محله ما شهر ما

با توجه به شیوه نامه حوزه اختیارات و نحوه تصمیم گیری های داخلی هیئات امنای محلات، در مسیر تحقق بخشیدن به توسعه مشارکتهای اجتماعی و اداره امور محلات ،با بهره گیری  بهینه از خرد جمعی ، هم افزایی استفاده از استعداد ها و ظرفیتهای محلی و توانمند یهای هیئات  امنای محله،وهم چنین با هدف ایجاد وحدت، رویه و قاعده مند سازی فعالیت های هیئات امنا در حوزه تصمیم گیری و هدایتگری ،به استناد مصوبه دستورالعمل سازماندهی مشارکتهای اجتماعی در محلات شهر تهران، ابلاغیه شهر داری تهران به تاریخ 27/12/ 93  طرحهای زیر را تقدیم دوستداران ایرانی آباد  می نمائیم.

گفتنی است این موضوعات هم در کلان شهر تهران و هم در دیگر شهر ها و بخشهای ایران عزیزمان می تواند اجرائی شود . با توجه به تلاش قابل ستایش عزیزان شورای اسلامی شهر تهران بخصوص جناب آقای دکتر مرتضی طلائی  که جمعی 6 نفر بعنوان منتخبین دستگاهای دولتی و همچنین نهاد های مردمی نیز در کنار اعضاء شورایاری های محله به عنوان هیئت امنا مطرح شوندبسیار ارزشمند می باشد.

در همین خصوص شایسته دیدیم که با آقای جعفر صابری بعنوان نماینده معرفی شده به محله باغ فیض منطقه پنج شهر تهران برای عضویت در هیئت امنا  از طرف ستاد  توان افزایی و حمایت از فعالیت  سازمانهای مردم نهاد شهرتهران به گفتگو بنشینیم .

ضمن عرض تشکر، خرسند هستم که نظرات و پیشنهادات خود و همکارانم را که ثمره سالها تلاش و تحقیق در بخش مدیریت شهری است را به اطلاع شما برسانم . شایان ذکر است این خد مات در نگاه اول شاید کوچک باشد اما در بحث کلان می تواند تحولات عظیمی در سیستم مدیریت شهری و حتی کشوری  به وجود بیاورد. 

نکات مهم

با عنایت به زمان حضور اعضاء  در هیئت امنای محلی، پیشنهاد می شود طی یک بر نامه کاری اهم موضوعات را مشخص و در طول تصدی این سمت، به اهداف مشخص شده دست یابیم .که این اهداف بطور کلی اهداف عمرانی و فر هنگی هنری خواهد بود.

 به همین منظور شایسته است تقویمی از مهمترین ایام سال و مناسبت ها همواره در نظر باشد تا اقدامات و بر نامه ها با مناسبت و زمانهای مهم  هماهنگ  و مطابقت گردد.

طرح ها

 با عنایت به اینکه قطب معنوی جامعه اسلامی مکان مقدس مساجد می باشد، شایسته است که اهداف و برنامه های فرهنگی از کانون مساجد ساماندهی شود به همین دلیل طرح پیوست در خصوص مساجد تقدیم می شود.

 همواره نقش افراد خیّر و کسبه محترم در مناطق، مورد توجه مسئولین بود و هماهنگی این افراد در آبادانی و خد مات محلی اهمیّت فراوانی داشته و دارد با عنایت به اینکه غالب این افراد خود از مؤمنین و معتمدین محل نیز می باشند و نه تنها در امور خیر بلکه خد مات مذهبی پیشقدم بوده و هستند به همین دلیل طرح اهداء گواهی نامه هایی به شکل پیوست تقدیم می شود تا ضمن شناسایی ایشان از توان معنوی و مادی ایشان نیز در ساماندهی محله بیش از گذشته و در قالب  و فرمتی صحیح تر بهره مند شویم.

شایان ذکر است این گو اهی نامه ها  نه تنها به کسبه بلکه افراد و اشخاص مطرح محله، مانند فرمانده های محترم نیروی انتظامی و یا اساتید و مدیران، حتی پزشکان و وکلا  و… نیز اهداء شود .

 با عنایت به گستردگی محله و زمان اندک اعضاء، شایسته است که با هماهنگی قبلی و برنامه ریزی وظیفه ملاقات با افراد و بازدیدهای اعضاء هیئت امنا  در طول هفت روز هفته، بسته به زمان و امکان حضور اعضاء در محل تعریف شود وهمواره این بازدید ها صورت گیرد و خلاصه بازدید ها در هر جلسه به اطلاع ریاست هیئت امنا و دیگر اعضا ءبرسد.

 

 

 به جهت ارائه خدمات بیشتر به اهالی محل ،شایسته است هماهنگی با بخشهای خصوصی و عمومی محل،مانند پزشکان،وکلا ومشاورین مستقر درمحل صورت گیرد ،تا خدماتی را به صورت رایگان و یا با تخفیف ویژه  به نیازمندان هم محلی ارائه نمایند.

 از آنجا که خانواده محترم شهدا و جانبازان چشم وچراغ ملت هستند حضور و قدردانی از ایشان در مناسبتهای مختلف بسیارشایسته است.معذالک بسیارشایسته وبایسته است که از حضورپرمعنای معنوی ایشان در امور گونا گون ،بویژه خدمات فرهنگی،هنری درمحلات استفاده شایسته ای به عمل آید و ایشان با حضورشان کنار اعضاء هیئت امنای محله به خصوص در باز دید ها و مراسم، بار معنوی و ارزشی بیشتری به موضوع خواهند بخشید.

 شناسائی نیازمندان و افرادی که به نوعی ناهنجارهای محله به شمار می آیند و برطرف نمودن نیازهای مادی و معنوی ایشان، بی شک از اهم واجبات هیئت امناءیک محله می باشد چرا که این افراد در پیکره جامعه وجود دارند و چنانچه شناسایی و درمان نشوند بیش از هرچیز دیگری به پیکره جامعه لطمه می زنند و اگر در فصل پیشگیری اقدامات لازم صورت نگیرد ،باید در بخش درمان هزاران بار هزینه بیشتری در یک جامعه صورت گیرد و گاه همین اقدامات کوچک باعث میشود که از نا هنجاری محله و کاستی های بعدی  جلوگیری شود.

همواره استفاده از امکانات موجود و بالفعل درراستای بهبود شرایط فعلی بهتر از بوجود آوردن امکانات بالقوه می باشد و این مهم تنها با شناخت امکانات و توان فعلی مکانی و زمانی و نیروی انسانی  محل  امکان پذیر است .در این خصوص برنامه های خاصی موجود است ازجمله تعامل با مراکز موجود درمحله ،مانند مساجد وبخصوص مدارس،خوشبختانه درحال حاضرحضور نمایندگانی از مساجد ،هیئات مذهبی و بخصوص مدارس و پایگاهای بسیج کمک شایانی به ایجاد این تعامل و همکاری ها می نماید و امید است مسئولین مربوطه ،شورایاری ها و هیئت امنا از این شرایط کمال بهره برداری را بنمایند.

 معذالک با عنایت به طرح ارائه شده توسط  مؤسسه آشتی  دراسفند 1389 با عنوان تصویر شهر که به معاونت محترم وقت ،هماهنگی امور عمرانی وزارت کشور و رئیس سازمان شهر داری ها و دهداری ها ارائه شد . سعی شده بود که تصویری مدون از هر محل و کوچه در جای جای ایران تهیه شود که حتی هر فصل بروز رسانی شده و آمار دقیقی از امکانات و حتی فضا سازی یک کوچه به نمایش گذارده شود و این اطلاعات آماری، کمک شایانی به مدیریت شهری می نماید و حال شایسته است در مقیاس کوچکتردر هرمحله با کمک نیروهای محلی انجام پذیرد و به سازندگی محله هایمان کمک نماید.

در این راستا شایسته است از نیرو های جوان و علاقه مند بسیجی و محصلین ، پس از آموزش های لازم بهره مند شد و این نیرو های محلی با نام همیار محله به انجام امور فرهنگی و اجتماعی بکار گرفته شوند.

 بدیهی است از نیروی بالفعل همین عزیزان ، می توان در خصوص اهداف مهمی چون محیط زیست و سلامت محله نیز  بهره مند شد .

 

شایسته است از علایق ایشان در خصوص مسائلی چون ورزش (برگزاری مسابقات محله و بین محله ای حتی شهری و کشوری ) بهره مند شد. این مسابقات می تواند در خصوص عکاسی – سرود و آهنگ های انقلابی ،اسلامی  – فیلمسازی –  مقاله نویسی و… باشد که بهترین شکل درگیر نمودن مردم بخصوص جوانان با موضوع  هم اندیشی  است.

 در این خصوص طرح ارائه مسابقه پیامکی و یا حتی تصویری و خبری در سایت محله و یا شبکه های اجتماعی را می توان مطرح نمود و با مطرح نمودن موضوع مورد نظر  خرد جمعی را درگیر  نمود تا محله و شهری سالمتر و بهتر داشته باشیم.

ما باید تلاش کنیم تا برنامه های فرهنگی ،هنری مانند اجراء سرود و موسیقی  – تئاتر و از این گونه را به مناسبت های گو نا گون توسط اهالی محله خود مان به نمایش بگذاریم و این مراسم با حضور همه جانبه مردم همان محله برگزار شود.

یکی دیگر از معضلات اجتماعی، بحث زباله است که چنانچه با برنامه ریزی درستی پیش بینی شود می تواند نه تنهااشتغال زایی به همراه بیاورد بلکه اگر مدیریت لازم صورت گیرد بعنوان یک سرمایه ملی نیز دید شود . که مؤسسه آشتی از سال 1382 طرح بازیافت و تفکیک زباله در مبدأ را مطرح نموده و مدارک و اصل طرح موجود است که می توان مورد توجه قرارداد و به کار بست. شایان ذکر است این طرح پس از مطرح نمودن ما ،به بد ترین شکل ممکن اجراء شد و متأسفانه مجریان ناشی ،تنها ازما بعنوان مطرح کنندگان اصلی طرح هیچ گونه استفاده ای ننمودند و لذا خروجی مطلوبی نیز حاصل نشد.

با توجه به مشکل کم آبی ،شایسته است فرهنگ درست مصرف کردن آب را در خانواده ها نهادینه بنمائیم و در این خصوص از مراکز عمومی مانند پارکها و مدارس باید شروع بنمائیم بکارگیری سیستم آبیاری درست قطره ای، گرچه در نگاه اول هزینه بر است اما در کوتاه مدت منافع مالی زیادی به همراه خواهد داشت. مدارس و مجتمع های مسکونی با حمایت و همکاری و راهنمایی هیئت امنا می توانند از بر نامه های اصلی در محلات باشند که الگوی دیگر مناطق هم شوند.

 در همین راستا طرح مطرح شده همشهری نمونه  را که در اوایل سال 93 توسط مؤسسه آشتی مطرح و درهفته نامه همسر قسمت هایی از آن به چاپ رسیده و اصل موضوع در سایت اینجانب موجود است را مطرح می نمایم و امید وارهستم با توجه به ابعاد گسترده این طرح کمک شایسته ای برای بهبود روند همکاری مردم در انجام امور خود باشند و این در واقع اجراء درست و شایسته  قانون اساسی است که کار مردم را به دست مردم باید سپرد.(که به پیوست تقدیم می شود)

اما اهداف اصلی و بلند مدت  هیئت امنا ، ضمن انجام امور روزمره و دستوری که بر حسب وظیفه باید انجام شود بهتر و شایسته تر است که در قالب یک برنامه دراز مدت تعریف شود برای نمونه ما در پایان این دوره اطلاعات کامل و درستی از امکانات و توان محله خود در اختیار داشته باشیم- فر هنگ زیست محیطی و محیط زیست را در محله خود نهادینه نموده باشیم – آمار مشارکت های مردمی را در محله به بالاترین حد ممکن رسانده باشیم – مشارکت بین مراکز گونا گون موجود در محل را با یکدیگر در حد مطلوبی رسانده باشیم واموری از این دست که گرچه نیاز زیادی به موارد مالی ندارد اما نشان دهنده مشارکت های مردمی می باشد.

آبادی خیابان ها و رفع موانع و زیبا سازی شهری و طبیعی، درخت کاری و ایجاد پارک هاو  فضاهای سبز برای رفاه حال همشهریان  محترم.

در این خصوص نیز طرحی با عنوان گُل خر زهره مطرح شده بود که در شماره های گذشته هفته نامه همسر همان اوایل سال 93 به چاپ رسید و پیشنهاد شد که چقدر شایسته است فرهنگ کشت درختان میوه، مانند گردو یا توت و یا حتی میوه های دیگر، که سالها پیش، از خد مات عام المنفعه مردمی به شمار می آمد و سنتی نیکو در بین مردم ایران زمین بود  مجدد مورد نظر قرار گیرد وانجام شود.

در ادامه شایسته است به بحث آسمان آبی نیز توجه شود که در کنار زمین پاک مطرح می شود و در همین خصوص نظر شما را  به مطلبی که اخیراً با عنوان چشم پلیس  در شماره 396 هفته نامه همسر و سایت های مربوط  به مؤسسه آشتی مطرح شده جلب میکنم.

امید است مطالب آورده شد بعنوان طرح های اولیه مورد  توجه همشهریان و هموطنان عزیز قرار گیرد و ما شاهد ایرانی آباد و آزاد که ثمره خون هزاران جوان گلگون کفن که کمتر محله ای با نام یکی از آنها مزین شده  است باشیم.

باز هم انتخاب شایسته  شما را تبریک ارض می نمائیم و امید وار هستیم کمافی سابق در امر خد مت به مردم کوشا باشید.

                                                                         التماس دعا

                                                                         جعفر صابری

 عضو کوچکی از هیئت امنای محله باغ فیض

بسمه تعالی
گزارش حاظر تلاشی است برای بهتر شناختن فر هنگ و تمدن  ختهای از کشور عزیزمان ایران که در آن بیش از هر چیز به آداب و سنت های بومی توجه شده است . نو نگارش  را از مکتب نوشتاری گزارش نویسی استاد جلال آل احمد  بهر گرفته ام و امید وارم کاری باشد نزدیک به تا تا نشین های بلوک زهرا ی استاد که خواندن این نوشته برای علاقه مندان به دانستن فر هنگ و تمدن مردم بسیار شیرین و لذت بخش می باشد . بی ادعا عرض می کنم  اگر دانش جوای از روی سر مشق استاد  شروع به نوشتن و تمرین خط می نماید زیبا ست که چون استاد بنویسد و بلکه بهتر از او تا استاد از وی خوشنود شود امید وارم من توانسته باشم در نوشتن فر هنگ مردمم  کوشا بوده باشم چرا که شاگرد اساتیدی چون دکتر جابر عناصری بوده ام .
جعفر صابری
قصر شیرین
غرق تماشای مناظر اطراف خود بودم غروب آفتاب و سکوت داخل اتومبیل افکار انسان را تسلی می داد و مخصوصاً ذهنیت چون منی را که بعد از پایان جنگ کمتر فرصت بازدید و دیدار برایم پیش آمده بود. بیشتر محدود بودم به محل کار خود. و این سفر چقدر بجاست! حالا هم که همسفرها در حال استراحتند و تنها گاهی از لای پلکهایشان نگاهی به اطراف می کنند .
آقای نظری مرد میانسالی که اصلاً کرد بود و هدایت اتومبیل را به عهده داشت ازسرعت وسیله کاست و به جاده فرعی که سمت راست ما قرار داشت اتومبیل را هدایت کرد . همسفرها که گویا متوجه شده اند به مقصد رسیده ایم جابه جا شدند و مهندس عینک خود را از روی داشپورت برداشت و بعد از اینکه به چشم زد رو به من کرد و گفت حاجی رسیدیم …
تابلوی فلزی نسبتاً بزرگی در سمت راست ما قرار داشت که با خطی خوش بر روی آن نوشته شده بود (          ) دانستم که مقصد اردوگاهی است که برادران و خواهران جنگ زده ما در آن اقامت دارند …
از تهران که راه افتادیم مهندس فقط می گفت :
– حاجی می برمت جایی که مشتاق دیدنش هستی و حالا در کوچه هایی که دردوطرف آن را منازل یک فرم و یک شکل در بر گرفته است با سمت مکانی می رویم که باز نمی دانم …
انبوه بچه ها که به دنبال اتومبیل می دویدند و فریاد می زدند شاید فریاد شادی! مردان با لباسهای جاف استوار گام بر میداشتند و اکثراً به یک سمت حرکت می کردند و گاه برمی گشتند و یا می ایستادند و به اتومبیل ما که در امتداد مسیر آنها حرکت می کرد می نگریستند . گاه دری هم نیمه باز می شد و سری کنجکاوانه به ما نگاهی می انداخت و …
دخترکی دوید و برادر کوچکش را که در کنار درب خانه با خاکها بازی می کرد به آغوش کشید و جالب اینکه نمی توانست او را به بغل یا کول بگیرید به همین دلیل بچه را طوری جابجا کرد که ران راست بچه و دست راستش بر روی شکم و ران پای چپ و دست چپش بر روی باسن و پشتش قرار گرفت معلوم بود که وزن بچه را نمی تواند تحمل کند. اصلاً زنان و دختران ایرانی و بخصوص استانهای کردستان و باختران از همان کودکی تلاش بسیاری در طول زندگی متحمل می شوند .
رئیس یکی دیگر از همراهان پیشنهاد داد تا برای انجام فریضه نماز به مسجد اردوگاه برویم … و مهندس هم تائید کرد و رفتیم …
در آستانه مسجد متوجه شدم اکثر نمازگزاران برادران اهل تسنن هستند و چه بجابود تا خود را در میان برادران اهل تسنن که بار سنگین آواره گی ناشی از جنگ را هم به دوش می کشند در یک صف واحد به عبادت خدایی واحد بردازیم .
بعد از پایان نماز به همراه (ملاعمر) که ریش سفید و بزرگ اردوگاه بود راهی شدیم خانه ملاعمر هم، چون تمام خانه های اردوگاه و به همان شکل با همان معماری. دو اتاق و یک راهروی کوچک ساخته بودند . ملاعمر که گویا متوجه تعجب من شده بود خندید و با همان لهجه شیرین کردی گفت :
– براکم همه اینها فرزندان من نیستند .
بیشتر متعجب شدم و باز ملا عمر ادامه داد :
– اینها عزیزانشون را از دست دادند .
دانستم مقصود از عزیزان پدر و مادرشان است و چه کار بجایی که ملاعمر مسوولیت این کودکان بی سرپرست را بر عهده گرفته است .
چای و کلوچه باخترانی یا نان برنجی زینت بخش سفره گسترده شده در مقابل ما بود … آقای نظری سر صحبت را باز کرد و برای ملاعمر توضیح داد که ما برای تحقیقات منطقه جنگی قصر شیرین آمده ایم و مشتاقیم تاهر چه از قصر شیرین می داند در اختیار ما قرار بدهد …
با شنیدن نام قصر شیرین ملاعمر آهی کشید و من ناخودآگاه به یاد زلزله سحرگاه 4/4/1369 افتادم و ایثاری که مردم قصر شیرین کرده بودند و خواسته بودند تا هزینه بازسازی قصر شیرین صرف بازسازی مناطق زلزله زده شود .
بگذریم ملاعمر نگاهی به من انداخت که در حال برقرار کردن ضبط خود بودم و با لبخند پدرانه گفت :
– این صداست و واقعیت آنجاست …
و مهندس خیلی شمرده در پاسخ ملاعمر گفت :
– ماهم آمده ایم تا واقعیت را حفظ کنیم .
پیرمرد لبخندی زد و گفت : انشاء ا…
با همان لهجه کردی دست و پاشکسته ای که می دانستم از ملا عمر خواستم تا اول هر آنچه از تاریخ این شهر می داند برایمان بگوید . ملاعمر کمی مکث کرد و بعد شروع کرد :
شهر قصر شیرین منسوب به خسروپرویز پادشاه ساسانی است . از اقلیم سیم است . چنانکه حمدالله مستوفی جغرافی دان قرن هشتم هجری قمری در نزهه القلوب نوشته است . و نیز یاقوت حموی در مجمع البلدان 621 هجری قمری می نویسد خسروپرویز در کرمانشاه سکونت داشت و دستور داده بود تا برای همسرش در محل کنونی قصر شیرین باغی به مساحت دو فرسنگ در دو فرسنگ بسازد و در آن همه گونه وحوش و طیور فراهم آورند و نام این باغ را (نخیران) گذارد .
این باغ در زمان ساسانیان بسیار وسیع شد و قصرهای زیادی در آن ساخته شد که بعلت شتابی که برای ساختن این بناها شده بود دوام زیادی نیاورد و در مقابل باد و باران و هزار بلای دیگر بعد از انقراض سلسله ساسانیان رو به ویرانی نهاد … و نیز آمده است دیوارهای قصر شیرین در زلزله سال 345 هجری قمری شکافته شد …
مهندس دست پیش گرفت و از ملاعمر این سوال را کرد که :
– برای چه و از چه زمانی قصر شیرین حالت شهر نشینی به خود گرفت ؟
ملاعمر دستی به ریش سفید خود کشید و گفت :
– قصر شیرین از زمان هخامنشیان دارای بخشهای آبادی بوده که بنامهای کاله، اکرای پل و سر پل ذهاب امروزی کارلیا یاغشتانا که محل فعلی باویس است و سرخک نوشیروان و قره خان و به تدریج در اطراف این باغ شهرهای کوچکی بوجود آمده و این به علت داشتن آب و هوای مناسب منطقه در زمستان بوده است و این فقیر که جغرافی دان قرن سوم بوده نقل می کند : گویند هیچ بنای سنگی زیباتر از قصر شیرین نیست …
در اینجا ملاعمر آه دردناکی کشید و ادامه داد پیش از جنگ تحمیلی اطراف قصر شیرین ویرانه هایی بود که می گفتند قصر شیرین واقعی آنجا بوده است بیشتر برای آن بود که بر سر راه اصلی عراق و خراسان قرار داشته و توقفگاه عمده کاروانها بوده است .
در زمان صفویه نیز بناهایی چون رباط و مسجد در شهر ساخته شد ساکنین این شهر را بیشتر اسرا تشکیل می دادند و در زمان شاه عباس صفوی برای حفظ مرزها از حمله عثمانیان در حدود 900 خانواده از کردان سنجابی به این منطقه کوچانیده شدند و تعداد دیگری از سواران سنجابی در محلی به نام قلعه سبزی در زمان نادرشاه افشار از مرزها پاسداری می کردند …
و کلاً بعد از ورود دین اسلام قصر شیرین هرگز بزرگ نشد و اغلب جغرافی دانان از آن بعنوان ده بزرگ یا قصبه یاد می کرده اند …
صبح فرا رسید و بعد از نماز و صرف صبحانه که تشکیل شده بود از چای، نان برنجی و پنیر، عزم حرکت کردیم و امان از دست این اتومبیل ساخته دست انسان بیچاره آقای نظری رفته تا وسیله ای پیدا کند که ماشین را بکسل کند شاید روشن شود .
من نیز از موقعیت استفاده کردم و خود را به جمعی از مردان که زیر آفتاب سحرگاهی ایستاده بودند رساندم . مردانی که در چهره تک تکشان شعله ای خروشان هویدا بود . مردانی با دستها و بازوانی توانا. مردانی با قامتی رشید و چهره ای مصمم، یکیشان نشسته بود و با تکه چوبی بر روی زمین مقابل پای خود خطوطی را نقاشی می کرد و بادیدن من برخاست و باز همان کردی دست و پاشکسته به دادم رسید و گپی دوستانه .
یکیشان از همان ابتدای امر سرخوشی را باز کرد و درهمان بدو امر به من فهماند که از آنچه به سرشان آمده دلگیر نیستند و تسلیم رضای خداوند می باشند . همانی که سرخوشی را باز کرده بود و به نظر در حدود 45 سالی داشت می گفت :
– در طول چند روز ا زمسیرآبی و پیاده روی در کوه و کپل ها بدون آب و غذا به همراه خانواده اش به سر پل ذهاب گریخته است و اینگونه جان سالم به در برده است .
و آن یکی می گفت :
– از راه رودخانه گریختیم و بعد از مدتها وقتی شهر آزاد شد و به شهر رفتم تنها از روی یک متر کاشی که در تمام ساختمانم به جا مانده بود جا ومکان خود را شناختم …
دوستان سوار بر ماشین منتظر من بودند و بعد از خداحافظی با برادران آواره ام همراه همسفران راهی شدیم …
موقعیت جغرافیایی قصر شیرین
شهرستان قصر شیرین که در منتهی الیه غربی استان باختران قرار دارد در دامنه غربی رشته کوه زاگرس شامل دشت بشیده ، دشت قلعه شاهین و خود قصر شیرین تا خسروی، این شهر دارای یک بخش مرکزی دو سومار و شش دهستان است .
شهر قصر شیرین دارای شیب کلی از سمت شمال به جنوب و از شرق به غرب بوده که تا پیش از تخریب شهر قصر شیرین بوسیله مزدوران عراقی ساختمانهای مسکونی با توجه به وضعیت طبیعی شهر در تپه ماهورها و در شمال و غرب رودخانه الوند ساخته شده بودند طبق اطلاعات به دلیل وجود تپه های گچی در شمال و رودخانه الوند در جنوب جهت گسترش 9 شهر به سوی شرق و جنوب غربی و در امتداد جاده اصلی سر پل ذهاب قصر شیرین بخش مرکزی شهرستان در بین سه رشته کوه کم ارتفاع قرار دارد .
1- انتهای کوههای شمال گیلان غرب که در این بخش کوه بازی دارز یا بازو دراز نامیده می شود و در خاور شهر رودخانه الوند زمین یکسان و بلند ترین آن در خاورگنبد صوفی به ارتفاع 2220 متر است .
2- رشته کوه آق داغ در باختر قصر شیرین : خط الراس این کوه مرز ایران و عراق است . بلندترین نقطه آن در شمال پاسگاه برج احمدی به ارتفاع 2105 متر است .
3- کوه سه سر : این کوه بین دهستان ذهاب و دهستان جگرلو واقع شده رودخانه قوره تو بین این کوه و کوه آهنگران جاری است و بلندترین نقطه آن در باختر آبادی قراویز به ارتفاع 2593 متر می باشد .
و اما تنها رودخانه مهم که از قصر شیرین می گذرد. حلوان یا الوند است که از سراب معروف سیاهانه واقع در بلندیهای سر پل ذهاب سرچشمه گرفته و پس از عبور از وسط شهر سرپل ذهاب از جهت شرق به حدود قصر شیرین می رسد. و از نظر آبیاری این ناحیه خصوصاً باغات قصر شیرین اهمیت فراوان دارد. این رودخانه سپس از جنوب قصر شیرین گذشته و آب مصرفی شهر را تامین می کند و شهر در شمال آن بنا شده است .
ناگفته نماند دو رودخانه دیگر در منطقه قصر شیرین وجود دارد که عبارت است : رودخانه چم دهه 1 (دیده) و رودخانه قوره تو که اهمیت الوند را ندارند .
آب و هوا
قصر شیرین دارای آب و هوای گرم در تابستان است که بیشتر تحت تاثیر آب و هوای گرم و خشک عربستان قرار می گیرد که همین امر هوای معتدل زمستانی را موجب می شود. حداکثر درجه گرما در تابستان گاهی از 40 درجه سانتیگراد می گذرد و حداقل آن در زمستان هیچگاه به صفر نمی رسد .
مذهب
مردم شهر نیز که اکثریت پیرو دین اسلام وم دارای مذاهبی چون شیعه، اهل تسنن و اهل حق بوده و تنها 3 درصد از کل جمعیت از اقلیتهای مذهبی بوده اند و نسبت به دیگر شهرستانهای استان باختران کمتر به کشاورزی و دامپروری علاقه ای نشان می دهند و آنهایی که کشاورزی می کنند بیشتر دیمی است و تنها 15% اراضی زیر کشت آبی است .
محصولات عمده منطقه، گندم، جو، سبزیجات ، حبوبات و محصولات جالیزی می باشد .
زبان
زبان کردی رایج ترین زبان مردم این نقطه می باشد و در طی آخرین سرشماری که در سال 1360 صورت گرفته است تعداد 121500 نفر می باشد که در مقابل مقایسه با سرشماری که در سال 1255 صورت گرفته 101902 به افزایش کمتر از بیست هزار نفر بر می خوریم .
و اینها همه در جزوه ای بود که توسط مهندس در اختیارم قرار داده شد .
زندگی عشایر
در کنار جاده سیاه چادرها و گله های گوسفند مرا بر آن داشت که در جهت تکمیل گزارش خود مطالب مختصری از زندگی عشایر این استان آورده و از این ره آورد بی نصیب نمانده باشیم .
سالهاست صدها خانوار عشایر و طوایف استان باختران در پراکندگیهای منطقه به زندگی کشاورزی و دامداری خود اشتغال دارند . این طوایف که ریشه های عمیق تاریخی در این خطه سرزمینمان دارند. همانطور که اشاره شده زندگیشان با کشاورزی و دامپروری توام بوده و از این رهگذر روزگار خود را سپری می کنند .
باختران عشایر مختلف دارد که معروفند مثل ایل سنجابی ، قلخانی، ثلاث باباخانی و … هر یک از این ایلها حد و مرزی را برای ییلاق و قشلاق خود برگزیده اند که عموماً راههای دشوار و صعب العبور دارند .
در مطلب زیر سعی شده است که ایلات باختران به عموم و خصوصاً پژوهشگران بیشتر معرفی شود تا مگر آنان در راستای بهتر شناساندن این قشر گره خورده به جامعه شهری وروستایی قدم بردارند.
اما برای شناساندن مشکلات جامعه ایلی و نظام کوچ باید به میان آنان رفت از گردنه های صعب العبور گذر کرد و برف و گرما را با آنان لمس کرد. از نزدیک با آنها صحبت کرد وصبح زود با بانگ خروس و صدای تکان دادن مشک شیر و زنگوله گله برخاست و …
ایلات و عشایر باختران جمعاً 7359 خانوار هستند که 572508 راس دام در اختیار دارند. پراکندگی عشایر باختران بطور نسبی در مغرب و جنوب استان می باشند این پراکندگی بدلیل کثرت جمعیتی گروههای عشایری است که زندگی کشاورزی و دامداری را توام دارند . گروههای کوچکی نیز هستند که زندگی کاملاً دامداری را انجام می دهند و تا الوند همدان به ییلاق می روند در این اجمال این دو بخش از نظر ایلی وابسته به آن ، ییلاق و قشلاق، مراکز سکونت و گذرگاهها بررسی شده است .
الف ) عشایری که زندگی کشاورزی و دامداری توام دارند
این عشایر شامل ایلهای سنجابی ، کلهر، کوران ، قلخانی ، ثلاث، باباخانی، ولد بیگی، کرند و … هستند .
سنجابی
مردم این ایل بواسطه دوختن یقه هایشان از پوست سنجاب به سواران سنجابی و یا ایل سنجابی ملقب گردیدند. مناطق گرمسیری اینان شامل : تنکاب، خان لیلی، چیا حمام، باغچه قطار تا زمینهای زراعتی میند لیچ غزل رباط و شش کیلومتری خانقین، بان کیانه نفت شهر، در جنوب تا بره پلنگ در جنوب شرقی و از غرب تا حدود خسروی و مناطق سرد سیرشان مغرب باختران است .
ایل سنجابی حدود دو ماه از سال از پانزده اردیبهشت تا پانزدهم تیرماه دامهای خود را در چراگاههای سردسیری کوهستانهای شمالی سنجابی (کوههای بنی گز) ماده گاو مرده و بابا جیران به تعلیف رها می کنند. تیره بندی و تقسیمات ایل سنجابی شامل کاکه وزگه، بوعلی، سرخگی سیبینوند ، سرخاوند وحق نظر خانی در مغرب و مشرق تیره دالیان ، سلیمان ، صوفی ، خسروی ، طایفه کل کل ، علی ولی، دولتمندان ، الله یار خانی و دستچه می باشد تعداد این ایل 663 خانوار و دام آنها بیش از 52 راس است .
ایل کلهر
این ایل خود را به “رهام ” پسر گیو نسبت می دهند که به سوریه و بیت المقدس و مصر لشکر کشید و کشتار زیادی از قوم بنی اسرائیل کرد. ایل کلهر فصل ییلاق خود را در مهران و دهلران می گذرانند. قشلاق آنان چراگاههای گرمسیری منطقه دیره سر پل ذهاب، اطراف کیلانغرب تا ویزه نان و نفت شهر و پشته امام حسن می باشد .
مرز ییلاقی ایل کلهر از منطقه ماهیدشت(میهن دشت) یعنی بزرگترین دشت حد شرقی رودخانه مرک تا نواحی سنجابی اطراف اسلام آباد گوه آور و گفرآور می باشد . جمعیت ایل کلهر بیش از 960 خانوار و تعداد دام آنها بیش از 228000 راس است . این ایل شامل : تیره چنار و کنار، حسن آباد تیره ماهیدشت ، طایفه های کلهر و طوایف خارجی منسوب به کلهر میباشد .
ایل ولد بیگی
ایل ولدبیگی در مشرق بخش روانسر و جنوب غربی بخش جوانرود و جنوب بخش بایینگان ساکن هستند، منطقه گرمسیری آنها اطراف سرقلعه است . طایفه های دله ژیری از این ایل محل قشلاقشان درون زرد و ییلاق آنها سراب یار، مامنان و پشت تنگ کافی قلیجان است وهمچنین ییلاق طایفه درویشی در قزاء نهرآب ، میرآباد و دشت خروزمکان و طایفه آقایی ولد بیگی در توت خشک و کوههای شلوار دره است تعداد خانوار این ایل بیش از 2640 خانوار ودام آنها بیش از 218400 راس است .
گوران
گوران به معنای درست کلمه به قبیله عمده ای اطلاق می شود که کوههای واقع در شمال جاده بغداد باختران را تا رودخانه سیروان (دیاله) در شمال و سرزمین مرتفع اورامان اشغال کرده است .
نام گورانها بر می گردد به واژه باستانی کا (و) باره (ک) کانون نخستین ایشان را باید در ولایت نزدیک دریای خزر جستجو کرد آمجاها که سلسله ای رابه همین نام در حدود سالهای 645-660 می شناسیم این ایل که اصل و نسبش مستقیماً به بهرام گور می رسد .
مناطق اصلی ایل گوران گهواره واقع در شمال شرقی کرند و جنوب شرقی کوه دالاهو می باشد. از مراسم دینی این ایل می توان به توزیع نان و گوشت پخته در بین حاضران مجلس اشاره کرد و از اعیاد آنها می توان از عید برخ بران (سر بریدن بره) که با روزه همراه است نام برد .
مناطق ایل گوران از منطقه سنجابی گردنه تختگاه نزدیک کوزران و منطقه جنوب تا نزدیکیهای اسلام آباد و از شهرستان کرند، سرپل ذهاب، جاده قربلابه ا زگله تا دو راهی قلخانی و از شمال تا تمام مرز شمالی قلخانی می باشد این ایل شامل گوران، قلخانی و ایل بان زرده و طایفه های بیونیژه در قسمت شمال کرند چوبانکار در قلعه قاضی .
حیدری در سیاوانه شمال کرند و طایفه تفتگچی می باشد این ایل دارای بیش از 1530 خانوار و 47960 راس دام است .
ایل ثلاث بابا جانی
این ایل شامل سه بخش قبادی ولدبیگی و بابا جانی می باشد ایل قبادی در اطراف بخش از گله ساکن هستند و منطقه ییلاقی آنها بازان، نهرآب سرخه توت و محل قشلاقی شان از گله است .
ایل قبادی شامل طایفه های بازانی، زلانی، تنگ اژدها، زنگنه، میرکی تخته، رمضانی، نقده، ولی زاده قلاونی، علی آقائی، قباد، مصطفی خان و ویه می باشد .
ایل کرند :
ایل کرند شامل بابا جانی اهل باختران، حبیبه وند اهل پشتکوه، جوزگه سیمانی گاسور، کلاه پهن و جاف گندم بان ، قصر شیرین و دامنه گردنه باطاق است و مسیرحرکت آنها جاده آسفالته قصر شیرین به کرند می باشد. 127 خانوار جمعیت ایل کرند و 33890 راس تعداد دام آنها است .
ب ) عشایری که فقط زندگی دامداری دارند این عشایر شامل :
1- ایل جمیر : این ایل در زمستان (فصل قشلاق) به مهران و دهلران و عده ای به پشته امام حسن کوچ می کنند .
2- ایل ترکاشوند : در زمستان اطراف صحنه، پشت امام حسن و دهکده های کل بسر، کلیه دره، حمام دره، در مردان و سراب ماران سکونت می کنند مسیر حرکت اینان از صحنه به همدان است .
3- ایل زوله : این ایل در زمستان در مهران و دهلران و تابستان در اطراف صحنه و سنفر سکونت می کنند مسیر حرکت ایل وله کوه امروله، صحنه، باختران، اسلام آباد، قلاچه ، چم ایران، منطقه سومار و دشت بان میل و کره یو است .
متذکر می شود که برای تهیه این گزارش از منابع بررسی مسائل عشایری شرفنامه، کرد و کردستان و آخرین بررسی آماری تعداد خانوارها و دامهای عشایری بهره برده شده است .
ایل قلخانی
قلخانی رابه معنای پسر جنگی گفته اند این ایل شامل تیره های دیوکه … قرکه، قری، رستم ، قلعه زنجیر، بزمیرآباد، آینه وند، پالان ، میولی مرادخانی ، نجفی ، سبزه ، چشم زرشک و داراب می باشد . مسیر حرکت اینان علی زاغ ،. مله چیا، پالان ، کانی صفر، چاله دیم طالکان ، کره یو، گارسی ، بیدلاردالاهو ، در بهلول و میز حصار است . ایل قلخانی دارای بیش از 1420 خانوار جمعیت است که 69950 راس دارند .
در مسیر خود از شهر سرپل ذهاب گذشتیم و زمانیکه مهندس درباره این شهر که جزو برنامه های آتی است توضیح داد بیشتر به اهمیت نوع کاری که می کنیم پی بردم .
حفظ آثار و ارزشهای جنگ تحمیلی در غالب صحیح و با برنامه ریزی مشخص تنها راهی است که می شود مظلومیت اسلام را تا نسلهای دیگر به یادگار گذاشت. حمله ای که به دستور ابرجنایتکاران و بوسیله مهره خود در منطقه به ایران اسلامی شد باید به نسلهای آتی انتقال داده شود فلسفه مقاومت و دفاع ایرانیان را باید آیندگان ببینند و هم لمس کنند و چه جنایاتی که در همین سر پل ذهاب توسط بعثیان صورت نگرفت و چه ایثارهایی که مردم ایران علی الخصوص مرزنشینان غیور از خود نشان ندادند…
سرپل ذهاب را به امید آنکه روزی فرصتی دست بدهد که به سراغش برویم پشت سر گذاشتیم راه زیادی تا قصر شیرین باقی نمانده و تابلوهای راهنمایی این نوید را به ما می دهند که به مقصد نزدیک می شویم .
آثار باستانی
از فرصت استفاده کردم و آقای نظری را به حرف آوردم که آثار باستانی قصر شیرین کدامها بوده و هست ؟ آقای نظری از سرعت اتومبیل کاست و آهی کشید و گفت :
– والا در حالا حاضر چیزی از خود شهر باقی نمانده چه برسد به آثار باستانی … ولی به هر شکل آنچه پیش از آغاز جنگ تحمیلی و تخریب شهر از بناهای باستانی بجا مانده بود عبارت اند از …
1- باغ و قصر شیرین  2- حوش کردی (منزل کره اسبان ) در اطراف شمال قصر شیرین 3- چوارکپی (چهار قاپی یا چناردر از دیگر آثار باستانی .
می توان به حجاری شیخ خان ، دکان داود، نقش آتوبانی، اتاق فرهاد ، محل گچ گنبد ، کاخ ساسانی ، فخوش کوری اشاره کرد …
تابلوای که به رنگ و اندازه تقریباً درسمت راست ما قرار داشت این جملات را بر روی خود جلوه گر می نمود .
تا اندازه ای احساس خوشحالی کردم ولی فقط تا اندازه ای خوب یادم هست سال 54 یا 53 بود که به همراه خانواده برای گردش به این شهر آمده بودم و چقدر دورنمای زیبایی داشت آن زمان و حال … انبوه خاکها در اطراف و ویرانه، ویرانه و باز ویرانه … همه همسفران ساکت بودند شاید چون من به زمانی می اندیشیدند که این شهر به دست دژخیمان افتاده بود …
خاطره
چندی پیش در باختران با دوستی آشنا شدم  و زمانیکه دانست قصد دارم همراه گروهی به قصر شیرین بیایم و از نوع فعالیتم آشنا شد مرا بایک دکتر که در بیمارستان شهید بهشتی باختران مشغول به کار بود آشنا کرد .
دکتر حسین متخصص جراحی که اصلاً بنگلادشی بود ولی قریب به ده سالی بود که ساکن ایران شده بود و به خدمت مشغول است . دکتر حسین از معدود افرادی بود که از ابتدای جنگ در این شهر شاهد بوده و بطور کلی اطلاعات زیادی پیرامون آن روزها دارد . بهتر است تمام وقایع را از زبان خودش در اینجا بیاورم …
به نام خدا
شش سال پیش وقتی جنگ شروع شد من در قصر شیرین بودم . بعد از انقلاب پست کاری من به بیمارستان قرنطینه قصر شیرین بود در آن زمان این منطقه مسائل امنیتی داشت و چون 200 کیلومتر از باختران دور بود، جراحی در آنجا نبود فرار کرده بودند بنابراین من به آنجا رفتم و در آنجا همه نوع کار جراحی انجام می دادم .
بمباران 7/8/65
صدایی شنیدم اول صدای انفجار آمد فکر کردم هوانیروز بمباران شده شیشه های آشپزخانه همگی شکست . یک اتاق هست که شیشه خور ندارد من به آنجا رفتم . اتاق کار من بود . دوباره آمد بیمارستان را بمباران کرد . شیشه های همه جا شکست چون همه جا شلوغ شده بود و کارمندان همه ترسیده بودند لیکن هیچکس به دنبال من نیامد من هم بیرون نرفتم .
دو هفته پیش من در بیمارستان 520 ارتش بودم. بیمارستان دو قسمت است یک قسمت انبار و خوابگاه سربازان و محل استراحت من ، زمان بمباران پیش خود فکر کردم که به کجا بروم و چکار کنم. من می دانستم که همه از ساختمان خارج می شوند ولی من چنین کاری نکردم . من همیشه در خانه می ماندم . بنابراین در این موقع نیز در خانه ماندم و وقتی که احساس کردم ساختمان در حال خراب شدن است اول فکر کردم که هوانیروز بمباران شده. بعد فهمیدم که بمب روی ساختمان بیمارستان افتاده صدای خیلی وحشتناکی شنیده شد. من فکر کردم ساختمان دارد می ریزد اما ترجیح دادم که بیرون نروم. به اتاق خواب رفتم که شیشه ای ندارد اما چون صدا خیلی شدید بود فکر کردم که اتاق دارد خراب می شود بعد یک صندلی برداشتم و سرم را زیر آن قرار دادم و روی زمین خوابیدم . اگر انسان چنین کاری کند و در مواقع بمباران بخوابد جراحت کمی بر می دارد مگر اینکه بمب مستقیماً روی ساختمان بیافتد .
بعد از اینکه سروصدا تمام شد من برخاستم و آماده شدم زیرا نمی ترسیدم. از مرگ نمی ترسیدم وقتی که مرگ بیاید ما آماده هستیم بنابراین در زمان بمباران حواس خود را از دست نمی دهم .
سال پیش هم که باختران با مقادیر زیادی موشک مورد حمله قرار گرفت تمام مدت من در اینجا بودم در دو بیمارستان. قرار داد من با بیمارستان شهید بهشتی است در آن موقع همه جراحان از باختران فرار کردند . بنابراین من تنها ماندم و باعث شد که تمام مدت اینجا بمانم 24 ساعته . به مدت دو هفته از مرگ هراسی نداشتم ایده من این استکه اگر شما در زمان بمباران فرار کنید یعنی از بمباران بترسید شما کار دست خود می دهید . من می دانم که مرگ هر زمان بیاید آمده و هیچکس نمی تواند جلوی آن را بگیرد ما نیز نباید خودمان را به کشتن بدهیم ما مسوولیت داریم در مقابل شغلمان ، فرزندانمان ، اقوام و فامیلمان و همه . سوال این است که وقتی من مردم همه برای من تمام می شود حالا می خواهد امروز باشد یا فردا برای من مهم نیست که کجا باشد و کجا می آید و چگونه می آید ، اما اگر من در زمان بمباران بایستم و کاری نکنم ممکن است ساختمان خراب شود . پیش خود فکر کردم سه جا هست که من می توانم بروم اول آنکه دریکی از اتاقهای عمل بیمارستان دکتر بهشتی و بیمارستان ارتش دیدم اگر بمب بخواهد بر سر من بیافتد باید روی ساختمان بیمارستان بیافتد و در آنصورت افراد دیگری که با من هستند مجروح خواهند شد. چون من وظیفه ام را انجام داده ام من یک سرباز نیستم من یک دکتر شهیدی هستم . یک جراح و وظیفه دینی من اینست که زندگی ام را نجات دهم وقتی کسی می خواهد بمیرد باید در راه نجات دادن افرادی که زخمی شده اند بمیرد. هیچکس نمی تواند جراحی کند غیر از جراح و وقتی جراحی نیست من اجازه ندارم فرار کنم . وقتی که کسی دارد می میرد من باید زندگی اش را نجات دهم من خوشحال می شوم که ببینم زندگی کسی را نجات داده ام در آن موقع اگر من بمیرم یک مرگ واقعی است و من از چنین مرگی نخواهم ترسید. بنابراین فرار نمی کنم و در جایی که به من احتیاج است می مانم .
بعضی از افراد که از مرگ می ترسند فرار می کنند این شغل آنان است در این راه ذهن من آزاد است . اگر شما از مرگ نترسید از هیچ کس نمی ترسید نه از دشمن، نه از بمباران و نه از هیچ کس دیگر .
این ایده من است که در قصر شیرین همه فرار کرده بودند یک نفر رفت زیرزمین من گفتم : من زنده هستم من زیرزمین نمی روم من بالا می مانم تو اگر می خواهی می توانی زیرزمین بروی من نمی خواستم از قصر شیرین خارج بشوم و نمی دانستم قصر شیرین محاصره شده است همه جا بمباران شده بود آتش گرفته بود .
روزی یک دکتر از تهران آمد فکر می کنم نامش نیک نیت بود آدم خیلی خوبی بود و نمی ترسید اما دکتر داروساز بود صدیکان دکتر جراح نبود یک روز صبح پیش من آمد و به من گفت شما لطف کنید بچه هایتان را به باختران بفرستید و من لندرورم را به شما می دهم بروید باختران و غروب برگردید بنابراین من مقداری از لباسها و تمام لوازم را برداشتم کتابها و تمام لوازم خانگی را گذاشته بودیم . من 11 سال پیش به ایران آمدم همه نوع لوازم خانگی خریده بودم ماشین رختشویی، ماشین تایپ دو عدد، کتابهای انگلیسی، بنگلادشی هندی داروسازی و یادداشتهایی که خودم می نوشتم درباره افرادی که دوست داشتم و یا هر موضوع جالبی که به نظرم می رسید همه اینها را در آنجا گذاشتم چون من می خواستم دوباره برگردم .
مردم هجوم آوردند که سلاح بگیرند و مقاومت کنند که به آنها چیزی ندادند در موقعی که پاسگاههای رزمی را که قبلاً در دست نیروهای سپاه بود گرفته بودند و داشتند پیشروی می کردند . مردان شهر و جوانان گفتند که زن و بچه ها بروند و ما می مانیم در شهر و دفاع می کنیم حدود یک هفته تا ده روز قصرشیرین زیر آتش بود قبل ازشروع جنگ قصر شیرین را با توپخانه و خمپاره می زدند هر شبی چند گلوله زده می شد تا مردم شهر را تخلیه کنند و رعب و وحشت در دل مردم بیاندازند کسانیکه جایی داشتند و وسیله نقلیه ای اثاث کشی کردند و رفتند …
البته یک دلیل که می گفتند به مردم اسلحه نمی دهیم این بود که مردم قصر شیرین سه فرقه هستند بین آنان اختلافات زیادی بود و آنها می ترسیدند که اسلحه به همه بدهند و حرج و مرج بشود .
یک پاسگاه در خان لیلی چند کیلومتری بالاتر از ایستگاه تلویزیون است حدود کیلومتر 15 جاده گیلانغرب، یک گردان از ساری در آنجا آورده بودند که همگی فرار کرده بودند و اسلحه های خود را هم همانجا گذاشته بودند .
قصر شیرین
با صدای مهندس به خود آمدم ، اتومبیل توقف کرد و بعد از پیاده شدن به طرف ساختمان نوسازی رفتیم نزدیک ظهر بود و من سخت خسته … تا چشم کار می کرد آثار خرابی، برای اینکه سرو صورت خود را با آب صفائی بدهم راهی شدم … و بعد از شستن دست و روی بر روی تلی از خاک رفتم و خیره به ویرانه ها آرام نشستم …
پیرمردی که به گمانم 70-66 سالی داشت به طرفم آمد . برخاستم و سلام کردم لبخندی زد و بالهجه شیرین کردی گفت : شما با این اتومبیل آمدید ؟ گفتم : بله … چطور مگه …؟
پیرمرد دستی بر سرش کشید و گفت :
– برای تحقیق و بازسازی آمدید … ؟
گفتم : تحقیق بله ولی بازسازی کار دوستان ما است .
پیرمرد ابروها را درهم کشید و گفت :
– چقدر تحقیق می کنید پس کی می خواهید شهر را بسازید ؟
دیدم کلمه تحقیق را بد برداشت کرده برایش توضیح دادم که این تحقیق با آن تحقیقها فرق دارد . لبخند رضایت بر چهره اش هویدا شد و گفت :
– که اینطور پس تاریخ می نویسی !
گرچه دیدم باز بد برداشت کرده ولی گفتم :
– بله ، و بعدادامه دادم :
– خوب پدر چند سالت هست ؟ و باز خدا را شکر که این کردی کم را بلد هستم زود خودمانی می شوم .
لبخندی زد و گفت :
– 72 ساله … ولی هنوز جوانم .
گفتم :
– اهل کجا هستی و نامت چیست ؟
کمی به دل گرفت ازچهره اش پیدا بود ولی بعد از اینکه با چفیه ای که در دست داشت صورتش را پاک کرد و گفت :
– حاج شیرزاد نامم هست و اهل همین شهر هستم بیشتر خوشحال شدم و از او خواهش کردم هر آنچه از لحظه ورود عراقیها و کلاً آن روزها دارد برایم بگوید واو اینچنین شروع کرد :
فرمانده شان یک سرهنگ بود که وقتی من با او عربی صحبت کردم گفت مسلم است کلاً 19 تا تانگ داشتند که در حمله اول 6 تا از تانکهایشان نابود شد و شش نفر هم کشته دادند و سه نفر به دست ایرانیها اسیر شدند و بعد دوباره از یک فرسخی قصر شیرین که پل شیرازی میگویند حمله کردند و یک مرتبه عقب نشینی کردند و همه را به مهدیده بردند پیرمردها و زنان را آزاد کردند و بقیه را بعنوان اسیر جنگی با خود بردند بعد مارا به سر پل آوردند و در راه بین خط مقدم ایران و خودشان رها کردند .
خوب یادم است یک افسر ایرانی که مسوول دفاع از شهر قصر بود به نام مرتضی زنگنه به دست بعثی ها اسیر شد خیلی مقاومت کرده بود ولی عراق در چهارم مهر ماه قصر را تصرف کد . 4 مرتبه حمله کردند که بتوانند قصر را بگیرند قلعه سفید، دارخدر، بعداً از پل ذهاب ، برای گرفتن قصر آمدند. پاسگاه (       ) مهمی بود که اول به آنجا حمله کردند و درگیری سختی صورت گرفت و بالاخره پنجمین حمله از پل شیرازی قوه سفیده شد که قصر را گرفتند . مارا سر پل آوردند راهیمان کردند و ما یا حسین مظلوم گویان روی جاده راه افتادیم .
سخت در گفته های پیرمرد غوطه ور شده بودم که پیرمرد با دست به پشتم زد که : برخیز خواست خدا بود پا شو بریم وقت نمازه …
نماز و نهار که دو غذای اصلی برای وجود به حساب می آمد به جا آورده شد ولی استراحت هرگز … علی رغم گرمای شدید برخاستم و به پیروی از ساختمان آمدم فعالیتهای چشمگیری جهت بازسازی صورت گرفته بود .
ناباورانه به طرف بیمارستان شهر راه افتادیم … با تمام ناباوری زمانیکه ساختمان بیمارستان را دکتر فرزان نشان داد حقیقت و ابعاد فاجعه برایم بطور یقین ثابت شد .
دکتر فرزان رزیدنت بیهوشی اتاق عمل بیمارستان شهید دکتر بهشتی باختران که برحسب تصادف آن روز برای سرکشی به قصر شیرین آمده بود از آن روزها اینطور می گوید :
– مسوولین شهر و مخصوصاً فرمانده هان سپاه و کلاً نظامی های شهر از مسلح کردن مردم خودداری کردند که البته دلیل قانع کننده ای هم برای خود داشتند … می گفتند اینجا شهر هزار مسلک است و به احتمال شاید 50% امکان دارد میان مذاهب و طایفه های مختلف کدورتی بوده باشد و حال از این حرج و مرج استفاده کنند و از داخل شهر را تضعیف نمایند .
پاسگاههای لب مرز به تصرف در آمده بود و نیروهای مردمی که از افراد شناخته شده تشکیل شده بودند تحت نام نیروهای میثم عمل می کردند من و برادرم در کنار هم بودیم و مقاومت می کردیم ولی وقتی شهر سقوط کرد او را به اسارت گرفتند …
بگذریم تا حد امکان زنها و بچه ها از شهر تخلیه شدند و مردان و جوانان ماندند و مقاومت کردند … آتش توپخانه و خمپاره سنگین بود. شهر در حدود یک هفته تا ده روز زیر آتش بود و حلقه محاصره تنگتر می شد .
هر شب چند گلوله به شهر اصابت می کرد تا به این وسیله رعب و وحشت در دل مردم بیافتد و شهر را تخلیه کنند. مردم هم کم و بیش این کار را می کردند . آنهایی که وسیله داشتند اثاث کشی کردند و رفتند ولی بودند کسانی که ماندند . پاسگاهی در خان لیلی چند کیلومتر بالاتر از ایستگاه تلویزیون بود. حدود 15 کیلومتری جاده گیلانغرب، یک گردان از ساری آمده بودند ولی تاب مقاومت نیاوردند و از منطقه خارج شدند حتی بیشتر ایشان سلاحهای خود را هم در آنجا گذاشته بودند … یک شب دامادمان که درجه دار ژاندارمری است آمد و گفت شهر بدجوری محاصره شده بروید و شهر را تخلیه کنید ولی ما قبول نکردیم تصمیم داشتیم مقاومت کنیم خود او آمده بود تا سلاحهای به جا مانده از گردان ساری را جمع آوری کند و با خود برگرداند ولی عراقی ها در یک کمین ماشینش را با آرپیجی زده بودند . تیپ ابوذر (       ) در پاسگاههای مرزی سرپل ذهاب مثل کوره موش و جاهای دیگر مقاومت می کرد .
به دلیل پراکندگی سخنان برادر مذکور چکیده مورد نظر را بهره برداری نموده ام پیرمردها بوسیله مین گذاری جاده ها بطوریکه شناخته نشوند مانع حرکت ماشین جنگی عراق بودند خود تیپ هم چهار، پنج تایی تانگ داشت ولی امان از توطئه … تمام این جریان جنگ یک توطئه بود .
خوب یادم است جاده (مرزی) بسیار خراب بود ولی بنی صدر در بازدید از منطقه بودجه ای صرف احداث جاده کرد و خیلی زود این جاده ساخته شد و در واقع شد جاده تدارکاتی عراقی ها …
این صحبتها مثل کارد به قلبم فشار می آورد عدم وحدت و خیانت … خدایا خودت کمک کن اسلام چقدر مظلوم است . و باز ویرانه ویرانه … برادر محمد نوری عضو جهاد سازندگی باختران که خود را به جمع مارسانده بود می گفت :
– بودند کسانیکه در شهر ماندند و از آن جمله پیرمرد و پیرزنی که شیرگاو خود را به آنها می دادند … و چقدر خوب بود که آن دو را دیدم و با ایشان گپی می زدم .
برادر محمد علی اثنی عشری که دبیر دبیرستان انقلاب در باختران بود و انشاء و ادبیات را تدریس می کرد برای بازدید آمده بود  به شهر و در حالیکه همراه هم قدم می زدیم پیرامون حمله عراقی ها گفت :
عراقی ها چهار بار حمله کردند …
1- حمله به پاسگاه
2- حمله پشت توره توآبادی و پس مراد (حمله تانکها)
3- قعله سفید و پل سفید که باز شکست خوردند .
4- بعدی دارخور یا باباهادی که خیلی مقاومت شد .
شهروند مصیبت دیده و آواره شده ای را می بینم که در پاسخ پرسشی که از روی آوار و فرار خود می گوید : او از راه آبی با طی چند شبانه روز پیاده روی در کوه و کتلها بدون آب و غذا خود و خانواده اش را به سر پل ذهاب رسانده بود . به شهروند دیگری بر می خوریم که می گوید :
– ساعت ده صبح که به شهر حمله شد مجبور شدم خانه خود را رها کنم و از راه رودخانه به دیار دیگر روم حالا برگشته ام و خانه خود را از میان این توده عظیم آوار پیدا کرده ام و از روی یک متر کاشی که از خانه باقی مانده آن را شناختم .
غروب فرارسیده بود غروبی که کمتر شباهتی با دیگر غروبها داشت فرورفتن خورشید پشت ویرانه های شهر و حرکت بیلهای مکانیکی، عبور کامیونها و گرد وغبار حاصله همه و همه باعث می شود که این غروب در ذهن بیننده جاودانه بماند. علی رغم گرد و غباری که در محوطه نیمه ویران برپا بود و گاه گاه بر سرو روی می نشست خود را شفاف می یافتم و لطافت خاصی را احساس می کردم ، لحظاتی آمیخته با غرور، باید آنجا باشی تا دچار این حالت بشوی. شاید نیمی از این غرور از برای آن بود که خاکت را آزاد می بینی و سرزمینی که بیگانگان به امید واهی فتح آن نه یکبار بلکه صد بار مورد تجاوز قرار داده اند ولی هر بار با مقاومت و شجاعت مردان و زنان این مرز و بوم روبرو شده اند … اگرچه وحشیانه شهرها را و حتی هرگونه آثار آبادی را از بین بردند ولی باز این ملت صبورانه آن را با دستانی هر چند خالی ولی مصمم از نو بنا کردند .
امروز خورشید پشت ویرانه های حاصل از تجاوز دشمن پنهان می شود و فردا فردایی که خواهد آمد اشعه خود را بر آبادانی می تابد که بر ویرانه ها بنا شده است .
آری فردا می آید و تو که چون من قلبت در این سرزمین می تپد باید به رسیدن فردا کمک کنی و به استقبال طلوع خورشید بروی … فردا می آید همانطور که دیروز رفت .
مهندس کتابچه ای را که حاصل تلاش دوستان دفتر حفظ آثار و ارزشهای جنگ تحمیلی بود به دستم داد و در فراغت حاصله مطالب آن را که مشتمل به وقایع و لحظات حمله متجاوزین بعثی بود را مطالعه کردم و واجب دیدم تا در این مجموعه از زبان مطبوعات آن روزها چند نمونه آورده شود .
حوادث جنگ تحمیلی در استان باختران
1- بمباران کودکستان : هواپیماهای متجاوز عراقی کودکستان پشت مدرسه رشیدی را به طرز فجیعی بمباران کرده اند که کودکان به خاک و خون کشیده شدند .
2- بمباران دبیرستان : در راس ساعت تعطیلی مدارس که بچه ها به منازل می رفتند مورد حمله هواپیماهای عراقی گرفتند و تعداد دیگری از بچه ها که قبلاً رفته بودند برگشتند تا به آنها کمک کنند که دوباره مورد حمله قرار می گیرند .
3- مقرنس مسجد جامعه : رژیم متجاوز عراق در ادامه وحشیگری خود حتی به اماکن مقدس هم رحم نکرده و مقرنس مسجد جامع را نابود می کرد .
4- پالایشگاه نفت : در ابتدای شهر باختران پالایشگاه نفت مورد حمله هواپیماهای عراقی قرار گرفت .
5- روستای قره بولاق : عده ای از جوانان محلی با دست خالی روبروی نیروهای عراقی قرار گرفتند و مقابله و ایستادگی می کردند .
6- مسجد قمر بنی هاشم : تمام خانواده امام جماعت اسلام آباد به تعداد 7 نفر در جریان بمباران مسجد قمر بنی هاشم شهید و خود مسجد نیز منهدم گردید .
7- میدان شهید هدایت : در شهر اسلام آباد تعدادی سرباز که برای مرخصی رفته بودند در میدان هدایت مورد حمله عراقیها قرار گرفتند و شهید شدند و جگر سربازی پس از چند روز در میان برگهای درختان پیدا شد.
8- دم قلعه : محله ای که مهاجرین به آنجا رفته بودند و مورد تهاجم ارتش کافر عراق قرار گرفتند .
9- درگیری گروهکها : در شهر پاوه بیمارستانهای قدس و شهید چمران صحنه درگیری گروهکها بوده اند .
10- شهید همت : یکی از رزمندگان محلی بوده است که اهالی محل نسبت به ایشان نظر خاصی داشته و احترام فوق العاده قائل بوده اند .
11- قوری قلعه : محله ای بوده است که در آن سران گروهکها با سران دولت موقت ملاقات داشتند .
12- قصر شیرین : محورهای قلعه سعید – پلی سفید – قوره
13- کرند غرب : محل اصابت اولین موشک به منطقه و محل مجتمع نیروهای محلی .
14- سر پل ذهاب : در منطقه سر پل ذهاب اولین تانک عراقی
15- شهید شیرودی : در منطقه سر پل ذهاب تنگه حاجیان شهید شهیرودی حماسه آفرید .
16- پل ماهی : در منطقه سر پل ذهاب طی جریاناتی در پل ماهی کارخانه یخ احداث گردید .
17- میدان 22 بهمن : تانکهای عراقی از این میدان وارد شهر شدند و مردم بی دفاع شهر حماسه آفریدند .
18- پاگان ابوذر و روستای گور سفید : مردم این منطقه در رابطه با حملات بعثیون با دست خالی بسیار عالی دفاع کردند .
19- ارتفاعات شیاکوه : نیروهای بعثی عراق در شیب 60% کوه جاده ای را آسفالت کردند که بسیار جالب است .
نماز را که خواندم به انتظار مهیا شدن صبحانه نشدم از درب ساختمان که خارج می شدم چشمم به حاجی خدا مراد همان پیرمرد هفتاد و سه ساله دیروز افتاد سلام کردم و جواب داد با اوراهی شدم …
حاجی خدا مراد علی رغم سن و سال زیاد چابک بود و خیلی سریع گام برمی داشت و من خودرا به زحمت به او می رساندم . لزومی ندیدم از اوسوال کنم که مقصدش کجاست . ولی وسوسه شدم بدانم این ابرقدرتها که صدای بشر دوستیشان گوش عالم را کر می کند تا چه اندازه بشر دوست هستند . و چگونه از شخصی چون صدام حمایت می کنند . لذا همانطور که با حاجی خدا مراد راه می رفتم سر صحبت را باز کردم که …
– حاجی اگر وقت داری منو ببر به جاهای مهمی که مورد حمله عراقیها قرار گرفته !
نگاه پرمعنایی به من انداخت و بعد به لهجه شیرین کردی گفت :
– پسرم تمام شهر را نابود کردند ارزش خانه گلی که مردی خشت خشت آن را به هزار فلاکت بر روی هم گذاشته تا کاشانه ای برای زن و فرزندانش داشته باشد کمتر از خانه های بزرگ و ادارات نیست .
با ملایمت طوری که به دل نگیرد و متوجه شود که با نظرش موافق هستم گفتم :
– درسته ولی تهیه عکس و دانستن آمار و درصد تخریب یک بیمارستان که در دنیا حمله و تخریب آن محکوم شمرده می شود درانعکاس آن اهمیت زیادی خواهد داشت .
با سر تصدیق کرد و راهی شدیم . گرچه می گویند عکس جان ندارد ولی پیام و مقصود ما را که همان روح وحشیگری مزدوران است را به وضوح نشان می دهد .
صدای اذان ظهر بر شهر مستولی شد و اشعه خورشید که اینک بطور عمود بر زمین تابیده می شود هر جانداری را در پی جانپناهی به جنب و جوش انداخته بود … ولی خدامراد بی تفاوت به شدت گرما توضیحات خود را تکمیل می کرد و گاه و بیگاه با دست ویرانه ای را نشان می داد و می گفت که اینجا مسجد بوده است . عکس بگیر … یا آنطرفتر این بانک بود پس زود باش باید به نماز برسیم …
از مسیری که توسط نیروهای ستاد بازسازی در لابلای آوار برای عبور وسایل نقلیه فراهم آمده بود گذشتیم و بعد از وضو خود را به انتهای صف نماز جماعت که داخل ساختمان برقرار بود رساندیم و الله اکبر به معنای آنکه ما هم هستیم …
بعد از نماز فرصتی شد تا به گذشته مردم این شهر خسته بیندیشم گذشته ای که همراه با خاطرات تلخ و شیرین فراوانی خواهد بود ای کاش همه بودند و مثلاً مجلس عروسی به سبک ورسوم خود برپا می کردند تا از تمام آداب و رسومشان مطالب تهیه کنم . یا عکس بگیرم ولی این فقط یک رویا است …
در این افکار غوطه ور بودم که دستی به شانه ام خورد و مرا تکان داد سر خود را که بلند کردم چهره مرد میانسال با موهای نیمه سفید و چشمهای درشت و میشی درحالیکه لبخند به لب داشت هویدا شد. و با همان صمیمیت که در چهره اش وجود داشت گفت : بابائی هستم . من نیز خود را معرفی کردم و گفتم از آشنایی با شما خوشبختم .
لبخندی زد و گفت اگر دال بر فضولی نباشد دوستان گفتند شما در حال جمع آوری اطلاعات پیرامون قصر شیرین هستید، با سر تصدیق کردم و بعد از او خواهش کردم بنشیند بعد از اینکه کنار من نشست از جیب پیراهنش پاکت سیگاری را درآورد و به طرف من گرفت گفتم :
سیگاری نیستم باز همان لبخند دوستانه …  و بعد سیگار خود را روشن کرد گویا منتظر بود سوالی از طرف من مطرح شود ولی من نمی دانستم چه بپرسم . از همان ابتدای امر دانستم که بایداهالی کردستان و کرد زبان باشد گرچه لهجه آمیخته تهرانی داشت ولی بعضی لغات را به همان حالت کردی بیان می کرد لذا سوال اول خود را اینطور مطرح کردم :
– دوست عزیز شما کردستانی هستید ؟
– بله و اهل قصرشیرین .
گل از گلم باز شد و سوال دوم خود را صمیمانه تر مطرح کردم :
– اگر برایتان مقدور است از آداب و خصوصیات مردم و مثلاً از نوع لباسشان و حتی مراسمها و عقایدشان خلاصه هر چیزی که به نوعی اطلاعاتی را در اختیار آینده گان قرار بدهد و آنان را با خصوصیات مردم این خط بیشتر آشنا کند ، برایم مطرح کنید .
با تعجب نگاهی به من انداخت و باهمان تعجب که در نگاهش هم موج می زد گفت :
– من شنیده بودم شما پیرامون مسئله جنگ و حفظ آثار و ارزشهای آن دست به تحقیق و بررسی زده اید باعث تعجب است که این سوال را مطرح کنید …
راستش دیدم حق با اوست و چه بسا بعداز پایان تحقیقاتم و تهیه مجموعه این سوال در ذهن مسئولین امر و حتی خوانندگان مطلب بوجود بیاید که چرا آداب و رسوم مردم در این مجموعه آورده شده ؟ … که البته کاملاً هم درست است ولی این مسئله بر می گردد به کل مطلب که چرا ما راجع به جنگ و حفظ آثار و ارزشهای آن سرمایه گذاری کرده ایم ؟ پاسخ به این سوال بارها داده شده … و امروز این دفتر و اهمیتش برای مسوولین مشخص شده است …
یکی از علل جمع آوری آثار همان است که اگر بعد از گذشت زمان هنرمندی قصد تهیه مثلاً فیلم یا تاتر یا حتی تابلو از آن روزها، روزهای جنگ و قبل از جنگ این منطقه را داشت، بداند که تا سال 59 یعنی قبل از اشغال قصر شیرین مردم این شهرستان چگونه زندگی می کردند ویا آداب و رسومشان چه بوده ؟ چه می پوشیده اند و چگونه سخن می گفتند و این آنست که تا حال در کار دیگر دوستان متاسفانه رعایت نشده و صرفاً قضیه جنگ از دیدگاه حجمی برخوردار شد و یک سری آمار و ارقام در قالب جزوه ای با انشائی صقیل که ذهنیت خواننده از احساس و درک جنگ تهی می شود و این خود باعث می شود بعد از گذشت زمان اهمیت حفظ آثار جنگ از بین برود برای همین نظراتم را به مهندس بابائی که گفت اهل قصر شیرین است انتقال دادم و او نیز قبول کرد و اینطور شروع به گفتن نمود ک
لباس
تا قبل از جنگ جهانی دوم لباس زنها همان لباس کردی شامل پیراهن تقریباً گشاد از نوع بهترین پارچه های زری و نوعی روپوش که جلو آن تا پایین باز و بنام (زبون) بهترین مخمل زری و گلدار و نوعی سربند شامل مشکی (نوعی پارچه نازک ابریشمی با خطهای راه راه مشکی و سفید و گلونی) که آنهم نوعی بافته بسیار نازک از ابریشم با گلها و نقشهای قرمز و زرد بر روی روپوش مخملی نیم تنه ای کوتاه از جنس مخمل الوان بنام (سلطه) پوشش زنهای کرد قصر شیرین را تکمیل می کرد و در حال حاضر عده معدودی مانند سابق لباس می پوشند.
یکی دیگر از آداب و رسوم اهالی قصر شیرین در شب تحویل سال تا 15 سال قبل به اینصورت اجرا می گردید که هر خانواده به تعداد عائله مقداری کهنه آغشته به نفت بر سر قطعه ای نی بصورت مشعل درآورده و بعد از غروب آفتاب بر روی پشت بام خانه ها را مشتعل می کردند . از این آتش افروزی تمام پشت بامهای شهر منظره جالبی بوجود می آمد . البته فشفشه و ترقه هم چاشنی این مراسم می شد و صبح اول فروردین خانواده ها به قصد زیارت میراحمد که یکی از اصحاب امام هشتم (ع) بود و در پل سر پل ذهاب مدفون است به آنجا رفته و ضمن زیارت و صرف نهار به طرف (کل داود) که در 4 کیلومتری سر پل ذهاب است می رفتند و محل مورد بحث اهالی بصورت اتاقک شبیه دکان روی صخره سنگی وبسیار جالب کنده شده و گویا مربوط به دوران سلطنت سلسله ساسانیان است و اهالی، آن را دکان آهنگری حضرت داود می نامند و مورد پرستش قرار می گیرد .
آقای اسد ا… محمد زاده اصلاً اهل قصر شیرین بود و کارمند بنیاد مهاجرین جنگ تحمیلی کل کشور قسمت بازرسی .
در همان روز اول با ایشان آشنا شدم و وقتی کارهای اداری خود را با پایان رساند از او خواهش کردم راجب مراسم مختلف مردم قصر شیرین بویژه عروسی ها برایم مطالبی را بیان کند و او نیز با کمال میل پس از آنکه دکمه های سر آستین پیراهنش را باز کرد و اینگونه شروع به گفتن نمود :
عقد وعروسی
آداب و رسوم عقد و عروسی نیز در زمان فعلی به علت تغییرات امروزی تغییر فاحشی کرده و دیگر آن رسوم سابق اجرا نمی شود و برای مزید آگاهی لازم است شرح انجام عقد و عروسی در چهل سال قبل را بازگو نمایم .
بعد از اینکه خانواده پسر دختر مورد نظر را شناسایی کردند این شناسایی شامل رفتار دختر اصلیت خانواده مورد ارزیابی قرار گرفت پسر هم مایل به این وصلت بود چند نفر از زنان فامیل با اطلاع قبلی به خانواده عروس به خانه دختر رفته و از نزدیک دختر را ملاقات و با صرف چای و میوه صحبت را شروع و اجازه خواستگاری را می گرفتند . درصورتیکه مورد موافقت خانواده دختر قرار می گرفت (بدیهی است اهالی شهرهای کوچک از سابقه خانواده ها و ثروت و غیره همدیگر را اطلاع دارند) عده ای مرد سرشناس به خانه دختر رفته با پدر و مادر دختر باب خواستگاری را آغاز و شرط وشروط که انجام گرفت جشن نشان کردن را که مرحله اول ازدواج است بجا می آورند در این مورد خانواده پسر زینت آلات و لباس و شیرینی به خانه عروس برده و طی تشریفاتی دختر را نشان می کردند و بعد ازانجام نشان قرار روز عقد نهاده می شد که آنهم با شیرینی و غذا و دعوت مهمانان و ساز و دهل به رسم محل و آمدن عاقد برای اجرای مراسم عقد، کار عقد پایان می یافت. بعد از این کار خانواده دختر از خانواده پسر یعنی داماد و پدر و مادر و بستگان نزدیک آنهادعوت به عمل می آورند که به نام پاگشا و منظور از این دعوت آزادی رفت و آمد داماد به خانه دختر برای دیدار یکدیگر است و سه روز قبل ازعروسی مراسم حنابندان انجام می گرفت و روز عروسی ملزومات غذای مهمانان خانه عروس از طرف خانواده داماد شامل گوشت، برنج، روغن،قند و چای و غیره که قبلاً فرستاده می شد بعد از صرف نهار مدعوین در خانه داماد عده ای زن و مرد با ساز و دهل به طرف خانه عروس به راه افتاده و عروس را که قبلاً آرایش شده بر اسبی آراسته با پارچه های الوان سوار کرده و پسر بچه ای 5 ساله بر ترک عروس سوار می کردند و در جلو اسب عروس آئینه قدی، منقل آتش و اسپند و ساز و دهل جلو کشی می کردند . قبل از حرکت دادن عروس از خانه پدری دو کار انجام می گرفت اول قسمتی از کله قند و تکه ای نان در داخل دستمالی ابریشمی مرغوب و نو به کمر عروس می بستند دوم به محض خروج عروس از خانه پدر، عقدنامه او را زیر پای او می انداختند . خلاصه بعد از رسیدن عروس به خانه داماد اسب عروس متوقف می شد و داماد از روی پشت بام خانه خود نی بلندی در دست گرفته و آهسته ضربه ای به سر عروس وارد می کرد آنوقت اگر داماد قدرت بدنی داشت که خود شخصاً عروس را بغل کرده و روی دست به حجله می برد درغیر اینصورت یکی از دوستان صمیمی او که آن موقع برادر داماد خوانده می شد وظیفه حمل عروس را تا حجله به عهده می گرفت و موظف بود که دستمال ابریشمی محتوی سرقند و نان را به نفع خود از کمر عروس باز کند و عروس تا آمدن داماد به حجله و تقدیم قطعه ای طلا و یا مبلغی پول به رسم رونما بر زمین نمی نشست و همراه عروس پیرزنی از طرف خانواده عروس ماموریت داشته تا پایان زفاف در پشت درب حجله نشسته و بعد از خاتمه زفاف که معمولاً در موقع نزدیک غروب انجام می شد دستمال گواهی باکره بودن دختر را فی الحجله به تمام مدعوین نشان می داد و نزدیکان داماد هر کس به فراخور وضع مالی مقداری پول روی دستمال انداخته که نصیب پیرزن می گردید بعد از این کار پیرزن شتابان دستمال را برداشته به خانه پدر و مادر عروس که مضطرب و پریشان منتظر پایان کار بودند رسانده و با نشان دادن دستمال انعام خود را دریافت می کرد. بعد ازمدت کوتاهی داماد به همراه دو سه نفر از دوستان صمیمی خود عازم منزل پدرزن خود شده و دست آنها را به رسم تشکر از پاک بودن دخترشان می بوسید و خانواده عروس هم هدایایی که قبلاً آماده شده بود به داماد داده و رفقای او هم از گرفتن اشیائی از دست پدر و مادر عروس بی نصیب نمی ماندند و صبح روز عروسی از طرف خانواده عروس غذای مفصل و کافی جهت عروس و داماد و خانواده داماد در مجموعه های بزرگ به خانه داماد فرستاده می شد ولی متاسفانه امروز با تغییر اوضاع روزگار و ماشینی شدن زندگی مردم دیگر این مراسم به یاد ماندنی اجرا نمی گردد.
نگاهی به ساعت مچی خودم انداختم عقربه ها ساعت 30/10 دقیقه را نشان می داد از صبح که آمدم بیرون تا این ساعت فقط از مصاحبت آقای محمدزاده استفاده کردم .
در داخل کانکس فقط من بودم و آقای نظری و آقای محمد زاده . وقتی به چهره آقای نظری دقیق شدم هنوزآن علامت سوال وتعجب مشخص بود به هر شکل من آنچه را که احساس می کنم به روند کار آینده گان کمک می کند هر چند ناچیز، سعی می کنم مطرح کنم ..
محمد زاده با سکوت من متوجه شد و بحث را اینگونه تغییر داد :
– مردم هر مملکت یک سری آداب و رسوم دارند که کم و بیش به هم شباهت دارد ولی آدابی هم هست که خاص یک منطقه می باشد و دانستن هر کدام اگرچه در ظاهر بی اهمیت می باشد ولی در باطن وقتیکه به گذشت زمان و آینده فکر می کنیم اهمیت زیاد همین مسائل پیش پا افتاده برایمان روشن می شود کنجکاو شدم از آقای محمدزاده سوال کنم شغل ایشان قبلاً چه بوده ؟ با لبخندی دوستانه گفت : کارمند وزارت نیرو. ولی به مطالعه خیلی علاقه دارم . مثلاً اوایل شروع جنگ تصمیم گرفتم هرچی از قصر شیرین می دونم مکتوب کنم که البته تا اندازه ای هم موفق شدن ولی همچین کار فنی نیست … حرکت آقای نظری توجهم را به او جلب کرد . آقای نظری بی مقدمه گفت :
– خوب آقای محمدزاده حتماً توی این محوطه داستان هم گذاشتن، از اون داستانهایی که مخصوص کردستان هست ، محمدزاده دستی به سر خلوتش کشید و غرق نشاط گفت :
– بله … یکی از داستانها اینجوریه که :
کدخدایی تعداد ده راس گوسفند به یکی از نوکرهای خود سپرد که برای تقدیم پیشکش در شهر به مالک ده تحویل دهد. جلو دروازه ورودی شهر یکی از آنها را فروخت و بقیه گوسفندان را به منزل مالک ده برد و نامه کدخدا را به ایشان تحویل داد ، مالک ده بعد از خواندن نامه کدخدا به شمارش گوسفندان پرداخت درنتیجه معلوم شد تعداد آنها 9 راس است درحالیکه در نامه ده راس قید شده موضوع را با نوکر کدخدا در میان گذاشت وایشان در جواب گفتند بگذار 9 راس باشد مالک متوجه شد که طرف خیلی کودن است . ده نفر را حاضر نمود و هر کدام گوسفندی را گرفتند و در نتیجه نفر دهم بدون گوسفند ماند. مالک روبه نوکر کرده گفت
– ببین اینها هر کدام یک گوسفند دارند و این یکی که نفر دهم است گوسفندندارد بنابراین تو یک گوسفند کمتر آورده ای .
نوکر بلافاصله جواب داد : به من چه مربوطه ایشان بی عرض تشریف دارند می خواست زرنگی کند تا او هم بتواند گوسفندی داشته باشد .
با به پایان رسیدن داستان شیرین کدخدا و نوکر … که شاید زنگ تفریحی بود در کل مجموعه … از آقای محمدزاده که هنوز از داستانش می خندید خداحافظی کردم و همراه آقای نظری که دست کمی از آقای محمدزاده نداشت راهی شدیم . از اینکه اتومبیل با اولین استارت روشن شد، دانستم که کم کم باید جهت بازگشت خود را آماده کنم …
وضعیت شهر
اتومبیل در کوره راههایی که توسط بلدوزرها احداث شده بود به پیش می رفت کمی جلوتر از کانکس تعمیرگاه و پستی و بلندیهای راه امانم را برید … آقای نظری که گویی متوجه ناراحتیم شده بود لبخندی زد و پیرامون وضعیت شهر گفت :
قصر شیرین بر روی تپه ماهورهائی بنا شده و رودخانه الوند از کنار آن می گذرد ودر هیچ جای شهر نقطه مسطح کاملی وجود ندارد و شامل خیابان از میدان مرزبانی به میدان شهرداری و از میدان شهرداری به بالای اقشار و چهارراهی که مستقیم به طرف خانقاه و جاده باختران دست راست بطرف شهرداری و جاده گیلانغرب ورودخانه الوند و خیابانی هم از سمت چپ و خانه پیشاهنگی بطرف مهد کودک و فرمانداری ادامه دارد و در اواسط خیابان موصوفه خیابانی هم به طرف پمپ بنزین سابق کشیده شده که بانک ملی مرکزی در اوائل آن قرار دارد روی رودخانه الوند که جاده گیلانغرب و نفت شهر و سومار می گذرد پلی دراواخر سلطنت احمد شاه قاجار احداث شد که در موقع جنگ تحمیلی توسط رژیم بعثی عراق قسمت بالای آن بخاطر قطع راه مواصلاتی تخریب که دو سال قبل توسط جهاد سازندگی بصورت آبرومند وایتلی جدید با توجه به پایه های محکم پل قبلی بازسازی شد .
تنها رودخانه قصر شیرین رودخانه حلوان یا الوند است که از رشته کوههای بالای ریجاب و پیران و سیادانه سرچشمه گرفته بعد از عبور از وسط شهر سر پل ذهاب در نقطه ای بالاتر از قریه داربلوط با آب دیره و پل ماهیت تلاقی و تشکیل رودخانه خروشانی شده و متاسفانه این رودخانه خروشان در خاک ایران در سطح پایین تر از زمینهای مجاور جریان دارد بعداز گذشتن از خاک ایران در خاک عراق هم سطح زمین جاری می شود و برای استفاده از این نعمت خداوندی اقداماتی در ازمنه گذشته و در حال انجام گرفته که بشرح زیر است :
در زمان ساسانیان جهت آبرسانی به آتشکده خسرو پرویز که همان چهارقاپی و جز آثار باستانی است اقدام به انتقال آب رودخانه بوسیله حفر نهر و تقریباً 15 کیلومتری قصر شیرین در منطقه ای بنام جگرلو بوسیله دیواری از سبدهای ساخته شده از ترکه های درخت بید که به وفور در کنار رودخانه روئیده و انباشتن آن از قلوه سنگهای کف رودخانه مسیر آب دلخواه خود را بسمت نهر احداثی منحرف نمود که حتی آثاری از نهر ساخته شده زمان ساسانیان در قصر شیرین موجود است بعد از گذشت قرنها و پیدایش آثار زندگی در اطراف این رودخانه و هوای گرم تابستان و مطبوع زمستان و دسترسی به آب فراوان و ایجاد باغات کشاورزی قبل از جنگ جهانی اول شخصی کلیمی ثروتمند بنام خواجه هارون نفتچی اقدام به بازسازی نهر تروکه زمان ساسانیان نمود که در سالهای 1312 و 1311 دولت وقت اقدام به احداث نهری بزرگتر با استیل معماری بمنظور احیاء زمینهای کشاورزی وسیع اطراف شهر و ایجاد باغات جدید نمودکه بعلت عدم دسترسی به سیمان و سنگهای معدنی و نبودن متخصص فن سد سازی باز هم در سیستم سنتی (انحراف آن بوسیله نصب سبدهای ترکه درخت بید پر از سنگ قلوه) نمود و در مرداد سال 1314 طی تشریفات خاصی آب این نهر از دروازه سنگی و چندین پله ساخته شده که بعدها به بالای افشار مشهور شد بداخل جدولهای خیابان جاری گردید با شروع جنگ دوم جهانی و آشفتگی اوضاع کشور نهر احداثی بمرور زمان در اثر بی توجهی و عدم لایروبی بموقع و رشد نی ودرختهای خودرو و جلبرگ و نهایتاً باغات هم دچار بی آبی شده و کشاورزان و باغداران رغبتی به این کار نشان ندادند و هر کس که در این آشفته بازار بفکر کار دیگری افتاد و بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم و گذشت 8 سال از پایان آن در سال 1333 پروژه سد لاندا از مرحله حرف به مرحله عمل درآمد و از فاصله 10 کیلومتری قصر شیرین روبروی آبادی سید خلیل اقدام به ساختن سدی انحرافی و کانال آبرسانی به سبک مهندسی و مقسمهای مربوطه کرد ساختمان سد و تاسیسات مربوطه تا سال 1336 بطول انجامید با جاری شدن آب در این کانال وضع آبرسانی باغات و سایر امور کشاورزی بطور مطلوب تغییر فاحشی نمود و حتی پروژه ای شامل دو قسمت در دست اجرا بود که معلوم نشد به چه علت بدست فراموشی سپرده شد .
1- بعد از عبور آب از کلیه باغات مسیر در محلی که روبروی هتل توریست واقع است قرار برود آب مازاد را از آبشاری به ارتفاع 16 متر و نصب توربین برق انرژی حاصله از این اقدام مقرون به صرفه جهت برق رسانی قصر شیرین خسروی وسد پل ذهاب و چندین قریه حومه .
2- نصب موتور پمپهای قوی از روبروی قرنطینه و پمپاژ آب به ارتفاعات کوه آق داغ تا منتهی الیه خسروی وا یجاد باغهای مرکبات .
در سال 1337 در اثر اختلافات سیاسی و مرزی در زمان تصدی ریاست جمهوری عبدالکریم قاسم در عراق به دستور دولت وزارت نیرو از کانال آبرسانی در لاندا بفاصله سه کیلومتر از سد اصلی اقدام به انشعاب کانالی عریض و حفر تونلی بطول حدود 15 متر در زیر جاده آسفالته قصر شیرین کلیه آب رودخانه الوند بمنظور خشکانیدن شهر خانقین و دهات حومه آن از این کانال وسیع عبور داده و در تپه ماهورهای خالی از سکنه واقع در خاک عراق بصورت مرز آب جاری و در نتیجه شهر و باغات مشروب از آب رودخانه در خاک عراق خشک و صدمات قابل توجهی به آنها وارد آمد .
3- باغاتی شامل مرکبات و نخلیات واقع در شرق قصر شیرین و آنسوی رودخانه توسط انشعاب نهر سنتی از آب رودخانه استفاده کرده .
محصولات قصر شیرین شامل : خرما – پرتغال – لیمو ترش – انار و غیره سبزیجات و سیفیجات .
زیارتگاهها
قصر شیرین دارای دو زیارتگاه که یکی خضر زنده واقع در قریه نظر آباد آنسوی رودخانه و تاسیسات قابل توجهی ندارد و دیگری امام حسن که زیارتگاه مردم قصر شیرین و حتی گیلانغرب از روز 14 فروردین هر سال است واقع در 24 کیلومتری قصر شیرین در جاده گیلانغرب .
مسجد و تکایا
قصر شیرین دارای مهدیه ای بزرگ مقابل گمرک شامل درمانگاه و صندوق قرض الحسنه و سایر امور خیریه . مسجد جامع در وسط شهر قرار دارد. مسجد اهل تسنن در وسط شهر کنار رودخانه الوند واقع است . مسجد مرحوم حاج علی غروی که مسجدی است قدیمی و کوچک در کنار رودخانه قرار دارد. تکیه امام حسین که از ساختمان شاه عباسی استفاده شده . خانقاه در قسمت شمال شهر، کنیه کلیمی های قصر شیرین که بنام تورات خانه مشهور است در وسط شهر واقع شده و قصر شیرین فاقد کلیسا است .
صحبت که به اینجا رسید اتومبیل هم در مقابل درب ساختمان توقف کرد حرارت شدید آفتاب و گرمای بیش از اندازه هوا انسان را به یاد جنوب و آن آب و هوای گرم می اندازد .
پیشاپیش آقای نظری که در این سفر ضمن تعیین بودجه و امور مالی وظیفه رانندگی را هم به عهده گرفته وارد ساختمان شدم مهندس و رئیس هم بودند از شدت گرما گوشه ای از اتاق را انتخاب کرده و دفتردستکشان را گشوده بودند . مهندس مشغول کشیدن نقشه جامه شهر بود و آقای رئیس مطالعات خود را جمع بندی می کرد … آقای نظری هم به سراغ کیفش رفت و بعد از درآوردن پوشه ای از کیفش مشغول شد … هنوز ساعتی به ظهر مانده بود . خود را به آقای رئیس نزدیک کردم و بعد از گپی دوستانه رفتم سراغ اطلاعاتی که جمع آوری کرده بود … چشمم به عنوان آثار باستانی که افتاد مشغول مطالعه شدم آمده بود که :
چهارقاپی یا …
زیارتگاهها ، مساجد و تکایا
در همان جزوه راجع به زیارتگاهها و مساجد و تکایا مطالبی آمده بود که اهم آنها به ترتیب به شرح زیر می باشد :
زیارتگاهها
مساجد و تکایا
بعد از مطالعه مطالبی که توسط آقای رئیسی پیرامون آثار باستانی و مساجد و تکایا و زیارتگاهها جمع آوری شده بود راهی نمازخانه شدم … از درب نمازخانه که وارد شدم متوجه …
جنب و جوش تازه واردین و صدای بلندگوی سالن بشارت فرارسیدن وقت نماز را داد و علی رغم میل باطنی از آقای رئیسی اجازه گرفتم و راهی شدم برای تجدید وضو …
شدت تابش خورشید اجازه نمی داد که ساختمان را ترک کنم برای همین در ساختمان شروع به گشتن کردم . انتهای راهرو دری بود که رویش تکه کاغذی خودنمایی می کرد و بر روی آن نوشته شده بود دفتر سپاه …
شب گذشته مهندس به من و همراهانم گوشزد کرده بود که باید آماده برای بازگشت باشید … این برادران بزرگوار اطلاعات و مطالب قابل توجهی را در اختیار من قرار دادند که من هم تقدیم شما می نمایم . اما بد ندانستم در انتها یک جمع بندی از آنچه گفته شد داشته باشیم وا ین جمع بندی را از نوشته های یک خبرنگار زمان بازدیدش از شهر برایتان نقل می کنم شاید بدینوسیله برای آن دسته از جماعتی که هنوز مظلومیت ملت ما را باور نکرده اند مدرک قابل قبولی باشد .
قصر شیرین
این شهر که در سه کیلومتری مرز واقع است . جمعیتی بالغ بر 50000 نفر داشت و از تاریخ 22 سپتامبر 1980 لغایت 12 ژوئن 1982 تحت اشغال قوای عراق بود .
در جاده ای که به شهر منتهی می گردید دهها تانک منهدم شده عراقی در دو سوی جاده مشاهده می شدندتنها جمعیت منطقه را سربازان ارتش منظم ایران و پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل می دادند . به هنگام ورود ناچار شدیم در حدود صد متر از مسیر را به دلیل وجود مینهای که هنوز در زمینهای اطراف پخش کرده بودند در یک خط پشت سر یکدیگر طی کنیم و صرفاً می توانستیم نگاه خود را بر روی خرابه های شهر بگذرانیم منظره ای که در پیش چشمانمان قرار داشت آشکارا حاکی از آن است که سربازان عراقی پس از تخلیه ساختمانها از مواد منفرجه و بلدوزر استفاده کرده اند تا به زندگی شهر یا آنچه از آن باقی مانده بود پایان بخشند .
صدام حسین پس از شکست ارتش خویش بدنبال عملیات فتح المبین و بیت المقدس تصمیم گرفت شهر راترک گوید بی آنکه فراموش کند . آن را به روش عادی خویش به علامت خاص خویش داغ نماید. در یک کلام منظره ای که قصر شیرین در پیش چشمان ما قرار دارد، حد وسطی بود میان منظره شهر هویزه و ویرانه های شهر خرمشهر تنها دود ده خانه هنوز نیمه ایستاده بودند مگر آنکه ارتش عراق آنها را نیز تا کنون از پای درآورده باشندزیرا در روز دیدارمان از شهر از خطر رگبار نیروهای آتشبار عراقی که بطور دائم شهر را در تجدید خود قرار می داد آگاهی یافتم .
عملیاتی که در منطقه صورت گرفته
1- نام عملیات : عملیات افشار آباد .
زمان عملیات : 21/7/59
محورهای عملیات : منطقه افشار آباد قصر شیرین و ذهاب .
خسارات دشمن : انهدام 4 دستگاه تانک، انهدام چندین خودرو .
نتیجه عملیات : عقب راندن 2 کیلومتر دشمن در منطقه ذهاب قصر شیرین .
تلفات دشمن : 450 کشته
2- نام عملیات : عملیات کوهای گچ .
زمان عملیات : 28/9/59
محورهای عملیات : کوههای گچ در منطقه قصر شیرین .
خسارات دشمن : انهدام 12 دستگاه تانک
تلفات دشمن : 150 کشته .
اسرا : 21 نفر اسیر .
3- نام عملیات : عملیات ارتفاعات 577.
زمان عملیات : 15/12/59
محورهای عملیات : ارتفاعات 577 منطقه ذهاب .
خسارات دشمن : انهدام 8 دستگاه تانک .
تلفات دشمن : 83 کشته – 800 اسیر .
نتیجه عملیات : نسبتاً موفق .
4- نام عملیات : گامیشان
زمان عملیات : 1/3/60
محورهای عملیات : ارتفاعات گامیشان در باختران .
خسارات دشمن : انهدام یک گردان ارتش عراق .
تلفات دشمن : 16 اسیر .
نتیجه عملیات : تصرف ارتفاعات گامیشان .

فیلم و تصاویر دیدار با استاد حسسین محجوبی

روی تصاویر کلیک کنید تا فیم را ببینید

استاد حسین محجبوی در حال  نوشتن هدیه برای دکتر جعفر صابری

تصویر استاد حسین محجوبی و مهندس محمد باقر خانلر خانی و دکتر جعفر صابری

“>

استاد حسین محجوبی در مقابل دوربین تلویزیون آشتی  برای دیدن صاحبه روی تصویر کلید کنید

دفتر کار استاد حسین محجوبی 

“>

تقدیر مدارس ماندگار از استاد حسین محجوبی  

کتاب روز شمار عمر استاد و زندگی نامه وی 

جعفر صابری در گالری استا د حسین محجوبی 

جعفر صابری خبر دانشگاه مجازی را اعلام نمود

مرکز آموزشی برای یاری به مهاجرین و پناهندگان در تمام مقاطع تحصیلی از ابتدایی تا دانشگاه حتی فنی و حرفه ای بصورت کاملاً مجازی تاسیس شده است.

روی تصویر کلیک کنید:

 خبر تاسیس اولین مرکز مجازی آموزش در موسسه آشتی برای مهاجرین و پناهندگان 

در جمع کار آفرینان نمونه 1400 سالن اجلاس صدا و سیما عصر روز پنج شنبه 8مهر ماه 

جناب آقای سردار علی زاده ریاست نخبگان ریاست جمهوری در این نشست 

جناب آقای دکتر مهدی صفایی کار آفرین نمونه کشور و ورزشکار بنانم

جناب پروفسور احمد سوزنچی کار آفرین نمونه و مدیر شرکت روغن کارانا 

تصویر کار آفرینان نمونه کشور 1400

موضوعات مرتبط: تصویر، گزارش

[ چهارشنبه هفتم مهر ۱۴۰۰ ] [ 14:26 ] [ خبرنگاران ]

نظر بدهید ]

دارالفنون

صبح روز اول مهر 1400 در مدرسه تاریخی دارالفنون 

تقدیر از جناب مهندس ابوطالب دور اندیش  دانش آموخته دارالفنون

جناب مهندس حسین صادقی مدیر مدرسه ماندگار هنرسرای فنی بهبهانی

جناب آقای مهندس اصغر هدائی و ریاست مهحترم هنرستان ماندگار فنی تهران

و خبر تاسیس اولین مرکز مجازی آموزش در موسسه آشتی برای مهاجرین و پناهندگان 

سکانس عاشقانه

روی صحبتم با دوستان و عزیزان همکاری است که کمتر وقت میگذارند تا از عشق بگویند و برای جذاب شدن فیلمهایشان از هر حربهای استفاده مینمایند اتومبیل های گران قیمت ساختمانهای مجلل  بازیگران ستاره و …اما از عشق و دوست داشتن واقعی هیچ نمیگویند هنری که برایش مثل خیلی چیز های دیگر انقلاب کردیم این روز ها بطور کل از بین رفته یا اگر کم لطفی نکنیم خیلی کم رنگ شده دیگر صحبت از عشق و دوست داشتن در میان مردم کوچه و بازار نیست دیگر در فیلمهای ما مرد داستان پدر خانواده هیچ ارزش و مقامی ندارد و مادر فقط در حاشیه است خانه و خانواده وجود ندارد سفره های که به دورش بنشینند و شکر خدا را بنمایند دیگر نیست سینما و حتی تلوزیون ما کمتر به سراغ سوژه های مردمی و آمیانه میروند همیشه یک دروغ یک خیانت و الگوهای رفتاری بسیار زشت ترغیب میشوند و دیگر به نقش تربیت  در خانواده توجه نمی کند .

یادش بخیر روزگاری سریال همسران و یا آینه عبرت و یا آینه پخش میشد و در آن سعی میکردند روابط ساده بین مردم را به نمایش بگذارند.

 اخلاق و رفتار و گفتار حتی پوشش آرایش  مجریان همه سراسر الگوهای اجتماعی برای بیننده بود.

آیا رفتارهاو یا گفتارهای بعضی از مجریان نه فقط در ایران بلکه در جهان مورد تائید است؟

برای جذب مخاطب هر ناهنجاری صحیح است؟

شوربختانه بدلیل نوع شغلی و برخورد های اجتماعی که داشته و دارم انبوهی از افراد را میشناسم که دچار این بحرانهای رفتاری شده اند و هرگونه رفتار ناشایستی را  به دلیل  عرف شدن در جامعه میپزیرند .

حتی بسیاری از سخنرانان اانگیزشی در بیان موضوعات پا را از حد خود فرا گذرانده و بدون توجه به مهمترین موارد روانشناسی و آسیب شناسی هر گونه مطلبی را بیان مینمایند. و صد البته متاسفانه شبکه های اجتماعی نیز در این میان بی تقصیر نیستند و ابزاری شده اند تا این گونه افراد با به چالش کشیدن ذهن مخاطبین خود آنهارا در مسیرغلطی قراربدهند تا برای بدست آوردن منابع مالی بیشترهر کاری را معقول و منطقی بدانند.

 چند درصد از ما فیلمهای خانوادگی میبینیم و چقدر این فیلمها در سینماهای ما یا تلویزیون جذب مخاطب داشته و دارد.

 چرا بیشتر برنامهای آموزشی خانواده به میز گرد و سخنرانی ختم میشود نقش بسیار سازنده فیلم و سریال چرا نادیده گرفته میشود .

چرا برنامه ای با رویکرد خانواده و روابط همسران و والدین با فرزندان کمتر جای بین مخاطب دارد.

نقش عشق و دوست داشتن و محبت و زندگی طبیعت و محیط زیست احترام به والدین و حقوق کودکان و نوجوانان بهتر نیست بیشتر دیده شوند.

هنرمندان عزیز بد نیست به این موضوع بیشتر توجه نمایند و کار های فاخری را در دستور اجراء قرار دهند و حمایت های دولتی از این برنامه هاباید بشدت افزایش یابد چرا که این نوع فرهنگ سازی از آسیب های اجتماعی بیشتر می کاهد باور کنیم یک فرد معتاد آسیبی که به پیکرجامعه میزند بسیار زیاد است این که خداوند در قرآن می فرماید نجات یک انسان  نجات یک جامعه بشری است میتواند همین باشد .

امید وارم بتوانیم به این درجه از انسانیت برسیم .

 یاحق

جعفر صابری


 قلم

مطالب زیادی درباره قلم نوشته شده است، اما مطلب من از نقش قلم در زندگی بخصوص تحصیلاتم است.

شروع تحصیل باید با مداد می نوشتیم آن روزها مدادها سیاه و یا قرمز می نوشت مدادهای سیاه بعضی هایشان بر سرش پاکن داشت و بدنه آن ها یا صاف بود و یا چند ضلعی بودند.

وقتی معلم و یا مرحوم پدرم میدید من مطالب را بد خط نوشتم یا غلط اولین کاری که می کرد می گفت مدادت را بده اوایل متوجه نبودم و هرچه دم دستم بود می دادم چون اولین بار که مداد را دادم دست معلمم آن را گذاشت بین انگشتم و با دستان درشتش دستم را در دست گرفت و فشار داد درد در تمام اندامم پیچید آنقدر که هنوز به یاد دارم می دانم خیلی ها که هم سن و سال من هستند وقتی از درد مداد بین انگشت می گویم اشک در چشمانشان حلقه میزند و دردش را به یاد می آورند.

بعد ها یاد گرفتم قلم درد قلم هایی که چند ضلعی هستند بیشتر از آن ها است که صاف بودند. برای همین وقتی معلم میگفت مدادت را بده آن ها را میدادم ولی یک معلم داشتیم که گویا در کودکیش او نیز دانسته بود مداد صاف دردش کمتر است برای همین بدون اینکه بپرسد مدادی را برمیداشت که چند ضلعی بود البته بیشتر وقت ها از خودکارش استفاده میکرد آن روز ها خودکارها همه بیک بود و بدنه چند ضلعی داشتند. خودکارها دردشان همان اندازه بود.

یکی از دوستانم بود که وقتی مداد بین انگشتش می گذاشتند شروع به داد و بیداد می کرد و چنان سرو صدا می کرد و دستش را تکان می داد که زود ولش می کردند یک روز به او گفتم چرا انقدر سرو صدا میکنی گفت دردش کمتر است دلشان می سوزد زود تر ول می کنند یک روز من هم همین کار را کردم ولی همان معلم که گفتم در کودکیش می دانست کدام مداد دردش بیشتر است نمی دانم شاید او هم در کودکیش دوستی مثل دوست من داشت و فهمید و بدون توجه به ناله های من با دقت و آرامش مداد را در جای بهتری گذاشت و بیشتر فشار داد.

من از قلم خاطره زیاد دارم خوب یادم هست یک از بچه های شرور مدرسه همیشه مدادی تیز داشت و هر وقت دعوا می کرد به شکم طرف مقابل میزد یکبار به سینه من مدادش را فرو کرد و نوک مداد در سینه من شکست درد زیادی داشت. اما با مشت زدم به صورتش طوریکه همان اندازه دردش بگیرد.

در نوجوانی میدیدم بچه های ته کلاس وقتی پرتقال و یا نارنگی تغذیه رایگان به دانش آموزان می دادند خودکارشان را بیرون می آوردن و با آن وسیله ای درست میکردن تا پوست پرتقال را به سر و گردن هم کلاسی های دیگر شلیک کنند، هنوز صدای خنده هایشان را در گوش دارم که از درد دوستشان شاد می شدند.

جوان که بودم دیدم یک از بچه محل هایمان در کنار خرابه های پشت خانه خودشان میله خودکار را بیرون کشید و بعد موادی را روی زرورق ریخت و دودش را با کمک همان میله خود کار به گلویش می فرستاد.  

هنوز وقتی به دستانم نگاه میکنم جای مدادها را میبینم که کبود شده است. شاید بخاطر همین هیچ وقت سیگار نکشیدم چون مرا یاد مدادهای بین انگشتم می انداخت!

از قلم می گفتم و نقش آن درتربیت و زندگیم.

بعد ها دیدم قلم را در مقابلم می گذاشتن و می گفتند بنویس … و من علی رغم میل باطنی باید می نوشتم، آنچه که می گفتند!

هنوز می نویسم ولی خیلی کمتر با قلم شاید باورش برایتان مشکل باشد اما کلکسیونی از قلم ها و خود کار و خود نویس دارم بیش از صد نوع … با همه ی آن ها خاطره دارم بیشترش را به من هدیه داده اند در مناسبت های مختلف. حتی چند جایزه نفیس دارم که با نام قلم و یا به شکل قلم هستند.

قلم چیز خوبی است. حتی خدا وند در قرآن به آن و چیزی که با آن می نویسند قسم خورده است.

من قلم را دوست دارم اما فقط برای نوشتن نه چیزی دیگری، این روزها که آغاز سال تحصیلی است باز به یاد قلم افتادم و بد ندیدم که از نقش تربیتی آن برای شما نیز بنویسم.

یا حق

جعفر صابری

فیلم مصاحبه با آقای دور اندیش

تهران : صادقیه – باغ فیض – میدان باغ فیض – ابتدای خیابان شهید قربانی شریف -پلاک هشت واحد 7

ملاقات با وقت قبلی  saberi.jafar@gmail.com

saberi.jafar اینستاگرام

00989121199415

تلفن 02144608672

فکس

02144608419

برای  هر گونه پرداخت از همینجا اقدام کنید: