مري    

     meri

این فیلم در تابستان ۱۳۸۷ ساخته شد و لی متاسفانه بدلیل  تهاجم و تخریب  دفتر موسسه آشتی در زمستان  همان سال  اصل  فیلم نابود شد و تنها طرح های اولیه از آن موجود است  .فیلم نامه مری در واقع تکمیل کننده سه فیلم دیگر به نام های تاکسی  و خدا بس می باشد که هر سه محور اصلیش در خصوص نقش زنان و رنج های آنها می باشد.تقدیم به همه ی شیر زنان ایران !

جعفر صابری

1-             روز- فرودگاه تركيه، داخلي = صداي نفس زدن

2-             نمايي از خيابان – داخل ماشين – نمايي از شهر استامبول- حركت ماشين به طرف رستوران

3-روز ، داخل رستوران تركيه :

كتايون: نمي خواستم مزاحم شما بشم

عمه كتايون : (در حالي كه با بچه بازي ميكند  )  ولي شدي . مهم نيست . بيا اين پول، حل ميشه . من  خيلي ديرم شده تو هم زود برو پايين (سرد وبي احساس)خارج ميشود

عمه کتایون :غصه نخور هميشه اولش سخته . يادت باشه تو هدف بزرگي داري

سلامتي محمد وتحصيل و يه زندگي ساده وخوب

عمه كتايون:توخوبي

كتايون:حركت سر

عمه كتايون:خيلي ناراحتي كشيدي

كتايون:حركت سر

عمه كتايون: خدا كنه اين پسر چي بود؟

آره حبيب رفتارش مثل مرداي ايراني نباشه لاعقل عوض شده باشد چه ميدونم خدا كنه تو را خوشبخت كنه .

-من كه شانس نياوردم .بيچاره خواهرت تو سوئد   با اون شوهر كچلش چي ميكشه.

-محمد عزيزيم چطوره

-اون مجله ش.كه توش كار ميكردي اسمش چی بود؟

كتايون:همسر،هفته نامه همسر

-آه همسر..هفته نامه همسر، داري  يكي دو شما ره ميخوام ايراني بخونم اين مجله ها اين مجله هاش سكسي!(با خنده)

روبه محمد :خواهرت اينجا كار ميكرد

-اينجا  اروپاست چرا روسريت در نمي آوري

– هيچ ناراحت نباشيد . همه چيز با پول درست ميشه

عمه كتايون:سرم خيلي درد ميكنه(يه قرص بخورم)

شما چيزي ميخوريد؟

كتايون:نه من كه گرسنه نيستم،توچيزي ميخوري

عمه كتايون: خودم چيزي سفارش ميدهم (صدا كردن گارسونو سفارش غذا)

نگاه كتايون به عمه

عمه كتايون: من بايد برم خيلي ديرم شده ، براتون غذا سفارش دادم ،پولش هم حساب ميكنم.-يه مقدار پول هم براتون آورده ام-مراقب باش –اينجا تركيه است-وقتي به حبيب رسيدي به من زنگ بزن

روبه محمد: مراقب خواهرت باش

 خروج عمه –نمايي از رستوران –نمايي از كتايون

3-نماي از فرودگاه ، هواپما ي مي نشيند – روز – فرودگاه تركيه . صداي نفس زدن.

4- روز هواپيما  در حال نشستن – فرودگاه بخارس- كتايون كنار در منتظر ماشين ، با محمد، سوار ماشين ميشوند

5-روز-خيابان-  كتايون در حال جستجو به همراه عكس حبيب نمايي از شلوغي شهر و سردرگمي كتايون-ورود به پارك واحراي موسيقي در پارك

روز-فواره – كتايون روي نيمكت نشسته – نمايي از ساختمان –پياده رو-كتايوندرحال جستجو-خستگي كتايون ونشستن دركنار خيابان

6-روز خيابان پياده رو-صداي نفس  زدن كتايون در حال پرس وجو.

7-شب – محمد در حال ديدن فيلم.(نگراني محمد)

8- شب همان روز –كتايون- خيابان- كوچه ونفس هايش.

9-شب  داخلي- كتايون وارد اتاق ميشود .بچه كناري بخ كرده پاهايش  را گرفته به حالت ترس. (صحبت در مورد فيلمي كه محمد ديده بود)

كتايون:بميرم برات چيزي هم نخوردي .چرا گريه كردي.

بچه : با ناراحتي كتايون را كتك ميزند(يعني   تو  كجا    بودي  وچرا مرا تنها گذاشتي)وكتايون اورا بغل ميگيرد .و آرامش ميكند.همه چيز آرام ميشود لبخند وشادي

صداي در مردي   –  پشت در وارد ميشود رمان است. دستش بروي آلتش است                                 

و  با كتايون شروع به حرف   زدن ميكند،كتايون روسري خود  را سر ميكند ومانتوش را ميپوشد.ترسيده ،بازبان به اومي فهماندكه بايد از اتاقش بيرون برود

مرد خارج ميشود با دلخوري.

كتايون وبچه ترسيده اند- همديگر را بغل ميكنند كتايون در را قفل ميكندوكنار هم  خوابند.

10- كتايون- روز خيابان-در جستجو-پياده رو- ساختمان ها

11-  روز-كتايون ومحمد -ورود به پارك-محمد در حال بازي- نماي نزديك از كتايون افسرده ونگران- خروج از پارك-نمايي در حال عبور

12- روز –كتايون كنار خيابان- در حال گريه كردن (غمگين ومضطرب)–خارجي- روز –وارد اداره پلسي -.خيابان – سفارت

   13-شب داخل- مسافرخانه – كتايون با بچه در حال خوابيدن است،حرف ميزند ،تا آرام شود.صداي  كتايون  مرد  رمان ايستاده  لباس به تن ندارد.كتايون ساكش را سري جمع ميكند بچه را بيدار ميكندو از پنجره فرار ميكنند. صداي در قطع   نمي شود .

ترس و دلهوره –نفس زدنهاي پي در پي

 14-شب –كوچه- خارجي

كتايون  در خيابان وكوچه به همراه  محمد و ساك- در حال فرار-چند جوان مست هستند.كنار خيابان كتايون –آرام از كنار آنها ميرود. يكي از آنها بلند ميشود ،ناگهان دست كتايون را ميگيرد ..كتايون جيق ميكشيد.محمد فرار ميكند .كتايون دوره ميشود. محمد به طرف كوچه ديگري ميرود  وشخصي در كنار كاميون ايستاده ،بچه دست او را ميگيرد وميكشد.

به علامت كمك مرد حركت  ميكند با بچه  به كوچه ميرسند. به طرف    جوانها حمله ميكند آنها پراكنده ميشوند يكي را ميزند زمين  دختر(كتايون )را بلند ميكند لباسش پاره شده

ناگهان برق جاقوو در بازوي مرد فرو ميرود .مرد فرياد ميزند.

«يا ابوالفضل»

15-شب –درمانگاه- داخل.

مرد پانسمان ميشود ، كتايون سرش پائين است و دختر بچه به مرد نگاه مي كند ،

 مرد : پس شما هم ايراني هستيد.قسمت.

كتايون : آقا ترو خدا ببخشيد شما به خاطر من چاقوخورديد.

مرد: فداي سرت اينا رمانيائي نبودن ، كولي بودن ،تقصير من شد بايد  حواصم را جمع ميكرد م. شكر خدا خبري نيست. چاقوش كوچيك بود.ما هم جون سختيم .    

كتايون: بازم ببخشيد.

مرد :بريم.

16-شب –خيابان-درب درمانگاه

مرد : چيزي خوردين يا نه؟

كتايون: گوشنه  نيستم.

مرد : شما شايد اما اين بچه چه   گناهي   كرده ،  بريم  يه جاي خوب من سراغ دارم ،دنج وبا صفا

17- شب – داخل رستوران .

مرد : ده يه چيزي بخوريد ، من بخاطر شما چاقو خوردم  شما هم بخاطر من غذاتون بخوريد

  كتايون و بچه مشغول ميشوند با خنده ، مرد هم مي خندد….

 كتايون:راستي  يه مقدار پول وگذرنامه هامون توي مسافرخانه جا مانده

مرد:غصه نخور ميرم ميگيرمشون

18-شب- نمايي از خيابان – حركت ماشين به طرف خانه مرد

19- شب –داخل اتاق- مرد،كتايون- بچه

مرد : ببخشيد كه اينجا زياد تميز نيست، خونه مجردي هست ، ديگه بهتر از اين نيست.

كتايون ، خيلي هم  خوبه از سر ما هم زياده

مرد : نه اين  حرف  رو نزن ، هيچي  از سر شما  بالاتر نيست. زني كه براي شرفش با جونش بازي ميكنه  خيلي با شرفه خيلي ارزش داره

كتايون   : ممنونم  شما به آدم دل  داري ميدين

مرد: نه من از شما  ممنونم خيلي وقت بود كه زن ايراني را نديده بودم كه با ناموس باشه خيلي ها تنها راه را خود فروشي  ميدونن. استراحت كنيد من داخل ماشينم خيلي كار دارم ، در را هم از تو ببنديد من صبح زنگ  ميزنم   (تلفن را نشان  ميدهد)

 بعد در را باز  كنيد

 ، من رفتم،

 ميرود ودر بسته ميشود.

كتايون-نماي داخلي خانه –نامرتب بودن آن وتميز كردن خانه توسط وي

صبح – داخلي – همان اتاق

در را كتايون باز ميكند. مرد  با   دست پر بچه ميآيد جلو دستش  را دراز ميكند.مرد دست مي دهد . واو را بغل مي كند . نان – مربا و صبحانه چاي دم شده مينشينند. و مي خورند .

كتايون : شما ديشب داخل كاميون  خوابيديد.

مرد :آره

كتايون:خيلي ببخشيد اذيت شدين.

مرد : من حدود 15 سال داخل كاميون ميخوابم.

كتايون: بازم ببخشيد.

مرد با با بسه ديگه چقدر ببخشيد ول كن ب با ما كه كاري نكرديم بعد عمري يه هموطن   كارش گير كرده ما خدمتي كرديم

محمد:بله

مرد:  بگو ببينم جريان چي بوده؟

كتايون : من كه اسمم كتايون اين هم برادرم  محمد.

 بعد از اينكه پدرم هم  فوت كرد فاميل دستي بالا زدن وبه قول خود شون مرا سرو سامان دادن ،

 عكس يه جوان ايراني به نام حبيب را به من   نشون دادن خانواده  حبيب هم آمد منزل ما خواستگاري عموو دائيم براي من تصميم گرفتن و من را با اين عكس كنارسفره عقد گذاشتن.

 صیقه  خوانده  شد ومن زن اين عكس شدم

بعد شم پول به هم  دادن و من  راهي كردن .

 تو تركيه  كيفم را زدن زنگ زدم عمم از آلمان آمد باز پول بهم داد كه بيام رماني.

آنقدر كه بليط بخرم و بتونم بيام. بعد هم ر فت ،بیچاره کار داشت

آمدم رماني رفتم در خونش صاحب خونه اولش گفت : رفته جاي   ديگه رفتم آنجا نبود. گفتن رفته خارج از رماني – رفتم اداره  پليس – سفارت گفتتند : از رماني رفته 

صاحب مسافر خانه  مرد  مزاحمي بود . چند بار مزاحمم شد من خسته شدم  ديشب  دوباره آمد دم در ديدم ترسيدم از آنجا با محمد از پنجره فرار كرديم آمديم تو كوچه و ديگر خودتون در جريان هستيد

 محمد: صحبت در مورد فرار كردن

مرد : اينجا خوشبختانه پر از ايرانيه باغيرت

محمد: صحبت در مورد امام حسين (نشانه غيرت وي)

مرد روبه محمد: افرين به غيرتت

مرد: با اين همه تفاسير  اينجا پراز ايراني  با غيرت مشتي ، مرد با صفا با مردم لوتي

 اشكاتو پاك كن ، آقا حبيب هم اگه زير سنگ باشه  پيداش ميكنم  ولي قبلش يه كار كوچكي با اين   مسافرخانه چي نامرد دارم  كه بايد بدهيش را بدم. تا گذر نامه ء  شما را بگيرم

 ( موبايل را بر ميداردو شماره  ميگيرد)

الو علي جان سلام كجائي ماشين را بيار بريم يكي دوجا دمت گرم. منتظر هستم.

مرد-از فكر بيايد بيرون محمد دوست داري با هم بازي كنيم

(بعد با محمد شروع  به بازي  كردن –

راستي قبل از رفتن

 مرد روبه كتايون ومحمد:راستي قبل از رفتن بايد بگم كه اينجا يك مقدار تغيير كرده – ديگه هر جاكه زن ايراني باشه جمالش عشق است

 كتايون:نه بابا كاري نكردم

 

زنگ   موبايل ميخورد   مرد (جانم) آمديم وروبه كتايون و محمد بريم.

 از در خارج ميشوند.

20- روز خيابان –مرد كنار ماشين .

 عماد وارد ( ماشين ميشود – در را ميبندد-) سوار ميشوند .

 علي به عماد(مرد) كجا بريم

عماد : بريم دوتا كوچه پايين تر دم اين مسافرخانه كار دارم. همين  يارو مجاري.

ماشين راه مي افتد….

علي :   دستت چي شده ؟

عماد: مزاحم اين خواهرمون شده بودند

علي: باز فردين بازيت گل كرد

عماد :نميتونستم تنهاشون بذارم

21- روز – در آپارتمان زده ميشود . داخلي

مرد صاحب مسافرخانه در را باز ميكند  عماد با سر تو صورت وي ميرود و مرد ولو ميشود عماد يقش را ميگيرد و بلندمي كند به ديوار مي چسباند و كشان كشان كناري وبه رمانيائياني ميگويد :

 گذر نامه آن دونفر را بده تا به پليس  زنگ نزدم .

مرد: با ترس گذر نامه ها را ميدهد . عماد مشت ديگري به اوميزند و او پرت ميشود

عماد –داخل اتاق – پول را هم بر ميدارد –در حال رفتن مشتي ديگر به مرد ميزند –مرد مسافرخانه چي فحش ميدهد.

22-روز –خيابان – داخل ماشين.

عماد سوار ميشود: گذرنامه ها را به كتايون  ميدهد

بیا خواهرم این گذرنامه هاو وسائلتون

عماد : بريم حل شد  بدهيشو دادم . بي حساب شديم .

 علي : كجا بريم ؟

عماد:برو بريم تا بهت بگم.

23- روز خيابان هاي –رماني –بخاري داخل ماشين.

24-روز داخل بازار  دوربين در حال حركت –مغازه وورود كتايون و محمد به مغازه –در حال جستجو

كتايون: ميخوام ببينم اينجاكه مغازه ايراني هاست  و شما هم ايراني هستيد اين بابا رو ميشناسيد

صاحب مغازه (مكثي ميكند) بله

روبه مشتري ها :صاحب اين عكس را ميشناسيد ؟

مشتري هاوصاحب مغازه : آقا حبیب از اين جا رفته-خيلي وقته كه نديديمش

مشتري ها : (با مكث) فكر ميكنم- آره ميشناسيم

كتايون:مرسي- خداحافظ

صاحب مغازه: مثل اينكه كلاي اين بابا رو هم برداشته

24 –روز – داخل رستوران ايرانيان

عماد در گوش صاحب رستوران چيزي ميگويد.

صاحب رستوران :يه كار خير گل ريزون داريم هركس به همتش   يا علي….

ايرانيان داخل رستوران با لبخند به او مبالغي را مي دهند.

و بعضي ها ميرندند. عماد در حال خوردن بستني است.

كتايون ومحمد در حال رفتن به خانه –نمايي از ساختمان(سكانس تكميلي)

شب – داخلي آپارتمان عماد.

عماد: من دارم ميرم مسافرت . بار بايد ببرم!

كتايون : ما خيلي شما را اذيت كرديم نه.

عماد : نه.

 كتايون من خواهرم سوئد  اگر برم سوئد شايد بتونم اقامت بگيرم و بمونم.

عماد :!ديگه نگران چي هستيد.

كتايون : هنوز خبري از حبيب پيدا نكردم.

عماد: بي خبر هم نيستم !

كتايون: يعني شما ازش خبر ي داريد؟

عماد: آره ولي همچين خبر خوشي نيست.

كتايون : باشه بلاخره از بلا تكليفي كه بهتره

عماد:يكي از دوستانش به نام اكبر تو كار چنچ دلار ،باهاش قرار ميزاره كه بره ايتاليا ، آنجا حبيب از اون جدا ميشه وميره دنبال مواد با پليس در گير ميشه و با تير ميزننش . اكبر كه ميفهمه چون خودشم  سابقه دار بوده آشنائي نميده واونو ول ميكنه مياد.

كتايون:پس حالا من بايد برم ايتاليا دنبال حبيب بگردم؟كجاي ايتاليا.

عماد : چقدر درس خوندي؟

كتايون:من ليسانس مامائي هستم

عماد : پس بهتر بدونيد كه بايد دنبال يه كاري باشيد نه حبيب.

كتايون :براي چي؟

عماد : واسه اينكه اقا حبيب شما متاسفانه توهمون در گيري ميميره.

آدم  درستي نبوده خانوادش هم بدون اجازه اون وخواستنش براش زن ميگيرن .اون راضي نبوده ميگفته زن درد سره!

كتايون: شما اينارو از كجا مي دونيد ؟

عماد :رماني كشور كوچكي ، وايرانيا   همديگرو خوب ميشناسند!

سئوال من اينه  آخه شما چطور قبول كردي همچين نديده نشناخته زن اين بابا بشيد.

كتايون : چاره اي نداشتم ، فشار خانواده ، واز طرفي نجات از آن همه

 نگا هاي تحقير آميز  شما نميدونيد يتيمي   وبي كسي براي يه دختر چي!

عماد:واسه همين وقتي گفتن بيا زن اين بابا تو فرنگ شوتو ذوق كردي و قبول كردي .

كتايون اگر به من ميگفتن بايد زن هر ادم ديگه  هم بشي چار هء ديگه نداشتم.

  گفتم : ميخوام كار كنم ، خودم محمد روبزرگ ميكنم براي درمان بيارمش خارج ، اما قبول نكردن

يه چيزاي  توايران سنت شده كه آدم تو هيچ جا ي دنيا سراغ نداره

فكر ميكنند چادر حياست،

 فكر ميكنند دختر تو خونه بمونه گناست

.چي بگم بدبختي ما يكي و دوتا نيست ،

 من تازه خوشبخترينم

 خيلي  از دختربايد برن تن به خود فروشي بدهند.

شما ببينيد توي دبي وجاهاي ديگه چه خبر

عماد: اين يه مقدار پوله ، مال شماست

 هديه بچه هاي ايرانياي هموطنت.لطف كردن

 كتايون:   ما گدا نيستم،

 ما تهرون خونه داشتيم .

و پدر م  حقوق بازنشستگي ميگرفت .

 كاشكي قبول ميكرن ما هم مي مونديم

عماد : حالا هم دير نشده برگرديد. ايران

كتايون : نه آقاي عماد ، نه . ديگه بعد از اين بد بختي ها ، نه نمي خوام برگردم.

عماد : من فردا با صاحب كارم صحبت ميكنم شايد بتونم  بارم را عوض كنم خودم ببر تون سوئد تا لب مرز  هم كه بريد باز خوبه ، آنجا همه چيز درست ميشه . غصه نخوريد   ، خدا بزرگه….

26- صبح  – عماد – گاراژ-نمايي داخل از گاراژ

عماد – با صاحب كارش  حرف ميزند.

27- صبح – روز – خارجي.

عماد كمك ميكند  بچه سوار تريلي شود.كتايون هم سوار  ميشود.عماد هم سوار ميشود وتريلي روشن ميشود و هر دوحركت ميكنند .دوربين پلاك آويزان

روز- داخل تريلي.

صداي موسيقي قديمي ايران، پلاك

عماد: جاتون كه ناراحت نيست.

كتايون: نه خيلي هم خوبه.

عماد: (رو به محمد)توچطوري…..با لبخند)

ماشين درحال حركت –نمايي از داخل ماشين-جاده

محمد:خسته نباشيد

عماد :شماهم خسته نباشيد

كتايون : ميشه نوار عوض كنم.

عماد: چيزي داري ، بزار.

 كتايون در داخل جيب ساكش سي دي رااز  در مياورد

(لباس عروسي كتايون)

عماد: لباس عروسيت بود

كتايون:مثلا

و سي دي راداخل دستگاه ميگذارد،

 نوار سياوش قميشي ( غريبي مثل خودمي)

سكانس تكنيلي-نمايي از حركت تريلي در جاده-نماي داخل تريلي – غريبي محمد وكتايون در شهر ها –مناظر –پارك –خيابان-آدمها-

28-     روز- جاده – نوار- تريلي.

29-     روز – جاده –نوار- تريلي- ايستاده

 30-روز- كنار جاده-نوار – تريلي ايستاده

 

روز- عماد-كنار درياچه

عماد:اينم بهشت

محمد: ورود به درياچه-(روبه عماد)خسته نباشي

كتايون –نشسته در كنار درياچه 

 كتايون: شما ازدواج كرديد ؟

عماد:20 سال پيش.

كتايون :همسرتون كجاست؟

عماد:جنگ شد من شاگرد يه راننده  تريلي توجبهه بودم

 تازه دخترم شش ماهش بودكه براش عروسك خريدم رفتم مرخصي

 وقتي رسيدم موشك خورده بود تو خونم زن ودخترم هر دو مرده بودن ،

 با كسي جنگي نداشتم دينم روداده بودم

چهلم زن وبچم شده بود كه جنگ تموم  من هم زدم بيرون!

كتايون : دوستش  داشتي

عماد :كيو

كتايون: همسرتون

 عماد :ها (به لحجه آباداني )

كتايون: ولي بايد زندگي كني. 20 سال كم نيست ديگه بسه تنهايي

عماد : تو اين بابا حبيب رو نديدي ، اما زنش شدي .

واسه خاطرش از ايران تا اينجا آمدي ، دنبالش گشتي ،

 حتي گفتي برم ايتاليا پي ش

 اون وقت به من  ميگي با اين همه خاطره زنم ولش  كنم

بعد ليوان كوكا را بر ميداره روبا خنده ميگويد ( كمي بغض در گلو دارد )

كتايون : ولي بايد يه فكري به حال خودت بكني.

عماد : ها چي؟ فكر كردي رفتي تو خونم . لباسم شستي ،اتو كردي ،ظرفا رو شستي هوائي ميشم ميرم دنبال زن گرفتن .نه پس خودت هم بايد بري شوهر كني .اون عكس هم از توكيفت در بيار براي تو شوهر نميشه

كتايون:  شايد حق باشما باشه ولي اگر من بخوام فكركنم اول بايد يه فكري براي محمد بكنم بعد براي خودم

عماد :  به اين ميگن يه زن مرد

روز جاده ، نوار – حركت تريلي.

(نماهاي تميلي از داخل –خارج – آئينه وپلاك)

30-     شب ، تريلي ايستاده ، فارسي

عماد وكتايون ايستاده اند.

عماد : اينجا ديگه آخرش بايد از هم خداحافظي كنيم بريد به سلامت

كتايون : بابت همه چيز ممنون كاشكي ميشد يه جور ديگه تموم ميشد.

عماد:كاشكي اما اينجوري خيلي قشنگه

در نگاه هر دو عشق وعلاقه براي با هم بودن موج ميزند. كتايون از دست عماد ساك را ميگيرد . حس عاشقانه است . چند قدم فاصله ميگيرن . بچه باز ميگريد وعماد دلا ميشود و بچه او را مي بوسد.

شناسايي

پايان

بخارس 2008

نمایش نامه

 حضرت یوسف (ع)

 این نمایش نامه را در سال ۱۳۷۶  شروع به نوشتن نمودم که طرحی از باله و اوپرا است و در نوع خود کم نظیر اما هنوز تکمیل نشده .جالب این که  سال ۱۳۷۷ در مکه حج واجب  با آقای فرج الله سلحشور رو برو شدم  و او گفت در حال نوشتن فیلم نامه سریال حضرت یوسف است  ،ایشان این سریال را بالاخره ساخت و پخش هم شد اما من هنوز  نتوانستم این کار را تمام کنم شاید به دلیل کار ایشان بود!

جعفر صابری

                                                                                                                                      

 

نویسنده: جعفر صابری

مجلس اول

صحنه:

بازیها:برادران یوسف چرخی زده  ودرحالی که نور صحنه روشن میشود تاروشنای کامل بدور خود میچرخند نوعی اضطراب با روشن شدن کامل صحنه یکی ازآنها میگوید:

برادر2:آنکه چندین برادر یم پدر چنان دلبسته یوسف است که اوراتنها بیش از همه ما دوست میدارد وضلالت او در حبّ

یوسف نیک پدیدار است

 

when they said: certainly yusuf and his brother are dearer to our father than we, though we are a (stronger) company; most surely our father is in manifest error: (8)

برادر3: باید  یوسف را بکشید یادردیاری د.ر از پدر بیفکنید وروی پدر را یک جهت  به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل مردمی صالح و درستکار شوید

slay yusuf or cast him (forth) into some land, so that your father’s regard may be exclusively for you, and after that you may be a righteous people (9)

همه  چرخی  میزنند  و باز می ایستند طوری که نشان داده شود رأی را پذیرفته اند

برادر 1: اگر ناچار سوءقصدی دارید البته از کشتن وی صرف نظر کنیدولیاورابر سرراه کاروانان به چاهی درافکنید  که کاروانی اورابابد با خود به دیار دور برد.

a speaker from among them said: do not slay yusuf, and cast him down into the bottom of the pit if you must do (it), (so that) some of the travellers may pick him up (10)

همه میخندند  و دستهایشان را به نشاهنه وحدت دراین امر  در یکدیگر قرار میدهند –صحنه تاریک میشود

مجلس دوم

صحنه:

یعقوب نشسته بر سجده گاه در مناجات  است –برادران براو وارد میشوندوبه گردش مؤدبانه می نشینند

برادر 1: ای پدر چرا توبر یوسف ازما ایمن  نیستی و همراه ما اورا نمیفرستی درصورتیکه برادران  همه خیر خواه  یوسفیم واز ما به او هرگز آزاری نخواهد رسید

they said: o our father! what reason have you that you do not trust in us with respect to yusuf? and most surely we are his sincere well-wishers: (11)

برادر2: ای پدر فردا اورا باما به صحرا فرست که در چمن ومراتع بگردیم و بازی کند والبته ما همه  از هرخطری نگهبان اوییم

send him with us tomorrow that he may enjoy himself and sport, and surely we will guard him well (12)

یعقوب آهی از حسرت کشید و گویی بدل میداند آرام میگوید:

ای فرزندان  من ازآن ترسان و پریشان خاطرم که از او دربیابان غفلت کنید و طعمه گرگان شود.

he said: surely it grieves me that you should take him off, and i fear lest the wolf devour him while you are heedless of him (13)

برادر 3: والبته این  هرگز نخواهد شد زیرا اگر باآنکه  ما چند مرد نیرومند همراه اوئیم باز گرگ قصد او کند پس ما بسیار مردم ضعیف  و زیانکاری  خواهیم بود.

they said: surely if the wolf should devour him notwithstanding that we are a (strong) company, we should then certainly be losers (14)

یعقوب دست بهاسمان  میبرد وپس سجده میکند سراز سحدهبرمیدارد وبا سر نشام تسلیم رضایت میدهد

نور ضعیف  میشود

مجلس چهارم

صدابی  آب وزمزمه پرندگان – نورصحنه کاملاً روشن است.برادران یوسف را ححلقه کرده اند وصدای قهقه مستانه آناه ناله های یوسف رادر خود میگیرد وصدای پرندگان قطع میشود –صحنه روه تاریکی میرود – صدای جیرجیرکها

مجلس پنجم

یعقوب سرازسجده  برمیدارد –برادران باحزن واندوه سر فرودآورده وگرد پدرمینشینند

پدر چون آنانرا گریان دید و یوسف راندید حال   پرسید:فرزنادانم یوسفم چه شد

برادر 1: درحالی که خودرا غمگن نشان میدادگفت:

قصه این است که مادر صحرا برای مسابقه رفته ویوسف را بر سر متاع خود گذاردیم چون بازگشتیم یوسف را گرگ طعمه خود ساخته بود.

و هر چند ماراست گوئیم تو باز ازما باور نخواهی کردپیراهن یوسف  نشان صداقت ماست.

they said: o our father! surely we went off racing and left yusuf by our goods, so the wolf devoured him, and you will not believe us though we are truthful (17)

یعقوب آهی میکشد ومیگوید:

بلکه این امر زشت قبیح رانفس درنظر شما زیبا جلوه داد درهر صور ت در این مصیبت  صر جمیل کنم وارزخدایاری طلبم که بررفع این بلیّه  که شما اضهار میداردیدبسی خداست که مرا یاری تواند کرد

he said: nay, your souls have made the matter light for you, but patience is good and allah is he whose help is sought for against what you describe (18)

مجلس ششم

صحنه روشن است –صدای زنگ کاروان میاید که کم کم نزدیک میشود .کاروان میایستد وصدای ز کاروان  میگوید

صدا: سقا را بفرستید تااب برایمان بیاورد

سقا در صحنه بند به چاه میاندازد و لحظه ا ی بعد  یوسف در مقابلش پیدا میشود.

سقا: به به ازاین بشارت و خوشبختی که به ما رخ داده (واورا پنهان میکند) –

صحنه تاریک میشود

-drawer and he let down his bucket. he said: o good news! this is a youth; and they concealed him as an article of merchandise, and allah knew what they did (19)

صحنه روشن میشود –برادرارشد یوسف به کنار غافله سالار میرود وآهسته به او میگوید

برادر1: این پسر غلام ماست  شوم بخت است و از بدی روزگار به هر بهایی بخواهید به شما می بخشیمش وازاین دیار اورادورکنید شاید برکت به ما رو کند.

and they sold him for a small price, a few pieces of silver, and they showed no desire for him (20)

قافله سالار  سکه به او میدهد واوبه جمع برادران میآید و قافله باصدای زنگ شتر ها حرکت میکند

صدی هم همه براردران وشادی آنان – نور ضعیف میشود

مجلس هفتم

بازار- شلوغی و هم همه مردم و غلامان در کنر کدیگر ایستاده اند  یوسف در میان آنهاست

برده فروش با چوب دستی یوسف را نشان میدهد : این جوانرا که میخرد

عزیز مصر در کنار همسرش زلیخا ایستاه  باغرور و فخر دست بالا اورده  به علامت آنکه من خریدمش

سپس رو به لیخا  کردو گفت: مقامش بسیار  گرامی دار که این غلام امید است و به ما نفع بسیار بخشد. یااورابه فرزندی بگیریم

and the egyptian who bought him said to his wife: give him an honorable abode, maybe he will be useful to us, or we may adopt him as a son.

نور ضعیف میشود

مجلس نهم

زلیخا با حسرت  به یوسف  مینگردکه به کارها رسیدگی میکند   به سمتش میرود ودستش را بسویش دراز  مینماید ، یوسف عقب میرود زلیخا به سمتش میرود یوسف فریاد میزند:

بخدا پناه   میبرم که بر چنین  عمل زشت  اقدا م کنم خدا مرا مقامی متزه ونیکو عطا کرده چگونه خودرابه ستم وگناه آلوده کنم که خدا هرگز ستمکاران را رستگار نسازد.

: i seek allah’s refuge, surely my lord made good my abode: surely the unjust do not prosper (23)

زن باز به سوی او میرود و یوسف عقب مینشیند و یوسف مگریزد (به گرد صحنه میچرخد)

زلیخا  ست به گریبان  یوسف کرده از پشت سر پیراهنش را میدرد

درآن حال عزیز مصر همرراه ندیمان وارد صحنه میشود

زن مینشیند و یوسف ایستاده سر به پا فرو میآورد

زن ناله کنانطوری که یوسف را مخصر جلوه دهد میگوید:

جزای آنکه با اهل تو قصد بد کند  جزآنکه یا بزندان برند  یا به عقوبت  سخت کیفر کنند چه خواهد بود؟

she said: what is the punishment of him who intends evil to your wife except imprisonment or a painful hastisement? (25)

یوسف مضطرب  اما مصمم میگوید: چنین نیست  بلکه این زن خود  با وجود انکارمن قصد مراوده  کرد

he said: she sought to make me yield (to her);

عزیز مصر چند قدمی  ازآنها  فاصله میگیرد  ودر فکر فرور میرود

یکی از همراهانش  خود را به او یرساند و آرام میگوید:

همراه: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده زن راستگو ویوسف از دروغگویان است واگر پیراهن از پشت سر دردیه است زن دروغگو و یوسف ا زاستگویان است

witness of her own family bore witness: if his shirt is rent from front, she speaks the truth and he is one of the liars: (26)

and if his shirt is rent from behind, she tells a lie and he is one of the truthful (27)

عزیز مصر به یوسف نگریست  وچون متوجه شد پیراهنش  از پشت دریده شده گفت:     این شکوه و تظاهر به عفت و تهمت بردیگری بستن از مکر شماست که  مکر و حیله زنان بسیار بزرگ و حیرت انگیز است

so when he saw his shirt rent from behind, he said: surely it is a guile of you women; surely your guile is great: (28)

ای پسر ازاین در گذر

o yusuf! turn aside from this

عزیز مصر روبه زن: از گناه خود توبه کن  ککه تو مرتکب خطایی بزرگ شدی وسخت از خطا کاران گردیده ای

(o my wife)! ask forgiveness for your fault, surely you are one of the wrong-doers (29)

نور ضعیف میشود

مجلس دهم

نورزیاد میشودچند زن در صحنه حرکت  میکند یکایک به یکدیگر میرسند -ایستاده سخن میگویندو باز به حرکت  خود ادامه میدهند

زلیخا آنها را دعوت  میکند  تا بنشینند وقتی می نشینند باآنها وسائل پذیرایی میدهد .برای هریک بالش وتختی آماده میکند آنگاه یوسف از دری واردمیشود و می ایستد زنان  خیره به او میمانند

زلیخا: این است غلامی  که مرا در محبتش ملامت  میکردید  دیدید چگونه با یک نظر شمارا شیفته و از خود بیخدو ساخت. آری من خود از او تقاضای مراوده کردم و او عفت  ورزیده و اگر از این پس  هم خواهش  مرارد گند البته زندادنی شود   وذلیل و خوار گردد

she said: this is he with respect to whom you blamed me, and certainly i sought his yielding himself (to me), but he abstained, and if he does not do what i bid him, he shall certainly be imprisoned, and he shall certainly be of those who are in a state of ignominy (32)

یوسف  دست به دعا برمیدارد و میگوید : ای خدا مرارنج زندادن خوشتر ازاین کارزشتی است  که زنان  از من تقاضا دارند  بارالها  اگر تو حیله اینان به لطف وعنایت خود  از من  رفع نفرمایی  وبهانها میل کرده و ازاهل  شقاوت گردم

he said: my lord! the prison house is dearer to me than that to which they invite me; and if thou turn not away their device from me, i will yearn towards them and become (one) of the ignorant (33)

مجلس یازدهم

زندان- یوسف در کنار  دو جوان  دیگر –نوربه طور ملایم زیاد میشود

زندانی 1: من در خواب دیدم که انگور برا ی شراب میافرشم

i saw myself pressing wine

زندانی 2:من در خواب دیدم که بربالای سر خود طبق نان  میبرم ومرغان  هواازآن به منقار میخورند

i saw myself carrying bread on my head, of which birds ate. inform us of its interpretation

یوسفا مارا تو ازتعبیرآن آگاه کن  که تورااز نیکو کاران و دانشمندان جهان  می بینیم

surely we see you to be of the doers of good (36)

یوسف: من شما راازآن پیش که طعام آید و تناول کنید  به تعبیر خوابتان آگاه میسازم  که این علم را خدای من به من آموخته است .زیرا که من آئین گروهی که به خدا بی ایمان و به آخرت کافر ند ترک گفتم  و از آئین پدرانم  ابراهیم خلیل و اسخاق و یعقوب که دین توحید و خداپرستی است  پیروی  کردم  .درآئین ما هرگز نباید چیزی  با خدا شریک گردانیم و احدی را موثر در کارآفرینش دانیم . این توحیدو ایمان  به یگانگی خدافضلو عطای خداست برما و بره مه مردم لیکن اکثر مردامن شکر این عطارا بجای نمیاورند.ایدورفیق زندان من ازشما میپرسم ایا خدایان متفرق بی حقیقت  ماندن بتنا و فراعنه  وغیره بهتر ودر نظا م خلقتموثرند یا خدای یکتای قاهر و غالب بر همه قوای  عالم وجودو بدانید ه  آنچه غیر از خدا می پرستید اسماء بی حقیقت و الفاظ بی معنی  ات که شما خودتان و پدرانتان ساخته اید  خدا هیچ نشانه الهیت و کمترین اثر  خالقیت درآن خدایان  بلاطل نناهده  وهمه بیاثرند و تنها حکم فرمائی  عالم وجود خداست و به شما بندگان  امر فرمده که  جزآن ذات  پاک یکتا  کسی را  نپرستید این آئین  محکم است ولکن اکثر مردم از جهالت براین حقیقت آگاه نیستند

he said: there shall not come to you the food with which you are fed, but i will inform you both of its interpretation before it comes to you; this is of what my lord has taught me; surely i have forsaken the religion of a people who do not believe in allah, and they are deniers of the hereafter: (37)

and i follow the religion of my fathers, ibrahim and ishaq and yaqoub; it beseems us not that we should associate aught with allah; this is by allah’s grace upon us and on mankind, but most people do not give thanks: (38)

o my two mates of the prison! are sundry lords better or allah the one, the supreme? (39)

you do not serve besides him but names which you have named, you and your fathers; allah has not sent down any authority for them; judgment is only allah’s; he has commanded that you shall not serve aught but him; this is the right religion but most people do not know: (40)

مرور ادامه

سر مقاله :

گل خر زهره

بعد از انتخابات شورایاری های اسلامی در میان مردم این گفت و گو ها به گوش می رسید که شاید شما هم شنیده باشید عجب شورای شهری شد همه ورزشکار هستند و از این گونه حرفها .قبل از هر چیز باید بگو ئیم که خوشبختانه همه ی اعضای شورای شهر ورزشکار نیستند و اساساً اگر اهل کار و تلاش باشند چه اشکالی می تواند داشته باشد که خواننده و یا ورزشکار هم در تصمیم گیری های شهری شریک باشند…

در خیابان های شهر های بزرگ که قدم می زنی اگر با نگاه منتقدانه همراه با عشق و علاقه به شهر و کشور نگاه کنی می توانی دلسوزانه نواقص زیادی را ببینی که به سادگی هم می شود بعضی از آنها را حل کرد و بی شک وجود مشاوران و کارشناسان متخصص می توانند با کمی فرصت و بر نامه ریزی با کمترین سر مایه گذاری و هزینه ،کار های زیر بنایی ارزشمندی را انجام دهند. برای نمونه توجه به این مهم که شهر تهران در چه شرایطی به بیست و دو منطقه تقسیم شد و چرا امروز که بیش از دو برابر آن زمان جمعییت ثابت دارد هنوز همان بیست و دو منطقه مانده و آیا گنجایش افزوده شدن مناطق دیگر را دارد یا نه و همین طور آیا منطقی هست که مناطق دیگری به آن افزوده شود یا می توان با انتقال قسمت های مهم کاری به نواحی شهر داری کار سخت رسیدگی و نظارت بر مناطق و ناحیه و حتی محله را به ناحیه های شهر داری واگذار نمود تا با این بر نامه ریزی بتوان از تراکم زیاد کاری در مناطق و مراکز شهر داری کاست و بطور کل نواحی، خود مستقلاً بتوانند به مشکلات ناحیه خود رسیدگی نمایند در این روش مشکل نواحی در اسرع وقت مرتفع می شود و محله ها نیز از همین راه به مشکلات خود فائق می آیند … بی شک این روش از آن جهت که حجم زیادی از خد مات شهری مناطق را کم می نماید باعث می شود تا مناطق به کار های زیر بنایی و ستادی بیشتر خود رسیدگی نمایند و نواحی با حضور شورایاری ها و شوراهای محلی در بهترین شکل ممکن می توانند به مسائل شهری در کوچکترین مقیاس ممکن همت بندند و در نهایت، کار نظارت و بازرسی و همینطور رسیدگی و راهنمایی، بر عهده شهر داران مناطق خواهد بود هر محله بسته به نیازش سر مایه و بودجه لازم را در اختیار خواهد داشت و این تأمین بودجه بسته به تلاش نواحی در انجام پروژه های مورد نظر خواهد بود … از این راه می توان حجم زیادی از ایاب و ذهاب شهری را هم کاست و از همه مهم تر رسیدگی به امور با سر عت بیشتری انجام می شود و سر مایه کلانی از شهر داری ها بابت هزینه های بی مورد کاسته می شود و به چرخه باز سازی بهتر شهر بازگردانده می شود…

مطلب دیگر نامی زیبا برای پایتخت ایران عزیزمان می توان گزید و آن این است که تهران و یا دیگر شهر های ایران را به باغهای میوه ای تبدیل نمائیم که شاید در نگاه اول دست نایافتنی باشد ،اما غیر ممکن نیست چرا که در حال حاضر همین هزینه ها انجام می شود ولی متاسفانه بدلیل عدم مدیریت کافی به آن توجه نشده ،ما در بیشتر خیابان های تهران و دیگر شهر های بزرگ و کو چک ایران درختکاری و فضای سبز داریم اما کمی دقت کنید آیا بهتر نیست بجای درخت خر زهره و یا زبان گنجشک که همان آب و مراقبت را می طلبد درخت زردالو و یا گیلاس در خیابان ها کاشته شود و برای نمونه تهران، بزرگ ترین باغ جهان نام بگیرد ! آیا فکرش را کرده اید چه تحولی در کشاورزی ما صورت می یابد و چه مقدار میوه و تره بار آماده صادرات می شود و بهترین ویتامین ها ی مورد نیاز مردم با کمترین هزینه در اختیارشان قرار می گیرد و گرانی میوه تا چه اندازه کنترل می شود . آیا نباید کاری مرد می برای مردم کرد این که امروز مردم نسبت به درخت های محله شان توجه نشان نمی دهند بدلیل این است که انگیزه ای برای حفظ و نگهداری آن ندارند چون منافعی برای آنها ندارد اما اگر چند درخت میوه در کوچه مسکونی باشد همه ی اهل محل در نگهداری و حفظ آن کو شا خواهند بود . همان آب و نگهداری انجام می شود با این تفاوت که مردم از آن بهره مند می شوند و همان سر ویس را به سیستم اکو سیستم محیط زیست می رساند. آیا بهتر نیست کوچه هایمان در فصل شکو فه های گیلاس سفید و زیبا و در تابستان و یا زمستان میوه های فصل را به رایگان به رهگذران تقدیم نمایند تا این که درختی در محل ما باشد که هیچ ارزشی و سودی برای مردم جز همان سر سبزی ندارد، آیا بهتر نیست بوی خوش گلهای زیبای طبیعی در محل ها به مشام آید تا دیدن گلهای بی خاصیت و گاه سمی ؟ بیایید تهران را و شهر های ایران را تبدیل به بزرگترین باغهای جهان کنیم.

مبحث دیگری که در بیشتر شهر های ایران و بخصوص همین تهران ما بشدت به چشم می خورد مسئله ساده ای است که با کمی دقت می توان به علت آن پی برد…برای نمونه تا کنون به خیابان ولی عصر تهران بعد از میدان ولی عصر سری زده اید آیا دقت کرده اید که این خیابان در تمام طول روز بیشترین باز دید کننده و رهگذر را در چه زمانی در خود جای داده ؟ آیا می دانید که بیشتر مردم برای خرید و انجام کار های خود بعد از ساعت چهار و یا پنج بعد ازظهر به خیابان ها می آیند و غالباً از سمت غربی خیابان استفاده می کنند و بهمین دلیل تفاوت قیمت ملکی و … مغازه ها ی سمت غرب این خیابان با سمت شرقش بسیار زیاد است، آیا دقت کرده اید چرا این موضوع پیش آمده پاسخ ساده است” آفتاب ” بله این محبت الهی دلیل افت قیمت و همچنین بوجود آمدن این مشکل شهری شده … در صورتی که با یک پروژه بسیار ساده می توان آن مشکل را به بهترین شکل ممکن مرتفع ساخت و نه تنها به سود رسانی بالا رساند بلکه از این مشکل بهترین بهره بر داری اقتصادی را نیز برد .

گاهی وقت ها می شود مشکلات شهری را به سادگی حل نمود همین استفاده از جدول جوبهای آب و هزینه کلان بلوک چینی ها را در نظر بگیرید که چقدر کار و هزینه را در بر می گیرد و همه ساله نیاز به رسیدگی دارد در صورتی که از یک روش ساده می توان بهره مند شد و در عمر و سر عت نصب و هزینه هایی این گونه ،به شدت کاست…

حال اگر به موضوع باز یافت زباله هم بخواهیم بطور منطقی و فر هنگی نگاه کنیم چقدر ساده می شود این مهم را تبدیل به یک منبع مالی مناسب برای خانواده ها نمود با این رو یکرد که هم کمک اقتصادی برای خانواده هاست و هم کمکی برای حفظ محیط زیست و زیبایی شهر …

در خصوص ترافیک هم که بار ها گفته ایم ما اتوبوس واحد کم نداریم ما حتی راننده کم داریم این که امروز زیبا ترین میادین ما تبدیل به گاراژ های اتوبوس واحد شده یک مدیریت بسیار ضعیف و قرون وسطایی است که جای بسی تعجب و افسوس دارد که چگو نه به این مشکل نباید توجه نماید اگر اتو بوس ها در حال حرکت باشند مسافری در انتظار نخواهد بود و ترافیک بقدری روان خواهد شد که کمتر کسی تمایل به آوردن وسیله شخصی و پرداخت هزینه های گران آن را دارد .

آری می توان شهری لایق همشهریان را تقدیم آنها که مارا دوست دارند نمود … و راه کار های شهری بسیاری هست ، می شود به اندیشه ایرانی هم اطمینان کرد و مدام به دنبال الگو های غر بی و یا شرقی شهر ی نبود که در زمان اجرایش هم دچار مشکل شد ما بار ها گفته ایم مؤسسه فر هنگی هنری آشتی در صورت احترام به نظرات کارشناسانش همواره آماده خدمت به مدیران لایق و مسئولین محترم خواهد بود.

ارادتمند

جعفر صابری

[ یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲ ] [ 16:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

دعای خیر ما بدرقه یارانمان

سلام و درود بر شما خوبان همراه

در پی تماسهای شما در خصوص اینکه موسسه فر هنگی هنری آشتی و هفته نامه همسر در سال حماسه سیاسی و اقتصادی چه برنامه ای دارد ،ضمن تشکر فراوان از فرد فرد شما بزرگواران عرض می نماییم در طول سالها تلاش در بخش فر هنگی و اجتماعی کشور دوستان و عزیزانی در کنار ما بوده و هستند که بودن با آنها از افتخارات ما است ،خرسند هستیم که تنی چند از این عزیزان و یاران ما برای حضور در فعالیت های اجتماعی شهری بعنوان نامزد چهارمین دوره شورای شهر تهران کمر همت بسته اند و حضور شایسته ای نیز داشته اند . ما در این جا لازم می دانیم حضور ایشان را نیز به اطلاع شما خوبان برسانیم گرچه در شب میلاد امام حسین (ع) نیز در جشنی که به همین مناسبت در تالار پیوند واقع در تهرانسر با حضور هنر مندان و ورزشکاران و همچنین تعدادی از شما خوبان همیشه همراه بر گزار نموده بودیم این دوستان و خد ماتشان را به محضرتان معرفی نمودیم معذالک لازم دیدیم تا از این راه نیز از با معرفی بیشتر ،نام و کد شان را تقدیم شما نمائیم.

امید وار هستم با حضور سبز و ارزشمند تان در صبح روز ۲۴ خرداد ماه سال جاری به یاران و دوستان خودتان که در بخش های مختلف اجتماعی صاحب نظر و کار بلد هستند رای دهید .

ارادتمند شما

جعفر صابری

مدیر عامل موسسه فر هنگی هنری آشتی

اسامی و کد همکاران موسسه آشتی

برای چهارمین دوره شورای شهر تهران

مهوش صابری

۵۴۱۸

دکتر هیربد معصومی …

با کد انتخاباتی 7242

علیرضا سودائی

با کد انتخاباتی ۴۹۵۴

حاج ناصر نجفی رستگار

کد انتخاباتی ۷۶۲۹

غلامحسین در بندی

کد انتخاباتی :۴۲۱۶

عباس قلي زاده
کد انتخاباتی ۶۴۷۹
و
عباس جدیدی
[ چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سرمقاله ۳۰۶

دیروز، ا مروز! فردا

همین دیروز بود که به خیابان ها آمدیم و گفتیم که باید از زیر بار حکومت شاهنشاهی خارج شویم و آنقدر ماندیم و فریاد کشیدیم ،مشت گره کردیم و خون دادیم تا شاه رفت…و حکومتی مردمی را بر پا کردیم…آمدند با دشمنی که تا دندان مسلح شده بود واز هر جایی برایش کمکی ارسال می شد تا بلکه آنچه بدست آورده ایم را از ما بستانند . اما ماندیم و هشت سال دفاع کردیم از آنچه که برایش به خیابان ها آمده بودیم …خون ها ریخته شد و جوانانی چون سرو بر وجب وجب این خاک قامتشان شکسته شد تا ماندنمان با خونشان استوار تر شود انقدر که سی و چهار سال گذشت و نهال دیروز ،امروزسروی بلند شد! فتنه ها دیدیم چه یارانی از ما جدا شدند و رفتند در مقابل ما ایستادند و چه دستانی که از آستین خودی بر قامت ما دشنه زد.چه تاریکی ها که برسر مان کشاندند و می کشند تا از دیدار آفتاب محروممان کنند اما خورشید تابید از بلندای کوه سربلند البرز و آب کرد برف نشسته شده از سرمای دیروز را با حرارت و گرمایش امروز …حربه ها کارساز نبود و اندیشه هایشان کودکانه هر روز رنگ می باخت وگرمای وجود فرد فرد مان چنان آتشی بود ه و هست که اسپند سوزان را طلب می کند…تا نگاه شومشان از ما بدور ماند…

امروز ما ایستاده ایم به درازای تاریخ به بلندای ا لبرز و به پهنای زاگرس، ما ایستاده ایم در هر قدم شانه به شانه بدور از هر رنگ و زبان و گویش دوش در دوش چون سدی بلند و سترگ …تا از تیر هایشان با سینه ی بازمان استقبال کنیم .امروز ما با دانش،بینش ، روش و منش خود آماده هستیم تا فرصت یابی کنیم از فرصت هایمان و بجنگیم با فرصت سوزی های دشمنانمان …امروز ما ایستاده ایم تا بیاموزیم آنچه آموخته ایم از دیروز و امروز به نسل فردا …

و فردا سپِیده می تابد بیش از آنکه امروز تابیده …فردا روز ماست همان گونه که امروز از پس فردا آمد همان فردایی که ما دیروز نگرانش بودیم فردایی خواهد آمد همان فر دایی که …

چو فردا براید بلند آفتاب ، من و گرز و میدان و افراسیاب

تنها بدان شرط که امروز را با اندیشه و بینش ورق بزنیم…

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سر مقاله ۳۰۵

به آفتاب سلامی دوباره خواهیم کرد

باز این چه شورشست…صبح روز 16خرداد سال جاری چنان شهر و دیار ایران زمین به جنب و جوش افتاده که گوئی کاری بس بزرگ در شرف انجام است !که به واقع این گونه نیز می باشد .دهها نامزد انتخاباتی برای اداره شهر و شهرستان حاضر شده اند و با طلوع آفتاب صبح شانزدهم بدان سلامی دوباره نمودند تا باز سازی بیش از گذشته شهر و دیارشان را ادامه دهند از شور و حال انتخاباتی ریاست جمهوری که بگذریم حضور اقشار مردم ایران با ائتلافهای گونا گون صنفی و عقیدتی در گوشه و کنار ایران عزیز نشان از حضور همه جانبه مردمی دارد پوستر ها و بروشور ها که هنوز در رراه هستند و بنر های تبلیغی همه و همه با شعار هایی از نامزد ها این روز ها کسب و کار همه داغ است از طراحان و گرافیست ها گرفته تا حتی رستورانها چراکه مدام نهار و شام سفارش می گیرند…اما الگوی بیشتر مردم، شهر های بزرگی چون کلان شهر تهران است شهری که در دوره گذشته نشان داده می توان از شهر داری این شهر به جایگاه ریاست جمهوری کشور نیز رسید! شهری که این روز ها هم از طول و عرض و هم از ارتفا ع، قدو قامتی چشم گیر پیدا کرده شهری که از چند منطقه و ناحیه تبدیل به 22 منطقه و دهها ناحیه شده شهری که با دارا بودن شهر کهای اغماری کنارش گاه چهره نه چندان زیبایی را به نمایش می گذارد شهری که ترافیک و آلودگیش بی نظیر و حتی گاه کم نظیر می باشد شهری که هوایش هم قیمت بسیار ارزنده ای دارد و بدون توجه به اخطار های متخصصین زلزله هر روز سر مایه قابل توجهی را در بخش های گو نا گون خود جاری می سازد .سخن از بودن یا نبودن است این که آیا چنین شهری در طول سال های گذشته بدرستی مدیریت شده یا نه چرا که نا خواسته الگوی شهر سازی ایران همین کلان شهر است .آیا اصول معماری و شهر سازی در پایتخت ایران اسلامی رعایت شده یا خیر؟ آیا با توجه به درامد بالای شهر داری این نهاد و سازمان خدماتی و مدیریتی شهر توانسته به نحو شایسته ای اداره امور را داشته باشد یا خیر در این شماره ما در بین مردم خواهیم رفت و سخنان آنها را خواهیم شنید با مدیران شهر سخن می گو ئیم و نظرات شهروندان را برای بهبود این کلان شهر خواهیم شنید. شهر تهران که در گذشته در کنار شهر ری قرار داشته و با قرار گرفتن بعنوان پایتخت ایران به مرور تبدیل به یک شهر بزرگ شده هنوز دارای همان بافت های قدیمی و تاریخی خود است که بی شک ارزشمند هم می باشد اما همین ارزشها اگر به درستی مدیریت نشود تبدیل به فاجعه شهر نشینی خواهد شد . احداث چندین اتوبان و بزرگراه در جا به جایی شهری نقش مهمی داشته و دارد اما نبود فر هنگ درست ترافیکی و رانندگی و از همه مهمتر تنظیم نا درست زمانهای حرکتی در این شهر ،گاه گره ترافیکی را بقدری سر در گم می نماید که این شهر در بعضی ساعات و مکانها تبدیل به یک پارکینگ بزرگ می شود متاسفانه نبود درست مدیریت شهری و عدم توجه و توسعه بیش از بیش حمل و نقل شهری این مشکل را دو چندان نیز نموده . این که سخن از مدیریت ضعیف می شود بدان معنا است که می توان با کمی دقت مشکل را رفع نمود برای نمونه به یک کوچه به انتخاب شما در خیابان آفریقا و یا حتی علی آباد جنوب شهر تهران می رویم آیا عرض و پهنای کوچه در طول بیش از چهار دهه گذشته تغییری نموده ؟پاسخ به سادگی منفی است اما همین کوچه هشت یا ده متری چهل یا پنجاه سال پیش که مجموع خانوار های داخلش بین ده تا سی خانواده بوده امروز بیش از سیصد خانواده شده یعنی خانه های یک یا دو طبقه تبدیل به برج های پانزده یا شش طبقه شده و انبوه تولیدات اتومبیل و ورود ماشین های سواری …حال ساده می توان قضاوت نمود ایا این کلان شهر که الگوی دیگر شهر های ایران خواهد بود در دراز مدت موفق بوده یا نه…پر واضح است که مشکل از مدیریت فعلی و یا حتی قبلی شهر تهران نیست بلکه عدم اجراء برنامه ای درست و پیگیری لازم برای به انجام رساندن اصل موضوع توسط ایشان است بی شک بحث طرح تفصیلی و یا طرح هایی این گونه در کلان شهر تهران جرأت و قدرتی قابل ستایش می طلبد و این که اتوبانی در مسیری مسکونی به انجام برسد از شایستگی زیادی برخوردار است اما سخن ما این نیست بلکه اساساً اصل موضوع تهران در هر شکلش زیر سؤال است اینکه خانه چگو نه ساخته شود و یا اصلاً ساخته شود یا نه مهم است اینکه همین تهران امروز نمی تواند تحمل جمعیت روز را برای شب داشته باشد و ناچار فشار زیادی بر شهر های اغماری اطراف تهران وارد می شود شهرک هایی که با کمترین امکانات رفاهی تاسیس شده و در صورتی که بدرستی از امکانات داخل شهر تهران برای اسکان و ساخت و ساز بهره گیری نشده و الی آخر…تأسیس پارک و محیط های تفریحی با گستردگی فراوان اما دسترسی غیر ممکن برای شهر نشینان ،برای نمونه پارکی با امکانات خوب و عالی در کنار اتوبانی طراحی و ساخته می شود که در قالب کمک به کمر بند سبز شهری عالی است اما برای استفاده مردم و بهره مندی ایشان بالاخص نبود امکان تردد و یا توقف ،بی مصرف و غیر قابل استفاده است !

با نگاه به مسیر هاو ایستگاه های مهم مترو در کلان شهر تهران متوجه می شویم که هیچ اندیشه و دانش قابل توجهی درساخت و ساز این مکانها نبوده برای نمونه در هیچ ایستگاه مترویی شما نیاز های مهمتان را نمی توانید رفع نمائید. شاید پاسخ این باشد که همه ی ارگانهای اداری و یا سازمان با شهر داری همگام نیستند اما خود شهر داری که میتواند پیش قدم باشد برای نمونه به سادگی از فضا های داخلی این ایستگا هها برا ی رفع مشکلات شهری و شهرنشینی بهره مند شود طوری که مردم ناچار نباشند به شهر داری ها مراجعه نمایند و در همین ایستگاهها کارشان انجام شود در اغلب کشور ها از نانوائی تا شیرینی فروشی ،مراکز تعمیر و سرویس وسایل صوتی و تصویری گرفته تا حتی کپی و رستوران و فروشگاه در همین ایستگاهها طراحی شده و از کمترین زمان برای بهره مندی شهر وندان بهره جسته اند اما در این کلان شهر برای نمونه در ایستگاه میر داماد بعد از طی چندصد متر راه تازه باید از وسیله نقلیه دیگری مانند سواری های شخصی و یا عمومی بهره مند شد تا به مرکز شهر و یا حتی مکان دیگری رسید…فاصله زیاد ادارات از این ایستگا هها و تراکم ادارات بزرگ و چند طبقه در خیابان های تنگ و باریک مرکز شهر بیشتر کوچه ها را مبدل به پارکینگ های عمومی نموده و معضلی برای شهر وندان گردیده …شاید با کمی تأمل و اندیشه بتوان مراکز تجاری و اداری مهم را در مسیر های مناسب با دسترسی راحت تر و عقلانی تر قرار داد که از استحکام و زیبایی امروزی تری نیز بر خوردار باشند …اتو بانها ی بزرگ حاشیه این کلان شهر که در بعضی ساعات از شبانه روز از کوچه های تنگ و باریک هم پر ترافیک تر است بسیار دیدنی است چرا که شما در هیچ جای دنیا گل فروش و یا حتی سی دی فروش را در میانه اتوبان لابلای اتومبیل ها نمی توانی ببینی که با خونسردی در بین اتومبیل های ایستاده قدم می زنند و مشغول فروش کالای خود هستند… سؤال ساده این است که بودجه شهرداری و درامدش در شکوفاترین زمانش صد میلیارد بود اما امروز بیش از دوازده هزار میلیارد است که بیشترآن از فروش تراکم است و این یعنی چه !اینکه باخرید طرح روزانه ترافیک بشود وارد محدوده شد و به سادگی تمام حقوق تنفسی ساکنین منطقه را به خطر انداخت چه تعریفی می تواند داشته باشد ، شاید همان خرید تخلف از راه قانون! توقع ما مردم باید چگونه لحاظ شود.با توجه به این گونه معضلات شهری است که می گو ئیم چه نیکوست نیکو بیندیشیم!

باید بدانیم که: هر شهر برای زنده بودن نفس می خواهد.

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:40 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

اینجا کفرستان است

نمی گم کجاست ولی در اروپاست . وقتی مادری فرزندش متولد میشود دولت برای نگه داری فرزند پرستار معرفی می نماید ودر صورتی که مادر خودش تمایل و تصمیم به نگه داری و پرورش کودک داشته باشد ماهیانه مبلغی را به عنوان کمک هزینه به مادر می پردازد . یا اگر افراد مسن تمایل به رفتن به سرای سالمندان را نداشته باشند برایشان دو شیفت پرستار استخدام می نمایند. و حقوق آنها را خودش پرداخت م یکند.

حالا اگر مادری در ایران خودمان قبل از زایمان درخواست میوه ویا چیزی را داشته باشد اطرافیان با چه لحنی با او برخورد می کنند . آیا تا کنون قرآن خوانده ایم و به دادن پول شیر دادن مادر توجه و عمل نموده ایم .

آیا تا کنون به رسم اسلام حضرت محمد برای کمک به مادر دایه گرفته ایم ؟ و یا کارش را ههم چند برابر کرده ایم ما چقدر مردیم و چه صدای مردانه ای داریم و بله ما مردیم !خرج خانه را میدهیم و همسرمان هم زن است و…

جز نماز خواندن و حج رفتن و… چیزهای دیگر هم در دین اسلام هست که باید به آن توجه کرد. چرا کافرا بهتر از ماباید به دستورات انسانی دینمان عمل نمایند.

شاید اگر کمی انصاف داشته باشیم می توانیم علل مشکلات خانوادگی را در نحوه زندگی خود پیدا کنیم وبه این بیندیشیم که می توانیم با رعایت اصول انسانی زندگی بهتر داشته باشیم.

[ جمعه سوم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 21:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سر مقاله

هر فارسی زبانی ایرانی نیست

این که جهان با زبان شیرین فارسی آشنا باشند و به این زبان سخن بگویند آرزوی همه ی ایرانیان است اما سوال این است که آیا به راستی هر فارسی زبانی ایرانی است؟ پس با این اندیشه باید بگو ئیم هر که به زبان انگلیسی سخن می گو ید انگلیسی است! پر واضح است که این گونه نیست…و تنها هم زبانی هم دلی نیست !آن روز ها که موشک های نه متری به شهر های وطن عزیز مان اصابت می کرد خیلی از فارسی زبانها در دور دست تنها نظاره گر بودند و هنوز هم که پیکر گلگون جوانی را از دل خاک بیرون می کشند این فارسی زبان ها زبانی جز زبان همدر دی دارند! آن روز ها که مادر و خواهر و در یک کلام زن ایرانی ایستادن را تجربه می کرد وشکستن شاخه و برگش را تحمل میکرد فارسی زبان ها کمتر همدردی میکردند…کتاب پر تیراژ معلمی که به من دروغ گفت به نکته جالبی اشاره می نماید و آن این است که در بیشتر مواقع معلم تاریخ به ما و نسل بعد از ما دروغ می گوید! و وای بر ملتی که تاریخش تحریف شود و از واقعیت دور بماند. اما هنوز تاریخ زنده همان جوانان ومردان در کنار ما زندگی می کنند هنوز اگر در بعضی قهوه خانه های شهر های مرزی شمال ایران مثل آستارا اگر خوب دقت کنی مردانی را می بینی که یک و یا چند انگشت در دست ندارند و این نشان از آن است که روزگاری نه چندان دور که شمال کشور مان را بابت عشرت طلبی و خوش گذرانی و حماقت شاهان قاجار از دست می دادیم نیمی از خانواده شان در آن سوی مرز ها ماندند و ایشان برای دیدار خانواده تنه ی درختان را در آب می انداختند و خود در زیر آن مخفی می شدند تا شبانه با تن بر آب زدن خود را به آن سوی رود برسانند و دیدار تازه نمایند…ولی سر بازان مرزی روسیه به سمت این تنه درختان شلیک می کردند و انگشتان این شیر مردان این چنین قطع می شد! آری سالها از پیکر وطن قطعاتی این گونه مانند انگشت این شیر مردان قطع شد اما به لطف خدا و شجاعت شیران ایران در طول هشت سال دفاع مردانه یک سانت از خاک وطن از آن جدا نشد واین نبود جز همت مردانی که در دامن شیر زنان ایران پرورش یافته بودند .زن و حضورش در پشت جبهه ها واقعیتی است که متاسفانه خیلی کمرنگ دیده شده و افسوس و صد افسوس که زن شناخته نشد…گر چه آن زمان هم که آذربایجان ما را از ما جدا می کردند شیرزنانی بودند که مردانه نعره سر دادند شیر زنانی چون زینب پاشا شاعر آذری زبان این خطه از کشور عزیزمان بود.

چندیست سخن از جدایی ها به میان آمده،ای کاش در این گرما گرم روزمره گی هایمان صدایی هم برای بررسی تاریخ دیروز مان بلند می شد ، به اندازه یک ندا که حق مان را می خواهیم ،قطعه ای از ما به تاراج رفته، کشور مان را …گرچه این داستان بیشتر به یک ارزوی کودکانه می ماند ،اما ان را هم بقدر زره ای باید چشید! داستان پانا ترکیس و یا هر داستانی با نام دیگری که به خود گیرد داستن مردمانیست ساده که با هم بودن را فراموش کرده اند و:

این روز ها که حتی در صدا و سیمای رسمی کشور مان به سادگی می گوئیم ما نیز پسته نمی خریم تا با گرانی مبارزه کنیم یادمان رفت که سال پیش به نام سال حمایت از تولید ملی و سر مایه ایرانی بود چرا هیچ کس از نخریدن تلویزیون سامسونگ بیست و چند اینچ ننالید و تنها از نخریدن یک کیلو پسته گفتند چرا کسی از نخریدن تولید ملی خودرو سخن نگفت که در اندک زمانی نشان داد چقدر ملی است! تولید ملی این است که شیر مردان ایران موشک و سلاح مورد نیاز دفاع از کشور را در کشور بدون نیاز به تکنولوژی استکبار تولید انبوه کردند این همت است و غیرت ایرانی !گاهی وقت ها بد نیست که نویسندگان آزاد بنویسند و شجاعانه حرف ملت را بزنند این گونه سخن دل به دل نیز می نشیند …اگر به دور افتاده ترین نقاط این کشور پهنا ور سری بزنید ثبات و استقلال و قدرت را در سایه پرچم سه رنگش می بینید که نشان از قدرت و صلابتش است در جهان مدعیان قدرت جهانی در شهر کوچکشان نمی توانند برای مردمشان امنیت را بوجود بیاورند اما در همین کشور پهناور بیش از نیمی از رؤسای جمهور جهان می آیند و می روند .این همان صلابت و قدرت است که گاه دشمنان نادیده می گیرند ما ایستاده ایم و با هر صدای فارسی زبانی نمی پنداریم که ایرانیست و به آبادانی ایران ما می اندیشد.

وینسون چرچیل می گفت :چپ ها باعث می شوند که ما کمتر دروغ بگوئیم. و این همان نکته مهم است که آزادی بیان و قلم باعث می شود که دروغ گویان سیاسی به خود اجازه دروغ گویی ندهند!

به امید روزی که وطن هر روز بهتر از دیروز در جهان بدرخشد. و در سال حماسه ملی و اقتصادی و سیاسی بدرخشیم.

جعفر صابری

 

یک عمر به شوق درس مستم کردند

در مدرسه خاک و گچ به دستم کردند

خامی بنگر که داعیان فر هنگ

چون پخته شدم، باز نشستم کردند

[ یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 22:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

ن ،والقلم و مايسطرون

خيلي وقته كه چيزي ننوشتم .چيزي كه از دل بربيايد و بر دل نشيند .از آن حرفها كه مي زدم كلي دل خوش يم شد….سبك مي شد جون مي گرفت تا دوباره زندگي كند ..هر وقت به گذشته و آِينده فكر مي كنم يك احساس غريبي به دلم چيره مي شود گويا چند ساعت گذشته و يا چند ساعت آينده است. خيلي به هم نزديكه ……

ادامه مطالب خواندنی است….

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 23:12 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سرمقاله :

آیا درست رانندگی می کنم؟

چندی است در بیشتر خیابان ها و بزرگراهها این تابلو به چشم می خورد که رویش نوشته شده (آیا درست رانندگی می کنم) با توجه به تلاش قابل ستایش مامورین محترم راهنمایی ورانندگی باید انصاف داشت و اذعان نمود که تخلفات رانندگی هر چند به نظر ما کوچک و قابل اغماض باشد در فرهنگ شهر نشینی و حتی فرهنگ انسانی بسیار زشت و…می باشد.شاید بعضی از روش های رانندگی ما خود فرهنگ شده و برای مردم هم عادی شده اما همین مسائل کوچک است که باعث می شود زندگی به خیلی ها در جامعه لطماتی را وارد نماید که غیر قابل جبران است.برای نمونه در نظر بگیرید که مردی نان آور خانه است و سایه سر خانواده ،با موتورش در حال نان درآوردن برای خانواده اش ،همه ی اصول را هم در رانندگی رعایت می نماید ولی یک روز شخصی داخل اتومبیلی که قیمتش پول دیه یک انسان کامل است و بیش از 120 میلیون تومان ارزش دارد نشسته اما نمی داند که می تواند از زیر سیگاری این اتومبیل هم استفاده کند و حتی بدلیل جلو گیری از اصراف و خرابی راهنما از این وسیله داخل اتو مبیل مانند زیر سیگاریش استفاده نمی کنند و باریختن خاکستر سیگارش در خیابان، این زیر سیگاری بزرگ و زیبا نشان می دهد که چقدر پای بند فر هنگ بیش از دو هزارو پانصد ساله جامعه مدنی ایرانی است و حتی فیلتر سیگار خود را از پنجره بیرون می اندازد و به صورت موتور سوار بنده ی خدا می خورد او سرش را پایین می آورد و ناگهان اتومبیل دیگری که از یکی از ورود ممنوع های ورودی به خیابان وارد خیابان می شود برخلاف عرف و عقل بجای اینکه به سمت چپ خود نگاه کند و بایستد و بعد از اطمینان وارد خیابان اصلی شود به راست نگاه می کند و از کوچه ای که اساساُ و رود ممنوع بوده وارد خیابان اصلی می شود و بدلیل آنکه کسی متوجه نشود به سرعت می پیچد تا هیچ کس متوجه نشود و این می شود که موتور سوار بی گناه با سر به جلوی اتومبیل اصابت و علی رغم داشتن کلاه ایمنی به شدت آسیب می بیند…

راننده اتومبیل شیک و گران قیمت که جوانی کمتر از بیست و دو ساله است چنان سر گرم صحبت با خانم جوان کنار دستش است که بی تفاوت به راه خود ادامه می دهد و راننده اتومبیل مقصر بر سر خود می زند که این چطور رانندگی است و … موتور سوار نیز آهی می کشد و نا له ای که از فر دا چه کسی می تواند اجاره خانه و مخارج او را جبران کند …تازه بیمه هم نیست…اینجا وجدان و شرف انسانی دیگر هیچ معنایی ندارد . عابرین از کنار این صحنه می گذرند و بعضاً کارشناسی هم می کنند و همین مورد که راننده های دیگر که در حال حرکت هستند و در داخل اتومبیل همزمان با عبورشان از کنار این صحنه مشغول بررسی و تعین خسارت نیز هستند باعث می شود که اورژانس همیشه در صحنه با امکانات بسیار به روز و پیشرفته خود که در آمبولانس های مجهز نصب شده نتوانند خود را به موقع برساند و پلیس هم نقش مامور رد کردن عابرین را از صحنه دارد.این نمونه ای از چهره شهر زیبا و دیدنی ما تهران است که بسیار ساده و همیشگی می باشد .حالا خدا وکیلی خود تان قضاوت کنید آیا شما راننده خوبی هستید؟

راه کار:

اگر به ازای هر راننده یک پلیس در جامعه باشد شاید بتوان کاری کرد ،و مشکلات رانندگی را کم نمود و همین طور فر هنگ رانندگی را درست در جامعه جا انداخت . حال این که یکی دوست دارد سگش را بغل بگیرد و یا در زمان رانندگی با موبایلش حرف بزند و یا اس ام اس های رسیده اش را بخواند و یا پاسخش را بنویسد بماند…کمی انسانی ،مانند موجوداتی که خلق شده اند تا قبل از هر کار بیندیشند بیندیشیم…از من گله نکنید که چرا این گونه می نویسم و رعایت ادب را در نوشتن به کار نمی برم کار من نوشتن است و خوب می دانم که باید ادبیات بهتری بکار ببرم اما این زشتی در نوشتن به همان اندازه زشت است که شما بله شما در زمان رانندگی به همه ی ما توهین می نمایید. هر کدام از ما که رانندگی می کنیم در بهترین شرایط در ماه یک خلاف رانندگی را مرتکب می شویم و این را اگر در سطح تهران بزرگ در نظر بگیریم متوجه می شویم که روزانه چه مقدار خلاف رانندگی فقط در تهران بوجود می آید…

ادامه راه کار…

پیشنهاد ما به اداره محترم راهنمایی و رانندگی این است که به هیچ عنوان خود و ماموران زحمت کش شان را در گیر موضوع حل ترافیک و بالا بردن فر هنگ رانندگی در تهران و ایران ننمایند که بی شک نتیجه نخواهند گرفت .گران کردن بنزین و یا جریمه و یا طرح فرد یا زوج که مغازه سوپری است برای شهر داری محترم چرا که به طور قانونی شرایطی را فراهم می سازد تا قانون شکنان محترم با پرداخت مبلغی بتوانند اصل زیستن در هوای سالم را از دیگر انسان ها سلب نمایند را هم فراموش کرده و به طرح پیشنهادی ما لطفاً عمیقتر بیندیشند…ما حتی در این طرح منافع مالی را نیز برای مجریانش در نظر گرفته ایم و از همه مهمتر بحث کار آفرینی را هم مد نظر داشته ایم وآن این است که:

چشم پلیس

در این روش همشهریان محترم در هر جا که باشند ،به وسیله ی دوربین تلفن های همراه یا دوربین های پیشرفته عکاسی برای ثبت و ضبط هر گونه خلافی بهره مند استفاده می نمایند و به وسیله سامانه اینترنتی که در اختیار ایشان توسط پلیس راهنمایی و رانندگی قرار گرفته ارسال می نمایند . همچنین تصاویر به سامانه ای با همین عنوان نیز به طور اتو ماتیک ارسال می شود و پس از بررسی مأموران محترم پلیس راه نوع خلاف و مقدار جریمه مربوطه محاسبه می شود به اضافه مبلغی برای هدیه به فرد عکاس که تصویر مورد نظر را برای پلیس ارسال نموده است .در این روز هر همشهری یک چشم پلیس خواهد بود و در هر جایی حضور خواهد داشت .شاید امکان نصب و راه اندازی سیستم های دوربین شهری در هر کوچه و خیابان و محله امکان پذیر نباشد اما با این روش هر محله چندین چشم پلیس خواهد داشت و کمتر کسی به خود اجازه خلاف های رانندگی را می دهد .بی شک بر خورد شدید و قانونی با فرد متخلف در این گونه مواقع باید بیشتر هم باشد تا افرادی که قوانین راهنمایی و رانندگی و بهتر گفته شود حقوق دیگران را نادیده می گیرند به خود اجازه تخلف ندهند.

شاید اینجا این سوال مطرح شود اگر متخلف اعلام کند عکس ساختگی است اینجاست که دوربین های دیگر و شاید تصاویر گرفته شده توسط دیگر همشهریان به شهادت می آیند و متخلف به حق قانونی خود می رسد .

بی شک مبلغ خرید عکس باید به اندازه ای باشد که مردم را تشویق به همکاری نماید ضمن این که این مبلغ بسته به نوع تخلف و جریمه خواهد بود و فرد متخلف باید بپردازد .

این که ما تصاویر زیادی از تخلف رانندگی در شهر تهران داریم و هیچ برخوردی با آنها نمی شود مگر اینکه در سایت های اجتماعی به نمایش می گذاریم و به قانون شکنی لبخند می زنیم قابل تأسف است . بد تر این که روی صورت و یا پلاک فرد متخلف را می پوشانیم تا به ساحت شخصیت وی تو هین نشود .و این که او به قداست قانون و حقوق دیگران توهین کرد مهم نیست! در صورتی که شایسته و بایسته این است که نه تنها پلاک بلکه چهره واضح این شخص قانون شکن مشخص شود و حتی مانند کشور های پیشرفته فر هنگی جهان او در بعضی مواقع از انتساب شغلهای مهم اجتماعی نیز باز داشته شود.

در کنار این حرکت فر هنگی بر گزاری جلسات و سمینار های فر هنگ رانندگی نیز توسط افراد خوش ذوق و خوش کلام با تم شوخی و خنده به همراه نشان دادن همین تصاویر از رانندگان متخلف و تجدید دوره های آموزشی رانندگی و شناخت دوباره علائم در جای جای کشور باعث می شود که در کنار ایجاد ساعاتی خوش و شاد همشهریان محترم و قانون دان بیش از گذشته با موارد قانونی و تخلفات آشنا شوند . که در این خصوص نیز موارد اجراء شده ای هم موجود می باشد که می توان آن را ارائه نمود.

در پایان امید است همان گونه که از نام پلیس راهنمایی و رانندگی برمی آید روش کار ماموران محترم پلیس راه روش راهنمایی باشد و بجای برخورد با متخلف تقدیر از فرد قانون دان باشد و اگر کسی قوانین را رعایت نمود از وی به شکلی تقدیر شود برای نمونه اگر موتور سواری در فصل گرما از کلاه استفاده کرد و قوانین را مراعات نمود به وی کلاه بهتری هدیه شود و یا در بیمه خودرو وی یا راننده قانون دان تخفیف قائل شد و از این گونه تشویق ها که باعث همراهی همشهریان شود .انشاءالله…

جعفر صابری

[ دوشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 20:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مطلبی خواندنی در خصوص

مطبوعات و تاریخ چه چاپ و…

مطبوعات: بطور اعم ارتباط دهنده گذشته با حال و آینده و در واقع اوراقی از تاریخ اند که رویدادها

را درخود ثبت و به آیندگان منتقل می سازند.

تاریخ روزنامه نگاری: درواقع از زمانی آغاز می گردد و به دوره ای بر می گردد که کتابت آغاز شده است و تاریخ کتابت به روایتی تا 70000 سال می رسد، از آنجا که فرهنگ و تمدن اندوخته های فکری و معنوی بشر است که بوسیله کتابت از نسلی به نسل دیگر رسیده است خط و کتابت عامل انتقال دهنده افکارواندیشه های بشری است.

آثاری از نوع نوشتاری و خطوط ابتدایی و در واقع نوعی نقاشی ژئومتری، هندسی مربوط به 20 تا 40 هزار سال قبل ازمیلاد در نواحی آلتامترای اسپانیا و لاسکوی فرانسه به دست آمده است.

اولین نوع خط:

اولین مرحله نوع خط را می توان خط هیروگلیف = خط مقدس را از مصری هاکه خط تصویری یا PICTOGRAPHY بوده است، دانست.

مرحله دوم: پندارنگاری، اندیشه نگاری = IDEAGRAPHY دانست.

مرحله سوم: الف بایی = ALPHA BETA می باشد.

فینیقی ها یا سامی ها که در ناحیه سور وصیدا که لبنان امروز و در جبل عامل است خط را به مرحله تازه وارد کردند و هم اینکه تمدن عظیمی را بوجود آوردند بدین صورت که از هزاران حروف تصویری و پنداری 36 حرف و پندار پدید آوردند.

سومری ها خط میخی را پدید آوردند که بالغ بر 1000 حرف بود.

آشوریها خط را به 500 واحد تقلیل دادند.

لوح گلی مربوط به 1800 سال قبل از میلاد از سومری ها بدست آمده است که میتوان به عنوان اولین سند روزنامه نگاری تلقی کرد. بدین استدلال که این سند برای مردم خوانده می شده است تا در مقابل حوادث پیش آمده عکس ا لعمل نشان دهند.

پایه گذار تشکیلات اداری و سازمان و روابط عمومی را می توان به دوره هخامنشی ربط داد. زیرا این دولت تشکیلات عظیم و پیچیده ای را در امپراطوری عظیم خود بوجود آورد، کتیبه ای از این دوره به جا مانده است با نقش هایی از داریوش که فرمان هایی روی ان نوشته و ملت های بسیاری را تحت فرمان خود قلمداد کرده است به واسطه 3 اختراع بوده است:

1- صنعت کاغذ

2- چاپ

3- ساعت

و مخترع هرسه را چینی ها قلمداد می کند و در کاغذ و چاپ شکی وجود ندارد نوشته اند که شخصی به نام تایی لون خمیر کاغذ را اختراع کرد که این اختراع را از نظر دیگر ملت ها دور نگه میداشتند تا اینکه در سال751 م-134 ه در کنار رود تالاس از مسلمانان شکست سختی می خورند و از بین اسیران چینی 2 تن طرز تهیه کاغذ را به مسلمانان یاد می دهند و از آنجا که مسلمانان طالب علم و عاشق یادگیری بودند به سرعت یافته های خود را جامعه عمل پوشانده، اولین کارخانه کاغذسازی را در سال 139 ه در شهر سمرقند بوجود آوردند. و بدین صورت صنعت کاغذ سازی که تا آن زمان پوشیده بود بوسیله مسلمانان اشاعه یافت و احتمال اینکه از طریق مسلمانان به اندلسن و شبه جزیره ایبری یا اسپانیا رفته باشد و یا اینکه از طریق عثمانی ها به اروپا سرایت کرده باشد. آنچه از تاریخ ساخت کاغذ در اروپا بدست آمده مربوط به سالهای 1200 میلادی که در شهر لوزان یک کارگاه کاغذسازی بوده است و تا اینکه در سال 1823 تحول عظیمی در این صنعت بوجود آمد و شیمی دان سوئدی از سلولز چوب کاغذ را بدست آورد که امروزه ساخت آن معمول است.

چاپ

چینی ها اولین کسانی بودند که صنعت چاپ را اختراع کرده و آن به نوعی چاپ برگردان در سال 100 قبل از میلاد دست یافته بودند، و اولین اسکناس را که به آن چاو = چاپ گفته می شد ابداع کردند و در جهان اسلام و دوره مغول به کی خاتون در سال 682 ه پیشنهاد شد که بعد از انتشار آن بازرگانان ایرانی و جهان اسلام اعتراض کردند و دست از کار کشیدند که نهایت به جمع شدن آن انجام شد.

در اواخر قرن 13 م با توجه به اینکه صنعت چاپ به دنیای اسلام و از سرزمین های اسلامی به اروپا کشیده شده بود مردی به نام لوران کاستر از اهالی آمستردام در کارگاه خود به جای تخته چاپ از فلز استفاده کرد و شاگرد وی به نام یوهاگوتمبرگ از اهالی آلمان حروف را به صورت جداجدا در کنار هم گذارد و در واقع پایه اول صنعت چاپ در جهان را گذارد.

روزنامه نگاری در کشورهای گوناگون:

بنا به قولی روزنامه ای که امروز مطرح است اولین بار ونیزی ها ابداع کردند و نام آن را GAZZAETA که ایتالیایی شده کلمه غازی است و غازی به معنای مردجنگ نهادند و این در سال 1477 م بوده است چرا که مردم و نیز وجنوا عموما بازرگان پیشه بودند و بر آبها و شاهراه های آبی حکومت می کردند همچنانکه مردم آلمان خشکی ها را در دست داشتند و بعدها ونیزی ها جای خود را به انگلستان دادند و تجارت جهان بدست انگلیس افتاد و راههای آبی نیز در اختیار آنان بود. درسال 1452 م قسطنطنیه که مرکز بیزانس و روم شرقی بود بدست عثمانی ها از صفحه جهان محو گردید و این سرآغاز عصر جدید شد بطوریکه در 1492 م کشف آمریکا توسط کلمپ صورت گرفته گرچه روایات و اسنادی دال بر اینکه مسلمانان قبلا به آمریکا رفته اند وجود دارد. پس اولین روزنامه تک برگی به نام گاز تا توسط ونیزی ها که حوادث جنگ را می نوشتند انتشار یافت، کشور آلمان را نیز به عنوان کشور ژورنالیست یعنی روزنامه نگاری می شناختند و اولین روزنامه 2 برگی در سال 1615 م در شهر فرانکفورت به نام فرانکفورت جورنال بوجود آمد و نشریافت و قبلا نیز در سال 1516 م هم روزنامه را در شهر فرانکفورت دایر کرده بودند که پس از چندی به دلایلی تعطیل شده بود. روزنامه دیگر نیز در سال 1616م در فرانکفورت بدست رقبای گروه اول انتشار یافت به نام فرانکفورت جورنال اورمات پست زایتینگ.

روزنامه نگاری در انگلستان:

بعد از اینکه پادشاه انگلیس در سال 1099 م حق خود را به نام ماگناکارتا = قانون کبیر به مردم واگذار کرد این کشور معنی دموکراسی را چشید و به دنبال آن دو مجلس عوام و سناد بوجود آمد که از ویژگیهای مهم تاریخ انگلستان و تجربه دمکراسی دراین کشور محسوب می شود و به دنبال آن در سال 1618 م فردی به نام ریچارد، قانون اساسی انگلیس را زیرپا گذاشت و دیکتاتوری را به مردم تحمیل کرد و در مقابل وی مردی به نام کرامول که یکی از سرداران ریچارد بود قیام کرد و وی را در سال 1624 م در مقابل مردم گردن زد. بدینصورت بعد از کرامول دوباره مجلس سنا و عوام راه خود را ادامه داد و دموکراس به کشور بازگشت که بعدها در سال 1788 در این کشور روزنامه ای به نام تایمز = وقت، یا شاید برگرفته از رودخانه تایمز گرفته شده است که ابتدا با تیراژ هر 3 روز 12 هزار نسخه بود و یکی از کارهای مهم این روزنامه بکارگیری نویسنده ای صاحب نام به نام دانیال دفورا نویسنده کتاب رابینسون کروزه بود.

کشور فرانسه به لحاظ موقعیت استراتژیک و مسایل سیاسی وبه عنوان سمبل اروپا بود نام فرانسه از نام فرانک ها گرفته شده و واژه فرنگ در فارسی به کسی که به اروپا می رفت، میگفتند فرنگ رفته است. کسی که توانست به فرانسه عظمت بدهد لویی، چهاردهم بود. وی وزیری به نام کاردینال دلشو داشت که باعث رشد فرانسه شد، دوره لویی را عصر طلایی فرنسه می گفتند. از دانشمندان معروف این کشور می توان از ولتر و منتسکیو- رنه دکارت- روسو و مولیر و غیره نام برد انقلاب کبیر فرانسه سر فصل دوره رنسانس در اروپا نیز بود که در سال 1789 رخ داد. ناپلئون را می توان فرزند انقلاب کبیر فرانسه دانست. وی انقلاب را میخواست به جهان صادر کند، و زیر بنای جمهوری ها در دنیا از فرانسه است. بعد از ناپلئون، روزنامه های فرانسوی متأثر از روزنامه های انگلیسی بودند و به روزنامه گازت می گفتند. اولین روزنامه فرانسه به نام گازت دوفرانس بود که 3 صفحه داشت، اخبار داخلی و خارجی و قیمت اجناس را می نوشت.

وضعیت روزنامه های آمریکا،اشاره:

به سرزمین آمریکا آتازولی هم می گفتند که شامل ایالات متحده: کانادا و مکزیک می شود. آمریکا در سال 1776م از انگلستان جدا شدند و جرج واشنگتن رئیس ایالات متحده آمریکا شد، روزنامه نگاری آمریکا بعد از فرانسه بود، آنان مطالب مربوط به جنگ استقلال را در روزنامه منعکس می کردند. و در شهر بوستون روزنامه ای را منتشر کردند به نام بستون نیوز لتو= کاغذ اخبار بوستون.که از روزنامه های انگلیسی بهتر بود که در واقع نوعی ژرنالیسم جنگی بود که تا به حال باقی مانده است.

وضعیت روزنامه های روسی، اشاره:

روسیه آخرین کشوری بود که بعداز اروپا به وضعیت نوزایی دست یافت و در واقع روسیه اصلی شامل: روسیه، بیلوروسیه و اکراین بود و از اقوام اسلام که فرهنگ روسی داشتند. روسیه اصلی شامل پترزبورک که بعداً به نام مسکو تغییر نام داد و این کشور به لحاظ توسعه طلبی چون نتوانست از طرف اروپا پیشرفت کند به جنوب روی آورد و بسیاری از شهرهای ایران را از چنگ پادشاهانی جاهل و ضعیف قاجار بیرون آورد.

و این تصرفات در زمان ناصرالدین شاه و فتحعلی شاه وبا تحمیل دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای صورت گرفت. پطر که خواب و خیال تصرفات بیشتری را در سر داشت، عده ای از دانشجویان روسی را به اروپا فرستاد و با بازگشت آنان روزنامه نگاری در روسیه از سال 1750م آغاز شد، روسیه چه بعد از انقلاب کبیر و چه قبل از آن هیچگاه از سانسور مصون نماند و انتشار روزنامه روسیه و اتحاد جماهیر شوروی در خفقان بود.

وضعیت روزنامه ها در ایران، اشاره:

در دوره قاجار2 گروه 48و27 نفری به فرانسه و انگلیس فرستاده شدند ویکی از فرنگ رفتگان به نام میرزاصالح شیرازی چاپخانه ای آورد و روزنامه ای را منتشر کرد به نام کاغذ اخبار که اخبار ایالاتی و ولایتی و دارالخلافه و نرخ اجناس را می نوشت و یک نسخه از آن باقی است. میرزا جعفرخان نیز چاپخانه ای آورد که درتبریز به انتشار کتاب پرداخت. دومین روزنامه ایران که پیشاهنگ روزنامه نگاری درایران بود به نام وقایع اتفاقیه بود که با کمک های مادی و معنوی میرزاتقی خان در سال 1266 انتشار یافت و 11 سال منتشر شد و اخبار دارالخلافه را به جز در سال اول زمان امیرکبیر می نوشت و تا شماره 471 منتشر شد. و از این شماره به بعد روزنامه دولت علیه ایران و نیز بعدها با نام روزنامه دولت ایران منتشر شد. ناصرالدین شاه را سلطان صاحبقران به علت اینکه یک قرن حکومت کرد می نامیدند.

درسال1300 اداره سانسور مطبوعات و انتظامات بوجود آمد و میرزا محمد حسن خان اعتمادالسلطنه وزیر مطبوعات شد.

روزنامه های ایران 2 گونه بودند: 1. درون مرزی، داخلی

2. برون مرزی، خارجی

[ دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 22:7 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
[ پنجشنبه یکم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 22:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
سر مقاله ها

هفت سنگ

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

بچه که بودیم بازی ها یی هم داشتیم که خیلی هیجان داشت، از کمر بند بازی  تا هفت سنگ . کمر بند بازی یه دایره بزرگ بود و چند کمربند که در شعای دایره روی زمین می خواباندیم و یک نفر وسط می ایستاد با کمر بند ی که روی سرش می چرخاند  تا دیگران بترسند و نزدیک نشوند  و بقیه  به  او حمله می کردند تا او را غافلگیر کند و کمر بندی را از زیر پایش بکشد هر کس  باید کمر بند خودش را می کشید و  می شد میون دار…بازی خشنی بود . اما طرف دار زیاد داشت. بازی دیگری هم بود که به هفت سنگ معروف بود و باید هفت سنگ را روی هم می گذاشتیم و از فاصله هفت قدمی سنگ دیگری به طرف آن ستون سنگی می انداختیم و به تعداد سنگ های افتاده برنده بودیم این شادی وقتی تکمیل می شد که از طرف دیگر کولی می گرفتیم و روی دوشش سوار می شدیم این بازی  و باز ی های دیگر بیشتر به ما کمک می کرد تا تمام جانمان و وجودمان در تلاش و تقلا باشد  بعد ها فوتبال و گل کوچک هم آمد اما بازی هایی این گونه، لذتش بیشتر بود …چندی پیش دیدم بچه هام مشغول بازی  کامپیوتری هستند به نام انگری  بیرد، برام جالب بود چون ماهیت بازی همان بازی هفت سنگ خودمان بود با این تفاوت که در آن بازی تمام وجود ما در تلاش بود و در این بازی تنها دو انگشت بچه ها روی مووس تکان می خورد…جالب تر این بود که این بازی توسط شرکتی در ایران حتی باز سازی شده و ترجمه هم شده بود تا  حتی بچه ها همان دو واژه انگلیسی را هم خدای نا خواسته تلاش نکنند و یاد نگیرند .این جا بود که  غمم گرفت و به یاد این شعر  شاعر بزرگوارمان مرحوم فریدون مشیری افتادم که در بیتی می سرود :

گر نکوبی شیشه  غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

راستی چه بر سر ما آمده چطور برای چهار شنبه سوری و دیگر سنت های با ارزش خود یقه پاره می کنیم که خدای ناخواسته به فراموشی نرود اما به این سادگی چشم بر نابودی نسل جوانمان می بندیم..خودم را هم می گویم .گرچه همان زمان کامپیوتر را از برق کشیدم و با پسرا م رفتیم هفت سنگ بازی کردیم اما این چه داستانیست که  هوشمان را ربوده…کجا هستیم و چرا دست یاری به یکدیگر نمی دهیم تا  فرهنگ و هنر مان را حفظ کنیم…عید در  راه است و بیش از هر چیز لذت های عید، تعطیلات آن است بیائیم در کنار بر نامه های عید مان آموزش  تفریحات کودکانه خود را به فرزندانمان بیفزائیم . بازی هایی مانند الک دولک و یا هفت سنگ و یا خیلی های دیگه عید زمان ما  همش قشنگ بود از  مراسم قاشق زنی که پشتش یه فر هنگ قشنگ یاری رساندن به همد یگر بود تا شال آندازی و خلاصه  تخم مرغ شکو نی …اگه قراره عید و فر هنگ عید برامون ارزشی داشته باشه تمام ارزش هاش را حفظ کنیم .با هم بودن با هم خندیدن و شاد بودن را تمرین کنیم تا با این کار شیشه غم را به سنگ بشکنیم  تا هفت رنگش هرگز هفتاد رنگ نشه  انشاءالله.

عید تان میارک عزیزان و این هم تقدیم به شما:

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛

ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ …

شعر از: فریدون مشیری

جعفر صابری

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آب زنید راه را

 قدیما در خونه ها  یه سکو هایی بود که  رهگذرا روش می نشستن  و نفس چاق می کردن بخصوص  بزرگ ترا و پیر مرد ها و پیر زن ها و یا مسافرا ورهگذار ها  .البته صاحب خانه هم گاهی  برای لذت بر دن از دیدن محلش روی این سکو ها می نشیت  ولی از همه بهتر سنت  آب زدن در خانه بود .جارو کشیدن در خانه و نظافت در ب خانه ،اون موقع ها  مامور بلدیه یا همین شهر داری نبود  هر کی در خونه خودش را آب و جارو می کرد هنوز هم  تو  بعضی جا هها این سنت هست و هر کسی در خانه خودش را تمیز می کند .این طوری نبود که صبح بیایی ببینی کلی آشغال در خونت هست و کیسه زباله  های سیاه و سفید گاهی هم باز شده و پاره شده در خونت ریخته…داد بزنی و نتونی کاری کنی …شعارهای این جوری هم که سر ساعت  نه شب زباله به دست در انتظار ماشین  زباله باشید نبود…زندگی یه شکلی داشت هر کس برای نظافت شهرش از در خانه اش شروع می کرد  و با آب هر روز غروب نظافت  کوچه و حتی در خانه همسایه اش را تمیز می کر د و آب پاشی می کرد…

قبول کنیم یه چیزایی باید در فرهنگ مان حفظ شود و ار زشهای ملی  و باور هایمان را بر اساس آن بر قرار نماییم.

سال گذشته برای سخنرانی به یکی از محله های تهران رفته بودم البته این محله بر خلاف محله های قدیم  محله عمودی بود و چندین برج  مسکونی در کنار هم قرار دشت  در محل باشگاه به همت مدیر محله و با یاری بخش اجتماعی کلانتری محل نمایشگاهی بر قرار بود  برای جلوگیری از اعتیاد و… فرصتی شد تا  با  حضار درد ودل کنیم و در این گفت وگو بود که بیشترشان گله می کردن که همسایه  هایی دارند که رعایت نمی کنند و فرزندانشان به اعتیاد و یا موارد  دیگر غیر اخلاقی دچار هستند .عزیزی می گفت من می دیدم که پسر همسایه  کار های ناشایستی می کند به مادرش گفتم گفت به من ربطی ندارد به باباش گفتم او هم گفت سیگار خوبه  خدا کنه چیز دیگری نکشه…و وقتی گفتم چیز دیگر هم می کشد گفت مگه شما فضولید…آن  خانم محترم ادامه داد  من نگران فرزند خودم هم هستم که در  این محله زندگی می کند و با این بچه ها سلام و علیک دارد …من چه کنم…بیکاری-  گرانی و خیلی دلایل اجتماعی دیگر باعث می شود که بلا ههای اجتماعی گریبان گیر خانواده ها شود و این همان زباله ای است که ناخواسته دست روزگار درب خانه شما می گذارد و این که شما به وجود آن بی تفاوت باشی همانا باعث آلودگی و بیماری اهالی و خانواده  خود شما می شود…توجه به اطراف مان و خانه و شهر مان  از خانه و خانواده شروع می شود و بعد در خانه و همسایه و محله و شهر و بعد کشور…اگر هر کدام از ما اهالی محله دست به دست یک دیگر بد هیم و در امور مشارکتی محله و شهر مان دخیل باشیم می توانیم شهر و کشور آبادی داشته باشیم در غیر این صورت فاجعه ، ما و خانواده مان را نابود می سازد…این که ما ساختمانی شیک و بلند و زیبا با سنگ های گران قیمت داشته باشیم و با این اندیشه که هیچ کس تا از دوربین  آیفون ما دیده نشود نمی تواند وارد خانه ما شود  خیالی کودکانه است زندگی در جر یان است و خواسته  و ناخواسته ما  و خانواده ما جزعی از این جامعه هستیم  پس باید در نظافت آن کو شا باشیم شهر داری و یا همان بلدیه  هم بدون یاری ما هیچ کاری نمی تواند  از پیش ببرد حتی اگر به تعداد هر نفر هم یک پلیس  مشخص شود باز بدون همیاری ما این کار غیر ممکن است .باید در خدمات اجتماعی شرکت نمود خوشبختانه شهر داری ها معاونتی را با عنوان معاونت اجتماعی در مناطق دایر دارند که بخشی با نام خدمات شهری  را در خود جای داده و انجمن های مردمی با هر سبک و سلیقه ای  فعالیت می نمایند انجمن های مردمی که  با همان حس احساس نیاز شکل گرفته اند و در بخش هایی چون سلامت ، ورزش،بانوان ،کار آفرینی ،محیط زیست و …که گاهی وقت ها اگر کمی منصف باشیم کار های بزرگی را هم انجام داده اند شایان ذکر است بودجه قابل توجهی هم  در این خصوص صرف می شود که اگر خوب مدیریت شود نتیجه قابل  ستایشی هم در بر خواهد داشت . تنها کافیست که تصمیم بگیرید و در این سال جدید عضو یکی از این انجمن های محلی شوید  شاید هم در محله شما نباشد که این نه تنها بد نیست بلکه خوب هم هست چرا که شما می توانید با الگو بر داری از دیگر محلات خود بانی تشکیل یک انجمن شوید و به آبادی محله و شهر و کشورتان  رنگ و بوی تازه ای بدهید .  ما سالهاست در این خصوص تلاش کرده ایم و لذا  تجارب خوبی هم کسب کرده ایم برای همین کارشناسان موسسه   بدون هیچ توقعی در خدمت شما هستند تا  راهنمای شما برای بهبود شرایط زندگیمان و  اطرافمان هستیم. باید قبول کنیم یک  دست صدا ندارد و لی می توان با کار گروهی  کار های بزرگی را انجام داد.

به امید دیدار شما در کنار مان  این شعر را تقدیم تان می نمایم.

تواین روزا ما آدما گل نمیدیم به دست هم…

تو این روزا ما آدما…

 

تواین روزا ما آدما گل نمیدیم به دست هم
از یادمون داره میره دلتنگی ها ی دم به دم
این روزا دیگه همه جا صحبت بی وفاییه
ورد زبون آدما تنهایی و جدایی
هر کی به فکرخودشه همدلی معنا نداره
حتی دیگه بی بهونه عشق میره تنهات میذاره
یکی بیاد داد بزنه که دوره دوره وفاست
دشمنی معنا نداره دنیا پراز صلح وصفاست
من میمونم تا که نگن عشق، دیگه بی دووم شده
من میمونم تا که نگن دوره عشق تموم شده
من میمونم تا که بگم دوست داشتنم حقیقته
برای اعتبار عشق همین خودش غنیمته
یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه
دل کسی رو نشکونه
من میمونم تا بدونم عاشق و با وفا کیه
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه!!

 

 جعفر صابری

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 فرهنگ واژه های سینمایی

 بخش اول

 آپاراتچی             ( Projectionist )


فردی که مسئول راه اندازی دستگاه نمایش ( آپارات ) برای نمایش فیلم و همچنین تنظیم سایر تجهیزات نمایش فیلم مثل نور و صدا می باشد .


آروماراما              ( Aromarama )
فرایندی که طی آن ، هم زمان با پخش فیلم در سالن سینما ، بویی متناسب با تصویر در سالن پخش می شود.

 

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 فرهنگ واژه های سینمایی

 بخش اول

 آپاراتچی             ( Projectionist )


فردی که مسئول راه اندازی دستگاه نمایش ( آپارات ) برای نمایش فیلم و همچنین تنظیم سایر تجهیزات نمایش فیلم مثل نور و صدا می باشد .


آروماراما              ( Aromarama )
فرایندی که طی آن ، هم زمان با پخش فیلم در سالن سینما ، بویی متناسب با تصویر در سالن پخش می شود.

 

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
 

سبک ها ، مکاتب

و

انواع فیلم

 

اقتباس                   ( Adaptation )
در حالت کلی هر اثری در قالب یک رسانه خاص که بر اساس اثری در رسانه ای متفاوت شکل می گیرد را اقتباس گویند.

اقتباس های سینمایی را می توان بر اساس نمایش نامه ، رمان ، داستان کوتاه ، وقایع تاریخی ، زندگی نامه ها و گاه حتی شعر یا تصنیف ساخت.
اقتباس هم می تواند آزاد باشد (
Loose Adaptation ) و در آن حال و هوای کلی اثر ، بخشی از آن ، شخصیتی ، یا حتی یک عنوان حفظ گردد و هم می تواند کاملا وفادارانه باشد و در آن داستان اصلی ، شخصیت ها و حتی گفت و گوها را تا حد ممکن حفظ کرد.
آثار سینمایی درخشانی از روی آثار ادبی به ویژه رمان های محبوب و پر فروش ساخته شده اند ، از همین رو برخی جشنواره های سینمایی جایزه متفاوتی را برای فیلم نامه های اقتباسی در نظر گرفته اند. بسیاری از محبوب ترین فیلم های تاریخ سینما بر اساس رمان های پر فروش ساخته شده اند

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 22:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

امروز قرار بود برم انجمن صنفی روزنامه نگاران آزاد شهر تهران ولی برف بارید و نهتنها نتوانستم آنجا بروم بلکه برای آزمایش و وقت دکتر هم نتوانستم بروم .دوستی زنگ زدکه چرا اصرار به آمدن به انجمن را داری و برای روزنامه نگاران ارزش زیادی قائل هستی ؟من گفتم شنیده ای که :

روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است …. لبخند بزنيد.

[ پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 14:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

تقدیم به آنها که عاشقانه  جان به جانان تقدیم کردند :

در بهار آزادی جای شهیدان خالی:

 

زهی شیرین و شیرین مردن او

زهی جان دادن و جان بردن او

چنین واجب کند در عشق مردن

به جانان جان چنین باید سپردن

[ جمعه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 15:57 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بسم الله الرحمن الرحيم

و یک کلام… 

كودكي ديده به جهان مي گشايد .. اطرافيان دو دسته  هستند …دسته اي ناشاد…

كودك سالم است،اما دختر مي باشد … اين سئوال كه چرا دختر نه ؟از زماني كودكي براي من وجود داشت و دارد…

دختر چيست و چه خواهد شد؟شايد كمي غير منطقي باشد اما اگر چون نودونه درصد مردم چه ايراني و چه غير ايراني به آن نگاه كنيم مي بينيم چيز زياد نامعقولي را دنبال نكرده ايم….

از دير باز فرزنداناث مشكل بوده و دارنده آن با بي ميلي از آنچه دست روزگار بر دامانش نهاده ياد مي كند…. اگر ديدگان را بقول فيلم برداران كمي گسترش دهيم و لانگ شاتي از آنچه در اطراف و جوانب امر در جريان است تهيه نماييم به سادگي علت را در مي يابيم مهمترين درد يك جامعه فقر چه مادي و چه معنوي است و متاسفانه كشورهاي جهان سوم با هر دو آن بويژه نوع دومش دست به گريبان مي باشند.

شايد براي اكثر قريب به اتفاق سما دوران تحصيلاتتان اين موضوع انشاء مطرح شده باشد كه علم بهتر است يا ثروت …راستش آن روزها كمتر كسي مي توانست بنويسد ثروت و بيستر محصلين به هر شكلي مي توانست علم را برتر مي خواند ، اما امروز با مطرح كردن اين سئوال در ذهنيت چون من اين مطلب مطرح مي شود كه آيا خداوندمي تواند سنگي را بسازد كه خود قادر به حركت دادن آن نباشد؟

دوست گرامي لطفا تعمق داشته باشيد رشته كلام در دستم مي باشد و از اصل مطلب دور نشده ام اين يكي از خواص يا به قول ديگر عادات حقير مي باشد كه براي بيان يك مطلب به استدلال هاي گوناگون رجوع كنم….

گفتيم آري خدا مي تواند سنگي بسازد كه قادر به حركت آن تكه نباشد ،بلكه چون او قادر و تواناست اين نمي تواند پاسخي براي علم بهتر است يا ثروت باشد زيرا آن مكمل يكديگرند ؟ با اين فرق كه كمتر اتفاق مي افتد و ثروتي در يك مجموعه وجود داشته باشد علاوه بر آنكه مهمترين عامل كه هرگز از آن ياد نمي شود وجود نداشته باشد… آن به نظر من ايمان است… اميد است،منطق و يقين است.

مطلب را بررسي مي كنيم عالمي به علت فشارهاي مادي به هر شكلي ممكن تن به برطرف نمودن موانع مي سپارد و براي اين كار علم خود را سرمايه مي فروشد و در اينجا ديگر نمي توان گفت علم بهتر يا بدتر از ثروت است،چرا كه عالم بي ايمان نمي تواند منطقي بياورد و لذا چاره اي جز اين نمي بيند نتيجه اين مي شود كه اگر عالمي در جهان سوم و كشورهاي اين منطقه از اره زمين باشد به علل مختلف تن به بيگانه مي سپارد و اين مي شود كه جهان گرسنه ،گرسنه تر مي شود…

ضعف فرهنگ و شناخت علت ما باعث مي شود كه راه علاج را در ماديات جستجو نمايند و هر چيزي كه به نحوي مشكل درراه رسيدن به ماديات است مفيد بدانند و اين دختر و زن يك صداست و براساس همان نظريه اي كه عرض كردم بايد نابود شود چرا كه در كوتاه زماني بر پايه يك سري رسوم و عادات كه بر خواسته ها از همان فرهنگ خود جوش جهان سومي است بايد طي مراسمي راهي منزل بخت شود الزامي مي باشد كه كالاهايي را به عنوان جهيزيه با خود ببرد يا نه كمي به عقب بر گرديم زماني كه جنگي صورت مي گرفت و زنان را به كنيزي مي بردند … و اين ننگ قبيله مغلوب بود كه زنانش به اسارت برود اما اگر مرد بود يك سرباز بشمار مي آمد و مدافع قبيله … يك انسان با عقيده آزاد منطقي به شمار مي آيد.

راستش زماني كه به دادگاه مدني خاص سر مي زنم انبوه زناني كه نااميدانه قرباني مي شوند مرا به اين سئوال وا مي دارد چرا آن زمان اينها رادر همان بدو تولد نابود نكردند كه حالا بايد همراهشان جمعي ديگر به وادي حسرت كشيده شوند …زن كالا بوده ،هست ،و خواهد بود حقيقتي است تلخ ولي بايد قبول كرد چرا كه انسان جهان سوم مقصودم نژاد مذكر است او هم بايد محكوم شود همه بايد فاني شوند تا يك پنجم از انسانهاي كره زمين زندگي كنند…

اين برنامه اي است كه تنظيم شده به ماشين زمان سپرده شده و رباط هائي كه از گوشت و استخوان هستند آن را عملي مي سازند .. ساخت سلاحهاي گوناگون ،دسته بندي هاي سياسي اختلافات مذهبي سبك گرائي و غيره …. همه و همه براي آن است كه رباط ها بهتر كار خود را انجام دهند…

به خود نگاه كن با مشكلات فراوان پنجه پنجه افكندي بر آنها فارغ شدي و حالا بهعنوان يك الگوي كم و بيش مورد توجه خاص و عام هستي اما آيا حاضري حتي براي يك روز جاي آن زن روستائي يا عشاير در كوه و دشت زندگي كني ..كارهاي اورا انجام دهي شلتوك بكاري يا در آب گل آلود فرو برده شنا كني ؟جواب خير شما منطقي است چرا كه تو تلاش خود رابه نوع ديگري به نمايش گذارده اي ..ولي من مي گويم چند درصد از همنوعان شما به درجاتي در حد شما رسيده اند ..در يك حساب سرانگشتي آمار بسيار ناچيزي حاصل مي شود،اقليتي در مقابل اكثريت قابل توجه حالا چه مي گوئيد آيا اين شما نيستيد كه محكوم به فنا شده ايد؟ آيا اين شما نيستيد كه براي القاي واقعيت خود حاضر به انجام هر كاري حتي نابودي قشر عظيمي از همنوعان خود هستيد؟ حتي جنس مرد كه چون شما درگير اين طرز  برخوردار است، يك پزشك كمتر رغبتي به كار در يك روستا از خود بروز مي دهد چرا كه به دنبال آينده روشن تر و بهتر است حتي اگر وجودش در روستا يا شهرستاني نياز هم باشد … نياز را معني مي كنم همان احتياج در قالب 900 بيمار ديگر كه تنها با دستان پزشك جراح ماهري مي تواند به زندگي خود حياتي دوباره ببخشد و با حياتش نام و توشه فرزندانش را فراهم سازد و فرزندانش هستند كه جامعه فردا والي آخر…

حالا احساس مي كنم رشته كلام سخن را بهخ دست شما سپرده ام و در گشايش آن با مشكل روبرو شده ايم به ياريتان مي آيم تا سر نخ را با بيابيم و بلوزي در خور صحبتمان تهيه و يا به تنش كنيم تا زيبائي خود را دريابد ….

غرض از بيان اين سخن تنها گفتن اين جمله است كه انسان امروز بويژه جهان سوم را اسير ضد ارزشها ساخته اند … و هر چيزي كه به نوعي تو و مرا مي دارد تا از قافله تمدن و علم و دانش وا بمانيم ضد ارزش مي باشد…

ارزش يك انسان به اخذ مدارك عاليه تحصيلي نيست والا درجه انسانيت آن زمانيست كه سلولهاي كوچك خود را دريابي و بداني كه انساني براي چه آمده اي و براي چه بايد زنده باشي در غير اينصورت همان بهتر كه چون گذشتگان زنده بگور شوي بياييد خويشتن را بشناسيم و بفهميم در كجاي اين جهان ايستاده ايم ..چه هستيم و چه بايد بگوئيم …

هيچ نسلي به وجود نمي آيد يا قدرت و توانايي تو…مرد فردا و انديشه فردا را تو مي سازي .

انگيزه دست يافتن به ناشناخته ها را قواي تو در ذهن نسل فردا جاي مي دهد..

بيائيد زنجيره ها را پاره كنيم به ميان خودي ها همنوع  هايمان را مي گوئيم …..آنها را كه چون من و تو آينده ساز هستن ..بايد دستشان را اين زمان گرفت فردا دير است زيرا كه نسلي به عقب مي ماند با اندك غفلت ما ….

آنچه تو و مرا اسير مي كند حجاب نيست بلكه انديشيدن به آن است غفلت از حقايق اطرافمان و انديشيدن به اينگونه موضوعات دقيقا آنچه را مي سازد كه آن را يك پنجم جمعيت جهان مي طلبند…پر واضح است هر نگيني زماني جلوه و ارزش بيشتري نزد خريدار مي يابد كه در انگشتري و ركابي جا گرفته باشد پوشش كه دوام و زيبايي به نگين مي بخشد و حجاب مناسب براي زن بي شك همان ركابيست كه نگين ارزشمند وجودي او را د رخود محفوظ و با دوام نگاه مي دارد.

ارزش هر شخصيتي زماني گران و قابل است كه دست خوش ناملايماتي هاي روزگار شده اما مقاومت نموده نشكسته باشد …تنها پوشش چه جسمي و چه معنوي است كه مي تواند ياري با ارزش در مقابل ناملايمات براي آن شخص باشد …

پوشش تن كه اعتقادات را در بر مي گيرد و پوشش ظاهر كه جسم را محفوظ مي دارد .

زماني كه به تاريخ اين اسناد ارزشمند مراجعه مي كنيم مي بينيم قريب به اتفاق حوادث بر اثر يك جريان ساده رخ داده اي كاش آماري دقيق مي وانستيم ارائه بدهيم و از آمار دريابيم كه چه تعداد از علل انحرافات اجتماعي  ريشه در عدم رعايت همين نكات ساده دارد .

عدم شناخت صحيح از معناي عشق و محبت بلاشك علتي جز در ك ناقص از فرهنگ نيست و اين فرهنگ آيا ايرادي دارد؟ تنها درك ما از فرهنگ است كه آن را اين گونه جلوه گر مي سازد ….

اگر چه تمايلي به مطرح كردن دين خاصي ندارم اما تنها چون كه مسلمانم اين ابيات را مي آورم .

آبادي ميخانه ز ويراني ماست

                          اسلام به ذات خود ندارد عيبي

هر عيب كه هست

                       از مسلماني ماست …

اينكه زنان امروز متاسفانه با تن و ابعاد دروني جامعه هنوز بي ارزشتر از مردان به شمار مي آيند حقيقتي است غير قابل انكار اما علت دارد و به قول ديگر هر معلولي را علتي هست و اين معلول علتهاي مختلفي دارد كه چند مورد آن ار به اختصار توضيح دادم.

توصيه مي كنم يك بار ديگر مطلب را مطرح بفرمائيد …

بررسي و تشريح شخصيت زن واقعي داراي يك كليشه واحد نيست زمان در تكامل است ….گرچه شايد به د عقيده بسياري پوشش را مي توان در تمام جهان اواخر قرن بيستم رايج كرد؟

آيا يك برنامه تلويزيوني مي تواند براي برقراري صميمت بيشتر و انعكاس حقايق درون يك خانواده زني را بهمان حالات و بدون رعايت حجاب وطرح نمايد (گرچه گاهي ديده مي شود كه بله..)؟

اينها سئوالاتي است كه با كمي دقت در مطالعه متن حاضر به پاسخ آن دست مي يابيد//

بياييد خويشتن را بشناسيم و بفهميم در كجاي اين جريان ايستاده ايم بيش از هر چيز اين نكته مد نظر است كه قبول داريم زمان در تغيير است و نمي توان الگوئي را دنبال كرد…

يكي از محاسن دين اسلام در همين جا نهفته شده است كه در زمان امام غايب ولي فقيه با درك صحيح از جامعه قوانين شرع را مطرح مي كند .

هر شخصيتي قبل از اينكه ساخته شود بايد خود ساخته شود و خود را با منطق و استدلالهاي واقعي به يقين برساند بعد از آن مي تواند براي اطرافيانش و حتي نسل آتي هم الگو باشد و از اين گونه شخصيتهاي خود ساخته در دين اسلام كم نيست و مطالعه زندگي آنها مي تواند گرد و غبار نشسته به شخصيت اين نسل را بروبد …

حقيقت زندگي آن است كه بيش از دو سوم انسانها به تخيلات خود مي پردازد و آنچه دارند را ناديده مي گيرند … قبول داشته ها و تطابق آن به زنان بلاشك موفقيت را به همراه مي آورد و اين بحثي خواهد بود كه انشاالله در آينده دنبال مي نمائيم.

 

 

 

 

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

ن ،والقلم و مايسطرون

 

خيلي وقته كه چيزي ننوشتم .چيزي كه از دل بربيايد و بر دل نشيند .از آن حرفها كه مي زدم كلي دل خوش يم شد….سبك مي شد جون مي گرفت تا دوباره زندگي كند ..هر وقت به گذشته و آِينده فكر مي كنم يك احساس غريبي به دلم چيره مي شود گويا چند ساعت گذشته و يا چند ساعت آينده است. خيلي به هم نزديكه ……

اين روزها با اين حال كه دارم نميدونم چي بگم از كجا و از چي و كي ….ولي مي دانم همه چيز تقصير سياسته ،پدر سياست بسوزه كه هيچ كس اختياردار خودش نيست . اگر كسي بخواهد واقعا انسان باشد نميتونه ،چون تا چشم به هم بزند سياست پدرش را در مياره بايد در مسير جريان بود يادم نيست كدام يك از بزرگان ولي فكر مب كنم زنده ياد علامه دهخدا بود كه مي گفت انسان بايد بر خلاف جريان رود حركت كند وگرنه در مسير رود هر تكه پاره اي مي تونه حركت داشته باشد.عجيب حالا ما شديم همان تكه كه شايد به جنس پوست و استخوان ..خدايا عرفان و استدلالهاي عقيدتي در اين قرن به چه كار مياد حافظ و سعدي و خيام چطور مي توانند به انسان قرن بيستم بگن ما از عشق حرف نزديم چون عشق واقعي چيز ديگري بود،…

از اينكه دنباله رو يك قلم يا يك خط باشم بدم مياد ولي گاه و بيگاه كه به نوشته ها يا به قول ديگر ،سياه پاره ها نگاه مي كنم ،مي بينم بيشتر ،حرفهاي تكراري زدم ،اكثر قريب به اتفاق شبيه خدا بيامرز جلال يادش زنده باد….

حرف دل را مي زد چوب استعمار به گردنش خورده بود مي دونست از كجا خورده و واسه همين آنجوري جيغ مي كشيد …ولي كو گوش شنوا!؟..آخر وقتي كلي چيز مي نويسم حرف مي زنم جيغ مي كشم و آخرش مي بينم همين به اصطلاح خلق مظلوم چطور سر سوار متنفر ميشم،ميگم آخر مرد واسه كي واسه چي يك عمر ،عمري كه ديگر بر نمي گردد افتادي دنبال اين حرفها و آخرش تو سيكل ماندي يكي آمد بگويد بيا اين هم اول يا دوم دبيرستان ….

اي دل غافل تازه متوجه شديكه بايد از نو شروع كني مثل …چي …كار مي كني واي مي ايستي تا يقه تو پاره كنند تو گوشت بزنند.زندان بندازند هزار و يك جور دري وري بهت بگن آن هم به نا حق و تو فقط نگاه مي كني كه چي؟

نماز مي خوني روزي هفت بار رو به خدا خم ميشي سر به يك تكه خاك كه دلتو خوش كردي مخلوط كربلاست ولي مي دوني كه از يك كاميون خاك معمولي شايد يك قاشق خاك كربلا قاطي داشته باشد و هموطنهاي راست و مسلمونت …..

الله اكبر ما چه ملتي هستيم چرا راستي چرا بايد تا اين اندازه بد طينت بشيم.وقتي به تاريخ پر فراز و نشيب اين ملت نگاه مي كنيم مي بينيم كه روزگاري ما جزو بهترين ها بوديم قوم آريايي از آن سوي خزر بسوي فلات آمدند و پارسيان از يك سو و كلداني ها از سوي ديگر و خلاصه تا چشم به هم زدند حكومت انوشيروان و بعد جمشيد هم نوروز را آورد بله بيشتر حرف سر نوروزه كه چي با خودم نيستم مي دونم نوروز چيه از كجا آمده و براي چي آمده تو كه مسلماني و نسبت به دينت هم يقه پاره مي كني هان ….نه نمي دوني بيخود هم بهانه نياور كه رسمه ! چه رسمي ؟! اين حرفها  چيه ؟!آيا رسميه كه مثل عروسك سالي يك بار لباس نو بپوشي و بزك كني راه بيفتي خانه اين و اون شيريني بخوري بخندي عيدي بدي و عيدي بگيري و گور و گور پدر آن كه در چند صد متري تو نون شب نداره بخره …. به ولاي علي قسم اين عيد نيست و اگر حتي جمشيد اين عيد رو رسم كرده به گور پرش  خنديده .. بريد بخونيد كه چطور عيد نوروز را جشن مي گرفت اگر قرار رسم  را رعايت كنيد حسابي نه ناقص  غير معقول …..بعضي وقتها فكر مي كنم انساني كه دل به زنده بودن بسته  خيلي بدبخته چرا كه بايد په همه چيز رو به تن خودش بمالد ميفهمي كه….

 

بعضي وقتها فكر مي كنم انساني كه دل به زنده بودن بسته خيلي بدبخته چرا كه بايد پيه همه چيز رو به تن خودش بمالد ميفهمي كه…

اما كسي كه ميره به طرف  مرگ خيلي مرده اما نه … چرا كه اون ميدونه چرا كشته ميشه ولي اگر عزيزش رو جلوش

كشتن يا تهديد به قتل كردن و اون باز استقامت كرده اين درسته و حسين اين كار رو كرد اون مي دانست چرا بايد كشته بشه ولي علي اصغر چي؟ آيا مي دانست ؟ نه معلومه كه نميدونست تازه اگر هم ميدونست كسي كه با اون جنگ نداشت جنگ با حسين بود و فكر حسين و حسين كي بود و چه مي كرد بايد بري دنبالش به ولاي او كه هنوز خود را مريد مريدش هم نمي توانم به شمار بياورم حسين يك انسان بيش نبود و ما چقدر كوته نظريم كه به خود نام يك انسان رامي دهيم بي آنكه انساني را شناخته باشيم . هر روز صبح آدمها راه مي افتند ميرن به جائي كه ساعتي وايسن يا بشينن دستا يا پاها حركت مي كند چيزي به حركت در مي آيد وبعد باز بر ميگردن شب ميشه آنهايي كه همسردارن بغل همسرانشون  بخوابند و آنهائي كه ندارند به ياد يكي مي خوابند به اين ميگن عشق به به كل اين كارها ميگن زندگي و آخرش بقول دكتر يك جلوش تا بي نهايت صفر ….

آخر اين يك كيه؟ چيه ؟ كجاست؟ من و تو ماچنديم ؟صفري هستيم كه جلوي اين يكيم؟ آيا مي تونيم يك يا دو حتي 9 باشيم ؟هان ؟آخر تا كي بايد صفر باشيم ؟…

سختي و گرسنگي و تشنگي را تحمل مي كنيم حداقل در محيطي كه ديگران ما را مي بينند بعد ميآييم تو خلوت خودمون  يواشكي مشغول ميشيم يا نه صبر ميكنيم  زنگ رو بزنند. زنگ كه خورد دست ميره تو سفره رون مرغ تو دهن يكي ، پيش سينه تو دهن اون يكي گردن آويزون لاي  دندان اين يكي و خلاصه ساعتي بعد شكمها كه گورستان اجساد حيوانات شده …ورمي قولمبد ….و همه چيز  تمام ميشود….و اما كودكي آن سوتر از پشت شيشه به انبوه آهائيكه پول خريد يك كيلو زولبيا را دارند مي نگرد و با خود مي انديشد روزي او هم معناي روزه گرفتن را خواهد آموخت.

آه دنياي غريبي است . مي آيي و مي روي و رفتنت را باور نداري گر چه وقت صابر با تو هستم ديگران را كنار بگذار تو چرا ساكتي تا كي براي ديگران حرف داري كمي هم به فكر خودت باش صبوري بس است. هان تصميم داري زنده بماني تلاش كني و عاقبت تو هم بميري يا نه حقيقتا قصد داري بخواني بكوشي و بگوئي و اگر مردي نه بجا ..من كه مي گويم اگر اين است خوشا به سعادتت…

 

 

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

 

نسل….

آدم كه كهنه شد،حرفهايش بوي خاطره مي گيرد،نسل ديروز تكيده است،شايد صحبت ياد است يا وقتي كه محبت جوشيد و قيام كرد،يا وقتي كه همه دستهايشان را در گلدان سپيد ايثار و فداكاري كاشتند ….گذشت.

از آن نسل شايد عده اي بريده اند،آنها عقيده شان را در كيفي دور گذاشته اند ،و به روزنامه اي مي انديشند كه هر روز در خلوت ظهرهاي گرم تابستان در يك گوشه پارك خواند و تنهايي را شمارش كرد و بس .از آن نسل عده اي عفب ماندگي هاي اقتصادي چند سال مبارزه و حبس را مي خواهند جبران كنند. آن عده ايد ه آلهاي ديروزيشان را در ازاي كمي آرامش به دنياي امروزشان بخشيدند.

از آن نسل عده اي سفره لبخند را چيدند از لبانشان و معتقدند كه جهان جايي را براي مبارزه آرماني ندارد.

خستگي بر چهره شان نشست و تنها آن ماند و يادش بخير و كمي اندوه .

ازآن نسل اما عده اي نمانده اند كه اين روزها را ببينند روزي در يكي از نقاط اين خاك شليك گلوله و خمپاره به زندگيشان پايان داد،آنان كه بر خاك افتادند به اين فكر مي كردند سپيده فردا را با رنگي ديگر به انتظار هموطنانشان خواهند بخشيد به اينكه نسل آينده از خون آنان بيرقي ديگر خواهد ساخت براي آرماني ديگر، اما خوان آنها به گمانم كمي تا بيشتر فراموش شده چه كسي پاسخ گو خواهد بود ؟

ازآن نسل هم عده اي ماندند كه هنوز ايمانشان را با هيچ چيز معاوضه نكردند.

اي عزيز مي تواني باور زكني كه هفده ساله ها و نوجوانان ما به چه مي انديشيند شايد سخت قابل باور باشد اما از نظر آنان سلطنت مرداني مثل تو و كساني كه شهيد شدند تمام نشده ،اين نسل براي آرنولد و استالونه دست مي زند براي بروس ويلسين،مايكل گوش مي كند ،آرم رپ جاي گروه هاي ديگر را گرفته است.

به گمانم در چنين دوراني تنها راهي كه به ذهن هفده ساله ها مي رسد اين است كه توي دل خود مادونا نامه آي لاو يو دار بنويسد و در ذهن خود با جرج مايكل عكس بگيرند اين چه راه گريزي است؟

آخر عزيز هفده ساله ام ،اگر خسته اي عينك آفتابي بزن اگر دلت براي هيچ آرزويي پر نمي كشد آسمان را هم نگاه نكن اگر اميد را سر مي بري تباهي چشمانت را كه زلالي برق از آن گرفته را نخواه سياهي روحت را نخواه خورشيد و درياي آبي را هم نخواه منتظر كدام قاصدكي كدام پيام؟

در ازاي كدام سكه كدام كالا ،دلت را مي فروشي ؟فكر مي كني مي تواني چيزي جايگزينش كني ؟ چه را مي جوئي تفسير كلمه كافي شاب را پيتزا ؟پيت زا ،مادر پيت ؟

مي تواني فرياد بكشي اما عشقهايت را دو زاري نفروشي دو ريالي ديگر به درد تلفن هم نمي خورد ادامه اين روند فرهنگي يعني تاريخ  چهار هزار ساله ما بايد با قرص خواب بخوابد وقتي نوجوانهاي هم نسل تو هر روزشان را مي فروشند مولوي بايد سماع را فراموش كند.

آخر چرا خودت را از عينك ديگري مي بيني چرا فكر نمي كني دنيا را مي شود اينگونه ساخت؟

بيا و از پنجره نور را خواستگاري كن و هر روز ميهمان خورشيد باش زندگي بي حضور آرزو جز پستي نخواهد زاييد.

برادر برايت از نسلي بگويم با دين بيگانه تر زخم هر لحظه كاري تر رهروان حركت ايستاده ايستادگان افتاده جهان بي عشق عشقها بي معرفت معرفتها بي حب محبتها بي شور شورها بي هدف هدفها نامعلوم ..

برادر عزيز معلم عزيز دوستان و دوستداران راه تو همچنان تنها تنهايان غريب غريبان بي امن امانان خسته عاشقان از معشوقان كه تو گفتي رنجيده اند اما همچنان عاشق اين درد را به كدامين زبان بايد نوشت برادر چگونه به تو بگويم بسياري از جوانان دين را نشناخته مذهب را نفهميده اسلام را نخوانده شيعه را ندانسته رد مي كنند اصلا حوصله اين بحث را ندارند چگونه به تو بگويم نسل جوان امروز نه تنها از دين بلكه از لحظه اي انديشيدن هم گريزان است . از تفكر از هر آنچه رنگ و بوي مسئوليت دارد بيزار است .يورش فرهنگ مهاجمي كه سيد جمال مي گفت…

امروز كلاس درس دانشگاه نه ديگر جاي مبادله افكار و عقايد كه مكان رد و لدل كردن شماره است (شماره تلفن)چگونه به تو بگويم كتابها هر روز بي خاصيت تر كه ويترين كتابفروشي ها از كتاب يوگا احضار روح و تعبير خواب ارتباط با اشباح پر است يا آموزش آشپزي و جلوگيري از ناتواني هاي جنسي و پيشگيري ا زريزش موي سر فاجعه تو مي كفتيي دارد از دست مي ورد اما بايد فرياد كرد از دست رفته

برادر حال تو بگو تو كه اميد خستگان بودي تو كه عشق را بر ايمان تفسير كردي ايمان را احيا تو كه از شبهاي كويري اين برهوت گفتي تو كه از شبهاي كويري اين برهوت گفتي تو كه استادت علي (ع) بود و رهبرت …تو كه باز هم بگو حالا سر در كدام چاه فرياد اين دردها را فرياد كنيم؟

مريم 13/3/1376

 

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

این داستان را تقدیم می کنم به عزیزانی هم رزم بودیم و جنگیدن برای شرفشان و کشورشان یادشان گرامی باد که مشتی از کاکشان را هم به بیگانه ندادن.

دعا توسل

حالا ديگر من تنها بودم . رنگ خورشيد گرچه از همان طلوع ،روشنايي نداشت اما در اين ساعت پاياني روز با تلاش فراوان سعي مي كرد كه خودي نشان دهد.ولي 40 سانت برف و سرماي استخوان سوز مجالش نمي داد .

براي يك لحظه ،و هم مرا در خود فرو برد .من تنهاي تنها بر فراز يكي از بلنديهاي شمالي رشته كوه زاگرس جايي كه از شمال به مرز تركيه و ا زغرب به مرز عراق منتهي مي شود، درمانده بر كوهي از برف و سرما خيره به چه چيز جز آينده مي توانم باشم ،ينده را چگونه مي ديدم و گذشته را چگونه به ياد مي آورم . هر كدام يك مثنوي با يك من كاغذ مي خواهد . منطقه اي كه من در آن قرار داشتم ،در آينده نزديك شاهد عملياتي خواهد بود و در آن چه اتفاقاتي خواهد افتاد .

همه تخيلاتم را تشكيل مي دهد شهرك دزلي چند كيلومتر پايينتر در دامنه كوه برافراشته ،قله ملخپور كه در عمليات والفجر به دست مرتضي جاويدي فرمانده شهيد گردان فجر ،از فساد آزاد شده بود هم سر به فلك كشيد منتظر ماوياران بود. ولي در حال حاضر من بودم شب بود و سرماي سوزان كوهستان كه مكمل تمامشان تنهايي بود.

در همان اوايل روز به ياري دوستان ادري علم كرد ه بوديم وارد چادر شدم كف چادر را قبل از علم كردنش با مشماي نايلوني پوشانده بودم و رويش هم سه لايه پتو انداخته بوديم . يك چراغ علاءالدين هم داشتيم و روشنايي چادر هم يك فانوس بود كه ناميزان مي سوخت و نور چادر را تامين مي كرد.

علي الرغم خستگي فراوان نمي تواستم به خواب برم . مي دانم از ترس نبود چرا كه سالها بود ترس از همه چيز حتي مرگ را در خود كشته بودم . من تنها فرزند خانواده فرزند پسر يكي يك دانه خانه از سالهاي آغازين انقلاب عاسقانه پا در راهي گذارده بودم كه برايم يك ارزش به شمار مي آمد….

خوب كه نگاه مي كردم . مي ديدم بدنم مي لرزد . دوست داشتم گريه كنم بغضم تركيد و شروع به گريه كردن نمودم.چقدر سبك شدم . يك كتابچه دعا هميشه همراهم بود و از تمام دعاها دعاي توسل را بهتر مي خواندم .

اي بار توسل به امام جعفر صادق نمودم و دعا را شروع كردم. چه صفايي داشت آن لحظات خلوت خود و خويشتنم .پلك هايم سنگين شده بود و خستگي داشت ديوانه ام مي كرد. براي يك لحظه همه چيز را تمام شده احساس مي كردم. پلكهايم آنقدر سنگين شده بود كه به زحمت مي توانستم بازش كنم. دستهايم حركت مي كرد اما چه حركتي به سمت پاهايم نگاه كردم. يك آن احساس كردم پا ندارم .بعد خوب كه نگاه كردم ديدم پا دارم. ولي ناگهان احساس دردي به دلم افتاد . دانستم در حال يخ زدن هستم . بايد حرارت را به خود نزديك مي كردم .ولي چراغ خاموش بود و من نمي توانستم برخيزم .به سختي خود را به آن طرف چادر كشاندم .كبريت را از جيبم درآوردم و چراغ را روشن كردم . خاموش شدكبريت دوم،سوم،چهارم…. اما خاموش مي شد. حالا ديگر يك كبريت مانده بود و من و چراغ خاموش سرما تا كمرم رسيده بود….

آخرين كبريت را زدم چراغ روشن شد و بعد از چند لحظه دور تا دور فتيله آتش گرفت ولي بد مي سوخت ، با آخرين قدرت در بدنم چراغ را حركت دادم. به زحمت سرم را بالا آوردم كه ببينم چراغ را حركت دادم به زحمت سرم را بالا آوردم كه ببينم چراغ چگونه مي سوزد .حرارت آتش ناگهاني بودن آن باعث شد كه هم رمق آخرا را از دست بدهم و هم از حال بروم .

يك روز بعد در مريوان چشمم را گشودم و دانستم زنده هستم .

دكتر مي گفت معجزه بود و من مي گفتم نه ياري و مساعدت همنامم بود كه به او متوسل شده بودم….

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

با توجه به اینکه بیشتر کتابها و آثار موسسه آشتی در سال ۱۳۸۷ نابود شد بران شدیم تا نوشته های موجود و کتابهای مانده خود مان را از این راه در اختیار شما عزیزان خواننده قرار دهیم باشد که باشیم و باشید. کتاب نامه  ها از جمله ارزشمند ترین آثار ارزشمند به یاد گار مانه موسسه آشتی است که به شما تقدیم می کنم.

سرا پا اگر زرد و پژمرده ايم

ولي دل به طوفان نسپرده ايم

چو گلدان خالي لب پنجره

پر از خاطرات ترك خورده ايم

بنام خداوند بخشنده و مهربان

سلام؛سلامي به گرمي تمام آشنائيها و به حرارت نور خورشيد و به لذت ديدن يك دوست قديمي كه سالها كه سالها از او بي خبر بوده اي .

مدتها بود در انتظار نامه اي از تو بودم ، تا آنكه ديدم در انتظار بودن ارزشي ندارد بايد دست به كار شوم برايت نامه نوشتم و تمام نامه هايي را كه داشتم و نامه هايي كه نوشته بودم را زير و رو كردم فقط به خاطر آنكه بتوانم نامه هايم را در قالب يك نامه برايت بفرستم و تو بخواني ،و بداني كه دوست داشتن سخت نيست .

حالا ديگر تمبرها هم نقش حروف يك ماشين است و چه بگويم.

نامه ها : براي تو در واقع يك بهانه است كه دست به قلم شوي ويك نامه براي خودت و خلوت خودت .

ميداني چه مي گويم ،اين روزها چقدر با خودت خلوت كرده اي و چقدر درد دلهايت را گوش مي كني .نامه ها يادت مي آورد كه بايد بنويسي و به خودت هم فكر كني به دور و برت هم نگاه كني و خوب نگاه كني نامه ها ،نامه هاي نوشته شده در خلوت آدمهائي است كه به خودت و به ديگران فكر مي كردند نامه ها را خوب بخوان و نامه هايت را از اين پس به ياد آنچه از نامه ها در ذهن داري بنويس .ساده روشن و….

اين نامه ها از جعفر صابري-مريم يار محمدي – مسعود امامي – علي بيگي – ببرك احساس مي باشد و اميدوارم كه در آينده نزديك نامه هايي از شما هم به دست ما برسد و به اميدآن روز.

ح .ج . صابري

20/2/1379

ادامه مطلب

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خانه مشهد ی رمضان کجاست؟

سرم پایین بود و منتظر بودم که دوستم بیاید و برویم ،کارش طول کشیده بود و هوا هم سرد بود که پیر مردی به من نزدیک شد و خیلی صمیمی پرسید :عمو خانه مشهدی رمضان کجاست؟ با لبخند گفتم: نمی دانم ، من اهل این محل نیستم! پیر مرد گفت : عجیب است خانه خودم است نمی دانم کجاست باید داخل یکی از همین کوچه ها باشد ! و رفت… حیران مانده بودم و به زندگی و روزگار فکر می کردم که ما کجا هستیم این بابا در خیابان محلشان دنبال خانه خودش می گردد. چقدر تلاش کرده که خانه ای بسازد ،برای پیریش و امروز خانه را گم کرده وای بر ما !کجا هستیم و دنبال چه خانه ای می گردیم اینهمه تلاش و تقلا برای چه ؟چقدر حقی را نا حق کردیم !چقدر راستی را دروغ کردیم و چقدر حقیقتی را کتمان ! وای که در خلوت خود اگر کنکاش کنیم چه با خود کردیم.عارف نیستم عاشق نیستم من هم مثل همه ی شما موجودی هستم که دست و پا دارم و فکر می کنم که بشرم .بشر اشرف مخلو قات را می گو یم که جنگ به پا می کند و خون ها می ریزد !جنایت ها می کند و حق ها را نابود می سازد .ظلم ها در حق هم نوع خود می کند و همه ی اینها برای آن است که خانه ای بزرگ تر و آراسته تر برای خود فرا هم سازد.گاه بهتر است قبل از اینکه به دنبال خانه خود بگردیم به دنبال خانه دوست بگردیم .چندی پیش با دوستی آشنا شدم که سادگی کلامش پشت زبان تندی که داشت مخفی بود و دل پاکش را نمی شد در همان ابتدا دید و شناخت …دوستان گفتند او را چگو نه دیدی؟ گفتم او پسر بچه ای است که بزرگ شده ولی همان طور ساده و بی آلایش مانده …کاشکی می شد ما هم این گونه می ماندیم . وقتی فرزند کوچکم از من چیزی می خواهد خنده ام می گیرد که او چه آرزو های کوچکی دارد و با چه چیزی شاد می شود بعد یاد خواسته های خودم که از خدا دارم می افتم که چقدر کودکانه است و چقدر حقیر! به خود می آیم که می شود چیزی هایی را خواست و به آن اندیشید که زیباییش هزاران بار بهتر و بیشتر . یک صدو بیست و چهار هزار پیامبر از طرف خدا وند آمدند که همین ها را به ما بگو یند تا در پیری به دنبال خانه خود نگردیم .ما چه کردیم !اگر همان گونه کودک بمانیم و به خدای خود دل ببندیم چقدر زیبا خواهد بود.

یکی از شخصیت های ادبی و فر هنگی ایران زمین که در همان کودکی ماند بود و با همان سادگی شعر می سرود مرحوم داراب افسر (بختیاری) بود که حتی با خدای خود ساده سخن می گفت :

خداییه

ای که روزی همه خلق ز انبار تونه / آسمونها و زمین کرده کردار تونه
ای همه نقش و نگاری که منه دنیا هد / همه از پرتو یک جلوه زدیدار تونه
افتو ئی همه نوری که اتاوه به زمین / مختصر ذره ای از تابش رخسار تونه
عاقلون هر چه کنن فکر و ابالن به خوسون / اشتباه کردنه/ پای جمله زافکار تونه
هرکه رهد از پی مقصود و به مقصود رسید / او نرفت و نرسیده یو ز رفتار تونه
هرحکیمی که دوا داد و مریضس خو، ابید / او دواها همه از قیطی عطار تونه
هرچه فردوسی و سعدی گودنه / همه سون از اثر طبع درربار تونه
پیر ابون خلق و همه سال تفاوت اکنن / غیر ذات تو که امسال تو چی پار تونه
عرش فرش کردی و قلیون نهادی گر لو / هر چه ورمون اکنن پای همه آزار تونه
گدیه کردمه مختار تونه ور خو وبد / نیکنم زِت مو قبول یو سر و یو دار تونه
هر شر وشور به دنیا منه مخلوقت ابو / ازنیم یا اکشیم پاک همه سون کارتونه
خان چنگیز که دنیانه سر از ته رفتی / هرچه بد کرد به مردم همه وادار تونه
شاه تیمور که مشهور به خین ریزی بید / کمتریم بنده ای اِز مردم تاتار تونه
یه نفر کی ایترس ئی همه ادم بکشه؟ / اونکشت دست تو بید، قدرت قهّار تونه
وندیه جنگ اروپا و تپستی ته عرش / هرچه مردن منه جنگ خین همه بار تونه
هر رسولی افرستی و کتابی داره / یا کرت یا کر گَوت یا که جلور دار تون
آدمه گول ازنی و اکونیس وُر منه باغ / اِنهی تِرد بریشس که یو دیف وار تونه
هو که شیطونه و ئی گول به آدم زیده / گوش و نفتس بزبکنی خوس دزّ بازار تونه
باغته رفت به یه شَو و گرهد از چنگت / میل خت بید که بَرِ ارنه گرفتار تونه
گدیه روز قیامت ز لر ایخوم مو حساو / تو چه دادیس هو چه داره چه بدهکار تونه
کرّ یارونه اتومبیل سُواری دادی / منکر بیدنته، لر که طرفدار تونه
حق تو داری بکنی هرچه به دنیا بخویی / چون همه بید و نبید زنده ز دوّار تونه
هربنایی که بسازن همه ویرون ابوهه / غیر پاینده فقط گنبد دوّار تونه
افسر ئی فخر بسه سی تو که بعد از مرگت / اسم لر تا به ابد زنده زاشعار تونه

یاد و نام این بزرگ مرد فر هنگ و ادب کشور مان زنده باشد .در ادامه گوشهای از زندگی نامه او را نیز تقدیم می نمایم:

داراب افسر


پدر شعر بختیاری و


کسی که گویش بختیاری را ماندگار کرد.


داراب افسر در سال 1279شمسی در چقاخور بختیاری متولد شد. پدرش آ اصلان از طایفه احمد خسروی و مادرش بی بی گوهردختر حسینقلی خان ایلخانی بود. کودکی های داراب افسر درمیان کوههای شگفت انگیز بختیاری، لاله های واژگون ، غوغای ایل وکوچ ومردمان ساده و صمیمی گذشت و اینها همه در روح او آنچنان ژرف تاثیر نهاد که جلوهای آن درشعر وی ، شگرف و بدیع بوده وسرشار از این تصاویر زیباست.
داراب در مکتب ، خواندن ونوشتن را آموخت و روح بیقرار و هوش استثنایی اش او را که تشنه آموختن هرچه بیشتر بود یاری دادند که در نه سا لگی قرآن را ازحفظ باشد. داراب در کتابخانه دایی خود سردار اسعد بختیاری ، این فاتح مشروطه که خود ادیبی اندیشمند بوده به گنجینه بزرگی از تاریخ وادبیات ایران و جهان دسترسی داشت وتوانست که جام وجود خود را از این دریای علم و معرفت لبریز نماید و صفای وجود خویش را در شبهای شاهنامه خوانی و خسرو و شیرین خوانی و ابیات شورانگیز فولکلوریک بختیاری در پیوند میان شعر و موسیقی بیابد.
داراب افسر در طول سفرهای زیادی که به اصفهان و تهران داشت توانست با شعرا واندیشمندان هم عصر خویش همانند ملک شعرا بهار وپژمان بختیاری و بسیاری دیگر از فرزانگان ، مجالست و دوستی نماید و با شرایط سیاسی اجتماعی آنروز کشورش آشنا شود.
حاصل این همه ، دیوان شعر داراب افسر بختیاری است که تنها قسمتی از اشعار او را در بر میگیرد وحتی همین نیز آ نچنان سرشار ازاستحکام ، ظرافت و تصاویر زیبای شاعرانه بوده و معانی بلند عارفانه ، وطن پرستانه و عاشقانه را در خود جای داده است که مورد تحسین فرهیختگان همزمان و بعد از خود قرار گرفت. وآنچنان با قدرت و صلابت ، کلام و زبان بختیاری را بزیبایی به شعر جاری ساخت که اینک فرهیختگان دیار بختیاری او را پدر شعر بختیاری مینامند . همچنانکه ملک شعرای بهار در مورد او گفته بود : کاری که فردوسی در مورد زبان فارسی انجام داد افسردر زبان بختیاری انجام داده است.
داراب افسر در سال 1320شمسی از چقاخور بختیاری به اصفهان رفته و ساکن گردید ولی از هر فرصتی برای بازگشت به بختیاری و دیدار مردمان مهربانش تا زمانی که بیماری او را ازپای انداخت استفاده میکرد.
اشعار این شاعر شوریده بختیاری آمیزه ای از جلوه های زندگی ، اندیشه های والا ، عرفان ، احساسات میهن پرستانه وعشق به سرزمین بختیاری است که نمود آن را در شعرهای رستاخیز مسجد سلیمان ، خداییه ، همیلا و کلاریه بدرستی می توان دید . اما جدای از همه اینها افسر که همواره شیفته مولایش حضرت علی ابن ابیطالب(ع) بود شعر مدح حضرتش را همیشه با شور و اشتیاق وصف ناپذیری میخواند و تا واپسین دم حیاتش نام علی (ع) بر زبانش جاری بود. شعر عمرویه حماسه نبرد علی (ع) در جنگ خندق ازشاهکارهای مسلم شعر بزبان بختیاری است.
داراب افسر بسیارمهربان ، خوش سخن و نیک رفتاربود، محضرش شوری داشت وکلامش گرمی خاص، برای سخاوت و بخشش به دیگران حد و مرزی نمی شناخت بارها او را دیدند که در سرمای زمستان کت خود را به فقیری رهگذر بخشید.
افسرکتاب رمانی هم نوشته به نام گل سعادت که ماجراهایش در سرزمین بختیاری می گذرد.اما هنوز چاپ نگردیده است و کتاب دیگر وی که تاریخ بختیاری نام داشته دیگر در دسترس نیست و اوراق آن از بین رفته است.
شاعردر سالهای آخر عمر به علت بیماری خانه نشین بود و همسر نازنینش از او پرستاری می کرد و پنچ فرزند داشت که آنها را عاشقانه دوست می داشت.
داراب افسر در یکی از روزهای پاییزسال1350 در اصفهان چشم از جهان فرو بست و در تخت فولاد اصفهان ، تکیه میر بخاک سپرده شد، در حالی که بدرستی سروده بود:
افسر ای فخر بسه سی تو که بعد از مرگت
اسم لر تا به ابد زنده ز اشعار تونه

ا

ارادتمند

جعفر صابری

[ جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
سر مقاله ۲۹۳

بیرون هوا چطوره؟

روی تخت دراز کشیده بود و به سقف اتاق خیره مانده بود .او تمام نقطه های روی سقف را هم می شناخت و می دانست که کجا ی سقف چه لکی گرفته …صدای زنگ آمد ،پرستارش بود ،این ساعت کسی جز او نمی توانست باشد ! دستش را دراز کرد و کنترل در را بر داشت و در را باز کرد .چند دقیقه بعد پرستار در آپارتمان را باز کرد و وارد شد .سلام وعلیکی رد وبدل شد و پرستار دستانش را گرفت بلند کرد وقت بلند شدن بود حالا او با تمام نیرویش باید روی زمین خودش را تا دست شویی می کشید …ساعت 10 صبح بود و این رفتن و آمدن کمی بیشتر از 40 تا 50 دقیقه طول می کشید…پرستار به کار های خودش رسید صدایی نمی آمد …سکوت بود . پرستار به طرف او رفت و دید هنوز کنار در مانده و ساکت است .پرسید چه شده و او آرام گفت نمی توانم بازو هایم توان ندارد … پرستار ناراحت گفت: خوب صدا می کردید ؟و او ساکت ماند …حالا کار بیشتر شده بود باید تمام لباسها یش هم عوض می شد و … ساعت 12 بود پرستار حاضر می شد که بر ود و او باز تنها می شد ساکت بود و به آماده شدن پرستار نگاه می کرد .پرستار رو به او کرد و پرسید :چیزی می خواهی؟ او سرش را تکان داد و گفت :نه ! بیرون هوا چطوره ؟پرستار گفت خوبه خیلی خوبه!می خواهی پنجره را باز کنم ؟ و او گفت : نه می ترسم یک دفعه سرد شود و یا باد بیاید. و پرستار رفت…این یک روز کسی بود که در همسایگی ما زندگی می کند…هر وقت صحبت از حقوق بشر می شود یاد او می افتم و امثال او چرا که این همه مراکز بشر دوستانه در جهان که دم از حقوق انسان ها می زنند آیا کاری هم برای امثال او می کنند .کسانی که مانند همه ی ما انسان هستند و حق زندگی دارند آیا حتماً باید سیاسی باشند تا انسان باشند و مورد توجه قرار گیرند؟آنها که دم از بشریت و حقوق بشریت می زنند و غالباً تحصیل کرده هستند هیچ می دانند انسانهای مثل این هم در کنار دستشان و همسایگی شان هستند که اگر حتی هفته ای یک ساعت وقت برای رسیدگی و دیدن او بگذارند هم کاری انسان دوستانه کرده اند! نمی دانم هیچ وقت از سیاست خوشم نمی آمد گرچه اگر معنای فارسیش را دنبال کنیم به زبان ساده بر نا مه هایی برای اداره ی کار ها می شود، و لی ترجمه خارجی جالب تری دارد پولتیک یا کلاک به معنای دیگر بگذریم این معانی هیچ دردی از انسانهای این چنینی در مان نمی کند من نمی گویم به دنبال حقوق بشر نباشیم اما این ها را هم بشر بدانیم کودکان و بیمارانی که به شدت نیاز به توجه ما انسان های سالم دارند و تنها با دیدارشان دلشان را شاد می کنیم اگر بتوانیم حمامشان ببریم و یا حتی به سرویس بهداشتی برسانیمشان… و بدانیم که سهراب زیبا سروده بود که و خدایی که همین نزدیکیست… هر وقت به آسمان بالای سر مان نگاه می کنیم به این بیندیشیم که خیلی ها حتی از پنجره هم نمی توانند هوا را ببینند…به این فکر کنیم که بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گو هرند… و یا بهتر بگم:

ضیافت

من خودمم نه خاطره منظره ام نه پنجره
من یه هوای تازه ام نه انعکاس حنجره
می خوام سکوت کوچه رو ترانه بارون بکنم
دلارو به ضیافت ترانه مهمون بکنم
می خوام بگم که این صدا هر چی که هست مال منه
شیشه ی رخوت شبو سنگ ستاره می شکنه
خونه من همین وراست پیش شما پیاده ها
هر جا که چشم عاشقی مونده به خط جاده ها
هر جا که چشم عاشقی مونده به خط جاده ها

همنفس این وطنم همدل دلبستگیاش
همدم دلواپسی و همقدم خستگیاش
بغض ترانه سنگیه من ولی جنس شیشیه ام
دل رو به غربت نزدم تیشه نخورده ریشه ام
بغض ترانه سنگیه من ولی جنس شیشیه ام
دل رو به غربت نزدم تیشه نخورده ریشه ام

تنها دلیل بودنم خوندن این ترانه هاست
زخم هزار تا خاطره تو دل عاشقانه هاست
تنها دلیل بودنم خوندن این ترانه هاست
زخم هزار تا خاطره تو دل عاشقانه هاست

جعفر صابری

[ جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 21:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
[ سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 19:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
[ پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۱ ] [ 22:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

[ پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۱ ] [ 22:5 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

سرمقاله ۲۹۰

وطن ابر بهارانت دل انگیز

تگرگ و برف و بارانت دل انگیز

صدای بزم یارانت دل انگیز

خروش سربدارانت دل انگیز

وطن پاینده و جاوید مانی

چو گل در پرتو خورشید مانی

 

در جای جای ایران عزیزمان   شیر زنان و دلیر مردانی را می توان دید که  از هر انگشتشان هنری  بر خواسته از عشق و وطن پرستی می جوشد. ایران عزیزمان همان گونه که پرچمی رنگی دارد مردمی و فر هنگی غنی و رنگارنگ نیز دارد با فولکور و فر هنگی خاص و دیدنی ،گویشهایی زیبا و شنیدنی  و از همه مهمتر هنر های گونا گون .از پخت  و پز گرفته تا صنایع دستی ،هرگز  نمی توان به گوشه ای از ایران سری زد و سوغات  خاص آن منطقه را تهیه نکرد .زیبایی این کشور به معنای واقعی در شعر و موسیقی  فرهنگ های گوناگونش ملموس است و ساز ها با صداهای زیبایشان هزار برابر زیبا تر می شود هنگامی که همراه با صدای گرم خواننده های بومی به گوش میرسند.رقص های محلی  چقدر دیدنیست وقتی رقصنده ها با لباسهای زیبایشان حاضر می شوند و زمین چه حس خوشی دارد وقتی فر زندانش را شاد و خوش حال  و پای کوبان می بیند.ضرب آهنگ طبل ها و نغاره ها شنید نیست وقتی به صدا در می آید و صدای غرش تفنگ ها که به شادی و سور در آسمان غرش می کنند .چه دلگرم کننده است ،دستان رقصند گان  زمانی که به یکدیگر متصل می شوند و حلقه ای  به نشان یاری و با هم بودن را به تصویر می کشند . حیا و شرم دختران زیبا  که چشم از نا محرم می دزدند و در گوشه ای به نظاره می نشینند.و جوانان برومندی که سرشار از زندگی و شادی  هستند چرا که می دانند ایران  با تمام گستردگیش از آن آنهاست .از دریای شمال تا خلیج همیشه فارس جنوب .از کوههای بلند البرز تا  دشت زیبای کویر لوت .و وای و وای که  دشمن در چه اندیشه ای است  این ایران یک پارچه با تمام سبزی و زیباییش  ده بار  تاخت و تاز های بیگانه را بر خود  تحمل کرده اما آنچه مانده و می ماند خاک وطن است و فر زندانش  که می مانند با همان صلابت همیشگی .واما چه زیبا می شد هنر و صنعت این بوم و بر نیز جهانی می شد حال که به هر دلیلی کمتر  جهانگردی به این سر زمین می آید .بد نیست فرصتی را به وجود آورند تا بخش خصوصی بتواند در کشور های جهان صنایع دستی و خوراکی های محلی ایران را در قالب نمایشگاه های ایران شناسی و ایران گردی به جهانیان نمایش دهند . بسیار شایسته و خوب است هنر مند ایرانی  در بیرون از ایران نمایشگاه نقاشی و یا عکس بر گزار نماید اما چقدر زیبا تر می شد  هنر و صنعت ایرانی، خوراک ایرانی از شیرینی ها و تنقلات گرفته تا آجیل و پسته  اش در کنار نمایشگاه های عکس و فیلم های مستند  از طبیعت و زیبایی های ایران در جای جای جهان بر گزار شود. بی شک روزی خواهد آمد که نفت این سرزمین به پایان می رسد و شایسته است از همین امروز پایه های اقتصادی و دوام فر دای ایرانی آباد را طراحی و مستحکم نماییم.خود باوری  و تقویت صنعت داخلی و حمایت از تولید کنندگان هر چند کوچک تضمین بقای یک

سر زمین است و می تواند پشتوانه پیشرفت و حفظ بقای آن باشد .توجه به محیط زیست  و گسترش  منابع طبیعی  بخصوص جنگلها و توجه به بخش کشاورزی از  وابستگی های آتی می کاید ،باید کشور هایی را که به معنای واقعی به استقلال رسیدند و تلاش می نمایند تا در جهان بدرخشند را الگو قرار دهیم و به همت  و تلاش فرد فرد مان بیفزائیم تا  انشاءالله در سایه لطف

خدا وند  رحمان ایرانی آباد داشته باشم. هر ایرانی می تواند در سفر های خارجی خود  مقداری از صنایع دستی و یا  تنقلات ایرانی  را به جوامع دیگر معرفی نماید تا از این راه قسمتی از بازار های جهان هم  به ایران  تعلق گیرد. به امید سربلندی  و سر افرازی همیشگی ملت بزرگوار ایران زمین . و اینجا سروده ای از شاعر عزیز معاصر کشورمان آقای علیرضا شجاعی پور را تقدیم می نمایم.

ای وطن ای مادر تاریخ ساز

ای مرا بر خاک تو روی نیاز


ای کویر تو بهشت جان من

عشق جاویدان من ایران من

ای ز تو هستی گرفته ریشه ام

نیست جز اندیشه ات اندیشه ام

آرشی داری به تیر انداختن

دست بهرامی به شیر انداختن

کاوه آهنگری ضحاک کش

پتک دشمن افکنی ناپاک کش

رخشی و رستم بر او پا در رکاب

تا نبیند دشمنت هرگز به خواب

مرزداران دلیرت جان به کف

سرفرازان سپاهت صف به صف

خون به دل کردند دشت و نهر را

باز گرداندند خرمشهر را

ای وطن ای مادر ایران من

مادر اجداد و فرزندان من

خانه من بانه من توس من

هر وجب از خاک تو ناموس من

ای دریغ از تو که ویران بینمت

بیشه را خالی ز شیران بینمت

خاک تو گر نیست جان من مباد

زنده در این بوم و بر یک تن مباد

 و مگر می توان از ایران گفت و نوشت  و از خالق شاهنامه نامی نبرد که فر هنگ ا یرانی با نام فر دوسی زنده و درخشان است:
فردوسی استاد بی همتای شعر و خرد پارسی و بزرگترین حماسه سرای جهان است. شاهنامه فردوسی به 30 زبان مختلف در دنیا ترجمه شده است
.

نيم نگاهي به تنديسهاي فردوسي در كشورهاي مختلف

براي يادبود اين شاعر پر آوازه تنديس هاي زيادي توسط استادان بنام ساخته شده كه زينت بخش ميادين ، دانشگاهها و موزه ها ي داخل و خارج بوده است .

مهمترين مجسمه هاي ساخته شده عبارتند از تنديسي كه توسط لرنزي استاد مجسمه ساز معروف فرانسوي ساخته و در باغ نگارستان در سال 1313 نصب شده است.

همچنين مجسمه اي كه توسط پارسيان هند به ايران اهدا ء شد و در تاريخ 10 مهر 1324 در ميدان فردوسي نصب شد و تا قبل از نصب مجسمه جديد فردوسي ساخته ابوالحسن صديقي در اين ميدان قرار داشت و اكنون در دانشگاه تهران قرار دارد.

مجسمه ديگري از فردوسي در شهر دوشنبه تاجيكستان وجود دارد كه تاجيكها پس از فروپاشي شوروي آن را جايگزين مجسمه لنين كرده اند.

تنديس شاعر نامدار ايراني فردوسي ، همزمان با هزارمين سال پايان سرودن شاهنامه و در آستانه روز بزرگداشت فردوسي، در دانشگاه آكسفورد انگليس نصب و رونمايي شد.

اما تنديس ديگري از فردوسي در ايتاليا قرار دارد كه از جنس سنگ مرمر سفيد به ارتفاع 185 سانتيمتر است.

در این خاک زر خیز ایران زمین ……………… نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود ……………… کزان کشور آزاد و آباد بود

بزرگی به مردی و فرهنگ بود ……………… گدائی در این بوم و بر ننگ بود

از آن روز دشمن به ما چیره گشت ……………… که ما را روان و خرد تیره گشت

از آن روز این خانه ویرانه شد ……………… که نان آورش مرد بیگانه شد

بسوزد در آتش گرت جان و تن ……………… به از بندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگانی بندگیست ……………… دو سد بار مردن به از زندگیست

 

شعر در وصف ایران زمین

شعر در وصف ایران زمین

به نام خداوند جان و خرد

کز آن برتر اندیشه برنگذرد

به کوروش به آرش به جمشید قسم

به نقش و نگار تخت جمشید قسم

که ایران همی قلب و خون من است

گرفته ز جان از وجود من است

بخوانیم همه این جمله در گوش باد…

چو ایران نباشد تن من مباد

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد…

 جعفر صابری

به مناسبت فرارسیدن سالگرد انقلاب اسلامی

[ شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۱ ] [ 22:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خدابس

khodabas

این فیلم نامه علی رغم اینکه مجوز ساخت در ایران را گرفت ولی بدلیل تهاجم و تخریب موسسه آشتی در سال ۱۳۸۷ تا کنون ساخته نشده است.

جعفر صابری

سكانس 1 ( A ـ 1 )

داخلي ـ سالن همايش

سالن همايش مملو از جمعيت است از دور ، سن را مي بينيم كه سخنران پشت

تريبون رفته جمعيت نيز در حال تشويق كردن هستند .

سخنران : افتخار دارم تا جايزه هيئت علمي را مبني بر بهترين مقاله ي علمي

آقاي (نفس در سينه ي حاضرين حبس مي شود)نه خير دانشجوي رشته

پزشكي خانم ستاره كوهپايه تقديم میكنم.

ادامه مطلب

[ شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۱ ] [ 20:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نمایش نامه

حضرت یوسف (ع)

این نمایش نامه را در سال ۱۳۷۶ شروع به نوشتن نمودم که طرحی از باله و اوپرا است و در نوع خود کم نظیر اما هنوز تکمیل نشده .جالب این که سال ۱۳۷۷ در مکه حج واجب با آقای فرج الله سلحشور رو برو شدم و او گفت در حال نوشتن فیلم نامه سریال حضرت یوسف است ،ایشان این سریال را بالاخره ساخت و پخش هم شد اما من هنوز نتوانستم این کار را تمام کنم شاید به دلیل کار ایشان بود!

جعفر صابری

مجلس اول

صحنه:

بازیها:برادران یوسف چرخی زده ودرحالی که نور صحنه روشن میشود تاروشنای کامل بدور خود میچرخند نوعی اضطراب با روشن شدن کامل صحنه یکی ازآنها میگوید:

برادر2:آنکه چندین برادر یم پدر چنان دلبسته یوسف است که اوراتنها بیش از همه ما دوست میدارد وضلالت او در حبّ

یوسف نیک پدیدار است

when they said: certainly yusuf and his brother are dearer to our father than we, though we are a (stronger) company; most surely our father is in manifest error: (8)

برادر3: باید یوسف را بکشید یادردیاری د.ر از پدر بیفکنید وروی پدر را یک جهت به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل مردمی صالح و درستکار شوید

slay yusuf or cast him (forth) into some land, so that your father’s regard may be exclusively for

ادامه مطلب

عاونی مطبوعات آذر 92

تعاونی مطبوعات آذر

عکس از محمود رضا آشتیانی پور

[ جمعه پانزدهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 12:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:فراماسونری

فراماسونری

جنگجویان صلیبی

بیشتر مورّخان «فراماسونری»بر این باورند که مبدأ این سازمان، به جنگ‌های صلیبی در قرن دوازدهم بازمی‌گردد.اگرچه فراماسونری به طور رسمی در اویل قرن هیجدهم میلادی در انگلستان بنا نهاده شد، امّا در نقطه عطف حکایت آشنای فراماسونری، دسته‌ای به نام «شوالیه‌های معبد»یا شهسواران معبد قرار دارد.1

برخلاف آنچه بسیاری بر آن اصرار می‌ورزند، جنگ‌های صلیبی؛ اردوکشی نظامی با هدف گسترش مسیحیت نبود، بلکه تنها با اهداف مادی صورت پذیرفت. در دوره‌ای که اروپا فقر شدید و بیچارگی مفرط را تجربه می‌کرد، کامیابی و رفاه شرق – به ویژه مسلمانان خاورمیانه – توجه اروپاییان را به خود جلب نمود. این وسوسه، رونمایی از مذهب به خود گرفت و به نماد‌های مسیحی آراسته گردید. در عین حال اندیشه جنگ‌های صلیبی، از میل به منافع مادی و دنیایی متولد شده بود و این، علت تغییر رویکرد مسیحیان اروپا از سیاست‌های صلح‌طلبانه در دوران اولیه تاریخشان، به تجاوزهای نظامی ویرانگر به شمار می‌رفت.

ادامه مطلب

[ یکشنبه دهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 23:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:شعر عاشورا…

همین که نام مرا میبرند میگریم

چارپاره ای برای بانو ام البنین(س)

دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم

دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!

دوباره گفتم و گفتی: “به روی چشم عزیز!”

فدای چشمت، چشم تو بی بلا مادر

مدام بر لب من “ان یکاد” و “چارقل” است

که چشم بد ز رخت دور بهتر از جانم!

بدون خُود و زره نشنوم به صف زده ای

اگرچه من هم “جوشن کبیر” میخوانم

شنیده ام که خودت یک تنه سپاه شدی

شنیده ام که علم بر زمین نمی افتاد

شنیده ام که به آب فرات لب نزدی

فدای تشنگی ات …شیر من حلالت باد

بگو چه شد لب آن رود، رود تشنه من!

بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل من!

بگو که در غم تو رود رود گریه کنم

کدام دست تو را چید میوه دل من!

بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید؟

که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟

بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت

بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد

همین که نام مرا میبرند میگریم

از این به بعد من و آه و چشم تر شده ای

چه نام مرثیه واری ست “مادر پسران”

برای مادر تنهای بی پسر شده ای

چند شعر عاشورایی دیگر

سیب سرخی سر نیزه ست…

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم

باید امروز به غوغای قیامت برسم

من به “قد قامت” یاران نرسیدم، ای کاش

لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم

آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد

که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟

طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من

نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم

سیب سرخی سر نیزه ست…دعا کن من نیز

اینچنین کال نمانم به شهادت برسم

نماز شام غریبان…

ما را نمانده است دگر وقت گفتگو

تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو

از خار،گرچه گرد حرم پاک کرده ای

تا شام و کوفه راه درازی است پیش رو…

خون گوشواره ها زده بر گوشهایمان

صد بغض مانده جای گلوبند در گلو

تنها گذاشتیم تنت را و می رویم

اما سر تو همسفر ماست کو به کو

بی تاب نیستیم…خداحافظت پدر!

بی آب نیستیم …خداحافظت عمو!

ای کاش…

ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود

این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!

ای کاش این روایت پرغم سند نداشت

بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود

ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز

مانند گرگ قصه کنعان دروغ بود!

حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار…کاش

برجان باغ داغ زمستان دروغ بود…

[ پنجشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۲ ] [ 11:24 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:زنده باد آماندا

جعفر صابری:

 

 

زنده باد آماندا…

دوست نکته  سنجی با دلخوری میگفت نه اینکه من بگویم ماندلا انسان بدی است اما عجیب ملتی هستیم که خودی را فراموش کرده ایم و نمی بینیم  ،ماندلا انسانی بود که برای مبارزه با آپارتا سی سال زندان را تحمل کرد و همین اواخر در سن بیش از نود سالگی بیمار شد ازبس مردم زیر پنجره بیمارستان فریاد زدند زنده باد ماندلا  جان دوباره گرفت  و به آغوش مردم پیوست …ما هم داشتیم مردانی که سالها بیشتر از ماندلا در زندان ستم شاهی ماندند و فریاد استقلال بر آوردند مردانی چون صفر خان قهرمانی ،این روزها صحبت از استقلال و ایستادگی در مقابل ظلم می شود ،شایسته است که به یاد زنان و مردانی باشیم که سالها در مقابل ظلم ایستادند و سر خم نکردند در این میان فرد فرد ملت شریف ایرانمان را هم می توانیم مثال بیاوریم چراکه سالهاست در مقابل تمام فشار های جهانی  و تحریم ها ،جنگ و ترور ها ایستادگی کرده اند .

زمان دفاع مقدس  کم نبود بازداشتگاههایی که اسرای ایرانی را بطور مخفیانه دولت عراق به دور از چشم ماموران صلیب سرخ مخفی کرده بود و از کمترین امکانات انسانی هم بی بهره بودند .آن روز ها یکی از هنرمندان رفته از وطن بعنوان میهمان برای اجرای برنامه و دعوت از این اسرا برای پیوستن به دشمن به این گونه  بازداشتگاهها دعوت می شده او بعد از شناسائی و فیلمبرداری از مکان ،بطور محرمانه این اطلاعات را در اختیار ماموران صلیب سرخ جهانی قرار می داد و از این راه چند بازداشتگاه اسرای ایرانی شناسی  شده بود…

دوستی می گفت : مرد میانسالی در میان هیئت ما بود که گاهی با رفتار و منش و سادگیش  باعث خنده و شادی دیگران می شد ،یک شب وقتی شام هیئت را دادیم  خودمانی ها نشستیم تا شام بخوریم مردی هم رسید که تصمیم گرفتیم به او هم شام بدهیم مرد عجیبی بود و بسیار ژنده پوش بود طوری که در کنار سفره  دور از ما نشست و مشغول  شام خوردن شد من به او نگاه می کردم که در حال جمع کردن نانهای داخل سفره  بود و ته مانده غذا ها را جمع می کرد  چند نفری هم نیم نگاهی به او کردند اما همین مرد میانسال  دوستمان ،شروع به درآوردن حرکات  مسخره ای کرد ،طوری که  حواس همه ی ما را به خود جلب نمود…ما می خندیدیم و لی من ناراحت شدم …بعد از اینکه همه رفتند به او گفتم  عمو سن و سالی از تو گذشته این رفتار و منش زشته تو بچه بزرگ داری و مرد کاملی هستی کاری نکن که دیگران به تو بخندند…این چه کاری بود سر سفره می کردی…سرش را پائین انداخت  و آرام گفت پسرم حق با توست  تو جای پسر من هستی اما دیدی آن مرد نیاز مند خجالت می کشید دست در سفره کند و نان  ها را جمع کند من این کار ها را کردم تا حواس شما را به خود جلب کنم  او خجالت نکشد و راحت کارش را انجام دهد شما به من میخندیدید بهتر بود تا او خجالت بکشد…

ما کجا هستیم در کنار خود چه انسانهایی را می بینیم و بهتر بگو یم  نمی بینیم…

شهید شریفی نیا جوان ساده و لاغر اندامی بود که با چهره بورش نورانی به نظر می رسید در میان بچه هایی که سال 1362 با خود به جبهه می بردم او قاری قرآن و یکی از بچه های گروه سرود  بود…جا نماز کوچکی داشت که تسبیح ریزی درونش بود  و فقط برای ذکر بعد از نماز از جا نمازش بیرون می آورد وقتی پرسیدم چرا ؟گفت: این جان دارد و دلش می خواهد بعد از نماز برای ذکر دستم بگیرمش نه برای  تفریح و …شریفی نیا کمتر از دو سال بعد شهید شد و لی درسی که به من داد هرگز فراموشم نشد چراکه دانستم همه ی اجسام اطرافم جان دارند و برای رفاه حال ما در اختیار ما  قرار گرفته اند .

جای تعجب دارد  که جوان ایرانی عکس چگووارا را در اتاق خودش نصب می کند و خوب می شناسدش اما ستار خان و باقر خان را نمی شناسد و یا  کلنل محمدتقی خان پسیان را به یاد نمی اورد و یا دیگرشیران ایران زمینش را…

به یاد شیرمردان و دلیر زنانی که هر روز وهرساعت برای استقلال کشورمان از جانشان هم دریغ نکردند…

جعفر صابری

 

 

 

[ شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ ] [ 13:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:صورتش از خجالت سرخ شد!

جعفر صابری:سرمقاله ۳۲۶

صورتش از خجالت سرخ شد!

معقول پیش از این حرمتها حفظ میشد …کوچیک و بزرگی بود ،راست و دروغی بود !حلال و حرامی بود ،حق الناسی بود !بچه ها یاد می گرفتند که آب از کوچیکتر و چای از بزرگ تر باید باشه…اگه کسی کاری میکرد و می فهمید غلطه از تاب خجالت صورتش سرخ میشد و سرش را پائین می انداخت و خیس عرق میشد و خجالت می کشید …خیلی وقته که لااقل من این جوری سرخ شدن را ندیدم نمی دانم شما چطور؟

استاد عزیزم زنده یاد  پرویز شهریاری را برای سخنرانی در یکی از دانشگاهای معتبر دعوت کرده بودند وقتی ماشینی را که برای بردن ما فرستاده بودند را دیدم دلم گرفت پیکان درب و داغونی بود که در طول مسیر خیلی خشک و گرم بود…وقتی رسیدیم با ناراحتی گفتم این چه ماشینی بود و…اما استاد لبخندی زد و گفت اما راننده خوبی داشت انسان وارسته ای بود و از خوبی های راننده و خوش صحبتی او گفت…تمام وجودم خیس عرق شرم شد و صورتم سرخ …داشتم از درون می سوختم …خجالت می کشیدم در چشم استاد نگاه کنم …چرا که من ماشین را دیده بودم و او انسان را …استاد فهمید و برای دلداری خاطره ای برایم بیان کرد:او از روزهایی گفت که می توانست از کشور برود و لی چون عاشق وطن بود ماند و برخلاف خیلی ها سعی کرد  در کنار مردمش بماند و خود را از مردم می دانست  …تعریف می کرد روزی در یکی از مترو های کشور کانادا نوازنده جوانی را دیده بود که تار میزند و ایرانی است از او پرس و جو کرده بود جوان گفته بود مهندس مکانیک است و در کانا دا زندگی میکند…در پاسخ استاد شهریاری که در این کشور غربت چه می خواهی  جوان گفته بود همان چیزی که فرزندان تو می خواهند  و مانده اند! استاد میگفت :از خجالت سرخ شدم وبا خود عهد کردم به کسی نگویم چرا از ایران رفته ای و یا می خواهی بروی…

فرزندان ما پرخاشگر شدند ،داد میزنند ،وقتی کار زشتی می کنند خجالت نمی کشند!

اگر ما بگیم میگن باز حرفهای تکراری باز ادای مسلمانان را در می آورند و باز میگن کار استکبار جهانی…اماخدا وکیلی خودتون بنشینید چند دقیقه فکر کنید …وقتی بچه شما  ساکت کنار کامپیوتر ش می شینه و بازی میکنه  نگاه کردید چه بازی داره میکنه؟اون داره بازی میکنه و هر مرحله که یکی را میکشه اسلحه جدید به اسلحه هاش اضافه میشه و جایزه می گیره …این یه جورشه و یا وقتی قهر مان بازیش برنده میشه میره تو رختکن، چند تا خانم میان و میرن ماساژش میدن و بعد براش تو حموم لخت میشن!این بازی ها که بچه من و یا تو در سکوت  ساعت ها بازی می کنند به نظر شما چیزی به اسم خجالت و سرخ شدن براش میزاره!

از صدا و سیمای خودمان چیزی نگیم بهتره  یه وقتهایی باید بگیم صد مرتبه شکر از برنامه های ماهواره و کارتونهای آنطرف آب…ادبیات غلط و کارشناسی نشده گاه چنان مخرب است که  سالها طول می کشد  تا آسیبهای وارده را ترمیم کرد…برای نمونه وقتی بچه ها برای برنامه زنده  به تلویزیون و استودیو های  برنامه ساز دعوت می شوند دقت می شود که موی سرشان را ژل نزده باشند و یا بلوزشان آرم های خارجی نداشته باشد و حتی بلوز ها را  در صورت امکان پشت و رو می نمایند والدین باید از بدو ورودشان به سازمان صدا و سیما دارای پوشش مناسب باشند که همه منطقی و بسیار شایسته است اما…سوال این است  آیا ادبیات و روش برخورد مجری برنامه و گویش او نیز کنترل می شود؟ برای نمونه به مجری خانم برنامه ی کودکان آن یکی مجری بگوید  چه قشنگ شدی  و طاووس شدی چه معنا و چه جایگاهی در برنامه زنده کودکان دارد؟

ما می گو ئیم چرا که لازم می دانیم اگر قرار است دقت در همه موارد صورت گیرد  در تمام موارد صورت گیرد…

شایان ذکر است این گونه موارد به مسئولین مربوطه نیز گفته شده .هیچ کس با شادی و خنده مخالف نیست امّا به چه قیمتی و با چه اد بیاتی! این جای تأمل دارد ، در تئاتر هایی که با عنوان تئاتر خانوادگی و شاد  و زنده در بعضی از  تالار های همین کلانشهرمان اجرا می شود ،ادب و رفتار و منشی دیده می شود که زشت ترین برنامه های ماهواره نیز  در نشان دادن آن صحنه ها  مراعات می نمایند…همین صدا و سیمای خودمان اگر انصاف داشته باشیم بیشتر فیلم های سینمایی خارجی را با تغییر دادن اساسی سناریو و تصویر چنان تغییر می دهند که مخاطب بزرگسال  حتی اگر آن فیلم را دیده باشد برایش تاز گی دارد…

این گونه ادبیات وبرنامه ها  هستند که نتیجه اش این می شود که دیگر در مقابل رفتار زشت و شرم آور کسی سرخ نمی شود و در واقع از ماست که بر ماست.

به امید دقت لازم  من ،شما و مسئولین زیربط…

جعفر صابری

 

[ شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ ] [ 13:3 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری-خیمه

جعفر صابری خیمه سرمقاله

۳۲۴

خیمه

 

دلم خیلی گرفته …ماندم چی بگم !از کودکی مادرم به ما میگفت:بترس از کسی که از خدا نمی ترسه!وقتی گفتم سپردمت به همان حضرت معصومه که داری میری پیشش .گفت یکی کمه بسپر به همه اهل بیت !من مثل پیر زنها نفرین نمی کنم عمل می کنم…وای چی بگم این که به قول خودش بیشتراز سی سال نوکری اهل بیت را کرده اینه،وای به حال اونایی که اساساً اهل بیت را نمی شناسند. این که خودش مثل روز براش روشنه، داره حقیقت را حاشا می کنه وای به حال دیگران…یه جایی خوانده بودم که بترسید از کسی که جز خدا پناهی نداره …میشه مثل خودش بود میشه اما این جوری بودن به نطفه آدم برمیگرده، به لقمه حلال برمیگرده، به شیر مادر ی که خوردی، و من این طور نمی تونم باشم نه من ،که خیلی ها نمی تونن اینطوری باشند …کم نیستند آدمهایی که حتی مسلمان نیستند اما هرگز پا رو حق نمی گذارند فرق نمی کنه چه زن باشند و چه مرد …گاهی وقتها خیلی از زنها قول و مردانگیشان از هزارتا به ظاهر مرد بیشتره…یه عمر ما از مادروپدرامون یاد گرفتیم که درستکار باشیم مال مردم را نخوریم دروغ نگیم و بعد پا منبر ها نشستیم دیدیم و شنیدیم که اهل بیت هم همین حرفها را زدند ما این راه را انتخاب کردیم شاید به نظر خیلی ها سادگی و بچگی باشه شاید حماقت باشه اما میگیم انسان از درستی و راستی کم نمی آره همه جای دنیا  آدمها با درستی و راستی زندگی بهتری دارند .راستی و درستی …ماشنیده بودیم که امام اول شیعیان زمانی که خلیفه بود، با کسی که دزد زره اش بود  رفت پیش قاضی و قاضی حق را به یهودی داد. ما اینها را دیدیم ما اینها را شنیدیم و چی بگم …ما دیدیم و شنیدیم آدمهایی که عرق می خوردند ولی راست حرف میزدند ما دیدیم آدمهای که اسم اهل بیت را که می شنیدند اشک تو چشمهاشون حلقه می زد و از گناه نکرده بدنشون می لرزید…ما دیدیم گُنده لاتهای شهرمون که وسط هیئت بچه کوچولوها چراغ  مهتابی دست میگرفت و به پهنای صورتش اشک می ریخت تا  حسین ببینه و روز محشر شفاعتش رو کنه…اونی که میاد دروغ میگه حق را ناحق میکنه خودش که می دونه من چی بگم…دنیا با تمام بزرگیش و عمر با تمام بلندیش خیلی کوچیکه و خیلی کوتاه است اگر کسی بفهمه …میگن آدم نجس آدم جنوب نباید وارد مسجد بشه من میگم آدم مال مردم خور آدم دروغگو آدم ریا کار آدمی که میدونه حق الناس به گردنشه نباید وارد خیمه حسین بشه…فکر میکنه میتونه طلب عفو بکنه !نمیشه نه نمی شه …علم و خیمه بزرگ ،طبل و سنج صدا دار اکو، بلندگوی قوی  مداح و روضه خوان با کلاس گوسفند و گاو حتی شتر قربونی، شام و نهار زیاد هیچ کدام نمی تونه ذره ای از حق الناس را بپوشونه و وای به حال کسانی که می دونند و بی تفاوت هستند میدونند حق مسلمان نه، انسانی داره توسط شخصی که میشناسند به ناحق ضایع می شه و سکوت می کنند …بله داستان کربلا و خیمه سوزی حسین به همین سادگی دروغ نیست یه بابایی که همه میدونستند حق با اوست روز روشن حقش ناحق شد و خیلی ها سکوت کردند سکوت این جماعت به آن ظالم  قدرت داد و زن و بچه آن مظلوم را به درد و رنج انداخت حالا شما بروید گوسفند سرببرید روضه گوش کنید و اشک بریزید …حسین حسن کنید و دعا کنید تا مشکلاتتون حل بشه …امید داشته باشید که خدا کمکتون می کنه و امام حسین شفاعتتون را میکنه و یا …من میگم کمی بیندیشیم !خیمه امام حسین جای مرداست ،جای آدمهایی است که اگه  ناله میکنند حسین جان کاش بودیم روز عاشورا و حق تو میگرفتیم و یاریت می کردیم باید شب که می خوابند کمی به رفتارشون فکر کنند به همسایه بغلی خانه شون که یتیمی هست و یا زندانی به ناحق در بند افتاده ای، و یا خانواده آبرو داری که برای خرج جهیزیه و یا عروسی بچه اش مانده .این که میگیم حُر از لشکر یزید جدا شد و آمد خدمت حسین به سادگی یه کلام نیست حُر می تونست جای شمر حکومت ری را قبول کنه ولی دست رد زد به سینه خوشبختی دنیا و رفت تا باخونش ارادتش رو به اهل بیت نشان بده علم نداشت لشکر نداشت گوسفند نداشت مداح و روضه خوان نداشت خیمه آنچنانی نداشت یه جون داشت که به عنوان اولین شهید کربلا نثار امامش کرد و این شد که حسین (ع)  گفت مادرت چه خوب نام حُر را بر تو نهاد…آی اونایی که میخوان مثل حُر زندگی کنند آی اونایی که اگه حُر نیستند  لااقل مثل زینب صدای حق را فریاد میزنند و از حق دفا ع می کنند.خوشا به حال هیئتی و عزاداری که بیش از هر چیز به فکر همسایه اش و همشهریانش و هموطنش هست صدای مداحی ضبط ماشینش را زیاد نمی کنه کد  عزاداری پشت خط گوشیش نمی زاره تا بگه ما خیلی عزاداریم …قرار نیست عزاداری کنیم قرار شاگردی کنیم قرار رسم  و منش اهل بیت را دنبال کنیم !

ورود به خیمه ،آدابی داره که تا آن آداب را یاد نگیریم علم کردن خیمه دل خوشی بیش نیست .ما میگیم عزاداری شما قبول ،اما شما خودتون بسنجید کجای این عزاداری هستید…تو میدون هفت تیر تهران روز تاسوعا صدها نفر از اقلیت های مذهبی می آن که حاجت گرفتند و دلاشون عاشق حسین (ع)  و اهل بیت هست  هیچ علمی و طبلی و یا سنجی هم ندارند بعضیاشون هم حجاب درست و حسابی ندارند اما عاشق هستند و عاشقانه آمدند …وای به حال من و تو مسلمون درگیر ظاهر وفریب! خوشا به حال عزادارای واقعی انسانهای درست …

تو کوچه ما و یا شاید بیشتر کوچه ها همیشه قبل از بزرگترها چند تا بچه هیئتشون علم میشه…خیمه میزنند با چادر سیاه مادرشون که به هم گره زدند یه پرچم بر میدارند و راه میفتند سینه میزنند بلند گو ندارند طبل بزرگ ندارند کسی براشون گوسفند و گاو زمین نمی زنه اما اونها راه میفتند زیر بارون خیمشون سقف درستی نداره فرش زیر پاشون خیس میشه،تنشون خیس میشه ولی راه میفتند مداحشون هنوز بلد نیست درست بخونه اما میخونه  حسین را درست هجی میکنه بقیه هم همین را بلدند و میگن حسین همین و اینا هستند که پاکند دلاشون نیّت هاشون عشقاشون …درست مثل دیروز و پریروز من  یا تو، چی شد که گم شدیم رفتیم به فکر تهیه لوازم ظاهری برای هیئت و دلامون سیاه شد…به خودمون بیاییم هنوز دیر نشده….

زنده  یاد استاد پرویز شهریاری که زرتشتی بود از زمان ستم شاهی میگفت : از زمانی که به زندان افتاده بود و بعد از ساعت ها شکنجه وقتی به داخل سلول تاریک و سیاهش آمده بود می بینه یه نفر براش یه نخ سیگار و یه استکان چای میاره در تاریکی نمی شناسدش اما زندان بانی به نام ساقی بوده ،ساقی به او میگوید فردا حاضر باش می برمت دادگاه…شهریاری باتعجب به این فکر میکنه که چرا دادگاه به این زودی …فردا ساقی به همراه یک نفر دیگر شهریاری را میبرند بیرون از زندان و در یکی از خیابانهای نزدیک خانه شهریاری جیپ زندان را نگه می دارد و رو به شهریاری میگوید برو و بعد از سه ساعت برگرد همین جا  هفته گذشته وقتی همسرت آمده بود زندان ملاقاتت ازمشکلات مالیش گفت و تو گفتی مقداری پول در یک بانک درحسابت هست برو بگیر بده به زنت خدا را خوش نمی آید زن جوان  در این شهر بزرگ بدون پول باشد،من منتظرت هستم!شهریاری با تعجب و کمی نگرانی مانده بود ه که چرا او این کار را می کند و شاید تله باشد اما رفتم چاره ای نداشتم خود را به خدا سپردم به خانه رسیدم همسرم را دیدم رفتیم بانک پول را گرفتم و به او دادم و بعد سر قرار رفتم و ساقی مرا برگرداند زندان..شهریاری میگفت در مسیر راه ساقی از حسین و حُر برایش حرف زده و اینکه او عاشق حسین است…

استا د حجت الاسلام والمسلمین قرائتی تعریف می کرد زمان ستم شاهی ماموران زندان مارا کتک می زدند و میگفتند حاج آقا مارا ببخشید می دانیم حق باشماست اما می خواهیم همین لقمه نانی که برای زن و فرزندانمان می بریم حلال باشد !

چه کسانی به حلال و حرام و خدا و اهل بیت اعتقاد دارند و ماچقدر اعتقاد داریم!

جعفر صابری

[ شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ ] [ 13:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

سکانس اول

به بهانه چاپ  ماه نامه سینما آشتی

هفته نامه همسر در آستانه هفدهمین سال تولدش در تعاملی که با اداره کل مطالعات و توسعه دانش و مهارت‌ های سینمایی، سازمان سینمایی کشور داشت برآن شد تا از این پس  ماهی یک بار به کنکاش در خصوص بر نامه های سینما ،تلویزیون بخصوص و دیگر هنر ها بسته به موضوع بپردازد .بی شک شناخت مشکلات و مطرح نمودن راه کار های هنری کاری بس دشوار است که حضور کارشناسان و متصدیان امور خود را طلب می نماید اما از آنجا که موسسه فر هنگی هنری آشتی از اولین مراکز آموزشی سینمایی کشور بوده و در واقع اولین هنرستان هنری غیر انتفاعی را سالها پیش دایر نموده شاید بتواند به بکار گیری تمام تجربه و تخصوص  همکاران درمحیطی تحقیقاتی و علمی  بانی این حرکت سالم و لازم باشد تا خانواده های ایرانی و اهل هنر بیش از پیش با هنر بویژه سینما آشتی نمایند .جای خالی مطبوعات هنری  فراخور خانواده ها سالهاست که احساس می شود کدام آموزشگاه بهتر است،کدام فیلم دیدنی تر است ،چرا باید به سینما برویم و یا چرا تاتر دیدنش خالی از لطف نیست همه و همه اهدافی است که مارا وداشت تا در این راه گام بر داریم امید وار هستیم با حضور شایسته جناب آقای دکتر ایوبی ریاست محترم سازمان سینمایی وزارت فر هنگ و ارشاد اسلامی و راهنمایی های ایشان گامهای ارزشمندی را برداریم ،ما در این راه چشم امید مان به یاری فرد فرد شما عزیزان نیز می باشد بخصوص همکاران خوب سینمایی مان و از جمله مراکز آموزشی و هنری سراسر کشور .به امید بهبود هر چه روز افزون صنعت سینمای  ایران…

ارادتمند

جعفر صابری

[ چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲ ] [ 16:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:جل دوز…

 سرمقاله ۳۲۰ هفته نامه همسر بمناسبت روز جهانی کودک…

جل دوز

کم نیستند انسانهایی که با درخشش یک جمله در زندگانیشان تحولی ایجاد شد و نور معرفت الهی وجودشان را آکنده نمود به معراج رسید ند و این از ان بابا است که نوشته است که: هر روز یک جل میدوخت و این جل ها پیشا پیش فروخته شده بود آن زمان استفاده از چهار پایان زیاد بود و این جل ها یا همان پالان ها مشتری زیادی داشت وی برای این که به کار هایش برسد کارگر کودکی را هم در کنار دستش به کار گرفته بود که بیش از هشت نه سال نداشت ،پایان هر هفته به حساب و کتاب هایش می پرداخت و می دانست که چه مقدار از چه کسی طلب دارد اما یک روز پنج شنبه هر چه فکر کرد که در طول شش روز گذشته  کدام یک از مشتریان پولش را نپرداخته  به یاد نیاورد از کار گر کودکش سئوال کرد و او هم اعلام کرد که استاد من نمی دانم مشغول کار های دیگر بودم و از حساب کتاب شما مطلع نیستم… استاد به نماز ایستاد و بعد از چند دقیقه  خندان رو به شاگردش کرد و گفت یادم افتاد  حاج عبدالله  حسابش را نداده !شاگرد کوچک اما بزرگوارش رو به استاد کرد ه گفته بود : اوستا شما نماز می خوندید یا دنبال جل خر می گشتید!

استاد بغض گلویش را گرفت و از شرم، کودک را پی کاری روانه کرد و سجده ای به نشان توبه کردو عارفی شد که همگان پس از آن ،وی را با نام آقااسدالله پالان دوز  بنام استاد اخلاق و عرفان شناختند…

بله این باب گفت و گویی  است به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید و روز کودک است ، که کو دکان و نو نهالان  میهن عزیزمان راهی مدارس می شوند تا با کسب  علم و دانش روش و منش کسب علم و اخلاق را بیاموزند ،اما پرسش این است که چه می شود  بوی خوش این عزیزان در محیطی که برای علم و دانش باید هر روز معطر شود به مرور زمان از بین می رود و گاه  زیبایی و طراوتشان را از دست می دهند!

سئوال این است هر یک از ما بخصوص معلمین و مسئولین آموزش و پرورش  و حتی کسبه و مغازه داران یا راننده های سرویس و مربیان …چگونه با کو دکان برخورد می نمایند ؟ چقدر آداب  و روشهای روانشناسی برخورد با کو دکان را می دانند چقدر به حرف های آنها توجه می کنیم آیا می دانیم که کو دکان هنوز نمی توانند مانند ما بزرگ تر ها روان و سلیس سخن بگو یند !

حضرت محمد رسول خدا می فر ماید: از کو دکان بیاموزیم که ساده سخن می گویند و کینه ندارند- زود آشتی می کنند و زود دوست می شوند .

و یا حضرت عیسی  می فر ماید باید کو دک شد و دوباره متولد بشویم و باز سعی کنیم کودک بمانیم .اینها همه پیام هایی هستند که  هر انسانی می تواند مد نظرداشته باشد و بداند که کو دکان هیچ گناهی ندارند و باید مورد توجه و احترام افراد جامعه باشند دوستی می گفت ارزش و جایگاه افراد هر جامعه را در روش و منش برخورد با کودکانش باید ارز یابی کرد.

گاهی وقت ها بی توجهی و بی احترامی به حقوق کودکان چنان تخریبی نه تنها به شخصیت آینده آنها بلکه به ساختار جامعه فردا وارد می سازد که نتایجش برای همه ی افراد مخرب خواهد بود . شاید باورش مشکل باشد اما بزهکاری های اجتماعی و جنایات و مشکلات اخلاقی بزرگ  جامعه ازنقاط بی ارزش و ساده ای چون کم توجهی و یا عدم عشق و احساس  محبت سرچشمه می گیرد .این روز ها که فصل حج هم هست شایسته و بایسته است عشق را از معبود بیشتر بیاموزیم و بیش از هر کس به کو دکان بخصوص آنها که از سایه والدین  بر سرشان محروم هستند دریغ ننمائیم و با محبت به آنها نه به آنها بلکه به خود کمک کنیم .چراکه گاه یک نگاه یک پیام و یک کلام می تواند زندگی ما را تغییر دهد و کودکان که فرشتگانی بی بال و پر در کنار ما هستند می توانند راه رستگاری ما باشند. بد نیست بدانیم که:

طفل محروم از محبت  چون به جایی میرسد

می ستاند از خلایق انتقام خویش را

ارادتمند

جعفر صابری

[ چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲ ] [ 16:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

تصاویری از گزشته…

جعفرصابری نیمه شعبان 1365

 

 

 

جعفرصابری خرمشهر 72 ساعت بعد از قطعنامه 598

 

جعفرصابری زمان آموزش نظامی سال1365

 

جعفر صابری هیئت رزمندگان سال1365 اهواز با آهنگران و…

 

جعفر صابری در حال مصاحبه با امام جمعهاهواز در پادگان امام خمینی سال1365

 

تعدادی از عضاء اولیه موسسه میثاق که بعد ها موسسه آشتی شد .از جمله شهید خدابنده…

 

جعفر صابری در استدیو صدا برداری 1389

 

جعفر صابری در جلسه نقد و بررسی فیلم دختران با حضور عوامل فیلم 1389

 

جعفر صابری در کنار جمع مسئولین انجمن ها و مسئولین سازمان هلال احمر و سلیب سرخ1390

 

جعفر صابری در کنار دکتر بکله گلتا دبیر کل فدراسیون بین المللی جمعیت های صلیب سرخ و هلال احمر 1390

 

جعفر صابری در ساختمان داوطلبان هلل احمر 1390

 

[ سه شنبه دوم مهر ۱۳۹۲ ] [ 16:55 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

هفته نامه همسر هفده ساله شد!

 هفته نامه همسر هفده ساله شد!

 

 

به لطف خدا مجله همسر  هفده ساله شد و این یعنی اینکه سیصدو شصت و پنج روز دیگر را پشت سر گذاشتیم روزهایی که پر بود از خاطرات تلخ و شیرین در این روزهایی که پشت سر گذاشتیم بعد از لطف بی کران خدای مهربان  یاری و دوستی شما بود که به ما کمک کرد تا بمانیم و تلاش کنیم .صحبت از مشکلات نمی کنیم بلکه از دل شکستن ها می کنیم که گاهی وقت ها از افرادی سر میزند که به لحاظ شخصیت و جایگاه اجتماعی شان ما به خود مان اجازه نمی دهیم به ایشان توهین نمائیم. ساده است اگر شخصی حتی اگر دو عدد تخم مرغ خریداری نماید با احترام وجهش را به مغازه دار می پر دازد اما چرا در مقابل این همه تلاش و کوشش فر هنگی کمترین احترام را قائل نیستیم و می اندیشیم که این چند برگ کاغذ ارزشی ندارد !چرا به این فکر نمی کنیم که  مطالعه  چند سطر از نوشته های همین نشریه چقدر به ما آرامش می دهد و یا دیدن تصاویرش به قوه بصری ما کمک می کند .صحبت از مجله همسر نیست  متاسفانه این نگاه به بیشتر مطبو عات است و مردم و شور بختانه قشر عظیمی از فر هنگیان و تحصیل کرده های اجتما ع نیز این بر خورد را با یک مجله دارند ،جای تاسف است که مطبوعات تا این اندازه حقیر و کوچک شمرده می شوند گاهی وقت ها تمام تلاش و هویت شخصیتی خود را زیر سئوال می بینیم که چگونه افراد اجتما ع به اهمیت آن توجه ندارند سالها تلاش و تحصیل در مقاطع گو نا گون  و مشکل با هزینه های گزاف  در مقابل درآمد اندک و توجه کم افراد جامعه چنان قلب انسان را به درد می آورد که حیران می شویم این روز ها که  صحبت از ارزش افزوده  هر کالایی است کسی به ارزش افزوده فر هنگی  کمتر توجه می نماید اینکه جمعی با سختی و دقت و توجه فراوان گرد هم جمع می شوند و با رعایت تمام خطوط سرخ و سفید مطالبی را آماده می نمایند تا به بالا بردن فر هنگ و اطلاعات اجتماع کمک نمایند کاری بس دشوار است وخود ارزشی افزوده می باشد حال اینکه با تمام گرانی های مواد اولیه و هزینه های جانبی افرادی بعنوان دست اندر کار مطبوعات با کمترین حقوق و مزایا تلاش می نمایند تا مجله ای حاضر شود می توان گفت کار قابل توجهی است .گاه در محیط های بسیار ساده و امکانات اولیه و بسیار دشوار. در این میان عکاسها و گزارشگرهایی که به سختی و دشواری هر کار غیر ممکنی را ممکن می نمایند تا عکس و گزارشی را هم آماده نمایند نباید فراموش نمود.عکاسانی که خیلی خوب می دانند اگر عکاس مراسم عروسی و شادی بودند چند برابر این درآمد را می توانستند داشته باشنداما  ما نده اند و به کارشان افتخار می نمایند خبر نگارانی که گاه به سختی ،مطلب و گزارشی را دنبال می کند اما جایی برای چاپش ندارند و ناچار در وب لاگ ساده خود قرار می دهند .همآنهایی که بیشترشان حتی وسیله ایاب وذهاب مناسبی هم ندارند و تمام امکاناتشان را در کوله و کیفشان همواره به دوش می کشند …این قاعده  البته در تمام دنیا یکسان است و به همین دلیل خبرنگاری جزء سخترین مشاغل شمرده می شود .گرچه بی نهایت برای فرد فرد شما خوانندگان هفته نامه همسر احترام قائل هستم ولی با اجازه شما و به نیابت از طرف شما به همکاران عزیزم   نه در هفته نامه همسر بلکه در تمام جهات مطبوعات و رسانه تبریک عرض می کنم بویژه عزیزانی که در طول سالهای گذشته در کنار ما بودند و هستند.

در بهمن سال 1376 همزمان با میلاد با سعادت حضرت امام رضا (ع)  هفته نامه  همسر متولد شد و شکر خدا  تا کنون در حال چاپ می باشد ماسعی کرده ایم مخاطبین خود مان را از بین صد ها  عقیده و سلیقه پیدا نمائیم و در همین راستا هم باز تلاش می نمائیم همواره  به انتقادات و پیشنهادات شما  توجه داشته  و داریم که کیفیت مجله بهتر شود شایان ذکر است ما می دانیم با گرانی کاغذ و هزینه های جانبی اگر  حتی بدون مجوز و تلاش زیاد تنها با خرید کاغذ و برشش به اندازه دفتر  مدرسه بیش از سه برابر این کار فر هنگی سود حاصلمان می شود و ارزش افزوده هم شامل حالمان نمی شود و  تولید مان را می توانیم در زیر زمین خانه انجام و در صندوق عقب ماشینمان ارائه دهیم و با استقبال  خریداران نیز مواجه خواهیم شد و نه دارایی  و نه بیمه و نه هیچ کسی با ما کاری نخواهد داشت اما به عشق شما است که همه ی درد ها و رنج ها را متحمل می شویم  پس شما هم کمی فر هنگی با  فرهنگ اطرافتان بر خورد نمائید…

با تشکر

 جعفر صابری

[ چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 17:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

عشق پیری گربجنبد…

سر مقاله 318

عشق پیری گربجنبد…

پشت خط هرچی دلش می خواست می گفت  و من ساکت بودم ترجیح می دادم هرچی دلش می خواد بگه چرا که احساس می کردم در بعضی جا ها حق با اوست و از این راه می تواند کمی تخلیه شود و آرام گیرد، شاید به لحاظ سن و سال جای مادر من بود پس ادب حکم می کرد که ساکت باشم و گوش بدهم  راستش او از معدود افرادی بود که بالاخره دست از سکوت برداشته بود و جرأت گفتن پیدا کرده بود او و شاید افرادی که مانند او دچار این گونه مشکلات خانوادگی هستند شا ید در بعضی از کشور های دیگر امکان این باشد که زنان  بعد از میان سالگی ترجیح بدهند از همسرشان جدا وازد واج دیگری داشته باشند اما در ایران ما این موضوع خاص آقایان است و در بیشتر کشور های اسلامی هم همین گونه است این که اسلام به مرد اجازه می دهد که می تواند در آن واحد چهار همسر  رسمی و …را در اختیار داشته باشد .برای بیشتر عقاید مذهبی دیگر ناپسند است اما در همان عقاید و اعتقاد ها کم نیستند افرادی که چه زن و چه مرد در یک زمان با یک و یا دو معشوقه  زندگی می نمایند.ما اینجا به درست و یا غلط بودن کاری نداریم آنچه بیش از هر چیز مورد نظر است این است که چه عواملی باعث می شود خانواده  دچار این مشکل شود ؟ شاید اهمیت همین موضوع باعث شد که از یک مقاله ساده به سر مقاله  این هفته ما تبدیل شود ،راستش اینکه عشق پیری به جنبش در می آید علل زیادی می تواند داشته باشد عللی که در بیشتر مواقع کودکی و نوجوانی و جوانی نا تمام فرد برمیگردد و در میان سالگی هم گریبانگیر می شود و آن کم بود محبت و دوست داشتن است .نشناختن درست  واژه عشق و بیان آن  از مهمترین این دلایل است ! جالب است در جوانی و  زمان نامزدی بی محابا  بارها به یکدیگر ابراز عشق می کنیم اما  بعد از سالها زندگی و کنار هم بودن و داشتن تعدادی فرزند و نوه و حتی نتیجه دیگر از بیان آن شرم داریم !از این که دست همسرمان را بگیریم و در مقابل چشم دیگران به خلوت برویم و کنار او باشیم را گناهی شرم آور و نابخشودنی می دانیم بی آنکه بدانیم همین ابراز عشق و علاقه و دوست داشتن چقدر می تواند محبت را بین فرزندان ما و همسرانشان تقویت نماید. از اینکه بگو ئیم عزیزم تو را دوست دارم شرم داریم اما در میان جمع بر سرش فر یاد می زنیم و حق خود می دانیم که هر گونه می خواهیم با او صحبت نمائیم این نه بدان معنا است که  مرد با زنش این گونه بر خورد می نماید بلکه حتی گاه زنان هم با همسرشان همین بر خورد را دارند.این محبت که در کودکی  توسط والدین بطور کامل و درست به کودکشان انتقال نیافت بعد از ازدواج ادامه داشته و دارد و هر یک از ما بعنوان همسر به نوعی از ابراز آن دریغ می ورزیم و نمی دانیم که سرانجام در جایی این برگ کم آب خشک می شود و هر سرابی را در یا می بیند!اگر از اینکه در کنار همسرتان باشید شرم دارید و از داماد و یا عروستان شرمند ه می شوید بترسید که با همین رفتار و گفتارتان پای شخص دیگری را به زندگی می گشائید. پر وائی نیست که گفته شود اگر  مردی  بر  سر سفره ی خانواده سیر نشود در خیابان سراغ رستوران را خواهد گرفت.البته کم نیستند افرادی که بدلایل دیگری  واقعاً بیمار گونه هستند وباید به در مانشان اندیشید…یکی دیگر از نتایج کمبود محبت که در سنین بالاتر بیشتر می شود نیاز به توجه بیشتر است و کمبود های مالی و معنوی بشدت به بالا رفتن این نیاز کمک می کند این گونه افراد خواسته و ناخواسته رفتار و گفتاری را  از خود نشان می دهند که شاید کمتر مورد علاقه دیگران باشد و اگر در سابقه کاری خود مسئولیت و یا کار فر مایی هم داشته اند گاه بشدت پرخاشگر هم خواهند بود و اینها همه زمانی که با کمبود محبت و توجه همراه شود بیشتر خود نمایی می نماید و گاه تبدیل به عشقی می شود که معروف شده به عشق پیری …اینکه او را به حال خود سپرده و از حقوق طبیعی و انسانی شرعی و قانونی اش محروم شود و به جهت اینکه در مقابل دیگران زشت است تنها دلیل کم محبتی باشد نتیجه معکوسی خواهد داشت شاید این نوع گفتار و نوشتار  صاحب این قلم به ذائقه بعضی ها خوش نیاید اما نوشدارویی است که باید با میل و تیپ خاطر میل نمایند اگر زندگی آرام و درستی را می طلبند .متاسفانه غالب زنان ایرانی بعد از اینکه فرزندانشان به لطف خدا بزرگ شده و همسر انتخاب می نمایند خود را آنقدر پیر و سالخورده احساس می کنند که بیشتر وقتشان را در امور دینی و مذهبی صرف می نمایند بدون اینکه همسر داری هم نوعی عبادت و نیاز است .عشق در زمان  میان سالی و سالخوردگی به مراتب زیبا تر و دل نشین تر از زمان جوانی است چرا که هر چه هست از دوست داشتن و در کنار هم بودن سر چشمه می گیرد برای این که این بستر را فراهم نمائید شایسته است از خاطرات زیبا و دلنشین جوانی  و کو دکان بیشتر یاری گیرید تا این که خاطرات بد و تلخ را به یاد یکدیگر بیاورید،بدانید همواره لطف و محبت شماست که به شریک زندگی شما کمک می کند تا در کنار شما بماند و احساس آرامش نماید  این شما هستید که می توانید به او توجه کنید و نیاز های محبتی او را بپو شانید و چقدر خوب است که گاه پدر بزرگ ها هم این توجه را به مادر بزرگ ها نمایند و همه ی تلاش و عشق و گذشت از طرف مادر خانه نباشد…دوست بزرگواری داشتم که  روزی از من سئوال کرد آیا به خانه خدا مشرف شده ای گفتم بله و او ادامه داد می دانی اگر به خانه خدامشرف بشوی و از در باب الجبرئیل برای اولین بار وارد  خانه خدا شوی در زمان ورود هر دعایی و آرزویی نمایی برآورده می شود گفتم بله چطور مگر او خندید و گفت فکر می کنی من زمانی که برای اولین بار از این در وارد خانه خدا شدم از خدا چه خواهشی کردم؟برایم جالب بود گفتم نمی دانم بفر مائید: و او خندید و گفت از خدا خواستم دعوای پدر 73 ساله و مادر 69 ساله ام که غالبا سر موضوع حمام است دیگر تمام شود!

به امید قبولی آرزوی تمام بچه های این گونه ،که نگران مشکل والدینشان هستند!

ارادتمند

جعفر صابری  

[ چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 17:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

خیرو شر هر عمل کز آدمی سرمیزند…

با نام و یاد خدا

سر مقاله 

316

خیرو شر هر عمل کز آدمی سرمیزند

آن عمل مزدش بزودی پشت در ، در میزند!

دستان  چروکیده و سردش را بوسه میزد و حلقه های اشک روی گونه هایش غلت می خورد دیگر بغض در گلویش جایی برای ماندن نداشت و هق هق گلویش آن بغض را رها کرد .دیگران نیز مانند او نفس را رها کردند تا راه بغضشان گشوده شود و آسمان یک دست صدای ناله شد . سقف شب سیاه  و تاریک شرمنده از عشق و ناله های این ها که شانه هایشان دیگر طاقت نگاه داشتنش را نداشتند لرزید. و اول زانو هایشان خم شد آنقدر که آسمان به زمین نزدیک تر شد…گو یا دیگر هیچ قدرتی در جان خسته شان نیست تا یاری دهد که بایستند. سه پزشک و دو مهندس ثمره تلاش این مادر خسته بود که از میان فرزندانش بار سفر بسته بود .فرزند بزرگ، دستان مادر را می بوسید و دختر کوچک پنجه در موهای کم پشت مادر می کشید و ناله می کرد…

انگار همین دیروز بود که خبر آوردند پدرشان در راه خانه کشته شده ،گرچه قاتل هرگز پیدا نشد اما آنچه روشن بود پدرشان نتیجه رفتار و کردارزشت خودش را در دل تاریکی شب دیده بود .پدری که بیشتر شب ها مست و لاقید به خانه می آمد و مادرشان را که تا دیر وقت در انتظار آمدن همسر بود را زیر بار کتک می گرفت و همواره وحشت و ترس بر سر تمام اعضاء خانواده مستولی بود…در این میان تنها مادر بود که با لبخند های تلخش حتی زیر  مشت و لگدهای پدر به بچه ها دلداری می داد . آن روزها کم نبود این گونه خانواده ها که به برکت آزادی و پیشرفت کشور، مردانش شبها را تا دیر وقت در کافه و کاباره ها سپری می کردند، ولی همواره بودند مادرانی نمونه و زنانی دلسوز نسبت به خانه و خانواده که کمر همت بسته و کشتی شکسته خانواده را به ساحل نجات رساندند.این که چگو نه تربیت فرزند و رشد و نمو او را هم به بهترین شکل اداره می کردند جای  تأمل داشت .کم می خوردند و نقش والای انسانی را در کودکانشان تقویت می کردند آنها را به زندگی امید وار می کردند و همواره نظر لطف خدا را بر ایشان متذکر می شدند سر  فرزندانشان را روی زانو می گذاشتند و با بیان داستان های زیبا و شنیدنی از انسانهای موفق و خدا ترس مسیر درست زندگی کردن را به فر زندانشان متذکر می شدند از مردانی می گفتند که با امید و یاد خدا به دنبال خوشبختی به پشت کو ههای بلند  میرفتند و با زنان پاک دامن و شریف وصلت می کردند آن روز ها همه ی قصه ها  بعد از بالا رفتن و پائین آمدن  با کلمه قصه ما راست بود به پایان می رسید و این طور بود که شیرانی پرورش یافتند که گرچه گاه در منجلاب فساد و کثافت ها بزرگ شدند اما چنان سالم و درست پرورش یافته بودند که خاکشان را از دیو گرفتند و سالها در مقابل تمام دشمنان کشورشان ایستادند .همان مادران که قصه  ها از شجاعت و مردانگی و عشق و صداقت را برای فر زندانشان گفتند و سرشان را شانه زدند  گاه بیست سال در انتظار نشستند تا تکه استخوانی از فرزندشان نیز به دستشان برسد و به یاد کودکی شان ببوسندشان و ببویندشان… و چه نوع تربیتی بود که آن زمان مادران این گونه فرزندانشان را تربیت کردند و امروز با بودن این همه امکانات و رسانه های گو نا گون در تربیت فرزندان  دچار مشکل هستیم…  شاید زیادی همین امکانات تربیتی و رسانه های گو نا گون باعث شده ما در تربیت فرزندانمان دچار مشکل شویم به خودمان نگاه کنیم چه طور امکان دارد ما در زندگی امروزمان موفق باشیم وبه نقش تربیتی والدین خود  بی توجه باشیم؟ چه چیزی باعث می شود به والدین خود بگوئیم شما اجازه بدهید ما خودمان بچه هایمان را تربیت کنیم! یاد مان هست چگونه در بحرانی ترین زمان نوجوانی و جوانی  به ما گوشزد می کردند که چگونه باید رفتار نمائیم و با خواندن چند بیت شعر ساده اما گویای روش درست زندگی کردن حتی درست نگاه کردن را به ما می آموختند! چقدر محتاط بودند  که حلال خدا را حرام نکنند و لقمه های سالم  بر سر سفر ها بیاورند. کم بود اما حلال بود زلال…مادرم  با لهجه  شیرین شیرازیش میگفت : ننه اگه بزنی در کسی میزنن درت…منظورش این بود که اگه به دنبال ناموس  و مال کسی بیفتی بزودی نگاه نامحرمی به دنبال ناموس و یا مالت خواهد افتاد!شاید بد نباشد به گذشته خود با دقت بیشتری نگاه بیندازیم همان زمان که یک کانال تلویزیونی داشتیم و صبح ها ی جمعه با صبح جمعه با شما می خندیدیم.از الگو های تربیتی که در کنارمان بودند بهره بگیریم اگر ما به آنها احترام بگذاریم فرزندانمان نیز می آموزند که به ما احترام بگذارند و بدانیم که دیر یا زود پدر بزرگ و یا مادر بزرگ خواهیم شد…

ارادتمند

جعفر صابری

 

 

[ چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 17:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

دو دقیقه با جعفر صابری…

نمایش نامه پانتو میم با بازی جعفر صابری در سال 1357

این نمایش نامه که اسمش را یادم رفته دوستان مرکز تربیت معلم دامغان کارگردانی کردن و در سالن دبستان کورش کبیر دامغان در سال ۱۳۵۷ اجرا شد از بچه های بازیگر من دوستانم ناصر ایروانی منش همان که کنارم ایستاده و علی کنعانی عزیز یادم هست و چقدر دلم برای این دو دوست بخصوص علی کنعانی تنگ شده…

 

پشت صحنه تاتر برزخ نوشته و کار گردانی جعفر صابری 1362

نمایش نامه برزخ را در همان سالهای ۱۳۶۲ یا ۱۳۶۱ نوشتم و کار گردانی هم کردم در این صحنه که سر کلاس درس است آقای حمید گودرزی و دوست عزیز دیگرم که نامش را فراموش کردم در حال تمرین هستند این دوست که نامش را فراموش کردم همان روزها از ما جدا شد و رفتن فردیس کرج برای زندگی …حمید گودرزی هم با ما به جبعه نیامد و فکر می کنم پزشک شده است اما از میان بچه های که با ما آمدن .علی مرادی – محمد حاج بابائی – تقی جانقلی و… دو عزیز دیگر که بعد ها شهید شدن بودند که علی شریفی در گروه سرود و مسعود حیدری که تدارکات بود…جالب این است که دوستان زیادی بودن ولی محمد حاج بابائی و علی مرادی و بخصوص تقی جانقلی که از کار کنان بانک مرکزی است بهترین بازی را داشتند البته باید یادی هم از خلیل گرگ وندی کنم که آلی بود و اما علی مرادی که که سالها است در کشور رومانی زندگی می کند و بسیار دوست عزیزی است …اما دکتر محمد حاج بابائی از همه باصفا تر است و بعد از بازگشت از اسارت پزشک بسیار قابلی شده که در رشته دندانپزشکی فعالیت می کند …شکر خدا هنوز رفیق هستیم…

این نمایش نامه به همراه چند کار دیگر مانند موجزه – توابین و…در سال ۱۳۶۲ با کمک امور تربیتی منطقه ۱۶ تهران و کمیته فر هنگی جهاد سازندگی که آن روز ها هنوز وزارت خانه نشده بود ( در بهمن ۱۳۶۲ وزارت خانه شد و آقای فوزش وزیر شد) ما در جبعه بودیم روز های خوبی بود کمیته فر هنگی جهاد در همین میدان انقلاب بود ساختمان جهاد حالا شده گاج و آقایان شهید سید مرتضی آوینی – فرجال ا… سلحشور و محمد نوری زاد هم اتاقی های من بودن…ما رفتیم و در محور غرب کشور این بر نامه های هنری را در ده فجر برای رزمندگان اجرا کردیم. یادش بخیر…

 

تمرین تاتر قندیل در سال 1368 تهران پارک خزانه…

نمایش نامه قندیل را در سال ۱۳۶۵ نوشته شد .که از جریان فلسطینی ها و زندگی آنها و چریک های مسلمان در سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹ بیان می کند.

این نمایش نامه در آن سال اجرائ نشد چون خرداد همان سال امام خمینی رحلت نمود . این کار قرار بود با همکاری نیروی هوای سپاه پاسداران در سال ۱۳۶۸ اجرائ شود که نشد ولی در سال ۱۳۷۶ اجرا شد من خوشحالم که یک تاریخ خوب و مستند از آن روز ها را به تصویر کشیدم.

در این صحنه آقایان علی سپهری – امیر قاسمی – قاسم حنجانی و خود من هستیم و دختر ک بازیگر دوشیزه فتانه تاجیک است…

جعفر صابری

 

برگزاری نمایشگاه نقاشی از کار های جعفر صابری در سال 1359 کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دامغان

برگزاری نمایشگاه نقاشی از کار های جعفر صابری در سال 1359 کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دامغان

 

دو دقیقه با جعفر صابری…

مجله:سلام

جعفر صابری: سلام از ما است…

مجله:چه خبر؟

جعفر صابری : سلامتی

مجله : طاعات و عبادات قبول

جعفر صابری: و همچنین شما و همه آنها که دلشون با روزه دارا بود و یا روزه بودن…

مجله:یک خاطره گوتا برامون بگین؟

جعفر صابری :دیروز در اتوبان یک پوستر دیدم از تاتری که آقای رضا حداد کارگردانی کرده فکر می کنم کار خوبی باشه و امید وارم بتونم برم ببینم اگه بلیطش را بهم بدن…

مجله: این کجاش خاطره بود؟

جعفر صابری: آه حق باشماست .خاطره از خود رضا حداد است از سال های دور شاید بیست و چند سال (۱۳۶۵) قبل و تاتری که من نوشته و کارگردانی کرده بودم به نام غریان مصر که در تالار شهر داری شهر آباده اجرا شد و آقای رضا حدا نقش وزیر عظم را در آن اجرا می کرد همچنین سید حسین آزادی – مهدی کارگران -عظیمی و خیلی های دیگر که با پوزش نام شان در یادم نیست ولی امید وارم هر جا هستند مانند آقای رضا حداد موفق و پیروز باشند .

این ه عکسی از شب آخر ا آن تاتر است …

مجله: دیگه چه خبری…

جعفر صابری:امروز هم در کتابخانه خودم دیدم بیشتر داستان های مجموعه کتاب عشق ممنوع را در همان سالها نوشته بودم از جمله پسر همسایه و یا هنوز از خواب بیدار نشده و یا خود داستان عشق ممنوع را…روز های خوبی بود…

[ چهارشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 19:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

دست ها…از زنده یاد فریدون مشیری

از دل و دیده ، گرامی تر هم

آیا هست ؟

– دست ،

آری ، ز دل و دیده گرامی تر :

دست !

زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،

بی گمان دست گرانقدرتر است .

هر چه حاصل كنی از دنیا ،

دستاورد است !

هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،

دست دارد همه را زیر نگین !

سلطنت را كه شنیده ست چنین ؟!

شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست !

خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .

در فروبسته ترین دشواری ،

در گرانبارترین نومیدی ،

بارها بر سرخود ، بانگ زدم :

– هیچت ار نیست مخور خون جگر ،

دست كه هست !

بیستون را یاد آر ،

دست هایت را بسپار به كار ،

كوه را چون پَر كاه از سر راهت بردار !

وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،

دست هایی كه به هم پیوسته است !

به یقین ، هر كه به هر جای ، در آید از پای

دست هایش بسته است !

دست در دست كسی ،

یعنی : پیوند دو جان !

دست در دست كسی

یعنی : پیمان دو عشق !

دست در دست كسی داری اگر ،

دانی ، دست ،

چه سخن ها كه بیان می كند از دوست به دوست ؛

لحظه ای چند كه از دست طبیب ،

گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛

نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !

چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ

پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای !

لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست !

دست ، گنجینه مهر و هنر است :

خواه بر پرده ساز ،

خواه در گردن دوست ،

خواه بر چهره نقش ،

خواه بر دنده چرخ ،

خواه بر دسته داس ،

خواه در یاری نابینایی ،

خواه در ساختن فردایی !

آنچه آتش به دلم می زند ، اینك ، هر دم

سرنوشت بشرست ،

داده با تلخی غم های دگر دست به هم !

بار این درد و دریغ است كه ما

تیرهامان به هدف نیك رسیده است ، ولی

دست هامان ، نرسیده است به هم !

 

 

[ شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 16:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :آخه من عاشقشم…

جعفر صابری :آخه من عاشقشم…

 

آخه من عاشقشم…

هیچ چیز بد تر و دلگیر تر از این نیست که کودکی را از آنچه دوست دارد جدا سازیم و دردناک ترین لحظه ،لحظه ای است که او با تمام علاقه و عشقش به آنچه دوستش داشته نگاه می کند و دست تقدیر، او را از آن جدا می سازد حال این عشق می تواند اسباب بازی و یا یکی از والدین او باشد .می تواند خانه و یا حتی یک برگ کاغذ باشد که رویش تصویری به یاد گار گذاشته شده…عشق آن کودک به آن چیز به حدی است که وجدان هر انسان صاحب دلی را به درد می آورد و این نه برای فرزند انسان بلکه حتی برای خود انسان هم در بعضی مواقع بشدت پدید می آید که بدان چیزی که امید و دل خوشی داشته جدایش می سازند…و جالب است که بدانید این نه برای بشر که برای بیشتر موجودات حسی آشنا است .حس مالکیت و حس دوست داشتن و عشق ،بله حتی جانوران هم حس مالکیتی بر آنچه دارند پیدا می کنند و قلمرو خود را مشخص می کنند تا مورد تجاوز قرار نگیرد و گاه جانشان را در راه عشقشان از دست می دهند…اما همه ی این ها بدان دلیل است که دل بریدن را هم بیاموزیم که دل از عشق بریدن هم گاه ماورای عشق است…فرزند ،خانه ، ماشین ،ثروت و هر چیزی که چون جلبرگ های کنار رود زندگی ،چنگ به وجود مان می زند و ما را وا می دارد تا زمانی از حرکت با رود زندگی بایستیم نه اینکه به اینها بی تفاوت باشیم اما عشق به آنچه به سادگی از دستمان خواهد رفت جز خستگی برای پنجه هایمان به همراه نمی آورد چراکه باید مدام آنها را از خود دور نسازیم! رفتن و بزرگ شدن ،رفتن و رسیدن به دریا و اقیانوس همان مسیری است که جز با گذشت از آنچه دوستش داریم فراهم نمی شود…این را آن کودک نمی داند اما وقتی بزرگ شد و دید که لباس کودکی چقدر برایش کوچک شده خواهد دانست که چقدر اندیشه و ذهنش بزرگ تر شده است!این همان دانش و اندیشه ای است که امروز باید بدان بیندیشیم که بزرگ شده ایم …گاه چون کودکان برای آنچه بدان دل بسته ایم به هر کاری دست می زنیم دروغ کمترین آن است حرص زشت ترین آن و تهمت و خیانت همه و همه بر خاسته از همان دلبستگی های کودکانه ماست که چون جلبرگ کنار رود زندگی به وجود ما نزدیک است و این ما هستیم که بدان چنگ زده ایم و نه تنها با رود زندگی در جریان نیستیم که بزرگ هم نشده ایم و در کودکی خود مانده ایم و افسوس که گاه با همین کودکیمان دست و پای دیگری را هم می گیریم و آنها را نیز از ادامه زندگی وا می داریم.اگر به دادگاه و محکمه ها سری بزنیم انباشته است از افرادی که در گیر کودک درونشان هستند و همواره پنجه در زندگی دیگری فرو می برند و او را نیز از زندگی وا می دارند حال در این جریان زندگی نه تنها باید از چنگ خواسته های درونی خود نجات یابیم گاه باید از چنگ این گونه افراد هم خود را نجات دهیم…و این گونه است که وقتی به پشت سر نگاه می اندازیم می بینیم چقدر از عمر گران بهای خود را صرف چه چیز های بی ارزشی کرده ایم …شادی حق هر انسانی است که خدا وند خلق کرده و این خود ماهستیم که باید بیندیشیم و شادی را به خود هدیه کنیم…به امید شادی و کشف عشق واقعی برای فرد فرد شما عزیزان و خودم…

عیدتان مبارک

جعفر صابری

[ شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:سکه ها همیشه سرو صدا می کنند…

 

 

سر مقاله :جعفر صابری

سکه ها همیشه سرو صدا می کنند

در زمان کو دکی و نوجوانی و حتی جوانی ،مرحوم پدر خیلی کم فرصت می کرد با من به گفت و گو بنشیند تا اینکه من راهی جنگ شدم جوان بودم و سر شار از شور و نشاط …مطلع شدم پدر نیز به جبهه آمده به دیدنش شتافتم و با تعجب از او سؤال کردم شما که بازنشست شده اید چرا به جبهه آمده اید ؟ او لبخندی زد و گفت تمام طول خدمتم از ملت حقوق گرفتم که اگر روزی کشورم مورد تهاجم قرار گرفت از آن دفاع کنم و امروز روز دفاع است…هم خوشحال شدم و هم دلم گرفت چرا که توقع داشتم بگو ید تو که تنها فرزند پسرم بودی آمدی چطور طاقت دوری تو را تحمل نمایم …اما او این حرف را نزد و وقتی دید من کمی دلگیر شدم مرا در آغوش گرفت و گفت: پسرم اینجا همه پسر های من هستند و من درکنار آنها تو را همیشه در کنارم احساس می کنم…جنگ تمام شد سردار حاج مهدی اسدی که آن روز ها فر مانده لشکر 33 المهدی بود و این روز ها مشاور حضرت آقا بار ها به مر حوم پدر گفته بود از خدا می خواهم که در بستر نمیری !پدر اربعین سال 1384 در محل کارمان با داشتن زخم هایی از آن روز های دفاع مقدس فوت کرد ،در آن زمان من ایران نبودم …وچند روزی طول کشید که خود را به ایران برسانم ..در طول پروازم به ایران به لحظاتی فکر می کردم که می توانستم با پدر باشم ولی نبودم و بعد نشستم و به چیز هایی فکر کردم که پدرم به عنوان اولین معلم زندگیم به من آموخته بود و من فراموش کرده بودم.از روزها و شب هایی که به همراه خودش در کودکی مرا به ماموریت های گو نا گون می برد و با مردم روستا ها آشنا می کرد هرگز پدرم به خانه کسی برای رسید گی به پرونده ها پا نمی گذاشت و همواره به حسینیه و یا مساجد روستا ها می رفت رسید گی و ثبت پر ونده ها را در حضور شاهدان و در همان محل حسینیه انجام می داد و صورت جلسه می کرد. او ژاندارمی بود که بشدت لباس و شغلش را دوست داشت .هر گز نهار و شام کسی را در زمان خد مت نمی خورد و مادرم برای او و راننده اش بقچه ای از خوراکی تهیه می کرد تا او با خودش ببرد و این طور من شاهد رفتار او بودم .در سیستمی که بسیاری از افراد نظام به ظلم و ستم به مردم می پرداختند کم نبودند افرادی وظیفه شناس چون مرحوم پدر …گرچه پدر را همان زمان ،تبعید کردند و سالها از دریافت درجه عقب افتاد وبعد از انقلاب که درجه هم گرفت از طرحی برای بازنشستگی استفاده کرد و زمان فرماندهی قوای بنی صدر از نظام جدا شد .اینها را گفتم که به بعضی کلمات کوتاه ولی حکیمانه پدر اشاره کنم .درسهایی که بعد ها در زندگیم بسیار تأثیر گذاشت . خوب یادم هست علی رغم تمام تجربه و تخصصش در نظام شروع کارش در جبهه بعنوان یک راننده ساده بود و خیلی زود به مسئول آموزش و بعد معاون گردان و بعد مسئول گردان و حتی مسئول محور در خط مقدم فاو رسید . وقتی از او پرسیدم چرا خودش از توانایی هایش نمی گوید و اجازه می دهد تا دیگران به این تجربه و تخصص ها پی ببرند جمله ای گفت که شاه بیت این سر مقاله است .چرا که در این روز ها که صحبت از انتخاب مدیر و مسئول و وزیر و مدیر کل است ،او و امثال او که عاشق نظام و کشور بودند این گونه می اندیشیدند:

سکه ها همیشه سرو صدا می کنند…

اما پولهای کاغذی همواره ساکتند.

پس وقتی ارزش شما زیاد می شود،

ساکت و فرو تن باقی بمانید.

 

جعفر صابری

تقدیم به رئیس جمهور محترم و منتخب مردم

[ چهارشنبه نهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/زنگ ورزش

 

 

سرمقاله :جعفر صابری

زنگ ورزش

با توجه به اینکه تعطیلات تابستان رو به اتمام است و خیلی زود مدارس باز می شود لازم دیدیم توجه مسئولین و بخصوص مسئولین ورزش و آموزش و پرورش را به یکی از مهمترین مباحث رشد جامعه جلب نماییم .اگر اعتیاد و معضل های اجتمایی در کشور قابل توجه است اگر بزهکاری های جامعه رو به افزایش است و اگر می خواهیم کاری اساسی برای نسل آینده کشور بنماییم که قابل ستایش باشد و از طرف دیگر در جهان هم حضوری درخشان در بخش ورزش داشته باشیم باید این مهم را جدی بگیریم.

توجه به ورزش بخصوص ورزشهای انفرادی از اهمیت فوق العاده ای بر خوردار است شاید بد نیست بدانید در انگلیس هم که مهد فوتبال است کمتر از سه میلیون نفر به این ورزش توجه حرفه ای دارند ولی بیش از شش میلیون نفر حرفه ای به ورزشهای انفرادی مشغول هستند …

با کمی دلسوزی می توان به وضع ورزش کشور سامانی درست وحسابی داد. که ابتدا تعامل مسئولین ورزشی و آموزش و پرورش کشور را می طلبد. جای بسی تأسف است که مدارس و مکان های ورزشی ما نیز چون مساجدمان تنها در ساعات و زمان های خاص دربشان برروی مردم گشوده می شود!

بر خلاف خیلی ها که عتقاد دارند ما مکان ورزشی کم داریم می گوئیم ما نه تنها این گونه مکان ها را کم داریم بلکه فر هنگ استفاده درست از آنچه هم داریم را نداریم!

توجه به ورزشهایی مانند دو میدانی ژیمناستیک و ورزشهای رزمی که تکیه بر توانایی های شخصی دارد و در پرورش جسم و جان فوق العاده مهم است را نباید فراموش کرد.

کشور ایران با گستردگی ارزشمندش و دارا بودن چهار فصل همزمان ، کشوری بی نظیر است که می توان از هر گوشه اش قهر مانانی را در جهان سربلند نمود. ورزش خلاصه به فوتبال و یا کشتی نباید باشد که توجه مسئولین و جوانان را به خود جلب سازد …چرا از سابقه و تجربه قدیمی های ورزش بهره مند نمی شویم که سالها حضور شایسته ای در میادین ورزشی داشته و دنیایی از تجربه هستند.

مشکلات زنگ ورزش در ایران

آقای احمد رجایی : مفهومی به نام (زنگ ورزش ) در مدرسه ها ، از دیرباز با تصویری از یک زنگ اضافه در خوش بینانه ترین حالت جست وخیزی در حیاط مدرسه و عموما انجام تکالیف باقی مانده زنگ فراغت و درد دل به ویژه در کلاس های دخترانه بوده و گاهی مجالی برای توفیق تعطیلی کلاس ،این همه در حالی است که سنگ بنای ورزش ،سلامتی ،تحرک و شادابی از همین سال های پایه آموزشی تا بالا ادامه می یابد.

غربت زنگ ورزش در مدارس

اما سوی دیگر قضیه بعد سخت افزاری ورزش مدارس است . اختصاص بودجه و امکانات و برنامه ریزی ورزش مدارس یکی از نکات اساسی بهبود و گسترش تربیت بدنی مدارس است. آقای حمید اولیایی فر کارشناس تربیت بدنی به میانگین سرانه ورزش برای هر دانش آموز اشاره می کند که عبارت از 500 تومان در یک سال است که البته این میزان از سوی استاندار هر استان تعیین می شود و ممکن است در برخی از استان ها به هزار تومان و البته در برخی استان ها به 460 تومان برسد. در این میان وجود فدراسیونی به نام فدراسیون دانش آموزی به ابعاد ورزش قهرمانی دانش آموزی اشاره دارد . از کارکردهای این فدراسیون می توان به تعیین رشته های بیشتر در مسابقات دانش آوزی کیفیت مسابقات و استقرار دانش آموزان در استان های محل اجرای مسابقات و کمیت و کیفیت ورزش قهرمانی مدارس در کل اشاره کرد.

ایشان به این نکته می رسد که فدراسیون به مجموعه ای اطلاق می شود که دارای اساسنامه مشخص باشد اما متاسفانه از آنجایی که فدراسیون ورزش دانش آموزی از قبل نیز فاقد چنین اساسنامه ای بوده اعتبار لازم به این فدراسیون هنوز اختصاص نیافته است . این در حالی است که این فدراسیون برای برگزاری مسابقات قهرمانی ورزش دانش آموزی به پنج میلیارد تومان اعتبار مستقل نیازمند است .

مربی ورزش

هم اکنون 140 هزار مدرسه در سطح کشور داریم و هر مدرسه نیازمند یک نیروی تمام وقت در بخش تربیت بدنی است، اما در حال حاضر 36 هزار مربی و معاون پرورشی در مدارس مشغول به کارند که بر این اساس به 90 هزار مربی دیگر نیاز است . در حقیقت کمبود مربی به عنوان یکی از چالش ها ی اصلی در تحقق افزایش ساعات درس تربیت بدنی عنوان می شود. به نظر می رسد فقر حرکتی دانش آموزان و محدود بودن فضا امری است که در آموزش و پرورش به آن اذعان می شود. از همین روست که معاون تربیت بدنی این وزراتخانه تاکید میکند . نیاز شدید دانش آموزان به جنب و جوش و فعالیت بدنی دلیلی بر جذب نیروهای متخصص تربیت است . این در حالی است که 26 هزار فارغ التحصیل دوره های کاردانی و کارشناسی تربیت بدنی در سطح کشور وجود دارند . اما مجوز جذب آنان به عنوان معلم ورزش در مدارس داده نشده است . در حالی که در برنامه چهارم توسعه ساخت دو هزار سالن ورزشی روباز و سرپوشیده در مدارس کشور پیش بینی شده مدارس کشور با محدودیت شدید فضای ورزشی درگیر هستند. این در حالی است که در صورت عدم اختصاص اعتبارات لازم برای ارتقا سرانه فضای ورزشی سرپوشیده و سرباز مدارس این طرح ناکام می ماند.

آقای حسین جعفری کارشناس مسوول توسعه و تجهیز فضاهای ورزشی با اشاره به سرانه 16 سانتیمتری فضاهای ورزشی دانش آموزان می گوید : 11 سانتیمتر از این فضاها روباز وباقی آن فضای سرپوشیده است که در کل تا پایان برنامه توسعه چهارم باید به یک متر مربع برسد. در مدارس ابتدایی 10 کلاسه به بالا و مدارس راهنمایی و متوسطه شش کلاسه باید فضاهای سرپوشیده وجود داشته باشد . همچنین برای مدارسی که دارای مساحت 18 در 40 متر مربع هستند باید چمن مصنوعی ورزشی کشت شود .

از سویی ورزش مدارس به تصحیح تفکر ورزشی در مدارس نیز نیازمند است . چنانچه اهمیت ندادن به ورزش و تبدیل آن به ساعت هایی برای درس با تکالیف عقب ماند حکایت از ان دارد . ورزش صبحگاهی و اهمیت آن یکی از اولویت های دیگر برنامه های مدارس می تواند باشد که خود پیش نیاز ورزش هفتگی است. اهمیت بهبود و ارتقای ورزش مدارس هنگامی بیشتر مشخص می شود که بدانیم زیر مجموعه چنین مساله ای 18 میلیون دانش آموز از سنین هفت تا 18 سال هستند. فقر حرکتی اضافه وزن ضعف و کم بینه گی کوتاهی قد و حتی نارسایی یادگیری همگی از کم تحرکی و عدم توجه به ورزش ناشی میشود. با وجود روش های نادرست غذایی بازی های ساکن نشستی و کامپیوتری زندگی آپارتمانی والدین شاغل و… در اولویت قرار دادن و بازنگری به ورزش مدارس از ضرورت های حتمی حوزه آموزش و پرورش با همکاری دیگر نهادها و سازمان های مربوط است و البته در این میان نقش سخت افزاری بودجه و اعتبارات لازم انکارنشدنی است .

آسیب شناسی توسعه ورزش در کشور

دکتر رضا قراخانلو عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس و رئیس سابق المپیک ایران به یکی از مهمترین راه کارهای آسیب شناسی ورزش در ایران را یافتن رویکرد جامعه شناسی در این زمینه دانست .

وی در آغاز سخنانش مساله اهمیت ورزش را مورد توجه قرار داد و در این رابطه اشاره کرد: ورزش به نوعی زبان مشترک بین همه مردم فارغ از هر گونه تفاوت نژادی و زبانی به شمار می رود از سوی دیگر این نهاد اجتماعی از ظرفیت بالایی در حوزه تربیتی و فرهنگی برخوردار است . در عین حال ورزش وسیله ای مناسب برای پر کردن اوقات فراغت بوده و حتی در درمان بسیاری از بیماریها نیز نقش موثر ی ایفا می کند . به عنوان نوعی دیدن مدنی به شمار می رود چرا که مسائل اخلاقی و انسان ساز فراوانی در آن وجود دارد . علاوه بر این ورزش یکی از مهمترین دروازه های گفت و گو با سایر ملت دولت هاست واز این نظر توجه به آنها از اهمیت بالایی برخوردار است.

قراخانلو در ادامه با تاکید بر اهمیت ورزش بهعنوان یک نهاد اجتماعی در جامعه و تاثیر گذاری ان در ابعاد مختلف زندگی انسانها خاطرنشان کرد که ورزش می تواند در ساختار جامعه و جهت دادن به آن نیز نقش بسزایی ایفا کند .

وی در بخش دیگری از سخنرانی خود به بررسی وضع ورزش در کشور و علل توسعه نیافتگی آن پرداخت او در این باره چگونگی مدیریت ورزش در کشور بزرگی مثل ایران را بسیار مهم دانست و گفت: بر خلاف تصورهای اولیه به خصوص در سال های اول انقلاب مدیریت در ورزش حتی کم اهمیت تر از مدیریت نفت و آب نیست و البته در این زمینه نیاز شدید به مدیریت اطلاعات در جامعه احساس می شود.

در اینجا لازم می دانم به نقش مهم کارشناسان با تجربه و متخصصی که دلسوزانه در رفع این مشکلات طرح های سازنده و کاربردی دارند اشاره نمایم و از مدیران کشور دعوت کنم از ایشان برای بهبود این مهم بهره مند شوند. ما به همین بهانه پای درد دل یک پیشکسوت ورزش قهرمانی و یک جوان ورزشکار نشسته ایم که خواندنش بی لذت نمی باشد.باز هم ما عرض می کنیم بدلیل تحقیق و مطالعه ای که در این خصوص داشته ایم صمیمانه در خدمت مسئولین هستیم تا آنچه به دست آورده ایم به ایشان تقدیم نمائیم.

[ چهارشنبه نهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 17:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری در خصوص رنگ و رنگ شناسی در عکاسی

جعفر صابری در خصوص رنگ و رنگ شناسی در عکاسی

فصل اول

1- رنگ وعكس رنگي

عكس رنگي در برابر عكس سياه وسفيد ابزار كاملا ً تازه اي است ،كه شايسته است بطور كا مل صحيح به كار گرفته شود . هنگامي كه به عكس بر داري رنگي مي پردازيم ، مايليم تصويري تازه و متفاوت به دست آوريم . رنگ نياز هاي خود را دارد وبايد نخستين دغدغه عكاس باشد . رنگ بعد تازه اي از آفرينش هنري را در عكاسي وارد كرده و عنصر تازه اي را براي آن به همراه آورده است كه هنوز به صورت بسيار بدي بو سيله اغلب عكاسان درك مي شود . براي ثبت يك تصوير رنگي زيبا بايد با دو نوع رنگ از نظر جنس به خوبي آشنا شويم :

رنگ هاي شيميايي كه شناخت آن با زيبا شناسي و تركيب بندي رنگ تصوير ارتباط دارد .

رنگ هاي نوري كه آشنايي با خواص فيزيكي آنها براي ثبت صحيح رنگ بر روي مواد خواص عكاس كاملاً ضروري مي باشد .

ادامه مطلب

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 16:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :نگاهی به تاریخچه مطبوعات…

 نوشته ای از جعفر صابری

نگاهی به تاریخچه مطبوعات …

کوتاه

 

مطبوعات: بطور اعم ارتباط دهنده  گذشته با حال و آینده و در واقع اوراقی از تاریخ اند که رویدادها

 

را درخود ثبت و به آیندگان منتقل می سازند.

تاریخ روزنامه نگاری: درواقع از زمانی آغاز می گردد و به دوره ای بر می گردد که کتابت آغاز شده است و تاریخ کتابت به روایتی تا 70000 سال می رسد، از آنجا که فرهنگ و تمدن اندوخته های فکری و معنوی بشر است که بوسیله کتابت از نسلی به نسل دیگر رسیده است خط و کتابت عامل انتقال دهنده افکارواندیشه های بشری است.

آثاری از نوع نوشتاری و خطوط ابتدایی و در واقع نوعی نقاشی ژئومتری، هندسی مربوط به 20 تا 40 هزار سال قبل ازمیلاد در نواحی آلتامترای اسپانیا و لاسکوی فرانسه به دست آمده است.

 

اولین نوع خط:

اولین مرحله نوع خط را می توان خط هیروگلیف = خط مقدس را از مصری هاکه خط تصویری یا PICTOGRAPHY بوده است، دانست.

مرحله دوم: پندارنگاری، اندیشه نگاری = IDEAGRAPHY دانست.

مرحله سوم: الف بایی = ALPHA BETA می باشد.

فینیقی ها یا سامی ها که در ناحیه سور وصیدا که لبنان امروز و در جبل عامل است خط را به مرحله تازه وارد کردند و هم اینکه تمدن عظیمی را بوجود آوردند بدین صورت که از هزاران حروف تصویری و پنداری 36 حرف و پندار پدید آوردند.

سومری ها خط میخی را پدید آوردند که بالغ بر 1000 حرف بود.

آشوریها خط را به 500 واحد تقلیل دادند.

لوح گلی مربوط به 1800 سال قبل از میلاد از سومری ها بدست آمده است که میتوان به عنوان اولین سند روزنامه نگاری تلقی کرد. بدین استدلال که این سند برای مردم خوانده می شده است تا در مقابل حوادث پیش آمده عکس ا لعمل نشان دهند.

 

پایه گذار تشکیلات اداری و سازمان و روابط عمومی را می توان به دوره هخامنشی ربط داد. زیرا این دولت تشکیلات عظیم و پیچیده ای را در امپراطوری عظیم خود بوجود آورد، کتیبه ای از این دوره به جا مانده است با نقش هایی از داریوش که فرمان هایی روی ان نوشته و ملت های بسیاری را تحت فرمان خود قلمداد کرده است به واسطه 3 اختراع بوده است:

1-    صنعت کاغذ

2-    چاپ

3-    ساعت

و مخترع هرسه را چینی ها قلمداد می کند و در کاغذ و چاپ شکی وجود ندارد نوشته اند که شخصی به نام تایی لون خمیر کاغذ را اختراع کرد که این اختراع را از نظر دیگر ملت ها دور نگه میداشتند تا اینکه در سال751 م-134 ه  در کنار رود تالاس از مسلمانان شکست سختی می خورند و از بین اسیران چینی 2 تن طرز تهیه کاغذ را به مسلمانان یاد می دهند و از آنجا که مسلمانان طالب علم و عاشق یادگیری بودند به سرعت یافته های خود را جامعه عمل پوشانده، اولین کارخانه کاغذسازی را در سال 139 ه  در شهر سمرقند بوجود آوردند. و بدین صورت صنعت کاغذ سازی که تا آن زمان پوشیده بود بوسیله مسلمانان اشاعه یافت و احتمال اینکه از طریق مسلمانان به اندلسن  و شبه جزیره ایبری یا اسپانیا رفته باشد و یا اینکه از طریق عثمانی ها به اروپا سرایت کرده باشد. آنچه از تاریخ ساخت کاغذ در اروپا بدست آمده مربوط به سالهای 1200 میلادی که در شهر لوزان یک کارگاه کاغذسازی بوده است و تا اینکه در سال 1823 تحول عظیمی در این صنعت بوجود آمد و شیمی دان سوئدی از سلولز چوب کاغذ را بدست آورد که امروزه ساخت آن معمول است.

 

 

چاپ

 

چینی ها اولین کسانی بودند که صنعت چاپ را اختراع کرده و آن به نوعی چاپ برگردان در سال 100 قبل از میلاد دست یافته بودند، و اولین اسکناس را که به آن چاو = چاپ گفته می شد ابداع کردند و در جهان اسلام و دوره مغول به کی خاتون در سال 682 ه پیشنهاد شد که بعد از انتشار آن بازرگانان ایرانی و جهان اسلام اعتراض کردند و دست از کار کشیدند که نهایت به جمع شدن آن انجام شد.

در اواخر قرن 13 م با توجه به اینکه صنعت چاپ به دنیای اسلام و از سرزمین های اسلامی به اروپا کشیده شده بود مردی به نام لوران کاستر از اهالی آمستردام در کارگاه خود به جای تخته چاپ از فلز استفاده کرد و شاگرد وی به نام یوهاگوتمبرگ از اهالی آلمان حروف را به صورت جداجدا در کنار هم گذارد و در واقع پایه اول صنعت چاپ در جهان را گذارد.

روزنامه نگاری در کشورهای گوناگون:

بنا به قولی روزنامه ای که امروز مطرح است اولین بار ونیزی ها ابداع کردند و نام آن را GAZZAETA که ایتالیایی شده کلمه غازی است و غازی به معنای مردجنگ نهادند و این در سال 1477 م بوده است چرا که مردم و نیز وجنوا عموما بازرگان پیشه بودند و بر آبها و شاهراه های آبی حکومت می کردند همچنانکه مردم آلمان خشکی ها را در دست داشتند و بعدها ونیزی ها جای خود را به انگلستان دادند و تجارت جهان بدست انگلیس افتاد و راههای آبی نیز در اختیار آنان بود. درسال 1452 م قسطنطنیه که مرکز بیزانس و روم شرقی بود بدست عثمانی ها از صفحه جهان محو گردید و این سرآغاز عصر جدید شد بطوریکه در 1492 م کشف آمریکا توسط کلمپ صورت گرفته گرچه روایات و اسنادی دال بر اینکه مسلمانان قبلا به آمریکا رفته اند وجود دارد. پس اولین روزنامه تک برگی به نام گاز تا توسط ونیزی ها که حوادث جنگ را می نوشتند انتشار یافت، کشور آلمان را نیز به عنوان کشور ژورنالیست یعنی روزنامه نگاری می شناختند و اولین روزنامه 2 برگی در سال 1615 م در شهر فرانکفورت به نام فرانکفورت جورنال بوجود آمد و نشریافت و قبلا نیز در سال 1516 م هم روزنامه را در شهر فرانکفورت دایر کرده بودند که پس از چندی به دلایلی تعطیل شده بود. روزنامه دیگر نیز در سال 1616م در فرانکفورت بدست رقبای گروه اول انتشار یافت به نام فرانکفورت جورنال اورمات پست زایتینگ.

 

روزنامه نگاری در انگلستان:

بعد از اینکه پادشاه انگلیس در سال 1099 م حق خود را به نام ماگناکارتا = قانون کبیر به مردم واگذار کرد این کشور معنی دموکراسی را چشید و به دنبال آن دو مجلس عوام و سناد بوجود آمد که از ویژگیهای مهم تاریخ انگلستان و تجربه دمکراسی دراین کشور محسوب می شود و به دنبال آن در سال 1618 م فردی به نام ریچارد، قانون اساسی انگلیس را زیرپا گذاشت و دیکتاتوری را به مردم تحمیل کرد و در مقابل وی مردی به نام کرامول که یکی از سرداران ریچارد بود قیام کرد و وی را در سال 1624 م در مقابل مردم گردن زد. بدینصورت بعد از کرامول دوباره مجلس سنا و عوام راه خود را ادامه داد و دموکراس به کشور بازگشت که بعدها در سال 1788 در این کشور روزنامه ای به نام تایمز = وقت، یا شاید برگرفته از رودخانه تایمز گرفته شده است که ابتدا با تیراژ هر 3 روز 12 هزار نسخه بود و یکی از کارهای مهم این روزنامه بکارگیری نویسنده ای صاحب نام به نام دانیال دفورا نویسنده کتاب رابینسون کروزه بود.

کشور فرانسه به لحاظ موقعیت استراتژیک و مسایل سیاسی وبه عنوان سمبل اروپا بود نام فرانسه از نام فرانک ها گرفته شده و واژه فرنگ در فارسی به کسی که به اروپا می رفت، میگفتند فرنگ رفته است. کسی که توانست به فرانسه عظمت بدهد لویی، چهاردهم بود. وی وزیری به نام کاردینال دلشو داشت که باعث رشد فرانسه شد، دوره لویی را عصر طلایی فرنسه می گفتند. از دانشمندان معروف این کشور می توان از ولتر و منتسکیو- رنه دکارت- روسو و مولیر و غیره نام برد انقلاب کبیر فرانسه سر فصل دوره رنسانس در اروپا نیز بود که در سال 1789 رخ داد. ناپلئون را می توان فرزند انقلاب کبیر فرانسه دانست. وی انقلاب را میخواست به جهان صادر کند، و زیر بنای جمهوری ها در دنیا از فرانسه است. بعد از ناپلئون، روزنامه های فرانسوی متأثر از روزنامه های انگلیسی بودند و به روزنامه گازت می گفتند. اولین روزنامه فرانسه به نام گازت دوفرانس بود که 3 صفحه داشت، اخبار داخلی و خارجی و قیمت اجناس را می نوشت.

 

وضعیت روزنامه های آمریکا،اشاره:

به سرزمین آمریکا آتازولی هم می گفتند که شامل ایالات متحده: کانادا و مکزیک می شود. آمریکا در سال 1776م از انگلستان جدا شدند و جرج واشنگتن رئیس ایالات متحده آمریکا شد، روزنامه نگاری آمریکا بعد از فرانسه بود، آنان مطالب مربوط به جنگ استقلال را در روزنامه منعکس            می کردند. و در شهر بوستون روزنامه ای را منتشر کردند به نام بستون نیوز لتو= کاغذ اخبار بوستون.که از روزنامه های انگلیسی بهتر بود که در واقع نوعی ژرنالیسم جنگی بود که تا به حال باقی مانده است.

وضعیت روزنامه های روسی، اشاره:

روسیه آخرین کشوری بود که بعداز اروپا به وضعیت نوزایی دست یافت و در واقع روسیه اصلی شامل: روسیه، بیلوروسیه و اکراین بود و از اقوام اسلام که فرهنگ روسی داشتند. روسیه اصلی شامل پترزبورک که بعداً به نام مسکو تغییر نام داد و این کشور به لحاظ توسعه طلبی چون نتوانست از طرف اروپا پیشرفت کند به جنوب روی آورد و بسیاری از شهرهای ایران را از چنگ پادشاهانی جاهل و ضعیف قاجار بیرون آورد.

 و این تصرفات در زمان ناصرالدین شاه و فتحعلی شاه وبا تحمیل دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای صورت گرفت. پطر که خواب و خیال تصرفات بیشتری را در سر داشت، عده ای از دانشجویان روسی را به اروپا فرستاد و با بازگشت آنان روزنامه نگاری در روسیه از سال 1750م آغاز شد، روسیه چه بعد از انقلاب کبیر و چه قبل از آن هیچگاه از سانسور مصون نماند و انتشار روزنامه روسیه و اتحاد جماهیر شوروی در خفقان بود.

 

وضعیت روزنامه ها در ایران، اشاره:

در دوره قاجار2 گروه 48و27 نفری به فرانسه و انگلیس فرستاده شدند ویکی از فرنگ رفتگان به نام میرزاصالح شیرازی چاپخانه ای آورد و روزنامه ای را منتشر کرد به نام کاغذ اخبار که اخبار ایالاتی و ولایتی و دارالخلافه  و نرخ اجناس را می نوشت و یک نسخه از آن باقی است. میرزا جعفرخان نیز چاپخانه ای آورد که درتبریز به انتشار کتاب پرداخت. دومین روزنامه ایران که پیشاهنگ روزنامه نگاری درایران بود به نام وقایع اتفاقیه بود که با کمک های مادی و معنوی میرزاتقی خان در سال 1266 انتشار یافت و 11 سال منتشر شد و اخبار دارالخلافه را به جز در سال اول زمان امیرکبیر می نوشت و تا شماره 471 منتشر شد. و از این شماره به بعد روزنامه دولت علیه ایران و نیز بعدها با نام روزنامه دولت ایران منتشر شد. ناصرالدین شاه را سلطان صاحبقران به علت اینکه یک قرن حکومت کرد می نامیدند.

درسال1300 اداره سانسور مطبوعات و انتظامات بوجود آمد و میرزا محمد حسن خان اعتمادالسلطنه وزیر مطبوعات شد.

روزنامه های ایران 2 گونه بودند: 1. درون مرزی، داخلی

  1. برون مرزی، خارجی

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری در یک نگاه از زبان خودش

بسم الله الرحمن الرحيم

مصاحبه با جعفر صابری در سال ۱۳۸۷ به مناسبت سی سال کار فر هنگی هنری

 

اولين قدمها

 

تابستان 1357 بود، پدرم را بعلت مخالفت با دولت رژيم پهلوي قرار بود به بدترين نقطه آب و هوايي كشور تبعيد كنند.

بعد از چند روز اقامت در يك مسافرخانه‌ي كوچك در شهر سمنان پدرم بخاطر من و خواهرم رشوي زيادي داد تا بلكه بتواند در همان استان بماند. او را به دامغان تبعيد كردند و ما به دامغان رفتيم.

تنها تفريح ما رفتن به كتابخانه كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بود و همانجا بود كه با كمك دوستان و مربيان خوبي چون علي وثوقي و آقاي عبدالهي من با كتاب و نوشتن آشنا شدم.

آقاي عبدالهي برايمان داستان مي خواند و ما بايد داستانها را خلاصه مي كرديم و به همراه درك خودمان به او باز مي‌گردانديم.

من چند داستان را تجزيه و تحليل كردم كه مورد توجه مسئولين استان و كانون قرار گرفت و از من خواسته شد كه قصه بنويسم.

موش كوچولو پسرك شجاع از جمله داستانهايي بودند كه من نوشته بودم و پس از ارسال به مركز كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان يك سال بعد از انقلاب پاسخ آنها آمد و من دانستم كه مي توانم بنويسم.

اين نامه‌ها گواهي خوبي است از اين ادعا

 

 

 

 

AkfA

126

 

غروب يك روز زمستاني در سال 1357 بود كه تلفن خانه ما به صدا در آمد ، مرحوم پدرم گفته بود كه بايد من تلفن ها را جواب بدهم. براي همين گوشي را برداشتم . صداي گريه و ناله مي‌آمد و پيام كوتاهي از عموي بزرگم كه بگو بابات به من زنگ بزنه.

آن روزها ايران شور و حال ديگري داشت و هر گوشه‌اش قوقايي بود با پدرم كه مسئول پاسگاه ژاندارمري دامغان بود تماس گرفتم و پيام عمو را به او  رساندم.

ساعتي بعد او آمد منزل و ما همگي راهي تهران شديم.ساعت از 10 گذشته بود . گشتيها در خيابان بودند اما صداي مردم و تكبيرها به گوش مي‌رسيد. هر چند متر يك لاستيك را سوزانده بودند.

پدرم كارتش را نشان مي داد و جريان را مي‌گفت كه مادرش فوت كرده براي همين ما از دامغان به تهران آمده‌ايم . مامورين اجازه عبور مي دادند و ما اينطور با انقلاب به تهران آمديم.

فرداي آن روز من به همراه دو پسر عمه خود راهي خيابان شديم. عباس جديدي كه كوچكتر از من بود و عليرضا كه بزرگتر بود. دور فلكه اول خزانه فرح آباد آن زمان عكاسي چلچله يك دوربين عكاسي آگفا 126 خريديم با يك حلقه فيلم.

اگر چه من دوربين عكاسي داشتم و تا آن زمان هم عكس‌هاي زيادي گرفته بودم اما چون با خودم نياورده بودم بهتر ديدم دوربين را بخرم.

هر سه پولهايمان را روي هم گذاشتيم و بعد از خريد دوربين به وسيله موتور ركس آبي رنگ آقا رضا شوهر عمه‌ام راهي شديم. تا ميدان 24 اسفند خبري نبود ولي آنجا كه رسيديم شلوغ بود و مردم در حال تظاهرات بودند ومن هم دوربين به دست شروع به عكس گرفتن كردم.

هوا ملايم بود مردم شعار مي دادندو ارتشي ها نگاه مي‌كردند. از چهارراه كالج گذشتيم.

عباس گفت: بريم بهشت زهرا، ما هم راهي شديم. آنجا محشر كبري بود من چند عكس هم آنجا گرفتم. سرقبر عزيز (مادر بزرگمان) هم رفتيم.

شهيدان را مي‌آورند و آقا رضا هم جزو كساني بود كه شهيدان را مي‌شستند. آن روزها را خوب به ياد دارم.

دو سال گذشت و ما رسما آمديم تهران. عباس و عليرضا آن دوربين را به من برگرداندند. جالب اين بود كه فيلم داخلش بود. من پول نداشتم كه عكسها را چاپ كنم، ماند يكسال ديگركه چاپش كردم  اينگونه خود را تاريخ نگار انقلاب يافتم.

 

 

 

اولين تاتر

جغجغه‌اي براي بيداري

 

زمستان 57 من كلاس پنجم دبستان بودم البته با دو سال عقب ماندگي تحصيلي كه دلايلش هم زياد بود. شايد مهمترين دليلش تبعيد پدر و دوري ازمدرسه بود.

با بچه‌هاي كلاس خودمان و همكاري تعدادي از دانشجويان دانشسراي تربيت معلم دامغان نمايشنامه تهيه كرديم ، كار گروه ما اجراي پانتوميم بود ولي كاربچه‌هاي تربيت معلم بيان داشت.

نمايشنامه بعد از پيروزي انقلاب در اسفند 57 در سالن دبستان كوروش دامغان به مدت ده شب با نام جغجغه اجرا شد و اين آغاز كار تاتر من بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قلمو و رنگ

 

حالا ديگه من نه تنها عكس مي‌گرفتم و داستان مي‌نوشتم بلكه كارگرداني تاتر هم مي‌كردم.

كار ماهي سياه كوچولو نوشته صمد بهرنگي را من به پيشنهاد آقاي وثوقي كار ‌كردم. و در همين زمان دوستان از من خواستند كه نمايشگاهي از عكسهايم به همراه نقاشي‌هايي كه كشيده‌ام را نيز در محل كانون برگزار نمايم. براي اولين بار تجربه خوبي بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پيام طالقاني

 

مدرسه راهنمايي طالقاني در مجتمع بزرگي قرار گرفته بود و من در سال 58 – 59 شاگرد اين مدرسه بودم. آن روزها سازمان چريكيهاي فداي خلق، سازمان مجاهدين، حزب انقلاب اسلامي و حزب جمهوري اسلامي از مهمترين دسته‌هايي سياسي بودند ولي حضور من در مسجد جامع و عضويت در انجمن اسلامي دانش آموزي شهر دامغان باعث شد كه ما اولين نشريه خود را تحت عنوان پيام طالقاني به چاپ برسانم.

جالب اين كه اين خبرنامه تنها دو صفحه A4  پشت رو بود و به قيمت 20 ريال به فروش مي رسيد.

مرحوم شهيد شاه‌چراغي نماينده شهر دامغان كل هزينه را به ما پرداخت نمود و از ما خواست كه مجله را رايگان پخش نماييم. بعدها كار مطبوعات ادامه يافت آن روزها حسينيه حضرت ابوالفضل دامغان كانوني بود براي جوانان پرشور و انقلابي، ماهنامه جوانه كه به لطف خدا هنوز هم به چاپ مي‌رسد تلاش آن روزهاي ما بود.

 

 

 

گروه هنري ميثاق

 

زمستان 1362 بود از دوسال قبل من به همراه تعدادي از دوستان همكلاسي مدرسه راهنمايي شهيد حمزه سيد  شهداي خزانه بخارايي فلكه چهارم چند كار نمايشي وتاتر را آماده كرده بوديم كه پس از انتخاب استاني، در بهمن سال 62 توسط جهاد سازندگي كه هنوز وزارت خانه نشده بود ساماندهي شد و سپس با هماهنگي و همكاري كميته فرهنگي جهاد سازندگي كه آن روزها مي‌رفت كه وزرات خانه شود راهي جبهه‌ها شديم.

حضور در جبهه براي اجراي برنامه‌هاي هنري فرصتي شد كه مجددا من كار عكاسي را دنبال كنم و اين آغازي مجدد براي ادامه فعاليت تصويرگري من بود.

نمايشنامه‌هاي عاشقان شهادت، برزخ، حاج عباس كه نوشته و كارگرداني من بود. از جمله اين نمايشنامه‌ها بودند كه آن روزها در محورهاي جنگي مهران، قصرشيرين و به طور كل غرب كشور به اجرا درآمد

 

 

 

طليعه

 

زمستان 1365 شهر فاو آزاد شده بود و رزمندگان اسلام حضور شايسته‌اي را در تمام صحنه‌ها داشتند. حالا ديگر همه چيز تحت كنترل قواي ايران بود.

بيش از 2 هزار قطعه عكس از جبهه‌ها من گرفته بودم  و مجموعه خود را با نام جنگ به شهادت تصوير تكميل كرده بودم.

يك كتابچه كوچك هم تهيه كرده بودم كه سال 1364 شهيد آويني آن را ديد و بعدها گفت: قسمت هايي از روايت فتح را از آن الهام گرفته‌ام.

من تصميم گرفتم به كار ساخت فيلم بپردازم. تا آن موقع چند كار مستند و داستاني داشتم ولي فيلم سينمايي بلند كار بزرگي بود با همكاري سپاه پاسداران، لشگر 33 المهدي و صدا و سيماي شيراز در شهر آباده فارس فيلم سينمايي طليعه را كليد زدم.

كار موسيقي اين فيلم را به آقاي احمد توكلي سپردم  خوشحال هستم كه اين همكاري من با او باعث شد كه گروه سرود بچه‌هاي آباده شهرتي جهاني پيدا كند.

تمرين و ساخت اين سرودها هنوز در آرشيو شخصي من موجود است.

آباده شهر كوچكي بود كه حتي سينماي آن شهر را تعطيل كرده بودند و من با مسئوليت خودم آن را باز كردم و در سال 64 تاتر توابين را در آن اجرا نمودم.

آن روزها سينماي آباده پروژكتورش ذغالي بود و براي تهيه ذغال آپارات بايد به اصفهان مي آمديم من حقوق سپاهم 1800 تومان بود و 3200 تومان ضرر دادم. شكر خدا

البته در شهر آباده نمايشنامه‌هاي به روايت تلخك، طلائيه قديم و چند نمايشگاه عكس و نقاشي كه با همكاري پايگاه مقاومت شهيد مطهري و امام سجاد برگزار شد هم مي‌توان نام برد.

 

 

 

 

 

 

كار دوباره در تهران

قنديل

 

من پس از خروج از نيروي زميني سپاه پاسداران به نيروي هوايي سپاه پاسداران پيوستم .شايان ذكر است از بدو ورودم به سپاه پاسداران در قسمت تبليغات و امور فرهنگي فعاليت نمودم و از هر گونه كار اجرايي و نظامي فاصله مي‌گرفتم. با اين همه  در هفته چند روز اصفهان و چند روز تهران بودم سرانجام تصميم گرفتم بيايم تهران و با بچه‌هاي پدافند نيروي هوايي سپاه كار نمايش نامه قنديل را شروع كنم. اين نمايشنامه براي ماه مبارك رمضان و روز قدس قرار بود اجرا شود كه متاسفانه در خرداد 68 امام خميني(ره) فوت كرد.

من علارغم روحيه ناراحتم براي ثبت تشريح جنازه امام دوربين را برداشتم و بيش از 60 قطع عكس به يادگار گرفتم كه چند تايي از آنها همان روزها در روزنامه اطلاعات و ديگر نشريات به چاپ رسيد.

اين عكسها تاكنون بارها در نمايشگاههاي مختلف به نمايش در آمده كه باعث افتخار من است . نام اين نمايشگاه را ياد يار مهربان گذاردم.

 

 

 

بنياد

 

بنياد جانبازان و مسئوليت‌هاي مختلف در آن بهترين شرايط بود كه من كار عكاسي را با جانبازان ادامه دهم. ساخت فيلم ، نوشتن داستان، برگزاري نمايشگاه و هر كار فرهنگي و هنري براي من عادت شده بود و در سال بارها اين حركتهاي فرهنگي را من انجام مي دادم كه فقط لطف خداوند بوده و دعاي خير شهدا.

كتاب غنچه به قلم فرزندان شهدا.از جمله كارهاي ارزشمندي بود كه همواره به آن افتخار مي‌كنم . بررسي و مطالعه اين نوشته ها و تصحيح و ويراستاريشان چنان تاثيري در روحيه من گذارده كه بعيد مي دانم تا لحظه مرگ از من جدا شود.

 

 

 

آشتي

 

موسسه آموزشي و فرهنگي، هنري و انتشاراتي آشتي همان چيزي بود كه آرزو داشتم . لذا با تلاش فراوان و به لطف خدا اين موسسه به شماره ثبت 8337 و در سال 1372 بعد از دو سال تلاش و نامه‌نگاري ثبت شد،در ابتدا من و موسسين موسسه تصميم داشتيم نامي مذهبي براي موسسه انتخاب نماييم اما خيلي زود به جهت اينكه موسسه را كانوني براي همگان به دور از هر گونه تفكر مذهبي ، سياسي و حتي رنگ و مليت بوجود بياوريم نامي جهاني را جستجو كرديم و سرانجام استاد پرويز شهرياري سردبير محترم مجله وزين چيستان نام آشتي را به ما پيشنهاد كردند و ما موسسه آشتي را ثبت نموديم  . به لطف خدا چاپ كتاب و … تا ساخت فيلم در اين موسسه امكان پذير شد.

برگزاري نمايشگاه و جشنواره و همه چيز در آن لحاظ شده بود و با توجه به سالها تجربه من بستري بود براي تمام عزيزاني كه تمايل به كار فرهنگي و هنري داشتند.

متاسفانه سازمان تبليغات اسلامي و ديگر نهادها فرمتي غير قابل عبور پيدا كرده بودند حتي اجراي يك كار تاتر ساده هم با مشكلاتي مواجه بود. اما موسسه آشتي براي حمايت از هنرمندان و جوانان علاقه‌مند بهترين شرايط را به وجود مي‌آورد. و ياري دهنده خوبي بود.

من خوشحال هستم كه مديريت اين موسسه را تاكنون به عهده داشتم. هفته نامه همسر كه از سال 1376 به چاپ مي‌رسد يكي از زير مجموعه هاي موسسه آشتي است پل ارتباطي خوبي بين مردم و ما بوده و هست.

 

 

 

هنرستان غير انتفاعي شهيد آويني

 

وقتي 20 فروردين 1372 شهيد سيد مرتضي آويني به راهي كه آرزو داشت قدم گزارد. من به همراه چند تن از دوستان مصمم شديم كه يك مركز فرهنگي، هنري را به نام آن شهيد بنياد نماييم و آن مركز هنرستان غير انتفاعي شهيد سيد مرتضي آويني بود كه در واقع اولين هنرستان هنري پسرانه غير انتفاعي بودكه براي اولين بار در ايران رشته‌هاي عكاسي و فيلم برداري و گرافيك را آموزش مي‌داد. سيلابس درسي و كتوب آموزشي اين درسها را، من به لطف خدا تهيه نمودم ولي پس از پنج سال بعلت مجروحيت‌هاي گذشته و فشار زياد كاري، اين هنرستان را رها كردم.

و در قسمت آموزش خود را به تدريس در دانشگاه آن هم رشته ارتباطات، درس ژورناليست و عكاسي و خبري دل خوش نمودم.

اما گويا تقدير با من يار نبود و بيماري شيميايي اجازه نداد تا اين حركت مداوم باشد در سال 86 ناچار براي مدتي دوري گزيدم و به برگزاري جلسات و سخنراني‌هاي هنري اكتفا كردم.

 

 

 

آموزشگاه آشتي

 

پس از اينكه هنرستان غير انتفاعي آويني را واگذار نمودم با توجه به امكانات و لوازم بويژه عكاسي و فيلم برداري و تصوير برداري آموزشگاه سينمايي آشتي را داير نمودم كه به لطف خدا تاكنون در دو مقطع كوتاه و بلند مدت اين مركز فعاليت مي نمايد و جزو قديمي‌ترين مراكز آموزشي بويژه در رشته عكاسي و فيلم برداري مي‌باشد.

شايان ذكر است هر سال كه امتحانات ادواري كل كشور برگزار مي شود اين افتخار نصيب ما است كه ميزبان هنرجويان كشوري باشيم و امتحان رشته عكاسي و فيلم‌برداري را برگزار نماييم.

موسسه آشتي جزو معدود مراكز آموزشي كشور است كه ديپلم پايان دوره اش معادل ديپلم رسمي آموزش و پرورش است. و در شاخه كار ودانش رشته عكاسي و فيلم برداري و تصويربرداري مورد تاييد مراجع قانوني كشور مي باشد و همه ساله تعداد زيادي از خانمها و آقايان براي گرفتن ديپلم به اين مركز مراجعه مي كنند.

توليد فيلم كوتاه ، برگزاري نمايشگاه و فعاليت‌هايي از اين دسته كمترين‌ها در اين مركز مي‌باشد.

 

 

 

 

عشق ممنوع

 

كودكي كه در سال 1357 آرزويش چاپ داستانش بود امروز نمي داند دقيقا چند عنوان مقاله و يا نوشته از او به چاپ رسيده . همينقدر بگويم كه شايد تنها در هفته نامه همسر بيش از 300 عنوان مطلب به چاپ رسانده كه از سال 1376 تاكنون مي‌باشد تمام سرمقاله‌هاي اين مجله از اين دست مي‌باشد.

بيش از ده‌ها عكس از مجموعه كارهايم در هفته نامه به چاپ رسيده و تنها در دو سال نزديك به دوازده كتاب از من به چاپ رسيده است( 77 و 78). كه عشق ممنوع مجموعه خواندني چند داستان بود كه برايم بسيار عزيز است چرا كه يك دهه از انقلاب را كالبد شكافي مي‌نمايد.

از جمله كتابهاي هنري من

فلموي طلايي

آغازي براي طراحي

نقاشي كودكان

از بازي تا بازي هاي نمايشي

نمايشنامه ديناميت

نمايشنامه گزارش

نمايشنامه غريان مصر

بود كه بيشتر براي دانشجويان ارزش مطالعاتي داشت.

 

 

 

كانون

 

سال 1364 به سفارش كميته انقلاب اسلامي درگير تهيه يك سريال شدم داستان اين سريال با نام بزهكار باعث شد كه به كانون اصلاح و تربيت توجه كنم تحقيق و مطالعه تا سال 70 ادامه يافت و سرانجام من وارد كانون شدم.

اولين روز ورودم به كانون براي تمرين با بچه‌هاي زنداني بود كه سرود كار كنيم. اما خيلي زود مشغول كار تاتر شديم و همين حضور در كانون باعث شد كه من لحظات بودن با بچه‌ها را شكار كنم. عكسهاي كانون به مراتب از فيلم‌هايم برايم با ارزشتر بود.

روزهاي اول بچه‌ها سخت مرا مي‌پذيرفتند حتي يكبار صندلي شكسته زيرم گذاشتند و وقتي افتادم آنها خنديدند . ولي وقتي متوجه شدند صندلي شكم مرا پاره كرده و درست جايي كه تركش آن را زخمي نموده دوباره دهان باز كرده خيلي ناراحت شدند و بيشترناراحت اين بودند كه من چيزي نمي‌گفتم و فقط درد مي‌كشيدم.

آنها گناهي نداشتند چرا كه در سلولهاي يك متر در يك و نيم متر روزها را به سر مي‌بردند لذا بارها اقدام به خودزني مي‌كردند برادراني مثل آقاي خاجي و ابن رحمان و رئيس وقت كانون آقاي حديدي به من كمك كردند كه بيشتر با بچه‌ها باشم . دوستي به نام محمد شفيعي همكار خوبي بود ساخت فيلم – كار نمايش و سرود بچه‌ها را آرام كرد سلولهاي را خراب كرديم گلدان وارد زندان شد و اين لحظات همه با عكسهايم ثبت شده است.

حالا ديگر به فكر ساخت سريال بزهكار نبودم .كارهاي فرهنگي در كانون بويژه چاپ دو مجله يكي براي دخترا و يكي براي پسرا كه هنوز ادامه دارد و دهها عكس براي من شكر خدا

 

.

هميشه خودم راتشنه احساس مي‌كردم و مي‌كنم لذا چون ماهي به دنبال آب هستم. حضور در جمع هنرمندان بزرگ و كسب فيض ازاين عزيزان آرزوي من بوده و هست. لذا عضويت در مراكز فرهنگي از جمله انجمن صنفي هنرهاي تجسمي را افتخاري مي دانم و عضو كوچكي از آن هستم.

هميشه از خود گفتن برايم سخت بود و سعي مي كردم كوتاه بگويم اما دوستان هنرمند مي‌دانند كه هر يك لحظه براي هنرمند يك قرن است. و نوشتن و گفتن اين مطالب برايم خيلي دشوار بود اما فقط به بهانه سي سال تلاش براي يادگيري گفتم و نوشتم.

من ساختمان خواندم سينما خواندم هنر خواندم ولي هيچوقت به مدرك فكر نكردم.

عاشق كارم بودم و هيچ وقت نخواستم فخر بفروشم و نخواستم بگم هستم. تنها گفتم اين هم كاري از من است. لطفا نظر بدهيد اين را دوستان نزديكم شهادت مي دهند.

شايد تقدير اين بود كه با ياران عزيزم كه رفتند نروم و بمانم…

در پايان مي گويم من عاشق بوي كاهگل و روستا هستم بوي خاكي كه از زير پاي گوسفندان در غروب كه از سحرا بعد از چرا باز مي‌گردند. من عاشق خشت گلي هستم، از آجر و شكل چهار گوش كامل و خشكش خوشم نمي آيد. دوست دارم هر چيزي شكل طبيعي خودش را داشته باشد شايد براي اين كه من هنوز دهاتي هستم. و به قول خيام مي گويم :

 

يك چند به كودكي به استاد شديم

يك چند ز استادي خود شاد شديم

پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد

از خاك برآمديم و بر خاك شديم .

 

التماس دعا

در اینجا لازم می دانم از اساتید محترم جناب آقای علی وثوقی  و ناصر عبدلاهی  که در کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر دامغان به من کمک کردن تشکر کنم و یادی از بچه هاای که با من کار کردن  چه آنها که شهید شدن و به درجه رشادت برای کشور رسیدن و چه آنها که ماندن و در هنر و فر هنگ موفق هستند تقدیر نمایم .

 

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:هنوز از خواب بیدار نشده…

نوشته ای از جعفر صابری

 

هنوز از خواب بیدار نشده

می خور  که به زیر  گل بسی  خواهی خفت                                                                                                                                                    بی مونس و بی رفیق و بی همدم  و جفت

 زینهار  به کس  مگو  تو این  راز نهفت                                                                                                                                                       هر لاله  که پژمرد نخواهد شکفت

 نور خورشید از لابه لای  شیشه های رنگی  و گرد گرفته قدیمی اتاق  برروی ثالی رنگ و رو  رفته  افتاده  بود  . علا ءالدین  نا میزان  میسوخت و در کتری از بخار آب جوش بالا وپاین  میشد ،اما مسعود  زیر لحاف  چهل   تکه خود تکان نمی خورد .

حتماً باز به زندگی  یکنواخت  خود فکر میکرد . شاید با خود  میگفت ، بلند شم که چی . شهر  همان شهر و  دکان همان  دکان و باز حاجی با  کلاه کشی آبی رنگش ، پشت میز میشینه  و با فاکتورهاش بازی میکنه و مشتریان که با باز شدن بانکها و ادارات  دولتی  به کتا ب فروشی هجوم میآورند  را ببینم و لبخند بزنم و بگویم آقا شما چند برگ ؟

آنها هم بگویند آقا   مسعود  دو برگ پشت و رو  لطف کنید

چشم چشم چشم

 مسعود  بعضی جملات رازیبا  بیان میکرد زیرا  تجربه به او آموخته بود  که اینگونه با مشتریان  صحبت   کد.

اودیشب  نیز چون شبهای  قبل  دیر به خانه آمده بود . هر  چند  بعضی  اوقات   اصلاً شب را به خانه نمی آمد و مادرش نیز بی تفاوت بود

هرروز  صبح با چشمهایی که نشان  ازبیخوابی  شب  گذشته بود  ، کرکره  مغازه را بالا  می کشید  و در کشویی را به کناری میزد و تنها روشن نشدن  چراغ آویزان  از سقف مغازه  بود که تغیری در زندگی  او تلقی  میشد ودیگر هیچ .

صبحدم زندگی او  اینگونه آغاز میشد ، شنبه  ، یکشنبه  ، دوشنبه ، فروردین ، اردیبهشت ، خرداد و بهار وتابستان و پاییز و زمستان  اینگونه بود.

ماه ها  میگذشت  و مسعود  زندگی  بی تحرکی را به خود  هدیه کرده بود . گاه به سرش میزد  خانه بخرد، خواهر و برادر کوچکترش  و مادر داغدارش  را  در زیر  سقفی  که  متعلق به خودشان   باشد جای دهد . افسوس میخورد  که چرا نمی شود ؟

 مسعود  که جوانی  25 ساله  بااندامی نسبتا ً چاق  و قدی متوسط  باموهای سیاه و صورت تراشیده  برای خود شخصیت متفاوتی  در جامعه ساخته بود  و از دیگران  میخواست  که او را  مسعود  روشن  فکر  و علاقمند  به هنر  ، صاحب نظر  و مسعود  کوه نورد  بدانند . نه مسعودی  که خواهر دم بخت  دارد ، برادر بزرگترش دانشجو  است  وپول توجیبی رااز خانه میگیرد  و یا برادر کوچکترش درس نمی خواند وآن یکی که فرزند بزرگ خانواده است  تنها به فکر خوش است . مسعود برای  خود  و خانواده اش افسوس میخورد همین  مسعود میخواست تاکسی  نداند که پدرش حتی یک خانه به ارث  نگذاشته  و حال  در منزل مادربزرگ  بسر  میبرند وتنها  در خلوت  و یا با دوستان  صمیمی  خود  به گذشته  و آینده  فکر  میکرد .  درمحط کار بشاش و  خوش گذزان بود . دوستان  را به مهمان سرای  کوک شهر  دعدت  میکرد و برایشان  چلو کباب  و چلو مرغ و ….. سفارش  میداد و بادی به  غبغب  می انداخت و لب به کلام میگشود  . اما اینگونه نبو د  خود او هم میدانست   ولی  راه گریزی  برایش  نمی یافت  . در کنار  دیوار  بلند مشکلات ایستاده  بودوتنها  یک  نردبان کوتاه داشت  . یعنی ماهیانه  چهارهزارتومان

مسعود جوانی ساده  و دلسوز بو د او هنوز کودک بود برای همین  میدانست  ناخودآگاه  کارهایی  چون  کودکان  میکرد  و زندگیش  را وقف  خانواده  اش کرده  بود . اماهنوز  نتوانسته بود کاری چشمگیر  برای آنها  بکندو گاه  و بیگاه  به یاد پدرش می افتاد  پدریکه شبها دیر به خانه  می آمد  ویا اصلانمی آمد  پدریکه  عصاره زندگیش  الکل و مواد مخدر  بود . پدری که  زندگی  رادر کنار  دوستان  سر میکرد  و بلاخره  پدریکه  تنها  …..

آری  شاید  مسعود  به اینها فکر میکرد که هنوز  از خواب بیدار نشده بود

آباده  . دهم بهمن 1366

 

 

 

 

 

 

 

 

معرفی کتاب ای منتشر شده

ریاضیات و سرگرمی ها جلد 1و2

نویسنده مارتین گاردتر

ترجمه مهندس هرمز شهریاری

نشر موسسه انتشاراتی اشتی

 

 کتاب ریاضیات و سرگرمی در 17 بخش متفاوت به زمینه های مختلف  و سرگرم کننده ریاضیات در قالب سفسطه های هندسی بازیهای فکری و جایزه شعبده های ریاضی نقش هیچ چیز و همه چیز درریاضیات ترفندهای علمی اریگامی و معمهای منطقی بخش پذیزی هندسی تقسیم مربع به مربع های نابرابر فیبوناچی و رشته های عدد ی و دنباله های عددی چند مربعی عا و توپولوژی در سرگرمیها  شگفتهای توپولوژی  توپولوژی گره و نظریه ی ترکیباتی میپردازد

نویسنده کتاب مارتین گاردنر فیلسوف و ریاضیدان نامی بیش از همه چیز به نقش ریاضیات در سرگرمیها پرداخته و این روش را ریاضیات شاد ویا ریاضیات تفریحی مینامد

مارتین گادنر نزدیک به پنجاه کتاب منتشر کرده است که همه آنها حاوی ریاضیات شاد و سرگرم کننده است . او ریاضیات را قوه محرکه کلیه دانشها و ریاضیدانان را چراغی فرا راه دانشمندان میداند و میگوید : پژوهش های علی وابستگی زیادی به دانش ریاضی و نیاز فراوانی به ریاضی دانان دارند. تا تئوری ها بتوانند پیشرفت و تکامل پیدا کنند.

کتاب ریاضیات و سرگرمی های 1و2 شامل گفتارهای است تا پیوسته از سرگرمی های ریاضی آنچنان که میتون هریک را جدا ازدیگری خواند و مطالعه کرد و اگر یکی ناتوان یا نامفهوم ماند اثری در فهم گفتارهای دیگر نخواده داشت

 به گفته گاردنر این گفتاراه دست کم میتواند کسانی را که از ریاضیات گریزانند ه راه بکشاند و کسانی را که در این راهنده اشتیاقی فزون تر بخشند

درگفتار های این دو کتاب مسئله های شیرین بازیهای سرگرم کننده معماهای فریب امیز و عملیات باور نکردنی را با زبان دنشین ریاضی به بحث گذاشته است و کسی را نمیتوان یافت که اندک میل و کششی به اندوختن معلوماتی تازه وشاد خرسند نشود.

دو کتاب ریاضیات و سرگرمی ها دارای مشخصات زیر میباشند:

کتاب ریاضیات و سرگرمی ها : جلد 1 در 10 بخش و 160 صفحه در قطع وزیری به قیمت 4500 ریال

کتاب ریاضیات و سرگرمی ها : جلد 2 در 9 بخش 160 صفحه در قطع وزیری به قیمت 4500 ریال

 این دو کتاب میتوانند مورد استفاده دانش آموزان و دانشجویان و دبیران و استادان ومحققان و کلیه علاقه مندان باشند.

 

***

دستها و سایه ها

نویسنده : منصور پاک بین

 نشر : موسه انتشاراتی آشتی

کتاب دست ها و سایه ها کتابی آموزشی و سرگرم کنند ه است که میتواند در جهت رشد وتقویت قوه خلاقه افراد موثر باشد

بازی های سایه ای این کتاب را میتوان به وسیله دست و با کمک یک منبع نوری ثابت برریو دیوار پرده یا هر صفحه سفید و صاف دیگر انحام داد

 نویسنده کتاب منصور پاک بین که خود فارغ التحصیل  رشته هنرهای نمایشی عروسکی از دانشکده هنرهای زیبا ی دانشگاه تهران  است در مورد سایه بازی میگوید:سایه بازی با دست که سابقه ای دیرینه دارد یکی از نشانه های دیرپای وتداوم جذابیت سایه است و سرگرم کننده بسیار ی از ملل در مشرق  و غرب جهان بوده و این بازی ها که عبارتند از بازری با سایه های دست و ایجاد شکل های گوناون حیوانی و انسانی  امروزه در قالب آثار نمایشی به نام سایه بازی باقی  مانده است

نویسنده  ایجاد چهل و دو تصویر سایه ای را با استفاده از صفحات مصور کتاب به خواننده می آموزد

 کتاب دستها و سایه ها  شامل  پنجاه صفحه و در قطع وزیری میباشد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:پسر همسایه ما

 

نوشته ای از جعفر صابری

پسر همسایه ما

مدتی بود  که فکر خرید کفش برای خودم بودم تا اینکه  یک روز صبح ازدرخانه به نیت خرید یک جفت کفش بیرون رفتم .برنامه ریزی کرده بودم که به سراغ آقا بهنام برم تااینکه درعالم رفاقت  یک جفت ارسی درست وحسابی ازش بخرم . خلاصه از طول و عرض خیابانها  که گذشتم در مقابل درو دکور مغازه دوست کفش فروشم ایستادم  و مشغول ساحت …..

صدای آشنای  آقا بهنام  مرا به داخل  دعوت کرد بعد از چاق  سلامتی  و صرف چای  مشغول توضیح دادن اجناس  داخل مغازه  و قیمت  های سرسام آور کالا  ها  و  از جمله کفش  شد ،  از گرانیهای  روز   میگفت از گوشت که داغ دل مرا تازه کرد از گوشت به پارچه  اشاره کرد  بحث پارچه تمام نشده بود که به سراغ  لامپ  رفت وهنوز  لامپ را روشن  نکرده  به سراغ تلویزیون  رنگی و بالاخره  از دستدلالان موتور سیکلت می نا لید . خلاصه کلام  ارزانترین کالا راهمین کفش های داخل  مغازه  بشمار  می آورد  شاید  هم  با این تجزیه  و تحلیل  حق  داشت . طولی نکشید  که درمقابل  من کوهی از لنگه کفش های  مختلف قرار گرفت .

آقارضا  شاگرد مغازه  پشت سر هم کفش میآورد ودرمقابل من میثگذاشت .

این چند؟

آفرین به این  سلیقه خوشم اومد قابلی نداره

خواهش میکنم

برای شما در میاد 860 تومان

 ای بابا  ، چسبیه ولش کن

رضا  جان از اون کف  چرمیا  بیار ، این چطوره

برم کفش  ملی بگیرم   بهتراز اینه

جعفرآقا چی شد انگار از جنسای ما خوشت نیومد. ؟نکنه قیمتش گرونه

نه  آخه میدونی دیگه اینا تو بورس نیست ،صحبت پولش نیست .

در همین موقع قاسم واردمغازه شد و صحبت ما قطع شد . قاسم پسر همسایه  ما بود پ س از چاق سلامتی و  صرف چای من فرصتی  پیدا کردم تا چاره جویی کنم.

اما ز قاسم  بگم ، او از بچه های لوطی  محله ما بومد  شاید  بهره بهتر ه بگم او ازاولین کسانی  بو ک تو محله مون هرویینی شد  بدبخت  بچه روشن فکری بود  هر کی میگی  نمیشه ترک  کرددروغه آقاقاسم  یکی از اون آدمها  بود که بعداز مدتها  اعتیاد به مواد مخدر  تر ک  کرد.  حقیقتاً  مرحبا ، به اراده  و عزم  اینجورآدمها . بله آقا قاسم ترک کرده بود وتا چندی  پیش  که من اطلاع  داشتم  داخل یک کار گاه   باماهی سه هزار  تومن مشغول  کار بود .

آقا قاسم بعد از صرف  چای  سکوت را شکست وگفت ک از خدا چنهان نیست از شما چه پنهان  یک بارو که خیلی پولدار اومده خواستگاری خواهرم  منم قبول  کردم  حالا دارم بساط  عروسی میچینم  مقداری  پول لازم داشتم  حتما  شما میتوانید  کمکم  کنمید  راستش  اگر هر  کدوم از دوستانم کم پول بهم قرض بدن عروسی آبرمندانه  برای عفت راه می اندازم .

در حالیکه  به بلند  پروازی قاسم  خنده ام گرفته  بود از  او سوال کردم :

حالا چیکار میکنی ؟

با کمی مکث  گفت  :  الان  وقت  پول  درآوردنه هر جنسی  این دست  بخری  و از اون ست بفروشی پولی  رو پولته ….

 دراین موقع بهنام آهی کشید و گفت :

– این کار مثل قمار میمونه

قاسم  با حالتی جدیدی ادامه داد :

پسر زندگی خودش قمار  از لحظه  تولد تا مرگ  اگر  دست  طرف  رو بخونی بردی  وگرنه بازنده ای

قاسم آقا تو بردی ؟

 تو حرفم دوید  و گفت ک

زندگی  منو یه گرگ کرد ، تو جامعه من یه گرگ شدم مثل همه افراد جامعه ،آهی  کشید و عرق  پیشانی  را پاک کرد ادامه داد:

کامران رفته ترکیه میخواد پناهنده  بشه  بعد ازاینکه جا پاش قرص و محکم شد  وکاردرست و حسابی  پیدا کرد برای  من دعوتنامه  میفرسته منم میرم پیشش کار  میکنم  .مقیم اونجا میشم وزندگی آبرومندانه ای  برای خودم راه می اندازم

دقیقا نمیانم چند ساعت داخل مغاز ه ماندم و به حرفای قاسم  گوش دادم .  تپ برای همین نگاهی به ساعت انداختم واز همه خاحافظی کردم

هنگامیکه داشتم از مغازه بیرون  میامدم صدای قاسم  می آمد  که میگفت  میرم توکار تجارت  لبنیات شیر میخرم مادرم ماست درست میکنه و منم ماست  میفروشم

خنده ام گرفت  به خودم گفتم: بالا رفتیم  دوغ بو د پایین اومدیم ماست بود  قصه ما راست بود

تهران  ، سوم تیر   هزار سیصد وشصت وهشت

 

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:امید در آینه

نوشته ای از جعفر صابری

امید درآینه

 

امید خوشحال ا اینکه  بلاخره جای دنجی را پیدا  کرده  به  دیوار  آجری ساختمان  نوساز  و نیمه تمامی واقع در شهر ک  نزدیک محل  سکونتشان تکیه داد ، نفس عمیقی  کشید . گویی  میخواهد  خستگی  تمام  زندگی ش  را  دریک  نفس جبران کند.

چشمانش به رنگ آسمان  بود   ولی   نه آسمان آرام !  به  دست راست  خود  که  مشت کرده بو د نگاه کرد و با بی رمقی  مشت  خودرا باز کرد . هنگامیکه  سرانگشتان زردش از  کف دست جدا شد بسته ای  که از فشار زیاد مچاله  شده بود  ، نمایان  شد و  با دست دیگر آببینی  خودرا پاک کرد وسپس  بسته رااز هم گشود . هنگامیکه  چشمان ناآرامش  به محتویات  بسته افتاد  ، لبخند رضلیت بر لبانش  نقش  بست  با دست چپش آب بینی را   با زاک کر و همان دستش را به پشت  سر برده و زیر موهای گردنش را با ناخن چنگ زد. سپس  بسته رابه روی خاکها ی کف اتاق گذاشت و دست به جیب  شلور  خود کردو  قوطی کبریتی ازآن خارج نمود   .دانه های چوب کبریت رااز قوطی  بیرون کشید  کف اتاق  ریخت  . 22 عد بود به تعداد سن امید

چقدر زیبا ! برای چند لحظه   خیره به دانه های چوب  کبریت ماند . شاید  با خود میگفت 22 یعنی 22 سال

22 سال تما م داشت  حالا  گوشه خرا به ای  همدم و تنها مونس جانش  دیو سفید بود .  با خود  فکر میکرد  روزگاری نه  چندان دور   دختران زیبا محله شان  چگونه  برای دلربایی  از کننار او میگذرند و هر یک سعی دارند  اورا  که جوان  بود ودانش آمو ز دبیرستان  تصاحب  کنند و به قول معرف  عروس مادر امید بشوند.

اما بی تفاوت  به تما م آنها  به آنها نیم نگاهی اندازد  از کنارشان  میگذشت و دریغ  از کمی مهر نسبت  به آنها

ولی  حالا  او عاشق  شده بو آن هم عاشق  یاری با زلفهای برنگ  سفید همچون برف .آریدربهار  زندگی او عاشق  زمستان شده  بود و خودرا به سرمای  سوزان  زمستان سپرده بود.

حرکت سوسک سرخ رنگی نگاه امید را به خود جلب کرد . به ناگاه  بر کشتی  خیال نشست ، به روزگاران  قدبم برگشت ، به دوران  طفولیت  بهآن  زمان که  امید مادربود و  چشم پدر ، امید تنها فرزند خانه  بود . پدر چون  شمعی  گرد امید  میسوخت  تادنیای تاریک اطراف رابرایش روشن  کند و  امید  از هر نظری  کمبوی احساس  نکند . امید به فکر پسرش بود.

عرق سردی بر پیشانی  امید  نشست . با گوشه  کتش  آن پاک کرد.  خارش  شدیدی بر  روی  سینه  خود  و اطراف گردنش  احساس میکرد.  برای همین   با سر ناخن  مشغول  خاراندن  بدن  خود شد  ناگاه  به یاد نواز شهای مادرش افتاد وگویبی از  خود نفرت دارد  ، دست  ازاین کار  کشید  و چوب  کبریتی را  به قوطی  نزدیک کردو  کبریت شعله  ور شد.

میله  خودکاری  ازجیب بغل خوددرآورد  و یک سر آن را به دهان  گذارده  کاغذ  محتوی مواد مخدر را بر سر دیگر میله  خودکار  نزدیک کرد و شله   چوب کبریت  رابه زیر  کاغذ  آورد . هنگامیکه دود غلیظی  از سطح کاغذ  بر خاست  ، نشاط  و سر مستی  خاصی  در چهره  امید  نمایان  شد. کبریت  بعدی  و باز  کبریت لعدی

امید  غرق  لذت  بو  اما میدانست  این لذت  بادوام  نیست و بعد ا زمدتی دوباره  خمار میشو . باز مجبور   میشود  برای  تهیه  پول  این عصاره  سفید دست  به دزدی   و کارهای   بدتر ازآن بزند.  اما اینک   او نوعی  بی خیالی و بی تفاوت  در وجودش احساس میکرد.

چوب کبریت  ها   کم کم  به پایان میرسید  و او سرمست  ازاین بی خیالی  هزاران  گونه فکر  و خیال  در چشمانش  نمایان  شده بود. گاه چشمانش  را می  بست  و گاه  باز میکرد .

گونه هایش  فر رو رفت   و حالت  مکش  به خود  گرفته  بود . بیش  از دو  سوم دود  حاصل  راه  توسط  همان  میله  خودکار   به  درون   ریه های  خود هدایت  میکرد . ردیک  آن  لرزش   شدیدی   بدن  نحیف و بی رمق امید  راتکان  داد.  طوریکه  سرش  به شدت  به آجرهای  دیوار  اصابت  کرد .  کاغذ از دستش   افتاد  و میله   خودکار  به گوشه ای  پرت   شد . امید  از  حالت  چمپاته  درآمد  و پاهایش  دراز ب دراز از هم فاصله   گرفتند.  چشمانش  باز  و  خیره  به در ماند   ،   کمی   خاک  از لابلای  درز  بین آجرهای  دیوار  به سر  و صورت  امید ریخت.

دیگر   او حرکتی  نداشت . چند روز  بعد   در پزشک  قانونی   پزشکان علت مرگ  امید را   مصرف زیاد مواد مخدر که موجب سکته قلبی وی شده است را اعلام کردندو  روزنا مه های  کثیر الانتشار  ازامید به عنوان  یکی از قربانیان   مواد مخدر نام  بردندو سطرها در این مورد مطلب  به چاپ رساندد

آباده  ، رمضان  1367

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:عشق ممنوع

نوشته ای از جعفر صابری

عشق ممنوع

 

کاشکی میشد  یه چرت دیگه بزنم ، خواب چقدر شیرینه ، وقتی آدم  خوابه ، میتونه احساس  بکنه هر چی دوست داره مال خودشه ،دیگه هیچکس نمی  تونه به آدم بگه اینجانشین  اونجا بشین .

بازم صبح شد ومن خواب زده  واسه خودم خیال بافی  کردم . واسه همین  فکرای بیخودی  که تا به حالا به صاحب زندگی نشدم .

نخیر انگار خبری از اتووس  نیست! این صف هم که حرکت  نمی کنه . انگار  از اون ور خیابون یه اتوبوس دور زد، اینم که رفت ! خودشه ، سرپا  هم شده  وای می ایستم . امروز یگه نباید دیر  کنم . نخیر . این مردمو هرکاریشون بکنی حق همدیگرو رعایت  نمی کنند و بازم خدا رو شکر  این صندلی خالیه . همین جا  کنار پنجره  می شینم . خا پدرو مادرآلمانیها رابیامرزه که این اتوبوسه رابه جای اینکه بریزن بیرون ، دادن  به ما ، اتوبوس  که نه دلیجان ، آدم  یاد فیلماهای و سترن  می افته ، صندلی  های دلیجان  هم همین  جوریه ،کاشکی بچه بودم ،فکر خرج خونه ، کرایه ، جهزیه عفت … خلاصه این بدبختی ها رو  نداشتم و بجای  اینکه تو فکر زود رسیدن به سر کارم باشم ، پا میشدم ادای آرتیستها رو در میاوردم.

خدا کنه زن سوار نشه  که مجبور شم  وایستم یکی نیست  به  این زنها  بگه اولاً اول صبحی کجا راه می افتید ، دوماً وقتی میبینید اتوبوس شلوغ چراسوار میشین؟

خوب شد این آقا کنار من نشست ، حالا  اگر هم کسی  سوار شد ، اول  این باید  بلند شه وایسته . بیا ، شانس بچه یتیم  یا برف  میاد یا بارون ، من بدبخت  اگه شانس داشتم  بهم میگفتن شانس علی ، 24 ماه آزگار  رفتم خدمت نظام  حالا ایناهم سربازی میکنن، خوب  شانسیه ،شاید تو سال موش  یا یه سالی به دنیا آمدن که شانس  زیادی  میارن و گرنه  همدوره  ای های  من اکثراً تو سال  بز و  اسب بودن .

بازم شروع کردم به بافتن چرت وپرت ، حیف  و قت  که ازاین فکر  ا کنم ، ولی  خوب پس به فکر چی  باشم  همه فکرآخرش  به این جا  میرسه که درد ، درد بی پولی ، ولی خوب  همین  فکرا شیرینه ، بیا ! تو همین  فکرا بودم  که چند  تااایستگاه  پشت  سر گذاشتم ، بازم خدا رو شکر  ، اون عادت قبلی رو کهمسافرارو برانداز میکردم و ترک کردم.

-بله!؟

-آقا یه کم  جمع تر بشینید  تا این خانم ها جاشون بشه …

– چشم .

نگفتم ، شانس ندارم ، بیا این خانم با دختراش عرصه  رو به  ما تنگ کردن ، نه  دیگه میشه  به جلو نگاه  کرد ونه  تکون خورد . راستی چرا ما اینقدر  بد بینینیم .حالا گیرم …. ولی خدای من ! اینم از اون چشماست ً خدایا  منو بخش ، ولی خوب  واقعیته  دیگه  ….بیا روشو برگردوند ً نگفتم  شانس ندارم ، د اگه شانس  داستم که سانس علی  بودم .

توبه گرگ مرگه، نمیشه  اون عادت سابق رو ترک کرد ، یعنی چرا باید  ترکش کنم ؟ خوب به مردم  نگاه میکنم  بعد  وقتی آقا  اسماعیل نیست  تو کارگاه  هر چی دیدم   مینویسم .از این حرفها که بگریم ، این توپول با  تمام درشتی اندام  سنگین تر به نظر میرسه ، اون یکی  یه خورده آره ، افادیه ایه. خوب نباید زیاد نگاه کنم  چی تنش بود؟مانتوی سیاه  رو سری سیاه  و کلاسور سرمه ای ؛ خوشم  اومد  از همون اولش  معلوم بود  نجیب تر از این یه کیه ، این  یکی انگار میخواد بره گردش  ،  خوب شاید  م میخواد بره ، نه چنگی به دل نمیزنه ف اگه به   ننه ام نشون  بدم  میگه قرتیه ، بله همین  توپوله که روبروم نشسته بهتر ه…..

کاشکی میفهمیدم به چی نگاه میکنه ، این نرمان میلر هم بجای  اینکه اصول روانشناسی  رو از پایه  و به صورت لمی شروع  کنه ، بهتر بوداز فکر خونی شروع میکرد  کهمن زود تر بفهمم این  توپوله به چی فکر میکنه ، چون  همچین سنگین منگینه . معلوم پدرومدرش  ادمای خوبی  هستن، پس  باید  اسمش  یا فاطمه باشه یا کبری  یا زینب ….. نه خیر  هر چی  اسم بود گفتم از پیدا کردن اسم بگذریم.

چه نگاهی میکنه جان خودم فهمیده   ارم رو اسمش  کار میکنم . الانه که یواشکی  بهم برسونه  ،  شاید م پشه شقی  بزنه تو گوشم  ولی نه  خیلی با معرفت تر ازاین حرفا به نظر میرسه .

حتماً  دانشجو ییه ،چیزیه ، شایدم واسه خوشگلی کلاسور  دست گرفته ، وای  چه نگاهی میکنه ، ولی بهر شکل بهتر درست بشینم . فهمیدم  داره به ساعتم نگاه میکنه ،  حتما  پیش خودش  فکر میکنه این ساعت مال جوونای چهل سال پیشه که به دستم بستم . فکر  میکنه آدمی  مثل  من  که  به ظاهر  سعی داشته  صورت  ظاهرش  تمیز و امروزی  نشون  بده ، ساعت وستن واچ که چهل  سال پیش  تو بورس بوده ، دستم انداختم واسه چی ؟

ولی به هر شکل  ، الان  آستینمو  می کشم رو ساعتم که از نگاهش  مخفی  بمونه . آره با این کار میفهمه که فهمیدم  به چی فکر میکنه. رو شو بر میگردونه ، دیدی  درست  فکر کرده  بودم ، چقدرزرنگم حتما  الان پیش خودش میگه چه پسر زرنگی ، چقدر روانشناسیش قویه یعنی چی  ، داره به بغل ستیش  میگه ، واسه چی  لبخند  میزنه ، حتما یه  جایی از  لباسم ی…..آخه چیم خنده داره؟ کاشکی  میشد   منم بارفیقم  بوم و به اونا میخندیدیم .  سن وسال زیادی نداره مطمئنم  چیزی نزدیک  20 یا 21 باشه   قاعدتاً تو سال های اسب ، بز ، خوک شاید هم ….. خلاصه  توسالهاییی به دنیا اومده  که طالع اش   با طالع من میخوره معلومه ، انگار  یه چیزی از کلاسورش در میاره ، آره یه برگ کاغذ  یعنی  چی میخواد  توش بنویسه؟ …. شاید میخواد آرس  یا  شماره تلفن  بنویسه ؛، ولی بهش   نمی یاد . سنگین  تر ازاین  حرفها به  نظر میاد  . به هر شکل  خدا کنه  این کار ونکنه  چون دراین صورت  معلوم  میشه  تا حالا هر چی از روانشانسی خوندم  دروغ   بوده ….. مثلا ژان  پل  سارتر ، تو  انگیزه های روانی  یه چیزایی تو این  مایه داره ..

خدای من ،آخه چرانباید   من عاشق  بشم ، ن همن ، احمد ، علی ، رضا ، قاسم  ، بهرام ولی در عوض  سیروس  ، کامران و شهرام … هر وقت دلشون  بخواد  با یکی  رفیق  میشن  اونا مکه به عشق چطوری نگاه میکنندکه  من و امثال من نمی کنیم ؟ یعنی  تمام دخترا  مثل رفیقای اینا هستند ؟ ه آدم سنگین  و باپدر و مادر هم که  بتونه  عروس ننه ام  بشه گیر میاد . تو  بمیری  اگر اونی که دنبالشم  یه روز گیر  بیارم ، بهش  میگم  همین جوری راست وحسینی  به قول معروف پایین شهری وار  ، لری لری ، میگم خانم ، نه  دخترخانم نه خلاصه یه چیزی  که فکر نکنه  ازاین بچه  ها هستم، باید اولش بفهمه که  مرد زندگیم ، فقط  خدا کنه روانشانسش خوب  باشه  و درک کنه  این چین وچروک تو پیشونیم  مال پیری نیست  مال  فکرزیاد   به قول معروف

نگاه نکن که تازکی  یه چین  تو پیشونیمه                                                                                                                                         هنو ز صدای اول چلچله جونیمه

آی  برگ سبزه  بیشه                                                                                                                                                                                                دود از کنده  پا میشه

نه ،  نه  اینو تمثال  این هرگز نمیتونه با منو و امثال منم زندگی کنند. حتی  اگر تمام افکار و عقایدمون یکی باشه ، واسه  اینکه  یه دیوارشیشه ای که نمیدونم  اسمشو چی  بذارم وسط ما قرار داره گرچه همدیگرو  میبینیم و شاید  هم از  پشت  شیشه عاشق  همدیگه  باشیم  ولی صدامون  هیچوقت  به هم نمیرسه و همین  دردناکه . از سفر هم بدم  میاد و هم خوشم میاد دوستش دارم  واسه اینکه  آدم  درحرکته و باخیلی  ها دوست   میشه و بدم میاد که سرانجام به مقصد  میرسه و  اون موقع است  که باید دوستیها  ،آشنایی  ها و  سلام وعلیک ها رودور بریزی . لعنت به این زندگی . کاشکی  میشد  پاشم وسط اتوبوس  نه این مملکت نه ،  تو جهان فریاد بزنم ، چرا نباید  راست راستی  آدم  عاشق بشه . واسه چی نباید  منو وامثالمن دلمونو  بادی یکی دیگه عوض  کنیم ،حرف بزنیم و دوست داشته   باشیم و زندگی کنیم ، چرا باید  امثال  من پیر بشن ولی عاشق  نشن . ولی  بعضی ها  همین  که دلشون خواست گاردن پارتی  راه بیاندازن و ووستای جدید   به دوستاشون اضافه کنن. نه خیر  به قول زنده یاد  جلال آل اححمد  رفتیم تو غرب زدگی ….واقعبت هم همینه  تجمل گرایی ، رفاه طلبی ، چشم وهم چشمی  و خیلی  چیزای دیگه ک همه وهمه  رومن  ارزشهای  کاذب به  حساب یارم . مانع از عشق و  دوستداشتنم واقعی ، مثلاً همینکه جلوی من  اون دیوار بلند شیشه ای  که گفتم نشسته  حتما دراولین قدم این مانع رو جلوی من قرارداده  اگر هم  خودش این کار رو نکنه  والدینش میکنند. شاید هم  حق دارند که بپرسند  مدرک شما چیه ؟ حالا  برو اینو یه جا  فریاد بزن  بابا من دوستش  دارم . من درکش   میکنم  من حاضرم زندگیم باهاش  قسمت  بکنم ،   من حاضرم فداش بشم . بلندی اون دیوار نمیذاره  صدات به گوش کسی رسه . پس تو محکوم  هستی کسی روواقعاً  دوست نداشته باشی ، تو  نمی تونی  عاشق بشی  من باید  تابع ننه ام  باشم که پاشو کرده  تو یهکفش که باید دختر خالمو که  دیپلم داره بگیرم . همین که روبروم نشیته  حتی اگر  عاشف من باشه باید بره  بافلان دکتر  یا مهندس   یا نه کارمند  ازدواج کنه . بعد هم  فاجعه  دم ردادگاه ها  . کنار  ر محضر خانه ها .گریه و ناله و نفرین و  … سرانجام …..

کاشکی  میشد  طوری  فریاد  زد  که راست راستی   این  شیشه بریزه ، صدا ها  ب همدیگه  برسه …. دوست داشتن  منوع نباشه و حد ومرز  نداشته  باشه .  من بتونم با هرکی دلم میخواد ازدواج  کنم …… باز حرف  ، حرف …و وامان  از حرف

نه به  من دیگه   نگاه نکن  تو  نباید به من نگاه   کنی   . حتی نگاه کردن هم ممنوع . چون نگاه میتونه  باعث باشه  که دوست داشتن  رو بوجود  بیاره  و دوستداشتن برای تو هم ممنوعه .

خدایا شکر ، داره میره  مثل   تمام کسانیکه آمدن  و رفتن   بدون  اینکه  تغیری  صورت بگیره گرچه  میشد  باهرآمدنی  یک مرده رو زنده کرد  و به یک مرده   روح داو….حرفای  نهیلیستی م یزنم . این چیه ؟

چرا این کاغذ  رو مچاله کردوانداخت زمین ، دیدی  اینهم مثل اونای  دیگه بود  بذار نگاه کنم  بی خیال چشمایی که  داره  نمگاهم میکنه ومنو می پاد . همین؟..چرااین کاررو کرد  . از طرحش معلومه  نقاش و  یا گرافیک کار کرده  خیلی تمیزه  قلبی  که برروش تابلو  توقف ممنوع خود نمایی میکنه .خدای من چقدر فکرش به فکر من نزدیک بود . یعنی اونم  کتابهای روانشاسی میخونه حتماً تو دانگاه یه چیزایی یاد گرفته  . پس چرا  مچاله  اش کرد وانداخت  زمین ؟ شاید   بااین کارش  میخواست  اون دیوار  رو خراب کنه ،آره  حتماً همین  کارو میخواست  بکنه

تهران  22/ 5 / 1369    -آقا ببخشید  پیاده میشم

 

 

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:25 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:چه زندگی چه بساطیه!

 

نوشتهای از جعفر صابری

 

چه زندگی چه بساطیه !

 

آن روز صبح به امید آنکه بلاخره درهای بسته باز میشود وآن اقای ریش پرسوری با چشمهای آبیش درون جمیعت مشتاق قیافه ای را پسندیده با خدو به داخل میبرد باز به سراغ همان در رفتم.

پشت در غلغله بود . همه بودند. درمیان جمیعت کمی نگاه کنجکاوانه خودرا چرخاندم تا بلکه اشنایی ، دوستی ، رفیقی  کسی را ببینم اصغرشله پسر حبیب اقا مغازه دار سر کوه هم آمده بود گویی  او نیز چون ما در پی شغل اداری استو  کسب و کار پررونق بابا مورد علاقه اش نیست. طوریکه متوجه نشود نگاهم را از  او دزدیدم و به سراغ دیگران رفتم .

ناگهان حس شنوائیم به کمکم امد و صدای آشنایی به گوشم خورد. چه زندگی  چه بساطی!

یک لحظه گفتم شاید خودش باشد برای همین به سراغ صاحب صدا رفتم درست حدس زده بودم حسین بود نمیدانم این دیگر اینجا چکار میکند. بقول معروف او دری اباد نگذاشته بود اینا چه میکند

این جمله را همیشه به زبان داشت آخرین بار پشت گوشی تلفن ملاقات زندان این جمله را گفت:

چه زندگی ؟ چه بساطی!

بله او به علت اعتیاد به مواد مخدر مدتهای مدیدی ازاین زندان به آن زندان منتقل میشد و  اکنون گویی ترک دود ودم کرده و مرد زندگی شده به سراغ کار وبار آبرومندانه ای آمده شاید هم ترک معصیت کرده و راستی راستی قاطی ادمهای زحمتکش روزگار درآمده در هر صورت واجب دانستم به سراغش بروم و از نزدیک با او صحبت کنم.

با دیدن من از جا برخاست و بعد از روبوسی و چاق سلامتی صحبت به آنجا رسید که تو اینجا چکار میکنی ؟

 گفتم: در پی کار اداری آمده ام  خنده ای از روی تمسخر کردو گفت  ای بابا  من فکر میکردم تو روشنتر ازاین حرفهایی . پسر ایناه از قبل بابایی را که میخواستند انتخاب کردند و اینها همه اش فرمالیته است این را گفت و از جیب پیراهنش یک نخ سیگار اشنو دراورد و به گوشه لب گذاشته دستش  را به سوی  آقایی که از آن طرف تر مشغول کشیدن سیگار بود دراز نمود سیگارروشن او را گرفت و با آن سیگار خودرا روشن کرده و در حالی که داشت سیگار طرف را به او باز میگرداند  به من گفت: میبینی همه اش دوشاخه محبتمان جلو این و او ن درازه. کبریت بسته ای سه تومن. ترک کرده بودم روزی یک یا دو تا خیلی زور بزنه پنچ نخ میخوام هموم رو هم ترک کنم مقرون به صرفه نیست

با خنده  گفتم : حالا چرا اشنو میکشی ؟

 با ژست شاعرانه ای گفت:

اغنیا کنت کشند ما فقرا اشنو                          جانم به فدای اشنو که کنت فقرای

 

آره باباجون خوش به حالت که سیگاری نیستی . میدونی قصد دارم بعد از درست شدن ازدواج کنم . کار خوبیه؟

البته واجب است

 آفرین مخصوصاً برای من . شما چند سالتونه؟

22سال

خوش بحالت من 31 سالمه پیر شدم مگه نه. تو هنوز جوونی  باید از همین الان دستت رو بزاری روی کلات که کلاتو باد نبره

راستش ازدواج رو دز زندگیم نقطه صفر قرار دادم و میخوام زندگی رو از اول شروع کنم از قدیم گفتند ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است  نفس عمیقی کشید وادامه داد راستی راستی زندگی کردن هم عجب عالمی داره . تو زندان  به امید زندگی روز شماری میکزدم همش امید داشتم یه روز درهای بزرگ زندان باز میشه و من داخل جامعه بشم .

میدونی بند ما همه موادی بودند . همه معتاد همه هم خرجیهای من با سواد بودند همه فوق لیسانس فوق دیپلم فقط من دیپلمه بودم

چه زندگی چه بساطی

بابا لیسانس روانشناسی داشت ولی مود مصرف میکرد . تو تموم بنده ها فقط بند ما بود که سالم تر از همه و بیشتر از همه کار میکرد .صنایع دستی و خیاطی  وکفشدوزی و تابلو سوزنی و نقاشی و کوبلن . همه چیز چقدر مغز تو این دام گیر افتاده بودند. میدونی اکثریت معتادین به مواد مخدر به دو دسته تقسیم میشن  یک دسته که ناآگاهانه به دام  موادمخدر میافتند . دسته دوم که باآغوش باز به پیشواز این سم سفید میرودن. بخاطر اینکه نعشه بشن بی خیال دنیا . من از واون دسته وبدم که آگاهانه واردشدم اما حالا فهمیدم که اشتباه فکر میکردم

 قطرات اشک از گوشه چشمانش به بیرون جوشید و صایش تغیر کرد با ناله وگریه ادامه میداد : بخدا ترک کردم میخوام زنده باشم من عاشقم عاشق زندگی من بخاطر این عشق تو زندان هزار جور کار یاد گرفتم نمیخوام تو جامعه آدم بی خاصیتی باشم میتون گلیمم رااز آب بیرون بکشم.

من میتونم زندگی نم ازروزی ک هازاد شدم همه جا دنبال کاررفتم هر جایی ک هاگهی تو روزنامه ها چاپ کردن رفتم این اخرین مکان امیدمنه. من فقط به اینجا امیددارم بخدا اگه درست نشه من دیونه میشم دیگه از دست نگاهای مردم به ستوه اومدم دیگه نمیخوام کسی برام احساس ترحم کنه نمیخوام منو با انگشت نشون بدن بگن فلانیه ترک کرده من دیگه نمیخوام مرده متحرک باشم.

قطرات اشک مجال صحبت کردن را از او گرفت .اشکهایش برروی پوشه ابی رنگی که لوله شده در دستهایش جای داشت میریخت و هق هق گریه جسم نحیفش رابه لرزه آورد.

باخود به صحبتهای که کرده بود فکر کردم . نمیدانستم در مقابل او چه کنم. دلم به حالش میسوخت اما ااو ازاین دلسوزی نفرت داشت .شاید بارها اورا به دوستان نشان داده بودم تابرایش کاری بکنند اام او اینک به زبان میگفت من ازا این ایما و اشاره  بیزارم . درهای بسته باز شد و مرد ریش پرفسوری چون روزهای قبل از در نیمه باز اسم حسن خوشنام راخواند . حسن از جا پرید اشکهایش را با استین پیراهن کرم رنگ خود پاک کرد نگاهی آکنده از امید به من انداخت و من در حالی که به او لبخند میزدم گفتم به امید موفقیت وااو با لخبند از من جدا شد .

بار دیگر درهای دفتر پذیرش بسته شد و جمیعت پشت دذهای بست مشغول لولیدن شدند.نمیدانم چند ساعت گذشت ام سرانجام درها دوباره باز شد چهره رنگ پریده و موهای سیخ شده و جوگندمی حسین در مقابل چشمان از حدقه درآمده جمیعت  خودنمایی میکرد .هرگز استخدام شدگان ازاین در خارج نمیشودن تنها کسانی که به نحوی مورد رضایت نبودند ازاین درخارج مشده و به انبوه بیکاران محوطه اضافه میشدند

حال حسین یک بار دیگر به انبوه بیکارن میپیوست از دور به من نگاه کرد ودرحالی که خنده های دیوانه واری میکرد گفت: میگن تو سابقه دار هستی میگن تو زندان بودی  ه ه ه

چه زندگیه چه بساطیه

 وآنگاه با صدای بلند ایت اشعاررا خواند

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم                  سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

بشنوای سنگ بیابان بشنوید ای بادباران                      باشما همرازم اکنون با شما همرازم اکنون

من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم…..

 

 

پارچین

———————

نوزدهم رمضان یک هزار و سیصد شصت و هفت

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:23 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :او نیز رفت

نوشته ای از جعفر صابری

 

اونیز رفت

با عشقنامه

 سعید بی آنکه دلیلی قاتع کننده برای خود داشته باشد مدام طول خیابان را طی میکرد وگهگاه نگاهی به ساختمان سفید رنگ آن طرف خیابان می انداخ و دوباره رد میشد و با خود می اندیشید.شاید رفتند، ،آخرش هم هیچی نمیشوم.چند بار خودش با حالتش به من حالی کرد که دوستت دارم اما منم خر چی پیش خودم فکر میکردم.میگفتم بگذار پیش خودش فکر کند ادم سنگینیم ،بگذار به زبون اقرار گند که دوستم دارم،عاشقتم ،بی تو دنیا برام تنگ وتاریکه ،عجب آدم خریم ،اگر این طوری فکر میکردم پس چرا حالا مثل سگی که برای تکه استخ.انی از اربابی که بارها کتک خورده دمم را تکون میدهم ومدام به آن پنجره نگاه میکنم؟ اگر رفتند که رفتند! اگر هم نرفتند به درک ،ول کن بابا بی خیال عشق ،من که به تمام دوستانش گفتم اگردیدنش بگن مادرم باهاش کارداره.بلکه بیاد خونمون .آخ ،آه…..خودمونیم ،نمیدونم  میشه اسم این کار  منو عشق گذاشت یا نه در هر صورت درد عجیبیه آخه …..آخه  دارم دیوانه میشم .این موجود گرچه خوشگلی هم ندارد اما عقل از سر ما ربوده ،بدحوری دلم پیشش گیر کرده ،کاشکی میشد صدایش کنم و بگم میتراقلبم را پس بده …..اما نمیشه کاشکی میشد باهاش صحبت کنم و بهش بگم دوستت دارم واز آن جوان های الافز وهرزه نیستم .صبر کن سربازیم تموم بشه بامامانم می آیم خواستگاری ،با هم عروسی میکنیم و زندگی جدید تشکیل میدهیم .

سعید بدجوری توی فکر بود برای خودش خیالهای قشنگی داشت مثل همه ءجوانهای دیگر که تویی این سن وسال عاشق مبشوند.یک هفته ازاین ماجرا گذشت یک روز مادر سعید به او گفت :میترا ،عصر میاد اینجا .سعید خوشحال ازاین خبر خودش را به مریضی زد ولحاف رو سرش کشید وگوشه اتاق روی فرش رنگ ورو رفته شون خودش زابخواب زد .ساعت هشت  شب مادر سعید با تکان دادن شانه های سعید او را از خواب بیدار کرد و به او که با چشمان پف کرده وموهای سیخ شده در مقابلش بود گفت: پاشو شامت را بخور .سعید با حالتی که درد و غصه درآن موج میزد گفت :نیومد؟

مادر  که متوجه شده بود سعید از که حرف میزند گفت:-نه خیر میای بخوری یا سفره راجمع کنم.

سعید  دمق ازاین بد قولی بلند شد و رفت. هنوز لقمهءاول ودوم را نخورده بود که یک جرقه درذهنش ایجاد شد وبا خود می اندیشید …یک یاداشت برایش مینویسم که آدرسش را بنویسد ،یک نامه هم برایش مینویسم و را دلم را برایش میگم . آره این درسته ،چون از بابت مادرم هم خیالم هم جمع که سواد نداره ،پس نمیتونه نامه را بخونه به مامانم میگم این نامه را نه نه ……نامه را توی یک کتاب میگزارم و میگم این کتاب را بده میترا عجب فکر بکری . شادازینکه بلاخره فکری به نظرش رسیده بلند شد وبه طرف میز کارش رفت چند تکهکاغذ سفید برداشت و قلم بدست گرفته مشغول کار شد.

بنام خدای اگاه به اسرار

با  نوشتن این کلمه با خود فکر کرد یک شعر بنویسم بد نیست.سریع به سراغ کتابخانه رفت و کتابهارا بیرون ریخت .کتابر دیوان حاظ را گشود وبلاخره شعری در موضوع دلخواه خود پیدا کرد ونوشت:گرچه سالها از عشق بویی نبرده بودم وهیچ وقت عاشق نشده بودم اما اینک احساس میکنم به شما علاقه پیدا کرده ام نمیدانم چگونه بیان کنم من امیدوارم در آینده ،یک زندگی خوب را در کنار یکدیگر داشته باشیم و……..شما میتوانید آدرستان را به من بدهید و مطمئن باشید من به سراغتان می ایم وصدها حرف دیگر نوشت ونوشت….تاچندصفحهءامتحانی با خطی درهم وبرهم وخط خوردگی های عجیب وغریب زینت گرفت.

هنگامی که سعید  خود به این عشقنامه نگاه میکرد ناخودآگاه خندهاش گرفت .ساعت در حدود یک ونیمشب بود واوچندین برگ کاغذ نوشته بود وبی هدف…..نگاهی به ساعت انداخت وبا خود میاندیشید این کار من فایده ای ندارد جز کوچک کردن خودم .هیچ ارزشی ندارد تا حالا خودم را نباختم جایز نیست حالا سر خم کنم بهتر است تنها روی جلد کتاب افتصادبنویسم لطفاً آدرستان را یاداشت کنید .بله این کار عاقلانه است و بعد بلند شد وکتاب اقتصاد سال قبل خود را برداشت و برروی جلد پلاستیکی آن نوشت:

لطفا آدرس خودتان را برایم بنویسید.

بعدکتاب را روی تلویزون گذاشت و بروی  تشک خود افتاد ،غلتی زدو به خواب رفت.صبح هنگامیکه بلند شد بعد از صرف صبحانه رو به مادرش کرد وباروشی خاص گفت :-این کتاب مال میترا است .مادر بدبخت که سوادی نداشت سری تکان دادو گفت باشه.

سعید خودش شاد از خانه خارج شد ،نزدیک ظهر به طرف خانه روان گشت وبعد از بازشدن در یک راست به سراغ تلویزوین همان جایی که کتاب راروی آن قرار داده بود رفت ودید کتاب هنوز آن جاست.با همان حالت تعجب فریاد زد…..مامان میترا نیومد

مادرش که گویی از چیزهایی آگاه شده خندان گفت چرا

سعید با کامل تعجب گفت:پس چرا کتاب رو بهش ندادی

مادربا خنده گفت:میترا گفت بهت بگم رشته ءمن تجربیه نه علوم انسانی ،اقتصاد کتاب ما نیست

سعیدبا بهت زدگی گفت-همین

مادر به همان بی میلی وسادگی گفت:نه خداحافظی هم کرد وگفت شما را هرگز فراموش نمیکنم

مشهد17 /4 /1367

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :آن روزها

نوشته  :جعفر صابری

 

آن روزها

 

غروب یک روز پائیزی سال 1358 بود ، عقربه اهی ساعت دیواری منزل محمد علی شاگرد حاج اضغر صرف ، شهادت میداد که ساعت 36/   4 دقیقه است .مرصع خانم  درحالی که قنداق بچه چهل روزه اش را عوض میکرد روبه فاطمه دختر خانمش کرد و گفت :

فاطی ورپریده برو پنج تانون بخر .فاطمه خانم بابی اعتنایی نسبت به دستور مادر شانه هایی خودرا بالا انداخت که یعنی من نمیرم.

مرصع خانم که توقع این حرکت را نداشت ذو به آقا رضا که ماشاء ….شباهتش به یک بشکه صدوده لیتری میماند کرد و گفت:

مادر به قربونت  بپر برو پنج تا نون بخر وبیا ، باریکلا…

آقا رضا در حالی که با میل فراوان نان خشک های سفره  گسترده شده مقایلش را زیر دندان خرد میکرد با همان دهان پر گفت:

مامان جون کارتون داره

مرصع خانمک ه حاا کار قنداق کردن بچه را تمام کرده بود با غیظ گفت: پدر سگ تو یازده سالته …. وباادای خاص ادامه داد: کارتون داره .این توپ و تشرها کارسازنیفتاد و مرصع خانم که گویا چیزی را کشف کرده  از جا پرید و به طرف در اتاق رفت و فریاد زد :

زهرا خانم-، زهرا خانم

طولی نکشید که از طبقه  بالاصدای لرزانی پاسخ داد :

بله خانم …..

مرصع خانم در حالیکه سماجت و حیله گری در چهره و به خصوص در چشمانش موج میزد گفت :

ببخشید احمد جون خونه س ؟

همان صای لرزان که گویا متوجه شده بود برای  چه با احمد جون کاردارند در حالیکه از صدایش نمایان بود که راضی نیست گفت:

به امری دارید ؟

وباز همان حلت در صدای مرصع خانم پدید آمدکه ،آره قربونت بهش بگد یه تکپا بره برامون پنج تا نون بخر

چنددقیقه طول کشید و پسر لاغر اندام سسیاه چهر ه ای که گودی زیر چشمانش را با یک بندانگشت هم نمیشد پرکنی از پله پائین آمد.

سلام جونم قربون تو پسر ناز ، یه تکپا برو پنج تا نون تازه برای ما بگیر و بیا . باریکلا

احمد با شجاعتی که بعید به نظر میرسید ولی آمیخته با دلهره و ترس و برخاسته از بغض  و کینه  درونی بود گفت:

مگه آقا رضا نیست ؟

مرص خانم دست و پای خودشو گم کرد و درحالیکه سعی میکرد به نحوی سر وته قضیه رو به هم بیاره گفت:

نه مادر چرا

شرم و حیا و شاید هم ترس از عاقبت کار جلوی  احمد را گرفت و دستش را دراز کرد و پول را دا خل جیبش انداخت و راهی شد .

آقا رضا که گویا تصمیش برای صرف سفره ، موکول به آینده شده است برخاست و به طرف تلویزیون مبله و رنگ و رو رفته لامپیشان دستش را دراز کرد و با شار یک دکمه کانال دیگر را که برنامه دیگری را پخش میکرد. آورد با این کار آقا رضا ، قشقرقی به پا شد و فاطمه خانم فریاد کشید که: مامان این بشکه رو نگاه نمیذاره م ن کارتون ببینم

مرصع خانم که گوا از رفتار دلبندانش به تنگ آمده بود بچه خودرا به بغل کشید و چادر رنگو  رو رفته را به  سر انداخت و از در اتاق بیرون رفت.

کوچه غلغه بود یکدسته پسر بچه هم سن و سال اقا رضا در حال بازی با توپ پلاستیکی بودند که یک لایه توپ دیگر رویش کشیده شده بوددوسه نفر دیگر گوشه ای نشسته بودن و به حرکات و گفته های دوستشان که سرپا ایستده بو و در حال توصیف فیلم سینمایی بود که دیگران سعادت دیدنش را نداشتند گوش میدادن او سعی میکرد حتی چیزی را از قلم نیندازد

چنددختر نوجوان در حالی که چادرهایشان را هب خود پیچیده بودند در خانه ای ایستاده و به حرفهای دختر صاحبخانه که از خواستگار دیشبش برایشان میگفت گوش دل میدادند.

وآن جمع که تعداشان از همه این افراد بیشتر بود جمع مادران بود . زنانی در همه سنو سال کنار در کوچک سبز رنگ که درست روبروی در خانه محمد علی شاگرد حاج اصغر صراف بود گرد هم نشسته بودندو یکی شان چیزی میبافت و دوتایشان هم به دستان زن بافنده که به سرعت حرکت میکرد نگاه میکردند آن یکی هم هیکل مرص خانم بود سینی برنجی بزرگی را در مقابل خود گذاشته بود وبا چاقو داشت ک.هی ازسبزی را خرد میکرد و درهمان  حال پر جانگی که نمیدانم…

زن جوانی هم از لپهای سرخ و چشمان گشاد شده اش که تازه از دهات حوالی اذربایچن آمده بچه اش را بغل چسبانده و گمان میکرد بچه در حال شیر خوردن است بی توجه به آنکه طفل مدتهاست خوابیده .سراپا گوش از زن چاقو به دست تهرونی حرف زدن زا فرا میگرفت.

باامدن مرصع خانم جمع به جنبو جوش افتاد جایی برایش باز کردن و مرصع خانم تکیه بر دیوار سمانی زده  بچه راروی پای خود گذات سینه اش را از لای یقه پیراهن چیت بیرون کشید وبه دهان طفل فرو برد که صدای گریه اش را بند بیاورد این تغیرو تحول باعث شد که آن زن جوان هم به خود بیاید و موقعت خود را اصلاح کند.

زنک لاغر اندام چاقو بدست با حرکت چاقوبالای سر خود رسمیت جلسه را اعلام کرد و خود به عنوان سخنران پیش از دستور این وطر شروع کرد

شهین خانم که شوهرش تو سپاه میگفت : شوهرش  اینا آماده باشن .خودمونیم راستی راستی جنگ شده .

زنک سیاه سوخته در حالیکه با انگشتان دست راستش زیر نافش را ازروی پیراهن بشورو بپوشش چنگ میزد گفت :

حالا یعنی چی میشه

صغرا خانم طرف صحبت ، با دستیکه چاقو را نگاه داشته بود عرق پیشانی را پاک کرد و گفت:

مریم خانم  یعنی جنگ میشه همین . باید اول فکر آذوقه بود .فردا تو مملکت قحطی میاد

مرصع خانم که تا آن موقع شنونده بود  آهی از ته دل کشید و چون بانوی با شخصیت و کمالات فراوان طوری شروع به حرف زدن کرد انگار حقش را بعد انقلاب ندادند :

والا چی بگم حالا با جنگ چیکار کنیم

صغرا خانم خودرا پائین ترآورد و یواشکی طوریکه تشان بدهد مطلب خیلی محرمانه ایست گفت:

شهین خانم میگه کار کار آمریکاست وگرنه عراق سگ کیه

زن گرد و قلمبه ای که بحق دست مرصع خانمو صغرا خانم رادر چاقی ازپشت بسته و حق مریم خانم را هم خورده بود به صدا درامد که : میگم بیاد به این شوهرهای بیغیرتمون بگیم از همین فردا به فکر آذوقه و خوردو خواراک باشن

رقیه خانم که سعی میکرد حرفی پیدا کنه که مورد تحسین جمع قرار بگیرد گویا موفق شده بادی به غبغب انداختو گفت:

ننه  ام خدابیامرز میگفت سالی که جنگ جهانی شده بود  مرد سنگک  میخریدن و میبردن ولو میکردن خشک که میشد قایمش میکردن و برای روز مبدا . خدا بیامرز میگفت :تو مملکت قحطی افتاده بود مگفت بعضی ها گوشت خر میخوردن.

مرصع خانم خلط گلو را که به زحمت و سرو صدای زیادی در دهان جفت و جورمیکرد گفت:

ای بابا  خواهر تو همین گیر و دار انقلاب خیلی از چلو کبابی های توی اه به مردم گوشت خوراندند آب هم از اب تکون نخورد

مریم خانم با عجله طوریکه میترسید حرفش یادش بره تو حرف صغری خانم دوید که  همین الان هم میدن . اتفاقاً عموی شوهرم پسرش راننده است میگفت یه روز پسرش تو جاده چلو کباب خریده بعد مسموم شده بردن دکتر گفته گوشت خر خورده میگفت گوشت سرخ و خوشمزه هم بود.

ننه ام خدا بیامرز میگفت اون روز که جنگ بود مردم سرمرغ ، پای مرغ ، یا پاچه گوسفند و یاروده شون رو میپختند  میخوردند . خواهر قحطی دیگه

رقیه خانم است میگه از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون چندروز پیش دیدم اقا جعفر شوهر همین زهرا خانم مستأجرمون چند تا پای مرغ و سر مرغ ریخته تو کیسه آورده خونه

صغرا خانم که بز سعی میکرد خلط دهانش را بالا بشکد گفت:

اه  .. چه جوری میخورن من که حالم به هم میخوره

مریم خانم دستی به زلفهایش که رنگ چهره اش بود کشد و گفت:

خواهر نداریه دیگه تو هم که مجبور بشی باید بخوری

درهمین گیر ودار گفتگو که صدای قارو قور موتور گازی محمد علی شاگرد حاج اصغر صراف و شوهر مرص خانم از سر کوچه بلند شد . موتوریکه باکش آبی تنه اش زرد و سیاه و خورجین برزنتی روغنی و چرکینش پر بود از پاکتهای میوه پیداشد.

مرصع خانم که میدید شوهرش در مقابل در و همسایه  با دستی پر به منزل آمده بادی به غبغب  ادناخت و تکانی خوردو با کسب اجازه از ریاست جلسه یعنی صغری خانم به طرف خانه اش روان شد.

موتور گازی جناب محمد علی شاگرد …باسرو صدای زیاد در مقابل پای مرصع خانم  . خانم خانه ایستادو مرصع خانم بچه را به سمت راست خود انداخت و با سلامی گرم به استقبال همسرش رفت و پاکتها را که همسرش از خورجین مقابل چشمان باش شده مریم خانم و صغری خانم و رقیه خانم و آن زن جوان بیرون میآورد دست گرفت چندتایی را هم معلوم بود چه میوه هایی درآنهاست و نیازی به نشان دادنشان نبود  برروی ترک موتور یاقی گذاشت و بعد موتور رابا تلاش فراوان وارد حیاط کرد.

 

جعفر آقا ساکت بود و به حرفهای زهرا خانم همسرش گوش میداد باهمان پر چانگی  های که مخصوص خانمهاست  علی الخصوص خنم های فقیر با دلتنگی وبغض زنانه طوریکه مشخص بود به ۀنچه میگود اعتقادی ندارد میگفت:

بی غیرتی –والا بیغیریتی .تو عرضه کارکردن نداری بیااین مرده  تو هم مردی هررزو میاد خونه دستش پره همه جور میوه میخره تو هم خیلی بخری یا یه هندوانه س یا دو تا بربری که شام وناهار و صبحانه…. حرفم که بزنم میگی دزده داره .خوب تو هم بدزذد اگه عرضه اش داری بدزد .زنگ جونم مستءجر که نیاورده گماشته آورده  من که لباسشو بشورم و خونه رو براش مثل دسته گل نم پسرم هم بره خریدشون بکنه .توهم باید پول توجیبی بچه هاشون دربیاری

جعفر آقا با انگشتان دراز لاغرش موهای خودرا چنگ زدو  بعد از جیب پیراهن چهار خانه رنگ ورورفته  اش پاکت سیگر زری را بیرون کشید یک نخ ک هآخرین آن هم بود به دهان گذاشت و پاکت سیگار ر به حالتی که نشان میداد خشمگین است مچاله نمود و به گوشه  اتاق  همان جائیکه زیر ناداز آنجا تمام میشد  انداخت . بعد سیگارش را با شعله چراغ علائالدین که وسط اتاق میسوخت روشن کرد و گفت:

خوب میگی چیکار کنم والا  بالله نمیتونم دزدی کنم . تو ذاتم نیست حالا که دزدی نمیکنم و یک لقمه نون حلال به هزار جون کندن در میارم حال و روزم اینه وای به اون روزیکه ……

زن بیا بالا غیرتاً ازاین حرفها دست بردار .بچه هامون عقده ای بار نیار . گفتم وایسم تو ده .بالاخره نون بریا خوردن که داشتیم روی یه پا وایسادی و آوردیمون تهرون خوب اینم تهرون  تا ما آمدیم انقلاب شد .بعدشم جنگ حالا میگی چه خاکی به سرم بریزم.

زهرا خانم با خشونت تمام در مقابل همسرش در حالی که ادای اورا در میآورد گفت :یک لقمه نون … آخه کدوم نون .کدوم زمین . کدوم آب  تو دو جریب زمین که آب هر پانزده روز به سرش میاد چی میخواستی بکاری ؟ همچین زمین زمین میکنی که انگار مالک ده بودی حالا گیرم نمی اومدیم تهرون میخواستس اونجا نوکری مردم رو کنی خوب اینجا بکن ….حالا که زمین و پول نداریم همه دنیا برامون یکیه

جعفر آقا پکی محکم به سیگارش زد وگفت:

خدا پدرت بیامرزه تو هم میدونی پس چرا نمک به زخمم میپاشی

زهرا خانم که کم کم آروم گرفته بود گفت :

دیشب وقتی داشتم میرفتم مستراح شنیدم که محمد علی آقا به مرصع خانم میگفت :حاجی بدبخت از ترس گفته محمد علی خودت میدونی که دو دانگ ریکت میکنم فقط آبرومو نبر.میگفت بیچاره حاجی از ترسش  گفت : تمام مال واماکم رو بهت میدوم فقط هیچی  نگو تا من و زن و بچه ام از ایرون بریم.

جعفر آقا با کنجکاوی سر خود را نزدیکتر آورد و گفت :

یعنی کار اینقدر خرابه؟

زهرا خانم هم به خاطر اینکه بچه ها نفهمند یواش گفت:

ازاین حرفا گذشته مثل اینکه فامیل حاجی تو دربار بوده ، اعدامش کردن حالا نوبت فامیلاش جعفر آفا با ناباوری سری تکان داد وگفت:

نه بابا ، واسه اینکه فامیل آدم تو دربار رو نمکشن حتماً کاسه ای زیر نیم کاسه ات

زهرا خانم با همان احتیاط شاید کمی بیشتر گفت : الله اعلم

 

غروب بود غروبی چون همه غروب ها ف غروبی با ان غروب تفاوت زیادی نداشت و تنها ده سال ازآن زمان گذشته بود تناه زمان حرکت بود نه چیزی دیگر

پسر بچه هایی به سن و سال آن روزهای آقا رضا و احمد با لباسهایی چون آن روزها و با توپی مثل توپ ده سال پیش سررم بازی بودند

ذخترنا تازه به سن بلوغ رسسیده هم جمع بودند و از خواستگارهایشان برای همدیگر میگفتند . چند تایی هم از نوجوانان  محل گوشه ای کز کرده بودند و به البومی که عکس هنر پیشه ها ی هندیو  خارجی را در خود داشت مینگریستدن . یکی دوتایی هم گوشه ای دیگر گرد هم نشسته بودند و به حرکات جوانکی نگاه میکردند که اندامش رابه صورت موج دریا به حرکت درمی آورد

جمع زنان چون گذشته از تمام جمیعت ها بیشتر بود .صغری خانم که حالا به در بزرگ کرم رنگی که دیوار سفید رنگ مرمری آن را نگاه داشته بود تکیه زده بود و دست راستش که تا نزدیکی بازو دستبند و النگو پوشانده بود را زیر آرنج قرار داده بود و دو زن جوان در اطراف نشسته بودند که کمتر از صغری خانم نبودندو با موهی طلایی رنگ خود و لبهای لبوی و چشمهای مداد کشیده شده

مریم خانم همچون سابق سیاه ولی با ریختو قیافه بهتر جای رقیه خانم خالی بود و لی آن یکی بود. دراین لحظه اتومبیل بنز سواری به رنگ طوسی در مقابل زنها ایستاد و در سمت شاگرد آن باز شد . جمال حضرت حاجه مرصع خانم که از گردش با تمام کلفتی زیر بار این همه فشار طلا و جواهر خم شده بو وبه دستان گوشت آلود ش انباشته از النگوهای متخلت و دستبند  جواهر نشان بود نمایان شد.

حاجیه مرصع خانم از همان دورسعی کرد طوری لبخند بزند که آن سه تا دندان طلا در حاشیه دنداناهی پائین  دهانش قرار داشت هم به جمع طلاها افزوده شود و از قلم نیافتد.

بابازکردن چادر سیاه گلار کن کن خود پیراهنش را که با یقه توری و پارچه شرمن بود نشان داد

جمع زنان  که دور هم نشسته بوددن همه از جا برخاستند به طرف حاجیه مرصع خانم هجوم بردند و لی به رعایت حق تقدم عقب کشیدند و نوبت را به صغری خانم دادند که پیشکسوت است . حاجیه مرصع خانم بعد از روبوسی که سعی میکرد صورت کسسی را نبوسد بلکه دیگران او را بوسند رو به صغری خانم نمود و گفت:

خواهر خیلی دلم براتون تنگ شده بود  برای همین به حاج آقا رضا جونم گفتم مادر حتماً منو از بهشت زهرا باید بری محل این بنده  خدا هم گفت باشه .

مریم خانم  که حالا موهای سرش حنایی بود دستی به زلفانش کشید و گقت:

خوب خوش آمدید حاج خانم تشریف بیارید منزل . اینطورکه بده ولی حاجیه خانم مرصع  خانم بی تفاوت به مریم خانم ادامه داد که نذر کرده بودم فاطمه جونم تو دانشگاه قبول بشه اگه قبول شد سفره حضرت عباس میاندازم .حاج اقا قبول کردند اجازه دادند حالا شما میتویند برای هفته دیگه بعد از ظهر تشریف بیارید منزل ما .

زنی که تا آن لحظه ساکت بوئ و گویا مایل نبود ب آن لهجه آذربایجانی آمیخته شه با تهرانی چیزی بگوید گفت: متشچرم

که جمع حضار زدن زیر خنده

حاجیه مرصع خانم بادی به غبغب انداخت و فرمود:

فراموش نکنید حتما بیاین راستی زهرا خانم هم بیارید بیچره از وقتیکه احمدش شهید شده ندیدمش  دلم براش تنگ شده

بناگاه صدای حاج اقا رضا که به حق غیز این اتومبیل هیچ اتومبیلی تابو توان و گنجایش یک چنین  هیولایی را نداشت به گوش رسید:

حاج مامان خانم تشریف بیاورید حاج آقا اطلاع ندارند

تهران – خانه مستأجری خانی آباد نو

——————————————–

روز جمعه 5مرداد ماه مصادف با 4 محرم الحرام

 

 

[ سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:راه نمای املاء فارسی

راه نمای املاء فارسی

نوشته :جعفر صابری

انتشارات آشتی

صفحه 100 صفحه

تیراژ10000

قیمت 10000

شابک 7-18-5534-964-978

این نوشته وتحقیق را تقدیم می نمایم به همه ی عزیزانی که در جای جای جهان در پی فرا گیری بهتر و شایسته تر زبان و نوشتن فارسی هستند .زبان و نوشتنی که در طول سالها با تلاش دلسوزانه مفاخر فر هنگ و ادب این سرزمین همواره جاودان مانده و بی شک با تلاش فرد فرد شما سر وران چون گذشته زنده خواهد ماند .دوستدار شما که می خواهید فارسی بخوانید و فارسی بنویسید .

جعفر صابری

راهنمای املای فارسی

موارد نیم غلطی :

اینجا سخن از التزام و باید و نباید ها ست در محدوده ضابطه مقدماتی به شرح زیر :

ادامه دارد…………….

ادامه مطلب

[ یکشنبه سی ام تیر ۱۳۹۲ ] [ 17:58 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

به یاد زنده یاد اصغر فرزام

با یاد زند یاد اصغر فر زام  همکار خوب و عزیزمان در موسسه فرهنگی هنری آشتی  بازیگر خوب و نویسنده و کارگردان ارزشمند سینمای ایران ، مربی دلسوز و مدرسی ارزشمند .یاد و نامش گرامی باد.

مرحوم اصغر فر زام (نفر دوم از چپ) در کنار دوستاد در موسسه فر هنگی هنری آشتی در سال ۱۳۸۴ برای آماد سازی فیلم سینمایی باجناقها…

[ یکشنبه سی ام تیر ۱۳۹۲ ] [ 17:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/امانت دار اصلح…

 

 

سر مقاله:

جعفر صابری…

امانت دار اصلح…

 

جهت شادی روح مرحوم تازه درگذشته الفاتحه مع صلوات…

و این گونه مجلس ختم ادامه می یابد … اما بین حضار هستند کسانی که زیر لب زمزمه می کنند می دانی خدا بیامرز چقدر گذاشت و رفت؟ یکی میگه دویست و چهل میلیارد و آن یکی می گو ید که خدا پدرت را بیامرزد فقط موجودی یکی از بانک هایش دویست و چهل میلیار تومان بوده و بقیه بماند…خانه …ویلا و همه چیز داشته…خدا رحمتش کند… و دوستی نکته دان از گوشه ای دیگر میگوید:خدابیامرز عجب امانت دار خوبی بود!

آری او و خیلی های دیگر این گونه امانت داری می نمایند تا به دیگران برسانند …همین چند ماه پیش بود که دوستی می گفت شخصی در جنوب تهران مغازه کوچک دوچرخه سازی داشته و بیست سال پیش ارثی به او می رسد می رود شمال شهر تهران مقداری زمین می خرد و بعد از مدتی زمینش قیمتی حدود یکصدو پنجاه میلیارد تو مان ارزش پیدا می کند بنده ی خدا حیران ومجنون شده و در خانه شصت متری اجاره ای نشسته و تکان نمی خورد شش ماه است که حتی مغازه کارش هم نمی رود و فرزندانش هر چه به او می گویند او می گوید شما مرا برای پول هایم دوست دارید!

افسانه نیست داستان نیست هرچه هست در همین نزدیکی خود مان است خانه کناری کوچه بغلی و شاید یکی از همین اقوام نزدیکمان باشد…

البته این روز ها بساط سفره های آنچنانی افطار هم در جای جای وطن اسلامی گستر ده می شود و شکر خدا همه از خوان نعمت حضرت حق بهر ه مند می شوند اما ای کاش نفس روزه و روزه داری را هم در می یافتیم و روزه دار واقعی می شدیم . این که برای چه باید دهان را از خوردن و آشامیدن در ساعاتی از روز باز نگاه داریم خود داستانی است که مثنوی صد من کاغذ می خواهد اما می توان در چند جمله گفت و نوشت که این برای انسان کامل شدن است .حال اگر به مرگ و دیار باقی امیدی هست و نظری داریم باید بدانیم که رسم زیستن این است که خوب زندگی کنیم و خوب بخوریم و خوب بیاشامیم و از نگاه حرام و مال حرام و …دوری بورزیم… مال انباشته نسازیم و گرسنگی و تشنگی بر خود هموار نسازیم که بعد از مرگمان نیز تنها وارثین باشند و رنج تقسیم آنچه مانده …

یاد مان باشد بی خبر، آمدی ،همچو رهگذر و بی خبر، می روی ، توشه ای ببر…

امانت داری، دنیا ارزش این همه تلاش ندارد..شاید این ابیات تمام آنچه باشد که این ماه رمضان ما تقدیم حضورتان می کنیم و بیاد زنده یاد بنان عزیز که این شعر را خواند…

—–

چون درای کاروان در میان شبروان
بانگ عمر ما، می رسد به گوش
با گذشت این و آن می دهد ندا زمان
هر سحر، که ای

خفتگان به هوش
بی خبر، آمدی، همچو رهگذر

بی خبر، می روی، توشه ای ببر
عمر دیگر، کی دهندت؟
داستان ها در زمانها مانده از کاروانها
زین حکایت، با خبر شو
تا بماند، داستانی، از تو هم بر زبانها
نیمه شب از رهگذری می گذری در سفری،
بی خبر از، قافله در، گوشه صحراها
در دل این دشت سیه جان تو ای مانده به ره
گمشده در، پیچ و خم، شوق و تمنّاها
نکنی گر هوسی، ملکوتی نفسی، تو که مرغ فلکی، منشین در قفسی
ز چه دل بسته شوی؟ به خدا خسته شوی،
چو مرادت نبود، به مرادی برسی
چون درای کاروان در میان شبروان
بانگ عمر ما، می رسد به گوش
با گذشت این و آن می دهد ندا زمان

هر سحر، که ای

خفتگان به هوش

===========

خواننده : استاد غلامحسین بنان

شعر : معینی کرمانشاهی

آهنگ : مهدی مفتاح

دستگاه : همایون-گوشه شوشتری

 

با کمال احترام :جعفر صابری

جعفر صابری/ با نه مشکلی داری

جعفر صابری/ با نه مشکلی داری

شنبه 9 خرداد 1394

با نه مشکلی داری؟

 

 

 

 

زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

چندی پیش دوست و عزیزی با لحنی حکیمانه و نگاه عاقل اندر سفی به حقیر گفت: شما با

 کلمه ی نه مشکل دارید؟

کمی مکث کردم و بعد با تعجب علت این سئوال را پرسیدم. و او ادامه داد شما با نه گفتن موردی داری؟ می دونی تمام این آدما که معتاد شدند و یا گرفتار شدند در زندگیشان فقط بخاطر این بوده که نمی تونستن بگن نه!

گرچه همان اول تا اندازه ای متوجه مطلب شده بودم ولی بهتر فهمیدم که منظورش دقیقاً چیه .او می خواست به من بفهماند که در مسائل کاری بد نیست گاهی از کلمه نه استفاده کنم و بگویم نه…نمی شود و از این جمله…بی شک گاهی هم برای شما پیش آمده که در شرایطی قرار بگیرید که نمی دانید باید نه را بگوئید یا نگوئید!

به دوستم گفتم :عزیزم این موضوع بر میگردد به آمیزه های دینی و پرورش وآموزش خانوادگی  فرد ،چرا که بیشتر مواقع همین نه در واقع همان دروغ است که تنها برای رهایی از یک موضوع ساده به کار می رود و در این میان گاهی لطمات شدیدی به فرد یا افراد زیادی وارد می گردد که فقط با همان کلمه نه شروع شده…برای نمونه شخصی از کارمند یک سیستم اداری سئوال می کند نامه در خواست وام من آمده؟ و او می گوید نه!

در صورتی که او یا حالش را نداشته بگردد و یا بی اطلاع است و یا باید شخصاً خودش برود و پیگیر شود و حال این کار را ندارد و می خواهد این روند اداری خودش طی شود و…نه ساده گفته شده ولی فرد با یک دنیا گرفتاری راهی می شود اول باید برود دنبال این که به شکلی به طلبکار خود موضوع را بگوید و یا اگر وام ضروری است و بحث بیماری و بیمارستان است  و عمل جراحی باید صورت بگیرد و…شاید طلبکار حوصله اش سر برود و از روی ناراحتی به درب خانه شخص بیاید و بعد از کلی فحاشی کار به درگیری بکشد و حتی یکی از آنها کشته شود…و یا بیمار بدلیل اینکه مخارج عملش آماده نشده  فوت می کند…حالا بگوئید این نه، به چه قیمتی است …اگر نه گفتن به این سادگی است من همین حالا می گویم  که نمی توانم نه بگویم…

برخلاف این هم هست متاسفانه همان کارمند، بدلیل آموزش های دینی و اخلاقی راست می گوید که نه نیامده  من گشتم و هنوز  ریاست پاسخ شما را نداده .او راست می گوید و نه از روی راستی و درستی است اما فرد سوال کننده اصرار میکند و داستان را طور دیگری می فهمد و بحث بالا میگیرد …طوری که کارمند به جرم راست گفتن توبیخ می شود …و همکارانش به او می گویند یه نه می گفتی خودت رو خلاص

 می کردی.

اینجا نه دروغ بلکه فقط کلمه ساده نه را بررسی می کنیم و می بینیم که این همان دروغ ساده  و مصلحتی است…

 

 

 

 که فرد از همان اول می گفت بهتر بود…

در جوامع سالم و درست به لحاظ اخلاقی، دروغ کاری زشت و ناپسند است . ص 2

 و از کودکی انسان ها را آموزش می دهند که دروغ نگویند و اگر کسی کلمه نه را به کار می برد بی شک آخرین برداشت غیر اخلاقی که می توان از این نه داشت همان دروغ است ودر غیر این صورت  موارد  دیگر بررسی

می شود. جالب است حتی مجرمین بیگناه هم  دروغ نمی گویند و لااقل در ساخت فیلم ها و بر نامه های تلویزیونی این گونه آموزش داده می شود که فرد دروغ نمی گوید.سکوت می کند . اما دروغ نمی گوید…با فرا رسیدن ماه پر فیض و برکت رمضان ماه انسان سازی و درستی چه نیکو است که یاد بگیرم چه وقتی نه بگوئیم و اگرذره ای نه گفتن  ما به دروغ نزدیک است اساساً نه نگوئیم.

چه زندگی های زنا شوئی و خانواده هایی که با یک نه ساده متلاشی شده و چه اعتماد هایی که با یک نه دروغ بطور کلی به نابودی کشیده شده است . فرزندی که به والدینش دروغی با معنای نه میگوید و یا همسری که به شریک زندگیش نه از روی دروغ می گوید همه و همه فاجعه هستند  چه رفاقت هایی که بدلیل اینکه راست گوئی به میان آمده از  بین رفته  و تبدیل به دشمنی هم شده…

قدر زندگی های سالم را بدانیم .

التماس دعا

جعفر صابری

 

 

 

[ شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ] [ 20:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ کار و کار آفرینی

جعفر صابری/ کار و کار آفرینی

 

به نام خدای بخشنده مهربان

کار و کار آفرینی

 

ممتاز و نمونه شدن برای یک سال است

و ماندگار شدن برای یک عمر

سلام بر معلمی که هر سال نمونه است

و یک عمر ماندگار

مقدمتان گلباران

توماس پیکتی در کتاب خود با عنوان سرمایه در قرن بیست و یکم بعنوان یک محقق و نظریه پرداز دریچه ای تازه بر روی بشر امروز می گشاید که شایسته است دوستان این کتاب  و همین طور مقالاتی که در خصوص نقد و بررسی آن نوشته شد را مطالعه نمایند ،ویژه نامه اقتصاد ی روزنامه شرق بهمن 1393 به همین مقوله پرداخته که بسیار جامع و کامل  است.

اما آنچه  باید در ایران و کشور هایی نظیر ایران مورد توجه قرار گیرد این است که کمی اقتصاد و کار و کار آفرینی در این جا ، نگاهی متفاوت را می طلبد.

برای درک بهتر موضو ع بیائیم  نگاهی به آموزش عالی این کشور بیندازیم که چهار نسل از دانشگاه های دیگر جهان عقب مانده و متاسفانه باید بگوئیم فاجعه ای دیگر در بخش آموزش ما و بطور کل کشور، این است که از 365 روز یک سال 180 روز آن تعطیل است!

و بیماری وحشتناکی که دامنگیر بیشتر مردم و حتی کار آفرینان ما است کپی کاری است . کپی از روی یک موضوع کاری و شغلی ،برای نمونه در کشاورزی  اگر در منطقه ای از کشور لوبیا در یک سال با استقبال فروش رو برو شود سال بعد همه ی کشاورزان رو به کشت لو بیا می آورند و طبیعی است که عدس و یا نخود گران می شود و لوبیا ارزان ! اگر شخصی در شهری یک تولیدی و یا مغازه فلافلی بزند که مورد استقبال مردم قرار گیرد کم نیستند افرادی که به سراغ این شغل بروند و سر مایه خود را در آن کار وارد نمایند و گاهی مواقع با حس رقابت بیشتری هم با موضوع روبرو می شوند.

بد نیست همین جا به این نکته مهم اشاره شود که کار آفرینی بشدت با ایجاد شغل متفاوت است و اساساً کار آفرین ، یک شخصی متفاوت است . نگاه کار آفرین همواره نگاهی زیر بنائی و اصولی است بیشتر به داشته ها و امکانات توجه می کند و در واقع کار آفرین سرمایه واقعی یک جامعه است . او با نظرات و پیشنهادات خو د که برخواسته از تحقیق و داشتن اطلاعات مختلف می باشد می تواند ایجاد شغل های گوناگون بنماید .

 سر مایه یک کشور نیروی کار و استعداد ایشان و منابع آن کشور است که متاسفانه بیشتر مواقع بطور کل نا دیده گرفته می شود و شور بختانه گاه با نگاه زبا له به آن نگریسته می شود!

برای نمونه در کشور ما سالیانه بیش از 230 هزار تن برنج دور ریخته می شود که کافیست با نصب و راه اندازی چند دستگاه ساده و ارزان نه تنها کار آفرینی و اشتغال بوجود آورد بلکه از دور ریزی این سرمایه نیز جلوگیری شود این دستگاه طی یک فرایند این برنج ها را خمیر و مجدد آن را به صورت برنج دانه بلند و خوشبویی با نام تجاری باسماتی وارد بازار نماید کاری که همسایه های ما انجام می دهند و ما یکی از مهمترین خریداران آن هستیم.

در بعضی از کشور ها مانند تایلند تنها در ده هکتار زمین شروع به کشت درخت می نمایند و همه ساله یک هکتار آن را مورد مصرف قرار می دهند و تا ده سال بعد باز همان یک هکتار آماده بریدن و مصرف می شود .

 در کشور کره از طناب و رخت چرک ها استفاده می کنند و جلبک پرورش می دهند این جلبک را به سازمان ملل  می فروشند و در صنایع بهداشتی و آرایشی مورد مصرف قرار مید هند و یا  موارد دیگر…

اگر فقط به آمار برترین ها ی جهان نگاه کنیم کشور ایران را همواره جزو برترین ها می بینیم در معدن و طبیعت …همواره ما جزو چند کشور شاخص دنیا بوده ایم که همه چیز داریم حال چرا نرخ بیکاری و تورم و …در کشور ما این گونه است کمی هم برمی گردد به همت عالی ملت و خود مان…

دهها سمینار موفقیّت و راز موفقیّت و شاد زیستن و از این دسته در جای جای این کشور بر گزار می شود و افراد زیادی از این راه مشغول کسب درآمد هستند . گاهی وقت ها می گویند شما کافیست بیندیشید که سرمایه دار می شوید و یا تصویر

خانه اید ه آل خود را  مقابل چشمتان بگذارید حتماً به آن خواهید رسید …لبخند بزنید حالا کف بزنید شاد باشید برخیزید ،بنشینید و …مدتی میگذرد هیچ کس سرمایه دار نمی شود هیچ کس پولدار نمی شود و زندگیش عوض نمی شود جز همان کسی که سمینار برگزار کرده …افسردگی و نا امیدی بیشترین سود این گونه سمینار ها می شود …البته نهایتاً اگر این گونه بر نامه ها بد نباشد اما تا حرکت و اندیشه نباشد  هیچ اتفاقی در زندگی هیچ کس می افتد؟ باید برخواست به خدا توکل کرد مطالعه نمود و شرو ع به کار نمود این گونه بی شک به مطلوب خواهیم رسید.

چرا بعضی کسب و کار ها در یک خانواده رشد می کند و چرابعضی کسب و کار ها در اوج خود نابود می شود .چقدر به مرگ شغل خود فکر کرده ایم این پرسشی است که من از موفق ترین تجار و کار خانه داران و سرمایه داران امروز می پرسم .

اگر صبح فر دا شما کار خانه و شرکت و سرمایه اصلی خود را از دست بدهید چه برخوردی با زندگی خواهید کرد؟

آلمان در کمتر از یک روز کار خانه مهم فولکس  را از دست داد اما همین کار خانه نیمه ویران در جنگ بلافاصله تولید سه شیفت خود را شروع کرد …ولی این بار نه خودرو ،بلکه قابلمه و لوازم انفرادی سربازان را تولید نمود …چراکه مدیر ان کارخانه پیش بینی لازم را نموده بودند که با کمترین امکانات بیشترین باز دهی را داشته باشند . امروز چند کار خانه ما نابود شده ؟ چیت بافی و کار خانه عظیم چیت  بافی به تلی از خاک تبدیل شده !

مهم نیست ، مهم این است که اگر  فرد فرد ما بخواهیم، هنوز دیر نیست اما اگر

بی تفاوت باشیم علی رغم تمام سر مایه های ملی و دارایی های این کشور ما خیلی زود تبدیل به یکی از فقیر ترین کشور های جهان خواهیم شد . نگاه ما به صنعت نفت نگاهی تک محصولی نباید باشد ما تنها در همین صنعت بیش از هفتاد هزار زیر شاخه صنعتی پترو شیمی رامی توانیم تولید کنیم .

باز مثالی از آلمان عرض می کنم که در جنگ دچار کمبود سوخت شد و لی  از امکانات موجود بهر ه مند شد و از ذرت، این گیاهی که به وفور در اختیار شان بود سوخت تهیه نمودند و جالب اینکه از همین ماده نایلون هم تولید شد که ما به آن بشور بپوش می گو ئیم…

 بی آبی یک و اقعیت  غیر قابل انکار است و کشور ما را بشدت تهدید می کند اما اگر امروز بدان توجه لازم بشود می توان کار های بزرگی کرد .

 بیائیم کمتر از واژه متاسفانه و بد بختانه و …استفاده کنیم و بگوئیم می شود کشاورزی مان را بروز کنیم هزاران شغل و درآمد در همین صنعت کشاورزی است و درد ناک است که بدان بی توجه بود .

کشاورزی بشدت سنتی و قدیمی ما باعث شده میلیون ها دلار به خود مان لطمه بزنیم در بعضی از صنایع  ما باید انقلابی را بوجود بیاوریم و از دانش و علم روز بهره مند شویم . این غیر ممکن نیست که ما از یک کیلو گندم در کمترین مساحت ممکن با کمترین هدر رفت آب  پنج کیلو گندم زیر ده روز بدست بیاوریم .

 میل130 میلیون حلقه لاستیک ضایعاتی یک فاجعه نیست یک گنج است که می توان از آن حتی سوخت تولید کرد و گازوئیل کمترین آن آست که مشتری اش نیز دست به نقد است همین گازوئیل که  به ترکیه و یا پاکستان قاچاق می شود.

ما چقدر دارائی هایمان را  می شناسیم ؟

 سئوال این است ؟

 مسئولین و مردم بخصوص آنها که بدنبال شغل و درآمد و سود هستند چقدر از داشته هایمان مطلع هستند ؟ چقدر نیاز ها را می شناسند ؟ چقدر تلاش می کنند که راهی برای بدست آوردن درآمد داشته باشند؟ سرآمد درآمد کشور ما چهار هزار دلار است و لی اروپا که هیچ یک از امکانات مارا ندارد 45 هزار دلار ! نقص در کجاست ؟

 بهترین زمین های ما که می تواند هزار برابر از صنعت نفت به ما سود بدهد و این سود شخصی ما است توسط کشاورزان تبدیل می شود به ویلا و این گونه  کشاورزی ما نابود می شود !

در کشاورزی ما هنوز میانگین فاصله بین درختان بین چهار تا شش متر است در صورتی که در کشاورزی امروز دنیا می توان این فاصله را به کمتر از یک متر تبدیل کرد و درختان را به صورت طولی پرورش داد در این نو ع صنعت می توان  حتی از پشت بام ها بهره گرفت و با کمترین آب بیشترین  بهره بر داری را نمود . چند صد نمونه میوه و خوراکی هست که ما اساساً ندیدیم چه برسد به آنکه خورده باشیم؟

باور کنید می شود در یک متر مربع ده نوه گل را پرورش داد و بعد که خشک شد تخم آنها را بسته بندی و بیشتر از قیمت گل فروخت.  این کمترین کاری است که دانش آموزان هلندی انجام می دهند و با یک بسته بندی زیبا و ارزان با یک پرینتر ساده رنگی ولی با کمی ذوق و هنر بسته بندی و میفروشند.

 دریای خزر ، در یای مازندران ، در یای کاسپین  و…این منبع درآمد و گنج الهی  تنها برای شنا کردن نیست ! تنها برای بهره بر داری از ساحل زیبایش نیست ؟ می تواند منبع برکت و درآمد هم باشد اگر کمی دانش و تحقیقات بنمائیم و دنبال کسب درآمد و سود باشیم . با توجه به اینکه عمق این در یاچه در قسمت جنوبی بیش از شمالی آن است موجودات در یائی زیادی به حاشیه در یای خزر سرازیر شده که ما آن را آفت می دانیم اما نعمت است این موجودات چیزی نیست جز کاموروس که نوعی میگو است و دارای بیشترین منبع غذایی است بخصوص برای پرورش ماهی قزل آلا و حتی دیگر دامها  و جالب است که بدانید در صنعت  لوازم آرایش نیز مورد استفاده قرار می گیرد.

گوشت گوسفند در کشور ما میتواند از نان ارزان تر باشد و چرا نباشد ، این فاجعه است که افرادی گوشت سگ و خر را و یا آشغال و …را در صنایع سوسیس و کالباس بکار می برند .

ما باید گوسفند و گوشت وارد کنیم .

چند کشتار گاه فوق صنعتی در ایران  داریم؟

 چقدر ظرفیت خالی کارخانه داریم که می توان از فضا و سالن و امکانات و ماشین آلات آن بهره مند شد.

چقدر تحقیق کرده ایم که چه داریم و چه می توانیم بکنیم؟

این کار آفرینی است و این همان سرمایه واقعی است!

بیش از هر چیز ما نیاز به یک بانک سرمایه ملی داریم و وزارت صنعت ،معدن  می تواند اولین قدم را در این خصوص بر دارد و یا چرا این وزارت خانه، شما هم می توانید  تیم هایی را تشکیل دهید و در کو تاه ترین زمان ممکن  این بانک موجودی سرمایه ملی را بوجود بیاورید .  و در اختیار افرادی قرار دهید که می خواهند شغل و کار آفرینی را بوجود بیاورند.

صد البته در ازای در یافت مبلغی ! این آن سرمایه واقعی است .

 حتی می توان کمی دور تر،  کشور های همسایه و یا باز دورتر کشور های دیگر را رصد کرد و از موجودی ملی آنها که بلا تکلیف  و ناشناخته است بهره مند شد .

 می شود از امکانات ارزان آن کشور بهره مند شد و در آن کشور شغل ایجاد نمود و از این راه به بازارهای جهانی وارد شد . می شود به بازار های کشور های همسایه راه پیدا کرد و از این راه دهها شغل بوجود بیاوریم …

 تازه این قدم نیم بلند ما  است . قدم کو تاه ما توجه به یک اتاق و یک زیر زمین و همین خانه خود مان است و آن هم تجارت خانگی و یا همان مشاغل خانگی است این صنعت کوچک که می تواند جهان را در بر بگیرد . نمونه بارز آن  کشور چین است که بسادگی الگوی تمام جهان  می تواند باشد علی الخصوص کشور ما !

اما مشکل این است که ما مقرورانه به داشته های نداشته مان می نازیم !

بی شک خیلی ها خوششان نمی آید و این را نوعی توهین به نژاد آریایی می دانند و دور از شخصیتشان است که به تولید ملی و صنعت جهانی و کسب و کار  این چنینی توجه کنند همه ایشان می خواهند کار خانه های بزرگ و و تو لید فراوان و …را به چشم ببینند در صورتی که می توان از امکانات  بالفعل کمال بهره برداری را نمود .

همین مشاغل خانگی را می توان هم بصورت  مستقل و هم بصورت تعاونی ایجاد نمودو توسعه داد و از هزینه ها  کاست.

دهها نمونه ماشین آلات ساده موجود را که در صنعت خانگی می توان بکار گرفت و دهها شغل  بوجود آورد ،بی شک ایجاد شغل و درآمد کمک به توسعه و پیشرف می نماید ،تبلیغات و امور فرهنگی جان تازه میگیرد و زندگی  افراد جامعه رو به بهبود می رود بهداشت تعریف تازه ای مییابد و سلامتی  به جامعه باز می گردد . در سایه این آرامش و آسایش چرخ تولید بیشتر و بهتر به چرخش در می آید و صنایع دیگر مانند جهانگردی و توریست را می تواند بازنگری نمود در همین خصوص می توان به طبیعت گردی و حتی طبیعت در مانی توجه نمود و جذابیت های این گونه را به جهانیان معرف نمود . ما دارای سرزمینی هستیم که به لطف خدا هر چهار فصل را در آن واحد داریم در یا و جنگل ، را در کنار کویر و کوه با هم داریم  بیکاری و نبود شغل  واژه ای خند ه دار است که به سادگی باید گفت این خود ما هستیم که نمی خواهیم مشغول بشویم و درآمد داشته باشیم .آمار تحصیل کرده های بیکار ما نشان از افسردگی و مشکلات روحی روانی ما می باشد و اینکه بشدت بدنبال کپی کاری و سرمایه گذاری در امور تکرار ی و بلکه خطر ناک هستیم  سرمایه مالی ما یا وارد مسکن شده که با تورم و خواب سرمایه روبرو است و یا وارد بانک ها شده و با سود به ظاهر بیست درصد وبهره چهل درصد مواجه است ! داستان ساده ای که از یک اقتصاد بیمار  پرده بر

 می دارد .

اینجا تنها خود ما هستیم که می توانیم به فکر خود مان باشیم .

در جایی خواندم که :

دنیا به این دلیل خطرناک نیست که بعضی آدمها به دیگران آسیب می رسانند ، به این دلیل خطرناک است که کسانی که شاهد این آسیبها هستند هیچ کاری نمی کنند.

خوشحالم که فرصتی شد تا مؤسسه آشتی مجری برنامه هایی این گونه باشد .  ما سعی خواهیم کرد تا با حضور در کنار همکاران خوب و صاحب ذوقمان در بخش فرهنگی کشورشرایطی را برای رشد بهتر جامعه بوجود بیاوریم. بی شک امور فرهنگی بخصوص بخش فرهنگ سازی و مهارت های زندگی در رشد هر جامعه بسیار مهم می باشد .

از اینجا شروع کنیم که اگر گفته می شود ما فرهنگ کتاب خوانی نداریم کم لطفی است ما بیشترین آمار کاربران کامپیوتری و استفاده کنندگان تلفن های هوشمند را داریم و این خودش یک نمونه از فرهنگ مطالعه است، کم کاری از بخش مدیریت فرهنگی است که این بستر مساعد را نادیده گرفته و کمتر در این حوزه وارد میشود .امید ما این است که بتوانیم با بکار گیری استعداد و علاقه نسل جوانمان در این خصوص خدماتی را ارائه دهیم  و با بکارگیری تکنولوژی روز دنیا از این کارزار بهره مند شویم.

تلاش دیگر من و دوستانم ایجاد اشتغال و خود باوری خواهد بود استعداد یابی و بکارگیری توان و علاقه افراد، بسیار مهم است و کشور را رو به جلو خواهد برد . ما امید وار هستیم در یک پروسه زمانی کوتاه به شرط اینکه جوانان و خانواده های محترم در کنار ما قراربگیرند گامهای ارزشمندی برای استعداد یابی و فعالیت های آینده شان برداریم.

مؤسسه ما دورنمای ورود به بازارهای جهانی را برای اعضا ء خود می بیند. ما در بهترین شرایط فعلی هستیم و امروز می توانیم با بهره گیری از سواد بالا وعلاقه نسل جوان و همین طور تجربه بزرگتر هایمان به خروج از بازار تک محصولی نفتی بیندیشیم و با رویکرد علمی در بخشهای گوناگون از کشاورزی تا صنعت گارگروههایی را برای تولید و گسترش صنعت و گار گاه های کوچک بوجود بیاوریم.

شاید این نکته امروز غریب به نظر بیاید که ما در کشور هزاران مشکل داریم از جمله بیکاری و …اما واقعیت چیزی دیگر است که امید واریم با توجه به همت بالای ملت و مردم، خیلی زود این بحران را پشت سر بگذاریم و به خود باوری ملی برسیم. ما نشان دادیم که می توانیم و باید بتوانیم ما بحرانهای بزرگی را از سر گذرانده ایم، امروز نسل جوان ما می تواند باور کند که اگر خوب با واقعیت ها کنار بیاید  در دهه آینده جزو کشور های پیشرفته خواهیم بود و این یعنی موفقیت ،برای نسل جوان امروز و آینده خوب برای فرزندان ما و نسل فردا، همه ی این بر نامه ریزی ها و تلاش ها زمانی امکان پذیر خواهد بود که مسئولین فرهنگی و دولتمردان در کنار هم برای آبادانی کشور و پیشرفت نسل جوانمان  بیش از گذشته دل بسوزانند. و خانواده ها و خود جوانان هم از پوسته

ناباوری ها بیرون آیند و کمی همت کنند تا به سر مقصد مطلوب برسیم ان شاءالله..

یکی از مهمترین و بزرگ ترین مشکل ما این است که هنوز کار گروهی را خوب یاد نگرفته ایم وبیشتر به موازی سازی و کار انفرادی فکر می کنیم ، حاضر نیستیم بپذیریم شخصی و یا گروهی بهتر از ما کار می کنند و این همه  نه تنها از آموزشهای دینی ما نیز بدور است ،بلکه از علوم اجتماعی نیز عقب تر است.

ما در برنامه های خود بیش ازهر چیز به کار گروهی و فر هنگ کار گروهی و اتاقهای فکر توجه خواهیم داشت .

 

 خوشحال هستم که با شخصی به نام آقای دکتر علی اصغر جهانگیری  پدر کار آفرینی ایران آشنا شدم و او را نه تنها همفکر، بلکه بسیار  پیشرو تر از خود در دلسوزی برای ایران عزیز و کار آفرینی دیدم .

 و پیشنهاد می کنم جهت بهره مندی بیشتر از منابع ایشان نیز می توانید بهره مند شوید . معذالک  اینجانب و مؤسسه آشتی کما فی سابق  جهت مشاوره رایگان  در خد مت عزیزان بخصوص جوانان علاقه مند به ایجاد شغل  و درآمد می باشد.

به امید موفقیت برای فرد فرد مردم عزیز کشورمان.

جعفر صابری

 

[ شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ] [ 20:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/بیداری از بیداری

جعفر صابری/بیداری از بیداری

پنج شنبه 4 تیر 1394

بنام خدا وند بخشنده مهربان

بیداری از بیداری

 چند حس را در وجود خود می شناسید ؟

اینکه میگوئید حس خوبی ندارم  و یا دلشوره دارم و یا بد جوری آشفته هستم یعنی چه؟

آیا تا کنون احساس تهد ید برای شما به وجود آمده است؟

آیا تا کنون احساس نا امنی عاطفی برای شما به وجود آمده است؟

مثل علاقه شما به فرزند تان از کودکی ولی وقتی بزرگ می شود از شما فاصله می گیرد و برای شما احترام لازم را قائل نیست!

تا حالا حس نا امنی و بی معرفتی آدم های اطرافتان  برایتان آزار دهنده بوده است؟

به قول حافظ :

سحر بلبل شکایت با صباکرد

که هر چه کرد با من، آن  آشنا کرد

بعضی ها با یک سفر به خارج از کشور و یا دیدن یک آدم هم سن و سال خود شون و یا قرار گرفتن در یک فضای سرشار از موفقیّت  ،در وجودشان چیزی شکسته میشه و ندایی درونی به آنها می گوید اگه اینها زندگی کردند  وای بر تو و یا اگه این آدم موفق زندگی کرده  ؟وای بر تو .

 تا حالا  زندگی را باختی !

یه جور نا امنی وجودی ؟

همه چیز برای شما تهدید میشه و به شد ت وحشت آفرین.

جالبه وقتی از آدمهای اطرافمان سؤال می کنیم که چرا درس می خوانید ؟

 چرا تلاش می کنید و دنبال چی  هستید ؟

 پاسخ خیلی ساده وسطحی می گیرید، برای نمونه به شما می گویند چون بتونم مدرک بالا تر بگیرم.  خوب، چرا مدرک بالا تر بگیری ؟ چون در جامعه کار بهتری داشته باشم ،خوب چرا کار بهتری داشته باشی ؟ چون درآمد بیشتری داشته باشم، خوب درآمد بیشتر برای چی ؟برای اینکه پول داشته باشم و …آخرش میگه خوب برای روز مباد که پیر میشم و نیاز دارم و گرفتارم…

این گمشده درونی و حس نا امنی، بیشتر از هر چیز آدمها را ناراحت میکنه .

وقتی میبینی بعد از ده  بیست سال زندگی مشترک با همسرت حس نا امنی می آید سراغت و می بینی  باختی، یه چیزی هست که تو نمی دونی و اون داره بهت خیانت میکنه، حالا تو یه بازنده هستی و حس نا امنیت قوّت میگیره …

وقتی صحبت از حس امنیت میشه بلا فاصله امنیت فیزیکی و مکانی به نظر ما می آد و در ذهن ما این تخیل به وجود می آد که آیا این مکان امن هست؟ کسی مارا آزار نخواهد داد؟ آیا در مقابل بلاهای طبیعی مقاوم هست ؟و …که البته تا اندازه ای هم درست است اما این تمام یک بحث  امنیت فیزیکی نیست.

 شاید امنیت عاطفی مهمتر باشد .

برای نمونه به پزشک مراجعه می کنید و پزشک بعد از کلی آزمایش با نگرانی به شما می گوید:بیماری شما نوعی سرطان است.

اما همسر  یا دوست شما در کنارتان می گوید: به هیج وجه نگران نباش من باهات هستم تا تهش ،هیچ اتفاقی نمی افته و تو خوب میشی…و جالبه بعد از مدتی تو خوب میشی …امنیت عاطفی در وجود شما کار میکنه و همه چیز درست میشه…

محققین سوئدی ده سال در بین مطبوعات این کشور به دنبال واژه ای به نام شاد کامی بودند و بسیار جالب بود که  واژه شاد کامی را در کنار ارتباط پیدا کردند و ارتباط را در کنار رابطه با خانواده و دوستان بیشتر از هر چیز دیدند . یعنی شاد کامی و خوشحالی در کنار خانواده و دوستان و عزیزان معنا پیدا می کند .

پیشنهاد می کنم :

کتاب پنج زبان عشق 

نوشته گری چاپمن را  بخوانید.

زبان ها:

 

۱-     کلام تأیید آمیز

۲-     وقت گذاشتن

۳-     هدیه دادن

۴-     خدمت کردن

۵-     تماس فیزیکی

 

 یک آزمایش ساده وقتی ما  در تاریکی مطلق قرار میگیریم بیش از هر چیز این که ما نمی دانیم کجا هستیم و اطرافمان  چه چیز هایی هست ،ترس وجود مان را میگیرد و درست در چنین شرایطی اگه نور و روشنایی به آن مکان تابیده شود و ما ببینیم که چه چیز هایی در اطرافمان هست آرامش می گیریم .این نور همان چیزی است که به دانش ما کمک می کند و دانش دانستن در واقع ما را آرام می سازد.

امنیّت در دانش بالا است

 

با خوب فهمیدن و درست اندیشیدن نگرانی ها کم و کمتر میشوند ،

به نوعی می توان گفت :موفقیّت یعنی همراه شدن با قوانین جاری در اطرافمان.

 اگر بیمار می شویم این بیماری ناشی از معنا های ضعیف مان از زندگی است .

بو دا رنج را زیبا تعریف می کند او میگوید:

رنج  را دانشی بدان که در پی آن فشار ها به تو  می آموزد.

 شاید بد نباشد کتاب انسان به جستو جوی معنا را  از ویکتور امیل فرانکل  مطالعه کنید.

 انسان یعنی تلاش ،و مهمترین راه موفقیت،   می تواند این دو روش  باشد که :

یک همواره انسانهای موفق را الگوی خود قرار دهیم و زندگی آنها را مطالعه کنیم.

و راه دیگر این است که:

 بین یاد گیری و احساس لذت یک چرخش ذهنی به وجود بیاوریم.

 و در واقع باید با افتخار بگویم شخصاً همواره  از یاد گیری بیشترین لذ ت را میبرم.

اما امنیّت وجود ی هم مهّم است

از آدمهای اطرافتان چقدر حس آرامش میگیرید؟

آیا واقعاً مؤمن هستید و می دانید معنای مؤمن یعنی امین و آرام…

انسان نما زیاد است اما انسان چطور؟

گاهی وقتها شخصی دارای انواع مدارک تحصیلی است و دهها کتاب نوشته اما حس انسانیّت در وجودش مرده و دیدنش به شما آرامش نمی دهد . پزشک است و فوق تخصص دارد وارد مطبش می شوید با کلی شادی و خوشحالی و انرژی مثبت، لبخند بر لب و لی حتی جواب سلام شمارا سنگین می دهد و شما با لبخند خشکیده روی لب می مانید که این کوه یخ آیا آدم است؟

 البته این گو نه افراد بیشتر به دنبال جبران حقارت های خود هستند  و انگیزه ی اصلی و پنهان را که همان امنیت است را برای ما به همرا ه نمی آورند.

معنای  امنیت :

تجربه ی احساس امنیت یافتن

انگیزه همه ی رفتار ها 

و امنیت خواهی

نیروی درونی، پیش برنده ی زندگی است.

این امنیت و آرامش را حتی کودک و در نوزادی متوجه می شود .و در واقع این حس از کودکی و تولد حتی قبل از تولد در وجود انسان قرار دارد.

بچه ها از کوچکی از تاریکی می ترسند .

دنیای سیری و گرسنگی را می فهمند درد را می فهمند.

 بعد ها ما  بزرگتر ها به آنها می فهمانیم که چه چیز هایی غلط و چه چیز هایی درست است ،خوب ها و بد ها را ما به آنها نشان می دهیم که همان قوانین جاری جامعه هستند.

 نوزاد وقتی گرسنه می شود گریه می کند احساس نا آرامی دارد و وقتی سیر می شود آرام است، احساس خوب آرامش ،این همان احساساتی است که در ابتدا عرض شد.

او از همان ابتدا شروع می نماید امنیت و نا امنی، به مرور زندگی را به دو قسمت تقسیم می کند.منطقه امن و منطقه نا امن، به همین سادگی، ترس و نا امنی، غم وغصه ، شادی و خوشحالی را می فهمد و به نوعی ما می فهمیم …

اگر مغز مان را به دو قسمت تقسیم کنیم و این دایره را از وسط با کشیدن یک خط از هم جدا سازیم و نام یک قسمت را منطقه امن و قسمت دیگر را منطقه نا امن بگذاریم می توانیم یک آزمایش ساده را انجام دهیم.

نام یک انسان که به شما آرامش می دهد در منطقه امن خود قرار دهید و حالا برعکس نام یک انسان که نام و یادش شمارا دچار ناراحتی وافسردگی میکند را در منطقه نا امن قرار دهید حالا یک آرزوی خوب و شادی آفرین ، یک موضوع را که دوست دارید در منطقه امن قرار دهید و بلعکس یک موضوع ناراحت کننده که شمارا سخت آشفته می سازد را در منطقه نا امن قرار دهید .

خیلی زود متوجه میشوید که چیز های بیشتری برای نا آرامی و نا امنیتی دارید که در قسمت نا امن قرار دهید و بلعکس موارد آرام بخش کم  و کمتر هستند. این همان شناخت بیماری است و شروع کار از همین جا  است .ما باید  این ترازویی را که کفه نا امنیش بسیار سنگین تر از کفه امنش است را ابتدا بالانس و بعد بطور کل تغییر دهیم و امنیت را بیشتر سازیم.

در واقع مولد های نا امنی بسیار بیشتر از مولد های امنیت در وجود ما فعال هستند .

صبح که از خواب بیدار می شویم  اولین کلیدی که در مغز ما زده می شود کلید مولد های بد بینی و اضطراب و نگرانی است گاهی این مولد ها بقدری خوب کارشان را انجام می دهند که ما در بیداری دچار کابوس می شویم و برای نمونه با یک بوی سیگار و یا دیدن یک نخ سیگار سناریو و داستانی را تا انتها دنبال می کنیم و فیلم سینمائی وحشتناکی را همان لحظه تا ته می بینیم ،می بینیم که او معتاد شده بیچاره شده ما بدبخت شدیم و …و به ترتیب کلید های مولد های بد بختی و اضطراب و دلشوره و نا امنی را روشن می کنیم این نا امنی ها  با همان نام های نا امنی از عاطفی ،نا امنی بی معرفتی ،نا امنی فیزیکی و نا امنی وجودی هر کدام به تنهائی کافیست تا شما را بیمار کند و به بیماری های گو نا گون دچار شوید.که در زبان ساده میشود گفت :افسردگی  به سراغتان آمده است.

ترس از اینکه یک فاجعه بزرگ در راه است … یک فاجعه بزرگ را به همراه خواهد آورد!

چه بکنیم!

 

کلید مولد ها را تک تک خاموش کنیم و این کار غیر ممکن است مگر به کمک نوری در تاریکی همان اتاق تاریک و نوری که نور دانش می باشد ،   باید به کار گرفته شود و تاریکی را که همان نادانی و ناپختگی است را با نور دانش و دانستن از بین برد این گونه کلید ها ی مولد غم و غصه ترس و وحشت  خاموش می شوند و مهمترین آن :

حضور در لحظه است!

 اول یک نفس عمیق بکشید  و بعد آرام به لحظه باز گردید.(که آن هم هنری است و نیاز به آموزش دارد )

بعد پیش داوری را کنار بگزارید.

و بعد کمی مثبت بیندیشید .

حضور در همین لحظه و همین حالا:

 در نظر بگیرید  :  شما  در خواب هستی و در حال دیدن  یک کابوس ترسناک ، بسیار هم وحشت کرده اید ، ناگهان دستی   شما را با تکان دادن از خواب بیدار می کند و شما  نفس عمیقی می کشی و آرام می گیرید و خوشحال می شوید که بیدار شد ه اید  و چقدر خوشحال می شوی وقتی که بیدار شد ه اید  و می بینی هرچیزی که  شما را نگران می کرده همه اش خواب بوده…

 در واقع  خواب ذهن  نام درست این حس شما است.

 و خیلی جالب است که این حس افسردگی درست وقتی به سراغ شما آمده که تازه از خواب شبانه بیدار شده اید و لی با چشم باز و بیدار  در حال دیدن کابوس هستید. پس در  بیدارید  کابوس می بینید.

 باید بیدار شوید و این یعنی :

بیداری از بیداری

 

و یا فرا آگاهی …

خیلی ها زیارت می روند نماز می خوانند اما تنها گاهی مواقع خاص دچار یک حس لطیف و دوست داشتنی می شوند و آن زمانی است که خود را در حال و زمان رها می کنند و از دیروز و فر دا های ذهنشان خارج می شوند.

در واقع ذهنشان را بیدار می کنند و از خواب بیدار میشوند

وقتی کسی را از دست می دهیم که برایمان خیلی عزیز بوده و د رد جدایی از او را با تمام وجود احساس می کنیم در جایی از وجود مان حس خالی بودن به ما دست می دهد و این حس را حس فقدان می نامیم.

وقتی نوزاد بودیم در شرایط درد و گرسنگی و ناراحتی دستی به سراغ ما می آمد دستی برای نوازش و آرامش ،سیر که می شدیم آرام می شدیم ، دست نوازش که به سر ما کشیده می شد آرام می شدیم  و وقتی که دچاراین حس  فقدان می شویم  بشدت کودک می شویم و در حالت جنینی و کودکی خود فرو می رویم که همان حس امنیت به سراغمان بیاید…

 

افسردگی چیست:

 تجربه ی زندگی با فقدان واقعی و یا ذهنی مولد های ایمن کننده …………

یکی از شایع‌ترین تشخیص‌های روانپزشکی است که مشخصه آن خلقافسرده و با احساس غمگینی، اعتماد به نفس پایین و بی‌علاقگی به هر نوع فعالیت و لذت روزمره مشخص می‌شود؛ چیزی که از آن به عنوان «سرماخوردگی روانی» یاد می‌شود. افسردگی مجموعه‌ای از حالات مختلف روحی و روانی است که از احساس خفیف ملال تا سکوت و دوری از فعالیت روزمره بروز می‌کند. افسردگی اساسی واژه‌ای است که توسط انجمن روانپزشکی آمریکا جهت مجموعه‌ای از علایم اختلال خلق برای DSM-III در سال ۱۹۸۰ به کار رفت و پس از آن عمومیت یافت. افسردگی اساسی منجر به از کارافتادگی قابل توجه فرد در قلمروهای زندگی فردی و اجتماعی و اشتغال می‌شود و عملکردهای روزمره فرد همچون خوردن و خوابیدن و سلامتی فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

فصل دوم  داستان ما و …

به کمک اعتقاداتمان چه کنیم که افسرده نشویم

منابع سلامت زیستی

منابع سلامت روان شناسی

 منابع سلامت ارتباطی

 منابع سلامت محتوایی

وقتی اضطرآب می آید به کجا فشار می آید ؟

به قولی به همه جای وجود و درونمان…

ما بجز هوش آی کیو  هوش های دیگری هم داریم که کارهای مهمتری دارند.

باز همان اتاق تاریک و ترس از تاریکی و نوری که به کمک ما آمد. حال در همان تاریکی هوش های ما به کمکمان می آیند هوش اخلاقی ،هوش معنوی و در این میان این هوشها به ما کمک می کنند که درست انتخاب کنیم و در مقابل اضطراب هایمان و مشکلاتمان کاری کنیم…

اما قبلش بدانیم که خوب بخوابیم خوب بخوریم و این ها همه روش زندگی بهتر است و دوری از استرس و افسردگی .

لقمان به پسرش می گوید پسرم شب خود را روز وروز خود را شب نکن یعنی شب زمان استراحت است و روز برای کار…

 

 

 هوش ها را بهتر بشناسیم:

 

هوش‌ها انواع و اقسام دارند؛ باید هر کسی در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصیلات و شغلش را بر پایه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان‌شناسی بود که اولین بار این حرف را بر سر نظام آموزشی سنتی دنیا فریاد کشید.

 درس پشت درس، دارید می‌افتید؟ کم کم دارد از تحصیلات آکادمیک حالتان به هم می‌خورد؟ دپ زده‌اید که آن‌قدر خنگید که نمی‌توانید درس‌هایی را که نصف بیشتر همکلاسی‌هایتان پاس می‌کنند، پاس کنید؟ دارید حس می‌کنید که بلا نسبت ما، «خنگ» هستید؟

 اما آیا واقعا چون نمی‌توانید درس‌هایتان را پاس کنید، خنگ هستید؟ آیا فقط آنهایی که مدرک دکترا و فوق لیسانس‌شان را قاب گرفته‌اند و زده‌اند بالای میز کامپیوترشان، باهوش هستند؟

تا موقعی که هوش به معنی همین آی‌کیویی بود که از تست‌های سنتی به دست می‌آمد بله؛ باهوش‌ترین‌ها همان آقا مهندس‌ها و خانم دکتر‌ها بودند. اما نظریه‌های جدیدتر هوش، چیز دیگری می‌گویند.

 آنها برگشته‌اند به تعریف اصلی هوش یعنی «توان سازگاری  و پیشرفت در شرایط مختلف» و به این نتیجه رسیده‌اند که یک مکانیک ماهر با تحصیلات سیکل، یک نوازنده دوتار بی‌سواد، یک فوتبالیست لیگ برتر یا یک کشاورز که از زمینش محصول بیشتری برداشت می‌کند هم باهوش هستند.

در واقع هوش‌ها انواع و اقسام دارند؛ باید هر کسی در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصیلات و شغلش را بر پایه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان‌شناسی بود که اولین بار این حرف را بر سر نظام آموزشی سنتی دنیا فریاد کشید.

هوش تصویری
هوش تصویری یا فضایی یعنی توانایی تجسم تقریبا هر چیزی حتی تجسم فکر‌ها؛ یعنی اینکه وقتی به شما می‌گویند دموکراسی، بتوانید برای مفهوم دموکراسی، یک تصویر ذهنی از آدم‌های یک جامعه دموکرات در ذهنتان بسازید.

 اگر خیلی باهوش باشید، می‌توانید همین تصویر را تغییر بدهید طوری که مفهوم دیکتاتوری را القا کند. کسانی که هوش بالای تصویری دارند به جزئیات یک تصویر خیلی خوب دقت می‌کنند و می‌توانند تصویرهایی که در ذهنشان می‌سازند را روی کاغذ بیاورند.

پرورش: تصور کنید که کره چشمتان از بدنتان جدا شده و دارد در اتاقی که در آن نشسته‌اید سیر می‌کند. بگذارید این کره بازیگوش همه جا برود و بالا و پایین و پشت و روی همه چیز را ببیند. حالا تصور کنید چیز‌ها از دید کره چشمتان چگونه است. اگر این کارخیلی برایتان راحت است، مطمئن باشید از نظر تصویری با هوش هستید.

یک تمرین خلاقانه‌تر هم اینکه تصور کنید شما همزمان، هم مدیر هنری و هم عکاس هستید. حالا عکس‌هایی که می‌شد برای مطالب همین هفته گرفت و صفحه‌بندی‌های احتمالی را‌ در‌ذهنتان تصور کنید، البته یادتان باشد فقط یک هفته وقت دارید

کاربرد: معماری، نقاشی، عکاسی، تصویرسازی، صفحه‌بندی، مرمت بنا‌های تاریخی و جعل اسناد با فتوشاپ!

هوش زبان‌ شناختی
نوع دیگرهوش  یعنی هوش زبان‌شناختی، درواقع بخشی از همان چیزی است که میان عامه مردم هم به عنوان هوش پذیرفته شده است؛ داشتن اطلاعات عمومی‌زیاد، توانایی سخنوری و زبان بازی، توانایی خوب نوشتن و خوب خواندن؛روی هم‌رفته، کسی که بتواند از زبان به بهترین نحو استفاده کند.

 پرورش: همه چیزهایی که در کارگاه‌های نویسندگی می‌گویند، می‌تواند این هوش را در شما پرورش دهد. توجه به ریشه‌های شفاهی فرهنگ خودمان (مثلا معنای ضرب‌المثل‌ها، قصه‌های پریان و قصه‌های پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها) و خواندن بازیگوشانه و لذت‌بخش کتاب‌ها – بدون اینکه هدفی خارجی مثل اضافه شدن معلومات یا پز دادن به خاطر اضافه شدن به کلکسیون کتاب‌های خوانده شده، مدنظرمان باشد- هم می‌تواند این هوش را پرورش دهد.

 اگر شما می‌توانید برای همین مطلب یک تیتر جذاب‌تر انتخاب کنید، مطمئن باشید از این نوع هوش برخوردارید. اصلا یک تمرین می‌تواند این باشد که برای تمام مطلب‌های دوباره تیتر بزنید.

کاربرد: روزنامه نگاری، نویسندگی، تدریس ادبیات، مسئول روابط عمومی، وکالت و… .

هوش منطقی – ریاضی
انگار کسانی که اولین‌بار اصطلاح «دو دوتا چهار تا کردن» را به وجود آورده‌اند، ناخودآگاه می‌دانسته‌اند بین منطقی بودن و ریاضی دانستن، یک رابطه‌هایی هست! کسانی که هوش منطقی ریاضی بالایی دارند، هم در عملیات ریاضی – مثل حساب کتاب کردناز دور و بری‌هایشان بهتر عمل می‌کنند، هم بهتر می‌توانند استدلال کرده و روابط علی و معلولی را درک کنند.

این هوش هم از آن نوع هوش‌هایی است که در تست‌های معمولی هوش سنجیده می‌شود و در مدرسه و دانشگاه زیاد به کار می‌آید

پرورش: بروید ببینید چرتکه چطور کار می‌کند. یک زبان کامپیوتری، مثلا پاسکال را یاد بگیرید. برای مسئله‌های ساده ریاضی از ماشین حساب استفاده نکنید. به این فکر کنید که چه قوانین علمی‌ای ‌در سیستم‌های خانه شما تاثیر دارند و  برای یک‌بار هم که شده سعی کنید از صفحه اقتصادی روزنامه ها  سر درآورید.

 کاربرد: مهندسی، حسابداری، برنامه‌نویسی کامپیوتر، متخصص فلسفه مخصوصا فلسفه علم و مجری طرح‌های پژوهشی.

هوش موسیقایی
کسی که به زیر و بم‌ آهنگ‌ها، ریتم و تن صداها و نغمه‌ها حساس است، مطمئنا از هوش موسیقایی برخوردار است.

 آدم‌هایی که هوش موسیقایی بالایی دارند حتما لازم نیست که نوازنده یا خواننده باشند؛ کسی که می‌تواند از تن صدای شما تشخیص دهد که دارید دروغ می‌گویید یا به خوبی می‌تواند صدای مشابه 2 خواننده  را از هم تشخیص دهد هم، به‌نوعی دارد از هوش موسیقایی‌اش استفاده می‌کند

پرورش: آواز بخوانید. سوت بزنید. دوش بگیرید. سبک‌های مختلف موسیقی را گوش کنید. برای هر زمان از زندگی روزمره‌تان یک موسیقی متن تصور کنید. به آواز طبیعت (صدای پرنده‌ها یا رودخانه) دقت کنید.هر چه در یک روز بر سرتان آمده را برای یک دوست صمیمی ‌ با آواز بخوانید.

کاربرد: آهنگسازی، خوانندگی، نوازندگی،نقد آثار موسیقایی و تدریس موسیقی در کودکستان.

هوش جسمی‌– حرکتی
این نوع هوش را احتمالا هیچ کدام از شما تا به حال هوش به حساب نمی‌آوردید؛ استعداد کنترل حرکات بدن و دستکاری ماهرانه اشیا. حتی بعضی‌ها می‌گویند ما هوش نشستن و هوش پیاده‌روی هم داریم.

معلوم است که اولین تصویر که از این نوع هوش به ذهنتان می‌آید، تصویر ژیمناستیک‌کار‌های ماهر است اما خدمت‌تان عرض شود که جراح‌ها و کسانی که خوب از پس حرکات موزون بر‌می‌آیند هم در این زمینه تبحر خاصی دارند

پرورش: برای اینکه یک بد نسازی ذهنی انجام دهید قبل از هرچیز باید ورزش کنید، یکی از صنایع دستی را یاد بگیرید،  وبالاخره اینکه، تا می‌توانید پانتومیم بازی کنید.

کاربرد: ورزشکاری حرفه‌ای (از فوتبال گرفته تا پرتاب دیسک)، جراحی، مکانیکی .


هوش میان فردی
بخشی از آن چیزی که این روزها به نام هوش هیجانی معروف شده است و همه جا توی بوق و کرناست، همین هوش میان فردی است که اولین بار گاردنر از آن نام برده است. هوش میان‌فردی، توانایی ارتباط برقرار کردن و خوب ارتباط برقرار کردن و خوب درک کردن دیگران است. اگر در دوستان‌تان به سنگ صبور مشهور هستید، حتما از این نوع هوش برخوردارید.

پرورش: به یک  NGO  بپیوندید  و ببینید برای عمل‌کردن به شعارهای مردمی‌تان چند مرده حلاج هستید. هر روز 15 دقیقه به حرف یک نفر خوب گوش دهید (سخت است نه؟). اگر وبلاگ دارید به کامنت‌هایش جواب بدهید. در یک کلوپ اینترنتی عضو شوید. زندگی آدم‌های مردم‌دار را بخوانید و ببینید چه کرده‌اند که این طور مشهور شده‌اند

کاربرد: مشاور مدرسه، مشاور خانواده، مدیر روابط عمومی ‌یک شرکت، معلمی، پزشکی، مددکاری و فروشندگی.

هوش درون فردی
هوش درون فردی یعنی هوش درک کردن خود و استفاده از خودشناسی برای انتخاب هدف‌های زندگی. کسانی که هوش درون فردی دارند بسیار مستقل و فردیت یافته‌اند. آنها ریز و درشت عیب و خوبی‌های خودشان را می‌دانند و یک تصویر کامل از خودشان در ذهن دارند

پرورش: مطلب‌های خودشناسی را دوباره بخوانید، زندگینامه خودتان را بنویسید، رؤیاهای خودتان را بنویسید و ردی از خودتان را در آنها کشف کنید. تست‌های معتبر خودشناسی یا شخصیت را علامت بزنید تا تصویر بهتری از خودتان در ذهن داشته باشید

 کاربرد: روحانی، روان شناس بالینی و مخصوصا روانکاو، متخصص الهیات و شغل‌هایی که آدم آقای خودش است.
هوش طبیعت
گاردنر وقتی که نظریه هوش‌های هفت‌گانه‌اش در تمام دنیا سر و صدا کرده بود، دریافت که نظریه‌اش یک چیزی کم دارد و آن هوشی بود که آدم‌های عاشق طبیعت دارند؛ کسانی که می‌توانند طبیعت را بفهمند، در آن کار کنند و از آن لذت ببرند

پرورش: یک باغچه شخصی در گوشه‌ای از خانه درست کنید و گیاه پرورش دهید. آخر هفته‌ها بروید کوهنوردی و تغییرات فصل‌های مختلف را ببینید و از طبیعت عکاسی کنید.

کاربرد: کشاورزی، متخصص گیاه شناسی، متخصص جانور شناسی، نقاشی و عکاسی از طبیعت و عضویت در تیم ملی یا فدراسیون کوهنوردی.

 

منبع سلامتی روانشناسی :

 

 اولاً پذیرش واقعیت است  .

دوماً مسئله این لحظه را با دیروز و فردا یا بهتر بگویم  حال را با گذشته و آینده در هم  نیاوریم.

منابع اجتماعی  اطراف مان

منابعی که حال ما  را خوب می کنند منابع معنوی ما هستند .

اینجا منابع معنوی به ما کمک می کنند که حال بهتری داشته باشیم منابعی که از کودکی با ما بوجود آمده اند و در نهان ما با نام خدا شناخته می شوند.

اما دانش  و فهم ما از خدا

و رابطه ما با خدا

این دو مورد بسیار مهم است که ما بدانیم و به کار ببندیم .

 فروید می گوید :

همه آدم ها یک نا خود آگاه فر دی دارند

و لی  یک نا خود آگاه جمعی هم داریم

این همان الگوهای قهرمان ما یا کهن الگو ها  هستند

 خدا همان کهن الگو ی ما است.

 این ساده ترین تعریف است و باید توجه داشت که آن را با نام های گو نا گون می شناسیم .

اما مهمترین نکته این است که فرا انسان است و قدرتی بیش از انسان دارد  و این یکی از همان قوانین است که ما از کودکی آموخته ایم و آن را خدا می نامیم.

هر وقت دعا می کنیم به طور نا خود آگاه جملاتی مانند بزرگ ، رحمان ، رحیم ، کریم و… به کار می بریم و این شناخت اولیه ما از خدا  است.

در واقع خدا به نوعی صورت احترام آمیز خود ما  است

و  ما خدا  را آن گونه که هستیم می فهمی

در یک تحقیق بین انسانهای که بیشتر مذهبی بوده اند مشخص شد:

آنچه در ذهن ما از خدا وجود دارد بر میگر دد به کودکی و نوزادی ما . و به نوعی احساسات کودکانه داریم مانند اینکه خدا رحمان است ،خدا رحیم است  و این خصوصیات را با خصوصیات والدین خود می سنجیم مادر ما مهربان بود و پدر ما رحیم و اگر روزی مادر یا پدر ما را تنبیه کرد پس خدا هم مارا تنبیه می کند و این گونه بر داشتی سطحی و نا آگاهانه از وجود خداوند داریم.

در  واقع این  نا هوشیاری ما  است از   وجود حضرت الهی

اگر به خود مراجعه کنیم و از دوستان واطرافیانمان سئوال کنیم  خدا را دست نایافتنی می دانیم. و تنها تنی محدود ،خدا را بواقع در خود و نزدیکتر از هر چیزی به خود می دانند .

 تعریف های غلط ما از خدا  یا همان کهن قهرمان،  ما را از خدا دور می سازد در صورتی که خدا با ماست.

اگر ذکر می گوئیم لازم نیست هزار بار بگوئیم ،نه یک با ر با تمام وجود کفایت می کند به شرط آنکه با تمام وجود و شعور بگوئیم.

ما در نماز هایمان 58 بار سبحان الله می گوئیم :

ما در واقع خدا را باور نداریم اگر کمی به وجود خدا اعتقاد پیدا کنیم دیگر اضطراب معنا ندارد دلشوره معنا ندارد ما در آغوش خدا هستیم و وقتی می گوئیم لااِلهَ الُا الله  یا الله اکبر یعنی خدا بزرگترین قدرت است ،اما متاسفانه سر نماز و در زندگی هزاران خدای قدرتمند دیگر را به یاد می آوریم و از خدای اصلی و اکبر غافلیم این ندا از زبان تا گوش جسم ما راه میرود و به درون و روح ما راه نمی یابد ،اگر این اتفاق بیفتد همان بیداری حاصل می شود و از خواب غفلت بر می خیزیم و دیگر ترسی نیست و ترس و غم و استرس در مقابل عظمت، نامش نابود می شود .

ذکر می گو ئیم که در واقع  فرایند تقویت کهن خدای ما است .

اما باید بگو ئیم: ذکر باید گفت تا فکر آورد

بینش و دانش بیاورد شعور بیاورد که خدای رحمان و رحیم و قادر و توانا از هر قدرتی به ما نزدیک تر و در حق ما رحیم تر است و بالای همه قدرت ها است.

اگر نگران رزق مان هستیم چه نیکوست که بگو ئیم یا رزاق و با تمام وجود باور کنیم که خدا وند رزاق است این وعده خدا در قرآن و حتی دیگر کتابهای آسمانی است.

با ید سعی کنیم خدایمان را بیش از گذشته به خود نزدیک کنیم . بدانیم در صورت افسردگی از هوش معنوی خود که بسیار می تواند به ما در روشن نمودن تاریکی اطرافمان کمک کند بهره مند شویم و با نور شناخت ذات احدیت، تاریکی هایی را که باعث اضطراب و نگرانی و دلهره و آشوب ما شده را در نور معرفت شناسایی کنیم و به جنگ تاریکی و ظلمت برویم.

 اینجا ذکر به ما کمک می کند ذکر با هوشیاری و درک درست  از اطرافمان، اعتماد به نفس پایئن یعنی نداشتن شعور و دانش و درک درست، اگر تلاش کنیم و بفهمیم  و دانشمان را بالا ببریم داستان تاریکی را بکل به فراموشی سپرده ایم .

 به یا د داشته باشیم که معجزه مسلمانان  مشعل شعور و دانشی بود که پیامبر ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) با خود به  بشریت هدیه نمود و آن چیزی جز قرآن نیست .

در این ماه پر برکت رمضان ماه نزول قرآن ،خود را با قرآن بیش از پیش آشنا بنمائیم و پنجه در ریسمان نجات بشریت بزنیم و با درک درست و شعور وآفی و کافی از این در یای بیکران ،خود را سیراب سازیم .

این جهان کوه است و فعل ما ندا

باز آید این ندا ها را صدا

 در پایان بی نهایت از فر مایشات استاد فرزانه جناب آقای حسین اقبالی نسب این دانشمند و محقق عزیز ،بنیان گذار سبک زندگی هوشمند و مدرس دوره های علمی درمان روان با اسماء الهی با تمرکز بر اضطراب و افسردگی  که منشأ نوشتن این مطلب شد سپاسگزارم.

شب پنجم ماه مبارک رمضان

اول تیر ماه 1394

جعفر صابری

[ شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ] [ 20:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ چماق!

جعفر صابری/ چماق!

شنبه 6 تیر 1394

چماق!

خدا وکیلی تا حالا دقت کردید  یکی از مهمترین وسایلی که در بیشتر اتومبیل های ایرانی جزو لوازم اصلی داخل اتومبیل پس از خریدن  توسط مشتری افزوده میشود چیست؟

بله درست کنار دست راننده زیر صندلی و یا کنار صندلی  …البته لنگ  هم هست اما این وسلیه چیزی است که بیشتر در اتومبیل آقایان است و مثل لنگ، مشترکاً بین اتومبیل خانم ها و آقایان  مورد مصرف قرار نمی گیرد! بله پاسخ آنها که گفتند چماق کاملاً درست است .

این وسیله بیشتر برای بیان احساسات درونی مورد مصرف قرار میگیرد و افراد ی که از آن استفاده می کنند اغلب بعد از کشیدن ترمز دستی بلافاصله به هنگام خروج از اتومبیل آن را به نشان استدلال و منطق ابتدا به طرف فرد مورد نظر گرفته و بعد چند بار دور سر خود می چرخانند. و همزمان با این حرکت از بیاناتی که امکان نوشتنش در این مقاله نمی باشد استفاده می نمایند.

البته خوشبختانه همواره افراد و کارشناسان محترمی که دست یاران پلیس راهنمایی و رانندگی هستند بلافاصله در صحنه حاضر و از ادامه این گفت و گو و معاشقه دوستانه جلوگیری می نمایند!

اما بواقع عزیزان این صحنه ها نه تنها زیبا و شایسته نیست بلکه بسیار زشت و زننده هم می باشد بخصوص زمانی که افرادی چون بانوان و یا کودکان در اطراف مان باشند ، ریشه این گونه خشونت های خیابانی به موارد زیادی برمیگردد که یکی از مهم ترین آنها از خانه و خانواده است در بیشتر مواقع  کمتراز سه ساعت از اختلاف خانوادگی این گونه افراد می گذرد و حضور ایشان در خیابان و بین مردم بزرگترین آسیب های اجتماعی را به همراه خواهد داشت .

قبل از هر چیز شایسته است خود این افراد در چنین مواقعی از خانه خارج نشوند و یا اینکه اطرافیانشان از خروج وی برای ساعتی هم که شده جلو گیری کنند . و اما وظیفه دیگر بر عهده فردی است که در مقابل این گونه افراد قرار میگیرد ،این است که به هیچ عنوان با این گونه افراد در گیر نشوند و تا حد امکان به خونسرد نمودن ایشان تلاش نمایند.

بحث و گفت و گو و …بسیار خطر ناک است گاهی مواقع اتفاق هایی می افتد که به هیچ عنوان قابل ترمیم نیست  .

درهر یک ساعت بیش از 60 مورد  در گیری خیابانی ودر هفته 1600 مورد مراجعه به پزشک قانونی در اثرضرب و جرح فقط در تهران نشان از یک بحران اجتماعی است . در این میان افرادی  مظلوم بیش از هر کس در خطر هستند و آسیب اصلی به ایشان وارد می شود.

اما واقعیت این است که مشکلات خانوادگی ،اقتصادی و از همه مهم تر زنا شوئی از دلایلی است که باید به آن توجه شود و ریشه یابی گردد ، حتی مسائل زنا شوئی و جنسی را نباید  نا دیده گرفت .

امید است افراد بدون هیچ نگرانی و شرمساری به مراکز مشاوره مراجعه بنمایند و از مشکلات روحی و روانی خود با مشاوران بگویند این بهترین روش برای  بوجود آوردن بستری مناسب در جامعه است . در این میان حتماً از مشکلات زناشوئی خود نیز غافل نشوند و بدون هیچ نگرانی با مشاوران  ،موارد شخصی خود را در میان بگذارند این گونه موارد، یک بیماری ساده است که باید با طبیب و کارشناس کار بلد مطرح نمود . به امید جامعه و شهری آرام و بدور از خشونت.

پیشا پیش عید تان نیز مبارک.

جعفر صابری

[ شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ] [ 20:12 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ زبان حال

زبان حال

 

 

 

زبان حال…


زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

چندی پیش دوست و عزیزی با لحنی حکیمانه و نگاه عاقل اندر صفی به حقیر گفت: شما با کلمه ی نه مشکل دارید؟

کمی مکث کردم و بعد با تعجب علت این سئوال را پرسیدم. و او ادامه داد شما با نه گفتن موردی داری؟ می دونی تمام این آدما که معتاد شدند و یا گرفتار شدند در زندگیشان فقط بخاطر این بوده که نمی تونستن بگن نه!

گرچه همان اول تا اندازه ای متوجه مطلب شده بودم ولی بهتر فهمیدم که منظورش دقیقاً چیه .او می خواست به من بفهماند که در مسائل کاری بد نیست گاهی از کلمه نه استفاده کنم و بگویم نه…نمی شود و از این جمله…بی شک گاهی هم برای شما پیش آمده که در شرایطی قرار بگیرید که نمی دانید باید نه را بگوئید یا نگوئید!

به دوستم گفتم :عزیزم این موضوع بر میگردد به آمیزه های دینی و پرورش وآموزش خانوادگی  فرد ،چرا که بیشتر مواقع همین نه در واقع همان دروغ است که تنها برای رهایی از یک موضوع ساده به کار می رود و در این میان گاهی لطمات شدیدی به فرد یا افراد زیادی وارد می گردد که فقط با همان کلمه نه شروع شده…برای نمونه شخصی از کارمند یک سیستم اداری سئوال می کند نامه در خواست وام من آمده؟ و او می گوید نه!

در صورتی که او یا حالش را نداشته بگردد و یا بی اطلاع است و یا باید شخصاً خودش برود و پیگیر شود و حال این کار را ندارد و می خواهد این روند اداری خودش طی شود و…نه ساده گفته شده ولی فرد با یک دنیا گرفتاری راهی می شود اول باید برود دنبال این که به شکلی به طلب کار خود موضوع را بگوید و یا اگر وام ضروری است و بحث بیماری و بیمارستان است  و عمل جراحی باید صورت بگیرد و…شاید طلبکار حوصله اش سر برود و از روی ناراحتی به درب خانه شخص بیاید و بعد از کلی فحاشی کار به درگیری بکشد و حتی یکی از آنها کشته شود…و یا بیمار بدلیل اینکه مخارج عملش آماده نشده  فوت می کند…حالا بگوئید این نه، به چه قیمتی است …اگر نه گفتن به این سادگی است من همین حالا می گویم  که نمی توانم نه بگویم…

برخلاف این هم هست متاسفانه همان کارمند بدلیل آموزش های دینی و اخلاقی راست می گوید که نه نیامده  من گشتم و هنوز  ریاست پاسخ شما را نداده .او راست می گوید و نه از روی راستی و درستی است اما فرد سوال کننده اصرار میکند و داستان را طور دیگری می فهمد و بحث بالا میگیرد …طوری که کارمند به جرم راست گفتن توبیخ می شود …و همکارانش به او می گویند یه نه

می گفتی خودت رو خلاص می کردی.

اینجا نه دروغ بلکه فقط کلمه ساده نه را بررسی می کنیم و می بینیم که این همان دروغ ساده  و مصلحتی است که فرد از همان اول می گفت بهتر بود…

در جوامع سالم و درست به لحاظ اخلاقی، دروغ کاری زشت و ناپسند است و از کودکی انسان ها را آموزش می دهند که دروغ نگویند و اگر کسی کلمه نه را به کار می برد بی شک آخرین برداشت غیر اخلاقی که می توان از این نه داشت همان دروغ است ودر غیر این صورت  موارد  دیگر بررسی

می شود. جالب است حتی مجرمین بیگناه هم  دروغ نمی گویند و لااقل در ساخت فیلم ها و بر نامه های تلویزیونی این گونه آموزش داده می شود که فرد دروغ نمی گوید.سکوت می کند . اما دروغ نمی گوید…با فرا رسیدن ماه پر فیض و برکت رمضان ماه انسان سازی و درستی چه نیکو است که یاد بگیرم چه وقتی نه بگوئیم و اگرذره ای نه گفتن  ما به دروغ نزدیک است اساساً نه نگوئیم.

چه زندگی های زنا شوئی و خانواده هایی که با یک نه ساده متلاشی شده و چه اعتماد هایی که با یک نه دروغ بطور کلی به نابودی کشیده شده است . فرزندی که به والدینش دروغی با معنای نه میگوید و یا همسری که به شریک زندگیش نه از روی دروغ می گوید همه و همه فاجعه هستند  چه رفاقت هایی که بدلیل اینکه راست گوئی به میان آمده از  بین رفته  و تبدیل به دشمنی هم شده…

قدر زندگی های سالم را بدانیم .

التماس دعا

جعفر صابری

زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

چندی پیش دوست و عزیزی با لحنی حکیمانه و نگاه عاقل اندر صفی به حقیر گفت: شما با کلمه ی نه مشکل دارید؟

کمی مکث کردم و بعد با تعجب علت این سئوال را پرسیدم. و او ادامه داد شما با نه گفتن موردی داری؟ می دونی تمام این آدما که معتاد شدند و یا گرفتار شدند در زندگیشان فقط بخاطر این بوده که نمی تونستن بگن نه!

گرچه همان اول تا اندازه ای متوجه مطلب شده بودم ولی بهتر فهمیدم که منظورش دقیقاً چیه .او می خواست به من بفهماند که در مسائل کاری بد نیست گاهی از کلمه نه استفاده کنم و بگویم نه…نمی شود و از این جمله…بی شک گاهی هم برای شما پیش آمده که در شرایطی قرار بگیرید که نمی دانید باید نه را بگوئید یا نگوئید!

به دوستم گفتم :عزیزم این موضوع بر میگردد به آمیزه های دینی و پرورش وآموزش خانوادگی  فرد ،چرا که بیشتر مواقع همین نه در واقع همان دروغ است که تنها برای رهایی از یک موضوع ساده به کار می رود و در این میان گاهی لطمات شدیدی به فرد یا افراد زیادی وارد می گردد که فقط با همان کلمه نه شروع شده…برای نمونه شخصی از کارمند یک سیستم اداری سئوال می کند نامه در خواست وام من آمده؟ و او می گوید نه!

در صورتی که او یا حالش را نداشته بگردد و یا بی اطلاع است و یا باید شخصاً خودش برود و پیگیر شود و حال این کار را ندارد و می خواهد این روند اداری خودش طی شود و…نه ساده گفته شده ولی فرد با یک دنیا گرفتاری راهی می شود اول باید برود دنبال این که به شکلی به طلب کار خود موضوع را بگوید و یا اگر وام ضروری است و بحث بیماری و بیمارستان است  و عمل جراحی باید صورت بگیرد و…شاید طلبکار حوصله اش سر برود و از روی ناراحتی به درب خانه شخص بیاید و بعد از کلی فحاشی کار به درگیری بکشد و حتی یکی از آنها کشته شود…و یا بیمار بدلیل اینکه مخارج عملش آماده نشده  فوت می کند…حالا بگوئید این نه، به چه قیمتی است …اگر نه گفتن به این سادگی است من همین حالا می گویم  که نمی توانم نه بگویم…

برخلاف این هم هست متاسفانه همان کارمند بدلیل آموزش های دینی و اخلاقی راست می گوید که نه نیامده  من گشتم و هنوز  ریاست پاسخ شما را نداده .او راست می گوید و نه از روی راستی و درستی است اما فرد سوال کننده اصرار میکند و داستان را طور دیگری می فهمد و بحث بالا میگیرد …طوری که کارمند به جرم راست گفتن توبیخ می شود …و همکارانش به او می گویند یه نه

می گفتی خودت رو خلاص می کردی.

اینجا نه دروغ بلکه فقط کلمه ساده نه را بررسی می کنیم و می بینیم که این همان دروغ ساده  و مصلحتی است که فرد از همان اول می گفت بهتر بود…

در جوامع سالم و درست به لحاظ اخلاقی، دروغ کاری زشت و ناپسند است و از کودکی انسان ها را آموزش می دهند که دروغ نگویند و اگر کسی کلمه نه را به کار می برد بی شک آخرین برداشت غیر اخلاقی که می توان از این نه داشت همان دروغ است ودر غیر این صورت  موارد  دیگر بررسی

می شود. جالب است حتی مجرمین بیگناه هم  دروغ نمی گویند و لااقل در ساخت فیلم ها و بر نامه های تلویزیونی این گونه آموزش داده می شود که فرد دروغ نمی گوید.سکوت می کند . اما دروغ نمی گوید…با فرا رسیدن ماه پر فیض و برکت رمضان ماه انسان سازی و درستی چه نیکو است که یاد بگیرم چه وقتی نه بگوئیم و اگرذره ای نه گفتن  ما به دروغ نزدیک است اساساً نه نگوئیم.

چه زندگی های زنا شوئی و خانواده هایی که با یک نه ساده متلاشی شده و چه اعتماد هایی که با یک نه دروغ بطور کلی به نابودی کشیده شده است . فرزندی که به والدینش دروغی با معنای نه میگوید و یا همسری که به شریک زندگیش نه از روی دروغ می گوید همه و همه فاجعه هستند  چه رفاقت هایی که بدلیل اینکه راست گوئی به میان آمده از  بین رفته  و تبدیل به دشمنی هم شده…

قدر زندگی های سالم را بدانیم .

التماس دعا

جعفر صابری

[ جمعه پنجم تیر ۱۳۹۴ ] [ 17:7 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

نشست مدیران مطبوعات کشور با حضور معاونت محترم مطبوعات

نشست مدیران مطبوعات کشور با حضور

معاونت محترم مطبوعات

 

 

شنبه 12 اردیبهشت 1394

نشست مدیران مطبوعات کشور با حضور  معاونت محترم مطبوعات

در شر کت تعاونی مطبوعات کشور

 عصر روز چهارشنبه 9 اردیبهشت ماه شرکت تعاونی مطبوعات کشور میزبان معاونت محترم مطبوعات  وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جناب آقای دکتر حسین انتظامی بود و قبل از ایشان جعفر صابری یکی از اعضاء هیئت مدیره و مدیر پژوهشهای  شر کت تعاونی مطبوعات در مورد بعضی از خد مات این تعاونی از جمله راه اندازی و اختصاصاً سایت خبری ویژه هر یک از نشریات عضو تعاونی به صورت رایگان خبرداد و ازهمکاران مطبوعات خواسته شد تا با ارسال آخرین شماره های چاپ شده مجلات خود به تعاونی از شرایط معرفی در سایت تعاونی بر خور دار شوند و همچنین اعلام گردید که توسط  مدیران مطبوعات به همکاران اعلام شود چنانچه مطلب ، مقاله ، عکس و یا حتی کاریکاتوری دارند، با ارسال آن به  شر کت تعاونی ضمن در یافت گواهی حضور در این بر نامه  فرهنگی در مسابقه بهترین مطلب ارسالی نیز که در سال 94 بر گزار می شود برخوردارشوند ، مطلب دیگر که اطلاع رسانی شد، حضور کارشناسان شرکت تعاونی برای  راهنمایی و همکاری با دیگر نشریات بخصوص تخصصی  بود که می تواند به فروش و بازاریابی بیشتر این گونه  مطبوعات کمک کند .آقای صابری از همکاران محترم دعوت کرد از شرایط بسیار مطلوبی که معاونت آموزشی شرکت تعاونی مطبوعات کشور زیر نظر آقای هوشمند بوجود آورده بهره مند شوند و از کلاسهای آموزشی بهره مند شوند و از این راه بتوانند از صرف هزینه های جاری بکاهند .

آقای مهندس هاشمی نیز بعنوان یکی از اعضاء، روش استفاده از سامانه اینترنتی معرفی مطبوعات را برای همکاران توضیح داد و از روش اشتراک مطبوعات ،در تهران و سهولت کار برای همکاران ،مطالبی را مطرح نمود.

 در ادامه دکتر بهبهانی مدیر عامل شرکت تعاونی مطبوعات کشوراز همکاری تعاونی با بانک سپه همکاران را مطلع ساخت که چگونه می توانند از منابع مالی این بانک با معرفی نامه شرکت تعاونی برای خرید کاغذ بهره مند شوند. همچنین از برگزاری جلسات ماهانه خبر داد و اینکه از این پس هر ماه تولد همکاران آن ماه را در تعاونی جشن می گیرند .

سپس مدیران محترم در خصوص موارد مختلف و مشکلات مطبوعات سئوالات خود را بیان نمودند، که نحوه اعلام وصول ،چگونگی پرداخت یارانه ،علت صدور مجوزهای گو نا گون به متقاضیان ، مطرح شد و همچنین آقای مدنی از اختصاص روزی به نام مدیر مسئولان مطبوعات گفتند و آقای دکتر حلت از برون سازی مسئولیت های معاونت مطبوعات و یا آقای موسوی که از توانمند سازی مطبوعات و نه توانمند سازی توانمندان مطبوعات بیاناتی را داشتند.

 دکتر انتظامی با صحه صبر و حوصله ضمن تبریک ایام به همکاران به تک تک موضوعات مطرح شده پاسخ دادند و از مطالب دوستان بویژه پیشنهاد برون سازی مواری چون نمایشگاه، استقبال نمودند . بحث مهم بیمه خبر نگاران و حمایت های ویژه از مطبوعاتی که در کنار کار مطبوعاتی به موضوع اینترنتی شدن نیز توجه دارند ویا بیمه نمودن همکاران وبطورکلی کارآفرینی در مطبوعات، بیاناتی داشتند که مورد توجه همکاران قرارگرفت . درپایان مجدداً آقای صابری پیشنهاد یکی ازاعضاء را در خصوص خرید مجلات و مطبوعات خصوصی توسط معاونت فرهنگی وزارت ارشاد، برای کتابخانه های سراسر کشور را مطرح نمود که مورد توجه و استقبال معاونت محترم مطبوعات قرار گرفت .همچنین تقویت مطبوعات واحداث نمایندگی ها را دربرنامه کار مطبوعات قرار داد و بر نامۀ برگزاری اولین سمینار معرفی بنگاه های مطبوعاتی را مطرح نمود که با تأیید مقام محترم معاونت، مقرر شد شرکت تعاونی مطبوعات در این مهم اقدام شایسته ای به عمل آورد.

 این جلسه که در جمع بسیار دوستانه ای بر گزار شده بود مورد توجه همکاران قرار گرفت و ما امید وار هستیم که همواره چنین شرایطی مهّیا شود که بیش از گذشته روابط بین مدیران مطبوعات و مسئولین نزدیک شود.

 

[ شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 14:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/Մեծ Եղեռն

جعفر صابری/Մեծ Եղեռն

دوشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴

Մեծ Եղեռն

4/27/2015 12:55:07 PM

آدنا…

 

 

صد سال پیش  جامع بشری شاهد نسل کشی وحشتناکی بود که متاسفانه علی رغم وجود همه امکانات تبلیغاتی هنوز خیلی ها از آن بی اطلاع هستند ،  این نسل کشی که در همسایگی کشور ما اتفاق افتاد باعث شد تا یک بار دیگر ملت ما روحیه انسان دوستانه خود را به نمایش بگذارد و با میزبانی ، قسمتی از پناه جویان این نسل کشی، بستری را برای زندگی مجدد برای باز ماندگان این جنایت بوجود بیاورد .

این  کشتار  به بهانه ها یی  چون جغرافیایی  صورت گرفت  ،چرا که ارمنیان همچون دیواری آهنین میان تُرکهای عثمانی و ترک زبانان قفقاز که هیچگونه پیوست نژادی با آنان ندارند و تُرکان آن سوی دریای خزر بودند، قرار گرفته بودند.

دوم اینکه مسیحی بودند و باوجود فشار و تعقیب و تجاوز حاضر نمی‌شدند که دین خود را عوض کرده به اسلام بگروند، ازاین رو از میان برداشتن این سد و نابودی ملت ارمنی امری ضروری می‌نمود.

سوم، ترک سازی کلیه اقلیت‌های ملی.

چهارم، اشغال سرزمین باستانی ارمنستان

جنگ جهانی اول چنین فرصت مناسبی را به ترکان جوان داد. سرانجام در سال ۱۹۱۵ طی یک برنامه از پیش ریخته شده، نسل‌کشی ارمنیان را به مرحله اجرا درآوردند — برنامه‌ای که الگویی برای آلمان نازی در جنگ جهانی دوم شد. نابودی ملت ارمنی توسط دولت وقت ترکیه (ترکان جوان) به شکلی دقیق و محرمانه طرح ریزی و اجرا شد. در راس این طرح محمد طلعت پاشاوزیرکشور، اسماعیل انور (انور پاشا) وزیر دفاع و احمد جمال پاشا وزیر دریاداری ترکیه قرارداشتند و ازاعضای حزب اتحاد و ترقی بودند. اینان برای پیشبرد هدف‌های خود به دولت آلمان وابسته شده بودند. دولت ترکیه برای اجرای این طرح کمیته‌ای سه نفره تشکیل داد که اعضای آن بهاءالدین شاکر، علی شکری و دکتر ناظم بودند. این طرح در سال‌های ۱۹۲۳–۱۹۱۵ در ارمنستان غربی که تحت اشغال امپراتوری عثمانی بود، به اجرا در آمد و طی آن یک و نیم میلیون از مردم بی‌دفاع ارمنی از زن و مرد و پیر و جوان قربانی شدند و حدود هشتصد هزار نفر دیگر در سراسر جهان پراکنده شدند.

بنا بر این طرح نخست کلیه مردان ارمنی از ۱۵ سال تا ۵۰ سال را که توان داشتند، به بهانه بردن به جبهه‌های نبرد به ارتش فرا خوانده شدند. در آنجا آنها را خلع سلاح کرده و به گردانهای بیگاری در پشت جبهه منتقل کردند.

 دولت مردان  کشور ترکیه قتل عام ارامنه این کشور را شروع کرد و در بد ترین شرایط زندگی ایشان را قرار داد، فاجعه ای که هنوز هم به نوعی  از بیان آن شرم دارند .در این جریان بیش از یک و نیم میلیون انسان کشته شدند و در  بین آنها بیشترین آمار را زنان و بخصوص کودکان داشتند . بیابانهای کشور عراق و سوریه و همچنین لبنان سرزمین هایی بودند که ارامنه در آن زنده به گور شدند و تنها تعداد کمی از ایشان در مسیر راه پیمایی طولانی از گرسنگی ،تشنگی و بیماری جان سالم به در بردند. تجاوز، قتل و غارت کمترین حوادثی بود که به سر این جامعه بزرگ انسانی سرازیر شده بود. اموالشان مصادره وغارت می شد و جانشان به سادگی  گرفته می شد . گروهی از جوانان ترک  برای این نسل کشی آماده شده بودند و بدلیل مسائل سیاسی دولت های جهانی بخصوص انگلیس از بیان و حتی دفاع از این انسانها خود داری می نمود . همزمان شدن وقایع گوناگون از جمله جنگ جهانی و مسائلی از این دسته  سکوت جوامع بشری را به دنبال داشت ، افراد شاخص این ملیت بیش از هر کس دیگر در خطر بودند و هر روز تعداد زیادی از ایشان کشته می شدند .

یکی از فجیح ترین جنایات قتل‌عام آدانا، قتل‌عامی بود که در سال ۱۴ آوریل ۱۹۰۹ میلادی به مدت ده روز علیه ساکنین ارمنی شهر آدانا توسط کودتاچیان و واحدهای نظامی سلطان عبدالحمید دوم انجام گرفت. در طی این قتل‌عام ۳۰٬۰۰۰ ارمنی و ۱۳۰۰ آشوری به قتل رسیدند. ترکان جوان که کمیته‌ای به نام کمیته اتحاد و ترقی تشکیل داده بودند و علیه سلطان عبدالحمید دوم مبارزه می‌کردند سرانجام در ۱۹۰۸ میلادی طی کودتایی سلطان را به پذیرش مشروطیت و تشکیل مجلس ملی وا داشتند و خود راس زمام امور را در دست گرفتند.

یک سال بعد (۱۹۰۹میلادی) سلطان دست به ضد کودتایی زد و مدتی نیز موفق شد تا بر اوضاع مسلط شود اما بار دیگر تُرک‌های جوان زمام امور را دست گرفتند و این بار سلطان عبدالحمید برای همیشه از سلطنت خلع شد. زمانی که ارمنیان می‌پنداشتند با برکناری سلطان عبدالحمید همه بدبختی‌ها و دوران ترس و وحشت به پایان رسیده ناگهان یک بار دیگر در ۱۹۰۹ میلادی سیمای خشونت بر آنان ظاهر شد.

این کشتار بازتاب گسترده‌ای در اروپا داشت و لطمه شدیدی به حیثیت سلطان وارد آورد و القابی مانند سلطان سرخ، هیولای ایلدیز و … به او داده شد؛ سیاست‌مداران و روشنفکران اروپا نیز کشتار ارمنیان عثمانی را به شدت محکوم کردند.

البته بیشتر اتفاقات مهم تاریخی  خاور میانه در همین زمان  به وقوع پیوست، ظهور جمال عبدالناصر در مصر و تفکر شدید عرب های ناسیونالیست و همچنین الگو شدن او برای جماعت دیگری که در شام و دمشق بنیاد حزب بعث را راه انداختند و یکی از مهمترین این افراد شخص صدام حسین بود .استقلال کشور عراق و همچنین سوریه و در نهایت پدید آمدن کشور اسرائیل همه بر نامه هایی بود که در سایه جنگ جهانی دوم صورت می گرفت و یکی از مهمترین دستاویز های این جنگ مطرح کردن دین بود و اسلامی برخورد کردن با جریانات آلمانی ها از حمایت جوانان مسلمان هدف یار گیری داشتند و دولت عثمانی در پی حفظ  مستمره های خود و گسترش آن بود  در این میان  از هر کاری دریغ نداشتند.

 در هر صورت تاریخ، علی رغم تمام شفافیتش هنوز نمی تواند همه ی واقعیت های آن روز ها را بیان کند و در سینه تاریخ نگارها و محققان  ناگفتنی های بسیاری وجود دارد .

 و بهانه نسل کشی  را حتی در همین سالهای اخیر در بوسنی و یا عراق و آسیای دور ما به وضوح می بینیم . که ننگی است بر پیشانی  سیاستمدارانی که سکوت را پیشه می نمایند.

 همه ساله در 24 آوریل مراسم یاد بود کشتار ارامنه در  جای جای جهان برگزار می شد  معذالک  امسال به بهانه یکصدمین سال کشتار ارامنه  ما فرصت را غنیمت شمرده و یادی از این عزیزان نمودیم که سالهاست در کنار مان زندگی می نمایند شایان ذکر است که به همین بهانه آرمی طراحی شده که به شرح زیر می باشد :

 

نماد و لوگوی یکصدمین سالگرد نسل‌کشی ارمنیان

  • گل پنج پر با نام «بخاطر داشته باش و فراموش مکن»
  • شعار اصلی: بخاطر دارم و حق می‌طلبم
  • رنگ اصلی :بنفش
  • رنگ‌های فرعی: زرد، مشکی و بنفش کم رنگ

این نماد در قرون وسطی نماد حضور خداوند محسوب می‌شده است و در تمامی زبان‌های ذکر شده معنای نام این گل «بخاطر داشته باش» است و این جمله پیام اصلی یکصدمین سالگرد نسل‌کشی ارمنیان می‌باشد. این نماد (گل) پنج گلبرگ دارد که هر گلبرگ نشان دهنده قاره‌های پنج‌گانه است. قاره‌های پنج‌گانه از این لحاظ در نظر گرفته شده که پراکندگی بازماندگان نسل‌کشی ارمنیان در پنج قاره جهان را نشان می‌دهد.

مفهوم رنگ‌ها:

  • مشکی: بیانگر خاطره تلخ و وحشت حاصل از نسل‌کشی در زمان گذشته.
  • بنفش: به معنای مشارکت در امری همگانی در زمان حال و نمادی از لباس روحانیان ارمنی.
  • زرد: نماد نور خورشید که منبع حیات و امید به آفرینش است و این نماد بیانگر شکل دوازده وجهی از بنای یادبود نسل‌کشی ارمنیان (یادمان نسل‌کشی ارامنه) در ایروان می‌باشد. این رنگ به عبارتی بیانگر جاودانگی محسوب می‌شود.

با تقدیم احترام  فراوان به تمام کشته شدگان به ناحق بشریت بویژه ارامنه  عزیز

 جعفر صابری

[ دوشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 13:0 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ پدر بزرگ

 

بیک آتا…

یه لایه شیشه ای رو چشماش بود و دستاش علی رغم مردانگی بودنش وقتی دست ما رو در دست می گرفت نرم و لطیف بود و گرمای عجیبی داشت طوری که به سرعت قلب آدم احساس گرما می کرد . از وقتی  یادم میاد به همه بچه ها آقا ، یا خانم می گفت ، کمتر اخم می کرد و اگه کاری خوب به نظرش نمی رسید فقط میرفت یه جای دیگه هیچی نمیگفت…

 

وقتی از قدیما تعریف می کرد از روز های گذشته ، آدم انگار خواب می دید… خودش می گفت تک فرزند بوده و از هشت سالگی در مغازه به پدر کمک میکرده و بعد از بیماری پدرش ناچار از 12 سالگی به شغل بازرگانی و یا همان پیله وری مشغول می شود و به روستاها و شهرستانهای دیگر استان ها مانند کرمانشاه و کردستان سفر میکرده…

پدر بزرگ  تا در قید حیات بود  شش پسر و سه دختر داشت که از مجموع آنها 23 نوه و 2  نتیجه بودند.

پدر بزرگ  بازنشسته بود ،ولی  در یک بنگاه بلور فروشی مشغول کار حسابداری بود و با داشتن بیش از هشتاد سال سن تا روز های آخر عمرش کار میکرد ،خوب یادمه میگفت من با این کارم نشان میدم که کار کردن عآر نیست و از همه مهمتر اینکه از این راه درامد مضاعفی هم به دست می آورم و در مخارج لازم نیست کسی کمکم کنه!آن روز ها متوجه این حرف پدر بزرگ نمی شدم ولی این روز ها می بینم که چطور پدر بزرگ ها و مادر بزرگ های بازنشسته در صف های مختلف می ایستند و با دقت هزینه هایشان را کنترل می کنند بخصوص پدر بزرگ هایی که تنها منبع درا مدشون همان حقوق بازنشستگی است   و در شرایطی که حتی برای جوانها هم کار نیست چه برسه به بازنشته ها !،انصاف داشته باشیم حتی اگر ثمره  سالها تلاش این پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها یک واحد ساده آپارتمان باشه وقتی فرزندان و یا نوهایشان برای دیدنشان می آیند در بهترین شرایط با دشواری باید پاسخگو ی آنها باشند! حقوق و مزایای یک بازنشسته در ظاهر مناسب دو نفر است اما در واقع بسیار ناچیز  است چراکه بچه ها و بخصوص نوه ها این ثمره زندگی و نور چشم بزرگ تر ها بیش از هر کس به محبت بزرگ تر ها بویژه پدر بزرگ و مادر بزرگ نیاز دارند و عجبا کرامت و منش ایشان به هیچ عنوان اجازه نمی دهد که از مشکلات زندگی بنالند حتی برای فرزندانشان اما ما چی؟ ما که می دانیم این بزرگواران این عزیزان چه مناعت طبعی دارند ! ما که میدونیم زندگی چقدر  سخت شده بد نیست یه وقتهایی مثل همین روز پدر هرچی داریم توطبق اخلاص بگذاریم و به صورت یه کارت بانک چند روز جلو تر از اینکه بریم دست بوسیشون تقدیمشون کنیم، بدونیم اگه لازمشون نباشه برامون هدیه میخرند و بهمون بر می گردونند ! با ور کنیم یه پیراهن یه هدیه کوچک خیلی با ارزشه اما این روزها بهانه ای برای اینکه به خود مون بفهمونیم که می فهمیم !

می فهمیم که به برکت وجود همین بزرگترهاست که ما هستیم به برکت همین پدر بزرگ ها و مادر بزرگها است که ستون خانواده استواره و هر از چندی دور هم جمع میشیم  فرقی نمی کنه به چه زبونی؟  کُردی یا فارسی  یا ترکی، مهم اینه که از دلمون بگیم آتا یا بویک دده یا  با وگره همون پدر بزرگ …

مهم اینه که بدونیم سنگهای بزرگ رود خونه هستند که هوای سنگ ریزه ها رو دارند ،مهم اینکه بدونیم چشم سفید نداریم و موسفید داریم،   باغبا ن هایی  که زمستون را بیشتر از بهار دوست دارند وبیایید قدر آینه بدانیم  تا که  هست  نه آن وقت که افتاد و شکست . لازم نیست تو مرگشون سنگ خوش تراش و قبر گران تهیه کنیم و در صفحه آگهی ها به هم تسلیت بگیم!لازم نیست چند روز خرج بدیم و تو چشم و هم چشمی بگیم که ما خرج بابامون کردیم و بزرگ خاندان را از دست دادیم … یاد ش بخیر پدر بزرگم وقتی همه جمع بودیم می گفت:

  عشق است و مستی

مستی است و راستی

 هرگز نمیر ی مادر  ،امان از  بی مادری

 رفیق بی کلک مادر

 دوست بهتر از دوست مادر

 اول و آخر مادر

کوه رنج پدر

عقاب عرش میگیره  میره بالا به بالها ش می نازه ،

سرمایه دار به  مالش می نازه

 خوشگلا  به  چهره زیباشون می نازند

 خوش صدا ها به صوت زیباشون می نازند

 فوتبالیستها به شوتشون ،کوشتی گیرها به فنشون می نازند

 بوکسرها  به مشتشون می نازند  ، شطرنج بازها به مهره چینیشون می نازند  

 ولی من به این گلچیدنیم می نازم …

  یادش بخیر و روزش گرامی …

 تقدیم به تمام پدران  و پدر بزرگان…

جعفر صابری…

 

[ دوشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 12:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

پدر…

پدر…

 

پدر

 

فیلم دیدنی و زیبایی به نام پدر را به شما تقدیم می کنیم برای دیدن این فیلم به آدرس زیر مراجعه نمائید.

 

روابط عمومی موسسه آشتی و هفته نامه همسر

http://www.aparat.com/www.ashti.co

[ دوشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 12:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ شوشتر

خوزستان/ جعفر صابری

شوشتر

گر چه جای جای سرزمین عزیزمان ایران دیدنی است اما نوروز 1394 بهانه ای بود تا به سرزمین خوزستان عزیز سری بزنیم و بعد از دیدن مناطق جنگی به نقاط تاریخی و دیدنی این سرزمین نیز برویم که از جمله آنها شهر شوشتر است، این نقطه از استان گُهر بار خوزستان  مانند دیگر نقاط این استان سرشار از دیدنی ها ی تاریخی است اما شوشتر با آسیابهای آبی ومردمی دوست داشتنی بی شک از مهمترین نقاط دیدنی این سرزمین است که دیدنش را به همه ی هموطنان پیشنهاد می نمایم.

 13 فر وردین ماه روز طبیعت میهمان مردم شوشتر بودیم جوانان شوشتری با  نواختن موسیقی این نقطه از کشور فضای دوست داشتنی را برای مردم به وجود آورده بودند که حیفمان آمد از آنها یادی و تشکری نکنیم . این تصویر ها از ایشان می باشد .

سد  شوشتر که بهترین مکان برای بازدید کنندگان است با تاریخ فراوانش از زیباترین مکانهای دیدنی این شهر می باشد . در دیدار از این سد  متوجه شدیم که خوشبختانه تنی چند از جوانان هنر مند و تحصیل کرده اقدام به تشکیل شرکتی برای حفظ آثار باستانی این شهر کرده اند و با ارائه خد ماتشان به بازدید کنندگان اسباب خاطره انگیز بودن این سفر را برای ایشان مهیا می سازند.

 مدیر محترم این مجموعه جناب آقای هادی سرابی با  ما همراه شد و همکار محترم ایشان آقای مهندس جعفر قلندری هم با توضیحاتش از تاریخ هزار ساله این مجموعه برایمان گفت. شایان ذکراست دوستان و عزیزان دیگری که در این مجموعه به میهمانان نوروزی و بازدید کنندگان خد مات شایسته ای را ارائه میدادند خانم ها: مریم قصاب پور – نجمه سیاه زاده – معصومه ملکی – طیبه قصاب پور بودند و کم نبودند عزیزانی که با ارائه صنایع دستی و همچنین خوراکی های خوشمزه و محلی این استان و بخصوص شهر شوشتر اوقات خوشی را برای بازدید کنندگان بوجود می آوردند که در این میان با خانواده محترم جمال پور آشنا شدیم که گر چه اصالتاً بختیاری بودند اما این زوج هنر مند و تحصیل کرده که کمتر از یک ماه از ازدواجشان میگذشت در کنار هم مشغول ارائه خد مات به بازدید کنندگان نوروزی بودند و  ما نیز به رسم قدر دانی از ایشان تصویر شان را روی جلد به یاد گار گذاشتیم .

 خانم زهرا جمال پور که کارشناس زمین شناسی بود برایمان گفت همسرش میکانیک خوانده و خودش هم تحصیلاتش را در شهر دامغان بوده این بهانه ای شد که از مردم خوب و با صفای دامغان نیز یادی کنیم که همواره به صبوری و مهمان نوازی شُهره بوده اند. برای این زوج جوان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم و امید واریم تا مسئولین محترم به این تلاش های ارزنده ارج نهاده و بستر ترقی و پیشرفت ایشان را فراهم سازند.

 ما قصد گله و یا شکایت نداریم اما همواراه نگاه منتقدانه و دلسوزانه  است که آبادانی و پیشرفت را شامل حال این گونه مکانها می نماید .

متاسفانه علی رغم تمام تلاش این عزیزان  می توان بیان داشت اگر در سرزمین دیگری کمتر از این فرهنگ و امکانات می بود هزار برابر بهتر و بیشتر مورد توجه قرار می گرفت و چرا همت لازم برای معرفی و پیشرفت این گونه مکانها نمی شود جای تأسف دارد.

 موسسه آشتی همواره با داشتن تجربه و کارشناسان متخصص آمادگی خود را برای کار آفرینی و بهبود این گونه  فضا ها اعلام داشته که بتواند شرایط بهتری بوجود بیاورد.

امید واریم این ارتباط بر قرار شود  تا خد مات این عزیزان بی ارج نماند.

 جعفر صابری…

[ چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 21:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/جامعه مصرفی …

جعفر صابری

جامعه مصرفی!

 

 

 

این که چه شخصی و در کجا این جمله را بکار برد م را مورد بررسی قرار نمی دهیم.

اما عرض می کنیم مدیران  کشور آلمان بعد از پایان یافتن جنگ جهانی، تصمیم به باز سازی  کشورشان نمودند که میلیونها دلار نیز بدهکار بود ،بعد از بررسی های فراوان تصمیم گرفته شد که بیشترین سرمایه گذاری برای باز سازی، را در بخش آموزش و پرورش هزینه بنمایند و این اعتقاد را داشتند که آینده بهتر از این راه امکان پذیر خواهد بود ، نظریه ای که امیر کبیر برای آموزش داشت و خشت دارالفنون را این گونه بنا نمود او معتقد بود برای آینده بهتر باید درخت گردو کاشت …بهمن ماه سال جاری مؤسسه آشتی صاحب امتیاز هفته نامه همسر در گیر موضوعی با عنوان پنج شنبه ها تعطیل نیست شد پروژه ای که آموزش و پرورش شهر تهران برای مدارس خود تعریف کرده بود و صاحب این قلم نیز طرح را بطور کلی بررسی و مطالب دیگری که جنبه  کاربردی داشته باشد را به آن افزوده بود، خوشبختانه این طرح علی رغم کم کاری های بعضی ها به شکل معقولی پیش رفت و ما توانستیم به بهانه دهه ی فجر نمایشگاهی را با عنوان هفت  شهر عشق  در یکی از دبستانهای منطقه پنج تهران به نام شهید مهدی زاده 1 با کمک انجمن اولیاء و مربیان و مدیریت و کار کنان این  دبستان بر گزار نمائیم که از 12 بهمن تا نیمه اسفند ماه نیز بر قرار بود .در این نمایشگاه به آموزش و پر ورش قبل و بعد از انقلاب همچنین نقش دانش آموزان در دفاع مقدس و همچنین موارد دیگر به صورت آماری پرداخته شده بود،که بیش از هر چیز به معرفی و اهمیت نقش آموزش و پرورش در یک کشور اشاره می شد.

در جهان امروز مدیران دلسوز به نقش مهم آموزش و پرورش بیش از هر چیز دیگری توجه می نمایند و نه تنها آنرا یک جامعه مصرفی نمی دانند بلکه تولیدی ترین رکن اصلی کشور به شمار می آورند و همواره با برگزاری انواع جشنواره های جهانی و کشوری به شناخت استعداد های جوان در جای جای جهان می پردازند و با صرف هزینه های میلیون دلاری سعی به بکار گیری استعداد های نوشکفته جهان دارند . این نگرش، همان سرمایه گذاری بلند مدتی است که در آینده ،کشور های پیشرفته را پیشرفته تر و جهان سوم و مصرفی را مصرفی تر خواهد نمود.

بار ها صاحب این قلم به نقش مخرب خروج تحصیل کرده های کشور اشاره داشته و توجه به این مهم را از اهم واجبات دانسته است . داشتن دانشگاه هایی مانند جُندی شاپور در سالها پیش و همچنین کتابخانه های ارزشمند و رصد خانه همه و همه از ارزش والایی برخوردار می باشد که مسئولین کشور باید به آن فخر بفروشند و در راستای پرورش این گونه استعداد ها و مراکز بیش از گذشته کوشا باشند.

 معلمی، شغل انبیاء است و با عنایت به مخارج و هزینه های کلان جاری اگر به بحث معیشتی این قشر عظیم توجه نشود، آسیبهای غیر قابل بازگشتی به جامعه وارد می شود .  نگرش درست به مشکلات این جامعه ارزشی ،چنانچه از روی برنامه ریزی درستی صورت گیرد می تواند آینده درخشانی را برای کشور مان به همراه بیاورد. شایسته و بایسته است فرد فرد  افراد جامعه که به اشکال مختلف از خد مات آموزشی آموزش و پر ورش ،بهره مند هستند بخصوص در بخش  مدارس دولتی با همکاری و هم فکری به حل مشکلات این بخش عظیم توجه نمایند و با روشهای معقول و مطلوب به پیشبرد بهتر امورآموزشی کشور کمک کنند.

شهادت استاد عزیز و ارجمند شهید مطهری وروز معلم گرامی باد…

جعفر صابری

 

 

 

[ چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 21:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری /کار وان نور

جعفر صابری

کار وان نور…

 

 

 

غروب عصر روز یازدهم فر وردین ماه 1394

 کو ههای سر به فلک کشیده و در هم گره خورده استان لرستان را که سینه پُرزتاریخشان را گشوده بودند تا در میان سبزی دستانشان راه را برای ما بگشایند به آرامی طی می کردیم و گاه سینه کوه که بدست لایق شیر مردان وطن شکافته شده بود،فرصت این را می داد تا در میان عظمت طبیعت ،خود را مخفی سازیم و مسیر نا هموار کوهستان را کو تاه کنیم.

زاگرس عزیز را پشت سر گذاشتیم و به دشت زیبای استان خوزستان وارد شدیم و اولین ایستگاه رو بروی ما دوکوه بود…پادگانی که از اولین روز های دفاع مقدس هزاران خاطره در خود جای داده .اینجا ایستگاه بچه های باصفای لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود و بعد شهر اندیمشک و تابلو پر افتخار دزفول که خار چشم دشمنان بوده و هست…شهری که بیشترین جراحت  موشک های جنگ تحمیلی را بر جان خود دارد…

و این مسیر سبز دشت خوزستان را پیمودیم …در هر قدم از این مسیر خاطرات هشت سال دفاع مقدس را به یاد آوردم ، از مقابل پادگان امام خمینی که روزگاری مقر لشگر 33 المهدی (بچه های استان فارس ) بود گذشتیم و میدان چهار شیر و تک تک محله های با صفای اهواز را پشت سر گذاشتیم تا به محل سکونت  مان رسیدیم.

مسیر بعدی ما شلمچه بود و در این مسیر از شهر های آبادان و خرمشهر باید عبور میکردیم…وقتی به شلمچه رسیدیم و میدان امام رضا را دیدم که مملو از میهمانان نوروزی بود بر خود بالیدم …در طول مسیر به این فکر میکردم که چه مصافتی را دشمن بعثی اشغال کرده بود و با چه خفتی بیرون رانده شد…امروز این پرچم سه رنگ ایران عزیزاست که در جای جای دشت خوزستان برفراشته شده و اروند خروشان مسیر سبز دشت خوزستان را در هم می درد و با وقار به خلیج همیشه فارس می ریزد و خدا را هزاران بار شکر که این سرزمین همچنان با هزاران تاریخ و فر هنگ، زینت بخش خاک سرزمین عزیزمان ایران است.

و شلمچه این سرزمین شیر مردان ،قدمگاه عاشقان ،با کمترین تغییری آغوش محبتش را برای میهمانان نوروزی گشوده بود…خاکی که روزهای تلخ و شیرین زیادی را به خود دیده بود، تا امروز مأوای فرزندان ایران زمین باشد…بچه ها شاد بودند زنان و مردان با سر بلندی بر روی خاکریز های به یادگار مانده از روزهای دفاع مقدس ،می ایستادند و تصاویری را به یاد گار میگذاشتند …مسیر میان آب ها را با پرچم و فانوس مشخص کرده بودند و تانک ها و ضد هوایی ها هم نشان از آن روز ها بود ،درست در همان جا که معروف شده بود به سه راه استقامت ایستادم و به یاد روزی افتادم که این خط ،با حمله دشمن بعثی در هم شکسته شده بود… پدرم که درست در سالگرد رفتنش، به میعاد گاهش رفته بودم همین جا بود که جسمش پر شده بود از زخم های دشمن …خوب یادم هست حاج مهدی اسدی فرمانده آن روزهای لشکر 33 المهدی پدرم را در آغوش کشید و گفت دعا میکنم در بستر از دنیا نروی …و چه شیر مردانی در همین خاک ارزشمند به خون خود غلتیدند…

در سنگر پدرم نوشته شده بود قامت بشکسته ی مارا نبین در شکسته نفس خود ،مردانه ایم…و این بدان دلیل بود که باید با قد خمیده وارد سنگر ها می شدیم…امروز همان سنگر ها سجده گاه نسل سوم انقلاب بودند و این زیباست که ملتی قدر دان دلیر مردانش باشند…همه ی آن خاطرات را با خود به مسجد خرمشهر آوردم چرا که هر چه داریم از برکت همین مساجد است به خصوص این مسجد که یاد ها و خاطرات فراوانی از آن روز ها برایم به یادگار دارد . نماز مغرب بود و یاد دوست عزیزمان همشهری خوب مان ناصر پلنگی که با نقاشی های دیواریش به این مسجد تاریخ بخشید، را زنده کردم.این بار من بودم و فرزندم که قامت برای نماز بستیم و نماز شکر به جا آوردیم.

امروز خرمشهر خرم شده و اما دشمن خار و کشورش هنوز تکه تکه و در هم پیچیده شده است این همان ناله ها و فر یاد های مادران و پدارن و همسران و فر زندان شهدا یی است که ایستادند تا ما امروز بایستیم.

در جای جای این سرزمین زندگی در جریان است و این نشان از اقتدار است و قدرت ،قدرتی که بر خاسته از ایمان و همت ملتی دلیر و با غیرت است و چه زیباست که  در همین روز های آغازین سال جدید شاهد پیروزی دیگری در صحنه جهانی بودیم و آن هم همین حق غنی سازی هسته ای بود که به جهانیان ثابت کردیم ما مردمی صلح جو و طالب صلح و دوستی هستیم و تاریخی داریم  سراسر از سربلندی و مقاومت در مقابل ظالمان و دژخیمان.

 تقدیم به روح پر فتوح پدرم و تمام رزمندگان و شیر مردان  این سرزمین در طول تاریخ ، سبز و سر بلند باشی ای ایران عزیز…

جعفر صابری 12 فر وردین ماه 1394خوزستان

 

[ چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 21:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ چه زنی…

چه زنی!

جعفر صابری

مردش را رانده بودند ،بعد از مرگ پدرش دیگر کسی به شوهرش احترام نمی گذاشت،حتی به مشورت نمی خواندنش،کوچه ها ی شهر تنگ و نفس گیر شده بود…مردش  به کارگری می رفت و روز مزد کار میکرد. حتی برای  دیگر ادیان هم کار گری میکرد،مردش شرمنده بود که نمی تواند برای خانواده اش چیزی بخرد و بیاورد اما زن صبور …هر گز از مردش چیزی نخواست و با کمترین ساخته بود…هر چه بود عشق و ادب و گذشت بود …آنقدر که حتی صورت کبودش را از همسرش مخفی می کرد. فرزندان را به ادب و احترام نسبت به پدر تشویق میکرد و هرگز صدایش را بالاتر از صدای همسر نمی آورد . از آنچه بود غذای خانواده را محیا می کرد و در مقابل همسر تنها با لبخند حاضر می شد …همسر را در راه صبر و تحمل درد ها مشوق و همراه بود و از بیکاری و مشکلات روزگار هرگزنمی نالید. می دانست که مردش در چه شرایط روحی و روانی است و با بیان درد هایش او را نمی رنجاند .خانه و کاشانه را امن ترین مکان شویش ساخته بود و جز صبر و توکل کاری نمی کرد حتی فرزندان خُرد سالش را به روزه گرفتن تشویق میکرد و همه ی این ها بر خواسته از عشق و احترام بود ،او نزد فامیل و دوستان چنان بزرگ و با وقار بود که همه با احترام فراوان  حتی نامش را به زبان می آوردند ولی نزد همسر، خاشع بود و به احترامش سر به زیر می افکند…فرزندانش را به نکویی تربیت می کرد آن طور که نسل ها از روش ،منش و کلام هر یک از آن فرزندان متحول شدند ، فرزندانی که نسل ها را به حیرت انداختندو بیش از 1400 سال است که نام و یادشان انسان ساز است. وقتی شویش رادر  خطردیدتامرزجاندادن سینه سپرکردتاازدستیابیدشمنان به همسر ش جلوگیرینماید.

هم او وقتی دیدکه هیچکس نیست تاازمردش دفاع کند،درراستایاحیایحق،صدایش راچنان بلندکردکه تاتاریخ هست به گوش بیاید. و این همه در زمانی بود که نوزادان دختر را بی هیچ گناهی  زنده به گور میکردند و داشتن دختر، ننگی بر پیشانی بود.

حال شما بگو یید ؟ چه زنی لایق شنیدن تبریک روز زن است؟

آیا هستند زنانی که در مقابل سختی های زندگی صبور باشند و در مقابل بیکاری و یا درآمد کم همسرشان صبور باشند ؟ آیا هستند زنانی که نگذارند مردشان شرمنده خانواده شود ؟ آیا هستند زنانی که خانه را امن ترین مکان برای همسرشان قرار می دهند تا آنها که از هر جا رانده و مانده شده اند در کاشانه اشان امنیت یابند؟ آیا هستند زنانی که فرزندان را به احترام و توجه  به شرایط پدر تشویق نمایند و آنهارا با تربیت و اخلاقی نیکو در خانه پرورش بدهند ؟ آیا هستند زنانی که از حجاب شایسته ای بر خوردار باشند و رخ از نا محرم بپوشانند ؟ آیا هستند زنانی که علی رغم تمکن مالی پدر و اقوامشان مردشان را شرمنده و شرمسار نسازند ؟ آیا هستند زنانی که صدایشان را در مقابل همسر بالا نبرند و با صبر  و متانت پاسخگوی مردشان باشند؟ آیا هستند زنانی که اگر مردشان خسته و گرسنه از کار سخت روزانه به منزل آمد به تیمار و نظافت او بپردازند وغبار کار و زندگی را از چهره ی مردشان بزدایند؟

اگر روزی را روز زن می نامند تا از مقام شامخ زن یا مادر و خواهری تقدیر شود نه تنها شایسته بلکه بایسته نیز می باشد اما سئوال حقیر این است آیا تنها نام این روز باید مورد توجه باشد و نه منش صاحب این روز؟

چه زنی و کدام زن شایسته آن است که تقدیر شود و قدردانش بود؟  شاید همه ی مرد ها خوب نباشند اما آیا زنان نیز خوبی از خود به نمایش می گذارند؟ چند هزار مرد در گوشه زندان ها بدلیل مهریه و یا داستانهایی این گونه در بند هستند؟ چند هزار مرد به جرم سرقت ،قتل و احکامی این چنین در بند هستند که نتیجه زیاده خواهی زنانشان بوده و هستند؟ چند هزار مرد به جرم هایی که انتهایش به مشکلات خانوادگی میرسد در گوشه زندان ها هستند؟ این واقعیتی تلخ ،اما حقیقتی است که نمی شود انکار کرد . چند هزار خانواده متلاشی و یا در حال متلاشی شدن است بدلیل دخالت های زنانه دیگران ،مادر زن ، مادر شوهر ، خواهر شوهر ، زن داداش ،خواهر زن و یا زنانی که …بگذریم .

چه زنی و کدام زن لیاقت این را دارد که تمام قد ،در مقابلش خم شد و نه دستش بلکه خاک جای پایش را بوسید.کم نیستند مادران دیروز شیر زنان و انسانهای کاملی که  با هزاران کمبود ساختند و سوختند و لب نگشودند تا هسته خانواده متلاشی نشود. اماکم نیستندزنان،مادرانوخواهرانیکه همسر،فرزندوبرادررادرخون غلتاندیدندوایستادندوحتی اشک هم نریختندتادلدشمن  شادنشود.

کم نیستندبانوان گرامی که درراستای علم ودانش وفناوری وآموزش،گامهای ارزشمندیرابرداشتهاند .

پس روز شان مبارک …

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 21:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:عمه لیلا

جعفر صابری:عمه لیلا

 

عمه لیلا

 

 

 

 

 

معقول پیش از این سمنو پزی آدابی داشت رسم و رسومی داشت ،شب زنده داری و دعا خواندنی داشت ،زمان و ساعت داشت ،پا دیگ سمنو پزی آدما ی حاجتمند با دلهای شکسته و دستانی لرزون کفکیرسمنو پزی رو  تو دست می گرفتند و در دیگ سمنو هم می زدند و زیر لب حاجتشونو میگفتن،تا اینکه یواش یواش تو کوچه ذغال فروشای تجریش یه بنده ی خدایی سمنو پخت و فروخت!و این طوری شد که سمنو از قداستش افتادو شد سمنوی عمه لیلا…

خوب که نگاه کنی همیشه همینجوری میشه مثلاً همین شب چله ای میگی بابا  شب چله درسته نه شب یلدا اما کو گوش شنوا. فقط یاد گرفتیم بگیم باید رسم ها را زنده نگه داشت اما چطوری ؟نمیدونیم. همین شب چها ر شنبه سوری آخر سال یه فرهنگ خیلی قشنگه که اگه درست برگزار بشه بسیار هم زیبا و بجاست.

اینکه قاشق زنی درآن  هست اینکه شال اندازی درآن هست اینکه رفتن به در خونه همدیگه و دست یاری به هم رسوندن درآن هست زیباست ،که اساساً دیگه وجود نداره.در عوض شده یه جشن آتیش بازی مثل کارنوال های شادی و ترقه بازی که آخرش هم میگن جزء فر هنگ ماست .کدوم فر هنگ ؟کی گفته ترقه بازی و این جور آتیش بازی تو فرهنگ ما بوده کجا نوشته …کی یادشه ؟ خدا را شکر دهها استاد فرهنگ شناس باسواد و با تجربه در این کشور زندگی می کنند که سالها تحقیق کردند و اطلاعات جامع و کاملی از نحوه درست فرهنگی این جشنها و آئین های ملی ما دارند که شایسته است به سراغشون برویم و لااقل رسانه ها از این فر هنگ درست بنویسند.

متأسفانه ظواهر  فرهنگی بدون شناخت درستش ،لطمات غیر قابل برگشتی به پیکره فرهنگ و تمدن،وارد میکنه و اگرنسل جوان ما همت لازم را برای بهتر شناختن و درست شناختن موضوع فرهنگ کشورشون به عمل نیاروند در آینده همین چند موضوع ساده هم به شکل دیگری واژگون اجراء میشه که جای بسی نگرانی است.

هیچ ایرانی وطن پرست و دلسوز فرهنگ کشورش، با مراسم فرهنگی و هنری کشورش مشکل نداره مشکل از زمانی شروع میشه که افرادی بی اطلاع از فرهنگ، سعی می کنند کار فرهنگی و ملی را دنبال کنند . و آتیش بازی را میگن جزو مراسم چهارشنبه سوری است و اصل فر هنگ چهارشنبه سوری که دست گیری از افراد بی بضاعت و یاری رساندن به هم نوعان ،در شب های نزدیک سال نو است را فراموش می کنند .مشکل از افرادی است که فرق سمنوی عمه لیلا را که یک کیلوش پنج هزار تومانه با صد گرم سمنوی معنوی مراسم فاطمیه را نمی شناسند و این ها جای تأمل و تفکر داره. دوستی به شوخی میگفت : همین طوریه که دیگه دعا هامون اثر نداره!

در هر صورت سالی پر از شادی ها و غم ها فراز ها و نشیب ها در حال پایان است و بی شک سالی هم نظیر امسال با فراز ها و نشیب های بیشتر پیش رو است ولی این واقعیت که اگر کسی می افتد بدان دلیل است که ایستاده و اگر کسی شکست خورده بدان دلیل است که تلاش کرده از هر چیز مهمتر است .همواره کار ،مساوی است با استهلاک و بدین جهت تعریف درست زندگی همین افتادن ها و استهلاک ها است ،روایتی بدین معنا  از امام علی (ع)  است .که به فرزندش امام حسن (ع) میفرماید: در دنیا آرامش نمی بینی مگر زمانی که مرگت نزدیک باشد!سالی خوش همراه با پیروزی و بهروزی برای فرد فرد شما آرزو می کنم.

 التماس دعا

 جعفر صابری

 

[ چهارشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۳ ] [ 21:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:تست هوش

جعفر صابری:تست هوش

 

تست هوش

 

 

 

 

 

 

تست هوش، تست استعداد یابی،تست استرس،تست …بعضی از خانواده های محترم همواره در گیر این گونه واژه ها هستند و برای اینکه از شرایط روحی و روانی فرزندشان مطلع شوند هر نوع هزینه ای را حاضرند بپردازند ،متاسفانه در این میان کم نیستند والدینی که این گونه خدمات را برای نشان دادن ضریب هوشی فرزندشان به دیگران انجام می دهند و بیش از هر چیز فخرفروشی این موضوع برایشان اهمیت دارد.

این که تست هوش و استعداد یابی و تست هایی این گونه چقدر مهم و ارزشمند می باشد به هیچ عنوان مورد بحث ما نیست اما باید موضوعات مهم دیگری مانند نحوه زندگی ، شرایط خانواده و مطالبی از این دسته را نیز در شناخت بهتر روحیه و روان کودکان و نوجوانان در نظر گرفت ،بی شک اگر از کودکی ،با کشیدن یک تصویر آدمک تستی گرفته می شود ، عوامل مهم دیگری مانند خانواده و زندگی فعلی او نیز باید بررسی کارشناسانه شود ،نکته مهم دیگر اینکه بسیاری از کودکان و نوجوانان که در تست های اولیه بسیار می درخشند چنانچه بستر تربیتی و پرورشی مناسبی نداشته باشند در مسیری قرار می گیرند که به نا کجا آباد ختم می شود.بدین دلیل صرف اینکه ضریب هوشی کودکی 130 به بالا است و استعداد زیادی دارد کفایت نمی کند و تازه بعد از اطلاع از این مهم، وظیفه اصلی خانواده شروع می شود .متاسفانه کم نیستند کودکان و نوجوانانی که از ضریب هوشی بالایی برخوردار می باشند و خانواده هایشان هم از هر کاری برای رشد و نمو ایشان دریغ نمی نمایند. اما توان مالی و امکانات خانواده اجازه این را نمی دهد که این کودک و یا نوجوان بتواند در جامعه رشد نماید و متأسفانه  مدارسی که سرویس های ویژه ای را به این کودکان و نو جوانان ارائه می دهند، مدارس گران قیمتی می باشند و محدودیت مکانی این مدارس باعث می شود تا اساساً امکان بهره برداری از این گونه مراکز برای خیلی از کودکان و …  نوجوانان مستعد وجود نداشته باشد.

پس نتیجه می گیریم که نه تنها فاکتور استعداد بچه ها بلکه خانواده و مسئولین زیربط هم برای رشد یک فرد نابغه بسیار مهم و اساسی می باشد .

نکته درد ناک دیگر اینکه بیشتر این استعداد ها در آینده بروز می کند و کم نیستند بزهکاران اخلاقی جامعه که بدلیل داشتن استعداد های مادر زادی صرفاً بدلیل اینکه در مسیر درست خود قرار نگرفته اند رو به کار های خلاف آورده اند و بهترین استعداد های جامعه در بند زندان ها اسیرند!

انجمن ها و مراکزی که به صورت مردمی اداره می شوند چنانچه حمایت شوند و در مسیر درست قرر گیرند، می توانند با کمک به این گونه افراد و خانواده ها گامهای ارزنده ای ای را بر دارند و بعد از شناسایی این کودکان و افراد با حمایت های مادی و معنوی بتوانند با در اختیار قرار دادن مربیان و کارشناسان زبده و کار بلد در کنار خانواده ها ی محترم و والدین این بچه ها ،به رشد معنوی و درست ایشان کمک کنند . انجمن آشتی زیر نظر مؤسسه فرهنگی هنری آشتی ،یکی از این گونه مراکز است که به صورت غیر انتفاعی سعی در کمک به این گونه افراد دارد .

معذالک اینکه والدین در کنار فرد باشند از اهمیت زیادی برخوردار می باشد و شایسته است که چنین خد ماتی مشترکاً بین فرد،خانواده ، مرکز و انجمن های مردمی و در نهایت دولت صورت گیرد چرا که بی شک این سرمایه انسانی از هر معدنی باارزش تر خواهد بود و سرمایه گذاری روی افرادی که می توانند آینده کشورشان را به بهترین شکل تغییر دهند از اهم واجبات است.

 امید است مسئولین محترم و والدین عزیز به این مهم با نگاهی دلسوزانه تر بنگرند  تا انشاءا… آینده ای سرشار از زیبایی و پیشرفت  را شاهد باشیم.

ارادتمند

 جعفر صابری

 

[ چهارشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۳ ] [ 21:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری /قلبم

قلبم

دور نگر ،کز سر نا مردمی

بر حذر است آدمی از آدمی

مدت ها ست به دلایلی رانندگی برایم مشکل است و ناچار از دوستانم خواهش می کنم به سفر های طولانی برویم…آن روز قرار ما ساعت هشت صبح بود ،با تأخیر یک ساعته دوستم آمد وبا تعجب دیدم دست و پای راستش لمس است و به سختی حرکت میکند!ترسیدم به او بگویم که شاید سکته کرده ولی خودش گفت : علی رغم میل باطنی و اسرار من او دوست داشت برویم و ما راهی شدیم…مسیر طولانی بود و سفر ما قرار بود بیش از یک هفته طول بکشد،وقتی از تهران خارج شدیم اینطور شروع کرد هیچ کس باورش نشد که من سکته کردم !همان شب او را در بیمارستان شهر گلپایگان بستری کردم و چند روز بعد تهران بودیم خدا را شکر خطر بخیر گذشته بود .اما او سکته کرده بود.این روز ها خیلی ساده می گوئیم فلانی سکته کرده .ای کاش این نوشته ها را اهلش می خواند .روزی به دوست منبری عرض کردم حاج آقا آنچه شما می گوئید  ما می دانیم !و او گفت : ای کاش اهلش هم می دانست! اهلش همان فرزند  – همسر  – دوست و گاهی خود  خودمان می دانستیم که همه چیز در یک لحظه اتفاق می افتد ،و اشکها و شیونها ی بعدش به هیچ نمی ارزد .سردی خاک  چنان است که خیلی زود فراموش می کنیم چه عزیزی را از دست دادیم.هم او که رنجش برای ما بود و دردش از نداری ما حرصش برای بهتر شدن اوضا ع زندگی و چه بگم…هوای آلوده ،استرس های روزمره و همه و همه به اندازه کافی برای کم کردن عمر ها ی امروزی کافیست پس دیگر برای رضای خدا هم که شده یکدیگر را به دشواری نیندازیم و بیش از این برای هم  زندگی را سخت نکنیم.فرزند یکی با رفتار ناپخته خود به نصایح والدینش کمترین توجه را نمی کند همسری که هنوز با درد ها و نداری های شریک زندگیش آشنا نیست ورفیقی که از رفاقت دور مانده و در این شرایط بد اقتصادی بیش از هر چیز به فکر منافع خودش است کافیست برای لحظه ای بیندیشید که همه چیز به رفتن  مراسم خاک سپاری آن که دوستش داشتیم ختم نمی شود گاهی وقتها می توانیم همین امروز کینه ها و خودیت های خود را خاک کنیم و بر روی غرور کاذبمان مشتی خاک ریخته ،انسانیّت را دوباره زنده کنیم…وقتی دونفر گرچه به هم نزدیک هستند اما با صدای بلند بر سر هم فر یاد می کشند گویا هر یک ،کیلومتر ها از هم فاصله پیدا کرده اند که صدای هم را نمی شنوند .وقتی دستهایشان بالا و پائین می رود گویا زبان ها دیگر نمی تواند بار کلمات را تحمل کند و به همین دلیل دستها به کار می آیند…قلب کوچکی که قرار بود همه ی خوبی ها را تقسیم کند دیگر نمی تواند و در یک لحظه همه چیز تمام می شود حالا دیگر  چه سودی دارد هزاران تن طلا و جواهر و یا گذشت و انسانیّت و معرفت  هیچ یک به پشیزی نمی ارزد و نمی تواند حتی یک تلمبه برای خروج خون در دهلیز قلب را به انجام رساند وبه همین سادگی همه چیز تمام می شود.

اگر عشقی هست اگر دوست داشتنی هست اول از خود شروع کنیم با گذشت و کمی نادیده گرفتن بیش از هر چیز باید به فکر سلامتی خود بود .هیچ چیز ارزش درد و رنج بیماری های بعدی را ندارد و بعد اگر عاشق خانواده و اطرافیان هستید باید بدانید که در نبود شما و یا بیماریتان چقدر آنها به رنج و درد دچار می شوند.حتی اگر کمی منطقی باشید این را در نظر بگیرید که در نبردی که شروع کردید اگر از پا در بیائید این شما هستید که بازنده هستید و طرف مقابل پیروز خواهد بود…پس به فکر سلامتی خود باشید هیچ چیز ارزش سلامتی خودتان را ندارد این که اهلش این را نمی خواند مهم نیست مهم این است که تو که اهلش هستی بخوانی این که اهلش نمی داند مهم نیست مهم اینست که تو اهلش باشی و بفهمی …وقتی در رانندگی با افراد ناشی رو برو می شوی تمام سود خطر را به او هدیه کن و اگر او تو را به سرعت زیاد دعوت می کند تو از سرعتت بکاه بگذار تا او در مسیر خود به نا کجا آباد برسد اگر دوستی برسرت فر یاد می کشد و عزیزی تورا می رنجاند برخیز و یک لیوان آب نوش جان کن و اگر دوست داشتی برای او هم یک لیوان آب بیاور.گاه همین یک لیوان آب بزرگترین آتش  سوزی ها را خاموش می نماید.

دری به بلندای قامتت بساز به نام به جهنم و درد و رنج ها یی که تو را آزار می دهد درون آن بینداز  !گفتم به اندازه تمام  قامتت  ،هر چه بلند قد تر زیبا تر…قرار نیست تو تمام مشکلات دیگران را به تنهایی حل نمایی تو می توانی یاری دهنده کسی باشی که خودش هم از تو یاری طلبیده باشد .

بد نیست بدانید این جماعت حرف نشنو همانها بودند که حضرت موسی را از نافر مانی خدا به رنج انداختند و حضرت عیسی را به صلیب کشیدند و حضرت محمد را به سنگ بستند و حضرت علی را فرق شکستند و حضرت امام حسین را در کربلا زیر سم اسبانشان کوبیدند…بله این جماعت را باید خوب بشناسی !

دوست سالخورده و دانشمندی داشتم که  همواره به من می گفت همواره در انتظار بد ترین حادثه ها باش اگر کسی به طرفت آمد منتظر باش بدون هیچ تأملی به گوشت بزند و به تو ناسزا بگوید ،اگراو با لبخند از تو جدا شد بگو خدا را شکر و این همان چیزی هست که زندگی برایت شیرین تر می شود.

امروز متعلق به توست تمام روز و تمام شب این هفته و این ماه این سال و این عمر حتی یک لحظه اش را از دست نده  زندگی کن و به زنده بودن بیندیش به این بیندیش که تو می توانی انسان باشی گرچه دیگری از انسانیّت دور افتاده و زبانی جز آدمیت دارد.به جای اینکه دیگری در مرگ تو عزا دار باشد تو در مرگش عزاداری کن بگذار بگویند این اندیشه بسیار بدیست اما یادت باشد که او همان عزیزی است که اهلش نیست اساساً اگر اهلش بود که این نبود!گاهی وقتها بد نیست برویم توی گنجه خاطراتمون بگردیم دوستی ،رفیقی ،یاری را یاد کنیم و اگر شد باخودش واگر نه با خاطرات خوشش به طپش بیشتر قلبمون کمک کنیم.سفر به خاطرات خوش در زیر یک درخت و یا در حال قدم زدن و دوری از درد ها و رنج ها باعث میشه تا به مرگ بخندیم و زندگی را باز به آغوش بگیریم .یادمون نره هر یک از اجزای بدنمان هدیه ای است از طرف خدای مهر بان برای اینکه به او بعنوان یار عزیز و دلسوز بیشتر بیندیشیم و قدر دان الطاف او باشیم .به امید زندگی و داشتن قلبی سالم و سرزنده جوان و شاداب…

بیا تا قدر زیبایی بدانیم

به زیبایی غم از دل ها برانیم

جعفر صابری

Saberi.jafar@gmail.com

موضوعات مرتبط: سر مقاله

[ پنجشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 17:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

مصاحبه با جعفر صابری در خصوص دفاع متحرک عراق

 

عملیات متحرک عراق

 

در جریان قرار گرفتیم که آقای جعفر صابری در گیر  تولید مستندی با عنوان عملیات متحرک عراق است. فرصت را غنیمت شمرده و با ایشان به گفت و گو نشستیم:

 

لطفاً از این مستند برای ما بگوئید؟

راستش ساخت این مستند به پیشنهاد و در واقع تلاش عزیز گرانقدری به نام آقای میثم ترابعلی است که مدتها  تحقیق و تلاشی را در خصوص عملیات  متحرک ارتش عراق داشته و به زبان ساده تر  کلیه عملیاتهای ایران را از والفجر هشت تا پایان دفاع مقدس مطالعه نموده و با دوستان و عزیزان زیادی هم به گفت و گو نشسته است .طرح ایشان محدود به یک مستند چند قسمتی بود ولی من پیشنهاد کردم که کار بزرگتری صورت گیرد و به همین بهانه از رزمندگان دفاع مقدس بخصوص دلیر مردان والفجر هشت در ایام سالگرد این  عملیات قدردانی شود. حتی با بسیج وزارت  فر هنگ و ارشاد اسلامی هم هماهنگی هایی به عمل آمد و شکر خدا پروژه مذکور کلید خورد امید وار هستیم این کار در پرونده  ما مورد رضای خدا وند قرار گیرد و نشانی از تقدیر و تشکر ما از این بزرگواران باشد .چراکه درست در این ایام بارها آنها از جانشان گذشتند تا طعم شیرین پیروزی را در جبهه های جنگ با شیرینی سالگرد انقلاب به کام ملت  شریف ایران  هدیه نمایند.

این پروژه چگونه است؟ و به چه شکل ساخته می شود؟

در این مورد خاص به اسناد و مدارک توجه زیادی شده و نشان از اهمیّت روزهای پایانی جنگ دارد و این که  رزمندگان ایران چگونه تمام جهان را در مقابل خود به زانو درآورده بودند و اگر بحث موشک باران ها نبود به واقع دشمن بعثی در جنگ شکست خورده بود .

فکر می کنید که این پروژه کی به اتمام برسد؟

امید وار هستم خیلی زود این کار به نتیجه برسد و راستش من بیشتر امید وار هستم خود آقای میثم ترابعلی بعنوان نویسنده اولیه  این  اثر است  کار را به نتیجه مطلوب برساند گرچه  عملیات والفجر هشت از  جمله عملیات هایی بوده که من کاملاً به آن اجحاف دارم و با بیشتر موارد آن بدلیل حضورم  در آن آشنایی دارم. من امید وارم این اطلاعات مهم و ارزشمند مستند سازی شود و به  برگ زرّینی در تاریخ این ملت  تبدیل گردد.

از این که در این مصاحبه شرکت کردید بی نهایت سپاسگزار هستیم و بیشتر از همه متشکریم که تصویری از آن روز های خودتان را  جهت چاپ در اختیار ما قرار دادید.

 

[ چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 9:56 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ خبرنگار…

 

خبر نگار…

پرواز انقلاب به زمین نشست و روح تازه ای  در کالبد جامعه درد کشیده و رنج دیده ایران زمین دمیده شد ،نسیم آزادی و رفاه وسربلندی در جهان به مشام خُرد و کلان می رسید و این گونه ایران، سراسر شکوفه باران شد.

بیش از هر قشری اهل قلم و نویسندگان و پیش تر از آنها خبر نگاران شاد بودند چرا که آزادی قلم و بیان که نهایت آرزویشان بود فراهم می شد و از این پس  تصویری از حقایق در ایران  به جهانیان نمایش داده خواهد شد، و این گونه بود که قلم ها در دستها قرار گرفت ،هنرمندان از عکاس تا فیلم ساز وحتی اهل موسیقی در این فضا بال گشودند و سرود ها سروده شد…

هوا دلپذیر شد ،گل ازخاک بردمید

پرستو به بازگشت  سرزد نغمه امید

و لی دژخیمان و تنگ نظرها سربلندی و استقلال ملت شریف ایران را در زیر بیرق جمهوری اسلامی ایران نمی توانستند تحمل نمایند و از گوشه و کنار، فتنه ها سر زد…فتنه بابل- سیاهکل – ترکمنستان- کردستان  – خوزستان  و سرانجام جنگ تحمیلی هشت ساله…بیش از سی و چهار سال تحریم و … هرگز خدشه ای به پیکر ملت شریف و نجیب ایران وارد نساخت و کم نبودند مادرانی که  فرزند شهیدشان را خود در قبر می گذاشتند و رویشان خاک می ریختند…هزاران دست و پا در جای جای مرزها و حتی شهر های ما توسط دژخیمان خارجی و یا داخلی (منافقین) قطع شد و سرو های قد کشیده بسیاری شکسته شد و خون های زیادی در  مقابل چشم خانواده شان زمین سیاه را سرخ کرد .همه و همه نشان از استقامت این ملت در خواسته های خود بوده و هست ملتی که ایستاد تا شرفش و غیرتش را به جهانیان نشان دهد.

کم نبودند خبرنگارانی که در این میان دوشادوش ملت ایران به ثبت لحظه به لحظه این ایثار و شجاعت ها  کمر همت بسته بودندو تا سر حد جان باختن نیز رفتند و همه و همه نشان از با هم بودن بوده وهست.

حال اینکه جماعتی را به دادن پول نفت و آوردنش روی سفره به سخره گرفتند بماند ،اما جدا نمودن قشری باعنوان نیازمند ترین افراد جامعه و قرار دادن زیر  خط فقر داستانی است  درد ناک و قابل تأمل که چرا فقر و چرا خط و چرا تبعیض…اما دردناک تر از هر یک از آنچه گفته شد و آنچه گفته و نوشته نشد این است که در انتهای این خط فقر جماعتی قرار گرفته که من نیز در آن هستم و این نه بدان معناست که از بودن در کنار نیازمندان و محرومان شرمسار و یا دردمندم نه… بلکه  سربلندم چراکه نشان دادم که هنوز به آمال و آرزوهایم برای نجات بشریت از درد فقر  در کنار همنوعانم مانده ام…

حال اگر دوستی در کنار دشمن به من و ما می خندد من سر بلند هستم وخُرسند که سبدی چون سبد نیاز مند ترین افراد جامعه ام را به خانه خود می برم خانه ای که از آن من نیست و خانه همه ملت من است …من بر سر سفره خود نه فقرا را ،که همه ی ملت شریفم را دعوت می نمایم تا در آنچه بعد از سالها به من رسیده  شریک باشند و از آنچه  قرار است کامم را شیرین نماید  نوش جان کنند.

 تنها صحبت من با رئیس دولت  شریف ایران اسلامی این  است که اخوی :

ما زیاران چشم  یاری داشتیم !

[ چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 9:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ عشق و نفرت

* بنام خدا

سرمقله

تقدیم به روح ساناز عزیز که در غربت و مظلومانه مرد!

عشق و نفرت

پسرم گفت :بابا دیگه داوود مدسه ما نمی آید… این خانواده را من می شناختم مادر خانواده

نا شنوا بود و پدر سالم ،مدتها بود بین آنها اختلاف بود و گاه و بیگاه فرزندشان به مدرسه نمی آمد…و این که دیگر فرزندشان به مدرسه نمی آید یعنی اینکه  یا با مادر رفته و یا با پدر در هر صورت در این فصل از تحصیل،او قربانی شده !

 شاید شما هم مثل من گاهی وقتها تو خیابون دیدید دو تا جوان چطور دستاشون را به هم دادند و

قدم می زنند واین تصویر چقدر زیبا و دوست داشتنی است  و یا مرد جوانی که دستش بر روی شانه های دختر جوانی است و از خیابان عبور می کنند این یعنی عشق و علاقه  البته این  مخصوص آدمهای جوان نیست گاهی وقتها میان سالی را هم می بینی اما…در بد بینانه ترین شکلش باید بگیم که …همیشه  عشق باعث میشه  تا زندگی شکل بگیره اما قرار نیست  که این زندگی  ادامه هم پیدا کنه! چراکه وقتی میری تو دادگاه خانواده جوان هایی را می بینی که با عشق شروع کردند و حرفهای قشنگ قشنگ …عزیزم ،دوستت دارم ،تو زندگی من هستی ،من بدون تو میمیرم، و یا از این حرفهای عاشقانه…این که دست یکی تو دست آدم باشه نه که بد نیست خیلی هم خوبه ،اینکه حرفهای خوب به هم بزنند نه که بد نیست خیلی هم خوبه ! اما داستان اینکه  چقدر میشه گذشت کرد و بدی ها ی یکدیگر را نادیده گرفت !چقدر میشه بخاطر عشق و علاقه به یکدیگر  کارهای ناشایست یکدیگر را نا دیده گرفت ! باید یادمان باشه هر دو طرف قبل از اینکه به هم برسند چند سالی را  بدون آن یکی زندگی کردند و در محیطی جز محیط فعلی بودند و خصوصیاتی جز  آنچه امروز نشان میدهند داشتند اساساً  هر آدمی  قابل تغییر هست یه روزی یه جوری بوده که حالا نیست و یا یه جوری بوده که دوست داره هنوز هم همان طور باقی بمانه  از اول از یه چیزی بدش میومده  خوب حالا هم بدش میاد  من یا تو نمی تونیم به خاطر این که دوست داریم مثل ما باشه تصمیم می گیریم طرف را تغییر بدهیم.

اگه فکر می کنی می تونی  منش و روش زندگی آدمی را که بیست یا سی سال  زندگی کرده به سادگی تغییر بدهی متاسفانه باید بگم  در اشتباه هستی هرچقدر هم عشق  قوی باشه و دوست داشتن زیاد این کار کمی مشکل است و بدون شک دچار درد سر های زیادی خواهید شد که بیش از هر کس خودتان آسیب خواهید دید و شور بختانه در این میان زنان قربانیان واقعی هستند  و این نه در کشور ایران بلکه در بیشتر کشور های جهان حتی پیشرفته ترینشان هم اتفاق خواهد افتاد. سؤال این است  چه باید کرد؟ 

شاید توجه  به رسوم قدیمی بد نباشد ازدواج فامیلی  بدلیل شناخت قبلی از یکدیگر و خانواده یکدیگر ولی در نهایت با توجه به زندگی شهر نشینی و فاصله بین اقوام این روش هم همیشه کار ساز نیست .ضمن اینکه  روشهای همسر گزینی هم تغییراتی  در طول زمان داشته …ازدواج های دانشجوئی و یا فاصله بین زوجین  به لحاظ سنی و حتی طبقاتی  زیاد شده و همه و همه تصمیم گیری را دشوار می نماید !

شاید بد نباشد به داد گاه های خانواده مراجعه کنیم و ببینیم نتیجه عشق های آنچنانی چطور تبدیل به نفرت  شده . دروغ های قبل از ازدواج و عدم شناخت از یکدیگر ، نبود تحقیقات کافی از طرف مقابل  ریشه های اصلی  پدید آمدن نفرت بعدی بین زوجین می شود که  نیاز دارد امر ازدواج با دقت بیشتری انجام شود…

این که قدیمی ها می گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز هم مثال کار سازی بوده اما  اگر با زندگی های امروز بخواهیم پیش برویم شایسته است  تشخیص بیشتری از طرف مقابل داشته باشیم.

بد نیست به فر هنگ سازی بین جوانان توجه نمایئم.متاسفانه واقعیت  عدم توجه به مسائل جنسی و به نوعی بلوغ زود رس جوانان به لحاظ رسانه هایی چون کامپیوتر و ماهواره باعث شده کنترل کافی  از طرف والدین صورت نگیرد ولی این مهم با حضور هر چه بیشتر و بهتر رسانه ها ی اجتماعی و صدا و سیما همچنین مطبوعات می تواند در مان شود .کما اینکه به نظر میرسد در بهترین شرایط بازدهی این همه حتی کمتر از بیست در صد خواهد بود و بهترین روش ،روش های کانونی و انجمنی است بکار گیری متخصصین کار آشنا و کاربلد در خصوص حل مشکل جنسی و روشهای روانشناسی در قالب کلوپ های جوانان در صورتی که مسائل جانبی و اخلاقی به روش صحیح کنترل شود می تواند تا اندازه زیادی محیط های سالم  مطلوبی را برای دوست گزینی و شناخت بهتر از یکدیگر بوجود بیاورد این کلوپ ها وانجمن ها و یا همان انجیوها می تواند بر نامه هایی را برای سنین مختلف حتی میانسالگی وکهنسالان بوجود بیاورد چرا که اینجا صحبت از بوجود آوردن محیط های سالم برای همسر گزینی است و این روش درست است که هسته مرکزی و استوار جامعه سالمی را برای فر دا بوجود می آورد فرزندانی که در این خانواده ها بوجود می آیند اگر نتیجه درست اخلاقی داشته باشند آینده جامعه خوبی خواهیم داشت و در غیر این صورت همه ی افراد جامعه حتی آنکه احساس می کند خانواده مستحکمی دارد از آسیب های اجتماعی در امان نخواهد بود.

 باید در این کلاس ها افراد بیاموزند که چگونه عاشق باشند و چگونه راست بگویند و چگونه زندگی مشترک نمایند و از همه مهمتر به یکدیگر و خواسته های هم احترام بگذارند.

عشقی که  به نفرت مبدل می شود بیماری مزمنی خواهد بود که نسلهای بعد را نیز دچار مشکل می نماید . در اینجا زیباست که از انجیل مثال زیبائی بیاورم که حضرت عیسی به حواریّون خود فرمود اگر این مُشت گندم که بر روی زمین می پاشیم در مکان  درستی قرار گیرد  نتیجه خوبی خواهد دا د و گرنه هرگز ثمری نخواهد داشت.به امید روزی که عشق هرگز به نفرت تبدیل نشود.

ساناز …زن جوانی که در کشور کانادا به دست همسرش به قتل رسید.

[ چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 9:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ خاک سرخ

خاک سرخ نام مستندی است از جزیره هرمز که در بهار ۱۳۹۱ تهیه نمودم و همکار خوبمان خانم سارا ستوده متن فیلم را این گونه به نگارش در آورده بی شک دیدن فیلم چیز دیگری است اما در ادامه تحقیقاتم از حضور بیگانگان در سرزمین مادری مطالب و موضوعات جالب تری را دیدم که باید در ساخت فیلم خاک سرخ باز نگری نمایم.

جعفر صابری

خاك سرخ

**

تيتراژ آغاز—كره زمين درحال گردش-لوگوي آشتي-موسيقي محلي بوشهري

نمايي از دريا-متن خاك سرخ- ادامه موسيقي

نمايي از لنج ها و قايق هاي خالي كنار اسكله-ادامه موسيقي

نمايي از مسافران در حال سوارشدن به لنج قديمي-ادامه موسيقي

نمايي ديگر از قايق ها و لنج هاي خالي اطراف-ادامه موسيقي

ناخداي لنج- در حال حركت فرمان- ادامه موسيقي

نمايي از عده اي ازمسافران روي لنج

نمايي ديگر از مسافران روي لنج- نماي شهر اززاويه نزديك- ادامه موسيقي..

.ادامه…

 

ادامه مطلب

[ دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 10:46 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری/ يك داستان با چند روايت!

نوشته یک داستان با چند روایت  از نوشته ها ای است که خیلی دوستش داشتم ولی هنوز تکمیل نشده  وباید در آینده کامل شود و در سال ۱۳۸۰ نوشته شد…

جعفر صابری

ليلا با يك دنيا عشق درجواني22 سالگي با مردي كه حدوداً 15 سال از خودش بزرگتر است ازدواج مي كند و 20 سال بعد تنها در سينما بامردي همسن و سال خودش آشنا مي شود كه زنش او را ترك كرده و مرد داراي پسر بچه اي به نام كامران است پدر كامران ازليلاا خوشش مي آيد و سعي مي كند به هر شكلي شده به ليلا نزديك شود سيروس شوهر ليلا جريان را مي فهمد و باعث دلخوري و.. ميشود ليلا به سيروس مي فهماند كه بچه مي خواهد و سالهاست سيروس به او كم توجه اي كرده است و سيروس هم دلايلي براي خودش رادرد همه در اين داستان دلايلي دارنند كه گناهشان را بپوشاندن .

سرانجام سيروس كاري را مي كند كه درست است و بايد سالها پيش مي كرده.

به نام خداوند بخشنده مهربان

يك داستان با چند روايت!

مي خواهم حقيقتي را بگويم وخواهش مي كنم اين قبل ازهرچيزدرنظرگرفته شود كه من عاشق او بودم همين. وهرگزنمي خواستم به او خيانت كنم من يك قرباني هستم من نمي خواهم ازخودم تعريف كنم ويا نظرشما را نسبت به خودم تغييردهم.

پدرم خصوصيات خاص خودش را داشت وبه نوعي درميان دامادها اين خصوصيات تقسيم شد وبه او بدترين اين خصوصيات رسيد: يكي دروغ مي گويد، يكي هوسبازي هاي زيادي دارد، ويكي دمدمي مزاج است ويكي بي تفاوت است واو دست بزن را به ارث برد.

ادامه مطلب

[ دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 10:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

دیدار دکتر جعفر صابری به همراه دانشجویان رشته ارتباطات دانشگاه دماونداز روزنامه اطلاعات 1385

 

 

با آنکه انتقام از دشمن حرام نیست

در عفو لذتی است که در انتقام نیست

همه را ببخشید

 ششم بهمن سالگرد  تخریب و غارت  تمام موجودیت مؤسسه فر هنگی هنری آموزشی انتشاراتی و مطبوعاتی آشتی است که در سال 1387 صورت گرفت .همیشه  دوستان زیادی به من به جهت دلداری،  سخنانی را می گویند که نکند دلم بگیرد از جمله این سخنان نوشته زیر است اما  راستش من خودم این گونه خود و دیگران را  دلگرم می نمایم… واین نوشته را در آغازین روزهای سال جدید میلادی تقدیم شما خوبان می نمایم  امید وارم کمی حس و حال ما را داشته باشید …ولی قبل از آن چند نوشته از دوستان  عزیزم را هم می آورم :

زندگی حکمت اوست

زندگی دفتری از حادثه  هاست

چند برگی را تو ورق میزنی  و مابقی را قسمت …

همه را ببخشید

و روح خود را آزاد کنید

آنهایی موفق‌اند و از زندگی‌شان لذت می‌برند که روحی بزرگ، غنی و آزاد دارند.

هر گونه وابستگی ذهنی، جسمی و روحی به كوچك شدن انسان‌ها می‌انجامد. شما به هر شكلی كه به چیزی وابسته باشید یعنی خود را بدون آن كامل حس نمی‌كنید. حتی این كه شما هدفدار هستید و به دنبال اهداف خود می‌روید، نباید در شما این احساس را ایجاد كند كه زندگی بدون رسیدن به هدف شما، برایتان كاملاً غیر ممكن است. این كه می‌گویند آرزوهای بزرگ، انسان را خرد می‌كند، بخاطر آن است كه وابستگی فراوانی ایجاد می‌كند.

همان قدر مشتاق و علاقه مند به اهداف خود باشید و برای رسیدن به آنها تلاش كنید كه آمادگی رها كردنشان را دارید.

یكی از مهم‌ترین چیزهایی كه وابستگی ذهنی و عاطفی ایجاد می‌كند و مانع غنی شدن و آزادی روح می‌شود، نبخشیدن دیگران است. آنها كه نفرتی به دل دارند و كسی یا موضوعی یا خود را نبخشیده‌اند و یا خاطره تلخی را از ذهن خود دورنمی كنند، روح خود را اسیر كرده‌اند.

بخشش لطفی است به خود، نه به دیگران.

هر كسی و به هر شكلی به شما بدی كرده است، او را ببخشید. اگر او لایق بخشیدن نیست، شما شایسته رها شدن هستید.

ما با نبخشیدن، افراد را در ذهن خود زندانی کرده، با فکر به او، بزرگش می‌کنیم و انرژی خود را بیهوده هدر می‌دهیم، در حالی که زندانی‌های ذهنمان حتی خبر نداشته و ممکن است با خیالی آرام در خانه خود در حال استراحت باشند و ما در حال میگرن گرفتن!

به جای آن كه به آزار روح خود و بی‌توجهی نسبت به خود، مشغول شوید و نهال اعتماد بنفس خود را بخشكانید، او را ببخشایید و رها كنید و حتی در حقش دعای خیر كنید تا روح شما بزرگ و غنی شود؛ خود را نیز ببخشایید.

این موضوع در مورد خودتان هم صدق می‌کند. اگر كار خطا یا گناهی مرتكب شده‌اید نگویید كه هرگز خود را نمی‌بخشم. نبخشودن خود، یعنی صدها بار آن اشتباه را در ذهن تكرار كردن و صدها بار احساس گناه را در ذهن، تشدید نمودن و این یعنی كشتن خود به دست خود به فجیح‌ترین شكل ممكن ! فكر نكنید كه نبخشودن خود، نوعی مجازات است، این فقط و فقط خودشكنی است و بس. بجای این طور مجازات كردن خود، سعی كنیدگذشته خود را با روحی آزاد كه تنها با بخشودن به دست می‌آورید، جبران كنید. آنچه محكوم و بد است، رفتار بد است نه انسان. انسان، بالفطره خوب است و پاك. روح الهی در او جریان دارد، حالا اگر اشتباهی كرد، باید توبه کند و تصمیم بگیرد تا خطایش را جبران کرده و دیگر آن را تکرار نکند.

از همین روزهای آغازین سال شروع کنید، بخشودن را تمرین كنید و دیگران را ببخشایید و روح خود را رها كنید. برای رهایی از احساس گناه و بخشیدن دیگران روی یك كاغذ بارها بنویسید. همه را بخشیدم حتی او را كه …، خود را هم بخشیدم و رها شدم. خود و دیگران را كاملاً بخشیدم و چقدر آزاد و رها هستم. سبك شدم. خداوند حتماً مرا می‌بخشاید.

ارادتمند: جعفر صابری

[ یکشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۲ ] [ 13:47 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری: چرا آب تو تلمبس؟

 جعفر صابری

چرا آب تو تلمبه س؟

چرا گوشت کوب قلمبه س؟

بچه  چقدر حرف می زنی ! بسه دیگه مخمو  خوردی! خسته شدم از بس پرسیدی چرا آب تو تلمبه س ؟چرا گوشت کوب قلمبه س؟

بله اگه امروز شما با بچتون حرف نزدید دیروز بزرگترهاتون با شما این طوری حرف  زدن ! درسته  ؟ بی شک شما سعی دارید که مثل بزرگترهای دیروز این طور با بچه ها حرف نزنید ولی جداً گاهی آدم در مقابل سئوالهای جور واجور بچه ها کم میاره ،تازه این مال وقتی بود که  ماهواره و اینترنت و حتی هفت هشت  تا کانال تلویزیونی نداشتیم حالا که هر کدام این برنامه ها  صد تا سوال تو ذهن بچه های ما بوجود میاره. بچه که بودیم سوال که می کردیم  اولش خوب بود ولی وقتی چند تا سوال می پرسیدیم  داد و بیداد والدین و یا معلم در میامد که چقدر سوال می پرسی و اگه نمی گفتن خفه شو…می گفتن بچه با این سئوالات یه روزی سرت رو به باد می دی! خود همین  بزرگ ترین سئوال بود که برای چی باید  به جرم سئوال پرسیدن آدم سرشو به باد بده؟ خیلی از معلمها یا اساتید دانشگاه وقتی دانش آموز و یا دانشجو  سوال پشت سر هم می پرسه  با یه نگاه تحقیر آمیزی  جواب میدن خیلی ها شون اصلاً جواب نمی دن و یا میگن سوالها  باشه آخر زنگ و غالباً یادشون میره و یا وقت پاسخ گفتن ندارند.در طول تمام مدت تدریسم از ابتدایی تا دانشگاه  سعی می کردم حتی زمان امتحانات پاسخگوی  سئوال بچه ها باشم چرا که یه دنیا سئوال هنوز تو سرم بود که هر روز باید دنبال جوابش می گشتم تازه سئوالهای بچه ها هم بودند که می پرسیدند .بعضی از همکارها میگفتن خودت رو خسته نکن ولی همیشه پیدا کردن پاسخ درست و قانع کننده تنها راه کاری بود که  آرامم می کرد و  باعث می شد از شغلم راضی باشم تا اینکه  فهمیدم گاهی وقتها نباید پاسخی بدم و سکوت باید کنم… این همان وقتی بود که  دوستانم می گفتند این حرفها  و پاسخ ها بالاخره سرت رو به باد میده…  مانده بودم که این چه جرمیه  که اگه سئوال کنی سرت را به باد می دی و اگه پاسخ بدی باز هم سرت رو از دست می دی… همیشه چشمهای منتظر جواب  را میشه دید وقتی کنار دستیت سئوال میکنه و تو میدونی جوابش چیه اما سکوت می کنی   و دور میشه به خودت میگی  اصلاً به من چه که جواب بدم چرا آنهایی که باید پاسخگو باشند نیستند!اما وقتی خوب فکر می کنیم می بینیم  تمام پیشرفت انسانها از همین  پرسش ها  صورت گرفته خوشبختانه یکی از مهمترین ارکان دین اسلام براساس همین پرسش و پاسخ ها بنا شده و حتی در پذیرش دین هم اساسش رسیدن به پاسخ درست است و علمای اعظم  و مراجع محترم  وظیفه پاسخگویی به این موارد دینی را بر عهده دارند که خود همین مسئله نشان می دهد می توان سئوال کرد و نباید از پاسخ گریزان بود.

اینکه سئوالی شود نه تنها بد نیست بلکه می تواند بستری برای سازندگی و پیشرفت را هم فراهم بیاورد .اما نحوه پرسش و طرح سئوال هم می بایستی  اخلاقی و بدور از هر گونه  ایجاد تشنج و شک به جامعه باشد .بی شک  ارباب جراید و رسانه های عمومی  بهترین سئوال کنندگان می توانند باشند که اگر در مسیر درستی هدایت شوند می توانند به توسعه  و پیشرفت همه جانبه کشور کمک نماید، و چه بسا افرادی که متصدی امور هستند از ترس نداشتن پاسخ درست در مقابل تخلفاتشان هرگز دست به خلافی هم نزنند و بدانند که همواره  در مقابل  عمل های درست  یا نادرستشان باید پاسخ گو باشند گاهی  وقت ها می توان مسائل ریز و یا درشت را قبل از رسیدن به  جایگاه قضا در قالب پرسش و پاسخ های مطبوعاتی و رسانه ای  به نتیجه مطلوب رساند .رسانه در جوامع  پیشرفته می تواند  دوشا دوش قوه های مجریه و قضائیه و حتی مقننه با ارائه طرح ها و مطرح نمودن پرسش ها  نقش بسزایی داشته باشد  با توجه به نقش رسانه و بخصوص مطبوعات بعنوان اتاق های فکر و گفت و گو  میتوان کار های بزرگی را به سرانجام رساند و مطبوعات بعنوان رکن چهارم کشور شناخته شوند ، این مهم خوشبختانه سالهاست توسط مدیران محترم کشور مورد توجه قرار گرفته و به اهمیت  رسانه توجه شده است .امید است  کودکان  و نوجوانان و جوانان ما که در زیر بار بارش اطلاعات درست و غلطی قرار گرفته اند پاسخ هایی به درستی و فراخور حال  از منابع داخلی دریافت نمایند چرا که نسل  آینده ساز ایران اسلامی عزیزمان ایشان هستند.

ارادتمند

جعفر صابری

[ پنجشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۲ ] [ 23:5 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری :من که مامان ندارم!

آغاز سال ۲۰۱۴ مبارک

من که مامان ندارم!

بیا جلو ببینم تو کی میخوای درست بشی چرا از بقیه یاد نمی گیری ببین همه مشقاشونو چقدر خوش خط نوشتن مگه من ننوشتم که  تو خونه بهت املاً بگن چرا کتابتو جلد نکردی این چه وضعیه بگو فردا مادرت بیاد مدرسه…در مقابل تمام این حرفها سرش پائین بود و سکوت کرده بود نمی دونست چی بگه ! بگه پدرش کارگره و در عسلویه کار می کنه و مادرش دو ساله که  طلاق گرفته رفته شوهر کرده و مادر بزرگش  هم که سواد نداره  و در خانه کسی نیست که به او املا بگه …

گاهی وقتها پاسخ سئوالات که برای ما  خیلی ساده است برای بعضی ها بقدری مشکله که نمی شه بیان کرد .گاهی وقتها  آسمون بالای سر بعضی ها برعکس آسمون سر ما ،آبی آبی نیست که نیست بلکه یا سیاه سیاهه یا طوفانی و بارانی!

گاهی وقتها به این سادگی که من و تو فکر میکنیم نمی شه راه اشک را باز کرد و زد زیر گریه و بغض را از درد سکوتش نجات داد .گاهی وقتها بعضی کارها که برای ما مثل آب خوردنه برای بعضی ها خیلی مشکله .گاهی وقتها خرج کردن بعضی ها با ما خیلی فرق میکنه  اونا باید یه جوری خرج کننند که تا آخر برج  براشون یه چیزی بمونه…گاهی وقتها همین کفشای  واکس نزده و از ریخت و رو رفته بعضی ها   چند تا شب عید را رد کرده و هنوز هم باید صاحبش رو حالا حالا ها بکشه…

آره گوشت یخ زده بو میده  و سنگدان مرغ  ارزش غذایی لازم را نداره اما  وقتی با گوشت چرخش کنی  یه جورایی مزه همون گوشت را میده!

آنتن ماهواره که قطع میشه فرقی نمیکنه چقدر ولی باید وصل بشه به هر قیمتی که شده !ست مداد رنگی بچت دوتا از مداداش گم شده  دیگه به درد نمی خوره  باید تازه بخری …میدونی یه مداد  قرمز و یه پاکن و یه تراش قیمتش دو هزار تومانه … و خیلی ها فکر خریدن حتی همین یه مدادهستند!

کم نیستند آنهایی که برنج را یک یا دو کیلویی میخرند آن هم  اروگوئه یا ارزونترین   نوعش رو…زندگی ها سخت شده بالاخره  بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گو هرند .

می دونستید  یه پاکت سیگار که بیست نخ سیگار توش هست کم کمش  پنج هزارتومانه! و میشه باهاش تو همین گرونی چهار روز شیر خرید وداد دست  نیازمندش تا بنوشه نه مثل تو  دودش کنه بره تو آسمون .آره میشه  آسمون خیلی ها رو که سیاهه  مثل آسمون خودمون آبی کنیم بجای اینکه با دود  خاکستریش کنیم.آره داداش خیلی مشتی هستی ،خیلی مردی که سیگار میکشی  ؟خیلی بزرگ شدی ؟

گاهی وقتها لازم نیست بایستیم تا بشنویم  که چینی وجود یکی مثل خودمون بشکنه و بگه من که مامان ندارم!

و خیلی چیزهای دیگه  که تا  وقتی خوب بهش توجه نکنی ،نمی تونی بفهمی. لازم نیست  حتماً مثل آنها  بشی کافیه کمی دقت کنی …چند سال پیش یکی از دانشجویان رشته سینما برای پایان نامه اش آمد سراغم که استاد  یه سوژه بهم معرفی کن  تا برم برای پایان نامه ام بسازم…دست کردم تو جیبم و یه بلیط  اتوبوس واحد بهش دادم خندید و گفت آقا ما رو گرفتی ؟ بلیط را تو جیبم گذاشتم و گفتم نه تو باید پیاده بری !گفت کجا ؟گفتم از انقلاب تا آزادی و یا انقلاب تا امام حسین فرقی نمی کنه فقط راه بیفت برو قدم بزن و خوب ببین چیزهایی که بیشتر از بیست ساله ندیدی ببین مردم چطوری زندگی می کنن ببین آدمها چطور با هم حرف می زنن ببین اونی که تو ماشین نشسته به موتور سوار چطور نگاه میکنه خوب ببین مادری که دست بچش رو گرفته چطور با سرعت از جلو  میوه فروشی و یا اسباب بازی فروشی رد میشه نمی دونم برو و فقط راه برو…خیلی چیزها را پیدا می کنی که هر کدومش می تونه یه پایان نامه باشه !

مخلصیم

جعفر صابری

تو زل تابستون چقدر زمستونه!

دلت که میلرزید
من با چشام دیدم
تو ضلع تابستون
چقدر زمستونه
هوا گرفته نبود
دلم گرفت اون شب
به مادرم گفتم
هنوز بارونه
هنوووز بارونه

قطار رد شد و رفت
مسافرا موندن
مسافرا که برن
قطار میمونه
تو برف بارونی
قطار قلب منه
قلب شکسته من
تو برف مدفونه
دونه به دونه غمی
ریل به ریل شبم
غم تو خونه من
هر شب و میمونه
هر شب و میمونه

امشب بخوابه من بیدارم
من شب و زنده نگه میدارم
امشب بخوابه من بیدارم
من شب و زنده نگه میدارم

یه شب که سردم بود
به مادرم گفتم
هوا که سرد میشه
یاد تو می افتم
طفلی دلش لرزید
دلش دوباره شکست
تو ضلع تابستون
تو کوچه برف نشست
تو کوچه برف نشست

مسافرا شعرن
تو برف و بارونی
قطار قلب منه
چشم پنجره هاش
پنجره ها بستن
مسافرا خستن
ببار تا دم صبح
به فکر هیچی نباش

دونه به دونه غمی
غصه به غصه شبم
کاش کی یه روز صبح شه
کاش فقط ای کاش
کاش فقط ای کاش

امشب بخوابه من بیدارم
من شب و زنده نگه میدارم
امشب بخوابه من بیدارم
من شب و زنده نگه میدارم

 

 

[ پنجشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۲ ] [ 23:3 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری:در سالن سازمان سینمای وزارت فر هنگ و ارشاد اسلامی

جعفر صابری:در سالن سازمان  سینمای وزارت  فر هنگ و ارشاد اسلامی  در حال  مطرح نمودن مشکلات آموزشگاها و مراکز سینمایی کشور و راه کار های درست  برای حل آن آذر ماه ۱۳۹۲

عکس :بیتا یحیی

[ یکشنبه هشتم دی ۱۳۹۲ ] [ 0:37 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری نویسنده نمایشنامه ثارچه…

نمایش نامه ثارچه را تقدیم می کنم به شما عزیزان

این نمایش نامه نوشته من در سال ۱۳۶۵ بود و در سال ۱۳۷۶   اجراء شد…

 

نمایشنامه

ثارچه

نویسنده :جعفر صابری

صحنه تئاتر:

 ثارچه در جنگلی است که صدای آب و صدای بلبلها و قناریها و گنجشکها می آید ،نوری از بالا به وسط می تابد و راوی یک کبوتر سفید است با نوکی کوچک و عینکی به چشم و عصایی بدست در وسط صحنه زیر نور می ایستد بعد از آهنگ معرفی و آهنگ متن راوی از حالت سکون در آمده و می گوید:

راوی : کوچولوها سلام ،بزرگترها سلام من کبوتر نامه بر این جنگل بودم بله این جنگل! حالا می خوام براتون قصه ای از قصه های این جنگل سرسبز را تعریف کنم . اما ..اما قصه ما چند قهرمان داره بچه ها یک وقت فکر نکنید قصه ما راست راستی قصه اس !بلکه  یک داستان واقعی از جنگل ثارهاست .. بله جنگل ثارها !

 

بعد زیر درخت میرود و در حالی که او می رود آهنگی که تئاتر بخورد پخش می شود سپس…

 

روای : آره عزیزانم سالها پیش در جنگل سرسبز ثارها .. ثارچه ای بود که خیلی دوست داشت همه ثارها بهش احترام بگذارن ثارچه با تمام حیوانات جنگل دلش می خواست دوست باشه اما راه درست و اصلی این کار را نمی دانست یک روز صبح زود موقع خروس خوان که هنوز ستاره سپید نرفته بود و جنگل ثارها را روشن نکرده بود ثارچه بیدار شد و از لونه پدرش خارج شد       ……بله همین جا!

(آرام آرام و پاورچین ثارچه کوچکی با پیراهن سیاه و منقاری کوچک به زیر درخت آمد و با خود گفت…)

ثارچه : آخی تا حالا که کسی متوجه آمدن من نشده خدا کنه همه کارها اینطوری پیش بره،پس چرا عمو کلاغ نیومد نکنه …؟

(صدای بال زدن کلاغ به گوش می رسد و کلاغ آرام بسراغ ثارچه آمد)

ثارچه:سلام عمو کلاغ

کلاغ:علیک السلام ثارچه خوب کوچولو چه زود آمدی

ثارچه :مگه میشه یک کار مهمی باشه و من دیر بیام من وظیفه شناسم!

کلاغ: خوب حالا واقعا دوست داری برای عقاب کار کنی؟

ثارچه:آرزومه

کلاغ:چرا آرزوته ؟

ثارچه: چون که بتونم یک ثار معروف و سرشناس بشم  و همه به من احترام بذارن

کلاغ: حالا عقاب به تو قول مردانه داده که تورا سرشناس کنه؟

ثارچه: بله پس من الکی دلمو خوش کردم

کلاغ: پس تکلیف اون ثار اخراجی چی میشه؟

ثارچه: کی همون ثار شاه را می گی ؟

کلاغ : آره همون ثارشاه اون چه کار می شه؟

ثارچه:عقاب گفت بعد از اینکه گلوی ثار بزرگ را پاره کرد و خونشو خورد ثارشاه رو به جای ثار بزرگ میذاره یعنی جای  قبلی خودش .

کلاغ:آفرین به عقاب آفرین. آخ یعنی میشه منم یک روز با همین چنگالم گلوی جغد دانا را  بگیرم . چشماشو از کاسه در بیارم .راستی راجع به موش زیرک چه چیزی گفت؟

ثارچه:بله میگفت بالاخره این( زنجیری که به پا دارد نشان می دهد)  که به چنگالم زده باز می کنم و آن روز خدا به داد موش زیرک برسه

کلاغ : ساکت انگار صدای یک پرنده  می یاد تو چیزی می بینی؟

ثارچه: آره دیگه هوا روشن شده انگار خفاش خون آشامه

(نور کاملا زیاد میشه راوی به پشت درخت رفت و خفاش خون آشام آرام به روی زمین می نشیند )

ثارچه: سلام خفاش خان

خفاش: سلام از ماست… چیه کلاغ جواب سلام نمیدی؟

کلاغ: من با خفاش ها میانه خوبی ندارم مخصوصاً اگر خون آشام هم باشند !

خفاش: خوب بهتره بحثهای خودمانی را کنار بگذاریم .ثارچه!

ثارچه:بله

خفاش: اینجا از هر نظر دل جنگله و امنه .

کلاغ: ثارچه مطمئنی اصلاً من که تا قبل از ورود خفاش خان خیالم جمع بود .

خفاش: منظورت رو نمی فهمم؟

ثارچه: توروخدا کوتاه بیاین اگر عقاب بفهمه برای هر دوتون بد میشه

(همه ساکت می شوند راوی از پشت درخت بیرون می آید همه در یک حالتند ایستاده سکوت می نمایند)

روای: خوب دوستان واجب شد که کمی درباره این شیطانها حرف بزنیم بله این کلاغ از وقتی که ثار بزرگ به رهبری و همسایگی کلاغ در آمد آن همش قارقار می کنه ولی این خفاش خون آشام از اسمش معلومه خیلی پرنده بدیه جای مشخصی نداره هر جا دوست داشته باشه و از هر حیوون خوشش بیاد حیونرو می کشه و لونشو می گیره آره دوستان خوب حالا بریم بقیه داستان رو ببینیم

(راوی به پشت درخت بر می گرده و پرندگان بحالت آزاد در می آیند)

ثارچه : خفاش به نظر تو من می تونم یک ثار معروف بشم .

خفاش : البته تو و امثال تو اگر بتوانید خدمتگذار خوبی باشن به همه جا می رسند مگه نه کلاغ (به کلاغ نگاه معنا داری می اندازد به نشانه تأیید…)

کلاغ: (متوجه منظور خفاش می شود و )شکی نیست مثلاً من خیلی ها رو می شناسم که از صفر شروع کردن ،حالا خیلی معروف شدن!

خفاش:ساکت انگار یک پرنده  ای داره می یاد اینجا !

(جغدی آرام بطرف پرنده ها می آید)

جغد: به به جمعتون جمعه دوستاتون فقط یکیتون  کمه

خفاش: منظورت چیه؟ جغد پیر!

جغد:هیچی سلام کردن گناه داره

کلاغ:خوب سلامت کردی برو

جغد: (نگاه معنا داری به ثارچه می اندازد)به به ثارچه تو هم اینجایی !ثارچه عزیز خجالت نکش بیا جلو تا قشنگ چشماتو نگاه کنم .

ثارچه:چرا من که خجالت نمی کشم.

جغد:ای وای یعنی تو از کار زشتی که می کنی خجالت نمی کشی ؟

کلاغ:چه کار زشتی زود؟ برگرد و گرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی!

جغد: اگه با رفتن من کارها درست میشه من رفتم ولی ثارچه عزیز از این  ها  دور شو!

خفاش:مگه نشنیدی کلاغ چی گفت!

جغد:چرا باشه من رفتم ولی یادتون باشه مخصوصاً تو ثارچه با اجازه .

(جغد پرواز می کند و می رود )

خفاش:دوستان بهتره ما هم برویم.

کلاغ:پس جناب عقاب چی اگر یک وقت آمد و ما نبودیم؟

خفاش:من آماده ام .بهش می گم حالا بهتره بریم راستی ثارچه به کسی چیزی نگی ها !

ثارچه : نه خیالت جمع باشه.

کلاغ: پس من رفتم خفاش بیا تا بریم.

خفاش:بریم…

(هر دو از صحنه خارج مشوند ) ثارچه گوشه ای می نشیند و راوی از پشت درخت بیرون می آید )

راوی:خوب تا دیدید که این گروه قصد دارن کاری بر علیه ثار بزرگ  و جنگل ثارها بکنند ولی بچه ها این کارها خیلی طول میکشه که نمیشه حرفشو زد باید دید برم پشت درخت مخفی بشم تا ببینم دیگه چی میشه .

(چند ثار داخل صحنه می شوند)

ثار پدر: ثارچه ثارچه کجاست بچم 

ثاربزرگ: فکر نکنم اینجا باشه اگر بود صدای شما را می شنید

ثار یک:ثار بزرگ اگر اشتباه نکنم چند تا  پرنده ای اینجا بوده !

ثار بزرگ: درسته یک پرنده اینجا بوده می ترسم بلایی سر ثارچه بیاد

ثار پدر: نگاه کنید ثارچه اینجاس مثل اینکه خواب

ثار یک: بیدارش کنید تا بریم ثارها منتظر ما هستن

ثار پدر : بله مخصوصا مادر ثارچه

(بعد ثار پدر به طرف ثارچه می رود و او را بیدار می کند)

ثارچه:سلام پدر سلام ثار بزرگ سلام به همگی

ثار پدر : چه سلامی پسر چرا بی خبر از خانه خارج شدی

ثارچه : حق با شماست من بدکاری کردم قول می دم دیگه از این کارها نکنم

ثار بزرگ: خوب همین که فهمیدی کار اشتباهی کردی خیلی خوبه ،خوب بریم دوستان برویم منتظرمون هستند.

(همه از صحنه خارج می شوند راوی بیرون می آید )

راوی : آخه چرا باید بعضی ها دروغ بگن مثلا همین ثارچه برای اینکه معروف بشه چه کارهایی که نمی کند و شاید هم باز کارهای دیگری بکنه که بهتره بریم ببینیم

(آرام به پشت درخت می رود و بعد از چند دقیقه جغد و موش وارد می شوند )

موش: پس کوش کجا رفتن؟

جغد: موش زیرک مثل اینکه اونا ازتو زیرک تر بودن و رفتن

جغد:بله اگه مطمئن نبودم که به من جغد دانا نمی گفتن

موش: ولی مثل اینکه ایندفعه از دستمون فرار کرد

جغد: گوش کن انگار صدای حرف زدن چند پرنده می آید.

موش: راست میگی

جغد:بریم

(هر دو به پشت سنگی بزرگ می روند صدای عقاب و ثارشاه و خفاش بگوش می رسد وارد می شوند)

عقاب :خوب پس کوشن

ثارشاه:کی چی کوش قربان

عقاب:خوب احمق ثارچه ثارچه کوشش

خفاش قربانت گردم فکر کنم همین جاها باشه اگر هم نیست حتما رفته

عقاب: رفته غلط کرده کار اشتباهی کرده کجا رفته

خفاش: والا قربان من و کلاغ که خواستیم بیایم خدمت شما ثارچه همینجا بود.

عقاب :بیا انوقت توقع داره من بهش مقام و منصب بدم.

ثارشاه: قربان همش بخاطر بی کفایتی کلاغ و خفاش، ثارچه  خیلی جوانه با کوچکترین حرف امکان داره همه را لو بده

عقاب:ثارچه ،ها ها ها نه اون ،چشماشو مقام و منصب گرفته عقلشو برده

خفاش:قربان حق با ثارشاست ،ما گناهکار هستیم هر کاری شما بگوئید در حق ما ،ما دم در نمی آوریم.

عقاب : آفرین همش به نوکری تو اعتماد داشتم می دونستم که خوب کار می کنی آفرین بارک الله اما راجب کلاغ باید بگم اگرچه خیلی خودخواه است اما در صداقت و سادگیش شکی نیست .

ثارشاه : قربانت گردم یک فکر اساسی برای عملیات بگوئید

عقاب:در همین فکر هستم

خفاش:قربان، اسمش رو بزاریم عملیات خون آشام .

ثارشاه: بهتره بزاریم بازگشت ،چطوره

عقاب: نه اسم عملیات را ثارشاه می زاریم

خفاش: چی ثارشاه

ثارشاه :نفهمیدم قربان چرا؟

عقاب : حسن این کار زیاده  هاها ها …

کلاغ به آرامی کنار آنها می آید

کلاغ: سلام قربانت گردم

عقاب: چرا انقدر دیر کردی

کلاغ:داشتم صحنه عملیات را بازدید می کردم

عقاب: کسی متوجه تو نشد

کلاغ: خیر قربان من قالب پنیری به دهان گرفته بودم که کسی متوجه من نشه

همه فکر  می کردن جای خالی برای خوردن پنیر لازم داشتم

عقاب: آفرین ای سپاه پرنده ها ها ها ….

خفاش : می خندد

کلاغ: می خندد

ثارشاه: می خندد

عقاب: اما راجع به عملیات، ما عملیات را بنام ثارچه نامگذاری کردیم

کلاغ: بله قربان عملیات ثارچه

عقاب: بله عملیات ثارچه این کار دلیل زیادی داره تو .. تو بگو خفاش

خفاش:فکر کنم علتش این باشه که تاریخ به ما امیدوار بشه و هر کاری ما خواستیم بکنه

عقاب: یکی شم همین حالا تو ثارشاه بگو

ثارشاه : ببینم علتش این نیست که می خواهید که ثارچه را با همین شاد کنید و او را معروفش کنید و بعد از عملیات به او مقامی ندید.

عقاب: آفرین یکی هم همین الان تو بگو کلاغ

کلاغ قربانت گردم من مغرورم قوه تعقل من ا زاین محیط خارجه

عقاب: ای بدبخت پس عقلت را جمع کن تا بهت بگم همون طور که ثارشاه و خفاش گفتن حسن این کار زیاد ولی مهم تو نیتش این که تمام پرنده ها به ثارچه به چشم یک خائن نگاه می کنن و بعد از پیروزی ما ،ثارچه را خودشان از روی ناراحتی می کشن

کلاغ: احسن آفرین درسته قربان

خفاش: بنازم هوش شما رو

ثارشاه: همیشه بلند پرواز بودید قربان

عقاب:خواهش می کنم خجالتم ندید

خفاش: خوب قربان، وقت عملیات کی هست؟

عقاب: فردا در همینجا کار را شروع می کنیم

خفاش: به چه شکل

عقاب: ثارشاه و من به لانه ثار بزرگ حمله می کنیم و بعد از کشتنش ثارشاه محکومیت می رسه اما برای جلوگیری از هر خطری کلاغ از جنوب و غرب و شرق لانه ثارها را در زیر حملات خود قرار می دهد شما هم کمکش می کنید و در این راه از تمام دوستان کمک بگیرید.

کلاغ: چشم قربان خیالتون جمع باشه طوری حمله کنم که از شما زودتر به لانه ثار بزرگ برسم

عقاب: آفرین حالا زود متفرق بشوید تا کسی شما را نبیند.

همه متفرق می شوند و از صحنه خارج بشوند  جغد و موش به داخل صحنه می آیند

موش: خوب دوست عزیزم می گی چکار کنیم

جغد: بهتره خودمون دست به کار بشیم و قال قضیه روبکنیم

موش: غیره ممکنه یک دست صدا نداره

جغد: پس با ثار بزرگ  و ثارهای دیگر در میان بگذاریم

موش: حق با توست درست میگی خوب بریم

جغد : بریم

هر دو از صحنه بیرون می آیند و راوی بیرون می آید

راوی: خدا را شکر که جغد دانا و موش زیرک بودند و حالای دو نفر چکار باید بکنند بچه ها اصلا نترسید خیالتون جمع جمع باشه ولی مبارزه ثارها با عقاب دیدنیه بریم که اگه همه شما ساکت باشید با هم دیگه گوش می کنیم انگار صدای پا می آید برم قایم بشم

پشت درخت مخفی می شود دو تا ثار وارد میشوند

ثار 2: می گم ها دیدی ثارچه چی می گفت

ثار3: هر چی می خواست می زاشتی بگه از یک گوش بشنو و از گوش دیگه بیرون کن

ثار2: ببینم چرا ثارچه اینگونه تغییر کرده

ثار3: والا چی بگم قبلا اینطور نبود حالا چی می گفت

ثار2: چی می خواستی بگه همه را به شورش دعوت می کرد

ثار3: بر علیه کی ؟

ثار2: علیه ثار بزرگ

یک پرنده گنجشک وارد می شود می گوید

گنجشک: ثارها کجائید ثار بزرگ دستور داده تمام پرنده ها جمع بشن میاین بریم

ثار 2: کجا بریم

ثار3:هی رفیق چرا حرفای ثارچه زود اثر بزاره

ثار2:باشه بریم

همه از صحنه خارج می شوند راوی به داخل صحنه می آید

راوی : خوب دوستان بهتره تا روشن شدن هوا صبر کنیم آخه جنگل زود هوا تاریک میشه

نور کم و کمتر می شود صحنه تاریک می شود

راوی : اما خیلی هم هوا زود روشن  تا یک چشم به هم بزنید فردا صبح روز خوبی هم منتظر بنشینید

راوی بیرون می رود و صحنه برای چند لحظه  که فقط صدای حیوانات شب می اید خالی است نور کم کم زیاد می شود در صحنه چند ثار و پدر ثارچه ثار بزرگ و خود ثارچه و موش و جغد هستند

ثار بزرگ: دوستان در میان ما یک خائن است من شما راجمع کردم که درواقع حادثه مهم و همین قدر شناسایی این خائن در اطلاع باشید خوب من می خوام که خودش خودش را معرفی کنه

جغد: دوستان اگر چه من ثار نیستم اما یک پرنده هستم که آزادم و در محدوده زندگی شما زندگی می کنم و نسبت به تمام مشکلات شما هم حق به گردن دارم .

ثار بزرگ: دوستان اگر بفهمید من خائن هستم به شما خیانت می کنم شما چه می کنید

ثار 3: اولا غیر ممکن ولی اگه هم باشی می کشیمت  .

ثار بزرگ: نه کار اشتباهی اما باید دلیل خیانت را بپرسید

موش: بله ثار بزرگ راست می گن باید دلیل بخواهیم بعد اگر قانع نشدیم هر کاری کنیم درسته

ثار بزرگ: خوب چرا خودت را معرفی نکردی

ثار 3: منظور شما اینه که خائن در میان ماست

جغد: بله دوستان خائن در میان شماست

ثار 3: خوب کیه

جغد اون باید خودش ،خودش را معرفی کنه

ثارچه یک قدم جلو می گذارد و شروع به گریه کردن می کند .

ثار بزرگ: خوب چرا گریه می کنی ؟

ثارچه: من بخدا پشیمونم پشیمون

پدر ثارچه: چی می گی بچه چرا پشیمونی

ثارچه: پدر ثار بزرگ همه چیز را می دونه جغد و موش هم همینطور ولی شما نمی دونید حقم دارید

پدر ثارچه: چیو نمیدونم چیو حق دارم

ثار بزرگ: خوب دوستان ثارچه به ما خیانت های زیادی کرده ولی حالا می گه پشیمونه حالا چکارش کنیم

پدر ثارچه : بکشیدش تیکه تیکه اش کنید

ثار3: راست میگه همه با هم همهمه می کنند

موش: خیر، این کار درست نیست باید بعد از فهمیدن تمام مسائل بکشیدش .چه فرقی بین جنگل ما و بیشه شیرهای درنده است.

ثار بزرگ: بله حق با موشه چون ثارچه خودش پشیمونه میبخشیمش اما به شرط اینکه به ما کمک کنه

ثارچه : نه منو بکشید من خائنم من شما ها رو لو دادم باید بمیرم

ثار بزرگ: ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست این مثالیه  که آدمها می زنند .

جغد: بله ثارچه تو به ما کمک کن که امروز شر عقاب و دارو دسته اش رو بکنیم گناهات پاک میشه .

ثار بزرگ: خوب دوستان بهتره ما بریم به لونه ها مون و وقتی به ما حمله شود ما ضد حمله بکنیم و دشمنمون رو تا اینجا بکشیم اینجا قتلگاه عقابه

ثار پدر : من دیگه با این فرزند نابه کار راه نمی رم

ثار بزرگ: نه این حرفو نزن بهتره ثارچه اینجا باشه و با او نا همکاری کنه تا او نا فکر نکنن ثارچه با ماست وقتی عقاب و دارو دسته اش خواستند فرار کنن جای دیگه ثارچه اینجا نگه شون داره

گنجشکی وارد میشود

ثار بزرگ : گنجشگ توهمه خبرارو  برای ما بیار که چی میشود

گنجشگ: چشم خیالتون راحت

ثار بزرگ: خوب دوستان بریم ولی ثارچه یادت نره بریم

همه از صحنه خارج می شوند و ثارچه به جلوی صحنه می آید

ثارچه : خدایا من دوست داشتم معروف بشم اما راه درست این کار را نمی دونستم خودت کمکم کن من چقدر به عقاب بگم اینجا بمون اون میفهمه منو می کشه خوب بکشه مگه من خونم از ثارای دیگه رنگین تره مگه نه من خودم  کارو به چنگ عقاب و کلاغ و خفاش دادم حقمه

صدای خنده ثارشاه و عقاب و خفاش

عقاب: به ثارچه مهربان تو کجا اینجا کجا

ثارچه: سلام قربانت گردم آمدیم تا در غم تان شریک باشیم

عقاب: چه غمی منظورت چیه

ثارچه:منظورم اینه که شما ها باید همتون اینجا جمع بشین آنوقت کلاغ نباشه

عقاب: این چه ربطی داشت به غم

ثارچه: خوب قربان این غم نیست که یکی از ما همش کم هست

عقاب: ها ها ها …ها .. ثارچه مهربان کلاغ در جمع ماست ولی در حال ماموریت

ثارچه: چطور

عقاب: او مشغول مبارزه با ثارهاست

ثارچه : چی شما حمله را شروع کردید؟

عقاب: چون تو نبودی به یاد تو نام تو را بر حمله گذاشتیم

ثارچه : به جلو صحنه می آید عقاب و بقیه حالت فیکس دارند ثارچه رو به جمعیت می گوید .

ثارچه : ای نابکار تو می خوای همه تقصیرها به گردن من بیفته

عقاب: چی داری فکر می کنی

ثارشاه: خوب دیگه ما کارمان با شما تموم شد

عقاب: ثارشاه برگرد برو کمک کلاغ

ثارشاه میرود عقاب به این طرف و آنطرف حرکت می کند گنجشک می آید و به پشت در ختی بر می گرده

خفاش: قربان حال چه بگویم

عقاب: تا حالا خوب بود ثارچه هم با ما شد

خفاش: قربان خودش آمد تو قتلگاهش

عقاب: وقتی ثارشاه آمد ترتیب ثارچه را بدید

خفاش : خیالتان راحت قربان خودم خونشو می مکم

عقاب: خوب برید یک وقت ثارچه می فهمه ما حرف می زنیم

خفاش: قربان بریم

عقاب: کجا

خفاش: به لانه ثار بزرگ

عقاب: راست می گی بریم

ثارچه: نه نه وایسید

عقاب : چرا برای چی

ثارچه : الان همه ثارها مسلح هستند دارن می جنگند اگه شما برید شمارو می کشند چون حاضرند

عقاب : ای موذی حق با توست در این فرصت بیاین دنبال موش بگردیم تا این تله  را از پاهای من باز کنه

ثارچه : قربان اجازه بدید من خودم با ز کنم

عقاب: زود باش

ثارچه آرام آرام به طرف عقاب می رود و مشغول باز کردن تله می شود همه فیکس راوی بیرون می آید

راوی : دوستان کلاغ به لانه ثارها حمله کرد اما غصه نخورید ثار بزرگ پدر کلاغ را در آورد تک تک ثارها یکی یکی پر کلاغ را کندند کلاغ لخت لخت شد ثار شاه هم فرار کرد ولی ثارها به دنبال او به رهبری ثار بزرگ را ه افتادند .

گفت که ثار چه مشغول سرگرم کردن عقابه خوب بریم بریم قایم بشیم بقیه داستان را ببینیم و مخفی می شود . ثارشاه وارد می شود

ثارشاه : یالا فرار کنید .

عقاب : چی داری  می گی احمق کجا فرار کنیم

ثارشاه : نمی دونم نمی دونم فقط فرار

عقاب: ده چی شد

ثارشاه : یک نفر گفته بود که ما  می خوایم حمله کنیم او نا حاضر و آماده بودند بدبخت کلاغ تیکه تیکه شده رو  به میز محاکمه کشیدند زود باشید

عقاب: ده همش تقصیر ثارچه است تو نگذاشتی ما بریم خوب حالا می کشمت

و بعد با چنگالش به گردن ثارچه کوچک می زنه و ثارچه را نقش زمین می کند

 ثارشاه : فرار کنید قربان

عقاب : کجا باید فرار کنیم تو تو رو باید کشت بکش خفاش

خفاش به طرف ثارشاه می رود که تمام ثارها به رهبری ثار بزرگ و همراه با موش و جغد وارد صحنه می شوند همه دور عقاب و ثارشاه و جغد حلقه می زنند

ثار بزرگ : خوب تو ثارشاه برو  برو این خائنه

ثارشاه : من من برم ها

ثار بزرگ بله تو سزای عملت را دیدی زود از جلو چشمام گمشو

ثارشاه بسرعت از صحنه خارج می شود

ثار بزرگ : اما تو و تو رو اول نو کر می کنیم تا ارباب ببینه و نتونه حرفی بزنه خوب چکارش کنیم.

موش : من یک قلاده برای خفاش آوردم که به دهانش بزند چون نمی تواند چیزی بخورد خودبه خود می میرد و ما دستهایمان آلوده به خون کثیفش نمی شود

بعد موش به جلو می رود و قلاده را به دهان خفاش می زند

ثاربزرگ : خوب تو هم دیگر برو برو

 خفاش آرام آرام ازصحنه خارج می شود .

ثار بزرگ : خوب عقاب مگر  ما تو را مجازات نکردیم مگر به پای تو قفل نزدیم که به خاک کسی حمله نکنی چرا با زهم شیطانی کردی

عقاب : من غلط کردم من بی جا کردم منو ببخشید ثار بزرگ توبه می کنم

ثارچه : توبه گرگ مرگ مگه نه جغد دانا

جغد دانا : بله من هم همین رو می گم بهتره همان طور که او ن حلقه محاصره را به ما تنگ کرد ما همه به او دنیا را تنگ کنیم

همه دور عقاب حلقه زدند و محاصره را تنگ و تنگ تر می کنند

عقاب من غلط کردم ..

همه یک دایره بزرگ می زنند و با هم در حالی که می خوانند . همگی

خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر

حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر

اندرآنجاکه باطل امیراست

اندرآنجاکه حق سربه زیرست

راستی زندگی ناگواراست

مرگ بالاترین افتخارست

بازی ها

گنجشک :  لیدا حکیمی

ثار بزرگ : حمید سلامت

پدر ثارچه : علی رضا  کرمی

عقاب : آزاده محتشم

ثارشاه: رویا مقصصی

خفاش خون آشام : آیدین عزیزی

جغد دانا : سمیه محمدینی

موش زیرک: سحر یوسفی

کلاغ : محمود رستمی

راوی : افشین هزاری

ثار 1 و 2و 3 سپیده اما م نژاد – سپیده مرادی – سیمین اطیایی

کاش باران میدانست که گنجشک

 

لباسی برای عوض کردن ندارد !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[ یکشنبه یکم دی ۱۳۹۲ ] [ 15:35 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

فرصتی شد تا با آقای جعفر صابری مدیر عامل موسسه …

كاش بودم چون كتاب افتاده در كنجي خموش
تا نگردد روبرو جز مردم دانا مرا

 

وای اگه خون سیاوش دامن شب رو بگیره …

 

 

یک بار دیگه بعد از سه سال فرصتی شد تا با آقای جعفر صابری مدیر عامل موسسه فر هنگی هنری آشتی و صاحب امتیاز هفته نامه همسربه بهانه تولدش در 21 آذر ماه  به گفت و گو بنشینیم و از نظرات و پیشنهاد هایش در باره فعالیت های موسسسه و هفته نامه سئوال  کنیم…

تولد جعفر صابری 21آذر ماه 1392 همرا ه با خانم دکتر واله کردستانی سردبیر هفته نامه همسر

 

 

آقای صابری چه خبر؟

سلامتی شکر هستیم و  بودن ما خاریست به چشم دشمنانمان شکر!

از موسسه برایمان بگوئید ؟

شکر انتشارات تعطیل است  و هنوز دلیل تعطیلیش را نمی دانیم و آموزشگاه سینمایی هنوز در حال بررسی است و دیگه چی بگم…

این روزها بیشتر مشغول چه کارهایی هستید؟

راستش  خیلی خوشحالم این دوسه سال گذشته حسابی دنبال کارهای تحقیقاتی بوده و هستم از مدیریت  پژوهش  تعاونی مطبوعات کشور گرفته  تا بررسی مسائل سینمایی کشور و ایجاد چند سایت خبر رسانی و تحقیقاتی برای بهبود سینما و مطبوعات و یک سری کارهای انتشاراتی هم انجام دادم شکر خدا هنوز با سازمان هلال احمر و خد مات داوطلبان دل خوش هستم و اما امور خیریه بر قراره و انسان های با صفا هنوز دستانشون قوت دهندی دستانمان هست همین شکر…

از سیاست چه خبر؟

بعد از انتخابات خرداد  هیچی ،ساکتیم  راستش امسال ترجیح دادم دنبال هیچ کس نباشم  ناظر صندوق بودم و همه چی آرام  بود و خوب،

از  ته دل با کی بودید ؟

 راستش چی بگم یه سر به جلیلی زدیم  و ستاد عارف خیلی ساکت اما باصفا بود سعی کردم یه کاری بکنم  ولی … همین …

از آمدن آقای روحانی خوشحال هستید؟

چی بگم  ، سیاسی حرف نزنیم بهتره ،خدا انشاءالله  به هرکسی به این ملت خدمت می کنه توفیق بده من بلد نیستم  چاپلوسی کنم و  الکی بگم که کی خوبه  و من با کی بودم  و یا هستم ،همه خوبند اگر نبودند که برای خدمت به ملت نامزد و یا تائید نمیشدند، من بیشتر  به شورای شهر تهران توجه داشتم و شکر خدا از هشت نامزد ی که  موسسه آشتی  کارهای تبلیغاتیشان را انجام می داد سه نفر وارد شورای شهر شدند.

خوشحال هستید؟

 البته ولی هنوز فرصت نشده که مستقیم بهشون تبریک بگم.

 

چه کسانی  بودند؟ حالا بگین؟

آقایان مرتضی طلائی ، هادی ساعی و عزیز دلم عباس  جدیدی که از همین جا بهشون تبریک می گویم.

خوشحال هستید عباس  جدیدی عضو شورای شهر شده؟

البته هم دوستش دارم  و هم پسر  عمه ام است از خانواده و خونم می باشد  و می دونم جداً دلش می خواد یه کاری برای شهرش بکنه! و امید وارم بتونه…

حرف دیگه ای دارید که زدنش براتون مهم باشه ؟

راستش خیلی حرف دارم اما گاهی سکوت سرشار از نا گفتنی ها است همینقدر بگم که امسال زمستون خیلی سردی روبرو مون هست ،  چند جای این مملکت مردم بلا دیدند سرما و بی خانمانی رنجشان میدهد، هنوز هموطنان ما در آذربایجان که زلزله آمده در رنج هستند و کو دکان و زنان آواره سوریه در لبنان و ترکیه در رنج هستند  نمی دونم تا حالا دستهای کوچک یه بچه که داره از سرما می سوزه را دیدید یا نه ؟ در جای جای این جهان متاسفانه کم نیستند انسانهایی که در رنج و درد زندگی می کنند رنج و دردی که بیست درصد مردم جهان برای هشتاد درصد دیگه بوجود آوردند.  خیلی چاق شده بودم از خودم خجالت کشیدم   که راحت مینشینم و سیر پا سفره می خورم  کم کردم اما نمی شه کاری کرد راستش ملت شریف ایران دلشون می خواد برای  دیگران کاری کنند اما هم خودشون گرفتارند و هم مدعیان حقوق بشر  اجازه نمیدهند …مردم ایران هزار تا مشکل دارند اما هنوز خیلی انسان هستند و  دلسوزند. خدا انشاءالله به همشون  توفیق و لیاقت بده من به نوبه ی خودم دستاشون را می بوسم. و آرزوی روزهای خوب و سرشار از شادی و سلامت  برای مردم کشورم و همه ی مردم دنیا دارم.امید وارم ویروس دروغ و حرام خوری ازآنها همیشه دور باشه،برای  خانواده  و همکارانم هم آرزو می کنم که بیشتر از گذشته را بتوانند من راتحمل کنند  و دوستم داشته باشند! و میگم:

وای اگه خون سیاوش دامن شب رو بگیره .

 

گزارشگر و عکاس :محمود رضا آشتیانی پور

 

 

 

خبری از  شرکت تعاونی مطبوعات کشور

 

عصر روز 14 آذر ماه سال جاری شرکت تعاونی مطبوعات کشور شاهد برگزاری انتخابات هیئت مدیره و بازرسین بود و به ترتیب آقایان :بهبهانی-حلت – خطیب–موسوی – مدنی – صابری وآذرنگار  بعنوان اعضای هیئت مدیره انتخاب شدند و همچنین آقایان ملاسعیدی  ،پیمان و رضا زاده نیز بعنوان بازرسین شرکت تعاونی مطبوعات کشور انتخاب شدند .اما در حاشیه این انتخابات حرکت زیبا و شایسته ای که توسط تنی چند از اعضاء صورت گرفت قدردانی از دو تن از اعضای قبلی هیئت مدیره و همچنین برگزاری  جشن تولد دو تن از همکاران قدیمی و اعضاء تعاونی بود که در خاطر هر یک از اعضا ء به یادگار ماند.آقایان هوشمند و برنجی از مدیران شایسته و لایق مطبوعات کشور می باشند که سالهاست به عنوان اعضای شرکت تعاونی همواره در کنار دوستان و دیگر مدیران بوده اند ،امید است همبستگی و همکاری مدیران این نهاد  که در نوع خود کم نظیر است همواره ادامه یابد و سرمشق دیگر تعاونی ها و نهاد ها باشد.

[ شنبه سی ام آذر ۱۳۹۲ ] [ 17:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

هدیه جعفر صابری

به دهکده ما خوش آمدید

دو روز مانده به پایان عمرش تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده ….

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده بود ،پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد !

داد زد بد و بیراه گفت خدا سکوت کرد .

آسمان و زمین را به هم ریخت خدا سکوت کرد

جیغ زد و جنجال به راه انداخت خدا سکوت کرد

به پر و پای فرشته ها پیچید خدا سکوت کرد

دلش گرفت و با درماندگی به تلخی گریست و به سجده افتاد..

خدا سکوتش را شکست و با مهربانی گفت : تمام روز رابه  بد و بیراه گفتن و جار وجنجال از دست دادی و یک روز دیگر هم رفت تنها یک روز از عمرت باقیست بیا و لا اقل این یک روز زندگی کن …!

لا به لای هق هق بی امان گریه اش گفت : اما خدایا فقط یک روز مانده در یک روز چه می توان کرد ؟!

و خدا پاسخ د اد : آنکه لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید

! حالا برو زندگی کن  : آنگاه سهم یک روز زندگی را در میان دستانش ریخت و گفت

مهمترین عوامل موثر در افزایش بهره وری عبارتند از :

1- ایجاد فضای روانی مناسب

2- تجربه و سوابق مناسب برای ایفای وظایف شغلی

3- فرهنگ کار و اعتقاد کارکنان نسبت به ایفای موثر وظایف خود در سازمان

4- انگیزه ی افراد برای انجام وظایف شغلی خود در حد بهینه

5- روحیه کارکنان سازمان و خشنودی آنان از کار در سازمان

6- تعادل روانی و جسمانی کارکنان سازمان

7- مشارکت کارکنان در تصمیمات

8- نوآوری و خلاقیت و فراهم بودن محیط برای رشد خلاقیتها

9- فراهم بودن امکانات آموزشی اثر بخش در سازمان

10- اعمال مدیریت اثر بخش و کارآمد

11- نظم و انضباط در کار و اعمال مدیریت زمان در سازمان

12- میزان همکاری افراد در سازمان و علاقه به انجام کارهای گروهی

13- دانش و اطلاعات تخصصی متصدیان گوناگون مشاغل در سازمان

14- نگرش کارکنان نسبت به کار و سازمان محل کار خود

15- ماهیت کار

عوامل موثر در بهره وری نشان می دهد تنها هنگامی افراد بکار خود علاقه نشان می دهند . و انگیزش کار در آنان افزایش مییابد که فضای روانی مناسب در سازمان فراهم آمده باشد. فضای روانی مناسب میتواند روحیه کارکنان را نیز بهبود بخشد مشارکت آنان را در سازمان فراهم آورد خلاقیت و نوآوریها را بیشتر کند

نیروی انسانی ،عامل مهم بهره وری

افزایش بهره وری در هر سازمان نیاز به تامین شرایط متعددی دارد

که مهمترین آن نیروی انسانی است

برای افزایش رضایت شغلی کارکنان می باید فضای روانی مناسب در سازمان فراهم شود.

فضای روانی مناسب روحیه کارکنان را بهبود می بخشد و مشارکت آنان در کار را فراهم می آورد . و سبب ایجادخلاقیتها و نوآوریها خواهد شد.

سئوالی که هر مدیر کارآمد وواجد صلاحیت از خود میپرسد آن است که چرا مردم کار می کنند؟

چرا کسانی که قبلا به کار خود علاقه مند بوده اند اکنون نسبت به آن دلسردی نشان می دهند؟

چرا کارمندی که در یک واحد با شوق و علاقه کار می کند و در واحد دیگر همان سازمان جز کارکنان ناموفق محسوب

می شود؟

خصوصیات یک واحد اداره یا سازمان چگونه بر انگیزش و بهره وری کارکنان اثر می گذارد؟

در پاسخ به این سئوال باید گفت مردم بدلایل مختلف کار می کنند.

طی تحقیقاتی که به مدت 7 سال با صدها کارمند و کارگر انجام شده و در سال 1382 انتشار یافته نشان می دهد که انگیزه ی افراد یک جامعه برای کار به سه دسته تقسیم می شود.

1-برای کسب در آمد و پول

2- کارکردن را دوست دارند

3- بخاطر منزلت اجتماعی کار می کنند

بدین ترتیب عوامل موثر در ارتقای بهره وری عبارتند از :

مدیریت

فن آوری تکنولوژی

سرمایه کار

و مهمتر از همه نیروی انسانی

نیروی انسانی نیز هنگامی بهره وری بهینه خواهد داشت که برای کار انگیخته شده باشد . برای تقویت انگیزه ی افراد باید محیط کار نیاز های شخصی و مسائل اقتصادی آنان مورد توجه قرار گیرد.

بخوانیم، ببخشیم، عمل کنیم

در سازمان موفق = در سازمان ناموفق

 

سازمان موفق

 

کارکنان با احساس مسئولیت و انگیزه و علاقه مندی اجرای کاررا بر عهده می گیرند.

همه فکر می کنند – مشورت می دهند مدیران تصمیم می گیرند و ابلاغ می کنند و بازتاب دریافت می کنندجریان اطلاعات دو سویه از بالا به پایین و برعکس است.

اساس روابط بر اعتماد است.

کارکنان به کار خود فکر می کنند و مدیران به کارکنان.

همه چیز کیفی است و کیفیت اهمیت دارد.

هم به امار و هم به آمال می اندیشیند.

ترکیبی از ضوابط و روابط برقرار است.

تشویق بر تنبیه و جاذبه بر دافعه غالب است.

آموزش با برنامه صورت می گیرد و یک سرمایه گذاری ضروری تلقی می شود .روابط انسانی است.

محیط کار برای کارکنان محل تولید است.

جسم و روح کارکنان در سازمان است.

کار وسیله ای برای شکوفائی جوهره انسان است. کارکنان به بلوغ کاری خود فکر می کنند . کارکنان به سازمان خود می بالند.

محیط کار زیباست و بوی عود می دهد.

از تراوشات فکری و انگیزه های قلبی کارکنان هم در کار استفاده میشود.

کارکنان لایحه (پیشنهاد ) و رایحه می سازند.

روابط و عملکرد سازمان های غیر رسمی به نفع سازمان است .

عموما کارها مطلوب انجام می شود.

افراد به اشتباه خود در کار پی می برند و مسئولیت آن را می پذیرند و همه احساس مسئولیت می کنند.

اختیار با مسئولیت تناسب دارد.

افراد جسارت اشتباه کردن به خاطر پذیرش این پدیده از طرف مدیران را دارند و نوآوری رایج است.

تاکید بر واقعیت است.

سازمان به جهش و صعود است.

احساس کارکنان از کار ،محیط کار و مدیریت بهروری است.

سازمان نا موفق

کارکنان طبق دستور با کنترل و با حربه پاداش های مادی کار می کنند.

مدیران فکر می کنند تصمیم میگیرند دستور می دهند و کنترل و نظارت می کنند.

جریان اطلاعات دو سویه از بالا به پایین و برعکس است ..اساس روابط بر بی اعتمادی است

کارکنان در همه سطوح و در هر کاری کنترل می شوند همه چیز کمی است و کمیت اهمیت دارد.

تنها به آمار می اندیشند.

ضوابط و مقررات و اجرای خشک بر آن ها حاکم است.

تنبیه بر تشویق و دافعه بر جاذبه غالب است.

آموزش اتفاقی است با برنامه انجام نمی شود . و هزینه مند ووفت گیر تلقی می شود.

روابط غیر انسانی است.

محیط کار برای کارکنان محل تبعید است.

تنها جسم انسان ها در داخل سازمان است.

کار صرفا وسیله ای برای امرار معاش است.

محل کار فقط کارگاه است و بعضا اردوگاه همه با هم در انجام کار اختلاف و تقابل دارند.

کارکنان به حقوق خود فکر فکر می کنند.

کارکنان از سازمان خود می نالند.

محیط کار بوی آلودگی و بوی دود می دهد.

تنها از نیروی دست و بازوی کارکنان در کار استفاده می شود.

کارکنان شایعه و ضایعه می سازند.

روابط و عملکرد سازمانی غیر رسمی کارکنان علیه سازمان است.

عموما کارها معیوب انجام می شود .

هیچکس مسئولیت اشتباهی را نمی پذیرد و همه دیگران را مسئول می دانند.

اختیار با مسئولیت تناسب ندارد.

افراد جرأت و جسارت اشتباه کردن ندارند و درنتیجه نوآوری تحقیق نمی یابد.

سازمان رو به کاهش سقوط است.

احساس کارکنان از کار محیط کار ومدیریت بهره دهی است.

 

[ سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ ] [ 21:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری : از زن کمتر!

سر مقاله شماره ۳۲۸ هفته نامه همسر

 

از زن کمتر!

جوان که  بودم تو محلی زندگی می کردیم که هر وقت مردهای گردن کلفت با هم دعواشون میشد دست به چاقو میشدند و داد میزدن و فحاشی می کردن  و در میان  فریاد ها و فحاشیها  جملاتی از قبیل :از زن کمتر ،زن صفت ،اگه مردی  وایسا !بزن سبیلاتو  جاش سرخاب سفیداب بمال… واز این گونه  کلمات استفاده میشد و این خاص  مردان گردن کلفت محله ما نبود  و در جای جای کشور این گونه ادبیات استفاده میشد و جالب اینکه نه تنها در کوچه و بازار بلکه در ادبیات نوشتاری و حتی سینمایی هم این گونه گفتار به راحتی بیان می شد  و یه وقتهایی  هم متاسفانه  هنوز  می شه… گاهی وقتها در ادبیات خانگی و  شوخیهای خانوادگی و بین دوستان هم این گونه واژه ها رد وبدل می شود و از همه رایج تر  واژه  زن ذلیل است که با کمال تعجب  هر مردی که به خانواده و زندگیش احترام می گذارد  نزد دوستانش به عنوان زن ذلیل مطرح می شود… اینکه حساب و کتاب خانه دست شریک زندگی باشه و او هم مدیریت کنه همیشه بد نیست و اگه خدای ناخواسته مرد بعد از خوردن نهار و یا شام  بشقابشو بشوره آسمون به زمین نمی آد و … من که نمی شورم!  دروغ چرا بگم شاید در طول سال  کمتر از انگشتهای دست من  و خیلی از مردهای دیگه سراغ یخچال خانه برن و کار های خانه را انجام بدهند خدا وکیلی  قیمت نان را هم نمی دانند و این نه بدان دلیل است که  ارزش خانواده را نمی دانند بلکه داستان این است که به راستی کار ها را تقسیم کرده اند  میگن کار از ما خرج از شما…حالا اگه فرصتی شد و رفتند و با اهل و عیال کیف و کفشی هم خریداری کردند بیشتر به این فکر میکنند که زودتر بخرند و برگردند  تا از همکاران و دوستان کسی آنها را نبیند.

خاطره  جالبی برایتان تعریف کنم: وقتی قرار شد  مجله همسر منتشر بشود دوره انتشاردو هفته  نامه بود ولی گاه یک و یا دو ماه طول میکشید تا ما پیش شماره ها را آماده کنیم و اهل مطبو عات قبول دارند که طرح روی جلد یکی از مهمترین دغدغه های مدیران نشریه است  برای نمونه صاحب یک  بوتیک  هر فصل یک بار ویترین  مغازاش را می چیند ولی  مطبوعاتی ها  بسته به دوره انتشارشان  ناچار هستند هر روز هر ماه و یا هر هفته  برای طرح روی جلد یا همان ویترینشان  فکر کنند و این مهم برایشان بسیار اهمیت دارد. ما نیز  بعد از اولین شماره که تصویر حرم امام رضا(ع)  را چاپ کردیم  سخت در اندیشه این بودیم که  چه تصویری روی جلد کار کنیم ،آن روز ها من مدیر هنرستان غیر انتفاعی بودم که  برای اولین بار در کشور دایر شده بود و در رشته های عکاسی و گرافیک و همچنین تصویر برداری و فیلمبرداری هنر جو داشت در میان هنر جویانمان پسر شهید نوری هم بود که سال دوم  هنرستان تحصیل می کرد یک روز که ما با هیئت تحریریه مجله ، جلسه ای برای  تعین عکس روی جلد داشتیم ، با خوشحالی آمد و گفت آقا اجازه :  من شمال کشور بودم و  از یک پیر مرد با همسرش عکس گرفتم چون اسم مجله شما همسر است من فکر کنم برای روی جلد شما مناسب است! این فکر و ایده ، ما را متحول ساخت چرا که از نگرانی طرح روی جلد ،تا ابد مارا نجات داد و دانستیم که از این پس  به معدنی بی انتها به نام خانواده و همسران دست یافته ایم و هرگز دیگر نگران تصویر روی جلد نخواهیم بود! بی خبر از آنکه خیلی از افراد سرشناس هنر مندان و یا ورزشکاران و یا… تمایلی  برای اینکه با همسرشان دیده شوند را ندارند و افراد مختلف جامعه هم  که  با همان  نظرهای زن ذلیل  و …کمتر دوست دارند با همسرشان عکس بیندازند و روی جلد چاپ شود وای که چه سختیها کشیدیم، گر چه بعد از ما خیلی از مطبوعات  بویژه خانوادگی تصاویرهنر مندان و ورزشکاران را با همسرشان چاپ کردند امّا  آنها با خودعهد نبسته بودند که فقط زن و شوهر را چاپ کنند برای همین متنوع کار کردند و راستش خیلی سخت بوده که ما بیش از 330 شماره  عکس زن و شوهر ها را انتخاب و روی جلد کار کردیم . و این بر خاسته از همان ادبیاتی است که ابتدا عرض کردم …و تا زمانی که این گونه ادبیات رایج جامعه باشد و اندیشه های مردم  و فرهنگ  ما این باشد که امروز هست  و ما نیمی از پیکره اصلی  جامعه را بطور کل نادیده بگیریم چه توقعی از پیشرفت و موفقیت خواهیم داشت  گاه آدم های با سواد جامعه  وقتی مجله همسر را می دهیم دستشان  میخندند و می گویند ما خیلی از زنمان خوشمان می آید که همسر هم میدهی دستمان! و این همان نکته درد آور جامعه است . زن همان مادر و خواهر وبطور کلی  تکمیل کننده  پیکره جامعه است و جای بسی تأسف دارد که در بعضی ادیان حتی به مراتب بیشتر و شدید تر از اسلام به نقش وجودی زن نگاه می شود و از کمترین حقوق حقه او هم جلوگیری می گردد. باید  به  نقش زنان  توجه شود  ،در صورتی که بی شک شخصیت و جایگاه انسانی زن و مرد یکسان است  و  کم نیستند زنانی که  از نظر قول و کار و صداقت و درستی در رفتار و کردار نه تنها  با بعضی مرد ها مساوی، بلکه سر تر هم هستند! امروزه جهان به نقش  این نیمه کامل جامعه پی برده و حال اگر در گویش و یا پوشش با بعضی فرهنگ ها و عقاید  تفاوتی وجود دارد  شایسته است که احترام متقابلی باشد وبرای حق و حقوق دیگران احترام  لازم را قائل شد..

امید وار هستیم برابری و احترام ، همواره سر لوحه  فرد فرد جوامع باشد. و در پایان این ابیات زیبا را  زنده یاد پروین  اعتصامی  تقدیم می کنم:

 

زن اگر بود از اين پيش اسير
يا كه در جامعه نادان و حقير
چون نشد تربيتش همچو رجال
بود محروم ز تحصيل كمال
حاليا دوره علم و هنر است
زن هم از علم و هنر بهره ور است
بانوانى كه به دانش سمرند
همه داراى كمال و هنرند
چون دم از عفت و ناموس زنند
بر سر بام شرف كوس زنند
دارى از سامعه روحانى
گوش كن اين سخن عرفانى
طاير آدميت راست دو بال
يك نسإ است و دگر هست رجال
اين دو بال ار كه برابر نشود
طيران هيچ ميسر نشود.

به بهانه  جریان قره کشی انتخابات جام جهانی  و …

با احترام

جعفر صابری

[ سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ ] [ 21:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آرشیو نظرات

جعفر صابری: چرا نداری؟

 سر مقاله شماره ۳۳۰ هفته نامه همسر

چرا نداری؟

مادرم میگه پسر جون این همه درس خوندی ،برای دولت کار کردی ،موهاتو سفید کردی پس ننه چرا نداری؟

زنم میگه همه نصف تو کار میکنن خونه دارن،ماشین آخرین مدل دارن ،ویلا دارن ،سفر خارج هم میرن پس تو چرا نداری؟

بچم میگه مگه میشه همه بابا ها دارن واسه بچشون خرج می کنن پس تو چرا نداری؟

همکارا میگن بریم بیرون ،چرا استخر نمیری ،اسمتو تو یه باشگاه بنویس ،بسه دیگه چقدر کار ول کن هی میگی ندارم ندارم!

نگات میکنن و با تعجب میگن مگه میشه نداشته باشی!

شما باشید چی میگید؟

دزد حاضر بز حاضر ! چطوری میشه آدم حقوق بگیر باشه و مقدار درآمدش معلوم باشه و بتونه همه ی شرایط و مخارج را بپوشونه…

موتور ساز محله مون صدام کرد که آقای دکتر بیا تا موتورت درست میشه یه چای پیش ما بخور…بعد درد دلش  شروع شد که این مردم درست نمی شن حتی خود من البته دور از جون شما! من یه طرح دارم آن هم اینه که اگر میدان آزادی را یک چرخ گوشت بزرگ فرض کنیم از هر طرف آدما را باید بفرستند داخل این چرخ گوشت  تا یه آدم دیگه  با یه شکل دیگه درست بشه…دوست دیگری یه جوری دیگه ای از آدما و رفتارشون دلش گرفته بود،اگر منصف باشی در خلوت خودت هم همین حس و حال را داری  ؟خجالت نکش ! با خودت رو راست باش چند بار دلت از آدمای دور و برت گرفت؟ پروفسور هشترودی استاد عزیز و ارجمند در مصاحبه ای سالها پیش در مقابل سئوال گوینده رادیو که پرسید آقای دکتر اگر شما به قدرتی  مطلق  برای تعین و تکلیف  می رسیدید چه می کردید؟ ایشان  پاسخ دادند  که تمدن را از بین می بردم ،انسان ها را به غارها منتقل می کردم  تا با آتش افروخته از سنگ  چخماق خود را گرم کنند و با چماق  از خود دفا ع نمایند .

دوست دیگری که می دانست من فارغ التحصیل رشته ساختمان هستم به شوخی می گفت شما مهندسا چی از جون آدم می خواهید؟ برج می سازید  به بلندی سیصد متر و آن بالا همواره در حرکت است  حتی نمی شه یه استکان چای خورد  و انسان آرامش ندارد! تازه هنوز تمام نشده مهندسای دیگه ای هستند که  دارند هزاران محاسبه سخت را  انجام می دهند تا برجی چند متر بلندتر از این یکی بسازند این چه مسابقه ای که میخواهید آدم ر از خاک که جای اصلیش است جدا کنید  تا حالا فکر کردید که انسان وقتی وارد زیر زمین میشه چقدر آرام می گیره و چه سکوت خوبی داره ! یادش بخیر زنده یاد سهراب سپهری که میگفت:خاک  موسیقی احساس تورا  میشنود.

و چقدر انسان نیاز به خلوت دارد امید وارم قسمت فرد فرد شما دیدار خانه خدا شود زمانی که لباس احرام به تن به دور این خلنه خشت و گلی می چرخی برای لحظه ای جز خود و خدایت هیچ نمی بینی هر چه هست حس زیبای تنهایی است و چقدر انسان نیاز به تنهایی دارد.حال این حس زیبای تنهایی را اگر می توان در سبزه زاری یا دل کوهی و حتی کویری یافت چراکه نه…

آدم دلش می خواد بقول فرنگی ها  برگرده به پست مدرنیسم که از لحاظ لغوى Post بیشتر تداوم جریانى را ثابت مى کند، و پست مدرنیسم به معناى پایان مدرنیسم نیست، بلکه نقد مدرنیسم و تداوم جریان مدرنیسم مى باشد.

این اصطلاح در زبان فارسى به فرانوگرایى، یا نوگرایى، پسامدرنیسم و فرامدرنیسم و… ترجمه شده است. از اصطلاح پسامدرنیسم در … تاریخ ادبیات اسپانیا، پیش از جنگ جهانى اول و در تاریخ ادبى آمریکاى لاتین در سالهاى میان دو جنگ جهانى استفاده شده است.

در واقع پسامدرن بیانگر همان پرسشهاى اصلى مدرنیسم است، با این تفاوت که این بار پرسشها به گونه اى آگاهانه مطرح مى شود. دیگر اینکه مفهوم پست مدرنیسم را نباید با جامعه فرامدرن و فراصنتعى (Post – industrial society) خلط کرد. (Post – industrial society) جامعه فرا صنعتى نخستین بار بوسیله دانیل بل در کتاب او بنام (industrial society The comial of Post) در سال 1974 براى توصیف تغییرات اقتصادى و اجتماعى اواخر قرن بیستم بسط و گسترش یافت.(ادامه این مقاله در سایت جعفر صابری است) و با این چیزای که  هر روز می شنویم  …

 

این حال دل گرفتگی از انسانهای اطراف و دوستان ،حال دیروز و امروز و فردا نیست . حتی حافظ نیز  با زبان خود حرف همان موتور ساز را می گو ید که:

سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟ ساقیا! جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم: «این احوال بین» خندید و گفت: «صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی»
سوختم در چاهِ صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟
در طریقِ عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست ره‌روی باید، جهانْ سوزی، نه خامی بی‌غمی!
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش “بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق؟ کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

ارادتمند: جعفر صابری

پست مدرنیسم

 

 

از لحاظ لغوى Post بیشتر تداوم جریانى را ثابت مى کند، و پست مدرنیسم به معناى پایان مدرنیسم نیست، بلکه نقد مدرنیسم و تداوم جریان مدرنیسم مى باشد. این اصطلاح در زبان فارسى به فرانوگرایى، یا نوگرایى، پسامدرنیسم و فرامدرنیسم و… ترجمه شده است. از اصطلاح پسامدرنیسم در …

 
تاریخ ادبیات اسپانیا، پیش از جنگ جهانى اول و در تاریخ ادبى آمریکاى لاتین در سالهاى میان دو جنگ جهانى استفاده شده است.

در واقع پسامدرن بیانگر همان پرسشهاى اصلى مدرنیسم است، با این تفاوت که این بار پرسشها به گونه اى آگاهانه مطرح مى شود. دیگر اینکه مفهوم پست مدرنیسم را نباید با جامعه فرامدرن و فراصنتعى (Post – industrial society) خلط کرد. (Post – industrial society) جامعه فرا صنعتى نخستین بار بوسیله دانیل بل در کتاب او بنام (industrial society The comial of Post) در سال 1974 براى توصیف تغییرات اقتصادى و اجتماعى اواخر قرن بیستم بسط و گسترش یافت. قبل از بررسى ویژگیهاى جامعه فراصنعتى ابتدا ویژگیهاى یک جامعه صنعتى را بیان مى نماییم. ویژگیها و خصلتهاى یک جامعه صنعتى عبارت است از:

1 – بوجود آمدن دولتهاى ملى منسجمى که از تجانس قومى و فرهنگى برخوردارند و در حول فرهنگ و زبان مشترک سازمان یافته اند؛

2 – تجارتى شدن تولید؛

3 – سیطره تولید ماشینى و سازمان یافتن تولید در کارخانه؛

4 – شهرى شدن جامعه؛

5 – رشد همگانى سواد و تحصیلات؛

6 – بکاربستن علم در کلیه عرصه هاى زندگى و عقلانى شدن تدریجى حیات اجتماعى؛

7 – برخوردار شدن مردم از حق راى و شرکت در انتخابات و نهادى شدن امور و فعالیتهاى سیاسى در حول احزاب سیاسى و جامعه فراصنتعى در اقتصاد بصورت افول تولید کالا و ساخت مصنوعات و جایگزین شدن آن بوسیله خدمات انعکاس یافته است.

از ویژگیهاى جوامع فوق صنعتى، اقتصاد مبتنى بر دانش و کارگران تحصیل کرده مى باشد که عنصر اصلى نیروى انسانى است.

همچنین مباحثى را که آلوین تافلر در مورد تحولات تکنولوژیک مطرح کرده است، نباید به عنوان بحثى در پست مدرنیسم تلقى نماییم و معناى پست مدرنیسم را بایستى بیشتر در جریانات فکرى اواخر قرن بیستم جستجو کرد. نه در تحولاتى که از لحاظ تکنولوژیک پیدا شده است که البته مفهوم عامیانه از پست مدرنیسم بعضا منجر به پیدایش چنین تلقیاتى شده است. تافلر معتقد است که جهان سه موج مدرنیزاسیون را طى کرده است و الان در آستانه موج سوم هستیم. کتاب «جابجایى در قدرت » او در مورد ساخت قدرت و دولت در موج سوم است؛ او معتقد است تضادهاى جهان معاصر ناشى از تضادهاى سه گانه موج نوسازى است و تلاش کشورها براى توسعه چیزى نیست، جز گذار از یک موج به موج دیگر. پس بحث تافلر بحث مدرنیستى است نه پست مدرنیستى.

ویژگییها و خصوصیات پست مدرنیسم

در رابطه با اینکه پست مدرنیسم چه مشخصات و ویژگیهایى دارد توافقى وجود ندارد. براى نمونه لیوتار معتقد است پست مدرن، عصر تشکیک یا مردن تعاریف منطقى است و این تشکیک بطور حتم از پیشرفت علوم حاصل شده است. براى مثال لیوتار مطرح مى کند که توجه به موسیقى راک، تماشاى برنامه هاى غربى، خوردن غذاى مک دونالد، جورابهاى ژاپنى، لباسهاى هنگ کنگى، بازیهاى تلویزیونى را مى توان در فرهنگ معاصر بیان نمود. به طور خلاصه مى توان نظریات و اندیشه سیاسى لیوتار را این گونه خلاصه نمود.

1 – به پایان رسیدن عصر ساختن تئورى یا تئوریهاى کلان در باب سیاست و جامعه.

2 – عدم دسترسى به یک تئورى مطلق گراى اخلاقى و ارزشى؛

3 – شکاکیت اخلاقى (moral skepticism) نهایتا به یک جهان اعتبارى و اعتبارگرایى ختم خواهد شد؛

4 – اهمیت فوق العاده به معنا و جهان معنان دادن و خصوصى و شخصى کردن معنا؛

و یا جمسون معتقد است عوامل پیدایش پست مدرن عبارتند از:

1 – از بین رفتن عمق و ضعفهاى نگرشى نسبت به تاریخ

2 – خمود عاطفى که در عصر پست مدرن اتفاق افتاد.

ترى ایگلتون نیز دوران پست مدرن را عصر فک استقلال ذاتى از هنرها و فنون پایه و نیز عصر از بین رفتن مرزها بین فرهنگ و جامعه سیاسى مى داند.

باید توجه داشت زمینه هایى که واژه پست مدرنیسم بکار رفته بسیار چشمگیر و در خور توجه است که مى توان به موارد زیر اشاره کرد:

1 – موزیک (استاک هازن، هالى وى، لورى آندرسن و تردیسى)

2 – هنر (ماخ، راوشن برگ و باسیلنز)

3 – رمان (بارث، بالارد و داکترو)

4 – فیلم [فیلمهاى (The wdding) ,(wenther by) و [(Body Heat)

5 – عکاسى (شرمان، لوین، پرنیس)

6 – معمارى (خبگز، بولین)

7 – ادبیات (اسپانوس، حسن، فیلور)

8 – فلسفه (لیوتار، دریدا، بادریلارد و ریچارد رورتى)

9 – انسان شناسى (کلیفورد، مارکوز و تایلر)

10 – جامعه شناسى (دنزین)

11 – جغرافى (soja)

شاید بتوان بطور فهرست وار ویژگیها و خصوصیات ذیل را براى پست مدرنیسم بیان نمود:

1 – در روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى؛

2 – نفى دولت به عنوان سمبل هویت ملى

3 – نفى ساختارهاى حزب و اعمال سیاسى آنها؛ به عنوان کانالهاى یگانگى و تصورات جمعى

4 – ترفیع و ترویج نسبى بودن اخلاقیات

5 – مخالفت با قدرت یا بى اساسى دولت متمرکز

6 – مخالفت با رشد اقتصادى به بهاى ویرانى محیط زیست

7 – مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگى مسلط

8 – مخالفت با نژاد پرستى

9 – مخالفت با نظارت بوروکراتیک بر تولید

10 – زیر سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع؛

11 – شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایى و طغیان همه جانبه علیه روشنگرى

12 – مخالف برنامه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان

13 – به رسمیت شناختن نسبیت گرایى (relativism)

14 – اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن در دل نظام سرمایه دارى

15 – اعلام ورود به یک دوره جدید فراتاریخى؛ از نقطه نظر شناخت شناسى نگاه پست مدرنیستها نگاهى هرمنوتیک و تفهمى است. یکى از برجسته گان این تفکر هانس گئورگ گادامرا مى باشد که نظریات خود را در کتاب حقیقت و روش ( warheit and Methode) بیان نموده است او قصد دارد؛ با استفاده از هستى شناسى هیدگرى بار دیگر پرسش علوم انسانى را مطرح سازد. او فاصله گذارى بیگانه ساز (Alienating distanciation) را پیشفرض اصلى علوم انسانى مى داند. این فاصله گذارى ذهنیت جدید بر اساس تقابل ذهن و غین یا سوبژه و اوبژه قرار دارد؛ او بحث فاصله گذارى را در سه قلمرو زیبایى شناسى، تاریخى و زبان بسط مى دهد. بطور کلى فلسفه گادامر معرف ترکیب دو جریان یا دو حرکت است که ما آنها را تحت عنوان حرکت از هرمنوتیک خاص (Regional) به هرمنوتیک عام (General) و حرکت از معرفت شناسى علوم انسانى به هستى شناسى توصیف مى کنیم. اگر در بحث مدرنیسم، پوزیتیویسم را به عنوان متولوژى مدرنیسم بیان کنیم شاید بتوان رویکرد هرمنوتیک را در مقابل پوزیتیویسم به عنوان متدولوژى پست مدرنیسم مطرح کنیم. البته رویکرد هرمنوتیک تاریخى طولانى دارد و ریشه در مسائلى دارد که با تفاسیر انجیلى ارتباط داشته اند و مى توان این موضوع را در آثار کسانى همچون دبلیودلتاى و ویندلباند (windelband) و کارل مانهایم و یا ریکرت (Richert) مشاهده کرد. بطور کلى تحقیق تفسیرى یا تاویل متن بخشى از انتقاداتى است که از پوزیتیویسم در جامعه شناسى صورت گرفته است.

پست مدرنیسم و جامعه شناسى

اصطلاحات مدرنیته (modernity) و پست مدرنیسم در دهه 1980 با مناظره هابرماس و فوکووارد جامعه شناسى شد. این اصطلاح در اواخر دهه 1970 وارد جامعه شناسى فرانسه شد و مورد پذیرش کسانى همچون کریستوا (kristeva) و لیوتار قرار گرفت و دوباره در قالب ساخت زدایى یا شالوده زدایى فراساخت گرایى (Post – industrial society) دریدا قرار گرفت. پست مدرنیسم فرا تشریح ها یا فراروایتهاى (Meta narrative) مدرنیسم از قبیل علم ( Science) دین ,(religion) فلسفه و اومانیسم (humanism) سوسیالیسم و آزادى زنان (Femenism) را مورد انتقاد قرار مى دهد و ایده توسعه تاریخى (historical Development) مدرنیست ها را رد مى نمایند.

و مابعد ساخت گرایى ( post structuralism) و پست مدرنیسم قائل شد. شاید به جرات بتوان گفت که بسیارى مدرنیسم همکارى داشته اند. یک وجه تشابه ساخت گرایى، ما بعد ساخت گرایى و مابعد مدرنیسم توجه آنها به زبان است که جملگى ریشه در زبان شناسى بخصوص ایده هاى دو سو سور دارند به عنوان نمونه لیوتار معتقد است که «شناخت علمى نوعى گفتگو است » و بطور خلاصه آنها معتقدند که «زبان ضرورتا امروزه مرکز توجه تمامى دانسته ها، کنشها و زندگى است »، یکى از کسانى که آثارش هم جنبه هاى ساخت گرایى و هم ما بعد ساخت گرایى و هم پست مدرنیستى داشته است، میشل فوکو جامعه شناس فرانسوى (1984-1962) مى باشد. میشل فوکو از افراد مختلفى تاثیر پذیرفته است. مثلا از عقلانیت ماکس وبر، ایده هاى مارکسیستى، روش هرمنوتیک، ساخت گرایى و همچنین از ینچه تاثیر پذیرفته است. البته باید توجه داشت که ساخت گرایى نیز مورد انتقاد قرار گرفت و باعث شد نظریات ضد ساخت گرایى (Anti – Structuralism) نیز وارد جامعه شناسى شود و در این ارتباط مى توان به جامعه شناسى هستى شناسانه (Existential Sociology) و نظریه سیستمها در برابر ساخت گرایى اشاره کرد.

انتقاد از پست مدرنیسم

تا کنون انتقادات فراوانى به پست مدرنیسم صورت گرفته است که از مهمترین آنها مى توان به انتقادهاى یورگن هابرماس اشاره کرد. هابرماس در سال 1981 حملات سختى را به پست و تئورى شان را نیز تئورى ماقبل مدرن ( Premodern) خواند. او حملات خود را متوجه طرفداران فرامدرنیته بخصوص لیوتار و فوکو نمود؛ البته انتقادات هابرماس فقط متوجه پست مدرنیست ها نیست. او همچنین مناظراتى با کارل پوپروهانس آلبرت درباره پوزیتیویسم و با نیکلاس لوهمان درباره نظریه سیستم ها و با هانس گئورگ گادامر درباره هرمنوتیک و با کارل آتوآپل درباره اخلاق داشته است. هابرماس یکى از کسانى است که دلبستگى شدیدى به پروژه مدرنیته داشته و نمى خواهد آنرا کنار بگذارد، او حملات سختى را به روشنفکران فرانس دارد و خودش را به عنوان محافظ پروژه مدرنیته معرفى مى نماید. او میشل فوکو را ضد عقلگرا (irrationalist) و بادریلارد را محافظه کار نو (neo – conservatism) معرفى مى نماید. علاوه بر انتقادات هابرماس از پست مدرنیسم، پاسخهاى دیگرى نیز از جانب محافظه کاران (communitarian) و نئوکانتى هایى از قبیل راولز (Rowls) و پیروانش نیز علیه حمله پست مدرنیستها به ارزشهاى لیبرال وجود دارد. راولز معتقد است ما مى توانیم و مى باید بطور عقلانى از ارزشهایمان دفاع کنیم، یعنى ارزشهایى همانند حقوق بشر و دموکراسى. محافظه کاران نیز مى گویند ما باید از ارزشهایمان دفاع کنیم و باید هر چه بیشتر مجذوب سنتهایمان شده و به تاریخ گذشته رجوع کنیم.

منابع و ماخذ

1 – احمدى، بابک، مدرنیته و اندیشه انتقادى، تهران؛ نشر مرکز،1373

2 – احمدى، بابک، ساختر و تاویل متن، 2 جلد، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم اسفند 1372

3 – ریترز، جورج، نظریه هاى جامعه شناسى، ترجمه احمد رضا غروى راد، تهران: انتشارات ماجد،1373

4 – کورنز هوى، دیوید، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهاد پور، تهران: انتشارات گیل و با همکارى انتشارات روشنگران، 1371

5 – جنگز، چارلز، پست مدرنیسم چیست؟ ترجمه فرهاد مرتضایى، تهران: نشر مرندیز

6 – رورتى، ریچارد، اختلاف هابرماس و لیوتار در باب وضع پست مدرن، ترجمه مهدى قوام صفرى، نامه فرهنگ، سال پنجم، شماره 18، تابستان 1374، ص 62.

7 – داورى، رضا، پست مدرن، دوران فترت، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى 1373، ص 11.

8 – لاریجانى، محمد جواد، از مدرنیسم تا فرامدرنیسم، مجلس و پژوهش، شماره پنجم، سال اول، آذروى 1372، ص 33.

9 – دریابندرى، نجف، پست مدرنیزم در یک زمان، دنیاى سخن، خرداد و تیر 1374، شماره 64، ص 20.

10 – عضدانلو، حمید، مناظره مدرنیته و فرامدرنیته در زمینه مفاهیم، ماهنامه سیاسى – اقتصادى، شماره 84-83، ص 23.

11 – عضدانلو، حمید، کانت، مدرنیته و فرامدرنیته، ماهنامه سیاسى – اقتصادى، شماره 80-79، ص 23.

12 – عضدانلو، حمید، تفکر انتقادى چیست؟ اطلاعات سیاسى – اقتصادى، شماره 74-73، ص 51.

13 – بشیریه، حسین، هابرماس: نگرش انتقادى و نظریه تکاملى، اطلاعات سیاسى – اقتصادى، شماره 74-73، ص 8

14 – گیدنز، آنتونى، مدرنیته و هویت فردى، ترجمه امیر قاسمى، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى 1373، ص 54.

15 – گنون، رنه، بحراى دنیاى متجدد، کلمه دانشجو، شماره 8 و9، ص 86.

16 – نامه فرهنگى شریف، مدرنیسم و توسعه، نامه دوم و سوم، تابستان و زمستان 73، ص 6.

17 – احمد، اکبر، دیوشرور: رسانه ها در مقام آموزگار عصر ما، ترجمه سیما ذوالغقارى، نامه فرهنگ، شماره 18، ص 111

18 – تسون، فرناندو، اعاده حیثیت از دمکراسى: چالش عصر ما بعد مدرن، ترجمه علیرضا حسین پور، دانش سیاسى، پیش شماره سوم، بهمن و اسفند 1372.

19 – روجر، ریشه هاى شورش پست مدرن در چیاپاس، مجله آدینه، شماره 104، ص 54.

20 – حداد عادل، غلامعلى، سکولاریسم، ویژگى مکاتب غربى، ویژه نامه 27 آذر، ص 24.

21 – نظرى، حمید رضا، نظرى بر سکولاریسم، مجله 15 خرداد، شماره 10

22 – نکاتى پیرامون سکولاریسم، مجله کیان، شماره 26، ص 16.

23 – مدخل الى ما بعد الحداثه، احمد حسان، نامه فرهنگ، شماره 18، ص 202

24 – ریکور، پل، رسالت هرمنوتیک، ترجمه مراد فرهاد پور، یوسف اباذرى، فرهنگ کتاب چهام و پنجم، بهار و پاییز 1368، ص 263 تا ص 300.

 

 

جعفر صابری/طلحه ،زبیر

طلحه، زبیر

جعفر صابری/طلحه ،زبیر

طلحه، زبیر

شب بود و تاریکی

سرانجام حکومت  به خلف واقعیش رسید و عدالت، فرصتی پیدا کرد تا عرض اندام نماید و تاریکی رفت و صبح آمد .

حالا دیگر می شد لبخند پیروزی را بر لبها دید و یتیمان و گرسنگان دلشاد باشند که حقشان از ظالمان گرفته و از کوخ ها به کاخ ها را خواهند یافت و حقوقشان که سالها در انتظارش بودند بدانها خواهد رسید ،دیگر فخر فروشی معنا نخواهد داشت و همه میتوانند از زندگی و عدالتی یکسان برخوردار باشند و برده سیاه یا کنیز مطبخ، حقوقش ضایع نخواهد شد. سرمایه دارانی که به ناحق صاحب زور و قدرت شده اند ، حتی اگر ثروتشان را صرف خرید خلخال برای پای زنشان کرده اند باید بیاورند و به حکومت تحویل دهند دیگر داستان داستان عدل و عدالت بود ، خلیفه ،حتی زمان دیدن برادرش،  روشنی شمعِ بیت المال را بر خود حرام می دانست و نزدیکانش حیران از این همه عدالت بودند که چگونه باید پس از این، زندگی نمایند هرکس از برای  نیتی همراه شده بود ولی  این مرد هیچ هدفی جز ساده زیستن و ساده گفتن نداشت . پس باید سرش می شکست و حکومتش نابود می شد و این گونه نیز شد!

هزاران طلحه و زبیرها بودند که با حکومتی این چنین هیچ همراهی نداشتند و اساساً این گونه نمی اندیشیدند که حکومتی این چنین ادامه یابد،دیگر نه قدرت  شرق و نه غرب  و نه هیچ قدرتی نزد صاحب حکومت، به پشیزی نمی ارزید و این گونه بود که فتنه ها برپا شد و از هرگوشه جمعی سازِ ناسازگاری زدند و شیر مردان سینه سپر کردند و صاحبان قدرت خانه اختیار کرده نزد اهل و ایال بنشستند و علی(ع) ماندو خدایش و شب های کوفه و نخلستانهایش و سرانجام فرق بشکسته ودرد هایش!

همیشه این گونه است  و به یاد سید شهیدان، اهل قلم آقاسید مرتضی آوینی که در خلوت دوستان میگفت حق همیشه از انزوا برمی خیزد!

استا د عزیز و ارجمند فرزانه گرانمایه جناب آقای امید مجد که هم ترجمه زیبایی از قرآن مجید را به صورت  نثر  تهیه و هم ترجمه ای زیبا ازنهج البلاغه را به صورت نثر درآورده در ترجمه سومین خطبه با عنوان شقشقیه  ابیاتی را آورده که از زبان مولا  امیر المؤمنین علی علیه السلام می  فرماید:

تا گرفتم من مهارش را بدست

هرکسی سنگی زدو جامی شکست

ادای پیمان  شکستند ای دریغ

 تا کشیدی کار ما بر تیرو تیغ

دسته ای دیگر همه غرق گناه

بارکج کردند بربیراه راه

 دستهای جاهل به نام اعتقاد

 دادغافل خرمن دین را به باد

[ چهارشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 11:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
به روز شده در : 1394/11/19
رسانه خبری سازمان های غیر دولتی ایران

تعداد بازديد : 99

 رئيس هيئت مديره موسسه آشتي در گفتگو با ” وطن “:
 سمن ها مي توانند با همكاري يكديگر معضلات جامعه را كاهش دهند
تاريخ  :  1394/11/19
 رئيس هيئت مديره موسسه آشتي گفت: هماهنگي و همكاري سمن ها مي تواند با افزايش هم افزاي مخاطرات جامعه را كاهش داده و محتواي و نحوه فعاليت سمن ها را در جامعه هدفمند و اگاهانه كند.

به گزارش وطن (پايگاه خبري سازمان هاي غير دولتي ايران)؛ جعفر صابري از اعضاي هيئت مديره موسسه آشتي به “وطن” گفت: موسسه فرهنگي، هنري، آموزشي، انتشاراتي و مطبوعاتي آشتي جزء اولين موسسات ثبت شده در كشور است كه تقريبا از زمان جنگ يعني از سال 62 با نام گروه فرهنگي هنري ميثاق شكل گرفته است كه امور فرهنگي و هنري جبهه را عهده دار بوده است و بعدا تبديل به كميته دانش آموزي جهاد سازندگي شده و فعاليت زيادي داشته است.

وي بيان كرد: بعد از جنگ براي مورد تاكيد قرار نگرفتن فعاليت هاي مذهبي براي مجموعه اسمي غير مذهبي انتخاب شد تا ريشه مذهبي بودن مسئله را مورد تاكيد قرار ندهد به اين جهت كه اراده اي براي فعاليت مذهبي وجود نداشت هرچند كه انديشه مذهبي وجود داشت ولي كار مذهبي در مجموعه تعريف نمي شد به اين معنا كه اصلا وظيفه اي در حوزه مذهبي بر عهده مجموعه نبود و احساس هم نمي شد كه به اين مسئله پرداخته شود.

صابري افزود: اراده براين بود مجموعه اي شكل بگيرد كه توسط همه اقشار جامعه مورد استفاده قرار گيرد به همين دليل زنده ياد پرويز شهرياري كلمه “آشتي” را با درخواست گروه براي مجموعه انتخاب كردند كه در زبان پهلوي به معناي صلح و دوستي است و دقيقا اسمي است كه محتواي مورد نظر فعاليت هاي مجموعه را انعكاس مي دهد.

وي ضمن اشاره به كمبود هاي قانوني در تدوين اساسنامه در ايران بيان كرد: در آن زمان در وزارت ارشاد اساسنامه اي براي اين مجموعه ها طراحي نشده بود براي انتشارات الگوي اساسنامه اي وجود داشت ولي براي موسسات فرهنگي هنري اساسنامه موجود نبود براي همين تيمي از موسسين طرحي را آماده كرديم كه با آزمون و خطا بعدا تصويب شد كه الگوي اساسنامه موسسات فرهنگي و هنري كشور قرار گرفت.

وي افزود: موسسه “آشتي” با اين اساسنامه با كد 8337 مجوز دريافت كرد و آغاز به كار كرد و مجموعه كتاب هايي را دراين سال ها چاپ كرده است كه در بحث فرهنگي كمك شاياني به كشور شده است و موسسه چند دوره به عنوان ناشر نمونه در كشور معرفي شده است.

وي ضمن انتقاد از مشكلات آموزشي كشور افزود: اولين هنرستان غير انتفاعي به نام «هنرستان شهيد مرتضي آويني»دركشور به همت موسسه تاسيس شده و براي اولين بار در ايران رشته هاي مانند گرافيك، عكاسي، فيلمبرداري و تصوير برداري داير شد كه سيلابس اين رشته ها هم در ايران به همت فعالين موسسه تهيه شده است كه به نوعي نظام جديد سالي واحدي براساس اين طراحي در سيستم آموزش و پرورش پايه گذاري شد.

صابري ضمن بيان مشكلات آموزشي تصريح كرد: دانش آموزان موسسه الان جزء افراد شاخص جامعه هستند و 54 نفر قبولي ديپلم و 63 نفر قبولي در دانشگاه ها جزء افتخارات مجموعه بوده است كه براي مدرسه غير انتفاعي پولي نتيجه خيلي جالبي ارائه كرده است كه خروجي مثبتي را نشان مي داد وبچه ها نشان دادند كه در مقوله كنكور افراد شاخصي هستند.

وي با توجه به مشكلات جامعه تاكيد كرد: موسسه در اول كار با وجود برنامه كاري براي چاپ مجله؛ اركان اصلي جامعه يعني خانواده را نشانه گرفت و اولين هفته نامه و يا مجله خانوادگي را در ايران به نام “همسر ” را منتشر كرد كه هنوز چاپ مي شود و باز در كنار اين موضوع در اوايل سال 76 احساس توجه به بيرون از ايران در موسسه به وجود آمد وكار فرهنگي در بيرون از ايران شروع شد و موسسه در كشورهاي حوزه خليج فارس، تاجيكستان و اروپا با داير كردن نمايندگي فعال شد.

وي تاكيد كرد: مجموعه موسسه آشتي يكي از مجموعه هاي موفق و فعال است كه سياست هاي كلاني را همزمان اجرا كرده است به عنوان مثال براي حفظ محيط زيست تيراژ مجله را افزايش نداد عليرغم اينكه اين كار مي توانست صورت بگيرد كه در اين فرايند با استفاده از اينترنت و شبكه هاي مجازي سعي شده است از آسيب هاي زيست محيطي كاسته شود.

صابري ادامه داد: موسسه ، توانايي گسترش فعاليت ها را داشت اما براي اين كه موازي كاري نشود شعبه اي احداث نشد و با همكاري با ساير مجموعه ها هم افزايي را در فرايند امور مشترك در نظر گرفتيم كه بااين دغدغه با ناشران ، موسسات خيريه و انجمن ها كرديم كه باعث افزايش توان دو طرفه شده است و همين امر ، همكاري با ستاد توان افزايي در شهرداري تهران را براي موسسه و همكاران پديد آورده است.

جعفر صابري يادآور شد: موسسه آشتي از مجموعه ها و انجمن هاي فعال براي گسترش فعاليت هايشان حمايت تبليغي كرده است و كمتر مركز خيريه و موسسه مردم نهادي وجود دارد كه با رصد تيم ها و كارگروه هاي موسسه و يا با مراجعه اعم از انجمن هاي بيماران كليوي، تالاسمي، سرطاني و رعد و … مورد حمايت قرار نگيرد البته موسسه آشتي به كليه موسسات و تشكل هايي كه هويت قانوني داشته اند كمك كرده است.

وي در مورد برنامه هاي موسسه بيان كرد: موسسه يك سري خطوط قرمز با يك دور نما و يك سري اهداف را دنبال مي كند؛ هفته نامه و مجموعه سياست هايش را به روز رساني مي كند در اين سياست هاي به روز شده آيتم هاي مصلحت نظام مورد تاكيد است. و اعتقاد بر اين است كه ما در هر كشوري كه زندگي مي كنيم قوانين آن كشور محترم است.

وي افزود: هنجار ديگر مورد تاكيد اين مجموعه شئونات جامعه است گاهي وقت ها به خصوص در حيطه مطبوعات چون قائل به اسناد است بايستي مسئله اي به نگارش در بيايد كه به درد جامعه بخورد گاهي اشاره كردن به يك موضوع در حيطه مطبوعات مضراتي بيشتر به وجود مي آورد. و رعايت اخلاق در نوشتن باعث آرامش در جامعه مي شود.

وي در مورد سياست مجله همسر گفت: مجله همسر وظيفه اطلاع رساني دارد؛ بعضي از مطبوعات در مورد مخاطب خود دچار اشتباه هستند و در تعريف حوزه فعاليت با غلط انگاري موضوعات غير مرتبط را منعكس مي كنند و مجله همسر براي پوشش موضوعات ديگر با سياست جديد با فعال شدن وبلاگ ها و سايت هاي متفاوت، تلاش كرده است اين گونه مسائل به شكل تخصصي در فضاهاي مربوط انتشار پيدا كند.

وي در مورد موسسه آشتي بيان كرد: موسسه شامل كانون هاي جوانان، هميار، بانوان، جهانديدگان و خبرنگاران و هنرمندان است، موسسه اولين اساسنامه كار هنري را ارائه كرده است كه با الگوبرداري شهرداري و وزارت ارشاد مواجه شده است.

جعفرصابري درباره فعاليت هاي بين المللي آشتي بيان كرد: كشورهاي كه مستقيما در آن فعاليت شده است روماني، تاجيكستان، عمان، ابوظبي و دبي ( امارات متحده عربي) ،ايتاليا، انگليس، فرانسه و آمريكا بوده است و چون مجله قبل از چاپ به صورت پي دي اف در سايت قرار مي گيرد و افراد از آن استفاده مي كنند؛ هفته نامه مجله بين المللي است ولي صحفه انگليسي و عربي ندارد و بين المللي بودن مجله تصويب شده است و مجوزمطلب به زبان خارجي را ندارد.

وي در مورد فعاليت هاي مجموعه اشاره كرد: اين مجموعه از اولين موسساتي است كه در مورد سينما فعاليت كرده و در سال 74 با طراحي جشنواره اي به عنوان “دوربين دوم” كه نگاهي به پشت صحنه فيلم ها تلاش مي شد تا شئونات جمهوري اسلامي ايران كه رعايت نميشد انعكاس داده شود و چون امكان اجراي اين پروژه در ايران وجود نداشت كشورهاي عربي براي اكران جشنواره فيلم انتخاب شد با عمان هماهنگي صورت گرفت و براي اينكه جشنواره در بعد بين المللي برگزار شود ارتباط با كشورهاي اروپايي و امريكايي برقرار شد كه با بحث تحريم از اين جهت كه ما ايراني هستيم با ما مشكل داشتند واين هم باز جاي ناراحتي است كه موضع گيري سياسي بر هنر تاثير دارد.

وي با اشاره به تاريخچه جايزه نوبل از تحت تاثير سياست قرار گرفتن اين جايزه انتقاد كرد و گفت: امور سياسي در جايزه صلح نوبل دخيل است و كمتر مسائل انساني در آن لحاظ شده است به همين منظور بنيان گذاران “لوح سپاس آشتي” را كه به زبان پهلوي نوشته شده است را به افرادي كه در متن اقدام بشر دوستانه تاثير گذاشته اند اهدا مي كند.

وي ادامه داد: هر كسي براي بشريت در دنيا اقدامي كرده باشد به اشكال مختلف لوح به او اهدا مي شود در سال اول به بانوي ايراني كه در مورد بچه هاي عقب مانده ذهني كار كرده بود اهدا شد، از رحمان امام علي اف به خاطر پايان دادن جنگ داخلي تاجيكستان با قدرداني سازمان ملل اهدا شد، به ابرام كن دوم به خاطر خدمات بشردوستانه اش اهدا شد به گورباچف اهدا شده است، كوين راد نخست وزير استراليا اهدا شده است كه حقوق بوميان را در سال 2010 به رسميت شناخت و از بوميان معذرت خواهي كرد، به پادشاه قطر بيشتر از 1300 نفر از زن و دختر را كه در وريه اسير شده بودند را با ميانجگري آزاد كرد امسال در 2015 دو كانديد داشتيم يكي مركل و يكي از دانشگاه هاي امريكا كه در حوزه مالاريا نرم افزار شناسايي بيمار را بر روي گوشي موبايل اندرويد توليد كرده است و جان بشريت را از تهديد نجات داده اند لوح به اين مجموعه تعلق گرفت.

وي در مورد تقدير از فعالان اجتماعي داخلي بيان كرد: در حوزه داخلي لوح يادبود و تقدير به افراد فعال اهدا مي شود.به طور مثال به رهبر معنوي اهل سنت در سيستان و بلوچستان كه در نوروز 93 چهار نفر از سربازان را كه اسير تروريستها بودند را با پادر مياني از اسارت نجات دادو از آنجا كه وي چندبار در اين راستا قدم برداشته بود. اين لوح براي تقدير به ايشان اهدا شد.

وي در مورد حمايت موسسه از هنرمندان و پيشكسوتان اظهار داشت: در كشور با راه اندازي مراسمي در كانون آشتي هنرمندان براي اين افراد گلريزان صورت مي گيرد و با اهداي هداياي مادي تلاش مي شود بخشي از مشكل هنرمندان حل شود.

وي ضمن انتقاد از مسولين رسانه تاكيد كرد: ديوار مهرباني هم خوبه و هم بد و اين مسئله بايستي انعكاس داده شود مسئولين رسانه اي بايستي تامل كنند كه چرا كاري را كه ما خودمان مي توانيم انجام بدهيم بايستي از بيرون از ايران تبليغ شود و خودمان كاري انجام نمي دهيم و بعد با كپي برداري تلاش داريم خودمان را همگام با جامعه كنيم. در دانشگاه رشته اي به اسم فرهنگ عامه وجود دارد و يكي از بهترين اساتيد اين رشته كه در حال حاضر كنار كشيده است دكتر جابر عناصري است كه اين بزرگ مرد محقق در اين خصوص صحبت دارد.

وي ادامه داد: شب چله در ايران جشن گرفته مي شود كه همه چيز در مورد آن رعايت مي شود ولي به معنويت شب چله اشاره و دقت نمي شود كه چرا شب چله در ايران وجود دارد ما روستازاده هستيم گاهي در بارش برف و باران زياد و سرماي زياد مردم دچار مشكلات مي شدند كه اين اتفاقات باعث مي شد بعضي از خانواده ها براي اتمام فصل سرما قوت و غذاي كافي نداشته باشند و دراين شب “بزرگ قوم “با تقسيم مايحتاج سعي در كمك به نيازمندان قوم براي به پايان رساندن فصل سرما داشته است كه شب چله بهانه اي بود كه همه اقوام در خانه بزرگتر با تقسيم بندي مايحتاج را در اختيار فقير با عزت و احترام قرار دهند كه بهانه اي براي دور هم بودن وشادي بوده است.

وي درمورد تغيير بسترهاي جامعه و كاهش آسيب ها تاكيدكرد: بزرگترين ضعف در اين موارد عدم درك جايگاه بزرگتر ها و روساي قبايل است كه مي توانند پيشرفت را ايجاد كند كه احترام به بزرگترها در قبيله ها وجود دارد و ورود در اين موارد توسط بزرگترها راهگشا است كه آمريكا و بويژه انگليس اين مسئله را در مورد كشور هاي مستعمره رعايت كرده اند.

وي ضمن نگاه انتقادي به رسانه ها تصريح كرد: ما در حوزه اطلاع رساني تلويزيون، اينترنت، مطبوعات و ماهواره و شبكه هاي اجتماعي را داريم و در عين حال از هيچ كدام درست استفاده نمي كنيم و اساسا برنامه سازي مناسب صورت نمي گيرد، 36هزار كارمند صدا سيما نمي توانند با يك شبكه زير 100 نفر رقابت بكند و آمار بازديد كنندگان يكساني ندارند.

شايان ذكر است جعفر صابري متولد 1346 و در حوزه ساختمان، سينما، مديريت و زبان هاي خارجي تحصيل كرده است و با عضويت در هيئت مديره تعاوني مطبوعات كشور، مسئوليت مركز پژوهش تعاوني مطبوعات كشور، فعاليت در معاونت پژوهش سينمايي، عضويت هئيت امناي محله سه منطقه 5، عضويت ستاد سمن ها و عضويت در رسانه و تيلبغات منطقه 5 در حوزه سمن ها فعاليت مي كند.

0/5
[ دوشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 21:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ عاطفه

 

جعفر صابری/ عاطفه

 

یک شنبه 4 بهمن 1394

عاطفه

 نمکدان ها را از کنار سفره غذا بردارید…

گرچه این یک پیام  برای سلامت است اما درست مقابل با فرهنگ  بودن  نان و نمک بر سر سفره های ما ایرانیان است!

روزگاری نه چندان دور سنت صله رحم بشدت در بین ما رواج داشت و بیشتر وقت ها  اقوام و دوستان  به هر بهانه ای در خانه یکدیگر و یا دشت و دامن طبیعت  اطراف شهر ها گرد هم می آمدند و روزگار را با خوشی سپری میکردند … تا این که  بچه هایمان بزرگ شدند و خانه های قدیمی با حیاط و حوض که داشت دیگر برای زندگی مان خیلی کوچک شد … خانه های بزرگمان جایش را به آپارتمان های کوچک داد و اتاق های مهمانمان تبدیل به هال و پذیرایی شد و آشپزخانه ها که روزی  حریم کد بانوی خانه بود دیوارش کوتاه شد و دستشویی ها از کنار حیاط به داخل همان هال و پذیرایی که میهمانهایمان  باید بنشینند انتقال یافت!

کم کم محبت هایی که با دیدن روی یکدیگر  جان میگرفت جایش را به  شنیدن صدا و بعد پیامک و بعد هم تصویری از دور داد و حریمی به نام حریم خصوصی، حتی برای فرزندانمان  بین ما و آنها حائل آمد و این طور شد که عاطفه ها کم رنگ و کم رنگ تر شد…

این روزها دیگر به ندرت در شهر های بزرگ  اقوام دور هم جمع میشوند و یا با هم به دشت و بیابان و دامن طبیعت می روند …اگر هم دست بر قضا  دور هم جمع می شوند برخلاف گذشته که سراغ قبله خانه یکدیگر را می گرفتند که کدام سو است شماره وای فا  را می پرسند و این کل زندگی ما شده …

به کجا میرویم به جای ابعاد صفحه تلویزیون ها و گوشی هایمان چقدر دلهایمان را بزرگ کردیم … مادر بزرگ ها و پدر بزرگ هایمان کجا هستند… آنها همان پدر و مادر هایی بودند که ما  خوب یاد مان هست چقدر به بزرگتر هایشان احترام می گذاشتند،آن زمانها این همه مرکز نگهداری ازسالمندان نبود حیاط ها بزرگ بود اما خانه ها و اتاقها تو در تو و کوچک بود ولی خیلی جا داشت آنقدر که عروس با مادر شوهر و یا داماد با مادر زن زندگی میکردند…بچه ها که ما ها بودیم بزرگ می شدیم درس می خواندیم تو یه خونه یکی دوچرخه داشت و یک کتابخانه بود …یادش بخیر تلویزیون ها کنترل نداشت و یک رنگ بود ،با غروب آفتاب برنامش شروع می شد و هنوز نیمی از شب باقی بود که تمام برنامه هاش تمام میشد…

پشه بند ها ی سفید جایی برای غلت خوردن در شب های تابستان های داغ بود و صدای خوب قمری ها بخصوص در تهران، راستی دیگه حتی کلاغ ها هم در شهر ها کمتر دیده می شوند . شاید این ها برای سلامتی ما بهتره!

نمک نباید بخوریم مریض می شویم نمک و نمکدان ها را باید از کنار سفره برداریم و راستی کدام سفره ؟کدام غذا ؟ مگه فست فوت و پیتزا نمک می خواد…بگذریم به خودمون بیائیم فرهنگ ما با همین چیزهای خوب ساخته میشه تمام دنیا حسرت مهمان نوازی و درِ باز خانه های ایرانی را دارند و ایرانی به جهت رویِ گشاده و سفره پهنش که میهمان را به نان و نمک دعوت می کند می شناسد…

خیلی چیزهای دیگه هست که سلامتی ما را به خطر می اندازد  بیاییم آن ها را از کنار سفره های دلمان برداریم و عاطفه هایمان را بیشتر کنیم.

 یا حق

جعفر صابری

[ یکشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 12:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ آسمان آبی زمین پاک

یک شنبه 4 بهمن 1394
 

آسمان آبی زمین پاک
جعفر صابری/ آسمان آبی زمین پاک

در اواسط دوره ریاست آقای دکتر محمود احمدی نژاد  بعنوان شهر دار شهر تهران تیمی از جوانان  علاقه مند عضو کانون جوانان مؤسسه آشتی بعد از معرفی پروژه   تفکیک و بازیافت زباله در مبدا

که توسط صاحب همین قلم آماده شده بود تحقیقات میدانی خود را آغاز و پس از تحقیق و مطالعه و گفت و گو با کارشناسان و متخصصان، آماده و بطور مستقیم به دست ایشان رساندند . مدتی بعد این طرح توسط کارشناسان سازمان بازیافت شهر داری بررسی و در جلسه ای به ما اعلام شد که بدلیل اینکه  در طرح تفکیک و بازیافت ما استفاده از موتور سیکلت های سه چرخه پیش بینی شده بود و  اداره راهنمایی و رانندگی این گونه وسایل را شماره گذاری نمی نماید این طرح قابل اجراء نیست!

اما متأسفانه کمتر از دوسال بعد قسمت هایی از این طرح به طور ناقص در تهران و بعضی از کلان شهر ها اجراء شد و هم اکنون نیز در حال اجراء است.

شایان ذکر است این طرح به شکل و شرایط دیگری با عنوان جشنواره حفظ محیط زیست در دو نوبت ،ابتدا مدیریت دولت آقای دکتر احمدی نژاد و بار دوم  دولت آقای دکتر روحانی به ریاست سازمان محیط زیست تقدیم شد ولی تا کنون هیچ نتیجه ای نگرفتیم.

 اینکه چرا و به چه دلیل این اتفاقات در برخورد با بیشتر طرح ها و بر نامه های جاری در کشور صورت  میگیرد مهم نیست. اما اینکه  مجدد  بحث آسمان آبی و زمین پاک مطرح می شود ما را برآن داشت تا قسمت هایی از طرح را تقدیم نمائیم  به امید اینکه شاید این بار  ثمر بخش باشد.

طرح تفکیک زباله از مبدأ برای بازیافت…

با در نظر گرفتن هزینه های فراوان تفکیک و بازیافت زباله و مشکلات فراوان این گونه خد مات شایسته و بایسته است تفکیک و بازیافت زباله در مبدأ صورت گیرد وایجاد طرح های تشویقی   منطقی است.

در حال حاضر انتقال زباله  ها از درب منزل در ساعت  ده شب مقرر شده و تبلیغات گسترده ای نیز در این خصوص صورت میگیرد  ولی متأسفانه این نقل و انتقال، گاه تا صبح و یا ظهر روز بعد ادامه دارد و این موضوع نیز معضلی است.

هدف اصلی :

 طرح حاضر با دو رویکرد ایجاد انگیزه های مالی برای خانواده ها ، همچنین شرکت ها ، مؤسسات شخصی و حتی دولتی و همچنین ایجاد شغل و کسب درآمد برای افراد علاقه مند مطرح می شود. که بیشترین سود را برای شهر داری و محیط زیست به همرا ه خواهد داشت .

توضیح طرح:

در زمان نه چندان دور  خانواد ها نان خشک و زباله های قابل تفکیک خود مانند ظرف پلاستیکی،شیشه و ملامین، حتی مسی و آلمینیومی خود را تفکیک و به افرادی که با چرخ های دستی بعنوان چوبکی و نمکی همه ساعت روز در خیابان ها حاضر بودند ارائه می دادند و به ازای آن نمک مصرفی، لوازم نو پلاستیکی و حتی پول نقد دریافت می نمودند…این روش ساده ولی بسیار کار آمد، چند حسن فراوان داشت:

اولاً انگیزه ای برای تفکیک زباله های در مبدأ،برای بخش عظیمی از خانواده ها بوجود می آمد،

دوماً  هزینه  قابل توجهی بابت جمع آوری ، حمل و تفکیک زباله از دوش شهر داری کاسته میشد

سوماً شکل  کار تفکیک زباله  بسیار زیبا تر و شایسته تر از شرایط فعلی که بیشتر وقتها افرادی را تا کمر دولا شده در بین سطل های جمع آوری زباله مشاهده میکنیم بوجود می آمد و از پاره شدن کیسه های زباله و در هم شدن آنها و بوجود آمدن بوی بد و … کاسته میشد.

 چهارماً…پنجماً… و…

 در این طرح بجای پرداخت پول نقد  از کوپن های خرید نقدی که امکان خرید را برای شهر وندان از فروشگاهای شهر وند فراهم می سازد استفاده می شود حتی گاه بدلیل مسائل تشویقی شایسته است بهای زباله خریداری شده بیشتر از اصل کالا باشد چراکه هزینه های بعدی جمع آوری و حمل و تفکیک و یا نابودی این زباله بیشتر از قیمت تمام شده است لازم به ذکر است بعضی از این زباله ها آسیب شدیدی به محیط زیست وارد می سازد که غیر قابل جبران است و با در نظر گرفتن این فاکتور ها پرداخت بهای بیشتر برای زباله هایی که اگر درست مدیریت شود  نه تنها به محیط زیست آسیب نمی زند بلکه می تواند مجدداً با بازیافت درست به چرخه تولید نیز باز گردد و به صورت ماده اولیّه حتی چرخ تولید را نیز به گردش در آورد.

ما در این طرح بیش از هرچیز به کسر هزینه ها و حفظ محیط زیست توجه کرده ایم و شاید در نگاه اول این طرح هزینه به همراه خواهد داشت، اما  با ارائه اصل برنامه ها منابع قابل توجهی را برای مدیریت شهری به همراه خواهد داشت که بازگشت آن در چرخه مدیریت شهری نه تنها به هزینه های جاری بلکه به  شهر وندان نیز خدمت می نماید.

کم نیستند افراد و شرکت هایی که با کمال میل تمایل به ورود به بخش سرمایه گذاری در بخش تفکیک و بازیافت زباله دارند و این حرکت  می تواند شرایط ورود ایشان را فراهم سازد و از حضور افرادی که هنوز اصرار به جمع آوری سنتی زباله ها دارند جلوگیری نماید.

دیگر در هر محله و یا محیط های زیست طبیعی ما شاهد انباشته شدن زباله ها نخواهیم بود و با توجه به درآمد قابل توجه تفکیک زباله ها در مبدأ همه مردم سعی خواهند کرد از این منبع مالی بهره مند شوند و شرکت ها و مؤسسات خصوصی و یا دولتی حتی بیمارستانها نیز ابتدا از راههای تشویقی فراوان و در نهایت با برخورد های قانونی و حتی تنبیهی به جمع حامیان محیط زیست افزوده خواهند شد . این جهان با همه ی کستردگی که دارد هرلحظه در حال کوچک شدن است و محیط زیست ما به دست خود مان در حال نابودی است .

 همان طور که عرض شد متأسفانه قسمت هایی از این طرح در حال حاضر  در حال اجراء است حتی همان  موتور های سه چرخه در حال حاظر به کار گرفته شده اند و کیسه های دریافت زباله هایی چون ظروف پلاستیکی ، روزنامه و مجلات باطله و… در بیشتر  محلات وجود دارد اما این همه، طرح ما نبوده و نیست… ما در طرح خود این شرایط را به وجود آورده بودیم که موتور سوار های سه چرخه بتوانند  هرزمان در طول روز در محلات حاضر باشند و  تفکیک زباله درب منزل صورت گیرد اینکه شخصی از خانواده، زباله بدست راه بیفتتد و برود درب کیوسک های بازیافت و به جای کلی زباله،هدیه یک دفتر چه یادداشت بیست برگ کوچک بگیرد هیچ انگیزه ای به وجود نخواهد آورد ضمن اینکه بیشتر مواقع افراد مسئول در این مراکز هم حضور ندارند. اینکه هزاران بروشور و کاتالوک با صرف میلیونها تومان برای آگاه سازی مردم به چاپ برسد و در سراهای محله به دست مراجعه کنندگان داده شود، هیچ جایگاه منطقی ندارد و شایسته است از مطبوعات  فعال و همچنین صدا وسیما بهره گیری شود. بی شک اگر مدیریت شهری درستی صورت گیرد انگیزه های مردمی بیشتری برای ایجاد آسمانی آبی و زمینی پاک فراهم خواهد شد.

معذالک چون گذشته ما در خدمت  مسئولین محترم هستیم.

 روابط عمومی  هفته نامه بین المللی همسر

[ یکشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 12:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/فروش شبکه ای

جعفر صابری  جعفر صابری/فروش شبکه ای

اقتصاد بیمار و شرایط بحرانی بیکاری قشر عظیمی از جوانان جویای کسب وکار را به  هر سویی می کشاند و این گونه نگرشهای برخواسته از اقتصادی بیمار و جهان سومی در دراز مدت لطمات غیر قابل  جبرانی را به پیکره جامعه بخصوص روح و روان همین جوانان وارد میسازد که به هیچ وجه قابل جبران نخواهد بود.

 برای بهتر شناختن این معضل اجتماعی باید ابتدا تعریف درستی از کار را داشته باشیم:

 کار می‌تواند به‌عنوان انجام وظایفی تعریف شود که متضمن صرف کوشش‌های فکری و جسمی بوده و هدفشان تولید کالاها و خدماتی است که نیازهای انسانی را برآورده می‌کند و شغل یا پیشه، کاری است که در مقابل مزد یا حقوق منظمی انجام می‌شود. کار در همه فرهنگ‌ها اساس نظام اقتصادی یا اقتصاد است،‌ که شامل نهادهایی است که با تولید و توزیع کالاها و خدمات سروکار دارند.

 اما آنچه در این روش از فروش کالا  با عنوان شبکه ای مطرح میشود. به زبان ساده این است که شما کالایی را  به قیمت حداقل یک میلیون تومان خریداری میکنید و سپس با معرفی سه یا چها ر نفر که آنها هم یک میلیون تومان خرید می کنند از درصد تخفیفی برخوردار میشوید و البته شما می توانید خریدی هم نداشته باشید اما بهتر است که داشته باشید این فروش اگر نقدی و همان اول کار باشد بیست درصد برای شما تخفیف به همراه دارد ودوستان شما که معرفی کرده اید هم با خریدشان هم تخفیف میگیرند و هم به شما سود ی میرسد و این ادامه پیدا میکند والی آخر… شاید در نگاه اول داستان همان گلدکویست  باشد اما بااین تفاوت که اینجا جنسی وجود دارد و خرید وفروشی هم صورت میگیرد اما خرید از یک شرکت مثلاٌ ایرانی با کالا های صد در صد خارجی و مونتاژ شده در وطن، و این داستان با تمام بدی که دارد  به نظر خوب است چرا که در آمار اولیه بیش از ششصد هزار نفر در این سیستم وجود دارند که حدود دویست هزار نفر حسابی مشغول این کار هستند و هر روز هم بیشتر میشوند ودرواقع هرروز در حال خرید از کالا های این شرکت اولیه هستند که اقلامی چون ساعت مچی – ادویه جات – لوازم بهداشتی و آرایشی و حتی دم جوش دارد البته عسل هم موجود است!  در این روش از فروش، کالا توسط عزیز ترین دوستتان به شما معرفی می شود و شما نیز می توانید وارد این شبکه بشوید یعنی بهتر است که وارد شوید و در گیر آوردن مشتری برای این شرکت شوید  تا سود ی از فروش بگیرید!

این کل داستان فروش شبکه ای است که در ایران تعریف شده ، اما مهمترین سؤال ها اینها هستند؟

 این جا چه اتفاقی بعنوان کار برای این ششصد هزار نفر افتاده و اساساً  جز بازار یابی و فروش کالا به دوستان و اقوامشان چه اتفاقی افتاده البته تولید و فروش شرکت  اولیه بشدت افزایش داشته و دارد!و سود زیادی برای صاحب کار خانه و مدیران شرکت واسطه فروش …

این روش به تنهایی  بد نیست که گاه بسیار هم خوب است ! اما واقعاً تعریف کار در این پروسه چیست؟

 مگر نه اینکه در فقه اسلامی اگر کالائی مثل طلا  بدون اینکه کاری رویش صورت گرفته باشد تنها با خرید و فروشش دارای مشکل شرعی است؟

این انبوه جوانان مشتاق کار و درآمد که  غالباً تحصیل کرده  نیز هستند  چگونه چرخ تولید این مملکت را می چرخانند و ما در آینده چه چیزی داریم که نامش را تولید  ملی می گذاریم؟

اینکه وزارت خانه ای با دادن مجوز و حتی قیمت گذاری روی کالای تولید این مراکز پشتیبان  قانونی ایشان می شود فاجعه ای هست که در آینده ی نه چندان دور  آسیب شدیدی به جامعه   جوان ما وارد می سازد و از طرف  دیگر  وجاهت  این گونه کسب و کار را که در جهان تعریف  درستی هم دارد را در ایران از بین می برد و اعتماد مردم را سلب می سازد.

هشدار ما به خانوادهای محترم، بخصوص جوانان عزیز این است که بیشتر بیندیشند و به دنبال مشاغل عاقلانه و درستی باشند که گرچه درآمدش اندک است اما منطقی و آینده دار باشد.

ضمناً صرفاً جهت اطلاع مسئولین محترمی که در این خصوص فعالیت میکنند ،عرض میکنم بد نیست  تاریخ این شرکت ها را مطالعه بیشتری نمایند و برای نمونه توجه داشته باشند که یکی از مهمترین دلایل فروپاشی دولت شیلی این گونه شرکت ها بودند!

 جعفر صابری

دکتر آلنده و دکتر چه گوارا ــــــــــــــــــــــــ دکتر آلنده۱۱

11سپتامبر سال ۱۹۷۳ سالروز پایان حکومت سالوادور آلنده رئیس جمهور سوسیالیست کشور شیلی است. در این روز جمعی از نظامیان شیلی به ریاست ژنرال اوگوستو پینوچت (پینوشه) کاخ ریاست جمهوری …

۱۱سپتامبر سال ۱۹۷۳ سالروز پایان حکومت سالوادور آلنده رئیس جمهور سوسیالیست کشور شیلی است. در این روز جمعی از نظامیان شیلی به ریاست ژنرال اوگوستو پینوچت (پینوشه) کاخ ریاست جمهوری شیلی را محاصره کردند. آلنده با تفنگی که قبلا فیدل کاسترو به او هدیه کرده بود به میان مدافعان کاخ رفت و ضمن مبادله گلوله کشته شد. همسر او همان روز اعلام کرد که کودتای نظامیان با کمک و نقشه واشنگتن و به دست CIA انجام شده است. آلنده که در سال ۱۹۷۰ به ریاست جمهوری شیلی انتخاب شده بود بسیاری از شرکتهای آمریکایی فعال در شیلی را ملی کرده بود. کمپانی آمریکایی «آی تی تی» در ساقط کردن آلنده نقش موثر داشته است. آلنده که افکار مارکسیستی داشت پس از روی کارآمدن، تلاش کرد که سوسیالیسم را در شیلی در چارچوب دمکراسی و با تعاونی کردن موسسات پیاده کند که توام با خشونت نباشد ـ همین روشی که کمونیستها پس از فروپاشی شوروی در پیش گرفته اند.

آلنده بارها گفته بود که برای دولت آمریکا ـ به سبب نفوذ کمپانی های بزرگ در دولت واشنگتن ـ تامین منافع مادی در درجه اول اهمیت قرار دارد. مورخان چگونگی کودتا بر ضد آلنده را با آن چه که در ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ (ماه اوت ۱۹۵۳) در ایران منجربه سقوط دولت دکتر مصدق شد مقایسه کرده و مشابه هم می دانند. آلنده در دفتر خاطراتش نوشته است که «تاریخ» نثار دولت هایی که بدون دلیل برای رسیدن به هدفهایشان از زور استفاده می کنند شرم خواهد کرد.

در پی کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ شیلی، ظرف یک ماه، هفت حزب هوادار آلنده غیرقانونی اعلام شدند و بیش از دو هزار تن از جمله چند روشنفکر بنام شیلیایی سر به نیست گردیدند و ….

«تاریخ نشان داد که مردم شیلی در نخستین فرصتی که به دست آوردند قدرت را به پیروان آلنده سپردند و دختر او اینک رئیس پارلمان است و دختر یک ژنرال مقتول وی رئیس جمهور، و پیونوشه هم آخر عمر در حبس خانگی و داشتن چندین پروند قتل و سوء استفاده مالی و نقض قانون اساسی در دادگاه درحالیکه دچار بیماری آلزایمر (فراموشی) بود درگذشت.

همین کار (انتقامیگری و عمدتا به طرق دمکراتیک) را مردم اندونزی قبلا کرده و دختر سوکارنو را سالها پس از برکناری پدرش که بنیادگذار این کشور بود به رهبری اندونزی برگزیده بودند. در یونان، گواتمال و کنگو نیز چنین شد. در کنگو «کابیلا» از پیروان لومومبا «موبوتو» را برکنار و در به در کرد. به خاطر داشته باشیم که پس از پیروزی انقلاب ایران، بسیاری از پیروان راه دکتر مصدق که با آنان پس از براندازی ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ بدرفتاری شده بود به کار و مقام باز گشتند و با کودتاگران همان معامله ای شد که بعدا موبوتو، سوهارتو و پینوشه به صورتی دیگر دچار آن شدند.


[ یکشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 12:15 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مدیریت شهری

 


 

 گاهی وقتها انسان در حیرت قرار میگیرد که این چه مدیریت شهری است که در بیشتر موارد ،هر انسانی را متحیر میسازد و میماند که این همه دقت و توجه در بعضی موارد مدیریتی تا چه اندازه ؟عجیب است!

چندی پیش به یکی از شهر داری های ناحیه ای در تهران بزرگ سر زده بودم، از همان بدو ورود بوی بسیار تند و زننده ای مانند بوی مدفوع انسان به مشام مان آمد ،که بعداز تحقیق مشخص شد پیمانکاری که وظیفه اش تأمین کود لازم برای گیاهان داخل ساختمان بود از مدفوع  و کود انسانی برای گل  و گیا هان ساختمانی استفاده نموده…که چون خود این عزیزان هم در رنج بودند، پیگیری اش کاری بی ارزش می نمود.

 شاید شما هم گاهی اندیشیده اید که چرا  درست در فصل زمستان و اصولاً با شروع سال تحصیلی تمام کار های عمرانی نظیر  تغییر جدول ها ی خیابان و عریض نمودن مسیر آب ها و آسفالت کاری و یا  تعمیر و تعویض لوله ی آب ها و یا گسترش و تقویت خطوط گاز ها و یا گسترش شبکه تلفنی ، خلاصه همه ی کار های این چنینی در این فصل و روزهای آخر سال باید انجام شود،فصلی که ترافیک برای ادارات و مدارس و خلاصه کار های شب عید  و…بیش از حد ممکن است . یکی از دلایل اصلی که در پاسخ به این سئوال به ما داده شد، این است که همواره ماههای ابتدایی سال به تأمین بودجه و تخصص آن در بخش مربوطه میگذرد و به همین دلا یل زمان کار، همواره به نیمه دوم سال و شروع فصل مدارس و سرما مطابق میشود . البته کارشناسان محترم این سازمانها و ادارات خود می دانند که حتی آسفالت  نمودن هم در این سر ما بی ارزش است گاهی وقتها یک خیابان در طول سه ماه سه بار کنده و باز آسفالت می شود . گاهی وقتها آسفالت ها چنان صورت میگیرد که استخری از آب بوجود می آید و همه ی اینها بدان دلیل است که امثال آن پیمانکار به اشتباه بجای کود حیوانی از کود انسانی استفاده نموده است!

هرس درختان و یا تعمیر و باز سازی و خد مات اینچنینی در هر شهری لازم و ضروری است اما این چه مدیریت شهری است که این گونه  خدمات را درست در ساعت اوج ترافیک شهری و تردد عمومی انجام می دهد این روز ها در بیشتر خیابانها حتی اتوبان ها ما شاهد ترافیک شدیدی هستیم که وقتی به علت آن توجه میکنیم هرس درختان  اطراف خیابان ها است. یعنی مسئولین مربوطه نمی توانند ساعات کم ترد و یا ایام تعطیل آخر هفته این خدمات را به انجام برسانند؟  خوشبختانه ایام تعطیلی  در کشور ما  کم نیست!

آیا آقایا نی که برای بازدید و دیدار به شهر های مختلف جهان سفر میکنند ندیده اند که بیشتر خدماتی این گونه، حتی شبها صورت میگیرد تا مردم در رفاه بیشتری باشند… 

 

باید عرض شود یک روز، 24 ساعت است که نیمی از ان شب و نیمی روز است و تمام شب برای استراحت و آرامش نیست !

خد مات شهری بخصوص در کلان شهر ها شایسته است 24 ساعته باشد. نه از ساعت 9 صبح تا 14 …معذالک شایسته است مدیریت شهری نه با برخورد شدید و تند با نویسنده گان  اینگونه  مقاله و یا دوستانی که به طرح موضوع می پردازند، بلکه با بکار گیری اندیشه و دانش بیشتر و خرد اجتماعی  به رفع این گونه موارد همت لازم را بنمایند .

این کشور متعلق به فرد فرد ما است و هریک از ما مسئول هستیم که در راه  آبادانی آن نه تنها بیندیشیم بلکه کوشا نیز باشیم.

بیاد بیاورید حضرت علی (ع) را که حتی به برادرش هم در خصوص بیت المال رحم ننمود و عزیزترین دوستانش را  آنجا که حقوق مردم به میان آمد از خود رنجاند . امید است حال که مسئولین دلسوز نظام  بشدت با این عوامل برخورد می کنند افراد نابخرد به هوش بیایند و قبل از اینکه دیر شود حسابشان را از دشمنان ملت سوا سازند!

التماس دعا

جعفر صابری

 

 

[ یکشنبه سیزدهم دی ۱۳۹۴ ] [ 21:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/تناقض

شنبه 12 دی 1394

تناقض

جعفر صابری/تناقض

  بچه که بودیم یادمون داده بودند هر چیزی که می شنویم نباید باور کنیم و یا حتی اگه می بینیم باز باید در باره اش تحقیق کنیم !این موضوع را طوری برای ما مطرح کرده بودند که نه تنها جزو اخلاقی در پرورش  شخصیت مان شده بود بلکه از اهمیت دینی نیز بر خوردار بود.

ما یاد گرفتیم که دروغ بد است ،مال مردم  خوردن بد است ، دزدی بد است و این موضوعات با دین و دینداری ما همسو است. اما به مرور که بزرگ شدیم  دیدیم نه، هر چیزی تبصره و ماده و خلاصه راه در رویی دارد و این تناقضات رفته رفته در وجود ما نفوذ کرد و یک طوری شد شخصیت  فرد فرد ما ،به بچه هامون راحت دروغ می گوئیم به زنمون و به نزدیک ترین دوستانمون و اسمش رو می زاریم دروغ مصلحتی و توجیح می کنیم ،این براش بهتره اگه راستش رو بفهمه ناراحت میشه! مال مردم را می خوریم و می گوئیم این حقش است و آنقدر دزدیده که این توش گمه! شخصاً داد گاه تشکیل میدهیم، حکم میکنیم ، رای میدهیم ، و حکم را اجراء میکنیم… گاهی وقتها قسم دروغ میخوریم و می گوئیم این طوری بهتره …پشت تلفن به دروغ هزار موضوع را مطرح میکنیم و می گوئیم اگه راست بگیم طرف ناراحت میشه … این ربطی به دین و دینداری نداره ،این خلاف اخلاق و شرف انسانی است که در جامعه ما بشدت رشد پیدا کرده و در چنین شرایطی باید به انتظار یک فاجعه باشیم که نه امروز بلکه آینده ما را نابود خواهد کرد.

در سال 1328 گروهی که به دعوت دولت وقت ایران از چند کشور اروپایی از جمله اتریش به ایران آمده بودند به بیش از 40 شهر، 19 روستا و 140 مدرسه سر زدند و در پایان یاد داشتی را به مسئولین وقت تقدیم نمودند که به پیوست تحقیقی که در سال 1340انجام شد ه در اداره کل فرهنگ و هنر آن زمان ،ثبت و در حال حاضر در دفتر مطالعات و تحقیقات وزارت  فرهنگ وارشاد اسلامی موجود می باشد.

در این سند به زبان ساده شده نوشته که: در راه گسترش توسعه در ایران  سه نکته مهم  وجود دارد  که عبارت است از:

 1-ایرانیان با هوش و با ذکاوت هستند.

2- ایرانیان دردرک زیبا یی ها مشکلی ندارند.

3- ایرانیا ن به سنت های پیشین خود پایدار هستند.

و اما هشت عامل و ما نع نیز در راه توسعه ایران وجود دارد که عبارتند از :

پائین بودن حمایت از کار های ملی  در دولت

تمایل به مخفی کردن خطا ها ی شخصی و اجتماعی

تمایل بی اندازه به تحصیل ،اقتضا منافع در کوتا ه ترین زمان ممکن

تمایل به برنامه کوتاه مدت

کارهای مداوم و کلیشه ای روزانه

کمبود ابتکار و اتکاء به دولت و حکومت

 اعتقاد راسخ به قضا و قدر و قدرت

انتظار عجولانه از حمایت های خارجی بدون تغییر

جالب این است که در سال 1353 یک تحقیق  و مطالعه نیز با عنوان گرایشات فر هنگی نگرشهای اجتماعی در ایران  توسط مرحوم علی اسدی  انجام شد که در آن اعتماد مردم به مردم 53% مشخص گردید و همین مطالعات در سال 1383 با تلاش آقای دکتر محسن گودرزی صورت گرفت که  تبدیل شد به 24%.

 در خصوص شبکه های اجتماعی لازم است  گفته شود در سالهای نه چندان دور گفتمان اجتماعی از بالا به پائین بود،  و بعد از بررسی های لازم و کارشناسی شده به رسانه ملی راه پیدا میکرد و نظر کارشناسان و صاحبان اندیشه بر موضوع، نظارت داشتند ولی در حال حاضر این گفتمان از پائین به بالا است و هر کس می تواند نظری بدهد و به سرعت گسترش می یابد که عیوب زیادی دارد از جمله مهمترین آن این است که شایعه  گسترش سریعی می یابد و از آن بد تر اینکه نا بخردانه این کار میشود و به همین دلیل آسیب شدیدی به اذهان عمومی وارد می شود. در واقع آنچه امروز مورد نظر است این است که پروژه آن شرق شناس معروف،اجرائی می شود و در آن سه محور مهم هدف گرفته شده است :

خانواده و نظام اصلی جامعه 

نظام آموزش و پر ورش 

ونادیده گرفتن گروه شاخصین و صاحب نظران اجتماعی و نخبگان

در واقع ما خود مان این کار را شروع کرده ایم و نابودی هر سه را شروع کردیم .

 شخصی گفته : ما کاری می کنیم که ایرانیان زنانشان در 2020 در حد برهنگی به خیابان ها بیایند. اما جالب این که او معتقد است مر دان ایرانی خودشان برای این کار پا پیش می گذارند.

 متاسفانه حتی اروپایی ها هم در این مهم از ما جلو  تر هستند و امروز در گیر بهبود وضع خانواده می باشند.

 بی شک بیان این واقعیت ها با برخورد های شدید افراد ی همراه خواهد بود که نه ،این طور نیست و شما عاملین دشمنان بیگانه هستید واز این جمله موارد که ضمن عرض احترام به ایشا ن و توجه به دلسوزی این عزیزان باید بگوئیم ما نیز چون شما عاشق ایران و اسلام هستیم و اگر نبودیم اینجا نبودیم ! دوستان و عزیزان واقعیت این است که ما امروز با تناقض های شدیدی در جامعه رو برو هستیم که بشدت به نسل آینده ما لطمه وارد خواهد نمود اگر درست اندیشه ننمائیم.

 شهر داری تهران تنها برای رفع معضل کارتن خواب ها و معتادین در هر منطقه از  این کلان  شهر میلیار د ها تومان  خرج تأسیس مراکز نگهداری و آموزش نموده که  جنبه در مان دارد  که اگر یک سوم این مبالغ در آموزش و پرورش و ایجاد شغل برای فارغ التحصیلان بیکار هزینه می شد  و جنبه پیشگیری پیدا می کرد ، چند سال بعد نیازی به  گسترش بیشتر مراکز باز پروری نبود. گرچه باید از تلاش شهردار محترم و اعضای شورای شهر کمال تشکر را به عمل آورد.اما بحران تنها بحران بی آبی و یا آلودگی هوا و…نیست باور بفرمائید تناقضات رفتاری و کرداری فرد فرد ما اعم از مسئولین وحتی والدین ،باعث نابودی نسل آینده می شود و متأسفانه دین گریزی را به همراه می آورد. دینی که پیام آوری چون محمد مصطفی (ص) را داشته و دارد. پیامبری که ختم پیامبران بود و انتهای اخلاق و درستی و رحمت است …بیائید در این ایام خجسته میلاد آن بزرگوار و فرزند عزیزش حضرت اما م جعفر صادق (ع)  معلم اخلاق و درستی، کمی بیشتر به مسائل انسانی و ایمانی توجه کنیم نه برای لطف به دیگران ،که برای نجات خودمان!

التماس دعا

 جعفر صابری

[ شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۴ ] [ 20:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/طرح اجرائ نماد های ملی مردمی

 جعفر صابری/طرح اجرائ نماد های ملی مردمی سه شنبه 24 آذر 1394

طرح اجرائ   نماد های ملی مردمی

 در این طرح  بران هستیم تا با ارج نهادن به فرهنگ و تمدن و همچنین ارزشهای دیگر ملت ها به نشان قدر دانی از تلاش انسانهایی که خدماتی ارزشمند برای رفاه حال بیشتر بشریت انجام داده اند در محل تولد و یا کشور یا شهری که تمایل به اجراء پروژه را داشته باشند تندیس  یا نشانی ویژه بنا سازیم که همواره نشان دهنده ی قدردانی و تقدیر جامعه  بشری از آن شخص باشد.

حدف

همانطور که گفته شد این تندیس و نشان به جهت قدر دانی از تلاش آن شخص بنا می شود و همچنین ترقیب کننده نسل جوان خواهد بود که در راه خدمت به دیگران پیش قدم باشند و بازدید کنندگان نیز به این بهانه با فرهنگ و تمدن و همچنین مردم و منطقه بیشتر آشنا می شوند و از طرف دیگر تمایل برای دیدن و بهتر شناختن ااین افراد باعث جلب بیشتر توریست و گردشگر منطقه می گردد که به رونق اقتصادی و همچنین معیشتی مردم آنجا نیز کمک می کند و همین عاملی است که مسئولین بیشتری در جای جای جهان به اجراء این پروژه تمایل نشان دهند چرا که هم  وجه فرهنگی شهر و کشورشان را در جهان بالا میبرد و هم منافع اقتصادی برای مردم شان را به همراه  می آورد.

از طرف دیگر برای مجریان اصلی نیز نام و نشان نیکی برای نسل ها به یاد گار خواهد داشت که همواره نه تنها مردم ان منطقه بلکه کلیه بازدید کنندگان از سراسر چهان با بانیان این بنا بیش از گذشته آشنا خواهند شد و همواره به نیات خیر ایشان توجه می کنند که البته از صفر تا صد موضوع یعنی از طرح تا اجرأ پایانی منافع مالی نیز تامین می شود ولی بیشتر برنامه از کمک های مردمی منطقه و سازمانهای خیریه و بشر دوستانه خواهد بود و اهمیت این کار ایجاد وحدت و همبستگی آحاد مردمی است .

نکته مهم

 این تندیسها  و نشانه ها با روشهای نوین و معماری بسیار پیشرفته  با بکار گیری بهترین طرح ها و اصول طراحی و اجرأ می شود که برای نشان دادن همت و تلاش گرو و مردم از بکار گیری منابع طبیعی و همچنین بازیافتی خواهد بود که خود نشان دیگری از حفظ محیت زیست و برنامه های محیط زیستی است و لذا حمایت های بخش عظیمی از دست اندر کاران محیط زیستی را نیز به همراه خواهد داشت و برای باز دید کنندگان نیز از این جهت مورد توجه  خواهد بود .

 البته فاکتور هایی مانند سن افراد و یا سال مرگشان و یا سال دریافت  مهمترین نشانشان و … در ساخت  یا طراحی بنا  بی شک لحاض خواهد شد و پیشنهادات کارشناسانه و بخصوص بومی محلی  مورد توجه سازندگان خواهد بود.

در این پروژه سازندگان فرصت این را خواهند داشت تا در زمان اقامت و حضور به اهداف و نیات بشر دوستانه گروه بیش تر اطلاع رسانی محلی  و بومی بنمایند و این فرهنگ و اندیشه را بیشتر گسترش دهند .

 این پروژه شامل چه افرادی می شود

همانطور که گفته شد یعد از رصد و یررسی اولیه کارشناسان  سازنده و طرح موضوع بامسئولین و مدیران شهری مورد نظر ابتدا از افراد شاخص و مطرح در جهان و سپس به پیشنهاد  همان مسئولین شهری خواهد بود چرا که یکی دیگر از اهداف گروه سازنده معرفی افراد گمنام ولی خوشنامی است که شاید بطور کلی  آن طور که باید و شاید به جهانیان معرفی نشده اند.

توضیح  دیگر

چنانچه مسئولین و مردم آن منطقه خود برای ساخت  این تندیس و نشان اقدام نماید نیز  حمایت های معنوی و راهنمایی   های ما شامل ایشان خواهد بود  چرا که بی شک از طراحی و نهایت بازدید و مشاوره در آن سازه صاحب نظر خواهیم بود و باز قسمت اصلی نیات و اهداف ما در آن لحاز شده است.

 روشهای تبلیغی

همزمان با تبلیغات محلی خود مسولین  سازندگان و دست اندر کاران این پروژه با بکار گیری روشهای نوین تبلیغاتی بخصوص شبکه های اجتماعی به اهداف و دلایل اجرا, پروژه اشاره خواهند نمود تا هم جذب کمک های مردمی بیشتری برای تاسیس و اجراء در اختیار تیم سازنده باشد و هم خود مبلغ اندیشه های گروه باشد و برای جذب بازدید کننده نیز تیم های گردشکری تاسیس می شود که از ابتدا ی اجرأ پروژه تا زمان بازدید همواره بازدید کنندگان علاقه مند را به دیدن این بنا  ها راهنمایی نمایند .

بدیهی است که همین نو تبلیغ باعث می شود مسئولین شهری و کشوری خود نیز به جمع  علاقه مندان برای تاسیس و ساخت بنا ها افزوده شوند.

این بنا ها  الضاما در کشور و شهر زاد گاه فرد هم می تواند نباشد و حتی نمونه های زیادی از آن در مکانهای گونا گون و پر تردد حتی هتل ها و  مکانهای گردشگری جهان باشد.

هدف اصلی معرفی این افراد و همچنین سازندگان پروژه است.

البته با توجه به عقاید  و مذهب  مردم و ملیت ها می توان بجای تندیس و یا نشان بنا  های معماری را نیز لحاز نمود که منافاتی با عقاید  مذ هبی ملت ها هم نداشته باشد.

چاپ بروشور و همچنین کتاب که  به معرفی این بنا ها و تاریخچه آن اشاره کرده بسیار مفید خواهد بود و نه تنها در اختبار بازدید کنندگان آن بنا بلکه در مکانهای گوناگون و مراکز گردشگری و توریستی نیز باید لحاز گردد که به همراه هدایای و یاد بود های تبلیغی اعم از لیوان ،تیشرت ،کلاه، خودکار ،عکس و کارت پستال،جاکلیدی و…از اهمیت فوق العاده ای برخوردار می باشد حتی باید به آموزش  افراد و اشتغال زایی برای تور لیدری  بازدیداز این بنا ها نیز اندیشید و در نظر داشت  چرا که به معرفی بهتر موضوع و اهداف بسیار کمک خواهد نمود.

حرف پایانی

 آنچه در پایان باید بدان اشاره شود این است که هیچ بنایی جز بنای صداقت و درستی هرگز پا بر جا نخواهد ماند و تمام تلاش سازندگان این بنا ها اشاعه صداقت ،درستی و سلامت نسل بشر است و بس…

 ارادتمند

 جعفر صابری

 بامداد روز 24 آذر ماه 1394

ساعت 30/4 صبح

تهران / ایران

[ سه شنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۴ ] [ 15:9 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ حیا

حیا

جعفر صابری/ حیا

در سفر اخیرم به سیستان و بلوچستان  توفیق دیدار و گفت وگو با حضرت شیخ الاسلام مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت نیز شامل حال من شد که گرچه مطالب بسیار ارزنده ای از زبان ایشان در خصوص مسائل دینی ارائه گردید، اما در بین سخنرانی های گذشته ایشان بخصوص خطبه های نماز جمعه در 30 شهریور ماه 1391 به موضوع بسیار ارزنده ای بر خوردم  که لازم و شایسته دیدم به آن اشاره نمایم  و آن بحث داشتن حیا می باشد که در اسلام نیز بدان بسیار اشاره شده و از اهم واجبات است .

یکی از مهمترین مطالب و فرایض دینی که  توجه به آن باعث می شود ارکان جامعه بخصوص خانواده تحکیم یابد  توجه به حیا است.

حیا قطره آبی در وجود انسان  است که اگر ریخته شود هیچ چیزی دیگر نمی ماند و همه چیز از بین می رود.

آنچه در این بیانات مورد توجه است امر به معروف است که  بیان می گردد . و اشارات درستی که اگر فرد فرد افراد جامعه بدان توجه نمایند نه تنها دین اسلام بلکه انسانیت جانی دوباره خواهد گرفت متأسفانه بیشتر ارکان جامعه امروزه دچار بحرانهای غیر اخلاقی،  شده اند و مهمترین این نابسامانی ها همان عدم توجه به حیا است ،مثال زیبایی که می گوید از کسی بترس که از خدا نمی ترسد . این نمونه ساده افرادی است که حتی نزد خدا نیز حیا را رعایت نمی نمایند و قدردان الطاف او نیستند اگر فرزندی قدردان تلاش والدین خود باشد  و احترام به  ایشان و بزرگتر های خانواده و جامعه بگذارد همه و همه به بهبود بهتر شرایط کمک می نماید. در این بیانات که قسمتی از آن برداشت شده و تقدیم می گردد. ایشان می فرمایند:

حضرت محمد رسول الله (ص) اسلام را به درختی تشبیه نموده که ریشه اش درزمین به استحکامش می افزاید و شاخه هایش سربه افلاک کشیده و آسمان را زینت بخشیده است در بین این شاخه ها، شاخه ایمان و حیا از همه تنومند تر و زیباتر است تمام زیبایی درخت اسلام ،به داشتن شاخه حیا است و این است که به اسلام زیبایی می بخشد . انسان بایستی حیا را  در وجود خود حفظ  و تقویت نماید .حیا در انسان عفت، آبرو، شرف ،غیرت و همت را تقویت می کند . حضرت امام حسن (ع) می فرماید شرف انسان و عفت انسان اگر نباشد انسانیت نیست . خدا ما را به داشتن ایمان و حیا رهنمود نموده است اگر حیا نداشته باشیم و آنرا در بین خود تقویت ننمائیم و به فرزندان خود نیاموزیم که با حیا زندگی کنند، به حقوق انسانها و حقوق حق تعالی خیانت خواهیم کرد حیا به انسان شرف می دهد که قدردان باشد و شاکر محبت خداوند، اگر طبیبی نسبت به شغل مقدسش حیا نداشته باشد دست به کاری می زند که انسانیت را لکه دار می کند حیا به ما یاد می دهد تا امانت دار باشیم حیا به ما یاد می دهد تا قدردان الطاف بیکران خداوند باشیم . حیا به زندگی ما برکت می دهد ،اگر زنهای ما در پوشش و حتی نگاه خود حیا را مد نظر داشته باشند جامعه رو به پیشرفت و انسانیت می رود. حیا در حفظ آرایش و زینت آلاتشان  و ارائه آن به محرم خود نه در نمایش آن به نامحرم و چه نیکوست که مرد مسلمان نیز در نگاهش حیا داشته باشد . و چشم چرانی نکند چرا که هر آنچه دیده بیند ،دل کند یاد .انسان با حیا انسانی است که به مال مردم خیانت نمی کند . به ناموس مردم نگاه نمی کند خداوند در قرآن، حوریان بهشتی را مثال می زند که تنها به مردان خود نگاه می کنند. روزی مردی برادر خود را نکوهش می کرد که حیا هم اندازه ای دارد حضرت رسول خدا فرمود : حیا هیچ اندازه ای ندارد، و هر چه قدر با حیا باشیم کم است .اسلام دینی است که اخلاق را پرورش داده و در این پرورش اخلاق به حیا توجه خاصی داشته است و رعایت حقوق انسانها، از وظیفه ی  هر مسلمانی است .با داشتن حیا خیانت در جامعه اسلامی کم می شود انسان با حیا دروغ نمی گوید و به عهد خود وفا می کند آنها که نماز می خوانند روزه می گیرند ولی به اعمالی که خداوند با آنها سفارش نموده عمل نمی نمایند، منافقند و ظاهر فریبنده واینگونه افراد هستند که به اسلام واقعی خیانت می کنند انفاق و احسان در اسلام بین مسلمانان از اهم واجبات است اسلام یکی از بهترین تمدن ها است که در کتاب آسمانی خود قرآن و زبان اهل بیت و بزرگان مدام به داشتن اخلاق حسنه بخصوص حیا اشاره نموده است بعضی از ادیان و تفکرات دینی و مذهبی علی رغم اینکه به اندازه اسلام در آن به رعایت مسائل اخلاقی اشاره نشده، معذالک پیروانشان توجه بیشتر ی از خود به مسائل اخلاقی نشان می دهند چرا که می دانند آفت هر جامعه، آفت بی اخلاقی است . مسلمانان در کتاب دینی خود یاد می گیرند که به تمام ادیان احترام بگذارند وبا حیا به تفکرات دیگران توجه کنند حتی توهین ننمایند ، با اینکه جهان اسلام بیش از یک و نیم میلیارد جمعیّت دارد و در واقع یک سوم جهان را مسلمانان در اختیار خود  دارند متأسفانه بیشترین توهین ها از طرف غیر مسلمانان به اسلام میشود . مسلمانان به دین و آئین کسی توهین نمی کنند حتی بت پرستان  تا جایی که گفتگو و اندیشه وجود دارد نباید توهین جایش را بگیرد . پدر و مادر بایستی به فرزند خود دروغ نگویند و تا می توانند به فرزندانشان راستگویی بیاموزند دروغگو دشمن خداست و خداوند این دشمنی را در قرآن نیز به صراحت بیان می کند .

برداشتی از بیانات حضرت شیخ الاسلام مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت شهر زاهدان در 30/6/1391

 

[ دوشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۴ ] [ 18:31 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ تو نمی فهمی

تو نمی فهمی

جعفر صابری/ تو نمی فهمی

با عصبانیت به من نگاه میکرد و میگفت یه الف بچه به من می گه تو نمی فهمی ! من با خونسردی  به او نگاه می کردم و می اندیشیدم چگونه و ا زکجا شروع کنم که او نیز بیش از این عصبی نشود از طرفی حق داشت و ازطرفی نیز نه و برداشتش کاملاً غلط است که فرزند ش او را نفهم فرض می کند . سیستم جدید آموزشی کشور به درست یا غلط روشهای جدیدی را برای تدریس و یاد گیری ،برنامه ریزی نموده که بیشتر خانواده ها حتی معلمین و فرهنگیان  که خود درگیر مستقیم  آموزش هستند نیز در روشهای آموزشی  فرزندانشان دچار مشکل می شوند. و این نشان از یک برنامه ریزی غلط و احساس سیستم آموزشی کشور است که با آزمون و خطا همواره فرزندان مارا دچار سردرگمی های فراوان آموزشی می نمایند . تنها در کمتر از بیست سال گذشته چهار بار کل سیستم آموزشی ابتدائی و متوسطه ما دچار تغییرات زیر بنایی شد این در حالی است که همواره کتابهای درسی  و سیستم تحصیلی نیز در تغییر است و مدام معلمین در گیر فراگیری تغییرات و بروز رسانی هستند  فاجعه کتابهای درسی و تغییرات آنها نیز از دیگر معضلات آموزشی است و سئوال اکثر خانواده ها در خصوص سیستم آموزش کشور این است که اگر این سیستم درست است که  چه نیازی به کتابهای کمک درسی و کمک آموزشی مؤسسات خصوصی دیگر است که معلمین بچه ها را ناچار به خرید این کتابها می نمایند و یا این که اساساً  تهیه جزوات و برنامه هایی چون کار در منزل و یا power point و نظیر آن و یا انجام تکالیف و گرفتن کپی رنگی و درست کردن جزوات و از این قبیل، آیا براستی لازم و  مورد نیاز است؟ اگر سیستم هوشمندی در مدرسه ها فعال است پس این همه کاغذ و دفتر و کتاب برای چه است و آیا تعریف سیستم هوشمند در نظام آموزشی همین هست که امروز است؟ چطور بچه های ما  امروز به نسل تحصیل کرده و گاه متخصص و مشغول در  پست های اداری مهم می گویند تو نمی فهمی و این طور نیست ولی خودشان نیز در گیر دوگانگی آموزشی هستند. با توجه  به حذف نمره در آموزش ابتدایی و نبود چیزی به نام مردودی و همچنین برداشتن کنکور تا سطح کارشناسی ، آیا نیازی به این هم فشار های آموزشی است و بچه های ما به کدام سمت و سو میروند. فشارهای ناشی به کودکان و نوجوانان بخصوص در مقاطع ابتدایی و سالهای پایانی دبیرستان بقدری است که در بیشتر مقاطع با افسردگی و استرس  دانش آموزان مواجه می شویم .  بر گزاری انواع تست های گونا گون، آن هم از طرف مؤسسات غیر دولتی و خصوصی و کسر هزینه های فراوان و تحمیل آن به خانواده ها همه و همه دلایلی است که  فاصله زیادی را بین محصلین و خانواده ها ایجاد می نماید . با توجه به سیستم غلط مدارس ویژه و یا تیزهوشان و از این قبیل واژه ها که بیشتر بازی با کلمات است در آینده این بچه ها،دچار بحرانهای شدید روحی و روانی می شوند . درسیستمی که دانشگاه ها و نظام آموزش عالی کشور دارد، چیزی به نام تیز هوش و  نابغه معنا ندارد.  زیر بنای علمی  بچه ها ،گر چه در نظام جدید بیشتر مبنی بر یاد گیری است و سعی شده که بچه ها بیشتر بیاموزند تا حفظ کنند ،اما این روش بهای زیادی را می پردازد، نیاز به  حضور شدید خانواده در کنار دانش آموز و از همه مهم تر هزینه های فراوان، این حضور باعث میشود تا  بعضی از دانش آموزان آن طور که باید و شاید خودشان را نشان ندهند و نکته جالب و قابل توجه این است که همواره دانش آموزان ساده ای از شهرستانها با کمی  تلاش درست  از شهرستانها و نقاط دور دست هستند که مقامات اول کنکور را بدست می آورند و این نشان می دهد که اگر قرار به قبولی در سطح عالی باشد، همین سیستم آموزشی می تواند پاسخ گو باشد و این همه کلاس کنکور ،آزمون و کتاب های فوق برنامه و فشارهای تحصیلی  به دانش آموزان  نیازی نیست .

نکته دیگر و ازهمه مهمتردر سیستم فعلی آموزشی کشور جای خالی امور پرورشی است و اساساً واژه آموزش و پرورش بطور کل خالی از پرورش شده و بیشتر آموزش است .دروسی مانند ورزش و هنر و حتی همان دروس دینی و قرآن نیز از کمترین ارزش تحصیلی برخوردار است و مباحث پرورشی که نیاز اصلی پرورش شخصیت هر انسانی، بخصوص در سنین رشد و بلوغ است ، بطور کلی نادیده گرفته شده و علی رغم تمام نگرانی های مسئولین  و حتی مقام معظم رهبری در خصوص توجه داشتن به مشکلات روحی روانی جوانان و نوجوانان و شبیخونهای فرهنگ هیچ گام درستی برداشته نمی شود این که ما خدمات  پرورشی را در حد حفظ حجاب در محیط مدرسه ، پخش سرود های مذهبی از بلند گو ، بردن به کاروان نور ، برگزاری نماز جماعت و از این دسته بدانیم یک از هزار است . تمام نیازهای معنوی و رشدی دانش آموزان ما را نمی پوشاند. توجه به مشکلات معیشتی و خانوادگی بیشتر دانش آموزان که غالباً بدلیل مسائل اقتصادی خانواده هایشان دچار بحران های شدید اخلاقی شده اند و مطالبی از این دسته ریشه های عمیقی در پرورش بچه ها دارد. نبود سامانه درستی برای یاری رساندن به کودکان و نوجوانان نیازمند به کمک، گاه خود این عزیزان را تبدیل به مخربترین افراد دربین دوستانشان می نماید و تأثیرات شدیدی بر روح و روان دیگر محصلین می گذارد . بی تفاوتی مسئولین مدارس، بدلیل موارد قانونی و عدم دخالت ایشان در مشکلات  دانش آموزان، محیط مدرسه را یک محیط خنثی قرار می دهد و بدیهی است که نبود این رابطه معنوی نه تنها به خود دانش آموز بلکه به دیگر دانش آموزان لطمه وارد می سازد . با عنایت به اینکه میانگین حضور یک دانش آموز در سال تحصیلی در مدرسه ،حدود یک چهارم از عمرش است لازم و ضروریست که به مسائل مهم پرورشی توجه بیشتری شود . بیشتر آسیب های روحی و روانی این بچه ها در خانواده است ، چه بسیار استعدادها و نبوغی که بدلیل عدم توجه مسئولین  نه تنها نابود، بلکه تبدیل به شخصیتی بزهکارمی شود که بیشترین مشکلات را در جامعه بوجود خواهد آورد . اینکه سرانه هزینه های دانش آموزان سربه فلک می کشد این که بودجه کافی در اختیار سیستم آموزش و پرورش کشور نیست همه و همه درست و غیر قابل انکار می باشد اما آن طرف، هزینه های بسیاری برای مواردی مانند طلاق بزهکاری  افراد، اعتیاد و هزاران مورد دیگر است که دولت و مسئولین همواره با آن دست به گریبان هستند و مدام در حال صرف هزینه های کلان برای در مان این گونه موارد اجتماعی می باشند عدم هماهنگی بین سیستم های اجرائی کشور و نبود همکاری شایسته و بایسته بین این ارگانها همواره به موازی کاری منجر می شود . بسیاری از موارد مهم اجتماعی را در زمان تحصیل، می توان به دانش آموزان آموخت و در نتیجه آینده از صرف هزینهای کلان جلوگیری نمود  و نکته جالب و دردناک این بحث آن است که کلیه مسئولین محترم ،نه تنها با این عرایض  مخالف نیستند بلکه بشدت نیز تأیید می نمایند، اما اینکه چرا و به چه دلیل به کار نمی بندند  جای بسی تعجب است.

   جعفر صابری


[ دوشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۴ ] [ 18:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

پیام تلگرامی وزیر بهداشت درباره حادثه

بیمارستان خمینی‌شهر/ ماجرا آنطور که

رسانه‌ای شد، نیست

دکتر حسن هاشمی

سیدحسن هاشمی،‌وزیر بهداشت شامگاه ۱۷ آذرماه ۹۴ در پیامی در کانال تلگرامی خود، توضیحاتی درباره ماجرای کشیده شدن بخیه از صورت یک کودک ۵ ساله در بیمارستانی در خمینی‌شهر اصفهان ارائه کرده است.

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از خبرآنلاین؛ متن پیام وزیر بهداشت به شرح زیر است؛

درباره حادثه تلخ بیمارستان خمینی شهر اصفهان؛ دو نکته دارم. یکی با مردم، و دیگری با همکارانم.

به مردم مهربانمان می گویم که بعد از تحقیقات مفصل دو تیم بازرسی از وزارت بهداشت، روشن شده روایت هایی که برخی شبکه های اجتماعی و خبری، از رفتاری غیرانسانی در اورژانس بیمارستان ارائه کردند، صحیح و کامل نبوده است.

جزئیات حادثه را همکارانم بیان کرده اند و اکنون روشن است. تکرار نمی کنم. اما نمی توانم شگفتی ام را از ترویج ناشایست بی اعتمادی میان اقشار مختلف جامعه ابراز نکنم؛ آنهم میان بیمار و کادر پزشکی.

به مردم عزیز اطمینان می دهم که مهم تر از حقوق آنان، هیچ مصلحت و ملاحظه ای در کار ما نیست؛ و برخورد شدیدی که با دست اندرکاران و مقصرین این حادثه صورت گرفته، نه به دلیل بزرگی جرم، که حاکی از اهتمام همه خدمتگزاران شما در عرصه بهداشت و درمان است؛ بر اینکه تضییع عامدانه اندکی از حقوق بیماران نیز در نظام سلامت، قابل اغماض نیست.

اما سخنی نیز با همکاران پزشک و پرستاران شریف و خدوم. حق می دهم دلشکسته و آزرده باشید از اینکه قصور یا اشتباه فردی، سبب شده خدمات فداکارانه شما در دور افتاده ترین نقاط و در سخت ترین شرایط، زیر سوال برود.

مگر نه اینکه؛ در همین چند هفته گذشته، سه نفر از پزشکان نخبه و جوان، جانشان را در راه خدمت به مردم از دست دادند؛ آقای دکتر عزت الله صادقی جراح و فوق تخصص عروق در کرمانشاه، خانم دکتر شهپوری در مسیر خدمت رسانی به زایران کربلا و دکتر پویان، متخصص جوان جراحی مغز و اعصاب، آنهم در اولین روز خدمت خود در کاشمر.

ایمان دارم، مردم ما قدرشناس خادمان خود هستند. همچنان که یقین دارم، جامعه خدوم پزشکان و پرستاران کشور هم در مسیر پرفراز و نشیب خدمت به مردم، همچنان استوار خواهند ماند.

برای صدرای عزیز و پر جنب و جوش هم آرزوی سلامتی می کنم. امید که خود روزی در لباس مقدس پزشکی به مردم خدمت کند.

 

 آقای وزیر : اسم بچه من هم صدراست!

در اخبار و گزارشها آمده آست که پزشکی در شهرستانی برخورد ناشایستی با یک کودک چهارساله به نام صدرا داشته و بدلیل عدم پرداخت هزینه ی بخیه، ناچار بخیه را دوباره شکافته است! شاید کمی بی انصافی باشد اما اگر من می توانستم، به این پزشک و پرسنل وظیفه شناس و درست کار و … نشان لیاقت داده و بعنوان کارمند وظیفه شناس تقدیر ویژه ای از ایشان به عمل می آوردم و جای تعجب است که همواره در این گونه موارد ،افراد دون پایه و وظیفه شناسی مانند این پزشک و کادر بیمارستان، مورد باز خواست و تنبیه قرارمیگیرند!

مگر این کار در ایران برای اولین بار اتفاق افتاده؟ مگر همین چند ماه پیش مادر معتادی سر فرزندش را بعد از زایمان از تن جدا نکرد؟ چراکه هزینه بیمارستان را نداشته که بدهد؟ مگر گذر هیچ کس به بیمارستان های دولتی ایران نیفتاده که تا قبض دریافت نکنند حتی در بخش اورژانس نیز رسیدگی صورت نمی گیرد.

همین هفته گذشته درست در تاریخ 28/8/1394 فرزند من هم که دست برقضا نامش صدرا است بدلیل آسیب دیدگی در چشمش به بیمارستان فارابی در دل تهران، پایتخت ایران برده شد و چشم،نه چانه،  آن هم برای آسیب دیدگی نه پارگی ،آن هم اورژانس نه درمانگاه برده شد اما برطبق قوانینی که بی شک از طرف یک سیستم اداری  وشخص وزیر، آن هم وزیر دولت اقتدار و امید،آن هم وزیر ی که فوق تخصص چشم دارد و از هر شخص دیگری به اهمیت چشم و چشم پزشکی واقف است. اول به صندوق برای دریافت قبض معرفی وسپس به معالجه در بخش اورژانس انتقال یافت!تازه حتما باید برای پرداخت، کارت عابر داشته باشی و به صورت نقد دریافت نمی شود .

لازم نیست هیئتی از پزشکان و متخصصین به دیدن آن شهر و خانواده بروند و از نزدیک، جریان را دنبال کنند. به اولین درمانگاه و یا بیمارستان دولتی سری بزنید متوجه می شوید ! یعنی واقعاً خبر ندارید؟

حالا اینکه من بد بخت ،کسی را نداشتم که بگویم و رسانه ای کنم و یا ترسیدم و یا اساساً نیازی نمی بینم و یا بگه که چی بشه و یا اینکه انقدر این گونه موارد ساده و ابتدائی است که گفتنش لازم نیست  و مگر می شود وزیر این مملکت نداند که چه دستورالعملی در درمانگاه و بیمارستانها برای پذیرش بیمار صادر شده ،همه و همه باعث شد که چیزی نگویم ولی حالا که همه میگویند، من هم تنها بدلیل دفاع از حقوق آن پزشک وظیفه شناسی که  بجرم انجام وظیفه دارد محکوم می شود میگویم .

عزیزان،آن پزشک مانند هزاران پزشک دیگر و کارمند بخش خدمات،  تنها وظیفه ای را که به آنها محول نموده اید را به نحو احسن انجام می دهد و قانون گذار محترم که بیمارستان و در مانگاه دولتی را موظف به انجام این گونه دستورات می نماید مقصر است.

 هیچ کس حق اعتراض ندارد به اینکه اول بیمار را به بخش اورژانس ببرید و خدمات لازم را به وی برسانید، بالاخره هزینه های این خد مات پرداخت خواهد شد. با ور کنید ما پزشک بد نداریم…قوانین باید باز نگری شود…

سازمان تامین اجتماعی یکی از بزرگترین اداراتی است که بیشترین سرمایه ها را در اختیار دارد و حتی بیشتر هتل ها و مراکز جهانگردی و ایرانگردی را بدلیل طلبش از این سازمان مصادره نموده و در اختیار دارد این تشکیلات، وقتی در سرویس دهی به  اعضاءخود کم لطفی می کند باید به چه کسی شکایت نمود؟ این همه سرمایه و درآمد از جیب چه کسی چند ماه آینده بیرون میزند و صدای اختلاصش کی در می آید؟ مسئولین دلسوز نظام ،چقدر باید دنبال دزدان  بیت المال باشند ؟چه کسی پاسخ گوی آبروی نظام  که ثمره خون شهدا است خواهد بود؟ این ملت چقدر باید تحمل کند و رفتار و قوانین غیر اخلاقی و ناپسندانه ی تنی چند نابخرد و نا دان دوست نظام را پذیرا باشد؟

امید واریم به خود بیائید آقای وزیر محترم، یا شما میدانید که چه اتفاقی در تشکیلاتتان می افتد که خوب هیچ،و یا نمی دانید که باز هم هیچ…

در اینجا یاد ابیاتی از یک شعر زیبا افتادم که بد نیست تقدیم تان نمایم:

سخن عشق تو بی آنکه براید به زبانم

 رنگ رخساره، خبر می  دهد از حال نهانم

 گاه گویم که بنالم زپریشانی حالم

 باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم

جعفر صابری

نوشته ای در روز تولدم…

میگن در یزد، خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید :

چه کسی متوجه نشده است ؟

سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند….

معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .

تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند .

معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :

پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !

دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟

معلم گفت: پسرم مطمئنا” من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید…!!! به همین دلیل باید تنبیه شوم!

دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .

نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :

خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوببه دست شما بزنم .

از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !

دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند….!!!

از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .

و اما نتیجه ……

این داستان واقعی در یزد مصداقی برای مسئولان مملکت است که در حوزه ای اگر خطایی از مخاطبان حوزه آن ها سر زد ،خود را باید تنبیه نموده تا الگویی برای رسیدن به جامعه سالم باشیم….!!!

اگر هر کدام از مدیران در حوزه فعالیت خود این گونه عمل کنند ….

مملکت و جامعه ای انسانی خواهیم داشت .

 

[ شنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۴ ] [ 12:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ زاهدان

 

جعفر صابری/ زاهدان

بنام خدا ی بخشنده مهربان

زاهدان

در پی برنامه های موسسه آشتی در خصوص اشتغال زائی وبرگزاری دورهای آموزش مهارت های زندگی ،همزمان در تهران اقدام به بررسی و تحقیق در خصوص ایجاد شرایط مناسب و حل معضلات و مشکلات بیکاری عزیزان مرزنشین در دورافتاده ترین نقاط کشور عزیز اسلامیمان نیز نمود ه و به همین دلیل سفری چند منظوره به استان سیستان و بلوچستان داشتیم .

بر نامه   مهارت های زندگی بر اساس اصول سازمان جهانی بهداشت WHO  می باشد و پاسخی به چالشهای فرآروی افراد ،بخصوص جوانان، برای رشد و بالندگی و رسیدن به آرامش و تعادل در زندگی فردی و اجتماعی می باشد.

امید واریم با ایمان به خدا وند مهربان و به کار گیری 10 مهارت اصلی ارتقاء مهارتهای زندگی،مثبت اندیشی و استفاده از توانایی ها و شایستگی های فردی و گروهی الگوی متمایزی از زندگی یک انسان معنوی ،آگاه ،مسئولیت پذیر . متعهد را در جامعه شاهد باشیم.

ما اعتقاد داریم:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانى‏اش همیشگى است،

جنبش و نیرویى نیست جز به خداى والاى بزرگ.

فر دا دیر است

فراموش مکن

بزرگ فکر کن

کوچک عمل کن

از همین حالا شروع کن

در این جلسه ابتدا به پرسشهای پیش رو با دقت بیشتری توجه می کنیم:

چرا بیکار ی؟

شغل و درآمد تازه؟

 امروز روز تولد شما است!

شغل دوم و درآمد ی بیشتر؟

 لازم نیست برای کسی کار کنی!

 چقدر خود مان را می شناسیم؟

 میشه زندگی تازه شروع کرد!

از کمترین ساعت هم درآمد بدست بیاوریم!

اگر مطالبی مثل نداشتن سر مایه ، نبود آشنا برای اشتغال در شرکتها و از این دسته پاسخها  باشد . باید بگوئیم :البته حق باشماست، اما این دلیل درستی برای بیکاری نیست !همه ی این موارد ده تا بیست درصد مشکل بیکاری را تشکیل می دهد پاسخ درست این است که بیش از 50% خود افراد نمی خواهند کار کنند !

بیائید این طور به جر یان نگاه کنید. تا حالا به شغل و درآمد تازه فکر کرده اید؟

 چقدر به آنچه فکر کردید ایمان داشتید و چه تلاشی برای رسیدن به آن انجام داده اید ؟

مشکل شما کجا بود ؟

برای حل مشکل چه اقداماتی را انجام داده ید؟

شاید بد نباشد  درهمین ابتدا ی سخن به این موضوع اشاره کنم که بطور کلی به شناخت بهتر این مطالب،می گویند :

(مهارت های زندگی)

 که درستش می شود:

ایجاد روابط مناسب و موثر، بین افراد ،انجام فعالیت های اجتماعی ،انجام تصمیم گیری های صحیح،حل تعارض ها و کشمکش ها بدون توسل به اعمالی که  به خود و دیگران صدمه می زند.

بر اساس تعریف سازمان جهانی بهداشت ،مهارت های زندگی عبارتست از :

(توانایی انجام رفتار سازگارانه و مثبت به گونه ای که فر د بتواند با چالش ها و ضروریات  زندگی روزمره به بهترین شکل کنار بیاید)

که به بهترین شکلش همانا آموزش مهارت های زندگی است و از اهمیت زیادی بر خوردار می باشد.

ده سال دیگر شما کجا هستید؟

 بر نامه ی شما در طول پنج سال آینده چیست؟

بیا ئید یک محور  اعداد برای زندگی و آینده خود رسم کنیم :

امروز را نقطه صفر نه ،بلکه منفی انتخاب کنیم عدد فرضی 20 خوب است شما روی عدد 20- هستید و نقطه صفر زندگی شما همان پنج سال یا ده سال آینده است، حرکت کنید و این شما هستید که می توانید فاصله امروز را تا نقطه صفر کم و کمتر کنید . این شما هستید که می توانید زود تر به نقطه صفر برسید.

  و مهمترین بر نامه برای زندگی بهتر آموزش مهارت های زندگی است که سازمان یونیسف از آگوست 1993 بعنوان مدل برای پیشگیری از آسیب های روانی ، اجتماعی به جهانیان معرفی کرده است. این برنامه  در کشور های زیادی به کار گرفته شده و نتیجه آماری خوبی هم داشته . که به دو محور تقسیم می شود:

 افزایش سلامت روانی و جسمانی :

پیشگیری از مشکلات روانی ،رفتاری و اجتماعی شامل پشگیری :

هر کدام از موارد، بحث مستقلی دارد که به وقتش به آن می پر دازیم.

کار شناسان مهارت های زندگی را در چند سطح دسته بندی می کنند :

 سطح اول :

 مهارت های پایه ای و اساسی روانشناختی و اجتماعی هستند .این مهارت ها به شدت متأثر از فر هنگ و ارزشهای اجتماعی هستند نظیر خود آگاهی و همدلی.

سطح دوم :

مهارت هایی هستند که تنها در شرایط خاص مورد استفاده قرار میگیرد، نظیرمذاکره،رفتار جرأت مندانه و تعارض.

سطح سوم :

 مهارت های زندگی کار بردی هستند  نظیر امتناع از سوء مصرف مواد .

 پر واضح است که افرادی موفق تر هستند که از مجموع مهارت های زندگی در بر خورد با مشکلات بتوانند بهر ه مند شوند.

سازمان جهانی بهداشت ده مهارت اساسی را به این شکل مطرح نموده:

 مهارت حل مسئله

مهارت تصمیم گیری

مهارت تفکرانتقادی

مهارت تفکر خلاق

مهارت خود آگاهی

مهارت  مدیریت احساسات و هیجان

مهارت مقابله با استرس

مهارت بر قراری ارتباط موثر

 مهارت ایجاد و حفظ روابط بین فردی سازگارانه

مهارت همدلی

که باید هر کدامشان به طور کلی شناخته و آموزش داده شود.

پس از بررسی های فراوان در طول نزدیک به یک سال گذشته با احترام به تمام موارد و برنامه های سازمان ملل، به این نتیجه رسیدیم که کشور ایران بدلیل گستردگی  فرهنگی ، دارای موارد خاصی از مردم شناسی است که قبل از هر برنامه ریزی فرهنگی و آموزشی باید این موارد جامعه شناسی، مورد توجه قرارگیرد و به همین دلیل با آنکه با بیشتر فرهنگ های قومی مردم ایران عزیزمان آشنا بودیم معذالک برای هماهنگی بیشتر ترجیح دادیم تا با طرح موضوع ،به صورت کلی با مسئولین هر محل به کارشناسی موارد به شکل جزعی زیر نظر کارشناسان بومی هر منطقه بپردازیم.

 در این خصوص سفر خود را از استان سیستان و بلوچستان شروع نمودیم .

 شایان ذکر است که در این سفر کارشناسان و مسئولین عزیزی که در شهریور ماه در نمایشگاه توانمندی های روستائیان در تهران آشنا شده بودیم مارا بسیار همراهی نمودند. ازجمله آقایان مهرالله ریواز و  سعید آسوده که هماهنگی های لازم را برای دیدار و گفت وگو با عزیزان و مسئولین شورای اسلامی شهر زاهدان فراهم نموده بودند در این دیدار ها ضمن استقبال این عزیزان از برنامه های مطرح شده مؤسسه آشتی برای اشتغال زائی به طرح مشکلات و نواقص موجود نیز اشارات کارشناسانه ای شد ،خوشبختانه  نظر این افراد نه تنها بعنوان کارشناس، بلکه بدیل بومی بودن، بسیار ارزشمند بود و بطور کلی نشان از همت و دلسوزی فرد فرد ایشان میداد.

همکار خوب و مطبوعاتی ما آقای عبدا… شاهوزی  عضو و رئیس کمیسیون فرهنگی شورای  شهر و عضو شورای  شهرستان زاهدان بود با عنایت به اینکه صاحب امتیاز و مدیر هفته نامه تلکی نیز می باشد از مدت ها قبل به دنبال معایب و مشکلات هموطنان و همشهریان خود بود و در مقالات بسیار ارزنده ی خود به طرح موضوع اقدام نموده بود. در این میان آقای عبدالناصر گرگیج  نیز بعنوان یکی از اعضای اصلی شورای شهر با در اختیار گذاردن تجارب و نظرات خود و معرفی بهتر مشکلات موجود در منطقه، کمک شایسته ای به ما نمود . شایان ذکر است  آقای محمد امیر براهویی ریاست محترم  شورای شهر نیز در خصوص طرح ها ی مطرح شده از جمله گردشگری ،صاحب نظر بود و فرصتی شد تا در کنار دوستانی چون آقای در محمد شه بخش  به روستای منزل آب برویم و از کار شایسته دهدار محترم این روستا آقای رحمان شه بخش نیز که رستوران و سفره خانه سنتی  با عنوان پدیده منزل آب  تأسیس و تعدادی از جوانان تحصیل کرده روستا را مشغول به کار نموده اند بازدید نمائیم.

 بی شک همین کار های کوچک اما زیر بنایی نه تنها اشتغال زائی را در منطقه افزایش می دهد بلکه   در نگاه کلان زیر ساخت های گردشگری را نیز فراهم می سازد و به همین دلیل  توجه  به آن از اهمیت بسیاری برخوردار است…

یکی از مهمترین اهداف و برنامه های ما دیدار و گفت و گو با  حضرت شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید اسماعیل زهی(دامت برکاتهم) امام جمعه و بارزترین شخصیت معنوی ،نزد هموطنان اهل سنت منطقه بود که به لطف خدا این ملاقات  نیز صورت گرفت و لوح تقدیری که به نشان قدر دانی از خد مات صلح طلبانه و بشر دوستانه ایشان در منطقه بود تقدیمشان گردید.

در این جلسه گزارشی در خصوص اهداف سفر و برنامه ها ی موسسه تقدیم ایشان گردید که اهم آن بحث اشتغال زائی برای مرزنشینان عزیز که غالباً از برادران اهل سنت ما هستند بود و همچنین مشکلات موجود ازجمله حمایت های مردمی و سرمایه داران محلی برای یاری، به اجراء طرح و حضور جوانان برای شرکت در برنامه ها مورد اشاره قرار گرفت که با بیانات ایشان در خصوص اهمیت  و توجه اسلام به مشکلات مردم و حمایت مسلمانان از یکدیگر،برای فقرزدائی به پایان رسید.

شایان ذکر است دراین ملاقات ها با  آقایان  حافظ اسماعیل زهی و مفتی حافظ طیب نیزبه گفت و گو نشستیم که بسیار ارزشمند و مفید بود .

البته دیدار و گفت و گو با  جناب آقای  آرش جمال زهی  بعنوان مدیر کل امورروستایی و شوراهای استان  سیستان و بلوچستان  بعنوان یکی از مهمترین مدیران صاحب نظر و کارشناس در منطقه بسیار مفید بود چرا که دوستانی چون آقای افسری و ریگی که از معاونین  ایشان نیز هستند نقطه نظرات مهمی را در خصوص آموزش و اشتغال در منطقه بیان نمودند .

آنچه باید کلیه کارشناسان و صاحب نظران در خصوص اجراء درست طرح های مشابه در نظر بگیرند ،همین تحقیقات و مطالعات منطقه ای و میدانی است، چرا که توجه به حضور شایسته   صاحب نظران و معتمدین منطقه وهمچنین کارشناسان محترم که سالها تحقیق و مطالعه در موارد مشابه داشته و دارند گنجینه ای ارزنده است، که به اجراء درست برنامه ها در فاکتور های زمان و سرمایه بسیار  اهمیت  دارد.

 یکی از مهم ترین منابع اطلاعاتی ، مطبوعات محلی هستند که با توجه به نوع تخصص و تلاششان  همواره اطلاعات  فراوانی از منطقه  اعم از معیشتی ،اجتماعی ،فرهنگی و هنری و… برخوردار می باشند و لذا خرسند هستم که امکان ملاقات با یکی از مهمترین  افراد مطرح در حیطه مطبوعات محلی استان برایم فراهم آمد و با آقای محمود براهویی نژاد مشاور استاندار وسردبیر هفته نامه ی نگاران و تیم همکارانشان به گفت و گو نشستم و از نقطه نظراتشان بهره مند شدم.

باید اذعان داشت از مهمترین ارکان اجراء برنامه های مهارت آموزی توجه داشتن به اهمیت مراکز علمی ودانشگاهی است که به لطف خدا توفیق دیدار با ریاست دانشگاه علمی و کاربردی استانداری استان سیستان و بلوچستان ، جناب آقای دکترامان الله تمنده رو،برای من فراهم شد و این ملاقات  برای اجراء درست برنامه های ما بسیار مفید بود.

سرمایه های ملی و معنوی هر کشور توان و اندیشه فرد فرد افرادش است که با توجه به تجربه و تحصیلاتشان  می توانند در بهبود هرچه بیشتر شرایط ومعیشت کشورشان خد مت نمایند.گاهی وقتها چنان درگیر استدلال های عقلی و تحصیلی خود  میشویم که اندرزها و تجارب افرادی ساده ولی باتجربه که سالها در محیط ،زندگی کرده اند را نادیده میگیریم در صورتی که این افراد همانهایی هستند که قراراست در اجراء درست برنامه ها به ما کمک کنند و عدم توجه به نظرات و پیشنهادات آنها که برخواسته از  نیازها یشان می باشد در کوتاه مدت  نابودی طرح و پروژه ها را به دنبال دارد . برنامه هایی مانند مهارت های زندگی، بی شک در شکل و اصل خود زمان طراحی توسط مدیران و کارشناسان سازمان ملل ،بسیار کلی ولی دقیق طراحی شده اما الگوی نادرست اجرائی آن در مناطق و کشورهای روبه رشد مانند ایران، بدلیل عدم توجه به همین نکات ریز، همواره با صرف هزینه های کلان و نابودی طرح ها مواجه می شوند. امید است بتوانیم با دقت و حوصله و تحقیق بیشتر در برنامه ها موفقیت بیشتری بدست بیاوریم.

آنچه در طول سالهای اخیر در کشور صورت گرفته ،بدون شک همت بالا و تلاش دلسوزانه تک تک مسئولین نظام مقدس بوده و خواهد بود اما شایسته است ازاین پس نکات گفته شده مورد توجه قرارگیرد.

کم نیستند افرادی  مانند سرکار خانم منیر تقدسی که با همت و تلاش و تجربه و عشقشان به کشور عزیزمان سعی در آبادانی این مرزو بوم دارند وی با توجه به علاقه و تجربه ی شخصیش در بخش صنعت گردشگری در استان سمنان ،اقدام به تأسیس یک مهمان پذیر،در روستا نموده و برای اجراء پروژه خود به استانهای دیگر مانندسیستان و بلوچستان نیز سفر نموده است و اینگونه افراد کم نیستند شخصاً میتوانم دهها مورد را نام ببرم که کار آفرین و نمونه بوده و هستند.تنها حمایت و محبت مسئولین را می طلبد که شرایط خدمات این گونه را برای ایشان فراهم سازند و از بروکراسی اداری در این گونه موارد بکاهد.

 التماس دعا

جعفر صابری

 

 

[ دوشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۴ ] [ 17:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

یک شنبه 15 آذر 1394

جعفر صابری/


جعفر صابری/   غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

 

 


غریبه ای، که خیلی به من نزدیکی

از خودم بدم میاد،وقتی تو آینه نگاه می کنم از خودم خجالت می کشم ،بار ها به خودم میگم چه کردی؟ کجایی؟
حس غریبیه ،وقتی به آدم ظلم میشه ،وقتی آدم احساس می کنه که  حقوقش مورد تجاوز قرار گرفته و نمی تونه کاری هم بکنه…چیزی دستش نیست هر بلایی سرت آورده اند و تو می دانی بی تقصیر بودی و مورد ظلم  و ستم قرار گرفته ای
گاهی وقتها انسان در شرایط روحی و روانی، قرار میگیرد که احساس می کند در خلاءای وحشتناک گیر کرده و روحش به هیچ عنوان احساس آرامش نمی کند. ازبودن در کنار دیگران لذت نمی برد، و خواندن،شنیدن وحتی دیدن هم به او آرامش نمی بخشد هوای اطراف ،برایش بسیار سنگین است و نفس هم ،او را یاری نمی کند. بغض غریبی در گلو ی خود احساس می کند و نمی داند به چه چیزی نیاز دارد وهزاران اندیشه و تصویر در ذهنش می گذرد چنانکه نمی تواند روی یکی از آنها تمرکز کند .

کو دکی و نوجوانی خود را به وضوح می بیند و تک تک دوستان و دشمنانش را در مقابل خود می بیند ، صداهایشان را

می شنود و چشمانش را می بندد، تا چیزی وارد آن ها نشود. اما نمی شود .سر درد و سر گیجه پیدا می کند خیانت ها بیشتر از هر چیز رنجش می دهند و یاد نا رفاقتی ها دلش را به درد می آورد، از خدای خود دل گیر می شود که این چه سرنوشتی بوده که برایش رقم زده و از زادگاه مادریش نفرت پیدا می کند ،دعا می کند ای کاش جای دیگری جز این مکان بود و سرنوشتی جز این سر نوشت داشت و…که ناگاه لبخندی و چهره ای را به یاد می آورد .هم او که می تواند اولین عشقش با خاطرات خوش باشد .با او همراه می شود حالا دیگر بهانه ای برای گشتن در خاطره ها دارد و می گردد تا اینکه بیشتر از او بیاد بیاورد. از لحظه اول دیدار تا لحظات خوش با او بودن، انتظار های شیرین و گفت و گو هایش با او و یا ناگفته هایش که هرگز فرصت نشد بگوید و…باز سنگینی خیانت و دوری قلبش را به درد می آورد و سکوت فاصله وحشتناکی بین تو و او و همه ی شیرینی های زندگی، باز پدید می آید ،این بار روی بر می گردانی و …این همان چیزی است که در انتظارش بودی درست است اشک چشمانت را  می سوزاند و گرم می شود لبهایت داغ داغ می شود و صورتت کمی سرخ می شود حالا دیگر هر چه هست نا گفتنی است .اینجا دوست داری فر یاد بکشی و همان بغض مانده در گلویت را رها کنی اما،نیست ،هیچ جایی برای فریاد زدن نیست .حس می کنی چقدر در حقت در طول زندگی ظلم شده و چقدر تنها بوده ای …از پدر و مادرت که تورا به وجود آوردند شاکی هستی و تحمل این همه درد را نداری با خود می گویی ای کاش می مردم…و دیگر نبودم …تا دیگران راحت می شدند و من هم از این زندگی خلاص می شدم
شما را نمی دانم اما بیش از چهل سال است که من هفته ای یکی دو بار این حال را دارم و بعدش چقدر آرام می شوم. حس می کنم خیلی با آدمهای دیگه فرق دارم به خودم می گم من یه چیزی دارم که هیچ کس نداره و من یه چیزهایی را می بینم که دیگران نمی بینند.به خودم می گم بی خیال، بذار همه فکر کنند از من زرنگ ترند، بذار فکر کنند ،می تونند سر همه کلاه بگذارند، بگذار فکر کنند موفق تراز همه هستند.هیچ کس مثل من نیست، من این حس را دوست دارم، حس آدم بودن، حس اینکه می تونم خوب باشم و از بدی، بدم بیاد ،دروغ نگم، حتی اگه می دونم می تونم موفق تر باشم. من از این آدم بودن خوشحالم و حالا می دونم تو هم مثل منی ،مثل خود خود من، چرا که بیشتر این حالات را داشته و داری .

 دستم بهت نمی رسه اما دستهای خودت را روی هم قرار بده وخودت، خودت را نوازش کن و بگذار اشکهات آروم آروم رو گونه هات بلغزه و بیاد پائین ،نترس وقتی رسید نزدیک لبهات بهشون زبون بزن شوره می دونی چرا؟ چون از وجودت داره می جوشه آنجا که بهش می گن قلب ،داغه، می دونی چرا ؟چون از میان گرمای وجودت داره میاد ،نفس بکش نفس بکش به این نفس نیاز داری و نباید بگذاری که وجودت تشنه هوای اطراف باشه ،تو باید که باشی من باید که باشم ،ما باید که باشیم…امسال چقدر بوی گلهای بهاری را استشمام کردی؟ دوست داری باز روی برگ های زرد پاییز پا بگذاری و خش خش اونها را بشنوی؟ دوست داری دونه های برف رو صورتت بنشینه؟نه …نه…دست نزن اشکهاتو پاک نکن بگذار خط اشکهات از چشمات ،تا رو لبهات و گونه هات بمونه. حالا اگه بری تو آینه نگاه کنی یه آدم دیگه هستی  یه آدم ،تازه پوست انداختی حالا دیگه دلت بزرگ تر شده حالا دیگه باز می تونی رفتار دیگران را تحمل کنی و بدیهاشون رو هی بریزی یه گوشه از دلت،قلبت میزنه …خوبه این یعنی تو زنده هستی. بقیه اش  را بی خیالیه ،اون که دوستش داری ولی اون کنارت نیست مهم نیست. اصلش اون نباید کنار تو می بود ،اگر بود که این نبود،حالا اگه مثل من حال داشتی هرچی دوست داری بنویس، بنویس، حتی اگه شده یه خط یا یه کلمه،اما دورش نینداز، نگهش دار ،این حرفها،حرفهای قشنگی مال خودته ، بی خیال حرفهای مردم، خودت رو عشق است،من این جوری آروم می شم و امید وارم تو هم مثل من باشی ،دوستت دارم غریبه ای که خیلی به من نزدیکی و اصلاً خود منی


جمعه 26/2/1393 تهران


این شعر را درست بعد از چنین حال و هوایی نوشتم،امروز بعد ازبیشتر از 23 سال دوباره خواندمش و همان حس قشنگه به سراغم آمد و باز نوشتم.هنوز هم فکر می کنم عشق همین معنا را داره و خوشحالم که هنوز نظرم عوض نشده.
اما درک این نوشته شاید با معنای آخرش بهتر بشه برای همین می خواهم آخرش معنی خیلی چیزها را بگم ،چرا که شاید در نگاه اول معنای ساده ای از این حروف را بتوانیم درک کنیم اما در واقع پشت هر کدام از این حرفها، معنای عمیقی را من دنبال کردم که بد نیست بدونید

عشق
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن، هیچ گشتن
عشق را باور ندارم
آن حبابی است
تنها بر روی خیال
خیال ،مادر انتظار است
انتظار امید می زاید
و
امید ،عشق را متولد می کند
و
فرزند عشق ،حقیقت است
و چه تلخ است آن زمان
که شکفته می شود.

+++++++
نهر زندگی در جریان است.
و
تکه پاره ی وجودم شناور در آن
گاه سنگی ،شاخه ای، چیزی
وا می داردش از حرکت
اما نهر  در جر یان است
و
سخت است جدایی از آنچه وا داشته بودم.

+++++++
در فرا سوی مه،
پشت بوی خوب روستا
صداقت زنده است
عشق زنده است
هنوز خروس کربلایی می خواند
و
لیلا مشکش را با کاسه ی گلی آب می کند
 و گوشه چشمی هم به سوی مه دارد
آنجا که احمد کربلایی می آید
مه شکافته می شود
و
لیلا چشم به حرکت نهر می دوزد

+++++++
عشق را این گونه معنا میکنم
سوختن ،پروانه گشتن،هیچ گشتن
عشق رازی  است میان تو و او
که زمان گفتنش در می مانی
و
صدا ی دیگر به گوش نمی آید
هرچه هست احساس است
و درک

++++++++
دست خسته ،چرخ آخر را می زند.
دیگر چرخ نمی چرخد.
پشم  میش نرگس، نیم ریسیده شده می ماند
و
نرگس خیره  به چرخ ،در خود می غلطد
و
می رود به آن سوی زندگی
در راه ،چنگی به خاطره ها می زند
و
تنها در مشتش یاد آن چشمان خمار می ماند
در کهنه، بر روی پاشنه می چر خد.
لیلا در آستانه ی در، خیره  به نرگس
آه نرگس
پس چه کسی پشم قالی مرا می ریسد؟
احمد آمد
مشکم کنار نهر  بی  صاحب است. ..

++++++++++
عشق را این گونه معنا می کنم .
سوختن ،پروانه گشتن ،هیچ گشتن!


این شعر را در زمستان 1370 زمانی که مسئول دفتر تحقیق و مطالعات مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان  واقع در خیابان غزالی بودم در پاسخ به شعری که سرکار خانم فاطمه راکعی سروده بودند سرودم.واین شعر تنها یک بار آن هم در خرداد 1377در مجله همسر به چاپ رسید.

و بد ندیدم که در این فرصت بدست آمده این شعر را  با هم نگاهی دوباره  بیندازیم ،
اینجا واژه عشق در حقیقت  به ما کمک می کند تا بتوانیم به بهانه ای در وجود خود غوطه ور شویم چرا که :

عشق استرلاب اسرار خداست

چگونه می شود انسانی، نام انسان را بر خود گذارد و از عشق به دور باشد عشقی فراتر ازمعنای جسمانی و شهوانی ،عشقی به تمام معنا ی انسانی و لطیف،عشقی که با دیدن و لمس کردن و در فضای یار قرار گرفتن معنا می گیرد شاید بتوان عشق لیلی و مجنون را نیز مثال آورد . چرا که اینجا همان معنای عشق تعریف می شود که مجنون حتی از خدای خود هم دل گیر می شود که ای خدای من، چرا با من این گونه نمودی تا دل به گرو یاری بندم که مرا آشفته نموده و :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در راه لیلا ی خویش نشست
و …
کی خدای من، این چه باز ی بود با من
و این سرآغاز همان نزدیکی و قرب الی الله است و عشق بازی تازه ی این مجنون شدن آغاز می شود.

عشق
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن، هیچ گشتن
در اینجا اشاره به عدم قبول عشق است که به طعنه معنای عشق مجازی و غیر واقعی را به سخره گرفته ایم .چرا که عشق ،اگر عشق باشد هیچ گشتن به دنبال دارد.  و عشق را باور نداشتن در واقع اصرار به وجود عشقی واقعی و حقیقی است که بی شک باور داریم!
عشق را باور ندارم
آن حبابی است
تنها بر روی خیال
گفته شد عشق، حبابی است  غیر واقعی و تنها بر روی خیال، آری این خیال، ادامه یک واقعیت است به نام انتظار؛ چرا که انسان با همین خیال ها و آرزو هاست که زنده است؛ امید ها و انتظار ها مادر همه ی این ها می باشد و درست زمانی که نطفۀ  امید در میان این انتظار شیرین  پدید می آید ، عشق  دیده به جهان می گشاید و احساس دوست داشتن معنا پیدا می کند.
خیال، مادر انتظار است
انتظار امید می زاید
و
امید عشق را متولد می کند
و
فرزند عشق حقیقت است
و چه تلخ است آن زمان
که شکفته می شود.
و این همان زمانی است که عشوه از معشوق می شود و ناز از خریدار عشق و در این میان چه حقایقی هویدا می شود که هر کدام می تواند خنجری باشد در میان دل عاشق دل سوخته که زخمی عمیق پدید می آورد و سالها این درد می ماند


نهر زندگی در جریان است.
و
تکه پاره ی وجودم شناور در آن
گاه سنگی ،شاخه ای، چیزی
وا می داردش از حرکت
اما نهر  در جر یان است
و
سخت است جدایی از آنچه وا داشته بودم.


صحبت از همان عشق است که گاه دلبستگی هایش باعث می شود که غافل بمانیم که زندگی در جریان است و هر روز صبح با طلوع خورشید آغاز می شود و با غروبش به پایان می رسد و در این میان زندگی چون نهر به سرعت در جریان است و این سکون تو نشان از وا ماندن از زندگی و جریان زندگی است. وجود تو مانده است پشت یک عشق ،که اگر خوب بنگری می تواند همان تکه پاره ای باشد که به سنگی ،شاخه ای ،چیزی پنجه انداخته و مانده، هرچند  گاهی نهر زندگی به آن شلاقی می زند  تا از آنچه واداشته رها سازد، اما رهایی دشوار است. نهر در جریان است و به سرعت، زندگی می گذرد. این روزهای عمر من و یا توست که سپری می شود و ما هنوز دلبسته به آن شئ و یا سنگ و یا چوب هستیم .اینجا شاید کمی نا جوانمردانه باشد که بگوئیم آن عشق به مانند  سنگ  و یا تکه چوبی است ،اما روزی خواهد آمد که در خلوت خود بر این شئ حتی نام سنگ و تکه چوب را هم به سختی بگذاریم و … چراکه اگر حسی داشت دست در دست تو راهی جریان نهر می شد و در زندگی روان می شدیدجایی خواندم :

اگر چیزی مال تو باشد به تو تعلق می گیرد و اگر نه اساساً  از آن تو نبوده است .
گر چه می دانم و می دانی چقدر سخت است  جدایی از آنچه دل بدان بسته ای و دوستش داشتی،حال هر چه می خواهد باشد. عشق به معنای حقیقیش که جای خود دارد
در فرا سوی مه،
پشت بوی خوب روستا
همیشه راه های دور پشت کوه و مه است ،همیشه روستا جایی برای صداقت و دوست داشتن  واقعی است .چرا که مردمانش با راستی و درستی زندگی می کنند .هنوز بوی کاه گِل های روستایی و غبار  برخواسته از زیر پای گله های گوسفند روستا، انسان را به راستی و درستی آرام می کند. و عجبا در میان این همه خاک وغبار همه چیز شفاف تر است .جالب است بدانید زنان روستایی در زمانی نه چندان دور برای شستن ظروف خود ،مشتی از خاک کنار نهر را به کار می بردند و با مالش آن خاک ظروفشان را می شستند و عجبا که بسیار شفاف هم می شد،این گونه عشق و سادگی و صداقت آنقدر زیبا و دوست داشتنی است که نمی شود با محاسبه دقیق نشان داد. و گفت!اما باید گشت و این گونه روستاها یی را پیدا کرد، درست پشت همان کوه ها و مه هایی که گفته شد. آن روستا نباید ساعت شماته داری داشته باشد و باید هنوز مردمش با صدای خروس بیدار شوند و بفهمند که صبح شده،چراکه در غیر این صورت به قول استاد عزیز و ارجمند زنده یاد احمد شاملو:


بیچاره خلق، خورشید را رها کرده به دنبال ساعت شماته دار هستند


آن روستا نباید ساعت داشته باشد .آن روستا باید این گونه باشد ،تا صداقت در آن زنده باشد .و عشق در آن زنده باشد .هنوز نباید  آجرها ی هم شکل و هم اندازه در میانش جا پیدا کرده باشند و با آن خشکی و سنگینی و  با آن رنگ های سرخ وسوخته درکورها ی آتش افروخته شده به دست بشر، برای آسایش و استحکام بیشتر، محاصره شده باشند .این روستا باید هنوز خشت های گِلی خشک شده با نور و گر مای خورشید ،خانه هایش را تشکیل داده باشند و مردمانش از گر مای خورشید ،درون این خانه ها لذت ببرند .نباید تیرآهن های زمُخت و سنگین روی بام خانه هایشان باشد و همان چوب درختان و شاخه و برگ های طبیعی ،بامشان را بپوشاند حتی اگر هم گاه در سرمای زمستان و زیر بارش باران نم کشیده و قطرات باران را از خود عبور دهند و نا چار صاحب خانه باید به پشت بام برود و سقف را تعمیر نماید.این گونه روستا و بنای روستایی مورد نظر است.چرا که صداقت هنوز در آن می تواند باشد.

شاید می تواند باشد!
در جایی که صنعت حتی به اندازه ی  یک ساعت هم وجود ندارد و مردم ده ،همگی با صدای یک  خروس آن هم خروس کد خدا بیدار می شوند.بی شک کد خدا از نظر مالی بیش از مردم ده در رفاه است و پسر او که از سفر دور می آید همان احمدی است که تمام دختران ده به او علاقه مند هستند. اما تنها یکی از این دختر ها است که نامزد اواست و این دختر کسی جز لیلا نیست که مشکش را کنار نهر با کاسه گلی پر می کند، آنها که با مشک ،آشنایی دارند می دانند . لازم است عرض شود مشک از پوست قلفتی کنده شده ی بز یا میش تهیه می شود و گردن مشک در واقع همان گردن بز یا میش است برای همین پر کردن آن مشکل است و با حوصله و دقت باید  با کاسه ای آب را درون آن ریخت. اینجا سعی شده کاسه هم از جنس گل باشد چراکه ارزانتر از هر چیز دیگری است و در دسترس بیشتر روستائیان است.
لیلا بعد از دیدن  احمد پسر کدخدا که از راه دور و سفری طولانی باز گشته ،ازشوق دیدار این جوان گونه هایش سرخ می شود و نگاهش را از مسیر دیدار احمد به درون رود می  اندازد و این همان شرم و حیا است، رودی که حتی در این شرایط هم در حرکت است و این همان زندگی است که به سرعت می گذرد.

صداقت زنده است
عشق زنده است
هنوز خروس کربلایی می خواند
و
لیلا مشکش را با کاسه ی گلی آب می کند
و گوشه چشمی هم به سوی مه دارد
آنجا که احمد کربلایی می آید
مه شکافته می شود
و
لیلا چشم به حرکت نهر می دوزد

++++++++++++
عشق را این گونه معنا میکنم
سوختن ،پروانه گشتن،هیچ گشتن
عشق رازی است میان تو و او
که زمان گفتنش در می مانی
و
صدای دیگر به گوش نمی آید
هرچه هست احساس است
و درک
و به درستی این حس را عاشقان می دانند و می شناسند چرا که در این شرایط نمی توان فریاد برآورد و نمی شود تمام حس درون را بیان کرد و شرمی دوست داشتنی و خجالتی شدید باعث می شود که حتی نگاه را از آنکه دوستش داری برگردانی
دست خسته چرخ آخر را می زند.
دیگر چرخ نمی چرخد
پشم  میش نرگس نیم ریسیده شده می ماند
و
نرگس خیره  به چرخ در خود می غلطد
و
می رود به آن سوی زندگی
در راه چنگی به خاطره ها می زند
و
تنها در مشتش یاد آن چشمان خمار می ماند.
اما کمی آن سو تر درست در نزدیکی لیلای داستان ما، در خانه ای بشدت روستایی و ساده پیر زنی تنها و دل سوخته نیز زندگی می کند هم او مشغول تهیه رزق روزانه خود از راه ریسیدن و آماده کردن  پشم برای قالی دیگران ازجمله تازه عروسان  روستا است
این پیر زن تنها با چرخ ریسندگی خود مشغول کار است که ناگهان فرشته مرگ به سراغش می آید و در خود می غلطد و میرود آن سوی زندگی که ناشناخته است و نامش مرگ  میباشد
همواره انسان در زمان مرگ، لحظه جان سپردن تکانی می خورد و گاه دستانش مشت می شود و نگاهش به سویی دوخته می ماند …در این لحظه انسان رو به موت به هزاران موضوع می اندیشد و شیرین ترین و یا تلخ ترین لحظات زندگیش را به یاد می آورد اما شیرینی دیدن اولین بار معشوقش و لحظات خوش با او بودن را می توان از به یاد ماندنی ترین لحظات زندگی دانست و نرگس هم به عشق اولش می اندیشد و جان می سپارد اما در مشتان گره شده او هیچ چیزی نیست این همان معنای عشقی است که از ابتدا عرض کردم .
نرگس می میرد و سفری تازه را شروع می کند ، اینجاست که او پروانه گشته و سوخته و لی عشق هنوز مانده
در کهنه بر روی پاشنه می چر خد
لیلا در آستانۀ در، خیره  به نرگس
آه نرگس

پس چه کسی پشم قالی مرا می ریسد
احمد آمد
مشکم کنار نهر  بی  صاحب است.
در کهنه، دری بین نسل دیروز و امروز، بر روی پاشنه خود می چرخد و گشوده می شود این همان زمانی است که دیر یا زود فرا می رسد و اتصال و نیازامروز با دیروز است .لیلا در آستانه ی دری ایستاده که صاحبش دیگر نیست تا کارریسیدن پشم قالی جهیزیه لیلا را به اتمام برساند .بی شک لیلا از مرگ نرگس دل گیر شده اما بیشتر ناراحتی او این است که چه کسی  هست تا بتواند کار نیمه تمام نرگس را به اتمام برساند و لیلا را صاحب پشم ریسیده شده ای نماید تا با آن قالی جهیزیه اش را ببافد… و این است آن چهره خشن زندگی که حتی مرگ را هم خیلی ها باور ندارند که شاید به سراغ خودشان نیز بیاید و تنها به فکر منافع از دست رفته خودشان هستند.
لیلا ی قصه ما نگران پشمش است و اینکه احمد کد خدا آمده و باید همه چیز آماده باشد از جمله قالی او …چرا که مشکش کنار رود  یا همان سمبل زندگی در جریان بی صاحب است ،چه کسی می تواند تضمین این باشد که احمد کد خدا نگاهش به دختر دیگری نیفتد و  لیلا نیز سرنوشتی مانند نرگس پیدا نکند و به عشقش  هرگز نرسد!  ومشک بی صاحب  می تواند صاحبی تازه پیدا کند

عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن ،هیچ گشتن!
این است که   در ابتدای همین نوشته آوردم عشق را باور ندارم ،آن را حبابی  می دانم تنها بر روی خیال  و خیال را مادر انتظار می دانم همیشه ما با خیال بافی هایمان برای خود مان زندگی و آینده را آن گونه که دوست داریم می سازیم و انتظار می کشیم تا آن چه دوست داریم پدید بیاید. این امید ما را گاه به فراسوی مرگ راهنمایی می کند و از حر کت وا می دارد .نه این که امید بد باشد نه این که انتظار و سکوت بد باشد نه اینکه صبر کاری عبث باشد اما گاه باور اینکه  زندگی  هر لحظه اش می تواند سرشار از عشق و امید و لذت باشد است که زیباست. تنها یک لحظه  می تواند بسیار ارزشمند باشد و بدان که  :
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد ، می داند .
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جامانده ، خوب می داند.
ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، می داند
باز به خاطر بیاورید که زمان ،به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند . . . و نهر زند گی به سرعت  در جر یان است .
زندگی دو قسمت است،آنچه گذشته،رویایی بیش نبوده و آنچه هنوز نیامده آرزویی بیش نیست.
زبان عاقل درقلب اوست  پس در بیان آنچه در قلبت جای گرفته عاقل باش و دانه ی گرانبهای کلامت را بدان که در چه سرزمینی می خواهی برای ماندن بکاری این واژه عشق که به لب می رانی در سرزمینی از وجود ی برای همیشه خواهد ماند تا ریشه بدواند و به میوه بنشیند. بدان که تنها قلب احمقها در زبانشان جاری می شود!
سخاوتمند  باش و ببخش  پیش از آن که از تو تقاضا  شود بگذار همواره نیاز مند در مقابلت سربلند باشد چرا که بتواند با تمام قدش در مقابل لطف تو قرار گیرد و باز احساس حقارت کند . در مقابل این همه احسان بی دریغ تو، نه اینکه خودت را در مقابل تقاضای او قرار دهی و یا با تقاضای از او خودت را هم اندازه ی وی سازی.
با ید بدانی گاه سنگین ترین بار در سفر، کیف خالی است که فکر می کنی می تواند برای تو ارزشی داشته باشد ،از آنچه تو را وا می دارد، دل بکن و وجودت را خالی از نیاز های گونا گون ساز تا سبک تر سفر کنی.
سکوت گاهی بهترین پاسخ است در مقابل تمام آنچه باید گفت :بی شک در سکوت است که عشق واقعی و دوست داشتن  خود را نشان می دهد فریاد زدن برای آنهایی است که فاصله زیادی بینشان وجود دارد نه آنها که  قلبهایشان به هم نزدیک است و می توانند با نگاه هم کلام شوند.
مرگ تمام نفرتها را دفن می کند، تو از مرگ سبقت بگیر و برو به طرف زندگی جاودانه و این تنها با بخشش است و دوری از نفرت ها
دوست داشته باش حتی آنکه به تو ظلم کرد تا این گونه به آرامش برسی چرا که آنچه اتفاق افتاده ، اتفاق افتاده و در گیر ماندن با آن تنها بیشتر روح تورا رنج می دهد  تا دیگران را، از این جلبرگ ها و خش و خاشاک های کنار نهر زندگی خودت را رها ساز و به زندگی بپرداز و خود را به نهر زندگی بسپار تا از روان بودن در آن لذت بیشتری ببری
دوستت دارم تویی که می شناسمت و از منی.
غریبه ای، که خیلی به من نزدیکی


جعفر صابری
31/2/1393
تهران

[ یکشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۴ ] [ 17:30 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ هرگز تسلیم نشوید

پنج شنبه 5 آذر 1394
جعفر صابری/ هرگز تسلیم نشوید

هرگز تسلیم نشوید

Never

Giveup

همین حالا

DO NOT

WAIT  FOR

(سرنوشت من)

 بیشتر وقتها  به خودمون میگیم این سرنوشت من است و گاهی وقتها هم  به این درجه میرسیم که  حتماً خدا می خواهد که این طوری بشود و این قسمت من است!

این مجموعه که تقدیم شما شد تنها چند راه کار ساده است برای اینکه به لطف خدا و توکل بر خدا همت نمائیم و کاری بکنیم تا زندگیمان دچار تغییر گردد.

 سرنوشت من:

 در ابتدا با دوستان و عزیزان زیادی در خصوص نام این مجموعه صحبت کردم که هر یک نامی را معرفی کردند،یکی از زیبا ترین این نام ها  (سرنوشت من )  بود که سرکار خانم دکتر واله کردستانی (ش-ا)  بعنوان  الگوی بارزی از یک زن موفق  پیشنهاد کرد ه بود ،خیلی از اسامی، مضمون هایی از موفقیت داشت که بدلیل  نزدیکی به نام نشریه وزین موفقیت که تلاش قابل ستایش دوست و برادر عزیزم جناب آقای دکتر احمد حلت است ترجیح دادم از این گونه نامها نباشد .

اما بواقع قسمت دوم این مجموعه همان سرنوشت من است ، نه تنها سرنوشت من بلکه سرنوشت هر یک از ما میتواند باشد، وقتی ما در گیر زندگی هستیم  گاه متوجه نمی شویم که چه لحظاتی را در زندگی خود پشت سر می گذاریم و با چه دشواری هایی در زندگی پنجه در پنجه می اندازیم و چقدر لطف خدا شامل حال مان می شود که این

 

 

 

 

خطرات و دشواری ها را پشت سر می گذاریم و چه چیز هایی را می خواهیم که اساساً خدا  صلاح نمی داند که برایمان  به وقوع  یابد.

 

و این قسمتی از:

سرنوشت من

   صبح روز 21آذر ماه 1346 مصادف با 10 رمضان 1387دوازدهم دسامبر1967 در خانه  اجارهای واقع در حوزه 2 استان زنجان یعنی شهر ابهر بعد از فرزند دختری که خدا وند به خانواده ما داده بود من دیده به جهان گشودم.

پدرم ژاندارم بود و به همین  دلیل محل سکونت ما در این شهر بود، که شد محل تولد من ،جالب اینکه خواهرم در نورآباد ممسنی از توابع شهر کازرون  استان فارس متولد شده بود و اساساً زندگی نظامیان این گونه بوده و هست…که البته به نوبه خودش بسیار شیرین می باشد ،چرا که انسان می تواند طعم خوب آب و هوای کشورش را بیشتر از دیگران استشمام نماید.

 پدرم متولد صالح آباد همدان و از خانواده بزرگ صابری و باب الحوائجی بود و مادرم نیز متولد سده اقلید فارس بود. مادر نیز از خانواده بزرگی است که هر دو باعث افتخارمن هستند.

دوره ابتدایی را در دواستان قزوین و دامغان به پایان رساندم و راهنمائی را در دامغان و تهران خواندم اما با شروع جنگ هشت ساله،  درس را رها کردم و شدم رزمنده…

قسمت های مهم سرنوشت من این ها نیستند که عرض کردم . چرا که بیشک خیلی ها هم مثل من زندگی کرده اند، اما نکته های جالب زندگی من این است که :

 قبل از دبستان برادر کوچکم را در روستایی به نام نیک پی که توابع استان زنجان است  از دست دادم ،داغی که هنوز مرا رنج می دهد ،مارم می گوید ساعت ها برسر مزار برادرم می رفتم و اشک میریختم و برایم سخت بود که هم بازی و برادر کوچکم را از دست داده ام. آن هم بدلیل یم بیماریه  ساده پزشکی  و فقر مردم کشورم .

کلاس اول دبستان را  ابتدا در شهر قزوین وبعد روستای اسفرورین و بعد شهر تاکستان خواندم و به همین دلیل علیرغم اینکه قبول شدم اما بدلیل ضعف در دروس ریاضی و املاء فارسی  به دستور مرحوم پدرم باز از ابتدا خواندم و همین مسئله باعث شد که کمی با دیگران متفاوت باشم ،شایان ذکر است که من بدلیل اینکه متولد 21 آذر ماه بودم یک سال دیر تر از همسالان خود مدرسه رفته بودم و یک سال هم که به عقب برگشتم،  پس بسیار  از دوستان هم سن و سالم درشت تر و فهمیده تر به نظر میرسیدم …که خوب این هم جای شکر داشت…

مرحوم پدرم بدلایلی با رکن دو(ساواک) به مشکل خورده بود و وی را بدلایل سیاسی بعد از چند بار که بدون حقوق کرده بودند سرانجام در اوایل  سال 1357 به منطقه بی آب و علفی تبعید نمودند که پدرم امتنا کرد و مدتی ما در یک مسافر خانه بسیار ساده در شهر سمنان بسر بردیم و این همزمان شد با آتش سوزی سینما رکس آبادن،  پدر با دادن رشوه که دو تخته قالیچه کناری بود توانست مارا به شهر دامغان ببرد و در پاسگا ه دامغان  مشغول شود…که این هم خودش بسیار عالی بود…

 شهر دامغان شهر مذهبی، با مردمی بسیار دوست داشتنی و مهمان نواز است، بخصوص وقتی از سرنوشت ما مطلع شدند  برخوردشان با ما بهتر شده بود. پدرم برای مأموریت  ها که همان سرکوبی تظاهرات  بود، بویژه به معادن ذغال سنگ میرفت اما هرگز با کسی برخورد نمی کرد و من هم به همراه خواهرم به تشکیلات انقلابی پیوسته بودیم…سرود تئاتر و کار های این چنینی …خوب یادم هست تصویر بزرگ شاه را که در کلاس مان بود من برداشتم و زدم زمین طوری که قاب عکس چوبی آن شکست و مدیرمان از من خواست که پدرم به مدرسه بیاید. و این طور شد که اسم من در لیست  انقلابیان درج شد.و با فرار از مدرسه ، رفتن دنبال تظاهرات ها ادامه یافت.

روز های انقلاب، خیلی زود تمام شد و زیبا ترین خاطرات من از آن روزها بود بخصوص روز های  حضور در فعالیت های اجتماعی مانند جهاد سازندگی …

 از همان بدو ورودمان به شهر دامغان مرحوم پدر، من و خواهرم را به کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برد و این تاریخ عطف شکوفاعی دانش و بینش در ذهن کوچک من شد ،که به همت دوستان و عزیزانی مانند آقایان  علی وثوقی در بخش تئاتر  و طراحی ، محمد رضاعبدالهی و محمد ناظمی بعنوان معلم نویسندگی بوند.

اولین نوشته های من مورد توجه مسئولین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان و منطقه قرار گرفت و سه سال متوالی که ما در دامغان بودیم همواره شاخص بودم .

گرچه در درس و مشق زیاد موفق نبودم اما عضویت در اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزی شهر بعنوان هیئت مدیره و همین طور شرکت در مسابقات نقاشی من را حسابی مشهور کرده بود حتی یک مجله هم در مدرسه راهنمائی خودمان چاپ می کردیم به نام پیام طالقانی که نام مدرسه ما بود آن زمان امام جمعه شهر مان آقای شاهچراقی، بخش عمده هزینه را پرداخت می کرد و ما دو تومان آن را می فروختیم …

سختی های زندگی و تبعید پدر، مارا حسابی ساخته  بود تازه به زندگی روزمره عادت کرده بودیم که پدرم بدلایلی  تقاضای بازنشستگی زود هنگام را نمود و از قوانین زمان بنی صدر استفاده کرد و از نظام،خود را بازنشسته نمود. که البته بعد ها پدرم گفت این یک سیاست دولت بنی صدر بود برای پاکسازی نیرو های انقلابی …و خود همین موضوع خیلی در زندگی و سرنوشت من تأثیر داشت .

بعد از بازنشستگی زود هنگام پدر، ما چاره ای جز ترک شهر دامغان و آمدن به تهران نداشتیم چراکه خانواده پدری  همه در تهران بودند… خزانه بخارائی یکی از محله های پائین شهر تهران محل سکونت ما شد و ادامه دوره راهنمائی را من در این شرایط دنبال کردم…

جنگ از دو جبهه برای من شروع شده بود  خانواده و عراق ،من به جبهه  جنگ با عراق میرفتم و لی جنگ داخلی  خانواده من  ادامه داشت…که خودش برای ایجاد  تغییرات مهم در سرنوشت من بی تأثیر نبود…جدائی پدر از مادر  سرنوشت من بود ولی شکر …

بعد از ازدواج خواهرم  در تهران  من  به شهر آباده که نزدیک به زادگاه مادرم بود رفتم این بار بعنوان یک مرد جوان شانزده ساله به همراه مادر… اما سرنوشت  این بود که من با مردم خوب شهر آباده آشنا شوم جوانانی که با من درد ودل می کردند  و می گفتند ما  حتی یک سینما در شهرمان نداریم که باز باشد. من با مسئولیت خودم با کمک مسئول پایگاه بسیج یکی از محله های آباده سینمارا باز گشائی کردم و تئاتر توابین را به روی صحنه بردم …این سرنوشت را به لطف خدا  خودم ساختم  و همزمان داشتم تجربه ساخت اولین خانه خود را هم بدست می آوردم کم کم میدانستم باید چه کنم حالا دیگر هم برای مادرم مغازه  تولیدی  بافندگی باز کرده بودم و هم داشتم خانه می ساختم، خوب یادم هست کسی حاضر نبود برای من چک  بکشد و بشدت نیاز داشتم که برای کار های  ساختمان از چک بانکی استفاده کنم سن من هم اجازه نمی داد و تازه ضامن  من هم برای گرفتن دسته چک باید یک مغازه دار یا کارمند  اداری می شد  و به همین دلایل افتتاح مغازه تولیدی مادرم برایم چند دلیل مهم داشت اولاً ایجاد کسب و کار و درآمد ، ایجاد ثبات شغلی ، ایجاد هویت و شخصیت کاری و از همه مهم تر ایجاد یک ضمانت معتبر در شهر… من  همه ی  کار های هنری شهر را دنبال می کردم…خیلی زود گروه هنری به نام میثاق را که ادامه تلاشم در تهران بود را در آباده برقرار کردم وضمن برگزاری دوره های آموزش نویسندگی ،تئاتر و بازیگری، تئاتر هایی چون توابین ، گزارش ، به روایت تلخک و پاسگاه طلایع قدیم را بر روی صحنه بردم…البته فیلم های بلند ویدئویی مانند طلیعه را هم همزمان با اهواز در آباده ساختم که  آن زمان ها سرو صدا کرد… این قسمتی از سرنوشت من بود…

متأسفانه یا خوشبختانه  علی رغم سالهای حضورم در جبهه بدلیل اینکه من پاسدار افتخاری سپاه پاسداران بودم و بعد از جنگ از سپاه استعفا داده بودم با عنایت به اینکه زمان جنگ خودم نامه ایی را در دفتر خانه شهر نوشته بودم با این عنوان که باتوجه به اینکه من تک فرزند پسر و کفیل مادرم هستم  و می توانم  از سربازی معاف شوم معذالک می خواهم بروم سربازی و لذا ریاست محترم پاسگاه شهر آباده لطفاً دفترچه آماده به خد مت مرا بدهید!

این کاری بود که کمتر آدم عاقلی آن زمان می کرد و لی من کرده بودم و به همین دلیل بعد از پایان جنگ علی رغم بارها مجروحیتم و مشکلات فراوانم،چون از سپا ه پاسداران استعفا داده بودم  پاسگاه ژاندارمری شهر مرا خواست و دفترچه آماده به خد مت مرا با کمال احترام تقدیمم نمود.

طبیعی بود که برای من خیلی دشوار بود بعد از حضورم در جنگ و جبهه و مسئولیت های گوناگونم  بعنوان یک سرباز صفر عازم خد مت شوم  ولی چون سرنوشتم بود راهی شدم…

 این که شروع خدمت من در چه شرایطی بود و چه برسرم آمد را نادیده میگیرم همین اندازه بگم که سرنوشت من این گونه بودکه تلخی های زیادی را بچشم…

من به تهران و نیروی هوایی سپاه آمدم و در قسمت معاونت فرهنگی نیرو ی هوایی سپاه مشغول به خدمت شدم بلافاصله گروه هنری  راه انداختم و اولین کار رسمی خود را بهمن  سال 1367  در سالن ناشنوایان خیابان دماوند  به روی صحنه بردم  و این سرنوشت من بود.

یکی از بهترین دوستان آن زمان من برادر عزیزم استاد مسلم موسیقی سنتی کشور آقای هاشم احمد وند است که آن روز ها هم اتاقی من بود.دوستان خوب تالار وحدت آقای دکتر منتظری و عزیز دلم حسن ضرغا می را می توانم نام ببرم که برای تهیه لوازم صحنه خیلی کمکم می کردو همچنین  آقای  دکترناصر پلنگی که از زمان دفاع مقدس هم می شناختمش و ضمن اینکه هم شهری پدرم بود یکی از بهترین نقاشان کشور هم در بحث دفاع مقدس بودو کمک کرد تا در پروژه کتاب های غنچه که در بخش فرهنگی بنیاد شهید به چاپ می رسید همکاری کنم و  تجربه خوبی برای من بود که این سرنوشت من بود.

 دیگر تمایلی به بازگشت به آباده  را نداشتم و ترجیح دادم در تهران  تحصیل  و کار کنم .

زمان وزارت آقای خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ،من به ایشان بعنوان عکاس دفاع مقدس معرفی شدم و مجموعه ارزنده ای بیش از 2000 تصویر را که با خط استاد هاشم احمد وند و دوستان دیگر به همراه تزهیبهای بسیار زیبا تهیه کرده بودم را دید و قرار شد نمایشگاهی برگزار کنم که من قبول نکردم  پیشنها د چاپ کتاب شد باز من قبول نکردم و در نهایت به پیشنهاد ایشان راهی دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس واقع در موزه هنر های معاصر شدم و مشغول کار  بر روی پروژه پیشنهادی به نام قصر شیرین … با اختتام دوره وزارت آقای خاتمی کلیه معاونین وی نیز جا بجا شدند از جمله مسئول دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس،  من که عضوهیچ دسته و گروهی نبودم بدلیل نداشتن آشنا و دوست یا پارتی عذرم خواسته شد و جالب اینکه تمام تحقیات من در خصوص فرهنگ عامه ی مردم قصر شیرین را در سطل زباله انداخته بودند و من با کسب اجازه از مدیریت جدید آنها را برای خودم برداشتم و این گنجینه ارزشمند شد سرنوشت من  و نتیجه همکاری با این دفتر …

کار در بنیاد جانبازان و معاونت بهداشت و درمان را به پیشنهاد یکی از هم خد متی هایم که زمان خد مت بعنوان مسئول به او خیلی  محبت  کرده بودم  پذیرفتم و خیلی زود شدم مسئول روابط  عمومی مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان و این بهترین شرایط بود که با زندگی و سختی های این همرزمان قدیمی بیشتر آشنا شوم و این سرنوشت من بود…

درس می خواندم و با تلاش و همتم به لطف خدا چهار سال را کمتر از سه سال خواندم و خیلی زود در رشته ساختمان فارغ التحصیل شدم . پروژه پایان دوره کارم  نصر شش در شهرک قدس (شهرک غرب بود ) و جالب اینکه دو برابر حقوق ماهیانه  بنیاد جانبازان را بعنوان  حقوق طرح کار آموزی به من دادند. این گونه سرنوشت را تغییر دادم به لطف خدا وند!

گرچه در ابتدا رشته  کشاورزی را انتخاب کرده بودم  ولی نشد بعد  رشته اقتصاد که نتوانستم ولی عاشق رشته ساختمان بودم و بوی خاک را خیلی دوست داشتم  و دارم…

البته در رشته حقوق هم قبول شده بودم دارالمفید قم اما علی رغم علاقه ام ترجیح دادم نروم…این هم سرنوشت من بود…

وقتی صحبت از سرنوشت می شود یاد این شعر می افتم که می گوید :

 اینکه گوی این کنم یا آن کنم

خود دلیل …است ای صنم

بله از اوقات فراغتم استفاده کردم و در امور تربیتی و مدرسه هم کار مربی گری را دنبال نمودم گروه سرود و تئاتر در چند مدرسه و بعد هم  با دوستانم اولین هنرستان هنری غیر انتفاعی کشور را دایر نمودیم که برای اولین بار در رشته های هنر گرافیک ، فیلم بر داری ، تصویر بر داری ،و رشته های حسابداری ،کامپیوتر دانش آموز ثبت نام کردیم راستش شروع کار ما با  چهار دانش آموز بود و این فاجعه ی بزرگی بود که هیچ عقل سلیمی حاضر نبود کار را ادامه دهد اما  من به لطف خدا ادامه دادم اولین کاری که کردم به تمام مدارس اطراف، نامه دادم که شاگردانی که علاقه مند هستند بصورت رایگان ثبت نام می کنیم و لی مردم همیشه همه چیز دانا با تعجب و ترس نیامدند تنها  هفت نفر  آمدند که از من هم نامه کتبی گرفتند تا آخرین سال  تحصیلشان  که سه سال طول میکشید یک ریال  نپردازند و من قبول کردم .این را دیگر هیچ دیوانه ای نمی پذیرفت اما من می دانستم چه هدفی دارم و برای همین قبول کردم و آنها شاگرد های من شدند.

 متأسفانه ملکی را که من از سازمان زندانها برای مدرسه کرایه کرده بودم بعلت مشارکت با آموزش و پرورش دچار مشکل شد و هنرستان غیر انتفاعی ما همزمان با مدرسه راهنمایی دولتی شروع به کار نمود بیش از سه ماه هم گذشت و خیلی سخت بود ما ناچار بودیم کلاس درسمان را در یک اتاق که هم دفتر من و هم دفتر منشی من بود برگزار کنیم و جالب اینکه معلمین ما هم در همان جا زنگ تفریح حضور داشتند بچه های کلاس ما نیز حق نداشتند زنگ تفریح از کلاس خارج شوند و با دانش آموزان مدرسه دولتی برخورد کنند این دیگر سرنوشتی بود که به هیچ عنوان من درآن نقشی نداشتم …

روزهای سختی بود ولی به لطف خدا با صبر و همت پشت سر گذاشتم و در آذر ماه همان سال درست تولد امام رضا ما وارد ملک تازه خودمان که اجاره کردم شدیم ملکی که من باید برای اجاره ماهیانه اش هر ماه 100 هزار تومان می دادم و جالب بود که از کل شاگرد ها همان چهار نفر جمعاً مبلغ 570 هزار تومان  تا پایان سال تحصیلی گرفته بودم حالا چالش بزرگی بود من باید بیش از یک میلیون تومان اجاره میدادم به اضافه حقوق کارکنان و معلمان که نزدیک به یک و نیم میلیون تومان می شد .ولی کل درامدم 570 هزار تومان بود و ملکی که گرفته بودم نیز باید تجهیز میشد میز ،صندلی و نیمکت که به لطف خدا همه چیز درست شد… این سرنوشت من بود…

 کمتر از یک سال بعد آمار شاگردان ما به سیصد نفر رسید و مدرسه راهنمایی ، دبیرستان کار دانش ، هنرستان  در دوشیفت صبح و عصر مشغول به کار شد ملک های ما از هشصد متر به 1800 متر تبدیل شد و کار خوب بود، آمار دانش آموزان از مرز هفتصد نفر هم گذشته بود و در کشور نامی شده بودیم هنر جویان ما بسیار فعال بودند اما صحبت ها زیاد بود دوستان نا درویش گاه می گفتند این بچه ها به جایی نمیرسند اما سیاست کاری هنرستان چیز دیگری بود درس و کار عملی و نمایشگاه های متعدد و خلاصه آمار پذیرش کنکور آن سال نشان داد که تمام بچه های سال آخر مدرسه ،دردانشگاه های کشور قبول شدند حتی چهار نفر که هنوز دیپلم نگرفته بودند هم دانشگاه قبول شدند…این آن سرنوشتی بود که  به لطف  خدا من ساخته بودم …

یک سال گذشته بود یک سالی که من از شهرستان رباط کریم شهریار هر روز صبح به تهران می آمدم و طوری حرکت می کردم که قبل از ساعت هفت صبح درب مدرسه را باز میکردم  البته زمستان  ناچار بودم قبل از ازان صبح راه بیفتم و در بین راه نماز صبح می خواندم  چراکه اتومبیل نداشتم روزانه بیش از چهار کیلومتر پیاده روی میکردم و این گونه یک سال گذشت و مجتمع آموزشی شهید آوینی جان گرفت و آمار شاگرد هایش از یازده نفر به هفتصد نفر رسید . اما آن روز امروز را میدیدم و دوست داشتم چیز های دیگری که در ذهنم ساخته بودم را هم میدیدم ولی نشد.

 گرچه بیش از هشتاد درصد از هنرجویان فارغ التحصیل  مجتمع ،امروز تحصیلات عالیه دارند و به لطف خدا بی نهایت هم به من احترام می گذارند  ولی این سرنوشت من بود.

خیلی زود طعم درآمد زیاد بین دوستان اختلاف انداخت و من ناچار در اوج موفقیت و پیشرفت مجتمع ناچار شدم آن را ترک کنم و این یعنی انحلال آن، که سرنوشت تلخی بود…

 دیگر روزهای خوش تمام شده بود و تازه با مشکل پاسخ گویی هنرجویان و حرف های مردم من روبرو بودم …روزها می گذشت و من سختی را بیشتر احساس میکردم راستش هنوز هم این مشکلات بعد از سالها ادامه دارد و این سرنوشت من بود…

هیچ وقت تخم مرغ هایت را در یک سبد نگذار

 این یک مثال انگلیسی است و چقدر هم خوب است چرا که اگر من تمام امیدم به آن مرکز آموزشی بود با انحلالش منهدم می شدیم ولی شکر… ما همزمان مؤسسه آشتی و هفته نامه همسر را داشتیم و مشغول بودیم آموزشگاه سینمایی را دایر کردیم و کار ادامه داشت …و سرنوشت را ساختیم…

 

 

 

 

 

 

 

چه کسی پنیر مرا برداشت…

 کتابی بود که  خواندنش روح تازه ای به من داد و توجه من را به بیرون از مرزهای کشور جلب کرد و برای همین به محض اینکه توانستم روی پروژه های خارجی مثل بر گزاری جشنواره فیلم و کار های فرهنگی بیرون از ایران کشاند. یکی از این کار ها رفتن به امارات متحده عربی بود که جشنواره فیلم دبی کلید خورد…اما یه جورایی ما دور خوردیم و این سرنوشت من بود …

از این تجربه استفاده کردم و این بار در کشور عمان سرمایه گذاری کردم ولی مسیر جشنواره به سمت دیگری میرفت و من ناچار بودم که به کشور های اروپایی بروم و سرنوشت این بود…

کار ها خوب پیش میرفت ولی  پشت  این  آرامشی که بسختی بدست آمده بود،داستان یک فاجعه و خیانت در انتظار بود و در صبح روز ششم بهمن ماه 1387 بعد از یک دوره کار های حقوقی و قضائی مالکین اولیه ملک مؤسسه آشتی، بعد از 16 سال  دوستی و آشنائی، با دروغ ودغل کاری کردند که حکم تخلیه ملک مؤسسه را از مرجعی که اساساً مجوز صدور این حکم را نداشت گرفتند و چون می دانستند این حکم بی شک بعداز پیگیری من شکسته خواهد شد ،بلافاصله کمتر از سه ساعت، تمام زندگی و تشکیلات مؤسسه آشتی را به غارت بردند وخیلی زود شروع به تخریب این مرکز فرهنگی آموزشی و مطبوعاتی کشور کردند  وفریاد من در راهروهای دادگستری و داد گاه گم شد. این هم سرنوشت من بود .

 سال 1388 شروع شده بود و نوروز بسیار سختی بود اما شکر… بعد از مرگ ناگهانی پدرم این برایم خیلی سخت بود حتی شناسنامه و کارت ملی هم نداشتم هیچ چیزی برایم نمانده بود هیچ چیز به تمام معنا…

سرنوشت من طوری خودش را نشان داده بود که بیشتر دوستان و آشنایان گاه در سکوت و صبر من حیران می ماندند…

 ترجیح دادم در گیر موضوعات دیگری بشوم هفته نامه باید چاپ می شد و با کمترین امکانات در یکی از اتاقهای خانه مان شروع کردیم به کار و شکر…به اصرار دوستان در گیر کار های انتخاباتی شدم وسعی کردم سرنوشتم را دوباره دنبال کنم…

من آدم سیاسی نبودم و نمی خواستم که سیاسی هم باشم در طول تمام اختشاشات  در خانه ماندم و به لطف خدا اختراعی را با عنوان صفحه کلید تست هوش به مرحله ثبت رساندم.

 اما باز آرام نبودم خسته و دل شکسته بودم برای همین از ایران رفتم چند سال پیش شرکتی را در کشور رمانی ثبت کرده بودم  و رفتم تا زندگی دیگری را شروع کنم…

 رومانی  کشوری است که تعداد ایرانیان کمی در آن هستند و بیشتر مشغول کار های خودشان هستند در بین ایرانیان آنجا  که خیلی هم به من محبت داشتند یک دوست قدیمی داشتم  ولی دوست دیگری که با تمام زن بودنش مرامی بسیار مردانه داشت به من خیلی کمک کرد .

در رومانی هفته نامه تبلیغاتی بهنام دراگ ما یا lovlyرا راه انداختم و قسمتی از هزینه هایم را از این راه تأمین می کردم  بعد از اخذ اقامت برای سال جدید به ایران برگشتم و شکر این سرنوشت من بود که خداوند برایم  رغم زده بود گرچه خودم هم در ساختش آن طور که دلم می خواست نقش بازی می کردم.

سال 1389 چنان در ایران درگیر کار هایم شده بودم که تا آمدم بجنبم خیلی دیر شد و دیگر نشد که برگردم رمانی و این طور اقامتم باطل شد…این هم سرنوشت من بود…

  من در ایران ماندم و مشغول شدم دیگر ترجیح دادم که بیشتر کار کنم در همین ایام چند فیلم ساختم و مشغول تحقیق و امور اجتماعی شدم ستاد سازمان های مردم نهاد شورای شهر تهران و کار هایی این گونه، انجیو های مردمی و در اوایل سال 1393 تصمیم گرفتم تا بیشتر توانم را برای انجام خد مات مردمی بخصوص اشتغال زائی و کار آفرینی بگذارم و این سرنوشت را دنبال کنم .

 گرچه این تمام داستان و سرنوشت من نیست ولی تنها اشاره ای دارد به اینکه همیشه هم زندگی به وفق مراد من نبوده و خیلی  هم کمر شکن میشد.

زندگی این است و به همین دلیل زیباست سرنوشت را میشود نوشت گرچه من بشدت به این جمله خیام معتقدم.

دهها برنامه و طرح دارم که هنوز نا نوشته است ،خیلی از کارهایم نیمه  تمام است و هنوز کلی مطلب برای گفتن و نوشتن دارم ،چقدر خوبه همیشه به زندگی به چشم یه آدم زنده نگاه کرد و برای هر روز و هر دقیقه کلی برنامه داشت ،چقدر خوبه که به مشکلات جامعه توجه نمود و سعی کرد راه حل هایی را پیدا و بعد به بهترین شکل ممکن به مردم  و مسئولین گفت و چقدر ساده هست که بگی به من چه!لازم نیست دنیا را عوض کرد به قول :

این جمله چارلی چاپلین را به یاد داشته باشیم که :

 

 

داستان سرنوشت من یا شما در هر شرایطی می تواند به دست خود مان و توکل بر خدا تغییر کند  باید حرکت کرد همین حالا…

من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم

تصویر هزار آینه حیرانی خویشم

عالم همه هر چند که زندان من و توست

از همه آزادم و زندانی خویشم

زند یاد  قیصر امین  پور

[ پنجشنبه پنجم آذر ۱۳۹۴ ] [ 10:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

هفت دلیل که ما را از کار و پیشرفت وا می دارد.

جمعه 29 آبان 1394

هفت  دلیل که ما را از کار  و پیشرفت وا می دارد.

هفت  دلیل که ما را از کار  و پیشرفت وا می دارد.

 

همیشه عادت‌هایی را به شما معرفی می‌کنیم که مفید هستند، اما اینبار می‌خواهیم 7 عادتی را برایتان مطرح کنیم که تا می‌توانید باید از آنها دوری کنید.

درست مثل شناختن عاداتی که برایتان مفید است، خیلی مهم است که عاداتی که موجب عقب افتادن شما می‌شود را هم بشناسید.

اکثر این 7 عادت خیلی راحت می‌توانند جزئی از زندگی روزمره شما شوند، بدون اینکه حتی متوجه شوید.

این 7 عادت باعث می‌شود در اکثر جنبه‌های زندگیتان کارایی و بازده خود را از دست بدهید.

1. حضور نداشتن.

شاید این جمله از وودی آلن را شنیده باشید:

“هشتاد درصد از موفقیت، حضور داشتن است.”

یکی از بزرگترین و ساده‌ترین کارهایی که می‌توانید برای تصمین موفقیتتان در زندگی انجام دهید،چه زندگی اجتماعیتان باشد، چه زندگی شغلیتان یا سلامتتان این است که بیشتر حضور داشته باشید. اگر می‌خواهید سلامتیتان را ارتقاء بخشید، یکی از مهمترین و موثرترین کارهایی که باید انجام دهید این است که در مواقع لازم در باشگاه ورزشی حضور داشته باشید.ممکن است هوا سرد باشد، حوصله بلند شدن از رختخواب را نداشته باشید یا کلی کار روی سرتان ریخته باشد. اگر با تمام این شرایط باز هم به باشگاه بروید، وقتی انگیزه‌تان پایین است خود را در باشگاه نشان دهید و حضور داشته باشید، بسیار سریعتر از اینکه در خانه بمانید و روی مبل لم بدهید، پیشرفت خواهید کرد.

این نکته در اکثر جنبه‌های زندگی کاربرد دارد. اگر بیشتر بنویسید یا نقاشی بکشید، سریعتر پیشرفت می‌کنید. اگر بیشتر بیرون بروید، دوستان بیشتری پیدا خواهید کرد. اگر روابط بیشتری ایجاد کنید، احتمال اینکه همسر ایده آلتان را پیدا کنید بیشتر خواهد شد. بیشتر حضور داشتن تفاوت شگرفی در زندگی شما ایجاد می‌کند. حضور نداشتن شما را به هیچ کجا نمی‌رساند.

2. نصف روز را وقت‌ تلف کردن.

سه راه عالی برای خارج شدن از حالت وقت‌گذرانی و حرام کردن وقت اینها هستند:

– قورباغه را قورت دهید.

 این یعنی چه؟

یعنی سخت‌ترین و مهمترین کارتان را اول صبح انجام دهید.

 داشتن یک شروع خوب در ابتدای روز روحیه‌تان را تقویت کرده و نیرو حرکت خوبی برای کل روز شما ایجاد می‌کند و باعث می‌شود روزی پربازده داشته باشید.

– چطور یک فیل را بخورید؟

لازم نیست همه آن را در یک لقمه ببلعید.

 یک کار را به چند قسمت کوچک‌تر تقسیم کنید، بعد فقط روی قدم اول آن تمرکز کنید و نه هیچ چیز دیگر.

 آن قم را پیش ببرید تا آن را به اتمام برسانید. بعد وارد قدم بعدی شوید.

– کمی وقت تلف کنید.

اگر روزی 20 دقیقه را به وقت‌گذرانی و انجام کاری که از آن لذت می‌برید صرف کنید، میل کمتری برای وقت تلف کردن در سراسر روز خواهید داشت.

3. وقتی می‌خواهید کاری انجام دهید، کاری انجام دهید که در آن لحظه مهمترین کار ممکن نیست.

یکی از ساده‌ترین رفتارهایی که ممکن است به آن عادت کنید، علاوه بر وقت تلف کردن، این است که خودتان را مشغول کارهای کم‌اهمیت کنید.

برای مفید بودن باید بتوانید زمانتان را مدیریت کنید

 این سیستم مدیریت زمان می‌تواند خیلی ساده باشد، مثل قانون 20/80 در ابتدای هر روز قانون 20/80 می‌گوید : شما 80 درصد از نتیجه خود را از 20 درصد از کارها و فعالیت‌هایی که انجام می‌دهید دریافت می‌کنید. بنابراین باید بیشتر انرژیتان را وقف آن چند کار مهم کنید تا موثر باشد.

وقتی با استفاده از این قانون برای خودتان اولویت‌بندی کردید، 3 کار اصلی و مهمی که باید هر روز انجام دهید را یادداشت کنید. بعد از بالا به پایین لیست شروع به انجام کارها کنید. حتی اگر موفق شوید فقط یکی از کارها را انجام دهید، باز هم مهمترین کار آن روزتان را انجام داده‌اید. ممکن است سیستم‌های دیگری را برای مدیریت زمان ترجیح دهید اما هر چه که باید، باید بتوانید مهمترین کارهای روزمره‌تان را پیدا کنید تا روزتان را صرف انجام کارهای بی‌اهمیت نکنید.

همین که فقط کارها را سریع انجام دهید مهم نیست، باید کارهایی را به اتمام برسانید که برایتان اهمیت داشته باشند.

4. زیاد فکر کردن.

تجزیه وتحلیل می‌تواند سالهایی از زندگی شما را حرام کند.

 فکر کردن قبل از انجام کار هیچ ایراد و اشکالی ندارد. کمی تحقیق کنید، برنامه بریزید، مشکلات و فواید احتمالی آن کار را بررسی کنید.

فکر کردن مداوم و وسواسی یک راه دیگر برای اتلاف وقت است

 لازم نیست قبل از اینکه چیزی را امتحان کنید، آن را از همه جنبه‌ها بررسی کنید. و نمی‌توانید هم منتظر بهترین زمان برای انجام یک کار بمانید. چون آن زمان هیچوقت سر نمی‌رسد. و اگر وقتتان را به فکر کردن بگذرانید، فقط خودتان را عمیق‌تر و عمیق‌تر در آن فرو می‌برید و وارد عمل شدن برایتان سخت‌تر و سخت‌تر خواهد شد.

درعوض باید دست از فکر کردن بردارید. ذهنتان را ببندید و بروید و کاری که لازم است را انجام دهید.

5. منفی دیدن در همه چیز و هر چیز.

وقتی به همه چیز از دیدگاه منفی نگاه کنید، سوراخی در انگیزه‌تان ایجاد خواهید کرد. در همه چیز ایراد و اشکال خواهید دید، حتی در جاهایی که واقعاً هیچ مشکلی وجود ندارد. آنجاست که درگیر جزئیات می‌شوید. اگر بخواهید دلیلی برای انجام ندادن یک کار پیدا کنید، هیچ ایرادی ندارد. از دید منفی می‌توانید هر بار ده دلیل جدا پیدا کنید.اینطور می‌شود که همیشه مشغول شکوه و شکایت از زندگی و کارتان خواهید بود. یک راه‌حل آن این است که:

محدوده دیدگاه منفی را درک کنید

 اینکه بفهمید دیدگاه شما تصویر 100% واقعی دنیا نیست. بعد باید دیدگاه‌های دیگر را امتحان کنید:

 بعنوان مثال، سعی کنید عادت کنید به همه چیز از دیدی مثبت‌تر نگاه کنید. شاید کار ساده‌ای نباشد، اما اگر وارد این چالش شوید و سعی کنید برای 7 روز فقط چیزهای مثبت را ببینید، بینشی نصیبتان می‌شود که دیدگاهتان را به دنیا عوض می‌کند.

6. چسبیدن به اعتقادات خودتان و پشت کردن به تاثیرات بیرونی.

قبول کردن اینکه فکر یا عقیده شما بهترین نبوده است کار آسانی نیست. به همین خاطر سخت‌تر و سخت‌تر به اعتقاداتتان می‌چسبید و ذهنتان را بسته نگه می‌دارید. این راه را برای پیشرفت شما و موثر واقع شدن می‌بندد. حتی فکر اینکه می‌توانید زندگیتان را تغییر دهید در چنین موقعیتی دشوار به نظر می‌رسد. یک راه‌حل مشخص این است که:

کمی ذهنتان را بازتر کنید. از اشتباهات دیگران درس بگیرید

از اشتباهات خودتان و منابع دیگری مثل کتاب‌ها هم همینطور. البته گفتن اینها آسان است. یک توصیه که برای این مشکل می‌توان کرد درست مثل چیزی است که برای مورد قبلی توضیح دادیم: اینکه محدوده چیزهایی که می‌دانید و طریقه انجام کارهایتان را بدانید. بعد یک چیز کاملاً جدید را امتحان کنید.

یک نکته دیگر این است که:

کمی بیشتر درمورد نفس انسان مطالعه کنید

اگر سعی کنید کمتر خود را درگیر افکارتان و نفستان کنید، پذیرفتن ایده‌ها و افکار جدید برایتان راحت‌تر خواهد شد. باید افکار قدیمی که هیچ فایده‌ای برایتان نداشته‌اند را هم دور بریزید.

7. مدام اطلاعات جمع کردن.

منظور از جمع‌آوری زیاد اطلاعات این نیست که زیاد مطالعه کنید. منظور این است که در هر زمینه‌ای خودتان را با اطلاعات بمباران کنید. اینکه اجازه بدهید همه جور اطلاعاتی وارد ذهنتان شود، فکر کردن را برایتان دشوار خواهد کرد. چند مورد دیگر از مشکلات این کار عبارتند از:

برخی از اطلاعاتی که دریافت می‌کنید ممکن است منفی باشند

 رسانه‌ها و اطرافیانتان معمولاً به دلایل مختلف روی همه چیز برچسب منفی می‌زنند. اگر خودتان انتخاب نکنید که چه اطلاعاتی را وارد زندگیتان می‌کنید، ممکن است شما هم به منفی‌گرایی کشیده شوید. این بر طرز تفکرتان، احساستان و رفتار و اعمالتان تاثیر می‌گذارد.

 گاهی این میل را در شما ایجاد می‌کند که همه رویدادها را دنبال کنید ،اما همیشه دها اتفاق جدید دیگر در آن لحظه می‌افتند که دنبال کردن همه  ی آنها با هم برایتان دشوار می‌شود. این زندگی را برایتان پر از استرس خواهد کرد.

وقتی ذهنتان همواره در بمباران دریافت اطلاعات باشد، تصمیم‌گیری و وارد عمل شدن برایتان دشوار خواهد شد. وقتی حجم زیادی از اطلاعات را مدام دریافت کنید، ذهنتان درگیر تجزیه و تحلیل همیشگی خواهد شد و هیچ عملی انجام نمی‌شود. یا درگیر عادت شماره 3 می‌شوید و مدام مشغول کارهای کم‌اهمیت خواهید شد.برای اینکه بتوانید تمرکز کنید:

روشن‌تر فکر کنید و وارد عمل شوید

 بهتر است اطلاعاتی که وارد ذهنتان می‌شود را به دقت انتخاب کنید. وقتی کار می‌کنید بهتر است تلفنتان را خاموش کنید، خود را از اینترنت دور نگه دارید و در اتاق را هم ببندید. تعجب خواهید کرد که در چنین شرایطی چطور می‌توانید چندبرابر همیشه کار کنید و بازده داشته باشید.

منظورمان این نیست که دست از خواندن بلاگ‌ها و روزنامه‌ها بردارید. اما درمورد اینکه چه بخوانید خوب فکر کنید.

بعنوان مثال، لازم نیست که همه جور احساس منفی را از اطرافیانتان دریافت کنید. وقتی همه آدم‌های اطرافتان به اتلاف وقت مشغول باشند یا سعی ‌کنند با انجام کارهای کم‌اهمیت خود را مشغول نشان دهند، شما هم می‌توانید خیلی راحت تحت‌تاثیر قرار بگیرید:

برای خودتان در بگذارید

 در چنین مواقعی می‌توانید در را ببندید و روی انجام کارهای مهمتر متمرکز شوید.

 

نویسند اولیه این مقاله مشخص نبود من با مقداری تعقیرات آن را برای مطالع جزاب و خواندنی دیدم.

 سر بلند و موفق باشید…

جعفر صابری

 

[ جمعه بیست و نهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 15:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/استکان

استکان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادش بخیر همین چند سال پیش بود که بیشتر مسجدها و هیئتها  استکان های شیشه ای داشتند وخانوادها هر وقت یکی، دو تا از استکانهای خونشون می شکست و دیگه یک دست نبود بقیه رو هدیه میکردند به مسجد یا هیئت ها، البته بیشتر ظروف مساجد و هیئتها  هدیه مردم بود و بطور کل چیزی به اسم یکبار مصرف وجود نداشت…

نمی دونم چطوری و از کجا شروع شد اما اولش برای سرعت بخشیدن در پذیرایی ها از بسته های یکبار مصرف استفاده شد و به مرور این یکبار مصرف ها به همه جا راه پیدا کردند.

گرچه شاید در نگاه اول ظروف یکبار مصرف بسیار بهداشتی تر از استکان و ظروف قدیمی  بوده و هست اما کمی بیندیشیم چطور به محیط زیست آسیب می زنیم . این موضوع خاص مساجد و هیئت ها نیست ،اگه یادتان باشد حتی چلو کبابی ها نیز در ظروف مخصوص  با درپوش خاصی  برای بیرون نهار و شام سرو می کردند و اگر کسی هم نهار و شام میخواست  خودش قابلمه میبرد و خرید میکرد، یادش بخیر بیشتر وقتها چلو کبابی ها یکی دوتا کفکیر بیشتر برنج  برای مشتریان میکشدند و حتی یکی دوسیخ بیشتر کباب میذاشتن…

آن زمان ها حتی مردم قابلمه بدست میرفتند دم هیئت و یا مسجد و نذری می گرفتند . هرکی به اندازه نیازش می گرفت …

راستش خیلی چیزها تغییر کرده، در روستاها دیگه کمتر درو دیوار کاه گلی را میشه دید خوب پیشرفت خیلی خوبه توسعه عالیه، اما هر وقت به شکل یک آجر نگاه میکنم  دلم برای خشت های گلی تنگ میشه که گرمای خانه را در طول سرمای زمستان حفظ میکرد و در تابستان هم بدلیل بزرگیش خانه را خنک نگه میداشت و وقتی به سقف هایی با تیر های چوبی فکر میکنم دلم برای درز بین آنها که گاه و بیگاه مقداری خاک هم ازش رو زمین میریخت تنگ میشه،شاید خیلی از شما ها یادتون نباشه و اصلاً ندیده باشید اما من  بدلیل شغل مرحوم پدر به روستا ها و شهرستانهای زیادی سفر میکردم و خوب یادم هست.

 برام جالبه یکی از دوستانم که تازه از استانبول آمده بود با شوق از حمام های ترکی میگفت و مُشت و مال و لیف و خلاصه انقدر گفت که خنده ام گرفت گفتم بنده ی خدا این حمام که تومیگی سالها پیش با نام خزینه و  تو ایران بود و آن مُشت و مال را ما دلاک می گفتیم و تو خیلی از حمام های عمومی بیشتر شهرها و روستاهایمان بود  و اگه بگردی هنوز هم هست، اما مرغ همسایه غازه!

  در آن خانه ها وزندگیها  پشت آن دیوار ها نه تنها گرما و سرما بلکه عشق هم محفوظ بود !

طلاق وجود نداشت .ای چی میشد چطور میشد که یکی دو تا تو خانواده و یا روستا یا شهر ها طلاق صادر میشد ، شاید برای خاطر همین ظرفهای راحت یکبار مصرفه، که ما به خودمون اجازه میدیم زندگی  و آینده اطرافیانمان را یک بار مصرف ببینیم شاید بخاطر همین سبکی و شکل و قیافه ظرف یک بار مصرف باشه باید زود خوردو انداخت بیرون و نمیشه زیاد نگهش داشت و یا حتی گرمش کر!شاید بخاطر همین باشه که لیوان های پلاستیکی  اولش  چای توش داغ و بعد هم سرد وب یمزه…  ظرف  قدیمی نگه داشتنش سخت بود و نظافتش کار دشواری اما یه حال دیگهی داشت وقتی ازش اصتفاده میکردی!

حتی شکستش هم ارزش داشت آین آخریا ظرف استیل زیاد شده بود  که ظایعاتش هم قیمت داشت.

 بگزریم دیگه نمیشه به گزشته برگشت …

حتی نوشابه ا هم دیگه شیشهای نیست و پلاستیکی شده ،خدا بداد نسل بعد از ما  برسه  به نسلی که قرار ظرف یک بار مصرف هم قابل خوردن  و مصرف کردن بشه…

لاعقل این روزا ته مانده ظرف یک بار مصرف رو زمین می مونه و بعد میر تو زبالها آن زمان که …بگزریم…

 پاشیم بریم تواستکام کمر باریک  بلوری که از شیشتا فقط سه تاش برای ما مونده یه استکام چای دبش بخوریم و از امروز لزت ببریم تا فردا هم خدا بزرگه…

[ سه شنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۴ ] [ 21:22 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

  جعفر صابری /آندرانیک خچومیان

دو شنبه 18 آبان 1394
آندرانیک خچومیان

 سال های نفرین شده

در خانه ای که کتاب وجود ندارد اجنه  در  پرواز است  ( مثال ارمنی)

  سالهای نفرین شده  نام کتابی است که نویسند ه گرانمایه  یرواند  اوتیان  از روزهای سخت قتل عام و نسل کشی ارامنه نوشته است ،شایان ذکراست دراردیبهشت ماه سال جاری مقاله ای تحت عنوان آدنا به  بهانه  یکصدمین سال نسل کشی ارامنه در هفته نامه به چاپ رساندیم و قسمتی از وظیفه انسانی خود را در افشا گری  این واقعه تلخ تاریخی انجام دادیم.

کتاب سالهای  نفرین شده مجموعه  یادداشتهای شخصی  یرواند اتیان  است که صاحب قلم خود سبک خاصی از نوشتن است و به همت آقای  آندرانیک خچومیان  اخیراً به فارسی برگردانده شده و گفتنی است از این نویسنده تا کنون کتاب دیگری نیز ترجمه شده  که رفیق پا جونی  نام دارد،

شایسته است نه تنها به معرفی این کتاب و نویسنده بلکه فاجعه نسل کشی ارامنه توسط جوانان عثمانی در سالهای سیاه 1914و 1919  در فرصتی بیشتر بپردازیم ، و از تلاش جناب آقای آندرانیک خچومیان  که پل ارتباطی فرهنگ ایران و ارمنستان است کمال تشکر را به عمل آوریم و از ایشان و یا هر بزرگوار دیگری که با صحه صبر و دقت کافی  همت به ترجمه آثار دیگر ملل  می پردازند کمال تشکر را بنمائیم  وگفتنی است که ایشان نه تنها از زبان ارمنی کتاب هایی را به فارسی برگردانده بلکه از فارسی نیز کتابهایی را به ارمنی ترجمه نموده است و شخصیتی کاملاً فرهنگی در ایران و ارمنسان می باشد .

 این هموطن مسیحی ما  متولد 1334 است و در سال 1360 ازدواج نموده و صاحب  دو  فرزند است او بیشترین وقت خود را به نوشتن – ترجمه –  بازیگری – نمایشنامه نویسی- کارگردانی  و بطور کل امور فرهنگی و هنری در ایران و ارمنستان مشغول است .

 در مراسمی که به همت  جامعه ارامنه  در سالن رافیک روز  شانزدهم آبان ماه برگزار شد از کتاب سالهای نفرین شده رو نمائی شد و در این جلسه ادبی افراد شاخصی در زمینه فرهنگ و ادب حضور داشتند .

و این همه بهانه ای شد که ما به موضوع مهم  24 آبان ماه روز  کتاب و کتابخوانی  بپردازیم.

یکی از مهمترین  مباحث این  اقدامات فرهنگی  هموطنان ارمنی ما این بود که صدمین سالگرد کشتار ارامنه را با چاپ این کتاب گوشزد نمودند. مورد دیگر ایجاد فضای مناسب تبادل فرهنگی است که جامعه ارامنه ایران و ایرانیان با ارامنه جهان بویژه کشور ارمنستان  به وجود می آورند .  اما  نکته مهم این است که جامعه ارامنه ایران در طول سالهای گذشته با حفظ ارزشهای ایرانی خود به زبان و فرهنگ و تمدن خود نیز بسیار اهمیّت داده اند و  باعث افتخار ایرانیان است که با توجه به داشتن دین اسلام بعنوان دین اصلی کشورمان ایران سالها  در کنار عزیزان ارامنه ، زرتشتی ، یهودی  صمیمانه زندگی نموده ایم وشرایط اقداماتی این چنین ارزشمند را نیز برایشان فراهم نموده ایم .حتی بعد از انقلاب اسلامی نیز این پیوند بمراتب بیشتر شده است ،و هموطنان عزیز ارمنی ما چون دیگر اقلیت های دینی برادرانه در کنار مان زندگی می نمایند.

 نکته بسیار مهم:

 نکته بسیار مهم این کتاب و حرکت فرهنگی درست بدین دلیل است که در صفحه نخست آن نوشته شده ،این کتاب به همت برگزار کنندگان یک صدمین سال نسل کشی ارمنیان  – منتخب انجمن ها و نهاد های مستقل ارمنی ایران و به یاد مرحوم آراما ئیس میرزاخانیان  فعال  فرهنگی و اجتماعی ارمنی که سالها در ایران ، ارمنستان  و سوئد به فعالیت  پرداخت چاپ می شود.

 و در ادامه قسمتی از زندگی مرحوم  میرزاخانیان آورده شده است.

 بله  ملتی که چند تکه شده است و شاهد فجیع ترین نسل کشی تاریخ در آغاز  سده جدید بوده این  اندیشه اش است ( در خانه ای که  کتاب نیست اجنه در حرکتند ) و فرهیختگانش همت می نمایند، نه تنها زبانشان و دانشمندانشان را به دیگران معرفی می کنند بلکه فر هنگ و تمدن دیگران را نیز ترجمه و در اختیار همزبانان خود قرار می دهند و این گونه نام و یاد عزیزان ازدست رفته شان را گرامی می دارند که هزینه چاپ کتاب را بپردازند و فرهنگ خود را زنده نگه دارند .

 بله نکته بسیار مهم این است که عزیزان هموطن بیاموزیم این گونه فرهنگ را باید ارج بنهیم ،

گرچه کم نیستند عزیزانی چون دوست عزیز و هنرمند گرامی آقای  ماهی صفت که کتابهای  آموزش نماز و یا دینی را خریداری و هدیه می نمایند اما بیائید  کمی هم فرهنگی عمل کنیم و قسمتی از درآمد و خیرات خود را صرف چاپ و نشر فرهنگ بنمائیم.

 با سپاس فراوان از دقت شما سروران گرامی ، لازم می دانم از دوست گرامی جناب آقای کشیشان  سردبیر محترم  هفته نامه وزین آراکس در این خصوص کمال تشکر را به عمل آورم و همچنین برای دوست خوبم جناب آندرانیک عزیز و همسر گرامی و محترمش که به واقع یکی از مهمترین پشتیبانان فرهنگی  ایشان، بوده کمال تشکر را به عمل آورم.همچنین دست اندر کاران انجمن ارامنه بویژه مسئولین مرکز فرهنگی رافیک ازجمله  جناب آقای ژوزف امیریان .

جعفر صابری

[ دوشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 18:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/Zor nazn farsi naveshtm

دو شنبه 18 آبان 1394

Zor nazn farsi naveshtm

 

جعفر صابری/Zor nazn farsi naveshtm

مرحوم پدر برای نصیحت و داشتن ادب، روزی داستان مردی دائم الخم را گفت که شب هنگام در مسیر برگشت به خانه سگی را دیدکه به همراه توله هایش زیر باران خیس شده اند و در گوشه ای کز کرده اند آن مرد علی رغم مستی  شروع به گشتن می کند و دو تکه چوب را پیدا کرده در بین درز دیوارها فرو می کند و بعد کتش را درآورده سقفی برای آن سگ و توله هایش می سازد و سپس به خانه میرود ،چند سال بعد از مرگ این مرد،عالِم شهر او را در عالَم خواب می بیند که در بهشت خدا با شادی به سرمی برد علت را جویا می شود و فرشتگان به او می گویند خدا برای رفتارش با یک سگ او را بخشید! و عالِم نقل میکند که خدا سگی را به سگی بخشید!

 اینکه ما امروز سگهایی را با تیر می زنیم و یا اینکه سگهایی را تکه تکه می کنیم و در تولید سوسیس از آن استفاده می کنیم مورد نظر مان نیست اما دیدن این تصویر که سگی فرزند انسانی را این گونه نجات داده باید مارا به فکر فرو برد!

اینکه ما بیش از دو هزاورو پانصد سال فرهنگ داریم ،اینکه مسلمانان مارا به زور مسلمان کردند و هزاران دلیل ومنطق که می آوریم و هر دولت که سرکار می آید را مقصر می دانیم کمی ناجوانمردانه است !چرا که شرف و انسانیت ربطی به دین و دولت و سیاست ندارد!

از ضمانت حضرت رضا (ع) در خصوص آهویی می گوئیم و اشک می ریزیم اما وقتی شتری زیر تیغ برمیخیزد و می گریزد با قلدری می آوریم و در مقابل صلیب های آهنی به نام عَلم سید الشهدا سر میبریم!

 یا اینکه دسته های چند تایی گوسفندان را  کنار هیئت به نخ بسته و در مقابل چشم شان یک به یک سرمی بریم!

این کدام فرهنگ است که آموخته ایم آیا این تمام درس هایی است که از دین آموخته ایم! نه فقط دین آیا  وقتی با توجه به دیدن خط ممتد و سفید، باز به سادگی آن را نادیده می گیریم و دور میزنیم یا سبقت می گیریم  هیچ به فرهنگ و تمدن و تاریخ مان می اندیشیم!  گاهی وقتها تصاویر و نوشته هایی را می بینیم و می خوانیم و به نشان تأیید سرتکان می دهیم اما در زمان  مشابه هزار برابر بد تر می شویم.

امروز روز فرهنگ عمومی است و چقدر زیباست که کمی نه در این روز، بلکه در روزهای زندگی خود  به فرهنگ و تمدن خود بیندیشیم . یکی از علمای محترم و وعاظ عزیز و گرانمایه در بحث اخلاق خود به سادگی می گفت گیرم  حیوان چهار پایی هم به شما لگدی انداخت آیا به جهت  جبران شما نیز باید اورا با دندان گاز بگیرید!

از صاحب این قلم دل آزرده نشوید اینها نه ربطی به فرهنگ دارند و نه ربطی به دین و سیاست ،اینها روش و منش شخصی فرد فرد  هر یک از ما انسانها می باشد .

خوب نگاه کنید در تصویر زیر  برای کمک به محرومین مردم، کشور ترکیه چگونه فرهنگ سازی می کند و  با شرمندگی فراوان در کشور  با فرهنگ ما چطور…

 خوب بخوانید و ببینید پاسخ این مرد ژاپنی را به ما با هزاران سال فرهنگ .

نه که در هیچ جای دنیا دزدی نمی شود نه که خلافی صورت نمی گیرد اما مدعی هم نیستند و کمتر ادعا دارند، صحبت از ادعا است  که ما داریم.

 وطن و خاک هر کشور تنها سرمایه ملی آن است و هر کس باید به خاک  ،دین و فرهنگش  نه تنها افتخار کند بلکه  تلاش نماید در همه جای جهان زبانزد باشد.

اگر هر یک از ما کمی منصف باشیم و در تلاش که فرهنگ درست را اول  خود رعایت کنیم و بعد مُبلغ آن  باشیم باور بفرمایید خیلی  از موارد مان برطرف می شود. اگر بخواهیم موارد غیر اخلاقی را که هر روز دهها مورد آن را می بینیم و یا می شنویم و یا در شبکه های اجتماعی به نمایش میگذاریم را بیان کنیم باعث شرمندگیمان می شود و لذا  نا دیده می گیرم .

 نادیده می گیرم ولی جای تأسف دارد که وقتی یک نفر در مقابل چشم ما علی رغم اینکه خیلی ها در ترافیک ،یک طرف خیابان ایستاده اند او سبقت می گیرد و خلاف می راند و دیگران نه برای توقیف و برخورد با او بلکه به جهت پیروی و احیاء حقوقشان که چرا او می تواند ما نتوانیم   دنبالش می روند و خیابان را بند می آورند. مثل آب خوردن زباله داخل ماشین را از پنجره به بیرون می اندازد ،حالا اگر از همین راننده محترم در خصوص فرهنگ سؤال کنی ،کلی مطلب دارد که از دین و پیامبر اشکال میگیرد تا سیاست های دولت و تحریم های هسته ای !

 وقتی به سادگی حقوق انسانی و شهروندی مان را تنی چند به هر دلیلی زیر پا له میکنند و ما چون منافع خود را در خطر نمی بینیم  سکوت کنیم.  مگر پیام عاشورای سیدالشهدا (ع) جز این بود !

 مگر وعاظ عزیز و گرامی جز امر به معرف و نهی از منکر  و داشتن فرهنگ و انسانیت چیز دیگری به ما می آموزند! مگر شعرا و ادبای فرهنگی سالها نیست که از داشتن فرهنگ و انسانیت و اخلاق  برای ما پیام می آورند!

چه مقدار از عمرمان را با مطالعه و کتاب خوانی سر میکنیم مگر این جماعت که خودشان مخترع  جامعه مجازی هستند نمی توانند از آن استفاده بکنند چرا اینگونه کتاب به دست می گیرند، تیراژ وحشتناک یکصد جلد یا  تنها  هزار نسخه کتاب در ایران نشان کدام فرهنگ و تمدن است!

گرچه کم نیستند افرادی که سنت شکنی می کنند و کارهای فرهنگی بارزی انجام می دهند حتی به اندازه سپر یک کامیون که می نویسد بر چشم خوب  رحمت!

 

 

عکس زن و …

چشم ها را باید شست طوردیگر باید دید و یکی از بهترین راه کارها  کانون خانواده است و باید فرهنگ سازی از خانه و خانواده شروع شود اگر حتی صدا و سیمای ما برنامه مناسبی پخش نمی کند نبینیم و خودمان در هر کاری به پرورش و فرهنگ فرد فرد مان در خانه و خانواده بکوشیم.این واقعیت را بپذیریم که جامعه  و فرهنگ را  فرد فرد افرادش می سازند پس باید به نقش مادران و همسران بسیار بیش از گذشته توجه نمود و ایشان نیز به اهمیت تربیت و پرورش، هزار بار بیشتر از گذشته توجه نمایند چرا که نسل آینده با همین روش های ساده تربیتی و اخلاقی ما شکل می گیرند. لازم نیست ازفرهنگ و تمدن دیگران بگوئیم و بنویسیم کافیست خودمان در تربیت فرزندانمان کوشاباشیم و در امور اجتماعی بخصوص فعالیت های آموزشی و پرورشی مدارس ،محلات و مساجد حضور فعال داشته باشیم .و بد نیست که فرهنگ و نگرشمان رانیز اصلاح نمائیم تازمانی که اینگونه به زنان و مادران می نگریم  نتیجه اخلاقی خوبی نخواهیم گرفت:

اﮔﺮ ﭘﺪﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ چشمان ﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻮﺳﻴﺪﻧﺪ
ﺍﮔﺮ قدیمی تر ها ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﮔﻔﺘﻨﺪ “ﻣﻨﺰﻝ”
و یا ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪِﭘﺴﺮ ﺧﻄﺎﺑﺸﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ
ﺍﮔﺮ ﮔﻬﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﭘﻮﺷﻚ ﻭ ﻣﻼﻗﻪ ﻭ ﺁﺑﻜﺶ، ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻳﻢ
ﺍﮔﺮ ﻳﺎﺩ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﻋﻄﺮ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻧﻴﺴﺖ
ﺍﮔﺮ ﻳﺎﺩ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ می خندد و ﮔﻴﺴﻮﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﻲ ﺳﭙﺎﺭﺩ ﻗﺼﺪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﻲ ﻧﺪﺍرد
ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﻫﺎﻱ ﻛﻔﺶ ﻳﻚ ﺯﻥ، ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﻳﻚ ﺳﺮ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﻴﺪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ صدا
ﺍﮔﺮ هر ﻣﺮﺩﻱ را که با همسرش مهربان بود و به او ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻠﻲ تقدیم می کرد ﺯﻥ ﺫﻟﻴﻞ نامیده نمی شد
ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﻳﻚ ﺍﮔﺮ ﻭ ﺍﻣﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮ…
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﻥ ﻫﺎ
“تهمینه میلانی”

 

 

 

قبول کنیم فرهنگ باید از کودکی نهادینه باشد و مانند نهال درختی می ماند که اگر بزرگ شد و کج رشد نمود نمی توان آن را صاف نمود وقتی از کودکی به فرزندان پسر می گوئیم تو پسری و او دختر و در دبستان و دبیرستان بین این دو فاصله ایجاد می کنیم حتی اگر در خیابان و جامعه آنها را کنار هم و با هم ببینیم به پرس و جو مشغول می شویم، چطور در دانشگاه آنها را کنار هم می گذاریم و بعد می گوئیم فرهنگ ازدواج را گسترش دهیم تا با ازدواج سفید مبارزه کنیم این واژه ازدواج بسیار مقدس است و برای انسان ها بار تعهد و اخلاق به همراه دارد نباید به سادگی برای دو همخواب و هم اتاق بکار رود ارکان خانواده نابود می شود این نامش ازدواج نیست آن هم سفید! چطور اصرار داریم به کامپیوتر  رایانه بگوئیم !آن وقت با با هم بودن و هم خانه بودن میگوئیم ازدواج  !

گاهی وقتها باید واژه ها را درست به کار ببریم و ساده از کنار معضلات اجتماعی تنها با تغییر نامش نگذریم.

حمله اعراب و غارت مغولها نتوانست زبان و خط ایرانی را که ریشه در فرهنگ ما دارد را کمرنگ نماید اما این روزها یک گوشی تلفن همراه زبان  و خط جدیدی آورده ،رئیس جمهور آمریکا تبریک شب عید را سعی می کند به زبان فارسی بگوید بعضی از تازه متمدنین، زبانی اختراع کردند که  حروف لاتین را می نویسند و فارسی می خوانند اسمش را هم گذاشته اند فینگلیش!طرف هنوز پایش را از ایران خارج نگذاشته مدام می گوید مرسی ، اوکی !

نه که فکر کنید این تنها در ایران ما رایج شده و دین و منطق را نشانه گرفته اند  بلکه موضوع بسیار عمیق تر از این حرفها است  برای نمونه توجه کنید:

 جوبلی احمد هوجا که یکی از عالمان دینی و خطیبان مشهور در ترکیه است در دکان (فروشگاه) اینترنتی خود کفن های ضد عذاب قبر به قیمت 370 دلار میفروشد،قیمت یک کفن معمولی در ترکیه 70 لیر است.
او گفته روی این کفن ها از پوست آهو ادعیه ها و اسماء الهی نوشته شده که مرده را در شب اول قبر از عذاب الهی دور می کند و از عذاب شب اول قبر کم می کند!!

منتظر محصولات جدید ما مانند تله کابین عبور از پل صراط، جلیقه ضد آتش جهنم و امثالهم هم باشید…


به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم

 اینها همان موضوعات ساده ولی مهمی است که فرهنگ را تشکیل می دهد انشاءالله دست به دست یک دیگر، کاری برای اصلاح فرهنگی ،بکار ببندیم ، و وطنمان را  آباد سازیم.

 

عشق وطن

خاکم به سر، زغصه به سر، خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم
برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کلَهش بر سر است و من
نامردم ار به بی کلهی آنی به سر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت
تسلیم هرزه گرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما
ای چرخ، زیر و روی تو زیر و زبر کنم
جائیست آرزوی من، ار من به آن رسم
از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسریست که از سر به در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
باشیر اندرون شد و با جان بدر کنم

میرزاده عشقی

[ دوشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 18:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

قول چراغ جادو

 

 

قول چراغ جادو

 

 

چشمایت را برای لحضهای ببند و فکر کن که همین العان قول چراغ جادو در مقابل تو حاضر است تا سه آرزوی تورا براورده کند.چه آرزو خوهی خواهی داشت !اصلاً تا حالا فکرشو کردی که چه آرزو هایی داری ،بهر زیبا در راه است و با رفتن زمستان فصل زند شدن در راه است و درختان خوابیده در زمستان کم کم بیدار می شوند و نشانهای بیداری شکوفه های زیباای است که در سرشاخه هایشان خود نمایی می کن…در سر تو در این فصل بهار چه شکوفهای خواهد شکفت و جوانه خواهد زد .میوه درخت وجود ما در فصل رسیدن چه خواهد بود آرزوی ما برای فر دا چیست؟ باور نداریم که ما صاحب قول چراغ جادو هستیم و این قول دردستان ما قرار دارد.شاید فکر می کنید این دروغی بیش نیست و این قول هر گز وجود نداشته و نخواهد داشت اگر پاسخ این است باید بگویم که اشتباه میکنید کافیست یکی دو نفر از تحصیل کرده های قبل از انقلاب را درفرنگ پیدا کنید و از آنها سئوال کنید که دیگران آن زمان در باره ایرانیان چه اندیشهای داشتند، می گویند : بیشترشان فکر می کردند هر ایرانی صاحب یک چاه نفت است و نفت یعنی سروت و درآمد بدون آنکه بدانند همه ی نفت ایران خرجه چه چیزاهایی می شد! آنها می دانستند که نفت سیاه است و مادهای است که برای روشن کردن چراق به کار می رود پس قولی که می تواند هر کاری کند را اسیر در چراغی که سالها باید بماند تا به نفت تبدیل شود و ارزش مند شود تا بتواند هر کاری را به انجام برساند را در افسانه هایشان به تصویر می کشیدند .که در دست یک مرد یا زن شرغی در بیابان از چراق زاهر می شود و چون دود و آتش به آسمان می رود و دست به سینه می ایستد تا فرامین صاحبش را به انجام برساند.آنها این دیو را هرگز نداشتند .در افسانه های آنها مردی به سرزمین آدم کوچولو ها میرود و همه در چشمانشان حقیر و کوچک هستند گر چه در ابتدا آن مرد اسیر آدم کوچولو ها می شود اما سرانجام آن مرد زندگی و صلح را در سرزمین آدم کوچولو ها در دست می گیرد…وبگزریم…این روزها قول چراق جادو دیگر در دست یک نفر یا یک ملت نیست ،گرچه مرحوم مصدق نامی تلاشی نمود تا این قول چراق جادو را در دست صاحبش قرار دهد تا به آرزو هیش برسد اما خیلی زود جهان به او فهماند که داستان قول چراق جادو تنها یک افسانه است . آرزو های هر کس با بود و نبود قول چراق جادو معنا نمی گیرد آگر این چنین بود جهانیان هر گز به آرزو هایشان نمی رسیدن و فاتح کرات دیگر نمی شدن .تنها در خود باوری و تلاش مضاعف است که انسان به حققت می تواند صاحب قدرتی چند برابر بیشتر از قول چراق جادو شود…دیگر کاری که قول چراق جادو می توانست انجام دهد با جدا سازی کوچکترین زره از درون زره دیگر بنام اتم در یک فضای بسته می توان انجام داد و نگران نبود که این انرژی به اتمام می رسد و حتی یک کیلو از این انرژی می تواند بزرگترین شهر های جهان را صاحب انرژی بی نهایتی نماید تا تمام چراغ هایشان را برای مدتها روشن نگاه دارند! داشتن آرزو نه تنها بد نیست بلکه لازم هم هست اما آرزو ای که برای خود و دیگران تعریف شده بوشد دیگر داشتن آرزوی خوشبختی برای تنها خودت معنایی ندارد .اگر سری به کلانتری ها و دادگستری ها بزنیم میبینیم که دیگر کمتر اختلافات بیرونی است و بیشتر مشکل بین عضای خانواده است فرزند با والدین ویا بلعکس بین زوجین و یا اقوام …مشکلات این کونه تعریف شده و همه نشان از این است که اگر منصف باشیم باید همه چیز را برای همه بخواهیم و بدانیم مشکل مشکل فقر است در غیر این صورت ما در زندگی خوشبخت نخواهیم بود. همان که مولا علی (ع) فر مود اگر از در بیاید عدالت از پنجره می رود…دیدیم حتی چندی پیش با هزینه فراوانی از تجار کشور فرانسه دعوت کردیم تا به سرزمین ما بیایند و در این کشور اسباب خوبختی ما را فراهم سازند اما همان ها که هنوز در گیر سرزمین آدم کوچولو ه هستند اجازه ندادند تا ما به آرزو هایمان برسیم…باید در فصل شکفتن کمی اندیشه هایمان را نیز پرورش دهیم و بدانیم اینکه بزرگتری با تجربه بیشتری می گوید :نمی شود به قول اینها اعتماد کر باورش کرد !داشتن آرزو های بزرگ باعث خوشبختی و پیشرفت است اما به چه قیمتی و با چه هزینهای و نادیده گرفتن چه چیز هایی این ها همه همان داشتن دانش و بینشی است که انشالله در فصل شکو فایی در وجود همی ما به وجود آید و به درستی صاحب چراق جادو شویم…

ارادتمند

 

جعفر صابری

 

 

[ دوشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 18:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

اِفهم!

چی رو بفهم؟ چطور بفهمه این بابا اگه می خواست بفهمه تو این شصت و چند سال عمری که از خدا گرفته بود می فهمید! به خودم آمدم وبدنبال صاحب صدا گشتم مردی با محاسن سفید بود که بیشتراز هفتاد سال داشت و چهره ای نورانی با چشمانی نافذ که بعد از لحظه ای درنگ ،روی از من برگرداند و درمیان جمعیت  گم شد…دوباره برگشتم و ادامه مراسم را دیدم بر روی جسد خاک ریختند و …در طول تمام مسیر به این فکر میکردم که تا امروز  شاهد تولد چند نفر بودم و مرگ چند نفر را دیده ام چند انسان را دید ه ام که به خاک سپرده اند و چند بار این جمله را شنیده ام که افهم…و چطور نفهمیده ام .

نفهمیده ام که کجا هستم و چرا هستم من برای چه آمده ام و برای چه باید زنده بمانم ودر این ایام فرصتی شد تا یک بار دیگر با دقت وصیت نامه حضرت سید الشهدا را به دقت بخوانم و عجبا که چقدر زیبا بیان میکند که من برای امر به معرف و نهی از منکر آمده ام . شاید خیلی از ما ندانیم که برای چه آمده ایم و باید برای چه زند ه بمانیم آیا وقتی زنده هستیم و زندگی میکنیم.این تمام علت تولد مااست؟

شاید بد نباشد که یک بار دیگر با هم این وصیت نامه را بخوانیم و بفهمیم که جز عزاداری و سینه زدن و اشک ریختن برای سید الشهدا(ع) پیام دیگری هم از ایشان می باشد که باید بدانیم شاید راهی برای بهتر شناختن ادامه زندگی ما ن را بیابیم.

وصيّت امام حسين (ع) به محمّد بن حنفيّه

در وقتي كه آن حضرت مي خواستند از مدينه منوّره به مكّه مكرّمه حركت كنند، وصيّت نامه اي نوشته و آن را به خاتم خود ممهور نمودند؛ و سپس آن را پيچيده و به برادر خود محمّدبن حنفيّه تسليم نمودند. و پس از آن با او وداع نموده و در جوف شب سوّم شعبان سنه شصت هجري با جميع اهل بيت خود به سمت مكّه رهسپارشدند. و آن وصيّت چنين است :

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا مَا أَوْصَي بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إلَي أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّه:

إنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ، وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ. وَأَنَّ مُحَمَّدًا صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَآءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ. وَأَنَّ الْجَنَّه وَالنَّارَ حَقٌّ. وَأَنَّ السَّاعَه ءَاتِيَه لاَ رَيْبَ فِيهَا. وَأَنَّ اللَهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ. إنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلاَبَطِرًا وَلاَمُفْسِدًا وَلاَظَالِمًا وَإنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاْءصْلاَحِ فِي أُمَّه جَدِّي مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ أُرِيدُ أَنْ ءَامُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ، وَأَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّي وَسِيرَه أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام. فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَهُ أَوْلَي بِالْحَقِّ، وَمَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّي يَقْضِيَ اللَهُ بَيْنِي وَبَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ؛ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ. وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي إلَيْكَ يَا أَخِي ؛ وَمَا تَوْفِيقِي إلاَّ بِاللَهِ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ أُنِيبُ. وَالسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَعَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي . وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ. 1

«بسم الله الرّحمن الرّحيم . اينست آن وصيّتي كه حسين بن عليّ بن أبي طالب به برادرش : محمّد كه معروف به ابن حنفيّه است مي نمايد:

حقّاً حسين بن عليّ گواهي مي دهد كه هيچ معبودي جز خداوند نيست ؛ اوست يگانه كه انباز و شريك ندارد. و بدرستيكه محمّد صلّي الله عليه وآله ، بنده او و فرستاده اوست كه به حقّ از جانب حقّ آمده است . و اينكه بهشت و جهنّم حقّ است ، و ساعت قيامت فرا مي رسد و در آن شكّي نيست . و اينكه خداوند تمام كساني را كه در قبرها هستند برمي انگيزاند.

من خروج نكردم از براي تفريح و تفرّج ؛ و نه از براي استكبار و بلند منشي ، و نه از براي فساد و خرابي ، و نه از براي ظلم و ستم و بيدادگري ! بلكه خروج من براي اصلاح امّت جدّم محمّد صلّي الله عليه وآله مي باشد. من مي خواهم امر به معروف نمايم ، و نهي از منكر كنم ؛ و به سيره و سنّت جدّم ، و آئين و روش پدرم عليّ بن أبي طالب عليه السّلام رفتار كنم . پس هر كه مرا بپذيرد و به قبولِ حقّ قبول كند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ. و هر كه مرا در اين امر ردّ كند و قبول ننمايد، پس من صبر و شكيبائي پيشه مي گيرم ، تا آنكه خداوند ميان من و ميان اين جماعت ، حكم به حقّ فرمايد؛ و اوست كه از ميان حكم كنندگان مورد اختيار است .

و اين وصيّت من است به تو اي برادر! و تأييد و توفيق من نيست مگر از جانب خدا؛ بر او توكّل كردم ، و به سوي او بازگشت مي نمايم . و سلام بر تو و بر هر كه از هدايت پيروي نمايد. و هيچ جنبش و حركتي نيست ، و هيچ قوّه و قدرتي نيست ؛ مگر به خداوند بلند مرتبه و بزرگ

منبع

کتاب لمعات الحسين ، تاليف حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس سره از طريق پايگاه علوم و معارف اسلام


1- اين وصيّت را محدّث قمّي در «نفس المهموم » ص 45، از علاّمه مجلسي در «بحار الانوار» از محمّد بن أبي طالب موسوي آورده . و نيز در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 602، از خوارزمي در كتاب «مقتل الحسين » ج 1، ص 188 طبع نجف آورده است . و در «مقتل علاّمه خوارزمي » ج 1، ص 188 موجود است .

[ پنجشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 19:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بنام خدا

اولین نمایشگاه  توانمند سازی روستائیان

روستا کانون تولید و ارزش آفرینی

14 الی 17 مهر

نمایشگاه بین المللی تهران

272871505

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 16/7/1394

نمایشگاه بین المللی تهران شاهد حضور ارزشمند و فوق العاده شهرستان و روستا های ایران زمین بود و تولیدات و امکانات رشد آنها را به نمایش گذاشته بود.

 در این نمایشگاه بیشتر توانمندی ها ی روستائیان در تولید محصولات خاص منطقه ای به نمایش گذارده شده بود که در نگاه کلی با ارزش و قابل ستایش می بود .  اما متأسفانه  در مکانی نا مناسب  و  ایامی که کمترین بازدید کننده را در بر خواهد داشت  و با  هزینه زیاد  و تبلیغات بسیار کم، برگزار شد.

البته مکان نمایشگاه بین المللی به تنهایی برای این کار مناسب بود اما بار ترافیکی و فشار زیاد تردد خودرو ها همواره از اهمیت مکانی این نمایشگاه می کاهد . همچنین قسمت عمده ای از غرفه ها در خیابان ها و اطراف سالنها  طراحی و تشکیل شده بود که به هیچ عنوان استاندارد و معقول نبود و متاسفانه  هزینه های در یافتی از این افراد هم بابت حضور در نمایشگاه بیش از توان و حتی فروش ایشان بود.

 تبلیغات ضعیف و نا موزونی که تنها در سطح شهروبنر ها خلاصه شده بود هم بسیار نا چیز بود و رسانه های جمعی و مطبوعات ،حتی اصناف و اتحادیه ها نیز از اجراء این نمایشگاه مطلع نبودند.

نبود امکانات بهداشتی کافی از معضلات همیشگی مکان نمایشگاه بین المللی بوده و هست.

 ایجاد غرفه های متعدد در مسیر تردد افراد و وجود وسایل حمل و نقل در مسیر تردد پیاده رو ها جلوه نا مطلوبی را فراهم می سازد و…

 نمایشگاه بیشتر به ایجاد آشنائی بین  غرفه داران و معرفی ایشان به یکدیگر تشکیل شده بود که البته در جای خود بسیار هم مفید می باشد اما نیکو تر می بود که از فرصتهای خالی و زمانهایی که تعداد باز دید کنندگان کم تر بودند برای برگزاری کلاسهای آموزشی و معرفی بیشتر این توانمندی ها به یکدیگر می بود.

 

[ چهارشنبه ششم آبان ۱۳۹۴ ] [ 13:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بسم الله الرحمن الرحیم

بر بال مرز نشینان مهربان

فقر آشکار ، گنج پنهان

آنچه در ادامه می آید طرحی به جهت خد مات رسانی به هموطنان عزیزمان می باشد که در سخت ترین شرایط زندگی و در حاشیه این خاک گهر بار بعنوان مرز نشین ها زندگی می نمایند و متاسفانه از کمترین امکانات رفاهی و معیشتی برخوردار نیستند و به واقع بال های پر از مهر و محبتشان را بر روی نوار مرزی کشور عزیزمان ایران گسترده اند…در حالی که فقری آشکار دارند و گنجی پنهان.

در طول تاریخ پر از فراز و نشیب ایران عزیزمان همواره  مردم شریف مرز نشین   با صبوری و بزرگواری شاهد تقسیم بیشترین امکانات رفاهی در بین  شهر نشینان  بوده اند و آنها از امکانات کمی بر خوردار بوده اند ، این موضوع تقسیم نا عادلانه حتی در جزایری مانند قشم و  هرمز نیز بشدت به چشم می خورد درکل جزیره قشم ،علی رغم وجود دهها پاساژ و هتل، هیچ درمانگاه و کلینیک مجهزی وجود ندارد و مردم این نقطه از کشور برای ساده ترین مشکلات در مانی باید به شهر هایی مانند یزد ،شیراز و یا حتی تهران سفر کنند…

معذالک روح والا و بزرگوار ایشان بعنوان یک ایرانی مسلمان همیشه زبانزد بوده و هست.

در منطقه سیستان و بلوچستان نیز مشکلات مرز نشینان عزیز فراوان است ،و بیشتر این عزیزان یا بیکار و یا مشغول شغل های کاذبی هستند و از کمترین  درآمد برخوردار می باشند. همچنین مردم کردستان  نیز به شغل های خطر ناکی رو می آورند و نام قاچاقچی  برازنده  ایشان نیست.

همه ی این مشکلات در نگاهی مسئولانه درد های جامعه ما می باشند و لذا شایسته است که هر ایرانی وطن پرست در حد توان و امکان خود به رفع مشکلات این عزیزان همت لازم را مبذول دارد.

  به همین دلیل طرح  زیر تقدیم می شود.

 با توجه به روحیه و امکانات و شرایط  زندگی و فرهنگی مردم هر گوشه از ایران که خوشبختانه  دارای فرهنگ های گو نا گون و سرشار از سلایق و نظرات مختلف می باشند  طرح های زیر در دو بخش کلی و  اختصاصی  تفکیک شده و تقدیم می گردد.

 طرح های کلی

در این بخش ما به موارد عمدتاً رفاهی و معیشتی بخصوص بهداشتی و شغلی توجه می نمائیم که شامل همه مردم و فرهنگ ها می شود و لازم است حمایت های دولتی و مردمی بخصوص خیرین را در گیر  این موضوعات نمائیم.

 طرح های اختصاصی  و منطقه ای

 با عنایت به فرهنگ های خاص مناطق و نظرات گو نا گون  مردم  در مناطق مرز نشین  باید طرح ها فرا خور  حال و توقعات این  عزیزان تعریف شود که به ماندگاری و دوام بینجامد در غیر این صورت در کوتاه زمان بدلیل نا هماهنگی های فرهنگی و قبیله ای  از حیطه ی اجرایی خارج خواهد شد .

 شایان  ذکر است نقش مهم ائمه جماعات وبزرگان مذهبی حاضر در این مناطق را باید بشدت جدی گرفت و تجارب ایشان را در ساخت بهتر این مناطق کاملاً جدی گرفت.

 شرح طرح

  بیشک بیشترین کمک و یاری را در اجراء صحیح بر نامه ها و طرح ها خود این عزیان مرز نشین  و بخصوص جوانان و افراد تحصیل کرده این مناطق می توانند اجرائی نمایند. به همین دلیل  برنامه اصلی ما نشست های جمعی و استفاده از خرد جمعی این عزیان می باشد که  نه تنها از کمک فکری بلکه یاری حضوری ایشان نیز بهره مند شویم.

 افراد سرشناس و خیرین منطقه نیز در بهبود طرح ها کمک شایسته ای در اجراء صحیح امور می نمایند و باید از وجود ایشان نیز  بهره مند شد.

 تأمین سر مایه و بودجه بعد از برآورد هزینه های مورد نظر  برای موارد بهداشتی و اشتغال زایی  از اهمیت فراوانی برخوردار است .

 طرح حاضر به ایجاد مشاغل بومی و اشتغالهای کوچک و زود بازده توجه می نماید که هر خانواده  با کمترین امکانات بتواند به درآمد لازم دست یابد و  میانگین درآمد روزی دو تا پنج دلار  برای هر نفر(به استناد میانگین بانک جهانی )  را برایش بوجود بیاورد که از خط فقر فاصله بگیرد.

با توجه به مشکلات فراوان کشاورزی و کم آبی و یا مهیا نبودن امکانات لازم در این بخش باید به اموری چون دامپروری و دامداری توجه فراوان شود و در نظر داشت که بدلیل کمبود علوفه لازم برای تغذیه دام ها این فرایند هم خالی از مشکل نخواهد  بود و می طلبد که بر نامه ریزی درستی صورت بگیرد .و لذا پرورش شتر – و بوقلمون  یکی از راههای مطرح شده می تواند باشد.

 پیش بینی لازم برای برآورد امکانات و دارائی های هر منطقه از اهمیت فراوانی بر خوردار است که طی بررسی اولیه و تحقیقات میدانی ابتدائی  و سطحی که صورت گرفته به نواقص و مشکلات بسیاری ،از جمله منابع مالی و مشکلات تأمین بودجه بشدت اشاره میشود . این مهم را بخش دولتی با تأسیس کار خانه های سنگین و حتی نیم سنگین بخش صنعت می تواند مرتفع سازد نظر به وجود نیرو های کاری و امکانات فراوان فیزیکی، شایسته است که به این موضوع بیش از گذشته توجه شود.

یکی دیگر از مشکلات این  منطقه نبود مسیر های تردد برای وسایل است و زیرساختهای درست صنعت حمل و نقل در بیشتر نقاط مرزی  با مشکل رو برو است .

در بررسی های به عمل آمده ،مشخص شد که به ارزشهای انسانی و شخصیتی افراد و بومیان محل کمتر توجه شد ه و همین بی اعتنائی باعث بی تفاوتی محلیان با موضوعات و طرح های مطرح شده و اجرائی در محل می شود که در واقع بیشترین آسیب را ابتدا به خود ایشان و بعد به سرمایه ملی  وارد می کند…

ولذا سعی خواهد شد زین پس معتمدین محلی و ریش سفیدان همچنین جوانان هر محل را در موضوع کاری و طرح ها مستقیماً دخالت داد و از نظرات و برنامه های ایشان استفاده نمود.

مهمترین مسائل مالی دراین مناطق  تأمین سر مایه از طریق منابع  بانکی است که بدلیل  اعتقادات مذهبی  ایشان هیچ تمایلی برای تأمین سرمایه مورد نیازشان از طرف بانک ها نشان نمی دهند و دلیل اصلی آن بهره و کار مزد موجود در سیستم بانکی کشور است که بشدت با عقاید مذهبی ایشان مغایرت دارد.

متأسفانه عدم توجه لازم به عزیزان مرز نشین در طول سالهای گذشته و همچنین عدم انعکاس درست خد مات ارائه شده در مناطق محروم ،همه و همه باعث شد که نسل فعلی این مناطق اساساً خود را شهر وند ایرانی به حساب نیاورند و از هر گونه حقوق شهر وندی خود را محروم می دانند.که باید در عمل، این  ذهنیت برطرف شود.

جای تأسف دارد که علی رغم نظر و فرمایشات مقام معظم رهبری و نگاه روشن بین ایشان و مسئولین، دستهایی بعد از بیش از سی و شش سال انقلاب اسلامی و ملی مردم هنوز بحث شیعه و سعی را مطرح می نمایند که این خود از تفکرات خیانت کاران و فرصت  طلبان می باشد.

پروژه اصلی ما :

 تأمین بخش اصلی سرمایه مورد نیاز برای  ایجاد اشتغال از منابع محلی و همکاری خود ایشان است و سپس ایجاد مشاغل زود بازده  با سرمایه اندک است و از نیرو های علاقه مند نیز در بخش فروش و تبلیغات بهره مند شویم . طرح اصلی مخصوص یک منطقه نمی باشد و با توجه به گستردگی میهن عزیزمان در کل کشور اجراءمی شود .

در پایان امید وار هستیم در سایه لطف خدا وند همکاری مردم و مسئولین منطقه و همچنین افراد خیر  به اجراء درست طرح های عمرانی و خد ماتی و بویژه اشتغال زایی ما کمک نماید.

                                                                                                     با سپاس

جعفر صابری

مهر 1394

[ چهارشنبه ششم آبان ۱۳۹۴ ] [ 13:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

محله ما شهر ما

 

 محله ما شهر ما

 

 

با توجه به شیوه نامه حوزه اختیارات و نحوه تصمیم گیری های داخلی هیئات امنای محلات، در مسیر تحقق بخشیدن به توسعه مشارکتهای اجتماعی و اداره امور محلات ،با بهره گیری  بهینه از خرد جمعی ، هم افزایی استفاده از استعداد ها و ظرفیتهای محلی و توانمند یهای هیئات  امنای محله،وهم چنین با هدف ایجاد وحدت، رویه و قاعده مند سازی فعالیت های هیئات امنا در حوزه تصمیم گیری و هدایتگری ،به استناد مصوبه دستورالعمل سازماندهی مشارکتهای اجتماعی در محلات شهر تهران، ابلاغیه شهر داری تهران به تاریخ 27/12/ 93  طرحهای زیر را تقدیم دوستداران ایرانی آباد  می نمائیم.

گفتنی است این موضوعات هم در کلان شهر تهران و هم در دیگر شهر ها و بخشهای ایران عزیزمان می تواند اجرائی شود . با توجه به تلاش قابل ستایش عزیزان شورای اسلامی شهر تهران بخصوص جناب آقای دکتر مرتضی طلائی  که جمعی 6 نفر بعنوان منتخبین دستگاهای دولتی و همچنین نهاد های مردمی نیز در کنار اعضاء شورایاری های محله به عنوان هیئت امنا مطرح شوندبسیار ارزشمند می باشد.

در همین خصوص شایسته دیدیم که با آقای جعفر صابری بعنوان نماینده معرفی شده به محله باغ فیض منطقه پنج شهر تهران برای عضویت در هیئت امنا  از طرف ستاد  توان افزایی و حمایت از فعالیت  سازمانهای مردم نهاد شهرتهران به گفتگو بنشینیم .

ضمن عرض تشکر، خرسند هستم که نظرات و پیشنهادات خود و همکارانم را که ثمره سالها تلاش و تحقیق در بخش مدیریت شهری است را به اطلاع شما برسانم . شایان ذکر است این خد مات در نگاه اول شاید کوچک باشد اما در بحث کلان می تواند تحولات عظیمی در سیستم مدیریت شهری و حتی کشوری  به وجود بیاورد. 

نکات مهم

با عنایت به زمان حضور اعضاء  در هیئت امنای محلی، پیشنهاد می شود طی یک بر نامه کاری اهم موضوعات را مشخص و در طول تصدی این سمت، به اهداف مشخص شده دست یابیم .که این اهداف بطور کلی اهداف عمرانی و فر هنگی هنری خواهد بود.

 به همین منظور شایسته است تقویمی از مهمترین ایام سال و مناسبت ها همواره در نظر باشد تا اقدامات و بر نامه ها با مناسبت و زمانهای مهم  هماهنگ  و مطابقت گردد.

طرح ها

 با عنایت به اینکه قطب معنوی جامعه اسلامی مکان مقدس مساجد می باشد، شایسته است که اهداف و برنامه های فرهنگی از کانون مساجد ساماندهی شود به همین دلیل طرح پیوست در خصوص مساجد تقدیم می شود.

 همواره نقش افراد خیّر و کسبه محترم در مناطق، مورد توجه مسئولین بود و هماهنگی این افراد در آبادانی و خد مات محلی اهمیّت فراوانی داشته و دارد با عنایت به اینکه غالب این افراد خود از مؤمنین و معتمدین محل نیز می باشند و نه تنها در امور خیر بلکه خد مات مذهبی پیشقدم بوده و هستند به همین دلیل طرح اهداء گواهی نامه هایی به شکل پیوست تقدیم می شود تا ضمن شناسایی ایشان از توان معنوی و مادی ایشان نیز در ساماندهی محله بیش از گذشته و در قالب  و فرمتی صحیح تر بهره مند شویم.

شایان ذکر است این گو اهی نامه ها  نه تنها به کسبه بلکه افراد و اشخاص مطرح محله، مانند فرمانده های محترم نیروی انتظامی و یا اساتید و مدیران، حتی پزشکان و وکلا  و… نیز اهداء شود .

 با عنایت به گستردگی محله و زمان اندک اعضاء، شایسته است که با هماهنگی قبلی و برنامه ریزی وظیفه ملاقات با افراد و بازدیدهای اعضاء هیئت امنا  در طول هفت روز هفته، بسته به زمان و امکان حضور اعضاء در محل تعریف شود وهمواره این بازدید ها صورت گیرد و خلاصه بازدید ها در هر جلسه به اطلاع ریاست هیئت امنا و دیگر اعضا ءبرسد.

 

 

 به جهت ارائه خدمات بیشتر به اهالی محل ،شایسته است هماهنگی با بخشهای خصوصی و عمومی محل،مانند پزشکان،وکلا ومشاورین مستقر درمحل صورت گیرد ،تا خدماتی را به صورت رایگان و یا با تخفیف ویژه  به نیازمندان هم محلی ارائه نمایند.

 از آنجا که خانواده محترم شهدا و جانبازان چشم وچراغ ملت هستند حضور و قدردانی از ایشان در مناسبتهای مختلف بسیارشایسته است.معذالک بسیارشایسته وبایسته است که از حضورپرمعنای معنوی ایشان در امور گونا گون ،بویژه خدمات فرهنگی،هنری درمحلات استفاده شایسته ای به عمل آید و ایشان با حضورشان کنار اعضاء هیئت امنای محله به خصوص در باز دید ها و مراسم، بار معنوی و ارزشی بیشتری به موضوع خواهند بخشید.

 شناسائی نیازمندان و افرادی که به نوعی ناهنجارهای محله به شمار می آیند و برطرف نمودن نیازهای مادی و معنوی ایشان، بی شک از اهم واجبات هیئت امناءیک محله می باشد چرا که این افراد در پیکره جامعه وجود دارند و چنانچه شناسایی و درمان نشوند بیش از هرچیز دیگری به پیکره جامعه لطمه می زنند و اگر در فصل پیشگیری اقدامات لازم صورت نگیرد ،باید در بخش درمان هزاران بار هزینه بیشتری در یک جامعه صورت گیرد و گاه همین اقدامات کوچک باعث میشود که از نا هنجاری محله و کاستی های بعدی  جلوگیری شود.

همواره استفاده از امکانات موجود و بالفعل درراستای بهبود شرایط فعلی بهتر از بوجود آوردن امکانات بالقوه می باشد و این مهم تنها با شناخت امکانات و توان فعلی مکانی و زمانی و نیروی انسانی  محل  امکان پذیر است .در این خصوص برنامه های خاصی موجود است ازجمله تعامل با مراکز موجود درمحله ،مانند مساجد وبخصوص مدارس،خوشبختانه درحال حاضرحضور نمایندگانی از مساجد ،هیئات مذهبی و بخصوص مدارس و پایگاهای بسیج کمک شایانی به ایجاد این تعامل و همکاری ها می نماید و امید است مسئولین مربوطه ،شورایاری ها و هیئت امنا از این شرایط کمال بهره برداری را بنمایند.

 معذالک با عنایت به طرح ارائه شده توسط  مؤسسه آشتی  دراسفند 1389 با عنوان تصویر شهر که به معاونت محترم وقت ،هماهنگی امور عمرانی وزارت کشور و رئیس سازمان شهر داری ها و دهداری ها ارائه شد . سعی شده بود که تصویری مدون از هر محل و کوچه در جای جای ایران تهیه شود که حتی هر فصل بروز رسانی شده و آمار دقیقی از امکانات و حتی فضا سازی یک کوچه به نمایش گذارده شود و این اطلاعات آماری، کمک شایانی به مدیریت شهری می نماید و حال شایسته است در مقیاس کوچکتردر هرمحله با کمک نیروهای محلی انجام پذیرد و به سازندگی محله هایمان کمک نماید.

در این راستا شایسته است از نیرو های جوان و علاقه مند بسیجی و محصلین ، پس از آموزش های لازم بهره مند شد و این نیرو های محلی با نام همیار محله به انجام امور فرهنگی و اجتماعی بکار گرفته شوند.

 بدیهی است از نیروی بالفعل همین عزیزان ، می توان در خصوص اهداف مهمی چون محیط زیست و سلامت محله نیز  بهره مند شد .

 

شایسته است از علایق ایشان در خصوص مسائلی چون ورزش (برگزاری مسابقات محله و بین محله ای حتی شهری و کشوری ) بهره مند شد. این مسابقات می تواند در خصوص عکاسی – سرود و آهنگ های انقلابی ،اسلامی  – فیلمسازی –  مقاله نویسی و… باشد که بهترین شکل درگیر نمودن مردم بخصوص جوانان با موضوع  هم اندیشی  است.

 در این خصوص طرح ارائه مسابقه پیامکی و یا حتی تصویری و خبری در سایت محله و یا شبکه های اجتماعی را می توان مطرح نمود و با مطرح نمودن موضوع مورد نظر  خرد جمعی را درگیر  نمود تا محله و شهری سالمتر و بهتر داشته باشیم.

ما باید تلاش کنیم تا برنامه های فرهنگی ،هنری مانند اجراء سرود و موسیقی  – تئاتر و از این گونه را به مناسبت های گو نا گون توسط اهالی محله خود مان به نمایش بگذاریم و این مراسم با حضور همه جانبه مردم همان محله برگزار شود.

یکی دیگر از معضلات اجتماعی، بحث زباله است که چنانچه با برنامه ریزی درستی پیش بینی شود می تواند نه تنهااشتغال زایی به همراه بیاورد بلکه اگر مدیریت لازم صورت گیرد بعنوان یک سرمایه ملی نیز دید شود . که مؤسسه آشتی از سال 1382 طرح بازیافت و تفکیک زباله در مبدأ را مطرح نموده و مدارک و اصل طرح موجود است که می توان مورد توجه قرارداد و به کار بست. شایان ذکر است این طرح پس از مطرح نمودن ما ،به بد ترین شکل ممکن اجراء شد و متأسفانه مجریان ناشی ،تنها ازما بعنوان مطرح کنندگان اصلی طرح هیچ گونه استفاده ای ننمودند و لذا خروجی مطلوبی نیز حاصل نشد.

با توجه به مشکل کم آبی ،شایسته است فرهنگ درست مصرف کردن آب را در خانواده ها نهادینه بنمائیم و در این خصوص از مراکز عمومی مانند پارکها و مدارس باید شروع بنمائیم بکارگیری سیستم آبیاری درست قطره ای، گرچه در نگاه اول هزینه بر است اما در کوتاه مدت منافع مالی زیادی به همراه خواهد داشت. مدارس و مجتمع های مسکونی با حمایت و همکاری و راهنمایی هیئت امنا می توانند از بر نامه های اصلی در محلات باشند که الگوی دیگر مناطق هم شوند.

 در همین راستا طرح مطرح شده همشهری نمونه  را که در اوایل سال 93 توسط مؤسسه آشتی مطرح و درهفته نامه همسر قسمت هایی از آن به چاپ رسیده و اصل موضوع در سایت اینجانب موجود است را مطرح می نمایم و امید وارهستم با توجه به ابعاد گسترده این طرح کمک شایسته ای برای بهبود روند همکاری مردم در انجام امور خود باشند و این در واقع اجراء درست و شایسته  قانون اساسی است که کار مردم را به دست مردم باید سپرد.(که به پیوست تقدیم می شود)

اما اهداف اصلی و بلند مدت  هیئت امنا ، ضمن انجام امور روزمره و دستوری که بر حسب وظیفه باید انجام شود بهتر و شایسته تر است که در قالب یک برنامه دراز مدت تعریف شود برای نمونه ما در پایان این دوره اطلاعات کامل و درستی از امکانات و توان محله خود در اختیار داشته باشیم- فر هنگ زیست محیطی و محیط زیست را در محله خود نهادینه نموده باشیم – آمار مشارکت های مردمی را در محله به بالاترین حد ممکن رسانده باشیم – مشارکت بین مراکز گونا گون موجود در محل را با یکدیگر در حد مطلوبی رسانده باشیم واموری از این دست که گرچه نیاز زیادی به موارد مالی ندارد اما نشان دهنده مشارکت های مردمی می باشد.

آبادی خیابان ها و رفع موانع و زیبا سازی شهری و طبیعی، درخت کاری و ایجاد پارک هاو  فضاهای سبز برای رفاه حال همشهریان  محترم.

در این خصوص نیز طرحی با عنوان گُل خر زهره مطرح شده بود که در شماره های گذشته هفته نامه همسر همان اوایل سال 93 به چاپ رسید و پیشنهاد شد که چقدر شایسته است فرهنگ کشت درختان میوه، مانند گردو یا توت و یا حتی میوه های دیگر، که سالها پیش، از خد مات عام المنفعه مردمی به شمار می آمد و سنتی نیکو در بین مردم ایران زمین بود  مجدد مورد نظر قرار گیرد وانجام شود.

در ادامه شایسته است به بحث آسمان آبی نیز توجه شود که در کنار زمین پاک مطرح می شود و در همین خصوص نظر شما را  به مطلبی که اخیراً با عنوان چشم پلیس  در شماره 396 هفته نامه همسر و سایت های مربوط  به مؤسسه آشتی مطرح شده جلب میکنم.

امید است مطالب آورده شد بعنوان طرح های اولیه مورد  توجه همشهریان و هموطنان عزیز قرار گیرد و ما شاهد ایرانی آباد و آزاد که ثمره خون هزاران جوان گلگون کفن که کمتر محله ای با نام یکی از آنها مزین شده  است باشیم.

باز هم انتخاب شایسته  شما را تبریک ارض می نمائیم و امید وار هستیم کمافی سابق در امر خد مت به مردم کوشا باشید.

                                                                         التماس دعا

                                                                         جعفر صابری

 عضو کوچکی از هیئت امنای محله باغ فیض

[ یکشنبه بیست و ششم مهر ۱۳۹۴ ] [ 19:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/بابام کیه؟

بابام کیه؟

بابام کیه؟بابام کیه؟

داستان ساده است .  زندگی مشترکی بعد از مدتی بدلیل عدم توافق طرفین  به پایان می رسد و مرد به مسیر خود می رود و زن نیز همچنین ،اما یک موضوع نا تمام می ماند این میان فرزند یا فرزندانی هست که  نا خواسته به این جهان دعوت شده اند و حال ، یا با مادر و یا با پدر همراه می شوند ،و زندگی جدیدی را بدون یکی از این دو شروع می کنند. البته پیش می آید که یک پدر جدید و یا یک مادر جدید هم در زندگی او باشند ولی پدر واقعی او نیستند. اگر شانس بیاورد و پسر باشد که می تواند تا آخر عمر بدون دیدن پدر یا مادر به زندگی خود ادامه دهد و تنها درد نشناختن و ندیدن او را تحمل کند اما وای اگر دختر باشد! چرا که برای مهمترین برنامه های زندگیش مثل ازدواج و یا حتی گرفتن گذرنامه باید بگردد و پدرش را یا جده پدری را بیابد و بعنوان ولی، کسب اجازه نماید . حال اگر این پدر باشد و یا بتواند و یا بخواهد این مهم  انجام می یابد در غیر این صورت قانون به میان می آید و داستانی طولانی پیش خواهد آمد.

حال این پدر که روزگاری با خوشی و خوشحالی نقش بسزایی در تولد این فرزند داشته کجا است ؟و چه می کند ؟و در چه اندیشه ای است و یا اساساً تمایلی برای  دیدن فرزند دارد یا نه ؟ مشکل او نیست مشکل فرزند او است اینکه این زن  در نقش مادر گاه چه زجرهایی را متحمل شده تا فرزندش را به سن بلوغ برساند  و از چه لذاتی چشم پوشیده مشکلی است که به خودش مربوط است وبه هیچ کس بخصوص  این مرد یا پدر مربوط نمی باشد!

با بای من کیه ؟ فریاد بی صدای خیلی ها است که هرگز به گوش کسی نمی رسد و از معدود فریادهایی است که علی رغم نداشتن هیچ صدایی، به گوش فلک هم می رسد.

اینجاست که این  آیه معنا می یابد (به کدامین گناه … بأىّ ذنب قتلت  …) بله به کدامین گناه فرزندی را که در تولدش شما نیز نقش داشته اید این گونه رها می سازید واین نه تنها از اسلام بلکه از انسانیت بدور است .البته این داستان در تمام دنیا وجود دارد!

با امید اینکه کمی به خود بیائیم…

یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۴ ] [ 11:20 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

معیار های فراموش شده…

 

 

 

آیا تا کنون به این اندیشیده اید که جوانی بیست ساله یا حتی سی ساله، دختر یا پسر را در همسایگی خود دیده اید که با پدر و مادر خود زندگی می کند؟آیا تا کنون اندیشیده اید که این جوانان هم فرزندان ما هستند و حقوقی بر دوش ما بعنوان  یک مسلمان  هست ؟

 خیلی ها نه تنها نماز یومیه بلکه نماز های مستحبی را هم به جامی آورند ،خیلی ها  نه تنها اعمال واجب بلکه بیشتر اعمال مستحبی را هم انجام می دهند و این بسیار نیکوست که در سرزمین مسلمانان افرادی تا این اندازه مقید به اصول دینی باشند که در کنار واجبات  دینی  مستحبات را نیز بجا آورند.

اما  به واقع تمام دینداری همین است که اعمال مستحب را درست انجام دهیم ،گاهی وقت ها نماز یومیه بخصوص نماز صبح مان قضا می شود اما در خصوص نماز مستحب و یا زیارت رفتن  از هیچ کاری دریغ نمی کنیم . اگر انجام موارد دینی را پذیرفته ایم و لازم می دانیم همین دین و قرآن مجید و اهل بیت ومراجع تقلید هم دستوراتی داده اند و مواردی را گوشزد کرده اند از جمله اینکه  فرزندان  پسر باید در 14 سالگی و دختر در نه سالگی ازدواج نمایند!

 از صاحب این قلم آزرده خاطر نشوید و هزار دلیل برای این که این اتفاق نباید بیفتد نیاورید !

داستان ساده است ؛ازدواج  و تشکیل خانواد حق همه افراد  جامعه است ،اما این که واجبی چنین روشن را ما نا دیده می گیریم و می گوئیم مشکلات مالی از مهم ترین دلایل  ازدواج نکردن جوانان ما می باشد  هم کاملاً درست است .

پس چه  باید کرد؟

آیا از حضور سیدالشهدا در کربلا هیچ درسی در طول سالها عزاداری و سینه زنی آموخته ایم ؟ آیا حضرت سید الشهدا (ع) فریاد بر نیاورد که من برای احیاء دین خدا ،خود و فرزندانم را قربانی خواهم نمود؟

چه بجا است در این ایام به معیار های کم رنگ شده اسلامی بیشتر بیندیشیم و فرامین خداو اهل بیت  (ع) را در زندگی خود جاری نمائیم. اینکه به مشکلات یکدیگر توجه نموده و اگر جوانی در همسایگی ما وجود دارد که از وقت ازدواج و تشکیل خانواده او سالها است گذشته بجای اینکه دکوراسیون خانه وابعاد تلویزیون مان را افزایش دهیم به او ومشکلات خانواده ی او بیندیشیم! به این که او هم حق دارد که بعد از سالها تحصیل و تلاش صاحب کار و زندگی شود و در کنار همسر و فرزندش روزگار بگذراند.

 چه راحت بلیط سفر خارج از کشور تهیه میکنیم و فیلم و عکسش را در شبکه های اجتماعی به نمایش می گذاریم !چه راحت شانه هایمان را بالا می اندازیم و می گوئیم این مشکل ما نیست !چه راحت نان  خود را می خوریم و از کنار درد ها و رنج های یکدیگر می گذریم . چه راحت سفره خیرات برای سید الشهدا می اندازیم و خیرات می کنیم !چه راحت خیمه امام حسین بر پا می کنیم!


این تمام دینداری من و تواست ای بردر و خواهر مسلمان!

آیا معیار های دیگری جز نذر کردن پلو برای اسلام نیست ؟ آیا نظر کنیم گره از مشکلمان باز شود ومخارج ازدواج یک جوان مسلمان با آبرو را بپردازیم ؟ آیا شایسته است در یک کوچه بن بست هشت متری سه یا چهار خیمه سیدو الشهدا(ع)  بر پا کنیم و دیگ برنج و پلو بار بگذاریم اما خبر از مشکلات همسایه آبرو دارمان نداشته باشیم که با سیلی صورت خود را سرخ میکند !

 این کدام آموزش  دینی و آینی است که ما با افتخار برایش خیمه بر پا می کنیم ،کدام یک از وعاظ  و خادمان واقعی اهل بیت مشوق چنین عزاداری هستند !کدام یک از رو حانیون محترم و وعاظ عالی مقام  بر سر منبر ، اهل بیت را این گونه معرفی نموده اند ؟ پس چرا این همه نصایح و دستورات دینی را ما جماعت ظاهر بین فراموش می کنیم  و به تعداد دیگ هایمان که برای چشم و هم چشمی بار گذاشتیم می نازیم.

 وای از مسلمان نمایی ما ! وای از دینداری ما ! وای بر ما که هر چیزی را بر دین خدا  و حقانیتش ترجیح می دهیم . وای بر ما که معیارهای درست دینی و اخلاقی را به فراموشی سپرده ایم و به جایش تیغه عَلَم های سر کوچه هیئتمان را افزوده ایم ! وای بر ما که به تعداد گوسفند هایی که در مقابل عَلَم های آهنی سربریده می شود به هم فخر می فروشیم . وای بر ما…وای بر ما که بر طبل هایی می کوبیم که بجای نام حسین (ع) بررویش نوشته yamaha وای بر ما که اولین نیاز های انسانی جوانانمان را نادیده میگیریم، اما مستحبات مان را پر رنگ جلوه می دهیم .

 برادر و خواهر مسلمان حضرت حافظ چه نیکو می فر ماید که:

گر مسلمانی از  اینست  که حافظ دارد

آه  اگر از پی امروز بود فر دایی…

 

[ جمعه هفدهم مهر ۱۳۹۴ ] [ 20:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نیم تخت

قدیما زندگیها یه جور دیگه بود،وقتی یه چیزی خراب می شد ،می بردنش تعمیر گاه و تعمیرکار تا آنجایی که جا داشت خود  وسیله را  درست میکرد و اگه نمی شد  آن قطعه خراب را عوض میکرد،وخلاصه مردم بابیشتراشیاءو وسایلشون سالها زندگی میکردند ، حتی اگه کفششون خراب میشد می بردند کفاشی و کفاش ،حسابی درستش میکرد . جالب بود کفش نو هم که می خریدیم یه سری میخ دور کفه کفش می زدند که عمر کفش بیشتر بشه و گاهی وقتا میخ بنفش میزدند این اسم میخه بود، ریز و محکم ، وای گاهی وقتا کفاش  اشتباهی میخ میزد و مدتها میخ جوراب  آدم را پاره میکرد. البته یه وقتایی هم  میخ های مخصوصی بودند که جلو کفش و یا ته پاشنه میزدند و این خیلی باحال بود ، وقت راه رفتن یه صدای باحال میداد. بیشتر وقتا کفه کفش،یه تیم تخت می انداختند که در مرور زمان ،اول نیم تخت از بین بره و اصل کفه آسیب نبینه  و گاهی وقتا هم وقتی کفش از کفه اش آسیب میدید نیم تخت میزدند و در هر صورت روی کفش همیشه سالم و خوب بود جنس کفشها یه طوری بود که مدتها ،حتی سه  یا چهار سال  دوام می آورد و یه کفش در یه خانواده دست به دست یا بهتر بگم پا به پا میشد. البته بعد از سالها خد مت صادقانه، تازه می شد کفش دمپایی ،یعنی پشتش را می خوابوندند و  به عنوان دمپایی از اون استفاده می کردند. این وقتی بود که روی کفش خراب شده بود ولی هنوز زیره ی کفش جون داشت و قرص و محکم بود…

چند وقت پیش یه دوستی از قرآن می گفت: که زن و مرد را لباس هم دیگر تشبیه کرده، یاد همین داستان نیم تخت افتادم …اینکه چقدر میتونه بودن نیم تخت به زندگی ها دوام و بقاء ببخشه .زن در خانه  و کنار همسر، که رویه کفشه، تو چشمه وچقدر میتونه به زندگی قوت ببخشه و مثل لباس بر تن ،لختی ها را بپوشونه و یا اگه سرد بشه ،تن را از سرما بپوشونه این لباس، گاهی مرد و گاهی زن هست که بر تن یکدیگرند. دوستی داشتم که از همسرش جدا شده بود و هر وقت صحبت می شد میگفت چیزی نگید، آن زمان که همسرم بود ،ناموسم بود و این زمان که همسرم نیست چرا غیبت کنیم. چقدر راحت  از زندگیهامون به این و اون میگیم و چقدر راحت اجازه میدیم سرمای اطراف،تن شریک زندگیمون را بلرزونه…لباس تن که باشه اگه آدم بدنش به چیزی  بخوره اول لباس آسیب می بینه، بعد تن ، کاشکی از لباس یاد میگرفتیم…

کاشکی از نیم تخت ،تو زندگیهامون الهام می گرفتیم و کاشکی تعمیر گاه ها و کفاشی هایی بود که بشه بریم و زندگیهامون و تعمیر کنیم… دوستی، خوب میگفت :

یکی بود و یکی نبود

عشق بودو نفرت نبود

خالی اگر  سفره ها ،عشق تو دلها جاری بود

شب همه ماه بود ونور،دلها همه سنگ صبور

سفره شام بهانه ای ، واسه شادی و سرور

سادگی کو ،عشق کجاست؟

سفره ی ما ،ای  دوست  بی ریاست

ساده اگر سفره مون ،حالت ما اون زمون

بوسه به دست پدر،شکر خدا بر زبون

سفره دل واکنیم

غصه رو پیدا کنیم

عشق و صفا جای اون  ،توی دلها جا کنیم

سادگی کو ،عشق کجاست …

سفره ی ما ای دوست بی ریاست…

 

جعفر صابری

 

[ جمعه هفدهم مهر ۱۳۹۴ ] [ 20:27 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 قسمتی از کتابی  اروپای تسخیر شده… نوشته جعفر صابری…

ارو پای تسخیر شده

Captured   Europe

jafar saberi

 

 

سئوال پیش رو این است که چرا واژه تسخیر شده را برای این کتاب بکار برده اید؟

به نکته خوبی اشاره فرمو دید : در واقع باید کمی به عقب تر برگردیم حدود سی سال پیش یعنی 1985 که من مقاله ای با عنوان کریستیانیزم جهانی را نوشته بودم و این نظریه را دنبال می کردم، که جهان غرب و مسیحیت به سمت تبلیغ برای مسیحی شدن گام برمی دارد که البته هم اینک نیز این کار می شود ولی  آن زمان بیشتر بود و شرایط هم محیّا تر بود .اما همین سیاست خودباوری جهان غرب و جاری نمودن قوانین به اصطلاح بشر دوستانه باعث شد تا به مرور زمان تعداد زیادی از مهاجرین وارد اروپا شوند و این جماعت عظیم با دارا بودن فرهنگ های غنی، بخصوص مذهبی که داشتند یک نظم نوین را  برای مردم اروپا رقم زدند و اساساً واژه ها و فرهنگ جدید در این قاره پدید آمد ،که گرچه در گذشته ی دور هم وجود داشت اما نه به این شدت که در حال حاضر می باشد . این فرهنگ، از تابلو سازها و اسامی آنها تا نوع پوشش مردم به شدت خود را نشان می دهد و آن حضور بالای مسمانان در این قاره است .

شما می گوئید به اصطلاح بشر دوستانه  چرا این واژه را بکار می برید؟

پرواضح است که علی رغم تلاش بعضی  از سازمانها و مردم ، بحث بشر دوستی  هرگز نمی تواند در جوامع غربی بویژه توسط دولتمردان  اجراء شود! چراکه بیشتر دولت های حاکم در اروپا و جهان غرب به دنبال منافعی برای خود هستند و در این خصوص تولید سلاح و جنگ افزار های کشتار جمعی از کمترین آنها می باشد. پس واژه بشر دوستانه برای این دولت ها که بیشترشان دستانی آغشته به خون انسانهای بی گناه دارند کمی نا عادلانه است.

اما به هر شکل با وضع  قوانینی که امکان حضور مسلمانان و یا مهاجرین را  در ارو پا امکان پذیر می کند نشان می دهند که پذیرای موضوع هستند که باید شرایط زندگی بهتر ی را برای آنها که قربانی هایشان محسوب می شوند، هستند. لازم نیست کشتاری صورت گیرد و مسئولین اروپایی مستقیم در گیر باشند گاهی مواقع حمایت های  دولت ها از دولتهای ستم گر مناطق آسیایی و یا آفریقایی باعث می شود تا حقوق مردم آن کشور ها نادیده گرفته شود و این خود نقض حقوق بشر است .

چرا فکر می کنید مسلمانان به  فر هنگ جوامع غربی آسیب میزنند؟

 من فکر نمی کنم، بلکه مطمئن هستم و سادگی هر انسان غربی و مسیحی را  می رساند که غیر از این فکر کند. این  بر خلاف آمیزه های دینی اسلام است که در شرایطی جز شرایط اسلامی ،زندگی نماید و یا حتی خوراکی جز خوراک حلال  تغذیه نماید.

یعنی شما می گوئید : این نو نگرش که سالهاست با وجود بودن مسلمانان در اروپا و بطور کل غرب  وجود دارد آسیبی به فر هنگ غرب می زند؟

 بله من باز تکرار میکنم این موضوع حتمی است اما شما در حال مقایسه سیصد سال یا پانصد سال پیش اروپا  با امروز هستید. نه، این درست نیست ارو پای امروز ارو پای سی سال اخیر مورد نظر من است ارو پایی که بیش از هر زمان، امروز میز بان مسلمانان  شده است؟

 

شما از انعکاس این گونه مطالب وحشتی ندارید؟

 من یک نظریه پرداز هستم و خود نیز  در یک خانواده مسلمان و کشوری مسلمان بدنیا آمده ام اما این حقیقتی است که شما به آن اشاره درستی کرده اید،من امید وار هستم که دوستان مسلمان  و یا همچنین مسیحی پس از مطالعه دقیق این کتاب و بررسی واقعیت ها تصمیم بگیرند و من نمی توانم نظر کسی را نسبت به خود تغییر دهم تنها به استناد همان آزادی حقوق بشر در غرب من هم نظر خود را می گویم؟

پیشنها شما برای  دولت های اروپایی  در مقابل مسلمانان چیست؟

دیگر خیلی دیر شده و به واقع ارو پا تسخیر شده است اما هنوز هم امید هست و آن این است که به حقوق بشر احترام بگذارند و گر نه  بی شک ارو پا دستخوش یک فاجعه بزرگ بشری خواهد شد!

 یعنی شما جنگ جهانی را پیش بینی می کنید؟

نه بدان معنا که شما در نظر دارید، اما این جنگ مدّتهاست که شروع شده !

چطور؟

 فاجعه 11 سپتامبر و یا مترو لندن و یا هر اتفاقی که  توسط اسلام گراهای مسلمان افراطی بوجود می آید.الام جنگ  است!

احترام به حقوق بشر که شما می گوئید، آیا بیش از این اگر باشد خود به مسلمانان کمک بیشتری نمی کند که تقویت شوند؟

من فکر میکنم دولت های اروپایی مسیر درستی را طی نمی کنند ،آنها اصرار دارند وجود این جمع بزرگ  مسلمانان را در کنار خود بدون انگیزه ها ی مذهبی ببینند و این یعنی شناخت  نا درست آنها ازاسلام .

بیشتر توضیح دهید؟

 همانطور که گفتم در اسلام قوانین  شدیدی هست که نا دیده گرفتند .آن هم توسط هر  کس ،حتی خود مسلمانان ،یعنی اعلام جنگ به همه مسلمانان و این وحدت و یکپارچگی مسلمانان به سادگی در نماز های یومیه شان به تصویر کشیده می شود!

ولی خیلی از مسلمانان  با این قوانین در ارو پا کنار آمده اند؟

البته این طبیعی است اما ادامه نخواهد داشت و به مرور هر روز  صف مخالفین  با قوانین جاری در ارو پا بیشتر خواهد شد و اروپا چاره ای جز پذیرفتن و دادن امتیازات بیشتر نخواهد داشت و این همان چیزی است که ما نامش را تسخیر شدن اروپا گذارده ایم.

ادامه دارد…

ادامه مطلب

[ ] [ 18:35 ] [ آشتي ]

ادامه مطلب

[ سه شنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 18:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جایی برای نشستن…

روز خبرنگار 17/5/1394

 

به قلم :جعفر صابری

 

 

 

 

جایی برای نشستن…

 در اخبار آمد بود، ملا عمر  مرد شماره یک طالبان درگذشت ، بیش از سه ماه بود که درگذشته بود و بالاخره این خبر افشا شد . گر چه مرگ او برای خیلی ها اهمیت داشت، اما برای من  و همکارانی چون من این مرگ آرام بخش بود. زیرا به دستور او نه تنها یکی از همکاران  خبرنگار من، بلکه هشت تن از دیپلمات های کنسولگری ایران در مزار شریف به بد ترین شکل کشته شده بودند. و به همین دلیل 17 مرداد ماه را در ایران  روز خبر نگار نام گذاری کرده بودند.

فصل اول…

محمد عمر در سال ۱۹۵۹ در روستای نوده ولایت قندهار زاده شد.اما طالبان می‌گوید ملا عمر در سال ۱۳۳۹ خورشیدی (۱۹۶۰ میلادی) در جنوب افغانستان و در روستایی به نام چاه همت در ولسوالی خاکریز ولایت قندهار به دنیا آمد و با این حساب آن طور که خود طالبان می‌گوید در سن ۵۵ سالگی درگذشته است. هرچند گزارش‌های دیگر حاکی است که او در زمان مرگ ۵۲ یا ۵۳ سال داشت. در اوایل جهادافغانستان علیه شوروی، ملاعمر به عنوان یک سربازپیاده و عادیِ مجاهدین، دو هفته به پاکستان سفر کرد. گفته می‌شود در جریان یکی از جنگ‌ها یک چشم ملاعمر بر اثر برخورد ترکشزخمی شد و به شدت آسیب دید، وی بدون استفاده از مواد بیهوش کننده و ضد عفونی کننده، به وسیله چاقو این چشمش را درآورد و پلک‌هایش را به هم دوخت. پس از عقب‌نشینی ارتش شوروی از افغانستان، بین سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ ملاعمر امامِ مسجدِ یک روستا در ولسوالیدر غرب قندهار شد. در اکتبر ۱۹۹۴ ملاعمر، امیر یا رهبر طالبان شد. در ۱۹۹۶ اجلاس بزرگی که شورا خوانده می‌شد و متشکل از ۱۵۰۰ طالب دینی بود در قندهار برگزار شد و به ملا عمر لقب «امیرالمؤمنین» اعطا کرد. تا این زمان، طالبان تقریباً ۹۰ درصد خاک افغانستان را اشغالکرده بود. در نهایت در پی حملات ارتش آمریکا و همزمان نیروهای ائتلاف شمال (ناتو) در اکتبر ۲۰۰۱، حکومت ،تحت رهبری ملا عمر پس از مقاومت کوتاهی سقوط کرد.

پس از سقوط رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱میلادی، وی هیچ‌گاه در دید عمومی ظاهر نشد تا سرانجام خبر مرگش منتشر شد.

در تاریخ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴ (۲۹ ژوئیه ۲۰۱۵ میلادی) اداره امنیت ملی افغانستان مرگ ملاعمر، رهبر گروه طالبان را تأئید کرد. در بیانیه رسمی که از دفتر اشرف غنی، رئیس جمهوری افغانستان منتشر شده آمده است که ملا عمر در آوریل ۲۰۱۳ میلادی در بیمارستانی در شهر کراچی درگذشته است. سخنگوی طالبان نیز مرگ وی را تأیید کرد و ملا اختر محمد منصور، فرد شماره دو این گروه، بعنوان رهبر جدید آن انتخاب شد. این تصمیم در جلسه چهارشنبه شب شورای طالبان گرفته شده است. اما بستگان ملا عمر، از جمله پسر و برادر او، رهبری منصور را رد کردند و خواهان انتخابات جدید شدند.

دولت افغانستان برگزاری مراسم یادبود برای ملا عمر را ممنوع ساخت و گفت این عمل، موجب رنجش و تحقیر هزاران قربانی طالبان خواهد شد.

 

فصل دوم…

آخرین پیام و مکالمه شهید محمود صارمی با خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا)  این بود…

 

هفدهم مردادماه سال1377. اينجا محل كنسولگري ايران در مزار شريف است، من محمود صارمي خبرنگار خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران هستم، گروه طالبان چند ساعت پيش وارد مزار شريف شدند.

خبر فوري:مزار شريف به دست طالبان سقوط كرد، عده‌اي از افراد طالبان در محوطه كنسولگري ديده مي‌شوند به من بگوييد كه چه وظيفه‌اي

                                                                       و ناگهان ارتباط تلفني قطع می‏‌شود

محمود صارمی، سال 1348 در شهرستان بروجرد متولد شد. او در کنکور سراسری در رشته جغرافیای انسانی دانشگاه تهران قبول شد. به همین علت تهران را برای زندگی برگزید و پس از گذراندن چندترم از طریق بسیج دانشجویی دانشگاه تهران راهی جبهه‏‌های نبرد حق علیه باطل شد و مدت 17 ماه آنجا ماند و سپس به دانشگاه بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت.
در سال 1370 مشغول به همکاری با خبرگزاری ایرنا شد و در سال 1371 و درحالی‌که به تحصیلات خود در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه شهید بهشتی ادامه می‏‌داد، ازدواج کرد.
صارمی پس از چهار سال به سمت دبیر سرویس فارسی ایرنا برگزیده و در روز 26 دی‌ماه سال 1357 به‌عنوان مسئول دفتر خبرگزاری ایرنا در افغانستان راهی مزار شریف شد و حدود دو سال بعد یعنی در 17 مردادماه سال 1377 درنهایت مظلومیت، به دست گروه طالبان به شهادت رسید.
آمنه صارمي خواهر شهید صارمی در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا -منطقه لرستان- مي‌گويد: محمود چند روز قبل از اینکه برای آخرین بار به افغانستان سفر کند به دلیل گذراندن دوران نقاهت در بروجرد به سر می‏‌برد اما در این چند روز چند بار از تهران از با او تماس گرفتند. هر بار که با تلفن صحبت می‏‌کرد تغییر حالت در چهرهاش نمایان می‏‌شد؛ یک روز علت تماس‌ها را از او جویا شدم اما مثل همیشه لبخند زد و گفت چیزی نیست. فردای آن روز مجدداً از تهران محمود را خواستند و این بار با قطع تلفن به فکر فرو رفت و به همسرش گفت باید به تهران برگردیم. با راهی شدن آن‌ها من و خانواده‏ام حس عجیبی داشتیم .محمود هنگام رفتن از اوضاع افغانستان به‌خوبی مطلع بود و موقع رفتن از همه حلالیت طلبید اما برای آنکه ما ناراحت نشویم به ما می‏‌گفت آنجا جای من امن است و کسی به ما کاری ندارد من زود برمی‏‌گردم.
سرانجام 17 مردادماه، زمانی که درگیری در افغانستان به اوج خود رسیده بود نیروهای طالبان با حمله به کنسولگری، همه دیپلمات‏ها و خبرنگار ایران را تیرباران کردند به‌طوری‌که در پیکر محمود و همراهانشان بیش از 30 گلوله ديده مي‌شد.
دفن کردن آن‌ها در گور دسته‌جمعی موجب شد تا شناسایی آن‌ها بعد از 40 روز به‌سختی صورت گیرد. روز 17 مردادماه از خبرگزاری تماس گرفتند و گفتند برای محمود مشکلی پیش‌آمده و ممکن است اخبار ساعت 21 در این مورد چیزی بگوید اما شما به پدر و مادر بگویید که جای محمود امن است و نگران نباشید.
ناگهان دلم پرآشوب شد و بلافاصله موضوع را با برادرم در میان گذاشتم و آن شب سعی کردیم که با سرگرم کردن پدر و مادرم مانع از روشن کردن تلویزیون و گوش دادن به اخبار شویم اما این امر صورت نگرفت چون پدرم عادت داشت هر شب اخبار افغانستان را گوش کند.
موضوع را به پدرم گفتیم و در همین لحظه خبر درگیری شدید و دیپلماتها و خبرنگار ایرانی را اعلام کردند. شب سختی را پشت سر گذاشتیم، پدر و مادرم آرام و قرار نداشتند.
از 17 مرداد تا 23 شهریور روزها را بافکر اینکه محمود اسیر است و به آغوش خانواده برمی‏‌گردد،سپری کردیم. روزهایی که هیچ‌کس نمی‏‌توانست به بهانه‏‌های پی‌درپی «سینا» تنها فرزند محمود پاسخی مثبت دهد و اشک از چشم پدر و مادر و همسرش خشک نمی‌شد.
سرانجام پس از پیگیری‌های فراوان دولت ایران پیکر 9 شهید و خبرنگار ایرانی را در روز 23 شهریور پس از شناسایی به ایران بازگرداندند و در میان حزن و اندوه مردم در تهران و بروجرد تشییع شدند.
محمود صارمی، مردم مظلوم افغانستان را همچون خانواده خود دوست داشت. او با آن‌ها بر سر یک سفره می‏‌نشست و از درد و مشکلات آن‌ها رنج میبرد.

به‌قدری با مردم آنجا مأنوس شده بود که درد آن‌ها را درد خود می‏‌دانست و در سرمای زمستان، لباس‌های گرم خود را به آن‌ها می‏‌بخشید.
صارمي خبرنگاري جسور و بي‌باك بود كه به حرفه‌ خود عشق مي‌ورزيد و نقش خطير و حساس خود را در آگاهي بخشي به جامعه به‌خوبی درك مي‌كرد و ارتقاي سطح آگاهي جامعه را دغدغه‌ اصلي خود مي‌دانست.
17
مرداد، نمادی از تلاش و سخت‌کوشی کبوترانی است که عاشقانه و بی‏‌پروا در عرصه وسیع اطلاع‏‌رسانی جان خود را بر کف نهاده و با عشقی وصف‏‌ناپذیر به کار و حرفه خود‏، پروازی بي‌پايان و خستگی‏‌ناپذیر را دنبال می‏‌کنند
.

فصل آخر…

 

بله این مهمترین قسمت داستان به وجود آمدن یک روز با نام خبرنگار بود و به همین بهانه چند سالی است که مراسم گوناگونی در جای جای ایران و توسط افراد و یا مراکز مختلف برگزار می شود و از جمله مهمترین این مراسم ،همین امروز در تالار وحدت تهران با حضور وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاونت مطبوعاتی ایشان، آقای دکتر حسین انتظامی از ساعت 9 صبح الی 13 برگزار شد…

روز گذشته دکتر علی کبر بهبهانی مدیر عامل  شرکت تعاونی مطبوعات کشور، به من زنگ زد که فردا حتماً بیا و من با کمی تأخیر خود را رساندم.

جلسه شروع شده بود و وزیر حرف می زد گویا قبل از ایشان معاونش سخنانی را ایراد فرموده بود و مجری شوخ طبع صدا وسیما آقای رفیعی هم مدیریت برنامه را داشت. سالن شلوغ بود و به سختی جایی برای نشستن پیدا کردم ردیف ششم بود از سمت در های شرغی همان  همکف ،دوستان دیگر هم بودند. مشغول فرستادن پیامک تبریک روز خبرنگار، شدم و خبر این روز و حضور وزیر را هم در توییتر و دیگر شبکه های اجتماعی گذاردم…

بعد از سخنرانی جناب وزیر قرار شد حضاری که فرصت نوشتن  نام و انداختن در گوی بلوری را داشتند  روی سِن پشت میکروفن  بروند و حرفشان را در کمتر از چهار دقیقه بگویند…

داستانی بود، اولی نبود، دومی خود را به سختی از میان مرم و لابلای صندلی ها به میکروفن رساند. و خلاصه دوستان گفتند و ما شنیدیم اهم اخبار داستان، بسته شدن انجمن صنفی

 روزنامه نگاران بود و بیمه ،و بیکاری و درآمد کم و… خلاصه تأمین جانی و مالی و…حتی در فیلمهای مستندی که پخش شد هم درد دل خبر نگاران این بود. حرف هایی با رئیس جمهور و یکی هم روی سن آمد و حسابی حال بنده ی خدا رفیعی را گرفت و به او فهماند که جمع حاضر جمع خبرنگاران فر هیخته ای هست که از بد روزگار اینجا به پناه آمده اند.

در این روز فر خنده و میمون  جناب آقای وزیر در پاسخ به سؤالات متعددی که شد  از جمله مهمترین بیاناتش این بود که مطبوعات باید دقت کنند، خط قرمز ها را رعایت کنند. روزنامه 9 دی چند بار این خط قرمز ها را رعایت نکرده، این بار ما لغو امتیازش میکنیم. و یا در جواب خانم خبرنگاری که با شجاعت ،نام چند خبر نگار ممنوع القلم را از همان میان سالن و در بین جمعیت با صدای بلند آورد گفت: اینها را ما  ممنوع القلم  نکردیم  و باید تک تک بررسی شوند  تا معلوم شود که چرا ممنوع القلم شده اند. امّا در وزارت ارشاد  ما چیزی به نام ممنوع القلم نداریم و ناشری که نشرش تعطیل شده نداریم و…

 بله خود من در آن جمع نمونه بارزی از توقیف شدگان انتشاراتی بودم که  حی و حاضر نشسته بودم وبگذریم.

 یاد سخنان شیوای ریاست محترم دولت، جناب آقای دکتر حسن روحانی که در مراسم دیدار با هموطنان کُرد ما فرمودند  ما نه تنها استاندار سُنی داریم بلکه سفیر هم داریم که اهل سنت میباشد،افتادم!

 بگذریم، داستان این بود که دراین روز سراسر شادی و نشاط ،با دعوت مهمانی به غایت شاد و خوشحال، به نام دکتر محمد جواد ظریف ، جمع حاضررا سوپرایز نمودند و البته در ابتدا نیز گفته شد که خط قرمزی است این که ما بگوئیم توافق خوب نبوده و …الا آخر…

 اما جناب آقای ظریف که در طول عمر سیاسی اش  هر گز  باور نمی کرد تا این اندازه محبوب قلوب خاص و عام شود آمد و مجری توانای مراسم چه کرد، از اشعاری که همه شاد کننده و لذت بخش بود.

حتی مرد میانسالی بنر بدست رفت روی سِن و در مقابل جمعیت چیز هایی گفت که من نفهمیدم اما گویا  نوعی تقدیر و تشکر می کرد… اما مؤدبانه انداختنش بیرون و …

آقای دکتر ظریف با ظرافت از جریان مذاکرات گفت: ایشان فر مودند : اگر دشمن می خواست جایی تعطیل شود که نشد.اگر می خواست  غنی سازی قطع شود که نشد و اگر می خواست ما را شکست بدهد دید که نمی شود ،و اینکه ایرانی را نمی توان  تهدید نمود.

اما به نکته جالبی هم اشاره نمود و آن این بود که در روز 17 مرداد 1377 به همراه شهید صارمی،هشت دیپلمات دیگر نیز به شهادت رسیده بودند که این  از زرنگی ما بود که این روز را روز خبرنگار اعلام کردیم وگرنه باید روز دیپلمات می شد…

 پر واضح است ،سالها تلاش در کار سیاست و سیاستمداری از او و همکارانش مردی توانا و صاحب نظر و دانشمند در کارش ساخته که کمتر می توان آن را به چالش کشید.

تنها عرض میکنم آنچه مقام محترم ولایت فرمودند: به  این معنا  بود که آمریکا قابل اعتماد نیست،  واما آنچه در حاشیه این بیانات، من را به عنوان یک خبر نگار آزار می داد نکات ریزی بود که بشدت رنج آور بود . نمی دانم شاید مهمترین دلیلش همین صندلی بود که رویش نشسته بودم این صندلی که از بدو  ساخت و تأسیس تالار وحدت در زمان نظام ستم شاهی تا کنون فنرهایش سرویس نشده بود.  بواقع من یکی را حسابی سرویس نموده بود. و نشستن برایم بسیار دشوار شده بود،سمت راستم خانمی بود و در سمت چپم آقا یی که همین مسئله مزید بر علت بود که نتوانم تکان بخورم و نشستن با زجر را تحمل نمایم.

 اینکه این سالن را برای بر گزاری چنین مراسمی در نظر گرفته اند و مراسمی به عنوان خبر نگار را در تنها سالن اپرای کشور برگزار نمایند بسیار جای تعجب بود و داستان حضور خبر نگاران برای گفت و گو با وزیر پشت میکروفن روی سِن، خودش مکافاتی بود .

 اینکه اساساً جماعت دولتی این روز را جشن بگیرند بد نیست، اما فاجعه است  و نشان از مطالب عمیقی می دهد که یعنی ما جماعت خبر نگار و ارباب جراید هنوز غلام مطبوعات کشور هستیم و داستان تکراری بیمه و کمک مالی و …بشدت ناراحت کننده بود.

 البته سال گذشته دوستان مدیر روزنامه  در سالن برج میلاد مراسمی گرفتند و نام چند عنصر نامطلوب فتنه گر را آوردند که به همین دلیل امسال از حضور آن سخنرانان خبری نبود. گرچه دوستی از مشکلات مطبوعات شهرستان گفت و عزیزی از کار مطبوعات در مغازه کوچکی در شهرستان برایمان سخنانی گفت که همراه با صدا و اِفکت هایی که از خودش در آورد بسیار جذاب شده بود، اما تنها صارمی شهید مطبوعات نبوده و نیست ما دهها شهید  والا مقام در دفاع مقدس را از دست داده بودیم که نام و نشانی از ایشان نبود، دهها صاحب نظر و پیشکسوت خبری در کشور داریم که اثری از آثارشان نبود و هیچ کس از ایشان قدر دانی نکرد.چه بسیار خبرنگارانی که می شد خانواده ایشان را دعوت نمود و در مقابل چشم خانواده از خد ماتشان یاد نمود که این کار هم نشد.

 و با کمال شرمندگی در پایان این مراسم باشکوه و دیدنی به رسم مراسم سالهای اخیر، هنگام خروج،به میهمانان و فرهیختگان فرهنگی کشور، درب خروجی پکیج نهار را در یک بسته بندی بسیار شیک و دیدنی تقدیم نمودند .که البته بعد از حضور ایشان در یک صف طولانی و طویل نسیبشان شد و این پکیج البته نه فرهنگی بلکه تغذ یه ای محتویاتی چون یک پرس جوجه کباب،نوشابه ، قاشق و چنگال یکبار مصرف ، آب لیمو ، ماست و صد البته برای پاک کردن دهان بعد از خوردن نهار چوب خلال دندان و یک دستمال کاغذی بود…
راستش با عنایت به این که مدتها است می خواهم مطلب در خصوص پکیج  های  خوراکی  که در این گونه مراسم داد ه می شود و یا اینکه هدایایی را داخل زنبیل به فرهیختگان کشور روی سِن  طی مراسم باشکوهی اهداء میکنند بنویسم، اما بواقع شرمم شد که از این نحوه تحویل پکیج تصویر بگیرم . ای کاش دوستان عکاس و خبر نگار،هم این کار را نمی کردند. وقتی دیدم عزیزان مطبوعاتی و ارباب جراید که از جای جای میهن اسلامی به شوق شرکت در این مراسم باشکوه با لباسهای رسمی و فاخر  تشریف فرماشده اند  ولی ناچار کنار ماشین حمل غذا داخل همان حیاط تالار عظیم اوپرای کشور چهار زانو نشسته اند و مشغول میل کردن ناهار شدند، ازشغل شریف خبرنگاری در این بلاد فرهنگی، بی نهایت مفتخر شدم و دانستم که  تا بوده و هست این چنین خواهد بود.

سال گذشته من تصویری از کم لطفی همکاران خبرنگار و عکاس گرفتم که بی تفاوت به صحبت های همکارشان مدام از ورود میهمانان تصویر می گرفتند ودر سایت ها گذاردم اما امروز شرم کردم از این همه محبت و پذیرایی تصویری بگیرم و امید وارم هرگز شاهد این گونه تصاویر نباشم.

ای کاش به اندازه ی احترامی که برای قلم و نوشتن با آن بود این اهل قلم ر به رستورانی حتی در بدترین نقطه از شهر، دعوت می کردند تا لااقل بتوانند نشسته نهار بخورند و با ابزار وادوات ساده بشری مانند قاشق و چنگال استیل،مانند آدمهای  امروزی ناهار میل می کردند.

 حالا اگه کسی کار داشت و می رفت میل خودش بود اما این گونه احترام به مقام شامخ خبرنگار نهادن، تنها از بخش دولتی بر می خیزد که بدان و بفهم که این نگاه من به تواست.

و توقع ما که جایی برای نشستن در آرامش به تمام معنا را می خواهیم…

 بگذریم روزمن و تو مبارک…

جعفر صابری

 خبرنگار کوچکی از جامعه بزرگ مطبوعات…

 یاد داشتی بر این نوشته…

(شایان ذکر است  دوست عزیز و ارجمندم آقای یوسفی مدیر انجمن صنفی مدیران  رسانه  جهت روز خبرنگار ما را در مؤسسه نشر آوران روز 19 دعوت کرد که بسیار برنامه شایسته و خوبی را هم در حد توانشان فراهم نموده بودند که جای بسی تشکر دارد. در این مراسم، آقایان مسجد جامعی و دکتر انتظامی هم حضور داشتند من باز شرم از حضور دوستان نمودم و در پایان جلسه با آقای دکتر انتظامی در خصوص نوع بزرگداشت روز خبرنگار در  تالار وحدت صحبت کردم و پیشنهاد نمودم، ای کاش کمیته ای مشترک از مدیران و خبرنگاران از چند ماه قبل برای این مراسم برنامه ریزی

می کردند و همچنین در جای مناسب تری برگزار می شد. ایشان متواضعانه پذیرفت و اعلام داشت خودش هم از این مورد بی نهایت شرمند ه و متأسف است که نشان از شخصیت والا و انسانیش دارد. )


[ دوشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 14:40 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

خواستگاری زنان از مردان

یا :رفتن سرکار…

مادرم همان طور که سر سجاده نماز بود ، با تعجب نگاهم کرد و گفت :خجالت نمی کشی ؟ اسم خودت را مرد میزاری ؟ بیان خواستگاریت؟ مردی گفتن زنی گفتن ! مگه چی داری که بیان خواستگاریت؟

آرام گفتم مادر درست به همین دلیل است که میگم بیان خواستگاریم!

مگه من چی دارم که باید برم خواستگاری دختر مردم و بعد بگم این را نمی خوام یا آن را نمی خواهم. تو مادر من هستی از هشت سالگی که پدر ما فوت کرده مثل یک مرد مارا بزرگ کردی کار کردی آبرو داری کردی مگه مرد ها چه دارند که باید به زن مثل یک برده نگاه کنند که بروند برای خریدش!

مادرم اشک هایش را با گوشه چادر نمازش پاک کرد و گفت :پسرم برخلاف دید شما اتفاقاً همین رفتن به خواستگاری نشان از این است که تو به چه اندازه به شخصیت همسر آیندات احترام می گذاری و تا چه اندازه به جایگاهش بعنوان یک زن واقف هستی! پسرم ای کاش مرد ها همواره به خود بگویند که این همان زنی است که روزی برای خواستگاری اش رفتم،ای کاش مرد ها یادشان باشد که چگونه عاشقانه به دختر آرزوهایش  می اندیشید که اگر بیاید  خانه او چگونه فدائی او می شود و چگونه دست به سینه او خواهد بود و…حالا چی شده که حتی زورش میاد یه لیوان آب بره برای  خودش بیاره، پسرم یادت باشه این همان دختری که قرار بود تا آخر عمر پاش بمانی و خوشبختش کنی!

با زنت شوخی کن، سر به سرش بگذار، از غذا یش بچش، از دستپختش تعریف کن بدان که اگه گاهی هم ظرف ها را  تو بشویی آسمان خدا به زمین نمی آید…

آخر میدانی؟او همان دختر رویا های دیروزت است،که به آشپزخانه ی زندگی امروزت آمده!باور کن  بدون او اجاق خانه ات حسابی کور کور است!

از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش دنیای زنها کاملاً متفاوت ومرموز است. زن اگر سکوت کرد بدان سکوتش نشانه پایان توست…

پسرم نبین  دخترانی که این روزها به محض اینکه تقی به توقی میخوره میرن مهریه شون رو اجرا میذارن تا مردشون بره زندان ،پسرم نبین زنایی را که راحت بچه و همسرشون را رها میکنند میرن سرکار و نمی فهمند که رفتن سر کار! نمی فهمند که اگه یه کم قناعت کنند ولی همسر داری کنند و فرزندانشان را خوب پرورش دهند  کار کردند. نبین زنهایی را که میرن سرکار با تحصیلات عالیه هزار جور بد بختی میکشن تا چندر غاز حقوق بگیرند بعد غذای حاضری میزارن جلوی همسر و بچشون و یا قسمتی از حقوقشون را میدن مربی نگه دارنده بچه و یا مربی کلاس زبان و یا…نبین زنهایی که فکر میکنند …              

با رفتن سر کار و هم کلام شدن با مرد های نامحرم میشن شیر زن و زن امروزی، نبین زنهایی که راحت با مرد های گرگ صفت هم کلام میشن و میگن زن باید خودش زن باشه ولله خیلی از مرد ها اساساٌ ارزش هم کلام شدن را ندارند.مادر، من دست زنی را می بوسم که مادرانه تحصیل کرده شغل درستی را انتخاب کرده که خدمت میکنه به هم نوع خودش و با پاکی و نجابت ،خودش را وقف همسر و فرزندانشان می کنند. مادر آن زنی که ساعتها با عشق در خانه شرایط آرامش و آسایش را برای دیگر اعضا ء خانواده بوجود میاره زن نیست فرشته است .این که یه زن مثل یه مرد کار کنه خیلی خوبه ولی باید همان زن بداند که ارزشش خیلی بیشتر از یک مرده و هرگز هیچ مردی مثل یک زن نمی تواند مادری کند. کدام مرد می تواند نَه ماه نطفه ای را در رحم پرورش بدهد و بعد دو سال پرورش بدهد و سالها مادرانه به او عشق بورزد. کدام مرد می داند درد زایمان چیست؟

عزیزم هیچ زنی مرد نمیشه و هیچ مردی هم زن !یعنی اگر قرار بود این طور بشه که خدا این دو را مثل هم می آفرید .اما زن خوب ،می تواند زن خوب و مرد خوب، می تواند مرد خوب باشد این آن چیزی است که خدا می خواهد بشود.وزیبایی خلقت بشر هم همین است.

مادر، امروز دنیا هم فهمیده که بی احترامی به زن یعنی بی احترامی به انسانیت و آدمیت زن فقط اندام و سکس نیست ،مادر اگه به خانواده بی احترامی کنید به انسانیت بی احترامی کرده اید ،به خدا بی احترامی کرده اید. کفران نعمت کردید چه مرد و چه زن باید برای خانه و خانواده و بخصوص سفره که نان و نمک در آن است احترام بگذارد. درود به شرف آن جوانی که در این نداری و هزاران مشکل میره با توکل به خدا وامید، دست دختری را میگیره و مردانه کار میکنه تا بااین کارش نشان بده که مردهست. نه آن جوانی که هم خودش داره و هم باباش، اما می ترسه پا در راه مردانگی بگذاره ،مادر برای عاشق شدن نباید خیلی تلاش کرد بلکه باید برای عشق ورزیدن، زمان گذاشت .

پسرم امید وارم زن زندگی نصیبت بشه و تو هم مرد زندگی باشی…

دوستم اینها را گفت و از من خواهش کرد که بگم و بنویسم…

ارادتمند

 جعفر صابری

[ پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 19:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

من چلاق نیستم

 

تنها کافیست تصمیم بگیرید که یک ساعت دراز بکشید و با چشم باز به سقف بالای سرتان نگاه کنید، بعد از چند دقیقه می خواهید از جای خود برخیزید اما سعی کنید که همان طور بمانید،چقدر تحمل دارید؟نیم ساعت؟ یک ساعت ؟ یک روز؟ یک هفته؟ یک ماه؟ چقدر می توانید در این حالت بمانید؟ این همان سؤالی است که گاهی بد نیست از خود تان بپرسید؟ و بدانید که کم نیستند افردی که سالهاست در این حالت مانده اند…

ولی همین افراد هزاران اندیشه و توانایی نهفته دارند که بسیاری از افراد به ظاهر سالم جامعه از آن برخوردار نیستند. کم نیستند افرادی که بدلیلی  باید تا آخر عمرشان روی ویلچر بنشینند ولی  دهها توانایی در وجودشان می باشد که کمترین آن، ترجمه و یا نوشتن مقاله و یا حتی کشیدن نقاشی و یا ساختن و مونتاژ کردن است.

حتی افراد کم توان ذهنی و بدنی نیز توانایی هایی دارند که خیلی از افراد سالم از آن برخوردارنیستند و تنها با شناخت این توانایی ها می توان به آنها کمک نمود .کم نیستند افراد کم توان ذهنی که به کارهایی چون حصیر بافی و حتی خیاطی می پردازند!

کم نیستند افراد روشن دلی(نابینا) که در زمینه های دیگر زندگی توانا هستند.

این زمانی است که بسیاری از افراد سالم تن به هیچ کاری نمی دهند!

متأسفانه بسیاری از توانایی های افراد در جوامعی نظیر جامعه ما قبل از تولد، در نطفه نابود می شوند و با پرسشها و چالشهایی که برایشان به وجود می آید هرگز به نقطه شکوفایی نمی رسند. بسیاری از اختراعات و اکتشافات هرگز به مرحله تولید  نمی رسد و شاید در چنین شرایطی  که بخشی از افراد سالم جامعه با داشتن تحصیلات عالیه  و جسمی سالم بیکارهستند،صحبت از توانایی افراد معلول کردن بسیار کودکانه باشد و همان بهتر که روزی را بعنوان روز معلول در تقویم ها نامگذاری بنمائیم و به همین اکتفا کنیم.

آیا به تلاش و مدال آوری های همین افراد معلول در طول سالهای اخیر توجه لازم شده ، آیا به بحث درمان و هزینه ی در مانی ایشان توجه شده که اگر با یک برنامه پیشگیری و اشتغال درست برایشان بسترهای مناسبی را فراهم آوریم تا چه اندازه از همین هزینه های جانبی کاسته می شود؟

 آیا به این فکر کرده ایم که اگر از بخش خصوصی دعوت بشود  و از سنگ اندازی های گونا گون کاسته شود  تا  در این بخش سرمایه گذاری کنند چقدر از هزینه های دولتی کاسته می شود ؟

چرا باید تنها به ایجاد مراکز خیریه بیندیشیم. آیا امکان این نیست که بخشی از نیاز های جامعه را به این افراد بسپارند تا لااقل ایشان از زنده بودنشان بیشتر لذت ببرند.  

 

ی توانای صدا و سیما بوده و نه تنها از صدای بسیار زیبائی برخورداراست بلکه دارای تحصیلات عالیه نیز می باشد با من تماس گرفت و از شرایط سخت زندگی در منزل و نبود آسایش و آرامش برای حتی نوشتن مطالبش گله میکرد او در اواخر خد متش دچار بیماری شد که ناچار باید روی ویلچر بنشیند.چه تعداد از افراد را می شناسید که در همین نزدیکی شما هستند و می توان از توانایی های بالفعل ایشان بهره مند شد حتی در بخش آموزش آیا این سرمایه ملی تلف شده نمی باشد.

 تعریف درست سرمایه ملی را ما باید در چه بیابیم. فقط نفت و منابع زیر زمینی یا همین گونه سرمایه ها که برای داشتنش هزینه شده و امروز به دلیل نقص عضوی که پیدا کرده ،باید نابود شود و به چشم یک تکه گوشت به آن نگاه کرد؟

بد نیست بدانیم در دین و شریعت ما اگر حتی در خواندن نماز مان دچار مشکل شویم آن را  با بجا آوردن دو رکعت سجده نشسته  نماز مورد قبول است و نیازی نیست نماز را از ابتدا و کامل بخوانیم و حتی اساساً جایز نیست!آنگاه چطور انسان کاملی را بطور کل نا دیده می گیریم و او را نمی بینیم؟

البته کم نیستند مراکزی که سالهاست نه بعنوان مرکز خیریه بلکه با سربلندی  به آموزش و خد مت رسانی به این گونه افراد در جامعه می پردازند از جمله مرکز رعد  و یا تعاونی عقب ماندگان ذهنی و بدنی هفت تیر و …الی ماشاءا… اما عزیزان مسئول، بیائیم دستی به سوی این مراکز دراز کرده و افرادی که علی رغم تمام مشکلات فیزیکی و اندامی سعی دارند تا با بالندگی به جامعه خود خد مت نمایند، را ارج بنهیم و با چشم یک چلاق یا یک تکه گوشت او را نبینیم.

 به امید این خد مت رسانی از طرف مسئولین و مردم فهیم کشور عزیزمان ایران…

جعفر صابری

 

 

 

جعفر صابری

 

هیلاری کلینتون

تصاویر : آلبوم زندگی هیلاری کلینتون

نوبت زمامداری یک زن است!

جعفر صابری:

بله این مهمترین بیانی است که هیلاری کلینتون ابراز داشت. او نیز چون اوباما و حتی پیشتر از او، جیمی کارتر، یک دُمکرات است و سیاست چماق و هویج را دنبال میکند. او نیز برنامه های خود و حزب و از همه مهمتر سیاست گذاران اصلی پس پرده ( لاوی صهیونیستی)آمریکا را بیان می کند و از این رو بلاشک زمامدار آتی آمریکا این بانوی سیاست مدار است که اولین زن رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا خواهد بود.یعنی پنجاه و یکمین رئیس جمهور آمریکا ،

ادامه مطلب

هیلاری کلینتون

نوبت زمامداری یک زن است!

 

آغاز سخن را باید این گونه شروع کرد که،و از شما در خواست میکنم با دقت ابتدا با شخصیت اوباما  بیشتر آشنا شوید و زان پس به خانم کلینتون و افکار و برنامه هایش …

اولین بار  که چهره باراک حسین  اوبامای دوم  را صدای آمریکا نشان داد. او در ردیفی ازسنا تورها قرارگرفته بود که روی پله کان سنای آمریکا در انتهای صف ایستاده بودند و او را بعنوان جوانترین سناتور و رنگین پوست معرفی کردند.همانجا برای لحضه ای دوربین روی او ایستاد و  این یعنی شخصیتی که می بینید آمد تا کار های بزرگی را انجام دهد…

اما  اوباما پنجمین آفریقایی آمریکایی است که به سناراه پیدا کرده و همچنین سومین آفریقایی آمریکایی است که با رأی بالا به عنوان سناتور برگزیده شده‌ بود . وی تنها سناتوری  بود  که عضو کمیتهٔ حزبی سیاهان کنگره‌ گردید . «سی کیو» که هفته نامه‌ای فرا حزبی است، او را براساس تمام آرا و مصوبات سنا بین سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷ وفادارترین دموکرات معرفی کرده‌. وی همچنین براساس نظرسنجی انجام گرفته از سوی مجلهٔ نشنال ژورنالبه عنوان لیبرال‌ترین سناتور در سال ۲۰۰۷ انتخاب شد.

باراک حسین اوبامای دوم (به انگلیسی: Barack Hussein Obama II) (زادهٔ ۴ اوت ۱۹۶۱ در هونولولو، ایالت هاوایی)، عضو حزب دمکرات ایالات متحدهٔ آمریکا، سناتور جوان ایالت ایلینوی،

او از سال ۲۰۰۷، با برپایی کمپین انتخاباتی برای ریاست‌جمهوری، خود را به‌عنوان نامزد حزب دمکرات و به‌عنوان یک چهرهٔ سیاسی ملی در آمریکا شناساند. اوباما از زمان کاندیداتوری برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۸ آمریکا، پایان دادن به جنگ عراق را مطرح کرد و در سوم ژوئن سال ۲۰۰۸، به‌عنوان نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست‌جمهوری انتخاب شد.

باراک حسین اوباما در ۴ اوت ۱۹۶۱ در هونولولو، مرکز ایالت هاوایی متولد شداو فرزند یک مهاجر کنیاییسیاه‌پوست و یک زن سفیدپوست از اهالی ویچیتادر ایالت کانزاساست..

پدربزرگ (پدر پدرِ) باراک اوباما در جریان مبارزات استقلال‌طلبانهٔ کنیااز بریتانیا، جزو چندین‌هزار کنیایی بود که روانهٔ بازداشتگاههایحکومت دست‌نشاندهٔ بریتانیا شد..

اگرچه پدر و پدرخواندهٔ او هردو مسلمانبودند، اما او یک مسیحیبار آمده و در ۴سالگی که در اندونزیزندگی می‌کرد، به جای شرکت در مدرسه «مکتب مذهبی مسلمانان» به مدارس کاتولیکو یا سکولاررفته‌است.[۷]اوباما و همسرش میشل، هم‌اکنون عضو کلیسای متحدمی‌باشند.

پدرو مادراوباما در دانشگاه هاوایی در مانوابا یکدیگر آشنا شده بودند. آن دانهام، مادر اوباما با وجود مشکلات عدیده موفق شده بود در رشتهٔ مردم‌شناسیاز همان دانشگاه مدرک دکترادریافت کند.

اوباما نخست در ۱۹۸۳ لیسانس علوم سیاسیبا گرایش روابط بین‌الملل[۹]از دانشگاه کلمبیادریافت کرد. در سال ۱۹۸۸ پس از چند سال کار در شیکاگوبا گرفتن کمک هزینه تحصیلی وارد دانشکده حقوق دانشگاه هارواردشد. در هاروارد سرعت پیشرفت اوباما چنان شتاب یافت که در سال دوم تحصیل خود در هاروارد به ریاست ژورنال مشهور نشریه قانون هارواردانتخاب گردید.[۱۰]او اولین رئیس سیاهپوست این نشریه حقوقی بود. وی در دوران ریاست خود به این سازمان که توسط نیروهای متخاصم دانشجویی اصولگرا و لیبرال منفصل گشته بود، تعادل بخشید.[۱۱]اوباما بزودی دکترای حقوق[۱۲]خود را از دانشگاه هارواردبا کسب درجه «افتخار» (به لاتین: magna cum laude) دریافت نمود. پس از فارغ‌التحصیل شدن به شیکاگو بازگشت و کارش به عنوان وکیل حقوق مدنی را آغاز کرد. باراک اوباما از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۴ به تدریس دروس حقوق اساسی (به انگلیسی: constitutional law) در دانشگاه شیکاگواشتغال داشت.

اوباما در ۴ ژانویه ۲۰۰۵ وارد سنا شد. با وجود تازه‌وارد بودن در واشنگتناو گروهی از مشاوران خبره را که معمولاً سناتورهای تازه‌کار به آن توجهی نمی‌کنند به کار گرفت. او «پیت روز»، کهنه سرباز قدیمی در امور سیاست ملی را به عنوان رئیس ستاد خود انتخاب کرد. وی با کنار زدن هیلاری کلینتون تنها رقیب جدی خود در کنگره ملی حزب دموکرات به عنوان نامزد این حزب معرفی شد.

او همچنین «کارن کورن بلو» اقتصاددان را به عنوان معاون سیاسی خود منصوب کرد. وی همچنین مسئولان اجرایی پیشین کلینتون، «آنتون لیک» و «سوزان رایس» را به عنوان مشاوران سیاست خارجی خودش برگزید.

وي يکي از حاميان قانون منع اشاعه هسته اي در مارس 2007  بود که تحريم عليه ايران را تشديد و صادرات غذا از آمريکا به ايران را محدود  کرد و سپاه پاسداران را در ليست سازمان هاي تروريستي قرار داد.

سناتور جوان  باراک اوباما”، از ايالت الينويز بر اين باور  بود  که بکارگيري ديپلماسي مستقيم و اعمال تحريم هاي اقتصادي با همکاري بين المللي راه حل مسأله هسته اي ايران است.

باراک اوباما در31 اکتبر 2007  طی  گفتگو با روزنامه نيويورک تايمز با بيان اينکه در صورت انتخاب به عنوان رييس جمهور با مقامات ايران و سوريه مستقيماً مذاکره مي کند، گفت: سطحي از ديپلماسي شخصي فعالي را به کار مي گيرم که در آن همه مسائل بر روي ميز قرار دارد در اين صورت اگر ايران و سوريه شاهد برخي امتيازات باشند، به تغيير رفتارشان اقدام مي کنند اما اکنون تنها امتيازي که رييس جمهور ما در صورت عمل اين دو کشور به خواست هايش به آنها پيشنهاد مي کند، اين است که آنها را نابود نمي کند.

وي تصريح کرد: تلاش ديپلماتيک جدي و هماهنگ ما، نظر جهان را درباره رويکردمان در قبال ايران تغيير مي دهد و اگر ايراني ها از مسأله هسته اي خود کناره گيري نکنند يا به فعاليت هاي خصمانه خود حتي در داخل عراق ادامه دهند، توانايي ما تقويت مي شود.
اوباما 26 سپتامبر 2007 در مبارزات انتخاباتي خود گفت: که اگر جامعه بين المللي را براي اعمال فشار اقتصادي عليه ايران گردهم آوريم، ديگر نبايد درباره حمله به ايران سخن بگوييم.

وي 33 جولاي 2007 در مبارزات انتخاباتي خود با بيان اينکه “مايلم در سال اول رياست جمهوري خود با مقامات ايران، سوريه، کوبا، ونزوئلا و کره شمالي ديدار کنم”، گفت: به عقيده من اين تفکر که مذاکره نکردن با کشورها، تنبيهي براي آنهاست؛ تفکري که اصل ديپلماتيک دولت کنوني است، مضحک است.

باراک اوباما با بيان اينکه “گزينه نظامي بايد بر روي ميز قرار داشته باشد”، 13 اکتبر 2007 در گفتگو با راديو NPR گفت: بارها تکرار کرده ام که گزينه نظامي بايد بر روي ميز باقي بماند اما سوال اين است که آيا از اين گزينه استفاده مي کنيم يا خير، همچنين آيا هويج و چماق را همزمان ارائه مي کنيم يا خير؟!

وي افزود: آنچه ما به هيچ وجه درباره آن گفتگو نکرده ايم امتيازاتي است که ايراني ها در صورت اقدامات مسوولانه شان در منطقه از آن برخوردار مي شوند.

اوباما تاکيد کرد: به عنوان رييس جمهور اگر ضروري باشد براي حفاظت از منافع و شهروندان آمريکايي در سراسر جهان، از اقدام نظامي استفاده مي کنم اما به اعتقاد من گزينه نظامي تنها گزينه نيست.

وي يکي از حاميان قانون منع اشاعه هسته اي در مارس 2007 که تحريم عليه ايران را تشديد و صادرات غذا از آمريکا به ايران را محدود و سپاه پاسداران را در ليست سازمان هاي تروريستي قرار مي دهد بود.

اوباما همچنين حامي قانون مجازکننده تحريم در مي 2007 که دولت هاي محلي و ايالتي را از سرمايه گذاري در شرکت هايي که داراي سرمايه 20 ميليون دلار يا بيشتر در بخش انرژي ايران هستند، منع مي کند بود.

وي سپتامبر 2007 به قطعنامه سنا که از دولت مي خواست سپاه پاسداران  ایران را در فهرست سازمان هاي تروريستي قرار دهد، رأي منفي داد.

اوباما نوامبر 2007 به سنا لايحه اي ارائه کرد که طبق آن رييس جمهور اجازه استفاده از نيروي نظامي عليه ايران را ندارد.

 بله این شخصیتی بود که  باید می شناختیم و مهمترین نکته های زندگی و برنامه هایش بود که همزمان با شروع فعالیت های تبلیغاتی خود مطرح نمود و برنامه های حزب وکشورش را مطرح نمود و همزمان تمام آنچه باید انجام میداد به انجام رسانید.

 

بارک حسین اوباما باید رئیس جمهور می شد و شد .او از همان ابتدا نشان داد که لیاقت دریافت جایزه صلح نوبل را دارد و پیشا پیش این جایزه  را در سال 2009  نیز دریاف نمود . هیلاری کلینتون  نیز باید چون  هم حزبی خود برنامه های از پیش تعریف شده را به اجراء در آورد.

خانم هیلاری رادام کلینتون (به انگلیسی: Hillary Rodham Clinton) (زاده ۲۶ اکتبر ۱۹۴۷ در ایالت ایلینوی) (نام تولد: هیلاری دایان رادام) سیاستمدار آمریکایی و سناتور سابق ایالات متحده از نیویورک از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۹ است. او همسر بیل کلینتون، چهل و دومین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و بانوی اول ایالات متحده از سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱ است. او در دولت باراک اوباما رئیس جمهور کنونی از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۳ به عنوان ۶۷ فهرست وزیران امور خارجه ایالات متحده آمریکا وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا فعالیت کرد. او از نامزدهای کسب کاندیداتوری حزب دمکرات برای ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا در در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ است.

هیلاری رادام که اهل منطقه ابرشهری شیکاگو است، در سال ۱۹۶۹ از کالج ولزلی که در آنجا نخستین دانشجوی سخنران مراسم دانش‌آموختگی شد، فارغ‌التحصیل شد. او در سال ۱۹۷۳، جی.دی. خود را از مدرسه حقوق ییل دریافت کرد. پس از گذراندن مدت کوتاهی به عنوان مشاور حقوقی در کنگره ایالات متحده آمریکا به آرکانزاس نقل مکان کرد، و در ۱۹۷۵ با بیل کلینتون ازدواج کرد. او در ۱۹۷۷ مدافعین کودکان و خانواده‌های آرکنسا را بنیان گذاشت، در ۱۹۷۸ نخستین رئیس زن ابرشرکت خدمات قانونی شد، و در ۱۹۷۹ نخستین شریک زن شرکت حقوقی روز شد. او به عنوان بانوی اول آرکنسا از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۱، و از ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۲، رهبری کارگروهی را بر عهده داشت که سامانهٔ مدارس دولتی آرکنسا را اصلاح کرد، و در هیئت مدیره ابرشرکت‌هایی چون وال‌مارت عضو بود.

ابتکار اصلی او به عنوان بانوی اول ایالات متحده، برنامهٔ مراقبت بهداشتی کلینتون ۱۹۹۳ بود که از رای‌گیری در سنا بازماند. در سال‌های ۱۹۹۷ و ۱۹۹۹ او نقشی رهبری کننده در دفاع از ایجاد برنامهٔ ایالتی بیمهٔ سلامت کودکان، لایحهٔ فرزندخواندگی و خانواده‌های ایمن، و لایحهٔ استقلال نگهداری از کودکان بی سرپرست ایفا کرد. او به عنوان نخستین بانوی اولی که برای ارائهٔ توضیحات احضار شده، در سال ۱۹۶۶ در برابر هیئت منصفهٔ فدرال در خصوص مجادله وایتواتر شهادت داد، گرچه حین ریاست جمهوری همسرش در این خصوص یا دیگر تحقیقات هرگز اتهامی متوجه او نشد. ازدواج او با رئیس جمهور در پی رسوایی جنسی بیل کلینتون سال ۱۹۹۸ سوژهٔ توجه گستردهٔ عمومی شد، و نقش کلی او به عنوان بانوی اول پاسخی قطبیده از جامعه آمریکا دریافت کرد.

کلینتون پس از نقل مکان به نیویورک، در سال ۲۰۰۰ به عنوان نخستین سناتور زن از نیویورک، و نخستین بانوی اولی که برای منصب انتخابی رقابت کرده به سنای ایالات متحده برگزیده شد. در پی حملات ۱۱ سپتامبر، او به جنگ افغانستان و قطعنامه عراق رای داد و از آن حمایت کرد، ولی متعاقباً با نحوهٔ اجرای جنگ عراق از سوی دولت جرج بوش و نیز بیشتر سیاست‌های داخلی دولت بوش مخالفت کرد. کلینتون در سال ۲۰۰۶ بار دیگر به سنا برگزیده شد. او در رقابت برای کسب نامزدی حزب دمکرات در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۸، از هر نامزد زن دیگری در طول تاریخ انتخابات مقدماتی و نماینده‌های انتخابگر بیشتری برنده شد ولی در نهایت نامزدی را به اوباما باخت.

کلینتون به عنوان وزیر امور خارجه در دولت اوباما از ژانویه ۲۰۰۹ تا فوریه ۲۰۱۳، جلودار پاسخ آمریکا به بهار عربی و مدافع مداخله نظامی در لیبی بود. او مسئولیت کاستی‌های امنیتی مرتبط با حمله ۲۰۱۲ بنغازی، که منجر به مرگ کارکنان کنسولگری آمریکا شد را پذیرفت، ولی از اقدامات شخصیش در آن خصوص دفاع کرد. کلینتون «قدرت هوشمند» با ترکیب قدرت نظامی و دیپلماسی و توانایی‌های آمریکا در اقتصاد، فناوری و دیگر زمینه‌ها را به عنوان استراتژی اعمال رهبری و ارزشهای آمریکایی قلمداد می‌کرد. او از رسانه‌های اجتماعی برای مخابرهٔ پیام آمریکا به خارج استفاده کرد. او در پی ترک این منصب در پایان دوره اول ریاست جمهوری اوباما پنجمین کتاب خود را نوشت و پیش از اعلان دومین رقابت خود برای کسب نامزدی حزب دمکرات در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، در آوریل ۲۰۱۵، برای رخدادهای متعددی سخنرانی کرد.

او از سوی مجلهٔ فوربس به عنوان پنجمین زن قدرتمند جهان در سال ۲۰۱۲ انتخاب شد. وی از اعضای میانه‌روی حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا است.

 اما او نیز چون همتای قبلی خود مانیفیست و برنامه هایش را این گونه بیان میکند که:

 

در اولین روز اجرای «برجام»؛سرشناس‌ترین چهره دموکرات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا مدعی شد که «برجام» به معنای پایان دغدغه‌های غرب نیست و آمریکا باید ایران را به دلیل آزمایش موشک‌های بالستیک تحت فشار قرار دهد.

چند ساعت پس از اعلام لغو تحریم های آمریکایی به عنوان بخشی از توافق هسته ای ایران، «هیلاری کلینتون» نامزد پیشتاز حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، اعمال تحریم های جدید علیه ایران را به بهانه مخالفت با برنامه موشک های بالستیک این کشور خواستار شد.

کلینتون که پیشتر «باراک اوباما» رئیس جمهوری آمریکا را به دلیل تلاش برای حصول توافق هسته ای و آزادی چهار جاسوس ایرانی – آمریکایی محبوس در ایران مورد ستایش قرار داده بود، هشدار داد که این دستاوردها به معنای پایان همه دغدغه های مرتبط با ایران نخواهد بود.

وی مدعی شد: ایران همچنان به دلیل پیگیری برنامه موشک های بالستیک ناقض قطعنامه های شورای امنیت است و حل این مشکل نیازمند عزم راسخ و طراحی تحریم های جدید علیه ایران است.

کلینتون در ادامه ادعاهای خود زندانی شدن جاسوس های دو تابعیتی را ناعادلانه خوانده و ایران را تهدیدی مداوم برای ثبات و صلح خاورمیانه توصیف کرد.

وی که از حادثه بازداشت موقت ۱۰ تفنگدار آمریکایی به دلیل ورود غیرقانونی به آب های ایران و انتشار تصاویر آنها دلخور بود مدعی شد: آمریکا نباید از ایران به دلیل آزاد سازی جاسوس های آمریکایی تشکر کند!

با این حال وی از آنچه که دستاوردهای آمریکا می خواند به عنوان گام های مثبت در جهت تضمین امنیت آمریکا، متحدین این کشور و تمامی جهان نام برد.

کلینتون از این بابت به اوباما تبریک گفت و با کمال خودبینی نقش خود را در آغاز این فرایند ستود.

جالب آنکه این سیاستمدار آمریکایی در حالی خشم خود را متوجه برنامه موشک های بالستیک ایران کرد که گویی از قرار هیچ مشکلی با ارسال سلاح به همسایگان خاورمیانه ای ایران ندارد که به جرایم حقوق بشری اثبات شده متهم هستند.

ناگفته نماند در طول تبلیغات انتخاباتی کلینتون، رسانه ها همواره گزارش هایی را مبنی بر حمایت گسترده بازیگران منطقه ای از وی منتشر کرده اند. قطر و عربستان سعودی میلیاردها دلار به بنیاد کلینتون کمک مالی کرده اند و البته هیلاری کلینتون هم در زمان عهده داری سمت وزارت امور خارجه خوش خدمتی خود را به آنها با تسهیل عقد قراردادهای تسلیحاتی اثبات کرده است.  

 

هیلاری کلینتون در سخنرانی انتخاباتی خود با یادآوری یک برنامه رادیویی آمریکا از دروغ های نامزدهای جمهوریخواه به شدت انتقاد کرد ...
کلینتون گفت: «زمانی در یک برنامه رادیویی در ایالت آرکانزاس گوینده برنامه می‌گفت که یک سگ را آموزش داده که اگر دروغی از نامزدهای انتخابات بشنود سریع واق واق می‌کند. سگ هم در رادیو واق واق کرد و مردم هم روزهای بعد واق واق می‌کردند.

او ادامه داد : «من می‌خواهم نشان دهم چطور ما می‌توانیم این کار را در قبال دروغ های جمهوریخواهان انجام دهیم. باید آن سگ را به دنبالشان بیاندازیم تا هر وقت که دروغی گفتند بگوید واق واق واق

 

 

 

 

هیلاری کلینتون در سخنرانی تبلیغاتی خود در ایالت بوستون با تشریح برنامه های خود برای بهبود وضع اقتصادی در آمریکا گفت: من تنها کاندیدای ریاست جمهوری در انتخابات اخیرهستم که قصد ندارد مالیات ها را افزایش دهد.

 

کلینتون در بخش دیگری از سخنرانی خود افزود: تمام روسای جمهور دموکرات در آمریکا اقتصاد بحران زده را از روسای جمهوری خواه تحویل گرفته اند. به همین علت نباید اجازه بدهیم که در این انتخابات بار دیگر یک جمهوری خواه وارد کاخ سفید شود.

 

هیلاری کلینتون که  وزیر خارجه سابق امریکا بود

معلوماتی در مورد برنامه های Russia Today

دریافت می کرد…

 

وی  در زمان ماموریت خویش به عنوان وزیر خارجه معلوماتی در

مورد پروگرام تلویزیونی RT به خصوص در مورد سوریه دریافت

می کرده. مکاتبات اینترنتی کلینتون که به اساس حکم محکمه

امریکایی در سایت وزارت خارجه این کشور به نشر رسیده حکایت

 ار این موضوع می کند.

به تاریخ 13 فبروری 2012 مشاورین هیلاری کلینتون لینکی را از نشر کانال آر تی در مورد بحران سوریه به طور مثال به وی فرستاده اند. در این پروگرام یک کارشناس سیاسی گفته که امریکا و القاعده به دنبال چنین اهدافی در سوریه می باشد. در نامه ای که به همراه این برنامه ارسال شده بود، گفته شده، این موضوع یک نمودنه از مواردی است که رسانه های نیمه رسمی که در خارج فعالیت دارند، چه می گویند.

به علاوه، 18 اپریل 2012 جیکوب سالیون دستیار کلینتون پیامی را در مورد پروگرام جولیا آسانژ “جهان فردا” در تلویزیون RT ، که در خارج کشور به نشر رسیده، فرستاده است. مهمان برنامه حسن نصرالله رهبر جنبش حزب الله بوده است. برنامه آسانژ در آر تی موضوع اصلی بحث رسانه های معتبر جهان شد.

در سال 2011 وزیر خارجه ایالات متحده از کانگرس خواست بودجه خدمات بین المللی را افزایش دهد، به این دلیل که واشنگتن در جنگ معلوماتی جهانی در کانالهایی مثل آر تی، بازنده است، وی گفته که ما در وضعیت مبارزه معلومات نظامی هستیم که بازنده می باشیم.

کلینتون اظهار داشته که روسیه شبکه تلویزیونی انگلیسی زبان را به نشر سپرده، من آن را از چندین کشور تماشا کرده ام و این به طور کلی آموزنده است.

همسر هیلاری کلینتون در زمان  وزارت  وی در وزارت خارجه آمریکا از خداحافظی وی از این پست پس از پایان دور اول ریاست جمهوری “باراک اوباما” خبر داد بود.

به نقل از دیلی تلگراف ،”بیل کلینتون” که در یک برنامه تلویزیونی سخن می گفت در خصوص برنامه های آتی همسرش گفت: هیلاری خسته است و در پایان دور اول ریاست جمهوری اوباما، که دوران وزارت وی نیز به پایان می رسد از این پست خداحافظی می کند.

رئیس جمهور پیشین آمریکا در خصوص اینکه آیا “هیلاری کلینتون” در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۱۶ میلادی به عنوان نامزد حزب دموکرات، وارد رقابت ها می شود یا خیر گفت: هیچ برنامه ای برای حضور او به عنوان نامزد در انتخابات ۲۰۱۶ وجود ندارد اما اگر او نظرخود را تغییر داده و بخواهد در این رقابت ها شرکت کند، من خوشحال می شوم.

به نوشته دیلی تلگراف،این فقط بیل کلینتون نیست که از تمایل خود برای نامزد شدن هیلاری درانتخابات ۲۰۱۶ سخن می گوید بلکه “نانسی پلوسی” رهبر دموکرات ها در مجلس نمایندگان نیز اعلام کرده که علاقه مند است که هیلاری کلینتون نامزد حزب دموکرات در انتخابات سال ۲۰۱۶ میلادی باشد.

کریستین گیلبراند” سناتوری که به جای هیلاری کلینتون وارد سنای آمریکا شد نیز اعلام کرده که از هیلاری خواهد خواست تا در سال ۲۰۱۶ به عنوان نامزد دموکرات ها وارد میدان شود.

ایوان دیوید پلاف” مغز متفکر کمیته انتخاباتی اوباما و کسی که در سال ۲۰۰۸ کمک زیادی به پیروزی اوباما بر کلینتون کرد نیز درباره نامزدی هیلاری در انتخابات ۲۰۱۶ می گوید : مطمئنا این زن یک نامزد بسیار قوی خواهد بود.

درهمین رابطه وب سایتی به نام متن هایی ازهیلاری” که شامل عکس های  زمان وزارت او در وزارت امور خارجه آمریکا و برخی سخنرانی های اوست دراینترنت آغاز به کار کرده و کاربران می توانند نظرات خود را در مورد وی و نامزد شدن او در انتخابات ۲۰۱۶ اعلام کنند.

هیلاری کلینتون در زمان عهده دار بودن سمت وزیر امور خارجه

آمریکا از سال 2009 تا سال 2013 میلادی، مرتبا اطلاعاتی در باره

برنامه های شبکه تلویزیونی “روسیه امروز” از جمله مطالب

مربوط به سوریه دریافت می کرد.

مکاتبه الکترونیکی هیلاری کلینتون که بنا به حکم دادگاه آمریکایی در سایت وزارت امور خارجه این کشور منتشر شد، حاکی از این می باشد.

برای مثال مشاوران وزارت امور خارجه آمریکا در تاریخ 13 فوریه سال 2012 بخشی از یک برنامه “روسیه امروز” در باره سوریه را برای آشنایی به کلینتون ارسال کردند. در این برنامه مفسر سیاسی به نام “عادل سماره” گفته بود که آمریکا و القاعده به دنبال اهداف مشابهی در سوریه هستند. در نامه ای که به همراه این برنامه ارسال شده بود، گفته می شد: “این نمونه ای از آنچه رسانه های نیمه رسمی فعال در خارج از کشور چه می گویند”.

بعلاوه جیک سالیوان، مشاور کلینتون در تاریخ 18 آوریل سال 2012 گزارشی در باره اولین برنامه جولین آسانژ با عنوان “جهان فردا” نوشت. این برنامه که مهمان آن حسن نصرالله رهبر حزب الله بود، از طریق “روسیه امروز” پخش شد و با بازتاب گسترده ای در سراسر جهان مواجه گردید.

پیش از این هیلاری کلینتون در سال 2011 با اشاره به این که واشنگتن در جنگ اطلاعاتی از رقابت با رسانه هایی همچون “روسیه امروز” باز می ماند، از کنگره آمریکا خواسته بود که بودجه سخن پراکنی خارجی را افزایش دهد.

 

 

کلینتون گفت: ایران هنوز با برنامه موشکی خود قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل را نقض می‌کند که باید با تحریمهای جدید پاسخ داده شود.

هیلاری کلینتون وزیر خارجه سابق و نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در بیانیه‌ای بعد از شروع اجرای توافق و آزادی زندانیان آمریکایی در ایران گفت: من از آزادی زندانیان و بازگشت آنها به خانه به سلامت بسیار خرسندم. خانواده آنها و کشور من منتظر آمدن چنین روزی بودند و برای ان دعا کردند

. وی افزود: من همچنین از اجرای کامل توافق هسته‌ای استقبال می‌کنم، یک دستاورد بزرگ دیپلماسی که با فشار حاصل شد.اجرای توافق یک گام مهم برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای است. ایران سانتریفیوژهای خود را برچیده، رآکتور را غیرفعال کرده و همه اورانیوم غنی شده را به خارج منتقل کرده است.

کلینتون در این بیانیه ادامه داد؛ اینها گامهای مهمی هستند که آمریکا و متحدانمان را امن‌تر می‌کند. من به اوباما و تیمش تبریک می‌گویم و خوشحالم که نقشی در شروع این روند داشتم.

وی ادامه داد؛ اما ما نباید از ایران به خاطر زندانیان و انجام تعهداتش تشکر کنیم. این زندانیان به صورت ناعادلانه توسط رژیمی بازداشت شده بودند که صلح و ثبات خاورمیانه را تهدید می‌کند. رابرت لوینسون یک آمریکایی دیگر است که هنوز نزد خانواده اش نیست. رفتار با ملوانان ما در هفته گذشته از جمله انتشار ویدئو از آنها تهاجمی بود. ایران هنوز با برنامه موشکی خود قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل را نقض می‌کند که باید با تحریمهای جدید پاسخ داده شود

. هیلاری کلینتون در پایان گفت: اگر رئیس جمهور شوم رویکرد من بی اعتمادی و راستی آزمایی است. من توافق هسته‌ای را به عنوان بخشی از استراتژی جامع خود برای مقابله با اقدامات منفی ایران در منطقه قویا اجرا خواهم کرد و در کنار متحدانمان مانند اسرائیل و شرکای عربمان خواهم ایستاد.

بله این مهمترین بیانی است که هیلاری کلینتون ابراز داشت. او نیز چون اوباما و حتی پیشتر از او، جیمی کارتر، یک دُمکرات است و سیاست چماق و هویج را دنبال میکند. او نیز برنامه های خود و حزب و از همه مهمتر سیاست گذاران اصلی پس پرده ( لاوی صهیونیستی)آمریکا را بیان می کند و از این رو بلاشک زمامدار آتی آمریکا این بانوی سیاست مدار است که اولین زن رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا خواهد بود.یعنی پنجاه و یکمین رئیس جمهور آمریکا ،

شایسته دیدم مطلب زیر را نیز به زبان اصلی تقدیم کنم که خواندنش خالی از لطف نیست.

 

 

Hillary Clinton, With Little Notice, Vows to Embrace an Extremist Agenda on Israel

Glenn Greenwald

Feb. 18 2016, 4:23 p.m.

Former President Bill Clinton on Monday met in secret (no press allowed) with roughly 100 leaders of South Florida’s Jewish community, and, as the Times of Israel reports, “He vowed that, if elected, Hillary Clinton would make it one of her top priorities to strengthen the U.S.-Israel alliance.” He also “stressed the close bond that he and his wife have with the State of Israel.”

It may be tempting to dismiss this as standard, vapid Clintonian politicking: adeptly telling everyone what they want to hear and making them believe it. After all, is it even physically possible to “strengthen the U.S.-Israel alliance” beyond what it already entails: billions of dollars in American taxpayer money transferred every year, sophisticated weapons fed to Israel as it bombs its defenseless neighbors, blindly loyal diplomatic support and protection for everything it does?

But Bill Clinton’s vow of even greater support for Israel is completely consistent with what Hillary Clinton herself has been telling American Jewish audiences for months. In November, she published an op-ed in The Forward in which she vowed to strengthen relations not only with Israel, but also with its extremist prime minister, Benjamin Netanyahu.

 

“I have stood with Israel my entire career,” she proclaimed. Indeed, “as secretary of state, [she] requested more assistance for Israel every year.” Moreover, she added, “I defended Israel from isolation and attacks at the United Nations and other international settings, including opposing the biased Goldstone report [which documented widespread Israeli war crimes in Gaza].”

Clinton media operatives such as Jonathan Alter have tried to undermine the Sanders campaign by claiming that only Sanders, but not Clinton, has committed the sin of criticizing Obama: “Hillary stopped criticizing Obama in 2008, when [Obama] was nominee; Sanders stopped in 2015, so he could run as Dem.” Aside from being creepy — it’s actually healthy to criticize a president and pathological to refuse to do so — this framework is also blatantly false. Clinton, in her book and in interviews, has often criticized Obama for being insufficiently hawkish: making clear that she wanted to be more militaristic than the Democratic president who has literally bombed seven predominantly Muslim countries (thus far

تصاویر : آلبوم زندگی هیلاری کلینتون

).

جعفر صابری/ عینک

جعفر صابری/ عینک

عینک

گاهی وقتا حسادت قشنگه …حسادت برای اینکه شادی دیگران را بببینی و از خدا بخواهی که همیشه شاد باشند و تو هم مثل اونا شاد باشی ،حسادت برای وقتی که موفقیت یکی را ببینی و ضمن آرزوی سلامت و سربلندی بیشتر برای اون از خدا بخواهی که به تو هم توان بده تا بتوانی مثل اون موفق بشی…شاید اسم اینا حسادت نباشه ولی هرچی هست قشنگه…اما راستش یه حسادت دیگه هم هست که من خیلی دوست دام و اون حسادت اینه که زن و شوهر ها با هم پیر میشوند و هنوز دستشون تو دست همه …کاشکی هنرمندای ما بخصوص آنهای که کار فیلم سازی میکنند بگردند و این زن و شوهر های باحال را پیدا کنند و از زندگیاشون فیلم بسازند کاشکی میشد ساعت ها جوانترها پای  درد دل این زوجهای عاشق مینشستند و حرفاشونو گوش میکردن کاشکی میشد بی تفاوت از کنار این همه خاطره و لحظات تلخ و شیرین رد نشد و عشق و صبوری را در این جماعت دید…کاشکی میدیدم که حتی سوی چشماشون هم با هم کم شد وشماره عینکاشون هم با هم یکی و برای خوندن یه متن از یک عینک استفاده میکنند …چه لذتی داره با هم پیر شدن و با هم دیدن…دوستی میگفت :بیشتر وقتها وقتی دلم میگرفت میرفتم خونه ی بابام و مادرم میدیدم دوتایی نشستن و تا من میرفتم چای  جلوم میزاشتن انگار این سماور همیشه براشون جوشه و نه انتظارکسی را بکشن برای خودشون چای دم کردن…میگفت همیشه دور تا دور خونه اشعاری را میدیدم که رو ی کاغذ معمولی یا با خودکار و یا تایپ و پیرینت شده با پونز به دیوار ای خونه چسبیده و مدام عوض میشود یه روز پرسیدم اینا چیه؟مادرم  مثل دخترای چهارده ساله خنده ای از روی خجالت کرد و گفت باباته دیگه برای من شعر میگه…بابامم میگفت شما ها که نیستید ما هم که اهل دیدن تلویزیون و این برنامه ها نیستیم تمام ذوقمون اینه که یا من برای مادرت شعر بخونم یا اون بعد هم از هر کدوم خوشمون آمد میریم این کافی نت سرکوچه میدیم تایپ میکنه میاریم میزنیم جلو چشمون حالشو میبریم…

آره من با دیدن و یا شنیدن این حرفها حسودیم میشه و دلم میخواد این جوری با عشقم پیر بشم …ودعا میکنم شما هم این جوری پیر بشید ، کنار اونیکه دوستش داری و اون هم شمارا دوست داره اما خیلی سخته بخصوص حالا با این همه اسباب و وسایل جور  بجور که همش آمده تا خلوت مارا پر کنه بله خلوت مارا  اما تا ما به چی خلوت بگوییم خلوت تنهایی مان را یا خلوت با هم بودنایمان رو آری این که بدون کمترین هزینه با عزیزی در آن طرف دنیا حر ف بزنیم  و یا ببینیمش خیلی عالی اما بشرط اینکه عزیز دیگری که کنار دستمون هست را فراموش نکنیم.اینکه  کلی مطلب عاشقانه و عارفانه را تو این کانال ها بخونیم  و از نویسنده یا فرستندش تشکر کنیم و نشان بدهیم که آدم قدر شناس واجتماعی هستیم عالیه اما یادمون نره عشقمون درست کنار دستمون نشسته و داره زیرچشمی به ما نگاه میکنه تا با یک لبخند و یا نگاه عاشقانه خستگی روزانه اش را از تنش دربیاریم….فرق نمی کنه زن باشی یا مرد…مهم اینکه عاقل باشی و منصف…اگه قرار پیربشیم خوبه که قشنگ  با هم پیر بشیم  …

یا حق

جعفر صابری

وفا )اخوان ثالث)

 در زمانيكه وفا 

 قصّه ي برف به تابستان است

 و صداقت گل نايابي

 ودر چشمان پاك شقايق ها

 عابر بي عاطفه ي غم جاري است

 به چه كسي بايد گفت

 با تو انسانم و خوشبخت ترين؟


[ دوشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۵ ] [ 10:25 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/قانون گریزی

 

قانون گریزی

 

در قسمتی از داستان شازده کوچولوآنتوان دو سن ‌اگزوپری سلطانی که حاکم یک سیاره است رو به شاهزاده کوچولو میگوید :یک حاکم نباید دستوری بدهد که مردمش آن را نادیده بگیرند و قانون شکنی کنند …همواره بعنوان یک شهر وند که سعی میکند قوانین را رعایت کند در حیرت هستم که چرا بیشتر وقت ها مردم بخصوص هموطنانم قانون شکنی میکنند ،وقتی ناچار میشوم به هر دلیلی از شبکه های ممنوع  اجتماعی مانند فیسبوک یا تویتر  با کمک فیلتر شکن استفاده کنم نوعی شرمندگی و عرق خجالت برپیشانیم می نشیند و حس یک انسان خطا کار را دارم ،وقتی برای چند دقیقه که روی موتور هستم کلاه ایمنی نمی گذارم از این رفتارم شرمنده میشوم وساعت ها بعدش هم از خودم بدم می آید نه اینکه من خیلی خوب هستم و بطور کل رفتارم خلاف نیست اما بعضی وقت ها شرمنده میشوم ،وقتی می بینم هموطن عزیزی به سادگی یک طرفه را می رود و یا وارد خط ویژه میشود و یا ورود ممنوع می آید و یا …هزاران خلاف دیگر ،حیران میشوم و بعد که می بینم میشود بعضی خلاف ها را خرید می اندیشم، پس این کار که دیگر خلاف نیست ،حیرانم چگونه زن خارجی به کشورم که می آید  وبدلیل رعایت قوانین ایران اسلامی حجاب بر سر میکند ولی زن ایرانی که تابع قانون ایران و تبعه ایران است وقتی میرود خارج ،با اینکه هیچ کس برایش محدودیتی هم ندارد اما حجابش را برمیدارد!

می روی وام بگیری هزار قانون درست یا غلط برایت می گذارند،آن هم با بهره ی 28 یا 30 درصد ولی یکی می آید میرود بدون هیچ مشکلی صد برابر بیشتر با شرایطی راحت تر و زمانی کوتاه تر می گیرد.

میروی بیمارستان با امید اینکه سالها حق بیمه داده ای ولی نوبت میدهند برای یک یا سه ماه دیگر اما دوستی می گوید من آشنا دارم و این نوبت میشود یکی دوروز دیگر…بیمار بیچاره بدون آشنا هم باید بماند و بمیرد!

حیرانم چطور میشود که مجوز ساخت ساختمانی چند طبقه برای خدمات اداری داده می شود و با علم براینکه در هر یک از اتاقهای این ساختمان یک یا دو نفر یا بیشتر بعنوان کارمند  کار میکنند و روزانه صد یا حتی هزار نفر مراجعه کننده وارد و خارج می شوند واین جمعیت حتی اگر یک پنجمش با ماشین شخصی آمده باشند برای پارک دچار مشکل خواهند شد و این همه تابلو توقف ممنو ع که نادیده گرفته میشود، خود یک قانون شکنی آشکار است و چرا باید این گونه باشد؟

انسان بدوی در ابتدای زندگیش تعریفی از قانون نداشت اما برای اینکه زند ه بماند و از زندگی خود لذت ببرد قوانین ساده ای را مقرر نمود اول این قوانین در قبیله و بعد بین قبیله ها بوجود آمد و این نتیجه جنگ های فراوان بود…قوانین به مرور بین ملت ها و کشور ها جای خود را پیدا کرد و حتی اگر کشوری قانون شکنی کرد دیگر کشور ها برای حفظ قانون میانشان به آن کشور حمله کردند … گاهی وقت ها پدر و یا مادر و یا حتی بزرگ خانواده ،اقدام به برقراری یک سری قوانین می نماید برای نمونه هیچ کس حق ندارد بعد از ساعت هشت شب در منزل نباشد و یا به محض آمدن از مدرسه باید تکالیف را بنویسد و تمام موارد مورد نیاز برای فردا را آماده سازند…این قوانین گاهی به مزاج بچه ها خوش نمی آید مثلاً وقتی که باید ساعت ده یا یازده حتماً بخوابند و لی ناچار تن در میدهند ولی همین که می بینند راهی برای قانون گریزی هست و میتوانند قانون را بپیچند بی درنگ این کار را می کنند و جالب این است که ما خودمان بعنوان بزرگتر به آنها می آموزیم که چگونه قانون را دور بزنیم و نادیده بگیریم . و با آوردن هزارو یک دلیل هم سعی می کنیم این قانون شکنی را منطقی جلوه دهیم و باز جای تعجب است که گاهی قوانین به مرور زمان تغییر می کند برای نمونه یک روزی قانون بود که ویدئو ممنوع است و حتی بعضی ها تنبیه بدنی هم شدند اما امروز یکی از ادارات رسمی و دولتی، مؤسسه رسانه های تصویری است و به سادگی در بیشتر خانه ها این مورد هست و هیچ منع قانونی ندارد ،شاید در آینده نیز ماهواره آزاد شود و از نظر قانون  داشتن و دیدنش اشکال نداشته باشد ،اما اینکه بعضی ها دارند و بعضی ها به احترام رعایت قوانین از تهیه آن خود داری میکنند برای فرزندان مان کمی تضاد به وجود می آورد که بالاخره اگر قانونی نیست چرا این همسایه بالائی و پایینی و بغلی دارد اما ما نداریم؟گاهی وقت ها در صف ایستاده ایم تا به قانون احترام بگذاریم ولی شاهدیم که شخصی و یا اشخاصی می آیند و به سادگی از کنار ما میگذرند و میروند یا دوستی دارند و یا فامیلی …و انسان در مقابل فرزندانش شرمنده می شود و حقیر حالا هرچی می خواهی به این بچه بفهمانی این کار ما درست است وآن کار ناشایسته …ترافیک سنگین است و همه ی اتومبیل ها ایستاده اند اما یک یا دونفر می آیند و حتی از حاشیه جاده …مسیری برای خود پیدا میکنند و میروند آنها می روند و ما می مانیم و ترافیک و شلوغی و سکوت پر معنای فرزندانمان که چه پدر بی لیاقتی داریم!

بیشک تلاش ارزشمند نیرو های انتظامی کشور است که همین اندازه امنیت  در کشور جاری است و قانون گریزان چاره ای جز رعایت قانون را ندارند. که باید قدردان این عزیزان نیز باشیم. 

بیشتر وقتها قوانین اهمیّت خود را از دست میدهند و گاهی  وقتها هم قانون گزار با بی تفاوت نشان دادن خود این فرصت را می دهد که افراد جامعه به خود اجازه بدهند به دیگر قوانین هم با نگاه تردید و بی توجهی برخورد نمایند و گاهی مواقع دیه چند گونه اجراء و برخورد با قوانین و مجرمان قانونی انسان را به حیرت وامی دارد و این سلیقه ای برخورد کردن هم فرصتی میدهد تا  بعضی،  قانون را نادیده بگیرند.بد نیست ما که دارای هزاران سال تمدن و فرهنگ هستیم اولاً قوانین درستی را صادر نمائیم وثانیاً درهر صورت بدانها احترام بگذاریم . قوانینی که همواره قابل احترام باشد و عقل سلیم نیز پذیرای آن باشد و  همه افراد جامعه نیز بتوانند آن را اجراء نمایند و فرقی در برخورد با متخلفین نباشد انشاءالله!

التماس دعا

 جعفر صابری

[ پنجشنبه ششم آبان ۱۳۹۵ ] [ 14:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/نذر یاب

چهار شنبه 21 مهر 1395
جعفر صابری/نذر یاب

بنام خدابی بخشنده مهربان

 نذر یاب

مرحوم پدربزرگم غلامرضا نام داشت و درای قد و قامتی بلند و کشیده بود که از پدر به ارث برده بود،جد پدری من بدلیل همین خصوصیت از ابتدای جوانی در تعزیه خوانی ها یا نقش حر را بازی میکرد و یا نقش شمر را!مرحوم پدر بزرگم از پدر این را به ارث برده بودو همه ساله در ایام محرم بویژه روزهای تاسوعا و عاشورا کتابهای دست نوشته خود و مرحوم پدرش را کنار دستش می گذاشت و در گوشه ای از خانه و یا حیاط می نشست و شروع به خواندن میکرد او تمام عمرش هرروز حتی روز های تعطیل به محل کارش می رفت. اما  تحت هیچ شرایطی در این دو روز از خانه خارج نمی شد و تمام روز تعزیه می خواند… یک روز علت این همه مراقبت و دقت را از او سئوال کردم و او داستان را برایم این گونه گفت که : مرحوم پدرش یعنی دریا قلی بعد از بیست سالی که نقش حر و شمر را در تعزیه ها بازی میکرد مورد شوخی  چند تن از هم محلی ها شده بود و او را با نام شمر در مراسم و مجالس خوانده  بودند ، وی نیز به همین دلیل در یک از ده های  محرم تصمیم می گیرد که دیگر در تعزیه بازی نکند وبه خانه می رود اما بیمار میشود و از شب اول دهه ی محرم تا صبح روز تاسوعا  درد در وجودش بود،طوری که هیچ دوا و دکتری هم برایش کار ساز نمی افتد ، وی نیز در همان حال بیماری دست به دعا برمیدارد و میگوید  اگر شفا یابد تا آخر عمرش  فقط نقش شمر را بازی  خواهد کرد و به لطف خدا شفا هم پیدا میکند و این گونه این نقش از پدر به پسر می رسد ولی بدلیل مسائل سیاسی و تعطیلی  بعضی تعزیه ها مرحوم پدر بزرگم ازروستای  صالح آباد همدان به تهران مهاجرت می کند و ناچار در خانه و تنها تعزیه می خواند…درس مهمی که ایشان به من داد این بود که هرگز تعزیه خوان واقعی بعد از پوشیدن لباس و آماده شدن در مقابل آینه نمی ایستاد تا خود را ببیند … جماعت تعزیه خوان تنها برای خدا و عشقشان به سالار شهدا این لباس را می پوشیدند و در میان جمعیت می رفتند تا بدین وسیله ابعاد فاجعه عاشورا را به مردم نشان دهند و بدلیل نبود سینما و تلوزیون این بهترین روش برای بیان آن  واقعه بود….

استاد زنده یاد دکتر جابر عناصری که به حق تلاش های بسیار ارزنده ای در خصوص ثبت و ضبط فر هنگ عامه کشور بخصوص تعزیه در ایران نمود گنجینهای ارزشمندی از فرهنگ مداحی و روضه خوانی نیز فراهم نمود ه که خواندنش برای عموم  خالی از لطف نمی باشد و تازه بعد از مطالعه این اشعار است که ما می فهمیم عزاداری و سینه زنی برای اهل بیت بخصوص سید الشهدا(ع) باید چگونه باشد . البته خوشبختانه هنوز در بیشتر شهرستانها و دهستان های کشور عزیزمان ایران فرهنگ واقعی عزاداری با کمترین دست خوردگی در حال اجراء است معذالک آنچه امروز ما  در تهران و شهر های بزرگ  بعنوان عزا داری محرم شاهد آن هستیم بخصوص عزاداری ها و سینه زنی ها و مداحی ها هر انسان باشعور و درک را دچار افسردگی و آشفتگی میکند که بواقع ما به کجا می رویم ، عجبا من با توجه به گنجینه به ارث رسیده از جدم و پدربزرگم وقتی اشعار آن زمان رامیخوانم ،قدرت بیان و صلابت کلام، بسیار زیبا و دقیق و مثال زدنی است ، ونکته جالب تر اینکه همین چند ماه پیش به همت سازمان تبلیغات اسلامی بخصوص شمال غرب تهران ،با تقدیر و تشکر از مدیریت آن ،حاج آقا محمدی و همچنین آقای حبیب جمشیدی مسئول هیئت های مذهبی و آقای هاشمی در شهرداری منطقه پنج،که جلساتی در همین خصوص مبنی بر اینکه چگونه عزاداری شود و اشعار را با دقت کنترل کنیم  برگزار شد اما چه سود؟…گوش اگر گوش تو ناله اگر اگر ناله ماست آنچه البته به جایی نرسد فریاد است…متأسفانه تعداد زیادی سی دی  به همت شهرداری تهران در بین هیئت های عزاداری در نمایشگاه عطر سیب پخش شد که بیش از هشتاد درصد آن نیز از همین گونه عزاداری ها بود . جای خالی اشعار محلی و منطقه ای از جای جای ایران عزیزمان یا سخنرانی های کوتاه و مفید علما نشان از بی تفاوتی فرهنگی است و تخریب بزرگتری که به پیکره واقعی این مراسم واردمیشود این است که به تازگی  برنامه  ندر یاب نیز در بازار آمد و حتی در سایت های اینترنتی موجود می باشد و این که بدانیم کجا جوجه یا کوبیده و یا قیمه میدهد انسان را به فکر می اندازد وای ما کجا هستیم!بد نیست کمی بیندیشیم بستن کانالهای  ماهواره ای و فیلتر کردن سایت ها شاید یکی از راهکار های مبارزه  با دشمن باشد اما این بی توجهی  ها لطمه به اصل دین و شیعه می زند . نفس اطلاع رسانی مورد نظر نیست ای کاش در این ایام که قشر عظیمی از ملت، بخصوص جوانان در حسینیه ها و مساجد شرکت می کنند  به بررسی مشکلات و ارائه طریق می پرداختیم و از این تریبون عالی کمال بهره برداری را برای بالا بردن شعور نه شور ملت استفاده میکردیم.

 جای تأسف است که ما هنوز خطیبی چون مرحوم کافی را در جمع  خطیبان خود کم داریم. ای کاش دوستان رسانه ای نیز اقدام به برنامه سازی های شایسته می کردند و با بررسی موضوع واقعه ی کربلا به درک بهتر این واقعیت در بین مردم کمک می کردند . ای کاش از بیانات مقام معظم رهبری که در این خصوص هم کم نیست بهره می گرفتیم .والله هدف از برگزاری مراسم برای امام حسین (ع) نباید خلاصه به قیمه و قورمه باشد ای کاش هیئت های عزاداری که در هر چند قدم بساط چای و قهوه و شیرو آب میوه را برقرارکرده اند دست به دست هم می دادند و قسمتی از این هزینه ها را صرف ساخت  مدرسه ای در مناطق نیاز مند می کردند و نام سالار شهدا را بر آن می گذاشتند تا سالها هموطنان ما بدون توجه به دین و مذهبشان از آن بهره مند می شدند . یاران و برادران ،عزیزان، خواهران گرامی که سفره حضرت عباس (س) به گستردگی پنج متر با انواع غدا ها  می گسترانید به فکر آن جماعتی هم باشید که در آرزوی داشتن کمترین امکانات برای ازدواجشان هستند . عزادران سالار شهدا، تا چهلم آقا نیامده دست به دست هم بدهیم و یک کار حسینی کنیم و به جای خرید آخرین تکنولوژی صوتی و تصویری برای هیئتمان دست بیمار نیازمندی را بگیریم که حتی دراین ایام باید کنار بیمارستانهای تهران بسر ببرد، وای بر ما اگر حسین زهرا (س) روز قیامت از انسانیت ما سئوال کند وما فقط سینه خود را نشان دهیم که برای عزایش سرخ کردیم! سینه بدون قلب و عشق به همنوع چه دردی از ما درمان می نماید ، وای بر ما که با تغیر و تلاش نذری های گونا گون را  از هیئات مختلف جمع می کنیم و حتی نمی توانیم میل کنیم . ما کجائیم و به کجا میرویم …این دین ماست این آئین ماست این بود انقلاب اسلامی ما این است ثمره خون عزیزترین، عزیزان ما پاسخ شهدا را چه خواهیم داد که از جانشان برای یاری حسین زمان گذشتند تا وجبی از خاک کشور عزیزمان به دشمن داده نشود . این است نتیچه حضور سبز و ارزشمند مدافعان واقعی حرم که ما در این ایام پشت میکروفن ها این عزاداری ها را بشنویم وسکوت کنیم و یا همراه ایشان شویم .

خدایا مارا به راه راست هدایت کن!

حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.

افسوس که به جای افکارش

زخم های تنش را نشانمان دادند

و بزرگترین دردش را

بی آبی نامیدند…..

عاشورای 1395

جعفر صابری

مرز در عقل و جنون …

مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر

دین دیوانه بدین عشق تو شد
جاده شک به یقین عشق تو شد

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

شعر از:افشین یدالهی

[ چهارشنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۵ ] [ 15:57 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ نارنگی

شنبه 27 شهریور 1395

نارنگی

جعفر صابری/ نارنگی

دوست عزیزی که سالهاست  یکی از بهترین های مدیران آموزشی  کشور است ،از داخل کشوی میز کارش چیزی را درآورد و به من گفت فکر میکنی این چیست؟ تشخیص برایم بسیار مشکل بود و او با لبخند گفت: خواهم گفت:اوایل مهر سال گذشته شاگردی در مدرسه ما بود که با هم کلاسی هایش مدام در گیر بود و شیطنت میکرد چند بار به دفتر مدرسه آوردندش و او چیزی نمی گفت ،بیشتر وقت ها  والدینش دیر برای بردنش می آمدند و او گاه چند ساعت بعد از بچه های دیگر میرفت منزلشان و در حیاط مدرسه بود خلاصه هر وقت هم که پدرش می آمد دنبالش زمانی را برای گفت و گو با من صرف میکرد و برای من از نکات مهم آموزشی و پرورشی صحبت می کرد و نواقص پرورشی و آموزشی کشور را گوشزد می کرد ،گاهی وقت ها هم مادر بچه می آمد و از این که دیر شده پوزش می خواست و میگفت کارش طول کشیده است…

مدتها  گذشت و سال تحصیلی به پایان  نزدیک می شد من از پدر و مادر این دانش آموز  دعوت کردم که یک روز مشترک برای گفت و گو بیایند و آنها یک روز عصر به دفتر کار من آمدند و برای اولین بار در طول سال تحصیلی من این دو را کنار هم دیدم و بعد همین چیزی که به شما نشان دادم  را از داخل کشوی میزم در آوردم و به آنها نشان دادم و گفتم فکر می کنید این چیست؟ پدرش گفت انجیر خشک شده است و مادرش گفت آلو است چطو ر مگر؟ برایشان توضیح دادم که  نه این یک نارنگی است که تا همین سه روز پیش داخل کیف مدرسه فرزندتان بوده است …واین یعنی شما در طول  سال تحصیلی حتی یک بار کیف مدرسه فرزندتان را باز نکرده اید که داخلش را ببینید ،بار ها جلسه انجمن و اولیا بود اما شما تشریف نیاوردید ، چندین بار به مدرسه تشریف آوردید و لی هرگز به صحبتهای من که در حاشیه صحبت های شما میشد گوش نمی دادید ،این نارنگی روزی نارنگی بود و به مرور زمان آبش را از دست داد و این گونه خشک و بی شکل و زشت شده است ! نارنگی که شما برای فرزندتان فراهم کرده بودید تا او نوش جان کند اما او به این خد مت شما توجه نداشته .  شاید او بیشتر به محبت و حضور شما در کنار خودش نیاز داشته با رها خد مت شما عرض کردم فرزندتان پرخاشگر است و این از روی کمبود محبت می تواند باشد و لی شما گفتید ما برایش همه چیز فرا هم کردیم و زندگی ما چیزی کم ندارد …

دوستم ادامه داد که این زن و شوهر بحثشان را در مقابل من شروع کردند و کارشان بالا گرفت طوری که من ناچار اتاق را ترک کردم تا شاهد و ناظر صحبت های شان که گاه به فحاشی میرسید نباشم.

اما می شنیدم که  مرد میگفت : بتو گفتم به زندگی برس به بچه برس تو گفتی خسته شدم درس خوندم ده سال تو خونه نشستم می خوام برم سرکار مگه چی ام  از مردم کمتره میخوام من هم تو اجتماع باشم و همش به من گفتی تو چشم دیدن موفقیت من را نداری و زن میگفت مگه این همه زن کار میکنند کجای زندگیشون به هم خورده تو پدری میکردی این هم شغله که داری اگه من کار نکنم هشتمون گرو نوهمونه …

 باشنیدن صحبت های دوست فر هنگیم  در خصوص این دانش آموز باعث شد من  چیزی بنویسم نمی شود گفت حق با کدام یک از این والدین است و لی واقعیت این است که با توجه به هزینه های جاری  در کشور و مشکلات معیشتی و اقتصادی بیشتر خانوادها ی ایرانی اشتغال مادران  در کنار پدران اجتناب نا پذیر است  معذالک این مشکلات نباید به آیند بچه ما لطمه وارد کند ،دوستان زیادی را می شناسم که این اشتغال خانم خانه ارکان زندگیشان را به هم زده و زن متوجه شده که مردش با شخص و یا اشخاص دیگری ارتباط پیدا کرده و یا متاسفانه حالت دیگر که  زن بدلیل سادگی و نیاز شدید به محبت  در دام   هوس بازی گرفتار شده است .

بی شک تمام تلاش ما برای  ساختن آیندی بهتر و زیبا تر برای فرزندمان است و این حق ما می باشد که صاحب فرزندانی سالم و صادق باشیم اما به چه قیمتی دوری از فرزندمان نداشتن خبر از شرایط تحصیلی و پرورشی بچه  عدم حضور  فعال در فعالیت های آموزشی و پرورشی فرزندانمان لطمات شدید روحی و روانی به شخصیت بچه وارد می کند ، فاصله بین زن و شوهر بخصوص در مسائل عاطفی و جنسی باعث میشود ایشان بدنبال ارضاء خود در مسیر  خطر ناک جبران باشند و فاجعه جدایی و طلاق  بیش از هر چیز به همان لطمه می زند که برایش تلاش میکنیم ، بی احترامی و بد زبانی توهین به یک دیگر و خلاصه نا دید گرفتن شرایط و مشکلات باعث سردی می شود ، کم نیستند مردانی که بدلیل توهین  همسرشان ترجیح می دهند با زن دیگری ارتباط برقرار کنند و یا وقتشان را بیشتر بیرون از خانه سپری نمایند، با ید توجه داشت مهمترین نقش زن حفظ کانون خانواده است و و این از هر کاری اهمیتش بیشتر است زن اگر توانا باشد مدیریت همسر و فرزندانش را بطور کل در اختیار میگیرد ، شاید خیلی ها به صاحب  این قلم خورده بگیرند و لی باید قبول کنیم که اگر زن کارش را خوب انجام دهد مردش  سرش جای دیگری گرم نمی شود ،  چطور می شو د خانمی یک ساعت قبل از رفتن سر کارش خودش را حاضر می کند تا زیبا و شایسته در محل کار و جامعه حاضر باشد اما یک سوم این وقت را در منزل و برای همسرش نمی گذارد، مردش این ها را می بیند و شاهد برخورد های اجتماعی او با دیگران است ،زنی که میرود و کار ی را شروع میکند که بیشتر برخوردش با مردان در جامعه است از نظر شوهرش که شاهد رفتار بعضی زنان اطراف خود است در دراز مدت می افتد ، اینجا قصد بررسی درست یا غلط بودن موضوع را نداریم تنها به بیان واقعیت می پردازیم و این که این اتفاق در حال جریان است، بدون شک هم مرد و هم زنش هیچ نیت بدی ندارند اما متاسفانه جامعه بستر نا مطلوبی شده است ، جوانان بی کار و مجرد یا زنانی که بدلیل مشکلات مادی رو به تن فروشی  آورده اند همه و همه زنگ خطری است که باید بیش از مردان زنان خانواده نقش مدیریتی خود را بیش از گذشته اجراء کنند اگر کم هست باشد کم بخورند ، باید از بیانی شیوا و برخواسته از محبت و دوستی با همسر و فرزندانشان برخورد کنند ،به هیچ عنوان با فرزندانشان با ادبیات توهین آمیز برخورد ننمایند ، باید تلاش کنند تا کانون خانواد بستری مناسب و آرام بخش برای فرد فرد اعضاء خانواده باشد . استرس را بکاهند و با رواج قناعت به زندگیشان سامان دهند . با زیرکی به خلوت همسر و فرزندشان وارد شوند و از هر چیز کوچکی که شاید خانواده را مورد تخریب قرار دهد مطلع باشند باید  باور داشت که زندگی مانند یک کشتی است که ناخدایش شما هستید بله شما خواهر عزیز و ارجمند خانم محترم این کشتی اگر به بزرگی تایتانیک هم  باشد کافیست یک سوراخ ریز در آن پدید بیاید تا غرقش کند…

در طبیعت نقش شیر ماده آماده سازی  خوراک و رسیدگی به همسر و فرزندان است و یا بد نیست بدانید که گرگ ها هرگز به گله های که سگ نگهبانش ماده است نزدیک هم نمی شوند و سکوت و متانت و آرامش سگ  های ماده  همیشه زبان زدنی است . بیشترین محبت را در طبیعت حیوانات ماده  به فرزندان  خود نشان میدهند و بشدت از حریم زندگیشان و فرزندانشان دفع میکنند.

انسان اشرف مخلوقات است و این انسان از مادر زاده شده پس ای مادر اشرف مخلوقات نقش خود را شایسته دان و جایگاهت به انجام رسان.

ارادتمند

 جعفر صابری

[ شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 12:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/عندالمطالبه…

شنبه 27 شهریور 1395

عندالمطالبه

جعفر صابری/عندالمطالبه...

دوستی که سرانجامش به ازدواج منجرب شود یکی از زیبا ترین انواع ازدواج ها  است و بدون شک هیچ قدر و اندازه ای هم در آن وجود ندارد، معذالک بر حسب یک سنت زیبا و  شایسته برای زوجه هدیه ای را بعنوان مهریه در همان ابتدای عقد ازدواج معین می نمایند که زوج با قبول آن می پذیرد که این هدیه و مهریه را بپردازد و البته مطالبی دیگر نیز گاه به این مورد افزوده می شود مانند حق طلاق ، حق مسکن ، حق  کار و حتی مطالبی  و حقوقش که گاهی درعین  ناباوری زوج می پذیرد و این گونه قبول می کند که موضوع این قرار داد ازدواج و پیوند زیبا تبدیل به یک معامله و کسب شود و کم نیستند فامیلی که همان ابتدا با مشکل های گونا گون روبرو میشوند و یا بدلیل چشم و هم چشمی کار های عجیبی را انجام می دهند و در همین خصوص مواردی را بیان می کنند که والدین آقا دامادم دادشان به افلاک می کشد اما شاه داماد که تنها نگاهش به گوشه ی چشمان عروسش دوخته شده هیچ  نگاهی را نمی بیند و جز صدای قلبش هیچ صدایی را نمی شنود و حتی متوجه نیست که عاقد می گوید بنویسم عندالمطالبه  یا عندالاستطاعه …خلاصه شاه داماد می پذیرد که آنچه عروس خانم اراده کند را برایش فراهم سازد و این گونه می شود که ناخواسته همین دوست داشتن زیبا گاهی به فاجعه ای تبدیل می شود و آقا داماد و خانواده اش را و حتی گاه کل فامیل را در گیر موضوع پرداخت مهریه مینماید و از همه بد تر نکته غیر اخلاقی است که برای دیگر جوانان بوجود می آورد، دوست جوانی با اذعان این موضوع که وقتی می شود با هر دختری دوست بود و حتی خانه مشترک داشت چرا ازدواج که بعد دچار مشکل مهریه شویم! ما عاشق هم هستیم و داریم زندگی هم می کنیم ازدواج دیگر برای چه؟ وبا کمال تاسف باید گفت وقتی سخت گیری  بعضی خانواده ها را در خصوص ازدواج می بینیم و یا اصرار برای ازدواج های سنگین با مخارج وحشتناکش را  شاهد هستیم باید در انتظار بد تر از این موارد هم باشیم.

 طی یک بررسی به عمل آمده مشخص شد علی الرغم  چند سال گذشته که بیشتر آمار طلاق بین زوج های جوان بود این روز ها میانگین طلاق بین زوجهایی است که گاه ده سال یا بیشتر از ازدواجشان سپری می شود و این دیگر دلایل کم تجربه بودن زوجها و مسائل این گونه را ندارد.طلاق که در روزگار نه چندان دوری در جامعه از جایگاه زیبنده ایی در بین مردم برخوردار نبو د این روز ها کاری بسیار ساده و آسان شده و بسادگی با آن برخورد می شود و با توجه به شرایط نسبتا  دشوارش گاه به سادگی صورت می گیرد و کانون یک خانواده متلاشی می شود ،دیگر تعریفی از تعمیر و باز سازی نیست وقتی می توان به  تازگی  اندیشید چرا تحمل درد ! بچه ها نیز باید با این شرایط کنار بیایند.

 دوستی می گفت من نمی دانم عشق چیست ولی همانقدر بگویم وقتی می بینم  پسر  ده ساله ام به من نگاه میکند و با نگاهش می خواهد که سکوت کنم و فر یاد نزنم خشم را در خود فرو میدهم و می اندیشم که عشق یعنی این …

دوست دیگری میگوید پس از جنگ با همسر شهیدی ازدواج کردم  که صاحب یک دختر از شهید بود و بعد از مدتی ما صاحب دو فرزند پسر شدیم، دخترمان وارد دانشگاه شد و تحصیلات عالیه دارد اما مدتی است که همسرم  مراترک کرده و میگوید می خواهم طلاق بگیرم!

دوست دیگری می گوید شانزده سال  از زندگی مشترکمان می گذرد ولی مدتی است که همسرم می گوید می خواهم بروم سرکار و از نشستن در خانه خسته شده ام!من با کار همسرم مشکلی ندارم ولی این تغییر مرا بد جوری ناراحت می کند.

دوستی میگفت سر سفره عقد هرچی به پسرم گفتم بابا دقت کن این موضوع مهمی است پذیرش این موارد یعنی دربست در اختیار عروس خانم بودن او فقط گفت بابا دوره این حرفا گذشته!

عزیزی میگفت شاید در نگاه اول  بیشتر حقوق به آقایان داده می شود اما باور کنید این طور نیست و فاجعه است به زندان ها و یا دادگاههای طلاق بروید من نمی گویم همیشه حق با آقایان است اما یک وقت هایی داستان هایی از طلاق را می بینیم و می شنویم که خودش باعث میشود جوانان جرات اندیشیدن به ازدواج را نداشته باشند.

 هنوز کم نیستند افرادی که در طول زمان زندگی مشترکشان عشق و عقلشان چند برابر شده و هر روز هم بیشتر می شود  امید وار هستیم این روابط زیبا را بیشتر در نظر بگیرم و همسران  بیشتر با هم سر سازگاری داشته باشند ،باور کنید کمی گذشت و صبر می تواند خیلی از موارد را برطرف نماید .

به امید روزگاری خوش برای فرد فرد شما عزیزان

جعفر صابری


[ شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 12:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

یک فرصت استثنایی
قابل توجه خانواده های محترم
اجراء مجموعه تست های روانشناسی ارزیابی سلامت
تست عزت نفس
تست سلامت روان
مقیاس سازگاری زناشوئی
مقیاس حل مشکلات خانوادگی
تست افسردگی
رفع مشکلات جنسی
و تست های ویژه کودکان و نوجوانان
با ارائه پاسخنامه و برگه نتیجه کتبی
زیر نظر آقای جعفر صابری
مخترع صفحه کلید تست هوش در دنیا
مدیر عامل موسسه فرهنگی هنری آشتی
و صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر اولین
و تنها هفته نامه ویژه همسران
تلفن جهت هناهنگی :09213174722
www.hamsar-magazine.ir
www.ashti.co
www.ashti.ir
www.jafar-saberi.ir

فقط برای شما که می خواهید متفاوت باشید
قابل توجه مدیران بخش های خصوصی و دولتی
آموزشی و تولیدی و همچنین خدماتی و تبلیغاتی
مشاوره وآموزش
 خصوصی و ویژه جهت بالا بردن کیفیت خدمات و برنامه های کاری شما
بررسی شرایط موجود برنامه ریزی برای توسعه بیشتر و پایدار
شناخت مشکلات و موانع پیشرفت
گسترش بازار خدمات و فروش
آموزش و شناخت برنامه های روز جهان
همراه با تست های ویژه
(ارائه گواهینامه  های بین المللی جهت افراد و شرکت ها و موسسات)
 زیر نظر استاد جعفر صابری
مخترع صفحه کلید تست هوش در دنیا
مدیر عامل موسسه فرهنگی هنری آشتی
و صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر
 اولینو تنها هفته نامه ویژه همسران
تلفن جهت هناهنگی: 09213174722
www.hamsar-magazine.ir
www.ashti.co
www.ashti.ir
www.jafar-saberi.ir

[ چهارشنبه دهم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 10:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نمایشنامه حضرت یوسف (ع)

 

نویسنده: جعفر صابری

مجلس اول

صحنه:

بازیها:برادران یوسف چرخی زده  ودرحالی که نور صحنه روشن میشود تاروشنای کامل بدور خود میچرخند نوعی اضطراب با روشن شدن کامل صحنه یکی ازآنها میگوید:

برادر2:آنکه چندین برادر یم پدر چنان دلبسته یوسف است که اوراتنها بیش از همه ما دوست میدارد وضلالت او در حبّ

یوسف نیک پدیدار است

when they said: certainly yusuf and his brother are dearer to our father than we, though we are a (stronger) company; most surely our father is in manifest error: (8)

برادر3: باید  یوسف را بکشید یادردیاری د.ر از پدر بیفکنید وروی پدر را یک جهت  به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل مردمی صالح و درستکار شوید

slay yusuf or cast him (forth) into some land, so that your father’s regard may be exclusively for you, and after that you may be a righteous people (9)

همه  چرخی  میزنند  و باز می ایستند طوری که نشان داده شود رأی را پذیرفته اند

برادر 1: اگر ناچار سوءقصدی دارید البته از کشتن وی صرف نظر کنیدولیاورابر سرراه کاروانان به چاهی درافکنید  که کاروانی اورابابد با خود به دیار دور برد.

a speaker from among them said: do not slay yusuf, and cast him down into the bottom of the pit if you must do (it), (so that) some of the travellers may pick him up (10)

همه میخندند  و دستهایشان را به نشاهنه وحدت دراین امر  در یکدیگر قرار میدهند –صحنه تاریک میشود

مجلس دوم

صحنه:

یعقوب نشسته بر سجده گاه در مناجات  است –برادران براو وارد میشوندوبه گردش مؤدبانه می نشینند

برادر 1: ای پدر چرا توبر یوسف ازما ایمن  نیستی و همراه ما اورا نمیفرستی درصورتیکه برادران  همه خیر خواه  یوسفیم واز ما به او هرگز آزاری نخواهد رسید

they said: o our father! what reason have you that you do not trust in us with respect to yusuf? and most surely we are his sincere well-wishers: (11)

برادر2: ای پدر فردا اورا باما به صحرا فرست که در چمن ومراتع بگردیم و بازی کند والبته ما همه  از هرخطری نگهبان اوییم

send him with us tomorrow that he may enjoy himself and sport, and surely we will guard him well (12)

یعقوب آهی از حسرت کشید و گویی بدل میداند آرام میگوید:

ای فرزندان  من ازآن ترسان و پریشان خاطرم که از او دربیابان غفلت کنید و طعمه گرگان شود.

he said: surely it grieves me that you should take him off, and i fear lest the wolf devour him while you are heedless of him (13)

برادر 3: والبته این  هرگز نخواهد شد زیرا اگر باآنکه  ما چند مرد نیرومند همراه اوئیم باز گرگ قصد او کند پس ما بسیار مردم ضعیف  و زیانکاری  خواهیم بود.

they said: surely if the wolf should devour him notwithstanding that we are a (strong) company, we should then certainly be losers (14)

یعقوب دست بهاسمان  میبرد وپس سجده میکند سراز سحدهبرمیدارد وبا سر نشام تسلیم رضایت میدهد

نور ضعیف  میشود

مجلس چهارم

صدابی  آب وزمزمه پرندگان – نورصحنه کاملاً روشن است.برادران یوسف را ححلقه کرده اند وصدای قهقه مستانه آناه ناله های یوسف رادر خود میگیرد وصدای پرندگان قطع میشود –صحنه روه تاریکی میرود – صدای جیرجیرکها

مجلس پنجم

یعقوب سرازسجده  برمیدارد –برادران باحزن واندوه سر فرودآورده وگرد پدرمینشینند

پدر چون آنانرا گریان دید و یوسف راندید حال   پرسید:فرزنادانم یوسفم چه شد

برادر 1: درحالی که خودرا غمگن نشان میدادگفت:

قصه این است که مادر صحرا برای مسابقه رفته ویوسف را بر سر متاع خود گذاردیم چون بازگشتیم یوسف را گرگ طعمه خود ساخته بود.

و هر چند ماراست گوئیم تو باز ازما باور نخواهی کردپیراهن یوسف  نشان صداقت ماست.

they said: o our father! surely we went off racing and left yusuf by our goods, so the wolf devoured him, and you will not believe us though we are truthful (17)

یعقوب آهی میکشد ومیگوید:

بلکه این امر زشت قبیح رانفس درنظر شما زیبا جلوه داد درهر صور ت در این مصیبت  صر جمیل کنم وارزخدایاری طلبم که بررفع این بلیّه  که شما اضهار میداردیدبسی خداست که مرا یاری تواند کرد

he said: nay, your souls have made the matter light for you, but patience is good and allah is he whose help is sought for against what you describe (18)

مجلس ششم

صحنه روشن است –صدای زنگ کاروان میاید که کم کم نزدیک میشود .کاروان میایستد وصدای ز کاروان  میگوید

صدا: سقا را بفرستید تااب برایمان بیاورد

سقا در صحنه بند به چاه میاندازد و لحظه ا ی بعد  یوسف در مقابلش پیدا میشود.

سقا: به به ازاین بشارت و خوشبختی که به ما رخ داده (واورا پنهان میکند) –

صحنه تاریک میشود

-drawer and he let down his bucket. he said: o good news! this is a youth; and they concealed him as an article of merchandise, and allah knew what they did (19)

صحنه روشن میشود –برادرارشد یوسف به کنار غافله سالار میرود وآهسته به او میگوید

برادر1: این پسر غلام ماست  شوم بخت است و از بدی روزگار به هر بهایی بخواهید به شما می بخشیمش وازاین دیار اورادورکنید شاید برکت به ما رو کند.

and they sold him for a small price, a few pieces of silver, and they showed no desire for him (20)

قافله سالار  سکه به او میدهد واوبه جمع برادران میآید و قافله باصدای زنگ شتر ها حرکت میکند

صدی هم همه براردران وشادی آنان – نور ضعیف میشود

مجلس هفتم

بازار- شلوغی و هم همه مردم و غلامان در کنر کدیگر ایستاده اند  یوسف در میان آنهاست

برده فروش با چوب دستی یوسف را نشان میدهد : این جوانرا که میخرد

عزیز مصر در کنار همسرش زلیخا ایستاه  باغرور و فخر دست بالا اورده  به علامت آنکه من خریدمش

سپس رو به لیخا  کردو گفت: مقامش بسیار  گرامی دار که این غلام امید است و به ما نفع بسیار بخشد. یااورابه فرزندی بگیریم

and the egyptian who bought him said to his wife: give him an honorable abode, maybe he will be useful to us, or we may adopt him as a son.

نور ضعیف میشود

مجلس نهم

زلیخا با حسرت  به یوسف  مینگردکه به کارها رسیدگی میکند   به سمتش میرود ودستش را بسویش دراز  مینماید ، یوسف عقب میرود زلیخا به سمتش میرود یوسف فریاد میزند:

بخدا پناه   میبرم که بر چنین  عمل زشت  اقدا م کنم خدا مرا مقامی متزه ونیکو عطا کرده چگونه خودرابه ستم وگناه آلوده کنم که خدا هرگز ستمکاران را رستگار نسازد.

: i seek allah’s refuge, surely my lord made good my abode: surely the unjust do not prosper (23)

زن باز به سوی او میرود و یوسف عقب مینشیند و یوسف مگریزد (به گرد صحنه میچرخد)

زلیخا  ست به گریبان  یوسف کرده از پشت سر پیراهنش را میدرد

درآن حال عزیز مصر همرراه ندیمان وارد صحنه میشود

زن مینشیند و یوسف ایستاده سر به پا فرو میآورد

زن ناله کنانطوری که یوسف را مخصر جلوه دهد میگوید:

جزای آنکه با اهل تو قصد بد کند  جزآنکه یا بزندان برند  یا به عقوبت  سخت کیفر کنند چه خواهد بود؟

she said: what is the punishment of him who intends evil to your wife except imprisonment or a painful hastisement? (25)

یوسف مضطرب  اما مصمم میگوید: چنین نیست  بلکه این زن خود  با وجود انکارمن قصد مراوده  کرد

he said: she sought to make me yield (to her);

عزیز مصر چند قدمی  ازآنها  فاصله میگیرد  ودر فکر فرور میرود

یکی از همراهانش  خود را به او یرساند و آرام میگوید:

همراه: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده زن راستگو ویوسف از دروغگویان است واگر پیراهن از پشت سر دردیه است زن دروغگو و یوسف ا زاستگویان است

witness of her own family bore witness: if his shirt is rent from front, she speaks the truth and he is one of the liars: (26)

and if his shirt is rent from behind, she tells a lie and he is one of the truthful (27)

عزیز مصر به یوسف نگریست  وچون متوجه شد پیراهنش  از پشت دریده شده گفت:     این شکوه و تظاهر به عفت و تهمت بردیگری بستن از مکر شماست که  مکر و حیله زنان بسیار بزرگ و حیرت انگیز است

so when he saw his shirt rent from behind, he said: surely it is a guile of you women; surely your guile is great: (28)

ای پسر ازاین در گذر

o yusuf! turn aside from this

عزیز مصر روبه زن: از گناه خود توبه کن  ککه تو مرتکب خطایی بزرگ شدی وسخت از خطا کاران گردیده ای

(o my wife)! ask forgiveness for your fault, surely you are one of the wrong-doers (29)

نور ضعیف میشود

مجلس دهم

نورزیاد میشودچند زن در صحنه حرکت  میکند یکایک به یکدیگر میرسند -ایستاده سخن میگویندو باز به حرکت  خود ادامه میدهند

زلیخا آنها را دعوت  میکند  تا بنشینند وقتی می نشینند باآنها وسائل پذیرایی میدهد .برای هریک بالش وتختی آماده میکند آنگاه یوسف از دری واردمیشود و می ایستد زنان  خیره به او میمانند

زلیخا: این است غلامی  که مرا در محبتش ملامت  میکردید  دیدید چگونه با یک نظر شمارا شیفته و از خود بیخدو ساخت. آری من خود از او تقاضای مراوده کردم و او عفت  ورزیده و اگر از این پس  هم خواهش  مرارد گند البته زندادنی شود   وذلیل و خوار گردد

she said: this is he with respect to whom you blamed me, and certainly i sought his yielding himself (to me), but he abstained, and if he does not do what i bid him, he shall certainly be imprisoned, and he shall certainly be of those who are in a state of ignominy (32)

یوسف  دست به دعا برمیدارد و میگوید : ای خدا مرارنج زندادن خوشتر ازاین کارزشتی است  که زنان  از من تقاضا دارند  بارالها  اگر تو حیله اینان به لطف وعنایت خود  از من  رفع نفرمایی  وبهانها میل کرده و ازاهل  شقاوت گردم

he said: my lord! the prison house is dearer to me than that to which they invite me; and if thou turn not away their device from me, i will yearn towards them and become (one) of the ignorant (33)

مجلس یازدهم

زندان- یوسف در کنار  دو جوان  دیگر –نوربه طور ملایم زیاد میشود

زندانی 1: من در خواب دیدم که انگور برا ی شراب میافرشم

i saw myself pressing wine

زندانی 2:من در خواب دیدم که بربالای سر خود طبق نان  میبرم ومرغان  هواازآن به منقار میخورند

i saw myself carrying bread on my head, of which birds ate. inform us of its interpretation

یوسفا مارا تو ازتعبیرآن آگاه کن  که تورااز نیکو کاران و دانشمندان جهان  می بینیم

surely we see you to be of the doers of good (36)

یوسف: من شما راازآن پیش که طعام آید و تناول کنید  به تعبیر خوابتان آگاه میسازم  که این علم را خدای من به من آموخته است .زیرا که من آئین گروهی که به خدا بی ایمان و به آخرت کافر ند ترک گفتم  و از آئین پدرانم  ابراهیم خلیل و اسخاق و یعقوب که دین توحید و خداپرستی است  پیروی  کردم  .درآئین ما هرگز نباید چیزی  با خدا شریک گردانیم و احدی را موثر در کارآفرینش دانیم . این توحیدو ایمان  به یگانگی خدافضلو عطای خداست برما و بره مه مردم لیکن اکثر مردامن شکر این عطارا بجای نمیاورند.ایدورفیق زندان من ازشما میپرسم ایا خدایان متفرق بی حقیقت  ماندن بتنا و فراعنه  وغیره بهتر ودر نظا م خلقتموثرند یا خدای یکتای قاهر و غالب بر همه قوای  عالم وجودو بدانید ه  آنچه غیر از خدا می پرستید اسماء بی حقیقت و الفاظ بی معنی  ات که شما خودتان و پدرانتان ساخته اید  خدا هیچ نشانه الهیت و کمترین اثر  خالقیت درآن خدایان  بلاطل نناهده  وهمه بیاثرند و تنها حکم فرمائی  عالم وجود خداست و به شما بندگان  امر فرمده که  جزآن ذات  پاک یکتا  کسی را  نپرستید این آئین  محکم است ولکن اکثر مردم از جهالت براین حقیقت آگاه نیستند

he said: there shall not come to you the food with which you are fed, but i will inform you both of its interpretation before it comes to you; this is of what my lord has taught me; surely i have forsaken the religion of a people who do not believe in allah, and they are deniers of the hereafter: (37)

and i follow the religion of my fathers, ibrahim and ishaq and yaqoub; it beseems us not that we should associate aught with allah; this is by allah’s grace upon us and on mankind, but most people do not give thanks: (38)

o my two mates of the prison! are sundry lords better or allah the one, the supreme? (39)

you do not serve besides him but names which you have named, you and your fathers; allah has not sent down any authority for them; judgment is only allah’s; he has commanded that you shall not serve aught but him; this is the right religion but most people do not know: (40)

ادامه دارد…

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 19:47 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/سرمقاله…

 

 جعفر صابری/سرمقاله...

سرمقاله…

 قبول بفر مائید بیشتر وقتها تمام کار هفته نامه حاضر است ولی سرمقاله هنوز نوشته نشد همین یک ستون کوتاه! هر زمان که  می خواهم مطلبی را به عنوان سر مقاله بنویسم اول با دوستان و نزدیکان در موردش صحبت میکنم نقطه نظرهایشان و حرفهایشان را میشنوم و یاد داشت بر میدارم دوستان زیادی  هستند و حتی مردم و یا خوانندگان دوستان انجمن فر هنگی ادبی میثاق ،مادرم ،خانواده ام نزدیکانم و دوستان خوبم چون خانم دکتر واله کردستانی ، آقایان محسن مسعودی ، صلاح دین خطیر ،محمد امینی …و خلاصه هر کسی که حس میکنم به من نزدیک است که از همین تریبون  سپاسگزاری خود را تقدیمشان می نمایم. اما باز دیر میشود و به این دلیل است که هفته نامه گاه با یک تاخیر کوتا هی به دست شما عزیزان می رسد . شاید اگر تهیه یک مقاله علمی و یا فنی یا حتی هنری بود کار راحت تر می نمود اما نوشتن مقاله ای با موضوعات اجتماعی که مردم در گیر آن باشند و برایشان مهم باشد و با خواندنش آرام بگیرند باور کنید کار بسیار مشکلی است . بیش از شصد مقاله در طول این بیست سال نوشته ام و کمتر یا بیشتر مطالب دیگر اما  تنها 420 سرمقاله در هفته نامه همسر به چاپ رسید ه و این یعنی اینکه گاهی خودمان آن را سانسور نموده و برای چاپ در  هفته نامه همسر شایسته ندیدیم ! از جمله همین دو مقاله گذشته که با نام های این دیگر مشکل شماست و حق با آقای علم الهدی است را می توان نام برد. بگذریم این گونه نوشتن بسیار دشوار است بدان دلیل که حرمت قلم و جایگاهش نزد اهل فرهنگ و دانش بی نهایت ارزنده می باشد و ایشان مطلع هستند که هر نوشته ای برگی از تاریخ خواهد شد  و سندیت پیدا می نماید . اینکه آماری نوشته شود و گفته شود روزانه بیش از 440 مورد طلاق داریم یعنی دادن آمار و اعلام یک اتفاق که صد سال دیگر هم می توان بدان مراجعه نمود و گفت در سال 1395 در ایران فلان شخص بیان داشته روزانه 440مورد طلاق ثبت میشده!

 در جوامع پیش رفته بخصوص غربی دو علوم نظری و فنی مورد توجه است و بیشترین مدیران لایق مدیریت کشور ها را همان افرادی تشکیل میدهند که تحصیلات و تجربیا تشان در علوم نظری می باشد و لی برای پیشرفت فنی و مهندسی از افراد شاخص این رشته بکار میگیرند حتی با برگزاری جشنواره های علمی و فنی و پذیرش دانشجو  از سراسر دنیا در این رشته ها و بورسیه نمودن آنها خلا های  علمی خود را پر می نمایند و عجبا جماعت جهان سوم خرسند هستند که به دانشگاههای غربی رفته و جایگاه علمی بدست می آورند این یعنی آنکه ایشان هرگز حق و جایگاه ورود به سیستم اداره کشور را نخواهند داشت و تنها یک فرد فنی در چرخه تولید این کشور ها و پیشرفتشان خواهند بود ! اما در کشور های جهان سوم ما شاهد این هستیم که افراد با داشتن تجربه  و تحصیلات در علم نظامی، فنی و مهندسی ، حتی پزشکی در پست های بسیار حساس اجتماعی قرار میگیرند و خوب نتیجه چه میشود شخصی که نگاه و تجربه و تحصیلات فنی مهندسی دارد می خواهد یک موسسه فر هنگی را اداره نماید برای نمونه طرف دکتر مهندس محیط زیست است مسئول حوزه فرهنگی یک سازمان و یا وزارت خانه می شود یا  دکتر عمومی است مدیرکل بخش بهداشتی می شود ! این که اساساً یک دکتر عمومی یا پزشک متخصص بایسته و شایسته مدیریت یک بیمارستان است خودش جای بحث دارد چرا که او باید از تخصص و تجربه اش در کارش بهر مند شود و مدیر یک بیمارستان باید علم مدیریت بداند با مسائل مالی و کاری و برخورد با کارکنان وغیر آشنا باشد و الا آخر…

آسیب پذ یری یک جامعه از همین چیز های ساده شروع میشود و بیشترین آسیب را در بخش های فر هنگی و اجتماعی ناظر هستیم . تصمیم گیری های احساسی و تجربی و …لطمات شدید به پیکر نظام مقدس وارد می نماید که ثمره خون پاک هزاران شهید و جانباز عزیز مان می باشد.

جالب این است که در هر صنفی اشخاص به خود اجازه میدهند تا  با نظرات شخصی و تجربی خود در حوزه فر هنگ و هنر و امور اجتماعی دخالت نمایند و مقاله ، سخنرانی ، حتی کتاب  یا فیلم بسازند…البته ما در غرب هم کم نداشتیم که شخصی پزشکی خوانده ولی  موارد اجتماعی را دنبال می کرده و صاحب اثر هم هست اما تحصیلاتش را در شاخه پزشکی رها و یا در ادامه به  فرا گیری علوم نظری و اجتماعی پرداخته است .

از طرف دیگر می بینیم بیشتر مدیران لایق کمتر تشویق و شناخته میشوندو  بلعکس  تنبیه بشدت رایج است یعنی تشویق نه تنبیه آری!برای همین نتیجه عقلانی این  است که کار کمتر کنیم تا مشکلی پیش نیاید.

در هر صورت نوشتن کار بسیار مشکلی است و  اینجانب به مناسبت شروع بیستمین سال تولد  هفته نامه بین اللملی همسر از شما بزرگواران پوزش می خواهم و استدعا دارم مرا در نوشتن یاری نمائید و با پیشنهادات تان به من و همکارانم بفرمائید در چه موردی تحقیق و مطالعه و مطلب تقدیمتان بنمائیم .

 ارادتمند

جعفر صابری

 

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

 

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 18:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/امید

جعفر صابری/امید

امید

چندی پیش  تصمیم گرفتم در خصوص امید مطلبی بنویسم و به نقد این واژه بپردازم که امید یعنی چه؟

اینکه ما امید وار باشیم قراراست در زندگی ما یک معجزه اتفاق بیفتد و دختر شاه پریان یا غول چراغ جادو به سراغ مان بیاید و یک شبه زندگی مان را عوض کند آیا درست است یا غلط؟

امید و آرزو با هم چه تفاوتی دارد؟ و داشتن امید در زندگی ما چقدر مفید و یا زیانبار است اگر نقش درستش را نشناسیم و ندانیم .

بیگمان داشتن تجربه ، مشاوره و برنامه ریزی ،تحقیق و مطالعه و مواردی از این دسته به ما در شناخت بهتر روش های انتظار کمک می کند انتظار از آینده انتظار از دیگران انتظار از خودمان راه های درست انتظار است بیشتر وقتها داشتن امید و آرزو بدلیل شباهتشان مارا دچار مشکل می سازد و گاه نام دیگری بر این امید و آرزو می گذاریم و آن می شود توکل …شایسته است ابتدا به بهترین شکل هر یک از این واژه ها را بشناسیم و سپس بدانیم که خدا وندی هست که همواره نظر لطفش شامل حال ما است .

اینکه ما علی رغم تمام شرایط اقتصادی و اجتماعی موجود در انتظار معجزه ای باشیم بیش از اندازه کودکانه است ،هرگز بحرانهای اقتصادی و شرایط موجود به دیروز بر نمی گردد و لذا زندگی  فر دا را باید با برنامه ریزی امروز بسازیم و تلاش بنمائیم که با تحقیق ومطالعه و مشاوره و کسر توقعات نامقبول با امکانات موجود فردایی بهتر را برای خود و اطرافیانمان ترسیم نمائیم.

 برای نمونه دیروز بانکها با روی باز وام پرداخت می کردند اما امروز بدلیل بهره پائین و سود کم دهها بهانه برای عدم پرداخت وام های کوچک می آورند و لذا برنامه ریزی برای خرید مسکن و یا ایجاد شغل  را باید  تا مدتی  بایگانی نمود.

این که امید داشته باشیم فرزندمان با شرایط تحصیلی معمولی و مدارس دولتی و یا حتی غیر انتفاعی برای نمونه  تنها با استفاده از زنگ قر آن قاری قر آن بشود و یا زنگ ورزش یک ورزشکار  بیشک غیر ممکن است .و اینکه همسری نمونه  خواهیم داشت حتی اگر به او کم محلی و بی احترامی کنیم !

بیشتر ما در شرایط فعلی به دنبال یک اتفاق در زندگیمان هستیم برای نمونه ملک پدری مان در طرح افتاده و یا سازنده ای پیدا شده و می خواهد خانه را خراب و از نو بسازد و یا زمینی را معامله میکنیم و پورسانت میگیریم و خلاصه دلالی و واسطه گری این روز ها بازارش داغ است و همه این ها یعنی اقتصادی بیمار و نادرست که مارا به این وامی دارد که بیشتر به اتفاقات دل خوش کنیم . دوستی را دارم که  در طول ده سال گذشته بار ها به او گفته ام تو مرد موفقی هستی واز تجربه  و توانت می توانی در راه درست استفاده کنی اما او یا وارد کار واسته گری می شود و یا کار اهای که بطور کل نه تجربه و نه تخصصش را دارد اما بشدت امیدوار است که یک اتفاق خوب خواهد افتاد.

 او نیز در شبکه های اجتماعی در گرو هایی که خبر از امید و شادی و لبخند میدهند عضو است و همواره به خود می قبولاند که اتفاق خوبی در راه است …بسیار خوب خدا را چه دیدی شاید این اتفاق افتاد اما اگر نیفتاد چه؟

 مادر من  بانوی با تجربه ای است و گاه مثالهایش شنیدنی است یکی از مثالهایش این گونه است که: کشاورزی بدهکار بوده و زمان شخم زدن گاوش مینشیند روی زمین هرچه کشاورز تلاش میکند گاو تکان نمی خورد سرانجام کشاورز پیر خسته کنار گاو مینشیند و کیسه چوپقش را در میآورد و مشغول کشیدن میشود و رو به گاو می گوید بشین بالاخره وقتی طلب کار بیاد تورا می برد نه من را!

در هر صورت با اینکه من نیز چون بیشتر شما عزیزان بشدت به امید و معجزه اعتقاد دارم پیشنهاد میکنم کمی هم به عقل و شعور و تجربه و دانشمان توجه کنیم!

ارادتمند

 جعفر صابری

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 18:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/کاروان صلح

 جعفر صابری/کاروان صلح

 

*The conciliation caravan

The world has too much evilness . If the men ignored the world evilness they may become less. but the men find the way .

A caravan for bringing of message of friendship and peace, for bringing of whatever that implies on goodness and joy. For informing the human being that the others are read to help and to reduce their grief. A caravan from every villages and cities , A caravan for participation in a kind of philanthropy along with blue flag of navy blue and with a branch of olive and according to its leaves which implies on the number of participating countries in this useful movement .

 

*Objective:

 Assisting to society poor people and the introduction of the culture and civilization of each nation to other nations.

The showing of ideas and opinions of each nation to other nations and a symbolic action in which can show the sense of philanthropy and also the absorbing of popular helps and governmental helps in this respect.

The method and the form of the implementation of caravan : A caravan which consisting of theatre , music and etc… artists along with handicrafts and the production of each country initially moves from the mentioned country and then moves into neighbour countries . and so the other countries will be added to this caravan will reach to final destination in a circular way and this method will turning over and the hosting country moves every year .and in every place of caravan road will have stations in which the people become familiar with caravan and its objectives . the Introduction of folk wears and the special music of each country are the main symbols of this journey . we can help UNICEF in order to keep the nations culture through this method , since the available countries responsible in caravan will act so much for the better introduction of their nation and cultures .

 

*Remarkable Point:

Long ago, not so far, the Gypsies and circus have such journeys and that was interesting to people to become familiar with various cultures.

With sampling from this philanthropic action we provide a caravan under the name of peace and conciliation or better to say the nation’s friendship. We believe that the globe is too small. However, it’s the big one. Therefore the world people need to know each other and respect the culture and opinion of each other. Actually, this is one of the main Guidelines of united nation . We hope that may one day the people of the world respecting to their colour , race , religion and whatever which belonging to every nation .

Jafar saberi

 

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 18:35 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری /حق با علم الهدی است

جعفر صابری /حق با علم الهدی است

 

حق با علم الهدی  است!

این روز ها که جماعت اهل فرهنگ  داد برگزاری کنسرت را بلند کرده اند ای کاش  لحضه ای درنگ میکردند  می اندیشیدند که بر سر فر هنگ چه آمده آن هم بدست مدیران فرهنگ !

بیشک شما هم شنیده  و یا دیده اید که در بعضی مراکز  مدیری را با عنوان سردار و یا مهندس یا دکتر خطاب می کنند !  اما چه مرکزی و چه سازمانی بسیار مهم است برای نمونه مسئول روابط عمومی یک سازمان فر هنگی و یا وزارت خانه شخصی باشد که نظامی بوده که صد البته هیچ مشکلی نیست و ایشان بدلیل سالها صداقت و درستی و مدیریت و شایستگی بیش از این را هم دارد اما یک نکته تربیتی وجود دارد و آن این است که اساساً این شخص آموزش دیده که حافظ اسرار باشد و این خصوصیت یک شخص نظامی است و پست سازمان روابط عمومی و تبلیغات شایسته این فرد و آموزشهایش نیست چرا که چنین مدیری باید بشدت تبلغاتی  باشد و هر اتفاق کوچکی را بسیار بزرگ کرده انعکاس دهد از این جهت  باید در انتخاب چنین شخصی  تامل نمود .

 و یا وقتی در وزارت خانه فر هنگی کشوری آمار مراجعین پیک موتوری و کارمندان بیشتر از اهالی فرهنگ و هنر و صاحبان اندیشه فر هنگی است چه توقعی باید داشت که دیگر سازمانها به اهل فر هنگ احترام بگذارند که خوشبختانه بیشتر هم احترام می گذارند. داستان ساده است وقتی همه جا صحبت از سیستم ارسال و پاسخ گوئی اینترنتی است و سامانه های گونا گون  در خد مت مراجعه کنندگان است دیگر کدام  اهل فر هنگ به وزارت خانه میرود؟ اگر هم لازم باشد یک پیک موتوری و یا کارمند ساده انجام وظیفه می نماید البته این کمک به ارباب رجوع است اما نه در هر سازمان و سیستم ویا وزارت خانه ای !این درخت با حضور اهل فرهنگ آبیاری می شود.

مشهد مقدس شهری است که چون نگینی در جهان اسلام می درخشد و چنین شهر های  در جهان کم نیستند هر شهری بجهتی مورد توجه مردم بخصوص مسافران است اصفهان برای دیدن بناهای تاریخی و صنایع دستی ،شیراز همچنین شهر های شمالی دریا و تفریح ،کیش خرید و استراحت و تفریح و مشهد برای زیارت …البته داستان از وقتی شروع شد که جماعتی برای جلو گیری از هزینه های ازدواج و یا نشان دادن ارادتشان برای ماه عسل به این شهر آمدن و این شهر شد مکانی برای ماه عسل…

در حال حاضر نیز مکانهای تفریحی چون باغ وحش شهر بازی و بازار های بزرگ و بسیار دیدنی در این شهر کم نیستند و مشکلی هم نیست اما داستان اینکه کنسرت از هر شکلش در این مکان مقدس برگزار شود کمی توقع نا بجای است ! امام جمعه محترم مشهد حضرت آیت الله علم الهدی با توجه به اینکه در سخت ترین روز های انقلاب بخصوص دهه شصت  یکی ازسکاندار نظام مقدس بوده  و مسئولیت های ارزشمندی را  بر عهده داشته فردی لایق و شایسته است و تشخیص درستی میدهد که بیائیم شهر ها را با  جایگاهش بشناسیم نه برایش جایگاه درست کنیم. ای کاش حضرات فر هنگی کشور دلشان برای فرهنگ بیشتر میسوخت چه مقدار از اهالی فرهنگ و هنر در بد ترین شرایط معیشتی زندگی میکنند و چه خدمت فر هنگی به ایشان شده کدام نمایشگاه و کدام خدمت فر هنگی به جماعت فرهنگی شد نمایشگاه کتاب و مطبوعات میگذارید در بیابانهای اطراف تهران و بابت هر متر مربع خداد تومان از این جماعت میگیرید . کدام موزه و یا سینما را تاسیس کرده اید و اساساً این همه جماعت کارکنان در وزارت خانه ای  این چنینی که همه کارها را سیستم هایتان میکند نیاز است !شاید افتتاح سرویس اختصاصی برای معاونینتان و یا اختصاص آسانسور ویژه از اهم خد مات فر هنگی بوده و هست .کدام یک از این مدیران لایق فرهنگی هرازچندی به نماز خانه وزار تخانه برای اقامه نماز جماعت با همکاران می آیند و یا کدامیک از این فرهیختگان فرهنگ شناس با جماعت همکارشان در سالن غذا خوری نهار میل میکنند . این است فر هنگ و ارشاد اسلامی !؟ مگر  حضرت پیامبر (ص) با یارانش بر یک سفر نمی نشست ؟ مگر ایشان در یک صف  با یارانش نماز نمی خواند !  مگر این وزارت خانه مکان فر هنگی این مملکت نیست که مقام معظم رهبری بیش از بیست سال است فریاد میزند بترسید از شبیخون فر هنگی و کسی گوش نمی دهد و در اتاقهایشان را می بندند تا فقط با هماهنگی حتی همکارشان وارد شود! وزارت خانه ای که صدای وزیران و معاونین اسبقش از جایی جز وطن اسلامی می آید می خواهد دم از فر هنگ بزند و سینه چاک می کند که چرا کنسرت در مشهد برگزار نمی شود! مشکل  فر هنگی ما کنسرت است! چه تعداد از مدیران لایق و تحصیل کرده و شایسته پست مدیرت در همین وزارت خانه  بطور کل به بازی گرفته نمی شوند ! مگر ما کارمندان لایق و با سواد  و با تجربه فر هنگی که میدانند چگونه با اهل فر هنگ برخورد نمایند کم داریم ؟

اگر جماعت فر هنگی کشور سکوت میکنند و چیزی نمی گویند دال بر این نیست که شرایط فر هنگی را قبول دارند بلکه نشان از بی اعتباری بخش عظیمی از این سیستم است.

امید وارم  لا اقل بابرخوردی فر هنگی از صاحب این قلم و دیگر اهالی فرهنگ بخواهید تا لااقل در خانه خودشان با مدیران خودشان به گفتگو و یا گفتمان فر هنگی بشینند و از بیان واژه های زیبا کم کرده به عمل شایسته بپردازیم . نباید از فر مایشات شخصی که منزلت مذهبی و جایگاه دینی مکانی را شاخص تر از موارد دیگر می داند برنجیم ،چرا که او به وظیفه خود به شایستگی اعمل می کند شما نیز بیاموزید به وظیفه خود به شایستگی عمل کنید!

باور کنید هیچ کس دشمن تر از دوستانی نابخرد نیستند که می توانند به دوستشان لطمه بزنند.

ارادتمند

 جعفر صابری

 

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 18:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
تاريخ : یکشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۵ | 16:41 | نویسنده : خبرنگاران

جعفر صابری/مشکل مشکل شماست!

یک شنبه 31 مرداد 1395
جعفر صابری/مشکل مشکل شماست!

مشکل مشکل شماست!

 بیشک  نقش مادر و پدر در خانواده بسیار مهم است و هر کدام از ایشان وظیفه ی مهمی بر عهده  دارند و با درست انجام دادن این وظیفه ها است که بیشترین نقش تربیتی و شخصیتی فرزندانشان را برای قبول مسئولیت های اجتماعی آینده به ایشان آموزش می دهند و بدیهی است اگر چنانچه فردی امروز در جایگاه مادر و یا پدر و مهم تر از آن یک مدیر نمی تواند نقش خوبی از خود نشان دهد به عواملی این چنینی و همچنین تربیت نادرست بر میگردد . اینکه شخص یاد بگیرد مسئولیت پذیر باشد و مسئولیت کار هایش را بپذیرد خود نشان از درستی تربیت و شخصیت وی است .

سابق بر این در خانواه های ایرانی طرح و یا مطرح نمودن واژه طلاق گناهی نابخشودنی بود و کمتر در خانواده ها این گونه مسائل مطرح میشد و لی به مرور زمان بدلایل گونا گون این موضوع  بسیار ساده و روان مطرح می شود و بلافاصله بعد از تصمیم  اجرائی میشود حضرت عیسی مسیح (ع)  می فر ماید  با طلاق دادن همسرتان فحشا را افزایش میدهید. با ید به باز خورد چنین موضوعی در جامعه مفصل پرداخته شود . اما مسئولیت پذیری و مدیریت بحث اصلی ما است که متاسفانه این روز ها کمتر مدیران ما این موضوع را می پذیرند که مدیر هستند و تصمیم گیرنده .سابق بر این شعار یک مدیر این بود که من آمده ام درست کنم ولی امروز بر سرشان تابلوای با خط خوش خود نمائی می کند که نوشته :

 ما مامور به وظیفه هستیم ،نه مسئول به نتیجه…!

حالا چه کسی باید دنبال نتیجه باشد  ! همین آقای مدیر که غالبا از جای دیگری به این جا برای مدیرت تشریف فر ا شده  حتی نمی داند ساختمان اداریش چند اتاق و چند پرسنل دارد و برای اینکه وقتش در برخورد با پرسنل گرفته نشود یک آسانسور ویزه در اختیارش می باشد حتی دبیر خانه حوضه ریاست هم مستقل عمل میکند و نماز خانه ای هم مستقل برای ایشان تزئین شده که برای مهمانان ویژه مورد استفاده قرارمیگیرد. یک مدیر هرگز به همکاران حتی سالمندان و قدیمی تر ها سلام نمی کند و در شان و شخصیتش نیست که به آنها سر بزند . ایشان با توجه به تربیت خانوادگی که داشته و دارد هرگز نیامده که جواب گوی مردم وارباب رجوع باشند و بدون هماهنگی ورود به اتاقش ممنوع است حتی برای همکارانش!مدیر در جامعه ما برخلاف مدیران موفق جهان امروز  به سادگی ،پرسنلی را که دوست ندارند و یا مازاد می شمارند اخراج و یا تعدیل مینمایند و بدون توجه به سابقه و سنوات او تصمیمی میگیرند که برون سازی و یا تعدیل نیروی انسانی صورت گیرد.  این مدیر شایسته توجه ای به پاشیده شدن زندگی انسانهایی که از جانشان ،سالها ی جوانی و عمرشان گذشته و در این سیستم کار کرده اند در یک صبح زیبای بهاری یا تابستانی و یا پایئزی و یا زمستانی تصمیم میگیرد و اجراء میکند و وقتی هم که از مدیریت این مجموعه رفت هرگز به سرنوشت آدمهای که با یک تصمیم مدیریتی او  زندگیشان نابود شده فکر نمی کند اما به هرچه  باشکوه  تر برگزارشدن مراسم تودیع  خود و معارفه مدیر جدید میاندیشد و از شبکه های مختلف صدا و سیما همچنین خبرنگاران جراید کثیرالنتشار دعوت ویژه به عمل می آورد و نا گفته نماند که در همین مراسم نیز از همکاری معاونین و مدیرانی که با خود به این مجموعه آورده کمال قدردانی و تشکر را به عمل می آورد . البته ناگفته نماند که پرسنل زحمت کش اداری بخصوص روابط عمومی و تبلیغات در این گونه موارد چند هفته قبل و بعد باید قید خانواده را زده شبانه روز در اداره حاضر باشند تا زمان ورود مهانان ویژه بخصوص از استانهای دیگر  و پذیرایی در هتل ها و رستورانها و… چیزی از قلم نیفتد که باعث شود اذهان عموی در لیاقت مدیر شایسته تردید به خود راه دهند.

جالب اینکه گاهی مواقع بعضی پرسنل ساده و دلسوز نیز هدیه ای به رسم یاد بود تهیه نموده و مدیر را به همان نمازخانه که در طول مدت ریاستش هرگر بدانجا نیامده دعوت می نمایند  والبته گاهی هم مدیر برای اولین و آخرین بار بدانجا میرود و هدیه را نیز  از افرادی که از لبه تیغ تعدیلش جان بدر برده اند تحویل میگیرد. معذالک مدیری شایسته است که  علی رغم اینکه کار خاصی ندارد باز در این مراسم شرکت ننماید و یکی از  معاونین خود را به جهت احترام و تشکر راهی نماید که البته بعد از نماز   ضمن تقدیر از این حرکت شایسته همکاران دلایل مشغله مدیریت را بجهت انجام پاره ای از امور محوله به ااطلاع همکاران رسانده و هدیه را گرفته و برود!

بدون شک شما با ین موارد به کرات برخورده اید که اگر نامه ای به دست یک مدیر لایق به سختی برسانید با خطی خوش مینگارد ،بررسی شود! و نفر بعدی نیز به واژه بررسی، اعلام نتیجه شود را می افزاید و این گونه نامه چنان به گردش خود ادامه میدهد که گویی سفری تاریخی و دراز را باید بپیماید تا به دست نگارنده اصلی برسد اگر لازم باشد در غیر این صورت  در پی دوندگی های لازم تنها با  واژه:  نامه شما رد شد مواجه می شود و این یعنی همان  شایستگی مدیر !

 البته نباید فراموش کرد که در پاره ای موارد نامه در مقابل خود رئیس در اتاق ایشان با راهنمایی و مساعدتشان نوشته و بلافاصله مورد تفعل حضرت والا قرار گرفته تاییدات لازم مبذول میگردد و یکی از معاونین شایسته شخصاً مسئول پیگیری موضوع شده و تا قبل از پایان وقت اداری مورد اجرائی شده و مهمان ویژه که با دست خط و یا پیام تلفنی ویژه تشریف فر ما شده بود ند بعداز صرف نهار  پشت در های بسته راهی می شود و شاد و خورسند میرود …که بی شک دعای خیر ایشان نیز نصیب مدیریت محترم و خانواده  ایشان خواهد بود … اما این محبت بدون ارج نمانده و با توجه به حقوق ناچیز مدیریت  که صرفاً نشان از خدمت است و نه قدرت  از طرف دوستان مورد لطف قرارگرفته و مبلغ  ناچیزی و یا هدیه ناقابلی نیز تقدیم می شود که بطور کل بدلیل ناچیز بودنش در فهرست لیست دریافتی ها و درامد این مدیر زحمت کش متخصص با لیاقت قرارنمی گیرد و اگر هم روزی روز گاری ادعای نا بخردانه ، ناجوانمردانه، نالایق ناسپاسگویی که قدر شناس خدمات شایسته این گونه مدیران لایق نیستند  حرفی حدیثی  بحثی را در خصوص حقوق ایشان مطرح نمودند بدون دل خوری و با خون سردی می گویند حاضرند تمام حقوق دریافتی خودشانرا حتی حق جالسات و اضافه کاری هایی که پشت درهای بسته با همان مهمانان ویژه دریافت نموده اند را پس بدهند! و اگر هم می خواهید استعفا میدهیم و میرویم جای دیگر مدیریت می کنیم البته در همین کشور به خدمت گذاری مشغول خواهیم شد و علی رغم اینکه خانواده و بچه ها در بیرون از کشور در بلاد کفر مشغول تحصیل و کار هستند  تا پس از کسب  تجربه و توان لازم برای مدیریت و خدمت به وطن عزیز مان باز گردند او در  کشور می ماند و از جان برای توسعه و پیشرفت کشور چون گذشته کوشا  خواهد بود!

این گونه مدیران در طول مدت خدمات شایسته خود شعاری را نیز دارند که در بیشتر مواقع به کار می برند و آن این است که این دیگر مشکل خودتان است و بشدت سعی دارند تا همین تفکر را به همکاران شایسته خود انتقال دهند تا در برخورد با مشکلات بخصوص ارباب رجوع بکار بگیرند و از همین طریق گره گشای مشکلات نظام مقدس اسلامی ایران که ثمره خون هزاران شهید و جانباز است باشند.

شایان ذکر است چنانچه در زمان تصدی ایشان در پست ریاست کارمند ساده ای یا آبدارچی اداره صرفا جهت انجام وظیفه و خدمت به خلق الله از ایشان حق الزحمه ای دریافت نموده باشد به عنوان یک مفسد اقتصادی و اداری به شدت با وی برخورد شده و اعلام میشود مسئولیت کلیه ی این اشتباهات با این کارکنان است و آن مدیر به هیچ عنوان مسئولیتی در خصوص مواردی که بوجود آمده را ندارد .

غالب این مدیران اجرائی در سیستم های مجریه بسر میبرند و از بی لیاقتی و نابخردی مدیران در دیگر قوه ها   بشدت ناخرسند هستند و بدون شک این مشکلات جاری را دال بر بی لیاقتی مدیران قبلی و ناشایستگی ایشان میدانند و گاهی مواقع که بعنوان مهمان در برنامه های تلویزیونی افتخار حضور می یابند از سفر های خارجی که نموده اند و کسب تجاربشان برای مجری  و ملت شریف همیشه در صحنه بیاناتی را مبذول میدارند که بسیار ارزشمند است و در راستای توسعه اقتصادی و فرهنگی کشور بسیار مهم است. هم ایشان  در مراسم ویژه و یا برنامه ها و سمینار ها با کمی تاخیر بین یک تا دوساعت از در پشتی وارد و بعداز نشستن روی صندلی های ردیف جلو بلافاصله سخنرانی مبصوتی را داشته و بدلیل حجم فراوان کاری از همان در خارج می شوند .

گاهی مواقع به قدر ناشناسی ملتمان دلم می سوزد که چرا باید قدر این گونه مدیران شایسته را درک ننما ئیم و باید بدانیم که اینگونه کفر نعمت کردنها نعمت از کفمان بیرون می کند.

 همواره این گونه مدیران شایسته حرفی برای گفتن دارند از مشکلات مملکتی خود مان گرفته تا دیگر بلاد کفر و هرچه رهبر دلسوز و دیگر مسئولین بدانها بگویند ایشان تشخیص خود را می دهند و با پوزخند به کل این نظرات مسیر رشد خود را طی می نمایند.

چرا که در هرصورت مشکل مشکل شماست!

ارادتمند

جعفر صابری

[ یکشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۵ ] [ 16:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

بازیافت

شرکت کانزاس بعد از اینکه فهمید مردم فقیر از کیسه های برنج برای خودشان لباس تهیه میکنند ، با یک حرکت زیبا این کیسه ها را طوری طراحی کرد که این افراد بیشتر و بهتر این کار را انجام دهند! به زبان ساده باز یافت یعنی این ! شایسته است مسئولین دست اندر کار و ارباب جراید  اقدام به فرهنگ سازی لازم در خصوص بازیافت بنمایند و در این راستا ابتدا از ساده ترین شکل ممکن بازیافت یعنی تفکیک زباله در منزل و یا شرکت و کارخانه حتی بیمارستان ها شروع نمایند که بسیار مهم و ضروریست.

متأسفانه فرهنگ ملت ما در نگاه به بحث بازیافت و زباله نگاه عجیبی است برای نمونه اگر به رستوران و یا سفره خیراتی دعوت شویم وقتی مقداری از مواد خوراکی باقی می ماند نوعی شرم و یا خجالت باعث میشود که باقی مانده غذا را رها سازیم و این مصرف وحشتناک مواد خوراکی بسیار زیان آور است . حتی در بیشتر منازل نیز موقع صرف شام و نهار مقدار زیادی برنج و خورشت و مواد خوراکی بدلیل اینکه درابتدا بیش از حد مصرف در بشقابها کشیده میشود باقی می ماند و بیشتر هم برای کودکان و نوجوانان این اتفاق می افتد و والدین با کمی غُر زدن  از این مورد عبور می کنند در صورتی که کم کشیدن  و بعد در صورت نیاز باز هم کشیدن غذا می تواند از دست خوردگی مواد غذایی جلو گیری کند باور کنید اگر شما هر شب یک بشقاب برنج و خورشت که از دست نزدن  و کم خوردن کنار بگذارید می توانید همان شب به یکی از کارگران و اشخاص نیاز مند بدهید که بیش از هر چیز حس خوبی به شما دست می دهد.

اگر شرکت های تولید کننده برنج و یا محصولا تی که مانند برنج نیاز به کیسه دارند کیسه ها را طوری طراحی کنند که بعد بعنوان وسیله ای برای خرید خانواده مانند زنبیل قابل استفاده باشد مقدار زیادی از تولید نایلونهای میوه فروشی و بقالی ها و سوپر مارکت ها کم می شود به شرط اینکه مردم نیز استقبال نمایند همان طور که میدانید مقدار زیادی از این کیسه ها به دور ریخته می شود همین چند سال قبل بود که از این کیسه ها خانم های خانه دار ساک دستی تولید می کردند و یا حتی کیف مدرسه اگر یاد تان باشد از پاکت های ساندیس هم ساک دستی تولید می کردند و چقدر هم زیبا و محکم بود.

در هر صورت اگر جمع آوری و تفکیک زباله نه یک کار بی ارزش بلکه یک کار مفید و با کلاس توسط  فرهیخته گان جامعه معرفی و فرهنگ سازی شود می تواند بسیاری از مشکلات زیست محیطی ما را حل نماید .

حضور در بیابان ،محیط زیست و تفریح، بسیار شایسته و لازم است اما برخورد با انبوه زباله های بجا مانده از این سفر های تفریحی، هر انسان مسئولی را آزرده خاطر می سازد.

بسیاری از لوازم با کمی دقت از همین وسایل دورریختنی قابل تهیه می باشد و چقدر خوب است که ما با همدیگر برای حفظ محیط زیستمان بکوشیم و این مهم را شهر داری ها ی محلات و مناطق می توانند مدیریت نمایند . یکی از نمونه های بارز این مورد استفاده از سطل های زباله است که گرچه به لحاظ اندازه با نمونه خارجی برابر است اما متأسفانه در و چرخ و حتی نحوه قرار گرفتنش در ایران بطور کلی تغییر کرده و به همین دلیل  از ارزشش کاسته شده است .  البته موارد دیگری هم در خصوص زباله و بازیافت است که در فرصت های بعدی تقدیم حضورتان می شود. اما لازم می دانم از همکار خوب مان آقای محسن مسعودی کمال تشکر را به عمل آورم که تصاویری از نمونه سطل های زباله خارج از ایران  و نحوه تفکیکش را برای ما تهیه نموده  است.

 با تشکر از شما هم وطنان دلسوز و با فر هنگ.

 جعفر صابری

[ جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۹۵ ] [ 21:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نان بُری

نان قرض میدادند

 

سالروز میلاد امام هشتم بر تمام عزیزانی که آن حضرت را دوست دارند مبارک ،ما نیز سالهاست ارادتمند ایشان هستیم و به همین بهانه است که سالگرد  تولد مجله  همسر را با میلاد ایشان جشن میگیریم، بیست سال پیش  همزمان با تولد حضرت امام رضا (ع)  مجله همسر نیز متولد شد و چه داستانها از سرش گذ شت تا بیست ساله شده… فقط باید گفت شکر…

شکر برای همه چیز بخصوص همیاری شما دوستان و عزیزان همراه ،متشکرم از  دوستان و یاران و همکارانم که  همراهیمان کردند…

همین چند سال پیش بود که  وقتی به مغازه بعضی از کسبه میرفتی و سراغ جنسی را میگرفتی بالبخند میگفت  مغازه بقلی هم داره و یا لطفآ از مغازه روبرو سئوال کنید.

بعد ها متوجه شدم که این حرکت انسانی بدان دلیل بوده که دوست و همسایه آن مرد هم جنسش را بفروشد و کسب و کارش رونق داشته باشد و به نوعی به هم نا ن قرض میدادند… بین کسبه بازار  قوانین نانوشته ای بود که بسیار زیبا هم اجراء میشد ،برای نمونه اگر فروشنده ای چک اش به هر دلیل نقد نمیشد همکارش هرگز به خود اجازه نمیداد تا با مأمور به درب مغازه صاحب چک برود و این کار نزد دیگر بازاریان دور از اخلاق بود و چنین مواردی بین خودشان دوستانه و با مساعدت چند تن از بازاریان دیگر به خوبی و خوشی حل میشد.آن روز ها نان بریدن  کاری زشت و نا جوانمردانه بود.اینکه چه شد و چرا گفتنش مثنوی یکصد من کاغذ می خواهد معذالک در یک کلام باید در وجود خود به دنبال انسانیت فراموش شده بگردیم ؟ دوستی میگفت شاید بخاطر زیاده خواهی مان شده و می خواهیم بیشترین ها و بهترین ها را خودمان داشته باشیم، بیشتر مواقع خانواده ها دچاره بحران های شدید خانوادگی میشوند و احترام بین اعضاء خانواده کم رنگ میشود،حتماً مشکلات اقتصادی در این میان نقش مهمی دارد اما فکر نمی کنید کمی هم خودمان دچار تناقض های گفتاری و رفتاری شده ایم . آیا بهتر نیست قبل از هر گونه تصمیم گیری و یا حتی بیان موضوعی به جوانب کلام مان بیندیشیم و باز خورد آن در بین تمام اعضاء خانواده ،آیا شایسته تر نیست به نوع درآمد و کسب و کار مان بیشتر بیندیشیم و بدانیم که چه چیزی  را به چه قیمتی پای سفره نان خانه خود می آوریم!

تولستوی نویسنده شهیر روس در بیانی زیبا می گوید: زمانی که بخواهید وصیت نامه بنویسید متوجه  خواهید شد تنها کسی که سهمی از داراییتان  ندارد خودتان هستید،نسبت به خودسخاوت داشته باشید…

حالا تا میتوانی نان بُری کن و حق را نادیده بگیر بی شک نداشتن ایمان و توکل کافی  به وجود حضرت حق تعالی است که مارا این گونه به جان یکدیگر انداخته و به  هم رحم نمی کنیم و از هر فرصتی برای نابودی یکدیگر استفاده می کنیم تا  تکه نان بیشتری برای خود و اهل و عیالمان فراهم سازیم ،و ای کاش این همه تلاش تنها برای نان و رزق وروزی بود و وای بر آنان که به هر کاری دست میزنند تا به اینچ تلویزیون شان و یا بلندی شاسی ماشینشان بیفزایند!

نان بُری و نان قرض دادن و آنچه به نان و نمک در فرهنگ ما ملت ریشه دارد تلاش سالها رنج و تجربه نسل های قبل از ما بوده که بسیار هم در فرهنگ و ادب و ادبیات ما نقش داشته و دارد. گرچه متأسفانه این روز ها  هنر مندان ما کمتر به سراغشان میروند و بیشتر سعی در بیان امروز دارند اما بد نیست که به خویشتن خویش باز گردیم همان  نهان خانه ای که در وجود فرد فرد ما بوده و خواهد بود.

 باز هم میلاد اما هشتم را به شما عزیزان همرا ه تبریک عرض میکنم و  در انتها  می گویم:

 

پرندهای که پرواز را نمی داند

 به قفس میگوید سرنوشت…

 

 ارادتمند شما

 جعفر صابری

[ جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۹۵ ] [ 21:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

تعارف

 

همه جای دنیا ادب و نزاکت ارزشمند است، ولی مردم شرقی بخصوص خاور میانه و ایرانیان در بعضی موارد ازجمله تعارف کردن زبانزد هستند .ایشان گاهی چنان تعارف میکنند که  طرف مقابل بیشتر شرمنده میشود و اساساً  می ماند که چه باید بکند! این رفتار و تعارفات بیشتر مواقع  همان ابتدای دوستی و جلسات اول است و با کمال تعجب  به مرور زمان و جلسات دیدار و ملاقات های بعدی بدون هیچ تعارف و رو دربایستی  و گاهی وقتها با وقاحت تمام  میگویند ما که با هم رو دربایستی نداریم و…عجیبه زمانی که ما تازه با شخصی آشنا میشویم و نمی دانیم آیا انسان درستی است ؟آیا صادق است آیا راستگو است ؟آیا همان که نشان میدهد هست؟ و دهها آیای دیگر، کاملاً به او اعتماد میکنیم و با کمال ادب و احترام برخورد میکنیم و آنچه نباید او بداند و یا از ما در اختیارش باشد را با روی گشاده در اختیارش قرارمیدهیم ولی  بعد از اندک  زمانی موضع میگیریم و به شدت در لاک دفاعی قرار میگیرم !

 حتماً برای شما نیز پیش آمده و در این گونه موارد با من هم عقیده هستید و چه بسیار از همین موضوع ، بارها لطمه نیز خورده اید ، بیشتر دختران جوان و یا آقا پسر ها و حتی خانواد هایشان در اولین جلسه ملاقات برای ازدواج  چنان با دقت و احترام صحبت میکنند که آدم باور نمی کند ایشان قرار است با هم زندگی مشترکی را شروع نمایند.

 گاهی وقت ها این گونه رفتار را با داشتن حیا  اشتباه میگیرند و میخواهند آن را ادب و احترام متقابل بدانند.

جای تعجب است همین افراد در رانندگی و یا امر اجتماعی  مانند صف و احترام به حقوق یکدیگر بطور کل فراموش می کنند که کی هستند و چه جایگاه اجتماعی دارند !

نکته جالب توجه این است که برخلاف تمام دنیا که در برخورد های اول با احتیاط و دقت بیشتری با موضوع برخورد می نمایند و به مرور زمان اعتماد می کنند ما اول اعتماد و بعد حواسمان را جمع می کنیم . عجیب این است که اگر هم کسی بر خلاف این رفتار را از خود نشان دهد مورد مؤاخذه قرار گرفته و فردی بی ادب و بی اخلاق معرفی می شود!

امید وارم گرچه شخصاً بشدت به این رفتار غیر منطقی دچارهستم اما بتوانیم زین پس کمی عاقلانه تر واژه تعارف را بشناسم!

جعفر صابری

[ جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۹۵ ] [ 21:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

غول چراغ جادو

جعفر صابری

قسمتی از مقاله ای که به دلایلی علی رغم آنکه در بهمن 93 نوشته شده بود معذالک  جایی چاپ نشد ولی امروز با توجه به شرایط فعلی و خریدها و برنامه های جاری ترجیح دادم تا به انعکاس آن بپردازم .

 

چشمایت را برای لحضه ای ببند و فکر کن که همین الان غول چراغ جادو در مقابل تو حاضر است تا سه آرزوی تورا برآورده کند.چه آرزو خواهی داشت !اصلاً تا حالا فکرشو کردی که چه آرزو هایی داری ،بهار زیبا در راه است و با رفتن زمستان فصل زنده شدن در راه است و درختان خوابیده در زمستان کم کم بیدار می شوند و نشانه های بیداری شکوفه های زیبایی است که در سرشاخه هایشان خود نمایی می کنند…در سر تو در این فصل بهار چه شکوفه هایی خواهد شکفت و جوانه خواهد زد .میوه درخت وجود ما در فصل رسیدن چه خواهد بود آرزوی ما برای فر دا چیست؟ باور نداریم که ما صاحب غول چراغ جادو هستیم و این غول دردستان ما قرار دارد.شاید فکر می کنید این دروغی بیش نیست و این غول هر گز وجود نداشته و نخواهد داشت اگر پاسخ این است باید بگویم که اشتباه میکنید کافیست یکی دو نفر از تحصیل کرده های قبل از انقلاب را درفرنگ پیدا کنید و از آنها سئوال کنید که دیگران آن زمان در باره ایرانیان چه اندیشه ای داشتند، می گویند : بیشترشان فکر می کردند هر ایرانی صاحب یک چاه نفت است و نفت یعنی ثروت و درآمد بدون آنکه بدانند همه ی نفت ایران خرج چه چیزهایی می شد! آنها می دانستند که نفت سیاه است و ماده ای است که برای روشن کردن چراغ به کار می رود پس غولی که می تواند هر کاری کند را اسیر در چراغی که سالها باید بماند تا به نفت تبدیل شود و ارزشمند شود تا بتواند هر کاری را به انجام برساند را در افسانه هایشان به تصویر می کشیدند .که در دست یک مرد یا زن شرقی در بیابان از چراغ ظاهر می شود و چون دود و آتش به آسمان می رود و دست به سینه می ایستد تا فرامین صاحبش را به انجام برساند.آنها این دیو را هرگز نداشتند .در افسانه های آنها مردی به سرزمین آدم کوچولو ها میرود و همه در چشمانشان حقیر و کوچک هستند گر چه در ابتدا آن مرد اسیر آدم کوچولو ها می شود اما سرانجام آن مرد زندگی و صلح را در سرزمین آدم کوچولو ها در دست می گیرد…وبگذریم…این روزها غول چراق جادو دیگر در دست یک نفر یا یک ملت نیست ،گرچه مرحوم مصدق نامی تلاشی نمود تا این غول چراغ جادو را در دست صاحبش قرار دهد تا به آرزو هایش برسد اما خیلی زود جهان به او فهماند که داستان غول چراغ جادو تنها یک افسانه است . آرزو های هر کس با بود و نبود غول چراغ جادو معنا نمی گیرد آگر این چنین بود جهانیان هر گز به آرزو هایشان نمی رسیدند و فاتح کرات دیگر نمی شدن .تنها در خود باوری و تلاش مضاعف است که انسان به حقیقت می تواند صاحب قدرتی چند برابر بیشتر از غول چراغ جادو شود…دیگر کاری که غول چراغ جادو می توانست انجام دهد با جدا سازی کوچکترین ذره از درون ذره دیگر بنام اتم در یک فضای بسته می توان انجام داد و نگران نبود که این انرژی به اتمام می رسد و حتی یک کیلو از این انرژی می تواند بزرگترین شهر های جهان را صاحب انرژی بی نهایتی نماید تا تمام چراغ هایشان را برای مدتها روشن نگاه دارند! داشتن آرزو نه تنها بد نیست بلکه لازم هم هست اما آرزو ای که برای خود و دیگران تعریف شده باشد دیگر داشتن آرزوی خوشبختی برای تنها خودت معنایی ندارد .اگر سری به کلانتری ها و دادگستری ها بزنیم میبینیم که دیگر کمتر اختلافات بیرونی است و بیشتر مشکل بین اعضای خانواده است فرزند با والدین ویا بلعکس بین زوجین و یا اقوام …مشکلات این گونه تعریف شده و همه نشان از این است که اگر منصف باشیم باید همه چیز را برای همه بخواهیم و بدانیم مشکل مشکل فقر است در غیر این صورت ما در زندگی خوشبخت نخواهیم بود. همان که مولا علی (ع) فر مود اگر فقر از در بیاید عدالت از پنجره می رود…دیدیم چندی پیش با هزینه ی فراوانی تعدادی از تجار کشور فرانسه را دعوت کردیم تا به سرزمین ما بیایند و در این کشور اسباب خوشبختی ما را فراهم سازند اما همان ها که هنوز در گیر سرزمین آدم کوچولو ها

تصویر خاطراتی از دوبله کارتون خاطره‌انگیز سفرهای گالیور/ حرف زدن با زبان لی‌لی‌پوت‌ها

هستند اجازه ندادند تا ما به آرزو هایمان برسیم…باید در فصل شکفتن کمی اندیشه هایمان را نیز پرورش دهیم و بدانیم اینکه بزرگتری با تجربه بیشتری می گوید :نمی شود به قول اینها اعتماد کر باورش کرد !داشتن آرزو های بزرگ باعث خوشبختی و پیشرفت است اما به چه قیمتی و با چه هزینه ای و نادیده گرفتن چه چیز هایی این ها همه همان داشتن دانش و بینش است! که انشالله در فصل شکو فایی در وجود همه ی ما به وجود آید و به درستی صاحب غول چراغ جادو شویم…

 

اگر کمی به با دقت به سیاست های گذشته ایشان بیندیشیم خواهیم فهمید که هرگز آن اتفاق مطلو بی را که ما می اندیشیم رخ نخواهد افتاد واین جماعت قرانی به شکل ریال یا دلار را به ما بابت آنچه داشته و یا داریم نخواهند بخشید بلکه  قسمتی را بابت طلب ،قسمتی را بابت سود، قسمتی را بابت همفکری، فسمتی را بابت حقوق، قسمتی را بابت خسارت و در نهایت اگر چیزی ماندآنچه خودشان میخواهند جنس و کالا با قیمتی که خودشان می خواهند به ما می دهند !اگاه باشید هر زمان اراده کنند می توانند باز شرایط را همانگونه که بوده به نفع خود برگردانند درست مثل همان غول سرزمین آدم کوچولوها! ناگفته نماند اگر به فکر اموال شخصی و دارای یتان که  در گروایشان است هستید بدانید که پیرمان بدرستی این جماعت و سیاستهایش را می شناسد .

 و حال دلخوش و سرمست از این بده بستان باشیم تا ببینیم خدا چه می خواهد!

ارادتمند

جعفر صابری

[ سه شنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۵ ] [ 12:54 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/بنگاه عدالت

جعفر صابری/بنگاه عدالت

بنگاه عدالت

از بچگی با شنیدن نام عدالت ، صداقت ، راستگو،حق گو ، یاوری …و یا صفت های دیگری که یا تبدیل به فامیلی شده بود یا نام بیشتر مراکز، مانند بنگاه های معاملات ملکی یا اتو مبیل و یا… به فکر فرو می رفتم ،که راستی راستی این ها آنچه می گویند هستند؟!

آقای عدالت مکث طولانی کرد و با همان تومأنینه ی خودش که بیشتر بنگاه داران موقع گفتن این که من خیر تو را می خواهم بکار می برند رو به  بابام کرد و گفت : من خیر تو را میخواهم این ملک نون توشه! از این دست بخری  هر وقت بخواهی بفروشی با اون دست بهت نون میده کم کم دو برابر! طرف گرفتاره ، ناچاره زیر قیمت بفروشه  ، حالا میاد شما هیچی نگو بگذار خودم جمعش میکنم، میخوام این پسرت آخر عاقبت بخیر بشه ،بابا بذار یه چیزی برای آینده ات بمونه ، این ملک به درد نوه هاتم می خوره !

و چقدر راست میگفت : چهل و پنج سال از اون روز گذشته و ما  هنوز این ملک را داریم پسرمن سی سالش  شده و آقای عدالت هم نزدیک  هشتاد سالشه ولی مثل سابق هنوز خیلی قشنگ حرف میزنه: پسرم خدا رحمت کنه بابات رو نمی خواست این ملک رو بخره میگف تو طرح هست، میگفت خارج از محدوده هست ، میگفت …ولش کن پشت سر مرده چیزی نگیم ،خدا رحمتش کنه! کدوم طرح تو این مملکت صد سال طول میکشه یه طرحی به اجراء در بیاد من میدونم این طرف سازنده اس شما هیچی نگو ساکت، بذار من خودم درستش میکنم!

به هر شکل از بنگاه عدالت که خارج شدیم به این فکر میکردم که اگر اشخاصی مثل آقای عدالت و یا ،یاوری و یا راستگو …نبودند من و امثال من که هم خودم کارمند  وحقوق بگیر هستیم و هم بابامون، چطور می تونستیم تواین مملکت زندگی کنیم؟حقوقامونو چطور می تونستیم خرج کنیم ؟ اصلاً چطوری به فکر آینده بچه هایمان بودیم؟ من موندم این همه اطلاعات  را این آدما از کجا دارند؟ نه فقط اطلاعات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی! حتی ادبی و فرهنگی ، وقتی دید من خیره به شعر بالای سرش که از مولوی بود ،هستم ،همچنین قشنگ از مولوی و حافظ برای من استاد دانشگاه رشته ادبیات حرف میزد که تو دوره دکترا هم استادم این جوری مولوی را به من معرفی نکرده بود! چقدر قشنگ  دلایل اشغال فلسطین را مطرح کرد و بعد فروش قسمتی از زمینهای کشور مکزیک را به آمریکا و تقسیمش بین دو تا ایالات بزرگ جنوبی و سرانجام گفت آقا ،مولوی حقشونه ،مالشونه ما خاکمون رو دادیم فکر اسم مولوی هستیم. یه روزی این سرزمین، بزرگ بود ،مولوی داشت ، سنائی داشت و خلاصه کلی دانشمند و شاعر و فیلسوف، خوب که چی، دادیم رفت زمین ها ی این مملکت را دادیم رفت. خودمون آقا ! شاهامون! دولتمون ! بحرین را بی خیال ! آذربایجان را که سند هم داریم صدسال پیش دادیم  بریم پس بگیریم دیگه! حالا نشستیم داد میزنیم که مولوی مال ماست ، مثنوی مال ماست! کم شاعر ،نویسنده ، دانشمند داریم که همین حالا فی المجلس خاک وطن را ترک کردند و رفتند فرنگ …بابا بی خیال ول کن این داستان منم  منم را، حالا گیرم کورش نامی هم داشتیم که چی،یه سری به خیابان مولوی بزن بدبخت مولوی اگه زنده بشه بیاد میخواد تواین خیابون زندگی کنه؟ حالا افغانی جماعت یا عثمانی ،دلش خوشه میخواد بگه مولوی مال ماست خوب بگه .بشه مثل عربها که میگن خلیج عربی با این حرفها خلیج عربی میشه؟ پس تاریخ چی میشه؟!نه ،شما که اهل دانش و فرهنگ و سواد هستید بفرمائید!

جعفر صابری

 جمعه 18تیر 1395 تهران

خدایا به لوح و قلم سوگند.

خدایا به لوح و قلم سوگند                 به راز وجود و عدم سوگند

به آشفته حالی که بر خاکت             زند بوسه ها دم به دم سوگند

به مرغ اسیری که در قفسی                  غریبانه سر زیر پر دارد

به مرز فراتر از اوج  فلک                   به پرواز مرغان نظر دارد

دور از ما کن چهره ی خود خواهی را      بر ما افشان پرتو آگاهی را

تصنیف سوگند:

شاعر: مسعود محمودی

خواننده : مجمد رضا شجریان

آهنگساز: سلیم فروزان

تنظیم کننده: فرهاد فخرالدینی

[ جمعه هجدهم تیر ۱۳۹۵ ] [ 18:52 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ توبه

جعفر صابری/ توبه

تو به

تنها چند روزی از  ماه مبارک رمضان می گذرد.

ماهی که شب های بیداری در آن بود ،آیا واقعاً بیدار شدیم؟ یا فقط بیدار ماندیم! آیا  نخوردیم و نیاشامیدیم که این روز ها بخوریم و بیاشامیم یا اینکه نخوردیم و نیاشامیدیم که یاد بگیریم  از حرام نخوریم و نیاشامیم !

شب های قدر شب های شب زنده داری بود . بیدار می ماندیم و به بیداری اندیشیدن.اما کم نبودند آدم هایی که بعد از ساعتها بیداری وقتی می خواستند به خانه برگردند با صدای بلند می خندیدند و یا ماشین هایشان را در مسیر عبورومرور مردم  گذاشته بودند و یا کم نبودند آدم هایی که حتی در این شب ها  و  روز ها هم مانند شب ها و روز های دیگر خوردند و خوابیدند …

درستی اعمال هر کس با کریم الکاتبین  است و لا غیر…

اما  بودند کسانی که پا در راه توبه گذاردند و به ذات پاک انسانی خود باز گشتند.راهی که با     

پشیمانی از ته دل و شرمساری از آنچه که سالها انجام داده بودند همراه بود و تصمیمی  راسخ که دیگر هرگز به لطف خدا در آن مسیر  انحرافی قرار نگیرند. 

راهی که  شروعش با  بازگرداندن حق والنا س آغاز میشود، حق والناسی که دانسته و نادانسته از مردم و اطرافیان اجحاف کرده بودند.حقوقی که گاه به آبرو و مال و حتی جان خیلی ها لطمات  شدیدی را وارد کرده بودند.و همین طور حق الله چه نماز ها و عباداتی که دانسته و نا دا نسته قضا نمودند و به حق خود جفا کردند.

ایشان پا در راهی گذاردند که باید چنان ریاضت بکشند که تمام گوشت های بدنشان که از راه حرام  بدست آورده اند  آب شود .

فرج تراب قمارخانه داشت،با اصرار دوستی،در یک مجلس مذهبی شرکت می کند و فردای آن روز هر چه داشت و نداشت را بخشید و با دو تکه پارچه زندگی را از ابتدا شروع کرد طوری که خود خطیب  مذهبی از این همه تحول در حیرت ماند ،نفس توبه نیز لیاقتی است که در وجود انسان باید زنده شود تا جان در آن جای گیرد…توبه را باید از:

پشیمانی قلبی از آنچه آنجام داده ایم و شرمساری و ترک آن برای همیشه…

خیلی وقتها هزارن دلیل و برهان برای انجام کارهای ناشایست داریم و بیشتر وقتها دلایل زیادی برای کارهای انجام داد ن خود داریم.

حق الله کمترین قدر دانی است که بر دوش ماست در مقابل خالقمان که در آن هم بسیار سستی کرده  و می کنیم.

چه زیباست داستان فضیل که با صدای قاری قرآنی که میخواند آیا زمان آن نرسیده که انسان شوید: انسان شد و صاحب مقام شفاعت گردید .

و حق والناس که بسیار سنگین است ،چه بسیار حقوقی که از هم نوعانمان به دوشمان مانده و ما سآپا تقصیریم ولی به روی خود نمی آوریم و می اندیشیم که حق باماست و هزار بهانه برای نا دیده گرفتن این حقوق در دل و زبان خود می رانیم…من نیز چون شما هستم و چه کسی هست که حق وناس بر گردنش نباشد و مای برما…

آب کردن گوشتها کاش می شد اما نمی شود به این سادگی نمی شود مال حرام قطراش هم دریاست وچنان جان و مال انسان را به نجاست می کشد کهپاک شدن از آن بسار دشوار است بیشتر سلولهای وجودمان از حام و نا پاکی انباشته شده و مگر خدای رحمان در حقمان لطفی کند تا از ا« نجات پیدا کنیم .

چه لذت ها از گناهان بر جانمان   باقی گزاردهایم که  به این سادگی ها  پاک نمی شود .

 


[ شنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۵ ] [ 20:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری /یک داستان با چند روایت

 

جعفر صابری /یک داستان با چند روایت

 

 

خلاصه داستان…

 

ليلا با يك دنيا عشق درجواني 22 سالگي با مردي كه حدوداً 15 سال از خودش بزرگتر است ازدواج مي كند و 20 سال بعد تنها در سينما بامردي همسن و سال خودش آشنا مي شود كه زنش او را ترك كرده و مرد داراي پسر بچه اي به نام كامران است پدر كامران ازليلاا خوشش مي آيد و سعي مي كند به هر شكلي شده به ليلا نزديك شود سيروس شوهر ليلا جريان را مي فهمد و باعث دلخوري و.. ميشود ليلا به سيروس مي فهماند كه بچه مي خواهد و سالهاست سيروس به او كم توجه اي كرده است و سيروس هم دلايلي براي خودش رادرد همه در اين داستان دلايلي دارنند كه گناهشان را بپوشاندن .

سرانجام سيروس كاري را مي كند كه درست است و بايد سالها پيش مي كرده.

 

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

داستانی از جعفر صابری…

 

يك داستان با چند روايت!

 

      مي خواهم حقيقتي را بگويم وخواهش مي كنم اين قبل ازهرچيزدرنظرگرفته شود كه من عاشق او بودم همين. وهرگزنمي خواستم به او خيانت كنم من يك قرباني هستم من نمي خواهم ازخودم تعريف كنم ويا نظرشما را نسبت به خودم تغييردهم.

      پدرم خصوصيات خاص خودش را داشت وبه نوعي درميان دامادها اين خصوصيات تقسيم شد وبه او بدترين اين خصوصيات رسيد: يكي دروغ مي گويد، يكي هوسبازي هاي زيادي دارد، ويكي دمدمي مزاج است ويكي بي تفاوت است واو دست بزن را به ارث برد.

     آخرين باركه مرا كتك زد دلم شكست خواستم فقط كاري بكنم كه او را رنج بدهم يا با او لج كنم او بدش مي آمد كه من سينما ويا تأترتنها بروم براي همين فقط براي لجبازي مي رفتم سينما حتي نمي دانستم چه فيلمي پخش مي شود.

     روزبه پسربچه كوچك وبا نمكي بود كه وقتي به طرف من آمد دلم مثل يك مادربرايش به تپش افتاد. شما نمي دانيد مادربودن گاه آرزوي هرزني مي شود به خصوص زني كه فوق العاده تنهاو….

     هميشه آرزو داشتم پسري داشته باشم ونامش را روزبه مي گذاشتم.وقتي روزبه به من گفت: تو چرا سينما آمدي؟ گفتم: آمدم فيلم ببينم. روزبه گفت: پس كو بچه ات؟ نمي دانستم چه بگويم، گفتم: من خودم بچه هستم روزبه با شيرين زباني گفت: وا…پس تو هم كارتون دوست داري؟ تازه فهميدم فيلم سينما كارتون است. ساسان پدرروزبه را ديدم بسيارخوش پوش ومؤدب بود ونمي دانم شايد فقط براي لجبازي با اوشروع به حرف زدن كردم.ما هردو درسالن سينما تا شروع فيلم حرف زديم. ساسان خيلي راحت حرف زد وگفت: مادرروزبه فوت كرده ، روزبه عاشق كارتون است، من هرهفته او را به سينماي كودكان مي آورم. من مترجم هستم ويك دفترترجمه زبان دارم.

      ساسان با قد بلند و كشيده وموهاي طلايي وصورت تراشيده  چشمان به رنگ آسمانش ساده ونافذ بود بسيارشمرده ومردانه حرف زد طوري كه من دلم به حال او و تنهايي او سوخت. به من نخنديد راستش من درجلسه اول تحت تأثيرافراد قرارمي گيرم وبعد به خوب وبد آنها فكرمي كنم.

      ساسان مؤدبانه همان لحظه ازمن جدا شد ولي روزبه با آن زبان كودكان ازمن خواهش كرد كه كناراو بنشينم وقتي درطول فيلم دست مرا مي فشرد آن حس مادرانه بيشتروبيشترمي شد و وقتي كه بغل من خوابيد اين حس به اوج خود رسيد.

      ساسان فقط براي تشكرمرا به منزل رساند ومن تنها به عنوان يك دوست ازاو جدا شدم واگربه او به دروغ گفتم: من هم شوهرم را ازدست دادم فقط براي اين بود كه اولاً با او همدردي كرده باشم ودوماً شرايطي حاصل شود كه بيشترروزبه را مي بينم وسوماً كه واقعاً نمي دانم من شوهردارم يا نه.

      من عاشق او بودم ، ساده حرف مي زد، عاشقانه.آنچه بايد بگويد را مي گفت، همه را دوست داشت ، به همه كمك مي كرد، زيبا بود، خوب مي خنديد وخشم مردانه اي داشت دريك كلام خيلي مرد بود ومي خواهم بگويم حتي هست حتي كتك زدنش هم قشنگ بود ولي….

      من همه چيزرا تحمل كردم ،قبول كردم من قبول كردم درحاشيه زندگي او باشم من را مثل مادرم وفرزندانش را مثل فرزندانم دوست داشتم. اما خيلي مرا رنج داد من ازاو محبت بيشتر را مي خواستم به من داشته باشد مسائل مختلف برنامه هاي مكرراو باعث شده بود كه من همواره سعي كنم خودم را به او برسانم ولي سرعت او سرعت نوربود.نمي دانم شايد دريك مدت كم كه پابه پاي وبيشتروقتها او را كيلومترها ازخودم جلوترمي ديدم فاصله بين ما زياد و زيادترشد من ازاينكه او رابيشتروقتها با ديگران مي ديدم رنج مي بردم او نمي دانم چرا ولي خيلي خوش برخورد بود وجذبه زيادي داشت.

روايت دوم:

       براي من فرشته اولش مثل تمام زنها بود وقتي ازدورديدمش كه چگونه با روزبه هم كلام شده دنبال بچه اي كه با او آمد باشه مي گشتم وقتي ديدم تنها آمد متوجه شدم مشگل روحي دارد براي همين سعي كردم دربرخورد اولم با او بيشترمراقب باشم وچطوربگويم مي خواستم ازمن بدش بيايد روزبه به من خيلي كمك كرد، چطوربگويم شايد خواست خدا بود .او زن زيبائي بود وروزبه هم به او علاقه مند شد نمي دانم چرا ولي احساس كردم مي توانم با او دوست شود وحتي فراترازآن شايد.

       من ضمن رعايت شئونات اخلاقي وادب ونزاكت سعي كردم خود را ازلحاظ روحي به او نزديك كنم وقتي احساس كردم او مشگل روحي دارد با او صميمي ترشدم وازمشكلاتم به او گفتم، گفتم: كه مادرروزبه دركودكي مرده است وشايد اين تنها دروغ من بود اما به واقع سالها پيش وقتي سوسن، مادرروزبه مرا با يك بچه شيرخوارتنها گذاشت وبه دنبال آرزوهايش رفت ازهمه زنها متنفرشدم وتصميم گرفتم بارزندگي را به عنوان پدرومادرتحمل كنم سعي كردم روزبه جاي خالي مادررا احساس نكند ولي وقتي روزبه را كنارفرشته ديدم براي لحظه اي متوجه شدم كه دراين راستا موفق نبوده ام واو يك مادرمي خواهد.

        وفرشته خيلي خوب بود احساس كردم خدا او را فرستاده ، وقتي گفت: همسرش فوت كرده، هم ناراحت وهم خوشحال شدم وقتي دانستم فرزندي ندارد، براي يك لحظه خواستم به او پيشنهاد ازدواج بدهم اما به چند دليل ترسيدم اولش گفتم: شايد دربرخورد اول بگويد من ديوانه هستم شايد هم قبول نكند وخلاصه دوست داشتم همه چيزرا خدا درست كند وهمين طورهم شد او را رساندم واين باب دوستي هامان شد. وكم كم از او بيشتر خوشم آمد من فكرمي كنم او هم ازمن خوشش آمده بود وازهمه مهمتراينكه فرشته به نوعي دررفتاروگفتارش       

نشان داد كه با زنان ديگركاملاً متفاوت است بسياراجتماعي ومؤدب بود خوب حرف مي زد و واژه ها را قشنگ ادا مي كرد. روزبه عاشق اوشده بود-فرشته صميمي ودوست داشتني بود ودريك كلام زني با مشخصات يك زن جا افتاده وبا شخصيت كه مي توانست براي من تنها همسرايده آلي باشد.من هم مي توانستم او را خوشبخت كنم.من عاشق او شده بودم وفكرمي كنم آنقدربزرگ شده ام كه عشق را بشناسم و ازروي هوس ازكسي خوشم نيايد!

روايت سوم:

        چرا فكرمي كنيد من مقصربوده ام من نه شما خودتان را جاي من بگذاريد ازخانه پدربا يك دنيا عشق وعلاقه راهي خانه شوهرشدم همه ازپدرومادرگرفته تا برادرو خاله حتي مادربزرگم هم مي گفت: جمال مرد زندگي نيست. اما كو گوش شنوا همه چيزبراي من جمال بود دركلامش استواري مي ديدم او به تمام معنا مرد زندگي بود اوعاشق من بود هرهفته كيلومترها راه را ازتهران تا شهرستان مي آمد تا من را ببيند وساعتي با من باشد.

       جمال آنقدرزندگي را دوست داشت كه ازهمان روزهاي اول كارهاي مختلف را انجام داد تا من راحت باشم- براي خاطرمن حتي حاظرنشد يك قلم جهيزيه بگيرد.عروسي خوبي گرفت درتالارفيلمبرداري ماشين عروس، گل و…. چي بگم من هم براي او زن خوبي بودم كسي حاضربود با مادرشوهرزندگي كنه من سالها با مادرش زندگي كردم درست بود كه مادرش عمه من بوداما هيچ جورنمي شد به او اعلام نظركرد گاهي وقتها حتي كوچكترين، درخانه بايد با اجازه او مي شد ومن هيچ حقي نداشتم حتي كانال تلويزيون را هم او انتخاب مي كرد.

       جمال غالباً بيرون ازخانه بود ونمي دانست داخل خانه چه مي گذرد. عمه ام گاهي وقتها با من سرمسائل كوچك بحث مي كرد وخدايي ناخواسته اگرچيزي مي شكست مي گفت : تو مگه كوري ازخانه بابات كه نياوردي براي همين دلت نمي سوزه ونياوردن جهيزيه را پتك مي كرد برسرم مي زد. ما چندسال اول زندگيمان صاحب فرزند نشديم خدا مي داند چقدربا من بحث كرد مي گفت تو لياقت پسرمرا نداري و…

       ما درخانه موقردراطراف تهران زندگي مي كرديم وجمال صبح زود مي رفت وشب مي آمد.جمال براي تولد پسرم كه بچه اولمان بود، نبود.آنقدرمشغول كارهايش بود كه كمتربه من توجه مي كرد مدام كاروكارو…..

صبح زود مي رفت وشب ديروقت مي آمد.تمام وقت خود را مشغول بود واوغات فراغتي هم اگرپيدا مي كرد مي رفت درمراكزخيريه جشن به پا مي كرد،با ديگران خوش بود اما خانه حال نداشت حرف بزند هروقت با او حرف مي زدم مي گفت:تو مقصرهستي بايد با مادرم كناربيايي .هميشه طرف مادرش را مي گرفت وازمن طرفداري نمي كرد خوب من دلم نمي خواست كهنه هاي بچه هاي خواهرش را بشورم حالم به هم مي خورد مي گفت: چرا به آنها احترام نمي گذاري .چه كارمي كردم فداشان بشم؟

       خرجي كم مي داد وتا مي گفتم پول مي گفت چه كاركردي خوب من ازاو ورفتارش خسته مي شدم ومي خواستم يه طوري تلافي كنم براي همين وقتي مي خواست كنارمن بخوابد كمي با او مخالفت مي كردم. او حتي اجازه نمي داد من كناراو باشم ومدام مرا مخفي مي كرد جمال براي جشنها همه را دعوت مي كرد الا من را وبچه ها با هم مي گفت ومي خنديد اما درخانه بي حال بود وعصبي حرف مي زد،داد مي زد،وفوق العاده دست بزن داشت مدام فحش مي داد ويا لوازم خانه را مي شكست ويا با كمربند به جانم مي افتاد. بعد هم مثل ديوانه ها مي نشست خودش را كتك مي زد لباسش را پاره مي كرد وگريه مي كرد.راستش من درد كتكها را فراموش مي كردم و دلم به حالش مي سوخت هميشه مي گفت من زن مي گيرم وبالااخره هم گرفت. اوايل خيلي ناراحت شدم حتي زنك را كتك زدم آبروريزي درآوردم ،گريه كردم التماس كردم براي خاطرخدا وبچه ها اما جمال تصميمي كه مي گرفت تمام بود حرف مي زد انجام مي داد مردي بود كه سرش مي رفت حرفش نمي رفت من ازاو خواستم بگويد نه اما او خنديد وكارخودش را كرد.

        نمي دانم تا حالا سردي دست همسرتان را دردست خود احساس كرده ايد آيا سربربالشتي گذاشته ايد كه يك طرف آن يك سنگ قرارگرفته بي احساس وذره اي عشق.گاهي وقتها فكرمي كردم  من كناريك جنازه خوابيده ام واو يك مرده است.راستش مدتهابود كه برايم جزاين چيزي نبود.

روايت چهارم:     

من بايد بنشينم قلبم تيرمي كشد، با اجازه يك ليوان آب بخورم حرفهاي همه اين عزيزان درست بود واگركمي انسانيت دروجود هرآدمي باقي مانده باشد بايد به هرسه حق بدهد من چيزي براي گفتن ندارم.

         فقط براي آنكه راحت ترخود را آماده مجازات كنم چند سؤال دارم اول ازهمسرم گفت من عاشق او بوده ام گفت من ازجان مايه گذاشته ام گفت من جهيزيه نخواستم گفت من درتالارعروسي گرفتم گفت من مثل…. كارميكردم گفت من كيلومترها راه را براي با او بودن درهفته طي كردم وبازگفت من هميشه حق به مادرم مي دادم  گفت من با مردم خوش بودم .گفت من جشن خيريه راه مي انداختم ولي آنها را خبرنمي كردم گفت من  به او ارزش قائل نمي شدم ودراجتماع او را مطرح نمي كردم گفت من او را كتك مي زدم آن هم با كمربند وفحش مي دادم گفت براي حفظ كانون خانواده مرا قسم داد به جان بچه هايم وبه خدا كه ازدواج نكنم وگفت كه آن زنك را كتك زد وگفت شبها بغل يك مرده مي خوابيد!

بله همه اينها حرف هاي حقيقت است من سوگند مي خورم كه درست گفت،اما!

         مگرنه اين بود كه من قبل ازازدواج با ايشان شرايط خود را گفتم آيا درمقابل وجدانش يك بارسعي كرد كه كمي گذشت داشته باشد آيا تمام اين حرفها كه گفت مگرچيزي جزشرايط من براي ازدواج بود مگرنه آنكه همه را قبول كرد و وقتي گفتم: چرا به آنچه ميان ما به عنوان شرط مطرح شده عمل نمي كني گفت: من نمي دانستم اولين باراست كه ازدواج كرده ام و….. آنچه كرد كه خودش مي خواست. بي توجه به شرايط من حتي يك بارهم سعي نكرد كه گذشت داشته باشد وعذرخواهي كند آيا شبها كه من خسته خانه مي آمدم جزبا ترش رويي با من برخورد نمي كرد كه تا حالا كجا بودي و….. گفت من كيلومترها راه را براي ديدنش مي پيمودم اما او پاسخ نامه مرا يك تا دو ماه بعد داد. گفت من هميشه حق به مادرم مي دادم سؤالم اين اسن هرگزگذاشتي كه من حرف تو ومادرم را بشنوم وبعد حق به يكي ازشما ها بدهم مگرنه اين است كه كارمن با مردم وبراي مردم است پس من اگر با مردم خصمانه برخورد كنم چگونه مي توانم امورات زندگي خود رابگذرانم .من جشن خيريه برگزارمي كردم براي رضاي خدا وخدمت به خلق خدا بارها گفتم: بيائيد گفت: من حالم به هم خورد بچه هاي عقب مانده و….. من آنقدربه او ارزش قائل شده بودم كه ازهمان اول عقدمان مطلب مي نوشتم وبا نام او به مجلات مي فرستادم تا به چاپ برسد وبه اصراراو را راهي دانشگاه كردم وصبورانه كمك كردم تا چهارسال تحصيل را 10 سال بخواند واورا به عنوان سردبيرمجله، ويراست كتابها، طرح روي جلد كتابها وچه وچه مطرح كردم ديگرچه مي كردم جزآنكه خودش كم لطفي كرد.بله كتك زدن اوايل براي خالي كردن خشمم بود بعدها التماسي بود ودرپايان احساس كردم او مي خواهد خودش را ارضاع كند ولذا ديگردست به بالا نبردم. به او گفتم گاهي وقتها راه رفته برگشتي ندارد چرا كه طرف مقابل انسان انسان است وازگوشت وپوست واستخوان درست شده نخواه كه نتوانم بازگردم. ازاوخواهش كردم خودش را كنترل كند وبا آبروريزي مرا كوچك نكند اما او با فحش دادن وكتك زدن مرا تحقيركرد. گفت كه من براي او ودركنارش مثل مرده بودم راستي شما كنارچنين همسري چقدربي تفاوت هستيد.آيا همه زندگي به همبستربودن خلاصه مي شود وهيچ يك به  هم مربوط  نمي باشد.       

واما تو اي همه آرامش من،مرا ببخش من درحق تو ستم كردم وتو خوب تحمل كردي واگرنزد تو من مرده ام حق داشتي كه اينگونه فكركني چرا كه من درحق تو آنجه بايد مي كردم نكردم.عشق من اين من هستم جمال تو زينت وآراستگي تو اين منم با 130 كيلو وزن و2 مترقد ايستاده درمقابل تو فقط به من بگو چگونه قبل ازبه خاك سپردن من مرا مرده دانسته آيا بهترنبود لااقل يك مجلس ترحيم برايم برپا مي كردي ودرآن رسماً ازمن كه برايت مرده بودم جدا مي شدي ومرا دست مرده شور سپردي آيا اين كمترين حق من بعد ازآن همه معاشقه اين نبود.

         شايد اين چندمين بارباشد كه من اين حرفها را مي زنم ولي قول مي دهم كه آخرين بارباشد چراكه ديگرنخواهم گذارد كه تو تا اين اندازه رنج ودرد متحمل شوي

 

 

و اما شما آقاي    … … …  به واقع مرد تنهائي بوده ايد كه اگر من هم جاي شما بودم شايد دست به اين كار مي زدم و در يك نااميدي سعي مي كردم تا با زن تنهايي كه به واقع نيازبه كمك و همدردي دارد باب دوستي و مساعدت را باز كنم در نگاه اول كار شما نه تنها بد نيست بلكه كاملاً انساني هم مي نمايد! اما چگونه مي توان اسم خود را انسان گذاشت ولي از همان آغاز زندگي و دوستي راه كج و دروغ را پيشه كرد چگونه مي توان با احساسات زني تنها و بي كس فقط براي آنكه ساعات خلوت خود را پر نمود بازي كرد چگونه مي توان انسان انساني را مثل عروسك بازي گرفت و چقدر تقدير و قسمت مسخره است ولي خودمان را آنگونه كه مي خواهيم مي سازيم و تعريف مي كنيم چرا اين همه اتفاق را يك آزمايش الهي ندانيم كه خداوند براي آزمودن ايمان و انسانيت ما بوجود آورده .اگر به جاي آنكه بادروغ آغاز مي كردي واقعيت را مي گفتيم تا حس ترحم و دلسوزي ديگري را كه برخواسته از فطرت پاك هر بشرياست را تحريك نمي كرديم شما در همان اول از صداقت و پاكي يك انسان كه نه به تو بلكه به فرزند تو علاقه مند شده سوءاستفاده كرد هو او را فريب دادي گرچه خود نيز در دراز مدت دانستي كه چه اشتباهي مرتكب شدي ولي دوست من صداقت هرگز كالائي نيست كه دربازار روزگار به حراج گذارده شود و از قيمت آن كاسته شود.و من متاسف هستم از آنكه انساني چون تو كه ظاهري زيبا و تحصيلات عاليه داري هويتي اينچنين داشته اي من براي تمام انسانها ي مانند تو متاسف هستم و آرزو مي كنم خود نيز توجه شده باشي كه كينه از تو ندارم فقط يك حس ترحم و دلسوزي نسبت به تو دارم ،همين.

 

داستانی از

 جعفر صابری

[ شنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۵ ] [ 20:0 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ وقتی پدرم راه افتاد!

 

 

جعفر صابری/ وقتی پدرم راه افتاد!

 

 

وقتی پدرم راه افتاد!

همه تشویقم می کردند و شاد وخوشحال بودند حتی پدرم هم از شدت خوشحالی در گوشه چشمانش قطرات اشک حلقه زده بود و به من نگاه میکرد ،خواهرم میگفت نری مارا فراموش کنی؟  چند تایی از دوستانم هم بودند که ته دلشون بد جوری حسادت میکردند وعلی رقم تلاششون برای نشان دادن شادی یه جورایی ناراحت بودند، اما هیچ کس از دل من خبر نداشت !تمام این ماجرا مال سه ماه قبل بود وقتی جواب در خواست من برای پذیرش بورسیه به چند تا دانشگاه خارجی ،همه مثبت و با پیشنهاد های مختلف به دستم رسیده بود من برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا از همه ی دانشگاههای معتبر که در خواست داده بودم، بورسیه گرفته بودم  ولی یک دانشگاه بود که خودش برایم بورسیه فرستاده بود و من برخلاف همه تصمیم گرفته بودم در این دانشگاه  ثبت نام کنم و با سعی و تلاش و توکل بر خدا بتوانم نمره قبولی بگیرم و امروز بعد از چند ماه در ترم اول  نتیجه تلاشم را دیدم ! پدرم چند قدم راه رفت…بله او توانست چند قدم خودش باکمک عصا بردارد و همه ی ما را خوشحال کند، امروز من می توانم بگویم همان حسی را دارم که پدرم وقتی برای اولین بار دید من راه میروم داشت … حس خوبی بود، عالی بود من دیدم پدرم ایستاد و چند قدم برداشت و این یعنی او رو به بهبود است.

چند  هفته   قبل از اینکه نتیجه دانشگاهها برایم بیاید  ،پدرم سکته مغزی کرد و ما مشغول رسیدگی و در مان او شدیم حتی خواهرم که بلیط هوا پیما یش راهم گرفته بود نرفت  و مسئله اصلی ما شد رسیدگی به پدر، او تمام عمرش را برای ما گذاشته بود ،حتی بعد از بازنشستگی هم کار میکرد تا بتواند هزینه تحصیل مارا تأمین کند و حالا او سکته مغزی کرده بود و  نوبت ما بود که نشان بدهیم چقدر قدر دان محبت های او هستیم برای همین ماندیم و تمام خوشبختی آینده خود را با خوشبختی کنار او بودن عوض کردیم  و او امروز بیش از هر کس و هر چیزی برای ما اهمیت دارد .

شاید اگر می رفتم می توانستم خیلی به خانواده بیشتر کمک کنم اما عشق در ماندن بود آن روز پدرم دوست داشت من کنارش باشم مثل تمام روز هایی که من زمین می خوردم و او دستم را می گرفت  تا دوباره برخیزم و هر وقت مشکل داشتم فقط میخندید و میگفت پسر غمت نباشه من هستم تو فقط درست رو بخون …

خیلی ها رفتند حتی نامزدم هم مرا در این شرایط ترک کرد اما من برایش آرزوی موفقیت می کنم و خوشحالم که رفت…امروز خیلی نه ولی موفقم، راضی هستم دوسالی گذشته ولی من هر روز شاهد بهبود بیشتر پدرم هستم و همین بسیار عالیست.

خوب یادمه ماه رمضان بود و شب های احیا ء ،شب هایی که مسلمانان قرآن بر سر می گیرند و دعا می خوانند ،من در حال خواندن دعای ابو حمزه ثمالی بودم که خواندم:خدایا مرا و پدر و مادر مرا بیامرزو بر آنها رحمت فرست که آنان در خردی مربی من بودند و پاداش احسانهای آنها به  من در حقشان  احسان فرما و گناهانشان ببخش،شاید همین یک جمله از این دعا برای من کفایت می کرد که به خود گوشزد کنم چقدر آنها در حقم خدمت کرده اند.

خواستم بگم که قدر پدرو مادرمان را بدانیم شاید آنها نخواهند ولی روزی صد هزار بار به آنها بفهمانیم که دوستشان داریم ،آنها بهترین دوستان ما هستند و بدون شک بیشتر والدین عاشق فرزندانشان هستند و جز موفقیت آنها آرزویی ندارند ،تقدیر این بود که من در دانشگاهی که خداوند برایم رقم زده بود خودی نشان دهم و امید وارم که قبول شده باشم.

جعفر صابری

متن آهنگ بتراش ای سنگتراس از نعمت الله آغاسی:

سنگ تراش ، سنگ تراش چون نقش بی ستونی تندیسی از امید بتراش
تا بماند یادگاری تا بماند یادگاری
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
سنگی از معدن درد
بهر مزارم بتراش
روی سنگ قبر من
عکسی از چهره ی زیبای نگارم بتراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
سنگی از معدن درد
بهر مزارم بتراش
روی سنگ قبر من
عکسی از چهره ی زیبای نگارم بتراش
بنویس ای سنگ تراش
عاقبت شدم فداش
بنویس تا بدونه
عمرمو دادم براش
عمرمو دادم براش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
رو نوشته های سنگ قبر من
تو با خون جگرم رنگی بزن
در کنار دل صد پاره ی من
جلوه ای از یک دل سنگی بکش
سنگ تراش پایین این دل بنویس
عاشق زاری رو کشته با جفاش
بس که روزو شب می جنگید با دلم
سایه ای از یک خروس جنگی بکش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
روز آشنایی مون رو تنه ی درخت بید

یار بی وفای من عکس دو تا دلو کشید
روز آشنایی مون رو تنه ی درخت بید
یار بی وفای من عکس دو تا دلو کشید
گفت یکی از اون دل ها فدای اون یکی میشه
عاقبت کشت دلمو تا که به آرزوش رسید
عاقبت کشت دلمو تا که به آرزوش رسید
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
سنگی از معدن درد
بهر مزارم بتراش
روی سنگ قبر من
عکسی از چهره ی زیبای نگارم بتراش
بنویس ای سنگ تراش
عاقبت شدم فداش
بنویس تا بدونه
عمرمو دادم براش
عمرمو دادم براش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش

[ شنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۵ ] [ 19:58 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

دو دو تا…

در جهان غرب بخصوص سوئد به نقش والدین بخصوص پدر بزرگ و مادر بزرگ اشاره میشود و می نویسند که اگر همه ی در ها بر روی شما بسته بود درب خانه پدر و مادر بزرگ همیشه بر روی شما باز است.

چقدر زیبا و لازم است که ما فرهنگ مان را باز سازی نمائیم  ودر راستای شناخت فرهنگی بهتر است به سراغ فرهنگ غیر ملموس برویم همان چیزی که  بین مردم وجود دارد اما قوانینی ثبت نشده است مانند حق نان و نمک ، احترام به والدین و بزرگسالان و این گونه موارد …

در روانشناسی مبحثی با نام روانشناسی تبلیغاتی وجود دارد که در خصوص بسیاری از موارد تربیتی و اخلاقی می توان از این روش بهره گرفت و در راستای فرهنگ سازی و باز نگری فرهنگی بهره مند شد.

این که ما بیائیم تصویر و یا نام خیابانی را به یاد شهیدی اختصاص بدهیم بسیار زیبا و نیکو است اما شایسته تر و زیبا تر این است که هنر را به خد مت بگیریم برای نمونه در بهترین و مهمترین مکانها  تندیس و مجسمه های  زیبا یی از اشخاص و موارد مورد نظر خود قرار دهیم با لوحی از تاریخ و سرگذشت آن تا همگان با آن اثر هنری ارتباط برقرار سازند به این می گویند یک کار هنرمندانه. برای نمونه درکشور فرانسه در کوههای  مویلن (اولیند) برف زیادی می آید و بیشتر وقتها بهمن های شدیدی می آید و به همین دلیل تعدادی از کشیشان و رو حانیان مسیحی در دامنه این کوه کلیسایی را ساخته و خود نیز به عنوان ناجی کوه و کوهنورد آموزش فراوانی دیده اند تا در موقع خطر به نجات کوهنوردان بشتابند شایان ذکر است مهمترین یار و وسیله این ناجیان کوه،سگهای آموزش دیده است ، آنهاآسیب دیدگان  را به کلیسا آورده و امداد می نمایند. سالها پیش زن و شوهری در کوه ، جانشان را از دست می دهند ولی فرزند کوچکشان توسط همین راهبان نجات می یابد و چون کسی را نداشته آنجا می ماند و بزرگ می شود و خود نیز یکی از این راهبان ناجی میشود دست تقدیر یک زوج دیگر نیز دچار بهمن می شوند و این جوان  نیمه شب با صدای سگش بیدار میشود و برای نجات آنها  می رود ولی متاسفانه خود نیز جانش را از دست می دهد اما سگش به زیر تن دو کودک ماند در بهمن میرود و به سختی آنها را با خود به پناهگاه می آورد و نجاتشان می دهد.                      

 این حرکت سگ  در نجات کودکان را هنرمندی هنرمندانه به تصویر کشیده و یک تند یس ساخته  که هزاران نفر برای دیدنش از سراسر جهان می آیند و با تاریخچه این نجات نیز آشنا میشوند.

تند یس، یک کار هنری و زیبا است و انسان از دیدنش لذت می برد بیشتر کشور های جهان تندیس افراد بزرگ را در فضا های ارزشمند خود ساخته و به نمایش می گذارند برای نمونه در دانشگاه کنستانس کشور آلمان تندیس بزرگی از بوعلی سینا در حالی که کتاب قانون رادر دست دارد وجود دارد. این ارزش هنری و هنرمندانه بودن کار، را نشان میدهد.

 متأسفانه بعضی حرکات و رفتار  ما اسلام ستیزانه است و این نابخردانه است برای نمونه زنگ تلفن  خود را موسیقی مذهبی قرار میدهیم و یا آوای انتظارش را مداحی و یا قرائت قرآن میگذاریم. شخصی از ما طلب دارد و با ما تماس می گیرد اما قرآن می شنود اگر ما به قرآن و مذهب اعتقاد داشتیم که مال مردم را نمی خوردیم این بنده ی خدا می خواهد به ما ناسزا بگوید ما برایش قرآن پخش می کنیم ! یا در مکان مناسبی هستیم اما صدای زنگ و یا آوای اذان در آن جا به صدا در می آید این برداشت دینی ما است از هنر اسلامی؟

هر چیزی جایگاهی دارد. در نظر بگیرید اخوی مرحوم ذبیحی در حرم امام رضا سالها پیش یک تا دو ساعت قبل از اذان صبح شروع به خواندن دعای سحر میکرد، این لذت بخش بود یا اینکه ما در هر جایی این اشخاص را بیاوریم و بخوانند …

 جای تأسف دارد ،دولت عربستان برای مسلمانان و حاجیان، بزرگترین چاپ خانه را فراهم نموده و قرآن های نفیس تهیه می نماید و به رایگان بین حجاج و جهان اسلام هدیه می کند و اما در کشور ما یک برنامه کامپیوتری برای گوشی های تلفن همراه ساخته میشود و آن هم می خواهند بفروشند لااقل این را به صورت رایگان در این ماه مبارک در اختیار افراد قرار دهند تا شاید از این راه ارتباط قرآنی بیشتری در جامعه بوجود بیاید !  خوب یادم هست در زمان قبل از انقلاب قرآن های فوق العاده نفیسی به نام قرآن آریامهری توسط بانک ملی تهیه می شد که بیشتر افراد پای سفره عقد خود از این قرآن ها تهیه می کردند، این قرآن ها به پول آن زمان یکصد تومان بود و کمتر کسی توان خرید داشت حتی بسیار در نوبت بودند تا بتوانند از این قرآن تهیه نمایند  و ارزش این گونه اثر هنری داشت!

تبلیغات اسلامی ضعیف است باید بپذیریم قرآن را می خوانیم ولی  کمتر به معنای آیات توجه می کنیم و این فاجعه است مادر بزرگ من بار ها قرآن را خوانده بود اما دریغ از درک درست یک آیه مثل خیلی ها که نماز را می خوانند ولی نمی دانند چه می گویند اگر میدانستند بی شک لذتی دو یا چند برا بر از نماز خواندن  می بردند.

دوستی میگفت من با خواندن یک آیه در قرآن رفتم و ازدواج کردم بااینکه برادر و خواهران کوچکترم قبل از من ازدواج کرده بودند اما من میترسیدم که نتوانم و در مخارج زندگی بمانم  تنها یک آیه از قرآن مرا به خود آورد که نوشته بود ای انسان تو چه می اندیشی رزق و روزی تو را نیز ما می دهیم…

 من تعجب می کنم که بیشتر ما زنگ موبایلمان و یا آوای انتظارمان قرآن است این به سخره گرفتن این آیات الهی است  آیادیگر ادیان از این گونه آوا ها بهره مند می شوند . خیر، هر گز ایشان جملات و آیات را در بهترین و زیبا ترین شرایط در دید  عموم قرار میدهند و این هنر مندانه است!

حجاب ارزش بسیاری دارد اما وقتی روی اتومبیلی نوشته می شود گشت ارشاد معنایش ارشاد است. نه بازداشت و زندان و توبیخ ! بی شک داستان بینوایان و ژان والژان  را خوانده و یا شنیده اید زمانی که وی را بازداشت و به کلیسا نزد پدر روحانی می آورند  آن کشیش با خونسردی و متانت می گوید این ها را من به او هدیه داده ام و مال خودش است حتی این مقدار هم مانده که فراموش کرده بود ببرد … کدام یک ارشاد است شما تشخیص بدهید؟

سالها پیش من با پرونده ای رو برو شدم که کودکی زیر ده سال بدلیل دزدی عروسک در زندان بود.برایم موضوع، جالب شد تحقیق کردم و همه  از پلیسی که آن کودک را بازداشت کرده بود تا فرد مغازه دار  می گفتند این کودک نیمه شب بدلیل سرمای هوا و به ناچار وارد مغازه میشود و در حالی که عروسکی در دست داشته خوابش میبرد ،شش ماه بلاتکلیفی در زندان و سرانجام  آزادی، اما به چه قیمتی! دوستی میگفت  چند سال پیش در نمایشگاه کتاب تهران نوجوانی را با کتک و توسری آوردند به جرم دزدی یک جلد کتاب ،وقتی از آن نوجوان سؤال کردم که این کتاب را برای چه دزدیدی گفت من عاشق خواندن نوشته ی این نویسنده هستم و راستش پول خرید این کتاب را نداشتم  با تعجب پرسیدم تو رومن رولان را می شناسی و او به بهترین شکل ممکن وی را معرفی کرد!ما سعی کردیم برایش کتاب های زیادی تهیه کنیم و به عنوان هدیه به او بدهیم … به تمام ناشرین گفتم در تمام دنیا در بهترین هتل ها هدایای ارزنده و گرانبهایی را قرار میدهند تا مسافرین ببرند و این را نوعی تبلیغ  برند خود می دانند ما باید به این که یکی کتاب را تا این اندازه دوست دارد ارزش بدهیم.

در کشور ما به افرادی که بیمه و مالیات خود را می پردازند کمترین بهایی داده نمی شود ،کارمندی که سالها مالیات حقوقش پیشا پیش برداشته می شود و بیمه از او کسر میشود اگر به بیمارستان برود به چشم  یک مستحق نگاه میکنند و اگر اعتراض کند  پاسخ می شنود اگر ناراحتی برو بیمارستان شخصی! این تناقض ها ،ضد فرهنگ و اسلام است …

 حرف ها را ما میزنیم اما عده ای نابخردانه آن را سیاسی می شمارند، خیر این سیاسی نیست  ومغرضانه نمی باشد این دلسوزانه است ما برای این می گوئیم که بهتر و بیشتر توجه شود .  تا با نام اسلام ، اسلام سوزی نشود !

امید وارم این موضوعات مورد توجه مسئولین نیز قرارگیرد.

جعفر صابری

[ شنبه پنجم تیر ۱۳۹۵ ] [ 20:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بچه شون پسره!

آقا سید آهی کشید و ادامه داد…خیلی درد داره !وقتی میبینی جوانت با آن قد رعنا خمیده شده ،خیلی درد داره جوانت که بارها در کودکی ترو خشکش کردی برات صداشو بلند کنه ،آدم دیوانه میشه بچه اش را قاطی یک مشت بی خانمان ببینه شبا کنار هم رو زمین زیر درخت یا توپارک  بخوابند،وقتی ناچار شدم بگم بیان ببرنش برای ترک التماس میکردم یه وقت کتکش نزنید ،نزنید دنده اش بشکنه مواظب باشید تو چشمش چیزی نخوره، خدایا خیلی درد داره تو نمی دونی خدا کنه به حق جگر سوخته حضرت زینب هیچ پدر  یا مادری شاهد این صحنه ها نباشه تو مراکز ترک یه اتاقی هست به اسم قرنطینه  بعضی وقتها معتا دا خود کشی میکنند سوزن میخورن تا بمیرن میخواهند درد کمتری بکشند وای خدا برادر خیلی درد داره!من دیدم . پا حرفا هایشان نشستم یکیشون میگفت : مادرم بعد از مرگ بابام پلاستیک کهنه جمع میکرد تا برای خواهر دم بختم جهیزیه بخره تا خواستگار آمد و همه چی درست شد من یه روز که رفته بودند سفره حضرت عباس (ع) یه وانت کرایه کردم رفتم تمام جهیزه خواهرم را بار کردم بردم فروختم تا مواد بخرم! حاجی خدا منو میبخشه؟ یا یکی دیگرشون بود میگفت انقدر خمار بودم که هرچی به زنم گفتم حلقه ی دستتو بده نداد من هم آب جوش را از رو چراغ ریختم رو پای بچه نوزادم زنه هم ناچار حلقه را داد تا بفروشم خرج بچه کنم اما من در بیمارستان آنها را ول کردم رفتم !با شنیدن این حرفا میخواستم سرم به دیوار بکوبم .یکی دیگرشون میگفت : روز عاشورای سید والشهدا بود همه سینه میزدند من و دوستام کنار همین پارک بالای محله داشتیم سرنگ میزدیم!حرفهای سید به قدری درد ناک  و همراه اشک و آه بود که احساس میکردم  نفسم بالا نمی آید  ساکت بودم چند بار گفت حالت خوبه ؟ ناراحتت کردم ببخشید! اما خیلی درد داره! تکه کلامش این بود ؟ سرم را بالا آوردم و گفتم آخرش چی شد؟ لبخندی زد و گفت بار آخر که به زور فرستادیمش کمپ از همونجا راهیش کردیم بره خارج میخواستم بره استرالیا که نشد سه سال تو کمپ بود پدرشو در آورده بودن روزی صد بار آرزوی مرگ میکرد خیلی ها خود کشی کردن واو تصمیم گرفت برگرده حالا حتی سیگار هم نمیکشه یه خورده عصبی هست ولی شکر خدا دیشب با عروسم آمدن خانه ی ما عروسم یواشکی گفت داره…

 مادر میشه گفت بچشون پسره! یادم افتاد وقتی زنم گفت :بچه مون پسره چقدر خوشحال شده بودم …خدا کنه بچشون اهل بشه…خدا کنه بچه هامون اهل بشن!

جعفر صابری

 

[ یکشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۵ ] [ 11:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

موجی

 

 

 

دوستی اصرار میکرد که اگر امکان دارد با همسرم حرف بزن و راضیش کن که  به منزل برگردد، بیشتر از پنج سال است  رفته منزل پدرش و من تنها زندگی میکنم . تقصیر من است و  او زن خوبی بود،همین که بیشتراز بیست سال هم مرا تحمل کرده بود …اما من خیلی تنها هستم و به او نیاز دارم!

وقتی با   همسر این دوست صحبت کردم گفتنی های زیادی داشت خیلی بیشتر از یک خط و نوشته اولش گفت شما میدونید موجی یعنی چه؟ ومن ساکت شدم چیزی نگفتم و او ادامه داد من بیشتر از بیست سال با یک موجی زندگی میکردم تازه نجات پیدا کردم تازه تواین چند ساله یه نفس راحت میکشم ،آقا دخترم بدبخت شد از دست این بابا ما آبرو نداریم گاهی وقتا آنقدر مرا کتک میزد که همسایه ها  نه، رهگذرها از خیابان به پلیس زنگ می زدند و برای کمک می آمدند ،بشدت شکاک و وحشتناک بد دهن است هرچی دلش میخواهد میگه هرجور دلش میخواد لباس میپوشه و اصلاً به فکرآبروی من و دخترمان نیست بچم بزرگ شده چندتا خواستگار را رد کردیم تو محل که آبرویمان رفته بود اینجا منزل پدرم ،باز کمتر کسی ما رامیشناسد. اما همین جا هم آرامش نداریم آنقدر آمد و رفت که پدرم دق کرد و مُرد ،شب عقد دخترم مثل مهمان ها آمد و با کل خانواده اش حتی یک دسته گل نیاورد.  به من میگفت باید پنج میلیون بدهی تا اجازه عقد دخترم را بدهم و گرفت!یک بار وقتی بعد از کتک زدنهایش مرا به پزشک قانونی بردند برایم شش ماه استراحت نوشتند ،آقا من چی بگم از شب ها و روزهایی که مرگ را آرزو میکردم ،گاهی وقت ها چند هفته و یا چند ماه میگذشت اما به صورتش نگاه نمی کردم به چشماش خیره نمی شدم فقط صدایش را می شنیدم و پاسخ میدادم، یک بار بعد از مدتها  نگاهمان به هم دوخته شد و خودش گفت چقدر پیر شدی!او هم پیر شده بود خیلی پیر شده بود و شکسته تمام این مدت ما با هم میجنگیدیم و من به خودش هم گفتم حاضر نیستم به این زندگی ادامه دهم اما قصد ازدواج…   هم ندارم اگر او میخواهد ازدواج کند من برایش آرزوی موفقیت میکنم من به همین که نامش در شناسنامه من باشد راضی هستم و نمی خواهم نگاه های سنگین نامرد مردم، روی من باشد همینقدر که اجازه بدهد سفری به کربلاکنم راضی هستم، هیچ مهریه ای هم نمی خواهم همه چیز از شیر مادر  حلالترش باشد…شما چه می گوئید ؟ساکت بودم و گوش میدادم بیشتراز دو ساعت درد دل میکرد و من سکوت کرده بودم و بعد گفتم چه بگویم همان اول خود شما گفتید او یک موجی است و اگر این را میدانید دیگر من چیزی برای گفتن ندارم و گوشی را گذاشت!

او گوشی را گذاشت و من می خواستم بگویم خواهرم تو میدانی موج چیست؟ تو می دانی موشک فرانسوی چیست؟ تو می دانی خمپاره 120 و یا 80 چیست؟ تو میدانی فشاری که بعد از سالها گذشت زمان،هنوزبر جان و دل خیلی از رزمندگان سنگینی میکند چیست!تو میدانی اگر رزمنده ی دیروز  که امروز بعنوان یک همشهری در نزدیکی ما زندگی میکند ساکت و آرام بدون دفترچه و سند بدون هیچ ادعا یی چقدر رنج میکشد وقتی بعضی حق کشی ها را می بیند ؟ تو میدانی آنکه از جانش گذشته تا از آب و خاک و ناموسش دفاع کند وقتی بعضی ناهنجاری ها را می بیند چه زجری میکشد ؟ تو میدانی انسان باشعور و شوری که دیروز بدلیل دانستنش همه ی هستیش را به قربانگاه برده بود، امروز چقدر برایش سخت است که جماعتی او را نادان فرض میکنند و به سادگی به حقوق او و همنوعش تجاوز میکنند و او ناچار سکوت میکند و بیشتر وقتها نزدیک ترین آدمها به او دورترین افراد هستند . پدر ،مادر،خواهر، برادر، همسر و فرزند …یاد آن دوست فیلم سازمان افتادم که با تمام شدن جنگ فیلمی به نام عروسی خوبان را ساخت تا نشان دهد چه بر سر بعضی ها آمد و یا چقدر فیلم های گونا گونی از جنگ و سربازان در هالیود ساخته شده تا مردم بدانند یک سرباز و رزمنده در چه شرایط روحی و روانی قرارگرفته بوده و چه روزهایی را پشت سر گذاشته متاسفانه بدلایلی در ایران به بیشتر رزمندگان حاضر در جنگ به چشم سلامت نگاه میشود و بیماری های روحی و روانی این عزیزان را به هیچ عنوان مورد توجه قرارنمی دهند در صورتی که  این افراد هرچه به میانسالی و سالمندی نزدیک میشوند بیشتر عوارض حضورشان در جنگ ،خود نمائی میکند چرا که به تعداد موشک هایی که در اطرافشان اصابت نموده سلول نابود شده در مغزشان افزوده شد و این آسیبها به مرور خود نمائی میکند . درد های فراوان مفصلی و خلاصه جنگ ،چیزی نبوده که به سادگی آن را فراموش نمود . شاید خیلی ها خوششان نیاید شاید عزیزانی که سالهاسکوت اختیار کرده اند دوست نداشته باشند از آنها و درد هایشان بگوئیم و بنویسیم اما واقعیت این است که هست! آن جوان شاد و دل زنده که روزگاری با لبخند راهی جنگ شد و آن صحنه ها را دید در طول تمام این مدت با خود می جنگیده تا دیگران از درد درونش مطلع نباشند اما واقعیت چیز دیگری است او سکوت میکند اما صدای فریادش بسیار بلند است او از درون متلاشی است هیچ یار و یاوری در کنار خود نمی بیند فاصله زیادی را با دیگران احساس میکند و گاه ترجیح میدهد در سنگر وجودش مخفی شود عزاداری را دوست دارد، سکوت را دوست دارد،تصاویری که از دفاع مقدس پخش میشود را دوست دارد تفنگ را دوست دارد و لباس خاکی زمان جنگش را دوست دارد اگر به او بگوئی کجا آرامت میکند با لبخند میگوید خط جبهه و او این گونه است اوو تنها با دیدن دوستانش و هم رزمانش آرام می گیرد و  با شنیدن حرفهای آن روزها لبخند بر لب می آورد . هنوز دوست دارد به بهشت زهرا برود و ته دلش یاد شهدا آرامش میکند…بله خواهرم من نمی خواهم بگویم که تو چه اجری میبری اگر تا کنون با همسر رزمنده دیروز هنوز زندگی میکنی من می خواهم بگویم از این پس هم تواجر خواهی برد بشرط آنکه درکش کنی و بدانی او هنوز همان رزمنده است و او تا آخرین روز زندگیش همان گونه خواهد مان. موج گرفتگی یعنی این، یعنی ماندن در آن شرایط  و این را نه تو، بلکه خیلی ها باید بدانند …هیچ دارو و مسکنی هم نمی تواند این افراد را درمان کند مگر برای زمان کوتاهی که مسکن باشد ، ایشان خودشان به درمان خویشتن همت نموده اند و با سکوتشان در کنار ما با درد هایشان کنار می آیند و این تمام آنچه است که در توان دارند اما شما نیز بد نیست کمی درکشان بنمائید و خود را به آنها نزدیک نمائید بخصوص نسل جدید فرزندانشان  که احساس میکنند خیلی بیشتر از والدینشان میدادند و اساساً ایشان را  از هر نظر دور تر از خود میدانند احترام کافی نیست باید احساس و درک را نیز  به این رابطه افزود  به امید داشتن آرامش و آسایش در کنار یک دیگر آرامش و آسایشی که خیلی ها از دست دادند تا  امروز ما صاحبش باشیم!تقدیم به بانوانی که در زندگی مشترکشان با عزیزان جانباز از جان گذشتند.

التماس دعا

 جعفر صابری

[ یکشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۵ ] [ 11:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

Mp3

Mp3شنبه 25 اردیبهشت 1395

Mp3

 جعفر صابری

 

 

 

 

چندی پیش توفیق دید و بازدید از اماکن تفریحی و تاریخی کاشان و نطنز شامل حالمان شد و  به باغ موزه فین کاشان رفته  ضمن بازدید از قتلگاه صدر اعظم فقید مان میرزا امیر کبیر خان ، درست همان جایی که ایشان  به  گفته خودشان در کنار همشیره ی سلطان نشسته و گوشه ی نان ها را میشکسته ! گشتی هم در نما یشگاه     -ها ی حاشیه باغ زدیم .

در این میان خواستگاه  چون منی که بیشتر کتاب و هنر و فر هنگ است به تنها غرفه کتابفروشی مستقر در باغ رسانده شد و عجبا که بعد از گفت و شنود و درد ودل با مدیر این غرفه که خود ناشر به نامی هم بود مشخص شد علی رغم حضور بی کران ملت همیشه در صحنه فرهنگی و بازدید کنندگان محترم، رقم کل فروش کتاب های این غرفه تا 11 فر وردین ماه به یک میلیون تومان هم نرسیده است. که اصل داستان از زبان خود ناشر در سایت هفته نامه به صورت فیلم و گزارش مصور  موجود است اما در همین گشت و گذار فرهنگی چشممان به غرفه های دیگری از جمله فروش محصولات فرهنگی CDو DVD  نیز منور شد که مهمترین آن ها غرفه ای بود که نشان جام جم و سروش را بر سینه داشت و فیلم چگونگی قتل میرزا تقی خان امیر کبیر را نشا ن ملت مشتاق میداد . در این میان آنچه بیش از هر چیز نظر مرا جلب کرد کلمه mp3که بر روی بیشتر سی دی ها و دی وی دی ها نوشته شده بود، بعد از پرسش  از متصدیان مشخص شد مجموعه حاضر در واقع تلاشی ارزشمند از جمع آوری چند مجموعه اصل کار اروژینال دیگر هنرمندان است که بدلیل گرانی قیمت بدین گونه جهت استفاده ملت عزیز و هنر دوست ایرانی و بازدید کنندگان محترم بصورت لوح فشرده و با قیمت باور نکردنی …در اختیارشان قرار می گیرد خیلی از این فروشندگان محترم در مقابل سؤال حقیر که این چه کاریست و نوعی  دزدی فر هنگی می باشد چیزی نگفتند جز کشیدن ابرویی و گره زدنش در هم، به معنای سکوت! اما متصدی همین غرفه سروش خاضعانه توضیح داد که تنها قیمت یکی از مجموعه های محتوی این مجموعه دوازده هزار تومان است و اگر کسی بخواهد اصل این مجموعه ها را تهیه کند باید بیش از یک صد هزار تومان بپردازد! آنجا بود که من دانستم چقدر این کار فرهنگی ارزشمند و… 

 در راستای زدودن فقر و حل مشکل گرسنگی ملت مفید می باشد.  تا باشد درسی برای گران فروشان از خدا بی خبری که  در حق ملت عزیز خود جفا کرده و می خواهند مالشان را به قیمتی گزاف بفروشند! این جا بود که به یاد این ابیات افتادم که میگوید:

گر دوست، دشمن است، شکایت کجا برم؟

 

الحقیر بی تقصیر

 جعفر خان صابری

[ شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۵ ] [ 18:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

                چی جام!

 

این روز ها که صحبت از فر جام و بر جام و …می شود برای من  و امثال من که با سیاست و سیاستمداران آشنایی نداریم بسیار غریبه است ولی از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، در مقابل دوستان تنها به جهت آنکه عرض اندام کرده و بگویم ما هم بله… هرچی از صدا و سیما شنیدیم میگیم …اما شما باور نکن…آنچه از برجام، من فهمیدم این است که درِ باب امور فرهنگی، کشور مان گشاده شده و شکر خدا هنرمندان دیگر کشور ها ی جهان نیز  با آثارشان به کشور ما وارد شده اند ازجمله آقای ویم دلووی از کشوربلژیک…

 موزه هنر های معاصر تهران شاهد برگزاری نمایشگاه دیدنی از آثار هنر مند ی از کشوربلژیکی می باشد که آثار بسیار زیبا و بدیعی را از تاریخ17 اسفند سال گذشته تا اوایل اردیبهشت ماه سال جاری به نمایش گزارده  که بازدید از این نمایشگاه را به هنر دوستان بخصوص هنر مندان اصفهانی پیشنهاد میکنم.

 اما واقعیت این است که بعد از شنیدن سخنان این هنرمند و  بازدید این نمایشگاه  برای مدتی به این موضوع اندیشیدم که راستی چقدر هزینه شده تا این آثار برای دیدن من و افرادی چون من به این موزه آورده شود و اساساً آیا این همه هزینه ارزش دیدن را دارد یا نه؟ گله نیست و جای شکایت هم ندارد به شخصه آرزو می کنم حال که امکان بازدید آثار هنر مندان جهان برای من و هموطنانم  در دیگر نقاط جهان وجود ندارد بسیار شایسته است که آثاری را از جای جای جهان بیاورند و ما ببینیم.

با یک حساب سر انگشتی فکر میکنم بین صد تا دویست هزار یورو هزینه آوردن این آثار و به نمایش گزاردنش در موزه هنر های معاصر تهران شده باشد ،که البته بسیار هم ناچیز می باشد اما! سؤال  حقیر این است که راستی چرا  هیچ دولت خارجی، از هنر مند ایرانی این گونه دعوت نمی کند که آثار شخصی خود را ببرد و در بهترین  نه، اما یک موزه هنری کشورشان به نمایش بگذارند، ایشان حتی برای من ایرانی ویزا هم صادر نمی کنند و خلاصه …بگذریم… البته موارد خاصی هم که ویزا صادر شده بماند .اما در طول این سال ها شما چند مورد نمایشگاه آثار هنری هنر مندان ایران را دیده اید و سراغ داشته اید که دولت کشوری برگزار نموده باشد. آن هم به این شکل ،که دعوت کرده و امکان برگزاری نمایشگاه را برایش فرا هم نموده باشد بجز نمایشگاه هایی که سفارت خانه های  ایران با هزینه های خودش برگزار نموده ؟

هیجدهم اسفند ماه سال گذشته درست فردای  روز بر گزاری این نمایشگاه  پنجمین سالگرد درگذشت شاد روان  ایرج افشار بود، شخصی که پدر کتاب و کتابخوانی در ایران نام گرفته و تلاش های وی در راستای شناخت فرهنگ کتاب و کتابداری بر هیچ کس پنهان نیست و اندیشمندان داخلی و خارجی او را به حسن نام می شناسند و به همین مناسبت مدیریت کتابخانه ملی ایران مراسمی هم به یاد آن مرحوم برگزار نمود و از کتاب های ایشان نیز رو نمایی کرد که هزینه اش صد برابر کمتر از این نمایشگاه بود! ای کاش همواره ما قدر دان فرزانه هایی چون این بزرگوار بودیم و یاد ونامشان را در کشور خودشان  زنده نگه می داشتیم !

 در این مراسم فیلم مستندی از زنده یاد سید محمدعلی جمال‌زاده نویسنده و مترجم معاصر ایرانی که توسط کار گردان عزیزمان آقای سید مهدی هاشمی ساخته شده بود به نمایش گزارده شد و در این فیلم مردمی که در خیابان جمالزاده بودند و حتی کسبه و ساکنین این خیابان نام او را نمی شناختند و نمی دانستند او چه کاره  بوده است!  آقای سید جواد میرهاشمی فیلمساز، زمان دریافت لوح تقدیرش از دست یکی از اعضاء محترم شورای شهر تهران گفت : قربان، یک بار دیگر خواهشم را تکرار میکنم  که لطفاً نام کوچک این نویسنده فقید کشور مان را بر روی تابلو  نشان خیابانی که به نامش  نموده اید بنویسید تا مردم بدانند او مرد بود  یا زن و یا چه جایگاهی داشته…

 این شد که به ذهنم رسید مطلبی را با همان وزن بر جام  و یا فر جام بنویسم که شد …چی جام!

ارادتمند  

جعفر صابری

[ شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۵ ] [ 18:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

گوشواره

 

 

چشمم که  به زمین افتاد برق زد و خیلی زود خم شدم تا آنچه دیده بودم را از زمین بردارم ، درست حدس زده بودم  یک لنگه گوشواره طلا  بود  وزنش کم نبود دانه های درشتی داشت در زیر نور چراقهای سالن ،برق می زد در جیب شلوارم گذاشتم و می دانستم که اگه زیاد بهش فکر کنم شاید هیچ وقت به دنبال صاحبش نگردم !برای همین بلافاصله رفتم روی سِن و اعلام کردم، یک لنگه گوشواره پیدا شد ه صاحبش بیاید و بگیرد …مراسم  بیشتر از یک ساعت ادامه پیدا کرد و هیچ کس به دنبال گمشده اش نیامد. من هم تا رسیدیم خانه بطور کل فراموش کرده بودم ولی در خانه وقتی دستم را در جیبم کردم یادم افتاد، فرصتی شده بود که بهتر به آن نگاه کنم  و تازه متوجه شدم که آن یک قطعه گوشواره بدلی است…و این آغاز اندیشیدن من بود به اینکه خدایا بعضی از  ما چه ملت شریفی هستیم و چگونه با سیلی صورت خود را سرخ نگاه میداریم، یادم افتاد که وقتی امپراطوری روسیه منحل شد،همه میگفتند جواهرات تزار به غارت رفته ولی هیچ چیزی نبود. بعضی از مردم ما مردمی با آبرو هستند که درون غمزده خود را پشت لبخندی شاد مخفی می سازند ، بله بعضی ازمردم کشور من مردمی هستند که با دست خالی سفر هایی را در مقابل میهمان می گسترانند که دیدنیست.مردم من مردمی هستند که صبورند و ساکت ،مردم من مردمی هستند که در چشمانشان عشق موج میزند و در دلشان آرزوی خوشبختی همه، حتی دشمنشان را دارند ،ملت من ملت ریا نیست ،ملت نفاق نیست ،ملتی درد کشیده ،رنج کشیده و غارت شده است که در طول تاریخ کمتر پادشاهی او را شناخته ،مردمی که  غارتگران از جمجمه سر مردانش مناره ساختند، بیشتر افراد ملت من مردمی هستند که آب را می فهمند و به نان احترام می گذارند ،مردم کشور من حرمت نمک را می دانند و میهمان نوازیشان همیشه زبانزد بوده ،در میان مردم من رنگ و نژاد سالهاست که معنایی ندارد، زبان و گویش سدی نیست که باعث جدایی آنها از یکدیگر شود. 

 مردم من مردمی با عشقند و میدانند که شقایق چه گُلی است…سکوت صاحب آن گوشواره و شرمش از اینکه در پی گمشده اش بیاید، درس های زیادی به من داد وامید وارم شما نیز چون من بیندیشید و باور کنید که ما ملت با حیائی هستیم.  پس این حیا را از بین نبریم. گاه سکوت دوستی، دال بر رضایتش نیست ،گاهی صبررفیقی، نشان از گذشتش نیست ! گاهی وقتها آدمهای اطرافمون سکوت میکنند و حتی لبخند میزنند و میروند… نه سکوتشان ،نه لبخندشان و نه رفتنشان را تو باور نکن!شاید جایی ثبت نشود ،شاید جایی گفته نشود ، ،شاید مغرور باشی که این بار نیز حق با تو بود ، ولی نه مغرور باش و نه باور کن که حق با تو بوده…همان حیا و شرم و صبرو شعور هموطنت این بار نیز تو را قابل ندید که در مقابلت بایستد و پاسخت را بدهد.  بله سال جدید را با این نیت شروع کنیم که هیچ  طلا و جواهری بالاتر از شرف و انسانیّت همنوعی نیست که در کنارش زندگی میکنیم و باید بگویم این گونه هموطنان آبرودارهم کم نیستند.

یا حق..

جعفر صابری

من تموم قصه هام قصه ی توست

اگه غمگینه اون از غصه ی توست

یدفه مثل یه آهو توی صحراها رمیدی

بس که چشم تو قشنگ بود گله ی گرگ رو ندیدی

دل نبود توی دلم ، تورو گرگا نبینن

اونا با دندون تیز،  به کمینت نشینن

الهی من فدای تو ، چیکار کنم برای تو؟!

اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو

یدفه مثل پرنده قفس عشق رو شکستی

پرزدی تو آسمونا رفتی اون دورا نشستی

دل نبود توی دلم گم نشی تو کوچه باغا

غروبا که تاریکه، نریزن سرت کلاغا !!!

نخوره سنگی به بالت ، پرت نشه فکروخیالت …

من تموم قصه هام قصه ی توست

اگه غمگینه اون از غصه ی توست

یه دفه مثل یه گل،رفتی تو دست خزون

سیل بارون و تگرگ میومد از آسمون

بردمت تو گلخونه ، که نریزه رو سرت

که یه وقت خیس نشه ، یخ کنه بال و پرت

نشکنی زیر تگرگ،نریزه از تو یه برگ …

من تموم قصه هام قصه ی توست

اگه غمگینه اون از غصه ی توست

یه دفه مثل یه شمع  ، داشتی خاموش می شدی

اگه پروانه نبود تو فراموش می شدی …

آره ، پروانه شدم  که پرام سوخته شه

تاکه آتیش دلت به دلم دوخته شه …

دارم ازتو می نویسم ، توکه غم داره نگات 

اگه دوست داشتی بگو، تا بازم بگم برات

اونقده می گم ، تا خسته شم ، با عشق تو شکسته شم

که بسوزه پروبالم ، که راحت بشه خیالم …..

من تموم قصه هام قصه ی توست

اگه غمگینه اون از غصه ی توست

 (مسعود فرد منش)

[ یکشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۵ ] [ 20:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/حافظه ی تاریخی

 

جعفر صابری/حافظه ی  تاریخی

 

حافظه ی تاریخی

شاید تصویر و نوشته ، بهترین شاهدی باشند که باز گو کننده یک حقیقت تاریخی و یا سندی از گذشته باشد ،متأسفانه فاصله گرفتن از  مطالعه و تحقیق باعث میشود تا بیشتر ما فراموش کنیم که دوستان  و دشمنان ما چه کسانی بوده اند .

اینکه بگوئیم ملاک ،گذشته ی افراد نیست، کمی کم لطفی در حق خود مان است .

داستان ملی شدن صنعت نفت بار ها و بار ها از زبان و قلم افراد زیادی گفته و نوشته شده اما  کتاب مستند و مصوری  که روابط عمومی  شرکت ملی نفت ایران با عنوان نفت در گذر زمان به همت جناب آقای مجتبی آقایی سریزه تهیه و چاپ نموده بسیار دیدنی و غنی است . به رسم امانت چند سند تاریخی را از این کتاب به مناسبت سالگرد ملی شدن صنعت نفت تقدیم حضورتان می کنیم، باشد که بدانیم و آگاه باشیم که تاریخ این مرز و بوم چه پستی و بلندی هایی را پشت سر گذاشته است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استخراج نفت از چاه شماره یک  مسجد سلیمان اولین بار به دست  جورج رینولدز انگلیسی انجام شد که با سرمایه گذاری و حمایت ولیام ناکس دارسی و کمک مهندسین  کانادایی و انگلیسی و کارگران ایرانی و لهستانی تحقق یافت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این اتفاق در ساعت چهار بامداد صبح روز پنجم خرداد ماه یک هزارو دویست و هشتاد و هفت هجری شمسی در عمق سیصدو شصت متری  زمین به نتیجه رسید و بعد از هفت سال به کشف میدان عظیم نفتی ناحیه منجر شد.

و از همان ابتدا با رنج و سختی و تلاش همان کارگران ایرانی این سرمایه و گنج ملی ایران به کمترین بها از این مملکت رفت که رفت …

و این داستان ادامه یافت تا اینکه بالا خره  مردانی در ایران تصمیم گرفتند با نوشتن این متن حق ملت را به ملت برگردانند:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بنام سعادت ملت ایران و بمنظور کمک و تأمین صلح جهانی امضا ء کنندگان ذیل پیشنهاد  می نمائیم که صنعت  نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثناء ملی اعلام شده  یعنی تمام عملیات اکتشاف ، استخراج ،و بهره برداری در دست دولت قرار گیرد…

بله این لایحه به مجلس رفت و سرانجام در آذر ماه  سال هزارو سیصدو  سی و سه ،همان گونه که در تصویر ملاحظه می فرمائید نه تنها در ایران، بلکه در لندن نیز تابلو شرکت ملی نفت ایران بجای  اصلی خودش نشست!

اما شخص دکتر محمد مصدق خاضعانه و فرو تنانه این گونه نوشت که:

 

 

اگر ملی شدن صنعت نفت خدمت بزرگی است که به مملکت  شده باشد از آن کسی که در اول این پیشنهاد را نمود سپاسگزاری گردد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است که روزی  در خانه ی جناب آقای نریمان پیشنهاد خود را داد بر عهده ی نمایند گان جبهه ملی  حاضر در جلسه آن را باتفاق آراء تصویب نمودند و بحمدالله که تمام مدت همکاری با این جناب حتی یک  ترک اولی هم از آن بزرگواردیده نشده.

و این گونه از طراح ملی شدن حق ملت ،دکتر حسین فاطمی و دیگر یارانش از جمله شخص مصدق نیز  تقدیر و تشکر فراوان به عمل آمد! که میدانید!

جای تعجب است با این همه سند و مدرک چرا ما تا این اندازه حافظه ی تاریخی ضعیفی داریم.

[ یکشنبه یکم فروردین ۱۳۹۵ ] [ 22:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/خود سانسوری

یک شنبه 16 اسفند 1394

خود سانسوری…

عکس ترسناک و دلهره آور از لحظه حمله مار کبرا با دهان باز !!

 

چند روز پیش زن جوانی را دیدم که ترک موتور همسرش نشسته بود ،بیش از هر چیز چکمه هایش نظرم را جلب کرد و با خود اندیشیدم چه بسیار دختران و زنانی هستند که دوست دارند چون این زن چکمه به پا کنند و ترک موتور همسر شان بنشینند و یا با همان چکمه ها در خیابانهای شهرشان قدم  بزنند ولی نوعی شرم و شاید حیا یا بهتر بگویم خود سانسوری این حق را برایشان غیر ممکن می سازد. حتی وقتی تصمیم گرفتم این مطلب را بنویسم  خود سانسوری به سراغم آمد که ننویس! اما نوشته ای از یک بانوی محترم به نام خانم مریم مظفری پورمرا برآن داشت که بنویسم :بنویسم از نیمه وجودی جامعه ام که زایش از او  بود و زن نام دارد .اما آنقدر پیش از من  بهتر و زیبا تر نوشته  بودند که حیفم آمد  از خواندنشان شما را محروم سازم .این روز ها که به پیشواز نوروز باستانی می رویم شایسته است که افکار قدیمی مان را تغییر بدهیم و از واقعیت های اطرافمان بنویسیم . از زنان ،خواهران  ، دختران وما درانمان  از آنها که گاه کوه صبر و تحمل بودند! نه بهانه یک روز بلکه به دلیل قدر دانی از همه تلاشهایشان.از اینکه بار ها و بار ها از آنچه حقشان بوده و هست چشم پوشیدند و سکوت کردند !سوختند ولی ساختند.و سختترین خود سانسوری برای این بانوان است که با سکوتشان سالها در کنار ما زندگی کردند ولی لب نگشودند.روی سخنم با زنانی است که هزار بار بیشتر از یک مرد سنگ زیرین آسیاب بودند نه آنها که ارزشهای والای زنانگی و مادر بودن را به طاق فراموشی زدند سخنم با بانوانی است که داغ فرزند ، همسر و زجرهای گونا گون را چشیدند و باز ایستادند و چون کوه در مقابل طوفانهای زندگی از دیگران محافظت کردند.درود بر شرفشان…آنها که آرزوی یک کفش نارنجی داشتند و دارند…

شیرین پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود, قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود, افتاد.

 

بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد, قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود, آن شب, بر سر سفره شام, به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد, بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفتفردا برو بخرش

شیرین تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده بود.

فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت, مادر تا کفش نارنجی را دید اخمهایش را درهم کشید و گفتدخترم تو دیگه بزرگ شدی برای تو زشته …

و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید, آن شب شیرین خواب دید, همان کفش نارنجی را پوشیده با یک دامن بلند مشکی و هر چقدر دامن را بالا نگه میدارد. کفشهایش معلوم نمی شود. شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود, با نامزدش به خرید رفته بودند, کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود, دل شیرین برایش پر کشید, به  مهرداد گفتچه کفش قشنگی اینو بخریم؟ مهرداد خنده ای کرد و گفتخیلی رنگش جلفه, برای یه خانم متاهل زشته. فقط لبهای شیرین, خندید. دو سال بعد پسرش به دنیا آمد.

بیست و هفت سال به سرعت گذشت, دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت. یک روز که با مهرداد در حال قدم زدن بودند, برای هزارمین بار, کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه, دل شیرین را برد. به مهرداد گفتبریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه. مهرداد اخمی کرد و گفت با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون!!! این بار حتی لبهای شیرین هم نتوانست بخندد.

بیست سال دیگر هم گذشت, شیرین در تمام جشن تولدهای نوه اش, که دختری زیبا, شبیه به خودش بود, بعلاوه کادو یک کفش نارنجی هم میخرید. این را تمام فامیل میدانستند و هر کس علتش را می پرسید شیرین میخندید و می گفتکفش نارنجی شانس میاره. آن شب, در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش, در میان کادوها, یک کفش نارنجی دیگر هم بود, پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین گذاشت, گفتمامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره.

بالاخره شیرین در سن هفتاد سالگی, کفش نارنجی پوشید, دلش میخواست بخندد اما گریه امانش نمیداد, در یک آن, به سن دوازده سالگی برگشت, پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد, نوه اش, او را بوسید و گفتمامان بزرگ چقدر به پات میاد.

شیرین آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش میرقصد.

وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفتامروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم.

جعفر صابری

به مناسبت 8 مارس روز جهانی زنان

 

[ یکشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۴ ] [ 17:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری                       اخلاق

چهار شنبه 5 اسفند 1394

جعفر صابری/اخلاق

اخلاق

 

فرزند ادب باش نه فرزند پدر

فرزند ادب زنده کند نام پدر را

هیچ چیز زیبنده تر از داشتن اخلاق نیکو نیست که برخواسته از ادب و تربیت درست است و خوشبختانه نیکوترین خوشنامی  ملت های شرقی بخصوص ایرانیان همین تربیت و ادبیست که خرد و کلان داشته و دارند… بی شک انسان با ترقی در علم و دانش و یا حتی کسب درآمد و ثروت در جامعه  اگر تربیت و ادب  درستی  نداشته باشد بین مردم از محبوبیت و ارزشی برخوردار نخواهد بود.

شاید برای شما پیش آمده باشد که باشخص مهمی قرار ملاقات داشته باشید و لحظه شماری کنید تا با او برخورد نما ئید، حتی لباس مناسب  این ملاقات را تهیه می کنید و به همراه هدیه و یا  دسته گلی به خدمت ایشان شرف حضور پیدا میکنید و در طول مسیر به این می اندیشید که این ملاقات چقدر می تواند برای شما اهمیّت داشته باشد و تا چه اندازه مسیر زندگی و مشکلات شما را مرتفع می نماید، اما نوع و روش برخورد کلامی و منش او چنان روحیه شما را مکدر می سازد که اساساً از زمانی که برای دیدار او صرف نموده اید پشیمان می شوید و مدتها و گاه سالها به این روش برخورد و ملاقات می اندیشید که با شما صورت گرفته و درد ناک تر اینکه متوجه می شوید این شخص همواره با افراد ،این گونه برخورد داشته و دارد. البته مگر زمانهای خاصی! غالباً این  افراد دارای چهره و شخصیت دیگری نیز هستند که در زمانهای مختلف بشدت تغییر می کند برای نمونه وقتی نیاز به شما دارند و یا در مقابل دوربین هستند و یا در جمعی می خواهند سخنرانی کنند و …در این شرایط ،افرادی با شخصیت و معادی ادب و نزاکت می شوند و اگر مرد باشند حامی شدید جنس مخالف می گردند و مدافع حقوق تمام افراد جامعه بخصوص محرومین و مظلومین می شوند. اما  همان طور که عرض شد این موضوع تا زمانی ادامه دارد که به شما نیاز دارند و شما را وسیله ای برای  رسیدن به اهدافشان تلقی می کنند .

البته  مستثنی هم هستند  وافرادی  هستند که این گونه نیستند  معذالک روش و منش برخورد با مردم  اخلاق و تربیتی است که باید در ذات افراد نهادینه شده باشد وگرنه مشکل می توان بدان دست یافت.

گاهی وقت ها یک پزشک ، یک مأمور ، یگ کارمند اداره و حتی یک معلم … بی اخلاقی میشود که بواقع  بسیار درد ناک است و تأثیر فراوانی بر روی همه افرادی که با او برخورد دارند می گذارد و اگر این افراد ،کودکان و یا سالمندان باشند بسیار عمیق تر است چرا که  این روش برخورد همواره در ذهن یک کودک باقی می ماند …برای نمونه یک چشم پزشک که قرار است کودکی را معاینه کند را در نظر بگیرید اگر با پرخاشگری واز روی خستگی کار و مشغله با یک کودک برخورد کند .چه نتیجه ای به جا می گذارد، و به همین شکل مشاغل دیگر،بیشتر افراد یک جامعه در گیر مشکلات فراوانی هستند که ریشه در موارد زیادی ازجمله اقتصادی دارد و اگر آموزش لازم را برای فرونشاندن خشم و استرس را ندیده باشیم این فشار روحی را به دیگران انتقال می دهیم . و متأسفانه اخلاق در رانندگی ، کار ، و حتی زنا شوئی نیز تأثیر مستقیم دارد .

در اینجا روی سخن با افرادی است که دارای روحیه  چند گانه و اخلاقی غیر معقول هستند می باشد که بد نیست بدانند مردم و اطرافیان شما دارای شخصیت و شعورفراوانی می باشند و در نهایت، این شما هسیتد که به مرور زمان جایگاه و ارزش اجتماعی خود را در میان ایشان از دست خواهید داد .

به یاد داشته باشیم که جایگاه  امروز ما  ثمره ازجان گذشتگی های بسیاری از شیرمردان و دلیر زنان این آب وخاک  می باشد که بی احترامی به آنها بی شک بدترین بی اخلاقی است!

دوستی عزیزابیاتی را از آقای محمد تقی فریدون صفائی مقدم برایم ارسال کرد که تقدیم شما عزیزان می کنم.

چه کسی می گوید :که گرانی شده است ؟

دوره ارزانی است!

دل ربودن ارزان!

دلشکستن ارزان

آبرو قیمت یک تکه نان .

ودروغ از همه چیز ارزانتر!

قیمت عشق عجب کم شده است

کمتراز آب روان . وچه تخفیف بزرگی

خورده ،قیمت هرانسان!

 

 التماس دعا

 جعفر صابری

جعفر صابری/چهره زیبا یا سیرت زیبا

جعفر صابری/چهره زیبا یا سیرت زیبا

چهره ی زیبا

 یا سیرت  زیبا

با صدای لرزان از پشت گوشی تلفن صحبت می کرد ، متوجه شدم خجالت می کشد کمکش کردم تا بتواند حرفش را تمام کند و دعوتش کردم تا بتواند بیاید  دفتر،چند روز بعد او در مقابلم نشسته بود بدون هیچ مقدمه ای، فرم های مخصوص گزینش را در اختیارش قرار دادم و منتظر ماندم تا فرم را تکمیل کند و بعد با دقت خواندم ؛نوشته ها را خواندم و متوجه شدم اهل  نوشتن شعراست و چند داستان کوتاه هم نوشته ،توضیح داده بود که دارد یک رُمان هم می نویسد و یک وبلاگ هم دادکه از سال 79 در آن مطلب می نویسد ؛ با کامپیوتر آشنا است و دستش برای تایپ خوب است و کمی هم زبان انگلیسی می داند؛ عربی هم  می داند و این عالی بود. تمام فاکتورهای استخدام ما را داشت و مسیرما هم برایش مهم نبود و در خصوص ساعت کار هم مشکلی نبود! ولی وقتی من حقوق مان را گفتم عذر خواهی کرد و رفت. پیش خودم گفتم بدون شک حقوق بیشتری مورد نظرش بود، ولی برای ما پرداخت بیش از این مقدار امکان نداشت ، از طرف دیگر ما نیرویی می خواستیم که در صورت نیاز بتواند به مراکز دیگر هم سری بزند و به نوعی تعاملات فرهنگی ما را نیز برقرار نماید ولی بدلیل شرایط فیزیکی او ما نمی توانستیم این کار را به او پیشنهاد بدهیم البته شاید هم می پذیرفت ولی من چیزی نگفتم و در هر صورت او رفت و من فرم درخواست کارش را در بایگانی قرار دادم…

چند روز بعد دوستی که معرف او بود از من سئوال کرد از کار او راضی هستم و من توضیح دادم که   گویا او با مقدار حقوق ما مشکل داشت و برای همین همان روز رفت ! دوستم با تعجب گفت: عجب! این بنده ی خدا میگفت هر مقدار حقوق هم که باشد راضی است  شاید از محیط کار شما خوشش نیامد ! نکند چیزی بهش گفتید ؟ او خیلی حساس است ! و من توضیح دادم که نه او تمام شرایط همکاری ما را داشت و تنها موضوع ،صورت بود  که آن هم اساساً برای ما مهم نبود و کارش بیش از هرچیز مهم بود!

چند ماه بعد دوستم برایم کتابی آورده بود که  نویسنده اش همان خانم بود که برای کار، پیش ما آمده بود و من با تعجب دیدم در صفحه نخست این کتاب را به من هدیه نموده است و با خواندن جمله اش تازه متوجه شدم که چه سوءتفاهمی پیش آمد  و او آن روز چرا دفتر کار ما را ترک کرده و حاضر نشده پیش ما کار کند!

قبل از هر چیز خودم را توبیخ کردم که علی رغم این سن و سال هنوز بلد نیستم با مردم ارتباط برقرار کنم و بعد به این اندیشیدم که چرا نباید شرایط کار و تلاش های اجتماعی برای همه با هر شرایط فیزیکی و روحی و روانی وجود داشته باشد تا افراد مختلف بتوانند در جامعه سربلند حضور اجتماعی خود را ثابت کنند و نقاط ضعف مدیریت اجتماعی در کجا هست و چرا نباید به افرادی که احساس می کنند نقصی در وجودشان هست بتوانند خود را باور کنند و بدون هیچ دغدغه ای در جامعه دوشادوش دیگران حاضر بشوند.

چه مقدار از پیشرفت یک جامعه را همین افراد میتوانند به دوش بکشند و چه کارهایی را این افراد میتوانند انجام دهند، برای نمونه ،شخصی که مشکل حرکتی دارد مگر نمی تواند از دست ها و یا زبان و …برای کار بهره  بگیرد و یا بالعکس اگر کسی دست ندارد نمی تواند کارهای دیگری را انجام دهد مگر یک نا بینا نمی تواند کار های دستی را انجام دهد و الی آخر، گیریم چهره ی زیبای فردی به هر دلیلی از بین رفته اما او توانایی های فراوان دیگری دارد که همه در سیرت او نهفته شده پس چرا باید از  چشم  بر سیرت زیبای او ببندیم.

آیا اگر کمی منصف باشم این ما ئیم که معلول واقعی هستیم و درستی افراد را نمی بینیم نه او !

سلامتی یک نعمت الهی است ،اما هیچ کار خدا وند بی حکمت نیست و شایسته است ما قدر دان الطاف خداوند باشیم .خیلی ازافراد جامعه هستند که به دلایل مختلف یک دهم بعضی از معلولین هم تلاش نمی کنند و در واقع این آنها هستند که باید برایشان فکری کرد و دل سوزاند !

شاید مشکل بی کاری نه تنها در ایران بلکه در بیشتر کشورهای جهان باشد اما درهرصورت بخشی از مشاغل موجود در جامعه و همین طور بخش دولتی باید به افراد کم توان جسمی و معلولین تعلق بگیرد چرا که درغیر این صورت عدالت اجتماعی و حقوق شهر وندی رعایت نشده است . متأسفانه کشور ایران بدلیل هشت سال جنگ تحمیلی بخش عظیمی از جوانانش را در جبهه های حق علیه باطل از دست داد و عده زیادی نیز معلول و جانباز شده اند همینطور کم نیستند افرادی که به دلایل مختلف حتی مادر زاد معلول می باشند و اینها نیز شهر وندان این کشور می باشند پس باید بدرستی با ایشان برخورد نمود.

 متأسفانه بدلیل عدم آشنائی ما با این گونه موارد بیشتر برخوردهای اجتماعی ما با این افراد از روی ترحم و دلسوزی است  که خود این گونه برخورد ها باعت دل شکستن و دل آزاردن این افراد می شود و یا حتی به نوعی در بعدی از این افراد تن پروری را تقویت می نماید و صد افسوس که بعضی افراد سود جو نیز با فریب و ریا کاری خود را معلول جا میزنند تا از همین حس ترحم و دلسوزی مردم بهره مند شوند و صاحب منافع هایی شوند.

 اما خوشبختانه مراکزی هستند که صادقانه به آموزش و خدمت رسانی به این عزیزان می پردازند و نتیجه فوق العاده ای هم دیده اند.

من به محض اینکه متوجه شدم این دوست عزیزمان دچار سوء تفاهم شده  گوشی تلفن را برداشتم و با اوتماس گرفتم و به وی توضیح دادم که آن طور که او متوجه شده نیست و من به هیچ عنوان دلم برای اونسوخته که مبلغ حقوق به نظر او بالایی را به او پیشنهاد کرده ام بلکه این کمترین حد حقوق ی بوده که متاسفانه ما می توانیم به این چنین نیروی کارآمد و توانایی تقدیم نمائیم و او نیز پذیرفت که با ما همکاری نماید .

شاید این گونه بهتر شد که من به او و افرادی نظیر ایشان بفهمانم که مشکل ، نداشتن صورت زیبا نیست بلکه سیرت افراد باید زیبا باشد…

به امید روزی که بدانیم نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت…

جعفر صابری

[ جمعه دهم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 14:59 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

حرف نزنی نمی میری!

باور کنید داشتن  دو گوش و دو چشم و یک دهان بی حکمت نبوده و نیست!

شایسته است ما ابتدا خوب ببینیم و بعد خوب بشنویم و اگر لازم شد چیزی به حد نیاز بگوئیم هرگز با حرف نزدن انسانی نمرده  و گا هی مواقع از مرگ هم رهایی یافته است !

قالب دلخوری ها و در گیری ها بین زن و شوهر بر سر موضوعات ساده ای است که ته اش به این میرسه تو گفتی !و غرور بی جا باعث میشه که نگیم ببخشید منظوری نداشتم و یا از دهنم در رفت  و خلاصه به همین سادگی زندگی ها از هم پاشیده میشه و در این میان بچه ها هستند که لطمه می خورند همین بچه ها هم فردا جامعه را درست میکنند و در بهترین شرایط پدر و مادر های فردا هستند .

متاسفانه بزرگ تر های نسل فعلی همانها یی هستند که دیروز خودشان بدلیل غرورشان  زندگیشان را از دست داده اند و کمتر میتوانند الگوی مناسبی در اختیار نسل فعلی قراردهند و بد تر ازآن نسل آینده خواهند بود.

 جای تأسف دارد که هیچ الگوی مناسب و درستی هم  از صدا و سیما  پخش نمی شود و یا اگر هم پخش میشود بقدری کم رنگ و بی رنگ است که دیده نمی شود.

دوستی میگفت : هر بلایی سر ما می آد ازاین گوشی های تلفن و شبکه های اجتماعی است! همسرم زنگ زد تا علی رغم میل باطنی کدورت حاصل بینمان را از بین ببرم اما او با تندی و پرخاش جواب داد  طوری که من ترجیح دادم گوشی را قطع کنم ، شیطان را لعنت کردم و دوباره تماس گرفتم این بار قرارگذاشتیم تا با بچه ها بریم پارک نزدیک ، ساعتی را سپری کنیم   عزم هم کردیم بدون گوشی تلفن بریم ولی تا رسیدیم همسرم گفت عکس های خانم بازیگر… را با همسر تازه اش دیدی؟ عرض کردم خیر مگه از شوهرش جدا شده؟ بله حدود دوسال است خودش تمام عکسهای جدیدشو با این شوهر تازه اش گذاشته تو شبکه های اجتماعی ! با تعجب پرسیدم خوب برای چی ؟ و همسرم گفت : میخواد بگه زندگی  با طلاق تمام نمی شه… و میتونه آغاز یک زندگی تازه و خوب باشه…

دوست دیگری میگفت دیدی در برنامه های تلوزیون هنر مندان یا ورزشکاران را که دعوت میکنند و یا خود مجری راحت میگه  من روزها تا نزدیک ظهر خوابم بعد پامی شم… خدا وکیلی  اگه اهل نماز و خدا نیستی نباش اما دیگه ترویج بی نمازی و بی خدایی نکن یکی پیدا نمی شه بگه من عاشق  اذان صبح هستم و قبل و بعدش حسابی با خدای خودم خلوت میکنم تا لااقل دوتا جوان ما هم این کار را تجربه کنند!

تا شوهر،یک کلمه میگه زنه بیست تا جوابشو میده و یا بالعکس  از دور که نگاه میکنی مثل بچه های کوچک سرهیچی دارند داد میزنند و یا درو محکم می بندند و یا قهر میکنند میرن خانه باباشون …حالا تو مسیر، زن گیر کی میفته که می خواد بهش خدمات روانشناسی بده و یا مَرده چشمش به کدام زن می افتد بماند …

کاشکی می شد قبل از حرف زدن کمی فکر کرد ! اول خوب گوش کنیم و بعد جواب بدیم…قضاوت عجولانه نکنیم ، خودمان را در  جایگاه فرد مقابلمان قراربدهیم ، برای لحظه ای با خودمان  فکر کنیم که آیا گفتن این حرف ضرورتی دارد،باور داشته باشیم حرف نزنیم نمی میریم!

 چقدر خوبه وقتی فرصتی پیدا میشه تا با شریک زندگیمان تنها بشویم بیشتر از گفتن درد ها و سختی های گذشته از بیان ساعات و لحظات شیرین پیش رو بگوئیم به هم امید بدهیم و از هم تشکر کنیم حتی اگر فرد مقابل هم ساز ناسازگار دارد باز این ما باشیم که با طمئنینه سکان زندگی مان را بدست بگیریم.

 باور کنیم که اگر دستی شکست چاره کار قطع کردنش نیست باید صبورانه تحمل کنیم تا ترمیم حاصل شود …

  باور کنیم زخم حرف ها، بیش از هرزخمی عمیق و کشنده است حتی اگر سالها از آن بگذرد ومهریه ازمهر می اد وقتی بین زن و شوهری مهر نباشه مهریه بهانه ای بیش نیست!

 یا حق

 جعفر صابری

[ چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 15:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مرغ یا تخم مرغ

دوستی میگفت از اینکه زنم به من توجه نمی کنه ناراحت هستم !خندیدم و گفتم این  مشکل همه ی مرد ها است و لی ناراحت نباش چراکه زنان بخصوص ایرانی بیشتر به بچه ها توجه میکنند و این  یه جورایی خوبه!

اما بنده ی خدا راست میگفت! چه زنان شاغل و چه زنان خانه دار بیشترشان بعد از مادر شدن دغدغه خود را نگهد اری از فرزند میدانند که هم خوب است و هم فاجعه ! چرا که تازه اول گرفتاری ها شروع می شود زنان  با هوش و فهمیده خوب میداند که مردان همان پسر بچه هایی هستند که کمی بزرگ شده اند و همیشه نیاز به همراهی یک زن در کنارشان دارند که خوب همین راز  عشق ورزیدن است! و این بسیار به نفع شما بانوان  ارجمند است اگر هوشیار باشید.

گاهی مطرح می شود خدا مرغ را آفرید اول یا تخم مرغ را؟

پدرعزیزتر است یا فرزند اگر پدر نبود یا نباشد که ارکان خانواده دچار مشکل میشود و فرزند یا فرزندان دچار مشکلات زیادی میشوند و اگرهم توجه لازم به فرزند نشود بدون شک مشکلاتی پیش می آید که همه ی اعضاء خانواده چه مادر و چه پدر  درگیر آن می شوند و  جالب این است که یکی از مهمترین  دلایل این مشکلات همین عدم توجه به  پدر خانواده است!

متأسفانه  به لحاظ شرایط اقتصادی موجود در کشور کمتر پدران می توانند وظایف پدری خود را انجام دهند و از طرف دیگر سطح توقعات خانواده نیز بسیار متفاوت شده که دلایلی چون چشم و هم چشمی و رقابت  در این خصوص بی علت نیست!

خانم خانه شرایط دوست خود را می بیند و برای مدتی  می سنجد چرا او  شرایط مشابه ای ندارد و از طرفی با خود می گوید: شاید کلی ازحقش ضایع شده و این مرد ایده آلش نیست… آهنگ های عاشقانه گوش میدهد سریالهای آنچنانی می بیند و می گوید این شوهر من چرا با این مرد هافرق میکند! قدرت تصاویر بقدری زیاد است که نا خواسته ذهنیت زن به این سو کشیده میشود تا اینکه تلویزیون و برنامه هایش را تعطیل  کنیم اما بد نیست در کنارش برنامه های آموزشی و خواندن کتاب  یا شرکت در سمینار ها و گرد همایی های ویژه بانوان در راستای آموزش نکات مهم خانه و خانواده نیز ترویج داده شود .

 دوستی به نشان گله میگفت :همسرم بیشتر اوقات به  مهمانی های زنانه میرود که متأسفانه بعضاً مذهبی است برای نمونه سفره حضرت عباس(س)  ونمیدانی وقتی می آید منزل تازه اول بدبختی من و فرزندانم است این چه زندگیه که ما داریم  مردم هر سال کل لوازم منزلشان را  نو می کنند ما هنوز همین تیر و تخته عروسیمان را نگه داشتیم .

بدون شک در چنین فضایی  کودکان نیز درگیر میشوند و وقتی برنامه های تلویزیون و رسانه های دیگر را  می بینند  از خود سؤال می کنند  چرا ما نباید از این شرایط زندگی بهر ه مند باشیم.

 وقتی تبلیغ تلویزیون، آشپزخانه با آن وسعت و امکانات رفاهی فراوان را نشان میدهد و یا رستوران را بدون شک هر انسانی  تمایل به این گونه زندگی پیدا می کند و پدرخانواده که با قدرت هزار اسب بخار در جامعه تلاش میکند هرگز نمی تواند تمام خواسته های فرد فرد خانواده را فراهم سازد ولذا خانم خانه به رسم ناز زنانه کم محلی های خود را شروع می کند تا شاید مردش کاری بکند و دلش را به دست بیاورد اولین حرکت دفاعی بانوان محترم توجه بیشتر به بچه ها و کم محلی به همسر است و این شروع یک فاجعه است!

 مرد هر روز در خانه ی خود تنها و تنها تر میشود و مدام به دنبال یک هم صحبت است بیشتر آقایان که حتی تا قبل از ازدواج سیگار هم نمی کشیدند رو به اعتیاد می آورند و یا اوقات بیشتری را با دوستان می گذرانند و به سادگی کانون خانواده در زمان کوتاهی متلاشی میشود و جای تأسف دارد، هیچ یک از طرفین نه زن و نه مرد حاضر نیست از جبهه خود خارج شود و به جنگ ادامه میدهند  موضوعات کوچک ،بزرگ دیده می شود هیچ کس نیست در این میان به این دو بفهماند که هیچ اختلافی بین شما نیست تنها باید بجای فاصله گرفتن از یکدیگر بیشتر به هم نزدیک شوید و ساعات و دقایق بیشتری را با هم سپری نما یید اگر خانم خانه شب ها می رود کنار بچه ها می خوابد بیشتر به کنار همسر  بیاید و یا اگر مرد خانه بیشتر با دوستان می گردد وقتش را با همسرش بگذراند از درد ها و گرفتاری ها و مشکلات با هم حرف بزنند و یادشان نرود که آنها با هم ازدواج کرده اند  تا شریک یکدیگر باشند در شادی ها و غم ها  بیان مشکلات و دردها و یا پیگری آنها توسط طرف مقابل مرحمی بر زخم های یکدیگر است و بی تفاوتی درد ی لاعلاج .

 دوستی می گفت: همسر من به فکر همه هست و مشکل گشای تمام دوستانش است از جان برای حل مشکلات  دوستان و یا اقوامش مایه می گذارد اما گویا هیچ نمی فهمد که من هم مشکلاتی دارم آنقدر که به فکر تغییر رنگ موی سرش است به فکر دوختن پارگی شلوار من نیست حرف هم که میزنم می گوید خوب من بلد نیستم چه کار کنم !

داستان زندگی های ما وقتی درد ناک می شود که همین موضوعات ساده و خنده دار تبدیل به فاجعه طلاق میگردد و زنان و یا مردان بیوه در جامعه  فراوان میشوند و بچه هایی که نا خواسته باید شرایط جدیدی را تجربه کنند.

 راهکار شایسته درک یکدیگر و قبول شرایط موجود و کمک به رفع مشکلات و یاری به یکدیگر است …ساده ولی کار ساز می باشد اینکه ما بپذیرم وسیله نقلیه ما یک پراید مدل 78 است نه سمند  مدل 95 یا مگان اینکه تلویزیون خانه ما 20 اینچ است و برای حال کوچک سی متری ما مناسب است و لازم نیست  تلوزیون بزرگ تری تهیه کنیم و خلاصه بپذیریم که با نابود کردن شرایط فعلی هرگز شرایط مطلوب تری فراهم نمی شود و یا کمتر امکان دارد. شرایط از این که هست بهتر شود ولی میتوان شرایط فعلی را تبدیل به احسن نمود…  خانم خانه باید قبول کند مردش تمام تلاشش را بیرون از خانه برای شادی او و فرزندانشان میکند  پس او نیز شرایط آرامش و رفاه همسرش را در خانه فراهم سازد  شخصیت مردش را در مقابل چشم بچه ها خرد نکند چرا که بدون شک در اندک زمانی شخصیت خودش نیز توسط همین بچه ها خرد میشود و تمام قداست خانواده از بین میرود … به بچه ها یاد بدهد که باید به پدر خانواده همچون او احترام بگذارند و عاشقانه همسرش را دوست بدارد.حس خوب دوست داشتن حس عجیبی است  حسی که حتی جانوران هم آن را درک می کنند. جالب است بار ها در بیشتر فیلم ها علی الخصوص کینگ کنگ ما می بینم وقتی آن حیوان عظیم و جثه شهری را به نابودی کشیده دستان با محبت یک زن او را آرام می سازد وباید  خانم های محترم بپذیرند که اگر از این قدرت فوق  العاده اش درست استفاده نمی کند اشکال از ایشان است و اگر همسرشان رانتوانسته اند رام و مطیع خود سازند برای این است که از درِ محبت واحترام وارد نشده اند …

هیچ اشکالی ندارد در طول روز به بهانه ای به همسرتان زنگ بزنید قهر و ناز و نشان شخصیت شما نیست که هیچ نشان از  نا پختگی  و… میباشد . قهر و کج رفتاری با چه کسی می کنید؟ همسرتان شریک زندگیتان پدر فرزند تان هم او که بارها یک دیگر را در آغوش کشیده اید  و بوسیده اید !

پدر ،مادر،خواهر،برادر و حتی فرزند بسیار اهمیت دارند اما یادمان باشد ما با شخص دیگری پیوند مشارکت بسته ایم و آن همسرمان است !

حالا دوستات بماند!بترس ازروزی که تعداد پست های همسرت تو تلگرامت ازدیگران کمتر است!

خانم گرامی بد نیست بدانید گاهی ناز کردن بهتر از ناز بودن است اگر همسرت را ناز کنی  در دراز مدت بیشتر نتیجه می گیرید تا اینکه مدام ناز کنید !

فراموش نکنید یک مرد تنها سرمایه اش غرور و شخصیتش است که اگر از او بگیرید  دیگر هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد حتی ناموسش را!

 امید وارم هر روز حس خوب عشق و دوست داشتن بین خانواده ها بخصوص شما خوانندگان محترم هفته نامه بین المللی همسر که به لطف خدا بیست و یکمین سال تولدش را هم جشن گرفتیم بیشتر شود. و ما سالها ی زیادی در کنار شما عزیزان باشیم و با واژه خوب و عاشقانه همسر زندگی کنیم.

 قربان فرد فرد شما

 جعفر صابری

[ پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۶ ] [ 23:34 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مینا

نتیجه تصویری

دوست عزیزی میگفت آدما  عاشق میشن ازدواج میکنن و بچه دار میشن تا به زندگیشون رنگ و رو ببخشن ولی بیشتر وقتها بر خلاف میلشان میبینند بین خودشون و عشقشون همیشه اختلاف نظره و بچه ها بعد از اینکه بزرگ میشن بیشتر وقت هابطور کل والدینشون را نمیبینن و اگه از آنها دلخور بشن حتی بهشون سلام هم نمی کنن و این دیگه خیلی بی معرفتی…

شاید هم ما جنبه نداریم و طاقتمون خیلی کمه یادمه دوستی به شوخی میگفت  روزی بنده ی خدایی پرنده کوچکی را انداخت تو آکواریوم و بعد پرنده صداش درآمد که من را بذارتو قفس و او هم با ناراحتی  عصبانیت گفت دیدی جنبه نداری و لیاقتت همان قفسته!

مرحوم زنده یاد خسرو شکیبایی:

ماهی مون هی میخواست یه چیزی بگه تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش و نمیتونست بگه…

دست کردم تو آکواریوم و درش آوردم شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن.. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو، انقد بالا پایین پرید خسته شد خوابید…!!

دیدم تا خوابه بهترین موقست بذارمش توی آکواریوم ولی الان چند ساعته بیدار نشده.. یعنی فک کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب…!!

این داستان رفتار ما با بعضی از آدم های اطراف مونه… دوسشون داریم… دوسمون دارن…

ولی اونارو نمیفهمیم!!!!

فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم..!

آدما این طوری هستند قدر چیزایی که دارند را نمی دانند داشتن خانواده داشتن آرامش و داشتن سلامتی و خیلی چیزای دیگه که  ملتی دارند و این میشه که از هم خیلی دور میشن و بقول استاد هوشنگ ابتهاج (سایه) آدم ها تا حد مرگ از خودشون خسته ات میکنند !ترکت نمی کنند. اما مجبورت میکنند ترکشون کنی آنگاه تو می شوی بنده ی سرتا پا  خطا کار.

داستان ما آدمها داستان عجیبی است گویا باور نداریم که خدا وند  مارا برای چه اشرف مخلوقات ساخته و بار امانت را به ما سپرده :

آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند

بله وقتی عاشق میشوی و دل میبندی میدانی که ته این عشق چیست؟ و چه مسئولیت ها از پس همین عاشقتم ، دوستت دارم بر خواهد آمد ؟

برتر اند راسل روانشناس بزرگ معاصر در جایی می گوید : از خودتان انسانیت به یادگار بگذارید نه انسان،تولید مثل را هر جانوری بلد است.

گاهی وقت ها من میبیینم دختری جوان در کنار پسری نشسته و لی بجای تقسیم لذت با هم بودن و گفتگو هر یک مشغول دیدن صفحه موبایلشان هستند و یا زن و شوهر ها در خانه هیچ ساعتی برای با هم بودن ندارند و تمام صحبتهایشان به چند کلمه ساده و بی ارزش سپری می شود ! گاهی وقتها چنان با صدای بلند و پرخاش با هم صحبت میکنند که گویی فاصله آن دو سالهاست و هیچ نزدیکی بینشان از روز اول نبوده!

دلم می سوزد و نمی دانم چگونه بنویسم و چرا ننویسم مگر شما که اهل دل هستید نباید این هارا بدانید ! بدانید که روزگاری نه چندان دور با دنیایی عشق و علاقه و دوست داشتن ولذت کنار همسرتان قرارگرفتید و شیرین ترین لحضات زندگی بینتان بوجود آمد و از پیوند هر دوی شما میوه ای به ناام فرزند جان گرفت و این ها همه برای این بود که بدانید عشق چقدر زیباست و دوست داشتنی ! پس چه شده که حالا گا هی صبح ها هم به سختی مینگرید و سلام هم به یک دیگر تقدیم نمی کنید چطور دلتان می آید زیباترن لحضات با هم بودن را در این دنیای فانی و زود گذر به همین سادگی با قهر و دلخوری از هم فاصله بگیرید و دور شوید و چرا نمی اندیشیم که انسان بودن ماورای آنچه ما می اندیشیم است . ما خلق نشده بودیم که بخوریم و بزرگ شویم و ازدواج کنیم و فرزند داشته باشیم و… بعد بمریم … ای کاش لحظه ای با تمام وجود کنار هم بودن را تجربه کنیم و بدانیم هیچ لذتی بالا تر از آن نیست … پس چرا بعد از مدتی با بی احترامی و توهین با یک دیگر به گفتو گو مینشینیم و عجبا مگر در خلوت ما چه گذشته که آن همه پرده ادب و نزاکت واحترام بعد از با هم بودن دریده میشود و جایش را  با بی ادبی و توهین  عوض می کند ! چطور میشود که دوستی ها و محبت ها بعد از اینکه طولانی تر میشود جایش را به بی ادبی و بی تفاوتی می دهد آیا این رسم انسانیت و آدمیت است.

چگونه میشود حیوانی دست آموز بعد از مدتی زندگی با انسان می آموزد چه رفتاری داشته باشد تا مورد محبت قرار گیرد و لی ما درست برخلاف میل یک دیگر عمل میکنیم و زندگی را هم به خود و هم به شریک زندگیمان تلخ می کنیم!

عشق اسطرلاب اسرار خداست…

 عااشق باشیم و باور داشته باشیم که مهمترین راز خلقت بشر عشق بود و لا غیر عشق آمد تا ما یک دیگر را دوست داشته باشیم دین و آیین آمد تا ما یاد بگیرم عاشق یک دیگر باشیم و به حقوق هم احترام بگذاریم و خدا مارا برای دوست داشتنش خلق کرد و ما چه بندگان ناسپاسی هستیم که حتی به او نیز بیشتر وقتا سلام نمی کنیم و احترامش را بجا نمی آوریم.

 دوستی میگفت وقتی دیدم فرزندانم  صبح ها آنها یادشان میرود به من سلام کنند  رفتم و پرنده کوچک مینایی خریدم و حدود چهار سالی است که  همیشه این مینای کوچک به من و همه سلام میکند ! حتی یادش داده ام که به من میگوید سلام بابا ،باباسلام! هر وقت وارد خانه میشوم به طرفم می آید و میگوید باباسلام ،سلام بابا!

جعفر صابری

[ دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۶ ] [ 1:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/گزارش تصویری

 

 جعفر صابری/گزارش تصویری

گزارش تصویری

 

سال ها پیش خوزستان را با مشعل های همیشه روشن گاز هایش می شناختیم طوری که شبانه روز گاز ها میسوخت و شعله اش به آسمان میرفت  من می اندیشیدم چرا این گاز باید بسوزد و هیچ ارزشی نداشته باشد ! شکر خدا امروز دیگر این سرمایه ملی به هدر نمی رود!

 در مراسم حج هر سال  هزاران رأس گوسفند سر بریده می شود و با لدر جا بجا میشوند و این که چه بر سر این گوشتهای ذبح اسلامی می آید برایم سئوال است؟

در اخبار آمده بود که شخصی در کشور کانادا از یک فروشگاه مقداری مواد خوراکی سرقت می کند و زمانی که به دادگاه میرود رئیس داد گاه  رو به هیئت منصفه کرده  ابتدا خودش را  جریمه نقدی میکند که چرا از احوال این گونه افراد بی اطلاع بوده است! و یا در آمریکا وقتی پلیس متوجه سرقت زن سیاه پوستی از یک فروشگاه مواد خوراکی میشود ضمن محاسبه کل بدهی زن برایش مواد لازم بیشتری تهیه نموده و به درب خانه او میبرد !

این گونه موارد اگر رسانه ای بشود بسیار شایسته است چرا که من و شما کمی به خود می آئیم و به این می اندیشیم که چرا در کشور خودمان از این گونه رفتارهای بشر دوستانه نباید نشان دهیم؛ که خوب شکر خدا سالیان سال است  مردم خودشان خود جوش به یکدیگر کمک می کنند و علیرغم تمام سختی های اقتصادی هنوز کم نیستند افرادی که برای رضای خدا و آرامش درونی خویشتن دست هموطن خود را میگیرند وبه دیگران کمک نقدی و یا غیر نقدی می نمایند . در اخبار آمده بود بیش از پنجاه و دو هزار مرکز و صندوق برای جمع آوری فطریه و…در سراسر کشور برپا شده و این عالیست  اما آیا مدیریت لازمی بر این سرمایه ملی می شود؟

 چند سالی است که سازمانهای مربوطه با صدور مجوز برای مراکز خیریه به ایشان اجازه می دهد در روز عید و فردای روز عید با قرار دادن صندوق هایی برای مراکز خود جذب کمک های مردمی داشته باشند و همچنین  مراکزی هستند که با گرفتن مجوز می توانند صندوق های خیریه را به درب منازل تحویل دهند و برای جمع آوری به این شکل هم اقدام نمایند. و اخیراً در دو سه سال گذشته مراکز خیریه خانم های جوانی را با سرو وضع مناسب به استخدام خود درآورده اند تا درست در نزدیکی عابر بانکها و یا  سر چهار راهها به افراد ،مراجعه و ضمن ارائه مدارک از ایشان فی المجلس وجوه نقدی را دریافت و رسید تحویل می دهند!

راستش شخصاً با هیچ یک از این کارها مخالف نیستم  چرا که درست یا غلط نوعی کار آفرینی است ولی فکر میکنم اگر مدیریت درستی صورت گیرد کارهای زیادی را میتوان سامان داد.

تا چند سال پیش ما شاهد حضور حیوانات مانند سگ ها و یا گربه ها بودیم که کیسه های زباله را پاره میکنند  و مدام سر در سطل های آشغال می نمایند اما امروز متأسفانه می بینیم آدم ها بخصوص کودکان و نوجوانان سر در این سطل های بزرگ زباله میکنند و تا کمر درون اینها فرو می روند و بعد  از گشتن در بین آشغالها  مقداری پلاستیک و یا کاغذ را از بین آنها جدا نموده و سپس در کیسه ای خود قرار میدهند و با حمل این کیسه ها بر دوش از محل دور می گردند.

حال اگر تنها بگویی آخی وای وای و از این حرفها و تنها دل بسوزانیم اتفاق خاصی در زندگی ایشان و ما نمی افتد .  شاید بهتر باشد فکر اصولی کرد. برای نمونه از خود مان شروع کنیم ابتدا در منزل زباله های تر و خشک را از هم جدا کنیم . سپس مواد پلاستیکی  مانند ظروف نوشابه و یا آب و حتی پلاستیک  و نایلون ها را در یک کیسه قرار دهیم . حتماً کاغذ ها و مقوا ها را در یک نایلون جداگانه قرار دهیم  و به هیچ عنوان با دیگر زباله های بخصوص تر مخلوط ننمائیم.

 لباس و یا وسایل قابل استفاده را شسته درصورت امکان اتو نموده و در پلاستیک  با رنگ روشن قرار دهیم و در کنار درب منزل بگذاریم.  هرگز لامپ و باتری را در زباله ها نریزیم و موارد بسیار دیگر… برای نمونه چقدر خوب است که چون گذشته با خود زنبیل برای خرید ببریم و از گرفتن کیسه های نایلونی که متأسفانه بیشترشان از مواد بازیافت است و بسیار مضر هم برای انسان ها و هم برای طبیعت کمتر استفاده نمائیم .

 دقت کنیم بیشتر این مواد آلوده می باشند هرگز دست خود را به دهان نزده و سپس به این کسیه ها تا درش را باز نمائیم.

اگر بتوانیم مواد خوراکی   برای نمونه خورشت و یا برنج های مانده را در ظروف یکبار مصرف به نیاز مندان برسانیم . چه اشکال دارد اگر به هر دلیلی شام و یا نهار زیاد آماده نموده اید برای دوست و نیاز مندی بفرستیم .

 و آنها را دور نریزیم.

 نان خشک ها را در بین زباله ها قرار ندهید و آنها را حتماً جدا در بسته بندی قرار دهید . چرا که قابل بازیافت است و موارد مصرف زیادی دارد. اگر به انسان بودن خود بعنوان اشرف مخلوقات اعتقاد داریم باید کمی بیندیشیم کدام  یک از موجودات خدا وند به اندازه ما انسانها درطول حیاتشان تولید زباله می نمایند؟

باور کنید تا ما خود مان به این موارد توجه نکنیم هیچ اتفاقی نمی افتد و سرمایه های کلانی برای جمع آوری و نابودی زباله ها در کلانشهرها ،توسط مسئولین  هزینه می شود  که میتواند صرف تربیت، آموزش و به سازی شهر و کشورمان  و کره کوچک خاکیمان گردد.

اینکه ما بیائیم مبالغی را بعنوان  کمک های نقدی جمع آوری کنیم بسیار شایسته است اما این کمک ها با تمام زیادیش در مقابل اسراف های ما بسیار ناچیز و اندک است. هر سال ده  هزار جلد کتاب و دفتر  قابل استفاده تنها بوسیله دانش آموزان مدارس به دور ریخته میشود مقدار زیادی لوازم تحریر که هنوز می توان از آن ها استفاده نمود . این یک فاجعه بشری است .که ما این گونه نادیده می گیریم و اول در حق خود مان بعد همنوع مان انجام می دهیم.

جای تأسف دارد که در مقابل این همه اسراف و هزینه های غیر معقولانه ی خود، گاه برای دادن گزارش کار خیرمان باید ضمن گرفتن امضاء و اثر انگشت از افراد آبرو دار نیاز مند در مقابل چشم همه از نحوه کمک رسانی های مان تصویر گرفته و در گزارشی مدون و مصور اعلام کنیم که چه مقدارکمک به نیاز مندان جامعه صورت گرفته است! این  آبرو داری اسلامی و قرآنی است که خداوند  به ما مؤمنان دستور داده ؟ آیا همان خداوند در خصوص اسراف چیزی نفرموده است! چرا مقداری از کلام خدا را متوجه شده و بخش عظیمش را بطور کل نمی بینیم؟

 امید وارم این زنگ خطر را بشنویم و حال که تازه از سفره با برکت ماه  پرفیض رمضان برخاسته ایم  به آنچه با خدای خودعهد کردیم پای بند باشیم . روی سخن ابتدا به خود و سپس به شما عزیزان مؤمن و با خدا است تا الگوی شایسته ای برای دیگران شویم انشاءا…

در صورت نیاز برای نوع بازیافت و خدمات مشاوره در خصوص زباله شخصاً در همه ساعت شبانه روز در خد مت هستم و تلفتن مستقیم خود را در اختیار شما عزیزان قرار میدهم.

 اراتمند

 جعفر صابری

 09121199415

[ سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۶ ] [ 17:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/گوس

جعفر صابری/گوس

گوس

هنوزیکی از مهمترین موضوعات انشاء دانش آموزان ،علم بهتر است یا ثروت می باشد !

شاید بشود دهها و هزاران مورد آورد که علم بهتر یا برتراز ثروت است و یا حتی بالعکس اما جای بسی تعجب است که بسیار کمتر به موضوع تربیت توجه شده است و برتری تربیت بر علم به هیچ عنوان مورد توجه نبوده گرچه در بیشتر مواقع افراد  و صاحب نظران بدون شک به برتری تربیت بر علم اشاره نموده اند اما همان طور که شاهد هستیم حتی نام آموزش و پرورش نیز خود حاکی از این است که ما برای آموزش آمده ایم و پرورش در مرحله بعد قراردارد!

گرچه در تمام ادیان بخصوص اسلام و کتاب آسمانی مسلمانان به صراحت آمده که اول تزکیه و تربیت و آماده سازی بشر و سپس آموزش ، انسانی که نفسش و ذهنش آمده پذیرش واقعیت ها و ارزشهای انسانی خود شود بدون شک به دنبال آموزش می رود و بدون شک نه تنها مراحل آموزش روانتر بلکه بهتر هم طی می گردد چرا که او می داند برای چه باید آموزش ببیند .

قسمت مهم تربیت را ابتدا  خانواده و قسمت اعظمی را سیستم های آموزشی هر کشور و سپس جامعه و رسانه ی اجتماعی بر عهده دارند و این مهم را در تمام مدت ،بشر باید تکمیل نماید اما نقش اولیه یعنی خانواده و سیستم آموزشی است که باید تربیت را برای فرد تعریف نماید و شرایط درس را فراهم سازد.

در این نوع پرورش است که فرد به ارزشهای والای انسانیت پی می برد و از خود شناسی به خدا شناسی  میرسد در واقع انسان ظرف خالی نیست که آن را با آموزش پر سازیم و میتوان آن را یک معدن پر از جواهر دانست که باید به دنبال جواهرات گرانبها در وجودش باشیم و این نقش مهم  خانواده پدر و مادر و مهم تر ا زهمه معلم است تا با دقت و صحه صبر به دنبال ارزشها و استعداد های این بشر باشد.

 که البته تعداد زیاد شاگردان و حجم زیاد کار، توان معلم را از بین می برد اما آیا معلم کاری جز همین مهم بر عهده دارد و نباید عاشقانه انجام وظیفه نماید؟

آیا عدم برخورد درست با همین دانش آموز با عث پرورش غلط وی و لطمات شدید بعدی فردی و اجتماعی او نخواهد شد ؟

آیا اگر امروز به بحث پرورش و آموزش به درستی توجه شود و هزینه ای مناسب توسط دولتمردان صورت گیرد فردا لازم نیست مبالغ کلانی برای مبارزه و رفع معضلات اجتماعی و  بزهکاری ها صرف گردد!

انبوه زندانیان و مجرمان در زندان آیا بدلیل عدم درست پرورش امروز، هزینه ی کلانی را به جوامع بشری تحمیل نمی نمایند؟

اگر در بین این زندانیان باشیم آیا کم نیستند افراد تحصیل کرده و یا باهوشی که در واقع دارای نبوغ بسیاری نیز می باشند؟

آمار بالای طلاق و جدایی همسران و بزهکاری های اجتماعی ،اعتیاد و مواردی از این دست همه نشان از چیست؟

آیا بهتر نبود به جای  توجه بیشتر به آموزش به پرورش  این افراد می پرداختیم؟

آیا شایسته نیست برای فرزندانمان زمان بیشتری را به بحث یادگیری نکات زندگی و برخورد با مشکلات صرف نمائیم؟

چیزی که به تازگی سازمان  یونسکو بدان اشاره نموده یعنی سواد ارتباطی بین افراد جامعه!

شاید باورنکنید اما همین انسان  می تواند در یک دقیقه یک میلیون ایده و طرح برای هر موضوعی بدهد !

امروز جهان به طرف سیستم نوینی میرود با عنوان IFR تا بشر بتواند به اصل انسان بودن خود که همان اشرف مخلوقات است دست یابد.

بد نیست بدانید این روش به اصطلاح نوین ،سالیان درازی در بین ما بوده ولی توجهی بدان نمی شود برای نمونه دانشمندان داخلی و یا خارجی افرادی که شاخص های علم و دانش و پیشرفت بشر بوده اند . داشتن اید ه های نوین بدون آموزش، باور کنید در وجود بشر بود ه و خوهد بود!

برای نمونه گوس را که نابغه ریاضی است کمتر کسی نمی شناسد او کسی بود که در کودکی توانست یک مسئله پیچیده ریاضی را کمتر از یک دقیقه حل نماید !

باور داشته باشیم اگر به پرورش و ارزشهای آن  به درستی توجه نمائیم می توانیم بگوئیم:

5 دقیقه تفکر نبوغ آمیز ، ارزشی بالاتر از یک ساعت تفکر با محاسبات ترتیبی عالی دارد!

این گونه روش های تفکری واندیشه ها و یا به نوع دیگر پرورشی توسط دانشمندان زیادی از جمله چارلز  اس وایتینگ   تجربه شده و به نوعی به اندیشه های درونی بشر توجه نموده اند .

 داستانی از مادری که دو فرزندش را برای آموزش نزد حکیم بوعلی سینا می برد و به ایشان میگوید فرزند بزرگش یک سال آموزش دیده ولی دومین فرزند، هیچ آموزشی ندیده هزینه هریک چه مقدار میشود را عرض میکنم . حکیم بوعلی سینا می گوید برای فرزند  دوم  پنجاه سکه و برای فرزند اول یکصد سکه نیاز است ! زن با تعجب می گوید حکیم گویا متوجه نشدید فرزند اولم یک سال آموزش دیده ولی دومی هیچ نمی داند !و حکیم برایش توضیح می دهد که درست است  من باید یک سال وقت بگذارم آنچه فرزند اولت آموخته از ذهنش خارج سازم ولی این فرزندت آماده و بکر است !

منظور استاد همان پرورش است و آماده سازی برای یاد گیری درست !

شاید شما نیز  این گونه خبرها را خوانده  و یا دیده اید:

 

باقر احمدی لیسانس ریاضی  محض فوق لیسانس برنامه ریزی شهری، کسب رتبه 12 کشوری در آزمون دکترای سال 96 کشتی گیر در حال حاضر عضو تیم کولبری !

این یعنی چه؟ آیا این همان علم و دانش نیست؟ مدرک لازم است یا تخصص ؟با ید بپذیریم که چه تعداد از جوانان این مملکت تنها مدرک دریافت نموده اند و بدون شک برای تأمین هزینه های کمر شکن تحصیل در دانشگاه خود و خانواده هایشان هزینه های کلانی را متحمل شده اند.

چه تعداد از تحصیل کرده های ما در جایگاه  خودشان و تخصص تحصیلی شان قرارگرفته اند!

در بین نزدیکان شما چه تعداد افراد تحصیل کرده بیکار هستند؟

در بخش توزیع درآمد و اشتغال چه مقدار درآمد و اشتغال بین افراد تحصیل کرده و کار بلد جامعه که تخصص لازم را هم دارند تقسیم شده و مقدار تحصیل کرده های متخصص ما در بخش خصوصی چه میزانی است؟ آیا در بخش خصوصی سازی و اشتغال زایی ما موفق بوده ایم؟

چه تعداد از این تحصیل کرده های محترم خودشان برای اشتغالشان تصمیم گرفته اند !

 آیا اگر به پرورش و استعداد یابی این افراد توجه  لازم می شد امروز آنها هر کدامشان یک کار آفرین نبود؟

آیا این درست است که شخصی مدرک تحصیلی و تخصصی داشته باشد اما نداند چگونه از این مدرک و تخصص باید بهره مند شود؟

آیا این همان پیدا نکردن جواهر وجودی شخص توسط یک معلم شایسته نبوده !

گرچه بعضی از دانشمندان معتقد هستند که ذهن بشر مانند تخته سفید است و باید بر آن شروع به آموزش نمود اما چگونه آموزش داده شود و چگونه نقش پرورش را دید بسیار مهم است و مهمتر از آن چه کسی معلم است !

 معلم واقعی جامعه هر یک از ما هستیم ما باید بیاموزیم چگونه آموزش بدهیم از شخص خود شروع نمائیم و سپس فرزندان و بعد دوستان و همشهریان  ! یک معلم  باید عاشق کار خود باشد و از جان برایش  زمان بگذارد  نه از سر نیاز !

در غیر این صورت هزینه ای کلان صرف آموزشی میشود و نیروهای فراوانی آموزش می بینند وبدلیل نبود پرورش درست تنها برای کسب روزی و زندگی مناسب تر که حقشان هم هست از کشور  خارج می شوند و این گونه می شود فرار مغز ها  آنها می روند تا با دانش و آموخته هایشان در یک سیستم درست که به تربیت و پرورش افراد توجه دارد بعد از اندکی توجه به پرورش  بکار گرفته شوند .

سوال ساده ای است  چرا در دو کشور چین و هندوستان با آمار جمعیتی بیش از یک میلیارد و دویست هزار نفر  که در بیشتر  قسمت های فراوانش هم  فقر وجود دارد  اتباعش در کشور های دیگر اقدام به پناهندگی  نمی نمایند؟

البته نباید نقش مهم دولت ها را نادیده گرفت و این دولت ها هستند که باید به  مسئله مهم پرورش و آموزش توجه لازم را نشان دهند و در گیر موضوعات تکرای و کهنه فکری نباشند چراکه:

بزرگترين دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقايد و باورهاى غلط است.

برتراند راسل

  با عرض پوزش باید عرض کنم ،ما باید بپذیریم و با این واقعیت کنار بیائیم که :

انسان ها نادان به دنيا مى آيند نه احمق

آنها توسط آموزش اشتباه ، احمق میشوند!

 در دیدار با یک کشاورز مازندرانی او در چند دقیقه برای من از دغدغه های زندگیش گفت که بسیار قابل تأمل است :

یقه سفید ها

حسین آقا کشاورز شالیکار مازندرانی وقتی فهمید من خبرنگار هستم  شروع به درد ودل کرد که:این مملکت مال یقه سفید ها است !

من در طول یک سال باید بیش از هشت ماه کار سخت کشاورزی  در شالیزار را تحمل کنم  و جای هیچ اشتباهی هم نیست اگر دیر به کارم برسم و یا به محصول رسیدگی لازم را نکنم همه ی تلاشم نابود می شود و بعد در بهترین شرایط  صاحب بیست تا سی میلیون تومان درآمد هستم ! آن وقت یک بازیگر  در یک ماه یکصدو پنجاه میلیون تومان دستمزد می گیرد هر وقت هم که جلو دوربین خراب می کند میگویند کات دوباره فیلم می گیرند !من برای تأمین جهیزیه دخترم رفته ام وام بگیرم از من ضامن می خواهند من به کی رو بیندازم که کارمند باشد  تا بتواند ضامن من هم شود ! ناچار هستم قسمتی از زمین کشاورزی ام را بفروشم  تا آن یقه سفید ها بخرند و برای خودشان در دل طبیعت ویلا بسازند این میشود که کشاورزی نابود می شود و من سال بعد زمین برای کشاورزی  و تولید ملی ندارم باید بروم برای شخص دیگری کار کنم او نیز مانند من روزی ناچار به فروش زمینش می شود ما بیکار میشویم و این گونه کشاورزی نابود می شود!

بچه را فرستادم شهر درس خوانده خوب کار نیست برگشته  اما دیگر زمینی برای کشاورزی هم نداریم ! او  تحصیل کرده بیکار است!

چرانباید برای دانشجو زمان تحصیلش کار آموزی بگذارند تا  همراه آموزش برای شغلش هم پرورش یابد !

دولت باید کار خانه بسازد و به هر بهانه ای به کار فرمایان و کار آفرینان کمک کند تا نیرو استخدام کنند نه جلو پیشرفت و کار را با مالیات و بیمه و هزار مورد دیگر بگیرد !

 دوست دیگری در همین خصوص پیشنهاد میکرد اگر دولت بگوید  هر کار فرمائی که به ازاء هر نیروی کار مردی را استخدام  کند، مالیات و بیمه او را پنجاه درصد کمتر می نمائیم جوانان مشغول به کار میشوند و ازدواج میکنند و زندگی در جریان خواهد شد ولی دولت می خواهد فقط  بگیرد خوب ملت هم نمی دهد و این همه جوان آموزش دیده تحصیل کرده بیکار می مانند .

یا عزیزی به شوخی میگفت وقتی کسی می بیند که با داشتن مدرک  دیپلم آبدارچی و کارگر ساده  نمی شود می رود لیسانس و یا فوق لیسانس میگیرد که چه کند  کجا میتواند کار کند و اساساً کی او را استخدام میکند آیا او حاضر هست با مدرک لیسانس برود مانند یک کارگر ساده جای مشغول به کار شود!

این ها نتیجه عدم توجه به همان پرورش نادرست است وای کاش درست در این زمان که مدارس تعطیل هستند  به بحث مهم تربیت و پرورش  توجه بهتر و شایسته تری شود !

 همه ساله ما شاهد هزینه کلان چاپ جدید کتابهای درسی هستیم که مدام تغییرات دارند و انبوهی از کتابهای درسی و کمک درسی در مدارس برای آموزش  علمی بکار گرفته میشود میلیون ها ساعت زمان برای آموزش نکات مختلف علمی به دانش آموزان صرف میشود که بطور کلی هشتاد تا نود درصد از آن در طول زندگی هیچ یک از ایشان بکارشان نمی آید حتی در تحصیلات تکمیلی آنها اینهمه هزینه برای عقب ماندن از دنیا برای چیست؟

داستانی از یک دانشجوی دکترا در خارج از ایران به دستم رسید که  آن را تقدیم میکنم :

یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچک شان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.

روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟

پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند و بحث کردیم، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.

پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه

روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفس مان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به ما یاد دادند که باید قسمتی از درآمدمان را به دولت بدهیم تا برای آبادی شهرها و روستاها خرج شود.

بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آن جایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت:

پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.

بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت. دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است. دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند. بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.

وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت. بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا این قدر کم درس درست و حسابی می خوانند.

مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:

ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.

تعریف باسوادی فقط خواندن فیزیک و شیمی و ریاضی نیست بلکه احساس مسئولیت و مشارکت نسبت به مسائل جامعه است.

مهارت های زندگی و اجتماعی شدن در یک جامعه مدنی برای همه لازم است ولی فیزیک و شیمی ممکن است برای گروهی خاص کارگشا باشد .

و متأسفانه باز باید همان جمله را در اینجا بیاورم که:

انسان ها نادان به دنيا مى آيند نه احمق

آنها توسط آموزش اشتباه ، احمق میشوند!

 در پایان بد نیست  جمله ای از بنیان گذار کبیر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) بیاورم که فرمودند : عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل!به امید توجه لازم به بحث تربیت و پرورش در کشورمان!

 التماس دعا

جعفر صابری

شایان ذکر است موسسه آشتی در نظر دارد با توجه به استعداد های نهفته در وجود هر فرد بخصوص کودکان و نوجوانان یک دوره فشره استعداد یابی( (IFR برگزار نماید که خانواده های علاقه مند می توانند جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره های زیر تماس حاصل نمایند: و از این راه آینده ای متفاوت برای فرزندان و حتی خودشان رقم زنند.:

 09213174722

[ دوشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۶ ] [ 14:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

گربه

 

 جعفر صابری/گربه

 

 

 

با سرو صدای همسایه آمدم بیرون و متوجه شدم یکی از همسایه هایمان که میگفت : آقا این گربه های شما اینجا را کثیف میکنند و ما میترسیم بخصوص این شبهای احیا وقتی میاییم اینها تو دست و پای ما هستند و… همکارم آرام و شمرده گفت : این گربه  تازه زایمان کرده و چهارتا هم بچه داره ما دلمون سوخت رفتیم براش یه مقدار خوراکی تهیه کردیم … چشم شما ببخشید آشغال های مانده را من خودم جمع می کنم … ولی خانم همسایه باز توضیح میداد که اینا نجس هستند و …من به فکر فرو رفتم و علی رغم  اینکه مطلب تربیت را برای سرمقاله جدید آماده کرده بودم تصمیم گرفتم در خصوص انسانیت به باد رفته مطلبی بنویسم،بنویسم که چرا وقتی ساعت ها دست نیاز خود را به سوی آسمان دراز میکنیم حاجتمان برآورده نمی شود؟ چرا وقتی حاجتی داریم رو به خدا مینشینیم و خدا خدایا می کنیم و به یاد م آمد که در قرآنآیهای هم هست که به صراحت می گوید: ایبشر وقتی  گرفتاری حتی در بستر به پهلو می خوابی و در همه حال مرا یاد می کنی اما زمانی که حاجت روا می شوی فراموش میکنی! شب های عزیز قدر را به احیا نشستیم و قرآن بر سر گرفتیم و سحر بعد از سحری مفصل خوابیدیم و حتی دولت هم ساعت کار های اداری را یکی  دو ساعتی برای آسایش ما روزه داران گرامی به تعویق انداخت، بی آنکه بدانیم آن کشاورز و یا کارگر زحمت کش چگونه با زبان روزه این ساعت را در زیر نور خورشید کار کرده ! ما روزه  گرفتیم  تا درد گرسنگی یا تشنگی را بچشیم اما آیا چشیدیم؟

با را ه به عظمت خدا وند اندیشیده ایم که چقدر رحمان و رحیم است و ما چگونه انسانهایی هستیم و چقدر رحمانیت خدا را در خود تقویت نموده ایم  ما که دلمان برای گرسنگی یک گربه ای نمی سوزد ،ما که درد همسایه را نمیبینیم و

 

وقتی بلایی ناظل می شود شادمانیم که خود یا عزیزانمان جان سالم بدر بردیم  و به یاد انسانهای دیگر نیستیم چگونه نام زیبای انسان را بر خود می نهیم . وای برما !

 هر سال بعد از شب های قدر تعداد زیادی از قر آن های امامزاده محلمان را باید به کارخانه مقوا سازی بدهیم چرا که جماعتی ان را باز کده بر سر خود می گزارند و دست به صوی آسمان می نمایند تا حاجت بگیرن وای کاش بجای خیر شدن به اسمان به کنار دستمان مینگریستیم و میدیدم برادر یا خواهر یا همین انسان کنار دستمان را شاید به را حتی می توانستیم به آرزویش برسانیم و دردش ا در مان کنیم ، ای کاش باور می کردیم که هر کدام از ما نماینده خدا هستیم بر روی زمین و خدا به ما توانایی های داده تا اشرف مخلوقات باشیم … ای کاش می دانستیم خاموش کردن چراغ ها نه برای این است که اشکهایمان را کسی نبیند بلکه برای آن است تا آبری انسانی را در تاریکی دریابیم!چند هزار خانه مسکونی در تهران یا کلانشهر ها هست که خالی می باشد و چقدر انسان آبرو دار است که تنها بدلیل مشکل مسکن در همین شبها دست به دعا برداشته بود! چرا باور نداریم که درد هایی مانند سرطان  به جان مان افتاده درد بی خیالی است! وای بر ما که ناله گربه مادری را نمی شنویم و اشک مادر زجر کشیدهای را نمی بینم وای به ما که زانوان لرزان زن آبرو داری را کنار خیابان نمی بینم وای به ما که اشک میریزیم و اشک دوستانامان را نمی بینیم!خدایا ما  خود مان چه می کنیم!وای بر زنان و مردانی  که بعد از سالها زندگی به یک دیگر بد دهنی می کنند و پرده های معرفت را به راحتی میدرند و برای هیچ و پوچ زندگی مشرکشان را به فنا میکشند ! خدا وندا کاش می دانستیم این ایام چه چیز هایی را سرنماز زمزمه می کردیم و می گفتیم!

بیش از هر کس سخنم با تو برادر دینی است که سخت گرفتاری همسر بیمار یا فرزند بیماری داری گره در کارت افتاده و کمتر نتیجه تلاشت را می بینی بدان که باید بیشتر در خود و نیاتت بنگری و بدان که خدا دوستت  دارد که به فکر می اندازدت تا بسیار  یادش کنی !

با ماشین گرانقیمت خوددر مقابل هر زنی می استی تا به او خدمت نمایی و به مقصدش برسانی بی خبر از اینکه  ناموس تو نیز در همین خیابان ها خواهد ایستاد!

برادر بدان که اگر هرزگی من یا تو نباشد هرزه ای بوجود نخواهد آمد ! برادر بدان این جهان دار مکافاتست و اگر خود را بفریبی فریفته خواهی شود ! دوستی از آنچه در خیابانهای شهر میگزرد میگفتو دیگری از شبکه های اجتماعی و … من تنها می گویم چه مرگ های سختی در انتظار بعضی ها نشسته و چه روزگار درد ناکی را شاهد خواهند بود زنان و مردانی که یادشان رفته انسان هستند !نه همین لباس زیباست نشان آدمیت!

عزیزی میگفت  خدا را شکر ما که چیزی برای خد مت به خلق خدا ندداریم  ! شاید هم اگر داشتیم مثل خیلی های که دارند می شدیم و به کسی کمک نمی کردیم .  درغ گو هم دشمن خداست به قول معروف خدایا به ما که رحم نمی کنی دکه دوسسات هستیم و خودت در حق ما دشمنی کرید و چقدر دشمن داری ای خدا!

 و من از زبان زندیاد احمد شاملو می گویم که:

[ چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۶ ] [ 15:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

عشق یا ترس

 جعفر صابری/ عشق یا ترس

زن خجل بود و مرد شرمنده از بیان بعضی جمله ها و من غوطه ور در خاطرات نوجوانی ،یادم هست کلاس  پنجم دبستان بودیم که نمایش نامه ای را در سالن مدرسه اجراء می کردیم قرار بود بلیط نمایش نامه ها را بین مدارس دیگر بفروشیم و من با طرحی که دادم قرارشد به شاگرد اول  مدارس دیگر بلیط رایگان بدهیم و می دانستم دختری که دوست دارم شاگرد نمونه کدام مدرسه است وبه همراه دوستم  یک دسته بلیط را بردیم برای مدرسه آنها و به مدیرشان توضیح دادم که می تواند به دانش آموزان نمونه بلیط رایگان با یک همراه هدیه بدهد… شب اجراء دوستم از لای پرده گفت :آمده اند با خواهر بزرگش ! می دانستم می آید چون خانه آنها  طبقه بالای  مطب پدرش بود که درست روبروی مدرسه ما قرارداشت!

یادم نیست ولی اگر قرارباشد از این گونه عشق ها بنویسم بیش از صدهامورد در ذهن دارم ، تعجب نکنید هر یک از ما در خلوت ذهنمان کلی از این خاطرات داریم که به سراغشان نمی رویم ، ما هم که گاهی چنگی به آنها میزنیم بخاطر نوع شغلمان است که مینویسیم ، البته کم نیستند نویسندگان عزیزی که از بیان بعضی خاطرات خود واهمه دارند اما گفتن اینکه من چقدر عاشق بودم برای منبسیار لذت بخش است …بعد از انقلاب و شروع جنگ معنای عشق و نیاز بکلی برای ما و نسل مان عوض شد راهی جایی شدیم که لابلای دودو غبار عشق بشدت خود نمایی می کرد ،خون بودو جنون عشق بودو عاشقی معشوق بودو دل دادگی وتنها دلدادگان آن زمان حال ما را میداندو بس…

این روز ها عشق و عاشقی واژه غریبی است بیشتر افراد و جوانان درگیر موضوعات فرعی یک رابطه  هستند، برای همین به سادگی دل میدهند و ساده تر دل میبرند!

مرد میگفت همسرش می گوید از تو خسته شده ام و نمی توانم زندگی با تورا دیگر تحمل کنم … میگفت که همسرش میگوید من جوان هستم چرا نباید زندگی کنم و چه اصراری به ادامه این زندگی سخت و نکبت بار است به اطرافمان نگاه کن کدام یک از این وسایل را با دل خوش خریداری کردیم ، همین   مبلها …           در

  یا همین تلویزیون  ببین این فرش یادت هست… مرد میگفت وبغضش را در گلو نگه داشته بود!

و زن سرش را پائین انداخته بود !

زن هم حرف داشت از گرانی و خرج سخت زندگی میگفت از اجاره خانه و هزینه های بچه و اینکه به واقع چیزی برای دل خوشی و ادامه زندگی ندارد!

با خودم باز به نو جوانی و عشق های آن زمان فکر میکردم … این که با خودمان راجع به زندگی چی فکر میکردیم که اگه با دختر مورد علاقه مان ازدواج کنیم یه خونه و دوسه تا بچه و بعد ما میریم سر کار زنمون تو خونه نهار شام درست میکنه بچه داری و برمیگردیم شبا با خانم بچه ها میریم تفریح نوشابه میخوریم و از چلو کبابی سرکوچه کوبیده میگیریم وشب که بچه ها خوابند ما تا نیمه هایش با هم از بزرگ شدن بچه ها و از آیند حرف میزنیم و به همانقدر نگاه میکنیم که چشمامون خسته بشه و بعد…

چقدر عشق های آن موقع قشنگ و ساده بود…

مادرآمون را میدیدیم فکر میکردیم همه ی زنای دنیا مثل مادرآمون زن زندگی هستند!لباس بچه هارامیشورند و ته تهش ماهی یه سینما خرجشونه و سالی یک سفر مشهد!

اما این روزا با این گرونی ها اساساً کی مردشه زن بگیره .

هم  زن وهم مرد  حق داشتن، و لی یک موضوع را فراموش کرده بودند و آن عشق بود!

 این روزا که عروس خانم ها  با مهریه هایی بیش از  هزارتا سکه بهار آزادی وارد خانه داماد میشوند همون اول کار چنان میخ را می کوبند که پدر جد آقا داماد  هم فکرجدایی نمی کنه و از ترسش مردانه باید زندگی را ادامه بدهد! و یا  دختر خانم از ترس اینکه بهش خیانت نشه و ولش نکنه باید مهریه سنگین بگیره.

دوستم میگفت داستان ما از اینجا شروع شد که مادرزنم اصرارکرد خوبه زنت بره سرکار چرا نمیزاری بره و بعد زنم گفت یه شغل زنانه است همه زنیم و ساعت کارش دست خودمه و … تو چرا نمی زاری من اجتماعی بشم و…خلاصه رفت سر کار و هر روز بیشتر از روز قبل ما از هم جدا شدیم شبها من تنها بودم و او خسته … بچه هم به امان خدا تو خونهی این دوستو آشنا و یا تنها در خانه…نمیه شب ها بیدار میشد  و میرفت تو یه اتاق با موبایلش مشغول بود و هر وقت من نگاهش میکردم مثل دزد زده ها با خشم میگفت چی ؟ مگه چی ! باز میخوای گیر بدی؟ و حالا میگه نمیتونه و دیگه خسته شده از من از این زندگی!

اگه به من نخندید میگم والله مال لقمه نان حرامه… باورنمی کنید ولی من نمی دونم یه جایی کار اشکال از خود مااست ما نمیدونیم چی وارد خانه هایمان میکنیم و به چه قیمتی … باید یک جای تاوان پس بدیم یا زن یا بچه و خلاصه این دست تقدیر چوب خداست من خیلی سعی کردم مبازب باشم ولی گویا  موفق نبودم !

و اما زن میگفت : این طوری بهتره من نمی خوام با ترس زندگی کنم من میگم بزار من این راه را برم قول میدم موفق که بشم به نفع هر دوتای مااست و لی این نمی فهمه…من میگم هیچی نمی خواهم حتی مهرم را هم بخشیدم ولی بچم را بده بزاره خودم بزرگش کنم !

ساکت بودم و فقط نگاهش میکردم مانده بودم چی بگم پرسیدم : پول برای چی میخوای پولداربشی؟

 و اون گفت برای خوشبختی و ساعدت هممون!

حالا دیگه مرد ساکت بود و ملتمسانه به من مثل یه مرد نگاه  میکرد اما ته چشماش مردی را میدیم که کشتی آرزوهاش به گل نشسته و بدلیل اقتصاد خراب که همه ی مردم این روزها درگیرش هستن دیگه حرفی برای گفتن نداشت یا اگر هم داشت فکر میکرد چی بگه …میخواستم به زن بگم بهتر نیست قناعت کنید و چنتا حدیث از قناعت براش بگم ولی ترسیدم چرا که میدونستم  کار از این حرف ها گذشته  و برای همین ساکت شدم.

مرد آهی کشید و گفت درست زندگی سخت شده ولی این شرایط برای همه هست باید زندگیمون و آینده بچه مون را به نابودی بکشیم تو میدونی جدایی یعنی چی ؟

حالا این آنها بودن که حرف میزدن و بیشتر هم مرد و من ساکت بودم … چیزی نمیگم چون شاید هرکسی بخونه فکر کنه دارم طرف مرد ها را میگیرم ولی یه جمله تکونم داد و اون این بود که مرد با تمام احساس مردانگیش و غرورش گفت من دوست ندارم زنم برای پول دراوردن  مجبور بشه با هر مردی ساعت ها حرف بزنه … و زن گفت با این هم منطقشه من حرف نمی زنم آموزششون میدم!

مرد شکسته شد بود و صدای شکستنش تو اتاق پیچید!

به زن گفتم چی میخوای ؟

و زن گفت کاری به ما نداشته باشه فقط بچم را بده همین من خودم میدونم و زندگیم!من نمی خوام  از ترس رفتار های بعدش و یا از ترس اینکه بچم را بهم نده بااین مرد زندگی کنم من دیگه دوستش ندارم! نمی تونم نگاش کنم …

 دعا میکردم  چیزی که بار ها به نوک زبونش آمد را  نگه و اون کلمه تنفر بود ولی انقدر صریح حرف میزد که همان معنی را  در حرفهاش میشد فهمید  !

مرد بیچاره له شد ه بود و داغون بود هیچی نمیگفت ولی کوه خشم بود و شرم از من ته دلم می دونستم که زن بسیار نجیبیه و هیچ مردی توزندگیش نیست و عاشق بچه و زندگیشه اما تمامشده بود و این حرفها داشت همه چی را خراب میکرد!

پدرم میگفت : وقتی یه زن  خانه دار یا کارمند با حقوقی مشخص و معلوم میگه من پول نمی خوام و خودم یه جوری درستش میکنم  ! یا داره از خرجیش میدزده که خیلی بده ! یایه ارثی براش رسیده که شوهره نمی دونه و اون هم بده  ویا داره از یه جای پول در میاره که شوهرش نمی دونه و قرار هم هست ندونه که اگه همسرش ندونه هزارتا فکر میکنه…

بهتر دیدم بزنم به شوخی و خنده و گفتم : هر چی فکرشو میکنم میبینم همون که قدیمیا میگن زن و شوهر  دعوا کنند و ابلهان باور کنند! پاشید هیچی هم نمی خواد به ما بدین برین متوجه شدم خودتون هم میدونید که چقدر عاشق هم هستید و هم دیگر را دوست دارید نه تو شوهرتونمیخوای و نه شوهرت بدون تو میتونه زندگی کنه، برید سرزندگیتون همه چی به مرور زمان درست میشه ظرف نهار شام تون را یکی کنید و شبا بیشتر همو تحویل بگیرید بابا زندگی اینه اوضای اقتصادی همه خرابه با ناراحت کردن هم و یا توهین به یک دیگرهیچیدرست نمی شه…واز این حرفا… هی گفتم و سردی نگاه هر دو را احساس میکردم… نه هیچ عشقی نبود… رفتن و من سرم درد میکرد …طوری که بهتر دیدم برم خونه و بخوابم.

========

چند وقت بعد مرد را دیدم  خیلی شکسته تر شده بود و لی میخندید گفتم چه خبر و او گفت: وقت داری و شروع کرد…

راستش خیلی چیزا ی بود که من به شما نگفتم شرم داشتم و الان هم ارزش گفتن نداره شاید یه روز یه گوشه هایش را براتون نوشتم و فرستادم بخونید! بد نیست بدونید!

 علی  رغم میل باطنیم  او را با بچه  همانطور که میخواست ترک  کردم، یه مدتی تنها زندگی کردن وبه شدت کارش را در همان شرکتهای شبکه ای ادامه داد و بعد … بگذریم…

تو خودت خوبی!

من ساکت بودم و با سر م حالیش کردم که نه! خوب نیستم داغونم ریختم به هم و اون ادامه داد:من خیلی سعی کردم هیچ حسی برام از عشق و زنا شوئی نمونده بود چند بار هم بخودش گفتم و اون هم همین هارا بمن می گفت همش شده بود یه معامله اگه چیزی و یا کاری و یا پولی میخواست رابطه ای بین ما بود وگر نه اون سوی خودش بود و من هم یه گوشه از خونه شب رو روز میکردم ساعت ها روی مبل مینشستم و در تاریکی اتاق به تاریکی زندگیم فکر میکردم …که چی شد که این طوری شد! یکی میگفت دعا نوشتن و یکی میگفت  تقصیر مادر زنته و یا خواهرزنات بیچاره ا ت کردن ولی نه خودم مقصر بودم نباید از اول قبول میکردم زنم بره سرکار  بعضی از زنها گنجایشش را ندارند و زود خودشونو میبازند فرق داره یه زنی از اول کار کنه تا این که بعد از ده پانزده سال خانه داری بره سرکار و لی هیچ کدوم اینها به اندازه نتونست منو بشکونه تا اینکه!

گوشهام تیز شد و وحشت شنیدن یه داستان ترسناک همه وجودم را گرفت  هم میخواستم بدونم و هم میترسیدم و شرم داشتم بشنوم.

مرد آرام و با طمعنینه گفت متشکرم که سعی کردی بین ما عشق را باز زنده کنی ولی هیچی بین ما نبود شاید سالها بود که هیچی بین ما نبود من فکر میکردم یه چیزی هست عشق ما یه طرفه بود و اون داشت منو تحمل میکرد شاید بخاطر بچه و ترس از آینه و نمی دونم تا اینکه رفت سرکار کاری که به اون یا به درست یا به غلط اعتماد به نفس بالای داد اون باور کرد که میتونه رو پای خودش بایسته و میتونه مردونه یه زندگی را اداره کنه زن خیلی خوبی بود پاک و نجیب اما باور نداشت که جامعه اون هم جامعه فعلی به زنای بی شوهر رحم نمی کنه راستش به زنای شهور دار هم رحم نمی کنند و لی من حیلی گفتم  التماس کردم نتیجه نداشت بیشتر مغرور میشد اون  همیشه آنلاین بود  و همیشه برای همه وقت داشت ساعت ها با دوستاش حرف میزد و وقت میگذراند اما با من زمان براش سخت میگذشت و من با اوخیلی تنها بودم یا کتاب میخوندم و یا تلویزیون نگاه میکردم بچمون هم همین طوری بود یه وقتای چند بار میگفت مامان تا اون نگاش کنه… با هم زیر یک سقف بودیم ولی خیلی جدا ، بیشتر وقت ها یا حرف نمی زدیم یا بلند بلند حرف میزدیم مثل اینکه خیلی دور هستیم و صدای هم را نمی شنویم و یا هم دیگر را مسخره میکردیم و با طعنه و تمسخر به هم متلک میگفتیم!

خیلی سعی کردم که رابطمون را حفظ کنم و همه چیز را فراموش یا نادیده بگیرم  اما نشد .به نظر من برای یه چیز مشترک نمیشه تنهایی جنگید !

گاهی وقتها یه کلمه حرف همه چیز را ازنو بسازه و یا از بین میبره و نابود میکنه …من خیلی منتظر بودم یه حرف عاشقانه و یا جملات عاشقانه بشنوم شاید بتوانم خیلی چیز ها را فراموش کنم و یا نادیده بگیرم اما روزها میگذشت و اون قدمی برای جبران برنمی داشت!و بد تر هم میشد…با هر اس ام اسی  فکر میکردم اون که پیام داده  هرکی زنگ میزد فکر میکردم اونه … سردی و بی تفاوتی در حد بی احترامی برای من محسوب میشد اون خوب فهمید بود که داره غرور من را از بین می بره…

یه شب بعد از اینکه من سعی میکردم خیلی چیزها را تمام شده بدونم و پیش خودم یه فرصت دیگه بهش بدم برای اینکه شاید یه قدم به طرف من برداره و یه جمله یا کلمه عاشقانه بگه … آخرش گفت…تو که نمی تونی یه رابطه خوب جنسی را داشته باشی چرا ادای  جونا را درمیاری … من داغون شدم … خسته بودم و دل شکسته نمیدونم این چه حرفی بود که زد و چه معنای داشت ولی احساس پیری و خستگی کردم من فکر میکردم وقتی بهش میگم خسته شدم و نا ندارم نازم میکنه و به همیگه ببخش همه چی درست میشه یا میگه بهم فرصت بده و از این حرفا ولی اون چیزی گفت که من انتظارش را نداشتم !اون چی را تجربه کرده بود ! اون به دنبال چی بود ! و من به دنبال چی!

راستش شما دکترید و من یه آدم معمولی  من قد شما سواد ندارم مثل شما بلد نیستم حرف بزنم ولی فکر میکنم دوران قدیم تو فیلمای فارسی نشون میداد زنه رقاصه کاباره اس تو خراب خونس اما عاشق میشه همه چیر و میزار کنار کتک میخوره اما با عشقش میره و … حالا برعکسه زنه تو خونس بچه داره شوهر داره زندگی سالمی داره ولی میگه میخوام برم دنبال پول دراوردن و مگه چی!

من تو این شبکه های اجتماعی حدود هشصد تا جمله پیدا کردم که همهرو نوشتم بیشترش راجع به خیانت و خیانت کارا، همش میگن عاشق نشید دل نبندید  بترسید و… از این حرفا همش آدم را از دوست داشتن میترسون و به آدم میفهماند که باور نکن رو پای خودت وایسا و از این حرفها… جالب بیشترشون همکارای شما روانشناس و یا مشاورا میگن! ناراحت نشی آقای دکتر ولی قدیما ما عاشقیرو یه جور دیگه میدونستم تو داستایی که برامون تعریف میکردن عشق و عاشقی یه چیز دیگه بود ادبیات ما یه معنای دیگری از دوست داشتن بود …

نه که بد باشه اتفاقاً برای خیلی ها هم لازمه چون شکست عشقی خوردن و لازمه که به خودشون بیان ولی نه برای کسایی که میخوان یه رابط را شروع کنند چون همش نگران آینده هستن و هیچ اعتمادی به هم نه دارن و یا نه برای کسی که داره زندگی میکنه و همه چی یه زندگی را داره!

قدیما یه زن و یا مرد وقتی میگفت یا علی تهتش وایمیساد چقدر زنایی  بودن که تو محل ما پا شوهرای ناجور و معتادشون یا تو زندون نشستن و به بدبختی بچه هاشونو بزرگ کردن  و بچه هاشون الان برای خودشون کسی هستند !

کی مهرشون رو تو سر شوهره زدن … کی گفتن تو لیاقت نداری منو خوشبخت کنی و…

کلی برنامه میسازن برای خندیدن مردم و یا شادیشون اما یه فیلم یا سریال از درستی و زندگی ساخته نمی شه ملت عاشق برنامه های ماهواره ها شدن خودشون باور نمکنند اما یه جورای اعتیاد دارند اعتیاد به بی اعتمادی و ناجوان مردی … صد رحمت به معتاد ذره ذره دراند این جملات و این حرفا رو مخ ملت کار میشه ما نمی فهممی که با هامون چه میکنند کمترینش بی اعتمادی زن به شوهر شوهر به زن بچه به والدینش معلم به شاگرد پدر مادر به بچه و وای بر ما چی شده  حالیمون نیست.

قربونش برم صدا سیما و یا رسانه های دیگه هم که کلاً تعطیل هستند و هیچ کاری نمی کنند اگه راستی راستی کمی دلشون بحال این ملت میسوخت وقتی میدیدن یه برنامه پر مخاطبه چند دقیقه راجع به  فاجه های که در حال اتفاق بین خانواده ها است حرف میزدن هر شب چند دقیقه در باره زندگی زنا شوعی حرف میزدن  این همه سخنران خوب خود شما را دعوت میکردن بابا آدم به کی بگه … فقط بلد هستیم آمار بدیم هر دقیقه سه تا طلاق تو کشورمون ثبت میشه!

آقای دکتر من یاد گرفتم دردمو درمون کنم و با دوست داشتنم کنار بیام و برم دنبال سرنوشتم ممنون از شما ممنون از همسر سابقم که امید را در من زنده کرد گر چه تو تمام این مدت من مثل اون ماری که  خاطر خاییه شلنگ آب بودم ولی بیخیال…در واقع من چیزی را از دست ندادم بلکه اون یک نفر را که عاشقش بود را از دست داد .

 دارم میرم یه چیزای هم نوشتم با عنوان عشق و ترس برات میفرستم اگه دوست داشتی بده دوستان و آشنایان بخونن  شاید به دردشون خورد!نمی دونم این جور زنها بعد از جدایی از همسرشون چی بدت میارند ولی میدونم هرچی باشه به هر قیمتی که باشه مثل روز های اولش نیست.

به نظر من آدمهای تمام شده تمام شده اند …و دیگر از نو شروع کردن ش خطا است . نه آنها مثل قبل خواهند شد و نه ما  و نه حتی رابطه بینمان…                                       عذت زیاد …


[ چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۶ ] [ 15:0 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/درخت

جعفر صابری/درخت

  درخت

دیروز بعد از باد شدیدی که آمد بزرگترین و قدیمی ترین درخت نزدیک خانه ما را که کنار میدان بود،با حضور مأمورین شهرداری و آتش نشانی و چند نفر از نیروی انتظامی قطع کردند!

درخت بزرگی بود ،خیلی بزرگ می ترسیدند وقتی باد بیاید شاخه و برگهایش به مردم آسیب برساند!

به یاد شعری از مارگوت بیکل ترجمه: احمد شاملو افتادم که میگفت:

درخت هر چه سالخورده تر باشد

سُترگ تر است و پُر ارزش تر

ريشه اش هر چه عميق تر

پاي در جاي تر در برابر توفان

شاخه اش هر چه انبوه تر

پناه اش امن تر

تنه اش هر چه بنيرو تر

تكيه گاهي اطمينان بخش تر

تاجش هر چه بَرتر

سايه اش دعوت كننده تر.

هر حلقه اش نشان نماياني است

از روزگاري كه پسِ پشت نهاده:

همچون چيني بر چهره اي.

آدم ها هم این طور هستند،اگر عمرشان بیشتر شود ،بدون شک تجربه هایشان هم بیشتر میشود و شاخه و برگش هم بزرگ تر میشود اما عجیب است نباید خیلی بزرگ شود درخت هم که باشد کنار هم که باشد به کسی هم که کار نداشته باشد باز دلیلی برای شکستن و یا از ریشه کندنش خواهد بود… ترس از اینکه شاخه هایش زمانی که باد می وزد به دیگران آسیب نرساند !

تازه کسی هم به حرفهایش گوش نمی دهد و گاهی برای عکس یادگاری کنارش می آیند و یا برتن خسته اش یادگاری می نویسند … زیر سایه اش و کنارش سفره پهن میکنند و لی وقتی میروند حتی زباله های بجا مانده شان را هم با خود نمی برند.

من صدای ناله درخت بزرگ کنار خانه مان را شنیدم و اگر به من نخندید اشکهایش را هم دیدم!

دیدم که چطور خیره به آدمها نگاه میکرد من را شناخت و دردلش گفت یادت هست از کودکی و نوجوانی چقدر به من تکیه میدادی؟به مغازه دار محله نگاه کرد و گفت یادت هست چقدر تفاله قوری چایی خودت را پای من ریختی!ولی من تابستانها سایه بر سر مغازه ات انداختم!

من دیدم دختر بچه ای به طرف درخت دوید ولی مأمور او را از درخت دور کرد، دخترک قسمتی از پوست خشکیده تنه درخت را در دست داشت خوب که نگاه کردم دیدم نیمه ی قلبی است که سالها پیش شاید پدرش بر روی درخت با چاقو جا گذاشته بود!

عصر فردای آن روز جلسه شورایاری محله بود ،یکی از اعضاء گفت کار مهمی انجام داده و به دوستان شهر داری  پیشنهاد داده از امسال دیگر نهال های یک ساله را در روز درخت کاری نکارند چراکه زود میشکند بهتر است نهالها، چند ساله باشند!

اما این روز ها بیشتر درختهای قدیمی و بزرگ را در گذرگاه ها حتی خیابان ها ی بزرگ شهر ما از ریشه جدا میکنند و شاخه و برگهایش را می برند تا مزاحم کسی نباشد!

اما درخت تمثیلی از ریشه های ماست و تو میدانی که من چه میگویم و از چه سخن در میان می آورم؟ پس  بیائید به  حفظ ریشه  و اندیشه ها و فرهنگمان بیشتر بیندیشیم. چرا که نابودی اینها ،نابودی خود مان خواهد بود گنجینه ای به نام سالمندان را کنارمان داریم که منبع خیرات هستند آنها را دریابیم نه برای خودشان که برای خودمان، این گونه شایسته است!

زنده یاد سیاوش کسرایی می سراید:

 تو قامت بلند تمنایی ای درخت

همواره خفته است در آغوشت آسمان

بالایی ای درخت

دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار

زیبایی ای درخت

وقتی که بادها

در برگهای در هم تو لانه می‌کنند

وقتی که بادها

گیسوی سبز فام تو را شانه می‌کنند

غوغایی ای درخت

وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است

در بزم سرد او

خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت

در زیر پای تو

اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان

صبحی ندیده است

تو روز را کجا ؟

خورشید را کجا ؟

در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت ؟

چون با هزار رشته تو با جان خاکیان

پیوند می‌کنی

پروا مکن ز رعد

پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت

سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما

با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت

 

[ چهارشنبه دهم خرداد ۱۳۹۶ ] [ 17:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
حمایت از روحانی, میرزا آقا, دیدار میرزا آقا با روحانی, میرزا آقا میوه فروش

ثریا و محسن

  جناب آقای رئیس جمهور عرض سلام و احترام

جناب آقای رئیس جمهور از این که مجدد توفیق خدمت به ملت شریف ایران را پیدا کردید عرض تبریک دارم و امید وارم خداوند به شما و همکاران اجرائی تان توفیق روز افزون عطا نماید.

در طول تبلیغات انتخاباتی عکسها و تصاویر زیادی از شما و دیگر نامزد های انتخاباتی با شعارها ی زیادی بین مردم دست به دست شد و شبکه های اجتماعی  نیز به این موضوع کمک شایانی نمودند. اما در میان تمام تصاویر و نوشته ها و فیلمها یک تصویرنظرهمه را جلب کرد .

میرزا آقا مردی میان سال   درحالی که تصویری از شمارا بالای سر گرفته بود در اردبیل برای دیدنتان  آمده بود ، نگاهی توأم با بیم و امید را به مخاطب القاء می نمود که  هزاران نکته ی نا نوشته و نا گفته به همراه داشت!

همچنین  سخنان حضرت شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید (حفظه الله) امام جمعه محترم اهل سنت زاهدان که به اهمیت نقش شما به عنوان بالا ترین مقام اجرائی کشور اشاره می نمود همه و همه بیانگر عشق و علاقه جمعیّت کثیری به حضرتعالی است و لذا مستحضر هستید که این عشق و علاقه چه مقدار وظایف تان را دشوار تر می نماید.

گر چه اینجانب به شما رأی ندادم ولی به احترام بیش از بیست میلیون ایرانی برای شما چون گذشته احترام خاصی قائل هستم و امید وارم این صراحت بیان مرا به من و تمام کسانی که به شما رأی ندادند خرده نگیرید و بدانید که همه ی ما عاشق ایران عزیزمان هستیم .

 من نیز مانند خیلی از ایرانیان معتقد هستم کار بزرگی را شما برای بوجود آوردن صلح در منطقه و حتی جهان بوجود آوردید و باید از فرد فرد شما عزیزان بویژه وزیر محترم امور خارجه جناب آقای دکتر ظریف قدردانی نمائیم.

 و لی صرفاً تقدیر و تشکر و تعریف، مشکلی از مشکلات فراوان ایران، این سرزمین پهنا ور را حل نمی نماید .

تعداد زیادی از مردم به شما رأی ندادند و این به معنای عدم رضایت از خدمات شما بوده نه عدم قدردانی ! تعدادی هم صرفاً برای دلشان به شما رأی دادند و آنها هم قابل احترام هستند.

 معذالک باید بپذیرید که هرآن کس جز شما هم رأی می آورد؛ همین جماعت از او تقدیر و تشکر و قدردانی می نمود! امّا درود به شرف انسانهایی که صادقانه لب به گلایه می گشایند و به دور از هر کینه و دشمنی دستانشان را برای آبادانی کشور به سوی شما دراز می کنند، همانطور که شما بهتر از هر کسی می دانید ایران کشوری است پهناور دارای فرهنگهای گونا گون ،لهجه و زبانهای شیرین و دوست داشتنی گویش های زیبا و پستی و بلندی های فراوان ،موسیقی هر نقطه از این کشور خود یک سمفونی است و طبیعت جای جایش دیدنی ، اقلیت های عزیز وگرامی ، و مردمی  که با هزاران آرزو در زیر سقف آسمان  آبیش زندگی میکنند .

آقای رئیس جمهور بیائید ایران را برای همه ی ایرانیان بدانید ، دختران و زنان این سرزمین مادران آینده هستند و فرزندانشان ایران را اداره خواهند کرد ؛آنها را ببینید! جوانان این سرزمین برومند و توانا و پر تلاش هستند برایشان کاری کنید  تا عمرشان به بطالت نگذرد!

باور بفرمائید با یک دهم این ثروت که خبر چپاول و غارتش هر از چندی در رسانه ها منتشر می شود، می توان ایران را هزار بار آباد کرد و مشکل بیکاری و بحرانهای ناشی از آن را برطرف نمود ،تا ماهیگیر ستم دیده و زجر کشیده اش در چنگال دژخیمان آدم ربای سومالیایی بیش از دو سال اسیر نباشند و با سخت ترین شکنجه های غیر انسانی تنها هشت نفر از بیست و یک نفرشان زنده بماند !

آقای رئیس جمهور این درد آور است که ایران نتواند برای مردانش منبع درآمد بوجود آورد تا زیر بار بهمن در سرمای کوههای کردستان جان بدهند!

آقای رئیس جمهور سخت است نام هموطن را داشتن ولی بی خبر از حال و روز سیل زده آذربایجان بودن!

آقای رئیس جمهور من می دانم چقدر به شما سخت گذشت شنیدن خبر سانحه قطار مسافربری!

مگر می شود شخصی چون شما، آگاه از شرایط بد کودکان کار و زنان بد سرپرست یا بی سرپرست نباشید! مگر میشود شما مطلع از آمار کارتن خواب ها و معتادین نباشید!

شایسته است به معیشت  و تحصیل مهاجرین عزیز افغانستانی نیز که  مسلمان هستند در دولت شما توجه ویژهای شود!

و به ادیان و اقلیت های مذهبی  بیش از گذشته  خدمت نمائید.

جناب آقای رئیس جمهور، هفته نامه همسر یک رسانه سیاسی نیست، کلامم  راهم نباید سیاسی ببینید چراکه  درد دلی است از طرف مردم و خوانندگان هفته نامه و من  ناچار به بیانش هستم .

جناب آقای رئیس جمهور هفته نامه همسر بیش از بیست سال است که بین خانواده های ایران و جهان حضورداشته  و بدون شک مخاطبین زیادی دارد که از میان آنها تعدادی به حضوردباره  حضرتعالی آری گفته اند پس بگذارید هم از طرف آنها و هم از طرف دیگران به شما خدا قوت عرض کنم و آرزو نمایم نه مانند گذشته که با نگاهی تازه به ایران بنگرید .

جناب رئیس جمهور بیش از چهارده سال است که بهای هفته نامه همسر تنها هزار تومان بوده و هست در صورتی که بهای هر چیزی در کشور چند برابر شده است!

جناب رئیس جمهور بد نیست بدانید  هفته نامه همسر مانند بسیاری از مطبوعات آزاد این سرزمین در طول دوره ریاست شما و حتی قبل از شما هیچ کمک نقدی و غیر نقدی را نیز دریافت ننموده و از هر نظر مستقل بوده و هست!و به لطف خدا و یاری همین خوانندگان محترم به سختی اما به انجام وظیفه  خود کوشیده است.

 شما مستحضر بودید  مقام معظم رهبری چگونه نگرانی خود را از معیشت مردم محروم بیان نمود و شما یک بار دیگر  در مقابل همه اعلام نمودید که می توانید دردی از دردهای ملت را کاهش دهید.

 اینجانب عرض میکنم اگر بواقع چنین تصمیمی دارید باید از قشر فرهنگی و تحصیل کرده و باسواد این مرز و بوم بیشتر استفاده نمائید دخالت دادن مردم در تصمیم گیری ها و بکار گیری نظراتشان کار خردمندانه ای است باور کنید هموطن کُرد یا عرب یا تُرک یا سیستانی و بلوچ یا لُر  اگر درست به کار گرفته شود بهتر به لحاظ آشنایی با منطقه اش  انجام وظیفه می نماید.

 کم نیستند افرادی که حرف برای گفتن و ایده برای آبادانی کشور دارند کافیست هر ماه یک بار در جلسه هایی ولو به مدت دو یا سه ساعت پای صحبتهایشان بنشینید و گلچینی از نظرات و پیشنهاداتشان را گوش فرا دهید.

برای نمونه همین دو جوان که با تحصیلات عالی آمدند تا پیامشان را در چند جمله به شما بگویند ثریا و محسن از طرف هزاران جوان ایرانی به شما و دولتِ تدبیر و امیدتان  می گویند:

1- برقراری عدالت آموزشی جهت کاهش ترک تحصیل کودکان سیستانی و بلوچستانی

2-برقراری عدالت اجتماعی

3- اجرای عدالت در استخدامی ها

 جناب آقای رئیس جمهور بدون شک چهار سال آینده شما هرگز برای پاسخ گویی آنچه کرده یا نکرده اید دعوت نمی شوید ! پس همین امروز گوش دل به سخنان  سازنده بسپارید .

پیشنهاد دیگرم، این است که بجای هر تصویری تصویر میرزا آقا را در دفتر کار خود قرار دهید و زیرش جمله ای که ما همواره بر سربرگ خود می نویسیم را بنویسید امروز برای رضای خدا چه کردم! را بنویسید.

 یا حق

اراتمند

 جعفر صابری

[ دوشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۶ ] [ 10:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ وکیل خانواده

   	  جعفر صابری/ وکیل خانواده شنبه 23 اردیبهشت 1396

 طرح وکیل خانواده

 وکیل خانواده

مطلع شدیم آقای جعفر صابری و تیم همکارانش در جلسات اتاق فکر موسسه آشتی در خصوص کاهش مشکلات حقوقی و مسائل ناشی از این موارد طرحی را با عنوان ( وکیل خانواده ) مطرح نمودند، که بهتر دیدیم از زبان خود ایشان باشد:

 بله خوشبختانه  در جلسه  هفته گذشته دوستان با طرح مطرح شده آقای مهدی اکبری همکار خوب ما پس از بررسی های لازم موافقت نمودند .

این طرح دقیقاً چیست؟

 به کمک این طرح نه تنها اشتغال زائی می شود بلکه بیش از 80% از مشکلات حقوقی کشور نیز کاسته می شودچرا که هر خانواده ایرانی موظف میشود برای همه امور خود از یک وکیل مشاور در کنار خود بهره مند شود و دستگاه های مختلف حتی دفتر خانه ها و یا بنگاه های خرید و فروش ماشین یا خانه نیز بدون امضاء وکیل خانواده هیچ کاری انجام نخواهند داد .

برای معرفی این طرح چه اقداماتی صورت گرفته؟

در خصوص طرح ما بیش از سه اه بررسی نمودیم و بدون شک مواردی هست که نگاه کارشناسانه و دقیقتری از طرف مسئولین محترم قوه قضائی را می طلبد ولذا ما برحسب وظیفه این موضوع را بطور کامل در اختیار این عزیان قرارداه ایم و طی نامه ای کانون وکلا  را نیز در جریان قراداده ایم. و امیدوار هستیم گرهای از  مشکلات جاری گشوده شود چرا که موتقد هستیم دستگا ه قضا کشور علارغم کارامدی فراوانش  متاسفانه در گیر موارد بسیار پیش پا افتادهای شده که اصاصاً نیازی به طرح دعوی نداشته معذالک بدلیل عدم آشنای افراد جامعه معذلات کلان جقوقی پیش آمده است.

برای شما  و همکارانتان آرزوی موفقیت داریم.

[ شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۶ ] [ 15:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

هر خانواد ایرانی یک شغل یک خانه

مسکن برای هر خانواده ایرانی

اگر من نامزد انتخابات بودم

جعفر صابری/ هر خانواده ایرانی یک شغل یک خانه

بدون شک ،اداره ی کشوری به گستردگی و اهمیت کشور ایران، کاری بس بزرگ و دشوار است و داشتن زمام امور اجرائی چنین کشوری باید در اختیار انسانهای کار بلد و متخصصی باشد که بیش از همه ،سالها تجربه ی مدیریت  در کار نامه خود داشته باشند و این که بعضی افراد به هر دلیل و هر مقصودی  به خود اجازه میدهند برای ثبت نام در این سمت، نامزد شوند؛متأسفانه شوخی بسیار تلخی است که جای تأمل و تفکر دارد، معذالک اینجانب صرفاً بدلیل ارادتی که به شخصیت هر یک از عزیان نامزد های انتخابات ریاست جمهوری دارم و بر حسب وظیفه یک ایرانی عرض میکنم ، بعضی رفتار ها و گفتارها اساساً در شأن و شخصیت هیچ یک از این بزرگواران نبوده ونیست ایشان نباید فراموش نمایند که تخریب شخصیت و جایگاه اجتماعی دوست و همکار اجرائیشان قبل از هر چیز آب به آسیاب دشمن ریختن است.

ملت ایران ملتی فهیم و همیشه در صحنه است که به لطف خدا و درایت مقام معظم رهبری قدر دان خون هزاران شهید و جانباز سرافراز بوده و هستند و به هیچ عنوان ارزشهای انقلاب و اصولی را که بدان معتقد میباشند را فراموش نمی نمایند ،بسی خامی و ساده انگاری است که حتی به ذهن بعضی ها خطور نماید سهل انکاری و قصور افرادی را ملت بر پای نظام و عقاید و اعتقاداتشان فرض نمایند . اینکه مدیران ارشد و لایق ایران اسلامی بدین سراحت در مقابل چشم مردم سیستم مدسریتی کشور را به چالش بکشند نه تنها بد نیست بلکه بسیار شایسته و بایسته است و ای کاش سنتی گردد تا نه هر چهار سال یک بار بلکه هر ماه یک بار مدیران و مسئولین بتوانند در جلسه ای این گونه و در مقابل چشم مردم به مطرح نمودن مشکلان و نواقص جاری کشور وارائه تریق بپردازند تا لاعقل راهی برای جبران مطرح و بکار آید نهاین که هر چهار سال بعداز جاری شدن و انجام  دهاآزمون و خطا مورد بررسی و تفحص آ« هم در حد کلامی باشد. اگر بواقع آنچه دولت مردان بیان می کنند صحت دارد چرا  در طول چهار سال مهر سکوت بر لب می نهند و تنها در یک زمان مشخص و صرفاً برای تبلیغ خود بیان می نمایند؟

چقدر شایسته  می بود اگر هر یک از بزرگواران بیان می نود بدون شکا عزیزان در جایگاهاجرائی شایسته بود و مورد تائید و قطاً در زمان تصمیم گیری موضوعات بهترین گزینه را انتخاب نموده اند و چه بسا اگر شخص دیگری هم بود همین گزینه را انتخاب می نمود!

ای کاش هر یک از ایشان و یا رسانه ملی ،این فرصت  را همواره برای بیان واقعیت های جاری کشور فراهم سازد تا علاج واقعه قبل از وقوع حادثه باشد و ای کاش نظرات و پیشنهادات نه تنها این افراد بلکه دیگر کارشناسان و صاحب نظران در طول هر چهار سال بدین شکل عمومی بررسی و مورد توجه قرار گیرد تا مملکت  سریع تر به سوی آبادانی برود.

کاری که رهبر انقلاب اسلامی بدون هیچ واهمه ای هر ازچند با نشست های مردمی و شنیدن نظرات و پیشنهادات عموم مردم ، دانشجویان ، خبرنگارن ، دانشجویان و حتی دولتمردان به انجام می رساند و بعنوان قطب نظام ،چنان مدبرانه  به موضوعات توجه می نماید که می تواند بهترین الگوی هر فردی و مدیری در جامعه باشد، ای کاش مدیران اجرائی از خود باوری  خود دست برداشته این گونه مدیرت روز جهانی را که باید با مردم بود تا بر مردم حکومت نمود را می آموختند.

معذالک اگر فرصتی بعنوان یک نامزد انتخاباتی داشتم  ،نه بعنوان تخریب و توهین و نبش قبر موضوعاتی که انجام شده و من می دانستم و هیچ اقدامی نکردم بلکه بعنوان یک ایرانی  دلسوز و وطن پرست ،ارائه طریق می نمودم و لااقل در راستای معیشت مردم چند راه کار مهم و ارزنده مطرح می نمودم تا نشان دهم برای چهار سال پیش رو چه موضوعاتی را به سرانجام برسانم.

مسکن و اشتغال از مهمترین دغدغه های هر ملت و جامعه، بخصوص ایرانی ان بوده و هست که با  الگوبرداری درست از کشور های پیشرفته جهان و با عنایت به توان بالفعل و موجود کشور بسادگی می توان آن را مرتفع نمود و معضل بیکاری و کم کاری و عدم استفاده شایسته از متخصصین و تحصیل کرده ها را به انجام رساند.

طرح هر خانواد ایرانی یک شغل یک خانه بدون شک قابل اجراء است اگر مسئولین دست به دست هم دهند در این طرح که ثمره ماه ها تلاش و محاسبه کارشناسانه اینجانب و دوستانم می باشد با آوردهایی در حد  سی تا چهل درصد بسته به تمایل افراد و اعطاء کمک های مالی در قالب وام مسکن بلند مدت و کم بهره ی یک رقمی ،می توان افراد متقاضی را صاحب مسکن مورد نظرشان نمود کاری که سالهاست در جهان در حال اجراء می باشد.

بدون شک در  راستای اجراء این طرح بیش از هشتصد شغل مربوط به صنعت ساختمان سازی بطور مستقیم تقویت می شود و مشاغل دیگر نیز به همان اندازه رونق می یابد و این خود اشتغال زایی است.شایان ذکر است تحول قابل توجهی نیز در صنعت بیمه کشور بوجود خواهد آمد که خود حائز اهمیت می باشد.

اینجانب به عنوان یک ایرانی دلسوز وطن و عاشق پیشرفت و سربلندیش در جهان که بیش از بیست سال سابقه مدیریت  یک نشریه ی خانوادگی را داشته و دارم( هفته نامه بین المللی همسر)به دلیل مواجهه مستقیم با مشکلات و دغدغه های آحاد مختلف مردم، بر خود واجب و لازم دیدم مراتب راتقدیم شما بزرگواران نمایم.صمیمانه آماده ارائه طریق به هر یک از عزیزان نامزد انتخاباتی هستیم بخصوص آنها که گمان  می کنند می توانند و نیتشان خدمت بیشتر به ملت است!

ارادتمند

جعفر صابری

مدیر عامل مؤسسه آشتی

[ شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۶ ] [ 15:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جشنواره فر هنگی اداری اخلاق کار گزاران

بی شک یکی از بزرگ ترین تحولات قرن حاضر بر خواسته از  اندیشه های  بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران  حضرت امام خمینی (ره) بود که شایسته و بایسته است تا برای نشان دادن اقتدار و ثبات نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که ثمره جانفشانی هزاران شهید و جانباز ی عزیزان و شیر مردان این آب و خاک بوده همچنان چون پرچم سه رنگ این مرز و بوم برافراشته بماند .

 

ادامه در …

ادامه مطلب

[ پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ ] [ 14:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

شهر وند نمونه

جعفر صابری/نزدیک بین

 

 

مطلع شدیم آقای جعفر صابری طرحی را برای بهبود فر هنگ شهر نشینی مطرح کرده که  بعنوان شهر وند نمونه قابل بررسی است به همین دلیل از او خواستیم تا در این خصوص بیشتر  برای ما و شما توضیح بدهد…

قبل از هر چیز عرض می کنم این طرح هنوز خیلی کار دارد و می طلبد که فرد فرد همشهریان محترم به ما کمک نمایند تا به بهترین شکل اجرائیش نما ئیم.  اما لازم می دانم از حمایت افراد و مؤسسات و شرکت ها و بخصوص انجمن های مردم نهاد ، که از همین ابتدا اعلام آمادگی نموده اند کمال تشکر را بنمایم و عرض میکنم:

همواره در جوامع بشر خدمات هر یک از افراد جامعه که در راستای ارج نهادن به ارزشهای فرهنگ جامعه نشینی بوده مورد توجه و احترام دیگران بوده از این رو قدر دانی ازاین افراد امری مهم و بدیهی بوده که مرکز مؤسسات مردمی (NGO) این امر را به عهده گرفته اند که ضمن شناسایی این افراد خدمات ایشان را بررسی و به بهترین شکل به اطلاع عموم برسانند و از این رو نه تنها قدردان این گونه اشخاص باشند. بلکه فرهنگ خدمت به دیگران را نیز در فرد فرد افراد جامعه به وجود بیاورند و زنده نگاه دارند .

هدف از اجراء طرح همشهری نمونه

شهروند نمونه :

شناخت و معرفی افراد شاخص جامعه که سعی در خدمت رسانی بیشتر و بهتر به دیگر همشهریان خود دارند.

از این راه نه تنها از این افراد قدردانی به عمل می آید بلکه روحیه تلاش و همکاری در دیگر افراد جامعه تقویت می شود و در نهایت جامعه رو به بالندگی و بهبودی خواهد رفت .

شهروند نمونه

بی شک افراد گوناگون ارزش و جایگاه خاصی در جامعه دارند و بیشتر مشاغل اجتماعی قابل احترام می باشند، اما آنچه یک فرد را در جامعه شاخص و قابل قدردانی بیشتر می نماید خدمات ارزشمند قابل توجهی است که در طول زمان انجام داده است . شغل و خدمت افراد از آنجا که همواره بعنوان وظیفه شناخته شده نمی تواند همه ارزشهای فرد را نشان دهد که می تواند باز خورد یک تصمیم و اراده ای برای ساختن یک جامعه مطلوب مورد توجه و کارشناسی قرار گیرد چرا یکی از اهداف مؤسسین این طرح بررسی علل – راه کارها و مشکلات پیش روی فرد بود که در دراز مدت با آنها روبرو شده و توانسته بر آنها پیروز شود .

البته فرد یا افرادی که در یک لحظه تصمیم درستی را اتخاذ می کنند به جامعه خدمتی شایسته می نمایند قطعا قابل احترام می باشند چرا که چه بسا این تصمیم فوری نتیجه سالها بررسی و مطالعه و تحقیق است اما قرار گرفتن در شرایط دشوار و استقامت در مقابل سختی ها و مشکلات و موانع پیش رو به جهت انکه بتوان الگو سازی نمود مورد توجه هیئت مؤسسه شهروند نمونه است.

شهروند نمونه دولتی نیست

قابل توجه شهروند نمونه این است که :

هیچ عنوان دولتی ویا حتی نیمه دولتی نیست و نباید باشد . هیئت مؤسسه ترکیبی از هفت نفر هستند مرکزی و هیئت داوران است .

هیئت داوران بعد از اعلام آمادگی خود شان می توانند به جمع هیئت داوران بپیوندند و بعد از بررسی هسته مرکزی به جمع اصلی هیئت داوران افزوده شدند که هیچ محدودیتی در تعداد ندارند و هر چه بیشتر هم باشند نتیجه اعلام رای ارزشمند تر خواهد بود .

نامزدها نیز توسط هیئت مؤسسه و یا هیئت داوران ویا افراد جامعه و حتی خود فرد مشخص می شود . فرد می تواند بعنوان نامزد شهروند نمونه خدمات خود را به دبیر خانه شهروند نمونه ارسال نماید و پس از بررسی و تائید در لیست نامزدها افزوده شود . از این رو این تشکیلات به هیچ عنوان دولتی و یا نیمه دولتی وابسته به تشکیلات کشوری نباید باشد .

منابع مالی و هدایا :

هر یک از افراد جامعه که بعنوان یک شهروند در جامعه زندگی می کند خود را در این مهم شرکت نماید و با کمک های مالی و معنوی خود نقش ارزشمندی در راستای قدردانی از شهروند نمونه داشته باشد.

حساب جاری که به همین دلیل مشخص شده می تواند راه کمک های مرد می باشد . ضمنا مؤسسات دولتی و یا خصوصی، شرکتها و هر یک از از جوامع کوچک یا بزرگ اجتماعی می توانند در این مهم یا ر و یاور ما باشند و ما نیز قدر دان فرد فردشان هستیم و بی شک کلیه این خدمات بازتاب تبلیغی و اطلاع رسانی شایسته ای خواهد داشت ، که بتواند قدر دان حرکت ارزشمند این افراد نیز باشد .

شرایط نامزدهای شهروند نمونه :

این افراد در زمینه فرهنگ و هنر همچنین علوم اجتماعی نیز می توانند شرکت داشته باشند توجه ویژه به علوم طبیعی ، فیزیک و پزشکی …

شایان ذکر است همه ساله گزارش عملکرد مالی مرکز به صورت کتبی به اطلاع کلیه اعضا خواهد رسید .

 با توجه به برنامه ها و زمان من فکر می کنم همین اندازه کفایت می کند وجزئیات بیشتر انشاء الله در آینده نزدیک به اطلاع عموم می رسد.

[ پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ ] [ 14:26 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ به طواف کعبه رفتم…

سه شنبه 15 فروردین 1396

جعفر صابری/ به طواف کعبه رفتم...

به دستهایم نگاه میکنم و می بینم  لابلای موهای سیاه، چند تایی هم موی سفید هست و این یعنی اینکه دارم پیر میشوم، جوان که بودم  جلو آینه به خودم میگفتم چقدر قشنگ میشود اگه چند تایی از موهای کنار گوشم هم سفید میشد و حالا به یاد تمام موهای سیاه تو سرم دارم به پیر شدن اعضاء دیگر بدنم می نگرم.

رو به خدا کردم و با حسرتی درونی گفتم (مثل خیلی از شما خوانندگان گرامی)با من چه کردی این همه عبادت و خدا پرستی و دوری از گناه و نوکری تو، حالا چی دارم؟

چند لحظه بعد یه صدایی از درونم گفت هیچی!  و بعد از سکوتی همان صدا گفت : اما ! میتونستی خیلی چیزها را هم داشته باشی ! مثل یه مریضی خیلی بد و یا معلولیت و یافقر و گرفتاری و یا فرزند بد و یا…اما نداری! این اون چیزی هست که تو داری …ما پیشا پیش به تو و خیلی ها ، خیلی چیز ها را دادیم که قدردانش نیستند و اگر شاکر و قدر دان آن باشند  هم کافیست … اگر به آنچه دارید قناعت کنید و در راستای همان ها تلاش کنید صاحب خیلی چیز های بیشتر می شوید و زندگی بهتری خواهید داشت …و …ادامه صدای درونم که بی شک اگر شما هم  منصفانه با خود تان خلوت کنید این صدا را خواهید شنید.

یاد داستانی از سعدی  بزرگوار  افتادم که میگوید: جوانی پرنده کوچکی را شکار می کند و لی پرنده به زبان می آید و میگوید : تو این همه مرغ و پرنده خورده ای  اگر مرا نخوری  به تو سه پند می دهم که بسیار تورا به کار آید…و جوان می پذیرد ! پرنده در دست جوان می گوید : هرگز دروغ کوچک یا بزرگ را باور نکن و به آنچه می شنوی خوب بیندیش دوم اینکه هرگز بابت چیزی که از دست دادی حسرت مخور  که رفته را بازگشتی نیست!و سومی را زمانی می گویم که مرا رها سازی تا بر روی آن شاخه درخت بنشینم! پرنده آزاد شد و بر روی شاخه درختی نشست و وقتی جانش را در امان دید گفت : تو مرا ارزان از دست دادی چرا که در شکم من سنگ گران قیمتی به وزن سیصد گرم بود و تو می توانستی صاحب آن شوی! جوان انگشت حسرت به دندان گرفت و ساکت بماند … و رو به پرنده کرد و گفت سومین پند چیست حال آن را بگو…پرنده خندید و گفت من به تو گفتم هر چیزی را که می شنوی در آن بیندیش آخر چگونه سنگی به وزن سیصد گرم در شکم من وجود خواهد داشت که خودم هم سیصد گرم نیستم! دوم اینکه به فرض آنکه من راست گفتم مگر به تو اندرز ندادم که هرگز حسرت آنچه از دست دادی را مخور… از این دو پندی که دادم چقدربهره گرفتی تا پند سوم را به تو بگویم…

به  راستی ما چقدر از پند ها و داشته هایمان در زندگی بهره مند شده ایم که به دنبال بیشتر داشتن هستیم…ما تا چه اندازه به زندگی مان اهمیت می دهیم و به اطرافیانمان توجه میکنیم … مثال زیبایی است که میگوید هر ساعت خرابی در هر بیست و چهارساعت دو بار ساعت دقیق را به ما نشا ن میدهد.

گا هی وقتها ما  توجه نمی کنیم و از نگاه خود مان، به موضوعات اطرافمان می نگریم ؛برای نمونه می گوئیم این وسیله و یا این آدم و یا … هیچ مورد استفاده ای ندارد بلا استفاده است و …ولی همین مورد و  یا  نظر و یا پیشنهاد یا آدم که به نظر شما بلا استفاده یا بی ارزش است خیلی جا ها بدرد میخورد.

دوشیزه هدا یک نوجوان عزیز است که با نوجوانان دیگر حتی هم سن و سالش که بسیار هم سالم و تندرست هستند متفاوت است او علی رغم معلولیتش یک کار آفرین است و زندگی می کند و پول در میاورد.

نگاه ما به اطرافمان فقط  مختص ما نیست ، شاید داستان  حضرت سلیمان را در قرآن خوانده و یا شنیده باشید که خیلی از مورچه ها را میبیند و متوجه میشود که رئیس مورچه ها چه میگوید و به همین دلیل به سربازانش دستور میدهد تا مواظب مورچه ها باشند و بعد که با خدا ملاقات میکند به خدا عرض میدارد، این مورچه ها به چه کار می آیند و پاسخ خدا وند این بوده که اتفاقاً مورچه نیز از من سئوال میکرد خلقت  انسان به چه کاری می آید؟

ما اگر ندانیم به چه دلیل خلق شده ایم و چه توانائی هایی داریم همواره در حسرت آنچه نداریم می مانیم و از زندگی مان بهره مند نمی شویم . ماندن در گذشته و حسرت ناداشته هایمان همه و همه از بی توجهی ما به خودمان است!

در سوره نمل آیه هشتادو پنج،خدا وند به همین موضوع اشاره می کند که به آنچه در اختیارتان بود چه اندازه اهمیت دادید و چقدر شاکر بودید و چقدر به کار بستید!

امید است در زندگی مان بخصوص زندگی شخصی به داشته هایمان بیشتر توجه کنیم و با احترام به اطرافیانمان و بویژه شخصیت درونی خودمان به ارزشهای انسانی مان بیفزائیم و بپذیریم که صرف مدرک تحصیلی و جمال زیبا و …برتر از دیگران نیستیم ویا بلعکس کمتر !بلکه آنچه از خود بعنوان انسان برای دیگران به یاد گار می گذاریم و همانا خدمت به خلق خدا است ارزش واقعی ما می باشد و می ماند.بیائید در این سال اقتصاد مقاومتی و تولید ملی  به اشتغال زائی کمک کنیم و جوانانمان را مشغول کسب و  کار و درآمد نمائیمو بدانیم که روزی از ما سئوال میشود:

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جـدایی

چــه کنم که هست اینها گل باغ آشنــــایــی

همه‌شب نهاده‌ام سر، چو سگان بر آستانت

کــــه رقـیـب در نیـایـد به بهانــهء گدایـــــــــی

مـــژه‌ها و چـــشم یارم به نظر چـــنـان نماید

که میـان سنبلستـان چرد آهـــوی ختــایـــی

در گلستان چشمم زچه رو همیشه باز است

به امیـــد آنکه شاید تو به چــشم من درآیــی

ســر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گــلشن

که شنیــــده‌ام ز گلها همه بوی بــــــی‌وفایی

به‌کدام مذهب‌ست این به‌کدام ملت‌است این

که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چــرایی

به طـــــواف کعبه رفتم به حــــــرم رهم ندادند

که برون در چـــــه کردی که درون خـــــانه آیی

به قــــــمارخــــــانه رفــتـم، همـه پاکـباز دیدم

چو به صــــــومــــعه رسیـدم همه زاهد ریایی

در دیـــر مــی‌زدم من، که یـکـــی ز در در آمد

که: درآ، درآ، عراقی! که تو خاص از آن مـایی

سال خوبی پیش رو داشته باشید.

جعفر صابری

فروردین 1396

[ سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۶ ] [ 17:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/گرامافون

بنام خدای خوب ،مهربان و بخشنده


 

گرامافون

خوب یادمه مرحوم پدر،قدیما  هر وقت یک صفحه تازه به بازار می آمد حتماً یکی می خرید و به خانه می آورد .ما هم با خوشحالی تمام دستگاه گرام را می آوردیم و می نشستیم به شنیدن آن آهنگ ،من مدام می خواستم دست بذارم روی صفحه تا ببینم اگه نچرخه چی میشه و یا اگه کند بچرخه صدای خواننده چه جوری شنیده میشه راستش بعضی وقتها هم با دست صفحه را با سرعت می چرخاندم تا صدای خواننده مثل بچه ها بشه و ما بخندیم! یه وقتهایی آنقدر این کار را میکردیم که یا صفحه خراب می شد و یا سوزن گرام و صدای خواننده همان طور می موند و ترانه مدام تکرار میشد! و ما کلی می خندیدیم .

بعضی ها خوب یادشون هست که چه حالی می داد این جور شیطونی کردن های کودکی،مطمئن هستم اگه امروز هم بود ،بچه هایمان بیشتر از ما  این  شیطونی ها را میکردن!

اما یک روز پدرم حرفی زد که بیشتر از چهل سال بعد، همین دیشب به دخترم گفتم و اون این بودکه:زندگی مثل صفحه گرام می مونه اگه بخواهی یا نخواهی میچرخد و در گذر است گا هی وقتها کُند میشه و گاهی وقتها تند ،اما می چرخه و یه صدایی ازش در میاد  که همه ازش لذت می برند… اما وقتی یه جا وایسه و بقول معروف سوزن بزنه حرفها تکراری میشه و آهنگ زندگی یکنواخت میشه و به مرور صفحه و یا گرام خراب میشه و دیگه نمی چرخه ! اگه نذاری بچرخه این لذت امروز را از دست میدی ! دیگه خودت میدونی…و من دیگه هرگز از چرخیدن صفحه جلوگیری نکردم چون عاشق شنیدن خوب صدای آهنگ زندگی بودم!

هنوز یه گرام و کلی صفحه دارم که هروقت خیلی دلم میگیره میشینم و بیشتر از اینکه به صدای آهنگ ها گوش کنم به چرخیدن صفحه زندگی نگاه میکنم.

آره با رفتار بد خودمون از چرخش زندگی جلو گیری نکنیم چون ناخواسته  لذت شنیدن آهنگ زندگی را از دست می دهیم.

ضمن تبریک سال نو آرزو می کنم  سال پیش رو سالی پر از آهنگ های زیبا و شنیدنی باشه برای فرد فرد مون …

                                                                                                                      یا حق

شاد باشید و شاد زندگی کنید

                                                                                                                      ارادتمند

                                                                                                                           جعفر صابری

                                                                                                                         ( آقای آشتی)

www.hamsar-magazine.ir

 

به تقویم ها اعتمادی نیست.

اگر تحولی در دل و زندگی ات روی داد،

مبارک است!

راز نو شدن را باید دانست..

و گرنه گذ شت که عمر تبریک ندارد.

صافی دل ها و نو شدن ها تبریک دارد!

همه به شما می گویند : سال خوبی  داشته  باشید.

ولی من به شما می گویم سال خوبی را برای خودتان  خلق کنید.

به فکر آمدن روزهای خوب نباشید ،آنها نخواهند آمد!

جعفر صابری/گرامافون

عکس از آقای :داود کریمی

[ پنجشنبه سوم فروردین ۱۳۹۶ ] [ 6:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
تاريخ : پنجشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۵ | 17:49 | نویسنده : خبرنگاران

جعفر صابری/مترو در خدمت شما!

پنج شنبه 26 اسفند 1395

مترو در خد مت شما!

جعفر صابری/مترو در خدمت شما!

درست این جمله این است که : پست در خد مت شماست!

چرا که خیلی از خد مات را پست برای مشتریان انجام می دهد تا از سفر های درون شهری نیز کاسته شود البته در تهران و کلان شهر های ایران این خد مات را پیک های موتوری بر دوش میکشند .

اما داستان مترو چیست؟

کافیست مقداری پول برای خرید هر آنچه نیاز دارید و یا شاید نیازتان بشود  به همراه داشته باشید و وارد یکی از خطوط مترو شوید و به محض سوار شدن انبوهی از عزیزان دست فروش برای ارائه کالا های خود خدمت شما می رسند و ستون دست فروشها با چند کیسه و یا ساک که با خود حمل می کنند  مدام  راهرو مترو را طی  کرده و با صدای بلند و رسا به محاسن کالا های خود اشاره داشته و حتی برای نمونه  و یا تست نیز در اختیار افراد قرار می دهند البته این موارد بین خانم ها به روایت همکاران خانم ما بیشتر است!

دوست همکار ما از خانم فروشنده لوازم آرایش که در مترو دست فروشی میکند از رقم واقعی درآمدش سؤال میکند تا اگر شد از کار خبر نگاری استعفا و به شغل دست فروشی لوازم آرایش در مترو مشغول شود و با کمال تعجب متوجه میشود درآمد میانگین بین ده تا دوازده میلیون تومان سود حاصل از این تجارت بی دکه و مغازه است که بدون پرداخت مالیات و عوارض هر ماه نصیب این خانم دست فروش میشود.

 این که دست فروشی درست است یا غلط ،خود به تنهایی جای ساعت ها بحث و گفت و گو دارد؛ اما با توجه به کمبود فضای کافی برای مسافران واقعی خطوط مترو  حضور عزیزان دست فروش با آن همه وسیله و طی نمودن راهرو های مترو در حال حرکت بین مسافران ایستاده و یا نشسته بقدری زجر آور است که بیانش نیز باعث آزردگی خاطر می شود.

سؤال این است آیا مسئولین مربوطه جز گرفتن و تنبیه و یا توقیف کالای ایشان و یا ورود شان به داخل خطوط مترو کار دیگری به ذهنشان نمیرسد؟

بدیهیست معضل وحشتناک بیکاری بخصوص در بین جوانان باعث میشود به شرف و غیرت این عزیزان دست فروش که با این همه سختی حاضر شده اند این گونه امرار معاش نمایند تبریک گفت  و قدردانشان بود اما آیا این شایسته جامعه ای با فرهنگ و تمدن و …است؟

آیا شایسته نیست  حالا که ما صاحب یکی از زیباترین و بهترین ایستگاه های خطوط مترو جهان هستیم و با این همه بار ترافیکی که مترو از دوش مردم و شهر بر میدارد فکر عاقلانه ای بنمائیم؟

 یادتان هست صاحب همین قلم در خصوص زیر گذر چهار راه ولی عصر تهران چه بیان نمود ؟ عرض کردم شایسته است که این زیر گذر برای جذابیت و استفاده بهینه اگر چند مغازه و یا سرویس بهداشتی و یا اتاق مادر برای شیر دادن به بچه و یا اتاق سالمند و … داشته باشد بهتر است ، عرض کردم چقدر شایسته است حال که با کمبود فضا و زمین در  شهر تهران مواجه هستیم از این گونه فضا های زیر زمینی با بهترین شکل ممکن و بهره برداری از طرح های عالی معماری بهره مند شویم ؟ خوشبختانه  امروز این اتفاق در این زیر گذر افتاده اما از آنجایی که قبلاً پیش بینی های لازم نشده غرفه های دست فروشان و صنایع دستی روی میز  بر قرار شده و و متأسفانه  از فضای عبور عابرین گرفته شده است .

و یا در مقاله ای دیگر  با نام گل خر زهره که در تیر ماه 1392  انتشار یافت اشاره می شود تهران را اولین پارک شهری و یا عمومی  بنمائیم،کاری که شهر داری لندن به تازگی اقدام به آنجام دادن آن نموده و با حفظ درختان شهری و گسترش آن  سعی دارد تا لندن تبدیل به یک پارک شود! ما چه به سر همین چند هزار درخت شهری آورده ایم!

آیا این است اندیشه مدیریت شهری ؟

 

گویا در میدان ولی عصر نیز در چند طبقه ،این پروژه تا چند روز آینده افتتاح خواهد شد اما این بار با احداث مغازه های فرهنگی هنری و… اما یاران و عزیزان خوب خواننده گرامی از من گفتن، کافیست شش ماه بعد از افتتاح این مکان نیز به آنجا سری بزنید و خواهید دید که  راهرو های آنجا نیز مکانی برای فروش و ارائه کالا های دست فروشان شده است.

 اهل تهران خوب یادشان هست که در ضلع جنوبی میدان انقلاب پل عابر پیاده ای بود که شهر داری منطقه تصمیم به جمع آوری آن نمود چرا که یکی از پر فروش ترین مکانهای دست فروشان شده بود!

گاهی وقتها بد نیست مسئولین محترم در مسائل گونا گون که بعد ازتجربه ی سفر های خارجیشان بدست می آورند ابتدا به بومی سازی آن بیندیشند.

 مولا علی (ع) به عنوان یک مدیر و رهبر شایسته سالها قبل از مارکس و یا اساتید و اقتصاد دانهای بزرگ جهان می فرماید: اساس کار فرهنگی  حل مشکل اقتصادی مردم است! این تفسیر ساده ای از بیان آن بزرگواران می باشد که اگر مسئولین متوجه باشد می توانند مشکلات مردم را حل نمایند!

 در خصوص مترو نیز پیشنهاد میشود کمی منطقی و عاقلانه با قضیه برخورد نمائیم و بدانیم در هیچ شرایطی نمی توانیم دست فروشان داخل مترو را جمع آوری کنیم و بهتر است این مشکل را تبدیل به یک فرصت بنمائیم کاری که در بیشتر کشور های اروپایی نیز صورت گرفته و کم و بیش در بعضی از ایستگاه های مترو تهران نیز بدان توجه شده و آن اختصاص غرفه ای برای ارائه کالای این عزیزان می باشد .

کافیست مدیریت لازم صورت بگیرد و هر دست فروش فقط یک کالا را ارائه دهد برای نمونه لوازم موبایل و یا خوراکی در تمام ایستگاه ها غرفه ای یک متری پیش بینی شود و روزانه در اختیار این عزیزان قرارگیرد و حتی  ملزم به پرداخت اجاره هم شوند باور کنید هم اکنون بیشترین ضرر مالی را مترو تهران متحمل می شود چرا که بخش عظیمی از سرویس دهی رایگانش به همین عزیزان دست فروش است و فشار روحی وروانیش بر ای مسافران …در صورتی که می تواند به صورت درآمدی ثابت و قابل توجه نیز تبدیل شود . هر غرفه برای فروش یک کالا و با یک شماره طوری که  خریدارن بدانند در تمام غرفه های شماره یک که در ایستگا ه های مختلف میباشد فقط یک نوع کالا ارائه می شود نه بیشتر و تنها یک فروشنده آنجا است درست به اندازه یک متر مربع فضا را اشغال نموده!

این که بگوئیم با این کار شهرستانی ها و روستائیان برای کار به تهران هجوم می آورند و یا فلان وزارت خانه یا سازمان با اجراء این موضوع دچار مشکل می شود ؛مباحثی است که چه بخواهید چه نخواهید اتفاق می افتد و بهتر آن است که مدیریت شود .

خوشبختانه این کشور، انقلابی، اسلامی نموده است و به فرمایش رهبر کبیر مان، انقلاب پا برهنه ها بوده و صد هزار بار شکر، مقام معظم رهبری نیز در کمال سادگی و درستی زندگی کرده و می کند و به شما مسئولین نیز مدام می فرماید که ساده باشید و ساده زندگی کنید و صادقانه با مردم برخورد نمائید و به اقتصاد و سازندگی کشور برسید!

اسلام، دین سادگی و درستی است کافیست به سیره پیامبر گرامی توجه نمائید که حتی در جلساتش نیز دایره وار می نشستند تا تازه واردی متوجه نشود چه کسی رئیس جلسه است و یا سادگی مولا علی (ع) که خود لباس هایش را وصله می نمود؛ اما برای غلام جوانش لباس نو میخرید این است اسلام و نگرش درست به دین ،باید این گونه با مشکلات مردم  جامعه اسلامی برخورد نمود نه تنبیه و توبیخ و تشر که چرا برای گذران زندگیت ناچار هستی از روستایی که آب ندارد و یا امکانات رفاهی لازم مانند مدرسه و یا در مانگاه به تهران برای کار می آیی ! چرا دست فروشی میکنی و چرا نان در میاوری!

زمان اندکی تا انتخابات پیش رویمان است و باز همین جماعت دست فروش و ساده زیست است که پای صندوق های رأی می آیند تا باز برای رفاه بیشتر، شما را انتخاب نمایند چقدر شایسته است شما نیز به رفاه ایشان بیندیشید انشاءا…و این اتفاق نمی افتد مگر اینکه برای نمونه هراز چندی شما نیز مانند همین جماعت ساده زیست با مترو سفر کنید ،بدون شک با توجه به تجربه ، تحصیلات تان خود نیز می توانید صاحب طرح های بهتری برای رفع مشکل هموطنانتان بشوید …

 ارادتمند

 جعفر صابری

[ پنجشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۵ ] [ 17:51 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ عمو نوروز

سه شنبه 17 اسفند 1395

   عمو نوروزجعفر صابری/ عمو نوروز

کم کم بوی بهار می آد و مردم در جای جای ایران می روند تا یک سال دیگر را پشت سر بگذارند و به استقبال بهار بروند، همیشه این وقت سال که میشه بعضی ها با  پوشیدن لباسهای سرخ و سیاه کردن قسمتهایی از صورتشان و نواختن یه ساز یا حتی یه ضرب کوچک سر چهارراه ها جلوی ماشینها سعی می کنند تا با تکان دادن اندامشون، دل سرنشین های اتومبیل را به دست بیاورند و ازشون عیدی بگیرند!

اینکه بیشتروقت ها کمتر کسی چیزی کمک میکنه بماند! یا اینکه بیشتر وقتها حتی کسی بهشون نگاه نمیکنه! اینکه چرا این آدما مهمترین رسم و فرهنگ این ملت را آنقدر خوار می کنند، بماند و یا اینکه یه جورایی موسیقی با آن بزرگیش حقیر میشه…که اگه بخواهیم برای هر کدام مطلبی بنویسیم خودش یه سرمقاله خواهد بود. اما من دلم برای این آدما میسوزه که فکر میکنند با رفتن جلو این ماشینهای گرون قیمت از اونا خیری می بینند!شاید فکر می کنند این جماعت دست به جیب هستند و کمکی  قابل توجهی میکنند.

بیشتر وقتها ،حتی سرنشینان این ماشین ها هیچ نگاهی هم به کناردستشون نمی کنند ،حتی اگه بچه ای بخواهد شیشه ماشین اونها رو پاک کنه، داد می زنند که نکن کثیف میشه! تازه بردم کارواش!

حتماً شما هم مثل من خیلی دیدید! بیشتر وقتها من با موتور سیکلت هستم و برای همین بهتر شاهد این صحنه ها هستم…یادمه وقتی جوان تر بودم خیلی دلم می خواست شبهای سه شنبه برم جمکران و بعد ها نذر کردم اگه ماشین داشتم چند نفر را هم با خودم ببرم و گذشت… این روزها آنهایی که اهل رفتن به جمکران هستند دیدند چند تا جوان هنرمند با قوتی های رنگ میان و روی ماشین ها با اجازه صاحبشون  اسماء اهل بیت و یا شعر های مذهبی مینویسند اما من ندیدم هیچ صاحب ماشین گران قیمتی اجازه بده روی ماشینش ازاین چیزها بنویسند. بدبخت حق هم داره پول رنگ زدن این ماشین ها خودش یه ماشین  میشه!

عمونوروزهای عزیز که سر چهارراه ها می ایستند و ساز میزنید و با لباس های سرخ و صورت سیاه میخواهید پول در بیاورید. پول شما از جیب این آدمها در نمی آد، برعکس جماعتی از جنس خودتون دست به جیب میشن و خرج عید شما را میدن…اگر این جماعت مایه دار میخواست خرج کنه که مایه دار نمی شد و نمی تونست سوار این ماشین ها بشه… حضرت رسول اکرم (ص)می فر ماید :فقر فخر من است! نه اینکه فقیر بودن خوب است نه این که با ثروت مشکلی داریم ولی اگر انسانیت  در جامعه ای جاری باشد فقیری به چشم نمی خورد !اگر هر کس به حقش قانع باشد و اگر مسئولین و دولتمردان بدانند که چگونه باید فقر را ریشه کن کنند فقیری باقی نمی ماند! نکته درد ناک این است که آن کسانی که رسماً لباس عمو نوروز را می پوشند و چهره سیاه می کنند و با تکان دادن اندامشان و زدن سازی سر چهارراهها کسب روزی میکنند بسیار اندک تر از آن جماعت فراوانی هستند که چه مخفی می سازند و روز سیاهشان در مقابل خانواده را پنهان می کنند تا عمونوروز بیاید و برود…حضرت صادق (ع) می فر ماید عزم کردم برای رستگاری ، دیدم هیچ نیست جز اندیشه و اشک! چگونه می توانیم به رستگاری بیندیشیم وقتی این گونه زندگی میکنیم؟هرچه اتومبیل هایمان ارزانتر است دعاو نوشته های مذهبی داخل و یا آویزان شیشه بیشتر است و روی ماشین کلی دعا و شعر می نویسیم.همینکه ماشینمان گران قیمت میشود ساده و شیک میکنیم…خدای ما چگونه خدایی است؟ رنگ خدای ما چیست؟ آسمان بالای سر ما چه رنگی است ؟ تاحالا فکرشو کردید که چرا دعاهایمان کمتر اجابت میشود؟چشمها و گوشهایمان و حتی دستها و دهانمان را برای چه چیز هایی به کار میبریم. این همه نعمتی که خدا وند به رایگان به ما ارزانی داشته  و خیلی ها آرزوی صحت و سلامتی  که در وجود ما است را دارند را چگونه گرامی می داریم . باچشمانمان چه تصاویری را می بینیم و با گوشهایمان چه چیزهایی را می شنویم از دستانمان چگونه استفاده میکنیم و چقدر از عمرمان را در شبانه روز به اندیشیدن می گذرانیم؟فقیر واقعی ما هستیم که در مقابل چیز های بی ارزش این جهان فانی با پوشیدن لباسی و سیاه کردن چهره مان اندام خود را می لرزانیم تا شاید بنده ای ما را ببیند و به ما ترحم کند! در صورتی که خالق هستی و واقعی را می شناسیم ! دل به چه خوش کردیم و در انتظار کدام بهاریم وقتی هنوز ریشه خود را در خاک بیدار نکرده ایم!

 عید در راه است و زمستان می رود یک سال دیگر هم از عمر ما سپری شد و نمی دانیم که آیا سالی دیگر را هم به پایان خواهیم رساند یا نه ! ؟

شاد باشیم و شادمانه بیندیشیم به فردایی که بی شک با ما یا بی ما خواهد آمد!

 حق یارتان نورزتان پیروز

 یا مقلب القلوب والابصار یا مدبراللیل ونهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال .

[ سه شنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۵ ] [ 22:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ لوله باز کن

دو شنبه 9 اسفند 1395
جعفر صابری/ لوله باز کن

لوله باز کن

دوستم با  ناراحتی میگفت یکصدو پنجاه هزار تومان بابت  باز کردن لوله زیر سینک آشپزخانه پول داده بودم و زنم با لبخندی طعنه آمیز می گفت سرت کلاه گذاشتند؟ رفتم تأسیساتی سر کوچه مون گفت پنجاه تومان میشه اما شما چهل بده… رفتم اتحادیه گفت زیاد گرفته تماس گرفتند و بالاخره طرف راضی شد پنچاه هزار تومان پس بدهد! حسابی دلش گرفته بود نه برای اینکه سرش کلاه رفته و یا طرف بیشتر ازش پول گرفته نه برای اینکه احساس میکرد تحقیر شده و کوچیکش کردند!

لبخند زدم و گفتم یادته بچه که بودیم وقتی تو کوچه دعوا می کردیم مادرمون چی میگفت: اگه زده بودیم میگفت ننه جون دعوا خوب نیست فردا کسی به آدم شرو شور زن نمی ده ! اگه کتک خورده بودیم و زخمی بودیم نازمون میکرد و میگفت ننه قربونت برم بزرگ میشی یادت میره ،  باید کتک بخوری تا مرد بشی این درسته.. کم کم یاد میگری که دعوا کار خوبی نیست!

و این طوری ما آروم میشدیم …مادرها مارا سپردند دست زنهامون ولی بعضی وقتها  زنهامون یادشون میره ما هنوز همون پسر بچه های کوچکی هستیم که بیشتر وقتها تو کوچه خیابون دعوامون میشه!کتک می خوریم کوچیک میشیم بخاطر زندگی و عشقمون، بیشتر وقتها چیزی نمی گیم ، ساکت میشیم و … خلاصه این دوره زمون مرد بودن و مرد موندن خیلی سخت شده و این را کمتر زنهامون میفهمند و خوش بحال آنهایی که زنشون این رو می فهمه و راستی خواهرم، خانم محترم بیا و درک کن که مرد تو همون پسر بچه کوچکی که بیشتر وقتها خسته و خراب به عشق دامن مادرش  میاد خونه تا سرشو بذاره رو زانوش و از یه روز سخت که پشت سر گذاشته براش بگه و تو هم نوازشش کنی ! ولی وقتی تو گرفتار باشی و بگی به من چه ! چرا اون منو درک نمی کنه !خسته شدم از این زندگی !  همه چی دارند ما هیچی نداریم ! مَرد مردم مَرده ! و خلاصه از  این حرفها این آدم میره دنبال یه دامن دیگه یکیش دامن اعتیاده و آن دیگری دامن دیگری!

باور نداری ! باور نمی کنی میگی به من چه، می گی همینه که هست میگی باید بفهمه میخوای لج کنی داری لج میکنی ! می خوای حالیش کنی ! با شه تو موفق میشی اما نه آنطور که فکر میکنی،  این آدم را تو از دست دادی باور کن یواش یواش سردی میاد  هرچقدر با غرور مَردت بازی کنی و بخواهی این غرور رو ازش بگیری بیشتر ازش دور میشی مَردی که روزی چند بار تو این جامعه غرورش را نادیده  می گیره ، به عشق تو و فرزندانش  تنها دل خوشی اش کلام محبت آمیز تو و آرامشی هست که تو باید برایش در خانه بوجود بیاوری. در غیر این صورت نابود میشه ،می شکنه خرد میشه! و اگه مردی خرد بشه خانه و خانواده از هم پاشیده میشه …بچه ها  نابود میشن  و بیشتر از همه تو خودت لطمه میخوری …لوله ها را باید باز کرد گاهی وقتها اگه به سراغ لوله نروی رسوب می گیره و کثافت بالا میزنه و زود تر از همه خانه ی خودمان و بعد جامعه ما  را آلودگی میگیره!

گاهی وقتها یه لبخند و یه کلام ساده میتونه آب باشه رو آتیش مثلاً همین که بگی بی خیال عزیزم ما که داریم فدای سرت این بنده ی خدا هم دیده وضع ما شکر خدا خوبه، خواسته یه چیزی بیشتر برای زن و بچه اش ببره توهم شاکر باش که خدا بهت داده، تنت سالم باشه ،فدای سرت  ،مرد با گذشت من، اصلاًمن عاشق همین مرام مردونگی هات شدم که زنت شدم…

کی گفته اگه یه زن برای همسرش خودشو لوس کنه و ناز  کنه خلافه شرعه ، چه غروری، برای چی قیافه گرفتن بگو همسرم،عزیزم سایه ی سرم، من این را میخوام ، من اون را میخوام من باید از تو بخواهم و می دونم خدا هم بهت میده …نه اینکه وقتی می بینی نداره  شرمنده اش کنی، یه چیزه کوچک بگو یه کار کوچک بخواه ولی بخوا ه بذار اون باور کنه که مرد خانه است و تو به اون احترام میذاری و به بودنش کنارخودت نیاز داری! با گفتن اینکه من نیازی به تو ندارم تو که نمی تونی زندگی  منو اداره کنی اگه مادرم اگه بابام اگه داداشم اگه خواهرم نبود ما که زندگی نداشتیم… فکر نکن بزرگ میشی نه هرچی ساختی خراب میکنی به همین سادگی !اگه تا حالا هر کاری کردی که زندگی را در کنار همسرت بگذرانی پس خرابش نکن ! و اگر واقعاٌ او نمی توانسته زندگی را بچرخاند و همیشه تو نیازمند دیگران بودی او را دوستانه و با احترام ترک کن ،شاید تقدیر تان عوض شود و زندگی بهتری در پیش روی تو یا حتی او باشد!

به بدنش دست بزن و بگو ماشاءالله چه مردونه هست، کوه من ،مرد من و…یه وقتهایی کنارش بشین تا وقتی از خواب بیدار میشه ببینه که تو داری نگاش میکنی ، براش اسفند دود کن و شبها که دیر می اد بگو دلم برات تنگ شده بود ، طی طول روز یه پیام بهش بده و بگو که نگرانش هستی! اگه زندگیت رو دوست داری!

 آره چه اشکالی داره یه وقتهایی به مردمون غرور بدهیم و دلش رو قرص کنیم…اما هیچ وقت بهش دروغ نگین حتی یه دروغ کوچولو چون دیگه راست هم که بگین باور نمی کنه…به روی شما نمی آره اما به همه ی کارهاتون شک میکنه و این هم خودش آخر تیرگی یه زندگی شیرینه!

زندگی خیلی قشنگتر از آنی هست که فکرش را میکنیم ،دنبال راز خوشبختی تو کانال های تلگرام نباشیم ، راز سلامت و ثروت و خوشبختی همین جاست کنار دستمون …

یا علی

 حق یارتان

جعفر صابری


[ دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ ] [ 14:31 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
تاريخ : دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ | 14:28 | نویسنده : خبرنگاران

شما در مقابل دوربین هستید ،لبخند بزنید!

جعفر صابری/شما در مقابل دوربین هستید ،لبخند بزنید!

باور این نکته  که بیش از دوسوم از عمر فرد فرد ما آدم های شهر نشین در مقابل دوربین سپری می شود کمی دشوار است اما واقعیت دارد ، از زمان خروج از خانه دوربین  های ترافیکی و یا مغازه ها و اداره و خلاصه تمام شهر مارا کنترل می کند و هر جا هم که دوربینی نباشد از ترس نگاه های سنگین مردم اطرافمان سعی می کنیم که بعضی اصول اخلاقی و اجتماعی را  در ظاهر هم  که شده حفظ کنیم و این گونه نشان دهیم که فردی اجتماعی هستیم ،اما به محض آزادی و رسیدن به جای خلوت، رخت بازیگری خود را از تن درآورده و همان می شویم که بودیم!

 این گونه رفتارهای  اجتماعی در دراز مدت انرژی زیادی از ما می گیرد و در واقع  در یک زمان، دوبرابر زندگی کرده ایم و شاید هم چند برابر و این  فشار های روحی، روانی باعث میشود که حتی زود تر از موعود بمیریم.

این که ما با زدن ماسک شادی روی غم هایمان را بپوشانیم شاید بد نباشد اما این که روزانه به طور خواسته و ناخواسته دهها دروغ ،آنهم به نزدیک ترین افرادمان و عزیزانمان بگوئیم بسیار خطر ناک است.

به خانه دوستمان می رویم دوستی در ظاهر  صمیمی ، کمی از ظهر گذشته ما چیزی نخورد ه ایم از ما سئوال میشود،چیزی میل دارید نهار میخوری ؟ با لبخند میگویم نه بابا تازه صبحانه خوردم و یا باز دروغ میگوئیم نه گرسنه بودم سر کوچه شما دوتا ساندویج خوردم… و بیشتر این دروغ ها اساساً لازم نیست که بگوئیم ولی می گوئیم. .

فیلم «نمایش ترومن» را یادتان هست؟ جیم کری بخت برگشته در یک دنیای ساختگی زندگی می کرد که خودش پاک از مصنوعی بودن آن بی خبر بود. یک کارگردان ماهر به مدد تکنولوژی روزی شهری ساخته بود که هم زمینش غیرواقعی بود، هم آسمانش، هم دریا و ساحلش. در عوض، چندین و چند دوربین او را همه جا تعقیب می کردند تا از زندگی واقعی او، به مثابه بازیگری که از بازیگر بودن خود خبر ندارد، فیلم بگیرند و در تلویزیون برای مردم نمایش بدهند..
دنیای جیم کری دنیای ساختگی رسانه ها بود؛ دنیای نیازهای جعلی، حتی باران و ابر جعلی. پیتر ویر، کارگردان نمایش ترومن، داستان را طوری تعریف کرده است که تماشاگر تجربه بازیگر نقش اول را به خوبی حس کند، طوری که ما به عنوان مخاطبان فیلم تا اواخر داستان، درست مثل جیم کری، از ساختگی بودن این دنیا بی اطلاع می مانیم.

بیشتر ما زمانی که برای تهیه لوازم زندگی صرف میکنیم بیشتر از زمانی است که از آن لوازم و امکانات بهره مند هستیم. برای نمونه بیشتر وقتمان کار میکنیم و گاه دست به هر کاری میزنیم تا به اندازه اینچ تلوزیونمان و یا ماکرو فرمان بیفزائیم و یا مثل دختر خاله اقدس، در شمال یک ویلا بخریم در صورتی که هر سه ماه یک بار هم فرصت رفتن به شمال را نخواهیم داشت و یا وقتی به خانه می آئیم تنها فرصت دوش گرفتن و خوابیدن را داریم و دیگر نمی رسیم حتی تلوزیون نگاه کنیم . اما داریم اقساط این وسایل را می دهیم. متأسفانه در تبلیغات  گونا گون نیز این نیاز های کاذب هم بشدت تقویت می شود و ما ناخواسته به این می اندیشیم که چرا ما نباید داشته باشیم. دلایلی هم برای خود و خانواده می آوریم و داشتن این امکانات را حقوق اولیه خود می دانیم بی خبر از اینکه بسیاری از چیز های مهم دیگر را از دست می دهیم و فاجعه این است.

ساعت ها بیرون از منزل در مقابل دهها دوربین و چشم آدم های دیگر زندگی دروغی خود را ادامه میدهیم و وقتی به خانه میرسیم هم باز به برکت تکنو لوژی روز آنلاین می شویم تا در دسترس باشیم و با دوستانمان حتی موقع شام و نهار در گفتگو هستیم و به گروه های مختلف سر میزنیم و پیام می گذاریم…

زندگی که خود مان هم می دانیم دروغی است و جالب این است که با لبخند می گوئیم نه باباچیزی نیست. صبح نشده گوشیمان را از زیر بالشت بیرون میکشیم و بعد از چرخی زدن در شبکه های اجتماعی به اطرافمان نگاه میکنیم آنهایی که دوستمان دارند و یا دوستشا ن داریم بعد از دیگران قرار گرفته اند و نمی فهمیم که با خودمان چه می کنیم…

 در یک کلام، ما دانسته در حال دروغ گفتن و نقش بازی کردن هستیم و این اوج یک بیماری است که به هیچ عنوان باورش نداریم.

امید وار هستم در اولین فرصت تصمیم درستی برای سلامتی خود بگیریم.چرا که بسیار کوتاه و زود گذر است :

رفتم  ز پا خاری کشم

 محمل زچشمم دور شد!

 ارادتمند

جعفر صابری.

[ دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ ] [ 14:29 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

چشم پلیس

دو شنبه 2 اسفند 1395

چشم پلیس

 همواره مشکلات اجتماعی از مهمترین دغدغه های مدیران شهری بوده و از مهمترین این مشکلات ترافیک شهری و حمل و نقل عمومی می باشد، متأسفانه به دلایل فراوانی از جمله مسائل فرهنگی،بیشترین آسیب های اجتماعی نیز از همین راه به وجود می آید که باعث درگیری فراوان کاری در تمام ادارات اعم از نیروی انتظامی ،قوه قضائیه و حتی بخشهای خصوصی و بیمه می شود.

بی شک حضور مأموران راهنمایی و رانندگی در سطح کلان شهری مانند تهران، در تمام ساعات شبانه روز و یا جای جای این شهر غیر ممکن می باشد و ضبط و ثبت تصاویر متخلفین نیز در تمام نقاط امکان پذیر نیست. به همین دلیل پیشنهاد زیر با رویکرد فرهنگ سازی و جلوگیری از تخلفات  رانندگی تقدیم محضر آن مقام مسئول، می گردد و امید است که با رفع مشکلات، طرح به جهت جلوگیری از روند تخلفات بیشتر، ان شاءالله  با دستور و راهنمایی حضرت عالی اجرائی گردد.

خلاصه طرح چشم پلیس

بکار گیری از توان بالفعل مردم برای به تصویر کشیدن کلیه تخلفات راهنمائی و  رانندگی در سطح کلان شهر ها.

در این روش عموم مردم با کمک تلفن های همراه می توانند هر گونه تخلف راهنمایی و رانندگی را به تصویر کشیده و به سامانه مشخص شده راهنمایی و رانندگی ارسال نمایند و از همین راه بعد از توقف اتومبیل و راننده متخلف توسط اولین ایستگاه پلیس ابتدا جریمه نقدی به همراه هزینه ای برای ارسال کننده تصویر متخلف، که مشخص شده  است (هر تصویرارسالی  پنجاه هزار تومان) و سپس انتقال اتومبیل به پارکینگ از مدت یک هفته تا شش ماه باشد.

بی شک جریمه هایی این گونه و ثبت تخلف ها توسط مردم  ازهر گونه رفتار غیر اخلاقی در جامعه بشدت می کاهد و رانندگان محترم وسایل نقلیه از این پس  با دقت بیشتری رانندگی خواهند نمود.

اگر چنانچه تصمیم به ریشه کن نمودن معضلات رانندگی و ایجاد یک شرایط مطلوب ،می باشیم باید هزینه کلانی رابپردازیم و آن هزینه بدون حضور و درگیر نمودن خود مردم غیر ممکن است.

 و حضور مردم نیاز به انگیزه دارد و چه انگیزه ای بالاتر از اینکه در ثبت خلاف های رانندگی با پلیس کمک نمایند و هزینه هایی را بعنوان پاداش دریافت بنمایند که شخص خلافکار می پردازد و هیچ تحمیلی بر دولت  و مسئولین دولتی به لحاظ هزینه ها نیست.

شایان ذکر است روش کار بدین گونه است که این هدیه به اولین کسی که تصویر را تهیه و سپس به سامانه مربوطه ارسال نموده باشد تعلق میگیرد و چنانچه افراد دیگری هم از متخلف تصاویری گرفته باشند از این فرصت بهره مند نخواهند شد. اما کمک می کند که به واقعی بودن تصویر بیشتر پی برده شود و متخلف  نمی تواند با انکار موضوع طفره رود.

در این روش مردم هستند که از حقوق حق خود محافظت می نمایند و کار به دست مردم سپرده شده است.

تنها نظارت و همکاری پلیس مهم است . البته نیروهای ویژه و امنیتی که در حال مأموریت و یا مسائل امنیتی هستند  با هماهنگی های لازم هیچ نیازی به برخورد و توضیح موضوع ندارند.

تعریف درستی از جرم و هزینه های نا دیده گرفتن قوانین:

 یکی از مهم ترین عوامل تخلف، نشناختن درست واژه جرم و تخلف است متأسفانه بیشتر تخلفات رانندگی، جرم محسوب نمی شوند، که با همکاری اداره محترم آموزش و در اختیار قرار دادن  این اطلاعات به عموم ،از راه نشریات و همچنین صدا وسیما فرهنگ شناخت درست از جرم ترویج داده می شود .

وضع  قوانین سنگین برای متخلفین ، کمک هرچه بیشتری به ایجاد نظم و قانون می نماید و این باید مهمترین هدف باشد.

و از همه مهمتر توقیف اتومبیل متخلف و انتقال به پارکینگ می باشد و یا توقف  در همان محل،

جریمه های نقدی هم هرچه سنگین تر برای شروع کار بهتر و  شایسته تر است.

یکی از مهمترین تخلفات رانندگی مسافرکشی اتومبیل های شخصی  می باشد که نه تنها چهره بسیار زشت و زننده ای را در سطح شهر بوجود می آورد  بلکه  مسائل  غیر اخلاقی زیادی را نیز به همراه می آورد.

  تعداد بی شماری از ایشان بدلیل عدم رعایت رانندگی صحیح،  همواره خطر ساز  می باشند.

 البته  کم نیستند رانندگان محترمی که  برای کمک به معیشت خانوادگی اقدام به مسافر کشی می نمایند واز این راه  کمک بزرگی به حمل و نقل شهری نیز می شود، اما بوجود آوردن یک سیستم قانون مدار و شناسایی این افراد و داشتن شناسنامه  کاری و داشتن نشان های ویژه این خدمات،مانند تابلو و نوشته های قانونی دیگر ،به مردم و بخصوص بانوان  و دوشیزگان محترم کمک به تشخیص درست می نماید.

بدیهی است افرادی که این قوانین و شرایط را نادیده می گیرند از حمایت های دولتی برخوردار نخواهد شد و در واقع خواسته و دانسته  اقدام به قانون شکنی نموده اند . و حامی متخلفین هستند.

از این پس اگر اتومبیل شخصی در مقابل بانوی محترم ایستاد و فاقد شرایط یاد شده بود کافیست تصویر و یا گزارش خلاف آن درج شود تا با برخورد شایسته قانونی مواجه شوند.

اگر موتور سواری فاقد کلاه ایمنی باشد از کمترین حمایت بیمه و دولت برخوردار نشد و این گونه می توان قانون را جاری و ساری نمود . 

متأسفانه  با ید اذعان داشت شاید در نگاه اول وضع این گونه قوانین خوشایند نباشد، اما بجهت ارتقاء فرهنگ عمومی و حمایت از حقوق شهروندان لازم وضروری است که موارد قانونی به شدت جدی گرفته شود .اینکه اتومبیل های شخصی هر جا به هرشکل قانون و مقرارت را نادیده بگیرند و هرگونه که تمایل دارند رانندگی نمایند ،توهین به کلیه مقدسات و ارزشهای ایرانی و اسلامی ما است و عدم توجه به حقوق حق بانوان و دوشیزگان محترمی که همواره با رفتاری زشت و ناشایست مورد آزار و اذیت عده ای می گردند، خود جای بسی تأسف دارد و به سادگی می توان این معضل اجتماعی را مرتفع نمود . شاید این فرمایش رهبر کبیر انقلاب که کار مردم را باید به دست خود مردم سپرد اینجا معنا و مفهوم یابد که چشم پلیس می تواند کاری مردمی باشد برای ایجاد نظم و قانون.

 در صورت تمایل برای توضیح جزئیات بیشتر این طرح در خدمت هستم.

 

                                                          ارادتمند

                                                        جعفر صابری

                                                 مدیر عامل مؤسسه فرهنگی هنری آشتی

 

 

تلفن جهت توضیحات بیشتر: 09213174722

[ دوشنبه دوم اسفند ۱۳۹۵ ] [ 10:37 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
تاريخ : جمعه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۵ | 14:22 | نویسنده : خبرنگاران

جعفر صابری/کلثوم ننه

جمعه 22 بهمن 1395

  کلثوم ننه

جعفر صابری/کلثوم ننه

کلاه کشی را از سر برداشت ابرو نداشت با تعجب پرسیدم با خودت چه کردی و او گفت داستانش بلنده، مادر زنم میگفت شوهر تو چرا همش تو خونه نشسته و میگه دارم کار میکنم ،  مرد باید صبح زود بره بیرون کار کنه و دنبال یک لقمه نان حلال برای زن و بچه اش باشه… و خلاصه تا به خودمان جنبیدیم که به مادرزنمان حالی کنیم کار من تحقیق و نوشتن است گویا یه دعا  و آب دعا گرفته بود ه و داده بود به زنم تا بریزه تو چایی ام و خلاصه دادند به خورد من بیچاره و این هم نتیجش حالا دیگه اگر هم بخواهم بروم بیرون نمی توانم…

هم خندم گرفته بود و هم ترسیدم چون من  هم  بیشتر وقتها در منزل هستم و مشغول کارم !

اماداستان دعا و دعا نویسی و خرافات و ترویج بعضی مطالب و دینی جلوه دادنش هر آدم عاقلی را به فکر وا میدارد. و این داستان نه تنها فقط در ایران،  بلکه ریشه بیشتر فرهنگ ها بخصوص غربی ها هم دارد ، بعضی ها میگویند مسلمانان این گونه هستند ولی باور بفرمائید در تمام ادیان است.

البته فرق بسیاری بین دعا و مناجات تا دعانویسی و خرافات است اما گاهی چنان این فرق در ذهن انسانها باریک می شود که به هیچ وجه قا بل تشخیص نمی باشد.

کتاب زیبا و خواندنی کلثوم ننه به قلم شیوا ی آقای جمال خوانساری که بیش از سیصد سال است موجود است ،دلیل این مدعا می باشد، که خواندنش خالی از لطف نمی باشد. و خوشبختانه در بیشتر سایت ها موجود می باشد.

حضرت آيت الله خامنه‌اي،‌ رهبر معظم انقلاب اسلامي در رابطه با کتاب کلثوم ننه به نوشه آقا جمال خوانساري اظهار نظر کردند و فرمودند: «مسئله ديگر، مبارزه‌ با خرافات است. در کنار ترويج و تبليغ معارف اصيل دينى و اسلام ناب، بايد با خرافات مبارزه کرد. کسانى دارند روزبه‌روز خرافات جديدى را وارد جامعه‌ ما مى‌کنند. مبارزه با خرافات را بايد جدى بگيريد. اين روش علماى ما بوده. مرحوم آقا جمال خوانسارى، عالم معروف، مُحشىّ شرح لمعه – که حاشيه‌هاى او را در حواشى شرح لمعه‌هاى قديم ديده‌ايد. نمى‌دانم حالا هم چاپ مى‌شود يا نه. پسر مرحوم آقا حسين خوانسارى (که پدر و پسر از علما و برجستگان تاريخ روحانيت شيعه‌اند) – سيصد سال پيش براى اينکه خرافات را برملا کند، کتابى به نام «کلثوم ننه» را نوشت، که الان هست. بنده چاپ‌هاى قديمش را داشتم و اخيرا هم ديدم مجددا چاپ شده است، که چاپ جديدش را هم براى من آوردند.

ايشان با زبان طنز، معروف‌ترين خرافات زمان خودش را به زبان فتواى فقهاى زنان درآورده و مى‌گويد زنان پنج فقيه بزرگ دارند! يکى‌اش، کلثوم ننه است! يکى، دده بزم‌آراست! يکى، بى‌بى‌شاه زينب است! يکى، فلان است. آن وقت از قول اينها مثلا در باب محرم و نامحرم، در باب طهارت و نجاست و در باب انواع و اقسام چيزها، مطالبى را نقل مى‌کند. يعنى عالم دينى به اين چيزها مى‌پردازد. ما خيال مى‌کنيم اگر با يک مطلبى که مورد عقيده‌ مردم است و خرافى و خلاف واقع است، مقاومت کرديم، بر خلاف شئون روحانى عمل کرده‌ايم؛ نه، شأن روحانى اين است.

خلق را تقلیدشان بر باد داد…

ای دو صد   لعنت براین تقلید با…

 متاسفانه جامعه گرفتار به لحاظ اقتصادی و معیشتی که دچار چند گونگی عقاید مذهبی هم شده و کتاب خدا را فراموش کرده و بجایش مطالب ارسالی در  شبکه های اجتماعی و یا مطبوعات  یا رسانه هایی که شوربختانه بدون تحقیق تهیه و در دسترس عموم قرارگرفته ر به سادگی باور می کنند و حتی زحمت تحقیق در خصوص آن را هم به خود نمی دهند و تنها با بیان اینکه اینجا نوشته و یا این آقا گفته صد در صد باور می کنند. و این تقلید وحشتناک خلق، باعث گرفتاری خودشان می شود. خانواده ها با توجه به عدم شناخت کافی از واقعیت های جاری جامعه به تشخیص سطحی خود از موارد اطرافشان  نه تنها به خودشان بلکه به پیکره اندیشه و شعور جامعه نیز لطمه میزنند . یکی از زشت ترین این خدمات دعا و دعا نویسی است و امید وارم  به مرور زمان با بالا رفتن فرهنگ مردم این مشکل از بین برود و با مراجعه به مشاور و یا روانشناس یا پزشک راه حل های منطقی و درست را در راستای بهبود زندگی خود برگزینند و از نوشتن دعا و یا  خوراندن انواع حشرات و جانوران به آنها که دوستشان داریم و یا می خواهیم شرشان از زندگیمان کم شود خود داری نمائیم.

جعفر صابری

[ جمعه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۵ ] [ 14:23 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
تاريخ : سه شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۵ | 9:7 | نویسنده : خبرنگاران

جعفر صابری/ شغل همسرم را دوست ندارم!

جعفر صابری/ شغل همسرم را دوست ندارم!

شغل همسرم را دوست ندارم…

خانم محترمی بود و ابتدا از مشکلات زندگی و بعد از این که او هم صبور و هم با اراده است سخن گفت و در ادامه توضیح داد بیشتر از بیست و هشت سال پیش ،وی ازدواج کرده بود همسرش ده سال از او بزرگتر بوده ولی بدلیل اصرارپدر و خانواده او می پذیرد او که آن زمان کمتر از هیجده سال داشته بعد از ازدواج متوجه می شود همسرش اعتیاد دارد ولی بدیل داشتن یک فرزند تحمل میکند و بعد فرزند دیگر ،دو بار از همسرش جدا شده بود بار اول بعد از اصرار دوستان و اقوام به زندگی برگشته  بود اما این بار چهار سال بود که از همسرش جدا شده و تنها با مادرش زندگی میکرد. از این که مرد دیگری را در طول این چند سال دوست داشته ولی آن مرد تصمیم به ازدواج با او را نداشته حرف میزد و از بی لیاقتی های همسرش و …بالاخره نوبت به حرف زدن من رسید و گفتم خواهرم یعنی در طول این مدت زندگی هیچ چیز دلخوش کننده ای میان شما نبود؟ حتی  وجود همین دو فرزند پسر؟ باستی او هیچ حس انسانی و عاطفی نداشت و از عاطفه و انسانیت بدور بود؟ …باز ادامه داد که نه خیر او اتفاقاً بسیار آدم با احساسی بود او یک هنر مند ماهر در رشته منبت و تذهیب بود مرد ساده ای بود که گاهی وقتها حتی از شاگردانش هم شهریه نمی گرفت ولی این که زندگی نشد شغل نشد و …دیگر حرفهایش را نمی شنیدم و به این موضوع می اندیشیدم که چرا بیشتر مشاغل ما این اندازه مظلوم و حقیر هستند؟ بی شک شما برنامه دور همی  را در کانال نسیم می بینید با اجراء بسیار خوب همکار عزیزمان جناب آقای دکتر مهران مدیری ،در این برنامه او در انتهای مصاحبه هایش از میهمان برنامه سئوال می کند از زندگی خود راضی هستی ؟ نمیدانم این سئوالی است که هر کس می تواند از خودش بپرسد و در خلوت بدان پاسخ دهد اما این که در مقابل جمعی و از یک شبکه تلویزیونی اجبار به پاسخ داشته باشد کمی بی انصافی است ! اگر جوابش مثبت باشد که بسیار عالی است و اما اگر جوابش منفی باشد آیا او به راحتی می تواند بیان کند که من از زندگی خود راضی نیستم! البته درود به شرف بعضی از هنر مندان میهمان این برنامه که  خیلی راحت میگفتند خیر و دلایلی هم داشتند اما وقتی به درد ودل ایشان توجه میکنیم می بینیم این دوستان و عزیزان در واقع بدلیل سادگی و درستی رفتار و کردارشان ،امروز نمی توانند چون دیگران از زندگی خود لذت ببرند و شاد باشند. هنرمندی که بیش از سه سال است جلو دوربین نرفته و یا آهنگی نساخته و یا کنسرتی نداده و یاتابلویی نفروخته از کجا و چطور شاد زندگی کند! متاسفانه جماعت هنرمند و بدلیل حضورشان در بین مردم ناچار هستند خوب بپوشند ،خوب بگردند و این موضوع خود  بسیار جای تأمل و دقت دارد، هیچ حمایت رسمی از این عزیزان نمی شود ، صندوق حمایت از نویسندگان و هنرمندان و روزنامه نگاران با کمبود بودجه مواجه است و بسیاری از نویسندگان و روزنامه نگاران  با مشکلات معیشتی روبرو هستند. کدام یک از ما به گالری میرویم و تابلو نقاشی و یا تابلو عکسی را می خریم .کدام یک از حضراتی که میلیاردی حقوق می گیرند یک صدم حقوق شان را صرف خرید یک کالای هنری و یا صنایع دستی می نمایند. کدام یک  البسه ایرانی می خرند و به تن می کنند. حتی اتومبیل ایرانی هم سوار نمی شوند. گرچه سخن ما در این باره نیست اما این ها را گفتم نه بدان جهت که مسئولین بدانند که یا می دانند و کاری نمی کنند یا نمی دانند که اصاصاً مسئول نیستند و بی دلیل آن جایگاه را اشغال نموده اند.

روی سخن من با شما است خواهرم تو که دغدغه اصلیت رفتار و کردار همسرت است می دانی او از چه راهی باید مخارج جاری زندگی را  فرارهم سازد.

ساده است که رو به همسرت بگویی به ما چه، چشمت کور دنده ات نرم، این مشکل تو است قربون مرد مردم بری ببین فلانی چطور زندگی میکنه ،ببین چقدر زن و بچه اش خوش هستند و…واژگانی این گونه ،زندگی را به خوشبختی  نمی کشاند و مردش را موفق نمی کند! وای اگر در مقابل بچه ها این گونه موارد گفته بشود دیگر جایی برای تربیت  و اخلاق باقی نمی ماند.و این داستانی است بسیار وحشتناک که متاسفانه همه روزه در بیشتر خانواده های ما ایرانیان به وقوع می پیوندد.

عزیزانم ،بزرگواران با بیانی دلسوزانه و همدردی با مردت است که می توانی زندگی را به سمت موفقیت و پیروزی جلو ببری اگر فکر میکنی او نمی تواند، در کنارش قراربگیر و با دادن  ایده های بهتر به کارش رونق بده و یا اگر نمی توانی ،از توهین و تحقیرش بشدت خودداری نما.در جمع از او و موفقیت ها و برنامه های کاریش تعریف و تمجید کن ، در خلوت به او بفهمان که عاشق او هستی و به کارش و صداقت و درستیش افتخار میکنی بگو دوستش داری و اگر باز هم پیش می آمد با او  ازدواج میکردی باور کنید که تاثیر این گونه حرف ها بیشتر است و مردت را مصر می کند که تلاش بیشتری کند اما هرگز فکرش هم نکن که با حیله گری این حرف ها را بزنی چرا که دروغ ،آفت همه چیز بویژه زندگی مشترک است و شک نکن که همسرت خیلی زود متوجه ریا کاری تو میشود این فقط قدرت عشق و باور آن است که زندگی تو را تغییر می دهد. کم نیستند زنانی که مرد معتادشان را دوباره به زندگی باز گرداندند و کم نیستند زنانی که همسرشان را بعد از سالها حبس و زندان تحمل نمودند اما امروز صاحب بهترین زندگی ها هستند .

همسر تو یا قبل از ازدواج با شما شغلش را انتخاب کرده بوده که خوب شما می دانستی با چه کسی و دارای چه شغلی ازدواج می کنید و یا بعد از ازدواج بوده که بی شک با هماهنگی شما بوده … اینکه اقتصاد امروز کمر شکن شده بی شک مقصر همسر تو نیست این واقعیت را بپذیر و دوشادوش همسرت از این بحران بگذر … تو می توانی چرا که بانویی سربلند و نجیب ایرانی هستی!

درود بر شما

 جعفر صابری

[ سه شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۵ ] [ 9:8 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ چرا طلاق!

دو شنبه 11 بهمن 1395

چقدر زندگیت را دوست داری!

چرا طلاق!

جعفر صابری/ چرا طلاق!

 

 

 

 

 

 

باورم نمی شد اما خودش بود به نظرم بیست سال پیر تر می رسید لبخند تلخی بر لب داشت و وقتی پرسیدم چی شده گفت بگذریم:

داستان عجیبی داشت ،بعد از هیجده سال زندگی مشترک می گفت همش از یک شوخی شروع شد و چهار سال پیش شروع شد و همسرم به پیشنهاد خواهرش گفت بروم آرایشگری یاد بگیرم ،او میگفت بچه ها بزرگ شدند من هم در خانه حوصله ام سر میرود تو هم که مدام درسفر هستی میروم هم یه چیزی یاد میگرم و هم کمک خرج خونه میشوم و من بخاطر خودش و علاقه ام به او احساس کردم با قبول این موضوع میتوانم کمکش کنم تا سرزنده تر شود و بداند که دوستش دارم.

خیلی زود او کار را یاد گفت و بعد قرارشد من برایش در منزلمان یک اتاق درست کنم تا  همانجا کارش را شروع کند ولی بعد از مدتی گفت اینجا مشتری نداره به من پیشنهاد شده برم تهران در یک آرایشگاه بالا شهر کار کنم و خلاصه از ما نه ،از او آره، حالا چند وقت برم و …هرروز صبح حتی قبل از من بیدارمیشد و جلو آینه می ایستاد بعد از آرایش و آماده شدن راهی تهران میشد و شبها هم بیشتر وقتها بعد از من خسته و خراب به خانه می رسید وروزهای تعطیل هم باید میرفت میگفت مشتری داریم ،خلاصه من دیدم کل زندگیم به هم ریخته شاکی شدم و او گفت همینه که هست من نمی تونم کارم رو بذارم کنار و اینکه تومیگی من چی بپوشم و چطور بگردم نمیشه کار من این طوریه باید خوب لباس بپوشم، جلو مردم آرایش خوب کنم و …کار بالا کشید طوری که رفت و مهریه اش را اجرا گذاشت …دیگر هرچی بود سردی و بی مهری و توهین و تحقیر، من از خودم متنفر شده بودم عشق ما تبدیل شده بود به اینکه من باید همه رفتار های او وگفتارش را می دیدم و هیچی نمی گفتم نتیجه این شد که بروم و هرچی داشتم بدهم و او برود دنبال کارش و زندگیش و من هم برم خانه بابام و بشینم تواین سن و سال هم نه دیگه کسی به من کار میده و نه من حس کار کردن دارم…حتی بچه ها هم رفتن پیش او بچه ای که باید این روزها راهی دانشگاه میشدند، دارند کار میکنند یکی شون در یک موبایل فروشی و آن یکی هم فروشند بوتیک شده، دوتا دختر بدون سایه پدر…زندگی خوبی داشتیم معمولی بود اما خوب بود …                 

 

خانه ماشین و من کار میکردم هر چهارنفر جلو دوست و آشنا خوب بود …نمی دونم چرا این طوری شد!

و ده ها داستان این گونه، هر روز و یا هر هفته من می شنوم داستانهایی که وقتی بررسی میکنم به نتیجه تلخی میرسم که جای تأمل دارد.

 حضرت عیسی مسیح به صراحت می گوید زنانتان را طلاق ندهید هر زنی که طلاق می دهید یک فاحشه زیاد میشود. و کلام خدا در قرآن این است که با طلاق عرش خدا می لرزد. اما چقدر ساده قبح این موضوع در جامعه ما ریخته شده.هر ساعت سه طلاق ثبت میشود !

دوستی میگفت : به ازای هر زنی که مشغول کار است یک مرد بیکار،یک زن بی شوهر است!

 این واقعیت را باید پذیرفت واقرار کرد ، با تمام حقوقی که برای زنان در جهان قائل هستند متاسفانه بیشترین حق کشی و ظلم به ایشان در حال اجرا است و این درد ناک است که خود زنان هستند که به همنوعشان ظلم می کنند نه مرد ها!

وقتی صحبت از برابری و حقوق یکسان میکنند در واقع اصل را بر بدبختی و گرفتاری خود می نمایند. این چه برابری است که اصرار به آن دارند. کدام مؤسسه و شرکت است که حقوق یکسان برای زنان و مردان را فراهم سازد ،همواره زنان بعنوان نیروی انسانی ارزان بکار گرفته میشوند و متاسفانه با هزاران حربه ی گوناگون در بخش های عظیم تبلیغاتی نیز  برای عرضه کالا هایشان بکار گرفته می شوند.

برهنگی، ساده ترین و بیشترین استفاده ابزاری از زنان است و  تا زمانی که زنان به سادگی تن به این گونه امور بدهند باید در انتظار خشونت های بیشتر هم باشند . هر لحظه در جهان چندین جنایت بر علیه زنان صورت می گیرد که طلاق کمترین آن است اما باید گفت سرآغاز بیشتر این جنایات طلاق و نداشتن کانون خانواده و امنیت است . زنان این نیمه مهم جامعه بشری باید در امنیت و آسایش بسر ببرند تا اسباب آسایش و امنیت را برای فرد فرد خانواده بوجود بیاوند مرد خانواده با آرامش به خانه بیاید و فرزندان نیز در کمال امنیت و آسایش پرورش یابند . این حق اصلی زنان است و چنانچه این امنیت از او گرفته شود و یا او بخواهد خودش تغییری در این روش از زندگی بوجود بیاورد در واقع تلاشی سخت برای تغییرغریزه و تحولی در خلقت است . باید قبول کرد زایمان مرد همانقدر نا بخردانه است که کلاغی را برای نگهبانی گله برگزینیم و یا تلاش کنیم،میمونی به سخن در بیاید و حرف بزند، اینکه میان این همه مشاغل مورد نیاز بانوان و شایسته برای شخصیت او اصرار به کاری داشته باشد که شأن و شخصیتش زیر سؤال برود و یا امنیتش در جامعه مورد تهدید قرار گیرد ،خود دلیل نابخردی او است و از شخصیت دانا و هوشمند او بدور است. اصراربرای اینکه کاری مردانه را انجام دهد مانند رانندگی تریلر و یا راندن اتوبوس و یا حتی جنگیدن کنار مردان و سربازان یا راندن لیفتراک و یا تراکتورو یا دستفروشی و …گرچه در ظاهر شاید هیچ مشکلی نداشته باشد اما در واقع ظلمیست که زنان در حق خود می نمایند. و تنها بهانه هم این است که مگر چه ایرادی دارد. در بیشتر کشور ها مشاغلی مانند رفتگری و یا تعمیرات ساختمان و کارگری ساده نیز به زنان داد میشود و ایشان بدلیل مشکلات معیشتی و گرفتاری های اقتصادی ناچار به این کار ها، نیز تن در می دهند. زنی که همسر بیمار و یا فرزندانی چشم انتظار دارد، ناچار است تن به این گونه مشاغل دشوار نیز بد هد   تا مشکل مالی خود را برطرف نماید . زنانی که به سختی کار میکنند کم نیستند اما در مقابل هستند زنانی که کانون خانواده و امنیت خود را به سادگی به خطر می اندازند و با درشتی و خشونت در مقابل همسر خود سعی می کنند تا چیزی را بدست آورند که باید هزینه گرانی را در مقابلش بپردازند.

هرگز هیچ مردی نمی تواند به اندازه یک مادر دلسوز فرزندش باشد و هرگز هیچ زنی نمی تواند به اندازه یک مردی مدافع حقوق خانواده اش در مقابل سختی ها باشد اگر هر یک دچار نقصانی شوند یک جای کار می لنگد!

باید زنانی که پس از سالها زندگی مشترک رو به اشتغال و کار در بیرون از منزل   می آورند و با مخالفت همسرشان رو برو می شوند بپذیرند که همسرشان زن شاغل نمی خواسته  و به این گونه زندگی علاقه ای ندارد و اگر به ناچار تن در می دهد بیشتر برای حفظ ادامه زندگی است و نباید طرف مقابل احساس خود بزرگی و خود رای نماید . او نیز شایسته است تا قدم هایش کوتا هتر و منطقی تر باشد و حفظ احترام دو طرفه باشد . توهین ، تحقیر و تهدید ،روش منطقی برای ادامه زندگی  مشترک نخواهد بود . ذکاوت و مدیریت شایسته یک بانوی زیرک است. جدایی و ترک کانون گرم خانواده آغاز بیچارگی و تنهایی و تحقیر شدن خود زنان است . بخصوص در ایران و یا کشور های مسلمان که هنوز این پارادکس حقوق شهروندی معنای واقعی خود را پیدا نکرده است. تنهایی و نگاه های حریص اطرافیان و خلاصه همه و همه فضای ناامن و دشواری را برای یک زن تنها و یا صاحب اولاد بوجود می آورد که نشان میدهد بازنده واقعی همان زن است.

جامعه ای که کمتر جوانی به دلایل گونا گون حاضر است ازدواج نماید بستر مناسبی نیست که زنان خورا بدان بیندازند.

وقتی دلسوزانه به موضوع اشتغال زنان می نگریم در بسیاری مواقع ناچار، حق را به ایشان می دهیم ،چرا که با توجه به هزینه های فراوان زندگی و شرایط بد اقتصادی چاره ای نمی ماند،بخصوص برای زنانی که می خواهند دوشادوش همسرشان چرخ کند اقتصاد منزل را بچرخانند اما باز نکته تربیتی و اخلاقی این است قرارنیست شغل مورد نظرشان همانی باشد که آنها می پسندد و یا دوست دارند گاهی وقتها ناچار هستند مسائل مهم دیگری از جمله شرایط محیط کار ،زمان و ساعت کار و مسائلی از این دسته را نیز مورد توجه قراردهند و شاید به لحاظ درآمدی، آنچه مورد نظرشان است نباشد اما برای حفظ کانون خانواده که اهمیتش بسیار زیاد تر از درآمد حاصله از کاری است که باید بدان تن در بدهند. در غیر این صورت تشنج و اختلاف بین خانواده ها بالا می گیرد و متأسفانه طلاق راه حلی است که در بیشتر مواقع به ذهن این افراد میرسد.

تحقیر کردن همسر، توهین به او یا شغلش و یا جایگاه اجتماعی اش یا  مقایسه او با دیگران آسیبی وحشتناک به پیکره خانواده وارد میسازد که کمتر امکان باز سازی آن وجود دارد.

هرگز از جملاتی مانند تو لیاقتش را نداری ،قربان مرد های مردم بروی ، ما که چیزی نداریم ، این چه زندگیه که ما داریم ، مرد مردم مرده توهم …و…اگر می خواهید آرامش داشته باشید نباید در مقابل همسرتان استفاده کنید. حتی اگر حق با شما هم باشد !در نظر بگیرید این  همان مردی است که روزگاری عاشقانه وارد خانه مهرش شدید ولی امروز به هزار و یک دلیل بخصوص مسائل اقتصادی و معیشتی او نیز مانند هزاران مرد دیگر دچار بحران شده و در سختی های زندگی مانده، از در سازش و نرمی و یاری به او و تقویت شخصیتش برآئید ، اجازه ندهید فرزندانتان به همسرتان درشتی کنند و هرگز در مقابل دید فرزندانتان به همسرتان توهین نکنید بحث و گفت و گو های شما در مقابل چشم فرزندانتان موضوعی نیست که آنها فراموش کنند و دردراز مدت بر علیه شما بکار می بندند. اگر فکر می کنید که فرزند شما نمی فهمد و یا حق را به شما می دهد کاملاً در  اشتباه هستید ،جالب این است که در بیشتر جوامع  شرقی، بخصوص ادیان اسلامی زنان بشدت فرزندمحور میشوند و بعد از تولد فرزندشان بطور کلی فراموش میکنند که همسری هم دارند و تمام توجه شان به فرزندشان می شود و وقتی به خودشان می آیند که همسرشان راهی مسیر دیگری شده و آنها نیز می خواهند تلافی کنند و با همین بیان که من هم حق دارم و خسته شده ام از اینکه فقط در خانه بودم و بچه ها هم بزرگ شدند،  می روند تا فصل جدید را در زندگی خود شروع نمایند. درست زمانی که فرزندان و یا حتی همسرشان بشدت نیاز عاطفی به بودن کنارشان را دارد.

مرد ها بعد از مدتی سرخوشی و سرگردانی های دوران جوانی در میانسالی بیشتر نیاز به بودن کنار همسر و خانواده را دارند و این بهترین زمان برای اصلا ح و حل مشکلات است . بازگشت به گذشته و توجه به آنچه روزگاری بین شما پیش آمده بیشتر باعث درگیری های بی فایده آینده میشود.

برای چند دقیقه چشمانتان را ببندید کدام یک از دوستان و اقوام خواهر یا برادر و یا مادر حتی پدر می تواند میزبان شما و مشکلات بعد از طلاقتان باشد چقدر می توانید نقش مادر و پدر را همزمان برای فرزند یا  فرزندانتان داشته باشید آیا بهتر نیست عاقلانه همین زندگی را مدیریت کنید و نشان دهید که می توانید آنچه سالها برایش تلاش کرده اید را به سادگی از دست ندهید .

فکر کنید همسرتان دچار یک بیماری شده و یا بدلیلی به حبس افتاده و یا مشکل روحی برایش پیش آمده آیا این آن مشارکت و همیاری بوده که ابتداء زندگی بدان تعهد نمودید . آیا حاضر هستید تا با کنار کشیدن از این زندگی نشان دهید که پیروز شدید و برنده بازی شما هستید! این چه بردی است که بدان باید افتخار کنید. بعد از سالها با هم بودن، سختی کشیدن ،همسر بودن و همراه بودن این چه سودی است که بدان دل خوش می شوید. لحظه ای بیندیشید، فرزند تان در بهترین شرایط در مقابل خانواده همسر آینده اش چه پاسخی خواهد داشت وقتی شما و همسرتان کنار هم نباشید. خوشبختانه ما ایرانیان همواره به لحاظ عاطفی بشدت احساسی عمل می کنیم و حتی در ادبیات خود می گوئیم از محبت خار ها گل می شود . خواهرم این را من بعنوان یک دوست و برادر کوچک عرض میکنم مشکلات اقتصادی و معیشتی آفت بزرگ خانواده ها شده و متاسفانه چشم و هم چشمی و نادیده گرفتن واژه زیبای عشق و محبت باعث شده تا ما از هم دور شویم .  برای ارزشهایی که برای آن روزگاری از خیلی چیز ها گذشتیم به سادگی نگذریم و قدر زندگی مشترکتان را بدانید . مرد ها پسر بچه های کوچکی هستند که شما می توانید خوب با آنها زندگی کنید کافیست دوستشان بدارید هر چقدر هم که بزرگ شده باشند اگر به موقع ترو خشکشان کنید همیشه در کنارتان هستند و زندگی شیرین است . شکستنشان بی شک شکست با خود شما را به همراه خواهد داشت . کافیست یک بار  برای کسب حقوق خود اقدام کنید…اگر منصف باشید می پذیرید که مردتان در بسیاری موارد از خیلی ها مرد تر است.

التماس دعا

 جعفر صابری

[ دوشنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۵ ] [ 15:22 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری.مرد من نمونه است،زن من تو دنیا تکه…

جعفر صابری.مرد من نمونه است،زن من تو دنیا تکه...

مرد من نمونه است،

                                                                                             زن من تو دنیا تکه…

مردت رابغل کن و با شوق بگو تو بهترین مرد دنیا هستی من اگه صدبار به دنیا می آمدم بازم زن تو می شدم تو بهترین هستی و من عاشقتم تو بهترین همسر و بهترین پدر هستی تو تمام تلاشت رو میکنی که ما خوشبخت باشیم!این را بگو و به این واژه ها ایمان داشته باش. با همین چند کلمه تو تا ابد صاحب مردت میشی و اون هرچقدر هم بد باشه از این همه محبت شرمنده تو میشه و باورکنید او نیز عاشق شما میشه و هزار بار بیشتر برای خوشبختی شما تلاش میکنه …نه نگو…بجاش بگو ول کن بابا تو لیاقتش رو نداری من اگه زن هرکی میشدم هزار بار بیشتر از تو منو خوشبخت میکرد!تو پدر خوبی نیستی و بلد نیستی با بچه  ارتباط بر قرار کنی، بچه می ترسه با تو حرف بزنه، شده یکبار ما رو ببری سینما ، تاحالا رفتیم تو پارک یه شام مثل مردم بخوریم؟ گاهی وقتا نمیدونید تأثیر این حرفها چقدر زیاده و وقتی چشمهاتون رو می بندید و دهانتون رو باز میکنید نمیدونید چگونه آتش به زندگی قشنگتون میزنید ، حتی اگه همه ی این حرف ها هم درست باشه با این ادبیات هرگز به نتیجه مطلوب نخواهید رسید و جز نفرت و کینه و تنفر در قلب مردتان هیچ چیز را زنده نمی کنید.وای، وای اگر این گونه بیانات هم در مقابل چشمان فرزندانتان باشد .درنگ نکنید که بازنده واقعی این زندگی شما خواهید بود و فرزندانتان را نابود میکنید نکته درد ناک این است که نه تنها فرزندانتان را بلکه فرزند فرزندانتان را نیز به ورطه نابودی می کشاند. امان از بد دهنی و یا دست درازی روی مردتان، کم نیستند مرد هایی که در مقابل همسرشان سکوت میکنند تا شاید این گونه کانون گرم خانواده را از نابودی دور نگه دارند و زنانشان با بی شرمی دست برروی این مرد بلند می کند و او سکوت میکند …و فرزندتان می بیند این چه زندگی خواهد بود اگر به دادش نرسید.وای بر زنی که هر لباسی را بپوشد وهر طور دلش میخواهد آرایش کند و بگوید همین هست که هست به هیچ کس هم ربطی ندارد …من اینم، میخواهم این طور باشم …باور ندارید اما هستند …و مردش نه از روی بی غیرتی که از روی انسانیت می ماند با این زن که  هنوز خرجیش را از مردش میگیرد چه برخوردی کند… باور کنید جنون ،یک آن است و به همین سادگی است که یک جنایت اتفاق می افتد و یا کمترینش جدایی است و سرخوردگی فرزندتان! فرزندی که برای داشتنش بسیار تلاش کردید و ریشه جانتان است .بسنجید چه شغلی و چه درآمدی بالاتراززندگی مشترک و آسایش در کنار همسر و فرزندتان است . اما اگر انتخاب شما این است روش انسانیش را برگزینید نه…

با پرخاش و بی ادبی و تهدید و توحین، انسانی بایستید و مسیر زندگی را جدا کنید …نشه یک وقت باور کنی، مردی که می دونه تو همسر داری و زندگی و صاحب بچه هستی، مردی که امکان داره تورا خوشبخت تر از همسرت کنه ،این نامرد اگه ذره ای مردانگی و انسانیت حالیش بود به تو نزدیک هم نمیشد چه برسه به  اینکه پیش بده تورا خوشبخت میکنه و تو حیفی و از این حرفها…مرد اگه خوب بود که مرد خودت  بابای بچت بود دیگه!تو اگه میتونستی درستش کنی همین اولی را درست کن که ریشش هم پیشت گیره!

 و اما تو برادر، کجای آسمان خدا می لرزد اگر هر روز به همسرت بگویی دوستت دارم و عاشقت هستم و تو زن آرزوهایم هستی و اگر تو نبودی من تنها ترین مرد دنیا بودم. چه می شود هراز چندی به یاد زمان جوانی و نامزد بازی بروی و همسرت را بدزدی و بروید یک جای دنج خلوت کنید. چه میشود هر روز بدنش را نوازش کنی و نازش رابکشی نترس او هرچقدر هم بد باشد از نوازش تو خوشش می آید و ای برادر اگر تو برایش پیام عاشقانه نفرستی و جملات زیبا ننویسی او بدنبال این جمله ها در جای دیگری می گردد . کار و زندگی بسیار ارزشمند است زندگی سخت است اقتصاد مردم را نابود کرده بخصوص قشر آسیب پذیر جامعه را ،اما زن و بچه تو چه گناهی کرده اند که باید قیافه شش در چهار تو را همیشه خشمگین ببینند. برادر من، عزیز من، مردی گفتن زنی گفتن تو بسلامتی مرد خونه هستی باید سنگ صبور باشی بی خیال اگه همسرت یه چیزی هم گفت بخند و زیر سبیلی رد کن .وای بر مردی که چشمش دنبال این و اون باشه و خدای ناخواسته زنش را با دیگران مثال بزند  ،بزرگوار اگه دوست نداری زنت مسیر خطا را در زندگی برود تو هم نرو، فرق نمی کنه چه مرد و چه زن هر دو باید قداست خانواده را حفظ کند . سالار اگه دیدی رفیقت از زنها بد میگه  برو دست زنت رو ببوس که یه فرشته است، بذار فرشته بمونه …اگه دیدی زنی در مسیر زندگیت قرار گرفته انسان باش کمکش کن تا در مسیر درست قراربگیره با همسرت صحبت کن تا اون کمکش کنه و با هم به آینده یک انسان که میتونه یک جامعه رو نابود کنه کمک کنید نه اینکه خودت در مسیر غلط قراربگیری .برادر دنیا خیلی کوچیکه بزنی دری را میزنند  درت را… این زن اگه زن زندگی بود  با تو نبود…چرا خودت را گول میزنی چطور دلت میاد حق زن و بچت را خرج این آدم کنی ؟

خلاصه از دست من و نوشته هایم دلخورنشوید مرحوم زنده یاد پدرم می گفت پسرم قدر دوستی را بدان که چون آیینه روبرویت حرفها را میزند و نه مانند شانه پشت سرت مو به مو می گوید!

حق یارتان باد

مارا هم دعا کنید

[ جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵ ] [ 12:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
تاريخ : شنبه یازدهم دی ۱۳۹۵ | 19:51 | نویسنده : خبرنگاران

جعفر صابری/ الو هستی؟

جعفر صابری/ الو هستی؟

الو هستی!

یه  وقت ها یی  بوده که با یکی کار داشتیم و فکر میکردیم همه ی مشکلاتمان با یک تماس با او  حل میشه  ولی وقتی زنگ زدیم شنیدیم! مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد،  تماس  شما از طریق پیامک  به او منتقل می شود…و یا بوق اشغال و یا بوق و موزیک انتظار شنیدیم و لی خبری نشد که نشد…

تا اینکه با دل شکسته و نا امید ،ته دلمون گفتیم

خدایا خودت کمک کن…وهمه چی درست شد…

درست مثل حال آن شب مجنون که :

 یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
 

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
 

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
 

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
 

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

– شعر از: مرتضی عبداللهی

باید در سجاده عشق یار نشست و  و با دل شکسته گفت: خدایا خودت کمکم کن! تا کمکت کنه وگرنه در خونه ی این و اون رفتن جز رو سیاهی به همراه نمیاره…

 

مولا نا زیبا میگوید:

با درد بساز ،چون دوای تو منم   

                درکس منگر،که آشنای تو منم

گر کشته شوی مگو که من کشته شدم    

    شکرانه بده که خون بهای تو منم

 

گاهی وقتها خدا آنقدر دوستمان دارد که تمام دوست داشتنی هایمان را از ما میگیرد تا فقط جا برای دوست داشتن خودش بمونه! بفهمونه  و نشون میده که مادر ، پدر ، خواهر ، برادر ، یا همسر ، فرزند و دوست …هیچ کدام به اندازه  خودش ما را دوست ندارد و وقتی دردی داریم هیچ مال دنیا یی نمی تونه به  ما کمک کنه.خیلی وقتها ما آدمها آنچه داریم را نمی بینیم و دل به یه چیزهایی خوش می کنیم که حتی ارزش نگاه کردنش را هم نداره. خیلی وقتها خیلی چیزها را داریم مثل آرامش ،آسایش، سلامتی خود و اطرافیانمان ،ولی نگرانیم و دنبال چیزهای دیگه میگردیم و خلاصه یک وقت به خودمان می آییم که همه چیز را از دست داده ایم . مرحوم پدر بزرگم  بعد از مرگ  مادر بزرگم میگفت بچه از مادر یتیم میشه و درستشم همینه مرد خیلی مهمه ولی تهش در گیر امور بیرونه خانه است  و آرامش و آسایش خانه و گرمایش به وجود مادر خانه است ،بچه ها حتی مرد خانه وقتی به خانه میرسند اولین چیزی که بهشون آرامش میده بوی خوب نهار و یا شامی که به محض باز کردن در خانه به مشامشان میرسه ، موقع خواب هرچقدر هم که بزرگ شده باشند باز برطبق عادت  دوست دارند مادر بهشون سربزنه و جای خابشان را درست کنه و یا صبح ها با صدای مادرشون بیدار بشن و پای سفره صبحانه که مادر فراهم کرده بنشینن و خلاصه  اگر شده یه لقمه نون و پنیر هم مادر برای میان وعده ی روزشان بگذارد و اگر مریض بشن این مادره که دلسوزه و بهشون میرسه…حتی خود آقای خونه…اما همین مادر با تمام پر رنگیش تو زندگیامون  یه وقتایی خیلی کمرنگ میشه و اون وقتی که خودش سعی میکنه پرنگ بشه ،میخواد به چشم بیاد و دیده بشه از زندگی یکنواخت خسته میشه و میگه مگه من چیم از دیگرون کمتره ، همیشه یه دیگرونی هستند و این طوری میشه که یواش یواش غذا ها حاضری میشه و از رستوران سفارش میدن و شبها هم یه چیزی همینجوری درست میشه و فرداش هم آقای خونه غذایی برای بردن نداره و با دوستاش میره رستوران و بچه ها هم با پول توجیبیشون میرن فسفوت و خلاصه اجاق خونه کم کم سرد میشه… خانم خونه گاهی وقتها بعد از بچه ها و یا حتی مرد خونه به خونه میرسه و از بس خسته اس دیگه حس رسیدگی به بچه ها را نداره و بچه ها هم که بزرگ شدن خودشون میرن میخوابند و این درست زمانی است که بچه ها یا به سن بلوغ نزدیک شده اند و یا دوران نوجوانی و جوانی را طی می نمایند و چند برابر کودکی نیاز به توجه و مشاوره دارند  چرا که سن بحران و انحرافات اخلاقی  ودرست از همین جا شروع میشود و اگر آغوش گرم خانواده و محبت فرد فرد اعضاء خانواده بویژه مادر نباشد ایشان به آغوش نا امن دیگری مانند مواد مخدر و یا دیگر بزهکاری ها ی اجتماعی پناه می برند…یه نوشته دیدم که به نقل از رابرت مرداک مدیر شبکه ماهوارای فارسی 1 که گفته بود برای نابودی ایران باید در خصوص کلمه ی مقدسی به نام خانواده  هزینه کرد و من قصد دارم تا موضوع مادر را در دستور کار خود قرار دهم ،در ایران مادر خانواده همه چیز را مدیریت میکند و اگر مادر را به لجن بکشیم تمام این جامعه به لجن کشیده خواهد شد، راستش من این جمله را در شبکه های اجتماعی دیدم و نمی توانم منبع آن را تأیید و یا رد کنم ،اما آمار وحشتناک طلاق را نمی توان انکار کرد.وجود شبکه های ماهورای و این روز ها شبکه های اجتماعی بدلیل عدم فرهنگ سازی بین مردم، باعث سرد شدن  روابط خانواده ها شده و متاسفانه آمار جدایی بین همسران و فرزندان بیشتر در خانواده هایی به چشم میخورد که بیش از ده یا پانزده حتی بیست سال است که زندگی مشترک دارند. و این درست زمانی است که هر دو زن و مرد به شدت نیاز به وجود یکدیگر دارند اما بدلیل عدم فر هنگ سازی درست در جامعه به خصوص توسط ما ارباب جراید فاجعه ای به نام جدایی در خانواده ها  هر روز بیشتر میشود . قبح موضوع طلاق و جدایی، بطور کل در خانواده ها از بین رفته و قناعت ، صبر و توکل و خلاصه خدا کاملاً فراموش شده و همین  مسئله در بیشتر خانواده ها بحران ساز شده است. موضوع اقتصادی و شرایط نا بسامان  جامعه هم مزید بر علت است و به همین دلایل افسردگی، اضطراب ،خشونت و پرخاشگری در بین  بیشتر خانواده ها وجود دارد و باید عدم آشنایی با موارد جنسی را مزید بر علت دانست  که تبدیل به  معضل  روابط جنسی  می شود و خود بهانه ای  برای سردی بیشتر همسران میشود.

 ادبیات غلط و حتی گفتار ناشایستی که  نه تنها در شبکه های ماهواره ای بلکه صدا وسیمای ما رایج است و نامش را ادبیات مردمی می گذاریم نتیجه بسیار غلطی را به همراه می آورد که این گونه گفتمان در خانواده ها رواج می یابد . حقم را می خواهم، مهریه ام را بده ، این حق منه ، و خیانت مرد ها ،روابط  غیر اخلاقی دوطرف و خیانت،همه و همه بدان دلیل ساده است که خدا را فراموش کرده ایم ؛و دیگر اتصالمان به ارزشهای خدایی کم رنگ شده است . به دنبال یکی هستیم واین یکی را نمی شناسیم . سینمای ما برای داشتن مخاطب بیشتر سعی به بیان هر واژه ای می کند تا مخاطب لبخندد بزند و حتی قسمت های مهم  فیلم که این گونه بیانات  و صحنه ها را دارد در آگهی ها بیشتر تکرار میشود  تا فیلم پر بیننده تر شود. دیگر این روز ها کسی به فکر سنت ها و باور های ارزشمند  رایج بین خانواده ها نیست ؛و عجبا بشدت به ایرانی بودن و داشتن فرهنگ تاریخی مان می نازیم. هیچ مناسبت و یا روزی را که در شبکه های اجتماعی بیان می شود را فراموش نمی کنیم و بشدت به آن توجه داریم  با تمام ریزه کاریهایش حتی در مدارس و سر کلاس درس برای بچه هایمان شب چله می گیرم و لی در خانه و خانواده نه… بی خبر از اینکه همه ی این سنت ها برای داشتن خانواده و عشق به خانواده و فرزندان است میلیار د ها ثروت و دارایی به یک دانه انار نمی ارزد که شب چله بدست بانوی خانه دانه دانه شده و در بشقاب های خانه قرار میگیرد. بی خبر از حج، به حج میرویم بیخبر از اینکه به کج میرویم.

 تا فرد فرد مان نخواهیم درست نمی شود و باید بپذیریم که این مسیر ،راه بی بازگشتی است که مارا ابتدا از خود و بعد از خانواده دور می سازد . چه مرد خانه باشی چه زن، باید بدانی که ستون خانه  و خانواده تو هستی و این سقف بر دوش تو استوار است دوشی که گاه با گذشت و گاه با صبر و حوصه باید لرزش های چند ریشتری خانواده را از سر بگذراند تا سقف بر سر اعضا ی خانواده نریزد.

 یا حق…

جعفر صابری

 

جعفر صابری

تلفن را الکساندر گراهام بل اختراع کرد

 اولین خط تلفن را به خانه معشوقه اش “آلساندرا لولیتا اوسوالدو “

وصل کرد. در هر تماس او را با نام کاملش میخواند.

گراهام بل مدتی بعد نام معشوقه اش را کوتاه کرد

 “آله لول اس”!

و دفعات دیگر نیز کوتاهتر: الو.

از آن پس بل با گفتن “الو” تلفن جواب میداد.

بل به چند نقطه شهر خط تلفن کشید و انسان ها مانند بل موقع زنگ زدن تلفن “الو” می‌گفتند.

امروزه از هر نقطه دنیا صدای “الو” شنیده می‌شود اما بیشتر افراد ماجرای الو را یا نمی‌دانند و یا اصلاً کنجکاوی هم نمی‌کنند.

[ شنبه یازدهم دی ۱۳۹۵ ] [ 19:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نمایشنامه دینامیت

متن کامل نمایش نامه برای تمرین و اجراء گروه  های هنری

از : یان دردا ( نویسنده چک )

ترجمه : مهندس کاظم انصاری

برداشتی آزاد از: جعفر صابری

دینامیت

دینامیت

ناشر: آشتی
زبان: فارسی
رده‌بندی دیویی: 8fa2.62
سال چاپ: 1386
نوبت چاپ: 1
تیراژ: 3000 نسخه
تعداد صفحات: 22
شابک 10 رقمی: 9645534429
شابک 13 رقمی: 9789645534422
کد کتاب در گیسوم: 1434275
شناسنامۀ کتاب

مقدمه :

دینامیت نوشته یان دردا نویسنده چک به سال 1341 در مجموعه ای با نام کتاب هفته(کیهان هفته) به چاپ رسید ، ترجمه این متن که توسط جناب آقای مهندس کاظم انصاری صورت گرفته بود آنقدر به نظرم زیبا آمد که تصمیم گرفتم در اولین فرصت آن را برگردان نموده و با برداشتی آزاد تبدیل به نمایشنامه کنم ….. این تصمیم از سال 1367در ذهن من جای داشت و بعد از مطالعه و بررسی و بحث فراوان با تنی چند از دوستان و سروران عزیز و ارجمند تصمیم به تهیه متن حاضر به این شکل گرفته شد که امید دارم مورد قبول قرار گیرد .

شب 15 خرداد 1371 تهران

خلاصه داستان

فرانس ملیک مسؤل انبار یک معدن است ، او به خواهش تنی چند از دوستان و همکارانش حاضر می شود مقداری دینامیت را هر هفته در اختیار آن ها قرار دهد ، تا بتوانند به ماشین جنگی آلمانیها آسیب وارد نمایند .

در این میان بتوشکا همسر فرانس از خود گذشتگی فراوانی نشان می دهد ، و با یک حرکت منطقی و شجاعانه ضمن استقامت فراوان در مقابل شکنجه های گشتاپو ، خود را قربانی می کند تا همه ی آنها را به نابودی بکشد .

نقش ها :

فرانس ملیک

بتوشکا

ژوزف کارانت

ماریا

مارتینک

یاردایهنه

کارداس

هاوارنیک

مدیر معدن

افسر آلمانی

چهار سرباز مسلح

صحنه :

اتاقی با یک میز نهار خوری که چهار صندلی به دورش گذارده شده یک صندلی در کنار شومینه بر روی پیش بخاری چند مجسمه و یک مجسمه از عیسی مسیح تختخواب در گوشه ای از صحنه کنارش صندلی چوبی دیگری است . چند ظرف آشپرخانه که به دیوار آویزان است و یک پنجره طوری که نیمی از آن دیده می شود  درب و وسایل دیگر که در یک اتاق می باشد ، ( زنی که با لباس بلند در حدود چهل پنجاه ساله پیشبند بلندی جلوی پیراهن بسته و روسری خود را محکم بسر پیچانده با یک تشت پر از لباس که تازه شسته وارد خانه می شود ( بتوشکا ) در حالی که زیر لب آهنگی می خواند تشت را کنار اتاق می گذارد و در حالی که سعی می کند لباسها را بر روی بندی که در گوشه دیگر اتاق آویزان است بیندازد شروع به حرف زدن می کند …

بتوشکا :

چه هوای سردی . استخوان آدم هم یخ می بندد … این زمستون لعنتی هم تمام نمی شه ! ( با تعجب و کمی دلخوری ) پس چرا فرانس نیامد ؟ … ساعت از پنج هم گذشت .

( صدای در بتوشکا به طرف در می دود پشت در زنی با لباس ساده و تشتی در دست که حدود پنجاه سالی هم سن دارد ( ماریا )

…. ادامه …

ادامه مطلب

[ پنجشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۵ ] [ 22:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری /

تلگرامی…

پنج شنبه 25 آذر 1395
جعفر صابری /

تشکر…

جعفر صابری

بیشتر معتادین  هر وقت به آنها می گویید شما دچار اعتیاد هستید با لبخندی بر لب تمسخر آمیز نگاهت میکنند و میگویند چی فکر میکنی من معتادم؟ گیرم که این طور باشد هر وقت بخواهم به آنی میگذارمش کنار! دست خودمه، تو نگران نباش برای چند لحظه است و…بله  ! ولی او معتاد است و نمی خواهد باور کند .

اما اعتیاد چیست؟

بدون شک بیشتر ما به موضوع و یا موضو عاتی اعتیاد داریم و این بیماری را بدون آنکه بخواهیم بپذیریم در خود تقویت می کنیم ،تعجب نکنید اعتیاد میتواند یک سری عادات خاص باشد  خوب یا بد ،اینکه  گلدان گل را روی کدام میز بگذاریم و یا مسواکمان باید کجا باشد هم می تواند اعتیاد شود که بشدت به وسواس نزدیک می شود و لی بدلیل اصرار به اجرایش و تکرار آن برای ما ساده و بی اهمیت می شود همین موضوع ساده و بی اهمیت از نگاه اطرافیانمان گاهی بسیار درد ناک است و آنها را رنج زیادی میدهد ،شکل زشت و بد اعتیاد که بیشتر ما فکر میکنیم این تنها نوع اعتیاد است اعتیاد به مواد مخدر و یا حتی سیگار است که به آن نوعی بیماری هم میگویند و این روزها معتادین را بیمار خطاب می کند،اما همین ارتباطات تلگرامی و یا اینترنتی و خلاصه داستان گوشی های همراه و پیام زدن و پیام گرفتن هاهم نوعی اعتیاد است که با کمال تعجب هیچ کس آن را اعتیاد نمی داند و لی همه ی مبتلایان به آن معتاد هستند ، حتی آمار وحشت ناکی در انگلستان  نشان میدهد که بیست و چهار درصد از مردم  حتی مسواک نمی زنند تا مگر از موبایلشان دور نشوند!

این روز ها رابطه های  زن و شوهر ها هم تلگرامی شده و پیام هایشان را از طریق تلگرام به هم میرسانند و جالب تر اینکه  بیشتر وقتها حتی دیگر از نوشتن نیز کمک نمی گیرند و از تصاویری موجود در سیستم بهرمند می شوند و این اشکال هر کدام یک یا چند معنی دارد که مخاطب باید بسته به متن تشخیص بدهد که چه پیامی مورد نظر ارسال کننده است .

متاسفانه بیشتر دوستان و عزیزان نیز چنان در گیر این موضوع تلگرام و شبکه های اجتماعی هستند که حضورشان در گرو های اجتماعی اگر لحضه ای با تاخیر مواجه شود چنان با عجله خود را به جمع می رسانند و اعلام تاسف میکنند که آدم می ماند راستی راستی باورشان شده که این یک شغل است و کار بسیار مهمی در حال صورت گرفتن است!

تو این روزا ما آدما گل نمی دیم به دست هم از یادمون

تو این روزا ما آدما
گل نمی دیم به دست هم
از یادمون داره میره
دلتنگی های دم به دم

این روزا دیگه همه جا
صحبت بی وفاییه
ورد زبون آدما
تنهایی و جداییه

هرکی به فکر خودشه
همدلی معنا نداره
حتی دیگه بی بهونه
عشق میره تنهات می ذاره

یکی بیاد داد بزنه
که دوره دوره ی وفاست
دشمنی معنی نداره
دنیا پر از صلح و صفاست

من می مونم تا که نگن
عشق دیگه بی دووم شده
من می مونم تا که نگن
دوره ی عشق تموم شده

من می مونم تا که بگم
دوست داشتنم حقیقته
برای اعتبار عشق
همین خودش غنیمته
همین خودش غنیمته

یکی بیاد یکی بیاد
تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه
دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم
عاشق و با وفا کیه؟
تا که دیگه کسی نگه
یک دل با صفا چیه؟

یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم عاشق و با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟

یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم عاشقو با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟

 

و راستی راستی عشق و دوستی خلاصه  شده به چند تصویر و عکس  که مدام در شبکه های اجتماعی کپی و دست بدست میشود . و با چند پیام متاسفم ، این جای تاسف دارد ، باید کاری کرد ، و از این پیام ها و یا تصاویری  مانند این تایید  یا حتی رد می شود و حتی زحمت نوشتن یک متن کامل را هم به خودمان نمی دهیم از دوستی می پرسیم خوبی خوشی چه خبر؟ و او برایمان  این تصویر را می فرستد که یعنی خوب هستم.

 

 لااقل معتادین برای لذت بیشتر با هم از یک مواد مصرف میکنند و یا سرنگ خود را برای تزریق به دست دوستشان میدهند اما این اعتیاد بشدت خلوت میطلبد وعجیب اینکه هر کس  فکر میکند همان زمان که در گروه است کل گروه او را می بینند و ری اکشن  های گونا گون را از خود بروز می دهد.

 بعضی ها با موبایلشان می خوابند و با همان هم بیدار میشوند و کم نیستند زنان و شوهرانی که با دیدن رخ صفحه موبایلشان چشمشان را در پاسی از شب می بنددند و قبل از طلوع خورشید هم با دیدن همان صفحه موبایل از رختخواب برمیخیزد.

به قول معروف :

چنگی به دل نمیزنه این روزا عشق و عاشقی

از ته دل برات بگم نمونده قلب صادقی

اونا که اهل دل بودن دلو گذاشتن زیر پا

بی سر و سکه مونده دل شکسته بازار وفا

عاشق خوب شهرمون معرکه بود رنگ چشاش

تو این روزای قحط عشق راستی عجب خالیه جاش

یادش به خیر که عشقشو از دل و از جون میخرید

نگاه گرم یارشو به قیمت خون میخرید

اما تو این روزا که دل منگوله ی عروسکاست

واژه ی خوب عاشقی بازیچه ی آدمکاست

تو حجره های رنگارنگ تجارت دل میکنن

بعد یه چشم بهم زدن عشقشونو ول میکنن

 از آنجا که زنان و مردان هر دو بیمار این بیماری شده اند شخصاً دعا میکنم که شفا حاصل شود و این بلای هزار بار بد تر از ایدز از بین مردم بخصوص مردم کشور ما برود، اما وحشت من از برای فرزندانمان است که در این میان چه بلایی در آینده به سراغشان خواهد آمد .نسلی سرد و بی عاطفه بدون عشق و محبت !چند هزار بار شاهد برخورد والدین با بچه ها بودیم که به نظرشان مزاحم کار مان بودن و در بر قراری ارتباط های مجازی مان مارا دچار مشکل می کردند جالب این است که وقتی  به این افراد می گوئیم چه می کنی که از تربیت و ارتباط با بچه خودت و یا همسرت مهم تر است می گوید: دارم یک متن روانشناسی و یا تربیتی در خصوص کودکان می خوانم و یا رمز همسر داری و آئین عشق ورزی به همسر را  می خوانم! و یا دارم بیزینس میکنم و کار من این است !و عجبا که یا بیشترشان مطلقه هستند و یا اساساً به هزارو یک دلیل نتوانسته اند هنوز ازدواج نمایند…نکته جالب دیگر این است که  همیشه کسانی که مشوق اصلی برای افراد  هستند و آنها را به اعتیاد های گو نا گون میکشانند خود علی رغم شور و حال اولش هرگز معتاد نیستند و معتاد هم نمی شوند ! برای نمونه میگویند همسرم نگذاشت من بیام . موبایلم را شکست ! برای من کاری پیش آمد و نشد که بیام و خلاصه داستانی را میسازند و خود را به حاشیه  موضوع میکشند و افراد احساساتی و مغرور نا خود آگاه به منجلابی که برایشان فراهم شده فرو میروند و گاهی با خشم به طرف اصلی داستان هم میگن تو لیاقتش را نداشتی و یا تو عرضه نداری و ….دیگر نمی دانند آنها برای همین اندازه که پا پیش گذاشتن بسیار هم با عرضه و با لیاقت بودن و در واقع کارشان را به بهترین شکل انجام دادند حالا این فرد معتاد است که باید از این باتلاق خودش را بیرون بکشد!و همان دوستش نظاره گر بسیار هوشیاری است که به او و بدبختیهایش مینگرد و گاه هم میگوید من که گفتم  برای همین من نیامدم و …

چندی پیش مطلبی را خواندم که برداشتی زیبا از داستان مثنوی مولانا بود داستان شیر جنگل و خرگوش … با عنوان این که شیرمن جای تو در چاه نیست … این داستان که قصه بسیار زیبائی است داستان شیری است که  می نشسته تا برایش غذارا بیاورند و روزی خرگوش باهوشی به نمایندگی حیوانات جنگل  با یک ترفند شیر را در میان چاه میندازد و…این برداشت که توست دانشمند گرامی استاد سعید روح افزار نوشته شده بسیار خواندنی است . این کتابچه کوچک را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسانده است.

 ما در کشوری زندگی میکنیم که رسماً نیمی از سال را با توجه به تعطیلات دیگر کشور ها یعنی شنبه و یک شنبه ها رسماً تعطیل  هستیم   پس  تو چه زمانی مشغول کار و کسب درآمد هستیم !

روایتی از رسول خدا است که می فر ماید رطب خورده را منع رطب نتوان و لذا حقیر نیز به همین مدار بسنده می کنم تا اینکه در اولین فرصت اول خودم از این منجلاب نجات یابم و بعد در خدمت شما باشم .

یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۵ ] [ 22:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ ما گلهای خندانیم

ما گل های خندانیم…

جعفر صابری/ ما گلهای خندانیم

چندی پیش دوستی از مردان نیک سیستان و بلوچستان  تصاویری از وضعیت نا بسامان  تحصیلی دانش آموزان این استان برای هفته نامه همسر ارسال نمود که بسیار درد ناک بود حتی فیلمی از یک مدرسه که تخته سیاه هم نداشت فرستاده بود که در کانال تلگرام موسسه آشتی موجود است . همین دوست عزیزمان به نکته مهمی اشاره نمود که قابل تامل است و آن این است که  همه ساله چند هزار برگ کاغذ که میتواند سرمایه ساخت دهها مدرسه شود را ما دور میریزیم و این فاجعه است ! این که سیاست دولت در حمایت از کشور و یا دولتی است بطور کل موردی است که ورود به آن به هیچ عنوان وظیفه من و یا حتی افراد غیر مسئول دیگر نیست ما  از دید خود مان و بعد انسانی داستان به موضوع می نگریم .  بیشتر معلمین عزیز به دانش آموزان اعلام می کنند که باید دفترتان را عوض کنید و یا دفتر نو بیارید و بچه ها نیز گاه با آنکه هنوز چند صفحه از دفترشان سفید است آن را دور میریزند و متاسفانه با عنایت به اینکه فرهنگ باز یافت  در کشور ما هنوز جا نیفتاد   بیشترین درصد این دفاتر در شهر ها ی بزرگ به زباله سپرده میشود و این گونه سرمایه عظیمی از کشور نابود میشود…سرمایه ای که  می تواند به بهترین شکل در سیستم آموزشی کشور هزینه شود.شاید باورش برای شما مشکل باشد اما هر برگ کاغذی که تولید و یا وارد کشور می شود هزینه ای بیش از ارزش واقعیش را به فرد فرد جامعه تحمیل می کند و این درست زمانی است که زمزمه های تحریم برای ده سال دیگر سایه خود ..

را بر سر همین ملت می اندازد. فرزندان این سرزمین بدون اینکه بخواهند و بدانند در گیر موضوعات بزرگی شده اند که چون ما بزرگتر ها برایشان فراهم ساختیم پس باید خودمان نیز آن را هدایت نمائیم و از بوجود آمن بحران ها ی بعدی بکاهیم ، این حقوق اولیه  همه فرزندان کشور ایران است که از تحصیل رایگان و اولین امکانات آموزشی در سراسر ایران بهره مند باشد چنانچه در قانون اساسی این کشور نیز آورد ه شد ه است معذالک جای بسی تاسف است که ما هنوز شاهد رنج و درد بسیاری از کودکانمان هستیم که برای لوازم تحصیلی و یا فضای آموزشی دچار مشکل هستند . موسسه آشتی و هفته نامه همسر بران است  تا با یاری و حمایت شما عزیزان و هموطنان گرامی اقدام به جمع آوری کمک های در همین خصوص بنماید در حال حاضر به لطف خدا هستند افرادی که مدرسه سازی می نمایند اما همین  بعضی از مدارس ما حتی یک بخاری برای گرم کردن کلاس ندارند پس می توانیم با کمک های اندک خود گامی هرچند کوچک اما کار ساز در این خصوص برداریم و به این فکر کنیم که در این سال تحصیلی شرایطی را برای یک دانش آموز هم وطنمان  بوجود بیاورید تا بهتر بتواند درس را متوجه شود.

با شعار ما گلهای خندانیم  کمک های نقدی  خود را در راستای آبادنی بخش آموزش نقاط محروم کشورمان هزینه کنیم.

 شماره تلفن روابط عمومی هفته نامه همسر در ساعت اداری در اختیار شما است تا آن گونه که تمایل دارید در خدمتتان باشیم.

09213174722

                                                     یا حق

جعفر صابری

[ چهارشنبه هفدهم آذر ۱۳۹۵ ] [ 14:31 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/دچرخه آبی

یک شنبه 14 آذر 1395

دوچرخه آبی

جعفر صابری/دچرخه آبی

با چشمانی پر از اشک گفت: پسر بچه ده دوازده ساله ای را ندیدید که دوچرخه آبی داشته باشد؟ او پسر من است !ده سال او را ندیده بودم سال پیش که آزادی مشروط گرفتم دیدمش در طول این مدت نمی خواستم ببینمش طاقت دیدنش را نداشتم . و یک سال ماندم کنارش به قیمت نا دیده گرفتن آزادی مشروطم و لی وقتی  از من یک جفت کفش خواست و من دیدم هزینه خریدش را ندارم ناچار باز دزدی کردم ! من یک دزد سابقه دار هستم آخرین بار 10 سال حبس و قبلش هم باز حبس بیش از پانزده سال از عمرم را در حبس بودم از بیست و دو سالگی تا امروز ،تمام جوانیم در زندان گذشت به جرم دزدی ! هروقت آزاد شدم دنبال هر کاری رفتم این ننگ سابقه دار بودن در پیشانیم بود و هیچ کس به من کار نمیداد بخصوص که جرمم نیز دزدی بود کدام آدم عاقلی مالش را دست دزد میسپارد؟ کمتر از نیمساعت از دزدیم نگذشته بود که گرفتنم و حتی نتوانستم برای بچه ام  کفش بخرم!حالا او هر روز صبح میاید دم دادسرا تا وقتی ماشین آگاهی میاد مرا ببیند!

حمید نگاهی به من انداخت و گفت : 19 سالم بود ،مادرم مرده بود پدرم زن دیگری گرفت و خانه را فروخت و رفت  قوچان زندگی کند من مدتی منزل خواهر بزرگم بودم و کار میکردم ولی شب ها منزل او بودم شما بگو چند شب منزل خواهرم باید می ماندم …رفیق نامرد به من گفت دوتا کیف بزنیم پول پیش یه خونه مجردی درست میشه کیف سوم گیر افتادیم و ده سال حبس برام نوشتن و سی ساله بودم که آزاد شدم ،تعجب نکن وقتی گیر افتادیم به هزار کار نکرده اعتراف کردم دوستم این کاره بود بدبختم کرد…معتاد هم شدم و خلاصه …بگذریم ،تازه با عفو مشروط آزاد شده بودم که ماشین بهم زد پام پنج سانت کوتا شد، خرج دکتر و در مان بیچارم کرد رفتم دنبال کسی که بهم زده بود داد چند تا قل چماق زدن پای دیگرم را هم شکوندن و من چه میکردم به عالم و آدم بده کار بودم و ناچار رفتم کیف قاپی اولی هیچی تو کیفش نبود دومی سه هزار تومان و سومی گیر افتادم ، ده تا شاکی آمدن داد گاه هرکی یه چیزی میگفت یکشون یه خانم بود آن چنانی ! من مونده بودم این چطوری تونسته وارد دادگاه بشه جلو میز قاضی میگفت ساعت دو نیم شب این آقا زیر پل فردیس منو خفت کرد گوشیم را گرفت ! زد زیر خنده گفتم آقای قاضی خدا وکیلی شما جای من باشید ساعت دونیم شب زیر پل فردیس این خانم  که با این قیافه آمده داد گاه تو خیابون ببینید خودشو میبرید یا موبایلشو!

اصغر بچه لرستان بود و به یازده فقره سرقت ماشین اعتراف کرده بود میگفت در کمتر از نیم ساعت دو تا زانتیا را دزدیده بود!تنها نگرانیش این بود که همسرش وقت زایمانش است و دوست داشت بچه خودش را ببیند!

و ده ها نفر دیگر که هر کدام دنیای حرف داشتند !گاهی وقتا بد نیست وقتی از در خانه خارج میشویم و به داخل خیابان و کوچه و بازار می آئیم اول به آسمان نگاه کنیم و یک نفس عمیق بکشیم که زنده هستیم و آزاد و بعد به این بیندیشیم که زیر این سقف کبود چه داستانهایی در جریان است، آدمهایی هستن که برای کمتر از پانصد هزار تومان مدتها است که در حبس هستند آدمهای هستند که بدلیل ندانستن یک مسئله ساده حقوقی گرفتار شدن و کارشان با کرام الکاتبین است و خلاصه دنیای رنگارنگی داریم.

امام صادرق (ع) جمله زیبایی میگه :

هر کس مومنی را بر انجام  دادن گناهی سرزنش کند، نمی میرد تا آن که خود آن گناه را مرتکب شود.

برای همین نمی شود کسی را شماتت کرد، تا در موقعیت آدمی قرار نگرفتیم نمی توانیم او را قضا وت کنیم .

این روز ها روز میلاد پیامبر رحمت و محبت است و چقدر زیباست که دست به دست هم بدیم و به اندازه توانمان گره از کار انسانی بگشائیم . چقدر خوبه اگه  در اطرافمان آدمی را سراغ داریم که زندان بوده به هر جرمی بریم سراغش و دستش را بگیرم و یا اگه هنوز زندان است  به خانوادش کمکی کنیم . باور کنیم که فقط از راه محبت و دوست داشتن میشه دنیا را درست کرد و با نشان دادن تصاویر و حسرت خوردن هیچ اتفاقی نمی افتد و دنیا تعقیر نمی کند . این ما هستیم که می توانیم دنیا را عوض کنیم .

یا حق

 جعفر صابری

اول ربیع الاول1395

جعفر صابری /دوستی سرحد ندارد

جمعه 1 تیر 1397

دوستی سرحد ندارد

جعفر صابری /دوستی سرحد ندارد

18 خرداد ماه به دعوت کتابخانه دولتی کودکان و نوجوانان استاد میر سعید        میر شکر در شهر دوشنبه پایتخت کشور تاجیکستان قراربود از زبان هنر که هستی میدهد صحبت کنم و میزبان، دوستان زیادی را هم دعوت کرده بود من نیز دوستانی را دعوت کرده بودم از جمله آقای ملک زاده مسئول فرهنگی سفارت کشور افغانستان  همچنین مدیر کفالت بانک آقای کاوه که به رسم تقدیر از حضور به شش نفر از بچه ها نیز هدیه نقدی داد .

اما موضوع اصلی این نشست و یا به زبان تاجیکی چاره اندیشی دوستی سرحد ندارد بود و این به معنای آن است که روابط بین انسان ها مرز ندارد و کشور ها روابط خوبی باید با هم داشته باشند .این که ما سه نماینده فرهنگی از سه کشور هم دین و هم زبان و هم فرهنگ کنار هم برای نسلی صحبت کنیم که آینده جهان را میسازند بسیار ارزنده بود و شایسته است مسئولین دست به دست هم بدهند تا بتوانند لااقل در این جهان کوچک که بیشتر کشور های بزرگ و پیشرفته مرز هایشان را بین خودشان برداشته اند و حتی واحد پول مشترکی هم برای خودشان تعریف کرده اند ما نیز بدیل سالها سابقه فرهنگی  مرزها را بینمان برداریم و به پاس احترام متقابل به یکدیگر تلاش کنیم تا فرهنگ و تمدن فارسی زبانان  را گسترش دهیم .        امید وارم روزی برسد که هر سه ملت بیش از پیش با هم یکی شوند .

در اینجا لازم می دانم از مدیریت شایسته کتابخانه  جناب آقای حسین صفرزاده ،حضور ارزشمند جناب آقای حاتم حامید مدیر هفته نامه آموزگار وآقای  جلال شفیعی  فیلمساز ایرانی نیز کمال تشکر را به عمل آورم.

یا حق

جعفر صابری

دوشنبه پایتخت تاجیکستان

[ جمعه یکم تیر ۱۳۹۷ ] [ 15:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

انجمن همیشه بهار

انجمن همیشه بهار پنج شنبه 10 خرداد 1397

انجمن  ادبی همیشه بهار
ذر سفر مدیر عامل موسسه آشتی و صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر آقای دکتر جعفر صابری به همراه استاد جلال شفیعی از انجمن ادبی همیشه بهار در کتابخانه ملی شهر دوشنبه  پایتخت کشور تاجیکستان  نیز بازدید نمودن که با مدیرت استاد خیر اندیش بیش از 36 سال است فعالیت می نماید.
[ پنجشنبه دهم خرداد ۱۳۹۷ ] [ 22:59 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/مناجات نامه

جمعه 21 اردیبهشت 1397

جعفر صابری/مناجات نامه

 

 

بسم الله ارحمن ارحیم

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد ،

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

واو یکریز و پی در پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را

                عاشقانه ها

دکتر علی شریعتی

عنوان کتاب : عاشقانه ها

نویسنده جعفر صابری

چاپ اول : زمستان 86

تیراژ : 2000 نسخه

قیمت : رایگان

حروفچینی : آشتی

انتشارات : موسسه فرهنگی هنری آموزشی و انتشاراتی آشتی

آدرس فلکه دوم صادقیه  – اشرفی اصفهانی – باغ فیض –خیابان قربانی شریف – خیابان مفتح – پلاک 15 – تلفن  44608672  www.ashti.ir

خواننده گرامی :

این کتاب صرفا برای کسانی مفیداست که احساس می کنند

رابطه ای که با مولایشان داشته اند کم رنگ شده و از این بابت دچار فراق و نگرانی گشته اند .

راز و نیاز و مناجات با پروردگار چیزی نیست که در طول عمر بتوان از آن گذ شت  و آن را نادیده گرفت چرا که ذکرش باعث لطافت روح و آرامش قلب ها شده و برای کسانی که با توجه و اخلاص با او سخن می گویند لذتی بی انتها خواهد بود .

در این کتاب تنها مناجاتی که در گوش انسان نجوا دارد برگرفته از محبت معشوق است که عشق

انسانی را با صفای علی (ع) تجلی می بخشد و مهربانی را برای زندگی ابدی انتخاب می نماید .

                                  بسم الله ار حمن الرحیم

بارالها از تو مسِئلت می کنم به رحمتت که همه چیز را فرا گرفته است وبه قوتت که با آن همه موجودات را مقهور گردانده ای ودر مقابل آن هر چیزی سر تواضع پیش نهاده وهر موجودی ذلیل و خوار گردیده است وبه جلال و جبروتت ،که با آن بر هر چیزی غلبه یافته ای وبه عزتت که چیزی را در برابر آن یارای مقاومت نیست وبه عظمتت که همه چیز را فرا گرفته است و به سلطنتت که از هر چیزی برتر آمده است

وبه ذات حضرتت که بعد از فنای موجودات همچنان باقی وبرقرار است به اسم هایت که ارکان همه موجودات را فراگرفته است وبه نور ذاتت که هر چیزی از آن روشنی جسته است .

ای منبع نورانیت وای منزه از هر عیب و منقضت ، ای ابتدای اولیان وای واپسین آخریان .

بارالها بر من ببخشای آن گناهانی را که پرده عصمتم می درد بارالها بر من ببخش آن گناهانی را که باعث نزول عذاب می گردد.

بار الها بر من ببخشای آن گناهانی را که سبب بی اثر ماندن دعاهایم می شود .بارالها بر من ببخشای آن گناهانی را که باعث نزول بلایت می شود .بارالها بر من ببخشای آن گناهانی را که باعث نزول بلایت می شود .بارالها برمن ببخشای آن گناهانی را که قطع امید من میکند .

بارالها بر من ببخشای هر گناهی را که مرتکب شده وهر خطایی را که عامل گردیده ام .

بارالها من با یاد کردن تو به شما تقرب ونزدیکی می جویم وبه وسیله تو از حضرتت شفاعت می طلبم وبه اتکای وجود تو از حضورت استدعا میکنم که مرا به بارگاه تقربت نزدیک فرمایی وتوفیق سپاسگزاری عطا کنی و ذکر خود به اندازی .

بارالها مانند یک بنده خاشع وخوار و بی مقدار از تو مسئلت میکنم که خطای من بر من نگیری و مرا ببخشایی و به آنچه روزیم فرموده ای خشنود وقانعم سازی ودر هر حال از تواضع و فروتنی ام دور سازی .

بارالها از تو درخواست می کنم ،درخواست کردن کسی که در ماندگیش به غایت رسیده واز هجوم سختی ها ،حاجت به در گاه تو آورده وبر آنچه از عنایت و محبت ،نزد تو سراغ دارد رغبت فراوان نشان داده است .

بارالها سلطنتت بزرگ است و پاییگاه بلند و تدبیرت پنهان است و آمریتت آشکار و قهرت همگان را مسلط است و قدرتت همه جا جاری واحدی را از حوزه حکومتت فرار میسر نمی باشد  .

بارالها بر گناهانم بخشنده ای وبر قبایح اعمالم پرده پوشی و سیئات عملم را به حسنات بدل کننده ای .نمی بینم غیر حضرتت که خدایی جز اونیست .به پاکیت یاد می کنم وبه ستایشت قیام .

خدایا بر نفس خود ستم ها کرده ام وبه نادانی جرات و جسارت ورزیده ، راه خطا رفتم و اعتمادم به این بوده که از قدیمم یاد کرده ای و به نعمت بی منت متنعمم فرموده ای .

خدای من ، مولای من ،چه بسا از افعال بدم را که پرده پوشی کرده ای .وچه بلایای سنگینی که از من دفع فرموده ای و چه بسا گناهانی که مرا از آنها باز داشته ای وچه ناملایماتی که از من دور داشته ای وچه بسا مدح نیکویی که من اهلیت آن را نداشته اما از من بر زبان ها رانده و نقل مجالس کرده ای .

بارالها بلایم بزرگ است وبد حالیم از حدود گذشته وبه افراط پیوسته ودر خور قابلیت خود

 کاری نکرده ام .بندهای نفسانی ام زمین گیرم کرده و آرزوهای دور و دراز از راه بندگی منحرفم نموده وبه دخود مشغولم ساخته اند .

دنیا مرا به غرورش فریبم داده و نفسم به جنایتها و کشش های ناروای خود گمراهم ساخته است .

ای آقای من ،به عزتت از تو مسئلت می کنم .که به خاطر بدی رفتار وکردار من ،دعایم را از اجابت دور نداری وبه دآنچه از اسرار پنهانی من اطلاع داری رسوایم نسازی وبر آنچه از بدی ها در خلوت انجام داده وجز تفریح و جهالت ومتابعت شهوت و تقصیر در خدمت نکرده ام و نادانی وبسیاری شهوات و غفلتم ،به کیفر و عقوبتم تعجیل مفرما .

بارالها به عزتت قسم که در هر حال نسبت به من مهربان باشی ودر کلیه امورم نظر عطوفت از من دور نداری .

خدای من وپروردگار من ،کیست مرا غیر از تو که دفع مضرات ورفع سختی هایم را از او بخواهم و هم از وی استدعا کنم که به کار من در نکرده و سر خودم نگذارد .

خدای من مولای من ،به انجام حکمی مامور وموظفم ساختی ودر اجرای آن غفلت ورزیده ،از تو رو بر تافته ام وتابع هوای نفسم گردیدم واز متابعت چنین دشمنی خودداری ننموده ام ،او هم با لذتهای آنی و خواهش های نفسانی من ،مرا فریب داده ودر این طغیان و تمرد ثابت قد مم گردانید واز این جریان شومی که بر من گذشت از اجرای برخی از احکام تو در گذشتم واز پاره ای اوامرت مخالفت کردم .

پس بر من است که به خود آیم ودر همه این احوال راه تو پویم وستایش تو گویم .

اکنون از حکمتی که درباره من فرمایی وبلایی که از این تمرد بر من لازم دانستی مرا حجت وبرهانی نیست و مستوجب آنم.

اینک ای خدای من ،با این همه تقصیر واسراف بر نفس خود ،رو به تو می آورم ،در حالی که پوزش خواه وپشیمانم ، با عجز وانکار از تو طلب بخشش می طلبم و آمرزش می جویم وبه گناه خود اذعان واقرار واعتراف دارم ،جز پذیرفته شدن عذرم در پیشگاه تو واستدعای در آوردنم در فراخنای رحمت تو برخودفرارگاهی از آنچه در آن گرفتارم وپناه گاهی که بدان رو آورم نمی بینم و نمی یابم .

بارالها پوزشم بپذیر وبر شدت بد حالیم ترحم فرما واز بندهای گرانم رهایی ده . بار پروردگار ا ، بر ناتوانی تنم و نازکی پوست بدنم وبی تابی استخوانم ترحمی فرما .

ای آنکه اول از همه نامم در دفتر آفرینش و صحیفه ایجاد تو افتاد ،خلعت خلقتم بخشیدی ودر کنف عنایت ربانی پرورشم دادی و مشمول احسان خود ساخته از خوان کرم و سفره انعام عام غذایم دادی ،راه خطا رفتم و طریقت غفلت گرفتم .اینک پشیمانم باز بر من بر کرم اولیه و محبتت در گذشته ها باش .

ای خدا و ای مولا وای پروردگار من ،آیا خود چنین می بینی که مرا پس از اقرار به یگانگی تو و معرفتی که از تو در سراسر وجودم پیدا شده است و زبانم گویای ذکر تو گشته و خانه دلم محبت سرای تو گردیده با صدق نیت وحسن عقیده ت اقرار به بندگی تو کرده خاضعا و خاشعا از پیشگاه ربوبیت تو استدعای بخشش می کنم.

باز به آتشت معذبم فرمایی وبه خاکسترخزلانم نشانی ؟هیهات ،تو بزرگتر از آنی که پرورده خود ضایع و باطل گذاری، یا آن را که افتخار تقربش بخشیده ای تبعیدش فرمایی یا آنرا که خانه و مکانش داده ای پراکنده وسرگردانش سازی یا آنرا که در کنف کفایت و سایه رحمتش گرفته ای تسلیم بلایش کنی .

ای کاش می دانستم ای آقای من تو خدای من و مولای من ،آیا آتش را بر روی هایی که در آستان عظمت تو به سجده در آمده اند بر زبان هایی که صادقانه وحدانیت تو را گویا وبه سپاسگزاری تو مد حت افزا شده اند و یا دل هایی که محققا به خدایی تو اقرار کرده اند ویا بر خاطرهایی که پرتو دانش به آنها تابیده و خاشع در گاه تو گردیده اند .

یا اعضایی که در شهرستان بندگی تو افتخار فرمانبرداری داشته وبا اقرار به گناهان خود در رحمت وبخشایش تو کوبیده وقلبا در صدد بازگشت به سوی تو بوده اند مسلط می سازی ؟

نه ای رب بزرگوار ما بر تو چنین گمانی نمی برم و از فضل و کرم تو چنین خبری در نیافته ام .

بار پروردگارا ،تو ناتوانی مرا در مقابل بلای اندک دنیا و عقوبت ناچیز و ناملایمات حادثه آن ،با آنکه دورانش کم است و تحملش آسان و مدتش کوتاه است و زودگذر و ناپایدار ،می دانی .

پس چگونه تاب و تحمل بلای آخرت و نا ملایمات طاقت فرسای آن را خواهم داشت و حال آن بلایی است که مدتش طولانی و دورانش همیشگی و تخفیفی در وی حاصل نخواهد شد .

زیرا که آن نیست مگر از غضب و انتقام و خشم تو ،آن چنان غضب و انتقام و خشمی که زمین و آسمان ها تاب آنرا نیاورند . پس حالم چگونه خواهد بود و حال آنکه من بنده ناتوان خوار و بی مقدار و محتاج زاد و توشه عنایت توام .ای خدای من وای پروردگار من و ای آقای من ،شکایت کدامین کارم به حضور تو آرم وبرای کدامش ضجه وناله دکنم با عذاب درد ناک و سختی آن ،یا به طول بلا و مدت آن پس اگر عقوبت مرا هم دشمنانت گردانیده وبین من و اهل بلا الفت انداخته و میان من و دوستانتان و اولیا ئت جدایی افکند از  من در گذر و این همه خواری و عذاب ها بر من روا مداری .

ای خدا ی من و ای آقای من و پروردگار من ،گیرم بر عذابت تحمل کردم دوری و جدائیت را چگونه تحمل نمایم .گیرم با حرارت آتشینت شکیبایی کنم ،چگونه تحمل آن کنم که نظر به غیر کرامت تو افتد که هر چه دیده ام کرم تو را دیده ام.یا چگونه مسکن و مکان خود در آتش بینم ،حال آنکه امیدواری من به لطف و بخشش تو است .ای بزرگ وای مولای من به عزتت صادقانه قسم میخورم اگر مرا گویا گذاری البته میان دوزخیان مانند خروشیدن امید بخروشم و چون فریاد زنندگان به درگاهت فریادها برآرم وچون بچه مردگان به ناله های جانسوز بنالم و حتما تورا صدا کنم و گویم که کجایی ای دوست مومنان ای منتهای آرزوی عارفان ای کس بی کسان ای فریاد رس فریاد خواهان .

ای که دل دوستان و صداقت پیشگان اشغال شده محبت تو است و ای که جهان و جهانیان تجلی گاه الوهیت تو .ای خدایی که تو را تقدیس وستایش می کند آیا خود را چنین می بینی که از دوزخ صدای بنده مسلمانت را که به عمل مکافات گناهش مزه عذاب را می چشدوبه انتقام معاصی ،بین طبقات آن زندانی مانده و خروشیدن یک بنده آرزو مند به رحمتت می خروشد وتورا به زبان اهل توحیدت می خواند وبه پروردگار ی تو ،توسل می جوید وحال آن که چون گذشته نیز امید بردباری ومهربانی ورافت تورا دارد .یا چگونه اورا آتش درد و شکنجه دهد وحال آنکه امید فضل و گذشت ورحمت تورا دارد.

ودیده به سوی تو دوخته است ؟یا چگونه زبانه های آتش اورا می سوزاند وحال آنکه تو صدای او ر می شنوی وحال ومقالش را می بینی ؟ویا چگونه شعله های آن وی را احاطه خواهد کرد وحال آنکه تو از ناتوانی او با خبری یا چگونه دستخوش طبقات آتش خواهد شد وحال آنکه تو از صداقت وراستی او آگاهی ؟ویا چگونه زبانه های آتش اورا صدمه و آسیب رسانده وحال آن که او تورا می خواند و یا رباه می گوید ؟آنکه در خلاصی خود از آتش به فضل تو امید وار است چگونه اورا وا می گذاری ومتوجهش نمی شوی ؟هیهات ،هیهات،کسی به تو این گمان نبرد واز فضلت این انتظار نرود واین معامله ای نیست که از نیکی واحسان با یکتاپرستان می کنی .

من یقین قطعی دارم اگر نه حکم فرموده بودی منکرانت را عذاب دهی ودشمنانت را جاویدان در دوزخ نگهداری حتما همگی آتش آن را سرد و منبع سلامتیش می کردی و هرگز کسی را در آن نه جایگاهی بود ونه قرار گاهی و ولیکن ای که پاکیزه ومقدس است نام هایت .

قسم خورده ای که آن را از کافرین جن وانس پر سازی و دشمنان را در آن جاودان داری .وتو ای که حمد وثنایت بزرگ است ،ابتدا تا چنین گفته ای و اکراما از راه افضال و انعام فرموده ای :آیا ممکن است آن که ایمان آورده با آن حکم کرده ای .

وتسلطی که بر بنده ات  داشته فرمانت را در باره آن اجرا نموده ای که در این شب واین ساعت بر من ببخشی هر گناهی را که کرده ام وهر معصیتی که مرتکب شده ام وهر عمل زشتی را که در پنهانی انجام داده ام و هر حرکت جاهلانه ای که آشکارا وپنهانی یا هویدا ویا در نهان از من سر زده وکرام الکاتبین را به ثبت آن امر فرموده ای و آنان را بر آن گماشته ای که حافظ حرکات وسکنات وشاهد اعضاوجوارح من باشند وخود از ورای ایشان مراقب من بوده وبا اعمال و نیات که از نظر ایشان پنهان مانده است .

تو توجه داشته ای واز راه رحمت آشکارش نساخته وبه فضل و بزرگواریت پرده پوشی کرده وهم مسئلت دارم از هر چیزی که از آسمان فرو فرستی

یا احسانی که مشمول بندگانت فرمایی یا نیکی هایی که بین خلایق پراکنده سازی یا نعمتی بگسترانی یا گناهی که مورد بخشایش قرار دهی یا خطایی که پرده پوشی فرمایی نصیب مرا فراوان گردانی .

ای پروردگار من وای آفریدگار من ،ای خدای من و بزرگ من و آقای من ،ای صاحب اختیار من ،ای آنکه بر سختی ودرماندگی و زبونی من واقفی وبر فقر و تنگدستی من آگاهی .

ای پروردگار من و کردگار من و آفریدگار من به حق تو و پاکیزگی تو و اعظم صفات ونام های تو ،از تو مسئلت می کنم که اوقات شبانه روز مرا به یاد خودت گذاری وبه خدمتت پیوسته داری وکارهایم چنان گردانی که قبول درگاهت گردد.

وبه مقامی برسانی که کار و بارم تو باشی وذکر وفکرم توگردی وخانه دلم منحصرا از آن تو باشد وبندگی ام در آستان تو دائمی وهمیشگی. ای آقای من ،ای آن که اعتماد من فقط به توست وای آن که شکایت احوالم به آستان تو ،ای خدای من وای آفریدگار من ،اعضا ء مرا برای انجام خدمتت تقویت فرما .

دست و پای مرا در عزیمت به سوی خود مقاوم گردان وثباتشان بخشای ومرادر ترس از حضرتت کمالی ودر پیوستن به خدمتت مداومتی مرحمت فرما تا هم شمار عزیمت کنندگان به سوی تو گردم ودر عدد پیشی گیرند گان به حضرتت قرار گیرم ودر صف مشتقان ،اشتیاق تقرب تو جویم.

ومانند اخلاص مندان به دائره اخلاص تو در آیم واز تو بپرسم وبه حلقه گرویدگان به تو در آیم .

بارالها آن که درباره من اراده سوئی کند تو اراده او کن و آن که نسبت به من حیله و مکر ورزد به حیله خود چاره او فرما ومرا از بهترین بندگانت قرار ده که در پیشگاه تو نصیبی دارند ودر آستانت ودر حضورت اختصاص تقربی.

حقا که کسی به این سعادت ها نرسد جز به فضل وعنایت تو به جودت مرا ببخش وبه بزرگواریت بر من مهربانی فرما وبه رحمتت مرا نگهداری کن و زبانم را به ذکرت گویا فرما ودلم را در محبتت بی تاب گردان ودر حسن قبول و انجام حاجتم منت نه واز لغزش من در گذر وگناهم را بیامرز .

همانا تویی که بندگانت را به بندگی خود حکم کرده ای و امر فرموده ای که تو را بخوانند و ضامن

شده ای که دعای آنان را اجابت فرمایی .پس بار پروردگارا ،رو به آستان تو کرده ام ودست نیاز به درگاه تو درازنموده ام به عزتت قسم که دعای مرا مستجاب فرما ومرا به آرزویم برسان وقطع امیدم منما وشر دشمنانم را از انس وجن ،خود کفایت فرما واز من باز دار. ای که از بندگانت زود خشنود می شوی کسی را که جز به دعا مالک نیست ،بیامرز که تویی فعال مایشاء و بکنی هر چه بخواهی .ای که نامش هر مرضی را دواست و ذکرش هر مریضی را شفا و بندگیش هر بنده را ثروت و غنا ،بر کسی که سرمایه اش امید است و سلاحش زاری ،رحمت کن .ای تمام کننده نعمت ها وبرطرف سازنده زحمت ها ای نور وحشت زدگان از تاریکی ها و ای عالم معلم ندیده .

بر محمد و آل محمد درود فرست وبا من آن کن که در خور اهل بیت تو است و رحمت فرست ای خدا بر رسول و امامان از اولاد او و آنان را درود فرست درودی فراوان .

                                                                                                 التماس دعا

                                               هوالباقی

آن کس که مرا روح و روان بود پدر بود

آن کس که مرا فخر زمان بود پدر بود

افسوس که رفت از سرم آن سایه رحمت

آن کس که برایم نگران بود پدر بود

به مناسبت  سالگرد فوت مرحوم

هوشنگ صابری

مصادف با اربعین حسینی ( ع )

قطعه 224 ردیف 33 شماره 48

[ جمعه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 14:39 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/عشق نامه ای دیگر

جمعه 21 اردیبهشت 1397

جعفر صابری/عشق نامه ای دیگر

جعفر صابری

عشق نامه ای دیگر

 

می خواهم حرفهای دلم را برای تو بنویسم تا همیشه بمونه .

وقتی برای اولین بار دیدمش فکر نمی کردم اونقد دوسش داشته باشم که نتونم لحظه ای فراموشش کنم و هر روز بیشتر از روز گذشته جای خالیش برام بیشتر احساس بشه.

دیشب وقتی پشتش به من بود گفتم برگرد رو به من بخواب ،خندید و گفت :روی قلبم فشار میا د ،تو توشی درد میاد !

از امروز جای خواب را طوری درست می کنم که نه به قلبش فشار بیاد و نه پشتش به من باشه!

                                                                                       شنبه نمیدونم چندم.

*************

1440 دقیقه

خدا از من نگذرد،یک بار دیگر دلشو سوزوندم .آخه مگه این بنده خدا چه توقعی داره ،مگه چقدر ما با هم هستیم ،دیروز حساب کردم 1440 دقیقه شبانه روز ، یک روز کامل چقدر از یک روز اون با منه که من دلش را بسوزونم.

باید برم مرغ پختن رو اون طور که اون دوست داره یاد بگیرم . نباید کاری کنم که احساس کسری و یا کمبود کنه .

اون به امید ی میاد به این خونه باید همه دچیز بوی انتظار و دوست داشتن بده تا بفهمه چقدر دوستش دارم .خدایا کمکم کن تا بتونم بهش نشون بدم چقدر دوستش دارم .

یکی از روزهای هفته

**************

راست می گفت :باز هم قبض ها را بده اما من یادم رفته بود ،نباید بحث می کردم ،حالا ناراحت رفت وتا فردا شب همین طور ی ناراحته .می ترسم که زنگ بزنم ،خجالت می کشم .چی بگم حق با اون بود.

اصلا حق هم که با اون نباشه نباید ناراحت از خونه بره بیرون ،روزش خراب میشه .مگه چی کافی من کوتا بیام مرده دیگه ،اگه تو خونه هم برای ما رئیس بازی در نیاره پس چه مردی

گناه داره باید کوتاه می آمدم وبحث نمی کردم ،دلش سوخت هیچی نگفت و رفت .اما نمی دونم که اگه زنگ بزنم حرف نمی زنه …

عیبی نداره ساعت 5/4 پنج دفتر کارشه ، میرم براش خوردنی می برم هم ازش عذر خواهی می کنم هم می بینمش تلافی شب که نمیاد را هم در میارم.

**************

از سیاست مدار ها بدم میاد زیاد دروغ نمیگن و ساده از روی واقعیت می گذرند اما با نگاه به بعضی واقعیت ها احساس می کنم باید سیاست داشته باشم ،اون عاشق مادرش هست و بی تفاوتی و یابی خیالی من می ترسم کار دستم بده.بهتر هست کمی از خوبی های مادرش بگم و بدی ها را بزرگ نکنم بهتر وساطتت کنم ویه کاری کنم کینه نشه.هر چی باشه من نفر سوم بین مادر و پسر هستم ،بهتر ه نقش مهمی داشته باشم .با این کار علاقه اون هم به من بیشتر میشه ، من بخاطر اون همه کار می کنم .فقط بخاطر عشقمون .

                                                                                           آخرین روز هفته

*************

این طوری بهتر شد ،خودش فهمید که با من چه رفتاری شد.گرچه نمی تونه کاری کنه و خوب من خودم هه چیز را می دانستم واین طبیعی است که همسر اون بخواد از منبدش بیاد ،من هم بودم همین کارها را می کردمبا ناراحتی اون بیشتر شرایط را براش دشوار می کنم ،اون که نمی تونه بچه هاش رو رها کنه باید بسوزه و بسازه و خدای نا خواسته من کم رنگ می شم .پس بهتر ه کوتا بیام ،این طور اون بیشتر دلش برام می سوزه و حق هم به من میده ،چرا ناراحتش کنم و دلش رو بشکنم.اون همه چیز رو به من گفته بود و من این طوری خواستم .

اما دلم خیلی گرفت خدایا کمکم کن که صبور باشم .بخاطر عشقمون.

                                                                                          یه روز خیلی بد

*************شاید من خیلی زشت شدم یا پیر و کمتر به خودم می رسم .

نباید گله کنم باید شرایط را طوری درست کنم که اون همیشه من رو مثل روز اول که دید و خواست دوست داشته باشد ،لباسهایم را باید عوض کنم .حمام برم و آرایشم ملایم و خوب باشد .

از موهای بسته خوشش نمی یاد ،غذا که تمام شد موهایم را باز می کنم و مواظب هستم که داخل غذا مو نباشه .خدایا من چقد شلخته شدم.

مثل زنای …نه فقط مثل خودم تنبل شدم .

عصر یک روز از هفته

حق با اونه ،چقد باید با این تلفن حرف بزنم .

اگه حوصله م سر میره خب باید کار دیگه ای بکنم .این همه کار ،صبح که میره تا ظهر من ده

تا کار دارم.

به من چه که دیگران چکار میکنن ،اونا مردشون همش مال خودشونه ،مرد من نصفه است ،نمی زارم از دستش بدم.

از ساعت 8 صبح تا یک هر کجا زنگ زدم ،زدم ،ولی عصر تلفن آزاد باید باشد که هر وقت زنگ زد من بتونم صداشو بشنوم.

باید بدونه که من همیشه منتظر صداش

                                                                                           همین امروز

***********

خدایا کمکم کن تمام دیشب به فکر این بودم که چرا شبهای جمعه اون باید اینجا نباشه و کنار من ،خیلی برام سخته تنها وبدون اون .کاشکی زنش نبودم ،شاید کمتر حسادت می کردم ،ولی چه باید کرد امروز شمردم 98 روز دیگر تابستونه ،اونا میرن شهرستان و چند هفته همیشه ،هر شب و حتی جمعه ها اون پیش منه ،مال من ،خود خودم…

یه روز از 98 روز گذشت .

                                                                                صبح یه جمعه دلگیر

****************

حوصله نوشتن ندارمفقط می نویسم که نوشته باشم ، با من اسم اونو رو لبش میاره ،نمی دونم چی من شبیه اونه …

خودش میگه ناراحت بودم ،اعصابم را خورد کرده 10 ماه ! شاید راست میگه ،شاید آدم ناراحت اینطوری میشه …

خدا کنه دیگه ناراحت نشه !

                                                                                          یه روز بد

***********

دیشب تولدش بود ،یه شام خوب ،اتاق خوب ،و نباید می زاشتم تلفن زنگ بخوره ،الکی ناراحت شد و دلش شکست .

حرفای زیادی هست من باید بیشتر حواسم را جمع کنم .

همیشه یه چیزایی هستند که می تونند لحظات خوش آدم ناخوشایند و یا به عکس ناخوش را خوش کنند .

*************

سه روزه رفته مسافرت !

خیلی دلم براش تنگ شده .غذا درست کردم میرم دفترش ،پدرش آنجاست با هم می خوریم .پیر مرد خوشحال میشه .وحرفهای خوبی هم برامخ از بچه گی های اون می زنه .

بهتره برم ،از خونه نشستن هم بهتره .

                                                                                   یه روز بدون اون

***************

فکر نمی کردم جریان درست باشه .

باورم نمی شد همه درست می گفتن و اون واقعا …

به من نگاه کرد و گفت :تو خودت این طور خواستی !

خدایا منو بکش …

                                                                                روزی که واقعیت فاش شد

************

دیگه با اون بودن مثل سابق واسم لذت نداره .

سرده ،خیلی سرد شده ،شبهایی که هست بیشتر احساس تنهایی میکنم تا وقتی که نیست .

فکر می کنم خودش هم متوجه شده .

                                                                                         روزهای تلخ

***************

وقتی جدی حرف می زنه ازش میترسم ،می دونم یا یه کار خیلی بدی کردمیا

یه کار خیلی بد میخواد بکنه !

اما دیشب فقط گفت :ما باید با هم حرف بزنیم .ولی امشب نه خیلی خسته هستم .و سرم درد می کنه و رفت خوابید .

من هم بعد از اینکه اون خوابید آمدم داخل حال و شروع به نوشتن کردم .

نماز هم خواندم !با خداغ درد دل کردم .ای خدا خودت کمکم کن .

روزهای تنهاییم!

*********

گفتم می خوام چند روز برم خانه مادرم ،چیزی نگفت ،

فقط مقداری پول گزاشت روی تلویزیون و رفت …

حتی به من نگاه هم نکرد .نمی فهمم من کار بدی کردم یا اون!

**********

تو خونه حوصله م سر میره :بهش گفتم :می خوام برم سر کار …

گفت برو خوبه .بعد با نات بوکش مشغول شد ،وصل شد به اینترنت و کار کرد …

تا نزدیک صبح !من هم رفتم خوابیدم .

یعنی خوابم برد ه بود .فهمیدم که حرف بی موردی زدم !

**********

خیابونا خیلی شلوغ بود وهمه برای خرید با همسرانشان بودن.می خندیدن و به وسیله های کنار پیاده رو و یا داخل مغازه ها نگاه می کردن …

اجناس مختلف از لباس ،کیف ،کفش و همه چیز …

سفره هفت سین هم بود .من پول داشتم ،اما حال نداشتم .بیشتر مردم را دیدم و برگشتم .چیز زیادی نخریدم ،فقط سفره هفت سین کوچکی خریدم به اندازه خانه و تمام زندگیم …

                                                                                      یکی از روزای تنهاییم

***************

آمد سعی می کرد نشان ندهد که عجله ندارد .نشست چای خوردیم و شیرینی .لبخد تلخی داشت .

پرسید سال تحویل کجا بودی ؟ بدون توجه به حالش گفتم :توالت !

با خنده تلخی گفت :پس آغاز سال جدید را خیلی خوب شروع کردی !و چند لحظه بعد رفت …

من هم خوابیدم!

                                                                                         اولین روز سال نو

**************

خیلی وقت بود که باهم  سفر نیامده بودیم .اون عاشق سفر بود ،مثل خود من …چون ماه تولد هر دومون یکی هست .

هر دو در آذر ماه بدنیا اومدیم . ولی هیچ وقت سفرهایمان خوب تمام نمی شود و یا همیشه در سفر ناراحتی پیش می آید .

خدایا کمکم کن تا خرابکاری نکنم ..

                                                                                          اولین روز سفر

*************

شاید اگر مادرش با ما نبود بیشتر خوش می گذشت ،خیلی کارها را در حضور مادرش نمی توان انجام داد .ولی او مادرش را خیلی دوست دارد ،پس باید بخاطر او مادرش را هم تحمل کرد .

ولی کاشکی یه سفر دوتایی بیایم ،خیلی خوش میگذرد .

                                                                                             دومین روز سفر

**********

نمی دونم چی شد ولی تمام عقده هایم توی گلوم یه دفه باز شد .شاید بخاطر این بود که من در این سفر یه عکس با همسرم نگرفتم و مادرش می گوید :زشته چرا زن اولش را نبرد .وشاید بخواهد این که او در تمام شرایط به فکر بچه هاش است .وحتی در کتابی که به من داده نام بچه هاش را می نویسد .اون بچه ه9اش را دوست دارد .چیزی که از من ریغ کرد و حتما زنش را هم دوست دارد .

خوب کاری کردم سر نهار  اون کار را کردم!

                                                                                        چهار مین روز سفر

***************

بهتش زده بود .زبونش می گرفت و بغض تو گلوش گیر کرده بود .لباس را از تنش در آورد و از مغازه خارج شد ….

من ومادرش دنبالش بودیم .مغازه دار گفت :نمی خرید گفتم نه … مثل اینکه پدرش فوت کرد …

عصر جمعه ساعت 5/4  دوازده فروردین 1384 مصادف با اولین امام حسین (ع) سوریه…

***********

سفرمان با مرگ پدرش بد تمام شد .دو روز و نصفی در فرود گاه دمشق منتظر یک پرواز بودیم که بیایم ایران و وقتی رسیدیم او رفت …

من فکر نمی کردم تا این اندازه پدرش را دوست داشته باشد .

پیر مرد می رود حمام داخل دفتر کار همسرم و بعد از شست و شو ی خودش دم در تمتم می کند.

عجیب بود همان روز همسرم سر نماز به پدرش زنگ زد و همه حتی مادرش با پدرش حرف زدن .

پدر می گفت : برایم یک جفت جوراب بخرید…

وهمسرم برایش کفش خرید …امروز پدرش را بخاک سپردن .

**********

حرفای فامیل همسرم حالب است .انگار نه انگار یکی از آنها مرده ،می خندند و شوخی میکنن ،سر به سر مادر شوهرم می زارند که عجب عروسی گرفتی .

خیلی ها هم با بهت زدگی به من نگاه می کنند و به همسرم می گویند : راسته !

بیچاره همسصرم هنوز زبانش موقع حرف زدن می گیرد و حرفها یادش میرود .

                                                                          چند روز بعد از مرگ پدر شوهرم

**********

روزها به سرعت می گذرد و خیلی تکراری . او یک شب در میان می آید اینجا و شب سه شنبه و چهار شنبه دو شب را اینجا می ماند ولی هنوز شب های جمعه می رود آن خانه .

من هم هر یکی دو هفته پنج شنبه ها میرم منزل پدر مادرم !

چیزی برای نوشتن ندارم .چیزی نشده .

                                                                                            یک روز تکراری دیگر

خواهرم زنگ زد گفت امسال زودتر میاد .خیلی خوشحال شدم .قرار گزاشتیم بریم مشهد .

اون هم قبول کرد .

**********

به من گفت اگر بچه می خوای باید تمام مهرت را ببخشی ،جز مکه و 14 سکه ،همان چیزی که از اول قرار بود .

اگر چه ناراحت شدم اما مهم نیست .ما از اول بر پایه عشق زندگیمان را شروع کردیم و مادرم سر عقد به او تحمیل کرد که هزار تا سکه باید مهرش باشد .

او فقط مرا نگاه کرد و قبول کرد .

**********

کاغذ را روی میز کارش گذاشتم و گفتم بیا  فقط قول بده بچم مال خودم باشه .

خندید و گفت باشه !

سردم شده بود فکر نمی کردم یه همچین آدمی باشه و فکر کنه من از اون زنها هستم که مهرم را اجرا بزارم و… بازم دلم را شکست!

                                                                                      عصر یک روز دلگیر

**************

خیلی ناراحت بود .

خانه برایش تنها سرمایه بود ونامه از بانک خیلی ناراحتش کرده بود .

به من نگاه کرد و گفت :دیدی چی شد .باید کاری کنیم اما چه کار…

من گفتم صبر کن همه چیز درست میشه.با ناراحتی گفت :بخاطر مادرت و سه میلیون پول

خانه رو گرو ی بانک گذاشتم .حالا دوستت کجاست .

راست می گفت :حق داشت باید کوتاه می آمدم .از خدا می خواهم هر چه زودتر مشکل او حل شود.

                                                                                                یه روز سخت

***********

این دومین باره که داره میره دبی ،بعد از سال 1380

نمی دونم چی برام می خره ،ولی منتظرم زودتر بیاد ،سه روزه رفته با دوستش.انشالله بهش خوش بگذره…

                                                                         روزی بدون اون ولی در فکر اون

**********

خدای من باورم نمیشه یه دست لباس بچه پسرانه چقد با نمکه …

گفت :به من الهام شده که بچه ما پسر است و این لباس را برای او از دی تو دی خریدم.

شب خیلی خیلی خوبی بود …

ومن لباس را روی دستگیره کمد آویزان کرده بودم .باورم نمی شد .

                                                                                           شبی خوش با او

**********

امروز دلم برای پدرش تنگ شده بود .خدا رحمتش کنه .مرد خوبی بود .کاش کی میشد بود.

هر کی میاد پیشش اذیتش می کنه ،حتی عموش!

ودو تا از کارمنداش از اون شکایت کردن و ناراحته…

خدایا این روزا کی تموم میشه…

**************

شب با هم رفتیم بیمارستان اون آزمایش داد و من هم…

اون نمی دونست من برای چی آزمایش دادم ولی من احساس می کنم مسافرم در راه است .

                                                                                     شب خانه با فرزندم

*************

تصمیم گرفتم از امروز نماز بخوانم و

شروع کردم ،خدا هر چی می خواستم به من داده …شکر.

**********

برگه را داد دستم و گفت تو می دونستی !

گفتم آره و خندید و گفت :مبارک…

من شروع کردم به خواندن سوره یوسف …شنیدم هر کی سوره یوسف را بخواند پسرش خوشگل میشه ایشالا.

*=================================

امروز وقتی دکتر سنو گرافی کرد گفت :پسره و صدای قلبش رو شنیدم و به اون ایمان دوباره آوردم.

مرد خوب و با خدایی است .وقتی کاغذ را دادم فکر نمی کردم بره و عمل کنه … با ما آمد مشهد .

ما وقتی رسیدیم هتل او صبح زود رفت و صبحانه نخورد .

فردای آن روز عصر آمد وبه من گفت عمل کردم و 11 ساعت بی هوش بودم .

باور نمی کردم تا دیدم چقدر بخیه و چسب …

زخم . همان شب با ما آمد پارک بدون این که خانواده من چیزی بفهمد .

فیلم گرفت .خندید و حتی شوخی کرد …خیلی مرده .این رفتار مردانش رو دوست دارم .

و عاشقش هستم .خدا کنه پسرم هم مثل خودش بشه .انشالله میشه…

************

صدای قلبش را می شنوم آرام است .صداش را می شنوم .یک وقتهایی هم لگد می زند .

قربون لگدش …

حالا دیگه ناراحت نیستم مردم چی میگن ،هر چی میخوان بگن بگن مهم اینه که من زنش هستم و این هم پسرم هست.حالا خدا را شکر من دوتا مرد دارم .

خدایا متشکرم.!

********

دلم می خواست می ماند خانه اما گفت : خیلی کار دارم و رفت …

کاشکی می ماند .دوست داشتم نهار را با من بخورد .اما رفت

وقتی این وقت روز یعنی سر ظهر می رود دلم بیشتر و زودتر برایش تنگ می شود .

اما او می رود یعنی باید برود.                                      یک روز بهاری

امروز از صبح تو دلم شور افتاده بود .همش فکر میکردم یه اتفاقی میافته …

زنگ زدم دفتر حاجی آمده بود و دعا می خوند ،برای همین قطع کردم.

وقتی دعا می خوند شماره منو می بینه بر می داره ،زیر لب دعا می خونه من می فهمم و قطع می کنم .

می خواستم حالشو بپرسم ،خوب خوب بود ،خدایا شکر…شب می بینمش . تا شب …

********

دیشب نیامد زنگ زدم از شهرستان فامیلاشون آمده بودن .چاره ای نبود ،خیلی دلم براش تنگ شده بود .

صبح زنگ زدم ،هنوز نیامده بود .حالا هم ظهره می ترسم زنگ بزنم ،

امشب هم حتما نمیاد .چقد اینطوری زندگی کردن سخته !

***********

دیشب آمد من فکر می کردم نمیاد.

خیلی خوشحال شدم .ولی اون ناراحت شد .پتو توی اتاق پهن بود ومن دراز کشیده بودم .ظرفا نشسته و خلاصه خانه ریخت و پاش بود …

چیزی نگفت نشست و تلویزیون نگاه کرد.صدای آمریکا…اخبار و بعد خوابیدیم .

من نمی دونم چرا پرسیدم می تونم برم کرج ؟خودم رو لوس کردم . گفت امروز ؟گفتم آره و اون گفت خب برو…

**********

دیروز کرج نرفتم .کرج نرفتم ولی امامزاده رفتم …با پسرم درد دل کردم.

حالا دیگه حاجی لگد می زنه …خدا کنه مثل باباش بی معرفت نشه !

یه وقتایی خیلی نامرده…

                                                                          عصر روز پنج شنبه بهاری !

***********

صبح زنگ زد ،سرحال بود و گفت :چه خبر ؟کرج خوش گذشت !بیشرف مسخرم می کرد.

می دونست نرفتم !حالم رو گرفته بود .حالشو می گیرم شب که بیاد…

دیشب باز اذیتش کردم و گفتم :حالم خوش نیست  گفت :باشه خوابید !

بی معرفت .

خواستم خودم رو باز لوس کنم …برای همین صبح سرد بااون خداحافظی کردم گرچه می دونم کار خوبی نکردم .ولی دلم بد جوری سوخت!

*********

تمام روز تنها در خانه بودم .روز را اکرم و اعظم خانم زنگ زدن اما حرف نزدم .

حالا هیچ کس را نداشتم .شب یک فیلم ترسناک دیدم و جلو تلویزیئن خوابیدم.

یکی می پرسد اندوه تو از چیست

سبب ساز سکوت مبهمت کیست

برایش صادقانه می نویسم :

برای انکه باید باشد و نیست !

                                                                              یک روز بی روح بهاری

***********

دیشب زودتر آمد گفت بچه ها رفتن شیراز ،نشستیم و حرف زدیم ،کلی از این طرف و آنطرف حرف زدیم و خندیدیم.

حرفهای خوب از گذشته های نه چندان دور با موبایل از او عکس گرفتم.

***************

دیشب فیلم دیدیم سه تا …تا 4 بیدار بودیم .خیلی خوش میگذره وقتی هست .

دستش رو می زاشت رو شکمم که پسرم لگدش بزند و می خندید .خدایا شکرت.خیلی شکرت…

**************

صبح رفت ولی من دلم آط شوب بود…

رفتم میدان خرید و بعد خانه خیلی درد داشتم .ناهی خانم و فرشته خانم آمدن و راهی بیمارستان میلاد شدم.

**********

خدایا شکرت .دکتر می گفت ناراحت نباش خیلی درد داشتم .گفت طبیعی بدنیا بیاد بهتره .من داشتم می مردم .دعا می خوندم .داد می زدم .گریه می کردم و…

خدایا شکرت دیدمش چه ناز بود .شب روزاو حاجی آمدن بیمارستان فیلم گرفت .فرداش آمد دنبالم .گوسفند سر برید ولی خیلی ناراحت بود .داد و بیداد می کرد .اما خوشحال بود مادرم .

روزا و فریبا و همه خوشحال بودند .زری هم اسفند دود می کرد و خیلی خوب بود .

شب کنار پسرم و همسرم …خدایا شکرت.

***********

همه رفتن حتی اواما پسرم پیشم است .خدا را شکر دیگه تنها نیستم .

دستای کوچک و قشنگش را می بوسم .

محمد یوسف من همان شد که می خواستم .خدارا شکر .تمام روز با محمد یوسف هستم .

*********

تمام شب با محمد یوسف بازی می کرد و یوسف هم می خندید .من فکرش را هم نمی کردم این قدر بچه را دوست داشته باشد .

*************

حالا اون پدر چهار تا بجه شده بود و کمتر از بیست روز بعد از تولد محمد یوسف ،امیر صدرا هم متولد شد .ولی اون نرفت شیراز و فقط خبرش را شنید.

بعضی وقتها به این فکر می کنهم یعنی کدام یک از بچه هارا اون بیشتر دوست دارد ؟

خیلی آرامتر از گذشته شده بود .

**********

محمد یوسف خیلی زرد شده بود ،نبردیمش دکتر ،نگران بود و شکر خدا خیلی بهتر شد…

برگشتیم خانه … مهتابی آورد و کنار تخت محمد یوسف گذاشت و نماز خواند کنارش .

**********

روزها به سادگی می گذرد ولی به نظرم یک آتش زیر خاکستر است .همش دلم آشوب است و نگران هستم .این روزها صحبت از رفتن او به رومانی است ومی خواهد شرکتی آنجا بزند…

اما پول نداره و نگرانه .دیشب از شرایط بد ایران می گفت و می ترسید .او احساس خطر می کرد و می گفت ایران بوی 1356 را می دهد.

من آن سال هنوز بدنیا نیامده بودم .برای همین نمی فهمیدم چی میگوید .اما می دانم دکه خوب می فهمد.

****************

دیشب خانه بود و ناراحت.می گفت امروز چیزی را امضاء کردم که خیلی می ترسم .کار دستم بده.

گویا داماد صاحب ملک موسسه برگه ای را به او نشان داده بود که تمدید اجاره بوده و او با توکل به خدا آن را امضاءکرده بود .بعد خوانده بود دیده بود که چیزی از تمدید نیست .ولی باز گفت :پناه بخدا…

خدایا گاهی وقتها دلم بقدری برای او و تنهایی هایش می سوزد که همه چیز را فراموش میکنم

خدایا خودت کمکش کن …

***********

این روزها سخت گرفتار مسائل مالی است و حسابی ناراحت است .تنها دل خوشی ما محمد یوسف است که بازی می کند و می خندد.

زندگی رنگ و بوی تازه ای گرفته .خدا را هزار بار شکر .

****************

باز سر هیچ و پوچ او را ناراحت کردم .با اینکه خودم هم ناراحت می شوم .نمی دانم چرا .خیلی سرد شده و بی تفاوت به همه چیز!

اولین پاییز زندگی محمد یوسف است .

او در حال بزرگ شدن است

همه چیز با یوسف برایم عوض شده .و تنهایی هایم را در کنار او دیگر احساس نمی کنم .

                                                        پایان

جعفر صابری

این  نوشته ها را تقدیم می کنم به تمام تنهایی های عزیزی که فکر میکرد خیلی تنهاست!

نوشته شده مهر 1388 بخارس – رمانی

مینویسم از همه عقبتر که دوستت دارم از همه بیشتر

هر که دوستت داره از من بیشتر بنویسه از من عقبتر

faezeh

[ جمعه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 14:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/کاروان صلح

کارناوال شادی 

 

*The conciliation caravan

The world has too much evilness . If the men ignored the world evilness they may become less. but the men find the way .

A caravan for bringing of message of friendship and peace, for bringing of whatever that implies on goodness and joy. For informing the human being that the others are read to help and to reduce their grief. A caravan from every villages and cities , A caravan for participation in a kind of philanthropy along with blue flag of navy blue and with a branch of olive and according to its leaves which implies on the number of participating countries in this useful movement .

کارناوال نمایشی در رشت برگزار شد

*Objective:

 Assisting to society poor people and the introduction of the culture and civilization of each nation to other nations.

The showing of ideas and opinions of each nation to other nations and a symbolic action in which can show the sense of philanthropy and also the absorbing of popular helps and governmental helps in this respect.

The method and the form of the implementation of caravan : A caravan which consisting of theatre , music and etc… artists along with handicrafts and the production of each country initially moves from the mentioned country and then moves into neighbour countries . and so the other countries will be added to this caravan will reach to final destination in a circular way and this method will turning over and the hosting country moves every year .and in every place of caravan road will have stations in which the people become familiar with caravan and its objectives . the Introduction of folk wears and the special music of each country are the main symbols of this journey . we can help UNICEF in order to keep the nations culture through this method , since the available countries responsible in caravan will act so much for the better introduction of their nation and cultures .

کارناوال شادی

*Remarkable Point:

Long ago, not so far, the Gypsies and circus have such journeys and that was interesting to people to become familiar with various cultures.

With sampling from this philanthropic action we provide a caravan under the name of peace and conciliation or better to say the nation’s friendship. We believe that the globe is too small. However, it’s the big one. Therefore the world people need to know each other and respect the culture and opinion of each other. Actually, this is one of the main Guidelines of united nation . We hope that may one day the people of the world respecting to their colour , race , religion and whatever which belonging to every nation .

Jafar saberi

Sitges Carnival 2018: The Biggest Party of

the Year

Sitges Carnival Parades

Carnival is one of the brightest, most vibrant celebrations to hit the picturesque town of Sitges near Barcelona every year, and 2018 will be no exception! The festival will take place from February 8th – February 14th, and if you’re lucky enough to be visiting the Catalan capital during this period, then we suggest you head on down to the usually quiet seaside village of Sitges, located just 40 minutes outside Barcelona. Here you’ll find a week-long fiesta boasting wild parties, colorful parades and delectable delicacies, as well as live music, dancing and some traditional celebrations.

Read on to find out why the Sitges Carnival 2018 is one event not to be missed…

WHERE: Sitges, 35km south of Barcelona.

HOW TO GET THERE: Trains departing from Barcelona Sants to Sitges.

COST: Free!

 

[ سه شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 7:24 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

لاتاری

فیلم لاتاری

مقاله ای که هرگز چاپ نخواهد شد!

ما یاد گرفتیم  که همیشه دنبال معلول بگردیم و علت را فراموش کنیم !

این روزها یکی از پر سرو صدا ترین فیلمهای سینمای ایران فیلمی با نام لاتاری است که همچون  فیلم به وقت شام جزو فیلم های برتر سینمای ایران شناخته شده و  قسمتی  از جوایز جشنواره فیلم فجر را نیز به خود اختصاص داد ، دراین که ساختار فیلم و بازی بازیگران و همه، بطور کل خوب و قابل توجه بود جای بحثی نیست اما همواره یک موضوع مهم در چنین فیلم هایی مورد فراموشی قرارمیگیرد که علت رفتن و یا گول خوردن یک انسان برای رفتن و انگیزه اش برای خروج از کشور چه بوده ؟علت حضور و درگیر شدن در یک موضوع جنگی در کشوری ثالث و کشته شدن و هزینه کردن میلیارد ها دلار برای مردم یک کشور دیگر چیست؟ شاید تمام پاسخ داستان لاتاری در به وقت شام داده شود!

من نه می دانم و نه می خواهم که به آن پاسخ دهم چراکه بیش از هشت سال ما درگیر جنگی خانمان سوز با بیشتر دنیا شدیم که به نوبه خود من هم  در آن حضور داشتم .حال اگر چون یکی از قهرمانهای  فیلم لاتاری شیمیایی و موجی محسوب میشوم و به نوعی طرد شدن از جامعه بدان دلیل است که علت جنگ یا همان دفاع مقدس را بدرستی هنوز نفهمیده ام و نمی دانم چرا یک زن و دختر ایرانی بدنبال خوشبختی و پیشرفت و آرزوهایش باید فریب بخورد وبه همه ی آنچه دارد و یا باید داشته باشد پشت کند و برود !

لاتاری بیش از آنکه یک فیلم باشد سؤالی  است که باید پاسخ داده شود !سربریدن، کشتن یک نفر یا صد نفر حل مسئله نیست. هر روز چند پرواز از ایران برمی خیزد ، کم نیستند آدم هایی که قرار نیست هرگز یا حالا حالا ها باز به این زمین برگردند! در بین این افراد کم نیستند افرادی که به دنبال آرزوهایشان میروند ، افرادی که تجربه و تخصصشان را می برند ،افرادی که سرمایه مالیشان را میبرند ، افرادی که همه چیزشان را اینجا میگذارند تا جان به درببرند!چند لشگر باید برود به دنبال گرفتن حق و حقوق این افراد در بیرون از مرزهای این کشور ؟ چه برخوردی با ایرانی مهاجر میشود! بد نیست فیلمی هم از  مهاجرین به استرالیا واسیر شده در جزیره پاپوآ و گینه‌ نو بسازیم !

فیلم ساز متحد ،هنر مند متحد آن است که به طرح موضوع بپردازد که گویا این کار صورت گرفته حال باید به دنبال پاسخ ،نه حل موضوع بود !

چرا بیشتر کشور های خارجی برای دادن ویزا به ایرانیان از ترس رفتن و پناهنده شدنشان دهها سند و مدرک میگیرند ؟ از چه  میترسند ! چرا باید بطور کل بترسند؟ این سؤال است نه آن پاسخ !

این دغدغه  مسئولین دلسوز نظام مقدس است که کاری بکنیم تا مردم ایران، درایران بمانند و عاشق ماندن در کشورشان باشند.

اگر کار و صنعت و تأمین اولین نیاز های انسانی فراهم شود، اگر حقوق برابر برای هر شهر وند فراهم شود ،اگر فاصله طبقاتی و نحوه زندگی و برخورد با آدمها تغییر کند ،اگر جلو چپاول و سرقت اموال  بیت المال گرفته شود اگر با عاملان خیانت به حقوق این ملت برخورد قاطعی صورت گیرد اگر و اگر واگر… این سئوالاتی است که در لاتاری نهفته شده و یا سالها قبلش در فیلم فقر و فحشا ی آقای ده نمکی !

تن فروشی زنان خیابانی چرا دیده نمی شود !تن فروشی زن شوهر دار چرا گفته  نمی شود و به تصویر کشیده نمیشود؟ بیکاری و شغلهای کاذبی که تنها با واسطه گری و دست به دست کردن کالا صورت میگیرد چرا دیده نمی شوند!درآمد های کاذب و مشاغل مجازی و واسطه گری که فقط بعنوان شغل آن هم به لحاظ درآمدش در کشور مطرح می شود چه تاثیر مخربی به اقتصاد میزند شغلهایی که با تعریف نادرستی در ایران بعنوان فروش شبکه ای مطرح میشود!و رسماً  بیش از  یک سوم درآمد  ش به حساب  های دولتی میرود !

به اقتصاد می اندیشیم! می خواهیم وضع اقتصادی کشور را درست کنیم ! میخواهیم از فرار نخبگان جلو گیری کنیم !نه هرگز این برنامه نبوده و نخواهد بود وقتی حتی آب خوردن را  میفروشیم !

بد نیست  همین حالا سرچ کنیم که  صاحب همین قلم فیلمینامه ای را که هرگز مجوز ساخت نگرفت و نخواهد گرفت را با عنوان تاکسی نوشته که اتفاقاً به لحاظ مکانی با مکان وقوع فیلم لاتاری  هم برابر است . واقعیت این است که لاتاری از روی واقعیت ها ساخته شده و مستند فقر و فحشا نیز همین طور، حتی فیلمنامه تاکسی نوشته این جانب نیز بر اساس واقعیت ها است اما پاسخی هنوز گرفته نشده و گویا قرارهم نیست پاسخی بدهند!

تنها باید گفت انشاءالله درست میشود.با دعای خیر شما ملت شریف و شهید پرور و دلسوز و مقید به نظام و خون پاک شهدا درست میشود و به قول زنده یاد سید شهیدان اهل قلم : حق همیشه از انزوا برمیخیزد!

                                                                                                                                   یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 10:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بچه مال منه!

 جعفر صابری/لاتاری

فرزندی متولد میشود و همه بفکر خرید لوازم کودک هستند از کالسکه تا … بعد کلاس زبان ،کلاس، موسیقی، کلاس ورزش و خلاصه همین که خودش را پیدا کرده ، نکرده مادر بچه یا پدرش از زندگی مشترک سیر می شوند و میگویند ما با هم همفکری لازم را نداریم و به هیچ عنوان برای هم ساخته  نشدیم ما باید به فکر خود مان باشیم و جوان هستیم چرا باید به زندگی که می دانیم هیچ آینده خوبی پیش رویمان نیست دلخوش باشیم.

پس بچه چه میشود؟ آینده او بدون داشتن پدر یا مادر چه خواهد شد؟

بیشتر وقتها نقش کلیدی را مادرها بر عهده می گیرند و با اصرار می خواهند که بچه را خودشان تربیت کنند تا مثل بابا نشود و این جا ،گاهی با بحث و گاهی هم به خوبی و خوشی، بابا از حق خود میگذرد و بچه به مادر می رسد که پرورش یابد.

مادر که روزی یک تن بود حالا سه تن شده چرا ؟ چون یک تن فرزندش است که باید بزرگ کند و یک تن دیگر نیمی از وجود مردیست که یادش را در خود باید همیشه تا آخر عمر حمل کند !

من فکر میکنم خانم های محترم وقتی اصراربه نگهداری فرزند میکنند می خواهند پل  پشت سر مرد خراب نشود و به نوعی به او لطف میکنند ،اما بواقع به خود ظلم میکنند حتی اگر مرد تمام مخارج لازم برای زندگی شان را تأمین کند باز ظلمی که در حق مادر شده بیشتر است  فرقی نمیکند فرزند پسر باشد یا دختر!یا در چه سن و سالی باشد !

برای نمونه فرض کنید پسر بچه باشد و بخواهد مثل بقیه بچه ها باپدرش به استخر برود!

مادر بزرگوار، چه میخواهی بکنی !گاهی وقت ها دلایل جدایی بقدری ساده و ابتدایی است که نه مرد و نه زن              نمی توانند بیان کنند چرا که نه خیانتی بوده ، نه اعتیادی،  تنها عدم تفاهم فکری و یا مسائلی این گونه که  می توانستند با کمی گذشت و تعامل و گفت و گو  برطرف کنند. و به این سادگی با خود خواهی و نا بخردی شان آینده فرزند یا فرزندانشان را به  نابودی نمی کشیدند.

متاسفانه بیشتر وقتها ریشه اختلافات در خانواده ها  به موارد اقتصادی میرسد که این از کم لطفی طرفین است که بجای مبارزه و استقامت با مشکلات موجود تن به طلاق بدهند و جدایی را انتخاب نمایند.

در هر صورت روی سخن با خانم های محترمی است که اگر مردی  از نظر شما مرد زندگی نبوده  و شما قبول کردید که فرزند  یا فرزندانتان را شخصاً پرورش دهید مطمئن باشید اولاً به او بسیار خدمت بزرگی کرده اید و ثانیاً هرگز او به شما آن سرویسی که باید بدهد را نمی دهد و ثالثاً امکان بازگشت  به زندگی مشترتان بسیار کم خواهد بود!

حال بد نیست  کمی بهتر و درست تر با زندگی و آینده خود معامله کنید!

یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 10:41 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

دَم را غنیمت است

 بیشتر وقت ها برای آرام کردن ما از نگرانی های گذشته و آینده می گویند :دَم را غنیمت است!

بدون شک این جمله ی کوتاه  معنای عمیقی را در خود جای داده است که از نظر روانشناسی می تواند بسیار آرامبخش باشد و از نگرانی های انسان بکاهد؛ اما راستش را بخواهید . دَم یا حال همان فردایی بوده که متأسفانه شما در دَم یعنی گذشته ساخته بوده اید!

یعنی اینکه اگر امروز درست نیندیشیم و برنامه ریزی خوبی نداشته باشیم  بدون شک در آینده دچار بحران  خواهیم شد و نگران چیزی خواهیم بود که در انتظارمان است!

امروز همان فرداییست که نگرانش بودید و فردا همان روزیست که دیروز ساخته اید.

امروز همان دمی است که در آن قرارگرفته ایم و با بی خیالی و بی تفاوتی و ساده انگاری فردایی را می سازیم که باید از همین امروز نگرانش باشیم چرا که دیروز به فکر امروز نبودیم .

این ها را عرض کردم نه فقط برای افراد جامعه ،بلکه بیشتر برای مسئولین محترمی که گاه بود یا نبودشان پشت میز ریاست هیچ توفیقی  به حال آینده این مملکت ندارد.

 وقتی مقام معظم رهبری از حمایت و خرید کالای ایرانی می گوید باید امروز کاری برای تولید و حمایت از تولید کننده ایرانی بنمائید وتنها بانوشتن حمایت از تولید کننده ایرانی و یا تصویر  کالای ایرانی نمی توان گفت حامی تولید کننده ایرانی هستید.

بیمه ، دارایی، انواع عوارض و کرایه ملک و …هر کدام از اینها کمر تولید کننده ایرانی را می شکند و او ناچار کالای تولید خود را با قیمتی وارد بازار رقابتی می کند که هیچ جای رشدی نخواهد داشت . برای نمونه یک پیراهن تولید ایران در فروشگاه شهروند بدلیل حضورش در آن جا و ارزش افزوده و دلایل دیگر بیش از صد هزار تومان باید به دست خریدار برسد در صورتی که پیراهنی به مراتب شیک تر، زیبا تر و مارک دار، حتی ترک در مغازه بیرون از فروشگاه زیر این قیمت و حتی نیمی از این قیمت است ، بماند که نمونه چینی آن یک سوم یا یک چهارم قیمت در بازار می باشد !سؤال این است این جنس خارجی از کجا و چطور وارد شده ؟ چه کسی و کسانی از آن منفعت خواهند برد و در نتیجه تولید کننده ایرانی جایی برای رشد نخواهد داشت و نابودیش قطعی است .

بدون شک بهترین راه برای حمایت از تولید داخلی حمایت های دولتی است ،بیمه کمتر ،عوارض کمتر ،مالیات کمتر ومواردی این گونه که باعث شود تولید کننده رقابتی برای تولید و اشتغال زایی داشته باشد تازمانی که گمرکی ورود کالا های مورد نیاز تولید کننده بیشتر از ورود کالای تولید شده باشد تولید کننده اقدام به تولید نمی نماید . تا زمانی که حمایت های ارزی از وارد کننده لوازم اصلی و کالای مورد نیاز کارخانه ها صورت نگیرد تولید کننده چاره ای جز افزایش بی رویه قیمت کالا هایش را نخواهد داشت و این ها یعنی نابودی تولید ملی و نا دیده گرفتن دغدغه های مقامات و مسئولین دلسوز نظام مقدس،پس امروز به فکر ساخت کشوری تولید کننده و مستقل باشیم همانگونه که به لطف خدا در صنایع نظامی حرفی برای گفتن داریم؛ در موارد دیگر نیز گام های درست برداریم.

بد نیست در مقابل این جمله، جمله دیگری را بیاوریم که:

وقتی جیک جیک مستونت بود

فکرزمستونت بود!

یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 10:40 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

معرفي موسسه آشتي

 

The festival by the title of “second camera” or better to say “second vision”

Description:

 

معرفی موسسه آشتی

 this festival which is the unique one and happens for the first timearound the world tend to show scenes which is regarded as the worthless films according to directors opinion , despite of famous festival in the world and may be also the boring one for viewers and lead the viewers, s mind into the weakness of director . anyway , maybe taking several films from the plan of several scenes and select the best one as the original plan . sometimes some incidents, matter or story become valuable , because they record by the second camera , there fore they are valuable and holding of such festivals is useless according to director ,s idea and the human values can be considered which are adorable .

Objective :

1)The better presentation of equipment and the technology of cinema industry which reduces the risk of making of incidents.

2) The special consideration of responsible and producers of cinema industry to the producing of better instrument for the reducing of such incidents.

3) The better presentation of cinema industry available technology to the people concerning with film producing and cinema , particularly the directors and executive producers .

4) The holding of discussing forums between the film-producers and the producers of film-making instrument .

5) The public show of such scenes and incidents for people and especially for the people concerning with cinema in order to recognize the cinema better than before and also for the reduction of relevant incidents.

6) The holding of seminars and discussing forums concerning the films back stages by the attending of the film relevant producers.

7) A market for the better selling of produced films in the cinema world .

The term of holding :

the term of festival holding is as follows :

1)    The holding of festivals concerning the selected films and also showing the latest cinema industry production s .

2)     The holding of photograph exhibition from the incidents wich taking place in film production .

3)    The holding of cinema-makers and producers(the persons which are interest in film can also attend . )

4)    The holding of exclusive shop and exhibition concerning the latest world production in the field of film industry .

*The notable points :

As is said previously , so many cinema producers including of film-producers or cinema industrial persons and also those ones who interest in cinema will attend in this festival within the holding of second camera film festival . naturally they will visit the holder country as the tourists . there fore we have consider this industry very seriously ( we mean tourism industry )

*meanwhile , if the holder country possess the folkloric culture and even music or handy craft which can be regarded as the cultural heritage of that country , it’s so much better to be considered in order to underlining to the global reflex of this subject for that country .

It is necessary to say that the attending of industrial persons and producers of cinema industry and relevant persons , normally requires the control and supervision of industry and business and even custom departments of the country which holds this festival , whether they attending in television or cinema or in the relevant responsible must take deep consideration with this note .

  • · The  city which the festival may held on it , must be the one which equipped with the holding specifications because the cinema-producers are very sharp-sighted persons and if there was no suitable condition for then within next years . there fore this point is very important to holders of this festival .
  • · The attending of hundreds of experienced film-producers along with specialists and experts of cinema industry and television is the important and trainings scientific incident , thus the aware of university-personnel of such these festival is too important in which they provide a situation for students of university to take the advantages of these festivals and specially attending in discussing sessions .

The festival duration and time :

the festival time and duration depends on the following factors :

1)    The number of films which propose to this festival and their durations .

Explain : The films can be between 10 minutes and 60 minutes and the board of judgment is free to select the scenes for showing .

2)    The number of attending company in shops and exhibitions .

3)    The number of discussion sessions between experts . but generally , this festivalis going to be held within 3 or 7 days from the 9:a.m until 9:p.m which one day belongs to opening ceremony and one day belong to closing ceremony .

there are some days in which the attendance can visit the interesting places of the holder country and also the relevant objectives are :

1) The better introduction of holder country .

2) The interest-making for investment concerning the film-producing in the mentioned country.

3) The interest-making for the establishment of cinema producing and industrial factory .

4) The introduction of the ability and favourite conditions of helder country concerning the sale-production and cinema production .

 

*The amount of expenses or primary investment :

The determining of a completed program for this section seems to be little hard , because may depend on the factors such as :

The number of guests

The number of award’s and prizes .

1)    The number of days in which the festival going to be held .

Note : If the main inviters be the holder country the participants expectation will grow up and normally must observe more precise regulations which this form is the favourite form for the main investors and supporters the mentioned festival. any way , the main awards to the winners which are in 2 main parts is as follows :

the golden eagle with the weight of 1 kg for 5 persons and one silver crystal for 5 second persons and 10 pcs of 1 kg crystals for 10 persons which can be accompanied with some amounts of money . also the cinema-industry producers will be given by one golden eagle to first one , and silver to second one and the crystal to third person .

The tablet of memorial will also given to the participants .

The tablet and special shield of host country will be given to all participants under the permission of host country responsible .

  • · Note

The number of prizes &awards in such festival is too important .

The amount of predicted profits:

We can simply analyze this point, because depending on the factors such as :

1)    The number of attendance in shops and exhibitions ( which must purchase )

2)    The free participants number ( must pay much – amounts )

3)    The purchasing of entrance ticket for the showing halls or shops .

4)    The renting of exhibition stands and also the other factors are still important in order to collect money for this project.

5)    The providing of investment situation for other companies in the form of festival advertisement as the financial sponsor.

6)    The renting and cooperation with world newspapers specially the mas media and famous too channels for the renting of advertisement time between the showing programs.

by the appreciation from dear Mr. faisal bin turki al – said ( the head of planning and follow up department ) which provide the visiting and appointments arrangement for myself . I here by ask after the visiting and discussing with the responsible which had been already considered by me for the inserting of mentioned items into the festival implementation project , since they may become more familiar with festival implementation and its motivations and also find out the reason of responsible visiting request . I again thank for your collaboration , specially from your sincere and nice colleague , dear Mr. khalid bin khalfan al hashli ( The head of planning & follow up division) .

I again remain faithfully and thank from the below ladies & gentleman which meet me and keep-Informed of this festival :

*Ladies: abeer Abdullah al-farsi ministry of tourism sabrah al riyami darran enterprises L.L.C

*Gentleman : Mr. Mohsen-bin-mohammad alrahbi

The Dr.khaled abdullrahim Alzedjali (the head of omanian cinema Assaciation) .

The engineer abdullah-bin-suleiman Alsari (The general manager of television of municipality .

Mr. salem-binodai-alomri(The marketing-manager of Tourism ministry)

The scientist Mr.Ayman Helal . (the general manager of darran Enterprises L.L.C.

Its necessary to say that designing and implementation of this festival project is enforceable by our Institute , but I ask your cooperation concerning the spiritual aids and also giving the facilities for the better holding of this project . I hope we may open a new horizon for the transaction in the nice and good country of Oman by your cooperation in this case .

I cordially say that sultan Ghaboos, leadership and insight in the managing of Oman and also the management of beloved and sincere responsible of Oman overshadows me and make the beauty of this ancient country as much as possible for me .

With the best wishes for victory and productivity of sultan Ghaboos and his colleagues as much as possible .

 

Best regards

 Jafar saberi

www.ashti.co

www.ashti.ir

 

[ دوشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 20:8 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
jafar saberi

To: The Esteemed Slovenian Ambassador,

With Best Regards,

 

I deem  it necessary, first, to express my greatest thanks for allowing me to have a friendly visit and conversation. I am so pleased to be able to present you some issues pertaining to the production project of a documentary film named:”My Home Country”.

This project is the world concern more than being national and Iranian and it’ll be interesting to introduce Ashti Institute to you briefly before explaining the object of the film. Ashti cultural, art, educational, publication, press and research institute was officially registered in Iran as from 1993 and it has carried on providing its services in spite of all problems which has happened from time to time. Hamsar (Spouse) weekly is the first family weekly in Iran which is affiliated to this institute and it is issued for more than 15 years. This institute has several training center which provide their services to the interested people in different fields. Ashti institute is active in producing films and providing training for film production for many years and particularly it is considered as the first official centers for training.

The plan for holding the international 2nd camera festival which has a look at the backstage of the world movies and will be held in Oman is one of this institute’s services.

Ashti institute sometimes is forced to carry on its human, cultural and art services outside Iran due to the ongoing laws and regulations. But not because of political and anti-state issues but further for the sake of presenting arts and cultures which are not applicable with the Islamic Iran’s laws.

From the point of establishment, this institute has provided and still provides special humane services. Among them we can mention services to needful children, widowed women, patients and particularly the mental and physical disabled.

As from 2000, Ashti institute embarked on a big job in line with its objectives which is appreciating the humans who have taken good steps for mankind. As one of such acts we can name the special gratitude by this institute of Pope John Paul II as well as Mr. Queen Rod, the Italian prime minister I 2009. This appreciation is known under the name of Ashti Recognition Tablet. This tablet is prepared in Pahlavi and historical language and is presented to humans who have provided appropriate services toward serving the mankind. It has been presented to 7 peoples. The production project of producing the documentary film” My Home Country” is the continuation of theses services, because we intend to familiarize the Iranian nation with the world culture and civilization as well as to make the world familiar with the pre- Islamic Iranian culture and civilization. The countries that doubtlessly have had and still have noticeable cultures and civilizations. The cultures and civilizations which will be introduced through this project to not only Iranians but also to the other countries. In this documentary the people of the world will be familiarized with each other’s cultures and civilizations more than ever and I hope that we can complete this project to the end in spite of the difficulties present for the Iranian film producing team. Undoubtedly the process of production of this documentary will not end quickly and it will last for several years. However the result of the work may be seen from the beginning and after research and study stages.

The Procedure

The film production team will be introduced after acquiring the approvals from Ministry of Iranian Culture to the Ministry of Foreign Affairs and this Ministry will contact to its embassies in different countries. The related officials will announce to Ministry of Foreign Affairs their readiness for hosting the research group after the initial preparation of the team. Then  the Ministry of Foreign Affairs through a note will request visas for the film production team in order to make the team familiar with the different centers and intended individuals in that country. In this visiting trip, the research group will have some initial study and will take some photos, videos and interviews and they will revisit that country in another time if necessary so that the documentary producing group will complete its job. Actually this is the initial specified procedure for the film production group.

It is to mention that I had and still have no role in selecting and or designating the individuals and I only  bear the responsibility of producing the movie which is confirmed. All stages of confirmation of the individuals shall be borne by the Iranian Ministry of Guidance and Ministry of Foreign Affairs. So that if an individual is not confirmed by them he/she shall leave the group.

As to the facilities and equipment with us, there will be about 3 to 4 complete cameras with the essential equipment and we will work by an HD system.

The approximate duration of the work will be less than 2 weeks. Arrangements for the place of accommodation and the exact time of the flight tickets, hotel reservation and also arrangement for personnel and members of the group shall be borne by Mr. Mohammad PERMEH.

I deem it necessary to thank your esteemed colleagues and inform you that after the initial meeting with them a list of the centers which provide cultural services in your country was given to us and we contacted some of them and it was provided that at the time of arriving in that country we pay a visit to them.

I hope this cultural project by Ashti institute may be regarded as a mere cultural and art work and the cooperation conditions will be provided for us to be the commencement of a friendship between the nations.

 

Sincerely Yours

Jafar SABERI

Managing Director of Ashti Institute

 

[ دوشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 20:4 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

دیدار با سفیر اکراین

دیدار با سفیر اکراین
دیدار با سفیر اکراین

پنج شنبه ششم اردیبهشت ماه سال 97  تعدای از اعضا ء و خبرنگاران شرکت تعاونی مطبوعات کشور  به دعوت سفیر محترم کشور اکراین در یک نشست دوستانه پیرامون شناخت بهتر امکانات و توانایی های هر دوکشور به گفت و گو نشستند
در این دیدار دوستانه جناب آقای شانا سرگی بوردیلیاک، سفیر اکراین در تهران با برشمردن توانایی های هر دوکشور آرزو نمود تا بتوانیم  بیش از گذشته همکاری مشترک در بخش های مختلف بویژه صنعت توریست، هواپیما سازی ، دارو سازی ، علم و فناوری ،کشاورزی و…داشته باشیم همچنین به پیشنهاد آقای دکتر جعفر صابری مدیر عامل مؤسسه آشتی و صاحب امتیاز هفته نامه همسر به تشکیل یک انجمن فر هنگی و ادبی بین دوکشور اقدام شود و مؤسسه آشتی اولین جشنواره فیلم را در این کشور برگزار نماید که مورد استقبال جناب آقای سفیر قرار گرفت و دستور جلسه دیگری برای رسیدگی به ابعاد آن مشخص شد
جناب سفیر اعضاء حاضر را برای بازدید و ملاقات حضوری از کشور اکراین نیز دعوت نمودند که در اولین فرصت صورت گیرد
در این جلسه شخص کنسول و همچنین دبیر سوم سفارت  نیز حضور داشتند.

 

[ شنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 8:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

آوای ترنس

آوای ترنس

آوای ترنس

برای اولین بار در ایران

گروه هنری سایه روشن

(هنرمندان ترنس)

تقدیم میکند

آوای ترنس

نما آهنگی شاد و دیدنی

موسیقی زنده

به کار گردانی حسن خوانساری

زیر نظر دکتر جعفر صابری

نگاهی عمیق ولی تازه به شرایط آنها که ملال جنسیتی دارند

با حضور هنر مندان ، ورزشکاران و چهر ه های محبوب شما

کاری از موسسه فر هنگی هنری آشتی، صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر

درراستای فر هنگ سازی و بالا بردن اذهان عمومی

فقط برای یک بار ودر یک  روز !

عصر جمعه 25/12/1396

ساعت 15

میدان امام حسین خیابان دماوند نبش خیابان شهید فتحنایی

( کهن سابق) ساختمان شهر کتاب (سینما نپتون سابق)

به روی صحنه رفت و برگی از تاریخ شد

[ پنجشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۷ ] [ 8:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/دل شکسته

جعفر صابری/دل شکسته

 

 

 دل شکسته

 

         دل چوشکست از کسی خرسند کردن مشکل است

                                                              شیشـۀ بشکسته را پیوند کردن مشکل است

    کوه ناهموار را هموارکردن سخت  است

                                                        حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است

در فرهنگ وتمدن فارسی ،گاهی مواقع ادبیات، اینگونه تمامی آنچه ساعت ها کلاس های مشاوره باید بگوید را به سادگی بیان می نماید. این گونه ادبیات در جای خود مشکل گشای بسیاری از اختلافات به ویژه خانوادگی می تواند باشد.

هریک از همسران درطول زندگی زناشوئی خود هرگاه دچار ناملایمتی شدند کافیست روزهای اول ازدواج ویابهتر بگویم قبل از ازدواج خودرابه یادبیاورند که چگونه هرآنچه مورد توجه یار بود را بی کم وکا ست می پذیرفتند و حال پس از گذشت زمان اگر دلخوری پیش می آید قبل از هر چیز با خود می گوییم او قول های خود را شکسته، نا درستی کرده و به آنچه بین ما گفته شده بود پشت پا زده است.

سوال این ا ست که شما چطور؟ 

آیا شما به آنچه قرار بود عمل کنید عمل کردید. و یا نه شریک زندگی  شما عمل نکرد شما هم لج کردید وتصمیم دارید به لجاجت خود ادامه دهید تا کی ،تا خدای نا خوا سته طلاق ؟ !

فکر نمی کنید با شکستن غرور یکدیگر در واقع پروبال پریدن های آینده را در شریک زندگی خود می شکنید ! گفتن کلمات رکیک وزننده، توهین به افراد خانواده یکدیگر و خدای نا خوا سته تهمت، حرف هایی است که جبران آنها گاهی مواقع غیر ممکن می نماید.

خانمی که برای مشاوره به دفتر مؤسسه آشتی آمده بود می گفت: همسرم رسمأ تصمیم گرفته با شخص دیگری ازدواج نماید وقتی علت را از او جویا شدم گفت: او خیلی بهتر از تو با من حرف میزند، چقدر با تو حرف زدم و تو قبول نکردی که رفتارت غلط است . همان خانم ادامه داد،من به همسرم گفتم :اگر در مقابل بچه ها من می گفتم ببخشید بچه ها دیگر به حرف من گوش نمی کردند!

مورد داشتیم خانمی برای شوهرش با داشتن فرزند مینویسد: بهتره مدتی از هم جدا باشیم تا بیشتر فکر کنیم آیا این زندگی ادامه یابد یا نه !دوستت دارم!

استدلال های این گونه گاهی مواقع کانون گرم یک خانواده را متلاشی می نماید.و باید ساده بگویم یا از روی حسادت اطرافیان است یا سادگی و ندانی ایشان و یا دیدن بعضی برنامه ها ی تلوزیونی و ماهواره ای،  راضی هست به غرورش لطمه نخورد ونگوید :ببخشید. بی خبر از اینکه در آینده چنان دچار بحران میشوند که روزی چند بار باید بگویند ببخشید!

این نوشته هارا بخوانید که یک مشاور و راهنمای بسیارعالی نوشته و خواندنش خالی از لطف نیست.

مردان عهده دار امور زندگى زنانند. این از آن روست که خداوند برخى از مردم را بر برخى دیگر به خردمندى و توانمندىِ بیشتر برترى داده، و نیز از آن روست که مردان از اموال خود هزینه زندگى زنان را مى پردازند. پس زنان شایسته در برابر خواسته هاى بحقِّ شوهرانشان فرمانبردارند و به پاس این که خداوند حقوقشان را حفظ کرده است، در غیاب شوهرانشان نگهبان حقوق آنانند. و زنانى را که از سرکشى آنان بیم دارید پند دهید، اگر نتیجه نداشت، در خوابگاه ها از آنان کناره گیرى کنید و اگر اثربخش نبود آنان را بزنید. پس اگر در مورد حقوقى که برعهده آنان دارید از شما اطاعت کردند، راهى براى آزارشان مجویید که خدا بلند مرتبه و بزرگ است.

 

 

و اگر از دشمنى و جدایى میان آن دو بیم دارید، داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن تعیین کنید. اگر آنها خود بخواهند به نوعى میانشان آشتى برقرار شود، خداوند میان آن دو به وسیله داوران سازگارى ایجاد خواهد کرد، چرا که خدا به حال آنان دانا و به کارشان آگاه است.

خدا را بپرستید و چیزى را شریک او نسازید، و به پدر و مادر و خویشاوند و یتیمان و بینوایان و همسایه نزدیک و همسایه دور و همنشین و در راه مانده و برده و کنیزى که مالک آنهایید نیکى کنید. به یقین خداوند کسى را که متکبّر و خیالبافِ فخرفروش است دوست نمى دارد.

همان کسانى که بخل می ورزند و با عملکرد زشت خویش مردم را به بخل وا مى دارند و نعمت هایى را که خدا به فضل خود به آنان عطا کرده است کتمان مى کنند و خود را فقیر جلوه مى دهند. و ما براى کسانى که نعمت هاى الهى را به منظور محروم ساختن نیازمندان پوشیده مى دارند و حق را انکار مى کنند عذابى خوارکننده، آماده کرده ایم.

به امید آنکه برای دلگرمی خودتان هم که شده گاهی وقتها کمی گذشت داشته باشید، لا اقل برای همان کود کانمان، و یاد بگیریم در خانه از کلماتی چون خواهش می کنم ، ببخشید ، بفرمائید و… استفاده کنیم.

 

یاحق

جعفر صابری

[ چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۷ ] [ 8:21 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

بِلَه دیگ، بِلَه چغندر

 

 بِلَه دیگ، بِلَه چغندر

 

 

 

  جعفر صابری /بِلَه دیگ، بِلَه چغندر

حدود سی سال پیش وقتی به کشور هند سفر میکردی چنانچه وسیله ای داشتی که برای آن کشور ناشناخته بود مدتی از ورود آن جلوگیری می شد ولی در نهایت، زمان خروج آن را به شما برمی گرداندند و نکته جالب این بود که اگر چند ماه بعد به هند سفر میکردی و  باز همان وسیله همراهت بود ورودش اشکالی نداشت، این موضوع برای من سؤال شد و از دوستی پرسیدم و او توضیح داد که در این کشور بشدت مهندسی معکوس رایج است و تولیدات هندی کم از کشور های دیگر ندارد ! و این مدیون تلاش  بزرگ مردی به نام گاندی است که حفظ ارزشهای کشورش را در حمایت از تولید ملی می دید!

چند سال قبل وزیر اقتصاد سوئد در یک برنامه تلوزیونی که از اقتصادشان میگفت وقتی مجری تلوزیون سؤال کرد: کفش شما تولید چه کشوری است ؟و او ناچار دروغ گفت زمانی که به اصرارمجری، کفش ازپا درآورد و مشخص شد ایتالیایی است از سمت خود استعفا داد!

حمایت از تولید ملی یعنی اینکه اگر یک تولید کننده آمریکایی به هر دلیلی نمونه و یا کپی تولیداتش را در کشور دیگری ببیند، میتواند به دادگاه شکایت کند و اگرکالایی را وارد کننده ای به کشور آمریکا بیاورد که در این کشور نمونه اش تولید میشود ، آن  تولید کننده میتواند شکایت کند و حقش را بگیرد!

 که خوشبختانه هیچ یک از این اتفاقات در کشور ما نمی افتد برای نمونه، ما که کلاً بلد نیستیم کفش تولید کنیم ! و یا اساساً ما بزرگترین کارخانه تولید پارچه خاور میانه را نداشتیم! همین طور کی ما توانایی تولید لوازم کشاورزی حتی داس را داشتیم! باورتان نمی شود همین نوروز گذشته در بازار وکیل شیراز داس وارداتی چینی فقط چهار هزارو پانصد تومان ! صاحب همین قلم در  تابستان سال 1373 در نمایشگاه بین المللی تهران با رئیس بنیاد مستضعفان وقت ،مصاحبه ای داشت و از ایشان در مقابل  حمایت از تولید ملی سؤال کرد پس چرا مرغ از خارج  وارد می کنید؟ و صنعت مرغداری هارا نابود میسازید!

حال سؤال این است ،اگر تولید ملی ارزش دارد چرا دوست عزیزمان در برنامه تلوزیونی که چند میلیون مخاطب دارد میگوید جایزه ویژه ما ده خودرو … !مگر پراید ، پژو ویا سمند خودرو های ملی نیستند؟

جالب این است که گاه چنان تخفیف هایی را میبینیم که حیران می مانیم، مگر می شود 80%به یک کالا تخفیف داد و واقعاً قیمت واقعی این کالا چقدر بوده که تا این اندازه تخفیف میخورد ؟

دوستی میگفت ما به تولید ملی رسیده ایم هرچی کار خانه  تولیدی از کوچک تا بزرگ بود به هزارو یک دلیل بسته شده و خدارا شکر انواع مختلف بانک ها و صندوق های مالی و موسسات مالی اعتباری درست شده که  تا 19%  به صاحب سرمایه بهره می دهند و خودشان در بدترین شرایط 25 تا 32 درصدبهره میگیرند! برای نمونه در خیابان 13 ولنجک  تهران یازده بانک و موسسه مالی اعتباری است که هر کدام اگر ده کار مند داشته باشد، هم به کسی بر نمی خورد. برآورد موجودی این مراکز مالی ته تنها از سود موجودی سپرده گذاران بقدری است که طعنه بر هر بودجه کشور میزند و کم نیستند افرادی که تنها با  سود سپرده مالیشان در سال میتوانند یک مدرسه یا یک بیمارستان بسازند!

در همان اولین روز های سال نو شاهد افزایش قیمت دلار بودیم و این را باکمال تأسف باید عرض کنم بیش از ده سال پیش نود نفر از اقتصاد دانان و اساتید محترم دانشگاه های کشور طی نامه ای نوشتند اقتصاد ایران دچار بحران است و پیش بینی دلار بالای ده هزار تومان هم شده، اما کسی گوش نداد و این سونامی اقتصادی را جدی نگرفت!

دغدغه های مقام معظم رهبری را برای رسیدن به استقلال واقعی جدید بگیریم و بدانیم تنها با فرستادن مرگ برای این و آن به استقلال نمی رسیم . خوشبختانه کم نداریم جوانان فعال و دانشمندی را که صاحب اندیشه و توانایی های فوق العاده ای هستند؛ کافیست کمی آنها را جدی بگیریم و حمایتشان بنمائیم.

تا بقول دوستمان که اندک سوادی هم ندارد دچار این تناقض های شدید نشویم که بله دیگ بله چغندر ! یعنی این اندازه دیگ چگونه چغندری با این اندازه را در خود جای میدهد!

 یا حق

جعفر صابری

نحوه اداره جهان  در سال ۹۷

نوشته مشترک ۸ عضو گروه تحقیق محمد حسین ادیب ( این مقاله ۵۹ بار به درخواست محمد حسین ادیب مورد ویرایش قرار گرفت ، این مقاله با ۵ رای مثبت و ۴ رای منفی انتشار یافت )

یونانی ها ملتی به شدت ولخرج هستند و آلمانی ها ملتی به شدت حسابگر ، یونان در دهه گذشته ۲۳۰ میلیارد دلار وام خارجی گرفت و  با وام خارجی به ولخرجی ادامه داد .اما ۷۰ درصد وام پرداختی به یونان را بانکهای آلمان و فرانسه پرداخت کردند ،

سیستمی در اروپا ایجاد شده تا پس انداز های آلمانی ها و فرانسوی ها را در اختیار یونانی ها ، ایتالیائی ها ، اسپانیائی ها و پرتفالی ها قرار گیرد .ملت های ولخرج؛  هیچ گاه نمی توانند وام خود را پرداخت کنند .

ایتالیا در دهه گذشته ۵۲۰ میلیارد دلار از فرانسه استقراض و در رفاه زندگی کرد، سیستمی در فرانسه ایجاد شده تا پس انداز فرانسوی ها به ایتالیايی هايی پرداخت شود که هر گز نمی توانند آن را پس دهند.

۸۰ درصد مردم آمریکا ۱۱۰ درصد درآمد خود مصرف می کنند ، نه یک ماه نه دو ماه ؛ بلکه یک عمر .

استیگلیتز برنده جایزه نوبل در رشته اقتصاد می نویسد سیستمی در جهان ایجاد شده که مقصد همه پس انداز ها در  جهان آمریکا و انگلیس باشد ،  برای فهم بهتر مطلب ، ایران ۵۵ میلیارد دلار سپرده ارزی دارد اما ۵۴ میلیارد دلار آن در بانکهای اروپا ( منهای انگلیس ) و شرق آسیا نگهداری میشود ، اما سپرده های بانکهای شرق آسیا و  اروپا هم در بانکهای آمریکا و انگلیس است یعنی نقدینگی جهانی در بانکهای آمریکا و انگلیس نگهداری میشود .

۸۰ درصد آمریکائی ها ده درصد بیش از درآمدشان مصرف می کنند اما اضافه مصرف از محل استقراض از جهان تامین میشود ، استقراضی که هیچ گاه قرار نیست پرداخت شود .

سیستمی در جهان ایجاد شده تا پس انداز همه مردم سیاره زمین جمع شود و در اختیار ۸۰ درصد مردم آمریکا قرار گیرد تا ۱۰ درصد بیشتر از درآمد خود مصرف کنند.

در ژاپن سیستمی ایجاد شده که پس انداز مردم دهها سال است در اختیار دولت قرار می گیرد ، دولت ژاپن مالیات جدی نمی گیرد اما مثل همه دولتها هزینه دارد ، دولت ژاپن هزینه خود را بیشتر از طریق استقراض از مردم تحت عنوان اوراق قرضه تامین می کند اما تورم در ژاپن باید حدود صفر باشد تا سود یک درصدی اوراق قرضه جذابیت داشته باشد.

هشتاد درصد از مردم ایران بسیار کمتر از درآمد خود زندگی می کنند و اختلاف را پس انداز می کنند ، اما ۸۰ درصد مردم ایران پس انداز خود را به بانک می دهند و بعد بانکها این پس انداز را در اختیار ۵۰۰۰ شرکت بزرگ قرار می دهند که از سال ۹۱ زیان ده هستند و به جای تعطیل شدن وام می گیرند و ادامه می دهند  ، پس انداز ۸۰ درصد قشر ضعیف و متوسط را صرف ادامه فعالیت ۵۰۰۰ شرکت کرده اند که ۶ سال قبل باید به خاطر زیان دهی تعطیل می شدند .

رئیس بانک مرکزی اظهار داشتند ۴۰ درصد وام های بانکی در اختیار ۲۰۰ شرکت بزرگ است که نه اصل وام را پرداخت می کنند و نه فرع آن را و هم اصل وام را تمدید می کنند و هم فرع آن را ، چون قصد باز پرداخت ندارند ، معاون نظارت بانک مرکزی هم سه سال قبل گفتند ۵۰ درصد وام های بانکی را به شرکتهای بزرگ داده اند که آن را پرداخت نمی کنند و اگر پرداخت کنند از یک بانک می گیرند و به بانک دیگر می دهند، یعنی حاصل جمع مثبت آن برای نظام بانکی صفر است.

نتیجه گیری :

در ایران هم مثل بقیه دنیا عمل میشود ، در دنیا سیستمی ایجاد شده تا پس انداز مردم دنیا صرف ولخرجی مردم آمریکا شود .

در ژاپن پس انداز مردم صرف هزینه های دولت شود .

در ایران هم پس انداز مردم صرف جبران زیان ۵ هزار شرکت بزرگ شود .

کسی نباید نگران این وضعیت باشد ، در همه دنیا سیستمی ایجاد میشود تا پس انداز یک عده صرف اداره یک عده دیگر شود .

بدهی ها نباید پرداخت شود بدهی ها باید مدیریت شود .

ذکر یک خاطره از محمد حسین ادیب …

مدیر عامل یکی از بانکهای بزرگ ایتالیا به ایران آمده بود در سر میز ناهار مدیر عامل بانک ایتالیائی بگونه ای تهاجمی شروع به دفاع از نظام بانکی منطقه یورو کرد.

من قصد ورود به بحث را نداشتم اما شیوه تهاجمی او کم کم من را وارد بحث کرد، از او پرسیدم منطقه یورو ۱۶ هزار میلیارد دلار بدهی خارجی دارد و این بدهی را چگونه می خواهد باز پس دهد ؟

ابتدا به پاسخ های متعارف پرداخت که منطبق با صورت های مالی است و وقتی اظهار شد که دو فروپاشی بانکی در غرب طی ۱۵ سال گذشته هیچ کدام با صورت های مالی نشان داده نمی شد و در حالتی که صورت های مالی همه چیز را عالی نشان می داد فروپاشی بانکی اتفاق افتاد ؛ جمله سنگینی گفت که مگر قرار است این بدهی ها پرداخت شود ؟ این بدهی ها فقط باید مدیریت شود ؛ همین !

با جمله او من معنی بانکداری را فهمیدم و مگر غیر از این است ؟

دنیا با این منطق اداره میشود که  بخشی از مردم با پس انداز بخشی دیگر ، اداره شود .

باید معنی مدیریت بدهی را فهمید

🌏چرا در کشور بزرگ ترکیه اردوغان هنوز محبوبیت چشمگیری دارد؟

🌎چرا در کشور ترکیه هم بخشی از شهروندانی که سکولار هستند و هم شهروندانی که مذهبی ترند از رجب طیب اردوغان حمایت میکنند و خواستار حفظ قدرت حزب عدالت و توسعه بر کشور ترکیه هستند ؟

به بخشی از کارهای اردوغان در این سالها دقت کنید .

🌏تولید ناخالص ملی ترکیه در سال 2013 حدود یک تریلیون و یکصد ملیارد دلار بوده است.

🌏اردوغان باعث جهش چشمگیر کشورش از رتبه 111 دنیا به رتبه 16 با میانگین سالانه 10 در صد بوده است و این یعنی ورود این کشور به گروه 20 (G-20) بیست کشور قدرتمند دنیا.

🌏سال2023 موافق  با تاریخ بنای کشور ترکیه نوین و همان تاریخی است که اردوغان مشخص کرده که ترکیه در میان پنج قدرت اقتصادی و سیاسی اول دنیا باشد و اگر با همین شیب رشد اقتصادی پیش برود موفق خواهد شد.

🌍فرودگاه بین المللی استانبول بزرگترین فرودگاه در اروپاست و در هر روز 1260 هواپیما در آن می نشیند. و این علاوه بر فرودگاه دیگر استانبول یعنی صبیحه است که نصف این تعداد را می پذیرد.

🌎هواپیمایی ترکیه به مدت سه سال متوالی به عنوان بهترین خطوط هوایی در جهان انتخاب شده است.

🌍در مدت ده سال در ترکیه دو میلیارد و هفتصد و هفتاد ملیون درخت و گیاه میوه دار کاشته شده است!

🌎ترکیه برای اولین بار در دوران یک دولت مدنی توانسته اولین تانک مسطح و اولین نفربر هوایی و اولین هواپیمای بدون سرنشین و اولین ماهواره نظامی جدید چندکاره بسازد.

🌎اردوغان در مدت ده سال 125 دانشگاه جدید و 189 مدرسه و 510 بیمارستان و 169000کلاس جدید که تعداد دانش آموزان آن از 21 نفر تجاوز نمیکند ، ساخته است.

🌏هنگامی که بحران اقتصادی اروپا و آمریکا را درنوردید دانشگاههای آمریکایی و اروپایی شهریه هایشان را بالا بردند در حالیکه اردوغان دستور داد که آموزش در همه دانشگاهها و مدارس ترکیه رایگان و بعهده دولت باشد!

🌎 ده سال گذشته درآمد هر فرد در ترکیه3500 دلار در سال بود که سال 2013 این مقدار به 11000 دلار افزایش یافت و این بالاتراز درامد یک شهروند فرانسوی در کشورش است.و ارزش پول ملی ترکیه را 30 برابر کرد.

🌍در ترکیه تلاش دولت این است که تعداد دانشمندان در عرصه تحقیق و پژوهش را تا سال 2023 به سیصد هزار نفر برساند!

🌏در بزرگترین دستاورد سیاسی اردوغان توانست میان دو بخش قبرس صلح پایدار برقرار کند و با حزب کارگران کردستان (پ ک ک) به توافق نزدیک شود تا از خونریزی جلوگیری شود و از ارامنه عذرخواهی کند. که اینها پرونده های سیاسی بودند که 9 دهه بدون راه حل و معلق بودند!

🌎در ترکیه حقوق و دستمزدها افزایش یافت و حداقل حقوق برای یک کارمند تازه کار از 340 لیره به 957 لیره ارتقا پیدا کرد و میزان بیکاری از 38% به 2% کاهش یافت.

🌍در ترکیه  بودجه آموزش و بهداشت از بودجه امور دفاعی بیشتر شد و یک معلم به اندازه یک پزشک حقوق دریافت میکند! بنگرید که اولویتهای اردوغان آخرین چیزی است که شما به آن اهمیت میدهید!

🌎در ترکیه 35 هزار مرکز آزمایشگاهی و فناوری و پایگاه کلامی جدید احداث شده است و جوانان ترک در این مراکز تحت تاثیر سازمانهای جهانی که نگاه ویژه مربیان  را  با یک گردش تفریحی و یا یک شام شاهانه و دادن مشروب میخرند قرار نمیگیرند!

🌏اردوغان کسری بودجه که بالغ بر 47 ملیارد دلار بود را جبران کرد و آخرین بدهی خارجی به بانک جهانی که 300 ملیون دلار بود را در ماه ژوئن گذشته تسویه کرد. و همین ترکیه به همین بانک جهانی  5 میليارد قرض داد و اردوغان 100 میلیارد را در خزانه این بانک ودیعه گذاشت .

🌎صادرات ترکیه تا ده سال پیش 23 ميليارد بود و اکنون به153 ميلياردرسیده که این صادرات به 190 کشور می رود. که بیشتر آن اتومبیل و پس از آن وسایل الکترونیکی است .

🌎دولت اردوغان بنای جمع آوری زباله ها و استفاده از آنها در تولید انرژی و برق را گذاشت به طوری که یک سوم ساکنان ترکیه از آن استفاده میکنند. برق به 90% خانه های ترکیه در شهرها و روستاها رسیده است!

شهر استانبول در طول کمتر از ۱۰ سال از رتبه ۳۰ به رتبه ۵ شهر اول جذب توریست دنیا ارتقا یافت و همچنین کشور ترکیه بیشترین رشد را در طول ۷ سال گذشته در جذب توریست در بین کشورهای دنیا داشته است. و آیا میدانید مقصد اول مسافرتهای خارجی کشورهای اسکاندیناوی اکنون ترکیه است.

صنعت پوشاک ترکیه اکنون پس از ایتالیا در مقام دوم از لحاظ صادرات قرار دارد و اگر با همین رول حرکت کند در چند سال آینده ایتالیا را نیز پشت سر خواهد گذاشت.

کشور ترکیه عضو ناتو میباشد و اعضای ناتو اکنون موظف میباشند در صورت بروز هر تهدیدی علیه ترکیه وارد صحنه شوند.

ایران ما میتوانست به این شکل باشد :

کسی تا بحال فکر کرده که میشود از تبریز به باکو و تفلیس و مسکو و دیاربکر و آنکارا و استانبول و اربیل و تهران و گیلان قطار سریع‌السیر گذاشت یا شرکت هواپیمایی ارزان قیمت مثل «رایان ایر» یا «ایزی جت» در منطقه درست کرد؟

آخر هفته سوار قطار شد و دو ساعت دیگر در تفلیسی. ماه بعد میتوان برای نهار به «دیاربکر» یا «طرابزون» رفت یا باکو مثلا.

یکبار در سال میتوان به استانبول رفت و بازی بشیکتاش منچستر را در ورزشگاه جدید بشیکتاش از نزدیک دید.

و یا میتوان دهکده‌ای سبز مثل آنهایی را که در سوئیس است در کوهپایه‌های سهند و سبلان و میشوو و اورین درست کرد و با تبلیغاتی که در «سی‌ان‌ا‌ن» و فوکس و الجزیره میشود سالانه حداقل ده میلیون توریست را در آذربایجان پذیرفت.

بجای فرودگاه فعلی تبریز و اردبیل و …که دو ساعت باید مننظر باشی تا کیف صد نفر مسافر هواپیمایی … آتا توسط مامورین گمرگ بازرسی شود میتوان فرودگاهی زد که سالانه پنجاه میلیون ظرفیت داشته باشد.

سیستم ویزا را برای کشورهای منطقه کلا برداشت و اختلافات را به معامله و نفع همگانی تبدیل کرد.

میتوان دانشجویان رشته اقتصاد را یک سال فرستاد کره جنوبی تا ببینند توسعه در این کشور چگونه رخ داد.

یا برای دانشگاه زنجان یا اردبیل و اورمیه اساتید مدعو از «ام‌آی‌تی» یا «هاروارد» و «استنفورد» و «کمبریج» آورد تا آرام ارام بفهمیم چگونه مسئله رقابت و بهترشدن موضوع جهان توسعه یافته است .

جشنواره انگور در مراغه، جشنواره سیب در زنوز، جشنواره آفتاب‌گردان در خوی، عسل در سرعین و زردآلو در مرند درست کرد. هم خرید و فروخت و هم شادی کرد و خندید.

یا به روستائیان آموزش داد چگونه میتوانند پنیرشان را کیلویی پنجاه دلار بفروشند. یا مثلا چگونه میشود نان اسکو را بسته‌ای بیست یورو در پاریس و یا خامه سراب را با بسته‌بندی خوب لندن کیلویی صد پوند فروخت.

چقدر پروژه میتوان تعریف کرد؟

میتوان از فرودگاهی در مغان هر روز صبح محصولات ارگانیک کشاورزی را به اروپا و کشورهای عرب همسایه صادر کرد.

میتوان مثلا به چرم‌فروش تبریزی آموزش داد با انرژی و مواد اولیه ارزان چگونه میتواند «کفش‌فروشی منوچهر و پسران شعبه دیگری ندارد» را به هزاران شعبه در جهان تبدیل کند.

میتوان بچه‌های ده ساله را سوار قطار کرد تا ببینند غذا و لباس و قیافه یک کرد، یا فارس، یک روس، یک گرجی و یا یک عرب و گیلکی عین ماست. آنها هم ببینند. ببینند که عین همیم و … و چنان مشغول خودیم که نمی‌دانیم چقدر پرتیم از عالم.

میتوان بجای اخبار جنایات … دائما این لیست سرانه تولید ناخالص را ورانداز کرد و راهی یافت که در طی پنجاه سال آینده یکی از این بیست کشور اول دنیا باشیم.

میتوان بجای شرمندگی و اضطراب و استرس ، خنده به خانه‌ها برد.

میشود از صبح تا شب به حل یک مشکل نه بیشتر کردن آن فکر کرد.

می‌شود؟

نمی‌شود.

سیدعلی سیدرزاقی

دانشجوی دکتری علوم سیاسي مدرسه اقتصاد لندن

🔴 چرا ما راحت تحریم می‌شویم؟ (✍🏻: دکتر محمود سریع القلم)

چرا ایران براحتی مورد هدف قرار میگیرد؟ چرا هر نسبتی دادن به ایران تقریباً مجانی است؟ چرا پیوسته ما را متهم میکنند؟ چرا بیشتر وقت سخنگوی وزارت خارجه صرف رد اتهام است تا تبیین سیاست خارجی کشور؟ چرا از جیبوتی گرفته تا همسایگان بزرگ و قدرتهای جهانی ما را نفی میکنند؟ چرا تقریباً همه اعضای سازمان کنفرانس اسلامی علیه ایران رأی دادند؟

از منظر علم روابط بین الملل، پاسخ به این پرسشها بسیار ساده و روشن هستند. اما قبل از طرح پاسخ به این نکته توجه فرمایید: با سرمایه‌گذاری و همکاری بین‌المللی که عربستان طی ۴۰سال گذشته انجام داده به مهمترین بازیگر انرژی چه در قالب اوپک و غیر اوپک تبدیل شده‌است. ۱۰ میلیون کارگر خارجی با درآمدی حدود ۱۸ میلیارد دلار در این کشور کار میکنند. حدود ۴۴۰۰۰ نفر متخصص عرب و غیر عرب در بهداشت، صنعت، آموزش و غیره از دولت عربستان حقوق معادل پنج میلیارد دلار دریافت میکنند. اروپا در تحریم روسیه بعد از الحاق کریمه، بسیار ملایم تر از آمریکا رفتار کرد. چون اتحادیه اروپا، حدود نیم تریلیون دلار با روسیه تجارت می‌کند. تجارت آمریکا با روسیه حدود ۴۰میلیارد دلار است که در مقیاس جهانی بسیار ناچیز است و بنابراین، تحریم روسیه بسیار آسان و کم‌هزینه بود. آمریکا با چین بسیار محتاطانه عمل میکند چون نیم تریلیون دلار با آن کشور تبادل دارد. چینی‌ها بقدری آرام و پیچیده عمل میکنند که غربی‌ها به طور دقیق از قدرت مالی و نظامی آنها، اطلاعات دقیقی ندارند و بیشتر حدس میزنند. درنهایت آمریکا در قبال مکزیک کوتاه خواهد آمد چون بدون نیروی کار مکزیک، بخش کشاورزی و خدمات در آمریکا دچار اختلال جدی میشود. اروپایی‌ها به شدت یکدیگر را رعایت میکنند چون ۷۰ درصد تجارت آنها در میان اعضای اتحادیه اروپاست. همه به آلمان احترام میگذارند چون مازاد تجاری آن در سال ۲۰۱۶، رتبه اول جهانی را آورد: ۲۸۵ میلیارد دلار. نیم میلیون مهندس چینی فقط در آفریقا، مشغول تولید وساخت عمرانی هستند. یک شرکت مسافری هوایی رتبه سوم هندی، اخیراً ۲۰۵ هواپیمای ایرباس سفارش داد. سالانه حدود ۱۷۰ میلیون نفر خارجی از ۵۳۵ راه ورودی، به آمریکا سفر می‌کنند. ۹۰۰ نفر افسر مسلمان در اداره پلیس شهر نیویورک کار میکنند. پنج میلیون انگلیسی در اسپانیا ویلا دارند. در سال حدود ۱۳ میلیون نفر خارجی از دوبی بازدید میکنند. شش میلیون هندی در کشورهای عربی حوزه خلیج فارس کار میکنند. و هزاران آمار دیگر در تبادلات و ارتباطات متقابل میان کشورها.

مقایسه کنید این واقعیات جهانی را با هیجان و خندۀ افراد اجرایی در راهروی هواپیمای ایرباس که به ایران تحویل داده شده بود. حقیقت این است که ایران یک کشور صرفاً وارد کننده‌است. استقبال اروپایی‌ها از برجام بخاطر فروش کالا و خدمات است. آمریکا به ایران نیازی ندارد اما به عربستان، ترکیه و مصر نیاز دارد. بخش اعظم احترامی که یک کشور به کشوری دیگر میگذارد به خاطر نیاز است و نه اخلاق. روابط بین الملل در سه واژه خلاصه میشود (به ترتیب): نیاز،ترس و بنابراین احترام.

چرا هر حرفی و اتهامی به ایران روا داشتن بدون هزینه است؟ افرادی هستند حتی نمى‌توانند بگویند که ایران کجای کرۀ زمین است اما هرچه میخواهند نسبت میدهند. چرا؟ چون بود و نبود ایران برای آنها اهمیت ندارد. کدام کشور و صنعت و شرکت به ما نیازمند است؟ کدام کشور از ما می‌ترسد؟ اصل اجتناب‌ ناپذیری (Indispensability) به این معناست. هندی‌ها برای آنکه توازنی در روابط با همسایه چینی خود ایجاد کنند، تبادلات وسیع و عمیق عمرانی و خدماتی با ژاپن برقرار کرده‌اند. عربستان ۲۰ میلیارد دلار در روسیه سرمایه‌گذاری کرده تا سیاستهای مسکو را تعدیل کند. وقتی کشوری بخصوص همسایگان را به خود وابسته کند بطور طبیعی مانع از رفتار و گفتار خصمانه آنها می‌شود. نفت و گاز و محصولات پتروشیمی ما به وفور در بازارهای بین‌المللی قابل یافت است. محصولات کشاورزی ایران، رقبای خارجی نیز دارد ضمن اینکه فرش هندی، ترکیه‌ای و چینی، خریداران متوسط را راضی کرده‌است.

بنابراین، استراتژی ما برای آنکه حداقل تعدادی از کشورها را به خود نیازمند نماییم چیست؟ دستگاه دیپلماسی به معنای علمی و کاربردی مفهوم، استراتژی سیاست خارجی نداشته است زیرا سیاست خارجی = ملاقات، جلسه و سفر. سیاست خارجی = اعلام مواضع، رد اتهام و دفاع از خود. سیاست خارجی = موعظه و دعوت به مراعات کردن و انسان خوب بودن. کدام اندیشه‌های اقتصادی، فنی و سیاسی، ارتباطات خارجی کشور را تئوریزه کرده است؟

[ چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۷ ] [ 8:19 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/سخاوت

جعفر صابری/سخاوت

اسمش محمود بود و حدود شصت سال سن داشت، کارگر ساده ای بود و بیشتر وقتها بارهای دم در مغازه حاج عمو را  جا بجا میکرد ،سالی یک بار هم که عمویم برای اربعین امام حسین (ع) شام می داد کمک میکرد ، بخاطر سادگی و رفتارش ما او را کمی شیرین عقل میدانستیم و سربه سرش هم میذاشتیم ولی اون فقط میخندید و با شوخی از موضوع میگذشت!

یک شب بعد از این که همه ی مهمانان سفره امام حسین (ع)  رفتند  ما برای دوستانی که  ایستاده بودند و کار میکردند سفره انداختیم شخصی هم که سر و وضع درستی نداشت رسید بچه ها برای ثوابش گفتند به او هم شام بدهیم او نیز نشست و با ما شروع به شام خوردن کرد…ناگهان من متوجه شدم داره از سفره بیشتر شام بر میداره ولی از بس آقا محمود از خودش ادا درآورد    حواس ها پرت شد طوری که همه بقدری سر به سر محمود گذاشتیم که صدای خنده و شوخیمان حاج عمو را به آنجا کشاند و او هم جلو همه اول هرچی از دهنش درآمد به آقا محمود گفت و بعد هم به ما، من آخر شب به آقا محمود گفتم شما جای پدر من هستی سنی از شما گذشته این رفتار چی بود که میکردی و…او سرش را با افتخار بالا آورد و خیلی محکم گفت: چون من تورا آدم با معرفتی میدانم و فکر کردم متوجه حال آن مرد نیاز مند شدی ،من با این رفتارم کاری کردم که همه متوجه من شوند تا او بتواند با خیال راحت چند پرس غذای بیشتر را با خودش ببرد!

بغض در گلویم ترکید میخواستم دستانش را ببوسم این همه مردانگی و معرفت و سخاوت در وجود او بود و من سالها او را ابله و ساده میدانستم…

چند روز بعد آقا محمود از پیش عموم رفت و من داستان را به عموم گفتم او نیز شرمنده شد ولی محمود رفته بود و من به یاد شعر حافظ افتادم که میگوید:

بیا ای شیخ واز خمخانه ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرس مایی

که علم عشق در دفتر نباشد

 

وقتی صحبت از سخاوت میشه بیشتر ما به این فکر میکنیم که باید با پول ارزش سخاوت مندی یک انسان را برابر بدانیم والبته که درست هم هست ولی اگر پول نداشتیم چی ؟ اگر احساس کردیم ما که نمی توانیم کمک مالی کنیم پس تکلیف از روی دوش ما برداشته شده چی؟  دوستی به شوخی میگفت ما برای چی زنده هستیم؟ کار میکنیم از صبح تا شب به امید یک لقمه نون  از خونه میزنیم بیرون حتی پول ناهارمون هم در نمیاد ،باورت نمی شه چند وقت از خونه ناهار میاوردم بعد دیدم نمیشه بهتر دیدم بگم بیرون یه چیزی میخورم که راستش هیچی هم نمی خوردم اما یه روز زنم برگشت گفت تو نمی خوای خرج خونه بدی اصلاً میفهمی  خونه خرج داره؟ خودت که میری بیرون با رفیقات سیر میخوری نمی گی ما هم آدم هستیم و… فقط نگاش کردم و ساکت ماندم راستی ما برای چی زنده هستیم؟ میری مدرسه بچه ات پول میخوان میری تو مسجد نماز بخونی پول جمع میکنن و جالبه یکی از ته جلسه داد میزنه من انقدر میدم ، آدم می مونه همه میگن برای سلامتیش صلوات! بعد میشنوی بغل دستیت میگه خدا وکیلی آدم دست به خیریه خیلی وقتها سخاوت از خودش نشان میده! خدا پدرش را بیامرزد.

دوست دیگری میگفت وقتی آدم معتاد میشه به خودش و خانواده اش لطمه میزنه ولی همه باهاش کنار میان میگن گناه داره بیماره اما وقتی بیکاره و یا بی پوله هیچکس درکش نمی کنه زنده نبودنش بهتر از زندگی کردنه!

رفیق سالهای دفاع مقدسم می گفت: حاجی به جان مادرم زهرا (س) روزی صد بار شرمنده زن و بچم میشم آرزوی مرگ میکنم از خودم از مردم خجالت میکشم ما برای این شرایط انقلاب کردیم ؟ ما برای راحتی این حضرات نجنگیدیم ؟ بابا نمی شه از امام حسین (ع) دم زد  ولی مثل یزید حکومت کرد !چقدر آقا بهشون گوش زد کنه اینا به فرمان کی هستند جز شیطان نفسشون ؟ مگه  بچه ی ما دل نداره آدم نیست  چرا آقا زاده ها تو این مملکت  اما م زمان (عج) باید حکومت کنن! من به نوبه ی خودم شرمنده مردم هستم خجالت میکشم، بابا ما از جانمان گذشتیم این جوری اهل سخاوت بودیم چند هزار نفر دست و پا دادند چشم دادند اینها  سخاوت مند ترین آدم ها هستند!

این روزها خیلی ها دست به کار خلاف می زنند تا شرمنده زن و بچشون نشن !

متأسفانه باید بگم کاملاً درسته ، نمیدونم  شاید  به معلمی که با تمام عشقش بیشتر از وظیفه اش برای یک دانش آموز دل می سوزونه هم گفت که انسان سخاوت مندی است ، میشه به  وقتی   میوه فروش  سیاری که می بینه یکی داره میوه های لک دار را می خره و اون چند تا میوه خوب و سالم را هم می ریزه تو مشمای طرف ،گفت  کار سخاوتمندانه.

وقتی   پشت چراغ  قرمز یه دختر بچه میاد جلوی ماشین گران قیمتی اسفند  دود میده ولی کسی بهش پول نمی ده ولی اون کارش را انجام میده گفت کار سخاوت مندانه.

 وقتی چند نفر جوان پا میشن میرن حاشیه یه شهر بزرگ دود گرفته به بچه های نیاز مند درس خوندن یاد میدن و مشکلات درسیشون را مرتفع میکنن میشه گفت کار سخاوت مندانه ای کردند. یا وقتی زنی میدونه شوهرش چیزی  به خونه نیاورده با روی خوش میگه امشب یه غذای سبک درست میکنیم تا بهتر بخوابیم  ،کم بخوریم کمتر مریض میشیم!

سخاوت آخر معرفته و معرفت در گرانیست به هر کس ندهند!بیشتر وقت ها  برای دلگرمی به خودم میگم همین کار ما که میکنیم کار سخاوت مندانه ای است چراکه با دل خونین لب خندان می آریم!  راستی … پیشاپیش عید نوروز مبارک!

یا حق

جعفر صابری

[ جمعه یازدهم اسفند ۱۳۹۶ ] [ 15:1 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/بدنبال خوشبختی

جعفر صابری/بدنبال خوشبختی

بدنبال خوشبختی

دوستی میگفت سالگرد ازدواجمان بود و فرصتی شد تا با همسرم تنها باشم او فراموش کرده بود ،من از او خواستم تا کنارم بنشیند و به درد دل های عاشقانه بپردازیم ولی او باز گوشی بدست آمد و شروع کرد به خواندن مطالب گرو ها ،آرام پرسیدم :دنبال چه هستی؟ گفت :این گرو ه مطالب خوبی در خصوص موفقیت و خوشبختی دارد، برایت بخوانم؟ ساکت نگاهش کردم و بعد گفتم : نه دلم درد میکند و رفتم دست شویی. وقتی آمدم جا را انداخته بود و من خوابیدم …البته تا ساعت چهار صبح به این

می اندیشیدم که ما کجادنبال خوشبختی هستیم؟

 چندی پیش در همین شبکه های اجتماعی خانمی با لحجه شیرین یزدی به خانم ها پیشنهاد میکرد چقدر خوب است وقتی همسرتان به منزل می آید از او با روی باز پذیرای کنید و گاهی مواقع پایش را بشوئید. و خلاصه این موضوع بهانه ای شد تا خیلی ها نظرشان را در همین شبکه های اجتماعی به دیگران بگویند .چند سال پیش در همین هفته نامه همسر مطلبی با عنوان ماساژ در مانی به چاپ رسانده بودم . شاید شستن پای همسر آن هم با شیر زیاد امکان پذیر نباشد اما  به یاد دوران نامزدی و جوانی بد نیست گاهی دست و پای همان یاردیروز و عشق جوانی ،دستی به رسم نوازش بر سرو گردن یک دیگر بکشیم و بفهمانیم که گذر زمان نتوانسته از محبت مان بکاهد. اگر کمی منصف باشیم خوب یادمان هست که  گویا همین دیروز بود که چقدر دوست داشتیم کنار هم بنشینیم و دست در دست هم قرار دهیم و ساعت ها به صحبت های یکدیگر گوش دل بسپاریم و از با هم بودنمان لذت ببریم .

  به خود مان بگوئیم :این همان مرد است  که روزی با صدایش آرام می گرفتیم وامروز مرد خانه من است و سایه اش بر سرمان و یا این همان دختر زیبای شوخی است که  زن من  است و مادر بچه هایم و در آشپزخانه برایمان غذا محیا میکند.

خوشبختی همین است و پس اگر بدانیم ، خوشبختی درست در کنار دستمان قرارگرفته فرزند مان که سالم و سرحال است و مدام بهانه های جور باجور میگیرد ، خوشبختی همسرمان است که از خستگی زندگی مدام غر میزند و مینالد و دنبال بهانه است تا ما او را …           

 با سخنی دل نشین آرامش کنیم ، خوشبختی بوی خوب غذایی است که در فضای خانه می پیچد و سفره  پهن شده که گوشه ای از آن را سبزی های خوردن پرمیکند. خوشبختی نمکدان سر سفره است که دست بدست میگردد و یا سس سرخی که همه منتظر هستند تا به دستشان برسد و روی خوراکشان بریزند! خوشبختی جای نیست که دنبالش بگردی خوشبختی نفس  عمیقی است  که روی بالشت  کنار همسرت میکشی درست وقتی که او هم بازدمش به  صورتت میخورد …

باور کنید خوشبختی همین نداری های مالی است ،اگر بدانیم … موفقیت همان است که این همه نعمت را بشناسیم  و قدردان باشیم خیلی ها کمتر از این را هم ندارند.

خیلی ها آرزوی برخاستن از جایشان را دارند خیلی ها آرزوی کنار خانواده بودن را دارند خیل ها سالهاست که رنگ آسمان آبی را هم ندیدن و خیل ها هستند که نان در سفره و سقف بر سرشان نیست!

 باور داشته باشیم که با هم بودن و قدر شناس بودن است که تحول ایجاد میکند و موفقیت با هم بودن  است وخانواده معنای درستش کنار هم بودن است ،هم درد و هم راز بودن، گفتن و شنفتن و همین…

شاکر باشیم  و باطن زندگی مان را با  ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنیم ، داشته هایمان را به ارزانی از دست ندهیم و بدانیم هر روز چه چیز های با ارزشی را می توانیم با توکل به خدا بدست بیاوریم ،به هم احترا م بگزاریم الفاز تحقیر آمیز و توهین به یک دیگر را کنار بگزاریم و بدانیم توان  انرژی مثبت  در بیان مثبت است نه پرخاش و توهین … شرایط فعلی اقتصادی جامعه را باور کنیم و برای بدست آوردن ساعتی خوش ،عمری گران را از دست ندهیم و عزت نفس خود را به هیچ نفروشیم .

و بدانیم که :

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

 سعادت همدم او گشت و دولت هم نشین دارد

 حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

 کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

 دل آرام باشد زن نیک خواه

 ولی از زن بد خدایا پناه

  دل آرامی که دارد دل براو بند

 دگر چشم از همه عالم فرو بند

 چو شادی بکاهد، بکاهد روان

 خرد گردد اندرمیان  ناتوان

به امید سربلندی و سلامت روح و جان برای فرد فرد شما عزیزان

یا حق

 جعفر صابری

[ سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۶ ] [ 0:28 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/اسنپ

یک شنبه 8 بهمن 1396

اسنپ

 جعفر صابری/اسنپ

من هیچی نیستم!

این را گفت و از دفترم خارج شد…

اسمش صادق بود سی و دو سال سن داشت در نوجوانی پدرش را از دست داد.هم خودش و هم مادرش کار کردند تا بتوانند چرخ زندگی را بچرخانند حتی خواهرش هم بعد از  گرفتن دیپلم،دانشگاه نرفت و مشغول کار شد روزها ی سختی را گذراندند خواهرش ازدواج کرد اما او با مادرش زندگی می کردند، یک خانه استیجاری در جنوب شهر تهران، کارهای زیادی رابه ناچار تجربه کرد.  در بیست و هفت سالگی به  سختی دیپلمش را گرفت و سه سال بعد به دانشگاه رفت ؛کار میکرد مخارج زندگی و تحصیل و خلاصه توانست فوق لیسانس هم بگیرد؛ اما هنوز نه کار درستی نه بیمه ای و نه ازدواج و زندگی… خودش میگفت بار ها عاشق شده یکی دوبار هم تا مرز ازدواج پیش رفتند اما قسمت نبود.حالا اوهنوزمستاجر است همان مناطق پائین شهر تهران توانسته یک ماشین با اقساط بخرد و در اسنپ کار کند راضی است و می گوید چاره ای چیست!

اسنپ این پدیده نوظهور قرن حاضر در کشور ما توانست کار آفرین باشد و هزاران ایرانی با کار یا بیکار را سرکار بگذارد که بی نهایت قابل ستایش است.

همه جای جهان تاکسی و سرویس های عمومی تعریف خودش را دارد و بالاخره یک سیستم نظارتی و درستی بر روی خد مات آن نظارت می کند که صد البته در ایران نیز این چنین می باشد . اما شما در نظر بگیرید یک ماشین شخصی  با قیمت نزدیک به پنجاه میلیون  بعنوان سرویس ایاب و ذهاب یا تاکسی بدون هیچ علامت و نشانه ای در مقابل شما بایستد و یا  در بیشتر خیابان ها سر چهارراهها یا میادین و یا گلوگاه های اصلی شهر، چند ماشین همیشه ایستاده و راننده مشغول چک کردن سفارشات مشتریان باشد نه ایستگاه مشخصی نه رنگ معلومی نه کنترل درستی و نه…با توجه به نیاز فراوان به وسایل حمل و نقل شهری ،آیا شایسته تر نیست کنترل معقول تری انجام شود.

مشخص نیست این ماشین که خانمی داخل آن نشسته  مسافر کش است  یا خیر ! مشخص نیست این ماشین که سر چهار راه می خواهد مسافر سوار کند کارش مسافر کشی و کسب درآمد حلال است یا خیر!

و دهها سؤال دیگر که  هر کدامش مشکلات فراوانی را به همراه می آورد.متأسفانه دولتمردان ما صِرف اینکه مردم مشغول باشند،سیاست های غلطی را اجراء میکنند و به آسیب های کلان آن در دراز مدت به هیچ عنوان توجه نمی کنند بیشتر به این امید کار ها پیش می رود که انشاءالله مشکلی پیش نخواهد آمد و اگر هم روزی موردی بود در زمان خودش رسیدگی میکنیم.

شرکت اسنپ و یا شرکتهایی نظیر آن، مانند شرکتهای فروش شبکه ای، مشاغل کاذبی را بوجود آورده اند که مرحمی بر روی زخم بیکاری و جامعه است و درد ناک است جوانی تحصیل کرده تنها راه درآمد و گذران زندگیش شغل مسافرکشی باشد ، وقتی با این همه دقت و نظارت اتوبوس های واحد و یا دانشگاه ها را مجزا می نمائید تا محرم و نامحرم  حفظ شود چطور است این جوان می تواند در این ترافیک های طولانی، ساعت ها با نامحرم خلوت کند! چه نظارتی ،چه کنترلی چه شناختی روی این افراد وجود دارد ؟آیا یک راننده تاکسی به همین سادگی می تواند صاحب  کارت رانندگی شود؟

جای تأسف است که هزاران واقعیت در جامعه را می بینم ولی با بودن راه ،بی تفاوت از کنارش   می گذریم. جای تأسف است که این جوان یا شخصی که برای حل مشکلات معیشتی زندگیش تن به مسافر کشی داده با صدای گوشی تلفنش که می گوید : اسنپ… باید به خود بیاید و برود دنبال مسافر!

ما خوشحال می شویم با توجه به تجربه و تحقیقاتی که انجام داده ایم روش مناسبی را برای حل این معضلات به انجام برسانیم. که نه تنها به ترافیک روان بلکه به داشتن هوای سالم نیز در شهری چون تهران کمک نماید. تا جوانان با لیاقت ما به همین سادگی نگویند من هیچی نیستم.

 یا حق

 جعفر صابری


[ یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۶ ] [ 9:18 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/دروغ

یک شنبه 8 بهمن 1396

دروغجعفر صابری/دروغ

 

 

رنگ زندگی

 دوستی می گفت بیش از یک سال است که میدانم همسرم به من دروغ میگوید و جالب این که اصلاً این  موضوع ارزش آن را ندارد که او بخواهد به من بعنوان همسرش پس از پانزده سال دروغ بگوید و در واقع این موضوع مرا بسیار رنج میدهد! بدون شک دروغ یکی از مهمترین آفت های یک زندگی مشترک است و دروغ زن به مرد و یا مرد به زن اعتماد را نابود می سازد .این دوست  میگفت من هرگز به همسرم شک نداشته و ندارم ولی وقتی میبینم به این راحتی دروغ میگوید دلم برایش میسوزد او با دوستانش کاریرا شروع کرده که به هیچ عنوان عقلانی نیست، لاعقل از نظر من کار درستی نیست ما بیش از یک سال قبل به این نتیجه رسیدیم که او بین زندگی  مشترک و کارش یکی را انتخاب نماید و او پذیرفت که دنبال این شغل نرود و کار دیگری را جایگزین نمود. بار ها از خانه خارج میشد و میگفت برای کارش میرود و من علی رغم این که میدانستم دروغ میگوید و دنبال همان شغل است تنها میگفتم باشه مواظب خودت باش … روزها و هفته ها میگذرد و هنوز چیزی نگفتم تنها چند بار به او گفتم بنظر تو اشکال کار من چیست که زندگی مان به این سمت میرود و او سکوت میکرد…راستش زندگی ما خوب بود و همه چیز معمولی ، یک زندگی ساده با کمو زیاد می ساختیم ولی دخالت های دوستان و اقوام بخصوص روی رفتار همسرم تاثیر گذاشت. خودش میگوید هیچ کس بر روحیات او تاثیر نداشته ولی به نظر من او خیلی عوض شده شاید میترسد که راستش را بگوید ،…

شاید عشق زیادی به من دارد و نمی خواهد مرا ناراحت کند و هزاران شاید دیگر! سوالم این است اگر من به  او دروغ میگفتم و  با او این چنین برخورد میکردم تکلیف چه بود؟

بدون شک کسی که بیش از یک سال است به همسرش دروغ میگوید بار ها و بار ها نه تنها دروغ بلکه کار های دیگری هم نموده که از چشم همسرش مخفی مانده و فرق نمی کند مرد باشد یا زن ! افراد از کودکی خود دچار این مشکل میشوند به نوعی بیشتر رفتار های درست و یا غلط ما ریشه در کودکی مان دارد برای نمونه پدری داشتیم که سخت گیر بود و اگر در قوری میشکست مادرمان میگفت بابات متوجه نشود! چیزی به همین سادگی نطفه دروغ و ترس از واقعیت را در ما بوجود می آورد و سالها بعد نا خواسته دچار این بیماری میشویم، میگویم بیماری چون می توانیم آن را با کمی ریاضت و درست اندیشیدن برطرف کنیم !حتی دزدی هم در خانواده   ما ایرانیان رایج  است ، زن از شوهرش کمی میدزدد و یا مرد به  زنش در خصوص مخارج  دروغ میگوید. که نوعی دزدی میشود .و فرزندان ما که به شدت الگو پذیر هستند  وقتی می بینند  والدینشان چطور به هم دروغ میگویند و یا دزدی میکنند دیگر به نادرستی این عمال نمی اندیشند و در زندگی خود همین گونه می شوند.

موضوع دروغ و مخفی کاری خیلی به هم نزدیک است اما فاجه وقتی است که همه بدانند جز فرد مورد نظر و همه بخواهند عمداٌ موضوع را از آن فرد مخفی نمایند .در اینجا با ید بگویم فردی که به او دروغ میگویند محکوم نیست و آسیب نمی بیند بلکه بیشتر از همه خود دروغ گوی اصلی نابود میشود ! نزدیک ترین دوستانش در خلوت به این می اندیشند این دوست ما چه ساده به همسرش دروغ  میگوید  در واقع خیانت میکند !چه  ضمانتی  است که به ما خیانت نکند شاید به ما هم دروغ بگوید و… به همین سادگی فرد اگر عاقل باشد دوستان خوبش را از دست می دهد حتی اگر فکر کند که دوستانش هم افرادی مانند خود او هستند ! بد نیست بداند که اتفاقاً این افراد بیشتر مواظب کار هایشان و روابطشان هستند.

حا اگر حتی پیشنهاد گفتن دروغ به همسر مطرح میشد او با کمال قدرت میگفت :نه من هرگز به شریک زندگیم خیانت نمی کنم و به او دروغ نمی گویم.

 دو حالت داشت یا دوستانش او را رها میکردن و یا پس از آن میدانستن  این شخص  یک انسان واقعی  است و  آنها با  یک   شخص  درست کار سرو کار دارند و همیشه به او اعتماد مینمودند!

حال متوجه میشویم که چقدر بی ارزش است که انسان بخودش دروغ بگوید و  تا چه انداز با همین دروغ های ساده  آینده خود و فرزندانش را به خطر میاندازد!

می توان چندین صفحه در این  خصوص نوشت ، ولی در یک جمله : با دروغ خود مان را گول نزنیم!

واما  چه باید کرد؟

اول شخص دروغ گوینده اگر دوست داشت بهترین راه نجات برای خودش گفتن حقیقت است به طرف مقابل چرا که لاعقل وجدانش راحت میشود و این بار سنگین را زمین میگذارد.

دوم طرف دیگر داستان با گذشت و صبر اگر می تواند فرصت جبران را به طرف مقابل بدهد و به نوعی فراموش کند …اما بد نیست برای آرامش بیشتر به یک مشاور مراجه نماید چون کار بسیار سخت است خیانت عزیزی را نادیده بگیرم.

 یاحق

 جعفر صابری

[ یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۶ ] [ 9:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
[ پنجشنبه سی ام آذر ۱۳۹۶ ] [ 18:25 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

تصویر آخر

جعفر صابری/تصویر آخرآذر ماه 1392اصفهان

دوستی میگفت غروب که از مسجد برمیگشتم گربه کوچکی را دیدم، می خواست از خیابان عبور کند کمکش کردم و به حاشیه جدول ها رساندمش ماشین ها بوق می زدند و  چند نفری هم  شاهد جریان بودند… یه  جورایی دلم برای گربه سوخته بود… از اینکه کمکش کردم خوشحال بودم ،و لی فردا صبح کمی آن طرف تر از جای شب قبل جسد بی جان حیوان را دیدم که مرده بود…  مدت ها از این ماجرا می گذرد ولی هنوز فکر من مشغول است و این تصویر در ذهنم نقش بسته!

عزیزی میگفت همکارم گفت در مسیر ت سری به بیمارستان بزن و این بسته را به مادرم که در انجا بستری است برسان من رفتم وبعد از دیدن مادر دوستم کلی نشستیم با هم حرف زدیم فردای آنروز متوجه شدم پیززن فوت کرده و بیست سال گذشته بطور کلی دوستم را از یاد برده ام ، اما هنوز آن چهره مهربان  مادرش را فراموش نکرده ام !

گاهی وقت ها یه تصویر در ذهن ما از تمام تصاویری که از یک نفر در ذهنمان مانده پر رنگ تر است و خدا کند که این تصویر تصویر خوبی باشد تصویری از آخرین دیدار ،محسن مسعودی دوست و یاری بود که بیش از سی سال از رفاقت و دوستی ما می گذشت و بار ها در همین هفته نامه طرح ها و ایده هایش را که برای رفاه حال مردم بود نوشتیم  بیشتر سفر های کاری را با او می رفتیم مردی بود که برای هر مشکلی یک یا گاه چند راه کار ارائه می داد هنرمندی توانا و چیره دست بود زمان دفاع مقدس با تمام توان در بخش تولید فیلتر های گونا گون پیش رفت تا جایی که به خود کفایی رسید و چندین کار خانه را  از ورشکستگی نجات داد ،محسن مسعودی با قلم نقاشیش تصویر نمی ساخت بلکه زندگی می بخشید و تا لحظه آخر او از کار دست نکشید!

کمتر از یک ماه پیش دوست و همکار خوبمان زنده یاد محسن مسعودی دار فانی را ترک نمود ولی متأسفانه علی رغم تمام تصاویر زیبا و دوست داشتنی که از او در ذهنم بود آخرین تصویری که از او دیدم زمانی بود که در بیمارستن بدلیل سکته مغزی کاملاً بی هوش بود.

  ای کاش می دانستیم که چه زمانی قرار است  برای همیشه از هم جدا شویم تا بهترین تصویر را در ذهن مخاطبمان به یادگار بگذاریم!

ای کاش می دانستیم که فرصتی برای جبران کردن داریم یا نه؟

ای کاش میدانستیم این دروغ  مصلحتی که امروز میگوئیم  آیا می توانیم فردا  با راست گفتن جبرانش کنیم!

آیا صبح که از خانه خارج می شویم با لبخند و روی خوش از همسرمان خدا حافظی میکنیم؟آیا زمان بد رقه همسرمان برایش دعای خیر میکنیم ؟ آیا در برخورد با همکاران و ارباب رجوع سعی میکنیم تا خاطره ای خوش در ذهنش به یاد گار بگذاریم ؟ آیا قبول داریم هر یک از ما می تواند یک لحظه بیاد ماندنی برای دیگری بوجود بیاورد حتی اگر غریبه ای  باشد که فقط قرار است یک بار او را برای همیشه ببینیم!

آیا باور داریم که عمر دست خداست و ما نمی دانیم چقدر از زندگیمان باقی مانده و قرار است چگونه بمیریم؟

به همین دلیل است که مرگ یک راز است!

پس بیاییم به لحظات بیندیشیم و هر  ثانیه  از عمر خود را جاودانه سازیم .

هر لحظه از زندگی یک تصویر جاودانه است.

اگر خوب بیندیشیم.

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند

که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

شب چله شما  مبارک

جعفر صابری

تقدیم به زند یاد محسن مسعودی همکار خوبمان که آذر ماه 1396 از بین ما رفت.


[ پنجشنبه سی ام آذر ۱۳۹۶ ] [ 17:49 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری: پاسخی به رئیس جمهور

 

       جعفر صابری:  پاسخی  به رئیس جمهور

 

       جعفر صابری:  پاسخی  به رئیس جمهور

 

پاسخی به پرسش جناب رئیس جمهور:

چگونه باید در محیط مدرسه تحمل و احترام به افکار دیگران و اخلاق و ادب را تمرین کنیم؟

این پرسشی بود که جناب آقای روحانی  رئیس جمهور محترم  از دانش آموزان درآغاز سال تحصیلی 97-96 پرسیده اند و قرار است دانش آموزان با همکاری والدینشان پاسخ گو باشندولذا بد ندیدیم ما هم پاسخی  تقدیم نمائیم .آن هم از زبان دوست و استاد عزیزم جناب آقای مهندس سید مصطفی موسویکه خود نه تنها یک پدر است بلکه معلم و مدیر باز نشتسته  سیستم آموزشی کشور نیز می باشد: البته با کمی تعقیرات که حقیر در آن داده ام.

 گاهی وقت ها به این می اندیشم که چرا هر کاری می کنم؛ باز همه چیز جور نمی شود ؟ ساده ترین مطالب انسانی و اجتماعی ،برای ما معنایش را از دست داده و کلاسهای اخلاق و تربیت و فعالیت هایی این گونه ،چرا در  جامع تأثیری ندارد؟

 تا اینکه دوست  و استاد عزیزم جناب آقای مهندس موسوی در دیداری  پاسخ سؤالم را این گونه داد : وقتی صحبت از تربیت و آموزش می شود آن هم در آموزش و پرورش باید ببینیم زیر ساخت های لازم را فراهم نموده ایم یا نه ؟

اینکه  بدون توجه به نیاز های اولیه و فطری انسان بخواهیم او را تربیت کنیم کار سختی است.چرا که با تاًمین این نیازهای اولیه بدون شک بسیاری از مشکلات تربیتی و آموزشی ،خود بخود برای نسل  های بعد ،از بین  خواهد رفت .

کمترینش خورد و خوراک است که انسان نگران خورد و خوراکش نباشد ، انسانی که گرسنه باشد برای سیر کردن خود هر کاری میکند و یا اینکه به هیچ عنوان گوش به فرمان تربیت نیست!

امنیت هم بسیار مهم است ،البته  امنیت هم انواع گونا گون دارد که می توان امنیت از زبان و زخم زبان و حسادت یا تهمت و افتراء را هم امنیت دانست، راحت غیبت می کنیم و آبروی افراد را به باد میدهیم .

 این که انسان احساس نماید اطرافیانش به او حس تعلق  دارند و او هم برایش همین حس تعلق  نسبت به دیگران بوجود بیاید!

بعد حس زیبای توجه، اینکه  به آدم ها توجه شود به نوعی دیده شوند هم ،نوعی حقوق انسانی است ،متأسفانه بیشتر وقتها ما کسی را جز خودمان نمی بینیم  کمتر به اطرافمان توجه می کنیم برای نمونه از خانه خودمان و اطرافیانمان گرفته تا محله و شهر و استانمان، ما که در مرکز کشور هستیم کی توجه به مردم روستاها و شهرستانها داریم.

و حس زیبای تحسین و قدردانی ، تازه وقتی کسی را دیدیم موقع آن است خوبی هایش ،توانایی هایش و بطور کلی وجودش را تحسین کنیم .این گونه فرد احساس میکند که دیده می شود تحسین می شود و به او تعلقی هست و وجودش ارزشمند است پس سعی میکند بیشتر دیده شود و بیشتر تحسین شود و … حالا  کمی تأمل کنیم  اگر  این کمترین ها در خصوص افراد جامعه  و یا فرد فرد  افراد خانواده مان  بطور  متقابل رعایت شود   صدها مشکل رفتاری جامعه مان کم نمی شود؟

و در ادامه عرض میکنم:

اگر نمی توانی در باره دیگران چیز خوبی بگویی اصلاً حرف نزن.

هشدار:افکار منفی رشد میکنند،بزرگ می شوند و تو را غرق می کنند.

بزرگترین دشمن آرامش انسان ،مقایسه خود با دیگران است.

مثبت بیاندیشیم تا مثبت زندگی کنیم.

نیمی از نگرانی ها و اضطراب ها ی ما مربوط به دیگران است.

زندگی ای موفق،شاد و بادوام به وسیله احترام به یک دیگر

مهمترین علتی که آدمها نمی خواهند پیش روانشناس یا مشاور بروند مکانیسم (انکار) است.

سه دلیل اصلی برای ازدواج (عشق ،هم نشینی،تحقق انتظارها) است.

مشکلات زوجین در صورتی که حل نشود رشد میکنند.

زندگی انسان با شانس بهتر نمیشود بلکه با تغییر بهبود می یابد.

بنیاد اختلافات زوجین از دخالت های دیگران آغاز میگردد.

موفقیت ازدواج ،وابسته به میزان آمادگی و  درک واقع بینانه از روابط زوجی است.

زندگی را با عشق آغاز  و با عشق به پایان برسانید.

[ یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۶ ] [ 11:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/پارکیگ

پارکینگ 

 جعفر صابری/پارکیگ

 

تنها در 20 ثانیه ی اول موتور های جستجو گر گوگل 626000 مورد در خصوص پارکینگ، ملاحظه میکنیم که بیش از 80% آن پیرامون در گیری بر سر جای پارک است ، دعوا و خشونت مردم  بر سر جای پارک ماشین ، تاریخچه ای به اندازه تاریخ پیدایش بشر دارد!

 شاید بد نباشد این موضوع را دنبال کنیم که بیشتر جنگ ها و کشتار های انسانی بر سر زمین و همین جای پارک می باشد حتی غالب حیوانات ،منطقه سکونت خود را علامت گذاری می نمایند تا در صورت حضور بیگانه با آن برخورد نمایند و طبیعی است که جنس بشر نیز نسبت به جایی برای ماندن حتی چند دقیقه از خود حساسیت نشان دهد .

بدون شک پیدایش وسیله های حمل و نقل از درشکه و گاری گرفته تا پورشه و پراید برای این بوده تا انسان در آرامش و رفاه باشد اما تا چه اندازه؟ برای نمونه  وقتی قرار می شود فرزندمان را برسانیم مدرسه و یا بالعکس  آیا لازم است درست درب اصلی مدرسه بایستیم؟ وقتی قرار است مادر بچه ها را از جلو فروشگاه یا آرایشگاه یا آموزشگاه سوار کنیم باید درست در مقابل درب آن جا بایستیم تا ایشان بعد از خداحافظی مفصل با دوستان و رهگذران عزم حرکت بکنند و سوار ماشین شوند ؟ و یا برای رفتن به اداره ، یا محل کارمان باید درست در مقابل درآنجا پارک نمائیم ؟

آیا شایسته نیست این  وسیله رفاه و آرامش را اگر کمی دور تر قراردهیم واز پاهایما ن  چون گذشتگان نه چندان دور یاری  جسته تا  دیگر اجزاء بدنمان را به مقصد برسانیم؟

بعضی وقت ها بیشتر وسایل  همچنان کاربردی ندارند بخصوص در اتومبیل، برای نمونه زیر سیگاری و یا فندک ماشین یا حتی راهنما و جالب این است که از بوق برای موارد بسیاری می توان بهره جست از سلام و خدا حافظی گرفته تا اعلام خطر و یا اخطار حتی برای مراسم شادی و عروسی هم این وسیله مورد استفاده فراوان دارد و اما چراغ ها بخصوص نور بالا برای آن است که وقتی کنار خیابان می ایستیم بتوانیم از  مشاهده عبور عابرین پیاده و سواره  نیز لذت کافی ببریم!د بی فر هنگی و…

حال اینکه از داخل اتو مبیل خود زباله و یا ته سیگار و یا حتی کیسه آشغالهای منزلمان را به بیرون شوت کنیم بماند که چه نام دارد!

از فرهنگ بالای رانندگان تاکسی و مسافر کشهای محترم که دیگر چه بگویم؟

اما باور بفر مائید عدم رعایت  همین موارد در در جوامعی چون ما بار ها باعث در گیری ،حتی منجربه مرگ شده است و دیگر به هیچ عنوان خنده دار نیست!

افرادی که سالهاست درون زندان ها در انتظار اجراء حکمشان هستند  همانهایی هستند که فقط برای لحظه ای حاضر نشدند چند قدم دورتر ماشین خود را پارک نمایند و قدم زنان به مقصد برسند!اندیشیدن و داشتن صبر و تحمل در زندگی امروز که به شدت ماشینی شده ازواجبات است متأسفانه ما درگیر بیماری آلزایمر میشویم بدون اینکه بدانیم از کودکی ریاضی خواندیم تا لااقل مسائل ساده را با کمک ذهنمان حل کنیم نه ماشین حساب!

استفاده از گوشی های همراه برای رفاه حال بشر است نه اینکه در هر شرایطی و مکانی حتی پشت فرمان  اتو مبیل پیام ها ی رسیده  را بخوانیم و پاسخشان را بدهیم و یا فیلمها را با دقت ببینیم و زیر نویسشان را  نیز ترجمه نمائیم. همین رفتار به ظاهر ساده  و معمولی مان  نامش بی فرهنگی است و بیشتر مواقع منجر به تصادف و مرگ انسانی شده!

بدون شک اگر پس از ایستادن در جای مناسب و توضیح اینکه بدلیل رانندگی و پشت فر مان بودن نتوانسته اید پاسخگو  مخاطبتان باشد ایشان را نگران و خشمگین نخواهد کرد فرض کنید دوست محترمی است که نمی خواهید پاسخش را بدهید و او مدام تلاش میکند تا شما جواب تلفنش را بدهید و شما خونسرد او را در انتظار می گذارید!که این کار هم نوعی بی فرهنگی محسوب میشود!

بگذریم دوستی دارم که نامش فرهنگ است و بسیار انسان با فرهنگی است.شاهنامه می خواند ،گردنبند فروهر می اندازد و لوح کورش را نیز از حفظ میداند!اما…

یا حق

جعفر صابری

 

 

[ چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۶ ] [ 23:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/آبکو شت شریکی

سه شنبه 7 آذر 1396

آبگوشت شریکی

جعفر صابری/آبکو شت شریکی

 

 

 

همین چند سال پیش خیلی ها پول خرید یک دست آبگوشت را نداشتند با صدای بلند می گفتند آبگوشت شریکی و یکی هم که مثل خودشون بود می آمدو دوتایی یک دست آبگوشت را میخوردند حتی اگر یکدیگر را نمی شناختند!

صفا  و صمیمیت و رفاقت بود حالا هم هست ،همین چند روز پیش بود که یک بار دیگه  زمین زیر پامون لرزید تا دلامون را بلرزونه و بیشتر به هم نزدیک کنه!

خیلی ها که خودشون هم چیززیادی نداشتند، نداشته هایشان را نصف کردند تا به یکی مثل خودشون از جنس خودشون از آن آدما که در بی مهری بعضی ها به خانه های مهر پناه برده بودند برسونند.

از مهر گفتیم و مهر نشینان از درد گفتیم و درد مندا ن ،از آنهایی که تا بیست سال دیگه باید قسط سقفی را بدهند که دیگه بالای سرشون نیست.

ای کاش حل  مشکلات و درد ها به دست مردم بود  چرا که نماینده واقعی خدا هستند و بدرستی به یکدیگر خد مت میکنند آنچه درد ناک است و غیر قابل تحمل بی تفاوتی مسئولین است که نماینده مردم می شوند تا به حل مشکلات ایشان رسیدگی نمایند و این کمترین کاریست که زمان نیازملت ،دولتی می تواند در حقش بنماید سرمایه و برنامه ریزی ها بدست ایشان است و توقع اندکی است که مردم از دولتمردان خود داشته باشند متأسفانه تنها آبگوشت شراکتی که ما میبینم شراکت در خوردن مال ملت و بیت المال است که بعضی از مسئولین خدانشناس دارند و هرچه دلشان میخواهد می نمایند در این آغازین روز های سرمای  منطقه  غرب کشور اگر فکر درستی نشود درد ها بیشتر میشود همین چند سال پیش بود که استان آذربایجان نیز دچار زلزله شده بود و  هنوز هم مردمش رنگ آبادانی را ندیده اند .

بم هم هنوز آباد نشده و این ها نشان از مدیریت ضعیف مدیران ما که با حقوق اندکی  که میگیرند قرار است خد متی بنمایند به این ملت!

اما چه جای گله و شکایت که هرگز گوش این جماعت شنوا  نبوده و نیست این همه مقام معظم رهبری پدرانه این جماعت را اندرز می نماید و این عده ی قلیل باعث رسوایی عده ی         کثیری از خدمت گزاران  واقعی می شوند که گمنام و صادقانه در حال خدمت هستند نیرو های ارتشی  حاضر در منطقه نشان دادند که چقدر فدایی ملت می باشند و همچنین گروه های امدادی بویژه سازمان هلال احمر و دیگران …

 با ید پذیرفت این گونه سوانح مدام در حال اتفاق است و باید پیش بینی های لازم را نمود مسکن مناسب آمادگی فراوان نیرو ها ی امدادی و مواردی از این دسته که همواره بدان اشاره می شود اما فقط در صفحات کاغذ صورت جلسات، باقی می مانند و هرگز به مرحله اجرا نمی رسند تنها بودجه آن بعنوان حق ماموریت و یا حضور در جلسات  بین حضار تقسیم  میشود .

گِله من و امثال من  برای رفع مشکل است  این همه کمک مردمی بلاتکلیف باقی نماند و انشاءالله در این زمان به دست نیاز مندان واقعی برسد مردم باید به مسئولین اعتماد نمایند و کار را به کار بلدها بسپارند؛اما عدم اعتماد باعث شده هرکس خودش راه بیفتد، برای کمک و نیاز های واقعی مورد توجه قرار نگرفته، امید وارم انشاءالله  مدیران لایق، زمام امور را بدست گیرند و به نوبه خود از کلیه دوستان و یارانی که از همان ساعات اولیه اعلام آمادگی نمودند و بعنوان داوطلب کمر همت بستند سپاسگزار هستم.

یا حق

جعفر صابری

[ چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۶ ] [ 23:31 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/نمایشگاه ویژه

نمایشگاهی ویژه…

پنج شنبه 18 آبان 1396

نمایشگاهی ویژه…

نمایشگاهی ویژه...

همزمان با سالگرد صدور مجوز هفته نامه بین المللی همسر و به بهانه نمایشگاه مطبوعات، نمایشگاهی از عکس و پوستر کار آقای جعفر صابری مدیرمسئول هفته نامه همسر و سجاد زارع وندپور عکاس مجله  در دفتر مرکزی مؤسسه آشتی برگزار شد که مورد توجه مهمانان و همچنین بازدید کنندگان قرارگرفت این نمایشگاه از روز 6 تا 11 برقرار بود .

به همین بهانه با آقای صابری به گفت وگو نشستیم :

-من هم به نوبه ی خودم خوشحال هستم که توفیقی حاصل شد تا به بهانه سالگرد صدور مجوز هفته نامه همسر که بیش از بیست سال از تولدش میگذرد  این کار فرهنگی صورت بگیرد و بتوانیم حضور خودمان را نیز جشن بگیریم. در پاسخ به سئوال شما که چرا امسال نیز ما در نمایشگاه مطبوعات حضور نداشتیم باید عرض کنم بیش از ده سال است که ما تنها بعنوان عضو رسمی تعاونی مطبوعات کشور، آن هم بدلیل صنفی بودن این تعاونی حضور عمومی داشته و داریم ،و ضمن احترام به عقیده همکاران مطبوعاتیم جایی برای حضور خود بعنوان یک نشریه آزاد نمی بینم ما را نمی بینند  ، هیچ حمایتی از ما نمی شود ما نیز مثل خیلی از مطبوعات آزاد از هیچ حقوق و کمکی برخوردار نیستیم حتی اخیراً بازرسین بیمه تأمین اجتماعی شعه 28 به دفتر مجله آمدند و علی رغم حضور شخص من و توضیحاتم که ما مجله هستیم و نیازی به حضور همیشگی و ثابت همکارانمان نیست به بهانه هایی چون مسکونی بودن ملک و نبود همکارانمان کل لیست بیمه ی ما را معلق نمودند. این یعنی رسماً مارا ندیدند؛ من سؤالم این است چطور امکان دارد هفته نامه ای بین المللی به چاپ  برسد و حتی پنج نفر هم کارمند نداشته باشد که مورد تأیید این عزیزان باشد . این فاجعه است و من متأسف هستم گر چه مراتب به مسئولین محترم مطبوعات گزارش شد،معذالک هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده، من و همکارانم نیز با پذیرش این موضوع بیش از گذشته مصر هستیم که به کارمان ادامه دهیم و افسوس و صد افسوس که این گونه با اهل قلم برخورد می شود.شخصاً بیش از سی سال است کار مطبوعات می کنم و این روزها، روزهای بازنشستگی من بود که این داستان را بوجود آوردند، من و یکی از همکاران تا چند ماه دیگر رسماً بازنشسته می شدیم.

جناب صابری چه درخواستی از مسئولین دارید؟

هیچی ،هیچ موضوعی نیست که من از کسی بخواهم من فقط چیزی را میخواهم که باید به همه بدهند نه یکی کمتر و نه یکی بیشتر من چیزی از دیگران زیادترنداشته و ندارم ما نیز مانند دیگران یک مجموعه فرهنگی هستیم و خواهشم این است که به ما به چشم فرهنگی نگاه کنند.

 از کار های داخل نمایشگاه بگوئید ؟

 سوای عکسهای من که نمک این کار بود پوستر های ارائه شده توسط آقای سجاد زارع وند پور، بسیار زیبا و دیدنی است بخصوص اشعاری که توسط خانم سهرابی سروده شده و باید از سجاد عزیزم تشکر کنم که این ایده را داشت تا نمایشگاهی برگزار کنیم . سجاد که از هنرجویان سال 1375 مؤسسه و مدرسه ما بوده از بیماران تالسمی است و علی رغم تالاسمی دچار بیماری هپاتید و همین طور کلیوی و ناراحتی قلبی نیز می باشد و لی بواقع یک الگو از استقامت و تلاش می باشد و من خیلی خوشحال هستم که توانستیم کار های او را در دفتر مؤسسه به نمایش عموم بگذاریم.

برای شما و کلیه همکاران بخصوص آقای سجاد زارع وند پور نیز آرزوی صحت و سلامت داریم.

[ پنجشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۶ ] [ 13:32 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/بابام مرد

جمعه 12 آبان 1396

 

جعفر صابری/بابام مرد

 

غیرت

هرگز با مردی که به همراه یک زن است بحث نکن! جعفر صابری

غیرت زیادی بی غیرتی می آره!

این  معنای جمله ای بود که مرحوم پدر بزرگم به زبان آذری  در یک ظهر گرم تابستانی سال 1355وقتی با یکی از بچه های محله دعوام شده بود به من گفت! آن پسر بچه  در بین بازی به من فحش ناموسی داد و من زدمش! سالها بعد استاد و مربی محترم کارته آقای اسداللهی وقتی دید مردی جلوی زنش با ما که از باشگاه بیرون آمده بودیم بحث و فحاشی  میکرد گفت: آقا شما این جوانان را ببخشید و کلی عذر خواهی کرد اما در خلوت به من گفت غیرت زیادی بی غیرتی می آره!

حالا دوستم ازدلایل بدبختی ها و گرفتاری هایش و شکستهایش میگفت: که پدری داشته، بسیار خود رأی و قوی طوری که حتی اهالی محل هم از او حساب میبردند ، درآمد خوبی داشته و زندگیشان متوسط بود اما خرج های پدرش زیاد بود بیشتر وقت ها پدرش به نیاز مندان و یا حتی هر کسی که میگفت نیاز دارم کمک مالی میکرد ه حتی اگر بچه ها و همسرش چیزی نداشتند او میگفت بیشتر وقتها ما غذای ساده میخوردیم ولی پدرم با دوستاش میرفت و حسابی  تو کاباره ها ی شهر برای دوستاش و خودش خرج میکرد ،اگه دوستش چیزی می خواست براش میخرید ولی ما برای داشتن یک مداد معمولی باید کلی التماس میکردیم وضع ما در مدرسه  بقدری خراب بود که گاهی دیگران دلشان به حال ما میسوخت !پدرم همیشه مسلح بود نمی دانم چرا ولی یا چاقو داشت یا پنجه بوکس و همیشه آماده جنگ بود ،میگفت دشمن زیاد داره ،پدرم به مادرم میگفت زن سالم چادر سرش میکنه ولی همیشه از زنهای بدون چادر خوشش می آمد!بابام مرد خوبی بود ما هیئت هم داشتیم همه ی لاتها و اسمی های محله حتی از محله های دیگه می آمدن هیئت ما هر شب شام می دادیم و ظهر عاشورا و تاسوعا هم نهار بود تا سوم امام خرج می دادیم.بنده ی خدا مادرم همیشه پا دیگ بود… دادش بزرگم هم حتی زمانی که سرباز بود می آمد کمک تا اینکه یه روز کلاً رفت گفت من نمی تونم میرم شاید زندگی شما را بتونم درست کنم رفت خارج یکی دیگه از داداشهام هم درس را ول کرد رفت شاگرد میکانیک شد خواهرم که از من دو سال بزرگ تر بود همون سوم راهنمایی شوهر کرد و فقط من در خانه بودم…

خوب یادمه وقتی خبر مرگ پدرم را آوردند مادرم زد تو سرش و گفت یتیم شدید!میدونستم یه روز میکشنش!

بابام را کشته بودند میگفتن تو یه محله دیگه سر ناموسی یکی میزنه تو گوشه یه پسره اون هم از عقب با یه چاقو میکنه تو پلوی بابام واین طوری بابام مرد.

همه میگفتن بابات خیلی باغیرت بود!

خیلی ها آمدند مجلس ختمش هفت هشت روز خرج دادیم ولی بعدش دیگه هیچ کس سراغ مارا نگرفت ما ناچار خانه را فروختیم از آن محل رفتیم و بعد از چند سال خواهرم هم طلاق گرفت شوهرش یه زن دیگه گرفته بود و آبجیم با سه تا بچه آمد خانه ما… من هم دبیرستان  را ول کردم و رفتم سر کار…یه روز تو کار گاه با یکی بحثم شد فحش مادر داد زدمش افتاد زمین اجلش آمده بود بدبخت سرش خورد به یه میله و مرد!

بیست سال پشت میله ها و …چی بگم تنها چیزی که تواین سالها یاد گرفتم این بود که غیرت زیادی بی غیرتی میاره ننم دق کرد آبجیم دوباره شوهر کرد و برادرم معتاد شد وخلاصه… کاشکی بابام بیشتر غیرت برای خانوادش نشان میداد تا مردم!

ساکت بودم و نگاهش میکردم و به روح مرحوم پدرم صلوات میفرستادم!و به این فکر میکردم که ما ایرانیان  چقدر مردمان باغیرتی هستیم.

 جعفر صابری

[ جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۶ ] [ 10:2 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جهانی برای داشتن صلح

جعفر صابری/جانی برای داشتن صلح

همیشه به خودم می گفتم 124 هزار پیامبر و هزاران هزار انسان دانا و خرد مند تنها به نیت راهنمای جنس بشر آمدند و گاه کاملاً نا امید و گاه با اندکی توفیق  از دنیا رفتند برای چه؟

یه چیزایی تو خون و جون آدم است به قول دوستی در ژن انسانهاست! و هیچ جوری نمیتوانیم از آن سر در بیاوریم.

فرزند دختر نبی خدا را دعوت میکنند و بعد راه را بر او می بندند و غسل می کنند تا با بدنی طیب و طاهر او و همراهانش را تکه تکه نمایند! آن هم با اندکی فاصله زمانی از ظهور پیامبری با آن همه محبت و معجزه!

وقتی به تاریخ می نگری  حیران می شوی که این چه جماعتی بوده و هست… بله هست مگر امروز همان گونه مردان را سر نمی برند و زنان را به اسارت و کنیزی نمی برند و نمی فروشند! مگر شلاق نمی زنند و یا دست نمی برند و چشم در نمی آورند این جماعت با نام بر قراری اسلام دایه حکومت جهانی را نیز دارد و با سلاحهای آمریکایی و اسرائیلی به جان نه خارجی بلکه مسلمانان هم دین و هم کیش خود می افتند . و هر روز با نام تازه ای مانند طالبان ، داعش و یا… در جای جای جهان جنایت می کنند !

این چهره اسلامیست که به جهانیان نشان میدهند!

مگر پیامبر اسلام در مدینه با ادیان دیگر زندگی نمی کرد مگر اساس دین اسلام بر برادری و برابری نیست ؟مگر میشود با زور و کتک راه درست رفتن به بهشت را به ملتی تحمیل کرد !آنهم این زمان با بودن این همه امکانات و رسانه های گونا گون ؟ امواج اطلاعات چه درست چه غلط در اطراف ما در جریان است و باهوش ترین افراد هم نا خواسته در گیر موضوعی میشوند که اطلاعاتشان در آن خصوص کم است . دنیای تصویر و رنگ و رسانه چنان مسیر فکری بشر امروز را تغییر میدهد که سالها بعد متوجه خواهد شد که چقدر عوض شده است.

پیامبران امروز دیگر کمتر به منافع صلح جهانی و آسودگی بشر می اندیشند و با هزاران حربه سعی در بدست آوردن منافع مادی و معنوی برای خودشان هستند . از این راه یعنی رسانه بهره میگیرند.

چقدر خوب است که ما بدانیم اهمیت مان به عنوان یک انسان در چیست .بخصوص اگر مسلمان هستیم توجه داشته باشیم هیچ فرقی بین اندیشه های ما در اصل نیست خدا یکی ، پیامبر یکی و حتی قبله نیز یکی است و هر نزاع و جنگی بین ما خرسندی دشمنان را به همراه خواهد داشت.

تنها در طول  سی سال گذشته چند میلیون انسان  آن هم مسلمان به دست هم کیش خود کشته شده حال بماند که در بوسنی نیز هزاران مسلمان را قتل عام نمودند.

امروز کردستان بعد از جنگ با داعش برای انتخابات و استقلال قد علم میکند و مردمش می خواهند تا بهتر دیده شوند و حقوق از دست رفته شان را بدست آورند ،اگر جهان امروز به درستی به تقسیم قدرت بین ملت ها و نظارت جهانی نپردازد امکان اینکه هر قسمت از جهان ملتش اعلام استقلال کنند بعید نیست کما اینکه ما فقط کردستان را دیدیم اما بسیاری از قبایل افریقایی نیز همین گونه اعلام استقلال و خود مختاری میکنند ،عدالت اجتماعی برابری و درستی و تقسیم منابع بین همه و بوجود آوردن شرایط زندگی مناسب برای همه افراد جهان بر عهده دولتمردان است و چه نیکوست که بشر امرز برای بدست آوردن سود بیشتر نه از راه فروش سلاح و بدست گرفتن منابع طبیعی بلکه با همزیستی مسالمت آمیز  و احترام به دیگران کار های خود را پیش ببرد و بدانیم که دیر یا زود بشریت چاره ای جز پذیرش این اندیشه نخواهد داشت کما اینکه با کمی دقت می بینیم به همین سمت نیز در حال حرکت هستیم. 

احترام به حقوق همه لازمه انسانیت واقعی است،بد نیست این روز ها که سالگرد شهادت حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی است به نقل از فرزند ایشان  می نویسم که:

پدرم از آشپزخانه می‌خواست به اتاق برود، عصا دستش بود، یك مرتبه دید كه گربه دارد می‌دود گوشت دهانش است. تا دید گوشت دهانش است، با عصا روی گربه زد. بعد رفت در اتاق و به خودش گفت: چرا زدی؟! گربه غریزه‌اش این است كه هرجا گوشت دید ببرد. چون هم گرسنه اش است هم بچه دارد. تو هنر داری باید گوشت خودت را حفظ كنی ، تو مقصر هستی.

صدایم كرد و گفت: برو گربه را بیاور عذرخواهی كنم. گفتم: آخر گربه كه عذرخواهی نمی‌خواهد. گفت: من به ایشان بیخود چوب زدم. من وظیفه دارم حیوان غریزه، وظیفه‌ی من حفظ گوشت است. غریزه‌ی او هم بردن گوشت. من مقصر هستم، نه گربه! گفتم: خوب حالا عوضش گوشت را برد. گفت: نه! این چوبی كه من زدم به او، گناه كردم ، تو را به خدا برو او را بیاور، گربه در سرداب رفته. گفتم: آقا مرغ كه نیست، چنگ می‌اندازد صورتمان را زخمی می‌كند. گفت: ببین یك كلاه روی سرت بكش، چشم‌هایت پیدا باشد، دستت را هم بكن در این كیسه‌های حمام و بیاورش. به همان صورت رفتم؛ یواش گربه را گرفتم به آقا دادم.

 آیت الله اشرفی بغلش كرد و مرتب می گفت: خدایا! مرا ببخش! ظلم كردم. این حیوان كه گناه نكرده بود، خدایا من را ببخش. و از گربه هم عذر خواهی می كرد كه من را ببخش در حقت ظلم كردم، حلالم كن و گریه می كرد. همه بهت زده شده بویم . بعد از آن؛ هروقت می‌خواست غذا بخورد یك مقدار غذا در یك ظرف می‌‌كرد، پیر مرد 80، 90 ساله زیرزمین می‌برد و به گربه می داد و برمی‌گشت بعد غذا می‌خورد. می‌گفت: باید این چوب را جبران كنم.

 آیت الله اشرفی كه شهید شد گربه تا صبح نعره كشید. هرچه غذا به این گربه دادیم نخورد. جنازه را اصفهان بردیم، گربه‌ای هم كه چند سال در خانه‌ی ما بود، برای همیشه از خانمان رفت.

ما که ناممان را انسان اشرف مخلوقات قرر میدهیم چرا باید گاه نادانسته و نیندیشیده کاری بنمائیم که دچار مشکلات بعدی شویم . گاه یک کلمه و یا جمله که بر زبان می رانیم تا  اقلیتی  را خورسند کنیم اکسریتی را می آزاریم.یاد مان باشد زبان نیز چون چشم به راهتی گناهان بسیاری را مرتکب میشود .

امید است در این ایام اندیشه،زبان ،چشم و وجودمان را آلایش دهیم و بیش از گذشته به فکر یکدیگر باشیم و به حقوق هم احترام بگذاریم و بپزیریم که جهان را انسانهایی با رنگ ،نژاد ،فرهنگ ،گویش، و…گوناگون زیبا ساخته و اگر خداوند می خواست می توانست همه را یک دین یک شکل و آئین و… بوجود بیاورد و این همه پیامبر   برای هر ملت لازم نبود.

 

التماس دعا

جعفر صابری

تصویر روز اول مهر در دبیرستان امام هادی ناحیه سه منطقه پنج شهرداری با حضور عضاء محترم شورایاری

[ پنجشنبه ششم مهر ۱۳۹۶ ] [ 10:17 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/86

جعفر صابری/86

86َ

گاهی وقتها آدم چنان دلش میگیره که حوصله خودش را هم نداره! به خدای خودش میگه دِ نوکرتم این چه امتحانهایی هست که از من می گیری، مگه من چه گناهی مرتکب شدم که باید همه بلاها و درد ها را برسر من بریزی … خدایا به هر کی دل دادم نا جوانمردی دیدم به هر کی امید بستم امیدم را نا امید کرد برای هرکی  قدمی برداشتم قدر ناشناسی کرد به هر کی اطمینان کردم یه جوری بهم لطمه زد …

خدایا سپاسگزارتم که به من می فهمانی هیچ کس جز تو برام  نمی مونه و تنها تو هستی که به دردم می خوره…چقدر آدم باید ساده باشه که بشینه با کسی درد ودل کنه ،کسی که تهش یا حرفهات رو میره به یکی دیگه میزنه و یا یه روز دونه دونه شو مثل پتک تو سرت میکوبه…داستان عجیبیه، ما باید یاد بگیرم تو این دوره و زمونه  خلوتمون مال خودمونه و خیلی چیز ها را نباید عزیز ترین کسانمون هم بدونند ،کافیه چشمامونو ببندیم و بریم به گذشته ها ی زندگیمون فکر کنیم بدون شک کلی اشتباه داشتیم ،چه حرفهایی که نباید می زدیم و زدیم،چه کار هایی را که نباید می کردیم و کردیم،چه جاهایی که نباید می رفتیم و رفتیم ،چه آدمهایی که ارزش اعتماد نداشتند ولی مورد اعتمادمون قراردادیم و…ولی در تمام موارد تنها خدا بود که با ما بود…چه جاهایی می شد آبرومون بره ولی خدا آبرو داری کرد و نگذاشت ما شرمنده بشیم .

اما ما چقدر شاکر بودیم ؟آیا در مقابل این همه لطف خدا کمی قدر دان بودیم؟اگر هم کاری کردیم بیشتر از همه به خدا گفتیم که چه کارهایی براش کردیم!تا دلمون میگیره براش ناز میکنیم و ابرو نازک کرده باهاش قهر می کنیم و داد میزنیم این چه رسمیه … باور نداریم که خیلی وقتها خیلی چیزها که ما فکر می کنیم صلاحمونه آخر بدبختی و گرفتاری هارا برای ما به همراه می آره اگه آن طور که ما می خواهیم بشه ونشه با خدا قهر میکنیم برای چیزی که نمی دونیم چقدر برای ما زیان داره و ناشکر نعمت هایش هستیم بدون اینکه قدر دان داده هایش باشیم.

کافیه فقط به اندازه ایستادن پشت یه چراغ قرمز به خدا فکر کنیم و کلاه مون را قاضی کنیم تازه میفهمیم که چقدر خدای خوبی داشتیم و داریم!

تو این دوره زمونه که بدلیل مشکلات اقتصادی و شرایط معیشتی بیشتر آدما یه جورایی تو روی هم می ایستند و راحت به هم توهین می کنند کم نیستند زنانی که به شوهرانشون بی احترامی میکنند و یا بالعکس ،بچه هایی که والدینشون را مورد بی احترامی قرارمیدهند ویا چه رفاقتهایی که سر پول خراب میشه…

چقدر خوبه تو زندگیمون گاهی وقتها برای خودمون یه چراغ قرمز هایی را تعریف کنیم و وایسیم تا اعداد چراغ قرمز به مرور کم بشه و مطمئن باشیم نوبت چراغ سبز هم میشه!

اون روز پشت یه چراغ قرمز وقتی عدد 86 را دیدم کلافه شدم که حالا چقدر باید بایستم ولی وقتی به کنار دستم نگاه کردم دیدم یه آقای موتور سوار داره شکلک در می اره و کلی میخنده… خوب که نگاه کردم دیدم کمی آن طرف تر کودکی یک ساله یا کمی بیشتر داره به رفتار موتور سوار میخنده و زندگی یعنی این یعنی شناخت لحظه ها ایستادند پشت چراغ قرمز ها ولی تن ندادند به غم ها و شاد بودن از اینکه ایستادی تا هزار تا بلا رد بشه به خودم آمدم و به حال آن موتور سوار حسودی کردم که انقدر خوب زندگی را شناخته خدا را شناخته و… چند تا از ما وقتی تو ماشینای گرون قیمتمون نشستیم سعی میکنیم چراغ قرمز را رد کنیم وزود تر به مقصد برسیم…راحت پیش خودمون فکر می کنیم برنده شدیم و در زمان صرفه جویی کردیم راحت به آنهایی که پشت چراغ قرمز ایستادند و به قانون احترام گذاشتند می خندیم ولی خوش به حال تمام آدمهایی که آدم هستند و حس خوب آدمیّت را در وجودشون تقویت میکنند، دروغ نمیگن ، به مال همدیگر ،ناموس یکدیگر و …چشم طمع نمی دوزند ودزدی نمی کنند …

یا حق

جعفر صابری

با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي

تا بي خبر بميرد در درد خودپرستي

عاشق شو ار نه روزي کار جهان سر آيد

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستي

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارت گر بت نمي پرستي

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را

تا کي کند سياهي چندين درازدستي

در گوشه سلامت مستور چون توان بود

تا نرگس تو با ما گويد رموز مستي

آن روز ديده بودم اين فتنه ها که برخاست

کز سرکشي زماني با ما نمي نشستي

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ


[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 11:12 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مرگ از دید صمد

مرگ خیلی اسان می تواند الان به سراغ من بیاید . اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم البته یک وقتی ناچار با مگ روبرو می شوم که می شوم مهم نیست مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته است .

ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی

من و صمد

 بعد از انکه به تاتر ما اجازه داده نشد کتاب ماهی سیاه کوچولو نزد من ماندن و آن را بارها خواندم بعدها چند کتاب دیگر از صمد را خواهرم به مناسبت تولدم به من داد و پسرک لبو فروش صمد بعد از موفقیت در ارائه طرح به حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) دامغان در سال 1358 به من هدیه شد. اما دری در من بود و آن این بود که چرا باید صمد صمد شود  و را ما دیگر چون صمد نداریم . علی اشرف درویشی هم چون صمد می نوشت اما آن کجا و صمد کجا همیشه نوعی احساس دین به صمد می نمود اودر ماهی سیاه کوچولو ی خود نه به افکار من که آن جمع تاثیر گذاشته بود مربیان مدام صفحه ها را وصیف می کرد و خوب یادم هست که آن روزها مرا رنج می داد که چرا باید دریا…

 

شعر گونه ای تهیه کردم و آن را دکلمه کردم و ضبطش نمودم اما این احساس من به صمد نبود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من ماهی سیاه صمد بودم

که از تنگنای کور ده رودی در جستجوی کشور دریا گریختم

از آنبهشت راحت و آرامش تا مرز یک جهنم

جهنم سوزان با عشق  و شور

با مشعلی ز آتش و آگاهی و شور

 در پرتو هدایت این چهل چراغ نور

تنها گریختم

انبوه ماهیان

در زاقه های پر لجن زیر صخره ها

دیدم که می زند

بر مرگ خویش رنگ دروغین زندگی را

بر لب هزار نغمه آزادی

بر پا هزار زنجیر بردگی

شنیده بودم که ماهی قزل آلا ماهی است که بر خلاف آب رودخانه شنا می کند و این شد خمیر مایه داستان گنجشک کوچولوی من که این طور شروع میشود.

گنجشک کوچولوی

یکی بود و کی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود …!

یک گنجشک کوچولو هم بود که هم پدر داشت و هم مار و هم برادر و هم خواهر هم کلی دوست و آشنا … تمام ذوق گنجشک کوچولوی ما این بود که شب بره روز بیاد، سپیده بزنه و اون بالای شاخ و برگ چنار پیر که لونه شون رو یکی از شاخه هاش بود از این شاخه به اون شاخه بپره و جیک جیک کنه … تمام دلخوشیش این بود که زیر نور آفتاب بالشو باز کنه چرخ بزنه از اون بالا دونه گندم یا جوئی ببینه بیاد پائین با نوکهای کوچولوش دونه رو که افتاده بر روی زمنی بر دارد و سرشو را بلند کنه و هم دانه رو بخوره و هم شکر خدا رو بگه …

یک روز صبح مثل تمام صبحهایی که خورشید خانم طلوع می کنه و گنجشکا جیک جیک کنون از این شاخه به اون شاخه می پرند گنجشک کوچولوی صدای خودش را هم نمی شنید حتی نمی فهمید دیگران چی می گن برای همین بالش را باز کرد ورفت …رفت و رفت جلو دید گنجشکه دارد گریه می کنه بالهایش را به هم می زند سرش را تکان می دهد نوکش را می مالد به زمین لای خاکها قشنگ که نگاه کرد دید سه تا جوجه گنجشک کوچولوی کوچولو که هنوز پر و بال در نیاورده اند یک مشک کاه و علف خشک افتادند هیچ کدام ا زآن سه تا گنجشک را پاک کرد بعد گفت: چی شده چرا گریه می کنی …

گنجشکه دوباره شورع به گریه کردن همینطور که اشک می ریخت گفت: مگه نمی بینی لونه ام خراب شده جوجه هام مردن….

گنجشک کوچولو آهی کشید و گفت:

چرا می بینم ولی با گریه کاری نمی شه کرد بس کن تو را خدا گریه نکن !

گنجشکه گفت:

پس چکار کنم ؟

گنجشک کوچولو چرخی زد  و دوباره نشست و گفت:

ببین دنیا خیلی بزرگه تو باد دوباره بسازی با خواست خدا … باید یک لونه دیگه درست کنی…

گنجشک نگاه حسرت باری به گنجشک کوچولو انداخت و گفت :

گنجشک کوچولو این بار اول نیست که لونه من خراب شده شاید ده بار شاید هم بیست بار و من می ساختم .

گنجسک کوچولو دوباره بالاشو باز کرد چرخی زو و باز کنار گنجشکه نشست و با تعجب گفت: خوب پس برای چی گریه می کنی چرا ناله میکنی؟

گنجشک سرشو تکان داد و گفن:

برای تو و امثال تو بعد بالاشو باز کرد و پرید و رفت…

گنجشک کوچولو هاج و واج مانده بود که منظور گنجشکه چی بوده .. هر چی فکر کرد عقلش به جایی نرسید واسه همین رید و رفت و رفت و رفت . آنقدر رفت که خسته شد از اون بالا دید یه رخت راست و استوار وسط بیابان وایساه عین درخت چنار خودشان ولی صدای جیک یک گنجشک ها نیم آید . رفت پائین تا استراحت کند ولی همین که به درخت نزدیک ششد صدای دو تا جوجه گنجشک قصه ما نمی فهمید چی میگن .. وقتی خوب به لونه جوجه گنجشکهای که روی درخت چنار بود نزدیک شد دید سه تا جوجه گنجشگ که مثل اون سه تا جوجه گنجشک قبلی هنوز پرو بال در نیاوردن دهنشو باز کردن و رو به آسمان هی جیک جیک می کنند . جوجه گنجشکها وقتی دیدن سایه که مثل سایه مادرشان نیست صداشونو بلند و بلندتر کردن گنجشک کوچولو رفت و کنار لونه گنجشکها نشست بعد گفت – چه ؟ چرا انقدر داد می زنید…!

یکی از جوجه گنجشک گفت مامانمون رفته برامون غدا بیاره خیلی وقته رفته … بعد شروع کرد به جیک جیک ….

گنجشک کوچولو سرش را پائین انداخت از لابلای برگهای درخت چنار دید یه چیزی روی زمین افتاده رفت پای  درخت دید… یه گنجشک مرده … با خودش گفت شاید مادر همین جوجه ها باشد ؟بیچاره ج.جه ها به آسمان چایی  که همیشه مادرشاناز اونجا می آمد نگاه می کردند دیگه نمی دونند که پای درخت چنار مادرشان  افتاده ….

بیچاره ها بهتر ه چیی بهشون نگم . بزرگ که شدند خودشان می فهمند برم برم برای جوجه  کوچولوها ی مادر از دست داده یه چیزی پیدا کنم بیارم از گشنگی نمیرند.

بلند شد پرید و رفت توی اسمان رفت و رفت و رفت تا رسید کنار یک رود خونه همون جانشست و با نوکش دنبال کرم لای گلا گشت همین جوری که وکش ت گلا فرو می کرد یواش یواش آمد کنار رودخانه دید صد تا شاید هم هزار تا ماهی ریز و درشت دارن بر خلاف حرکت آب شنا می کنند و می رن بالا.. خوب نگاه کرد اون دور ا تو مسیر ماهی های یه آبشار دید که آب از بالا می ریخت تو رودخانه . یه ماهی کوچولو تک بود که دنبال بابا و ننش شنا می کرد و می رفت . گنجشک کوچولو گفت:

آهای ماهی هیچ معلومه دارید کجا می رید؟

ماهی کوچولو خودشو به کنار ساحل رودخونه رسوند و گفت:

داریم می ریم برسیم بهسر چشمه ی این رودخونه .

گنجشک کوچولو گفت:

آخه چرا ؟ سرچشمه این رودخونه نزدیک او نکوه بلند سر قله اون کوه . این آبشار هم که جلوی شماست .. اصلا شما از کجا می یاین

ماهی کوچولو خندید و گفت :

ما از دریا می یائیم و باید این راه را برویم . باید سرچشمه  برسیم جائی که آب زلاله اونجا باید تخم بزاریم باید بچه ها مون اونجا بدنیا بیان پدر و مادر بزرگ من این راهو رفتند حتی از آبشار هم پریدن .. و خودشونو به سرچشمه این رودخانه که آب زلال داره رسوندن ….

(برداشتی از ماهی سیاه کوچولو)

گنجشک کوچولو با تعجب گفت:

اولا خودت کوچولوئی دوما چرا تو دریا نموندید.

ماهی کوچولو گفت:

زندگی پدر و پدر بزرگ من لیطوری بود. ما تمام عمر کارمون اینه که مسیر این رودخونه را طی کنیم اینم بار اول منه اگر سالم رسیدم بالا باید برگردم پائین و اگر سالم رسیدم پائین باز باید برگردم بالا و اما من نمی دونم چرا تو دریا تخم نمیزاریم شاید برای اینه که من تو سرچشمه بدنیا اومدم پدرم و پدربزرگ من تو سرچشمه بدنیا اومدن . نمی دونم باید برم به امید دیدار …

ماهی کوچولو رفت گنجشک هم دو تا کرم چاق و چله پیدا کرد و با نوکش گرفتشون و خوشحال پرید بطرف لونه اون سه تا جوجه گنجشک … اما تو راه همش فکر حفهای ماهی کوچولو بود ..

به درخت  چنار رسید دید یه عقاب بزرگ از لابلای شاخ و برگها درخت پر گرفت و رفت درخت چنار از حرکت بال عقاب تکون تکون میخورد . خوب که نگاه کرد دید تو چنگال عقاب سه تا جوجه هست که دیگه جیک جیک نمی کند. کرمها از دهانشان افتاد خواست بره سراغ عقاب ولی ترسید عقاب خیلی قویتر بود واو به اندازه ی ناخنون پای عقاب هم نمی شد تازه جوجه ها هم که دیگه مرده بودند … رفت روی یک از شاخه ها ی چنار نشست و آروم آروم اشک ریخت پیش خودش فکر می کرد . آخه چرا من باید به گنجشک کوچولو تنها باشم….

اشکهای گنجشگ کوچولو از لابلای شاخ و برگ درخت چنار روی زمین همون جایی که گنجشکه مرده افتاده بود می ریخت گنجشک کوچولو رفت  کنار گنجشک مرده بانوکش شروع کرد زمین را کندن کند و کند و کند تا یه گودالی به اندازه ی گنجشک مرده درست شدبعد گنجشک را کشید انداخت توی گودال روشم خاک ریخت و چندتا برگ خشکیده از درخت چنار هم که روی زمین ریخته بود جمع کرد گذاشت روی قبر گنجشک مرده بعد شروع کرد به گریه کردن راستش درخت چنار هم که حالا حسابی تنهای تنها شده بود و دیگه صدای جیک  جیک جوجه  ای روی لابلای شاخ وبرگاش نمی شنید همراه گنجشک کوچولو شروع کرد به گریه ..

گنجشک سرشو بالا آورد دید درخته داره گریه می کنه گفت:

واسه چی گریه می کنی؟

درخت گفت: واسه تو امثال تو

گنجشک کوچولو گفت:

منکه نمردم . من که لونمو از دست ندادم منو که جوجه عقاب نبرده من زنده هستم ببین ایناهاش می تونم بال لزنم جیک جیک کنم بپرم .

بعد هم نگاه کرد به آسمون و ساکت شد…

درخت خیلی یواش یواش و شمرده گفت:

دلم خیلی به حال تو و امثل تو می سوزد که  باید بمونید و منتظر باشید تا خواست خدا به سراغتون بیاد بیچاره ها ..

گنجشه فریاد زد:

که من بیچاره نیستم من چاره دارم من نمی خواهم مل اینها باشم من می دونم که خدا هست

درخت لبخندی زد و گفت:

کوچولو تو از کجا می دونی که خداهست اگر خدا هست که این گنجشکه  نباید میمرد یا جوجه هاشو عقاب می برد؟

خدا هست دونه که تو زمین لای خاک کاشته می شه به دستور خدا و به عشق سر در آوردن از لای خاک  می رویه باد میاد خاک را از روی زمین بلند می کنه با خودش می بره شاید یه گنجشکو به درخت بزنه گنجشک هم بمیر ه . شاید هم لونه رو خراب کنه سه تا جوجه گنجشک بیفتن بمیرن . ولی همین باد و خاک رو از روی زمین بلند می کنه رو سر دونه باز بشه سبک بشه دونه بتونه جوونه بزنه مثل تو درخت بشه گنجشکی بیاد لابلای شاخه هایش لونه بسازه و اگه نبود عقابی بیاد  جوجه هاشو برداره بره برای غذای جوجه های خودش شاید عقاب گنجشک مادر و دید ه بود که مرده آره حتما دیده بودش و گرنه دلش نمی آمد جوجه ها یی که مثل جوجه های خودش منتظر آمدن مادرشان هستند را برداری ببره .. تازه اگر این کارونکنه جوجه ها خودشان می میرن خدا هست . عشق هست من می دونم ولی نیم تونم برای تو بگم حالا دیگه چرا گریه می کنی …

گریه من برای اینه که می بینیم حق با توس و افسوس می خورم که ریشه ام تو خاکه و نمی تونم مثل تو پرواز کنم تازه خلی پیر شدم

گنجشکه اشکاشو با بالش پاک کرد بعد بال زد و رفت رویکی از صد شاخه درخت چنار نشست و گفت:

ولی تو  نباید گریه کنی تو باید شاد باشی امروز و فردا دوباره یک جفت گنجشک میان رو شاخه های تو لونه می سازن شاید هم ده تا شاید هم صد تا و تا چشم بهم بزنی صدای جیک جیک که تو آسمون بلند شده جیک جیک جوجه ها و گنجشک هایی که لابلای شاخ و برگ تو زندگی م یکنند . تو بمون تو باید بمونی و می مونی …

درخته اشکهاشو پاک کرد بعد گفت:

پس تو چی؟

گنجشک کوچولو سرشو بالا گرفت و به طرف آسمون کرده و گفت بزرگتر از ما که تو آسموناست من می رم که به خدا برسم …

بعد بالاشو باز کرد و پر زو و رفت آنقدر رفت که سایه اش روی درخت افتاد و گنجشک کوچولو زیر سقف گنبد کبود رفت  ورفت و رفت

قصه ما همین بود

خیال نکن دروغ بود

در ماهی سیاه کوچولو صمد سعی می کرد رسیدن به دریا را آمال آرزو ها قرار دهد . اما در داستان گنجشک کوچولو من سعی کرده بودم تا درخت استوار کشورم با ریشه هایی به قدمت تاریخ و برافراشته چون بیرق بودن  و زیستنن درخت وطن پا  برجاست و فرزندان آن کوچه  شاهد طوفان و هجوم عقابها سمبل استعمار آمریکاست.

اما بودن و ماندن را می شناسد گنجشک من به آسمون می پرد و به خورشید نزدیک می شود هر چه سوزان است .

ماهی من از دریا سفر را آغاز می کند و بر خلاف آب رودخانه به سرچشمه هستی اش باز می گردد چرا که می خواهد فرزندش در سرچشمه ی زلال نمتولد شود و دریا و دریانیان را برای خودشان می گذارد چرا که می داند سرچشمه هستی پاک و منزه است.

و اینها همه از پس بودن و زیستن شکل می گیرد و راستی چقدر زیبا می گوید شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی که :

هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبدا و منشاء حیات آنند که چنین مرده اند .

[ جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 11:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

مرگ از دید صمد

مرگ خیلی اسان می تواند الان به سراغ من بیاید . اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم البته یک وقتی ناچار با مگ روبرو می شوم که می شوم مهم نیست مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته است .

ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی

من و صمد

 بعد از انکه به تاتر ما اجازه داده نشد کتاب ماهی سیاه کوچولو نزد من ماندن و آن را بارها خواندم بعدها چند کتاب دیگر از صمد را خواهرم به مناسبت تولدم به من داد و پسرک لبو فروش صمد بعد از موفقیت در ارائه طرح به حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) دامغان در سال 1358 به من هدیه شد. اما دری در من بود و آن این بود که چرا باید صمد صمد شود  و را ما دیگر چون صمد نداریم . علی اشرف درویشی هم چون صمد می نوشت اما آن کجا و صمد کجا همیشه نوعی احساس دین به صمد می نمود اودر ماهی سیاه کوچولو ی خود نه به افکار من که آن جمع تاثیر گذاشته بود مربیان مدام صفحه ها را وصیف می کرد و خوب یادم هست که آن روزها مرا رنج می داد که چرا باید دریا…

 

شعر گونه ای تهیه کردم و آن را دکلمه کردم و ضبطش نمودم اما این احساس من به صمد نبود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من ماهی سیاه صمد بودم

که از تنگنای کور ده رودی در جستجوی کشور دریا گریختم

از آنبهشت راحت و آرامش تا مرز یک جهنم

جهنم سوزان با عشق  و شور

با مشعلی ز آتش و آگاهی و شور

 در پرتو هدایت این چهل چراغ نور

تنها گریختم

انبوه ماهیان

در زاقه های پر لجن زیر صخره ها

دیدم که می زند

بر مرگ خویش رنگ دروغین زندگی را

بر لب هزار نغمه آزادی

بر پا هزار زنجیر بردگی

شنیده بودم که ماهی قزل آلا ماهی است که بر خلاف آب رودخانه شنا می کند و این شد خمیر مایه داستان گنجشک کوچولوی من که این طور شروع میشود.

گنجشک کوچولوی

یکی بود و کی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود …!

یک گنجشک کوچولو هم بود که هم پدر داشت و هم مار و هم برادر و هم خواهر هم کلی دوست و آشنا … تمام ذوق گنجشک کوچولوی ما این بود که شب بره روز بیاد، سپیده بزنه و اون بالای شاخ و برگ چنار پیر که لونه شون رو یکی از شاخه هاش بود از این شاخه به اون شاخه بپره و جیک جیک کنه … تمام دلخوشیش این بود که زیر نور آفتاب بالشو باز کنه چرخ بزنه از اون بالا دونه گندم یا جوئی ببینه بیاد پائین با نوکهای کوچولوش دونه رو که افتاده بر روی زمنی بر دارد و سرشو را بلند کنه و هم دانه رو بخوره و هم شکر خدا رو بگه …

یک روز صبح مثل تمام صبحهایی که خورشید خانم طلوع می کنه و گنجشکا جیک جیک کنون از این شاخه به اون شاخه می پرند گنجشک کوچولوی صدای خودش را هم نمی شنید حتی نمی فهمید دیگران چی می گن برای همین بالش را باز کرد ورفت …رفت و رفت جلو دید گنجشکه دارد گریه می کنه بالهایش را به هم می زند سرش را تکان می دهد نوکش را می مالد به زمین لای خاکها قشنگ که نگاه کرد دید سه تا جوجه گنجشک کوچولوی کوچولو که هنوز پر و بال در نیاورده اند یک مشک کاه و علف خشک افتادند هیچ کدام ا زآن سه تا گنجشک را پاک کرد بعد گفت: چی شده چرا گریه می کنی …

گنجشکه دوباره شورع به گریه کردن همینطور که اشک می ریخت گفت: مگه نمی بینی لونه ام خراب شده جوجه هام مردن….

گنجشک کوچولو آهی کشید و گفت:

چرا می بینم ولی با گریه کاری نمی شه کرد بس کن تو را خدا گریه نکن !

گنجشکه گفت:

پس چکار کنم ؟

گنجشک کوچولو چرخی زد  و دوباره نشست و گفت:

ببین دنیا خیلی بزرگه تو باد دوباره بسازی با خواست خدا … باید یک لونه دیگه درست کنی…

گنجشک نگاه حسرت باری به گنجشک کوچولو انداخت و گفت :

گنجشک کوچولو این بار اول نیست که لونه من خراب شده شاید ده بار شاید هم بیست بار و من می ساختم .

گنجسک کوچولو دوباره بالاشو باز کرد چرخی زو و باز کنار گنجشکه نشست و با تعجب گفت: خوب پس برای چی گریه می کنی چرا ناله میکنی؟

گنجشک سرشو تکان داد و گفن:

برای تو و امثال تو بعد بالاشو باز کرد و پرید و رفت…

گنجشک کوچولو هاج و واج مانده بود که منظور گنجشکه چی بوده .. هر چی فکر کرد عقلش به جایی نرسید واسه همین رید و رفت و رفت و رفت . آنقدر رفت که خسته شد از اون بالا دید یه رخت راست و استوار وسط بیابان وایساه عین درخت چنار خودشان ولی صدای جیک یک گنجشک ها نیم آید . رفت پائین تا استراحت کند ولی همین که به درخت نزدیک ششد صدای دو تا جوجه گنجشک قصه ما نمی فهمید چی میگن .. وقتی خوب به لونه جوجه گنجشکهای که روی درخت چنار بود نزدیک شد دید سه تا جوجه گنجشگ که مثل اون سه تا جوجه گنجشک قبلی هنوز پرو بال در نیاوردن دهنشو باز کردن و رو به آسمان هی جیک جیک می کنند . جوجه گنجشکها وقتی دیدن سایه که مثل سایه مادرشان نیست صداشونو بلند و بلندتر کردن گنجشک کوچولو رفت و کنار لونه گنجشکها نشست بعد گفت – چه ؟ چرا انقدر داد می زنید…!

یکی از جوجه گنجشک گفت مامانمون رفته برامون غدا بیاره خیلی وقته رفته … بعد شروع کرد به جیک جیک ….

گنجشک کوچولو سرش را پائین انداخت از لابلای برگهای درخت چنار دید یه چیزی روی زمین افتاده رفت پای  درخت دید… یه گنجشک مرده … با خودش گفت شاید مادر همین جوجه ها باشد ؟بیچاره ج.جه ها به آسمان چایی  که همیشه مادرشاناز اونجا می آمد نگاه می کردند دیگه نمی دونند که پای درخت چنار مادرشان  افتاده ….

بیچاره ها بهتر ه چیی بهشون نگم . بزرگ که شدند خودشان می فهمند برم برم برای جوجه  کوچولوها ی مادر از دست داده یه چیزی پیدا کنم بیارم از گشنگی نمیرند.

بلند شد پرید و رفت توی اسمان رفت و رفت و رفت تا رسید کنار یک رود خونه همون جانشست و با نوکش دنبال کرم لای گلا گشت همین جوری که وکش ت گلا فرو می کرد یواش یواش آمد کنار رودخانه دید صد تا شاید هم هزار تا ماهی ریز و درشت دارن بر خلاف حرکت آب شنا می کنند و می رن بالا.. خوب نگاه کرد اون دور ا تو مسیر ماهی های یه آبشار دید که آب از بالا می ریخت تو رودخانه . یه ماهی کوچولو تک بود که دنبال بابا و ننش شنا می کرد و می رفت . گنجشک کوچولو گفت:

آهای ماهی هیچ معلومه دارید کجا می رید؟

ماهی کوچولو خودشو به کنار ساحل رودخونه رسوند و گفت:

داریم می ریم برسیم بهسر چشمه ی این رودخونه .

گنجشک کوچولو گفت:

آخه چرا ؟ سرچشمه این رودخونه نزدیک او نکوه بلند سر قله اون کوه . این آبشار هم که جلوی شماست .. اصلا شما از کجا می یاین

ماهی کوچولو خندید و گفت :

ما از دریا می یائیم و باید این راه را برویم . باید سرچشمه  برسیم جائی که آب زلاله اونجا باید تخم بزاریم باید بچه ها مون اونجا بدنیا بیان پدر و مادر بزرگ من این راهو رفتند حتی از آبشار هم پریدن .. و خودشونو به سرچشمه این رودخانه که آب زلال داره رسوندن ….

(برداشتی از ماهی سیاه کوچولو)

گنجشک کوچولو با تعجب گفت:

اولا خودت کوچولوئی دوما چرا تو دریا نموندید.

ماهی کوچولو گفت:

زندگی پدر و پدر بزرگ من لیطوری بود. ما تمام عمر کارمون اینه که مسیر این رودخونه را طی کنیم اینم بار اول منه اگر سالم رسیدم بالا باید برگردم پائین و اگر سالم رسیدم پائین باز باید برگردم بالا و اما من نمی دونم چرا تو دریا تخم نمیزاریم شاید برای اینه که من تو سرچشمه بدنیا اومدم پدرم و پدربزرگ من تو سرچشمه بدنیا اومدن . نمی دونم باید برم به امید دیدار …

ماهی کوچولو رفت گنجشک هم دو تا کرم چاق و چله پیدا کرد و با نوکش گرفتشون و خوشحال پرید بطرف لونه اون سه تا جوجه گنجشک … اما تو راه همش فکر حفهای ماهی کوچولو بود ..

به درخت  چنار رسید دید یه عقاب بزرگ از لابلای شاخ و برگها درخت پر گرفت و رفت درخت چنار از حرکت بال عقاب تکون تکون میخورد . خوب که نگاه کرد دید تو چنگال عقاب سه تا جوجه هست که دیگه جیک جیک نمی کند. کرمها از دهانشان افتاد خواست بره سراغ عقاب ولی ترسید عقاب خیلی قویتر بود واو به اندازه ی ناخنون پای عقاب هم نمی شد تازه جوجه ها هم که دیگه مرده بودند … رفت روی یک از شاخه ها ی چنار نشست و آروم آروم اشک ریخت پیش خودش فکر می کرد . آخه چرا من باید به گنجشک کوچولو تنها باشم….

اشکهای گنجشگ کوچولو از لابلای شاخ و برگ درخت چنار روی زمین همون جایی که گنجشکه مرده افتاده بود می ریخت گنجشک کوچولو رفت  کنار گنجشک مرده بانوکش شروع کرد زمین را کندن کند و کند و کند تا یه گودالی به اندازه ی گنجشک مرده درست شدبعد گنجشک را کشید انداخت توی گودال روشم خاک ریخت و چندتا برگ خشکیده از درخت چنار هم که روی زمین ریخته بود جمع کرد گذاشت روی قبر گنجشک مرده بعد شروع کرد به گریه کردن راستش درخت چنار هم که حالا حسابی تنهای تنها شده بود و دیگه صدای جیک  جیک جوجه  ای روی لابلای شاخ وبرگاش نمی شنید همراه گنجشک کوچولو شروع کرد به گریه ..

گنجشک سرشو بالا آورد دید درخته داره گریه می کنه گفت:

واسه چی گریه می کنی؟

درخت گفت: واسه تو امثال تو

گنجشک کوچولو گفت:

منکه نمردم . من که لونمو از دست ندادم منو که جوجه عقاب نبرده من زنده هستم ببین ایناهاش می تونم بال لزنم جیک جیک کنم بپرم .

بعد هم نگاه کرد به آسمون و ساکت شد…

درخت خیلی یواش یواش و شمرده گفت:

دلم خیلی به حال تو و امثل تو می سوزد که  باید بمونید و منتظر باشید تا خواست خدا به سراغتون بیاد بیچاره ها ..

گنجشه فریاد زد:

که من بیچاره نیستم من چاره دارم من نمی خواهم مل اینها باشم من می دونم که خدا هست

درخت لبخندی زد و گفت:

کوچولو تو از کجا می دونی که خداهست اگر خدا هست که این گنجشکه  نباید میمرد یا جوجه هاشو عقاب می برد؟

خدا هست دونه که تو زمین لای خاک کاشته می شه به دستور خدا و به عشق سر در آوردن از لای خاک  می رویه باد میاد خاک را از روی زمین بلند می کنه با خودش می بره شاید یه گنجشکو به درخت بزنه گنجشک هم بمیر ه . شاید هم لونه رو خراب کنه سه تا جوجه گنجشک بیفتن بمیرن . ولی همین باد و خاک رو از روی زمین بلند می کنه رو سر دونه باز بشه سبک بشه دونه بتونه جوونه بزنه مثل تو درخت بشه گنجشکی بیاد لابلای شاخه هایش لونه بسازه و اگه نبود عقابی بیاد  جوجه هاشو برداره بره برای غذای جوجه های خودش شاید عقاب گنجشک مادر و دید ه بود که مرده آره حتما دیده بودش و گرنه دلش نمی آمد جوجه ها یی که مثل جوجه های خودش منتظر آمدن مادرشان هستند را برداری ببره .. تازه اگر این کارونکنه جوجه ها خودشان می میرن خدا هست . عشق هست من می دونم ولی نیم تونم برای تو بگم حالا دیگه چرا گریه می کنی …

گریه من برای اینه که می بینیم حق با توس و افسوس می خورم که ریشه ام تو خاکه و نمی تونم مثل تو پرواز کنم تازه خلی پیر شدم

گنجشکه اشکاشو با بالش پاک کرد بعد بال زد و رفت رویکی از صد شاخه درخت چنار نشست و گفت:

ولی تو  نباید گریه کنی تو باید شاد باشی امروز و فردا دوباره یک جفت گنجشک میان رو شاخه های تو لونه می سازن شاید هم ده تا شاید هم صد تا و تا چشم بهم بزنی صدای جیک جیک که تو آسمون بلند شده جیک جیک جوجه ها و گنجشک هایی که لابلای شاخ و برگ تو زندگی م یکنند . تو بمون تو باید بمونی و می مونی …

درخته اشکهاشو پاک کرد بعد گفت:

پس تو چی؟

گنجشک کوچولو سرشو بالا گرفت و به طرف آسمون کرده و گفت بزرگتر از ما که تو آسموناست من می رم که به خدا برسم …

بعد بالاشو باز کرد و پر زو و رفت آنقدر رفت که سایه اش روی درخت افتاد و گنجشک کوچولو زیر سقف گنبد کبود رفت  ورفت و رفت

قصه ما همین بود

خیال نکن دروغ بود

در ماهی سیاه کوچولو صمد سعی می کرد رسیدن به دریا را آمال آرزو ها قرار دهد . اما در داستان گنجشک کوچولو من سعی کرده بودم تا درخت استوار کشورم با ریشه هایی به قدمت تاریخ و برافراشته چون بیرق بودن  و زیستنن درخت وطن پا  برجاست و فرزندان آن کوچه  شاهد طوفان و هجوم عقابها سمبل استعمار آمریکاست.

اما بودن و ماندن را می شناسد گنجشک من به آسمون می پرد و به خورشید نزدیک می شود هر چه سوزان است .

ماهی من از دریا سفر را آغاز می کند و بر خلاف آب رودخانه به سرچشمه هستی اش باز می گردد چرا که می خواهد فرزندش در سرچشمه ی زلال نمتولد شود و دریا و دریانیان را برای خودشان می گذارد چرا که می داند سرچشمه هستی پاک و منزه است.

و اینها همه از پس بودن و زیستن شکل می گیرد و راستی چقدر زیبا می گوید شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی که :

هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبدا و منشاء حیات آنند که چنین مرده اند .

[ یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 18:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری /نقطه سرخط

جعفر صابری /نقطه سرخط جمعه 10 شهریور 1396
نقطه سرخط

از صبح روز عرفات چند نفری از دوستان عزیزم با من تماس گرفتند تا فرارسیدن عید قربان را به من تبریک بگویند و این موضوع باعث شد تا برکشتی خاطره ها سوار به صحرای عرفات بروم و آن روز باصفا را بیاد بیاورم ، سالهاست که  از آن روز گذشته اما  هرسال  با فرا رسیدن روز عرفات یاد و خاطره آن ساعت برایم زنده می شود و می دانم کمتر حاجی عرفات رفته ای هست که حس مرا درک نکند. حس نشستن در زیر چادری که از هر طرف باد ملایمی به سرو صورتش می وزد و زمزمه خواندن دعای عرفات و بعد از آن همراه با غروب آفتاب راهی میشویم به سوی مشعر و میرویم تا جایی که باید توقف کنیم در طول  راه با خود می اندیشیم که چه کرده ایم و چگونه به این نقطه سرخط رسیده ایم !
بله آنجا برای خیلی ها نقطه سر خط است ، سر خط زندگی تازه ای که باید  وقتی بر می گردند  بدان توجه کنند اگر دروغ میگفتند ، اگر به حقوق دیگران توجه لازم را نداشتند ، اگر حقی را ناحق میکردند ، اگر به مال مردم چشم می دوختند ، اگر چشم چرانی میکردند ، اگر و اگر و اگر های زیادی که گاه شرم دارم بگویم دیگر تمام می شود و این زندگی دوباره است که شامل حال او شده این بار با داشتن دانش و بینشی چند برابر و حالا او باید باز گرد د و فردای عرفات بعد از گذشتن از مشعر و رمی جمرات و قربانی نمودن او سر می تراشد تا نشان دهد که حاجی شده و با گفتن لّبیکّ لّکّ لّبّیک ، جز خدا را ندیده،امروز او حاجی شده تا نشان دهد چه مسیری را طی نموده تا زین پس الگوی انسانی کامل باشد او رفته حج تا دینش را تکمیل نماید او رفته حج تا بگوید به فرمان خدا تن داده و…
قربانی کردن موجودی زنده معنای عمیقی دارد و اگر زرهای ناخالصی در تمامی نیتت و رفتار من حاجی باشد کارمان با کرام الکاتبین است و وای بر  من که باید روز قیامت پاسخ گوی خون به ناحق ریخته این گوسفند ها هم باشم!
حاجی به حج رفته نباید از یاد ببریم که ما احرام بستیم و روزها و شبها را با احرام گذراندیم تا نشان دهیم روز قیامت  برهنه خواهیم بود نزد خالقمان و هیچ چیزی از مال دنیا را همراه نخواهیم داشت لحظه دیدار یار!
دل بریدن از آنچه به سختی بدان دل بسته ایم را  همواره در نظر داشته باشیم و بدانیم که نشستن در اتومبیل گران قیمت و کولر دار و رفتن به ویلای شمال و زندگی در خانه ای آنچنانی و یدک کشیدن نام حاجی هیچ هم خوانی با یکدیگر ندارد!و مواظب باشیم شامل حال آن شعر نشویم که میگوید:
حاجی که از صفا و عرفات برگشته
مار خورده اژدها برگشته!
یا حق!
جعفر صابری

عید قربان
1396

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید

حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
جسته از محنت و بلای حجاز
رسته از دوزخ و عذاب الیم
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تنعیم
یافته حج و کرده عمره تمام
باز گشته به سوی خانه سلیم
من شدم ساعتی به استقبال
پای کردم برون ز حد گلیم
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم
گفتم او را «بگو که چون رستی
زین سفر کردن به رنج و به بیم
تا ز تو باز مانده‌ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم
شاد گشتم بدانکه کردی حج
چون تو کس نیست اندر این اقلیم
باز گو تا چگونه داشته‌ای
حرمت آن بزرگوار حریم:
چون همی خواستی گرفت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم؟
جمله برخود حرام کرده بدی
هرچه مادون کردگار قدیم؟»
گفت «نی» گفتمش «زدی لبیک
از سر علم و از سر تعظیم
می‌شنیدی ندای حق و، جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو در عرفات
ایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چون می‌کشتی
گوسفند از پی یسیر و یتیم
قرب خود دیدی اول و کردی
قتل و قربان نفس شوم لئیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو می‌رفتی
در حرم همچو اهل کهف و رقیم
ایمن از شر نفس خود بودی
وز غم فرقت و عذاب جحیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو سنگ جمار
همی انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسر
همه عادات و فعلهای ذمیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو گشتی تو
مطلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشی خویش را به حق تسلیم؟»
گفت «نی» گفتمش «به وقت طواف
که دویدی به هروله چو ظلیم
از طواف همه ملائکتان
یاد کردی به گرد عرش عظیم؟»
گفت «نی»گفتمش «چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه بر دل ریم
کردی آنجا به گور مر خود را
همچنانی کنون که گشته رمیم؟»
گفت « از این باب هر چه گفتی تو
من ندانسته‌ام صحیح و سقیم»
گفتم «ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم
رفته‌ای مکه دیده، آمده باز
محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی، پس از این
این چنین کن که کردمت تعلیم»
۰۸ نوامبر ۲۰۱۱ – ۱۷ آبان ۱۳۹۰

تهران : صادقیه – باغ فیض – میدان باغ فیض – ابتدای خیابان شهید قربانی شریف -پلاک هشت واحد 7

ملاقات با وقت قبلی  saberi.jafar@gmail.com

saberi.jafar اینستاگرام

00989121199415

تلفن 02144608672

فکس

02144608419

برای  هر گونه پرداخت از همینجا اقدام کنید: