قورباغه ات را بساز

کینه بر اهل عالم نکند                                                                آنکه هوادار تو باشد

از ده سالگی دوست داشتم یاد بگیرم با کاغذ  قورباغه بسازم ولی هیچ وقت نتونستم یا بهتر بگم نخواستم که بتونم! بیشتراز چهل  سال گذشت یک روز کنار آب سرد کن داخل یک پاساژ چشمم به دوتا قورباغه کاغذی افتاد و تصمیم گرفتم طلسم را بشکنم و با مهندسی معکوس فن ساخت قورباغه را با کاغذ به تنهایی کشف کنم!

همون روز سی و چها رتا قورباغه کاغذی  در ابعاد  و رنگ های مختلف و به مراتب بهتر از نمونه اصلی ساخته بودم و به  هر یک از دوستانم که آمدند دفترم  یک قورباغه  کاغذی هدیه دادم و گفتم از امروز سعی کن حتی اگر شده یک قورباغه برای خودت بساز !

راستش آن روز ها  دلشکسته ،عصبی و نگران بودم و بطور کلی حال خوشی نداشتم ! یکنواختی زندگی همیشه مرا رنج میدهد و دوست ندارم بی برنامه باشم برای همین مدام برای خودم برنامه تعریف میکنم و قرارمی گذارم به خودم میگویم:

ساحل  افتاده گفت: گرچه بسی زیستم

هیچ نه معلوم گشت آه که من کیستم

موج   فزاینده ای   تیز  خرامید و  گفت:

هستم  اگر  میروم    گرنروم        نیستم!

و دهها مورد دیگر از این جمله ها به سراغم میاد .زندگی ما سرشار از باید ها و نباید ها است .

کار هایی که نباید میکردیم ولی کردیم حرفهایی که نباید می زدیم ولی زدیم تصمیماتی که نباید می گرفتیم ولی گرفتیم و خلاصه  حال  و احوال امروز ما نتیجه  همان تصمیمات و رفتار دیروز مان است و اگر امروز نبینیم و درست نیندیشیم فردایی این گونه یا شاید بد تر از این در پیش رویمان خواهد بود.

اما ترس از حرکت و راهی شدن ورفتن

هر گز صحبت کسی را قطع نکن و در بین صحبتش حرفش را تأیید یا حتی رد نکن فقط با تکان دادن سر به او بفهمان که به صحبت هایش توجه میکنی و برایت جذاب است!

جعفر صابری

همیشه فکر کن امروز و این ساعت آخرین ساعت و روز زندگیت است! اما باید همیشه فکر کنیم :

همیشه فکر کن امروز و این ساعت آخرین ساعت و روز زندگیت است!

برای آخرین لحظه های عمرت و آخرین روز زندگیت دوست داری چطور زندگی کنی ؟

دوست داری دیگران از تو چه تصویری درذهنشان باشد ؟

فرزندت تورا چطور به یاد بیاورد و برای فرزندش تعریف کند؟

همسرت چطور با یاد تو پیر شود؟

صمیمی ترین دوستت چگونه با خاطرات تو شاد شود؟

و دشمنت در خصوص تو چه بگوید؟

شاید بهتر باشد آخرین لحظه های زندگی، انسان به گوشه ای برود و در آرامش و سکوت جان بدهد ؟

شاید هم بد نباشد برای هر یک از آنها که میخواهید تورا به یاد بیاورند تنها یک قورباغه کاغذی بسازی و نامشان را رویش بنویسی  تا هر وقت آنرا دیدند یاد تو بیفتند؟پس از همین حالا قورباغه ات را بساز:

قورباغه ات را بساز

اما راستی چند قورباغه برای چند نفر ؟

شاید قورباغه ها به دستشان نرسد؟

شاید قورباغه ها را گم کنند و برایشان ارزشی نداشته باشد ؟

و شاید  های زیاد دیگری …که به ذهنت میرسد!

ای کاش وقتی میتوانستی و زمان داشتی با آنها در باره اهمیت این قورباغه ها صحبت میکردی و این که چون دوستشان داری این هدیه را میخواهی بسازی و به آنها هدیه نمائی!

اما چرا باید با ساختن قورباغه ای کاغذی به آدمها در آخرین روز و ساعت عمرت بفهمانی که دوستشان داشتی و به آنها            می اندیشیدی!

 وقتی که می توانستی به خودت اختصاص بدهی و کار هایی را  انجام   دهی که  به هر دلیلی تا آن روز و آن ساعت انجام نداده ای !چرا به مرگ لبخند نمی زنی و سرت را نمی اندازی پائین و زندگی خودت را نمی کنی !شاید مرگ از کنار تو بگذردو دیگر با تو کاری نداشته باشد !چرا برای  فرشته مرگ هم یک قورباغه نمی سازی و به او هدیه نمی دهی؟

  راستش من که بدون شک این کار را می کنم و بار ها و بارها در زندگی تصمیاتی گرفتم که به نوعی لبخند زدن به مرگ بوده و هست!

من میگویم :

گاهی وقتها باید مثل سگ به زخم خود لیس بزنیم تا خوب شود!

چراکه :

با گله گذاری از دیگران، بیشتر خود مان را کوچک میکنیم.

پس زندگی کنیم و به زندگی فکر کنیم ،به این بیندیشیم که می توانیم با بودنمان چقدر به درد دیگران برسیم و درمانشان باشیم ،گفتار و رفتارشان را برخواسته از اندیشه ی درد مندشان بدانیم و بگذریم که چه گفت و چه کرد .گرچه خیلی سخت است و دشوار،  اما چاره ای نیست باید نادیده گرفت :

با بیان اینکه خسته ، کسل و یا عصبانی هستیم  پیشا پیش حق را به طرف مقابل داده ایم.

نباید میدان را به حریف سپرد و کنار کشید این نه بدان معناست که ایستاد و خود را خسته کرد این بدان معناست که گاه باید اندیشید که این حریف ،حریف ارزنده و در خور شخصیت ما هست یانه!

بچه که بودم یک روز با پسر همسایه دعوایم شد و چون بی ادبی کرد مفصل کتکش زدم اما او رفت و این بار با کل خانواده، پدر ،مادر و حتی برادربزرگترش آمدند در خانه ما ، مادرم دررا باز کرد و گفت ببخشید دوتا بچه بودند که دعوا کردند، بعد ها باز با هم آشتی و بازی میکنند وما نباید با هم دهن به دهن شویم اما پدر پسر بچه بی احترامی کردو مادرم مرا به داخل خانه برد و در را رویشان بست!

بعد به من گفت:

اگر شخصی از تو بالا تر بود برو روی پشت بام بااو بحث کن واگر از تو کمتر برو داخل خانه در را روی خودت ببند و از پشت در با او بحث کن!

این همیشه یادم ماند که باید با بعضی ها چگونه بحث کنم درواقع مادرم به من  یاد داد که بطور کلی بحث نکنم. گرچه متأسفانه این روش،بیشتر وقتها جواب نداد و  طرف مقابل به ناحق به هدفش رسید ولی  در انتها من احساس خوبی داشتم نوعی حس قدرت و توانایی که چقدر خوب شد با این موجود پلید به بحث و گفت و گو ننشستم و خودم را در حد او قرارندادم. شاید دهها جمله در همین خصوص از افراد بزرگ ،شما هم چون من شنیده اید مانند اینکه:

هرگز با آدم های احمق بحث نکن

رفتن و گذشتن چون آب روان به انسان محبت می آموزد ولی ماندن و فریاد  رنج و درد به همراه دارد:

آدمهای ضعیف فریاد می زنند و آدمهای قوی لبخند!

بزرگی میگفت وقتی انسان با نابخردی  چون خود او شروع به بحث و جدل میکند اطرافیان نمی فهمند حق با کیست!

باید رفت و در گوشه ای قورباغه ای ساخت و در اولین فرصت برد و به طرف مقابل هدیه نمود!

و چقدر زیبا آن بزرگ مرد گفته که:

کینه بر اهل عالم نکند آنکه وفا دار تو باشد.

وقتی خدا را ببینی خلق را نمی بینی و وقتی با خدا برسر معامله بنشینی بی شک سود کلانی حاصل تو میشود !

بنام خدای بخشنده مهربان

میخوام با یکی حرف بزنم ولی کی به استاد مهندس موسوی زنگ زدم و تبریک عید گفتم پرسید همه چیز خوبه گفتم آراه اما تو باور نکن! خدایا حضرت علی هم میرفت در چاه ناله میکرد، مگر علی امام حسن و امام حسین و حضرت عباس و زینب فرزندانش نبودن! پس چرا چاه ها را برای درد ودل انتخاب می نمود، آنروز صبح سر نماز مگر فرزندانش با او نبودند که برسرش شمشیر خورد و شهید شد پس این شیر مردان کجا بودند ! علی چقدر تنها بود مگر علی زمان شهادت چند سال داشت ؟ وای بر ما این تاریخمان چقدر تحریف شده و دست خورده بر سر ابراهیم چه آمد که زن زیبا و جوانش را با یک پسر بچه نوزاد در بیابانی بی آب و علف رها نمود و جانش را برداشت و رفت تا سالها بعد که آمد تا سر فرزندش را از تن جدا سازد این چه داستانی است!من در مقابل ایوب و پیامبر و صالح و نوح یا حتی یونس که باشم تا این اندازه طاقت و تحمل نمایم خدایا به تو پناه میبرم و نجاتم بده یاحق.

 از گذشته  ایام چنین آموختم !!!

با نادان بحث نکنم و بگذارم در دنیای کوچک خود خوشبخت زندگی کند.

با انسان وقیح جدل نکنم چون می دانم چیزی برای از دست دادن ندارد بلکه با عملش مطمئناً روحم را می آزارد.

از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او ببخشم باز از من بیزار خواهد بود.

و تنهایی را با بودن در جمعی که بدان تعلق ندارم ترجیح بدهم .

دیر زمانی است که سه چیز را فراموش نکرده و نخواهم کرد، به همه نمی توانم کمک  کنم ، همه چیز را نمی توانم عوض کنم و همه کس مرا دوست نخواهد داشت.

و در گذر زندگی به هرگز هایی رسیده ام  که ادامه راهم را آسانتر میکند.

دانستم که هرگز از مهر کسی که دوستم دارد سوءاستفاده نکنم.

هرگز به کسی که به من نیازمند است ترش روئی نکنم.

هرگز به کسی که از جان و دل به من اعتماد می کند خیانت نکنم.

هرگز آن کسی که مرا همیشه به یاد دارد از یاد نبرم.

تجربیات زندگی به من آموخته  است که هرگز چهار چیز را نشکنم

اعتماد

 قول

 رابطه

و قلب

 زیرا اینها بی صدا می شکنند اما دردشان بزرگ و ماندگار است.

و در پایان هرگز فکر نکن که انجام کاری را باید سالها قبل شروع میکردی این فکر برای یک زندگی موفق و شاد مناسب نیست. همیشه این گونه فکر کن که میخواهم از همین حالا شروع کنم و بدان که بهترین سالهای زندگیت پس از چنین تصمیمی آغاز می شود.

 

رازهای خوشبختی

راهنمای زندگی شاد

از هزینه کردن پول و زمان برای سفر و گردشگری مضایقه نکن

برای امروز زندگی کن  دیروز گذشته و فردا هنوز نیامده

اگر چیزی را دوست داری ،به زبان بیاور

اگر متوجه نشدی ،بپرس

اگر میخواهی کسی را ببینی دعوتش کن

اگر چیزی را خواستی ،آن را بطلب

اگر میخواهی درک شود ،توضیحش بده

اگر تقصیرتو ست ،بپذیرو دنبال  توجیه و بهانه نباش

به یاد داشته باش هرکس دلیلی برای کاری دارد  ممکن است با منطق تو همخوانی نداشته باشد.

مهمترین چیز در زندگی ،عشق است باقی چیز ها حاشیه است

همیشه به یاد داشته باش زندگی دکمه باز گشت ندارد از زندگی لذت ببر…

قسمت های از کتاب قورباغه ات را بساز نوشته جعفر صابری…