز غم نمی بارند
بیش از دوازده میلیون انسان در شرق آفریقا با دستانی خالی در حال مبارزه با وحشتناک ترین غول طبیعی هستند که در طول شصت سال گذشته چنین سایه ی مرگبارش را نشان نداده بوده . پنج کشور از جمله کنیا، سومالی و اتیوپی با بد ترین و بزرگ ترین فاجعه بشری دست به گریبان هستند . ناآرامی جنگ های قبیله ای و مذهبی همه و همه به شدت این فاجعه دامن می زند و هر لحظه به آمار کشته ها می افزاید . حیوانات اهلی که تنها منبع غذایی مردم بوده به جهت بی آبی از بین رفته اند و چیزی برای خوردن وجود ندارد کمک های جهانی یک دهم خسارات وارده را پوشش نمی دهد و همه ی این درد ها برای آن است که حس انسان دوستی و یاری رسانی ما را زنده نماید که باید کاری کرد کاری برای نجات نه تنها انسانها، بلکه برای نجات انسانیت !
تصاویر از بی بی سی
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاججت بریم
موزه مشاهیر
درست سی ماه از تاراج و تخریب ساختمان مرکزی موسسه فر هنگی هنری آشتی می گذرد و ما هنوز نتوانسته ایم به حتی یک صدم انچه داشتیم دست یابیم و این دل نگرانی اصلی ما نیست ! بلکه ما بدان می اندیشیم که باز باید از نو همه چیز را ساخت. همه چیز را از جمله موزه مشاهیر را ، این کار بسیار بزرگی بود که ما بیش از بیست سال برایش تلاش نموده بودیم ومجدداً احیا نمودنش شاید بیش تر از آن زمان ببرد. اما هر راه درازی وقتی یک قدم به سوی انتهایش برداری یک قدم از آن کاسته می شود .امروز ما به همه ی ایران دوستان و وطن پرستانی که ایرانی اند و مذهبی دارند اعلام می کنیم بیایید دست به دست هم بدهیم و دوباره جای خالی موزه مشاهیر ایران را به مراتب بهتر از گذشته دایر نمائیم . مکان مناسب تر جیحاً یک فضا اما اگر نشد در چند جا با طبقه بندی مشاهیر، ورزشکاران، صنعت گران ،مخترعان و هنر مندان و… را دایر نمائیم . برای نمونه از هر هنر مند، حتی یک اثر، نقاش و یا فیلم ساز چه ایرادی دارد. مر کز آرشیو این موزه چون گذشته ی آثار هنر مندان را در خود جای دهد سینما ی آن، هر هفته چند اثر از آثار هنر مندان سینمای ایران را برای باز دید کنند گان به نمایش در آورد .هنر مندان با در اختیار دادن لوازم و یا لوح ها و یا د بود های خود در زمان حیاتشان، صاحب غرفه ای به نام خودشان باشند، ورزشکاران برای نشان دادن تلاششان صاحب غرفه ای باشند که به نامشان در موزه ثبت شده و بازدید کنندگان بتوانند از این غرفه ها دیدار نمایند . کودکان و نوجوانان و یا عموم مردم علاقه مند، بدانند چه انسانهایی برای سربلندی ایرانشان تلاش کرده اند و تا کجا رسیده اند . آرشیوی از تصاویر تهیه شود و حتی به صورت سی دی و کتاب در اختیار علاقه مندان قرار گیرد، تر جمه شود و بازدید کنند گان به زبان های مختلف این افراد را بدون در نظر گرفتن دین و آیین و یا عقاید سیاسیشان تنها بعنوان یک برگ از تاریخ ایران بشناسند . بعضی از خیابان ها به نام مشاهیر و بزرگان ایران ثبت شده از قبل از انقلاب تا کنون، اما خیلی ها حتی آنها را نمی شناسند موزه و مر کزی برای ثبت این افراد وجود ندارد . این موزه می تواند و شایسته است از بهترین و زیبا ترین سبک معماری بهره گیرد که کار مهندسان معمار خودمان باشد مهندسینی که بی شک بهترین معماران جهان هستند این پروژه ملی الزاما نباید دولتی باشد ما پیشنهاد می کنیم حتی افراد حقیقی و یا حقوقی بر روی آن سرمایه گذاری نمایند، چرا که بازگشت سرمایه قابل توجهی است. این پروژه مانند یک اتوبان است که با در نظر گرفتن هزینه بازدید هایش می تواند باز گرد سرمایه باشد .
چنانچه دولتمردان غیر سیا سی هم ،همت نمایند بسیار شایسته خواهد بود. برای نمونه چند دوره نمایندگان همین مجلس شورای اسلامی برای آبادانی ایران تلاش کرده اند چرا نباید هر یک دارای فضایی باشند که همه با دستاورد های سیاسی و خدماتی آنها آشنا شوند و الگویی برای نسل های بعدی باشد که به آبادانی ایران می اندیشند .
چرا نباید از فرهنگ مهندسی معماری ایرانی بهره گرفت و فضا سازی های ایرانی اسلامی را که بسیار هم چشم نواز می باشند را به تصویر کشید سنگ فرشهای زیبا بناهای گو نا گون و الگو های غربی را به چالش کشید .
در زیبا ترین نقطه کلان شهر تهران پارک و بوستانی دایر می شود که بی شک تلاش و همت بسیاری در ساختن آن صورت گرفته که نشان دهنده عزم ملی و تلاش مسئولین است و با نام زیبای ولایت زینت گرفته اما آیا شایسته نبوده و نیست که به جهت ارج نهادن به مکان آن که اولین فرود گاه تهران بوده با یک تعامل بین نیروی هوایی و شهرداری و یا دیگر مسئولین چند فروند هواپیمای مستهلک و از دور خارج شده جهت سمبل این پادگان نظامی به یادگار بماند .تصاویری از خلبانان شجاع ایران بخصوص در هشت سال دفاع مقدس که غالباً در این مکان اولین پرواز های آموزشی خود را تجربه نمودند .
در بعضی از کشور ها که تمام تاریخشان به نیم قرن هم نمی رسد حتی لباس همسران رئیس جمهور را شب اول سخنرانی همسرشان به یادگار نگاه می دارند. شایسته نیست لباس مقدس شیر مردان آسمان همیشه آبی این مرزو بوم را که در لحظه عروج به سوی خالقشان به تن می کردند، با نامی و یادی از ایشان به نمایش بگذاریم تا همواره غیرت و شرف شیر مردان و زنان ایرانی را به نسلهای بعد انتقال دهیم . آیا آنان جز برای ایران و تداوم همین نظام، از شیرین ترین متای وجودیشان یعنی جانشان گذشتند.
اسب واستر ودرشکه یعنی از تکنولوژی و هواپیمایی که در آن جا برخاسته لازم تر است! ما گله و شکایت نداریم کار بس بزرگی صورت گرفته، اما اهم و افل نماییم و از کارشناسان با سابقه هنرمند و وطن پرست مسلمان بهره گیریم که نگاهشان بسیار عمیق تر به موضوعات اطرافشان می باشد . اینکه هزینه های کلانی می شود ولی ثمره و باز دهی مناسب و در خور ندارد اگر کار شناسی شود. نقاط ضعفش مشخص می شود. ما همه ایرانی هستیم برای ایران و اعتقاداتمان انقلاب کردیم، جنگیدیم .همه ی ملت ایران هیچ یک از متولدین این سرزمین نیست که در انقلاب اسلامی 1357 و یا هشت سال دفاع مقدس در ایران بوده باشد و حضور نداشته باشد همه بودند، شاید کمی بعضی بیشتر و بعضی کمتر اما همه زخم خورده ستمکاران جهانی هستند و بعنوان یک ایرانی حقوقی دارند که کشورشان را در سایه سه رنگ زیبای پرچمشان سرسبز و آباد ببینند، چراکه خون های بسیاری داده اند .
ما همچنان گذشته در راستای نیل به اهداف گفته شده حاضر هستیم تا دست در دست هم نهیم تا ایرانمان را آباد سازیم.هر عزیزی که احساس می کند در زمره مشاهیر ایران است و تمایل دارد می تواند چون گذشته با ارائه مدارک و اسنادش به باز سازی این موزه به ما کمک نماید خیرینی هم که تمایل دارند می توانند با ما تماس بگیرند چرا نباید در کنار خیرین مدرسه ساز خیرین فرهنگ ساز هم قرار گیرند چه اشکال دارد خانه ای وقف موزه شود و به یاد صاحبانش به یادگار برای نسل های بعد بماند.
بیائید دست در دست هم نهیم به مهر تا میهن خویش را کنیم آباد.
جعفر صابری
دوست دارم کنار موتور بابام باشم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد و به موتور بابام فکر کنم!عکسی سال ۱۳۴۹
خدایا مرا ببخش
اشک در چشمانش حلقه زده بود و بغض گلویش را می فشرد ، دستان مرا در دست گرفت و در چشمانم خیره شد و گفت : بگو که می نویسی! مانده بودم چه بگو یم، سرم را به علامت قبول تکان دادم و او آرام شد همانجا رو بروی من نشست و گفت : من در طول این مدت چه جنایت ها که نکرده ام من در حق فرزند خود ظلم کرده ام من یک پدر ظالم هستم چرا که فکر می کردم تنها وظیفه من نان آوردن و پول دادن برای خرج خانه است من نمی دانستم که یک پدر، وظیفه دیگری هم دارد من و همسرم هر دو جانی هستیم ما را نباید پدر و مادر بخوانند ای کاشک می شد به گذشته برگشت و جبران کرد …………………………….
ننه بزرگ ها
پسری در همسایه گی ما هست که نامش آقا مجید است . پسری جوان که هنوز بیست و هفت سالش تمام نشده دوسالی هست که ازدواج کرده و کارگر ساده ایران خودرو است بسیار ساده و معمولی ،هیچ تحصیلات عالیه ای ندارد هیچ زبان خارجی را خوب صحبت نمی کند و حتی گواهی نامه رانندگی هم نگرفته تا حالا حتی قم هم نرفته اما!
یک چیز بسیار مهم در وجود او است که او را با خیلی ها مجزا می سازد و آن این است که او یک مادر بزرگ دارد که به او ننجون می گوید .این ننجون بیمار است و کنترل رفتاری روی خود ندارد او نمی تواند به ساده ترین مسائل خود رسیدگی کند او فراموشی شدید دارد و در یک اتاق در انتهای حیاط یک خانه قدیمی زندگی می کند و گاهی که تنها می شود نمی تواند حتی به توالت برود و اینجا است که حتی فرزندانش از کمک به او در می مانند و به آقا مجید زنگ می زنند و او می آید استین ها را بالا میزند مادر بزرگ را خوب می شوید لباسهایش را عوض می کند موهایش را شانه می زند و لباسها را می شوید و غذای او را خودش به او می دهد . آقامجید برای رسیدگی به مادر بزرگ حتی ساعتی را از دست نمی دهد قبل از اینکه به خانه خودش برود به مادر بزرگ سر می زند و کار هایش را انجام می دهد قبل از رفتن به سر کار مادر بزرگ را می بیند و از همه چیز خیالش را مطمئن می کند تا کمبودی نباشد . مادر بزرگ کمتر حرف می زند و بیشتر نگاه می کند و او از روی نگاه های مادر بزرگ می فهمد که چه نیاز دارد .
بله آقا مجید یک انسان ساده ساده ساده است شما چه فکر می کنید انسانی زیر آسمان همین شهر خودمان
تهران تنها پایتخت جهان که باغ وحش ندارد . شاید بگو ئید مگر می شود حتماً هست پایتخت هایی دیگری در جهان که باغ وحش نداشته باشند .اما برای ما که داشتیم و دیگر نداریم کمی نا گوار است همین چندی پیش بود که شیر های باغ وحش تهران را کشتند و بعد هم همه حیوانات را یا بردند و یا کشتند .. این بی شک بهترین راه حل مشکل بیماری آنها بود .
همیشه همین طور است به جای حل مسئله باید کل صورت مسئله را پاک کرد . تهران که سخت ترین شرایط را بویژه در طول هشت سال دفاع مقدس تحمل کرده بود همواره میزبان چند پرنده و حیوان ریزو درشت بود که کودکان و نوجوانان با دیدن آنها شاد می شدند و از بازی آنها لبخند بر لبانشان می آمد اما امروز دیگر مدتی است که هیچ جیوانی در باغ وحش تهران نیست پیر مردی که سالها کار باغبانی پارک و باغ وحش را انجام می داد می گفت خیلی وقت است که دلم برای شادی بچه ها تنگ شده ،دیگر اتوبوس هیچ مهد کودکی اینجا نمی ایستد و هیچ بچه ای برای حیوانات چیپس و پفک نمی اندازد دیگر هیچ حیوانی نیست که خودش را به نرده ها نزدیک کند و یا خودش را تکان بدهد . دیگر صدای حیوانات در نمی آید که کودکان تقلید کنند و داد بزنند . دلم برای این ها همه تنگ شده است . پایتخت ما دیگر شیر زنده ندارد!
مریم
پشت هر چراغ قرمز همیشه چند نفری هستند که شما را برای لحظه ای به خودشان جلب می کنند یکی از این چراغ قرمز ها در محله شمالی شهر تهران است که ما نمی خواهیم نام آن چهار راه را بیاوریم . مریم نام با نویی است با عصمت، که خانه اش در چهار راه مولوی است و سه فر زند دارد، روزی سه تا چهار ساعت به این مکان می آید تا کیسه و لیف های خودش را بفروشد غالباً بین ساعت 11 تا 3 درست در گر مای ظهر او گدا نیست و هر گز از کسی هم کمک ،قبول نمی کند او جنس های خودش را می فرو شد و باز با همان اتوبوس های واحد به خانه باز می گردد . همسر مر یم در زندان است و او بی نهایت محجبه است زیبایی خود را با دقت از چشم هوسباز نا محرمان پوشانده و بسیاری از تو هین ها را نشنیده می گیرد . چرا که او به سر نوشت فر زندانش بیش از هر چیز می اندیشد. اما فاجعه این جاست که درست در چند صد قدمی این چهار راه، یک مر کز بزرگ را شهر داری دایر کرده که یک اتاق بزرگ بنام اتاق اسباب بازی در آن است جای تعجب است که این فر هنگ خانه اسباب بازی هم مثل خیلی چیز های دیگر که الگو برداری شده تعریف و جایگاه خود را در کشور ما پیدا نکرده چرا که چنین مکا نی با این امکانات در محلی درست شده که فرزندانش هر کدام بجای یک اتاق اسباب بازی یک ساختمان اسباب بازی دارند و نیازی به این گونه تمهیدات فرهنگی ندارند . ای کاش به جای این فضا و امکانات شرایطی برای کار آفرینی و تولید در اختیار چنین بانوان سر پرست خانواده ای قرار می گرفت که کار ساز زندگی هایشان باشد و از تولید به مصرف .
با تشکر از شما خوانندگان عزیز که چنین صحنه هایی را به ما گزارش می کنید . تا ما منعکس کننده آن باشیم.
چماق
شاید شما هم میان دوستان و اقوامتان کسانی را دارید که هر از چندی آنها را در تلاش و تقلای گرفتن ویزا و یا اقامت یک کشور ارو پایی و یا آمریکایی دیده اید . البته شر کت های مختلفی هم هستند که به این گونه نیاز ها پاسخ می دهند و شغلی مناسب شده با درآ مد خوب و گاه عالی .
حریم ما!
یادش بخیر یه ترسی همراه با احترام تو دل همه ما نسبت به والدینمون بود،خدا رحمتشون کنه اما
بی شک فرزندان ما دارای حقوقی هستند که مابرایشان بوجود آورده ایم و این حقوق به آنها اجازه می دهد که از زندگی خود بیشتر لذت ببرند برای نمونه اگر اتاقی دارند برای ورود به آن باید از خودشان اجازه بگیریم و یا اگر گوشی موبایلی دارند و ما برای اینکه خدای ناخواسته دچار مشکل نشوند باید هر از چندی آن
شاید تو هم مثل من باشی؟
بازم بی خوابی آمده سراغم وقتهای اینجوری میشم که دلم خیلی گرفته یعنی خیلی کم آوردم و درست در همین موقع هاست که می خوام تنها نباشم ،چراکه از تنهایی ،تو این موقع ها می ترسم، م یترسم چون می بینم خلی سخته آدم نتونه به هیچ کس بگه چه حالی داره وای از این ساعات ولحظه ها چراکه هر چی می کنی زود تر تموم بشه تموم نمی شه دلت می خواد یه کاری کنی به خودت دلداری می دی که خوبه اما خوب نیست اصلاً خوب نیست چرا که آدم به همه چیز بد بین می شه احساس می کنه هیچ کس نمی فهمتش و او ن یه سر و گردن از دیگرون بالا تره ،حس خاصیه، آدم به خودش می گه چرا اون چیزهایی که من می بینم و می فهمم دیگرون نمی تونن درک کنن. درست در همین لحظه هاست که آدم یاد تمام خاطرات تلخ و شیرین زندگیش می افته یاد اولین عشق ها و لبخند هایی که دوستشون داشته به خودش میگه شاید اگه اونطوری میشد این طوری نمی شد و یا اگه من اون کارو می کردم شاید این اتفاق نمی افتاد وای از این اگر ها بدترین درد هارو، رو قلب آدم همین خنجر اگر ها به یادگار می گذاره ،زخمهایی که هر گز خوب نمی شه چه قدر درد ناکه که خود آدم به خودش خنجر میزنه وای از سوزش درد درست پشت آدم سوز می کشه و رو قلبت یه چیزی سنگین میشه آنقدر که می خوای بغض مونده ،تو گلوتو رها کنی اما می ترسی که کسی ببینه . و یا کسی متوجه بشه بغضت رو قورت می دی و آروم می خوریش ،منتظر می شی تا همه چی تموم بشه حتی راه اشکت رو می بندی که نیاد پائین .به خودت می گی چی بگم به کی بگم واسه چی بگم اخرش که چی، این هم مثل خیلی چیزهای دیگه تموم میشه این درد هم مثل بقیه درد ها که اومدند و رفتند، یه روزی تموم میشه واسه من که فرقی نمی کنه ،بگم که چی بشه، دوست و دشمن خوشحال بشه که من درد دارم، بی خیال، باید رو زانوای خودم وایسم شاید این هم امتحان خداست . قربونش برم مثل اینکه همه ی بنده هاشو ول کرده اومده سراغ من و می خواد منو امتحان کنه، پس بذار نشون بدم که کم نمی آرم .
اصلاً گیرم که گفتی چی می شنوی، یکی میگه میگذره ، یکی میگه بی خیال ،یکی دیگه میگه بابا اینا که چیزی نیست ،یکی هم میگه خدا بزرگه و خلاصه هیچ کدوم مثل خودت خودتو آروم نمی تونه بکنه . صبر و سکوت اعجاز می کنه محرم زخم های ما همین صبر و سکوت هست . و خدایی ،این سکوت و صبر همون خلوت های تنهایی است .اگه این جوری نگاه کنی می بینی بد هم نیست که یه وقتهایی تو خودت تنهای تنها بشی و به هیچ چی جز خودت فکر نکنی !
باید خنجر اگر را بوسید و به آنچه کردی لبخند بزنی چو ن کردی دیگه نمی شه برگشت و درستش کرد شده ولی میشه درستش کرد از همین حالا اگه خوب فکر کنی می بینی میشه از همین حالا احساس کرد که تازه متولد شدی با کلی تجربه و خاطره که می تونه کمکت کنه بهتر ببینی و بیندیشی . بی خیال گذشته، بذارش کنار ،به فکر چند لحظه ی دیگه باش که تو راه تا چند ساعت قبل که گذشته، چون نمی شه درستش کر دو برش گردوند، رفته که رفته بی خیال به فکر درست کردن چیزی باش که داره میاد . مثل موج سوارا تخته به دست منتظر یه موج باش که بپری روش و ازش کولی بگیری ،حال بکنی و کیف بکنی، نه اینکه خودتو سر زنش بکنی که چرا این طور نشد و یا چرا اونطور نشد ،بی خیال ،شد که شده، دیگه تو که نمی دونستی این طور میشه خیلی چیزا دست به دست هم دادن که اونطوری شد اما می شه از اون چیزا که باعث شد قایق تو داقون کنن یه قایق دیگه بسازی و به مقصد برسی امید محرم خوبی واسه تمام زخمها یی که با خنجر اگر به خودت زدی .
یه همت و یه تکون بی خیال که کسی کنارت نیست تا باهاش درد ودل کنی، چون خودت همون عزیز یه روزی درد تو عزیز را به عزیز دیگری می گه اون وقت دلت خیلی می سوزه . عزیز تر از خودت هیچ عزیزی نیست .
نی دونم چرا !
امروز باز نم بارون، رو می شد احساس کرد و پنجه هاش رو، رو شیشه می شد دید که چطور چنگ به خلوت میزد .
دلم گرفت و قل خوردم تو خاطرات دور دور، یک دفعه بوی خوب روستای مادری تو سرم پیچید و دستام هوس کرد که یک بید بلند رو در آغوش بکشه و مشامم تشنه بوی خوب سبزی آب دیده شد . خدایا دلم برای گرد و خاک زیر پای گوسفندا که از بیابون بر می گشتند و صاحباشون منتظر بر گشتنشون بودند، تنگ شد گردخاکی که زیر نور نارنجی غروب ده ،هزار رنگ می شد . خورشید خسته ود ستهای پینه بسته ی آدمای ساده وصمیمی با لبخند هایی که تو صورتهای پر چروک و آفتاب، خرده شون به نشانه ی خسته نباشید نقش می بست . دستهایی که سفت و خشک بود مثل یه قلوه سنگ ،اما گرم گرم، طوری که احساس رفاقت و دوستی رو ازش حس می کردی، بوی تند تن مردهای زحمت کش ،که تمام طول هفته زیر نور خورشید تو بیابون خوشه های گندم را بغل بغل درو میکردند و شبها زیر نور چراغ زنبوری با یه سوزن که از تو کلاه هاشون در میاوردن شروع به در آوردن خار ها از کف دست یا زیر ناخوناشون می کردن .وای چه قدر خوشمزه بود روغن محلی با نون محلی، بعدش هم اگه بود دوغ و پونه که از مشک در بیارن و تو لیوان یا کاسه روحی بخورن . مشکی که زیر پالن خر شون تو بیابون میگذ اشتن که کمتر آفتاب بخوره .
چه حالی داشت چای نباتی که تو قوری روحی سیاه شده کنار آتیش تو بیابون رو سه تا سنگ که کنار هم گذاشته بودند، میخوردی .وای وای عاشق کارهای بابا بزرگم بودم که بجای کبریت عینک ذره بینیش رو که با یه تیکه کش دسته هاشو به هم بسته بود تا موقع کار، از چشمش نیوفته، در میاورد و به طرف مقداری کاه می گرفت که با نور خورشید آتیش بگیره و بعد چای دم می کرد . چای تر کی غلیظ بود، ولی لذیذ، چرا که تو استکانهای کوچیک دسته دار، یکی برات می ریخت و تموم خستگیت در می آمد .
چی بگم از کنار رود خونه از کنار نیزار ها و سبزه ها از کلای زیر پا که لیز شده بود و سر می خوردیم تا توی آب .قربون اون سنگهای درشت و ریز داخل رود خونه که از بس آب رون روشون رفته بود، لیز شده بودند و گاهی پاها مون لابلاش گیر می کرد . چه حالی داشت وقتی از آب بیرون می آمدیم و باد خنک به تنمون می خورد پوستمون زیر نور خورشید رنگ می باخت ومچاله می شدیم . تند وتند همون طور خیس خیس، لباس می پوشیدیم و راهی ده می شدیم . تو راه با بچه های همسن و سالمون مسابقه خر سواری می ذاشتیم و بیچاره خر بابا بزرگ که بخاطر شیطونی ما از بس میخ طویله به گردنش می زدیم که تند تر بره همیشه گردنش زخم بود . خدایا منو ببخش .
امروز بد جوری دلم برای همه ی اینها تنگ شده بود، خسته شده بودم از تهران و شلو غی هاش، از آدماش و رنگ و ریاش، از کسانی که خجالت می کشن از ده مادریشون بگن و یا از خر سواریاشون از بوی پای مردهای دهشون، چی بگم من عاشق این چیزا بودم عاشق صدای جیر جیرک ها که شبهای گرم تابستون یه گو شه از حیاط جیر جیر می کرد و من کنار نور فانوس یا زنبوری که به ستون چوبی وسط بالکن وصل بود دنبالشون می گشتم تا برم و پاهاشونو بکنم و یا بگیرمشون .چه حالی داشت باز کردن بال ملخ های بیچاره که به چنگ ما می افتادن .چقدر بالهاشون قشنگ بود وقتی که بازشون می کردیم .
آب خوردن از تو چشمه که جانورا توش ولو بودند ،هم حالی داشت اول کنار چشمه رو شکم دراز می کشیدیم و بعد آب رو فوت می کردیم ،آنقدر زلال و یخ بود که حال می کردیم اگه یخورده می خوردیم . بعدش هم، کمی آنطرف تر رو چمنها به پشت دراز می کشیدیم و به نور خورشید نگاه می کردیم . اینا همش کار ما تو تابستوونها بود که بابام خدا بیامرز می برد ده .
لابلای درختهای بید، دنبال پرنده ها کردن و با تیر تفنگ بادی زدن اگر هم گیرمون نمی آمد مرغهای مادر بزرگمونو می زدیم و می خندیدیم .
شبها خاله کوچیکمون ،تو بخاری دیواری هیزم می ریخت و از تو قوری کنار آتیش برامون چای می ریخت من رو زانوی مادر بزرگم که هنوز سفتی استخوناش را، رو تنم حس می کنم دراز می کشیدم و به پک زدن به قلیونش نگاه می کردم .خدا بیامرز عاشق قصه شب بود، قصه ای که از یه رادیو توشیبا با جلد مشکی که چهارتا باتری روباک می خورد گوش می کرد. و اوج پک زدناش آخرای داستان بود . چه حالی می کرد وقتی آخرای هفته یه مهمون داشت چون تموم قصه رو براش تا اون شب میگفت . من هم تو بغلش بیدار می نشستم . و به قلیون کشیدنش نگاه می کردم. وای که چه حالی می داد وقتی نیم خواب و بیدار میذاشتنم تو رختخوابم . هنوز سنگینی لحافهای اون روزها رو یادم هست .
یه خورده که بزرگ شدیم می دونستیم رو طاقچه پشت قاب عکس مادر بزرگ که رفته بود امام رضا یه بسته سیگار اشنو پنجاه تایی هم هست وچه خوش می گذشت کش رفتن سیگار ا و رفتن کنار قبرستون و یواشکی با بچه ها کشیدن و فکرکردن اینکه بزرگ شدیم وسرفه های بلند بلند . .
امروز همه ی اینا ،تو چند دقیقه یادم افتاد فقط تو چند دقیقه قل خورده بودم تو خاطراتم و روزهای کودکی و نوجوانی . چند سالیه که دیگه ده نرفتم، ده هم دیگه ده نیست دیگه تعداد تراکتور های ده به اندازه ی انگشتای دستمون نیست و بچه ها دنبال جیپ کد خدا یا پاسگاه نمی دوند . مینی بوس ده دیگه فقط روزی یک بار به شهر نمی آد و از شهر برای بیمارا دارو نمی آره .نه دیگه ده ما اون ده سابق نیست خیلی عوض شده خیلی .واسه چی برم کجا برم دنبال چی بگردم ؟
هر چی می خوام همین جاست، تو خاطراتم ،می تونم پیداشون کنم یه گوشه از همین ذهنم ،همه رو ریختم تو جعبه چوبی مغزم با یه قفل محکم هم بستمشون ،نمی خوام کسی بره سراغشون کلی چیزای قشنگ توش قایم کردم . نمی خوام بچه هام برن سراغش می تر سم از دستشون بیفته یه وقت خدای ناخواسته بشکنه . .
امروز باد در جعبه رو باز کرد واسه این که قفلش نکرده بودم نور کم رنگ خورشید غروب آخرین روزهای بهاری لیز خورد تو صندوقچه من و نورش یه کم خاطراتم رو ، رو شن کرد . دلم نیومد به شما هم نشونشون ندم . گر چه برای خیلی ها خیلی غریبه، اما بعد نیست بدونید که چرا من و امثال من ،هزار بار از این خاک رفتند اما نتونستن تو خاک دیگری بمونند واسه همین باز قل خوردن اومدن . شاید بد نیست بدونن که ما عاشق چه چیزای این ده قدیمی هستیم واسه چی نمی تونیم از این صندوقچه قدیمی دل بکنیم و قلبمون چطور به یاد لحظه ،لحظه ش می تپد . خیلی ها هستند که اونور دنیا هم هنوز جعبه هاشونو سفت سفت بقل کردن که حتی باد بهاری هم نتونه بازش کنه و نور هم به خاطراتشون نرسه ،اونا کسانی هستند که قدر این همه چیز خوب رو می دونند بعضی وقتها، لباسهای قشنگ قشنگ تو دهشون رو می پوشند و میون تموم آدمهایی که با چشمای باز خیره نگاشون می کنند با افتخار میگن این لباس بابا بزرگمونه و یا مادر بزرگمونه . آره اونها، هم مثل من عاشق همین چیزهای قدیمی هستن . و هر از چندی تو خاطراتشون یه قلی می خورند . اما راستی بچه های ما هم یعنی مثل ما ده مادری دارن که وقتی بزرگ شدن به یادش بیفتن؟
خدایا خدایا خودت کمک کن .هر چیزی همونجوری که باید باشه باشه . قربونت برم .
شب 23 /3/ 1390
جعفر صابری
ساعت دو نیم صبح
بیخ دیواری!
تابستان هم در حال آمدن است و حضور دانش آموزان دیروز و نوجوانان پر از انرژی امروز بی شک می تواند بسیار مهم باشد انرژی فراوان آزاد شده این جوانان بقدری است که نمی توان آن را نا دیده گرفت .هر سال دهها برنامه فر هنگی هنری برای این قشر عظیم در نظر گرفته می شود از مدارس گرفته تا ادارات و شرکتها و حتی نهاد های دولتی که اوقات فراغت بچه ها را پر نمایند اما … در پایان تعطیلات همان برنامه های همه ساله اجرا شده و جلسات کار شناسان برای برنامه ریزی اوقات فراغت نوجوانان برای سال بعد تشکیل می شود و اما در این
حرف مفت!
والا سلام در هر فرهنگی خوبه یعنی سلامتی و سر خوشی و شادی و از همه مهم تر یعنی احترام ،حالا اگه یکی به شما گفت :سلام که نباید باناراحتی بگین ها بله بفر مایید باید اول بگین علیک سلام بعد بگین بفرمایید چه خدمتی از ما ساخته است و شما امرتون چیست و با کی کار دارید و خلاصه به این می گن فر هنگ برخورد و یا همون چیزی که چند وقت پیش اسمش بود فر هنگ اکرام ارباب رجوع .نمی دونم این بدبخت مادر مرده ،الکساندر گراهام بل به چه منظور تلفن را اختراع کرد بی شک یکی از این نیات همین بود که مردم با کمک آن
به مناسبت روز انسانی که هیچ وقت نباید خلاصه به یک روز شود !
هر گاه زنی را کنار پرچین یا شعله آتش تنور و یا کنار ماده گاو در حال دوشیدن می نگرم به یاد مادرم می افتم …
گرچه شاید او هرگز هیچ یک از این کارها را نکرده بود. ولی زن بود!
هر ساله مقالات و کتب بسیاری پیرامون زن و شخصیت زن به چاپ می رسد. این را گفتم که به خود گوشزدی کرده باشم که این کار اولین و آخرین کار نیست … ولی آنچه هست سخن دل است که امید است لاجرم بر دل نشیند …
کاروان نور!
شاید تعریف درستی از شهید و یا جانباز و رزمنده نباشد اما چرا؟
این مهم بر می گردد به سالهای دفاع مقدس همان سالها که یک بسیجی که ترک خانه و خانواده کرده بود تا از ناموس وطن در مقابل دشمن تا دندان مسلح با دست خالی بایستد . آن روز ها فر هنگ برخورد با یک بسیجی تعریف نشد و او وقتی به شهر خود می آمد و می دید هستند افرادی که مزاحم خانواده و ناموس دیگران می شوند اما در مقابل گوش زد او مردم و یا مدیران بر سرش می ریزند و …. این شد فرهنگی ماندگار . اما درست در همان روز
چای تو بخور تامن بیام!
یکی بود یکی نبود، یه نامه اداری بود که وارد سیستم او تاماسیون اداری شد، رفت و رفت تا به روی مانیتور رئیس رسید اون فر ورد کرد برای قائم مقام و اون هم ندیده رئیس دفترش فرستاد برای امور شهرستانها و هنوز نرسیده به شهرستان رفت برای شهرستان مربوطه مدیر، اون شهرستان نخونده و ندیده داد به امور اداری و اداری داد به کار شناس مربوطه و کار شناس مربوطه فرستاد برای مدیر و اون داد به روابط عمومی و روابط عمومی هم داد قسمت مربوطه و قسمت مربوطه هم فرستاد رو مونیتور کار شناس خودش و کار شناس خودش که نفهمیده بودند متن نامه چیه هیچ کاری نکرد وقتی صاحب نامه زنگ زد برای پیگیری یه صدای خوب و خوشگل از تو گو شی تلفن گفت با عرض تشکر از تماس شما چنانچه با قسمت مدیریت کار دارید شماره صفر چنانچه با قسمت نایب رئیس کار دارید عدد یک و چنانچه با قسمت …… تا پانزده رفت ناچار دوباره شماره گرفت و اینبار سر شماره عدد نه فوری عدد نه را فشار داد اما همان صدای زیبا باز تا پانزده گفت و بعد باز نه و وقتی رفت به عدد شماره نه دوبار ه همان صدای خوب و زیبا عرض کرد با تشکر از شما برای تماس با قسمت بر رسی نامه های اداری کشور عدد یک برای بررسی به نامه های استانی عدد دو برای بررسی به نامه های شهرستانی عدد سه و….. تا دهستان ها رفت نا چار این بار که خبره تر شده بود دوباره شماره گیری کرد و بعد از عدد نه وارد شهرستانها شد و بعد عدد مربوطه را زد و شنید که خانم با همان لحن آرام و متین گفت برای بررسی نامه های فر هنگی عدد …. و خلاصه بعد از پانزده بار تماس با همان شماره اول و شنیدن یکصدو پنچاه بار صدای خانم تلفن گو یا بالا خره همان صدای متین فر مود شماره نامه خود را وارد کنید…. اینجا بود که بلا فاصله پاسخ شنید نامه ی شما در حال بررسی است با نگاه به تاریخ نامه و زمانی که به هدر رفته شال و کلاه بسر راهی شدیم و در همان بد و ورود به دبیر خانه رفتیم آنجا خیلی زود دانستیم که نامه کجا است و چرا مسکوت مانده به سراغ کار شناس مربوطه رفتیم او اعلام کرد که چیزی از نامه و متن دستورات نفهمیده برای اینکه همه دستور ار جاع داده اند و رسما، کسی دستوری برای انجام و یا رسیدگی نداده و او هم که یک کار شناس معمولی است کاری نمی تواند بکند برای همین نامه بی پاسخ مانده . حیران و سر در گم بودیم که عباس آقا پسر خاله صغرا خانم همسایه مادر زن برادرم را در سالن دیدم که سینی بدست دارد چای می برد او که در ایام دهه محرم کار چای هیئت را هم انجام می دهد مرد با خدا و دلسوزی است تا مارا دید به داخل آبدار خانه راهنمایی کرد و بعد از یک چای خوردن از کل جر یان مطلع شد شماره نامه اوتو ماسیون اداری را گرفت و گفت : چای تو بخور تا من بیام.ا و رفت و چند دقیقه بعد با کپی نامه که دستور مقام ریاست مبنی بر موافقت و اجرای پروژه بود را آورد و داد دست ما و گفت برید به سلامت حل شد بقیه اش ازرا ه کامپیوتر انجام می شود و برای شما ایمیل می شود .
ما آمدیم بیرون و راهی دفتر کار مان شدیم ولی در طول راه به اوتاماسیون اداری و فر هنگ سرای فر هنگ و ادبیات فکر کردیم که چه نامی باید به جای او تاماسیون اداری بکار برود دوستمان گفت : چای تو بخور تا من بیام.
جعفر صابری
به بهانه جشنواره موسیقی نواهی ایران
دیداری با جعفر صابری
نویسنده و فیلم ساز
بیشتر هنر مندان و صاحب نظران با نام جعفر صابری بعنوان محقق نویسنده فیلمساز و مدرس آشنا هستند او متولد 21 آذر 1346 است و از اوایل سال 1356 کار هنری خود را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع کرد در طول سه سال او سه کتاب کودکان نوشت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی فقط دانش آموز راهنمایی بود اولین مجله خود را با کمک دوستش به نام پیام طالقانی به چاپ رساند . سالها حضور وی در فر هنگ و هنر کشور از او بعنوان یک کار شناس دلسوز فر هنگی چهره ای مطرح ساخت که امروز می توان به نظراتش نه بعنوان یک هنر مند بلکه بعنوان یک مدیر فر هنگی کشور توجه خاصی داشت . ما به بهانه جشنواره موسیقی آئینی کشور با او که کمتر به گفت وگو می نشیند به بحث بر روی فیلم مستند جدیدش نشستیم که نظر شما را بدان جلب می نماییم.
با تشکر از شما آقای صابری راجع به فیلم جدید خود بگو ئید چه نام دارد ؟
با نام و یاد حضرت حق و تشکر از شما این فیلم نامش گنج پنهان است
چرا گنج پنهان ؟
راستش اگر شما به دارایی کشور هایی که چیز های بجز نفت برای صادرات و منبع درآ مد دارند نگاهی بیندازید متوجه می شوید که فر هنگ و هنر هر کشور بیش از هر چیز می تواند منبع درامد و شناسایی آن کشور باشد .به همیین دلیل من نام گنج پنهان را برای فیلم جدیدم در نظر گرفته ام .
این فیلم به چه موضوعی بیشتر توجه دارد ؟
فیلم گنج پنهان ثمره بیش از دو دهه تلاش و تحقیق در باره موسیقی ایرانی است .موسیقی که بی شک اگر خوب معرفی می شد امروز می توانست رکن اصلی موسیقی جهان باشد .
مگر این طور نیست؟
چه بگو یم خیلی مشکل است گفتنش چرا که ما در کشوری هستیم که باید به قوانین آن مثل همه جهان احترام بگذاریم و بر طبق این قوانین نشان دادن ساز در تصویر صورت خوشی ندارد .حالا شما چگو نه می خواهید کاری عظیم برای معرفی موسیقی انجام دهید .
می شود بیشتر توضیح دهید ؟
ببینید من نمی خواهم از صحبت هایم بر داشت سیاسی شود من می گو یم بی شک استفاده غلط یا بهتر بگو یم سلیقه ی بعضی از هنر مندان هنر واقعی را مظلوم و گمنام کرده و خانه نشین شده ما مدیون موسیقی هستیم با نگاه به طبیعت و صدای خوش پرندگان به معجزه پروردگار مهر بان پی می بریم که چگو نه جهان را بر روی طنین زیبای موسیقی بوجود آورده و حتی آیات قرآن را هم با صوت زیبا بهتر می توان شنید بهترین قاریان قرآن کسانی هستند که با صوت دل نشین قرآن می خوانند خود مسئولین کشور ما سالیانه هزاران تومان خرج آمدن این قاریان به ایران و خواندن قرآن شان می نمایند که خوب خیلی هم خوب است اما مگر آنها کاری جز خواندن قرآن روی دستگاه های موسیقی می نمایند . بسیاری از مردم ساده و روستایی هستند که در جای جای ایران عزیزمان در ایامی از سال شعر ها و ترانه های محلی و فولکوری اجراء می کنند که بر خواسته از عقاید ملی و بخصوص مذهبی آنها است از رقص خنجر گرفته تا دعاهای ایام ماه رمضان .
شما در این تحقیقات به چه نکته مهمی رسیده اید :من بعد از این مدت بیست و پنج سال و جمع آوری ساعت ها صدا و موسیقی به یک واقعیت پی بردم که اگر دلسوزی هست باید ساختمانی چند طبقه با حضور کار شناسان و فیلمسازان خوب در مکانی دانشگاهی تاسیس شود به مراتب بزرگ تر از ساختمان لغت نامه دهخدا تا بتواند تمام موسیقی این کشور را جمع آوری و از آن که متاسفانه کمتر ثبت شده و سینه به سینه است آرشیوی کامل و مدون برای نسل های بعد بوجود بیاورند موسسه فر هنگی هنری آشتی و شخص من از صمیم قلب حاضر به همکاری هستیم ، چرا که تلاش بسیاری از عزیزان و محققان که متاسفانه بسیار هم گمنام هستند نیز به نوعی از این راه با نام خودشان به تاریخ این کشور افزوده خواهد شد .
منظور شما از ساخت این فیلم بیشتر چیست ؟
من و گروه سازنده در ابتدا حتی سر مایه هشتاد میلیونی را برای این کار در نظر گرفتیم که قابل افزوده شدن هم بود، اما خیلی زود متوجه شدیم که طبق قوانین ما نمی توانیم ساز ها را نشان دهیم و برای همین کار بسیار دشوار شد چرا که بیشتر باید گفتاری و شنیداری می شد شاید در یک فیلم سینمایی خانوادگی و یا عشقی و داستانی برای مردم و مخاطب ایرانی این جا افتاده که شخصی در خانه کنار همسر و دخترش هست که آنها کاملاً با حجاب اسلامی هستند اما برای ساخت یک فیلم مستند در خصوص موسیقی این خیلی مشکل است که ساز را نشان نداد و لی هنر انگشتان نوازنده را نشان داد ! ما هنوز داریم به چگو نگی ساختاری فیلم می اندیشیم .ما نمی خواهیم مثل بیشتر بر نامه های مستند به یک میز گرد و نظر کار شناسانه پرداخته شود و از همه مهم تر مورد نظر ما ارائه فیلم است به عموم که باید مجوز پخش هم بگیرد ما با ارائه قاچاقی فیلم و یا از این کار ها مخالف هستیم و به قوانین احترام می گذاریم ما معتقدیم بالاخره راهی پیدا خواهد شد که این کار فر هنگی به نتیجه برسد .و ما گو شه ای از مهمترین فر هنگ کشور مان را ثبت و نشان دهیم . بی شک سالها زمان نیاز است با دهها کار شناس و مستند ساز هزار بار بهتر از من که بتواند این گنج پنهان را از جای جای کشور جمع آوری و ثبت نماید . در یک کلام هدف ما ایجاد انگیزه برای این کار بزرگ فر هنگی است .
فکر می کنید امیدی هست؟
البته ما نا امید نیستیم خوشبختانه کم نیستند افراد فر هیخته و هنر دوستی که در کشور تلاش می کنند و همین که جشنواره هایی این گونه در کشور بر گزار می شود جای قدر دانی بسیار دارد و ما امید وار هستیم که این تلاش فر هنگی ادامه یابد و جوانان ما بیشتر با موسیقی ایران آشنا شوند ما می توانیم با تلفیق خوب موسیقی خودمان با موسیقی جهان هنر موسیقی ایران را جهانی نمایی و مخاطب جهانی داشته باشیم از راه موسیقی پیام های فر هنگی را انتقال دهیم و پلی بین فر هنگ و هنر ملل باشیم. به لطف هنر مندان دلسوز ایران این مهم هر روز بهتر از دیروز انجام می شود. من فکر می کنم اگر کمی دلسوزانه تر و مدیرانه تر به جر یان نگاه کنیم و کارشناسی درستی صورت گیرد حتی می شود با موسیقی مبتذل و خالی از اهمیت هم بر خورد شایسته تری نمود .امید وار هستم این اتفاق هر چه زود تر بیفتد .
بدون شک افکار و اندیشه های آقای صابری و هنرمندانی از این دست، برخواسته از عشق و علاقه آنها به ایران و اسلام است که سعی دارند به هر شکل آن را زنده نگاه دارند .با امید بهروزی و پیروزی آنها.
جنگ یا صلح
بودن یا نبودن مسئله این است !وقتی در چرخ تانک های ارتش هیتلر دیگر سوختی برای حرکت نداشت و نیرو های ارتش آلمان و متحدین شان دیگر نمی توانست در مقابل متفقین توان بیاورد پس از کشتار هزاران انسان بی دفاع درنهم می 1945 آتش بس جنگ جهانی دوم اعلام شد و چرخ ماشین جنگ در ظاهر ایستاد .
اما چرخ های دیگر به راه افتاد و نقشه جهان روی میز به چند قسمت تقسیم شد و جنگ برای بدست آوردن سهم بیشتر شروع شد و کشتاری تازه آغاز گشت که متاسفانه هنوز ادامه دارد ،کشتاری که هزاران کودک و زن و مرد بی دفاع را در کام خود کشید فجیع ترین آنها که از هیروشیما شروع شده بود به ویتنام و کامبوج ادامه یافت ونیمی از کشور های اروپائی را در بر گرفت مردمی که سایه سیاه کمونیست را بر سر خود باید تحمل می کردند استقلال دهها کشور، نادیده گرفته شد و هزاران اندیشه در گلو خفه شد و دهها هزار انسان برای داشتن اندیشه هایشان به سیاه چال ها راهی شدند. و لی دیگر اسمی از جنگ نبود ،دیگر تانکی برروی زمین کشوری حرکت نمی کرد تا اینکه باز شروع شد امروز پس از سالها باز تانک ها و کشتار ها اینبار نه در خفا و نه در سرزمینی دیگر بلکه در کشور هایی که سرانشان می خواهند بمانند و حکمت کنند حال به هر قیمتی ! تانکها بر روی سرزمین خودشان در حرکت است و گلوله ها سینه ی مردم خودشان را می شکافد و زمین ها از خون مردم خودشان سرخ می شود دیگر ابرقدرتی برای تقسیم زمین در کار نیست هرچه هست تلاش برای بودن و زیستن بیشتر برای شاهان و سران است .سرزمینها یی که مردمش به دانشی رسیده اند که دیگر زیر بار زور نروند و تبعیض را نپذیرند .در این میان کودکان را باید به یاد آورد که با چشمانی نگران و تر سان وحشت زده از صدای خروش صلاحا به هر طرف می دوند و زنان که بی دفاع هستند و بیماران که در مانده نمی توانند جایی برای مخفی شدن داشته باشند .مردان و زنان روی زمین در خیابان ها و یا کوچه های شهر و دیارشان در خون خود می غلتند .این بار بلای آسمانی مانند سیل ،طوفان و یا زلزله در کار نیست گلوله و بمب است که بر سر آنها می بارد و جانشان را نه مالشان را می گیرد.
سازمان صلیب سرخ جهانی در نهم می برای یاری و امداد رسانی تاسیس شد که با نشان صلیب سرخ در جهان شناخته شد این سازمان که از جنگ جهانی اول برای یاری رساندن به سربازان و گرفتاران در جنگ متولد شده بود خیلی زود در اساس نامه خود یاری رساندن به آسیب دیدگان بلایای طبیعی را در برنامه خود قرار داد اما همواره جنگ بود و جنگ جالب است بدانید که پس از دعوت این سازمان از کشور های اسلامی به سر کردگی دولت عثمانی به شرط آن که آرم هلال را برای نشان دادن سمبل مسلمانان در کنار صلیب سرخ باشد پذیرفت و بعد ها کشور ایران هم به شرط آنکه آرم شیرو خورشید را در کنار سه آرم دیگر باشد وجهانی گردد به این پیمان وارد شد .البته کشور های دیگر هم شرایطی داشتند که چند موردی هم قبول شد اما امروز نقش صلیب سرخ و هلال احمر بسیار درخشان تر بوده گر چه متاسفانه خیلی از کشور های در گیر جنگ داخلی، به هیچ عنوان به این آرم ها توجه نمی نمایند و بارها آتش سلاح خود را رو به این آرم می گشایند اما نباید نا امید بود و برای نجات انسانها تلاش نمود .هر گز فراموش نمی کنم پس از خروج نیرو های ارتش شوروی سابق و در گیری های افقانستان چگونه هر قوم و قبیله ای برای خودش ارتشی راه انداخته بود و بار ها شهر های بی دفاع را محاصره می کردند و از ورود کمک های سازمانهای خیریه و صلیب سرخ جلو گیری می نمودند آن روز ها روزهای جنگ و کشتار بود مانند بوسنی و هیچ فریاد رسی نبود کاروان ما در مسیر خود با عده ای از این شبه نظامیان رو برو شد و نصف بیشتر کمک ها را از ما گرفتند تا ما بتوانیم مقدار کمی را با خود به مردم بی دفاع برسانیم .آن روزها بود که جرقه تشکیل ارتشی بی طرف برای یاری رساندن و کمک های فر هنگی معنوی به ذهنم خطور نمود و خوشحال هستم که امروز این ارتش با نام ارتش صلح جان گرفته ما امید وار هستیم بتوانیم برای بشریت که همواره در گیر خواسته های عده ای معدود قرار دارند و جان و مالشان در خطر است کاری بنماییم .
ارتشی که هیچ سلاحی را در خود ندارد و تنها برای خدمت کمر همت بسته است ، ما از روزهای تلخ و شیرین تاریخی درس می گیریم و با تمام بنیاد های بشر دوستانه دست برادری می دهیم به دور از هر گونه اندیشه سیاسی وعقیدتی ،ما به خدمت و یاری رساندن فکر می کنیم به جهانی که طبیعتش در خطر است به انسانهایی که نیاز به دانستن و یاد گیری و بهداشت دارند و از شما هم دعوت به همکاری و همیاری می نمایم.
چرا که ما می گوئیم بودن یا نبودن ،مسئله این است بودنی باارزش های انسانی و عقلانی یا بر عکس…؟
جعفر صابری
سر مقاله 235
زیر آسمان زمین
انرژی هسته ای آری یا نه شاید اگر ملتی در جهان باشد که حق پاسخ دادن به این سئوال را داشته باشد تنها ملت ژاپن است .چرا که بیشترین لطمه را از این بابت ملت ژاپن تحمل کرده چه در زمان جنگ جهانی و چه در زمان صلح و آرا مش . فاجه زلزله و سونمی در ژاپن بیشتر جهانیان را به فکر فرو برد که آیا انرژی حاصل از نیرو گاهای هسته ای ارزش این ریسک را دارد یا نه . شایان ذکر است پس از فاجه نیرو گاه چرنوبیل در رو سیه که آسیب های آن حتی تا کشور های دیگر مانند سئد نیز رسید کمی جهانیان را به فکر وادار کرده بود اما این فاجه سونومی در ژاپن باعث شد که بیشتر بیندیشن . گفتنی است در این میان گرو های بشر دوست جهانی و سازمان های حفظ محیط زیست بیش از هر جای دیگر موفق بودن برای نمونه حزب سبز ها در آلمان توانست حتی در انتخابات چند استان مقام اول را کسب کند و این واقعیت را که جهان نیاز به محیط زیستی بدور از آسیب ها ی خطر ناک دارد را به گوش همگان برساند.
زمانی که در سال 1969 آقای اوتانت دبیر کل سازمان ملل متحد در چین گفت : مایل نیستم مبالغه گر پنداشته شوم ، من فقط از اطلاعاتی که در سمت دبیر کل سازمان ملل متحد به من رسیده است می توانم نتیجه بگیرم که اعضاء ملل متحد شاید ده سال فر صت دارند که نزاع های قدیمی خود را کنار بگذارند ، مشکلات جهانی برای پیش گیری از مسابقه تسلیحاتی را آغاز کنند و به تهیه کردن محیط زندگی بپردازند و با انفجار جمعیت مقابله کنند و مقدار حرکت لازم برای تلاش های توسعه را تامین نمایند .اگر در دهه آینده به چنین مشارکتی جهان اقدام نکنند ، بیم آن دارم که مسایل مذکور به چنان نسبت گیج کننده ای برسند که از کنترل ما خارج باشند.
و اما متاسفانه کمتر کشوری در جهان به این هشدار جهانی توجه کرد و به اشکال مختلف برای پیشرفت کشور خود تلاش نمود بدون توجه به اینکه شاید هر کشور مستقل باشد اما همی ما در کری خاکی زندگی می کنیم که حقوق برابر و مساوی برای بهر برداری از آن را داریم انسانی که در آفریقازندگی می کند همان مقدر حقوق انسانی از این کری خاکی دارد که من در آسیا و یا شخص دیگری در آمریکا باید داشته باشد . وجود گاز های گل خانگی و آسیب های شدید به لایه اوزن همه و همه باعث می شود که بیشتر بیندیشیم و بیش از گزشته تلاش نمائیم که جهانی بدور از آلو دگی را برای خود و فرزندانمان بوجود بیاوریم . موسسه آشتی با نگرش جهانی که همواره داشته با کمک فرد فرد افراد جامه بشری تلاشی را در این آغازین فصل بهار شروع نموده و از فرد فرد شما عزیزان دعوت می نماید تا با ما هماهنگ شوید تا محیط زیست سالمتری را برای خود بوجود بیاوریم.
سیاست کلی موسسه آشتی در سال جدید این خواهد بود و امید وار هستیم که نمزد عرفی شده برای در یافت لوح سپاس آشتی در سال جدید شخصی باشد که به محیط زیست انسان ها و دیگر جانداران توجه نموده باشد . هفته نامه همسر هم بعنوان تریبون این نیت بشر دوستان در اختیار شما عزیزان خواهد بود .
با سپاس و تبریک مجدد سال نو
جعفر صابری
با یاد و نام خدا
با سلام و تشکر از اینکه تصمیم گرفته اید همکار ما شوید. لطفاً جهت تسریع در کار ها به تر تیب عمل نمائید و کلیه مدارک خواسته شده را ار سال کنید تا دچار مشکل نشوید.
اسکن کارت ملی پشت و رو( چنانچه کد پستی شما تغییر کرده و دیگر کد پستی روی کارت ملی نیست حتماً کد پستی جدید را در قسمت آدرس بنویسید)
لطفاً به همراه شماره تلفن همراه خود حتماً شماره تلفن ثابت و کد محل اقامت خود را نیز ارائه نمائید.
اسکن شناسنامه تمام صفحات حتی صفحه آخر
اسکن مدرک تحصیلی ( مهم نیست دارای چه مدرکی هستید)
اسکن عکس خود با رعایت مسا ئل و شئونات اسلامی چنانچه در ایران زندگی می نمائید ( صدور کارت برای افرادی که در خارج از ایران هستند و بعنوان خبر نگار ما فعالیت می نمایند به زبان لاتین بوده و نیازی به رعایت این مورد نیست)
اسکن کارت اقامت و صفحه اول گذر نامه برای افرادی که در خارج از ایران هستند لازم است.
تکمیل کامل فر م اشتراک بویژه آدرس ایمیل و دادن آدرس وب لاگ یا سایت شخصی اگر دارند .
مطالعه دقیق شرایط پذیرش قوانین خبر نگاری وتکمیل فرم ،بدیهی است با تکمیل فرم ودر خواست کارت یعنی تمام شرایط و مقررات خبرنگاری را پذیرفته اید.
واریز مبلغ 65000 هزار تومان به حساب های ارائه شده وار سال اسکن رسید و یا شماره پیگیری برای ما .
( در صورت امکان ارسال وجه به صورت کارت به کارت و از طریق بابک تجارت شماره حساب:6273531010181159 به جهت رسیدگی زود تر برای ما مناسب تر است )
——————————————————————————-
جهت انتقال وجه از طریق کارت به کارت و یا واریز به حساب های زیر :
شماره کارت بانک ملی ( صفی علی شاه تهران )سیبا به نام جعفر صابری:6037991097779247
شماره حساب جاری 0105701728009
————————————————————
شماره کارت بانک صادرات سپهر کارت به نام جعفر صابری :6037691068185842
شماره حساب 0310264223007
————————————————————
شمار کارت بانک تجارت میدان بهارستان تهران) به نام فائزه خانجان خان: 6273531010181159
شماره حساب: 003730571584
————————————————
فرم تقازای ثبت نام و اشتراک هفته نامه همسر:
بدینوسیله اینجانب:
فرزند :
به شماره شناسنامه : با شمار کارت ملی :
ساکن :
با کد پستی:
به شماره تلفن همراه :
و ثابت :که دارای تحصیلات :
در رشته:
فارغ التحصیل از دانشگاه:
هستم و مشغول فعالیت و کار در :
به نشانی :
و تلفن:
می خواهم ضمن اشتراک یک ساله هفته نامه همسر به صورت اینتر نتی به عنوان خبر نگار افتخاری با هفته نامه همسر از تاریخ :
لغایت: ( یک سال بعد از تکمیل فرم)
همکاری نمایم و از نظر من درج اخبار و گزارشها ی ارسالی اینجانب که با تشخیص هیئت تحریریه هفته نامه همسر در این نشریه و یا سایت های مرتبط با این موسسه به چاپ می رسد بلا مانع است .
تاریخ تکمیل فرم:
——————————————————————————————–
فر م و تعهد های ویژه خبر نگاران و نویسندگان
هفته نامه همسر
بدینوسیله اینجانب به عنوان خبر نگار افتخاری هفته نامه همسر و موسسه آشتی جهت عضویت در کانون خبر نگاران مجله همسر متعهد می شوم که مطالب شایسته و خواندنی را با رعایت اصل و قوانین جاری در ایران و یا کشور محل اقامت خود تهیه و به وسیله ایمیل در اختیار دفتر موسسه قرار دهم. چنانچه آدرس و محل زندگی و یا کارم تغییر کرد بلا فاصله به دفتر مجله اطلاع دهم و اگر کارت خود را گم کردم نیز به همکاران خود اطلاع دهم. در صورتی که برای حضور در مراسم و یا مکانهای رسمی و یا دولتی یا نهاد خاصی دعوت شدم بلا فاصله به دفتر مجله اطلاع داده و بدون هماهنگی با مجله هر گز در مکانی بعنوان خبر نگار مجله حاضر نشوم از کارت خود صرفاً جهت شناسایی استفاده نمایم و از هر گونه سوء استفاده از آن جداً خود داری نمایم . برای گرفتن عکس و یا فیلم و یا تهیه گزارش از مکانها و اشخاصی که نیاز به هماهنگی قبلی دارند دفتر مجله را مطلع سازم و هر گز برای گرفتن گزارشهایی که جنبه اطلاعاتی و امنیتی دارد شخصاً اقدام ننمایم .از مطالب و نوشته های دیگران استفاده ننمایم و اگر موردی بود ماخذ را یاد داشت نمایم. بدیهی است که هر گو نه استفاده ناشایست و نابه جا از این کارت باعث می شود حرمت و حریم شخصیتی خبرنگاران و جامعه مطبو عات لطمه پذیرد و به همین دلیل کلیه مسئولیت عدم رعایت موارد فوق به عهده اینجانب می باشد و مجله همسر و موسسه آشتی هیچ گو نه مسئولیتی نسبت به عواقب آن را پذیرا نیست.
تاریخ تکمیل فرم : نام و نام خانوادگی :
————————————————————————————
شما با نوشتن نام و تاریخ تمام موارد فوق را پذیرا خواهید شد.
——————————————————————————————-
ما امید وار هستیم که شما بعنوان خبر نگار ما لااقل در طول مدت اشتراک بیست عنوان مطلب برای ما ارسال نمایید تا بتوانید در پایان دوره در امتحان مجازی ما شر کت و کارت خبرنگاری رسمی دریافت نمایید و از منافع خبر نگاران بهر مند شوید . بی شک ما در طول این مدت هر زمان شما نیاز داشته باشید مراتب همکاری تان را با هفته نامه و موسسه اعلام می نماییم تا به عنوان سوابق کاری و فعالیتی شما درج شود باعث افتخار مااست که بتوانیم این دوستی را با حسن دوستی و رفاقت ادامه دهیم .
حال باید کل این صفحه را بعد از تکمیل برای ما ار سال نمایید .
با تشکر
روابط عمومی هفته نامه همسر
خبر نگار ما شوید
حتماً این متن را تا پایان مطالع نمائید!
جهان امروز علی رغم بزرگی و گستردگی فراوان در محاصره ی اخبار و اطلاعات است و به نظر کارشناسان ،ارتباطات، بزرگترین قدرتهای جهانی آنها هستند که در حیطه خبر رسانی و اطلاعات می توانند قدرت خود را به دیگران نشان دهند.
موسسه فر هنگی هنری آموزشی انتشاراتی و مطبوعاتی آشتی به شماره مجوز 8337 که بطور رسمی از سال 1372 کار خود را شروع کرده .امروزه با دارا بودن بیش از هزار خبرنگار و دهها وبلاگ و دوسایت رسمی نه تنها در حیطه مطبوعات بلکه در حیطه مجازی و اینترنتی نیز از معدود مراکزی بوده و هست که بطور شفاف و روشن در داخل و خارج از کشور فعالیت می نماید . گروههای مختلف فر هنگی و هنری و اجتماعی از مهمترین تشکیلات این موسسه می باشد و افتخار موسسه آشتی این است که بیش از دیگران اقدام به تشکیل کانون خبرنگاران در کشور ایران نمود وبدلیل عدم وابستگی های سیاسی به هیچ حزب و دسته خاصی همواره توانسته به بهترین شکل ممکن پایگاه مناسبی برای اطلاع رسانی عموم باشد .
افتخار ما حضور درخشان عموم مردم و علاقه مندان است که با عضویت در خانواده ی بزرگ موسسه آشتی یاور ما بوده اند و همواره در سخت ترین شرایط به لطف خدا نشان داده اند که قابل اعتماد هستند .
در آغازین سال جدید موسسه آشتی سیاست کاری خود را بیش از گذشته بر روی مسائل محیط زیست قرار داده و طرح جدیدی را برای کاهش نابودی منابع طبیعی در نظر گرفته که ار سال هفته نامه بصورت اینتر نتی از جمله آن می باشد . با این کار ما به مشترکین خود که تمایل دارند هفته نامه را در اختیار داشته باشند این کمک را می کنیم که به محیط زیست خود هم خدمتی کرده باشند .بی شک از این راه در کاهش مصرف کاغذ جلو گیری می نمائیم و از همه مهمتر از قطع درختان سبز و زیبا جلو گیری می نمائیم ضمن اینکه از تشکیل زباله ها هم کاسته می شود . ما معتقدیم حتی یک برگ کاغذ را اگر هر انسان کمتر مصرف کند می تواند از قطع یک درخت و نهایتاَ نابودی یک جنگل خود داری نماید. ما برای عزیزانی که در این طرح با ما هم آهنگ می شوند خدمات قابل توجهی را هم در نظر گرفته ایم از جمله اینکه با پرداخت حق عضویت و اشتراک هفته نامه برایشان کارت خبر نگاری صادر می شود و به مدتی که مشترک هفته نامه هستند قابل تمدید است .ایشان می توانند از همین راه آخرین اخبار و گزارشها ی خود را در اختیار ما قرار دهند .تا با نام خودشان در هفته نامه همسر و همینطور سایتهای وابسته به موسسه درج شود. شایان ذکر است از اواخر سال گذشته موسسه انتشاراتی آشتی نیز اقدام به در اختیار گذاردن گنجینه کتابهای اینترنتی که قابلیت پرینت و یا ضبط و سیو شدن را دارد نیز به طور صد در صد رایگان در اختیار عموم قرار داده است .برنامه های دیگر موسسه تصویری نمودن مجله و ساخت برنامه های ویدئوئی روی سی دی می باشد که بی شک گام ارزنده ای برای پر نمودن اوقات فراغت خانواده های محترم خواهد بود . موسسه آشتی همواره پیش قدم در امور مختلف بویژه علمی بوده و امید وار هستیم با یاری شما عزیزان جشنواره های علمی و فناوری های خوبی در سال جدید برگزار نمائیم.
برنامه های شاد تفریحی ، برگزاری کنسرت برای اعضا و تورهای تفریحی ، همه و همه گوشه ای از خدمات موسسه به اعضا ی خود خواهد بود . باما باشید و از برنامه های ما خود و خانواده و حتی دوستانتان لذت ببرید.
ارادتمند
جعفر صابری
مدیر موسسه آشتی
فرم در خواست عضویت بعنوان خبرنگار افتخاری هفته نامه همسر را در سایت موسسه تکمیل و در انتظار تماس ما باشید.( قسمت ارتباط با ما) تلفن تماس برای پاسخ گویی شما در ساعات اداری :09191079254
www.ashti.ir
بهار
مصطفی جوانی بود که فقط از ایستگاه گلوبندک تا چهاراه خانی آباد خیابان شوش با اتوبوس واحد خط سیزده آبان سفر کرد. کارگر جوراب بافی با ده سال سابقه کار ، سه سال بود که ازدواج کرده ویک فرزند دختر پنج ماهه به نام بهار داشت .آرام و با وقار کلاهی به سر داشت و کودکش را در آغوش می فشرد، از کارش راضی بود و مدیریت صاحب کارش را می ستود .مصطفی مستاجر بود و ماهی چهارصدو پنجاه هزار تومان حقوق می گرفت . پنج شنبه بود و برای خرید شب عید مرخصی گرفته بود تا در بازار به همراه خانواده اش خرید کند . او
شما می تونید طرحتون رو بدین و برید!
خیلی وقتها تصمیم می گیریم کاری بکنیم طرحی و پیشنهادی داریم، فکر نو و ایده ای و با یک دنیا امید به سراغ مدیر یا مسئولی می روید و در همان اول با اتاقی بزرگ که چند نفر پشت میز های کوچک و بزرگ نشسته اند که اگر خوش شانس با شید با لبخند می گو یند: بفر مایید امرتون چیه ؟ چه خدمتی از ما ساخته است ؟ و بعد از اینکه متوجه شدند شما نیت خدمت و ارائه طرحی برای بهتر شدن کار ها دارید می گو یند بسیار عالی است شما لطفاً طرح و
یک داستان با چند روایت !
او فرزند شما است !
گاهی وقت ها با نگاه به رفتار و روش زندگی و پوشش جوانان و نوجوانانمان، به قدری دل خور می شویم که می گو ئیم این دیگر فر زند ما نیست و من دیگر او را نمی خواهم و… اما در هر صورت او فر زند ماست . و به هر شکل ما نقشی در شخصیت او داشته ایم که باید بدان بیشتر توجه نما ئیم. شاید کم بودن ما کنار آنها و
نان را باید به نرخ روز خورد!
اول بگم این مطلب سیاسی نیست و قرار هم نیست به شخصی توهین بشه فقط درددل مشتی مردم ساده و دل شکسته است که در اتوبوس واحد یا تاکسی و یا صف نانوایی بارفتار دیگران موضوعی را می فهمند و زیر لب می خنددند و با کنار دستی شان یواش طوری که موشهای توی جوب آب هم نفهند گفت وگو می کنند.